راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء0%

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء نویسنده:
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه: اخلاق اسلامی

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه:

مشاهدات: 37488
دانلود: 4155

توضیحات:

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37488 / دانلود: 4155
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده:
فارسی

فصل: شواهدى از كتب پيشين در فضيلت علم و علماء

عالم ما گفته است: امّا اهميّت و فضيلت علم و دانش از ديدگاه حكمت باستان لقمان به فرزندش گفت: اى پسرك من در انتخاب مجالسى كه در آنها شركت مى كنى ديدگانت را باز كن، اگر ديدى در آن مجلس گروهى گرد هم آمده اند كه خدا را ياد مى كنند با آنها بنشين، چه اگر دانشمند باشى دانشت به تو سود خواهد رسانيد، و اگر نادان باشى آنان دانش به تو خواهند آموخت، شايد خداوند آنان را زير سايه رحمت خويش قرار دهد و رحمتش، تو را نيز شامل گردد. و هر گاه ديدى گرد هم آمده اند و خدا را ياد نمى كنند با آنها همنشين مشو، زيرا اگر دانشمند باشى، دانشت به تو سودى نمى رساند، و اگر نادان باشى آنها بر نادانى تو مى افزايند، و بسا خداوند آنان را مورد كيفر قرار دهد، و آن كيفر تو را نيز فرا گيرد.

در تورات آمده است: خداوند به موسى (عليه السلام) فرمود: حكمت را بزرگ بشمار، چه من حكمت را در دل هر كسى قرار دهم مى خواهم او را بيامرزم، پس حكمت را فرا گير و بدان عمل كن، و به ديگران نيز بياموز تا از اين راه به كرامت من در دنيا و آخرت دست يابى.

در زبور آمده است: خداوند به داوود پيامبر فرمود: به دانايان بنى اسرائيل و راهبان آنها بگو با پرهيزگاران گفتگو و مذاكره كنند، و اگر ميان مردم پرهيزگارى نيافتند با دانشمندان سخن گويند، و چنانچه در بين آنها دانشمندى نيابند با خردمندان و انديشمندان به گفتگو بنشينند، زيرا پرهيزگارى و دانش و خرد مراتب سه گانه اى ست كه اگر يكى از آنها را در جامعه اى قرار دهم نشانه آن است كه نابودى آنها را نمى خواهم.

گفته شده است: اين كه خداوند پرهيزگارى را بر دانش و خرد مقدّم داشته براى اين است كه پرهيزگارى بدون دانش تحقّق نمى يابد، و چنان كه پيش از اين بيان شده است بهشت جز با خوف و خشيت از خداوند به دست نمى آيد، و خشيت تنها بر اثر علم و دانش حاصل مى شود، از اين رو خداوند علم را بر عقل مقدّم داشته است چه عالم ناگزير بايد عاقل باشد.

خداوند در سوره هفدهم انجيل مى فرمايد: واى بر كسى كه نام و آوازه علم به گوش او برسد، و به طلب آن برنيايد. او چگونه مى خواهد در جهنّم با نادانان محشور و همنشين گردد. دانش را بخواهيد و آن را فرا گيريد، زيرا دانش اگر شما را به سعادت نرساند بدبخت نمى كند، و اگر مرتبه شما را بلند نگرداند موجب پستى شما نمى شود، و اگر شما را توانگر نكند نيازمند نمى سازد، و اگر به شما سود نرساند زيانبخش نخواهد بود. نگوييد بيم آن داريم كه عالم شويم و عمل نكنيم. علم براى دارنده اش شفاعت مى كند، و بر خدا حقّ است كه او را خوار و زبون نگرداند. خداوند در روز رستاخيز مى فرمايد: اى گروه عالمان و دانشوران درباره خدايتان چه گمان داريد؟ مى گويند گمانمان اين است كه بر ما رحم كند، و ما را مورد آمرزش قرار دهد خداوند مى فرمايد: همين را انجام دادم، اين كه من حكمت و دانش خود را به شما سپردم براى اين نبود كه بدى را براى شما خواسته باشم، بلكه خيرى را برايتان اراده كرده بودم. اينك در زمره بندگان شايسته من و در زير سايه رحمتم به بهشت من در آييد.

مقاتل بن سليمان گفته است: در انجيل يافتم كه خداوند به عيسى (عليه السلام) فرموده است: عالمان را گرامى بدار و قدر و منزلت آنها را بشناس، زيرا من آنان را بر همه آفريدگانم جز پيامبران و فرستادگانم مزيّت و برترى داده ام، همچون مزيّت خورشيد بر ستارگان، و فضيلت آخرت بر دنيا، و برترى من بر همه چيز.

از سخنان مسيح (عليه السلام) است كه: هر كس بداند و عمل كند در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد مى شود.

فصل

غزّالى مى گويد: «امّا آثار ...» وى برخى از آنچه را ما از علماى خود در زمينه اخبار ذكر كرديم در اين جا نقل كرده، و پاره اى از احاديث نبوى را به دسته اى از صحابه نسبت داده، و همين كار را در مورد آثارى كه در فضيلت تعليم و تعلّم بيان كرده انجام داده است. در اخبارى كه در اين دو قسمت آورده بعضى از آنچه را ما از طريق شيعه نقل كرده ايم ذكر كرده است.

غزّالى آنچه را در ضمن آثار بيان كرده اين است كه: «ابو الاسود دوئلى گفته است: چيزى از دانش گرامى تر نيست، پادشاهان حاكمان بر مردم، و دانشمندان حكمرانان بر پادشاهانند.

ابن عبّاس گفته است: سليمان بن داوود (عليه السلام) ميان علم و پادشاهى و مال مخيّر شد كه هر كدام را بخواهد اختيار كند، وى علم را برگزيد، و مال و پادشاهى نيز با آن به او داده شد.

يكى از دانشمندان گفته است: كاش مى دانستم كسى كه از علم تهيدست است چه چيزى به دست آورده، و آن كه به دانش دست يافته چه چيزى را از دست داده است.

ابن عبّاس گفته است: پاره اى از شب را به مذاكره علوم پرداختن نزد من محبوبتر از احياى آن شب است.

به يكى از حكيمان گفته شد: چه چيزهايى بايد گردآورى و ذخيره كرد؟

پاسخ داد: چيزهايى كه اگر كشتى تو غرق شود به همراه تو شنا كند، يعنى دانش.

گفته شده است: منظور او از غرق كشتى، نابودى بدن او به سبب مرگ است.

يكى از حكيمان گفته است: من به دو كس بيش از هر شخص ديگر ترحّم مى كنم. آن كه تحصيل دانش مى كند ليكن نمى فهمد، و آن كه مى فهمد و در صدد تحصيل دانش نيست.»

مى گويم: يكى از دانشمندان ما گفته است: از جمله گفته هاى ابوذر (ره) اين است كه: اندكى دانش بياموزيم نزد ما محبوبتر است از اين كه هزار ركعت نماز مستحبّ به جا آوريم.

و گفته است: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيديم كه مى فرمود: «هنگامى كه مرگ به سراغ طالب علم مى آيد چنانچه در حال تحصيل باشد شهيد مرده است.»

غزّالى مى گويد: وهب بن منبّه گفته است: دانش شرافت مى آورد، هر چند دارنده آن پست باشد عزّت مى آورد، هر چند دارنده آن خوار باشد، انسان را به خداوند نزديك مى كند هر چند دور و مبغوض باشد، توانگرى مى آورد اگر چه بينوا باشد بزرگوارى مى آورد، هر چند دارنده آن كوچك و حقير باشد هيبت و شكوه مى آورد، هر چند پست و زبون باشد تندرستى مى آورد، اگر چه بيمار و دردمند باشد.

يكى از عارفان مى گويد: مگر نه اين است اگر بيمار از خوردن و نوشيدن و دارو منع شود مى ميرد، دل نيز چنين است اگر از دانش و تفكّر و حكمت محروم گردد خواهد مرد.

عارفى ديگر گفته است: هر كس در نزد عالم و دانشمندى بنشيند اگر چه نتواند از دانش او چيزى از بر كند، از هفت فضيلت برخوردار مى شود:

١- به كرامت و پاداشى كه نصيب دانشجويان و طالبان علم مى شود دست يافته است.

٢- مادام كه در محضر دانشمند به سر مى برد از گناهان مصون است.

٣- آنگاه كه از خانه خود به قصد تحصيل دانش بيرون مى آيد رحمت خداوند بر او نازل مى شود.

٤- هنگامى كه در حلقه درس دانشمند حضور مى يابد، از رحمتى كه بر اين مجلس سايه مى افكند بهره اى عايد او مى گردد.

٥- تا زمانى كه به سخنان عالم گوش فرا مى دهد، كار او طاعت به شمار مى آيد، و در نامه اعمال او نوشته مى شود.

٦- هر گاه به رغم شنيدن گفتار دانشمند نتواند چيزى از سخنان او را درك كند، و از جرمان خود در فهم دانش دلتنگ شود، همين دلتنگى و اندوه، وسيله اى براى تقرّب او به درگاه خداوند متعال خواهد بود، چه او فرموده است: من در دلهاى شكسته جاى دارم.

٧- او با حضور خود در مجلس عالم، احترام و تكريم مسلمانان را نسبت به عالمان و دانشمندان مى بيند، و تحقير و تقبيح آنان را نسبت به فاسقان و گنهكاران مشاهده مى كند، در نتيجه قلبش از فسق و گناه رو گردان و متنفّر مى شود، و طبع او به دانش گرايش پيدا مى كند، به همين سبب پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور فرموده كه با صالحان و شايستگان همنشينى و نشست و برخاست شود.

و نيز آن عارف گفته است: هر كس با هفت فرقه از مردم همنشين شود، خداوند هفت خصلت را در او زياد مى كند:

١- هر كس با توانگران و دولتمندان بنشيند، خداوند بر دوستى و دلبستگى او به دنيا مى افزايد.

٢- همنشينى با تهيدستان و مستمندان موجب شكر و سپاس به درگاه خداوند، و رضا و خشنودى است نسبت به آنچه نصيب او فرموده است.

٣- نشستن با پادشاهان موجب آن است كه خداوند بر نيرو و كبر او بيفزايد.

٤- همدمى با زنان باعث افزايش نادانى و شهوت است.

٥- نشستن با كودكان موجب ازدياد جرأت و گستاخى بر ارتكاب گناه و تأخير و مسامحه در توبه است.

٦- مجالست با شايستگان و نيكان بر رغبت انسان به اداى طاعات مى افزايد.

٧- نشستن با عالمان و دانشمندان دانش انسان را افزايش مى دهد.

خداوند متعال هفت چيز را به هفت نفر آموخت:

١- همگى اسمها را به آدم ابو البشر (عليه السلام) تعليم داد.

٢- هوشمندى و فراست را به خضر (عليه السلام) عطا كرد.

٣- تعبير رؤيا را به يوسف (عليه السلام) آموخت.

٤- فنّ زره سازى را به داوود (عليه السلام) ياد داد.

٥- زبان مرغان و پرندگان را به سليمان (عليه السلام) تعليم داد.

٦- به عيسى (عليه السلام) تورات و انجيل را آموخت، چه فرموده است: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ

٧- به محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شريعت و آيين يگانه پرستى را ياد داد، كه فرموده است: و يعلّمك الكتاب و الحكمة.

پس علم و دانش آدم (عليه السلام) سبب شد كه فرشتگان بر او سجده كنند، و مقام و منزلت او برتر از فرشتگان باشد.

دانش خضر (عليه السلام) موجب گرديد كه موسى و يوشع (عليهما السلام) شاگردى او كنند، و نسبت به او فروتنى ورزند. و اين امر از آيات قرآنى مربوط به داستان آنها استنباط مى شود.

دانش يوسف (عليه السلام) سبب شد كه خاندان خود را بازيابد، و زمامدار امور يك كشور شود، و به پيامبرى برگزيده گردد.

دانش داوود (عليه السلام) سبب رياست و بالا رفتن مقام او شد.

دانش سليمان (عليه السلام) سبب يافتن بلقيس و غلبه بر وى گرديد.

دانش عيسى (عليه السلام) سبب شد كه دامن پاك مادرش از تهمت زدوده شود.

دانش محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) موجب آن است كه در روز رستاخيز از امّتش شفاعت كند.

راه بهشت در اختيار چهار تن است: عالم، زاهد، عابد و مجاهد اگر عالم در ادّعايش راستگو باشد به او حكمت و به زاهد ايمنى، و به عابد خوف، و به مجاهد تحسين عطا مى شود.

يكى از محقّقان مى گويد: عالمان سه دسته اند: دسته اى خدا شناسند، ليكن به اوامر و احكام او آگاهى عميق ندارند. اين گونه دانشمندان كسانى هستند كه معرفت الهى بر دلهاى آنها چيره گشته است، و در مشاهده انوار جلال و كبريايى او فرو رفته اند، از اين رو مجال فرا گرفتن علم احكام را جز آنچه ضرورى آنهاست ندارند. دسته ديگر اوامر و احكام الهى را بخوبى مى دانند ليكن خدا را آن چنان كه بايد نمى شناسند اينان به حلال و حرام و دقايق احكام آگاهند، ليكن به اسرار جلال الهى وقوف ندارند. دسته سوّم آنانى هستند كه هم خداشناسند، و هم اوامر و احكام الهى را مى دانند. اين دانشمندان در مرز مشترك جهان معقولات و عالم محسوسات جاى دارند اينان گاهى به سبب حبّ الهى و قرب به خداوند با او مأنوسند، و زمانى از نظر شفقت و رحمت به بندگان او با آنها همدم و همنشين مى باشند. هنگامى كه از سفر روحانى خود به سوى خلق باز مى گردند، در ميان مردم مى آيند، و همچون يكى از آنان مى باشند و گويى خدا را نمى شناسند، و چون با خدا خلوت مى كنند، و كمر به خدمت او مى بندند و به ياد او مشغول مى شوند، گويى به هيچ روى مردم را نمى شناسند. آرى اين طريقه پيامبران و صدّيقان است، و مراد پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است: از عالمان بپرس، با حكيمان معاشرت كن و با بزرگان همنشين باش، همين دسته است.

بنابراين مقصود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين كه فرموده است: از عالمان بپرس، دانشمندانى است كه به اوامر و احكام خدا دقيقا واقفند ليكن خدا را چنان كه بايد نشناخته اند، از اين رو دستور داده است به هنگام نياز مسائل شرعى از آنها پرسش و استفتا شود، امّا حكيمان آنهايى هستند كه خدا را بخوبى مى شناسند، ليكن اوامر و احكام الهى را به طور دقيق نمى دانند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور داده است كه با آنها معاشرت و آمد و رفت شود. و منظور از بزرگان دانشمندانى است كه در هر دو جهت دانا و آگاه مى باشند، بدين سبب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور مجالست با آنها را داده است، زيرا همنشينى آنها مايه خير دنيا و آخرت است.

براى هر يك از اين سه دسته از دانشمندان، نشانه هايى است. نشانه عالم به اوامر و تكاليف الهى ذكر زبانى است نه قلبى، ترس از خلق است نه از خالق، شرم ظاهرى از مردم است نه شرم باطنى از خدا. نشانه عالم خداشناس اين است كه پيوسته به ياد خدا مشغول و ترسان و شرمگين است، ذكر او قلبى است نه زبانى، بيم او توأم با اميد است و ترس توأم با گناه نيست. شرم و حياى او در اندرون دلش ريشه دارد و ظاهرسازى نيست. امّا نشانه عالم و دانشمندى كه هم خداشناس و هم دانا به اوامر و احكام او مى باشد داشتن شش امتياز است، سه تاى آنها همانهاست كه درباره عالمى كه تنها خداشناس است گفته شد، و سه تاى ديگر كه از ويژگيهاى اوست، اوّل اين كه او در مرز مشترك ميان جهان غيب و شهود قرار دارد، دوّم اين كه وى معلّم و رهنماى آن دو دسته است، سوّم آن كه دو دسته مذكور يعنى عالمان و حكيمان به اين دسته كه كبرا (بزرگان) نام دارند نيازمندند بى آن كه اينان به آن دو دسته نيازى داشته باشند. دسته اخير كه معرفت آنها نسبت به خداوند كامل و به اوامر و احكام او عالمند همانند خورشيد است كه فزونى و كاستى نمى پذيرد، و آنها كه از معرفت الهى برخوردارند، و به اوامر و تكاليف او به طور دقيق آگاهى ندارند همچون ماه آسمانند كه گاهى زيادت و زمانى نقصان مى پذيرد، و آنان كه تنها دستورها و فرمانهاى الهى را مى دانند، و از شناخت خداوند چنان كه بايد بهره اى ندارند مانند چراغند كه خود مى سوزد، و به ديگران روشنايى مى بخشد.

فصل: شواهد عقلى كه غزّالى ذكر كرده است

غزّالى مى گويد: «امّا شواهد عقلى، بايد دانست مقصود از اين باب شناختن فضيلت علم و دانستن نفاست و ارزش والاى آن است، ليكن تا حقيقت فضيلت و اين كه مراد از آن چيست دانسته نشود، نمى توان معناى اتّصاف علم يا غير آن را به اين صفت دانست، چه كسى كه معناى حكمت و حقيقت آن را نداند اگر طمع داشته باشد مفهوم اين جمله را كه: زيد حكيم است يا نه بفهمد راهى به خطا رفته است.

«فضيلت مشتقّ از فضل است كه به معناى زيادتى است، و چون دو چيز در امرى مشاركت داشته باشند، و يكى بر ديگرى به داشتن فزونى و مزيّتى كه كمال وى در آن است اختصاص داشته باشد، گفته مى شود: او از آن افضل يا برتر است، چنان كه مى گويند: اسب برتر از الاغ است، و اين بدان معناست كه اين دو در باركشى با يكديگر مشاركت دارند ليكن اسب با داشتن نيروى حمله و گريز، شدّت تاخت و تاز و زيبايى شكل و اندام بر الاغ برترى دارد. بنابراين اگر فرض شود الاغى در بدنش عضوى زايد وجود داشته باشد، گفته نمى شود كه آن برتر از اسب است، چه اين زيادتى در جسم است و در حقيقت مايه نقصان آن است و كمالى براى آن نيست.

زيرا حيوان از نظر معنا و صفات مطلوب است نه به سبب جسم و زيادتى و نقصان آن.

«چون اين مطلب دانسته شود روشن خواهد شد كه دانش را چنانچه با صفات ديگر بسنجيم در ذات خود داراى فضيلت است، چنان كه اگر اسب را با حيوانات ديگر مقايسه كنيم نسبت به آنها فضيلت دارد، ليكن شدّت دويدن و تاخت و تاز كه مايه برترى اسب است به طور مطلق فضيلت نيست، در حالى كه علم ذاتا و به طور مطلق، بى آن كه با چيز ديگر مقايسه و سنجيده شود فضيلت است، زيرا علم از صفات كماليّه حق تعالى، و سبب شرافت فرشتگان و پيامبران است تا آن جا كه حتّى يك اسب زيرك و تيزهوش بر اسبى كودن و ديرفهم برترى دارد. و اين فضيلتى است مطلق بى آن كه با چيز ديگر مقايسه و سنجيده شود.

«بايد دانست چيزى كه نفيس و مرغوب است از سه قسم بيرون نيست: يا به سبب ذات خود مطلوب و مورد رغبت است و يا به سببى خارج از ذات آن، و يا به هر دو سبب. آنچه از جهت ذات مطلوب است بر آنچه از جهتى خارج از ذات خود مرغوب مى باشد افضل است، و هر چه از جهت ذات و سببى خارج از آن مورد رغبت است بر آنچه تنها از جهت ذات مطلوب است برترى دارد. آنچه به سببى خارج از ذات خود مرغوب مردم است از قبيل زر و سيم است، كه در خود آنها هيچ سودى نيست و اگر خداوند رفع نيازمنديهاى مردم را در آنها قرار نداده بود با سنگريزه تفاوتى نداشتند. امّا آنچه بر حسب ذات خود مطلوب است سعادت آخرت است، و آنچه مطلوبيّت آن هم به مناسبت ذات خود، و هم به سبب عاملى خارج از آن مى باشد از قبيل سلامت بدن است زيرا فى المثل سلامت پا از نظر اين كه موجب مصونيّت از درد، و مايه حركت و رفت و آمد، و وسيله برآوردن مقاصد و رفع نيازمنديها مى باشد مطلوب است. و ما هنگامى كه از همين ديدگاه به علم بنگريم ملاحظه مى شود كه دانش در ذات خود دلپسند و لذّت بخش است از اين رو مطلوبيّت ذاتى دارد، علاوه بر اين وسيله تحصيل سعادت اخروى، و مايه تقرّب به درگاه بارى تعالى است، به گونه اى كه جز به وسيله آن نمى توان به قرب او رسيد. بالاترين چيزها از نظر آدمى سعادت ابدى است، و آنچه مى تواند وسيله اى براى دست يافتن به آن باشد بهترين چيزهاست، دست يافتن به اين سعادت تنها از طريق علم و عمل ميسّر است، و اداى عمل نيز منحصرا منوط به علم و آگاهى به كيفيّت عمل است. بنابراين دانش اساس و سرمايه سعادت دنيا و آخرت است، و بهترين اعمال به شمار مى آيد، و چگونه چنين نباشد و حال آن كه فضيلت هر چيزى به شرافت و برترى ثمره آن شناخته مى شود، و دانسته ايم كه ثمره علم رسيدن به قرب پروردگار جهانيان، و پيوستن به فرشتگان و همنشينى با ساكنان عالم بالاست، و اين ثمره علم در آخرت است.

امّا نتيجه آن در دنيا عزّت و وقار، و نفوذ كلام در پادشاهان، و ملازمت نفوس بر تعظيم و احترام آنهاست، تا آن حدّ كه طبيعت تركهاى نادان و عربهاى گستاخ بر توقير و احترام پيران و سالخوردگانشان سرشته شده است، و آن به سبب اين است كه سالخوردگان از دانشى كه حاصل تجربه هاى آنهاست برخوردارند، بلكه چهارپايان به مقتضاى طبيعت خود نسبت به انسان احترام و فروتنى مى كنند، چون احساس مى كنند او داراى كمالى است كه از مرتبه آنها بالاتر است.

«آنچه گفته شد در فضيلت مطلق علم بود، ليكن علوم چنان كه ذكر خواهد شد مختلف و گوناگون است، و ناگزير فضيلت آنها نيز مختلف و متفاوت مى باشد امّا فضيلت تعليم و تعلّم يعنى ياد دادن و ياد گرفتن از آنچه پيش از اين بيان كرده ايم روشن شده است، زيرا از جهت اين كه علم بهترين چيزها به شمار مى آيد، فرا گرفتن آن جلب بهترين چيزهاست، و آموزش آن اعطاى نيكوترين اشياست، براى اين كه اهداف و مقاصد مردم همه به دين و دنيا مربوط مى شود و انتظام امور دين نيز بسته به منظّم بودن امور دنياست. چه دنيا كشتزار آخرت است، و نزد كسانى كه آن را وسيله اى بيش ندانسته اند گذرگاهى است براى رسيدن به قرب حقّ تعالى، و منزلگاه موقّتى است براى آنهايى كه دنيا را وطن قرار نداده اند. امور دنيا تنها از طريق كارهايى كه آدميان انجام مى دهند سامان مى يابد، و كارها و پيشه ها و صنايع آنها نيز از سه نوع بيرون نيست:

١- يا كارهايى است اصولى كه بدون آنها جهان قوام نمى يابد، و اينها چهار چيز است: اوّل كشاورزى كه مايه تأمين خوراك انسان است. دوّم پارچه- بافى كه پوشاك انسان را تأمين مى كند، سوّم بنّايى كه موجب تهيه مسكن است، چهارم سياست است كه براى ايجاد الفت در اجتماع و كمك در فراهم آوردن وسايل معيشت و نظم امور به كار گرفته مى شود.

٢- يا كارهايى است كه در خدمت صنايع مذكور و آماده كننده آنهاست مانند آهنگرى كه با تهيّه آلات و ادوات مورد لزوم در خدمت كشاورزى و بخشى از صنايع است، و همچون پنبه زنى و ريسندگى كه به بافندگى خدمت مى كند، و موادّ آن را فراهم مى سازد.

٣- يا كارهايى است كه اعمال اصولى را كامل و آراسته مى كند مانند آسيابانى و نانوايى نسبت به برزگرى، و گازرى و دوزندگى نسبت به بافندگى.

«نسبت اين امور به آنچه مايه قوام جهان هستى است مانند نسبت اعضاى بدن به تن آدمى است، چه اجزاى تن سه گونه است: يا اعضاى اصلى و عمده اند، مانند دل، جگر و مغز، و يا كارگزار آنهايند مانند معده، رگها، شريانها، اعصاب و روده ها و يا مكمّل و زينت بخش آن دو مى باشند، مانند ناخنها، انگشتها و ابروها.

«شريفترين اين امور آنهايى است كه اساس و پايه هاى اصلى زندگى آدمى را تشكيل مى دهند، و از ميان آنها سياست كه مايه ايجاد الفت و وسيله اصلاح امور زندگانى مى باشد از همه شريفتر و برتر است، از اين رو لازمه تصدّى امر سياست داشتن كمالاتى است كه وجود آن در ديگر مشاغل شرط و ضرورى نيست، چه كسى كه عهده دار اين امر است خواه و ناخواه ديگر صاحبان صنايع و مشاغل را به كار مى گيرد. امّا سياستى كه در جهت اصلاح امور مردم، و ارشاد آنها به راه راست است، و مايه رستگارى انسان در دنيا و آخرت مى باشد چهار مرتبه دارد: مرتبه اوّل- كه عالى ترين آنها مى باشد سياست پيامبران است كه احكام آنها بر خواصّ و عوام، و در ظاهر و باطن لازم الاجر است.

مرتبه دوّم- سياست خلفا و پادشاهان است كه فرمان آنها بر خواصّ و عوام است، و در ظاهر اجرا مى شود نه در باطن.

مرتبه سوّم- سياست آن دسته از عالمان است كه به خداى عزّ و جلّ و آيين او عالم و آگاه، و وارث پيامبران مى باشند، حكم آنها تنها نسبت به باطن خواصّ است، و فهم عوام بدان درجه نيست كه بتواند از احكام آنها استفاده كند، و نيز اين عالمان از چنان نيرويى برخوردار نيستند كه بتوانند در ظواهر آنها تصرّف، و آنان را به كارى ملزم و يا از آن منع كنند.

مرتبه چهارم- سياست واعظان است، و حكم اينان تنها بر باطن عوام است.

«شريفترين اين سياستهاى چهارگانه پس از مقام پيامبرى افاده علم و تهذيب نفوس مردم است از خويهاى نكوهيده اى كه مايه هلاكت مى باشد، و ارشاد آنها به سوى اخلاق پسنديده اى كه سبب سعادت خواهد بود، و مراد از «تعليم» همين است.

ما پيش از اين گفته ايم كه تعليم و آموزش برترين پيشه ها و شريفترين كارهاست، زيرا شرافت هر كار و هنرى به يكى از سه چيز دانسته مى شود:

١- يكى از راه توجّه به طبع و غريزه است كه معمولا هنرها به وسيله آن شناخته مى شوند، مانند شناخت فضيلت علوم عقلى بر علوم ادبى، چه حكمت به سبب عقل، و لغت از طريق سمع شناخته مى شود، و عقل از سمع شريفتر است.

٢- از لحاظ عموميّت سود آن است، مانند فضيلت كار كشاورزى بر زرگرى.

٣- از نظر آنچه مورد عمل و اقدام است مانند فضيلت زرگرى بر دبّاغى، چه مورد عمل يكى طلا، و موضوع كار ديگرى پوست مردار است.

«پوشيده نيست علوم دين را كه عبارت از شناخت راه آخرت است با كمال عقل و صفاى ذهن مى توان دانست، و عقل شريفترين صفات انسان است، چنان كه پس از اين بيان خواهد شد، چه انسان به سبب موهبت عقل، قابليّت قبول امانت الهى را يافته، و به وسيله آن مى تواند به جوار قرب الهى برسد.

«امّا در مورد عموميّت سود علوم دين هيچ كس در آن شكّ نكرده است، زيرا سود و ثمره آن سعادت آخرت است. و درباره شرافت موضوع آن پوشيده نيست كه معلّم در دل و جان انسان تصرّف مى كند، و انسان شريفترين موجودات در روى زمين است، و گرامى ترين اعضاى انسان دل اوست. معلّم دست اندركار تكميل و آراستن و پاكيزه كردن دل انسان است و او را به سوى مقام قرب حق تعالى سوق مى دهد. بنابراين آموزش دادن علم از نظرى عبادت پروردگار، و از نظر ديگر جانشينى خداوند متعال است، و بى شكّ عالى ترين جانشينى است، چه حكم به ارزش هر چيزى بستگى به هدف و مقصد آن دارد، و خداوند متعال قلب عالم را براى فرا گرفتن دانش كه از اخصّ صفات اوست گشاده گردانيده است، از اين رو عالم مانند كسى است كه خزانه دار گرانبهاترين گنجينه هاست، و در اين حال او مجاز است از اين گنجينه به هر كس كه نيازمند باشد انفاق كند.

بنابراين كدام رتبه و مقام برتر از اين است كه انسان ميان پروردگار و بندگانش واسطه اى باشد كه آنها را به خداوند نزديك كند، و به بهشت جاودانى سوق دهد.»

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فصل: شواهد عقلى كه مؤلّف ذكر كرده است

مى گويم: از جمله شواهد عقلى بر شرافت و ارزش علم اين كه لذّت و خوشى تنها از طريق ادراك حاصل مى شود، و شكّ نيست كه لذّات عقلى از لذّتهاى خيالى قوى تر، و لذّتهاى خيالى از حسّى شديدتر و كاملتر است، بلكه لذّات حسى به هيچ روى قابل مقايسه با لذّات عقلى نيست، زيرا عقل هر چيز را آن چنان كه هست درك مى كند، بدون آن كه ظاهر آن را مورد توجّه قرار دهد عقل به مغز و حقيقت هر چيز دست مى يابد، امّا حسّ هر شى ء را در حالى كه با غير خود آميخته و مشوب به چيز ديگرى است مى فهمد، فى المثل انسان رنگ را زمانى حسّ مى كند كه ضمن آن درازا و پهنا و وضع و اين و ديگر امورى را كه از حقيقت رنگ بيگانه است احساس كند همچنين ادراك عقلى با چيزى كه درك شده مطابقت مى كند، و با آن تفاوتى ندارد، ليكن حسّ هر چيز را اگر نزديك باشد بزرگ، و اگر دور باشد كوچك مى بيند، و هر چه دورتر شود، آن را كوچكتر مشاهده مى كند، تا آن جا كه به سبب دورى آن را همچون نقطه اى مى بيند، و سپس بكلّى از جلو ديدگانش محو مى شود، و نيز هر چه شى ء به انسان نزديكتر باشد بزرگتر به نظر مى آيد، تا آن جا كه به سبب نزديكى، آن شى ء مانند نيمى از دنيا به نظر مى رسد، و سپس از نظر ناپديد مى شود. همچنين عقلى كه قوانين خرد و منطق را رعايت مى كند و از گناه و پليدى پاك است، و وهم و وسواس مزاحم او نيست از غلط و اشتباه مصون است، ليكن حسّ، بسيارى از اوقات در درك اشيا اشتباه مى كند، چنان كه خورشيد را به اندازه يك اترج (بالنگ) مى بيند، و مقدار جرم آن را مثلا يكصد و شصت برابر جرم زمين مى داند. و نيز مدركات عقلى امور كلّى ازلى و ذوات نورانييى هستند كه تغيير ناپذيرند، و از جمله آنها خود حق تعالى است كه مبدأ همه كمالات و زيباييها و جمال در عالم وجود است. شماره معقولات تقريبا پايان ناپذير است چه موجودات و انواع آنها پايانى ندارد. همچنين مناسبات و روابط ميان موجودات پايان پذير نيست. اين مدركات هر چه زياد شود نيروى خرد انسان را قوّت مى دهد، و بر نورانيّت آن مى افزايد، امّا مدركات حسّى اجسام و اعراضى هستند كه از ميان رفتنى و زايل شدنى نيستند و منحصر به انواع كمى از موجوداتند. اين مدركات چون از لذّتى قوى برخوردار شوند حسّ را تباه مى كنند. فى المثل چشم كه از روشنايى لذّت و از تاريكى رنج مى برد، از روشنايى زياد دچار تباهى و فساد مى شود، همچنين آواز شديد گوش را تباه و پس از آن مانع فهميدن آواز آهسته مى گردد. و نيز چنان كه گفته اند گواراترين لذّات جسمى زناشويى و خوردن خوراكهاى لذيذ و آنچه از اين قبيل است، مى باشد با اين حال كسى كه اندكى لذّت غلبه بر حريف را هر چند در امورى پست مانند شطرنج و نرد چشيده است چنانچه اين دو امر بر او عرضه شود احيانا آنها را ردّ مى كند و نمى پذيرد، زيرا لذّت غلبه موهومى جاى اين دو لذّت را گرفته است. و گاهى خوردنى و مباشرت با زن به انسان پيشنهاد مى شود كه چون مايه شرمسارى او مى گردد، دست از آنها باز مى دارد، و قهرا در اين جا رعايت شرم و آزرم براى او برتر و لذيذتر از خوردنى و همبسترى با زن مى باشد. و هر گاه به افراد كريم و سخاوتمندى لذّت بخشش بجا و بموقعى پيشنهاد شود، آنان آن را بر لذّت حيوانى شهوت آميزى كه مطلوب مردم است ترجيح مى دهند، و ديگران را در اين امر بر خود مقدّم مى دارند، و با شتاب آنها را مورد بخشش قرار مى دهند.

زيرا مردان بلند همّت در برابر حفظ آبروى خويش گرسنگى و تشنگى را كوچك مى شمارند، و به هنگام مبارزه با اقران و پيكارگران بيم از مرگ و نابودى را تحقير مى كنند، و بسا به هنگام خطر سوار بر مركب شده يك تنه بر شمار انبوهى از دشمنان يورش مى برند، زيرا خواستار لذّت ستايشند، هر چند اين ستايش پس از مرگ آنها به عمل آيد، گويى اين لذّت در حالى كه مرده اند نيز به آنها خواهد رسيد.

بارى روشن شد كه لذّات باطنى بر لذّتهاى حسّى برترى دارند، و اين امر منحصر به انسانهاى عاقل نيست، بلكه در چهارپايان نيز وضع به همين قرار است. چنان كه سگهاى شكارى در حالى كه گرسنه اند صيد را شكار كرده به صاحب خود مى رسانند، و بسا تا مسافت زيادى آن را حمل مى كنند همچنين حيوانات شيرده بچّه هايشان را بر خودشان ترجيح مى دهند، و بسا براى حمايت از آنها خطراتى بزرگتر از آنچه براى حفظ خويش تحمّل مى كنند بر خود هموار مى سازند. به هر حال اگر لذّات باطنى هر چند غير عقلى، از لذّات ظاهرى مهمّتر و مؤثرتر باشند روشن است كه لذّتهاى عقلى تا چه اندازه برتر و ارزشمندترند. خوشا به حال عقول والايى كه حق تعالى آنها را به اندازه امكان و قابليّتى كه دارند جلوه گاه انوار خاصّه خويش قرار داده، و كلّ وجود آن چنان كه هست مجرّد از هر شايبه اى در آنها ظهور يافته، و پس از تجليّات سبحانى ابتدا جواهر عقليّه جبروتيّه، و سپس جواهر روحانيه ملكوتيّه و اجرام سماويّه و آنچه پس از اينهاست در آنها تجسّم پيدا كرده است، به گونه اى كه از ذات آنها متمايز نيست. يكى از دانشمندان مى گويد: «اگر پادشاهان بدانند كه ما از علم چه لذّتى مى بريم با شمشير به جنگ ما خواهند آمد»، حقّ تعالى فرموده است: وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا.

از امام جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «اگر مردم ارزش معرفت خداوند متعال را مى دانستند به شكوفايى دنياى دشمنان او، و نعمتهايى كه آنان را از آنها بهره مند ساخته است نمى نگريستند، و دنياى آنها در نزد آنان كمتر و پست تر از آن چيزى بود كه در زير پاهاى خود لگدمال مى كنند، و همانند كسى كه همواره در باغهاى بهشت در كنار دوستان خدا به سر مى برد به معرفت خداوند متنعّم و از آن لذّت مى بردند. معرفت الهى مونس و همدم انسان در برابر هر بيم و وحشت، و يار و همنشين در هر تنهايى و وحدت، و روشنايى در ميان هر ظلمت، و قوّت در مقابل هر ضعف و درمان هر بيمارى است. سپس فرمود: پيش از شما قومى وجود داشت كه آنها را كشتند و سوزانيدند و اعضاى بدنشان را با ارّه قطع كردند، و زمين را با همه فراخى بر آنها تنگ ساختند، ليكن اين آزارها و بلاها آنها را از طاعت خداوند و دين حقّ باز نگردانيد. اينان كسى از دشمنان خود را نكشته، و آزارى به آنها نرسانيده بودند جز اين كه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ پس مقامات آنها را از خداوند درخواست كنيد، و بر مصائب روزگار شكيبايى ورزيد، تا پاداشهاى آنها را بيابيد.»