حلم افضل از كظم الغيظ است
اينك گوييم براى صفت غضب دو ضد قائلند يكى حلم است و ديگرى كظم الغيظ يعنى فرو خوردن غيظ و خشم و بين اين دو در قسمت جلوگيرى از غضب اختلاف است به اين كه حلم جلوگيرى از غضب مى كند و نمى گذارد غضب وارد دل شود و كظم الغيظ آن غضب وارد شده را جلوگيرى مى نمايد؛ و به عبارت ديگر. حلم در شخص حليم مانند صفت عدالت است در شخص عادل كه نمى گذارد از او معصيت صادر شود و كظم در آدم كاظم حكم توبه را دارد نسبت به شخص تائب ؛ يا به عبارت ديگر عدالت در شخص عادل چون كاسه بى عيب است ولى توبه در شخص تائب مانند كاسه بند زده است كه هر دو يك كار از آنها مى آيد لكن در وقت گرو گذاشتن معلوم مى شود؛ پس با اين حساب حلم افضل از كظم الغيظ شد و از اين گذشته ، فرق است بين اين كه شخص اصلا غضب نكند يا آن كه نداشته باشد كه غضب آمده را فرو نشاند و البته اولى آسان تر است از دومى ؛ زيرا در دومى ميان غضب و كظم الغيظ جنگ واقع مى شود تا كدام غالب شوند و كدام مغلوب ؛ اما شخص حليم در اصل ، غضب در او پيدا نمى شود تا در او ايجاد گردد.
اما در قسمت معناى حلم و كظم الغيظ پس چنين گوييم كه حلم عبارت است از صفتى نفسانى و حالتى روحانى كه از آن به عبارت ديگر تعبير مى كند به سكونت نفس و طمانينه و آرامش خاطر كه به ورود امر ناملايمى زود از جا به در نمى رود؛ پس يك چنين حالتى را كه در موقع هجوم و ارادت غضبيه سپر شود و نگذارد وارد شخص گردد حلم نامند.
و اما كظم الغيظ؛ عبارت است از اين كه شخص حالت سكونت و آرامش را به خود بدهد و حلم را به خود بندد و اين چنين صفتى را تحلم گويند و اين امرى است عارضى بر خلاف حلم كه فطرى و جبلى انسان است مثل كسى كه در فطرتش صفت بذل و جود و بخشش است ؛ چنانچه شاعر گويد:
و لو لم يكن فى كفه نفسه
|
|
لجاد بها فليتق الله سائله
|
يعنى حال او در جود و بخشش اين طور است كه اگر چيزى در دست نداشته باشد مگر جانش را هر آئينه جان را مى دهد پس در اين حالت بترسد از خدا سائل او ترك نمايد سوال را.
و در حكايت حاتم طائى گويند كه وقتى يك اسب سوارى ذى قيمتى داشت و قبيله اى خواستند از او بگيرند هجوم آورند بر او و بر قبيله او براى ربودن اسب او، چون حاتم مطلع شد پس در همان شب اسب را كشت و به خورد آن جماعت داد چون اهل قبيله فهميدند بسيار شگفت شدند؛ پس اين صفت را صفت جود گويند برخلاف كسى كه اگر بخواهد ده شاهى خرج كند به زحمت و تكلف از خود جدا مى نمايد و اين صفت را تجود نامند يعنى جود را به خود بستن و خود را به زحمت وادار به بذل مال كردن
اين گوييم كظم الغيظ نيز همين مثال را دارد و معنى تحلم است يعنى حلم را به خود بستن مثال حلم مثال آب است كه فطرت آن اين است كه هميشه مايل است به طرف سرازيرى و پائين برود لكن مثال تحلم آبى است كه به وسيله تلمبه يا آلات و ادوات برق برخلاف جريان طبيعتش به سمت بالا بريم پس يك مرتبه هست كه روح حالت سكونت را واجد است و يك مرتبه هست كه بايد او را وادار به سكونت نمود و چون لغت انسان ماخوذ از انس است لذا از قبل تاثير حال تحولاتى پيدا مى كند و كم كم حالت تحلم مى رسد به جائى كه حلم مى شود؛ چنانچه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: تعلم كنيد تا عالم شويد و تحلم ورزيد تا حليم شويد. پس معلوم مى شود حلم از تحلم بهتر است ؛ زيرا صفت خوب را داشتن چيزى است و خود را به صفت خوب واداشتن چيز ديگرى است و چنانچه گفته شد طريق پيدايش حلم ، تحلم است و بنابر مناسب مقام به ذكر چند روايت مى پردازيم :
اول ، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در دعاى خود چنين مسئلت نمود: اللهم اغنى بالعلم و زيتى بالحلم
يعنى خدايا مرا بى نياز گردان به سبب علم و زينت ده اخلاق مرا به حلم
دوم ، در روايتى دارد كه حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
فرمود: علم به ده جهت بهتر از مال است كه يكى از جهات ده گانه اين است كه او در ذات است و هيچ گاه كم نمى شود به انفاقش ، به عبارت ديگر يعنى ما خود عين علميم نه اين كه علم را دارا باشيم ولى هيچ وقت ما مال نيستيم بلكه صاحب ماليم و علم بدون حلم هم ارزشى ندارد و جمال و زينتى ندارد و لذا حضرت خاتم النبيينصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعد از درخواست علم از خدا درخواست كرد كه زينت بده آن را به سبب حلم
سوم ، در روايت ديگر فرمود: خمس من سنن المرسلين الحياء و الحلم و الحجامه و السواك و التعطر
يعنى پنج چيز از سنت پيغمبران مرسل است : اول حياء، دوم حلم ، حجامت كردن ، چهارم مسواك كردن ، پنجم استعمال عطريات
چهارم ، در روايتى فرمود: ابتغوا الرفعه عندالله ، قالوا: و ما هى يا رسول الله ؟ قال : تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تحلم عمن جهل عليك
يعنى طلب كنيد بلندى مقام و رفعت را نزد خدا، عرض كردند: چیست آن رفعت ؟ فرمود: اين است كه صله كنى با كسى كه تو را قطع نموده است و عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده است و بردبارى كنى با كسى كه در حق تو جهل كرده است
پنجم ، فرمود: ان الرجل المسلم ليدرك بالحلم درجه الطائم القائم
يعنى به درستى كه شخص مسلمان حليم درجه ثواب او مثل درجه ثواب شخص روزه دار و مجتهد است
ششم ، فرمود: ان الله يحب الحى الحليم و يبعض الفاحش البذى
يعنى خداوند دوست مى دارد آدم زنده حليم را و دشمن مى دارد كسى را كه زبانش به فحش و دشنام اشتعال دارد.
هفتم ، فرمود: ثلاث من لم تكن فيه واحده منهن فلا يعتدن بشى ء من عمله : تقوى تحجزه عن معاصى الله و حلم يكف به السفيه و خلق يعيش به فى الناس
يعنى سه چيز است كه هر كس نداشته باشد يكى از آنها را عملى براى او نمى باشد:
اول : تقوايى كه نداشته باشد كه او را مانع شود از معصيت ،
دوم : آن كه حلم و بردبارى نداشته باشد كه بازدارد او را از سفاهت و جهالت ،
سوم خلق نيكويى نداشته باشد كه در بين مردم زندگانى كند.
هشتم ، در روايتى فرمود:
اذا جمع الخلائق يوم القيامه نادى مناد اين اهل الفضل ؟ فيقوم ناس و هم يسيرون فينطلقون سراعا الى الجنه فتلقاهم الملائكه فيقولون : انا نريكم سراعا الى الجنه فيقولون : نحن اهل الفضل ، فيقولون : ما كان فضلكم ؟ فيقولون : كنا اذا ظلمنا صبرنا و اذا اسى ء عفونا و اذا جهل علينا حلمنا، فيقال لهم : ادخلوا الجنه فنعم اجر العالمين
يعنى چون جمع شوند خلائق در روز قيامت منادى ندا كند كجايند اهل فضل ؟ پس جماعتى قليل برخيزند و شتابان به سوى بهشت روند ملائكه به ايشان بگويند چه شده است كه ما مى بينيم به سرعت سوى بهشت مى رويد؟ گويند ما اهل فضليم ؛ گويند چه بوده است فضل شما؟ گويند: چون به ما ظلم مى كردند صبر مى كرديم و چون اذيتى مى نمودند عفو مى نموديم و چون جهل مى كردند بر ما حلم مى ورزيديم ؛ پس گفته مى شود به ايشان كه داخل بهشت شويد پس خوب است اجر عمل كنندگان
نهم ، فرمود: ما اعز الله بجهل قط و لاذل بحلم قط
يعنى عزيز نكرده است خدا كسى را به جهل او هرگز و ذليل نگردانيده است كسى را به حلم او هرگز.
دهم ، روايت از حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
است كه فرمود: ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ولكن الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك
يعنى خير اين نيست كه مال و اولاد خود را زياد كنى بله خير اين است كه علم خود را زياد و حلم خود را بزرگ نمائى
يازدهم ، از حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
است كه فرمود: انه ليعجبنى الرجل ان يدركه حلمه عند غضبه
يعنى خوشم مى آيد از آن مردى كه در هنگام هجوم غضب بر او حلمش نمى گذارد كه غضب كند.
دوازدهم ، از حضرت صادقعليهالسلام
است كه فرمود: كفى بالحلم ناصرا
يعنى كافى است حلم انسان را از حيث يارى كردن
سيزدهم ، فرمود: اذ لم تكن حليما فتحلم
يعنى وقتى حليم نيستى پس خود را به حلم وادار كن
چهاردهم ، فرمود:
اذا وقع بين رجلين منازعه نزل ملكان فيقولان لسفيه منهما قلت و قلت و انت اهل لما قلت و ستجزى بما قلت و يقولان للحليم منهما: صبرت و حلمت سيغفرالله لك ان اتممت ذلك قال : فان رد الحليم عليه ارتفع الملكان
وقتى دعوا و منازعه بين دو نفر واقع شود دو ملك نازل مى شوند پس به آن كه فحش مى دهد مى گويند گفتى و گفتى و تو سزاوار هستى آنچه را كه گفتى ؛ و مى گويند به آن كه حلم كرده است كه صبر كردى و حلم نمودى زود است كه آمرزيده مى شود گناهان تو اگر تمام كنى اين نعمت را بر خودت ، فرمود پس اگر رد كرد حليم بر شخص فحش دهنده ملائكه ها مى روند.
پانزدهم ، آن كه :
و بعثعليهالسلام
غلاما له فى حاجه فابطا فخرج ابوعبدالله على اثره لما ابطا فوجده نائما فجلس عند راسه يروحه حتى انتبه فقال له يا فلان و الله ما ذلك تنام الليل و النهار، لك اليل و لنا منك النهار
يعنى فرستاد حضرت صادقعليهالسلام
غلام خود را از پى حاجتى چون غلام رفت دير آمد پس حضرت از پى او در آمدند ديدند كه غلام خوابيده است ، نشست بالاى سر غلام و او را باد زد تا اين كه بيدار شد پس فرمود: اى فلان ! به خدا چنين نيست كه تو شب و روز بخوابى اگر خواستى بخوابى شب را بخواب و روز را براى فرمان بيدار باش
شانزدهم ،: و قال الرضاعليهالسلام
: لا يكون الرجل عابدا حتى يكون حلميا
يعنى حضرت رضاعليهالسلام
فرمود مرد عبادت كننده نمى شود مگر اين كه حليم باشد. و هكذا از اين روايات الى ماشاء الله زياد است ؛ پس حلم عبارت است از حالت سكونت و طمانينه نفس در مقابل نفسانى تالم و تاثرى پيدا نكند و كظم الغيظ عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان به وسيله آن قوه چون از قبل امر ناملايمى تاثر پيدا مى شود بر آن تاثرش ترتيب اثر ندهد؛ پس به صفت حلم ، رفع غضب مى شود و به صفت كظم الغيظ جلوگيرى از غضب برافروخته شده مى شود و البته آن روحى كه داراى حلم است بالاتر و افضل است از روحى كه كظم الغيظ دارد لكن معذلك كظم الغيظ هم صفت ممدوحى است و چون اين صفت در نفس رسوخ كرد كه كم كم منتهى مى شود به حلم و از جلوگيرى كردن از اعمال غضب ، حالت غضب از دل برطرف مى شود اين چنين صفتى را تحلم گويند؛ پس تحلم منشا حلم است كما آن كه تعلم منشا علم است و لذا حضرت خاتم النبيينصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
انما العلم بالتعلم و الحلم بالتحلم
يعنى اين است و جز اين نيست كه دانش از ياد گرفتن حاصل مى شود و حلم از وادار نمودن شخص خود را به حلم و تحلم مصدر است از باب تفعل و اين باب براى تكلف آمده است ، يعنى به مشقت خود را وادار نمودن به حلم و به عبارت ديگر، تحلم عبارت است از حلم عرضى و مجازى كه همين حلم عرضى به حكم الجماز قنطره الحقيقه مى رساند را به جائى كه حليم بالطبع مى شود. و خداوند مدح فرموده است بندگان خود را به صفت كظم الغيظ به اين كه در قرآن كريم مى فرمايد: و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين
از حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
روايت شده است كه فرمود: من كظم غيظا و لو شاء ان يمضيه امضاه املا الله قلبه يوم القيامه رضاه
يعنى ننوشيده است بنده جرعه را كه اجرش بيشتر باشد از آن غيظى كه فرو مى نشاند براى خدا. بنده جرعه را كه اجرش بيشتر باشد از آن غيظى كه فرو مى نشاند براى خدا. و فرمود: ان لجهنم بابا لايدخله الا من شفى غيظه بمعصيه الله تعالى
به درستى كه براى جهنم درى است كه داخل او نمى شود الا كسى كه شفا داده باشد غيظ خود را به معصيت خداى تعالى و فرمود: من كظم غيظا و هو يقدر على ان ينفذه دعاه الله يوم القيامه على روس الخلايق حتى يخيره من اى الحور شاء
يعنى هر كس فرو نشاند خشم خود را در حالى كه قادر باشد بر اعمال غضب بخواند او را خداوند در روز قيامت بر روس مخلوقاتش ، يعنى مباهات كند به سبب او و به او بفرمايد اختيار دارى كه از حورالعين هر كدام را كه بخواهى اختيار كنى و فرمود: من اجب السبيل الى الله جرعتان : جرعه غيظ تردها بحلم و جرعه مصيبه تردها بصبر
يعنى راه خداشناسى داراى طرق متعدد است كه كوچه هاى بسيار دارد و از هر كوچه اش كه انسان وارد شود به خدا مى رسد و هر درى باز است به روى صاحبدلى و به عدد نفوس خلايق راه دارد و راه رسيدن هر صاحبدلى به خدا به مخالفت كردن اوست با هواى نفس خود و چون هواها مختلف است ؛ پس طريق وصول انسان به خدا نيز مختلف است ؛ مثلا يكى حب مال دارد و يكى حب جاه دارد و يكى حب زن و اولاد و هكذا؛ لكن خودخواهى از امور عامه است كه هر كس خودش را مى خواهد. هم چنين است اعمال غضب و تشفى قلب كردن از امور عامه است كه هر كس بر حسب فطرت خود مى خواهد اعمال غضب نمايد حالا حضرت مى فرمايد: از محبوب ترين راهها نزد خدا دو چيز است كه عبارت است از دو خلاف نفس يك جرعه غيظ است كه او را رد كند به حلم و ديگر جرعه مصيبت است كه او را آرام كند به صبر و جزع و شكيبائى ننمايد. امام زين العابدينعليهالسلام
فرمود: ما تجرعت جرعه احب الى من جرعه غيظ لا اكافى بها صاحبها
يعنى ننوشيدم جرعه اى را كه محبوب تر باشد از جرعه غيظى كه به او تلافى نكرده باشم كسى را كه مرا به غضب درآورده باشد. و حضرت باقرعليهالسلام
فرمود: من كظم غيظا و هو يقدر على امضائه حشى الله قلبا و ايمانا يوم القيامه ؛ يعنى هر كس فرو نشاند غيظ خود را و حال آن كه قادر باشد بر اعمال آن پر مى كند خداوند قلبش را از امن و ايمان در روز قيامت و فرمود به بعضى از اولادش : يا بنى ما من شى ء اقر لعين من جرعه غيظ عاقبتها صبر و بشرنى ان لى بذل نفسى حمر النعم ؛ يعنى اى پسر من ! چيزى روشن كننده تر نيست چشم پدرت را از اين كه خشم خود را فرو نشاند كه اگر اين حالت ذل نفس و حالت خضوع و انقياد و شكستن را از من بگيرند و قطارهائى از شتر را دهند هر آينه عوض نمى كنم و به قطارهاى شتر خوشحال نمى گردم ! و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود:
نعم الجرعه الغيظ لمن صبر عليها، فان عظيم الاجر لمن عظيم بلائه و ما احب الله قوما الا ابتلاهم ؛
يعنى خوب جرعه اى است فرو نشاندن غيظ براى كسى كه صبر كند به درستى كه اجر بزرگ براى كسى است كه بلائش بزرگ باشد. چنانچه در جاى ديگر دارد: افضل الاعمال احمزها ؛ با فضيلت ترين عمل ها، عملى است كه مشقتش بيشتر باشد. مانند شب خيزى در شب هاى سرد زمستان و يا پياده رفتن به عتبات عاليات ؛ پس اين گونه از اعمال افضل است از ساير اعمال هم چنين در قسمت غضب جلوگيرى كردن از غضب برافروخته شده افضل است از كسى كه حليم بالفطره باشد و قومى نزد خدا محبوب تر نخواهد بود مگر اين كه خداوند آنها را امتحان شان مى نمايد به اين معنا كه قوه شهويه و غضبيه و عاقله را به آنها مى دهد سپس امر مى فرمايد كه دفع شهوت و غضب نماييد در جايى كه سزاوار است تا اين كه ملائكه با شما فصاحت نمايند. حضرت صادقعليهالسلام
فرمود:
ما من عبد كظم غيظا الازاده الله عزوجل عزا فى الدنيا و الاخره و قد قال الله عزوجل و الكاظمين الغيظ و ا لعافين عن الناس و الله يحب المحسنين و اثابه الله مكان غيظه ذلك
يعنى هيچ بنده اى نيست كه فرو نشاند غيظ خود را الا اين كه زياد مى كند خداوند عزوجل عزتش را در دنيا و آخرت به تحقيق كه فرموده است در قرآن كريم آنهايى كه فرو مى نشانند غيظ خود را و عفو مى كنند از خطاها و لغزش هاى مردم پس خداوند آنها را در زمره محسنين شمرده است و مى فرمايد: من دوست دارم نيكوكاران را. و جزا مى دهم او را به عوض كظم غيظش اين كه او محبوب خدا مى شود. و حضرت كاظمعليهالسلام
فرمود: اصبر على اعداء النعم فانك لن تكافى من عصى الله فيك بافضل من ان تطيع الله فيه
يعنى صبر كن و تحمل كن بر ناملائمى كه بر تو وارد مى شود از جانب دشمنان نعمت خدا به درستى كه تو مكافات كار او را نمى توان بدهى به افضل از كارى كه در راه اطاعت خداست كه فرو نشاندن غيظ باشد. و در روايت است كه :
مر المسيحعليهالسلام
بقوم من اليهود فقالوا له شرا، فقال : لهم خيرا فقيل له انهم يقولون شرا و انت تقول خيرا؛ فقال : كل واحد ينفق مما عنده
يعنى عبور كرد حضرت عيسىعليهالسلام
به گروهى از يهوديان پس آنها حضرت را به زبان سوء دشنام و فحش مى دادند و حضرت درباره آنها زبان به خير مى گشود پس گفتند به حضرت كه آنها به تو بد مى گويند و تو خير گفتى ؟! فرمود: هر كس هر چه را كه دارد انفاق از آن مى كند زيرا از كوزه برون همان تراود كه در اوست چنانچه شاعر گويد:
هر كه باشد زشت گفتمش زشت دان
|
|
هر چه گويد مرده آن را نيست جان
|
گفت انسان پاره اى ز انسان بود
|
|
پاره اى نان هم يقين نان بود
|
ميزان حد كمال شخص نمونه اش در گفتار اوست لقمان حكيم فرمود:
ثلاثه لا يعرفون الا عند ثلاثه لا يعرف الحليم الا عند الغضب و لا الشجاع الا عند الحرب و لا الاخ الا عند الحاجه اليه
يعنى سه چيز است كه شناخته نمى شود مگر در سه چيز:
اول ، آن كه شناخته نمى شود شخص حليم مگر در وقت غضب ؛
دوم ، آن كه شناخته نمى شود شجاعت شخص الا در وقت جنگ ؛
سوم ، آن كه شناخته نمى شود برادرى شخص الا در موقعى كه حاجتى روا كند.
كما آن كه به حكيمى گفتند كه دوستان تو چند نفرند؟ جواب داد: نمى دانم زيرا هنوز مورد امتحان نشده است تا اين كه بفهمم چه كسانى دوست من اند و چه كسانى دشمن ! چنانچه شاعر گويد:
سالزم نفسى الصفح عن كل مذنب
|
|
و ان كثرت منه على الجرائم
|
و ما الناس الا واحد من ثلاثه
|
|
شريف و مشروف و مثل مقاوم
|
فاما الذى فوقى فاعرف قدره
|
|
و اتبع فيه الحق و الحق لازم
|
و اما الذى دونى فان قال صنت عن
|
|
اجابته عرضى و ان لام لائم
|
و اما الذى مثلى فان زل اوهفا
|
|
تفضلت ان الفضل بالحلم حاكم
|
يعنى الزام مى كنم و وادار مى نمايم نفس خود را به اين كه عفو كنم و صلح نمايم از گناه هر گناهكارى اگر چه جرمش بر من زياد شده باشد و نيستند مردم مگر بر سه دسته : دسته اى شريف يعنى مافوق من اند و دسته اى مشروف اند يعنى مادون من اند و دسته اى هم مساويند با من ؛ اما آن دسته كه مافوق اند مانند پدر، استاد، معلم ، برادر، پيرمردان سالخورده ؛ پس اگر چنانچه من اين قدر صبر و تحمل نداشته باشم كه در مقابل آنها خشم خود را فرو نشانم پس پاداش بزرگى آنها چه مى شود؟! و اما دسته اى كه مادون من هستند و مرا فحش دهند و دشنام گويند اگر چنانچه پنجاه مرتبه جواب به ايشان دهم بدشان نمى آيد؛ زيرا دردى ندارند بلكه درد براى من است كه خود را با آنها برابر كرده ام
چنانچه سعدى گويد:
سگى پاى صحرانشينى گزيد
|
|
به خشمى كه زهرش ز دندان چكيد
|
شب از درد بيچاره خوابش نبرد
|
|
بخيل اندرش دخترى بود خرد
|
پدر را جفا كرد و تندى نمود
|
|
كه آخر ترا نيز دندان نبود
|
پس از گريه مرد پراكنده روز
|
|
بخنديد كاى دختر دلفروز
|
محال است اگر تيغ بر سر خورم
|
|
كه دندان به پاى سگ اندر برم
|
يعنى قيمت دندان من بيشتر است از اين كه پاى سگ را به عوض پاداش او به دندان بگيرم و حاصل آن كه گويد: اگر طرف من مادون من باشد من هرگز خود را با او برابر نمى كنم و اما اگر او هم مثل من و مساوى با من باشد و از او لغزش و خطايى ديدم تفضلا از او مى گذرم ؛ زيرا شرافت و فضيلت در اين است كه من حكومت داشته باشم بر اين كه غيظ خود را فرو نشانم و اينها جمله اى از آيات و اخبارى بود كه در مدح كظم الغيظ وارد شده است و چون سخن به اينجا رسيد نقل كلام مى كنيم در باب انتقام