٢ - شب جمعه و رحمت الهى
سيد احساس كرد مثل اين كه مخاطبش مى خواهد براى اثبات موضوع مورد بحث قصه ديگرى را ارائه نمايد، بنابراين كنجكاو شد كه او قصدش را عملى كند. پس آن زن به اشاره سيد گفت : اى كاش مى توانستى در جايگاه بعدى ، كسان ديگرى را هم ببينى كه چه سرنوشت غمبارترى از ما دارند! آن جا وادى كفر و شرك است ، كوير ياءس و نااميدى ها. آنها فراموش شده هاى مطلق از رحمت خدايند. در آن سرزمين هيچ نسيمى از لطف و كرم خدايى مستقيما جريان ندارد.
صادق قلبش آن چنان به شدت گرفت كه نزديك بود همان جا يك باره تمام كند با خودش گفت : آن جا ديگر چه جايى است ؟ پس دوباره به خودش قدرت داد و به خويشتن دلدارى ، كه نااميد شيطان و ياران او هستند. بد نيست با كمك همين زن ، اول از حال آنها اطلاع پيدا كنم بنابراين قضيه را پيگيرى كرد و زن گناهكار گفت :
اتفاقا همين امشب شب جمعه و شب رحمت است گاهى از دنياى زندگان يك نوع خيرات و مغرفت هاى عمومى براى ماندگان وادى ما مى رسد. هر چند اين خيرات اندك و ناچيز است ، اما همان اندازه هم براى اين گرفتاران غنيمت و مايده است سپس دنباله كمرنگ اين موهبت هاى الهى تا وادى محرومان ابدى كشيده مى شود و آنها هم به چند واسطه به خير تخفيف در عذاب مى رسند لحظه اى ديگر كه دنباله اين شب با بركت است خواهى ديد كه چه اتفاقى خواهد افتاد.
براى سيد اين قصه و نكته جديد آن بسيار جالب بود. پس كمى درنگ كرد و او همين طور كه ناظر صحنه بود، احساس كرد بوى خوشى فضاى اين قسمت برزخ را معطر كرده است سيد گفت : به به ! چه عطر خوشبويى ! تاكنون از اين عطر به مشامم نرسيده است راستى ، اين از كدامين گل و گلزار است ؟ زن محروم گفت : بله ، اين عطر در حقيقت از عطر طلب مغفرت و دعاى خير نيكوكاران است آنها كه در اين شب ، همه مردگان را عموما ياد مى كنند. از آنجايى كه شب جمعه درهاى رحمت واسعه الهى به روى همه باز است ، خداوند از دعا و درخواست آنها، فرشتگان رحمت را ماءمور مى كند كه درهاى بهشت را بيشتر به سوى نيكوكاران بگشايند و بهشت كوچك برزخى آنها را به بهشت موعود متصل نمايد. از آن جايى كه نسيم بهشتى نعمت و رحمت سوى آنها روان است ، از صدقه سر نيكوكاران ، برزخيان بلاتكليف هم از عطرهاى خوشبوى بهشتى بهره مند مى شوند.
سيد با خودش زمزمه كرد: اى كاش من هم تكليف روشنى داشتم و اكنون در زمره آن نيكان بودم ! چه رايحه دل انگيزى ! بوى خوش هيچ گلزار بهارى دنيا به گردش نمى رسد و توصيف آن در هيچ ديوان شعر و در هيچ قطعه ادبى توصيفى بهار سرشار از گل و گياه نيامده است الله اكبر از اين بوى خوش ! و سبحان الله از رايحه اين نسيم فرح افزا! بى ترديد، اين شمه اى از شميم آن نسيم بهشتى است ، پس چگونه خواهد بود حال جان و تن انسان در همان جايگاه بهشت ؟
سپس به خطاب به زن دردمند كرد و گفت : لابد يك نوع محروميت شما هم همين است كه از اصل و اساس از آن محروميد و فقط نشر و پخش آن ، حسرت شما را زيادتر خواهد كرد كه چه نعمت و رحمتى را از دست داديد؟ حال بگوييد جريان اين بوى خوش تا به كجا كشيده مى شود.
زن در جواب گفت : پايان اين رايحه تا آخرين منزل اين وادى است كه با مقايسه زندگان فرسنگ ها از اين جا دور است من اين بوى خوش تا به كجا كشيده مى شود.
زن در جواب گفت : پايان اين رايحه تا آخرين منزل اين وادى است كه با مقايسه زندگان فرسنگ ها از اين جا دور است من مى توانم تا همان جا شما را راهنمايى كنم
٣ - شبح ناشناس آشنا درآمد
سيد در پى اين گفته با يك لحظه درنگ ، در كمال ناباورى خود را در همان جا يافت كه سؤ الش مربوط به همان جا بود. جالب بود كه حتى فضاى دورتر هنوز كمى از آن رايحه خوش برخوردار بود و عجيب تر آن كه عذاب هاى مخصوص آن وادى فروكش كرده بود و تقريبا لحظه ، لحظه آرامش عذابديدگان بود. براى سيد هم فرصت خوبى بود كه موقعيت را از نزديك و بدون مانع شناسايى كند.
پس تا نوار مرزى پيش رفت بعد از آن هر چه بود فرورفتگى بود كه عمق آن با چشم سيد قابل ديدن بود. سيد خود را به كنار مرز رسانيد. نزديك بود با نگاه به آن فضاى وسيع و عمق تاريك آن حالش منقلب شود. پس به خدا توكل كرد و دل به شهامت سپرد و به اعماق تاريكى چشم دوخت اول نتوانست چيزى را مشاهده كند، اما وقتى كمى تاءمل كرد و چشمانش را به تاريكى عادت داد، دريافت كه اشباح ترسناك ترى در داخل آن به هم گره خورده اند، خصوصا كه كم كم از فضاى نيمه معطر اطراف گشايشى هم براى آن تاريكدلان به وجود آمده بود و با انعكاس نور كمرنگى از سطح بالاى ميدان به قعر آن تا آن جا كه چشم كار مى كرد، فضاى داخل را نيمه روشن ساخته بود و با همين نور كمرنگ مى شد موقعيت محيط را تا حدودى ارزيابى كرد كه بر اهل آن چه مى گذرد.
بله ، اشباح گرفتار به غل و زنجير كشيده شده بودند. با آن كه سعه رحمت الهى تا شعاع دور كشيده شده بود و زمان تخفيف عذاب آنها هم فرا رسيده بود، از دماغ و دهان گرفتاران ، دود تفتيده اى خارج مى شد و على رغم اين كه همه آنان نه در متن عذاب كه فقط در عرضه آن بودند، همان عرضه عذاب جهنم ريشه وجودشان را مى سوزانيد و چشمانشان از شدت سوزش به رنگ آهن گداخته در آمده بود و...
سيد آرزو كرد، اى كاش مى توانست با يكى از آنها گفتگويى داشته باشد و هر چند ظاهرا اين آرزو برآوردنى نبود و او قادر نبود به عمق آن نفوذ كند، اما با كمال تعجب مشاهده كرد، ارتفاع گودى به حداقل رسيده و چهره مخوف يكى از عذابديدگان در فاصله نزديكى تا رو به روى او قرار گرفته است چهره شبح آن قدر غير طبيعى و به موجود ناشناخته اى تبديل شده بود كه سيد را غرق در شگفتى كرد. سيد باب سخن را گشود و گفت : نمى دانم اسمت چيست و تو كى هستى ، هر كى هستى معلوم است كه عذابت بسيار سهمناك است تا حدى كه در بيان نمى گنجد، مگر نه ؟
شبح ناشناس گفت : اولا كدام عذاب را در اين جا مى توان تحمل كرد؟ همين تغيير شكل و حتى محروميت از نعمت هاى برزخى و بهشتى مگر عذاب نيست ؟ ثانيا من چه بگويم كى هستم ؟ البته من شما را قبلا ديده ام ، هر چند مى دانم شما هم مرا مى شناسيد. به هر حال اگر سؤ الى دارى بپرس اينك زمانى بى عذابى من است در فاصله بين دو وقت صبح و شب ، هنگام سر به آستان سايى بندگان مخلص خداست ، هنگام راز انسان با رازدار هستى ، خصوصا امشب كه رحمت خدايى فراگير است و زندگان مقرب ، دست التجا و التماس به سوى معبود خويش دارند و براى گذشتگان دعا و طلب آمرزش مى كنند.
سيد دوباره كنجكاو شد كه چگونه و از كجا وى را مى شناسد. پس تاءكيد و اصرار كرد اگر اشكالى ندارد خود را معرفى كند. شبح ناشناس ادامه داد: بله ، من كامران آزاد فرزند جليل هستم آقا جليل طلا فروش منزل ما چند كوچه بالاتر از كوچه شما بود. كوچه سرفراز كه حالا شهيد كمال شده است اكنون ياد آمد؟
موهاى سيد بر اندامش راست شدند. چند بار بى اختيار لرزيد و از اين ديدار ناگهان رنگش مثل گج سفيد شد، اما دوباره كمى به خود آمد و جراءت كرد و گفت : عجب ! حالا دارد يادم مى آيد شما همان نيستيد كه
شبح ، دنبال حرف سيد را گرفت و گفت : بله درست است ، من همان كامران چند كلاس درس خوانده دانشگاهى رشته اقتصاد هستم فوق ليسانسم را در دانشگاه تهران به پايان رسانيده بودم در طول تحصيل در دانشكده ، ضمن مطالعات مختلف با افكار ماترياليستى كمونيست ها آشنا شدم هر چند از خانواده مسلمان بودم ، اما چون مذهب در من ريشه نداشت ، بنابراين نوشته هاى ضد دينى ماركسيستى در من به شدت تاءثير گذاشت براى من مسكو يك روز كعبه مقصود بود و دنياى كمونيست ها بهشت موعود. هميشه آرزو مى كردم من هم در همان دنيا و در جمع آنها باشم از آن پس در ذهن محدود من ، خدا و دين ، ساخته و پرداخته بشر و وسيله نان و آب يك عده ملا و مداح درآمد. ديگر معنويت و معاد در انديشه ناقصم مهمل جلوه كرد و از خدا و دين دور شدم آن چنان در اين راه انحرافى پيش رفتم كه همه مقدسات مذهبى برايم مسخره در آمد.
از آن پس عليه مذهب وارد صحنه شدم و همين راه را تا پايان عمر رژيم پهلوى ادامه دادم وقتى هم كه انقلاب مقدس اسلامى به ثمر رسيد و به بركت آن فضاى آزادى تازه اى در ايران به وجود آمد، گروهك هاى مختلف كمونيستى دست به كار شدند و تا توانستند در كمرنگ كردن نور انقلاب تلاش كردند و من كه دنبال فرصت مى گشتم تا توانستم در مراكز عمومى خصوصا محافل علمى و دانشگاهى در بين جوانان در ترويج افكار ماركسيستى تبليغ كردم و در هر كوى و برزن ، وقتى يك روحانى يا فرد مذهبى را مى ديدم ، با سوء استفاده از نعمت آزادى آنها را به بحث بى حاصل مى كشاندم و هدفم اين بود كه با كمك برخى از ايادى ضد انقلاب خصوصا پر توقع ها طرفداران مذهب را با سفسطه بازى و مغلطه كارى به بن بست مشكلات اقتصادى سوق دهم و آنها را در جمع حاضر شرمنده سازم و...
سيد كه با تمام حواس به گفتار افشاگرانه شبح گوش مى داد، يك دفعه در ميان حرف هايش دويد و گفت :
ها! حالا بيشتر يادم آمد كه در كودكى وقتى با پدرم به اين طرف و آن طرف مى رفتم ، چندين بار شما را در جاهاى مختلف ديدم كه عده اى دورتان جمع بودند. پس شما آن موقع داشتيد مردم را عليه انقلاب و مسؤولان مى شورانديد؟!
شبح گرفتار گفت : بله ، هدفم تنها مذهب بود. از بس پرده تاريكى و عناد بر قلبم سايه افكنده بود كه همه مشكلات را از ديد نظام اسلامى مى پنداشتم سپس گفت : وقتى جمهورى اسلامى ايران ناخواسته گرفتار جنگ تحميلى شد، گروه ما با همه ساز و برگ وارد ميدان شد تا از درون ضربه خود را به نظام نوپاى كشور بزند. جوانان حتى سالخوردگان به دفاع از كيان اسلام و آب و خاك مقدس اسلامى جانشان را سپر كرده بودند. هر روز جنازه هاى شهدا با همت مردم تشييع و به خاك سپرده مى شد، در حالى كه ما در داخل به جاى پشتيبانى از آنها جبهه متحد با ساير گروههاى ضد انقلاب عليه نظام تشكيل داديم و هر چه در توان داشتيم براى پاشاندن سنگرهاى دفاعى بسيجيان مبارزه مى كرديم
آن وقت كه موشكهاى سنگين و دوربرد عراق خانه و كاشانه مردم بى دفاع شهرها و روستاها را آماج بلا ساخته بود و هر روز و هر شب چندين نوبت خانه هاى مردم را روى سر خانواده ها خراب مى كرد، متحدان ما از رو نرفتند و من هم شب و روز تمام همم اين بود روحيه عمومى مردم را تضعيف نمايم و آنها را در دفاع از آرمان و اعتقاد و از نظام مقدسشان سست و بى عقيده سازم