تبّرك و توّسل

تبّرك و توّسل0%

تبّرك و توّسل نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی
صفحات: 2

تبّرك و توّسل

نویسنده: جواد محدثی
گروه:

صفحات: 2
مشاهدات: 1547
دانلود: 31

توضیحات:

تبّرك و توّسل
  • سخن ناشر

  • پيشگفتار مترجم

  • تبرك به قبور

  • انتقال جنازه به حرمها

  • سابقه تاريخى نقل جنازه

  • نذر و نياز

  • توسل به اهل بيت (ع)

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 2 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1547 / دانلود: 31
اندازه اندازه اندازه
تبّرك و توّسل

تبّرك و توّسل

نویسنده:
فارسی
سخن ناشر


تبّرك و توّسل

تدوين و ترجمه : جواد محدثى

سخن ناشر

كتاب ارزشمند و عظيم «الغدير»، اثر محقق بزرگوار و عاشق اهل بيت و مدافع بزرگ حريم ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (١٣٢٠ - ١٣٩٠ ق) از ذخائر گرانقدر شيعه است كه بر اساس قرآن و حديث و منابع تاريخى به دفاع از حق و رفع و دفع شبهات مخالفان پرداخته و از چنان تتبع و كاوشى عميق برخوردار است كه براى بعضى باور اين نكته كه اين كار بزرگ و سترك از عهده يك نفر برآيد، دشوار است . مباحث سودمند و ابتكارى كه در الغدير آمده ، سزاوار آگاهى عموم است . اصل كتاب به زبان عربى است و به فارسى هم ترجمه شده است . اما شايد بسيارى از علاقه مندان ولايت ، حوصله يا مجال مطالعه مجموعه عظيم و چند جلدى الغدير را نداشته باشند.
از اين رو اين موسسه بر آن شد كه برخى از موضوعات بحث شده در «الغدير» را، بصورت گزينشى و خلاصه ، تدوين و در اختيار عموم قرار دهد، تا ازاين چشمه فيض ، بهره مند شوند. در اين كار، علاوه بر ترجمه ، نوعى تلخيص و چكيده نويسى به كار رفته است ، تا مباحث مبسوط و فنى و نقلهاى فراوان يك مساله از منابع بيشمار، براى خواننده فارسى زبان خسته كننده نباشد.
اميد است كه اين سلسله جزوات ، پيروان اهل بيت (ع) را با معارف شيعى و ديدگاه ها و تحقيقات علامه امينى در اثر ماندگارش «الغدير» آشناتر سازد و گامى در تقدير از خدمات و زحمات اين بزرگ مدافع ولايت علوى محسوب گردد و عنايات خاصه مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع) را فراهم آورد. ان شاء الله .
معاونت پژوهشهاى فارسى

پيشگفتار مترجم

شناخت جايگاه والاى اهل بيت (ع) درمنظومه هستى ، ما را هر چه بيشتر به تكريم و تعظيم و تقديس آنان مى كشاند.
عظمت و قدرت ، از آن خداست ،
ولى خداوند، برخى از بندگان شايسته اش را جلوه گاه رحمت و عظمت خويش مى سازد و براى نشان دادن جايگاه رفيع آنان ، بندگان را دستور مى دهد تا اگر مى خواهند به خدا برسند، از اين راه برسند و اگر از قادر متعال ، حاجت مى خواهند، خدا را به حرمت و قداست و جاه اين زبدگان سوگند دهند و آنان را «وسيله» قرار دهند.
«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة .» (١)
وقتى دل در گرو محبت «آل الله» قرار گرفت ،
وقتى عنصر «مودت اهل بيت» به عنوان اداى حق رسول ، چون گوهرى ارزشمند در دل پديد آمد، شيفتگان فضيلت ، چاره اى جز خضوع و تكريم در برابر فضايل مجسم ندارند.
عترت برگزيده و خاندان عصمت ، مجراى فيض و واسطه جود الهى اند و دعايشان ، سبب استجابت دعاهاى ما مى گردد و عنايتشان رحمت الهى را شامل حال ما مى سازد. وقتى خود پروردگار، دوست دارد اين زبده ترين مخلوقاتش براى عالميان شناخته شوند و حاجتمندان ، «عترت» را وسيله حاجتخواهى از خدا قرار دهند، ديگر چه جايى براى مدعيان توحيد خالص ! مى ماند كه اين گونه توجه به غير خدا را شرك و بدعت بدانند و كاسه هاى داغتر از آش شوند؟
اين ، عين توجه به خداست ، چون در راستاى اجراى فرمان و خواسته اوست .
«توسل»، اينگونه است كه در متن دين قرار مى گيرد.
«تبرك نيز به علت انتساب اشياء به اين وجودهاى پاك و الهى است كه ارزش مى يابد؛ وگرنه سنگ و چوب و آهن و پارچه در عالم زياد است . چرا آن ها را نمى بوسند و تبرك نمى كنند؟
سخنى از خود علامه امينى بياوريم ، كه مى گويد:
«اگر مدينه منوره ، حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى ، براى مدينه و خاكش و اهلش و مدفونين آن جا ارزشهاى فراوان بيان شده است ، به خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است و بر مبناى همين اصل ، هرچيز ديگرى كه نوعى تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياء الهى و صديقين و شهدا و افراد مومن دارد، ارزش پيدا مى كند و شرافت مى يابد...» (٢)
اگر عاشقان اهل بيت ، آستان بوس اوياء دين اند،
اگر بر ضريح و سنگ قبر و پرچم عزاى حسينى و تربت كربلا تبرك مى جويند،
اگر براى دفن شدن در جوار حرمهاى مطهر، ارزش قائلند،
اگر مردگان خويش را براى دفن در اماكن مقدس و در جوار عتبات عاليه ، به آن شهرها منتقل مى كنند،
اگر به آستان ائمه اطهار، متوسل مى شوند و آنان را در پيشگاه خداوند، شفيع قرار مى دهند،
اگر نذر و قربانى براى زيارتگاهها انجام مى دهند،
اگر به خاطر تبرك و احياء خاطره ، براى رسيدن به غار حرا و غار ثور، جبل النور و كوههاى جنوبى مكه را در مى نوردند،
همه و همه ناشى از عشق و محبت به بندگان خالص خداست و راهى براى تقرب به ذات مقدس پروردگار است .
در زيارتگاهها، اگرچه در ظاهر، سنگ و چوب و در و آستانه و ضريح است ، اما در باطن ، محبتى ژرف و عشقى گدازان به ائمه اطهار است و انتساب اينها به اهل بيت ، به آنان قداست بخشيده است . وقتى قلب ، خانه محبت يك محبوب شد، صاحب آن دل ، از نام و ياد و لباس و دستمال و كفش و كوچه و شهر محبوب هم خوشش مى آيد و لذت مى برد و در همه اين آينه ها «عكس رخ يار» را مى بيند.
ما با محبتى كه به حضرت رسول داريم ، اگر با خبر شويم كه جايى رد پايى و نشانى از آن احمد محمود (ص) باقى است ، آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت ؟
مگر نه اينكه فقيه بزرگ اهل سنت نيز (فاكهانى) به دمشق سفر مى كند و كفشى را كه منسوب به پيامبر است مى بيند و بر صورت مى گذارد و اشك شوق مى ريزد؟(در كتاب ، خواهد آمد)
آرى ... وقتى عشق در كار باشد، خاك ره دوست را بايد سرمه چشم كرد.
در و ديوار كوى ليلى ، براى مجنون جاذبه دارد و آن را غرق بوسه مى كند. اين خاصيت محبت است و دلدادگى .
چه مى توان كرد با دلهاى سنگى و جانهايى كه چشمه محبت در آنها خشكيده است ؟
بارى ... مساله تبرك و توسل ، از موضوعاتى است كه پيروان كوردل «ابن تيميه» و در عصر حاضر نويسندگان و گويندگان وهابى ، از آن چماقى براى كوبيدن شيعه ساخته اند و هر نوع تقديس و تكريم اولياء الهى و نذر و نياز براى حرمها و بوسيدن ضريح و بارگاه امامان و دست كشيدن و تبرك جستن را «شرك» مى دانند و گستاخانه ، نه تنها شيعيان را، بلكه انبوه عظيمى از مسلمانان را كه محبتشان به پيامبر و اهل بيت او، آنان را به تبرك و توسل وامى دارد، مشرك مى پندارند و از اين رو بى حرمتى و توهين مى كنند و در تاليفات خود، تفرقه مى افكنند و آب به آسياب دشمن مى ريزند.
عقيده به شفاعت و زيارت و نيز توسل به اولياء الهى براى تقرب به خدا و گراميداشت مزار بزرگان و تعظيم شعائر، از مسلمات دين است و بزرگانى از همه فرقه هاى اسلامى در اين زمينه ، تاليفات متعددى دارند. آداب زيارت در حرمها، در كتب اهل سنت هم آمده است . نمونه هاى فراوانى از تبرك جستن به قبر پيامبر و توسل به آن حضرت براى آمرزشخواهى از خداوند و منتقل كردن جنازه مردگان از جاهاى مختلف به مكه ، مدينه و شهرهاى مقدس يا جوار مدفن بزرگان دين و اولياء الهى در تاريخ اسلام وجود دارد كه صحابه ، تابعين ، فقها، علما و خلفا و ديگران چنين كرده اند و همه در منابع مورد قبول اهل سنت آمده است .
بنابراين بدعت شمردن اينگونه سنتها و تهمت شرك زدن به كسانى كه عاشقانه به پيامبر و آل او معتقدند و «مودت ذى القربى» را «وسيله» تقرب به خدا مى دانند، گناهى نابخشودنى است و نوعى «كج فكرى» و «كج فهمى» در دين است كه دامنگير برخى از قلم به دستان جاهل يا خودخواه و عوام فريب شده است . خوشبختانه عالمانى بصير و نقاد، همواره در همه دورانها به ميدان آمده اند و در دفاع از حق و زدودن پيرايه ها و دروغها، تلاشگرانه قلم زده اند. علامه امينى ، يكى از اين نادره هاى روزگار است كه حقى عظيم به شيعه دارد.
نوشته حاضر نيز، همچون جزوات قبلى ، برگرفته از ديدگاهها و تحليلهاى مرحوم علامه امينى در كتاب «الغدير» است . اتهامات و سخنان مغرضانه و بى اساس امثال ابن تيميه و وهابيان ، در جاهاى مختلف الغدير مورد نقد و پاسخ گويى قرار گرفته است . مبحث «تبرك به قبور» از جلد ٥ ص ١٤٦ به بعد است ، بحث «انتقال جنازه به حرمها» از ٦٦ تا ٨٥ همان جلد، موضوع «نذر و نياز» از ص ١٨٠ و مبحث «توسل» نيز از همين جلد و مواردى از جلد اول و سوم كه در پاورقى اشاره شده است .
اميدواريم اين سلسله نوشته ها، گاهى دراثبات حقانيت اهل بيت (ع) و پيروان دلباخته آن خاندان پاك ، و روشنگر اذهان فريب خورده و پاسخى به شبهه آفرينى هاى عنادآميز و تفرقه انگيز به شمار آيد.
با درود و رحمت به روان بلند سنگربان رشيد ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى «ره » ، كه با كتاب جهانى اش «الغدير»، افقى تازه در نقد تاريخى و كلامى گشود.
قم - جواد محدثى
بهار ١٣٧٦

تبرك به قبور

از آن جا كه قبور و حرمهاى مطهر پيامبر خدا و اهل بيت عصمت (ع) منتسب به آنان است ، علاقه مندى به آستان بلندشان و بركت يافتن از قبور پاكشان ، جزء سنتهاى دينى است ، چه به صورت دست كشيدن و لمس ‍ كردن ، چه بوسيدن و چه صورت برقبور و آستان آنان نهادن . هيچ يك از اينها هم با توحيد و پرستش خداوند، ناسازگار نيست . بزرگان دين و پيشوايان مذاهب مختلف اسلامى پيوسته در آستان «اولياء خدا» متواضعانه زمين ادب مى بوسيدند و چهره بر آستان بلندشان مى ساييدندو با تربت قبر آنان تبرك مى جستند.
با نقل نمونه هايى كه دركتب معتبر نزد اهل سنت آمده است ، گوشه اى از اين سنت عملى را كه مخصوص شيعه هم نيست ، نشان مى دهيم ، تا نظر فقهاى اهل سنت هم روشن گردد:
١ - پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) و دفن آن حضرت ، فاطمه زهرا (ع) بر سر خاك رسول خدا آمد و مشتى از خاك قبر برگرفت و بر چشمانش نهاد و گريه كرد و چنين خواند:
ماذا على من شم تربة احمد
ان لايشم مدى الزمان غواليا
صبت على مصائب لو انها
صبت على الايام ، صرن لياليا (٣)
كسى كه تربت احمد (ص) را ببويد، روا نيست كه درطول زمان ، مشك و عنبر ببويد. بر من مصيبتهايى فرود آمد كه اگر بر روزهاى روشن فرود مى آمد، همچون شبهاى تيره مى شدند.
٢ - بلال ، موذن پيامبر، رسول خدا را در خواب ديد كه به او مى فرمايد: اى بلال ، اين چه جفايى است ؟آيا وقت آن نشده كه به زيارت من آيى ؟بلال بيدار شد و اندوهگين و ترسان گشت . بر مركب خود سوارشده به زيارت قبر پيامبر درمدينه آمد و شروع كرد به گريستن و صورت بر قبر پيامبر ماليدن . چون حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، آن دو را درآغوش كشيد و بوسيد. (٤)
٣ - به روايت امام على (ع) سه روز پس از دفن پيامبر اكرم ، باديه نشينى به مدينه آمد و خود را بر روى قبر آن حضرت انداخت و ازخاك آن بر سر خود ريخت و گفت : يا رسول الله ! گفتى و اطاعت كرديم ، تو از خدا خبر دادى و ما از تو خبر يافتيم و در آيات قرآن آمده است كه آنان كه بر خويش ستم كرده اند اگر نزد پيامبر آيند و پيامبر براى ايشان آمرزش بطلبد، خدا را آمرزنده مى يابند، اينك من گنهكار آمده ام و مى خواهم برايم استغفار كنى . ازداخل قبر ندا آمد: خداوند تو را آمرزيد. (٥)
٤ - مروان روزى مردى را ديد كه صورت و پيشانى بر قبر پيامبر نهاده است . گردن او را گرفت و گفت : مى دانى چه مى كنى ؟وقتى سربلند كرد، ديد ابوايوب انصارى است . ابوايوب گفت : آرى ! من سراغ سنگ نيامده ام ، سراغ رسول الله آمده ام . از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: بر دين گريه نكنيد وقتى كه شايستگان عهده دار آن شوند، بلكه زمانى بر دين گريه كنيد كه نااهلان عهده دار و والى آن گردند! (٦)
اين حديث ، نشانه بدعت امويان و كينه آنان نسبت به پيامبر و دودمان و دين اوست . امويان به زبان پيامبر خدا لعنت شده بودند و «شجره ملعونه» در قرآن به اين خاندان ننگين و ضددين تفسير شده است .
٥ - ابن منكدر (از تابعين ، متوفاى ١٣٠) همراه اصحابش مى نشست و گاهى كه تشنگى سراغش مى آمد، درهمان لحظه برخاسته صورت برقبر پيامبر مى نهاد و درمقابل اعتراض همراهانش ، مى گفت : از قبر پيامبر شفا مى گيرم . وى گاهى به صحن مسجد مى آمد و در جاى خاصى بر زمين مى خوابيد، علت را كه مى پرسيدند، مى گفت : خودم ديدم كه پيامبر در همينجا خوابيده بود. (٧)
٦ - عبدالله بن احمد حنبل مى گويد از پدرم درباره حكم كسى كه به منبر رسول خدا دست مى كشد و تبرك مى جويد و آن را مى بوسد و با قبرنيز همين كار را مى كند تا ثواب ببرد، پرسيدم . گفت : اشكالى ندارد. (٨)
٧ - عبدالله بن عمر، هنگام زيارت قبر پيامبر، دست راست را روى قبر مى نهاد و بلال حبشى چهره برآن مى نهاد. روشن است كه علاقه زياد و عشق و محبت به اين كار فرمان مى دهد و اين نوعى احترام و بزرگداشت است و مردم به تناسب شوقشان حالات متفاوتى دارند. بعضيها وقتى قبر را مى بينند، بى اختيار به سمت آن مى شتابند، برخى هم با تاخير و درنگ ، و همه محل خيرند. (٩)
٨ - محمد بن احمد رملى ، از بزرگان شافعيه درشرح «منهاج» گفته است : سايه بان گذاشتن روى قبرو بوسيدن صندوق قبر و لمس كردن آن هنگام زيارت ، مكروه است ، مگر آن كه به قصد تبرك باشد، همچنان كه فتوا داده اند اگر كسى در اثر ازدحام نميتواند حجرالاسود را لمس كند، با عصا به آن اشاره كند، آن گاه عصا را ببوسد. (١٠)
٩- قاضى عياض مالكى در مورد تكريم قبر مطهر پيامبر، تاكيد فراوانى دارد و مى گويد: اين جايگاههايى كه با وحى و رفت و آمد جبرئيل و فرشتگان آباد شده و تربت آن رسول خدا را در برگرفته و منطقه اى كه مساجد و مشاهد و نشانه هاى معجزات و مواقف حضرت رسول را در خود دارد، سزاوار است كه بزرگ داشته شود و نسيمش را ببويد و ديوارها و بناهايش را ببوسند. آن گاه با آوردن شعرى ، از شوق جانسوز و عشق گداخته خود نسبت به اين ديار و در و ديوار سخن ميگويد و عهد مى كند كه چهره بر آن تربت نهد و آن جا را بوسه باران كند. (١١)
١٠ - زرقانى مصرى گفته است : بوسيدن قبر شريف مكروه است ، مگر به قصد تبرك ، كه كراهتى ندارد. (١٢)
١١ - شيخ سلامه عزامى شافعى گفته است : ابن تيميه طواف بر گرد قبر صالحان و دست كشيدن به آن را گناهى بزرگ و شرك ... پنداشته است ، درحالى كه علما و فقهاى اهل تحقيق و دقت ، قرنها پيش از تولد او اين سخنان را رد كرده و پاسخ گفته اند ولى او با علما مخالفت كرده است . دست كشيدن و تبرك جستن به قبر را بعضى از علما مطلقا جايز دانسته اند، بعضى هم به عنوان كراهت شديد، نهى كرده اند ولى به حد حرمت نمى رسد. بعضى هم تفصيل قائل شده و آن را از سوى كسانى كه شوق فراوان دارند، مجاز دانسته اند. اين گونه امور را كفر و شرك دانستن مبنى بر دو مقدمه است : يكى اين كه هر نوع عبادت غير خدا شرك است . اين روشن است و حرفى نيست . ديگر اين كه هر نوع صدا كردن مرده يا طواف دور قبر يا دست كشيدن و قربانى و نذر كردن ، «عبادت» محسوب شود و چنين نيست ! اين تيميه آيات و روايات را يا نفهميده يا عمدا برخلاف معنايش تاويل كرده است . وى حتى نسبت به ساحت حضرت رسول هم بى ادبى كرده و رفتن به زيارت او را گناه و زائران قبرش را مشرك پنداشته است . (١٣)
١٢ - عبدالله بن محمد انصارى گفته است : همراه فقيه و اديب بزرگوار مالكى ، «تاج الدين فاكهانى» (متوفاى ٧٣٤) به دمشق رفتيم ، او قصد كرد كه كفش مبارك پيامبر خدا (ص) را كه در «دار الحديث الاشرفيه» بود، زيارت كند، من همراهش بودم . چون نگاهش به آن كفش مبارك افتاد، سررا برهنه كرد و به بوسيدن آن پرداخت و آن را بر صورت خود ماليد و اشكهايش جارى بود و شعرى را به اين مضمون مى خواند: اگر به مجنون گويند آيا ليلى و وصال و ديدار او را مى خواهى ، يا دنيا را با آن چه در آن است ؟خواهد گفت : غبارى از خاك كفش ليلى برايم محبوبتر و براى درد عشقم شفابخش تر است . (١٤)
اين گونه عشق ورزيدن و محبت نشان دادن به محبوب ، نشانه شدت وابستگى قلبى به اولياء خداست و با توحيد هم مغايرتى ندارد. بوسيدن يا تبرك جستن به حرم و ضريح و قبر، در واقع اداى احترام و ابراز علاقه به صاحب قبر و حرم است ، نه به سنگ و چوب و آهن .
و چه زيبا گفته است ، مجنون عامرى درباره ليلى كه معشوقش بود:
امر على الديار، ديار ليلى
اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما حب الديار شغفن قلبى
ولكن محب من سكن الديارا (١٥)
از ديار ليلى ميگذرم ، اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم . علاقه به ديار ليلى دلم را مشغول و قلبم را بى تاب نكرده است ، بلكه عشق كسى كه ساكن اين ديار است ، دلم را برده است .
١٣ - دركتابهاى سنن و آداب ، يكى از مستحبات زيارت رسول خدا (ص)، تبرك جستن به آثار نبوى و اماكن مقدسى است كه ازدورانهاى كهن به يادگار مانده است . خطيب شربينى گويد: مستحب است كه حاجى به ساير مشاهد و اماكن مدينه هم برود كه نزديك به سى محل مى شود و مردم مدينه آنها را مى شناسد. نيز مستحب است زيارت بقيع و مسجد قبا ورفتن به سراغ چاه اريس و نوشيدن و وضو ساختن از آب آن ، همچنين بقيه چاههاى هفتگانه اى كه در مدينه است . (١٦)

انتقال جنازه به حرمها

درباره منتقل كردن جنازه به حرمهاى مطهر و اماكن متبركه ، عده اى كه نسبت به مسائل فقهى ناآگاهند، ياوه هايى بافته اند و بى خبر از ريشه هاى فقهى و فتوايى موضوع ، آن را تنها از ويژگيهاى شيعه دانسته اند ؛ ازاين رو شيعه را آماج حملات و تهمتهاى خويش ساخته اند.
برخى ديگر، با پيروى كوركورانه از آن جاهلان ، تهمت را چنان حتمى و عمل را چنان خرافى پنداشته اند و از اعمال عوام الناس دانسته اند كه گفته اند هرگز نمى توان به اينگونه كارها، بر مذهب يا علما احتجاج كرد.
گروهى نيز براى اثبات ادعاهاى خود، دست به تحريف زده اند، غافل از اين كه آگاهان و هوشيارانى هستند كه نيتهاى شوم و غرض ورزيهاى آنان را برملا مى كنند.
اين بيچارگان ندانسته اند كه از ميان پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز، كسانى با شيعه هم عقيده و موافقند كه مى توان به خاطر اهداف صحيح و غرضهاى عقلايى ، مردگان را - چه پيش از دفن و چه بعد از خاكسپارى - به جاهاى ديگر منتقل كرد، چه خود ميت وصيت كرده باشد، يا نه .
دراينجا به نمونه هايى ازفتاواى اهل سنت دقت كنيد.
مالكيان گفته اند:
با سه شرط، مى توان مرده را چه پيش از دفن و چه بعد از آن ، از جايى به جاى ديگر منتقل كرد:
١ - اينكه هنگام انتقال ، جسد از هم نپاشد.
٢ - اين كه به آن بى احترامى و هتك حرمت نشود.
٣ - انتقال ، مصلحتى داشته باشد، مثل اين كه بترسند در اثر طغيان دريا، آب ، قبر او را فرابگيرد، يا به مكانى منتقل كنند كه اميد بركت در آن است ، يا به جايى ببرند كه به خانواده اش نزديكتر باشد و بتوانند به زيارت قبرش ‍ بيايند. اگر يكى از اين شرايط سه گانه منتفى شود، نقل جنازه به جاى ديگر حرام است . (١٧)
حنبليان گفته اند:
در انتقال جنازه ميت از جايى كه مرده به جايى كه دورتر است ، اشكالى نيست ، به شرط اينكه به خاطر غرض صحيحى باشد، مثل اينكه به بقعه و حرم شريفى ببرند، تا آن جا دفن شود، يا در كنار يك انسان صالح دفن گردد، درصورتى كه از تغيير بود و متعفن شدن جسد، خاطر جمع باشيم . در جواز اين مساله فرقى نيست كه قبل از دفن باشد، يا پس از دفن . (١٨)
شافعيان گفته اند:
نقل جنازه از شهرى به شهر ديگر حرام است ، بعضى هم گفته اند كه مكروه است ، مگر اين كه به نزديكى مكه ، مدينه ، بيت المقدس يا قبر يك انسان صالح ببرند. و اگر ميت ، وصيت كرده باشد كه جنازه اش را به يكى از جاهاى ياد شده ببرند، در صورت ايمنى از تغيير بوى جسد، لازم است به وصيتش عمل شود. مقصود از مكه نيز همه محدوده حرم است ، نه فقط خود شهر مكه . (١٩)
و حنفيان گفته اند:
مستحب است ميت را در همانجا كه از دنيا رفته است دفن كنند و مانعى ندارد كه پيش ازدفن ، جنازه را از شهرى به شهر ديگر ببرند، به شرط اينكه جنازه بو نگيرد. اما پس از دفن ، بيرون آوردن جنازه حرام است ، مگر اين كه زمينى كه در آن دفن شده است غصبى باشد، يايكى از دو شريك ، زمين را با «حق شفعه» خويش ، زمين را بگيرد. (٢٠)
كسى كه به تاريخ مراجعه كند، خواهد ديد كه دانشمندان همه مذاهب ، عملا در هر دو صورت اتفاق نظر داشته اند كه مى توان جنازه را به جاى ديگر منتقل كرد و در اذهان همه چنين جا گرفته است كه انتقال جسد به حرمهاى مطهر و زمين بيت الله الحرام يا جوار حضرت رسول (ص) يا پيشواى مذهب يا مرقد يكى از اولياء صالح يا بقعه اى كه خداوند به آن كرامتى را مخصوص ساخته است ، يا به جايى كه بستگان مرده آن جا جمعند يا به نزديكى قبور بستگان ديگر، مانعى ندارد و عملا نيز چنين مى كرده اند. روزى هم كه استخوانهاى پوسيده بزرگانى از اين مذاهب را به جاى ديگر منتقل مى كرده اند، همواره روزى شكوهمند بوده كه با حضور جمعى انبوه از علما، قاريان ، سخنوران و طبقات ديگر مردم ، مراسمى برگزار مى شده است .
اينها همه نشان دهنده جواز آن و اتفاق نظر و عمل همه امت اسلامى بر آن است . اين كار، از زمان پيامبر اكرم (ص) و صحابه پيشين و تابعين هم رواج داشته است ، چه طبق وصيت مرده ، چه به صلاحديد بستگان و نزديكان آن متوفى . گويا نزد همه فرقه هاى مسلمانان در تمام دورانها، مورد اتفاق بوده است . اگر چنين نبود، هرگز صحابه پيامبر (ص)، بر سر اين كه رسول خدا را در مدينه ، مكه يا نزديك جدش حضرت ابراهيم دفن كنند، با هم اختلاف نمى كردند. (٢١)
حتى در اديان و شرايع گذشته نيز اين كار، مشروع بوده است .
حضرت آدم (ع) در مكه از دنيا رفت و در غارى در كوه ابوقبيس دفن شد، سپس حضرت نوح ، تابوت او را به كشتى منتقل كرد و چون از كشتى به خشكى بيرون آمد، جسد آدم را در بيت المقدس به خاك سپرد. (٢٢) البته در احاديث شيعه آمده است كه آن را در نجف به خاك سپرد.
حضرت يعقوب (ع) در مصر از دنيا رفت ، ولى جنازه اش به شام منتقل شد. (٢٣)
حضرت موسى (ع) پيكر حضرت يوسف را پس از آن كه در مصر دفن شده بود، به فلسطين برد، كه مدفن نياكان آن حضرت بود. (٢٤)
يوسف ، جسد پدرش حضرت يعقوب را از مصر منتقل كرد و در حبرون ، در بقعه و غارى كه مخصوص دفن آن خاندان شريف بود به خاك سپرد. (٢٥)
دو سبط گرامى پيامبر، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پيكر مطهر پدرشان اميرالمؤ منين (ع) را از كوفه بيرون بردند و در جايى دفن كردند كه اينك مدفن آن حضرت در نجف اشرف است ، و اين انتقال ، قبل از دفن آن حضرت بود.
البته در برخى منابع نيز (همچون دلائل النبوه) نقل شده كه «اولين كسى كه از قبرى به قبر ديگر منتقل شد، على بن ابى طالب (ع) بود. وى كه روز جمعه ١٩ رمضان به شهادت رسيد و فرزندش حسن بن على (ع) بر او نماز خواند و در دارالاماره كوفه به خاك سپرد و قبرش پنهان بود، سپس به محلى به نام «نجف» منتقل شد و همچنان مخفى بود، تا آن كه هارون الرشيد آن را آشكار كرد. وقتى كه ديد كه برخى حيوانات به آن محل انس مى گيرند و براى نجات از شكار شدن به آن جا پناه مى برند، از اهالى آبادى نزديك آن جا سبب آن را پرسيد، پيرمردى اهل آن جا گفت كه در اين مكان ، قبر على (ع) است ، همراه قبر حضرت نوح . از اين رو هارون بر روى آن قبر قبه اى ساخت . (٢٦)

سابقه تاريخى نقل جنازه

با توجه به سابقه انتقال جنازه مردگان از جايى به جاى ديگر از زمان پيامبر اكرم (ص) به بعد، براى رد اين اتهام كه اين كار، از مختصات شيعه است و آن را بدعت و ناروا مى شمرند، به نمونه هايى تاريخى اشاره مى كنيم ، تا بى پايه بودن اين ادعا روشن گردد. اين نمونه ها دو دسته است : انتقال پيش از دفن ، انتقال پس از خاكسپارى .
الف : انتقال جنازه قبل از دفن
١ - مقداد، صحابى بزرگوار پيامبر، در سال ٣٣ در «جرف»، سه ميلى مدينه درگذشت . او را بردوش گرفتند و به مدينه آورده در بقيع به خاك سپردند. (٢٧)
٢ - سعد بن زيد قرشى ، يكى از «عشره مبشره» در سال ٥١ در «عتيق» ده ميلى مدينه درگذشت ، او را به مدينه آورده ، دفن كردند. (٢٨)
٣ - عبدالرحمن بن ابى بكر، در سال ٥٢ در حبشه از دنيا رفت . او را به مكه آورده ، به خاك سپردند. عايشه از مدينه به مكه آمد و قبر او را زيارت كرد و بر او نماز خواند و در سوگ او اشعارى خواند. (٢٩)
٤ - سعد بن ابى وقاص ، از صحابه پيامبر، در سال ٥٤ هجرى در «حمراء الاسد» (جايى در هشت ميلى مدينه) از دنيا رفت . او را به مدينه آورده و در اين شهردفن كردند. (٣٠)
٥ - اسامة بن زيد صحابى در سال ٥٤ در «جرف» ازدنيا رفت ، او را به مدينه آوردند. (٣١)
٦ - ابوهريره در سال ٥٧ در «عتيق» درگذشت ، او را نيز به مدينه منتقل كردند. (٣٢)
٧ - يزيد بن معاويه در سال ٦٤ در حوارين (از روستاهاى دمشق) درگذشت ، جنازه اش را به دمشق آوردند و آن جا دفن شد. (٣٣)
٨ - ابراهيم بن ادهم در سال ١٦٢ در جزيره از دنيا رفت ، او را به صور منتقل كرده ، آن جا به خاك سپردند. (٣٤)
٩- جعفر بن يحيى در سال ١٨٩ در «غمر» كشته شد. جسدش را به بغداد بردند. (٣٥)
١٠ - ذوالنون مصرى در سال ٢٤٦ درگذشت ، او را با مركبى به فسطاط بردند و در مقبره هاى «اهل معافر» (درويشان) دفن شد. (٣٦)
١١ - هارون بن عباس هاشمى در سال ٢٦٧ در «روثيه» با «عرج» درگذشت و براى دفن به مدينه آوردند. (٣٧)
١٢ - احمد بن محمد باهلى در سال ٢٧٥ در بغداد درگذشت . جنازه اش را در تابوتى به بصره آورده دفن كردند و قبه اى بر قبرش ساختند. (٣٨)
١٣ - محمد بن اسحاق صيمرى در سال ٢٧٥ در بغداد از دنيا رفت ، به كوفه آوردند و در همانجا دفن شد. (٣٩)
١٤ - معتمد، خليفه عباسى در سال ٢٧٩ در بغداد مرد، او رابه سامرا بردند و به خاك سپردند. (٤٠)
١٥ - جعفر بن معتضد در سال ٢٨٠ در شهر «دينور» از دنيا رفت و به بغداد منتقل شد. (٤١)
١٦ - على بن محمد بن ابى الشوراب در سال ٢٨٢ در بغداد درگذشت . بر او نماز خواندند، سپس به سامرا منتقل كردند. قبرش در اين شهر است . (٤٢)
١٧ - جعفر بن محمد بن عرفه در ذى حجه ٢٨٧ در «عمق» (يكى از منازل راه حج از سمت بغداد) از دنيا رفت و به بغداد بردند و در محرم ٢٨٨ آن جا مدفون شد. (٤٣)
١٨ - حسين بن عمر بن ابى الاحوص در سال ٣٠٠ درگذشت ، جنازه اش را براى دفن ، از بغداد به كوفه بردند. (٤٤)
١٩ - ابواسحاق خطابى (از نوادگان عمربن خطاب) در سال ٣٢٠ در بغداد از دنيا رفت ، پيكرش را به كوفه منتقل كرده ، آن جا به خاك سپردند. (٤٥)
٢٠ - ابوعلى وراق ، در سال ٣٢٣ هنگام بازگشت از سفر حج ، درگذشت . به بغداد آوردند و همانجا دفن شد. (٤٦)
٢١ - المطيع لله ، خليفه عباسى درسال ٣٦٤ در پادگانى در «دير عاقول» درگذشت ، هنگامى كه همراه پسرش به سوى واسط رفته بود. جنازه اش را به بغداد آوردند و در «رصافه» دفن كردند. (٤٧)
٢٢ - محمد بن عباس هراتى در سال ٣٧٨ در يكى از روستاهاى نيشابور درگذشت . چون وصيت كرده بود، تابوت او را به هرات منتقل كردند و آن جا دفن شد. (٤٨)
٢٣ - على بن عبدالعزيز جرجانى در سال ٣٩٢ در نيشابور درگذشت . تابوت وى را براى دفن ، به جرجان بردند. (٤٩)
٢٤ - ناصحى نيشابورى ، پيشواى حنفيان در عصر خود، در راه رى در سال ٤٨٢ درگذشت . تابوتش رابه نيشابور (و به نقلى به اصفهان) برده ، آن جا دفن كردند. (٥٠)
٢٥ - احمد بن على علبى حنبلى درسال ٥٠٣ در عرفات از دنيا رفت . بدنش را به مكه آوردند، پس از طواف پيرامون خانه خدا، او را در مكه كنار فضيل بن عياض دفن كردند. چون خبر درگذشت او به بغداد رسيد، مردم بر او نماز غايب خواندند و مسجد جامع پر از مردم شد. (٥١)
٢٦ - ابوعبدالله مالكى غرناطى در سال ٥٦٩ در «اشبيليه» درگذشت . او را به غرناطه برده ، آن جا دفن كردند. (٥٢)
٢٧ - شيخ محمد قونوى مصرى ، در سال ٦٧٢ درمصر درگذشت ، وصيت كرده بود كه تابوتش را به دمشق برده ، كنار محيى الدين عربى كه استادش ‍ بود، دفن كنند. (٥٣)
٢٨ - رمضان بن حسين سرمارى حنفى ، در سال ٦٧٥ در دريا از دنيا رفت . بدنش را به شهر «انبار» بردند و پس ازنه روز كه از فوتش گذشته بود، آن جا به خاك سپردند. (٥٤)
٢٩ - يوسف بن ابى نصر دمشقى در سال ٦٩٩ درزمان تاتاريان در دمشق از دنيا رفت . بدنش را در تابوتى نهادند. چون امنيت به مردم برگشت ، آن را به يثرب منتقل كرده ، آن جا دفن كردند. (٥٥)
٣٠ - محمد بن يوسف كرمانى (شارح صحيح بخارى) در سال ٧٨٦ در راه حج از دنيا رفت . او را به بغداد منتقل كردند و در مقبره اى كه براى خودش ‍ آماده ساخته بود، به خاك سپردند. (٥٦)
٣١ - احمد بن احمد اسحاقى حلبى ، پيشواى بزرگوار كه در ٨٠٣ در «مرحلين»، از نواحى حلب درگذشت . او را به حلب منتقل كردند و كنار بستگانش به خاك سپرده شد. (٥٧)
٣٢ - شهاب الدين احمد نجارى ، از پيشوايان حنفيه در سال ٩٣٨ در جده درگذشت . آن هنگام در اين شهر به قضاوت مشغول بود. او را به مكه بردند و درقبرستان معلى دفن كردند. (٥٨)
و... كسان ديگر (٥٩) كه يا بنا به وصيت خودشان ، يا به جهت دفن شدن نزديك بستگان و خويشاوندان و در مقابر خانوادگى ، يا به جهت تبرك جستن به شهرهاى مقدسى همچون مكه و مدينه و كوفه ، و دلايل و صلاحديدهاى ديگر به شهرهاى مختلف برده شدند. اين سيره جارى نشان مى دهد كه انتقال جنازه به شهرهاى ديگر جهت دفن در اماكن مقدس ، جايز است .
ب : انتقال پس از دفن
نمونه هايى هم از انتقال جنازه مرده پس از دفن ، در تاريخ اسلام وجود دارد كه به چند مورد اشاره مى كنيم :
١ - عبدالله بن عمرو بن حزام (پدر جابربن عبدالله انصارى) همراه دوستش عمرو بن جموح درجنگ احد به شهادت رسيدند و هر دو در يك قبر، دفن شدند. اما از آن جا كه اين مساله براى جابر، خوشايند نبود، پس از شش ماه از خاكسپارى ، قبر را شكافت و بدن پدر را درآورد و در قبر جداگانه اى دفن كرد. جسد، مثل همان روز دفن بود، تنها گوش و تعدادى از موهاى صورت كه روى زمين بود، از بين رفته بود. بقيه بدن سالم بود. (٦٠)
٢ - عبدالله بن سلمه انصارى در احد به شهادت رسيد. مادرش انيسه خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و پيشنهاد كرد كه پيكر او را از احد به داخل شهر آوردتا با قبر او مانوس باشد. پيامبر هم اجازه داد و او جنازه را به مدينه منتقل كرد. (٦١)
٣ - طلحه كه در سال ٣٦ هجرى در جنگ صفين كشته و در بصره مدفون شد، پس از ٣٠ سال دخترش عايشه پدر را در خواب ديد. طلحه از نمناك بودن مدفنش ناراحت بود، از دخترش خواست كه جاى او را عوض كند. او هم چنان كرد و در خانه اى كه خريدند، به خاك سپردند. (٦٢)
٤ - عده اى در كنار مسجد النبى مدفون بودند. عثمان هنگام توسعه مسجد دستور داد تا جسد آنان را به قبرستان بقيع منتقل كنند. (٦٣)
٥ - وقتى كه معاويه مى خواست چشمه اى را در احد جارى سازد، مسير آب بر قبر تعدادى از شهدا مى گذشت . اعلام كرد تا بستگان آن مدفونين ، جنازه ها را از آن جا منتقل كنند. و اين بعد از چهل سال از دفن آنها بود و اجساد شهدا همچنان تر و تازه بود. (٦٤)
٦ - در سال ٦٤٧ تابوت تعدادى از خلفاى عباسى را از «رصافه» به «ترب» منتقل كردند، چون بيم آن مى رفت كه قبر آنان را آب فراگرفته و اين پس از ساليان دراز از دفن آنان بود. (٦٥)
٧ - ابن مقله بغدادى در سال ٣٢٨ درگذشت و در خانه حاكم مدفون شد. سپس بستگانش از حاكم خواستند كه جنازه را به آنان تسليم كند. قبر را نبش ‍ كرد و تحويلشان داد. پسرش ابوالحسين آن را در خانه خود به خاك سپرد، سپس همسرش ديناريه قبر را كند و جنازه را درآورده ، در خانه خودش دفن كرد. (٦٦)
٨ - جعفر بن فضل معروف به «ابن حنزابه» كه وزيرى محدث بود، در سال ٣٧١ درگذشت و درقرافه دفن شد. گفتند كه او در مدينه خانه اى خريده بود كه مقبره خودش باشد. چون جنازه را به مدينه آوردند، بزرگان شهر، چون از او نيكى بسيار ديده بودند، پيكر او را به مكه بردند و طواف دادند و در عرفات وقوفش دادند. سپس به مدينه برگردانده ، در مقبره اش به خاك سپردند. (٦٧)
٩- محمد بن موسى خوارزمى ، فقيه بزرگ حنفى در سال ٤٠٣ درگذشت و در خانه اش دفن شد، سپس در سال ٤٠٨ او را به مقبره اش دربازارچه غالب برده ، آن جا دفن كردند. (٦٨)
١٠ - ابوحامد اسفراينى ، پيشواى شافعيه ، در سال ٤٠٦ درگذشت و در خانه اش به خاك سپرده شد. دو سال بعد جنازه اش را به مقبره «باب حرب» منتقل كردند. (٦٩)
١١ - القادر بالله ، خليفه عباسى را به يك سال پس از دفن در خانه اش در سال ٤٢٢، تابوتش را به «رصافه» منتقل كردند. (٧٠)
١٢ - احمد بن محمد سمنانى ، قاضى حنفى در سال ٤٦٦ از دنيا رفت و در خانه اش در بغداد دفن شد. يك ماه بعد جنازه اش را درآورده به مقبره اى در شارع المنصور بردند، از آن جا هم به خيزرانيه منتقل كردند. (٧١)
١٣ - ابوعبدالله دامغانى حنفى ، قاضى القضات ، در سال ٤٧٨ درگذشت و در خانه اش مدفون شد. سپس او را به مقبره ابوحنيفه منتقل كردند. (٧٢)
١٤ - امام الحرمين جوينى ، فقيه شافعى در سال ٤٧٨ در نيشابور از دنيا رفت و در خانه اش دفن شد. سالها بعد جنازه را به مقبره اى كنار قبر پدرش ‍ برده دفن كردند، در حاليكه حدود چهار صد نفر از شاگردش در شهر مى چرخيدند و بر او نوحه سر مى دادند. (٧٣)
١٥ - ابوعبدالله اندلسى ، متوفاى ٤٨٨ در مقبره اى كنار بارگاه شيخ ابواسحاق شيرازى دفن شد. سه سال بعد جنازه اش را به مقبره «باب حرب» برده ، كنار قبر «بشر حافى» به خاك سپردند. (٧٤)
١٦ - على بن طراد زينبى بغدادى كه در سال ٥٣٨ از دنيا رفت و در خانه ساحلى اش در «باب الراتب» دفن شد. چند سال بعد، بدن او را به مقبره اش در «حربيه» منتقل كردند. هنگام بردن جنازه ، واعظان گرد آمدند و تا سحر در خانه اش به موعظه پرداختند، سپس در حالى كه جمعى از قاريان و عالمان و شمعهاى فراوان پيكرش را همراهى مى كردند، بيرون بردند. (٧٥)
١٧ - محمدبن على بن ابى منصور، در سال ٥٩٩ از دنيا رفت و در موصل به خاك سپرده شد. سپس جنازه را به مكه بردند، دوركعبه طواف دادند، شب وقوف عرفات ، او را بالاى كوه عرفات بردند و تا مدتى كه در مكه بودند، روزى چند بار طوافش مى دادند، آن گاه به مدينه برده در كاروانسرايى در شرق مسجد النبى به خاك سپردند، آن هم پس از چندين بار طواف دادن بر گرد حرم پيامبر (ص). (٧٦)
١٨ - ابوسعيد كوكبورى در سال ٦٣٠ درگذشت . او را به قلعه اربل بردند و دفن كردند. سپس طبق وصيت خودش جنازه را به مكه منتقل نمودند و در قبه اى در زير يك كوه دفن كردند. سال بعد حجاج ، او را به كوفه برگرداندند و آن جا به خاك سپردند. (٧٧)
١٩ - سعدالدين تفتازانى در سال ٧٩١ درگذشت و در سمرقند به خاك سپرده شد، يك سال بعد جنازه را به سرخس منتقل كردند. (٧٨)
٢٠ - محمد بن سليمان جزولى كه در سال ٨٧٠ وفات يافت ، پس از ٧٧ سال جنازه اش را، بدون آن كه تغييرى كرده باشد به جاى ديگر بردند. (٧٩)
٢١ - عبدالرحمان جامى ، متوفاى ٨٩٨ در هرات ، در آن شهر مدفون شد، اما چون گروه اردبيليان به خراسان روى آوردند، پسرش جنازه پدر را به ولايت ديگرى برد. چون آن گروه به قبر نخستين او آمده و آن را نبش كرده و جسد را نيافتند، چوبهاى داخل آن را به آتش كشيدند. (٨٠)
٢٢ - وقتى مى خواستند بر قبر ابوحنيفه قبه اى بسازند، در پى زمين سختى بودند كه پايه هاى بنا را بر آن نهند. هفده ذراع كه كندند به زمين سفتى رسيدند. در منطقه حفارى شده به استخوانهاى مردگانى برخوردند كه به خاطر همجوارى با قبر ابوحنيفه ، آن جا دفن شده بودند. همه استخوانها را جمع كرده و به بقعه ديگرى كه متعلق به قومى بود بردند و دفن كردند. (٨١)
و... كسان متعدد ديگرى كه جنازه هايشان پس از دفن ، به جاهاى ديگر منتقل شد. (٨٢)

نذر و نياز

از نكات ديگرى كه ابن تيميه و پيروان فكرى او دستاويز حمله به شيعيان و پيروان اهل بيت (ع) قرار داده اند، مساله نذر و نياز براى حرمها و اولياء الهى است . «قصيمى » گفته است كه اينگونه نذرها و قربانيها براى اهل قبور، از شعائر شيعه و سرچشمه گرفته از غلو شيعه درباره امامانشان و اعتقاد به الوهيت على (ع) و فرزندان اوست .
اين دروغى بيش نيست . در اين مساله ، شيعه راهى جدا از امت اسلامى درگذشته و حال ندارد. جواز نذر و نياز براى مردگان و نيز اولياء الهى ، مورد قبول علماى اهل سنت است . از جمله ، «خالدى» گفته است : «مساله دائر مدار نيت نذر كنندگان است . اگر قصد نذر كننده ، تقرب به خود مرده است ، اين به اتفاق ، جايز نيست . ولى اگر قصد او تقرب به خداست و ثواب آن را هديه به متوفى يا صاحب قبر مى كند، مانعى ندارد، چه منافع خاصى از نذر را مورد نظر داشته باشد، يا به نحو مطلق باشد كه در عرف مردم ، منصرف به منافع صاحب قبر يا اهل شهر او يا همسايگان يا فقيران يا بستگان ميت مى شو. در اين صورت نذر صحيح است و عمل به آن لازم است . اين نكته از بسيارى از علما نقل شده است ، همچون اذرعى ، زركشى ، ابن حجر، رملى ، رافعى و...» (٨٣)
رافعى نيز به نقل از صاحب «تهذيب» گفته است كه اگر نذر كند فلان مقدار براى اهالى فلان شهر صدقه دهد، واجب است بر آنان صدقه دهد و نذر براى قبر معروف در جرجان نيز ازاين قبيل است . (٨٤)
عزامى در كتاب خويش نوشته است : «ابن تيميه مى گويد: هركس براى پيامبر اسلام يا يكى از پيامبران و اولياء اهل قبور نذر كند يا قرانى كند، مثل مشركانى است كه براى بتهايشان قربانى مى كنند و اين عبادت غير خدا و كفر است . برخى از متاخرين نيز كه با او يا شاگردانش مصاحبت و همنشينى داشته اند، فريب سخن او را خورده اند. اين نوعى دروغ بافى در دين و تهمت به مسلمين است . هيچ مسلمانى با اينگونه نذر و قربانى براى پيامبران و اولياء، قصدى جز اين ندارد كه از جانب آنان صدقه مى دهد و ثوابش را به آنان هديه مى كند. اجماع همه اهل سنت بر اين است كه صدقه دادن زندگان براى مردگان سودمند است و ثوابش به آنان مى رسد و احاديث صحيح فراوانى در اين باره نقل شده است . نذر و نياز و صدقه و قربانى را براى مرده انجام نمى دهند، بلكه براى خدا انجام مى دهند و ثوابش را براى مردگان قرار مى دهند. كجاى اين بت پرستى است ؟اينگونه هديه زنده ها براى مرده ها، هم مشروع است ، هم ثواب دارد. مشروح آن در كتب فقهى و كتابهايى كه در رد عقايد ابن تيميه نوشته شده ، آمده است . (٨٥)
نذر قربانى براى انبياء و اولياء، امرى شرعى و رايج در سيره مسلمانان است و اختصاص به فرقه خاصى ندارد و اگر نذر كننده به خاطر خدا و با نام خدا قربانى كند، پاداش مى برد.
روايت است كه مردى در زمان پيامبر اكرم (ص) نذر كرد شترى را در «بوانه» قربانى كند. نزد آن حضرت آمد و خبر داد. حضرت پرسيد: آيا در آن مكان ، قبلا بتى ازبتهاى جاهليت بوده كه پرستيده مى شده ؟گفتند: نه . فرمود: آيا در آن جا عيدى از عيدهاى بت پرستان بوده ؟گفتند: نه . پيامبر فرمود: پس به نذر خود وفا كن . نذرى كه در نافرمانى خدا باشد، وفا كردنى نيست . (٨٦)
شبيه آن نذر مردى است كه به پيامبر گفت : نذركرده ام ٥٠ گوسفند دربوانه قربانى كنم . حضرت پس از سؤ الاتى مانند آن چه گذشت ، فرمود: به نذرت وفا كن . (٨٧)
خالدى ، پس از نقل حديث قبلى ، مى گويد: اينكه خوارج براى اثبات ممنوعيت نذر در جايگاه انبياء و صالحين به اين حديث استناد كرده و پنداشته اند كه انبياء و صالحان ، همچون بتهاى جاهليت اند، نهايت تحقير و توهين به انبياست و هر كه به پيامبران الهى هر چند با كنايه توهين كند، كافر است و توبه اش پذيرفته نيست . اين واماندگان به سبب جهالتشان توسل به انبيا را عبادت مى شمرند و آنان را بت مى نامند. ارزشى براى جهالت و گمراهى اينان نيست . همچنانكه سخنان جاهلانه ابن تيميه و هوادارانش نيز ارزشى ندارد. (٨٨)
اينها پاسخى است كه علماى اهل سنت به بافته ها و تهمتهاى امثال ابن تيميه و قصيمى داده اند و نذر و نياز و قربانى در حرمها و براى اولياء الهى را مغاير با دين و توحيد و خداپرستى ندانسته اند.


۱
توسل به اهل بيت (ع)

توسل به اهل بيت (ع)

توسل به اهل بيت پيامبر (ص) طبق روايات اهل سنت نيز، حتى پيش از خلقت دنيوى معصومين هم جايز است و در روايات مطرح شده است ، مثل توسل حضرت آدم ، به نور پنج تن آل عبا.
از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: خداوند چون حضرت آدم را آفريد، به سمت راست عرش نگريست ، در هاله اى از نور پنج شبح را ديد كه در ركوع و سجودند. پرسيد: خدايا پيش از من نيز كسى را از گل آفريده اى ؟خداوند فرمود: نه . پرسيد: پس اين پنج شبحى كه به هيئت و چهره منند، كيانند؟ خداوند فرمود: پنج نفر از فرزندان تو هستند، اگر آنان نبودند، تو را نمى آفريدم . نامشان را از نامهاى خودم مشتق ساخته ام . اگر نبودند، بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و آسمان و زمين و فرشتگان و جن و انس را نمى آفريدم ... اينان برگزيدگان منند. من به خاطر و به وسيله اينها ديگران را نجات مى بخشم و (به خاطر دشمنى با اينان) هلاك مى سازم . هرگاه حاجتى به من داشتى به اينان توسل بجوى . آن گاه پيامبر فرمود: ما كشتى نجاتيم ، هركس در اين كشتى آويزد، نجات يابد و هر كه جا بماند، هلاك مى شود. هركس به درگاه خدا نيازى دارد، پس به وسيله ما اهل بيت از خدا بخواهد. (٨٩)
عبدرى قيروانى ، از بزرگان مالكيه (متوفاى ٧٣١) گفته است :
«كسى كه به زيارت حضرت رسول رود و به ساحت او متوسل و پناهنده شود و حاجت بخواهد، مايوس نخواهد شد ؛ چرا كه آن حضرت ، شافع مشفع است و توسل به او موجب ريزش و آمرزش گناهان مى شود. هركس ‍ درآستان آن حضرت بايستد و به او متوسل شود. خداوند را بخشنده و مهربان خواهد يافت .» (٩٠)
نيز قسطلانى در كتاب «المواهب اللدنيه» گفته است :
«زائر پيامبر اكرم ، سزاوار است كه دعا و تضرع و استغاثه و تشفع و توسل بسيار داشته باشد. استغاثه ، طلب يارى و پناهجويى است . فرقى نمى كند كه به لفظ استغاثه باشد، يا توسل ، يا تشفع و توجه . توجه هم به معناى آن است كه انسان در پى يك موجه و آبرومند و صاحب جاه و منزلت برود و توسل جويدتا به يك مقام بالاتر از او دسترسى پيدا كند.» (٩١)
«زرقانى» نيز نوشته است :
«زائر پيامبر (ص) به آن حضرت توسل جويد و در توسل به او، از خداوند به جاه و مقام وى مسالت كند، چرا كه توسل به حضرتش كوههاى گناه و بارهاى سنگين معاصى را فرو مى ريزد، بركت شفاعت او و عظمتش در پيشگاه پروردگار، در حدى است كه هيچ گناهى ياراى ماندن در برابرش ‍ نيست . هركس جز اين عقيده داشته باشد، محرومى است كه خداوند، چشم بصيرتش را كور كرده و دلش را به گمراهى كشانده است . آيا مخالف اين عقيده ، اين آيه را نشنيده است . «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم ...» تا آخر آيه .» (٩٢)
گروهى از بزرگان و علماى اهل سنت ، در مورد توسل دامن سخن را گسترده اند و گفته اند كه توسل به پيامبر اكرم (ص) در هر حال جايز است ، قبل از خلقتش و پس از خلقت ، درطول حيات دنيوى و پس از وفاتش ، در مدت عالم برزخ و پس از برپايى رستاخيز و در عرصات قيامت و بهشت .
گفته اند كه توسل سه نوع و به سه معنى است :
١ - حاجت خواستن از خداوند، به واسطه مقام پيامبر و به بركت وجود او. اينگونه توسل جستن در همه حالات ياد شده جايز است .
٢ - به معناى درخواست از پيامبر كه درباره زائر دعا كند. اين نيز در همه حالات ، جايز است .
٣ - اينكه از خود پيامبربخواهند، چرا كه آن حضرت مى تواند نزد خدا شفاعت كند و از پروردگارش بخواهد، از اين رو ما از خود او مى خواهيم . بازگشت اين نوع ، به همان معناى دوم است و اشكالى ندارد. در تاريخ هم نمونه هايى بوده است ، مثل كسى كه نزد پيامبر، از ضعف حافظه خود شكايت كرد. حضرت با دست نهادن بر سينه اش ، به شيطان دستور داد كه از درون او دور شود. از آن پس حافظه او قوى گشت و هر چه را مى شنيد، دريادش مى ماند. (٩٣)
در حديث آمده است كه حضرت آدم به حق و به نام مبارك پنج تن اهل بيت ، خدا را قسم داد، خداوند هم توبه او را پذيرفت ، اين همان «كلمات» بود كه به تعبير قرآن كريم ، آدم از خداوند متعال دريافت كرد. (٩٤)
اين حديث ، در منابع متعددى از كتب اهل سنت آمده و بزرگان حديث ، آن را صحيح و موثق شمرده اند. (٩٥) حتى «ابن جوزى» در كتاب خويش به نام «الوفاء فى فضائل المصطفى» در اين زمينه فصلى گشوده و با عنوان «باب التوسل بالنبى» و «باب الاستشفاء بقبره» احاديث اين موضوع را آورده است و محمد بن نعمان مالكى نيز كتابى دارد با عنوان «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام». همچنين ابن داود مالكى در كتاب «البيان و الاختصار»، حكايات بسيارى از كسانى نقل مى كند كه با توسل و التجاء به پيامبر اكرم (ص) برايشان گشايش و فرج حاصل شده است .
با اين حال ، شگفت از نويسنده بى خبرى همچون «قصيمى» است كه با پيروى ازهتاك و دروغ بافى همچون ابن تيميه همه اين احاديث صحيح نبوى را دروغ پنداشته و اصل توسل به حق پيامبر و آل او را رد كرده و گفته است : چيزى را از خدا خواستن و او را به حق پيامبر يا هركس ديگر از پيامبران و صالحان قسم دادن ، هيچ ارزش علمى و دينى ندارد و نمى تواند يك كار مقبول و شايسته باشد، تا چه رسد كه وسيله آمرزش و عفو كامل شود! صرف گفتن الفاظ چه تاثيرى دارد و نزد خدا چه قيمتى مى تواند داشته باشد تا موجب ريزش گناهان گردد؟ (٩٦)
راستى ... قصيمى آن همه احاديث صحيح را درمورد توسل به پيامبر و آل او چگونه پاسخ مى دهد؟
اين آيه قرآن را چگونه جواب مى دهد كه خداوند مى فرمايد: اى پيامبر!آنان كه به خويشتن ستم كردند، اگر نزد تو آيند و از خداوند آمرزش بخواهند و پيامبر هم براى آنان از خداوند مغفرت بطلبد، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت : «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما.» (٩٧)
البته ادعاهاى امثال قصيمى و ابن تيميه را بزرگانى از خودشان پاسخ داده و سستى آنها را بيان كرده اند و گفته اند كه واسطه قرار دادن پيامبر براى مغفرت خواهى از خدا عقلا و شرعا اشكالى ندارد، چه با لفظ توسل باشد، چه استغاثه و چه تشفع . (٩٨)
وقتى قصيمى به گمان خود، استغاثه به على (ع) و صدا كردن او را در گرفتاريها نوعى كفر دانسته و توسلهاى شيعه را در حرمهاى مقدس نجف و كربلا و مشاهد مشرفه به اهل بيت ، مغاير با توحيد پنداشته است ، (٩٩) غافل است كه اينگونه استغاثه و توجه و صدا كردن ، بيش از اين نيست كه شيعيان ، اهل بيت را در پيشگاه خداوند وسيله قرار مى دهند تا به حاجتهاى خويش برسند. چرا كه اينان به خداوند نزديكتر و در پيشگاهش مقرب ترند و مجارى فيض الهى و حلقه وصل و واسطه فيض ميان مولى و بندگانند، نه آن كه خودشان ذاتا و بطور مستقل ، دخالتى در برآمدن حاجتها داشته باشند. همه افراد براى دست يافتن به خواسته هايشان نزد بزرگان ، دنبال وسيله و واسطه مى گردند. معصومين و همه اولياء صالح خدا، با تفاوتهايى كه در مراتب و درجات قرب دارند، واسطه رحمت الهى اند. در عين حال ، عقيده داريم كه در عالم هستى ، هيچ موثرى جز خداى سبحان نيست . آن چه در حرمهاى مطهر و كنار قبور اولياء دين توسط زائران شيعه و غير شيعه انجام مى گيرد، جز همان توسل نيست . كجاى اين با توحيد ناسازگار است ؟ (١٠٠)
حتى در متن زيارتنامه هايى كه علماى اهل سنت در كتب خويش آورده اند، مساله توسل و شفاعت مطرح است ، كه اينجا جاى بررسى همه آنها نيست . تنها به يك مورد اشاره مى شود. در يكى از زيارتها خطاب به رسول خدا(ص) مى گوييم :
«...سلام بر تو اى پيامبر رحمت و اى شفيع امت !...
درود خدا بر بهترين مكانى كه جسم پاك تو را در برگرفته است .
اى رسول خدا! ما مهمانان تو و زائران حرمت ، از شهرهاى دور، با پيمودن دشتها و بيابانها به زيارت تو آمده ايم و شرافت يافته ايم كه در پيشگاه تو فرود آييم ، تا به شفاعت تو دست يابيم و به يادگارها و آثار بازمانده از تو بنگريم و برخى از حقوق تو را ادا كنيم و تو را در پيشگاه پروردگارمان شفيع قرار دهيم . بار گناهان كمرهاى ما را شكسته است و تو شفيعى هستى كه شفاعتت پذيرفته است و ما را به شفاعتت وعده داده اند، پس در پيشگاه خدا شفيع ما باش و از پروردگار بخواه كه ما را بر سنت تو بميراند و در زمره همراهانت برانگيزد... شفاعت ، شفاعت ، يا رسول الله !...» (١٠١)
با اين حال ، آيا آن چه كه شيعه به عنوان توسل به انبياء الهى و ائمه معصومين و پيامبر و اهل بيت او انجام مى دهند و آنان را براى برآمدن حاجتهايشان در پيشگاه خدا «وسيله» و «شفيع» قرار مى دهند، از كارهاى مخصوص و بدعتهاى خودشان است ؟يا بزرگان اهل سنت هم چنين معتقدند و چنين عمل مى كرده اند؟! و آياتبرك و توسل ، بدعت است ، يا عمل به سنت و ابراز محبت به اولياء الله ؟
كبرت كلمة تخرج من افواههم ، ان يقولون الا كذبا (كهف / ٥)
«پايان»



پى نوشت ها
1- مائده ، آيه 35.
2- «سيرتنا و سنتنا»، علامه امينى ، ص 161.
3- «وفاء الوفاء»، سمهودى ، ج 2 ص 444، «اعلام النساء»، عمررضا كحاله ، ج 3 ص 1205 و منابع متعدد ديگر.
4- «شفاء السقام»، سبكى ، ص 39، «اسد الغابه»، ج 1 ص 208.
5- «وفاء الوفاء»، ج 2 ص 412.
6- «مستدرك حاكم»، ج 4 ص 515، «وفاء الوفاء»، ج 2 ص 410.
7- «وفاء الوفاء»، ج 2 ص 444.
8- همان ، ص 443.
9- همان ، ص 444.
10- «كنزالمطالب»، حمزاوى ، ص 19.
11- به نقل «الغدير»، ج 5 ص 152 از «الشفاء».
12- «شرح مواهب»، ج 8 ص 315.
13- «فرقان القرآن»، ص 133.
14- «الديباج المذهب»، ص 187.
15- «الغدير»، ج 5 ص 151.
16- «المغنى»، ج 1 ص 495. درباره چاههاى مدينه . ر.ك : «الوفاء الوفاء»، ج 2 ص 119 تا 149.
17- «الفقه على المذاهب الاربعه»، ج 1 ص 421.
18- همان ، ص 422.
19- «المنهاج»، محيى الدين نورى شافعى ، ج 1 ص 357 (چاپ شده در حاشيه شرح مغنى).
20- «الفقه على المذاهب الاربعه»، ج 1 ص 422.
21- «ملل و نحل»، شهرستانى ، ج 1 ص 21، «سيره حلبيه»، ج 3 ص 393، «صواعق محرقه»، ص 19.
22- «تاريخ طبرى»، ج 1 ص 80، «العرائس»، ثعلبى ، ص 29.
23- «حاشيه ابى الاخلاص»، حنفى ، ج 1 ص 168 (در حاشيه دررالحكام).
24- «شرح شمائل»، قارى ، ص 208.
25- «تاريخ طبرى»، ج 1 ص 161 و 169، «معجم البلدان»، ج 3 ص 208، «تاريخ ابن كثير» ج 1 ص 174 و 197.
26- «محاضرة الاوائل»، سكتوارى ، ص 102 (چاپ 1300)، «تمام المتون»، صفدى ، ص 151. علامه امينى «ره» مى افزايد: اين جماعت درباره مدفن اميرالمؤ منين اختلاف عظيمى دارند كه آن را دست مرموز سياست پديد آورده است ، تا امت را از توجه به مدفن مقدس مولا و زيارت قبر آن حضرت ، بازبدارد (الغدير، ج 5 ص 68 پاورقى).
27- «استيعاب»، ج 1 ص 280.
28- «صفة الصفوه»، ابن جوزى ، ج 1 ص 140.
29- «معجم البلدان»، ج 3 ص 211.
30- «تاريخ بغداد»، خطيب بغدادى ، ج 1 ص 146، «تاريخ الشام»، ابن عساكر، ج 6 ص ‍ 108.
31- «صفة الصفوه»، ج 1 ص 210.
32- «الاصابه»، ج 4 ص 210.
33- «البداية و النهايه»، ابن كثير، ج 8 ص 236.
34- «صفة الصفوه»، ج 2 ص 132.
35- «شذرات الذهب»، ابن عماد، ج 1 ص 337.
36- «صفة الصفوه»، ج 4 ص 293.
37- «تاريخ بغداد»، ج 14 ص 27.
38- همان ، ج 5 ص 80.
39- «المنتظم»، ابن جوزى ، ج 5، ص 99.
40- «تاريخ بغداد»، ج 4 ص 61.
41- «البداية و النهايه»، ج 11 ص 69.
42- «المنتظم»، ج 5 ص 164.
43- همان ، ج 6 ص 25.
44- همان ، ص 117.
45- «تاريخ بغداد»، ج 6 ص 158.
46- همان ، ص 301.
47- همان ، ج 12 ص 379.
48- همان ، ج 3 ص 121.
49- «شذرات الذهب»، ج 3 ص 57.
50- «الجواهر المضيه»، ج 2 ص 64.
51- «المنتظم»، ج 9 ص 164.
52- «الديباج المذهب»، ص 287.
53- «طبقات الاخيار»، شعرانى ، ج 1 ص 177.
54- «الجواهر المضيه»، ج 1 ص 243.
55- «شذرات الذهب»، ج 5 ص 454.
56- «مفتاح السعاده»، ج 1 ص 171.
57- «شذرات الذهب»، ج 7 ص 24.
58- همان ، ج 8 ص 228.
59- همچون : قتات كوفى ، ابن اكفانى ، ابراهيم بن نجيح كوفى ، قاضى بدر بن هيثم ، ابوالطيب لخمى ، على بن عبدالرحمن كوفى ، على بن محمد زبير كوفى ، ابوالقاسم غسانى ، ابوالطيب عطار، احمد بن عطاء، ابوعبدالله قمى ، ابوالقاسم صرصرى ، فيروز بهاءالدين ، ابواسحاق اسفرائينى ، حسين بن على مغربى ، ابوبكر بيهقى ، ابوعبدالله اصفهانى شافعى ، على بن ابى نصر موصلى ، قاضى شهرزورى ، محمد بن على نرسى ، قاضى القضاة شعيبى حنفى ، ابواسحاق غزى ، قاضى بهاء الدين شهرزورى ، احمد بن محمد اصفهانى ، ابن بسر بخارى ، ابومنصور عبادى ، محمد بن مبارك بغدادى ، خجندى اصفهانى ، عبداللطيف اصفهانى ، ضياء الدين هكارى ، حسين بن احمد همدانى ، مسعود بن صلاح الدين ، ابن حمدون ، قطب الدين عادل ، عدوى عمرى ، سيف الدين قيمرى ، جمال الدين صرصرى ، ابن نجيح حرانى ، نورالدين شافعى ، ابن زملكانى ، عبدالقادر بن عبدالعزيز، محمد بن محمد تلمسانى ، عمادالدين ابوالفداء عنابى ، على بن احمد كيزوانى ، كه مشخصات آنان را علامه امينى در كتاب خويش آورده است و ما به جهت اختصار، از نقل آنها خوددارى كرديم و تنها به ذكر نامشان بسنده نموديم ، مجموعه موارد ياد شده ، به 80 مورد مى رسد.مترجم)
60- «سنن ابن داود»، ج 2 ص 72، صحيح بخارى ، ج 2 ص 247.
61- «اسد الغابه»، ج 3 ص 177، «الاصابه»، ج 2 ص 321.
62- «تاريخ الشام»، ابن عساكر، ج 7 ص 87.
63- «عمدة القارى»، عينى ، ج 4 ص 63.
64- «صفة الصفوه»، ج 1 ص 147 و 194.
65- «البداية و النهايه»، ج 13 ص 177.
66- «المنتظم»، ج 6 ص 311.
67- «البداية و النهايه»، ج 11 ص 329.
68- «تاريخ بغداد»، ج 3 ص 247.
69- همان ، ج 4 ص 370.
70- «تاريخ بغداد»، ج 4 ص 38.
71- «المنتظم»، ج 8 ص 287.
72- «المنتظم»، ج 9 ص 24.
73- «وفيات الاعيان»، ابن خلكان ، ج 1 ص 313.
74- همان ، ج 2 ص 60.
75- «المنتظم»، ج 10 ص 109، 166.
76- «كامل ابن اثير»، ج 11 ص 124، «وفيات الاعيان»، ج 2 ص 188.
77- «وفيات الاعيان»، ج 2 ص 9.
78- «مفتاح السعاده»، ج 1 ص 77.
79- «نيل الابتهاج»، ص 317.
80- «شذرات الذهب»، ج 7 ص 371.
81- «المنتظم»، ج 8 ص 246.
82- در اين قسمت نيز علامه امينى تعداد موارد را به 70 رسانده است كه ما به دليل رعايت اختصار، به ذكر 22 مورد بسنده كرديم . نام برخى از افراد ديگر عبارت است از: جعفر بن منصور، ابن سمعون ، محمد بن عمر كوفى ، ابوبكر باقلانى ، ابن حاجب ، القادر بالله ، القائم بامر الله ، المستنجد بالله ، الظاهر بامر الله ، المستنصر بالله (از خلفاى عباسى)، قدورى بغدادى ، عبدالسيد ابن صباغ ، ابونصر كردى ، ابوعلى شامى ، ابوعبدالله دامغانى ، ابوالحسن صابى ، عقيل بن ابى الوفاء، ابوحازم حنبلى ، ابويعقوب همدانى ، محمد بن محمد خلمى ، ابوالحسن درينى ، عمر طحان ، اميرنجم الدين دوينى ، جلال الدين اصفهانى ، امير عز الدين ، شيخ حسن عدوى ، زين الدين خافى ، شيخ محمد جزولى ، حسين بن احمد خوارزمى .
83- «صلح الاخوان»، خالدى ، ص 102 تا109.
84- «فتاوى سبكى»، ج 1 ص 294.
85- «فرقان القرآن»، عزامى ، ص 133.
86- «سنن ابى داود»، ج 2 ص 80.
87- «معجم البلدان»، ج 2 ص 300.
88- «صلح الاخوان»، ص 109.
89- «مناقب خوارزمى»، ص 252، «فرائد السمطين»، باب اول ، «مستدرك حاكم»، ج 3 ص 151. (اين مطلب از الغدير، ج 1 ص 300 نقل شده است . «مترجم»)
90- «المدخل»، ج 1 ص 258 ( «الغدير»، ج 5 ص 112).
91- «الغدير»، ج 5 ص 144.
92- شرح «المواهب»، زرقانى ، ج 8 ص 317.
93- همان ، ص 145.
94- «الدر المنثور»، سيوطى ، ج 1 ص 60، «الرياض النضره»، ج 1 ص 30.
95- منابع آن در الغدير، ج 7 ص 303 آمده است .
96- «الصراع بين الوثنية و الاسلام»، قصيمى ، ج 2 ص 593.
97- نساء، 64.
98- از جمله ، سبكى در «شفاء السقام»، ص 121.
99- «الصراع»، ص 12.
100- برگرفته از الغدير، ج 3 ص 292.
101- «مراقى الفلاح» شربنلالى حنفى : «السلام عليك يا شفيع الامه ... يا رسول الله ، نحن وفدك و زوار حرمك تشرفنا بالحلول بين يديك و جئنا من بلاد شاسعة و امكنة بعيدة نقطع السهل و الوعر بقصد زيارتك لنفوز بشفاعتك و النظر الى مآثرك و معاهدك ...والاستشفاع بك الى ربنا...انت الشافع المشفع ... فاشفع لنا الى ربك واساله ان يميتنا على سنتك » الغدير، ج 5 ص 139.


۲