شبى در برزخ

شبى در برزخ0%

شبى در برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

شبى در برزخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن عسكرى راد
گروه: مشاهدات: 12618
دانلود: 2203

توضیحات:

شبى در برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12618 / دانلود: 2203
اندازه اندازه اندازه
شبى در برزخ

شبى در برزخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش هفتم : اشباحى در لجن

١ - منظره رعب آور

سيد بعد از اين مكاشفات و دريافتهاى نسبتا مستند از گفتگو با تصوير مجسم خويش ، هر چند كمى جراءت پيدا كرده و با ديدن مناظر مختلف برزخ و حالات شگفت انگيز برزخيان به بسيارى از ناهنجارى هاى محيط عادت كرده بود، خصوصا كه احساس مى كرد در همين ديدار كوتاهش به آگاهى هاى ملموس تازه اى دست يافته كه ديگر براى او جاى شك و ترديد باقى نگذاشته است ، اما پس از دريافت اين چند نكته اخير هنوز در جايش ميخكوب و متحير بود و نمى توانست بفهمد چرا مسلوب الاختيار است و نمى دانست چگونه و به كجا بايد برگردد. او هر چند از يك طرف ، احساس رضايت مى كرد كه على رغم تحمل اين همه وحشت ، معماهاى چندى به صورت مشهود برايش حل گرديده ، اما نبايد از ياد ببرد كه چون هنوز از قيد حيات دنيا رها نشده نمى تواند به همه اسرار بعد از حيات آگاهى حاصل كند. لذا كمى در فكر فرو رفت تا شايد راهى از اين بن بست پيدا كند.

اين همه حواسش را متمركز كرد و با نگاه به زاويه ديگر از افق برزخ ، خواست گره اين مشكل (رهايى و نجات خويش) را بگشايد، اما از فضاى (آغشته به بخار و دود) آلوده به تعفن ، دوباره منظره ناخوشايند ديگرى توجهش را جلب كرد. او پس از دقت بيشتر، چند چهره تازه اى را ديد كه به عذاب مخصوصى مبتلايند و مانند تعدادى زنبور آغشته به مواد چسبى در يك ميدانى از لجن گير افتاده اند و مرتب استغاثه مى كنند و خدا را به كمك مى طلبند. سيد تا آنجا كه برايش ممكن بود خود را به جلو كشيد و پيش رفت و در فضاى نيمه تاريك برزخ يكى را ديد كه با كله اى تقريبا بزرگ بينى قلمى شكل و دراز، كه بيشتر يك كلنگ ايستاده را در ذهن تداعى مى كرد، در باتلاقى دست و پا مى زند. هياءت ظاهرى شبح گرفتار با چشمان گودى نشسته ، همراه ناله خفيف و بيمار گونه اش منظره رعب آورى به وجود آورده بود. گردن بلند او آن قدر باريك و نامرئى بود كه گويى كدويى را با نيزه به بالا كشيده و از پشت ديوارى به نمايش گذاشته اند. سيد با دقت بيشتر باورش شد كه آن رشته باريك و بلند، گردن همان كله است كه بر اثر نازكى به تار مويى مانند شده و قلاده اى از زنجير گداخته نيز به دور آن پيچيده شده است صداى گرفتار آن قدر ضعيف بود كه از فاصله كمى دور قابل تشخيص نبود.

٢ - شبح مورچه اى شكل

سرانجام با كمى ترديد و ترس از رويت منظره جديد، چند بار با پس و پيش رفتن مجبور شد كمى ديگر جلوتر برود و گوشش را به آن سمت متمايل كند تا از كم و كيف قضيه سر در آورد، اما در يك لحظه متوجه شد، گردن او مانند فنر در تو درهم فرو رفت و اندام ريز و كوچك او مانند مورچه اى نحيف روى لجن داغ گير افتاده و دست و پا مى زند. سيد در بهت و حيرت بسيار فرو رفت كه اين ديگر چه نوع عذابى است كه صاحبش گرفتار آن است كمى سرش را جلوتر برد و به او خيره شد تا شايد از نزديك وى را شناسايى كند.

او آن قدر ريز و كوچك شده بود كه قابل تشخيص نبود. كمى دوباره همان طور متحير ايستاد تا شبح مورچه اى شكل دوباره به صورت اول با كله اش بالا آمد و سيد معطل نكرد و با صداى بلند پرسيد: آقا شما بيماريد؟ لطفا اگر مى شود كمى بلندتر پاسخ دهيد كه درد شما چيست

كله گناهكار مانند لك لك بر يك پا ايستاده اى بخواهد طعمه اش را از داخل آب شكار كند كمى جنبيد و خود را به سمت سيد متمايل كرد و با صداى خفه و گرفته گفت : من من دارم مكافات پس مى دهم مكافات بيمارى بيمارى تكبر و خود بزرگ بينى نفس سركش من در دنيا آدمى خودخواه و متكبر بودم ، هيچ كس را بالاتر از خودم نمى توانستم ببينم

سيد گفت : عجب ! پس شما متكبر بوديد كه حالا اين چنين ذليلانه عذاب مى كشيد.(٦٧)

٣ - تكبر در نمايشگاه خلقت

گناهكار جواب داد وقتى خود را شناختم اين بيمارى ابتدا خيلى كمرنگ در وجودم راه يافت و من به جاى اين كه درمانش بكنم او را تقويت كردم و پرورشش دادم آخر، مى دانى كه خداوند انسان را در آغاز از خاك و از طبايع مختلف متضاد آفريد و از روح ملكوتى خويش را او دميد و او را نهايت با دو خوى و خصلت متفاوت و متباين در نمايشگاه گسترده و طولانى آفرينش به نمايش واگذاشت وقتى فرشتگان كه تماشاگر اين آرايش استثنايى بودند، در آغاز نگران اين پديده ممتاز هستى شدند كه چگونه اين يكه تاز عرصه هستى ، خواهد توانست با دو خوى و منش متضاد (مادى و ملكوتى) تا فرجام كار، با نام و عنوان اشرف مخلوقات باقى بماند! و خداى او كه سرشت او را اين گونه ساخته بود و از همه در هدف از خلقت او آگاه تر بود فرمود: «من چيزى مى دانم كه شما آن را نمى دانيد»(٦٨) و رازى در اين كار هست كه شما از آن ناآگاهيد. همه ملائك به امر خدا او را سنجيده كردند، جز ابليس كه تكبر ورزيد و از اين فرمان حق سر بتافت و از همان آغاز كار با نمايش اولين خصلت ناپسند (خود بزرگ بينى) در نمايشگاه هستى ، طوفانى برپا كرد.(٦٩) پس شيطان با اين نافرمانى از درگاه حق رانده شد تا انسان مسجود ملائك ، با چراغ عقل و انديشه ، آگاهانه آزمايش خويش ‍ را به انجام رساند.

از آن روز كه داستان پندآموز خلقت اتفاق افتاد پيدا بود كه انسان سرنوشت طولانى را در پى خواهد داشت و از همان آغاز تا امروز كه اين همه تاريخ به طول كشيد، بشر نشيب و فراز زيادى را طى كرده و اكنون هر چند تا ابديت وقت باقى است ، ولى اكثر همنوعان او نه از غرور شيطان عبرت گرفته اند و نه لطف حق را كاملا پاس داشته اند. و در نيمه راه عموما نيمه كاره و ناقص را زير بار اداى امانت شانه خالى كردند، سپس خود را با سرگرمى هاى مادى و مجازى مشغول ساختند و با تقويت بزرگترين و قبيح ترين خصلت ناپسند (تكبر) در خويش ساير قواى مادى را نيز به تبع آن پرورش دادند و در نتيجه در پايان خدمت حيات (هنگام مرگ) با كارنامه رسواى مردودى از نمايشگاه اخراج شدند.

و من كه اكنون مى بينى به اين ورطه و وضع ناهنجار افتاده ام ، از همان اكثر مفلوكم كه در هنگامه برپايى نمايشگاه حيات ، فرصت گران بهاى هنر نمايى فكرى و جسمى خويش را از دست دادم و عمر خويش را با انديشه خام خودخواهى سپرى كردم بله من در دنيا آدمى خودخواه و خودپسند بودم هيچ كس را بالاتر از خود نمى توانستم ببينم در ايام جوانى ، اگر يكى از همسالان و دوستان خود را با كمال تر يا محبوبتر مى ديدم ، به جاى اين كه مثل او راه كمال را طى كنم از او بدم مى آمد. كارم به جايى رسيد كه مى خواستم همه چيز و همه كس فداى من شوند.(٧٠)

٤ - تافته جدا بافته

سيد پرسيد: آيا در خانواده كسى نبود كه تو را از ابتلاى به اين خطر آگاه كند؟

گناهكار گفت : من در زندگى خصوصى و اجتماعى ، اول خودم را مى ديدم بعد ديگران را. در سر سفره غذا در جمع خانواده ، در معاشرت و برخورد اجتماعى ، در حين گفتگو و بحث ، در محيط كار، عموما فكر مى كردم حق با من است ، ديگران بايد حرف مرا بپذيرند و حق تقدم را بايد به من بدهند. خانواده ام هر چند ابتدا سر اين قصه با من مشكل داشتند، اما بعدها به اين روحيه ام عادت كردند و همه شان با وضع من ساختند و من هم باورم شد كه آنها تاءييدم مى كنند. وقتى در تشكيلات دولتى بر اساس يك گزينش غلط، يك پست اجرايى و حساس به من واگذار كردند، ديگر اسم را زين و چهار نعل به سوى ايجاد قدرت كاذب پيش تاختم ، اعتقادم بر اين بود، چون مدير آن مدير دستگاهم پس بايد همه از من تبعيت كنند.

سيد در بين حرف هاى گزارش گونه گناهكار دويد و گفت : آخر مراجعه كننده به دليل تسريع در انجام يافتن كار و احتياجى كه به شما و كاركنان زير نظر شما داشت ، شايد مجبور بود (به اصطلاح) دندان روى جگر بگذارد و موقتا با خوى خودخواهى شما بسازد، اما معاونان و مشاوران و همكاران شما چرا اين وضع را تحمل مى كردند و به خلق ناپسند شما تن مى دادند؟

گناهكار كه در لا به لاى لجن سياه و سوزان دست و پا مى زد، صيحه اى زد و گفت : اشكال كار اين جا بود كه آنها دو دسته بودند:

١. دسته اى برايشان قابل تحمل نبود و در ابتداى امر كمى با من درگير شدند، اما وقتى ديدند نمى توانند حرف خود را به كرسى بنشانند، خود را به واحدى ديگرى منتقل ساختند و به راه خود رفتند.

٢. دسته ديگر كه بله قربان گوها بودند. آنها هم هر چه مى گفتم و درباره هر موضوعى نظر مى دادم ، بدون كم و كاست قبول مى كردند و بدون اراده مستقلى از خود، همه را دربست مى پذيرفتند. حتى برخى از آنها آن قدر ضعيف بى اراده بودند كه چشم بسته تصميمات و اظهار نظرهاى نادرست مرا تاءييد مى كردند و در همه جا بدون بررسى و تاءمل تعريف و تمجيدم مى كردند و سرانجام كارم به جايى كشيد كه آن برداشت و تلقى من از مسؤوليت ، همراه شيوه نادرست تعريف و تمجيد نابجاى چاپلوسان و فرصت طلبان امر را جدا بر من مشتبه ساخت كه من خود را تافته جدا بافته از ديگران بدانم

در هنگام نماز جماعت در اداره تحت مسؤوليتم ، نمى توانستم بپذيرم يك كارمند دون پايه ولى پرهيزكارى امام جماعت شود و من هم مثل ديگران به او اقتدا كنم ، بنابراين هميشه از فيض محروم بودم ديگر بعد از آن ، درمان بيمارى ام مشكل بود و من با همين استبداد در راءى و حذف رقبا و گوش ندادن به حرف ناصحان و خيرخواهان تا آن جا كه در توان داشتم خود را بالا كشيدم و با گزارش ها و رديف كردن آمار و ارقام نادرست در حوزه كارى ، نظر مقامات بالاتر خود را به عرضه و لياقت خود در حفظ نظم و اجراى مقررات خشك و بى روح ادارى جلب مى نمودم و با كمك ايادى متملق و هزينه بيت المال در روزنامه ها تعريف و تبريك و تبليغات به راه مى انداختم و با جمع آورى امضاى آدم هايى از حزب باد و فرصت طلب ، طومارهايى در مورد قابليت و مديريت خودم به مقامات بالاتر فرستادم تا اين كه براى همه جا افتاد كه بله من يك مدير و مدبر و داراى احساس تكليف شرعى هستم پس خيلى زود پست حساس ترى به من واگذار شد و با موقعيتى كه در تشكيلات كشورى پيدا كردم ، بيش از اندازه مغرور شدم و به زمين و زمان فخر مى فروختم و در برخورد با ديگران خصوصا هنگام راه رفتن ، همه وجودم تكبر و غرور شده بود.

بله ، روزگار بدين منوال سپرى مى شد و متاءسفانه افرادى نبودند و يا اگر بودند شايد اين جراءت را نداشتند در برابر خودپسندى و خودراءيى من اظهار وجود كنند. چون ارتقاى مقام پيدا كرده بودم و بر اساس باور غلط حتى به دوستان مخلص قديمى خود اجازه نمى دادم مثل گذشته با من رابطه بازداشته باشند يا بدون اين كه خودم بخواهم به ديدنم بيايند، زيرا كه فكر مى كردم نه تنها آنها هم شاءن من نيستند، بلكه موجب خفت و خوارى منند. معتقد بودم در دوربرم از همه بهتر مى فهمم و يك سر و گردن از همه بالاتر و داناترم آنهايى كه با من كار مى كنند بايد از مديريت من استقبال كنند و خانواده و قوم و خويش و افراد فاميل نيز همه كسانى كه قبلا با من رفت و آمد و مصاحبت داشتند، بايد به وجود ممتازم افتخار كنند.

٥ - سوء استفاده از بيت المال

وقتى به اوضاع كارى با اين شيوه نادرست خوب مسلط شدم ، ابتدا در مورد بيت المال كمى احتياط مى كردم ، چون مزه آن ، بر دلم خوب ننشسته بود. وانگهى هنوز تا حدى عرق مذهبى در وجودم زنده بود و روحيه پرخاشجويى ايام جوانى و حال و هواى اعتراض ‍ به مديران مستبد دوره پيشين در باطنم نمرده بود و چراغش سوسو مى زد ولى تدريجا با مقايسه هاى نادرست و القائات تعدادى از همان طيف كاركنان دنيا طلب و وسوسه هاى نفس اماره ، وقتى زمينه استفاده از بيت المال آزادانه و بدون مانع برايم فراهم شد، تن به بهره بردارى از آن دادم و كمى بعد با تجربه اى كه به دست آوردم تا آن جا كه مى توانستم با توجيه و برداشت هاى شخصى در سوء استفاده از بيت المال به حد افراط پيش رفتم و زندگى خصوصى من در كمترين مدت رونق گرفت و تقريبا انگشت نما هم شدم

٦ - نقش خانواده

سيد بيش از اين نتوانست طاقت آورد و با صداى بلند گفت : بيچاره ، اگر ديگران تذكر به شما را نداشتند، پس خانواده تان كه حتما ادعاى مذهبى بودن داشتند، چرا شما را از اين كار خلاف بر حذر نداشتند؟

گناهكار آهى كشيد و گفت : اى واى بر من ! همان خانواده بودند كه گناهان مرا تشديد كردند. به راستى اگر آنها قرص و محكم مى ايستادند و بر اساس اعتقادات دينى مرا ملامت مى كردند و در موقعيت هاى مناسب لغزش هاييم را به من گوشزد مى كردند شايد كارم به اين جاها نمى كشيد؛ وقتى امكانات دولتى مانند راننده و اتومبيل رايگان در اختيارشان قرار گرفت ؛ وقتى با بهره بردارى نادرست من از آن امتيازات دولتى ، وسايل رفاهى آنها فراهم شد و به سهولت توانستند هر كجا با اين پشتيبانى بى دريغ رفت و آمد كنند؛ وقتى همه ، در ناز و نعمت باور نكردنى غرق شدند؛ وقتى آنها هم احساس كردند مى توانند بين همه در انظار عمومى (به اصطلاح) خوب «پز» بدهند و فخر بفروشند؛ و خلاصه وقتى همه اين لذت ها و احساسات كاذب به دلشان شيرين نشست ، ديگر گذشته خود را از ياد بردند و همه چيز را فراموش كردند. آنها حتى گاهى با اسراف كارى و زياده روى در هزينه هاى زندگى مرا وادار كردند كه بيشتر در استفاده از امكانات بيت المال ، نظر آنها را بهتر تاءمين نمايم

وقتى صحبت آقاى متكبر به اين جا رسيد، ناله اى جانسوز سرداد و متعاقب آن گردن باريكش كج شد و كله بزرگش به سمت سينه اش ‍ آويخت

٧ - موكل عذاب

سيد از اين وضع رقت بار دلش گرفت و چند بار وى را صدا زد و هر طورى بود او را دوباره به حال اولش برگردانيد وقتى خاطرش ‍ جمع شد كه حال او سر جا آمده پرسيد: آقاى محترم ، چه اتفاقى افتاد كه غش كردى ؟

گناهكار برزخى با ناله حزين جواب داد: مگر نمى بينى چند ماءمور مراقب دارم ؟

سيد با شگفتى گفت : ماءمور مراقب ؟ آنها كى هستند، با شما چكار دارند؟!

گناهكار گفت : بله ، ماءمور موكل آخر وقتى مردگان به منزل اول قبر فرود مى آيند، ماءموران الهى (منكر و نكير) در آغاز اين نشئه (بسته به ايمان و اعمال مرده ها) با چهره هاى متفاوت به سراغ ارواحشان مى آيند و فقط از ايمان و اعتقادات محض پرسش مى كنند. اگر روح بازگشته از عهده پاسخ برآمد و اعمال نيك او بر اعمال بدش افزون و فايق آيند، همان اعمال خير به صورت هياكل و صورت هاى حسنه ملكوتى مجسم مى شوند و او را تا قيامت همراهى و صاحبش را از وحشت عذاب ها محافظت خواهند كرد و اگر زبانش بند آيد و نتواند پاسخ درست بدهد، گناهان او به تناسب ذات و جوهرشان به صورت قبيحه يا اشرار مزاحم حيوانى گوناگون درمى آيند و كالبد مثالى گناهكار را تا هنگام برپايى قيامت شكنجه خواهند داد.

سيد از شدت حيرت انگشت خود را به دندان گزيد و دوباره پرسيد: عجب ! پس شما ماءمور موكل عذاب هم همراه داريد؟

گناهكار گفت : بله ، همين طور است من هم اكنون به علت داشتن خصلت ناپسند تكبر، كه موجبات ناخرسندى خدا و خلق را فراهم كرده ام و اعمال خلاف زيادى چون سوء استفاده از بيت المال ، ايجاد جو بدبينى و بى اعتمادى عمومى ، تضييع حقوق مادى و معنوى ديگران ، رياكارى در اعمال و... را مرتكب شده ام توسط همان ماءمور عذاب يا عكس العمل مجسم همان اعمال تا قيامت هر روز و شب چند بار شكنجه و عذاب خواهم شد.

سيد آه سردى كشيد و مجددا پرسيد: شما كه مسلمان بوديد و به خدا و رسول و قيامت اعتقاد داشتيد، مگر از نظر اعتقادى و ايمان كم و كسرى هم داشتيد؟

٨ - اصحاب حدود

مرد گرفتار گفت : بله ، ايمان ، اداى امانت و اجتناب كردن از جميع گناهان كبيره است معناى ايمان اين است كه انسان از نظر قلبى به يكتايى خدا و رسالت رسول و ولايت ولى معرفت داشته باشد و با زبان به آن معرفت و ايمانش اقرار كند و نيز با اعضا و جوارح بدن به فرايض عمل كند. بنابراين انسان گناهكار، هنگام ارتكاب گناه بزرگ ، قلبش را سياهى مى گيرد و وجودش را تاريكى مى پوشاند. در اين حال ، نور ايمان به سبب گناه خاموش مى گردد و پايه اصلى اعتقاد (معرفت قلبى) فرو مى ريزد و تنها اقرار به زبان مى ماند، آن هم چون بر يك پايه استوار است ، لقلقه و سطحى است ، بنابراين بى فايده و بى خاصيت مى شود و اگر گناه انجام گرفته در حين انجام داده دادن فرايض باشد، مثل اين كه نماز و روزه و حج و... ريايى باشد يا اين كه با مال و غذاى حرام تحقق يافته باشد پس در اين صورت دو ركن اصلى ايمان مورد خدشه قرار مى گيرد كه اقرار به زبانش نيز همچون نوشته بر سطح آب بى معنا و بى حاصل خواهد شد. كسانى كه در دنيا اعمالشان به اين شكل حبط و هدر مى شود، اگر چه ظاهرا مسلمانند اما چون ايمانشان زير سؤ ال است و توبه جدى نكرده مرده اند، اصحاب حدود شناخته مى شوند و مستحق جريان كيفر الهى هستند.(٧١)

٩ - ساير اشباح

سيد در پايان اين گفتگوى شنيدنى به نظرش آمد در همان باتلاق سوزان ، اشباح ديگرى به اشكال مختلف گرفتار شكنجه اند. پس ‍ نگاه كنجكاوش را به آنها انداخت تا بقيه گرفتاران را نيز شناسايى كند. او در اين بررسى متوجه شد در كناره ميدان لجن چند شبح ناشناخته ديگرى مشابه همان متكبر به شكل فلاكت بارى عذاب مى كشند و از او پرسيد اينها كى هستند؟

گناهكار گفت : آنها كسانى هستند كه در دنيا اهل حقد و حسادت بودند و مانند من در منجلاب خصلت خودخواهى ناباورانه غوطه مى خورند و هيچ چيز نمى توانست آتش خباثت باطنى آنها را خاموش كند. ما غير از سوختن در كيفر آتش بايد در باتلاق وجود نفرت انگيز خودمان غوطه ور باشيم

١٠ - اعتراف و عبرت باعث تخفيف عذاب

سيد بعد از هر ديدار و ديدن مناظر مختلف شكنجه ارواح ، هاج و واج مى شد و نمى دانست چه كند و به كجا برود. او همين طور كه به حال آن تبه كاران مى انديشيد ولى مى ديد نمى تواند گره اى از مشكل اين درماندگان بگشايد، غم جانكاهى آزارش مى داد. سيد فهميده بود كه فرجام كار خودش هم كمتر از اينها نيست ، اما چون تقريبا به حيات دوباره اش اطمينان داشت هنوز اين نقطه اميد در دلش زنده بود بلكه لااقل از فرصت باقيمانده استفاده كند و جبران گذشته را بنمايد.

او وقتى به دقت به اين سايه روشنى هاى بيم و اميد مى انديشيد، ناگهان متوجه شد كه مجددا فضاى برزخ از حالت نيمه تاريكش ‍ درآمده و از غلظت دود و بخار آلوده به بوهاى زننده كاسته شده است و چهره آدمكى را كه تا چند لحظه قبل مشكل مى ديد، اكنون تا حدودى برايش قابل رؤ يت است و از نگاه دردمندانه اش دريافت كه او هم از فراغت به دست آمده كمى احساس آرامش مى كند و نيز مانند ساير گنه كاران خواهان آن است كه رشته گفتگو را با وى قطع نكند، چرا كه همين ارتباطهاى كوتاه با ارواح زندگان و اعترافاتشان در مورد گناهان خود و ديگران تا حدودى از بار سنگين نافرمانى هايش مى كاهد و به سبب عبرتى كه براى زندگان پيش مى آيد تخفيف در عذابشان به وجود مى آيد. بنابراين سيد هم تمايل بيشترى نشان داد كه از سرگذشت اين عالم و سرنوشت ساكنان اين وادى هر قدر كه ممكن باشد اطلاع حاصل كند.

پس گنه كار در حالى كه تازه از فشار عذاب چند لحظه قبل ، كمى خلاص شده بود به سختى خود را به يكى دو قدمى سيد كشانيد و با نفس بلندى كه كشيد، يكى دوبار كله بزرگش را تكانى داد و در ادامه گفتگو با وى گفت : مشاعر و حواس ظاهرى انسان زنده به دليل اين كه متعلق به جسم مادى هستند، قدرت ادراك عالم مجردات و جريانات مربوط به حيات برزخى را ندارند. البته گويا به اين نكته پى برده اى ؟

سيد پاسخ داد: بله ، اما هر چه بيشتر بدانم باز هم كم مى دانم

١١ - برزخ آن روى سكه حقايق

كله بزرگ متكبر در ادامه افشاى راز گفت : زندگان چگونه خواهند دانست كه مراتب شدت عذاب ها چيست(٧٢) و زنده چه مى داند كه فشار نامرئى قبر چگونه است

سيد با بى حوصلگى در ميان حرفهايش دويد و گفت : همانطور كه گفتى ، اين يكى را خودم هم تا حدودى كشف كرده ام ولى

گناهكار او را با نگاهش وادار به سكوت كرد و تذكر داد كه صبر داشته باش تا معارف ديگرى دستگيرت شود و در پى آن ، كله گنده اش را به سمت او كج كرد و گفت : بله ، آدمى كه در يك محفظه بسته شيشه اى به خارج مى نگرد و چشم مادى او در بستر خاك ، تنها از طريق تكان شاخه هاى درختان و حركت گياهان پى به وجود بادهاى برخاسته مى برد و شدت وزش باد را فقط با تاءثيرات مشهود و اشياى درهم ريخته اى كه به جا مى گذارد ارزيابى مى كند، چگونه مى تواند حقايق تلخ و شيرين جهان نامرئى مجردات را رؤ يت كند.

زمين با سرعت ١٠٧ هزار كيلومتر در ساعت در عرصه آسمان ها، در مدارى كه به امر خدا قرار گرفته ، حركت مى كند و جابه جا مى شود.(٧٣) با آن كه زمين خود مادى است و سير آن در دنياى مادى صورت مى گيرد، پندار چشم اين است كه زمين ، ساكن و بى حركت است

راستى آيا حواس ظاهرى انسان مى تواند جز بالا و پايين آمدن آب و طوفان برپا شده ، قواى جزر و مد درياها را ببيند؟ چه كسى مى تواند جز فرو افتادن اجسام از بلندى ، قوه جاذبه زمين را با چشم عادى حس كند؟ آيا جدا غير از اين است كه همه اين حقايق كه به چشم ظاهرى نمى آيند از مجردات و از عالم نامرئى هستند، ولى واقعيت دارند و انسان فقط از روى آثار آنها پى به واقعيت هاى آنها مى برد؟ بسيارى از صداهاى بلند و كوتاه كه فقط با اصطكاك دو شى ء مادى ، آن هم در همان حال تماس و ايجاد ارتعاش ، براى قوه شنوايى قابل درك است ، اما وقتى در فضا پيچيد و لحظه اى گذشت و از حوزه گيرايى پرده هاى گوش مادى دور شد، چگونه قابل استماع است ؟ آيا جز اين است كه همان صداهاى موجود چون جاودانه اند، دوباره با كمك دستگاه هاى الكترونيكى صوتى مى توان شنيد؟

وانگهى همه اينها تازه مربوط به دنياى محدود زندگان است ، بنابراين كشف مجهولات نامرئى همان دنياى مادى نيز با كمك ابزار و وسايل همان دنياى مادى ممكن و قابل تحقق است ، اما موضوع كيفر و پاداش جهان آخرت مربوط به دنياى نامحدود است و زمانى حقايق پشت پرده اعمال ، آن چنان هستند، آشكار مى شود كه خود انسان به دنياى نامحدود منتقل و از زاويه نامحدود به حقيقت اعمال يا آن روى سكه حقايق در عالم برزخ بنگرد.(٧٤)

١٢ - ثبت گناه بر اوراق انوار

و آدمك ادامه داد: بله ، انسان تا زنده است ، وقتى گناهى را مرتكب شد، به ميزان اهميت آن ، تنها در همان حال يا كمى بعد، تاءثيرهاى روانى و انفعالات خوش يا ناخوشى جسمى و روحى آن گناه براى وى مشهود است ، ولى بعد از مدتى كه از انجام دادن آن گذشت ، به نظرش مى رسد همه آنها محو و نابود و همه چيز تمام شده است ، غافل از اين كه اگر چه اين قواى ظاهرى ، قدرت و ادراك حالات خوش و ناخوش و عظمت و وسعت آنها را در آن ها و لحظه هاى بعدى ندارند و آنچه را كه در همان حال حس مى كنند، محدود و متناسب با قواى ظاهرى محسوس و محدود است كه روح هم تا وابسته به همان بدن زنده است ، چون ادراكاتش با همان قواى ظاهرى صورت مى گيرد لذا محدود است اما همين كه از زندان تن گريخت به جايگاه اصلى اش بازگشت ، حقايق عالم را آن طورى كه هست مى بيند و ادراك مى كند و گناه يا هر عمل انسان كه در حال حيات محدود او صورت گرفته ، چون بر اوراق نامرئى انوار هستى ثبت مى شود تا ابديت جاودانه مى ماند و در جهان ابدى به همان وسعتى ، كه حقيقت بالقوه آنها بوده ، رو مى شود، لذا تاءثير گسترده هر گناه تنها با چشم برزخى و قيامتى ديده و درك مى شود.

سيد گفت : آخر من كه با شمايم هر چند كه نمى توانم تاءثيرات گسترده گناه را خوب لمس كنم ، اما چرا نمى توانم كنه گفتارت را آن طور كه توضيح دادى بفهمم ؟!

گناهكار جواب داد: لابد به تو گفتند كه تو زنده اى ؟ تو و امثال تو هنوز چه دانيد طبقه بندى و عظمت گناهان را؟ تو كه اكنون با لطف خدا اين ارتباط خدا اين ارتباط برايت حاصل شده تازه ، نيم پرده حقايق را مى بينى نه همه آنها را. بگذار واضح تر براى تو بگويم ، آنچه را كه تو ديدى هنوز بخش كوچكى از بى نهايت هاى برزخى است در اين وادى وسيع ، حفره هايى است كه گناهكاران نابخشودنى در تمام اوقات و ايام به شديدترين وجه ، عذاب و كيفر برزخى مى بينند. ماءموران مسؤ ول به چهره هاى خوفناك و به صورت هيولاى باور نكردنى آنها را زير شكنجه دارند. سيماى گنه كاران به تناسب اعمال و عظمت گناهانشان ترسناك است برخى از آنها بر اثر شدت سوزندگى آتش چون آهن گداخته شده اند و برخى ديگر بر اثر پليدى گناه مسخ شده و به صورت يكى از بهايم در آمده اند(٧٥)

سيد پرسيد: منظورتان اين است كه اين چهره هاى حيوانى و هيولايى ، ساخته و پرداخته خود انسان در دنياست ؟

گناهكار پاسخ داد: بله ، درست فهميدى اينها كسانى بودند كه قبلا در دنيا بر اثر استمرار در گناه ، نفس بهيمى خويش را فعال كردند و اين گونه آن را ساخته اند؛ به عبارت ديگر، خداوند براى نفس انسان يك نشئه ملكوتى قرار داده كه نيروهاى خير و شر انسانى و حيوانى آن نشئه پيوسته در جدال و مبارزه اند. پس اگر انسان غافل شد و نفس اماره را آزاد گذشت و نيروهاى حيوانى يا تمايلات انحرافى نفس ، مانند عجب ، تكبر، حسد، خشم و... در باطن آدمى رشد و تقويت يافت و به صورت يك عادت و خوى بهيمى وجودش را فرا گرفت ، آثار آن در همان دنيا تنها در روحيه شخصى انسان پديدار مى شود و در روابط اجتماعى وى نيز تاءثير مى گذارد، ولى در عالم برزخ با همان صورت بهيمى كه با چشم دنيايى مشهود نبود ظاهر خواهد گشت و پيوسته تا قيامت به صورت يك مصاحب مزاحم آزارش خواهد داد.

بنابراين صورت هاى حيوانى و هيولايى ، خلق جديد با ماءمور جدا از نفس انسان نيستند، بلكه همه اينها از قبل در دنيا به تدريج توسط نيروهاى درونى انسان پرورش يافته و همراه او تا اين منزل وجود داشته اند و تنها بعد از خروج روح از بدن در مقابل چشم برزخى وى آشكار شده اند!

بخش هشتم : قطع رابطه با خدا

١ - مسلمان آمارى

گناهكار بعد از اين توضيح كوتاه ، سيد را راهنمايى كرد تا از راه تنگ و تاريك كناره همان ميدان لجن سوزان ، گناهكارانى را كه در طبقه زير زمين ميدان در ميان دو آتش دست و پا مى زدند ملاحظه نمايد. سيد كمى جابجا شد و سرك كشيد تا آنچه كه در زير اتفاق مى افتد از نزديك بررسى نمايد.

او با همان نگاه اول متوجه شد كه مراقبان عجيب و غريبى با قيافه هايى كه تا به حال نديده ، دور گناهكاران را احاطه كرده و به شكل فلاكت بارى عذابشان مى دهند. او، نمى توانست به دليل وجود شعله هاى آتش فراگير به آن عده نزديك شود و نه مى توانست با چشمانش آنان را در آن غوغاى نفس گير شناسايى كند. به نظرش رسيد شايد همين راهنماى رنجور بتواند از مشكل آنها براى وى مطالبى بگويد. پس به دور خود چرخى زد و نگاه اميدوارش را به او دوخت و با صداى مرتعش و گفتار بريده پرسيد: اينها... اينها كدام طبقه از گناهكارانند؟

راهنما دست قير آلود خود را با بى رمقى بالا آورد و از دور به سمت عذاب ديدگان اشاره رفت و گفت : اينها با آن مسلمان بودند، رابطه شان را با قطع كرده بودند.

سيد شتابزده پرسيد: يعنى چه كه رابطه شان را با خدا قطع كردند؟ چه مسلمانى بودند كه از خدا بريده بودند؟!

راهنما گفت : برخى از اينها در خانواده اسلامى به دنيا آمده بودند و از نظر شناسنامه مسلمان و بر اساس آمار، جزء مسلمانان بودند، ولى يك بار هم هيچ يك از افراد خانواده سر به سجده بندگى نگذاشتند و نماز نخواندند و برخى ديگر نه تنها خانواده شان مسلمان ، بلكه اهل خانه با ايمان و اعتقاد بودند و بسيارى حتى فرايض دينى خود را انجام مى دادند. اما اينها كه فرزندان آنها بودند با همه آشنايى با معارف دينى با خدا و رسولعليه‌السلام قهر كرده بودند. برخى از روى سهل انگارى و برخى با بى اعتنايى به مقدسات خانواده ، فريضه مقدس نماز را عملا تعطيل كرده و به همه چيز پشت پا زده بودند.

سيد يادش آمد كه خودش هم از طايفه اخير است و اگر مثل آنها مرده بود مانند همان ها شايد هم به علت عاق والدين و داشتن نفرين پدر و مادر، سرنوشتى شديدتر داشت !

٢ - قلب صاف

در پى اين ادراك و آگاهى سرش گيج رفت و تعادل خود را از دست داد، نزديك بود نقش زمين شود و احيانا در همين دم مرگ موعودش فرا رسيد، اما از آن جايى كه به طرق گوناگون بايد انوار الهى از روزنه ها به عمق تاريكى ها بتابد تا حجت بر ديگر انسان ها تمام شود، خيلى زود آرامش روحى خود را باز يافت و با نگرانى بسيار پرسيد: آخر، آخر، بى نمازى اين قدر گرفتارى دارد؟! بى نماز كه عمل شرى انجام نداده است ، مگر اين كه بايد قلب انسان صادق باشد؟

راهنماى رنجور گفت : بله ؟ مثل اين كه شما هم غافليد! بى نمازى از اين هم بيشتر مؤ اخذه و مجازات دارد. بى نمازى در عداد كفر است(٧٦) وقتى نمازگزار بر اثر سهل انگارى و سبك شمردن نماز مورد عقاب تند قرار مى گيرد،(٧٧) مسلم است كه آنكس كه از خدا بريده و رابطه اى از طريق نماز برقرار نكرده و يا آن را ترك كرده ، عقوبت سنگين ترى در كمين و انتظار اوست(٧٨) انسان همانطور كه مكلف است منكرات را ترك كند در مقابلش مكلف است حتما اعمالى را طبق دستور انجام دهد. نماز، روزه ، حج ، زكات و... از معاريفى هستند كه بايد انجام شوند. زنا، غيبت ، ربا خوارى ، دروغ ، دزدى و... از انواع مناهى هستند كه بايد ترك شوند. هر دو گروه احكام تكليف بر آنها مترتب است نماز ستون دين است اگر بنده همه اعمالش درست باشد، ولى اهل نماز نباشد هيچ عمل ديگرى از او پذيرفته نيست و مانند خيمه اى بى ستون آنچه بر پا داشته فرو مى ريزد.

وانگهى آيا در خوار اغماض است كسى فرزند دانشجويش را تا پايان تحصيل دانشگاه جا و مسكن بدهد، غذا و پوشاك و كليه هزينه هاى تحصيلى او را تاءمين كند و جناب دانشجو با وجود استفاده از همه تسهيلات و امكانات ، نه با خودش و نه با خانواده ، هيچكس راست نباشد و سرانجام بدون كسب كمال علمى از دانشگاه اخراج شود، ولى توقع داشته باشد خانواده هم به گذشته بى حاصل او مهر صحت بزند؟

خداوند از آب (نطفه) كدر و بدبو، انسان سالار خلقت را آفريد و در وجودش دنيايى از كارگاه خودكار: اعضا، جوارح ، قلب ، كليه ، كبد، و... تعبيه كرد و اين همه نعمت هاى بى شمارش را در اختيار او گذاشت آب زلال نوشيدنى ، اكسيژن و هواى پاك نفس كشيدنى ، ميوه هاى لذيذ رنگارنگ ، انواع دانه ها و رستنى هاى غذايى ، اقسام خوراكى ها و پوشاكى هاى گياهى و حيوانى ، عصاره هاى ناب شير و عسل و... خلاصه همه طبيعت را براى او آفريد و تسخير و رام او ساخت ، فقط با اين هدف كه انسان از طريق يك مجموعه برنامه ويژه ، حق شناس و خداشناس شود، نظام زنجيره اى خلقت را هماهنگى كند و با تسليم و تواضع در برابر امر حق به ابديت آباد دست يابد و آه چه سخت است ! انسان وقتى به اين حقيقت پى مى برد كه ديگر از دنياى زندگان كوچ كرده است

آيا راستى انصاف است اين انسان نازپرورده با آن همه نعمت بى شمار ياغى و طاغى شود و از بنيادى ترين فرمان حق (اقامه نماز) سرپيچى كند و با زير پا گذاشتن اساسى ترين عمل شكرگزارى باز هم از منعم بخواهد كه او را به نعمت جاويدان سعادت برساند؟ اوه ؛ چقدر شرم آور است اين وضع ! آيا انسانى كه به خودش ظلم كرده و با انحراف از راه حق به چنين روز سياهى افتاده است ، عذر و توجيهش پذيرفته است ؟ اين كه بعضى مى گويند اگر انسانى قلبش پاك و صاف باشد، ديگر نيازى به فريضه نماز ندارد يك بحث انحرافى است اين حرف را كسانى مى گويند كه مى خواهند از دستورات الهى سر بتابند. اولا خواندن نماز يك فريضه عينى و عمومى است ، ثانيا آثار مثبت نماز متعدد و فلسفه به جا آوردن آن ، از حد فهم قاصر انسان خارج است وانگهى در هر كجا كه قلب پاكى باشد، او با نماز سنخيت و رابطه بيشترى دارد تا ديگران در حقيقت پاكدلان بيشتر قدر نماز را مى دانند، چون مى دانند وجود خويش را با نماز بيمه مى كنند، روحشان را با اداى آن ، صيقل يافته نگه مى دارند و سرانجام به معراج انسانى پرواز مى كنند.