٣ - زيارت خانه خدا
و سيد ادامه داد: بله ، حالا خودش هم اعتراف دارد. وانگهى اين آقاى طماع به دليل اشتغال فراوانى كه داشت و سرش گرم دادوستد و معاملات پر درآمد بود، كمتر مى توانست در مسجد و نماز جماعت محل حضور پيدا كند و يا در كار خيرى بى ريا شركت كند. اما خودش مى گفت : «چند بار به جبهه هاى جنگ تحميلى كمك مالى كرده و يك بار هم موفق به زيارت خانه خدا شده و واجباتش را مرتب انجام داده است .» البته شنيده بودم كه ايشان دوبار با خانمش براى زيارت به سوريه رفته ، ولى با زد و بند ماءموران گمرك ، مقدار زيادى كالا از جمله پسته ، چادر مشكى و وسايل برقى با خود حمل و جابه جا كرده و سود مناسبى هم برده است
سيد صادق ، سپس توضيح داد: بله ، ايشان ادعا دارد كه شايد بارها به جبهه هاى جنگ يا به فقرا كمك مالى كرده و مثلا به خانه خدا رفته و حاجى شده ، ولى چرا هيچ كدامشان فايده نكرده است آخر چه فايده ؟ همه آنها يا ريايى بوده يا حق الناس كه حالا همه اش بر باد رفته است درست است اين حاج آقاى شريف ، حالا دارد تاوان گذشته را پس مى دهد، تاوان تقلب كارى ها، كم فروشى ها
گران فروشى ها و احتكارها و شايد خوردن مال يتيم
و در پى آن خود شريف زاده اضافه كرد: رياكارى ها، رشوه دادن ها، چشم چرانى ها، اى واى از سختى عذاب ها!
و سيد دوباره با وحشتى كه از كلمه عذاب احساس كرد با خود گفت : راستى ، ايشان حالا از چند نفر مى تواند حلاليت بگيرد و پول هاى ناحق گرفته را به صاحبش برگرداند؟ مگر اين امر ممكن است ؟ او كه حالا خودش صاحب پول و مالى نيست همه اموالش را فرزندانش بين خود تقسيم كرده اند.
٤ - بله ، كار از كار گذشته
سيد هر چند از اوضاع آشفته حاجى متحكر و متقلب فهميده بود كه ديگر كارش تمام است ، اما براى اينكه كنجكاوى اش ارضا شود گفت : حاج آقا! يعنى حاج آقا حالا كار از كار گذشته است ؟
آقاى شريف زاده دردمندانه خنده اى سر داد و گفت : به من مى گويى حاجى ؟! من با كدام پول حلال مكه رفتم و حاجى شدم ؟! من حتى حساب خمس آل محمدصلىاللهعليهوآله
را ندادم ، بلكه با نيرنگ و تقلب در پرداخت بدهى شرعى ، سر نماينده حاكم شرع كلاه گذاشتم و با مصالحه و قسط بندى مكه رفتم و با سر و صدا و تبليغات برگشتم و با دادن مهمانى ريايى به مال داران شكمباره ، خودم را عوضى در رديف حاجى ها جا زدم اما امروز دارم تاوان عملكردهاى بد خودم را پس مى دهم و خوب مى فهمم كه ديگر كار از كار گذشته است
بله ، ترديدى نيست كه فرصت از دست رفته است ! آدم تا زنده است بايد چاره كار را بايد بكند. هر كس تا نمرده بايد خودش به فكر خودش باشد و وجودش را از آلودگى ها پاك كند. وقتى مرگ رسيد و پرده ها به كنار رفت و عمل هاى انسان آفتابى شد ديگر چه فايده ؟! آن وقت هر كس هر چه داد بزند و بخواهد يك بار ديگر برگردد محال است به او مى گويند: كلا، محال است ، محال ! (٨٢) سيد وقتى محروميت و حيرت آقاى شريف زاده را خوب درك كرد. با خودش گفت : اگر امثال شريف زاده ها تا زنده اند چاره كار را بكنند، كارشان به اينجا نمى رسد كه بعد از مردن تاءسف بخورند و اشك حسرت بريزند و بگويند: حالا ديگر چه فايده ، ديگر كار از كار گذشته است درست است آنها حالا دستشان از همه جا كوتاه شده و بايد تا قيام قيامت در همين عذاب موعود بسوزند و لعنت فرشتگان خدا را به جان پذيرا باشند. بله آقاى شريف زاده هم مانند خيلى از آدم ها كه دل به دنيا مى بندند و به زيبايى ها و علايق دنيوى دل خوش مى كنند، آن چنان سرگرم دنيا دارى و مال پرستى شده بود كه هيچ چيز جز مرگ نتوانست وى را تكان دهد. او وقتى مرگ به سراغش آمد، تازه فهميد كه اى دل غافل ، چه اشتباه بزرگى كرده است !
٥ - يك كيلو خرما عوض ثروت باد آورده
سيد به پاس آشنايى و احترام به كاسب محله اش ، هر چند مى خواست اگر بتواند كارى بكند تا شايد عذاب آقاى شريف زاده كمى تخفيف پيدا كند، اما سرنخ اين كار دستش نبود. او در پى اين انديشه نتوانست اين خواسته اش را در دلش نگه دارد، لذا فقط به منظور حمايت از آشناى محروم و وامانده ، نظرش را با او در ميان نهاد كه چه كارى از وى ساخته است ؟
شريف زاده آلوده پاسخ داد: شما چه كارى مى توانيد بكنيد؟! من حالا هم به خدا بدهكارم و هم به خلق خدا. تنها اميدم بچه هايم بودند كه آن هم همگى با ثروت باد آورده پدرى در عيش و عشرتند و من مانده ام با اين عذاب ها.
و سيد متعاقب اين گفته شريف زاده با خودش زمزمه كرد:
حالا فهميدم معناى «و من يعمل مثقال ذرة شرايرة» (٨٣) يعنى چه او اكنون حقيقت كلام خدا را خوب فهميده است او راست مى گويد: چگونه مى شود و بال اين همه گناهان سنگين را از وجودش پاك كرد. وانگهى اگر فرزندانش از گرفتارى پدرشان براى آنها تعريف مى كرد، شايد باور نمى كردند و يا اصلا زير بار نمى رفتند كه اموال به دست آمده را كه به دلشان شيرين نشسته ، به عنوان مال ديگران به صاحبانش برگردانند مگر غير از اين بود كه مى گفتند: «ما كه حالا كارى نمى توانيم بكنيم پدرمان بايست تا زنده بود خودش حق مردم را مى داد. اگر هم دل يكى شان كمى براى پدر مى سوخت ، تنها بعضى از شب هاى جمعه يك بسته خرماى درجه دو، نثار روح پدر دربه در شده مى كرد و با اين خيرات ريايى ناچيز، هم پيش ديگران (به اصطلاح) پز وظيفه شناسى هم مى داد و هم خودش را راضى مى كرد و گول مى زد كه : «انشاء الله خدا از تقصيراتش بگذرد و قلم عفو بر جرايم اعمالش بكشد»
٦ - توبه كارساز
سيد بعد از مشاهده اين حال تاءسف بار آقاى شريف زاده نتوانست طاقت آورد. غم و غصه بيشترى سراسر وجودش را فراگرفت او ديگر بعد از مشاهدات ترديدى نداشت كه هيچ عمل خير و شرى در دنيا بدون حساب و مجازات نمى ماند. هر انسانى حتما يك روز مؤ اخذه خواهد شد. هر كس بر اساس ناموس خلقت در روز قيامت در برابر اعمالش مسؤ ول است پس با حالى پريشان و نگران آرزو كرد اى كاش مى شد يك بار ديگر همان گوژپشت را ببيند و با او گفتگوى تازه ترى داشته باشد.
سيد به محض خطور اين آرزو در دل و با اين تمناى قلبى و خواسته اظهار نشده احساس كرد نيروى جاذبه اى ، كه به تصور نمى آمد او را به جهتى مى كشاند. او بفهمد چه اتفاق دارد مى افتد يك باره خود را مقابل گوژپشت يافت و مشاهده كرد كه او بوزد و گذشت پدرش شامل حالش گردد و او مانند برخى از بدكاران بخشيده شود و از يك مهلكه سخت رهايى يابد.
پس يك بار ديگر دست به دامنش شد و گفت : آقا، لطفا براى اطمينان خاطرم ، اگر ممكن است به اين سؤ الم نيز جواب دهيد.
گوژپشت گفت : اگر برايم مقدور باشد!
سيد پرسيد: اگر آدمى هر چه تبه كار باشد، اگر حقيقتا يك دفعه از خواب غفلت بيدار شود و جدا توبه كند و ديگر به راه كج بيراهه نرود، آيا اين توبه اش پيش خدا پذيرفته است ؟
گوژپشت كه خود در عذاب روحى مى سوخت و دنبال گشايش كار خويش بود، با اندوه فراوان گفت : آقا، ما كه زنده نيستيم تا توبه كنيم همان طور كه در راز و رمز مرگ و حيات نهفته است ، توبه بعد از مرگ بى خاصيت است اين توبه قبل از مرگ است كه كارساز است
اكنون مثال تو كه هنوز نمرده ايد، به راستى اگر از ته دل پشيمان باشيد و از گذشته بدتان توبه و استغفار كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را تكرار نكنيد، اين بازگشت پذيرفته است آدم پشيمان و شرمنده از گناه ، هر چند كه گناهش زياد و سنگين باشد، از هر كجا كه تصميم به اصلاح حال خود بگيرد در حقيقت دوباره تولد يافته است البته در مورد حق الناس تا فرصت باقى است بايد حق مردم را به صاحبش برگرداند و يا از آنها شخصا در قيد حلاليت بگيرد و يا بازماندگانش بعد از مردن او از آنها حلاليت بطلبند. حال بايد خوب فهميده باشى كه بخشيده شده هاى بعد از مرگ مشكل ما را ندارند. آنها و صاحبان گناه كم و كوچك هم پريشانى و عذاب برزخى ما را ندراند. آنها لااقل بوى بهشت به مشامشان مى رسد. اما واى بر حال من و امثال من كه گناهمان سنگين است ما چون موفق به توبه و كسب حليت نشديم اين روزگار سخت را داريم مثلا خوب دقت كن ، كمى دورترها را ببين ! نگاه كن آن جاها چه خبر است از حال آن ميمون ها و خنزيرها و آن هيولاها بپرس كه آنها چه كردند كه به چنين سرنوشتى دچار شده اند. برو و ببين چگونه آنها در آتش برزخى گرفتارند و لحظه اى آرامش ندارند. آنها روزى آدم بودند كه به آن صورت هاى مسخ و مسخره درآمده اند.