اسباب خوف محبان
اول خوف اعراض است ، يعنى محبوب اعراض از محب نمايد كه در هنگامى كه در نهايت از اين كه صفا و ملاطفت اند و با هم شير و شكر آميخته اند؛ پس محب مى ترسد از اين كه مبادا محبوبش از او اعراض نمايد و در اينجا منشا خوف براى تصور اعراض محبوب است ؛
دوم خوف حجاب محبوب است و اين هم مانند اولى است الا اين كه تا درجه اى از او سخت است ؛
سوم خوف ابعاد است يعنى مى ترسد از اين كه مبادا محبوبش او را از حريم خود خارجش كند و او را طرد و در نمايد و اين از قسم دوم دشوارتر است و ناگوارتر كه ممكن است انسان سر تا پا معصيت باشد ولى در مغز ذاتش معرض قبولى باشد و با همه بدى هايش او را بپذيرند و هم ممكن است آن مقدارى را كه محبوب با او نشست و برخاست كرده عاريتى و موقتى بوده است و يا اين كه مى خواسته او را فريب دهد و اين طرد و ابعاد از جميع وعيدها و عذاب هاى جهنم سخت تر است ؛ چنانچه شاعر گويد:
روز محشر كه ز هولش سخنان مى گويند
|
|
راست گويند ولى چون شب هجران تو نيست
|
در خبر است پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: سوره هود مرا پير كرد به جهت آن كه مى فرمايد:(
أَلَا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ
)
و در خبر ديگر است كه فرمود آيه شريفه(
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ
)
مرا پير نمود به جهت ثبات و استقامتى را كه مامور شده ام و مى ترسم كه در اين ماموريت قصورى كنم
حاصل آن كه اگر محب در جهنم باشد و دور از محبوب نباشد بهت است از اين كه در بهشت برين باشد و دور از محبوب ، اگر چه اين فرض محال است ؛ به دليل اين كه معناى جهنم ، بعد و معناى بهشت ، عبارت از قرب الى الله است ، لكن از جهت ضرورت و رسيدن به واقع مطلب آن را اين طور فرض نموديم و خوف بعد از حق در هنگامى است كه محب به او نزديك باشد و لذت قرب را چشيده و دانسته باشد و كسى كه قربى نديده و لذتى از آن نچشيده ترسش كجا خواهد بود بلكه اين سخن از كسى صادر مى شود كه در تمام قرب و لذت و بهجت باشد كه رنگش از شدت خوف متغير گرديده است كه مى گويد:
محنت قرب ز بعد افزون است
|
|
دلم از محنت قربم خون است
|
هست در قرب همه بيم و زوال
|
|
نيست در بعد جز اميد وصال
|
چهارم از اسباب خوف محب ، خوف وقوف و سلب المزيد است در بيانات قبل متذكر شديم قرب به حق مكانى و زمانى نيست بلكه قرب صفتى است كه فرموده اند: تخلقوا بالحق الله و اتصفوا بصفات الله
يعنى خود را متخلق به اخلاق خدا و متصف به صفات او نماييد. و در مثل مانند قرب شاگرد است نسبت به معلم كه گويند فلانى شاگرد فلان كس است ، فلانى جانشين فلان كس است ، يعنى صفت او را پيدا كرده است پس قرب به حق آن است كه كمالاتى را كه لايق حضرت حق است عبد خود را متصف به آن سازد ولى در اينجا قرب شاگرد به استاد با قرب بنده نسبت به حق تفاوت دارد؛ يعنى ممكن است شاگرد در ترقيات و تحصيلاتش دانش خود را برساند به مقام استاد يا بالاتر از آن ، لكن عبد هر چقدر تقرب به حق جويد بالاخره منتهى نمى شود به جايى كه فوق آن ترقى برايش ممكن نباشد؛ زيرا كمالات حق لايتناهى است و لذا درجات ترقى محب نيز غير متناهى مى باشد. از جمله دعاهايى كه حضرت حق به حضرت رسول تعليم فرمود اين بود كه(
وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا
)
بگو اى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
پروردگارا زياد كن علم مرا. و خداوند هم دعايش را مورد استجابت قرار داد اكنون گوييم يكى از مقدماتى كه منشا قرب عبد نسبت به حق متناهى است و بنده راست كه در هر لحظه كوشش كند تا ازدياد قرب را فراهم نمايد و الا مغبون است كسى كه دو روزش مساوى باشد و ملعون است كسى كه ديروزش بهتر از امروزش باشد و از اين جهت است كه آن نفس پاك و مطهر و مكرمى كه در نهايت صفا و تلعلع بود فرمود: و انه ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مره
به درستى كه از معاشرت با مردم گاهى غبار معصيت آنان بر صفحه قلبم مى نشيند از اين جهت در هر روز هفتاد مرتبه طلب آمرزش از خدا مى نمايم و قد روى ان ادنى ما اصنع بالعالم اذا اثر شهوات الدنيا على طاعتى ان اسلبه لذيذ مناجاتى
در روايت است كه فرمود حق جل جلاله العظيم كمتر كارى كه مى كنم نسبت به عالمى كه اختيار كرده است شهوات دنيا را بر طاعت من اين است كه سلب مى كنم از او لذت مناجاتم را و مزه و طعم عبادتش را در ذائقه اش نمى چشانم و بايد دانست آن كه از عبادت و اطاعت و مناجات با پروردگارش لذت مى برد كه آفتى در ذائقه اش نباشد؛ زيرا اين گونه كه از بيانات لذتش بيشتر در چشيدن است و جهت آن كه كمتر مى شود كه ما ذوق عبادت را بيابيم آن است كه هنوز آن را ذائقه را پيدا نكرده ايم و در كام ما آفات است و آن عبارت است از اختيار كردن شهوات نفسانيه را بر طاعت خدا؛ پس هر زمان كه او معالجه شد آن وقت مى يابيم لذت مناجات و طعم و حلاوت اذكار و اوراد و عبادت را.
موضوع مهم آن است كه هر زمان انسان بخواهد از محسوسات لذت برد از ناحيه قواى ظاهره روح لذت مى برد و اين در مقام دانى لذات است ، لكن در مقام مناجات با حضرت حق ، روح ملتذ است در مقام اعلى و اقوى و شدت و قلت به شدت و قلت مدرك است و در نتيجه چنين مى شود آن كس كه از مناجات با حق لذت برده است ديگر لذت دنيا و ماسوى الله در كام او اثرى ندارد و چنين حالى را كه حال سلب المزيد نامند او را مكر خفى خوانند كه عبارت است نگه داشتن محبوب محب را در مقام خودش كه اعوذبالله من المكر الخفى ؛ پناه مى برم به خدا از مكر خفى كه توانايى از احتراز آن نيست مگر براى كسى كه فوق اين مقام را دارا باشد.
پنجم از اسباب خوف ، خوف زوال شوق است كه تعبير مى شود از آن به خوف السلو كه آن سلب المزيد از مقدمات سلو است و سلو از مقدمات استبدال كما آن كه در مباحث قبل بيان شد كه شوق حاصل مى شود از آن كه روى از محبوب براى محب مكشوف و رويى پوشيده و مستور باشد مانند ديدن محبوب را در هواى بين الطلوعين كه هم مى بيند و هم واضح نمى بيند؛ پس همان قدر رويت شده باعث التذاذ مى گردد و آن مقدار نامرئى باعث گرفتگى و تاثر و تالم خاطر مى شود و لذا جديت دارد كه هر چه زودتر آن روى ناديده هم ديده شود و اين عبارت بود از حالت شوق كه گفته شد اين شوق نسبت به غير حق متناهى و نسبت به حق غير متناهى است ؛ زيرا كمالات حق لايتناهى است و چنين نيست كه جمع كمالات حق بر كسى مكشوف گردد و لكن تنها فرقى كه دارد اين است كه در دنيا حال شوق با الم و در آخرت بدون الم است
اكنون مى خواهيم بگوييم يك مرتبه هست كه سلب مى شود زيادتى شوق محب نسبت به محبوب و از اين جهت خائف است ؛ زيرا در وقفه اش خطر برگشتن است ؛ زيرا منتهى به حجاب و حجاب هم منتهى به اعراض مى شود و لذا محب از مقدمات آن خائف است و حال سلوك عبارت است و مقت يعنى ترك دوستى حق با او كه پيدايشش از ناحيه اعراض و حجاب شد و نتيجه و علاماتش ضيق صدر و تنگ دلى در كارهاى نيك است از نظر كردن نيك و قدم نيك برداشتن و لسان را به اذكار نيك جارى نمودن و گرفتگى پيدا مى كند از دوام نيك برداشتن و لسان را به اذكار نيك جارى نمودن و گرفتگى پيدا مى كند از دوام ذكر و ملال خاطر از اداء وظائف و اوراد و ظهور اين اسباب دليل است از نقل از مقام محب به مقام بغض كه نعوذبالله منه و ملازمت خوف از اين امور و شدت تحذر از آن كه نكند اعراض كند و نكند كه ابعاد شوم و خوف از اين كه نكند نتوانم چيزى را به جا آورم كه رضاى محبوب در آن باشد؛ پس همه اينها دليل است بر صدق محبت ؛ چه آن كه چو كسى دوست داشته باشد چيزى را پس خائف است از فوت او و در نتيجه معلوم شد كه انقطاع محب از حق امر ممكنى شد پس بايد از او ترسيد و لذا بعضى فرموده اند: من عبدالله تعالى بمحض المبحه من غير هلك بالبسط و الادلال و من عبده طريق المخوف من غير محبه انقطع عنه بالعبد و الاستيحاش و من عبده من طريق المحبه و الخوف احبه الله تعالى و قربه و مكنه
يعنى هر كس عبادت كند خدا را از راه محبت تنها، هلاك مى شود، زيرا اگر نترسد، حالت ادلالى پيدا مى كند مانند سمنون المحب كه گفت : وليس لى سواك حظ ولو شئت فاخبرنى ؛ يعنى گفت : براى من بهره و حظى در غير تو نيست اگر مى خواهى امتحانم كن كه ناگاه دردسرى بر او عارض شد و از شدت درد تحمل نكرد و آمد بيرون بچه ها را دور خود جمع كرد و از هر يك از آنها درخواست كرد و گفت : برويد براى عموى دروغگويتان دعا كنيد.
كه اگر اين شخص خائف بود جرات نمى كرد چنين حرفى را بزند و لذا عبادت بدون خوف انسان را هلاك مى كند هم چنين هر كس عبادت كند خدا را از روى خوف فقط هميشه در فكر اين است كه خود را منقطع از حق كند؛ زيرا محبت ندارد و لذا او نيز به وحشت تامه گرفتار مى شود.
اما كسى كه عبادت كند خدا را خوفا و طمعا خوب است ؛ زيرا هميشه در حد وسط و اعتدال قرار گرفته است ، يعنى هر زمان خوف بخواهد او را دور كند رجا و محبت مانع مى شود و نمى گذارد دور شود و هر زمان رجاء و محبت بخواهد از اعتدال خارجش كند خوف مانع مى شود و در حد وسط نگاه مى دارد؛ پس محب خالى از خوف و خائف خالى از حب نبايد باشد هرگز و لذا اين قسم بهتر و پسنديده تر است از اقسام ديگر.