خوف ثمره محبت
سوم از ثمرات محبت ، خوف است و عبارت است از اين كه محب مى ترسد كه از دستش برود آنچه را كه دارد و در اينجا حال انس است از حال خوف ؛ زيرا اگر چه در انس طلب زيادى نمى نمودى ولى خرسند و مسرور بود به آنچه را كه واجد بود و در خوف در ترقى نكردنش با انس مشترك است و علاوه حال خوفى هم دارد كه مبادا آنى را كه دارد از دستش برود و چه بسا در قرب ، خوف است كه در بعد، نيست ؛ چنانچه حكايت شده است درباره جوانى كه از شدت قرب و از بيم خوف اندام او لاغر و زرد و نحيف گشته بود آن حكايت اين است :
گفت در مكه مجاور بودم
|
|
در حرم حاضر و ناظر بودم
|
ناگه آشفته جوانى ديدم
|
|
چه جوان شيفته جانى ديدم
|
لاغر و زرد شده همچو هلال
|
|
كردم از وى ز سر مهر سوال
|
كه مگر عاشقى اى شيفته مرد
|
|
كه بدينسان شده اى لاغر و زرد؟
|
گفت آرى به سرم شور كسى است
|
|
بس چه من لاغر و رنجور بسى است
|
گفتمش يار به تو نزديك است
|
|
يا چه شب روزت از او تاريك است ؟
|
گفت در خانه اويم همه عمر
|
|
خاك كاشانه اويم همه عمر
|
گفتمش يك دل و يك روست به تو
|
|
يا ستمكار و جفا روست به تو؟
|
گفت هستيم به هم شام و سحر
|
|
به هم آميخته چون شير و شكر
|
گفتمش يار تو اى فرزانه
|
|
با تو همواره بود هم خانه
|
لاغر و زرد شده بهر چه اى
|
|
تن پر از درد شده بهر چه اى ؟
|
گفت رو رو كه عجب بى خبرى !
|
|
به كه زين گونه سخن درگذرى
|
محنت قرب ز بعد افزون است
|
|
دلم از محنت قربم خون است
|
هست در قربم همه بيم و زوال
|
|
نيست در بعد جز اميد وصال
|
حاصل آن كه بنابراين ، حال خوف از محبت ناشى مى شود و محبت است كه مانند درخت ريشه اش در زمين دل است و ثمراتش در خارج ظهور و بروز مى نمايد مانند حال شوق و انس و خوف و كسى كه چشيده باشد شيرينى محبت حق را مشكل است كه از او دست بردارد، چنانچه حضرت سيدالساجدين در مناجات محبين فرمايد: الهى من ذا الذى ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلا و من ذا الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا
خداى من كيست آن چنان كسى كه چشيده باشد شيرينى محبت تو را پس او را بگذارد و غير او را اختيار نمايد و كيست آن چنان كه انس به تو و قرب به تو پيدا كرده است پس او را رها كند و به چيزى ديگر مانوس شود.
از اين قبيل عبارات به عناوين مختلفه از لسان معصومينعليهالسلام
بسيار وارد شده است و شرحش موجب اطاله كلام مى شود:
نتيجه آن شد كه انس عبارت است از حالت خرسندى و سرور بر اطلاع به كمال محبوب و خوف عبارت است از حالت اظطراب و ترس از زوال نعمت محبت و قلب هم گاهى ممكن است در يك حالت متوقف گردد و گاهى ممكن است از حالتى به حالتى منقلب شود مانند پرنده اى كه از شاخه اى به شاخه اى پرواز مى كند.
حالت ادلال چيست ؟
هر گاه قلب در حالت انسى ميل به خوف ننمايد و در همان حال ثابت و راكد بماند يك حالت ديگرى پيدا مى شود كه علماء اخلاق از آن حالت تعبير مى كنند به ادلال كه عبارت است از فارسى لوس شدن محب است نزد محبوب كه اين حالت يك سرور است كما آن كه بسيار ديده مى شود كه چون طفل نسبت به پدر و مادر خود انس داشته باشد در آن حال گستاخى ها مى كند و ناسزاها مى دهد و گاه هم مى شود كه پدر و مادر خود را مى زند و اذيت و آزارشان مى كند مع الوصف آنها هم اين اذيت و آزار را به خود مى خرند و بلكه در عين حال از حركات زشت فرزند خويش لذت مى برند كه اگر از طرف غير به آنها برسد هر آينه تاب تحمل آن را ندارند.
پس چون بنده در مقابل انس و محبت چنين حالى را پيدا كرد نسبت به پروردگار خود طورى رفتار مى كند كه در موقع دعا و در مقام خواهش و درخواست حوائج از درگاه حضرت جل و جلاله از طريقه ادب خارج مى شود و بسا هست كه به ساحت قدس ربوبى حق گستاخى مى كند و بارى نيز به فوريت به هدف اجابت مى رساند و او را مورد عطوفت و الطاف خويش قرار مى دهد و اين حالت ادلال و لوس گيرى مى نامند چنانچه در عرف هم معمول است كه مى گويد از جا در رفتم و هر چه خواستم گفتم و اين طريقه لطف حق نسبت به بنده مدلال خود تعبير به اسم مبارك يا باسط شده است كه ضد حالت قبض مى باشد، كه هرگاه كمترين اسائه ادب و جسارتى از عبد سر زند مجازات شديدش مى كند و خطابات مقرون با عتاب يا مى نمايد و انبياء عظام بر حسب اختلاف مراتب شان اين حالات برايشان پيدا مى شود و در غير اين حالت پيدا مى شود.
در حديث است كه وقتى براى بنى اسرائيل قحطى شده بود و هر چه حضرت موسىعليهالسلام
و صلحا و عباد و زهاد دعا مى كردند باران نمى آمد تا اين كه بعد از مدتهايى خداوند متعال به حضرت موسى ، فرمود: چگونه اجابت كنم دعا جمعيتى را كه در بين ايشان معصيت كارانند حالا كه چنين است و تو درخواست نزول رحمت مى كنى برو به برخی بگو دعا كند تا من براى ايشان باران بفرستم پس آن موسائى كه در مقام مكالمه با حق اطاله سخن مى نمود چنانچه وقتى كه حضرت حق از او مى پرسند اين چست كه بدست راست تو؟ چون خود را در حالت ادلالى مشاهده مى كرد و متوجه به نام مقدس يا باسط بود عرض مى كند اين عصاى من است كه هم تكيه بر آن مى كنم در موقعى كه خسته شوم و هم گوسفندانم را به او مى رانم و هم برگ هاى درخت را به وسيله او مى ريزم و هم كارهاى ديگرى از او ساخته است كه استفاده مى كنم اينك در اين مقام كه مقام قبض است جرات نمى نمايند كه بپرسد خدايا اين برخ كه فرمودى مكانش كجاست و علامتش چيست تا او را پيدا نمايم ! و بالجمله ؛ پس از مدتى برخ را پيدا كرده در حالتى كه اوست برخ پيش رفت فرمود: مدتى است دنبال تو مى گردم گفت با من چكار دارى ؟ فرمودند مامور شده ام از جانب حق به تو بگويم تو دعا كنى تا باران بيايد؛ زيرا خداوند متعال پاره اى از امور را به عهده بندگان خود مى گذارد و حال آن كه قادر است بدون اسباب و مقدمات جميع كارها را انجام دهد چنانچه به حضرت مريم ، فرمود: درخت را حركت بده با برايت خرما بريزد. و حال آن كه خداوند يك درخت خشك را در غير فصل خود تازه گردانيده و آن را داراى ميوه كرد و قادر بود كه باد را مامور گرداند تا درخت با حركت دهد براى حضرت مريم خرما بريزد لكن اين كار را به خود آن معصومه واگذار فرمود بالاخره حضرت موسى با آن بنده رفت تا اين كه طرز مناجات و دعاى او را مشاهده نمايد؛ پس برخ عرض كرد: خداوندا، اين از كارهاى تو نبود و اين كار از حلم تو نيست چه شده است تو را كه رحمت خود را بر بندگانت مسدود كرده اى ؟ آيا ابرهاى تو از باريدن سرپيچى مى كنند و يا آن كه بادهاى آورندگان ابر از اطاعت تو خارج گرديده اند و يا آن كه خزائنى كه نزد تو است تمام شده يا آن كه غضب تو بد بندگانت شدت يافته است مگر نبوده است كه تو آمرزنده بودى قبل از آفريدن خطاكاران و يا آن كه مى خواهى آنان را امتحان كنى پس چرا از نزول رحمت خود امتناع مى نمايى ؟
هنوز سخنان برخ تمام نشده بود كه بارانى فراوان نازل گرديد و همه بنى اسرائيل سيراب شدند و آن قدر روى زمين را آب گرفت تا آن كه تا زانو را فرا مى گرفت !
بعد از دعا، برخ نزد حضرت موسى آمد و گفت : ديدى چگونه با خدا تكلم كردم و او با من ملايمت و ملاطفت فرمود؟! پس آن پيغمبر شديدالغضب نتوانست اين حالت گستاخانه و اسائه ادب برخ را تحمل كند و قصد كرد موسى تاديب او را، پس خداوند متعال وحى فرستاد كه اى موسى ! صحبت نگهدار به جهت آن كه برخ مرا روزى سه بار مى خنداند و معنايش اين است كه ما از اين گفتار به غضب درنمى آييم و خشنود مى گرديم
نظير اين حالت را درباره حضرت سجادعليهالسلام
هم نقل مى كنند كه در زمان ائمهعليهالسلام
هم رهبانانى بودند كه طريقه زهد و تهذيب اخلاقى را مى پيمودند لكن آنهايى كه به دستور بزرگواران عمل مى نمودند هر كدام بر حسب استعداد خود مقاماتى را حائز مى شدند و آنهايى كه بر غير طريق آنان عمل مى كردند اگر چه زحمات زيادى را تحمل مى شدند لكن به جايى نمى رسيدند.
حكايت كردند كه در زمان حضرت سجادعليهالسلام
خشك سالى شد. هشت نفر از عباد و زهاد كه يكى از آنها زن بود براى طلب باران در مسجدالحرام اجتماع نمودند، پس حضرت بر آنها گذشتند و فرمودند: بين شماها يك نفر نيست كه دوست خدا باشد و دعايش مستجاب شود؟! عرض كردند: وظيفه ما دعا كردن است و ما بيش از اين توانايى نداريم و اين حرف تا اندازه اى هم درست است سپس حضرت فرمود: از دور خانه خدا متفرق شويد! متفرق شدند آن جناب در مقام دعا برآمد و عرض كرد: خداوندا، به حق دوستى خودت به من قسمت مى دهم كه باران بفرستى پس در حال باران رحمت الهى نازل گرديد و آن هشت نفر عرض كردند: شما از كجا دانستى خدا تو را دوست مى دارد؟! فرمود: هر گاه دوست نداشت دعوت نمى فرمود!
و حال آن كه جناب در حال خوف دعاهاى عجيب و غريبى مى نمودند كه شاهد اين مطالب است و هرگاه بخواهيم متذكر اين گونه حكايات شويم بايد در حالات خود و ساير مردمان نظر نماييم چنانكه گويند يكى از غلامان حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
دعا كرد و خداوند به دعاى او باران را نازل فرمود و شخصى اين قضايا را مشاهده مى نمود و دانست كه باران به دعاى آن غلام نازل گرديد پس خدمت حضرت سجادعليهالسلام
مشرف شده آن غلام را خريدارى نمود، آن غلام گفت : مرا براى چه خريده اى از من كه كارى برنمى آيد؟ گفت : من هم از تو كار نمى خواهم بلكه از براى مقامى كه در نزد خدا دارى ، من دوستى و هم جوارى تو را طالب هستم پس آن مرد چون كه مطلب را بدين منوال ديد به درگاه حضرت بارى تعالى عرض كرد: بارالها! اكنون كه سر من فاش گرديد مرگ مرا برسان ، و در حال فوت نمود.
ديگرى نقل كنند كه الاغش گم شده بود و گريه مى كرد شخصى به او برخورد پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ جواب داد: الاغى داشتم كه به وسيله او اعاشه مى نمودم و اكنون گم شده است ، آن شخص گفت : خدايا! به عزت و جلال تو قسم كه قدم از قدم برنمى دارم تا اين كه الاغ اين شخص پيدا شد.