پنجمين واژه حكمت است
چه در اين زمان پزشك، شاعر، منجّم و حتّى فال بينها را حكيم مى خوانند، ولى حكمت همان است كه خداوند آن را در كتاب خود ستوده و فرموده است: وَ من يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً
و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كلمه حكمتى كه آدمى آن را فرا گيرد، براى او از دنيا و آنچه در آن است بهتر مى باشد.» اينك بينديش حكمت عبارت از چيست؟ و اكنون به چه معنايى نقل شده است، و بقيه الفاظ را نيز بدين قياس كن، و از اين كه فريفته تزوير عالمان بد شوى بپرهيز، زيرا شرّ آنان براى دين از شرّ شيطان بدتر و بزرگتر است، چه شيطان به وسيله آنان دين را از دل مردم بيرون مى برد. از اين رو هنگامى كه از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درباره بدترين مردم پرسيدند، آن حضرت از دادن پاسخ خوددارى كرد و فرمود: «خداوندا بيامرز.» و چون پرسش تكرار شد فرمود: «آنها عالمان بدند.» اكنون كه دانشهاى پسنديده و علوم نكوهيده و سبب مشتبه شدن آنها را با هم شناخته اى، مخيّرى كه درباره خود بينديشى كه بايد به اسلاف شايسته اقتدا كرد، و يا با ريسمان فريب به چاه ضلالت فرو رفت و به اخلاف تشبّه جست. زيرا همه علومى كه اسلاف آنها را پسنديده اند مندرس و كهنه شده، و بيشتر مطالبى كه مردم با شيفتگى بدانها رو آورده اند، بدعت و ساخته آنهاست و فرمايش پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تحقّق يافته كه فرموده است: «اسلام در آغاز غريب بود، و بزودى همچون آغاز كار غريب خواهد شد، خوشا به حال غريبان». عرض شد: اى پيامبر خدا غريبان كيانند؟ فرمود: «آنانى كه آنچه را مردم از سنّت من تباه كرده اند اصلاح مى كنند، و آنچه را از آن فرو گذاشته اند زنده مى گردانند.» در روايت ديگر آمده است: «آنهايى كه بر آنچه شما امروز برآنيد تمسّك مى جويند.» در حديث ديگرى آمده است:
«غريبان گروه شايسته اندكى هستند در ميان مردمانى بسيار كه دشمنانشان بيش از دوستان آنهاست.»
اين دانشهايى كه ذكر شد در اين روزگار غريب و بى كس واقع شده اند. به گونه اى كه اگر كسى از آنها ياد كند او را دشمن مى دارند. از اين رو گفته شده است: هر گاه دانشمندى را ديدى كه دوستان بسيار دارد بدان كه او حقّ و باطل را به هم مى آميزد، چه اگر حقگو باشد با او دشمن خواهند بود.
آنچه از علوم ستوده كه پسنديده است
بايد دانست كه علم از اين نظر سه گونه است: يك نوع كم و بسيار آن ناپسند است، نوع ديگر هم كم و هم بسيار آن پسنديده است و هر چه بيشتر باشد نيكوتر و بهتر است. نوع سوّم دانشى است كه تحصيل آن به اندازه كفايت پسنديده است، و زياده بر كفايت و غوررسى و به نهايت رسانيدن آن نكوهيده مى باشد. علم از اين ديدگاه مانند حالات بدن است كه پاره اى از آن حالات چه كم و چه بسيار آن ستوده است همچون سلامت و جمال، و برخى از آنها كم و بسيار آن نكوهيده است مانند زشتى و بدخويى، و بعضى ميانه روى در آنها پسنديده است مانند بخشش مال، زيرا اسراف و زياده روى در آن، با اين كه بخشش است پسنديده نيست، و نيز اين نوع علم مانند شجاعت است كه تهوّر و بى باكى هر چند از جنس شجاعت به شمار مى آيد، مذموم است و ميانه روى مطلوب مى باشد.
آن قسم از علوم كه كم و بسيار آن نكوهيده است عبارت از دانشهايى است كه براى دين و دنياى انسان سودى ندارند، بلكه در آنها زيانهايى است كه بر سودشان غلبه دارد، مانند دانش سحر و طلسمات و نجوم، كه پاره اى از اين دانشها اصلا فايده اى ندارند، و صرف عمر در راه تحصيل آنها، ضايع كردن گرانبهاترين داراييهاى انسان است، و روشن است كه ضايع كردن چيز گرانبها مذموم است، و برخى از آنها داراى زيانهايى است كه از آنچه گمان مى رود با تحصيل آن مى توان نيازهاى خود را در دنيا برطرف كرد بيشتر است، چه اين سود احتمالى در برابر زيان حاصل از آن قابل اعتنا نيست.
امّا آن قسم از علوم كه پسنديده است و بايد بيشتر از همه به دنبال آن رفت و در آن غور كرد، علم خداشناسى و دانستن صفات و افعال و سنّتهاى او در ميان خلق، و حكمت او در مترتّب كردن آخرت بر دنياست، زيرا اين دانش هم ذاتا و هم براى دست يافتن به سعادت آخرت مطلوب است، و هر قدر در تحصيل آن تلاش و كوشش شود باز از حدّ واجب كوتاهى و قصور شده است، چه علم خداشناسى دريايى است كه به ژرفاى آن نتوان رسيد، و آنها كه به قدر امكان در اين راه سعى و تلاش كرده اند تنها در كرانه هاى آن گام برداشته اند، فقط پيامبران و اوليا و راسخان در علمند كه بر حسب اختلاف درجات، و تفاوت قوّت و به مقتضاى تقديرات الهى توانسته اند در اطراف اين درياى ژرف غور و تعمّق كنند.
و اين همان علم مكنون است كه در كتابها نوشته نمى شود، و آنچه براى آگاهى از آن مى تواند در آغاز به انسان كمك كند يادگيرى و مشاهده احوال علماى آخرت است، چنان كه نشانه هاى اين عالمان را بزودى بيان خواهيم كرد. و در آخر كار مجاهده و رياضت و تصفيه قلب و فارغ ساختن آن از علايق دنيوى، و در اين امر تشبّه جستن به پيامبران و اولياى الهى است، تا براى هر كوشنده اى به اندازه اى كه روزى اوست نه به اندازه كوشش او مسائلى از آن علم برايش روشن گردد، ليكن از سعى و تلاش در اين راه نيز چاره اى نيست، زيرا كليد هدايت مجاهده است، و جز آن راهى وجود ندارد.
امّا دانشهايى كه جز مقدار مخصوصى از آن ستوده نيست علومى است كه ما آنها را در واجبات كفايى ذكر كرده ايم، چه در هر دانشى اندازه اى است كه حدّاقل است، و اندازه اى است كه حدّ وسط است، و نهايتى است كه از حدّ وسط مى گذرد و تا آخر عمر از آن گريزى نيست. اينك تو يكى از دو كس باش، يا به اصلاح نفس خويش مشغول شو، و يا پس از فراغ از خود به اصلاح ديگرى بپرداز، و زنهار كه پيش از آن كه خود را اصلاح كنى، به تربيت ديگرى اقدام ورزى. بنابراين اگر مشغول به خود باشى تنها بر حسب حال خود به دانشى اشتغال ورز كه واجب عينى توست، و اين همان دانشى است كه به اعمال ظاهرى تو مربوط و عبارت است از طهارت، روزه و نماز. مهمترين امرى كه همگى آن را واگذاشته اند دانستن صفات پسنديده و نكوهيده قلب است، چه هيچ بشرى از صفات ناپسند مانند حرص، حسد، ريا، خودبينى، خودپسندى و امثال آنها جدا نيست، و اين صفات همگى مهلكاتند اهمال از اصلاح اين صفات در عين اشتغال به اعمال ظاهرى مانند اين است كه انسان هنگامى كه بدنش از جرب و دمل رنج مى برد تنها بر ظاهر تن دارو بمالد، و در خارج كردن مادّه فساد از طريق رگ زدن و حجامت و اسهال سستى كند. عالمان قشرى به اداى اعمال ظاهرى دستور مى دهند همان گونه كه طبيبان دوره گرد به روغن مالى ظاهر بدن سفارش مى كنند. امّا علماى آخرت تنها به تطهير باطن و قطع مادّه شرّ و ريشه كن كردن آن دستور مى دهند، و ريشه هاى شرّ در دل است، و اكثر مردم به سبب آسانى اعمال جوارح، و دشوارى اعمال دل به تكاليف ظاهرى پناه برده، و پاكيزه كردن دل را فرو گذاشته اند، مانند كسى كه آشاميدن داروهاى تلخ را دشوار مى شمارد، و به ماليدن روغن بر ظاهر بدن پناه مى برد، و با اين كار پيوسته زحمت روغن مالى را بر خود هموار مى سازد، و بر ماده فساد مى افزايد، و بيمارى بمراتب شديدتر مى شود.
امّا اگر دوستدار آخرت، و خواستار رستگارى، و گريزان از هلاكت ابدى هستى به علم امراض باطنى و درمان آنها چنان كه در بخش مهلكات شرح داده ايم مشغول باش، كه آن تو را ناگزير به مقامات محمودى كه در بخش منجيات به ذكر آنها پرداخته ايم خواهد رسانيد. زيرا هنگامى كه دل از صفات زشت تهى شود، از خويهاى ستوده پر خواهد شد، و هر گاه زمين از گياهان هرزه پاك گردد، انواع گلها و سبزه ها در آن مى رويد. اگر دلت را از صفات زشت تهى نكرده اى خود را به واجبات كفايى مشغول مكن، بويژه كه در ميان خلق مردمى كه به اداى آنها قيام كنند وجود دارند. زيرا آن كه براى مصلحت ديگرى خود را دستخوش هلاكت مى سازد سفيه و نابخرد است، و چقدر احمق و نادان است كسى كه مارها و كژدمها به درون جامه او راه يافته و در صدد كشتن اويند، در اين حال وى بادبزن بخواهد تا به وسيله آن مگسها را از كسى دور كند، كه اگر اين مارها و كژدمها به وى حمله ور شوند آن فرد قادر نيست او را از آنها نجات دهد، يا به او كمكى برساند. امّا اگر از اصلاح نفس خويش و تزكيه آن فراغت يافته اى، و توانسته اى ظاهر و باطن گناه را ترك كنى، و اين امر به آسانى خوى و غادت تو شده است- و اين امر بسيار بعيد است- تدريجا به واجبات كفايى مشغول شو، و اين كار را بايد با كتاب خدا آغاز كنى، سپس به سنّت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و پس از آن به علم تفسير و ديگر علوم قرآن بپرداز، اعمّ از ناسخ و منسوخ، فصل و وصل و محكم و متشابه آن همچنين در سنّت و حديث تدريج را رعايت كن. پس از اينها به فروع دين مشغول شو، و آن عبارت از علم مذهب است كه جزء دانش فقه مى باشد. نه علم خلاف سپس به اندازه اى كه عمر مجال دهد و زمان مساعدت كند به تحصيل علم اصول فقه و بقيّه علوم دست به كار شو. امّا عمر خود را در طلب يك فنّ به منظور اين كه آن را به نهايت برسانى صرف مكن، زيرا علم بسيار، و عمر كوتاه است. اين دانشها همه اسباب و مقدّماتند، و ذاتا مطلوب نيستند بلكه به خاطر غير خود مطلوبند، و آنچه براى غير خود مطلوب است، نبايد در آن بر اثر افزون طلبى، مطلوب اصلى فراموش گردد. از علم لغت رايج به مقدارى كه زبان عرب فهميده و با آن سخن گفته شود، و از نوادر آن به اندازه اى كه نوادر قرآن و حديث را بدانى بسنده كن، و تعمّق و غور در آن را رها ساز، و از نحو به قدرى كه به كتاب و سنّت مربوط مى شود اكتفا كن.
مى گويم: مقصود غزّالى از علم مذهب، علم به مذاهب پيشوايان گمراه و گمراه كننده آنهاست كه عبارتند از شافعى، ابو حنيفه، مالك و احمد و امثال آنها همانهايى كه در مسائل دينى بر اساس آرا و خواهشهاى نفسانى خود فتوا مى دادند، و منظورش از علم خلاف، دانستن وجوه اختلافات و توجيه آراى آنهاست. و غرض او از اصول فقه، مبانى و قواعدى است كه براى بناى آراى خود آنها را وضع، و سپس در آنها اختلاف كرده اند، و به طور خلاصه در اين اصول فقه چيزى وجود ندارد كه بتوان آن را علم ناميد، بلكه همه آنها بدعت و گمراهى است. برطبق اصول و قواعد اماميّه واجب است همه علوم دينى از اهل بيت (عليهم السلام) اخذ شود، و اين اخذ يا زبانى و حضورى و يا با مراجعه به نصوص و تصريحات آنها و يا از طريق استنباط از اخبار و آثار آنان است، و نيز براى كسانى كه شرايط مقرّر و مقدّماتى را كه در اين امر معتبر است دارا، و از تواناييهاى لازم برخوردار باشند، ممكن است اين امر از طريق به كار بردن فكر و تدبّر در احاديث و آثار آنها صورت گيرد. تحصيل علوم آلى يعنى دانشهايى كه وسيله فهم ادلّه احكامند از قبيل نحو، صرف، لغت و غيره غالبا بر اساس فرض دوّم واجب مى شود نه اوّل. و براى كسى كه نمى تواند به ائمّه (عليهم السلام) دسترسى پيدا كند، و به سبب عجز ذاتى و يا عدم توانايى در تحصيل شرايط لازم، قادر به استنباط مذكور نيست جايز است از عالم متديّنى كه به او معتقد و اهل استنباط باشد تقليد كند، و اگر اين گونه عالمان متعدّد باشند از آن كه عالمتر و پرهيزگارتر است تقليد كند اگر امر بر او مشتبه باشد در تقليد از هر كدام آنها مخيّر است، و بايد تا آن جا كه مى تواند احتياط كند. در حديث اهل بيت (عليهم السلام) پيرامون اختلاف روايات آنها آمده است كه فرموده اند: «از باب تسليم به هر يك از دو روايت عمل كنى جايز است.»
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
باب چهارم سبب رو آوردن مردم به مناظره و شرايط و آداب و آفات آن
اين باب در سبب رو آوردن مردم به مناظره و ذكر شرايط و آداب و آفات آن است، و من در عنوان اين باب، و گفتار غزّالى اندك تصرّفى كرده ام.
سبب رو آوردن مردم به مناظره
بدان چون خلافت پس از خلفاى نخستين به گروههايى رسيد كه از دين چيزى نمى دانستند، اينان ناگزير شدند از فقيهان كمك بخواهند، و در همه احوال با آنها مصاحبت داشته باشند، و براى اين كه در جريان صدور كليّه احكام خود فتواى آنها را به دست آورند، از آنان بخواهند تصدّى امور قضا و حكم را عهده دار شوند. چون مردم آن روزگار عزّت عالمان و رو آوردن حاكمان و واليان را به آنان- در حالى كه اين حاكمان از آنها اعراض داشتند- مشاهده كردند، براى طلب علم سربرافراشتند، تا از سوى حاكمان مورد عزّت و احترام قرار گيرند، و جاه و مقام به دست آورند. از اين رو به علم فتاوا رو آوردند، و علم خود را بر حكمرانان عرضه كردند، و با آنها آشنا شدند، و از آنان حكومت و جايزه خواستند. برخى از آنان محروم شدند، و بعضى به مقصود رسيدند، و آن كه پيروز شد از ذلّت طلب و خوارى پستى و حقارت مصون نماند، در نتيجه فقيهان كه تا آن زمان مطلوب مردم بودند، طالب مردمان و حاكمان شدند، و پس از آن كه بر اثر اعراض از پادشاهان و حاكمان عزيز و محترم شده بودند در نتيجه رو آوردن به آنها خوار و زبون گشتند، بجز كسانى از عالمان دين كه در هر زمان خداوند آنان را مصون و موفّق داشته است. سپس برخى از سران و زمامداران به اقوال و آراى مردم پيرامون اصول عقايد گوش دادند، و مايل شدند ادلّه آنها را در اين باره بشنوند، و هنگامى كه مردم رغبت حاكمان را به مناظره و مجادله دريافتند، رو به سوى علم كلام آوردند، و كتابها در اين زمينه تصنيف كردند، و طرق مجادله را معيّن، و فنون ردّ و نقض را در مقالات استخراج و مرتّب كردند، و مدّعى شدند كه مقصود آنها پاسدارى از دين خدا و دفاع از سنّت و ريشه كن كردن بدعت است. پس از آن سران و فرمانروايانى پديد آمدند كه غور در كلام و بحث و مناظره در آن را مصلحت ندانستند، زيرا ادامه آن موجب بروز كينه ها و دشمنيهايى مى شد كه به ويرانى شهرها منجّر مى گرديد، و تمايل پيدا كردند در فقه و اولويّت مذاهب مجتهدان بحث و مناظره شود. از اين رو مردم كلام و اقسام علوم را رها كردند، و به مسائل مورد اختلاف ائمّه فقه رو آوردند، و ادّعا كردند كه مقصود آنها استنباط دقايق شرع، و بيان علل اختلاف آرا، و فراهم ساختن اصول فتواهاست، و در اين زمينه كتابهاى زياد تصنيف، و استنباطهاى بسيار كردند، و انواع مجادله را كه تا به امروز ادامه دارد ترتيب دادند. و معلوم نيست كه خداوند براى روزگاران پس از ما چه تقدير كرده است. آرى انگيزه مردم در رو آوردن به بحث و مناظره در مسائل مورد اختلاف همين بوده است. و اگر نفوس ارباب دنيا به يكى ديگر از علوم رغبت پيدا مى كرد، مردم نيز به سمت آن علم رو مى آوردند، و از توجيه و بهانه تراشى دست نمى كشيدند و مى گفتند آنچه را كه بدان مشغولند علم دين، و مطلوب آنها تنها تقرّب به درگاه پروردگار جهانيان است.
شرايط مناظره و آداب آن
بايد دانست مناظره در مسائل دين از احكام دين است، ليكن شرايط و محلّ و وقت خاصّ دارد هر كس به صورت صحيح بدان قيام و شرايط آن را رعايت كند حدود آن را به جا آورده و از سلف صالح پيروى كرده است. چه آنان جز براى خدا، و طلب آنچه در پيشگاه او حقّ است مناظره نمى كردند.
آن كه براى خدا و در راه او مناظره مى كند نشانه هايى دارد كه با توجّه به آنها شروط و آداب مناظره معلوم مى شود.
اوّل- اين كه قصد او از مناظره، ادراك حقّ و طلب ظهور آن باشد، به هر صورتى كه اتّفاق افتد، نه اين كه مقصودش آن باشد كه رأى و وسعت دانش و صحّت نظر خود را اظهار كند، زيرا اين عمل مجادله و مراء است كه اكيدا پرداختن به آن نهى شده است. از نشانه هاى اين قصد اين است كه مناظره را تنها زمانى انجام مى دهد كه در آن اميد تأثير داشته باشد، امّا اگر بداند كه طرف مناظره حقّ را نمى پذيرد، و از رأى خويش برنمى گردد، مناظره با او جايز نيست هر چند بر اثر آن خطايش بر او آشكار شود زيرا مناظره با او لطماتى را در آينده به بار خواهد آورد، و هدفى كه از آن مطلوب است نيز به دست نخواهد آمد.
دوّم- در هنگام انجام دادن مناظره چيزى كه مهمتر از آن باشد وجود نداشته باشد، زيرا هر گاه مناظره به صورت شرعى آن انجام و واجب شده باشد، از واجبات كفايى است، و اگر در آن هنگام واجب عينى يا كفايى مهمّترى متوجّه مناظره كننده شود، اشتغال او به مناظره جايز نيست. از جمله واجباتى كه در اين زمان اقامه نمى شود امر به معروف و نهى از منكر است، گاهى مناظره كننده در مجلس خود با شمارى از منكرات روبروست- چنان كه اين امر بر كسانى كه اين گونه احوال و افعال واجب و حرام را بررسى كرده اند پوشيده نيست- در حالى كه او درباره مسائل دقيق علمى و يا فروع شرعى مناظره مى كند، كه يا اتفاق نمى افتند و يا وقوع آنها كم و نادر است، بلكه در مجلس مناظره از او و غير او امورى مانند تهديد و ناسزاگويى و آزار سر مى زند، و در اداى واجبى كه عبارت از خيرخواهى نسبت به مسلمانان و رعايت محبّت و مودّت آنان است كوتاهى مى شود و گوينده و شنونده را گنهكار مى كنند، در حالى كه دل او به هيچ وجه متوجّه اين امور نيست، و گمان مى كند او براى رضاى خدا مناظره مى كند.
سوّم- مناظره كننده بايد در دين مجتهد باشد، و به رأى خود فتوا دهد، و از مذهب كس ديگر پيروى نكند تا اگر حقّ بر زبان خصم او جارى شد به آن بگرود. امّا كسى كه مجتهد نيست نمى تواند با مذهب كسى كه مرجع اوست مخالفت كند، و در مناظره او هيچ فايده اى نيست، چه در صورت بروز ضعف در او نمى تواند مذهب خود را ترك كند، سپس اگر فرض شود كه با مجتهدى وارد بحث و مناظره شود، و مجتهد ضعف دليل خود را دريابد، مجتهد زيانى نمى كند، زيرا بناى او عمل به چيزى است كه از نظر او رجحان دارد، هر چند آنچه را راجح تشخيص داده در واقع رجحانى نداشته و ضعيف باشد. چنان كه اين امر براى بسيارى از مجتهدان اتّفاق افتاده است كه آنها به ادلّه اى متمسّك شده اند سپس ضعف ادلّه آنها بر خودشان يا ديگران آشكار شده است و ناچار فتواى خود را تغيير داده اند، و اين تبدّل رأى و فتوا حتّى در يك كتاب مجتهد بلكه گاهى در يك ورقه از او هم به چشم مى خورد.
چهارم- بايد در باب واقعه اى مهمّ كه اتّفاق افتاده يا قريبا روى خواهد داد مناظره كند، و اهتمام او منحصر به اين گونه موارد باشد و مهمّ اين است كه حقّ معلوم و مشخّص شود، و سخن بيش از آنچه براى اثبات حقّ مورد نياز است نبايد به درازا كشد، و نبايد فريب خورد به اين كه مناظره در اين گونه مسائل نادر ورزيدگى فكر و ملكه استدلال و تحقيق را ايجاب مى كند، چنان كه براى بسيارى از كسانى كه هوس اظهار معرفت دارند اتّفاق مى افتد كه در شناخت مسائل و نقض و ابطال آنها و غيره مناظره مى كنند، و اگر چنان كه بايد مورد آزمايش قرار گيرند مقصود آنها را غير از آنچه ذكر شد خواهيم يافت.
پنجم- اين كه مناظره در خلوت را دوست تر بدارد از اين كه در ميان جمع و در محفل بزرگان انجام گيرد، زيرا خلوت، بيشتر باعث جمعيّت خاطر و مناسبتر براى حصول صفاى فكر است، و درك حقّ در حضور خلق انگيزه ريا و حرص و غلبه برطرف را هر چند بر باطل باشد تحريك مى كند. گاهى اتّفاق مى افتد افراد بدانديش از دادن پاسخ مسائل در خلوت اظهار كسالت مى كنند، و رغبت دارند مسأله در ميان جمع مطرح گردد، تا در مجامع راه حلّى را كه ارائه مى دهند منحصر به خود وانمود كنند.
ششم- آن كه مناظره كننده بايد در طلب حقّ چون جوينده اى باشد كه در پى گمشده خويش است، و هر زمان آن را بيابد خدا را شكر گويد، و براى او تفاوت نداشته باشد كه حق بر دست او ظاهر گردد يا به وسيله ديگرى، و طرف مناظره خود را ياور خويش بداند نه دشمن خود، و هر گاه وى خطايش را به او گوشزد كند، و حقّ را برايش ظاهر سازد، او را سپاس گويد، چنان كه اگر كسى به طلب گمشده اش در تكاپو باشد. و ديگرى او را بر گمشده اش آگاه سازد سپاس او واجب است. حقّ گمشده مؤمن است، و سزاوارتر است كه هر گاه حقّ بر زبان خصم او ظاهر گردد شاد شود، و از او سپاسگزارى كند. نه اين كه از شكست خود شرمنده و روسياه گردد، و حالت خود را از دست بدهد و تمام نيروى خود را در دفع او به كار برد.
هفتم- بايد طرف خود را مانع نشود كه از دليلى ديگر و از سؤالى به سؤال ديگر رو آورد بلكه به او امكان دهد كه آنچه حاضر دارد ايراد كند، و از سخنان او آنچه را براى رسيدن به حقّ نياز دارد بيرون كشد، اگر حقّ را در سخنان او يافت، و يا گفتارش مستلزم آن بود هر چند وى از اين ملازمه غافل باشد سخنانش را بپذيرد، و خداوند را سپاس گويد، چه غرض او رسيدن به حقّ بوده است، هر چند اين مطلوب طىّ سخنانى ناهنجار و از هم گسسته به دست آيد. امّا گفتن اين كه: اين گفتار مرا ملزم نمى سازد، تو سخن نخست خود را رها كردى، و آن تو را نمى رسد، و امثال اينها كه از ياوه هاى مناظره كنندگان است دشمنى محض و خروج از راه صواب مى باشد از اين رو ديده مى شود بسيارى از مناظره هايى كه در محافل و مجامع انجام مى شود، به مجادله صرف مى انجامد، تا آن جا كه اعتراض كننده مطالبه دليل مى كند. و مدّعى با علم به آن از گفتن دليل خوددارى مى كند، و مجلس با ناخشنودى و اصرار بر مخالفت و لجاج پايان مى يابد. اين روش، فساد و تبهكارى و خيانت نسبت به شرع مطهّر، و دخول در زمره كسانى است كه علم خود را كتمان مى كنند، در حالى كه طبق حديث شريف نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بايد دانش خود را ظاهر كنند.
هشتم- با كسى مناظره كند كه در علم مستقلّ و خودكفا باشد، تا اگر طالب حقّ است بتواند از او استفاده برد. امّا مناظره كنندگان غالبا از مناظره با دانشمندان بزرگ و فحول علم دورى مى جويند، از بيم آن كه حقّ بر زبان آنها جارى مى شود، و رغبت دارند با كسانى كه در علم از آنها پست ترند مناظره به عمل آورند، به اين اميد كه باطل خود را ترويج كنند، و آنان را تحت تأثير قرار دهند.
براى مناظره غير از شروط و آدابى كه ذكر شد شرايط و آداب دقيق ديگرى نيز وجود دارد، ليكن از آنچه ذكر كرديم مى توان دانست كه چگونه بايد براى خدا مناظره كرد، و آن كه مناظره مى كند براى خداست يا به خاطر چيزى ديگر.
خلاصه بايد دانست آن كه مناظره و مجادله با شيطان را- كه بر دل او چيره و دشمنترين دشمنان اوست و پيوسته او را به نابودى مى كشاند- رها مى كند، و در مسائلى كه مجتهد در آنها مصيب و يا شريك در اجر مصيب است با ديگرى به مناظره مى پردازد ريشخند شيطان بوده و مايه عبرت دانشجويان است. به همين سبب شيطان از اين كه او را در اعماق تيرگى آفتها و بلاها فرو برده است شادى و او را سرزنش مى كند، آفتهايى كه اينك ما آنها را برشمرده و شرح مى دهيم.
آفتهاى مناظره و خويهاى مهلكى كه از آنها پديد مى آيد
بايد دانست مناظره اى كه براى برترى جويى و خاموش ساختن طرف، و اظهار فضل و شرف در نزد مردم، و به قصد مباهات و مجادله و جلب توجّه مردمان صورت گيرد، منشاء همه خويهايى است كه در پيشگاه خداوند زشت و ناپسند، و در نزد دشمن او ابليس خوب و پسنديده اند. نسبت اين صفات با گناهان باطنى از قبيل خود برتربينى، خودپسندى، ريا، حسد، همچشمى، خودستايى، جاه طلبى و جز اينها مانند نسبت شرابخوارى با گناهان ظاهرى از قبيل زنا، تهمت، قتل و دزدى است، همان گونه كه اگر كسى ميان نوشيدن شراب و ديگر گناهان مخيّر شود، شراب خوردن را كوچكتر از همه آنها شمرده به آن اقدام مى كند، ليكن همين گناه او را در حال مستى به ارتكاب ديگر گناهان مى كشاند. كسى كه حبّ محكوم كردن ديگران و چيرگى در مناظره و جاه طلبى و فخر فروشى بر مزاج او غلبه يافته است، همين خويهاى زشت او را وادار مى كند كه همه پليديها را در دل خود گرد آورد، و تمام صفات نكوهيده در او برانگيخته شود. دلائل نكوهش اين صفات از طريق آيات و اخبار در بخش مهلكات ذكر خواهد شد، و ما در اين جا تنها به مجموع آنچه از اين صفات در مناظره برانگيخته مى شود اشاره مى كنيم:
١- حسد: پيامبر خدا فرموده است: «حسد مانند آتش كه هيزم را مى خورد حسنات را از ميان مى برد.» و مناظره كننده هرگز از حسد جدا نيست، زيرا گاهى در مناظره غالب، و زمانى مغلوب مى شود، مردم يك بار گفتار او، و بار ديگر گفتار غير او را مى ستايند، و مادام كه در دنيا كسى باقى است كه مردمان او را به وسعت دانش و نيروى انديشه ياد مى كنند، و يا گمان مى برند كه او از وى سخنورتر و انديشمندتر است، ناگزير به او حسادت مى ورزد و دوست دارد اين نعمت از او زايل شود، و مردم از او روى گردانند، و دلها از او منصرف گردد. حسد آتش سوزانى است كه هر كس بدان دچار شد در دنيا گرفتار عذاب دردناكى گرديده، و عذاب او در آخرت سخت تر و بزرگتر مى باشد. از اين رو ابن عبّاس گفته است: «دانش را هر جا كه يافتيد بگيريد، و سخن فقيهان را درباره يكديگر نپذيريد، چه اينان مانند بزهاى نر در آغل گوسفندان، به يكديگر رشك مى برند.»
٢- تكبّر و برترى جويى: پيامبر خدا فرموده است: «هر كس تكبّر ورزد خداوند او را پست مى كند، و هر كه فروتنى كند خداوند او را بلندى مى بخشد.» و قول خداوند متعال را نقل فرموده است كه: «عظمت و كبريايى دو ويژگى من است، هر كس درباره آنها با من منازعه كند او را در هم مى شكنم.» و مناظره كننده از خود برتربينى نسبت به امثال و اقران خود و تجاوز از حدّ خويش خالى نيست، تا آن اندازه كه در بالاتر و فروتر نشستن در مجلسها، و نزديك و دور بودن از پشتيها، و تقدّم در عبور از تنگراهها به قدرى رقابت و همچشمى مى كنند كه گاهى به جنگ و دعوا مى انجامد، و بسا باشد كه نادان يا مكّار فريبكارى از آنها رفتار خود را اين گونه توجيه كند كه منظورش صيانت نفس و پاس شرافت علم است، و مؤمن از اين كه خويشتن را خوار كند منع شده است. او با اين توجيه تواضع را كه مورد ستايش خداوند و پيامبرانش (عليهم السلام) مى باشد ذلّت خوانده، و تكبّر را كه مبغوض خداوند است عزّت ناميده، و براى اين كه مردم را گمراه كند بدين گونه نامها را تحريف كرده است همان گونه كه نام حكمت و علم و جز اينها را تغيير داده اند.
٣- حقد يا كينه: و هيچ مناظره كننده اى از آن برى نمى باشد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «مؤمن كينه توز نيست.» در نكوهش حقد روايات بسيارى وارد شده كه پوشيده نيست، و هيچ مناظره كننده اى ديده نمى شود كه بتواند كينه آن كس را در دل نگيرد، كه با تكان دادن سر سخن خصم وى را مى پذيرد، و در قبول گفتار او درنگ مى كند، و به سخنان او چنان كه بايد گوش فرا نمى دهد، بلكه هنگامى كه اين وضع را مشاهده مى كند، كينه او را در دل مى گيرد، و آن را در خود پرورش مى دهد، و نهايت خويشتندارى او اين است كه از روى نفاق آن را پنهان بدارد، ولى غالبا چيزى از آن كينه درونى ناگزير در ظاهر نمايان مى شود، و چگونه ممكن است از كينه تهى شود، و حال آن كه تصوّر نمى كند همه شنوندگان گفتار او را برتر بدانند، و همگى حالات او را در ورود به بحث و خروج از آن بپسندند، سپس اگر كمترين سخن آرايى از خصم او ظاهر شود، و يا نسبت به سخنان وى كمى بى اعتنايى به عمل آيد، در سينه اش نهال حقدى غرس مى شود كه تا پايان عمرش دست روزگار نمى تواند آن را ريشه كن كند.
٤- غيبت: خداوند متعال غيبت كردن را به خوردن مردار تشبيه كرده است، و مناظره كننده مدام بر خوردن مردار مداومت دارد، چه پيوسته سخنان خصم را نقل، و او را نكوهش مى كند، و منتهاى پرهيز او اين است كه در آنچه بر ضدّ او مى گويد راست باشد و در نقل از او دروغ نگويد. امّا او ناچار درباره خصم خود سخنانى مى گويد كه دلالت بر نارسايى بيان و نقصان فضل و ناتوانى وى دارد، و اين خود غيبت است. امّا اگر دروغ بگويد بهتان زده است، همچنين اگر نتواند زبان خود را از تعرّض نگه بدارد، تعرّض نسبت به كسى كه از گفتار او روى مى گرداند، و به سخنان خصمش گوش فرا مى دهد و تا آن اندازه با او دشمن مى گردد كه وى را به نادانى و حماقت و نافهمى و سفاهت متهم مى كند.
٥- خودستايى: خداوند متعال فرموده است: فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ، به حكيمى گفته شد: سخن راستى كه زشت است كدام است؟ گفت: اين كه آدمى خود را بستايد، و مناظره كننده از ستودن نفس خويش به توانمندى و غلبه و برترى بر اقران بدور نيست، و در ضمن برگزارى مناظره پيوسته اين سخنان را كه «من از كسانى نيستم كه امثال اين امور برايم پوشيده باشد، من داراى علوم مختلفى هستم، و در اصول و حفظ احاديث استقلال و تكيه بر خود دارم» و امثال اينها را بر زبان مى اورد، كه گاهى خودستايى و لاف زدن است، و زمانى هم به سبب نيازى است كه به ترويج گفتار خود دارد. روشن است كه خودستايى و تفاخر به حكم شرع و عقل مذموم و ناپسند است.
٦- تجسّس و پيگيرى عيبهاى مردم: خداوند متعال فرموده است: وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً مناظره كننده همواره در طلب لغزش اقران، و پيگيرى عيبهاى حريفان خود مى باشد، تا آن جا كه اگر بشنود مناظره كننده ناشناسى به شهر وارد مى شود، به طلب كسى در مى آيد كه او را به چگونگى احوال درونى اين تازه وارد آگاه سازد، و با پرسش از وضع او نقاط ضعف و معايب وى را به دست آورد، و آنها را در ذهن خود نگه مى دارد، تا اگر نياز پيدا كرد، براى رسوا كردن و خجل ساختن او آنها را به كار برد، و در اين راه تا آن جا پيش مى رود، كه احوال دوره كودكى و عيوب جسمى او را مى پرسد و معلوم مى كند تا شايد از لغزشى يا عيبى از او مانند كچلى و غيره آگاه شود.
سپس چنانچه كمترين غلبه اى را بر او احساس كند، اگر خويشتن دار باشد آن را به طور كنايه به او مى گويد، و اين روش را از او پسنديده مى دانند، و از لطايف تشبيب مى شمارند، و اگر اهل مباهات و فخر فروشى است از اين كه او را با رفتار نابخردانه و استهزا مفتضح كند خوددارى نخواهد كرد، چنان كه اين قبيل كارها از گروهى از بزرگان مناظره كننده گان و شمارى از برجستگان آنها نقل شده است.
٧- شادى كردن بر اندوه مردمان و اندوهگين شدن از شادى آنان: هر كس آنچه را كه براى خود دوست مى دارد براى برادر مؤمنش دوست ندارد از اخلاق مؤمنان بدور است، و كسى كه با اظهار فضل، فخر فروشى و مباهات كند ناچار آنچه همگنان و امثال او را كه در فضل ادّعاى برابرى با او را دارند اندوهگين مى كند او را شادمان مى سازد، و دشمنى ميان آنان مانند دشمنى درّندگان با يكديگر است، كه چون يكى از آنها از دور ديگرى را ببيند لرزه بر اندام او مى افتد، و رويش زرد مى گردد. همچنين هنگامى كه مناظره كننده اى مناظره كننده ديگرى را مشاهده مى كند رنگش متغيّر و افكارش مضطرب مى شود، چنان كه گويى شيطانى سركش يا درّنده اى خطرناك ديده است. در اين جاست كه بايد گفت كجاست آن همدلى و انس و آرامش كه ميان علماى دين به هنگام ديدار يكديگر جريان مى يافت، و كجاست آن برادرى و هميارى و مشاركت در خوشى و ناخوشى كه ميان آنها وجود داشت، تا آن حدّ كه گفته شده است: دانش ميان دانشمندان رحمى است كه آنها را به يكديگر پيوند مى دهد.
در زشتى روشى كه گفته شد همين بس كه لازمه آن اتّخاذ اخلاق منافقان و دور شدن از صفات مؤمنان و پرهيزكاران است.
٨- نفاق: در نكوهش آن نيازى به ذكر شواهد نيست، و مناظره كننده ناگزير از داشتن نفاق است، زيرا دشمنان و دوستان و هواداران خود را ديدار مى كنند، و چاره اى نمى بينند جز اين كه با آنها به زبان، دوستى كنند، و به موقعيّت و احوال آنها ارج نهند، در حالى كه گوينده و شنونده و همه كسانى كه سخنان او را مى شنوند مى دانند كه گفته هايش پوچ و دروغ و نفاق و فجور است، و اينها به زبان، دوست و به دل دشمنند. ما از مذموم بودن اين روش به خدا پناه مى بريم. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هنگامى كه مردم علم فرا گيرند و عمل را واگذارند، و به زبان دوستى و به دل با يكديگر دشمنى كنند، و پيوند خويشاوندى را ببرند خداوند بر آنها لعنت مى فرستد، و كر و كورشان مى گرداند.» با مشاهده اين احوال صحّت اين حديث روشن است.
٩- گردنكشى در برابر حقّ و ناخوش داشتن آن و حرص بر مجادله در آن: تا آن حدّ كه مبغوض ترين چيز نزد مناظره كننده اين است كه حقّ بر زبان خصمش جارى شود، و هر وقت اين اتّفاق بيفتد، آستين بالا مى زند و با منتهاى كوشش آن را ردّ و انكار كرده، و حدّ اعلاى امكاناتش را صرف مى كند تا با نيرنگ و مكر و حيله او را به كلّى دفع و از صحنه بيرون كند. پس از آن كشمكش و جدال جزء طبيعت او مى شود، و هر سخنى به گوشش برسد انگيزه اى براى اعتراض بر آن در طبع او پديد مى آيد، تا آن جا كه نسبت به ادلّه قرآن و الفاظ شرع نيز اين حالت بر دل او چيره مى شود، و برخى از اين ادلّه را در مقابل هم قرار مى دهد. با اين كه جدال در مقابله با باطل منع شده و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ترك آن فرمان داده و فرموده است: «كسى كه بر باطل است و دست از مجادله برمى دارد، خداوند خانه اى در حومه بهشت برايش خواهد ساخت، و آن كه بر حقّ است و جدال را ترك مى كند خداوند در صدر بهشت برايش خانه اى بنا خواهد كرد.» خداوند ميان كسى كه بر پروردگار دروغ بندد و آن كه حقّ را تكذيب كند تفاوتى ننهاده و آنها را برابر دانسته و فرموده است: وَ من أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى الله كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ، و نيز: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى الله وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ.
١٠- ريا يعنى ملاحظه خلق و كوشش در به دست آوردن دل و جلب توجّه آنها: اين دردى است كه درمان آن دشوار است، و انسان را به سوى بزرگترين گناهان كبيره مى كشاند، چنان كه شرح آن بزودى در كتاب ريا خواهد آمد. هدف مناظره كننده در اين كار چيزى جز اين نيست كه خود را به مردم نشان دهد، و زبان آنها را به ستايش وى بگشايد.
اين ده صفت كه ذكر شد و از بزرگترين زشتيهاى درونى است غير از اعمال ناروايى است كه براى آن دسته از مناظره كنندگان كه خويشتن دار نمى باشند در منازعاتى كه به زد و خورد، جامه دريدن، محاسن يكديگر گرفتن، دشنام دادن به پدر و مادر و استادان و نسبتهاى ناروا منجّر مى شود اتّفاق مى افتد، چه اين دسته در زمره مناظره كنندگان معتبر به شمار نمى آيند امّا بزرگان و خردمندان آنها نيز از اين ده صفتى كه مذكور شد جدا نيستند. آرى ممكن است بعضى از آنان از پاره اى از اين صفات مصون بمانند، و اين به هنگامى است كه طرف مناظره اش از او فروتر، و يا بروشنى از او برتر باشد، و يا از شهر خود دور، و به اسباب و وسايل زندگى دسترسى نداشته باشد، ليكن اگر او و طرف مناظره اش در يك درجه باشند ممكن نيست در آن موقع كسى از آنها از اين صفات دهگانه خالى باشد.
از هر يك از ده صفت مذكور ده خوى زشت ديگر منشعب مى شود، كه ما با ذكر و شرح يكايك آنها گفتار خود را طولانى نمى كنيم، از قبيل تكبّر، خشم، دشمنى، طمع، مالدوستى و جاه طلبى براى امكان غلبه و مباهات، غرور و سرمستى، تعظيم پادشاهان و توانگران و رفت و آمد نزد آنان و استفاده از اموال حرام آنها، تجمّل و آرايش اسب و مركب، پوشيدن جامه هاى ممنوع، تحقير مردمان با تفاخر و تكبّر، دخالت در امورى كه به او مربوط نيست، پرحرفى و بيرون رفتن ترس و حرمت از دل، غلبه غفلت بر مجادله گر تا آن اندازه كه نمازگزار آنها نمى داند در نمازش چه مى خواند و با كى راز و نياز مى كند و در دل خود احساس خشوع نمى كند، و صرف عمر در دانشهايى كه به مناظره كمك مى كند از قبيل آرايش عبارات، سجع الفاظ، حفظ نوادر و امور بى- شمار ديگر با اين كه براى آخرت سودى ندارند.
مناظره كنندگان بر حسب درجات خود در اين امور با يكديگر تفاوت دارند، و آنان را مراتب مختلفى است، و ديندارترين و خردمندترين آنها از مايه هاى اين اخلاق خالى نيست، منتهى سعى مى كند آنها را پنهان بدارد، و با نفس خويش مجاهده كند.
مى گويم: از جمله آنچه در نكوهش مناظره و خصومت در دين از طريق خاصّه وارد شده روايتى است از شيخ صدوق ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه از امير مؤمنان (عليه السلام) كه فرموده است: «كسى كه دين را با جدل طلب كند زنديق مى شود.»
نقل شده كه مردى به حسين بن على (عليه السلام) عرض كرد: بنشين تا در دين با يكديگر مناظره كنيم، فرمود: «اى فلان من به دين خود بينايم، و راه هدايت برايم روشن است، اگر تو به دينت نادانى برو و آن را به دست بياور، مرا با مجادله چكار؟» شيخ صدوق به سند خود از ابو عبيده نقل مى كند كه گفته است: «امام باقر (عليه السلام) به من فرمود: اى ابو عبيده از مجادله گران و از كسانى كه بر ما دروغ مى بندند بپرهيز، زيرا آنها آنچه را مأمور به فرا گرفتن آن بودند ترك كردند، و به آموختن آنچه بدان مأمور نبودند خود را به رنج انداختند، تا آن اندازه كه براى دسترسى به علوم آسمانى خود را دچار زحمت ساختند. اى ابا عبيده! با مردم به اخلاق خودشان رفتار كن، و به سبب اعمالشان از آنها جدايى اختيار كن، ما كسى را فقيه و خردمند نمى شماريم مگر آنگاه كه آهنگ سخن را بشناسد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ».
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «دشمنى دين را محو مى كند، و عمل را از ميان مى برد، و شكّ به وجود مى آورد.»
و نيز به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده است: «مخاصمه نمى كند جز كسى كه دچار شكّ است، و يا از تقوا بى بهره است.» و در روايت ديگرى آمده است: «جز كسى كه از آنچه در سينه دارد به تنگ آمده است.»
و نيز به سند خود از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت مى كند، كه به علىّ بن يقطين فرمود: «به يارانت دستور ده زبان خود را نگه دارند و دشمنى در دين را ترك كنند، و در عبادت خداوند متعال بكوشند.»
همچنين شيخ صدوق به سند خود از محمّد بن عيسى نقل مى كند كه گفته است: در كتاب علىّ بن هلال خواندم كه او از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) پرسيد كه آنها (ائمّه ع) از كلام در دين نهى كرده اند، و اين سخن را پيروان متكلّم شما بدين گونه تأويل كرده اند كه اين نهى متوجّه كسى است كه قادر به بحث كلامى در دين نيست، امّا كسى كه بخوبى از عهده اين امر برمى آيد از اين كار نهى نشده است. آن حضرت در پاسخ نوشت: «دانا و نادان نبايد در دين مناظره كنند، زيرا زيان آن از سودش بيشتر است.» و امثال اين احاديث فراوان است.
فصل: آفت برخى از انواع وعظ و تذكير
غزّالى مى گويد: اين صفات نكوهيده نيز بناچار جزو خصلتهاى همه كسانى است كه به تذكير و وعظ اشتغال دارند، و مقصود آنها مقبوليّت عامّه و به دست آوردن جاه و مقام و رسيدن به ثروت و عزّت است، همچنين لازمه آنهايى است كه به علم مذهب و فتوا مشغولند، و قصدشان احراز مقام قضاوت و توليت اوقاف و پيشى جستن بر اقران و امثال است. خلاصه اين كه صفات مذكور بناچار جزو خصلتهاى همه كسانى است كه هدفشان در تحصيل علم چيزى غير از ثوابهاى اخروى است، زيرا علم عالم را رها نمى كند مگر اين كه او را دچار هلاكت ابدى سازد، و يا زندگى جاودانى به او بخشد. از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «عالمى كه خداوند به او توفيق نداده تا از علمش سود ببرد، در روز رستاخيز عذابش از همه كس سخت تر است» بنابراين علم نه تنها به او سود نرسانيده بلكه او را دچار خسران نيز ساخته است، و اى كاش در اين كار نه سودى مى برد و نه زيانى مى كرد. هيهات كه خطر علم بزرگ است و طالب آن خواهان سلطنتى ابدى و نعمتهايى جاودانى است، و او از اين بيرون نيست كه يا به پادشاهى مى رسد و يا دستخوش هلاكت مى گردد. او مانند كسى است كه در اين دنيا در پى رسيدن به پادشاهى باشد كه اگر به هدف خود نرسيد نبايد اميد داشته باشد كه از دست فرومايگان جان سالم به در برد، بلكه ناگزير دچار رسواترين حالات مى گردد.
اگر گفته شود: رخصت در مناظره متضمّن فايده اى ست كه عبارت از ترغيب مردم به تحصيل علم است، چه اگر دوستى رياست نبود علوم از ميان مى رفت، اين سخن از جهتى درست است ليكن سودمند نيست، زيرا اگر گوى و چوگان و بازى با گنجشكان به بچّه ها وعده داده نشود بچّه ها به رفتن دبستان راغب نشوند، امّا اين دليل آن نيست كه رغبت به اين بازيها پسنديده است و اين كه اگر حبّ رياست نبود علوم كهنه و محو مى شد دليل بر آن نيست كه طالب رياست رستگار است، بلكه او از كسانى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درباره آنها فرموده است: «خداوند اين را به وسيله اقوامى تقويت مى كند كه بهره اى براى آنها نيست.»
و نيز فرموده است: «خداوند اين دين را به وسيله مردانى فاجر تقويت مى كند.»
بنابراين عالمى كه طالب رياست مى باشد، خود دستخوش هلاكت است و چنانچه ديگران را به ترك دنيا بخواند ممكن است آنها به سبب او اصلاح شوند.
ظاهر حال اين عالم نماى جاه طلب مانند حال علماى سلف است، ليكن مقاصد جاه طلبانه خود را در دل پنهان مى دارد. او همانند شمع است كه خود مى سوزد و ديگران از او روشنايى مى گيرند، پس صلاح ديگران در سوختن و هلاك اوست، امّا اگر مردم را به دنيا طلبى دعوت كند مانند آتش سوزنده اى خواهد بود كه خود و ديگران را به كام خويش مى كشد.
از اين رو دانشمندان سه گونه اند، دسته اى خود و ديگران را هلاك مى كنند. اينان همانهايى هستند كه به دنيا رو آورده اند، و آشكارا مردم را به طلب آن دعوت مى كنند. دسته ديگر خود و ديگران را سعادتمند و خوشبخت مى سازند اينان كسانى هستند كه در ظاهر و باطن از دنيا روى گردانيده اند و مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند. گروه سوّم آنهايى هستند كه خود را هلاك كرده و ديگران را به سعادت مى رسانند اينان مردم را به سوى آخرت دعوت مى كنند. و در ظاهر به دنيا پشت پا زده اند، و در باطن مقصودشان جلب مقبوليّت عامّه و به دست آوردن جاه و مقام است. اينك بينديش تو از كدام دسته اى و براى چه كسى خود را بدين كار مشغول داشته اى هرگز گمان مكن خداوند سبحان علم يا عملى را كه خالص نيست و براى رضاى او انجام نشده است بپذيرد. به خواست خدا در كتاب ريا بلكه در سراسر بخش مهلكات مطالبى در اين باره خواهد آمد كه شكّ را از تو خواهد زدود.