راه حفظ دوستان
راه حفظ دوستان
حفظ دوستان مشروط به امورى است كه عبارتند از:
١ - شدّت علاقه به فضايل نبايد باعث پرداختن به عيبهاى كوچك دوستان و تجسّس در مورد آنها گردد؛ زيرا در غير اين صورت انسان هيچكس را سالم از عيب نخواهد يافت و در نتيجه تنها و از فضيلت دوستى محروم خواهد شد، بلكه لازم است كه از عيوب كوچكى كه غالب انسانها گرفتار آن هستند، چشم پوشى نموده و در عيب خويشتن تاءمل كند تا بتواند مانند آن را از ديگران تحمّل نمايد.
٢ - از دشمنى باكسى كه با او سابقه دوستى يا رفت و آمدى داشته پرهيزنمايد.
٣ - بعد از يافتن دوست ، لازم است كه حال او را مراعات و از او دلجوئى فراوان نموده و هيچ حقى از حقوق او را گرچه كوچك باشد ناديده نگيرد و در رفع امور مهمّى كه براى او رخ مى دهد، كوشش نموده و در حوادث روزگار با او يار باشد و در اوقات خوشى با روى گشاده و اخلاق نيكو با او برخورد كند.
٤ - آثار شادمانى در حركات و سكنات وى هنگام ملاقات با او آشكار و ظاهر باشد و به محبّت قلبى اكتفا نكند؛ چون كسى غير از خداوند كه آگاه به اسرار است ، از قلبها اطلاع ندارد.
اِنْ كانَ ودُّكَ فىِ الطَّوِيَّةِ كامِنا
فَاطْلُبْ صَديقا عالِما بِالْغَيْبِ (١٣٥)
تا به واسطه محبّت آشكار هرروز و هر لحظه بر اعتماد او به محبّت و آرامش خاطر او در حضور و غياب افزون گردد و چون انسان در هنگام ملاقات با فردى در چهره او شادى و سرور را ملاحظه كند، اعتماد و يقين به محبّت او پيدا مى كند؛ چرا كه مهر حقيقى هنگام ملاقات با دوست هرگز مخفى و پوشيده نمى ماند و اگر فردى اظهار محبّت دروغين بكند بلادرنگ طرف مقابل متوجه مى شود.
و نيز انسان بايد با كسانى كه به كار آنها دلبستگى دارد مانند دوستان و اولاد و زيردستان همين روش را بكار گيرد و همواره از آنها تمجيد و ستايش خواه در حضور آنان و خواه در غياب بنمايد، ولى مواظب باشد كه به حدّ افراط و چاپلوسى و يا تكلّف نرسد و راه محفوظ ماندن از شائبه تملّق و تيرگى نفاق ، صداقت و يكرنگى در گفتار و كردار است ؛ چراكه انحراف از جاده صدق و راستى به ظاهر چاپلوسى و در باطن نفاق و دورويى است كه هر دو مذموم و ناپسند مى باشند. و همواره بايد راه صدق را بپويد و هرگز در اظهار دوستى سستى به خرج ندهد تا محبّت خالصانه و اعتماد كامل افراد جلب شود.
و انسان مى تواند با صداقت خويش ، محبّت افراد غريب و كسانى را كه با آنها سابقه دوستى ندارد جلب كند و همانطور كه يك كبوتر در منزل يك فرد لانه ساخته و با او انس مى گيرد و در حريم منزل او گردش مى كند و كبوتران ديگر را نزد صاحب منزل جمع مى كند، انسان نيز چون بر اخلاق شايسته كسى آگاه شود و به آمد و رفت با او مايل و به انس او شادمان گردد، ديگران را نيز به سمت او مى كشاند، بلكه مى توان گفت كه حيوان ناطق (انسان) در مدح و ثنا و توصيف و تمجيد نسبت به حيوان غيرناطق (كبوتر) تواناتر است .
و مخفى نماند همانطور كه لازم است انسان دوستان را در نعمتها با خود شريك گردانده و از اختصاص نعمت به خود پرهيز نمايد، بايستى به طريق اولى در سختيها نيز با آنها همدرد گشته و مشكلى از مشكلات آنان را به دوش بكشد و اين حق را در حضور مردم با اهتمام بيشترى ادا كند؛ چنانكه گفته اند:
دَعْوَى اْلاِخاءِ عَلَى الرِّخاءِ كَثيرةٌ
بَلْ فىِالشَّدائِدِ تُعْرَفُ اْلاِخْوانُ (١٣٦)
و بايد در مصائب و گرفتاريها و حوادث روزگار كه براى دوستان پيش مى آيد، با جان و مال همدردى نموده و از آنها دلجويى به عمل آورده و بيش از حدّ معمول رعايت حال آنها را نمود و نبايد انتظار كشيد كه آنها از انسان طلب كمك كنند و او را صريحا و يا با كنايه به يارى بخوانند، بلكه خود بايستى با هوشمندى و فرزانگى بر خواسته هاى قلبى و ضماير آنها اطلاع پيدا كند و در تحصيل مقاصد آنان قبل از اينكه لب به طلب بگشايند نهايت كوشش را بنمايد و خود را در غم واندوه آنان شريك كند تا شايد مقدارى از بار مشقت آنها را به دوش كشيده و با اين كار خود، موجب سبك شدن بار سنگين سختيها و آرامش آنها گردد.
و اگر به مقام و رياستى دست يافت ، ياران و دوستان را نيز از نعمت برخوردار كرده و خود را در آن مقام برتر و بالاتر نپنداشته و يا ارزش كار خود را به منّت ، آلوده نكند. و اگر بفهمد كه برخى از دوستان از او رنجيده اند و با وى انس نمى گيرند، بايد بكوشد تا با آنها رفت و آمد برقرار كرده و از آنها دلجويى نمايد؛ زيرا اگر او هم غرور به خرج بدهد و يا تكبّر نموده و نخواهد پيشقدم شده و خود را كوچك كند و يا بخواهد سوء خلقى از خود نشان بدهد، رشته محبّت گسسته و پيمان رفاقت سست خواهد شد و حال آنكه اين حالات زودگذر است و چه بسا پس از خلع از مقام از اينكه همگان با او قطع رابطه و آمد و رفت نموده اند، دچار خجالت و شرمسارى گردد. پس بهترين و شايسته ترين روش آن است كه طرفين هرچه زودتر در صدد جبران بر آمده و علّت كناره گيرى و رنجش را بادلى پاك و بى غل و غش با وى در ميان بگذارند كه راستى و يكرنگى ، بركتهاى بى شمارى دارد و اگر احيانا دوست انسان در رابطه با قطع آمد و رفت تقصيرى داشته باشد، بايد او را با سرزنشى آميخته با لطف ، به تقصيرش آگاه كنند كه :
«وَ فِى الْعِتابِ حَياةٌ بَيْنَ اَقْوامٍ» (١٣٧)
و سپس به طور كلى آن را به دست فراموشى بسپارد.
لزوم مراقبت دائمى در همه موارد
تنهامحبّت نيست كه براى استمرار و بقا، نياز به مراقبت دائمى دارد بلكه هر چيز ديگر نيز داراى همين حكم است ؛ يعنى اگر كسى فى المثل از مركب يا لباس يا منزل يا چيز ديگرى غافل شود، نابود و تخريب خواهد شد، پس اگر تصوير روى در و ديوار در صورت عدم مراقبت هميشگى به خرابى مى گرايد، بنگر كه جفاى در حق دوستان و يا روگردانى از آنان كه اميد خير و انتظار هماهنگى در حال آسايش و سختى از آنها مى رود، چه اثر بزرگى دارد، بويژه آنكه ضرر ناشى از عدم مراقبت از اشياء مذكور منحصر در از دست رفتن يك منفعت است در حالى كه ضرر ناشى از رنجش دوستان و قطع رابطه و دوستى با آنان فراوان است ؛ زيرا اگر دوستى آنها به دشمنى و منافع آنها به مضارّ مبدّل گردد، بايد از عاقبت آن هراسان بود و به علاوه بايد از خيرات غير قابل جبران چشم پوشيده در حالى كه با مراعات دوستى مى توان از چنين عواقبى جلوگيرى كرده و از فضيلت دوستى برخوردار گرديد.
نقش منفى مراء و جدال با دوستان
مراء و جدال با هر كسى ناپسند و به خصوص با دوستان نكوهيده تر است ؛ چراكه با اين عمل ، محبّت ريشه كن خواهد شد و علّت آن است كه موجب اختلاف مى شود و اختلاف نيز موجب جدايى و جدايى نيز مشتمل بر همه آفات است . و چه بسا كه شخصى با دوستان خود جدال كرده و چنين توجيه كند كه مراء و جدال موجب صيقل زدن ذهن و تيزى آن است . پس در محافلى كه بزرگان و اهل نظر نيز جمع هستند به منظور جدال با دوستان حاضر شده و از قاعده ادب خارج شده و الفاظ جاهلانه و نابخردانه به كار مى برد تا حاضران بفهمند كه دوستان او شكست خورده و عاجز از جواب هستند. و اين فرد هرگز در خلوت و تنهايى چنين كارى را نمى كند بلكه در جايى كه دوستان او حاضر جوابى و حضور ذهن كمترى دارند اقدام به اين عمل مى كند و هدف او از اين كار سفيهانه در ملا عام اين است كه با خجلت و شرمسارى زندگى رابر دوستان تيره گرداند و در حقيقت اين فرد ستمكار است ؛ زيرا جباران و ستمگران در هنگام تمكّن مالى و ثروت ، طاغى گشته و يكديگر را با ديده تحقيرنگريسته و در عيبجويى از همديگر نهايت كوشش را مى نمايند، سرانجام دشمنِ هم شده و به بدگويى پرداخته و خونريزى و فسادهاى مختلفى پديد مى آيد، و بى شك همه اين مفاسد بر جدال و مراء نيز مترتب مى گردد.
نكوهش بخل از تعليم دوستان
انسان بايد در تعليم علم و ادبى كه خود بدان آراسته و همچنين حرفه و صنعتى كه خود ماهر است نسبت به دوستان بخل نورزيده و به گونه اى انحصار طلبانه رفتار نكند و مايل نباشد كه تنها وى يكّه تاز ميدان باشد؛ زيرا مضايقه نسبت به دوستان در امور دنيوى كه مستلزم تنگ شدن عرصه براى خود انسان مى گردد، قبيح و زشت است تا چه رسد به امورى كه بخشيدن آنها موجب ازدياد و برعكس ماديات عدم بخشش موجب نقصان و كمبود آنها مى شود. پس چگونه زيبا خواهد بود بخل ورزيدن از آموزش دادن چيزى كه شريك شدن ديگران نه تنها موجب كاستى آن نشده و استفاده فراوان از آن هرگز موجب ضرر و زيان نمى شود؟
و از اينجا روشن مى شود كه بخل ورزيدن در علم و دانش يا از قلّت بضاعت و بى مايگى است و يا به واسطه طلب بازارگرمى نزد جاهلان و يا خوف از نقصان و تزلزل در معلومات و يا حسادت مى باشد و همه اينها ناپسند و مذموم است . و چه بسا برخى از افراد تنها به بخل ورزيدن در مورد علم خويش اكتفا نكرده بلكه حتى به علم ديگران نيز بخل ورزيده و آنان را از نشر علم ، سرزنش و ملامت مى كنند. از اين دسته افراد فراوانى بوده اند كه كتاب دانشمندى را ديده اند ولى مانع از استفاده دانش پژوهان از آن شده اند و با اين عمل ، آن كتاب را مندرس نموده اند. و اين گونه اعمال و رفتار، موجب گسستن رشته مودّت و محبّت مى شود.
و بايد انسان اصحاب و اتباع خود را برحذر دارد كه در كارهاى دوستان به شيوه اى ناپسند تجاسر به عيبجويى نمايند تا چه برسد به خود دوستان ، و نبايد اجازه دهد كه عيب متعلقين و بستگان دوستان را بازگو كنند تا چه رسد به خود آنها، بلكه به هيچكس از اعوان و انصار خود اجازه ندهد كه چنين عمل ناپسندى را خواه به صورت جدّى و خواه شوخى و چه با صراحت و چه با كنايه انجام دهند. چگونه مى توان تحمّل بدگويى كسى را نمود كه انسان به منزله چشم و گوش او و در غياب وى جانشين و قائم مقام بلكه خود او مى باشد؟ و اگر وى اين بدگوييها و عيبجوييها را بشنود، بى شك گمان مى كند كه خود آن دوست موجب اين كار بوده و يا رضايت به آن داده ، پس از وى متنفّر گشته و دوستى به دشمنى مبدّل مى گردد.
و اگر انسان از دوست خود عيبى ببيند بايد با وى مدارا كند ولى به گونه اى لطف آميز و با ظرافت او را متوجه عيب خويش بنمايد، همانطور كه يك پزشك ماهر با يك دستور غذايى موجب معالجه يك عضو رنجور مى شود در حالى كه يك پزشك ناوارد فورا به شكستن يا قطع كردن آن عضو اقدام مى كند، البته منظور از مدارا اين نيست كه از عيب او چشم پوشى كند و آن را از او مخفى بدارد چراكه اين كار خيانت محض و مسامحه در چيزى است كه ضرر آن به هر دو برگشت مى كند. و براى آگاه كردن دوستان بر عيوب آنها سزاوارتر است كه ابتدا با يك ضرب المثل و يا تعريف كردن يك داستان باشد، پس اگر مفيد و مؤ ثر نبود، به صورت كنايه اشاره اى رمزگونه در ميان الفاظ و عبارات قرار دهد. و اگر نياز به تصريح بود، در خلوت پس از بيان مقدماتى كه موجب اعتماد گشته و تعريف قضايايى كه موجب اطمينان قلب و ازدياد مهر و محبّت گردد، مطلب را به او بگويد. و البته نبايد اين تذكرات در حضور ديگر دوستان باشد تا چه رسد به دشمنان و بيگانگان ؛ زيرا حق دوست زيادتر از آن است كه او را در معرض مذمت دشمنان و استخفاف مخالفان قرار دهد.
و در باب دوستى از دخالت سخن چينان به شدت احتراز بايد كرد و اجازه سخن چينى به آنها نبايد داد؛ زيرا بدسيرتان به صورت ناصحان در جمع دوستان حاضر شده و در لابلاى سخنان شيرين و جذّاب خود، مطلبى به صورت تحريف شده نقل و در زشت ترين صورت تعريف مى كنند تا آنجا كه اگر فرصت بيابند و جسارت يابند، با سخنان دروغ و افترا آميز، آن دوست را زشت جلوه داده و بين آنها ايجاد عداوت مى كنند.
سخن چين از نظر پيشينيان
پيشينيان سخن چين را به شخصى تشبيه نموده اند كه با ناخن ، ديوارهاى محكم را مى خراشد تا به اندازه يك سر انگشت جايى باز كند و آنگاه كه با جستجوى زياد رخنه اى پيدا كرد، با كلنگ آن را بزرگتر نموده و پايه هاى آن ديوار محكم را خراب مى كند تا سرانجام به ويرانى كشيده شود. و در اين مورد حكايات و ضرب المثلهاى فراوانى گفته اند كه يكى از آنها «داستان شير و گاو» در كليله و دمنه است و هدف از اين حكايتها آن است كه مردم بدانند حيوانى قوى پنجه با فريب روباهى ضعيف در مقابل حيوانات بزرگ درمانده و مستاءصل مى شود و يا پادشاه قدرتمندى به واسطه دخالت يك سخن چين كه به صورت ناصح و خيرخواه درآمده نسبت به وزيران و مشاوران خود كه قوام مملكت و گردش كارهاى آن مرهون آنهاست ، بدبين و ظنين گردد و همين وزيران و مشاورانى كه بى نهايت فرمانبردار شاه بودند و حتى او را بر فرزندان خود مقدم مى داشتند، سرانجام نسبت به وى دشمنى و كينه اى پيدا نموده و اقدام به كشتن او بنمايند. و شايد به واسطه شنيدن و خواندن اين حكايات ، و ترتيب اثر دادن بر سخن چينيهايى كه بدگويان در مورد دوستان آنها كه امتحان داده و به دوستى برگزيده شده اند و به منزله گنج دوران گرفتارى و مانند جان آنهاست ، خوددارى نمايند و در اين مورد شعر نيكويى گفته شده است :
وَاَعِزَّةٍ قَدْ كُنْتُ دِنْتُ بِحُبّهمْ
وَكَذلِكَ كُلُّهُمْ بِحُبّى دانُوا
كُنْتُ الْمُغَدّى بَيْنَهُمْ وَلَدَيْهِمْ
بِحَياةِ رَاءْسى كانَتِ اْلاَيْمانُ
فَسَعَى اْلاَعادى بِالنَّمائِمِ بَيْنَنا
حَتّى تَفَرَّقْنا وَبِنْتُ وَبانُوا (١٣٨)
و احتياط در حفظ محبّت كه نيازى به استدلال در مورد احتياج آن نيست از اهمّ واجبات است كه مبادا به آن نقصانى راه پيدا كرده و رشته اتحاد بگسلد؛ زيرا اكثر فضايل اخلاقى كه ذكر كرديم موجب محافظت نظام دوستى است كه نوع بشر نمى تواند بدون آن بسر ببرد؛ مثلاً بشر براى تصحيح معاملات و جلوگيرى از ستم به «عدالت» و براى كنترل شهوات جنسى و جلوگيرى از جنايات ناشى از آن ، به «عفت» و براى دفع امور سهمگين و حفظ سلامتى همه جانبه ،به «شجاعت» نيازمند است و براى ابراز برخى از اين فضايل ، به ابزار و ادواتى خارج از ذات ، مثل ثروت براى سخاوت نيازمند است كه تهيّه مال و ثروت ، بدون داشتن دوستان و ياران مخلص و نيكوكار، بسيار مشكل است و اگر كسى در به دست آوردن فضيلت دوستى كوتاهى كند، در كسب سعادت كوتاهى كرده است و از اين جهت حكم كرده اند كه در دين و دنيا هيچ رذيله اى ناپسندتر از تنبلى و بيكارى نيست ؛ زيرا موجب فاصله انداختن ميان انسان و همه فضايل و خيرات مى گردد و آدمى را از لباس انسانيت خارج مى كند.
و بيان كرديم كه دورترين مردم از فضيلت ، كسانى هستند كه از اجتماع و اجتماعى بودن فاصله گرفته و به تنهايى و انزوا خو بگيرند. پس فضيلت محبت و دوستى ، بزرگترين فضيلت و محافظت آن مهمترين كار است و دليل طولانى كردن اين بحث در باب دوستى همين بود چرا كه اين باب از بهترين ابواب اين مقاله از جهت معانى است ، واللّه اعلم بالصواب .
فصل هفتم : كيفيّت معاشرت با اقشار مختلف مردم
انسان بايد همواره وضعيّت خود را نسبت به ديگران ملاحظه كند؛ زيرا نسبت او با هر قشرى ، از سه حال خارج نيست :
١ - از نظر مقام و موقعيت از آنها بالاتر است .
٢ - از نظر مقام و موقعيت با آنها مساوى است .
٣ - ازنظر مقام و موقعيت از آنها پايين تر است .
اگر بالاتر است ، بايد بكوشد كه موقعيت خود را حفظ كند و به نقص نگرايد.
و اگر مساوى است ، بايد بكوشد كه به مدارج كمال بالاتر ترقى كند.
و اگر پايين تر است ، بايد بكوشد تا به موقعيّت ديگران دست يابد. و معاشرت با آنان نيز به جهت اختلاف مراتب ، متفاوت است .
امّا روش معاشرت با برتر از خود را در فصل پنجم بيان نموديم و معاشرت با افراد همسان بر سه قسم است :
١ - معاشرت با دوستان .
٢ - معاشرت با دشمنان .
٣ - معاشرت با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن .
و «دوستان» نيز يا حقيقى هستند و يا غير حقيقى و روش برخورد و معاشرت با ستانحقيقى را در فصل ششم بيان كرديم . و اكنون روش برخورد با دوستان حقيقى و برخوردبا دشمنان و كسانى را كه نه دوست هستند و نه دشمن بيان مى كنيم .
روش برخورد با دوستان غير حقيقى
معاشرت با «دوستان غير حقيقى» كه خود را شبيه به دوستان واقعى درآورده اند و از رياكارى و چاپلوسى منزه نمى باشند، بايد با اخلاق نيكو و حتى الامكان با احسان و دلجويى و مدارا و صبر و برخوردهاى ظاهرى خوب باشد، ولى بايستى انسان اسرار و عيوب خود را از آنها مخفى بدارد و همچنين نبايد سخنان خصوصى و مسائل شخصى و راههاى درآمد و مقدار اموال خود را به آنها بگويد و در موردى كه آنان كوتاهى نموده و رعايت حقوق او را نمى نمايند، از مؤ اخذه و سرزنش خوددارى كرده و درصدد مقابله به مثل برنيايد تا شايد حسن روابط و اصلاح آنها صورت بپذيرد و كم كم در رديف دوستان واقعى قرار گيرند و حتى الامكان بايد با آنها سازگار بود و از خويشان و بستگان آنان نيز دلجويى نمود و در رفع نيازها و اظهار شادمانى خواه قلبى و خواه ظاهرى در برخوردها و هنگام ملاقات با آنها كوشيد و در حال نياز دست آنها را گرفت . و خلاصه تا حدّ ممكن با آنها كريمانه و با وفاى به عهد و پيمان رفتار كرد و زمانى هم كه به مقام و عزت بالاترى رسيدند، بر ميزان دوستى و رفت و آمد با آنها افزايش ندهد.
روش برخورد با دشمنان
دشمنان انسان يا دور و يا نزديك هستند و هر كدام يا علنى و آشكار و يا مخفى و پنهان مى باشند؛ مثلا كينه توزان در رديف دشمنان آشكار، ولى حسودان در رديف دشمنان پنهان آدمى هستند. و از دشمن نزديك بايد بيشتر پرهيز نمود؛ زيرا وى بر اسرار و عيوب انسان آگاه است و بايستى از خوردن و آشاميدن با آنان اجتناب كرد.
و اصل كلى در برخورد با دشمنان آن است كه در صورت امكان بايستى با تحمل و سازش و محبت ، دشمنى را به دوستى مبدّل ساخته و ريشه عداوت را از دل آنها بركنده ساخت كه بهترين تدبير است وگرنه با جوانمردى و سازش ظاهرى رفتار كرد و اين سيره را روز افزون نمود و از آشكار شدن دشمنى جلوگيرى نمود؛ زيرا دفع شرّ به خير، نيكو و دفع شر به شر، ناپسند است . و نبايستى به كارهاى سفيهانه آنان اعتنا كرد و بايد به شدت از نزاع و جدال و درگيرى احتراز نمود؛ چراكه اظهار عداوت موجب زوال نعمت و نگونبختى و تشويش هميشگى و افسردگى دائمى و تضييع مال و مقام و دچار شدن به ستم و خونريزى و مفاسد فراوان ديگر است . و عمرى كه در اينگونه مفاسد صرف شود ضايع و تيره و تار و زيان در دين مى شود.
عوامل دشمنى و راه رهايى از دشمنان
عداوت و دشمنى كه به اختيار آدمى صورت مى گيرد داراى پنج عامل است :
١ - نزاع در حكومت .
٢ - نزاع در مقام .
٣ - نزاع در اشياء گرانبها.
٤ - هتك حرمت يا ناموس .
٥ - اختلاف افكار و انديشه ها.
و مصونيت از هر يك از اين دشمنيها در گرو دورى گزيدن از عامل آن مى باشد و براى حفظ از دشمنان بايد كارهايى را انجام دهد كه عبارتند از:
١ - بايد از احوال دشمنان تحقيق نموده و در بدست آوردن اخبار آنها بى نهايت كوشش بكند تا بر مكر و فريب و نيرنگ آنها آگاه شده و همانند آن را به كار گرفته و نقشه هاى آنها را خنثى كرد.
٢ - بايد ماهيت آنها را نزد بزرگان و ديگر مردم روشن ساخت تا سخنان پر زرق و برق آنها را باور نكنند و توطئه هاى آنها عملى نشود و همگان گفتار و كردار آنها را با ديده اتهام بنگرند.
٣ - بايد عيوب بزرگ و كوچك دشمن را به دست آورد و آنها را پوشيده نگهداشت و در وقت خود، ظاهر و آشكار ساخت ؛ زيرا افشاى عيب دشمن قبل از وقت لازم ، موجب بى پروايى او مى گردد، ولى مخفى نگهداشتن و اظهار به موقع آنها، موجب شكست دشمن خواهد شد و اگر برخى از عيوب او را قبل از افشاء به وى گوشزد كنند خوب است ؛ چراكه شايد مضطرب گشته و در موضع انفعال قرار گيرد.
ولى بايستى در اين مورد نهايت صداقت را به خرج داد و از آلوده شدن به دروغ و تهمت خوددارى ورزيد؛ زيرا دروغ و تهمت ، خود از عوامل نيرو گرفتن و تسلط دشمن مى شود.
٤ - بايد به عادات و اخلاق هر دسته اى از دشمنان آگاه بود تا در مقابل هر كارى ، عكس العمل مناسبى انجام داد.
٥ - بايد از موجبات اضطراب و نگرانى آنها كسب اطلاع كرد كه مايه پيروزى برآنها مى گردد.
٦ - بهترين تدبير آن است كه نسبت به دشمنان و رقيبان ، پيشرفت واقعى و حقيقى كسب نموده و در آنچه بين آنان مشترك است ، گوى سبقت را ربود تا هم قدرت خود و هم ضعف دشمن حاصل گردد.
٧ - بايد با دشمنان آنها اظهار دوستى نموده و با دوستان آنها آمد و رفت داشته و روابط دوستانه برقرار كرد تا به اين وسيله از رموز و عيوب و لغزشگاههاو نقاط ضعف آنها به سهولت آگاه شد.
آنچه در مورد دشمنان نبايد انجام داد
١ - دشنام دادن و لعن كردن و فحاشى نسبت به دشمنان ، كارى بى نهايت ناپسند و دور از عقل و خرد است ؛ زيرا اين گونه كارها اوّلا: نه تنها ضررى به جان و يا مال آنها نمى زند، بلكه موجب ضرر به خود فرد مى شود و ثانيا: خود را سفيه و نادان معرفى كرده و موجب زبان درازى و تسلط دشمن مى شود.
نقل مى كنند كه در حضور ابومسلم خراسانى (مروزى) شخصى زبان خود را به بدگويى از«نصربن سيّار» آلوده نمود و خيال مى كرد كه «ابومسلم» خوشنود شده و عمل او را مورد ستايش قرار مى دهد، ولى وى از اين سخن روترش نموده و او را با خشونت از اين كار نهى نموده و گفت : ما براى هدفى اقدام به كشتن آنها نموديم ولى براى آلوده كردن زبان خود به بدگويى و ريختن آبروى آنها هيچ فايده اى وجود ندارد.
٢ - اگر بلايى دامنگير دشمن شد كه خودش نيز از آن در امان نيست و انتظار زيان مى برد، نبايد شماتت و اظهار شادمانى كند؛ زيرا اين كار دليل بر خودبينى است و درحقيقت خود را نيز شماتت كرده است .
٣ - اگر دشمن از او حمايت طلبيد و يا به وى پناهنده گرديده و يا به وى اعتماد كرد، به هيچوجه نبايد به او خيانت كرده و مكر و نيرنگ در حقّ او به كار برد، بلكه با بزرگوارى و مردانگى با وى رفتار كند و خلاصه كارى كند كه سرزنش متوجه دشمن شده و همگان او را به وفا و نيك سيرتى بشناسند.
مراتب دفع خطر دشمنان
دفع خطر و ضرر دشمنان داراى سه مرتبه است :
١ - اصلاح و تحوّل درونى آنان در صورت امكان و گرنه رفع خصومت بين خود و دشمن .
٢ - سفرهاى دورودراز و تعويض منزل و مانند اينها به منظور پرهيز از آمد و رفت با آنان .
٣ - شكست دادن و ريشه كن كردن آنها كه آخرين مرحله است و داراى شش شرط است :
شرط اوّل : دشمن ذاتا بدسيرت باشد و اصلاح او به هيچوجه امكان نداشته باشد.
شرط دوّم : راه خلاصى جز با شكست دادن و نابود كردن آنها وجود نداشته باشد.
شرط سوّم : يقين به اينكه در صورت پيروز شدن به آنها ستم نمى كند و در حد مقابله به مثل اكتفا مى كند.
شرط چهارم : يقين كند كه دشمن قصد نابود كردن منافع او را دارد و اقدام عملى هم در اين مورد كرده است .
شرط پنجم : در شكست دادن او رذيله اى از قبيل خيانت و فريب و نيرنگ مرتكب نگردد.
شرط ششم : مطمئن باشد كه بر كار او نتيجه نامطلوب دنيوى و اخروى مترتب نيست .
ومعذلك اگر بتواند با دست دشمن ديگرى از او انتقام بگيرد و خود مستقيما به ميدان نيايد، بهتر است و غنيمت شمردن فرصت نيز با وجود مهلت ، از شرايط و لوازم احتياط است .
و امّا دشمنى را كه حسود است ، بايد با اظهار نعمت و نشان دادن فضيلت و ديگر چيزهايى كه باعث خشم و غضب اوست ، رنجور دل و گداخته تن نمود، ولى نبايد كارى كه تواءم با رذيله اخلاقى باشد انجام داد. و همچنين بايد از توطئه هاى او پرهيز كرد و كوشيد تا مردم بر ضمير و نهان آن حسود آگاه گردند.
روش برخورد با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن
و امّا روش برخورد انسان با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن ، بايد متفاوت باشد و مصلحت آن است كه برخوردها متناسب با استحقاق آنها باشد، مثلا به ناصحان ؛ يعنى كسانى كه به همه نصيحت مى كنند خدمت شايسته كند و با آنان رفت و آمد نموده و بر سخنان آنها ترتيب اثر داده و هنگام ملاقات با آنها اظهار شادى و سرور كند، ولى در قبول و پذيرش سخن افراد شتاب به خرج ندهد و فريفته ظاهر نگردد، بلكه تاءمل كند كه بر هدف آنها آگاه گشته و حق را از باطل جدا سازد و بهترين راه را بپيمايد.
و امّا «صالحان»؛ يعنى كسانى را كه بين افراد ايجاد صلح و صفا مى كنند، از روى خيرخواهى مدح و ثنا گفته و آنها را تعظيم نموده و خود را شبيه به آنها بسازد؛ زيرا روشى دارند كه نزد همه پسنديده و شايسته است .
و امّابا «سفيهان» با حلم و بردبارى رفتار كرده و به اعمال سفيهانه آنها اعتنا نكند تا به وى آزارى نرسانند و اگر به ناسزا و سفاهت آنان مبتلا گشت ، ناديده بگيرد و ناراحت نشود و در صدد انتقام برنيايد بلكه با سكوت و وقار به رفع مشكل پرداخته و يا از آنان مفارقت جويد. و ضابطه كلّى اين است كه انسان از مجادله و همنشينى با اين گروه احتراز نمايد.
و امّا با «متكبران» نبايد متواضعانه برخورد كند، بلكه بايستى مانند آنها با تكبّر و تبختر رفتار كند تا از تكبر ورزيدن دست بردارند كه :«اَلتَّكَبُّرُ عَلَى اْلمُتَكَبِّرِ صَدَقَةٌ»؛ (١٣٩) زيرا تواضع در مقابل اين گونه افراد، از يك سو موجب تحقير و كوچكى خود و از سوى ديگر يقين متكبّر به شايسته بودن تكبّر خويش مى گردد، ولى اگر با آنها رفتار متكبّرانه اى بشود پى به خطاى خود مى برند و چه بسا كه سر تواضع فرود آورند.
و امّا با «دانشمندان» بايد آمد و رفت و معاشرت داشته و از وجود آنها استفاده كرده و كمك و مساعدت به آنها را غنيمت بشمارد و بكوشد تا از زمره آنان باشد.
و امّا با «همسايه بد و اقوام ناسازگار» بايد مدارا كرده و صبر و سازش پيشه كند و از اين نكته غافل نباشد كه لئيمان به جسم صبورترند و كريمان به روح .
و بر همين روش در برخورد با افراد و اقشار مختلف جامعه آنچه را كه مقتضاى عقل و سياست و احتياط است ، انجام دهد و به مصلحت همگان و خويشتن در حدّ امكان بينديشد.
روش برخورد با زيردستان
زير دستان بر چند نوع هستند كه عبارتند از:
١ - دانش آموزان كه بايد آنها را گرامى داشته و در حالات و طبيعتهاى آنها دقت نمود، اگر استعداد پذيرش علوم و دانشهاى مختلف را دارند و از فطرت سالمى برخوردارند، علم را از آنها نبايد دريغ كرد و در آموختن علم نبايد بر آنها منّت گذارد وتقاضاى اجرت نبايد كرد و در رفع نواقص آنها بايد كوشيد.
و امّا افراد پست فطرتى را كه به منظور رسيدن به مال ، تحصيل علم مى كنند، بايد وادار به تهذيب اخلاق نمود و آنها را نسبت به عيوبشان آگاه ساخت و به ميزان استعدادى كه دارند به كمال رسانيد و علمى را كه موجب رسيدن به مقاصد نامشروع است نبايد به آنها آموخت .
و امّا افراد كندذهن را بايد ترغيب به آموختن چيزى كرد كه به فهم و درك آنها نزديك و براى آنها مفيد باشد و بايد از تضييع عمر آنها اجتناب نمود.
٢ - نيازمندان كه اگر بر درخواست خويش اصرار مى ورزند آنها را بايد از پافشارى منع نمود و در صورتى كه حقيقتا نيازمند باشند به درخواست آنها پاسخ مثبت داد. و بايد طمعكاران را از طمع باز داشت و از كمك به آنها خوددارى كرد تا شايد دست از اين عمل بردارند، ولى به نيازمندان واقعى بايد كمك و با آنها همدردى نموده و در امور زندگى آنها را يارى رسانيد و تا وقتى كه موجب اخلال در امور خود و خانواده خود نشود، به آنها ايثار كرد.
٣ - ضعيفان كه بايد دست آنها را گرفته و برايشان ترحّم نمود.
٤ - مظلومان كه بايد آنها را كمك و اعانت كرد.
و در همه اين ابواب ، بايد نيّت صادقانه و پاك داشته و به خير مطلق تعالى و تقدّس كه منبع همه خيرات و مفيض همه كرامتهاست ، تشبّه بنمايد، ان شاءاللّه تعالى .
فصل هشتم : وصاياى افلاطون و پايان كتاب
چون شرح مسائل حكمت عملى به گونه اى كه در آغاز كتاب ذكر گرديد پايان يافت و در اتمام ابواب آن و نقل گفتار متخصصين اين فن به اندازه توان كوشش نموديم ، بر آن شديم كه كتاب را به فصلى ختم كنيم كه براى همه مردم مفيد باشد و آن عبارت از وصايايى است كه «افلاطون» به شاگرد خود«ارسطو» نموده است ،
وصاياى او عبارتند از:
١ - معبود خود را بشناس و حق او را رعايت كن .
٢ - همواره به آموزش و آموختن علم بپرداز و در كسب دانش كوشا باش .
٣ - فراوانى دانش ، فردى را معيار عالم بودن او قرار مده ، بلكه معيار شناخت عالمان راستين را دورى از شرّ و فساد بدان .
٤ - از خداوند چيزى مخواه كه براى تو نافع نيست و يقين بدان كه همه مواهب از ناحيه اوست. پس نعمتهاى جاودان و منافعى را كه هرگز از تو جدا نمى شوند، از او طلب نماى .
٥ - آرزوى محال هرگز منماى .
٦ - بدانكه خداوند تعالى از بنده خود با غضب و سرزنش انتقام نمى گيرد، بلكه او را عملا تنبيه و تاءديب مى كند.
٧ - چگونه زيستن را منهاى چگونه مردن از خدا مخواه ، بلكه هر دو را از او درخواست كن .
٨ - به استراحت و خواب اقدام مكن مگر بعد از آنكه محاسبه نفس را در سه مورد انجام داده باشى :
اوّل : آيا در آن روز از تو كار خطايى سرزده است يا خير.
دوّم : آيا هيچ خيرى كسب كرده اى يا خير.
سوّم : در هيچ كارى كوتاهى كرده اى يا خير.
٩ - زندگى و مرگ را زمانى شايسته بدان كه وسيله كسب خير باشند.
١٠ - به ياد آور كه در اصل چه بوده اى و پس از مرگ چه خواهى شد.
١١ - به هيچكس آزار مرسان كه كار روزگار دائم در تغيير و تحوّل است و بدبخت آن است كه از يادآورى عاقبت خود غافل باشد و از لغزش دست برندارد.
١٢ - سرمايه خود را از چيزهايى كه خارج از ذات توست تهيه مكن .
١٣ - انتظار نداشته باش كه بيچارگان از تو تقاضاى كمك كنند بلكه قبل از خواهش آنان خود به كمك اقدام كن .
١٤ - كسى را كه به لذتى از لذتهاى دنيا شادمان و يا از مصيبتى از مصيبتهاى اين جهان غمناك است ، حكيم مپندار.
١٥ - هميشه به ياد مرگ باش و از مردگان عبرت بگير.
١٦ - از دو چيز، پستى يك نفر را درياب :
اوّل : سخن بيهوده فراوان مى گويد.
دوّم : سؤ الى را كه از او نپرسيده اند پاسخ مى دهد.
١٧ - كسى كه در فكر آسيب رساندن به ديگران باشد، به خودش آسيب رسانيده و مرام او آميخته با شرّ است .
١٨ - بارها فكر و انديشه كن و آنگاه سخن بگو و سپس عمل كن كه حالات به يك صورت نمى مانند.
١٩ - همه كس را دوست بدار.
٢٠- زود خشمگين مشو كه به غضب عادت پيدا مى كنى .
٢١ - تاءمين خواسته كسى را كه امروز به تو نياز دارد به فردا محوّل مكن ؛ زيرا نمى دانى كه فردا چه پيش خواهد آمد.
٢٢ - در رفع گرفتارى ديگران بكوش مگر آنكه كسى به واسطه اعمال ناپسند خويش گرفتار شده باشد.
٢٣ - تا سخنان دو نفر كه با يكديگر نزاع دارند به خوبى روشن نشود، درباره آنها قضاوت مكن .
٢٤ - تنها گفتار حكيمانه نداشته باش بلكه در گفتار و كردار هر دو حكيم باش ؛ زيرا حكمت قولى در اين جهان مى ماند ولى حكمت عملى ره توشه جهان آخرت است و در آنجا مى ماند.
٢٥ - اگر در انجام كار خيرى رنج بردى ، رنج زايل مى شود ولى آن عمل نيك باقى مى ماند و اگر از يك گناه لذّتى بردى ، لذّت از بين مى رود ولى آن كار زشت باقى مى ماند.
٢٦ - آن زمان را يادآور كه تو را صدا مى زنند و از گوش و زبان محروم هستى ، نه مى شنوى و نه سخن مى گويى و نه مى توانى چيزى را به خاطر بياورى .
٢٧ - به خاطر داشته باش كه رهسپار مكانى هستى كه نه دوست را مى شناسى و نه دشمن را، پس اينجا از كسى عيبجويى مكن .
٢٨ - اين حقيقت را بدان كه جايى خواهى رفت كه ارباب و غلام يكسان هستند، پس اينجا تكبّر مكن .
٢٩ - هميشه توشه راه را آماده داشته باش ؛ زيرا نمى دانى كه مسافرت كى آغاز خواهد شد.
٣٠ - بدانكه از نعمتهاى الهى هيچ چيز بهتر از «حكمت» نيست و «حكيم» كسى است كه فكر و قول و عمل او مانند هم باشند.
٣١ - اگر كسى به تو بدى كرد با خوبى آن را پاسخ بده و از بدى او درگذر.
٣٢ - همواره بكوش كه ياد بگيرى و حفظ كنى و نيكو بفهمى .
٣٣ - كار خود را انجام بده و هميشه در حال خود تفكر و تدبر كن و در انجام كارهاى بزرگ ، خستگى ناپذير باش .
٣٤ - هيچگاه و در هيچ كارى سستى مكن .
٣٥ - ناديده گرفتن خوبيها را هرگز جايز مشمار.
٣٦ - هيچ گناهى را سرمايه كسب خير قرار مده .
٣٧ - از كارهاى بزرگ ، بخاطر خوشى زودگذر، روگردان مباش كه از خوشى جاودانه روگردان شده اى .
٣٨ - دوستدار حكمت باش و سخنان حكيمان را بشنو.
٣٩ - حبّ دنيا را از خود دوركن .
٤٠ - از آداب پسنديده ، خوددارى و امتناع مكن .
٤١ - در هيچ كارى قبل از فرا رسيدن وقت به آن مشغول نشو و چون به كارى مشغول شدى ، از روى فهم و بصيرت باشد.
٤٢ - به ثروت مغرور و فريفته نشو.
٤٣ - از مصيبتها، شكست و خوارى به خود راه مده .
٤٤ - با دوست چنان رفتار كن كه به دادگاه و قاضى نياز نداشته باشى و با دشمن چنان رفتار كن كه در هنگام قضاوت ، تو پيروز باشى .
٤٥ - با هيچكس رفتار سفيهانه نداشته باش .
٤٦ - با همه متواضع باش و هيچ فروتنى را كوچك مشمار.
٤٧ - در آنچه كه خود را معذور مى دارى ، برادرت را در آن سرزنش مكن .
٤٨ - از تنبلى شادمان مباش .
٤٩ - بر شانس و بخت ، اعتماد مكن .
٥٠ - از كار خير، پشيمان مباش .
٥١ - با هيچكس مراء و جدال مكن .
٥٢ - هميشه بر صراط عدل و استقامت و خير باش . اين بود وصاياى افلاطون حكيم كه خواستيم كتاب را به آن ختم نماييم .
خداى تعالى همگنان را توفيق اكتساب خيرات و به دست آوردن حسنات كرامت كناد و بر طلب مرضات خود حريص گرداناد، انه اللطيف المجيب .
تمام شد اخلاق ناصرى بعون اللّه و حسن توفيقه در آخر ماه ربيع الاوّل سال ٦٦٢ هجرى .
پى نوشت ها
1- يعنى :«خواجه نصيرالدين ، حجت فرقه ناجيه (شيعه) فيلسوفى است محقّق و استاد همه بشريّت و اعلم دانشمندان و پيشواى همه علما و محققان و برتر از همه حكيمان و متكلمان همگان از شرق و غرب عالم ، زبان به مدح و ستايش او گشوده اند و همه مكارم اخلاق در او جمع گرديده است . خواجه با اين شهرت جهانى ، نياز به معرّفى و تعريف ندارد، علاوه بر آنكه هرچه در باره اوگفته شود،در شاءن او نخواهد بود».
2- يعنى :«خواجه مردى محقق و دانشمند بود كه موافق و مخالف براى فراگيرى معقول و منقول درخدمت او سر فرود آورده و بزرگان علم و دانش براى خوشه چينى از خرمن فيض او و آموختن اصول وفروع سر به آستانش ساييده بودند»، (الكنى والالقاب ، ج 3، ص 208)
3- مصاحبه حضرت آيت اللّه جوادى آملى با مجله سروش ، به نقل از كتاب : جلوه هاى معلّمى استاد.
4- سوره كهف ، آيه 18.
5- مانند كتاب «مطلوب المؤ منين» كه در هند منتشر شده و به نام خواجه مى باشد.
6- اخلاق ناصرى ، به تصحيح مينوئى حيدرى ص 28.
7- (يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً كَثَيراً)
يعنى :«خداوند به هركس كه بخواهد حكمت عطا مى كند و به كسى كه حكمت به او داده شود، خير فراوانى داده شده است»، (سوره بقره ، آيه 269)
8- سوره روم ، آيه 27.
9- حديث قدسى (احياءالعلوم)
10- ماءخوذ از سوره نحل ، آيه 16.
11- سوره قمر، آيه 54.
12- سوره بقره ، آيه 117.
13- سوره نحل ، آيه 77.
14- سوره مؤ منون ، آيه 14.
15- سوره مؤ منون ، آيه 14.
16- سوره علق ، آيه 5.
17- سوره سباء، آيه 11.
18- سوره فجر، آيه 28.
19- سوره اعراف ، آيه 34.
20- سوره غافر، آيه 16.
21- سوره غافر، آيه 16.
22- سوره قصص ، آيه 88.
23- سوره اعراف ، آيه 29.
24- از احاديث صوفيّه در منارات .
25- السائرين .
26- علّت تاءليف اين كتاب از زبان مرحوم خواجه به همين عنوان در ص ذكر شده است .
27- يعنى :«با آنان مدارا كن تا وقتى كه در خانه آنهايى و آنها را از خود راضى كن تا وقتى كه در
سرزمين آنها هستى»، (امثال و حكم ، دهخدا).
28- به حسب اين گفتارمرحوم خواجه نصير در دستگاه اسماعيليه مجبور به اقامت بوده است ، امّا درعلّت اين اجبار و اضطرار بين محققان اختلاف نظر وجود دارد.
برخى مى گويند: او را محبوس نموده و برخلاف ميل در آنجا نگاهداشته اند و او به تاءليف كتب سودمندى چون «اخلاق ناصرى» پرداخته است تا اينكه هولاكو اورا نجات داده است .
ولى برخى ديگر مى گويند: محتشم قهستان «ناصرالدين ابوالفتح ابن ابى منصور» از خواجه دعوت به عمل آورد تا در «سرتخت» اقامت گزيده و از درباريان او باشد و او نيز پذيرفته است پس خواجه مجبورنبوده است ولى نويسندگان شيعى مذهب براى تبرئه او از تهمت باطنيگرى اين مطلب را گفته اند، حق آن است كه خواجه به واسطه نياز به صاحبان ثروت و قدرت ، به منظور نشر آثار ارزشمندى در منطق واخلاق و هيئت و حكمت و مانند اينها كه از 120 كتاب و رساله متجاوز است وطوس پاسخگوى اين نيازنبوده است ، ناچار به اسماعيليان روى آورده و دعوت فرهنگ دوستان اسماعيلى مذهب را پذيرفته است و لذا همينكه آن قدرت برافتاد به حكومت مغولان كه داراى قدرت و ثروت عظيم ترى بوده اند روى آورده و به مقصود خويش كه همانا تاءليف و تحقيق و حفظ ميراث عظيم فرهنگى مسلمين از آسيب مغولان بوده رسيده است .
اين قول دوّم اگر با جمله مرحوم خواجه كه در مقدّمه دوّم كتاب پس از سقوط اسماعيليان و پيدايش حكومت مغولان مى فرمايد:«به جهت استخلاص نفس و عِرض از وضع ديباجه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در اثنا واطراى سادات و كبراى ايشان بپرداخت و اگرچه آن سياقت مخالف عقيده ومباين طريقه اهل شريعت و سنت است چاره نبود»، منافاتى نداشته باشد، سخنى جالب وقابل توجه مى باشد.
29- اين چهار بيت را خود مرحوم خواجه در توصيف كتاب اخلاق ابن مسكويه سروده است .
30- يعنى :«خداوند به هر كس كه اراده كند «حكمت» مى بخشد و به هركس كه حكمت ببخشد، خير فراوان به او داده شده است»، (سوره بقره ، آيه 269)
31- احكام نجوم غير از علم نجوم است ؛ زيرا احكام نجوم از فروع علم طبيعى است چنانكه خواهد آمد.
32- اين معنا را «اصل موضوعى» نيز مى نامند؛ يعنى مطلبى كه از علمى ديگر كه نزد عالمان آن علم قطعى است گرفته و بدون چون و چرا پذيرفته و به آن ، استدلال براى مطلب ديگرى مى كنند.
33- امروزه دانشمندان معتقدند كه بيش از صد عنصر در جهان وجود دارد و حضرت صادق (ع) نيز در يك جلسه درس در مقام اعتراض به ارسطو فرمودند: از ارسطو تعجب است كه به عناصر اربعه اعتقاد داشته است . (امام صادق (ع) مغز متفكر جهان شيعه)
34- «كمّ متصّل» بر دو نوع است : 1 - قارالذات 2 - غير قارالذات ؛ قارالذات آن است كه براى آن اجزايى فرض مى كنند كه مى توانند با هم موجود باشند مثل خط، ولى غير قارالذات داراى اجزائى است كه نمى توانند با هم موجود باشند مانند زمان كه جزء بعدى پس از انصرام و گذشتن جزء قبلى تحقق پيدا مى كند.
35- در قرآن كريم نيز آمده است : (وَنَفْسٍ وَما سَوّيها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْويها قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَقَدْخابَ مَنْ دَسّيها)، (سوره شمس ، آيه 7 و 8)
36- يعنى :«گرامى بداريد عمّه خود درخت خرما را، بدرستى كه از بقيه گل حضرت آدم - عليه السلام - خلق شده است». (فيض القدير، ج 2،ص 94)
37- در قرآن كريم سوره طه ، آيه پنجاه آمده است : «رَبُّنا الَّذى اَعْطى ...؛ يعنى موسى و هارون - عليهماالسلام - در پاسخ فرعون كه پرسيد خداى شما كيست ، گفتند: خداى ما آن كسى است كه هرموجودى را كه خلق فرموده هدايت كرده است»، ولى در متن اخلاق ، «سبحان الّذى» آمده است كه شايداقتباس از همين آيه باشد.
38- يعنى :«فقط وجه پروردگار داراى جلالت و كرامت باقى مى ماند»، (سوره الرحمن ، آيه 27)
39- يعنى :«اى احمد! اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم»، (جامع الاخبار)
40- يعنى :«اين نفس آدمى است كه اگر به حال خود رها شود به پستى گرايش پيدا مى كند و اگر به سوى نيكيها و فضايل برانگيخته شود، شوق بيشترى از خود نشان مى دهد».
41- يعنى :«كسى چه مى داند كه خداوند براى آنان از چشم روشنيها چه مهيّا نموده است ؟»، (سوره سجده ، آيه 17)
42- يعنى :«هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچكس خطور نكرده است»، (عقايدالسلف ، ص 302)
43- يعنى :«مانند سراب در بيابانى است كه تشنه آن را آب مى پندارد»، (سوره نور، آيه 3)
44- اين كتاب موسم به «نيقوماخيا» است كه عبارت آن را مرحوم خواجه نقل به معنا فرموده و ابوعلى مسكويه نيز در تهذيب الاخلاق ، ص 76 همين مطلب را آورده است .
45- مقولات عشر را به شعر درآورده اند:
به دورت بسى عاشق دلشكسته
سيه كرده جامه به كنجى نشسته
متى جوهر
كم اضافه
فعل انفعال
كيف جده
اين وضع
منظور از «دور»، دوره و زمانه است .
46- يعنى :«آنان مثل حيوانات بلكه پست تر از آنانند»، (سوره اعراف ، آيه 179)
47- برنامس اسم يونانى حضرت ايّوب - عليه السلام - است كه در لغت فرانسوى به آن حضرت «پريام» مى گويند و نمونه اعلى و ضرب المثل تحمل مصائب و مشكلات مى باشد.
48- منظور از حكماى متاءخر فلاسفه اسلامى هستند.
49- يعنى :«مانند مردم و انسانها هيچ موجودى در مجد و بزرگوارى وجود ندارد بگونه اى كه يك نفراز آنها ممكن است كه در مقابل هزار نفر قرار گيرد»، (ديوان بحترى قصيده 257، باب 22)
50- «سرعت تخيّل» آن است كه به صورت جرّقه و جهش پديد مى آيد ولى فهم مستحكم نيست .
51- «مبادرت» آن است كه فرصت ثبت و تثبيت صورتهاى ذهنى را نمى دهد.
52- «استعراض» يعنى زياد خواستن و فراوان عرضه كردن مسائل بر فكر كه موجب تضييع عمر ورنجورى ابزار تفكر مى گردد.
53- يعنى :«اگر شما كشته نشويد خواهيد مرد. به خدايى كه جان فرزند ابى طالب در دست اوست كه اگر هزار مرتبه شمشير بر فرق من فرود آيد براى من آسان تر از مرگ در بستر است»، (نهج البلاغه عبده ، كلمه 119 از خطبه ها. فيض الاسلام شماره 122)
54- البته ملت مسلمان ايران به رهبرى شخصيتى بسيار بزرگ كه در حقيقت روح خدا در كالبد زمانه بود، عليه سلطان زمان و وارث پليدى همه شاهان قيام نموده و او را به خاك ذلت افكندند و در 22 بهمن 1357 به پيروزى دست يافتند. و همانطور كه از مضمون سخن پيداست ، منظور مرحوم خواجه ، كسانى است كه بدون رهبر الهى و بدون تدبير دست به قيام بزنند.
55- منظور از مواليد سه گانه ، «جماد، نبات و حيوان» و منظور از عناصر چهارگانه «آب ، باد، خاك وآتش» است كه در طبيعيات قديم مطرح بوده و اكنون متحول شده است .
56- يعنى :«همراه پيامبران ، كتاب و ميزان را فرستاديم تا مردم به عدالت قيام كنند وآهن را فرستاديم كه داراى قدرت فراوان است»، (سوره حديد، آيه 25)
57- يعنى :«خلافت و جانشينى ، انسان را تطهير مى كند».
58- يعنى :«به واسطه عدل ، آسمان و زمين برقرارند»، (نهج البلاغه)
59- «ارسطو»كسى را كه در حال تجاذب قوا بسر مى برد به كسى تشبيه نموده كه او را از دو طرف مى كشند تا دو نيمه گشته و يا از جوانب مختلف ، قطعه قطعه گردد (اخلاق ناصرى ، ص 148)
60- يعنى :«از هر عالمى عالمى بالاتر و دانشمند برترى وجود دارد»، (سوره يوسف ، آيه 76)
61- يعنى :«لجام اين نفسها را بكشيد و از حركت تند بازداريد كه گردن فرازى مى كنند وآنها را زنده و شاداب نگهداريد كه زود پژمرده مى شوند».
62- يعنى : «بدبخت ترين مردم در دنيا و آخرت ، پادشاهانند».
63- يعنى :«آگاه باشيد! كه بر پادشاهان بايد ترحّم نمود و دل سوزانيد».
64- يعنى :«آخرين راه معالجه ، سوزاندن است (جمله اى است معروف كه بيشتر به وسيله علما به كار مى رود»)
65- Eenchis sopisticis De كتابى است كه ارسطو نوشته است .
66- يعنى :«غضب نوعى ديوانگى است ؛ زيرا صاحب آن پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشد ديوانگى او مستحكم است»، (نهج البلاغه صبحى صالح ، ص 513، حكمت 255 و محمدعبده ، ج 3، ص 209،شماره 255)
67- يعنى :«اگر به پدرانت كه از دنيا رفته اند افتخار كنى ، پاسخ مى دهند راست مى گويى ولى چه بدفرزندى تحويل داده اند»، (محاضرات راغب ، ج 1، ص 337، ديوان ابن الرّومى ،ج 2، ص 808)
68- يعنى :«افتخار به پدران خود نكنيد بلكه به اعمال خود مباهات كنيد»، (تهذيب الاءخلاق ، ابن مسكويه ، ص 197)
69- بين ستيزه گرى و لجاجت مختصر تفاوتى وجود دارد و لذا مرحوم خواجه در شمارش عوامل غضب ، «مراء» را سوّمين و «لجاج» را چهارمين عامل شمرده ولى در بحث معالجه و درمان ، اين دو را به خاطر نداشتن تفاوت چندان ، با همديگر ذكر كرده اند.
70- يعنى :«پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه وآله - مزاح مى كرد ولى هزل و باطل نمى گفت». (بحارالانوار، ج 6، باب اوّل در باب فضايل حضرت رسول - صلى اللّه عليه و آله -)
71- مجموعة المعانى ، ص 154، مصراع اوّل آن اين است :«صار جِدّاً ما مَزِحْتَ بِهِ».
72- حكيمان گفته اند كه مرگ بر دو نوع است : 1 - ارادى 2 - طبيعى . همانگونه كه زندگى نيز يا ارادى است و يا طبيعى . منظور آنان از «مرگ ارادى» ميراندن شهوات و از «مرگ طبيعى» مفارقت روح ازبدن است .
و منظور آنان از «زندگى ارادى» زندگى دنيوى است كه متوقف بر خوردن و آشاميدن و منظور از «زندگى طبيعى» بقاى جاودانى در لذّت و سرور ابدى است .
افلاطون حكيم گفته است :«مُتْ بِاْلاِرادَةِ تُحْىَ بِالطَّبيعَةِ». يعنى : «با اراده خود بمير تا حيات طبيعى وجاودانى داشته باشى». و حكماى صوفى مشرب نيز گفته اند:«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا» يعنى : «قبل از آنكه به طور طبيعى بميريد، با اراده خود بميريد».
مطلب ديگر آنكه : كسى كه از مرگ ترسان است در حقيقت از لازم ذات واتمام ماهيّت خويش مى هراسد و چه جهالتى بالاتر از آنكه كسى از كمال متوحش و به نقص ماءنوس باشد؟ كدام عاقل است كه از چيزى بترسد كه او را از قيد اسارت طبيعت آزاد كند و به ملكوت عالم و جوار پروردگار و ارواح پاكان رسانيده و از اضداد و آفات برهاند؟
73- ممكن است كه كسى با وجود آگاهى كامل از مرگ و ماهيّت آن ، آرزوى عمر ابدى نكند ولى به واسطه آرزوهاى دور و درازى كه دارد خواهان عمر طولانى باشد. اين شخص را بايد متنبّه ساخت كه عمرطولانى مستلزم پيرى است و پيرى هم هزار عيب دارد كه او را از زندگى بيزار مى سازد. چنين كسى هرگزآرزوى عمر طولانى نكند.
74- يعنى :«كسى كه دوست دارد كه امر ناگوارى نبيند، نبايد به چيزى كه بيم از دست دادن آن مى روددل ببندد»، (التمثيل والمحاضره ، ص 104 از اشعار عبيداللّه بن عبداللّه بن طاهر)
75- يعنى :«مانند بزرگواران صبر پيشه كن و گرنه مانند حيوانات بى درد خواهى شد»، (شرح نهج البلاغه محمد عبده ، ج 3، ص 251،شماره 414 با كمى اختلاف )
76- يعنى :«همه شما نگهبانيد و همه مسئول حفظ آن چيزى هستيد كه نگهبان آن شده ايد»، (فيض القدير، ج 5، ص 38، شماره 6370)
77- «ابروسن» تلفظ عربى و فارسى اسم يونانى Bryson مى باشد كه از فيلسوفان نو فيثاغورثى بوده است .
78- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت خصوصيات و ويژگيهاى يك منزل خوب را برمى شماردكه عبارتند از:
1 - يك منزل خوب بايد شالوده هاى آن محكم و سقفهاى آن به بلندى مايل بوده و دربهاى آن گشاده وبزرگ باشند تا هنگام تردّد كسى به اشكالى برخورد نكند.
2 - بايد جاى مردان از جاى بانوان جدا باشد و به مناسبت هر موسمى (بهار، تابستان ، پاييز و زمستان)اطاق مناسب داشته باشد.
3 - بايد جاى اموال و انبار ذخاير محكم بوده و براى دفع آفاتى از قبيل آتش سوزى و دزدى و آسيب خزندگان و گزندگان ، كمال احتياط را مراعات كند.
4 - بايد عوامل حفظ منزل از زلزله از قبيل وسيع بودن صحن خانه و برافراشته بودن نماى آن در نظرگرفته شوند.
5 - بايد در منزل مكانهاى مناسبى براى استراحت وجود داشته باشد.
6 - بايد به مسئله بسيار مهم همسايگى توجه نمود كه از يك سو مبتلا به همسايه هاى فاسد و شرورنگشته و از طرفى بدون همسايه و تنها هم نباشند.
افلاطون حكيم در كوى زرگران منزلى گرفته بود، علّت راسؤ ال كردند، گفت : اگر خواب بر چشم من غالب شود و از تفكر و مطالعه باز بمانم صداى ابزار زرگرى مرا بيدار كند تا به كارم بپردازم .
79- «تبذير» يعنى خرج بى مورد و بى حساب .
80- «تقدير» يعنى خرج به اندازه مورد نياز.
81- توجه به نكات فوق براى كسانى كه قصد ازدواج دارند بسيار حائز اهميت است .
82- البته موارد استثنايى نيز وجود دارد.
83- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت ، بحثى را پيرامون روش تهذيب و تربيت كودكان مطرح كرده و مى فرمايد: در تهذيب اخلاق كودك بايد اقتدا به طبيعت و سرشت او نمود به اين معنا كه هر نيرويى را كه در او بيشتر است بايد تكميل كرد و اولين نيرويى كه در كودك پيدا مى شود و نشانه نيروى تشخيص اوست «حيا» مى باشد. پس اگر در او حيا فراوان است و بيشتر اوقات سربزير است وكارهاى بى شرمانه (كه معمولاً از كودكان سرمى زند) مرتكب نمى شود آن را دليل بر نجابت او دانست ؛ زيرا اين كودك خردسال از نظر روحى از كار زشت پرهيز كرده و به كار پسنديده علاقه مندى نشان مى دهد. و اين علامت و نشانه اى است كه كودك استعداد تربيت دارد و در اين صورت بايد در تربيت او اهتمام بيشترى نمود و كوچكترين اهمال و سستى را روا نداشت .
و نخستين كارى كه در مورد تربيت كودك انجام بايد داد اين است كه از همنشينى و همبازى شدن بابچه هاى بى شرم جلوگيرى كرد وگرنه طبيعت او فاسد خواهد شد؛ زيرا كودك از نظر روح و روان بسيار اثرپذير است و از همسالان خود زودتر از پدر و مادر تحت تأ ثير قرار مى گيرد. و بايد به او بياموزند كه به بزرگ منشى و كرامت ، خصوصاً كرامتى كه به وسيله عقل و تديّن وتشخيص به دست مى آيد (نه از راه مال و خانواده) علاقه پيدا كند.
84- «رجز» اشعار حماسى را مى گويند كه معمولاً عربى و بر وزنهاى خفيف مى باشند.
85- اين يك ضرب المثل است ؛ يعنى :«انسان نسبت به آنچه كه از آن منع مى شود حريص است وبيشتر علاقه نشان مى دهد».
86- منظور ارزش غذايى آن نيست بلكه مراد شكم پرورى است .
87- منظور، پرهيز از رفاه طلبى و تن پرورى است .
88- «حكمت نظرى» علم مربوط به تفكر و انديشه است كه عبارت از شناخت حقايق موجودات مثل الهيّات و رياضيات و علوم طبيعى مى باشد.
89- يعنى :«اين است تقدير و برنامه ريزى خداى تواناى دانا»، (سوره يس ، آيه 38)
90- حضرت امير (ع) مى فرمايد:«اَلْكَلامُ كَالدواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَكَثيرُهُ قاتِلٌ؛ يعنى سخن مثل دارو است كه اندك آن نافع و زياد آن كشنده است»
91- در گذشته رسم بوده كه لگن يا طشتى را سر سفره مى آوردند تا افراد پس از غذا دستهاى خود رابشويند و هنوز هم در برخى از مناطق ايران مرسوم است .
92- يعنى :«خداوند حكم فرمود كه او را عبادت كنند و به والدين احسان نمايند»، (سوره اسراء،آيه 23)
93- فصل هفتم از قسم دوّم مقاله اوّل كه در باره برترى عدالت نسبت به ساير فضايل است .
94- اسپرماتوزوئيد.
95- احياءالعلوم ، غزالى ،ج 3، ص 91.
96- يعنى :«اگر مردم با يكديگر مساوى باشند، هلاك خواهند شد و جامعه از هم خواهد پاشيد».
97- يعنى :«انسان طبيعتا تمايل به زندگى جمعى دارد».
98- يعنى :«آنان صاحب قدرت بسيار و نيروى برترند».
99- يعنى :«آنان از همه بيشتر مورد عنايت پروردگارند».
100- اين سخن كاملاً با «ولايت فقيه» منطبق است .
101- ظاهرا مراد مرحوم خواجه «درويشان» هستند كه در جاى آنها را زوايد عالم وجود خوانده است .
102- يكى از فلاسفه اخلاق در غرب به نام هارتمان ، عشق و محبّت را به سه نوع تقسيم مى كند.
محبّت شخصى : ove Persona _ 1
محبت خانوادگى : ove Brothery _ 2
محبّت به دوردست ترين (همنوع) : remotest the for ove The _ 3
103- Heracitus
104- يعنى :«تو را انسان نامگذارى كرده اند به دليل آنكه فراموشكار هستى»
105- علّت نخستين ، ذات مقدس پروردگار و علّت دوّم براى خلقت فرزند، پدر است .
106- همانگونه كه در مورد منطق نيز مى گويند: همه مردم قوانين منطقى را پذيرفته و بر اساس آنهارفتار مى كنند هرچند كه نتوانند آنها را در قالب الفاظ و عبارات خاص خود مثل استحاله اجتماع نقيضين بيان كنند.
107- يعنى : «و بيشتر آنان كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند»، (سوره يوسف ، آيه 106)
108- يعنى :«و از بندگان من تعداد كمى سپاسگزارند»، (سوره سبأ ، آيه 13)
109- يعنى :«چون پدرم موجب زندگانى زودگذر، ولى استاد موجب زندگانى جاودانه من مى باشد».
110- دليل پناه بردن آنها به مواد مخدّر همين است كه آنها را به عالم بى خودى سوق دهد.
111- ضرب المثلى است كه مى گويد:«تربيت و نگهدارى يك كار خوب ، سخت تر از شروع در آن كار است».
112- منظور از نطق ، نيروى ادراك معقولات و توان تشخيص و قدرت بازشناسى زشت از زيبا و ناپسنداز پسنديده و تصرّف در آن بر حسب اراده است .
113- حديث نبوى (ص) است كه مى فرمايد:«ما براى مردم به اندازه عقل آنها سخن مى گوييم .»
114- يعنى :«مسلمانان در مقابل غير مسلمين مانند يك دست مى باشند».
115- يعنى : «دين و حكومت با هم هستند و هيچكدام منفك از ديگرى ، سودمند نخواهند بود».
116- نيامده ام كه تورات را باطل كنم بلكه آمده ام تا آن را تكميل نمايم .
117- نظير جوامعى كه به اصطلاح ، دموكراسى بر آنها حاكم است .
118- نظير امپراطور و ملكه در بعضى از نظامهاى كنونى جهان .
119- يعنى :«مردم طبق آيين پادشاهان خود عمل كرده و به زمان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان». ضرب المثلى است به كتاب التمثيل والمحاضره ، ص 1 - 13 و بهجة المجالس ، ج 1، ص 1 - 64 مراجعه فرماييد.
120- نقل مى كنند كه ماءمون الرشيد علاقه عجيبى به گِل خوردن پيدا كرده بود و به همين دليل بيمارى در او پديد آمد و براى رفع آن با پزشكان مشورت نمود. پزشكان گرد هم آمده و در معالجه اين بيمارى انواع داروها را تجويز كردند ولى نتيجه اى نبخشيد تا اينكه روزى در حضور وى به بحث و گفتگو درباره معالجه آن بيمارى پرداختند كه اشاره اى به احضار ادويه و كتب پزشكى رفت . يكى از نديمان آمد و آن حالت رامشاهده كرد و گفت :«يا اَميرَاْلمُؤ مِنينَ! اَيْنَ عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوُكِ؟؛ اى اميرالمؤ منين ! كجاست تصميمى ازتصميمات پادشاهان ؟» ماءمون گفت : اى پزشكان دست از معالجه من برداريد كه ديگر گِل خوردن من محال است .
121- از مرحوم شهيد با هنر نقل است كه گفته بود:«من هرگز خستگى را ملاقات نخواهم كرد».
122- يعنى : «چقدر سزاوار است كه انسان صبور به خواسته خويش دست يابد و كوبنده دركه مداومت بر اين كار دارد سرانجام وارد شود».
123- عامرى نامه ، ص 50: نامه تنسر، ص 47 درباره نامه اسكندر به ارسطو.
124- يعنى :«فضيلت كشاورزان ، همكارى در كارها و تاجران در مالها و پادشاهان در انديشه هاى سياسى و حكماى الهى در حكمتها و معارف الهى است . سپس همگان دست به دست هم داده و شهرها را آبادنموده و خيرات و فضايل را به بار مى آورند».
125- احتمالا به اين دليل كه آن شخص داراى عقده گشته و به نحوى عقده خود را بر سر جامعه خالى مى كند و يا به فقر و فلاكت افتاده و سربار مردم مى شود و مانند آن .
126- همان احتمال قبلى قابل تصوّر است .
127- يعنى :«آخرين راه درمان يك بيمارى ، قطع عضو فاسد است»، ضرب المثلى است مشهور.
128- يعنى :«چه بسيار كه گروههاى اندك بر گروههاى فراوان غالب شدند»، (سوره بقره ،آيه 249)
129- يعنى :«همواره سعى مى كنم كه از خطاكاران در گذرم گرچه جنايتهاى آنها نسبت به من زياد باشد. و مردم سه دسته بيشتر نيستند:1 - بالاتراز من 2 - پايين تر از من 3 - همانند من . و امّا كسى كه از من بالاتر است ، بايد قدر و منزلت او را بشناسم و از حق در مورد او اطاعت كنم كه «حق» هميشه بايد اطاعت شود. و امّا كسى كه پايين تر از من است و چيزى به من گفت ، بايد براى حفظ آبروى خود از برخورد با او پرهيز كنم گرچه مورد سرزنش ملامت كنندگان قرار گيرم . و امّا كسى كه مانند من است اگر خطا و لغزشى از او سرزد به او تفضّل مى كنم كه فضل و احسان بر اساس حق حاكميت دارد»، (شعر از محمود ورّاق از شعراى عرب قرن دوم و سوّم هجرى - بهجة المجالس ،ص 604
130- طبيعى است كه طبع پادشاهان كه غالبا خودخواه و خودمحور مى باشند داراى چنين ويژگى هايى است و بقول شيخ اجل از تلوّن طبع پادشاهان برحذر بايد بود كه گاه به سلامى برنجند و گاه به دشنامى ببخشند.
و كسى كه در مقام مشورت با آنان است بايد ريزه كاريهايى را كه مرحوم خواجه فرموده است در نظربگيرد ولى رهبران الهى كه :«اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى عُيُوبى اِلَىَّ» مى گويند از چنين رذائلى منزه هستند و مشاوران آنان از اين زحمات آسوده مى باشند.
131- يعنى :«نگاههاى تو را صائب تر از آن مى شمارم كه به ورم گوسفندى كه گرفتار ورم شده به چشم چربى نگاه كنى»، (ديوان متنبّى با شرح برقوقى ،ج 4،ص 107)
132- درباره موسيقى بحثهاى گوناگونى مطرح شده و اختلاف آراء فراوانى وجود دارد كه در مورد مصداق معيّن حرام آن نمى توان به راحتى اظهار نظر نمود. از فقيه بزرگ روزگار و پيشواى راحل ماحضرت امام خمينى - قدس اللّه نفسه الزّكية - نقل شده كه فرموده اند:«ما موسيقى مى خواهيم كه ما را به تفكّر وادارد».
133- يعنى :«افتخار جز به دوست با فضيلت سزاوار نيست».
134- يعنى :«تعجب مى كنم از كسى كه دوست فاضلى دارد و در عين حال محزون و غمگين است».
135- يعنى :«اگر مى خواهى كه مهر تو در قلبت مخفى بماند، پس دوستى انتخاب كن كه آگاه به غيب باشد».
136- يعنى :«در زمان نعمت و رفاه ، ادعاى برادرى فراوان است ، ولى در سختيهاست كه انسان مى تواندبرادران راستين خود را بشناسد»، (ثمرات الاوراق ،ص 8)
137- يعنى :«با عتاب و سرزنش ، زندگى ميان مردم ادامه مى يابد»، (شرح مرزوقى ، شماره 402)
138- يعنى :«چه دوستانى داشتم كه من به دوستى آنها ايمان داشتم و آنها نيز همواره مرا دوست مى داشتند. من در ميان آنها كسى بودم كه هميشه مى گفتند: جان من فدايت باد! و همگى به سر من سوگند ياد مى كردند. پس دشمنان به سخن چينى بين ما دوستان پرداختند تا اين كه از هم پراكنده شده وضديكديگر گشتيم».
139- يعنى :«تكبر، در مقابل متكبران ، عمل شايسته اى است»، (روايت از نبى اكرم - صلى اللّه عليه و آله است .)