١٠- ظلم و ستم
ظلم و ستم از گناهانى است كه موجب سبب سوزى مى شود و ظالم را به نابودى و ذلت خواهد كشيد. قرآن در آياتى چند مى فرمايد: چه بسيار آبادى هايى كه در اثر ظلم و ستم نابودشان كرديم
و در آيه اى ديگر مى فرمايد: خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنان به خويش ستم نمودند.
پيامبر فرمود:
ان اعجل الشر عقوبه البغى
ستم شرى است كه كيفرش سريعتر از هر شرى است
هر ظلم و ستمى كه انسان مى كند در درجه اول به خويش باز مى گردد و خانه خويش را قبل از خانه ديگران ويران مى سازد چرا كه گام اول ظلم ويرانگرى ملكات درونى و صفات برجسته خود انسان است و از اين گذشته بنياد ظلم در هر جامعه اى برقرار شود سرانجام به خانه ظالم بر مى گردد و به او آسيب مى رساند. امام صادقعليهالسلام
فرمود:
من ظلم مظلمه اخذبها فى نفسه او فى ماله او فى ولده
كسى كه مرتكب ظلمى شود از او يا مال اش يا فرزندش انتقام گرفته مى شود.
اى بسا ظلمى كه بينى در كسان
|
|
خوى تو باشد در ايشان اى فلان
|
اندر ايشان تافته هستى تو
|
|
از نفاق و ظلم و بد مستى تو
|
آن تويى و آن زخم ، برخود مى زنى
|
|
بر خود آدم تار لعنت مى زنى
|
در خود آن بد را نمى بيند عيان
|
|
ورنه دشمن بوديى خود را بجان
|
حمله بر خود مى كنى اى ساده مرد
|
|
همچو آن شيرى كه بر خود حمله كرد
|
چون به قعر خوى خود اندر رسى
|
|
پس بدانى از تو بود آن ناكسى
|
١١- بخل و امساك
يكى از عوامل سبب سوزى بخل و امساك است
قرآن مى فرمايد:
(
وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ
)
كسانى كه بخل مى ورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به آنان داده انفاق نمى كنند گمان نكنند اين كار به سود آنهاست بلكه براى آنها شر است
و در آيه اى ديگر مى فرمايد:
اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى ، فسنيسره للعسرى ؛
اما كسى كه بخل ورزد و (از اين رو) بى نيازى طلبد و پاداش نيك الهى را انكار كند به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم
علىعليهالسلام
فرمود: از بخيل ، بدبخت در شگفتم به سرعت سوى فقرى پيش مى رود كه از آن مى گريزد و غنا و بى نيازى را كه مى طلبد، از دست مى دهد در دنيا فقيرانه زندگى مى كنند و در آخرت بايد حساب اغنياء را بپردازد.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود:
اقل الناس راحه البخيل ؛
آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است
در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآله
مردى از انصار به نام ثعلبه كه در آغاز مرد بسيار تهى دستى بود و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود. به همين خاطر به اصرار فراوان از پيامبر تقاضا كرد كه براى او دعا كند تا مال فراوانى به دست آورد.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
به او فرمود: داشتن مقدار كم كه بتوان حقش را ادا كنى بهتر از مقدار زياد است كه توانايى اداء حقش را نداشته باشى يعنى با زندگى ساده ات شاد و شاكر باشد ولى او گفت با خدا عهد مى كنم اگر ما را از فضل خود بهره مند سازد به طور قطع صدقه خواهم داد.
سرانجام پيامبرصلىاللهعليهوآله
براى اين مرد پرادعاى كم ظرفيت بنا به اصرار خودش دعا كرد. چيزى نگذشت كه به بركت دعاى پيامبرصلىاللهعليهوآله
ثروت زيادى بدست آورد و روز به روز فزونى يافت صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق گرفت اما هنگامى كه آيه زكات نازل شد به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از اين مال را به عنوان زكات در اختيار نيازمندان بگذارى آن مرد بخيل كم ظرفيت پيمان خود را با خدا و پيامبرصلىاللهعليهوآله
به دست فراموشى سپرد و از پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد و روياروى پيامبر قرار گرفت و عاقبت به روزگار سياهى افتاد و تمام سرمايه اش را از دست داد.
در زمان هاى دور پيرمردى در سرزمين يمن زندگى مى كرد كه پنج فرزند داشت
او باغ و بستان بزرگ و ملكى داشت كه هنگام برداشت محصول فقيران و تهى دستان به باغ او مى آمدند و بهره مى بردند. وقتى پدر از دنيا رفت پسران او مالك باغ شدند و تصميم گرفتند از ميوه و ثمره باغ به مستمندان چيزى ندهند، زمان برداشت محصول فرا رسيد آنان با خود گفتند: فردا صبح بى سر و صدا به باغ مى رويم و به سرعت محصول را جمع مى كنيم و تا تهيدستان از شروع برداشت محصول باخبر شوند ما كار را تمام كرده و آن را به خانه و انبار آورده ايم آنان بدون آنكه توجه كنند كه نعمت ها همه از خداست و خداوند در محصول آنان براى فقرا سهمى قرار داده است ، با اين تصميم شب خوابيدند تا صبح زود به باغ بروند.
همان شب آتش الهى باغ را سوزاند به گونه اى كه صبحگاهان وقتى آنان به باغ رسيدند فكر كردند اشتباه آمده اند آنان با ديدن آن صحنه از غفلت به در آمدند و هشيار شدند و به اشتباه خود پى بردند و گفتند منزه است پروردگار ما همانا ما ستمكاريم
و به گناه خود اقرار كردند و تصميم گرفتند راه راست و خردمند پدر خود را در پيش گيرند.