راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء0%

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء نویسنده:
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه: اخلاق اسلامی

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه:

مشاهدات: 37496
دانلود: 4155

توضیحات:

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37496 / دانلود: 4155
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده:
فارسی

غزّالى مى گويد: على (عليه السلام) نيز فرموده است: «چون علم را بشنويد آن را فرو دهيد، و با شوخى آن را نياميزيد، و گرنه دلها آن را نمى پذيرد.»

يكى از پيشينيان گفته است: آن كه خنده اى مى كند، چيزى از دانش خود را به خارج پرت مى كند، و نيز گفته اند: اگر در معلّم سه خصلت گرد آيد، بر شاگرد نعمت تمام است، و اين سه عبارتند از: شكيبايى، فروتنى و خوشخويى. و اگر در شاگرد سه صنعت جمع شود نعمت بر معلّم كامل است، و آنها عبارتند از عقل، ادب و خوش فهمى.

خلاصه صفاتى كه قرآن به آنها سفارش مى كند از عالمان آخرت جدا نيستند، زيرا آنها قرآن را براى عمل مى آموزند نه براى خواندن تنها. گفته اند پنج صفت كه مفهوم پنج آيه قرآن است از نشانه هاى علماى آخرت است، و آنها عبارتند از: ترس از خدا، خشوع، فروتنى، خوشخويى و برگزيدن آخرت بر دنيا كه آن زهد است.

امّا ترس از خدا مأخوذ از قول خداوند متعال مى باشد كه فرموده است:إِنَّما يَخْشَى الله من عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و خشوع از آيه: خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ الله ثَمَناً قَلِيلًا و تواضع از آيه: وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ من الْمُؤْمِنِينَ و خوشخويى از آيه: فَبِما رَحْمَةٍ من الله لِنْتَ لَهُمْ و زهد از آيه:وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ الله خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ اخذ شده است. هنگامى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آيه:

فَمَنْ يُرِدِ الله أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ را تلاوت فرمود، عرض شد: اى پيامبر خدا منظور از اين شرح صدر چيست؟ فرمود: «چون نور در دل افتد سينه گشاده و فراخ شود.» عرض كردند: آيا اين هيچ علامتى دارد؟ فرمود:

«آرى، دورى جستن از سراى فريب (دنيا)، و بازگشتن به سراى جاويد (آخرت) و آماده شدن براى مرگ پيش از فرا رسيدن آن.»

١٠- عالم بايد بيشتر بحث و تلاش خود را متوجّه علم اعمال كند

و بداند چه چيزهايى عمل را تباه، دل را پريشان، وسوسه ها را تحريك مى كند، و شرّ و بدى را به وجود مى آورد، زيرا اساس دين عبارت از حفظ نفس از بديهاست چنان كه گفته اند:

عرفت الّشّر لا للشّرّ لكن لتوقيه و من لا يعرف الشّر من الناس يقع فيه

و نيز تكاليف عملى در دسترس و مورد عملكرد انسان است، و دورترين آنها تداوم داشتن بر ذكر خدا از راه دل و زبان است، و آنچه وظيفه اوست اين است كه آنچه اعمال او را تباه و مشوّش مى گرداند بشناسد، و اين موضوع از چيزهايى است كه شعب و فروع آن بسيار است، و ذكر آنها به درازا مى كشد، و همه آنها غالبا مورد نياز، و محلّ ابتلاى عموم سالكان راه آخرت مى باشد.

امّا عالمان دنيا در احكام و فتاواى خود فروع عجيب و غريبى را دنبال مى كنند، و در وضع صورى از قضايا رنج مى برند كه تا پايان روزگار اتّفاق نمى افتد، و اگر هم اتفاق افتد براى كسانى غير از آنها وقوع خواهد يافت، نه براى خود آنها علاوه بر اين در صورت وقوع، مردم بسيارى وجود خواهند داشت كه به انجام آن قيام كنند، و در اين حال آنچه را ملازم آنهاست و شب و روز در ذهن و انديشه و اعمال آنها تكرار مى شود مهمل مى گذارند. و چقدر از سعادت دور است كسى كه مهمّ لازم خويش را فرو گذارد، و به مهمّ نادر غير بپردازد. براى اين كه مقبوليّت در نزد مردم و تقرّب به خلق را بر قرب خالق متعال برگزيده، و در طمع آن است كه فرومايگان ابناى زمان او را دانشمند و محقّق و داناى به دقايق خوانند، جزاى چنين كسى از سوى حق تعالى اين است كه از مقبوليّت وى در ميان مردم سودى عايد او نشود، بلكه در نتيجه مصيبتها و بلاهاى روزگار عيش او منغصّ گردد، و سپس در روز رستاخيز مفلس و تنگدست وارد صحراى محشر شود، و با مشاهده ثواب و رستگارى كه نصيب عمل كنندگان و مقرّبان مى شود دچار حسرت و اندوه گردد، و اين زيان و خسرانى آشكار است.

به حذيفة بن يمان گفته شد: تو سخنانى مى گويى كه ما آنها را از ديگر صحابه نمى شنويم، اينها را از كجا گرفته اى؟ پاسخ داد: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مرا به اين مطالب مخصوص گردانيده است، مردم از آن حضرت از نيكى مى پرسيدند، و من از بدى، از بيم آن كه مبادا ندانسته دچار آن شوم، و دانستم كه نيكى بر من پيشى نخواهد گرفت، و از من فوت نخواهد شد. و يك بار گفت: دانستم كه هر كس بدى را نشناسد از نيكى نيز شناختى ندارد. در روايت ديگرى است كه مردم مى گفتند: اى پيامبر خدا! كسى كه چنين و چنان كند چه ثوابى خواهد داشت، و از فضايل اعمال مى پرسيدند، و من عرض مى كردم: اى پيامبر خدا! چه چيزى اين و آن را تباه مى كند، و چون ديد من از آفات اعمال مى پرسم منحصرا اين علم را به من آموخت.

همچنين حذيفه در امر شناسايى منافقان تخصص داشت، و دانستن نفاق و اسباب آن، و دقايق فتنه ها به او منحصر بود. عمر و عثمان و ديگر صحابه درباره فتنه هاى عامّ و خاصّ از وى پرسش مى كردند، و از او در مورد منافقان مى پرسيدند و او نيز آنان را از تعداد باقيمانده منافقان آگاه مى كرد، ليكن نامهاى آنها را نمى گفت، و گاهى عمر درباره خودش از او پرسش مى كرد كه آيا در او چيزى از نفاق سراغ دارد؟ از اين رو هنگامى كه عمر براى گزاردن نماز ميّت دعوت مى شد تأمّل مى كرد چنانچه حذيفه حاضر مى شد بر جنازه نماز مى گزارد و گرنه ترك مى كرد حذيفه را صاحب سرّ مى گفتند مى گويم: خردمند بايد در اين گونه اخبار كه به وسيله كسانى نقل شده است كه خود را اهل سنّت ناميده اند دقّت و تأمّل كند، و عبرت گيرد، كه إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ غزّالى مى گويد: «توجّه به مقامات و احوال قلب عادت و روش علماى آخرت است، زيرا دل است كه براى تقرّب به حقّ تعالى مى كوشد، امّا اين فنّ اكنون كهنه و متروك شده، و اگر عالم از آن چيزى بگويد، آن را غريب و بعيد مى شمارند، و مى گويند اين از سخن آراييهاى اهل وعظ است و تحقيق نيست، و مجادله هاى دقيق را تحقيق مى دانند. چه راست گفته است شاعرى كه مى گويد:

الطرق شتّى و طرقّ الحق مفردة و السالكون طريق الحق افراد

لا يعرفون و لا تدرى مقاصدهم فهم على مهل يمشون قصّاد

و للخلق فى غفله عمّا يراد بهم فجلّهم عن سبيل الحق رقّاد

خلاصه بيشتر مردم جز به آنچه آسانتر و با طبع سازگارتر است تمايل ندارند، چه حقّ تلخ، و آگاهى بر آن دشوار و فهم آن سخت، و راه آن ناهموار است، بويژه شناخت صفات دل و پاك كردن آن از خويهاى نكوهيده، زيرا اين جان دادنى مستمرّ است، و پوينده اين راه به منزله بيمارى است كه به اميد بهبود داروى تلخ را سر مى كشد، و در حكم كسى است كه تمام عمر را روزه مى گيرد، او سختيها را تحمّل مى كند، تا در آن هنگام كه مرگ فرا مى رسد افطار كند، و چگونه ممكن است چنين راهى پويندگان فراوان داشته باشد، از اين رو گفته اند: در بصره يكصد و بيست واعظ و اندرزگو وجود داشت كه جز شش تن از آنها هيچ كدام از علم اليقين و احوال قلوب و صفات باطن سخن نمى گفتند، و براى شنيدن موعظه و اندرز آنها خلق بى شمارى مى نشست، و در مجلس اينها جز تعداد كمى كه از ده تن تجاوز نمى كرد كسى حضور نمى يافت. زيرا آنچه نفيس و ارزشمند است جز شايسته خواصّ نيست، و آنچه در دسترس عموم است امر آن آسان است.

١١- عالم بايد در علوم خود بر بينش خويش و با كمك صفاى قلب بر ادراكش تكيه داشته باشد

و بر كتاب و نوشته و يا تقليد آنچه از ديگران مى شنود اعتماد نكند، چه تنها صاحب شريعت در آنچه دستور داده و گفته است سزاوار تقليد است، و اين كه از صحابه تقليد مى شود بدين سبب است كه فعل آنها دليل است بر اين كه دستور آن را از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيده اند.

مى گويم: امّا ما طايفه شيعه از همگى صحابه تقليد نمى كنيم، بلكه تنها از آنهايى تقليد مى كنيم كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به پيروى از آنها سفارش فرموده است، و آنها منحصرا ائمّه اهل بيت معصومين (عليهم السلام) مى باشند، چه آنها يكى از دو ثقل يا دو چيز گرانقدر مى باشند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پس از خود به جاى گذاشته است. و چگونه مى توان از همه صحابه تقليد كرد در حالى كه مى دانيم در ميان آنها منافقانى وجود داشته است، و چنان كه پيش از اين گفته ايم نفاق اين منافقان بر خود صحابه نيز پوشيده بوده چه رسد به ديگران، و اين كه ما از ائمّه اهل بيت (عليهم السلام) پيروى مى كنيم به خاطر عصمت آنهاست، و اين كه آنان دانش خود را يكى پس از ديگرى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اخذ كرده اند، بى آن كه اجتهاد به رأى كرده يا از كسى تقليد كرده باشند.

غزّالى مى گويد: سپس اگر از صاحب شرع پيروى و از اقوال و افعال او تقليد مى كند، بايد بر فهم اسرار شريعت حريص باشد، زيرا مقلّد عملى را كه انجام داده تنها بدين سبب بوده كه آن را پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به جا آورده، و عمل پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ناگزير داراى اسرارى است، بنابراين بايد در فهم اسرار اعمال و اقوال بسيار كوشا باشد، چه اگر تنها بر حفظ آنچه براى او گفته مى شود بسنده كند به منزله ظرفى براى علم خواهد بود، ولى عالم نيست، از اين رو گفته اند: فلانى يكى از ظروف علم است و او را عالم نگفته اند زيرا كار او حفظ كردن مطالب بوده نه دانستن حكم و اسرار. و كسى كه پرده غفلت از دلش برداشته شده، و به نور هدايت روشن گشته قابليّت آن را دارد كه از او پيروى و تقليد شود، و شايسته نيست از ديگرى تقليد كند از اين رو ابن عبّاس گفته است: هيچ دانشمندى نيست مگر اين كه بايد بخشى از دانش او را گرفت و بخشى از آن را ترك كرد، جز پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ابن عبّاس فقه را نزد زيد بن ثابت فرا گرفت، و قرائت را از ابىّ بن كعب آموخت، ليكن در هر دو علم با آنان مخالفت كرد. يكى از پيشينيان گفته است: آنچه از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ما رسيده به سر و ديده گذاشته قبول كرديم، و آنچه از صحابه به ما رسيده است بعضى را مى پذيريم و پاره اى را ردّ مى كنيم، و درباره آنچه از تابعين به ما منتقل شده است مى گوييم: آنها مردانى بوده اند و ما نيز مردانى هستيم و چون اعتماد بر آنچه از ديگرى شنيده مى شود تقليد به شمار مى آيد و ناپسند است، اعتماد بر كتب و تصانيف به طريق اولى پسنديده نيست، چه كتاب و تصنيف كار تازه و نوآورى است كه در زمان صحابه و اوائل دوران تابعين به هيچ وجه وجود نداشته، و پس از سال ١٢٠ هجرى و وفات همگى صحابه و اكثر تابعين پديد آمده است، بلكه متقدّمان نوشتن احاديث و تصنيف كتاب را ناپسند مى دانستند، براى اين كه مبادا مردم به اين كار مشغول شوند، و از حفظ كردن قرآن و تدبّر و تفكّر در آن باز مانند، و گفتند: از بر كنيد همان گونه كه ما از بر مى كرديم. احمد بن حنبل مالك را به سبب گردآورى الموطّاء سرزنش مى كرد، و به او مى گفت: با انجام دادن كارى كه صحابه نكرده اند بدعت پديد مياور. گفته شده است نخستين كتابى كه در اسلام تصنيف شده كتاب ابن جريح است كه در زمينه اخبار و سنن بوده و حروف تفسير را نيز مجاهد و عطا و اصحاب ابن عبّاس در مكّه گردآورى كرده اند، پس از آن كتاب معمر بن راشد صنعانى است در يمن كه در آن احاديث پراكنده را جمع آورى و مرتّب كرده است پس از آن كتاب الموطّاء مالك بن انس در مدينه است، و بعد از آن كتاب جامع سفيان ثورى است. سپس در قرن چهارم هجرى كتابهايى در علم كلام پديد آمد، و سعى در مجادله و ابطال مقالات اهل فرق زياد شد، و مردم به كلام و داستان و وعظ راغب شدند، و علم آخرت از آن زمان رو به اضمحلال گذاشت، و پس از آن علم قلوب و بررسى صفات نفس و مكرهاى شيطان از جمله دانشهاى عجيب و غريب به نظر آمد، و همه مردم جز اندكى از آنها از آن روى گردانيدند، و متكلّم مجادله گر و افسانه سراى مسجّع گوى را عالم ناميدند، و اين امر به سبب آن بود كه شنوندگان آنها افراد عوام و نادان بودند، و علم حقيقى را از غير آن تميز نمى دادند، و بر روش صحابه و علوم آنها آگاهى نداشتند، تا بتوانند تفاوت و جدايى اينها را از آنها بشناسند، از اين رو اطلاق نام عالم بر اين دسته استمرار يافت، و آيندگان از گذشتگان اين لقب را به ارث بردند، و بساط علم آخرت برچيده شد، و ميان علم و كلام جز براى خواصّى از مردم تفاوتى باقى نماند، تا آن جا كه اگر به يكى از اين افراد گفته مى شد كه فلانى عالمتر است يا فلان، پاسخ مى داد: فلانى دانشش بيشتر و فلان علم كلامش زيادتر است، امّا خواصّ فرق ميان علم و قدرت بر كلام و مجادله را درك مى كردند. به همين گونه دين در قرنهاى گذشته رو به ضعف نهاد، و در اين زمان ديگر چه گمانى به آن مى توان برد، و اينك كار به آن جا رسيده است كه اگر كسى اين وضع را تقبيح و انكار كند او را ديوانه مى دانند.

از اين رو سزاوارتر اين است كه آدمى دم فرو بندد، و به اصلاح خويشتن بپردازد.

روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

١٢- عالم بايد از امور نوپيدا بشدّت دورى جويد

هر چند قاطبه مردم در مورد آن اتّفاق نظر داشته باشند، و بايد به توافق مردم بر چيزى كه پس از صحابه پديد آمده فريفته نشود، بلكه به بررسى احوال صحابه و رفتار و كردار آنها و اين كه همّت خود را بيشتر در چه كارى مصروف مى داشتند حريص باشد، و بنگرد كه كوشش ايشان بيشتر در تدريس و تصنيف و مناظره و قضاوت و ولايت و توليت اوقاف و وصايا و اموال يتيمان، و معاشرت با حكّام و تعارف در برخوردها بوده، يا عمر خويش را در ترس، اندوه تفكّر، مجاهده، مراقبت ظاهر و باطن، اجتناب از گناهان صغيره و كبيره، سعى در درك شهوات نهفته نفس و كيدهاى شيطان و ديگر امورى كه از علوم باطن مى باشند سپرى كرده اند.

بايد به طور قاطع دانست كه عالمترين اهل زمان و نزديكترين آنها به حقّ كسى است كه به صحابه شبيه تر و از روش پيشينيان صالح آگاهتر باشد، چرا كه دين از آنان گرفته شده است. از اين رو على (عليه السلام) در پاسخ آنها كه گفتند: با فلان شخص مخالفت كردى، فرمود: «بهترين ما كسى است كه اين دين را فرمانبردار باشد.»

مى گويم: سزاوار است در اين گفتار واژه صحابه در هر دو مورد به اهل بيت (عليهم السلام) تبديل شود، چنان كه ما پيش از اين به اين مطلب اشاره كرده ايم، و در آينده نيز به خواست خدا به تحقيق آن خواهيم پرداخت.

غزّالى مى گويد: بنابراين نبايد در پيروى از مردمى كه با پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همزمان بوده اند از مخالفت مردم زمان خويش بيمناك بود، چه مردم بر حسب طبع خودرأيى اختيار كرده اند و نفس آنها اجازه نمى دهد اعتراف كنند كه رأى آنها سبب محروميّت از بهشت است، از اين رو مدّعى مى شوند كه جز راه آنها راهى براى رسيدن به بهشت وجود ندارد.

از ابن مسعود به طور موقوف و مسند روايت شده كه گفته است: اصل دو چيز است و آن دو عبارتند از گفتار و رفتار، بهترين گفتار كلام خداوند، و نيكوترين رفتار روش پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. هان از پديده هاى نو بپرهيزيد، كه بدترين كارها كارى است كه تازه پديد آمده است، چه هر تازه اى بدعت است و هر بدعتى گمراهى است. هان آرزوى دراز نداشته باشيد كه درازى آرزو دلها را سخت مى كند، بدانيد هر چه آمدنى است نزديك است، و دور آن است كه آمدنى نيست.

در خطبه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمده است: خوشا به حال كسى كه عيبهايش او را مشغول ساخته، و از توجّه به عيبهاى مردم بازداشته است. از مالى كه بدون ارتكاب گناهى به دست آورده انفاق، و با اهل فقه و حكمت معاشرت كند، و از همنشينى با فرومايگان و بزهكاران پرهيز كند. خوشا به حال كسى كه فروتن، خوشخوى و باطنش پاكيزه باشد و شرّ خود را از مردم باز دارد. خوشا حال كسى كه به دانش خود عمل، و زيادى مالش را انفاق كند. و زيادى گفتارش را نگه دارد، و از سنّت فراتر نرود و به بدعت نرسد. ابن مسعود مى گفت: در آخر زمان حسن رفتار بهتر از عمل بسيار است و نيز مى گفت: شما در روزگارى به سر مى بريد كه بهترين شما كسى است كه در كارها شتاب كند، و پس از شما روزگارى فرا خواهد رسيد كه نيكوترين مردم كسى خواهد بود كه در كارها درنگ و در آنها تامّل كند، و اين به سبب كثرت شبهات است. و وى راست گفته است چه هر كس در اين زمان در كارها دقّت و تأمّل نكند، و با نظرات مردم همرأى و همگام شود، و به آنچه آنها بدان اشتغال دارند مشغول گردد، او هم مانند آنها هلاك خواهد شد. حذيفه گفته است: شگفت تر اين كه معروف امروز شما منكر زمان گذشته است، و منكر شما معروف زمان آينده خواهد بود، و شما مادام كه حقّ را بشناسيد، و عالم در ميان شما تحقير نشود پيوسته در خير و خوبى خواهيد بود. و راست گفته است چه بيشتر آنچه در اين روزگار نيكو و معروف شمرده مى شود، در دوران صحابه زشت و منكر بوده اند، و از برگزيده ترين كارهاى روزگار ما آراستن مسجدها و هزينه كردن اموال بسيار در ريزه كاريهاى ساختمان آنها و گستردن فرشهاى قيمتى در آنهاست، در حالى كه فرش كردن مسجد بابوريا بدعت شمرده مى شده، و گفته اند كه اين از كارهاى حجّاج است، و مسلمانان اوليّه كمتر ميان خود و خاك حايل قرار مى داده اند. همچنين اشتغال به دقايق جدل و مناظره از مهمّترين علوم اين روزگار است، و گمان مى كنند از بزرگترين وسايل تقرّب به پروردگار مى باشد، در حالى كه اين كار پيش از اين از منكرات بوده است. همچنين از كارهاى اين زمان تلحين در اذان و قرآن است و ديگر از حدّ گذراندن نظافت و وسوسه در طهارت و سختگيرى در نجاست لباس، و در عين حال سهل انگارى در حلال و حرام بودن خوراكها و امثال اينهاست براستى ابن مسعود كه خداوند از او خشنود باد درست گفته است: شما در زمانى به سر مى بريد كه هوسها تابع علم است و بزودى روزگارى فرا مى رسد كه علم تابع هوسهاست، و گفته اند: علم را رها كردند، و به چيزهايى عجيب و غريب رو آوردند، و چقدر فقه ميان آنها كم است، (در چنين وضعى) و از خداوند بايد كمك خواست.

گفته اند: مردم در زمانهاى پيشين از اين امور نمى پرسيدند، چنان كه مردم امروز مى پرسند، و عالمان از حلال و حرام سخن نمى گفتند، بلكه سخن آنان درباره مكروه و مستحبّ بود. معناى اين گفته آن است كه آنها در مسائل دقيق كراهيت و استحباب نظر مى كردند، امّا دورى كردن از حرام براى آنها امرى روشن بود. و نيز گفته اند: از اين گروه درباره آنچه از پيش خود پديد آورده اند نپرسيد، زيرا براى چنين پرسشهايى پاسخهايى آماده كرده اند، ليكن از آنها پيرامون سنّت بپرسيد چه آن را نمى شناسند. در حديث مشهور آمده است:

«هر كس در دين ما چيزى را كه در آن نيست پديد آورد او مردود خواهد بود»، و در حديث ديگرى است كه «هر كس امّتم را فريب دهد لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر اوست.» عرض كردند: اى پيامبر خدا! فريب امّتت چگونه است؟ فرمود: «اين كه بدعتى پديد آورد، و مردم را به قبول آن وادار كند.» و فرموده است: «خداوند را فرشته اى ست كه هر روز ندا مى دهد: هر كس با سنّت پيامبر خدا مخالفت كند شفاعت او را نمى يابد.»

مثل كسى كه با ابداع آنچه مخالف سنّت است به اصل دين ضربه مى زند، و آن كه تنها گناهى را مرتكب مى شود مانند كسى است كه در برابر پادشاه سر به نافرمانى بردارد و بخواهد سلطنت او را زايل كند، و آن كه در انجام دادن خدمت معيّنى پادشاه را نافرمانى كرده است اين نافرمانى گاهى بخشوده مى شود، در حالى كه گناه آن كسى كه زوال دولتش را خواسته است نابخشودنى است. يكى از دانشمندان گفته است: آنچه پيشينيان در آن سخن گفته اند خاموش بودن از آن جفاست، و در آنچه آنها سكوت كرده اند سخن گفتن از آن تكلّف و نابجاست.

ديگرى گفته است: حق گران است هر كه از آن تجاوز كند ستم كرده و هر كس در آن كوتاهى كند عجز نشان داده، و آن كه در مورد آن سكوت كند به آن اكتفا كرده است. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روش ميانه را برگزينيد كه تندرو به آن باز مى گردد و عقب افتاده به آن مى رسد.» ابن عبّاس گفته است:

گمراهى در دلهاى اهل آن شيرين است، خداوند فرموده است: وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و نيز: أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، بنابراين هر چه پس از صحابه پديد آورده اند، و بيرون از حدّ ضرورت و نياز بوده لعب و لهو و بازيچه است. يكى از عارفان گفته است: اين كه ابدال در اطراف زمين پراكنده شده، و از ديد همگى مردم پنهان مانده اند براى اين است كه آنها تاب ديدن عالمان زمان را ندارند، زيرا اين عالمان از نظر آنان نادان و از شناخت خداوند بى بهره اند، در حالى كه در نظر خودشان و نادانها عالمند.

سهل شوشترى گفته است: از بزرگترين گناهان اين است كه انسان نداند كه نادان است، و در مردم بنگرد، و سخن اهل غفلت را بشنود، و هر عالمى كه شيفته دنيا باشد نبايد به سخن او گوش فرا داد بلكه بايد نسبت به سخن او مظنون بود زيرا انسان در راه آنچه دوست دارد مى كوشد، و هر چه را با خواسته هاى او سازگار نيست از خود دور مى كند. از اين رو خداوند متعال فرموده است:

وَلا تُطِعْ من أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً و نادانهاى گنهكار نيكوحال تر از كسانى هستند كه در راه دين نادان، و معتقدند نسبت به آن دانا و عالم مى باشند، زيرا عامى گنهكار به تقصير خود اعتراف دارد، و به درگاه خداوند توبه و استغفار مى كند، ليكن نادانى كه گمان مى كند عالم است و علومى را كه بدانها مشغول است وسيله آبادى دنياى وى و اعراض او از سلوك راه آخرت و دين است، از اين گناه توبه نمى كند و از خداوند آمرزش نمى طلبد بلكه تا دم مرگ به همين روش ادامه مى دهد. و چون اين وضع بر بيشتر مردم جز كسانى كه خداوند آنها را مصون داشته است غلبه دارد، و اميدى به اصلاح حال آنها نيست، راه سالمتر براى كسى كه اهل احتياط و پرهيز باشد كناره گيرى و جدايى از مردم است، چنان كه به خواست خدا اين موضوع را بزودى در كتاب عزلت شرح خواهيم داد. به همين جهت بوده است كه يوسف بن اسباط به حذيفه مرعشى نوشت چه گمان دارى درباره كسى كه يك تن نمى يابد تا با او ذكر خدا كند جز گنهكارى كه با او ذكر خدا كردن معصيت است. و اين عزلت به سبب آن است كه اهل ذكرى نمى يابد. و او راست گفته است، زيرا كسى كه با مردم مى آميزد نمى تواند از غيبت كردن و يا شنيدن آن و يا خاموش ماندن از نهى منكر يعنى كار زشت بر كنار بماند بهترين حالات اين است كه انسان علمى را به ديگرى بياموزد، يا آن را از ديگرى فرا گيرد. و اگر بينديشد و بداند كه دانشجو هدفش از تحصيل دانش اين است كه آن را وسيله اى براى طلب دنيا و دامى براى ايجاد شرّ قرار دهد. بى شكّ معلّم ياور و دستيار و پشتيبان او به شمار مى آيد، و هموست كه اسباب اين كار را براى او فراهم مى سازد، و او مانند كسى است كه به راهزن شمشير بفروشد، چه همان گونه كه دانش شايستگى دارد در راه خير به كار رود، از شمشير نيز مى توان در امر جهاد بهره گرفت. از اين رو فروختن شمشير به كسى كه به قرائن حال مى داند كه آن را جهت راهزنى به كار خواهد گرفت اجازه داده نشده است.

بارى اين دوازده نشانه از نشانه هاى عالمان آخرت بود، و هر يك از آنها بخشى از اخلاق علماى پيشين را شامل مى شود، اينك تو يكى از اين دو راه را انتخاب كن يا خود را به اين صفات آراسته كن، و يا به تقصير خود معترف باش، و مبادا راه سوّمى را برگزينى و امر را بر خود مشتبه كنى، و آنچه را وسيله جلب دنياست دين خوانى، و روش بيكاره ها را روش عالمان راسخ بدانى، و با اين جهل و انكار خود را به گروه نابودشدگان نوميد ملحق سازى. از خدعه هاى شيطان كه اكثر مردم بدان هلاك شده اند به خدا پناه مى بريم، و از او مى خواهيم ما را از كسانى قرار دهد كه زندگى دنيا آنها را نفريفته، و شيطان آنها را مغرور خداوند نگردانيده است.