پيشگفتار
بى ترديد هر كس شديدا مايل است بداند، سرنوشتش در پايان حيات دنيوى چه مى شود و كار او بعد از مرگ به كجا مى كشد، روحش به كجا مى رود و بر پيكر بى روح او چه خواهد آمد. انسان گاه و بى گاه كه تنهاست يا به بيمارى سختى مبتلا مى شود، وقتى به مردن و خاموشى چراغ عمر مى انديشد يك نوع ترس و نگرانى خاصى به وى دست مى دهد، و چون قادر نيست هيچ گونه نفس خويش را آرام كند، سعى مى كند فكرش را جمع كند و به گونه اى خويشتن را از آن وادى نجات دهد. اين حالت اضطراب ، براى پيروان همه اديان الهى كه معتقد به معاد و حيات ديگرى براى انسان هستند، وجود دارد.
همه ايمان آوردگان با باورهاى قلبى به خدا و قيامت به جا آوردن دستورهاى دينى خود، هر چند به فضل خدا اميدوارند و انتظار دارند كه با لطف او در رستاخيز، جايگاه خوبى داشته باشند، اما موضوع مرگ و تصوير تاريك انسان لحظه جدايى با همه كس و همه چيز، فكر انسان را پريشان مى سازد.
لذا آنجا كه حب نفس و ميل قهرى و غريزى انسان به بقا، با پديده مرگ كه اساسش ظاهرا بر فنا و جدايى است در تضاد است ، از اين رو نگرش انسان به مرگ ، كه او را از خواسته هاى طبيعى اش محروم مى سازد، نگاهى ترس آور و تواءم با ابهام است به طور طبيعى هيچ كس نيست كه از مرگ نترسد و جز انبيا و معصومينعليهماالسلام
كه به خواست الهى يك نوع اتصال خاص با كائنات و ملكوت و مجردات را دارا هستند و مرگ را از زاويه وراى زمان مى نگرند و حوادث و حقايق بعد از آن را مى بينند و نيز اولياى خدا كه مقامى ويژه دارند، هر انسانى ، حتى متقى به ميزان دلبستگى به دنيا و ايمان و اعمالش ، مرگ را در درجات شدت و ضعف ، يك پديده ناخوشايند مى شناسد و پيوسته از آن گريزان است
نقل است امام هادىعليهالسلام
روزى به عيادت يكى از ياورانش رفت او كه بيمار در بستر مرگ بود و از مردن ترس و هراس داشت ، امامعليهالسلام
به او فرمود: «تخاف من الموت لانك لاتعرفه»
تو از مرگ مى ترسى ، چون از آن شناخت ندارى .»
روشن است كه دليل اين هراس ، بى خبرى انسان از مرگ و وقايع بعد از آن است ، چرا كه از ابتداى خلقت تاكنون ، هر كس كه مرگ را تجربه كرده ، باز نگشته است تا ديگران را از اخبار آن آگاه سازد. اگر در طول دوره آفرينش انسان ، كسانى بر اساس معجزه زنده شده اند، نمونه هايى براى آشنايى ذهن انسان با واقعيت مرگ بوده ، نه به دست آوردن اوضاع و اخبار مربوط به سرنوشت روح و بدن او بعد از مرگ شايد همين راز، يك لطف الهى يا يك نوع آزمايش و ارزيابى انسان است ، كه تا خاتمه ، اين هيچ كس نبايد به اين سر مكنون دست يابد.
آگاهى ما تنها آن چيزى است كه از طريق كتب آسمانى و انبياعليهماالسلام
بر اساس فهم و درك آدمى موجود است همه آنها هر چند شواهد و بينات مستندد، اما مملوس قوا و حواس انسان نيستند. ارزيابى از آن عالم چون با حواس ظاهرى محال است ، هيچ گاه آدمى تا زنده است با ابزار مادى نمى تواند به واقعيت جهان بعد از مرگ دست يابد.
فرد مؤمن هر چند از طريق نشانه ها و باورهاى دينى ، مساءله بعد از مرگ و حساب و كتاب قيامت را باور كند، چون هنوز خود آن را نديده و تجربه نكرده است ، قلبا از مرگ و معاد تشويق دارد و به آن به صورت ابهام مى نگرد. بسيارى از حوادث مسلم دوره هاى كهن تاريخى (چه دينى و چه ملى) با آن كه سينه به سينه نقل شده و از گذشته به يادگار مانده است ، هنوز برخى در مورد آنها ترديد دارند.
قصه هاى دينى و ماجراهاى عبرت انگيزى ؛ چون طوفان نوح ، سرگذشت قوم عاد و ثمود، زندگى سراسر تجربه و آزمايش حضرت ابراهيمعليهالسلام
، قصه تلخ و شيرين حضرت يوسفعليهالسلام
، داستان بنى اسرائيل و غرق شدن فرعونيان و سند شدن پيكر فرعون ، سرگذشت آموزنده اصحاب كهف ، بعثت حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
و زندگى پر نشيب و فراز يك انسان درس نخوانده ، حيات افتخارآميز حضرت امام علىعليهالسلام
، حادثه تاريخى عاشورا و نهضت استثنايى امام حسينعليهالسلام
براى احياى دين و... هر چند براى بسيارى از ما آشناست و از مشاهدات پيشينيان به ما گزارش شده است ، امّا براى خودمان ، مثل آنها كه در زمان حوادث و وقايع شاهد قضايا بوده اند، نمى تواند ملموس و قابل درك باشد، چه رسد به اين كه انسان بخواهد به چيزى مانند برپايى قيامت و معاد در حالى كه زمان وقوعش در آينده است ، به صورت مشهود معتقد و مطمئن شود.
چيزى كه هست يك نكته در همه قرون و اعصار ثابت مانده و امروز و هر روز نيز شاهديم كه هر لحظه آدمى مواجه با مرگ ديگران است چه كسى مى تواند مدعى شود تاكنون هيچ كس از خويشان و دوستانش اين سفر بى بازگشت را نرفته باشد؟ مع الوصف همين پديده مرگ ، با اين همه قطعى و حتمى بودنش ، بسيارى از آدم ها را نتوانسته تكان دهد كه بينديشند براى چه آمده اند و به كجا مى روند، امّا در عين حال در اصل قصه مرگ محتوم ، منكر و مؤمن به خدا مشتركند كه بله مرگ حتمى است و به اصطلاح اين شتر، روزى در خانه هركسى خواهد خوابيد، با اين تفاوت ، آن كه منكر معاد و حيات بعدى است ، ترس از مرگى دارد كه رشته حياتش را از دنيا و علايق دنيوى قطع كند و زندگى اش را در هم پيچيد، او را براى هميشه از خانواده اش جدا و وجود نازنينش را نيست و نابود سازد و تمام ، و آن كه به خدا و حادثه رستاخيز ايمان دارد، ترس از مرگى دارد كه مطمئن نيست تكليفش بعد از آن چيست يك انسان معتقد به جهان بينى توحيدى و مؤ اخذه اعمال پس از مرگ ، هر چند به فضل خدا اميدوار است ، امّا بر اساس مبانى اعتقادى و محاسبه نفس خويش ، نگران است كه چگونه مراحل بعد از مرگ را طى خواهد كرد. هر وقت به ياد مرگ مى افتد و به حساب و كتاب اعمالش مى انديشد، خصوصا در سالهايى كه جوانى را پشت سرگذاشت ، نگرانى ناشناخته بر وجودش سايه مى افكند و او را به تشويق وا مى دارد.
استاد شهيد علامه متفكر آيت الله مطهرىرحمهالله
در كتاب عدل الهى در بحث عذاب از خاطرات استادش مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازىرحمهالله
كه وى را علاوه بر فضل علمى در ايمان و زهد و طاعت نمونه اهل يقين و يادگار سلف صالح مى شناسد و خود را مريد آن عالم جليل القدر مى داند، نقل مى كند:
ايشان يك روز ضمن درس در حالى كه دانه هاى اشكشان بر روى محاسن سفيدشان مى چكيد، اين خواب را نقل كردند، فرمودند: در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است مردن را همان طورى كه براى ما توصيف شده است در خواب يافتم خويشتن را جدا از بدنم مى ديدم و ملاحظه مى كردم كه بدن مرا به قبرستان براى دفن حمل مى كنند. مرا به گورستان بردند و دفن كردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد. ناگاه سگى سفيد را ديدم كه وارد قبر شد. در همان حال حس كردم كه اين سگ تندخويى من است كه تجسم يافته و سراغ من آمده است مضطرب شدم ، شدم ، در اضطراب بودم كه حضرت سيّد الشهداء تشريف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور، من آن را از تو جدا مى كنم
اين رؤيا رؤياى عالم وارسته اى است كه مرحوم شهيد مطهرىرحمهالله
در شرح كوتاه زندگى اش مى نويسد:
مرحوم حاج ميرزا على آقا اعلى الله مقامه ارتباط قوى و بسيار شديدى با پيغمبر اكرم و خاندانش پاكش صلوات الله و سلامه عليهم داشت اين مرد در عين اينكه فقيه (در حد اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود و در بعضى از قسمت ها مثلا طب قديم و ادبيات طراز اول بود و قانون بو على را تدريس مى كرد از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سيّد الشهداء بود... كمتر كسى بود كه در پاى منبر اين مرد عالم مخلص متقى بنشيند و منقلب نشود. خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت ياد مى كرد در حال يك انقلاب روحى معنوى بود و...
و اين رؤيا از چنان عالم متقى ، كه سراسر حياتش بى وقفه تفقه در دين و بندگى خالص در راه خدا بود و شايد پرونده عمرش صاف و خالى از خدشه باشد، نمودار برداشت اوست از ماجراى بعد از مرگ كه نه به معناى ترس ، بلكه با نگرانى خاصى در حياتش آن را تعقيب مى كرد و از يك سو همان نگرانى به صورت مستند به خوابش مى آيد و از سوى ديگر برگه و برات نجات خويش را در همان حال از سالار شهدا امام حسينعليهالسلام
نيز مى گيرد.
حال با اين توضيح ، بيشتر خلق خدا كه رابطه شان با خدا و معنويت ضعيف يا تاريك است و پرونده قطورى در مورد گناه دارند، تكليفشان روشن است آنها اگر فرصت بازگشت به خدا را پيدا كنند، وقتى بهار عمر را پشت سر گذاشتند و برف پيرى بر سر و رويشان نشست تازه در مى يابند كه دارند تنها و بى كس مى شوند و پى مى برند كه يار و غمخوارى جز خداى مهربان ندارند. انسان هر چند دير امّا روزى متوجه مى شود كه اكثر دوستان و آشنايان و قوم خويش و حتى فرزندان تا آن جا او را حمايت و احترام مى كنند كه به منافع ماديشان لطمه نخورد.
در سال ١٣٦٥، نگارنده به مناسبت تغيير منزل در تهران به مرد و زن سالخورده اى بر خوردم كه حاضر بودند مالكيت سه دانگ خانه شان را به قيمت بسيار نازلى بفروشند تا هر چه زودتر با بهاى آن ، آپارتمان كوچكى در مشهد مقدس در جوار تربت پاك امام هشتم على بن موسى الرضاعليهالسلام
دست و پا كنند و آخر عمرشان را غريبانه در آنجا بگذرانند. آنها مى گفتند: سه دانگ ديگر متعلق به تنها فرزندشان است كه او هم آنها ترك و فراموش كرده و با همسرش در آمريكا زندگى مى كند. شايد شما خواننده محترم بارها شنيده يا ديده باشيد كه پدران و مادران وقتى به سن پيرى و ناتوانى مى رسند، عموما از فرزندان خود گله دارند. وقتى احساس مى كنند هر روز توان جسمى شان تحليل مى رود و در لب بام مرگ ايستاده اند، اضطراب مرموزى سراسر وجودشان را فرا مى گيرد؛ آنها اغلب از خانواده به ويژه فرزندان نااميد و از آينده خود نگرانند.
چند سال پيش در سفرى كه به زادگاهم داشتم ، آخرين لحظه بازگشت به عيادت مرد بيمارى رفتم كه در عشق به اهل بيت و عرض ادب به ساحت قدس سالار شهيدان شهره آشنايان بود. او روزهاى پايان را سپرى مى كرد. از اين كه مرا در بحران بيمارى و تنهايى در كنارش يافته بود آرامش عجيبى احساس مى كرد، به همين جهت سفره دلش را باز كرد و گفتنى هاى زياد گفت ؛ از بى وفايى دنيا، گذر تنهايى خود، خصوصا درباره فرزندانش كه نگذاشته بودند او از مال اندك شخصى اش بدهى هاى احتمالى شرعى خود را تاءديه نمايد، سخت اظهار دلتنگى مى كرد. در لحظه خداحافظى ، مبلغ ناچيزى از زير رختخوابش بيرون كشيد و به امانت به من سپرد و گفت : فلانى ، با آن كه اولاد دارم ، امّا بى كسم وقتى شنيدى من مردم ، اين اندوخته ايام تندرستى و حاصل دسترنج من است بابت نمازهاى فوت شده من به نماينده حاكم شرع برسان چاره اى نداشتم پس با گلوى بغض آلود، كه از او جدا مى شدم ، خاطرات گذشته اش را به ياد آوردم ، كه او در همان ايام سلامت و نشاط عمر، مرد وارسته و ساده زيستى بود كه دل از علايق دنيوى و ماديات گسسته بود. او مى گفت : اين كه مى گويند: «هر كه پل بگذرد خندان بود» منظور پول و ماديات است ، يعنى اگر هر كس از آن علايق بگذرد در آخرت خندان است
بله ، آن سالك مخلص ، راست مى گفت ، چرا كه بر اساس كلام حق تعالى هر كسى روزى خواهد فهميد كه علايق دنيوى از فرزند و مال ، اگر دشمن و موجب هلاك انسان نشوند، تنها زينت و مايه تفاخر اين دنيايند و تازه اگر صالح و سالم باشند به درد همين دنيا مى خورند و مطمئنا بعد از مرگ ، اصل و اساس رستگارى هر كس تنها عمل نيك اوست و بس
صدرالمتاءلهين ملا صدرا شيرازىرحمهالله
در كتاب عرشيه خود، كه به كوشش آقاى غلامحسين آهنى تصحيح و ترجمه شده است ، مى گويد:
«ديگر از حال ها كه در رستاخيز براى جان ها پيش مى آيد آن است كه در آن جا همه جان ها به صورت هاى برزخى و رخساره هاى كردار خويش ديده مى شوند نه به گونه هاى مادى آخشيجى
و خداى بزرگ در اين باره گفت : «يوم يفر المرء من اءخيه»
از اين رو بايد در آنجا تنها يافته شود و از پدر و مادر و يار و برادر جدا مى افتد و به گفته خداى بزرگ :(
وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا
)
در اين باره استناد توان كرد. پس از اين سخنان توان دانست كه آدمى در آن روز تنها با نتايج كردار خويش همراه است و با هيچ كس از مردم جهان فناناپذير، دمساز نخواهد بود.»
بنابراين در قيامت رابطه انسان ها با اعمال سنخيت انديشه هاست انساب و علايق خانوادگى هيچ نقشى در سرنوشت نهايى ندارند و نزديكترين كس آدم نمى تواند در قيامت كمكى بكند. چنانچه فرزندى اهل خير و انفاق و گاهى در همين دنيا به ياد والدينش باشد، شايد گوشه ناچيزى از خيرات او به روحشان در عالم برزخ برسد.
در همين جا به تناسب مطلب فوق ، خوابى را كه از مادر مرحومه ام ديده ام نقل مى كنم او كه به تصديق آشنا و بيگانه ، زنى صالحه و ايثار و دستگيرى بينوايان زبان زد همه بود، پيوسته با ياد مرگ و حساب و كتاب بعد از آن بسيار خائف بود. در سوگوارى اهل بيتعليهماالسلام
بى اختيار زار زار مى گريست و سرانجام عموما غش مى كرد و زمانى طولانى به حال اغما مى افتاد. او علاوه بر احترام و پاى بندى به اصول و ارزش هاى اسلامى حتى از اغلب سنت هاى استحبابى غفلت نمى كرد.
وقتى به سن رشد رسيدم ، يك بار به مناسبت اهتمام به تربيت صحيح و تغذيه سالم كودك ، به خودم مژده و اندرز داد كه در دوره شير خوارى ام روزگارى كه در خانه ها، از حمام ساده و لوله كشى آب خبرى نبود هيچ گاه او مرا در حال غير طهارت شير نداده است او با اين همه تعبد و رعايت احتياط احساسم اين بود، كه چون اغلب زنان ، وقتى گرد هم مى آيند بنابر عادت مشهورشان ، عموما به ارزيابى ديگران مى پردازند و چه بسا كه گفتارشان به غيبت مى كشد، شايد مادرم نيز در محفلى حتى ندانسته از اين خطاى عمومى مصون نمانده باشد، لذا بعد از مرگش مستمرا ضمن استغفار و طلب حليت از همه ، هداياى خير و برى به نام و ياد او تقديم مى كردم ، تا كه :
شبى او را در خواب ديدم در همان حال توجه داشتم كه او مرده است پس پرسيدم : «مادر! گاهى برايت خيراتى مى فرستم ، آيا به شما مى رسد؟» من ابتدا رگهاى كوچك و بزرگ كف دست او را كه خون از درون آنها موج مى زد و مى گذشت به وضوح ديدم اندكى بعد همان جريان رگهاى دست را در چشم اندازى وسيع به صورت جوى ها و نهرهاى كوچك و بزرگ مواج ديدم ، سپس همان امواج خون را به آب هاى زلال كانالها و رودهاى مختلف خروشان تبديل شده يافتم كه بسيار سريع به سوى اقيانوسى در جريان بودند. او دوباره گفت : «مى خواهى بدانى خيراتت چگونه و چه مقدار به من مى رسد؟ ببين آن جا را با اشاره به گوشه كف دست كه خيرات تو به منزله آن جوى كنارى كوچكى است كه آب اندكش به يكى از نهرهاى متصل به رود بزرگ ديگر مى ريزد و همه آنها به اقيانوس فرو مى ريزند.» و ديگر هيچ نگفت من از حيرت ديدار آن مناظره مستند مكشوف ، يك دفعه از خواب بيدار شدم و هنوز تا امروز در شگفتم كه خدايا آنچه من ديدم چه بود؟!
عصاره سخن اين كه آدمى در گرو انديشه و عمل خويش است و فطرتا از مرگ و آنچه بعد از آن مى گذرد نگران است و هراس دارد. شايد يكى از دلايل عمده آن ، علايم و وعده هاى عذابى است كه در كتب آسمانى در مورد تبه كاران و مجرمان پيش بينى شده است حق هم همين است ، زيرا در آيات قرآن تنها ٣٢٣ مورد از كلمه «عذاب» ياد شده و با احتساب ساير مشتقات آن ، ٣٧١ مورد براى كيفر گنه كاران ، هشدار داده شده است و اين تنها در مورد واژه عذاب است در مورد مجازات گمراهان ، مستقيم و غير مستقيم با واژه هاى ديگر از قبيل هلاكت ، خسران ، جهنم ، نار، ويل ، ذلة ، انتقام ، جرم ، جزاء، خزى ، عقاب و... فراوان ياد شده كه همگى حكايت از آن دارد كه اگر دنياى انسان به فراموشى از خدا و آلودگى به گناه گذشت ، بى ترديد پس از مرگ بد جايگاهى خواهد داشت و اقتضاى عدل هم همين است ، چرا كه آدمى طبعا طغيانگر و ستمكار است اگر براى او مرزى و مجازاتى در كار نباشد، پيوسته به خود و ديگران زيان وارد خواهد كرد.
وانگهى اين همه ظلم ها، حق كشى ها، جرم ها، جنايت ها به دست انسان در گستره اين كره خاكى صورت مى گيرد كه يكى از صدهايش كيفر برابر داده نمى شود. چه بسيار متجاوزان حقوق فردى و اجتماعى كه از چنگال قانون مى گريزند. اين همه حقوق و حدود الهى با تمرد آدم ها معطل مى ماند. بى ترديد بايد جا و جايگاهى جامع و نهايى باشد كه به همه حسابهاى آدمى دقيق و مو به مو برسد و كيفرهاى مناسبش را بدهد، چه در غير اين صورت اگر انسان مطمئن شود كه حساب و كتابى در كار نيست ، هيچ مانعى و جلودارش نيست و هيچ محكمه بشرى نمى تواند حقوق از دست رفته مظلوم را از ظالم ، مستوفى بگيرد. و سرانجام بستر حيات انسانى بر اثر تعدى و طغيان او، پيش از موعد موعود، محكوم به زوال و نابودى خواهد شد و اين ، مغاير با قانون عدالت و خلاف منشور خلقت است
بنابراين غير از كافر و مشرك و غافل مطلق ، كه به دليل بى اعتقادى ، هيچ گاه به ياد خدا نيستند و تكليف روشنى بعد از مرگ دارند و مقربان درگاه كه عاشق لقاءالله هستند و پيوسته از مرگ استقبال مى كنند، ساير مردم بر اساس انذار و هشدارهاى دينى ، چون وضعيت خويش را در دوره برزخ و هنگامه قيامت به وضوح نمى دانند، پيوسته بين خوف و رجا به سر مى برند.
و امّا حرف آخر؛ سيّد صادق نام مستعار جوانى است اين قصه طولانى به نام اوست ، از همان مردمى است كه به دليل غفلت و معاشرت با نااهلان به وادى گمراهى و تباهى مى افتد و يك شب به علت رويارويى شرم آور با پدر و مادر، براى رهايى از عذاب وجدان پناه به خواب مى برد تا وجود آلوده و نفس گناهكار خويش را در سايه و سياهى شب از تيرس ديد هر بيننده اى مستور سازد و در پرتو خواب ، اين عطيه الهى ، آرامش از دست داده اش را بازيابد، غافل از اين كه چشم تيز بين مجردات ملكوت ، ناظر و مراقب اوضاعند و ماءموران نامرئى الهى بدون كم و كاست به ثبت اعمال او مشغولند.
پس همين كه به خواب افسانه اى خود فرو مى رود، بر اساس حكمت و فلسفه اسباب و علل الهى ، از آن جايى كه سيّد صادق از رحم پاك زاده شد و از شير حلال تغذيه كرد و با غذاى حلال رشد يافت ، هر چند در يك مقطعى به جاده انحراف كشيده شد، امّا همان عوامل اصلى و ريشه اى خانواده كار خود را كرد و بر اساس يك اعتقاد درست و ريشه دار، مشيت الهى بر نجاتش تعلق گرفت و در يك روياى باور نكردنى روحش را به برزخ بدكاران كشانيد تا او را از اسرار عبرت انگيز پشت پرده و سرگذشت ارواح به صورت عين اليقين مطلع نمايد.
بله ، سيّد صادق آشنا بعد از اين روياى سرنوشت ساز، كه با لطف به خدا گوشه اى از دنياى ناشناخته و شگفت انگيز برزخ آگاهى يافت ، هر چند آنچه به دست آورده در تصويرى از خواب بوده و مانند همه خوابهاى متعارف ، ممكن است آميخته به روياى صادقه و اضغاث و احلام و آميزه اى از سره و ناسره و در مواردى حتى بر مبناى عقيده برخى مغاير با حقايق نفس الامر باشد كه ذهن با الهام از همان حقايق از آن فيلمبردارى كرده امّا به هر حال همه آن دريافت ها و مدركات ذهنى پس از انطباق با متون دينى به صورت مجموعه حاضر تنظيم گرديد تا حداقل ، تصوير مجسم عالم برزخ در تصور ره يافته او موجب شود كه (ان شاء الله) گمشده اى از جاده كج به راه راست آيد، خود را باز شناسد و مجدانه براى حيات دوباره اش طرحى نو براندازد.
اميد است حكايت خواب سيّد صادق نمونه ، كه پرده ابهام از گوشه اى از اسرار مرگ و عالم برزخ را كنار زد، موجب افزايش معلومات افرادى گردد و با مطالعه سرگذشت شگفت انگيز او، اگر كسانى تاكنون غفلتى داشته اند، پيش از فرا رسيدن مرگ ، توبه و چاره كار كنند تا دل هايشان به نور الهى منور و انفاسشان پاكيزه و مقدس گردد و به يارى خدا آن جايى رسند كه درباره مرگ و برزخ و قيامت نهراسند كه اولياى خدا به چنين جايگاهى دست يافته اند.
حسن عسكرى راد اسفند ١٣٧٦