جلوه پنجم : به كارگيرى عناصر شايسته و صالح
جلوه پنجم : به كارگيرى عناصر شايسته و صالح
يكى از ويژگيهاى مهم حاكمان اسلامى و از مسؤ وليتهاى خطير آنها گزينش و به كارگيرى افراد شايسته و صالح در مصادر امور است ؛ كسانى كه هم از چشمه سار فرهنگ و اخلاق اسلامى سيراب باشند و هم از عهده رهبرى و هدايت صحيح مسلمانان برآيند.
على عليه السلام كه براى اداره حكومت اسلامى هيچ چيز را از نظر دور نمى دارد، معيارها و مبناهايى را در نظر مى گرد و استانداران خود را از ميان برترين ها بر مى گزيند و آنگاه آنها را با احكام و سفارشات و توصيه هاى دقيق به كار مى گمارد كلام والاى على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر چنين حكايتى دارد:
فَوَل مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِى نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ
وَ يَنْبُو عَلَى الاَْقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِى الْمُرُوءَاتِ وَ الاَْحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ
وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ
ثُمَّ انْظُرْ فِى أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً وَ لاَ تُوَلهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ
وَ الْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِى الاِْسْلاَمِ الْمُتَقَدمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِى الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً
وَ أَبْلَغُ فِى عَوَاقِبِ الاُْمُورِ نَظَراً
وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلا يُطْرُوكَ وَ لاَ يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِى مِنَ الْعِزَّةِ (٣٣)
«براى فرماندهى سپاه كسى را برگزين كه خير خواهى او براى خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله و امام تو بيشتر، دامن او پاك تر و شكيباى او برتر باشد؛ كسى كه دير به خشم آيد، عذر پذيرتر باشد، بر ناتوان رحم آورد، با قدرتمندان ، با قدرت برخورد كند، درشتى ، او را به تجاوز نكشاند و ناتوانى او را از حركت باز ندارد سپس در نظاميان با خانواده هاى ريشه دار، داراى شخصيت حساب شده ، خاندانى پارسا، داراى سوابقى نيكو و درخشان كه دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزديك بر قرار كن آنان همه بزرگوارى را در خود جمع كرده و نيكى ها را در خود گرد آورده اند....
سپس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار؛ با ميل شخصى و بدون مشورت با ديگران ، آنان را به كارهاى مختلف وادار نكن زيرا نوعى ستمگرى و خيانت است كارگزاران دولتى را از ميان مردمى با تجربه و با حيا، از خاندان هاى پاكيزه و با تقوى كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن ، زيرا اخلاق آنان گرامى تر و آبرويشان محفوظتر و طمع ورزى شان كمتر و آينده نگرى آنان بيشتر است .
تا مى توانى با پرهيزكاران و راستگويان بپيوند و آنان را چنان پرورش ده كه تو را فراوان نستايند و تو را براى اعمال زشتى كه انجام نداده اى تشويق نكنند كه ستايش بى اندازه ، خود پسندى مى آورد و انسان را به سركشى وا مى دارد» .
بنابر آنچه كه آمد، از ديدگاه مولا، فرمانده و مسؤ ول شايسته در سپاه اسلام بايد داراى اين ويژگيها باشد: سعه صدر، پاكدامنى ، سابقه درخشان ، استوارى ، شكيبايى ، عذر پذيرى ، شجاعت و شهامت ، سخاوت ، خردمندى ، عطوفت ، اصالت خانوادگى ، اخلاق شايسته ، مردم دارى و دور انديشى .
اميرالمومنين بر همين اساس ، زمامداران و استانداران ناصالح و نالايق را بر كنار كرد و افراد شايسته را براى انجام مسووليت خطير اداره امور مسلمين دعوت كرد. چنان كه در فرازى از نامه آن حضرت به مردم مصر كه توسط مالك اشتر ارسال شد، چنين آمده :
وَ إِنى إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِى آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً
وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِى قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِى الاِْسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الاِْسْلاَمِ الرَّضَائِخُ (٣٤)
«و همانا براى ملاقات پروردگار، مشتاق و به پاداش او اميدوارم . لكن از اين اندوهناكم كه بى خردان و تبهكاران اين امت ، حكومت را به دست آوردند، آنگاه مال خدا را در دست بگردانند، بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان كسى در ميان شماست كه شراب نوشيد و حد بر او جارى شد. (٣٥) و كسى كه اسلام را نپذيرفت تا بخشش هايى به او اعطا گرديد. (٣٦)
بنابراين ، بيان و ديگاه ژرف انديش امام على (عليه السلام) مبتنى است بر ضرورات انتخاب ، برگزيدن و به كارگيرى عناصر شايسته و صالح و متصديانى كه همه شرايط لازم را براى انجام وظايف مهم خود را دارا باشند.
جلوه ششم : جاذبه و دافعه
نبايد در اين اصل ، ترديد به خود راه داد كه جاذبه و دافعه دو ركن اساسى و مورد نياز براى زندگى است . اصولى كه ريشه در باورها و عقايد و سلوك انسانها دارد. به عبارتى افراد براى زندگى مناسب و تكامل و مادى و معنوى خويش مجبورند با عده اى دوستى و پيوند بر قرار كنند و از زيان و ضرر و نيرنگ گروهى ديگر در امان باشند. با اين وجود افراد در جاذبه و دافعه متفاتند. گروهى بى تاثير در اجتماع ، به هيچ كدام اعتقاد ندارند، گروهى فقط به جذب مى انديشتند و بدى ها را نمى بينند و ناخواسته يا خواسته نفاق را ترويج مى دهند. عده اى ديگر نيز هنرشان دفع است و دشمن سازى مى كنند و جاذبه آنها بسيار ضعيف است . مردمى ديگر، هم جاذبه دارند و هم دافعه . اينها گروهى هستند كه اگر اين دو نيروى عظيم را بر مدار حق و حقيقت جويى و خدامحورى استوار سازند كامل ترين افراد بشرند.
على (عليه السلام) به عنوان شخصيتى كامل و برجسته كه تمامى كمالات انسانى را در خويش جمع كرده است و آيت بزرگ حق و مظهر صفات ربوبى است ، جاذبه و دافعه اى درخشنده و نيرومند دارد. او دلهايى را شيفته و مجذوب خويش ساته است و انسانهاى فداكار و با وفايى را پرورش داده است كه تاريخ بشرى هرگز نموهه هاى آن را به ياد ندارد. چنان كه اين وجود ارزشمند به خاطر پايدارى و استقامت و عدالت محورى و نيز زهد و حكمت و عرفان سرشار، دشمنان سرسخت و كينه توزى داشته است . نااهلانى كه نور ولايت و عدل گسترى على (عليه السلام)، روح نفاق و خيانت و تزوير آنان را برملا ساخته است و تحمل امواج توفنده و كفر شكن على (ع) را نداشتند.
شهيد مطهرى مى گويد:
على از مردانى است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نيرمند است . شايد در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه اى به نيرومندى جاذبه و داقعه على پيدا نكنيم ...
در ميان اصحاب پيغمبر هيچ كس مانند على دوستانى فداكر نداشت ، همچنان كه هيچ كس مانند او دشمنانى جسور و خطرناك نداشت ...
(دوستان) جان دادن در راه او را آرمان و افتخار مى شمارند و در دوستى او همه چيز را فراموش كرده اند، از مرگ على ساليان بلكه قرونى گذشت ، اما اين جاذبه همچنان پرتو مى افكند و چشمها را به سوى خويش خيره مى سازد... تاريخ افراد سر از پا نشناخته زيادى را مى شناسند كه بى اختيار جان خود را در راه مهر على فدا كرده اند...
على به همين شدت دشمنان سر سخت دارد، دشمنانى كه از نام او به خود مى پيچند... با او ميانه خوبى ندارند و از وجود او رنج مى برند...» (٣٧)
برجستگى و ارزش شخصيت پر جاذبه و دافعه على (عليه السلام) تنها در عمل و سلوك آن حضرت خلاصه نمى شود، بلكه كارگزارن خويش را به اين شيوه زندگى سفارش و راهنمايى مى كند.
َّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدينِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الاَْثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ وَ اخْلِطِ الشدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللينِ وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرفْقُ أَرْفَقَ
وَ اعْتَزِمْ بِالشدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِى عَنْكَ إِلا الشدَّةُ وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِى اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الاِْشَارَةِ
وَ التَّحِيَّةِ حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِى حَيْفِكَ وَ لاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ (٣٨)
«پس از ياد خدا و درود! همانا تو از كسانى هستى كه دريارى دين از آنها كمك مى گيرم و سركشى و غرور گناهكاران را در هم مى كوبم و مرزهاى كشور اسلامى را كه در تهديد دشمن قرار دارند حفظ مى كنم . پس در مشكلات از خدا يارى جوى ، و درشتخويى را با اندك نرمى بياميز.
در آنجا كه مدارا كردن بهتر است ، مدارا كن و در جايى كه جز با درشتى كار انجام نگيرد، درشتى كن . پر و بالت را برابر رعيت بگستران ، با مردم گشاده روى و فروتن باش و در نگاه او اشاره چشم ، در سلام كردن و اشاره كردن با همسايگان يكسان باش ، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو مايوس نگردند» .
على (عليه السلام) چنان براى ويژگى ارزش قايل است كه به مردم مصر در مورد مالك اشتر مى نويسد:
اَشَدَّ عَلَى الْفُجّارِ مِنْ حَريقِ النّارِ.... وَ قَدْ اثَرْاتُكُمْ بِهِ على نَفْسِى لِنَصيحَةِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكيمَتِهِ عَلى عَدوِّكُمْ (٣٩)
(مالك) بر بدكاران از شعله هاى آتش تندتر است ... من شما را بر خود برگزيدم كه او را براى شما فرستادم زيرا او خير خواه شما است و سر سخت در برابر دشمنانتان.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِى كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُونَا شَدِيداً نَاقِماً (٤٠)
همان مردى را فرماندار مصر قرار دادم كه نسب به ما خيرخواه و بر دشمنان ما سخت گير و در هم كوبنده است . (٤١)
اما آنچه در مورد جاذبه و دافعه على (عليه السلام) گفتنى است و مطابق مصاديق تاريخى ، شهيد مطهرى نيز بر آن تاءكيد دارد، اينكه هرگاه على (عليه السلام) در مقابل اشتباه و تخلف و فرصت طلبى ياران و دوستانش عكس العمل نشان داد، عشق و محبت و شيفتگى يارانش رو به كاستى نرفت ، چون نيك مى دانستند كه على تجسم حقيقت است و انگيزه اى جز اجراى حدود الهى ندارد.
امام خود مى فرمايد:
لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِى هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِى مَا أَبْغَضَنِى
وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِى مَا أَحَبَّنِى وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِي الاُْمي ص أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لاَ يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ (٤٢)
«اگر با شمشيرم بر بينى مؤ منى بزنم كه دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد كرد و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد و اين بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد و بر زبان پيامبر اُمى ( صلى الله عليه وآله) گذشت كه فرمود:
«اى على ! مومن تو را دشمن نگيرد و منافق تو را دوست نخواهد داشت .»
با داستانى زيبا، بيشتر مى توان به عمق معنى سخن پيامبر پى برد.
«...مردى است از دوستان اميرالمومنين ، با فضيلت و با ايمان ، متاءسفانه از وى لغزشى سر زد؛ مى بايست حد بر روى جارى مى گشت . اميرالمؤ منين پنجه راستش را بريد. آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون مى چكيد و (مرد پنجه بريده) مى رفت . «ابن الكواء» - خارجى آشوبگر - خواست از اين جريان به نفع حزب خود و عليه على استفاده كند. با قيافه اى ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را چه كسى بريده ؟ گفت :
«پنجه ام را بريد سيد جانشينان پيامبران ، پيشواى سفيدرويان قيامت ، ذيحق ترين مردم نسبت به مؤ منان ، على بن ابى طالب ، امام هدايت ... پيشتار بهشتهاى نعمت ، مبارز شجاعان ، انتقام گيرنده از جهالت پيشگان ، بخشنده زكات ... رهبر راه رشد و كمال . گوينده گفتار راستين و صواب ، شجاع مكى و بزرگوار با وفا.»
ابن الكواء گفت : واى بر تو! دستت را مى برد و اين چنين ثنايش مى گويى ؟
گفت : چرا ثنايش نگويم و حال آنكه دوستى اش با گوشت و خونم در آميخته است ؟ به خدا سوگند كه نبريد دستم را جز به حقى كه خداوند قرار داده است .» (٤٣)
و چه نيكو و قابل ستايش است ، عمل و كردار كارگزاران و فرماندهان و مسؤ وليتى كه رفتار علوى و شيوه زندگى آن منبع فياض را پيشه خود ساخته اند و جز عشق به على و آموزه هاى عظيم او انديشه اى در سر ندارند.
جلوه هفتم : رسيدگى به وضع محرومان
ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِى الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لاَ حِيلَةَ لَهُمْ
مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى
فَإِنَّ فِى هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً
وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقهِ فِيهِمْ
وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ وَ قِسْماً مِنْ غَلا تِ صَوَافِى الاِْسْلاَمِ
فِى كُل بَلَدٍ فَإِنَّ لِلاَْقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِى لِلاَْدْنَى وَ كُلُّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ (٤٤)
«خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره اى ندارند. (كه ايشان عبارتند از) زمين گيران ، نيازمندان ، گرفتاران و دردمندان . همانا در اين طبقه محروم گروهى خويشتن دارى كرده و گروهى به گدايى دست نياز بر مى دارند. پس براى خدا پاسدار حق باش كه خداوند براى اين طبقه معين فرموده است . بخشى از بيت المال و بخشى و از غله هاى زمين غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص ده . زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك ترين آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤ ول رعايت آن مى باشى .»
باز هم نغمه اى دلپذير از رادمردى كه هميشه رفيق راه و تسلى بخش دل دردمندان و يتيمان و درماندگان بود.
نمى توان از رفتار علوى سخن گفت و از همت والا و انديشه بلند على (ع) در يارى رساندن به محرومان و مستمندان به سادگى عبور كرد. تاريخ صدر اسلام سرشار است از حكايت هاى زيبايى كه رفع نيازهاى مردم و كمك به يتيمان و درماندگان محور آن بوده است . حكاياتى كه قهرمان آن كسى نيست جز روح بلندى كه عظمت اداره حكومت اسلامى و مسؤ وليت سرپرستى مسلمين ، نيز او را از رسيدگى به وضع طبقات پايين جامعه باز نداشته است .
آن «آمد دردمندان» ضمن به تصوير كشيدن چهره اين گروه نيازمند، از كارگزار خويش مى خواهد آنان را گرامى بدارد، اندوه و نگرانى را از چهره آنان بزدايد و به كوچك ترين آنها - به لحاظ توانمندى و تموّل - بيشترين توجه را داشته باشد:
وَ لاَ يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لاِِحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ
فَلاَ تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لاَ تُصَعرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرجَالُ (٤٥)
«مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز دارد كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم ، عذرى براى ترك مسؤ وليتهاى كوچك تر نخواهد بود. همواره در فر مشكلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان ؛ به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى آيند و ديگران آنان را كوچك مى شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»
او كه درد آشناست و سخنش ملهم از قرآن ، در ادامه مى خواهد كه فرستاده او از محرومين دلجويى كند، در مجالس با آنها بنشيند و براى رفع نيازهايشان ماءمور تحقيق برگزيند، كه دورترين و ضعيف ترين افراد هم از ديد حكومت اسلامى پنهان نمانند:
فَفَرغْ لاُِولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ
فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالاِْعْذَارِ
إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلاَءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ
أَحَْجُ إِلَى الاِْنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلُّ فَأَعْذِرْ
إِلَى اللَّهِ فِى تَأْدِيَةِ حَقهِ إِلَيْهِ وَ تَعَهَّدْ
أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِى الرقَّةِ فِى السن مِمَّنْ لاَ حِيلَةَ لَهُ
وَ لاَ يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلاَةِ ثَقِيلٌ وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَففُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ (٤٦)
«براى اين گروه ، از افراد مورد اطمينان خود كه خدا ترس و فروتن اند فردى را انتخاب كن تا پيرامونشان تحقيق و مسايل آنان را به تو گزارش كنند. سپس در رفع مشكلاتشان به گونه اى عمل كن كه در پيشگاه خدا عذرى داشته باشى ، زيرا اين گروه در ميان رعيت پيشگاه بيشتر از ديگران به عدالت نيازمندند. حق آنان را به گونه اى بپرداز كه در نزد خدا معذور باشى . از يتيمان خردسال و پيران سالخورده كه راه چاره اى ندارند و دست نياز بر نمى دارند، پيوسته دلجويى كن كه مسؤ وليتى سنگين بر دوش زمامداران است . اگر چه حق ، تمامش سنگين است اما خدا آن را بر مردمى آسان مى كند كه آخرت مى طلبند، نفس را با شكيبايى وا مى دارند و به وعده هاى پروردگار اطمينان دارند.»
از على انتظارى جز اين نيست كه همواره دغدغه يتيمان و خردسالان مردمان ضعيف را داشته باشد. كارگزار على (عليه السلام) بايد بداند در حكومتى كه در راس آن مجسمه عدالت و نگهبان دين قرار دارد، هيچ كس نبايد رنج و محنت و درد ندارى و فقر و محروميت را تحمل كند و نبايد كسى به خاطر گمنامى از حق و حقوق خويش محروم گردد.
وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لاَ تُقَصرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ صَغِيراً (٤٧)
«و هرگز تلاش و رنج كسى را به حساب ديگرى نگذاشته و ارزش خدمت او را ناچيز مشمار تا شرافت و بزرگى كسى موجب نگردد كه كار كوچكش را بزرگ شمارى يا گمنامى كسى باعث شود كه كار بزرگ او را ناچيز بدانى .»
سفارش او به «كميل» براى شاد كردن دل مردم نيز سر مشقى است نيكو براى پيروان صديقش :
يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِى كَسْبِ الْمَكَارِمِ
وَ يُدْلِجُوا فِى حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ فَوَالَّذِى وَسِعَ سَمْعُهُ
الاَْصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلا
وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِى انْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الاِْبِلِ (٤٨)
«اى كميل ! خانواده ايت را فرمان ده كه روزها در تحصيل بزرگوارى و شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند. سوگند به خدايى كه تمام صدها را مى شنود، هر كس دلى را شاد كند، خدا از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد؛ چنان كه شتر غريبه را از چراگاه دور سازند.»
جلوه هشتم : پرهيز از خودستايى و مبارزه با ستايشگران
بسيارى از انسانها، بى توجه به مقام و منزلتى كه در نزد پروردگار دارند و نيز غافل ار شر نفس و وسوسه شيطان ، همواره تمام افعال و اعمال خود را به جا و درست مى انگارند و از كارهاى اندك خود نه تنها خردسند و خشنود هستند كه آن را زياد و قابل ارايه و مطلوب نيز مى دانند.
غرور و خودستايى اين عده موجب گمراهى آنان شده و هرگز خود را مورد عتاب و خطاب و سرزنش قرار نمى دهند و بدين خاطر نمى تواند نواقص و معايب خويش را ترميم و جبران كنند. چرا كه خود را مبرا از خطا و گناه مى دانند و اگر اعتراف اندكى هم به اشتباه خود كنند، آن را كوچك شمرده و خود را بى نياز از محاسبه نفس و مبارزه با اين آفت بزرگ اخلاقى مى دانند و غافلند از اينكه :
جايى كه برق عصيان بر آدم صف زد ما را چگونه زيبد دعوى بى گناهى اما مومنين و پرهيزكاران ، آن گونه كه در كلام مولى الموحدين على (عليه السلام) آمده است اهل محاسبه و مراقبت هستند و شان و منزلت حتى اعمال نيك خود را كوچك مى يابند و كارهاى زشت خود را بزرگ :
لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لاَ يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ
فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُكيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي وَ رَبي أَعْلَمُ بِي مِني بِنَفْسِي (٤٩)
«از كارهاى اندك خويش خرسند نيستند و كارهاى بسيار را نيز زياد نمى بينند... هنگامى كه يكى از پارسايان را تحسين و تمجيد ديگرى آگاه ترم و پروردگار من از من ، به من آگاه تر است .»
ناگفته پيداست كه نفس آدمى تمايل دارد مورد تمجيد قرار گيرد و ستايش شود و اين يكى از تجليات حب و نفس و قدرت طلبى و از ويژگى هاى قدرت طلبان و مستكبران است كه هموراه براى ارضاء هواها و نفسانيات خود، سلامت جوامع را به خطر مى اندازند. اما حاكمان و فرمانداران و متوليان امور مسلمين كه تقوا پيشه ساخته اند، از اين دام شيطان رهايى مى يابند و نه تنها خودستايى را امرى عادى و ممدوح جلوه نمى دهند كه با ستايشگران و تملق گويان نيز به مبارزه بر مى خيزند.
چنانكه مولا على (ع) فرمود:
وَ اِنَّ مِنْ اَسْخَفِ حَالاَتِ اُلْوُلاَةِ عَنْدَ صَالِحِ النَّاسِ،
اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَى اكِْبرِ
وَ قَدْ كَرِهْتُ اَنْ يَكُونَ جَالَ فِى ظَنِّكُمْ اءَنَّى اُحِبُ الاْطْرَاءَ،
وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ؛ وَ لَسْتُ - بِحَمْدِ اللّهِ - كَذلِكَ*،
وَ لَوْ كُنْتُ اُحِبُ اَنْ يُقَالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطا لِلِه سُبْحانَهُ
عَنْ تَنَاوُلِ مَاهُوَ اَحَقُ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْريَاء
وَ رُبِّما اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ اَلْبَلاَءِ
فَلاَ تُثْنُوا عَلَىَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءِ، لاِخْرَاجِى نَفْسِى اِلَى اللّهِ سُبْحانَهُ وَ اِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ البقيّة فِى حُقُوقً لَمْ اَفْرَغْ مِْن اَدَائِهَا، وَ فَرائِضَ لاَبُدَّ مِنْ اِمْضَائِهَا (٥٠)
«مردم ! از پست ترين حالت زمامداران در نزد صالحان اين است كه گمان برند آنها دوستدار ستايش اند و كشوردارى آنان بر كبر و خود پسندى استوار باشد. خوش ندارم در خاطر شما بگذرد كه من ستايش را دوست دارم و خواهان شنيدن آن مى باشم . سپاس خدا را كه چنين نبودم و اگر ستايش را دوست مى داشتم ، آن را رها مى كردم به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان و بزرگى و بزرگوارى كه تنها خدا سزاوار آن است . گاهى مردم ، ستودن افرادى را براى كار و تلاش روا مى دانند. اما من از شما مى خواهم كه مرا با سخنان زيباى خود نستاييد تا از عهده وظايفى كه نسبت به خدا و شما دارم برآيم و حقوقى كه مانده است بپردازم و واجباتى كه بر عهده من است و بايد انجام گيرد، اداء كنم .»
آن گونه كه از روايات و سخنان بزرگان دين بر مى آيد، سر آغاز راه مقابله با خودستايى كه آفتى بزرگ در راه سير و سلوك و تكامل انسان است ، انتقاد از خود (معاتبه) و آگاهى يافتن بر عيوب و نواقص اخلاقى خويش است .
اين نكته در سخنى از امام على (عليه السلام) مورد توجه قرار گرفته است :
مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلى عُيُوبِهِ وَ اَحاطَ بِذُنُوبِهِ، وَ اسْتَقالَ الذُّنُوبِ وَ اَصْلَحَ الْعُيُوبَ. (٥١)
«هر كس خود را از زير ذره بين حساب قرار دهد، بر عيب هاى خويش ، آگاه و از گناهان خود مطلع مى شود. چنين فردى سرانجام در زدودن گناه و اصلاح عيوب خود موفق خواهد شد.»
و يا آنجا كه مى فرمايد:
...طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبَهُ عَنْ عُيُوبِ النّاسِ... (٥٢)
«...خوشا به حال آن كه اشتغال به عيب هايش او را از عيب جويى نسبت به ديگران باز دارد.»
انسانى متقى و پرهيزكارى كه خداوند را آگاه تر از خويش به خويش مى داند، فريب نفس خود را نمى خورد و خود را ستايش نمى كند، زيرا نيك مى داند كه ستودن خود و در چاه ستايشگران افتادن ، سرآغاز گرفتار آمدن در دام ذايل اخلاقى است :
از وفور مدح ها فرعون شد كن ذليل النفس هونا لا تسد تا توانى بنده شو سلطان مباش زخم كش چون گوى شو چوگان مباش ورنه چون لطفت نماند و اين جمال از تو آيد آن حريفان را ملال آن جماعت كه تو را دادند ريو چون ببينندت بگويدت كه ديو جلمه گويندت چو بينندت به در مرده اى از گور خود بر كرد سر (٥٣)
جلوه نهم : انتقاد پذيرى
گرچه بسيارى به حق ، انتقاد ناپذيرى را نوعى بيمارى قلمداد مى كنند، اما بايد اذعان داشت كه پذيرش انتقاد چندان هم ساده نيست اينكه آدمى بنشيند و ديگرى عيب هاى او را بر شمارد و او را نقادى كند، تحمل و صبر و سعه صدر فراوان و روح ارزنده مى خواهد آنكه مى داند در پى انتقاد، اصلاح و جبران و تغيير روش و ترك عادتهاست . راه ساده بر ابر مى گزيند و به جاى انتخاب راه طولانى پذيرش انتقاد و اصلاح خويش ، يكباره آن را انكار مى كند و خود را از هر عيبى مبرا مى داند. اسلام ، روش انسانهاى مدعى كه خود پرستانه در راهى قدم نهاده اند كه هيچ نقد و نظر و سخنى را بر نمى تابند، محكوم مى كند و انسان را محتاج نصيحت و اندرز مى داند چنان كه امام صادق عليه السلام آن را به هديه تعبير مى كند و مى فرمايد:
اَحَبُّ اِخوانى اِلَىَّ، مَنْ اَهدى اِلىَّ عُيُوبى (٥٤)
محبوبترين برادرانم نزد من كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه كند» .
و يا امام على عليه السلام مى فرمايد:
خَيرُ الاِخوْانِ اَقلُّهُم مُصانِعةً فِى النَّصيحَة
«بهترين برادران من كسانى هستند كه هنگام خير خواهى كمتر ظاهر سازى و چاپلوسى كنند.»
توجه به نقد و نظر و پذيرش انتقاد، گرچه سهل و ساده نيست ، اما امكان پذير است انسانى كه در مسير رشد و بلوغ گام بر مى دارد و به تكامل مى انديشد، چاره اى ندارد جز اينكه آفات وجودى و نواقص و عيوب خود را بشناسد و در صدد اصالح خويش برآيد؛ به ويژه مسؤ ول و مديرى كه ممكن است حساسيت جايگاه و مقام ، او را با غرور و تكبر و خودپسندى درآميزد، شخصيتش را اسير ركود كند و منزلت رفيع انسانى - كه گاهى البته تو هم شخص است - او را در معرض تهاجم نفسانيات قرار دهد.
مولاى متقيان در سخنانى مى فرمايد:
فَلاَ تُكَلمُونِى بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ
وَ لاَ تَتَحَفَّظُوا مِنى بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ
وَ لاَ تُخَالِطُونِى بِالْمُصَانَعَةِ وَ لاَ تَظُنُّوا بِى اسْتِثْقَالاً فِى حَقِّ قِيلَ لِى
وَ لاَ الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِى فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ
أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ فَلاَ تَكُفُّوا
عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقِّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنى لَسْتُ فِى نَفْسِى بِفَوْقِ
أَنْ أُخْطِئَ وَ لاَ آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِى إِلا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي (٥٥)
«پس با من چنان كه با پادشاهان سركش سخن مى گويند، حرف نزنيد و چنان كه از آدم هاى خشمگين كناره مى گيرند، دورى نجوييد و با ظاهر سازى با من رفتار نكنيد و گمان مبريد اگر حقى به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد يا در پى بزرگ نشان دادن خويشم ؛ زيرا كسى كه شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن ، براى او دشوارتر خواهد بود پس از گفتن حق ، يا مشورت در عدالت خود دارى نكنيد، زيرا خود را برتر از آن كه اشتباه كنم و از آن ايمن باشم نمى دانم ، مگر آن كه خداوند مرا حفظ فرمايد. (٥٦)»
امام عليه السلام هم ، تملق و چاپلوسى را استكبارى و ويران كننده مى داند و هم انتقاد ناپذيرى را مذموم و زشت مى شمارد و سفارش مى كند كه بايد با جان و دل انتقاد را پذيرا بود:
إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنى لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً
وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ (٥٧)
«همانان شيطان ، راه هاى خود را به شما آسان جلوه مى دهد تا گره هاى محكم دين شما را يكى پس از ديگرى بگشايد و به جاى وحدت و هماهنگى ، بر پراكندگى شما بيفزايد از وسوسه و زمزمه و فريبكارى شيطان روى گردانيد و نصيحت آن كسى را كه خيرخواه شماست گوش كنيد و به جان و دل بپذيريد.»
پرواضح است كه رواج انتقاد پذيرى و رجوع به مردم و رعيت براى يافتن عيبهاى خود، بى پروايى و ايجاد نقص در پايه هاى حكومت و مسؤ وليت نيست ؛ بلكه انديشه اى ژرف و الهى است كه اصلاح امور را درپى دارد و آرامش و امنيت را براى مردم و زير دستان به ارمغان مى آورد.
جلوه دهم :در دسترس مردم و رعيت بودن
نقل است كه مرحوم آيت ا...العظمى آقاى «سيد ابوالحسن اصفهانى» قدس سره - مقام مرجعيت عامه عصر خود - در يكى از تشرف هاى خويش به محضر نورانى امام عصر (عج) از ان روح شريف شنيد كه :
وَ اجْعَلْ مَجْلَسِكَ فِى الدَّهْليزْ وَ اقْضِ حَوائِجَ النّاسِ نَحْنُ نَنْصُرُكْ .
«محل نشستن خود را در ابتداى راهرو قرار ده و نيازهاى مردم را بر آورده ساز تا تو را يارى كنيم» .
اگر در جامعه اسلامى ما مديران و مسؤ ولين به مضمون و محتواى تعاليم الهى و سيره عملى پيشوايان دينى توجه كنند و به ارزش و منزلت مسؤ وليتى كه در مقابل طبقات مختلف مردم دارند آشنا شوند، خدمت به جامعه اسلامى را غنيمت دانسته و هيچ گاه با ايجاد حصار به دور خويش فاصله خود را با مردم زياد نمى كنند.
گرچه برخى به اين ركن اساسى توجه دارند و همواره خويش را در دسترس مردم قرار مى دهند اما متاسفانه برخى افراد كه در بند تمايلات خود خواهانه و هواهاى نفسانى اسيرند، به سهولت مردم را از خويش مى رانند و ايجاد رابطه و دوستى رابا اقشار مختلف جامعه نمى پسندند چنان كه گويى اسلام براى آنها پيامى نداشته و قرآن و احاديث و روايات در دسترس آنها نبوده است .
على عليه السلام كه با عمل خويش نفوس را منقلب مى كرد و عشق و علاقه و دلباختگى اش به مردم و رعايا طراوت و رونقى خاص داشت ، هيچ گاه بين خود و مردم جدايى نيفكند، رابطه با مردم را جزى از برنامه حكومت دارى مى دانست و همواره از ماءمورينش مى خواست كه حلقه هاى رابطه و اتصال را بر قرار كنند:
اجْعَلْ لِذَوِى الْحَاجَات ر مِنْكَ قِسْما تُفَرَّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِسا عَامّا فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلّهِ الّذِى خَلَقَكَ، وَ تُقْعِدَ عَنْهُمْ جُنْدِكَ
وَ اَعْوَانَكَ مِنْ اَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ، حَتّى يُكَلَّمَكَ مُتَكَلَّمَهُمُ غَيْرً مُتَتَعْتِع ،
فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتَجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ، فَانَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةُ مِنَ الضَّيقِ، وَ قِلَّةُ عِلْمً بِالاْمُورِ؛ وَاْلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُوَنُه
فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيُر، وَ يَعْظُمُ الصَّغِيُر، وَ يَقْبُحُ الْحَسَنَ، وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ، وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ.
وَ اِنَّمَا الَوالِى بَشَرًُ لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ اْلاُمورِ، وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقَّ سِمَات تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ (٥٨)
«پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند تا شخصا به امور آنان رسيدگى كنى در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراف با تو گفتگو كند.
هيچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار كه پنهان بودن رهبران ، نمونه اى از تنگ نظرى ، ايجاد تضييق و كم اطلاعى در امور جامعه مى باشد نهان شدن از رعيت ، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است ، باز مى دارد پس كار بزرگ ، اندك و كار اندك ، بزرگ جلوه مى كند زيبا، زشت و زشت ، زيبا مى نمايد و باطل به لباس حق در مى آيد همانا زمامدار، آنچه را كه مردم از او پوشيده دارند، نمى داند و حق را نيز نشانه اى نباشد تا با آن راست از دورغ شناخته شود.»
آن گونه كه در تاريخ ثبت است ، امام ، خود به شيوه هاى گوناگون ، پيونددشان را با مردم حفظ مى كرد و رابطه آن آموزگار دين با رعايا، جزيى از برنامه حكومتى بود.
«سعيد بن قيس همدانى» مى گويد: يكى از روزها كه هوا هم به شدت گرم بود، از كوچه هاى عبور مى كردم كه اميرمومنان را كنار ديوارى ديدم علت را جويا شدم امام فرمود:
ما خَرَجْتُ اَلا لاُِ عينَ مظلوما اَوْ اَغيثَ مَلْهُوفا (٥٩)
«از محل استراحت بيرون نيامدم مگر براى اينكه مظلومى را ياور و گرفتارى راپناهگاه باشم» .
نامه امام (ع) به والى حجاز «قثم بن عباس» نيز نمونه اى ديگر از نگاه مهربانانه آن سرو استوار به رعاياست .
وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلا لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلا وَجْهُكَ
وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِى أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا (٦٠)
«در بامداد و شامگاه در يكى مجلس عمومى با مردم بنشين آنان كه پرسش هاى دينى دارند با فتواها آشنايشان بگردان ناآگاه را آموزش ده و با دانشمندان به گفتگو بپرداز جز زبانت چيز ديگرى پيام رسانت با مردم و جز چهره ات دربانى وجود نداشته باشد هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم مگردان زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود، گرچه در پايان حاجت او بر آورده شود، ديگر تو را نستايد.» .
جلوه يازدهم : پذيرش مسؤ وليت براساس تكليف
از ديگر برجستگى هاى شخصيت ممتاز امام العارفين ، بى رغبتى و بى اعتنايى به منصب و پذيرش آن بر اساس تكليف است او مسؤ وليت را نمى خواهد مگر آنكه ميدانى باشد براى جلب رضايت خداوند، رفع نيازهاى مردم و انجام تكليفى كه بر عهده او نهاده شده است ويژگى مهمى كه اغلب زمامداران در طول تاريخ بشرى از درك و فهم و پذيرش ان عاجز بوده اند و بلكه از عناوين خويش براى اسارت انسانها و نمايش خود خواهى هاى خود بهره برده اند داشتن قدرت آن گونه كه تاريخ بشرى نشان مى دهد، با آفات ويرانگى همراه است زمامداران فراوانى بوده اند كه با نگاه خود خواهانه به منصب و مقام ، پايه هاى حكومت خود را استوار ساخته اند، اما در حقيقت از مسير كمالات و ارزشهاى انسانى خارج شده اند و باورهاى مردم را با اميال شيطانى خويش لگدكوب كرده اند.
مسؤ وليت رهبرى مسلمين در نظر على عليه السلام كه آيت حق و مظهر صفات ربوبى است ، وسيله اى براى احقاق حقوق مظلومان و مستمندان و نجات جامعه اسلامى از گرداب سهمگين دنيا پرستى است .
او كه بيست و پنج سال مظلومانه سكوت اختيار كرده بود، كمترين تلاشى براى كسب منصب خلافت نكرد و هنگامى كه مجبور شد آن را بپذيرد فرمود:
اءَما وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّهَ. وَ بَرَاءَ النَّسَمَهَ لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ. وَ ما اءَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اءَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّهَ ظالِم
وَ لا سَغَبِ مَظلُومٍ لاْلَقْيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاءْسِ اءوَّلِها. وَ لالْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِاءَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ. (٦١)
«سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود و ياران ، حجت را بر من تمام نمى كردند و اگر خدا از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم پارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان ، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهايش مى ساختم و آخر خلافت را به كاسه اول آن سيراب مى كردم آنگاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغاله اى بى ارزش تر است .»
در مقدمه خطبه ٣٣ امده است كه "ابن عباس " مى گويد در سرزمين «ذى قار» خدمت امام رسيدم در حالى كه كفش خود را پينه مى زد تا مرا ديد، فرمود: قيمت اين كفش چقدر است ؟ گفتم بهايى ندارد، فرمود:
وَ اللّهِ لَهِىَ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اِمْرَتِكُمْ، اِِّلا اَنْ اُقِيمَ حَقا، اءوْ اءدْفَع بَاطِلا
«به خدا سوگند، همين كفش بى ارزش از حكومت بر شما محبوتر است ؛ مگر اينكه حقى را با آن به پا دارم ، يا باطلى را دفع نمايم»
در نياى كه انبوه تملق گويان و چاپلوسان ، مديران و مسؤ ولين را به خود فريبى سوق مى دهند و به آنها شخصيتى فرعونى مى دهند، پى بردن به ارزش معنوى و پاسداشت مقام و منصب آسان نيست .
مسؤ ولى كه از كاستى ها غافل شود، حسابگر و مراقب نباشد، از باين زيبا اما پليد مداحان و چاپلوسان خرسند شود و مشتاق و مفتون تحسين ها باشد، صداى عاشقان غيب را نمى شنود، از در گاه حق و انجام تكليف الهى فاصله مى گيرد، ارزش و منزلت خويش را به ظواهر مقام و مسؤ وليت مى سپارد و منصب را زينت خود مى سازد:
سْتَحْلَى الَّناسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ اَلْبَلاَءِ فََلا تُثْنُوا عَلَّى بِجَمِيلِ ثَنَاءً لاِخْرَاجِى نَفْسِى اِلَى اللّهِ سُبْحَانَهُ وَ اِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ البقيّة فِى حُقُوقً لَمْ اَفْرِغْ مِنْ اَدَئِهَا وَ فَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ اِمْضَائِها (٦٢)
«گاهى مردم ، ستودن افرادى را براى كار و تلاش روا مى دارند، اما من از شما مى خواهم كه مرا با سخنان زيباى خود نستاييد، تا از عهده وظايفى كه نسبت به خدا و شما دارم برايم و حقوقى كه مانده است بپردازم و واجباتى كه بر عهده من است و بايد انجام گيرد اداء كنم»
پيروان راستين على عليه السلام به نيكى مى دانند كه آن پيشواى مومنين ، خلافت را زينت و آبرو داد و منصب رهبرى مسلمين را هويت و شخصيت بخشيد زيرا انجام تكليف الهى از نظر او بر هر چيزى مقدم بود و در هر شرايطى او را مورد معامله قرار نمى داد «صعصة بن سوهان» از ياران باوفا و از خواص اصحاب مولاى متقيان در اولين روز خلافت ، به امام چنين مى گويد:
زَيَّنْتَ الْخِلافَةَ وَ مَا زانَتَك وَ رَفَعْتَها وَ مَا رَفَعَتْكَ وَ هِىَ اِلَيْكَ اَحْواجُ مِنْكَ اِلَيْها (٦٣)
«يا اميرالمؤ منين تو به خلافت زينت و افتخار دادى ، اما خلافت براى تو زينت و افتخارى نيست مقام خلافت با خليفه شدن تو بالا رفت ، اما خلافت مقام تو را بالا نبرد، خلافت به تو محتاج تر است از تو به خلافت»
بنابر اين توجه و اعتقاد به تكليف الهى و فرع دانستن ساير امور در پذيرش مسؤ وليت ها، مدير و فرمانده را از آفات ويرانگر مناصب و جايگاههاى فريبنده نجات مى دهد و او را مصونيت مى بخشد.
چنان كه مولاى متقيان در فرازى از نامه خويش به اشعث بن قيس فرماندار "آذربايجان " مى نويسد:
وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِى عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِى رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلا بِوَثِيقَةٍ
وَ فِى يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ (٦٤)
«همانا پست فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نبوده بلكه امانتى در گردن تو است در دست تو اموالى از ثروت هاى خدايى بزرگ و عزيز است و تو خزانه دار آنى» .
جلوه دوازدهم : بى رغبتى و عدم دلبستگى به دنيا
فَمِنَ النَّاسِ مِنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنيا وَ مالَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاقً وَ مِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ
اُولئِكَ لَهُمْ نَصيب مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهِ سَريعُ الْحِسابِ (٦٥)
«بعضى مردم كوتاه نظر از خدا تنها تمناى متاع دنيوى كنند؛ آن را از نعمت آخرت نصيبى نيست . بعضى ديگر گويند بار خدايا ما را از نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو بهره مند گردان و از شكنجه آتش دوزخ نگاه دار هر يك از اين دو فرقه (يعنى طالبان دنيا و طالبان عقبى) از نتيجه اعمال خود بهره مند خواهند گشت و خدا به حساب همه زود رسيدگى كند» .
در شريعت اسلام ، دنيا مزرعه آخرت و پلى است برا يعبور انسان قرارگاهى است كه قرآن براى آن ارزش و اهميت قايل شده و به انسان سفارش كرده از آن براى تكامل خويش بهره برد و شكر و سپاس الهى را به جاى اورد از نظر اسلام حركتهاى صوفيانه كه مبتنى بر ترك دنيا، انزوا طلبى و مذموم دانستن مطلق لذتهاى دنياست ، مورد تاييد نيست اسلام ، اعتقاد كسانى را كه گوشه عزلت انتخاب مى كنند و در مقام احقاق حق بر نمى خيزند و عليه هيچ ستمى نمى شورند، محكوم مى كند و معتقد است كه بين دنيا و آخرت خصومتى وجود ندارد، بلكه دنيا زمينه ساز آخرت است و به فرموده امام على عليه السلام : دنيا، مسجد دوستان خدا، پرستشگاه و مهبط وحى الهى و تجارتخانه اولياء خداست (٦٦)
اما دنيا با همه اعتبار و مقامى كه دارد، قرارگاه موقت است ، پلى است كه محل بناى خانه ابدى نيست جايگاهى كه نبايد كرامت و مقام و منزلت و شاءن انسان و ارزشهاى متعالى انسانى اسير و برده آن شود قرارگاهى است كه هر كس بيشتر از ارزش و اعتبارش به آن بها دهد ماهيت دنيا را نشناخته است .
وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطنْهَا مَحَلًّا (٦٧)
«دنيا چه خانه خوبى است براى كسى كه آن را جاودانه نپندارد و محل خوبى است براى كسى كه آن را وطن قرار ندهد» .
إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ الاْخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَركُمْ (٦٨)
«دنيا سراى گذر و اخرت ، خانه جاويدان است پس از گذرگاه خويش براى منزل جاودانه توشه برگيريد.»
ضرورت مبارزه همه جانبه با دنياطلبى و دنياگرايى و دلدادگى به دنيا امرى است بديهى و مهم كه در تعاليم اسلامى و به ويژه در كلمات و سخنان مولا على (ع) بسيار بر آن تاكيد شده است چرا كه مولا آن را به معناى ركود و توقف و اسارت مى داند و مانع تكامل روحى انسان .
آن "اخلاص مجسم " نه تنها فريب دلبستگى هاى دنيا را نمى خورد و مفتون زيبايى هاى دنيا و اسير جلوه هاى فرينده آن نمى شود كه آن را از خود مى راند، به ديده حقارت در آن مى نگرد، كوچكش مى شمارد و هرگز شايسته دلبستگى و دلدادگى اش نمى داند.
هموست كه صريح و روشن در آخرين بخش نامه خود به «عثمان بن حنيف» دنيا را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد:
فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِى مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الاُْمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ
اعْزُبِى عَنى فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلينِى وَ لاَ أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِى (٦٩)
«... از من دور شود مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال هاى تورهايى يافتم از دام هاى تو نجات يافته و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان دادى .
از برابر ديدگانم دور شو سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى و مهارم را به دست تو ندهم كه كجا خواهى مرا بكشانى»
نقل است كه "ضرارة بن ضمره ضبايى " كه از ياران حضرت بود، به شام رفت و چون معاويه او را ديد، از حالات امام پرسيد ضراره گفت : على عليه السلام را در حالى ديدم كه شب ، پرده هاى خود را افكنده بود او در محراب ايستاده ، محاسن را به دست گرفته ، چون مار گزيده به خود مى پيچيد، و محزون مى گريست و مى گفت :
يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنى أَ بِى تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لاَ حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُري غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ
وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ (٧٠)
«اى دنيا! اى دنياى حرام ! از من دور شو، آيا براى من خودنمايى مى كنى ؟ يا شيفته من شده اى تا روزى در دل من جاى گيرى ؟ هرگز مباد! غير مرا بفريب ، كه مرا در تو هيچ نيازى نيست ، تو را سه طلاقه كرده ام تا بازگشتى نباشد. دوران زندگانى تو كوتاه ، ارزش تو اندك و آرزوى تو پست است . آه از توشه اندك و درازى راه و دورى منزل و عظمت روز قيامت !»
و نيز سخن كوتاهى دارد كه مى فرمايد:
وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِى عَيْنِى مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِى يَدِ مَجْذُومٍ (٧١)
«به خدا سوگند! اين دنياى شما كه به انواع حرام آلوده است ، در ديده من از استخوان خوكى كه در دست بيمارى جذا مى باشد، پست تر است !»
و باز در خطبه ٢٢٦ مى فرمايد:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ مِمَّنْ كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً وَ أَعْمَرَ دِيَاراً وَ أَبْعَدَ آثَاراً أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً
وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً وَ آثَارُهُمْ عَافِيَةً فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمَشَيَّدَةِ وَ النَّمَارِقِ الْمُمَهَّدَةِ الصُّخُورَ وَ الاَْحْجَارَ الْمُسَنَّدَةَ
وَ الْقُبُورَ اللا طِئَةَ الْمُلْحَدَةَ الَّتِى قَدْ بُنِيَ عَلَى الْخَرَابِ فِنَاؤُهَا وَ شُيدَ بِالتُّرَابِ بِنَاؤُهَا فَمَحَلُّهَا مُقْتَرِبٌ وَ سَاكِنُهَا مُغْتَرِبٌ بَيْنَ أَهْلِ مَحَلَّةٍ مُوحِشِينَ
وَ أَهْلِ فَرَاغٍ مُتَشَاغِلِينَ لاَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالاَْوْطَانِ وَ لاَ يَتَوَاصَلُونَ تَوَاصُلَ الْجِيرَانِ عَلَى مَا بَيْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوَارِ
«اى بندگان خدا! بدانيد شما و آنان كه در اين دنيا زندگى مى كنيد، بر همان راهى مى رويد كه گذشتگان پيمودند! آنان زندگانى شان از شما طولانى تر، خانه هاى شان ، و آثارشان از شما بيشتر بود كه ناگهان صدايشان خاموش ، وزش بادها در سرزمين شان ساكت ، اجسادشان پوسيده ، سرزمين شان خالى و آثارشان ناپديد شد!
قصرهاى بلند و محكم و بساط عيش و بالش هاى نرم را به سنگ ها را آجرها و قبرهاى به هم چسبيده تبديل كردند: گورهايى كه بناى آن بر خرابى و با خاك ساخته شده است . گورها به هم نزديك اما ساكنان آنها را از هم دور غريبند. در وادى وحشتناك به ظاهر آرام اما گرفتارند. نه در جايى كه وطن گرفتارند انس مى گيرند و نه با همسايگان ارتباط دارند. در صورتى كه با يكديگر نزديك و در كنار هم جاى دارند.»
نبابراين بايد گفت دنيايى كه در اسلام مورد نكوهش است ، آن دنيايى است كه به صورت فريبنده اى دين و معنويات و ارزش ها را از دست انسان مى گيرد و انسان را به پرستش خود وا مى دارد، موجب و غرور و تكبر و فخر انسان مى شود و حق را در پاى شهوات قربانى مى كند.
مولوى تمثيلى زيبا دارد او دنيا را مانند حمامى مى داند كه دو چهره دارد. چهره اى داخل حمام كه محل شستشوى بدن است و چهره اى خارج حمام كه كثافات و چركها در زباله دان ها است . دنيا پرستان زنبيل هاى كثافات را مى كشند و به ديگرى فخر مى فروشند. اما عده اى فارغ از اين غوغا به تطهير خويش مشغولند.
و اما سخنى ديگر از مولاى متقيان كه خطاب به فرزند دلبند خويش امام حسن مجتبى (عليه السلام) نگاشته اند:
فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلاَبٌ عَاوِيَةٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ يَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضِ وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا
وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا وَ لاَ مُسِيمٌ يُسِيمُهَا (٧٢)
«همانا دنيا پرستان چونان سگ هاى درنده ، عوعوكنان ، براى ديدن صيد در شتابند. برخى به برخى ديگر هجوم مى آورند. نيرومندشان ، ناتوان را مى خورد و بزرگ ترها كوچك ترها را. يا چونان شترانى هستند كه برخى از آنها پاى بسته و برخى ديگر در بيابان رها شده كه را گم كرده و در جاده هاى نامعلومى در حركتند و در وادى پر از آفت ها و شنزارى كه حركت با كندى صورت مى گيرد، گرفتارند: نه چوپانى دارند كه به كارشان برسد و نه چراننده اى كه به چرا گاهاشان ببرد.»