در جستجوى استاد

در جستجوى استاد0%

در جستجوى استاد نویسنده:
گروه: سایر کتابها

در جستجوى استاد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: صادق حسن زاده
گروه: مشاهدات: 20584
دانلود: 2766

توضیحات:

در جستجوى استاد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 124 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20584 / دانلود: 2766
اندازه اندازه اندازه
در جستجوى استاد

در جستجوى استاد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ملاك كبيره و صغيره بودن گناه

بحث از گناه صغيره و كبيره در بعض موارد، مورد احتياج است مثل آن كه در فقه است كه بايد امام جماعت عادل باشد و عدالت را از مرتكب نشدن معصيت بايد تشخيص داد و لذا بايد در اولين مرتبه بين كبيره و صغيره بودن معصيت را تميز داد تا عدالت او ثابت شود و يا آن كه در مساله طلاق ، بايد طلاق نزد دو شخص عادل به تمام معنا، واقع شود و لذا بايد عارف به معصيت كوچك و بزرگ شد تا عدالت شخص عادل محقق گردد. و گاهى هم از حيثيت اخلاقى مورد لزوم است يعنى بايد دانست كدام معصيت انسان را از قرب به سوى حق باز مى دارد و كدام معصيت دورتر مى كند و صرف نظر كنيم از موازينى كه ذكر شد و از اخبارى كه كبائر را شمرده فرموده بود، آن وقت به نظر دى ، هيچ معصيتى را نمى توانيم بزرگ يا كوچك بشماريم و تحصيل آن به قرار ذيل است كه معاصى نسبى اند، يعنى هر معصيتى نسبت به يك درجه مادون خود، كبيره است و نسبت به يك درجه مافوقش ، صغيره ؛ مثلا نظر نمودن به زن نامحرم معصيت است لكن نسبت به اين كه از پشت چادر به نظر ريبه نگاه كند، كبيره است و همين گناه نسبت به اين كه او را مس ‍ نمايد و با او سخن گويد و اظهاراتى نمايد، نگاه كردن صغيره محسوب مى شود و هم چنين است ساير معاصى

و اما اگر از روى موازين يا اعداد معصيت بخواهيم تشخيص دهيم نمى دانيم كدام را قبول نماييم به جهت آن كه اقوال مختلف است خداوند ما را خلق فرموده براى رسيدن به سعادت ابديه ، يعنى درجه لقاء الله و به آن معناى حقيقى كه در كلمه لقاء الله است هيچ سعادتى بالاتر از او تصور نمی شود. اكنون گوييم معاصى كليتا مانع است بشر را از وصول به سعادت ابديه و براى رسيدن به چنين مرتبه را كسى لازم است كه عبارت از روح باشد كه تا وقتى كه سوار است بر مركب بدن ، شخص مى تواند تحصيل اين مقام نمايد و بدن هم در بقائش محتاج است به داشتن كمكى از خوردن و پوشيدن ، پس براى نيل به اين مقام سه ماده لازم است :

١ - روح ، ٢ - بدن ، ٣ - موجبات براى بقاى سوارى روح بر بدن و اين مقدمه براى اين بود كه بگوييم هر معصيتى كه مانع شود انسان را از وصول به سعادت ابديه كبيره است و ضابط هم همين است و هر آن معصيتى كه از اين راه نباشد، صغيره است ؛ مثلا قتل نفس ‍ يكى از گناهان كبيره است چنانچه در قرآن كريم فرمايد:( وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا ) (٨٦)؛ هر كسى بكشد مومنى را از روى عمد، جزاى او جهنم است كه بايد هميشه در آن باشد.

پس مى گوييم اين معصيت به هر ضابطى ، كبيره است يعنى اگر با قول قائلين به ميزان تطبيق نماييم ، كبيره است و اگر با قول قائلين به عدد بسنجيم ، باز كبيره است و اگر با بيان آخر منطبق سازيم باز درست است و علت بدى آن اين است كه وقتى كسى ، كسى را كشت روح مقتول را از مركب بدنش پياده كرده است و مانع از وصول او به سعادت ابديه شده و لذا هم آيات قرآنى دلالت بر حرمت آن مى كند و هم اخبار و روايات

ديگر از معاصى كبيره ، اضلال مردم است و بعد از قتل نفس ، از گناهان كبيره محسوب مى شود؛ زيرا كه اصولا راه وصول را مسدود مى نمايد. در روايت است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمودند: گناهان كبيره هفت است از جمله آنها قذف محسنات و شرك به خدا و دزدى و خوردن مال يتيم ولو به يك درهم است ؛ پس راوى پرسيد: اين بدتر است يا ترك نماز؟ فرمود: ترك نماز بدتر است عرض كرد: پس چرا ذكر نفرموديد؟! حضرت فرمود: در اول گفتم شرك به خدا.(٨٧) و سعادت رسيدن به رضاى حق متوقف است بر معرفت حق كه تا تخم معرفت در زمين دل كاشته نشود شخص موفق به عمل صالح نگردد؛ زيرا از قبل معرفت عمل مى آيد و از قبل عمل ، علم :

طالب هر پيشه و هر مطلبى

حق چشاند اول كارش لبى

شرك عبارت از جهل است و از اول درب دروازه سعادت را مى بندد و لذا از همه معاصى بزرگ تر است ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء.(٨٨) خدا نمى آمرزد مشرك را و غير مشرك را مى آمرزد هر گاه كه بخواهد.

پس هر معصيتى كه روح را ضايع كند، كبيره است و پس از روح هر معصيتى كه به موجبات روح و بدن لطمه وارد آورد، كبيره است مثل شرب خمر، كه عقل را زائل مى كند و بدن را فاسد مى نمايد، يا زناى با زن شوهر دار كه نطفه منعقد شده حرام زاده است و شخص حرام زاده در نطفه اش مانعى است از وصول به سعادت ابديه و لذا زنا از گناهان كبيره است و هم چنين لواط.

و اما صغيره عبارت است از اين كه اين چنين كه در كبائر بحث شد نباشد و حكمت هم در جهل و ندانستن اوست ؛ زيرا اگر بداند صغيره است اقدام به عملش مى نمايد و چند ضرر دارد:

١ - آن كه هتك بر خدا مى شود،

٢ - در سابق گفتيم مباحات هم معصيت است تا چه رسد به مكروهات ،

٣ - آن كه ممكن است انسان به فعل مكروهى كافر شود.

نماز واقعى

نماز بى روح يعنى بى توجه و التفات به حق تنها كارى را كه مى كند تكليف را از گردن صاحبش ساقط مى نمايد لكن مقام و منزلتى را در نزد خدا دارا نخواهد شد و نمازى كه روح نداشته باشد مانند آن است كه شخصى ، مردار گنديده اى را نزد پادشاه به تحفه برد و از او تقاضاى قبولى آن را بنمايد، مى خواهيم ببينيم آيا پادشاه او را قبول مى كند يا آن كه بر سر صاحبش مى كوبد؛ نتيجه آن كه كليه اعمال صادره از ما بايد داراى مغز و روح باشد والا فائده ندارد.

خطر كوچك شمردن گناه

در روايت است : لا نستصغروا الذنوب(٨٩)؛ يعنى گناهان را كوچك نشماريد. بلكه نظر كنيد به آن كه كسى كه معصيتش را مى كنيد ببينيد چه كسى را نافرمانى كرده ايد و چه كسى را كوچك و حقير شمرده ايد.

در اصول كافى زيد شحام از حضرت صادقعليه‌السلام روايت مى كند كه فرمودند: اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لاتقفر، قلت : و ما المحقرات ؟ قال : الرجل يذنب فيقول : طوبى لى لو لم يكن غير ذلك(٩٠) يعنى بپرهيزيد از اين كه گناهان را كوچك بشماريد؛ به درستى كه آنها آمرزيده نمى شوند. عرض كردم : محقرات چيست ؟ فرمود: اين است كه شخص گناه مى كند و مى گويد: خوشا به حال من اگر غير از اين گناه ، گناهى براى من نباشد. و از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام روايت است كه فرمود: لا تستكثروا الخير. ؛(٩١) يعنى طاعات و عبادات خود را زياد نشمريد.

هر چه ادراك به عظمت حق زيادتر باشد، انسان خود را به همان قدر كوچكتر مشاهده مى نمايد و هر چه به مقام خضوع خود بيشتر پى برده تبهمان اندازه به عظمت حق پى برده است تا عبد ذره المثقالى از خود خبر دارد از حق بى خبر است و اين خود گناه محسوب مى شود:

گرفتم آن كه نگيرى مرا به هيچ گناهى

همين گناه مرا بس كه با وجود تو، هستم !

مى توان گفت گناه دزدى كه از روى غفلت مرتكب دزدى شده است كمتر از كسى است كه معصيت را كوچك شمرده بدون غفلت پس نتيجه اين شد كه گناه صغيره با التفات و توجه از اكبر معاصى مى باشد.

سرور بر گناه صغيره

مسرور شدن بر معصيت صغيره ، گناه را تبديل به كبيره مى كند ، مثل اين شخص ، مثل كسى را مى ماند كه با كسى مجادله كند و او را مجاب نمايد آن وقت خوشحال باشد به اين طرفش مغلوب گرديده ؛ زيرا اين خوشحالى سبب استخفاف طرف مى باشد؛ پس ‍ هم مجادله حرام است و هم سرور بر مغلوبيت طرف هم معصيت حرام است و هم كوچك شمردن و سرور بر آن و اين سرور بر صغيره ، گناه را بزرگ مى نمايد، يعنى اگر گناه يكى بود، دو تا مى شود و اين هم مانند اصرار بر معصيت است و تاثيرش در قلب زيادتر است و اگر بخواهى بدانيم سرور داريم يا نه ، بايد ببينى قبلا حالت قلب زيادتر است و اگر بخواهيم بدانيم سرور دارم يا نه ، بايد ببينيم قبلا حالت قلب چگونه بود و حالا چگونه است ؛ پس اگر تفاوتى ديديم معلوم است كه مسرور شده ايم و هم چنين اگر پشيمان در آن معصيت شديم قطعا تاثر پيدا مى كنيم ؛ پس سرور بر معصيت صغيره ، معصيت را بزرگ مى كند.

اظهار گناه

اظهار معصيت موجب تبديل صغيره به كبيره مى شود ، يعنى گناه مرتكب شده را ظاهر و فاش نمودن در حضور مردم و البته بديهى است كه به اظهار كردن ، معصيت بزرگ مى شود و منشا استغفار حق جل جلاله العظيم مى شود به جهت آن كه نافرمانى حق نمود و خداوند به فضل و كرمش ستر كرد؛ پس چه جاى دارد نزد مردم اظهار كند، مثل اين است كه جنسى را به مشترى بفروشد بعد از رفتن مشترى به رفيق خود بگويد: خوب كلاهى سرش گذاشتم يا خوب قالب كردم و البته اين عيب بزرگ است ؛ مى گوييم بنابراين غيبت كردن ، اظهار كردن معصيت است و لذا حرام مى باشد؛ زيرا كوچك شمردن بندگان خدا، كوچك شمردن خدا است و استخفاف به اوست و چه گناهى بزرگتر از اين است كه انسان خالق خود را كوچك شمرد.

نتيجه آن شد كه اظهار معصيت خود، معصيت را بزرگ مى كند. مثل بعضى جهال كه چون اعمال شنيعه و غير مشروعه به جاى آورند، بعدا براى رفقاى خويش تعريف مى نمايند.

الگوى بد

از مواردى كه صغيره تبديل به گناه كبيره مى شود آن است كه شخصى عملى كند كه مقتداى مردم در معصيت شود. يعنى چون مردم او را شخص موثقى مى دانند از عمل زشت او سرمشق مى گيرند و به او اقتدا مى نمايند و اينجاست كه فرق بين عالم و جاهل مشخص مى گردد و عمل بد عالم معصيتش بيشتر است از عمل بد جاهل ؛ زيرا عالم بد عمل ، سبب اضلال مردم مى شود و مردم را از وصول به قرب الى الله باز مى دارد، لكن جاهل تنها خود را محروم مى نمايد و هم چنين است در قسمت طاعات كه ثواب عالم به مراتب بيشتر از جاهل است ؛ پس بايد كارى كرد كه مقتداى مردم واقع نشد در معصيت

سهل شمردن گناه پنهان

از مواردى كه گناه صغيره تبديل به گناه كبيره مى شود التهاون على ستر الله عليه است ، يعنى معصيت خدا كند و چون خدا او را پوشانيد، پس به نظر حقارت و سهولت به معصيت نگاه كند و بدبختانه حساب نمى كند كه خداوند از روى فضل و كرمش ستارى فرموده است و اگر كه چنانچه خلقت ما را طورى قرار مى داد كه به هر خاطره اى كه در قلب ما خطور مى كرد آثارش فورا در پيشانى ها ظاهر مى گرديد، هر آينه اجتماع بشر بر هم خورده و از يكديگر فرار مى نمودند و روح اجتماع آنها نبود و لذا معصيت پنهان شده را نبايد كوچك و سست شمرد.

تبديل گناه صغيره به كبيره

شش امر موجب مى شود كه گناه صغيره به گناه كبيره تبديل شود:

١ - اصرار بر معصيت ،

٢ - كوچك شمردن گناه ،

٣ - مسرور شدن بر معصيت صغيره ،

٤ - اظهار معصيت ،

٥ - مقتداى مردم شدن در گناه كردن ،

٦ - با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه كردن

حقيقت توبه

در موضوع حقيقت توبه سه چيز براى ما پيدا مى شود: ١ - علم ، ٢ - حال ، ٣ - عمل بعضى هر سه را توبه مى نامند و بعضى عمل را و بعضى حال را، لكن مختصرا گوييم : حق با دسته اى است كه حال را توبه مى دانند، اما با يك فرق و آن اين است كه حالى كه زاييده شده از علم و زاييده عمل است تا آن توبه حقيقى است

چرا دنبال طبيب نمى رويم ؟

با اين كه در مقابل طبيب تسليم هستيم و نمى دانيم مرض ما چيست و راه علاجش كدام است ولى در امور معنوى و روحى چنين نيستم علتش اين است كه اساسا مريض هاى روحانى كمتر دنبال طبيب مى روند و منشاش دو چيز است : اول آن كه علم به مرض ‍ جسمانى زودتر از علم به مرض روحانى پيدا مى شود و تا در اين نشئه هستيم سرپوش روى روح است و بايد او را در مقابل آينه نگاه داشت تا عالم به عيوب و نواقص خود شود و آن عبارت است از روح عالم

دوم دسترسى نداشتن به آن عالم است ؛ زيرا هر جا كه مى رويم باید كه معالج مرض خود را نماييم مى بينيم او هر هم يك مريضى است از ما مريضتر! و لذا راه معالجه به سه طريق متصور است :

١ - اينكه يكم طبيب روحانى باشد كه در زير سايه همتش جميع امراض ما يك مرتبه خوب شود، چنانچه خواجه حافظ رحمه الله مى فرمايد:

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟

ولى متاسفانه در بين ما طبيبى نيست مگر اين كه خداوند تعجيل در فرج حضرت ولى عصر عجل اله تعالى فرجه بفرمايد كه اگر امر فرمايد كه خوب شو يا كوتاه تر از اين ، يعنى به صرف نظر كردن مريض به جمال مباركش فورا همه امراضش بهبودى حاصل كند.

٢ - اين كه لنگان لنگان رفتن و در فكر معالجه بر آمدن در صورتى كه در طى اين معالجه ، امراض ديگرى پيدا نشود؛ پس از مدتى شايد بتوان مرض خود را علاج نمود و اين مجاهده البته بسيار خوب است ؛ زيرا كه در راه رضاى خدا مى باشد.

٣ - اين كه از يكديگر استمداد جسته و به كمك هم خود را به مقصد برسانيم اگر چه طريق اول بهترين طريق هاست ولى اين راه هم ، راه پرفايده اى است كه انسان براى خود رفيقى در طى راهش بگيرد و به همت هم ديگر زودتر خويش را به مقصد برساند كه فرموده اند: المومن مراه المومنت ؛ يعنى مومن آينه مومن است هم چنان كه در ديدن ظاهر صورت محتاجيم به آينه ، در ديدن معايب روحى هم محتاج به آينه مى باشيم و آن نيست مگر داشتن رفيق شفيق صالحى كه با او هم عهد شويم و عيب هاى يكديگر را برطرف نماييم

توبه از ديدگاه علم مختلف

علما ، مسئله توبه را در چند علم ذكر فرموده اند؛ يكى در فقه كه در باب امر به معروف به اين شده است و گذشته از اين در پاره اى از امورات ما محتاج مى شويم به شخص عادل و لذات بايد عدالت را بدانيم تا در هر كه يافت شد علتش بدانيم و موضوع عدالت اشخاص در امامت نماز جماعت و يا طلاق دادن زن نزد او يا شهادت دادن در بعض چيزها و به مرافعه رفتن شخص نزد عادل و هكذا كه همه اى اين كارها به دست شخص عادل است و عادل كسى را گويند كه معصيت نكرده باشد و يا اگر كرده باشد ترك نموده باشد و ترك معصيت عبارت از توبه است و چون شخصى توبه كرد، عادل است و لذا توبه را در كتب فقهيه ذكر كرده اند و ديگر از مواردى كه ذكر توبه شده در علم كلام است كه بحث مى كنند از حسن و قبح اشياء و بر هر فردى از افراد بشر لازم است كه نيك و بد اشيا را بداند و فرق بين آنها را بشناسد؛ و ديگر در علم اخلاق ذكر نموده اند كه وقتى انسان تميز بين نيك و بد اشياء را براى آن وقت خود را از خلاق رذيله دور كند و به اخلاق حسنه زينت نمايد و در اين قسمت در هر كدام از علوم سه گانه اثر وضعى پيدا مى كند.

شته باشد مى تواند از همان يك معصيت توبه نمايد و يا اين كه بايد از كليه معاصى توبه تا اين كه مورد قبول واقع شود؟ بعضى در مقام تحقيق برآمدند كه اگر كسى فرضا قمار كرد ولى از شرب خمر خوددارى نمود پس گناهش موثر خواهد بود و صرف ترك معصيت توبه نيست بلكه پشيمان شدنى كه از عمل پيدا مى شود از قبل علم به اين ؟ كه عمل من مثلا مانع است مرا از وصول به سعادت ابديه ، اسمش توبه است لكن اگر پشيمانى او نه از اين جهت باشد بلكه از جهات ماديه ديگر باشد اسمش توبه نخواهد بود و نزد حق قرب ندارد مثل آن كه نزد خود حساب كند اگر قمار كنم پولم تمام مى شود يا اين كه رفقيم ملتفت مى شوند و رد نزد آنها خجل و شرمنده مى گردم و يا اين كه كارم به دادگاه و كلانترى مى افتد و هكذا؛ پس هيچ يك از وجوه فوق ، توبه نمى باشد و توبه فقط در جايى است كه علم پيدا كند كه عمل زشت مانع وصول سعادت انسان است ؛ مثلا شخصى مرتكب دو عمل زشت شود و مثل زنا و قمار، شكى نيست هر يك از اين دو عمل مانع وصول به سعادت است ؛ چون مى داند كه هر دو مانعند پس اگر از يكى پشيمان شود و از ديگرى نشود آيا چه صورت دارد؟ آيا توبه كه از ناحيه آن يكى كرده است ، مورد قبول مى باشد يا نه ؟

انگيزه ها در ترك گناهان

بين علما، مورد بحث است كه آيا شخص وقتى مرتكب معصيتى شد و اراده توبه كردن را براى توضيح اين مطلب مى گوييم : اكبر معاصى ، شرك است و بعد از شرك ، آنچه اقرب به شرك است تا برسد به كوچكترين گناهان با تفاوتى كه بين معاصى صغيره و كبيره است و شخصى كه هدفش وصول به سعادت است توبه اش به چهار قسم تصور مى شود:

١ - آن كه از صغيره توبه كند و از كبيره نكند؛

٢ - آن كه از كبيره توبه كند و از صغيره نكند

٣ - آن كه از ارتكاب دو صغيره ، از يكى توبه كنند و از ديگرى توبه نكند.

پس مى گوييم : اما در صورت اول كه از صغيره توبه كند و كبيره را به جا آورد فرضش محال است و اين در مثل شخصى است كه مى داند شرب خمر براى قلب مضر است و آن وقت از كم آن اجتناب كند اما از زيادش باكى نداشته بادش و بطرى بطرى سر كشد پس بديهى است كه اين توبه از صغيره ، دروغ است ؛ و اما صورت دوم كه از كبيره تائب باشد و از صغيره نباشد مثل كسى است كه زنا نكند اما صغيره به جا آورد و اين يا از جهت اين است كه اثر صغيره را كمتر مى بيند و لذا اعتنايى در ترك ندارد و يا مى پندارد كه عفو از صغيره زودتر. مى شود تا از كبيره و لهذا مرتكب مى شود و نتيجه اش اين شد كه با توبه از صغاير، ارتكاب كبائر، جمع نمى شود ولى با توبه از كبائر، ممكن است ارتكاب صغاير، جمع شود؛ و اما صورت سوم كه از يكى از دو گناه كبيره توبه كند و در صورت چهارم كه از: يكى از دو صغيره توبه كند اين دو صورت هر دو ممكن و معقول است ؛ زيرا ممكن است قوه شهوت در ارتكاب يكى از آن دو معصيت و ضعف خوف از حق موجب شود صدور يكى از آن دو معصيت را از او با پشيمانى در صدور معصيت ديگر. و گفتيم سبب معصيت دو چيز است : غفلت و شهوت و هر دو را بايستى به ضدش معالجه كرد يعنى غفلت را به علم و شهوت را به عفت و ممكن است در اين دو راه در يكى انسان مقترن به شهوت شديده باشد و در يكى نباشد، يعنى كه در يكى از دو راه شهوت زيادتر باشد و در يكى كمتر؛ و اين اختلاف از ناحيه شهوت است در زيادى و كمى آن ؛ مثل آن كه بدانى كه كشيدن سيگار بد است ولى تر آن گاهى زحمت كمتر دارد و گاهى زيادتر و اين كم و زيادى ناشى از اين مى شود كه يكى در كشيدن سيگار تحريص است و يكى نيست و لذا آن كه حريص تر است در تركش كندتر است و چه بسا همان را كه شخص از شدت شهوت نتوانست ترك كند حالت تحسر و افسوسى برايش پيدا شود و با خود بگويد چرا بايد طورى شود كه نتوانم ترك اين عمل نمايم و بايد دانست كه اين حالت تحسر و افسوس قيمت دارد و دعاى توبه عبارت از همين است كه طورى شود انسان نفس سركش را افسار كند و از خداوند اقدس متعال ، همواره بايد طلب آمرزش و توبه نمايد كه خدايا از تو مسئلت مى نمايم كه مرا موفق بدارى به توبه

اقسام توبه كنندگان

تائبين از مردم بر چهار دسته منقسم مى شوند:

١ - كسانى كه صاحبان نفس مطمئنه اند و آنها عبارتند از اشخاصى كه ابواب معاصى را به روى خويش سد كرده اند يعنى عزم كرده اند بر ترك جميع معاصى و ديگر از آنها معصيت صادر نمى شود به طور امم ، يعنى لغزشهايى كه بشر خالى از آنها نمى باشد، چنانچه آيه كريمه مى فرمايد:( الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ ) (٩٢) آنان كه از گناهان كبيره و اعمال زشت جز لغزش هاى كوچك - دورى كنند... و اينها غير معصومين اند؛ زيرا كه معصومينعليه‌السلام از اين طور معاصى هم منزه و مبرايند و اين قسم از تائبين بر دو قسم اند:

الف - آن كه در مقام مجاهده با شهوت به جايى رسيده است كه برترى پيدا كرده است از ناحيه صبر بر تمام شهواتش و شهوت را در زير پا لگدكوب نموده

ملاك كارها آخر آنهاست

ب - آن كه مجاهده با دشمن كرده و او را مغلوب و منكوب ساخته ولى شيرازه دشمن از هم گسسته نگرديده و پيوسته مترصد است كه وقتى را به دست آورد كه ميدان دل را خلوت يافته وارد شود و شخص بايد هميشه تدبيرات جنگى را در نظر داشته باشد كه گويند:

نفس اژدرهاست او كى مرده است

از غم بى آلتى افسرده است !

نفس مردنى و از بين رفتنى نيست بلكه انتظار فرصت را دارد و لذا ممكن است انسان چنين پندارد كه سال ها غير عمل نيك از او عملى صادر نشده و بعد بفهمد كه جملگى بر خلاف بوده است و مشمول آيه شريفه( وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ) (٩٣) كسانى كه گمان مى كنند اعمالشان نيكو و پسنديده است لكن چون با شرع و عقل مطابق كنند بدى آن ظاهر گردد و اين قسم تائب با قسم اول ، تفاوت دارد؛ زيرا اولى ، شيطان خود را به سبب مجاهده با شهوات ، مسلمان كرده است و دومى نه و در اين قسم ، اختلافاتى است برحسب اختلاف شهوت از حيث عفو و شدت و طول و بقاء در توبه يا كمى بقاء در او مانند كسی كه عمل زنا برايش مهيا شده باشد و مانع و رادعى هم رد پيش نباشد و فقط براى رضاى خدا مرتكب اين عمل فاحش نمى شود و واضح است كه مجاهده چنين بيشتر است از كسى كه دسترسى به زنا: ندارد و راه اولى خطرناك تر از دومى است و در اينجا بعضى خود را در معرض معصيت درمى آوردند و ترك مى كنند و بدين وسيله مى خواهند خود را آزمايشى نمايند و ببينند تا چه اندازه قدرت دارند، جلوگيرى از شهوتشان نمايند و البته خيلى مشكل است زيرا بسا مى شود در همان موقع شهوت انسان را مى كشاند به سوى معصيت و او نمى تواند خوددارى كند.

٢ - قسم دوم از تائبين ، كسانى هستند كه صدور معصيت از ايشان مى شود و منشا صدور براى غلبه شهوتشان است لكن چون معصيت كنند متاسف و خائف اند در حين عمل و پس از معصيت نيز تائب اند و عزم بر ترك معصيت هم مى كنند و جبران مافات هم مى نمايند، اينها صاحبان نفس لوامه مى باشند و پس از دسته اول ، اين دسته بهترين توبه كنندگان و بسا مى شود كه در همان حالت شخص از دنيا مى رود و كانه دل دو پاره است : پاره اى خائف و ترسان است از ناحيه عملش از جهت غلبه شهوت و پاره اى اميدوار است كه شايد آمرزيده شود و همواره خود را ملامت و سرزنش مى كند.

علماى روان شناس فرموده اند: روح در سواريش به وسيله بدن ، از از قبل هر عملى ، حالى وئ از قبل هر حالى ، ملكه اى در خود ثبت و ضبط مى نمايد و بدن مركب روح است و روح بدون مركب نمى تواند كار كند؛ مانند نجار كه بدون اسباب و ادوات نجارى نمى تواند كار كند ولو اين كه نهايت استادى را در صنعت نجارى داشته باشد.

ملاك كارها آخر آنهاست

هم چنين روح پس هر زمان كه از مركب بدن پياده شد به هر حالى كه بود به همان حال مى ماند، يعنى شقى با حالت شقاوت و سعيد با حالت سعادت از دنيا مى رود كه بزرگان فرموده اند: مناط كار انسان آخر كار اوست و فرموده اند: من كان آخر كلمه لا اله الا الله و جبت له الجنه ؛ هر كس آخرين كلمه است لا اله الا الله باشد، بهشت بر او واجب است

و مرگ ها مختلف است مثلا كسى كه در حال اسهال بميرد شهيد مرده است و يا زن اگر در حال نفاس بميرد ثواب شهيد دارد به جهت آن كه شهدى ماخوذ از شهادت است و شهادت از حضور است ، كسى كه به ميدان مى رود نمى داند چه جور برمى گردد وی لذا خود را بين دنيا و آخرت مى بيند در حالى كه خدا در دل اوست و چون از دنيا برود به همان حالت يعنى اقبال به سوى حق مى ميرد و پس از موت ، آن حال پاك شدنى و برطرف شدنى نيست و لذات مرگ در جهاد، مرگ ممدوحى است و از اين جهت آن را شهادت ناميدند و جميع اين عطايا و ثواب ها در اين است كه انسان در حال مردن با حضور باشد و اين است عاقبت به خيرى و برعكس او شر است كه العياذ بالله انسان با حالت ادبار از حق از دنيا برود وئ در نتيجه صاحبان نفس لوامه ، در مقام ، از صاحبان نفس مطمئنه پست تر و از ديگران برتر هستند؛

٣ - قسم سوم از تائبين ، صاحبان نفس مسوفه يا مسوله اند.

تسويف در لغت به معناى وعده دادن به خود است مثل آن كه بگويد فعلا اين كار را مى كنم و بعد توبه مى نمايم

در روايت است كه اكثر اهل جهنم اهل تسويه اند كه توبه را عقب مى اندازند(٩٤) و اين عبارت است از اين كه وقتى معصيت مى كند با خوشى مقدم بر او مى شود و رد حين معصيت سرور دارند و لذا نزد خود سوف سوف مى گويد و البته به حسب عقل عاقبت كار اين گونه اشخاص بسيار وخيم است ؛ زيرا فرض مى كنيم كه در هر دقيقه كه شصت ثانيه است ، شصت نفس بكشيم شايد در هر نفسى كه بكشيم نفس آخر ما باشد. و اين دسته مى گويند من ترك معصيت را در نفس بعد مى كنم و ممكن است به نفسى كه وعده ترك معصيت به خود داده توبه كردن نصيبش نشود و در همان حال بميرد و دسته قبل ، كسانى بودند كه در حال عمل تحسر و ندامت داشتند و اين عبارت از توبه مقارن با معصيت اما اين جماعت در موقع صدور معصيت ، سوزان و گدازان نيستند، بلكه با خوشى مقدم به معصيت مى شوند و در چنين حالى ؟در قسمت توبه خدا در دلشان نيست

حاصل آن كه ؛ چون اين طور است هر كس بايد حال خود را در هر حال ، حال آخرى بداند كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پلك چشم من كه پايين مى رود انتظار برگشتن آن را ندارم !

و بالاخره معيار در شقاوت و سعادت انسان ، حالى است كه در آن حال مى ميرد؛

٤ - قسم چهارم از تائبين ، كسانى هستند كه مدت هاى متمادى سير كردند در عمل نيك و يك مرتبه برگشت كرده و تمام اعمال نيك را پشت پا زده اند و اصلا در فكر توبه و چاره جويى كارشان نمى باشند. اينها صاحبان نفس اماره اند كه خداوند در كلام خود فرمود: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى(٩٥) همانا نفس انسانى پيوسته به بدى ها فرمان مى دهد مگر آنچه را پروردگارم رحم كند.

اين دسته به تمام جهات با دسته اول تائبين ضدند و از دسته دوم و سوم هم به مراتب ، پست تر مى باشند، زيرا كه نفسشان هيچ گاه مجال نمى دهد كه به خود وعده توبه دهند و لذا كار اين طبقه بسيار مشكل است ؛ پس بايد پناه برد به خدا از اين كه جزء اين دسته باشيم

اسباب صدور گناه

موجبات صدور عصيان نه فقط بى ايمانى است بلكه چند سبب دارد:

اول آن كه چون لذت معصيت را نقد مى بيند و مضارى را كه از قبل معصيت پيدا مى شود نسيه ، لذا از اتيان آن باك و ابا ندارد، چون ابن سعد ملعون كه علنا گفت : دنيا نقد است و آخرت نسيه ؛ و لذا پافشارى كرد در قتل حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام و خود را گرفتار آن معصيت عظيمى نمود و بالاخره هم به مراد خويش نائل نگرديد كه گفت : خسر الدنيا و الاخره و اين را تعبير كرده اند به تعجيل لذت و تعجيل الم آن و اين دو شعبه باعث مى شود بر اين كه شخص مقدم بر معصيت شود كه اگر آن ضرر را در اول ملاقات مى كرد مسلما از لذت آنى صرف نظر مى نمود؛

دوم از اسباب معصيت مذكوره ، داشتن نفس مسوفه است كه موجب مى شود براى اقدام معصيت چنانچه معناى مسوفه در پيش گفته شد.

سوم از باب معصيت اميد داشتن به عفو خداست و البته چنين شخصى ، مومن است ؛ زيرا مى داند آن عمل براى او ضرر دارد لكن چون خدا را عفو و غفور مى داند لذا چشم اميدش به او است و ارز ارتكاب معصيت باك ندارد و مثل اين شخص مثل شخص ‍ صحيح الاعضائى است كه در خانه بنشيند و ترك كاسبى كند و اميدش اين باشد كه خدا روزى مرا مى رساند من حيث لا يحتسب البته چنين شخصى بايد خاطرش جمع باشد كه اين طورى روزى به او نخواهد رسيد و راهش اين است كه دنبال كار رود و سنت خدا را حجارى نمايد؛ زيرا فرموده اند: ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها ؛ ابا و امتناع كرده است خدا از اين كه اجر كند امورات را مگر به وسيله اسباب آن و بالاخص معناى عفو آن بوده كه سابق ذكر كرديم و گفتيم خداوند كسى را عفو مى فرمايد كه قابليت و استعداد عفو داشته باشد؛ پس اين گونه افراد فكرشان بيهوده و بى اساس است كه پايه اش به جايى بند نخواهد بود.

چهارم آن كه معصيت از شخص صادر شود و شك داشته بادش كه ضرر در آينده برايش دارد يا نه ؟ و اين درد دردى است بى درمان و يگانه علاجش تحصيل ايمان است كه اگر تحصيل ايمان كرد شكش برطرف شده و مبدل به يقين مى گردد. و راه برطرف شدن شك به دو جهت است : تفصيلى و اجمالى ؛ اما تفصيلى آن است كه حتى المقدرو شخص مجالست و مخالطت با آشنايان و دانايان اين فن نمايد و مراوده بسيارى كند تا كمكم آن حالت شكى تبديل به يقين شود؛ چنانچه خداوند متعال مى فرمايند: و ذكر فان الذريى تنفع المومنين(٩٦) و تذكر ده ، زيرا تذكر براى مومنان سودمند است

و اما راه اجمالى آن ، آن است كه شخص عاقل گمان نمى رود چنين شكى نمايد و علاج قطعيش به فكر است و فكر را بايد به فكر پيدا نمود و اين كه غالبا انسان كمتر در اين گونه مباحث فكر مى كند، دو جهت دارد: يكى آن كه اين طور افكار طبعا مولم و تلخ است ، چون نفس استراحت طلب است ، حاضر نيست كه افكارى را زير بارش برود كه براى خود ايجاد غصه نمايد و هميشه خيال انسان عقب افكار شيرين مى رود. ديگر آن كه نفس انسان لقمه دهان شيطان است و او مانع از آمدن فكر مى شود و از آن طرف هم بايد افكار خوب و مورد نظر را تعقيب نمود و آخرين داروى آن ، داروى صبر است و توبه هم به صبر كردن حاصل مى شود.

قدرت صبر

در روايت است چون بنده را در قبر مى گذارند، نماز از جانب يمين او درآيد و زكات از جانب يسارش و احسان به والدين بر سر او سايه افكند و صبر در گوشه اى بنشيند و به نماز و زكات و احسان به والدين ، مى گويد: شما كارى خود را براى نجات او انجام دهيد؛ پس اگر توانستيد فنعم المطلوب و اگر نتوانستيد من از او دستگيرى : مى نمايم

حاصل آن كه صبر بنفسه ، صبر است و خداوند را صابر خوانند از جهت آن كه او در؛ كارش تانى دارد؛ چنانچه شاعر گويد:

مكر شيطان است تعجيل و شتاب

لطف رحمان است صبر و اجتناب

با تانى گشت موجود از خدا

تا به شش روز اين زمين و چرخ ‌ها

ورنه قادر بود كو از كاف و نون

صد زمين در يك دم آوردن برون

اين تانى از پس تعليم تست

صبر كن در كار و دير آى و درست

يك دل و يك محبت تمام

در يك دل تو محبت تمام محبت نگنجد. و ما جعل اله لرجل من قلبين فى جوفه چنانچه شاعر فرمايد:

يا مسلمان باش يا كافر، دو رنگى تا به كى

رسم عاشق نيست با يك دل ، دو دلبر داشتن

يا اسير بند جانان باش يا در بند جان

زشت باشد نو عروسى را دو شوهر داشتن

ديگرى چنين گويد:

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست

يا رضاى دوست بايد، يا خداى خويشتن

تقويت دينى

تقويت باعث دين به يكى از دو طريق ذيل است :

اول آن كه اخبار و قصصى كه درباره صبر و صابرين است مطالعه كند و متذكر شود مانند مطالعه در احوالات حضرت ايوبعليه‌السلام و صبر كردن آن بزرگوار و هكذا از اين قسم حكايات و قصه هايى كه باعث دين را تقويت مى كند؛

دوم آن كه از اول ، نفس را تعليم و تربيت نموده تا اين كه ملكه اش شود و هميشه بر باعث هوى مقدم باشد و در نتيجه كارهاى بزرگى را انجام دهد و البته كارهاى كوچك را نبايد بى اهميت شمرد مثل آن كه گذشتن از ده شاهى پول خيلى سهل است و گذشتن از صد تومان سخت است و اين حرف ها كاملا صحيح و بجاست لكن كار قلب خيلى مشكل است و بايد او را در تحت سيطره عقل درآورد و تا پاك نشود چيزى از حقايق در او جلوه نكند و خدادارى ، به پاكى قلب است و صبر در اين قسمت ها از مشكل ترين موارد صبر است و تحصيلش قسمى در تحت اختيار است و قسمى نيست ، چون زارع كه اگر اراده داشته بادش گندمش به درجه سنبل برسد مقدمه بادى زمين را شخم زده و خار و خاشاك آن را برطرف ننمايد و سپس تخم بيفشاند و آب بدهد و پس از انجام اين اعمال منتظر باران رحمت الهى باشد و ساير كارهاى ديگر از اختيار او خارج مى باشد مثل نازل شدن باران و وزيدن بادها و تابش مهتاب در شب و آفتاب در روز و اينها از افعال حق است كه سنتش بر اين جارى شده كه در مواقع مخصوص باران رحمتش را بفرستد.