توحيد و زيارت

توحيد و زيارت0%

توحيد و زيارت نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 11

توحيد و زيارت

نویسنده: آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى
گروه:

صفحات: 11
مشاهدات: 1839
دانلود: 27

توضیحات:

توحيد و زيارت
  • اشاره

  • مقدمه مؤ لف

  • شرح مختصرى از پايه گذاران فرقه وهابيت

  • 1. ابن تيميه

  • برخى از عقايد ابن تيميه

  • 2. محمد بن عبدالوهاب

  • بخش اول : توحيد و شرك

  • توحيد و شرك در عبادت

  • اقسام توحيد و شرك

  • الف - توحيد ذاتى

  • ب - توحيد در صفات

  • ج - توحيد در خالقيت

  • د - توحيد در مدبريت و ربوبيت

  • ه‍ توحيد در عبادت

  • و - توحيد در تقنين و تشريع

  • ز - توحيد در ولايت و حاكميت

  • ح - توحيد در اطاعت

  • اهميت توحيد در عبادت

  • عبادت چيست ؟

  • توجيهاتى درباره سجده ملائكه براى حضرت آدم عليه السلام

  • توضيح بيشتر درباره عبادت

  • سخنى از مرحوم كاشف الغطاء

  • بخش دوم : زيارت

  • جاى گاه بحث

  • علماى شيعه و زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • ابن تيميه و شبهه در زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و اله

  • مبحث اول : اجماع و اتفاق علماى اهل تسنن بر جواز زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله

  • مبحث دوم : عمل اصحاب و تابعين

  • مبحث سوم : آرا و اقوال علماى اهل تسنن درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله

  • مبحث چهارم : كيفيت زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • استحباب داخل شدن به روضه منوره از باب جبرئيل و نماز تحيت نزد منبر

  • محل وقوف و ايستادن در حرم رسول خدا صلى الله و عليه و آله

  • دعا و تبرك جستن به منبر پيامبر صلى الله عليه و آله

  • طواف در اطراف قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • انواع طواف به قبر

  • بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله

  • مبحث پنجم : آثار زيارت

  • جواز سفر براى زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • نقض برهان وهابى ها

  • بررسى ديدگاه اهل تسنن

  • مبحث اول : اقوال علماى اهل تسنن

  • مبحث دوم : بررسى احاديث جواز سفر براى زيارت

  • مبحث سوم : استحباب زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى حاج و غير حاج

  • جواز زيارت قبور مؤ منين

  • جواز زيارت قبور مؤ منين از ديدگاه اهل تسنن

  • مبحث اول : اقوال علماى اهل تسنن

  • مبحث دوم : بررسى احاديث استحباب زيارت قبور مؤ منين

  • مبحث سوم : كيفيت زيارت قبور

  • بانوان و زيارت قبور

  • قول به حرمت و دليل آن

  • قول به جواز و دليل آن

  • اقوال علما راجع به جواز زيارت قبور براى بانوان

  • روايات جواز

  • الف - رواياتى كه در جواز صراحت دارد

  • ب - رواياتى كه از عموم تعليل آنها جواز زيارت قبور براى بانوان استفاده مى شود

  • قول به كراهت

  • قول به تفصيل بين بانوان جوان و مسن

  • استحباب زيارت قبور براى زنان

  • بخش سوم : جشن ، سوگوارى و تبرك جستن

  • برداشت هاى غلط وهابى ها

  • مبحث اول : برداشت غلط وهابى ها از جشن و سرور در ميلاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله

  • مبحث دوم : وهابى ها و شبهه در تشكيل مجلس سوگوارى و گريه بر اموات

  • مخالفت با گريه بر اموات

  • مبحث سوم : برداشت غلط وهابى ها در تبرك جستن به آثار انبيا و اوليا عليهم السلام

  • تبرك جويى در آيات و روايات

  • تبرك ، بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

  • بنيان گذاران مخالفت با توسل و تبرك

  • زيارت و تبرك به قبور در فتاوا

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1839 / دانلود: 27
اندازه اندازه اندازه
توحيد و زيارت

توحيد و زيارت

نویسنده:
فارسی
اشاره


توحيد و زيارت

نويسنده : آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى

اشاره

باورهاى كلامى شيعى ، همان اصول ناب اسلامى است كه در قرآن ، خطوط آن ترسيم و سپس با شرح و تفسير ائمه معصومين عليهم السلام تبيين شده است . تلاش هاى تفسيرى ، روايى و عقلانى دانشوران شيعى در پرتو قرآن و حديث ، به اين باورها نظم و قاعده خاصى بخشيده و گنجينه اى از معارف را به ارمغان آورده است .
بى ترديد «توحيد» در صدر باورهاى شيعه است و در اين مكتب ، عمق و ژرفاى بيشترى يافته است ؛ به طورى كه هركس به مجموع احاديث توحيدى شيعه نظرى بيفكند، عميق ترين درس ها را از آنها مى گيرد. خطبه هاى توحيدى امام اول شيعيان در نهج البلاغه ، همه را به شگفتى واداشته است . دعاها و مناجات هاى رسيده از آن امامان معصوم عليهم السلام هم چون دعاى كميل ، ابوحمزه ثمالى ، مناجات شعبانيه و امثال آنها، آبشخور زلال توحيد و شيوه صحيح راز و نياز با پروردگار يكتاست . در اصول مذهب شيعه «توحيد»، اصل اول است و همه چيز بر محور يكتاپرستى مى باشد.
همين آموزه هاى توحيدى است كه هر فرد شيعه را ملزم مى كند كه از غير خدا دورى جويد و شائبه هاى شرك را از خود دور كند. اما با كمال تاءسف در ميان فرقه هاى مسلمان ، «وهابيت» - كه اصالت و ريشه اى ندارد - در اخلاص توحيدى شيعه ، ترديد افكنده و عقايدى چون : شفاعت ، زيارت ، توسل و مانند آن را اعمالى شرك آميز معرفى كرده و شبهه هاى بى اساس را طرح ساخته اند. دانشمندان شيعه و حتى برخى عالمان منصف و حقيقت طلب اهل سنت به اين تهمت ها و شبهه ها پاسخ گفته و آثار گران سنگى پديد آورده اند. يكى از اين آثار، مجموعه پنج جلدى حاضر است كه در آن ، آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى در پنج موضوع زير، باورهاى شيعى را با مدد جستن از قرآن و احاديث و نيز با استفاده از منابع كهن و دست اول اهل سنت ، تبيين كرده است :
١- توحيد و زيارت ؛
٢- عدم تحريف قرآن ؛
٣- دعا و توسل ؛
٤- تبرك و قبور؛
٥- شفاعت .
اميد كه اين مجموعه ، گامى در معرفى عقايد شيعه باشد و اهل دانش و انصاف را مفيد افتد.
ناشر

مقدمه مؤ لف

اين جانب در سال ١٣٦١ از طرف رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران ، حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس سره ، طى حكمى كتبى ، به نمايندگى در امور دينى و سرپرستى حوزه هاى علميه پاكستان منصوب شدم و به دنبال اين دستور، همراه هيئتى از علما و فضلا به آن كشور رهسپار شديم . اين اقدام پس از درخواست مرحوم «علامه سيد صفدر حسين نجفى» از مرحوم امام [زمانى كه در نجف بودند] صورت گرفت . بعد از عزيمت حضرت امام به فرانسه ، وى براى ديدار با امام و دعوت ايشان به پاكستان ، به فرانسه رفت و مجدداً اعزام نماينده اى به پاكستان را تقاضا كرد. گويا در ايامى كه حضرت امام در نجف بودند، حضرت آية الله انوارى را به عنوان نماينده به پاكستان فرستاد و معظم له چند ماهى در پاكستان ماند؛ ولى با شروع انقلاب اسلامى ، به ايران بازگشت .
هنگامى كه امام از فرانسه به ايران عزيمت فرمود و انقلاب اسلامى ، پيروز و حكومت جمهورى اسلامى تشكيل گرديد، مجدداً تقاضاى مرحوم علامه سيد صفدر حسين و حوزه هاى علميه مبنى بر اعزام نماينده تام الا ختيار از طرف امام ، مطرح گرديد.
پيرو درخواست مستمر حوزه هاى علميه پاكستان و پى گيرى بعضى از فضلاى پاكستانى حوزه علميه قم ، علامه سيد صفدر حسين به قم آمد و با امام ، ملاقات كرد و سرانجام ، امام اين جانب را به نمايندگى در امور دينى پاكستان و سرپرستى حوزه هاى ياد شده ، منصوب فرمود.
براى سفر به پاكستان ، نخست با مخالفت دولت پاكستان مواجه شديم ، اما پس از رايزنى ها، وزارت امور خارجه پاكستان ، اجازه مسافرت موقت را صادر نمود و در تاريخ ديماه ١٣٦١ با عده اى از فضلا و علما، به پاكستان رفتيم .
ابتدا چند روزى در «كراچى» جهت ديدار با علماى سنى و شيعه و ديدارى از حوزه هاى آن شهر، توقف نموده ، سپس به لاهور - كه بنا بود محل اقامت باشد - وارد شديم ؛ در لاهور، مدرسه معروفى به نام «جامع المنتظر» هست كه پر جمعيت ترين حوزه آن روز پاكستان بود و تحت سرپرستى مرحوم علامه سيد صفدر حسين قرار داشت .
پس از ديد و باز ديد و استقرار، بحث خارج «كتاب صوم» را با حضور علما و اساتيد آن مدرسه شروع كرديم كه اين بحث ، تا حدود دو ماه ادامه داشت ، سپس بعد از مراجعه به ايران گزارش كار به امام و مراجعت دوباره به پاكستان (كه داستان مفصلى دارد) تدريس مزبور، حدود سه ماه ديگر ادامه يافت كه دولت پاكستان از اقامتم در پاكستان جلوگيرى كرد. ناچار به ايران بازگشتم و با تعيين نماينده اى به نام حضرت حجة الاسلام والمسلمين حليمى كاشانى از طرف خود، بر امور حوزه هاى پاكستان اشراف داشتيم و تا سال ١٣٦٨ توفيق بازگشت به پاكستان را نيافتم ، ولى در اين مدت مرحوم علامه سيد صفدر حسين اقدام جدى و مستمر جهت گرفتن اجازه براى بازگشت و اقامت اين جانب داشت تا اين كه در سال ١٣٦٧ موفق به كسب اجازه گرديد.
پس از مدتى كوتاه ، با ترور «ضياءالحق» به دست مخالفان خود و از بين رفتن حكومت نظامى ، مانع برطرف گرديد و به پاكستان عزيمت كردم . آقايان پاكستانى اصرار داشتند كه در همه ايام تحصيلى در پاكستان اقامت داشته باشم ، از اين رو، تصميم گرفتم ماه مبارك رمضان و بخشى از فصل تابستان را جهت رسيدگى به برخى از امور، در آن جا اقامت كنم .
در نخستين ماه مبارك رمضان شب ها در «جامع المنتظر» با حضور طلاب و عده اى از علماى شهر لاهور، به تفسير سوره هاى كوتاه قرآن و روزها هم در «جامعة المصطفى» به اقامه جماعت و بحث هاى اخلاقى مى پرداختم . بعد از ماه مبارك رمضان و بازگشت به ايران ، طولى نكشيد كه با ارتحال جان گداز امام قدس سره مواجه شديم .
در ماه مبارك رمضان سال دوم ، تفسير سوره جمعه و منافقون را شروع كردم و در همان ايام با موضوع «سپاه صحابه» و كشتار و ناامنى مواجه شديم كه ناچار، بعضى از شب ها بحث در منزل برقرار مى شد و با وجود همه اين مشكلات و ناامنى ها، آقايان علما و طلاب با اشتياق فوق العاده حضور مى يافتند. در همين ايام ، با كمال تاءسف علامه سيد صفدر حسين نيز به رحمت الهى پيوست و در سفر ماه مبارك رمضان سوم ، جاى ايشان خالى بود. به هر حال ، در ماه مبارك رمضان سال سوم به نظرم رسيد بهتر است به جاى تفسير قرآن ، مباحثى را كه آقايان علما و طلاب به آن نيازمندند بحث و بررسى كنيم ، لذا بحث را درباره شبهات وهابى ها و پيروان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب قرار داديم .
در سه ماه مبارك رمضان پياپى ، مباحثى بدين شرح مطرح گرديد:
١. تحريف قرآن : تهمت اعتقاد به تحريف قرآن يكى از بى پايه ترين اتهام هايى است كه عده اى از علماى سنى به عالمان شيعه مى زنند. از آن جا كه قرآن معجزه جاويد و ابدى پيامبر بزرگ اسلام است ، اين اتهام با آب و تاب فراوان نقل مى شود. اين در حالى است كه عالمان بزرگ چون شيخ صدوق ، شيخ مفيد، شيخ طوسى ، سيد مرتضى ، علامه حلى و بسيارى ديگر از بزرگان شيعه ، تحريف قرآن را مردود دانسته اند و تاءليفات فراوانى در رد آن ، نگارش يافته است . از اين رو، در كتاب حاضر به بيان اقسام تحريف و دلايل عقلى و نقلى بر عدم تحريف قرآن و پاسخ به شبهاتى كه در اين زمينه وجود داشته ، پرداخته ايم .
٢. تاءسيس بنا بر قبور و تكريم قبور پيامبران و اوليا عليهم السلام : از جمله مسائلى كه وهابيان فوق العاده به آن حساس اند و اغلب فرقه هاى اسلامى را بدين بهانه به شرك متهم كرده اند، تاءسيس بنا بر قبور پيامبران و اوليا عليهم السلام و تكريم آن است . ابن تيميه و شاگردش ابن قيم و به پيروى از آن دو، محمد بن عبدالوهاب اولين كسانى اند كه مسئله حرمت بناى بر قبور را مطرح و وهابيون اقدام به تخريب قبور نمودند. اين در حالى بود كه تا قرن ها قبور پيامبر، امامان عليهم السلام و بزرگان و حتى قبر ابوحنيفه داراى بارگاه بود و مورد تكريم و احترام تمامى فرقه ها قرار مى گرفت .
در اين بحث ، به بيان دلايل وهابيون بر عدم جواز بناى بر قبور و رد آن پرداخته و شواهد متقن تاريخى و دلايل قرآنى و روايى را بررسى كرده ايم .
٣. زيارت كردن و تبرك جستن : زيارت كردن ، تبرك جستن ، حاجت خواستن و انواع احترام هاى متداول ميان همه مسلمانان - اعم از شيعه و سنى - كه به قبور پيامبر، ائمه عليهم السلام ، صلحا و حتى عالمان دينى صورت مى گيرد، سبب شده كه وهابيان ، مسلمانان را به شرك در عبادت متهم كنند.
در اين باره ابتدا اقسام توحيد و شرك و تبيين صحيح توحيد در عبادت را مطرح كرده ايم ، سپس به بيان دلايل استحباب زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله و مؤ منين پرداخته و با بهره گيرى از آيات ، روايات ، اقوال علماى سنى و شيعه و سيره صحابه ، جايز بودن و در برخى موارد استحباب مؤ كد آن را به اثبات رسانده ايم .
٤. شفاعت : از جمله مسائلى كه سخت مورد مخالفت وهابى ها قرار گرفته مسئله عقيده به شفاعت و توسل جستن به پيامبر و ائمه عليهم السلام است . آنان با دلايلى آن را غير جايز و حرام مى دانند و در اين رهگذر، به يك مقايسه كاملاً غلط ميان طلب شفاعت از بزرگان دين ، با طلب شفاعت بت پرستان از بت ها پرداخته و از فن مغالطه در اثبات مدعاى خود، به طور گسترده بهره جسته اند.
در اين بحث با بيان اقسام شفاعت و تبيين معناى دعا كه شفاعت يكى از اقسام دعاست و با تكيه بر شواهد قرآنى و موارد طلب شفاعت در كلمات اهل سنت و... به پاسخ شبهات مزبور، پرداخته ايم .
پس از مباحث مذكور، موضوع امامت و ولايت عامه را هم در طول دو ماه مبارك رمضان مطرح نموديم و بنا بود اين گونه مباحث مورد نياز، به همين شيوه و روش ادامه يابد؛ اما در سال هاى بعد، به جهت درگيرى هاى فرقه اى و ناامنى ، اين توفيق حاصل نشد. بحث هايى كه روى نوار ضبط شده بود، به اهتمام دفتر انتشارات جامعه مدرسين ، پياده شد و ويرايش و اصلاحاتى انجام گرفت و در دو جلد چاپ شد.
در خاتمه لازم است نكاتى چند را براى خوانندگان محترم تذكر دهم :
١- هنگام ايراد اين مباحث در پاكستان ، منابع اندك و مختصرى در اختيار بود و علاوه ، بناى نشر و انتشار هم نداشتيم ، زيرا با وجود مشاغل فراوان فرصت بررسى و بازبينى آنها وجود نداشت و تنها منظور اين بود كه اين مباحث براى حاضران جلسه القا شود.
٢. در جلسات ياد شده ، پرسش و پاسخ ‌هايى نيز مطرح مى گرديد كه در اين مجموعه از آنها ياد نگرديد.
٣. جا دارد از همه آقايان علما و كسانى كه در تشكيل اين جلسه ها به هر نحو سهيم بوده اند؛ به ويژه از علامه حجة الاسلام و المسلمين آقاى حافظ رياض و همه آقايان جامع المنتظر تشكر كنم . رحمت و درود بى پايان خداوند بر روح و روان مرحوم سيد صفدر حسين ؛ بانى و مؤ سس اين جلسه ها، ارزانى باد.
٤. از همه آقايانى كه به نحوى در تنظيم ، تحقيق و نشر اين نوشتار سهيم بوده و يارى رساندند، تشكر مى كنم . مخصوصاً از حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى كورانى كه قبول زحمت فرموده و پس از مطالعه تذكرات سودمندى از جهت تنظيم مطالب ارائه فرمودند و حجج اسلام آقايان : انصارى ، دلاور، جواد محدثى و ابوالفضل طريقه دار - كه به حق زحمات زيادى در تحقيق ، تنظيم و ويرايش اين مباحث كشيدند - و نيز دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، صميمانه تشكر مى كنم . هم چنين زحمات مؤ سسه بوستان كتاب را (مركز چاپ و انتشارات دفتر تبليغات اسلامى) كه اين بحث ها را در مجموعه پنج جلدى و با ويراستارى و تنظيم جديد ارائه كرده ، ارج مى نهم . اميد است كه خداوند به همه آنان اجر و پاداش عنايت فرمايد، والسلام .
قم - حوزه علميه
سيد حسن طاهرى خرم آبادى
تابستان ١٣٨٣

شرح مختصرى از پايه گذاران فرقه وهابيت

مسلك وهابيت منسوب به شيخ محمد بن عبدالوهاب است ، ولى اساس ‍ اين افكار و عقايد، از ابن تيميه سرچشمه گرفته است ، لذا درباره اين دو شخصيت توضيح كوتاهى آورده مى شود.

١. ابن تيميه

ابن تيميه (احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبدالله بن تيميه) - در سال ٦٦١ در شهر «حران» شام متولد شد. تحصيلات خود را در همان جا آغاز كرد. وى در سال ٧٢٨ هجرى ، در قلعه اى در دمشق زندانى شد. او سه بار به سبب برخى عقايد و بعضى فتاوا زندانى شد. ٦٧ سال زنده بود و ازدواج نكرد و نوشته هاى زيادى از خود به جاى گذاشت .
پايه اصلى عقايد وهابيت ، كتاب هاى ابن تيميه است . بعد از او شاگردش ‍ «ابن قيم» اين عقايد را اظهار نمود؛ ولى به صورت مذهب تازه اى در بين مسلمانان در نيامد و طرف دارانى پيدا نكرد. ابن تيميه از علماى حنبلى بود و چون عقايد و آرايى برخلاف عقايد عموم مسلمين اظهار مى نمود، همواره با مخالفت علما و انديشوران مواجه مى شد و در رد آثار و عقايد او كتاب هايى از قبيل : الدرر المصيه فى الرد على ابن تيميه و شفاء السقام فى زيارة قبر خير الا نام و كتاب هاى ديگر از طرف علماى اهل سنت ، نگارش ‍ يافت . مراجع فتوا و بزرگانى از اهل سنت در عصر او، وى را تفسيق و گاهى تكفير كرده و به عنوان بدعت گذار ناميدند و آن گاه كه عقايد او درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و اله به قاضى القضات آن عصر ارائه گرديد، مورد توبيخ و سرزنش علماى اهل سنت قرار گرفت .

برخى از عقايد ابن تيميه

١. احاديث مربوط به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مجعول مى دانست !
٢. احاديثى كه بر فرود آمدن خداوند بر آسمان دنيا دلالت مى نمود، تصديق مى كرد، هم چنين معتقد بود كه خداوند روز قيامت مى آيد و ظاهر مى شود!
٣. ظواهر آيات را كه درباره صفات خداوند است ، بر همان ظاهر الفاظ تفسير مى كرد و الفاظى مانند: (وجاء ربك ...) (١) را به معناى آمدن خداوند، بدون هيچ نوع تفسير و تاءويلى حمل مى نمود؛ مثلاً معتقد بود كه خداوند بر عرش - كه در بالاى آسمان هاست - تكيه زده و گاهى به آسمان دنيا نازل مى شود و سپس به عرش باز مى گردد. اعتقاد داشت كه خداوند داراى اعضا و جوارحى از قبيل : چشم و دست و پاست ، با اين تفاوت كه شبيه اعضا و جوارح بشر نيست .
٤. درباره جسم بودن خداوند، كلمات صريحى از او نقل شده است ، از جمله آن چه را ابن بطوطه و ابن حجر عسقلانى نقل نموده اند كه ابن تيميه در حالى كه بر منبر بود، گفت : «خداوند از آسمان دنيا پايين مى آيد آن گونه كه من از اين منبر پايين مى آيم». (٢)
و يا آن كه گفته : «بالا بردن دست ها در حال دعا دليل بر آن است كه خداوند در جهت بالاست .» (٣)
ابوحيان در تفسير البحر المحيط نقل كرده است كه در كتاب العرش - كه تاءليف ابن تيميه است - چنين خواندم : «ان الله يجلس على الكرسى ...؛ خداوند بر كرسى نشسته در حالى كه مكانى را خالى نموده و رسول خدا صلى الله عليه و اله نيز با او نشسته است». (٤)
و نظاير اين سخنان از كلماتى كه بر جسميت خداوند دلالت دارد.
اين اعتقاد بر خلاف عقل و اعتقاد همه مسلمانان و بر خلاف صريح قرآن است كه فرمود: (... ليس كمثله شى ء...)؛ (٥) «مانند خداوند چيزى نيست »؛ و به وضوح بر نفى جسميت خداوند دلالت دارد.
به سبب همين افكار و انديشه هاى فاسد و گمراه كننده ، علماى اسلام او را تكفير و به ارتداد او حكم كردند. به دنبال فتواى علما وى را دست گير و روانه زندانى در مصر كردند، چند بار او را از زندان خارج كردند و پس از ارشاد و بحث و مباحثه ، به او پيشنهاد توبه و دست برداشتن از اين عقايد باطل و افكار فاسد نمودند، ولى نپذيرفت و توبه نكرد. و هم چنان بر عقايد خويش اصرار ورزيد تا اين كه مجدداً در دمشق زندانى شد و سرانجام در سال ٧٢٨ در زندان دمشق ، جان سپرد.
غائله ابن تيميه با مرگ او پايان يافت و شاگردش «ابن قيم» گرچه به ترويج افكار استاد خود پرداخت ؛ آثارى از افكار و آراى استاد را به جاى نگذاشت ، ولى بعدها كه محمد بن عبدالوهاب تحت تاءثير افكار ابن تيميه قرار گرفت ، عقايد ابن تيميه زنده شد و پس از سال ها با شروع دعوت محمد بن عبدالوهاب ، فرقه اى به نام «وهابيه» پديد آمد، اين فرقه پيرو محمد بن عبدالوهاب اند و به همين جهت هم «وهابيه» ناميده شده اند، ولى ريشه و اصل آن ، افكار و عقايد ابن تيميه است . پس از حدود پنج قرن ؛ يعنى در اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم محمد بن عبدالوهاب ، انديشه هاى ابن تيميه را به استثناى مسئله جسميت خداوند (تجسيم و تشبيه) زنده كرد.

٢. محمد بن عبدالوهاب

وى در سال ١١١٥ ه‍ ق در شهر «عيينه» از شهرهاى نجد به دنيا آمد. پدرش ‍ قاضى القضات آن شهر بود. او پس از آن كه مقدارى از علوم دينى را فرا گرفت ، به مطالعه كتاب هاى تفسير، حديث و عقايد پرداخت و فقه حنبلى را نزد پدرش آموخت .
در آغاز جوانى ، بسيارى از اعمال مذهبى مردم را ناپسند و زشت مى شمرد و در سفرى كه به خانه خدا رفته بود، پس از مراسم حج ، رهسپار مدينه گرديد. در مدينه ، توسل مردم به پيامبر در نزد قبر آن حضرت را مورد انكار قرار داد و پس از مراجعت به نجد، به بصره رفت و مدتى در بصره ماند و با بسيارى از اعمال مردم به مخالفت پرداخت و در نتيجه مردم بصره او را از شهر بيرون كردند.
در سال ١١٤٣ دعوت خود را به مذهب جديد وهابيت علنى كرد، ولى پدرش در برابر عقايد و افكارش سرسختانه ايستاد و هم چنين اساتيد و مشايخ او، اقوال و عقايدش را باطل دانستند و مردم را از متابعت او بر حذر داشتند، به همين جهت بين او و پدرش و مردم نجد، منازعه و جدال سختى در گرفت . در اين منازعات ، عده اى طرف دار او بودند و اين كشمكش ها چند سالى دوام داشت تا اين كه در سال ١١٥٣ پدرش - شيخ عبدالوهاب - وفات يافت .
بعد از وفات پدر، زمينه تبليغ مذهب خود را فراهم ديد و در بين مردم عوام به دعوت پرداخت ، شيخ محمد از اين فرصت استفاده كرد و قسمتى از عقايد و اعمال مردم را كه با انديشه هايش تنافى داشت ، انكار كرد و عده اى از مردم از او پيروى كردند و كم كم كار او بالا گرفت و شهرتى يافت .
امير شهر عيينه در آن زمان او را گرامى داشت و خواهرش را به ازدواج اش ‍ در آورد؛ ولى مردم عيينه نتوانستند عقايد و افكارش را تحمل كنند و با اين كه داماد امير بود، او را از شهر بيرون كردند. او از آن شهر به درعيه - از شهرهاى شرقى نجد - رفت . از عجايب روزگار اين است كه اين بلاد در گذشته به بلاد مسيلمه كذاب معروف بود؛ چنان كه گروهى از مسلمانان آن جا را به ارتداد كشاند. او پس از ورود به درعيه به ديدار امير و حاكم آن جا محمد بن مسعود - جد آل سعود - رفت و در اين ديدار با محمد بن مسعود توافق كردند كه پشتيبان هم باشند و عزت و غلبه بر نجد را شيخ به محمد بن مسعود بشارت داد و او نيز عزت و عظمت را به وى مژده داد و بدين ترتيب ارتباط بين اين دو آغاز گرديد و در نتيجه اين همبستگى و توافق ، عموم مردم اين بلاد از اين فرقه تبعيت كردند و كم كم حمله به مسلمانان قبايل و شهرهاى ديگر نجد شروع شد و تحت عنوان طرف دارى از توحيد و مبارزه با شرك و كفر، جنگ هاى زيادى در نجد و خارج از آن قبيل يمن و حجاز و اطراف سوريه و عراق به راه افتاد و كسانى كه با عقايد شيخ محمد بن عبدالوهاب موافقت نمى كردند و حاضر نبودند با او بيعت كنند و يا به مقابله برمى خاستند، كشته شده و اموالشان را به عنوان غنايم جنگى ، تصرف مى كردند. صدها نفر را در شهرها و قبايل به قتل رساندند؛ مثلاً در قريه اى به نام «فصول» در شهر احسا، سيصد نفر را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند! (٦)
شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال ١٢٠٦ در گذشت و پس از او پيروانش ‍ اين روش را ادامه دادند؛ در سال ١٢١٦ قمرى ، سپاهى مركب از بيست هزار مرد جنگى تجهيز و به شهر كربلا حمله كردند. كربلا كه در آن ايام مملو از زائران ايرانى و ترك و عرب بود، محاصره گرديد و سرانجام وارد آن شهر شدند و كشتار زيادى از ساكنان ، زائران و مدافعان شهر نمودند. پس از كشتن پنج هزار نفر يا بيشتر - تا بيست هزار هم نقل شده است - به طرف خزينه هاى حرم حمله ور شدند و همه اشياى نفيس و اموال آن را به غارت بردند؛ به نحوى كه شعرا براى اين فاجعه هولناك مرثيه ساختند و كربلا وضع بسيارى هولناكى پيدا كرد. آنان متجاوز از دوازده سال ، هر از چند گاهى به كربلا يورش مى بردند و از كشتار و غارت اموال ، دريغ نمى كردند. هم چنين به شهر نجف حمله ور شدند كه با مقاومت مردم و قواى دفاعى مواجه شدند. شرح مفصل اين فجايع را بايد در كتاب هاى تاريخى يافت .
مرحوم علامه عاملى در مفتاح الكرامه - كه كتابى فقهى است - مى نويسد: «اين جزء از كتاب بعد از نيمه شب نهم رمضان المبارك ١٢٢٥ به دست مصنف خاتمه يافت ؛ در حالى كه قلبم در نگرانى و تشويق بود، زيرا اعراب عنيزه - كه وهابى هستند - اطراف نجف اشرف و مشهد حسين عليه السلام را احاطه كرده اند؛ راه ها را بسته و زائرانى كه از زيارت نيمه شعبان به وطن خود باز مى گشتند، غارت نموده و جمع كثيرى از آنان را كشتند كه بيشتر زائران ، ايرانى بوده اند و گفته مى شود عدد كشته شدگان ١٥٠ نفر بوده اند». (٧)
از زمانى كه محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را ابراز نمود، عده اى از علماى بزرگ اهل سنت با عقايد او به مخالفت پرداختند. اولين كسى كه به شدت با او به مخالفت برخاست پدرش و بعد برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بود كه هر دو از علماى حنبلى بودند.
شيخ سليمان بن عبدالوهاب ، كتابى در رد او به نام الصواعق الالهيه فى الرد على الوهابيه تاءليف نمود و در اين كتاب عقايد برادرش را رد كرد. او در عبارت كوتاه و جامعى در تعريف وهابيت و مؤ سس آن مى گويد: «اليوم ابتلى الناس بمن ينتسب الى الكتاب و السنة و يستنبط من علومها و لا يبالى من خالفه و من خالفه فهو عنده كافر».
«امروز مردم مبتلا شده اند به كسى كه منسوب است به كتاب و سنت و از علوم آنها استنباط مى كند و باكى ندارد از كسى كه با او مخالفت كند و كسى كه با او مخالفت كند، نزد او كافر شمرده مى شود».
«و هو لم يكن فيه خصلة واحدة من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحدة و مع هذا فراج كلامه على كثير من الجهال فانالله و إ نا اليه راجعون»؛
در او يك صفت از صفات اهل اجتهاد نيست و به خدا قسم در او يك دهم از اين خصلت ها و صفات هم وجود ندارد؛ با اين حال ، كلام او در ميان عده كثيرى از نادانان رواج يافته است ، (إ نالله و إ نا إ ليه راجعون). (٨)و (٩)
عباس محمود عقاد مى گويد: «بزرگ ترين مخالف شيخ محمد برادرش شيخ سليمان صاحب كتاب الصواعق الالهيه بود».
هم او مى گويد: «شيخ سليمان ضمن اين كه سخنان برادرش را رد مى كند، مى گويد: امورى كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر مى دانند و آن را بهانه مباح شدن جان و مال مسلمانان مى دانند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده اند ولى از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اين كه بلاد اسلامى را به همان گونه كه شما مى گوييد، بلاد شرك و دارالكفر ناميده باشند.» (١٠)
البته منظور عقاد از ائمه اسلام ، خلفا و زمام داران مسلمانان هستند.
اولين اثرى هم كه از طرف علماى شيعه بر رد عقايد وهابيت نوشته شد، كتاب منهج الرشاد تاءليف شيخ جعفر كاشف الغطاست و پس از او نقدهاى ديگرى در اين زمينه ، نگارش يافت .

بخش اول : توحيد و شرك

توحيد و شرك در عبادت

يكى از اشكال هايى كه وهابى ها به همه مسلمانان مى گيرند، «زيارت كردن ، بوسيدن ، دست ماليدن و تبرك جستن» و انواع احترام هايى است كه مسلمانان به قبور انبياء، اوليا، ائمه ، صالحان و علما در طول تاريخ و در همه اعصار و امكنه انجام مى دهند. البته ساختن بارگاه براى پيشوايان دين اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه در همه كشورهاى اسلامى هست به عنوان مثال در مصر، مقامى بزرگ به نام «راءس الحسين» و ضريح و بارگاهى به نام «حضرت زينب عليها السلام» وجود دارد و نه تنها شيعيان بلكه اهل سنت هم به زيارت آن اماكن شريف مى روند. زمانى به سوريه و از آن جا هم به مصر رفتم ، در مصر بارگاه راءس الحسين و حرم حضرت زينب عليها السلام در آن زمان با شكوه تر از سوريه بود. شيعه ها در آن جا بسيار كم اند و غير شيعيان نيز مى آمدند و ضريح را مى بوسيدند، بر روى آن دست مى كشيدند. وهابى ها اين گونه احترام ها و اظهار علاقه و محبت را شرك مى دانند و مى گويند اينها نبايد انجام بگيرد.
براى ورود به اصل بحث ، ابتدا بايد حد و مرز توحيد و شرك و عبادت و غير عبادت ، روشن شود تا مشخص گردد كه اين نوع اعمال مسلمان ها شرك است يا نه ؟

اقسام توحيد و شرك

همان طور كه «توحيد» اقسامى دارد، «شرك» نيز اقسامى دارد؛ اما اقسام توحيد عبارتند از:

الف - توحيد ذاتى

توحيد در ذات ؛ يعنى خداوند نظير، مثل و مانند ندارد؛ به عبارت ديگر، ما دو واجب الوجود مستجمع جميع صفات نداريم و خداوند بسيط است و در او تركيب وجود ندارد؛ يعنى جميع اقسام تركيب از خداوند دور است ؛ نه تركيب ذهنى و عقلى و نه هيچ تركيب ديگرى و محدود به هيچ حدى هم نيست . در قرآن كريم آيات متعددى به توحيد ذاتى خداوند اشاره دارد؛ چنان كه مى فرمايد:
الف - (قل هو الله اءحد). (١١)
ب - (هو الله الذى لا إ له إ لا هو...). (١٢)
در برابر توحيد در ذات ، شرك در ذات است ؛ البته در بين اقوام و ملل گذشته معلوم نيست كسانى بوده اند كه معتقد به دو ذات واجب الوجود باشند يا نه ؟ ولى به زردشتيان نسبت مى دهند كه اينان چنين عقيده اى دارند و مى گويند ما دو ذات واجب الوجود داريم : يكى خالق نور است و ديگرى خالق ظلمت ؛ البته اينها قابل بررسى است و بايد در اين زمينه بيشتر تحقيق نمود كه آيا آنها قائل به دو ذات واجب الوجود بوده اند يا دو خالق نور و ظلمت را معتقد هستند؟ خلاصه به ثنويت در خالقيت معتقد بوده اند يا در ذات .

ب - توحيد در صفات

خداوند متعال داراى دو گونه صفات است : صفات ذات و صفات فعل ؛ به عنوان مثال ، علم و قدرت از صفات ذات و خالقيت ، رازقيت و امثال اينها از صفات فعل است . صفات ذات خداوند، عين ذات اوست و دوگانگى بين او و صفات ذاتش وجود ندارد، ولى ما انسان ها صفاتمان غير ذاتمان مى باشد، لذا وقتى كه از مادر متولد شديم ، عالم و دانا نبوديم و بعد عالم شديم و همين دليل بر اين است كه بين ذات و علم ما بينونت و جدايى وجود دارد؛ ذات ما با علم ما دو چيز است ، اما اين معنا در خداوند صدق نمى كند، پروردگار متعال از ازل ، عين علم بوده است و علم و قدرت او عين ذات اوست ، ولى در انسان ، حيثيت علم او غير از حيثيت قدرت و ذات اوست و حيات او غير از حيثيت ذات ، قدرت و علم اوست . در انسان همه اين حيثيت ها باهم تفاوت دارند و عين هم نيستند، اما در خداوند چنين نيست .
در خارج ، واقعيت غير محدودى وجود دارد كه هم حيات است و هم قدرت ، هم علم است و هم ذات به نحوى كه دوگانگى و غيريت بين آنها وجود ندارد و تعدد و دوگانگى به اعتبار مفهوم ذهنى است ؛ يعنى مفهوم عالم و قادر و حى ، متعدد است ، ولى واقع خارجى اين صفات و ذات يكى است ، مفهوم ، متعدد ولى مصداق واحد است ؛ چنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در همين باب چنين مى فرمايد:
... و كمال توحيده الا خلاص له و كمال الا خلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة اءنها غير الموصوف و شهادة كل موصوف اءنه غير الصفة ...؛ (١٣)
و كمال توحيد او، اخلاص براى اوست و كمال اخلاص براى او آن است كه صفات زايد بر ذات براى او تصور نشود، زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه آن غير از صفت است .
كسانى كه نتوانسته اند اين دقايق علمى و فلسفى را خوب درك و هضم كنند، به بى راهه رفته و در صفات خداوند، قائل به بينونت و غيريت شده اند؛ البته برخى از فلاسفه قبل از اسلام (نه فلاسفه متاءخر) به اين عقيده باطل ، معتقد بوده اند كه اين مقال را مجال طرح همه آنها نيست .

ج - توحيد در خالقيت

مرحله سوم اين است كه ما خالق تمام هستى را يكى بدانيم ؛ البته وجود علل و عوامل در اين جهان پهناور كه بر هم تاءثير مى گذارند، شك بردار نيست ولى تمام علل و عوامل ، به خداوند بستگى دارند و تمام اين تاءثير و تاءثرها از خداوند سرچشمه مى گيرند و بدون اراده و اجازه او هيچ چيز وجود نمى يابد و هيچ تاءثير و تاءثرى انجام نمى گيرد.
به عنوان مثال ، پزشكان براى درمان بيمارى هاى عفونى ، از گياهان و نباتات استفاده مى كنند و با تغييرات شيميايى ، ماده اى به نام «آنتى بيوتيك» مى سازند كه در نابود كردن امراض عفونى ، تاءثير عميق و شگرفى دارد، بايد گفت تمام اين اثر گذارى ها را خداوند قرار داده است ؛ آن گياهى كه از آن دارو مى سازند و خود دارو ساز و نيز تاءثير دارو و... همه اينها را خداوند آفريده و تماماً مخلوق اويند. پس هيچ منافاتى ندارد كه ما در عين اين كه در عالم هستى معتقد به علل ، عوامل و اسباب هستيم ، بگوييم اينها مستقل نيستند بلكه همه اينها وابستگى كامل به خالق يكتا دارند؛ مثلاً انسان با دست خود و به وسيله قلم مى نويسد. اين نوشتار را، هم مى توان به دست نسبت داد و هم به قلم و هم به انسان ، در مورد علل و اسباب اين عالم هم هر پديده را مى توان به اسباب و علل دور و نزديك نسبت داد در عين اين كه همه ، فعل خدا هستند و اين عوامل مستقل نيستند اگرچه در واقع اين انسان است كه فعل را انجام مى دهد؛ ولى همين انسان هم با اراده خداوند مى تواند فاعل باشد؛ لذا انسانى كه خداوند جانش را گرفته نمى تواند كارى انجام دهد؛ چون همه چيز به خداوند بستگى دارد تا اراده او نباشد، هيچ كارى انجام نمى گيرد:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى تا نخواهد خداى
پس خداوند، خالق همه چيز است ؛ خالق قلم ، دست ، جوهر و حتى خود انسان كه توسط او فعل نوشتن امكان مى يابد، پروردگار متعال ، خورشيد را آفريده و به آن تاءثير گذارى نيز بخشيده است . خداوند انسان را نيز آفريده و به او اراده و اختيار انجام كارهايى را داده است ، اما اينها در كارهاى خود مستقل و مستغنى از خداوند نيستند، لذا هنگام نماز، وقتى مى خواهيد از زمين برخيزيد، مى گوييد: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»؛ يعنى من با حول و قوت خداوند برمى خيزم و مى نشينم .
اين عالم با همه علل و اسباب و تاءثير و تاءثراتى كه دارد، همه فعل و تحت اراده اوست : (به قامت السماوات و الارض) و او قيوم و مستقل است و اوست ذاتى كه به ديگرى نياز ندارد و غنى على الاطلاق و بى نياز است ، ولى همه فاعل ها به او نيازمندند، همه سايه او هستند مثل جسمى كه در آفتاب سايه مى اندازد، اين سايه بستگى به اين جسم دارد، اگر اين جسم نباشد، سايه هم نيست ، همه عالم هستى و علل و عوامل سايه او هستند. در عين حالى كه قرآن و تعاليم همه انبيا، عقل و فكر، تاءثير و تاءثر علل و عوامل را منكر نيست مى گويد: اين علل و عوامل ، مستقل و بى نياز نيستند، اينها خودشان از خود هستى ندارند، از خود اين تاءثير را پيدا نكرده اند، همه به او بستگى دارند كه اين توحيد در خالقيت است يا توحيد افعالى . قرآن در آيات فراوانى بر اين مطلب تكيه مى كند. (... خلق كل شى ء...)؛ (١٤) يعنى هر چيزى خالقش خداوند است حتى كارى را كه من انجام مى دهم خالقش اوست .
در برابر اين قسم از توحيد - توحيد در خالقيت -، «شرك در خالقيت» است ؛ اگر كسى معتقد باشد كه در اين عالم هستى و دستگاه آفرينش ، يك فاعل مستقل بى نياز از ذات بارى تعالى وجود دارد كه او در هستى و فعل ، هيچ نيازى به خالق ندارد، اين شرك در خالقيت است ؛ يعنى براى خدا در خالقيت شريك قائل شده است . اگر كسى معتقد باشد كه دكتر يا دارو انسان را معالجه مى كند و مستقل در فعلش است و هيچ نيازى ندارد شرك است .
همان طور كه معتزله در باب افعال انسان بلكه درباره افعال عالم اين طور فكر كردند و گفتند خداوند، عالم را اين طور خلق كرده مثل بنايى كه ساختمانى را مى سازد و سپس به سراغ كارش مى رود، انسان هم در كارهايش استقلال كامل دارد، ديگر هيچ نيازى به خداوند ندارد و بحول الله و قوته نيست ، اين شرك است .
در برابر آنها «اشاعره» قائل شده اند كه اصلاً علل و عوامل ، هيچ تاءثيرى ندارند، تمام كارها را خداوند انجام مى دهد و علل و عواملى در كار نيست ، منتها عادت خدا بر اين جارى شده كه به دنبال علل و اسباب ، پديده ها را به وجود مى آورد بدون آن كه آن علل ، تاءثيرى داشته باشند؛ مثل اين كه كسى عادتش اين باشد كه موقع بيرون رفتن كلاه قرمز بر سر مى گذارد، يا در خانه ، كلاه سبز. عادت خدا هم بر اين شده است كه دست انسان را در برابر آتش ‍ مى سوزاند و فلان كار را همراه و همزمان با فلان علت انجام مى دهد و اصلاً تاءثير علل و عوامل را به طور كلى منكر شده اند. اشاعره اين طور معتقد شده اند و معتزله از آن طرف در ورطه شرك افتاده اند.
اگر كسى چنين اعتقادى داشته باشد، اين شرك در خالقيت است مثل كسانى كه مثلاً خالق ظلمت را جداى از خالق نور مى دانند. پس موحد كسى است كه خالق را فقط خدا بداند در عين حالى كه علل و عوامل را نيز مؤ ثر مى داند، اما با اراده و اذن خداوند.

د - توحيد در مدبريت و ربوبيت

اكثر مشركان اعتراف داشتند كه خالق اصلى ، خداوند متعال است ؛ لذا خداوند مى فرمايد:
(ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الا رض ليقولن الله ...)؛ (١٥)
اگر از آنان (مشركين) بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد؟ البته مى گويند خداوند.
بسيارى از مشركان نيز خالق همه چيز را خداوند مى دانستند، منتها مى گفتند خداوند وقتى موجودات را آفريد، تدبير آنها را به ملائكه ، اجنه و ارواح واگذار نمود. آنان اند كه دنيا را اداره مى كنند؛ مثلاً مى گفتند يك روح در فلان ستاره حلول كرده و همان روح ، مدبر بخشى از امور عالم است و يك روح در خورشيد، ماه و... حلول كرده و قسمتى از امور عالم را تدبير مى كنند، و چون دستشان به خورشيد و ماه و ستارگان نمى رسيد تا آنها را عبادت كنند، بت و مجسمه اى از آنها را مى ساختند و آنها را محترم و گرامى مى داشتند. اكنون در كشور هندوستان از اين گونه افراد بت پرست هستند كه براى هر موضوعى ، مجسمه اى ساخته اند؛ مثلاً مجسمه اى به نام خداى رزق و روزى و مجسمه اى به عنوان سمبل خورشيد ماه و ستارگان و همين طور براى كشاورزى و... همه اينها شرك در مدبريت و ربوبيت است . در قرآن كريم درباره توحيد در ربوبيت ، آيات متعددى وارد شده و اكيداً توحيد در ربوبيت را به مردم اعلام مى دارد؛ چنان كه مى فرمايد:
(... اءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار)؛ (١٦)
آيا رب هاى متفرق و پراكنده بهتر است يا خداوند واحد قهار؟


۱
بخش دوم : زيارت
توحيد در ربوبيت و مدبريت ؛ يعنى انسان تدبير امور را نيز از خدا بداند؛ البته اشاره كرديم كه ممكن است بعضى از امور در دنيا در يك ديگر تاءثير و تاءثر داشته باشند اما با دقت عقلى و فلسفى بايد گفت همه اينها به خداوند بر مى گردد؛ به عنوان مثال يك كشور، مركب از كادر رهبرى ، ساير مديران و كارگزارانى است كه روى هم رفته كشور را اداره مى كنند، ولى همه مديران و كارگزاران در كار خود استقلال ندارند بلكه تحت رهبرى يك رهبر، مديريت مى كنند، در نظام هستى نيز ممكن است برخى از امور توسط برخى انجام گيرد، اما اينها هيچ كدام مستقل نيستند؛ خداوند متعال مى فرمايد:
(الله يتوفى الانفس حين موتها...)؛ (١٧)
خداوند جان ها را هنگام مرگ مى ستاند.
ولى در جاى ديگر مى فرمايد:
(... حتى إ ذا جاء اءحدكم الموت توفته رسلنا...)؛ (١٨)
وقتى يكى از شما را مرگ فرا مى رسد، رسولان ما جانش را مى ستانند.
اين دو آيه باهم هيچ منافاتى ندارند، زيرا در حقيقت كسى كه جان را مى ستاند همانا خداوند است اگرچه به وسيله رسولانش باشد.

ه‍ توحيد در عبادت

منظور از «توحيد در عبادت» آن است كه عبادت ، منحصر به خداوند است و بر اين اصل ، همه مسلمانان اتفاق دارند، بلكه همه انبيا مردم را به دعوت به آن نموده اند و اگر اختلافى بين مسلمان ها باشد، در صغرى و بعضى از مصاديق عبادات است نه در كبرى .
وهابى ها دو نوع توحيد را متذكر شده اند: «توحيد ربوبى» و «توحيد الوهى». توحيد ربوبى از اعتقاد به وحدانيت خالق و توحيد الوهى را به توحيد در عبادت تفسير كرده اند و مى گويند توحيد ربوبى كافى نيست و بايد توحيد الوهى هم داشت ، براى اين كه مشركان عرب ، توحيد در ربوبيت و خالقيت داشتند؛ ولى توحيد الوهيت نداشتند، در عين حال قرآن آنها را مشرك مى داند.
البته توحيد در ربوبيت و تدبير امور، غير از توحيد در خالقيت است و مشركان معمولاً توحيد در ربوبيت نداشته اند و مشركان عرب هم توحيد در ربوبيت و تدبير امور نداشته اند، اگرچه توحيد در خالقيت را دارا بوده اند. آن چه مهم است بررسى مفهوم عبادت و فرق آن با تعظيم و تكريم است .

و - توحيد در تقنين و تشريع

قسم ديگر از اقسام توحيد آن است كه حكم و قانون گذارى را مخصوص ‍ خداوند بدانيم ؛ مگر آن كه خداوند آن را به فردى واگذار نموده و به او اجازه حكم و قانون گذارى دهد، آيه : (ما تعبدون من دونه إ لا اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما اءنزل الله بها من سلطان إ ن الحكم إ لا لله اءمر اءلا تعبدوا إ لا إ ياه ذلك الدين القيم ولكن اءكثر الناس لا يعلمون)؛ (١٩)
غير از خدا، جز نام هايى را نمى پرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نام گذارى كرده ايد، خداوند برهانى براى آنها نفرستاده است . حكومت جز از آن خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد، اين است دين استوار ولى بيشتر مردم نمى دانند.
و آيات ديگرى از قرآن بر همين مطلب دلالت دارد كه فرمان دادن و حكم و قانون از آن خداوند است .

ز - توحيد در ولايت و حاكميت

يعنى سرپرستى و ولايت جامعه مخصوص خداوند است . آياتى كه ولايت را در خداوند محصور قرار مى دهد؛ مانند (... فالله هو الولى ...) (٢٠ ) در اين زمينه است .

ح - توحيد در اطاعت

يعنى آن كه اطاعت مخصوص خداوند است و از هيچ انسانى اطاعت كردن واجب نيست ، مگر اين كه خداوند به اطاعت كردن از او فرمان دهد؛ مانند رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام و يا هر فردى كه خداوند به اطاعتش امر نمايد.

اهميت توحيد در عبادت

«توحيد در عبادت» از تعاليم مهم آسمانى است كه در رسالت انبيا به آن توجه خاصى شده و به عنوان هدفِ ارسال رسولان در آيات مختلفى از آن ياد شده است ؛ مانند آيه :
(و ما اءرسلنا من قبلك من رسول إ لا نوحى إ ليه اءنه إ له إ لا اءنا فاعبدون)؛ (٢١)
ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست پس تنها مرا پرستش كنيد.
(قل يا اءهل الكتاب تعالوا إ لى كلمة سواء بيننا و بينكم اءلا نعبد إ لا الله و لا نشرك به شيئا...)؛ (٢٢)
بگو اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يك سان است ؛ جز خداوند يكتا و يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم .
شرك ، در عبادت ، بيش از اقسام ديگر شرك و بيش از اثبات اصل صانع و خالق ، مورد توجه قرآن قرار گرفته و بيشتر آيات مبارزه با مشركان مربوط به همين قسم از شرك است ، زيرا اثبات صانع و يا خالقيت خداوند كمتر مورد شك و ترديد بوده است :
(... اءَفى الله شك فاطر السموات و الا رض ...)؛ (٢٣)
آيا در خداوند شكى هست ؛ خداوندى كه به وجود آورنده آسمان ها و زمين است .
(ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الا رض ليقولن الله ...)؛ (٢٤)
و اگر سؤ ال كنى از آنان (مشركان) چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است هر آينه مى گويند خداوند.
پس مسئله صانع و خالق ، امرى مسلم و روشن بوده است و آن شركى كه گرفتار آن بودند بيشتر شرك در عبادت و پرستش بوده است ؛ البته منشاء شرك در عبادت ، شرك در ربوبيت و يا خالقيت بوده است ؛ آنها كه براى خير و شر، نور و ظلمت ، دو خالق قائل بودند يا مؤ ثر در تدبير امور را غير از خدا مى دانستند، به ناچار در عبادت ، دچار شرك مى شدند.
آن چه فعلاً درباره آن سخن مى گوييم اين است كه حقيقت عبادت چيست ؟ وقتى حقيقت و خصوصيات آن را شناختيم ، بايد عبادت را مخصوص براى خداوند قرار دهيم و اگر براى غير خدا عبادت شود، شرك است .

عبادت چيست ؟

عبادت به معناى خضوع و تذلل است ؛ (٢٥) يعنى انسان به خود حالت ذلت و خضوع بدهد.
بعضى عبادت را چنين معنا كرده اند: «غاية الخضوع»؛ (٢٦) يعنى نهايت خضوع ؛ پاره اى نيز «عبادت» را به اطاعت (٢٧) معنا كرده اند. همه اين تعاريف ، تعريف به اعم يا لازم است نه تعريف حقيقى ، اما هيچ كدام از اين معانى ، مورد نظر قرآن نيست و شامل بحث ما نمى شود، زيرا آن عبادت خاصى كه مورد نظر قرآن كريم و دعوت انبياى عظام است و اختصاص به خداوند دارد و براى او غير او جايز نيست و شرك محسوب مى شود، غير اين معانى است ؛ چون هر خضوع و تذللى عبادت محسوب نمى شود، اگر چنين باشد بايد اكثر مردم مشرك باشند، زيرا آنان در برابر هم خضوع و تذلل و احترام مى كنند و دست آنها را مى بوسند و خم و راست مى شوند، آيا اين واقعاً طرف مقابل را عبادت كرده و مرتكب شرك شده است ؟! قطعاً چنين نيست ؛ كسى كه روى پاى ديگرى مى افتد و پاى او را مى بوسد، اين نهايت خضوع محسوب مى گردد؛ اما به اين كار «عبادت» نگفته و مرتكب آن را مشرك نمى گويند.
خضوع فرزند در برابر پدر و مادر و شاگرد به استاد، هرگز عبادت و پرستش ‍ نيست يا سربازى كه از فرمانده خود اطاعت مى نمايد، او را پرستش نكرده است ، پس معناى دوم و سوم عبادت نيز، جامع و مانع نيست و محل بحث ما را شامل نمى شود. عبادتى كه مرز بين توحيد و شرك است ، معناى خاصى دارد.
در اعصار گذشته و در عصر حاضر عده اى در برابر برخى ديگر چه با زبان و چه عملاً اظهار خضوع و تذلل مى كرده اند؛ اما بحث اين است كه آيا اين كار عبادت است يا نه ؟
البته ما فعلاً كارى نداريم به اين كه اظهار خضوع و تذلل نزد ديگرى شرعاً جايز است يا نه ؟ ما دو بحث داريم : يكى آيا خضوع و تذلل عبادت است يا نه ؟ و ديگرى آيا خضوع و تذلل جايز است يا خير؟ گفتيم كه هر خضوع و تذللى عبادت نيست . مرسوم بوده است كه وقتى برخى نزد سلاطين مى رفتند مقابل آنان خضوع مى كردند، در عين حال كسى نمى گفت اينها سلطان را عبادت مى كنند، يا آن چه را مريد براى مراد و عاشق براى معشوق و جاهل براى عالم انجام مى دهد، عبادت نيست .
در فارسى ، معادل «عبادت»، «پرستش» است ، هر خضوعى پرستش نيست مگر مجازاً اطلاق شود و الا خضوع كردن ، هرگز به معناى عبادت و پرستش ‍ نيست در برخى از آيات شريفه ، خداوند به مؤ منين خطاب مى كند كه در برابر پدر و مادر خضوع كنيد، آيا معناى آن اين است كه ما والدين را عبادت و پرستش كنيم ؟ هرگز منظور خداوند اين نيست ، زيرا خداوند هرگز مردم را به شرك و عبادت غير خدا فرا نمى خواند، درباره احترام به والدين مى فرمايد:
(و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيراً)؛ (٢٨)
و بال تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان (والدين) فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنان مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده .
هم چنين در آيه ديگر مى فرمايد:
(يا اءيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اءذلة على المؤ منين اءعزة على الكافرين)؛ (٢٩)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از آيين خويش باز گردد (به خدا زيانى نمى رساند) خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنان را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند. در برابر مؤ منان ، متواضع و در برابر كافران ، سرسخت و نيرومندند.
در اين جا مراد از «اذله» كه در آيه است ، يعنى در برابر مؤ منين خود را متواضع و كوچك مى شمارند و خضوع و خشوع دارند، اين جا منظور خداوند اين نيست كه آنان مؤ منين را عبادت مى كنند، چون هر خضوع و ذلتى عبادت محسوب نمى شود.
شخصى در مدينه در حرم پيغمبر اكرم براى رسول خدا تواضع و تذلل مى كند و ضريح اش را مى بوسد، شرطه و ماءمور حجازى ، به او مى گويد تو مشرك شدى ؛ چرا ضريح پيغمبر را بوسيدى ؟ آن شخص به ماءمور مى گويد تو همسر دارى ؟ شرطه مى گويد: آرى . مى گويد آيا تو همسرت را مى بوسى ؟ شرطه مى گويد: آرى ، آن شخص مى گويد: تو نيز مشرك هستى ؛ چون همسرت را بوسيده اى !
پس مطلق بوسيدن شرك نيست . اينان كه در حرم پيامبر يا ائمه معصومين ، در و ديوار حرم را مى بوسند، قصد عبادت و پرستش ندارند بلكه مراتب اكرام و احترام را به جا آورده و ابراز محبت و عرض ادب مى كنند و اين امر فطرى و طبيعى است كه هر كس به چيزى علاقه داشته باشد، او را اكرام و احترام مى كند و خود را در برابر او كوچك جلوه مى دهد.
برخى افراد در برابر حاكمان و سلاطين ، سر تعظيم فرود مى آورند و يا حتى در برابر آنان به حالت سجده مى افتند، اين تعظيم و به خاك افتادن ، به قصد عبادت انجام نمى گيرد، اگر چه به نظر ما براى غير خدا احترام مثل سجده كردن حرام مى باشد؛ اما با اين وصف ، اين عمل را «عبادت» نمى گويند حتى خود سجده كننده به قصد عبادت اين كار را انجام نمى دهد.
در قرآن كريم در دو مورد درباره سجده براى انسان ها سخن به ميان آمده و هيچ كدام از آنها تقبيح نشده است : يكى سجده ملائكه براى حضرت آدم به امر خداوند و ديگرى سجده والدين حضرت يوسف براى او عليه السلام . اين دو حكايت را از قرآن كريم نقل مى كنيم :
الف - (و إ ذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا إ لا إ بليس اءبى و استكبر و كان من الكافرين)؛ (٣٠)
و (اى رسول خدا! ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده و خضوع كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه تكبر ورزيد و (به سبب نافرمانى و تكبرش) از كافران شد.
ب - (فلما دخلوا على يوسف آوى إ ليه اءبويه و قال ادخلوا مصر إ ن شاء الله آمنين # و رفع اءبويه على العرش و خرو له سجداً و قال يا اءبت هذا تاءويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقاً...)؛ (٣١)
و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خويش را در آغوش ‍ گرفت و گفت : همگى داخل مصر شويد كه ان شاء الله در امن و امان خواهيد بود و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت : پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلاً ديدم ، پروردگارم آن را حق قرار داد و او به من نيكى كرد... .
در اين دو آيه شريفه سخن از سجده كردن آمده است ؛ در آيه نخست ، ملائكه به امر خداوند، حضرت آدم عليه السلام را سجده كردند مگر ابليس ‍ كه استكبار ورزيد و از بارگاه الهى رانده شد، و در آيه دوم ، والدين حضرت يوسف عليه السلام براى يوسف به سجده افتادند.
قطعاً در اين دو آيه شريفه مراد از سجده ، عبادت كردن نيست ، زيرا اگر چنين باشد نتيجه آيه چنين مى شود كه همه ملائكه مشرك شده اند مگر ابليس كه سجده نكرد و يا در آيه دوم - نعوذ بالله - بگوييم حضرت يعقوب و همسرش به خاطر سجده كردن براى يوسف ، مشرك شده اند و حال اين كه قطعاً چنين نيست ، زيرا خضوع و تذلل گرچه به صورت سجده كردن باشد، عبادت محسوب نمى شود.
در زبان فارسى نيز اگر كسى ، فردى را دوست داشته باشد مى گويد: «دورت بگردم»، يا «فدايت شوم». اين به معناى عبادت كردن او نيست . يكى از واجبات حج اين است كه هفت بار دور خانه خدا بگردند و طواف كنند يا مثلاً مستحب است انسان در برابر حجرالا سود بايستد و آن را ببوسد، حتى رسول خدا صلى الله عليه و اله نيز اين كار را مى كردند و حجرالا سود را مى بوسيدند و دست مبارك خود را بر روى آن مى كشيدند، آيا اين كار عبادت غير خدا و پرستش خانه و حجرالا سود است ؟ يا اينها نوعى اداى احترام و عرض ادب است و ربطى به عبادت غير خدا ندارد. و طواف خانه خدا و بوسيدن حجرالا سود، اينها طبق دستور و اجازه خداوند است ، پس ‍ هرچه را كه خداوند دستور انجام آن را بدهد، شرك نيست و عبادت غير خدا محسوب نمى شود؛ سجده كردن ملائكه در برابر حضرت آدم هم به معناى عبادت كردن حضرت آدم نبود بلكه يك نوع احترام و خضوع براى وى بود.
اگر ما هر خضوع و خشوعى را عبادت بدانيم . لازمه اش اين است كه اكثر مردم مشرك باشند.

توجيهاتى درباره سجده ملائكه براى حضرت آدم عليه السلام

گفتيم كه ملائكه ماءمور شدند به امر خداوند براى حضرت آدم عليه السلام سجده كنند. توجيهاتى كه درباره سجده ملائكه براى حضرت آدم كرده اند از اين قرار است :
توجيه اول : سجده ملائكه براى حضرت آدم ، سجده اصطلاحى نبوده ؛ يعنى اين طور نبوده كه ملائكه در برابر حضرت آدم بر زمين افتاده اند و او را سجده كرده اند بلكه ملائكه ماءموريت يافتند كه براى حضرت آدم ، نهايت خضوع و تذلل را انجام دهد، منتها از اين احترام و تكريم ، خداوند به «سجده» نام برده است .
اين توجيه ، چندان مورد قبول نيست ، زيرا از ظاهر آيه كه مى فرمايد: (و إ ذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا إ لا إ بليس ...) پيداست كه منظور، سجده اصطلاحى بوده است ، چون اگر منظور، تنها اداى احترام بود، مى فرمود براى حضرت آدم عليه السلام احترام و تذلل كنند، چرا با واژه «اسجدوا» بيان كرده است ؟ ظاهر معناى «اسجدوا» نيز همان معناى اصطلاحى است كه صورت را روى زمين قرار دهند و به حالت مخصوص ‍ در آيند و ما نمى توانيم لفظ را از معناى ظاهرى آن به معناى ديگرى منصرف سازيم ، زيرا قرينه اى در كلام نيست تا بتوانيم از آن قرينه استفاده كنيم .
افزون بر اين ، در روايات بسيارى وارد شده كه وقتى بندگان خدا براى پروردگار خود سجده مى كنند، ابليس ناله و فغان مى كند و مى گويد: «واى بر من ! اينان براى خدا و به امر خدا گردن مى نهند ولى من مخالفت كردم و عصيان نمودم ، پس معلوم مى شود منظور از «اسجدوا»، همان معناى اصطلاحى و سجده كردن بوده است ، نه چيزى ديگر.
توجيه دوم : سجده «لادم» نبوده بلكه «الى آدم» بوده است ؛ يعنى ملائكه ماءمور شدند كه حضرت آدم را قبله خويش قرار دهند و به طرف او سجده كنند؛ چنان كه ما الان به طرف قبله نماز مى خوانيم و كعبه را قبله گاه خود قرار مى دهيم ، ملائكه نيز ماءموريت يافتند تا حضرت آدم عليه السلام را قبله گاه خود قرار دهند.
اين توجيه از سوى علماى اعلام از جمله حضرت امام قدس سره در كتاب كشف الاسرار و آية الله خوئى قدس سره در كتاب البيان ، رد شده است ، زيرا از ظاهر آيات و برخى از روايات پيداست كه وقتى خداوند به ابليس ‍ گفت چه چيز مانع سجده كردن تو گرديد، ابليس در پاسخ گفت : (...خلقتنى من نار و خلقته من طين)؛ (٣٢)
من از آدم بالاترم ؛ زيرا مرا از آتش و نور خلق كرده اى ، ولى آدم را از خاك آفريده اى . اگر سجده براى آدم به اين باشد كه او را قبله گاه خويش قرار داده اند، معنا نداشت ابليس سجده نكند و دليل بياورد كه من از او بالاترم ، لذا آدم را سجده نمى كنم ؛ چون لازمه قبله قرار دادن آدم در حال سجده براى خدا اين نيست كه آدم از ساجد، افضل و بالاتر باشد تا جاى اعتراض ‍ باشد.
پس معلوم مى شود سجده براى آدم بوده نه اين كه او را قبله گاه خويش قرار داده و به سوى او سجده كرده باشند.
توجيه سوم : توجيه وهابى هاست كه گفته اند به امر خداوند سجده كردن و هر چيزى كه به امر خداوند انجام گيرد اشكالى ندارد و حرام نيست ، چون اين عبادتى بود كه از طرف خداوند امر شده و هر عبادتى كه به امر خداوند انجام گيرد، شرك نيست بلكه عين عبادت است . طواف پيرامون كعبه و بوسيدن حجرالا سود نيز از عبادات است ، اما چون خداوند به اينها رخصت داده ، لذا مانعى ندارد و انسان مشرك نمى شود. (٣٣)
استدلال وهابى ها درست نيست ، زيرا اگر سجده براى آدم و طواف بر گرد خانه كعبه و بوسيدن حجرالا سود عبادت باشد، لازمه اش اين است كه غير خدا را پرستش نمودن شرك نبوده و جايز باشد؛ حال اين كه امر خدا شرك را مبدل به عبادت نمى كند، چون هيچ وقت حكم و موضوع خود را تغيير نمى دهد؛ مثلاً توهين و اهانت كردن ؛ توهين و اهانت است ولو شارع بگويد به فلانى فحش بدهيد يا او را توهين كنيد، اين جا معناى فحش و ناسزاگويى از موضوع خود خارج نمى شود ولو خداوند فرموده باشد.
يا احترام و اكرام فردى اگر حرام شد، موضوع و ماهيت عمل تغيير نمى كند و اين گونه نيست كه اهانت ، اكرام و احترام محسوب شده و احترام و اكرام ، اهانت بلكه در فرض اول ، اهانت به فرد مذكور واجب است و در فرض ‍ دوم ، احترام و اكرام حرام است ؛ بنابراين ، لازمه اين توجيه آن است كه اعمالى مانند سجده ملائكه در برابر آدم و يا يعقوب در برابر يوسف يا طواف خانه خدا و استلام حجر و نظاير اينها در عين حالى كه شرك و عبادت غير خدا مى باشند، جايز بلكه واجب گرديده و مورد امر خداوند قرار گرفته اند در حالى كه خداوند هرگز شرك را تجويز نمى كند:
(... قل إ ن الله لا ياءمر بالفحشاء اءتقولون على الله ما لا تعلمون)؛ (٣٤)
بگو به درستى كه خداوند فرمان به فحشا نمى دهد، آيا بر خداوند چيزى مى گوييد كه به آن آگاهى نداريد!
پس سجده ملائكه براى حضرت آدم و يا سجده والدين يوسف براى يوسف عليه السلام اگر بگوييم عبادت بوده بايد قبول كنيم كه اينها مرتكب شرك شده اند، زيرا براى غير خدا عبادت كرده اند و همان طور كه گفتيم عبادت از موضوع عبادى بودن خود خارج نمى شود هر چند با امر خداوند باشد و خداوند هرگز بندگان خود را به شرك و عبادت غير خود، فرا نمى خواند؛ چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (إ ن الله لا يغفر اءن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...)؛ (٣٥)
خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس كه بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد.
بنابراين ، شركى كه اين قدر مورد بغض و غضب خداوند است چگونه ممكن است خداوند در برخى موارد بگويد اين جا شرك جايز است و اشكالى ندارد؟

توضيح بيشتر درباره عبادت

با مراجعه به آيات و روايات روشن مى شود كه «عبادت» آن است كه انسان هر كارى كه مى كند - اعم از قولى و فعلى - بايد طرف مقابل را معبود و رب و اله خود بداند تا عبادت بر آن صدق كند؛ مثلاً اگر انسان در برابر شخصى خضوع و تذلل كند به اين قصد و نيت كه او را خدا و رب خويش بداند، طبعاً اين عبادت محسوس مى شود. اين كه خداوند در قرآن كريم در مورد متعدد عمل مشركان را تقبيح و سرزنش مى كند، به سبب اين است كه آنان در برابر بت ، خضوع و تذلل مى كردند و بت را خدا و رب خويش ‍ مى دانستند، هر چند اين خدا خالق يك بخش يا قسمتى از امور عالم باشد، اين را شرك مى گويند. در طول تاريخ بردگان در برابر مولايشان كرنش و خضوع مى كردند، نه به عنوان اين كه خداى آنان هستند و اين مصداق شرك نيست و الا لازم مى آيد تمام آنها مشرك باشند و حال اين كه چنين نيست ، بندگان فقط مولايشان را احترام و تكريم مى كردند نه عبادت .
سجده و عبادت تنها براى مالك حقيقى جايز است . مالك حقيقى كسى است كه حيات و ممات ، روزى و صحت و سلامت و همه چيز بنده و عبد در اختيار اوست ؛ اگر او بخواهد من زنده هستم و اگر نخواهد زنده نخواهم بود، اين مالك حقيقى است و در برابر چنين مالكى ، كرنش و خضوع و سجده كردن به قصد اين كه او رب و اله من است ، عبادت و پرستش اوست و به اين امر شده ايم كه خداوند را عبادت و پرستش كنيم .
با توجه به معنا و حقيقت عبادت ، روشن مى شود كه سجده ملائكه در برابر آدم ، اگر هم سجده براى آدم باشد، هرگز عبادت و پرستش او نبوده است . چون آدم را به عنوان خدا و مالك و رب خود نمى دانستند و به اين عنوان او را سجده نكردند بلكه نوعى خضوع و كرنشى در برابر آدم بود و چنين عملى عبادت محسوب نمى شود، اگرچه به صورت سجده انجام گيرد و سجده اى كه به عنوان الوهيت و خدايى مسجود انجام گيرد، عبادت و پرستش است .
اگر خداوند فرمان داد كه براى فردى سجده كنيد اطاعت خدا واجب است ، ولى تا دستور و امرى از جانب خداوند داده نشده نبايد انسان در برابر انسان ها يا هيچ موجود ديگرى سجده كند، اگر چه به عنوان پرستش او هم نباشد و با اين حكم ، شرافت و كرامت انسان را حفظ نموده و از ذلت و خضوع تا اين حد، جلوگيرى شده است .
بر اين اساس ، ممكن است به امر خداوند، ملائكه ماءموريت پيدا كرده اند كه در برابر آدم تا اين حد، خضوع و تذلل نمايند و سجده براى آدم به امر خدا جايز بلكه واجب مى شود، اين غير از توجيهى است كه وهابى ها كرده اند و سجده را با اين كه شرك و عبادت غير خداست ، جايز شمرده اند.
در اين جا احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه نهى از سجده براى غير خدا مخصوص به انسان باشد و ملائكه را شامل نشود و قهراً سجود آنها براى آدم صورت استثنا هم نخواهد داشت .
اما اين كه چرا حضرت يعقوب عليه السلام و همسرش براى حضرت يوسف عليه السلام سجده كردند، بايد گفت كه سجده آنها عبادت و پرستش يوسف نبوده است . يا سجده والدين يوسف ، براى يوسف ، به قصد اله و خدا بودن يوسف نبود، بلكه نوعى احترام ، تكريم و خضوع براى حضرت يوسف بوده است .
در آن عصر، سجده كردن براى افراد بزرگ ، سنت مرسوم و جزء احترام هاى معمول بوده است . شرايع حضرت يعقوب ، نوح و شرايع سابق اين را جايز مى دانستند و اشكالى در آن نبوده است ؛ بنابراين ، حضرت يعقوب و همسرش ، يك عمل مرسوم و معمول آن زمان را در برابر حضرت يوسف انجام داده اند.

سخنى از مرحوم كاشف الغطاء

مرحوم كاشف الغطاء در همين زمينه در كتاب منهج الرشاد - كه رد بر افكار و انديشه هاى ابن تيميه است - مى گويد:
شكى نيست در اين كه منظور از عبادتى كه نبايد براى غير خدا انجام داد و هر كس براى غير خدا انجام دهد، كافر مى شود، مطلق خضوع و انقياد نيست چنان كه از ظاهر اهل لغت همين معنا به ذهن مى آيد، زيرا اگر اين معنا صحيح باشد بايد تمام بردگانى كه در برابر مولايشان خضوع و انقياد دارند و يا اجيرانى كه در كار اجير مى شوند و مجبورند از موجر اطاعت كنند، بايد مشرك باشند و هم چنين است تمام خدمت گزاران سلاطين و دولت هاى كوچك يا بزرگ . از اين بالاتر، انبياء عظام در برابر والدين خويش ، خضوع و انقياد مى كردند، در اين صورت - نعوذ بالله - بايد بگوييم آنان نيز كافر شده اند و حال اين كه قطعاً اين خضوع ها و تذلل ها عبادت محسوب نمى شود. (٣٦)
پس عبادت ، يعنى خضوع لفظى و يا عملى كه از اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود سرچشمه گيرد؛ به تعبير ديگر، عبادت اظهار بندگى و عبوديت در برابر كسى است كه او را خدا و مدبر امور مى داند و شئون مختلف انسان از قبيل : مرگ ، حيات ، رزق ، سعادت و شقاوت به دست اوست ؛ چه اين كه عبوديت از شئون مملوكيت است و آن گاه كه انسان از سوى خود، احساس مملوكيت و از طرف معبود، احساس مالكيت نمود آن هم مالكيت حقيقى نه اعتبارى ، اين احساس در قالب الفاظ و اعمال ريخته مى شود و در برابر مالك حقيقى خضوع مى كند، پس عبادت ، نوع خاصى از تذلل و خضوع است .
تمام مشركان جاهليت - چه عرب و چه غير عرب - به الوهيت و خدا بودن معبودهاى خود معتقد بودند و هر يك از آنها را در شاءنى از شئون خود، رب و مدبر مى دانستند و شرك آنها نيز در همين جهت بود كه اعتقاد به الوهيت معبودهاى خود داشتند و بر اساس اين اعتقاد بود كه براى هر يك از شئون مختلف حيات و زندگى ، رب و خدايى قائل بودند.
آيات فراوانى در قرآن مى فرمايد عبادت بايد تنها براى خدا باشد نه غير او و هر عبادتى كه براى غير خدا باشد، جايز نبوده و مقرون به شرك است . برخى از آن آيات عبارتند از:
الف - (... يا قوم اعبدوا الله مالكم من إ له غيره ...)؛ (٣٧)
(حضرت نوح گفت :) اى قوم من ! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست .
ب - (... و قال المسيح يا بنى إ سرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ...)؛ (٣٨)
مسيح گفت اى بنى اسرائيل ! خداوند يگانه را كه پروردگار من و شماست ، پرستش كنيد.
ج - (إ ن الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم)؛ (٣٩)
خداوند، پروردگار من و شماست ، او را بپرستيد (نه من و نه چيز ديگر را) اين است راه راست .
د - (إ ن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم)؛ (٤٠)
خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست (تنها) او را پرستش كنيد كه راه راست همين است .
در اين گونه آيات عبادت در برابر خالق ، اله و خداوند است . خداوند خطاب به بت پرستان مى فرمايد اين بت هايى كه براى خود درست كرده ايد و در برابرش سجده مى كنيد اينها خالق ، اله و خدا نيستند، از اين بت ها چيزى عايد شما نمى شود، آنها اسباب روزى و دافع بلا نخواهند بود، كسى را عبادت كنيد كه خالق و رازق شماست و بدانيد كه (... إ لهكم إ له واحد...)؛ (٤١) «خداى شما خداى يگانه است».
بنابراين ، مردمى كه براى ائمه و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و اله اداى احترام مى كنند، ضريح آنها را مى بوسند و در برابر مقام آنان خضوع و خشوع مى كنند، هيچ كدام اينها عبادت نيست و حرام نمى باشد؛ چون مردم به قصد احترام و تكريم به مقام آنان چنين اعمالى را انجام مى دهند و هرگز ايشان را - نعوذ بالله - خداى خود نمى دانند. حتى مردم عوام نيز هرگز در خضوع و تذلل خود، چنين قصدى ندارند و نمى گويند ما ائمه را خدا مى دانيم و آنان را پرستش مى كنيم ، ما مقابل تربت پاك پيامبر مى ايستيم چنين مى گوييم :
«و اءشهد اءن محمدا عبده و رسوله ...و عبدت الله حتى اءتاك اليقين»؛
شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و اله بنده و رسول خداوند است و... بندگى كردى خدا را تا اين كه يقين (مرگ)، تو را در برگرفت .
يا در برابر تربت اميرالمؤ منين عليه السلام چنين مى خوانيم :
«اءشهد اءنك جاهدت فى الله حق جهاده و علمت بكتابه و اتبعت سنن نبيه ... ؛
شهادت مى دهم كه تو درباره خداوند، حق جهاد را ادا كردى و به كتاب خدا عمل نمودى و از سنت هاى رسول خدا تبعيت و پيروى كردى .
ما علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در برابر تربت هر يك از آنان مانند جملات ياد شده را مى خوانيم و حتى مردم عوام كه سوادى ندارند نيز مضمون جملات فوق را زمزمه مى كنند.
دوست داران اهل بيت ، خاندان پيامبر را افرادى كامل و خالص مى دانند و اينان را كسانى مى دانند كه در درگاه الهى ، صاحب مقامى بسيار بلند هستند و خداوند اينان را مكرر ستوده است .
اگر ما براى پيامبران و اهل بيت عليهم السلام اداى احترام و خضوع مى كنيم ، در واقع احترام و خضوع براى خداوند است . اگر ما براى ابا عبدالله عليه السلام اداى احترام مى كنيم و زيارت نامه ايشان را مكرر مى خوانيم به سبب اين است كه امام حسين عليه السلام در راه خدا همه چيزش را فدا كرد؛ از فرزندان و ياران خود گذشت تا دين خدا باقى بماند، پس كسى كه همه چيزش را فداى اسلام و قرآن كرده ، آيا ما نبايد براى او احترام قائل باشيم ؟
احترام امام حسين عليه السلام در واقع احترام به خداوند است ، آيا اين شرك و عبادت غير خداوند متعال مى باشد؟ ما پيامبران و اهل بيت را صريحاً بندگان خدا مى دانيم و در عين حال ، به سبب بزرگى و مقام بلند آنان ، اداى احترام و تكريم مى نماييم . اين نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است ؛ چون ما اهل بيت را عبادت نمى كنيم ، بلكه آنان را احترام و تكريم مى كنيم و هر احترام و تكريمى عبادت نيست و عبادت را مخصوص ‍ خداوند مى دانيم .

بخش دوم : زيارت

جاى گاه بحث

هم چنان كه در آغاز بحث توحيد و شرك اشاره شد، وهابيان برخى از امور را كه از سوى شيعيان و فرقه هاى ديگر مسلمانان انجام مى گيرد، مثل زيارت و توسل و اعتقاد به شفاعت ، شرك و بدعت مى شمرند و هر نوع توجه به غير خدا را انحراف و ضلالت مى دانند.
براى پاسخ به اين اتهام ، ابتدا حقيقت توحيد و شرك و نادرستى برداشت آنان را از شرك بيان كرديم .
اينك با ادله فراوان اثبات خواهيم كرد كه زيارت نيز سنتى دينى و نبوى است و هيچ گونه تضادى با توحيد ندارد و بزرگان فرقه هاى تسنن و تشيع ، بر مشروعيت آن اتفاق نظر دارند و در كتاب هاى خود آداب مربوط به آن را بيان كرده اند.

علماى شيعه و زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله

استحباب زيارت قبر شريف رسول خدا صلى الله عليه و اله و قبور پاك ائمه هدى عليهم السلام و ساير مؤ منان ، نزد علماى شيعه پذيرفته شده و مسلم است ، در اين خصوص كسى مخالف نيست و اين مطلب به قدرى روشن است كه نيازى به استدلال و ذكر اقوال علما ندارد، اما در عين حال جهت مزيد اطلاع و آگاهى بيشتر، به ذكر اقوال برخى از علماى شيعه بسنده مى كنيم :
١. شيخ طوسى قدس سره فرموده است :
وقتى مردم حج و زيارت خانه خدا را ترك كنند، بر امام لازم است كه آنان را براى انجام اين عمل وادار نمايد و هم چنين اگر مردم زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله را ترك كنند، امام بايد آنان را به زيارت آن حضرت ترغيب كند. (٤٢)
٢. فقيه بزرگوار ابن حمزه طوسى قدس سره مى گويد:
اگر كسى اراده حج و زيارت خانه خدا كند و از راه عراق سفر نمايد، بهتر است اول به زيارت پيامبر خدا مشرف شود و اگر زيارت پيامبر را به تاءخير اندازد و اعمال حج را جلوتر انجام دهد، بايد دوباره به مدينه باز گردد و آن حضرت را زيارت كند. (٤٣)
٣. محقق حلى قدس سره گفته است :
اگر مردم زيارت رسول خدا را ترك كنند، به انجام اين عمل اجبار مى شوند، زيرا ترك زيارت رسول خدا، جفا و ستم است و جفا به رسول خدا صلى الله عليه و اله حرام مى باشد. (٤٤)
٤. آية الله گلپايگانى قدس سره ، در باب فضيلت زيارت رسول اكرم صلى الله عليه و اله مى گويد:
حاج محترم ! بى ترديد شما مى دانيد كه كامل شدن اعمال حج و زيارت خانه خدا با زيارت كردن قبر پيامبر بزرگوار در شهر مدينه منوره و تبرك جستن به بوسه آن آستانه هاى پاك و تشرف به آن مشاهد شريفه است كه زيارت پيامبر خدا مستحب عينى است ، به خصوص اين عمل بر حاج مستحب است و ترك زيارت آن حضرت ، جفا و ستم به آن بزرگوار مى باشد. (٤٥)
زيارت پيامبر اكرم در ميان علماى شيعه اهميت ويژه اى دارد، تا جايى كه بعضى از علماى معاصر گفته اند: زيارت آن حضرت از ضروريات دين است . موضاعاتى از قبيل : تاءسيس بنا بر قبور ائمه و استحباب خواندن دعا و نماز در كنار قبور آن بزرگواران - كه در بخش هاى ديگر مطرح گرديده است - نزد علماى شيعه جايز و گاهى از باب تعظيم شعاير الهى ، مطلوب و مستحب است ؛ به همين جهت از آوردن اقوال فقهاى شيعه در اين گونه مسائل و از ذكر استدلال ، صرف نظر نموده و تنها به پاسخ برخى از شبهات وهابيت كفايت مى كنيم .

ابن تيميه و شبهه در زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و اله

يكى از افكار ابن تيميه اين است كه زيارت قبر پيغمبر را جايز نمى داند و آن را حتى براى اهل مدينه مورد تشكيك و شبهه قرار داده است . وى كتابى دارد به نام مجموعة الرسائل الكبرى اين كتاب مجموعه چندين رساله است در آن كتاب مى گويد:
هر حديثى كه درباره زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله وارد شده ضعيف بلكه جعلى است و اهل صحاح ، سنن و مسانيد مثل مسند احمد و غير او هيچ يك را ذكر نكرده اند لكن حديثى كه ابوداوود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله در سنن نقل مى كند كه حضرت فرمود: هيچ مردى نيست كه بر من سلام كند مگر اين كه خداوند روح مرا به بدنم برمى گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم و هر كس نزد قبر پيغمبر به حضرت سلام بكند، حضرت پاسخ سلام او را خواهد داد، كسى از راه دور نيز سلام بدهد، پيغمبر پاسخ سلام او را مى دهد؛ چنان چه در سنن نسائى آمده است پيغمبر اكرم فرمودند: خداوند بر قبر من ملائكه را موكل نموده كه سلام امت مرا به من مى رسانند.
باز در سنن نسائى آمده است : «اءكثروا على من الصلوة يوم الجمعة و ليلة الجمعة فإ ن صلوتكم معروضة على»؛
روز و شب جمعه بر من بسيار صلوات بفرستيد، به درستى كه صلوات شما بر من عرضه مى شود.
از صدر كلام ابن تيميه پيداست اصلاً زيارت كردن پيامبر نيز دليل قوى ندارد بلكه روايات آن مجعول و ضعيف است . فقط در ذيل كلامش دو روايت را نقل مى كند كه هر كس از نزديك يا جاى دور به پيامبر سلام كند، پيامبر پاسخ او را خواهد داد.
اين كه مى گويد: نبايد براى زيارت تربت نبى و ائمه عليهم السلام بار سفر بست ، بين همه وهابى ها از جمله ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب اجماع است . ابن تيميه مى گويد: حتى كسانى كه در خود مدينه زندگى مى كنند براى آنان نيز رفتن براى زيارت قبر نبى جايز نيست ، اما محمد بن عبدالوهاب در اين قسمت با ابن تيميه اتفاق نظر ندارد، وى مى گويد براى مردم مدينه رفتن به زيارت قبر نبى مستحب و سنت است ؛ ولى ابن تيميه در اين هم تشكيك و شبهه كرده است .
درباره اين مسئله بحث مى كنيم تا معلوم شود ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب چه مى گويند و نظر علماى اهل تسنن چيست ؟ و هم چنين در خصوص زيارت قبور مؤ منين و زيارت بانوان و به مناسبتى درباره جشن ، سوگوارى و تبرك جستن بحث خواهيم كرد.
در اين فصل ، جواز زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله را در پنج مبحث به اثبات خواهيم رساند و از اين رهگذر، موضع اهل تسنن در مقابل ابن تيميه كه زيارت مرقد آن حضرت را غير مجاز و شرك مى داند روشن خواهد شد.

مبحث اول : اجماع و اتفاق علماى اهل تسنن بر جواز زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله

بسيارى از علماى اهل تسنن بر جواز و استحباب زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله اجماع و اتفاق دارند:
١- سمهودى از تقى الدين سبكى نقل مى كند كه گفته است : «مسئله اجماعى است ، هم از نظر اقوال كه همه گفته اند و هم از نظر فعل و عمل ، اجماعى است». و به طور تفصيل كلام ائمه اهل سنت را در اين مورد بيان نموده و گفته است كه زيارت رسول خدا «قربةً الى الله» است ؛ يعنى موجب قرب به خدا مى شود؛ هم به دليل كتاب ، هم سنت ، هم اجماع و قياس .


۲
مبحث دوم : عمل اصحاب و تابعين
اما كتاب ، به اين آيه استدلال نموده است :
(... ولو اءنهم إ ذ ظلموا اءنفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما)؛ (٤٦) چون آيه دلالت دارد بر ترغيب به آمدن نزد رسول خدا و استغفار نزد آن حضرت و استغفار رسول خدا براى آنان و اين مقامى است كه با رحلت پيامبر قطع نمى شود و بعد از رحلت هم رسول خدا براى مؤ منين و امت ، استغفار دارد چون پيغمبر زنده است و پس از رحلت و هنگامى كه اعمال بر آن حضرت عرضه مى شود، براى امت استغفار مى كند و از كمال رحمتش دانسته مى شود كه ترك نمى كند استغفار را براى كسى كه نزد آن حضرت آمده در حالى كه استغفار مى كند خداوند را.
علما از اين آيه براى هر دو حالت استفاده عموم كرده اند؛ يعنى حالت قبل و بعد از موت را و براى كسى كه نزد قبر مى آيد، تلاوت اين آيه را مستحب دانسته اند، سپس داستان اعرابى را كه نزد قبر آمد و اشعارى خواند و به اين آيه تمسك نمود، نقل مى كند كه حكايت آن به زودى بيان خواهد شد. همين داستان را از طريق ديگرى نيز از حضرت على عليه السلام نقل مى كند.
غرض از نقل اين داستان مشهور، آن است كه آيه در نظر مسلمان ها و عمل آنها عموميت دارد و بعد از مرگ را نيز شامل مى شود، پس به عموم اين آيه - كه ترغيب و تحريص بر آمدن نزد پيامبر صلى الله عليه و اله مى كند - تمسك مى شود بر محبوب بودن زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله .
اما سنت و روايات : در احاديثى كه در خصوص زيارت قبر پيغمبر وارد شده و در روايات صحيح - كه اتفاق بر صحت آنها هست - به زيارت قبور و قبر پيغمبر، سيد و بزرگ آنها امر شده است و اينها نيز در اين عمومات داخل مى شود.
اما اجماع ، پس عياض گفته است : «زيارة قبره صلى الله عليه و اله سنة بين المسلمين مجمع عليها و فضيلة مرغب فيها»؛ (٤٧) زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و اله بين مسلمان ها سنت و بر آن اجماع هست و فضيلتى مى باشد كه به آن ترغيب شده است .
٢. سمهودى مى نويسد: فقها و علماى حنفى گفته اند: زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله از با فضيلت ترين مستحبات بلكه به درجه واجبات نزديك است و هم چنين مالكيه و حنابله هم بر اين مطلب تصريح نموده اند و سبكى در كتابى كه درباره زيارت دارد، نقل هاى آنها را توضيح داده ؛ ولى بعد از آن كه اجماع بر آن هست ، حاجتى به بررسى و تتبع آنها نيست . (٤٨)
٣. در مسند ابى حنيفه در پاورقى حديث : «زيارة قبر نبى صلى الله عليه و اله» از فاضل لهنوى در شرح موطاء مى نويسد: «به درستى كه علما اتفاق دارند بر اين كه زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله از بزرگ ترين اعمال مستحب و افضل مشروعات است و كسى كه در مشروعيت آن نزاع كند، گمراه و گمراه كننده است». (٤٩)
٤. ابن عابدين در حاشيه رد المختار مى نويسد:
«سخن مصنف كه گفت : (زيارت قبر پيامبر) مستحب است ؛ يعنى - چنان كه در كتاب شرح اللباب - اين استحباب ، نزد مسلمانان اجماعى است و آن چه به حافظ ابن تيميه حنبلى نسبت داده شده كه او از اين زيارت نهى كرده است ، بعضى از علما گفته اند كه : اين نسبت ، بى اساس است ، بلكه حافظ، از بار سفر بستن به سوى غير آن مسجدهاى سه گانه (مسجد الحرام ، مسجدالاقصى و مسجد النبى صلى الله عليه و اله) نهى كرده است ؛ اما او با خود زيارت ؛ مانند زيارت ساير قبور، مخالفت ندارد؛ ولى با اين وصف ، بسيارى از علما كلام ايشان را رد كرده اند و امام سبكى در اين باره تاءليف متينى دارد؛ او در شرح اللباب گفته است : آيا زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و اله براى زنان مستحب است ؟ جواب صحيح آن است كه بدون كراهت ، آرى ؛ اما با شرايطى كه بعضى از علما بدان تصريح نموده اند، ولى قول صحيح تر در مذهب ما - كه همان نظر كرخى و غير او مى باشد - اين است كه ترخيص و اجازه زيارت قبور، براى تمام مردان و زنان ، بدون اشكال ثابت است و اما بنابر قول غير صحيح تر در مذاهب ما، باز به دليل اطلاق كلام اصحاب ، نظر ما بر استحباب است و خداوند به سخن حق و صواب آگاه تر است .
و سخن مصنف كه گفت : بعضى گفته اند كه (زيارت پيامبر) واجب است ، اين قول را در شرح اللباب ذكر نموده و گفته است : چنان كه در كتاب الدرة المضية فى الزيارة المصطفوية آن را بيان نموده ام .
و اين قول (وجوب) را صاحب حاشيه المنح از ابن حجر ذكر كرده و گفته : ابن حجر آن را تاءييد كرده است . بلى ، عبارت اللباب و الفتح و شرح المختار اين است كه زيارت براى كسى كه تمكن مالى دارد به وجوب نزديك تر است . و در كتاب الفتح و هم چنين در شرح المختار و اللباب درباره آن چه در فضيلت زيارت و كيفيت و آداب آن وارد شده ، سخن طولانى دارد كه هر كس بخواهد به آن جا مراجعه نمايد». (٥٠)
٥. در كتاب : الفقه على المذاهب الا ربعة - كه موارد اتفاقى علماى مذاهب اربعه را نقل مى نمايد - مى گويد: «زيارة قبر النبى صلى الله عليه و اله اءفضل المندوبات و ورود فيها احاديث». (٥١)
بنابراين ، جواز زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و اله را علماى اهل تسنن اجماعى و اتفاقى دانسته اند، چگونه مى شود اجماع و اتفاق بر مسئله اى باشد و ابن تيميه آن را بدعت بداند؟

مبحث دوم : عمل اصحاب و تابعين

در كتاب هاى علماى اهل سنت ، روايات بسيارى مبنى بر سيره و عمل هميشگى اصحاب و تابعين ، بر زيارت قبر پيامبراكرم صلى الله عليه و اله وجود دارد:
١. مالك بن انس ، از عبدالله بن دينار نقل مى كند كه ابن عمر نزد قبر پيغمبر مى ايستاد و بر آن حضرت صلوات مى فرستاد و براى ابوبكر و عمر دعا مى كرد. (٥٢)
٢. بيهقى نيز با سندى از عبدالله بن دينار نقل كرده است كه گفت : «ديدم عبدالله بن عمر را كه بر قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله ايستاده و بر پيغمبر سلام كرده و دعا مى كند، بعد براى ابى بكر و عمر دعا كرد». (٥٣)
٣. در وفاء الوفا از ابن عون نقل مى كند كه مردى از نافع پرسيد: آيا ابن عمر بر قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله سلام مى نمود؟ در جواب گفت : «آرى ، به تحقيق ديدم او را صد مرتبه يا بيشتر كه مى آمد نزد قبر، مى ايستاد و مى گفت : السلام على النبى [صلى الله عليه و اله] السلام على اءبى بكر، السلام على اءبى». (٥٤)
قريب به اين مضمون را محى الدين نووى (٥٥) نيز آورده است .
٤. باز مى نويسد: «از كسانى كه براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و اله از شام به مدينه مسافرت نمود، بلال بن رياح مؤ ذن رسول خدا بود، همان گونه كه آن را ابن عساكر با سندى خوب از ابوالدرداء روايت نموده است».
بعد چگونگى ماندن بلال در شام را ذكر مى كند و سپس مى گويد: «بلال در خواب رسول خدا را ديد كه به او فرمود: اين چه جفايى است كه مى كنى ؟ آيا وقت آن نرسيده است كه قبر مرا زيارت كنى ؟
بلال از خواب برخاست در حالى كه غمگين بود و بر خود مى ترسيد، سوار بر مركب خود شد و روانه مدينه گرديد و نزد قبر رسول خدا آمد. گريه مى كرد و صورت خود را به قبر مى ماليد كه ناگاه حسن و حسين آمدند و بلال آنها را در برگرفت و بوسيد، به او گفتند علاقه داريم اذان تو را بشنويم ، بعد جريان اذان گفتن بلال را نقل مى كند.» (٥٦)
در همين كتاب از سبكى نقل مى كند كه گفته است : (٥٧)
«اعتماد ما در استناد به اين داستان براى سفر زيارت ، تنها به سبب خواب بلال نيست بلكه بر عمل و فعل اوست كه حركت كرد به سوى مدينه براى زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله خصوصاً در زمان خلافت عمر كه اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و اله زياد بودند و سفر شخصى چون بلال بر آنها مخفى نبود و اگر سفر براى زيارت منعى داشت و حرام بود، اصحاب رسول خدا كه در مدينه حضور داشتند، او را نهى از منكر مى كردند و مورد ايراد و اشكال قرار مى دادند. پس به او گفتند كه ما علاقه داريم اذان تو را بشنويم ، سپس داستان اذان بلال را در مدينه كه ظاهراً اولين اذانى است كه بلال بعد از رسول خدا صلى الله عليه و اله گفته است ، نقل مى كند».
٥. در فتح شام بعد از آن كه عمر با اهل بيت المقدس مصالحه كرد، كعب الاحبار نزد او آمد و اسلام آورد و عمر به اسلام او خرسند گرديد و به او گفت : «آيا مى خواهى با من سير كنى تا مدينه و زيارت كنى قبر پيامبر صلى الله عليه و اله را و به زيارت او بهره مند شوى ؟»
او گفت : «آرى اى اميرمؤ منين ! من انجام مى دهم آن را». و هنگامى كه عمر وارد مدينه شد، اول كسى بود كه به مسجد آمد و بر رسول خدا صلى الله عليه و اله سلام كرد. (٥٨)
٦. علامه امينى مى گويد:
«به نحو مستفاض (روايتى كه به طور شايع نقل شده باشد) از عمر بن عبدالعزيز نقل شده است كه او همواره از شام به سوى رسول خدا صلى الله عليه و اله قاصد مى فرستاد تا بر پيامبر صلى الله عليه و اله سلام كند و برگردد. در عبارت ديگرى است كه او همواره قاصدى از شام به مدينه به محضر رسول خدا صلى الله عليه و اله روانه مى كرد؛ اين مطلب را بيهقى در كتاب شعب الايمان و ابوبكر احمد بن عمر و نيلى (متوفى ٢٨٧) در مناسكش و قاضى عياض در كتاب الشفاء و حافظ ابن جوزى [در كتاب مثير الغرام الساكن] و تقى الدين سبكى در شفاء السقام (٥٩) و ديگران نيز ذكر كرده اند». (٦٠)
از تعبير نقل شده معلوم مى شود كه اين عمل ، مكرر انجام شده ، زيرا مى گويد: «و كان (عمر بن عبدالعزيز) يبعث» اين تعبير: «كان» دلالت بر استمرار و تكرار دارد، نه اين كه يك بار انجام شده باشد.
بنابراين ، شبهه ابن تيميه مبنى بر بدعت بودن زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و اله و اين كه تعظيم غير خداوند منجر به شرك شده و حرام است ، شبهه اى بى پايه و اساس است چرا كه هرگز نمى تواند عملى حرام و بدعت باشد و در عين حال مورد عمل اصحاب و تابعين قرار گيرد.

مبحث سوم : آرا و اقوال علماى اهل تسنن درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله

با تتبع و تحقيق در كتاب هاى اهل سنت ، به وضوح مى توان دريافت كه جواز زيارت مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله مورد تصريح علماى اهل سنت قرار گرفته و شبهه اى در آن نيست ، به آراى عده اى از ايشان اشاره مى كنيم :
١. يكى از علماى بزرگ اهل سنت به نام تقى الدين ابوالحسن عبدالكافى السبكى در كتاب شفاء السقام فى زيارة خيرالا نام ، احاديث زيادى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده و درباره سند آن احاديث ، بحث نموده و اسناد بسيارى از آنها را صحيح و معتبر دانسته است . در ذيل يكى از اين روايات ، ضمن بررسى سند آن روايت مى گويد:
«با اين مطلبى كه گفتيم بلكه به كمتر از اين هم افتراى كسى كه مى گويد همه احاديثى كه در مورد زيارت وارد شده مجعول و جعلى است ، روشن مى شود».
سپس مى گويد: «منزه است خداوند تبارك ، آيا از خدا و رسولش در اين گفتار حيا نمى كنند، چيزى را مى گويند كه نه عالم و نه جاهل و نه هيچ اهل حديثى و نه غير اينان ، كسى آن را نگفته است ، چگونه مسلمانى اجازه مى دهد كه به تمام احاديث - كه حديث زيارت تربت پيامبر نيز يكى از آنهاست - بگويد همه اينها جعل و ساختگى است !»
٢. در الفقه على المذاهب الا ربعه ، كتابى كه موارد اتفاق علماى مذاهب اربعه را نقل كرده و (اين كتاب ، فقهى است) مى گويد: «زيارة قبر النبى اءفضل المندويات و ورد فيها اءحاديث»؛ (٦١)
زيارت قبر پيامبر، با فضيلت ترين مستحبات است و در اين زمينه ، رواياتى وارد شده است .
٣. محمد غزالى - كه علماى عامه او را امام غزالى مى گويند - نيز در كتاب احياء العلوم خود، مسافرت را چند قسم كرده و بعد مى گويد: «يك قسم از مسافرت ، مسافرتى است كه انسان براى عبادت انجام مى دهد مثل جهاد، حج ، زيارت قبور پيامبران ، صحابه ، تابعين و اوليا كه خود اين زيارت كردن ، عبادت است».
بعد مى گويد: «زيارت قبور پيامبران ، صحابه ، تابعين و اوليا با روايتى كه مى گويد: لا تشد الرحال إ لا إ لى ثلاثة مساجد، هيچ منافاتى ندارد؛ چون اين روايات مى گويد: سفر براى مساجد جايز نيست مگر اين سه مسجد، و زيارت با اين مسئله تفاوت دارد و باهم منافاتى ندارند.» (٦٢)
٤. علامه امينى قدس سره بيش از چهل نفر از اعلام مذاهب اربعه را نام مى برد و كلمات آنها را در استحباب زيارت و سفر براى آن را نقل مى كند. (٦٣)
٥. سمهودى (متوفى ٩١١ ه‍ ق .) روايات زيادى در استحباب زيارت پيغمبر صلى الله عليه و اله نقل كرده است و بعد مى گويد:
«فصل دوم در بقيه دليل هاى زيارت است ، اگر چه متضمن لفظ زيارت نيستند و هم چنين بيان تاءكيد مشروعيت زيارت و نزديك بودن به درجه وجوب تا آن جا كه بعضى ، لفظ وجوب را بر آن اطلاق نموده اند و از آن به وجوب زيارت رسول الله تعبير كرده اند. به سوى قبر پيامبر جهت زيارت آن حضرت و صحيح بودن نذر زيارت آن حضرت و اجير گرفتن براى رساندن سلام به آن حضرت». (٦٤)
٦. در مسند ابى حنيفه از ابن عمراست كه گفت : من السنة اءن تاءتى قبر النبى صلى الله عليه و اله من قبل القبلة و تجعل ظهرك إ لى القبلة و تستقبل القبر بوجهك ثم تقول السلام عليك اءيها النبى و رحمة الله و بركاته»؛ (٦٥)
از سنت است كه از طرف قبله نزد قبر پيامبر بروى پشت خود را به طرف قبله قرار دهى و رو به قبر نمايى ؛ يعنى قبر را مقابل خود قرار دهى ، بعد بگويى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت خدا و بركات او بر تو باد.
بعد در وفاء الوفا مى گويد: اين را حافظ طلحة بن محمد در مسند خود از صالح بن احمد از عثمان بن سعيد از ابى عبدالرحمان المقرى از ابى حنيفه از نافع از ابن عمر نقل نموده است و مى گويد كه منظور، سنت رسول الله است .
٧. از ابن عربى نقل شده است كه : «زيارة قبور الا نبياء و الصحابة و التابعين و العلماء و سائر المرسلين للبركة اءثر معروف»؛ (٦٦)
زيارت قبور انبياء، صحابه ، تابعين ، علما و ساير مرسلين براى بركت ، حديث و روايت معروفى است .
٨. ابى عمران مالكى گفته است : «زيارة قبر النبى صلى الله عليه و اله واجبة ، قال عبدالحق : يعنى من السنن الواجبة»؛ (٦٧)
زيارت قبر پيغمبر واجب است و عبدالحق صقلى ، اين وجوب را به سنت هاى واجب تفسير كرده است .
٩. محى الدين نووى مى نويسد:
«(و قول سوم) كه صحيح تر نيز هست اين كه : زائر، بين آن دو (نماز و اعتكاف) مخير است و آن قول قاطع بغوى و ديگران است . شيخ ابو على سنجى گفته است : در مسجد مدينه كافى است كه زائر، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كند. امام الحرمين نيز اين مطلب را از او (شيخ ابوعلى سنجى) حكايت كرده است». (٦٨)
نيز ايشان مى گويد:
«در اين مسئله به توقف قائل شده است ، از اين جهت كه زيارت ، به مسجد و تعظيم كردن آن متعلق نيست و قياس كردن مسئله به اين كه اگر در مسجد، صدقه بدهد يا يك روز، روزه بگيرد براى زائر كافى است ، درست نيست (چون اينها به تعظيم مسجد ربطى ندارد) و ظاهر اين است كه به زيارت قبر پيامبر اكتفا شود و خدا داناتر است». (٦٩)
١٠. صاحب وفاء الوفا از فقها و علماى حنفى نقل مى كند كه آنها مى گويند: «زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله از با فضيلت ترين مستحبات است ... و بعد از آن كه اجماع بر آن هست ، حاجتى به بررسى و تتبع آنها نيست».
١١. مليبارى هندى مى نويسد:
«فايده : زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل احاديثى كه در فضل آن وارد شده ، سنت مؤ كد است هر چند كه زائر، حاج و معتمر نباشد». (٧٠)
١٢. محى الدين نووى مى نويسد:
«به دليل روايتى كه از ابن عباس ، زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله مستحب است ، وى نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من براى او واجب مى شود. و مستحب است كه زائر در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و اله نماز بخواند، چون آن حضرت فرمود: يك نماز در مسجد من برابر است با هزار نماز در ساير مسجدها».
شرح : «اما درباره حديث : «صلاة فى مسجدى» بيان مطلب گذشت و آن حديث ، در دو روايت صحيح از جماعتى نقل شده است و بر مصنف اشكال شد به سبب اين كه استثنا را از حديث ، حذف نموده است ، چون در فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله دارد: الا المسجد الحرام .
(و اما) حديث ابن عمر را براء، دارقطنى و بيهقى با دو سند ضعيف نقل كرده اند و از جمله رواياتى كه درباره زيارت قبر و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلام كردن بر آن حضرت و دو همراهش ابوبكر و عمر آمده است ، حديث ابوهريره مى باشد كه رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: بار سفر جز براى سه مسجد نبنديد: مسجدالحرام ، مسجدالاقصى و مسجد من . اين روايت را بخارى و مسلم نيز نقل كرده اند.
ابوهريره نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: كسى بر من سلام نمى كند مگر اين كه خداوند، روحم را به من برمى گرداند تا جواب سلام او را بدهم .
اين روايت را ابو داوود با سندهاى صحيح نقل كرده است . و از ابو هريره نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ميان قبر و منبر من ، باغى از باغ هاى بهشت است و منبر من ، روى حوض من واقع است . اين روايت را بخارى و مسلم نقل كرده اند و نيز آن را از روايت عبدالله بن زيد انصارى نقل كرده اند.
از يزيد بن ابى عبيد نقل شده است كه او گفت : سلمة بن اكوع نماز خواندن را نزد ستونى كه نزد مصحف است نيكو مى شمرد. گفتم : اى ابا مسلم ! چرا نماز خواندن نزد اين ستون را نيك مى شمارى ؟ گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه نماز خواندن نزد آن را شايسته و نيك مى دانست . اين روايت را بخارى و مسلم نقل كرده اند.
و از نافع نقل شده است كه او گفت : هرگاه ابن عمر از سفر باز مى گشت ، داخل مسجد پيامبر مى شد، سپس نزديك قبر حضرت رفته ، چنين عرض ‍ مى كرد: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى ابوبكر! سلام بر تو اى پدرم ! اين روايت را بيهقى نقل كرده و خدا داناتر است». (٧١)
١٣. بكرى دمياطى مى نويسد:
«فايده : زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سنت مؤ كد است . وقتى كلام مصنف درباره مناسك از قبيل اركان ، واجبات و مستحبات به پايان رسيد، شروع مى كند به بحث درباره چيزى كه حق مؤ كد بر هر مسلمانى به ويژه حاج است و آن زيارت آقاى ما رسول خدا صلى الله عليه و اله است». (٧٢)
١٤. محمد بن شربينى مى نويسد:
«زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله مستحب است ؛ به دليل سخن آن حضرت كه فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من براى او واجب مى شود. ابن خزيمه اين روايت را در حديث صحيح از ابن عمر نقل كرده و مفهوم آن اين است كه شفاعت آن حضرت براى غير زائرش جايز است .
نيز به دليل سخن حضرت كه فرمود: هر كس براى زيارت من بيايد، و جز زيارت من ، كار ديگر نداشته باشد، بر خداوند حق است كه روز قيامت مرا شفيع او قرار دهد. ابن سكن اين روايت را در سنن خود، جزو اخبار صحيح نقل كرده است .
بخارى روايت كرده است كه حضرت فرمود: هر كس نزد قبرم بر من درود فرستد، خداوند فرشته اى را مى گمارد تا آن را به من مى رساند و خدا كار دنيا و آخرت او را كفايت مى كند و روز قيامت ، من شفيع و يا شاهد او خواهم بود، پس زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از بهترين وسايل قرب به خداست ، هر چند زائر، حاج و معتمر نباشد؛ بنابراين ، مراد از سخن مصنف كه قيد (بعد از پايان حج) داشت - آن چنان كه شافعى و اصحاب نيز گفته اند - اختصاص داشتن زيارت به اين حالت نيست ؛ چون زيارت مطلقا مستحب است ؛ چه بعد از حج و عمره باشد و چه بدون انجام اعمال و مناسك باشد، بلكه مراد مصنف از ذكر آن قيد، مؤ كد بودن زيارت در حالت حج ، به دو جهت است :
يكى اين كه : غالب حاجيان از راه هاى دور مى آيند، وقتى نزديك مدينه مى شوند، قبيح است كه زيارت را ترك كنند.
دوم اين كه : در حديث است كه حضرت فرمود: هر كس حج به جا آورد ولى مرا زيارت نكند به من جفا كرده است . اين روايت را ابن عدى در كتاب الكامل و غير او نقل كرده اند و اين دلالت مى كند كه اين حكم ، براى حاج نسبت به ديگران تاءكيد بيشترى دارد و حكم معتمر در اين مسئله با حاج يكى است ، هر چند كه عبارت مصنف ، او را شامل نمى شود». (٧٣)
١٥. بهوتى مى نويسد:
«زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردان و زنان مستحب است ، به دليل عموم روايتى كه دارقطنى از ابن عمر نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: هر كس حج به جا آورد و بعد از مردنم ، قبر مرا زيارت كند، مانند اين است كه مرا در حال حياتم زيارت نموده است . و در روايتى است : «هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعتم براى او واجب مى شود». (٧٤)

مبحث چهارم : كيفيت زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله

در كتاب هاى علماى اهل تسنن براى زيارت مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و اله كيفيت ، آداب و آثارى بيان نموده اند كه لازمه آنها جواز، بلكه استحباب زيارت آن حضرت است .
از جمله مواردى كه وهابى ها به مسلمان ها مخصوصاً شيعه ايراد مى گيرند و به آن حساسيت نشان مى دهند، آداب روضه منوره و حرم رسول خدا از دخول حرم ، كيفيت ايستادن ، نماز خواندن در مكان خاص ، دست زدن و تبرك جستن به قبر و يا ستون ها، منبر و زيارت خواندن مخصوص و نظاير اينهاست .
صنعانى مى گويد: «طواف به قبور و تبرك و ماليدن دست يا اعضاى ديگر به قبور از موجبات شرك مى باشد و به درستى كه فعل آن مانند فعل جاهليت براى بت هاست». (٧٥)
وهابى ها در نامه اى كه به «شيخ الركب المغربى» نوشتند، آورده بودند كه : «تعظيم قبور انبيا و اوليا از موارد شرك و عبادت بت ها محسوب مى شود». (٧٦) و وهابيان ديگر نيز به آن تصريح نموده اند.
در پاسخ اين سخنان مى گوييم :
اولاً: تعظيم قبور انبيا و اوليا از مصاديق و موارد بزرگداشت و تعظيم شعاير الهى است : (... و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب) (٧٧ ) و هيچ دليلى بر تحريم آن وجود ندارد، مگر بعضى از موارد تعظيم ؛ مانند: سجده بر قبور و نماز خواندن بر آنها و هر نوع احترامى كه به قصد عبادت ، نه صرف احترام و محبت انجام شود.
ثانياً: همان گونه كه در مباحث توسل گفته مى شود، هر تعظيم و خضوعى عبادت نيست و موجب شرك نمى شود يا حرام نيست بلكه نوعى خاصى از تعظيم عبادت محسوب مى شود و آن خضوع و تعظيم در برابر فردى است كه او را خداوند مى داند و براى او الوهيت قائل است وگرنه بايد تعظيم و احترام در برابر پدر و مادر، بزرگان ، اساتيد، فرمانروايان و اميران ، همه عبادت و موجب كفر و شرك باشد؛ بنابراين ، احترام و تعظيم در برابر كسى كه خدا او را بزرگ قرار داده ؛ مانند انبيا، اوليا، علما و صالحين ، عبادت نيست ، بلكه چون خداوند او را عظيم شمرده ما نيز او را عظيم مى شمريم ، پس به نوعى تعظيم و بزرگداشت خداوند است ؛ مانند احترام به پدر و مادر و برادران دينى به جهت اين كه خداوند به احترام آنها امر نموده و فرموده : (واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا). (٧٨)
هم چنين تعظيم و احترام به كعبه به اعتبار اين كه خانه خداوند است و مسجدالحرام ، ركن ، مقام ، حجرالا سود، صفا و مروه ، منى و مشعر، عرفات و نظاير آن ، همه اينها به اعتبار انتساب و اضافه اى است كه به خداوند دارند و اگر بزرگداشت و تعظيم و احترام قبور انبيا و اوليا شرك باشد، بايد تعظيم و احترام اين اماكن و يا اين افراد نيز شرك باشد. همان گونه كه احترام و تعظيم پيامبران و اوليا و صالحان در زمان حياتشان نه تنها شرك نيست بلكه از نظر آيات و روايات ممدوح و پسنديده است ؛ در حال ممات و پس از مرگ هم تعظيم و تكريم آنها ممدوح و داراى فضيلت است ؛ زيرا حرمت آنها با مرگ شان از بين نرفته و ساقط نمى شود. مالك در مناظره اى كه با منصور دوانيقى در حرم رسول خدا داشت ، گفت :
«إ ن حرمة النبى ميتا كحرمته حيا»؛
احترام پيامبر بعد از وفات ، همانند احترام او در حال حيات است . (٧٩)
در بحث توسل و بحث ادله اى كه بر حيات برزخى رسول خدا دلالت دارد، خود وهابى ها مى گويند:
«ما اعتقاد داريم كه پيامبر در قبر، از حيات برزخى بالاتر از شهدا كه قرآن بدان تصريح نموده برخوردار است ، زيرا آن حضرت از شهيدان ، افضل است». (٨٠)
(براى اطلاع مفصل تر به بحث توسل كتاب حاضر مراجعه شود). پس با توجه به حيات رسول خدا و لزوم احترام به آن حضرت ، مكانى كه در برگيرنده جسد انبيا و اولياست ؛ يعنى قبور آنان نيز در خور احترام و تكريم است و اين احترام و اظهار محبت ها نظير بوسيدن و دست كشيدن به قبور و مانند آن ، عبادت آنها يا عبادت احجار و ابنيه نيست و اين مكان ها به سبب اين كه مدفن انبيا و اولياست نوعى شرف و حرمتى پيدا مى كنند و در خور تعظيم و تكريم مى شوند، همان طور كه جلد قرآن از هر جنسى كه باشد، به علت مجاورت با قرآن بايد احترام بشود و نبايد آن را نجس نمود و يا در جايى كه محل زباله و ريختن اشياى پست و نجاسات است ، گذاشته شود، چون توهين به قرآن است .
يا مقام ابراهيم و محل ايستادن آن حضرت در حال بناى كعبه ، آن قدر بايد تعظيم شود كه از نظر پاره اى از مذاهب از جمله شيعه ، نماز طواف واجب را بايد پشت مقام و نزديك به آن خواند و قرآن امر مى فرمايد: (...واتخذوا من مقام إ براهيم مصلى ...) (٨١) و هيچ مسلمانى احتمال نمى دهد و به ذهنش خطور نمى كند كه احترام و تعظيم مقام ابراهيم يا حجرالا سود و يا طواف به بيت و نظاير آن ، عبادت اين سنگ ها و جاهاست .
اگر اين تعظيم و تكريم ها عبادت و موجب شرك بود، هرگز خداوند به آنها امر نمى فرمود و جزء وظايف مسلمان ها قرار نمى گرفت ؛ آيا شركى كه اين همه با آن در قرآن مبارزه شده است و همه انبياى عظام با آن مبارزه نموده اند، مورد دستور و امر پروردگار قرار مى گيرد؟ بنابراين ، احترام و تعظيم قبور انبيا و صالحين به سبب آن كه محل دفن آنهاست ، هرگز شرك و عبادت آنها نخواهد بود.
ثالثاً: تمام اين امور از قبيل : طواف ، تقبيل ، لمس منبر و قبر و ديوار و... به قصد تبرك انجام مى شود و در روايات سنى و شيعه و تواريخ وارد شده است كه در صدر اسلام ، مسلمين به آبى كه پيغمبر با آن دست خود را مى شست يا مويى كه از پيغمبر مى ريخت و يا به آب دهان آن حضرت تبرك مى جستند. براى نمونه به بعضى از اين موارد اشاره مى كنيم :
١. در سيره حلبيه است :
«عروة بن مسعود ثقفى در سال حديبيه نزد رسول خدا صلى الله عليه و اله ايستاده بود، ناگهان ديد كه اصحاب ايشان به خاطر تبرك جستن به آبى كه پيامبر با آن وضو مى گرفت و يا دست خود را مى شست ، بر هم پيشى مى گرفتند و نزديك بود براى دست يابى به آن آب ، يك ديگر را بكشند و همين كار را با آب دهان حضرت انجام مى دادند و نيز مويى از حضرت نمى افتاد مگر اين كه اصحاب آن را مى گرفتند». (٨٢)
٢. بخارى در باب صفة النبى صلى الله عليه و اله به سندش از ابى جحيفه روايت نقل مى كند: «پيامبر صلى الله عليه و آله در سفرى به سوى وادى بطحاء (بيابان مكه) از منزل خارج شد، هنگام نماز، وضو گرفت و دو ركعت ظهر و دو ركعت عصر به جا آورد - تا آن جا كه مى گويد - آن گاه مردم ، دست آن حضرت را گرفته و به صورتشان مى ماليدند.
راوى مى گويد: من نيز دست پيامبر را گرفته و به صورت خود مى ماليدم كه دست از برف خنك تر و از مشك خوش بوتر بود.
بخارى در پايان اين باب ، به سندش از همين راوى نقل مى كند: بلال ، باقى مانده آب وضوى رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى مردم آورد و آنان از آن آب تبرك نمودند.» (٨٣)
و در باب «استعمال فضل وضوء الناس» به سندش از ابى جحيفه نقل مى كند: «همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسافرت بوديم ، حضرت وضو گرفت و مردم از آب باقى مانده وضوى ايشان ، مى گرفتند و به خود مى ماليدند. (٨٤) مانند اين روايت را در «كتاب الصلاة» نيز آورده و گفته است كه مردم خود را به وضوى حضرت ، مسح مى كردند. (٨٥) و قسطلانى گفته است كه از اين عبارت ، جواز تبرك جستن به چيزى كه جسد صالحان را لمس ‍ كرده استنباط مى شود». (٨٦)
٣. مسلم در كتاب الصلاة به سندش از ابى جحيفه نقل مى كند:
«پيامبر صلى الله عليه و آله را در بيابان مكه ملاقات نمودم ... وقتى بلال آب وضوى حضرت را آورد، مردم مى شتافتند؛ بعضى به آب وضو مى رسيدند و برخى نيز به ديگران ، ترى و رطوبت آن آب را مى رساندند و قطره هايى از آن را بر آنها مى پاشيدند. و به سندش از همين راوى در حديثى مى گويد: بلال را ديدم كه آب وضوى حضرت را آورد، آن گاه اصحاب را ديدم كه به سوى آن مى شتافتند، هر كسى به قدرى از آب مى رسيد، آن را به خود مى ماليد و اگر به آب نمى رسيد، از رطوبت آب دست رفيقش مى گرفت و به خود مى ماليد. نووى گويد: در اين باب است ، تبرك جستن به آثار صالحان و استعمال كردن باقى مانده آب وضو و غذا و نوشيدنى ها و لباس هايشان». (٨٧)
٤. در مورد تبرك به منبر پيامبر و دست كشيدن به محل نشستن آن حضرت در منبر، روايات زيادى نقل شده است كه ذكر خواهد شد.
٥. در فتح مكه داستان تبرك به وضوى پيغمبر و سبقت گرفتن بر هم و نگاه كردن ابوسفيان به اين منظره و تعجب از آن ، معروف است . اگر تبرك به آب وضو و آبى كه روى دست پيغمبر ريخته مى شد و موى پيغمبر جايز باشد و رسول خدا هم مردم را از آن نهى فرمود، قهراً تبرك به قبرى كه همه جسم پيامبر را در برگرفته است نيز بايد جايز باشد، چون معيار در تبرك چيزى است كه به پيغمبر صلى الله عليه و اله وابسته بوده و به بدن مبارك آن حضرت به نوعى چسبيده و مرتبط بوده است ، مانند لباس و مو و نظاير آن و با توجه به اين كه قبر در برگيرنده بدن آن حضرت است ، خصوصاً با توجه به اين كه خود وهابى ها مى گويند كه پيغمبر در قبر به گونه اى است كه احساس ‍ مى كند... چنان كه در بحث هاى توسل گذشت ، پس تبرك جستن به قبر؛ چه با ماليدن دست باشد و چه بوسيدن و چه طواف در اطراف آن ، اينها تبرك به بدن پيغمبر است نه عبادت آن حضرت و يا سنگ ، آجر و... .
اكنون هر يك از اين موارد را جداگانه از نظر اقوال فقهاى اهل سنت بحث مى كند.

استحباب داخل شدن به روضه منوره از باب جبرئيل و نماز تحيت نزد منبر

قاضى فضل الدين بن نصير غورى مى گويد:
«داخل شدن زائر (به روضه منوره) از باب جبرئيل نيز افضل است ؛ به خاطر همان چيزى كه درباره ساير ابواب ذكر كرديم و زائران عادت كرده اند كه از طرف باب السلام بر آن داخل شوند. در هر حال ، وقتى زائرى مى خواهد داخل روضه منوره شود، بايد قلبش را فارغ و باطنش را صاف نموده و با گام راستش شروع كند و بگويد: به خداى بزرگ و وجه كريمش پناه مى برم ...». (٨٨)
بعد مى گويد: «هر وقت داخل مسجد مى شوى يا خارج مى گردى ، اين دعا را ترك نكن و اين دعا مشتمل است بر حمد و ثناى خداوند و صلوات و سلام بر رسول خدا و آل و اصحاب او و عباد صالحين و از خدا مى خواهى آمرزش گناهان و توفيق و اصلاح خود و اعانت بر كارهايى كه مورد رضاى خداوند است».
سمهودى مى گويد: «و اگر از باب جبرئيل داخل شدى ، از پشت حجره شريفه باوقار، سكينه و خضوع عبور كند، سپس در محراب پيغمبر يا پشت منبر يا جاى ديگر دو ركعت نماز تحيت مسجد مى خوانى ، بعد كيفيت اين نماز و دعا و حمد و ثناى بعد از آن را توضيح مى دهد و سپس اين بحث را مطرح مى كند كه : آيا نماز تحيت را مقدم نمايد بر سلام و زيارت و يا بعد از سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله و زيارت ، نماز را بخواند، يا مختار است بر تقديم و تاءخير آن و از مالك و ديگران در اين قسمت ، اقوالى را نقل مى نمايد». (٨٩)

محل وقوف و ايستادن در حرم رسول خدا صلى الله و عليه و آله

١. زكرياى انصارى گويد:
«هنگامى كه زائر، داخل مسجد (نبوى) گرديد، روضه منوره را قصد كند و آن - چنان چه گذشت - بين قبر پيامبر و منبر ايشان مى باشد و در كنار منبر، نماز تحيت مسجد بخواند و بعد از نماز، خدا را به سبب اين نعمت ، سپاس ‍ گزارد، سپس پشت به قبله و رو به سر قبر شريف حضرت ايستاده و در حالى كه نگاهش به پايين و قلبش از تعلقات دنيا فارغ است ، به اندازه چهار ذراع از قبر دور شود و بدون اين كه صدايش را بلند كند، بر او سلام كند كه حداقل آن : السلام عليك يا رسول الله است». (٩٠)
٢. موسوى الحجاوى گويد:
«وقتى كه زائر، داخل مسجد (نبوى) شد، روضه منوره را قصد كند كه در بين قبر و منبر حضرت است و در كنار منبر، نماز تحيت بخواند، آن گاه پشت به قبله و رو به سر قبر شريف بايستد و در حال فراغت قلب از علايق دنيا به اندازه چهار ذراع از آن دور شود و بدون بلند كردن صدا، او را سلام كند كه حداقل آن گفتن : السلام عليك يا رسول الله صلى الله عليه و آله است». (٩١)
٣. در حواشى شروانى و عبادى دارد:
«آن گاه كه زائر، داخل مسجد (نبوى) گرديد، به طرف روضه منوره - كه بين قبر و منبر حضرت است - برود و در كناب منبر، نماز تحيت بخواند و بعد از دو ركعت نماز، خدا را به سبب اين نعمت سپاس گزارد، سپس رو به سر قبر شريف و پشت به قبله قرار گيرد و چهار ذراع از آن دور شود و به خاطر هيبت و جلال صاحب قبر، به پايين نگاه انداخته و در حال فراغت قلب از علايق دنيا بايستد و بر او سلام كند». (٩٢)
٤. بكرى دمياطى مى نويسد:
«سپس از باب جبرئيل عليه السلام داخل شود، همراه با هيبت ، وقار، خشيت و شكستگى ، از پشت حجره روضه شريفه را قصد نمايد و در جاى گاه نماز رسول خدا صلى الله عليه و اله دو ركعت نماز با سوره كافرون و اخلاص به عنوان نماز تحيت به جا آورد و سنت است كه به نيكويى ايستاده و سلام كند، سپس زيارت كند و خدا را به خاطر نعمت و عطايش ، سپاس گويد و قبول زيارتش را از صاحب مقام طلب كند و دعاهايى را كه درباره پيامبر وارد شده بخواند. آن گاه از طرف بالا سر قبر شريف ، به طور شايسته و باادب نزديك قبر مى آيد و در حالى كه چشم بر هم گذاشته و به زمين نگاه مى كند، در مقابل عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله كه در قبرش ‍ حيات دارد و به اذن خدا بر ظواهر و اسرار خلق آگاه است - بگويد: السلام عليك اءيها النبى و رحمة الله و بركاته». (٩٣)
٥. عبدالرحمن بن قدامه مى نويسد:
«مستحب است كسى كه وارد مسجد مى شود، با گام راست آغاز كند، سپس ‍ بگويد: به نام خدا و درود بر رسول خدا! پروردگارا! مرا بيامرز و درهاى رحمتت را برايم بگشا. هنگام خروج از مسجد، پاى چپش را مقدم بدارد و به همان ترتيب ورود، دعا كند و به جاى جمله دوم ، بگويد: (خدايا!) درهاى فضل و كرمت را برايم بگشا. دليل آن هم روايتى است از حضرت فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را تعليم داد به اين كه هرگاه داخل مسجد (نبوى) شدى چنين بگو. سپس پيش قبر آمده ، پشت به قبله و رو به وسط قبر كن و بگو: السلام عليك اءيها النبى و رحمة الله و بركاته». (٩٤)
٦. سمهودى مى گويد:
«منقول اين است كه زائر در فاصله چهار ذراعى سر قبر (پيامبر) بايستد و ابن عبدالسلام گفته است كه در فاصله سه ذراعى بايستد و در هر حال ، بدون شك اين فاصله از داخل ضريح محاسبه شود و ابن حبيب در كتاب الواضحه گفته است : رو به قبله ايستاده و قصد زيارت قبر شريف (پيامبر) را نموده و به آن نزديك شو. (٩٥)
غزالى در كتاب احياء العلوم بعد از بيان محل وقوف زائر، به همان صورتى كه گفتيم ، مى گويد: سزاوار است آن چنان كه توصيف نموديم ، در محضر شريف پيامبر بايستى و به همان نحوى كه در زمان حيات او را زيارت مى كردى ، در حال ممات نيز زيارت كنى و بيش از آن اندازه اى كه در زمان حيات به حضور كريمش نزديك مى شوى ، به قبر شريفش نزديك نشوى». (٩٦)
سپس مى گويد:


۳
دعا و تبرك جستن به منبر پيامبر صلى الله عليه و آله
«سپس زائر، با صداى ميانه ؛ يعنى نه خيلى بلند و نه خيلى آهسته سلام مى كند و مى گويد: السلام عليك يا رسول الله ! السلام عليك يا نبى الله ! و... و هر كس از حفظ كلمات اين سلام عاجز باشد، يا اين كه وقت تنگ باشد، به بعضى از آن اكتفا نمايد. و چنان چه نووى گفته است : حداقل سلام اين كه بگويد: السلام عليك يا رسول الله ! درود و سلام خدا بر تو باد.
سپس بعد از نووى نقل مى كند كه زائر به جاى اول خود، مقابل صورت حضرت برمى گردد و توسل پيدا مى كند به آن حضرت براى خود و او را شفيع قرار مى دهد و نزد پروردگار. (٩٧)
و بعد از آن كه از دعا و توسل مقابل صورت مبارك فارغ شد، به طرف راءس ‍ شريف مى آيد، بين قبر و ستونى كه در آن جاست مى ايستد و رو به قبله مى نمايد و به حمد و ثناى پروردگار و دعا براى خود و دوستان و پدر و مادر و هر كسى را كه مى خواهد، مشغول مى شود. (٩٨)
٧. بهوتى مى نويسد:
«هنگامى كه زائر داخل مسجد مدينه مى شود، سنت است همانند ساير مساجد آن چه را مى گويد اين جا هم بگويد و در صف نمازگزاران داخل شود، سپس نماز تحيت مسجد را به جا آورد و بعد از آن ، در مقابل قبر شريف (پيامبر)، پشت به قبله و رو به ديوار حجره (ضريح) بايستد، آن گاه بر آن حضرت سلام كند و بگويد: السلام عليك يا رسول الله !» (٩٩)
٨. شيخ سيد سابق مى نويسد:
«مستحب است كه زائر، وارد روضه شريفه شده ابتدا در حال ادب و فروتنى ، نماز تحيت مسجد بخواند؛ وقتى كه از نماز (تحيت مسجد) فارغ شد، رو به قبر شريف (پيامبر) و پشت به قبله با توجه ايستاده بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كند و بگويد: السلام عليك يا رسول الله !» (١٠٠)
٩. ملا على قارى ذيل حديث زيارة النبى مى نويسد:
«از سنت صحابه و پيروان آنها اين است كه تو از طرف قبله در حالى كه پشت به قبله و رو به قبر شريف پيامبر هستى ، وارد شوى (استقبال قبر تاءكيد دارد) سپس بگويى : السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته». (١٠١)
١٠. محى الدين نووى در باب مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى نويسد:
«و يقدم رجله اليمنى فى الدخول و اليسرى فى الخروج كما فى سائر المساجد فإ ذا دخل قصد الروضة الكريمة و هى ما بين القبر و المنبر فيصلى تحية المسجد بجنب المنبر...». (١٠٢)
مانند ساير مساجد، با پاى راست داخل مسجد پيامبر شده و با پاى چپ ، از آن خارج مى شود، وقتى داخل مسجد گرديد، روضه كريمه آن حضرت را قصد نموده كه بين قبر و منبر قرار دارد و در كنار قبر، نماز تحيت مسجد به جاى مى آورد.
در كتاب احياء علوم الدين مى نويسد: مستحب است زائر، ستون منبر را محاذى شانه راست قرار دهد و رو به سوى ستون دايره اى كه در راستاى قبله مسجد مى باشد، بايستد و اين جا جاى گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده كه بعد از آن ، مسجد وسيع گرديده است .
و در كتاب المدينه مى نويسد: فاصله بين قبر و منبر، پنجاه و سه ذراع و يك وجب است . بعد از خواندن نماز تحيت در روضه يا جاى ديگر مسجد، خدا را براى اين نعمت ، سپاس گزارد و هر نيتى كه دارد و قبول زيارتش را از خدا بخواهد، سپس پشت به قبله و رو به ديوار قبر، با نهايت تواضع در مقابل هيبت و جلالت صاحب مقام و جاى گاه در حالى كه قلبش را از علايق دنيا خالى نموده ، با توجه قلبى به منزلت آن حضرت ، نزديك قبر آمده و با صداى متعارف ، نه بلند، بر پيامبر سلام كرده و بگويد: السلام عليك يا رسول الله ! سپس به همان حالت به جاى اولش برگشته و در حق خودش به رسول خدا صلى الله عليه و آله متوسل شده و در پيشگاه پروردگار سبحان از حضرت ، طلب شفاعت كند».
بعد، توسل و استغاثه يك اعرابى را از ماوردى و ديگران نقل مى كند كه در بحث توسل گذشت و مى گويد:
«سپس به طرف سر قبر پيامبر برود و بين اسطوانه رو به قبله بايستد و خدا را حمد و ثنا گويد و براى خودش و پدر و مادرش و فاميل و بزرگان و برادران دينى و ساير مسلمانان دعا كند، سپس به طرف روضه برگردد در آن جا بسيار دعا و نماز خواند و نزد منبر ايستاده و دعا كند».
كلام نووى ، بر جواز بلكه استحباب توسل به پيغمبر و طلب شفاعت از آن بزرگوار دلالت دارد.
١١. در مباحث توسل به رسول خدا در پاسخ به ابن تيميه بيش از ده مورد از اقوال و فتاواى علما و مذاهب مختلف : مالكى ، شافعى ، حنفى و حنبلى را در استحباب استقبال قبر پيغمبر و استدبار قبله ؛ يعنى ايستادن در برابر و مقابل قبر و پشت به قبله را نقل كرده ايم .
١٢. در پاره اى از روايات مذكور در كتب اهل سنت نيز استحباب استقبال قبر نقل شده است كه از آن جمله روايتى است كه در مسند ابى حنيفه از نافع از ابن عمر نقل شده كه گفته است :
«من السنة اءن تاءتى قبر النبى صلى الله عليه و آله من قبل القبلة و تجعل ظهرك إ لى القبلة و تستقبل القبر بوجهك ثم تقول : السلام عليك اءيها النبى و رحمة الله و بركاته»؛ (١٠٣)و (١٠٤)
از سنت است كه از ناحيه قبله در حالى كه پشت به قبله و رو به قبر شريف هستى ، به سوى قبر حضرت مى روى ، سپس مى گويى : السلام عليك اءيها النبى و رحمة الله و بركاته .
در اين جا لازم است به دو نكته توجه شود:
نكته اول : استحباب استقبال قبر و استدبار قبله (پشت به قبله) در صورتى است كه زائر در برابر صورت رسول خدا بايستد كه ظاهر كلمات و فتاواى ذكر شده اين بود؛ ولى اگر در مقابل راءس پيغمبر ايستاد، لازمه اش اين نيست كه پشت به قبله بايستد بلكه قبله در طرف راست او قرار مى گيرد ولى در كتاب هايى كه ذكر گرديد، استحباب استقبال قبر و استدبار قبله تصريح شده بود كه لازمه آن اين است كه زائر در مقابل صورت پيغمبر بايستد و زيارت بخواند؛ ولى آن چه كه از بكرى دمياطى (١٠٥) نقل شد، بر مطلب فوق ، دلالت ندارد، چون بعد از اين كه مى گويد قصد كند روضه شريفه را و نماز تحيت بخواند، مى گويد: «ثم ياءتى القبر الشريف من جهة راءسه»؛ يعنى بيايد به طرف قبر شريف از طرف سر آن حضرت و تصريح نمى كند كه پشت به قبله كند بلكه مى گويد آمدن از طرف راءس شريف ، به ادب سزاوارتر است ؛ بنابراين ، اگر رو به طرف سر مبارك بايستد، طرف راست او رو به قبله مى شود و مقصود از روضه ، ما بين قبر و منبر است چنان كه در بسيارى از كلمات به آن تصريح شده و رواياتى از رسول خدا در توضيح آن نقل شده است ؛ مانند آن چه را كه حفص بن عاصم از ابى هريره نقل نموده كه گفت :
«قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة و منبر على حوضى»؛ (١٠٦)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ما بين قبر و منبر من ، باغى از باغ هاى بهشت است و منبرم روى حوض من است .
بخارى از ابو هريره نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة و منبرى على حوضى »؛ (١٠٧)
ما بين خانه و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است و منبرم روى حوض من است .
و در حاشيه رد المختار ابن عابدين (١٠٨) گفته است : «روضه» بر جميع مسجد نبوى اطلاق مى شود همان طور كه بر ما بين قبر و منبر اطلاق مى شود؛ بعضى از علما هم بدان تصريح نموده اند بر اين معنا ظاهر مى شود معناى «تجاه وجه صاحب الرساله صلى الله عليه و آله»، زيرا بنابر معناى اول - كه مقصود از روضه ، بين قبر و منبر باشد - نمى شود مقابل صورت حضرت قرار گرفت ، چون جايى كه زائر در برابر صورت قرار مى گيرد، خارج از روضه به معناى اول است .
خلاصه ، كسى كه بخواهد در برابر صورت حضرت رسول بايستد، قهراً خارج از روضه به معناى اول است ، چون معناى معروف روضه بين قبر است و منبر، بالاى سر حضرت است نه رو به روى حضرت ، پس اين كه در كلمات علما و فتاواى همه آمده است : «قصد مى كنى روضه را و برابر صورت حضرت قرار مى گيرى» بايد منظور آنان از روضه جميع مسجد باشد.
اولاً: اين استدلال صحيح نيست ، زيرا اكثر كسانى كه گفته اند قصد مى كنى روضه منوره را وارد روضه مى شوى ، تصريح كرده اند مقصود از آن ما بين قبر و منبر است كه حديث ابو هريره نيز بر آن دلالت دارد.
ثانياً: مقصود از اين كه گفته اند: «در برابر صورت حضرت قرار مى گيرى» نه اين است كه وقتى در روضه حضرت هستى در برابر صورت قرار بگير تا گفته شود قرار گرفتن در برابر صورت در روضه ممكن نيست بلكه منظور آن است كه پس از وارد شدن در روضه و خواندن نماز نزد منبر، يا در مصلاى پيغمبر، از آن خارج مى شوى و مى روى در مقابل صورت قرار مى گيرى در حالى كه پشت تو به قبله است و لذا در اكثر اين كلمات گفته اند: «ثم ياءتى القبر الشريف» و عطف به «ثم» دلالت بر تاءخير دارد.
يا گفته اند: «اتجه إ لى القبر الشريف» و نظاير آن كه هيچ دلالتى بر اين كه از روضه به معناى معروف ؛ يعنى بين قبر و منبر خارج نمى شود، ندارد و با اين كه از روضه خارج شود و بيايد رو به روى صورت مبارك و پشت به قبله بايستد، سازگار است .
نكته دوم : در اين جهت اختلافى نيست كه زائر، سلام و زيارت را رو به روى قبر مى خواند؛ حال چه پشت به قبله باشد و در برابر صورت قرار گيرد يا آن كه از طرف سر مبارك رو به روى قبر بايستد و قبله در طرف راست او قرار گيرد؛ چنان كه شيعه و بسيارى از اهل سنت اين گونه مى ايستند و زيارت مى خوانند؛ ولى آيا دعا را هم مى تواند رو به روى قبر شريف بخواند و يا آن كه حتماً بايد از قبر منحرف شود و رو به قبله بايستد و دعا بخواند؟
در پاسخ اين سؤ ال وهابى ها به پيروى از ابن تيميه مى گويند: «براى دعا بايد رو به قبله بايستد و جايز نيست رو به قبر باشد و از خدا مطلبى بخواهد». ابن تيميه در رساله «زيارة القبور» مى گويد: «إ ن الصحابة كانوا إ ذا جاؤ ا عند قبر النبى صلى الله عليه و آله يسلمون عليه فإ ذا اءرادوا الدعاء لم يدعوا الله مستقبلى القبر الشريف بل ينحرفون و يستقبلون القبلة و يدعون الله وحده كما فى سائر البقاع»؛ (١٠٩ )
هنگامى كه صحابه نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمدند، بر آن حضرت سلام مى كردند و زمانى كه قصد دعا كردن داشتند، رو به قبر شريف دعا نمى كردند بلكه منحرف شده و رو به قبله نموده و مانند ساير اماكن مقدس ، تنها خدا را مى خواندند.
ولى در بحث توسل متجاوز از ده مورد از اقوال فقهاى مالكى ، حنبلى ، حنفى ، شافعى و غير آنها نقل كرديم كه گفته بودند رو به قبر ايستادن براى دعا جايز و يا افضل است . مخصوصاً به مكالمه و گفت وگويى كه بين مالك و منصور دوانيقى خليفه عباسى در حرم مطهر واقع شده است ، بايد توجه نمود، زيرا ابو جعفر منصور از مالك ، پيشواى مذهب مالكى - كه از تابعين فقهاى به نام و معروف اهل سنت است - سؤ ال مى كند كه آيا رو به قبله بايستم و دعا بخوانم يا رو به قبر پيامبر؟ او در جواب گفت : «لم تصرف وجهك عنه ... ؛ چرا صورت خود را از قبر برگردانى و حال آن كه او وسيله تو است و وسيله پدر تو آدم است به سوى خداوند تا روز قيامت بلكه رو به قبر بايست و او را شفيع خود قرار ده .» (١١٠)
گويا ابن تيميه گمان كرده بود كه رو به قبر پيامبر اگر از خدا چيزى درخواست نمايد و دعا كند شرك است ؛ لذا گفته رو به قبله نمايد و خدا را به تنهايى بخواند، در صورتى كه قرآن فرمود: (... فاءينما تولوا فثم وجه الله ...) و هيچ ملازمه اى بين رو به روى قبر ايستادن و دعا نمودن با شرك و توجه به غير او نيست براى توضيح بيشتر به مبحث قول و جوابى كه از ابن تيميه داده ايم مراجعه شود.
١٣. «فايده : بعد از انجام حج ، زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله مؤ كد است ؛ به دليل حديث طبرانى كه حضرت فرمود: هر كس حج خانه خدا را به جا آورد ولى مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است . و در روايتى دارد كه حضرت فرمود: هر كس حج به جا آورد سپس قبر مرا زيارت كند، مانند كسى است كه در حال حيات مرا زيارت نموده است .
سزاوار است كسى كه قصد زيارت مدينه منوره را دارد، دو چيز را قصد كند: اول زيارت مسجد نبوى است به دليل آن چه درباره فضيلت مساجد سه گانه گذشت (جز براى سه مسجد بار سفر نبنديد: مسجد من (پيامبر)، مسجد الحرام و مسجد الاقصى .) دوم : زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله كه اين زيارت با فضيلت ترين مستحبات و برترين وسيله قرب به خداست و براى به دست آوردن شفاعت و مجاورت پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت ، ما را كافى است . و هنگامى كه زائر، ديوار مدينه را ديد، با صداى بلند بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات و درود بفرستد، سپس بگويد: خدايا! اين حرم پيامبر تو است ، پس آن را حافظ من از آتش جهنم و امان از عذاب و بدحسابى من قرار ده . وقتى داخل مدينه شد بگويد: خدايا! اى پروردگار آسمان ها و آن چه سايه افكنده و اى پروردگار زمين و آن چه برافراشته ! و اى پروردگار بادها و آن چه پراكنده ! از تو خير و نيكى اين شهر و اهل آن و آن چه در آن است را مى خواهم و از شر آن و آن چه در آن است و شر اهل آن به تو پناه مى برم . خدايا! اين حرم فرستاده توست ، پس داخل شدن من در آن را حافظ من از آتش جهنم و امان از عذاب و حساب بد قرار ده .
وقتى كه در جايى مستقر شد؛ غسل مى كند و زيباترين لباس هايش را مى پوشد و با خوش بوترين عطرها خود را معطر مى كند، سپس در حالت خشوع و تواضع ، به سوى مسجد مى رود، سپس با رعايت آداب دخول مسجد كه در باب مسجد گذشت ، وارد مسجد مى شود، دو ركعت نماز تحيت مسجد مى خواند، سپس بلند شده به طرف قبر شريف (پيامبر)، رو به قبر و پشت به قبله در باطن و ظاهر با حالت تواضع و خاشعانه بايستد و عرض كند: سلام بر تو اى پيامبر خدا! سلام بر تو اى فرستاده خدا! سلام بر تو اى اولين آفريده خدا و آخرين فرستاده خدا! سپس از طرف راستش ، يك قدم عقب مى رود و مى ايستد، آن گاه مى گويد: سلام و رحمت خدا و بركاتش بر تو اى ابوبكر! سپس يك قدم ديگر عقب مى رود و مى ايستد، آن گاه مى گويد: سلام و رحمت خدا و بركاتش بر تو اى عمر! سپس به جاى اولش برگشته و مى ايستد آن گاه سوره هاى فاتحه و يس يا هر چه از قرآن مى تواند، مى خواند و ثواب آنها را به روح پيامبر صلى الله عليه و آله و دو همراه بزرگوارش هديه مى كند، براى خود و پدر و مادر و دوستانش و همه مسلمانان دعا مى كند و براى آنان خير دنيا و آخرت طلب مى كند و بعد از نماز، بهترين عبادت در اين حرم متين و پاك ، قرائت قرآن است كه در آن نازل شده و نيز درود فرستادن بر صاحب قبرى است كه در آن مى باشد». (١١١)
نكته قابل توجه در اين كلام اين است كه مى گويد: «ينبغى لمن اءراد زيارة المدينة المنورة اءن يقصد شيئين»؛
سزاوار است براى كسى كه قصد زيارت مدينه را دارد اين كه دو چيز را قصد كند: يكى زيارت مسجد و ديگرى زيارت قبر پيغمبر.
بنابراين ، اگر تنها قصد زيارت نمايد و براى زيارت سفر كند نيز مانعى ندارد؛ ولى بهتر آن است كه دو چيز را (باهم) قصد كند.

دعا و تبرك جستن به منبر پيامبر صلى الله عليه و آله

١. سمهودى در آداب روضه منوره و حرم پيغمبر مى نويسد:
«يكى از آداب روضه منوره و حرم پيامبر اين است كه نزد منبر شريف حضرت آمده و بايستد و خدا را بخواند و او را به خاطر اين كه در كارش ‍ آسانى قرار داده ، حمد و سپاس گويد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله درود فرستد و همه نيكى ها را از خدا بخواهد و به او پناه برد، همان طورى كه ابن عساكر گفته است . در ادامه آن ، اقشهرى مى گويد: مردانى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم وقتى كه در مسجد (پيامبر) بودند مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبه جلو منبر را گرفته و رو به قبله ايستادند و دعا خواندند».
و عياض در كتاب الشفاء از ابى قسيط و عتبى مى نويسد: «اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره وقتى كه در مسجد (پيامبر) بودند، قبه منبر را كه به سمت قبر بود، با دستان خود مى گرفتند و رو به قبله دعا مى كردند.» (١١٢)
ابوبكر اثرم مى گويد: «به ابو عبدالله (احمد بن حنبل) گفتم : آيا لمس و مسح كردن قبر پيامبر جايز است ؟ گفت : نمى دانم . گفتم : منبر چطور؟ گفت : آرى ، در اين باره روايتى است كه آن را از ابن ابى فديك از ابن ابى ذئب از ابن عمر نقل مى كنند كه او (ابن عمر) منبر را مسح مى كرد. اين مطلب (مسح كردن) را از سعيد بن مسيب درباره قبه منبر قبل از سوختن آن ، نقل كرده اند و از يحيى بن سعيد استاد مالك روايت شده است وقتى كه او قصد خارج شدن به سوى عراق كرد، نزد منبر آمد و آن را مسح نموده و دعا كرد و من ديدم كه او اين كار را تحسين مى كرد». (١١٣)
٢. در فصلى از كتاب شرح الكبير چنين آمده است :
«مسح كردن و بوسيدن ديوار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب نيست (تا اين كه مى گويد:) اما درباره مسح كردن منبر، روايتى وارد شده است كه آن را ابراهيم بن عبدالله بن عبدالقارى نقل كرده و در آن دارد كه او، ابن عمر را ديد كه به جاى گاه نشستن پيامبر صلى الله عليه و آله روى منبر، دست گذاشت ، سپس دستش را بر صورت نهاد». (١١٤)
٣. بهوتى نيز همين روايت را از ابن عمر نقل كرده است . (١١٥)
٤. شوكانى آورده است : «از امام احمد درباره بوسيدن منبر و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال شد و او اين مسئله را بى اشكال دانست ؛ ولى بعضى از اصحاب او صحت آن را بعيد شمرده اند». (١١٦)
٥. از ابن حجر نيز مطلب چنين نقل شده است ، (١١٧) كه در شرح الكبير ابن قدامه از اثرم نقل شده است :
«اءما المنبر فقد جاء فيه مارواه ابراهيم بن عبدالله بن عبدالقارى اءنه نظر إ لى ابن عمر و هو يضع يده على مقعد النبى صلى الله عليه و آله من المنبر ثم يضعها على وجهه»؛ (١١٨)
اما درباره (مسح) منبر، ابراهيم بن عبدالله بن عبدالقارى روايت كرده است كه او ابن عمر را ديد كه دست بر محل نشستن پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى منبر گذاشت ، سپس دستش را روى صورت نهاد.

طواف در اطراف قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله

از نظر اهل سنت ، طواف در اطراف قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله حرام و از آن نهى شده است ، اينك به چند مورد در اين زمينه اشاره مى شود:
١. در كتاب حواشى شروانى و عبادى مى نويسد: «و ينبغى المحافظة على الصلاة فى مسجده الذى كان فى زمنه فالصلاة فيه بالف صلاة و ليحذر من الطواف بقبره عليه الصلاة و السلام و من الصلاة داخل الحجرة بقصد تعظيمه»؛ (١١٩)
سزاوار است محافظت و به جا آوردن نماز در مسجد كه در زمان پيامبر بود؛ چون نماز در آن ، برابر هزار نماز است ؛ اما از طواف كردن قبر پيامبر بايد پرهيز شود و هم چنين از نماز خواندن در داخل حجره به قصد تعظيم آن حضرت ، بايد برحذر بود.
در اين عبارت ، تعبير به : «وليحذر» دلالت بر نهى با تاءكيد دارد و ظاهر آن اطلاق دارد كه به هر نوع قصد و انگيزه اى بايد از طواف به قبر و دور گرديدن آن برحذر باشد، زيرا در مورد نماز خواندن در حجره منوره (خانه پيامبر و محل قبر آن حضرت در آن زمان ها باز بوده و امكان رفتن در حجره و نماز خواندن در آن بوده است) مقيد نموده است آن را به قصد تعظيم ولى طواف را مطلق ، مورد نهى و تحذير قرار داده است .
٢. محى الدين نووى مى نويسد:
«فرع : لا يجوز اءن يطاف بقبره صلى الله عليه و آله ...»؛ (١٢٠)
فرع : طواف كردن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست ...
٣. محمد بن شربينى نيز چنين مى گويد:
«و ليحذر من الطواف بقبره صلى الله عليه و آله و من الصلاة داخل الحجرة بقصد تعظيمه»؛ (١٢١)
از طواف كردن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله بايد دورى كرد و نيز بايد از نماز خواندن در داخل حجره به قصد تعظيم آن حضرت برحذر بود.
٤. سمهودى در آداب حرم مطهر نبوى مى نويسد: «و منها اءن يجتنب لمس الجدار، و تقبيله ، و الطواف به ، و الصلاة إ ليه ، قال النووى : لا يجوز اءن يطاف بقبره صلى الله عليه و آله»؛ (١٢٢)
و از لمس كردن و بوسيدن ديوار قبر پيامبر و طواف كردن آن و نماز خواندن به سوى آن ، بايد اجتناب نمود. نووى مى گويد: طواف كردن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست .
٥. در تحفة ابن عساكر است : «ليس من السنة اءن يمس جدار القبر المقدس ، و لا اءن يقبله ، و لا يطوف به كما يفعله الجهال ، بل يكره ذلك ، و لا يجوز»؛ (١٢٣)
لمس كردن قبر مقدس (پيامبر) و بوسيدن ، از سنت نيست طواف كردن قبر نيز از سنت نيست ، چنان كه جاهلان انجام مى دهند بلكه اين كار، مكروه است و جايز نيست .
٦. بهوتى مى نويسد:
«شيخ مى گويد: طواف كردن غير بيت عتيق (كعبه) نزد همه به اتفاق حرام است .» (١٢٤)

انواع طواف به قبر

طواف قبر رسول خدا يا ساير مشاهد مشرفه و قبور انبيا و ائمه و اوليا از نظر قصد و عنوانى كه طواف كننده دارد، ممكن است چند نوع انجام گيرد:
الف - به عنوان عبادت ، همان گونه كه طواف خانه خدا را انجام مى دهد كه يكى از عبادات است ، به اين عنوان اگر كسى دور قبرى طواف نمايد، بدعت و حرام است و طواف كردن به اين قصد و عنوان ، مخصوص كعبه است و بس .
ب - طواف نه به عنوان عبادت ، بلكه به قصد اين باشد كه مستحب و مطلوب است ؛ چون ممكن است عملى عبادى نباشد و صحت آن متوقف بر قصد قربت نباشد؛ ولى به آن امر شده باشد، با هر قصدى كه انجام دهد مطلوب است .
اين نوع نيز بدعت و با اين قصد انجام دادن آن صحيح نيست ؛ مانند هر نوع عملى كه به قصد ورود و استحباب انجام گيرد در حالى كه امرى بدان نشده و با اين فرض ، شخصى به عنوان يك عمل مطلوب و محبوب (نه عبادت) انجام دهد.
ج - شخص طواف كننده فقط به قصد اين كه صاحب اين قبر، محبوب اوست و روى علاقه به او و دور آن مى گردد، نه به قصد عبادت ؛ مانند كسى كه دور فرزند خود يا دوست خود مى چرخد و گاهى هم بر زبان مى آورد كه دورت بگردم يا فدايت شوم !
اين نوع از طواف و چرخيدن كه هيچ نوع شائبه عبادت و يا مطلوبيت شرعى ندارد و معمولاً مقيد به اين كه چند بار باشد تا دور تمام شود نيست ، ممكن است گفته شود عملى لغو، و بى فايده است و ثواب و پاداشى بر آن مترتب نيست ، فقط يك نوع اظهار محبت و علاقه است كه نشان مى دهد؛ چرا و به چه دليل حرام باشد؟ زيرا حكم به حرمت و عدم جواز چيزى ، نياز به دليل دارد. گويا اينها كه طواف را حرام و غير جايز دانسته اند، قصدشان همان نوع اول و به عنوان عبادت بوده است در حالى كه عوام و كسانى كه بر قبور انبياء، ائمه و اوليا طواف مى كنند اصلاً آن را به عنوان عبادت انجام نمى دهند در اين كلمات ياد شده هم ، هيچ اشاره اى به دليل حرمت و نهى از آن نكرده اند.
د - نوع ديگر اين كه به قصد تبرك انجام دهد نه عبادت . گفته شد كه تبرك به آن چه به پيغمبر ارتباط و بستگى داشته ، جزء سيره مسلمان ها در صدر اول بوده و قبر و ضريح هم از اين جهت كه در برگيرنده جسم رسول خداست ، مردم با طواف در اطراف آن ، خود را متبرك مى كنند.

بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله

در اين موارد، در كتاب هاى فقهى اهل سنت چند قول ديده مى شود:
١. قول به عدم استحباب ؛
٢. قول به كراهت يا كراهت شديد؛
٣. قول به حرمت ؛
٤. قول به جواز و نداشتن كراهت .
اينك به مواردى از اين اقوال اشاره مى شود:
قول اول : عدم استحباب
عبدالرحمان بن قدامه مى نويسد:
«مسح كردن ديوار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و بوسيدن آن مستحب نيست . احمد رحمه الله مى گويد: آن را نمى شناسم . اثرم مى گويد: اهل علم مدينه را ديدم كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را لمس نمى كنند بلكه در كنارى مى ايستند و سلام مى كنند. ابو عبدالله مى گويد: ابن عمر نيز اين چنين انجام مى داد. او مى گويد: اما درباره منبر، ابراهيم بن عبدالله بن عبدالقارى روايت مى كند كه او، ابن عمر را ديد كه دستش را بر محل نشستن پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى منبر مى گذاشت و سپس دست خود را بر صورتش مى نهاد». (١٢٥)
در اين عبارت ها فقط به عدم استحباب تصريح شده ، ولى مسح منبر به دليل آن چه از ابن عمر نقل شده ، از آن استثنا شده است .
قول دوم : كراهت
در حواشى شروانى و عبادى مى نويسد:
«چسباندن پشت و شكم به ديوار قبر (پيامبر) و نيز مسح آن با دست و بوسيدن آن كراهت شديد دارد بلكه ادب اقتضا مى كند كه از قبر، دور باشد به همان طورى كه در زمان حيات ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله را درك مى كرد.» (١٢٦)
سپس مى افزايد: «بلى ، اگر به قصد تبرك ، ضريح (پيامبر و ديگران) را ببوسند كراهت ندارد؛ چنان كه والد رحمه الله (پدر مؤ لف كتاب حواشى الشروانى و العبادى) به آن فتوا داده است ، پس محتمل است همان معيار در اين مسئله (مسح و بوسيدن قبر) نيز مبنا قرار بگيرد. و محتمل هم است كه بين اين دو مسئله فرق باشد؛ به دليل اين كه اصحاب در اين مورد به علت دورى جستن از تشابه به نصارا از تعظيم كردن پيامبر پرهيز نمودند؛ چون نصارا در تعظيم حضرت عيسى عليه السلام آن چنان مبالغه كردند كه درباره او ادعاى خدايى نمودند و به همين جهت ، علما، مردم را از نماز خواندن در داخل حجره به قصد تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله اكيداً به طور كلى بر حذر داشتند.» (١٢٧)
محى الدين نووى مى نويسد:
«ابو موسى مى گويد: امام ابوالحسن محمد بن مرزوق زعفرانى - كه از فقهاى محقق بود - در باب جنائز كتابش گفته است : (زائر) نبايد با دستش ‍ قبر را لمس كند و نبايد آن را ببوسد. و در گذشته سنت چنين بود. او گفته است : استلام قبور و بوسيدن آنها، امروز كار عوام است كه شرعاً از بدعت هاى ناپسند مى باشد و سزاوار است از آن اجتناب و از فاعل آن ، نهى شود. او گفته است : هر كس قصد سلام كردن بر ميت داشته باشد، از طرف صورت بر او. سلام كند و اگر بخواهد دعا كند، بايد جاى خود را تغيير داده و رو به قبله دعا كند».
«ابو موسى مى گويد: فقهاى متبحر خراسانى گفته اند: در زيارت قبور مستحب است اين كه : (زائر) پشت به قبله و رو به صورت ميت بايستد. سلام كند ولى قبر را مسح نكند و نبوسد و آن را مس نكند؛ چون كه اين ، عادت نصارا مى باشد (مى گويد:) و آن چه را ذكر كرده اند صحيح است ؛ به دليل اين كه نهى كردن از تعظيم قبور، صحيح است . و وقتى كه استلام دو ركن شامى كعبه مستحب نباشد؛ چون سنت نبوده با اين كه استلام دو ركن ديگر آن مستحب است ، پس ، مس قبور به طريق اولى مستحب نمى شود (چون از اول ، سنت نبوده) و خدا داناتر است .» (١٢٨)
بعضى از تعبيرات كلام (ابوالحسن محمد بن مرزوق زعفرانى) بر تحريم اين گونه امور دلالت مى كند؛ مانند اين كه مى گويد: «من المبتدعات المنكرة شرعاً ينبغى تجنب فعله و ينهى فاعله»، ولى كلام خود نووى دلالت بر كراهت دارد كه در ذيل خواهد آمد.
محى الدين نووى مى نويسد:
«...بمخالفة كثيرين من العوام و فعلهم ذلك فان الاقتداء و العمل انما يكون بالا حاديث الصحيحة و اقوال العلماء و لا يلتفت إ لى محدثات العوام و غيرهم و جهالاتهم»؛ (١٢٩)
طواف قبر پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست و چسباندن پشت و شكم به ديوار قبر مكروه است ؛ اين سخن ابو عبيدالله حليمى و ديگران است و گفته اند: مسح با دست و بوسيدن قبر پيامبر مكروه است ؛ بلكه ادب اقتضا مى كند كه از قبر دور باشد همان طورى كه در حال حيات ، در محضر پيامبر مى ايستاد. اين سخن درستى است كه علما گفته اند و بر آن اجماع و اتفاق نموده اند و نبايد به مخالفت و عمل بسيارى از عوام ، گول خورد؛ چون عملى صحيح است كه مطابق با احاديث صحيح و اقوال علما باشد و نبايد به سخنان و جهالت هاى عوام و غير آنها اعتنا كرد.
محمد بن شربينى در اين باره مى نويسد:
«و يكره إ لصاق الظهر و البطن بجدار القبر كراهة شديدة و يكره مسحه باليد و تقبيله بل الا دب ان يبعد عنه كما لو كان بحضرته صلى الله عليه و آله فى حياته»؛ (١٣٠)
چسباندن پشت و شكم به ديوار قبر پيامبر كراهت شديد دارد و مسح با دست و بوسيدن آن نيز مكروه است بلكه ادب اقتضا دارد كه از قبر دور باشد، چنان كه در حال حيات ؛ در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله مى ايستاد.
بهوتى نيز چنين مى نويسد:
«در كتاب شرح و شرح المنتهى گفته است : نبايد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و ديوار آن مسح و مس شود و نبايد سينه را به آن چسبانيد و نبايد آن را بوسيد؛ يعنى اين كارها مكروه است ؛ چون در آنها نوعى بى ادبى كردن و بدعت است . اثرم گفته است : علماى مدينه را ديديم كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مس نمى كردند بلكه در كنارى ايستاده و سلام مى كردند. ابو عبدالله مى گويد: از ابن عمر روايت شده است كه دستش را بر محل نشستن پيامبر بر روى منبر گذاشته و سپس آن دست را بر صورتش مى نهاد». (١٣١)
قول سوم : حرمت
بهوتى در ادامه بحث مى نويسد:
«... شيخ گفته است : طواف غير بيت عتيق (كعبه) به اتفاق (نزد همه) حرام است . و گفته است : علما اتفاق دارند كه نبايد قبر را بوسيد و مسح كرد؛ چون اين عمل شرك است و شرك را خدا نمى بخشد هر چند كوچك باشد. ابو الوفاء على بن عقيل و ابو الفرج عبدالرحمان ابن جوزى گفته اند: به قصد دعا، قبور را زيارت كردن مكروه است ؛ بنابراين ، براى اين جهت سفر كردن درست نيست . شيخ گفته است : وقوف نزد قبور براى دعا كردن مكروه است .» (١٣٢)
٢. شيخ سيد سابق در اين باره مى نويسد:
«از مسح كردن حجره ؛ يعنى قبر و بوسيدن آن اجتناب نمايند، زيرا آنها از مواردى است كه رسول خدا نهى فرموده است . ابو داوود از ابو هريره روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خانه هاى خود را قبر قرار ندهيد و قبر مرا عيد و محل آمد و رفت قرار ندهيد؛ ولى بر من درود بفرستيد؛ چون كه سلام و درود شما هر جا كه باشيد، به من مى رسد. عبدالله بن حسن ، مردى را ديد كه قصد دعا كردن نزد قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشت . به او گفت : اى مرد! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قبر مرا عيد و محل آمد و رفت خود قرار ندهيد بلكه بر من درود بفرستيد؛ چون كه سلام شما هر جا كه باشيد بر من مى رسد؛ اى مرد! از اين جهت بين تو و كسى كه در آندلس است فرقى نيست». (١٣٣)
٣. در قول به كراهت از ابوالحسن محمد بن مرزوق زعفرانى عبارت هايى نقل گرديد كه ظاهر در حرمت بود و بوسيدن و دست كشيدن به قبر را از مبدعات منكرات شرعى شمرده بود.
٤. سمهودى مى گويد:
«مس كردن مشاهد (قبور انبيا و اوليا و بزرگان دين) و بوسيدن آنها از نصارا و يهود است . و اقشهرى مى گويد: زعفرانى در كتابش گفته است : دست گذاشتن روى قبر و مس كردن و بوسيدن آن را بدعت هايى است كه شرعاً ناپسند است . و روايت شده است كه انس بن مالك وقتى مردى را ديد كه دست روى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده او را نهى كرد و گفت : اين عمل در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوده است مالك و شافعى و احمد آن را شديداً ناپسند شمرده اند». (١٣٤)
البته در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاردن دست در خصوص قبر آن حضرت هرگز اتفاق نيفتاده است و سالبه به انتفاى موضوع است و اگر مقصود گذاردن دست به مطلق قبور باشد - چنان كه ظاهر استدلال اين است - ممكن است جواب داده شود كه فرق است بين قبر رسول خدا و ساير قبور، پس نمى توان به آن بر نفى گذاردن دست بر قبر رسول خدا استدلال نمود.
٥. و در تحفه ابن عساكر آمده است :
«مس كردن قبر مقدس (پيامبر) و بوسيدن و طواف نمودن آن ، چنان كه جاهلان انجام مى دهند، از سنت نيست بلكه اينها مكروه است و جايز نيست و دور از قبر ايستادن ، به احترام نمودن نزديك تر است . سپس از طريق ابو نعيم روايت كرده و مى گويد: عبدالله بن جعفر بن فارس ما را خبر داد كه ابو جعفر محمد بن عاصم ما را حديث نمود كه ابو اسامه از عبيدالله از نافع ما را حديث نمود كه ابن عمر زياد مس كردن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مكروه مى شمرد». (١٣٥)
اين روايت دلالت مى كند بر اين كه كثرت و زياد دست كشيدن به قبر پيغمبر نزد ابن عمر كراهت داشته است .
در پاسخ به قول سوم مى گوييم : براى قول به تحريم ، استدلال شده است به امورى كه مخدوش و بى اساس به نظر مى رسند كه ذيلاً به آنها اشاره مى شود:
١. در كشاف القناع استدلال شده است به اين كه : «مسح قبر و بوسيدن آن جايز نيست ؛ چون شرك است و شرك اگرچه كوچك هم باشد، آمرزيده نمى شود». (١٣٦)
لابد منظورشان شرك در عبادت است نه انواع ديگر شرك و همان طور كه در ابتداى اين مبحث گفته شد و در بحث هاى توسل و دعا گفته مى شود هيچ يك از اين اعمال طواف ، بوسيدن و مسح قبر، عبادت نيستند و اين تعظيم و تكريم به عنوان عبادت انجام نمى شود و پيغمبر و يا قبر، منبر و ستون را خدا و معبود نمى داند و او را عبادت نمى كند تا شرك در عبادت باشد. پاره اى از اين اعمال را برخى خلاف ادب و احترام مى دانند و چيزى كه خلاف ادب و احترام باشد در خصوص صاحب قبر، چگونه مى شود عبادت او محسوب شود؟!
٢. شيخ سيد سابق ، دليل حرمت بوسيدن قبر و حجره پيامبر صلى الله عليه و آله را نهى رسول خدا قرار داده و به روايتى كه ابو داوود از ابى هريره نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: «لا تجعلوا بيوتكم قبوراً و لا تجعلوا قبرى عيداً» استدلال نموده است . (١٣٧)
ولى هيچ يك از اين روايات ، دلالت بر نهى از بوسيدن ، مس و طواف به قصد تبرك ندارد؛ اما روايت «لا تتخذوا قبرى عيدا - لا تجعلوا قبرى عيدا» چند احتمال در آن وجود دارد:
الف - معناى آن اين باشد كه اجتماع نزد قبر را در روز معين و با هيئت مخصوص ، قرار ندهيد.
ب - مراد آن باشد كه زيارت قبر را در سال يك بار قرار ندهيد همان گونه كه يك بار در سال عيد، قرار مى دهيد؛ يعنى قبر مرا مانند عيد قرار ندهيد كه يك بار اجتماع و زيارت كنيد، بلكه زياد آن را زيارت نماييد. علامه امينى مى فرمايد: «اعلام قوم ، اين گونه معنا نموده اند».
٣. استدلال شده است بر حرمت مس و بوسيدن به اين كه بدعت و از منكرات شرعى است . (١٣٨)
در جواب اين استدلال بايد گفت : در بيان قول چهارم ، ادله اى كه براى مشروعيت و جواز ذكر مى شود، دليل بر مشروعيت و منكر نبودن اين گونه امور است كه بزرگانى از صحابه مانند: ابو ايوب انصارى ، بلال حبشى مؤ ذن رسول خدا و فاطمه دختر رسول خدا به اين گونه امور عمل كرده اند و اين تابعين كسانى مانند ابن عمر و ديگران با مس قبر رسول خدا تبرك مى جستند و دست بر آن مى گذاشتند و مى بوسيدند.
هم چنين از احمد بن حنبل ، جواز بوسيدن و مس قبر رسول خدا نقل شده كه همه اين موارد در قول چهارم نقل خواهد شد.
در بحث توسل ، به اثبات مى رسد كه نبود دليل بر نهى و حرمت شى ء، شرعاً و عقلاً دليل بر جواز آن است و نيازى به نص و تصريح بر جواز نيست و اصل در اشيا حرمت و عدم جواز نيست بلكه عكس آن مى باشد. گذشته از اين كه ادله جواز، دليل بر جواز است و عموم جواز تبرك به چيزهايى كه منضم به پيغمبر هستند از جمله قبرى كه در برگيرنده جسد رسول خداست ، در اثبات جواز كافى است .
٤. از جمله ادله اى كه بر حرمت ذكر شد، نقلى است از مالك ، شافعى و احمد شده كه اينها دست گذاردن بر قبر را، ناروا مى دانستند.


۴
مبحث پنجم : آثار زيارت
اين نقل با آن چه عبدالله بن حنبل از پدرش نقل نموده متعارض است . از احمد بن حنبل راجع به بوسيدن قبر و منبر سؤ ال شد. در جواب گفت : جايز است و مانعى ندارد، هم چنين از بعضى علماى شافعى نقل شده كه بوسيدن قبور صالحين ، مانعى ندارد.
٥. در تحفه ابن عساكر براى كراهت بلكه حرمت و عدم جواز بوسيدن و مس قبر و طواف به روايتى از نافع استدلال شده است ، او گفته ابن عمر كراهت داشت از اين كه قبر پيغمبر را زياد مس نمايند. نيز گفته بود: «از سنت نيست مس و بوسيدن ديوار قبر و طواف در اطراف قبر». (١٣٩)
در پاسخ به اين استدلال بايد گفت : اگر روايت مذكور از ابن عمر باشد، اولاً: اين روايت فقط دلالت بر كراهت كثرت مس قبر پيامبر مى كند نه بر حرمت و عدم جواز و نه بر اصل كراهت ، بلكه بر كثرت آن دلالت دارد.
ثانياً: اين نقل ، در تعارض با كلام ديگرى است كه از ابن عمر نقل شده . «كان يضع يده اليمنى على القبر الشريف ؛ ابن عمر دست راست خود را بر قبر شريف مى گذاشت» و لفظ «كان» دلالت بر استمرار دارد. نيز اين نقل تعارض دارد با نقلى كه از بلال صحابى خاص رسول خدا شده است . و اگر دليل بر نفى سنت بودن ابن امور، عدم وجود نص خاص در اين موارد باشد، ادله اى كه در قول چهارم ذكر مى شود براى اثبات سنت بودن مس و تقبيل و نظاير آن كه تعظيم و تكريم رسول خداست ، كافى است .
ابن ماجه در سنن خود نقل كرده است كه ابابكر، پيغمبر را بوسيد در حالى كه مرده بود و بوسيدن قبر پيغمبر به منزله بوسيدن آن حضرت پس از مرگ اوست (١٤٠) و جايى كه بوسيدن قبر پدر و مادر مستحب و سنت باشد. بوسيدن قبر پيامبر به طريق اولى سنت است .
سيد محسن امين از كفاية الشعبى ، فناوى الغرائب ، مطالب المؤ منين و خزانة الرواية نقل مى كند كه گفته اند:
«بوسيدن قبر پدر و مادر اشكال ندارد، زيرا مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! من سوگند خورده ام كه آستانه درب بهشت و پيشانى حورالعين را ببوسم . حضرت به امر فرمود: پاى مادر و پيشانى پدر را ببوسد. عرض كردم : يا رسول الله ! اگر پدر و مادرم زنده نباشند چه كنم ؟ حضرت فرمود: قبرشان را ببوس . عرض كرد: اگر قبرشان را ندانم ، حضرت فرمود: دو تا خط بكش ؛ يكى را به نيت قبر مادر و ديگرى را به نيت قبر پدر، آن گاه آن دو را ببوس تا سوگند خود را نشكنى». (١٤١ )
٦. سمهودى از احياء العلوم غزالى نقل كرده است كه : «مس مشاهده و بوسيدن آنها از عادت نصارا و يهود است». (١٤٢)
در پاسخ گفته مى شود:
«اولاً: اين اعمال ؛ يعنى تبرك جستن به قبر رسول خدا و دست كشيدن بر قبر و منبر، عادت مسلمان ها و بزرگانى از اصحاب رسول خدا چون ابو ايوب انصارى و بلال و ابن عمر و ديگران از تابعين بوده است .
ثانياً: هر نوع عادتى از نصارا دليل بر حرمت آن نيست و اگر در شرع و عمل و سيره مسلمين دليلى بر جواز بود، صرف اين كه عادت يهود و نصارا هم بوده ، دليل بر تحريم نمى شود و اين گونه نيست كه هر عملى كه در بين امت ها و شرايع سابق رايج بوده ، چه به عنوان سنت و استحباب يا واجب يا اباحه و جواز، در شرع اسلام نسخ شده و حرام باشد.
٧. در تحفه ابن عساكر بعد از اين كه مى گويد: «مس ديوار قبر و بوسيدن و طواف همان گونه كه جهال و نادان ها انجام مى دهند، از سنت نيست بله مكروه بوده و جايز نيست»، مى گويد: «ايستادن از دور براى احترام به پيغمبر صلى الله عليه و آله بهتر است». (١٤٣)
نكته اسائه ادب براى قول به كراهت ، مناسب تر است ، همان گونه كه در قول دوم ؛ يعنى كراهت بوسيدن و مس قبر به اين دليل استدلال شده بود و در حواشى شروانى و عبادى و نووى در مجموع از ابو عبدالله حليمى نقل كرده بود و عمده دليل قول به كراهت نيز همين اسائه ادب و خلاف احترام است . و در پاره اى از كلمات استدلال شده بود به اين كه در حال حيات و حضور، احترام و ادب اقتضا مى كرد كه شخص ، دور بايستد و زياد توقف نكند.
در پاسخ اين دليل گفته مى شود كه اين نوع امور، به قصد تبرك و اظهار علاقه ، منافاتى با احترام و ادب ندارد و خلاف احترام نيست ، در حال حضور و حيات پيغمبر، بزرگ آن حضرت نشستن و دست ماليدن و بوسيدن بدن يا لباس آن حضرت براى تبرك ، خلاف ادب و احترام نبوده و اصحاب هم چنان مى كردند.
در رواياتى كه در مورد تبرك اصحاب به آب وضو و يا آبى كه به دست آن حضرت ريخته مى شد گذشت ، لازمه اش مس بدن پيغمبر و نزديك شدن به آن حضرت بود به نقل بخارى : پيغمبر وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را خواند و مردم برخاستند و دست پيغمبر را گرفتند و به صورت خود ماليدند، راوى اين خبر، ابو جحيفه مى گويد من هم دست پيغمبر را گرفتم و بر صورت خود گذاشتم ، ديدم كه از برف سردتر و از مشك خوش بوتراست ؛ بنابراين ، در زمان حيات هم اين گونه اعمال انجام مى شد و هيچ نوع خلاف احترام و ادب نبود، بعد از مرگ نيز گذاردن دست بر قبر و نظاير آن ، اسائه ادب و خلاف احترام نخواهد بود.
بايد توجه داشت عده اى از قائلين به كراهت مس قبر و بوسيدن آن ، بين قبر نبى صلى الله عليه و آله يا اوليا و بين قبور ديگران تفصيل داده و گفته اند: در مورد قبر پيغمبر و اوليا، اگر مس يا بوسيدن به قصد تبرك جستن باشد، مكروه نيست .
قول چهارم ، قول به جواز و عدم كراهت است :
١. ابن حجر در اين باره مى نويسد:
«بعضى از علما از جواز بوسيدن اركان كعبه ، جايز بودن بوسيدن هر كسى را كه مستحق تعظيم باشد از آدم و غير آن ، برداشت نموده اند؛ اما حكم بوسيدن دست آدمى ، در كتاب الادب مى آيد و اما درباره غير آدمى ، از امام احمد نقل شده است كه از او درباره حكم بوسيدن منبر و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال شد، او اين مسئله را بى اشكال دانست ؛ ولى بعضى از پيروان او صحيح بودن آن را بعيد شمرده اند. از ابن ابى صيف يمانى يكى از علماى شافعى مكه ، جواز بوسيدن مصحف (قرآن) و اجزاى حديث و قبور صالحان ، نقل شده است و توفيق از ناحيه خداست».
اين مطالب در كتاب شوكانى (١٤٤) از كتاب فتح البارى نيز شده است . (١٤٥)
٢. سمهودى مى نويسد: عز مى گويد: در كتاب العلل و السؤ الات عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش روايت اءبى على بن صوف را از او نقل كرده كه عبدالله گفت : «از پدرم درباره مردى كه منبر رسول الله صلى الله عليه و آله را مس مى كند و به آن تبرك مى جويد و آن را مى بوسد و همين كار با قبر آن حضرت به اميد ثواب انجام مى دهد، پرسيدم او گفت : اين كار اشكال ندارد. عز بن جماعه مى گويد: اين سخن ، اجماع منقول از نووى را باطل مى كند». مى گويم : نووى به نقل اجماع ، تصريح نكرده ، ليكن قوت كلامش اجماع را مى فهماند. (١٤٦)
٣. سبكى در مسئله زيارت در رد بر ابن تيميه مى گويد: «جايز نبودن مسح قبر، اجماعى نيست . در اخبار مدينه روايت شده است كه مروان بن حكم با مردى كه به قبر پيامبر ملتزم شده بود (به آن چسبيده بود) مواجه شد، مروان گردن او را گرفت و گفت : آيا مى دانى چه مى كنى ؟ آن مرد به مروان رو كرد و گفت : آرى ، من سراغ سنگ و خشت نيامده ام ، بلكه من به پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ام .» (١٤٧)
اين جريان را علامه امينى از داوود بن ابى صالح اين گونه نقل مى كند:
«روزى مروان بن حكم با مردى كه صورتش (پيشانى اش) را روى قبر (پيامبر) گذاشته بود، مواجه شد، مروان گردن او را گرفت و گفت : آيا مى دانى چه مى كنى ؟ آن كس ابو ايوب انصارى بود، به او رو كرد و گفت : آرى ، من سراغ سنگ نيامده ام ، بلكه به پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ام كه مى فرمود: هرگاه سرپرست دين ، اهل آن بود، بر دين گريه نكنيد وليكن بر دين بگرييد آن گاه نااهلان آن را عهده دار شوند». (١٤٨)
بعد علامه مى گويد: «اين جريان را حاكم در مستدرك (١٤٩) نقل كرده و آن را صحيح دانسته و عده اى ديگر (نيز) نقل نموده اند». و مى گويد: اين داستان به ما خبر مى دهد كه منع از توسل به قبور طاهره از زمان صحابه از بدعت هاى اموى هاست و از هيچ صحابى انكار توسل به قبر پيغمبر و تبرك به آن غير از زاده بنى اميه مروان حكم شنيده نشده است .» (١٥٠)
٤. سمهودى گويد:
«هنگامى كه بلال رضى الله عنه از شام براى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله مشرف شد، نزد قبر پيامبر آمد و نزد قبر گريه مى كرد و صورتش را بر آن مى ماليد. سند اين روايت خوب است». (١٥١)
علامه امينى داستان بلال را از ابن عساكر در تاريخ شام و حدود ده نفر از بزرگان اهل سنت نقل كرده است . (١٥٢)
در تحفه ابن عساكر از طاهر بن يحيى حسينى نقل شده كه گويد: «پدرم از جدم از جعفر بن محمد از پدرش از على رضى الله عنه برايم حديث نقل كرد كه فرمود: وقتى پيامبر به خاك سپرده شد، فاطمه - رضى الله تعالى عنها - بر سر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و مشتى از خاك قبر را گرفت و بر چشمانش گذاشت و گريه كرد و اين شعر را خواند:

ماذا على من شم تربة اءحمد اءن لا يشم مدى الزمان غواليا صبت على مصائب لو اءنها صبت على الا يام عدن لياليا
بر كسى كه تربت احمد (پيامبر) را ببويد باكى نيست اگر در طول زمان مشگ نبويد.
مصيبت هايى بر من وارد شد كه اگر بر روزها وارد مى شد، به شب ها بدل مى شدند. (١٥٣)
علامه امينى اين واقعه را از ابن جوزى در الوفاءابن سيد الناس در سيره نبويه ، (١٥٤) قسطلانى در المواهب ، القارى در شرح الشمائل ، (١٥٥) شبراوى در الا تحاف ، (١٥٦) الخالدى در صلح الا خوان ، (١٥٧) الحمزاوى در مشارق الانوار، (١٥٨) السيد احمد زينى دحلان در السيرة النبويه (١٥٩) و عده اى ديگر از بزرگان اهل سنت نقل كرده است . (١٦٠)
٥. خطيب بن حمله ذكر مى كند: «ابن عمر همواره دست راستش را روى قبر شريف پيامبر مى گذاشت و بلال دو طرف صورتش را نيز بر آن مى گذاشت . او سپس مى گويد: شكى نيست در اين كه شدت محبت بر جواز اين كار وا مى دارد (جايز بودن آن را اثبات مى كند) و مقصود از اين كارها صرفاً احترام و تعظيم كردن است و مراتب مردم به اختلاف درجاتشان دراين مسئله متفاوت است همان طور كه در زمان حيات حضرت ، مردم چنين بودند؛ بعضى از آنها وقتى پيامبر را مى ديدند، نمى توانستند خويشتن دارى كنند و چه بسا خود را به حضرت مى چسباندند و بعضى شكيبايى مى كردند و عقب تر مى ايستادند، همه اينها خير و نيكى است». (١٦١)
٦. ابن حجر گويد: «از احمد نقل شده كه از او درباره بوسيدن منبر و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال شد، او اين مسئله را بى اشكال دانست ؛ ولى بعضى از پيروانش صحت نقل اين سخن از او بعيد شمرده اند. و ابن ابى صيف يمانى يكى از علماى شافعى مكه ، جايز بودن بوسيدن مصحف (قرآن) و اجزاى حديث و قبور صالحان نقل شده است».
طيب ناشرى از محب طبرى نقل كرده است كه : آيا بوسيدن قبر و مس آن جايز است ؟ گفته است : «علماى صالح آن را انجام مى دادند» و اين شعر را خوانده است :
«اگر از سليمى نشانه و اثر ديديم ، براى آن اثر، هزار هزار سجده مى كرديم .»
و ديگرى گفته : به سرزمين ليلى مى گذرم و اين ديوار و آن خانه را مى بوسم ، اين محبت سرزمين نيست كه دلم را برده است ، بلكه عشق ساكن سرزمين است كه مرا دلباخته كرده است». (١٦٢)
٧. سمهودى مى گويد: «بعضى از ابى خيثمه نقل كرده اند كه او گفت : مصعب بن عبدالله براى ما نقل كرد كه اسماعيل بن يعقوب تيمى براى ما، در حديثى گفت : ابن منكدر، همواره با اصحاب خود مى نشست ، او گفت : ابن منكدر در سكوت به سر مى برد تا اين كه با آن حال از جا برمى خاست و صورتش را بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذاشت و بازمى گشت . از ناحيه ديگران به سبب اين عمل ، مورد سرزنش قرار گرفت ؛ وى گفت : همانا براى من ناراحتى پيش مى آيد، در اين حال از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله شفا طلب مى كنم . او در مكانى از صحن مسجد (پيامبر) روى زمين مى غلتيد و خود را مى ماليد و در آن جا خواب و استراحت مى كرد. به او گفته شد اين چه كارى است ؟ در جواب گفت : من پيامبر صلى الله عليه و آله را در اين جا ديدم (فكر مى كنم گفت در خواب ديدم»). (١٦٣)
٨. سمهودى مى گويد:
«در كتاب الاحياء است كه بعضى از علما مى گويد: اگر از گذاشتن دست روى قبر، مصافحه ميت را قصد نمايد، اميد است كه اشكالى نداشته باشد و در هر صورت ، تبعيت از قول جمهور علما سزاوارتر است». (١٦٤)
٩. «اجماع منعقد شده است بر فضيلت قبرى كه اعضاى شريف (پيامبر) را در بر دارد حتى بر كعبه معظمه هم فضيلت دارد و پس از آن بر فضيلت مكه و مدينه بر ساير بلاد اجماع كرده اند؛ اما در افضل بودن يكى از آن دو بر ديگرى اختلاف نموده اند؛ عمر بن خطاب و پسرش عبدالله و مالك بن انس و اكثر اهل مدينه به افضل بودن مدينه نظر داده اند و بعضى از آنان نيكو نظر داده و گفته اند كه : محل خلاف در غير كعبه شريف است ؛ چون فضيلت كعبه بر مدينه غير از مكانى كه پيكر پيامبر را در بردارد، اجماعى است و حكايت اجماعى بودن فضيلت مكان قبر پيامبر را قاضى عياض و قبل از او قاضى ابو وليد باجى نقل كرده است ؛ خطيب اين جمله هم را گفته است . نيز ابو يمن بن عساكر و غير ايشان اين مطلب را نقل كرده اند و به فضيلت كعبه شريفه تصريح نموده اند، تاج چنين نقل كرده است». (١٦٥)
از نقل اين اجماعات ، برترى مقدارى از زمين مدينه كه متضمن و در برگيرنده رسول خداست ؛ يعنى قبر شريف آن حضرت بر همه زمين ها حتى كعبه استفاده مى شود كه اين قطعه از زمين ؛ يعنى قبر شريف ، قطعه اى است با بركت و اشرف و افضل است حتى از مكه و زمين كعبه و به اعتبار اين كه اجزاى اين زمين ، متصل و در برگيرنده اعضاى رسول خداست ، تبرك جستن به قبر و امثال آن مانند تبرك جستن به لباس يا بصاق يا آب دست پيغمبر و يا تبرك جستن به اعضا و جسم آن حضرت است كه اصحاب رسول خدا به آنها متبرك مى شدند.
سمهودى از حسن حنبلى از مالك ، رئيس و امام مالكيه نقل مى كند با اين كه به سبب پيرى داراى ضعف و ناتوانى بود، ولى هرگز در زمين مدينه بر مركب سوار نمى شد و مى گفت : در مدينه اى كه در آن جسم رسول خدا مدفون است سوار نمى شوم و تا اين اندازه براى زمينى كه در برگيرنده رسول خداست ، احترام قائل بود.
١٠. داستان آمدن اعرابى سه روز بعد از دفن رسول خدا و انداختن خود بر روى قبر و ريختن خاك بر سر خود در بحث توسل ذكر شد، اين داستان از اميرالمؤ منين نقل گرديده و همه مسلمان ها و اصحاب ، ناظر بودند و به اين عمل ، كسى اعتراض و از آن نهى نكرد. اين جريان را علامه امينى از هشت كتاب از كتب اهل سنت نقل كرده است . (١٦٦)
١١. علامه احمد بن محمد مقرى مالكى (متوفى ١٠٤١) در كتاب فتح المتعال بصفة النعال ، به نقل از ولى الدين عراقى مى گويد: «ابو سيعد بن علا خبر داده است كه : در جزء قديمى كلام احمد بن حنبل كه به خط ابن ناصر و ديگر حفاظ است ، ديدم كه از امام احمد درباره بوسيدن قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال شد، او گفت : اشكال ندارد.
ابو سعيد گويد: آن نوشته را به تقى بن تيميه نشان دادم ، او از اين كلام تعجب مى كرد و مى گفت : از احمد كه نزد من جليل القدر است ، تعجب مى كنم ! آيا اين كلام اوست يا معناى كلام او؟ ابو سعيد گويد: چه تعجبى در اين كلام است در حالى كه از امام احمد به ما روايت رسيده است كه او پيراهن شافعى را شست و آبى را كه با آن ، پيراهن را شسته بود نوشيد؟ و اگر اين عمل تعظيم اهل علم است ، پس حكم ارزش صحابه پيامبر و نيز آثار انبيا - عليهم الصلاة و السلام - چه مى شود؟ و چه زيبا گفته است مجنون درباره ليلى : امر على الديار...» (١٦٧)
الغدير در پاورقى ذكر كرده كه جريان شستن پيراهن شافعى را ابن جوزى در مناقب احمد (١٦٨) و ابن كثير در تاريخ خود (١٦٩) نقل كرده اند.
١٢. «شافعى صغير، محمد بن احمد رملى (متوفى ١٠٠٤) استاد اساتيد مذهب شافعى در شرح المنهاج مى گويد: روى قبر، سايه بان انداختن و بوسيدن صندوق روى قبر و استلام كردن آن و بوسيدن درگاه ها هنگام داخل شدن براى زيارت اوليا مكروه است ؛ بلى اگر قصد تبرك داشته باشد، مكروه نيست ؛ چنان كه پدرم رحمه الله به آن فتوا داده است و علما تصريح كرده اند كه اگر كسى از استلام حجرالا سود عاجز باشد، مستحب است با عصا به آن اشاره كند و عصا را ببوسد». (١٧٠)
«حميدى در جمع بين دو روايت صحيح و ابو داوود در مسندش گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله با عصايش به حجرالاسود اشاره مى كرد و عصا را مى بوسيد».
١٣. «ابو العباس احمد رملى كبير انصارى ، استاد اساتيد در حاشيه كتاب روض طالب كه در حاشيه اسنى المطالب چاپ شده ، در ذيل سخن مصنف ، درباره ادب مطلق زيارت قبور [اين كه زائر به اندازه اى كه در حال حيات به صاحب قبر، نزديك مى شد، به قبر نزديك گردد] گفته است : در كتاب المجموع گويد: (زائر) قبر را استلام نكند و نبوسد و براى سلام كردن ، رو به قبر و براى دعا كردن رو به قبله بايستد. ابو موسى اصفهانى همين مطلب را ذكر كرده است . شيخ (استاد) ما گفته است : بلى اگر قبر نبى يا ولى يا عالم باشد، استلام كردن و بوسيدن آن به قصد تبرك اشكال ندارد». (١٧١)
١٤. «زرقانى مصرى مالكى در شرح المواهب (١٧٢) گفته است : بوسيدن قبر شريف پيامبر، مكروه است مگر به قصد تبرك كه در اين صورت كراهت ندارد؛ چنان كه رملى بر اين اعتقاد است». (١٧٣)
١٥. «شيخ ابراهيم باجورى در حاشيه خود بر شرح ابن قاسم غزى بر متن شيخ ابى شجاع در فقه الشافعى گفته است : بوسيدن قبر و استلام آن مكروه است و همين حكم را صندوقى كه بالاى قبر مى گذارند نيز دارد. هم چنين بوسيدن درگاه ها هنگام داخل شدن براى زيارت اوليا مكروه است مگر اين كه به قصد تبرك باشد كه كراهت ندارد و اگر به سبب ازدحام جمعيت و مانند آن مثل اختلاط مردان و زنان ، از اين كارها عاجز باشد، همان طورى كه در زيارت احمد بدوى اتفاق مى افتد، در جايى كه بدون زحمت ، امكان توقف وجود دارد، مى ايستد و هرچه مى تواند (قرآن) قرائت كند و با دست خود و با چيز ديگر به قبر اشاره كند و سپس آن راببوسد؛ چون علما تصريح كرده اند كه اگر (زائر) از استلام حجرالا سود عاجز باشد، جايز است با دست يا عصا به آن اشاره كند و سپس آن را ببوسد». (١٧٤)
١٦. «شيخ حسن عدوى حمزاوى مالكى در كتاب كنزالمطالب (١٧٥) و مشارق الانوار (١٧٦) بعد از نقل عبارت رملى مذكور، مى گويد: در اين صورت ، شكى نيست كه بوسيدن قبر شريف (پيامبر)، تنها براى تبرك مى باشد، پس اين جواز، در مقايسه با بوسيدن قبور اوليا به قصد تبرك سزاوارتر است ؛ بنابراين ، آن چه عارف گفته است ، بر اين معنا حمل مى شود به ويژه كه قبر شريف آن حضرت ، باغى از باغى هاى بهشت مى باشد». (١٧٧)

مبحث پنجم : آثار زيارت

هم چنان كه قبلاً گفته شد علماى اهل تسنن براى زيارت مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله آثارى را مترتب نموده اند كه از لازمه آنها استحباب بلكه تاءكيد استحباب زيارت مرقد آن حضرت استفاده مى گردد. اكنون به بررسى بعضى از آثار مترتب بر زيارت مرقد آن حضرت مى پردازيم .
الف - شفاعت
١. در حديثى كه دارقطنى ، بيهقى و ديگران از طريق موسى بن هلال از نافع از ابن عمر نقل كرده اند كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:
«من زار قبرى وجبت له شفاعتى»؛ (١٧٨)
كسى كه قبر مرا زيارت كند، براى او شفاعت من واجب مى شود.
در روايتى ديگر كه بزار از طريق عبدالله بن ابراهيم غفارى از ابن عمر نقل كرده آمده است : «من زار قبرى حلت له شفاعتى». (١٧٩)
٢. طبرانى در جامع كبير و اوسط و دارقطنى در امالى و ديگران از ابن عمر نقل كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«من جائنى زائرا لا تحمله حاجة إ لا زيارتى كان حقا على ان اكون له شفيعا يوم القيامة»؛ (١٨٠)
كسى كه به زيارت من بيايد و حاجتى جز زيارت من نداشته باشد، بر من اين حق است كه شفيع او در روز قيامت باشم .
و در معجم ابن المقرى از مسلمه از عبيدالله بن عمر از نافع از سالم از ابن عمر نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من جائنى زائرا كان له حقا على الله اءن اءكون له شفيعا يوم القيامة». (١٨١)
فرق اين نقل با نقل قبل اين است كه در اين نقل زائر بر خداوند چنين حقى پيدا مى كند كه پيامبر را شفيع او قرار دهد.
ابن السكن ، حديث مذكور را در كتابى كه نام آن را السنن الصحاح الماءثوره ناميده ؛ يعنى سنت هاى صحيح از رسول خدا رسيده ، در باب : «ثواب كسى كه زيارت نمايد قبر پيغمبر را» ذكر كرده است . وى در خطبه كتاب خود شرط نموده احاديثى را كه اجماع بر صحت آنها هست در اين كتاب جمع آورى كند، اين حديث از احاديثى است كه اجماع بر صحت آنها هست و اطلاق آن شامل بعد از موت هم مى شود، از اين كه اين حديث را در باب زيارت قبر پيغمبر ذكر كرده معلوم مى شود كه از اين حديث ، زيارت بعد از موت را فهميده است .
علامه امينى از شانزده منبع اهل تسنن اين حديث را نقل مى نمايد. (١٨٢)
٣. ابن نجار در اخبار مدينه با سندى از انس بن مالك روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:
«من زارنى ميتا فكاءنما زارنى حيا و من زار قبرى وجبت له شفاعتى يوم القيامة و ما من اءحد من امتى له سعة ثم لم يزرنى فليس له عذر»؛ (١٨٣ )
كسى كه پس از مرگم مرا زيارت نمايد مثل آن است كه مرا در حال حيات زيارت نموده است و كسى كه زيارت نمايد قبر مرا واجب مى شود براى او شفاعت من در روز قيامت و كسى از امت من كه براى او ممكن باشد ولى مرا زيارت نكند، پس براى او عذرى نيست . حديث مذكور در كتاب الغدير از شش كتاب اهل سنت نقل شده است . (١٨٤)
٤. روايت كرده است يحيى با سندى از بكر بن عبدالله كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«من اءتى المدينة زائرا لى وجبت له شفاعتى يوم القيامة»؛ (١٨٥)
كسى كه مدينه آيد، در حالى كه زيارت كننده من باشد، واجب مى شود براى او شفاعت من در روز قيامت .
ب - شهادت
١. روايت نموده است ابو جعفر عقيلى با سندى از ابن عباس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من زارنى فى مماتى كان كمن زارنى فى حياتى و من زارنى حتى ينتهى إ لى قبرى كنت له يوم القيامة شهيدا»؛ (١٨٦)
كسى كه زيارت كند مرا پس از مرگ من ، مانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است و كسى كه زيارت نمايد مرا تا اين كه به قبر من رسيده باشد، روز قيامت شاهد و گواه او خواهم بود.
ج - شهادت و شفاعت
١. ابن ابى الدنيا از طريق اسماعيل بن ابى فديك از سليمان بن يزيد كعبى از انس بن مالك روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من زارنى بالمدينة كنت له شفيعا اءو شهيدا يوم القيامة». (١٨٧)
بيهقى نيز اين روايت را از همين طريق نقل كرده است با اين الفاظ:
«من زارنى محتسبا إ لى المدينة كان فى جوارى يوم القيامة». (١٨٨)
صاحب الغدير حديث مذكور را از ٢١ كتاب از كتاب هاى حافظان حديث از انس بن مالك نقل مى كند. (١٨٩)
٢. ابوالفتوح از طريق خالد بن يزيد از عبدالله بن عمر از سعيد مقبرى روايت كرده است كه مى گفت از هريره شنيدم كه مى گفت رسول خدا فرمود:
«من زارنى بعد موتى فكاءنما زارنى و اءنا حى و من زارنى كنت له شهيدا اءو شفيعا يوم القيامة»؛ (١٩٠)
كسى كه زيارت كند مرا بعد از مرگ من ، مانند آن است كه مرا زيارت نموده است در حالى كه زنده هستم و كسى كه زيارت كند مرا، روز قيامت براى او گواه يا شفيع خواهم بود.
٣. ابو داوود طيالسى از سوار بن ميمون روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا مردى از آل عمر كه گفت شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
«من زار قبرى [يا فرمود: من زارنى] كنت له شفيعا اءو شهيدا». (١٩١)
در كتاب الغدير از يازده كتاب اهل سنت اين حديث را نقل مى كند. (١٩٢)
اين حديث را بيهقى نيز با سند خود نقل كرده (١٩٣) و منظور از جمله «من زارنى» نيز زيارت پس از وفات و رحلت آن حضرت است .
٤. بخارى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من صلى على عند قبرى و كل الله به ملكا يبلغنى و كفى امر دنياه و آخرته و كنت له شفيعا اءو شهيدا يوم القيامة»؛ (١٩٤)
كسى كه صلوات بفرستد بر من نزد قبرم ، خداوند ملكى را مى گمارد كه آن صلوات را به من برساند و امر دنيا و آخرت او را كفايت مى كند و من روز قيامت براى او شاهد و گواه و شفاعت كننده هستم .
د - در جوار رسول خدا صلى الله عليه و آله
١. ابو جعفر عقيلى همان روايت سوار بن ميمون را از مردى از آل خطاب از پيغمبر صلى الله عليه و آله اين گونه نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:
«من زارنى متعمدا كان فى جوارى يوم القيامة ، و من مات فى اءحد الحرمين بعثه الله فى الامنين يوم القيامة»؛ (١٩٥)
هر كس به قصد زيارت من بيايد، در روز قيامت در پناه من خواهد بود و هر كسى كه در يكى از دو حرم شريف از دنيا برود، خداوند او را جزء آمنين روز قيامت برمى انگيزد.
اين حديث را علامه امينى از هشت كتاب از حفاظ و راويان حديث از اهل سنت نقل نموده است ؛ مانند دارقطنى ، ابن عساكر و بيهقى . (١٩٦)
٢. ابن عساكر از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من ساءل لرسول الله صلى الله عليه و آله الدرجة الوسيلة حلت له شفاعتى يوم القيامة و من زار قبر رسول الله كان فى جوار رسول الله»؛ (١٩٧)
كسى كه از خداوند براى رسول خدا صلى الله عليه و آله درجه وسيله را بطلبد، حلال است براى او شفاعت من روز قيامت و كسى كه زيارت كند قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را، در جوار آن حضرت خواهد بود.
ه‍- زيارت در زمان آن حضرت
١. دارقطنى و غير او از طريق هارون بن قزعه از مردى آل حاطب از حاطب نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود:
«من زارنى بعد موتى فكاءنما زارنى فى حياتى»؛ (١٩٨)
كسى كه زيارت نمايد مرا بعد از مرگ من ، مانند آن است كه زيارت كرده است مرا در زندگى من .
حديث مذكور در كتاب الغدير از سيزده كتاب اهل سنت نقل شده است . (١٩٩)
٢. در جامع كبير و اوسط طبرانى از طريق عايشه دختر يونس از ابن عمر نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من زار قبرى بعد موتى كان كمن زارنى فى حياتى»؛ (٢٠٠)
كسى كه قبر مرا بعد از مرگ من زيارت كند، مانند كسى است كه زيارت كرده باشد مرا در زندگى ام .
٣. دارقطنى و طبرانى در كبير و اوسط و غير اين دو مانند بيهقى در سنن خود با سندهايى از ابن عمر نقل نموده اند كه گفت :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله «من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى فى حياتى». (٢٠١)
اين حديث را ابن جوزى در مثير الغرام الساكن با سند خود از ابن عمر روايت كرده ، با اضافه «وصحبنى»: «كسى كه حج به آورد، پس زيارت كند قبر مرا بعد از وفات من مانند كسى است كه زيارت كند مرا در زندگى من و مرا مصاحبت كرده است .»
در كتاب كشف الا رتياب ، اين حديث را از سيوطى در الجامع الصغير و از احمد در مسندش و ابى داوود و ترمذى و نسائى نقل نموده است . (٢٠٢)
علامه امينى نيز اين حديث را از ٢٥ كتاب حديث اهل سنت نقل نموده است . (٢٠٣)
و - زيارت نكردن و جفاى بر آن حضرت
١. روى عن رسول الله صلى الله عليه و آله قال : «من وجد سعة و لم يفد [يغد] الى فقد جفانى»؛
از رسول خدا روايت شده است كه فرمود: كسى كه در خود وسعت و توانايى بيابد و به سوى من نيايد، حقيقتاً به من جفا نموده است .
در الغدير، اين حديث را از ابن فرحون در مناسكش ، غزالى در احياء العلوم ، قسطلانى در المواهب اللدنيه و عجلونى در كشف الخفاء نقل كرده است . (٢٠٤)
٢. از دو طريق از على بن ابى طالب عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
«من زار قبرى بعد موتى فكانما زارنى فى حياتى و من لم يزرنى فقد جفانى»؛ (٢٠٥)
كسى كه زيارت كند قبر مرا بعد از مرگ من ، مانند آن است كه مرا در زندگى و حيات زيارت كرده است و كسى كه زيارت نكند مرا (يا قبر مرا) به من جفا كرده است .
اين حديث در كتاب الغدير از نُه كتاب اهل سنت از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و او از رسول خدا نقل شده است . (٢٠٦)
٣. ابن عدى در كامل از طريق محمد بن محمد بن نعمان روايت كرده كه جد من گفت : حديث نمود مرا مالك از نافع از ابن عمر كه پيامبر خدا فرمود: «من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى»؛ (٢٠٧) اين حديث را الغدير از عده اى از حفاظ و راويان حديث نقل مى كند و نُه مورد را نام مى برد. (٢٠٨) دارقطنى هم از مالك با همين سند آن را نقل كرده است .
چنان كه قبلاً گفته شد بسيارى از فقها و علماى اهل تسنن درباره زيارت مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله آثار فراوانى را ذكر كرده اند، از جمله آنها بكرى دمياطى است كه مى گويد:
«بدان كه آنان درباره اين زيارت ، اختلاف نموده اند؛ بسيارى حكم بر سنت مؤ كد بودن آن داده اند و بعضى آن را واجب دانسته اند و برخى از علما هم نظر آنان را تاءييد كرده اند و سخن مصنف كه گفت : هر چند زائر، حاج و معتمر نباشد، نهايت سنت مؤ كد بودن زيارت را مى رساند ليكن براى حاج و معتمر، زيارت ، تاءكيد زيادى پيدا مى كند؛ چون غالب حاجيان از راه هاى دور مى آيند و لذا وقتى كه نزديك مدينه مى شوند ديگر ترك زيارت براى آنان قبيح است . نيز به دليل حديث : هر كس حج به جا آورد ولى مرا زيارت نكند بر من جفا كرده است ، هر چند قيد حج در آن حديث ، مقصود نيست (زائر اگر حاج هم نباشد همين حكم را دارد) و قول مصنف كه گفت : به دليل احاديثى كه در فضيلت زيارت وارد شده ، از جمله آن احاديث ، سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود: هر كس مرا بعد از مردنم زيارت كند، مثل آن است كه در زمان حياتم زيارتم نموده است».
نيز سخن آن حضرت كه فرمود: «هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعتم براى او واجب مى شود» و مفهوم حديث اين است كه شفاعت آن حضرت براى غير زائرش جايز است .
نيز سخن آن حضرت كه فرمود: «هر كس به زيارت من بيايد و جز زيارت من كار ديگرى نداشته باشد بر خدا حق است كه روز قيامت مرا شفيع او قرار دهد».
و بخارى روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
هر كس نزد قبرم بر من درود فرستد، خدا فرشته اى را وكيل مى كند تا آن را به من برساند و خداوند او را در كار دنيا و آخرتش كفايت مى كند و من روز قيامت ، شفيع يا شاهد او خواهم بود. سپس شعرى نقل مى كند، با اين مضمون : هر كس قبر محمد صلى الله عليه و آله را زيارت كند، فرداى قيامت به شفاعتش مى رسد؛ به خدا سوگند اى غزل خوان من ! ذكر و حديث او را زياد كن و دائماً بر او درود آشكار بفرست تا هدايت شوى ؛ او رسول برگزيده است كه داراى جود و دست بخشنده است ؛ شفاعت او در وحشت روز موعود در بين مردم پذيرفته شده است ؛ روز حشر، حوض ‍ گواراى كوثر مخصوص اوست ؛ پروردگارا! مادامى كه ستاره فرقد (ستاره اى كه هرگز غروب نمى كند) مى درخشد، بر او درود فرست».
بعضى از علما گفته اند:
«براى زائر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ده كرامت است :
١. بالاترين درجات ، به او داده مى شود؛
٢. به عالى ترين خواسته هايش مى رسد؛
٣. آرزوهايش برآورده مى گردد؛
٤. موهبت ها به او بخشيده مى شود؛
٥. از هلاكت ها و تباهى ها محفوظ مى ماند؛
٦. از عيب ها پاك مى شود؛
٧. سختى ها و مصيبت ها بر او آسان مى گردد؛
٨. از بلاها كفايت مى شود (در امان مى ماند)؛
٩. عاقبت خوبى خواهد داشت ؛
١٠. پروردگار مشرق ها و مغرب ها بر او رحمت مى كند.
گوارا باد! بر كسى كه بهترين خلق (پيامبر) را زيارت كند و بار گناهانش را وانهد؛ به درستى كه سعادت ، براى كسى كه وارد مدينه شود يا او (پيامبر) را زيارت كند، تضمين شده است». (٢٠٩)

جواز سفر براى زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله

محمد بن عبدالوهاب مى گويد: شد الرحال (سفر كردن) براى زيارت قبور پيغمبر، اوليا و صالحين ، حرام است و جايز نيست ! زيارت قبر پيغمبر فقط براى اهل مدينه مستحب است اما اگر ديگران به اين قصد به مدينه سفر كنند كه در مسجد رسول خدا نماز بخوانند، اين سفر حرام نيست . در رساله دوم از رسائل الهدية السنية مى نويسد:
«تسن زيارة النبى إ لا اءنه لا يشد الرحال إ لا لزيارة المسجد و الصلاة فيه»
زيارت پيامبر سنت است ، الا اين كه نبايد بار سفر بست مگر براى زيارت مسجد و نماز خواندن در آن .
فرقه وهابى ، براى عدم جواز سفر براى زيارت قبر نبى ، روايتى از ابو هريره نقل مى كنند كه اين روايت در صحاح آنان نيز آمده است ؛ ابو هريره از رسول خدا نقل مى كند كه حضرت فرمود: «لا تشد الرحال إ لا إ لى ثلاثة مساجد؛ مسجدى هذا و مسجد الحرام و مسجد الا قصى»؛ (٢١٠)
سفر روانيست مگر براى سه مسجد: همين مسجد (مسجد پيغمبر در مدينه)، مسجد الحرام و مسجد اقصى .
و همين روايت در نقل ديگرى چنين آمده است : «إ نما يسافر إ لى ثلاثة مساجد؛ مسجد الكعبه و مسجدى الا يلياء». (٢١١)
مسافرت فقط به سوى سه مسجد است : مسجد كعبه ، مسجد من (در مدينه) و مسجد ايليا.
بر حسب مدلول اين روايات ، ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب معتقدند كه سفر براى زيارت قبر نبى ، جايز نيست .

نقض برهان وهابى ها

در حديث نخست كه گفت : «لا تشد الرحال إ لا إ لى ثلاثة مساجد...»، آن چه در نهى ، صراحت دارد همين روايت نخست است ، زيرا كلمه «لا» دارد و گفته اند «لا»ى نافيه دلالت بر نهى مى كند، زيرا گاهى از خبر، اراده انشا مى شود، اين جا نيز همين طور است «لا تشد الرحال» يعنى نبايد براى غير از او سه جا بار سفر بست .
اكنون بايد ديد كه مستثنى منه جمله «إ لا إ لى ثلاثة مساجد» چيست ؟ اين جا دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست اين است كه مستثنى منه واژه «مسجد» باشد «لا تشد الرحال إ لى مسجد إ لا ثلاثة مساجد»، در اين صورت معناى حديث اين مى شود كه اگر بخواهيد براى مسجد، شد رحال بكنيد به غير از اين سه مسجد نبايد شدّ الرحال كنيد، در اين صورت اگر بخواهيم براى تربت پيامبر برويم ، اشكالى دارد؟ اين سفر براى زيارت قبر پيغمبر است و شدّ رحال به سوى مسجد نيست . يا اگر بخواهيم به زيارت يكى از اولياى خدا برويم ، شدّ رحال به مسجد نيست تا جايز نباشد.
احتمال دوم اين است كه مستثنى منه را اعم بگيريم و بگوييم «لا تشد الرحال إ لى مكان الا مكنة إ لا إ لى ثلاثة» يعنى انسان حق ندارد به هيچ مكانى مسافرت كند مگر به همين سه مسجد، در اين صورت لازمه اين سخن اين است كه تمام مسافرت ها حرام بشود مگر مسافرت براى اين سه مسجد، آيا كسى مى تواند اين را ملتزم بشود و بگويد تمام مسافرت هاى غير از اين سه مكان مثل مسافرت براى تجارت ، صله رحم و خيلى از مسافرت هاى ديگر حرام است ؟ چه دليلى بر حرمت اين مسافرت ها وجود دارد؟!


۵
بررسى ديدگاه اهل تسنن
اگر بگوييم منظور اين است كه مسافرت هاى معنوى جايز نيست مگر به اين سه مسجد، باز اشكال مى شود كسانى كه براى كسب علم و يا جهاد در راه خدا و يا براى صله ارحام سفر مى كنند، سفرهاى اينان نيز سفر روحانى است و حديث شامل اينها مى شود و حال اين كه سفر براى كسب علم ، جهاد در راه خدا و صله ارحام و انجام مناسك حج ، طبق آيات و روايات ، واجب و يا مستحب است :
الف - (... فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم إ ذا رجعوا إ ليهم لعلهم يحذرون)؛ (٢١٢)
چرا از هر گروهى از آنان ، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند، شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.
ب - (إ نفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون)؛ (٢١٣)
(همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد، سبك بار باشيد يا سنگين بار و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد نماييد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.
ج - «قال رسول الله صلى الله عليه و آله صلوا اءرحامكم ولو على مسيرة سنة»، (٢١٤)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: صله رحم كنيد ولو مسير آن يك سال به طول انجامد.
د - (... ولله على الناس حج البيت من استطاع إ ليه سبيلا...)؛ (٢١٥)
و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه (او) كنند آنان كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.
پس به دلايل فوق ، بايد بگوييم در حديث «لا تشد الرحال ...» مستثنى منه همان مسجد است نه «إ لى كل مكان». و ظاهراً اين استثنا متصل است نه منقطع ، زيرا استثناى منقطع خلاف ظاهر است ؛ پس ‍ معناى حديث اين است كه بار سفر نبنديد مگر به اين سه مسجد. حديث ارتباطى به زيارت پيامبر و ائمه علهيم السلام پيدا نمى كند و موضوع زيارت از دايره اين حديث خارج مى گردد.
اساساً حديث «لا تشد الرحال ...» سند قوى هم ندارد، زيرا راوى اين حديث ابو هريره جاعل و واضح احاديث است كه از ديدگاه اماميه اصلاً معتبر نيست ، اينك بايد دقت شود كه منظور از اين نهى چيست ؟ آيا واقعاً رسول خدا صلى الله عليه و آله از سفر نمودن به هر مسجدى مگر اين سه مسجد، نهى فرموده است ؟ اگر شخصى متوجه شد كه در فلان مكان ، يك مسجد بسيار جالب و ديدنى ساخته شده و خواست آن را ببيند، براى ديدن يك بناى زيباى اسلامى يا براى آن كه به همان سبك ، مسجدى بسازد، آيا اين شخص ، كار حرامى مرتكب شده ؛ چون اين مسجد كه جزء آن سه مسجد نيست ؟ قطعاً بايد گفت مرتكب امر حرامى نشده ، پس منظور از نهى چيست ؟
ممكن است گفته شود مسافرت به مسجدى از مساجد براى عبادت و كسب فضيلت حرام است نه براى مقاصد ديگر.
در پاسخ بايد گفت : نتيجه اين مى شود كه اگر فردى در شهر و يا مكان ديگرى است كه در آن مكان ، مسجدى نيست و براى خواندن نماز در مسجد به محلى كه داراى مسجد است مسافرت مى نمايد، بايد سفر چنين فردى هم حرام باشد؛ چون اين سفر نيز مشمول حديث خواهد شد؛ نتيجه اين مى شود كه نهى مذكور، نهى مولوى تحريمى نيست بلكه ارشادى است . گواه بر اين مطلب اين است كه در صحاح و سنن نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله روزهاى شنبه به مسجد قبا مى آمدند و در آن جا نماز مى گزاردند: «كان النبى صلى الله عليه و آله ياءتى مسجد قباء كل سبتٍ ماشيا و راكبا و اءن ابن عمر كان يفعل كذلك». (٢١٦)
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواهد بفرمايد اگر مى خواهيد مسافرتى نماييد كه در آن كسب فضيلتى باشد، مسافرت به اين سه مسجد است كه براى شما فضيلت دارد نه اين كه مسافرت به غير اين سه مسجد، حرام و منهى است . غير از سه مسجد (مسجد الحرام ، مسجدالاقصى و مسجدالنبى ) ساير مساجد همه مثل هم هستند و در فضيلت براى هيچ كدام برترى نيست ، مسجد شهر شما با مسجد فلان شهر يا مسجد روستاى شما با مسجد روستاى ديگر، از نظر فضيلت يك سان هستند، پس چه نيازى است شما براى مسجد ديگر بار سفر ببنديد و خود را به زحمت اندازيد؟ رسول خدا نهى ارشادى فرموده نه نهى مولوى . نهى ارشادى مثل نهيى است كه دكتر نسبت به مريض دارد. طبيب به مريض مى گويد فلان غذا و يا فلان معجون براى مرض تو خوب نيست ، از آنها استفاده نكن ، معناى سخن طبيب اين است كه بهتر است به دستور من عمل كنى تا زودتر بهبودى حاصل شود. پس نتيجه اين شد كه :
اولاً: اين حديث ، سند درستى ندارد؛ چون راوى آن ابو هريره است و او متهم به جعل حديث است .
ثانياً: مستثنى منه در اين حديث ، «مسجد» است ، پس ديگر ربطى به زيارت پيدا نمى كند و از دايره بحث خارج مى شود.
ثالثاً: نهى در اين حديث ارشادى است نه مولوى و فقط رسول خدا مى خواهد مؤ منين را ارشاد و راهنمايى كند كه اى مؤ منين ! فقط اين سه مسجد است كه ارزش بار سفر بستن را دارند و ديگر مساجد در فضيلت يك سان هستند البته از نظر شيعه ، مساجد از نظر فضيلت يك سان نيستند، مسجد جامع و مسجد محله باهم متفاوت اند و... .

بررسى ديدگاه اهل تسنن

مبحث اول : اقوال علماى اهل تسنن

قبل از پرداختن به اقوال علماى اهل سنت ، ذكر اين مقدمه لازم است كه همه عالمانى كه به طور مطلق ، زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مستحب دانسته اند، مقتضاى اطلاق كلام آنها اين است كه زيارت قبر پيامبر، براى تمام مسلمان ها مستحب است چه در مدينه باشند و چه خارج مدينه ، دور باشند يا نزديك ، زيارت قبر پيامبر براى آنها مستلزم سفر باشد يا نباشد.
علاوه بر اطلاق ، به كلماتى با صراحت ، جواز مسافرت را براى زيارت گفته اند اشاره مى شود:
١. غزالى سفر براى زيارت را عبادت دانسته است . (٢١٧) از او نقل شده كه گفته است : «كل من يتبرك بمشاهدته فى حياته يتبرك بزيارته بعد موته ، و يجوز شد الرحال لهذا الغرض»؛ (٢١٨)
هر كس كه ديدن او در حال حيات ، موجب تبرك مى شود، بعد از مرگ نيز ديدن او موجب تبرك مى شود و جايز است سفر براى زيارت او براى اين غرض .
٢. سمهودى براى جواز سفر به قصد زيارت حضرت رسول ، به عموم آيه شريفه ذيل استدلال مى كند:
«... ولو اءنهم إ ذ ظلموا اءنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما). (٢١٩)
با اين بيان كه آيه ، آمدن از راه دور و نزديك را شامل مى شود و هم چنين به عموم حديث : «من زار قبرى و من جائنى زائرا» كه اين احاديث نيز شامل دور و نزديك مى شوند و آن گاه كه به اين عمومات ثابت شد كه زيارت ، يك عمل مستحب و قربى است ، پس سفر به سوى آن نيز مستحب و قربى است . نيز ثابت گرديده است خارج شدن پيغمبر صلى الله عليه و آله از مدينه براى زيارت شهداى احد. وقتى كه جايز است خارج شدن براى زيارت نزديك ، پس براى زيارت دور نيز جايز خواهد بود. و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى زيارت ، اولى خواهد بود. اجماع بر اين مطلب (جواز سفر) منعقد شده است ؛ براى اين كه همه علما از گذشتگان و جانشينان آنها بر اين موضوع ، اتفاق داشته اند. (٢٢٠)
٣. ماوردى گفته است اصحاب ما گفته اند: «در مورد كسى كه متصدى امر حج است ، وقتى كه مردم حج را تمام نمودند آنها را چند روزى كه عادت بر آن جارى است مهلت مى دهند تا در مكه بمانند، پس هنگامى كه مراجعت نمودند، آنها را سير مى دهند از طريق مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى رعايت احترام رسول خدا و حقوق اطاعت او و اين ، گرچه از واجبات نيست ؛ از مستحبات شرع و مندوبات و عبادات مستحسنه است». (٢٢١)
٤. محمد بن شربينى مى نويسد:
«(در سفر مباح ، نماز قصر مى شود) منظور از مباح ، جايز بودن است نه اين كه فعل و ترك آن مساوى باشد (كه معناى اصطلاحى مباح مى باشد). حال ، فرق نمى كند كه سفر، واجب باشد مانند سفر حج يا سفر، مستحب باشد مانند سفر براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله (چون معناى اصطلاحى جايز، شامل واجب و مستحب ، هر دو مى شود»). (٢٢٢)
٥. در مسائل اجير شدن براى حج ، از شيخ ابو محمد بن ابى زيد سؤ ال شده است كه اگر فردى براى انجام حج اجير شد و مالى به عنوان اجرت دريافت نمود و بر او زيارت قبر رسول خدا را شرط كردند، ولى به سبب عذرى در آن سال نتوانست قبر پيامبر را زيارت كند، او در جواب گفته است :
«بايد از اجرتى كه گرفته به اندازه مسافت زيارت ، برگرداند». كسى كه اين مطلب را از او حكايت نموده مى گويد: غير او از مشايخ ما گفته اند كه بر او واجب است براى بار دوم برگردد تا مرقد پيغمبر را زيارت كند ولى ابن عبدالحق گفته است : اگر براى خصوص آن سال ، براى حج و زيارت اجير شده ، اجرت او به اندازه زيارت ، ساقط مى شود، ولى اگر اجير شده است بر عمل حج با زيارت قبر پيغمبر، در اين صورت ، بايد برگردد و قبر پيغمبر را زيارت كند.» (٢٢٣)
بعضى اجير شدن براى زيارت را ايراد گرفته اند، نه از اين نظر كه سفر براى آن جايز نيست بلكه از اين جهت كه زيارت ، امرى مضبوط و مشخص ‍ نيست ؛ ولى به صورت جعاله گفته اند صحيح است ؛ چون مضبوط بودن عمل ، در اجاره شرط است نه در جعاله و جعاله هم اگر بر دعا نمودن نزد قبر پيغمبر و سلام دادن بر آن حضرت باشد، صحيح است ، زيرا نيابت در دعا كردن صحيح است و جهل به دعا هم مبطل آن نيست ، اين مطلب را ماوردى در حاوى گفته است . و سبكى گفته است كه قسم سومى باقى ماند كه ماوردى آن را ذكر نكرده و آن ابلاغ سلام است و شكى نيست در اين كه اجازه و جعاله بر آن صحيح است همان طور كه عمر بن عبدالعزيز آن را انجام مى داد. (٢٢٤)
گذشتگان از علماى اهل سنت - كه اين فروع و مسائل را مورد بحث قرار داده اند - اشاره اى به حرمت سفر براى زيارت نكرده و آن را عملى مباح دانسته اند؛ لذا از نظر فعل و عمل ، اجاره و يا جعاله براى زيارت ، مورد اشكال قرار نگرفته و اگر هم بحثى داشته اند، از جهات ديگر بوده است .
٦. علامه امينى مى نويسد:
«از احكام مشترك بين تمام فرقه هاى مسلمانان در گذشته و حال اين است كه اگر كسى در سفر به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله عذر داشته باشد، مى تواند نايب يا اجير بگيرد و به نحو مستفاض (روايتى كه به طور شايع نقل شده باشد) از عمر بن عبدالعزيز نقل شده است كه او همواره از شام به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله قاصد مى فرستاد تا بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كند و برگردد.
اين مطلب را بيهقى در كتاب شعب الايمان و ابوبكر احمد بن عمر و نيلى (متوفى ٢٨٧) در مناسكش و قاضى عياض در كتاب الشفاء و حافظ ابن جوزى [در كتاب مثير الغرام الساكن] و تقى الدين سبكى در شفاء السقام ، ص ‍ ٤١ و ديگران نيز ذكر كرده اند». (٢٢٥)
منظور از ذكر اين فرع فقهى و مانند آن فرع ، نذر كردن جهت پياده رفتن به مدينه براى زيارت قبر نبى - كه در كتاب هاى فقهى مطرح شده است - مى باشد. و در كتاب الغدير، (٢٢٦) آن را مطرح نموده و گفته است كه رجحان و استحباب زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سفر براى آن ، مورد توافق بين فقهاى مذاهب اربعه است .
٧. ابن عابدين مى نويسد:
«و قبور، هر هفته زيارت مى شود؛ چنان كه در كتاب مختارات النوازل است كه در شرح لباب المناسك گفته است : لكن افضل روزهاى جمعه ، شنبه ، دوشنبه و پنج شنبه مى باشد. محمد بن واسع گفته است : مردگان ، روز جمعه و يك روز قبل و بعد از آن به زائران خود، آگاهى دارند؛ بنابراين ، روز جمعه افضل است . نيز در آن كتاب دارد: و مستحب است كه شهداى كوه احد زيارت شوند؛ به دليل روايتى كه ابن ابى شيبه نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سر هر سال نزد شهداى احد مى آمد و مى فرمود سلام بر شما به خاطر صبر و مقاومتتان ! چه زيباست پاداش خانه آخرت ! و افضل اين است كه اين زيارت ، در روز پنج شنبه و با طهارت و هنگام صبح باشد تا نماز ظهر در مسجد نبوى از او فوت نشود.
مى گويم : از اين گفتار، مستحب بودن زيارت استفاده مى شود، هر چند كه محل زيارت دور باشد و آيا بار سفر بستن براى زيارت نيز مستحب است ؛ چنان كه عادت مردم در رفتن به زيارت خليل الرحمان (حضرت ابراهيم عليه السلام) و اهل و اولاد او و زيارت سيد بدوى و غير او از بزرگان گرامى چنين است ؟ از امامان ما، نديده ام كسى به آن تصريح كرده باشد، ولى بعضى از پيشوايان شافعى از آن منع نموده اند مگر براى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله با استدلال و قياس به اين كه براى غير از مساجد سه گانه ، بار سفر بستن ممنوع است . اين حرف را غزالى به سبب واضح بودن فرق ، رد كرده است ، زيرا غير از مساجد سه گانه ، بقيه مسجدها از جهت فضيلت باهم برابرند؛ بنابراين ، بار سفر بستن به سوى آنها فايده ندارد. و اما اوليا و بزرگان ، از حيث تقرب به خداى تعالى باهم تفاوت دارند و هم چنين نفع زائران به حسب شناخت و باطنشان متفاوت است». (٢٢٧)
٨. بكرى دمياطى مى نويسد:
«سخن مصنف كه مى گويد: (مسافرت روز جمعه بر كسى كه نماز جمعه بر او لازم شده است ، اگرچه هنوز منعقد نشده باشد، حرام است) هر چند كه سفر طاعتى باشد (نه مباح)، اين قيد، غايت و نهايت در حرمت را مى رساند. نيز اين قيد، رد بر قول قديمى است كه حرام بودن سفر روز جمعه را قبل از زوال ، فقط مخصوص سفر مباح مى دانست و سفر طاعتى را قبل از زوال ، جايز مى شمرد (پايان سخن بجيرمى»). (٢٢٨)
٩. در مواهب حطاب رعينى مى نويسد:
«سمهودى در تاريخ مدينه بعد از اين كه كلام شافعى را درباره نذر كردن زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر مى كند و نيز عبدى را مالكيه در شرح الرساله مى گويند: اما نذر كردن براى رفتن به مسجد الحرام و مكه ، ريشه شرعى دارد و آن عبارت از حج و عمره است ... . پس هرگاه كسى نذر كرد كه به اين سه مكان برود، نذر او لازم و واجب مى شود؛ البته درباره كعبه ، اتفاق نظر است ؛ ولى درباره دو مسجد ديگر، اصحاب ما اختلاف دارند. (پايان كلام از خلاصة الوفا) و كتاب برزلى را [هم شما خواننده محترم] نگاه كنيد». (٢٢٩)
١٠. شوكانى مى نويسد:
«زيارت كردن پيامبر صلى الله عليه و آله از جماعتى از صحابه نقل شده است ؛ از جمله آنها بلال نزد ابن عساكر با سند خوب و ابن عمر نزد مالك در كتاب موطاء و ابو ايوب نزد احمد و انس كه عياض در كتاب الشفاء آن را ذكر نموده و عمر نزد بزار و على عليه السلام نزد دارقطنى و غير اينها و از هيچ يك از اينان ، بار سفر بستن براى زيارت نقل نشده مگر از بلال ، زيرا از او نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه فرمود: اى بلال ! اين چه جفايى است ؟ آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى ؟ اين روايت را ابن عساكر نقل كرده است . و كسانى كه به وجوب زيارت قائل اند به حديث «هر كس حج به جا آورد ولى مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است» استدلال كرده اند. گفته اند: جفا بر پيامبر صلى الله عليه و آله حرام است پس زيارت واجب مى شود تا اين كه در حرام نيفتد. و جمهور از اين استدلال جواب داده اند كه بر ترك مستحب هم جفا گفته مى شود؛ مثل ترك نيكى و بخشش . و نيز جفا بر سخت دلى و تند خويى ، صدق مى كند چنان كه در حديث است : جفا كرد هر كس كه كينه ورزيد. و نيز با توجه به دليل سابق حديث به تنهايى نمى تواند پايه حجت و استدلال قرار گيرد و كسى كه مى گويد زيارت مشروع نيست ، احتجاج نموده به حديث : «جز به سوى سه مسجد، بار سفر بسته نمى شود» و اين در كتاب الصحيح است كه گذشت . و نيز به حديث : قبر مرا محل آمد و شد براى خود نگيريد، احتجاج شده است ، عبدالرزاق آن را روايت كرده است .
نووى در شرح مسلم گفته است : علما درباره سفر به سوى غير از مساجد سه گانه اختلاف دارند؛ مانند رفتن به سوى قبور صالحان و مكان هاى با فضيلت . شيخ ابو محمد جوينى به حرام بودن آن اعتقاد دارد و عياض به نظر و اختيار شيخ ، اشاره نموده است و صحيح نزد اصحاب ما اين است كه زيارت ، نه حرام است و نه مكروه . گفته اند: مراد اين است كه فضيلت صرفاً براى اين سه مسجد ثابت شده است (پايان كلام نووى).
جمهور از استدلال به حديث : «بار سفر بستن»، جواب داده اند كه حصر و محدوديتى كه در حديث است ، حصر اضافى و اعتبارى است نه حقيقى ؛ و دليل بر اين مطلب ، حديثى است كه با سند خوب ثابت شده است كه بعضى از عبارت آن اين است : بر سواره شايسته نيست كه به سوى مسجد بار سفر ببندد تا در آن نماز بخواند، به جز مسجد من (پيامبر)، مسجد الحرام و مسجدالاقصى ، (در اين حديث بار سفر بستن ، با عنوان : نماز خواندن در آن مساجد سه گانه ، ذكر شده است)، پس زيارت و ساير موارد، از شمول نهى (لا تشد الرحال) خارج اند.
از استدلال مذكور، جواب دومى داده اند به اين كه بار سفر بستن براى تجارت و ديگر خواسته هاى دنيوى اجماعاً جايز است . هم چنين بار سفر بستن به سوى وقوف در عرفات و منى براى انجام مناسك و به سوى مزدلفه و جهاد و هجرت از سرزمين كفر، اجماعاً واجب است و نيز بار سفر بستن جهت طلب علم ، اجماعاً مستحب است .» (٢٣٠)
١١. محى الدين نووى مى نويسد: (٢٣١)
«فرع : رفتن به سوى بقيع ، هر روز، به ويژه روز جمعه مستحب است و اين بايد بعد از سلام كردن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد. وقتى كه به بقيع رسيد، دعايى را كه در كتاب الجنائز درباره زيارت قبور گذشت ، مى خواند كه بخشى از آن دعا اين بود: سلام بر شما اى سرزمين گروه مؤ منان ! و ما به خواست خدا به شما خواهيم پيوست ؛ خدايا! اهل غرقد (بقيع) را بيامرز، خدايا! ما و آنها را بيامرز. و قبور پاك را در بقيع زيارت مى كند؛ مانند قبر ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ، عثمان ، عباس ، حسن بن على ، على بن حسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد و غير آنها - رضى الله عنهم - و با زيارت قبر صفيه عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله زيارتش را خاتمه مى دهد».
١٢. شروانى و عبادى مى نويسد:
«قول مصنف كه مى گويد: (و زيارت قبور مستحب است ...)، در شرح العباب گفته است : سفر براى زيارت قبر غير پيامبر يا عالم يا صالح ، سنت نيست ، برخلاف قول جوينى كه او گفته است : سفر براى اين زيارت اصلاً جايز نيست (پايان كلام شرح العباب).
در عبارت مغنى دارد: اذرعى گفته است : بهتر است كه محل استحباب در اين مسئله جايى است كه سفر تنها براى زيارت نباشد بلكه در كلام شيخ ابو محمد دارد: اصلاً سفر براى اين زيارت جايز نيست و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را استثنا كرده است و شايد مراد او از جايز نبودن ، مساوى نبودن فعل و ترك است ؛ يعنى مكروه است». (٢٣٢)
البته در ادامه ، ايشان احتمالات ديگرى را آورده اند كه در بحث زيارت قبور مؤ منين آورده مى شود.
١٣. عبدالله بن قدامه مى نويسد:
«فصل : اگر كسى براى زيارت قبور و مشاهد (و مكان هاى شريف) مسافرت نمايد، ابن عقيل گفته است : ابن عقيل گفته است : ترخص براى او مباح نيست (حكم مسافر را ندارد)؛ چون از سفر كردن به سوى آنها نهى شده است (سفر معصيت است) و اين فرمايش پيامبر خدا كه فرموده اند: لا تشد الرحال ... مورد اتفاق است ولى از نظر صحيح اباحه سفر است و نماز هم قصر مى شود، زيرا پيامبر خدا هميشه به قبا پياده يا سواره مى رفتند و قبور مؤ منين را زيارت مى نمودند، و آن حضرت فرموده اند: قبور را زيارت كنيد تا شما را به ياد آخرت بيندازد.
و اما فرمايش حضرت كه فرمود: لا تشد الرحال ...، بر فضيلت نداشتن بار سفر بستن به سوى غير آن مساجد سه گانه حمل مى شود نه حرام بودن و فضيلت داشتن ، در اباحه قصر شرط نيست ، پس فقدان آن (به بحث) ضرر نمى رساند». (٢٣٣)
١٤. ابن عابدين مى نويسد:
«زيارت شهدا كوه احد مستحب است به دليل روايت ابن ابى شيبه كه گفته : پيامبر صلى الله عليه و آله هر سال بر سر قبور شهداى احد مى آمد». (٢٣٤)
در بخش عمل اصحاب و تابعين ، رواياتى از مسانيد اهل سنت ذكر شد كه اصحاب و مسلمانان ، به اين مهم اهتمام شديد داشته اند.

مبحث دوم : بررسى احاديث جواز سفر براى زيارت

اكنون به احاديثى كه دلالت بر جواز سفر و شد رحال براى زيارت دارد، مى پردازيم . اين احاديث دو قسمند: قسم اول ، روايات و احاديثى است كه لازمه اطلاق آنها جواز سفر براى زيارت قبر پيامبر است و قسم دوم ، احاديثى است كه در جواز مسافرت به قصد زيارت ، صراحت دارند.
اما قسم اول ، نسخت اطلاق آيه شريفه : (... ولو اءنهم إ ذ ظلموا اءنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما) (٢٣٥) است كه سبكى و سمهودى به اطلاق آن بر مشروعيت زيارت قبر رسول خدا استدلال نموده اند، زيرا آيه بر ترغيب به آمدن نزد رسول خدا براى توبه و استغفار دلالت دارد و بعد از موت آن حضرت را هم شامل مى گردد و علما از اين آيه نسبت به دو حالت موت و حيات استفاده عموم نموده و مستحب دانسته اند كسى نزد قبر مى آيد اين آيه را تلاوت نمايد و استغفار كند و سيره مسلمان ها بر خواندن آن بوده است حكايت هايى در اين مورد هست كه در بحث توسل به آنها اشاره خواهد شد؛ مانند حكايت مشهورى كه ارباب مناسك ذكر كرده اند و ابن عساكر نيز در تاريخ خود آن را ذكر نموده و ابن جوزى و غير او نيز آن را يادآور شده اند. (٢٣٦) و مانند حكايت ديگرى كه از يك مرد عرب از على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده است .
آمدن نزد قبر پيامبر، لازمه اش در بيشتر موارد سفر كردن و شدّ رحال است ، زيرا آيه شامل دور و نزديك مى شود و اختصاص به اهل مدينه ندارد. بايد توجه داشت كه زيارت ، غير از حضور زائر، چيز ديگرى نيست و حتى سلام دادن هم جزء زيارت نيست و آيه بر مطلوب بودن آمدن و حضور نزد پيامبر براى استغفار دلالت دارد و اطلاق آن بعد از وفات را نيز شامل مى شود.
دوم : رواياتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آثارى از قبيل : شفاعت ، شهادت ، همجوارى و... را براى زائرين مرقد مطهر خود، مطرح نموده اند كه لازمه اطلاق آنها جواز سفر براى زيارت مرقد آن حضرت مى باشد.
اين احاديث را سمهودى از طريق : دارقطنى ، بيهقى ، طبرانى در جامع كبير و اوسط، معجم ابن المقرى ، حافظ ابن السكن ، ابو داوود طيالسى ، ابو جعفر عقيلى ، ابن عساكر، ابوالفتوح و ابن نجار ذكر نموده و درباره اسناد و راويان آن بحث كرده است و بسيارى از آنها را معتبر شمرده است . (٢٣٧ ) كه آنها را در بحث آثار زيارت ، به صورت مفصل و كامل ذكر خواهيم نمود.
قسمت دوم از روايات ، احاديثى است كه به نوعى در جواز سفر براى زيارت صراحت دارد و بيشتر اين روايات ، در مواردى است كه استحباب زيارت را بعد از سفر حج يا عطف به سفر حج نموده است كه قهراً زيارت در سفر حج ، چه بعد از اعمال و چه قبل از آن ، مستلزم است و دلالتى صريح بر جواز سفر خواهد داشت ؛ مانند:
١. دارقطنى و طبرانى در كبير و اوسط و غير اين دو مانند بيهقى در سنن خود با سندهايى از ابن عمر نقل نموده اند كه : «قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى فى حياتى». (٢٣٨)
هر كس قبر مرا پس از وفاتم زيارت كند، هم چون كسى است كه در حال حياتم مرا زيارت كرده است .
اين حديث را ابن جوزى در مثير الغرام الساكن با سند خود از ابن عمر روايت كرده ، با اضافه «وصحبنى» و مصاحبت كرده است مرا».
در كشف الا رتياب ، اين حديث از سيوطى در الجامع الصغير و از احمد در مسندش و ابى داوود و ترمذى و نسائى نقل شده است . (٢٣٩)
علامه امينى اين حديث را از ٢٥ كتاب حديث اهل سنت نقل نموده است . (٢٤٠)
در نقل ديگرى اين گونه نقل شده كه فرموده : «من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى فى حياتى و صحبنى»؛ (٢٤١)
كسى كه حج نمايد، پس قبر مرا بعد از موت من زيارت نمايد، مانند كسى است كه مرا در حيات من زيارت كرده و مرا مصاحبت نموده است .
٢. روايت كرده است ابن عدى در كامل از طريق محمد بن محمد بن نعمان كه حديث نمود براى من جد من كه گفت حديث نمود مرا مالك از نافع از ابن عمر كه پيامبر خدا فرمود: «من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى». (٢٤٢) اين حديث را الغدير (٢٤٣) از عده اى از حفاظ و راويان حديث نقل مى كند و نُه مورد را نام مى برد دارقطنى هم از مالك با همين سند آن را روايت كرده است .
٣. ابو الفتح ازدى از طريق عمار بن محمد با سند خود از عبدالله نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«من حج حجة الاسلام و زار قبرى و غزا غزوة و صلى فى بيت المقدس ‍ لم يساءله الله فيما افترض عليه»؛ (٢٤٤)
كسى كه حج كند حجة الاسلام را و زيارت كند قبر مرا و جهاد كند و نماز بخواند در بيت المقدس ، سؤ ال نمى كند خداوند از آن چه بر او واجب نموده است .
٤. روايت نموده است بعضى حفاظ با سند خود از ابن عباس كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«من حج إ لى مكة ثم قصدنى فى مسجدى كتبت له حجتان مبرورتان»؛ (٢٤٥)
كسى كه حج به جا آورد بعد قصد نمايد مرا در مسجد من ، نوشته مى شود براى او دو حج مبرور.
٥. روايت كرده است يحيى با سندى از بكر بن عبدالله كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من اءتى المدينة زائراً لى وجبت له شفاعتى يوم القيامة»؛ (٢٤٦)
كسى كه به مدينه براى زيارت من آمده باشد، واجب مى شود براى او شفاعت من در روز قيامت .
٦. در سنن بيهقى و بعض سنن ديگر از طلحة بن عبدالله نقل شده است كه گفت :
«خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله يريد قبور الشهداء» (٢٤٧)
ما با پيامبر خارج شديم و پيغمبر اراده داشت كه قبر شهداى احد را زيارت كند.
از شهر مدينه تا احد در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله حدود يك فرسخ راه بوده كه طى اين مسير را سفر مى گفته اند.
سپس اضافه مى كند: «فلما جئنا قبور الشهداء قال هذه قبور إ خواننا»؛ (٢٤٨)
وقتى به قبور شهدا رسيديم ، حضرت فرمود: اين قبور برادرانمان است .
بنابراين ، از نظر اخبارى كه خودشان نقل كرده اند و اقوال علماى عامه و سيره مسلمانان ، زيارت قبر پيامبر استحباب دارد و سفر براى زيارت ، مقدمه اى براى اين مستحب است و قهراً آن هم جايز خواهد بود؛ اما زيارت ساير قبور مؤ منين ، در كتب عامه نقل شده است كه حضرت به زيارت قبور مى رفت و هم مى فرمود به زيارت قبور برويد؛ عايشه گفته :
«إ ن رسول الله صلى الله عليه و آله رخص فى زيارة القبور»، (٢٤٩)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در زيارت قبور، رخصت داده است .
در فصل جواز زيارت قبور مؤ منين ، در اين باره مفصلاً بحث خواهيم كرد.

مبحث سوم : استحباب زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى حاج و غير حاج

در اين قسمت ، از دو جهت مسئله را از ديدگاه اهل تسنن بررسى مى كنيم :
١. استحباب زيارت براى حاج بعد از مراسم حج ؛
٢. استحباب زيارت براى غير حاج و معتمر.
١. استحباب زيارت براى حاج بعد از مراسم حج
از اهل تسنن تمام كسانى كه درباره حج مطالبى نوشته اند بعد از بيان مسائل حج ، استحباب زيارت قبر پيغمبر را مطرح كرده اند. همين مطلب دليل اين است كه سفر براى زيارت قبر نبى ، جايز بلكه مستحب مؤ كد است ، زيرا مراسم حج در مكه انجام مى شود و قبر نبى در مدينه است و اگر كسى بخواهد بعد از مراسم حج به زيارت پيامبر بشتابد، بايد از مكه تا مدينه سفر كند و همين سفر برايش زيارت محسوب مى گردد؛ اين سيره مستمره مسلمين بوده و هست . بايد بنابر عقيده محمد بن عبدالوهاب بگوييم تمام مسلمانانى كه در طول تاريخ اسلام ، بعد و يا قبل از انجام مراسم حج به زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله رفته اند، مرتكب عمل حرامى شده اند و خداوند آنان را عقاب خواهد كرد! و يا بگوييم تمام مسلمانانى كه به مدينه سفر كرده اند، براى زيارت قبر نبى نبوده بلكه تنها براى نماز خواندن در مسجدالنبى بوده است . اگر از كسانى كه به مدينه مى روند سؤ ال كنيد براى چه به مدينه مى رويد؟ مى گويند ما براى زيارت قبر پيامبر به مدينه مى رويم ، زيرا اگر فقط براى خواندن نماز در مسجدالنبى باشد، پس ‍ چرا بعد و يا قبل از انجام مناسك حج ، كسى به مسجدالاقصى نمى رود، در آن جا نيز نماز خواندن مثل مسجد الحرام و مسجدالنبى است ، اينها براى زيارت قبر پيامبر اكرم مى آيند نه فقط براى خواندن نماز.
در اين جا مناسب است كلام شارح التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول صلى الله عليه و آله (تاءليف شيخ منصور على ناصف از علماى الازهر) نقل شود. وى در پايان شرح كتاب الحج مى گويد:
١. «فايده بعد از انجام حج ، زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله مؤ كد مى شود، به دليل حديث طبرانى كه حضرت فرمود: هر كس حج خانه خدا را به جا آورد ولى مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است . در روايتى ديگر است كه حضرت فرمود: هر كس حج به جا آورد، سپس قبر مرا زيارت كند، مانند كسى است كه در حال حيات مرا زيارت نموده است . سزاوار است كسى كه قصد زيارت مدينه منوره را دارد، دو چيز را قصد كند: اول زيارت مسجد نبوى ، به خاطر آن چه درباره فضيلت مساجد سه گانه گذشت كه جز براى سه مسجد بار سفر نبنديد: مسجد من (پيامبر)، مسجد الحرام و مسجدالا قصى ، و دوم زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله كه زيارت با فضيلت ترين مستحبات و برترين وسيله قرب به خداست و براى به دست آوردن شفاعت و مجاورت پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت ، ما را كافى است». (٢٥٠)
٢. محى الدين نووى مى نويسد:
«و بدان كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از مهم ترين وسايل قرب به خدا و از نجات بخش ترين تلاش هاست . پس وقتى كه حاجيان و معتمران از مكه برمى گردند، برايشان مستحب مؤ كد است كه جهت زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مدينه رو آورند و زائر با آن زيارت ، تقرب و بار سفر بستن به سوى حضرت و نماز در آن را نيت كند و وقتى متوجه حضرت شد، سلام و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله را در راه زياد كند و هرگاه ديدگان زائر بر درختان مدينه و حرم و نشانه هاى آن افتاد، همين طور بر سلام و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله بيافزايد و از خدا بخواهد كه به سبب اين زيارت ، او را سود رساند و آن را از او قبول كند». (٢٥١)
٣. علامه امينى قدس سره مى گويد:
«فقهاى مذاهب چهارگانه در تقديم هر كدام از حج و زيارت بر ديگرى اختلاف نظر دارند؛ تقى الدين سبكى در كتاب شفاء السقام ص ٤٢ مى گويد: فقهاى گذشته در افضل بودن آغاز (سفر حج) از مدينه قبل از مكه يا از مكه قبل از مدينه اختلاف نموده اند؛ از جمله كسانى كه بر اين مسئله تصريح نموده و اختلاف فقها را در آن ذكر كرده امام احمد رحمه الله در كتاب المناسك الكبير است و اين مناسك را حافظ ابوالفضل با سندش از عبدالله بن احمد از پدرش روايت نموده و در آن از حكم كسى كه قبل از مكه از مدينه آغاز كند سؤ ال شده و او با سندش از عبدالرحمان بن يزيد و عطا و مجاهد ذكر مى كند كه آنها گفته اند: وقتى كه خواستى به مكه (حج) بروى ، از مدينه شروع نكن بلكه از مكه شروع كن ، هرگاه حج را به پايان رساندى اگر خواستى به مدينه برو. با سندش از اسود ذكر مى كند كه او گفت : دوست دارم سفر (حج) را با آذوقه و جهازم از مكه آغاز كنم . و از ابراهيم نخعى نقل شده است كه او گفت : اگر اراده مكه نمودى ، همه چيز را بعد از آن قرار بده و از مجاهد نقل شده : هرگاه اراده حج يا عمره كردى از مكه شروع كن و همه چيز را بعد از آن قرار بده . و از ابراهيم نقل شده : هرگاه حج رفتى از مكه آغاز كن ، سپس بعد از آن به مدينه برو.
و امام احمد با سندش از عدى بن ثابت ذكر مى كند: گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى به حج مى رفتند از مدينه آغاز مى كردند و مى گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين جا احرام بست و ابن ابى شيبه در فضيلت اين امر نيز بيانى دارد و با سندش از علقمه و اسود و عمرو بن ميمون نقل كرده كه آنها (حج را) از مدينه قبل از مكه آغاز كردند - تا آن جا كه مى گويد - و از امامان كسى كه بر اين مسئله تصريح كرده ابو حنيفه است و گفته : بهتر اين است كه (شخص حاج) از مكه شروع كند». (٢٥٢)
٤. شيخ على قارى در شرح المشكاة مى گويد:
«مناسب تر اين است كه زيارت (پيامبر) بعد از انجام اعمال حج باشد؛ چنان كه قواعد شرعى مبنى بر تقديم واجب بر مستحب ، همين را اقتضا مى كند. در اين باره حسن از ابو حنيفه تفصيل زيبايى را روايت نموده است و آن اين كه اگر حج واجبى باشد، بهتر است كه ابتدا حج را به جا آورد سپس به زيارت (پيامبر) برود و اگر با زيارت نيز شروع كند، جايز است و اما اگر حج مستحبى باشد، حاج در شروع هر يك از آن دو مخير است . سپس گفته است : و بهتر اين است كه شروع به حج اولويت دارد؛ به دليل اطلاق حديث و نيز به دليل تقديم حق خدا بر حق پيامبر صلى الله عليه و آله و به همين دليل نماز تحيت مسجد پيامبر بر زيارت قبر شريفش مقدم است». (٢٥٣)
٥. بكرى دمياطى مى نويسد:
«حاصل كلام اين است كه : زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از بهترين وسايل قرب به خداست ؛ لذا سزاوار است كه زائر بر آن اشتياق داشته و از ترك آن در صورت امكان ، پرهيز نمايد، به ويژه بعد از انجام فريضه حجة الاسلام ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله حق بزرگى بر امتش دارد و اگر يكى از آن امت از راه دور با پاى سر يا چشم ، به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله آيد، هرگز حق آن حضرت را ادا نكرده است . خداوند از ناحيه مسلمانان ، پاداش كامل به او عطا كند. سپس شعرى مى آورد با اين مضمون :
هر كه را عشق مى ورزى زيارت كن ، هر چند خانه ها و خاك ها و سنگ ها تو را از او دور ساخته است . بُعد مسافت ، تو را از زيارت او باز ندارد، زيرا كه عاشق ، هميشه زائر معشوق است».
٦. شوكانى مى نويسد:
فايده : مصنف - رحمه الله تعالى - در اين كتابش ، زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر نكرده است و جايى كه بهتر است اين بحث در آن جا ذكر گردد، كتاب الجنائز است ؛ اما از آن جا كه غالباً اين زيارت ، در سفر حج انجام مى شود، جماعتى از اهل علم ، بحث آن را در كتاب الحج آورده اند؛ ما هم دوست داريم براى تكميل فايده در اين جا به بحث آن بپردازيم . سخنان اهل علم درباره حكم زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مختلف است ؛ جمهور آن را مستحب مى دانند؛ بعضى از مالكى ها و برخى از ظاهرى ها آن را واجب مى شمارند و حنفى ها مى گويند كه به واجب بودن نزديك است .
ابن تيميه حنبلى ، آن را غير مشروع مى داند و بعضى از حنبلى ها هم از او پيروى كرده اند؛ اين مطلب از مالك ، جوينى و قاضى عياض روايت شده است . قائلين به مستحب بودن آن زيارت ، به آيه قرآن استدلال نموده اند كه خداوند مى فرمايد: اگر آنان كه بر خود ظلم كرده اند پيش تو (پيامبر) آمدند و از خدا آمرزش طلبيدند و رسول براى آنان از خدا آمرزش طلبيد... . (٢٥٤)
توجيه استدلالشان به آيه مذكور اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در قبرش بعد از مردن زنده است ؛ چنان كه در حديث هست كه : پيامبران در قبرهايشان زنده اند. بيهقى نيز اين حديث را صحيح دانسته و درباره آن ، يك جزء كتاب نوشته است . استاد ابو منصور بغدادى مى گويد: متكلمان و محققان اصحاب ما گفته اند: پيامبر ما صلى الله عليه و آله بعد از وفاتش ‍ زنده است (پايان سخن بغدادى).


۶
جواز زيارت قبور مؤ منين
آن چه درباره شهدا مبنى بر زنده بودن و روزى خوردنشان ثابت است ، اين مطلب را تاءييد مى كند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم از آنان است . وقتى ثابت شد كه پيامبر در قبرش زنده است ، پس كسى كه بعد از مردن ، نزد آن حضرت مى آيد مانند اين است كه در حال حياتش آمده است وليكن در روايات وارد شده است كه پيامبران ، بيش از سه روز و يا به روايتى بيش از چهل روز در قبرشان باقى نمى مانند؛ بنابراين ، اگر اين حرف صحيح باشد، به وجه استدلال به آيه مذكور اشكال مى رساند و قول به دوام حيات پيامبران در قبورشان با حديثى كه به زودى خواهد آمد و دلالت مى كند بر اين كه هنگام سلام كردن بر آن حضرت ، روحش برمى گردد، معارضه پيدا مى كند؛ بلى ، اگر حديث «هر كس مرا بعد از مردنم زيارت كند مانند آن است كه در حال حياتم زيارت كرده است» صحيح باشد، در مقام بحث ، حجت است و سخن درباره آن به زودى خواهد آمد.
براى استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان دليل دوم ، به آيه ديگر قرآن استدلال كرده اند كه خداوند مى فرمايد: «هر كس براى هجرت به سوى خدا و رسولش از خانه اش خارج شود..». و هجرت به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال حياتش براى وصول به محضر آن حضرت است و هم چنين بعد از مردن هم هجرت براى وصول به محضر است و هم چنين بعد از مردن هم هجرت براى همين انجام مى گيرد، اما مخفى نماند كه در حال حيات ، وصول به پيشگاه آن حضرت ، داراى فوايدى است كه بعد از مردن از آنها خبرى نيست ؛ از جمله آن فوايد: نگاه كردن به آن حضرت و آموختن احكام شريعت از محضرش و جهاد كردن در ركاب ايشان و غير اينهاست .
براى استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان دليل سوم به احاديث وارد شده در اين باره استدلال نموده اند؛ از آن جمله ، احاديثى كه در مشروع بودن زيارت قبور به نحو عام وارد شده است و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نيز قبل از ديگران ، مشمول آن عموم است . و بيان آن احاديث ، در كتاب الجنائز گذشت . هم چنين احاديثى كه ثابت مى كند كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبور مى رفته است .
نيز از آن جمله ، احاديثى است كه مخصوص زيارت قبر شريف پيامبر است . دارقطنى از مردى از آل حاطب ، او هم از حاطب نقل مى كند كه وى گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس مرا بعد از مردنم زيارت كند مانند آن است كه در حال حياتم زيارت كرده است و در سندش مرد مجهولى است . نيز از ابن عمر نزد دارقطنى نظير همين فرمايش از پيامبر نقل شده است . اين حديث را ابويعلى در كتاب مسند و ابن عدى در كتاب كامل روايت كرده اند و در سندش حفص بن ابى داوود است كه حديث او ضعيف مى باشد؛ ولى احمد درباره او گفته است كه او فرد صالحى است . نيز از عايشه نزد طبرانى در كتاب الاوسط از پيامبر صلى الله عليه و آله مثل آن حديث نقل شده و حافظ گفته است كه در سلسله سند آن حديث ، شخص ‍ ناشناخته وجود دارد و نزد عقيلى از ابن عباس مثل آن حديث نقل شده و در سندش فضالة بن سعد مازنى است كه ضعيف مى باشد و از ابن عمر حديث ديگرى نقل شده است : هر كس قبر مرا زيارت مى كند، شفاعتم براى او واجب مى شود. در سند آن ، موسى بن هلال عبدى است كه ابو حاتم گفته است : عدالت او مجهول است و همين روايت را ابن خزيمه در صحيح خود از طريق موسى بن هلال عبدى نقل كرده است و گفته است : اگر اين خبر صحيح باشد لابد در سند آن جا به جايى صورت گرفته است . بيهقى نيز اين خبر را نقل كرده . عقيلى هم گفته است : حديث موسى صحيح نيست و از آن تبعيت نمى شود و در اين باب چيزى [از او] درست نيست و اما احمد گفته است : اشكالى در حديث موسى نيست و چنان كه طبرانى از طريق موسى روايت كرده ، مسلمة بن سالم نيز از آن حديث ، تبعيت نموده و موسى بن هلال عبدى ، روايت را از عبيدالله بن عمر از نافع نقل كرده كه او ثقه و مورد اعتماد و از رجال صحيح مى باشد.
اين روايت از ابن عمر نزد ابن عدى ، دارقطنى و ابن حبان در كتاب ترجمة النعمان ، با اين عبارت نقل شده است كه پيامبر فرمود: هر كس حج به جا آورد ولى مرا زيارت نكند، بر من جفا كرده است . و در سندش نعمان بن شبل است و او جداً ضعيف مى باشد؛ اما عمران بن موسى او را توثيق نموده است .
اين روايت از انس نزد ابن ابى الدنيا به اين عبارت نقل شده است كه حضرت فرمود: هر كس مرا در مدينه با احترام زيارت كند، روز قيامت شفيع و شاهد او خواهم بود. و در سندش سليمان بن زيد كعبى است كه او را ضعيف شمرده اند و در عين حال ، ابن حبان وى را در بين راويان ثقه ذكر كرده است .
اين روايت از عبدالله بن مسعود از ابو الفتح ازدى با اين عبارت نقل شده است كه حضرت فرمود: هر كس حجة الاسلام را به جا آورد و قبر مرا زيارت كند و در غزوه اى بجنگد و در بيت المقدس نماز گزارد، خداوند درباره واجبات از او بازخواست نمى كند.
از ابن عباس به همان نحو نزد عقيلى نقل شده و از او در مسند الفردوس با اين عبارت نقل شده است كه حضرت فرمود: هر كس براى حج به مكه برود، سپس مرا در مسجد من قصد نمايد، براى او دو حج نيكو نوشته مى شود.
از على بن ابى طالب عليه السلام نزد ابن عساكر نقل شده است : هر كس قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيارت نمايد، در جوار او خواهد بود. و در سندش عبدالملك بن هارون بن عنبره است كه درباره او [از جهت توثيق و عدم توثيق] جاى سخن است . و عبدالحق گفته است : زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از سنت هاى واجب است . نيز كسى كه به مشروع بودن زيارت قائل است ، احتجاج نموده به اين كه روش هميشگى مسلمانانى كه از سرزمين هاى گوناگون و مذهبى هاى مختلف ، به قصد انجام حج سفر مى كردند، اين بود كه خود را براى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه مشرف برسانند و آن را از بهترين عمل ها مى شمردند و جايى نقل نشده است كه احدى اين عمل آنان را انكار نموده باشد؛ بنابراين ، مسئله ، اجماعى است». (٢٥٥)
٧. عبدالكريم رافعى مى نويسد:
«مستحب است كه حاج از آب زمزم بياشامد و بعد از پايان حج ، قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كند». (٢٥٦)
و از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «هر كس مرا بعد از مردنم زيارت كند، مثل اين است كه در حال حياتم مرا زيارت نموده است و هر كس قبرم را زيارت نمايد، بهشت پاداش اوست».
٨. محى الدين نووى مى نويسد:
«و مستحب است كه حاج از آب زمزم بنوشد و بعد از فراغ از حج ، قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كند». (٢٥٧)
٩. بهوتى مى نويسد:
«وقتى كه حاج از حج فارغ شد، زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبر دو همراهش ؛ يعنى ابوبكر و عمر براى او مستحب است ؛ به دليل حديث دارقطنى از ابن عمر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس حج به جا آورد و قبر مرا بعد از وفاتم زيارت كند، مثل اين است كه مرا در حال حياتم زيارت نموده است . و در روايت ديگرى اين چنين است : و هر كس ‍ قبر مرا زيارت كند، شفاعت من براى او واجب است .
تنيه : ابن نصرالله گفته است : لازمه استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه بار سفر بستن به سوى آن زيارت نيز مستحب باشد؛ چون زيارت قبر آن حضرت بعد از حج بدون بار بستن براى حاج ممكن نيست ، پس اين مانند تصريح كردن به استحباب بار بستن براى زيارت حضرت صلى الله عليه و آله است .
امام احمد گفته است : كسى كه هرگز به حج نرفته (حج بر او واجب باشد) اگر بخواهد حج به جا آورد، بايد از راه غير شام برود و راه مدينه را در پيش ‍ نگيرد؛ براى اين كه اگر مرگ بر او حادث شد، در راه حج باشد و راه حج از سبيل الله بوده و بر طبق بحثى كه از صاحب كتاب الفروع گذشت ، شهيد محسوب مى گردد و عبارت كتاب الشرح و كتاب شرح المنتهى اين است : از راه مدينه نرود؛ چون مى ترسم براى او حادثه رخ دهد (و از حج باز ماند)، سزاوار است كه از كوتاه ترين راه ، مكه را قصد نموده و خود را به چيزى غير از آن مشغول نسازد و اما اگر حج مستحبى باشد، از مدينه شروع كند. ابن نصرالله در اين باره گفته است : زيارت كردن پيامبر از حج مستحبى افضل است و حج واجبى ، از زيارت افضل است (پايان كلام ابن نصرالله).
مى گويم : گاهى درباره اين مسئله توقف مى شود (حكم داده نمى شود) و همانا امام (احمد) خواسته است كه قصد زيارت را به قصد حج ، منضم كند تا ثواب ببرد؛ اما در حج واجب اين كار ممكن نيست ؛ چون در آن بايد نيت براى محض حج واجب باشد». (٢٥٨)
١٠- عبدالله بن قدامه مى نويسد:
فصل : زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است ؛ به دليل روايت دارقطنى از ابن عمر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس حج به جا آورد و بعد از مردنم قبر مرا زيارت كند مثل آن است كه در حال حياتم مرا زيارت كرده است .
و در روايتى دارد: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعتم براى او واجب مى شود. سعيد اين روايت را با عبارت اول نقل كرده است . اين حديث را حفص بن سلميان از ليث از مجاهد از ابن عمر نقل كرده است و احمد در روايت عبدالله بن يزيد بن قسيط از ابو هريره نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى نيست كه نزد قبرم بر من سلام كند مگر اين كه خداوند روحم را به من برمى گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم . و هرگاه كسى كه هرگز حج به جا نياورده بخواهد به حج برود، بايد از غير راه شام قصد سفر كند و راه مدينه را در پيش نگيرد، زيرا مى ترسم حادثه اى براى او رخ دهد (كه از حج باز ماند) لذا سزاوار است كه كوتاه ترين مسير را انتخاب نمايد و خود را به چيز ديگرى مشغول نكند.
و از عتبى روايت شده كه او گفت : نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه يك اعرابى آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! از خدا شنيدم كه مى فرمايد: اگر آنان كه بر نفس خويش ستم نموده اند، پيش تو آيند تا اين كه از خدا آمرزش بخواهند و رسول براى آنان آمرزش بطلبد، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند، يافت ، اكنون من با طلب مغفرت براى گناهانم و با طلب شفاعت تو نزد پروردگارم به پيشگاه تو آمده ام . و به صورت شعر مى گفت :
اى بهترين كسى كه در بهترين سرزمين و دشت دفن شده است كه از بوى خوششان دشت ها و قله ها معطر گشته اند.
جانم فداى قبر كه تو ساكن آن باشى كه در آن ، عفت ، وجود و كرم باشد.
آن گاه اعرابى برگشت و رفت . در آن حال ، خواب بر چشمانم سنگينى نمود و خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه فرمود: اى عتبى ! خود را به اعرابى برسان و به او بشارت بده كه خداوند او را بخشيد». (٢٥٩)
١١. قاضى حسين گفته است : «هنگامى كه حاج از حج فارغ شد پس سنت اين است كه به مدينه بيايد و قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله را زيارت كند». (٢٦٠)
١٢. قاضى ابو طيب گفته : «مستحب است زيارت كند قبر پيغمبر را بعد از آن كه حج نمود يا عمره انجام داد». (٢٦١)
١٣. محاملى در تجريد گفته است : «براى حاج مستحب است هنگامى كه از مكه فارغ شد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كند.» (٢٦٢)
١٤. سمهودى از سبكى نقل مى كند كه مى گويد: «گذشتگان از علما اختلاف كرده اند در اين كه آيا افضل براى حاج اين است كه در سفر حج خود، اول به مدينه برود يا ابتدا كند به مكه قبل از مدينه و از كسانى كه اختيار نموده است ابتدا نمودن به مدينه را علقمه ، اسود و عمرو بن ميمون از تابعين اصحاب اند و از كسانى كه اختيار نموده ابتدا به مكه و سپس آمدن به مدينه را امام ابو حنيفه است ، پس در فتاواى ابى الليث سمرقندى روايت كرده است حسن بن زياد از ابى حنيفه كه گفته است :
براى حاج ، بهتر آن است كه ابتدا نمايد به مكه پس وقتى كه اعمال خود را انجام داد، به مدينه مرور مى كند و اگر ابتدا كند به مدينه جايز است ، پس ‍ مى آيد نزديك قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بين قبر و قبله مى ايستد». (٢٦٣)
در اين كلمات ، به جواز سفر براى زيارت قبر پيغمبر تصريح شده است .
٢. استحباب زيارت براى غير حاج و معتمر
با مراجعه به كتاب هاى علماى اهل تسنن معلوم مى شود كه زيارت مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله را نه تنها جايز بلكه مستحب مى دانند و اين استحباب زيارت ، اختصاص به حاجيان و بعد از مراسم حج نداشته بلكه غير حاجيان و معتمرين را هم شامل مى شود؛ به طورى كه اگر كسى فقط براى زيارت مرقد مطهر آن حضرت بار سفر ببندد، عملى نيكو و مستحبى را انجام داده است . اينك به نظر بعضى از علما در اين خصوص ‍ مى پردازيم .
١. موسى حجاوى مى نويسد:
«تنبيه : داخل شدن بر خانه خدا (كعبه) و نماز خواندن در آن و آشاميدن آب زمزم و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سنت است ، هر چند زائر، حاج و معتمر نباشد. نيز سنت است براى كسى كه به قصد زيارت پيامبر به مدينه مى رود اين كه در مسير، بسيار سلام و درود بر آن حضرت بفرستد». (٢٦٤)
٢. بكرى دمياطى مى نويسد:
«فايده : بلال بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله براى احدى اذان نگفت غير از يك بار براى عمر زمانى كه داخل شام شد و مردم با شنيدن اذان بلال به شدت گريستند. و بعضى گفته اند: بلال براى ابوبكر اذان مى گفت تا زمانى كه ابوبكر مرد، ولى براى عمر اذان نگفت . و بعضى گفته اند: بلال در شام بود، پيامبر صلى الله عليه و آله را در رؤ يا ديد كه مى فرمايد: اى بلال ! اين چه جفايى است ؟ آيا وقت آن نرسيده است كه مرا زيارت كنى ؟ بلال ، سريع بار سفر بست و خود را به قبر صلى الله عليه و آله رساند و گريه كنان صورت خود را بر قبر حضرت مى ماليد. امام حسن و حسين [عليه السلام] بسيار علاقه داشتند كه اذان او را بشنوند؛ لذا بلال در همان مكانى كه قبلاً اذان مى گفت ؛ يعنى بالاى مسجد، اذان گفت و همه مردم گريستند، بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مثل آن روز ديده نشده بود كه مردان و زنان زياد گريه كنند». (٢٦٥)
٣. زكريا انصارى مى نويسد:
«و از جمله مستحبات ، زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است اگر چه زائر، حاج و معتمر نباشد، هر چند از اصل كلام مصنف در اين عبارت و قبل از اين ، به وهم مى آيد كه استحباب زيارت براى حاج و معتمر باشد و اين عدم اختصاص ، به دليل خبرى است كه حضرت در آن فرموده : ما بين قبر و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است و منبر من بر روى حوضم قرار گرفته است . نيز خبرى كه در آن فرمود: بار سفر نبنديد مگر به سوى سه مسجد: مسجد الحرام ، مسجدالاقصى و مسجد من . اين روايت را ابوبكر و عمر روايت كرده اند و سنت براى كسى كه به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه شريفه مى رود اين است كه در مسير، بر آن حضرت بسيار سلام و درود بفرستد». (٢٦٦)
و در بخش آرا و اقوال علما درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله از مليبارى هندى نقل شده كه ايشان زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را سنت مؤ كد دانسته هر چند زائر، حاج و يا معتمر نباشد. (٢٦٧)
در همان جا از بكرى دمياطى نقل شده كه در ذيل روايت شريف از رسول خدا «من زار قبرى وجبت له شفاعتى»، گفته است : «مفهوم اين حديث اين است كه شفاعت آن حضرت براى غير زائرش جايز است». (٢٦٨) بنابراين ، شفاعت ، شامل همه زائرين شده است اگر چه غير حاج و معتمر باشند.
و محمد بن شربينى هم شبيه اين كلام را دارد. و در جاى ديگر از بخارى نقل نموده است : «زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله از بهترين وسايل قرب به خداست ، هر چند زائر، حاج و معتمر نباشد». (٢٦٩)

جواز زيارت قبور مؤ منين

جواز زيارت قبور مؤ منين از ديدگاه اهل تسنن

در اين فصل ، جواز زيارت قبور مؤ منين را در سه مبحث اثبات مى كنيم و از اين رهگذر، موضع اهل تسنن در مقابل ابن تيميه روشن خواهد شد.

مبحث اول : اقوال علماى اهل تسنن

در منابع فقهى علماى اهل تسنن ، موارد بسيار زيادى وجود دارد كه زيارت قبور مؤ منين را نه تنها حرام نمى دانند بلكه بعضى نيز مستحب مى دانند. در اين جا بعضى از اقوال علماى اهل تسنن را مى آوريم :
١. شافعى مى نويسد:
«زيارت قبور اشكالى ندارد، مالك از ربيعة بن ابى عبدالرحمان از ابو سعيد خدرى خبر داده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ؛ ولى اكنون آنها را زيارت كنيد». (٢٧٠)
٢. محمد بن شربينى مى نويسد:
«مستحب است كه زائر، به بقيه مشاهد (مكان هاى شريف) در مدينه نيز برود و آنها حدود سى موضع است كه اهل مدينه مى شناسند و زيارت بقيع و قبا نيز مستحب است». (٢٧١)
و در جاى ديگر مى گويد:
«زيارت قبور مسلمانان براى مردان به طور اجماع مستحب است . در گذشته زيارت قبور نهى شده بود، سپس نسخ شد؛ به دليل فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ؛ ولى اكنون آنها را زيارت كنيد.»
رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره به سوى بقيع مى رفت و مى فرمود: «سلام بر شما اى سرزمين گروه مؤ منان ! به خواست خدا به شما خواهيم پيوست . خدايا! اهل بقيع غرقد را بيامرز!». و روايت شده كه حضرت فرمود: «قبور را زيارت كنيد؛ چون شما را به مرگ ، يادآورى مى كنند». رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را ابتدا به دليل نزديكى به دوران جاهليت ، نهى فرمود و هنگامى كه پايه هاى اسلام در جامعه استقرار و شهرت يافت ، آنان را به زيارت قبور، امر فرمود.» (٢٧٢)
٣. محمد بن نووى مى نويسد:
«زيارت قبور براى مردان مستحب است ؛ به دليل روايت ابو هريره كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت نموده گريه كرد و اطرافيان را نيز گرياند سپس فرمود: من از پروردگار اجازه خواستم كه براى او آمرزش بطلبم ، خدا اذان نداد ولى اجازه خواستم كه او را زيارت نمايم ، خدا اذن داد، پس قبور را زيارت كنيد؛ زيرا آنها مرگ را يادآورتان مى شوند». (٢٧٣)
٤. ابن عابدين مى نويسد:
«در قول مصنف كه گفت : و به زيارة القبور، مطلبى وجود دارد و آن اين كه زيارت كردن قبور اشكالى ندارد بلكه مستحب است ؛ چنان كه از مجتبى در البحر نقل شده است ، پس تصريح به اين استحباب بهتر بود؛ چون در حديث مذكور به آن زيارت ، امر شده ؛ چنان كه در الا مداد ذكر شده است و قبور در هر هفته زيارت مى شوند؛ چنان كه در مختارات النوازل دارد. در شرح لباب المناسك گفته است : مگر اين كه روز جمعه ، شنبه ، دوشنبه و پنج شنبه افضل است . محمد بن واسع گفته است : مردگان ، به زائران خود روز جمعه و يك روز قبل از آن و بعد از آن آگاهند، در نتيجه روز جمعه افضل است». (٢٧٤)
٥. ابوبكر كاشانى مى نويسد:
«مصنف در كتاب بدائع گفته است : زيارت قبور و دعا براى مردگان مؤ من ، بدون پا نهادن روى قبور اشكالى ندارد؛ به دليل سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: من شما را در گذشته از زيارت قبور نهى مى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد؛ چون كه شما را به آخرت يادآور مى شوند و نيز به دليل سيره عملى امت اسلام از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله به امروز (پايان كلام بدائع»). (٢٧٥)
و در جاى ديگر مى گويد:
«روايت شده كه سعد بن ابى وقاص از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: اى رسول خدا! مادر من صدقه دادن را دوست مى داشت ، آيا مى توانم از طرف او صدقه دهم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صدقه بده . و سيره عملى مسلمانان از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تا به امروز چنين بوده است ؛ مانند زيارت قبور و قرائت قرآن بر آنها و كفن كردن و صدقات و روزه و نماز به جا آوردن و قرار دادن ثواب آنها براى مردگان . از جهت عقلى هم هيچ امتناعى ندارد، زيرا اعطاى ثواب ، از ناحيه خداى تعالى يك نوع تفضل است نه اين كه بنده بر آن استحقاق داشته باشد، پس ‍ خدا مى تواند براى كسى كه در راه خدا فداكارى مى كند، ثواب قرار دهد؛ هم چنان كه مى تواند خودش به كسى بدون اين كه كارى انجام دهد، از باب تفضل ، ثواب عطا نمايد». (٢٧٦)
٦. ابن نجيم مصرى مى نويسد:
«در «مجتبى» تصريح كرده كه زيارت قبور مستحب است . بعضى گفته اند: بر زنان حرام است ؛ ولى قول صحيح تر اين است كه رخصت و جواز براى هر دو (مردان و زنان) ثابت است». (٢٧٧)
٧. بهوتى مى نويسد:
«...اگر خواست بعد از انجام اعمال و زيارت بقيع و كسانى كه در آن مدفون اند، از جمله صحابه و تابعان و علما و صالحان ، از مدينه خارج شده و به وطن خود باز گردد، به سوى مسجد نبوى برگشته و دو ركعت در آن نماز بخواند و به طرف قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله رفته و وداع نموده و دعا را تكرار كند. اين مطلب را در كتاب المستوعب گفته و اضافه كرده است : و تصميم بگيرد ديگر به سراغ كارهايى كه قبل از حج مرتكب مى شده و خدا از آنها راضى نبوده ، نرود». (٢٧٨)
٨. ابن حزم مى نويسد:
«مساءله : و ما زيارت قبور را مستحب مى دانيم و آن فرض و لازم است اگر چه يك بار باشد و اشكالى ندارد كه مسلمان ، قبر فاميل و نزديكان مشرك خود را زيارت كند. مردان و زنان در اين مسئله برابرند؛ به دليل روايت مسلم از ابوبكر بن ابى شيبه از محمد بن فضيل از ابو سنان (ضرارة بن مره) از محارب بن دثار از ابن بريده از پدرش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شما را در گذشته از زيارت قبور نهى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد». نيز به دليل روايت مسلم از ابوبكر بن شيبه از محمد بن عبيد از يزيد ابن كيسان از ابو حازم از ابو هريره كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت نمود و گريه كرد و اطرافيانش را نيز گرياند، سپس فرمود: از پروردگار اجازه خواستم براى مادرم طلب آمرزش نمايم ، مرا اذن نداد؛ ولى اجازه خواستم كه قبرش را زيارت كنم اذنم داد، پس قبور را زيارت كنيد؛ چون مرگ را يادآورتان مى شوند. و زيارت قبور، در روايت صحيح از ام المؤ منين (عايشه) و ابن عمر و غير آن دو نقل شده است و نهى از زيارت قبور، از عمر نقل شده است ولى روايتش صحيح نيست». (٢٧٩)
٩. البانى در احكام الجنائز مى نويسد:
«زيارت قبور: زيارت قبور براى پند آموزى و يادآورى آخرت ، مشروع است به شرط كه اين نزد آنها سخنى كه موجب غضب پروردگار گردد گفته نشود؛ مانند دعاى قبور و پناه بردن به قبر، بدون توجه به خداى تعالى ، با پاك دانستن او از گناهان و او را يقيناً بهشتى دانستن و نظير اينها. در اين باره چند حديث است :
حديث اول : از بريدة بن حصيب از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: من در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد [؛ چون آنها آخرت را يادآورتان مى شوند و زيارت آنها خير شما را زياد مى كند، پس هر كس خواست ، آنها را زيارت كند؛ ولى سخن بيهوده و باطل نگوييد]. اين روايت را مسلم ، (٢٨٠) ابو داوود، (٢٨١) بيهقى ، (٢٨٢) نسائى ، (٢٨٣) و احمد (٢٨٤) نقل كرده اند. و زيادتى اول و دوم از احمد نقل كرده و شبيه زيادتى اول را ابو داوود و زيادتى دوم و سوم را نسائى نقل كرده است .
نووى در كتاب المجموع گفته است : (٢٨٥) منظور از هجر، سخن باطل است و نهى ابتدايى از زيارت قبور، به سبب نزديكى زمان مردم به دوران جاهليت بوده كه چه بسا با سخنان باطل جاهليت تكلم مى كردند؛ اما وقتى كه پايه هاى اسلام استوار گرديد و مقدمات اجراى احكام آن فراهم شد و نشانه هاى دين ظهور يافت ، زيارت قبور براى مسلمانان مباح شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله به علت اين كه در زيارت ، رعايت احتياط بشود، فرمود: در زيارت ، سخن هجر و باطل نگوييد.
مى گويم ، آن چه عامه مردم و ديگران هنگام زيارت انجام مى دهند از قبيل در خواست از مرده و پناه بردن به او و به حق او از خدا حاجت خواستن ، همه اينها لهو و بزرگ ترين هجر و سخن باطل است ، در نتيجه به عهده علماست كه حكم خدا را در اين باره برايشان بيان كنند و زيارت مشروع و هدف از آن را به آنان بياموزند.
صنعانى در كتاب سبل السلام به دنبال احاديث زيارت و حكمت آنها گفته است : (٢٨٦) همه اين احاديث ، بر مشروع بودن زيارت قبور دلالت نموده و حكمت آن را نيز بيان مى كنند و اين كه اين زيارت براى عبرت آموزى است ...
پس اگر زيارتى ، از اين حكمت خالى باشد آن زيارت شرعاً خواسته نشده است (و جايز نيست).
حديث دوم : از ابو سعيد خدرى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من در گذشته شما را از زيارت قبور نهى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد، زيرا در زيارت آنها عبرت است [و سخنى را كه موجب سخط پروردگار باشد نگوييد].
احمد، (٢٨٧) حاكم (٢٨٨) و بيهقى (٢٨٩) اين روايت را نقل كرده اند و بيهقى گفته است : اين روايت بر اساس شرط مسلم و لا تقولوا هجرا صحيح است . و ذهبى با بيهقى موافقت كرده و گفته است : مطلب همان طورى است كه آن دو (بيهقى و مسلم) نقل كرده اند. و اين روايت را بزار نيز با زيادتى آن نقل كرده است ؛ چنان كه در كتاب مجمع هيثمى گفته است : و راويان سندش از رجال صحيح مى باشند. (٢٩٠)
مى گويم : شبيه اين روايت با سند و طريق ديگرى نزد احمد نقل شده و سندش در متابعات ، بى اشكال است و شاهد بر اين روايت ، حديث عبدالله بن عمر و عبارت بزار است و طبرانى هم در المعجم الصغير (٢٩١) آن را با راويان موثق نقل كرده است .
حديث سوم : از انس بن مالك نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد، زيرا اين زيارت ، قلب را رقيق و چشم را اشكبار مى كند و آخرت را به ياد شما مى آورد؛ اما در آن ، سخن هجر و باطل نگوييد.
حاكم در مستدرك آن را با سند حسن نقل كرده است ، (٢٩٢) سپس او و احمد شبيه اين روايت را با سند و طريق ديگرى نقل كرده اند (٢٩٣) كه در سند آن ، ضعف است و در كتاب الباب هم از ابو هريره نقل شده است». (٢٩٤)
١٠. سمهودى مى نويسد:
غزالى گفته است : «هر كسى كه ديدن او در حال حيات ، موجب تبرك شود، بعد از مرگ نيز ديدن او موجب تبرك مى شود و جايز است براى زيارت او براى اين غرض (پايان كلام غزالى).
گاهى زيارت براى اداى حق اهل قبور مى باشد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ماءنوس ترين حالت ميت در قبرش ، هنگامى است كه دوست و محب او در دنيا براى زيارت قبرش مى آيد. قبلاً گذشت كه در حديث مرفوعه اى ، ابن عباس گفته است : كسى نيست كه بر قبر برادر مؤ منش - كه در دنيا او را مى شناخته - بگذرد و سلام بر او بفرستد مگر اين كه ميت او را شناخته و جواب سلام او را مى دهد.
و من به خط اقشهرى ديده ام : بقى بن مخلد با سند خودش تا محمد بن نعمان از پدرش در حديث مرفوعه اى نقل كرده است كه : هر كس قبر پدر و مادرش را زيارت كند در هر جمعه اى يا اين كه قبر يكى از آنها را زيارت كند، او را از نيكوكاران مى نويسند هر چند در دنيا قبل از وفات آنها عاق والدين بوده باشد». (٢٩٥)
نيز در جاى ديگر مى گويد:
«علما بر استحباب زيارت قبور براى مردها اجماع كرده اند و اين اجماع را نووى نيز نقل نموده است بعضى از علماى ظاهريه قائل به وجوب زيارت قبور هستند. (٢٩٦)
و در مورد زن ها اختلاف شده است ؛ ولى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به ادله خاصه اى امتياز و ويژگى دارد و لذا سبكى گفته است :
«در زيارت قبر پيغمبر، بين مردها و زن ها فرقى نيست». (٢٩٧)
و جمال ريمى در كتاب التقفيه گفته است : «استثنا مى شود از محل خلاف (بين علما) قبر پيغمبر و دو رفيق او (ابوبكر و عمر)، زيرا زيارت اين قبور بدون هيچ نزاع و خلافى براى زن ها مستحب است». (٢٩٨)
همان گونه كه اين استحباب مقتضاى قول علما در باب حج است كه مى گويند: «براى كسى كه حج نموده ، زيارت قبر پيامبر مستحب است». (٢٩٩ )
پس گفته مى شود قبورى هست كه زيارت آنها براى زن ها به اتفاق علما مستحب است (مقتضاى اطلاق كلام علما در حج اين است كه قبورى وجود دارد كه براى زن ها هم زيارت آنها استحباب دارد).
اين مطلب را برخى از علما متاءخرين از جمله الدمنهورى كبير نقل نموده و به آن ، قبور اوليا، صالحين و شهدا را نيز اضافه كرده است .
اما دليل قياس بر استحباب زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله ؛ بنابر آن چه ثابت گرديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شهداى احد و اهل بقيع را زيارت مى كرده ، پس زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله هم ثابت مى شود، زيرا وقتى زيارت قبر غير پيغبر صلى الله عليه و آله مستحب باشد، زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله به طريق اولى مستحب مى شود؛ چون براى رسول خدا صلى الله عليه و آله حق تعظيم ثابت است و زيارت او براى تعظيم و تبرك جستن به اوست و شامل شدن رحمت بر ما به واسطه صلوات فرستادن و سلام دادن به آن حضرت نيز قبرش در حضور ملائكه اى كه در كنار قبر او هستند مى شود و اين دعايى مشروع است . و زيارت گاهى براى تذكر و يادآورى آخرت مى باشد و اين مستحب است به خاطر حديث : «زور و القبور فإ نها تذكركم الاخرة»؛ (٣٠٠)
زيارت كنيد قبور را به درستى كه آن ، آخرت را به شما يادآورى مى كند.
و گاهى براى دعا جهت اهل قبور است مثل زيارت اهل بقيع و گاهى براى تبرك جستن به اهل آن قبور است اگر از اهل صلاح باشند.
بعد مى گويد: ابو محمد الشار مساحى مالكى گفته : «قصد انتفاع و بهره مند شدن از ميت ، بدعت است مگر در زيارت مصطفى صلى الله عليه و آله و قبور انبيا و مرسلين
و سبگى گفته :اين استثنايى صحيح و درست است و حكم او به بدعت در غير اين مورد نيز مورد نظر (و اشكال است». (٣٠١)
١١. از ابن عربى نقل شده است كه :
«زيارت قبور انبيا، صحابه ، تابعين ، علما و ساير مرسلين براى بركت ، در حديث و روايت معروف است». (٣٠٢)
١٢. علامه امينى قدس سره مى گويد:
«محب الدين طبرى در كتاب رياض النضره (٣٠٣) حديث طولانى را درباره حادثه ابواء كه در سفر حج بين عمر بن خطاب و پيرمردى كه از او فريادخواهى نمود رخ داد، نقل مى كند كه در آن دارد: وقتى عمر از حج بازگشت و به اين مكان رسيد و از حال آن پيرمرد جويا شد و ديد كه مرده است ، راوى گويد: عمر را ديدم كه با گام هاى بلند به سوى قبر آن پيرمرد مى شتافت تا اين كه بر قبر او ايستاد و بر او درود فرستاد، سپس قبر او را به آغوش گرفت و گريه كرد». (٣٠٤)
اگر براى مثل عمر ايستادن بر قبر يك فرد عادى و به آغوش گرفتن آن و گريه بر آن جايز است ، پس چگونه امت را از وقوف بر قبر رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و در آغوش كشيدن و گريه بر آن حضرت و عترت پاكش ‍ عليهم السلام باز مى داريد، در حالى كه خداوند مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه خداوند آنان را هدايت كرده ، پس بايد به هدايتشان اقتدا كرد (٣٠٥)». (٣٠٦)
١٣. علامه امينى مى فرمايد:
«شيخ سلامه عزامى شافعى در كتاب فرقان القرآن (٣٠٧) سخن ابن تيميه را نقل كرده كه او گفته : هر كس قبور بندگان صالح خدا را طواف يا مسح كند، بزرگ ترين گناه كبيره را مرتكب شده است .
ابن تيميه عبارت هاى گوناگون و مشتبه دارد؛ در جايى اين عمل را از گناهان كبيره مى شمارد و در جاى ديگر آن را شرك مى داند و حال آن كه قرن ها قبل از او، دانشمندان و فقهاى محقق از اين بحث ها فارغ شده و تاءليفاتى داشته اند، با اين وصف ، او با راءى و نظر همه آنها مخالفت ورزيده و بر درستى انديشه خويش ادعاى اجماع نموده ، در حالى كه قبل از او، در بيشتر موارد، اجماع برخلاف نظرش منعقد شده بود. بر كسى كه در سخنان خود او و سخنان دانشمندان قبل و بعد از او - كه صاحبان انديشه استوار و نقد سليم بودند - دقت نمايد، صدق اين مطلب آشكار مى گردد.
به عنوان نمونه مثالى ذكر مى شود: بايد دانست كه مسح قبر و طواف آن ، كار مسلمانان عوام و عادى است و اهل علم درباره اين مسئله بر سه عقيده اند:
١. مطلقاً جايز است ؛
٢. مطلقاً ممنوع است ، اما نه در حد حرام بودن بلكه در حد كراهت شديد؛
٣. كسى كه بيش از حد معمول به زيارت شونده شوق و علاقه داشته باشد، اين كراهت نيز از او برداشته مى شود وگرنه ، ادب اقتضا مى كند كه مسح قبر و طواف آن را ترك كند.
شما اگر در امورى كه برخى از مسلمانان آنها را زشت مى شمارند و ارتكاب آنها را عبادت غير خدا قلمداد مى نمايند تاءمل كنيد، مى بينيد كه استدلالشان به دو مقدمه برمى گردد، كبراى آن را تصديق خواهيد كرد و آن اين كه : هر عبادتى براى غير باشد، شرك است و ضرورى بودن اين مقدمه از ناحيه دين معلوم است و آياتى كه درباره مشركان وارد شده است بر آن دلالت مى كند؛ اما صغراى قياسشان را تكذيب خواهيد كرد و آن سخن ابن تيميه است كه مى گويد: هرگونه صدا زدن مرده و شخص غايب ، يا طواف كردن قبر و مسح آن و يا قربانى و نذر كردن براى صاحب قبر... عبادت غير خداست . آن گاه به آيات قرآن و احاديث صحاح كه دلالتش را نفهميده يا عمداً غلط، تاءويلشان كرده ، استناد مى كند و از اين قياسى كه يكى از مقدماتش باطل است ، نتيجه اى مى گيرد كه كذب بودن آن قطعى است ؛ چون بنابر آن نتيجه ، بايد همه مسلمانان غير از ايشان و پيروانش ، مشرك و كافر محسوب شوند.
بزرگ اهل تحقيق و تاج اهل تدقيق ، امام ابو عبدالله محمد بن عبدالمجيد فاسى (متوفى ١٢٢٩) در يكى از تاءليفات خود - كه در رد اين مذهب (ابن تيميه) نگاشته است - تحقيق و تلخيص زيبايى از اين مذهب و ادله آن به عمل آورده و پايه هاى آن را با استدلال منطقى و اصولى ، تحقير و سست نموده است .
بعد از بيان شاءن (علمى) آن امام (ابن تيميه) مى گويد: اين مرد تعدى و تجاوز را تا شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش برده و گفته است : سفر براى زيارت آن حضرت معصيت است و هر كس از پيامبر بعد از وفاتش ، فريادخواهى كند، مشرك شده است ؛ البته يك بار آن را شرك اصغر و بار ديگر شرك اكبر مى نامد! هر چند استغاثه كننده معتقد باشد كه خالق و مؤ ثرى غير از خدا وجود ندارد و اين كه حاجت خواهى و استغاثه نمودن از پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اين است كه خداوند ايشان را منبع هر خير، مقبول الشفاعه و مستجاب الدعاء قرار داده است هم چنان كه عقيده عموم مسلمانان بر همين است .
جمال الدين عبدالله بن محمد انصارى محدث در خبرى مى گويد: با استادمان شيخ تاج الدين فاكهانى به دمشق مسافرت نموديم . ايشان به قصد زيارت كفش (نعلين) رسول خدا صلى الله عليه و آله به دار الحديث اشرفيه دمشق رفت كه من نيز همراه او بودم ، وقتى كه نعلين مكرم حضرت را ديد، سرش را برهنه كرد و مرتب نعلين را مى بوسيد و صورتش را به آن مى ماليد و در حالى كه اشك هايش سرازير بود، چنين مى خواند:
اگر به مجنون گفته مى شد آيا ليلى و وصال او را مى خواهى يا دنيا و آن چه در آن است ، در جواب مى گفت : غبارى از خاك كفش هايش برايم محبوب تر و براى گرفتارى هايم شفابخش تر است . (٣٠٨)

مبحث دوم : بررسى احاديث استحباب زيارت قبور مؤ منين

از احاديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده و به وضوح استفاده مى شود كه زيارت قبور مؤ منين و طلب رحمت و مغفرت براى آنان استحباب دارد و بدان ترغيب شده است . در اين جا به پاره اى از آنها اشاره مى شود. قبل از ذكر احاديث ، مقدارى درباره آيه اى كه در مورد منافقين و طلب رحمت و دعا نازل گرديده بحث مى كنيم :
١. از آيه اى كه از ايستادن بر قبور منافقين و درود و طلب رحمت بر آنان نهى مى فرمايد استفاده مى شود كه اين عمل براى مؤ منين جايز بلكه سيره مسلمان ها و عمل رسول خدا بر آن بوده است ، زيرا اگر در مورد مؤ منين هيچ سابقه اى نداشت و پيامبر بر سر قبور مؤ منين و مسلمان ها حضور پيدا نمى نمود، اين نهى معنا و مفهوم درست و صحيحى پيدا نمى كرد و آيه اين است :
(و لا تصل على اءحد منهم مات اءبدا و لا تقم على قبره إ نهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون)؛ (٣٠٩)


۷
مبحث سوم : كيفيت زيارت قبور
براى هيچ يك از منافقين اگر بميرد، هيچ گاه نماز نخوان و بر قبر آنان (براى طلب رحمت و مغفرت) نايست آنها به خدا و پيامبر، كفر ورزيدند و مردند در حالى كه فاسق بودند. از اين كه در مورد منافق مى فرمايد: «بر قبر آنان نايست»، استفاده مى شود كه در مورد غير منافق ، اين عمل شايسته مى باشد و واضح است كه مقصود از ايستادن بر قبر، صرف ايستادن نيست كه اگر كسى مثلاً بر قبر منافقى درنگ كند و بايستد براى نگاه كردن به سنگ و شكل هندسى آن ، يا ايستاده و با رفيق خود سخن مى گويد، يا به اغراض ‍ ديگر، بلكه مقصود ايستادن به جهت احترام گزاردن و طلب رحمت و مغفرت براى صاحب قبر است و اين خود دليل بر آن است كه در مورد غير منافق ، مانعى ندارد و بلكه طلب رحمت و مغفرت براى مؤ منين ، مطلوب و شايسته است .
آيا مقصود از «لا تقم على قبره» قيام و ايستادن موقع دفن ميت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را از آن در مورد منافق نهى فرموده و در مورد مؤ من ، شايسته و لازم است ؛ چنان كه نقل شده است :
«كان رسول الله صلى الله عليه و آله إ ذا دفن الميت وقف على قبره و دعا له»؛ (٣١٠)
سنت رسول خدا بر اين بود كه وقتى مرده اى دفن مى شد، بر قبر او مى ايستاد و برايش دعا مى كرد.
با اين كه مقصود اعم است ؛ يعنى رسول خدا از ايستادن بر قبر منافق چه در حال دفن و چه در مواقع ديگر نهى شده است ؟
برخى اين آيه را مخصوص حال دفن منافق دانسته اند و مى گويند: بعضى زيارت قبور ر در آيه داخل كرده اند؛ ولى ظاهر آيه اين نيست و در مورد زيارت قبور، احاديث متعددى با لفظ زيارت وارد شده نه با لفظ: قيام بر قبر. (٣١١) ولى عده زيادى از مفسران اهل سنت آن را اعم دانسته و گفته اند: «لا تقم على قبره للدفن اءو للزيارة و الدعا؛ بر قبر منافق براى دفن يا زيارت و دعا، درنگ و توقف نكن»؛ مانند تفسير ابن كثير كه مى گويد:
«اين كه نايستى بر قبر منافق براى استغفار و طلب مغفرت يا دعا براى او... اين حكمى است كه عموميت دارد و در مورد هر كسى كه به نفاق شناخته شود». (٣١٢)
در تفسير بيضاوى مى گويد:
«نزد قبر منافق هنگام دفن يا براى زيارت او توقف نكن». (٣١٣)
آلوسى مى گويد:
«در اين كه مراد از قيام بر قبر، وقوف بر آن باشد در حال دفن و ساعتى بعد از آن ، روشن نيست ، زيرا متبادر از قيام بر قبر، اعم از آن است ؛ يعنى اختصاص ‍ به حال دفن نداشته و مطلق است و شامل همه حالات مى شود». (٣١٤)
در تفسير المنير مى گويد:
«بر قبر منافق در حال دفن او يا براى زيارت او نايست ، در حالى كه براى او دعا و استغفار مى نمايى».
به گفته بيشتر مفسران اينها اختصاص به حال دفن منافق نداشته بلكه اعم است و اطلاق ، اقتضاى عمومى مى كند. پس بر قبر كسانى كه ايمان داشته و نفاق ندارند، ايستادن و طلب رحمت و مغفرت ، امرى مطلوب و شايسته است همان گونه كه اكثر مفسران از آيه اين گونه استفاده كرده اند.
در كتاب صفوة التفاسير - كه از متاءخرين تفسير اهل سنت است - نيز آمده است :
«بر قبر منافق براى دفن كردن او و يا براى زيارت و دعا نايست و توقف نكن». (٣١٥)
مهم تر از مفهومى كه از كلمه «منافق» فهميده مى شود، تعليلى است كه در آيه مى فرمايد:
(...إ نهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون)؛ (٣١٦)
زيرا آنها به خدا و رسولش كافر شدند و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.
علت منع توقف اين است كه اينها به خدا و رسول او كفر ورزيدند و فاسق مردند مقتضاى تعليل اين است كه مؤ منين و مسلمان ها مشمول اين دو حكم و دستور نيستند.
در مجمع البيان آمده است :
«در اين آيه دلالتى است بر اين كه ايستادن و قيام بر قبر براى دعا، عبادتى است مشروع و اگر اين گونه نبود، خداوند سبحان ، نهى از آن را به كافر اختصاص نمى داد». (٣١٧)
در تفسير ابن كثير آمده است :
«پس از آن كه خداوند نهى فرمود از نماز بر منافقين و ايستادن بر قبور آنان براى استغفار و طلب مغفرت براى آنها، اين عمل از بزرگ ترين قربت ها (اعمال مستحب و نزديك كننده به خداوند) است در حق مؤ منين ، پس ‍ جايز و مشروع گرديده است اين عمل نسبت به مؤ منين و در انجام دادن آن ، پاداش ، ثواب و اجر زيادى هست .» (٣١٨)
علامه طباطبائى رحمه الله فرموده است :
«در اين آيه ، اشاره است به اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله اين گونه عمل مى نمود كه نماز مى خواند بر مرده هاى مسلمين و مى ايستاد بر قبور آنها براى دعا». (٣١٩)
و همه مفسران از سنى و شيعه جمله : (...إ نهم كفروا بالله و رسوله ...) (٣٢٠) را علت گرفته اند براى دو حكمى كه در آيه ذكر شده است ؛ يعنى نهى از نماز بر منافق و قيام بر قبر او براى دعا و استغفار، چون اينها كافرند اين دو عمل را انجام نده . در هر جا كه علتى براى حكمى ذكر مى شود، آن علت از يك جهت تعيم مى دهد و از جهتى تخصيص ؛ اما تعيم بدين معناست كه در هر جا آن علت وجود داشته باشد، حكم را در آن جا اثبات مى كند و اما تخصيص از اين جهت است كه حكم را مختص به وجود علت و داير مدار آن مى سازد؛ مثلاً اگر گفته شود: شراب نخور، چون سكرآور است»، اين تعليل موجب مى شود كه حرمت در تمام مواردى كه سكرآور باشد تعميم يابد اگر چه شراب هم نباشد. نيز حرمت اختصاص به مشروباتى كه سكر آورند، پس در آيه مورد بحث نيز كافر بودن منافقين علت اين دو حكم است و هر كافرى را شامل مى شود و از طرفى ، حكم اختصاص به آنهايى دارد كه كافر به خدا و رسول هستند و مؤ منين چنين حكمى ندارند، و نماز خواندن بر مؤ منين و ايستادن بر قبور آنان جايز است .
احاديث استحباب زيارت قبور مؤ منين
١. ابوبكر بن ابى شيبه با سندى از ابى هريره نقل مى كند كه پيامبر فرمود:
«زور و القبور فانها تذكركم الاخرة»؛ (٣٢١)
قبور را زيارت كنيد به درستى كه قبور، شما را به آخرت يادآورى مى كند.
٢. ابراهيم بن سعيد، با سندى از عايشه نقل كرده است كه گفت :
«إ ن رسول الله رخص فى زيارة القبور»؛ (٣٢٢)
به درستى كه رسول خدا در زيارت قبور، اجازه داده است .
ابن ماجه از الزوائد نقل مى كند كه رجال استاد اين حديث مورد وثوق اند.
٣. يونس بن عبدالاعلى با سندى از ابن مسعود نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فإ نها تزهد فى الدنيا و تذكر الاخرة»؛ (٣٢٣)
شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، از اين به بعد زيارت كنيد قبور را، زيرا زيارت قبور، شما را به دنيا بى رغبت مى سازد و آخرت را به يادتان مى آورد.
از اين حديث استفاده مى شود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مدتى از زيارت قبور نهى مى فرمود ولى بعد نهى را برداشت و امر به زيارت قبور فرمود. شايد علت نهى اين بوده است كه در اوايل اسلام ، بيشتر قبور، از مشركان بوده است و براى مؤ منين ، زيارت و طلب رحمت و مغفرت براى مشرك جايز نيست ، و در احاديثى از آن نهى شده است ، ولى بعد كه اسلام گسترش يافت و مسلمان زياد شدند، قهراً قبور مسلمين نيز رو به ازياد نهاد، پيغمبر، نهى را برداشت و به زيارت قبور امر فرمود:
اين حديث را در سنن نسائى از دو طريق ديگر نقل نموده است و موارد ديگرى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نهى فرموده بود و نهى خود را برداشته ، ذكر كرده است . (٣٢٤) و در طريق دوم بعد از امر بر زيارت قبور، از رسول خدا نقل مى كند كه :
«و لا تقولوا هجرا يعنى مالا ينبغى من الكلام»؛
كلامى را كه گفتن آن سزاوار نيست ، نگوييد.
اين نهى اشاره به علت نهى قبلى از زيارت قبور است ؛ يعنى آنهايى كه به زيارت قبور مى رفتند به باطل ، نوحه سرايى مى كردند و سخنانى خارج از ادب مى گفتند، پيغمبر آنها را از زيارت قبور نهى فرمود و بعد كه اسلام در دل هاى آنها پا برجا شد و تربيت دينى يافتند، زيارت قبور اجازه داده شد و در عين حال براى تذكر و تكرار نشدن گذشته فرموده است : «سخنى كه گفتن آن سزاوار نيست ، نگوييد».
٤. ابوبكر بن ابى شيبه با سندى از ابى هريره نقل مى كند كه گفت :
«پيغمبر صلى الله عليه و آله قبر مادر خود را زيارت نمود و در كنار قبر او گريه كرد و كسانى را كه دور آن حضرت بودند، گرياند و فرمود: از خداوند اذن خواستم كه استغفار (طلب مغفرت) كنم براى مادرم ، پس اذن نداد مرا و اذن خواستم از خداوند كه قبر مادرم را زيارت كنم ، پس اذن داد مرا پس ‍ زيارت كنيد قبور را، زيرا زيارت قبور، موجب يادآورى مرگ مى شود». (٣٢٥)
در صحيح مسلم ، اين حديث را از دو طريق با مختصر تفاوتى نقل نموده است و در حاشيه شرح نووى گويد: «بدون شك ، اين حديث صحيحى است ». (٣٢٦)
اين حديث شامل دو مطلب است : يكى اذن خداوند به پيغمبر براى زيارت مادرش و امر پيامبر مردم را به زيارت قبور و ديگر، اذن و اجازه خواستن پيامبر صلى الله عليه و آله براى استغفار براى مادرش و اذن ندادن خداوند براى استغفار.
اين موضوع از نظر اصول و عقايد شيعه درست نيست ، زيرا به اعتقاد شيعه و پيروان اهل بيت ، تمام اجداد پيامبر، موحد، خداپرست و بر دين حنيف ابراهيم بوده اند و در زيارت وارث مى خوانيم :
«اءشهد اءنك كنت نورا فى الا صلاب الشامخة و الا رحام المطهرة»؛
شهادت مى دهم كه تو نورى در صلب ها و رحم هاى بزرگ و طاهر و پاك بوده اى».
ولى از نظر اهل سنت و راويان اين حديث ، مادر پيغمبر صلى الله عليه و آله مشرك بوده و قبل از بعثت پيامبر، در زمان كودكى آن حضرت از دنيا رفته است همان گونه كه پدر پيغمبر را نيز مشرك مى دانند و قبل از ولادت آن حضرت از دنيا رفته است ؛ ولى از نظر اصول و اعتقادات شيعه ، تمام اجداد و نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله موحد بوده اند و قهراً اين قسمت از حديث ، با موازين و اصول اعتقادى ما درست نيست ، ولى از نظر دلالتش بر اصل استحباب و امر به زيارت قبور بى اشكال است .
بعضى از اهل سنت ، زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله قبر مادرش را دليل گرفته اند بر اين كه مادر آن حضرت موحد بوده ، نه مشرك ، از جمله آلوسى مى گويد:
«در حديث صحيح زيارت رسيده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از خداوند اذن گرفت براى زيارت قبر مادرش و خداوند به او اجازه داد و اين اذن نزد من دليل بر اين است كه او از موحدين بوده نه از مشركان ؛ چنان كه اختيار من نيز همين است . و وجه استدلال اين است كه خداوند، پيغمبر را از ايستادن بر قبور كفار نهى فرمود و اذن داد كه او بر قبر مادرش بايستد، پس ‍ اين اذن خداوند دلالت دارد بر اين كه مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفار و مشركين نبوده است وگرنه هرگز خداوند در اين كار به او اذن نمى داد». (٣٢٧)
بعد مى گويد: «گويا پيغمبر صلى الله عليه و آله يك نوع دغدغه و توقفى در اين مسئله داشته و لذا از خداوند اجازه گرفت ، خداوند هم به او جازه داد و وحى به صحت آن فرمود: بنابراين ، كسى ايراد و اشكال نكند كه اجازه و اذن گرفتن رسول خدا برخلاف اين مطلب است ، زيرا اگر موحد بود اجازه نمى خواست و نياز به اذن نداشت ، جواب همين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله گويا در صحت توحيد كسى كه در جاهليت موحد بوده ترديد داشته ، لذا اذن خواست و اذن پروردگار دليل است بر صحت توحيد مادر پيغمبر».
بعضى ديگر از اهل سنت گفته اند كه دعوت اسلام به پدر و مادر پيغمبر نرسيده است ، زيرا آنها قبل از بعثت پيغمبر و دعوت به اسلام از دنيا رفته اند، لذا معذب نمى باشند؛ چون عذاب ، فرع بر رسيدن دعوت است :
«... و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)؛ (٣٢٨)
و ما، تا رسول نفرستيم (و بر خلق ، اتمام حجت نكنيم) هرگز كسى را عذاب نخواهيم كرد.
بنابراين ، والدين پيامبر معذب نيستند و استغفار، فرع بر گناه و عذاب است و چون دعوتى نبوده است ، استغفار هم در آن زمان تشريع نشده بود، پس ‍ اين كه اجازه استغفاره داده نشد بدين جهت بوده كه استغفار براى كسى كه دعوت به او نرسيده و قبل از آن فوت نموده جا ندارد.
بعضى ديگر از اهل تسنن گفته اند كه خداوند بعد از بعثت پيامبر، آن دو را زنده نمود و ايمان آوردند و اين حديث كه مى فرمايد: «به من در استغفار، اذن ندادند»، اين قبل از زنده شدن و ايمان آوردن بوده است .
بعضى هم گفته اند: «خداوند آنها را روز قيامت امتحان مى كند و به خير، موفق مى نمايد». (٣٢٩)
اين توجيه ها گذشته و از آن كه خالى از اشكال نيست با مذهب شيعه كه مى گويد: پدر و مادر پيامبر و ائمه و اجداد آنها موحد، طاهر و پاك بوده اند حتى در حالى كه در صلب پدران يا رحم مادران بوده اند، منافات دارد و جاى بحث آن در مباحث كلام است .
در كتاب هاى اهل سنت ، در اين مسئله اختلاف نظر وجود دارد؛ مثلاً ابو حنيفه در فقه اكبر خود گفته است : پدر و مادر رسول خدا كافر بوده و در حال كفر مرده اند، ولى سيوطى در رساله هايى به او جواب داده و در اين مورد، رساله مستقلى نگاشته است . (٣٣٠)
٥. در مسند ابى حنيفه از علقمه و او از سليمان بن بريده و او از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا فرمود:
«نهيناكم عن زيارة القبور فقد اذن محمد فى زيارة قبر امه فزوروها و لا تقولوا هجراً»؛ (٣٣١)
شما را از زيارت قبور نهى كرديم ، پس اذن داده است خداوند محمد را در زيارت قبر مادرش ، پس زيارت كنيد قبور را و سخنى كه سزاوار نيست نگوييد.
در سنن ترمذى ، اين حديث را از سليمان بن بريده از پدرش اين گونه نقل نموده است :
«شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، پس اذن داده شد براى محمد در زيارت قبر مادرش ، پس زيارت كنيد قبور را، زيرا زيارت قبور، يادآور آخرت است». (٣٣٢)
بعد مى گويد: «در اين باب از ابى سعيد، ابن مسعود، انس ، ابى هريره و ام سلمه (روايت شده است) و ابو عيسى گفته است كه حديث بريده ، حديث بريده ، حديث حسن و صحيح است و اهل علم ، عمل به اين حديث مى كنند و در زيارت قبور، اشكالى نمى بينند و همين است قول ابن مبارك ، شافعى ، احمد و اسحاق .
٦. در سنن ابى داوود با سندى از ابن بريده از پدرش روايت را نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فان فى زيارتها تذكرة»؛ (٣٣٣)
شما را نهى نمودم از زيارت قبور، پس زيارت كنيد آنها را، پس به درستى كه در زيارت قبور، تذكر و يادآورى است .
البته اين روايت با مختصر تفاوتى قبلاً از كتاب هاى ديگر نقل گرديد.
٧. در صحيح مسلم از چند طريق از ابن بريده و او از پدرش نقل نموده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نهى نمودم شما را از زيارت قبور، پس زيارت كنيد آنها را».
سپس به مواردى ديگر از نهى هايى كه برداشته شده است ، اشاره مى فرمايد. (٣٣٤)
٨. در مسند احمد بن حنبل با سندى از على عليه السلام از رسول خدا حديث نهى از زيارت قبور و امر به آن را نقل مى كند:
«إ ن رسول الله صلى الله عليه و آله نهى عن زيارة القبور... ثم قال : إ نى كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فإ نها تذكر كم الاخرة »؛ (٣٣٥)
رسول خدا صلى الله عليه و آله از زيارت قبور نهى فرمود، سپس فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبرها نهى مى كردم ، پس زيارت كنيد قبور را، چون يادآور آخرت است .
همين حديث را با سندى ديگر از عبدالله بن مسعود نقل مى كند. (٣٣٦)
هم چنين با سندى ، از ابى سعيد خدرى نقل كرده است با اين تفاوت كه فرمود:
«فزوروها فإ ن فيها عبرة ...»؛ (٣٣٧)
پس زيارت كنيد آنها را، چون در زيارت قبور، عبرت است .

مبحث سوم : كيفيت زيارت قبور

احاديث زيادى در چگونگى زيارت قبور مؤ منين از رسول خدا نقل شده است كه مضامين آنها به هم نزديك است و همگى بر استحباب زيارت و سلام كردن بر اهل قبور دلالت دارد. به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
١. در سنن بيهقى با سندى از عايشه روايت كرده است كه گفت :
«رسول خدا (در هر شبى كه نوبت رسول خدا نزد عايشه بود) آخرت شب به سوى بقيع خارج مى شد، پس مى گفت : سلام بر شما خانه قومى از مؤ منين . آن چه را كه وعده داده شديد فردا (قيامت) به شما داده شود، و به درستى كه ما هم به شما ملحق مى گرديم اگر خدا بخواهد، خدايا! بيامرز اهل بقيع را». (٣٣٨)
بعد همين روايت را با سند ديگرى نقل مى كند و مى گويد مسلم هم در صحيح خود آن را نقل نموده است . (٣٣٩)
٢. در صحيح مسلم با دو سند از محمد بن قيس از عايشه داستان ديگرى را از رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخر شبى كه در منزل عايشه بود نقل كرده كه ظاهراً غير از جريانى است كه قبلاً نقل گرديد، زيرا در اين نقل ، عايشه پيامبر را دنبال مى كند و به بقيع مى رود و مى گويد: «پيغمبر صلى الله عليه و آله به بقيع كه رسيد، ايستاد و ايستادن را طول داد، سپس سه بار دستها را بلند نمود، بعد برگشت» و عايشه جلوتر از رسول خدا برمى گردد و بعد كلماتى بين عايشه و رسول خدا رد و بدل مى شود و پيغمبر مى فرمايد كه جبرئيل از جانب خداوند به من گفت : «إ ن ربك ياءمرك اءن تاءتى البقيع فتستغفر لهم ؛ خداى تو امر مى كند تو را كه به بقيع بيايى ، پس استغفار نمايى براى آنها». من هم فرمان خدا را انجام دادم .
عايشه مى گويد: من چگونه بگويم براى آنها اى رسول خدا! فرمود بگو: «السلام على اءهل الديار من المؤ منين و المسلمين و يرحم الله المستقدمين منا و المستاءخرين و إ نا إ ن شاء الله بكم اللاحقون»؛ (٣٤٠)
درود بر اهل ديار از مؤ منين و مسلمين و رحمت كند خداوند گذشتگان از ما را و آنان كه بعد از ما هستند، به درستى كه اگر خدا بخواهد ما به شما ملحق مى شويم .
٣. صحيح مسلم با سندى از سليمان بن بريده و او از پدرش نقل مى كند كه گفت :
«كان رسول الله صلى الله عليه و آله إ ذا خرجوا إ لى المقابر فكان قائلهم يقول فى رواية اءبى بكر: السلام على اءهل الديار. و فى رواية زهير: السلام عليكم اءهل الديار من المؤ منين و المسلمين و إ نا ان شاء الله للاحقون اءساءل الله لنا و لكم العافية». (٣٤١)
از اين حديث استفاده مى شود كه پيغمبر با گروه و جمعيتى به زيارت اهل قبور مى رفت و به آنان تعليم مى داد كه چگونه اهل قبور را زيارت كنند و ظاهر حديث اين است كه يك نفر گوينده ، زيارت را مى خوانده است .
٤. صحيح ابو داوود با سندى از ابى هريره نقل مى كند كه پيامبر به زيارت قبور رفت و چنين گفت : «السلام عليكم دار قوم مؤ منين و إ نا إ ن شاء الله بكم لا حقون»؛ (٣٤٢) سلام بر شما، اى سرزمين گروه مؤ منان . ما هم به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد.
٥. در صحيح ترمذى با سندى از ابن عباس نقل كرده است كه گفت : رسول خدا به زيارت قبور مدينه رفت و رو به آنان كرد و چنين فرمود: «السلام عليكم يا اءهل القبور يغفر الله لنا ولكم اءنتم سلفنا و نحن بالا ثر»؛ (٣٤٣)
سلام بر شما اى اهل قبور! خداوند ما و شما را بيامرزد! شما گذشتگان ما هستيد و ما در پى شما خواهيم آمد.
٦. سنن نسائى با سندى از عايشه نقل مى كند:
«هر شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من بود، آخر شب به سوى بقيع مى رفت و مى فرمود: سلام بر شما اى سرزمين گروه مؤ منان ! ما و شما را براى فردايى وعده داده اند و ما به خواست خدا به شما خواهيم پيوست ؛ خدايا! اهل بقيع را بيامرز!» (٣٤٤)
اين حديث از جهاتى با حديث قبل تفاوت دارد و ظاهراً دو جريان بوده و پيامبر در آخر شب مكرر به زيارت بقيع مى رفته است . تعبير عايشه اين است : «كان رسول الله» كه دلالت بر استمرار مى كند و سيره رسول خدا اين بوده كه در آخر شبى كه در حجره عايشه بود، به بقيع مى رفته است .
٧. سليمان بن بريده از پدرش نقل مى كند كه :
«هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به گورستان مى آمد و مى فرمود: سلام بر شما اى اهل سرزمين مؤ منان و مسلمانان ! ما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم ؛ شما جلوتر از ما رفتيد و ما پيرو شما خواهيم آمد، از خداوند براى خود و شما عافيت طلب مى نمايم». (٣٤٥)

بانوان و زيارت قبور

زيارت قبور توسط بانوان ، بين فقهاى اهل سنت مورد بحث و اختلاف است ، ولى اكثر فقها آن را مكروه دانسته اند مگر در مورد زيارت قبر پيغمبر و قبور ديگر انبيا و صلحا كه از اين كراهت استثنا شده است . بعضى آن را مكروه ندانسته اند و در برخى از كتب اهل سنت قول به حرمت نيز نقل شده است ، ولى قائل و گوينده آن معلوم نيست ؛ مانند آن چه را كه از بكرى دمياطى نقل كرده است كه :
«گفته شده زيارت قبور براى زن ها حرام است به دليل خبرى صحيح كه پيغمبر فرمود: خداوند لعنت كرده زن هاى زيارت كننده قبور را، ولى استثنا مى شود از آن زيارت قبر پيغمبر؛ چون زيارت قبر پيامبر، سنت و مستحب است و لذا نذر زن ها بر آن منعقد مى شود و مانند قبر پيغمبر است قبر ساير انبيا، اوليا و صالحين». (٣٤٦)
و عده اى از فقها زيارت قبور را براى زنان مستحب دانسته اند و بعضى براى زن هاى جوان كه خوف فتنه در مورد آنها هست ، حرام دانسته اند؛ ولى براى زنان غير جوان ، جايز دانسته اند و آن را در حاشيه ، به مالك نسبت داده اند. بنابراين ، در مورد زنان و زيارت قبور، پنج قول وجود دارد:
١. قول به تحريم ؛
٢. قول به جواز و اباحه ؛
٣. كراهت كه اكثراً قال به آن هستند؛
٤. تفصيل بين زنان جوان و غير جوان ؛
٥. استحباب زيارت قبور.
ولى بنابر همه اين اقوال ، زيارت قبر پيغمبر و ساير انبيا و صالحين را استثنا كرده اند. اكنون به ادله اين اقوال مى پردازيم :

قول به حرمت و دليل آن

براى اين قول استدلال شده است به حديثى كه ابن ماجه از حسان بن ثابت ، ابى هريره و ابن عباس نقل نموده است و آن اين كه :
«لعن رسول الله زوارات القبور)؛
رسول خدا لعنت كرده زنانى را كه بسيار زيارت كننده قبورند. (٣٤٧)
در سنن ابى داوود، اين حديث فقط از ابن عباس . (٣٤٨) و در سنن ترمذى از ابى هريره نقل شده است . (٣٤٩)
در مسند احمد بن حنبل در چند جا همين حديث را از ابى هريره (٣٥٠) و حسان بن ثابت نقل كرده است . (٣٥١)
ولى احمد بن حنبل اين حديث را از ابن عباس در چند جاى مسندش به اين لفظ نقل كرده است :
«لعن رسول الله زائرات القبور و المتخذين عليها المساجد و السرج)؛ (٣٥٢)
رسول خدا صلى الله عليه و آله زنان زيارت كننده قبور و كسانى را كه بر روى قبور، مسجد بنا نموده و چراغ روشن مى كنند لعنت كرده است .
در كتب اهل سنت به اين حديث ، جواب هاى مختلف و متعددى داده شده است :
جواب اول : اكثر علما اين نهى را بر كراهت حمل كرده اند، نه حرمت . مواردى از كلمات آنها ذكر مى شود:
١. در سنن ترمذى بابى را اين گونه عنوان مى نمايد: «باب ٦١ ما جاء فى كراهية زيارة القبور للنساء؛ باب آن چه در كراهت زيارت قبور براى زنان آمده است». و همين روايت را ذكر مى كند كه خود دلالت بر آن دارد كه از روايت ، بيشتر كراهت برداشت نشده است . و بعد ابو عيسى ترمذى مى گويد:
«بعضى از علما گفته اند كه كراهت زيارت قبور براى زنان به علت كمى صبر و زيادى جزع آنهاست» (٣٥٣)
٢. از بكرى دمياطى (٣٥٤) در اين زمينه مطالبى ذكر شده كه خلاصه آن چنين است كه زيارت قبور براى مرد مستحب است نه زن و براى زن و خنثى مكروه است .
بعد در وجه كراهت بيانى دارد. سپس به دو حديث براى عدم حرمت استدلال مى كند تا مى رسد به اين جا كه مى گويد:
بر كراهت حمل مى شود خبر صحيح «لعن الله زوارات القبور».
بعد مى گويد: زيارت قبر پيامبر براى زنان مستحب است ، چون از بزرگترين وسايل تقرب براى مردان و زنان است و زيارت ساير قبور انبيا و علما هم مثل زيارت قبر پيامبر است . (٣٥٥)
جواب دوم : حمل اين نهى بر مواردى است كه رفتن زن ها براى زيارت قبور، مستلزم گناه و ارتكاب حرامى بشود.
بهوتى از علماى حنبل مى گويد:
«براى مردان ، زيارت قبر مسلمان ، مستحب است».
تا اين كه مى گويد:
«زيارت قبور براى زنان مكروه است ؛ به دليل روايت ام عطيه كه گفت : ما (زنان) از زيارت قبور نهى شديم ولى اتفاق بر عزيمت و الزام آور بودن آن قرار نگرفت ، در نتيجه اگر در زيارت ، كار حرامى از ناحيه زنان واقع شود، زيارت قبور بر آنان حرام مى گردد و سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: خداوند زنان زائر قبور را لعنت كند، بر اين صورت حمل مى شود. اين روايت را محدثان پنج گانه به جز نسائى نقل كرده اند و ترمذى آن را درباره قبر غير از پيامبر صلى الله عليه و آله و دو همراش ابوبكر و عمر صحيح دانسته است». (٣٥٦)
البته در اين كلام ، حديث «لعن الله زوارات القبور» بر مواردى كه زنان مرتكب فعل حرامى شوند، حمل شده است .
محمد بن شربينى مى گويد:
بعضى گفته اند: حرام است به دليل روايتى كه ابن ماجه و ترمذى از ابو هريره نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنان زيارت كننده قبور را لعن كرده است . و اين وجه (حرمت) در كتاب روضه وجود ندارد و بر همين معنا هم صاحب مهذب و غير او عقيده دارند. بعضى ديگر گفته اند: مباح است . و صاحب كتاب الاحياء بر اين عقيده است و رؤ يانى هم آن را صحيح دانسته است ؛ البته هنگامى كه ايمن از فتنه مثل زياد گريه كردن و امثال آن باشد. علت اين حكم «اصل برائت» و خبر صحيح مى باشد؛ البته اين اختلاف اقوال بين علما در مورد زيارت قبور مؤ منين است ؛ اما در خصوص زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اختلافى نيست و آن را از بلاترين مقربات الهى دانسته اند و زيارت آن حضرت بر زنان و مردان مستحب است . دمنهورى ، زيارت ساير پيامبران ، صالحين و شهدا را هم به زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ملحق كرده و از بالاترين مقربات الهى دانسته است و اين كلام دمنهورى درست و ظاهر است». (٣٥٧)
جواب سوم : بعضى هم حديث مذكور را بر زيارت قبور مشركين حمل نموده اند. سرخسى مى گويد:
«بعضى گفته اند: مراد از نهى در زيارت قبور، نهى از زيارت قبور مشركان است ؛ چون مشركان ، هرگز از زيارت قبور مسلمانان نهى نشدند. آيا نديدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند به محمد در زيارت قبر مادرش ‍ كه در حال شرك مرده بود، اجازه داد (اما به ديگران اذن نداده است»). (٣٥٨)
جواب چهارم : اين كه اين نهى براى زن هايى است كه زياد به زيارت قبور مى روند؛ زيرا «زوارات» صيغه مبالغه است كه دلالت بر كثرت و زياده روى دارد و شامل اصل زيارت كه خالى از كثرت و زياده روى باشد، نمى گردد.
شوكانى از قرطبى نقل مى كند كه مى گويد:
«منظور از لعن مذكور در حديث (لعن الله زوارات القبور) با توجه به اقتضاى صيغه مبالغه ، مربوط به زنانى است كه در زيارت ، زياده روى مى كنند و شايد عاملى كه باعث اين نهى گرديده ، ضايع شدن حق شوهر و خودآرايى در بيرون و چيزى كه موجب بروز صيحه و فرياد و مانند آنها مى شود باشد. و گاهى گفته مى شود كه اگر زيارت زنان از اين مسائل ايمن باشد، مانع ندارد كه به آنها اجازه زيارت قبور داده شود؛ چون هم مردان و هم زنان به يادآورى مرگ نيازمندند. شوكانى ذيل كلام قرطبى گفته است : اين كلامى است كه در جمع بين احاديث كه در ظاهر باهم متعارض هستند، مى توان به آن اعتماد كرد». (٣٥٩)
جواب پنجم : اين كه نهى مذكور نسخ شده است . ابو عيسى ترمذى مى گويد: «در ذيل اين حديث كه اين نهى (لعن رسول الله زوارات القبور) قبل از آن بود كه پيغمبر اجازه و ترخيص در زيارت قبور دهد؛ ولى بعد از ترخيص رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در اين رخصت ، هم مردها و هم زن ها داخل اند. (بنابراين ، اين نهى ، با ترخيص رسول خدا صلى الله عليه و آله نسخ شده است»). (٣٦٠)
خبر نسخ نهى مذكور و ترخيص زيارت براى زن ها دلالت مى كند بر آن چه از عبدالله بن ابى مليكه نقل شده است كه گفت : «روزى عايشه از قبرستان مى آمد، پس به او گفتم : اى ام المؤ منين ! از كجا مى آيى ؟ گفت : از كنار قبر برادرم عبدالرحمان ، پس به او گفتم : آيا رسول خدا از زيارت قبور نهى نفرموده است ؟ گفت : آرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله نهى نموده از زيارت قبور، ولى سپس به آن امر فرمود».
شوكانى مى گويد: (٣٦١)
«اين حديث را حاكم نقل نموده است و ابن ماجه نيز به طور اختصار از عايشه نقل كرده است كه پيامبر زيارت قبور را اجازه داده است». (٣٦٢)
«عن اءبى مليكة عن عائشة اءن رسول الله صلى الله عليه و آله رخص فى زيارة القبور»؛ (٣٦٣)
از ابى مليكه از عايشه نقل شده است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به زيارت قبور رخصت و اجازه داده است .
حاكم پس از نقل حديث : «لعن رسول الله صلى الله عليه و آله زوارات القبور» از حسان بن ثابت مى گويد:
«احاديثى كه درباره نهى از زيارت قبور وارد شده ، منسوخ است و ناسخ آنها حديث عقلمة بن مرثد از سليمان بن بريده از پدرش از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، اكنون آنها را زيارت كنيد. و خداى متعال به پيامبر در زيارت مادرش اذن داد. اين حديث ، در دو كتاب صحيح از ابوبكر و عمر نقل شده است». (٣٦٤)
جواب ششم : احاديث متعددى است كه در جواز زيارت براى زنان صراحت دارد و مقتضاى جمع بين اين احاديث و حديث مورد بحث اين است كه حديث مذكور را حمل بر كراهت كنيم ؛ مجموع اين روايات ، در بخش قول به جواز ذكر مى شود.

قول به جواز و دليل آن

قبل از آن كه به ادله جواز زيارت قبور براى زنان بپردازيم ، اشكالى را كه بعضى از علماى اهل تسنن راجع به زيارت قبور بانوان نموده اند، پاسخ مى گوييم .
نووى ، شارح صحيح مسلم در مسئله زيارت قبور براى زن ها مى گويد: «در اين مسئله بين علما اختلاف است». تا اين كه مى گويد: «استدلال مى شود براى قول به جواز به حديث : «كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» و جواب داده مى شود از آن به اين كه «نهيتكم» ضمير مذكر است و مخاطب آن مردها هستند، پس در آن ، زن ها - بنابر مذهب صحيح كه در اصول اختيار شده - داخل نمى شوند. (٣٦٥)
در پاسخ اين ايراد مى گوييم :
اولاً: عموماتى كه بر جواز زيارت براى مردان و زنان دلالت مى كند، منحصر در اين نوع رواياتى كه مشتمل بر خطاب است ؛ مانند «زوروا» نيست بلكه پاره اى از روايات ، عموم دارد بدون اين كه خطاب باشد؛ مانند حديث انس ‍ بن مالك :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : «كنت نهيتكم عن زيارة القبور فمن شاء اءن يزور قبراً فليزره فإ نه يرق القلب و يدمع العين و يذكر الاخرة »؛ (٣٦٦)
رسول خدا فرمود: من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ، پس هر كس ‍ مى خواهد زيارت كند قبرى را پس زيارت كند آن را؛ براى اين كه موجب رقت قلب و گريستن و يادآورى آخرت مى شود.
در اين روايت : «مَنْ»، موصول است ؛ يعنى هر كس كه مى خواهد و دلالت بر عموم دارد و زن و مرد را يك سان شامل مى شود و خطاب به كسى نيست تا گفته شود كه ظهور در مردان دارد. نظير اين حديث را نسائى ذكر مى كند و تعبير او اين است :
«و نهيتكم عن زيارة القبور فمن اءراد اءن يزور فليزر و لا تقولوا هجرا»؛ (٣٦٧)
باز مانند آن چه ابن ماجه با سندى از عايشه نقل نموده است كه :
«اِن رسول الله رخص فى زيارة القبور»؛ (٣٦٨)
رسول خدا اجازه داد در زيارت قبور.
كه اين نيز اطلاق دارد و زنان و مردان را شامل است و دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا در زيارت قبور، براى همه اجازه داده است .
ثانياً: در خطاب هاى قرآن و احاديث اگر چه ضمير خطاب مذكر است اختصاص به رجال و طايفه ذكور ندارد؛ مانند:
- (...فاءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة ...). (٣٦٩)
- (يا اءيها الذين آمنوا...). (٣٧٠)
- (... و اتقوا الله ...). (٣٧١)
- (إ ن تجتنبوا كبائر ما تنهون ...). (٣٧٢)
- (...واجتنبوا الطاغوت ...). (٣٧٣)
و نظاير اينها كه هيچ اهل لسان و ادبى نمى گويد كه اين گونه خطاب ها به مردها اختصاص دارد و شامل زنان نمى شود. اگر اين گونه خطاب ها به مردها اختصاص دارد و شامل زنان نمى شود. اگر اين گونه تصور شود بايد اكثر قريب به اتفاق احكام و دستورها از واجبات ، محرمات ، اخلاقيات ، احكام سياسى ، اجتماعى ، عقايد و...اختصاص به مردها داشته باشد؛ چون اكثر، با خطاب و ضمير جمع مذكر همراه است و در موارد معدودى با ضمير جمع مؤ نث همراه مى باشد.
ثالثاً: صدر اين حديث كه فرموده است : «من در گذشته نهى مى كردم شما را از زيارت قبور»، آيا شامل هر دو جنس زن و مرد مى شود يا اگر عموم ندارد مخصوص به مردهاست و شامل هر دو نمى شود؟ پس جمله : «فزوروها» هم عموم دارد و هر دو جنس را شامل مى شود.
رابعاً: در پاره اى از اين احاديث ، امور ديگرى را نيز شمرده است كه نهى ، از آنها نيز برداشته شده ؛ مانند آن چه در سنن نسائى از ابن بريده نقل مى كند از پدرش كه گفته : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«شما را از زيارت قبور نهى كردم ، پس زيارت كنيد آنها را و شما را از نگهداشتن گوشت قربانى بيش از سه روز نهى كردم ، پس نگه دارى كنيد هر مقدار كه مى خواهيد و شما را از نبيذ نهى كردم مگر در مشك ، پس در همه ظروف بنوشيد و مسكر را ننوشيد». (٣٧٤)
در صحيح مسلم (٣٧٥) نيز روايت ابن بريده را از پدرش بريده نقل نموده است و حاكم (٣٧٦) و بيهقى (٣٧٧) نيز آن را نقل كرده اند.
اكنون اين سؤ ال از شارح صحيح مسلم مى شود كه آيا در همه اين موارد مانند «فامسكوا و فاشربوا» نيز اختصاص به همان دارد يا عموم دارد و هر دو جنس مردان و زنان را شامل مى شود؟ و اگر عموم دارد پس ‍ «فزوروها» نيز عموم دارد و هيچ نگفته و نخواهد گفت كه در اين موارد، به واسطه جمع مذكر اختصاص به رجال دارد و هيچ فرقى بين «فزوروها، فامسكوا و فاشربوا» نيست .

اقوال علما راجع به جواز زيارت قبور براى بانوان

سرخسى - از علماى حنبلى - مى گويد:
«صحيح تر نزد ما اين است كه رخصت و اجازه زيارت قبور در حقِ همه مردان و زنان ثابت است . و از عايشه روايت شده كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در هر وقتى كه زيارت مى كرد و هرگاه حاجتى داشت ، قبر برادرش عبدالرحمان را زيارت مى كرد و نزد قبر، اين شعر را مى خواند:
در دورانى از روزگار، هم چون نديمانى بوديم گويا هرگز از هم جدا نمى شويم ، اما وقتى كه از هم جدا شديم ، انگار من و مالك شبى را هم با يك ديگر زندگى نكرده ايم . (٣٧٨)
ابن حجر عسقلانى (٣٧٩) نيز اين اشعار را از عايشه در كنار قبر عبدالرحمان بن ابى بكر نقل نموده است .
محمد بن شربينى شافعى ، ضمن نقل اقوال مى گويد:
«گفته شده زيارت قبور براى زنان مباح و جايز است ... به جهت عمل به اصل اباحه و خبر (لعن رسول الله زوارات القبور) در موردى است كه گريه و مانند آن بر آن مترتب شود». (٣٨٠)
ابن حجر مى گويد:
«فايده : از جمله رواياتى كه دلالت بر جوار زيارت زنان مى كند، روايت مسلم از عايشه است كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! چه بگويم ؟ حضرت فرمود: منظورت در زيارت قبور است ؟ بعد فرمود: بگو: سلام بر اهل سرزمين مؤ منان !» (٣٨١)
و بعد روايت حاكم در مورد زيارت فاطمه عليها السلام قبر عمويش حمزه را در هر روز جمعه نقل مى كند. و در مبسوط سرخسى است :
«و صحيح تر در نظر ما اين است كه رخصت و اجازه زيارت در حق همه مردان و زنان ثابت است». (٣٨٢)

روايات جواز

از مجموع روايات وارده در كتب اهل سنت چنين به دست مى آيد كه بعضى از روايات صراحت در جواز دارد و دسته ديگر، از عموم تعليل آن ، جواز زيارت قبور از سوى زنان استفاده مى شود.


۸
بخش سوم : جشن ، سوگوارى و تبرك جستن

الف - رواياتى كه در جواز صراحت دارد

حديث اول : حديث عبدالله بن ابى مليكه است كه در جواب پنجم بيان شد. در اين حديث ، عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت ، زن ها را به زيارت قبور امر فرمود بعد از آن كه قبلاً نهى فرموده بود. و با استناد به امر رسول خدا، خود به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان بن ابى بكر مى رفت . و در پاسخ كسى كه از او در اين باره پرسيد، امر رسول خدا را خبر داد. (٣٨٣) به اين حديث ، بر جواز زيارت قبور براى زنان استدلال كرده اند از قبيل شوكانى در نيل الاوطار. (٣٨٤)
حديث دوم : حديثى است كه بيهقى (٣٨٥) از انس بن مالك نقل مى كند:
رسول خدا به زنى كه نزد قبرى مى گريست ، عبور كرد، رسول خدا به آن زن فرمود: «تقوا پيشه كن و صبر نما». در اين خبر نيست كه او را نهى فرموده باشد از خارج شدن به سوى قبرستان». (٣٨٦)
بكرى دمياطى اين حديث را به عنوان دليل بر عدم تحريم زيارت قبور بر زنان نقل نموده و گفته است كه : «خبر مذكور مورد اتفاق همه است».
محمد بن شربينى شافعى نيز، (٣٨٧) به حديث مذكور استدلال كرده است .
حديث سوم : روايتى است كه مسلم در صحيح خود از عايشه نقل مى كند كه خداوند توسط جبرييل به رسول خدا فرمود:
به بقيع بيايد و براى اهل بقيع استغفار كند. عايشه مى پرسد: من چگونه بگويم براى آنها؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله در جواب ، نحوه و كيفيت زيارت و سلام به اهل بقيع را به او تعليم مى فرمايد. (٣٨٨)
پس روايت مذكور در جواب زيارت زن ها و رفتن آنها به قبرستان صراحت دارد. شارح صحيح مسلم ، نووى مى گويد: «اين حديث ، دليل براى كسانى است كه زيارت قبور را براى زن ها جايز مى دانند و در اين مسئله بين علما اختلاف وجود دارد، بين اصحاب ما در آن سه وجه است : يكى اين كه : حرام است به دليل حديث : لعن الله زوارات القبور. دوم اين كه : كراهت دارد. سوم اين كه : مباح است . و استدلال مى شود براى اباحه و جواز به اين حديث».
ابن حجر عسقلانى نيز به اين حديث بر جواز از زيارت قبور براى زن ها استدلال نموده و حديث مذكور را نقل مى كند. (٣٨٩)
بكرى شافعى نيز به آن حديث بر جواز و عدم حرمت زيارت قبور براى زن ها استدلال كرده است . (٣٩٠)
هم چنين محمد بن شربينى شافعى (٣٩١) و ابن حجر عسقلانى (٣٩٢) به حديث مذكور، بر جواز زيارت قبور براى زنان ، استدلال كرده اند.
حديث چهارم : حاكم از جعفر بن محمد و او از پدرش و او از على بن الحسين و او از پدرش [عليهم السلام] نقل مى كند كه :
«إ ن فاطمة بنت النبى صلى الله عليه و آله كانت تزور قبر عمها حمزة كل جمعة فتصلى و تبكى عنده»؛ (٣٩٣)
فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله قبر عمويش حمزه را هر روز جمعه زيارت مى كرد، پس نماز مى خواند و نزد قبر او مى گريست .
در كتاب تلخيص الجير (٣٩٤) به اين حديث جواز زيارت بانوان استدلال شده و ابن حجر عسقلانى (٣٩٥) گفته است كه اين حديث ، مرسل است ، زيرا على بن حسين ، فاطمه بنت محمد را درك نكرده است !
در پاسخ اين ايراد بايد گفت آن چه حاكم نقل نموده است كه على بن حسين عليهما السلام از پدرش نقل نموده است و شكى نيست كه حسين بن على فرزند فاطمه عليهم السلام بوده و او مادر را درك نموده است ، در نتيجه حديث ، مسند است نه مرسل . آن چه را كه حاكم در اين حديث ذكر كرده و بيهقى هم از او نقل نموده (٣٩٦) هيچ اشكال و ايرادى ندارد و نقل دوم ، و گوينده اش معلوم نيست و نيازى هم به آن نيست .
حديث پنجم : حديث ام عطيه است كه مسلم از او روايت كرده : «قالت نهينا عن زيارة القبور و لم يعزم علينا». (٣٩٧)
ما زنان از زيارت قبور نهى شده ايم ولى اين نهى بر ما لازم و فرض نشده است (اين نهى عزيمت نيست بلكه رخصت و جواز است .

ب - رواياتى كه از عموم تعليل آنها جواز زيارت قبور براى بانوان استفاده مى شود

به برخى از آنها اشاره مى شود:
١. و قال : «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فان فيها عبرة»؛ (٣٩٨)
نهى كردم شما را از زيارت قبور، پس زيارت كنيد قبور را به درستى كه در زيارت قبور، عبرت گرفتن است .
٢. «فزوروا القبور فانها تزهد فى الدنيا و تذكر الاخرة»؛ (٣٩٩)
پس زيارت كنيد قبور را. چون كه زيارت قبور، موجب زهد در دنيا و يادآورى آخرت مى شود.
٣. «فزوروها فإ نها تذكركم الموت»؛ (٤٠٠)
زيارت كنيد قبور را چون زيارت قبور مرگ را به ياد شما مى آورد.
٤. «فزوروا القبور فانها تذكر الموت»؛ (٤٠١)
پس زيارت كنيد قبور را، زيرا تذكر دهنده مرگ است .
٥.«فزوروها و ليزدكم زيارتها خيرا»؛ (٤٠٢)
پس زيارت نماييد قبور را؛ چرا كه زيارت آنها براى شما خير را زياد مى كند.
٦. «كنت نهيتكم عن زيارة القبور اءلا فزوروها فإ نه يرق القلب و تدمع العين و تذكر الاخرة و لا تقولوا هجرا»؛ (٤٠٣)
من در گذشته نهى كردم شما را از زيارت قبور، پس اكنون آنها را زيارت كنيد زيرا قلب را رقت مى بخشد، چشم اشك مى ريزد و يادآور آخرت مى شود، ولى هنگام زيارت قبرها سخن بى جا نگوييد.
٧. «إ نى كنت نهيتكم عن زيارة القبور فمن شاء اءن يزور قبرا فليزره فإ نه يرق القلب و يدمع العين و يذكر الاخرة»؛ (٤٠٤)
من در گذشته نهى مى كردم شما را از زيارت قبور، پس هر كس خواست زيارت كند قبرى را پس زيارت كند، زيرا زيارت قبر، قلب را رقت بخشيده چشم را گريان مى كند و آخرت را به ياد مى آورد.
٨. «عن ابى ذر قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله زر القبور تذكر بها الاخرة ...»؛ (٤٠٥)
از ابى ذر نقل شده كه رسول خدا به من فرمود: زيارت كن قبور را كه به واسطه آن ، به ياد آخرت مى افتى .
البته بيشتر اين احاديث ، در بحث استحباب زيارت قبور مؤ منين از كتاب هاى ديگر مانند سنن ابن ماجه ، سنن نسائى ، صحيح ابى داوود و صحيح مسلم نقل گرديد. آن چه در اين احاديث به عنوان علت استحباب ذكر شده است ، عموم دارد و زن و مرد را شامل مى شود و اختصاص به مردها ندارد و چنان كه اين امور، حكمت حكم و امر به زيارت باشد آن هم اختصاص به مردها ندارد و شامل زنان هم مى شود و هر جا حكمت و حكم امر وجود داشته باشد، حكم نيز وجود دارد و فرقى بين حكمت و علت از اين جهت نيست ، فرق بين علت و حكمت در فرض نبودن حكمت و علت حكم است كه در صورت نبودن علت ، معلوم كه حكم است نخواهد بود؛ ولى در حكمت با فرض نبودن آن ، حكم باقى است .
بنابراين ، فوايدى كه در روايات ذكر گرديده چه علت حكم باشد يا حكمت ، بين زنان و مردان در آنها فرق نيست ، ناچار حكم هم كه استحباب زيارت قبور است ، عموميت خواهد داشت . و اگر زيارت قبور موجب زهد در دنيا و يادآور مرگ و آخرت است ، فرقى بين زن و مرد در رسيدن به اين فوايد و آثار نيست .
شيخ سيد سابق به عموم تعليل وارد در روايات استدلال كرده و گفته است :
«مانعى ندارد اذن براى زن ها؛ براى اين كه يادآورى مرگ ، چيزى است كه مردها و زن ها نياز به آن دارند»، (٤٠٦)

قول به كراهت

از آن چه در بحث قول به حرمت و جواب هاى آن گذشت ، ساير اقوال مانند قول به كراهت نيز روشن گرديد؛ ولى به بعضى از ادله قول به كراهت اشاره مى شود:
١. بعضى قول به كراهت را مقتضاى جمع بين روايات دانسته اند و حديث : «لعن رسول الله زوارات القبور» ر حمل بر كراهت نموده اند كه در بحث دليل بر حرمت گذشت .
٢. حديث ام عطيه كه از مسلم نقل شده است و در مغنى و شرح آن و كشاف القناع به آن بر كراهت استدلال شده است .
٣. براى كراهت به يك سلسله استحسانات و حكمت ها استدلال شده است ؛ مانند:
الف : كمى صبر و بردبارى و زياد جزع و فزع نمودن زن ها.
«زيارت قبور براى زن ها آيا كراهت دارد يا نه ؟ دو وجه است : يكى - كه اكثر آن را ذكر نموده اند - اين است كه كراهت دارد، به دليل كمى صبر و زيادى جزع آنان». (٤٠٧)
زكرياى انصارى (٤٠٨) هم - كه از علماى شافعى است - مى گويد: «اين كراهت در غير قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله است ؛ اما زيارت قبر پيغمبر، پس سنت و مستحب است براى مردان و زنان همان گونه كه اطلاق كلام علما در بحث حج آن را اقتضا دارد و مانند آن است قبور ساير انبياء و اوليا».
ب : موسى الحجاوى شافعى گفته است : «براى زن ها زيارت قبور كراهت دارد؛ چون در معرض گريه كردن و بلند نمودن صداى آنهاست ؛ ولى زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله براى آنها مستحب است ، زيرا آن بزرگ ترين و عظيم ترين قربت هاست و سزاوار است كه ملحق شود به آن ، بقيه انبيا، صالحين و شهدا». (٤٠٩)
نووى گفته : «مستحب است زيارت نمودن و توقف نزد قبور اهل خير و فضل». (٤١٠)
ابن قدامه براى قول به كراهت مى گويد:
«براى اين كه زن ، كم صبر و زياد جزع كننده است و زيارت نمودن آنها موجب هيجان حزن و اندوه و تجديد خاطره مصيبت مى گردد برخلاف مرد، ايمن نيست كه اين كارشان به ارتكاب فعل حرام ، منجر شود». (٤١١)
بكرى دمياطى شافعى گفته است :
«كراهت دارد براى زن ها زيارت قبور و هم چنين براى خنثى زيرا در زنان ، زمينه گريه و ناله با صداى بلند به دليل دل نازكى و داشتن جزع زياد و كم تحمل بودن نسبت به مصيبت ها وجود دارد.»
تا اين كه مى گويد:
«بلى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى زنان مستحب است ، زيرا اين زيارت از بزرگ ترين وسايل قرب به خداى براى مردان و زنان است و مانند زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت ساير قبور انبيا، علما و اوليا براى زنان مستحب است». (٤١٢)
محمد بن شربينى شافعى مى گويد: زيارت زنان مكروه است ، چون در معرض گريه و بلند كردن صدا به خاطر رقت قلب و زيادى جزع و كم طاقتى براى مصائب اند.
بعد به دو قول حرمت و عدم آن اشاره مى كند تا مى رسد به اين جا كه مى گويد: «مورد اختلاف اين اقوال (حرمت و عدم حرمت زيارت) درباره غير پيامبر و سيدالمرسلين است و اما زيارت آن حضرت ، از بزرگ ترين وسايل قرب به خدا براى مردان و زنان است . و دمنهورى حكم قبور بقيه انبيا، صالحان و شهدا را در اين مسئله به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق نموده است و ظاهر مطلب نيز همين طور است». (٤١٣)
و ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد:
«بعضى گفته اند: كراهت زيارت قبور براى زنان به دليل كم صبرى و جزع زياد داشتن آنهاست». (٤١٤)

قول به تفصيل بين بانوان جوان و مسن

در حاشيه دسوقى كه از علماى مالكى است مى گويد:
«قول مصنف : زيارت قبور مستحب است به دليل سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: در گذشته شما را از زيارت قبور نهى مى كردم اكنون آنها را زيارت كنيد، نيز به دليل احاديثى كه مقتضى ترغيب بر زيارت است . در المدخل درباره زيارت زنان ، سه قول ذكر كرده است : اول : ممنوع بودن . دوم : جايز بودن ، براساس آن چه از شرع درباره پوشش و محافظت زنان دانسته مى شود، به خلاف صورتى كه امروز مرسوم است . و قول سوم : فرق گذاشتن بين زنان سالمند و جوان است . ثعالبى به قول سوم ، جزم و يقين دارد و صريح عبارت او چنين است : و اما درباره مطلق زنان ، براساس قواعد شرعى ، حكم در اين مسئله اباحه است ولى بر زنان جوان به دليل ترس از فتنه حرام است . قول مصنف : (بدون هيچ قيدى ...)، مالك به اين قول اشاره نموده و گفته است : به من رسيده است كه ارواح در آستانه قبرها هستند در نتيجه زيارت آنها به زمان خاصى مقيد نيست و اما اختصاص روز جمعه به سبب فضل آن و وجود فراغت در آن است . شيخ زروق ، آن را مستحب دانسته و در المعيار، روشن كردن چراغ براى قبور را جايز شمرده با استدلال به كلام ابن طاووس كه گفته است : گذشتگان ، چنان مى كردند». (٤١٥)

استحباب زيارت قبور براى زنان

البانى مى گويد:
«زنان در استحباب زيارت قبور همانند مردان هستند». (٤١٦)
براى استحباب زيارت قبور براى زنان به وجوهى استدلال شده و يا مى توان استدلال نمود:
اول : عموم قول رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «فزوروا القبور» كه هر دو جنس زن و مرد را شامل مى شود. و در جواب هفتم از روايت : «لعن رسول الله زوارات القبور» بحث درباره آن گذشت .
دوم : حديث عبدالله بن ابى مليكه است كه عايشه نقل مى كند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله زنان را به زيارت قبور امر فرمود. (٤١٧)
البته امر، دلالت بر استحباب مى كند، چون امر بعد از نهى ، دلالت بر وجوب مى كند يا بر جواز و يا... .
سوم : روايتى كه مسلم در صحيح خود از عايشه نقل نموده است كه رسول خدا به او روش زيارت قبور را تعليم فرمود. (٤١٨)
چهارم : عموم تعليل در رواياتى كه به زيارت قبور ترغيب شده بود مانند يادآورى موت و زهد در دنيا و عبرت گرفتن و يادآورى آخرت و زياد نمودن خير و رقت قلب و گريه انداختن و نظاير آن كه گذشت . همه اين امور دليل بر مطلوب بودن زيارت قبور براى زنان است مانند مردها. نتيجه اين كه نه تنها بر حرمت زيارت قبور توسط بانوان اتفاق نظر ندارد، بلكه اتفاق برخلاف آن مى باشد.

بخش سوم : جشن ، سوگوارى و تبرك جستن

برداشت هاى غلط وهابى ها

در اين فصل ، شبهات وهابى ها درباره جشن ، سوگوارى و تبرك جستن را در سه مبحث بررسى كرده ، پاسخ خواهيم گفت .

مبحث اول : برداشت غلط وهابى ها از جشن و سرور در ميلاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله

يكى از مسائلى كه وهابى ها به آن حساسيت دارند و همه مسلمان ها را به خاطر آن به شرك و بدعت قرار متهم مى كنند، بزرگداشت ميلاد انبيا عليهم السلام از جمله ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . اين بزرگداشت ها اختصاص به شيعه ندارد و همه مسلمان ها ايام ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را جشن مى گيرند. وهابى ها هم چنين به مجالسى كه براى درگذشت ها و شهادت ها گرفته مى شود، اعتراض دارند و مى گويند اينها عبادت يا بدعت و شرك است ؛ از جمله در كلماتشان اين گونه آمده است :
«يادبوهايى كه در همه شهرها به نام اوليا برپا مى شود، نوعى از عبادت و بزرگ دانستن اولياست». (٤١٩)
رئيس كل اداره بررسى هاى علمى و فتوايى سعودى ، «عبدالعزيز بن عبدالله بن باز» در فتوايى كه صادر كرده مى گويد:
«لا يجوز الا حتفال بمولد الرسول لا ن ذلك من البدع المحدثة فى الدين»؛
برپا كردن جشن براى ميلاد رسول خدا صلى الله عليه و آله جايز نيست ، زيرا اين كار از بدعت هايى است كه در دين وارد شده است .
در اين جا دو مطلب وجود دارد: يكى اين كه اين جشن ها و عزادارى ها عبادت است يا خير؟ و ديگر اين كه آيا اين امور بدعت است يا نه ؟
بديهى است كه اين نوع امور، عبادت نيستند، زيرا وقتى انسان چيزى را خدا و اِله قرار دهد و او را در سرنوشت خود و جهان مؤ ثر بداند و به عنوان معبود و خدا، چه در گفتار و چه در عمل در برابر او تعظيم و سجده كند، اين عمل عبادى خواهد بود؛ اما دور هم جمع شدن براى ميلاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و خواندن اشعار و ذكر مناقب و فضايل آن حضرت و مديحه سرايى ، عبادت آن حضرت نيست . نوحه سرايى در وفات ها نيز عبادت نسبت به امام و پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهد بود.
اگر انسان كمى به ضوابط شرع و مسائل دينى آشنا باشد، نام اين كارها را عبادت نمى گذرد، هيچ مسلمانى در جشن ها و عزاداريى ها به ذهنش ‍ خطور نمى كند كه اين كارها براى عبادت انبيا، ائمه و اولياى دين عليهم السلام باشد؛ البته اين كارها بزرگداشت و احترام و تجليل از ائمه دين عليهم السلام است ، اما هر تعظيم و تجليلى عبادت نيست . اگر اين طور باشد هر مدحى در تكريم هر شخصى عبادت خواهد بود. مسلمان ها يكديگر را احترام و مدح كرده ، مناقب و فضايل هم ديگر را به زبان مى آورند، جلوى پاى هم بلند مى شوند، از رؤ سا و مسؤ لان كشور تعريف و تمجيد مى كنند، اگر مدح و ثنا به طور كلى عبادت باشد، همه آنها مشرك خواهند بود؛ يعنى مسئله اختصاص به تمجيد و تجليل از انبيا و اوليا عليهم السلام ندارد بلكه شامل همه مدح ها و تكريم ها خواهد بود و همه اين ادعاها و اتهام ها در حالى است كه هيچ كس اين جشن ها يا عزادارى ها را به عنوان عبادت انجام نمى دهد؛ بنابراين ، اين اشكال و ايراد، بسيار سطحى و غير قابل قبول است .
ادعاى بدعت بودن اين كارها هم مردود است ، چون «بدعت» آن است كه امرى را به شارع و دين نسبت بدهيم و ادعا كنيم اين كار مطلوب شارع است يا مثلاً واجب يا مستحب است ، در حالى كه در شريعت و تعاليم دين ، چنين چيزى نباشد و مدركى براى آن ادعا پيدا نشود؛ البته اگر حتى مدركى به نحو عموم يا اطلاق در دست باشد كافى است ؛ اما اگر چنين مدركى نباشد و باز هم بگوييم اين امر از دين است ، اين داخل كردن امرى در دين است ، در حالى كه در اصل مربوط به دين نيست ، چنين چيزى «بدعت» است ؛ اما اگر كسى عملى را به اميد اين كه مطلوب شارع است ، نه با ادعاى مطلوبيت شارع و نه با اعتقاد اين كه اين عمل از دين است ، انجام بدهد، بدعت نخواهد بود، همان طور كه در اعمال مباح هم انسان بدون اين كه اعتقاد داشته باشد، اين كار مطلوب شارع است انجام دهد، بدعت نيست . ساير اعمال هم بدون ادعاى اين كه اين عمل از جانب خداوند تشريع شده است مانعى ندارد و همين كه در ضمن دليل خاص يا عموم يا اطلاقى از آن نهى نشده جايز خواهد بود؛ به طور مثال جشن تولد گرفتن براى بچه ها در شرع ، شفارش نشده اما منعى هم از آن نرسيده لذا مباح است و كسى كه آن را انجام مى دهد متهم به بدعت و مانند آن نمى شود.
در جشن ها و محافلى كه براى ياد رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام گرفته مى شود، اگر كسى قصد استحباب يا ورود در شرع نداشته باشد، قطعاً بدعت نخواهد بود؛ ولى سؤ ال اين است كه اگر به قصد استحباب انجام دهد، چطور است ؟
براى پاسخ گويى بايد ابتدا در منابع شرعى به دنبال دليل بگرديم و اگر دليل استحباب را يافتيم مى توانيم بگوييم كه اين كار استحباب شرعى دارد؛ البته در مكتب اهل بيت عليهم السلام مطلب روشن است ؛ چون در رواياتى توصيه شده است كه : «در حزن و غم ما محزون و در شادى ما شاد باشيد». يا فرموده اند: «شيعه كسى است كه در حزن ما محزون و در شادى ما شاد است». (٤٢٠)
نكته ها و عناوين كلى كه بر مطلوبيت اين كار دلالت دارد بيان شود تا معلوم شود كه حتى اگر نص خاصى در مورد جشن ها يا وفيات نداشته باشيم تشكيل اين گونه جلسات مطلوب شارع است .
نكته اول اين كه از آيات و روايات رسول اكرم صلى الله عليه و آله - كه از طريق خود عامه نقل شده است - استفاده مى شود كه تكريم پيامبر صلى الله عليه و آله در حال حيات و ممات مطلوب شارع است . يكى از آيات اين است كه مى فرمايد:
(الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الا نجيل ياءمرهم بالعمروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم إ صرهم و الا غلال التى كانت عليهم فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى اءنزل معه اولئك هم المفلحون)؛ (٤٢١)
آنان كه از رسول پيام آور امى پيروى مى كنند؛ رسولى كه در تورات و انجيل نام او و وعده ظهورش داده شده ، پيامبرى كه آنها را به معروف امر مى كند و از منكر نهى مى فرمايد و چيزهاى پاك را برايش حلال كرده و چيزهاى پليد را بر آنها حرام فرموده و قيدها و زنجيرهاى [وهم و خرافه و شرك ] آنها را كه پيش از اين گرفتارش بودند از گردن آنان برداشته است ، پس آنان كه بدو ايمان آورده اند و او را گرامى داشته اند و يارى اش كردند و از نورى كه همراه او نازل شده پيروى كردند آنان همان رستگارنند.
عده اى از مفسران «عزروهُ» در اين آيه را به «يارى همراه با تكريم و توقير» معنا كرده اند و دسته ديگرى مثل تفسير مجمع البيان و تفسير جلالين به توقير و تعظيم معنا كرده اند و در هر صورت اين آيه ، مؤ منين را به آن سبب مدح مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نصرت و يارى كرده و گرامى داشته و تعظيم و تكريم كرده اند اين هم اختصاص به حاضرين در زمان حيات حضرت ندارد بلكه عام است و شامل مسلمين تمام زمان ها مى شود. چون قرآن كريم مخصوص افراد زمان نزول نيست و خطاب ها و آيات آن شامل عصرهاى بعد هم مى شود؛ البته گاهى آيه اى يك حادثه خاص را نقل مى فرمايد يا اسم خاصى را ذكر مى كند؛ مثلاً در آيه (تبت يدا اءبى لهب) روشن است كه ابى لهب ، فرد خاصى است و شامل همه افراد نمى شود؛ ولى در موارد ديگر، چه به صورت انشايى و چه اخبارى ، آيه همه زمان ها را شامل مى شود، حتى در آيه (تبت يدا اءبى لهب) هم در هر زمان و مكان و در مورد هر شخصى ملاك اين نفرين موجود باشد، آيه شامل آن مورد هم خواهد شد؛ البته نه به صورت لفظ بلكه معيار و ملاك آيه شامل آن مى گردد.
مدحى كه در آيه شريفه واقع شده به يك ملاك و علت خاصى بوده كه در آيه هم بدان اشاره شده است . اين ملاك عموميت دارد و هر جا موجود شود ممدوح خواهد بود. و مؤ منين هر زمان كه پيامبر صلى الله عليه و آله را تعظيم و تكريم نمايند مشمول اين مدح مى شوند.
بعضى از آيات با اين كه در زمان حيات پيامبر نازل شده براى زمان ممات هم بارها مورد استفاده قرار گرفته است ؛ به طور مثال آيه مباركه مى فرمايد:
(يا اءيها الذين آمنوا لا ترفعوا اءصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض اءن تحبط اءعمالكم و اءنتم لا تشعرون)؛ (٤٢٢)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله نكنيد و با صداى بلند (و بى ادبانه) با او سخن مگوييد آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى زنند، زيرا اين كار اعمال نيك شما را نابود مى كند در حالى كه خود توجه نداريد.
اين آيه به مردم دستور مى دهد كه با آن حضرت باادب سخن بگويند، اما اين آيه بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مورد استفاده اى ندارد؟ اين آيه عموميت دارد. اتفاقاً جالب اين است كه خود وهابى ها به محض اين كه مى بينند كسى با صداى بلند دعا مى كند يا چيزى مى طلبد به عنوان نهى از منكر اين آيه را مى خواند و از بلند كردن صدا نهى مى كنند.
احترام ، تكريم و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله تا آن اندازه مهم و مطلوب شارع است كه دستور مى دهد حتى صدايشان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بلند نكنند و رعايت ادب را نزد او بنمايند.
آيه ديگرى مى فرمايد:
(لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا...)؛ (٤٢٣)
در بين خودتان ، صدا كردن حضرت رسول صلى الله عليه و آله را آن چنان كه يك ديگر را صدا مى زنيد قرار ندهيد [بلكه در خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله رعايت حرمت او را بنماييد].
اين آيه نيز نشان مى دهد كه احترام حضرت رسول صلى الله عليه و آله بسيار لازم است به طورى كه در صدا كردن نيز بايد رعايت شود.
آيه ديگر مى فرمايد:
(يا اءيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سميع عليم)؛ (٤٢٤)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! [در رفتار و تصميم] خود را جلوتر از خدا و رسول قرار ندهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، همانا خداوند شنوا و داناست .
در قرآن كريم نزديك به سى مورد امر به اطاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله با تعبير (اءطيعوا الرسول) و مانند آن آمده است و اين اطاعت ها حتى اگر به واسطه جنبه هاى اجتماعى و مسائل حكومتى و سياسى باشد، نشانه عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله است . در آيه ديگر امر به سلام گفتن و درود فرستادن بر آن حضرت شده است و اين آيه هم عام است و شامل همه زمان ها مى شود:
(إ ن الله و ملائكته يصلون على النبى يا اءيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما)؛ (٤٢٥)
خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما نيز بر او درود فرستيد و سلامى [در خور شاءن او] گوييد.
نمونه ديگر اين كه در تشهد نماز واجب است بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله صلوات بفرستيم و بديهى است كه اين دستور اختصاص به زمان حضور آن حضرت صلى الله عليه و آله ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله خود فرمود: «بعد از مرگ من از هر جا به من سلام كنيد به من مى رسد»؛ بنابراين ، در تشهد نماز هم وقتى مى گوييم :
«السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته» اين سلام به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد.
احترام پيامبر آن چنان لازم است كه بعد از رحلت او هم مردم بايد رعايت حريم و شاءن آن حضرت را بنمايند و آيه مباركه اين مطلب را گوشزد مى فرمايد:
(يا اءيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى إ لا اءن يؤ ذن لكم ... و ما كان لكم اءن تؤ ذوا رسول الله و لا اءن تنكحوا اءزواجه من بعده اءبدا إ ن ذلكم كان عند الله عظيما)؛ (٤٢٦)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بدون اجازه داخل خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نشويد... و حقى براى شما نيست كه رسول خدا را آزار دهيد و هرگز نمى توانيد با همسران او بعد از وفاتش ازدواج نماييد؛ زيرا اين كار نزد خدا گناهى بسيار بزرگ است .
با اين كه ازدواج با زنان بيوه مانعى ندارد و بلكه ترغيب هم شده است ، احترام پيامبر صلى الله عليه و آله اقتضا مى كند كه همسران او به نكاح ديگران درنيايند و به همين سبب آيه مباركه ديگرى ، همسران پيامبر را براى مؤ منين در حكم مادر قرار داده و فرموده است :
(النبى اءولى بالمؤ منين من اءنفسهم و اءزواجه اءمهاتهم ...) (٤٢٧)
پيامبر از مؤ منين اولى بر جان هاى آنهاست و زن هاى پيامبر مادران مؤ منين هستند. و نكاح با آنها را حرام دانسته و حساب آنها را از زنان ديگر جدا كرده و مى فرمايد:
(يا نساء النبى لستن كاءحد من النساء إ ن اتقيتن ...)؛ (٤٢٨)
اى همسران پيامبر شما مانند ساير زنان نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد.
از مجموع آيات فوق معلوم مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله داراى حرمت و عظمت بالايى است و مسلمين نيز بايد اين حرمت را پاس دارند و آن حضرت را تكريم و تجليل كنند و اين امر اختصاص به زمان حضور و حيات آن حضرت ندارد. حال اگر عده اى از مسلمان ها دور هم جمع شوند و تكريم و تجليل پيامبر صلى الله عليه و آله را در جمع انجام دهند و يا در مناقب و فضايل آن حضرت اشعارى بخوانند و صلوات و سلام بر او را به طور جمعى انجام دهند چه مانعى دارد؟ وقتى به صورت فردى مانع ندارد به طور اجتماعى چرا حرام و بدعت باشد؟
البته اگر اين محافل همراه با يك عمل حرام و مشتمل بر كارهاى غير مشروع باشد ما هم قبول نداريم ؛ ولى اصل تكريم و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت فردى يا جمعى دستوراتى كه براى تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده و امر به صلوات و سلام بر آن حضرت شده ، قطعاً امرى مطلوب است و بلكه مصداق «عزروه» مى باشد.
نكته ديگر كه بيان آن ضرورى است اين است كه در ذكر انبيا عليهم السلام و بيان فضايل آنها و يادآورى تلاش ها و فداكارى هاى آنها، مواعظ و ارشادات و سازندگى هايى است كه وقتى سيره پيامبر صلى الله عليه و آله يا مناقب آن حضرت در خطابه يا به وسيله خواندن اشعار و مقالات مطرح شود، خود تبليغ و ارشاد است . آيه مباركه نيز آن حضرت را الگويى نيكو معرفى كرده و مى فرمايد:
(لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الا خر...)؛ (٤٢٩)
براى شما در رسول خدا صلى الله عليه و آله الگويى نيكو وجود دارد، براى كسانى كه اميد به ايمان به خدا و روز قيامت دارند.
پيامبر صلى الله عليه و آله اسوه ، امام ، هادى و راهنماست ؛ ساير انبيا و اوصيا نيز همين طورند. قرآن كريم داستان هاى انبيا، را مكرر بيان فرموده است ؛ چرا كه مشتمل بر ارائه طريق صحيح و ارشاد و هدايت است .
توجه به اين انسان هاى صالح و كامل و الگو، موجب مى شود انسان راه هدايت را پيدا كند و به وظايف خود به نحو شايسته عمل كند.
تعظيم شعائر امرى پسنديده است و هر عمل و نشانه اى كه به نوعى با دين مرتبط باشد و موجب شود كه مردم به ياد خدا و معارف دينى خود بيفتند، از «شعائر» محسوب مى شود. بسيارى از اعمال حج ، شعائر است . حج از ابتدا بوده و بنابر آيات و روايات ، اصل حج وجود داشته ؛ حتى گفته اند حضرت آدم عليه السلام هم حج به جا آورده است . اعمالى كه از روى خلوص نيت توسط ابراهيم ، اسماعيل و هاجر عليهم السلام انجام شده الان جزو اعمال حج است ؛ سعى بين صفا و مروه يادآور كارى است كه هاجر در جست و جوى آب انجام داد. آنها همگى از امتحان الهى سر بلند بيرون آمدند. ابراهيم عليه السلام فرمان يافت كه همسر و فرزندش ، هاجر و اسماعيل را در آن بيابان خشك بگذارد و او از روى خلوص و تسليم ، فرمان را انجام داد. آن دو نيز تسليم فرمان الهى بودند؛ ولى به هر حال دچار تشنگى شدند و مادر، فداكارانه در جست و جوى آب ، بين دو كوه را چند بار طى كرد كه ناگهان آب از زير پاى اسماعيل آشكار شد. ابراهيم عليه السلام هم بعد از قرار دادن آنها در سرزمين بى آب و علف ، چنين دعا كرد:
(ربنا إ نى اءسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل
اءفئدة من الناس تهوى إ ليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون)؛ (٤٣٠)
پروردگارا! من ذريه ام را در سرزمين بى آب و علف در كنار بيت الحرام ، خانه با عظمت تو جاى دادم ؛ پروردگارا! تا نماز به پا دارند، پس دل هايى از مردم را به سوى آنها متمايل كن و از ثمرات بدانها روزى ده ، شايد كه شكر گزارند.
عمل اين خانواده سزاوار اين شد كه تا قيامت همه پيروان اديان و خصوصاً مسلمان ها اين محل را گرامى بدارند و اعمال حج هم در اين مكان ها انجام شود. اعمال حج در واقع تذكر و يادآورى اعمال آنهاست .
بعد از اين جريان ، امتحان ديگرى پيش آمد و ابراهيم عليه السلام در خواب ديد كه بايد اسماعيل را قربانى كند. او بعد از اطمينان از فرمان الهى ، مطلب را با اسماعيل در ميان گذاشت ، او نيز به پدر چنين گفت :
(... قال يا اءبت افعل ما تؤ مر ستجدنى إ ن شاء الله من الصابرين)؛ (٤٣١)
گفت اى پدر! آن چه به تو فرمان داده شده انجام بده كه مرا به خواست خدا از صبركنندگان خواهى يافت .
بدين ترتيب هر دو تسليم فرمان الهى شدند و...
(فلما اءسلما و تله للجبين # و ناديناه اءن يا إ براهيم # قد صدقت الرءيا إ نا كذلك نجزى المحسنين)؛ (٤٣٢)
پس هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم او را به روى در افكند تا ذبج كند، ندا كرديم : اى ابراهيم ! تو ماءموريت رؤ يا را انجام دادى [پس كارد از گلويش بردار] كه ما نيكوكاران را اين گونه پاداش عطا مى كنيم .
يادآورى اين عمل خالصانه كه فقط براى انجام فرمان خداوند انجام شد، در حج به اين صورت است كه روز عيد قربان ، «ذبح» انجام مى شود.
رمى جمرات سه گانه نيز همين طور است ؛ يعنى طبق روايات شيعه و سنى ، ظاهراً در جريان بردن اسماعيل براى ذبح ، در سه نقطه ، شيطان قصد وسوسه كردن ابراهيم عليه السلام را نمود در هر سه موضع ، ابراهيم صلى الله عليه و آله شيطان را از خود راند و در نهايت ، ماءموريت را انجام داد. اين استوارى براى انجام وظيفه ، الگوى هر انسان مسلمان و لذا بايد جمره اولى ، وسطى و عقبى را در چند نوبت رمى كند و اين اعمال واجب است .
در مورد وقوف به عرفات تا هنگام مغرب و سپس حركت به سوى مشعرالحرام هم در روايات آمده است كه :
«خداوند توبه حضرت آدم عليه السلام را در عصر روز نهم ذى الحجه در عرفات پذيرفت و سپس جبرئيل بعد از غروب او را به مشعرالحرام انتقال داد و شب را در مشعر به پايان رسانيد، در حالى كه دعا و شكر مى نمود خداوند را بر قبولى توبه او، سپس صبحگاه به سوى منى كوچ كرد و در منى در روز دهم به نشانه قبولى توبه او و آزادى او از گناهان ، سرش را تراشيد خداوند هم اين روز را براى او و ذريه اش عيد قرار داد. (٤٣٣)
اين اعمال نيز از توبه و بازگشت به خدا توسط حضرت آدم عليه السلام باقى مانده و امروزه به عنوان يك واجب در اعمال حج به جا آورده مى شود.
بزرگداشت رفتار و سيره بزرگان و يادآورى اعمال خالصانه و عبادى آنان مطلب تازه اى نيست ، از اول بوده و شارع بعضى از آنها را واجب كرده و مسلمان ها هر سال در اجتماع انجام مى دهند. جشن گرفتن و بزرگداشت اولياى دين عليهم السلام از همين قبيل و از مصاديق تعظيم شعائر الهى است .
چرا تعظيم شعائر را حرام مى شمارند اما جشن گرفتن براى سلاطين به مناسبت هاى مختلف و در سفرها و رفت و آمدها را حرام نمى دانند؟ مگر در موارد متعددى براى سلاطين چراغانى نمى كنند، استقبال نمى روند، مدح و ثنا نمى كنند؟ چرا كسى چيزى نمى گويد؟ قبل از اسلام هم اين كارها انجام مى شد، اگر اين كارها شرك و كفر بود، اسلام تذكر مى داد و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود اين كارها را نكنيد.
اگر عقلا و مردم كارى را انجام مى دادند و اسلام از آن منعى نكرده باشد نمى توان گفت حرام است . قبل از اسلام عيد نوروز در ايران بوده و در اسلام هم منعى از آن نشد، لذا عيد نوروز حرمتى ندارد، هيچ كس مجاز نيست چيزى كه در شرع حرمتى ندارد حرام معرفى كند و مردم را از آن باز دارد. بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله و ميلاد آن حضرت و مواليد ائمه عليهم السلام هر كدام به نوبه خود از شعائر الهى محسوب مى شوند و تعظيم آنها مطلوب شارع است .

مبحث دوم : وهابى ها و شبهه در تشكيل مجلس سوگوارى و گريه بر اموات

براى بررسى اين مسئله ما بايد دو بحث را مطرح كنيم : اول اين كه : آيا گريه كردن براى اموات ، حرام است يا خير؟ و ديگر اين كه تشكيل مجلس ‍ سوگوارى و گريه براى اموات چه حكمى دارد؟
اين دو بحث به اين علت از هم جداست كه چه بسا كسى جلسه تشكيل ندهد و در تنهايى براى فردى كه از دست داده گريه كند و يا براى فقدان پيامبر يا يكى از امامان عليهم السلام اشك بريزد. وهابى ها بر حسب بعضى از رواياتى كه نقل كرده اند، گريه را حرام مى دانند؛ البته روايتى كه دلالت بر حرمت تشكيل مجلس سوگوارى كند عرضه نكرده اند و آن چه نقل كرده اند راجع به گريه كردن بر اموات است .
يكى از رواياتى كه دلالت بر جواز، بلكه وقوع گريه از پيامبر صلى الله عليه و آله يا در حضور آن حضرت دارد، روايتى است كه در صحيح بخارى نقل شده است : «پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از آن كه خبر شهادت زيد و جعفر و ابن رواحه به مردم برسد شهادت آنان را خبر داد، پس فرمود زيد پرچم را به دست گرفت و به شهادت رسيد، سپس جعفر پرچم را گرفت و به شهادت رسيد، سپس ابن رواحه گرفت و او هم شهيد شد، در حال گفتن اين كلمات ، قطرات اشك از چشم پيامبر صلى الله عليه و آله جارى بود». (٤٣٤)
در اين خبر به گريه كردن آن حضرت بر شهادت مؤ منينى كه پرچمدار سپاه اسلام مى شدند، تصريح شده است .
در روايت ديگر كه مورخان نقل كرده اند چنين مى خوانيم :
«هنگامى كه جعفر و اصحاب او در جنگ به شهادت رسيدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه جعفر شد و فرزندان جعفر را جمع كرد و آنها را بوييد و چشمان مباركش پر از اشك شد. همسرش اسماء گفت : پدر و مادرم به فدايت ! چرا گريه مى كنيد؟ آيا از جعفر و اصحابش خبرى به شما رسيده است ؟ فرمود: آرى ، امروز به شهادت رسيدند. اسماء مى گويد: من صيحه زنان برخاستم و زن ها جمع شدند و در همين حال فاطمه وارد شد در حالى كه گريه مى كرد و مى گفت : واعماه ! و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شخصى مثل جعفر بايد گريه كنند گريه كنندگان». (٤٣٥)


۹
مخالفت با گريه بر اموات
در اين دو روايت ، گريه كردن پيامبر صلى الله عليه و آله بر شهدا و گريه كردن ديگران در حضور آن حضرت و بلكه تشكيل جلسه براى گريه و عزا در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و حتى سفارش آن حضرت به گريه كردن بر بزرگان هم چون «جعفر بن ابى طالب» نقل شده است .
در روايت ديگرى چنين آمده است :
«انس مى گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد (خانه) شديم در حالى كه ابراهيم (پسر پيامبر خدا) در حال احتضار بود، چشمان رسول خدا شروع به اشك ريختن نمود، عبدالرحمان بن عوف به رسول خدا عرض ‍ كرد: اى رسول خدا شما هم (در مرگ فرزندت گريه مى كنيد؟) پيامبر فرمود: اين اشك ريختن (از باب) رحمت است . سپس فرمود: چشم مى گريد، قلب محزون مى شود؛ اما چيزى كه رضايت خدا در آن نباشد بر زبان جارى نمى كنيم و ما اى ابراهيم ! در فراق تو محزون هستيم ». (٤٣٦)
از اين جملات ، آشكار مى شود كه گريه مانعى ندارد و بلكه امرى طبيعى و انسانى است ؛ البته اگر در حال مصيبت ، انسان چيزى برخلاف رضاى خدا بگويد و از مشيت الهى شكايت كند، اشكال دارد و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ما چيزى برخلاف رضاى الهى بر زبان نمى آوريم».
در سنن ابن ماجه در ادامه اين روايت مى گويد:
«حضرت ، خود را بر بدن ابراهيم افكند و گريه كرد». (٤٣٧)
اينك روايت ديگرى نقل مى كنيم :
«بعد از غزوه احد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانه هاى انصار صداى گريه بر شهيدانشان را شنيد، چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست و فرمود: اما حمزه هيچ گريه كننده اى ندارد. سعد بن معاذ اين سخن را شنيد و زنان بنى عبدالاشهل را به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و آنها بر حمزه گريه كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين خبر براى آن زنان دعا كرد و آنها را بازگرداند. پس از آن روز، هيچ زنى از انصار بر مرده اى گريه نكرد مگر آن كه ابتدا بر حمزه گريست و سپس ‍ بر مردگان خود گريه كرد».
در قسمت هاى مختلف اين روايت هم جواز گريه بر شهيدان به چشم مى خورد: گريه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، اظهار تاءثر از اين كه حمزه گريه كننده اى نداد، تاءييد مجلسى كه زنان براى عزادارى شهادت حمزه تشكيل داده بودند و دعا براى آنها، همه گواه بر اين مدعا هستند.
البته گريه بر حمزه تاءثيرى براى حمزه ندارد، اما براى راه حمزه و احياى هدف او و جمع شدن مردم و يادآورى فداكارى هاى او در راه اسلام ، بسيار مطلوب است و لذا اين جلسات و عزادارى ها اثر اجتماعى بزرگى براى پيشبرد اسلام داشته و دارد. در آن زمان كه جنگ احد به شكست و شهادت مسلمان ها انجاميد، اگر اين مجالس و زنده نگهداشتن ياد قهرمانان اسلام نبود، روحيه ها ضعيف مى شد، اما يادآورى حماسه بزرگان اسلام موجب استقامت در جنگ هاى بعدى و پيروزى مسلمين شد.
بعد از ماجراى كربلا و شهادت حضرت ابا عبدالله عليه السلام هم چيزى كه بنى اميه را از پاى درآورد و در واقع آنها را به شكست كشاند همين ابراز احساسات و گريه ها بود كه از همان روز عاشورا شروع شد.
در كوفه هم حضرت زينب عليها السلام خطبه خواند و مردم گريه كردند. در بازار كوفه و شهر شام ، حضرت زينب و ام كلثوم خطبه هايى خواندند كه آن شهرها را به لرزه در آوردند؛ حتى در شام - بنابر بعضى نقل ها - مجلس ‍ عزادارى تشكيل شد. هنگام ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام به مدينه هم ، در خارج شهر، مجلس عزادارى بزرگى برپا شد و تا امروز نيز همين عزادارى ها حماسه كربلا را زنده نگاه داشته و هر زمان اثر خود را آشكارتر مى سازد. پيش از ماجراى كربلا اگر شخصى از دنيا مى رفت اول بر حمزه گريه مى كردند و بعد بر ميت خودشان و امروز هم ما عزاى شهادت امام حسين عليه السلام را بالاتر از هر مصيبتى مى دانيم و در عزاها اول مصايب آن حضرت را يادآورى مى كنيم . دستور پيامبر صلى الله عليه و آله يا سنتى كه از آن زمان باقى مانده در واقع يك دستور يا سنت سياسى است ،
زيرا با محور قرار دادن سيد شهيدان عليه السلام احساسات ، تحريك شده و انسان ها به هيجان مى آيند و در نتيجه در مقابل دشمنانشان با استقامت بيشترى ايستادگى مى كنند. امروز نيز محور قرار دادن حضرت ابا عبدالله عليه السلام و يادآورى جريان كربلا موجب تكرار و يادآورى حماسه عاشورا شده و همين مجالس ، محافل و گريه ها موجب حفظ اسلام در مقابل خودكامگان ، ظالمان و منحرفان شده است .
بنى اميه و بنى عباس تلاش هاى زيادى كردند كه علاقه به امام حسين عليه السلام و زيارت آن حضرت را تعطيل و متوقف كنند؛ قبر شريف آن حضرت را بارها خراب كردند، آب بر قبر بستند، زمين را شخم زدند، زائران را آزار و اذيت كردند، كسانى كه براى آن حضرت شعر و مرثيه مى گفتند، زبانشان را قطع كردند. بنى مروان هم مانند اين كارها را مرتكب شدند. علت مقابله و مخالفت آنها با گريه و اقامه عزادارى براى امام حسين عليه السلام اين بود كه دستگاه جباران زمان با اين گريه ها به لزره در مى آمد.
در جريان انقلاب اسلامى هم عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام و ياران او و محرم و صفر الهام بخش انقلاب اسلامى بود و مى توان گفت اگر محرم و صفر و آن منبرها و عزادارى ها نبود، حركت هاى بزرگ انقلاب واقع نمى شد و انقلاب اسلامى به پيروزى خود نمى رسيد.
بنابراين ، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى عزادارى بر حمزه سيدالشهداء عليه السلام براى مسلمان ها يك الگوست كه گريه بر شهيدان و ابراز احساسات براى آنها سنت شود تا مسلمين استقامت بيشترى در مقابل دشمنان داشته باشند.
در روايت ديگرى كه در سنن ابن ماجه و ابى داوود و نسائى نقل شده چنين آمده است :
«زار النبى صلى الله عليه و آله قبر امه فبكى و اءبكى من حوله»؛ (٤٣٨)
رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر مادرش آمنه را زيارت كرد و گريه كرد و كسانى را كه در اطراف او بودند به گريه در آورد.
از مجموع روايات استفاده مى شود كه گريه بر ميت و تشكيل جلسه عزادارى ، امر مطلوبى بوده است .

مخالفت با گريه بر اموات

در مقابل رواياتى كه نقل شد، روايات ديگرى وجود دارد كه همه آنها به عمر بن خطاب و فرزندش عبدالله منتهى مى شود. در اين روايات ، عمر و فرزندش از گريه بر اموات نهى كرده اند. يكى از كسانى كه عمر را به سبب چنين عقيده اى تخطئه و به او اعتراض مى كرد كه چرا بر اين امر اصرار دارد، عايشه است . يكى از روايات مربوط به زمانى است كه عمر مضروب شد و در بستر افتاد و به همان ضربت هم كشته شد؛ در اين نقل اين گونه آمده است :
«هنگامى كه عمر مضروب شد، صهيب وارد شد و با گريه گفت : وااخاه ! واصاحبا! عمر گفت : اى صهيب ! بر من گريه مى كنى ؟ به تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ميت به بعضى از گريه اهلش بر او عذاب مى شود. ابن عباس مى گويد: بعد از مرگ عمر اين ماجرا را براى عايشه نقل كردم . او گفت : خداوند عمر را رحمت كند، قسم به خدا كه پيامبر نفرموده است كه : خداوند مؤ من رابه سبب گريه اهلش بر او عذاب مى كند، بلكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عذاب كافر را به واسطه گريه اهلش بر او، مى افزايد.» (٤٣٩)
در روايت (٤٤٠) ديگرى از عايشه نقل شده است كه گفت :
«حسبكم القرآن : (...ولا تزر وازرة وزر اءخرى ....) (٤٤١)
قرآن بر شما كافى است كه مى گويد: هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش ‍ نمى كشد. عايشه با اين عبارت ، استدلال مى كند كه معنا ندارد خداوند مؤ من را به سبب گريه اهلش عذاب كند، يعنى سخن عمر درست نيست و رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين چيزى را نگفته است ؛ البته بنابراين استدلال همين اشكال در مورد كافر هم قابل طرح است كه چرا خداوند به سبب گريه اهلش ، عذاب او را زياد كند؟
در روايت ديگرى در صحيح مسلم اين گونه آمده است :
«نزد عايشه نقل شد كه عبدالله بن عمر به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد كه آن حضرت فرمود: ميت در قبر به واسطه گريه اهلش بر او عذاب مى شود، عايشه گفت : خير! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مؤ من در قبر به سبب خطا يا گناهش معذب است و اهل او بر او گريه مى كنند». (٤٤٢)
معناى اين روايت اين است كه گريه اينها ربطى به ميت ندارد، او در قبر به سبب گناهانش در حال عذاب كشيدن است و اهل او بى خبر از عذاب او، به سبب فراق و دورى او گريه مى كنند؛ نه اين كه چون اينها گريه مى كنند عذاب او زياد مى شود.
در روايت ديگرى اين جريان واضح تر بيان شده و معلوم مى شود كه ماجرا مربوط به يك يهودى بوده است كه از دنيا رفته و اهلش بر او گريه مى كرده اند:
«نزد عايشه سخن فرزند عمر را نقل كردند كه : ميت به واسطه گريه اهلش بر او عذاب مى شود عايشه گفت : خداوند ابو عبدالرحمان را رحمت كند، چيزى شنيده ولى درست به خاطر نسپرده است . بلكه [ماجرا از اين قرار است كه] جنازه يهوديى از برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت و در آن حال بر او گريه مى كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى گريه آنها را ديد فرمود: شما گريه مى كنيد؛ ولى او هم اكنون در حال عذاب كشيدن است». (٤٤٣)
اين روايت نمى گويد او به سبب گريه شما عذاب مى شود بلكه مى گويد شما از حال او خبر نداريد و گريه مى كنيد و او هم دارد مكافات عمل خود را مى كشد و معذب است .
شايد سرچشمه همه آن چه نقل شد همين جريان بوده و تغيير يافته و به اين صورت به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده شده كه هر ميتى به سبب گريه اهلش عذاب مى شود! در حالى كه چنين چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر نشده ، تنها تصور عمر و پسرش ، چنين توهماتى را دامن زده است .
«نووى» هنگامى كه مى بيند نقل هاى اشتباه در اين ماجرا زياد واقع شده است مى گويد:
«منشاء همه اين روايات ، عمر بن خطاب و پسرش عبدالله مى باشند». (٤٤٤)

مبحث سوم : برداشت غلط وهابى ها در تبرك جستن به آثار انبيا و اوليا عليهم السلام

از ديگر مسائلى كه وهابى ها به آن حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند، تبرك جستن به آثار انبيا، ائمه ، اوليا عليهم السلام و صلحاست و به همين سبب بوسيدن ضريح يا دست كشيدن به ضريح يا منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك مى دانند و زائرين را از آن نهى مى كنند و گاهى به عنوان تمسخر مى گويند: «اين چوب و آهن است و از آن كارى برنمى آيد!»
البته همان طور كه در ساير موارد تذكر داده ايم ، اين مسائل مخصوص شيعه نيست بلكه مسلمان هاى جهان عموماً در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد شفا يا تبرك دست بر ضريح يا بر غبار آن مى مالند و به چشم هاى خود مى كشند و يا ضريح را مى بوسند.
اظهار محبت و علاقه ، شكل هاى مختلفى دارد و بوسيدن يا دست ماليدن نوعى از اظهار محبت است ، اما بعضى از اين اعمال هم به قصد تبرك يا استشفا انجام مى شود و در واقع ؛ زائر نوعى خاصيت براى ضريح يا غبار آن قائل مى شود و با اين قصد، دست مى كشد و بر چشم مى مالد كه ممكن است كسى در جواز اين قسم دوم تاءمل كند؛ ولى با كمى دقت معلوم مى شود كه هيچ مسلمانى اين طور فكر نمى كند كه شفا دهنده اش خاك يا آهن است ! بلكه مقصودش اين است كه خداوند به بركت حضرت رسول صلى الله عليه و آله شفاى او را به وسيله غبار قبر آن حضرت عطا كند.
خداوند متعال براى حوادث و كارها علل و اسبابى قرار داده ؛ مثلاً درمان درد خاصى را در داروى مخصوصى قرار داده كه اگر آن دارو را با شرايط خودش مصرف كنند، اثر مى بخشد؛ ولى شفا هميشه با دارو نيست ؛ چه بسا شفاى كسى در آب زمزم باشد و اگر با اعتقاد يا احتمال شفا از آن آب بياشامد، شفا يابد. در روايات نيز در اين مورد مطالبى آمده است .
در مورد آبى كه هنگام باران از ناودان كعبه مى ريزد نيز مسلمان ها اعتقاد دارند، يا به حسب احاديث آن آب را برمى دارند و مى نوشند و به سبب حرمت خانه كعبه اميد شفا يافتن دارند. هيچ بعيد نيست كه شفاى دردها در چنين آبى قرار داده شده باشد؛ البته شفا دهنده خداست ، از آب كارى برنمى آيد ولى از يك سبب و وسيله مانند دارو كه كمتر نيست . تربت امام حسين عليه السلام نيز همين طور است ، چه مانعى دارد كه خداوند شفا را در اين تربت مقدس قرار داده باشد كه اگر با شرايط خود همراه باشد، اثر ببخشد؟
منظور كسى كه به آن آب يا اين تربت يا ضريح انبيا و ائمه عليهم السلام تبرك مى جويد اين نيست كه آب يا خاك يا آهن شفا مى دهد بلكه اعتقاد دارد به سبب معنويت و كرامت انبيا و اوليا عليهم السلام آن چه مربوط به آنهاست مى تواند وسيله شفاى او باشد، چون علل و اسباب كارها هميشه مادى نيستند. هميشه نبايد شفا از طريق دكتر و دارو انجام شود بلكه گاهى شفا از طريق اسباب و عللى انجام مى شود كه ظاهراً ارتباطى با رفع مرض و سلامتى نداشته باشد؛ اما اثر شفا بخشى در آن نهفته است . استفاده از هر يك از اين دو سلسله علل و اسباب مجاز است و نمى تواند موجب شرك باشد. اعتقاد به بركت داشتن چيزى ، ملازمه اى با شرك در خالقيت ندارد؛ البته اگر استفاده از بعضى طرق و اسباب در شرع تحريم شده باشد، بايد از آن اجتناب كرد.
درباره مرحوم آية الله العظمى بروجردى قدس سره از چندين طريق نقل شده هنگامى كه ايشان در بروجرد سكونت داشته و هنوز به قم نيامده بودند به چشم درد سختى مبتلا شدند. روز عاشورا كه دسته هاى سينه زنى به سر و شانه و صورتشان به عنوان عزادارى گِل ماليده و به عزادارى مشغول بودند و در خيابان ها حركت مى كردند، ايشان قدرى از گِل يكى از عزاداران را برمى دارند و به قصد استشفا بر چشم مى مالند و در نتيجه نه تنها چشم درد ايشان خوب مى شود بلكه تا آخر عمر احتياج به عينك پيدا نمى كنند. من كه در همين سال هاى آخر، حدود يك سال قبل از رحلتشان ، ايشان را مى ديدم كه در مسجد اعظم بعد از نماز قرآن هاى ريز خط را به راحتى و بدون عينك تلاوت مى نمودند.
مرحوم آقاى بروجردى قطعاً خاك را شفا دهنده نمى دانست يا نعوذ بالله ، شرك به خدا نداشت ؛ اما به سبب عظمت امام حسين عليه السلام ، براى سينه زن ها و حتى گِلى كه آنها به خود ماليده بودند حرمت قائل بود و آن را وسيله شفاى چشم خودش قرار داد.

تبرك جويى در آيات و روايات

علاوه بر شواهد خارجى و توضيحات گذشته ، در آيات و روايات به مواردى از تبرك جويى برخورد مى كنيم ؛ چند نمونه از آن را در اين جا بيان مى كنيم .
١. در داستان حضرت يوسف عليه السلام هنگامى كه برادرانش او را شناختند و قصد مراجعت به كنعان را داشتند، يوسف پيراهن خود را به آنها داد و چنين گفت :
(إ ذهبوا بقميصى هذا فاءلقوه على وجه اءبى ياءت بصيرا و اءتونى باءهلكم اءجمعين # و لما فصلت العير قال اءبوهم إ نى لا جد ريح يوسف لولا اءن تفندون # قالوا تا الله إ نك لفى ضلالك القديم # فلما اءن جاء البشير اءلقاه على وجهه فارتد بصيرا قال اءلم اءقل اءعلم من الله ما لا تعلمون)؛ (٤٤٥)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم (يعقوب) بيندازيد تا بينا شود. و تمامى اهل خود را نزد من آوريد پس هنگامى كه بشير [با اين خبر خوش] آمد، پيراهن را بر صورتش انداخت و او بينا شد و گفت : آيا به شما نگفتم كه من از جانب خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد.
پيراهن يوسف از پنبه يا از پشم و مانند آن بوده و قطعاً به عنوان دارو، اثر شفابخشى نداشته وگرنه هر پيراهن پنبه اى يا پشمى بايد چنين خاصيتى داشته باشد، اين اثر را خداوند به بركت حضرت يوسف عليه السلام در پيراهن او قرار داده است و با علل و اسباب عادى و طبيعى كه ما مى شناسيم قابل توجيه نيست ، اعجاز و كرامتى است كه خداوند به سبب احترام و عظمت يوسف عليه السلام به او عطا كرده است .
اين سخن قرآن است و جاى شبهه اى در آن نيست ؛ حال چه اشكالى دارد كه مانند چنين تاءثيرى در آهن ، آب يا خاك قرار داده شود؟
در احاديث شيعه و سنى هم مكرر وارد شده است كه مسلمان ها در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد استشفا و بركت به آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله يا به موى آن حضرت صلى الله عليه و آله تبرك مى جستند.
در دسته ديگرى از روايات - كه بسيار زياد است - نقل شده كه صحابه و تابعين بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله به قبر يا منبر آن حضرت تبرك مى جستند. (٤٤٦)
٢. از سهل بن سعد نقل شده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خداوند، پيروزى را به دست او قرار داده است ، كسى كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل مى گويد: مردم شب را گذراندند در حالى كه همه در اين فكر بودند كه فردا پرچم به كدام يك از آنها داده مى شود. صبح هنگام به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند و هر يك اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على كجاست ؟ گفتند: اى رسول خدا! چشمش درد مى كند. پس به دنبال على فرستاد، او را آوردند و حضرت آب دهان مباركش را به چشم على ماليد و چشمان آن حضرت در همان لحظه آن چنان بهبود يافت كه گويا اصلاً دردى نداشته است». (٤٤٧)
اين روايت در ابواب متعدد در صحيح بخارى نقل شده و «مسلم» در كتاب فضائل الصحابه (٤٤٨) و كتاب هاى ديگرش نقل كرده است ، احمد بن حنبل (٤٤٩) و ديگران هم نقل كرده اند. اين مورد از موارد آشكار استشفا به چيزى خارج از متعارف است و موجب شرك هم نيست . اين اثرى كه در آن دهان پيامبر صلى الله عليه و آله به اذن الهى قرار داده شده ، مى توان در خاك كربلاى امام حسين عليه السلام و آب زمزم و غبار ضريح ائمه عليهم السلام هم باشد.
٣. نمونه ديگر، مسئله اى است كه در چند جا از جمله «صلح حديبيه» اتفاق افتاده و در كتاب هاى مختلفى مانند صحيح بخارى نقل شده است ؛ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت ياران آن حضرت قطرات آب وضوى آن حضرت را كه از دست مباركش مى چكيد يا باقيمانده آب وضو را مى گرفتند و به قصد تبرك به سر و صورت خود مى ماليدند و سعى داشتند كه قطرات آب بر زمين ريخته نشود.
در روايت ديگرى كه بخارى نقل كرده است مى گويد:
«هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هواى گرم تابستان با ما (از مدينه) خارج گرديد، آبى را براى وضوى حضرت آوردند و آن حضرت وضو ساخت ، سپس مسلمانان از باقيمانده آب وضو برمى داشتند و به خود مى ماليدند». (٤٥٠) در بعضى روايات ديگر، تعبير چنين است :
«إ ذا توضاء النبى صلى الله عليه و آله كادوا يقتتلون على وضوئه»؛ (٤٥١)
موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت مسلمين [براى به دست آوردن آب وضوى پيامبر] گويى باهم قتال مى كردند.
٤. درباره تبرك جستن به موى پيامبر صلى الله عليه و آله روايتى به اين مضون است :
«رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد منى شد و جمره را رمى فرمود و به منزل در منى بازگشت و بعد از نحر شتر به سلمانى فرمود: مرهاى مرا بتراش ‍ و به جانب راست سر و سپس به جناب چپ سر اشاره فرمود و بعد از تراشيدن سر، آن حضرت موها را بين مردم تقسيم كرد». (٤٥٢)
در كتاب حج همچنين از انس بن مالك اين گونه نقل كرده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حالى ديدم كه سلمانى مشغول تراشيدن موهاى سر ايشان بود و اصحاب ، آن حضرت را احاطه كرده بودند و هر كدام سعى مى كرد تار مويى از آن حضرت به دست آورد و مويى بر زمين نيفتد». (٤٥٣)
در همين مورد، بخارى چنين نقل مى كند:
«مقدارى از موى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد ام سلمه همسر آن حضرت موجود بود و هنگامى كه شخصى به چشم زخم ديگران به مرضى دچار مى شد، كاسه اى آب نزد ام سلمه مى بردند تا موى پيامبر صلى الله عليه و آله را در آن قرار دهد و مريض را به اين وسيله مداوا مى كردند.» (٤٥٤)
در مورد «خالد بن وليد» نيز مسئله تبرك جستن به موى پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است :
«خالد بن وليد كه در جنگ با ايران و روم تلاش زيادى نمود و دمشق را نيز فتح كرده بود، در كلاهى كه هنگام جنگ بر سر مى گذاشت مقدارى از موى رسول خدا صلى الله عليه و آله را قرار داده بود و براى پيروزى از اين موها و بركت آنها مدد مى جست و هميشه پيروز مى گشت .» (٤٥٥)
در مورد همين كلاه و تبرك جويى به موى پيامبر صلى الله عليه و آله در مستدرك حاكم و اُسدالغابة آمده است :
«خالد بن وليد كلاهش را در جنگ يرموك گم كرده بود. به همه گفت بگرديد آن را پيدا كنيد؛ اما كسى آن را پيدا نكرد. بعد از مدتى جست و جو پيدا شد و همه با حيرت ديدند كه كلاه بسيار مندرس است . آن گاه خالد گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله در عمره هنگامى كه سر را مى تراشيد مردم از موهاى اطراف سر آن حضرت برمى داشتند و من پيش دستى كرده و موهاى پيشانى و جلوى سر حضرت را به دست آوردم و آن را در اين كلاه قرار دادم . از آن روز در هيچ جنگى شركت نكردم مگر آن كه پيروزى نصيبم شد». (٤٥٦)
حال ، اين ماجرا صحيح باشد يا نباشد، به عنوان يك منقبت براى خالد بن وليد در كتب اهل سنت آمده است . اگر چنين تبرك جويى خلاف شرع و بدعت بود يا به گفته وهابى ها موجب شرك مى شد، در كتاب ها به عنوان مدح خالد نقل نمى شد.
در كتاب هاى تاريخ و روايات از اين گونه ماجراها بسيار نقل شده كه نشان مى دهد تبرك جستن به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله امرى متداول ، ممدوح و معروف بوده است ، نه منكر، بدعت و شرك !
٥. روايت ديگرى در مورد تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله چنين آمده است :
«ابو برده گويد: عبدالله بن سلام روزى به من گفت : آيا مى خواهى در كاسه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آن آب خورده است به تو آب بدهم ؟». (٤٥٧)
از اين روايت نيز معلوم مى شود كه عبدالله ، كاسه اى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن آب خورده است و لب هاى مباركش با آن تماس گرفته به عنوان يك چيز باارزش و متبرك نگهدارى مى كرده است .
٦. درباره تبرك جستن يا بوسيدن درست حضرت رسول صلى الله عليه و آله در صحيح بخارى روايتى آمده است بدين مضمون :
رسول خدا در هواى گرم تابستان به سوى شهر بطحا خارج شد و وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را به صورت شكسته به جاى آورد... مردم برخاستند و براى تبرك خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك كردند، آنها دست هاى پيامبر را مى گرفتند و بر صورتشان مى ماليدند. راوى مى گويد: من هم دست حضرت را گرفتم و بر صورتم گذاشتم . دستانى كه از برف سردتر و از مشك خوشبوتر بود». (٤٥٨)
نكته ديگرى كه در اين روايت گفته شده و نكته جالبى است ، اشاره به دو ركعتى خواندن نماز ظهر و عصر است و نشان مى دهد پيامبر صلى الله عليه و آله در سفر، نماز را به صورت قصر خوانده اند و اين مطابق قول شيعه است كه نماز مسافر را شكسته مى دانند.
٧. در مورد تحنيك (كام برداشتن) نوزادان و تبرك آنها به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز رواياتى وارد شده است ، از جمله :
«إ ن رسول الله صلى الله عليه و آله كان يؤ تى بالصبيان فيبرك عليهم و يحنكهم»؛ (٤٥٩)
كودكان را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند تا متبرك كنند و آن حضرت آنها را تحنيك كند.
«تحنيك» به اين صورت است كه چيزى مانند تربت كربلا يا شيرينى و مانند آن را به نوزاد مى خورانند يا در دهانش مى گذارند. در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز آن حضرت تحنيك مى كردند يا نوك انگشت مباركشان را در دهان نوزاد مى گذاشتند تا اولين بار كه دهانش را باز مى كند با انگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله متبرك شود يا چيز ديگرى قرار مى دادند كه خلاصه تبرك با دست مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.
٨. همان طور كه در داستان كاسه آب (شاهد پنجم) نقل شد، مسلمان ها نه تنها به خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و بدن آن حضرت تبرك مى جستند بلكه به آثار آن حضرت هم متبرك مى شدند. در شرح حال «حنظله» داستانى نقل شده كه در مسند احمد نيز آمده است :
«حنظله مى گويد: پدرم مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد و فرمود: من پسرانى دارم كه بزرگ شده اند و اين پسر، كوچك ترين آنهاست ، براى او در درگاه خدا دعا كن . حضرت دست بر سر من كشيد و فرمود: خداوند به اين فرزند بركت عنايت فرمايد».
راوى گويد: «من بعدها حنظله را ديدم افرادى كه صورتشان ورم داشت يا حيواناتى كه پستانشان ورم كرده بود، نزد او مى آوردند و او مى گفت : به نام خدا و دستش را بر سرش ، در جاى مسح رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گذاشت و آن را مسح مى كرد و سپس بر جاى ورم كرده مى كشيد و ورم از بين مى رفت». (٤٦٠)
اين داستان ، چه درست چه نادرست ، نشان مى دهد كه چنين چيزهايى در آن زمان مرسوم بوده و كسى هم نهى نمى كرده بلكه تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله را افتخار مى دانستند و حتى به عنوان مدح افراد نقل كرده اند. (٤٦١)
به نظر ما دست ماليدن به ضريح يا غبار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام كمتر از تبرك به كاسه آب يا جاى دست آن حضرت صلى الله عليه و آله نيست و نه تنها موجب شرك و بدعت نيست بلكه چه بسا شفاى كسى در همين وسايل باشد. اگر اين كار شرك باشد تمام آن چه مورخان و كتب حديث و روايت در اين زمينه نقل كرده اند دلالت بر شرك صاحبان آنها مى كند! در حالى كه هيچ كس چنين نظر و اعتقادى ندارد.

تبرك ، بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

اين بحث به طور تفصيل در جلد پنجم كتاب شريف الغدير تحت عنوان «التبرك بالقبر الشريف» مطرح شده است قسمت هايى از آن را انتخاب كرده ايم كه بررسى مى كنيم :
١. يكى از مواردى كه ايشان مطرح كرده و از سيزده كتاب معتبر اهل سنت براى آن مدرك ذكر مى كنند، ماجرايى است كه از زبان اميرالمؤ منين على عليه السلام در مورد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نقل شده است :
«لما رمس سول الله صلى الله عليه و آله جاءت فاطمة رضى الله عنها فوقفت على قبره صلى الله عليه و آله و اءخذت قبضة من تراب القبر و وضعت على عينيها و بكت و انشاءت تقول :

ماذا على من شم تربة اءحمد اءن لا يشم مدى الزمان غواليا صُبت على مصائب لو اءنها صُبت على الا يام عُدن (٤٦٢) لياليا»؛ (٤٦٣)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شد فاطمه عليها السلام پيش آمد و در كنار قبر ايستاد و مشتى از خاك قبر برگرفت و بر چشمانش نهاد و گريه كرد و اين شعر را خواند:
كسى كه بوى تربت و خاك پيامبر صلى الله عليه و آله را استشمام كند، باكى نيست اگر در طول زمان ، مشك و عنبر نبويد.
مصيبت هايى بر من وارد شده است كه اگر بر روزها وارد مى شد، به شب تبديل مى شدند.
اين جريان را حضرت امير عليه السلام نقل فرموده كه لااقل از صحابه است و به گفته اهل سنت ، قول صحابه حجت است و هيچ انكار و ايرادى بر اين فعل حضرت فاطمه عليها السلام نفرمودند: خود حضرت فاطمه عليها السلام كسى است كه به روايت سنى و شيعه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد او فرموده است : «خداوند راضى مى شود به رضاى فاطمه و به غضب فاطمه غضب مى كند». اين نكته را كه قول و فعل حضرت فاطمه زهرا عليها السلام حجت است ، پيش از اين به تفصيل مورد بحث قرار داديم . به هر حال ، چنين شخصيتى اين كار را كرده و قطعاً شرك نبوده است و هيچ كس هم در آن زمان و زمان هاى بعد اين كار را تقبيح نكرده و شرك ندانسته است .
٢. ماجراى ديگر، مربوط به بلال مؤ ذن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در كتاب الغدير از هشت منبع نقل كرده است :
«از ابو درداء نقل شده كه بلال مؤ ذن پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد كه به او فرمود: اى بلال ! اين چه جفايى است كه در حق من روا مى دارى ؟ آيا زمان آن نرسيده كه به زيارت من بيايى ؟ بلال با اندوه و ترس و وحشت از خواب برخاست . سپس سوار مركب شد و به قصد مدينه به راه افتاد. وقتى به مدينه رسيد، كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و شروع به گريه كرد و صورتش را بر قبر آن حضرت ماليد كه امام حسن و امام حسين عليه السلام وارد شدند؛ او آنان را در آغوش گرفت و بوسيد». (٤٦٤)
در اين روايت تبرك به قبر حضرت صلى الله عليه و آله يا حتى ماليدن دست و صورت به قبر شريف نقل شده و كسى آن را تقبيح نكرده است .
٣. قضيه ديگر نيز از هشت منبع نقل شده است :
«از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه : سه روز پس از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى باديه نشين كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به قبر شريف آن حضرت انداخت و از خاك قبر بر سرش ‍ ريخت و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! هرچه فرمودى شنيديم و آن چه از جانب خدا دريافت كردى ما نيز از تو آموختيم و در بين آياتى كه بر تو نازل شده اين آيه است كه خداوند مى فرمايد: اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم روا مى دارند، نزد تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم براى آنها استغفار كند خداوند را توبه پذير و مهربان مى يابند. (٤٦٥) اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! من هم به نفس خود ظلم كرده ام و آمده ام تا برايم طلب آمرزش كنى . در اين هنگام ندايى از قبر شريف برخاست كه : به تحقيق گناهانت آمرزيده شد». (٤٦٦)
٤. «ابو ايوب انصارى» از اصحاب معروف پيامبر صلى الله عليه و آله ، روزى به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بود كه بين او و مروان ، ماجرايى واقع شد. اين ماجرا نيز از پنج منبع چنين نقل شده است :
«از داوود بن ابى صالح نقل شده است كه روزى مروان بن حكم به كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. مردى را ديد كه صورت [يا پيشانى اش] را بر قبر آن حضرت نهاده است . مروان گردن او را گرفت ! و گفت : آيا مى دانى چه كار مى كنى ؟ آن مرد رويش را به طرف او برگرداند. مروان ديد كه او ابو ايوب انصارى صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . ابو ايوب گفت : البته كه مى دانم چه مى كنم ، من نيامده ام سنگ را زيارت كنم بلكه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ام . من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گفت : هنگامى كه افراد شايسته زعامت امور دينى را به عهده گرفتند جاى گريه نيست ، ولى اگر افراد ناشايست و نااهل بر دين چيره شدند، بر دين خدا گريه كنيد». (٤٦٧)
ابو ايوب ، در اين عبارت با كنايه ، مروان را فردى نااهل كه به ناحق داراى موقعيتى گشته معرفى مى كند و به عنوان صحابى مشهور و با سابقه كار مروان را تخطئه مى كند.

بنيان گذاران مخالفت با توسل و تبرك

علامه امينى قدس سره بعد از نقل اين خبر با استفاده از مفاد خبر مى گويد: اين حديث نشان مى دهد كه منع از توسل به قبور اولياى خدا عليهم السلام از بدعت هاى امويان و ناشى از گمراهى آنها از زمان صحابه است و گوش ‍ جهانيان هرگز از هيچ يك از صحابه نشينده است كه از توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهى كند مگر از زاده خانه اميه ؛ يعنى مروان حكم .
بعد از اين عبارت ايشان مى گويند: بله مروان حق دارد كه از زيارت و تبرك به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهى كند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او جملاتى فرموده كه خباثت طينت او را آشكار كرده است . سپس رواياتى كه از طريق سنت درباره بنى اميه و بنى مروان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است متذكر مى شود، از جمله :
«إ ذا بلغت بنو امية اءربعين ، إ تخذوا عباد الله خولا و مال الله نحلا و كتاب الله دغلا. وصح عنه صلى الله عليه و آله قوله : إ نى اريت فى منامى كاءن بنى الحكم بن اءبى العاص ينزون على منبرى كما تنزوا القردة . قال : فما رؤ ى النبى صلى الله عليه و آله مستجمعا ضاحكا حتى توفى»؛ (٤٦٨)
به طريق صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: چون بنى اميه به سال چهل برسند، بندگان خدا را خادم و برده خود مى گيرند و اموال الهى را مختص خود مى كنند و به كتاب خدا خيانت و مكر روا مى دارند. هم چنين به طريق صحيح نقل شده است كه فرمود: من در خواب ديدم گويا بنى مروان هم چون ميمون هايى كه بر بالاى بلندى مى روند از منبر من بالا مى روند. راوى گويد: بعد از آن ماجرا، ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله تا هنگام مرگ با صورتى بشاش و خندان ديده نشد.
از ديگر مواردى كه ايشان در مورد بنى مروان نقل كرده است ، روايات ذيل است :
به طريق صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است هنگامى كه حكم بن ابى العاص از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه ورود خواست آن حضرت فرمود: «لعنت خدا بر او و كسانى كه از صلب او به دنيا مى آيند، مگر مؤ منين از آنها و چه كم اند مؤ منين آنها. در دنيا بزرگى مى كنند و در آخرت پست و ذليل اند، مكار و حيله گرند، دنياى آنها آباد است اما در آخرت هيچ نصيبى ندارند». (٤٦٩)
و نيز به طريق صحيح روايت شده است هنگامى كه مروان بن حكم بر آن حضرت وارد مى شد، فرمود: «او قورباغه پسر قورباغه و ملعون پسر ملعون است». (٤٧٠)
از ابن زبير و عايشه نيز رواياتى در لعن مروان حكم وارد شده است . حال شخصى كه تا اين حد در كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله مورد لعن و نفرين بوده است ، حق دارد كه از زيارت آن حضرت صلى الله عليه و آله منع كند. بنى اميه و بنى مروان لطمه هاى زيادى به اسلام زدند. مروان ، هشام بن عبدالملك و وليد همه از بنى مروان هستند و پيامبر صلى الله عليه و آله از روى بصيرتى كه بر باطن اينها داشت اين تعابير را در مورد آنها به كار برده است . اينها با پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام كينه و دشمنى داشتند و از ترويج نام رسول خدا صلى الله عليه و آله و گسترش يافتن آيين او در هراس ‍ بودند و جانشينان بعدى آنها و اعوان و انصارشان همه اين راه را رفتند.
حجاج بن يوسف ، فرماندار عبدالملك مروان ، در مخالفت و عناد با خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله همين روش را ادامه داده است .
مبرد در كامل چنين نقل مى كند:
«از علت هايى كه فقها، حجاج را تكفير كردند اين بود: هنگامى كه مردم مشغول طواف در اطراف قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، گفت اين مردم دور چند تكه چوب و استخوان طواف مى كنند». (٤٧١)
ابن ابى الحديد نقل كرده است :
«حجاج در خطبه اى در كوفه سخن مى گفت ؛ صحبت از زيارت كنندگان قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله به ميان آورد و گفت : مرگ بر آنها كه به چوب و استخوان هاى پوسيده طواف مى كنند! چرا در اطراف قصر فرمانروايشان عبدالملك بن مروان طواف نمى كنند؟ آيا نمى دانند كه خليفه و جانشين او بهتر از فرستاده و رسول است ؟!» (٤٧٢)
اين جملات نشان كينه و حسد بنى اميه و بنى مروان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه در كارگزارانشان هم نمود پيدا مى كرد. براى روشن تر شدن اين دشمنى ديرينه لازم است به ماجرايى كه ابن ابى الحديد از «مطرف» پسر مغيرة بن شعبه نقل كرده است اشاره كنيم :


۱۰
زيارت و تبرك به قبور در فتاوا
«مطرف مى گويد: پدرم شبى با معاويه در خلوت ، سخن مى گفت و من هم به انتظار نشسته بودم . موقعى كه پدرم آمد ديدم بسيار ناراحت و پريشان است . پرسيدم چه شده است ؟ گفت پسرم ! من از نزد كافرترين و خبيث ترين مردم مى آيم ؛ چون من به معاويه نصيحت مى كردم اكنون كه مسلط شده است با بنى هاشم كمى مدارا كند تا نامش در تاريخ به نيكى برده شود. معاويه گفت : چه مى گويى ؟ مگر عمر و ابوبكر به عدالت رفتار نكردند؟ ولى امروز نامى از آنها باقى نمانده است ؛ اما فقط نام محمد [صلى الله عليه و آله] است كه هر روز پنج بار در اذان برده مى شود و با صداى بلند مى گويند: اءشهد ان محمدا رسول الله ، نه ، قسم به خدا من از پاى نمى نشينم مگر اين كه اين نام در دفن كنم !» (٤٧٣)
تعبير اين است «لا والله الا دفنا دفنا»؛ يعنى تصميم دارم اين نام را كاملاً دفن كنم و از صفحه گيتى براندازم ! از اين سخنان معلوم مى شود كه اينها اصلاً اعتقاد نداشتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله را با خودشان و ابوبكر و عمر مقايسه مى كردند و آرزوى دفن نام پيامبر صلى الله عليه و آله را داشتند.
نمونه هاى متعددى وجود دارد كه حكايت از بى ايمانى و بلكه دشمنى اينها با پيامبر و اهل بيت عليهم السلام مى كند كه به همين مقدار اكتفا مى كنيم و به بيان ساير شواهد مربوط به تبرك جستن به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وفات آن حضرت مى پردازيم .
٥. ابن منكدر از تابعين اصحاب است كه در سال ١٣٠ وفات يافته و به نوشته اهل سنت از اعلام و ائمه اهل سنت است . علامه امينى قدس سره ماجرايى را از او نقل كرده و چند منبع براى آن ذكر مى نمايد:
«ابن منكدر پيوسته با اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله همنشينى داشت . او مى گويد: مرض ناشنوايى عارضش شد تا اين كه مرتب سر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله رفته و گوش خود را بر آن مى نهاد و برمى گشت . او را در اين كار عتاب و سرزنش كردند. در جواب گفت : بر من مريضى عارض شد و به اين خاطر از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله شفا طلب كردم». (٤٧٤)
٦. عبدالله بن عمر در مورد پدرش عمر چنين نقل مى كند:
«پدرم به قصد حج با چندتن از يارانش در حركت بود، در يكى از منازل ، پيرمردى به پدرم متوسل شد و استغاثه نمود. هنگامى كه عمر از حج بازمى گشت و در آن منزل وارد شد و از حال آن پيرمرد سؤ ال كرد فهميد كه او از دنيا رفته است . ناگهان ديدم كه عمر از جا كنده شد و با سرعت و گام هاى بلند، خود را به قبر آن پيرمرد رسانيد و بر آن قبر نماز خواند و سپس ‍ قبر را در برگرفت و گريه كرد». (٤٧٥)

زيارت و تبرك به قبور در فتاوا

علاوه بر روايات و شواهدى كه نقل شد علماى اهل سنت در پاسخ كسانى كه از زيارت قبور و تبرك جستن به قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله سؤ ال مى كردند پاسخ ‌هايى داده اند. كه نه تنها دلالت بر حرمت نمى كند بلكه معلوم مى شود به نظر آنها با شرايط خودش داراى ثواب و اجر نيز مى باشد؛ از جمله عبدالله ؛ پسر احمد بن حنبل مى گويد:
«از پدرم احمد بن حنبل پرسيدم : اگر كسى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را به قصد تبرك لمس كند يا ببوسد، يا با قبر آن حضرت چنين كارى كند و اميد ثواب الهى را داشته باشد چه حكمى دارد؟ پدرم پاسخ داد: اشكالى ندارد». (٤٧٦)
علامه امينى قدس سره پس از نقل اين فتوا، جريانى را از يكى از علماى مالكى مذهب نقل مى كند و مى گويد: «علامه احمد بن محمد المقرى مالكى (متوفى ١٠٤١) به نقل از يكى از راويان گفته است : من اين فتواى امام احمد بن حنبل را به صورت مكتوب ديدم و نوشته او را به ابن تيميه نشان دادم . ابن تيميه تعجب كرد و گفت : از احمد تعحب مى كنم ! او نزد من انسان بزرگى بود؛ اما تعجب مى كنم كه چرا در اين فتوا گفته است : اشكالى ندارد».
راوى فوق سپس اضافه مى كند: «اين كه تعجبى ندارد، زيرا از امام احمد بن حنبل براى ما روايت شده است كه او پيراهن شافعى را كه به دستش رسيده بود در آبى شست و همان آب را نوشيد».
بعد مى گويد: وقتى احمد بن حنبل در برابر اهل علم چنين تكريم و تعظيمى روا مى دارد، چه مانعى دارد و مورد قبور صحابه همين گونه رفتار شود. تا چه رسد به آثار پيامبران الهى عليهم الصلوة و السلام».

امر على الديار ديار ليلى اقبل ذا الجدار وذا الجدارا و ما حب الديار شغفن قلبى ولكن حب من سكن الديارا (٤٧٧)



پى نوشت ها
1- فجر (89) آيه 22.
2- ابن بطوطه ، رحله ، ص 95 و الدرر الكامنه ، ج 1، ص 154.
3- الحموية الكبرى ، ص 66؛ شرح الحديث النزول ، ص 59 و شواهد الحق ، ص 130.
4- كشف الظنون ، ج 2، ص 1438.
5- شورى (42) آيه 11.
6- آلوسى ، تاريخ نجد، ص 111 - 113 و فتنة الوهّابيّه ، ص 5.
7- مفتاح الكرامه ، ج 7، ص 653.
8- شيخ سليمان بن عبدالوهاب ، الصواعق الالهيّة فى الردّ على الوهّابيه ، ص 4.
9- آيه شريفه : (إ نّالله و إ نّا إ ليه راجعون) را معمولاً هنگام مصيبت بر زبان جارى مى سازند.
10- الاسلام فى القرن العشرين ، ص 126 - 127.
11- اخلاص (112) آيه 1.
12- حشر (59) آيه 23.
13- نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خ اول ، ص 23، فراز 5.
14- انعام (6) آيه 102.
15- لقمان (31) آيه 25.
16- يوسف (12) آيه 39.
17- زمر (39) آيه 42.
18- انعام (6) آيه 61.
19- يوسف (12) آيه 40.
20- شورى (42) آيه 9.
21- انبيا (21) آيه 25.
22- آل عمران (3) آيه 64.
23- ابراهيم (14) آيه 10.
24- لقمان (31) آيه 25.
25- لسان العرب ، ج 9، ص 10.
26- مجمع البحرين ، ج 3، ص 92 و معجم الفروغ اللغوية ، ص 349.
27- لسان العرب ، ج 9، ص 11 و تاج العروس ، ج 5، ص 83.
28- اسراء (17) آيه 24.
29- مائده (5) آيه 54.
30- بقره (2) آيه 34.
31- يوسف (12) آيات 99 - 100.
32- اعراف (7) آيه 12.
33- آيين وهابيت ، ص 214 - 215.
34- اعراف (7) آيه 28.
35- نساء (4) آيه 48.
36- منهج الرشاد، ص 24.
37- اعراف (7) آيه 59.
38- مائده (5) آيه 72.
39- آل عمران (3) آيه 51.
40- زخرف (43) آيه 64.
41- بقره (2) آيه 163.
42- شيخ طوسى ، المبسوط، ج 1، ص 515 - 516.
43- ابن حمزه طوسى ، الوسيله ، ص 196.
44- محقّق حلّى ، شرائع الاسلام ، ج 1، ص 252.
45- آية الله العظمى گلپايگانى ، مناسك الحج ، ص 186.
46- و اگر اين مخالفان ، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ و از خدا طلب آمرزش مى كردند؛ و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند (نساء (4) آيه 64).
47- وفاء الوفا، ج 4، ص 1362.
48- وفاء الوفا، ج 4، ص 1366.
49- مسند، ابى حنيفه ، حاشيه حديث زيارة قبر النبى ، ص 201.
50- رد المختار على الدّر المختار، ج 2، ص 207.
51- الفقه على المذاهب الا ربعه ، ج 1،ص 590.
52- الموطاء، ج 1، ص 166.
53- سنن بيهقى ، ج 5، ص 245، كتاب الحج ، باب زيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله .
54- وفاء الوفا، ج 4، ص 1358.
55- المجموع ، ج 8، ص 272.
56- وفاء الوفا، ج 4، ص 1356. قريب به اين روايت را شوكانى در نيل الا وطار، ج 5، ص 180 و بكرى دمياطى در اعانة الطالبين ، ج 1، ص 221 نقل كرده اند.
57- وفاء الوفا، ج 4، ص 1357.
58- وفاء الوفا، ج 4، ص 1357 - 1358.
59- شفاء السقام ، ص 41.
60- الغدير، ج 5، ص 127 و نير وفاء الوفا، ج 4، ص 1357.
61- الفقه على المذاهب الاربعه ، ج 1، ص 590.
62- ردّ المختار على الدر المختار، ج 2، ص 689.
63- الغدير، ج 5، ص 109.
64- وفاء الوفاء ج 4، ص 1349.
65- مسند ابى حنيفه ، 201، حديث زيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله .
66- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1363.
67- وفاء الوفا، ج 4، ص 1364.
68- المجموع ، ج 8، ص 474.
69- المجموع ، ج 8، ص 475.
70- فتح المعين ، ج 2، ص 354.
71- المجموع ، ج 8، ص 272.
72- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 312.
73- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 512.
74- كشاف القناع ، ج 5، ص 37.
75- الشكف الا رتباب ، ص 341.
76- كشف الارتياب ، ص 341.
77- و هر كس شعاير الهى را بزرگ شمارد، به درستى كه آن از پرهيزگارى دل هاست (حج (22) آيه 32).
78- و بال هاى تواضع خويش را از محبت و لطف ، در برابر آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده (اسراء (17) آيه 24).
79- ر. ك : همين مجموعه (تبيين باورهاى شيعى)، ج 3، ص 61.
80- وسائل الهدية السنيّه ، ص 41، به نقل از كشف الا رتياب ، ص 110 (چاپ دمشق).
81- بقره (2) آيه 125.
82- سيره حلبيه ، ج 3، ص 15 نقل از كشف الا رتياب ، ص 442 - 443 (چاپ دمشق).
83- صحيح بخارى ، ج 4، 229 - و 231.
84- صحيح بخارى ، ج 1، ص 58 - 59.
85- صحيح بخارى ، ج 1، ص 134.
86- ارشاد السارى ، ج 1، ص 467.
87- صحيح مسلم با شرح نووى ، ج 4، ص 218 - 220.
88- وفاء الوفاء ج 4، ص 1393.
89- وفاء الوفا، ج 4، ص 1394.
90- فتح الوهاب ، ج 1، ص 275.
91- الاقناع ، ج 1، ص 237.
92- حواشى الشروانى و العبادى ، ج 4، ص 144.
93- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 314.
94- الشرح الكبير، ج 3، ص 495.
95- وفاء الوفاء ج 4، ص 1396.
96- وفاء الوفا، ج 4.
97- وفاء الوفا، ج 4، ص 1398.
98- وفاء الوفا، ج 4، ص 1400 - 1401 و المجموع ، ج 8، ص 274 - 275.
99- كشاف القناع ، ج 2، ص 5.
100- فقه السنّه ، ج 1، ص 778.
101- ملاعلى قارى ، شرح مسند ابى حنيفه ، ص 201 - 202.
102- المجموع ، ج 8، ص 273 - 274.
103- مسند، ابى حنيفه ، ص 201، زيارة قبر النبى .
104- اين روايت منقول از ابن عمر، در شرح مسند ابى حنيفه ، ص 201 - 202، از ملاعلى قارى نقل شده است .
105- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 314.
106- كتاب السنة ، ص 325.
107- فقه السنة ، ج 1، ص 780.
108- ردّ المختار على الدرّ المختار، ج 1، ص 53.
109- زيارة القبور، ص 159 نقل از كشف الا رتياب ، ص 338.
110- همين مجموعه (تبيين باورهاى شيعى)، ج 3، ص 61.
111- التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول ، ج 2، ص 191، كتاب الحج .
112- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1401.
113- وفاء الوفا، ج 4، ص 1403.
114- عبدالرحمان بن قدامه ، الشرح الكبير، ج 3، ص 496.
115- كشاف القناع ، ج 2، ص 600.
116- نيل الاوطار، ج 5، ص 115.
117- فتح البارى ، ج 3، ص 475.
118- ابن قدامه ، الشرح الكبير، ج 3، ص 496.
119- حواشى شروانى و العبادى ، ج 4، ص 145.
120- المجموع ، ج 8، ص 275.
121- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 513.
122- وفاء الوفا، ج 4، ص 1402.
123- وفاء الوفا، ج 4، ص 1403.
124- كشاف القناع ، ج 2، ص 600.
125- الشرح الكبير، ج 1، ص 496.
126- حواشى الشروانى و العبادى ، ج 4، ص 145.
127- حواشى الشروانى و العبادى ، ج 4، ص 154.
128- المجموع ، ج 5، ص 311.
129- المجموع ، ج 8، ص 275.
130- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 513.
131- كشاف القناع ، ج 2، ص 600.
132- كشاف القناع ، ج 2، ص 600.
133- فقه السنة ، ج 1، ص 779 - 780.
134- وفاء الوفا، ج 4، ص 1402.
135- وفاء الوفا، ج 4، ص 1403.
136- كشاف القناع ، ج 2، ص 600.
137- فقه السنة ، ج 1، ص 779 - 780.
138- وفاء الوفا، ج 4، ص 140.
139- همين مجموعه (تبيين باورهاى شيعى)، ج 1،ص 115.
140- كشف الا رتياب ، ج 349 به نقل از سن ابن ماجه ، ج 1، ص 468.
141- كشف الارتياب ، ج 349، به نقل از سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 349.
142- همين مجموعه (تبيين باورهاى شيعى)، ج 1، ص 117 و 118.
143- همين مجموعه (تبين باورهاى شيعى)، ج 1، ص 118.
144- نيل الاوطار، ج 5، ص 115.
145- فتح البارى ، ج 3، ص 475.
146- وفاء الوفا، ج 4، ص 1404.
147- وفاء الوفا، ج 4، ص 1404.
148- الغدير، ج 5، ص 148.
149- مستدرك ، ج 4، ص 515.
150- الغدير، ج 5، ص 148 - 149.
151- وفاء الوفاء ج 4، ص 1405.
152- الغدير، ج 5، ص 147.
153- وفاء الوفا، ج 4، ص 1405.
154- ج 2، ص 34.
155- ج 2، ص 34.
156- ص 9.
157- ص 57.
158- ص 63.
159- ج 3، ص 391.
160- الغدير، ج 5، ص 147.
161- وفاء الوفا، ج 4، ص 1405.
162- وفاء الوفا، ج 4، ص 1405 - 1406.
163- وفاء الوفا، ج 4، ص 1406، الغدير، ج 5، ص 150.
164- وفاء الوفا، ج 4، ص 1402.
165- وفاء الوفا، ج 1، ص 28.
166- الغدير، ج 5، ص 148.
167- الغدير، ج 5، ص 150 - 151.
168- ص 445.
169- ج 10، ص 331.
170- الغدير، ج 5، ص 151.
171- الغدير، ج 5، ص 152.
172- ج 8، ص 315.
173- الغدير، ج 5، ص 153.
174- الغدير، ج 5، ص 153 - 154.
175- ص 20.
176- ص 66.
177- الغدير، ج 5، ص 154.
178- وفاء الوفا، ج 4، ص 1336؛ دارقطنى ، سنن ، ج 2، ص 278، ح 194.
179- وفاء الوفا، ج 4، ص 1339، ح 2.
180- وفاء الوفا، ج 4، ص 1340، ح 3.
181- الغدير، ج 5، ص 120.
182- الغدير، ج 5، ص 97 - 98.
183- وفاء الوفا، ج 4، ص 1346، ج 13.
184- الغدير، ج 5، ص 104.
185- وفاء الوفا، ج 4، ص 1348، ص 17.
186- وفاء الوفا، ج 4، ص 1346، ص 14.
187- كشف الا رتياب ، ص 364.
188- وفاء الوفا، ج 4، ص 1345؛ ح 9 و 12؛ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر، ج 2، ص 406.
189- الغدير، ج 5، ص 103.
190- وفاء الوفا، ج 4، ص 1345، ص 11.
191- وفاء الوفا، ج 4، ص 1343، ح 7.
192- الغدير، ج 5، ص 100.
193- بيهقى ، السنن الكبرى ، ج 5، ص 245، كتاب الحج ، باب زيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله .
194- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 512.
195- وفاء الوفا، ج 4، ص 1343، ح 8.
196- الغدير، ج 5، ص 106.
197- مختصر تاريخ دمشق ، ج 2، ص 406.
198- وفاء الوفا، ج 4، ص 1344، 9؛ دارقطنى ، سنن ، ج 2، ص 278، ح 193.
199- الغدير، ج 5، ص 101.
200- وفاء الوفا، ج 4، ص 1341.
201- السنن الكبرى ، ج 5، ص 246؛ وفاء الوفا، ج 4، ص 1341، ح 4.
202- كشف الا رتياب ، ص 363 (الاحاديث فى زيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله).
203- الغدير، ج 5، ص 98.
204- الغدير،ج 5، ص 107.
205- وفاء الوفا، ج 4، ص 1347، ح 16.
206- الغدير، ج 5، ص 104 - 105.
207- وفاء الوفا، ج 4، ص 1342، ح 5.
208- الغدير، ج 5، ص 100.
209- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 312 - 313.
210- صحيح مسلم ، ج 2، ص 1014، كتاب الحج ، باب لا تشد الرحال ؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 216، كتاب الحج ؛ سنن نسائى بشرح سيوطى ، ج 2، ص 37.
211- صحيح مسلم ، ج 2، ص 1015، كتاب الحج ، باب لا تشد الرحال .
212- توبه (9) آيه 122.
213- توبه (9)، آيه 41.
214- سفينة البحار، ج 1، ص 515 (مادّه رحم) با اندكى تفاوت .
215- آل عمران (3) آيه 97.
216- صحيح بخارى ، ج 2، ص 77 (با اندك تفاوت)؛ صحيح مسلم بشرى النووى ، ج 9، ص 171.
217- إ حيا علوم الدين ، ج 2، ص 245 - 247.
218- وفاء الوفا، ج 4، ص 1363 و إ حيا علوم الدين ، ج 2، ص 247.
219- نساء (4) آيه 64.
220- وفاء الوفا، ج 4، ص 1364.
221- وفاء الوفا، ج 4، ص 1366.
222- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 263.
223- وفاء الوفا، ج 4، ص 1370 و الغدير، ج 5، ص 127.
224- همان .
225- وفاء الوفا، ج 4، ص 1370 و الغدير، ج 5، ص 127.
226- وفاء الوفا، ج 4، ص 128.
227- ردّ المحتار على الدّر المختار، ج 1، ص 604.
228- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 96.
229- مواهب الجليل ، ج 4، ص 532.
230- نيل الا وطار، ج 5، ص 180.
231- المجموع ، ج 8، ص 275.
232- حواشى الشروانى و العبادى ، ج 3، ص 199.
233- المغنى ، ج 2، ص 103.
234- ردّ المحتار على الدّر المختار، ج 1، ص 604.
235- نساء (4) آيه 64.
236- وفاء الوفا، ج 4، ص 1360 (نقل كامل اين مسئله ، در بحث اجماع و اتفاق آورده شده است).
237- وفاء الوفا، ج 4، ص 1336 - 1348.
238- وفاء الوفا، ج 4، ص 1340.
239- وفاء الوفا، ج 4، ص 1341، ج 4 و كشف الا رتياب ، ص 363 (الاحاديث فى زيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله).
240- الغدير، ج 5، ص 98.
241- وفاء الوفا، ج 4، ص 1341، ح 4؛ كشف الا رتياب ، ص 363.
242- وفاء الوفا، ج 4، ص 1342، ح 5، و الغدير، ج 5، ص 118.
243- الغدير، ج 5، ص 100.
244- وفاء الوفا، ج 4، ص 1344، ج 10؛ نيل الاوطار، ج ، 5 ص 179 - 180 و لسان الميزان ، ج 2، ص 4.
245- وفاء الوفا، ج 4، ص 1347، ح 15.
246- وفاء الوفا، ج 4، ص 1348، ح 17.
247- سنن ، اءبى داوود، ج 1، ص 218؛ السنن الكبرى ، ج 5، ص 249 و الغدير، ج 5، ص 168.
248- سنن اءبى داوود، ج 2، ص 218، كتاب المناسك ، باب زيارة القبور؛ بيهقى ، سنن ، ج 5، ص 249، كتاب الحج .
249- نيل الا وطار، ج 4، ص 165 و فتح العزيز، ج 5، ص 247.
250- التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول ، ج 2، ص 191، كتاب الحج .
251- المجموع ، ج 8، ص 272 - 273.
252- الغدير، ج 5، ص 125.
253- الغدير، ج 5، ص 126 و شرح المشكاة ، ج 3، ص 284.
254- نساء (4) آيه 64.
255- نيل الا وطار، ج 5، ص 178 - 181.
256- فتح العزيز، ج 7، ص 417.
257- روضة الطالبين ، ج 2، ص 396.
258- كشاف القناع ، ج 2، ص 598 - 599.
259- المغنى ، ج 3، ص 588.
260- وفاء الوفا، ج 4، ص 1366.
261- وفاء الوفا، ج 4، ص 1366.
262- وفاء الوفا، ج 4، ص 1366.
263- وفاء الوفا، ج 4، ص 1360.
264- الاقناع ، ج 1، ص 237.
265- اعانة الطالبين ، ج 1، ص 221.
266- فتح الوهاب ، ج 1، ص 257.
267- فتح المعين ، ج 2، ص 354.
268- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 313.
269- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 512.
270- شافعى ، كتاب الا م ، ج 1، ص 317.
271- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 512.
272- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
273- المجموع ، ج 5، ص 309.
274- ردّالمحتار على الدرالمختار، ج 1، ص 604.
275- بدائع الصنائع ، ج 1، ص 320.
276- بدائع الصنائع ، ج 1، ص 212.
277- البحر الرائق ، ج 2، ص 342.
278- كشاف القناع ، ج 2، ص 601.
279- المحلى ، ج 5، ص 160 - 161.
280- صحيح مسلم ، ج 3، ص 1564 و ج 2، ص 672.
281- سنن ابى داوود، ج 3، ص 218 و 332.
282- سنن بيهقى ، ج 4، ص 77.
283- سنن نسائى ، ج 4، ص 89 و ج 7، ص 234.
284- مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 350، 355، 356 و 361.
285- المجموع نووى ، ج 5، ص 310.
286- صنعانى ، سبل السلام ، ج 2، ص 578.
287- مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 38، 63 و 66.
288- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 376.
289- سنن بيهقى ، ج 4، ص 77.
290- هيثمى مجمع ، ج 3، ص 58.
291- المعجم الصغير، ج 2، ص 42.
292- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 376.
293- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 376.
294- الا لبانى ، احكام الجنائز، ص 178.
295- وفاء الوفا، ج 4، ص 1363.
296- وفاء الوفا، ج 4، ص 1362.
297- وفاء الوفا، ج 4،.
298- وفاء الوفا، ج 4.
299- وفاء الوفا، ج 4، ص 1363.
300- وفاء الوفا، ج 4.
301- وفاء الوفا، ج 4.
302- وفاء الوفا، ج 4.
303- ج 2، صض 54.
304- الغدير، ج 5، ص 155.
305- انعام (6) آيه 90.
306- الغدير، ج 5، ص 156.
307- ص 133.
308- الغدير، ج 5، ص 154 و 155.
309- توبه (9) آيه 84.
310- تفسير قرطبى ، ج 8، ص 223.
311- تفسير المنار، ج 10، ص 573 در ذيل سوره توبه .
312- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 435، سوره توبه .
313- تفسير بيضاوى ، ج 1، ص 427، سوره توبه و تفسير روح المعانى ، ج 10، ص 155 سوره توبه .
314- تفسير روح المعانى ، ج 10، ص 155، سوره توبه .
315- صفوة التفاسير، ج 1، ص 554، سوره توبه .
316- توبه (9) 84.
317- مجمع البيان ، ج 5، ص 57، سوره توبه .
318- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 438، سوره توبه .
319- تفسير الميزان ، ج 9، ص 360، سوره توبه .
320- توبه (9) آيه 84.
321- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 500، ح 1569، باب ماجاء فى زيارة القبور.
322- سنن ابن ماجه ، ج 1570.
323- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 501، ح 1571.
324- سنن نسائى ، ج 4، ص 89، زيارة القبور.
325- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 501، ح 1572، باب 48، باب ماجاء فى زيارة قبور المشركين ؛ سنن نسائى ، ج 4، ص 90 باب زيارة قبر المشرك .
326- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 45 - 46، كتاب الجنائز، باب استيذان النبى فى زيارة امّه .
327- تفسير روح المعانى ، ج 10، ص 155، سوره توبه .
328- اسراء (7) آيه 15.
329- حاشيه سنن نسائى ، ج 4، ص 90.
330- مسند ابى حنفيه ، ص 334.
331- مسند ابى حنيفه ، ص 231.
332- ترمذى ، الجامع الصحيح ، ج 3، ص 370، كتاب الجنائز، باب 60، ما جاء فى الرخصة زيارة القبور.
333- سنن ، ابى داوود، ج 3، ص 218، كتاب الجنائز، باب فى زيارة القبور.
334- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 46، كتاب الجنائز.
335- مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 145.
336- مسند احمد بن حنبل ، ص 452.
337- همان ، ج 3، ص 38.
338- سنن بيهقى ، ج 5، ص 249، كتاب الحج ، باب زيارة القبور التى فى بقيع .
339- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 40، ما يقال عند دخول المقابر.
340- صحيح مسلم به شرح النووى ، ج 7، ص 41 - 44؛ مايقال عند دخول المقابر و الدعاء لا هلها.
341- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 45، ما يقال عند دخول المقابر و الدعاء لا هلها.
342- سنن ابى داوود، ج 3، ص 219، باب ما يقول اذا زار القبور اءو مربّها.
343- سنن ترمذى ، ج 3، ص 369، كتاب الجنائز، باب 59، ما يقول الرجل إ ذا دخل المقابر.
344- سنن نسائى ، ج 4، ص 93.
345- سنن نسائى ، ج 4، ص 93.
346- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 408.
347- سنن ابن ماجه ، ص 502، ح 1574، 1575 و 1576، كتاب الجنائز، باب ما جاء فى النهى عن زيارة النساء القبور.
348- سنن ابى داوود، ج 3، ص 218، باب الجنائز، باب زيارة النساء القبور.
349- سنن ترمذى ، ج 3، ص 371، كتاب الجنائز، باب ما جاء فى كراهية زيارة القبور للنساء.
350- سنن احمد بن حنبل ، ج 2، ص 337 و 356.
351- سنن ترمذى ، ج 3، ص 442.
352- سنن احمد بن حنبل ، ج 1، ص 229 و 287.
353- سنن ترمذى ، ج 3، ص 372، كتاب الجنائز.
354- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 142.
355- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 142.
356- كشاف القناع ، ج 2، ص 174.
357- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
358- المبسوط، ج 24، ص 10.
359- نيل الاوطار، ج 4، ص 166.
360- صحيح ترمذى ، ج 3، ص 372، كتاب الجنائز، باب 61، ما جاء فى كراهيّة زيارة القبور للنساء.
361- نيل الا وطار، ج 4، ص 164.
362- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375، كتاب الجنائز.
363- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 500، ح 1570، كتاب الجنائز، باب 47، ما جاء فى زيارة القبور.
364- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 374، كتاب الجنائز.
365- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 45.
366- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 376، كتاب الجنائز.
367- سنن نسائى ، ج 4، ص 89، زيارة القبور.
368- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 500، باب ما جاء فى زيارة القبور، باب 47.
369- حج (22) آيه 78.
370- بقره (2) آيه 104.
371- بقره (2)، آيه 189.
372- نساء (4) آيه 31.
373- نحل (16) آيه 36.
374- سنن نسائى ، ج 4، ص 89، باب زيارة القبور.
375- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 46.
376- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375، كتاب الجنائز.
377- سنن بيهقى ، ج 4، ص 77، كتاب الجنائز.
378- المبسوط، ج 24، ص 10.
379- سبل السلام ، ج 2، ص 114.
380- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
381- تلخيص الجير، ج 5، ص 248.
382- المبسوط، ج 24، ص 10.
383- مستدرك حاكم ، ج 1، 376، كتاب الجنائز.
384- نيل الاوطار، ج 4، ص 164.
385- سنن بيهقى ، ج 4، ص 78، كتاب الجنائز.
386- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 142.
387- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
388- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 44، كتاب الجنائز، ما يقال عند دخول المقابر.
389- تلخيص الجير، ج 2، ص 137.
390- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 142.
391- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
392- سبل السلام ، ج 2، ص 579 و 585.
393- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 377، كتاب الجنائز؛ سنن بيهقى ، ج 4، ص 78، كتاب الجنائز.
394- ج 2، ص 137.
395- سبل السلام ، ج 2، ص 579 - 580.
396- سنن بيهقى ، ج 4، ص 78، كتاب الجنائز.
397- المغنى ، ج 2، ص 430، و الشرح الكبير، ج 2، ص 427.
398- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
399- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 357 - 377، كتاب الجنائز.
400- +مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
401- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
402- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
403- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
404- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 375 - 377، كتاب الجنائز.
405- مستدرك حاكم ، ج 2، ص 376 - 377،كتاب الجنائز.
406- فقه السنه ، ج 1، ص 442.
407- فتح العزيز، ج 5، ص 248.
408- فتح الوهاب ، ج 1، ص 176.
409- الاقناع ، ج 1، ص 192.
410- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 41. (با كمى اختلاف).
411- المغنى ، ج 2، ص 431.
412- اعانة الطالبين ، ج 2، ص 142.
413- مغنى المحتاج ، ج 1، ص 365.
414- سبل السلام ، ج 2، ص 579.
415- حاشيه دسوقى ، ج 1، ص 422.
416- الا لبانى ، احكام الجنائز، ص 180.
417- مستدرك حاكم ، ج 1، ص 376.
418- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 7، ص 47 - 44، ما يقال عند دخول المقابر و الدعاء لا هلها.
419- حواشى بر الفتح المجيد، ص 154.
420- بحارالا نوار، ج 68، ص 24.
421- اعراف (7) آيه 157.
422- حجرات (49) آيه 2.
423- نور (24) آيه 63.
424- حجرات (49) آيه 1.
425- احزاب (33) آيه 56.
426- احزاب (33)، آيه 53.
427- احزاب (33)، آيه 6.
428- احزاب (33)، آيه 32.
429- احزاب (33)، آيه 21.
430- ابراهيم (14) آيه 37.
431- صافات (37) آيه 102.
432- صافات (37) آيات 103 - 105.
433- معالم المدرستين ، ج 1، ص 48.
434- صحيح بخارى ، ج 5، ص 34، كتاب فضائل اصحاب النبىّ صلى الله عليه و آله ، باب مناقب خالد بن وليد.
435- معالم المدرستين ، ج 1، ص 55.
436- معالم المدرستين ، ج 1، ص 55، به نقل از طبقات ابن سعد و مسند احمد.
437- سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 473.
438- سنن ابى ماجه ، ج 1، ص 501، باب ما جاء فى زيارة قبور المشركين .
439- صحيح بخارى ، ج 2، ص 101 و السنن الكبرى ، ج 4، ص 73.
440- صحيح بخارى ، ج 2، ص 101، و السنن الكبرى ، ج 4، ص 73.
441- انعام (6) آيه 164.
442- صحيح مسلم ، ج 2، ص 643.
443- صحيح مسلم ، ج 2، ص 642، ح 25.
444- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 6، ص 228.
445- يوسف (12) آيات 93 و 96.
446- در اين زمينه حتى كتاب هايى نوشته شده است كه مى توان از كتاب التبرك نوشته مرحوم آية الله احمدى ميانجى استفاده كرد.
447- صحيح بخارى ، ج 5، ص 171.
448- صحيح مسلم ، ج 7، ص 121.
449- مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 333.
450- صحيح بخارى ، ج 1، ص 59.
451- صحيح بخارى ، ج 1، ص 59.
452- صحيح مسلم بشرح النووى ، ج 9، ص 52، كتاب الحج ، باب بيان السنة يوم النحر.
453- مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 137.
454- صحيح بخارى ، ج 4، ص 27.
455- اسدالغابة ، ج 2، ص 95.
456- اسدالغابه ، ج 2، ص 95.
457- صحيح بخارى ، ج 7، ص 147.
458- صحيح بخارى ، ج 4، ص 229.
459- صحيح مسلم ، ج 1، ص 237، ح 101، كتاب الطهاره .
460- مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 68.
461- در اين زمينه مى توانيد به صحيح بخارى در اواخر كتاب جهاد مراجعه كنيد كه راجع به زره ، عصا، شمشير، ظروف ، مُهر و انگشتر و ساير وسايل آن حضرت صلى الله عليه و آله نمونه هاى زيادى را نقل كرده است .
462- به جاى «عُدْن» در بعضى نقل ها «صِرْن» آمده است كه از نظر معنا فرقى باهم ندارند.
463- الغدير، ج 5، ص 147.
464- الغدير، ج 5، ص 147.
465- نساء (4) آيه ب 6.
466- الغدير، ج 5، ص 148.
467- الغدير، ج 5، ص 148.
468- الغدير، ج 5، ص 149.
469- همان .
470- همان .
471- الكامل فى اللغة و الادب ، ج 1، ص 185.
472- شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242.
473- شرح بن ابى الحديد، ج 5، ص 129 - 130.
474- الغدير، ج 5، ص 150.
475- الغدير، ص 155 - 156.
476- الغدير، ج 5، ص 150.
477- همان ، ص 151.


۱۱