انس ثمره محبت
يا داود! انى خلقت قلوب المشتاقين من رضوانى و نعمتها بنور وجهى واتخذتهم لنفسى محدثين و جعلت ابدانهم موضع نظرى الى الارض و قطعت من قلوبهم طريقا ينظرون به الى يزدادون فى كل يوم شوقا؛ اى داوودعليهالسلام
! به درستى كه من خلق كردم قلب هاى مشتاقين خود را از رضوانم كه مقام خشنودى خدا باشد و متنعم گردانيدم آنها را به نور خودم و اتخاذ كردم آنها را براى نفس خودم و قرار مى دهم بدن هاى ايشان را موضع نظر خودم در زمين و قطع كردم از قلب هاى ايشان راهى را كه نظر مى كنند به سبب او به من و زياد مى شود در هر روزى شوق آنها نسبت به من راه اين مطلب اين است كه در هر روزى يك اطلاعى بر جمال و جلال حق پيدا مى كند فوق روز گذشته پس بر ايشان در هر روز شوق تازه اى پيدا مى شود.
قال داودعليهالسلام
: يا رب ارنى اهل محبتك ؟ فقال : يا داودعليهالسلام
! ائت جبل لبنان فان فيه اربعه عشر نفسا و فيهم شبان و فيهم كهول و فيهم مشايخ فاذا اتيتهم فاقرء هم منى السلام و قل لهم : ربكم يقرئكم السلام و يقول لكم الا تسالونى حاجه فانكم احبائى و اصفائى و اصفيائى و اوليائى افرح لفرحكم و اسارع الى محبتكم
عرض كرد: پروردگارا! اهل محبت خود را به من بنمايان ؟ پس فرمود: اى داود! برو در كوه لبنان به درستى كه در آنجا چهارده نفر از اولياء من هستند كه در ايشان جوانان و كهول و پيرمردان است چون داخل شدى بر ايشان ، سلام مرا به ايشان برسان و بگو به ايشان پروردگار شما سلام مى رساند و برگزيدگان من و اولياء من هستيد خوشحال مى شوم وقتى كه شما خوشحال شويد و شتاب مى كنم به سوى محبت با شما.
فاتاهم داود فوجدهم عند عين من العيون يتفكرون فى عظمه الله تعالى و ملكوته فلما نظروا الى داود نهضوا ليتفرقوا عنه فقال لهم داود: انى رسول الله ليكم جئتكم لا بلغكم رساله ربكم فاقبلوا نحوه و القوا اسماعهم و القوا ابصارهم الى الارض فقال داود: اين رسول الله اليكم و هو يقرئكم السلام و يقول لكم الا تسالونى حاجه الا تنادونى فاسمع صوتكم فانكم احبائى و اصفيائى و اوليائى افرح لفرحكم و اسارع الى محبتكم و انظر اليكم فى كل ساعه نظر الشفيقه الرفيقه !
پس آمد داودعليهالسلام
نزد ايشان ديد ايشان را كه در نزد چشمه آبى نشسته اند و تفكر در عظمت خدا و عالم ملكوتش مى نمايند چون نظرشان به داود افتاد فرار نمودند پس حضرت فرمود: به درستى كه من رسول خدا هستم به سوى شما و آمده ام كه برسانم به شما رسالت پروردگارم را، چون اسم خدا را شنيدند برگشتند و گرد او جمع شدند گوش هاى خود را فرادادند براى استماع سخنان داود و چشم هاى خود را به زمين افكند پس حضرت داود فرمود: من رسولى هستم به سوى شما از جانب خدا، خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد: چرا از من سوالى نمى كنيد و مرا نمى خوانيد تا اين كه بشنوم صداهاى شما را به درستى كه شما و شتاب مى كنم به سوى محبت با شما و نظر مى كنم به شما در هر ساعتى مثل نظر كردن مادر مهربان بر فرزندش
قال : فجرت الدموع على خدودهم فقال شيخهم : سبحانك نحن عبيدك و بنو عبيدك فاغفر لنا ما قصع قلوبنا عن ذكرك فيما مضى من عمرنا؛
فرمود: پس همگى گريه كردند تا اين كه اشك هايشان بر صورت هايشان جارى شد بزرگ ايشان گفت : پاك و منزهى تو از جميع عيب ها و نقص ها، ما بندگان توايم و اولاد بندگان توايم پس بيامرز براى ما آنچه را كه قطع شده است قلب هاى ما از ياد تو در آنچه كه گذشته است از عمر ما ياد خدا عبارت است از توجه به خدا كه روح ايمان عبارت از همين است و الا غفلت است و روح كفر عبارت از اوست
و قال الاخر: سبحانك سبحانك نحن عبيدك و بنو عبيدك فامنن علينا بحسن النظر فيما بيننا و بينك
دومى از ايشان گفت : پاك و منزهى تو از جميع عيب ها و نقص ها، ما بندگان تو و پسران بندگان توايم پس منت بگذار بر ما به حسن نظر در آنچه كه بين ما و تو مى باشد؛
و قال الاخر: سبحانك سبحانك نحن عبيدك و بنو عبيدك افتجترء على الدعاء و قد علمت انه لا حاجه لنا فى شى ء من امورنا فادم لنا لزوم الطريق اليك و اتمم بذلك المنه علينا.
سومى از ايشان گفت : پاك و منزهى تو از جميع عيب ها و نقص ها، ما بندگان تو و اولاد بندگان توايم آيا چگونه جرات كنيم كه از تو چيزى طلب نماييم و حال آن كه تو مى دانى حاجت ما را پس ادامه بده براى ما اين طريقه را و تمام گردان به او منت خود را بر ما؛
و قال الاخر: نحن مقصرون ، فى طلب رضاك فاعنا عليه بجودك
چهارمى گفت : ما همه تقصير كرديم در طلب رضا و خشنودى تو پس ما را يارى كن بر اين كه برسيم به مقامى كه از تو طلب نماييم جود و بخششت را.
و قال الاخر: الا من نطفه خلقتنا و مننت علينا بالتفكر فى عظمتك افيجترء على الكلام من هو مشتغل بعظمتك متفكر فى جلالك و طلبتنا الدنو من نورك
پنجمى گفت : آيا نه اين است كه ما را از نطفه اى خلق فرمودى و منت گذاردى بر ما كه تفكر در عظمت او چگونه جرات بر كلام دارد كسى كه او اشتغال به عظمت تو دارد و متفكر در جلال تو است و خواهش ما اين است كه نزديك كنى ما را به نور خود؛
و قال الاخر: كلت السنتنا عن دعائك لعظم شانك و قربك من اوليائك و كثره مننك عل اهل محبتك ؛
ششمى گفت : لال است زبان هاى ما از خواندن عظمت شان تو و بسيارى منت كه بر اهل محبت خود گذاشتى عبد را چه سزد كه ذكر تو كند.
و قال الاخر: انت هديت قلوبنا لذكرك و فرعتنا للاشتغال بك فاغفرلنا القصور فى شكرك ؛
هفتمى از آن جماعت گفت : تو هدايت كردى قلوب ما را به ذكر خود و فارغ گردانيدى ما را به اشتغال به خود پس بيامرز براى ما كوتاهى ما را در شكر خود.
و قال الاخر: قد عرفت حاجاتنا انما هى النظر الى وجهك ؛
هشتمى گفت : تو مى دانى حاجت ما را و آن نيست به جز نظر كردن به وجه تو.
و قال الاخر: كيف يجترء العبد على سيده امرتنا بالدعاء بجودك فهب لنا نورا نهتدى به فى الظلمات بين اطباق السموات
نهمى گفت : چگونه جرات كند بنده بر مولاى خودش كه از او چيزى طلب نمايد چون كه امر فرمودى ما را كه از تو چيزى طلب نماييم پس طلب مى كنيم از تو نورى را كه به آن در طبقات آسمان هدايت شويم
و قال الاخر: ندعوك ان تقبل علينا و تديمه علينا.
دهمى گفت : مى خوانيم تو را كه توجه كنى به ما و ادامه دهى اين نعمت را بر ما.
و قال الاخر: نسئلك تمام نعمتك فيما وهبت لنا و تفضلت به علينا.
يازدهمى گفت : سوال از تو كه نعمت را كامل گردانى بر ما در آنچه بخشيده اى به ما و تفضل فرموده اى بر ما.
و قال الاخر: لا حاجه لنا فى شى ء من خلقك فامنن علينا بالنظر الى جمال وجهك
دوازدهمى گفت : ما را حاجتى نيست در چيزى از خلق تو پس منت بگذار بر ما به نظر كردن به جمال وجه خودت
و قال الاخر: اسالك من بينهم ان تعمى عينى ان النظر الى الدنيا و اهلها و قلبى عن الاشتغال بالاخره ؛
سيزدهمى گفت : چشم مرا كور گردان از نظر كردن به دنيا و اهل دنيا و قلب مرا بازدار از نعمت هاى بهشت كه فقط و فقط تو را بخواهيم و نه براى دنيا كارى كنيم و نه براى آخرت بلكه هر چه عمل نماييم براى تو باشد.
و قال الاخر: قد عرفنا انك تباركت و تعاليت تحب اوليائك فامنن علينا باشتغال القلب بك عن كل شى ء دونك
چهاردهمى گفت : ما شناختيم كه تو اولياء خود را دوست مى دارى پس منت بگذار بر ما به اين كه مشغول كنى قلب ما را از هر چيزى غير خودت به طورى كه هر چه غير تو است خارج شود از قلب ما و ما همواره به ياد تو باشيم
پس اين چهارده نفر هر كدام حاجت خود را عرض كردند و بايد دانست كه اختلاف مقام ايشان ناشى مى شود از اختلاف در گفتارشان و داود محتاج نبود كه يك يك عرض كند به خدا.
فاوحى الله الى داود لهم سمعت كلامكم و احببتكم الى ما احببتم فليفا كل واحد منكم صاحبه و يتخذ لنفسه سرفا فانى كاشف الحجاب فيما بينى و بينكم حتى تنظروا الى نورى و جلالى فقال داود: يا رب بم نالوا منك هذا؟ قال : بحسن الظن و الكف عن الدنيا و اهلها و الخلوات بى و مناجاتهم لى و ان هذا منزل لا يناله الا من رفض الدنيا و اهلها و لم يشغل بشى ء من ذكرها و فرغ قلبه لى و ختارنى عى جميع خلقى فعند ذلك اعطف عليه فافرغ نفسه له و اكشف الحجاب فيما بينى و بينه حتى ينظروا الى نظر الناظر بعينه الى الشى ء و اريه كرامتى فى كل ساعه و اقربه من نور وجهى ، ان مرض مرضته كما تمرض الوالده الشفيقه لولدها و ان عطش ارويته و اذقته طعم ذكرى فاذا فعلت ذلك به يا داود عزفت نفسه عن الدنيا و اهلها فلم لحببها اليه لئلا قصده عن الاشتغال بى ستعجلنى بالقدوم على و انا اكره ان اميته لانه يا داود قد ذابت نفسه و نحل جسمه و نهشمت اعضاوه و انخلع قلبه اذا سمع بذكرى اباهى به ملائكتى و اهل سماواتى تزداد خوفا و عباده و عزتى و جلالى لا قعدنه فى الفردوس و لا شفين صدره من النظر الى حتى يرضى و فوق مقام الرضا.
پس وحى فرستاده خداوند به حضرت داود: بگو به ايشان شنيدم كلام شما را و اجابت كردم آنچه را كه طلب نموديد پس بايد مفارقت كند هر كدام از شما از رفيق و مصاحب خودش و هر يك طريقه و راهى را اتخاذ نمايد به درستى كه من برطرف كننده ام حجاب را در بين خود و شما تا اين كه نظر كنيد به سوى نور و جلال من ؛
پس داود عرض كرد: پروردگار من ! به چه چيز رسيده اند از تو به اين مقام ؟ فرمود: به حسن ظن به من و اعراض از دنيا و اهل دنيا مانند كسى كه مى خواهد از مزبله گذر نمايد كه چگونه دامن خود را جمع مى كند و بينى خود را مى گيرد و چشم را بر زمين مى افكند و زود عبور مى نمايد پس اينها هم نسبت به درستى كه اين منزل منزلى است كه نمى رسد به او مگر كسى كه ترك كرده باشد دنيا و اهلش را و مشغول نشده است به چيزى از ذكر او و فارغ كرده است قلب خود را براى من و اختيار كرده است مرا بر جميع خلق من پس يك چنين موقعى من عطوفت و مهربانى مى كنم بر او و دل او را براى او مى گذارم و برطرف مى نمايم حجاب را در بين خود و او، تا اين كه نظر كند به من به مثل نظر كردن شخصى كه به دو چشمش به چيزى نظر نمايد و مى نمايم به او كرامت خود را در هر ساعت و نزديك مى كنم او را به نور وجه خودم ، اگر مريض بشود پرستارى مى كنم او را پرستارى كردن مادر مهربان اولادش را و اگر تشنه شود سيراب مى كنم او را مى چشانم به او طعم ذكر خودم را پس چون به جاى آورم اين را به نسبت او، اى داود جلوگيرى مى كنم نفس او را از دنيا و اهلش پس دنيا را محبوب نگردانم نزد او براى اين كه باز ندارد او را از اشتغال من و تعجيل كند به وارد شدن بر من يعنى هم و غم اين قوم ترك و رفض بدن است كه مى خواهند معرفت سمعى و اعتقادى را به مقام مشاهده و عيان برسانند؛ چنانچه حضرت سيدالموحدين اميرالمومنينعليهالسلام
فرمود: والله لا بن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى لمه
قسم به خدا! اشتياق و علاقه پسر ابى طالب به مرگ بيشتر است از علاقه طفل به پستان مادرش همچنين اين جماعت كسانى هستند كه تمناى مرگ مى نمايند و من هم كرامت دارم آنها را بميرانم ؛ زيرا كه آنها موضع نظر من اند در ميان خلق من و نمى بينند آنها مگر مرا و من هم نمى بينم مگر آنها را، پس اگر ببينى اى داود كه آب شده است نفس آنها از شدت حب به من و لاغر شده است جسمشان و شكسته شده است اعضاى شان و از جا كنده شده است قلب شان وقتى كه مى شنوند ذكر مرا و من مباهات مى كنم به سبب آنها به ملائكه و اهل آسمانم زياده كرده مى شود خوف و عبادت ايشان قسم به عزت و جلال خودم هر آينه جاى مى دهم آنها را البته در فردوس و هر آينه شفا مى دهم سينه آنها را البته از نظر كردن به سوى خودم تا اين كه راضى و خشنود شوند و بلكه فوق مقام رضا را به آنها عطا فرمايم حاصل آن كه ، اين است مقام مشتاقين ، محبت را فرض كنيم كه چون درختى است كه ريشه آن در زمين دل است و ميوه ها و شاخه هاى آن در خارج كه يكى از آنها عبارت است از شوق الى الله كه دو درجه و دو مقام داشت و هر دو بيان شد و روشن گرديد.