شبى در برزخ

شبى در برزخ0%

شبى در برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

شبى در برزخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن عسكرى راد
گروه: مشاهدات: 12596
دانلود: 2194

توضیحات:

شبى در برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12596 / دانلود: 2194
اندازه اندازه اندازه
شبى در برزخ

شبى در برزخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - در سراشيبى سقوط

بله ، سيّد صادق ، هنوز دوره مدرسه اش تمام نشده بود كه تنها با يك محاسبه غلط (تحصيل فقط در خارج) و نداشتن دوست خوب و راهنماى صالح ، بر اثر معاشرت با افراد ناشناخته و ناباب به دام اعتياد ماده مهلك «هروئين» افتاد و با رسوايى هاى زيادى كه به بار آورد، خيلى زود از نظر مردم افتاد. پدر و مادر زحمتكش وى كه تنها همين پسر را داشتند، هر چه نصيحتش كردند، و قربان صدقه اش رفتند، به خرجش نرفت كه نرفت و سيّد صادق در فاصله كوتاهى نه تنها اعتبارات و افتخارات و خوشنامى هاى گذشته اش را از دست داد كه درس و مدرسه را هم به دليل همين بدنامى و گرفتارى به اعتياد رها كرد و بى پروا به روابط گسترده پنهان و آشكارش ‍ با همان دوستان تباه كننده جان و ايمانش تن در داد و به همين منوال به رسوايى اش ادامه داد.

موقعيت گذشته و حال اين سيّد جوان از بس مورد بحث و گفتگوى خانواده ها شده بود كه نام او به عنوان مايه عبرت بر سر زبانهاى خاص و عام افتاد و قصه تغيير روحى ناگهانى و افتادن در سراشيبى سقوط او نقل هر محفل و مجلس شده بود. سيّد صادق ، بعد از اين تغييرات فاحش در حيات فردى و اجتماعى اش ، ظرف دو سال كارش به جايى رسيد كه هر كس به نوعى از دستش گله داشت و ديگر پدر و مادر و همه فاميل از رفتار او در بين مردم سرافكنده شده بودند و حتى حاضر نبودند از سابقه پرافتخارش ياد كنند.

شايد خيلى جوانها باشند كه بر اثر غرور جوانى خطاهايى را مرتكب شده باشند، ولى يكى دو مرحله كه خطا مى كنند، وقتى سرشان به سنگ مى خورد، خوشبختانه به اشتباهاتشان پى مى برند و راه درست را دوباره باز مى يابند. امّا سيّد صادق و امثال او كه چند مرحله پايشان لغزيد، اگر با علايم حساس هشدار دهنده بيدار نشدند، ديگر كمتر اتفاق مى افتد تا سقوط نهايى از دام مهلكه ورطه هولناك انحراف نجات يابند، مگر اين كه معجزه اى رخ دهد، خصوصا اين سيّد جوان كه بعد از مشكل اعتياد، معضل دردناكترى داشت و آن ، رفتار ناخوشايند با پدر و مادر بود؛ به همين جهت والدينش او را رها و عاقش كرده بودند، لذا ديگر اميدى به اصلاح و نجات او نبود.

۴ - برخورد وقيحانه

يك روز كه سيّد صادق دست گلى تازه به آب داده بود با تردستى خاصى ، موتور آشنايى را از چنگش درآورده و به قيمت نازلى فروخته بود، وقتى با مراجعه صاحبش عرصه را تنگ ديد، در برابرش شاخ و شانه كشيد و هر چه از ذهنش درآمد نثار آن بيچاره كرد.پدر و مادر سيّد كه در حين مشاجره او با دوستش از ماجرا مطلع شده بودند، هر چند از اصلاح حال پسرشان نااميد بودند، امّا هيچ وقت فكر نمى كردند او وقاحت را به حد اعلا بكشاند و تا مرز خشونت و هتك حرمت با آنها برخورد كند. لذا ابتدا پدرش به منظور حمايت از حق و طرفدارى از صاحب موتور وارد معركه شد تا بلكه حق جوانى را كه به دوستى فرزندشان اعتماد كرده و موتورش را براى حل مشكلش چند لحظه به وى داده بود و او با سوء استفاده از اين اعتماد، آن را فروخته و خرج اعتيادش كرده بود بگيرد و به صاحبش مسترد نمايد. صادق طرد شده كه اعصابش در درگيرى چند لحظه قبل با دوست فريب خورده اش متشنج بود، ناگهان پدر ناراحت و ناراضى اش را مقابل خود يافت كه مى گويد:

صادق ، خجالت بكش ! به همين راحتى مال مردم را مى خورى يك ليوان آن هم روش ؟! پسر، آخر خدايى هست ، حساب و كتابى هست ، مگر نشنيدى كه هر عملى در اين دنيا انجام بدهى ، حتى به اندازه يك سر سوزن هم حساب دارد، هان ؟

سيد صادق معتاد كه نمى توانست قضيه چند دقيقه پيش و داستان سر به نيست كردن موتور دوستش را انكار كند، وقتى ديد رسوا شده ، يك قدم ديگر به سوى رسوايى بزرگتر پيش نهاد و با صداى مافنگى اش داد زد: برو بابا! تو ديگر چه مى گويى ؟ شما كه يك عمر به قول خودتان كار خوب و خير كرديد كجا را گرفتيد و به كجا رسيديد؟

پدرش كه تا اين حد وقاحت و بى شرمى را از پسرش انتظار نداشت ، در حالى كه مى لرزيد با خطابى تند گفت : پسره بى چشم و رو! اميدوارم خير نبينى ! تو كارت به جايى رسيده كه در مقابل پدرت هم مى ايستى ؟ تو حق دارى وقتى آدمى از فرمان خدا سرپيچيد، ديگر آخر و عاقبتش معلوم است كه به كجا مى رسد.

سيد كه بند شرف و احترام به بزرگتر را به آب داده بود، با دهان كف كرده در جواب پدرش بى محابا فرياد زد: بس است باز هم شروع كردى كه از خدا و پيغمبر بارم كنى ؟ ولم كن ديگر، حوصله ندارم موعظه ات را بشنوم

٥ - وقتى از خدا دور شد

بيچاره مادر سيّد صادق ، كه تا آن لحظه وارد ماجرا نشده بود و فقط از دور ناظر صحنه بود و سر و صدايشان را مى شنيد، وقتى توهين هاى نسبت به شوهرش را از جانب پسرش مشاهده كرد، ديگر نتوانست طاقت بياورد، سراسيمه خود را به اطاق مجاور رسانيد و اشك ريزان از فرط ناراحتى ، در حالى كه به روى و موى خود چنگ مى كشيد داد زد:

صادق ، صادق ! اين تويى كه با پدرت اين طور بگو مگو مى كنى ؟ الهى ، هميشه نان سوار باشد و تو پياده ، هر چه بدوى به او نرسى كه آبروى پدرت را بردى و دل پدر و مادرت را شكستى ! صادق ، آخر من كه به تو شير حلال داده بودم ، چرا اين طورى گستاخ در آمدى پس بگذار به تو بگويم كه من هم شيرم را به تو حرام كردم فرداى محشر از تو نمى گذرم

سيد صادق بى معطلى در جواب مادرش گفت : نگذار آن روى سياهم بالا بيايد! تو هم شيرت را حرام كن مگر چه مى شود؟

پدرش كه در گوشه مات و متحير ايستاده بود و داشت يك واقعيت تلخ باور نكردنى را تجربه مى كرد، با صداى لرزان و بريده گفت : آن وقت هم در اين دنيا تقاص پس مى دهى و هم در آن دنيا به عذاب اليم الهى گرفتار خواهى شد.

و صادق رسوا كه ديگر نمى توانست خود را جمع كند و كنترلش را داشته باشد، صدايش را بلندتر كرد و گفت : حالا كه كار به اينجا رسيده ، مى خواهم ببينم اصلا كى قيامت را ديده است ؟ چه كسى را از قبرش بيرون انداختند؟ ها؟ از ابتداى دنيا تا امروز كه اين همه آدم ها از نظر شماها، بد يا خوب ، مردند چه شد؟ چه كسى ديده يا شنيده كه از قبر كسى آتش زبانه بكشد؟

مادر كه اين پاسخ وقيحانه پسر را شنيد، احساس كرد ديگر هيچ تهديدى و هيچ خطاب تندى نمى تواند او را از راه رفته اش باز دارد، امّا در عين حال ماءيوسانه گفت : بله ، تو حق دارى اين طور نامربوط سر هم كنى و كفر بگويى آخر تو از خدا دور شدى ، قلبت را سياهى گرفته چقدر به تو گفتم صادق ، آن دوستان جديد و بى نمازت را رها كن گوش به حرف هايم ندادى بارها گفتم از خدا بترس ، از حساب قيامت بترس و...

و پدر صادق در دنباله درد دل هاى همسرش ادامه داد: كى فكر مى كرد سيّد صادق با آن همه خوبى ، با آن همه صفا و صداقت ، يك روزى اين جورى معتاد و گستاخ و از خدا بى خبر از آب دربيايد، كه همه از او نفرت داشته باشند؟

و صادق سقوط كرده كه راستى با دورى از خدا پرده سياهى ها بر قلب و وجدانش سايه افكنده بود، اين بار با اعمال خشونت بيشتر بر پدر و مادر، آن چنان دل آنها را به درد آورد كه اگر هر كسى مى شنيد، انگشت حيرت به دندان مى گرفت و تف به صورتش ‍ مى انداخت او با تندى تمام گفت : كوتاه ! ديگر نمى خواهم اين روده درازى هايى تان را بشنوم اگر يك بار ديگر از اين حرف ها از دهانتان در بيايد...

و پدرش از شدت خشم پيش رفت و يك طرف گردن و صورت را جلو برد و با صداى بلندترى گفت : لابد مى زنى زير گوشمان ، نه ؟! خجالت بكش صادق ! خدا از تو نگذرد كه مرا پيش خدا و خلق شرمسار كردى

بله ، سيّد صادق با همان جمله نا تمام ، حرف آخرش را زده بود و بى احترامى به پدر و مادرش را به نهايت رسانده بود. او يادش رفته بود كه بعد از عبادت و اطاعت در برابر خدا، اولين دستور الهى احسان و محبت به پدر و مادر است ، گويى او اصلا اين نغمه دلنشين قرآنى «زنهار! كلمه اى كه رنجيده خاطر شوند (با پدر و مادر) نگوييد و كمترين آزار به آنها مرسانيد و با ايشان با اكرام و احترام سخن گوييد»(٨) را در عمق وجود و وجدانش حس نكرده بود. او آنچنان دل مرده و شقى شده بود كه حتى نتوانست سنگينى اين بار گناه درگيرى و دل آزردن پدر و مادر را لمس كند. بله ، همه وجود سيد صادق را تاريكى ها فرا گرفته بود و او به ظاهر هر چند زنده بود، امّا نور انسانيت در باطنش خاموش شده بود و از درون مرده بود.

بخش دوم : خواب سرنوشت

١ - روح سيّد در برزخ

سيد صادق از اين مشاجره تند با پدر و مادر و شكستن دل آنها، هر طورى بود شامش را با اعصابى درهم ريخته صرف كرد و اندكى بعد به بستر رفت سيّد دراز كشيد، امّا معلوم بود كه خوابش نمى برد. يك ملحفه كهنه را به روى خود كشيد تا در زير آن چشمش به تاريكى عادت كند و چند بار هم اين پهلو و آن پهلو كرد، باز هم خوابش نبرد. دوباره بلند شد و يك ليوان آب نوشيد و دراز كشيد، امّا هنوز چند لحظه نگذشته بود كه بدنش به تشنج افتاد. ناله اى كرد دردآلود. چند بار به خود پيچيد و متعاقب آن عرق سردى بر پيشانى اش نشست پيدا بود كه به خواب رفته و با كابوسى كه مى بيند روحش در فشار است و جسمش نيز از عذاب روحى متلاطم و منقلب است

در اين وضعيت سخت و فشار روحى كه بر وى عارض شد، كم كم صادق به حرف مى افتد. كلماتى كه بر زبان مى آورد مفهوم نيست از قراين پيداست كه او با كسى يا كسانى دارد حرف مى زند و به نظر مى رسد كه روحش مى خواهد از بدنش مفارقت كند و به دليل وابستگى به آن ، جسم را تا نيمه راه برخاستن مى كشاند، امّا او از جا كنده نمى شود. كمى بعد در تصور و برداشت رويايى او مثل اين كه اين هماهنگى حاصل شده باشد جثه سنگين وى سبكبال به دنبال روح راه افتاد و ناگهان از جايش برخاست بسيار ملتهب و مضطرب او هر چند در تصورش خود را ايستاده مى ديد، امّا حقيقتا در خواب بود و در همان وضعيت زور مى زد انگار مى خواست از معركه هولناكى فرار كند كه تلاشش بى ثمر مى شد. سپس به خيالش كمى اين طرف و آن طرف شد و تلو تلو كنان كور مال كور مال به اطراف دست برد، امّا پيدا بود كه راه بر وى بسته است و از شدت تشنج و سرگردانى چند بار دولا و راست شد و معلوم بود ترس ‍ سراسر وجودش را گرفته و در حالى كه آب دهانش را به زحمت در گلو فرو مى برد، چشمانش را آرام باز كرد و به نقطه مجهولى خيره شد. سپس كمى جلو و عقب رفت و احساس كرد دو تا پاهايش قدرت نگه دارى هيكلش را ندارند. به هر زحمتى بود كمى مكث كرد و به نقطه نامعلومى خيره شد و همين طور كه با كف دو دست به چشم و چهره مى كشيد با صداى بلند و بريده گفت :

شما... شما كى هستيد؟ ها؟... اى واى اين جا كجاست ؟ و او با اولين كلمات كه گويا پرده اى به كنار رفته باشد و مجموعه اى از چهره هاى متضاد و ناهمگون در برابرش ظاهر شده باشند، با چشمان از حدقه بيرون زده ، خطاب به همان اشباح كه در مقابلش سايه انداخته بودند، داد زد: چرا شما زوزه مى كشيد؟

و بعد با وحشت تمام منتظر ماند تا عكس العملى دريافت كند كه نكرد و جوابى نشنيد پس مجددا گفت : شما را به خدا بگوييد اين جا كجاست ؟

سپس دستش را روى ابرو و پيشانى سايبان كرد به دور انداخت و با خودش زمزمه كرد كه : آخر تا آن دور دورها كه دارم مى بينم ، چرا همه شان قيل و قال مى كنند؟ چه غلغله اى برپاست چرا بعضى ها ناله مى كنند؟ اينها كى هستند؟ اصلا چرا بعضى ها عوضى اند يعنى اينها آدمند؟ نه نه ! شايد جن هستند! اوه ؟ آنها چطور؟ آن جا را مى گويم ، نكند آنها حيوان باشند! آنها ديگر چه جور حيوانى اند؟ حيوانات كه حرف نمى زنند!...

٢ - ديدار با گوژپشت

سيد با كمى مكث ، وقتى دوباره جوابى نمى شنود در پى وحشت مضاعف ، نيروى خارق العاده و مرموزى بر وجودش راه مى يابد و تصميم مى گيرد، هر طورى شده بايد اين اشباح را بشناسد. پس با ترس و لرزى خاص كمى جلوتر مى رود و به يكى كه چهره اش مثل آدم هاست و خودش هم با او احساس سنخيت مى كند، نزديك مى شود.

او آدمى است گوژ پشت و چهره اى سياه و نيم سوخته دارد و سر و نيم تنه اش را مدام به جلو و چپ و راست مى برد و به اطراف خيره مى شود و گاهى هم به بالا مى نگرد و با چشمانى گريان از خدا كمك مى طلبد و مى گويد: خدايا ببخش ! چرا توى آن دنيا كه بودم ، غفلت كردم ، اين همه مى گفتند با پدر و مادر خوشرفتارى كنيد، آنها را هيچ وقت از خود مرنجانيد، امّا در ايام جوانى بر اساس ‍ يك برداشت غلط و تحريك عوامل شيطانى برون و درون ، نور اين تكليف انسانى الهى در وجودم خاموش شد و من دل پدر را به درد آوردم

سيد صادق ، باز هم كمى جلوتر مى رود، مى خواهد با او حرف بزند امّا هنوز جراءت ندارد. بالاخره با كمى جلو و عقب رفتن سرانجام بر خود مسلط مى شود و دستش را به علامت اشاره و خطاب پيش مى برد و مى گويد: آقا، آقا! شما كى هستيد؟ اين جا كجاست ؟ چرا اين جا ترسناك است ؟

امّا انگار نه انگار، مثل اينكه سيّد چيزى نپرسيده و گوش كسى نشنيده است مجددا با تضرع مى پرسد: آقا، تو را به خدا قسم حرف بزن : گفتم اين جا كجاست ؟ همين حالا داشتى مى گفتى كه وقتى آن دنيا بودم منظورتان از آن دنيا كجاست ؟ حالا، اين چه دنيايى است ! اصلا موضوع چيست ؟ شما چرا اين شكلى هستى ؟ من كه دارم ديوانه مى شوم ديوانه !

باز هم جوابى نمى شنود، گويا كه اصلا صداى او به گوش او فرو نمى رود!

٣ - آية الكرسى ، وسيله ارتباط

سيد بعد از اين تلاش ها هر چه فكر كرد چه اتفاقى افتاده است ، عقلش قد نداد و نتوانست از اوضاع خود و محيط چيزى سر درآورد و در پى آن بيشتر هاج و واج مى شود. فكر مى كند جن زده شده است مى خواهد دعايى بخواند، امّا چيزى نمى داند و نمى تواند چيزى به خاطر آورد. يادش مى آيد كه در كوچكى از مادرش شنيده بود: «هر وقت دچار ترس شدى يا مشكلى برايت پيش آمد به آية الكرسى پناه ببر و يك بار آن را بخوان امّا مى بيند فراموش كرده است ، كمى به خودش فشار مى آورد تا اين كه سرانجام شكسته و بكسته مى گويد: «بسم الله الر...حمن الرحيم الله لا اله الا... ه هو الحى القيوم لا... لاتاءخذه ...» ديگر زبانش بند مى آيد و هيچ چيز ديگر به يادش نمى آيد.

در تب و تاب اين خواندن درهم شكسته ، شبح گوژ پشت سرش را به علامت شنيدن كلماتى دلنشين به سمت سيّد مى گرداند و با نگاه معنى دارش از او يك دنيا التماس مى كند كه به حرف هايش گوش بدهد. سپس زانوهايش را به علامت درماندگى و استمداد در برابر سيد خم مى كند و زانو مى زند و مثل اين كه او هيچ وقت در آن فضاى اسرارآميز، در حال و هواى درهم و برهم انتظار شنيدن چنين صداى آرام بخش را نداشته و نبايد فرصت به دست آمده را از دست بدهد، متضرعانه مى گويد:

آقا، آقا! تو كه از دنياى زندگان آمدى ، بگو كى هستى ؟ اسمت چيست ؟ چه شده با دنياى مردگان رابطه برقرار كردى ؟ آيا مى توانى به من كمكى بكنى ؟ بله تو مى توانى ، آخر تو هنوز زنده اى اين روحت هست كه به عالم ما مردگان سفر كرده تو دوباره به جهان زنده ها برخواهى گشت تو را به خدا كمكم كن ! نشانى منزل ما را به خاطر بسپار. اين نشانى منزل ماست : شهر... منطقه خيابان ميدان كوچه بن بست اول پلاك

و بعد ادامه مى دهد: هرچند پدرم نيز مرده ، امّا ارتباط ما در اين عالم برزخ قطع است او نمى داند بر من چه مى گذرد. برو به خانه ما نزد بازماندگانم ، سلام مرا برسان و بگو كه در ساعات خاص ، مخصوصا شب ليلة القدر و شب هاى جمعه از روح پدر تقاضاى عفو مرا بكنند و بگويند: پدر جان ؟ فرزندت را ببخش ، از عمق دل از خدا نيز براى او طلب بخشش نما. من نفهميدم و درباره يك موضوع خانوادگى كه فكر مى كردم حقوق خانواده را رعايت نكردى ، زودتر از همه جوش آوردم و در برابرت ايستادم و با وقاحت تمام به ساحت مقدس پدرى تو توهين روا داشتم و هر چند بعدها فهميدم كه بر اساس محبت پدرى ، ما را يك طرفه بخشيدى ، ولى لجبازى و كج انديشى همان دوران جوانى اجازه نمى داد كه خاكسارانه به دست و پايت بيفتم و همان وقت ها عذر بخواهم و رضايت تو را جلب و دلت را شاد كنم بله پدر، من مى دانم كه تو حق پدرى را تمام كردى و ما خطا كرديم و خصوصا من كه وسوسه و تحريك شدم و حرمت پدرى تو را نگه نداشتم و اكنون بى ادبى ها كه نسبت به تو اعمال كردم موجب شد كه نه خير دنيا را ببينم و نه خير آخرت هم دنيايم به ناهنجارى و ناخوشايندى و عذاب وجدان گذشت و هم بعد از مرگ در عالم برزخ كارم به اين جا كشيد و دارم عكس العمل خطاهايم را مى بينم

٤ - قهقه اشباح

سيد صادق كه بيشتر بهت زده شده بود و هنوز به خوبى سر در نياورده بود كه در كجا، و چه موقعيتى قرار دارد، ناگهان احساس كرد، گوژپشت به همراه چند شبح هولناك ديگر، دور او را احاطه كرده و او را در ميان گرفته اند. بعضى مى نالند و بعضى ديگر قهقه دردناك سر مى دهند. او از كار اين اشباح مزاحم كلافه شده بود و نمى دانست منظورشان چيست هر چه فكر كرد نتوانست از اعمال اسرار آميزشان سر درآورد. همه وجودش را يك پارچه ترس و وحشت فرا گرفت و در پى آن كنترل خود را كاملا از دست داد و با فريادى نقش زمين شد و چند بار هم دور خود پيچيد و آنها هم دايره وار پيرامونش چرخ مى زدند و با صداهاى گرفته و گنگ حالت ترسناك ترى به وجود آورده بودند. سيّد كه از وحشت اين مناظر زبانش بند آمده بود، دستش را دور سرش گرفت چشمانش را بست و به گوش هايش سخت فشار داد تا هيچ نبيند و چيزى نشنود. اندكى بعد كه تعادل خود را كمى به دست آورد ابتدا، آرام چشم هايش ‍ را باز كرد، امّا ديد آنها همان طور پيرامونش گشت مى زنند و كار خود را بى وقفه تكرار مى كنند. سيّد دوباره چاره كار را در كنجكاوى و پرسش ديد، پس با صداى لرزان و منقطع گفت : يعنى يعنى من زنده ام و...: شما... شماها مرده ؟!

گوژپشت و اشباح ديگر به حرف آمدند و با آهنگ وحشت ، ولى موزون و يك صدا گفتند: بله ، همين طور است ، تو زنده اى و ما مرده ايم

سيد صادق با شنيدن اين كلمات موزون و هم آهنگ ، ولى آميخته با رعب و ترس ، بند از بند دلش بريد و بى اختيار فرياد زد: يعنى چه ؟ مگر... مگر ممكنه مرده و زنده با هم حرف بزنند؟!

و آنها با همان حال كه دورش مى چرخيدند، با همان هماهنگى قبلى گفتند: آرى ، اين ، يكى از اسرار مرگ و حيات است ارواح وقتى در خواب از بدن هاى خاكى جدا مى شوند، مى توانند يكديگر را ملاقات و با هم گفتگو كنند. بدن هاى اين ارواح گاهى همگى زنده اند و گاهى بعضى زنده و بعضى مرده اند.

و سيد، ديگر نه توانست چيزى بگويد و نه توانست از جايش بجنبد. پس او با دستان دور سر و پاهاى جمع شده به بدن چسبيده ، فقط از لاى دو آرنج با نگاهى دزدكى اشباح را تعقيب كرد. آنها بعد از اندكى گشت زدن و چرخيدن آرام شدند و هر يك به گوشه اى كز كردند و با هاله اى از غم نشستند. آنها هر چند سر و صداى قلبى را تكرار نكردند، امّا هر يك با خود نجوايى و آه و ناله اى داشتند. و گوژپشت كه هنوز سرپا ايستاده و با كوله بارى از غم و درد پيچ و تاب مى خورد، دوباره با استغاثه اش فضاى محيط را تحت الشعاع رفتار خود قرار داد. او همين طور كه مى چرخيد و خدا خدا مى كرد، يك باره مكثى كرد و ايستاد و سيّد را مخاطب قرار داد و گفت : خواهش مى كنم اين پيامم را به آنها برسان فراموش نكنى كه كليد نجات من از اين وضع ، رضايت پدر است !

٥ - پيام گوژپشت

خطاب انفرادى ولى ملتمسانه گوژپشت سيّد را از موقعيت دفاعى اش درآورد. او مى گفت :

تو... بله تو مى توانى به من كمك بكنى برو پيش خانواده ام و از حال زارم برايشان باز گو. به آنها بگو كه از روح پدر بخواهند تا دلشكستگى اش را از روى من بردارد كه سخت در فشارم اگر مرا نبخشد هيچ عمل خير و هيچ طاعتم قبول درگاه خدا نيست و تا روز قيامت تا هنگام حسابرسى دقيق اعمال با اين شكل و شكنجه گرفتار خواهم بود و از آن پس بر اساس شواهد تا مدتهاى نامعلوم در آتش جهنم خواهم سوخت

سيد بعد از خلاصى از آن فضاى اسرارآميز، كمى به خود آمد و خود را حس كرد. ابتدا نتوانست باور كند، امّا هر چه بود واقعيت جديدى را به نام «برزخ» به صورت ملموس حس مى كرد. پس بالاجبار تن به تسليم محيط داد. و آرام از جايش برخاست و با احتياط آميخته با دلهره به طرف گوژپشت قدم برداشت و با صداى بريده گفت : قول مى دهم باشد... اگر دستم برسد كمكت مى كنم شما... شما هم قول بده كه از... عالم برزخ كمى كمى بيشتر برايم بگويى راستى ، آيا... آيا رضايت پدر و مادرت اين قدر... اين قدر مهم است ؟! اينها كى هستند؟ چرا ضجه مى زنند؟ آيا راستى آنها هم كه در آن دورترها آه و ناله مى كنند، آدمند؟ به من بگو چرا آنها اين شكلى اند.

گوژپشت كه كمى اميدوار شده بود تا شايد به كمك اين تازه وارد و اين مهمان ره گم كرده مشكلش را حل كند، هر چه از جهان برزخ برايش كشف شده بود مو به مو شرح داد.

٦ - وادى برهوت

او گفت بله ، اين جا گوشه اى از عالم برزخ است شايد نتوانم همه آنچه را كه در برزخ مى گذرد برايت تعريف كنم اين جا برزخ گنه كاران و بدكاران است ، وادى برهوت هر كس در اين وادى به سر مى برد بار گناهش سخت و سنگين است همه ارواحى كه در اين برهوتند، يقينا در دنيا به خدا و يا به خود و بندگان خدا ظلم كرده اند، چرا كه بر اساس نظام خلقت ، هر كس در دنيا هر گناهى مرتكب شود، در حقيقت ستمى به خدا و يا بندگان خدا روا مى دارد و بعد از مرگ ، همان گناهان انجام شده به صورت هاى ناخوشايند و با نام عذاب بر گناهكار بر مى گردد(٩)

سيد گفت : گناهان بزرگ ! كدام گناهان ؟

بله ، گناهان بزرگ آنها زيادند مانند شرك و كفر به خدا، نااميدى از رحمت خدا، قتل نفس ، بى احترامى و توهين به والدين ، غيبت مستمر، عمل نادرست و شنيع لواط و زنا، رباخوارى ، خوردن مال يتيم ، غصب مال مردم ، ترك نماز و روزه ، ندادن خمس و زكات ، ميگسارى و قمار بازى ، ترك امر به معروف و نهى از منكر، ترك حج واجب و مانند اينها. اين گناهان بيش از هفتاد نوعند. ماندگان در اين وادى در دنيا هيچ گاه در پيش گاه خدا موفق به توبه و استغفار جدى نشده و از خلق خدا حلاليت نگرفته اند.

سيد با شنيدن نام توبه ابتدا تكانى خورد، آخر او اين كلمه را بارها شنيده بود، امّا هيچ وقت به معنا و اهميت آن گوش دل نسپرده بود. با اين حال فعلا از آن گذشت تا از ابهامات ديگر سردرآورد. پس با دستپاچگى پرسيد: چطورى ؟ شما، اينها، اين جا و من گوژپشت حرفش را بريد و گفت : كمى صبر داشته باش رفته رفته اسرارى بر تو مکشوف خواهد شد. اين ارواح بعد از مرگ و ترك دنيا، مراحل مختلفى از خوف و رجا را تا عالم قبر گذارده اند. پس از محاسبه مقدماتى ، توسط ماءموران نامرئى خدا، كه به فرشتگان (نكير و منكر) ناميده شده اند، اجسامشان تا قيامت در گورهايشان خفته و مانده و خود به همراه اجسام واسط و مثالى ، كه سيال و سبك بالند، به دليل سنگينى گناهانشان طى گذر از موافقى ، فعلا در اين وادى خراب آباد فرو آمده اند، اين ارواح ضمن پيوند و ارتباط خاص با همان بدن هاى خاكى پوسيده به ظاهر از بين رفته ، در اين وادى اسرارآميز درگير و در گرو اعمال بدشان هستند و جز معدودى كه خدا مى داند،(١٠) بقيه تا قيامت مشكل دارند و از رحمت حق محرومند حتى اگر برخى از آنها بندگى و طاعتى هم كرده باشند يا اعمالشان بر باد رفته و يا اينكه در گرو گناهانشان محبوسند.

و امّا من كه مى بينى به چنين سرنوشت شومى گرفتار هستم عاق و نفرين پدر دارم بله ، نارضايتى و آه پدر مرا به اين روز سياه انداخته است حال دستگيرت شد كه اين جا چه خبر است ؟ اين جا هر كس به نوعى گرفتار است و تو هم ظرفيت درك و توان تشخيص درد و غم آنها را ندارى ، چون تو هنوز زنده اى و از جسم فيزيكى خود كاملا منقطع نشده اى و از دنياى زندگان جدا نگشته اى ، فقط يك حادثه ، بله يك حادثه ، روح معلق و سرگردانت را در عالم خواب به اين عالم سير داده است

٧- برزخ دوره انتظار

سيد صادق كه با اين توضيح گوژپشت بيشتر گرفتار ابهام شده بود و با تمام حواس به سخنان او گوش مى داد، يك دفعه جيغ و فريادهاى دلخراشى توجهش را جلب كرد. او وقتى نگاهش را به سمت صاحبان صدا دوخت و مناظر رقت بار آنها را ديد، حرف گوژپشت را قطع كرد و دوباره با كلمات بريده پرسيد: هنوز... هنوز... نگفتى كه آيا آن قيافه هاى عوضى ، انسانند؟ آيا... آيا آنان روزى مثل ساير آدم ها بودند كه بر اثر گناه و نافرمانى از دستورات خدا مسخ شده و به اين روز افتاده اند؟

گوژپشت گفت : بله كه همه آنها انسان بودند. همه آنان روزى آدم بودند مثل شما و همه زنده ها از بنى نوع انسان آنها هم بعد از مرگ و انتقال از دنياى زندگان ، دوره برزخ را مى گذرانند. جهان برزخ يعنى جهان انتظار. همه مردگان منتظر تا فرمان خدا صادر شود و با دميدن صور اسرافيل ، مرگ و حيات ديگرى پديد آيد و قيامت موعود برپا گردد و همه مردگان براى رسيدگى دقيق و نهايى اعمال به محشر احضار شوند. هنوز روشن نيست كه سرنوشت نهايى اين مردگان چيست كسى نمى داند دوره انتظار برزخ چه وقت پايان مى پذيرد و محكمه رسيدگى به پرونده اعمال خلايق (قيامت كبرى) چه وقت برپا خواهد شد.

سيد بعد از شنيدن اين توضيحات ، مفهومى كه از دوره انتظار برزخ در ذهنش جاى گرفت ، كمى ثقيل و غير قابل فهم آمد كه چگونه به اندازه ابتدا تا انتهاى دنيا، دوره برزخ طول خواهد كشيد! بنابراين از گوژپشت پرسيد: از ابتداى آفرينش انسان تاكنون ، هيچ كس ‍ نمى داند عمر دنيا چقدر طول كشيده و اين همه آدم ها آمدند و مدتى در دنيا ماندند و رفتند. از اكثر آنها (شايد) هيچ نام و نشانى نمانده كشفيات بدست آمده نشان مى دهد كه خلايق بى شمارى در طول ميليون ها سال پيش در دنيا زيسته اند. راستى ، آنها كه آمدند و رفتند و آنها كه بعدها معلوم نيست تا كى مى آيند و مى ميرند، چند ميليون سال دوره برزخ همه آنها طول خواهد كشد؟ به ذهن انسان غير قابل قبول مى آيد. آخر، آخر، چطورى مى شود كه

گوژپشت بى معطلى جواب داد: فهم اين نكته براى شما كه در نشئه ديگر هستند و زمان را با لحظه هاى همان نشئه مى سنجيد، البته غير قابل هضم است خداوند بارها به افرادى دوره درنگ برزخى را به گونه هاى مختلف در دنيا نشان داد. قصه مرگ عزير، كه خدا او را صد سال ميرانيد و سپس زنده كرد و او فكر كرد يك روز يا كمتر از آن زمان ، خفتن يا درنگ حياتى داشته و يا داستان زندگان اصحاب كهف ، كه بيش از سيصد سال خواب برزخى داشتند و پس از يكبار بيدارى تصور كردند يك روز يا كمتر در غار خفته اند، همه مؤ يد همين نكته است

مثالى مى آورم : آدم زنده اى كه بيدار است ، پيوسته تكاپوست و نمى تواند بر يك حالت دوام و قرار داشته باشد، امّا همين كه به خواب رفت ، ساعت ها در آن حالت بى خبرى ، سكون و آرامش دارد. گاهى انسان حتى به دليل كارى كه دارد، قبل از خوابيدن قصد مى كند بعد از - مثلا- يك ساعت بيدار شود، امّا همين كه خفت و در بى خيالى فرو رفت ، ممكن است اين خواب او ساعت ها طول بكشد و خود از آن ، بى خبر بماند. دو نفر را در نظر داشته باش : يكى آسوده خاطر است و مشكلى ندارد، وقتى به خواب مى رود به راحتى مى خوابد و تا پايان شب طولانى خوب هم مى خوابد،ديگرى كه مشكل يا نگرانى شديدى دارد، در حالت تشنج و دلهره بسيار به سر مى برد، وقتى شب به بستر مى رود نمى تواند خوب بخوابد و چه بسا كه ساعت ها و گاه تا سپيده صبح ، خواب منقطع و بريده خواهد داشت بديهى است براى دو نفرى كه به بستر رفتند، يكى به علت تشنج روحى و ديگرى به سبب داشتن آرامش طبيعى مدت زمان خوابشان يكى نيست تازه اين يك مثال است

زمان دوره انتظار برزخ هم براى همه مردگان يكسان نيست

آنها كه از فرط دلبستگى به دنيا و سوء اعمال خود، دوره عذاب روحى و شكنجه برزخى را مى گذرانند، زمانشان طولانى است و آنها كه با كمترين وابستگى به دنيا از پيش به فكر سفر به ابديت و خانه آخرت بودند، دوره انتظارشان در برزخ حداقل است و بر اساس ‍ اسناد موجود براى اولياى خدا كه در وادى السلام هستند و به علت آرامشى كه دارند، حدود سه روز است(١١) وانگهى خداوند پديده هاى هستى را به صورت زنجيره اى و با حاكميت قانون اسباب و علل آفريد و آنان را با تاءثير متقابل در خدمت يكديگر قرار داد كه غير از ذات واجب الوجود كسى از تاءثيرات نامشهود پديده ها آگاه نيست بر اين اساس (شايد) پرونده مردگان پيشين با پرونده آخرين نفرى ، كه هنگام صور اسرافيل در آخرين لحظه مى ميرد، بر اساس رابطه علل و اسباب و تاءثير و تاءثر پديده ها در يكديگر گره خورده باشد و در پاداش و مجازات آنها تاءثير گذارد.

به عبارت ديگر، خداى مهربان در راه تحقق رسالت امانت آدمى و بروز استعداد انسانى اش تا مرحله كمال اين همه تجهيزات و نشانه هاى مختلف تابنده از خورشيد تا ماه و ستارگان را، علاوه بر فوايد بى شمارشان ، براى تنظيم حيات شب و روز وى قرار داد و اين همه اسباب و علل آسمانى و زمينى ، برى و بحرى را، علاوه بر منافع گوناگونشان ، وسيله كسب روزى و زمينه دستيابى آسان ، جهت خوراك و پوشاك و مايه راحتى و رفاهش ساخت و خلاصه همه طبيعت را رايگان در اختيارش گذاشت كه از آنها به ميزان لازم بهره گيرد، در استفاده از آنها راه اسراف و تبذير نرود و تا رسيدن به هدف اصلى حيات هرگز از حدود خويش تجاوز نكند، به خود و ديگران ستم روا ندارد و حدود خدا و خلق را محترم بدارد. حال در ميدان مسابقه آزمايش چه پيش آيد و كدامين كس يا كسان تا پايان دوره حيات گوى سبقت را خواهند ربود و به جايزه الهى (كمال) دست خواهند يافت خدا مى داند.

اكنون دقت شود! وقتى همه پديده هاى هستى رايگان در خدمت انسانند معنى اش اين نيست كه هر كس مجاز است كه هر طور كه دلش بخواهد از آنها بهره گيرد، ولى تكليفش را نداند. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا انسان ضمن برخوردارى از آنان در وظيفه اش غفلت و سهل انگارى نكند. با يك حساب ساده همه انسان ها از زن و مرد، پير و جوان ، نسل قديم و جديد، از آغاز تا امروز، مليت هاى مختلف ، نژادهاى گوناگون ، همه به هستى و صاحب آن و پديده هاى آن ، كه همه به نسبت نيازشان در هستى حق دارند، مديونند. پس اگر انسان به همين سبب ساده اسباب و علل توجه نكند و الفباى حيات را نشناسد، خود مختارى ورزد و ذره اى از حدود خويش تجاوز كند به همه بدهكار است بله به همه و اگر در همان دنيا تاوان نپردازد، پس بايد يك جايى حساب دقيق پس ‍ بدهد. آن جا كجاست و آن زمان كى است ؟

اين است كه همه انسان ها در همه نسل ها و در تمام عصرها، چه آنها كه رفته اند و چه آنها كه مى آيند، از اين آب و خاك و هوا و منابع و معادن و خلاصه آنچه در آسمان و زمين رايگان در اختيار انسان قرار گرفته ، بستگى به ميزان افزون طلبى ، يا محروميت و بر اساس ‍ اندازه كارى يا اسراف كارى ، نيكوكارى يا بدكارى ، درستكارى يا مهمل كارى ، انصاف كارى يا تجاوزكارى بهره گرفته و مى گيرند و به خود و خانواده و يا در ارتباط با همسايه ها و هم دوره ها و حتى در ارتباط با نسل خود يا همه نسل ها راه درست و يا تجاوز را پيموده اند بايد منتظر باشند كه روزى حساب پس بدهند، آن هم حسابى دقيق و اين وعده خدا با انسان است همه بايد منتظر بمانند، چه آنها كه آمده اند و رفته اند و چه آنها كه زنده اند و چه آنها كه بعدها مى آيند، ديدار همه نسل ها و عصرها در قيامت

سيد با احساس خاصى گفت : كمى فهميدم ، باز هم بگو، يك كمى بيشتر.

گوژپشت ادامه داد: بله ، ايمان آوردن انسان ها، نابودى و هلاكت آدم ها در درگيرى ها و جنگ ها، قدم نخستين آبادى ها و ويرانى ها، بناهاى خير، پايه گذارى اساس ظلم و جور، تشكيل سازمان هاى خيريه و عام المنفعه ، تاءسيس شبكه هاى مواد مخدر خانمان برانداز و هر حادثه خير و شر فردى و اجتماعى و... كه هر كدام در يك مقطع زمانى خاص در دنيا صورت مى گيرد تا نسل هاى بعدى به ميزان گستردگى و اهميت اعمال خير و شر در سرنوشت آيندگان تاءثير خواهد گذاشت بنابراين ، حساب همه اينها هم يك روزى بايد رسيدگى و جزا و پاداش آنها به بنيان گذاران شان داده شود، همان طور كه حضور شهود و متهمان در محاكم براى دفاع و صدور راءى نهايى الزامى است ، بنابراين عدل الهى است كه براى استيفاى حقوق تضييع شده محرومان و اعطاى مزد خيرخواهان همه خلايق را دوباره در يك جا در محكمه نهايى (قيامت) احضار و حجت را بر اساس عملكردهاى اولين و آخرين انسان تمام و تكليف نهايى را براى خود آنها روشن نمايد.

پس خلايقى كه روزى پاى به اين جهان محدود خاكى گذاشتند و مدتى مقرر زيستند، براى اين كه جا براى عرصه حيات ديگران باز شود به فرمان خدا به جايگاه ديگر كوچ كردند و در حالى كه در آن جايگاه (برزخ) به ميزان اعمال زشت و زيبايشان آرام يا بى قرارند، منتظرند تا ساير اعضاى كاروان بشر، به عنوان لاحقين به آنها بپيوندند و درباره هر يك حكم نهايى صادر شود. بنابراين هر چه هست برزخ از هنگام جدايى روح از جسم مادى شروع مى شود و هر كس بر اساس نوع اعمالى كه در دنيا انجام داده تا برپايى قيامت ، فعلا طعم تلخ و شيرين آنها را خواهد چشيد و اين دوره را بالاجبار سپرى خواهد ساخت