نشانه هاى عالمان آخرت
علماى آخرت را نيز نشانه هايى است:
١- اين كه عالم دانش خود را وسيله تحصيل دنيا قرار ندهد
زيرا پست ترين مرتبه عالم اين است كه حقارت و پستى دنيا و ناپايدارى و كدورتهاى آن را درك كند، و بزرگى قدر آخرت و دوام و صفاى نعيم و جلال دولت آن را بشناسد، و بداند كه دنيا و آخرت ضدّ يكديگر، و مانند دو هوو مى باشند كه اگر يكى را خرسند كنى ديگرى خشمگين مى شود، و يا مانند دو كفّه ترازويند كه اگر يكى را سنگين كنى ديگرى سبك مى شود، و يا مانند مشرق و مغربند، كه اگر رو به سوى مشرق آورى از مغرب دور مى شوى، و يا مانند دو قدحند كه يكى پر و ديگرى تهى باشد، به اندازه اى كه از ظرف پر در تهى مى ريزى تا آن را پر كنى ديگرى خالى مى گردد. شكّ نيست كه هر كس حقارت و تيرگيهاى دنيا را نشناسد، و نداند كه لذّتهاى آن با درد و رنج آميخته است، و آنچه از آن صاف و زلال به نظر مى آيد پايدار نيست از خرد تهى است، چه در اين امر مشاهده و تجربه رهنمون ماست، و در اين صورت كسى كه از خرد تهى است چگونه مى تواند از عالمان باشد. و آن كه بزرگى امر آخرت و دوام آن را نداند كافرى است بى ايمان، و آن كه فاقد ايمان است چگونه ممكن است از جمله عالمان به حساب آيد. و آن كه نداند دنيا و آخرت در تضادّند، و جمع ميان آنها انديشه نابجايى است، آن فرد نسبت به همه شرايع پيامبران ناآگاه و حتى به اوّل تا آخر قرآن كافر است با اين حال چطور ممكن است چنين كسانى در زمره دانشمندان به شمار آيند. و هر كس همه اين امور را بداند، و آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد، آن را براى خود اختيار نكند، بى شكّ اسير شيطان است شهواتش او را به نابودى كشانيده، و شقاوت و بدبختى بر او غلبه يافته است، و كسى كه در اين درجه از جهل و شقاوت باشد چگونه ممكن است از گروه عالمان محسوب گردد.
در اخبار داوود (عليه السلام) آمده كه خدا فرموده است: «عالمى كه شهواتش را بر دوستى من برگزيند كمترين كارى كه با او مى كنم اين است كه لذّت مناجات خود را بر او حرام مى سازم. اى داوود! درباره عالمى كه دنيا او را سرمست كرده است از من مپرس، چه اين كار تو را از طريق محبّت من باز مى دارد اين عالمان رهزنان راه بندگانم مى باشند.»
«اى داوود! هر گاه براى من جوينده اى ديدى خدمتكار او باش. اى داوود! هر كس گريخته اى را به سوى من بازگرداند، نام او را در زمره آگاهان و عارفان مى نويسم، و هر كه را جزو آگاهان به حساب آوردم هرگز عذاب نمى كنم.»
از اين رو گفته شده است: مجازات عالمان ميراندن دل آنهاست، و مردن دلهاى آنها اين است كه با اعمال آخرتى دنيا را طلب مى كنند به همين سبب يحيى بن معاذ رازى گفته است: زيبايى و شكوه علم و حكمت زمانى از ميان مى رود كه به وسيله آنها دنيا را بخواهند وى به علماى دنيا مى گفت: اى صاحبان علم كاخهايتان قيصرى و خانه هايتان كسروى گونه شده، جامه هايتان طاهرى، كفشهايتان جالوتى، مركبهايتان قارونى، ظرفهايتان فرعونى، عزاداريهايتان جاهلى، آيينهايتان شيطانى گرديده است پس روش محمدى كجاست؟ و اين شعر را مى خواند:
و راعى الشاة يحمى الذئب عنها فكيف اذا الرعاة لها ذئاب
و نيز گفته شده است:
يا معشر القرّاء يا ملح البلد ما يصلح الملح اذا الملح فسد
به يكى از عارفان گفته شد: تو بر آنى كه كسى كه گناه مايه روشنى چشم اوست خدا را نمى شناسد؟ پاسخ داد: شكّ ندارم كسى كه در پيش او دنيا بر آخرت ترجيح دارد خدا را نمى شناسد، و اين با آن خيلى تفاوت دارد و نبايد گمان كرد كه ترك مال براى پيوستن به جرگه علماى آخرت كافى است، چه جاه و مقام زيانش از مال بيشتر است، از اين رو گفته اند: گفتن «حديث كرد مرا» درى از درهاى دنياست، و هر گاه شنيدى كه مردى مى گويد «حديث كرد مرا» بدان جز اين نمى گويد كه: به زندگى من وسعت دهيد.
و نيز گفته شده: فتنه حديث از فتنه مال و زن و فرزند سخت تر است، و نيز گفته اند: تمامى علم، دنياست، و آنچه از آن به عمل مى پيوندد آخرت است، و اعمال همگى پوچ است جز عمل با اخلاص.
عيسى (عليه السلام) گفته است «چگونه از اهل دانش باشد كسى كه راهش به سوى آخرت است، و او به دنيا رو آورده است، و نيز چطور ممكن است كسى كه علم را براى خبر دادن مى خواهد نه عمل كردن، از جمله دانشمندان به شمار آيد.»
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرموده است: «كسى كه علمى را كه بدان رضاى خدا خواسته مى شود طلب كند، تا به وسيله آن به متاع دنيا برسد، روز بازپسين بوى بهشت را نمى يابد.»
خداوند متعال در وصف عالمان بد گفته است كه آنان خورندگان دنيا به وسيله علمند، و عالمان آخرت را به خشوع و زهد توصيف كرده، و درباره علماى دنيا فرموده است: وَ إِذْ أَخَذَ الله مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا به ثَمَناً قَلِيلًا
و در شأن علماى آخرت گفته است:وَ إِنَّ من أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ الله ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرموده است: «خداوند به يكى از پيامبران (عليهم السلام) وحى كرد: به كسانى كه در دين براى غير خدا فقه فرا مى گيرند، و براى غير عمل علم مى آموزند، با كار آخرت دنيا را مى جويند، و خود را براى مردم همچون گوسپند رام و منقاد نشان مى دهند در حالى كه دلهايشان مانند دل گرگ است، و زبانشان از عسل شيرين تر و قلوبشان از صبر تلختر است بگو كه آيا مرا مى فريبند، و مرا ريشخند مى كنند من براى اينان فتنه اى مقدّر مى كنم كه حكيمان از آن به حيرت افتند.» امثال اين اخبار و آثار بسيار است. از جمله نشانه هاى عالمان آخرت اين كه:
٢- كردار عالم بايد مخالف گفتارش نباشد
بلكه او به چيزى امر نمى كند مگر اين كه خود نخستين كسى است كه به آن عمل مى كند.
خداوند متعال فرموده است: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ.
و نيز: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ الله أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.
و نيز ضمن داستان شعيب (عليه السلام) فرموده است: وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ.
و نيز: وَ اتَّقُوا الله وَ يُعَلِّمُكُمُ الله وَ اتَّقُوا الله وَ اعْلَمُوا وَ اتَّقُوا الله وَ اسْمَعُوا.
و نيز به عيسى بن مريم فرموده است: اى پسر مريم خود را پند ده، اگر پذيرفتى آنگاه مردم را موعظه كن و گرنه از من شرم بدار.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: در شب معراج بر گروهى گذر كردم كه لبهاى آنان را با مقراضهاى آتشين مى بريدند، گفتم: شما چه كسانيد؟ گفتند: ما به نيكى دستور مى داديم و خود به آن عمل نمى كرديم، و از بدى نهى مى كرديم و خود آن را به جا مى آورديم.
و نيز فرموده است: هلاك شدگان امّت من عالمان فاجر و عابدان نادانند، و بدترين بدان عالمان بد، و خوبترين خوبان عالمان خوب مى باشند.
ابو الدّرداء گفته است: واى يك بار بر كسى است كه نداند، و هفت بار بر كسى است كه بداند و عمل نكند.
مكحول از عبد الرحمان بن غنم روايت كرده كه گفته است: ده نفر از اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى من نقل كردند، كه ما در مسجد قبا علم مى آموختيم، ناگهان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر ما وارد شد، و فرمود: آنچه مى خواهيد بياموزيد، امّا تا آنها را به كار نبنديد خداوند به شما مزد نخواهد داد.
عيسى (عليه السلام) فرموده است: كسى كه علم مى آموزد، و به آن عمل نمى كند مانند زنى است كه پنهانى زنا دهد و از آن آبستن شود، و چون باردارى او آشكار گردد رسوا و مفتضح گردد به همين ترتيب كسى كه علم خود را به كار نمى بندد خداوند متعال او را در روز رستاخيز در برابر همه خلايق رسوا و مفتضح خواهد ساخت.
ابن مسعود گفته است: بزودى روزگارى فرا مى رسد كه شيرينى دلها بدل به شورى مى شود در آن زمان عالم و دانشجو از علم سود نمى برند، دلهاى عالمان مانند زمين شوره زار مى گردد، كه باران بر آن مى بارد، ليكن گوارايى از آن حاصل نمى شود، و اين زمانى است كه دلهاى عالمان به دوستى دنيا گرايد، و آن را بر آخرت برگزينند، در اين هنگام خداوند منابع حكمت را از آنها مى گيرد، و چراغهاى هدايت را در دلهاى آنها خاموش مى گرداند، از اين رو هنگامى كه عالم آنان را ديدار مى كنى با زبان، ترس خود را از خدا به تو خبر مى دهد ليكن عمل او بيانگر بى پروايى و فجور اوست، در آن روزگار زبانهاى پربار فراوان، و دلهاى پاك قحط و ناياب است، به خدايى كه جز او خدايى نيست اين وضع سببى جز اين ندارد كه معلّمان علم را براى غير خدا تعليم مى دهند، و دانشجويان آن را براى غير خدا فرا مى گيرند.
در انجيل نوشته شده است: دانستن آنچه را نمى دانيد نخواهيد مگر اين كه آنچه را مى دانيد به كار بسته باشيد.
حذيفه گفته است: شما در روزگارى قرار داريد كه اگر يك دهم آنچه را مى دانيد ترك كنيد هلاك مى شويد، و روزگارى فرا خواهد رسيد كه هر كس يك دهم آنچه را مى داند به كار بندد رستگار مى شود، و اين به سبب كثرت بيكاره ها و باطل گرايان است.
از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرموده است: «بسا اين كه شيطان در به دست آوردن دانش بر شما سبقت گيرد عرض شد: اى پيامبر خدا آن چگونه است فرمود: مى گويد علم به دست بياور و عمل مكن تا عالم شوى، در نتيجه پيوسته از علم سخن مى گويد و عمل را به تأخير مى اندازد تا آنگاه كه عمل نكرده مى ميرد.»
ابن مسعود گفته است: علم به كثرت روايت نيست بلكه آن خشيت است و بس.
و نيز ابن مسعود گفته است: قرآن نازل شده است تا به آن عمل شود، شما خواندن آن را عمل به حساب آورده ايد، بزودى گروهى كه از نيكان شما نيستند پديد خواهد آمد كه آن را مانند نيزه راست مى گردانند، عالمى كه عمل نمى كند مانند بيمارى است كه دارو را تعريف مى كند، ليكن خود را با آن درمان نمى كند، و يا چون گرسنه اى است كه خوراكهاى لذّت بخش را توصيف مى كند، ولى آنها را نمى يابد، و به امثال اينها گفته مى شود: لَكُمُالْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ.
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كلينى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «راويان كتاب خدا بسيار، و رعايت كنندگان آن اندكند، چه بسيارند، اندرزجويان از حديث كه نسبت به قرآن خيانتكارند، عالمان در غم ترك عمل و نادانها در اندوه حفظ الفاظند، يكى دنبال حفظ حيات، و ديگرى در پى هلاكت خويش است، و اين جاست كه دو رعايت كننده از هم جدا و دو دسته از هم متمايز مى شوند.»
و نيز به سند خود از آن حضرت درباره قول خداوند متعال:إِنَّما يَخْشَى الله من عِبادِهِ الْعُلَماءُ
نقل كرده كه فرموده است: «مراد عالمى است كه كردارش، گفتارش را تصديق كند، و كسى كه كردارش مصدّق گفتارش نباشد عالم نيست.»
در روايت ديگرى است: «و هر كس كردارش با گفتارش وفق نداشته باشد ايمانش عاريه و لرزان است.»
در مصباح الشّريعه از آن حضرت نقل شده كه فرموده است: «براستى عالم كسى است كه اعمال شايسته و اذكار پاكيزه و صداقت و پرهيزگاريش معرّف او باشد، نه زبان و گردنفرازى و ادّعايش، در غير اين زمان كسانى به طلب علم اقدام مى كردند كه از خرد، پارسايى، حكمت، شرم و ترس از خدا برخوردار بودند، و در اين روزگار نشانى از اين چيزها در طالبان علم نمى بينيم.
عالم به عقل، مدارا، محبّت، خلوص، بردبارى، شكيبايى، گشاددستى نياز دارد، و دانشجو به شوق، اراده، فراغت، پارسايى، خشيت، حفظ و دورانديشى محتاج است.»
نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «خداوند به داوود (عليه السلام) وحى كرد عالمى كه به علمش عمل نمى كند كمترين كار من با او سخت تر از هفتاد مجازات باطنى است، و آن اين كه شيرينى ياد خود را از دلش بيرون مى برم.»
غزّالى مى گويد:
٣- عالم بايد همّتش را به تحصيل علمى متوجّه كند كه در آخرت سودمند باشد
و بر رغبت او در طاعت بيفزايد، از كسب علومى كه سود آنها اندك، و جدال و قيل و قال در آنها بسيار است پرهيز كند. چه كسى كه از علم توأم با عمل روى مى گرداند مانند بيمارى است كه به امراض بسيارى دچار باشد، و در وقتى تنگ كه بيم از دست رفتن آن را دارد، با پزشكى حاذق روبرو شود، و وى به جاى اين كه از آنچه به آن گرفتار است با او سخن گويد از خواصّ گياهان و داروها و شگفتيهاى طبّ از وى پرسش كند، و اين خود منتهاى بيخردى است.
روايت شده است كه مردى نزد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد، و عرض كرد: از غرايب علم به من بياموز. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «درباره اصل علم چه كرده اى؟ گفت: اصل علم چيست؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: آيا پروردگارت را شناخته اى؟ گفت: آرى، فرمود، در اداى حقّ او چه كرده اى؟ عرض كرد: آنچه خدا خواسته است فرمود: آيا مرگ را شناخته اى؟ عرض كرد: آرى فرمود: براى آن چه آماده كرده اى گفت: آنچه خدا خواسته است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: برو آنچه را در آن جا به كار مى آيد محكم كن سپس بيا تا تو را غرايب علم بياموزم.»
سزاوار است كسب علم به گونه اى باشد كه از يكى از پيشينيان نقل شده است كه استادش به وى گفت: چه مدّت است كه با من مصاحبت دارى؟ پاسخ داد: سى و سه سال استاد گفت: در اين مدّت از من چه آموخته اى؟ گفت: هشت مسأله استاد گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، عمر من با تو سپرى شد، و تو تنها، هشت مسأله از من آموخته اى؟ پاسخ داد: اى استاد! جز اينها نياموخته ام و دوست ندارم دروغ بگويم استاد به او گفت: هشت مسأله را بيان كن تا آنها را بشنوم.
گفت:
مسأله اوّل- به اين مردم نگريستم ديدم هر كسى را محبوبى است كه تا لب گور با وى همراه است، و چون به گور رسد از وى جدا مى شود، من اعمال نيك را محبوب خود ساختم، تا چون به گور وارد شوم به همراه من باشد. استاد گفت: آفرين.
مسأله دوّم چيست؟ پاسخ داد: در گفتار خداوند عزّ و جل نظر كردم كه فرموده است:وَ أَمَّا من خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى
دانستم كه سخن خداوند سبحان حقّ است، از اين رو در دفع هوسها كوشيدم تا نفسم بر طاعت حق تعالى رام شد.
سوّم- به اين مردم نگريستم ديدم هر كس داراى چيزى است كه از ديدگاه او قيمتى و ارزشمند است، و آن را برداشته و حفظ مى كند، سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ الله باقٍ، پس هر گاه چيزى مرا به دست آيد كه داراى قيمت و ارزشى باشد آن را نزد خداوند مى فرستم تا براى من نزد او باقى بماند.
چهارم- به اين مردم نگريستم ديدم هر يك از آنها خود را به مال و شرف و حسب و نسب منتسب مى كند من در اين امر انديشيدم، ديدم اينها چيزى نيست، سپس در سخن حقّ تعالى نظر كردم كه فرموده است:إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله أَتْقاكُمْ
، لذا در طريق تقوا كار كردم تا نزد خداوند گرامى باشم.
پنجم- به اين مردم نگريستم، ديدم گروهى از گروه ديگر به بدى ياد مى كند و دسته اى دسته ديگر را لعن مى كند، دانستم ريشه همه اين نارواييها حسد است، پس از آن به گفتار حقّ تعالى رجوع كردم كه فرموده است: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ في الْحَياةِ الدُّنْيا، از اين رو حسد را ترك كردم و از مردم دورى گزيدم، و يقين كردم كه روزى از سوى خداوند تقسيم شده است، و دشمنى با مردم را از خود دور ساختم.
ششم- به اين مردم نگريستم ديدم برخى بر برخى ديگر ستم و دسته اى با دسته ديگر نبرد مى كنند به گفتار خداوند متعال مراجعه كردم در آن جا كه فرموده است:إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا
پس او را تنها دشمن خويش دانستم، و در پرهيز از او كوشيدم، زيرا خداوند بر دشمنى او گواهى داده است، و دست از دشمنى با مردم برداشتم.
هفتم- به اين مردم نگريستم ديدم هر يك از آنها در جستجوى تكّه اى نان است، و بدين سبب خود را خوار، و در آنچه براى او حلال نيست وارد مى شود سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: وَما من دَابَّةٍ في الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى الله رِزْقُها
، دانستم كه من يكى از آن جنبندگانم كه روزى ام بر خداست، از اين رو به آنچه از جانب خدا بر من واجب است مشغول شدم، و از توجّه به آنچه نزد او دارم، خوددارى كردم.
هشتم- به اين مردم نگريستم، ديدم اين بر ملك خويش، و آن بر تجارت، يكى بر صنعت، و ديگرى بر سلامت مزاج خود تكيه دارد، و هر مخلوقى بر مخلوق ديگر متكّى است، من به گفتار خداوند سبحان رجوع كردم كه فرموده است: وَ من يَتَوَكَّلْ عَلَى الله فَهُوَ حَسْبُهُ، از اين رو بر خداوند توكّل كردم، كه او مرا بس و نيكو سرپرست است.
استاد گفت: خداوند توفيق به تو ارزانى بدارد، چه من در علوم تورات، انجيل، زبور و قرآن عظيم نظر كردم، و ديدم مدار آنها بر همين مسائل هشتگانه است، هر كس آنها را به كار بندد به اين چهار كتاب عمل كرده است.
مى گويم: اين جريان با اندك تغييرى در الفاظ، به سرور ما امام صادق (عليه السلام) نسبت داده مى شود، كه ميان آن حضرت و يكى از شاگردانش اتّفاق افتاده است.
غزّالى مى گويد: درك اين بخش از علم كه براى روز بازپسين سودمند و موجب مزيد طاعت است مورد اهتمام علماى آخرت مى باشد، امّا عالمان دنيوى به دانشهايى مى پردازند كه دست يافتن به مال و مقام را براى آنها ميسّر سازد، و امثال اين علوم را كه همه پيامبران بر اساس آنها برانگيخته شده اند وامى گذارند.
ضحّاك بن مزاحم گفته است: پيشينيان را ديدم و دريافتم كه جز ورع و پرهيزگارى از يكديگر نمى آموختند، و مسلمانان امروز را مى بينم كه تنها حرف و سخن از يكديگر فرا مى گيرند.
٤- عالم بايد به رفاه و تنعّم در خوراك و پوشاك و تجمّل در اثاث و مسكن گرايش نداشته باشد
بلكه در همه اينها ميانه روى را اختيار، و به پيشينيان صالح اقتدا، و به حدّاقل اينها بسنده كند، و هر قدر تمايلش به اينها كم شود تقرّبش در پيشگاه حقّ تعالى افزون، و درجه اش نزد علماى آخرت برتر مى شود.
گواه اين گفتار حكايتى است كه از ابو عبد الله خواصّ كه از ياران حاتم اصّم بوده است نقل شده، كه گفته است: با حاتم وارد شهر رى شدم و سيصد و بيست مرد به همراه ما بود كه قصد زيارت خانه خدا را داشتيم، و اينان همگى جبّه پشمين بر تن داشتند، و با آنان نه طعامى بود و نه انبانى، بر يكى از بازرگانان كه زاهد پيشه و دوستدار درويشان بود وارد شديم، وى در آن شب از ما پذيرايى كرد، و چون بامداد شد به حاتم گفت: آيا با من كارى هست؟ زيرا مى خواهم به عيادت فقيهى از خودمان كه بيمار است بروم، حاتم گفت: عيادت بيمار فضيلت بسيار دارد، و نگاه كردن به فقيه عبادت است، از اين رو من هم با تو مى آيم، بيمار محمّد بن مقاتل قاضى شهر رى بود، چون به در خانه رسيديم كاخى بلند و زيبا يافتيم، در اين هنگام حاتم در فكر فرو رفت، و گفت: خانه عالم به اين صورت؟! سپس اجازه ورود داده شد، چون وارد خانه شديم سرايى يافتيم فراخ كه به سلاح و پرده ها آراسته بود حاتم بيشتر به فكر فرو رفت، پس از آن به مجلس در آمديم كه فرش لطيف و نرمى در آن گسترده شده و قاضى بر روى آن خفته، و بر بالاى سرش غلامى ايستاده بود كه بادزنى در دست داشت. در اين موقع قاضى نشست و رسم پرسش به جاى آورد. ولى حاتم ايستاده بود. ابن مقاتل به او اشاره كرد كه بنشيند. حاتم گفت: نمى نشينم قاضى گفت: شايد حاجتى دارى پاسخ داد: آرى، قاضى گفت: حاجتت چيست؟ حاتم گفت: مسأله اى دارم و مى خواهم آن را از تو بپرسم قاضى گفت: بپرس. حاتم گفت: برخيز و راست بنشين تا بپرسم وى راست بنشست. حاتم گفت: اين دانش خود را از كجا فرا گرفتى؟ قاضى پاسخ داد: آن را محدّثان موثّق به من رسانيده اند. حاتم گفت، از چه كسى به تو رسانيده اند؟ پاسخ داد: از اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حاتم گفت:
اصحاب از چه كسى اخذ كرده اند؟ پاسخ داد: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حاتم گفت:
پيامبر از چه كسى؟ گفت: از جبرئيل و او از خداوند متعال حاتم گفت: در آنچه جبرئيل از خداوند متعال به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و او به اصحاب خود رسانيده، و آنان به راويان ثقه نقل كرده اند هيچ شنيده اى كه هر كس خانه اش همچون سراى اميران باشد، و وسعت آن بيشتر، منزلتش نزد خداوند زيادتر خواهد بود. قاضى گفت:
نه. حاتم گفت: پس چگونه شنيده اى؟ پاسخ داد: شنيده ام هر كس در دنيا زاهد، و به آخرت راغب باشد، و مستمندان را دوست بدارد، و كار آخرت را بر امور دنيا مقدّم سازد پايگاهش در نزد خداوند برتر خواهد بود. حاتم به او گفت: پس تو به چه كسى اقتدا كرده اى؟ به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و اصحاب شايسته او يا به فرعون و نمرود؟ كه نخستين كسانى بودند كه خانه از گچ و آجر بنا كردند. اى عالمان بد! نادانى كه به دنيا راغب و بر آن حريص است چون امثال شما را ببيند مى گويد: عالم حالش چنين است، و من بدتر از او نيستم. پس از اين سخنان حاتم از نزد قاضى برخاست و بيرون رفت، و بيمارى ابن مقاتل شدّت گرفت.
چون مردم شهر رى از آنچه ميان قاضى و حاتم گذشته بود آگاه شدند، به حاتم گفتند: طنافسى قاضى قزوين چيزدارتر از اوست. حاتم به قصد ديدار او رهسپار قزوين گرديد. چون بر او وارد شد به وى گفت: خدا تو را رحمت كند من مردى عجمى هستم خواهان آنم كه يكى از مسائل دين را كه كليد نماز است به من بياموزى و بگويى كه چگونه بايد براى نماز وضو بسازم. گفت:
فرمانبردارم، و غلام را صدا كرد كه ظرف آبى حاضر كند چون ظرف آب را آورد، طنافسى نشست، و هر يك از اعضاى وضو را سه بار شست، سپس گفت:
به همين گونه بايد وضو گرفت. حاتم به او گفت: تو بر جايت بنشين تا من در حضور تو وضو بگيرم كه اين برايم مطمئن تر خواهد بود طنافسى برخاست، و حاتم نشست و وضو گرفت، و دستها را چهار بار شست. طنافسى به او گفت: اى فلانى اسراف كردى حاتم گفت: در چه چيز؟ پاسخ داد: چهار بار دستها را شستى. حاتم گفت: سبحان الله من در ريختن يك مشت آب اسراف كرده ام، و تو در گردآورى اين همه اسباب اسراف نكرده اى طنافسى دريافت كه مقصودش همين بوده است نه آموختن. از اين رو به درون خانه رفت، و تا چهل روز از آن بيرون نيامد.
چون حاتم وارد بغداد شد، مردم به گرد او جمع شدند و گفتند اى ابا عبد الرّحمان تو مردى عجمى هستى و دچار لكنت زبانى، و هيچ كس با تو سخن نمى گويد جز اين كه گفتارش را قطع مى كنى پاسخ داد: من سه صفت دارم كه با آنها بر دشمنم پيروز مى شوم، يكى آن كه اگر دشمنم سخن بر صواب گويد شاد مى شوم ديگر آن كه اگر خطا گويد غمگين مى شوم، و سوّم آن كه زمام نفس را نگه مى دارم كه در حقّ او ستم نكنم. چون اين سخن به گوش احمد بن حنبل رسيد گفت: سبحان الله او چقدر عاقل است، ما را نزد او ببريد.
هنگامى كه او را بر وى وارد كردند گفت: اى ابو عبد الرحمان سلامت دنيا در چيست؟ پاسخ داد: اى ابو عبد الله از دنيا به سلامت نمى توانى رست جز اين كه چهار صفت در تو باشد: از نادانيهاى مردم درگذرى، مانع اعمال جاهلانه خود شوى، آنچه دارى به ايشان بخشى، از آنچه آنها دارند نوميد باشى، اگر بر اين طريقه رفتار كنى، به سلامت مى مانى.
سپس حاتم به سوى مدينه رفت. مردم مدينه از او استقبال كردند. وى گفت:
اى مردم اين كدام مدينه است؟ گفتند: مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است گفت: كاخ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كجاست تا در آن نماز بگزارم؟ پاسخ دادند: او را كاخى نبوده است و تنها خانه اى پست و محقّر داشته است پرسيد كاخهاى اصحاب او كجايند؟ پاسخ دادند: آنها كاخ نداشته و تنها خانه هايى كوچك و ساده داشته اند حاتم گفت: اى مردم! پس اين جا مدينه فرعون است، مردم او را گرفته نزد حاكم بردند و گفتند: اين عجمى مى گويد: اين جا مدينه فرعون است. حاكم پرسيد چرا اين سخن را مى گويى؟ حاتم گفت: در قضاوت درباره من شتاب مكن. من مردى عجمى هستم وارد اين شهر شدم و پرسيدم: اين مدينه كيست؟
گفتند: اين مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است، گفتم: كاخ او كجاست؟ و بقيّه داستان را براى حاكم نقل كرد، و پس از آن گفت: خداوند متعال فرموده است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، اينك شما به كى تأسّى جسته ايد؟ آيا به پيامبر خدا يا به فرعون كه نخستين كسى است كه با گچ و آجر خانه ساخت. پس از شنيدن اين سخنان دست از او بازداشته و وى را رها كردند.
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
اين داستان حاتم بود، و از روش پيشينيان صالح در زمينه بدحالى و سخت گذرانى و ترك تجمّل شواهدى در محلّ خود ذكر خواهد شد، امّا تحقيق امر اين است كه آرايش به مباح حرام نيست، ليكن زياده روى و دلبستگى به آن موجب انس و عادت مى شود تا آن جا كه ترك آن دشوار مى گردد. علاوه بر اين مداومت در آرايش جز از طريق به كار گرفتن اسبابى كه استفاده از آنها غالبا موجب ارتكاب گناه است ميسّر نيست، از قبيل نفاق و چرب زبانى و رعايت مردمان و ريا و ديگر كارهايى كه شرع آنها را منع كرده است. بنابراين هوشمندى و دورانديشى ايجاب مى كند كه از آنها اجتناب شود، زيرا هر كس خود را غرق در كارهاى دنيا كند بى ترديد از خطرهاى آن سالم نمى ماند، و اگر فرو رفتن در اين غرقابه با سلامت همراه مى بود، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ترك دنيا مبالغه نمى فرمود، تا آن حدّ كه در اثناى خطبه پيراهن نقشدار و انگشتر طلا را از خود دور كرد، و همچنين موارد ديگرى است كه در آينده ذكر خواهد شد. از اين رو گرايش به تنعّم مباح داراى خطرات بزرگى است، و دور از مقام خوف و خشيت مى باشد، و ويژگى عالمان ربّانى بيم و خشيت از خداست، و خاصيّت خشيت نيز دورى جستن از هر كارى است كه گمان وجود خطر در انجام آن است.»
مى گويم: آنچه بر صحّت اين گفته ها گواهى مى دهد روايتى است كه سيّد رضى در كتاب نهج البلاغه از مولاى ما امير مؤمنان (عليه السلام) نقل كرده است. آن حضرت ضمن گفتارى طولانى فرموده است: كسى كه دنيا در نظرش سترگ، و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده است و از خدا مى برد، و بنده دنيا مى شود. روش پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين كه به او تأسّى و از او پيروى كنى براى تو كافى است، و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مى باشد. زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد او از پستان دنيا شير ننوشيد، و از زيب و زيور آن دورى جست.
و اگر بخواهى در مرحله دوّم روش پيامبر خدا يعنى موسى كليم الله (عليه السلام) را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم، در آن هنگامى كه مى گفت: رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ من خَيْرٍ فَقِيرٌ، به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد از خداوند چيزى نخواست، زيرا او گياه زمين را مى خورد، و از بسيارى لاغرى و فروريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مى شد.
و چنانچه بخواهى در مرحله سوّم روش پيامبر خدا (عليه السلام) يعنى داوود (عليه السلام) كه درود خدا بر او باد، داراى مزامير وقارى بهشتيان را برايت بازگو كنم او به دست خويش از ليف خرما زنبيل مى بافت، و به همنشينان خود مى گفت كدام يك از شما اينها را برايم مى فروشد؟ وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى كرد و مى خورد.
و اگر بخواهى درباره عيسى بن مريم (عليهما السلام) سخن بگويم، او سنگ را بالش خود قرار مى داد، و جامه زبر مى پوشيد، و طعام خشن مى خورد، و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب و سرپناهش در زمستان خاوران و باختران (اين طرف و آن طرف) زمين بود، ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهارپايان مى روييد او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند، و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند، و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند. پاهايش مركب او، و دستهايش خدمتكار وى بود.
از پيامبر پاك و مطهر خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند. و انتسابى شايسته است براى كسى كه خود را به جايى نسبت دهد. محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا را با اطراف دندان مى جويد يعنى به خوراك كم بسنده مى كرد، و به دنيا توجّهى نداشت. از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنه تر بود نعمات دنيا به او پيشنهاد شد، ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته است دشمن مى داشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مى دانست، و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته، و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود، براى دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر روى زمين طعام مى خورد، و مانند بردگان مى نشست، و به دست خود بر كفش و جامه اش وصله مى زد بر الاغ برهنه سوار مى شد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مى كرد. پرده اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود، به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن مى نگرم به ياد زيب و زيور دنيا مى افتم. او با تمام قلب خويش از دنيا رو گردانيد، و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه زيورهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در آن داشته باشد لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت، و از جلو چشمش پنهان گردانيد. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى دارد از اين كه به آن نظر كند، و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.
در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مى سازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد، و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد بنابراين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را گرامى داشته و يا خوار ساخته است. اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند كه خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است. بنابراين كسى كه مى خواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آن جا در آيد. و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.
آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت. و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد او تا آنگاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين پيشوايى گام برداريم. به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى كنى گفتم از من دور شو كه: عند الصباح يحمد القوم السرى»
كلينى در كتاب كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: هر چه ايمان بنده زياد شود بر تنگى معيشت او افزوده مى گردد.