شبى در برزخ

شبى در برزخ0%

شبى در برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

شبى در برزخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن عسكرى راد
گروه: مشاهدات: 12594
دانلود: 2194

توضیحات:

شبى در برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12594 / دانلود: 2194
اندازه اندازه اندازه
شبى در برزخ

شبى در برزخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - خودخواهى يا عشق پاك

از اين جا سخن زن معذب ملايم و آرام شد و گفت : بهتر است بگويم ، بسيارى از عشق ها و اظهار ارادت ها، حتى عبادات بسيارى از آدم ها كه به علت ترس از عقاب جهنم و يا به طمع ثواب و پاداش بهشت انجام مى شود، ناشى از خودخواهى است

سيد در ميان حرف هاى زن دويد و گفت : پس يا اين نوع بندگى ها، بندگى نيست و يا اين نوع خصلت خودخواهى ، خصلتى پسنديده است ، كدام درست است ؟

زن گرفتار پاسخ داد: انسان فطرتا خودخواه است ، خودپسند است و خويشتن دوست تا زنده است براى اين «خود» خويش ‍ چه كارها نمى كند و براى همين خصلت ذاتى است كه او به تلاش براى زيستن مى پردازد و در تكاپوى حيات فردى و اجتماعى است در حقيقت موتور فعاليت هر كس در حيات دنيا همين حس خودخواهى اوست پس اگر مهار شود و هدايت گردد به صلاح و فلاح او منتهى مى شود و انسان ، انسان مى شود.

بندگى هاى ناشى از بيم و اميد (جهنم و بهشت) از اين نمونه است كه مرتبه هدايت شده و عاليه آن است امّا از اين مرحله بالاتر در مورد انبيا و ائمه معصومينعليهما‌السلام و اولياى خداست كه اين خصلت بر حسب موقعيت ها و مراتب اوليا به عشق پاك و ايثار به خلق(٢٦) و ارادت خالص به خالق هستى تبديل مى شود و به فناء فى الله ختم مى گردد، مانند شهدا كه با گذشتن از جان عزيز خويش و تقديم آن در راه رضاى الهى ، عملا معناى عشق پاك را تفسير كردند كه مرتبه مافوق و اعلى است در آن حالت ، ديگر «من» و «خود» انسان ، استحاله در عشق به خداست و خودخواهى در وجود آن بزرگواران رنگ و جايگاهى ندارد. بندگى ها و مناجات آن الگوهاى انسانى ، شاهد اين مدعاست و سخن واپسين دم حيات امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا كه فرمود: «الهى رضا برضاك»(٢٧) نيز مؤ يد همين نكته است

سيد با شنيدن اين نكات تازه در بهت و حيرت مضاعف فرو رفت و با خود گفت : خدايا، چه مى شنوم ؟! سپس از زن دردمند خواهش ‍ كرد كه بيشتر بگويد.

و او گفت : بله ، كسانى كه با كشتن نفس خويش و گذشتن از حب خويشتن به حب خدا و جلب رضايت خالق رسيدند و صاحب مقامات و كرامات شدند زيادند. قصه جوانمردى و از خودگذشتگى «پورياى ولى» مشهور است كه چگونه با ايثار و پا گذاشتن بر خواسته نفسانى اش صاحب كرامت شد و مستجاب الدعوه گرديد.

عشق پدر و مادر خصوصا مادر به فرزند، هر چند كه زمينى است ،چون اين عشق جلوه اى از جلوه هاى الهى و به معناى ايثار و مقدم داشتن ديگرى بر وجود خويش است ، از همين نمونه عشق پاك و درخور احترام است ؛ به همين علت خداوند، احترام به پدر و مادر را بعد از بندگى و اطاعت مخلوق در برابر خالق قرار داد و فرزندان را به رعايت آن توصيه و تاءكيد فرموده است(٢٨) و برعكس اگر اين خصلت فطرى كنترل و مهار نشود و در اختيار نفس اماره درآيد، بندگى او به صورت نفاق جلوه مى كند و آنجا كه از بندگى سرباز مى زند، طاغى و ياغى مى شود و همين خوى او، وى را به عالم حيوانى مى كشاند و گاهى از حيوان هم درنده تر مى گردد كه مرتبه اضل و اسفل آن است(٢٩) آيا راستى اكنون فهميدى كه مفاسد اجتماعى ، چگونه همه شان ريشه در خودخواهى دارند؟

سيد كه از گفتار زن معذب غرق در انديشه حقايق تازه ترى شده بود و نمى توانست براى تبرئه انسان گمراه ، هيچ راه نجاتى توصيه كند، فقط چند بار سرش را به علامت تاءسف تكان داد و در جواب گفت : بله ، لابد با اين حساب ، اكثر مردم گرفتارند. آيا درست فهميدم ؟

زن گرفتار گفت : بله همين طور است ! مگر نشنيدى كه همه مردم راهشان از جهنم مى گذرد(٣٠) و اكثر آنان گرفتار عذاب خواهند شد؟

سيد، نتوانست ترسش را مخفى كند و با نگرانى پرسيد: آنان كه هنوز زنده اند و فرصتى دارند چه راهى انتخاب كنند كه گرفتار نشوند؟

ناگاه آهنگ صداى ناشناخته ولى دلنشينى در فضاى برزخ پيچيد كه :

معيار انسان نفس اوست ، بله همان نفس او.

اگر آدمى حق شناس و حد شناس باشد و «خود» خويش را خوب بشناسد كه چه توقعى از ديگران در مورد خويش دارد و آبرو و شرف و حقوق ديگران را مانند آبرو و شرف و حقوق خود محترم بداند و به تعبير ديگر نفس خويش را معيار قرار دهد، هيچ وقت دنبال تضييع حقوق ديگران نخواهد رفت و غيبت كسى را هم نخواهد كرد و اگر يك بار غفلت كرد و فريب نفس خويش ‍ (شيطان درون) را خورد و گناهى مرتكب شد، فورا پشيمان مى شود و در صدد جبران آن برمى آيد.

٤ - آبروى مسلمان

در اين وقت دوباره سكوتى خاص بر فضاى غم آلود برزخ حاكم شد و ديگر صدايى برنخاست امّا اندكى بعد، زن دردمند به دور خود چرخى زد و با دو دست بر سرش كوفت و با ناله اش سكوت فضا را شكست و گفت : و اكنون ، من بدبخت ، آن جا كه از سر ناگفتنى يا صفت زشت كسى مى گفتم ، آيا نبايد به خود مى آمدم كه اگر ديگران در غياب من از اسرار يا خصلت هاى بد من بگويند، خودم چه حالى خواهم داشت ؟ چرا گاهى اكثر ما خانم ها و برخى از اعضاى خانواده وقتى دور هم جمع مى شديم ، بى اعتنا به دستورهاى دين ، نقل مجلسمان همين افشاى اسرار ديگران بود و بدگويى از اين و آن ؟ آخر مگر نه اين بود كه غيبت كننده در عالم امر و باطن كه تو فعلا، حقيقت آن درك نخواهى كرد گوشت مردار غيبت شونده را مى خورد؟(٣١)

در اين جا سيّد يك بار ديگر لرزيد و با نگرانى گفت : لابد شما هم خودخواه بوديد، مگر نه ؟

زن دردمند آهى كشيد و با تاءسف گفت : بله ، حتما همين طور است ، خوب گوش كن همين حس خودخواهى يا حب نفس موجب شد كه تكبر و خودبزرگ بينى شيطان غليان كند و از سجده به آدم خوددارى ورزد و با اين تمرد، از مقام قرب الهى رانده گردد. مشكل من و امثال من در اين بود كه نتوانستم روح و كلام و امر و نهى خدا را بفهمم و پى آمدهاى منفى غيبت را از مفهوم آن كشف كنيم

وقتى ما زنده بوديم براى بسيارى از ما اين هشدارها حالت مبالغه داشت ما بايد مى فهميديم كه خداوند براى آبروى مسلمانان ارزش ‍ قايل است و اسلام ، نظام سالم اجتماعى مسلمانان را بر اساس حسن تفاهم و تعاون به يكديگر تحقق پذير(٣٢) مى داند، در حالى كه غيبت از ريشه آن را به تضاد و تفرقه مى كشاند و پايه هاى نظام اجتماعى را به فروپاشى تهديد مى كند(٣٣) اكثر ما زمانى به اين ارزش ها رسيديم كه ديگر دير شده يا مرگمان فرا رسيده بود. هم در دنيا آثار مخرب سعايت ها و بدگويى هاى خود را از جمله ايجاد بدبينى ها و پيدا شدن نفرت ها و به وجود آمدن درگيرى ها و فروپاشى ها را در خانواده و جامعه شاهد شديم و هم در آخرت در آتش موعودى كه خودمان روشن كرده ايم خواهيم سوخت

٥ - رسواى خاص و عام

سيد با دلسوزى خاص پرسيد: خوب اگر پشت سر مردم گفتى ، چرا از آنها حلاليت نگرفتى ؟ زن رسوا گفت : مگر، آنهايى كه من پشت سرشان غيبت كردم ، يكى دو تا بودند؟ وانگهى من بعد از مرگ از زشتى آن آگاه شدم و ديگر دستم از دنيا كوتاه شده بود چگونه مى توانستم از همه آنها كه پشت سرشان از بدى هايشان و اسرارشان براى ديگران گفتم حلاليت بخواهم و رضايتشان را جلب نمايم ؟ و اكنون چند نفرشان اگر از حال زارم با خبر شوند حلالم خواهند كرد؟ اصلا چرا وقتى كه زنده بودم توبه نكردم و به هر زحمتى بود از همه آنها بخشش نگرفتم و يا حداقل چرا استغفار نكردم ؟ من نه تنها در دنيا از فرجام كار نمى ترسيدم ، بلكه براى اين كه خودم را نشان بدهم بين دو نفر به هم زنى هم كردم چه بسيارى از زنان و مردان ، كه با سخن چينى و آتش افروزى من ، با يكديگر در افتادند و كارشان به دعوا و درگيرى شد.

سيد كه با شنيدن درد دل هاى آن زن گرفتار، مطلب تازه ديگرى دستگيرش شده بود و با تاءثر فراوان گفت : اين طور كه معلوم است ، تو هم عذابت خيلى سخت است زن سوخته دل با افسوس و آه و گفت : مى بينى كه چه حال زارى دارم ؟ آخر من از آن همه گناه چه لذتى مى بردم كه اكنون بايد اين همه وحشت زده و وحشتناك و رسواى خاص و عام باشم واى بر من ! اى واى بر من كه هر عمل صالح داشتم با گناه غيبت بر باد رفت ، بر باد! و من ماندم با اين روزگار سختم اگر با اين وضع هولناك و با دست خالى بدون زاد و توشه به قيامت وارد شوم بر من چه خواهد گذشت ؟

خدايا غير از تو فرياد رسى ندارم خدايا خودت وسيله سازى از همه آنها كه من به آنان بد كردم و حق و دينشان بر گردن من است ، زمينه گذشتشان را فراهم فرما!

سيد بيچاره كه خودش وضع بهترى نداشت و تازه به خود آمده بود كه گناهان خودش هم سنگين است ، سخت از استيصال و نااميدى آن زن سيه بخت متاءثر گرديد و نمى دانست چه كمكى مى تواند به او بكند.

بخش پنجم : زشتى زنا

بوى بد برزخ

سيد همين طور كه غرق در غم و حيرت بود و نگران مردد از كنار گرفتاران مى گذشت و به ناله هاى آن فراموش شدگان گوش مى داد، ناگهان بوى بد و مشمئز كننده اى شامه اش را به سختى آزار داد. او با چندشى خاص تكانى خورد و به اطراف نگريست تا سمت و سوى آن را تشخيص دهد، امّا مجموعه اى از آلودگى هاى فضاى محيط و گرد و غبار برخاسته از ازدحام و سر و صدا و جيغ و فرياد آن محرومان از فيض حق ، مانع از آن شد كه سيّد اعصاب در هم ريخته خود را متعادل كند و به راحتى بتواند محل اصلى بوى تعفن پيچيده در فضا را شناسايى كند. او ضمن كنجكاوى بيشتر متوجه شد كه ساير اشباح گرفتار از بوى نامطبوع پراكنده در رنج و عذابند و چون هر كس با غمى كه دارد و به نوعى در محروميت و واماندگى خود دست و پا مى زند و به فكر نجات خويش است ، همه شان وقتى به آن نقطه مى رسند براى اين كه رنج و عذاب خود را مضاعف و تشديد نكنند، بى اختيار از آن نقطه فرار مى كنند.

سيد در يك لحظه ، مطلب تازه ترى به ذهنش خطور كرد و آن اينكه گويا اساس و شالوده اين فضاى برزخ (برهوت) همه اش بر عذاب است تا گناهكاران با ورود در اين نشئه و تحمل فشار قبر و احساس نگرانى از عرضه آتشى كه از روزنه اى به جهنم متصل است ، بعدها تخفيفى در عذاب نهايى و قيامتى بسيارى از آنان حاصل شود و نوعى از عذاب ها همين مشاهده ناخواسته و احساس عذاب هاى ديگران است و اين كشف جديد او را بيشتر شگفت زده كرد، خصوصا كه مى دانست بوى تعفن لاشه گنديده را حتى در فضاى محدود براى مدتى مى توان تحمل كرد. پس بايد نكته اى در اين مورد نهفته باشد كه اين نفرين شده ها و آلوده ها، خود نيز از اين بوى برخاسته ، نفرت دارند و از آن گريزانند.

و او در راه كشف اين راز و رمز، به جاى اين كه از فضاى متعفن ، خود را نجات دهد، بيشتر مقاومت كرد و صحنه را خالى نكرد و متعاقب آن احساس كرد هر چند او نخواهد به پيش رود، امّا مثل اين كه نيروى مرموزى حتى او را به جلو هم مى كشاند و او على رغم ميل باطنى و داشتن حالت سرگيجه و تهوع مجبور مى شود كمى به جلوتر برود تا به هر حال دريابد كه اين بوى آزار دهنده از كجاست و از كيست

پس دماغ و دهانش را به شدت گرفت و به هر مشقتى بود كمى ديگر خود را به همان سمتى كه احتمال مى داد بوى تعفن از آن ناحيه است نزديك تر ساخت سيّد با ناباورى عجيب مرد ميان سالى را ديد با چهره اى تاريك و چشمانى قى كرده و لبانى متورم كه از قسمت پايين تنه اش خصوصا آلت تناسلى او به شكل بسيار زننده اى خون و چرك سرازير شده تا بوى تحمل ناپذيرى در فضاى اطراف پراكنده شود و همه ساكنان را به زحمت اندازد.

٢ - كشف چند نكته

در يك لحظه سيّد خواست از وى بپرسد كه او كيست و آلودگى او از چيست ، اما ابتدا به صورت ارتجالى چند نكته زير در ذهنش ‍ الهام گونه نقش بست و مطالب تازه اى براى وى مكشوف گرديد:

الف) گناه و كيفر به منزله دانه و درخت و بذر و مزرعه اند. آدمى هر چه بكارد از همان جنس و سنخ درو مى كند كه گويند: گندم از گندم برويد جو ز جو. همان طور كه يك درخت به صورت طبيعى از دانه يا ريشه جنس خود از خاك و باغ سر در مى آورد به دليل سنخيت جوهرى بين گناه و كيفر، اگر گناهى در نشئه ديگر حيات (برزخ) به صورت عذاب رخ مى نمايد و اين ، يعنى كه گناه انجام شده ، مانند دانه و بذر كوچك در فضاى كشت شده ، مفقود نشده و از بين نرفته و همچنان كه دانه در فصل ديگر از بطن خاك به صورت درخت سر در آورده است ، همان گناه ، هر چند كوچك در فصل خود (بعد از مرگ) در بطن اين عالم به صورت مجسم و نمايان درآمده است

ب) روح زنده يا نفس او (سيد) با ساير ارواح مردگان كه به صورت اشباح يا اجسام مثالى در آمده اند در رؤ يت عناصر و حقايق عالم با يكديگر فرق دارند، بدين سبب هر چند كه همين روحش كيفرهاى برزخيان را مى بيند، اما ديدن ها متفاوت است او صورت نقاشى گناه را مى بيند و آنها باطن زنده و عمق گناه را. او خار روييده مى بيند، آنها درخت خار و شاخ و بال كشيده را. او عذاب ظاهرى و بوى جسم متعفن را حس مى كند، اما آنها جوهر حقيقى عذاب و تعفن فراگير را.

پس بى جهت نيست كه او مى تواند تا حدودى دوام آورد و به مقياس تصورات مادى و دنيايى ، از بو و صاحب بو ارزيابى كند، اما آنها چون در باطن دنيا فرورفته و حقيقت و باطن اشيا را دريافته اند، بيش از اين طاقت ندارند با تحمل عفونت هاى فراگير و مستهلك در فضا بار سنگين خود را افزون و انبوه تر سازند.

پ) چون آثار وضعى و زشتى بعضى از گناهان به دليل خاصيت روحى و روانى و كنه حقيقت شان از بعضى گناهان ديگر بيشتر است هر چند كه همه گناهكاران به ميزان گناهى كه مرتكب شده ، ظلمى روا داشتند و همه ظالمند، اما همه ظلم ها در فرهنگ دين در يك رديف نيستند كيفر همه گناهان يكسان و يكى نيست آن كس كه به خدا شرك ورزيده و ظلم كرده با كسى كه دزدى كرده و ظالم شناخته شده ، در قيامت با آنها با يك معيار معامله نمى شود و هر دو آنها به يك نهج مجازات نمى شوند، به تعبير ديگر كيفر و مجازات دنيا و آخرت با هم يك فرق اساسى دارند.

در دنيا اثر وضعى برخى گناهان غير از بازتاب مشهود و نامشهود، براى فرد بيشتر بازتاب تكوينى (بودن) اجتماعى دارد و اگر بلاهايى چون سيل ، صاعقه ، زلزله ، طوفان ، خشكسالى ، گرفتارى به حكام جور، جنگ هاى خونين و... بر مردم وارد و فرود آيد، چه بسا كه در هنگام نزول بلا، عموما بدون تفكيك و استثنا دچار قهر الهى خواهند شد.(٣٤)

اما بعد از مرگ به حسابهاى هر كس ، جداگانه و دقيق و بر اساس شدت و ضعف و آثار و شعاع تاءثير گناه كه فقط خدا به اين مراتب آگاه است رسيدگى مى شود و صاحب آن به همان ميزان مجازات خواهد شد و حتى يك ذره و بال آن به گردن ديگرى نخواهد افتاد.(٣٥)

٣ - لذت ناپايدار

سيد در طليعه اين ديدار برزخى ، بعد از دريافت و كشف چند نكته فوق يادش افتاد كه زندگان عموما از بازتاب فردى و اجتماعى گناهانشان در دنيا غافلند و نمى دانند بسيارى از معضلات و مشكلات پيچيده يا حوادث غير منتظره ، كه دامن آنها را مى گيرد، ناشى از سيئات اعمالشان است كه اغلب ، آنها را به حساب پديده هاى اتفاقى مى گذارند، در حالى كه اين وعده خداست(٣٦) كه مكافات برخى از گناهان ، چون بى ايمانى به خدا و مكتب ، ولنگارى عمومى و شيوع فساد، تن دادن به گسترش ظلم ، فراموش شدن امر به معروف و نهى از منكر، تضييع حقوق مردم در دادرسى ها، عاق والدين ، عدم پرداخت زكات ، فراموشى صله رحم ، رواج گناهان شنيع و ناهنجار و... هر چه باشد آثار وضعى بخشى از آنها در همين دنيا به خود انسان برمى گردد، هر چند نفر مو به مو و دقيق همه گناهان به قيامت موكول شده است

سيد متعاقب اين دريافت الهامى ، سراپا گوش شد تا بشنود حكايت ناله صاحب درد از چيست و از زبان خود او فهم و ادراك كند كه چرا به اين وضع گرفتار است ؟ وقتى خوب گوش داد شنيد كه او مى گويد: آه خدايا، چه كسى از من گرفتارتر است ؟! واى بر من ! آبرويم رفت و رسواى همگان شدم آخ خداى من ! چقدر غافل بودم ، ندانستم كه يك لحظه لذت ناپايدار و افتادن در گرداب گناه مرا به چنين سرنوشت شومى مبتلا خواهد ساخت !

سيد به هر شكلى بود كمى بيشتر خود را با بوى بد سازگار كرد و نزديك تر رفت و از مرد عفن پرسيد: از نشانه هاى موجود پيداست كه تو زنا كار بودى ، اين طور نيست ؟!

مرد معذب گفت : بله ، لحظه هاى بى خبرى و غرق شدن در مصاحبت با نامحرمان و مجامعت نامشروع با آنان مرا به اين عذاب دچار و رسوا ساخت

سيد دوباره پرسيد: لابد اين خون و چرك فراوان وجودت ، اثر و عكس العمل همان افعال قبيح و اعمال حرام تو است ، اين طور نيست ؟

مرد مبتلا كه خود تحمل بوى برخاسته از تن آلوده اش را نداشت با شرمندگى جواب داد؟ بله ، بيش از اين مرا با اين پرسش و پاسخ آزار نده من خودم از وجود خويش بيزارم و از بوى تعفن بدن گناهكارم به اندازه كافى رنج مى برم

سيد گفت : مرا ببخش كه با اين نوع سؤ ال و جواب ، خسته و آزرده ات مى كنم ، اما پاسخ ‌هاى مستند شما، كه در اين وادى گرفتاريد، گره از كار بسيارى از آدميان ، كه با پاسخ مثبت به نفس اماره و كسب لذات آنى ، گرفتار اين نوع بلاها هستند مى گشايد و متعاقب آن پرسيد: هر چند اين عفونت مشهود، همه حكايت از آن دارد كه زشتى گناه زنا از حد توصيف خارج است ، اما آيا مى توانى تا حدودى آن روى سكه ناهنجارى زنا را كه خود به آن آگاهى يافتى بازگويى ؟

او به اميد تخفيف عذابش گفت :

٤ - خلاف منشور خلقت

در بين گناهان كبيره كه بيش از هفتاد تا نود نوع و بيشتر احصا شده اند، زنا و لواط از اعمال خلاف منشور خلقت و انحراف از دستور خدا و هر دو از پديده هاى پليدى و پلشتى دنياى انسان هايند. با ترويج هر نوع از اين فسادها در جامعه انسانى نسل و وراثت بشرى ، آلوده و ريشه آدمى ، مسخ و وارونه مى شود، اگر قوم لوط، گرفتار نزول بلاى دسته جمعى آسمان شدند، و يك باره هلاك و منقرض ‍ گرديدند، ريشه در همين مفهوم و معنا داشت كه خداوند نخواست از تبارى منحرف و لجن ، تن هاى لش و لجن ترى پرورده شوند و به سير كمالى آدميت در عرصه اين كره خاكى لطمه زنند و او را از سير صعودى تا هدف رسيدن به معراج انسانيت باز دارند.

اصولا اگر در لحن و لسان اخبار و روايات وارده ، برخى از گناهان مانند غيبت (مثلا) از زنا شديدتر ياد شده است ، به منظور تقريب ذهن انسان و تجسم بخشيدن زشتى و پليدى آن گناه است

هيچ وقت نبايد اين چنين برداشت شود كه گويا كيفر زنا سهل است و به دليل تمايل طبايع به غيبت ، گناه زنا هم بى اهميت تلقى شود، بلكه بر عكس ، اين توجه و هشدار دادن در مورد غيبت به معناى نگرانى شرع انور از سقوط جامعه است كه با تكرار آن نكند وجود فرد با آن گناه خو بگيرد و جامعه نيز با آن عادت كند و در نتيجه با اشاعه و رواج آن ، ارتباطات سالم انسانى متزلزل گردد و زندگى انسان اجتماعى بر اثر ناباورى هاى فراگير، پاشيده و در سراشيبى انهدام قرار گيرد. هدف راهنمايان و پيشوايان دينى در بيان اهميت گناه غيبت (ظاهرا) بيشتر براى نشان دادن با يك ملاك ثابت شناخته شده و ناپسندى است كه انسان در زشتى و نادرستى آن (زنا) ترديد ندارد و اين مقايسه تفضيلى به آدم مى آموزد كه اگر او مى داند (و حتما مى داند) كه عمل غير قانونى مقاربت جنسى ، وسوسه شيطان و عمل شيطانى او يك فاجعه و جنايت است ، انحراف از ناموس و خلقت است ، تجرى و دهن كجى به طبيعت است و در قانون زنجيره اى آفرينش ، خيانت به حرث و نسل انسان نهايى و تكامل يافته است كه بر طبق منشور الهى امين و خليفه خداوند در زمين است ، پس يادش باشد كه غيبت نيز بر اساس دستور و آيين آسمانى ، سعايت و حسادت همان شيطان قسم خورده است كه با تشويق و تحريك و دامن زدن به گسترش آن ، قصد دارد به اركان اين نسل مسجود ملائك آسيب رساند و او را در راه تكامل و رسيدن به همان هدف نهايى باز دارد.

٥ - سنگر محكم

سيد بعد از اين تعريف كوتاه ولى كامل ، دوباره از گناهكار خواست كه حالا از خودت بگو، از سرنوشت و سرانجام كارت آيا هيچ اعمال خيرى نداشتى كه خداوند به سبب آن شايد از تقصيرات تو بگذرد و تو را از اين غم و درد نجات دهد؟

گناهكار شرمسارانه گفت : اولا بدبختى من اين بود كه سرگرمى به لذت گذرا، مرا از كيفر چنين روزى بى خبر ساخت ، ثانيا من در دنيا از به جا آوردن عمل خير، محروم (بى توفيق) بودم ، هيچ وقت نمى خواستم باور كنم چنين روزى در انتظار من است اگر گاهى عملى ، كه شما آن را خير مى دانيد، انجام مى دادم ، قصد قربتى در كار نبود، من به اقتضاى محيط و شرايط روز، بيشتر آن كارها را فقط براى بهره گيرى از موقعيت و خودنمايى صورت مى دادم

سيد پرسيد: آيا با فرايض ، (نماز و روزه) هيچ رابطه داشتى ؟

اين طور كه شنيده و اكنون نيز دريافتم ، نماز و روزه دو سنگر بسيار محكم در جلوگيرى از معصيت ها خصوصا معصيت زنا و اين نوع اعمال زشت و ناپسندند.

مرد بدبخت آهى كشيد و گفت : معناى اين حقيقت را من بعد از مرگ فهميدم در منازل مختلف سير و حركت ، از هنگام مرگ تا توقف در اين وادى ، همه جا حس كردم كه نماز و روزه دو عنصر حساس و باز دارنده انسان و باز دارنده انسان از هلاكت ها و نجات او از افتادن در ورطه عذاب هاى هولناكند. در دنيا در هر فضايى كه روح نماز و روزه بر آن حاكم بوده ، تباهى ها از آن فضا به دور بودند و به تبع آن ، آدم ها با داشتن توفيق اجبارى پاك و پاك دامن مى ماندند و بعد از مرگ نيز همان پاكى ها و پاك دامنى ها سبب شده كه در عوالم مختلف برزخ از آرامش مخصوصى برخوردار باشند.

نماز گزاران و روزه داران حقيقى به دليل استحكام در عقيده و پاى بندى به اعمال عبادى شان ، چون هيچ وقت گردن گناهان نمى گردند، در حقيقت وجود خويش را با بندگى هاى خالصانه بيمه مى نمايند. اگر گاهى هم شيطان يك لحظه آنها را بفريبد و نفس شان در برابر علقه هاى مادى و شهوت انگيز بلغزد و آنها را به گناهى آلوده كند، بى ترديد با چراغ وجود خويش ، كه بر اثر ممارست در اداى اين فرايض در خويشتن روشن نگه داشته اند، بى درنگ طبع سركش (نفس اماره) خود را به موقع ملامت و بازخواست مى كنند و از خداى خود طلب استغفار و آمرزش مى نمايند. اين نوع بندگان خالص هميشه در اين گونه موارد اصرار دارند تا با تهذيب و تزكيه نفس خطاكار جوهر وجودشان را تربيت و دوباره زمينه تكامل و سعادت خويش را فراهم آوردند.

٦ - تخفيف ناگهانى عذاب

سيد صادق در يك لحظه احساس كرد كه كمى از شدت ناراحتى آن مرد گرفتار كاسته شده و فضاى اطراف نيز بوى تعفن قبلى را ندارد. او با شگفتى خاص پرسيد:

باور نمى كنم ، چه شده كه تخفيفى در حالتت پيدا شده و ديگر از آن بوى بد و ناراحت كننده خبرى نيست !؟

مرد دردمند پاسخ داد: بله ، همين هم از خواص همان نماز و روزه است همان طور كه گفتم من تا زنده بودم اين اعمال را سبك مى شمردم و با اصرار در گناه و آلودگى به انحراف جنسى از انجام دادن اين عبادت ها محروم بودم اگر گاهى اتفاق مى افتاد، در ايام خاصى به اقتضاى موقعيت روز، چون ماه مبارك رمضان و دهه محرم و صفر به احترام مقدسات مذهبى ، رو به اين اعمال مى آوردم ، بيشتر به تقليد از ديگران و بدون درك از روح اين نوع اعمال بود. اما اكنون فكر مى كنم ، به راستى همان اعمال سطحى هم كارگر افتاده و حتى در مراحل مختلف سير و سفر بعد از مرگ ، باعث تخفيف در رنج و عذابم شده است و هم اكنون نيز اين توضيحات من ، هر چند در برزخ به پاى عملم ثبت نمى شود، اما پندگيرى شما آدم زنده از سرنوشت غمبار من ، شرايط نامساعد مرا موقتا از وجودم دور ساخته است اى كاش همه اوقاتم اين چنين بود!

سيد صادق با خودش گفت : خدايا چه مى بينم و چه مى شنوم ! تو چقدر مهربانى كه حتى كوچكترين اعمال خير بنده ات را بى مزد و پاداش نمى گذارى ! و دوباره ادامه داد:

حالا اين جا فهميدم اگر هر كس در دنيا يك ذره ناچيز كار خير و نيك كند، نتيجه آن را مى بيند يعنى چه(٣٧) و نيز اكنون پى بردم كه اگر نيكويى ها بدى ها را مى شويند و از بين ميبرند چه معنا دارد و چگونه تحقق پيدا مى كند(٣٨) ! اين بيچاره اگر چه در عالم برزخ است و از انجام دادن هر گونه عملى (دنيايى) دستش كوتاه و بسته است ، اما از اين كه گفته هايش در آدم زنده اى تاءثير مى گذارد، به ميزان همان تاءثير و به اندازه عكس العمل همان كار خير، گشايشى در كارش ايجاد مى شود و در زمانى محدود عذاب را از وجودش دور مى سازد.

بخش ششم : كشف اسرار ديگر آن سوى مرگ

رويارويى سيد با عنصر مثالى خويش

سيد بعد از اين ديدار دردناك ولى آموزنده كه وارد مرحله تازه اى از شناخت حقايق عالم برزخ و درك واقعيت هاى بعد از مرگ شده بود، كمى جراءت بيشترى پيدا كرد تا در فضاى عبرت انگيز آن جهان قدمى جلوتر گذارد. او مى خواست هر طورى شده و هر مقدار كه بتواند از بخش مهمى از اسرار پيچيده اين جهان ابهام آميز، كه واسطه بين دنيا و آخرت بود، سر درآورد؛ لذا به هر گوشه اى و به هر دردمندى و به هر سمت و سويى از افق تاريك آن عالم ، كه در آن راه پيدا مى كرد، سرك مى كشيد و عجولانه به كنجكاوى مى پرداخت

سيد يك لحظه ، قرار و آرام نداشت او در اين ملاقات ها و ارتباطات تصادفى ، نكات جالبى به دست آورد كه تا زنده بود، اگر كتاب هاى زيادى هم مى خواند، هيچ وقت يكى آنها را نمى توانست به اين روشنى درك و فهم نمايد. او بعد از دستيابى به چند نكته قبل ، معماهاى تازه اى به ذهنش خطور كرد كه دسترسى به حل آنها برايش ارزش حياتى داشت او كه در انديشه كشف اين اسرار، دنبال راه چاره مى گشت ، ناگهان احساس خاصى به وى دست داد و در يك لحظه ، فضاى برزخ را از بخار تقريبا غليظى پوشيده يافت و متعاقب آن سرش گيج رفت و همه چيز در مقابل ديدگانش به چرخش وارونه افتاد. او همه جا را دوتايى و درهم مى ديد. با دستپاچگى با چشمانش ور رفت و آنها را مالش داد، اما نتوانست اشباح درهم شده پيش رويش را تشخيص دهد.

اندكى بعد، كه او لحظه اى با بستن چشم و نگه داشتن سرش با دو دستش بر خويشتن مسلط شد و كمى به حال و روال عادى بازگشت ، دوباره چشمانش را به آرامى باز كرد، ولى در كمال ناباورى در فاصله خيلى نزديك ، تابلوى خود را در ميان بخار روان در برابرش ايستاده يافت ! و يك بار ديگر چشمانش را با دست ماليد، لكن با شگفتى بيشتر دريافت كه آن تابلو، خودش است و دارد حركت مى كند و مثل او به چپ و راست مى نگرد. پس شگفتى او مضاعف شد و ترس زائد الوصفى دوباره همه وجودش را فرا گرفت نمى دانست چه كند. فكر كرد دنبال چه بود كه چنين اتفاقى افتاد، كه صداى مرموز و موزونى ، همه حواسش را به سوى خود جلب كرد. خوب گوش داد، اما به حيرت تمام دريافت كه صدا از همان تابلوى متحرك است و به او مى گفت :

«سيد، آقا سيد! نترس ، منم ، سيد، همان سيد صادق ! خود تو، آره ، خودت ، باور كن ، مثل تو، قالب تو! من هميشه با تو هستم همه جا من قرين تو و قالب مثالى تو هستم حالا فهميدى ؟ بپرس ، همين جا مى توانى به پاسخ ‌هايت برسى»

سيد بهتش زد و دهانش از شدت حيرت باز ماند كه «عجب ! يعنى اين منم ؟! ها! حالا يادم آمد كه قبلا در مورد جسم مثالى چيزى دستگيرم شده بود.»

اما در حالى كه هنوز خوف خاصى بر وجودش حاكم بود و باور نداشت تابلوى متحرك ، سايه وجود يا تصوير مجسم خود او باشد، گفت : «چه خوب فهميدم كه عنصر مثالى انسان يعنى چه ؟ راستى ، چه شد او (هويت نامرئى من) به سراغم آمد؟ برزخيان كه مى گويند: من زنده ام ، نكند من هم مرده ام ؟»

سيد در پى حل اين معضل جديد بود كه دوباره همان تصوير مجسم ، تذكر داد كه : «برخى از زندگان عارف صاحب كرامت و رياضت در قيد حيات ، گاه به آنجايى مى رسند كه مى توانند با اراده و اختيار در بيدارى از جسم خاكى خويش كنده و جدا شوند، اما در مورد تو يك استثناست ، آن هم در خواب و براى نمونه و نشان دادن گوشه اى از حقايق برزخ»

سيد وقتى با كشف همين معماى پيش بينى نشده ، كمى احساس آرامش كرد و وجود كنجكاوش ارضا گرديد، با رعايت احتياط و خطاب آرام به او (قرين خويش) اظهار داشت :

«گفتى ، سؤ ال هاى متصور خويش را بازگو و مطرح كنم باشد. خوب ، اولين سؤ ال من اين است : آدم ها كه همه شان يك جور نمى ميرند. همه اجساد مردگان كه در جايى در خاك دفن نمى شوند. برخى از آنها در درياها طعمه آبزيان مى شوند و بعضى در فضاها در محل هايى در انبوه آتش خاكستر و بر باد مى گردند، قبر آنها كجاست و تكليف اين نوع مردگان چيست ؟»

پاسخ اول : قبر يا جايگاه جسد

بله ، مرگ به معناى پايان ماءموريت بدن خاكى انسان است نه پايان حيات او. پس در هر نقطه و به هر شكل كه اين تن او نيست و نابود شوند، همان جا جايگاه اوست ؛ به عبارت ديگر اين بدن به طور طبيعى در هر كجاى اين كره خاكى كه از فعاليت فيزيكى بازماند و همان جا آرام گيرد يا با هر حادثه اعم از آب و آتش يا هر چيز ديگر در فضاى آسمان و يا در قعر درياها و يا در هر كجاى ناشناخته ديگر بى جان و بى روح شود و همان جا سقوط و نزول كند و حتى آثار مشهودى از وى باقى نماند، در حقيقت همان جا و همان حالت ، قبر يا جايگاه ثابت او و در برگيرنده جسم فيزيكى اوست(٣٩)

اما روح او كه شخصيت حقيقى نامرئى اوست ، بعد از مفارقت از تن به فراخوار اعمال خير و شر دنيايى اش در اين عالم (برزخ) در تكاپو و دايم در حركت است كه با ظهور و بروز در منازل و پيچ و خم هاى مختلفى كه در سر راهش وجود دارد، سرانجامش تا اين برهوت يا آن ارض مقدس وادى السلام (جايگاه نيكوكاران) كشيده مى شود تا روزى كه به فرمان خدا دوباره ذرات پراكنده هر جسد در كالبد قبلى جمع و همين روح به آن باز گردد و براى محاسبه نهايى به محشر احضار شود.

اين پاسخ را فهميدم حالا مى خواهم بدانم ، شادى و شكنجه برزخى يا كيست ؟

پاسخ دوم : شادى و شكنجه برزخى از آن روح و بدن مثالى است

اين كمى دقت لازم است آدم زنده وقتى در خواب است الم و لذت و شكنجه و شادى را با روح متعلق خويش كه در پرواز است از طريق ارتباط و تعلق با تن خفته استحصال (كسب) و آنها را عينا احساس و لمس مى كند. هنگامى كه روح از وابستگى تن به كلى متنزع و جدا شد، از اين پس با نام شخصيت اصلى ظاهر مى شود و يك دوره جديدى را در عالم برزخ طى مى نمايد و هم اوست كه همواره در قالب جسم مثالى ظريف (همانند من براى تو) يا قالب حقيقى خويش ، كه حتى در حيات قبل از مرگش به نام مركز دريافت و برداشت و منشاء اعمال و افعال او، هميشه با او بوده و خود از او بى خبر بود، به تناسب اعمال انجام داده اش مورد زجر و شكنجه يا فرح و انبساط برزخى قرار مى گيرد.(٤٠)

به عبارت ديگر، تن روح يا جسد و جان در نشئه دنيا، عنصرهاى اصلى تشكيل دهنده موجوديت يك انسانند و قالب مثالى او، عنصر نمادى و صورت وجود او اما پيوسته ملازم اوست بدن آدمى از عالم ماده ملكى است(٤١) و كالبد و قالب و به تعبيرى مركوب روح است ، كه پيوسته اجزاى آن تا آستانه مرگ (باز ماندن) در حال تغيير و سلول هاى آن با كهنه و نو شدن تجديد مى شوند. و روح از عالم مجرد و از ملكوت اعلى است و ريشه و شخصيت اصلى آدمى است كه به آن نفس ناطقه هم مى گويند.

و اما قالب مثالى كه عنصر لطيف و از عالم بين مجرد و ماده است ، مجرى اعمال ذهنى و خارجى و به تعبيرى محل و مركز انديشه و تخيل آدمى است اين قالب ، همان صورت ملكوتى انسان است كه فرسودگى و مردگى در آن راه ندارد و پيوسته همراه روح و به يك معنا تابع او است و در عالم خواب و بيدارى منشاء كليه فعاليت هاى اوست

كمى توضيح بيشتر لازم است ، مگر نه ؟

درست است به ياد بسپار كه روح ، فعاليت هاى باطنى را (مانند تصورهاى مختلف از اشيا و به ذهن آوردن هر پديده خيالى يا حقيقى و طرح نقشه ها و برنامه ريزى ها و ساير اعمال مختلف ذهنى) تنها با يارى همين جسم مثالى و نيز همه فعاليت هاى خارجى را (يعنى امورى را كه در خارج از ذهن تحقق پيدا مى كند) با وساطت و تدبير همين جسم مثالى ، ولى با مباشرت جسم مادى صورت مى دهد و در نشئه برزخ ، همين صورت مثالى است كه همراه روح تحت نام شخصيت عيان شده او مورد سؤ ال و خطاب دو فرشته (نكير و منكر) الهى قرار مى گيرد. بنابراين شادى يا شكنجه برزخى (بالاصاله) مربوط به هر دوى آنهاست(٤٢)

بله سيد صادق در يك فرصت استثنايى خيلى خوب پيش رفته بود و داشت در همان فضاى باز و نامحدود، با فكر محدود (و يارى همين قالب مثالى فعال) حقايق ديگرى را كشف مى كرد، اما او در عالم اين خواب تاريخى و سرنوشت ساز و درگير و دار اين كشف و شهودها، احساس مى كرد دست و پايش به زنجيرى بسته است و قوه مرموزى او را كنترل و گاهى به عقب مى كشاند.

او خيلى زور مى زد تا جلوتر برود، اما آن قدرت نامرئى مانع از آن مى شد كه او به جاهاى مختلف آزادانه جابجا شود و پيش رود، در حالى كه مى ديد با آن كه برزخيان خود محكوم و در اسارت اعمالشان هستند، اما در همان فضاى محكوم به محدوديت ، سبكبالند.

سيد هر چند به وابستگى خود به دنيا واقف بود، اما نمى دانست چگونه بايد برگردد. با اين حال ، بعد از كشف آن دو معما، معماها يا سؤ ال هاى بعدى و پاسخ آنها را به كمك همان صورت مجسم به اين شرح شعور خويش درآورد:

آيا هويت انسان بعد از مرگ مانند قبل از مرگ اوست ؟