باب پنجم وظايف معلّم و دانشجو
امّا دانشجو: آداب و وظايف او بسيار است كه در نه قسمت خلاصه مى شود:
١- دانش آموز مقدّم بر هر چيز بايد نفس خويش را از خويهاى زشت و صفات نكوهيده پاكيزه سازد، زيرا علم، عبادت قلب و نماز سرّ و تقرّب باطن به سوى خداوند متعال است، همان گونه كه نماز ظاهرى كه از وظايف جوارح است جز با تطهير ظاهر بدن از حدثها و پليديها صحيح نيست، عبادت باطن و آباد كردن دل به علم نيز، تنها پس از تطهير آن از پليديهاى اخلاق و نجاسات اوصاف درست خواهد بود. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «دين بر پايه نظافت و پاكيزگى بنا شده است.» و مراد از آن پاكيزگى ظاهر و باطن است. خداوند متعال فرموده است: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ تا به خردمندان هشدار دهد كه طهارت و نجاست بر ظواهر و آنچه به حسّ ادراك مى شود منحصر نيست. چه مشرك ممكن است لباسش پاكيزه و بدنش شسته باشد ليكن جوهر يعنى باطن او آلوده به پليدى است. نجاست عبارت از چيزى است كه بايد از آن اجتناب و دورى كرد. و پليديهاى باطن مهمّتر و اجتناب از آنها ضرورى تر است، زيرا با خباثتى كه در زمان حال دارند در آينده موجب هلاكتند. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «فرشتگان در خانه اى كه سگ باشد وارد نمى شوند.»
و دل خانه اى ست كه منزلگاه فرشتگان و جايگاه فرود آمدن آثارشان و محلّ استقرار آنهاست، و صفتهاى بد مانند خشم، شهوت، كينه، حسد، كبر، خودپسندى و امثال آنها سگانى پارس كننده اند در اين صورت چگونه فرشتگان به قلبى وارد شوند كه پر از سگان است. خداوند انوار علم را تنها به وسيله فرشتگان در دل تابان مى كند، و فرموده است:وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ الله إِلَّا وَحْياً أَوْ من وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا،
همچنين آنچه از بركات علوم به دلها مى فرستد رسانندگان آن فرشتگانى هستند كه به اين كار گمارده شده اند، و آنها پاكانى هستند كه از هر زشتى منزّه و مبرّايند. بنابراين آنان جز به پاكان نظر نمى كنند. و تنها دلهاى پاك را به وسيله آنچه از خزاين رحمت حقّ تعالى نزد آنهاست آبادان مى گردانند. من نمى گويم: مراد از واژه بيت دل است، و مقصود از كلب (سگ) خشم و خويهاى زشت است، ليكن مى گويم: آن سخن هشدارى است بر اين، و فرق است ميان آن كه ظاهر لفظ تأويل و بر باطن آن حمل شود، و اين كه معناى ظاهر لفظ برقرار، و ذكر آن هشدارى بر معناى باطن آن باشد. و بايد با رعايت اين نكته از باطنيان دور شد، چه راه اعتبار يا عبرت گرفتن همين است و اين طريقه عالمان و پاكان مى باشد، زيرا معناى اعتبار اين است كه از آنچه مذكور است براى غير آن عبرت گرفته شود، و به مذكور بسنده نگردد، چنان كه خردمند هنگامى كه مصيبت ديگران را مى بيند از آن عبرت مى گيرد، و متوجّه مى شود كه او نيز در معرض مصائب است، و دنيا دستخوش تغيير و دگرگونى است، پس عبرت گرفتن از ديگرى نسبت به خود، و از خود نسبت به دنيا عبرتى در خور ستايش است. بنابراين تو نيز از خانه اى كه خلق آن را بنا كرده، به قلب كه خانه اى ست ساخته شده از سوى خدا راه پيدا كن، و از سگ كه به سبب صفاتش كه همان درّندگى و پليدى است نه صورتش، نسبت به روح سگى و ددمنشى و درّندگى عبرت گير، و بدان دلى كه پر از خشم و حرص به دنيا و نزاع بر سر آن، و حريص بر پاره كردن پرده اعراض مردم است به صورت قلب، و در معنا سگ است، و انسان با بينش معانى را در نظر مى گيرد نه صورتها را، چه صورتها در اين عالم بر معانى غلبه دارند، و معانى در آنها پوشيده شده است، ليكن در آخرت صورتها تابع معانى مى باشند، و معنا بر صورت غلبه دارد، از اين رو در آن جهان هر كسى بر صورت معنوى خود محشور مى شود، و آن كه پرده اعراض مردم را مى دريده به صورت سگى گزنده، و آن كه حريص بر تجاوز به اموال ديگران بوده به صورت گرگى درّنده، و آن كه بر مردم تكبّر مى ورزيده به صورت پلنگ، و كسى كه در طلب رياست بوده است به صورت شير محشور مى شود. در اين باره اخبار و احاديثى وارد شده است، و معتبر بودن اين مطلب در نزد اهل نظر و بينش گواه صحّت آن است.
اگر گفته شود: چه بسيارند دانش طلبان بد اخلاق كه دانشهاى بسيار به دست آورده اند، پاسخ اين است كه تو چقدر دورى از دانش حقيقى، آن دانشى كه در آخرت سودمند و مايه تأمين سعادت است، زيرا براى طالب اين علم از همان آغاز شروع به آن روشن مى گردد كه گناهان زهر كشنده اند. آيا هيچ ديده اى كسى چيزى را كه يقين دارد سمّ است تناول كند، آنچه از اين طالبان علوم ظاهر مى شنوى سخنانى است كه گاهى آنها را بر زبان جارى مى كنند، و زمانى ديگر در دل آنها را تكرار مى كنند، و اينها به هيچ روى علم به شمار نمى آيد. ابن مسعود گفته است: «علم به بسيارى روايت نيست بلكه نورى است كه در دلها تابيده مى شود.»
مى گويم: رواياتى مانند اينها از امامان ما (عليهم السلام) نيز وارد شده است.
غزّالى مى گويد، برخى از عالمان گفته اند: «علم عبارت از ترس از خداست.» پروردگار متعال فرموده است: إِنَّما يَخْشَى الله من عِبادِهِ الْعُلَماءُ گويا اين سخن به عالى ترين ثمرات علم اشاره دارد، از اين رو يكى از محقّقان گفته است: «معناى گفتار آنهايى كه گفته اند: ما علم را به خاطر غير خدا فرا گرفتيم، و علم از اين كه براى غير خدا باشد سرباز زد» اين است كه علم از ما سرپيچيد، و حقيقت آن بر ما مكشوف نشد، و آنچه از آن براى ما حاصل گرديده داستان و الفاظ آن است.
اگر بگويى: ما گروهى از فقيهان محقّق را مى بينيم كه در اصول و فروع برجسته شده و از جمله فحول به شمار آمده و سرآمد اقران شده اند در حالى كه اخلاق آنها نكوهيده بوده و خود را از رذايل پاك نكرده اند، پاسخ اين است كه هرگاه مراتب علوم را بدانى و علم آخرت را بشناسى براى تو روشن مى شود كه آنچه اين فقيهان بدان مشغول بوده اند از حيث اين كه علم است فايده اش اندك است، چه علم زمانى فايده اش بسيار و از ارزش برخوردار است كه عملى براى خدا و به قصد تقرّب جستن به او باشد. ما پيشتر به اين مطلب اشاره كرده ايم. و در آينده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت و توضيح بيشترى خواهيم داد.
٢- علاقه و وابستگى خود را به اشتغالات دنيوى كم كند، و از وطن و خانواده دور شود، زيرا علايق دانشجو را از كارش باز مى دارد و به خود مشغول مى سازد، كه: ما جَعَلَ الله لِرَجُلٍ من قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ فكر آدمى هر قدر گسترش يابد بيشتر در درك حقايق ناتوان خواهد شد، از اين رو گفته اند: علم قدرى از خود را به تو نمى دهد مگر آن كه كلّ خود را به او دهى، و چون كلّ خويش را به او دهى، از اين كه او پاره اى از خود را به تو خواهد داد يا نه در خطر مى باشى، انديشه اى كه ميان امور گوناگون پخش و منقسم شود مانند جويى است كه آب آن پخش شده، قسمتى از آن جذب زمين، و قسمت ديگر تبخير گردد، و آنچه باقى مى ماند به قدرى نيست كه جمع شود و به كشتزار برسد.
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
٣- بايد به سبب دانشى كه به دست مى آورد تكبّر نكند، و به معلّم فرمان ندهد، بلكه به طور كلّى زمام كارش را در هر امرى به او بسپارد، و مانند بيمار نادان در برابر پزشك داناى مهربان اندرزهاى او را پذيرا باشد، و نيز بايد نسبت به معلم خود فروتنى كند، و ثواب الهى و شرف و بزرگوارى را در خدمت به او جستجو كند.
شعبى گفته است: زيد بن ثابت بر جنازه اى نماز گذارد، پس از آن استرى پيش او آوردند تا سوار شود ابن عبّاس جلو آمد و ركاب او را گرفت زيد گفت: اى پسر عمّ پيامبر خدا آن را رها كن. ابن عبّاس گفت: به ما دستور داده شده كه اين گونه با عالمان و بزرگان رفتار كنيم، زيد بن ثابت دست او را بوسيد، و گفت: به ما امر شده كه با خاندان پيامبرمان (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بدين گونه عمل كنيم.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «چاپلوسى خوى مؤمنان نيست جز براى طلب علم.» بنابراين دانشجو نبايد نسبت به معلّم تكبّر ورزد، از جمله موارد تكبّر دانشجو بر معلّم اين است كه تنها از كسانى كه منظور نظر مردم و مشهورند استفاده كند، و اين عين حماقت است، چه علم وسيله رستگارى و سعادت مى باشد، و كسى كه از درّنده اى كه قصد دريدنش را دارد گريزگاهى مى طلبد براى او تفاوت ندارد كه شخصى نامور و مشهور او را به اين مقصد راهنمايى كند يا شخصى ناشناخته و گمنام، و بى ترديد درّندگى ددان دوزخ نسبت به خدانشناسان، سخت تر از شرارت و درّنده خويى هر درّنده اى است. بنابراين حكمت گمشده مؤمن است، هر جا آن را بيابد غنيمت مى شمرد، و منّت كسى را كه در اين مقصود راهنمايش باشد به گردن مى گيرد، و آن كس هر كه باشد از اين رو گفته شده است:
العلم حرب للفتى المتعالى كالسيل حرب للمكان العالى
بى شكّ علم جز از راه فروتنى و گوش فرا دادن به دست نمى آيد، خداوند متعال فرموده است:إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ
معناى صاحبدل بودن اين است كه انسان شايستگى فهم علم را داشته باشد، و قدرت و قابليّت فهم زمانى سودمند است كه با حضور قلب گوش فرا دهد و مطلبى را كه به او گفته مى شود با فروتنى و سپاس و خوشحالى استقبال كند، و بخوبى بشنود، و آن را منّتى بر خود از سوى خداوند بداند. دانشجو نسبت به معلّم خود بايد همچون زمين نرم باشد كه چون باران بسيار بر آن ببارد همه اجزاى آن سيراب مى گردد، و با فروتنى و تسليم همه آنچه را بر او فرو ريخته شده مى پذيرد. دانشجو بايد هر طريقى را كه معلّم براى يادگيرى به او ارائه مى دهد پيروى كند، و رأى خود را فرو گذارد، زيرا در واقع خطاى معلّم از صواب خودش برايش سودمندتر است. چون تجربه انسان را از امورى دقيق كه شنيدن آنها مايه استبعاد و شگفتى است آگاه مى گرداند، و در عين حال سود آنها بزرگ است. فى المثل بسا بيماران گرم مزاج كه در برخى اوقات پزشك با چيزهايى كه طبيعت گرم دارند آنها را درمان مى كند، تا براى تحمّل صدمات معالجه نيروى بيشترى پيدا كنند، و كسى كه از اين امور آگاهى و در آنها تجربه اى ندارد از اين عمل دچار شگفتى مى شود. خداوند متعال با بيان داستان خضر و موسى (عليه السلام) انسان را به اين حقيقت متوجّه مى كند، در آن جا كه خضر مى گويد: إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً، وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ به خُبْراً سپس خضر با او شرط مى كند كه خاموش و تسليم باشد، و مى گويد: فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْ
راً امّا موسى (عليه السلام) شكيبايى نكرد، و پيوسته بر او ايراد مى گرفت، تا آن حدّ كه همين امر سبب جدايى آنها شد.
خلاصه هر دانشجويى كه در برابر رأى معلّم رأى و اختيارى براى خود نگه دارد بايد شكست خورده و زيانكار به حساب آيد.
اينك اگر بگويى خداوند متعال فرموده است:فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
، و در اين آيه به سؤال امر شده است، بايد بدانى كه دستور همين است ليكن اين امر در مواردى است كه معلّم اجازه پرسش دهد، زيرا سؤال از چيزى كه مرتبه فهم تو به آن نمى رسد پسنديده نيست، و به همين سبب خضر موسى (عليه السلام) را از پرسش، يعنى سؤال پيش از وقت منع كرد، زيرا معلّم به شايستگى تو و زمان اظهار آن داناتر است و پرسش از هر مطلبى در هر مرتبه و درجه اى تا زمان اظهار آن فرا نرسيده سزاوار نيست.
على (عليه السلام) فرموده است: از حقوق عالم است كه از وى زياد نپرسى، و در پاسخ او را در تنگنا قرار ندهى و چون كسل و خسته شود به او اصرار نكنى به هنگامى كه برمى خيزد جامه اش را نگيرى رازش را فاش نگردانى نزد او از كسى غيبت نكنى، عيب او را نجويى اگر لغزشى كرد و پوزش خواست بپذيرى، بر تو لازم است كه در توقير و بزرگداشت او براى خدا، مادام كه فرمان خدا را پاس مى دارد بكوشى، در نشستن نزديك او ننشينى، و اگر او را حاجتى باشد در رفع آن بر ديگران پيشى گيرى.
٤- دانشجو بايد در آغاز كارش از گوش دادن به اختلافات مردمان دورى جويد، خواه دانشى را كه در طلب آن است از علوم دنيا باشد يا علوم آخرت، زيرا شنيدن اختلافات، عقل را مدهوش، و ذهن را حيران و رأى را سست، و او را از درك و آگاهى نوميد مى گرداند. بلكه شايسته است نخست طريقه واحدى را كه ستوده و پسنديده استادش باشد بخوبى فرا گيرد، و پس از آن به گفتار مذاهب و شبهات گوش فرا دهد، و اگر استادش داراى رأى و طريقه واحدى مستقلّ نباشد، و تنها بر نقل مذاهب و عقايد و آنچه در پيرامون آنها گفته شده عادت دارد، بايد از او دورى جويد زيرا گمراهيهاى او بيش از راهنماييهاى اوست، و نمى تواند كورى عصاكش كور دگر شود. بى شك كسى كه حالش بدين گونه باشد در حلقه حيرت گرفتار و در وادى جهالت سرگردان است. منع دانشجوى تازه كار از گوش دادن به شبهات، مانند منع نو مسلمان از آميزش با كفّار است، و فرا خواندن شخصى كه در دين و دانش قوى است براى نظر دادن در اختلافات شبيه استحباب آميزش با كفّار به وسيله مسلمانانى است كه در عقايد خود استوار و راسخند. از اين روست كه در هنگام جنگ به عاجزان و ناتوانان اجازه داده نمى شود كه بر صف كافران هجوم برند، در حالى كه اين كار براى دليرمردان مستحبّ مى باشد. به همين سبب برخى از ضعيفان از اين نكته غفلت كرده پنداشته اند كه بر آنان رواست كه در پاره اى سهل انگاريها كه از اقويا نقل مى شود به آنها اقتدا كنند، و نمى دانند كه وظيفه اقويا بر خلاف وظيفه ضعفاست، از اين رو يكى از بزرگان آنها گفته است: «هر كه مرا در اوّل ديد صدّيق شد، و آن كه مرا در آخر ديد زنديق گشت». چه در نهايت همه كارها به باطن بازگشت مى كند، و همه اعضا جز در اداى فرايض از كار باز مى ماند، و بيننده تصوّر مى كند كه باعث آن بيكارگى و كسالت و اهمال است، هيهات كه اين حالت حاصل مقيم شدن دل در عين شهود و حضور، و ملازم بودن بر دوام ذكر است كه بهترين اعمال و عبادات به شمار مى آيد. به همين جهت است كه براى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رواست آنچه بر ديگران روا نيست، تا آن جا كه نكاح نه زن براى آن حضرت مباح شده است، زيرا نيرويى در آن بزرگوار وجود داشت كه مى توانست ميان زنانش هر قدر زياد باشند عدالت برقرار كند، ليكن ديگران قادر به اين كار نيستند، و برقرارى عدالت ميان آنها موجب ضرر رسانيدن آنها به او مى شود، تا حدّى كه طلب رضاى آنها منجّر به معصيت پروردگار مى گردد، و اين مثل درست است كه هر كس فرشتگان را با دربانان قياس كند رستگار نمى شود.
٥- دانشجو بايد همه نوع از دانشهاى پسنديده را مورد بررسى قرار دهد، و از مقصد و فايده آنها آگاه شود سپس اگر عمر يارى دهد بكوشد تا در همه آنها استاد و ماهر گردد، و گرنه به آنچه مهمتر است بپردازد، و خود را در آن كامل گرداند، و از ديگر علوم نيز بهره هايى به دست آورد، زيرا دانشها مددكار يكديگر و بعضى از آنها به بعضى ديگر وابسته است، و در اين حال استفاده از آنها موجب مى شود از عداوت با آن علم كه به سبب ندانستن آن ناشى مى شود رهايى حاصل گردد، زيرا مردم با چيزى كه نسبت به آن نادانند دشمنند.
خداوند متعال فرموده است: وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا به فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ و شاعر گفته است:
و من يك ذافم مر مريض يجد مرا به الماء الزلالا
علوم بر حسب درجات آنها يابنده را به سوى خدا سوق مى دهند، و يا به نوعى او را در سلوك راه حقّ يارى مى كنند. علوم در طريق قرب و بعد از مقصود منزلگاههايى دارند، و نگهبانان آنها مانند نگهبانهاى رباطها و مرزها از آن منزلگاهها پاسدارى مى كنند، و هر يك از اين نگهبانان داراى درجه اى است كه اگر هدفش خشنودى خداوند متعال باشد بر حسب آن در آخرت مأجور خواهد بود.
٦- دانشجو نبايد يك باره دسته اى از علوم را براى تحصيل اتّخاذ كند، بلكه بايد آنچه را كه فرا گرفتن و به ثمر رسيدن آن نزديكتر است مقصد خود قرار دهد، زيرا عمر آدمى غالبا براى يادگيرى همه دانشها كافى نيست، و دورانديشى اقتضا مى كند كه از هر چيزى خوبتر آن را اخذ، و بر شمّه اى از آن بسنده كند، و همه نيروى خود را در كامل گردانيدن علمى به كار برد كه شريفترين دانشهاست، و آن علم آخرت مى باشد، كه شامل دو بخش معامله و مكاشفه است. مقصد در علم معامله مكاشفه است، و هدف دانش مكاشفه شناخت بارى تعالى است. مقصود من از معرفت و شناخت، اعتقادى نيست كه مردم عوام آن را از طريق وراثت و يا از دهنهاى مردم فرا مى گيرند، و يا چنان كه هدف متكلّمان است از راه نگارش كلام و مجادله براى تحكيم معتقدات خود در برابر مخالفان به دست آمده باشد، بلكه مراد من نوع يقينى است كه ثمره اش نور مى باشد و خداوند آن را بر دل بنده اى مى اندازد، كه درونش را به وسيله مجاهده از پليديها پاكيزه ساخته است. به طور خلاصه شريفترين علوم هدفش شناخت بارى تعالى است و آن دريايى است كه به قعر آن نتوان رسيد، بالاترين درجات بشر درجه پيامبران است كه درود خدا بر آنها باد، سپس مرتبه اوليا و پس از آن كسانى است كه به آنها نزديكند. نقل شده كه صورت دو حكيم الهى را در مسجد ديدند كه در دست هر يك رقعه اى بود كه در يكى نوشته شده بود: «اگر همه چيزها را بدانى گمان مبر كه چيزى مى دانى مگر آنگاه كه خدا را بشناسى و بدانى كه او مسبّب اسباب و پديدآورنده اشياست.» و در رقعه ديگرى آمده بود:
«من پيش از آن كه خدا را بشناسم مى آشاميدم و تشنه مى شدم، و چون خدا را شناختم بى آن كه بياشامم سيراب شدم.»
٧- دانشجو بايد عواملى را كه به وسيله آنها به ارزش هر علم پى مى برد، بشناسد، و مقصود از اين عوامل دو چيز است يكى ثمرات علم، و ديگرى استحكام و قوّت ادلّه آن، مانند علم دين و دانش پزشكى، چه ثمره علم دين زندگى جاودانى، و فايده دانش پزشكى زندگى ناپايدار دنياست. از اين رو علم دين شريفتر از دانش پزشكى است، و نيز مانند علم حساب و دانش طبّ كه دانش حساب اشرف است زيرا ادلّه آن قوى تر و مطمئن تر مى باشد. و اگر علم حساب با دانش پزشكى مقايسه شود به اعتبار ثمرات علم طبّ اين دانش از علم حساب با ارزش تر و از نظر قوّت ادلّه دانش حساب از پزشكى برتر است، ليكن چون فايده و ثمره علم اولويّت دارد علم پزشكى با اين كه بيشتر آن بر اساس حدس و تخمين است بر دانش حساب داراى تفوّق و برترى است. با اين ترتيب روشن مى شود كه برترين دانشها دانش خداشناسى و شناخت فرشتگان و كتابها و پيامبران او و دانستن طريقى است كه انسان را به سرمنزل اين علم و معرفت برساند. بنابراين بايد بپرهيزى از اين كه تو را جز در اين علم رغبت و يا حرص باشد.
٨- دانشجو بايد هدفش پيراستن باطن و آراستن آن به فضايل، و در نهايت تقرّب به حقّ تعالى و مجاورت ملأ اعلا يعنى فرشتگان و مقرّبان باشد،و مقصودش رياست طلبى و مال اندوزى و مجادله با نابخردان و باليدن بر همگنان نباشد، و اگر نيّت او اين است ناچار آنچه را كه به مقصودش نزديكتر است اختيار مى كند، و آن علم آخرت است. با اين حال نبايد به ديگر علوم يعنى علم فتاوا، علم نحو و لغت كه به كتاب و سنّت تعلّق دارند و جز آنها به ديده حقارت بنگرد علومى كه ما در مقدّمات و متمّمات آنها را از انواع دانشهايى شمرده ايم كه واجب كفايى مى باشند. و مبالغه ما را در ستايش علم آخرت نبايد بر تقبيح اين علوم حمل كند، چه آنانى كه بار علم را به دوش مى كشند مانند نگهبانان و مرزداران و مجاهدان در راه خدا مى باشند، كه برخى از آنها رزمنده، دسته اى مدافع و پاسدارند، گروهى از آنها سقايت ديگران را بر عهده دارند، و دسته اى نگهبان چهارپايان و اسبان مى باشند، و هر كدام از آنها كه نيّتش اعلاى دين خدا باشد، نه به چنگ آوردن غنايم در پيشگاه او مأجور است، عالمان نيز به همين گونه اند. خداوند فرموده است: يَرْفَعِ الله الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و
نيز:هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ الله
، فضيلت و برترى امرى نسبى است، و اگر ما صرّافان را در مقايسه با پادشاهان حقير بشماريم دليل بر آن نيست كه آنان در مقايسه با كفشگران و رفتگران نيز كوچك و حقيرند، و نبايد گمان كرد كه هر كس از مرتبه بلندترى فرود آيد او براى هميشه از قدر و منزلتش ساقط شده است، چه عالى ترين درجات به پيامبران اختصاص دارد، و پس از آنها اوليا و سپس راسخان در علم و پس از آنها صالحان و شايستگان بر حسب تفاوتى كه در درجات آنهاست قرار دارند، و خلاصه هر كس ذرّه اى نيكويى كند مزد آن را خواهد گرفت، كه فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، و هر كس مقصودش از تحصيل علم، خداوند باشد هر علمى كه هست ناچار مايه سود و بالا رفتن مرتبه او خواهد بود.
٩- دانشجو بايد نسبت و فاصله علوم را با مقصدش بداند، تا علمى را كه مرتبه اش بلندتر و به مقصدش نزديكتر است برگزيند، و مهمّ را بر غير آن ترجيح دهد. منظور از مهمّ علمى است كه دانستن آن برايت اهميّت دارد، و آنچه براى تو داراى اهميّت است، چيزى است كه به دنيا و آخرت تو مربوط مى شود، و هر گاه ميسّر نشود ميان لذّتهاى دنيا و نعمتهاى آخرت جمع كنى، چنان كه قرآن بدان گويا، و انوار بينشى كه به منزله چشم سر است بدين گواه است، پس مهمّتر آن چيزى است كه هميشه مى ماند و پايدار است، در اين صورت دنيا منزلگاه، بدن مركب و اعمالى كه انجام مى دهى تلاش براى رسيدن به مقصد است، و مقصد تنها لقاى پروردگار متعال است، چه آن متضمّن همه نعمتها و آسايشهاست، هر چند در اين جهان كسى جزو اصلان بحق ارزش اين سعادت را نمى داند، و اينان نيز اندكند.
علوم در رابطه با سعادت لقاى پروردگار متعال و نظر كردن بر رخسار كريم او، يعنى نظرى كه پيامبران (صلوات الله عليهم) آن را درك كرده و طالب آن بوده اند نه آنچه عوام و متكلّمان فهميده اند سه مرتبه دارد كه به كمك قياس مى توان آن را شناخت و قياس آن اين است كه برده اى آزادى و تمكّنش در رسيدن به پادشاهى منوط به اداى حجّ شود، و به او بگويند: اگر حجّ به جا آورى و آن را به اتمام رسانى هم به آزادى مى رسى و هم به پادشاهى، و اگر سفر حجّ را آغاز و آمادگيهاى لازم را فراهم كنى ليكن در ميان راه امرى ضرورى مانع ادامه آن شود، تنها آزادى و رهايى از رنج بردگى را به دست خواهى آورد، و سعادت مملكت دارى نصيب تو نخواهد شد. در اين هنگام اين برده سه كار را بايد انجام دهد: اوّل تهيّه اسباب سفر مانند خريدن شتر سوارى، فراهم كردن مشك آب، و آماده ساختن توشه راه. دوّم جدايى از وطن و پيمودن راه بيابان از منزلى به منزل ديگر، و روى آوردن به خانه خدا. سوّم اداى مناسك حجّ هر ركنى پس از ركن ديگر، وى پس از بيرون آمدن از جامه احرام، و به جا آوردن طواف وداع، استحقاق آزادى و سلطنت دارد. همچنين وى در هر مقام يعنى از همان آغازى كه به تهيّه اسباب سفر مى پردازد تا آخر آن، و از نخستين گامى كه در پيمودن راه بيابانها برمى دارد تا پايان آن، و از اوّلين ركن حجّ تا آخرين اركان داراى منازلى است، چه كسى كه اركان حجّ را آغاز كرده نزديكى او به سعادت مانند نزديكى كسى نيست كه مشغول فراهم كردن زاد و راحله و يا نخستين گام را در طريق حجّ برداشته است، چه او به سعادت نزديكتر است. بنابراين علوم سه قسم است: قسم اوّل به منزله فراهم كردن توشه و خريدن شتر سوارى است، و اين عبارت از دانش پزشكى و فقه و ديگر علومى است كه در دنيا به مصالح بدن مربوط مى شود.
قسم دوّم به منزله پيمودن بيابانها و گذر كردن از درّه ها و گردنه هاست، و آن عبارت است از علم اخلاق يا تهذيب باطن از تيرگيهاى صفات، و برآمدن بر گردنه هاى بلندى از تصفيه نفس كه متقدّمان و متأخران در برابر آنها درمانده اند، بجز كسانى كه خداوند آنها را موفّق داشته است. اين علم در حكم پيمودن راه است، و تحصيل آن مانند دانش راه شناسى و دانستن منزلگاههاى راه مى باشد، همان گونه كه دانستن منازل راه و جادّه هاى بيابان بدون پيمودن آنها براى رسيدن به مقصد سودى ندارد، علم تهذيب اخلاق نيز بدون اين كه شخص مستقيما به تهذيب خود بپردازد، متضمن فايده اى نيست، ليكن كوشش در تهذيب اخلاق بدون داشتن علم آن نيز غيرممكن است.
قسم سوّم به منزله خود حجّ و اركان آن است، و آن عبارت است از خداشناسى و دانستن صفات و افعال و فرشتگان او و همه آنچه ما در شرح علم مكاشفه ياد كرده ايم، و در اين جاست كه رستگارى و نيل به سعادت به دست مى آيد. امّا رستگارى براى هر كسى كه پوينده اين راه و هدفش همين مقصد، يعنى سلامت و نجات باشد حاصل مى گردد، ولى رسيدن به سعادت جاويد تنها نصيب عارفان مى شود، همانهايى كه مقرّبان درگاه الهى، و در جوار او به روح و ريحان متنعّم مى باشند، و آنهايى كه از رسيدن به قلّه كمالات بازداشته شده اند نيز از نجات و سلامت بهره مند مى شوند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: فَأَمَّا إِنْ كانَ من الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ. وَ أَمَّا إِنْ كانَ من أَصْحابِ الْيَمِينِ، فَسَلامٌ لَكَ من أَصْحابِ الْيَمِينِ،
و هر كس روى به اين مقصد نياورده و براى رسيدن به آن برنخاسته، و اگر برخاسته قصد امتثال و بندگى خداوند را نداشته است بلكه هدف دنيايى داشته از اصحاب شمال، و از گمراهان مى باشد، و براى اوست، فَنُزُلٌ من حَمِيمٍ. وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.
وظايف معلّم رهنما
: بدان انسان نسبت به دانشى كه دارد، داراى چهار حالت است، همان گونه كه نسبت به گردآورى مال نيز داراى اين حالات چهارگانه مى باشد، چرا كه دارنده مال نخست در حال استفاده و اكتساب است، و سپس در حال ذخيره كردن مالى است كه به دست آورده، و به سبب آن غنى و از ديگران بى نياز شده، و پس از آن حالت انفاق بر خويش و بهره بردن از آن و سپس حالت بذل و بخشش به ديگران است تا سخّى و بخشنده شمرده شود. و اين با ارزش ترين حالات آن مى باشد، علم نيز به همين گونه مانند مال گردآورى مى شود، حالت اوّل طلب و اكتساب است، ديگر حالت تحصيل آن است تا از ديگران بى نياز شود، و سپس حالت استبصار و بينش است كه عبارت از تفكّر و بهره بردن از دانش به دست آمده است حالت چهارم دادن بينش به ديگران است كه اين با ارزش ترين حالات آن مى باشد. بنابراين هر كس دانش فرا گيرد.
و بدان عمل كند، و آن را به ديگران بياموزد، در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مى شود، زيرا وى مانند خورشيد هم خود روشن است و هم روشنى بخش ديگران است، و همچون مشك است كه خوشبوست و ديگران را خوشبو مى كند. امّا كسى كه علمى به دست آورد، و آن را به كار نبندد مانند دفترى است كه به ديگران فايده مى رساند، و خود از علم خالى است، و همچون سنگى است كه چاقو را بدان برّنده و تيز مى كنند ليكن خود برّان نيست، و مانند سوزن است كه ديگران را مى پوشاند، و خود برهنه است، و چون فتيله چراغ است كه خود مى سوزد و به ديگران روشنى مى دهد. شاعر در اين باره گفته است:
و ما هو الا ذبالة و قدت تضئى للناس و هى تحترق
و چنانچه عالم به تعليم ديگران اشتغال ورزد، كارى بزرگ و امرى سترگ را بر عهده گرفته است، و بايد آداب و وظايف آن را به شرح زير به كار بندد:
١- بايد نسبت به دانشجويان مهربان باشد، و آنان را مانند فرزندان خود بداند. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «من براى شما مانند پدر نسبت به فرزندش مى باشم» چه هدف آن حضرت رهايى دادن آنها از آتش آخرت است، و اين امر مهمتر است از اين كه پدر و مادر بخواهند فرزندشان را از آتش دنيا نجات دهند. از اين رو، حق استاد از حقّ پدر و مادر بزرگتر است، زيرا پدر سبب وجود حاضر فرزند و واسطه بهره مندى از زندگانى ناپايدار دنياست، و معلّم سبب حصول زندگانى جاويد آخرت است، و اگر معلّم نباشد آنچه از جهت پدر حاصل شده به هلاكت ابدى خواهد پيوست، همانا معلّم كسى است كه براى زندگانى دائمى آخرت سودمند باشد، يعنى علوم آخرت را تعليم دهد، يا علوم دنيا را به خاطر مقاصد آخرت به شاگرد بياموزد، نه به قصد دنيا، زيرا تعليم و آموزش به خاطر مطامع دنيوى هم موجب هلاكت خود وى و هم نابودى ديگران است، و ما از آن به خدا پناه مى بريم.
و همان گونه كه فرزندان يك پدر بايد همديگر را دوست بدارند، و در راه رسيدن به مقاصد يار و كمك كار هم باشند، سزاوار است شاگردان يك استاد نيز با يكديگر دوستى پيشه كنند بى شك اگر مقصود آنها آخرت است بايد چنين باشند، و اگر هدف آنان دنياست جز حسادت و بغض و كينه ميان آنها نخواهد بود، زيرا دانشمندان و طالبان آخرت پويندگان راه حقّ و مسافرانى به سوى آن هستند. دنيا و سالها و ماههاى آن منزلگاههاى اين راه است، و با توجّه به اين كه رفاقت مسافران در مسافرت به شهرها سبب ايجاد دوستى و محبّت ميان آنها مى شود، روشن است كه همراهى در سفر به سوى فردوس اعلا چگونه خواهد بود. و چون در به دست آوردن سعادتهاى اخروى هيچ تنگنايى وجود ندارد، از اين رو ميان پويندگان راه آخرت هيچ نزاع و برخوردى نيست، امّا از آن جايى كه در تحصيل سعادتهاى دنيوى فراخى وجود ندارد، ميان دنياطلبان پيوسته برخورد و درگيرى است، و كسانى كه از راه تحصيل علوم، در طلب رياست هستند از مقتضاى آيه:إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ پا را فراتر نهاده و مصداق آيه شريفه: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ
شده اند.
٢- معلّم بايد به صاحب شريعت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اقتدا كند، و در برابر افاضه علم اجرت نخواهد، و انتظار پاداش و سپاسگزارى نداشته باشد، بلكه براى رضاى خداوند و تقرّب به او آموزش دهد، و اين كار را منّتى از سوى خود بر شاگردان نشمارد، اگر چه آنان بايد اين منّت را بر خود لازم بدانند بلكه بايد معلّم اين فضيلت را از آن شاگردان بداند كه دلهاى خود را پاكيزه كرده اند تا با پاشيدن بذر علم بر آن به خداوند تقرّب جويند. آنها مانند كسى هستند كه زمينى را به تو عاريت مى دهد تا براى خود در آن كشت كنى، در اين صورت سود تو بيش از سود مالك زمين خواهد بود، و از وى منّتى بر گردن توست. در تعليم نيز ثواب و پاداش تو نزد خداوند بيش از كسى است كه به او دانش مى آموزى، و اگر دانش آموز وجود نداشت هرگز به اين ثواب و پاداش نمى رسيدى. بنابراين مزد كار خود را تنها از خداوند بخواه كه فرموده است:قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً
چه مال و هر چه در دنياست خدمتكار بدن است، و بدن مركب سوارى نفس است، و چون شرافت نفس به سبب علم است، آنها خدمتكار علم مى باشند. كسى كه علم را وسيله كسب مال قرار دهد مانند كسى است كه كف پاى و نعلين خود را بر محاسنش بمالد تا پاك شود اين شخص مخدوم را خدمتگار، و خدمتگار را مخدوم قرار داده است، و اين به سر درافتادن است، و مانند اوست كسانى كه در روز محشر در زمره مجرمان مى ايستند، و خداوند درباره آنها فرموده است:
ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ
امّا به طور خلاصه فضيلت و منّت از آن معلّم است.
اكنون سرانجام كار كسانى را بنگر كه ادّعا مى كنند مقصود ما از اشتغال به دانش فقه و كلام و تدريس اينها و غير اينها تقرّب به خداوند متعال است، در حالى كه آنها مال و جاه خود را صرف مى كنند، و به خاطر ادامه عطايا و مستمرّيها انواع خواريها را در خدمت به سلاطين و حكّام تحمل مى كنند، چون اگر اين اعمال را ترك كنند، مردم نيز آنها را رها كرده، ديگر هيچ كس به سراغ آنان نخواهد آمد، و معلّمى كه از اين طايفه است از دانشجوى خود انتظار دارد در هر حادثه به كمك او بشتابد، دوستش را يارى دهد و با دشمنش دشمنى كند، در برآوردن حوايج او به طور جدى اقدام كند و براى رفع نيازمنديهاى او گوش به فرمان باشد. اگر دانشجو درباره وى كوتاهى كند بر او خشمگين مى شود، و از بدترين دشمنان وى مى گردد. براستى چقدر پست است دانشمندى كه اين روش را براى خود برگزيند، و بدان شاد باشد، و شرم نكند از اين كه بگويد: غرض من از تدريس، نشر علم براى تقرّب به خدا و يارى كردن دين اوست. لذا به اين علامات توجّه كن تا انواع فريبكاريها را مشاهده كنى.
٣- به هيچ روى از خيرخواهى براى دانشجو و اندرز دادن به او دريغ نكند، بدين طريق كه او را از تصدّى هر مقام پيش از به دست آوردن استحقاق آن منع كند، و او را از اشتغال به يكى از علوم خفيّه پيش از آن كه از علم آشكار فراغت يابد باز دارد، و او را متوجّه كند به اين كه غرض از علوم تقرّب جستن به حقّ تعالى است، نه رياست و مباهات و همچشمى، و اين امر را تا آن جا كه مى تواند در ذهن او جاى دهد، چه آنچه را عالم فاجر اصلاح مى كند بيشتر از تباهيهايى نيست كه به وجود مى آورد، و اگر از باطن دانشجو چنين درك شود كه علم را تنها به خاطر دنيا مى طلبد، بايد معلّم بنگرد كه چه دانشى مطلوب اوست اگر از نوع علوم دنيوى است كه به دين مربوط مى شود او را از آن منع كند، زيرا اينها از علومى نيستند كه درباره آنها گفته شده است: علم را براى غير خدا فرا گرفتيم، و علم امتناع كرد از اين كه براى غير خدا باشد، و اگر علمى كه مطلوب دانشجو است از علوم آخرت است ليكن قصد او تحصيل دنياست اشكالى ندارد كه او را بگذارند تا آن را بياموزد، زيرا اگر چه او به طمع اين كه واعظى شود، و مردمى را پيرو خود گرداند براى تحصيل علم آستين بالا زده است، ليكن ممكن است در اثناى اين كار يا پايان آن، به سبب دانستن امورى كه خداوند بدانها مردمان را بيم داده، و دنيا را ناچيز شمرده و آخرت را بزرگ داشته است، بيدار شود، و بزودى به راه صواب و آخرت باز گردد، و خود از آنچه ديگران را پند مى دهد پند گيرد. دوستى مقام و مقبوليّت در ميان مردم همچون دانه هايى است كه شكارچى پيرامون دام مى پاشد، تا به وسيله آنها مرغان را شكار كند، و بارى تعالى اين روش را با بندگان خود از آن رو به كار برده است كه در آنها شهوت آفريده است تا به وسيله آن نسلها باقى بماند، و دوستى مقام را نيز براى آن خلق كرده است تا علوم پيدا و احيا گردد.
آنچه گفته شد مى تواند در علم تفسير، حديث، شناخت اخلاق نفس و چگونگى تهذيب آن مورد انتظار باشد، امّا به مجادلات متكلّمان و شناخت فرعهاى غريب مسائل و امثال آنها بسنده كردن و از ديگر علوم رو گردانيدن جز سنگدلى و فراموشى از خدا و دوام گمراهى و طلب جاه و مقام حاصلى ندارد، مگر اين كه خداوند با رحمت واسعه خود از لغزشهاى او درگذرد، و يا وى علوم دينى را با اين دانشها بياميزد. بر آنچه گفته شد هيچ برهانى چون تجربه و مشاهده نيست. اينك بنگر و عبرت گير و بينش اندوز تا حقيقت اين مطلب را در بلاد و عباد مشاهده كنى و الله المستعان.
يكى از دانشمندان را غمگين ديدند، به او گفته شد: تو را چه شده است؟
پاسخ داد: ما كالاى تجارت دنياپرستان شده ايم، يكى از آنها ملازم ما مى گردد، تا آنگاه كه عالم شود، در اين هنگام او را كارگزار يا قاضى و يا پيشكار قرار مى دهند.
٤- از جمله دقايق هنر تعليم و تربيت اين است كه معلّم دانشجو را تا مى تواند تلويحا نه تصريحا و با مهربانى نه با سرزنش از بدخويى منع كند،
زيرا بى پرده سخن گفتن پرده هيبت را مى درد، و شنونده را بر اقدام به مخالفت دلير و گستاخ مى گرداند، و حرص او را به اصرار در كار برمى انگيزاند. پيامبر خدا كه راهنماى هر معلّمى است فرموده است: «اگر مردم را از شكستن پشگل شتر منع كنند، آنها آن را مى شكنند، و مى گويند از اين رو اين كار بر ما منع شده كه بر انجام آن فايده اى مترتب است. داستان آدم و حوّا (عليهما السلام) و آنچه از آن نهى شدند هشدارى براى تو است چه ذكر آن به منظور افسانه گويى نبوده بلكه براى آن بوده است كه مايه تنبّه و عبرت شود. ديگر اين كه با كنايه و در لفافه سخن گفتن نفوس برتر و اذهان روشنتر را براى استنباط معانى آن مايل مى گرداند، و خوشحالى درك معناى آن انسان را به عمل راغب مى سازد، تا او بداند كه آن معنا از زيركى و هوش او بدور نيست.
٥- معلّمى كه به پاره اى از علوم اشتغال و با آنها سر و كار دارد نبايد علوم ديگر را در چشم دانشجو بد جلوه دهد،
مانند معلّم علم لغت كه عادت داشته باشد فقه را تقبيح كند، يا معلّم فقه كه حديث و تفسير را زشت شمرده بگويد كه آنها نقل و سماع محض مى باشند، و اين كار پيرزنان است، و عقل را در آنها مداخله اى نيست همچنين معلّم علم كلام نبايد دانشجو را از فقه برهاند، و بگويد:
فقه فرع است و سخنانى است درباره حيض زنان، و آن كجا و كلام كه پيرامون صفات رحمان است كجا. اينها كه گفته شد براى معلّمان صفاتى نكوهيده است كه نه تنها سزاوار است از آنها دورى جويند، بلكه شايسته است معلّم راه فراگيرى علوم ديگر را براى دانشجو باز و هموار سازد، و اگر معلّم عهده دار تدريس علوم چندى است بايد براى ترقّى دادن دانشجو از مرتبه اى به مرتبه بالاتر مراحلى تدريجى را رعايت كند.
٦- معلّم بايد ميزان درك دانشجو را در نظر گيرد، و به آن بسنده كند، و به او چيزى نگويد كه خرد او به آن نمى رسد، چه در اين صورت از درس گريزان مى شود، و يا عقلش پريشان مى گردد در اين راه به سرور بشر اقتدا كند، در آن جا كه فرموده است: «ما گروه پيامبران مأموريم مردم را در جايگاهى كه دارند فرود آوريم، و به اندازه خودشان با آنها سخن گوييم» نيز فرموده است: «هر گاه كسى با مردمان سخنى كه عقل آنها بدان نمى رسيده گفته است، شكى نيست آن سخن براى برخى از آن قوم فتنه اى بوده است».
على (عليه السلام) در حالى كه به سينه اش اشاره كرد فرمود: «در اين جا علوم بسيارى است كاش حاملانى براى آنها مى يافتم.» على (عليه السلام) راست گفته است، چه دلهاى پاكان قبور اسرار است» و عالم را سزاوار نيست آنچه را مى داند براى هر كسى فاش كند. و اين در جايى است كه دانشجو بتواند مطلب را فهم كند، و اهل سودجويى نباشد. امّا تكليف در جايى كه دانشجو نتواند آن را درك كند روشن است. عيسى (عليه السلام) فرموده است: «جواهر را بر گردن خوكها نياويزيد، و بى شكّ حكمت بهتر از جواهر است، و هر كس حكمت را ناخوش بدارد بدتر از خوك مى باشد.» از اين رو گفته اند: براى هر كسى به اندازه عقلش پيمانه كن و با ترازوى عملش براى او بسنج، تا از او در امان مانى، و وى نيز از تو سود برده باشد، وگرنه به سبب تفاوت معيار دچار مشكل و ناسپاسى او مى شوى. يكى از دانشمندان را از چيزى پرسيدند وى پاسخى نداد.
پرسش كننده گفت: آيا گفتار پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نشنيده اى كه فرموده است:
«هر كس دانش سودمندى را كتمان كند، روز رستاخيز در حالى كه لگامى از آتش بر دهان دارد وارد خواهد شد.» دانشمند گفت: لگام را بگذار و برو، اگر كسى بيايد كه بفهمد و من از او كتمان كنم بايد مرا لگام كند. در گفتار خداوند متعال كه فرموده است: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ هشدارى است بر اين كه حبس علم در برابر كسى كه آن را تباه مى كند و براى او زيان دارد اولى و سزاوارتر است، و ستمى كه انسان در دادن مال به غير مستحقّ مى كند كمتر از ستم منع مستحقّ نيست، چنان كه گفته شده است:
و من منح الجهال علما اضاعه و من منع المستوجبين فقد ظلم
٧- معلّم بايد به دانشجويى كه از درك برخى مطالب قاصر و دچار نارسايى فكر است مطلبى بگويد كه روشن و در حدّ فكر او باشد،
و نگويد سواى آنچه به او گفته تدقيقات ديگرى است كه آنها را از او دريغ داشته است، چه گفتن اين سخن رغبت او را در شنيدن موضوعى كه روشن و در خور فهم اوست سست مى كند و او را دچار تشويش مى سازد، و گمان مى كند كه نسبت به او تبعيضى صورت گرفته است. زيرا هر كسى گمان مى برد كه شايستگى آموختن هر علم دقيقى را دارد و هيچ كس يافت نمى شود كه از ميزان درك عقل خود ناراضى باشد، و آن كس كه احمق تر و بى خردتر است نسبت به كمال عقل خود شادمانتر است. به همين سبب گفته مى شود كه اعتقادات فرد عاميى را كه مقيّد به احكام شرع است و اعتقادات رسيده از پيشينيان بى آن كه به تشبيه و تأويل آميخته شده باشد در نفس او راسخ و استوار مى باشد، و نيز رفتارش نيكوست ليكن عقلش بيش از اين توانايى ندارد، نبايد در هم ريخت، بلكه سزاوار است او را به حرفه اى كه دارد واگذاشت، زيرا اگر تأويل ظواهر آيات و اخبار برايش گفته شود بند عوام از او گشوده مى گردد و ممكن نيست او را به قيد خواصّ در آورد، در نتيجه سدّى كه ميان او و گناهان است برداشته مى شود، و به شيطانى سركش مبدّل خواهد شد كه خود و ديگران را هلاك مى كند، از اين رو عوام را نبايد در مسائل دقيق و حقايق علوم وارد كرد، بلكه بايد نسبت به آنها به آموزش عبادات و تعليم امانت در هنر و پيشه اى كه دست اندركار آنند بسنده كرد، و دل آنها را از بيم و اميد به دوزخ و بهشت طبق آنچه قرآن بدان گوياست پر ساخت، و نبايد در آنها شبهه برانگيخت، زيرا بسا اين شبهه بر دل آنها نقش بندد، و زدودن آن مشكل گردد، و در نتيجه دچار شقاوت و هلاكت شوند.
كوتاه سخن اين كه نبايد باب بحث را بر روى عوام باز كرد، زيرا اين امر سبب تعطيل كارها و صناعاتى مى شود كه امور مردم، و دوام زندگى خواصّ و برگزيدگان متّكى به آنهاست.
٨- معلّم بايد به علم خود عمل كند، و كردارش گفتارش را تكذيب نكند، زيرا علم به بصيرت و چشم دل درك مى شود، و عمل به بصر و چشم سر مشاهده مى گردد، و دارندگان چشم سر بيش از صاحبان بصيرتند، و چون عمل مخالف علم باشد مانع رشد و تكامل مى شود. و اگر كسى چيزى تناول كند، و به مردم بگويد آن را نخوريد كه زهر كشنده است مردم او را ريشخند و به جنون متّهم مى كنند، و حرص آنها در مخالفت با سخن او افزون مى شود، و مى گويند: اگر آن پاكيزه ترين و لذيذترين چيزها نبود آن را براى خود برنمى گزيد. معلّم رهنما نسبت به دانشجو مانند نقش نسبت به گل يا چوب نسبت به سايه است گل چگونه ممكن است از چيزى كه در آن نقشى نيست نقش بپذيرد، و يا چوبى كه كج است سايه اش راست و مستقيم باشد. از اين رو گفته اند:
لا تنه عن خلق و تاتى مثله عار عليك اذا فعلت عظيم
خداوند متعال فرموده است:أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ
، به همين سبب سنگينى بار گناهان عالم بيش از ديگران است، زيرا با لغزش عالم عالمى دچار لغزش مى شود، چرا كه بسيارى از مردم به او اقتدا مى كنند. و آمده است: «هر كس سنّت بدى بر جاى نهد گناه آن و گناه همه كسانى كه به آن عمل كرده اند بر دوش اوست.» از اين رو، على (عليه السلام) فرموده است: «دو كس پشت مرا شكسته است، عالم بى پروا و جاهل پارسا، زيرا جاهل مردم را به زهد خود مى فريبد، و عالم با بى پروايى خويش مردمان را از دين بيزار مى كند.»
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء