عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)

عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)0%

عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى) نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات
صفحات: 50

عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)

نویسنده: احمد زمرديان شيرازى
گروه:

صفحات: 50
مشاهدات: 3759
دانلود: 21

توضیحات:

عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)
  • تقديم به

  • پيش گفتار

  • ماءخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام عليه السلام قرار گرفته است

  • حق اين دعاى شريف هنوز ادا نشده است

  • در باب اشعار اين كتاب

  • عشق !! و ارتباط آن به وجه تسميه اين كتاب شريف

  • شرح مختصرى از زندگانى حضرت سجاد عليه السلام

  • ابوحمزه ثمالى كيست ؟

  • تقديم به روان پاك على بن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام

  • عقاب و عقوبت از نظر قرآن !

  • انتقام و عقاب از نظر احكام و عدالت اجتماعى

  • عقوبت از نظر فرمايشات مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام )

  • در بيان عبارت الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك

  • مكر از طرف خداى تعالى چيست ؟

  • مكر خداى تعالى از نظر قرآن

  • «در بيان عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك»

  • «خير چيست ؟»

  • در بيان عبارت : من اين لى الخير و من اين لى النجاة

  • براى حفظ ايمان نصرت و يارى پروردگارى دائما لازم است

  • استعانت از نظر قرآن

  • وجه تكرار يا رب چيست ؟

  • چند خبر كوتاه

  • بيان ذكر شريف «يا رب» از نظر قرآن

  • نوح : و اجابت دعايش به خواندن «يا رب»

  • حضرت ابراهيم عليه السلام و خواسته هاى او در بيان نام شريف «رب»

  • دعا كردن موسى عليه السلام پس از كشته شدن يكى از پيروان فرعون

  • دعا كردن سليمان عليه السلام براى سلطنتى بى مانند

  • تقاضاى زكريا عليه السلام جهت فرزند در دوران پيرى

  • دعا كردن عيسى عليه السلام جهت قوم خود براى نزول خوان نعمت از آسمان

  • دعاى حضرت لوط درباره قوم خود

  • امر حق تعالى پيغمبر خاتم را در خصوص خواندن او سبحانه به نام «يا رب»

  • مؤ منان و صالحان و اجابت دعاى آنها در بيان «يا رب»

  • دعا كردن «آسيه» زوجه فرعون

  • استجابت دعاى ابليس به ذكر «يا رب»

  • استجابت دعاى انبيا در بيان «يا رب»

  • داستان نوح عليه السلام و استجابت دعايش در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى ابراهيم عليه السلام در بيان يا رب

  • استجابت دعاى موسى عليه السلام در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى سليمان عليه السلام در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى زكريا عليه السلام در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى عيسى عليه السلام در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى لوط عليه السلام در بيان «يا رب»

  • امر حق تعالى به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم كه حوائج خود را درذيل نام «يا رب» بخواهد

  • استجابت دعاى اوليا در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى آسيه «زوجه فرعون» در بيان «يا رب»

  • استجابت دعاى ابليس در بيان «يا رب»

  • رابطه خودشناسى و خداشناسى

  • قطعه

  • هر فردى از افراد عالم خداى را به طريقى مى شناسد

  • خداشناسى از نظر علما و دانشمندان

  • خداشناسى از نظر دانشمندان خارجى

  • خلاصه مطلب «در بيان عبارت مورد شرح»

  • طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد

  • مورد ديگر از بيان حمد و ستايش در قرآن مجيد

  • نكته قابل توجه در باب حمد و ستايش

  • صرخه چيست ؟

  • يكى از شرائط استجابت دعا

  • قرب حق تعالى نسبت به بندگان

  • يكى از شرائط استجابت دعا استغاثه است

  • ديگر از شرايط استجابت دعا توسل جستن است

  • بيانى از صحيفه

  • هر چيزى را بايد از خداى تعالى خواست

  • در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • ذكر نعم الهى

  • راز مهمى كه امام عليه السلام درباره شفاعت آشكار كرده است

  • شفاعت از نظر قرآن مجيد

  • چرا بعضى از آيات قرآن وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند؟

  • شرايط شفاعت

  • چه كسانى مى توانند شافع باشند و چه كسانى استحقاق شفاعت را دارند

  • يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است

  • چرا محيط نورانى دل تيره و تار مى شود؟

  • قلب مركز استقرار ايمان است

  • قلب چگونه بيمار مى شود؟

  • قلب مركز آزمايش الهى است

  • موضوع دوم از فقرات مورد شرح

  • حالت خوف و رجاء از نظر قرآن و ارتباط آن با بيان حضرت سجاد عليه السلام

  • در بيان علل خوف و رجاء

  • خداى تعالى ظالم نيست

  • خداى تعالى به بندگان مهربان است

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • دعا كردن خود عبادتى از جمله عبادات است

  • چند خبر كوتاه در دعاء

  • دعاء از نظر قرآن مجيد

  • شرائط دعا

  • آرزوى بزرگ چيست ؟

  • آرزو در فطرت بشر آميخته و سرشته شده است .

  • گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!

  • از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد

  • بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد

  • خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند

  • اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • حلم خداى تعالى شگفت انگيز است

  • حلم تواءم با علم اشرف كمالات است

  • بهترين بخشش ، عفو در حال اقتدار است

  • وسعت رحمت الهى از گناهان ما بيشتر است

  • خداى را به نام هاى نيكوى او بخوانيد

  • نود و نه نام نيكو از اسامى خداى تعالى ذكر كرده اند

  • در بيان يا حى يا قيوم

  • در بيان يا غافر الذنب و يا قابل التوب

  • خداى تعالى پذيرنده توبه از بندگان است

  • يا عظيم المن يا قديم الاحسان

  • تقاضاى استفهام آميز

  • فضل خداى تعالى

  • اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود!!!

  • بيشتر مردمان بر فضل و رحمت خدا سپاسگزار نيستند

  • به هيچ وجه نمى توان متكى بر اعمال گرديد

  • سپاسگزارى امام عليه السلام با بيان ديگر

  • اگر ستر گناهان نبود نظام اجتماع از هم پاشيده مى شد

  • ستر گناه مخصوص اين جهان است

  • سرچشمه دوستى و محبت بنده به خلاق اطاعت امر او سبحانه است

  • اى مردم بدانيد و آگاه باشيد!!

  • كانون احسان ؛ و عامل فساد!!

  • بيانى از تفسير لاهيجى

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • هر قدر كه اعمال نيكو باشد در مقابل نعم الهى ناچيز است

  • خدا مى داند!!

  • پاداش نيكوكاران در مقابل كردار آنها

  • جنت فردوس

  • جنات عدن

  • جنات نعيم

  • جنت الماءوى

  • جنات عاليه

  • در ذكر دارالسلام

  • خداى تعالى بسيار آمرزنده است

  • سوگند به عزت خداى تعالى ! العزة لله جميعا

  • يك سلسله از حقايق قرآن مجيد

  • مطلبى در جبر

  • مراجعه به اصل مطلب

  • امر و فرمان در جهان آفرينش تنها در قدرت پروردگار است

  • در بيان و انت الفاعل لما تشاء

  • هنگام سحر بهترين اوقات «و بهترين مقام» براى افشاى راز و نياز با پروردگار است

  • حاصل تمام معانى در چند كلمه

  • وسعت رحمت خداى تعالى از نظر قرآن مجيد

  • در بيان رحمت بارى تعالى

  • بايد هميشه گمان نيكو به خدا داشت

  • حسن ظن به خداى تعالى از نظر قرآن اخبار

  • آرزوهاى طولانى در دنيا خود بدترين عمل است

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • اقرار به گناه از طرف معصوم عليه السلام

  • بيان صاحب كشف الغمة در باب اقرار گناه از طرف معصوم

  • كيست كه به اعمال خود دانا نيست ؟

  • در بيان غفران و استغفار

  • هر گناه پس از توبه و استغفار قابل آمرزش است

  • مغفرت مستلزم نجات از عذاب نمى شود

  • استغفار بايد تواءم با توبه باشد

  • بروز صفت غفران در خداى تعالى منوط به امر توبه است

  • به رسول اكرم امر شد اين اطلاعيه را به سمع جهانيان برساند

  • طلب آمرزش مقدم بر خواسته هاى انبيا و اوصيا بوده است

  • اخبار و روايات در باب استغفار

  • در شرايط استغفار و طلب آمرزش

  • عكس العمل معارضه به مثل

  • چگونه است كه ما اعمال زشت خود را نيكو مى پنداريم

  • گناهان پى در پى ما سلب نعم ظاهرى از ما نمى كند

  • تسبيح و تقديس پروردگار عالم از نظر قرآن مجيد

  • تسبيح و تقديس پروردگار حقى مسلم است

  • در بيان و ان من شى ء الا يسبح بحمده

  • سرّ تكرار «العفو»

  • عفو از نظر قرآن

  • پاداش عفوكنندگان بر خداى تعالى است

  • توصيه خداى تعالى به ستمديدگان در عفو ستمكار

  • معارضه به مثل از جانب حق تعالى بر عفوكنندگان

  • دستور خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خصوص عفو

  • عفو خداى تعالى از بندگان به شرط توبه

  • نتيجه حاصله از تفسير آيات مختلفه در باب عفو

  • در اهميت ذكر

  • ذكر، از نظر قرآن مجيد

  • داستان عبدالله مبارك

  • در هر حال بايد متوجه ذكر خداى تعالى بود

  • ذكر خداى تعالى سبب آرامش قلب و آسايش خاطر است

  • كسانى كه از ياد خدا غافلند با شيطان ماءنوس و زندگانى آنها در عسرت است

  • بيانى از تفسير الميزان در معنى «ذكر»

  • چند روايت

  • يادآورى ذكر بر سبيل تنبه از طرف خداى تعالى

  • داستان فضيل عياض و تنبه او از آيه شريفه الم ياءن .... الخ

  • امر خداى تعالى به ذكر خود به حد بى نهايت

  • خواند نماز و تلاوت قرآن يكى از اصناف ذكر است

  • در اقسام ذكر

  • در اوصاف و طريقه ذكر لسانى

  • سنت چيست ؟

  • توصيه خداى تعالى به فرزندان آدم در نكويى كردن به والدين

  • حق پدر و مادر نسبت به فرزند از نظر قرآن

  • دعا كردن به ديگران در حس عواطف انسانى است

  • اخبار و رواياتى كه در دعا كردن به پدر و مادر و اهل ايمان رسيده است

  • پس از تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم دعا مقرون به اجابت است

  • همين يك فقره از دعا اگر در حق داعى مستجاب شود كافى است

  • درود بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از نظر قرآن مجيد

  • چند روايت در باب تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم

  • بيان جمله اخير از فقرات مورد شرح

  • چرا خداى تعالى وسعت رزق را تعميم نداده است ؟

  • غناء و فقر دليل بر عزت ذلت نزد پروردگار نيست

  • رزق به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟

  • سبب علاقه حضرت سجاد عليه السلام به زيارت خانه خدا

  • نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليه السلام چيست ؟

  • پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند

  • در بيان توبه

  • توبه نصوح

  • هر يك از مفسرين و گويندگان در باب توبه نصوح بيانى دارند

  • گفتار حضرت سجاد عليه السلام اشاره به توبه نصوح

  • استقبال خداى تعالى از توبه كنندگان

  • استقبال از توبه كنندگكان بر سبيل استفهام

  • يكى از شرائط توبه

  • از عجائب پاداش و جزا! «خداى تعالى بديها را تبديل به خوبى مى كند

  • خداى تعالى توبه كنندگان را دوست مى دارد

  • بازگشت بنده به سوى خدا مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده است

  • توبه در حال اضطرار بى نتيجه است

  • رواياتى از تفسير الميزان در ذيل آيه مورد تفسير

  • توبه كردن از گناه واجب است

  • موضوع دوم از فقرات مورد شرح در باب و خشيتك بالليل و النهار....

  • فرق بين خوف و خشيت از محقق طوسى «ره»

  • اين بيانات در مقام تعليم است

  • علل هايى كه مانع تقرب به سوى پروردگار است

  • او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين فرفضتنى

  • او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى

  • او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى

  • او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى

  • او لعلك فقدتنى من مجالس العلماء فخذلتنى

  • خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد

  • ذكر پاره اى از اخبار و روايات در خصوص مجالست و همنشينى

  • او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى

  • خداى تعالى آن چه را كه «حق» است نسبت به خود مى دهد

  • ظهور «حق» در بيان آفرينش

  • اى مردم حق هر چيزى را محترم بداريد و به «حق» خداى تعالى استخفاف نورزيد

  • علل سلب توفيق در بيان او لعلك

  • تكلم خداى تعالى به زبان فارسى

  • حسن ظن به خداى تعالى از اصول كافى

  • شرحى كه علامه مجلسى در ذيل همين موضوع در شرح اصول كافى آورده است

  • قدر و منزلت ما در مقابل عظمت آفرينش چيست ؟

  • در بيان الهى انت اوسع فضلا

  • بحثى جالب در باب افاضه علوم

  • تا خدا نخواهد كسى هيچگونه علم و اطلاع حاصل نخواهد كرد

  • بيانى از تفسير الميزان

  • مراتب ايمان بستگى به حالت روانى حيا و آزرم دارد

  • از خدا بايد شرم داشت يا از مخلوق ؟

  • مفهوم واقعى حيا

  • بيانى از كتاب «گفتار فلسفى» در باب حياء

  • اثر اجتماعى حياء

  • بعضى از روايات در باب حياء پسنديده

  • حياء نابجا

  • علل اصلى بروز گناه

  • غلبه هواى نفس از نظر قرآن

  • كسى كه در پرستش هواى نفس كوشيد، پيغمبر هم جلوگير او نيست !

  • على عليه السلام در باب هواى نفس چه گفته است ؟

  • بحثى جالب از «سخنرانى هاى راشد» در باب هواى نفس

  • شرح جمله اخير از فقرات مورد شرح

  • سبب ديگر بروز گناه «غرور از پرده پوشى خداى تعالى است»

  • اقوال مفسرين در جواب : يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم

  • كيست از عذاب خدا ما را برهاند؟

  • نكته اى بسيار مهم و قابل توجه در باب ثبت اعمال

  • ثبت اعمال از نظر قرآن مجيد

  • تمام افراد عالم پرونده اى جداگانه دارند

  • پرونده محاكمه مردمان چه موقع به جريان قانونى خواهد افتاد؟

  • عموم مردم بلااستثناء با پرونده يا نامه خود محشور مى شوند

  • در موقف حساب مردم به دو دسته تقسيم مى شود

  • در ثبت اعمال ، و نهى نااميدى از رحمت خداى تعالى

  • امام عليه السلام در مقام توسل بر آمده است

  • توسل به قرآن مجيد

  • عظمت قرآن مجيد

  • ديگر از وسائل تقرب دوستى پيغمبر اكرم است

  • چرا قرآن پيغمبر را امى خوانده است ؟

  • بهترين وسائل تقرب

  • حقيقت ايمان

  • ايمان واقعى چيست ؟

  • افاضه ايمان از طرف خداى تعالى است

  • تنها ايمان به يكتايى خدا سعادت را تاءمين نمى كند!

  • صفات و درجات ايمان

  • بيانات ائمه اطهار عليهم السلام در صفات و درجات ايمان

  • صاحبان ايمان سه دسته اند

  • زمانى ايمان به مرحله تكامل رسد كه دستورات الهى همه اجرا گردد

  • خلاصه مطلب در باب ايمان

  • در ايمان

  • سوگند به عزت خداى تعالى

  • مقام بندگى و مخلوقيت

  • خلاصه اى از معناى رقيت و بندگى

  • تنها خدا پناهگاه بنده و مخلوق است

  • تجسم صحنه اى از حالات رستاخيز

  • عبارت اول : الهى لو قرنتنى بالاصفاد

  • قهر خداى تعالى را هم بايد در نظر داشت

  • عبارت دوم و منعتنى سيبك من بين الاشهاد

  • عبارت سوم و دللت على فضائحى عيون العباد

  • عبارت چهارم و امرت بى الى النار

  • عبارت پنجم و حلت بينى و بين الابرار

  • تعبيرى عجيب و نكته اى بسيار جالب

  • مقام تسليم «در شرح فقرات دعا»

  • امام عليه السلام حاجت مهم را پيوست با صلوات تقاضا مى كند

  • دنيا خوبست ولى .....!!

  • دنيا و زندگانى در آن از نظر قرآن

  • دنيا از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

  • دنيا از نظر اميرالمؤ منين عليه السلام

  • از تفسير منهج الصادقين در لذت دنيا

  • از نهج البلاغه «دنيا از نظر اميرالمؤ منين»

  • و از كلمات قصار آن حضرت است درباره دنيا

  • عمل صالح چيست ؟

  • نظر قرآن مجيد در باب صالحين و پاداش نيكوكاران

  • ايمان بايد توام با عمل صالح باشد

  • سبب گريه امام عليه السلام

  • توصيه امام عليه السلام بر گريه كردن

  • عقيده بعضى از دانشمندان امروز «در گريستن»

  • تعجب نكنيد! لذتى بالاتر از لذت گريستن نيست

  • ابكى لخروج نفسى

  • ابكى لضيق لحدى !

  • ابكى لسوال منكر و نكير اياى

  • اشاره قرآن مجيد در باب سوال قبر

  • نتيجه از بياناتى كه گذشت

  • ابكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى

  • حاملا ثقلى على ظهرى

  • در اولين مرحله رستاخيز مردم به دو دسته تقسيم مى شوند

  • روى سخن به جوانان است

  • انتقاد از نوشته هاى مترلينگ در نفى معاد

  • در بيان عبارات مورد شرح فما لى لا ابكى

  • خداى تعالى بهترين كارگزار است

  • توكل چيست ؟

  • حقيقت توكل

  • انبياء و پيغمبران در كليه امور توكل بر خدا مى كردند

  • متوكل از شر شيطان هم محفوظ است

  • قلب خود را با سيم هاى نامرئى توكل به مخزن نيرو و قدرت الهى متصل كنيد

  • در بيان توكل

  • افاضه رحمت و ارائه طريق بر خداى تعالى است

  • غرض اصلى از خلقت مخلوقات

  • در بيان شرك

  • شكر از نظر قرآن مجيد

  • شكر سبب مزيد نعمت است

  • شكر لازمه ايمان است

  • شكر بر خدا شكر بر نفس خود است

  • شكر يكى از صفات خداوندى و «شاكر و مشكور» از اسماى حسنى الهى است

  • مراتب شكر

  • رواياتى چند از شكر از اصول كافى

  • در بيان شكر

  • در بيان خوف و رجاء

  • در بيان صفت خوف از خداى تعالى

  • عمل كردن به همين يك آيه براى رستگارى كافى است !!

  • بهشت براى خائفين است

  • حالت خوف و رجاء بايد متعادل باشد

  • در بيان خوف و رجاء

  • تسلى در خوف براى حصول رجاء

  • در بيان ذكر «يا مولاى»

  • ارتباط قلب با ذكر خداى تعالى

  • از مراحلى كه در پيش است بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد

  • سوال و محاكمه در رستاخيز

  • يك روايت جامع در باب سوال در رستاخيز

  • در مواردى كه بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد

  • وجه تكرار در جمله اول

  • يكى از آداب دعا روى را به جانب آسمان بلند كردن است

  • بيانى لطيف و دقيق

  • يكى از شرايط استجابت دعا اقرار به گناه است

  • اقرار به گناه فقط در اين عالم مؤ ثر است

  • اقرار به گناه از نظر روايات

  • در بيان اقرار به گناه

  • كسى سزاوارتر از خداى تعالى در عفو و عدالت نيست

  • خداى تعالى بهترين ميزبانست

  • استرحام از خداى تعالى در موارد صعب و دشوار زندگانى دنيا و آخرت

  • استرحام امام عليه السلام از خداى تعالى از مراحل بعد از موت

  • تقاضايى جامع «استرحام امام عليه السلام بر وجه ديگر»

  • استرحام از خداى تعالى در موارد مختلف

  • امام عليه السلام براى ايصال به رحمت به نام «سيدى» متوسل و ملتمس شده است

  • بعضى از گفتارهاى امام عليه السلام مفسر و متمم بعضى ديگر است

  • چگونه مى توان نزد خداى تعالى پناهگاهى ايجاد نمود

  • ما مستحق عفو و مستوجب آمرزش الهى نيستيم ولى ....

  • داستانى از تفاسير

  • خداى تعالى خود اهل تقوى و مغفرت است

  • عطاى خداى تعالى در اين دنيا بستگى به شناسايى او ندارد

  • نتيجه از اين بحث و شاهد گفتار

  • خداى تعالى با دشمنان خود هم در افاضه رحمت و نعمت نظر دارد

  • باب خانه خدا دعا مى باشد

  • در معنى «الحفى» و شرح فقه اول

  • نكته اى بسيار مهم در شرح جمله دوم

  • گفتار خداى تعالى مافوق همه گفتارهاست

  • اصل تقاضا و در خواست پس از طلب عفو و رحمت

  • صبر چيست ؟ و صابر كيست ؟

  • عموم اهل ايمان بايد از فضيلت صبر برخوردار باشند

  • اى جوانان و اى دانشجويان و اى كسانى كه تازه مكلف شده ايد توجه نماييد

  • خداى تعالى در چند مورد به رسول اكرم امر به صبر و شكيبايى فرموده است

  • جزا و پاداش صابران

  • خداى تعالى در آزمايش خود به صابرين بشارت داده است

  • خداى تعالى در مقام انتقام و معارضه به مثل هم توصيه به صبر فرموده است

  • كسانى كه مردم را به صبر وادار مى كنند از زيانكارى مصون هستند

  • اقسام صبر

  • رواياتى چند در باب صبر

  • قسمت دوم از فقرات مورد شرح :

  • صدق گفتار چيست ؟

  • قسمت سوم از فقرات مورد شرح «در بيان اجر عظيم است»

  • در بيان صبر و صدق گفتار

  • خير و صلاح هر كس را خدا بهتر مى داند

  • بايد خواستار آن چيزى شد كه بندگان شايسته خدا خواستار شده اند

  • يكى ديگر از شرايط استجابت دعا

  • تقاضاى طول عمر شرايطى دارد تا سعادت دنيا و آخرت تاءمين گردد

  • طول عمر خوبست ولى با اين شرايط!!

  • يكى ديگر از شرايط تقاضاى ادامه زندگى

  • رضاى خداى تعالى بر طول عمر مقدم است

  • ذكر مخصوص خداى تعالى چيست ؟

  • موضوع دوم از فقرات مورد شرح :

  • سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا

  • ريا در عبادات از نظر قرآن مجيد

  • رواياتى چند در «ريا و رياكارى»

  • خوب است دانسته شود كه ريا چيست و رياكار كيست

  • علامت ريا!

  • علاج ريا

  • قسمت سوم از فقرات مورد شرح

  • تقاضاى امام عليه السلام در فروتنى و خشوع است

  • در بيان ريا

  • با ثروت دنيا مى توان متاع آخرت را خريدارى كرد

  • مال و اولاد زمانى ثمربخش است كه باعث روشنى چشم باشند و الا....!!

  • چند تقاضاى مهم ديگر

  • سلامتى در دين

  • تقاضاى توفيق طاعت

  • بهترين خيرى كه از طرف خداى تعالى براى بندگان نازل شده قرآن است

  • ارتباط بيان امام عليه السلام به فضيلت ماه مبارك رمضان

  • ترجمه خطبه معروف «بيانيه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم»

  • ماه رمضان دورانى كوتاه از يك سفر روحانى است

  • شناسايى شب قدر

  • پندارى درباره شب قدر

  • اقوال در تعيين شب قدر

  • حكمت اخفاى شب قدر

  • چرا امام عليه السلام تقاضاى حج را تكرار كرده است ؟

  • حج بپا خاستن و گرديدن است

  • درخواست مكرر براى وسعت رزق

  • تقاضايى جامع

  • رعايت حقوق مردم در درجه اول اهميت است

  • چگونه بايد از زير بار مظالم بيرون رفت ؟

  • تقاضاى رفع شر از بروز بدترين صفات در آدمى

  • اثر حسادت چگونه ظاهر مى شود

  • چند تقاضاى مهم

  • طلب كفايت از شر سوء اعمال

  • شيطان كيست و شر او چيست ؟

  • شناسايى شيطان در مرحله اول

  • شناسايى ابليس در مرتبه دوم

  • خداى تعالى آدمى را از فتنه شيطان بر حذر مى دارد

  • خداى تعالى به رسول اكرم از وسوسه شيطان هشيار مى دهد

  • از آن چه كه منسوب به عمل شيطان است بايد به خدا پناه برد

  • شيطان دوست و قرين كسانى مى شود كه ايمان نداشته و يا سست ايمان باشند

  • يك داستان كوتاه از سرسختى شيطان

  • قدرت انسانى بالاتر از قدرت شيطان است به شرطى كه ....

  • ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است

  • چگونه شيطان در آدمى تصرف مى كند

  • چگونه شيطان با روح و هواى نفسانى در تماس است

  • اصل نتيجه گفتار امام عليه السلام بر سر همين يك موضوع است

  • تقاضاى امام عليه السلام براى بعد از دخول در جنت !!

  • مردان خدا در بهشت همسرهاى زيبا دارند

  • ارتباط گفتار امام عليه السلام و زوجنى من الحورالعين به آيات الهى

  • شاهكار بيان امام عليه السلام در مقام مناجات

  • امام عليه السلام باز زمزمه عشق را سر داده است

  • معنى لقاء الله چيست ؟

  • معناى لقاء الله از نظر قرآن مجيد

  • دليل ديگر بر اين كه منظور از «لقاء» از نظر قرآن و بيان امام عليه السلام ، ديدار نيست !

  • آنهايى كه اميد به لقاء پروردگار را ندارند زود باشد كه نتيجه اعتقاد خود را دريابند

  • رؤ يت و ملاقات با پروردگار به هيچ وجه ميسر نيست

  • «صالح من مضى» و «صالح من بقى» كيست ؟

  • امام عليه السلام در طريق سير و سلوك الى الله رويه صالحين را خواستار شده است

  • نام بسيارى از انبيا را خداى تعالى در عداد صالحين ، مخصوص گردانيده است

  • بصيرت در دين چيست ؟

  • معناى دين چيست ؟

  • دين از نظر قرآن مجيد

  • تقاضاى درك احكام و فقاهت در علوم

  • آيا فقاهت در علوم تنها دانش در علم دين است ؟

  • تقاضاى رحمت دو جانبه

  • تقاضاى ورع و پرهيزگارى

  • نور الهى بر قلب هر كس كه تابد سفيدروى گردد

  • نزد خداى تعالى چه چيز است ؟!!

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • امام عليه السلام در تمام موارد لغزش پناه به خدا برده است

  • خداى تعالى اهل بخل را از وخامت عاقبت برحذر داشته است

  • غافل و بى خبر كيست !؟

  • قساوت قلب سبب دورى از بساط قرب است

  • شاهكار بيان امام عليه السلام در اين فقرات پناه بردن به خدا از تمام زشتى هاى پنهان و آشكار است

  • امام عليه السلام در چند مورد ديگر پناه به خدا برده است

  • پناه بردن به خدا از مواردى چند

  • تقاضاى رهايى از هر گونه شكنجه و عذاب

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • تقاضاى ترفيع مقام

  • رضاى خداى تعالى در دنيا و آخرت از همه چيز مقدم است

  • آخرين مرتبه اصرار

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • خداى تعالى بندگان را در ستمكارى با يكديگر امر به عفو و گذشت فرموده است

  • امر خداى تعالى بر اين كه سائل را محروم نگرداند

  • خداى تعالى طاعت كم را قبول مى كند، و از گناهان بسيارى در مى گذرد

  • مصيبت و بلا در دنيا براى اهل ايمان سبب ازدياد اجر در آخرت است

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • امام عليه السلام خواستار ايمانى در مرتبه يقين است ؟

  • يقين صادق چيست ؟

  • آخرين كلام

  • در بيان فقرات مورد شرح

  • پايان

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 50 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3759 / دانلود: 21
اندازه اندازه اندازه
عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)

عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)

نویسنده:
فارسی
تقديم به


عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى)

نويسنده : احمد زمرديان شيرازى

تقديم به

تقديم به روان پاك على ابن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
اين كتاب تنها براى آنها كه پايبند به اصول دينى هستند نوشته نشده ، بلكه براى هر گروه كه طالب آراستگى خود به كمالات باشند، براى آنها كه بر سر دو راهى «حق و باطل» سرگردانند، براى آنها كه در حال شك و ترديد به سر مى برند، به خصوص طبقه جوان و روشنفكر مطالعه اين كتاب لازم و ضرورى است .

پيش گفتار

يك حقيقت غير قابل انكار
بسم الله الرحمن الرحيم
مى گويند دوران كهنه سپرى شده و امروز عصر تسخير فضاست ؛ بشر به ماوراء اين كره خاكى دست يافته و اميدوار است بتواند بعضى از كرات آسمانى را هم به تصرف خود درآورد!! و قابل توجه اين كه مى گويند انديشه كهنه و افكار فرسوده و متابعت از رويه پيشينيان براى زندگى امروز شايسته پيروى نيست و امروز فكر نو، روش نو، كردار نو و گفتار نو لازم است .
درست مى گويند، و بسيار بجا و اين حقيقت را نمى توان انكار كرد، ولى نمى دانم آيا در اين عصر مشعشع كه افكار عاليه انسانى به مرحله اى رسيده كه عوالم خلقت را يكى پس از ديگرى بررسى مى نمايد و چنين در صدد كنجكاويست تا بلكه بتواند به پاره اى از اسرار جهان آفرينش پى برد.!! و در اين عصر كه مى گويند همه چيز نو شده و همه چيز نو لازم است ؛ آيا ايمان نو هم لازم است ؟. آيا پرستش خدايى غير از خداى ازل و ابد را بايد كرد؟ و يا آنكه به حكم ضرورت اين يك چيز را ديگر نمى توان نو كرد؟ و چاره اى نيست كه بايد همان خداى كهن و همان پروردگار قديم را پرستش كرد.
پس با اين حالت عقيده آنست كه در اين عصر بهتر مى تواند در آثار صانع اين جهان آفرينش تفكر و تدبر نمود، و همينطور كه در اوضاع ماديت جهان پيشرفت عظيمى ايجاد شده ؛ دائره افكار و مرتبه دانش بشرى هم در معنويت اوج گرفته و در كنجكاوى چگونگى ذات احديت است .
و لكن در اين راه به نحو احسن موفقيت حاصل نخواهد شد، و هر اندازه تلاش به جايى نخواهد رسيد مگر به پيروى و متابعت از خداشناسانى كه خداى تعالى خود؛ آنها را تاييد كرده است ، يعنى همان خداشناسان كهن ، همان خداپرستان كه از صدها سال قبل به اوضاع و احوال و ترقيات امروز اشاره كرده اند؛ چون هر فنى را در عالم متخصصى است و اين فن مخصوص به انبيا و اوصيا مى باشد كه آنها گذشته از نبوغ ذاتى مؤ يد بتاءييدات الهى بوده ، و از همه بالاتر از گفتار خود حق تعالى و از بيان كتاب هاى آسمانى جهانيان را به وظيفه خود «خداپرستى» آشنا كرده اند.
و موضوع مهم آن است كه با وجود اين تحولات عظيمى كه از اول خلقت تا حال ايجاد شده و در اين قرن اخير سير تكاملى را مى پيمايد؛ اگر بخواهند در واقع منظور از خلقت را بدانند و بخواهند بدانند كه اين تشكيلات براى چيست ؟ و مرحله نهايى به كجا منتهى خواهد شد؛ مفهوم واقعى حاصل نخواهند كرد و به هيچ كجا راه نخواهند برد؛ مگر آنكه جواب خود را تنها از آخرين كتابى بگيرند كه به وسيله آخرين پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است .
و اين راز مهم را قرآن مجيد خوب آشكار كرده و پرده از روى آن برداشته است ؛ و گمان مى كنم همين يك عبارت از آن كافى باشد كه مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ اشاره بر اين كه تمام اين تشكيلات از ابتداى خلقت و اين ترقيات پى در پى و اين اختراعات عجيب و غريب كه در امر صنايع ، خداى تعالى خود افكار بشر را هدايت كرده ؛ و در واقع الهام بخشيده است ؛ فقط و فقط براى شناسايى و پرستش ‍ خود او سبحانه است ؛ و لا غير.
از آنجهت كه معنى آيه شريفه چنين صراحت دارد: نيافريدم جن و انس را مگر آنكه به پرستش من گرايند؛ و چنين گفته شده كه مراد از عبادت و پرستش ؛ معرفت است و به اين اعتبار معنى اين شود كه نيافريدم بندگان را جز آنكه مرا بشناسند؛ پس علت غائى در ايجاد موجودات و انشاء ممكنات معرفت مى باشد «كه بحث اين موضوع به تفصيل در جاى خود در خلال شرح مطالب اين كتاب بيايد».
حال كه دانسته شد منظور از خلقت شناسايى خداى تعالى و ايمان به اوست ؛ بايد فهميد كه اين ايمان و شناسايى براى چه منظور است ؟ و فايده آن چيست ؟ و باز شايد هيچ كس نتواند بهتر از قرآن اين معنا را جواب دهد كه اگر به يك عبارت كوچك از آن اشاره كنيم كافى است :
خداى تعالى در اكثر مواردى كه در قرآن مجيد مى فرمايد: من آمن بالله يا يومنون بالله پيرو آن و اليوم الآخر را آورده است ؛ يعنى لازمه شناسايى و ايمان به خدا ايمان به امر آخرت است . و مبداء بدون معاد بى نتيجه است چون اين دو ركن ، موجب سعادت انسان در عالم عقيده و ايمان است . و خلاصه نتيجه نهايى خلقت را به روز باز پسين موكول كرده است ؛ كه شايد قسمتى اعظم از آيات قرآنى در اين مورد نازل شده ، و نگارنده در كتاب «سرنوشت انسان» اين موضوع را به قدر توانايى حلاجى كرده و تقريبا به طور جامع عوالم قيامت و صحنه هاى مختلف آن را از نظر قرآن مجسم ساخته است . طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
و چون در هر دوره چه در زمان جاهليت و بربريت و چه در اين عصر طلايى كه به اصطلاح دوران تكامل عقل است ؛ براى پرستش خداى تعالى و براى حصول به ايمان ؛ بشر هر آن محتاج هدايت است ؛ و براى اين منظور مربى و آموزگار لازم است ، و معلوم است كه بلاشبه در اين امر بايستى متوسل به انبيا و اوصيا شد و از كتب آسمانى و آثار موجود آنها استفاده كرد؛ لذا نگارنده در اين كتاب از مكتب على بن الحسين ، امام چهارم «حضرت سجاد» عليه السلام تعليم گرفته و روش آن حضرت را در پرستش و بندگى انتخاب كرده ؛ يعنى دعايى كه از لسان مبارك آن بزرگوار تعليم به ابوحمزه ثمالى شده است در مقام تفسير و تشريح درآورده ، و نيز شواهد گفتار و اثبات حقايق مطالب را به آيات قرآنى اشاره كرده ؛ تا عموم سرگشتگان ؛ در اين شاهراه هدايت قدم گذاشته و از رويه آن حضرت پيروى نمايند و تكليف واقعى خود را در مقام پرستش و بندگى بدانند.
موضوع قابل توجه اين است كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام نكات برجسته اصول عقايد را به كار برده و مقام تعليم را در توحيد و عدل و معاد به مرتبه خود رسانيده است و مطالب دعا را به طورى ارتباط به آيات الهى داده كه گذشته از اين كه تعليم مناجات و تعليم روش بندگى كرده است ؛ حقايقى از قرآن مجيد را هم افشا نموده است ؛ و اينك با عنايت حق نكات دقيق آن به معرض توضيح در آمده است .
اميد است كه اين اقدام مورد توجه پيغمبر اكرم ، خاتم النبيين ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان گراميش بخصوص امام على ابن الحسين «حضرت سجاد» صلوات الله عليهم اجمعين قرار گيرد.
احمد زمرديان شيرازى
به تاريخ : مهرماه ١٣٤٥

ماءخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام عليه السلام قرار گرفته است

در اين كتاب شريف صدها آيات قرآنى شاهد گفتار قرار گرفته و ارتباط بيان امام عليه السلام را به قرآن مجيد رسانيده است ، و دقتى كه در تنظيم اين كتاب شريف به كار رفته همانا عطف گفتار امام عليه السلام به آيات الهى و شرح فقرات دعا تواءم با تفاسير آيات است .
و نيز ماءخذ تفاسير از كتب بسيار آورده شده كه از جمله تفاسير؛ ابوالفتح رازى ، منهج الصادقين ، لاهيجى ، گازر، الميزان و تفاسير معتبر ديگر است ؛ و نيز در شرح اين دعاى شريف مطالب و رواياتى از معتبرترين كتب اقتباس شده كه از جمله نهج البلاغه ، كلمات قصار، صحيفه سجاديه ، اصول كافى ، و كتب معتبر ديگر از علماء و دانشمندان متقدم و متاءخر و بعضى از كتب معاصر كه نام هر يك در متن برده شده است .

حق اين دعاى شريف هنوز ادا نشده است

قريب ١٣٠٠ سال است كه از دوران زندگانى پر افتخار سيدالساجدين و زين العابدين على بن الحسين «حضرت سجاد» روحى و ارواح العالمين له الفدا مى گذرد و مقتضى بود در اين مدت صدها شرح و تفسير بر كلمات گهر بار حضرتش كه به نام «دعاى ابى حمزه ثمالى» معروف است از طرف بزرگان و اهل دين و دانش نوشته شود؛ از آن جهت كه اگر توجه كامل به گفتار آن بزرگوار به عمل آيد شايد بتوان چنين ادعا كرد كه اين بيانات مجموعه كامل از نكات برجسته در اصول عقايد و معارف الهى بوده و نسخه ثانى و يا ثالث از مطالب قرآن مجيد است .
آنها كه اين ادعا را قبول ندارند صفحه اى از اين كتاب مقدس را ورق زده مطالعه نمايند، شايد مطلب براى آنها روشن گردد.
نگارنده از آنجا كه اشتياق وافرى براى تحصيل دانش در مكتب على بن الحسين عليه السلام داشته آنچه را كه در صدد تحقيق برآمده و در جستجوى شرح و تفاسيرى بر اين دعاى شريف بوده ؛ نتيجه تحقيقات خود را چنين دريافته است ، كه تا حال دو شرح مختصر بر اين دعا نوشته شده يكى نوشته عمدة المحدثين جناب حاج شيخ آقا شاملى شيرازى به نام «تحفة الاعزة در ترجمه دعاى ابى حمزه» كه در سنه ١٣٥٢ هجرى طبع و نشر شده ؛ و ديگر شرحى نوشته محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى دام فضله به نام «الجوهرة العزيزة در شرح دعاء ابى حمزه» كه در سنه ١٣٧٩ هجرى طبع و نشر گرديده و همچنين بنابر آنچه كه در آن كتاب شريف نوشته شده يك نسخه كتاب خطى به نام «غرر اللئالى» در شرح دعاء ابى حمزه ثمالى در دانشگاه تهران موجود كه هنوز به طبع نرسيده و اينجانب هم آن را نديده ام و در خارج از ايران هم نمى دانم كه آيا به زبان هاى ديگر «عربى و غيره» شرح و ترجمه اى بر اين دعا نوشته شده يا نه و اين ترجمه و شرح كه به قلم اين ناچيز بى بضاعت درآمده است فقط در چند مورد از آن دو كتاب مطالبى اقتباس كرده كه به نام ذكر شده است ، و اين توجه را بايد حاصل كرد كه بيشتر شرح مطالب اين كتاب بر بيانات الهى پايه گذارى شده و مى توان گفت كه اصلا اين كتاب شريف تفسير پاره اى از آيات قرآن است .
نگارنده مقر و معترف است كه با اين بى بضاعتى علمى و سرمايه اندك خود را شايسته نگارش چنين كتابى ندانسته ، و خدا را گواه مى گيرد كه منظور از اين به هيچ وجه خودنمايى و اظهار فضل و شهرت طلبى و منفعت خواهى نبوده ، بلكه به صرف ماءموريتى بوده است كه به اين ناچيز محول شده تا در اين دوران كه تمام اصول اخلاقى و معنوى دستخوش ‍ انقلاب گرديده ، شايد اين هم حجتى براى مردم اين زمان و دوران آينده قرار گيرد و از اين جهت است كه اين حقير فقير از عموم علماء عظام و دانشمندان گرامى پوزش و معذرت طلبيده و تمنا دارد چنانچه در تنظيم و تدوين اين كتاب لغزش و خطايى سر زده باشد چشم پوشى كرده و اين ناچيز را عفو فرمايند.

در باب اشعار اين كتاب

تمام اشعارى كه در اين كتاب مقدس به نظر خواننده منورالفكر مى رسد از نگارنده است كه بر سبك و رويه مثنوى سروده شده و در مقام دعا و راز و نياز هم مى توان با لحن مخصوص از آنها استفاده كرد و از اين راه با زمزمه هاى عاشقانه آبى بر آتش محبت دل فرو ريخت .
نكته قابل توجه اين كه اين اشعار به ترجمه يك يك از فقرات دعا و شرح آن اشاره شده و اگر تمام آنها را گرد هم آورند خود مجموعه اى از ترجمه و اشاره به شرح تمام دعاى ابوحمزه است كه خواندن آنها براى اهل ذوق بى اثر نيست .
و چون در تنظيم اين كتاب بعد از عبارات دعا ترجمه و شرح آورده شده و در پايان شرح فقرات اشعارى به مناسبت سروده شده لذا اگر قبل از خواندن اشعار به مفاد فقرات مورد شرح توجه حاصل شود مفهوم واقعى در معناى اشعار بهتر به دست آمده و نظر خواننده را بيشتر جلب مى نمايند.
و اين تذكر لازم است كه سادگى و روانى اشعار را نبايد دليل بر بى اهميتى آن دانست از آن نظر كه در معناى آنها اشاراتى به كار رفته كه با تطبيق آن به فقرات دعا و توجه به شرح و تفاسير، نكات برجسته اى در آنها اعلام شده كه اهميت بيان حضرت سجاد عليه السلام را تا حدى رسانيده است .

عشق !! و ارتباط آن به وجه تسميه اين كتاب شريف

آنچه را كه مسلم است در عبادات هيچ عملى بدون قصد قربت و خالى از خلوص نيت پذيرفته نيست . و لكن شرائط ديگرى دارد كه ناگزير چون به اصل مطلب پيوستگى دارد اشاره به آن ضروريست .
اول : مراتب تقوى است كه خداى تعالى خود بيان آن را در قرآن مجيد فرموده ؛ و قبول اعمال و عبادات را منوط به آن دانسته است .
دوم : هماهنگى عوالم معنويت تواءم با قصد و نيت و توجه حالات ظاهرى جسمانى به باطن است .
سوم : مراتب دوستى و محبت نسبت به خالق است ، يا به اصطلاح «عشق !» است .
گرچه بعضى اينطور معتقدند كه تمام اين مراتب در حقيقت عشق موجود است ؛ ولى هر كدام بحث جداگانه اى دارد؛ و چون در اين جا منظور از شرح ارتباط عشق بوجه تسميه كتاب است ؛ لذا بر مختصرى از بيان اين حقيقت اشاره مى شود.
مطالبى كه در اين باره بعضى از عرفا و حكما گفته اند چنين است كه مى گويند:
«عشق راز آفرينش و رمز هستى و محور حيات عالم و آدم است كه از حب ذاتى حق تعالى مايه گرفته و پا به معرف كه علت غائى خلقت است بر آن نهاده شده». و همچنين گويند:
«عشق رابطه پيوند روح و مبداء و واسطه ايجاد عاشق و معشوق است و دل را با عشق پيونديست ازلى و ارتباط اين دو با هم امريست مسلم».
و اما آن چه را كه مى توان ساده تر بيان داشت آنست كه : عشق عوالم محبتى است از خداى تعالى كه در كانون معنوى قلب ايجاد مى شود. «چون قلب اولين مركزى است كه نور الطاف الهى در آن تاييد شده است» و اين حالت نسبت به افراد مراتب مختلف دارد؛ در انبيا و اوصيا طوريست كه نيروى جاذبه محبت الهى به قدرى نهاد آنها را تسخير مى كند؛ كه غير از توجه به سوى او سبحانه ، التفات به جايى ديگر ندارند و به جز او، به ديگرى نپردازند، از اين جهت صحنه نامرئى باطنى آنها مركز تاخت و تاز الهامات و رموز اسرار قرار گرفته و حقيقت عشق را دريافته اند.
و همچنين است : آنهائيكه در مقام ايمان برآمده و متابعت از اين گروه مى نمايند و براى پرستش و بندگى حق تعالى از انبياء عظام پيروى مى كنند، و به سبب دوستى با خدا دوستان خدا را هم دوست مى دارند يعنى به مصداق قول حق تعالى كه فرمود: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله . گذشته از اين كه محبت خود را به ذات يكتاى احديت اختصاص داده بر مظاهر حق هم عشق مى ورزند و محبت انبيا و اوصيا و آنكه و آنچه مورد نظر حق تعالى است ؛ در شعاعى از مركز اصلى نور محبت الهى در دل قرار مى دهند؛ آنها هم نيز به مقصد خود رسيده و هر يك نسبت به مرتبه شدت علاقه حقيقت عشق را دريافته اند.
و لكن اگر كسى از اين عوالم حقيقت خارج شد و دل خود را از اين محبت ها خالى داشت «ولو اين كه خداپرست باشد» خواه و ناخواه مبتلا به محبت مجاز شده و در همه حال توجهش به صورت و سيماى ظاهر در آيد، و پيرو هواى نفس و شهوت گردد؛ همچنانكه در اين عصر اكثر از مردم دنيا مفهوم عشق را چنين دانسته و از حقيقت آن غافلند، و اكنون چه فحشا و فسادهايى در اثر پيروى اين رويه «عشق مجاز» سرتاسر جهان را فراگرفته و از همه بالاتر آنكه آن را هم مظاهر تمدن جلوه مى دهند و به وسائل مختلف از طريق جرائد و كتاب هاى رمان و پرده هاى سينما و تلويزيون تبليغات شوم آنرا ترويج و مردم جهان را تشويق مى نمايند، مى توان گفت كه آنها لذت حقيقى عشق را درنيافته و به همين جلاى ظاهر فريب خورده اند.
يكى از اهل خرد گفته است : «هر صورت كه عشاق را از معنى مانع آيد مجاز است ؛ نه حقيقت ؛ زيرا كه نپايد آن چه را پاينده نيست . و پايندگى صفت حضرت بى نياز است و دلى كه از درد عشق بى نياز تهى است ؛ به عشق مجاز دربند است».
حال اگر بخواهيم در اين بحث وارد شويم و حقيقت اين موضوع «عوالم عشق» را تشريح كنيم اين خود بحثى جداگانه دارد كه كتب و رساله هاى زيادى به زبان هاى مختلف در اين باره نوشته شده بخصوص ‍ در زبان فارسى كه در هر قرن و دوره شعرا و عرفا كه علاقه مندى زيادى به اين بحث داشته ؛ احساسات خود را به صورت نظم و نثر در ديوان هاى خود جلوه داده و هر يك بر مذاق ؛ يا بر اساس مرتبه عشق خود اين موهبت عظيم را تشريح كرده اند؛ و از طرف ديگر علما و حكماى بزرگ هم هر يك به مراتب ، در حقيقت اين موضوع بياناتى آورده كه گمان مى كنم ديگر هيچ فروگذار نشده است .
و لكن موضع بسيار ساده اى كه در اين جا قابل ذكر است آنست كه : خداى تعالى هر عضوى از اعضاى انسانى را كه خلق فرموده يك علت ظاهرى و يك سبب باطنى بر آن قرار داده كه در واقع اگر دقت شود علت ظاهرى و باطنى هر عضو كاملا معلوم و محسوس است . و در ميان اين اعضاء قلب را كه ايجاد فرموده ارتباط ظاهرى و باطنى آن را به تمام جوارح برقرار كرده و آن را حاكم و عامل روحانى و جسمانى قرار داده ، و حتى بنا بر عقيده متقدمين مركز ادراك ، و نيروى مغزى را هم در اختيار و فرمان وى قرار داده است ؛ و با اين حال خداى تعالى سبب باطنى و عوالم معنوى قلب را اختصاص به خود داده است ؛ يعنى ميدانى بى نهايت وسيع در اين عضو صنوبرى شكل كوچك قرار داده كه مخصوص عوالم معرفت و كانون محبت براى ذات خود او سبحانه است . و در حقيقت حيف است و صد حيف كه اين مهبط نور و مكمن عشق به ديگران تفويض شده و جايگاه پرستش هواى نفس گردد!
در هر حال مى توان اينطور نتيجه گرفت كه قلوب تمام انبيا و اوليا مملو از معرفت و محبت خداى تعالى بوده و اعمال و افعال آنها با توجه مخصوص و در نيت خالص بكار مى رفته است .
و اين كتاب شريف كه به اين عبارت «عشق و رستگارى در شرح دعاى ابوحمزه ثمالى» نامگزارى شده است از همين نظر است كه تمام مطالب و نكات دقيق فقرات دعا را حضرت سجاد عليه السلام با توجه به عالم باطن «دل» و با محبت مخصوص «عشق تابناك» به حق تعالى ، بيان فرموده . و البته در خلال شرح اين دعا بيايد كه معلوم شود در هر جمله از عبارات اين دعا چه اسرار بزرگ از عوالم عشق و محبت نهفته شده و چگونه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف مراتب عشق را حلاجى كرده و خواننده را براى وصول به درجات عالى تعليم فرموده است .

شرح مختصرى از زندگانى حضرت سجاد عليه السلام

چون اين كتاب شريف بر اساس كلمات گهربار و تعليمات عاليه حضرت سجاد عليه السلام پايه گذارى شده ؛ لذا بى مورد نيست كه شرح مختصرى از زندگانى آن حضرت به رشته تحرير در آيد.
امام چهارم على بن الحسين عليه السلام سيد الساجدين فرزند حسين بن على عليه السلام كنيت مباركش ابوالحسن و ابومحمد معروف و مشهور به زين العابدين مى باشد. نام مادرش به قولى «سلافه» و به قول ديگر شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده . «و از اين جهت براى ما افتخارى است كه پدر آن بزرگوار داماد ايرانيان بوده است».
در ولادت آن حضرت اقوالى چند است و اختلاف اخبار بسيار است و شايد اصح همان روايات مختار «صاحب فصول المهمه» است كه روز پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظم به سال سى و هشتم هجرى دو سال قبل از وفات جدش اميرالمؤ منين عليه السلام آن حضرت در مدينه منوره متولد شد.
و در «جنات الخلود» مسطور است : در حين تولد آن بزرگوار نورى عظيم آشكار گرديد و آن حضرت اول به سجده درآمد و در همان حال مسمى به سجاد گرديد.
در كتاب سخنان سجاد در شرح حال آن حضرت آورده : كه دوران عمر شريفش به حزن و اندوه و تاءثر در گذشت و همه با حوادث تلخ مواجه بوده است ؛ بزرگترين تاءلم روحى او از انحطاط حقيقت و اسلاميت بود كه به دست خلفاى بنى اميه فراهم شده . زهد و تقوى و احقاق حق از ميان مسلمين رخت بر بسته و ميدان براى هوسرانى هاى بنى اميه باز شده بود. و بدعتهايى كه معاويه گذاشته بود از جانب جانشينانش تقويت و باعث ناراحتى و تاءلم آن حضرت مى گرديد. و در آن ايام خاندان بنى هاشم به خصوص دودمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيش از همه تحت فشار بوده و مورد سب و لعن بنى اميه قرار داشتند. در چنين دوره اى حضرت جز آن كه صبر و تحمل پيش گرفته و منزوى زاويه سكوت باشد؛ چاره اى نداشت ؛ به اين جهت از خلق بريده و به خالق خود پيوسته بيشتر سرگرميش عبادت پروردگار عالم بوده است و آنى از ذكر حق غافل نبوده به خصوص ساعات چندى از شبها را مستمرا در به روى غير بسته و در خلوتخانه خود به سجاده عبادت نشسته در آستان بندگى از ترس ‍ پروردگار اشك خونين از ديده فرو مى ريخت و مكرر از خود بى خود مى شد؛ و گاهى نزديك آن مى رسيد كه حجاب جان از ميان بردارد و پروانه وار فداى تجلى معشوق مهربانش گردد، عنايت همان معشوق مهربان سد راه مماتش مى شد و به قيد حياتش مفيد مى ساخت ، و خلاصه در عبادت و عبوديت به پايه اى رسيد كه زين العابدينش ‍ خواندند.
بزرگان عالم و دانشمندان صاحبدل بر اين عقيده اند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه حضرت سجاد رسيده و داد بندگى داده و اداى عبوديت كرده است .
مناقب آن حضرت بى حساب و شرح آن از حوصله اين رساله خارج است . در علم و كمال شهره آفاق و مورد توجه و استفاده علماى معاصر خود بوده است ؛ بعضى از بزرگان عرب و اهل تسنن كلمات آن حضرت را پس از قرآن كريم افصح آثار عرب شناخته اند.
در شماره فرزندان آن حضرت اختلاف فراوان است كه محدثين اخبار و ناقلين آثار هر يك بر نهجى سخن رانده اند صاحب «فصول المهمه» و همچنين شيخ مفيد «ره» چنين قائلند كه اولاد آن حضرت پانزده نفر ذكور و اناث هستند كه يازده تن پسر و چهار تن دختر بوده اند و از پسران نخست حضرت امام محمد باقر عليه السلام ام عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب بوده است .
معجزات آن حضرت چنانكه در ناسخ التواريخ و منتهى الآمال قمى مذكور است بسيار است و در اينجا مجالى براى ذكر آنها نيست و به عقيده نگارنده همين كلمات معجزه آسا از صحيفه سجاديه و ادعيه و غيره كه از آن حضرت باقى مانده است خود اعجازيست كه تا حال كسى از فصحاى عرب نتوانسته است به مانند آن ها بياورد.
در مدت عمر مبارك آن حضرت اختلاف است و چنان كه در ناسخ التواريخ مى نويسد:
بعد از ذكر اخبار مختلف اصح آن را اين طور دانسته كه تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سى و هشتم هجرى و وفاتش در دوازدهم يا هيجدهم يا بيست و پنجم محرم سال نود و چهارم يا پنجم بوده است ؛ و نيز سن مباركش پنجاه و هفت سال و بعضى هم مدت امامت آن حضرت را سى و پنج سال دانسته اند؛ و در دوران عمر مباركش دو يا سه سال جدش على بن ابى طالب عليه السلام را ديده و يازده سال عمويش امام حسن عليه السلام و چهارده سال زمان پدر بزرگوارش را درك كرده و به قولى ديگر هم سى و سه سال بعد از پدرش امامت كرده است .
علت وفات آن حضرت مسموميت به دستور وليد بن عبدالملك يا هشام بن عبدالملك خليفه اموى نوشته اند.
در كتاب بحارالانوار مذكور است كه على بن الحسين عليه السلام چون به آن مرضى كه به آن وفات فرمود دچار گشت فرزندان خويش را به دور خود خواند و از ميانه آنها فرزند ارجمندش محمد بن على عليه السلام را وصى قرار داد و امر ايشان را به آن حضرت موكول فرمود و مواعظ و وصيت نامه خويش را به وى تفويض كرد و در وصيت نامه اش كلماتى بسيار بليغ دارد كه طالبين به بحارالانوار يا ناسخ التواريخ مراجعه نمايند.
مدفن آن حضرت به اتفاق نقله آثار و مورخين اخبار در مدينه منوره در بقيع نزديك و در جوار قبر منور عمش حسن بن على عليه السلام مى باشد كه اكنون زيارتگاه خلق زمين و آسمان و دلهاى عشاق همه متوجه آن سامان است اميد است كه آرزومندان زيارت تربتش و سالكان طريق هدايتش به مقصود نائل و در آن سراى باقى از نعمت مصاحبتش ‍ برخوردار و در زمره و حسن اولئك رفيقا درآيند.


۱
ابوحمزه ثمالى كيست ؟

ابوحمزه ثمالى كيست ؟

در ناسخ التواريخ چنين مذكور است : ابوحمزه ثمالى اسمش ‍ «ثابت» و فرزند ابو صفيه دينار از اهل كوفه است «و ثماله طايفه اى از عرب است» كه او از آن قبيله بوده از آن جهت او را نسبت به آن طايفه داده و ثمالى مى گويند و او يكى از اصحاب كبار و خاص ‍ حضرت سجاد بوده است .
در كتاب رجال ابى على مرقوم است ؛ كه ابوحمزه از على بن الحسين و ائمه بعد از آن حضرت سلام الله عليهم روايت مى كرده است .
و در خلاصه : مذكور است كه ابوحمزه عليه الرحمه از راويان امام زين العابدين عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر الصادق سلام الله عليه است ؛ و گفته اند چنان بزيست كه زمان سعادت تواءم حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه را درك نمود؛ ولى در اين مطلب اختلاف است و از فضل بن شاذان شنيده كه گفت از مردى موثق شنيدم كه حضرت رضا عليه السلام فرمود ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان بود «در زمان خود» و به روايتى فرمود مانند لقمان است ، زيرا كه ابوحمزه در خدمت چهار تن از ما قيام نمود.
ابوحمزه در دوران زندگى خود داراى مقامى ارجمند و مورد لطف و عنايات ائمه عليهم السلام زمان خود بوده و در كتب رجال مدح او بسيار آمده و در بزرگى و كمال و معرفت او همين بس است كه براى تعليم گرفتن اين دعا حضرت سجاد عليه السلام او را شايسته دانسته و اين افتخار بزرگ نصيب وى شده است .
بالجمله : اهل سنت نيز در پاره اى روايات او بر او وثوق دارند و از وى بسيار روايت كرده اند.
وفات او در سال يكصد و پنجاهم هجرى روى داده است .
و اين دعاى شريف كه در اين كتاب ترجمه و تشريح مى شود ابوحمزه ثمالى از حضرت سجاد روايت كرده است و همچنين در كتب ادعيه از شيخ طوسى رحمه الله عليه و ديگران ؛ از ابوحمزه ثمالى ماءثور است كه حضرت امام زين العابدين سلام الله عليه در ليالى متبركه شهر رمضان المبارك اكثر شب را به نماز مى گذرانيد و سحرگاهان اين دعاى جليل را قرائت مى فرمود.

تقديم به روان پاك على بن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام

بسمه تعالى
الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك (١)
«اى خداى من مرا به عقوبت خود تاءديب مفرماى»؛ اى پروردگار، ادب مكن مرا به شكنجه ات «چون مرا طاقت و توانايى بر شكنجه نيست اگر چه مستحق باشم».
حق است كه هر خطاكار جفاكار، مستوجب كيفر است ، و هر نافرمانبردار، منتظر ادب و پاداش . در تمام ادوار جهان گذشته از شرح داستان هاى كتاب آسمانى چنانچه تواريخ نشان مى دهد هر قومى از پيمبران سلف كه از راه خداشناسى منحرف شدند، و هر دسته كه از فرمان الهى سر باز زدند، و هر گروه كه بناى ستم و تبه كارى را گذاشتند، در همين جهان پرغوغا و زودگذر در معرض عقوبت و انتقام سخت قرار گرفتند، و اين خود يكى از اصول مهم عدالت اجتماعى و لازمه تشكيلات وسيع اين عالم است كه گذشته از اين كه نتيجه كردار و كيفر و پاداش مردمان به طور كلى به جهان ديگر موكول شده است در همين دنيا هم بنا بر مصلحت ، بعضى از چشيدن عقاب بى بهره نيستند.

عقاب و عقوبت از نظر قرآن !

در اين دعاى شريف امام عليه السلام اكثر از فقرات دعا را اشاره به آيات قرآن مجيد فرموده و شايد اغلب از آيات شريفه هم مكمل بعضى از عبارات اين دعا باشد كه در اين كتاب به قدر توانايى در شرح آن كوشيده شده است .
خداى تعالى در نوزده مورد از قرآن مجيد اشاره به امر عقاب و در چند مورد ديگر هم در شدت عقوبت مطالبى بيان فرموده كه به طور اختصار به تفاسير آنها مى پردازيم ، تا دانسته شود كه تاءديب خداى تعالى به عقوبت چگونه است و چه دسته از مردمان در معرض عقاب و شكنجه قرار خواهند گرفت .
سوره البقره آيه ١٩٦ در مراعات كردن حدود و احكام الهى و فرائض ‍ اعمال حج چنين مى فرمايد:
و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب . اى مردم بترسيد و بپرهيزيد و بدانيد بدرستيكه خداوند سخت شكنجه است .
سوره البقره آيه ٢١١ درباره اقوام سلف كه تبديل مى كردند آيات الهى را و آنها كه در تورات آياتى را كه بر نعت و صفت محمد صلى الله عليه و آله و سلم دلالت داشت و دليل بر صحت نبوت آن حضرت بود مى گردانيدند و تغيير مى دادند در حاليكه حقيقت آنرا دريافته بودند.
خداى تعالى مى فرمايد:
و من يبدل نعمت الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب ؛
كسيكه تبديل كند نعمت خدا را به عقوبت سخت دچار مى شود. «و اين تبديل نعمت موارد بسيارى دارد كه در اين جا مجالى براى شرح آن نيست».
سوره آل عمران آيه ١١ بعد از آن كه اشاره مى فرمايد به عذاب و عقابى كه به آل فرعون رسيد كه مال و ملك و فرزندان ايشان نتوانست آن عذاب را دفع كند چنين مى فرمايد: كذبوا بآياتنا فاءخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب گرفت خدا ايشان را به سبب تكذيب و آنها را دچار بليه و عقوبت سخت گردانيد. و در آيه ٢٢ از سوره المؤ من هم عبارتى به همين مضمون است كه شاءن نزول جداگانه اى دارد.
سوره المائده آيه ٣ در پيرو احكام و داستانى از اعمال حج مى فرمايد:
و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شديد العقاب
معاونت يكديگر كنيد بر نيكى و پرهيزگارى ، و بپرهيزيد از معاونت اثم و عدوان و از كمك كردن بر ستم و بترسيد از خدا به درستيكه او سخت شكنجه است .
سوره المائده آيه ٩٨ مى فرمايد:
اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور الرحيم و در تفسير گازر آورده است كه حق تعالى در اين آيت ترغيب و ترهيب كرد و وعد و وعيد فرمود؛ گفت بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است تا اين علم شما را داعى باشد با فعل طاعات و ترك مقبحات و بدانيد كه خداى تعالى آمرزنده و مهربان است تا بر گناه اصرار نكنيد و از رحمت ماءيوس ‍ نگرديد پس توبه كنيد و به درگاه او رو آوريد تا ببخشد و بيامرزد شما را.
سوره انعام آيه ١٦٥ بعد از آن كه چنين اشاره مى فرمايد كه ما شما را روى زمين خليفه قرار داديم يعنى اهل هر عصرى خليفه و قائم مقام هر عصر ديگرى باشند، و بعضى را بر بعضى به مراتب و درجات رفعت داديم چه بر استحقاق و جه از منظر مصالحى كه بدون استحقاق تا آنكه بيازماييم شما را در آنچه به شما داده ايم «البته حقيقت اين حال بر خداى تعالى روا نباشد كه او عالم الذات است و امتحان آن كند، كه نداند» و اين مقررات خاصى است در مورد تكليف ، سپس مى فرمايد: ان ربك سريع العقاب و انه لغفور الرحيم در تفسير ابوالفتح رازى آورده : خداى تعالى وصف كرد خود را با آنكه سريع العقاب است با آن كه موصوف است به حلم و آن كه تعجيل نكند به عقاب تا باز نمايد كه :
كل ما هو آت قريب ، هر چه آمدنى است نزديك است و ديگر آن كه روا بود كه آن عقوبت كه ايشان مستحق آنند در دنيا بكند پس سريع العقاب باشد، و اين براى آن گفت تا ايمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال .
آنگاه گفت با آنكه سريع العقابم و اگر خواهم زود بگيرم و سخت بگيرم ، غفور و رحيمم ؛ آمرزنده و بخشاينده ام و در برابر عقاب ؛ مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلفان را به امتناع از فعلها كه بر آن مستحق عذاب باشند.
و در آيه ١٦٧ از سوره اعراف هم عبارتى به همين مضمون داريم كه شاءن نزول جداگانه اى دارد و اين معنى را مى رساند كه پروردگار تو زود عقوبت است كسى را كه كفران نعمت او كند و آمرزنده مهربان است كسى را كه به شكر او قيام نمايد.
سوره انفال در آيه ١٣ مى فرمايد:
و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب ، شاءن نزول اين آيه شريفه در خصوص كارزار و داستانيست كه به تفصيل در تفاسير بيان شده و خلاصه اين كه بعد از آن خداى تعالى مى فرمايد هر كس كه با خدا و رسول او مخالفت كند او سبحانه و تعالى سخت عقوبت و سخت شكنجه است و آيه چهارم از سوره حشر هم مضمونش قريب به همين آيه است .
شارح كتاب گويد: اين آيه شريفه براى هميشه و براى تمام ادوار الى يوم القيامة مصداق دارد كه هر موقع و هر كجا كسى مخالفت به احكام خدا و سنن رسول نمايد محكوم به عذاب و عقوبت است .
سوره انفال آيه ٢٥ و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا ان الله شديد العقاب حق تعالى مى فرمايد كه بترسيد از فتنه اى كه چون بيايد خاص به كسانى نرسد كه ايشان ظالم باشند، و گفته اند «فتنه» بلا و مصيبت و ظلمى است كه در ميان خلائق افتد. بعضى از مفسرين گفته اند كه در اين آيت خداى تعالى مى گويد:
بر منكر خاموش مباشيد و بر كردارش رضا مدهيد كه چون عذاب خداى تعالى بيايد ظالم را از غير ظالم تميز نكند و ستمكاران را عذاب بر ستم آنان باشد و غير آنها بر نكردن امر به معروف و نهى از منكر، و نامكلفان را از اطفال و مجانين و مستضعفين بر سبيل امتحان و اعتبار و لطف است بر آنان از منظر مصلحت ، سپس مى فرمايد بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است در بلاهاى عمومى كه گريبانگير خاص شده و اغلب ديگران را هم مبتلا مى سازد.
سوره انفال آيه ٤٨ زمانيكه قريش مى خواستند از مكه بيرون آيند و خائف بودند كه به كارزار مقابل شوند شيطان آنها را فريب داد و وعده نصرت به ايشان داد تا زمانى كه مواجه با دشمن عظيمى شدند و خداى تعالى بوسيله فرشتگان آنها را يارى فرمود كه داستان آن به طور تفصيل در تفاسير نقل است : با مشاهده اينحال ابليس گفت : انى اخاف الله و الله شديد العقاب . بدرستيكه من از خدا مى ترسم كه او سبحانه سخت شكنجه است .
سوره انفال آيه ٥٢. درباره اقوام پيمبران سلف مى فرمايد: آنانكه كافر شدند به آيات خداى تعالى پس بگرفت خدا ايشان را به گناهانى كه كردند.
و سپس اشاره مى فرمايد كه : ان الله قوى شديد العقاب بدرستيكه خداى تعالى سخت عقوبت است و در پيرو اين آيه شريفه اشاره مى كند بر اين كه اين عقوبتها از نظر آن است كه تغيير دادند در نفسهاى خود نيتهاى خود را و شكر نعمت به جاى نياوردند و نعمت را به كفر بدل كردند.
سوره الرعد آيه ٦ خداى تعالى درباره مشركان كه طلب عذاب و تعجيل در امر عقوبت مى كردند و گاهى مى گفتند اى پيغمبر اگر راست مى گويى بگو از آسمان سنگ بر سر ما ببارد يا حجت هاى عنادآميز ديگرى مى گرفتند كه همه به عقوبات خود به انواع عذاب ها رسيدند چنين مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب بدرستيكه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداى تو خداى مغفرت و آمرزش است . و اين وعده آمرزش مطلق است و مشروط به توبه و متعلق به مشيت نيست . و خداى تعالى سخت عقوبت است .
شارح كتاب گويد: چون در اين جا در مقام شرح عقوبت هستيم و اين مطالب همه پيوستگى دارد انشاء الله در همين دعا بيايد كه در باب رحمت الهى و وسعت آن به قدرى بسط داده شود كه بر احدى حالت ياءس باقى نماند و دانسته شود كه رحمت الهى بر غضب و عقوبتش ‍ سبقت دارد. و البته حالت خوف و رجا داشتن خود عبادتى بزرگ است .
سوره المؤ من آيه ٣. مى فرمايد: غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب : آمرزنده گناه كسيكه بخلوص عقيده و پاكيزگى بر وجه عبوديت و طاعت او قيام نمايد؛ در خلاصة المنهج آورده كه چون ذنب اسم جنس است پس معنى آن باشد كه او سبحانه از روى تفضل آمرزنده جمع ذنوب ماضيه و مستقبله اهل ايمانست ، و همچنين پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان ، و در عين حال سخت عقوبت است هر كسى را كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ ذكر اين صفت بعد از مغفرت جهت آنست كه تا بنده به جهت اعتماد بر مغفرت مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجا باشد؛ در آيه ٤٣ از سوره فصلت هم عبارتى قريب به اين مضمون داريم كه خداى تعالى صاحب مغفرت و آمرزش ‍ است و همچنين خداوند سختى و عذاب .
سوره حشر از آيه ٧: در متابعت خداى و رسول مى فرمايد از خداى بترسيد و مخالفت با امر او و رسولش را نكنيد كه بسيار سخت عقوبت است و همچنين در آيه ٣٢ از سوره الرعد در شاءن آنها كه پيامبران را استهزاء مى كردند و استعجال عذاب مى كردند مى فرمايد:
ما آنها را مهلت داديم و پس از مدتى دراز بگرفتيم ايشانرا به عذاب استيصال و هلاك . و آيات ديگرى مشابه داريم كه از نظر اختصار اكتفا كرديم .

انتقام و عقاب از نظر احكام و عدالت اجتماعى

خداى تعالى از نظر تشكيلات و برقرارى انتظام اين عالم دستوراتى صادر فرموده كه اين خود دليل بر مقام عدل است ، سوره الحج آيه ٦٠ مى فرمايد: ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ان الله لعفو غفور: اشاره بر اينست كه اگر كسى بر ديگرى ستم روا دارد و ستمديده بر ستمكار دست يابد و او را عقوبت كند خداوند يار و مددكار مظلوم باشد و او را نصرت كند چون عقوبت به واجب كرده است و لو اين كه دوباره ظالم به او دست يابد.
و همچنين در سوره النحل آيه ١٢٧ اين عبارت در مورد ديگر و بر وجه ديگرى تكرار شده است : در آنجا مى فرمايد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به : اگر عقوبت كنيد پاداش كسى را كه با شما ستم كرده پس عقوبت كنيد مانند آنچه عقوبت كرده شده ايد به آن «اين آيه شريفه درباره جنگ احد و كشتگان آن آمده است» و در پيرو اين عبارت مى فرمايد: و لئن صبرتم لهو خير للصابرين و اگر صبر كنيد و از عقوبت ايشان درگذريد هر آينه آن صبر بهتر است از براى صابران از انتقام گرفتن : در اينجا بايد گفت كه چقدر جاى اميدواريست كه خداى تعالى در پيرو هر دو آيه كه گذشت ، دستور به صبر داده و اشاره به عفو كرده است چون اين صفت ، خود از صفات خاصه حق تعالى است و از اينجاست كه عفو و گذشت او در امر عقوبت بيشتر است .
آيات ديگرى هم داريم كه از نظر احكام بر سبيل مشاكله بيان شده است كه در واقع معارضه به مثل را مى رساند مانند اين عبارت كه در آيه ١٩٤ از سوره البقره آمده است فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم : هر كس با شما ستمى روا دارد يا ناسزايى گويد بر او ستم كنيد و ناسزا گوييد بمثل و اندازه همان ستم كه بر شما كرده و عقوبت كردن شما زياده بر ظلم او نباشد و همچنين عبارات ديگرى داريم كه مى فرمايد: و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كه دليل است بر اين كه پاداش بدى ، بدى به مثل است و در قصاص هم همين حكم جارى است ، و اين از نظر استوار بودن مقام عدل است ، و الا حق تعالى در مقام فضل جزاى حسنه و نيكويى را چندان مضاعف قرار داده است .

عقوبت از نظر فرمايشات مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام )

در كلمات قصار مى فرمايد: السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن سعادتمند كسيست كه بترسد از عقاب پس ايمن شود، و اميد داشته باشد به ثواب پس نيكوكارى كند.
جاى ديگر در كلمات قصار مى فرمايد: المعصية تجلب العقوبة : معصيت جلب مى كند عقوبت را، يعنى سزاى نافرمانى و پاداش گناه عذاب و شكنجه است .
در عبارت ديگر مى فرمايد: العقاب ثمار السيئات : عقاب ميوه گناهان است .
با اين تفاصيل كه گذشت و معلوم گرديد كه خداى تعالى سخت شكنجه است در جاى عذاب و عقاب و همچنين مهربان تر از مهربانان است در مقام عفو و رحمت ، و با اين حال كه ما استحقاق خود را در امر عقوبت مى دانيم جاى آنست كه با توجه كامل از روى عشق و محبت در عوالم خلوص و صميميت بخوانيم پروردگار خود را با اين عبارت : الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك ، جان عالم فداى آن كس كه در اين جمله از دعا يك عالم معنا، يك دنيا معرفت ، يك سلسله تعليم و تربيت گنجانيده است : اى خداى من ادب مكن مرا به عقوبت خود؛ اى پروردگار من تنبيه مكن ما را به بلاهاى سخت ، تنبيه مكن ما را به دردهاى گران ، اى آقاى من ادب مكن ما را بر ظلم و ستم دشمنان خود، ادب مكن ما را بر شكنجه جباران ستمكار، ادب مكن ما را بر تازيانه كفار و ادب مكن ما را بر فشار و سلطه بى ايمانان ، كه ما را بر هيچكدام طاقت نيست :

در بيان عبارت الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك

بار الها چون كنى تعذيب من بر عقوبت حق بود تاءديب من من ندارم تاب و طاقت بر عذاب بر محبان ناروا باشد عقاب گرچه از عصيان دلم پرخون بود عفو تو از جرم من افزون بود در گذر از اين عقوبت اى اله تا نگردد روز من چون شب سياه هر كسى بر نعمتت كفران كند بر عقوبت خويش را جبران كند و آنكه او شكرت هزاران آورد ابر رحمت را بباران آورد خود بفرمودى كه عفو اولى بود هر كسى در كار خود دانا بود چون معاند گفت عجل بالعذاب تو نكردى بر عقاب او شتاب پس چسان كيفر كنى بر آشنا؟ كه همه ذكرش بود واغفرلنا لا يغير ما بقوم گفته حق تا شود اهل عقوبت مستحق عفو او رحمت رسان بر طالبين در غضب آيد اشد العاقبين چون بدى كردى بدى بينى سزا مثل هر چيزى بود مثلش جزا اجر نيكويى بود چندان مضاف اين حقيقت نيست در قرآن گزاف اى خداوند رحيم و اى غفور من ز لطف و بخششت دارم غرور پس مكن تاءديب ما را بر عقاب ارزشى نبود بر اين مشت تراب

و لا تمكر بى حيلتك
و مكر مكن مرا در تدبيرت ، يعنى ما را پاداش مكر و جزاى حيلت در كنار مگذار.

مكر از طرف خداى تعالى چيست ؟

حقيقت مكر و حيله از طرف حق تعالى آنطور كه در باره مخلوق مصطلح است نيست بلكه مراد آنست كه خداى تعالى معامله به مثل مى كند در مكر از مهلت دادن و سلب نعمت و گرفتارى به عذاب و عقوبت در حاليكه غافل و ايمن باشند اهل مكر كه در واقع جزاى آنها مى باشد.
بعضى گفته اند كه مكر خداى تعالى فروگذاشتن مردمان و برگزارى كار خودشان به خودشان است تا مكر كنند، و همچنين مكر از طرف حق تعالى آن عذابى را گويند كه بر سبيل استدراج واقع شود «ناگاه گرفتن در سختى در حال آسايش و نعمت» چنانكه مى فرمايد: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون كه اغلب خداى تعالى براى اظهار حجت چندانكه بنده گناه بيش كند او را نعمت و تندرستى بيش دهد تا او پندارد كه اين احسان براى او نيكويى و خير است ، آنگاه عذابى فرستد و او را هلاكش كند و اين از رويه مكر حق تعالى باشد.
خلاصه اين كه مكر از طرف حق تعالى تدبير و عدل و لطف باشد و او بهترين مكافات كنندگانست اهل مكر را.
و اما مكر از طرف خلائق عبارتست از سعى بر فساد در پنهانى ، خدعه و حيله و تزوير در تباهكارى و آراستن اباطيل و اكاذيب در نظر مردمان بصورت صواب و نيز توطئه و انديشه هاى ناروا عليه مردمان و خرابكارى و باز داشتن اهل ايمان از طريق خود؛ و سياست هايى كه براى تفوق و غلبه بر ديگران به كار برده مى شود همه از مكر مردمان است .
در كتاب تحفة الاعزه درباره مكر خداى تعالى چنين آورده است كه مكر بر وجه حقيقت بر خدا روا نيست چرا كه مكر و خديعه از صفات جاهل و عاجز است و عجز در ساحت كبريايى راه ندارد پس مراد از مكر خدا مجازات اوست به استدراج كه سخت ترين عقوبات و مجازاتهاى الهى است .

مكر خداى تعالى از نظر قرآن

اگر به دقت در عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك توجه نماييم خواهيم ديد كه چه ارتباط محكم به يك سلسله از آيات قرآنى داشته كه معانى تمام آنها را امام عليه السلام در اين جمله كوتاه فشرده است ، در هشت مورد از قرآن مجيد خداى تعالى راجع به مكر خود و مكر بندگان بر سبيل پند و اعتبار آياتى آورده و اغلب اشاره به داستانهايى كرده است ، و در چهارده مورد هم فقط اشاره به مكر بندگان نموده كه در اينجا از نظر اختصار به شرح موارد اوليه مى پردازيم تا حقيقت اين عبارت از دعاى شريف روشن گردد.
سوره آل عمران آيه ٤٨ مى فرمايد: و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين : قبل از اين آيه شريفه داستانى مفصل در خصوص حضرت مريم عليهاالسلام و حضرت عيسى عليه السلام و شرح معجزات آن بزرگوار است كه منتهى مى شود به خصومت جماعتى كه قصد كشتن عيسى عليه السلام كردند و در صدد برآمده تا حيله و مكرى انديشند تا به مقصود خود رسيده آن حضرت را نابود سازند و چنين مذكور است كه آن كس كه راهنماى آن جماعت بود و عيسى عليه السلام را براى كشتن تعقيب مى كرد خداى تعالى به قدرت كامله خود او را به صورت و شكل عيسى در آورد و همان جمع او را گرفته بجاى عيسى به دار آويختند و آن بزرگوار به آسمان رفعت يافت - سپس خداى تعالى مى فرمايد:
ايشان مكر كردند، و خداى مكر كرد يعنى جزاى مكر ايشان كرد كه در خفيه قصد كشتن او را كردند و او بهترين جزادهندگان است و مكر خداى تعالى به ايشان همان القاء شبه عيسى عليه السلام بود بر صاحب ايشان كه او را موكول كرده بودند كه عيسى عليه السلام را جستجو كند و عاقبت او را به جاى عيسى به دار آويختند و بعد از كشته شدنش دريافتند كه دوست خودشان است .
سوره الرعد آيه ٤٣ و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا: «از جهت تسلى خاطر مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در فساد معاندين و كفار مى فرمايد»: آنان كه پيش از اينان مكر كردند و بد سگاليدند، مكر ايشان هيچ اثرى نكرد و سودى نداشت ، چون مكر، خداى راست همه ، و جزاى مكر آنها تواند داد و مكر وى را «عذاب او را» كسى دفع نتواند كرد و مى داند آنچه را كه هر نفسى مرتكب مى شود و بر او هيچ چيز پنهان نيست .
سوره اعراف آيه ٩٨: اءفامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون
اين بيانيست كه در خصوص مردمان اهل شهر و قريه ها در زمان پيغمبر اكرم آمده و آنها به جاى طاعت معصيت مى كردند و به جاى تصديق انكار و تكذيب ، سپس آنها به عذاب استيصال و قحط و غير آن به شومى آنچه كسب كرده بودند از معاصى و نافرمانى گرفتار شدند، در اين جا خداى تعالى بر سبيل امر و حزم و هشيارى و ترك غفلت و انتباه مى فرمايد:
آيا ايمن شدند اهل اين شهرها از آن كه عذاب ما به ايشان آيد در وقت چاشتگاه و حال آن كه آنها در لعب و بازى و نشاط باشند؛ و آيا ايمن شده اند از مكر خداى تعالى ، و از عذاب خداى ايمن نباشند مگر زيانكاران . و اين تنبيه است براى آنكه بنده بايد هميشه ترسان باشد چون كسى كه دشمنى كند و دشمن دارد مى ترسد از چيزى كه نبايد كه ناگاه به وى رسد و او را هلاك نمايد، پس بايد كه به طاعت خداى مسارعت نمايد و از معاصى اجتناب كند و ايمن نباشد از عذاب .
سوره النمل آيه ٥٢ و ٥٣ و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون ٥٣ فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمّرناهم و قومهم اجمعين
درباره قوم صالح آمده است كه آنها نه تن بودند و ناقه صالح را ايشان پى كردند و داستان آن به تفصيل در تفاسير مذكور است ، كه اين گروه نقشه مكر و حيله خود را طرح كرده و سوگند خوردند و به خدا عهد بستند كه همه اتفاق كرده بر صالح شبيخون زنند و او را بكشند؛ خداى تعالى در قبال مكر آنها در حق آنها عذاب فرستاد و هلاك كرد ايشان را بر كفر و مكر خودشان در حاليكه خبر نداشتند و توقعشان نبود؛ سپس مى فرمايد بنگر كه عاقبت و سرانجام مكر ايشان چگونه بود و چگونه ما به مكر خود ايشان را در هم شكستيم و آنها را تباه و نابود ساختيم .
سوره ابراهيم آيه ٤٨ و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال در بعضى از تفاسير آمده كه اين اشاره به مكر نمرود است كه خداى تعالى در ما قبل اين آيه شريفه به آن مثل زده است و داستانى دارد كه از نظر اختصار از بيان آن در اينجا خوددارى مى شود و خلاصه بيان تفسير را به اينجا مى رساند كه اين مثل از جهت آنست كه : تا اعتبار و تنبّهى جهت معاندين و كفار باشد؛ سپس ادامه مى دهد كه جزاى مكر ايشان داده شد به ابطال مكر آنها و نبود مكر ايشان تا آنجا كه كوهها از سبب آن از مقام خود زايل شوند و مراد به زوال كوه ؛ زوال امر رسول و زوال قرآن است ؛ يعنى اين هر دو در ثبات و دوام چون كوه اند و به مكر هيچ ماكر و حيلت هيچ حيله كار زايل نشوند.
سوره يونس آيه ٢٢ و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مسّتهم اذا ذلّهم مكر فى آياتنا قل الله اسرع مكرا ان رسلنا يكتبون ما تمكرون
خداى تعالى بر كافران مكه هفت سال قحط مسلط كرد تا نزديك بود همه هلاك شوند و بعد از آن بر آنها بخشيد و باران نازل فرمود و نعمت هاى بيشمارى ارزانى داشت و چون بايستى در مقابل نعمت شكر بجاى آورند و حمد كنند منعم خود را، آنها بناى مكر گذاشتند و تدارك دشمنى با رسول خدا را ديدند و در آيات خدا كيد كرده به استهزاء و تكذيب مى گرفتند و نعمت هاى الهى را اثر تحولات نجوم و برآمدن و فرو رفتن ستاره ها مى دانستند؛ خداى تعالى فرمود: كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگوى ايشان را كه خداى سريع مكرتر و زود عقوبت تر است ؛ و عقوبت او آن بود كه ايشان را عذاب فرستد پيش از آنكه در اطفاى نور اسلام سعى كنند؛ آنگاه فرمود: بدرستى كه رسولان ما يعنى فرشتگان كه موكلند بر فرزندان آدم مى نويسند آنچه مى كنند و مى گويند از كفر و مكر و كيد و استهزاء همه را ثبت كننده اند. (٢)
سوره انفال آيه ٣١ و اذا يمكر بك الدين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .
اين آيه شريفه درباره داستانيست كه ده نفر از قبايل مختلف قريش براى كشتن حضرت ختمى مرتبت مكر و حيله اى به كار برده و در صدد برآمدند كه آن حضرت را در خانه خود در خوابگاهش به قتل رسانند تا خون او در قبائل متفرق شود و طلب قصاص نتوانند كرد و اين همان داستان معروفيست كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله جبرئيل از اين امر آگاه شد و اين آيات را آورد سپس آن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را بر جاى خود قرار داد و به خوابگاه آن حضرت استراحت فرمود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خود به سوى غار رفت ، و چون مشركان صبحگاهان با وسيله حرب به خانه رسول ريختند او را نيافته از آن سراى بيرون آمده و پى پا گرفتند و تا نزديك غار آمده و مشاهده كردند كه درب غار را تار عنكبوت فراگرفته و از اين توطئه و مكر نتيجه اى نگرفتند.
در اينجا خداى تعالى چنين مى فرمايد: كه كافران در كشتن تو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مكر كردند و كيد سگاليدند و خداى تعالى نيز به ايشان مكر كرد، يعنى جزاى مكر ايشان را معدّ و ساخته گردانيد و كارى كرد كه صورت مكر را داشت اگر چه در معنى عدل مى شود و خداى تعالى بهترين مكركنندگان است براى آنكه آنچه ايشان كردند و خواستند بدان نرسيدند؛ و هر چه خداى خواهد هر آينه آن باشد.
اين بود قسمتى از تفاسير آياتى كه مربوط به مكر خداى تعالى است ، و همچنين آيات ديگرى هم داريم قريب به اين مضامين كه خداى تعالى كيد مكاران را باز مى دارد و جزاى مكر را مكر و سزاى خدعه را خدعه مى دهد قوله : يخادعون الله و هو خادعهم يا به لسان ديگر كه مى فرمايد: و ما يمكرون الا بانفهسم مكر نمى كردند مگر بر نفسهاى خود. و از آن طرف گفته شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود مكر مكنيد و ما كران را يارى ندهيد كه خداى تعالى مى فرمايد: لا يحيق المكر السيئى الا باهله با اين حالت و با تمام جهاتى كه خداى تعالى به مضامين مختلف در برابر مكر خود و مكر بندگان اشاره فرموده امام عليه السلام اين عبارت جامعه را در مقام مناجات و دعا تعليم فرموده كه و لا تمكر بى فى حيلتك و نيز اين عبارت هم در مقام دعا وارد شده است : اللهم امكر لى ، و لا تمكر بى .


۲
«در بيان عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك»

«در بيان عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك»

اى خدا بر مكر خود ما را مگير كرده كيد دشمنت ما را اسير اى دو صد افسوس بر تقدير من گر كنى تدبير بر تزوير من مكر ما را نيست جز مكرت سزا در مقام عدل اين باشد جزا ابلهان در مكر خود اندر سرور زيركان را تو مدبر در امور كى شوى ايمن تو از مكر خدا كه نباشد او ز تو آنى جدا هر چه از دل بگذرانى در خيال واقف از سر درونت لا محال گر كنى انديشه بر مكر و فريب در مقابل حيله بينى بس عجيب داده مهلت مكر ما را در يقين فاذكروا املى لهم كيدى متين

***

داستان مكر كفار و رسول ماجرايى بود حيران العقول نزد پيغمبر چون آمد جبرئيل سوى غارش رهنما شد بر دليل گفت بنشان در سراى خود امير تا به كيد دشمنان نايى اسير تا كه او از ماجرا آگاه شد سوى كوهستان همى در راه شد چون سحرگه در سرايش تاختند نور حق در خوابگاهش يافتند مكر ايزد شد مقدم بر شتاب تا نمايد نقشه شان را نقش آب

***

وان ديگر بشنو حكايت از مسيح گفته قرآن با عباراتى فصيح قصد جمعى بود بر دارش كشند - حيله اى كردند تا او را كشند شبه عيسى را به دار آويختند خاك مكر خود بسر بر ريختند مكر حق چون شد نمايان بر صليب قالها يا ويل من قتل الحبيب آن نبود عيسى ولى عيسى نما زانكه حق رفعت بدادش بر سما تا شوى تسليم بر بود و نبود دفع مكر او كسى نتوان نمود

***

آن شنيدم قوم صالح بسته عهد بهر قتلش همچنان در جد و جهد ناقه صالح در اول كرده پى از عقوبت بى خبر تا برده پى پس عذاب از جانب يزدان رسيد رنگ مكاران ز صورت ها پريد چون سزاى مكر خود را يافتند در هلاكت نقش خود را باختند هر كسى كارش بود مكر و ريا او ندارد از خدا شرم و حيا اى الهى اى الهى اى اله تو مكن بر مكر خود ما را تباه
من اين لى الخير يا رب و لا يوجد الا من عندك و من اين لى النجاة و لا تستطاع الا بك
«اى پروردگار من» خير خود را از كجا جويم جز از درگاه تو «يعنى از كجاست از براى من نيكويى و حال آن كه يافت نمى شود مگر نزد تو»؛ و از كجاست مرا رهايى يافتن و چگونه توانم تلاش كردن در نجات خويش چون مقدور نيست مگر به اراده و خواست تو.

«خير چيست ؟»

امام عليه السلام كه در اين عبارت كلمه «خير» را آورده گويا منظورش همان «خيرى» باشد كه در موارد بسيارى از قرآن مجيد بر وجه و معانى مختلف بيان شده است ، و اما آنچه كه ارتباط اين عبارت دعا را به طور دقيق به قرآن مجيد مى رساند آياتى چند است كه از تفاسير آنها مى توان حقيقت آن معنى كه در اين جمله از دعا به كار رفته است دريافت نمود، و براى تشريح آن به موضوع اشاره خواهيم كرد.
اول - اين كه بدانيم خير از نظر قرآن چه مى باشد و به چه چيز اطلاق شده است .
در سوره البقره آيه ٢٧٣ مى فرمايد: يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا خداى تعالى به هر كس بخواهد حكمت را مى دهد و هر كس را حكمت داد به تحقيق كه خير زيادى به او عطا فرموده است پس از اين جا معلوم مى شود كه اعطاى حكمت «و اصل حكمت» خير است و حال بايد دانست كه حكمت چيست ، مفسرين در باب حكمت معانى بسيارى آورده اند، يكى مى گويد مراد از حكمت نبوت است ، ديگرى گفته حكمت علم قرآن است از فهم معانى و دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدم و مؤ خر و حلال و حرام بعضى گفته اند ترس از خداست خشية الله راءس كل حكمة
در خاصة المنهج تفسير اين آيه شريفه را چنين آورده است : خداى تعالى مى دهد حكمت را كه آن علميست كه با آن ميان القاء رحمانى و وسوسه شيطانى تميز توان كرد. هر كس را كه خواهد از كسانى كه طالب ارشاد باشند و اضافه مى كند: كه يا مراد به حكمت تحقيق علم است و اتفاق عمل تا به آن بدانند كه چه مى بايد كرد و به چه كس مى بايد داد؛ و چنين ادامه مى دهد كه از حضرت ابى عبدالله عليه السلام مرويست كه مراد به حكمت در اين آيه علم قرآن است و فقه و اين قول شامل هر دو قول است كه در حديث نبوى وارد شده كه آن حضرت فرمود حق تعالى به من عطا فرموده از حكمت قرآن را و هيچ خانه نباشد كه در او چيزى از حكمت نباشد مگر كه خراب و ويران باشد پس فقيه شويد در دين و تعليم گيريد تا نادان نميريد؛ و به هر كس كه دادند حكمت را كه علم دين است پس ‍ بدرستى كه داده اند او را نيكويى بسيار چه آن جامع خير دنيا و عقبى است .
پس با اين حال مثل اين كه امام عليه السلام در مقام دعا مى فرمايد از كجاست از براى من حكمت يا به اعتبار ديگر از كجاست از براى من خير كثير، و اين ميسر نيست مگر از جانب حكيم ، و تعليم مى دهد كه بخواهيد از پروردگار خود حكمت را و علم قرآن و احكام را كه اصل خير همين است .
دوم - آن كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد اعمال صالح ، پرهيزگارى ، انفاق ، زهد، و ورع ، و عبادات را اعم از واجب يا مستحب به طور كلى خير دانسته و در موارد بسيارى اشاره به هر يك از آنها فرموده تا اهل ايمان را به تحصيل خيرات ترغيب نمايد و در اين جا از نظر اختصار، به دو آيه از آن اكتفا مى نماييم .
در سوره البقره آيه ١٠٥ مى فرمايد: و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله :
آنچه از پيش فرستيد از براى نفسهاى خود از كردار نيكو چون نماز و روزه و زكوة و انفاق و خيرات ديگر، بيابيد آن را نوشته شده و ثبت كرده نزد خداى تعالى «يا آنكه ثواب آن را بزودى بيابيد» و همچنين در آيه ٢٨ از سوره آل عمران مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا كه اين اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد روزى بيايد هر كس آنچه از نيكويى ها كه عمل نموده در حضور خود بيابد و اين شرحى به تفصيل دارد كه در اين جا مجالى براى گسترش آن نيست .
پس با اين تفاسير امام عليه السلام در مقام تعليم دعا از خدا مى خواهد توفيق اعمال صالح ، پرهيزگارى و زهد و ورع كه همه به خير تلقى شده است .
سوم - در آيه ٨٢ از سوره النساء خداى تعالى موضوع را به تعبير ديگرى بيان فرموده ، و مى فرمايد: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك
با ارتباط فقره اين دعا كه امام عليه السلام فرموده از كجاست از براى من خير و نيكويى و با اشاره اى كه خداى تعالى در اين آيه شريفه فرموده بر اين كه او خود تنها منبع خير است و افاضه خير فقط از جانب اوست اين مفهوم حاصل مى شود كه طلب خير را بايد از خود حق تعالى كرد و احسان و نيكويى را از او خواست و در اين موضوع مسئله ديگرى پيش ‍ مى آيد كه چون كسى تقاضاى خير و نيكويى از پروردگار خود كرد اين خود دليل است بر اين كه در حاجت او حاجت ديگر نهفته شده كه سلب شر است : چون در اين آيه شريفه اين طور اشاره مى فرمايد كه اى آدمى آن چه به تو مى رسد از خير و خوبى و نيكويى و نعمت از خداى تعالى است و هر چه از بدى و تباهى و كفران به تو مى رسد از نفس تو است ، و اين معنى مسلم مى شود كه وقتى از پروردگار خود تقاضاى خير كردند و به اجابت رسيد طلب كردن دفع شر در آن خواسته ، نهفته است «و خود تقاضاى خير و احسان از خداى تعالى در واقع پناه به اوست از شر مكاره و بليات» و اين آيه شريفه نزد مفسرين و محققين مورد تعبيراتى قرار گرفته و در باب جبر و تفويض روى آن بحث زيادى به عمل آمده است كه خود گنجايش رساله اى جداگانه را دارد، و در اين جا منظور اينست كه فرمايش امام عليه السلام با تطبيق به اين آيات شريف چنين مى رساند كه هيچ راهى از براى ما در كسب خير و نيكويى نيست مگر از جانب پروردگار، و همچنين هى راهى براى نجات و رهايى از شر مكاره نمى توان يافتن مگر از راه پيروى احكام و علم به قرآن ، و هر كس را خداى تعالى اراده كرد كه به او خير رساند كسى قادر به ممانعت نيست ، قوله تعالى . و ان يردك بخير فلا راد لفضله
نگارنده گويد: «خير» اشعه اى از انوار معرفت است كه بر قلوب محبان پرتو افكنده درون آنها را صفا بخشد، و همچنين خير همان عوالم شوقيست كه طالبان لقاء حق را آنى از محبوب خود غافل نمى گذارد و سالكان الى الله را از طريق سير خود باز نمى دارد، و آن كه را كه در مقام قرب كوشد و جامى از مى گواراى عشق نوشد به تحقيق كه خير خود را در يافته است .

در بيان عبارت : من اين لى الخير و من اين لى النجاة

بار الها اى رحيم و اى ودود بار خود بر درگهت آرم فرود از كجا بايد كنم نيكى وصول غير شر نايد ز كار ما حصول از كجا يابم رهى بهر نجات جز به آزادى ز حق گيرم برات از كجا بر خود نكويى آورم من ندانم ره چه سويى آورم من فرو ماندم در اين بحر عميق بر نجات خود تلاش آرد غريق درد خود را من كجا يابم طبيب دست بايد زد به دامان حبيب لطف او دايم رسد بر بندگان - او مددكار همه درماندگان خير و احسان هر كه را باشد صفات اين دو خصلت آورد بر او نجات زان كه در حكمت بود خيرى كثير - فكر ما باشد در اين معنى قصير خير اگر خواهى تو حكمت را بخوان تا شوى آگه ز اسرار نهان ان اراد الله خيرا لا يرد خير خود را هر كجا خواهى برد خوبى از او، شر ز من آيد برون كفر گويم شرم از خيرش فزون نيكى و احسان بود كارش مدام نعمتش بر بندگان باشد تمام جز نباشد خير و نيكويى ز دوست از نكويان هر چه پيش آيد نكوست توشه اى گر تو فرستى پيش خود چون رسى منزل بيابى پيش خود بهترين زاد است تقوى اى عزيز دست خالى آبروى خود مريز رهنما اى رهنما اى رهنما راه شر و خير ما بنما به ما قطره اى از بحر رحمت گر چشم جام مستى را دمادم سر كشم اى كه بر دلها كنى آتش فروز شعله عشقت كند از دل بروز خوبى از تو بر همه خوبان رسد خوى بد از خود به بدخويان رسد ما ز خير تو همه اندر امان اى پناه از تو ز شر مردمان
لا الذى احسن استغنى عن عونك و رحمت و لا الذى اساء واجترء عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك
همانا: نه آن كس كه نكويى كرد و خوب شد بى نياز است از يارى و رحمت تو؛ و نه آن كش كه با سائت مبادرت گرفت و در حضرت الوهيت تو به جراءت و جسارت رفت و تو را خشنود نداشت او هم از قبضه اقتدار و عرصه اختيار تو بيرون تواند شد، يعنى آن ك س كه بدى كرد از محيط قدرت عظيم كه براى برقرارى نظم و ترتيب جهان آفرينش هميشه در كار است «و آنى از هيچ موجودى حتى ذرات نامرئى در عالم غافل نيست».
سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه كه يكى از نويسندگان معاصر است در كتاب ترجمه سخنان سجاد عليه السلام در معنى اين عبارت چنين آورده : الها. نه آن كه نيكويى كرد به پشت گرمى آن بهشتش تاءمين شده و يا از يارى و آمرزش تو بى نياز است .

براى حفظ ايمان نصرت و يارى پروردگارى دائما لازم است

نگارنده گويد: در اين عبارت امام عليه السلام اشاره به موضوعى كرده كه اهميت شايانى دارد، و اين نكته مسلم است كه اگر كسى موصوف به تمام صفات پسنديده باشد و در راه زهد و تقوى حد اعلاى مراتب ورع و پرهيزگارى را به پيمايد؛ اگر آنى نظر لطف و رحمت خداى تعالى از او باز داشته شود و اگر لحظه اى خداى تعالى نصرت و يارى خود را از او سلب نمايد در بزرگترين گرداب درياى هوا و هوس نفس غوطه ور شده است و امكان آن دارد كه آنان مرتكب هرگونه جنايات شده حسنات خود را پايمال و يا تبديل به سيئات نمايد، و حقا اگر كسى اين مسئله را پيش خود انديشه نمايد و ببيند كه آيا مى تواند در اين پيچ و خم ها، در اين تحولات بزرگ و مجاهده نفسانى ؛ و در اين مبارزه دو قدرت عظيم روحانى و شيطانى كه انسان هر آن مواجه با آنهاست خود را ثابت نگه دارد، آيا اين احتمال دارد كه دفعة براى او انحراف حاصل شده و مرتكب هر گونه عمل ناشايسته اى شود و در اين مورد چه بسيار ديده و شنيده شده اغلب مردمانى كه در مراحل زهد و تقوى بودند ناگاه تغيير مشى داده و از مسير خود خارج شده از مرتبه عالى زهد خود را به لجن زار فسق كشانيدند و اين نيست مگر سلب توفيق كه از كمك و يارى حق تعالى محروميت حاصل مى شود و يا به اعتبار ديگر «باز گيرد نظر لطف و مرحمت خود را»، اينست كه امام عليه السلام اشاره مى فرمايد كه اگر كسى نيكو شد و رشته عبوديت و بندگى را به گردن نهاد براى حفظ مقام خود احتياج دائم به نصرت و يارى خداى تعالى دارد.

استعانت از نظر قرآن

اگر به دقت در اين عبارت از دعا توجه شود خواهيم ديد كه چه پيوستگى مستقيم به آيات مربوطه در قرآن مجيد دارد و امام عليه السلام چگونه تفسير بعضى از آيات را در خلال دعا به لسان مناجات آورده است .
خداى تعالى در سوره فاتحة الكتاب مى فرمايد: اياك نعبد و اياك نستعين : ترا مى پرستيم و از تو يارى مى خواهيم در دوام پرستش تو و جمع مفاسد و حوائج خود.
در تفسير رازى آورده : استعانت از خداى تعالى اين معنى را مى رساند كه وقتى بنده مى گويد و اياك نستعين مى گويد بار خدايا جز براى تو نكردم اين كه كردم «عبادت» و بر آن چه خواهم كرد از تو يارى مى خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و از تو مى خواهم كه مرا به طاعت نزديك و از معصيت دور نمايى .
در بعضى از تفاسير آمده كه اياك نعبد براى اين كه تو صانعى و اياك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را از صانع چاره نيست يعنى احتياج كمك از مصنوع بر صانع به حدّيست كه او را به مرتبه كمال رساند و با اين حال اگر انى معاونت از مصنوع سلب شود معلوم نيست كه بر چه حالت برقرار بماند.
در خلاصة المنهج آورده : از اين جا كه تخصيص پرستش و يارى خواستن به او سبحانه موجب روا شدن حاجت ها و برآمدن مراد است در عقب آن مى فرمايد اهدنا الصراط المستقيم بنما به ما راه راست كه معلوم مى شود بزرگترين خواستن هدايت است كه موجب رستگارى دنيا و عقبى مى باشد و از اين جهت استعانت از خود را مقدمه طلب هدايت بندگان ساخته است .
در اين جا بى مورد نيست روايتى را كه بعضى از تفاسير در اين باب آورده اند متذكر شويم : چنين مذكور است كه چون كار بر كسى سخت شود بگويد اياك نعبد و اياك نستعين كار صعب او آسان شده و از خداى تعالى يارى خواهد گرفت .
و همچنين در چند مورد ديگر خداى تعالى براى استعانت از خود در امر طاعت و عبادت آياتى آورده كه من جمله جائى مى فرمايد و استعينوا بالصبر و الصلاة و جاى ديگر واستعينوا بالله و اصبروا كه همه امر است جمله مكلفان را به استعانه و طلب يارى كردن از خداى تعالى .
با اين حال كه معلوم گرديد نصرت و يارى خداى تعالى براى نيكان در همه حال ضرورى است ، و همچنين معلوم شد از نظر اهميت موضوع ، خداى تعالى اين تقاضاى كمك را از خود جزء فرائض دائمى قرار داده و علاقمندان به طاعات را يعنى همان آنها كه خود را به زيور عبادت آراسته مى كنند و در واقع و ظاهر امر مردمان خوب و نيكو هستند بايستى مرتبا در شبانه روز اين امر را به خود متذكر شده و بگويند پروردگارا اياك نستعين آن وقت معلوم است كه امام عليه السلام چه شاهكارى در عبارت دعا به كار برده و مى فرمايد اى خداى من اگر كسى عمل نيكو بجاى آورد و عبادت كرد تو را و خوب شد از يارى تو بى نياز نيست ، يعنى من هم در هر مقام كه هستم در امر اطاعت و عبادت تو در امور زندگانى دنيا و آخرت از تو يارى مى طلبم .
نگارنده گويد: خداى تعالى هيچگاه رشته اتصال قلوب دلباختگان را از منبع فيض خود قطع نخواهد كرد و نظر مرحمت و يارى خود را از معاونت به محبان و دوستداران باز نخواهد داشت .
در بيان عبارت مورد شرح

اى خدا اى منعم جان آفرين لطف خود را كرده اى با ما قرين كى شود بر ما حمايت از تو سلب تا كه باشد عشق تو ما را به قلب سر اين گويم كه داند اهل راز هر كه نيكو شد نباشد بى نياز استعانت شاهد اين معنى است كه نه هر كس شد نكو مستغنى است هر كه خواهد خلق را گيرد زمام گر پيمبر بوده باشد ور امام لازمش يارى ز حق در هر زمان تا ز لغزش بوده باشد در امان لطف حق گر شد از او آنى جدا مى شود با خودپرستان هم صدا گر كه خواهى بوده باشى در امان استعانت جو ز رب المستعان آن كه نصرت در طلب آرد مدام از اعانت بهره گيرد او تمام هر كه جراءت كرد بر او در گناه از كجا بر قدرتش گيرد پناه هر زمان ظاهر شود بيزاريش سلب نصرت مى كند در ياريش ‍ گر نباشد حق ز كردارت رضا لا جرم بسپار تن را بر قضا شرمم آيد من بگويم در عيان جراءت عصيان كند كس در نهان بر ولى نعمت چنان جراءت كند جز كه بر پاداش خود سرعت كند واى اگر حق بر تو آرد انزجار ره كجا يابى برون از اقتدار چون نشد راضى خدا از بنده اش ميكند در كار خود درمانده اش ‍ آنكه جراءت كرده بر عصيان او بى خبر از قدرت شايان او هر كه در ميدان قدرت گو گرفت بر محبت هاى جانان خو گرفت پس بكوش اندر رضاى او چنان تا در اين ميدان تو باشى قهرمان طى منزل كن تو اى جوينده راه تا شوى نزديك بر اين بارگاه
يا رب ، يا رب ، يا رب ..... آنقدر بايد گفت تا آنكه نفس قطع شود
«رب» يعنى : پروردگار، مالك ، ارباب ، خداوند و بهترين معنى همانست كه در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه الحمدلله رب العالمين آورده و قريب به اين مضمون گفته است :
رب عبارت از مالكى است كه به امور بنده اش رسيدگى مى كند، بنابراين در آن معنى مالكيت افتاده است .
و شرحى به تفصيل در اين باب آورده بر اين اشاره : كه اين مالكيت مالكيت حقيقى مى باشد، نه مالكيت قراردادى و اعتبارى كه ما از نظر امور اجتماعى چيزى را به خود يا به ديگرى اختصاص مى دهيم «و آن هميشه در معرض زوال و نابودى و از بين رفتن است» بلكه مالكيت خداوندى منفك از تدبير و تنظيم امور مملوك نيست ؛ زيرا هنگامى كه چيزى در اصل وجود خود متكى به ديگرى باشد در آثار خود هم متكى و محتاج به آن خواهد بود؛ بنابراين خداوند رب تمام موجودات است ، زيرا مالك و مدبر آنهاست

وجه تكرار يا رب چيست ؟

زمانى كه عاشقان بيدل دستشان به دامان محبوب خود نمى رسد آنقدر او را در پنهان و آشكار مى خوانند و نام او را بر زبان مى آورند تا بلكه از اين راه براى آنها التذاذ حاصل شود و بتوانند شعله آتش محبت را فرونشانند، گرچه اين موضوع قابل مقايسه نيست و لكن مگر داستان ليلى و مجنون را نشنيده ايد كه مجنون آنى از ذكر ليلى غافل نبود، در دشت و بيابان تنها و غير تنها، نام محبوب خود را به زبان مى آورد بلند و آهسته زمزمه مى كرد و آواز «يا ليلى ، يا ليلى ....» را همه جا سر مى داد.
و اين خود غلبه شوق و رغبت است كه بعيد نيست نظر لطف و مرحمت جانان را به خواننده خود معطوف دارد - آرى

هزار بار برم نام دلبر طناز كه لا اقل به جوابى بگويدم چه كسى
خداى تعالى را نامهاى بسياريست و بنا به اعتبارى هزار اسم بيان شده كه هر يك وجه تسميه اى دارد؛ و لكن اين نام شريف «رب» كه بسيار با مسمى و لطيف و دقيق است گذشته از اخبار وارده در توصيف آن در قرآن مجيد هم بياناتى آمده كه اهميت اين نام را به مرتبه خود رسانيده است ؛ و اگر بخواهيم از نظر قرآن اين كلمه يعنى نام «رب» را تشريح كنيم خود كتابى بصورت بزرگتر از قرآن است و ما را از مقصد اصلى خود باز مى دارد، همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در قرآن مجيد در ٩٦٨ مورد اين نام را به اشارات مختلف متذكر شده است و ما در اين جا از نظر اختصار به چند مورد كه در خصوص استجابت دعا به اين نام شريف است اشاره مى نماييم .
همانطور كه قبلا متذكر شديم منظور از مطالب اين كتاب شرح اين دعاى شريف است و با اين كه سعى بسيارى در اختصار آن به عمل آمده معذلك پيوستگى آن به آيات قرآنى طوريست كه اگر مطلبى ناگفته بماند در اصول مقصود كوتاهى شده است و با اين حال حسن ارتباط فقرات دعا به آيات مربوطه خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا نموده كه در واقع از مطالعه آن دو نتيجه گرفته شده است .


۳
چند خبر كوتاه

چند خبر كوتاه

قبل از آن كه به تفسير آيات مربوطه قرآنى در اين مورد بپردازيم شايسته است اخبارى كه در اين موضوع رسيده متذكر شويم .
در خبر است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس ‍ هفت مرتبه يا رب بگويد هر حاجت از پس آن خواهد به اجابت مقرون است ، و در خبر ديگر است كه چون بنده دستها را به جانب بالا بلند كرده و از روى نياز سه مرتبه بگويد يا رب خداى تعالى دستهاى او را پر از رحمت گرداند، و نيز در خبر ديگر است كه چون بنده گويد يا رب ، خداى تعالى گويد: لبيك ، چون دوم بار و سوم بار گويد حق تعالى گويد لبيك عبدى «سل تعط» بنده من بخواه تا بدهندت .
در اين جا كه امام عليه السلام در مقدمه اين دعاء شريف تكرار «يا رب» را آورده شايد منظور اين باشد كه اى پروردگار من قبول فرما آنچه را كه بعد از اين ذكر در مقام مناجات عرض مى كنم و اجابت فرماى همانطور كه خواسته هاى پيغمبر اكرم را به اين نام شريف اجابت مى فرمودى .

بيان ذكر شريف «يا رب» از نظر قرآن

تمام انبيا در حوائج و خواسته هاى خود خداى تعالى را به اين نام «رب» مى خواندند و دعاى آنها به هدف اجابت مى رسيد.
در اولين مرحله خلقت همان طور كه داستان آن به تفصيل در قرآن بيان شده حضرت آدم عليه السلام بعد از آنكه ترك اولى كرد و از شجره اى كه از خوردن آن منع شده بود به قسم و سوگند شيطان فريب خورد يعنى ابليس به او گفت و براى او قسم ياد كرد كه هر كس از اين شجره بخورد هرگز براى او برگ نباشد و در بهشت جاويد بماند و آدم عليه السلام گمان كرد كسى سوگند به دروغ نخورد لذا آدم و حوا از آن شجره خوردند و بعد از آن كه دريافتند كه فريب خورده و حال بايد به زبانى پروردگار خود را بخوانند كه شايسته معذرت از اين رفتار باشد، سپس به اين نام «رب» پروردگار خود را خواندند و گفتند: سوره اعراف آيه ٢٢ ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين - اى پروردگار ما ستم كرديم بر نفس هاى خود به نقص ثواب بر فعل مندوب و اگر تو نيامرزى براى ما ذلت ما را كه ترك ندب است و نبخشايى ما را هر آينه از زيانكاران باشيم .
و چنين گفته اند كه آدم عليه السلام : اگر چه ترك مندوب كرده بود خود را خاسر و ظالم خواند زيرا كه عادت انبيا بر آنست كه ذلت حقير را عظيم شمردند و حسنه عظيمه را صغير دانند؛ و اين خود بحثى جداگانه است كه بايد دانست انبيا همه معصومند و نقصان حظ ثواب خود را ستم بر نفس خود دانسته اند.

نوح : و اجابت دعايش به خواندن «يا رب»

بعد از آن كه نوح عليه السلام مشاهده كرد كه عصيان امت به حدى رسيده كه ديگر پند و وعظ در آنها اثر نمى كند و ايذا و آزار آنها به غايت رسيده است ؛ كه با سنگ و چوب اعضاى او را مى شكستند و از طرفى خداى تعالى او را خبر داده بود كه از قوم تو كسى ديگر ايمان نخواهد آورد و از ايشان فرزندى كه ايمان آورد وجود نيايد؛ از اين جهت قوم خود را هدف تير نفرين قرار داد و از خداى تعالى به اين نام «رب» سؤ ال فرمود.
سوره نوح آيه ٢٦ و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا
و نوح گفت اى پروردگار من مگذار بر روى زمين هيچكس از ناگروندگان را «مراد هلاكت عالم است» و داستان اجابت اين دعا در قرآن به تفصيل آمده كه آب تمام زمين را فراگرفت و همه به غير از اهل او هلاك شدند و دعاى او به اجابت رسيد - و بعد از اين نفرين دعاى ديگرى باز به همين نام شريف «رب» از مقام ربوبيت درخواست كرد بر اين وجه كه رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا و للمؤ منين و المؤ منان ..... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرما و بيامرز پدر و مادر مرا و بيامرز هر كسى را كه در آمده به خانه من در حالتى كه مؤ من بوده است ؛ و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين پيدا شوند تا روز قيامت ؛ و در اين حوائج مهم و حوائج ديگر آن حضرت خداى را به نام «رب» ياد كرده است .

حضرت ابراهيم عليه السلام و خواسته هاى او در بيان نام شريف «رب»

در چند مورد بسيار مهم ابراهيم عليه السلام در حاجت خود خدا را به اين نام خواند:
سوره الشعراء آيه ٨٣ رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين :
بار خدايا مرا حكمت ده و مرا به صالحان گذشته از پيامبران و اولياء برسان ؛ يعنى ببخش مرا و عطا كن كمال در علم و عمل تا به آن مستعد خلافت حق و رياست خلق گردم «نزد بعضى مراد به حكمت حكم نبوت است» و در رسان مرا به سبب توفيق كمال در علم و عمل به شايستگان و برگزيدگان درگاه يعنى در عداد انبيا كه كاملند در صلاحيت درآور.
و در پيرو اين عبارت يك سلسله تقاضاى ديگر داشته كه يكايك بيان مى فرمايد و همچنين جاى ديگر در سوره ابراهيم و سوره آل عمران در داستان بناى كعبه كه چون با فرزندش آن را تمام كرد، عرض كردند ربنا تقبل منا خداوندا قبول فرما و بپذير از ما اين كار خير را؛ و همچنين دعاى ديگر كه فرمود رب اجعل هذا بلدا امنا اى پروردگار اين شهر كه در آن خانه ساخته ام از براى تو بگردان آن را شهرى ايمن از قحط و روزى ده اهل آن را به انواع ميوه ها و آن حضرت آنچه را كه از پروردگار خود تقاضا مى نمود در ذيل بيان اين نام شريف «رب» دعا مى كرد و به اجابت مى رسيد.

دعا كردن موسى عليه السلام پس از كشته شدن يكى از پيروان فرعون

سوره القصص آيه ١٦ قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى : پس ‍ اجابتش آمد فغفر له داستانيست از حضرت موسى عليه السلام در كشتن قبطى كه به تفصيل در تفاسير مذكور است و خلاصه اينست كه يكى از پيروان فرعون و ديگرى از بنى اسرائيل با هم نزاع داشتند و حضرت موسى به كمك پيرو خود شتافت بدون آن كه قصد كشتن قبطى آن مرد فرعونى را داشته باشد و بر سبيل مدافعه مشتى بر او زد و چون اراده حق تعالى به موت او بود گشته شد و در قتل او موسى گفت : اين كار كه تزيين قتل او بود و ترك ندب و تقويت آن چيزى كه مستحق آن مى شدم از ثواب «كه مشت نزدن بود» اين از عمل شيطان است «يا به قولى دعواى اين دو تن از عمل شيطان بوده». يا اين كه به سبب شيطان كه تهييج غضب من بود اين عمل كه ترك آن اولى بود از من صادر شد و به اين نزاع و خصومت ، وى مقتول گرديد.
بعد از آن بر سبيل انقطاع و رجوع به حق تعالى اقتدا به آدم عليه السلام كرده در گفتار ربنا ظلمنا انفسنا و گفت رب انى ظلمت نفسى ..... اى پروردگار به درستى كه من ستم كردم بر نفس خود به قتل قبطى اگر چه او مستحق قتل بود به جهت كفر و عناد، ليكن من از جهت تعجيل و ترك ندب و محروميت از ثوابى كه مترتب بر استجاب مى شد بر خود ستم كردم ؛ سپس گفت بيامرز مرا يعنى مرا از فرعون مخفى دار تا از شر او ايمن باشم «چه غفران در لغت به معنى پوشش است» يا مراد به ثوابيست كه لازم غفران است ؛ پس به اجابت رسيد دعاى او بر اين وجه كه فغفر له ؛ بيامرزيد حقتعالى او را يعنى از شر فرعونيانش نگاه داشت و يا ثواب و كرامت به سبب انقطاع به وى ارزانى داشت ؛ و همچنين در جاى ديگر موسى عليه السلام چنين عرض كرد: رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد كه : قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى

دعا كردن سليمان عليه السلام براى سلطنتى بى مانند

سوره ص آيه ٣٥ قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب گفت پروردگارا بيامرز مرا و ارزانى دار بر من پادشاهى را كه نسزد كسى را پس از من ، همانا تو بسيار بخشنده اى ؛ سليمان عليه السلام به اين نام شريف خداى را خواند براى حاجتى بزرگ كه اين حاجت آيت و معجزه اى براى نبوتش باشد يعنى تقاضا كرد كه ملكى به او داده شود كه فرمانروائيش خارق عادت بوده باشد و تمام جن و انس و وحوش و طيور و سباع و بهائم در تسخير او بوده باشند؛ چون سليمان مى دانست كه استدعاى چنين ملك و پادشاهى از حق تعالى اصلح است به امور دينيه و سبب كثرت طاعات و عبادات بندگان مى شد، و هيچ بخل براى بذل و بخشش آن ثروت خدادادى ندارد .
حق تعالى دعاى او را اجابت كرد و در اول باد را بر او رام و مسخر گردانيد بر وجهى كه به فرمان او مى رفت و او را به نرمى و آسودگى از هر طرف كه مى خواست مى برد و همچنين بنا بر داستانى كه به تفصيل دارد تمام خواسته هاى و را يكى پس از ديگرى برآورد و بر نام شريف «يا رب»آنچه خير دنيا و آخرت بود از خداى تعالى گرفت .

تقاضاى زكريا عليه السلام جهت فرزند در دوران پيرى

سوره الانبياء آيه ٨٩ و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ، فاستجبنا له
و هنگامى كه زكريا خواند پروردگار خود را كه اى پروردگار مرا تنها مگذار كه تو بهترين ارث برندگانى ؛ پس پذيرفتيم از او و اجابت كرديم دعايش را و همچنين به لسان ديگر در سوره آل عمران آيه ٣٨ مى فرمايد هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء - حضرت زكريا در مقام دعا عرض كرد اى پروردگار من ببخش مرا و عطا فرما از نزد خود فرزندى پاك از آلايش گناه بدرستيكه تو از محض كرم شنونده دعايى و اجابت كننده :
زكريا عليه السلام با وجود پيرى خود و زوجه اش كه امكان توليد نسل براى آنها خارق عادت بود خداى تعالى را به اين نام شريف «رب» خواند و دعا كرد براى فرزند، سپس در حاليكه در محراب مشغول نماز بود ندا كردند او را فرشتگان بر اين وجه كه اى زكريا بدرستيكه خدا تو را مژده مى دهد به فرزندى كه نام او يحيى باشد به اين وصف كه او مصدقا بكلة من الله باوركننده و ايمان آورنده باشد به كلمه اى كه موجود گشته از نزد خدا و او پيغمبرى باشد از شايستگان .
و چون زكريا را به چنين فرزندى بشارت دادند وى بر وجه تعجب باز خداى را به اين نام خواند «يا رب» كه اى پروردگار از كجا باشد مرا پسرى و حال آن كه مرا پيرى فرارسيده و زنم نازاينده است .
آن گاه جبرئيل به فرمان خداى تعالى گفت : خدا مى كند آنچه مى خواهد بر خلاف عادت از روى مصلحت .

دعا كردن عيسى عليه السلام جهت قوم خود براى نزول خوان نعمت از آسمان

سوره المائده آيه ١١٥ قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء....
در داستانى از حضرت عيسى عليه السلام است ؛ زمانى كه حواريان يا قوم او گفتند اى عيسى هيچ توانى و اعتماد دارى كه از خداى خود بخواهى از براى ما از آسمان خوانى فرستد كه از آن طعام بخوريم ، و معاينه بينيم ، و صدق تو بدانيم ، و دل ما به علم ساكن شود، و يقين بر يقين بيفزايد بر وجهى كه شبهه باقى نماند و تو را گواهى دهيم .
سپس حضرت عيسى عليه السلام خداى را به اين نام شريف «يا رب» خواند و چنين دعا كرد كه اى پروردگار فرو فرست بر ما خوانى از آسمان كه ما را روزى مبارك باشد كه آن را عيد گيريم و اولين و آخرين ما آن را روزى خير و با بركتى گيرند و اين روزى در آن خير و نفع و بركتى باشد، و همچنين آيت و علامتى صحيح بوده باشد؛ خداى تعالى جواب اجابت آميز داد و فرمود: انى منزلها عليكم من اين خوان را براى شما بفرستم .

دعاى حضرت لوط درباره قوم خود

سوره عنكبوت آيه ٣٠ قال رب انصرنى على القوم المفسدين
حضرت لوط هم كه قوم او به فحشاء خوگرفته و در فساد غوطه ور بودند و با اين حال در قبال ارشاد و هدايت آن حضرت مى گفتند اگر راست مى گويى عذاب بر ما نازل شوند و خلاصه سرسختى هاى عجيبى نشان مى دادند، آن حضرت هم خداى را در طلب نصرت و يارى به اين نام خواند و عرض كرد، پروردگارا يارى كن مرا و نصرت ده بر گروه تباهكاران - و همچنين دعا كرد رب نجنى و اهلى مما يعلمون كه به اجابت رسيد فنجيناه و اهله اجمعين .

امر حق تعالى پيغمبر خاتم را در خصوص خواندن او سبحانه به نام «يا رب»

خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در چند مورد دستور مى دهد كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام «يا رب» و تقاضا كن خواسته هاى خود را كه برآورده است ، و در اينجا به ذكر چند جمله و ترجمه آن مى پردازيم .
سوره المؤ من ون آيه ٩٤ قل رب اما ترينى ما يوعدون ، رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من اگر بنمايى مرا آنچه وعده داده مى شوند كافران ؛ اى پروردگار من پس مگردان مرا در گروه ستمكاران .
سوره المؤ منين آيه ٩٧ و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين ، و اعوذ بك رب ان يحضرون و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من پناه آوردم به تو از وسواس ديوان سركش كه مردمان را از مكارم اخلاق گردانيده به اخلاق سيئه مى خوانند و به مناهى تحريص مى كنند، و پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از آنكه حاضر شوند ديوان در حوالى من و مرا از عبادت و طاعت و حسن خلق منع كنند.
نگارنده گويد: اين دعا كه خداى تعالى به حبيب خود امر فرموده كه او را سبحانه به چنين نام بخواند و از او چنين بخواهد چقدر شايسته است كه ما هم به پيروى از رسول اكرم هر آن اين دعا را به همان بيان بخوانيم ؛ و شايد اين آيه شريفه اولى بر عموم باشد چون به مصداق الا عبادك منهم المخلصين هيچگاه انبيا در مخاطره اغواى ديو و رجيم قرار نمى گيرند؛
سوره طه آيه ١١٤ و قل رب زدنى علما؛.و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار بيفزاى مرا دانش .
سوره الاسراء آيه ٨٠ و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ....
و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من در آور مرا در قبر درآوردنى پسنديده و با كرامت ؛ و بيرون آور مرا از آن در وقت بيرون آوردن ، ستوده و با كرامت - و از امام جعفر عليه السلام نقل است كه رسول اين دعا را در وقتى كرد كه در غار بود يعنى خدايا ورود و خروج مرا در اين غار با امنيت و ظفر گردان .
سوره المؤ منين آيه ١١٨ و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين
اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام «رب» و تقاضا كن بر اين وجه كه اى پروردگار من بيامرز مرا در ترك مندوب ، يا امت مرا در ارتكاب معصيت و ضلالت و ببخشاى به من يا بر بندگان مؤ من به رحمت واسعه خود و تو بهترين رحم كنندگانى .
و خداى تعالى اجابت فرمود آيه ٢ از سوره فتح ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر..... بيامرزد خدا براى تو آنچه گذشت از گناهان تو يعنى از ترك مندوب يا ترك اولى ؛ و آنچه از پس آن واقع مى شود.
البته به براهين واضحه به ثبوت رسيده كه انبيا معصومند از كبائر و صغائر از اول عمر تا آخر؛ پس كلام را بر ظاهر خود حمل نتوان كرد بلكه بنا بر آنچه در تفاسير به طور تفصيل آمده ذنب انبيا بر ترك مستحبات يا ترك اولى ، يا اشاره به مغفرت گناهان امت است و قبلا هم مطالبى در اين خصوص به قدر گنجايش در داستان آدم عليه السلام بيان گرديد.
پس با اين تفاصيل معلوم گرديد كه اصلا خداى تعالى خود براى استجابت دعا به بردن اين نام شريف «يا رب» دستور داده است .

مؤ منان و صالحان و اجابت دعاى آنها در بيان «يا رب»

يك سلسله آيات شريف در اواخر سوره آل عمران است كه در شاءن صالحان و مؤ منان داده شده و تمام تقاضا و درخواست هايى است كه در مقام دعا از خداى تعالى خواسته اند و بيان حاجت خود را به نام ربنا «يا رب» افتتاح كرده اند و خلاصه بعد از دعاهاى مختلف دعا را به اين عبارات خاتمه مى دهند
ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛ ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد:
پس توقيع اجابت ايشان چنين آمد فاستجاب لهم ربهم : اى پروردگار ما بپوشان گناهان ما را و محو كن بدى هاى ما را؛ و بميران ما را با نيكوكاران ؛ و اى پروردگار ما عطا كن بر ما آنچه وعده كردى ما را بر تصديق فرستادگان خود كه آن نعيم جاودانى است ، و رسوا مگردان ما را در روز رستاخيز بدرستى كه تو وعده خود را كه ثواب دادن به اهل ايمان است خلاف نخواهى كرد.
پس اجابت كرد دعاى ايشان را پروردگارشان و از بركت نام مبارك «ربنا» دعاى آنها مستجاب گرديد.

دعا كردن «آسيه» زوجه فرعون

سوره التحريم آيه ١١ .... رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين
آسيه زوجه فرعون كه زنى صالحه بود و پس از مشاهده معجزات حضرت موسى عليه السلام به او ايمان آورده بود و مدتى ايمان خود را از فرعون مخفى داشت ؛ بعد از آن كه فرعون از عقيده او آگاه شد و خواست او را از ايمان باز دارد بناى شكنجه و آزار بر او گذاشت و بسيار به او سخت گرفت تا زمانى كه دستور داد سنگى عظيم بر سر او بكوبند.
آسيه با مشاهده آن حال كه نزديك بنا بودى او بود روى نياز خود را به درگاه كارساز كرد و به اين نام شريف «رب» خداى خود را خواند بر اين وجه كه اى پروردگار من بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و برهان مرا از فرعون و كردار او و نجات ده مرا از گروه ستمكاران .
خداى تعالى در همان حال كه اين دعا مى كرد حجاب برداشت تا در بهشت خانه اى ديد از در سفيد به يك پاره كه براى او بيافريده بود و وى دلخوش گشت آنگاه خداى تعالى قبل از آن كه سنگ عظيم را بر سر وى كوبند جان او را برداشت و چون سنگ را بر وى زدند هيچ المى بر وى نرسيد و در واقع مثل اين كه در اين دعا او خود تقاضاى مرگ كرده ، كه از دست فرعون و عمل او هم نجات پيدا كرده است .
موضوع مهم و قابل توجه
از مطالبى كه درباره استجابت دعا در بيان يارب گذشت ، شايد خواننده اين طور تصور كند كه چون استدعاكنندگان همه از انبيا و اوليا بودند دعاى آنها به اجابت رسيده و ديگران شايستگى اين مقام را ندارند كه به مجرد بيان يا رب خواسته هاى آنها مورد اجابت قرار گيرد؛ و لكن به هيچ وجه اين طور نيست ! از شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد خداى تعالى حتى دعاى ابليس را هم كه بدترين خلقست بخواندن اين نام شريف به هدف اجابت رسانيد؛ و اما نويسنده را عقيده آنست كه خواننده دعا بايستى اين معرفت را حاصل كرده باشد كه زمانى كه مى گويد «يا رب» بداند چه مى گويد، و اعتقاد او در معنى اين نام شريف تا چه حد است ، و تا چه اندازه به حالت اضطرار دل را متوجه داشته ، كما اين كه شيطان هم با معرفتى كه از پروردگار خود در سوابق جنبه ملكوتى داشت و با توجه به معنى و اضطرار ذكر اين نام شريف كرد و دعايش مستجاب شد.

استجابت دعاى ابليس به ذكر «يا رب»

سوره الحجر آيه ٣٦ قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ؛ اجابت آمد، قال فانك من المضطرين در خلقت آدم عليه السلام داستانى دارد كه به تفصيل در قرآن بيان شده و خلاصه اينست كه زمانى كه پروردگار عالم آدم را از گل آفريد و روح در او دميده شد فرشتگان را گفت كه بر وى سجده كنيد كه خليفه است در روى زمين پس تمام فرشتگان او را سجده كردند مگر ابليس كه از روى استكبار از سجده آدم سر باز زد، و به او گفته شد كه چيست تو را كه سجده نكردى گفت صحيح نيست سجده كنم آدمى را كه از گل آفريده شده در حالى كه شرافت خلقت من از نور آتش است و از او بالاتر مى باشد: سپس خداى تعالى او را از مرتبت خود بيرون راند و تا روز قيامت لعنت بر او روا داشت .
و چون ابليس در اين ماجرا بيچاره و مضطر شد گفت كه اى پروردگار پس ‍ مرا مهلت ده تا روزى كه برانگيخته شوند مردم «غرض ابليس از اين سخن آن بود كه نميرد چون مى دانست كه بعد از بعث موت نيست» خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد و فرمود بدرستى كه تو از مهلت دادگانى تا روز مقرر.

استجابت دعاى انبيا در بيان «يا رب»

نام يا رب مى كند حاجت روا اسم اعظم درد را باشد دوا هر پيمبر آمدش مشكل به كار حل مشكل شد بر او نام نگار انبيا بر حاجت خود در بيان لفظ يا رب آورندى بر زبان بشنو از قرآن يكايك استان قصه از هر يك ز قرن باستان ترك اولى كرد آدم عليه السلام در بهشت عشرت جاويد خود را جا بهشت اهبطوا را چون شنيد از جايگاه پس فرود آمد ز قصر و بارگاه اين تفاوت از مكانش تا مكان فرق آن بين از زمين تا آسمان قصه آن باشد كه شيطان در فريب داد آدم عليه السلام را فريبى بس ‍ عجيب اول آمد تا برد مكرش به كار پس نصيحت كرد او را آشكار گفت من باشم شما را رهنمان تا بمانيد اندر اينجا جاودان گر خوريد از ميوه نيكو درخت باشد اين جنت شما را پايتخت پس قسم بر آن فريبش ياد كرد تا قيامت زان قسم بيداد كرد كى كند آدم عليه السلام قسم باور دروغ ذات خلقت را نباشد اين نبوغ چونكه مقدارى از آن خوشه چشيد آن امانت را به دوش خود كشيد پس چو در آن عالم عيش و طرب شد ندامت حاصلش در قرب رب سر به زير افكند و با افسوس گفت ناله خود را به حوا كرد جفت ربنا اغفر بر ستمكاران نفس رحمت آور بر زيانكاران نفس ‍ گرچه ما بر تو جسارت كرده ايم ور نيامرزى خسارت برده ايم ترك هر مندوب نزد انبياء ترك واجب چون بود بر اولياء عذر آنها باشد اقرار گناه تا ز حق گيرند از عصيان پناه اين بود يك منصبى از عشق پاك تا ز درد دل زند بر سينه چاك بهر يك تركى كه از اولى نمود ترك سر از زير بر بالا نمود شرمش آمد سر ديگر بالا كند عرض خود بر حضرت والا كند گر خلافى آيد از عاشق به كار شرمش آيد رو كند سوى نگار


۴
داستان نوح عليه السلام و استجابت دعايش در بيان «يا رب»

داستان نوح عليه السلام و استجابت دعايش در بيان «يا رب»

قصه ديگر ز نوح آورده اند قومش او را بى سبب آزرده اند در هدايت كوششى بودش مدام تا كه گيرد خلق عالم را زمام هر چه ارشاد و نصيحت مى نمود كس ز پند وعظ او نابرده سود چون ندا در صوت لن يومن شنيد پس شد از ايمان آنها نااميد ضرب او كردند با هر چوب و سنگ تا كه دل را آمدش آخر به تنگ لا جرم چون ديد اثر نايد ز پند تير نفرين را رها كرد از كمند گفت يا رب بر تو دارم اعتماد در هلاك آور همه اهل عناد خلق عالم را بريزان جام زهر تا نماند هيچكس باقى به دهر غير اهلم آنكه باشد با تو اهل هر عذاب سخت باشد بر تو سهل پس ندا آمد كه يك كشتى بساز اين عمل پنهان مكن از اهل راز چون كه شد آثار قهر حق پديد فيه لا ريب عذاب الله شديد در سما طوفان و رعد پرخروش از زمين درياى آب آمد به جوش ‍ اهل خود را نوح در كشتى نهاد فارغ از ارشاد و از بيم فساد جفت هر خلقت يكايك جمع كرد در ركابش كافران را منع كرد از غم فرزند خود دل داشت ريش چون نيابيدش به كشتى نزد خويش هرچه خواندش كه مكن خود را تباه گفت كوهستان همى گيرم پناه نوح گفتا كه پناه امروز نيست هيچكس را هيچكس دل سوز نيست پس بيامد موج آب از غرب و شرق نوح نور ديده اش را ديد غرق گفت بر حق اهل من را ده نجات ليس من اهلك جواب آمد ثبات پس به عذر آمد زبان را در كشم كى رسد بر اين صلاحت دانشم هر كه شد پابند عشق شهريار سوى او رو كرد در هر ديار گرچه باشد در زمين يا روى آب تا بگويد رب رسد او را جواب

استجابت دعاى ابراهيم عليه السلام در بيان يا رب

چونكه قصد حاجتش آمد خليل گفت يا رب يا رب اى رب جليل تو به فضل خود عطا كن حكمتم پس بيفزا در نبوت حشمتم در رسان من را به صالح بندگان تا شود روشن دلم با ديدگان صدق گفتارم بياور در بيان تا كه بعد از من شود ورد زبان پس مرا بر جنت الماءوى رسان تا كه باشم من يكى از وارثان همچنان دارم تقاضا دم به دم خواهم آمرزش كنى بر والدم روز محشر كه بود دردش اليم واردم كن همچو با قلب سليم پس مكن رسوا مرا در رستخيز آبرويم را در آن غوغا مريز اين دعايش بود بر وجه خضوع اوليا را باشد اين رسم خشوع همچنين كرد او دعا در صبح و شام تا رساند خير خود بر خاص و عام

***

بودش او را حاجت ديگر ز رب حاجتش در سرزمينى از عرب چونكه ماءموريت از حق در گرفت نازنين فرزند خود را بر گرفت شد به اسماعيل و هاجر هم قدم هادى ره شد به صحراى عدم پس در آن وادى چو شد او آشنا گفت رب اجعل مقامى آمنا اين ديار آنكس كه گيرد جايگزين روزيش كن ميوه هاى دلنشين

***

بار ديگر در بناى كعبه گفت از لب لعلش در رهايى بسفت اين بناى خانه را گردان قبول تا فروعى باشد از جزء اصول بر من و فرزند من آور ثواب كى كنى سائل تو محروم از جواب مسلم و منقاد ما را ده قرار پس نگهدار ايمن از شر شرار امتى از نسل ما آور پديد كاورند ايمان به هر وعد و وعيد بهر ايشان يك تن از ما كن رسول اين اجابت بى شك آمد در قبول چونكه عينا اين دعا شد مستجاب بعد از آن خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ز رو بر زد نقاب پاك باشد عشق نيكان در نهاد تا كه بر دل ذكر رب آرند ياد هر چه را خواهد از او در سؤ ال گرچه باشد مسئلت امرى محال بر مراد خويشتن نائل شوند تا كه نامش را به رب قائل شوند

استجابت دعاى موسى عليه السلام در بيان «يا رب»

قصه بشنو گر تو دارى اشتياق عهد موسى عليه السلام چون بيافتاد اتفاق مؤ من ى يا كافرى مردى شجاع در گذرگاهى به هم كردى نزاع آن يك ايمان با خدا بود و رسول وان ديگر فرعون را بودش قبول همچو با هم آن دو تن گرم نبرد تا به ضربى مؤ من آمد دل به درد از قضا موسى عليه السلام در آن صحنه رسيد ضرب آن قبطى بر آن مؤ من بديد قصدش آمد تا كند دعوا تمام پس به نفع پيروش كرد او قيام چون بزد آن مرد قبطى را به مشت دست قدرت بر سرش كوبيد و كشت او نبودش قصد كشتن از جفا بلكه دست حق برآمد از خفا پس چو ديد اين ماجرا لب را گزيد در ملامت شد پشيمانى مزيد گفت بر من كى بود اين كار نيك چون شدم اين قتل را جرمى شريك گرچه كافر مستحق كشتن است ليك اولى وعظ، او را گفتن است چون غضب آمد تحمل برد و صبر گر خطا گويم بود اين كار جبر كار شيطان است اين جنگ و ستيز مرد دانا گو از اين مهلك گريز يا كه باشد اين از ابليس رجيم در غضب آرد بسى مرد حليم الغرض آن مرد را چون كشته يافت بهر استغفار خود بر حق شتافت پس مقر و معترف شد در گناه نادم از كردار و در افغان و آه ترك مندوبى گناه خود شمرد عفو جرم خود به دست حق سپرد گفت بر خود من ستم كردم روا درد عصيان مغفرت باشد دوا اين ستم مى آورد نقص ثواب در پذيرش خواهم عذرت در جواب پس بيامرزم تو اى رب جليل چونكه باشى انبيا را تو دليل رهنمايم باش در سر و نهان از يد فرعون باشم در امان ربنا اغفر گفت آدم در نخست اقتدا بر او كليم الله بجست چون كه آثار اجابت شد پديد اغفر و لك را ندا از رب شنيد عاشقان در عشق حق دل باختند خانه اى چون كعبه در دل ساختند هر زمان قصد دعا پيش آورند روى حاجت بر دل خويش آورند چون كه دل شد مسند تخت نگار پس توجه كن جواب آيد ز يار

استجابت دعاى سليمان عليه السلام در بيان «يا رب»

چون سليمان حشمت الله كس نديد رب هب لى گفت و هب لك را شنيد او تمنا كرد ملكى بس عظيم سلطنت درخواست از رب كريم گفت باشم من شهنشاه جهان خلق را از وحش و طير و انس و جان اولم خواهش بود تسخير باد تا بر آن روشن كنم عشق نهاد ديگر آموزم زبان هاى طيور تا به اين دانش بيابم من سرور هر چه باشد وحش و طير و انس و جن زير فرمانم در آور هر زمان در نبوت باشدم اين آيتى وان ديگر بر قعر دريا آشنا اين چنين جاه و مقامى در يقين باشدم اصلح براى امر دين ثروت بى حد كنم بخشش تمام تا كه گيرد سلطنت زين رو دوام بخل اندر خصلتم باشد به دور من به اين حشمت كجا آرم غرور پس شنيد از عالم غيب اين جواب كه دعايت بوده باشد مستجاب اولش بر او مسخر شد رياح تا كه گيرد در مقام خود ملاح بعد از آن آراست لشكر بر سپاه در پرستش خلق را داد انتباه بت پرستان جمله در ايمان شدند با نبى الله هم پيمان شدند اين كه شد ملك جهان مالك رقاب مقصد آن بودش به تاءمين ثواب داستان ها نقل از دوران او بس عجايب بود در فرمان او قصه شهر سبا بلقيس و باد مژده هدهد كه او را كرد شاد كى بود افسانه اين شرح غريب معجزات انبيا باشد عجيب آخر آمد بر سليمان اين خطاب بخشش ما بر تو باشد بى حساب هر كه دل از عشق بر جانان گرفت بس محبت هاى بى پايان گرفت گر به نام رب زبان آرد به حال بشنود لبيك را با قيل و قال

استجابت دعاى زكريا عليه السلام در بيان «يا رب»

زكريا آن شه صاحب جلال بود او پيغمبرى نيكو خصال عهد پيرى شد تمنايش عجيب خواست فرزند ذكورى از حبيب تا ز نسل خود بيارد رهبرى همچنان شايسته بر پيغمبرى پس به حق آورد رويش در نياز شد به محرابى روان بهر نماز گفت اى رب تو فزون كن نعمتم خارق از عادت بود يك حاجتم بخششى آور به من از راه خير تا به بحر قدرتت آيم به سير خواهم از تو يك ولد بى انتظار كان ولد باشد برايم افتخار تا بود ذريه طيب ز من همچون گل رويد به صحن اين چمن پس چنين انديشه در كارش نمود روى دل را سوى دلدارش نمود يك اشارت آمد اندر ارتباط كه تو را رونق بگيرد اين بساط مژده از آن عالم بالا رسيد كه مبارك بر تو فرزندى سعيد نام او يحيى ز حى لا يزال خلق او احسن بسى صاحب كمال چون پيمبر اين ندا از حق شنيد گفت يا رب از چه باشد اين نويد؟ من كه پيرم اهل من باشد عقيم كى شود طعمى گوارا بر سقيم گر چه بودش او يقين گفتار حق ليك بودش اين عجب كردار حق اين تعجب نه ز انكار وصال بلكه از كيفيت و از شرح حال تا كه از فكرش برآمد اين دليل پس شنيد او اين سخن از جبرئيل از چه آوردى شگفت از اين ندا مى كند هر كار چون خواهد خدا گفت بر حق پس علامت ده نشان تا كه بر حمد تو باشم در فشان گفت او يابى تو آخر كام را لا تكلم فى ثلاث ايام را باش مشغول عبادت اين سه روز پس زبان خاموش و دل بر ساز و سوز بعد از آن آثار آيد در حجاب تا ز چشم دل براندازى نقاب هر كه با دل همقدم شد سوى يار بيند او آخر در آن ره روى يار باده گلگون چو در دل ريختند عشق جانان را به خون آميختند تا هماهنگى به دل نايد وجود نام اعظم بر زبان ناورده سود

استجابت دعاى عيسى عليه السلام در بيان «يا رب»

گرد عيسى امتى آمد به جمع همچو پروانه كه گردد دور شمع عده اى از عام و معدودى خواص جملگى مؤ من به او از عام و خاص پس تمنا كرده از او در سؤ ال حاجت ما را بخواه از ذوالجلال اى نبى الله تو ما را رهبرى خود بخواه از حق اگر پيغمبرى كه رسد از آسمان بر ما طعام تا بگيرد امر دين ، ما را قوام صدق تو بر ما بيفزايد يقين بوده باشد آيتى بر ما متين تا نماند شك كه ما را رهبرى اين دليلى باشد از پيغمبرى پس مسيحا قصد آن مطلوب كرد روى حاجت سوى آن محبوب كرد بر زبان آورد آن راز نهفت روى دل را سوى دلبر كرد و گفت ربنا انزل علينا مائده تا به خلق آيد در ايمان فايده خوان نعمت از سما يابد نزول تا كند امت نبوت را قبول پس جواب آمد عليكم نعمتى آيد از ما بر شما يك رحمتى باشد اين روزى مبارك در جهان اولين و آخرين را شادمان معجزات انبيا باشد عجيب تا برند آنها به دل نام حبيب بى خود از خود گفته راز خود به يار سهل آيد مشكل ايشان به كار گر تو خواهى خارق از عادت كنى بايد اول خانه را غارت كنى خانه دل تا نماند هيچ چيز جز كه تخت و مسند از يار عزيز پس كنى تكيه به تخت زرنگار تا رسى بر آنچه مى خواهى ز يار

استجابت دعاى لوط عليه السلام در بيان «يا رب»

اولين قومى كه آمد در فساد قوم لوط آن طاغيان كج نهاد همچنان بدكار مردانى پليد تابع ابليس و شيطان مريد عادت آنها به فحشا خو گرفت جسمشان چون منجلابى بو گرفت جمله در درياى شهوت غوطه ور بوده هر يك در قباحت پيشه ور از خصايص هر چه باشد كار زشت خوى آنها شد بر آن طينت سرشت هيچ يك از كارشان بر حق نبود عهد آن ها كفر بى رونق نبود روى شهوت بر غلامان داشتند افتخار خود همين پنداشتند جلوه دوران آنها بر فروغ شد رواج از سرقت و قول دروغ تا كه پر شد عالم از كفر و عناد لوط شد ماءمور در رفع فساد هر چه پند و موعظت كرد آن رسول قوم بداختر نكرد آن را قبول دائما در وعظ و تبليغ و رشاد وعظ او بر هيچ كس سودى نداد هيچ آهن كى اثر در سنگ كرد فعل ايشان نامشان را ننگ كرد تا به حدى بر نبى شد عرصه تنگ كه يكايك برده بر او سر به جنگ از پى آزار او چون تاختند پس به طعن و لعن او پرداختند اين چنين گفتند از يزدان بخواه كه عذاب او كند سلب رفاه گر نبى باشى بخواه از آن خدا كه تو و ما را ميان آرد جدا لاجرم گفتا كه رب نجنى ذات تو باشد از اين كفران غنى اى خدا از اين گروه بد صفات لطف فرما بر من و اهلم نجات بار ديگر لب در اين معنى گشود قصد حاجت را ز حق يارى نمود گفت يا رب اين بود دلداريم گر كنى بر قوم كافر ياريم پس جواب آمد تو باشى در نجات در فنا قوم و تو باشى در حيات در هلاكت گفت قرآن اجمعين در نجات آورد الا الغابرين غير آن پير زن بد خوانده ذات باقى اهل تو آيد در نجات پس اشاره شد به ماءمور عذاب كه به كار خود بياور تو شتاب گفته شد بر آن نبى دل حزين از ميان قوم خود دورى گزين لوط چون با اهل خود بيرون شدند قوم ايشان جملگى در خون شدند امر شد بر باد تا طوفان كند هر بناى معظمى ويران كند در هوا باران سنگ آمد پديد شدت طوفان به قدرى شد شديد تا كه شد هر يك از آنها سنگسار بعد از آن زجر و شكنجه جان سپار اين نبى هم بر مراد خود رسيد چون عقاب قوم خود عينا بديد عشق را بين كه پيمبر در دعا دارد از محبوب خود اين ادعا كه تو را دشمن نباشد در زمين آنكه ماند دوست باشد بر يقين مرحبا زين عشق ، عشق تابناك كه زمين از دشمن حق كرده پاك تا بود خالى ز اغيارش مكان راز خود تنها در آرد بر زبان

امر حق تعالى به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم كه حوائج خود را درذيل نام «يا رب» بخواهد

بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم امر شد در چند بار كه بنام رب تقاضا كن ز يار پس اطاعت كرد امر لا يزال گفت يا رب با زبان عرض حال من نباشم از گروه ظالمان كه نمودى وعده بر ايشان چنان پس عطا فرما به من خلد برين تا نباشم بر ستمكاران قرين

***

باز گفت اى رب بگريم در پناه از شياطين شر آن گم كرده راه هم پناه از تو مرا آيد حضور آنكه شد بر سجده آدم جسور چون مرا از ذكر حق غافل كند بس وساوس نزد هر سائل كند

***

بار ديگر گفت افزا دانشم تا ز بحر علم جامى سر كشم رب زدنى علم را اين معنى است كه نه پيغمبر از اين مستغنى است هر كه در هر مرتبت باشد ز علم بايدش تحصيل علم از راه حلم پس بخواهد از خداى ذوالجلال برفزايد علم او در عين حال

***

ديگر از جايى كه امر آمد بگو رب ادخلنى دخولى بس نكو داخلم كن در مقام صادقان خارجم كن جاى نا امن و امان پس مرا نصرت دهى در امر دين تا نبوت گيردم قدرت يقين

***

همچنان دستور ديگر در رسيد كه تو آمرزش طلب كن از وحيد گفت رب اغفر خداوند رحيم تو بكردار همه باشى عليم پس ليغفر لك جواب خود شنيد ما تقدم ما تاءخر شد مزيد يا كه آمرزش براى امت است اين عطا بر آن پيمبر نعمت است انبيا را نيست عصيان و خطا منصب عصمت بر آنها شد عطا هر كه با اخلاص گويد يا رب چه عجم باشد چه از ملك عرب گويدش لبيك عبدى كن سؤ ال تا تو را حاجت برآيد بى ملال گر كه خواهى پيرو خاتم شوى عشق از او آموز تا حاتم شوى هر زمان محبوب خود را برده نام رنگ گلگونش همى شد نقره فام پس نظر در حالت خود كن يقين كى برى آن نام محبوب اين چنين كه پرد رنگ رخت چون آفتاب وز درون بى خود شوى از پيچ و تاب تا زبان و دل به هم يكسانى كنى نام رب بر درد خود درمان كنى

استجابت دعاى اوليا در بيان «يا رب»

اين اشارت كرده قرآن مجيد هر زمان بر اوليا حاجت رسيد كرده يك يك اقتدا بر انبيا خوانده يا رب نام او را بى ريا آنكه بر ياد خدا باشد مدام ذكر خير او كند هر صبح و شام گويد اى رب خلقتت باشد عطا كى بود اين آفرينش بر خطا اى منزه بوده از هر نقص و عيب عالمى بر باطن و اسرار غيب در گذر از ما خطاها را بپوش آتش عشقت مكن بر ما خموش ‍ گر به مشتاقان دهى جنت مقام خوش بر اين نعمت كه منت شد تمام ور برى دوزخ نباشد اين ملال كه تو باشى فاعل خزى و نكال

***

باز گويند اهل ايمان اى خدا ما نباشيم از پيمبرها جدا آنچه را كه وعده دادى بر رسول هم كنى اعطا به ما طاعت قبول پس چنان كن تا به هنگام وفات نزد ما آيند آن نيكو صفات روز محشر كه ندارد كس پناه آشكارا تو مكن بر ما گناه همچنين رسوا مكن در رستخيز كه نباشد طاقت و جاى گريز گر كنى محكم تو اين بنياد را انك لا تخلف الميعاد را گر چه باشد عهد تو با ما درست لبيك باشد بر تو ما را عهد سست داده بر ما فاستجاب له اميد اوليا را باشد اين معنا نويد عاشقان كوى او پروانه وار جان بسوزانند خود از عشق يار چون بود از جانب او سرنوشت چه مقدر دوزخ و چه در بهشت هر كجا باشند دل در نزد يار چه به قصر جنت و چه قعر چاه

استجابت دعاى آسيه «زوجه فرعون» در بيان «يا رب»

زوجه فرعون آن نيكو خصال در شناسايى به حق بودش كمال آسيه نامش صفاتش بس نكو راه حق را دائم اندر جستجو چونكه اعجاز كليم الله بديد وعظ او را روى جان و دل شنيد ظاهرش تابع به فرعون جهول باطنش ايمان خدا بود و رسول بودش ايمان در نهان بر كردگار خائف از آن آرد ايمان آشكار سيرت و صورت به هم آراسته از خدا آزادى خود خواسته تا كه فرعونش بر آن آگاه شد در غضب با آسيه آن شاه شد بر غلط گفتا كه من باشم خدا سر كنم از تن مخالف را جدا چون تو را در بندگى شد انحراف چاره ات كشتن بود يا انصراف گفت فرمايم كه آزارت كنند پيش چشم مردمان خارت كنند هر زمان بر مرگ او تهديد كرد حكم اعدامش بسى تمديد كرد عاقبت گفتا كه با سنگى عظيم جان او گيرند آن جان سليم چون شنيد آن حكم با فهم درست دست خود از جان شيرين پاك شست از زبان دل چنين آواز كرد مطلب خود را به حق آغاز كرد گفت يا رب واردم كن در بهشت فارغم كن از بلاى كار زشت تا كه يابم شر اين كافر نجات مرگ دارد صد شرف بر اين حيات پس برايم خانه در جنت بساز تا از اين جا يك سر آيم بر تو باز ناگهان از چشم او رد شد حجاب ديد قصرى در جنان از در ناب شد بر او الهام اين از آن تست كه شده بر تو مقدر از نخست حين اين ديدار جان تسليم كرد عاشقان را نام رب تعليم كرد

پس چو بر سر ضربه از سنگش رسيد درد و غم ، آن جسم بيجانش ‍ نديد تا چه حد بين از تفضل لطف حق كه نشد بر زجر قتل ؛ او مستحق پيش از آن تا سنگ آيد بر سرش ديد آن محبوب خود را در برش ‍ به به از آن ناله و سر درون كه ز دل يا رب زبان آرد برون دوستان را شيوه در وصل حبيب يك روش دارند نيكو بس عجيب بايد اول كرده دل با خود رفيق بعد از آن آماده طى طريق پس به آسانى به پيمايند راه چون بود دل در راه آنها گواه


۵
استجابت دعاى ابليس در بيان «يا رب»

استجابت دعاى ابليس در بيان «يا رب»

برده نام رب نه تنها انبيا بلكه اول گفت اشقى الاشقيا بدترين مخلوق شيطان لعين بر زبان آورد آوازى حزين گفت چون راندى مرا دارالغرور رب فانظرنى الى يوم النشور مهلتى اى رب مرا تا روز حشر كه خلائق گشته در هم جمله نشر در جوابش گفت تو اندر امان همچنان باشى ز مهلت دادگان تا زمانى شد مقرر مهلتش كه بود معلوم بر حق مدتش پس نبايد بود ماءيوس از اله كه دهد هر بى پناهى را پناه چون كه واقع شد به هر كس اضطرار تا برد نامش به قلبى انكسار گر بود آن عابد پاكيزه روى با كه باشد فاسقى درنده خوى مصلحت باشد دهد او را جواب چه در امر كيفر و چه در ثواب خوب گفت آن شاعر عالى جناب ياد دارم شعرش از عهد شباب كه چنين آورد شيرين داستان بخشش آور اى خدا بر دوستان تو كه بر دشمن ز شفقت آورى دوستان را كى مشقت آورى كى كنى محروم ياران صفا تو كه بر خصمان نياوردى جفا پس عزيزان كوششى در راه حق تا شود عفوش شما را مستحق هر كه باشى هر چه باشى پس بگو رب اى رب حاجت خود را بجو
بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت
ترجمه و شرح : به وسيله تو شناختم تو را. و تو راهنمايى كردى خود را بر من .
«رهنمودى مرا بر شناسايى خودت» و خواندى مرا به سوى خود. و اگر نبودى تو نمى دانستم كه چيستى تو. يعنى من به آثار جلال و كبريائيت ، به عظمت اين جهان آفرينش ؛ به نظم و انضباط اين تشكيلات عالم ، به آن قدرت خلاقه تو، به آن رحمت و عنايتت بر مخلوقات و مصنوعات خود؛ شناختم تو را «و اين معرفت را هم تو خود به من عطا فرمودى و از نظر لطف و احسان مرا بر خود دلالت كردى كه و الله يهدى الى الحق خود فرمودى كه من رهنما هستم شما را به سوى خودم ؛ يا به مصداق ديگر و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل و خدا راست مى گويد و دلالت مى كند راه را».
از اين جهت و به محض فضل و براى ايصال به رحمت ، مرا به پيشگاه خود دعوت فرمودى .
و اگر اين آثار فضل و رحمت و علامات جلال و جمال و كبريايى تو نبود و اين عالم عجيب خلقت در معرض نمايشگاه قرار نداشت چگونه ممكن بود بر معرفت تو پى بردن !! و از كجا تو را توان شناختن . كه : و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون ؟
در زمين نشان هاست بر استدلال وجود صانع ، درياهاى بى كران متصل به اقيانوس ها، چشمه هاى آب زلال ، معادن مختلف از طلا و جواهرات ، حيوان ها به صور و اشكال و افعال مختلف از بهائم و سباع و حشرات و طيور، نباتات بى حد از بقول و حبوب ، درختان و ميوه هاى گوناگون ، و خلاصه كوهها و دشت و بيابان كه بر مناظر طرب انگيز و هم هولناك ايجاد شده و آنچه در نهاد زمين است و اختلاف اجزاى آن در كيفيات و خواص ‍ و منافع تركيبات و غيره ، همه دليل بر وجود تو و به اين وسائل شناختم تو را.
و همچنين خود فرمودى كه در نفس هاى شما نيز نشان هاست كه دالند بر كمال علم و قدرت صانع ، «زيرا كه در عالم هيچ آيتى نيست مگر كه در انسان نظير آن هست !»
آيا پس نظر نمى كنيد؟ يعنى نظر كنيد به عيون ناظره و افهام نافذه در صنايع مختلفه و استجماع و بدايع آفاق و انفس ، تا به وسيله آن عالم شويد بر وجود صانع عالم و بر وحدت و علم و قدرت و حكمت و رحمت واسعه وى ، چه هر كس اين آيتها را در زمين و در نفس خود نبيند و در صفحه وجود خود آثار قدرت و حكمت مطالعه ننمايد، از حيات خود محفوظ نشود و كمال محبت را نتواند دريافت .

رابطه خودشناسى و خداشناسى

همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف بيان گرديد و دانسته شد كه منظور از خلقت جن و انس براى پرستش و شناسايى حق تعالى است و اصلا سبب آفرينش اين جهان بر آنست كه خداى تعالى بشناساند خود را بر مخلوقات و مصنوعات خود تا به پرستش او گرايند و كمال يابند؛ در اينجا بايد توجه داشت كه راه معرفت به خداى تعالى ، خودشناسى است و به مصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت پروردگار خود را تواند شناخت يعنى «آدمى كه خويشتن را نمى شناسد چگونه تواند از معرفت پروردگار دم زند؟» و مخلوقات را در قابليت شناسايى مراتب متفاوته اى است و مقام كامل معرفت جز براى خواص ميسر نيست با اين كه آنها هم در اين مقام معترفند: كه ما عرفناك حق معرفتك پروردگار را نشناختيم تو را به قدر شناسايى كه شايسته مقام تو باشد، يعنى در مقام نعم منعم حقيقى و حاق معرفت كه مخلوق را در خالق محال است جز اين گفته نمى شود؛ و پيغمبر يا امام عليه السلام كه آن مدارج عاليه را دريافته اند، كه هر چه خداى را به نعمت هاى جزيل عبادت كنند و شكر سپارند چنين معترفند كه حق عبادت و شكر معرفت به جاى نياوردند.

قطعه

بر كنه ذات اقدس او كس نبرد پى هر كس به قدر خويش شناسد حبيب را بر درد خود كسى شود آگاه كز ازل دانست درد عشق ، كه باشد طبيب را يارم كنار و هيچ نه بينم جمال وى صد حيف ديده اى كه نه بيند قريب را با آن كه هست بر همه او آشنا عجب نابرده پى به معرفتش اين عجيب را چون موطن حقيقى ما اين ديار نيست مشكل كه پى برد به شناسا غريب را

هر فردى از افراد عالم خداى را به طريقى مى شناسد

آنچه را كه مسلم است خداشناسى در فطرت انسانى بوده و نداى فطرت پاك و شعور باطنى هر كس ، راهنما بر شناسايى آفريدگار جهان مى باشد، و براى اثبات وجود صانع هيچ برهانى از فطرت پاك و سالم انسانى بهتر و رساتر نيست .
هر كس خداى را به طريقى شناخته و به قدر استعداد و ظرفيت خود معرفت به ذات احديت حاصل نموده است و همانطور كه در كلام معروف شنيده ايد: الطرق الى الله به عدد انفاس الخلائق راه خداشناسى به عدد نفوس مردم جهان است ، يعنى هر كس به طريقى خداى خود را مى شناسد؛ يكى از طريق سير آفاق و انفس ، ديگرى از راه تقليد و شنيدن ؛ يعنى از راه تفكر و تدبر در جهان ؛ جمعى از مشاهده آثار و شگفتى هاى خلقت ؛ گروهى از نظم و ترتيب اين جهان آفرينش خداى را شناخته ، كه چگونه هر چيز بدون نقص به بهترين وجهى در جاى خود قرار گرفته و انجام وظيفه مى نمايند.
بعضى آفريدگار جهان را به دلائل حسى و عقلى و منطقى شناخته اند، برخى از پيروى رسولان و متابعت از كتب آسمانى به وجود حق تعالى پى برده اند و خلاصه هر كس به طريقى در خداجويى قدم برداشته و راهى پيموده است و خداى تعالى هم به هر كس از طريقى خود را نمايانده و آيات و نشان هايى براى شناسايى خود در مشاهده و افكار جهانيان قرار داده تا ديگر حجتى براى اهل عالم باقى نماند.
هيچ شكى نيست ، به هر چيز و به هر طرف كه نظر افكنده شود آثار قدرت و عظمت جلال كبريايى در جلوه و ظهور است ، باغبان از خود سؤ ال مى كند: كه چگونه اين گلهاى رنگارنگ به انواع مختلف روئيده شده و به رنگ هاى گوناگون دلربايى مى كند.
خاركش مى گويد: چه كسى نوك خار را به اين برندگى و تيزى كرده كه نمى توان بر آن دست زد، زارع مبهوت و متحير است كه چگونه هسته مركزى دانه ريز در دل خاك شكافته شده رشته اى به بالا و رشته هايى به پائين فرو مى برد؛ و كيست كه ريشه اين گياهان را كه باريكتر از موى است به اعماق زمين سخت ، فشار داده به پايين مى كشاند ميوه دار مى گويد: چه كسى شربت را در اثمار اشجار مخلوط كرده و هر يك را به طعمى در آورده است ، دانشمند مى گويد: چگونه ميليونها خورشيد در فواصل هزاران سال نورى مليونها منظومه شمسى را در جزائر فلكى تشكيل داده و در آن صحنه پهناور و لا يتناهى عالم افلاك با نظم و ترتيب مخصوص ‍ گرد هم مى چرخند؟
دانشجو مى گويد: كيست كه به هسته مركزى نور، قدرت و نيرو بخشيده جهان هاى دور و تاريك را روشن مى سازد، عابد مى گويد: كيست كه تا ابد فرمانفراى مطلق اين جهان آفرينش باشد تا من او را پرستش كنم ! كاشف مى گويد: هنوز مسئله لايتناهى و ابديت حل نشده است ! عالم مى گويد: من از طريق سير دين و تمدن خداى را شناخته ام ، عارف مى گويد: من هرچه مى بينم غير از او را نمى بينم !، عامى مى گويد: آيا چه كسى از آسمان براى ما آب فرو مى ريزد؟ آيا چه كسى بادهاى رحمت به سوى ما مى فرستد؟ آيا چه كسى به ما روزى مى دهد؟ آيا چه كسى حيوانات و پرندگان را به اقسام مختلف و رنگ هاى گوناگون و كيفيت هاى جوراجور آفريده ؟ و آيا چه كسى ...؟
پس با اين حال : عالم و جاهل ، فيلسوف و دانشمند، عابد و زاهد، عارف و عامى ، و هر يك از بندگان خدا براى شناسايى آفريدگار جهان راهى را در پيش گرفته و از تمام اين آثار و آيات پى به وجود صانع عالم برده و به مصداق بيان امام عليه السلام كه عرض مى كند بك عرفتك و انت دللتنى عليك ، همگى از آثار و نشان هاى او، او را سبحانه و تعالى شناخته اند.
حال بايد گفت : كسانى كه در امر خداشناسى از راه لجاج و عناد انكار مى ورزند و نمى خواهند با آن همه وسائل شناسايى به يكتا خداى جهان ايمان آورند و به پرستش او گرايند، آيا حقا كافى نيست كه درباره آنها گفته شود: ان الذين لا يومنون بآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم

خداشناسى از نظر علما و دانشمندان

علامه ، حضرت آيت الله جناب حاج شيخ بهاءالدين محلاتى شيرازى ؛ از مراجع عصر حاضر؛ در كتاب خود به نام «رهنماى حق» در باب اثبات صانع بياناتى بسيار روشن با استدلال و منطقى محكم آورده كه خواننده را به حقيقت خداشناسى كاملا آشنا مى نمايد؛ از جمله در آن كتاب شريف بعد از شرحى به تفصيل در بيان «علت و صفت» وجود اشياء چنين مى فرمايد:
احتياج اين موجودات به علل و اسباب . احتياج ممكن به سبب بديهى است ، اين است كه وقتى انسان ظهور چيزى را در عالم مى بيند فطرتا سبب وجود آن را تعقيب مى كند؛ آيا سبب ظهور اين امر چه بوده ؟ همين توجه به ضرورى نبودن وجود براى موجودات گوناگون است كه عقلا و دانشمندان را دائما در پيرامون علل و اسباب آنها به كنجكاوى و كوشش ‍ مى گمارد؛ مثلا: آيا آفتاب و زمين و ماه را چه چيز به وجود آورده ؟ جمادات و نباتات و حيوانات تحت تاءثير چه عاملى موجود شده و تنوع يافته اند؟ اوضاع افلاك و حوادث جوى در اثر چيست ؟ هكذا.
بالجمله : انسان دائما در صدد پيدا كردن عوامل و اسباب موجودات متنوعه جهانست ، معنى تكامل و ترقى دانش ها نيز توسعه دائره كشف علل و اسرار مظاهر مختلفه وجود و تحولات عارضه بر آنهاست .
از اين مقدمه نتيجه مى گيريم كه سلسله اسباب امورى كه در جهان موجود است بايد منتهى بشود به موجود ثابتى كه به خودى خود موجود و هستى بخش چيزهاى ديگر باشد و اگر چنين موجود ثابتى نباشد محال است چيزهاى ديگر كه وجود ذاتى آنها نيست «ممكنند» موجود شوند....
فيلسوف و دانشمند محترم جناب فخرالمحققين اصطهباناتى شيرازى ؛ از مشاهير سخنگويان عصر حاضر در جلد اول كتاب خود به نام «دانش نامه شيخ الاسلامى» كه حاوى مطالبى از علوم در اصول عقايد است در باب شناسايى خداى تعالى در مقاله اول آن كتاب پس از شرحى به تفصيل مى نويسد:
«خدا تعريف بردار نيست !!!» و از قول الهيين مى گويد: كه عموم موحدين و مليين جهان هماهنگند كه كنه ذات خدا فهميدنى نيست ؛ و در واقع كمال معرفت و شناسايى خدا به همين است كه قابل شناختن نيست ؛ و سر اين كه ادراك او ممتنع و عقل از شناختن عاجز است اينست كه حد ندارد؛ يعنى از جنس و فصل منزه است و از اين رو تعريف بردار نيست .
و همچنين در مقاله سوم آن كتاب در باب «توحيد شهودى» نوشته است : شناخت هر چيزى به يكى از سه چيز است ؛ «اول» به مشاهده و حضور، يعنى چيزى حاضر باشد و شما او را ببينيد و بشناسيد.
«دوم» به علل و اسباب كه پى بردن از علل به معلول است مثل اين كه از آتش به گرمى و سوزندگى پى مى بريد كه اين را به اصطلاح حكمت و منطق برهان لمى مى گويند.
«سوم» شناختن به آثار و معاليل مثل اين كه از وجود دود، علم به آتش پيدا مى كنيد، زيرا كه مى دانيد، و اين را برهان آنى مى گويند. و روشن است كه خدا را به برهان لمى نتوان شناخت زيرا كه علت و سببى ندارد، به برهان آنى هم كه پى بردن از اثر به مؤ ثر جز معرفت ناقص و ناتمامى ميسر نيست زيرا كه از روى آيات و آثار آفاقى و انفسى فقط مى توانيم بفهميم كه خدايى دانا و توانا وجود دارد و تدبير امور عالم به دست اوست .
و در اين جا اضافه مى كند كه : هر چند ما بيش از اين هم تكليف نداريم ، و همين درجه در عقيده و ايمان كافى است . اما كمال معرفت تا حدى كه براى بشر مقدور است ؛ به مشاهده و حضور است كه تعبير از آن به عرفان مى شود؛ و درجه جلوتر موسوم به علم است و از اين جا يكى از فرقهاى علم و عرفان را مى فهميد؛ و بعد از آن نويسنده آن كتاب شرحى به تفصيل در باب شناسايى خداى تعالى از روى علم و عرفان بيان نموده ؛ نظر خود را اينطور مى رساند: كه ايمان ثابت و دائمى توحيد استدلالى است ؛ ولى منظور از يقين ، كه دم دمى است توحيد شهودى و عيانى است كه همه وقت براى همه كس دست نمى دهد؛ سپس مى گويد: بلى ؛ همانطورى كه استدلال و نظر؛ به عقل است و عقل عطاى خود او و در حجت و برهان مستمد از عنايت اوست ؛ كذلك ، شهود و عيان هم به نور دل و بصيرت قلبى است و آن هم از ناحيه خودش است ؛ سپس اشاره به بيان امام عليه السلام كرده و همين فقره از دعاى مورد شرح را متذكر مى شود كه بك عرفتك و انت دللتنى عليك .

خداشناسى از نظر دانشمندان خارجى

از كتاب مذاهب و عقايد «ويكتور هوگو» اين دانشمند فرانسوى مى نويسد: علماى دين ، روحانيون اديان مختلفه به ميل خود تغييراتى در دين داده اند و آفريدگار را با چهره هاى مختلف مجسم مى سازند. آيا خدا را همانطور كه بايد شناخت كه او خودش را شناسانده است ؟ تعاليم پيشوايان مذاهب اغلب آميخته با داستان ها و حكاياتى است كه موجب نفى مطلق مى شود؛ زيرا ضد و نقيض در آن فراوان است ؛ بدين علت كوته نظران مى گويند همه چيز بيهوده است ؛ نه خدايى وجود دارد! نه جهنمى ! نه حساب و كتابى !!
آنگاه اين گروه به سوى شيطان روى مى آورند؛ زيرا وقتى ديانت مولود پندار و دكان عوام فريبى باشد و با عقل سالم نتواند توافق پيدا كند؛ براى چه انسان از لذائذ شهوات كف نفس نمايد.
اما. نمايشگاه طبيعت دنياى با عظمت با اين شكوه و نظم و ابداع حوادث قرون و اعصار؛ نداى فلك و وجدان ؛ از هر فلسفه مادى قوى تر و حقيقى تر است ، و همانطور كه اشعه فروزان خورشيد از ماوراء ابرها وجود نور را ثابت مى كند؛ همه چيز گويا و ناطق است كه واجب الوجود و هستى بخشى ، بر اين عالم بزرگ حكمفرماست ! و از هر بام و برزن و كوه و دريا و اوراق درختان و مجموعه دنياى وجود صدا بلند است : خدا هست ، آرى خدا هست ، بوده و هست و هميشه خواهد بود.

خلاصه مطلب «در بيان عبارت مورد شرح»

در اين عبارت كوتاه كه امام عليه السلام در مقام تعليم دعا اشاره به امر توحيد و خداشناسى كرده است ، با اين بيان مختصر نمى توان حق مطلب را ادا كرد، از آن جهت كه اصلا منظور از پيدايش و خلقت اين جهان بر سر همين موضوع است كه خداى تعالى به تمام آفريده خود، خود را بشناساند تا او را ستايش و پرستش كنند.
نه تنها انسان بايد طوق بندگى را به گردن بياندازد و خداى خود را بشناسد بلكه تمام مخلوق و همه موجودات در عالم از جاندار و بيجان و تمام اشياء و اجسام بى روح او را شناخته و به تسبيح و تقديس او مشغولند، پس چنين موضوعى در درجه اول اهميت قرار داشته ، و گذشته از بياناتى كه در اين باب از طريق براهين عقلى و نقلى گذشت ، ببيند كه خداى تعالى از نظر اعتقاد به اين امر مهم براى آدمى كه اشرف مخلوقات و صاحب درك و شعور است چه وسائل مهم ديگرى براى شناسايى خود در اختيار آنها گذاشته است .
راستى چقدر جاى شكر و سپاس است كه ما در اوايل خلقت به دنيا نيامده ايم از آن جهت كه الان تمام وسائل خداشناسى و خداپرستى در اختيار ماست و ديگر امكان اين كه ما در اين امر بزرگ در شك و ترديد يا اشتباه باشيم نيست ! شايد دوران ما آخرين مرحله سير تكامل در خداشناسى باشد؛ چه بسيار رسولانى از طرف پروردگار آمده و همه حامل پيامهايى از خداشناسى بوده چه كتاب آسمانى بسيار نفيس كه اكنون در اختيار ماست و با كلام معجزآساى خود ما را راهنمايى مى كند، مگر جاى ترديد است كه بگوييم قرآن مطلبى را در اين امر فروگذارى كرده است اين كتاب آسمانى كه خاتم كتب است تمام اسرار و رموز خداشناسى را به جهانيان آموخته و حجت را بر اهل عالم تمام كرده است .
پس با آن همه وسائل و كتب آسمانى و گفتار انبيا و اوصيا و آن همه قلم فرسايى علما، حكما، عرفا و دانشمندان ؛ ديگر مطلب تمام است ، و اين مختصر هم از آن جهت بود كه تا حدى حق اين فقره از دعا ادا شده باشد، كه امام عليه السلام عرض كرد: بك عرفتك و انت دللتنى عليك . و در پايان اين گفتار اكتفا مى كنيم به ذكر بيان قول سيد العارفين اميرالمؤ منين عليه السلام كه در دعاى صباح عرض مى كند: يا من دل على ذاته بذاته . اى كسى كه هستيش دليل بر هستى اوست و شناخته مى شود خودش از خودش .
در بيان عبارت مورد شرح

گفت معصوم اى خداوند جليل خود تويى بر ذات خود عين دليل من ز تو دانسته ام تو كيستى شد معما حل كه تو خود چيستى تو خدايى خالق كون و مكان آفريدى هر چه باشد در جان گردش افلاك و تغيير زمان خود دليلى بر وجود تو عيان بى تو كى ممكن به تو ره آورم گم كنم راه گر نباشى ياورم هر چه دارد اندر اين عالم قرار باشد از آثار صنع كردگار هر كه خواهد آشنا بر حق شود بايدش با عاشقان محلق شود

***

تو اگر خواهى شوى خالق شناس پس بگير اول به نفس خود تماس ‍ بر وجود خود نظر افكن دقيق تا بدانى در نابى يا عقيق هر چه در آن خلقت ارض و سماست بر وجود تو همه اندر نماست نور آفاق است از خورشيد و ماه دل بود بر نور نفسانى گواه در سما باشد كواكب يا نجوم نجم انفاس است علمى از علوم باطن اين خاك كان و معدنست باطن دل از محبت مخزنست شعله سوزان و آتش در جهان آتش عشق است و سوزى در نهان در سما گيرد حجابى از سحاب روح را پيوند جان باشد حجاب در زمين باشد بسى شامخ جبال كوه انفاس است اوهام و خيال اين جهان را مختلف آمد فصول چهار خصلت آدمى را شد حصول انقلاب جو و توفان در بلاد باشد امراضى كه آيد در نهاد آب چشمه در زمين هر سو روان چشمه دمع است اندر جسم و جان هر چه بينى ، هر چه جويى زين جهان رمزش اندر نفس تو باشد عيان

***

تا شناسا برزخ جانان شوى وصل او از جان و دل خواهان شوى هر كسى او را شناسد بر يقين كى شناسد سر ز پاى خود چنين پس تبارك گفته بر جان آفرين خالق آن آسمان و اين زمين كه حقيقت دوستى از آن اوست چون محبت جزيى از پيمان اوست در قبول آمد كه از روز الست خود به هر يك از محبان عهد بست پس بدار اين عهد خود را محترم تا رسى بر وصل جانان لاجرم هر چه سعى اندر طلب دارى بكوش پند مشتاقان دمى آور به هوش ‍ كه چنين گفتند دل كن وعده گاه چونكه يار اول كند بر دل نگاه لا مكان را گر مكان در دل دهى جاى ديگر غير او مشكل دهى پس چو در دل صحنه را آراستى ميرسى بر آنچه از دل خواستى
الحمدلله الذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى .
ترجمه : سپاس خدايى را كه مى خوانم او را پس اجابت مى كند مرا اگر چه هنگام اجابت كاهل و ديرخيز باشم .
بزرگان عالم و همچنين تمام ارباب تصانيف و خطبا و ادبا هر يك در اوايل كتب و خطب و ساير مقاصد خود طريق حمد را به لسان هاى مختلف مرعى مى دارند؛ كما اين كه در نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و غيره اين رويه حسنه مشاهده مى شود.
در اين جا امام عليه السلام بعد از آن كه مرتبه شناسايى حق تعالى را بر وجهى كه گذشت ، مى رساند، زبان به ستايش او سبحانه چنين مى گشايد: سپاس و ستايش از براى آن خدايى است كه مى خوانم او را و اجابت مى كند مرا در حالى كه من كند و بطى ء هستم و كاهلى مى ورزم زمانى كه او مى خواند مرا به سوى طاعت خود.

حمد بى حد آن خدايى را سزاست كه بلاشك مالك روز جزاست حمد بى حد بر خداى لايزال كه به ذات اقدسش نايد زوال حمد بى حد بر خداوند كريم كه بود بر اهل عالم او نعيم حمد بى حد بر همان معبود پاك كافريد او جسم آدم را ز خاك حمد بى حد خاص آن مالك رقاب كه بود رحمتش فزون تر از عقاب حمد بى حد ذات حق را در خور است كه كلامش گوهر و لفظش در است حمد بى حد بر كريم ذوالعطا كه به خلقت او نياوردى خطا حمد بى حد از زبان خاص و عام بر خدايى كه بود لطفش مدام حمد بى حد آن كه را داد اين صواب كه بخوانم او دهد من را جواب گر چه باشم كند رو در خدمتش غرق احسانم كند در نعمتش ‍
والحمدلله الذى اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى .
و سپاس مخصوص آن خدايى است كه چون از حضرت بى نيازش ‍ درخواستى كنم و مسئلتى نمايم پس او با من عطا فرمايد، هر چند زمانى كه قرض مى خواهد از من ؛ من بخل مى ورزم ، يعنى بخيل هستم به نفس ‍ خود در آن هنگام كه مرا امر به طاعت مى فرمايد در حاليكه فايده آن به خودم برگشت دارد.


۶
طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد
و اين كلام بسيار لطيف است كه صدور آن جز از ائمه هداى عليه السلام كه گنجينه علم اولين و آخرين هستند؛ چنين معانى لطيفه و لطايف بديعه از ديگرى نشايد، چه سؤ ال كردن از كسى است كه محتاج باشد يا آن كه او را نيازى باشد و اين امرى واضح است كه حضرت او بى نياز است ؛ و لكن در اين مضامين عالى كه امام عليه السلام اشاره باستقراض مى فرمايد شايد به اين آيه شريفه مرتبط باشد كه مى فرمايد: سوره ٦٤ آيه ١٨ - ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم ..... اگر قرض دهيد خداى تعالى را قرضى نيكو خداى آن را زياد گرداند براى شما يكى را ده تا هفتصد و تا اضعافا مضافه برساند؛ و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س ٢ ى ٢٤٦ من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ....
كيست آن كس كه وام دهد خداى را وامى نيكو تا خداى تعالى آن را به اضعاف آن به وى دهد، با اين حال كه دانسته شد هر چه از ما در راه خشنودى او سبحانه به كار رود چندان برابر عوض دارد و هر چه هست از طفيل مرحمت اوست ، در عين حال در چنين تجارت و اين سود عظيم و مرابحت : بخل مى ورزيم و به نفس خود ستم روا مى داريم .

بس ستايشم بر كريم بى نياز كه رساند جود خود بر اهل راز چون كند هر كس ز فضل او سؤ ال آن چنان باشد كه واصل بر مال حاجت داعى به نزدش مستجاب مى دهد خواننده خود را جواب هر زمان رو بر دعايش آورم بر زبان حمد و ثنايش آورم گرچه باشم بر عطاى او بخيل مى كند اعطا كثير لا يقيل وام او بر من بود سودش مضاف معنى ربحش بر اين باشد خلاف چونكه نفع قرض او بر من رسد اين عجب بر نفس خود آرم حسد
والحمدلله الذى اناديه كلما شئت لحاجتى و اخلو به حيث شئت لسرى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى .
سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه مى خوانم او را هر وقت كه حاجتى داشته باشم «و براى عرض دردهاى پنهانى و اسرار نهانى خود» هر كجا كه خواهم با او خلوت مى كنم و بدون آن كه كسى را واسطه قرار دهم و شفيعى برانگيزم او حاجتم را برآورده مى گرداند، يعنى هر زمان كه مرا نيازى باشد هر كجا كه باشم چون نظر توجه به خانه دل نمايم ، او را در آن جا يابم و در آن كانون محبت و محيط ارادت و معرفت با وى خلوت نمايم و چون او خود عالم السرّ و الخفيات است ديگر احتياج به اظهار نيست ، همينكه توجه كردم و انقلابى در باطن احساس ‍ نمودم پس مرادم حاصل شده و آرزويم برآمده است .
عجب مهربان خدايى است كه اگر كسى در ميان هزاران نفر جمع قصد وى را كند هر چند كه در محيط پر صدا و هياهويى باشد به مجرد اين كه بخواهد با او خلوت كند و از وى تقاضايى نمايد بدون هيچ مانع موفق خواهد شد و به آمال خود خواهد رسيد.

اى سپاس و حمد من بر آن خدا كه دمادم دل كند او را ندا من به او خلوت كنم در اندرون راز پنهان را ز خود آرم برون چون كه سازم مطلب خود آشكار پس بگيرم حاجت از آن پروردگار نه كسى را واسطه اندر ميان سر اين معنا نيابد در ميان آفرين بر اين مقام بس رفيع كه كند اكرام بر ما بى شفيع تا كه دل بر جانب او رو كند كسب فيض معنوى از او كند حاجتى ديگر نباشد سوى حق خود برآورده كند از راه خير
و الحمدلله الذى ادعوه و لا ادعو غيره (٣) و لو دعوت غيره لم يستجيب لى دعايى .
و سپاس شايسته همان خداوندى است كه مى خوانم او را و نمى خوانم غير او را و اگر غير او را بخوانم جوابم را ندهد و دعايم را اجابت نكند.
همانطور كه خود در قرآن كريم فرموده : س ١٣ - ى ١٦ و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء...... يعنى آنان كه مى خوانند به جز از وى اجابت نمى كنند ايشان را به چيزى ؛ چون كسى را غير از او قدرت نيست ؛ چه ماسوى الله به تمامت در حالت افتقار و حاجتند و از محتاج طلب رفع حاجت نشايد.
چه اشارت زياديست در قرآن مجيد كه خداى تعالى گاهى بر وجه تنبه و تذكر و زمانى به حالت امر و اغلب بر سبيل توبيخ مى فرمايد: كه مرا بخوانيد و ديگرى را نخوانيد كه از غير من كارى ساخته و پرداخته نيست .

من كنم يكتا خدايى را سپاس كه به غير او ندارم من شناس ‍ حمد او گويم كه او شايسته است سر عالم را همه دانسته است حاجت خود را از او خواهم مدام كه بود از غير او خواهش حرام غير او را هر كه خواند لاجرم ره نيابد ناشناسى در حرم پس نخوانم من كسى را جز حبيب لو دعوت غيره لا يستجيب آنكه باشد خالق كون و مكان آنكه غير از او نباشد در جهان لايق حمد است تسبيح و ثنا چونكه باشد عالمى در او فنا
والحمدلله الذى ارجوه و لا ارجو غيره (٤) و لو رجوت غيره لا خلف رجايى .
ترجمه و شرح : سپاس و ستايش آن خداوندى راست كه اميدوار به او هستم و اميدم به غير او نيست ؛ چه اگر به ديگرى اميد بندم ؛ البته نااميدم گرداند چون برآوردن اميد از كسى بايد كه غنى بالذات و مالك ملك و حيات باشد.
در حديث قدسى است كه قسم ياد كرده : هر آينه قطع مى كنم آرزوى آن كسى را كه به غير من اميدوار باشد.
در مناجات پانزده گانه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات چهارم «الراجين» آن حضرت اين عبارت را به لسان ديگرى پرداخته و عرض مى كند: كيف ارجو غيرك و الخير كله بيدك . چگونه جز تو به ديگرى اميد بندم در حالى كه مى دانم همه خوبى ها به دست تو است .
از خصوصيات اهل ايمان است كه بايد اميدوارى به رحمت خداى تعالى داشته باشند همچنان كه در آيه ٢١٥ از سوره البقره در شاءن گروهى از اهل ايمان كه در راه خدا جهاد كردند مى فرمايد:
اولئك يرجون رحمة الله . يعنى آن گروه اميد مى دارند رحمت و بخشايش خداى را و در اين باب در شرح فقرات بعد مطالبى به تفصيل خواهد آمد.

حمد و تسبيح و ثنا بر آن رؤ وف كه بود بر جمله مخلوقات عطوف آن خداى لم يزل حى وحيد كه مرا باشد به او تنها اميد گر به غير از او اميدى آورم كى شود بر هر مرادى ياورم من اميد خود برم نزد كسى كه روا سازد مرا حاجت بسى آن كه باشد مالك ملك و حيات مى دهد هر نااميدى را نجات
و الحمدلله الذى وكلنى اليه فاكرمنى و لم يكلنى الى الناس ‍ فيهينونى .
و سپاس خداوندى را در خور است كه مرا به حضرت خود واگذار فرمود و با من اكرام ورزيد و بزرگوارم نمود و به ديگرانم وا مگذاشت تا خوارم گرداند: «چه اگر آنى لطف او شامل نباشد و نظر مرحمت را از بندگانش ‍ سلب نمايد و كار آنها را به خودشان ، يا به غير خودشان برگزار گرداند؛ اى واى و صد واى !!... كه اين گروه به گرداب مذلت غوطه ور و به خسرانى عظيم مبتلا شده اند.»
نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا لفظ «واى» را به كار برده است و لكن جاى دارد كه اين كلمه تكرار شود براى اين كه همانطور كه تاريخ نشان مى دهد و داستانهاى امم سلف حاكى است ؛ تمام مفاسد و ستمكارى ها كه در عالم بروز مى كند؛ تمام جنايات و تبه كارى ها و تمام ناروايى ها ناشى از مردمانيست كه خودسر شده اند يعنى مردمانى كه در اثر گستاخى زياد خداى تعالى امر آنها را به خودشان برگزار كرده و قابل هدايت نبوده اند. چه فرعون ها، چه نمرودها، چه حجاج ها كه خلق زمان را بنا بر اميال خود آزار داده قتل عام مى كردند و از هيچ چيز پروا نداشتند آنها از همين گروه مردمانند كه مهلت داده شده و سر و كارشان به خودشان تفويض شده است و حق تعالى در شاءن ايشان فرموده : س ١٤ ى ٤٤ انما يؤ خر هم ليوم تشخص فيه الابصار. يعنى خداى تعالى تاءخير مى كند و باز پس مى دارد جزاى آنها را براى روزى كه چشمها در آن روز متحير و از هول و حيرت بازماند.
پس بسى جاى سپاس و ستايش است و از اين جهت امام عليه السلام در مقام شكرگزارى بر آمده و پروردگار خود را به آن عبارت ثناگوى است .

حق بود بر حمد و تسبيح و سپاس آن كه را بر نظم عالم داد اساس ‍ اختيار چرخ و افلاك و زمين جملگى در قدرت او بر يقين حمد و لله داده بر ما اختيار نكته اى گويم در اين در استعار راه خيرم را نشان داد آن غفور گفت اما شاكرا اما كفور باز شكرش مى كنم از راه خير كه سر و كارم نياندازد به غير هم گرامى داردم در نزد خويش گر چه باشد خاطر زارم پريش ‍ گر گزارد كار من بر بندگان واى بر من خون رود از ديدگان
والحمدلله الذى تحبب الى و هو غنى عنى .
و سپاس بى قياس آن پروردگار كريمى راست كه دوستى ورزد با من ، و محبت نمود مرا و نعمت داد، «يعنى تحبيب كرد به من و به دوستى من گرائيد» و حال آن كه او از من مستغنى و بى نياز است .

***

اين كلام جواهر آساى و اين ثناى نيكو شايسته لسان مبارك معصوم است كه خداى تعالى محبت خود را به حد كمال درباره او مبذول فرموده است ؛ اگر چه لطف و محبت و رحمت خداى تعالى عام است و حتى آنها كه انكار به ربوبيتش را دارند از فضل او بهره مندند؛ و لكن دوستى او نسبت به معصوم بر همان خصوصياتيست كه خود در قرآن كريم به عبارات مختلف بيان كرده و گروهى را كه شايسته محبت خود هستند به اين طريق معرفى فرموده است : س ٢ ى ١٩٢. ان الله يحب المحسنين . بدرستيكه خدا دوست دارد نيكوكاران را.
س ٢ ى ٢٢٣. ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . بدرستى كه خدا دوست دارد توبه كنندگان و دوست دارد پاكان را.
س ٣ ى ٧١. ان الله يحب المتقين . بدرستى كه خدا دوست دارد پرهيزكاران را.
س ٣ ى ١٤١. ان الله يحب الصابرين . و خدا دوست دارد شكيبايان را.
س ٣ ى ١٥٤. ان الله يحب المتوكلين . بدرستى كه خدا دوست دارد توكل كنندگان را.
س ٥ ى ٤٧. ان الله يحب المقسطين . بدرستى كه خدا دوست دارد عدالت كنندگان را؛ و هكذا عبارات ديگر.
پس از اين نظر است كه امام عليه السلام دوستى حق تعالى را نسبت به خود تثبيت كرده است ؛ چون تمام علائم محبت و دوستى كه حق تعالى بيان فرموده در شاءن آن بزرگوار مصداق دارد.
ولى ، زنهار كجا مى توان زبان به اين ستايش گشود؟ و كجا مى توان خود را در زمره نيكان قرار داد؟ و كجا مى توان از دوستى و محبت خداى تعالى دم زد؟ اگر مشمول اين عبارات باشيم كه مى فرمايد:
س ٣ ى ١٨٧. ان الله لا يحب المعتدين . بدرستى كه خدا دوست ندارد از حد گذرندگان را.
س ٥ ى ٧٠. ان الله لا يحب المفسدين . و خدا دوست نمى دارد فسادكنندگان را.
س ٥ ى ٧٠. ان الله لا يحب المسرفين . و خدا دوست نمى دارد اسراف كنندگان را.
س ٦ ى ١٤٣. ان الله لا يحب الخائنين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد خيانتكاران را.
س ١٦ ى ٦١. ان الله لا يحب المستكبرين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد سركشان را.
س ٢٢ ى ٤٠. ان الله لا يحب كل خوان كفور. بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر خيانتكار ناسپاسى را.
س ٥٧ ى ٢٤. و الله لا يحب كل مختال فخور. بدرستى كه خدا دوست ندارد هر متكبر فاخر را.
س ٤ ى ١٠٨. ان الله لا يحب من كان خوانا اثيما. بدرستى كه خدا دوست ندارد كسى را كه خيانت كننده گناهكار باشد. و همچنين عبارات ديگر.
پس با اين حال كه معلوم گرديد خداى تعالى چه دسته از مردمان را دوست دارد و چه گروهى از دوستى او بى بهره اند.
بنابراين جا دارد كه خود را آراسته كرد ناشايستگى براى خواندن اين عبارت حاصل شود و بتوان گفت : الحمدلله الذى تحبّب الىّ....

حمد بادا بر حبيب مهربان كه دمادم شكرش آرم بر زبان دوستى با من كند چون اهل راز با وجودى كه بود او بى نياز من همى نازم كه پشتيبانم اوست افتخارم بس كه يارى بس نكوست جان فدا باشد به محبوبى چنين كه مرا در دوستى سازد قرين خوش بر آن عارف كه مهرش بر گرفت دست خود بر دامن دلبر گرفت
والحمدلله الذى يحلم عنى حتى كانى لا ذنب لى فربى احمد شى ء عندى و احق بحمدى .
و ستايش آن خدايى را سزاوار است كه چنان با من بردبارى مى كند كه گويا مرا گناهى نيست . پس با اين حال پروردگار من ستوده تر از هر چيزى نزد من است و سزاوارتر است از آن چه او را حمد و ثنا گويم .
همانطور كه قبلا متذكر شديم انبيا و اوصيا همه معصومند و ترك هر مندوب را براى خود گناه مى شمارند، در اين جا امام عليه السلام كه اشاره به ذنب فرموده از نظر تعليم دعا به اهل ايمانست و يا شايد از اين نظر است كه چون مقام حمد و ستايش بارى تعالى به حديست كه هر كس ‍ بطور شايد و بايد قادر به انجام آن نيست و با آن مقام معرفت كه در امام عليه السلام موجود است مى داند هر قدر زبان به ستايش او سبحانه گشايد حق آن را به جاى نياورده است لذا بيان خود را در تحميد و ثناى حق تعالى قاصر دانسته و از اين رو اقرار به گناه مى نمايد.
در باب حلم و بردبارى خداى تعالى مطالبى است كه به جاى خود در شرح فقرات بعد بيايد.

شكر هر دم بر خداوند حليم كه به اسرار جهان باشد عليم بر لسان هر چند ذكرش آورم كى توانم حق شكرش آورم نعمتش بر بندگان باشد مدام لطف او دايم رسد بر خاص و عام گر چه دارم من گناهى بس عظيم مى كند او بردبارى بر اثيم اين يكى از آن صفات داور است حلم او سبقت بخشش آور است من نديدم عادلى را از ملوك كه چنين آرد مدارا در سلوك گر كند كس سر ز فرمانش برون مى شود حلمش فزون اندر فزون نيست غافل از ستمكاران دهر تا بگيرد روزى آنها را به قهر مى كند تاءخير در امر عقاب حلم او باشد مقدم بر شتاب

طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد

موضوع قابل اهميت آنست كه خداى تعالى خود كيفيت حمد را در قرآن مجيد تعليم بندگان فرموده و اگر عين بيانات او جل جلاله در باب ستايش ‍ خود نيامده بود؛ كس ندانستى چگونه زبان به حمد و ثناى او گشايد. و آنچه را كه در اين باب در قرآن مجيد آمده زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود و لكن از نظر پيوستگى موضوع به چند مورد آن به طور مختصر اشاره مى نماييم .
سوره فاتحة الكتاب آيه ٢ مى فرمايد: الحمدلله رب العالمين .
بيانى از تفاسير: اين ثنايى است كه خداى تعالى بر خود مى گويد و ما را به ثنا و حمد خود مى آموزد؛ لطفش خير است ؛ مرادش انشاء حمد است ؛ معنى اش اينست كه : سپاس و شكر فقط از آن خدايى است كه پروردگار عالميان است .
حمد از شكر عام تر است براى آن كه حمد را در جاى شكر استعمال كنند و شكر را در جاى حمد بكار نياورند حمد بر خصال او باشد و به ديگرى تعدى نكند و شكر بر نعمتى باشد كه از او به ديگران و يا بر تو برسد؛ هر كس حمد كرد شكر كرده باشد و اگر شكر كند حمد نكرده باشد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : الحمد؛ راءس الشكر؛ ما شكر الله عبد لا يحمده . يعنى حمد بمنزله شكر است ؛ شكر نكرده باشد خداى را بنده اى كه او را حمد نكرده باشد.
در تفسير گازر آورده : كه از جمله كلمات ثناى خداى تعالى يكى كلمه حمد است چه او قيد نعمت عاجل است و صيد نعمت آجل .
خبر از رسول اكرم
در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : چون بنده گويد: الحمدلله كما هو اهله . فرشتگان كاتب از نوشتن باز ايستند؛ حق تعالى فرمايد: اى فرشتگان چرا اين كه بنده من گفت ننوشتيد؟ گويند: بار خدايا ما آن نتوانيم نوشتن كه ندانيم ؛ چه دانيم كه تو اهل چه اى از حمد، جز تو نداند كه تو سزاوار چه هستى ؛ آنچه تو مستحق آنى تو دانى و ما ندانيم .

مورد ديگر از بيان حمد و ستايش در قرآن مجيد

سوره كهف آيه ٢ الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب .....
به اين معنى كه همه ثنا و ستايش مر خداى راست ؛ آن خدايى كه فرو فرستاد بر بنده خود يعنى «محمد» صلى الله عليه و آله و سلم كتاب قرآن را ترتيب استحقاق حمد بر انزال قرآن تنبيه است بر آن كه قرآن اعظم نعمت هاست كه ملك منان بر بندگان ارزانى داشته «چه سبب صلاح معاد و معاش است .»
مطلب ديگر اين كه در چند مورد حق تعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود؛ به لسان هاى مختلف تعليماتى مى دهد كه از جمله مى فرمايد: س ‍ ١٧ ى ٤٧ تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده .....
تسبيح مى كنند و به پاكى ياد مى كنند خداى تعالى را هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست از ملائكه و جن و انس و نيست هيچ چيز از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويد خدا را تسبيحى مقترن به حمد او يعنى ستايش مى كند او را به صفات كمال و جلال و لكن شما در نمى يابيد تسبيح ايشان را؛ چه به نظر صحيح و عقل صافى تاءمل نمى كند تا فهم تسبيح ايشان را توانيد كرد.

نكته قابل توجه در باب حمد و ستايش

ثنا و سپاس حق تعالى به قدرى مورد اهميت است كه اصل پايه عبادت و بندگى را تشكيل مى دهد چنانچه جزئى از فرائض قرار گرفته و در نمازهاى يوميه در حالات مختلف قيام و ركوع و سجود يادآور شده است .
بعضى چنين گفته اند كه اصلا شكرگزارى و حمد و ثنا بر حق تعالى پايه و اساس پرستش است كما اين كه انبيا در هر مورد از حمد و ثنا باز نمى ايستادند و در حالات نوح عليه السلام است كه هر زمان مواجه به نعمت هاى الهى ميشد حمد آن را بجاى مى آورد؛ طعام مى خورد مى گفت : الحمدلله ، هنگام آب نوشيدن ، موقع سوار شدن ، در وقت جامه پوشيدن همه مى گفت : الحمدلله و حق سبحانه تعالى در حق او گفت انه كان عبدا شكورا.
و اما مهمتر اين كه : با وجودى كه در دار آخرت تكليف ساقط است و عبادت مخصوص اين جهان است معذلك اهل آخرت هم زبان از حمد و ثناى معبود خود باز نمى دارند و با مداركى كه از قرآن مجيد در دست است ؛ بخصوص اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد او هستند در آخرت هم نيز حامد او خواهند بود و در اين باب به چند عبارت مختصر اكتفا مى نماييم .
١ - سوره سبا آيه ٢ مى فرمايد: الحمدلله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض و له الحمد فى الآخرة ....
سپاس و ستايش مر خداى راست ؛ آن خداوندى كه مر او راست آنچه در آسمان هاست از وسائط جلائل نعم ، و آنچه در زمين هاست از روابط دقايق جود و كرم و مر او راست ستايش در آن سراى ، زيرا كه آنچه در عقباست از خلق و نعمت نيز از او صادر شده است نه از غير او.
حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است بلكه بر وجه تلذذ و فرح و سرور است ، و گويند مجموع اهل آخرت حمد او گويند؛ دوستان او را به فضل ستايند و دشمنان به عدل ستايش نمايند.
٢ - سوره القصص آيه ٧١: و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الآخرة .....
و اوست خداى مستحق عبادت ؛ هيچ معبودى بسزا نيست مگر او و مر او راست ستايش ، ثنا و حمد و مدح در اين سرا و در آن سرا؛ زيرا كه مولى و منعم و عاجل اجل بندگان اوست نه غير او.
٣ - سوره الزمر آيه ٧٥: و قالوا الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين .
در باب ورود متقيان در بهشت چنين مى فرمايد: كه بعد از آن كه خازنان بهشت به آنها سلام كرده و بر اين وجه خير مقدم مى گويند كه سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين . ايشان چنين زبان به حمد گشايند:
ستايش خداى را آن خدايى كه وعده خود را از ثواب و حسن مآب بر ما راست گردانيد و به ميراث داد ما را از زمين بهشت كه جاى بگيريم هر كجا كه مى خواهيم و در آن ملك پهناور جاويد بمانيم ؛ و همچنين به لسان ديگر گويند: الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله . ستايش مر خداى را كه هدايت كرد ما را به اين مقام و اگر راهنمايى او نبود هر آينه ما راه نمى يافتيم .
٤ - سوره فاطر آيه ٣٢: و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور.
سپاس و ستايش از براى آن خداييست كه ببرد از ما اندوه دوزخ را، يا خوفى كه از طاعت داشتيم به قبول آن مندفع گردانيد، يا جميع احزان دنيا را از ما زائل ساخت ؛ بدرستى كه آفريدگار ما هر آينه آمرزنده است گناهان را و جزادهنده است سپاس داران و فرمان برداران را.
در عدة الداعى آورده : كه خدا شكور است به اين معنى كه طاعت يسير را پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا فرمايد و اعطاى نعمت جزيل مى كند.
در تفسير گازر آورده : كه خداى تعالى در ابتداء خلق گفت : الحمدلله الذى خلق السموات و الارض . و در انتها هم اين را گفت : و قضى بينهم بالحق و قيل الحمدلله رب العالمين . تا تعليمى باشد بندگانش ‍ را كه در ابتداى كارها و انتهاى كارها همين كلمات را بر زبان رانند.
خلاصه آن كه خداى تعالى روش بندگى و ستايشى كه شايسته مقام او است به بندگان خود تا حدى كه در خور استعداد و فهم آنها باشد آموخته ، چون ستايش و حمد او در واقع توصيف او است ؛ و چه كس مى تواند او را به آنچه سزاوار است به وصف در آورد، چون او سبحانه و تعالى از توصيف تمام توصيف كنندگان منزه است همانطور كه فرمود: س ٣٧ ى ١٥٩: سبحان الله عما يصفون ، الا عبدالله المخلصين . يعنى خداوند از توصيف آنها منزه است مگر توصيفى كه بندگان خالص ‍ مى نمايند «آنهايى كه خدا آنان را پاك گردانيده است».
و در حديثى كه شيعه و سنى از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند به آن اشاره شده كه فرمود: من نمى توانم حمد و ثناى تو را شماره كنم ، تو همانطور هستى كه خود را ستايش كرده اى .
اللهم انى اجد سبل المطالب اليك مشرعة و مناهل الرجاء اليك (٥) مترعة و الاستعانة بفضلك من املك مباحة .
خدايا، بدرستى كه مى يابم راه خواستهاى خود را به سوى تو گشوده و آبخورهاى اميدوارى را به نزد تو مملو و لبريز يعنى سرچشمه هاى اميد را به نزد تو سرشار و مملو يافته و استعانت از فضل تو را براى كسى كه در آرزوى عنايت تو باشد ميسر و آسان ديده ام .
اين موضوع بسيار روشن است كه هر مقصد طريقى دارد و هر هدفى راهى و راه ايصال به حاجات و آمال و آرزوهاى واقعى تنها مشى فى سبيل الله است كه آنهم ميسر نيست مگر با تمسك به قرآن كريم كه خود هادى آن كسى است كه متابعت نمايد آن را همانطور كه مى فرمايد: س ٥ ى ١٩: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام .....
خداى تعالى راه مى نمايد به قرآن كسى را كه پيروى مى كند رضايش را به راههاى سلامتى و هدايت مى كند او را به راه راست .
اينست كه امام عليه السلام چنين اشاره مى كند: كه خدايا من يافتم راه مطالب «مقاصد و حاجات» را به سوى تو گشاده . مى توان گفت كه شايد منظور از «سبل المطالب» همان طرق مستقيم قرآن است كه بلاشك آن حضرت دريافته و هر كس آن مقام را دريافت به مقاصد خود نائل آمده است .
در بيان فقرات مورد شرح

راه حاجت سوى تو شد آشكار تا كه بردم شمه اى خود را بكار شمه من از كتاب ناطق است كه به هر امرى مقامش لايق است مطلب خود يافتم در آن كتاب رهنما شد حاجتم را بى حجاب هر كه خواهد زاهد بيابد در طريق بايد او گيرد رفيقى بس شفيق بهترين يار است قرآن اى حكيم كه ببخشايد تو را قلب سليم همقدم بايد به او شد دوش دوش تا نگيرى انحراف اى مرد هوش ‍

پس چنان يابى تو در قرآن سبيل راه حق را بر تو باشد خود دليل گفت جانان من «سبل» را يافتم تا كه در ميدان قرآن تاختم راه و رسم بندگى باشد چنين تا كه در يابى مطالب را يقين چون طلب كردى ز فضلش ياورى او كند خود در امورت داورى مى دهد از بحر اكرامش نويد چون زند هر لحظه موجى بر اميد عارفان را جمله در اين گفتگو كه رضاى او طلب در جستجو
و ابواب الدعاء (٦) اليك للصارخين مفتوحة و اعلم انك للراجين بموضع اجابة و للملهوفين (٧)بمرصد اغاثة و ان فى اللهف الى جودك و الرضا بقضائك عوضا من (٨) منع الباخلين و مندوحة عما فى ايدى المستاءثرين
و درهاى دعا، براى طلب كنندگان ، براى تضرع كنندگان ، براى گريه كنندگان ، و براى فريادكنندگان به سوى تو باز است و مى دانم كه تو اميد، اميدواران را به معرض اجابت آوى و تويى از براى ستمديدگان در كمين گاه دادرسى . و به درستى كه در استكانت به سوى جود تو و خشنودى به حكم و فرمان تو؛ عوض و هماننديست از منع بخل كنندگان و بى نيازيست از آنچه در دست توانگران است ، يعنى از براى آن به اصرار و تضرع در جلب جود تو مى كوشم و رضا به قضايت مى دهم كه منع بخيلان را چاره كنم و از ثروت ثروتمندان بى نياز گردم ؛ يا به عبارت ديگر بر اين معنى آيد: كه با وجود جود و كرم و قضاى حتم و مبرم تو از ممانعت بخيلان چه انديشه ! و به اموال توانگران كه خود در عين نيازمندى و بيچارگى باشند چه حاجتى است !!.


۷
صرخه چيست ؟

صرخه چيست ؟

نگارنده گويد: اين كه امام عليه السلام مى فرمايد: «درهاى دعا براى صرخه كنندگان باز است» شايد منظور از صرخه همان تضرع و زارى باشد و يا به اعتبار ديگر مى توان گفت كه منظور از «صرخه» صرخه نهاد است كه با وجودى كه دهان بسته و لب خموش باشد از درون سينه عشاق بيرون آمده و از زبان دل فريادى عظيم در عالم وجود طنين انداز شود كه صداى آن را احدى جز خدا نشنود.
و اين حالت اغلب براى اهل عبادت دست مى دهد؛ آن زمان كه با معبود خود مشغول راز و نياز هستند در خود انقلابى مى بينند و چنين احساس ‍ مى كنند كه مرتبه شوقشان به حدى بالا گرفته كه از خود بى خودند و اعضاء و جوارح ظاهر و باطن آنها به زبان بى زبانى فرياد مى كشند و غوغا و هياهويى را در درون راه مى اندازند؛ آن وقت است كه درهاى دعا و درهاى رحمت الهى را با چشم حقيقت در مقابل خود گشوده مى بينند.

يكى از شرائط استجابت دعا

اين نكته را بايد متوجه بود كه خداى تعالى خود طريق دعا كردن را آموخته و تعليماتى داده است كه تاييد اين گفتار را مى رساند جايى مى فرمايد: س ٧ ى ٥٥ ادعو ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين
حق سبحانه و تعالى خطاب مى كند بندگان خود را؛ مى گويد كه : بخوانيد خداى خود را به تضرع و زارى و تذلل و مسكنت و خوارى در نهان و سر.
از آن نظر چون خدا سميع و بصير و قريب است و از شما غائب نيست .
خداى تعالى براى آن فرمود دعا در خفيه كردن كه آن از ريا دور باشد و فرمود كه خدا دوست ندارد آن كسان را كه از حد درگذرند در جمله دعوات و عبادات ؛ يعنى دوست ندارد كه در دعا و آواز بلند برآرند و از حد در گذرند كه به ريا آميخته شود.
در منهج الصادقين آورده : دعا در خلوت دليل اخلاص است و محتاج مخلص را روى نااميدى نيست و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س ٧ ى ٢٠٥ واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ...
و ياد كن پروردگار خود را در درون خود به زارى و ترس و پست تر از گفتار بلند در بامدادان و شبانگاه و مباش از بى خبران .
در تفسير گازر چنين آورده ؛ ياد كن مر خداى را در نفس خويش ، يعنى با خود ذكر خداى كن و قرآن خوان و تسبيح و تحميد و تهليل وى گوى به تضرع و زارى و خوف و ترس از عقاب او به آوازى كه جهر و بلند نباشد تا از ريا دور باشد و به قبول و اجابت نزديكتر و ادامه ذكر خداى را در بامداد و شبانگاه ؛ شايد مراد آن باشد كه آنى دل را از ذكر پروردگار خالى مدار.
مجاهد و بعضى از اهل معانى گفته اند: كه خداى تعالى مكلفان را فرمود تا او را ياد كنند در دل و فراموش نكنند و تضرع كنند در دعا و استكانت و خضوع و حاجتى كه خواهند آواز بلند بر ندارند، چه با كسى مى گويند كه احوال ايشان بر وى پوشيده نيست .
پس بنابراين باب اجابت و درهاى رحمت بر كسانى گشوده است كه از روى تضرع و زارى به بارگاه كبريايى رو آورده و فرياد نهان را از ريزش ‍ اشك روان عيان نمايند.
در بيان فقرات مورد شرح

چونكه خواهى از درون گيرى ندا صرخه اى از دل برون كن در دعا پس بخوان محبوب خود را اين چنين از زبان دل به آوازى حزين با تضرع گر كنى راز و نياز باب رحمت را گشايد بر تو باز من يقين دانم نگردد نااميد آن كه دل بندد به خلاق مجيد هر كسى باشد اميدش بر خدا باشد او از منزل حرمان جدا اى برادر رو به سوى عافيت كه به تو دادند جانى عاريت تا توانى از در نيكى در آى كه نكويى را را غار ماند به جاى بر ستمكاران رسان از من پيام در كمينگاه است دست انتقام بر كسى هرگز نبردم من حسد جز بر آن كس كو به دلدارى رسد چون ندارم باكى از منع بخيل كينه دور از خود كنم بر اين دليل سايه حق تا كه باشد بر سرم زى توانگر حاجت خود كى برم چونكه خود دارد توانگر احتياج درد ما را از كجا سازد علاج اين كه من تن داده ام بر هر قضا مقصدم نبود مگر جلب رضا خواهم او را سر سپارم آستان تا كه بعد از من رود اين داستان
و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال (٩) دونك
راه مسافرى كه آهنگ تو دارد نزديك است يعنى مسافرت به سوى تو نزديك و مسافتى ندارد؛ «همينكه راحل بار نياز خود را به درگاه تو آورد، همينكه مسافر قصد عزيمت به بارگاه كبريائيت نمايد، بلكه به مجرد اين كه سائل هر كجا كه باشد با توجه از روى نياز تو را بخواند؛ مسافت به سوى تو را در آن واحد طى كرده و جواب داده مى شود» و هيچ حايل در بين نباشد و كسى به دربار تو مانع ورود نيست و نيز پنهان نمى شوى از آفريدگانت ؛ يعنى هر وقت تو را بخوانند و بخواهند، در يابند؛ مگر آن كه محجوب گردانيده ايشان را اعمال و رفتارشان از تو و آنها را به خود مشغول داشته است ؛ يا آن كه آرزو و آمال ؛ ايشان را چنان سرگرم داشته و مانع است كه به سوى تو تقرب پيدا كنند و پيوسته مشغول به دنيا شده حجابى بر خود تنيده اند.

قرب حق تعالى نسبت به بندگان

در چند مورد از قرآن كريم خداى تعالى اشاره به قرب خود نسبت به بندگان كرده و جايى مى فرمايد:
س ٢ ى ١٨٦ و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب ... و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من «يا معامله من به ايشان در وقت دعا» پس بگو ايشان را كه من نزديكم به ايشان ، يعنى علم من احاطه كرده است به احوال ايشان و به اجابت دعايشان .
و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س ٥٠ ى ١٦ و نحن اقرب اليه من حبل الوريد، اشاره بر اين كه ما نزديكتريم بر بندگان از رگ جان آنها به آنها. و اين اقربيت قيومى است نه مكانى و «وريد» رگيست كه احاطه هر دو طرف گردن كرده و اتصال سريع در جريان خون به قلب را دارد كه قطع آن موجب موت است ؛ يعنى حقيقت معنى آنست كه علم او سبحانه اقربست به او از رگ گردن كه حامل روح است و گويند: حبل الوريد مؤ ثرترين اجزاى نفس انسانيست : پس در اين كلام ايمائيست به آن كه حق تعالى از آن اقرب اقربست بر بندگان .
سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه در كتاب سخنان سجاد در مقدمه چنين نوشته است :
اگر تمام فصول بين خالق و مخلوق برطرف گرديده فقط يك حجاب رقيقى بماند؛ مى توان گفت حضرت سجاد كسى بوده است كه با خداى خود از وراى آن حجاب صحبت مى كرده و كلام آسمانى ؛ نحن اقرب اليه من حبل الوريد را او بهتر از همه فهميده و نيكوتر از هر كسى تفسير كرده و از بركات عاليه آن كاملتر از همه متمتع گرديده است و دانشمندان صاحب دل بر اين متفقند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه وى رسيده و چون او داد بندگى داده ؛ اداى عبوديت كرده است .
پيمودن راه به سوى حق تعالى مسافتى ندارد

راحلان را طى منزل شد قريب تا كه باشد عزمشان سوى حبيب بيم دورى زين سفر در كار نيست رنج هجران در ره دلدار نيست تا گذارى يك قدم در كوى دوست همچنان بينى كه يارت روبروست گفت عارف هر كه سوى عازمست طى هر منزل به منزل لازمست من همى گويم كه ره دشوار نيست بعد منزل در طريق يار نيست گر براندازى ز چشم خود نقاب يا كه بردارى ز تن از خود حجاب يك دم اندر حالت آيى سوى عشق وز مشام خود بيابى بوى عشق نه مشقت بر تو آيد نه ملال مى رسى بر وصل جانان لا محال اى خوشا اين حالت مستانه وار كه محبان را كشاند سوى يار آن كه بردارد حجاب از جان خويش يابد او در نزد خود جانان خويش بشنو از من سر اين معنا كه دوش عالمى بودم پر از جوش و خروش ‍ هاتفى گفتا كه اى صاحبدلان وصل خود جوئيد بر عشق گلان من همى كردم يكى گل انتخاب تا كه آيد بر من اين معنى صواب
و قد قصدت اليك بطلبتى و توجهت اليك بحاجتى و جعلت بك استغاثتى و بدعائك توسلى من غير استحقاق لاستماعك منى و لا استيجاب لعفوك عنى بل لثقتى بكرمك و سكونى الى صدق وعدك و لجاى الى الايمان (١٠) بتوحيدك و يقينى بمعرفتك منى ان لا رب لى غيرك و لا اله الا انت وحدك لا شريك لك
همانا كه من رو به درگاهت كردم به مطلب خود، و به سوى تو رو آوردم براى حاجتم و فريادرسى از تو مى طلبم و به خواندن تو متوسل مى شوم بدون آن كه استحقاق آن را داشته باشم كه از من بشنوى و بدون آن كه مستوجب باشم كه درگذرى از گناهم بلكه با اطمينانم به كرمت و اعتمادم به صدق وعده ات و پناهم در ايمان به وحدانيتت و يقينم به اين كه جز تو پروردگارى ندارم و نيست معبودى جز تو كه يگانه اى و شريك ندارى «پس تو را خوانده و روى به درگاه تو آوردم .»

يكى از شرائط استجابت دعا استغاثه است

حضرت سجاد عليه السلام بعد از آن كه در مقام مناجات عرض كرد كه اى پروردگار آمدن به سوى تو مسافتى ندارد گفتار خود را چنين ادامه مى دهد: پس همانا با بار حاجت عزم استان تو كردم و يا «آهنگ كردم به سوى تو با خواسته هاى خود» و با هزاران نياز رو به تو آوردم و حاجت خود را از تو مى طلبم ، و دادخواهى از تو مى كنم ، و فريادرسى از تو مى طلبم يعنى قرار دادم استغاثه خود را به تو.
شايد اين عبارت و جعلت بك استغاثتى كه امام فرموده اشاره بر اين معنى باشد قوله تعالى س ٨ ى ٩ اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم .... كه چون حالت استغاثه پيدا شود نظر مرحمت خداى تعالى به سوى خواننده معطوف گردد و چنين معلوم است كه ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همه در موقع مناجات و هنگام راز و نياز به اين حالت پروردگار خود را مى خواندند، كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در دعاى معروف به كميل به اين عبارت و به اين نام يا غياث المستغيثين پروردگار خود را خوانده است و اين خود گواه است كه امام عليه السلام هنگام مناجات حالت استغاثه داشته است و شايد اين يكى از شرايط استجابت دعا باشد كه در اين جا حضرت سجاد هم عرض ‍ مى كند و جعلت بك استغاثتى .

ديگر از شرايط استجابت دعا توسل جستن است

و نيز ادامه كلام آن بزرگوار بر اين است كه : اى پروردگار به دعاى تو توسل مى جويم يا «يا به خواندن تو متوسل مى شوم .»
شايد منظور چنين باشد: كه چه وسيله اى بهتر است از خواندن حق تعالى كه خود فرموده : وابتغوا اليه الوسيله چه دسيسه اى محكم تر، چه بهانه اى براى قرب نزديكتر از اين كه خود او را سبحانه وسيله قرار دهند و« در خلال همين دعا بيايد كه امام عليه السلام به وسائل ديگر هم توسل جسته است .»
سپس در مقام تعليم چنين مى فرمايد: با اين حال ، آن شايستگى را ندارم و خويشتن را سزاوار نمى دانم كه تو گفتارم را بشنوى يا آن استحقاق در من نيست كه بر بيانم ترتيب اثرى دهى .
و اين گفتار امام عليه السلام از نظر خضوع و خشوع و يا تعليم مناجات است و الا همانطور كه گذشت شايستگى مقام انبيا و اوصيا در هيچكس ‍ نيست .
و همچنين مى فرمايد: من مستوجب بخشش تو نيستم و كارم در خور عفو تو نيست .

بيانى از صحيفه

در صحيفه سجاديه در باب طلب عفو از گناهان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى قريب به اين مضامين بيان فرموده و اين معنا را مى رساند كه چگونه امام عليه السلام مقر به اين عبارت است ؛ در حالى كه او معصوم مى باشد و اينك بى مورد نيست كه از نظر اختصار به ترجمه آن اكتفا كنيم .
چنين مى فرمايد: اى خداى من اگر چندان در برابر تو بگريم كه بلكه اى هر دو چشمم بيفتد، و اگر چندان صدا به گريه بلند كنم كه صوتم قطع شود، و اگر چندان برايت به پا ايستم كه هر دو پايم آماس كند، و آنقدر برايت ركوع كنم كه استخوانهاى پشتم از هم بپاشد، و آنقدر تو را سجده كنم كه چشمانم از كاسه به در آيد، و در دوره عمر خود خاك زمين بخورم ؛ و تا پايان زندگى آب خاكسترآلود بنوشم ، و در اثناى اين احوال آنقدر ذكر تو را بگويم كه زبانم از كار فرو ماند. سپس از روى شرمندگى از تو چشم را به آفاق آسمان نگشايم ، (با اين همه ) سزاوار محو يكى از گناهانم نخواهم بود؛ و اگر در آن هنگام كه مستوجب آمرزشت شوم مرا بيامرزى و در آن زمان كه مستحق عفو تو گردم از من درگذرى ؛ پس همانا كه آن آمرزش و عفو در حق من از جهت استحقاق من لازم نيامده و من از روى سزاوارى شايسته آن نشده ام ؛ زيرا اجزاى من در اولين بار كه تو را عصيان كردم دوزخ بود و به اين جهت اگر مرا عذاب فرمايى درباره من ستمكارى نخواهد بود.
اينست كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف هم مى فرمايد: كه پروردگارا خود را سزاوار نمى دانم كه گفتارم را بشنوى يا مستوجب عفو تو گردم ؛ بلكه خدا اعتماد من به بزرگوار تو است و پشت گرميم به كرم تو و از اين جهت آرامشى در من ايجاد شده كه مى دانم وعده تو راست است كه ان وعد الله حق خود چنان وعده دادى كه سائلين را مشمول عنايت فرمايى ؛ و اطمينان دارم از اينكه به عهد خود وفا مى كنى و همچنين پناه من «اقرار من » در ايمان ؛ بيگانگى تو است و مى دانم كه غير از تو مرجع و مؤ ثرى نيست و حل و فصل امور تنها به يد قدرت تو است .
و نيز چنين دنبال مى كند كه اطمينان من به شناسايى كاملى است كه درباره من دارى و يا آن كه با آن معرفتى كه از شناسايى خود با من عطا فرمودى ؛ بر من حتم است كه پروردگارى جز تو ندارم و خدايى جز تو نشناسم ؛ يكتايى و شريك و انبازى ندارى .
و اين اقرار به وحدانيت كه پايه و اساس پرستش و عبوديت است رمزيست كه امام عليه السلام در خلال دعا به كار برده است . و اين خود شاهكاريست كه عين بيانات الهى را در قالب دعا جا داده و مرتبه توحيد را رسانيده است . و در اكثر موارد در قرآن مجيد اين عبارات بر وجوه مختلف به چشم مى خورد:
جايى مى فرمايد: لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و در جاى ديگر انما الله اله واحد يا آن كه الهكم اله واحد و از اين قبيل آيات بر وجوه مختلف بسيار تكرار شده و در تمام آن موارد خداى تعالى از خود نفى شريك كرده است و گناه مشرك را بسيار عظيم شمرده كه به هيچ وجه قابل عفو و بخشش نيست .
نگارنده در كتاب (سرنوشت انسان ) در باب حالات مشركين مطالبى از نظر قرآن آورده كه مطالعه آن قابل توجه است و در اينجا از نظر اختصار از تفسير آن صرف نظر گرديده است .
در بيان فقرات مورد شرح

قصد كردم سوى تو قصد مراد تا كه سازم خاطر افسرده شاد مى كنم بر درگهت راز و نياز با فغان و ناله و سوز و گداز هم گذارم مطلب خود در ميان حاجتم را آورم اندر بيان با توسل رو كنم بر بار خويش تا بسازم چاره اى در كار خويش ‍ آن چنان فرياد خواهم از غفور تا ببخشايد مرا يوم النشور من همى دانم سزاوار چيم لايق لطف و عطاى تو نيم بلكه بر فضلت نمودم اعتماد كه چنين بودم كز اول اعتقاد آنكه بر جود و سخايت واثق است هم به عفو و بخشش تو لايق است اين بود آرامش من در خيال كه تويى صادق به هر قال و مقال سوى ايمان بر تو مى گيرم پناه زانكه مشرك را بود اعظم گناه در شناسايى مرا آمد يقين كه ندارم من خدايى غير از اين وصف تو غير از تو بهتر كس نگفت از كتابت گويم اين راز نهفت تا گذارم روى خود را بر لحد گويم او را قل هو الله احد هر كجا بينى بود اين گفتگو لا شريك له نباشد غير او
اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما (١١) و ليس من صفاتك يا سيدى ان تاءمر بالسوال و ان تمنع العطيه و انت المنان بالعطيات على اهل مملكتك و العائد عليهم بتحنن راءفتك
خدايا تويى گوينده و گفتار تو درست و وعده تو راست است «كه فرمودى» بخواهيد از فضل خدا زيرا خدا به شما مهربان است و از شاءن تو نيست اى آقاى من كه دستور سؤ ال دهى و منع عطا كنى ، و تويى بر خلق خود صاحب منت بر بخشش ها و متوجهى به آنها به مهر و راءفت خود.

هر چيزى را بايد از خداى تعالى خواست

بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به توحيد كامل فرمود و جهت سؤ ال و استجابت را مهيا ساخت ؛ چنين عرض مى كند:
بار الها، تويى گوينده ، و گفتار تو حق و وعده تو راست است ؛ كه در كتابت فرموده اى : و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شيى عليما يعنى سؤ ال كنيد خدا را از فضلش و از پيشگاه ربوبيتش بخواهيد؛ هر چه مى خواهيد كه او به تمام چيزها دانا و به شما مهربان است .
اين عبارت گذشته از اين كه بيانى از آيات الهى است ؛ شايد امام عليه السلام به پيروى از منويات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا به كار برده است كه فرمود: اسئلوا الله من فضله فانه يحب ان يساءل يعنى از خداى خواهيد فضل او را كه او دوست دارد سؤ ال را و هر كس كه از فضل خداى نخواهد خدا بر او خشم گيرد.
در بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل اين آيه شريفه اين بيان را آورده اند: كه سفيان عيينه گفت كه خداى ما را نفرمود كه از او سؤ ال كنيم ؛ الا آن كه اجابت كند و سائل را از فضل خود محظوظ سازد و اگر عطا را دوست نمى داشت ما را امر به سؤ ال نمى فرمود؛ پس او را بخوانيد و از فضلش ‍ طلب كنيد كه به همه چيزى عالم و داناست و به مقتضاى مصلحت سائل را محروم نخواهد كرد.
سپس امام عليه السلام مناجات را چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من از صفات تو و در خور خصال تو نيست كه بفرمايى بندگان را از حضرتت درخواست كنند و امر كنى كه در مقام سؤ ال برآيند و چون حسب الامر روى به درگاهت آورند و از تو مسئلت نمايند؛ عطاى خود را از آنها باز دارى و از بخشايش مضايقت فرمايى ؛ در حالى كه تويى تنها كسى كه بخشنده عطايا هستى و حق منت دارى و تويى كه آنان را به وفور مهربانى و رافت بهره ور سازى يعنى بندگانت هميشه غرق احسان و رافت و مهربانى تواند.
خداى تعالى در باب رافت و مهربانى خود مطالب بسيارى آورده كه در همين كتاب در مورد خود بيايد و لكن در اينجا همين يك اشارت كافيست كه مى فرمايد:
ان الله بالناس لروف رحيم .
قابل توجه :
اى مردم بدانيد كه وعده خدا راست است !
يكى از خصوصيات اين دعاى شريف آنست كه امام عليه السلام بيشتر از نكات دقيق و مطالب مهم قرآنى را در بياناتى متناسب به فقرات دعا متذكر شده و شايد منظور از اين تعليمات عاليه اين باشد كه آن حضرت خواسته است از اين طريق جهانيان را متوجه اهميت بيانات الهى نمايد و آنها را مستعد نمايد تا ايمان خود را به مرحله يقين در آورند و اگر در همين عبادت مورد شرح توجه حاصل شود كه مى فرمايد: اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق ... خواهيم ديد كه معناى آن بر پايه اى از اسرار الهى استوار شده و از نظر استحكام عقايد ضرورت دارد كه ايمان كامل به آن حاصل شود چون در بيان «صدق گفتار و وعده راست» خداى تعالى خود به بيان هاى مختلف در بسيارى از موارد چنين آورده كه اى مردمان بدانيد وعده خدا راست است ؛ جايى مى فرمايد: ان الله وعدكم و وعد الحق جاى ديگر: و كان وعد ربى حقا. به لسان ديگر: انه كان صادق الوعد و همچنين : وعد الله لا يخلف الله وعده ؛ و خلاصه : بلى وعدا عليه حقا و عبارات ديگر قريب به اين مضمون .
حال بايد دانست كه اين همه تاييد در صدق گفتار براى چيست و چه مورد دارد؛ شايد كافى باشد كه چند عبارت از خود قرآن مجيد را متذكر شويم تا معلوم شود منظور واقعى از راستى وعده و مواعيد خداى تعالى چيست !
سوره المائده آيه ٩ چنين مى فرمايد: وعدالله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم . وعده داده است خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند به آمرزش و پاداشى بزرگ . و نيز در سوره التوبه آيه ٦٨ مى فرمايد:
وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها... خداى تعالى وعده داده است به مردان و زنان منافق و همچنين كافران را آتش دوزخ كه در آن جاويد بمانند. و بعد از آن باز در وعده اهل ايمان در آيه ٧٢ چنين مى فرمايد:
وعد الله المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة .... وعده داده است خداى تعالى مرد و زن اهل ايمان را به بهشت هايى كه زمين آنها از درختان پوشيده باشد و در زير درختان آنها جويهاى آب روان باشد و ايشان در آن بهشت ها جاويدان باشند، و همچنين وعده داده است خدا ايشان را جايگاه خوش ‍ و مسكن هاى طيبه .
در جاى ديگر به عبارت ديگرى خداى تعالى اين وعده را تاييد مى فرمايد بر اين وجه س ١٩ ى ٦٢: جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماتيا وعده داده است بندگان خود را به غيب يعنى «آن را نديده اند» و از ايشان غايب بوده همانند بهشت هايى جاودانى كه وعده داد خداى مهربان بندگان را راز پنهانى و اين وعده وعده ايست نقد و آمدنى و موضوعى كه در اين باب قابل بحث است در آيه ١٢٢ از سوره النساء مى باشد كه بعد از آن كه خداى تعالى اهل ايمان را به جنات نعيم دعوت مى فرمايد در عقب آن به لسان محكم و قبول آميزى وعده خود را تثبيت مى كند بر اين وجه كه مى فرمايد:
و الذين آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا وعدا لله حقا و من اصدق من الله قيلا يعنى آن كسانى كه به خداى ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما ايشان را به بهشت هايى بريم كه در زير درخت هاى آن «يا زير قصرهاى آن» جوى هاى آب روان باشد و ايشان در آن جا مخلد و جاويد بمانند و وعده خدا راست است ؛ سپس به نحو قبولاندن و از نظر تاييد مى فرمايد: كيست كه او از خداى تعالى راستگوتر باشد يعنى كسى از او راستگوتر نيست .
سخنى با خواننده
شما را به خدا اى خواننده عزيز! آيا وعده خدا را چگونه مى پندارى ؟ اگر در واقع او را مى پرستى ؛ اگر به او ايمان دارى ؛ اگر يقين دارى كه قرآن فرستاده اوست ؛ اگر تصديق بر صدق گفتارش دارى ؛ پس چگونه است كه موضوع را سرسرى پنداشته نمى خواهى خود را آماده براى ايصال به رحمتش سازى ؛ يا نمى خواهى از مواعيد او كوچكترين خوفى در خود راه دهى كه در صدد پيدايش راه نجاتى باشى ؛ مگر قرآن نگفته است ؟ اليه مرجعكم جميعا وعدالله حقا كه بازگشت شما در عاقبت به اوست بنگريد سرانجام خويش را كه چگونه خواهد بود و اين وعده راست است و خلفى در آن نيست .
اصلا خداى تعالى براى اين كه صدق گفتار خود را تاييد فرمايد و راستى وعده خود را همچنان به قبولاند و در واقع از اين راه حجت را تمام كند سوگند ياد كرده است تا براى بندگان هيچ ترديدى باقى نماند؛ در سوره الذاريات مى فرمايد: و الذاريات ذروا، فالحاملات وقرا، فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا «انما توعدون لصادق» يعنى قسم به بادهاى جهنده يا به حق اين بادهاى جهنده و به حق اين ابرهاى گرانبار و به حق اين كشتيهاى رونده و به حق اين فرشتگان كه قسمتى از كارها در ماءموريت ايشان است ؛ كه آنچه را كه از بهشت و دوزخ ، و ثواب و عقاب و حشر و نشر و حساب و كتاب و جزا و اهوال و احوال قيامت وعده دادند همه و همه راست است و واقع خواهد شد.


۸
در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد

در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد

و اما. گذشته از اينها كه خداى تعالى در خصوص گفتار صدق و وعد و مواعيد خود براى حصول ايمان بر بندگان متذكر شده ؛ بيانات ديگر هم دارد كه مى رساند در دار آخرت هم در اين موضوع گفتگوهاى پر سر و صدايى به راه خواهد افتاد؛ از جمله از همان مرحله نفخه صور «نفخه دوم» يعنى همگام برانگيختن مردمان از قبور؛ جمعى از كفار كه سراسيمه بر مى خيزند چنين گويند: يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و اشاره كنند به وعده اى كه در دنيا خداى تعالى به آنها داده است ؛ كه اين همان وعده راستيست كه پيغمبران ما را خبر دادند.
و همچنين است : در مراحل بعدى قيامت در صحنه ديگر كه شايد موقف اعراف باشد؛ بانگ بر آرند اهل بهشت و دوزخيان را كه : س ٧ ى ٤٤ ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا. آنچه را كه خداى تعالى به ما وعده داده بود ما آن را يافتيم ؛ سپس بر سبيل استهزاء و شماتت بر آنها ندا در دهند كه : فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا. قالوا نعم . پس آيا شما هم يافتيد؟ و به شما هم رسيد آنچه را كه خداى شما را وعده داده بود «وعده حق» جواب گويند: يافتيم و حق و صدق بود آنچه ما را از آن خبر دادند و باور نمى داشتيم .
اينست كه ؛ امام عليه السلام با معرفت كاملى كه از راستى وعد و وعيد خداى تعالى دارد از نظر تعليم و تنبه چنين متذكر است : اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق .... و با اين بيان مى رساند كه اى مردمان آگاه باشيد كه وعده خدا راست است الا ان وعدالله حق .

در بيان فقرات مورد شرح

اى كه باشد ذات پاكت بى زوال خود بگفتى كه ز فضلم كن سؤ ال وعده دادى مؤ منين را بر ثواب بر وعيد كافران گفتى عقاب هر كه رو آرد به كويت يك دو گام دعوتش سازى به سوى بار عام دعوت از تو هم پذيرايى ز تست وعده تو حق و گفتارت درست مژده اى دادى به خوبان بر نعيم بر بدان خواندى عذابى بس اليم امر تو باشد كه خوانندت مدام تا برآرى آرزوها را به كام دور باشد از صفاتت اى كريم كه برانى سائل خود از حريم همچنان گويى كه بر نزد من آى چونكه آيد ره نيابد او به جاى لال باشد آن زبان گويد خطا كه تو بر سائل كنى منع عطا مانع اعطا بود از عهد سست هر كه باشد واثق شود كارش درست چون تويى بر بندگان منت گذار روزى ما كن بهشتى گلعذار كن به ما عطف توجه اى عطوف سوى ما بنگر به راءفت يا رؤ وف
الهى ربيتنى فى نعمك و احسانك صغيرا و نوهت باسمى كبيرا فيامن ربانى فى الدنيا باحسانه و تفضله و نعمه و اشارلى فى الاخره الى عفوه (١٢) و كرمه
خدايا: به نعمت و احسانت پرورشم دادى در دوران كودكى ، و شهرت دادى مرا در بزرگيم ، پس اى كسى كه پروريدى مرا در دنيا به احسان و فضل و نعمت خود؛ در آخرت هم مرا به عفو و كرم خود بدار.

ذكر نعم الهى

امام عليه السلام بعد از بيان صدق گفتار به ذكر نعم او سبحانه پرداخته و چنين اشاره مى فرمايد اى پروردگار من ؛ مرا از كودكى در انواع نعم خود پرورش دادى ؛ از اول كه پا به عرصه اين عالم گذاشتم بر ناتوانى من توانايى دادى ؛ «الهام بخشيدى مرا، كه چگونه پستان مادر را در دهان گرفته و ارتزاق نمايم و چقدر بر من گوارا كردى آن شير را؛ و همچنين من كه هر آن ، مواجه با خطراتى بودم ، چگونه مرا حفظ كردى كه اين از سنن ديرينه تو است : ان كل نفس لما عليها حافظ. از همان خردسالى بر من نگهبان گماردى ؛ فرشتگان را موكل كردى كه از من دفاع نمايند؛ آن چه را وسيله پرورش بود و آنچه را كه طريق لطف و احسان بود درباره من مبذول فرمودى كه اگر بخواهم اين نعيمت را به شمار آورم ؛ كى توانم .»
و با اين حالت كه غرق احسانت بودم بزرگم كردى و در بزرگى بلندنامم فرمودى و عزت و رفعتم بخشيدى .
پس اى كسى كه تربيت كردى و پروردى مرا در دار دنيا با آن همه احسان و نيكويى ها و تفضل و رحمت و نعمت خود و اشاره كردى براى من در آخرت به سوى عفو و كرم خود.
شايد مراد از اين عبارت آن باشد: پس اى كسى كه دنياى مرا از هر جهت تاءمين كردى آرزوى من چنين است كه در آن سراى جاويد هم مرا مشمول رحمت و كرم خود نمايى .
و اين خود طريق بزرگواريست كه احسان خود را قطع نفرمايى و آن كه را كه به قدرت كامله خود پرورانيدى ضايع نگردانى . چه عبارت بسيار لطيفى از امام اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باب نقل شده كه مى فرمايد: انت اكرم من ان تضيع من ربيته . يعنى تو كريمتر از آنى كه ضايع گردانى كسى را كه خود پروريدى يا دور گردانى كسى را كه نزديك ساختى او را به «رحمت خود.»
در عبارت مورد شرح ، حضرت سجاد عليه السلام نكته اى به كار برده كه گذشته از تقاضاى ادامه نعمت تا به مراحل آخرت و درخواست عفو و بخشش ذكرى اساسى از نعم الهى كرده و به اين لسان در مقام شكر و سپاسگزارى بر آمده است . و شايد به مصداق اذكروا نعمتى خواسته است متذكر شود آن چه را كه خداى تعالى از نعم خود به او ارزانى داشته و يا در واقع از بيان اين عبارت خواسته است حق اين آهى شريفه را به جاى آورده باشد كه در سوره الضحى مى فرمايد: و اما بنعمت ربك فحديث اشاره بر اين كه پس زبان بگشاى به نعمت پروردگار خود تا شكر آن را به جاى آورده باشى .
در بيان فقرات مورد شرح

اى خدا اى خالق نيكو روش اى كه دادى كودكان را پرورش ‍ پرورش دادى مرا عهد صغير تا شدم بر جسم و جان خود كبير تربيت كردى مرا در كودكى تا بزرگى يافتم من بى شكى قدرتى دادى به حال ناتوان تا شدم از قدرت تو من جوان كودكى بودم به نزدت ارجمند در بزرگى نام من كردى بلند همچنان احسان نمودى بر مرور كه مرا شد مايه عيش و سرور مى رسد بر ما نعيمت هر زمان در پناهت هر كه آيد در امان بر نعيم خود مرا كردى قرين وين تمنا دارم از تو بعد از اين همچنان كه لطف خود دادى نشان غرق احسانم كنى در آن جهان اى كه در دنيا مرا دادى نعيم كن مرا در نعمت عقبا سهيم عفو و بخشش مى كنم از تو طلب بعد از آن تا جان من آيد به لب هان شنيدم كه نعيمت در جنان خوشتر از انعام ديگر زين جهان گر كنى داخل مرا در آن بساط مى رسد حد سرورم بر نشاط خوش بر آن كو كه در آن مسكن گرفت در مقام امن خود ماءمن گرفت پس مرا بر آرزوى خود رسان تا نكو گيرم حياتى جاودان همچنان روزى كنم خلد برين تا به نزد گلرخان باشم قرين
معرفتى يا مولاى دليلى (١٣) عليك و حبى لك شفيعى اليك و انا واثق من دليلى بدلالتك و ساكن من شفيعى الى شفاعتك
ترجمه و شرح : امام عليه السلام بعد از آن كه مراتب ايمان و خداشناسى خود را بيان داشت كه در شرح بك عرفتك ... گذشت سپس اشاره به همان مقام كرده و چنين عرض مى كند: اى آقاى من «اى مولاى من» معرفت من مرا به حضرت تو دلالت كرد و شناختن من تو را رهبر من است به سوى تو؛ يعنى شناسايى من مقام تو را راه نمود مرا بر تو. و دوستى من به تو شفاعت كننده من است به سوى تو يعنى ارادت و محبت و مودت من به حضرت تو شفيع من است در پيشگاه تو. و من اطمينان دارم در راهنمايى خود به راهنمايى تو و اعتماد من از پيمودن اين راه باز به رهبرى تو است و در كار خود به دلالت تو اعتماد دارم و آرام گيرنده ام از شفيع خود «مقام حب و دوستى» به سوى شفاعت تو. و اميد من از اين وسيله «دوستى» حصول شفاعت تو است .

راز مهمى كه امام عليه السلام درباره شفاعت آشكار كرده است

همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف گذشت و معلوم شد كه اساس ‍ پرستش و عبوديت شناسايى و ايمان به پروردگار عالم است و حصول راه نجات و رستگارى در دوستى و محبت حقيقى با اوست پس مى توان گفت آن كس را كه محبتش بيشتر ايمانش افزون تر است و اين امرى بسيار روشن است عشاقى را كه واله و شيداى معشوق باشند مواظبت آنها در اطاعت از محبوب خود بيشتر است و همه متوجهند كه مبادا خطايى كه كوچكترين خدشه اى به عوالم محبت آنها وارد مى آورد از آنها سر زند پس به اين اعتبار همين عوالم دوستى و محبت و عشق و علاقه است كه پايه و اساس ايمان نسبت به بارى تعالى است ؛ همانطور كه فرموده : س ٢ ى ١٦٥ و الذين آمنوا اشد حبا لله كه دوستى اهل ايمان بيشتر و ثابت تر از هر چيزيست به پروردگار عالم . يعنى مؤ منين دوستيشان نسبت به حق بيشتر از هر چيز است .
از اين جهت است كه : امام عليه السلام در اين دعا پس از بيان يك سلسله عبارات كه مقام خداشناسى و مراتب ايمان خود را مى رساند؛ اشاره به دوستى و محبت خود نسبت به حق تعالى كرده و مى فرمايد: و حبى لك شفيعى اليك . از اين بيان معلوم مى شود كه اين مقام «عالم عشق و محبت» واسطه بزرگ و دستگيره محكمى است كه امام عليه السلام آن را شفيع قرار داده و چنين اشاره مى كند: كه اى پروردگار دوستى من كه از هر چيز ثابت تر است بر تو و خلل ناپذير است و عالم محبت من كه آميخته به اعضاء و جوارح جسمانى من است نزد تو شفيع قرار دادم .
رمزى كه در اين عبارت به كار برده شده اينست كه : چگونه ممكن است خداى تعالى نظر لطف و توجه خود را از محبان خود باز گيرد! و دلباختگان مقام حقيقت را به دست فراموشى سپرد! بلكه بالاتر: چگونه ممكن است قلوبى را كه مملو از محبت او باشند در آتش ‍ بسوزد؟!
مگر داستان ابراهيم خليل را نشنيده ايد كه آتش چه معامله اى با او كرد!! حقا كه بايد بر تمام خليل ها و بر تمام آنها كه قلوبشان كانونى از محبت الهيست ؛ يا نار كونى بردا و سلاما خوانده شود.
در تفسير ابوالفتوح رازى در ذيل آيه شريفه و الذين آمنوا اشد حبا لله آورده ؛ كه سعيد جبير گفت فرداى قيامت خداى تعالى فرمايد تا مؤ منان و كافران را جمع كنند و آنگاه كافران را گويد شما در دنيا دعوى دوستى بتان را مى كرديد و اينان دعوى دوستى من كردند؛ شما بر دوستى معبودان خويش در آتش توانيد شدن ! ايشان اختيار نكنند؛ مؤ منان گويند بار خدايا اگر ما را فرمايى به دوستى تو در آتش شويم ؛ منادى ندا كند: و الذين آمنوا اشد حبا لله .

شفاعت از نظر قرآن مجيد

آياتى كه در قرآن كريم در باب شفاعت وارد شده بسيار است و بعضى از آنها در شاءن بت پرستانى مى باشد كه ادعا داشتند بتهاى آنها شفيع آنها خواهد شد كه قول آنها چنين است : و يقولون هولاء شفاؤ نا عند الله و خداى تعالى رد قول آنها كرده و مى فرمايد: ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع غير از خداى تعالى شفيعى نيست . و چون گفتگوهاى مشركين در باب شفاعت زياد و در اينجا شرح آن مورد ندارد، لذا اكتفا مى كنيم به چند آيه كه در شرح اين عبارت ، مورد بحث است .
سوره مريم آيه ٨٧ مى فرمايد: لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين آيه شريفه در سلسله آياتيست كه مربوط به امر آخرت است و چنين اشاره مى كند: كه ايشان «كافران» مالك شفاعت نباشند يعنى كسى ايشان را شفاعت نكند و درخواست هيچ شفيعى براى ايشان موجه نيست ؛ و شايد ابتداء سخن و خبر از آن باشد كه در آن روز «روز حشر» هيچكس مالك شفاعت نباشد مگر كسى كه فراگرفته باشد نزد خداى متعال پيمان شفاعت ؛ كه آن ايمان و عمل صالح است ؛ چه اهليت شفاعت براى عاصيان موقوف به ايمان است .
ابن عباس گفته است : كس را شفاعت نباشد الا آن كس را كه گواهى دهد خداى را به توحيد و از حول و قوت خود برى باشد و اميد جز به خداى نداشته باشد.
بعضى گفته اند مراد به اين عهد وصيت است كه انسان در نزد موت وصيت كند.
شارح كتاب با كمال احتياط گويد: كه بعيد نيست اين عهد همان پيمان دوستى و مودت و محبت با خداى تعالى باشد كه حقا كسى را كه اين پيمان بسته باشد حقيقت ايمان را درك كرده و مشمول امر شفاعت خواهد گرديد.

چرا بعضى از آيات قرآن وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند؟

براى روشن شدن اين موضوع بايد قبلا به اين آيات توجه داشت .
سوره البقره آيه ٤٧ مى فرمايد: واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون ، يعنى ؛ و از آن روز بپرهيزيد كه كسى ناراحتى هاى ديگرى را به چيزى جبران نمى كند، يا بر اين معنى كه : «بترسيد از روزى كه انجام ندهد كسى براى كسى چيزى را» و نه از كسى شفاعتى پذيرفته شود و نه فدايى به جاى او گرفته شود و نه يارى كرده شوند.
سوره البقره آيه ٢٥٤؛ يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة .... اى آنان كه ايمان آورديد انفاق كنيد از آنچه شما را روزى داديم پيش از آن كه بيايد روزى كه نه خريد و فروشى در آنست و نه دوستى و نه شفاعت .
سوره المؤ من آيه ١٨ ... ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع يعنى براى ستمكاران خويشاوندى كه به درد آنها بخورد و شفاعت كننده اى كه شفاعتش قبول شود نخواهد بود.
سوره الشعراء آيه ١٠٠ فما لنا من شافعين ، و لا صديق حميم . براى ما «گمراهان» هيچ شفاعت كننده و دوستى از خويشاوندان نيست .
اين آيات و امثال اين آيات شريفه وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند.
و لكن در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه واتقوا يوما... كه ترجمه آن گذشت : شرحى به تفصيل آورده و اين مسئله را حل كرده است ؛ بدين طريق كه پس از ذكر آيات مربوطه مى نويسد: ولى در عين حال قرآن مسئله شفاعت را به طور كلى انكار نكرده بلكه در حدودى با آن موافقت نموده است ، همانطور كه مى فرمايد:
س ٣٢ ى ٤ الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ثم استوى على العرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تذكرون ، يعنى خدا آن كسى است كه آسمان ها و زمين آن چه ما بين آنهاست در شش روز آفريد سپس متوجه عرش شد، غير از او سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما نيست ، و نيز در سوره انعام آيه ٥١فرمايد: ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع و در سوره الزمر آيه ٤٤ مى فرمايد: قل لله الشفاعه جميعا و در سوره البقره آيه ٢٥٥ مى فرمايد: من ذالذى يشفع عنده الا باذنه «و آيات ديگر» كه بعضى از اين آيات دلالت دارد كه شفاعت مخصوص خداست و بعضى ديگر مقام شفاعت را به غير خدا، يعنى كسانى كه به اذن و رضايت او شفاعت كنند تعميم داده است .
در هر حال اصل موضوع را بدون اشكال ثابت مى كنند منتها در بعضى آن را به عنوان اصالت مخصوص خداوند معرفى كرده و در پاره اى در مورد غير خدا با اجازه و رضايت او، نيز اثبات نموده است و از طرفى همان طور كه دانستيم موضوع شفاعت در عده اى از آيات نفى شده است بنابراين نسبت اين دو دسته از آيات «آيات نفى كننده و اثبات كننده» به يكديگر مانند آيات نفى كننده علم غيب است از غير خدا نسبت به آنى كه علم غيب را به عنوان اصلى براى خدا و به رضايت او براى غير خدا اثبات مى كند، چنان كه مى فرمايد: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب ، سوره نمل آيه ٦٦ و همچنين مى فرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و نيز در سوره جن آيه ٢٧ مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول و نظير اين آيات ، آيات ديگرى است كه درباره آفرينش و ميراندن و روزى دادن و تاءثير و حكم و فرمانروايى گفتگو مى كند، چه اين كه طبق اسلوبى كه قرآن دارد، ابتدا هر نوع كمالى را از غير خدا نفى كرده سپس آن را براى خدا به عنوان استقلال و براى غير خدا به اذن و خواست او اثبات مى كند: و در حقيقت مى فهماند كه غير خداوند كمالاتى را كه دارند از خودشان نيست و خدا به آنها عطا كرده است .
پس خداى تعالى به گروهى از انبيا و اوصيا و ملائكه و غيره اين امتياز را داده و افتخار ماءموريتى بزرگ را نصيب آنها فرموده كه به اذن خود او سبحانه و تعالى شافع هر كس كه بخواهد خواهد بود.

شرايط شفاعت

دو چيز مهم از نظر قرآن مجيد در امر شفاعت شرط است ، يكى رضايت خداى تعالى و ديگر اذن و فرمان او به شافع ؛ قوله تعالى س ٢١ ى ٢٨ و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و شفاعت نكنند «مقربان يا فرشتگان» مگر كسى را كه خداى از او راضى باشد؛ يا آن كه شفاعت نكنند مگر آن كس را كه خداى پسندد كه در حق وى شفاعت كنند.
ابن عباس فرموده كه شفاعت نكنند مگر كسى را كه بگويد: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله
و همچنين در سوره يونس آيه ٣ مى فرمايد: ما من شفيع الا من بعد اذنه . هيچ كس را شفاعت نرسد و شفاعت نتواند كرد الا پس از امر و فرمان و دستور وى . و اين بيان عظمت و عزت و جلال اوست .
و عبارت ديگر قريب به اين مضمون است كه در آيه ٢٥٥ از سوره البقره مى فرمايد:
من ذالذى يشفع عنده الا باءذنه كيست كه به نزديك او شفاعت كسى را كند مگر به فرمان او.
اهل معانى گفتند كه : خداى تعالى به اين آيت دل بندگان را به خود مى كشد؛ عاجلا و آجلا. چنانست كه گفت اى بنده اگر راغب دنيايى ؛ دنيا مراست از من بخواه و اگر اميد كرامت آخرت دارى به شفاعت شفيعى از آن شفاعت به فرمان من است .
و از اين آيات معلوم مى شود كه خداى تعالى به كسانى اذن شفاعت خواهد داد.

چه كسانى مى توانند شافع باشند و چه كسانى استحقاق شفاعت را دارند

همانطور كه بيان آن گذشت ؛ بيشتر آيات الهى در باب شفاعت صراحت دارد كه غير از خداى متعال كسى شافع نيست و بدون اذن و فرمان او هيچ كس شفاعت نتواند كرد؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام اين معنا را خوب درك كرده و در مقام تقاضاى شفاعت چنين عرض مى كند: و استشفع بك الى نفسك اشاره بر اين كه اى پروردگار تنها مالك شفاعت تو هستى و من خودت را شفيع قرار مى دهم و اما آنان كه مى توانند به اذن الله شافع يا واسطه شوند در مرحله اول پيمبر اكرم اسلام و ائمه هداى و ديگر پيمبران و ملائكه مى باشند و در مرحله دوم ساير اهل ايمان كه دعايشان در حق يكديگر مقرون به اجابت است ؛ و بنا بر مداركى كه در دست است آن كس كه نزد حق تعالى مقرب تر است توصيه او در شفاعت مقبول تر است و در اين باب اشاره در زيارت جامعه كبيره شده كه دو معنا را مى رساند يكى موضوع تقرب در شفاعت و ديگرى مقام اقربيت و شايستگى كه بعد از خداى تعالى چه كسى مى تواند به اذن او شافع باشد؛ بر اين وجه كه بيان مى كند اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار و الائمه الابرار لجعلتهم شفعايى ... بدين معنى اى پروردگار اگر من شفيعانى نزديكتر به تو از محمد و آل او و برگزيدگان ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين مى يافتم هر آينه شفيع خود قرار مى دادم و چون شفيعى مقرب تر از آنها در نزد تو نيست لذا من آنها را شفيع قرار دادم ؛ پس به حق ايشان كه واجب كردى براى ايشان حق شفاعت را مطالب خود را از تو درخواست مى كنم ... .
و لكن در مرحله دوم اولياء و اهل ايمان هستند كه مى توانند به اذن الله شافع برادران ايمانى خود بوده باشند و گفته شده كه اغلب مجرمين زمانى كه در دنيا بوده اند و بر سبيل دوستى ظاهر در حق مؤ منين خدمتى انجام داده اند چنانچه در حق ايشان از طرف اهل ايمان دعايى شود و تقاضاى شفاعت گردد اميد آن از طرف پروردگار امكان پذير است .
و اين امرى واضح است كه البته شافعين هر كدام نسبت به رتبه و مقامى كه دارند در مقام شفاعت تقاضاى آنها مورد قبول واقع مى شود، يك صاحب منصب عالى رتبه كه مقام رسالت را دارد در حد خود مى تواند مجرمين سنگين بارترى را در مرحله شفاعت درآورد و همينطور به سلسله مراتب اختيارات هر كس به اندازه مقام و موقعيت شخصى و به قدر احترام او نزد خداى متعال است و ناگفته نماند كه خداوند عالم به كسى اذن شفاعت دهد كه دانا و عالم به مقدار استحقاق مجرمين باشد، يعنى بداند كه آيا اين مجرم تا چه حد مستوجب عفو است ؛ چه بسا جرم كه غيرقابل بخشش ‍ است و اگر غير از اين باشد كار درست نمى شود؛ مثلا هيچوقت شفيعى براى مشرك تقاضاى عفو نخواهد كرد چون دانسته است كه خدا اين گروه را نمى آمرزد.
و از آن طرف گروه بسيار ديگرى هستند كه خداى تعالى درباره آنها در سوره المدثر آيه ٤٢ فرموده : فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، آنها دسته اى از گناهكاران هستند كه در دوزخ مستقر بوده و از ايشان مى پرسند چرا در آتش داخل شديد؟ آنها در پاسخ اشاره به يك سلسله صفاتى كه باعث دخولشان در آتش شده كرده ؛ و مى گويند: ما توجه و بندگى در حضور حق نداشتيم ، نماز نمى خوانديم ، انفاق در راه خدا نمى كرديم ، و هم مرام و هم مسلك با تبه كاران بوديم ، اعتقاد به روز جزا نداشته و تكذيب مى كرديم .
پس خداى تعالى در باره آنها مى فرمايد: شفاعت ، شفاعت كنندگان سودى به حال اين گروه ندارد.
خلاصه آنكه آنها كه به خدا و روز جزا ايمان نداشته و به اصول عقايد يا پشت پا زده اند مورد شفاعت قرار نگرفته و مشمولين شفاعت آنهايى هستند كه متدين به دين حق بوده و گناهان كبيره انجام داده اند ولى خداى تعالى از دين آنها خشنود است .
در قضيه شفاعت اخبار و روايات زياديست كه بيان آن از وظيفه اين كتاب خارج است ؛ و لكن اين بود لب مطالب آن ؛ كه با بيان امام عليه السلام پيوستگى داشته و دانسته شد كه چه وسيله بزرگى آن بزرگوار براى امر شفاعت نامزد كرده است ؛ كه خواه و ناخواه هر كس را آن مقام حاصل شود «مقام عشق و محبت» در معرض شفاعت قرار خواهد گرفت .
در بيان و حبى لك شفيعى اليك

اى كه آگاهى به اسرار جهان هم نمودى سر اين خلقت عيان مطلبى گويم برون از قال و قيل بر وجودت هستى ما شد دليل من به غير از تو نمى گيرم حبيب اى خوش آن يارى كه باشد بى رقيب آن چنان در دوستى دارم ثبات كه بود يكسان مرا مرگ و حيات در مودت اعتمادم شد دليل بر محبت خو گرفتم چون خليل گر پسندد لطف تو در آتش من به عشقت در دل آتش خوشم پس به اين حب من قناعت مى كنم قصد خود را بر شفاعت مى كنم اين عجب از آنچه گيرم من شفيع اين اجابت بر هدف گيرد سريع چون محبت عالمى از آن توست خود يكى از اصل صد پيمان توست هر كه از اين شربت شيرين چشيد در حلاوت بهترش چيزى نديد من بسى دارم به نيكان اعتماد كه ثبات آيد وفاشان در وداد پس به آرامى گرفتم اين سكون كه نيايد شكوه ام از دل برون گر مرا سازد به جنت رهسپار با كه سازد بر عقاب خود دچار راضيم بر آن چه او دارد رضا اين بود رسم محبان در قضا حاصلم از اين ارادت داوريست روز وانفسا به حالم ياوريست زين سبب من دامنى گيرم رفيع قال لا تنفع شفاعت من شفيع
ادعوك يا سيدى بلسان قد اخرسه ذنبه ؛ رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه ؛ ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا
ترجمه : اى آقاى من مى خوانم تو را به زبانى كه گناهش او را لال كرده و راز مى گويم تو را با دلى كه جرم و خطا هلاكش كرده ، مى خوانمت پروردگارا ترسان ، شوقمند، اميدوار و هراسان .


۹
يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است

يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است

امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند پروردگارا؛ همانا: آهنگ تو كردم و دوستى خود را بر تو شفيع قرار دادم چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من تو را مى خوانم «شايد بر اين اشاره كه خود فرمودى : ادعونى استجب لكم»و لكن چگونه و به چه حالت !! مى خوانم تو را به زبانى كه معصيت او را لال كرده و به سبب گناه كند شده است (١٤) و مناجات مى كنم تو را با قلبى كه از آلايش جرم و جريرت دستخوش ‍ تباهى و هلاكت شده است ؛ يعنى مى خوانم تو را با دلى كه ظلمت معاصى آن را تيره و تار كرده است .
عجب آئينه صاف و درخشانيست دل كه چگونه غبار و خراش گناه بر آن كشيده شده و اصرار بر معصيت آن را سخت مى نمايد كه نعوذبالله : س ‍ ٣٠ ى ٧٤ ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه پناه ما به پروردگار عالم از آن كه دلها به قدرى سخت شود كه همه چيز در آنها بى اثر باشد و رحمت الهى هم در آنها نفوذ ننمايد.
سپس به لسان ديگر عرض مى كند: پروردگارا مى خوانم تو را در حاليكه هراسناك و رغبت كننده و اميدوار و ترسانم ؛ يعنى مى خوانم تو را به حالت خوف و رجاء كه ندانم رد كنى يا اجابت نمايى ؛ يا مى خوانم تو را در حالى كه اميدوار به رحمت تو هستم و در زمره آنها در آيم كه : اولئك يرجون رحمت الله ؛ و خائفم از آن كه نزديك باشم بر آنها كه : و غضب الله عليهم و لعنهم ، به كسانى كه مورد خشم و سخط تو قرار گرفتند.

چرا محيط نورانى دل تيره و تار مى شود؟

در ترجمه اين فقرات دو موضوع مورد بحث است ، يكى ارتباط قلب به حالات مختلف نفسانى و تاءثير آن ، و ديگر بيانى در مقام خوف و رجاء، كه امام عليه السلام اين دو موضوع مهم را در دو جمله كوتاه گنجانيده است .
و اما در موضوع اول : ساده ترين مطالبى كه در باب قلب گفته شده ، چنين است ، كه مى گويند: قلب به منزله آئينه صاف و شفافى است كه به كوچكترين آلودگى لكه دار شده و هر قدر آلودگى آن زياد شود تيرگى آن بيشتر مى گردد تا به حدى كه تباه شده و به هلاكت نزديك ؛ و امكان ترميم و پرداخت آن سخت و دشوار مى گردد.
گرچه قبلا مطالبى گذشت حاكى از اين كه قلب جايگاه محبت الهى و مركز استقرار ايمان به او سبحانه و تعالى مى باشد و گفته شد كه اصلا سبب ايجاد اين عضو از نظر حالات روحانى و معنوى بر همين منظور بوده است .
ولى اكنون بايد دانست كه اگر همين جايگاه مقدس در تحولات نفسانى از فطرت سالم و مستقيم خود بيرون رفت و از راه صحيح خود منحرف شد و تابع هواى نفس گرديد؛ تبديل به محيطى آلوده و تيره و تار شده ، به انواع و اقسام بيمارى ها دچار مى شود!! يعنى جايگاهى كه محل استقرار ايمان و مرتبه يقين است ، تبديل به محل شك و ترديد مى شود، جايگاهى كه مكان و منزلگاه انوار معرفت است تبديل به ظلمتكده جهل مى شود، جايگاهى كه محل اشاره و الهام رحمان است تبديل به منطقه نفوذ وساوس شيطان مى گردد، جايگاهى كه محل آرامش و سكون است تبديل به محل آشوب و غوغا مى گردد، جايگاهى كه محل رافت و رحمت است ، تبديل به مكان خشونت و سختى مى شود، جايگاهى كه مركز محبت ، وفا، رحم ، شفقت ، عاطفه و مروت است ، تبديل به مكان خصومت ، نفاق ، حقد، حسد، بخل ، كينه ، ريا، حرص و آز مى گردد و خلاصه اين جايگاه شريف كه مقام و مقر تمام صفات عاليه است تبديل به مفسدگاه تمام رذائل مى شود.
از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرموده و عرض مى كند: رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه پروردگارا با تو راز و نياز مى كنم با قلبى تيره و تار كه سموم معاصى آن را تباه كرده و از فطرت مستقيم خود خارج شده است .
و اين بيان از نظر تعليمات عاليه است كه بايستى با قلب پاك و خالى از آلايش به سوى خداى جهان روى آورد و با وى راز و نياز كرد.

قلب مركز استقرار ايمان است

اگر آدمى فاقد قلب بود معلوم نبود كه پايه اعتقادات او روى دوش چه عضوى از اعضاء بدن استوار مى شد و كداميك طاقت تحمل اين بار گران را داشتند، و اگر دقت كامل در وضع جسمانى و حالات روحانى و معنوى اين عضو به عمل آيد خواهيم دريافت كه چه ماءموريت سنگينى براى حيات از نظر روحى و جسمى به عهده آن گذاشته شده است ، اين كه مى گويند قلب سلطان بدن است !! اين كلام از نظر مرگ و حيات آدمى و حالات جسمانى معروف شده است ، يعنى اگر اين فرمانروا دريچه مسير خون را به اعضاى ديگر ببندد به سلطنت خود پايان داده است ، ولى بايد گفت كه قلب سلطان و فرمانرواى روح و جسم است ، از آن جهت كه گذشته از حكومت بر اعضاء جسمانى ، خداى تعالى ماءموريتى بزرگ را به عهده او گذاشته و مركز تثبيت و برقرارى ايمان به خود را در عوالم باطنى آن قرار داده است . همچنان كه فرمود: س ٣٠ ى ٢٢ ... اولئك كتب فى قلوبهم الايمان ... و اين بر سبيل انتخاب اين عضو براى اين ماءموريت است كه خداى تعالى شايستگى آن را بر اين وجه رسانيده و مى فرمايد: نوشته است «يا ثابت كرده است » بر دلهاى ايشان ايمان را و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س ٣٠ ى ٧ ... و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم يعنى ؛ و لكن خدا دوست گردانيده است به سوى شما ايمان را «گواهى دادن به يكتايى او» و بياراسته است ايمان را در دل هاى شما؛ و از اين بيان ، اين حقيقت روشن مى شود كه مقام واقعى ايمان به خدا در قلب است ؛ كه گفته اند: الايمان فى القلب
و اين داستان تاييد اين بيان را مى رساند كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جماعتى از اعراب به آن حضرت گفتند كه ما ايمان آورديم به خدا؛ و به رسول او گرويديم و خداى تعالى به رسول چنين خبر داد كه : س ٣٠ ى ١٤ ... قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا... بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان ايمان نياورده ايد و لكن بگوييد اسلام آورده ايم ، از آن جهت كه ... و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ... هنوز حقيقت ايمان در دلهاى شما در نيامده است . پس ‍ معلوم شد با وجودى كه زبان عامل قول و بيان است بدون گواهى و امضاى قلب حقيقت ايمان ثابت نخواهد شد. مگر داستان ابراهيم عليه السلام را نشنيده ايد كه از نظر تعليم و يا براى تثبيت ايمان خود در اعتقاد به معاد در امر زنده كردن طيور از پروردگار خود تقاضا كرد و چنين عرض نمود، كه پروردگارا به قدرت كامله تو ايمان دارم و به تو گرويده ام و لكن اين درخواست از جهت آنست و لكن ليطمئن قلبى تا آرام گيرد و ساكن شود دلم «و يا اطمينان حاصل نمايد قلبم .»
پس با اين مقام اهميت كه اين عضو شريف در بدن آدمى دارد، براى حفظ و نگاهدارى آن از آلودگى ها و توجه به اين كه در حالات مختلف نفسانى منحرف نشود بايد تمام نيرو و قدرت را به كار انداخت .

قلب چگونه بيمار مى شود؟

منظور از بيمارى قلب در اين بحث بيمارى جسمانى نبوده كه گفته شود ضربان قلب شديد يا ضعيف است بلكه در اين جا منظور از بيمارى در حالات باطنى آنست كه گاهى شدت آن به قدرى بالا گرفته كه به هلاكت نزديك مى نمايد.
دل هايى كه به اين بيمارى دچار مى شوند دلهاييست كه در تحولات نفسانى از روش مستقيم خود خارج شده و ترك انجام وظيفه مى نمايند، قبلا گفته شد كه دل جايگاه ايمان و محبت به پروردگار است پس اگر دلى ايمان و محبت خداى را در خود جاى نداد!! از وظيفه خود خارج شده ، و به بيمارى سخت مبتلا گرديده است ، و اين بيمارى مراتبى دارد كه در درجه اول پيدايش شك و ترديد در آن بوده كه گاهى اقرار به وجود حق و زمانى انكار به او؛ و گاهى طبيعت را در امور مؤ ثر دانسته و زمانى مافوق آن را قبول دارد، گاهى به جزا و سزا و پاداش و مكافات كردار معتقد، و زمانى هيچيك را منشاء اثر نمى داند، گاهى معاد و رستاخيز را تاييد كرده و زمانى عالمى را غير از اين عالم باور ندارد و اين نوع بيمارى دل در مرحله اول است ؛ و اما در مرتبه دوم بيمارى آن چنين ظهور مى كند، كه جايگاه پرستش و ايمان به خدا را تبديل به مركز شرك ، كفر، نفاق ، بخل ، كينه و حسد و غيره كرده همه چيز را انكار مى كند و خلاصه از جاده اصلى خود منحرف شده خود را به هلاكت مى اندازد و شدت اين بيمارى روزافزون است و طبيب آن هم «طبيب القلوب» نظرى به بهبود آن ندارد بلكه فرموده است : سوره ٩ آيه ١٢٥ و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ...
و همچنين در جاى ديگر فرمود: سوره ٢ آيه ١٠ فى قلوبهم مرض ‍ فزادهم الله مرضا كه اشاره بر اينست اين گونه بيماران قلب بهبودى نيافته و خداى تعالى پليدى و مرض آنها را زياد مى گرداند بلكه بر اين گونه قلوب مهر و موم زده و آنها را قفل مى نمايد، مگر آن كه به فطرت اصلى خود باز گردند و وظيفه حقه خود را انجام دهند و خود را جايگاه ايمان و پرستش خداى تعالى قرار دهند.
و در اين باب در مورد علاج بيمارى دل شرحى به تفصيل در دو جمله از فقرات همين دعا بعدا بيايد يكى در فقره اللهم اشغلنا بذكرك و ديگر در فقره يا مولاى بذكرك عاش قلبى و در ذيل آيات شريفه سوره ٨ آيه ٢ انما المؤ منين الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ... و آيه ٢٨ از سوره الرعد كه مى فرمايد: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ... مطالبى بيايد كه معلوم خواهد گرديد وسيله شفاى بيمارى هاى دل چيست ؟ و چگونه مى توان آرامش واقعى به آن داد.

قلب مركز آزمايش الهى است

اين نكته را بايد توجه داشت كه دل تنها مركز آزمايش و امتحان الهى است ، همچنانكه فرمود: سوره ٤٩ آيه ٣ اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى ... يعنى آن گروه آنانند كه امتحان كرده است خدا و بيازموده است دلهاى ايشان را براى پرهيزگارى و در آزمايشات الهى آن كس كه قلبش سالم و پاك از آلايش باشد در زمره گروهى در آيد كه درباره آنها فرمود: الا من اتى الله بقلب سليم با عطف به آيه قبل ؛ يعنى در آن گير و دار رستاخيز كه مال و فرزند براى هيچكس سودبخش نيست آنهائيكه صاحب قلب سليم باشند از آن دو بهره مند خواهند شد.
و نيز آنهائى كه از بوته امتحان نيكو درنيايند و دلهاشان سخت بيمار باشد در زمره كسانى در آيند كه در شان آنها فرموده : سوره ٣٩ آيه ٢٢ فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين پس واى بر سخت دلان آنهائى كه از ذكر خدا غافلند و در گمراهى آشكارى هستند.

موضوع دوم از فقرات مورد شرح

حالت خوف و رجاء از نظر قرآن و ارتباط آن با بيان حضرت سجاد عليه السلام

در سوره انبيا خداى تعالى بعد از آن كه شرح حالات پيمبران و داستان هايى از آنها بيان مى دارد چنين مى فرمايد: انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين .
اين پيغمبران كه ذكر ايشان برفت ، در خيرات مسارعت و شتاب مى كردند و ما را مى خواندند به رغبت و رهبت يعنى به اميد و ترس و خاشع و خاضع و فروتن بودند در نزد ما.
پس با اين حالت كه دارا بودن مقام خوف و رجاء يكى از صفات معصومين است ، معذلك امام عليه السلام به پيروى از رويه انبيا و هم از نظر تعليم چنين متذكر مى شود: ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا و اين خصلتى است كه بايد در عموم مؤ منان كمابيش باشد و دستورى براى آنهاست تا هميشه در حال خوف و رجاء بسر برند.
و همچنين در سوره عنكبوت آيه ٣ در ذيل عبارت شريفه : من كان يرجوا لقاء الله ... مفسرين چنين آورده اند: هر كس كه اميد مى دارد ثواب خداى را مى ترسد از عقاب وى ؛ بايد كه عمل صالح كند تا به ثواب خداى رسد و از معاصى اجتناب كند تا به عذاب وى مبتلا نگردد.
بعضى گفته اند: رجاء به معنى خوف است و لقاء به معنى بازگشت و مصير و رسيدن به پاداش بزرگ در روز رستخيز يعنى هر كس كه از خداى و از بازگشتن به سوى او بترسد بايد خود را آراسته كند و عمل صالح به جاى آورد تا به لقاء خداى تعالى كه ثواب اوست برسد، چون لقاء به معنى ديدار نيست و خداى تعالى به هيچ حاسه از حواس مدرك نيست .
بعضى از مفسرين در ذيل آيه شريفه و ادعوه خوفا و طمعا؛ مطالبى آورده و در خوف و طمع چند وجه گفته اند بر اين معنى كه مى فرمايد: بخوانيد خداى را به خوف و طمع ، به خوف عقابش و طمع اندر ثوابش ، به خوف عدل او و طمع در فضل او، خوف از رد و طمع در اجابت . خوف از ميزان و طمع در جنان .
و ديگر از دلايلى كه خداى تعالى خود را براى ايجاد حالت خوف و رجاء بيان داشته آيه ١٢ از سوره الرعد است كه مى فرمايد: هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا بر اين تفسير: اوست آن خدايى كه به شما نماياند برق را و آن لمعاتيست سريع الزوال كه از اصطكاك تراكم سحاب ظاهر گردد و نشانه باران باشد كه از يكطرف آن برق ايجاد وحشت كرده و خوف از صاعقه ظاهر مى سازد و از طرفى هم اميدى براى رحمت و ريزش باران ايجاد مى نمايد كه منافعى بيشمار در بر دارد؛ و اين خود در واقع دستورى براى اهل ايمانست كه در تمام جهات اين حالت را دارا مى باشد.
اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند پروردگارا تو را مى خوانم در حالى كه هراسنده و راغب و اميدوار و خائفم .
و در باب خوف و رجاء مطالبى در شرح فقره و لك خالص رجايى و خوفى در همين دعاى شريف به تفصيل بيايد.
در بيان فقرات مورد شرح

آمدم بر درگهت با صد نياز من نديدم غير تو يك اهل راز خود نمودى دعوتم روز نخست كه بيايم عهد خود بندم درست آمدم من آمدم با جد و جهد آمدم آرى ولى بشكسته عهد من شكستم عهد و پيمان بر خطا تو نكردى زين سبب سلب عطا هم نبستى روى ما باب اميد باز دارى بندگان را اين نويد پس نمودى لفظ ادعونى بيان كه بخوانيد مرا در هر زمان تا ببخشم جرم و عصيان و گناه آن كه را آيد مرا اندر پناه چون كه امرت بوده باشد اين چنين پس تو را خوانم به آوازى حزين خوانمت با حالتى بس پرملال خوانمت با يك زبانى همچو لال حق بود گر لكنت آيد بر زبان چون نيم از فعل خود اندر امان گر چه بايد خوانمت با قلب پاك ليك باشد قلبم از عصيان هلاك بشنو از من نكته اى از وصل دوست اين سخن در جاى خود؛ زيرا نكوست هر زمانى خواهى كنى با او نياز قلب خود را همچنان آيينه ساز بعد از آن بردار دست خود بلند نام او را بر زبان آور به چند همچنان با حالت خوف و رجاء پس طلب كن هر چه خواهى در دعاء
اذا راءيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت فان عفوت فخير راحم و ان عذبت فغير ظالم
ترجمه : اى مولاى من چون گناهان خود را ببينم بهراسم و چون به كرم تو بنگرم طمع ورزم پس اگر بگذرى بهتر مهربانى و اگر شكنجه كنى پس ‍ ستم نكردى .

در بيان علل خوف و رجاء

بعد از آن كه امام عليه السلام پروردگار خود را با حالت خوف و رجاء مى خواند سپس به بيان علل خوف و طمع خود اشاره نموده مى فرمايد: اى آقاى من ؛ چون گناهان خود را از نظر مى گذرانم به فزع و ناله در آمده بى تاب مى شود «اينست مرتبه خوف» و چون احسان و بخشش تو را مى بينم و در كرم تو مى نگرم به طمع در مى آيم «اينست مرتبه رجاء»
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: لقمان به پسرش گفت : بترس از خدا همچنان كه پندارى اگر نزد او درآيى به نيكويى ثقلين ، از عذاب او خلاصى نخواهى داشت ، و اميدوار باش به رحمت او همچنان اميدى كه اگر گمان برى به گناه ثقلين در معرض مغفرت او در آيى هر آينه آمرزيده خواهى شوى .
سپس مناجات را چنين دنبال مى كند: با اين احوال پس اگر عفو كنى و گذشت نمايى نيكوتر راحمى و بهترين رحم كنندگانى ؛ شايد مراد اين باشد كه خود بارها در وصف خود فرمودى كه مرا چنين بخوانيد: و انت خير الراحمين ، و انت ارحم الراحمين ، و انت الرحمن الرحيم . و نيز عرض مى كند: و اگر عذاب كنى و مرا به كيفر معاصى برسانى ؛ پس ‍ ستم كننده نيستى و ظلم نكرده ايد «چون هيچگاه ستم بر بندگان نخواهى كرد» كه : و ما الله يريد ظلما للعباد «للعالمين» چه اگر مشمول عقاب شوم ؛ به محض عدل بلكه در مقام فضل با من رفتار نمايى .

خداى تعالى ظالم نيست

س ى ٩٠ ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان
چگونه ممكن است ؟!! خداى تعالى كه امر به عدل و احسان فرموده خود بر اين صفت با بندگان رفتار نكند؛ حتى در مقام قضاوت هم چنين دستور فرموده كه : س ٤ ى ٥٨ و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل اگر خواهيد داورى كنيد در ميان مردمان داورى به عدل و داد كنيد و جور روا مداريد.
و اين پرواضح است آن كس كه به عدل فرمايد به عدل كردن اولى باشد؛ و چون منظور در اين جا بيان عدل نيست از آن جهت كه اين خود يكى از اصولى است كه بزرگان آن چه را كه بايد در اين موضوع بنويسند، نوشته اند. و لكن بحث در اين عبارت است كه امام عليه السلام اشاره فرموده كه اى پروردگار ظلم و ستم در شاءن تو نيست . و بنابراين قسمتى از آنچه را كه خود حق تعالى در اين باره بيان داشته متذكر مى شويم .
سوره النساء آيه ٤٠ ان الله لا يظلم مثقال ذرة . خداى تعالى بر كسى ستم روا ندارد به مثقال ذره اى «و اين ذره آنست كه در خاطر كمتر از آن در نيايد» و مراد از اين نفى ظلم است از ذات خويش چنان كه گفت ان الله لا يظلم الناس شيئا كه خداى تعالى به هيچ وجه بر آدميان ظلم نكند و از آن چه تعلق به مصالح ايشان دارد فرو نگذارد و گويند حقيقت «ظلم» ضرورى باشد محض كه تغييرى رساند براى نفعى يا دفع مضرتى ؛ پس اين بر خداى روا نبود چونكه او مستغنى و عالم است به قبح ظلم .
و اما آن چه را كه به طور كلى خداى تعالى در باب ظلم و ستم درباره مردمان چه از نظر امور دنيوى و چه اخروى بيان داشته تمام ظلم را ناشى از اعمال و رفتار خود مردمان دانسته خداى تعالى بلكه نتيجه كردار آن ها قرار داده و از خود نفى ظلم كرده است و اگر بخواهيم اين بحث را شكافته از روش كتاب خارج شده و بشرح به طول مى انجامد، ولى تنها به چند عبارت كوتاه كه با شرح فقره مورد بحث مربوط است اكتفا مى كنيم ؛ و چون اين عبارت متمم آياتيست كه هر يك شاءن نزول و تفاسير جداگانه اى دارد لذا از شرح و تفسير آنها صرف نظر كرده چون با جزئى دقتى در ظواهر همين عبارت كوچك معنى بدست آمده و معلوم مى گردد كه : «هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .»
در دو آيه ... و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون خداى تعالى بر ايشان ستم نكرد و آنها خود بر خويشتن ستم كردند.
در دو آيه ... و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكردند ما را ليكن بودند به نفس خود ستم كنندگان .
در سه آيه ... فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفهسم يظلمون پس ستم نكرد بر ايشان خدا و لكن آنها بر نفس خود ستم كردند.
يك آيه ... و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكرديم بر ايشان ليكن ايشان بر نفس خود ستم كردند.
در سه آيه ... و ان الله ليس بظلام للعبيد خداى تعالى به هيچ وجه بر بندگان روا ندارد.
و همچنين عبارات كوتاه ديگرى كه در قرآن مجيد مكرر به چشم مى خورد از اين قبيل كه : فلا تظلم نفس شيئا، و لا تظلمون فتيلا، و لا يظلمون نقيرا؛ كه همه دليل بر نفى ظلم از ذات بارى تعالى است ، اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند: و ان عذبت فغير ظالم .
در بيان فقرات مورد شرح

ديده گريان دارم از خوف عذاب گونه ام خندان به اميد ثواب گونه خندان چشم گريان برخلاف ماجراى شادى و غم شد گزاف چون گناه خود ببينم هر زمان آيم اندر ناله و آه و فغان همچنان باشم ز عصيان در فزع كه بود سوزنده دل اندر جزع چون نظر در بحر اكرامت كنم بس طمع بر جود و انعامت كنم اين روش باشد ز نيكان در دعا گه بخوانندت به خوف و گه رجا هر كه را اين حالت آيد بر وجود كه گذارد سر ز خوفت بر سجود يا كه از شوق لقايت در سرور خوف خود را از دل اندازد به دور بى گمان مشمول عفو است و كرم چون كه باشد نزد تو او محترم يك حقيقت بشنو از لطف اله هر كه آيد سوى عفوش در پناه در انابه همچنان تا بازگشت از سر تقصير او خواهد گذشت در مقام عفو بهتر راحم است در حساب خلق او خود عالم است گر در امر كيفرش آرد عذاب كى ستم باشد بود عين صواب مى برد در عدل خود رحمت به كار تا كه سازد فضل خود را آشكار پس ستم بر كس نسازد او روا درد ما از نفس ما شد بى دوا
حجتى يا الله فى جراءتى على مسئلتك مع اتيانى ما تكره جودك و كرمك و عدتى فى شدتى مع قلة حيائى راءفتك و رحمتك و قد رجوت ان لا تخيب (١٥) بين ذين و ذين منيتى
دليل و حجت من ، اى خدا؛ در جراءت و جسارتم به درخواست كردن و سؤ ال از تو است با آن كه آن چه را نپسندى به جا آوردم ؛ يعنى با اين كه رفتارم مخالف ميل تو است باز جود و كرم تو مرا وامى دارد كه زبان مسئلت بر تو گشايم ، و هر چند كه از بى حيايى خود خجلت زده ام باز راءفت و رحمت تو وادارم مى كند كه ديده اعتماد و اطمينان به سوى تو باز كنم ؛ يا بر اين معنى كه اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت حيا و آزرم همانا به شفقت و مهربانى تو است و اميد دارم كه در تنگناى احتياج با اين دو دست آويز «جود و كرم تو» و در ميان اين دو دست آويز ديگر «راءفت و رحمت تو» دستم را از دامن آرزو كوتاه نسازى و رشته اميدم را قطع نفرمايى .


۱۰
خداى تعالى به بندگان مهربان است

خداى تعالى به بندگان مهربان است

گويا در اينجا امام عليه السلام اشاره به چهار صفت ، از صفات عالى بارى تعالى نموده و آنها را دست آويزى قرار داده است كه در عبارت اول با وجود آن كه رفتار خود را آن طور كه شايد و بايد شايسته در اطاعت نمى داند در عين حال به «جود و كرم» او اميدوار شده و چنان مى نماياند كه اى خدا! انت الجواد و انت الكريم . و در عبارت دوم : اعتماد و پشت گرمى خود را در سختى و مشقت ، به شفقت و مهربانى يا «به راءفت و رحمت» او قرار داده است و شايد اين اشاره به آياتى است كه خداى تعالى در قرآن كريم در موارد بسيارى با عبارات مختلف ادا مى كند كه ان الله بالناس لرؤ ف رحيم يعنى خداى تعالى به مردمان مشفق و مهربان است و هر كس كه رضاى او طلب كند از راءفت و رحمت خائب نگردد؛ يا جاى ديگر كه مى فرمايد: و الله رؤ ف بالعباد. خداى تعالى به بندگان مهربان است .
و با اين كه خداى تعالى در باب رحمت خود آياتى بسيار آورده و لكن بخصوص در ٩ مورد است كه اين دو صفت عالى را با هم متذكر شده و ان الله رؤ ف رحيم و اين در پايان آياتيست كه هر يك تفسير جداگانه اى دارد.
پس با اين حال امام عليه السلام دستگيره بسيار محكمى گرفته و جا دارد كه عرض كند:
پروردگارا چون تو خود را اين طور معرفى كردى پس اميد و آرزوى من به رحمت و مهربانى تو است .

در بيان فقرات مورد شرح

لطف و احسان تو شد بر من دليل تا گرفتم من تو را بر خود خليل اين كه من جراءت نمايم در سؤ ال حجتى دارم كه گويم بى جدال از درونم كم حيايى برده نور وز برون ميل تقرب كرده دور مى زنم محكم به دست آويز چنگ تا نيايد در هدف تيرم به سنگ از سخا و رحمتت دارم اميد راءفتت شد مر اميدم را مزيد پس مرا اين كرامت ديگر بس است چشم اميدم فقط بر يك كس ‍ است آن كه رحمان و رحيم است و عطوف آن كه بر مخلوق خود باشد رؤ ف
فحقق رجايى و اسمع دعايى يا خير من دعاه داع و افضل من رجاه راج
«با اين حال كه تو صاحب بخشش و كرمى و بر بندگان خود رؤ ف و مهربانى» پس بر جا دار اميد مرا «وجود بخش آرزويم را» و نشنو خواندن مرا، يعنى مستجاب كن دعايم را؛ اى بهتر كسى كه خوانده است او را خواننده ؛ و اى بالاتر كسى كه مرجع اميد اميدوارانى ؛ و اى برتر از كسانى كه اميد دارد آنها را اميدوار.

دعا كردن خود عبادتى از جمله عبادات است

امام عليه السلام در اين جا با لحن بسيار لطيفى كه حالت استدعاء تواءم با حالت التجاء است عرض مى كند «و بشنو دعاى مرا» شايد مى خواهد تكيه به اين عبارت كند كه انك سميع الدعاء.
از آن جا كه «دعاء» و دعا كردن و راز و نياز با پروردگار اهميت بسزايى دارد و اصل موضوع اين كتاب بر پايه اين معنا گذاشته شده است و نيز شرح اين فقرات با مطالب مهمى در اين باب پيوستگى دارد لذا شايسته است در اين جا مختصر بيانى از اخبار و احاديث و همچنين پاره اى مطالب از كتاب خدا كه در اين باب وارد شده مورد بحث قرار گيرد تا نكاتى كه بعدا به نظر خوانندگان مى رسد معانى را روشن تر جلوه دهد.
همانطور كه گفته شده بهترين وسيله و رابطه بين خالق و مخلوق همانا دعا كردن و راز گفتن با حضرت بى نياز است و بطورى كه در تفاسير مذكور است دعا خود عبادتى از جمله عبادات است كه الدعاء عباده و مى توان گفت لذتى بالاتر از آن نيست كسى را كه هر آن دلش متوجه محبوب خود بوده و در هر حال به او راز و نياز نمايد، هر چه مى خواهد از او بخواهد؛ و هر چه مى گويد به او بگويد، و كسى را به غير او در خانه دل راه ندهد!! و به جز درباره او جاى ديگر روى نياورد. اى خوشا بر آنان كه چنينند! و اى مرحبا عالمى كه اين حالت را درك كرده و به قول آن عارف ، سر از پاى خود را ديگر نشناسد!
چه بسيار روشن است !! آن كس كه دامن خود را بيشتر پر گل كند معطرتر است ؛ و آن كس كه گلهاى او خوشبوتر است مدهوش تر است ! اول بايد گل را شناخت و بعد دامن را پر گل نمود؛ چه آن كس كه محبوب خود را بهتر بشناسد لذت مصاحبتش بيشتر است و هر قدر كه در مقام ادب برآيد به او نزديكتر است و هر آن چه در رضاى خاطرش كوشد نزد او محبوب تر است و خلاصه هر اندازه كه با او توجه كند او نيز متوجه است .
اينست كه هر كس را در تقرب حق تعالى مقام و منزلتى است و نسبت به آن چه كه در اطاعت او كوشد و رضاى او طلبد و امرش را اجرا كند رفعت مقام حاصل خواهد كرد و بعضى بر اين عقيده اند كه حصول ترفيع مقام و تقرب به او سبحانه از دعا كردن است كه او را همه وقت بخوانند و همه جا به ياد آورند و از او بخواهند آن چه را كه مى خواهند.

چند خبر كوتاه در دعاء

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقولست و من فتح له باب فى الدعاء فتحت له ابواب الاجابه هر كه را كه در دعا بر او بر گشايند درهاى اجابتش گشوده گردد.
كافى - قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : الدعاء سلاح المؤ من و عمود الدين و نور السموات و الارض دعا كردن اسلحه مؤ من و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است .
كافى - قال اميرالمؤ منين عليه السلام : احب الاعمال الى الله فى الارض ، الدعاء بهترين اعمال نزد حق تعالى دعا كردن است . از كلمات قصار: الدعاء خير موضوع ؛ و الدعاء مفتاح الرحمة . دعا بهترين موضوع است و دعا باب رحمت الهيست و اين چند خبر تيمنا و تبركا ذكر گرديد و الا در اين باره به قدرى اخبار و احاديث زياد است كه در اين جا مجالى براى ذكر آنها نيست و خلاصه از مجموع آيات الهى و صدها حديث و اخبار متواتر معلوم مى شود و كه دعا بزرگترين عبادت و بهترين راه نجات و رستگاريست و بالاترين وسيله براى ايصال به رحمت الهى مى باشد و رفع مضار و مفاسد دنيوى و اخروى را مى نمايد.

دعاء از نظر قرآن مجيد

خداى تعالى در باب دعا و دعا كردن در قرآن مجيد اشاراتى فرموده و دستوراتى صادر كرده است كه بر هر مكلف ضرورت دارد به معنى آن آشنا شده و لا اقل تكليف خود را بداند كه چگونه با پروردگار خود آشنايى حاصل كند و چگونه در نزد او رسم ادب به جاى آورد كه شايسته مادونى بما فوق باشد و ما در اين باب قلم را به بعضى از گفته هاى خود حق تعالى مى كشانيم .
سوره غافر آيه ٦٠: و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ؛ كدام خواننده است كه دعوتش به اين صراحت باشد؟
اى بندگان من مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ؛ بر اين تفسير كه بخوانيد مرا نزد جميع مقاصد و مدعيات و وقوع بليات تا اجابت كنم آن را كه مقتضاى مصلحت باشد؛ و آنان كه سركشى مى كنند از پرستيدن من و استكبار مى ورزند از خواندن من به وحدانيت من ؛ به زودى در آتش ‍ افكنده خواهند شد.
محققان گفته اند:
داعى را لازم است كه لفظا يا قصدا دعا را معلق به شرط مصلحت سازد و اگر نه در مظان فتنه خواهد بود؛ چه در اين صورت ممكن است كه خواهان چيزى بود كه مستلزم مفسده باشد.
در نهج البلاغه در ضمن سفارشات اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش ‍ حسين عليه السلام چنين نقل كرده :
پروردگارا با اذن مساءلتى كه به تو داده كليد خزائنش را در اختيار گذاشته است ، پس هر وقت بخواهى مى توانى درهاى رحمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش در آورى ، مبادا كندى در اجابت ، تو را ماءيوس و نااميد كند، زيرا بخشش به اندازه نيت و خواست قلبى است و بسا تاءخير در اجابت براى اينست كه خواستار پاداش بزرگتر و آرزومند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را در خواست كرده اى و به جاى آن چيز ديگر كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده و به تو عطا گرديده ؛ يا براى خاطر امر بهترى از تو بازداشته شده ، زيرا بسيارى از خواسته ها است كه اگر عملى گردد دين را تباه مى كند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه به خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو براى آن نخواهى ماند.
سوره البقره آيه ١٨٦: و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤ منوا لى لعلهم يرشدون و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من يا معامله من با ايشان در وقت دعا، پس بگو ايشان را كه من نزديكم به شما؛ «نزديكم به علم و اجابت ؛» و اجابت مى كنم خواندن خواننده را زمانى كه مرا بخواند و حاجت او را روا گردانم اگر حكمت خداى تعالى مصلحت من مقتضى آن باشد.
پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا؛ يعنى آن چه را كه از ايشان اراده كرده ام از طاعات اجابت آن نمايند؛ همچنان كه من اجابت دعاى ايشان مى كنم ؛ و بايد كه ايمان آورند به من ، يعنى بر آن ثابت قدم باشند تا اعتماد ايشان به اجابت من متحقق شود كه شايد راه راست را يابند.
و همانطور كه در جاى ديگر اشاره فرموده ؛ اوفوا بعهدى اوف بعهدكم شايد مصداق اين عبارت را برساند كه اجابت كنيد مرا تا اجابت كنم شما را.
در بيشتر از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه آورده اند: كه ابراهيم ادهم را گفتند كه چگونه است كه ما دعا مى كنيم اجابت نمى آيد. گفت براى آن كه خداى را بشناختيد و طاعتش نمى داريد و پيغمبر را شناسا شديد و وى را متابعت نمى كنيد، و قرآن را دانستيد و بدان كار نمى كنيد، نعمت خداى را مى خوريد و خدا را شكر نمى گوييد، بهشت را مى دانيد و طلب نمى داريد، به دوزخ داناييد و از او نمى ترسيد، شيطان را مى شناسيد و مخالفت او نمى كنيد، مرگ را متوجهيد و كار او را نمى سازيد، مردگان را مى بينيد و اعتبار نمى گيريد و عيب خود را رها مى كنيد و به عيب ديگران مشغول مى شويد؛ با اين حال چگونه دعاى شما مستجاب شود؟!
و همچنين در كشف كشاف مذكور است كه ابراهيم ادهم را گفتند سبب چيست كه دعا مى كنيم و مستجاب نمى شود گفت : جهت آن كه حق تعالى شما را مى خواند و شما اجابت او نمى كنيد و بعد از آن اين آيه را تلاوت كرد كه و الله يدعوا الى دار السلام .
سوره الفرقان آيه ٧٧: قل ما يعبؤ ا بكم ربى لولا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مر بندگان را: چه وزن باشد و چه باك داشته باشد به شما پروردگار من ، يعنى چه قدر و منزلت باشد شما را نزد او اگر نه خواندن و پرستيدن شما باشد مر او را؛ چه شرف انسان و كرامت او به معرفت و طاعت است و اگر نه او با ساير حيوانات برابر است ؛ پس آن چه شما را به نزد او جاه و مرتبه اى داده دعاى شماست و عبادت شما او را.
در تفسير گازر در ذيل اين آيه شريفه چنين آورده : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خداى هيچ مبالات نكند به شما و باك ندارد از ما و در هيچ حساب نياورد شما را؛ اگر نه دعاى شما باشد او را؛ يعنى آن چه شما را به نزديك او جاهى پديد آورده است دعاى شماست ؛ بعضى گفتند معنى آنست كه خداى تعالى بندگان را گفت من شما را نه بدان آفريدم كه مرا به شما حاجتى بود، و لكن از براى آن ، تا از من حاجت بخواهيد و دعا كنيد تا شما را بيامرزم و حاجت شما را روا كنم .
عياشى به اسناد خود از ابوجعفر عليه السلام روايت كرده : پرسيدم كه قرائت افضل است يا كثرت دعا. فرمود: كثرت دعا افضل است و بعد از آن اين آيه را خواند كه : قل ما يعبؤ ا.
در مكارم الاخلاق روايت كرده كه فضيلت دعا از قرآن خواند بيشتر است زيرا خدا مى فرمايد: قل ما يعبؤ ا بكم ربى ... يعنى اگر دعاء شما نبود پروردگار به شما توجهى نداشت و اين معنى از حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام روايت شده است .

شرائط دعا

آن چه كه از بيانات الهى و اخبار و احاديث ظاهر مى شود بايستى شرايطى در دعاكننده موجود باشد تا اثر اجابت مشهود گردد؛ كه از جمله شرائط آنست كه : داعى توجه كامل به طريق دعا داشته باشد و بخواند پروردگار خود را به آدابى كه ائمه دين تعليم فرموده اند و توجه دل را با صوت و زبان هماهنگ سازد و اين معرفت را حاصل كند؛ كه با چه كس راز مى كند و چه مى گويد! و چه مى خواهد! و براى چه تقاضا مى كند؛ كه هر كدام از اين مطالب قابل بحثى جداگانه است و در هر حال داعى اگر بخواهد دعايش مستجاب شود بايد در راه خير و صلاح قدم زده و در اعمال صالح كوشد و بداند دعايى كه شرايط در آن جمع نباشد به بالا نخواهد رفت .
در عدة الداعى چنين آورده : آدابى كه مقارن حال دعاكننده باشد «يا شرائطى كه در دعاكننده بايد موجود باشد چند چيز است و شرح آنها را به تفصيل بيان داشته كه در اين جا از نظر اختصار اهم آنها را متذكر شده و شرحى را كه آورده بسيار تقليل مى دهيم .
اول - درنگ نمودن در دعا و ترك عجله نمودن در آن همچنان كه وارد شده در وحى قديم كه ملول مشو از دعا كردن به درستى كه من ملول نمى شوم از اجابت كردن .
دوم - الحال نمودن در دعا. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه خداى تعالى دوست مى دارد سوال كننده را كه مبالغه و الحال نمايد.
سيم - نام بردن حاجات است كه روايت است كه خداى تعالى مى داند آن چه مدعاى بنده است از دعا كردن و ليكن دوست مى دارد كه عرض ‍ مى كند به او حاجات را.
چهارم - آهسته دعا كردن به واسطه دورى آن از ريا و به واسطه قول حق تعالى كه ادعوا ربكم تضرعا و خفية .
پنجم - تعميم در دعاست : همگانى نمودن دعا «عموميت دادن» روايت كنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر گاه دعا مى كند يكى از شما پس بايد تعميم دهد به درستى كه آن واجب است از براى دعا.
ششم - اجتماع در دعا؛ همچنان كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم يعنى سازگارى كن و صبر نما با آن كسانى كه مى خوانند پروردگار خود را.
هفتم - اظهار فروتنى همچنان كه از قول حق سبحانه فهميده مى شود كه :
ادعوا ربكم تضرعا و خفية
هشتم - تقديم مدح حق سبحانه و ثنا بر او پيش از دعا «كما اين كه حضرت سجاد هم در همين دعاى شريف اين رويه را معمول داشته و در مقدمه زبان به حمد و ستايش خداى تعالى گشوده است .»
نهم - تقديم صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم «كه شرح آن در همين كتاب بيايد.»
دهم - گريه است در حالت دعا و آن سيد آداب و عالى ترين درجات آنست كه «به مضامين آن در همين دعا خواهيم رسيد.»
يازدهم - اعتراف به گناه پيش از دعا - براى آن چيزى كه در اوست از بريدن از خلق و پيوستن به حق و فروتنى نفس و كسى كه تواضع كند براى خدا بالا مى برد خدا درجه او را و حق سبحانه نزد دل شكسته گانست «ذكر ذنوب سبب رقت قلب و روان ساختن آب چشم و شكستن دل است و امكان آن دارد كه از اين راه اخلاص حاصل شود.»
دوازدهم - اقبال نمودن به دل ؛ همچنان كه اگر كسى از روى غفلت با تو سخن گويد و اعراض از صحبت تو نمايد؛ استحقاق اين را دارد كه تو از صحبت او اعراض كنى و به جاى اجابت او به امور ديگر مشغول شوى .
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: كه هر كه اراده دارد كه ببيند منزلتش ‍ را نزد حق سبحانه بايد نظر كند منزلت خدا را نزد خود بدرستى كه خداى تعالى فرود مى آورد بنده را به آن مقدار كه بنده خداوند را پايين مى آورد؛ و اميرالمؤ منين فرمود كه خداى تعالى قبول نمى كند دعاى كسى را كه دل او مشغول به غير حق باشد.
نگارنده گويد: اين همان بحثى است كه تمام عرفا و شعرا و اهل حال روى آن پافشارى زيادى داشته و آن را در مرحله اول از شرائط استجابت دعا دانسته اند و در اوايل اين كتاب شريف هم بيانى از آن گذشته است .
سيزدهم - پيشى گرفتن در دعا قبل از احتياج به آن ؛ و روايت كرد هارون بن خارجه از ابى عبدالله عليه السلام كه دعا كردن در هنگام گشايش ‍ برآورنده حاجات است در روز ابتلا؛ و هم از او عليه السلام منقولست هر كه بترسد كه بلايى به او خواهد رسد بايد پيشى بجويد به دعا كردن تا خداوند متعال او را به آن بلا مبتلا نسازد؛ و امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه دعا بعد از آن كه فرود آيد بلا؛ نفع نمى دهد.
چهاردهم - دعا كردن از براى برادران مؤ من و التماس دعا از ايشان نمودن ؛ و از هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه هر كه مقدم دارد چهل مؤ من را يعنى اول از براى ايشان دعا كند و بعد براى خود دعاى او مستجاب مى شود. و از امام محمد باقر عليه السلام منقولست : كه سريع الاجابه ترين دعا؛ دعاى برادر مؤ من است كه از براى برادر غائب دعا كند و همين كه او ابتدا كرد به دعا كردن از براى برادر مؤ من خود فرشته اى كه موكلست بر او آمين مى گويد و براى دعاكننده هم دو برابر آن ثوابست .
و قوله تعالى : و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله .
نگارنده گويد: كه پانزدهمين از شرايط استجابت دعا را بايد به اين اضافه نمود و آن همان داشتن حالت خوف و رجا است كه شرح آن قبلا در عبارت وادعوه خوفا و طمعا گذشت . و همچنين در آداب دعا بعضى شرايط ديگر هم گفته اند كه از جمله حسن ظن داشتن به خداى تعالى و جزم داشتن به اين كه دعا به هدف اجابت خواهد رسيد.
بعضى هم گفته اند توبه كردن و پشيمانى از گناه در استجابت دعا بسيار مؤ ثر بوده و حتى اگر مظلمه اى بر گردن داعى باشد آن را بايد قبلا رد كرده و اگر متمكن بر اداى آن نباشد توفيق آن را در حين دعا از خدا طلب نمايد و براى طلبكار مظلمه اى خود استغفار كند. اهل دقت هم گفته اند: طهارت داشتن هم از جمله شرائط استجابت دعاست و همچنين لباس و مكان و غذاى داعى هم بايستى از حلال باشد كه آن را هم از شرائط عمده دانسته اند؛ و بعضى از فقها هم تقوى را اساس شرائط دانسته اند و خلاصه در كتب ادعيه در اين باب مطالب زيادى آورده اند و در هر حال تمام اين شرائط را امام عليه السلام در اين دعاى شريف ياد فرموده و در بعضى موارد هم نكات آن را تعليم داده است .
در بيان دعا كردن

چون پيام دعوت آمد از حبيب گفت خوانديم كه انى قد اجيب دعوت ديگر نمود از خاص و عام اذهبوا منا الى دارالسلام هر كه خواهد نفعش آيد در حصول شرط دعوت بايدش بودن قبول شرط اول دل كند از شرك پاك شرط دوم پيش پا افتد به خاك پس شرائط كه بود در وصل دوست كه يكايك از يك ديگر نكوست مدح او را ول آور بر زبان تهنيت گو بر رسولش بعد از آن پس نكو بر خالق خود كن گمان كه ز خوف آرد تو را اندر امان با تاءنى در دعا كن خود درنگ تا توانى دامنش آرى به چنگ هان مباش از اعتراف خود خجول چون نگردد از اجابت او ملول پس ببايد كه كنى اصرار چند تا رهايى يابى از آن قيد و بند همچنان تا سوى او گشتى روان مطلب خود را بر آور بر زبان اولش حاجت براى غير كوش تا گوارا باشدت آن جام نوش ‍ بعد از آن آهسته با سوز و گداز كن تو با محبوب خود راز و نياز پس تقاضايت بود دفع هموم نز براى خويش بل بهر عموم چون كه او را خواندى از شوق درون بو كه اشك از ديده ات آيد برون بشكند دل گر بود حالت چنين بهترين حال دعا باشد همين گر شوى تو همصدا با اهل راز مى شود درهاى رحمت بر تو باز اى كه دارى جانب هر بنده را بهترين ملجاء تويى خواننده را هر كه در كوى تو آمد بر اميد مرجع ديگر در آن وادى نديد چون گشاده شد بر او باب دعاء استجب لك را شنيد از يك نداء اين بود مرسوم و آداب وصال تا رسى بر قرب آن صاحب جلال
عظم يا سيدى املى و سآء عملى فاعطنى من عفوك بمقدار املى و لا تؤ اخذنى باسوء عملى ، فان كرمك يجل عن مجازاة المذنبين و حلمك يكبر عن مكافاة المقصرين
بزرگست اى آقاى من آرزويم ، و بد است كردارم ؛ پس عطا كن بر من از عفوت به مقدار آرزويم ، و مواخذه مكن مرا به بدترين كردارم ، زيرا كه كرمت برتر است از مجازات گنهكاران ؛ و حلمت اكبر است از كيفر تبهكاران .

آرزوى بزرگ چيست ؟

امام عليه السلام بعد از اشاره به جود و كرم خداى تعالى و تقاضاى اين كه دعاى او به سمع قبول واقع شود، بيان خود را چنين دنبال مى كند:
كه اى آقاى من بزرگست آمال و آرزوى من و از اين جمله چند معنا استفاده مى شود يكى آن كه شايد مراد اين باشد: كه من اميدها بر تو دارم ، اميدوارم كه مرا با نيكان و شايستگان و اوليا صالح خود ملحق گردانى ، و با پيغمبران خود در بهشت جاودان مرا محشور نمايى ، و ديگر اين كه اميد من به لقاء تو است ؛ كه : من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ، يا آن كه آرزوى من آنست كه آن چه را در اين دعا از خير دنيا و آخرت مى خواهم به من عطا فرمايى . پس چقدر عظيم است آرزوى من !!
«و با اين حال كه اين توقعات را دارم» عملم تباه و ناشايسته است «من كه نمى توانم حق نعمت و را به جاى آورم ؛ من كه قادر نيستم كه سپاسگزارى كنم ؛ من كه نمى توانم به طور شايد و بايد وظيفه بندگى را انجام دهم .»
پس اى خدا؛ تو از گنجينه عفو خود و از مخزن عنايتت به آن اندازه كه آرزو و اميد من است با من عطا فرماى و به كردار ناپسند و نكوهيده ام باز مگير، و مواخذه منما از من به بدترين كردارم (١٦) از آن جهت كه تو بزرگتر از آنى و بخشش تو بالاتر است كه گناهكاران را كيفر كردار در كنار نهى و نادانان را كه از طريق جهل در اوامرت نافرمانى كردند مجازات نمايى ، و نيز حلم و بردبارى تو بزرگتر از آنست كه مقصرين را به سزاى تقصير دچار فرمايى «براى آن كه بسيار سراغ دارم كه در كتاب خود، خود را چنين معرفى كردى : كه ؛ ان الله غفور رحيم ، عليم حليم ، غنى حليم ، شكور حليم .
و در جمله اول كه عرض مى كند بزرگست آرزوى من و بد است كردار من ، به اعتبار ديگر اين معنا را يم بخشد: كه اعمال من شايستگى آن مقام و منزلت رفيع را ندارد كه مرا به آن آرزومند گردانيده اى .

آرزو در فطرت بشر آميخته و سرشته شده است .

محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى «صاحب كفايه الواعظين»، در شرح اين فقره از دعا آورده : كه اگر آرزو و اميد در فطرت بشر نبود نظام اجتماع عالم به هم مى خورد، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آرزو براى امت من رحمت است و اگر آرزو نبود هيچ مادرى به فرزند خود شير نمى داد و هيچ كشاورزى درخت نمى كاشت «از سفينه البحار، جلد اول ، .»
و نيز اضافه مى كند: كه شخص ممكن است دو نحو آرزو داشته باشد: آرزوى دنيوى و آرزوى اخروى و به اين دو نحو آرزو در آيه شريفه قرآن اشاره شده است ؛ خداى تعالى مى فرمايد: «س ١٨ى ٤٦ المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا؛» يعنى مال و فرزندان زينت دنياست و اعمال صالحه در نزد پروردگار تو؛ هم از لحاظ ثواب و هم از لحاظ آرزو بهتر است ، اگر انسان آرزوى مال و آرزوى فرزند داشته باشد داراى آرزوى دنيوى است و اگر آرزوى «باقيات الصالحات» كه عبارت از كردار و رفتار و گفتارى كه در آخرت انسان از آن منتفع مى شود، داشته باشد داراى آرزوى اخروى است و اين نحو آرزو بهترين آرزوهاست زيرا كه خداى متعال مى فرمايد «سوره اعلى آيه ١٧ و الاخرة خير و ابقى»آخرت بهتر و باقى تر است .
در اين جمله از دعاى شريف كه آن حضرت عرض مى كند آرزويم بزرگ شده و عملم بد؛ به قرينه جملات بعدى مقصود آرزوى اخروى است و چون اين آرزو را آن بزرگوار تواءم با عمل «به اصطلاح ناشايست خود» مى بيند آرزو دارد كه گناهانش آمرزيده شود بدين جهت از درگاه ربوبيت درخواست مى كند كه به اندازه آرزوى او از عفو و گذشت خويش ‍ به او عطا فرمايد.
آرزو و آمال

چون نظر كردم دمى بر حال خويش ديدم از خود حالتى زار و پريش ‍ عمر را در آرزو كردم تباه هر دم از دل شد برون افسوس و آه گه ، به فكر جاه و گه ، فكر مقام دوره عمرم در اين ره شد تمام زد فريبم ظاهر اين زرق و برق تا مرا در بحر شهوت كرد غرق انس خود را بر هوس انداختم زين تجارت سود خود را باختم غير صدها آرزو در اين جهان باشدم آمال ديگر در نهان كه يكى خوش وا رهم از اين سفر بر شرور اين جهان يابم ظفر يك سر از اين دار پر خوف و خطر بر بهشت جاودان سازم مقر همچنان باشم به خوبان همنشين گلرخان را نزد خود بينم قرين الغرض آمال من باشد عظيم اين جهان و آن جهان خواهم نعيم در مقابل بنگر اين اعمال من كه چه نازيبا بود بر حال من اين همه آمال و اين افعال زشت با چه رو دارم تمنا بر بهشت باشدم يا رب مرا اين گفتگو كه تو بخشى آن چه دارم آرزو پس مرا بر جرم و تقصيرم مگير چون به دام نفس خود باشم اسير آن شنيدم در كرم باشى چنين بگذرى تو از مجازاتم يقين همچنين حلمت بود از حد فزون كه نرانى عاصى از رحمت برون اى خدا من عاصى و شرمنده ام هر چه باشم من تو را يك بنده ام
و انا يا سيدى عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز (١٧) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
و اى مولاى من ، پناهنده ام به فضلت ، گريزانم از تو به سوى تو، خواستار وفا به وعده ات هستم در عفو و گذشت كه وعده فرمودى بر آن كه به تو خوش گمان است .


۱۱
گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!

گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!

در اين فقره معنى لطيفى بيان شده و آن اينست كه علاوه بر اين كه فرار از حكومت حق و فراز از حق ميسر نيست ، پناهگاهى جز او نيست و بايد چنين هم باشد، و امر هم چنين است ، كه از عذاب او سبحانه بايد به سوى خود او گريخت ، مگر نه خود فرمود: س ٥١ى ٥٠ ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين يعنى پس فرار كنيد به سوى خدا كه من شما را ترساننده آشكارم .
على عليه السلام هم اين معنى را با بيان ديگر عرض مى كند و در دعاى كميل مى فرمايد:
و لا يمكن الفرار من حكومتك در دائره حكومت تو امكان فرار ميسر نيست ، و همچنين است ، بيان خود حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه كه اين عبارت را با معنى ديگر پرورانيده و در مقام دعا عرض ‍ مى كند: و لو ان احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك ... يعنى و اگر كسى مى توانست از پيشگاه پروردگار خود بگريزد من سزاوارترين مردم بودم به گريختن از تو؛ و به عبارت ديگر عرض مى كند: اللهم انك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت ، يعنى ، خدايا؛ همانا كه تو جوينده منى اگر بگريزم ، و دريابنده منى اگر فرار كنم ، پس به كجا مى توان رفت و به چه كس مى توان پناه برد.
نه از وحشت اين دنياى دنيه از پيشگاه پروردگار راه فرار است ، و نه از توهم صحنه هاى آخرت پاى گريز!! همچنان كه در آن گير و دار پرجنجال و هياهو چنين خطاب آيد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان يعنى اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از كنارهاى آسمان ها و زمين «يا بگريزيد از عذاب» پس بيرون رويد و فرار نماييد، و لكن بيرون نمى توانيد شد و قادر نيستيد بر آن مگر به تسلط و غلبه ؛ يا به قدرت من كه به شما اعطا كنم ، و حال آن كه شما را اين تسلط نيست . و اعطاى قوت موافق مصلحت و حكمت من ، نه ، پس به هيچ كجا نمى توانيد گريخت .
پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عرض مى كند: كه من پناه به سوى تو آورده و از تو به سوى تو گريزانم و چشم داشت دارم گذشتى را كه به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من هم معمول دارى !!
در فقرات مورد شرح در باب حسن ظن خداى تعالى مطالبى است كه بحث آن در جاى خود در همين كتاب بيايد.
راه گريز به سوى حق تعالى باز است

اى خدا بر فضل تو بردم پناه غير درگاهت ندارم هيچ راه من گريزانم ز تو بر سوى تو ره نه پيمايم بجز در كوى تو از غم عصيان و از بيم عقاب در گريز خود همى دارم شتاب از كجا يابم من امكان فرار كه ندارد مدعى يك جا قرار هر كجا گامى نهم او حاضر است بر فرار و رجعت من ناظر است چونكه از مادر كند كودك فرار باز گردد او به حال اضطرار دامن مادر بگيرد در عيان چون نبيند غير او كس مهربان پس كه باشد مهربان تر از رحيم كه به فضل خود ببخشد بر اثيم هر خطاكارى كه سويش باز گشت مى كند از جرم و عصيانش ‍ گذشت بر تو دارم من چنين نيكو گمان كه مرا بخشى به عفوت همچنان
و ما انا يا رب و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك
پروردگارا؛ من كيستم و قدرم چيست ؟! ببخش مرا به فضلت ، و تصدق فرماى بر من به عفوت .
«جان عالم به قربانت اى حضرت سجاد!!»
نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا از رويه شرح خارج شده و اين جمله لفظى را كتابت كرده است ؛ ولى چه كنم كه در ترجمه عبارت احساساتى بر من غلبه كرد كه با صدايى بلند عرض كردم : جان عالم فداى آن آقا؛ كه با چه لسان هاى مختلف پروردگار خود را مى خواند.
و در اين جا چنين اشاره مى كند: كه پرودگارا من در پيشگاه كبريايى تو؛ من در مقابل آن عظمت و جلال ؛ كه هستم ! و چه هستم ! چه قدر و منزلتى دارم و گناهم چيست ؟؛ يعنى ، هيچ هستم «و چون هيچ هستم گناهم هيچ است !» پس ببخش مرا به فضل خود: كه ، ان الله لذو فضل على الناس ، «و الله ذوالفضل العظيم» همانا كه تو صاحب فضل و بخششى بر مردمان ؛ و تويى صاحب فضل بزرگ .
در كتاب الجوهره الغريزه در شرح اين عبارت آورده : هر اندازه كه معرفت شخص نسبت به بارى تعالى بيشتر باشد، همان اندازه حقارت و كوچكى خود را در مقابل عظمت او تعالى بيشتر درك و احساس ‍ مى نمايد.
انسان وقتى خودبين است كه خدابين نيست ، وقتى كه خدابين شد، خودبينى از او رخت مى بندد وقتى كه خودبينى از او رخت بربست عظمت حقيقى و واقعى پيدا مى كند؛ اگر على بن الحسين عليه السلام اين قدر اظهار كوچكى و حقارت در مقابل پروردگار عالم مى نمايد همان اظهار كوچكى و حقارت به قدرى او را عظمت داده است كه در زمين و آسمان ها مشهور به زين العابدين است و الان در كنار جدش رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و پدر بزرگوارش سيدالشهداء صلوات الله عليهم در بهشت متنعم و پايدار و نام او در صفحه روزگار باقى و برقرار است .
او بايد كسانى كه اين دعا را مى خوانند از اين جمله عبرت اخذ كرده و پند بگيرند و در نظر بياورند: مانند زين العابدين عليه السلام با آن شرافت حسب و نسب و با آن عبادت و بندگى اينطور اظهار كوچكى و حقارت كرده كه عرض مى كند: خدايا من چه هستم و چه ارزش و لياقتى دارم !
پس بايد امثال ما در پيشگاه خداوند چقدر اظهار ذلت و خاكسارى بنماييم .

از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد

در شرح جمله دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند و تصدق علىّ بعفوك ، يعنى تصدق نما بر من به عفو خود؛ شايد اشاره به اسرار اين آيه شريفه باشد.
س ٢ى ٢١٩ و يسئلونك ماذا ينفقون ، قل العفو.... بر اين تفسير كه مى پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم از چه چيز مى بخشى ؛ بگو: ببخشيد عفو را يعنى انفاق كنيد آن چه را كه اطيب و افضل از دارايى شما باشد و بذل آن بر شما ميسر باشد.
و در اين جا مى توان چنين گفت : كه اى پروردگار هر چه بر بندگان بخشى و از خزينه كرمت احسان فرمايى هيچگاه كسر نياورى و روزى و نفقه اولين و آخرين را هميشه فراهم دارى و در خزائن نعمت و احسانت به قدرى مازاد است كه هر چقدر بر مخلوق خود بخشى ميسر است و قطره اى از درياى رحمتت كم نخواهد شد.
پس پروردگارا: ببخش بر من از به فضل خود از آن چه در خزائن كرمت مى باشد.
چه بسيار نيكو امام عليه السلام در اصرار به عفو و بخشش كوشيده و آخرين عبارتى كه سائلان در نيل به مقصود قائلند بكار برده است ؛ يعنى سنت سائلين چنين است كه هر گونه مطالب در نزد اعطاكنندگان بخشش ‍ اظهار مى كنند؛ و كلام و عبارات گوناگون براى اخذ نتيجه بيان مى دارند و چون اثرى از گفتار خود نديدند آخرين حربه كلامى خود را به كار برده و به مسئول به حال التماس مى گويند «از براى خدا بر من تصدق كن» و از اين نتيجه مى گيريد. و حال امام عليه السلام هم اين رويه را بر بيان لطيفى معمول داشته و چنين عرض مى كند: و تصدق على بعفوك .
من كيستم و قدرم چيست ؟

من كه هستم ، من چه هستم در وجود اين بود معنى ز بود و از نبود تا وجود او بود من كيستم ؟ چون كه در هستى شدم من چيستم ؟ از همان اول كه عالم شد بنا هستى من بد همان عين فنا پس در اين عالم به هستى من نيم گر تو گويى هستمى گويم كيم ؟ چون نباشم پس ببود من مپيچ هر نبودى را گنه بود است هيچ نه گناه و نه وجودى در ميان پس به هيچم بخشى از گنج نهان نزد تو هيچ است دنياى عظيم پس چه باشد قدر من در آن سهيم اى خدا بخشاى اين ناچيز را مرهمى نه اين دل خون ريز را هر چه بودم آرزو با هر مآل با لسان مختلف كردم سؤ ال گويم آخر اين كلام خويش را اى خدا صدقه بده درويش را آن چه خواهى ده تو بر دلخواه خود عفو خود را صدقه كن در راه خود
اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
اى پروردگار، بپوشان «عيوب مرا» به پرده پوشى خود يعنى گناهان مرا با پرده هاى عفو و آمرزش خود بپوشان «يا به اعتبار ديگر بزرگ گردان مرا به پرده پوشيت از گناهانم» و در گذر از سرزنش من به كرامت ذات خود.

بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است

مثل اين كه امام عليه السلام در اين جا با توجه كامل خود را در حضور پروردگار خود يافته و مطلب مهمى را به عرض مى رساند و بيان خود را از اينجا همانند مذاكره حضورى آغاز مى كند؛ به اين معنى كه عرض مى كند «اى رب» و در لفظ عرب «اى» اشاره به نزديك است ؛ و چنين مى رساند كه با حالت كاملا مجذوبى و در عالم محبتى گرم با محبوب خود خلوت كرده و چنين راز و نياز مى كند؛ كه اى پروردگار: بپوشان مرا از پوشش خود بر عيوب من «شايد مراد اين باشد كه چه لباسى بهتر از لباس مغفرت است ؟» مرا به زيور اين خلعت زينت فرماى ؛ چون خود بارها امر به گذشت فرمودى كه : و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم ؛ پس در گذر از توبيخ من كه اين خود بسى دردناك و حالتى شرم آور است ؛ و با جراءت مى گويم ؛ از صفات كريم دور است كه سرزنش و ملامت كند آن كس را كه بر او نعمت ارزانى داشته و براى افاضه رحمت او را بوجود آورده است .
نگارنده گويد: شكى نيست ؛ بر اين كه آنها كه دايم با نفس اماره خود در جدال هستند و هر آن نفس خود را سرزنش و ملامت كرده و براى تزكيه و وصول به مقام عاليه از اعمال ناشايسته باز مى ايستند هيچگاه مورد توبيخ خداى تعالى قرار نخواهند گرفت .
و در باب ستر و پرده پوشى خداى تعالى از گناه بندگان مطالبى است كه بعدا بيايد.

در بيان فقرات مورد شرح

اى خدا پوشان مرا زيبا لباس تا گذارم كار خود را بر اساس ‍ پوششى كن بر گناه عاصيان رحمت آور بر گروه خاكيان از تو باشد انتظار خلعتم كه بپوشانى لباس رفعتم بگذر از توبيخ و از اين سرزنش گر چه باشد سنتت بر اين روش ‍ چون ملامت ديده ام از نفس خويش تو مكن بر سرزنش حالم پريش ‍ آن حديث صدقه دادن افصح است كه بگفتى «قول نيكو» ارجح است پس ملامت بدتر از سوز جحيم قول نيكو خوشتر از باغ نعيم گفته اى با هر كريمى در عطا كه نه بگشايد زبانش بر خطا گر كند بخشش به منت باطل است بر ملامت هر عطا بى حاصل است اين كه خود دادى به ما درسى چنين كى روا دارى چنان دارم يقين كه نه توبيخى كنى بر كرده ام هم نگيرى بر تن درمانده ام شدت سختى مشقت بر عذاب چون كه دادى قول نيكو بر ثواب
فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته و لو خفت تعجيل العقوبه لا اجتنبته ، لا لانك اهون الناظرين الىّ و اخف المطلعين على ، بل لانك يا رب خير الساترين و احكم الحاكمين و اكرم الاكرمين ، ستار العيوب ، غفار الذنوب ، علام الغيوب ، تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك .
پس اگر امروز يا «در آن هنگام كه مرتكب گاه مى شوم» كسى جز تو بر آن واقف مى شد، بجاى نمى آوردم و اگر از سرعت و شتاب عقوبت انديشناك بودم هر آينه اجتناب كرده و دورى مى جستم ، و اين ؛ نه از نظر آنست كه تو خوارترين نگرندگانى به سوى من يا «نه اين كه نظر تو را به سوى خود خوار بشمارم» و اهميت ندهم كه تو بر آنها واقفى ؛ و نه از براى اين كه تو سبكترين اطلاع يا بندگان بر من «يا اطلاع تو را بر جرائم خود سبك انگارم» نه چنين است !! بلكه از آن جهت است كه تو بهترين پرده پوشانى و داورترين داوران يعنى بهترين حكمرانان و بخشنده ترين بخشندگان و كريمترين كريمانى ؛ پوشاننده عيبهايى ؛ آمرزنده گناهانى ؛ و داناى پنهانى هايى و با خبر از اسرار بندگان .
«با اين توصيف پس به جا باشد» كه مى پوشى و ستر مى نمايى گناه مرا به كرمت و تاءخير مى اندازى عقوبت را به بردباريت : يعنى خطاى خطاكاران را به كرمت پرده پوشى مى كنى و عقوبت آنان را به حلمت تاءخير مى نازى «تا شايد سعادت توبه نصيبشان گردد.»

چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد

بعد از آن كه امام عليه السلام با حالت حضور تقاضاى بخشش و پوشش ‍ گناهان كرد و از توبيخ شدن طلب گذشت نمود؛ سپس عرض مى كند: كه اگر كسى غير از تو «اى پروردگار» بر گناهانم مطلع مى شد به جاى نمى آوردم و از آن سر باز مى زدم ؛ شايد سر اين عبارت در اين آيه شريفه نهفته باشد.
سوره النساء آيه ١٠٨ يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم ... بر اين تفسير: كه گناهكاران و خيانت كنندگان به نفس خود «چون آن كس كه مرتكب گناه شود و خود را مستوجب عقوبت كند به نفس خود خيانت كرده است» پنهان مى كنند گناه و خيانت خود را از مردمان به جهت حيا و خوف ؛ و پنهان نمى دارند از خدا كه احق است بر آن كه استخفا كنند از او بر وجه خوف و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر ايشان بر او پنهان نيست ؛ پس او سزاوارتر است كه از او شرم دارند و باز پوشيدن گناه از او به ترك آن است ؛ چه در استتار شى ء از او طريق ديگر نيست به او مگر ترك آن چه استحقاق آن مى نمايد و به آن مؤ اخذه مى كند.
پس مى توان از بيان امام عليه السلام اين نتيجه را گرفت كه اگر خطاكار اين يقين را حاصل كند كه در هنگام ارتكاب گناه پروردگارش حاضر و ناظر است و ايمان داشته باشد بر اين كه شتاب كيفر كردارش به سرعت در انتظار اوست ؛ هيچگاه مرتكب گناه نخواهد شد.
حسين بن على عليه السلام هم در دعاى عرفه بيانى آورده كه اشاره به همين عبارت است و اين معنى را بر وجه ديگر رسانيده ؛ و عرض مى كند: و لو اطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى .... يعنى ، پروردگارا اگر آن چه تو از من مى دانى مردمان هم بدانند، به سويم ننگرند؛ و به دورم اندازند، و پيوند دوستى و نزديكى را از من قطع كنند «پس چگونه است كه در كردار خود از مردم شرم و ترس دارم و از نظارت پروردگار خود بى باكم .»

خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند

همانطور كه در اولين فقره اين دعاى شريف الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك مطالبى در باب عقوبت گذشت و دانسته شد كه تاءخير و تسريع عقوبت مخصوص كافران بوده و شرح آن در داستان هاى امم سالفه بسيار آمده است كه گاهى خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: انما نملى لهم ليزدادوا الماء و گاهى فرمود: ان ربك سريع العقاب ، اينك در اينجا امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود متذكر تاءخير و تسريع عقوبت شده و كلام خود را بر هر دو وجه اشاره مى فرمايد؛ يعنى در جمله اول كه عرض مى كند و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته . اشاره به سرعت عقوبت كرده چون مى فرمايد اگر متوجه سرعت عقوبت تو بودم دورى مى جستم «و شايد منظور از اين تعليم آن باشد كه آدمى غفلت را از خود دور كرده و هر آن متوجه سرعت عقوبت بدكردارى ها باشد.»
و در عبارت دوم عرض مى كند: و تؤ خر العقوبة بحلمك يعنى با آن صفت عالى حلم كه در تو موجود است بردبارى مى كنى و تاءخير مى اندازى عقوبت را، يا فرو مى نشانى غضبت را از بدكردارى هاى ما و اشاره ديگرى كه در اين دو جمله به كار رفته است آنست كه امام عليه السلام حالتى از خوف و رجاء را ظاهر كرده است .

اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا

و شاهكار بيان او عليه السلام اينست كه در پيرو اين مطالب چنين عرض ‍ مى كند: كه من بر آن ساحت مقدس جسارت نكردم ، و علم تو را از كرده خود كمتر از دانايى مردمان ندانستم كه مبادرت بر گناه كردم ، بلكه ارتكاب گناه من از آن جهت بود كه دانستم تو بهترين ستركنندگانى و بهترين حكم كنندگانى و كريمترين كريمانى ؛ سپس خداى را به بعضى از اسماء حسنى او سبحانه مى خواند و در مقام اعتراف به صفاتش منظور خود را از آن اوصاف بيان داشته و عرض مى كند: «ستار العيوب» يعنى اى كه تنها تو قادرى كه بپوشانى عيبها را بر مردمان هم در اين دنيا از نظر حسن تفاهم با يكديگر؛ و هم در دار آخرت از نظر شماتت و ملامت ؛ و بعد از آن به نام شريف ديگر «غفار الذنوب» بيان خود را دنبال كرده و مثل اين كه علت جراءت بر ارتكاب گناه را همين صفات دانسته و مى خواهد از اين صفات در مقام دفع گناه استفاده نمايد؛ از آن جهت كه كس ديگر عامل مظاهر اين صفات نيست ؛ همچنان كه خود فرمود: و من يغفر الذنوب الا الله كيست كه بيامرزد گناهان را مگر خداى ؟
يعنى هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند جز خدا!!
و نيز در دنبال ؛صفت ديگر معبود خود را متذكر شده ؛ عرض مى كند «علام الغيوب» يعنى تويى داننده همه پنهانى ها، و اشاره اين صفت بر بيان قول حق تعالى است كه در قرآن كريم خود را چنين معرفى كرده است ؛ جائى مى فرمايد: انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى همانا آن چه را كه پوشيده است در آسمان ها و زمين مى دانم ، و در جاى ديگر فرموده : عالم الغيب و الشهادة .... يعنى داننده است به هر پيدا و پنهان ، و نيز فرمود: فانه يعلم السر و اخفى و مى داند آن چه را در دل است و آن چه را كه پوشيده و پنهان است از دل ، بلكه عالمست بر موجودات و معدومات .
پس با اين اوصاف كه امام عليه السلام پروردگار خود را خوانده است ؛ چنين مى رساند:
حاشا و كلا؛ كه بتوانم كردار خود را از داناى كل حال پنهان نمايم ؛ و چون چنين است بپوشان گناهان مرا از مردمان و در گذر از عقوبت آن .

در بيان فقرات مورد شرح

گر شوم معلوم اين كردار من جز تو كس واقف شود بر كار من گر شود رفتار سوء من عيان يا بداند غير تو از مردمان من ز خجلت پا گذارم بر فرار چون شوم در نزد مردم شرمسار شرمم از خلق است و بر خالق جسور واى بر من چون كنم زين ره عبور او همى دانا به اسرار نهان من به عصيان آشكارا همچنان او همى عالم بود بر علم غيب هم نباشد نزد او پوشيده عيب آن كه در وصفش زبانم الكن است نى جدا از من هميشه با من است گر بدم واقف من از امر عقاب مى نمودم خود ز عصيان اجتناب ده كه گويم بى خبر تو ناظرى بى گمان بر فعل هر كس حاضرى بلكه اين جراءت به بدكرداريم زان سبب باشد كنى ستاريم علت ديگر كه من كردم گناه ما وجدت غافرا الا اله يك دليل ديگرى دارم بر اين كه تويى داورتر از داورترين وان ديگر يادم شد از عهد قديم كه سر و كارم بود بر يك كريم پس تو از راه كرم جرمم بپوش ديگ بخشش را به حلم آور به جوش ‍ هم كريمى هم رحيمى هم عطوف هم تويى غفار و ستار و رؤ ف
فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك ؛ و يحملنى و يجرّئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحيآء سترك علىّ و يسرعنى الى التوثّب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك .
پس سپاس و ستايش تو را سزاست «كه با وجود دانائيت بر گناهان و كردار بندگان» بر آنها حلم و بردبارى مى كنى و حمد و ثنا مخصوص ‍ تو باد كه عفو و گذشت مى فرمايى و از عقوبت در مى گذرى در حاليكه قادر و توانايى كه هر گونه خطاكار را به كيفر رسانى .
و علت جراءت من بر گناه و ارتكاب آن و بردبارى تو مى باشد و چون مى پوشانى گناه مرا حياء من كم شده يعنى بردباريت به حديست كه مرا به ارتكاب گناه جسور مى سازد و پرده پوشيت به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى و كم شرمى وامى دارد و مى شتاباند مرا به سوى ارتكاب بر محرمات تو؛ پس شناختم تو را به وسعت رحمت و وفور كرم و به بزرگى و عفو و گذشت .


۱۲
حلم خداى تعالى شگفت انگيز است

حلم خداى تعالى شگفت انگيز است

امام عليه السلام بسيار در باب حلم خداى تعالى در همين دعاى شريف و دعاهاى ديگر بياناتى آورده كه در هر يك مقام حلم را به نحوى تفسير كرده است «و شرحى از آن قبلا گذشت» و لكن در صحيفه سجاديه در باب «طلب عفو از گناهان» در اين باره بيانى لطيف دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم :
چنين مى فرمايد:
چه شگفت انگيز است آن چه من درباره خويش به آن گواهى مى دهم و آن كارهاى پنهانيم كه آن را برمى شمارم ؛ و عجب تر از آن بردبارى و حلم تو از من و درنگ كردنت از مؤ اخذه سريع من است ؛ و اين نه از جهت گرامى بودن من پيش تو است ؛ بلكه از جهت مداراى تو با من و تفضلت بر من است ؛ تا از نافرمانى خشم انگيز تو باز ايستم و خود را از گناهان خواركننده خويش بازدارم ؛ و از جهت آنست كه عفو تو از من در نظرت از عقوبتم خوشايندتر است .

حلم تواءم با علم اشرف كمالات است

و در اين عبارت مورد شرح امام عليه السلام اهميت حلم خداى تعالى را از اين نظر رسانيده كه آن را تواءم با علم كرده و مى فرمايد حمد از براى تو كه بردبارى مى كنى بعد از آن كه مى دانى ، چون «حلمى كه تواءم با علم باشد اشرف كمالات است» و خداى تعالى هم اغلب در معرفى خود در قرآن مجيد اين دو صفت را تواءم كرده و در بعضى موارد ديده مى شود كه مى فرمايد: و ان الله لعليم حليم .

بهترين بخشش ، عفو در حال اقتدار است

و همچنين در اين عبارت عفو حق تعالى را تواءم با قدرت او كرده و مى فرمايد: سپاس از براى خدائى كه عفو مى كند در حاليكه قادر است به عقوبت كردن يا گذشت مى كند بعد از آن كه توانايى دارد به كيفر رساند گناهكار را؛ و على عليه السلام هم اين صفت را بسيار ستوده و در كلمات اوست كه مى فرمايد: احسن الجود عفو بعد قدرة ، بهترين بخشش عفو كردن بعد قدرت است .

وسعت رحمت الهى از گناهان ما بيشتر است

سپس مى فرمايد: اين زيادتى حلم تو است و پوشانيدن گناه كه شرم مرا كم كرده و مرا وادار مى كند كه در نافرمانى ها سرعت نمايم و از اين جهت ، من او را چنين شناختم كه دامنه رحمتت بسيار وسيع است «و شرح وسعت و رحمت بارى تعالى در همين دعاى شريف بيايد» و در اينجا همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى «رحمت» را مخصوص ‍ ذات خود قرار داده كه فرمود: كتب على نفسه الرحمة كه در واقع برقرارى اين عالم بر پايه رحمت الهى استوار است و حضرت حسين بن على عليهماالسلام در دعاى عرفه خود عرض مى كند: و لولا رحمتك لكنت من الهالكين . كه اگر رحمت تو نگهدارم نباشد هر آينه هلاكم . و نيز حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه در دعاى يوم الاضحى در سعه رحمت مى فرمايد: و الى بمغفرتك و رحمتك اوثق منى بعلمى و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى . همانا كه من به آمرزش و رحمت تو مطمئن ترم تا به عمل خود؛ و آمرزش و رحمت تو وسيع تر از گناهان منست «و اين عجب كلام مؤ ثريست كه عموم گناهكاران را به رحمت و مغفرت الهى اميدوار مى سازد.»
در بيان فقرات مورد شرح

آن خداى مهربان دارنده حلم بردبارى مى كند من بعد علم اين صفت باشد ز اوصاف كبار كه گنه داند كند او بردبار اين روش در بردبارى از حليم كار هر كس نه ، بجز شخص كريم ديگر از اوصاف رب العالمين بعد قدرت عفو او از مجرمين اين گذشت و بردبارى بس نكوست شامل آيد آن كه را رويش بر اوست كثرت حلمش حيا را كرده دور بى حيايى از دل ما برده نور جراءت عصيان من باشد از اين كه بديدم او در اوصافى متين حلم و عفو وسعت رحمت تمام هر كه خواند اين صفاتش را به نام بى گمان مستوجب غفران شود در پناه حضرت يزدان شود همچنان كه نعمت او پربهاست رحمتش در وسعتى بى انتهاست هر كه را بينى صفت بر اين قياس باشد او بى شك سزاوار سپاس ‍ من كه چشم خود به لطفش دوختم حب او را در درون اندوختم چون شنيدم رحمتش باشد وسيع مى توان داخل در آن شد بى شفيع پس بگويم اين سخن با اهل راز كه شدم اخل در آن با عز و ناز
يا حليم يا كريم ، يا حى يا قيوم ، يا غافر الذنب ، يا قابل التوب ، يا عظيم المن ، يا قديم الاحسان .
اى بردبار و اى كريم ، اى زنده دائم و اى حى قائم ، اى بخشنده گناهان و اى پذيرنده توبه كاران ، اى صاحب عطاى عظيم و اى احسان كننده قديم .

خداى را به نام هاى نيكوى او بخوانيد

بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به شناسايى صفات و رحمت واسعه حق تعالى مى كند؛ اشاره به نامهايى از اسماء حسنى الهى مى نمايد كه مى فرمايد:
س ٧ى ١٨٠ والله الاسماء الحسنى فادعوه بها. بر اين تفسير: كه از براى خداست نام هاى نيكو پس بخوانيد او را به آنها؛ يعنى او را به اين اسماء نام بريد زيرا كه دالند بر معانى ، كه نيكوترين معانيند؛ و مراد به آن الفاظ است با صفات كه آنها را نود و نه نام ذكر كرده اند و يا آن كه مراد هزار و يك نام او سبحانه است كه متلقى اند از شارع و معانى ؛ بعضى راجع است به صفات ذاتيه او سبحانه ؛ چون ، اله و قادر و عالم و حى و سميع و بصير؛ و بعضى به صفات فعل چون خالق و رازق و بارى ء و معيد و مبدع و محيى و مميت ؛ و بعضى مفيد تمجيد و تقديس اند، چون قدوس ‍ و سبوح و سلام و غنى و غير آن .
و چنين گفته اند كه مراد به حسنى اسمائى اند كه نفوس ما مايل باشند به ذكر آن ؛ و آن هر اسمى باشد كه متضمن عفو و رحمت است ؛ نه سخط و نقمت «همانطور كه در عبارت مورد شرح امام عليه السلام همين اسامى را متذكر شده است .»
و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س ٢٠ى ٨ الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى نيست معبودى سزاوار پرستش مگر او؛ چه هيچكس مستحق آن نيست كه اين نام بر آن اجرا توان كرد و مر او راست نامهاى نيكو كه در شرع و عقل مستحسن و پسنديده است .

نود و نه نام نيكو از اسامى خداى تعالى ذكر كرده اند

عالم ربانى ملا فتح الله كاشانى در تفسير خود در ذيل آيه شريفه آورده : فضل اسماى او سبحانه بر ساير اسماء در حسن به جهت دلالت آنست بر معانى كه اشرف و افضل معانيند؛ چه آنها مبتنى اند بر تعظيم و تمجيد و تقديس و ربوبيت و افعالى كه در نهايت حسن اند. و روايتى متواتر آورده كه حضرت رسالت پناه فرمود: كه ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما «مائة الا و احدا» من احصيها دخل الجنة و هى : الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ، البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم ، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفاتح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، الولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، النواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خيرالناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى
و زجاج گفته : كه حديث مذكور به اين معنى راجعست كه هر كه خداى را به وحدانيت بشناسد و به آن تصديق نمايد و اسماى مذكوره را به قصد تعظيم و اجلال او سبحانه بر زبان براند در بهشت داخل شود.

در بيان يا حى يا قيوم

بعد از آن كه امام عليه السلام مقام حلم و كرم خداى تعالى را در بيانات خود تشريح فرمود و صفات عالى حقتعالى را متذكر شد اشاره ديگر به اسماء حسنى خداى تعالى كرده و عرض مى كند: يا حى يا قيوم و يا ندو نام را بعضى از مفسرين بهترين نام خداى تعالى ذكر كرده اند.
ابوامامه ، روايت كند كه بهتر و مهمتر نام خدا در سه سوره از قرآن مجيد است يكى در سوره البقره قوله تعالى : الله لا اله الا هو الحى القيوم بر اين تفسير كه : خداى قادر به اصول نعم كه سزاى پرستش ‍ است ؛ هيچ خدايى نيست در وجود مگر او كه استحقاق عبادت وى را ثابت است و او زنده است به حيات ابديه و زندگى سرمدى «يا زنده است پيش از همه زندگان و بعد از فناى ايشان» و اطلاق «حى» بر او سبحانه به معنى استحالت عدم علم و قدرت اوست ؛ يعنى او بر وصفى است كه محالست كه عالم به جميع معلومات و قادر بر همه مقدورات نباشد؛ و يا بر صفتيست كه واجب است كه ادراك جميع مدركات كند و ثبوت اين صفت بر او سبحانه را بديهيست ؛ چه او عالم و قادر است به دلائل عقليه و سمعيه ؛ پس حى باشد به معنى : انه يستحيل عليه ان لا يقدر و لا يعلم ؛
۱۳
فضل خداى تعالى

فضل خداى تعالى

سوره الحديد آيه ٢١ ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم
در ابتداى اين آيه شريفه عبارتى است كه خداى تعالى به اهل ايمان بر اين اشاره توصيه مى فرمايد كه : سبقت گيريد بر يكديگر و مسارعت كنيد به سوى آمرزش و مغفرت از جانب پروردگار، و پيشى گيريد به سوى بهشتى كه پهناور است همچنان به پهناى آسمان و زمين «كه در آن جا هر گونه وسائل پذيرايى مطلوب براى اهل ايمان آماده است» و سپس ‍ مى فرمايد «ذلك ....» آن چه موعود شد از مغفرت و رحمت ، فضل خداست و كرم او، چه نعيم باقى را جزاى قليل فانى داده ، و اگر اقتصار كند در جزاء بر قدر آن چه بنده به عمل مستحق آن شده بر سبيل عدل خواهد بود؛ ليكن به فضل خود زياده بر استحقاق به او كرامت فرمايد. و بعضى گفته اند: كه هيچكس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به فضل خدا، چه او سبحانه اگر ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتداء براى ما تبيين نمى نمود و در عمل صالح توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و ثواب اخروى مهتدى نمى شديم پس همه از فضل او سبحانه باشد و ديگر آن كه او سبحانه به فضل خود اسبابى بر ما تفضل فرموده كه به واسطه آن طاعتش به جاى مى آوريم .
ابوالقاسم بلخى و جمعى از اهل بغداد كه از اصحاب عدلند مى گويند: كه اگر حق سبحانه براى بندگان مطيع خود اقتصار مى كرد بر مجرد احسان عاجل ؛ بر سبيل عدل مى بود، چون معذلك ثواب آجل نيز عطا فرمود، پس از روى فضل باشد.
و چنين گفته اند: كه در اين آيه رجاء عظيمست از براى اهل ايمان ، زيرا كه مشعر است بر آن ، كه مجرد ايمان كافيست در استحقاق بهشت .
و اين امر موعود از غفران و دخول در جنان را خداى تعالى به عنايت خود مشمول مى كند هر كه را كه خواهد و او خداوند فضل بزرگست بر مؤ منان هم در دنيا، به توفيق ايمان و طاعت و هم در آخرت به مغفرت و جنت .

اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود!!!

سوره البقره از آيه ٦١ فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين .
پس اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود هر آينه بوديد از زيانكاران . و در موارد ديگر در مقام هاى مختلف اين بيان را در معانى مربوط به شاءن نزول آيه آورده و جائى مى فرمايد: اگر فضل و رحمت خدا نبود هر آينه پيروى مى كرديد شيطان را، و در عبارت ديگر چنين اشاره مى كند: كه اگر فضل و رحمت خدا نبود بر شما به نهى از فواحش و اقامه حدود و قبولى توبه ، هر آينه عقوبت بر شما نازل شدى . و باز در مقام ديگر اين اشارت آمده : كه اگر نه فضل و كرم خدا بودى بر شما و مهربانى او در دنيا به توفيق توبه و در آخرت به عفو و مغفرت هر آينه مى رسيد شما را عذابى بزرگ و همچنين اشاره ديگر: كه اگر نه فضل و كرم الهى بودى و بخشايش او بر شما هيچگاه از گناه پاك نمى شديد.
پس چنين معلوم است : كه اصلا پايه دستگاه آفرينش بر فضل خداى تعالى استوار شده ، و گردش اين جهان با عظمت از مسير رحمت و تفضل او سبحانه در حركت است ، چه اگر يك آن نظر فضل و رحمت خود را باز دارد تمام اوضاع عالم دگرگون خواهد شد.

بيشتر مردمان بر فضل و رحمت خدا سپاسگزار نيستند

همانطور كه در باب فضل خداى تعالى گذشت معلوم گرديد كه آن چه خداى تعالى در حق بندگان روا داشته تمام در مرتبه فضل بوده است ، و همچنين نعمت هاى گوناگون روا داشته تمام در هر مرتبه فضل بوده است ، و همچنين امت هاى گوناگون خود را هم كه در دنيا به اعطاى عقل و هدايت و يا به انزال كتب و رسل و پذيرش توبه و غيره ، و هم در آخرت كه به وعده آمرزش و ايصال بهشت جاودان مى باشد همه و همه را از طريق فضل به آنها ارزانى داشته است ، پس او سبحانه سزاوار شكر و سپاسى بالاتر از آنست كه او را در مقام عدل سپاسگزارى كنند، از آن جهت كه اگر مى خواست به بندگان از طريق عدل رفتار كند كسى قادر به تحصيل امتياز و برترى نبود و هيچگاه استحقاق آن همه نعيم در دنيا و وعده هاى نيكو در آخرت پيدا نمى كرد، اينست كه حق تعالى خود در دو مورد اين موضوع را متذكر شده يكى در سوره البقره آيه ٢٤٣ و ديگر در سوره يونس آيه ٦٠ بر اين وجه كه : ان الله لذوفضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ يعنى : بدرستى كه خدا هر آينه خداوند تفضيل و رحمت است و لكن بيشتر مردمان همچنان كه بايد سپاس دارى نمى كنند.
اين منك الجسيم . كجاست عطاى تو كه بزرگ است يا «كجاست آن من عظيم تو كه بر اولياء خود، بر محبان خود، بر رسولان خود؛ اراده فرمودى كه : و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ؛ پس منت گذاردم من به منتها و عطايايى كه بر اولياء صالح خود ارزانى داشتى».
اين احسانك القديم كجاست احسان ديرينه تو؟ «كجاست نيكويى هاى تو كه شامل نيكوكاران گذشته كردى پس مرا هم مشمول آن عطاهاى ديرينه فرماى» يا كجاست احسان تو كه زوال ناپذير است .
اين كرمك يا كريم كجاست كرم و بخشش تو اى كريم و بخشنده ؟ آن چه را كه امام عليه السلام در اين عبارت مترادف از خداى تعالى تقاضا كرده ؛ يا در مقام جستجو برآمده : كه كجاست ستر جميل و عفو جليل و فرج قريب و رحمت وسيع و عطاى عميم و احسان قديم تو؟ و هكذا؛ خواسته هاى ديگر همه و همه در معناى اين جمله فشرده شده كه عرض مى كند: اين كرمك يا كريم بر اين تفسير كه تمام اوصاف مذكوره ؛ و اعطاى آن از طرف بارى تعالى بستگى به مقام كرم دارد؛ چه اگر كسى كريم نباشد چگونه مى تواند بخشش كند! چگونه تواند احسان كند!! چگونه مى تواند پرده پوشى كند! چگونه صاحب گذشت مى شود و خلاصه چگونه مردم جهان را در رحمت واسعه خود قرار مى دهد!؛ تمام اين خصائص و بروز اين صفات ناشى از «كرم» و كرامت است .
و شايد سر اين عبارات آن باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند «به» كرمت «يعنى به آن چه در اين عبارات مترادف گفته شد» يا به آن محامد بى حساب تو «و اين بيان حالت سوگند را دارد» كه خداى را قسم مى دهد به اين صفت كرم ؛ يا صفات عظيم ديگر؛ و پشتيبانى مى كند آن قسم را به نام محمد و آل محمد، صلى الله عليه و آله و سلم و به اين بيان قسم را تقويت مى كند؛ سپس مطلب مهمى را از پروردگار خود تقاضا مى نمايد بر اين وجه : كه به و بمحمد و آل محمد فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى : پس به كرمت و به محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برهان مرا از ناروايى ها و باز دار مرا از آن چه رضاى تو در آن نيست ، يا رهايى بخش مرا از عقاب خود؛ و به رحمتت پس خلاص كند مرا، شايد معنى چنين باشد كه چون از اين عالم تنگ و پرمحنت دنيا خلاص شوم مرا در رحمت واسعه خود قرار ده ؛ يا آن كه خلاصى و نجات ده مرا از تنگناى اين دار فانى و در آور در رحمت واسعه آن جهان باقى .
در بيان فقرات مورد شرح

پرده پوشى گر كنى بر من رواست درد عصيان را همين بس يك دواست شد حيايم از گنه كارى قليل پس تو را باشد كجا ستر جميل گر كنى تو كرده هايم آشكار واى بر من واى بر اين حال نزار گر نباشد مر تو را عفو جليل از كجا بر بخششت يابم دليل گر نسازى شاملم لطف عميم پس كجا جويم ز تو فضل عظيم آن همه احسان بى پايان كجاست آن همه بخشايش شايان كجاست چون كه عمرى برخطا من زيستم مستحق بر اين كرامت نيستم گر چه اوصاف تو دائم پا به جاست من خطا گويم كه آنها در كجاست اين «كجا» در لفظ تاءويل ش رواست بايدش گفتن «كجا» لايق مراست چه محبت ها و احسان و نعيم مى رسد بر من دمادم از كريم پس به حق اين نعيم بى شمار هم به حق آن شه والا تبار كه من عاصى رهانى از عذاب تا برم ره سوى جنت بر صواب همچنان سازى خلاصم زين جهان تا پناه رحمتت گيرم امان كن خلاص از درد و رنج و محنتم رحمتى آور ببخشا نعمتم
يا محسن يا مجمل يا منعم يا مفضل لسنا نتكل (١٩) فى النجاة من عقابك على اعمالنا بل بفضلك علينا لانك اهل التقوى و اهل المغفرة .
اى نيكوكار؛ اى خوش كردار، اى انعام كننده ، اى افزون دهنده ، حاشا كه ما براى نجات از عتاب و عقاب تو به اعمال خود متكى باشيم ، بلكه اتكاء ما تنها به فضل و بخشايش تو است ؛ زيرا فقط تو سزاوارى كه از عقوبتت بيمناك و به آمرزشت اميدوار باشيم .

به هيچ وجه نمى توان متكى بر اعمال گرديد

بعد از آن كه امام عليه السلام در عباراتى از پروردگار خود تقاضاى رهايى از ناروايى ها مى كند و خلاصى خود را به وسيله رحمت واسعه او سبحانه خواستار مى شود، سپس به بعضى ديگر از اسماء صفات بارى تعالى اشاره نموده و باز لطف و محبت و فضل و احسان و نعم او را يادآور مى شود و چنين مى رساند كه : با آن نعيم بى شمار، با آن همه نيكوكارى ها، با آن عطا و بخشش بى حساب كه درباره ما معمول فرمودى و الطاف شايان خود را بر ما شامل نمودى ، با ين حال و در عين حال ما از اعمال خود خائف هستيم و كردار ناپسند ما، ما را در امواجى سهمگين ، به سوى درياى مهيب خوف و بيم مى كشاند!!
پس چگونه خاطر خود را آسوده داريم و از پى نجات و رهايى از عقوبت تو بر كردار خود تكيه كنيم و حال آن كه هيچ چاره اى نيست مگر آن كه نظر توجه خود را به سوى فضل و انعام و بخششت نماييم و چشم اميد خود را به مغفرت و آمرزشت گشائيم چون تنها تو بخشنده اى و آمرزنده اى و اهليت اين مقام در شاءن بزرگوارى تو است .
در بيان فقرات مورد شرح

مرحبا اى محسن نيكو شمار مرحبا اى منعم والاتبار مرحبا اى صاحب فضل و جمال مرحبا اى معطى علم و كمال نيكى و احسان تو بر خاص و عام كرده معنا محسن و مجمل تمام نعمتت افزون رسد بر بندگان رحمتت شامل به دل بازندگان گر بيايد نام فضلت در ميان بر كند اسرار غم را از نهان با چنين حالى كه لطفت شامل است رحمتت بر اهل عصيان كامل است نيست ما را تكيه بر اعمال خويش يا كه راه و چاره اى بر حال خويش نه چنان آسوده خاطر بر نجات بر عمل آريم تكيه بى ثبات تكيه گاه ما همين بس در عقاب فضل تو بر كرده ما شد حجاب گر نبود از فضل تو ما را اميد هرگز از غفران نمى آمد نويد جز بر آن كس كو زند بر شرك دم كه بود حاصل بر اين عصيان ندم يك سخن گويم ز اسرار نهان با تاءمل سرش آرم در بيان هر كه از اين عالم پر گير و دار بگذرد بر آرزوى روى يار مى برد با خود محبت را به خاك تا ز خاك آرد برون آن عشق پاك فضل و رحمت منتظر در كوى اوست تا رساند دوست را بر وصل دوست
تبدى ء (٢٠) بالاحسان نعما و تعفو عن الذنب كرما فما ندرى ما نشكر اجميل ما تنشر ام قبيح ما تستر ام عظيم ما ابليت (٢١) و اوليت ام كثير ما منه نجيت و عافيت .
ابتدا مى كنى به احسان خود نعمت ها را، و مى بخشى به كرم خويش ‍ گناهان را؛ يعنى از راه فضل قلم عفو بر گناهان ما مى كشى ؛ پس نمى دانيم بر كدام يك از نعمت هايت سپاسگزاريم ؛ آيا تشكر كنيم از اين كه نيكويى هاى بى مقدار ما را به نظر همگان مى رسانى ؟ «تا در نزد مردمان عزيز و محترم باشيم» يا تشكر كنيم از اين كه پرده پوشى از كردار زشت و نارواى ما مى فرمايى ؟ «تا خوار و خفيف نگرديم» يا سپاس گزاريم تو را بر نعمت هاى عظيمى كه ما را به آنها متنعم ساخته اى ؟ يا بر اين شاكر باشيم كه ما را از آفات و بليات در حمايت لطف خود قرار داده ؛ نجات و عافيت بخشيدى .
در عدة الداعى در دعاى ديگر جمله اى به مضمون فقره اول آورده و عرض مى كند: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها بر اين اشاره : اى آن كسى كه ابتداء به نعمت ها مى كنى بدون آن كه نعمت گيرنده استحقاق آن را داشته باشد.

سپاسگزارى امام عليه السلام با بيان ديگر

چه بسيار نيكو امام عليه السلام با لسان ديگر در مقام سپاسگزارى برآمده و چنين مى رساند:
كه اى پروردگار به عطيت نعمت هايت بدايت گيرى ؛ و به گذشت از از معاصى ما نهايت آورى ؛ پس ندانيم كه چگونه ات سپاسگزاريم ؛ آيا به نشر جميلت شكر سپاريم ؛ يا به ستر قبيح سپاس فرستيم ؛ يا بر عطاى بزرگت ستايش نهيم ؛ يا به رستگار فرمودن از بلايا و بخشش عافيت حمد كنيم ؟
شايد مراد آن باشد: كه بر كدام از نعمت هاى تو شكرگزاريم ؟ و كجا مى توانيم بر يكى از نعيمت حد شرك را به جاى آوريم ؛ و حال آن كه نعيم تو بى شمار و هر يك شايسته شكر و سپاسى جداگانه است ؛ كه خود فرمودى : س ١٤ى ٣٤ و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها و چون نعيم تو غير متناهيست و كسى نتواند آن را به شمار در آورد و همه از احصاء آن عاجز باشند، پس چگونه به شكر آنها قيام توانند كرد.

اگر ستر گناهان نبود نظام اجتماع از هم پاشيده مى شد

در باب شكر و سپاس بر: عم حق تعالى مطالبى است كه در فقرات بعد بيايد، و لكن در اين جا امام عليه السلام لطف و احسان حق تعالى را از نظر امور اجتماعى مردم كه بين آنها ارتباط و حسن ظن ايجاد مى كند يادآور شده و اگر حقا پرده از روى اعمال قبيح مردم برداشته مى شد اصلا نظام اجتماع از هم پاشيده و هيچگونه بستگى و مودت ميان خلق برقرار نمى شد، و اين از نظر كمال عطوفت است كه خداى تعالى گناه و كردار زشت بندگان را ستر مى كند و كوچكترين كار نيك آنها را منتشر مى نمايد كه اعتماد و اعتبار ميانشان برقرار باشد. و الا هر آينه اگر بندگان را از باطن يكديگر آگاه مى ساخت نظام اجتماعى از هم گسيخته و منظور اصلى از خلقت به حقيقت خود نمى رسيد.

ستر گناه مخصوص اين جهان است

و مخفى نماند: كه اين نشر خوبى ها و ستر بديها فقط مخصوص زندگانى اين جهان است و در جهان ديگر هر كس در اين دنيا به هر چيز تظاهر نموده و غير از آن چه در باطن او بوده وانمود كرده است حتى آن چه در ضمائر و سرائر خود مخفى داشته و بى توبه از دنيا رفته است در آن عالم هويدا و آشكار خواهد گرديد.
نگارنده در كتاب «سرنوشت انسان» در باب يوم تبلى السرائر مطالبى آورده و معناى اين بيان را خوب رسانيده است .
اميرالمؤ منين على عليه السلام هم در اين باب در دعاى كميل اين بيان را به عبارت ديگر پروردنيده و عرض مى كند: اللهم مولاى كم من قبيح سترته و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته يعنى اى مولاى من چه بسيار اعمال زشت و قبيح مرا كه پوشانيدى و چه بسيار سپاس نيك كه لايق نبودم بر آن ، در نزد خلائق منتشر كردى ، بر اين اشاره كه سپاسگزارم از آن كه كردار نيكويم را آشكار كردى و اعمال قبيحم را ستر نمودى .
و اين خود يكى از سنن و صفات الهى است بلكه اين احسان به قدرى واجد اهميت است كه اصلا خداى تعالى را به معناى اين دو صفت نامبرده و چنين مى خوانند كه يا من اظهر الجميل ، و يا من ستر القبيح . اى ظاهركننده نيكوييها و اى پوشاننده بديها.
در بعضى وحى او سبحانه واقع شده كه آنچه عمل صالح توست ، بر توست پوشيدن آن ، و بر منست اظهار كردن آن .
پس اين تعليم بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام در مقام شكر نعم ، خود را عاجز دانسته با حالت استفهام و هم با لسان شگفت آورى اين دو صفت عظيم را مى ستايد.
در بيان فقرات مورد شرح

اى كه در احسان نعيمت مبتداست در خبر آمد كه اين فضل خداست ابتدا كردى به احسان در نعيم مى رسانى بخشش خود بر اثيم بس نكويى ها كه دادى انتشار بس ز ما خوبى نمودى آشكار بس كه كردى پرده پوشى از گناه بس گرفتى بندگان را در پناه بس عطا و بخشش و احسان تو بس به ما آيد ز تو اكرام تو الغرض از جانبت اى كردگار مى رسد بر ما نعيم بى شمار بر كدام از نعمتت شكران كنيم اين نعم را با چه ما جبران كنيم كى توان شكر تو كردن بر اساس چون كه دارد شكر تو خود يك سپاس هر سپاسى شكر ديگر را سزاست شكر را بر شكر آن نعمت جزاست پس ندانيمت چسان شاكر شويم بر زبان حمد تو را ذاكر شويم هرگز از كس بر نيايد آن چنان كه تواند شكرت آرد بر زبان ورد ما دائم همه شكرا لك است هم اميد ما به عفوت بى شك است
يا حبيب من تحبب اليك و يا قرة عين من لا ذبك و انقطع اليك
اى دوستدار آن كسى كه از راه دوستى به تو روى آورد؛ يعنى اى دوستدار آن كس كه دوستى كرد به سوى تو؛ و اى فروغ ديده آن كس كه به تو پناه آورد و از ديگران بريده تنها به تو پيوست ؛ يا بر اين معنى كه : اى روشنى بخش چشم آن كس كه به تو پناه جست و يكباره به حضرت تو انقطاع ورزيد.

سرچشمه دوستى و محبت بنده به خلاق اطاعت امر او سبحانه است

اشاره اى كه در اين فقره از دعا به كار رفته بسيار دقيق و قبلا در شرح عبارت و الحمدلله الذى تحبب الى مطالبى گذشت كه خداى تعالى چه كسانى را دوست دارد و چه كسانى شايسته اند كه دم از دوستى و محبت او سبحانه و تعالى زنند؛ و لكن در اين جا گفته مى شود كه اصلا سرچشمه دوستى و محبت بنده به خالق خود همان ايمان به وحدانيت و اطاعت اوامر اوست ، و دوستى او سبحانه بر بندگان نسبت به متابعت و پيروى آنهاست از رسولان و فرستادگانش ، همچنان كه پيغمبر خود را متذكر ساخت كه بگويد به آنهايى كه دعوى محبت با خدا مى كنند و از امر و اطاعت رسول سر باز مى زنند؛ ادعاى آنها بى مورد و شرط محبت و دوستى را به جاى نياورده اند؛ يعنى زمانى مقام دوستى و محبت تحقق پذيرد كه متابعت و پيروى كامل از فرستاده او نموده و به احكامش عمل نمايند: قوله تعالى : س ٣ ى ٢٩ قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ... بر اين معنى كه : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اگر شما دوست مى داريد خدا را و لاف محبت او مى زنيد، پس ‍ پيروى كنيد مرا «در اوامر و نواهى»، تا خدا شما را دوست دارد.
در منهج الصادقين ، در ذيل اين آيه شريفه آورده : كه محبت ميل نفس است به چيزى براى دريافت كمال آن چه در اوست و به جهت اين نفس خود را به آن چيز نزديك گرداند؛ پس بنده چون داند كه كمال حقى نيست مگر او سبحانه و هر كمالى كه ماسواى اوست از جانب او سبحانه است و به اوست ؛ پس حب او لله و فى الله خواهد بود، و اين مقتضى اراده طاعت و رغبت او است در هر چه موجب تقرب به او باشد. فلذا تفسير محبت را به اراده طاعت كرده اند و آن را مستلزم اتباع رسول گردانيده اند در عبادت او....
و گفته اند: مراد از محبت خدا به بنده رضاى او است از ايشان و كشف حجب از قلوب ايشان به تجاوز از تفريط ايشان و مقرب ساختن به جناب عز خود و تنويه ايشان در جوار قدس خود و تعبير از اين به محبت بر طريق استعاره است يا مقابله .

اى مردم بدانيد و آگاه باشيد!!

اى مردم بدانيد؛ چيزى بالاتر از محبت و دوستى با خداى تعالى نيست و هيچ حلاوتى شيرين تر از عوالم عشق و محبت با محبوب حقيقى نمى باشد؛ از اين جهت است كه همين آقاى بزرگوار «حضرت سجاد عليه السلام» در مناجات «المحبين» خود عرض مى كند: بار الها؛ كيست آن كه شيرينى محبت تو را بچشد و تو را بگذارد و ديگرى را برگزيند؛ و اضافه مى كند كه : اى آرزوى دل مشتاقان و اى منتها آمال دوستداران از تو مسئلت مى كنم دوستى تو و دوستى كسى را كه تو را دوست دارد و دوستى هر عملى را كه مرا به بارگاه تقرب تو رساند و تو را در نظر من از همه ما سوايت محبوبتر سازد؛ و از تو مسئلت مى كنم كه محبتم را به تو وسيله جلب رضايت گردانى و اشتياقم را به حضرتت بيشتر از شوق بر معاصيت سازى و بر من منت گذار و با ديده محبت و مهربانى بر من نگر.
و چون امام عليه السلام تمام جهات محبت را در خود ديده و از اين شربت گوارا كاملا چشيده پس با كمال قوت قلب و اطمينان خاطر در اين دعاى شريف هم محبوب خود را با لسان محبت آميزى صدا كرده و عرض ‍ مى كند: يا حبيب من تحبب اليك .
در بيان فقرات مورد شرح

بشنو از من سرى از آغاز عشق تا زنم پس پرده اى از راز عشق قبل از آن تا اين جهان آيد پديد عشق را آن آفرينش آفريد تا كه شد عالم به خلقت استوار رمز عشق آمد در آن خلقت بكار تا كه از گل آدمى را ساختند در درونش آتشى افروختند آتشى باشد كه اندر جسم و جان مى زند بر دل شراره هر زمان هر چه در عالم ببينى برقرار خلقتش باشد سبب چندين هزار جز كه دارد يك سبب ايجاد عشق زين سبب باشد بجا بنياد عشق تا كه خالق اين جهان بنيان نهاد عالمى مخصوص خود در آن نهاد چون كه آثار محبت شد پديد خاص خود اين موهبت را آفريد اى خوشا بر آن كه مهرش جلب كرد وعده ديدار خود در قلب كرد آن كه گفتا يار من يارى نكوست «يا حبيب من تحبب» قول اوست نيك باشد مهربانى از دو دوست كه مبحت از دو جانب بس نكوست هر كه گيرد يارش او را در پناه همچنان يوسف برون آيد ز چاه آن كه را شد رهنما در كوه طور ظلمت خضرش مبدل شد به نور چون كه شد آتش گلستان بر خليل گفت باشد بر محبت اين دليل نوح را چون شد مخاصم بس عجيب دشمنش يك عالم و يكتا حبيب دشمنش گر عالمى بودى چه باك يك حبيب او را بس و يك قلب پاك ديدى آخر از خصومتها رهيد كشتى اميد او ساحل رسيد اى كه باشى نور چشم ديدگان اى پناه خسته و درماندگان در محبت ما به تو دل بسته ايم از همه قطع و به تو پيوسته ايم
انت المحسن و نحن المسيئون فتجاوز يا رب عن قبيح ما عندنا بجميل ما عندك
تويى نيكوكار، و مائيم بدكار «تو آمرزنده اى و ما گنه كاريم» پس در گذر اى پروردگار از كارهاى زشت و افعال نارواى ما، به آن چه نيكويى و احسان در نزد تو است «يعنى ببخش بدى هاى ما را به خوبى هاى خود.»
در تحفه العزه آورده : كه ابن شهرآشوب در ضمن احوال امام حسن عليه السلام گفته است كه چون آن بزرگوار به در مسجد مى رسد؛ سر بر مى داشت ، و يقول الهى ضيفك بباك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ، يعنى عرض ‍ مى كرد: اى خداى من مهمان تو بر در سراى تو ايستاده ، اى پروردگار احسان كننده «اى نيكوكار» همانا گناهكار به نزد تو آمده پس درگذر از قبايحى كه نزد من است به محاسنى كه در نزد تو است «در گذر از بدى من به خوبى خود.»

كانون احسان ؛ و عامل فساد!!

آيا در خورشيد مى توان تاريكى يافت ؟! و آيا در هسته مركزى نور ظلمتى وجود دارد؟! نه چنانست ، ظلمت در نور معنى ندارد، همانطورى كه خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و تمام انوار ظاهر و باطن عالم از نور او ساطع است ، او سبحانه مركز و منبع تمام احسان و نيكويى هاست و خلقت عالم را بر اساس خوبى و نيكويى پايه گذارى كرده است و آنچه زشتى و نازيبايى كه در امر خلقت به نظر ما مى رسد، اين از نارسايى افكار ماست كه نمى توانيم عظمت نظم اين عالم را درك نماييم ، و همين قدر كافيست كه بگوييم : ربنا ما خلقت هذا باطلا و اين كه امام عليه السلام در اين عبارت عرض مى كند انت المحسن اشاره بر اينست كه اى خدا تو خير محض و منبع خير و كانون احسان هستى و افاضه خير از مركز خير ميسر است كما اين كه پرتوى از اشعه نورت جهانى را منور كرده است ، و او عليه السلام چنين دنبال مى كند كه و نحن المسيئون يعنى فساد و بدى ها از ماست و بكلى از شاءن تو خارج است از آن جهت كه اگر در صحنه پهناور انوارت كه عالمى را فراگرفته است شعاعى از آن به ما نرسد ما خود حاجب بوده و مانع شديم كه از فيض نور بى بهره باشيم ، و شايد خواسته است سر قول حق تعالى را در اين عبارت آشكار كند كه مى فرمايد: س ٤ى ٧٩ ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ؛ يعنى هر نيكويى كه به تو مى رسد اى آدمى از خداست «چون او منبع فيض نيكى است» و هر چه به تو مى رسد از بدى از قبل نفس تو يا از شآمت معاصى تو است «چون تو خود به اراده خود عامل فحشا و فساد هستى .»
با اين حال پس امام عليه السلام چنين نمودار كرده كه اى پروردگار محو كن آثار تيرگيها را از وجود ما با پرتوى از اشعه نور خود.
در بيان انت المحسن و نحن المسيئون

اى كه هستى منبع نور جهان نور تو شد آشكارا در نهان نور عالم پرتوى از نور توست هر كه مى نازد به خود مغرور توست نيكى و احسان تو را باشد مدام دانه لطفت كشد ما را به دام كار تو خير است و كار ما فساد ما خصومت آوريم و تو وداد ما گنه كاريم و تو بخشنده اى بى گنه كى شد خدا را بنده اى ! پس تو نيكوكارى و ما بدخصال اين بود ما را به تو آخر مثال كه نباشد مثل تو اندر جهان خوبى تو در جهان باشد عيان همچنان ما را اسرار در وجود بس بديها رشته بر هر تار و پود بوده باشد كار ما سهو و خطا شاءن تو باشد همه لطف و عطا بگذر از اين زشتى و كردار بد چشم از اين عصيان بپوشان تا ابد عاصيان را جمله آور در پناه ما بد و بر خوبى خود كن نگاه پس بگير از ما متاع خويش را در عوض بخشا ز خود درويش ما
و اى جهل يا رب لا يسعه جودك او اى زمان اطول من اناتك
و كدام جهل و غفلت است اى پروردگار من كه جود و بخشش تو آن را فرونپوشد «كدامين نادانى و ناسپاسى است كه گنجايش ندارد آن را جود و كرم تو؟!!» و چه مدتيست كه طولانى تر از دوران مداراى تو باشد، يا كدام زمان است كه از مدت رفق و مداراى تو درازتر باشد يعنى براى حلم و بردبارى تو حدى از زمان نمى توان قائل شد.


۱۴
بيانى از تفسير لاهيجى

بيانى از تفسير لاهيجى

در تفسير لاهيجى آورده : كه از حضرت صادق آل محمد صلوات الله عليه و آله مرويست كه هر گناهى كه بنده مى كند اگر چه عالم باشد ليكن ، حقيقت جاهل است چه نفس خود را به واسطه معصيت در مخاطره افكند... اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقره از دعا با لسان تعجب آميزى عرض مى كند: كه اى پروردگار آيا چه گناهيست كه از روى جهالت انجام داده شود «كه ديگر قابل بخشايش نباشد» يعنى چه گناهى باشد!! كه از حالت جهالت به مقام گستاخى رسيده باشد! و در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد اين عبارت ، اشاره به قول حق تعالى باشد كه مى فرمايد:
س ٤ى ١٧ انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم ..... بر اين تفسير كه خداى تعالى گناهان را كه بندگان از روى جهالت مرتكب شده و در مقام عذرخواهى برآيند و زودتر توبه نمايند از آنها در گذشته و توبه ايشان را قبول فرمايد و از اين آيه شريفه چنين مستفاد مى شود كه توبه كسانى كه از روى جهل و نادانى مرتكب خطايى شوند قبول مى شود و به مصداق خبرى كه گذشت هموم گناهان كه از بندگان صادر مى شود از روى جهالت است چون كسانى كه عاقل باشند و دانا به قبح معصيت و با خبر از نشاءه آخرت و عقوبات آن باشند؛ هيچگاه نفس خود را در دام مكر و حيله و وسوسه شيطان نمى اندازند و منابع شهوات نمى شوند تا به جهت آن مرتكب فعل قبيح شوند؛ و چنين گفته اند: كه ذكر «بجهالة» در اين آيه شريفه به جهت آنست كه : اختيار لذت فانيه بر لذت باقيه محض جهل است ؛ پس ‍ كسى كه به جهت لذت فانيه مرتكب معصيت شود جاهل باشد.
حاصل آن كه :
حق تعالى قبول نمى كند مگر كه از روى جهالت مرتكب عمل قبيح شوند و پيش از حضور موت توبه كنند؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند كدام نادانى باشد كه در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد بر اين اشاره باشد كه : چه شقاوت و بدبختى بالاتر از آن كه گنهكار در عين حال كه داناى به قبح گناه است و عالم بر اين كه چه عقوباتى منتظر اوست ، مرتكب جرم و خطا شود و دليرانه با جراءت نافرمانى كردگار عالم را نموده از هيچ باك نداشته باشد.
و همچنين در فقره دوم كه عرض مى كند: كدام زمان از مداراى تو درازتر است ؛ بعيد نيست كه اين عبارت به همين آيه شريفه مرتبط باشد؛ از آن جهت كه آيه شريفه قبول توبه را از گناهكاران جاهل منوط به زمان نزديك دانسته كه اكثر از مفسرين «زمان نزديك را» اوقات پيش از حضور موت ذكر كرده اند؛ يعنى توبه كنند در هر جزئى از زمان كه قبل از موت باشد و لذا اين لازم مى آيد كه از طرف حق تعالى نسبت به گناهكاران تا زمان توبه ايشان بردبارى و مدارا حاصل شود.

در بيان فقرات مورد شرح

آن كه از بى دانشى عصيان كند توبه كار جرم او آسان كند از گناهان بگذرد بسيار سهل گر خطا باشد همى از روى جهل واى اگر دانا كند عمدا گناه ره نيابد هر كجا گيرد پناه بر خطاكاران چنين دارم گمان حين عصيان جهلشان گيرد عنان ورنه دانان كى زند آتش به دست چون بداند سوزشش اندر پى است پس كدامين جهل باشد در گناه كه نباشد شاملش عفو اله يا چه دورانى بود زين حد طويل كه مدارا مى كند رب جليل
و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك و كيف نستكثر اعمالا نقابل بها كرمك بل كيف يضيق على المذنبين ما وسعهم من رحمتك .
چه قدر و ارزشى دارد كردارهاى ما در مقابل نعمت هاى تو؟ يعنى اعمال ناچيز ما در جنب انعام بى پايان تو هيچ و بى مقدار است !؛ و چگونه توانيم كردار شايسته خود را چنان زياد كنيم كه با كرم بى حساب تو برابرى كند؟ بلكه چگونه عرصه فضاى بى منتهاى رحمت تو بر گنهكاران تنگ خواهد گشت ؟ و با آن سعه رحمتت كه عالمى را فراگرفته است ؛ چگونه مجرمين در تنگناى مكافات گرفته خواهند شد؟

هر قدر كه اعمال نيكو باشد در مقابل نعم الهى ناچيز است

با وجودى كه حضرت سجاد عليه السلام عابدترين از عباد اهل روزگار بوده و كثرت عبادات آن حضرت زياده از آنست كه در اين مختصر نقل شود كه چنين مشهور است ؛ هرگاه آن حضرت از براى نماز وضو مى ساخت رنگ مباركش به زردى متغير مى شد و چون قيام به نماز مى نمود لرزه بر اندام مباركش مى افتاد و چه بسيار سجده هاى طولانى مى نمود و هنگام عبادات چنان محو آثار جبروت و كبريايى مى شد كه سر را از پا نمى شناخت و چنين گفته اند كه هميشه در امور اجتماعى كوشش ‍ داشت كه ما يحتاج بيچارگان را فراهم سازد و مستمندان را دستگيرى نمايد و خلاصه ذكر عبادات آن حضرت خود رساله اى جداگانه دارد كه در ناسخ التواريخ و كشف الغمة و منتهى الآمال و ساير كتب ديگر شرح آن مذكور است ، با اين حال و با اين مقام عبوديت ، آن حضرت در اين فقره از دعا چنين عرض مى كند: كه اى پروردگار چه هست قدر و منزلت كردارهاى ما در مقابل نعم تو؟ و اين اقرار از آن نظر است كه اگر مردم مى دانستند كه گذشته از نعمت هاى دنيوى نعمت هاى عظيم ديگرى در مقابل كوچكترين كردار نيكوى آنها در دار آخرت به آنها اعطا مى شود، هر آينه به اين اعتراف كه از امام عليه السلام صادر شده توجه مى كردند. و مى فهميدند كه در مقابل كردارشان غير از فضل الهى مواجه با هيچ نيستند كه خود فرموده : س ٢٤ى ٣٨ ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله . كه جزا دهد خدا نيكوكاران را به نيكوترين پاداش به آن چه بجا آورده اند يعنى بهشت عدن كه مشتمل است بر انواع نعم مرغوبه و تخت هاى مرصع مرفوعه و آن چيزهايى را كه در آن بهشت جاودانى خدا وعده داده است ، بلكه بيفزايد از فضل خود چيزهايى را از نعم كه وعده نداده باشد و در خاطر كس هرگز خطور نكرده باشد.

خدا مى داند!!

خدا مى داند كه نويسنده اين سطور به اين جا كه رسيده است نمى داند چگونه حق اين مطلب را ادا نمايد از آن جهت كه در اين باب به قدرى آيات الهى با بيانات مختلف وارد شده كه بيان هر يك از آن عبارات مقام شوق را به حدى بالا مى برد كه خواننده را از خود بى خود مى نمايد، ولى چه بايد كرد كه در صفحات اين كتاب شريف مجال كوتاه و بيان آنها شايد ما را از مقصد اصلى باز دارد؛ همينقدر از نظر ارتباط اين فقره از دعا به بسيارى از آيات الهى ، متذكر مى شويم كه در موارد زيادى در قرآن مجيد خداى تعالى جزاى نيكوكار را در دار آخرت به احسن وجهى تشريح كرده است و هر يك را نسبت به مقدار كرده هاى آنها وعده هاى نيكو و پاداش ابدى داده است ، ولو اين كه اعمال حسنه آنها در دنيا در لحظه كوتاهى انجام گرفته باشد.

پاداش نيكوكاران در مقابل كردار آنها

سوره البقره آيه ٢٤ و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار....
مژده ده اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيكوكاران با ايمان را «در مقابل كارهاى شايسته اى كه كرده اند»، كه از براى ايشان مهيا شده است در دار آخرت بوستان هاى متعدد كه از غايت كثرت اشجار روى زمين آنها پوشيده شده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و اطعمه مختلفه موجود باشد «كه به مجرد اراده ، از آنها استفاده خواهند كرد» و در دنباله اين آيه شريفه بيانى دارد كه انواع منافع و لذات را براى نيكوكاران جمع كرده است .
و چنين گفته اند: كه ذكر جمع در «جنات» به جهت آن است كه بساتين بهشت هفتند، كه عبارتند از جنت فردوس و جنت عدن و جنت نعيم و جنة الخلد، و جنت الماءوى و جنة عاليه ، و دارالسلام كه هر يك از آنها مراتب و درجات متفاوته دارند بر حسب تفاوت اعمال و ذكر هر يك جداگانه و مكرر در قرآن مجيد شده است .

جنت فردوس

سوره الكهف آيه ١٠٧ ان الذين آمنوا و عملواالصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا.
بدرستى كه آنها كه ايمان آوردند و نيكوكارى كردند از براى ايشان مهيا شده است بهشت هاى فردوس يعنى بوستان هايى مشتمل بر اشجار آراسته و پاكيزه ؛ و مرويست كه فردوس ارفع درجات جنان است .

جنات عدن

سوره مريم آيه ٦١ جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماءتيّا.
آن بهشت هايى «بهشت هاى با اقامت و خلود» كه وعده داده است خداى تعالى بندگان خود را در حالتى كه غايب اند از ايشان يا ايشان از آنها غايب شده اند و گويند كه چشمه تسنيم در جنات عدن باشد و آن جنت را هيچ چشمى نديده و بر خاطر هيچ بشرى نگذشته و آن جا مقام انبيا و صديقان و شهدا باشد، و اين چنين بهشتى از براى نيكوكاران آماده است و بدرستى كه وعده خداى تعالى آمدنى و آينده است و محقق الوقوع باشد و در تفاسير روايات بسيارى از اهميت اين مقام ذكر شده است .

جنات نعيم

سوره لقمان آيه ٨ ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم .
آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كارهاى شايسته كردند از براى آنها بهشت هايى با نعمت است و ثابت است نعيم آن جنات از براى ايشان در حالى كه در آن جا جاويد باشند و در ١١ مورد است كه خداى تعالى در قرآن مجيد ذكر جنات نعيم را كرده از جمله در سوره الواقعه مقام مقربين را در اين جنت ذكر كرده است كه : اولئك المقربون فى جنات النعيم يعنى آن گروه «سابقان» نزديك گردانيده شده اند از روى درجه و مرتبه كه درجات
ايشان نزديك است به عرش خداى در جنات نعيم ، و در آن جا بوستان هاييست كه به انواع نعمت و كرامت آراسته شده است مراد آن است كه ايشان در اعلى درجات جنات و ارفع مراتب آن خواهند بود كه نزديك عرش او سبحانه است و مستغرق بحار رحمت بيغايت و كرامت بى نهايت شوند - و در عبارات ديگر جايگاه متقين را هم در اين مقام ذكر كرده كه مى فرمايد: ان المتقين فى جنات النعيم .

جنت الماءوى

سوره السجده آيه ١٩ اما الذين آمنوا و عملواالصالحات فلهم جنات الماءوى نزلا بما كانوا يعملون .
و اما آنان كه گرويده اند و كردار شايسته كردند پس از براى ايشان است بوستان هايى كه ماواى حقيقى است ، چه دنيا منزليست كه ناچار از آن ارتحال مى بايد كرد به خلاف عقبا كه دارالخلود است و گويند كه جنت الماوى جنتى از جنان كه بر يمين عرش است كقوله تعالى و لقد رآه نزلة اخرى ، عند سدرة المنتهى ، عندها جنة الماوى و از ابن عباس ‍ مرويست كه تسميه آن به ماءوى جهت آن است كه ارواح شهداء و صلحا در آن جاى مى گيرند و حق تعالى در روز قيامت آن را به مؤ منان خاص ‍ العقيده و مخلص العمل دهد.
و اعطاى اين بهشت بر نيكوكاران با ايمان به منزله پيشكشى باشد، يعنى ماحضرى كه براى مهمان آورند، و پس از دخول در اين بهشت ، نعم كليه كه به كنه آن نتوان رسيد به ايشان ارزانى دارند از جهت آن كه كردار شايسته آنها ايشان را مستحق اين كرامت كرده است .

جنات عاليه

در سوره الحاقه در شرح روزى كه محاسبه بندگان نزد پروردگارشان عرضه مى شود در حالات آن گروه از مردم كه نوشته كردارشان را به دست راستشان داده مى شود مژده مقام خلود آنها را فى جنة عاليه مى دهد، يعنى آنها در بهشت جايگزين مى شوند كه بلند است مكان آن يا مرتفع است درجات و ابنيه و اشجار آن ، و گفته اند آن بهشتى كه در آسمان است «و شايد اشاره به همان اعلى عليين باشد.»

در ذكر دارالسلام

سوره يونس آيه ٢٥ و الله يدعوا الى دار السلام و در سوره انعام آيه ١٢٧ لهم دار السلام عند ربهم .
بر اين تفسير: كه خداى تعالى مى خواند بندگان خود را به سوى سراى سلامت از زوال و نقص و كدورت و ساير آفات و عاهات و نكبات و بليات و شايد مراد همان جنت نعيم باشد كه محتويست به راحت بى محنت و كرامت بى اهانت و نعمت بى انقطاع .
حاصل مطلب
حاصل آن كه بيان ما در اين جا از ذكر اوصاف بهشت نبود بلكه اگر بخواستيم بر اين بيان بپردازيم هيهات كه بتوانستيم كوچكترين مناظر و ضعيف ترين عوالمى از آن را مجسم سازيم و بديهيست كه كيفيت و اوصاف آن زياده از آن است كه در اين مختصر گنجانيده شود، و لكن در اين جا منظور از ذكر اعمال بى مقدار و كردار ناچيز ماست در مقابل نعمت هاى پروردگار عالم و اين كه چگونه امام عليه السلام و با چه لسان تشكرآميزى اين بيان را متذكر شده و عرض مى كند:
و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك
در بيان فقرات مورد شرح

گر بسنجى ارزش كردار خويش يك جو ارزش باشدت از كرده بيش ‍ گر بگيرى كار نيكان را قياس باشد آنها قولشان بر اين اساس ‍ خود چه باشد ارزش كردار ما؟ پيش انعام تو اى دلدار ما آن همه احسان و آن بى حد نعيم آن پياپى جود و بخشش از كريم در عوض ما را چه باشد كرده اى چه كند در نزد آقا برده اى ؟ كه ندارد چيز ديگر غير جان يك اشاره بس پى تسليم آن آن كه را مايه نباشد هيچ هيچ پس از او روى توقع را بپيچ من چه دارم كه فرستم نزد دوست يا كه چشمم بر چه اعمالى نكوست اين مثل كه در عوام آيد به كار كاسه جايى بر كه باز آرد تغار كاسه خالى ندارد تحفه سود گر فرستى نزد هر صاحب وجود هان شنيدم كه نداران را كريم دست خاليشان بگيرد بر نعيم كى توان افزون نمودن كرده را تا به حد نعمت حق بنده را يا چسان كردن مقابل اين نعيم كه بود در خورد مقام آن كريم بلكه ما را باشد اين بسيار ننگ كه به وسع رحمت آيد عرصه تنگ چون كه باشد صحنه رحمت وسيع همچنان در آن مقاماتى رفيع من نديدم عالمى زينسان عريض هر كه داخل ، شد ز فيضش ‍ مستفيض
يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة .
اى كسى كه عرصه مغفرت و آمرزشت وسيع و دو دست اقتدارت به رحمت گشاده است .
يعنى اى آمرزنده گناهكارانى كه جرمشان قابل بخشش نيست ، و اى آن كه در ميان دو دست قدرت خود صحنه پهناور رحمت را توسعه بخشيدى و در آن ميان جود و كرم خود را بر خاص و عام ارزانى داشتى !

خداى تعالى بسيار آمرزنده است

و اين عبارت دو نام شريف از اسماء الهى است كه اصلا خداى تعالى در قرآن مجيد خود را چنين معرفى كرده و در سوره النجم در قسمتى از آيه ٣٢ چنين مى فرمايد كه : ان ربك واسع المغفرة . يعنى بعد از آن كه در آيه قبل متذكر مى شود، پاداش نيكوكاران را به مثوبت نيكو كه آن رياض جنان است و سزاى بدكاران را به عقوبت آن چه عمل كرده اند كه آن عذاب نيران است و همچنين شرحى در صفت نيكوكاران و اجتناب كنندگان از گناهان كبيره بيان مى كند، سپس چنين مى فرمايد: كه به تحقيق پروردگار تو بسيار آمرزنده است .
عالم ربانى ملافتح الله كاشانى در ذيل اين عبارت چنين آورده است : كه مغفرت او بر وجهى وسيع است كه به همه گناهان وارسيده ، و مى شايد گفت كه ذكر اين كلام در عقب وعيد گناهكاران و وعد نيكوكاران به جهت آن باشد كه تا صاحب كبيره از رحمت واسعه او ماءيوس نباشد و توهم وجوب عقاب نكند.
چنين گويند: كه يكى از اكابر در مناجات مى گفته : بار خدايا اگر همه عالم را بسوزى مشتى خاك را سوخته باشى و اگر همه عالم را بيامرزى مشتى خاك را آمرزيده باشى ؛ ندايى به او رسيد كه : ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم
در عدة الداعى آورده كه روايت كرده عمر بن شعيب از پدر خود و او از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم :
كه جبرئيل عليه السلام دعاى معروف يا من اظهر الجميل را با بشارتى از ثواب كلمات آن از براى پيغمبر اكرم هديه آورده و در ضمن شرح ثواب قرائت عبارات گفته است كه چون كسى گويد: يا واسع المغفرة خداى تعالى بگشايد از براى او هفتاد در رحمت ؛ پس او فرو رود در رحمت خداى عز و جل تا وقتى كه بيرون رود از دنيا، و هرگاه گويد: يا باسط اليدين بالرحمة بگستراند خداى تعالى دست خود را بر او به رحمت .
در باب مغفرت و آمرزش خداى تعالى مطالبى بسيار است كه شرح اغلب از آنها به مناسبت در اين كتاب بيايد.
خداى تعالى بسيار آمرزنده است

گر گنه كارم بسى دارم اميد كه به غفران داده اى ما را نويد من كه سر تا پا غريق رحمتم كى ز رحمت آورى در زحمتم خود بگفتى رحمتم باشد وسيع چون گناهان را بيامرزم جميع پس نباشد غم مرا در كار خويش گر گناهم باشد از اندازه بيش ‍ ليك دارم خجلت از روى سياه كه بعصيان عمر خود كردم تباه دانم آخر بخششت آيد به كار بگذرى از من ولى من شرمسار خوش بگفتا هاتفى از غيب دوش كه گنه بخشد خداى جرم پوش ‍ هر كسى اين مژده رحمت شنيد در محبت سر ز پا از خود نديد آرى اين خود شيوه جانان بود كه خلاف از ما، گذشت از آن بود پس خطا باشد زنم بر عشق لاف ! باشد عاشق آن كه مى بخشد خلاف اى كه باشد رحمتت از حد وسيع لطف بنما داخلم كن بى شفيع
فو عزتك يا سيدى فوانتهرتنى (٢٢) ما برحمت من (٢٣) بابك و لا كففت عن تملقك لما انتهى الى من العرفة بجودك و كرمك
پس به عزت و بزرگواريت قسم ؛ اى آقاى من ؛ اگر مرا از پيشگاه رحمت و مغفرت خود برانى ، از تو دورى نجويم و روى برنتابم ، و چندان كه عنايتم نكنى از تملقت باز نايستم ، و اين سماجت و اصرار من بر در آستان تو از معرفتى است كه به جود و كرمت يافته ام يعنى شناختم تو را به وسعت رحمت و بخشش بافضيلت !

سوگند به عزت خداى تعالى ! العزة لله جميعا

تمام عزت هاى دنيا و آخرت از حق عز و جل مى باشد و او سبحانه غالب و عزيز مطلق است كه خود در قرآن مجيد مكرر فرموده : يعنى جميع عزت از جانب اوست و به هر كس كه خواهد عزت مى بخشد، قوله تعالى : تعز من تشاء، و همچنين است هر كس كه براى خود عزت و شرف و ارجمندى خواهد بايد كه از صاحب و مالك عزت طلب كند همچنان كه به عزت او رسول و مؤ منان عزيز و ارجمند مى شوند و او سبحانه از براى اولياى خود كه در قرآن مجيد عزت را آورده عطف به عزت خود داده كه مى فرمايد: و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين كه در واقع عزت هر فرد و هر چيز در عالم از عزت او سبحانه است و گفته اند: كه عز خداى تعالى پنج است : عز ملك و بقاء، عز عظمت و كبرياء، عز بذل و عطاء، عز جلال و بها، عز رفعت و علا.
پس با اين حال امام عليه السلام بعد از آن كه خداى تعالى را به وسعت مغفرت و گشادگى رحمت مى خواند؛ سپس به اين مقام عظيم «عزت و جلال او» سوگند ياد كرده و مطلب مهمى را عرضه مى دارد، و او عليه السلام در اين عبارت رمز بسيار دقيقى به كار برده كه يك حالت ناچيز را تواءم و آميخته با سوگند كرده و عرض مى كند به مقام عزت قسم اى پروردگار اگر مرا از درگاهت برانى بجاى ديگر نخواهم رفت «يعنى كجا مى توان رفت و چگونه مى توان از وى دورى نمود و حال آن كه همه جا و هميشه به ما نزديك و هيچگاه از سلطه اقتدار او بيرون نخواهيم رفت» و چون امر چنين است عرض مى كند: و لا كففت عن تملقك دست نمى كشم از تملق تو «و باز نمى ايستم از التجا و التماس به سوى تو» از آن جهت كه مرا معرفتى حاصل ، و ثابت شده است كه تو صاحب جود و كرم هستى .
در بيان فقرات مورد شرح

چون به عزت كردمت سوگند ياد خاطر افسرده شد زين كرده شاد تو عزيزى اصل عزت در جهان باشد از تو منصب شاهنشهان عز جاه و عز ملك و عز مال جمله باشد از وجود ذوالجلال عز رفعت عز بخشش با عطا باشد از آن ذات پاك كبريا پس قسم بر عزتت اى كردگار كه نگيرم من ز درگاهت كنار گر برانى عاصيان از نزد خويش من ز خجلت بر ندارم سر ز پيش ‍ گر نباشى بر دلم فريادرس هرگز از تو رو نتابم سوى كس گر نگيرى ظلمت جسمم به نور نورت از ظلمت كجا ماند به دور از تملق بر نگردانم زبان تا كنى دعوت مرا سوى جنان همچنان دارم بس از تو التماس تا به خوبانم دهى آنجا تماس ‍ اين كه دست از دامن تو نگسلم معرفت شد از تو حاصل در دلم كه تويى بخشنده عز و بقا صاحب جود و كرامت با سخا
و انت الفاعل لما تشاء تعذب من تشاء كيف تشاء و ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء؛ لا تسئل عن فعلك و لا تنازع فى ملكك و لا تشارك فى امرك و لا تضاد فى حكمك و لا يعترض عليك احد فى تدبيرك لك الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين .
تويى كه هر چه اراده فرمايى به جا آورى ؛ و عذاب كنى هر كس را كه خواهى ، به آن چه كه خواهى «به آن اندازه كه مقصرش شناسى» و به هر كيفيت كه اراده فرمايى ، و مورد بخشايش و رحمت قرار دهى هر كه را كه خواهى ؛ و به خواست خود از خوان رحمتت بهره مند سازى به هر نحو و به هر طريق و هر كيفيت كه خواهى .
«هر كس را كه خواهى مستحق رحمت يا مستوجب زجر و شكنجه قرار دهى» بر كرده هايت كسى را ياراى دم زدن نيست و در امور سلطنت مطلقت احدى را قدرت منازعت نه !! و انباز گرفته نمى شوى در امر و فرمانت ، و عناد كرده نمى شود در حكمت ؛ يعنى كسى را آن لياقت نيست كه با حكمتت مخالف باشد، و هيچكس را شايستگى نه كه به تدبيرت معارض شود «يا در كار ساختمان اين عالم بر تو اعتراض ‍ نمايد» چون از براى تو است آفرينش و فرمانفرمايى اين جهان و آن جهان ؛ اى بزرگوار پروردگار عالميان .


۱۵
يك سلسله از حقايق قرآن مجيد

يك سلسله از حقايق قرآن مجيد

امام عليه السلام در اين عبارات يك سلسله از حقايق قرآن مجيد را به لسان دعا در آورده و بعد از آن كه به عزت پروردگار سوگند ياد مى كند كه «اگر رانده شود از آستان او سبحانه روى بر نخواهد تافت» سپس ‍ علت رها نكردن و اصرار خود را بر آن درگاه چنين مى رساند: كه او عز و جل فاعل لما يشاء است و گواه فرمايش آن جناب در قرآن مجيد بسيار روشن است كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : ان الله يفعل ما يشاء؛ يعنى خدا مى كند آن چه را كه بخواهد و از آن طرف در آيات بسيارى با بيانات مختلف اين حقيقت را تشريح فرموده و جايى مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ يعنى هدايت مى كند هر كه را خواهد و جاى ديگر: يضل من يشاء؛ و به خود وامى گذارد هر كه را خواهد؛ و همچنين عبارات ديگر: يزكى من يشاء؛ و يرزق من يشاء و يخلق من يشاء و يعذب من يشاء؛ و ينصر من يشاء، و يبسط الرزق لمن يشاء؛ و يدخل من يشاء فى رحمته و خلاصه به مصداق معناى جامع كه فرموده يفعل ما يشاء و يحكم ما يشاء تمام اين عبارات فرمانفرمايى مطلق او را سبحانه تثبيت مى نمايد و اين معنى را مى رساند كه غير از او سبحانه هيچكس و هيچ چيز در امور مؤ ثر نيست .

مطلبى در جبر

و لكن بديهى است كه نبايستى اين توهم پيش آيد كه اين مطالب قرآنى را اهل «جبر» براى خود دست آويزى قرار دهند و بگويند حال كه چنين است ؛ و تمام امورات به خواست بارى تعالى است كسى را اختيارى براى تحصيل مقامات دنيا و آخرت نيست ؛ نه چنين است !! و اين موضوع خود بحث مفصلى دارد و مسئله مهم است كه بزرگان دين از طريق ادله و براهين قرآنى آن را حل نموده اند و اين مختصر گنجايش آن را ندارد؛ لكن همينقدر متذكر مى شويم كه بعضى از آيات قرآن مجيد را نمى توان به تنهايى تفسير نمود و نتيجه گرفت بلكه متممى دارد كه بايستى به كمك آيات ديگر با عبارات مقدم و موخر آن معناى واقعى را درك نمود؛ مثلا اين كه خداى تعالى مى فرمايد: يضل من يشاء؛ بايستى ديد كه خود حق تعالى در خصوص چه دسته اى اين بيان را آورده ، چون در مقابل مى فرمايد:
و يضل الله الظالمين ؛ يا كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب و نيز عبارات ديگر؛ پس معلوم مى شود كه خداى تعالى چه سنخ از بندگان را در معرض گمراهى قرار مى دهد؛ و همچنين در مقام هدايت كه مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ در مقابل چه عبارات بسيارى بر اين مضامين آورده كه لا يهدى القوم الفاسقين ؛ لا يهدى كيد الخائنين ؛ لا يهدى من هو كاذب كفار؛ و هكذا؛ پس معلوم مى شود كه چه كسانى در مسير ضلالت و يا هدايت قرار مى گيرند؛ و مقدمه اضلال و هدايت حق بدست بندگان جارى مى گردد؛ و همچنين در عبارات ديگر آنها كه مورد رحمت و آنها كه مورد سخط و غضب خداى تعالى قرار مى گيرند همه از نتيجه و بازگشت اعمال و افعال ايشان بوده و بلاترديد در امور تكليفى اختيار از احدى سلب نيست و همانطور كه گذشت در اين باب مطالب بسيار است كه ادامه آن ما را از مقصد اصلى باز مى دارد؛ و نگارنده در كتاب «سرنوشت انسان» چاپ اول از الى در باب «مطالبى در جبر» اين موضوع را به طور اختصار و به قدر توانايى از نظر قرآن حلاجى كرده است طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.

مراجعه به اصل مطلب

از اصل مطلب دور نشويم كه امام عليه السلام عرض مى كند انت الفاعل لما تشاء اشاره بر اين كه خداى تعالى بكند آن چه را كه خواهد و هيچكس او را منع نتواند كرد چه او غالب و قادر مطلق است و ماسواى او در نهايت عجز و افتقار و مذلت و احتياج ؛ سپس چنين دنبال مى كند كه لا تسئل عن فعلك و اين اشاره به همان قول حق تعالى باشد كه در قسمتى از آيه ٢١ سوره انبياء مى فرمايد:
لا يسئل عما يفعل ؛ يعنى پرسيده نشود او سبحانه از آن چه مى كند به جهت عظمت و سلطنت ذاتيه و تفرد به الوهيت ؛ و يا به سبب آن كه در عقول مركوز است كه هر چه كند عين حكمت و صواب باشد و معلل به دواعى مصلحت است ؛ چون مقرر است كه مشيت او سبحانه تابع حكمت او است .

امر و فرمان در جهان آفرينش تنها در قدرت پروردگار است

سپس ادامه مى دهد كه اى پروردگار در پادشاهيت كسى را قدرت منازعه نيست و در حكومت و فرمانفرماييت هيچكس تو را انباز نباشد و با تو عناد نتواند ورزيد و در تدبير تو در «ملكدارى» كسى را ياراى اعتراض نيست و در پايان اين بيانات عرض مى كند:
لك الخلق و الامر تبارك الله العالمين و اين عبارت عين قول حق تعالى است كه در سوره اعراف آيه ٥٤ مى فرمايد: لا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين و شايد امام عليه السلام اين عبارت را در اين جا از آن نظر به كار برده كه اين جمله متمم آيه ايست كه رمز عالم خلقت و آفرينش آسمان ها و زمين را به نحو جالبى بيان مى دارد و امر و قدرت حق تعالى را به صراحت آشكار مى سازد؛ بر اين وجه كه از اول آيه شريفه مى فرمايد: پروردگار شما پروردگاريست كه مستجمع جميع صفات كمال است ؛ اوست آن كس كه بيافريد آسمان ها و زمين را بى ماده و آلتى در مقدار زمان شش روز «اگر چه قادر بود كه به چشم زدنى همه چيزها را بيافريند» اما به جهت آن كه بندگان را تعليم كند كه در كارها تعجيل نكنند و با تاءنى كار نمايند به مدت شش روز آنها را بيافريد؛ پس مستولى شد اراده او بر آفرينش عرش به راستى و استقامت ؛ و در كشيد شب تاريك را به روز روشن و بيافريد آفتاب و ماه و ستارگان را در حالى كه رام شده گانند به فرمان او، و به قضاء و تصرف او؛ يعنى مطيع فرمان اويند در مجارى خود به تدبير وضع آن «و خلق آنها به جهت منافع عباد است» سپس در پايان اين عبارت از نظر بيان قدرت كامله خود مى فرمايد: الا له الخلق و الامر يعنى بدانيد و آگاه باشيد كه همانا او راست امر و فرمان و آفرينش جميع مكنونات و همه كائنات ؛ و مر او راست فرمان نافذ كه مقرون به مصلحت باشد؛ چه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور اوست نه غير او و بزرگ است خداوند به وحدانيت در الوهيت و فردانيت و ربوبيت كه او پروردگار جهانيان است .
و در موارد بسيار ديگر از قرآن مجيد است كه خداى تعالى امر و فرمان و دستور را در عالم ، خاص خود قرار داده ؛ جايى مى فرمايد: بل لله الامر جميعا و جاى ديگر قل ان الامر كله لله يعنى تمامى امر و فرمان در قدرت پروردگار عالميان است «حاشا و كلا كسى را كه غير از اين گمان داشته باشد.»

در بيان و انت الفاعل لما تشاء

اى تويى فرمانرواى انس و جان جمله فرمان باشدت اندر جهان آن كه را خواهى رهايى از عذاب وان ديگر خواهى ببخشايى ثواب آن كه را خواهى كنى خوار و خفيف ديگرى را هم عزيز و هم شريف هر كه را هر چه خواهى هر طريق يا سخط يا رحمت آرى بر غريق عزت و ذلت همه فقر و غنا باشد از تو چون زدى اول بنا صادق آمد قول يحكم ما يريد چون كه يفعل ما يشا را شد مزيد گر بگيرى بر عذابم يا ثواب كس نپرسد علت زجر و مثاب معنى قدرت همين باشد كه شاه هم كند آزاد و هم بخشد گناه نه معارض باشدش در كار خويش نه مشارك كرده بر خود يار خويش من نديدم قادرى زينسان مطاع كه نيارد كس به فرمانش نزاع آفرين بر خلقتت صد آفرين كه به فرمانت بود عرش و زمين امر تو نافذ سراسر در جهان حكمت اجرا آشكارا و نهان نيست جز تو كس مدبر در امور تو پديدآرنده حزن و سرور هم اهانت از تو باشد هم كرام هم نكوكاران ببخشى هم لئام نيست در حكم تو انباز و شريك چون كه خواندى مقتدر خود را مليك خود تبارك گفته اى در امر خويش تا نگويد ديگر از آن گفته بيش ‍ چون نباشد رعيتى را اين سلوك كه كلامش بهتر آيد از ملوك
يا رب هذا مقام من لا ذبك و استجار بكرمك و الف احسانك و نعمك و انت الجواد الذى لا يضيق عفوك و لا ينقص فضلك و لا تقل رحمتك .
اى پروردگار من ؛ همانا اينست و چنين است ، مقام و ايستادنگاه كسى كه پناه آورد به حضرت تو و زنهار جوينده است به كرمت «يعنى توسل جسته است به كرم تو» و الفت گيرنده است به احسان و نعمت تو؛ و تويى آن بخشاينده كه وسعت ميدان عفوت هيچگاه تنگى نگيرد و هر قدر افزونى بخشى از فضل تو كاهيده نشده و نقصان نپذيرد و آن چه و هر مقدار كه از درياى رحمتت يا از خزائن كرمت برداشته شود از آن كم نيامده و هيچ قلت نيابد.

هنگام سحر بهترين اوقات «و بهترين مقام» براى افشاى راز و نياز با پروردگار است

بعد از آن كه امام عليه السلام چنين نمودار كرد: كه قدرتى در عالم بالاتر از قدرت بارى تعالى نيست ؛ و او سبحانه همه كاره است ؛ سپس اشاره بر اين فرمايد: حال كه امر چنين است و تمام امور دنيا و آخرت در قبضه اقتدار اوست ؛ پس اينجا جائيست «يا چنين مورد دارد» كه تنها بايد پناه به حضرت او جست ؛ يعنى همه چيز را بايد از او مسئلت كرد و از او خواستار شد: هدايت و ارشاد، عزت و اكرام ، عفو و بخشش ، نيكويى و احسان .
در تحفة الاعزه : در ذيل اين عبارت يا رب هذا مقام من لا ذبك آورده : كه ممكن است معنى زمانى ملحوظ باشد «يعنى اى پروردگار من اين زمان يا اين وقت سحر هنگاميست كه به تو گرايند و بر تو پناه جويند» كما اين كه در قنوت وتر دارد: هذا مقام العائذ بك من النار.
نگارنده گويد: بعيد نيست كه معنى چنين باشد؛ از آن نظر كه اولا وقت خواندن اين دعاى شريف در ثلث سوم «وقت سحر» شب هاى ماه مبارك رمضان تعيين شده كه بهترين اوقات و هنگام راز و نياز و اقرار به گناهان و موقع تقاضاى عفو و بخشش است ؛ و در ثانى مرحوم محدث قمى رحمة الله عليه در مفاتيح بعد از دعاى ابوحمزه ثمالى دعاى ديگرى از مصباح شيخ نقل كرده كه آن را هم اختصاص به وقت سحر شب هاى ماه مبارك رمضان داده و داراى مضامين بسيار عالى مى باشد كه از جمله : بعد از آن كه خواننده اصرار در طلب عفو و بخشش مى نمايد سپس چنين مسئلت دارد كه همين امشب و همين ساعت «وقت سحر» رحم كن بر من و پاك كن دلم را از ريا و زبانم را از دروغ و چشمم را از خيانت و هكذا.... و شاهد اين جا مى باشد كه بعد از آن ، دعا را به اين عبارات دنبال مى كند: يا رب هذا مقام العائذ بك من النار، هذا مقام المستجير بك من النار، هذا مقام المستغيث بك من النار، هذا مقام الهارب اليك من النار، هذا مقام من يبوء لك بخطيئته و يعترف بذنبه و يتوب الى ربه ، هذا مقام البائس الفقير، هذا مقام الخائف المستجير، هذا مقام المحزون المكروب ، هذا مقام المغموم المهموم ، هذا مقام الغريب الغريق ، هذا مقام السمتوحش الفرق ، هذا مقام من لا يجد لذنبه غافرا غيرك و لا لضعفه مقويا الا انت و لا لهمه مفرجا سواك يا الله يا كريم .
بر اين معنى و بر اين اشاره كه اين شب و اين ساعت و اين وقت سحر موقعيست كه پناه جويند به تو از دوزخ و اين مقام دادرس جوى تو است از دوزخ ، اين مقام گريزان به تو است از دوزخ ، اين مقام كسى است كه بار خطا برايت به دوش دارد و اعتراف به گناه كند و توبه كند به درگاه پروردگارش اين مقام بيچاره و ندار است ؛ اين مقام ترسان و پناهگير است ، اين مقام اندوهناك و گرفتار است ، اين مقام غمنده و پريشان است ؛ اين مقام آواره غرقه است ، اين مقام وحشت زده لرزنده است ، اين مقام كسى است كه نيابد براى گناهش آمرزنده اى غير تو، و نه براى ناتوانيش ‍ نيروبخشى جز تو، و نه براى گشاينده گره از كارش گشاينده اى جز تو اى خداى كريم .
پس به اين اعتبارات مى توان «مقام» را در مورد شرح موقعيت زمانى معنى نمود، به خصوص اين كه وقت سحر كه در اينجا اشاره به آن شده است فضيلتى بسيار دارد و از شريف ترين اوقات شبانه روز است كه از نظر استجابت دعا در آن وقت خود بحثى جداگانه دارد و در كتب ادعيه شرح آن كاملا مذكور است و معناى همين عبارات مترادفى كه گذشت خود اهميت اين موقعيت ، و مقام سحر را مى رساند.
در بيان فقرات مورد شرح

چون تو را تنها بود قدرت تمام پس پناهگاهم تويى در هر مقام تا كه بر احسانت الفت يافتم هر مقامى بر درت بشتافتم خو گرفتم بر نعيمت هر زمان چون نمودى رحمت خود را عيان گر ببخشى خلق عالم از كرم كم كجا آيد ز جودت يك درم ور كنى از فضل خود بخشش زياد لا تقل رحمتك انت الجواد هر چه باشد بخششت از حد برون رحمتت گردد فزون اندر فزون پس بگيرم در پناه تو امان هر مكان و هر مقام و هر زمان
و قد توفنا من بالصفح القديم و الفضل العظيم و الرحمة الواسعة .
همانا واثق شديم به عنايت قديمت ؛ يعنى بدرستى كه اعتماد يافته ايم به گذشت ديرينه تو؛ و نيز وثوق و اعتماد پيدا كرده ايم به فضل عظيم تو كه و الله ذوالفضل العظيم و همچنين پشت گريمى و اعتماد ما به رحمت واسعه تو است .

حاصل تمام معانى در چند كلمه

اگر خواننده عزيز تا اين قسمت به شرح اين دعاى شريف توجه كرده باشد خواهد يافت كه تمام مطالب روى چند موضوع بيشتر دور نمى زند؛ يك قسمت در شناسايى و تحميد و تقديس و سپاس خداى تعالى و قسمت دوم در طلب عفو و اقرار به گناه و ذكر نعم و مسئلت در خير دنيا و آخرت ، و قسمت سوم در ذكر بعضى از صفات او جل شاءنه ، از قهر و انتقام ، عفو و بخشش ، حلم و بردبارى ، جود و كرم ، و فضل و رحمت مى باشد؛ كه اساس اين دعا و شايد ادعيه ديگر بر همين چند كلام پايه گذارى شده است و بيان ذكر اوصاف در اين كلام از نظر آنست كه چون هر يك از صفات در واقع مظهر پذيرش هر يك از خواسته ها مى باشد از اين جهت هر يك در عباراتى با بياناتى مختلف آورده شده تا به ذكر آن اوصاف از خاصيت معناى آنها نتيجه گرفته و مراد حاصل شود.
و لكن قابل توجه آنست كه امام عليه السلام با وجودى كه در مقام دعا حالت خوف و رجاء خود را كاملا نمودار كرده «كه شرح آن قبلا گذشت» در عين حال فضل و رحمت بارى تعالى را بيشتر يادآور شده و به خصوص در ميدان وسيع رحمت پافشارى زيادى كرده است ، همچنان كه در همين دعاى شريف جايى عرض مى كند: پروردگارا شناختم تو را به وسعت رحمت ، و جاى ديگر: كجاست رحمت واسعه تو؟ و در مقامى عرض مى كند: چگونه تنگ گرفته مى شود بر گناهكاران و حال آن كه دامنه رحمت تو وسيع است ؛ و در عبارت مورد شرح چنين اشاره مى فرمايد كه همانا اعتماد يافته ايم به رحمت واسعه تو و نيز در صحيفه سجاديه و بعضى از ادعيه منسوبه ديگر به آن بزرگوار ديده مى شود كه در باب رحمت خداى تعالى بيانات بسيارى آورده شده است و نه تنها دعايى كه از حضرت سجاد عليه السلام رسيده چنين باشد بلكه شايد اكثر دعاهايى كه از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين رسيده اين طور است ، كما اين كه اميرالمؤ منين عليه السلام دعاى كميل را به اين عبارت افتتاح كرده و عرض مى كند: اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء يعنى در اولين بيان خود وسعت رحمت الهى را متذكر شده و عرض مى كند: بار الها از تو مسئلت مى كنم به رحمتت كه همه چيز را فرا گرفته است ؛ و شرح مبسوطى كه در كتب ادعيه در باب رحمت بارى تعالى مذكور است در اين جا مجالى براى بيان آن نيست و همين اندازه متذكر مى شويم ؛ كه نقل است از صدوق عليه الرحمة از يكى از ائمه هدى كه چون قيامت قيام كند آنقدر رحمت الهى وسعت يابد و آنقدر از عاصيان فوج فوج آمرزيده شوند كه شيطان رجيم در طمع عفو خداوند كريم افتد.

وسعت رحمت خداى تعالى از نظر قرآن مجيد

همانطور كه خداى تعالى در قرآن مجيد دستوراتى براى بندگان صادر فرموده و تكاليفى براى آنها نوشته است ؛ كقوله تعالى : كتب عليكم الصيام ..... و هكذا؛ مثل اين كه براى خود هم وظيفه اى مقرر داشته است «و البته شايد بيان اين عبارت از لسان ما؛ در شاءن حضرت ربوبيت نباشد» ولى به مصداق كلم الناس على قدر عقولهم ؛ اين بيان آورده شد كه خداى تعالى در امر خود در دو مورد از قرآن مجيد يكى در آيه ١٢ از سوره انعام فرمود: كتب على نفسه الرحمة و ديگرى در آيه ٥٤ از همان سوره مى فرمايد: كتب ربكم على نفسه الرحمة ، يعنى نوشته است پروردگار شما بر ذات بزرگوار خود بخشش و بخشايش و رحمت را؛ «چه وعده داده است به آن وعده مبرا از تخلف» و قبلا هم اشاره مختصرى به تفسير اين آيه شريفه شد.
پس با اين حال افاضه رحمت از جانب حق تعالى بر عموم مخلوق يك امر مسلم و پا بر جاست كه همگان را شامل مى شود همچنان كه در سوره هود آيه ١٢١ در ذيل عبارت الا من رحم ربك بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه خلقت مردمان براى ايصال آنها به رحمت است كه فرموده : و لذلك خلقهم و بنا بر قولى براى افاضه رحمت ايشان را آفريده است .
و همانطور كه قبلا گذشت خداى تعالى در قرآن مجيد در بسيارى از موارد به ذكر رحمت خود پرداخته و شايد غير از ذكر الرحمن و الرحيم كه صيغه مبالغه رحمت است و زياده از چهارصد مورد خود را به اين اوصاف معرفى كرده ؛ در يكصد و چهارده مورد از رحمت خود با بيانات مختلف سخن رانده است كه حقا ذكر آنها ممكن است بعضى را به قدرى اميدوار سازد كه از جاده مستقيم خارج شده و خداى نخواسته انحراف حاصل نمايند؛ و لكن ما در اين جا بنا بر وظيفه اين كتاب شريف چند آيه كه ارتباط مستقيم به عبارت مورد شرح دارد متذكر مى شويم .
سوره غافر از آيه ٧ ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما.....
اى پروردگار ما فراگرفته است رحمت و دانش تو به همه چيز يعنى عرصه پهناور رحمت و دانش تو همه اشياء عالم را فراگرفته است و چقدر قابل اهميت است ، همان طورى كه علم خداى تعالى به همه چيز احاطه دارد و امام عليه السلام عرض كرد: و بعلمك الذى احاط بكل شى ء رحمت او هم جل شاءنه عالمى را احاطه كرده است و در اين قسمت از آيه شريفه هم اين دو صفت «علم و رحمت» را مترادف آورده و دوش به دوش يكديگر قرار داده است و از اين جاست كه مى توان به مقام رحمت او سبحانه و تعالى پى برد.
در بعضى از تفاسير ذيل اين عبارت آورده : كه ظاهر كلام مقتضى آن است كه به اين طريق باشد كه ؛ وسع كل شى ء رحمتك و علمك ؛ زيرا كه ذات او سبحانه منزه است از مكانى كه لازم وسعت است ليكن اسناد فعل به صاحب علم و رحمت و ايراد اين هر دو صفت بر سبيل تميز در عقب آن به جهت اعتراف صفت علم و رحمت است بر وجهى كه گوئيا ذات او علم و رحمت است كه به همه جا وارسيده است و تقديم رحمت به جهت آنست كه مقصود با الذات است .
و نيز در باب وسعت رحمت در قسمتى از آيه ١٥٦ سوره اعراف مى فرمايد:
و رحمتى وسعت كل شى ء فاكتبها للذين يتقون .... چنين تفسير شده است : كه رحمت و بخشايش من فراخ است ، همه چيز را شامل و بر همه عام است ؛ در دنيا بر مؤ من و كافر و ذلك قوله «الرحمن» و خاص است در آخرت بر مؤ منان ؛ و ذلك قوله «الرحيم» «و اين رحمت عام و خاص خود بحثى جداگانه دارد كه در تفاسير مذكور است .»
عطيه عوفى گفته است : رحمت حق تعالى واسع است بر همه كس الا آنست كه به واجبى به متقيان رسد همچنان كه فرمود: فاكتبها للذين يتقون يعنى از روى وجوب به مؤ منان و متقيان رسد و بر وجه تفضل به غير ايشان ؛ پس خداى تعالى در دنيا كافران را به بركت مؤ منان روزى مى دهد و به طفيل اهل ايمان بر ايشان انعام مى فرمايد و عذاب از ايشان بر مى دارد؛ همچنان كه كسانى كه در تاريكى باشند و به روشنايى غير راه روند و چون آن غير برود و با آن نور خاموش شود در تاريكى بمانند. و فرداى قيامت كه مؤ منان در جنت به مقر خود قرار گيرند نور رحمت و روشنايى ايمان را با خود برده و كافرانى كه به نور ايشان رفته باشند در ظلمت ضلال و تاريكى شقاوت بمانند.
و گفته اند: كه اين رحمت عام ؛ آن يك جزو رحمت است كه در ميان خلائق قسمت كرده است كه تمام شفقت و مهربانى همه خلق از آن يك جزو رحمت است .
ابن عباس گفت : كه چون اين آيت آمد ابليس طمع در رحمت خدا كرده و گفت : من نيز شيئى ام و چيزى ام چون رحمت او بر همه عام است به من نيز رسد؛ خداى تعالى قطع طمع او كرد و گفت : فاكتبها للذين يتقون من اين رحمت را براى متقيان نويسم نه براى تو و نه براى كسانى كه طريقه تو را دارند.
نگارنده گويد: عبارت يختص برحمته من يشاء؛ و همچنين عبارت ديگر ليدخل الله فى رحمته من يشاء معنى اين جمله را خوب مى رساند كه فرموده : فاكتبها للذين يتقون يعنى با اين حال كه خداى تعالى هر كس را كه خواهد مشمول رحمت مى كند و او را در سعه لطف خود قرار مى دهد؛ معذلك اختيار دخول در رحمت به خود بندگان واگذار شده است ؛ چون فرمود شرط دخول در رحمت رعايت مرتبه تقوى و پرهيزگاريست و آن كس كه خواهد در آن ميدان وسيع قرار گيرد بايد كه در مرحله ايمان در آيد و تقوى گزيند تا مشمول الطاف و رحمت الهى گردد.
در تفسير منهج الصادقين ؛ در باب رحمت الهى آورده : كه نزد محققان رحمت دو است يكى رحمت ذاتيه كه آن را رحمت مطلقه امتنانيه مى گويند و آن رحمتى است كه همه چيز را فرا رسيده چنان كه فرمود: رحمتى وسعت كل شيى ء و نتيجه آن اعطاى ازليست بى سابقه سوال سائل ؛ و دوم رحمت وجوبيه كه مقيده نيز خوانند؛ و آن هم از رحمت ذاتيه فايض شده و استحقاق بنده بر آن رحمت از نتيجه رحمت امتنانيه است .
پس با اين تفاصيل كه گذشت جا دارد كه امام عليه السلام عرض مى كند پروردگارا اعتماد ما به فضل عظيم و رحمت واسعه تو است .

در بيان رحمت بارى تعالى

از ازل بود اين چنينم اعتقاد كه كنم بر رحمت حق اعتماد رحمتى كه وسعتش عالم گرفت رحمتى كه وصف آن خاتم گرفت معنى رحمت همين باشد يقين اينكه گفتا، «رحمة للعالمين» خود نوشت او رحمتى بر ذات خويش تا نباشد مجرمى زار و پريش ‍ مى رساند لطف خود بر خاص و عام الحق اكرامش به عالم شد تمام كافر و گبر و نصارا و يهود جمله از اكرام او بردند سود از وجود اولياء و مؤ منين رحمت و جودش رسد بر مجرمين پس چه سازد بر محبان از كرم چون نكو باشد كبوتر در حرم آن كه باشد واله و شيداى دوست شك نباشد مستحق رحمت اوست عاشقان را رحمت و زحمت يكيست بيدلان را دوزخ و جنت يكيست هر كجا باشد غرق رحمتند گر به دوزخ يا به صدر جنتند چون كه باشد وسعت رحمت فزون از حدود دوزخ و جنت برون
افتراك (٢٤) يا رب تخلف ظنوننا او تخيب آمالنا كلا يا كريم فليس هذا ظننا بك و لا هذا طمعنا فيك . (٢٥)
پس آيا ديده مى شوى ؟! «آيا تو را ببينند» كه خلاف فرمايى گمان هاى ما را؛ يا نوميد گردانى ما را در آرزوهاى خود؛ نه چنان است اى كريم ؛ پس نيست اين گمان ما به تو و نه طمع ما درباره تو.
يعنى اى پروردگار، آيا چگونه ممكن است ديده شود كه با آن كرم و بزرگوارى كه مخصوص ذات كبريايى تو است به اعتماد و حسن ظنى كه نسبت به كرم و رحمت و عفو و احسان تو داريم مخالفت ورزى و يا اميد ما را به نااميدى مبدل سازى ؛ حاشا كه چنين باشد؛ كه نه گمان ما بر تو اينست و نه انتظار ما از تو چنين است .


۱۶
بايد هميشه گمان نيكو به خدا داشت

بايد هميشه گمان نيكو به خدا داشت

بعد از آن كه امام عليه السلام ذكرى از وثوق و اعتماد خود نسبت به فضل و رحمت خداى تعالى فرمود؛ سپس مراتب حسن ظن خود را نمودار كرده و چنين تعليم مى دهد كه نسبت به او سبحانه بايد هميشه گمان نيكو داشت ؛ و اين از تعليمات عاليه قرآن مجيد است كه تمام انبيا و اوصيا اين نظريه را پيروى مى كرده اند؛ همانطور كه على عليه السلام در اغلب از تعاليم خود اشاره به حسن ظن نسبت به پروردگار عالم كرده و در فقراتى از دعاى معروف به كميل چنين متذكر مى شود: اى خداى من كاش ‍ دانستمى كه آيا مسلط خواهى كرد آتش را بر روى هايى كه در آستان عظمت تو به سجده درآمده اند يا به زبان هايى كه صادقانه به وحدانيت تو گويا و به سپاسگزارى تو مدحت افزا شده اند و يا بر دلهايى كه محققانه به خدايى تو اقرار كرده اند يا بر اعضايى كه در ديار بندگى تو افتخار فرمانبردارى را داشته اند و با اقرار به گناهان خود باب رحمت و بخشايش ‍ تو را كوبيده اند و حقا در صدد بازگشت به سوى تو بوده اند «آيا با اين حالات آتش را بر آنها مسلط خواهى كرد!» و اين در مقام استفهام انكاريست ؛ سپس عرض مى كند: نه چنين است ؛ ما هكذا الظن بك و لا اخبرنا بفضلك عنك يا كريم ؛ حاشا كه چنين باشد نيست اين گمان بر تو و از فضل و كرم تو چنين چيزى درنيافته ايم ؛ و شايد امام عليه السلام خواسته است در بيانات خود اشاره اى به مقام فضل الهى كرده باشد و چون معنى عبارات اينست كه ؛ پروردگارا هرگز ستم روا نخواهى داشت بر كسانى كه بر يكتايى تو گرويده اند، و از راه فضل و كرم در مى گذرى از آنها كه در بندگى تو قصور ورزيده اند.

حسن ظن به خداى تعالى از نظر قرآن اخبار

در تفسير منهج ؛ روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام آورده : كه بايد بنده مؤ من بر وجهى از خداى ترسد كه گوييا مشرفست بر دوزخ ؛ و بر نهجى به رحمت او اميدوار باشد كه گوئيا از اهل بهشت است ؛ و سپس ‍ مى نويسد امام عليه السلام اين آيه شريفه را بعد از اين بيان تلاوت فرمود:
س ٤١ى ٢٢ و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين .
و اين آيه شريفه در شاءن گروهى است كه گمان مى كردند خداى تعالى از اعمال و افعال آنها آگاه نيست و معنى چنين باشد كه اين پندار شما كه «سوء ظن به خداى تعالى است» و به پروردگار خويش چنين گمان برديد؛ نابود كرد شما را پس گشتيد از زيانكاران ؛ چه به جهت فساد اين اعتقاد و گمان ؛ سرمايه نجات را به هلاكت ابدى بدل كرديد.
و در آن تفسير اضافه مى كند كه بعد از آن امام عليه السلام فرمود: كه خداى تعالى نزد ظن بنده خود است اگر ظن او به خير است خير به او مى رساند و اگر بد است او را سزاى بدى مى دهد.
و از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم روايت است : ان حسن الظن من حسن العبادة نيكويى گمان از نيكويى عبادت است و نيز فرموده : اياكم و الظن فان الظن اكذب الحديث از گمان بد دور باشيد كه گمان بد دروغ ترين سخن است ؛ و نيز فرموده است كه هيچكس از شما نميرد مگر كه به خدا گمان نيكو برد چه هر گروهى كه به خدا گمان بد برند خداى تعالى ايشان را هلاك گرداند و سپس آيه مورد تفسير را تلاوت فرمود: و ذلكم ظنكم .....
و چنين گفته شده است كه ظن بر چهار قسم است اول : ماءمور به ، و آن حسن ظن است به خدا و رسول و مؤ منان كقوله تعالى : لولا اذ سمعتموه ظن المؤ من ون و المؤ منات بانفسهم خيرا. و حديث ان حسن الظن من الايمان نيز مويد اين قسم است ؛ دوم : حرام و آن گمان بد است به خدا و مؤ منان كه موجب اثم است و مثمر عقوبت .
سيم : مندوب اليه و آن غلبه ظن است در امور اجتهاديه . چهارم : مباح و آن ظن است در امور دنيا و مهمات آن در اين صورت بدگمانى موجب سلامتى است و سبب انتظار امور دنيوى و اين قسم را از قبيل حرام نشمرده اند.
و احاديث بسيارى در باب نهى از سوء ظن به خدا و اهل ايمان واقع شده كه در اين مختصر گنجانيده نخواهد شد.
اينست كه امام عليه السلام بعد از بيان جلب اعتماد نسبت به فضل و رحمت واسعه حق تعالى چنين تعليم مى دهد كه بايد نسبت به او سبحانه گمان نيكو داشت .
در بيان فقرات مورد شرح

اين گمان باشد بسى ما را بعيد كه شويم از رحمتت حق نااميد هر كه خواهد از بدى يابد امان بايدش نيكو كند بر او گمان اين تحمل بر من آيد بس گزاف كه به حسن ظن نظر گيرم خلاف يك سخن گويم ولى بر اختصار جز ندارم رحمت از حق انتظار چون خطا باشد كه آيد در خيال بد گمانى بر نكوى خوش خصال گفته او خود بدگمان ؛ دارد عقاب ان بعض الظن اثم فى الغياب پس نبايد بردنش زين سان گمان كه خود امرش شد چنين بر مردمان
يا رب ان لنا فيك املا طويلا كثيرا ان لنا فيك رجاء عظيما.
پروردگارا؛ ما را در حضرت كبرياى تو آرزوهايى بس دور و دراز و بسيار است ؛ و همانا كه چشم ما در آستان تو بر اميدوارى هاى بزرگيست «اميد عفو و بخشش ؛ اميد دخول در رحمت واسعه تو؛ اميد ايصال به لقاء تو؛ اميد آن كه ما را به بندگان صالح خود محشور گردانى .»

آرزوهاى طولانى در دنيا خود بدترين عمل است

از حضرت امير صلوات الله عليه مرويست كه : من بر شما از دو چيز مى ترسم : پيروى هواى نفس و درازى آرزو؛ چه پيروى هواى باز مى دارد بنده را از حق و درازى آرزو آخرت را از ياد او مى برد؛ و همچنين آن حضرت در دعاى معروف به كميل هم «بعد آمال را» در رديف بلاى عظيم شمرده و پس از بيان يك سلسله عبارات عرض مى كند: و حبسنى عن نفعى بعد آمالى (٢٦) يعنى اى پروردگار؛ آرزوهاى دور و دراز از راه بندگى منحرفم نموده و به خود مشغولم ساخته است و نيز در جاى ديگر فرمود: اطول الناس املا اسوء هم عملا آرزوهاى طولانى در اين دنيا خود بدترين عمل است .
عالم ربانى ؛ ملا احمد نراقى در معراج السعاده گفته : طول امل عبارتست از اميدهاى بسيار در دنيا و آرزوهاى دراز و توقع زندگانى دنيا و بقاى در آن ؛ و اين صفت را بسيار نكوهش كرده و شرحى به تفصيل در علاج آن بيان داشته است ؛ و همچنين سبب اين صفت را غفلت از مرگ دانسته و در پايان گفته است محبت دنياى دنيه و انس به لذات فانيه سبب ديگر طول امل است .
و خلاصه در باب طول امل مطالبى بسيار است و قبلا هم در فقره عظم يا سيدى املى اشاره به آن گرديد.

در بيان فقرات مورد شرح

فاش سازم مطلبى بر اهل راز عمر كوته ، آرزوها بس دراز از چه بر خود من ندارم هيچ باك كه اميد و آرزو كردم هلاك هر زمان دارم تمنايى عجيب گه به آمالى بعيد و گه قريب گاه باشم طالب جاه و مقام گاه خواهم مردمان سازم غلام همچنين گه از حرام و گه حلال سعى خود را افكنم در جمع مال هر دم از خاطر برانم اين خيال كه كنم فردا روان اسب ميال مختصر گويم همه اندر هواى پيروم بر نفس خود، اى واى واى نه به فكر آيد مرا كه كيستم از چه در اين دار دنيا زيستم هم كنم آلوده خود را در جهان گوئيا در اين محل دارم مكان غافل از آن چند روزى مهلت است اين اقامت بعد از آتش رحلت است حيله گر دنياى غدار اى دريغ كشته ما را مكر او با زهر تيغ اى خنك آن كو به دنيا دل نبست يا اگر دل بست باز آن را گسست چون ندارد عهد دنيا اعتبار پس مدار از او وفايى انتظار
عصيناك و نحن نرجو ان تستر علينا و دعوناك و نحن نرجو ان تستجيب لنا فحقق رجائنا يا مولانا
نافرمانى كرديم تو را «آن چه را كه خلاف فرمان و رضاى تو بود به جاى آورديم» و اميدواريم كه بپوشانى بر ما؛ و خوانديم تو را «براى قضاء حوائج و رفع بليات» و اميدواريم كه اجابت كنى ما را «چون خود فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان» پس مسلم گردان اميد ما را و برآورده كن حاجات ما را، اى آقاى من .

اقرار به گناه از طرف معصوم عليه السلام

چنين گفته شده كه معصيت به معنى مخالفت امر است مطلقا خواه واجب و خواه سنت ؛ پس تارك واجب و سنت را عاصى توان گفت ؛ و چون به دليل واضح و برهان قاطع ثابت شده است كه انبيا و اوصيا عليه السلام مخالفت امر واجب نكنند به جهت آن كه منافى عصمتست و آنها معصومند؛ پس مراد به عصيان و اقرار به گناه در بيانات ايشان موضوع مخالفت يا كوتاهى در امر سنت و ترك مندوب است ، و قبلا هم مطالبى گذشت كه چون اكثر از بيانيه هايى كه از طرف ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين صادر شده جنبه تعليماتى دارد، لذا در بسيارى از ادعيه منسوبه به مضامين مختلف اقرار به گناه كرده اند و در بعضى رمز و اشاراتى به كار برده شده كه معلوم است صرفا از نظر تعليم است كما اين كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به كميل تعليم مى دهد كه بگويد: اللهم لا اجد لذنوبى غافرا... الى آخر، يعنى بار الها نمى يابم بخشنده اى بر گناهانم غير از تو..... و حقيقت امر هم چنين است كه امام عليه السلام هيچگاه حتى خيال معصيت هم در خود راه نمى دهد و اگر غير از اين هم باشد مقام امامت از او سلب است و ديگر اين كه مشاهده مى شود كه در بعضى از بيانات ايشان عليهم السلام اين قبيل اعترافات جنبه معذبت داشته و براى مقدمات طلب عفو يا تحصيل مقام است ؛ همچنان كه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات هاى پانزده گانه در مناجات اول عرض مى كند: الهى ما انا باوّل من عصاك فتبت عليه يعنى ؛ بار الها؛ من اولين نافرمانى نيستم كه تو از او در گذشته باشى .
و در اين جا بى مورد نيست مطالبى را كه صاحب كشف الغمة در باب اعتراف و اقرار گناه معصوم بيان داشته متذكر شويم .

بيان صاحب كشف الغمة در باب اقرار گناه از طرف معصوم

دانشمند محترم ، جناب آقاى سيد صدرالدين بلاغى در پايان صحيفه سجاديه كه به قلم خود ترجمه كرده است چنين متذكر شده : كه در خلال دعاها اگر با عباراتى بر خورديد كه مشعر بر ارتكاب گناه از طرف معصوم باشد بايد بيان صاحب كشف الغمة «قدس سره» را در نظر داشته باشيد و خلاصه آن بيان چنين است : پيغمبران و امامان هميشه اوقات به ياد خدا مشغول و خاطرشان مستغرق توجه به مقام ربوبيت است ، و پيوسته در مقام مراقبه اند و چنان حال حضورى دارند كه گويى هميشه خدا را مى بينند، پس چون لحظه اى از آن حال باز آيند و شاهباز همتشان از قله قرب الهى به حضيض عالم ماده توجه كند و ما مورد دنيوى از قبيل خوردن و آشاميدن و امثال آن از كارهاى مباح رو آورند؛ آن را گناه شمارند و خطا پندارند و از ارتكاب آن آمرزش طلبند چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حسنات الابرار سيئات المقربين يعنى حسنات نيكان چون با مقام مقربين سنجيده شود گناه باشد؛ بنابراين هر بيانى كه از طرف انبيا و ائمه اطهار مشعر بر ارتكاب گناه و متضمن اعتراف به آن باشد بايد به اين ميزان سنجيده شود و بر اين سياق تاءويل گردد. كه از جمله آنها اعترافات حضرت سجاد عليه السلام در ضمن دعاهاى وارده است .
در باب اين كه گناه هيچگاه از معصوم عليه السلام صادر نمى شود، مطالب بسيار است ، و در قرآن مجيد كه درباره انبيا اشاره به «ذنب» شده و يا بيان قول آنها را اقرار به گناه آورده تمام مراد ترك اولى يا ترك مندوبى بوده كه از آنها صادر شده ؛ و شرح اين بيان در تفاسير كاملا مذكور است .
در بيان فقرات مورد شرح

آن چنان تيرى مرا در تركش است كه گنه كردم اميد بخشش است گر رسد تير اميدم بر هدف گوهرى يابم نهان اندر صدف گوهر مقصود اگر آيد به دست مى زند بر لشكر عصيان شكست اين تمنا باشدم از رهنما كه بپوشاند گناهان را ز ما هم نمايد دعوت ما مستجاب هم خطاها را بگيرد در حجاب آن كه داند حال زار عاصيان واقفش دان در رجاء راجيان پس ببايد خواستن از او مراد چون كه باشد آگه از سرّ نهاد
فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا و لكن علمك فينا و علمنا بانك لا تصرفنا عنك حثنا على الرغبة اليك و ان كنا غير مستوجبين لرحمتك فانت اهل ان تجود علينا و على المذنبين بفضل سعتك (٢٧) فامنن علينا بما انت اهله وجد علينا فانا محتاجون الى نيلك .
پس به تحقيق دانسته ايم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود «يعنى مى دانيم كه با اعمال تباه خود متسحق چه عقوبت ها هستيم !!» ولى علم تو درباره ما «كه آگاه بر بيچارگى و عجز و جهل ما هستى و اين كه مى دانى جز به آستان تو پناهى نداريم» و علم ما به اين كه تو ما را از درگاه خود بازنگردانى و روى احسان از ما بر نتابى ؛ ما را برانگيخت كه با كمال ميل و رغبت متوجه رحمت و عطاء تو باشيم ؛ اگر چه سزاوار آن نيستيم .
«و اگر اين قابليت در ما نيست كه مستوجب رحمت و مشمول راءفت تو باشيم» پس تو اهل آنى كه بر ما بخشش كنى و تو سزاوارى كه با ما و گناهكاران به فضل گشاده و كرم فراوان خود احسان فرمايى ؛ پس به آن چه تو را سزد و به آن چه كه در خور ذات كبريايى تو است منت گذار بر ما و بخشش فرماى چون ما نيازمند به سوى احسان تو هستيم .

كيست كه به اعمال خود دانا نيست ؟

كيست كه اگر دروغ گويد نداند دروغ گفته است ؟ كيست كه نمى داند چشم و گوش و اعضاى ديگر خود را به راه صواب به كار برده يا خطا واداشته است ؟ و كيست كه عمل نيك و بد خود را تميز نمى دهد؛ مگر آن كه او فاقد عقل باشد؛ و الا هر ذى شعور؛ دانا و بينا، به كار خود است ؛ حتى اغلب حيوانات هم از رفتار زشت و نيكوى خود باخبرند.
و هر كس كه دانست چه مى كند و عملش نيك يا بد است ، سزا و پاداش ‍ خود را هم خواهد دانست .
اينست كه امام عليه السلام «در مقام تعليم» در فقره اول مورد شرح عرض مى كند: فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا يعنى به تحقيق كه دانستيم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود؛ و شايد او عليه السلام خواسته است در اين عبارت سرّ قول حق تعالى را آشكار سازد كه فرموده : سوره ٧٥ آيه ١٤ بل الانسان على نفسه بصيرة اشاره بر اين كه : بلكه آدمى دانا به كردار و بينا به حال خويش است و احتياج به تذكر ندارد كه به او گفته شود چه كرده ! يا چه مى كند! و چون هر كس به كرده خويش دانا شد گذشته از توجه به قول حق تعالى ، به حكم وجدان هم كه باشد داند كه : هل جزآء الاحسان الا الاحسان و يا: و جزآؤ سيئة سيئة مثلها پس عالم باشد به حال خويش و دانا باشد كه سزا و پاداش رفتارش چيست .
و سپس امام عليه السلام در اين جا پس از اظهار اطلاع از پاداش اعمال ، بيان استحقاق خود را نسبت به آن رسانيده و مراتب لطف خداوندى و اهليت مقام او را سبحانه در قبال سزا و جزا عرضه مى دارد؛ و خلاصه چنين مى رساند كه :

از تو همه لطف و عفو و احسان از ما همه بر خلاف ايمان
يا بر اين معنى كه كار ما همه گناه است و كار تو همه آمرزش ، و حقا بايد گفت كه اگر بيانات انبيا و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين و تعاليم عاليه ايشان در طرز تكلم و اظهار خشوع با حضرت احديت نبود كسى نمى دانست كه چگونه با پروردگار خود راز و نياز نمايد و از كرده هاى خود عذرخواهى كند و يا نمى دانست با چه لسان طلب عفو و تقاضاى حاجت نمايد و آنطور كه شايسته مقام ربوبيت است زبان ستايش بر وى گشايد؛ شايد اين هم حجتى باشد تا فردا در پيشگاه عدل الهى گفته نشود كه ما طريق عبوديت و بندگى تو را ندانستيم .
در بيان فقرات مورد شرح

هر كه باشد واقف از كردار خويش بى گمان داند سزاى كار خويش ‍ گر كنى در آيت حق جستجو هر نكو بينى جزايش را نكو حكم باشد هر عمل را در جزا خوب را خوبى و بد را بد سزا اين كه بينى بخشش حق از گناه فصه فضل است اندر حكم شاه غير از اين معنا نباشد داورى كه كند داور به فضلش ياورى كار ما زشت و نكو شد كار دوست هر كه كارش در خور اوصاف اوست اهل احسان عامل بخشايش اند اهل طغيان جرم را افزايش اند كار او آنست و كار ما چنين هر كسى بر طينتش باشد قرين پس ببخشايد همه اهل جهان چون كه شد اهليتش بر ما عيان زين سبب ما را نباشد هيچ بيم گر چه بر تعقيب او مستوجبيم آن كه عفوش مى رسد بر خاص و عام چون شود منت كند بر ما تمام مختصر اين درد ما دارد علاج چونكه سر تا پا به او شد احتياج
يا غفار بنورك اهتدينا و بفضلك استغنينا و بنعمتك اصبحنا و امسينا ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك .
اى آمرزنده ؛ «اى پوشنده گناهان» به نور تو و به روشنى فروغ تو راه يافتيم ما.
«يعنى از نظر لطف و مرحمت ، به نور خود ما را مشمول هدايت فرمودى كه : يهدى
الله لنوره من يشاء و به فضل تو بى نياز شديم و به نعمت تو صبح و شام كرده قدرت ادامه حيات حاصل نموديم يعنى در پناه رحمت و ظل عنايت تو شب را به صبح و صبح را به شب رسانيديم .
همانا از گناهان خود كه جلو تو است آمرزش مى طلبيم «يعنى ، بار خدايا از همه گناهان خود كه مشهود نظر و در مقابل تو نمايان است آمرزش طلبيده و به سوى تو بازگشت مى كنم .»

در بيان غفران و استغفار

در شرح فقرات اين قسمت از دعاى شريف چند موضوع قابل بحث است كه مطالب آنها با هم پيوستگى كامل دارد؛ از جمله موضوع غفران و استغفار و گناه و توبه است و اگر توجه حاصل شود معلوم گردد اين قسمت از بيانات حضرت سجاد عليه السلام چه ارتباط محكمى به آيات قرآنى داشته و امام عليه السلام چگونه حقايق بزرگى از رموزات قرآن را در اين عبارات كوتاه گنجانيده است كه حقا دانستن و مطالعه آن براى تمام خداپرستان ضرورى و واجب است ؛ و نگارنده در اين جا موضوع غفران و استغفار را از نظر قرآن در چند قسمت به طور اختصار تنظيم نموده و بحث توبه و گناه را در عين حال تواءم به آن است در جاى خود به شرح فقرات بعد موكول مى نمايد.

هر گناه پس از توبه و استغفار قابل آمرزش است

سوره آل عمران آيه ١٣٥ و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله ....
بر اين تفسير: آنان كه از روى متابعت هواى نفس كار ناشايسته به جاى آوردند؛ يعنى فعلى كه در نهايت قبح است از آنها سر زد؛ يا بر نفس هاى خود ستم روا داشتند «بعضى گفته اند فاحشه كباير است و ظلم نفس ‍ صغاير» سپس ياد كنند عقوبت خدا يا عتاب او را؛ يا متذكر شوند وعده مغفرت را و طلب آمرزش كنند از گناهان خود يعنى توبه كنند بر وجهى كه از كرده خود پشيمان و عزم خود را جزم كنند كه ديگر مرتكب چنان عملى نشوند؛ خداى تعالى آنها را خواهد آمرزيد و هيچكس ‍ نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند مگر او سبحانه تعالى . و همچنين آيه ديگرى كه دليل بر پذيرش استغفار عموم است در سوره النساء آيه ١١٠ مى باشد كه مى فرمايد:
و من يفعل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.
بر اين تفسير: هر كس كه بدى كند كه از آن ضرر به غير رسد، يا بر نفس ‍ خود ستم كند و به غير متعدى شود «گويند مراد به «سوء» مادون شرك است» پس طلب آمرزش كند از خداى تعالى به توبه و انابه ؛ يابد خدا را آمرزنده مهربان يعنى مورد عفو قرار خواهد گرفت ، و اين آيه شريفه اگر چه وارد است بر سببى و در حق گروهى ، خلاف نيست ميان مفسران كه بر عموم بايد حمل كرد، از براى اين كه حكم همه كس و حكم همه گناهها اينست ، و اين آيت دليل است بر آن كه اسقاط عقاب هنگام توبه از خداى تعالى يتفضل است از بهر آن كه لفظ غفران و رحمت آورد؛ آن كس كه كارى واجب كند نگويند كه رحمت مى كند؛ يعنى اسقاط عقاب تائب از خدا محض تفضل است زيرا كه رحمت و غفران در تفضلات مستعمل است نه در امرى كه واجب باشد بر فاعل آن .
آنچه كه مسلم است
آن چه كه مسلم است تمام گناهان پس از توبه «با شرائط توبه كه بعدا بيايد» قابل آمرزش است .
قوله تعالى : ان الله يغفر الذنوب جميعا. يعنى خداى تعالى بيامرزد همه گناهان را اگر چه از حد گذشته باشدى و يا اين كه بعضى از مفسرين شاءن نزول مخصوص در اين آيه شريفه قائلند؛ ولى هيچ شبهه اى نيست كه معنى عام است ؛ و چنين گفته شده كه مشركان هم اگر بعد از اسلام بميرند در اين آيه داخلند چون خداى تعالى چنين تصريح فرموده كه همه گناهان را غير از شرك مى آمرزد - سوره النساء آيه ٤٨ و آيه ١١٥ ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء..... و چون مشرك هم تائب شود و اسلام بياورد آمرزيده خواهد شد، محققان گفته اند: كه اين آيه شريفه اميدوارترين آيت است در قرآن زيرا حق تعالى جميع معاصى را كه مادون شرك است در مشيت به امر غفران داخل ساخته است ؛ و بعضى ديگر چنين گفته اند كه وجه استدلال به اين آيه بر آن كه خدا ذنوب تائب را مى آمرزد آنست كه نفى غفران غير او نفرموده مطقا بلكه نفى آن كرده بدون توبه زيرا كه اجماع امت بر آنست كه حق تعالى شرك را به توبه مى آمرزد؛ و اگر چه غفران نزد معتزله بر وجه وجوبست و نزد ما بر وجه تفضل و بنابراين واجب است كه مراد بقوله و يغفر مادون لمن يشاء آن باشد كه مى آمرزد مادون شرك را بدون توبه براى هر كه خواهد از مذنبين غير كفار، و اين كه يغفر مادون ذلك بر سبيل قطع واقع نشده و متعلق به مشيت است شايد از آن جهت است تا بندگان هميشه در خوف و رجاء باشند و چنين پندار نكنند كه خود را در گناه كردن آزاد گذارند به اميد آن كه بعد از آن تائب شوند.
نگارنده گويد:
آنان كه به اميد توبه كردن دانسته قصد معصيت مى كنند به طور قطع هيچگونه موفق به امر توبه نخواهند شد و خداى تعالى چنين توفيقى به آنها نخواهد داد.
و شايد يكى از اسرار اين عبارت كه مى فرمايد: يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء همين باشد كه هر كس را بخواهد توفيق توبه دهد تا در زمره سعدا قرار گيرد و هر كس را بخواهد توفيق توبه از او سلب نمايد تا در رديف ستمكاران باشد و اين مشيت از همين نظر است كه خداى تعالى قصد تائب را قبل از ارتكاب گناه دانسته است .

مغفرت مستلزم نجات از عذاب نمى شود

در تفسير الميزان در باب «مغفرت» آورده است : پوشيده نيست كه مغفرت و آمرزش گناهان مستلزم نجات از عذاب نمى شود، يعنى نگهدارى از آتش دوزخ تنها و تنها فضل و رحمتى است كه خداوند در حق مؤ منين و كسانى كه به او گرويده عبادتش را مى كنند ارزانى داشته بدون آن كه بندگان مستحق چنين فضلى باشند يا بر خداوند حقى پيدا كنند و جهتش آنست كه ايمان و اطاعت آنان خود نعمتى است كه پروردگار به آنان مرحمت فرموده و با اين وصف چگونه مى شود كه آنان طلبكار چنين موهبتى باشند.
اساسا هيچ يك از موجودات بر خداوند حقى پيدا نمى كنند جز آن چه حضرتش بر خود قرار داده كه از جمله آنها مغفرت و نگهداشتن از آتش ‍ دوزخ نسبت به بندگان كه ايمان آورده اند مى باشد: چنان كه مى فرمايد: و آمنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم .
و همچنين در آن تفسير شريف در ذيل عبارت و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم آورده : رحمت واسعه الهى و آن چه نزد خدا از فيوضات معنوى و صورى هست مخصوص شخص معين و يا صنف مشخص از بندگان نيست بلكه براى تمام افراد عموميت داشته و از طرف خداوند رؤ ف امتناعى در بين نيست مگر آن كه خود فرد استعداد پذيرفتن آن را نداشته باشد و يا به واسطه ذنوب و گناهان به سوء اختيار خود مانعى برايش درست كند «خداى تعالى مى فرمايد: و ما كان عطاء ربك محظورا سوره اسراى آيه ٢٠»
آرى ذنوب و گناهان است كه مانع قرب بنده به خداوند و آن چه از آثار و توابع قرب است «از بهشت و نعم آن» مى باشند؛ از طرفى روشن است كه برطرف كردن رنگ گناهان از قلب ، و مغفرت و آمرزش آن و بالاخره پوشيدن و مستور نمودن آنها از بنده اى تنها كليد مفتوح شدن باب سعادت به روى او؛ و دخول در قرب الهى خواهد بود؛ لذا پس از بشارت محبت الهى به مؤ منين بشارت آمرزش گناهان را به ايشان مى دهد.
آرى : «محبت» چنان كه گفته شد «محب را» به محبوب خود جذب مى كند و چنان كه حب بنده نسبت به خداوند موجب تقرب جستن به خداوند و بندگى او از راه عبوديت و اخلاص مى باشد، پس نزديك شدن خدا به بنده اى مستدعى مغفرت و آمرزش گناهان اوست ، و روشن است اين پايه وقتى بنا شد كرامات ديگر و افاضات ديگرى كه در دنبال او قرار گرفته به طور حتم مترتب و «جود» خداوندى در شمول و ترتب آنها كافى است .


۱۷
استغفار بايد تواءم با توبه باشد

استغفار بايد تواءم با توبه باشد

اين نكته را بايد توجه داشت كه استغفار يا طلب آمرزش بايستى تواءم با توبه باشد تا مورد قبول واقع شود و الا به صرف لقلقه زبان و تكرار در عصيت نتيجه اى حاصل نخواهد شد؛ همچنان كه در آياتى چند اشاره به اين موضوع شده است ؛ از جمله در آيه سوم از سوره هود مى فرمايد: و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه و اين عبارت بعد از آنست كه خداى تعالى بيانى از نزول قرآن و اوصاف احكام آن بر وجه تفصيل مى نمايد و سپس چنين اشاره مى فرمايد كه : و ديگر انزال يا احكام و تفصيل قرآن بر وجه اكمل براى آنست كه آمرزش طلبيد از پروردگار خود از گناهان گذشته ؛ پس توبه كنيد و رجوع نماييد از معاصى به او؛ چه معرض از طريق حق ناچار است از رجوع به آن .
و همچنين در همين سوره آيه ٥٤ در داستان حضرت هود عليه السلام است كه به قوم خود گفت : و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه . كه اى گروه من استغفار كنيد و آمرزش طلبيد از پروردگار خود به ايمان پس باز گرديد به دو از عبادت غير او؛ و همچنين است كه در آيه ٩٣ همين سوره حضرت شعيب ع هم به قوم خود چنين توصيه كرده است .

بروز صفت غفران در خداى تعالى منوط به امر توبه است

موضوع ديگر اين كه خداى تعالى بروز و ظهور آمرزش را منوط به امر توبه دانسته و شرايطى را هم متذكر شده است چنان كه در آيه ٨٢ از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . بدرستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام ، كسى را كه توبه كرد و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند و نيز عمل صالح به جاى آورد؛ يعنى اداء فرائض نمود، پس راه راست رفت و استقامت و ثبات نمود بر ايمان .
و از اينجاست كه حضرت سجاد سلام الله عليه پس از اظهار بيان هدايت به نور پروردگارى عرض مى كند: ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك . بر اين اشاره كه چون فرمودى من براى تائب و مؤ من نيك آمرزنده ام ؛ پس من طلب آمرزش كرده و به سوى تو بازگشت مى كنم .

به رسول اكرم امر شد اين اطلاعيه را به سمع جهانيان برساند

بسيار جالب است كه خداى تعالى بعضى مطالب را به طور صراحت در قرآن مجيد بيان داشته و خواسته است تمام بندگان را از آن آگاه سازد؛ و اين هم لطفى به خصوص و داراى اهميتى شايان است كه نخواسته است بندگان خود را در پاره اى از اسرار خلقت بى خبر گذارد!
سوره الحجر آيه ٤٨ نبى عبادى انى انا الغفور الرحيم اى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم !! خبر ده بندگان مرا به آن كه آمرزنده ام كسى را كه آمرزش طلبد و بخشنده ام بر كسى كه توبه كند؛ و حقا چقدر اين عبارت اميدوارى مى دهد گناهكاران را و چگونه جراءت مى دهد كسانى را كه در مقام توبه طلب عفو و آمرزش مى كنند؛ گرچه در آيه بعد از آن كه عطف به همين آيه شريفه است مى فرمايد: و ان عذابى هو العذاب الاليم . و نيز خبر ده كه عذاب كردن من بسيار دردناك است ؛ و لكن نگارنده گويد كه اين عبارت بايد متمم عبارت اول باشد تا مكلفين به هر دو وجه توجه داشته و حالت خوف و رجاء را از دست ندهند و الا عبارت اول ترجيح دارد؛ زيرا كه خداى تعالى وصف خود را به مغفرت به اضافه صفت رحمت بيان داشته و در واقع تاكيد صفت عفو را نموده است .

طلب آمرزش مقدم بر خواسته هاى انبيا و اوصيا بوده است

و اين خود دستورى از جانب پروردگار عالم است كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر به استغفار فرموده است سوره المؤ من ون آيه ١١٨ و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين .
و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارا بيامرز مرا در ترك مندوب «و ساير مؤ منان را كه مرتكب معصيت شده اند» و ببخشاى بر من «و ايشان» به رحمت واسعه خود كه تو بهترين رحم كنندگانى .
و همچنين حضرت آدم عليه السلام در همان اولين مرحله كه ترك اولى نمود عرض كرد: و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين : پروردگارا اگر نيامرزى ما را هر آينه باشيم از زيانكاران .
و نيز پيمبران ديگر هر كدام به مناسباتى چنين تقاضا داشتند؛ حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: س ٧ ى ١٥٠ قال رب اغفرلى و لاخى .... اى پروردگار من بيامرز من و برادر مرا؛ و البته اين دعا بر وجه انقطاع است به خدا و تقرب به او تا به سبب آن تحصيل ثواب و رفع درجات خود كرده باشند و اين موضوع قبلا گذشت كه انبيا را جايز نيست بر اين كه فعل قبيح از ايشان صادر شده كه محتاج به استغفار باشند.
و نيز حضرت نوح عليه السلام عرض كرد: س ٧١ ى ٢٧ رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا.... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرماى و بيامرز پدر و مادرم و هر كس كه در آيد به خانه و منزل من «يا به كشتى من» در حالى كه مؤ من بوده باشند و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين بيايند تا روز قيامت .
و همچنين سليمان عليه السلام عرض كرد: س ٣٨ى ٣٤ قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى .... يعنى اول گفت بيامرز مرا در آن چه از من صادر شده در ترك مندوب و سپس عرض كرد ببخش مرا پادشاهى كه نسزد و نشايد كسى را پس از من ؛ به درستى كه تو بخشنده اى ؛ و اين تقديم استغفار بر استيهاب به جهت مزيد اهتمام او است به امر دين و وجوب تقديم آن چه كه دعا را به حد اجابت رساند.
پس جا دارد كه امام عليه السلام هم با پيروى از منويات انبيا عليهم السلام عرض كند:
ذنوبنا بين يديك نسغفرك اللهم منها و نتوب اليك .

اخبار و روايات در باب استغفار

در خبر آمده است كه خوشا به حال كسى كه چون صحيفه عمل خود را بگشايد در زير هر گناهى استغفارى نوشته بيند.
سكونى : از ابيعبدالله عليه السلام نقل كرده كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : خير الدعاء الاستغفار بهترين دعا طلب آمرزش ‍ است ؛ و نيز از آن حضرت منقولست كه دلها را زنگهائيست مانند زنگ نحاس «مس» پس جلاى آن دهيد به استغفار؛ و چنين گفته شده كه هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از جميع غموم و اندوه و فرح دهد و از هر تنگنايى او را بيرون آورد و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد؛ و همچنين از ابى عبدالله عليه السلام نقل است كه هرگاه بنده استغفار بسيار كند صحيفه عمل او را كه به آسمان برند مانند ستاره اى درخشان باشد؛ و از امام رضا عليه السلام منقولست كه مثل استغفار مثل ورق است بر درخت كه از درخت ريزان بشود يعنى همچنان كه برگ از درخت مى ريزد گناهان از استغفاركنندگان ريزان مى شود؛ و سپس اضافه مى كند: كه هر كس استغفار كند از گناه و حال آن كه به آن گناه اصرار كند، مانند كسى است كه به خدا استهزاء كند «پس مجرد استغفار كافى نباشد و تائب بايد بر عدم عود جازم باشد.»
جابربن عبدالله انصارى روايت كند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه يكى از بنى اسرائيل روى بر زمين نهاد و گفت : اللهم انت انت و انا انا؛ انت العواد بالمغفرة و انا العواد بالذنوب يعنى بار خدايا تو خداوند جليلى و من بنده ذليل ؛ تو بسيار عودكننده به آمرزش و من بسيار عودكننده ام به گناه ، هاتفى آواز داد كه همچنين است كه تو گفتى ؛ سر بردار كه تو را آمرزيدم .
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كس در عقب نماز صبح بگويد: استغفرالله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه حق تعالى براى او هفتصد گناه بيامرزد و نيز فرمود: هر كس در شب صد بار استغفار كند چون بخسبد همه گناه از او ريزد و چون روز شود بر او هيچ گناهى نمانده باشد.
از امام رضا عليه السلام منقولست كه رسول اكرم استغفار مى نمود خدا را در هر روز صبح هفتاد نوبت و توبه مى كرد به سوى او هفتاد نوبت ، راوى گفت كه عرض كردم چگونه استغفار و توبه مى كرد آيا كه مى گفت استغفرالله و اتوب اليه ، امام عليه السلام فرمود: كه مى گفت استغفروالله هفتاد نوبت و مى گفت اتوب اليه هفتاد نوبت ، و هم از او عليه السلام منقولست كه استغفار كردن و به كلمه طيبه لا اله الا الله ترنم نمودن بهترين عبادت است زيرا كه حق سبحانه هر دو را در يك موضوع جمع نموده س ٤ى ٢١ فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات يعنى پس بدان اى پيغمبر «ثابت قدم باش در علم خود» كه نيست هيچ معبودى كه مستحق پرستش باشد مگر خداى به حق و طلب آمرزش كن براى گناه خود «با وجود كمال عصمت تو تا آن به سبب هضم نفس تو باشد و باعث تاءسى امت به تو» و يا آن كه مراد به استغفار انقطاع پيغمبر باشد از ما سواى حضرت احديت ، و استغفار نماى براى مردان مؤ من و زنان مؤ من ه تا حق سبحانه از خطاياى ايشان در گذرد و با آب مغفرت نامه سياه اعمالشان را بشويد.
در تفسير منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه آورده : از بعضى از علماء منقولست كه حق تعالى پيغمبر خود را امر به استغفار امت كرده و خلاف امر الهى از آن حضرت متصور نيست ؛ پس طلب آمرزش امت كرده باشد؛ و حق سبحانه از آن كريمتر است كه حبيب خود را فرمايد كه از من چيزى طلب نماى و چون بطلبد به او عطا نكند، پس معلوم مى شود كه امت را دولت آمرزش متحقق است و در آن تفسير اضافه مى كند روى خطاب به پيغمبر است و مراد جميع مكلفان ؛ و فايده خطاب اين معنى به پيغمبر؛ اقتداى امت است به آن حضرت پس معنى آنست كه : اى امت مرحومه بوسيله دلائل عقليه عالم شويد به توحيد و استغفار نماييد از براى خود و از براى جميع مؤ منين و مؤ منات .

در شرايط استغفار و طلب آمرزش

در اين موضوع فقط به ترجمه بيان مولا اميرالمؤ منين كه در نهج البلاغه مذكور است اكتفا مى كنيم و آن چنين است : كه شخصى در حضور آن حضرت گفت استغفر الله و آن حضرت فرمود: كه مادرت به مرگ تو بنشيند؛ آيا مى دانى معنى حقيقى استغفار چيست ؟ «كه بى انديشه به زبان مى گذرانى» استغفار مقام و منزلت گروهى بلندمرتبه «مؤ منين» است و آن نامى است كه شش معنى «شرط» دارد؛ اول پشيمانى از گناه دوم تصميم به ترك ، بازگشت به گناه ، سوم آن كه حقوقم مردم را بپردازى تا خدا را ملاقات كنى «به پاداش برسى » با پاكى ، كه بر تو زيان و گناهى نباشد، چهارم آن كه قصد كنى هر چه بر تو واجب بوده «مانند نماز و روزه و حج» و آن را از دست داده اى «به جا نياوردى» حق آن «قضايش را» بجا آورى ، پنجم آن كه همت بگمارى گوشتى را كه «بر تن تو» از حرام روئيده شده به اندوه ها بگذارى تا پوست به استخوان بچسبد و بين آنها گوشت تازه اى برويد، ششم آن كه رنج عبادت و بندگى را به تن بچشانى چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده اى . پس آن گاه كه «اين شرايط گرد آمد» مى گويى استغفرالله .
و در باب استغفار مطالب ديگريست كه در بحث توبه در فقرات بعد بيايد.
در بيان فقرات مورد شرح

بگذر از جرم و گناهم اى غفور چون كه شرم آيد مرا يوم النشور من به عمر خود نكردم جز گناه بر اميدى كه تو را دارم پناه از پيمبر اين خبر دارم به ياد كه بگفتا تو غفورى بر عباد وعده غفران چنان دادم نويد كه دگر خائف نباشم از وعيد نزد محبوب اين بود رسم وفا چشم خود پوشد اگر بيند جفا در محبت باشد اين آئين عجيب بخشش آرد بر خطاكاران حبيب من زنم لاف محبت بر زبان او كند عينا محبت را عيان من كنم در امر و فرمانش خلاف او دهد امر معيشت را كفاف من روم در وايد خذلان به پيش او بگرداند مرا از قصد خويش ‍ من مدام اندر هواى حرص و آز او كند من را ز فضلش بى نياز من به كفران نعم ، هر صبح و شام او كند انعام خود بر من تمام من گناهان در مقابل پيش روى او كند از عفو خود اين گفتگوى كه منم ستار و غفار الذنوب هم بپوشانم شما را از عيوب
تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد و لم يزل و لا يزال ملك كريم .
به نعمت هاى خود با ما محبت مى ورزى «يعنى دوستى مى كنى به سوى ما با انعام خود و از اين راه معلوم مى دارى كه با آفريده خود محبت دارى ؛ و لكن ما در مقابل» معارضه مى كنيم با تو به گناهان . «به جاى آن كه سپاسگزار باشيم ، شكر تو را به جاى آوريم ، در عبادت و بندگى بكوشيم» به معصيت گرويده و نافرمانى مى كنيم ، و چنين باشد كه احسان و نيكويى هاى تو به سوى ما فرود آينده است . «همان نعمت هاى بى شمار كه دمادم بر ما ارزانى داشته اى ؛ كه صحت و امنيت ، توانگرى و كامرانى و موفقيت ما را تاءمين مى نمايد» و در قبال اين نيكويى ها كه بر ما نازل فرمايى ، بدى هاى ما به سوى تو بالارونده است يا به عبارت ديگر هر قدر كه تو با ما خوبى مى كنى ، ما با تو بدى مى كنيم و تويى پادشاه و ملك بزرگوار كه هميشه بوده و هستى و زايل نخواهى شد.
در كتاب سخنان سجاد در ترجمه اين عبارت آورده : كه باران رحمت بى حساب تو است كه بر ما فرو مى ريزد و ابر تيره گناهان است كه از درياى معصيت ما بالا مى رود.

عكس العمل معارضه به مثل

اين عبارت بيان حالات ما مى باشد كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض كرده و ما را به اين لسان به نحوه عذرخواهى از پروردگار آشنا مى سازد، همچنان كه معلوم است كه عبارات از حالت بيان متكلم وحده خارج و به حالت جمع درآمده است ، و اين موضوع بسيار روشن است كه امام عليه السلام هيچگاه در مقام معاوضه به مثل معارضه به عكس ‍ نخواهد كرد؛ و از معصوم جز كار خير و عمل نيكو چيز ديگر برخواسته نيست ؛ و شايد اين بيان از جهتى اشاره به قول حق تعالى باشد كه در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الاسرى آيه ٨٣ و سوره فصلت آيه ٥١ و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه .... يعنى چون انعام كنيم بر آدمى ، روى برگرداند از ياد ما و دور گرداند نفس خود را از شكرگزارى .
و لكن بسيار جاى تاءسف است كه كار به جايى رسيده باشد كه حال ما از حالت اين گروه مردمانى كه اين آيه در شاءن آنها نازل شده بدتر باشد؛ و گذشته از اين كه در مقابل نعم الهى شاكر نباشيم ، نافرمانى و معصيت او را كرده و در مقابل نزول خير از جانب او سبحانه شر محض از ما صادر شود؛ اى وا اسفاه !! از اين كه در اين جا امام عليه السلام دانسته از لسان ما حالات ما را از اين سخت تر متذكر شده و از توصيفى كه خداى تعالى در شاءن گروهى از مردم در اين آيه شريفه ذكر نموده پرده بردارى كرده و عين حالات ما را در برابر نعم الهى متذكر شده است و صريحا عرض مى كند: تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب ، خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد كه خلاصه معنى ساده آنست كه پروردگارا تو با ما خوبى مى كنى و ما به تو بدى .
و اگر هر آينه اين اميدوارى ها كه شرح آنها در باب عفو و رحمت الهى گذشت ، نبود، جا داشت كه از شرم و خجالت در معناى اين عبارات آدمى آب شده و به زمين فرو رود!!!
اى برادر عزيز! آگاه باش كه مصاديق فرمايشات امام عليه السلام بسيار در حالات ما مردم آشكار است ببين ! كيست كه حق نعم الهى را به جاى آورده سر تعظيم فرود آورد و لا اقل به قدر معرفت خود سپاسگزارى كند؟ كيست كه در مقابل احسان پروردگارى معارضه به عصيان نكند؟ ما همه و همه در «زندگانى ماديت» فرو رفته بلكه نعم الهى را تبديل به كفر مى نماييم .
نمى دانيم چه بايد كرد؛ چاره چيست ؛ چگونه خود را اصلاح كنيم ، از چه راه خود را به وظيفه دين و خداشناسى آشنا سازيم ، خدا مى داند، نويسنده اين سطور آن چه را كه در خور استعداد و قدرت در بيان حقايق داشت ، به كار برد تا شايد بتواند غريقى را از درياى متلاطم بى بند و بارى زندگى نجات دهد.
و تو اى خواننده عزيز! اگر خواهان مراحل يقين و ايمان هستى ، اگر طالب دوستى و محبت با خدا باشى و اگر خواهى خود را از مفاسد دنيوى برهانى و به سعادت ابدى برسانى ؛ توجه خود را به آيات الهى معطوف دار و بيانات امام عليه السلام را بررسى كن تا مقام بندگى را دريابى و خود را به سعادت اخروى رسانى ، و از وظيفه تو است «يعنى تو هم به نوبه خود» كه همت گمارى و از براى خدا براى سعادت جامعه به عموم آشنايان خود توصيه كنى كه آيات الهى و بيانات ائمه اطهار عليهم السلام را سرمش زندگى قرار دهند و خود را در اين مرحله آراسته و براى مراحل بعدى زندگانى ابدى مهيا سازند «شايد سبب شود كه تو خود رهنما شوى .»
در بيان فقرات مورد شرح

گفت ما را مطلبى روشن امام دوست بر ما كرده نعمت را تمام خود بود اين سرى از فضل عميم يار ما ورزد محبت بر نعيم دائم آرد خير خود بر ما نزول ما از او شايدم و او از ما ملول شر ما دايم به سويش صاعد است اين معارض نزد دانا باعد است او رساند خير و ما از خير شاد او ز ما ناراضى و ما در فسا مرحبا نازم خداى لم يزل كه بود مالك جهان را از ازل چون نباشد پادشاهى مثل او رعيتش بدكار و او كارش نكو
ياءتيك عنّا فى كل يوم (٢٨) بعمل قبيح فلا يمنعك ذلك من ان تحوطنا بنعمك (٢٩) و تتفضل علينا بالائك .
از نزد ما به سوى تو همه روزه كار زشت آشكار است «يعنى عمل بد و ناروا از ما به جانب تو سر مى زند» و اين بدكردارى ما، مانع نمى شود و باز نمى دارد تو را از اين كه فراگيرى ما را به نعمت هايت ؛ آن چه را كه بر ظاهر اعطا و آن چه را كه در باطن تفضل مى فرمايى .

چگونه است كه ما اعمال زشت خود را نيكو مى پنداريم

شايد كار ما به جايى رسيده باشد كه در اثر كثرت ارتكاب به كردار زشت و ناروا قبح آن ، از نظر ما زائل شده باشد و از فرط غفلت توجهى به حسن و قبح افعال خود نمى كنيم ؛ و حال ما چنين شده باشد كه مشمول معناى اين عبارت شده باشيم كه فرموده است : س ٣٥ ى ٨ افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا. شايد اعمال ما در نظر ما خوب جلوه كرده است !!
چگونه است كه از نظر غلبه هواى نفس بر عقل خود توجه نداريم يعنى به جهت ترك نظر در ادله عقليه ، باطل را ترجيح داده و عمل قبيح را بر صفات حسن مى پنداريم ، و الا اين چه بدبختى عظيم است كه هر روز كردار ناشايسته از ما سر زند و اعتنايى نداشته باشيم .
محدث فاضل ، مرحوم حاج شيخ على اصغر اثنى عشر شيرازى ، يكى از زهاد دوران اخير كه رحمت خدا به روانش باد گاهى كه در خواندن اين دعاى شريف به اين عبارت مورد شرح مى رسيد مى فرمود: كه حق اينست كه ما به جاى اين كه بگوييم ياءتيك عنّا فى كل يوم بعمل قبيح ؛ عرض كنيم ياءتيك عنّا فى كل يوم باعمال قبيحه از آن نظر كه يك يا دو كار زشت و ناروا در روز از ما سر نزده بلكه بيشتر از اعمال ما ناپسنديده است .

گناهان پى در پى ما سلب نعم ظاهرى از ما نمى كند

در هر حال امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند: كه در مقابل احسان ها و درازاى نعمت هاى تو بدى كرده و به سوى تو شر مى فرستيم باز به لسان ديگر چنين ادامه مى دهد: كه قبايح اعمال ما روز افزون است و از كردار بد خود دست بردار نيستيم ؛ و اين حالت جسورانه و ادامه رفتار زشت ما باز نداشته است تو را كه ما را از نعيم خود محروم گردانى و از احسان و عنايت مضايقه فرمايى ، و او عليه السلام در اينجا نكته بسيار دقيقى به كار برده كه اهل ايمان را بسى اميدوار مى سازد يعنى چنين مى فرمايد: گذشته از اين كه گناهان پى در پى ما سلب نعمت ظاهرى تو را از ما نمى كند «همان نعمت هايى كه به شمار در نمى آيد و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها» همچنين آلاء خود را «نعمت هاى باطن را» بر ما افزونى دهى و از نظر فضل تو اين گناهان مانع نشود كه ما را از آنچه در انتظار نيكوكاران است محروم گردانى و اين خود مژده بزرگى است كه گناهكاران را به رحمت پروردگارى اميدوار مى سازد، يعنى بر آن نعمت هايى كه در غير اين جهان به آنها اعطا مى شود آنها را نويد مى دهد، همان نعمت هايى كه وعده داده است نيكوكاران را؛ از بهشت جاودانى ، از مقام عالى جنان ، استراحتگاه ابدى ، در ظل هماى اشجار، نزديك چشمه هاى آب تسنيم و سلسبيل ، تكيه گاه هاى مرصع از حرير و ديبا، ارزاق و اثمار بهشتى بر كيفيات مذكور، مصاحب نيكو، آن حورانى كه در لطافت و صفا همانند ياقوت و مرواريدند، و خلاصه تمام آلاء خود «نعم عالم جاويد» كه ما را اخبار كرده است ، پس گناهان ما پس از بازگشت و توبه مانع كرامت اين انعام نخواهد شد، و اين يك سلسله از آلاء پنهان است كه خداى تعالى پس از بيان اوصاف آنها مى فرمايد: فباى آلاء ربكما تكذبان (٣٠)
يعنى آيا پس به كدامين نعمت هاى پروردگار شما تكذيب مى كنيد، و لذا مثل اين كه در اين بيان امام عليه السلام گذشته از اين كه تكذيب نعم الهى را نكرده آلاء و نعم او را اقرار و اعتراف نموده است .
در بيان فقرات مورد شرح

اين بيان از حال ما باشد صريح سر زند دائم ز ما فعل قبيح كار ما شد در قباحت جلوه گر سر به سر افعال ما شد كار شر زشتى كردار ما از حد برون نعمت سرشار او بر ما فزون

گر مكرر شد گناهى بر اثيم مانع از فضلش نباشد بر نعيم آن كه بخشد بر گنهكاران خلاف بايدش كردن به كوى او طواف كى شود بيدار آن غافل ز خواب تا كند يارى بدينسان انتخاب مهربان و نيك كار و خوش سلوك صاحب قدرت مسلط بر ملوك پس عزيز من ؛ چنين يارى گزين هم تو را محبوب دارد هم امين
فسبحانك ما احلمك و اعظمك و اكرمك مبتدئا و معيدا تقدست اسمائك و جل ثنائك و كرم (٣١) صنائعك و فعالك .
پس به پاكى ياد مى كنيم تو را، كه چقدر بردبارى ! و تا چه حد بزرگى ! و تا چه اندازه كريمى !! يعنى منزهى تو اى پروردگار، كه حلم تو بى حد است و بزرگى تو بى نهايت و كرم تو بى پايان ، ابتداكننده به نعمت هستى و بازگرداننده به آن «و اين بيان عطف به عبارات قبل است يعنى اعطاكننده نعمت هستى يكى پس از ديگرى و باز نمى دارى نعم خود را و ترك احسان نمى فرمايى .»
يا به اعتبار ديگر معانى اين كلام مبدئا و معيدا اشاره به قول حق تعالى است كه در شش مورد در قرآن مجيد بر سبيل تذكر و بر وجه تنبه و يا توبيخ مى فرمايد: س ١٠ ى ٥ انه يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س ٢٧ ى ٦٤ امن يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س ٣٠ ى ١١ و ٢٧ الله يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده يعنى خداى بيافريد در اول خلق را پس ‍ بعد از مردن زنده گرداند او را، لذا تفسير اين عبارت از دعا چنين شود: كه پاك و منزه است آن خداوندى كه آفريننده خلق جهان است و بازگشت همه به سوى اوست . سپس عرض مى كند: پاكيزه و مقدس است نام هاى تو و بزرگست ثنا و ستايش تو، و گرامى است ساخته ها و كارهاى تو و نيكوى است احسان تو.


۱۸
تسبيح و تقديس پروردگار عالم از نظر قرآن مجيد

تسبيح و تقديس پروردگار عالم از نظر قرآن مجيد

همان طور كه قبلا گفته شد امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام اسرار و رموزى را كه از نظر تعليم خداشناسى براى اهل ايمان ضروريست به كار برده و دستوراتى را كه خداى تعالى در قرآن مجيد براى انجام وظيفه بندگى و تقرب به سوى خود داده است به آنها اشاره نموده بلكه اغلب فقرات دعا را تواءم و آميخته با آيات الهى كرده است ، همچنان كه در عبارت مورد شرح كه اشاره به تسبيح و تنزيه پروردگارى شده ؛ مى توان گفت اين از نظر همان دستوريست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده و امام عليه السلام هم در اين جا از آن دستور پيروى كرده است . همچنان كه آيات ذيل موضوع را كاملا روشن مى نمايد:
سوره الحجر آيه ٩٨ فسبّح بحمد ربك .... پس تسبيح گوى به ستايش و ثنا پروردگار خويش را، سوره الواقعه آيه ٧٤ و ٩٦ و سوره الحاقه آيه ٥٢: فسبح باسم ربك العظيم پس تسبيح گوى به نام پروردگار خويش كه بزرگ است . سوره الاعلى آيه ١: سبح اسم ربك الاعلى : تنزيه كن نام پروردگار خود را كه برتر است . سوره الرحمن آيه ٥٧ و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار و تسبيح گوى به ستايش پروردگار خود به شبانگاه و بامداد، و هكذا آيات ديگرى كه به بيانات مختلف در باب امر به تسبيح و تقديس آمده است و اصلا خداى تعالى ذكر تسبيح و تقديس و ثناى خود را حقى مسلم قرار داده كه تمام موجودات عالم و آن چه را كه در زمين و آسمان ايجاد فرموده هيچگاه از آن غافل نباشند.

تسبيح و تقديس پروردگار حقى مسلم است

مگر توجه پيدا نكرديد كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الحديد آيه ١ و سوره الحشر آيه ١ و سوره الصف آيه ١ سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض يعنى تسبيح و تنزيه گفت خداى را از آن چه لايق كمال و شايسته جلال او نيست از صفات نقص و به پاكى و پاكيزگى ياد كرد او را آن چه در آسمان ها از ملائكه و نجوم و شمس و قمر و غير آن و آن چه در زمين است از حيوانات و نباتات و جمادات و غير آن .
و در چند مورد ديگر ذكر «سبح» به لفظ مضارع ايراد يافته در سوره الجمعه آيه ١ در سوره الحشر آيه ٢٤ و در سوره التغابن آيه ١ مى فرمايد: يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و خلاصه ذكر تسبيح با الفاظ مختلف اشعار بر آن است كه تسبيح و تنزيه حق تعالى بايد كه در جميع ساعات و اوقات مستمر باشد چه ذات مقدس او را اختلاف حالات نيست كه در بعضى اوقات استحقاق تسبيح و تقديس داشته باشد.
حاصل آن كه تسبيح او سبحانه در تمام اوقات از ماضى و حال و مستقبل بر تمام موجودات عالم جارى و سارى بوده و هست همچنان كه در سوره الاسراء آيه ٤٤ مى فرمايد:
و ان من شى ء الا يسبح بحمده .... يعنى و نيست هيچ موجودى از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويند خدا را تسبيحى متلبس به حمد او سبحانه ؛ تسبيح صاحبان عقل به زبان است و تسبيح غير ايشان به ظلال ؛ كقوله تعالى : و ظلالهم بالغدو و الاصال يا به آن چه در آنهاست از ادله داله بر وحدانيت او و بر صفات جلال و نعوت كمال او كه به آن از جميع خلق متباين گشته است .
امام قشيرى «ره» فرمود: كه تسبيح گويند زندگان از اهل زمين و آسمان به زبان قال و باقى از ايشان به زبان حال .
و در انوار گفته : همه ممكنات تنزيه مى كنند خداى را از آن چه از لوازم امكان است و توابع حدوث به لسان حال به جهت آن كه دلالت مى كند به امكان و حدوث خود بر صانع قديم واجب لذاته .
سلمى ؛ از ابوعثمان مغربى نقل مى كند: كه تمام مكونات به اختلاف لغات تسبيح الهى مى كنند اما آن را نشنود و فهم نكند مگر عالم ربانى كه گوش ‍ دل او گشاده باشد.
و چنين گفته اند كه هر ذره از ذرات موجودات را زبانيست ملكوتى كه به تسبيح و حمد حضرت خداوند مطلق ناطق است .
و مراد از تسبيح همه اشياء در عالم تسبيح كيفيت دلالت ايشان است بر وجود صانع عالم و بر علم و قدرت و وحدانيت او.
و خلاصه منظور از تسبيح الهى مواظبت در امر تنزيه و تحميد او سبحانه است چون خداى تعالى بسيار خود را در قرآن مجيد به پاكى ياد كرده است كه : فسبحان الله رب العرش عما يصفون و حقا سزاوار آن باشد كه مخلوقات و مصنوعات عالم هم هر لحظه او را به پاكى ياد كنند.
نگارنده گويد: اين مطلب قابل توجه است ؛ تمام اجرام و اجسام و موجودات غير ذى روح يعنى موجوداتى كه شعور ندارند چه مرئى و چه نامرئى كه حتى فاقد حس و ادراك هم هستند و همچنين كمى بالاتر تمام جمادات و نباتاتى كه در حال رشد و نمو هستند و خلاصه آن چه را كه در زمين و آسمان است همه و همه به تسبيح پروردگار عالم مشغولند؛ آيا سزاوار است ، آدمى كه صاحب روح و قواى عاليه عقليه مى باشد و داراى حواس ديگريست كه در واقع مقام اشرفيت او را بر ساير مخلوقات مى رساند، از ذكر و تسبيح پروردگار خود غافل باشد؟ و اين كمال بدبختى نيست كه آدمى خود را از سنگ و سفال و خار و خاشاك و بهائم و سباع كه همه دائم در تسبيح اند كمتر گرفته و از تحميد و تقديس و تسبيح بارى تعالى غافل باشد؟ اين نكته را هم بايد توجه داشت : كه بهترين ذكر تسبيح همان تسبيحات ركوع و سجود است كه در نماز مقرر شده سبحان ربى العظيم و سبحان ربى الاعلى و بحمده .
اينست كه امام عليه السلام تمام اين مراتب را با پيوستگى عبارات به آيات مجيد در اين دعاى شريف تعليم داده است .

در بيان و ان من شى ء الا يسبح بحمده

هر چه بينى در زمين و آسمان چه بود ظاهر چه باشد در نهان ناطق و گويا به تسبيح و سپاس قائل مدحش شدى بر اين اساس ‍ كه تو پاكى لايزال و لم يزل لا شريك له بدى اندر ازل حق بود گر خلق او از انس و جان در ثنايش بر گشايندى زبان چون كه هر ذرات در ارض و سما در ره تقديس او اندر نما گفت عارف آن چه رويد از زمين مى كند تسبيح ، حق را بر يقين من بگويم آن چه در كون و مكان جمله در تسبيح خلاق جهان پس به پاكى كن تو از معبود ياد تا در آئى داخل خلق و عباد چون نباشى كمتر از طير و وحوش كه به حمد آوازشان آيد به گوش ‍ يك اشارت بس كنم در قدر دوست تا بدانى لايق تسبيح اوست لايق حمد و ثنا باشد وحيد چون كند خلق اول و آخر معيد
انت الهى اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بفعلى و خطيئتى فالعفو العفو العفو سيدى سيدى سيدى تو اى خداى من ؛ فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آن است كه به كردار و خطاياى من مقايست فرمايى يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى پس در گذر، در گذر، در گذر؛ به عفو و بخشش گراى اى اطلب العفو يعنى درخواست مى كنم عفو و گذشت را از تو؛ اى آقاى من ؛ اى مولاى من ، اى پروردگار من «به حذف حرف ندا.»

سرّ تكرار «العفو»

سرى كه امام عليه السلام در تكرار اين دو كلمه «عفو و سيدى» به كار برده شايد چنين باشد كه بعد از ايراد اين كلمات شروع مى كند به يك سلسله از مطالب و خواسته هايى كه بسيار شايان اهميت است و از اين جا استدعاى خود را كه متضمن امور دنيا و آخرت است آغاز مى نمايد؛ و چون لازمه استجابت دعا چنين باشد كه قبل از هر چيز بايد از خداى تعالى طلب عفو نمود يعنى در مرحله اول در مقام دعا بايد خود را از آلودگى هاى جرم و گناه پاك كرد تا بتواند با اطمينانى تقاضاهاى بعدى خود را عرضه بدارد.
اينست كه امام عليه السلام در حالى كه اشاره به نزديك كرده عرض ‍ مى كند: انت الهى .... سپس اهم حوائج خود را با حالت التماس ‍ يعنى مكرر از خداى تعالى خواستار مى شود.
و اين موضوع كاملا روشن است كه هرگاه سائلى در خواسته هاى خود بخواهد پافشارى كرده و نتيجه بگيرد سؤ ال خود را تكرار و از اين طريق اسرار مى ورزد و از همين نظر است كه او عليه السلام هم حاجت مهم خود را در سه نوبت تكرار فرموده و براى تاكيد، نام پروردگار خود را هم تكرارا به خواسته خود توام مى نمايد.
گرچه حضرت سجاد عليه السلام در بيشتر از سخنان خود اشارات زيادى به طلب عفو نموده و از جمله در صحيفه خود عرض مى كند انت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف غنى ، يعنى پروردگارا تويى آن كه خود را به عفو و گذشت نام برده اى پس مرا ببخش ؛ و چنين هم باشد كه خداى تعالى در بسيارى از موارد در قرآن مجيد مى فرمايد: ان الله لعفو غفور و لكن در اين دعاى مورد شرح در چند فقره امام عليه السلام به لسان هاى مختلف در مقام طلب عفو برآمده كه در اينجا با لحن اسرارآميزى استدعاى خود را تكرار نموده است و اين مستلزم شرحى به تفصيل است تا بدانيم خداى تعالى خود در باب عفو چه فرموده است .

عفو از نظر قرآن

از آن جا كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت نيكو بوده به رسولان خود و به عموم بندگان هم توصيه مى كند كه از جرم و خلاف يكديگر در گذريد و عفو نماييد و با هم ملاطفت داشته باشيد و در اين باب آيات بسيارى آورده كه از نظر اختصار به چندى از آنها اشاره مى كنيم تا معلوم شود كه بيان امام عليه السلام در اين باب بسيارى مورد اهميت است .
با اين كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد در باب احكام دستور مى دهد كه چنان چه تعدى يا ستمى از غير بر شما رسد شما از حد معارضه به مثل تجاوز نكنيد، معذلك در آيات ديگرى كه صراحت دارد مى فرمايد: چنانچه عفو و گذشت كنيد بر شما اولى تر و پسنديده تر است و اين توصيه نشان مى دهد كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت عالى و نيكو بوده و آنهايى را كه ستم بر نفس خود روا مى دارند و يا از اوامر او سر باز مى زنند در شرائطى مورد عفو قرار مى دهند؛ و در اين جا مى خواهيم بگوييم چگونه ممكن است كه او سبحانه خود بندگان را در مقابل ستمكارى هاى يكديگر امر به عفو كند و خود اين امر به معروف را در باره آنان اجرا نكند؛ حاشا كه چنين باشد؛ چون عفو و گذشت و آمرزش از صفات خاصه او سبحانه است .

پاداش عفوكنندگان بر خداى تعالى است

سوره الشورى آيه ٤٠ و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله
يعنى پاداش كردار بد كرداريست مثل آن بدون زياده ؛ پس هر كس در گذرد از ستمكار خود و ترك انتقام نمايد از او و به اصطلاح آورد ميان خود و ميان عدوى خود پس پاداش اين گذشت و عفو او نزد خداست .
در تبيان : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه : چون روز قيامت شود منادى ندا كند كه هر كس او را بر خداى اجرى هست برخيزد و اجر خود را از او بستاند؛ پس جماعتى برخيزند و ملائكه به ايشان گويند كه شما را بر خدا چه اجر است ؛ ايشان گويند: ما جماعتى هستيم كه عفو كرديم از كسانى كه ظلم كردند به ما؛ پس به ايشان گويند: ادخلوا الجنة بغير حساب داخل شويد در بهشت بدون حساب اعمال .

توصيه خداى تعالى به ستمديدگان در عفو ستمكار

سوره النساء آيه ١٤٨ ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا اگر آشكار كنيد نيكويى و خير و طاعت را يا پنهانى آن را به جاى آوريد يا عفو كنيد از بدى كه شما را به آن مؤ اخذه شده ؛ پس ‍ به درستى كه خدا بسيار عفوكننده است از عاصيان با وجود كمال قدرت بر انتقام از ايشان ؛ و اين آيه شريفه تحريص مظلومان است بر عفو؛ تا متخلق شوند به اخلاق ربانى ، با آن كه رخصت تظلم و انتقام دارند از سر آن درگذرند كه العفو عند القدرة فضل عن الكرم .

معارضه به مثل از جانب حق تعالى بر عفوكنندگان

در سوره النور در متمم آيه ٢٢ عبارتى آورده شده ، گو اين كه به شاءن نزول همان آيه شريفه مربوط است ولى مى توان از آن معنايى عام و مستقل استنباط كرد؛ و آن چنين است كه در آخر آيه مى فرمايد: و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم .... يعنى بايد كه عفو كنند جريمه را كه از گناهكاران صادر شده و روى بگردانند از انتقام ؛ سپس به خطاب التفات نموده بر سبيل ترغيب بر غفران مى فرمايد: كه آيا دوست نمى داريد كه بيامرزد خداى شما را؟ پس شما از سر گناهان ديگران در گذريد كه خداى آمرزنده است با وجود كمال قدرت بر انتقام خداى تعالى مهربان بر اصحاب جرائم و آثام است ؛ پس شما نيز متخلق به اخلاق او شويد.

دستور خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خصوص عفو

سوره آل عمران قسمتى از آيه ١٥٩ فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر
خداى تعالى پيغمبر را امر مى كند كه از جماعتى گذشت نمايد و معصيت آنان را نديده گرفته خداى تعالى مورد مؤ اخذه و سرزنش قرار ندهد، و بديهى است كه خداى تعالى هم نيز از اين گروه مى گذرد و آيات ديگرى در اين باب مى باشد.

عفو خداى تعالى از بندگان به شرط توبه

سوره الشورى آيه ٢٥ و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات ...
و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود و عزم جزم كند بر عدم عود توبه از او در مى پذيرد و در مى گذرد و از بدى هاى او اگر ذنوب كبيره باشد يعنى بعد از توبه جميع جرمها را از ايشان در مى گذراند و عفو مى كند.
در تفسير الميزان آورده كه عفو و مغفرت از امورى است كه شامل جميع آثار چه تشريعى و چه تكوينى ، چه دنيوى ، و چه اخروى مى شود. و چنين اضافه مى كند كه خداوند در سوره الشورى آيه ٣٠ مى فرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير:
يعنى هر ناگوارى كه به شما مى رسد مولود اعمال خود شما است و در عين حال خداوند بسيارى از اعمال شما را مورد عفو قرار مى دهد و به طور مسلم عفو در اين آيه شريفه شامل آثار دنيوى است .

نتيجه حاصله از تفسير آيات مختلفه در باب عفو

خلاصه مى توان چنين نتيجه گرفت كه خداى تعالى بسيار صفت عالى عفو را ستوده و خود را عامل بزرگ آن نامبرده است و لكن مقتضاى مشموليت و ايصال به لطف پروردگارى را شرايطى است كه او سبحانه خود در قرآن مجيد متذكر شده ؛ اما آن چه را كه از معناى آيات ديگر مستفاد مى شود چنين است كه دستوراتى جامع از نظر تعليمات اجتماعى و اخلاقى به عموم داده شده است ؛ تا اهل ايمان در زندگى مادى كه سر تا پا نزاع و مشاجره و جدال است رعايت عفو و گذشت را داشته باشند و خود را به صفت پروردگارى متخلق نمايند؛ و از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام در كلمات قصار خود مى فرمايد: العفو تاج المكارم گذشت سرآمد تاج نيكويى است ؛ و همچنين مى فرمايد: العفو افضل الاحسان عفو بهترين احسان است و نيز در جاى ديگرى فرموده : المبادرة الى العفو من اخلاق الكرام شتاب در عفو كردن از اخلاق كرام است .
در معراج السعادة آورده : كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: كه پشيمانى بر عفو بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر انتقام و عقوبت ؛ و همين قدر فضل و شرافت از براى عفو و گذشت كافى است كه از نيكوترين صفات پروردگار است و در ثنا و ستايش ؛ او را به اين صفت جميله ياد مى كنند و از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف مكرر و با بيانات مختلف اين صفت را متذكر شده است .
«در عفو»

بر پيمبر آمد از حق اين پيام كه گذشت اولى بود بر انتقام باز آمد اين خبر بر خاص و عام خالق خود را بريد از عفو نام ديگر آمد بر مسلمانان خطاب عفو را ترجيح باشد بر عذاب پس اگر دستور حق باشد چنين بگذرد از عاصى و از مجرمين اين صفت باشد ز اخلاق كرام كه ببخشد آن چه بيند از لئام در سؤ ال آمد كه ماذا ينفقون گفت باشد عفو عند المتقون شد اگر فرزند آدم نا خلف گو شود تائب عفا عما سلف اين بود دستور آئين مسيح گر ستم ديدى گذر كن از قبيح ليك ما را داده دستورى امام اختيار از عفو و عرض انتقام هان شنيدم عفو را بس لذت است كه نيابد منتقم آن را به دست پس فرو بر خشم خود را بعد از اين چون نكوشد اين صفت بر كاظمين
اللهم اشغلنا بذكرك و اعذنا من سخطك و اجرنا من عذابك و ارزقنا من مواهبك و انعم علينا من فضلك و ارزقنا حج بيتك و زيارة قبر نبيك صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك عليه و على اهل بيته انك قريب مجيب .
خدايا؛ مشغول دار ما را به ذكر خودت «يعنى چنان سرگرم كن ما را كه از ياد تو به ديگرى نپردازيم» و پناه ده ما را از خشم و غضب خودت ؛ و زنهار ده ما را از شكنجه ات ؛ يعنى از عذابت ما را در امان دار (٣٢) و روزى كن ما را از بخشش هايت و انعام فرما بر ما از فضل بى كرانت و روزى كن ما را حج خانه ات و زيارت قبر پيغمبرت كه درود و رحمت و آمرزش و بركات فراوان و خوشنودى هاى تو بر او و اهل بيت او باد؛ بدرستى كه تو نزديك و سريع الاجابتى .

در اهميت ذكر

موضوعى كه در عبارات مورد شرح بسيار قابل اهميت است همان جمله اول است كه امام عليه السلام اين بيان را در آغاز يك سلسله از خواسته هاى خود قرار داده و عرض مى كند: اللهم اشغلنا بذكرك ؛ يعنى خدايا مرا به ياد خودت مشغول دار، و چون ذكر خداى تعالى خود نوعى از ملحقات دعا مى باشد و داعى را ترغيب مى كند بر اين كه در تحصيل حاجات خود بكوشد و همچنين آرامشى در باطن ايجاد مى كند كه شايسته مقام داعى باشد؛ لذا توجه به آن از اهم شرايط قرار گرفته و از همين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام گذشته از بيانات خود در اين دعا در مناجات پانزده گانه خود هم مناجاتى به نام «مناجات الذاكرين » دارد كه در آن مضامينى بسيار لطيف آورده و در مقدمه آن عرض مى كند: بار الها؛ اگر قبول امرت واجب نبود البته ساحتت را از ذكر خود منزه مى داشتم . زيرا كه ذكر كردن من ؛ مر تو را به قدر قابليت من است نه در خورد مقام تو؛ و اميد آن را هم ندارم كه قابليت من به پايه اى رسد كه از عهده تقديست بر آيم ؛ و نيز چنين ادامه مى دهد: و از بزرگترين نعمت هايى كه نصيب ما ساخته اى جارى شدن ذكر تو است بر زبان هاى ما؛ و اضافه مى كند: كه بار الها؛ ذكر خود را در خلوت و جلوت ، شب و روز؛ آشكارا و نهانى ؛ در راحتى و سختى ، در دل ما انداز و با ذكر آهسته ات ما را ماءنوس فرما، «كه با زبان دل تو را بخوانيم» و همچنين بايد گفت كه روش ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين عموما بر همين منوال بوده ؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در اغلب از دعاهاى خود از خداى تعالى مسئلت مى نمايد كه از ذكر او سبحانه غافل نباشد؛ همچنان كه در دعاى معروف به كميل در چند مورد عباراتى مختلف آورده كه جائى عرض مى كند: و ان تلهمنى ذكرك . و در جاى ديگر: ان تجعل اوقاتى من الليل و النهار بذكرك معموره و نيز عرض مى كند: و اجعل لسانى بذكرك لهجا؛ كه حاصل معنا آن است كه : پروردگارا؛ اوقات شبانه روز مرا به ياد خود گذران . و زبانم را به ذكرت گويا فرما، و الهام فرما بر من ذكر خود را.
و اين موضوع از نظر قرآن بسيار شايان اهميت است ؛ و اهل عرفان را در آن بحثى جالب و گفتگويى عظيم است كه در اينجا مورد گفتار ما نيست ، و لكن آن چه را كه از نظر قرآن مجيد در اين باب تصريح شده و مرتبط به فقره مورد شرح است ، به طور اختصار بيان داشته تا معلوم شود كه چگونه امام عليه السلام و براى چه منظور از خداى تعالى طلب اشتغال به اذكار او را سبحانه كرده است .

ذكر، از نظر قرآن مجيد

سوره البقره آيه ١٥٢ فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون
بر اين تفسير كه مى فرمايد: ياد كنيد مرا به طاعت و عبادت تا ياد كنم شما را به ثواب و مغفرت و سپاسدارى كنيد از براى من بر آن كه انعام كرده ام بر شما از نعم دنيويه و دينيه و ناسپاسى نكنيد مرا به جحود نعم و عصيان مرا. مفسران را در اين آيه شريفه وجوه بسيار است .
سعيد بن جبير گفته : كه معنى آنست كه «اذكرونى بطاعتى اذكركم برحمتى بيان اطيعوا الله و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون مرا به طاعت ياد كنيد تا شما را به رحمت ياد كنم .
فضيل عياض گفت : مرا به طاعت و عبادت ياد كنيد تا شما را به پاداش ‍ ثواب ياد كنم و نيز گفته است ياد كنيد به شكر تا ياد شما كنم به زياده ، ياد من كنيد در پنهانى تا ياد شما كنم در آشكار و در دعا واقع شده : در دنيا ياد من كنيد تا در آخرت به ياد شما باشم ؛ و در راحت و تنعم به ياد من باشيد تا در سختى و مشقت به ياد شما باشم ؛ ذكر من گوييد به دعا تا ياد شما كنم به اجابت .
و بعضى ديگر گفته اند: كه ياد كن مرا به اخلاص تا ياد كنم تو را به نجات و ياد كن مرا به ايمان تا ياد كنم تو را به امان و ياد كن مرا به اسلام تا ياد كنم تو را به اكرام .

داستان عبدالله مبارك

در ذيل اين آيه شريفه در بعضى از تفاسير داستانى از عبدالله مبارك نقل شده است كه او گفت : سالى از سالها به حج مى رفتم در راه از قافله باز ماندم و در باديه اشتر بر توكل مى راندم ، جوانى سيزده ، چهارده ساله را ديدم جامه مختصر پوشيده نه با وى زادى و نه راحله اى ، مى آمد تا به نزديك من رسيد گفتم : اى جوان بر تن خود زينهار خورده اى اگر چنين آمده اى در باديه ؛ يا خود چون من منقطع شده اى ؟
گفت : منقطع نشده ام كه من خود چنين آمده ام ، گفتم : زاد و راحله ات كو؟ و طعام و شرابت كجاست ؟
اشاره به آسمان كرد؛ خواستم تا وى را امتحان كنم با وى گفتم مرا سخت تشنگى غلبه كرده است اگر شربت آبى بودى چه خوش بودى ، من اين بگفتم و او دست به هوا دراز كرد و قدحى آب بگرفت برف در آن جا افكنده و بجنبانيد و پيش من داشت ؛ من عجب داشتم گفتم : يا هذا!! اين پايه از كجا يافتى ؟ گفت : اذكره فى الخلوات يذكرنى فى الفلوات ياد او مى كنم در پنهانى ها تا او ياد من مى كند در بيابانها.


۱۹
در هر حال بايد متوجه ذكر خداى تعالى بود

در هر حال بايد متوجه ذكر خداى تعالى بود

سوره آل عمران آيه ١٩٠: الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ....
آنان كه استدلال مى كنند بر توحيد و علم و قدرت و وجوب وجود واجب الوجود به خلق آسمان ها و زمين و اختلاف روز و شب ؛ آنها كسانى هستند كه از روى اخلاص ياد مى كنند خدا را در حالى كه ايستاده يا نشسته يا بر پهلو افتاده باشند؛ يعنى در هر حالت دائم به ذكر حق مشغول بوده و پيوسته در درياى محبتش مستغرق اند.
در تفسير منهج الصادقين آورده : كه نزد علماى محققين مراد ذكر دل است زيرا كه دوام ذكر لسانى ممكن نيست ، اما ذكر دل را فتورى و قصورى نمى باشد؛ پس مراد از اين صاحبدلانند كه مشغول به ذكر از دل و جانند قياما در حالى كه قائمند «يعنى متوجه به امر الهى» و قعودا؛ قاعدند «يعنى باز ايستاده از ملاهى» و على جنوبهم «يعنى بر يك جانب اند از ارتكاب مناهى» و يا قائمند بر آستانه خدمت : و قاعدند بر بساط قربت و آسودگانند در بارگاه وجد، و حال و بركنار از پندار و و هم و خيال .
و بعضى گفته اند كه تفكر و انديشه در خلقت آسمان ها و زمين خود مقامى از ذكر او سبحانه است .

ذكر خداى تعالى سبب آرامش قلب و آسايش خاطر است

سوره الرعد آيه ٢٨ الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا و آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند بدان ساكن شوند و آرام يابند و انس گيرند؛ بدانيد همانا كه به ذكر خداى تعالى آرام مى گيرد دلهاى مؤ منان .
نگارنده گويد: بسيار قابل اهميت است آن چه را كه خداى تعالى بر سبيل تنبيه و بر عموم خطاب مى فرمايد: چون در طريق ايمان لغزش و تزلزل بسيار است و يا به قول شاعر شيراز كه گفت : «در راه عشق وسوسه اهرمن بسى است» لذا در اين جا خداى تعالى چنين تصريح مى كند: كه بدانيد و آگاه باشيد اى مردم !! كه به ذكر خدا دلهاى شما آرامش پيدا مى كند و ايمان شما به مرحله اطمينان مى رسد.

كسانى كه از ياد خدا غافلند با شيطان ماءنوس و زندگانى آنها در عسرت است

سوره الزخرف آيه ٣٥ و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خداى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه عارف باشد به حقيقت آن ، يعنى هر كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او؛ تقدير كنيم از براى وى ديوى را؛ يعنى وى را به جهت آن تجاهل به حال خود باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ؛ پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا يابد و با او همنشين و مصاحب شود و پيوسته به اضلال و اغوا و وسوسه او مشغول گردد.
و همچنين است در آيه ١٢٣ از سوره طه كه مى فرمايد: و من اعرض ‍ عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيمة اعمى - و هر كس كه روى برتابد از ذكر پروردگار و اعراض كند از قرآن و نظر كردن در دلائل و بينات آن ؛ پس عرصه زندگى بر او تنگ خواهد شد؛ و اگر روزى هم بر او فراخ گردانيده شود او خود بر آن تنگ گيرى ميكند و به فراغت خاطر آن را صرف نمى كند و به معيشت ضنك مى گذراند و معرض از ذكر خداى تعالى در قيامت نابينا محشور شود يعنى حجتى نتواند آورد. (٣٣)
در تفسير گازر آورده : معنى آيت نه آنست كه هر كه از ذكر خداى و راه حق عدول كند روزى بر او تنگ شود، چه ما بسيارى از كافران را مى بينيم كه معيشت بر ايشان فراخ ‌تر است از آن كه بر مؤ منان ؛ معنى آيت آنست كه : آنان كه به قيامت ايمان ندارند هر خرجى و نفقه اى كه كنند آن را غرامت شناسند براى آن كه بر آن ثوابى و آن را عوضى طمع ندارند آن خرج و نفقه بر ايشان سخت آيد.
نگارنده گويد: گشادگى روزى و ثروت سرشار دليل بر راحتى و آسايش ‍ صاحب آن نيست چه بسا بعضى با داشتن اموال بسيار و ثروت بى شمار روزگار آنها در كمال سختى و مشقت گذشته و از طريق بسيار ديگر ناراحتى و رنج مى برند و مى توان گفت چنين اشخاص از ياد خدا غافل و دچار معيشت ضنك شده اند.

بيانى از تفسير الميزان در معنى «ذكر»

در تفسير الميزان آورده : بايد دانست كه «ذكر» گاهى در مقابل «غفلت» گفته مى شود مانند: س ى ٢٨ ... و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا... «يعنى از كسى كه دل او را از ياد خود غافل كرديم پيروى مكن» و آن عبارت از اينست كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد، يعنى علم به چيزى دارد ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابراين «ذكر» به معنى علم به علم داشتن است ، و گاهى در مقابل «نسيان» گفته مى شود و آن عبارت از زائل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان كه مى فرمايد:
س ى ٢٤ واذكر ربك اذا نسيت و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا
«يعنى هنگامى كه خدا را فراموش كردى او را به ياد آور و بگو اميد است خدا مرا به راهى نزديكتر از اين هدايت كند» بنابراين «ذكر» يعنى وجود صورت عملى در حافظه ، و همانطور كه نسيان داراى آثارى است ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد، و لذا همانطور كه در بعضى از موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان «بدون اين كه حقيقت فراموشى موجود باشد» اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند: هنگامى كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد او را كمك نكنى فراموشش كرده اى ، همچنين «ذكر»را به ملاحظه وجود آثار آن در مواردى هم كه ذكر موجود نيست اطلاق مى كنند.
ظاهرا اطلاق «ذكر» بر ذكر گفتن لفظى هم از اين قبيل است ، زيرا گفتگو درباره چيزى از آثار به خاطر داشتن آن است ، خداوند مى فرمايد: س ى ٨٣ ساتلوا عليكم منه ذكرا يعنى به زودى ذكرى از وى بر شما مى خوانم «در اين آيه كلمه تلاوت كه مخصوص ذكر لفظى است به كار برده شده» و اگر ذكر گفتن لفظى را «ذكر» بدانيم بايد گفت كه از مراتب ذكر است نه معنى منحصر آن . و در آن تفسير شريف چنين اضافه مى كند: خلاصه اين كه ذكر مراتبى دارد و آياتى را شاهد مراتب آن آورده كه از جمله آيه ٢٠٠ از سوره البقره است كه مى فرمايد: فاذكروا الله كذكركم آبائكم او اشد ذكرا «يعنى خدا را ياد كنيد مانند ياد كردن از پدرانتان يا سخت تر» و در اين جا چنين تفسير كرده كه : شكى نيست كه «شدت» كه در اين آيه ذكر شده از صفات معنى است نه لفظ، و منظور اين نيست كه لفظ را شديدتر ادا كند بلكه منظور شدت توجه قلبى است و نتيجه را به اينجا مى رساند كه ذكر مراتبى دارد و صدق گفتار كسى را كه مى گويد «ذكر عبارت است از حضور معنى در نفس» تاييد مى نمايد.

چند روايت

در «محاسن» و «دعوات راوندى» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : خداوند متعال مى گويد «كسى كه ذكر من چنان او را مشغول كند كه از درخواست كردن از من باز ماند بيش از آن چه ديگران از من خواسته اند به او مى بخشم !!»
در «عدة الداعى» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: خداوند مى فرمايد: هنگامى كه بدانم بنده من بيشتر به من مشغول است علاقه او را توجه سوال و مناجات با خود مى كنم ، وقتى بنده ام چنين شد و خواست غافل شود ميان او و غفلت حايل مى شوم ، اينها دوستان حقيقى منند، اينها قهرمانان و شجاعان واقعى هستند، اينها كسانى هستند كه هر وقت بخواهم اهل زمين را مجازات و هلاك كنم به بركت اين شجاعان از آنها صرف نظر مى كنم !!
در «محاسن» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خداوند مى فرمايد: اى فرزند آدم ، در نزد خود ياد من كن تا نزد خودم ياد تو كنم ، فرزند آدم !! در خلوت ياد من كن تا من هم در خلوت ياد تو كنم ، در ميان جمعيت ياد من كن تا در ميان جمعيتى بهتر از جمعيت اتو يادت كنم ، و فرمود: هر بنده اى در ميان جمعيتى از مردم ياد خدا كند خداوند در ميان جمعيتى از ملائكه ياد او مى كند.

يادآورى ذكر بر سبيل تنبه از طرف خداى تعالى

سوره الحديد آيه ١٥: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ....
آيا وقت آن نرسيده است از براى آنان كه گرويده اند، آن كه بترسد و نرم شود دلهاى ايشان براى ياد كردن خدا، يعنى براى آن چه خدا را به آن ياد كنند از مواعظ و بر آن چه فرستاده خداى از كلام حق و صدق .
صاحب كشاف آورده : كه مى تواند بود كه مراد به ذكر و آن چه منزل شده قرآن باشد چه قرآن جامع اين هر دو صفت است يعنى هم ذكر و موعظه است و هم به حق از آسمان نازل گشته يا آن كه مراد خشوع قلوب باشد در وقت ذكر خداى و در وقت تلاوت قرآن ؛ كقوله : الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا سوره انفال آيه ٢ آنان كه هرگاه ياد خدا شود بهراسد دلهاشان ؛ و هرگاه خوانده شود بر ايشان آيت هاى او ايمانشان افزوده گردد.

داستان فضيل عياض و تنبه او از آيه شريفه الم ياءن .... الخ

آورده اند كه فضيل عياض مردى راهزن بود و تجار از دست او به تنگ آمده بودند و چاره اى به او نداشتند در مجاور او كنيزى بود كه او را بسيار دوست مى داشت شبى خواست كه نزد او برود بر بالاى بام برآمد از همسايگى آن سرا آوازى شنيد كه يكى تلاوت قرآن مى كرد و اين آيه را مى خواند كه الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله
فضيل را چون اين آيه به گوش رسيد گفت : آرى !! بار خدايا وقت آن رسيد كه دل من نرم شود و ترسان گردم و آنا توبه كرد و بسيار بگريست و به خرابه اى پناه برد كه بخسبد جمعى از كاروانان را ديد كه در آن جا با هم مى گفتند امشب بيدار باشيد كه فضيل در راه است مبادا كه راه زنى كند فضيل با نفس خود گفت : كه اى نفس شرير ببين كه خلق خدا از تو چگونه ترسانند پس توبه كرد و با خود قرارداد تا زنده باشد مجاور مسجد الحرام باشد و از جمله زهاد آن زمان گشت .

امر خداى تعالى به ذكر خود به حد بى نهايت

سوره الاحزاب آيه ٤١ يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(٤١) و سبحوه بكرة و اصيلا؛ اى مؤ منان و گرويدگان ياد كنيد خداى را يادكردنى بسيار در غالب اوقات به انواع ذكر از تهليل و تمجيد؛ و تسبيح گوئيد او را يا نماز گذاريد براى او بامداد و شبانگاه چه شما را صبح و شام اشق است .
عبدالله عباس گفت : خداى سبحانه و تعالى بندگان را به هيچ چيز نفرمود الا كه آن را حدى معين كرد و سقوط آن را به عذرى باز بست ؛ الا ذكر او كه آن را حدى ننهاد و به عذرى باز نيست ؛ و گفت : در همه احوال مرا ياد كنيد فاذكروا الله ذكرا كثيرا به شب و روز و گاه و بيگاه و سفر و حضر و بيمارى و تندرستى و نهان و آشكار.
ابوسعيد خدرى گفت : كه از رسول صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ذكركنندگان بسيار آنانند كه چندانى ذكر او كنند كه مردم گويند ديوانه اند؛ و چنين گفته شده كه ذكر به دو وجه باشد، به دل و به زبان آنچه به دل باشد چنان باشد كه يك لحظه فراموشت نبود.
و اما ذكر به زبان هم شرطش اين است تا علامت محبت ظاهر باشد كه : من احب شيئا اكثر ذكره ، و آن چه را كه خداى تعالى خود در طريقه ذكر فرموده در آيه ٢٠٥ از سوره اعراف است كه مى فرمايد: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية .... يعنى ياد كن پروردگار خود را و قيام نما به تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد او سبحانه در دل خود از روى زارى و ترسكارى ؛ چه تضرع و خشيت اقربست به اجابت و قبول و گويند مراد تفكر است در نفس تا سبب آن علم به صانع و صفات كمال و جمال او حاصل شود.

خواند نماز و تلاوت قرآن يكى از اصناف ذكر است

سوره المنافقون آيه ٩ يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد باز ندارد و مشغول نگرداند ثروت هاى شما و فرزندان شما، شما را از ياد كردن كه آن صلوات خمس است «نماز پنجگانه» يا جميع فرايض يا قرآن يا جهاد يا شكر بر نعماء و صبر بر بلاء و رضا به قضاء، على اختلاف الاقوال ؛ چه : مقتضاى ايمان آن است كه دوستى خدا غالب باشد بر دوستى همه اشياء؛ مراد نهى ايشان است از مشغول شدن به اموال و تصرف در آن سعى در تدبير آن و تلذذ و استماع به منافع آن و تهالك بر طلب آن ؛ و از مسرور شدن به لقاى اولاد و شفقت نمودن ، بر ايشان تا حدى كه باز ندارد آدمى را از ذكر پروردگار و غافل نسازد از اطاعت او سبحانه و تعالى ؛ چون آن گروه كه مال خداى تعالى اولاد آنها را به خود مشغول دارد و از ذكر پروردگار غافل سازد ايشانند زيانكاران كه عظيم باقى را به حقير فانى فروخته اند.

در اقسام ذكر

بنابر آن چه كه در باب ذكر گذشت بايد دانست كه ذكر بر سه قسم است ؛ ذكر به دل و ذكر به لسان و ذكر به ساير جوارح ؛ و اما ذكر به دل عبارتست از نظر و تفكر در بدايع الهى و صنايع پادشاهى كه سبب سكون نفس و طماءنينه قلب است و گفته اند اين ذكر سرآمد عبادات است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنه و محققان بر آنند كه ذكر دل و جان عبارتست از كمال عالم محبت «كه آن را عشق خوانند.»
و ذكر دوم كه ذكر به لسان است عبارت از قائل شدن است به تسبيح و تهليل و تكبير و غير آن كه شرحش در دنبال همين موضوع بيايد.
و ذكر سوم كه ذكر به جوارح و اعضاء است و آن نماز و روزه و حج و جهاد باشد و بعضى از علماء گفته اند كه ذكر بر سه نوع است ذكر الآلاء فقوله : «و اذكروا نعمت الله» و ذكر الاسماء فقوله : «واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتلا» و ذكر رب الارض و السماء فقوله : «واذكروا الله ذكرا كثيرا.»
ابوسعيد خدرى روايت كند: كه چون اين آيه آمد رسول صلى الله عليه و آله و سلم چندان ذكر كرد كه كافران گفتند محمد صلى الله عليه و آله و سلم ديوانه شده و بعد از آن گفت كه حق تعالى سه چيز را به چيز موعود ساخته يكى ذكر را به ذكر در كريه فاذكرونى اذكركم و دوم وفا را به وفا؛ در آيه اوفوا بعهدى اوف بعهدكم سوم : فسحت را به فسحت كه فافسحوا سفسح الله لكم .

در اوصاف و طريقه ذكر لسانى

ذكر لسانى بر چند صفت است : «تمحيد و تمجيد و تكبير و تسبيح و استغفار» و بر هر يك از آن احاديث بسيار واقع شده كه از نظر تيمن و تبرك به بعضى از آنها اشاره مى شود.
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه بگويد الحمد الله كما هو اهله ملائكه آسمان از نوشتن ثواب آن عاجز آيند؛ گويند بار خدايا نمى دانيم كه ثواب اين كلمه بزرگوار چيست تا بنويسيم ؛ خطاب آمد بنويسيد آن چه بنده من گفته و بر من است ثواب آن كه به او برسانم بر وجهى كه هيچ چشمى آن را نديده است . «در باب «حمد» هم به اين حديث شريف اشاره شد»
و نيز از آن حضرت منقولست كه بهترين عبادات ذكر لا اله الا الله است و همچنين از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه به اصحاب خود فرمود: پنج كلمه را تعليم شما مى كنم كه بر زبان خفيف باشد و در ميزان ثقيل ، و خداى را خشنود گرداند و شيطان را براند و از كنوز جنت و تحت عرش باشد و صالحات و باقياتى باشد كه حق تعالى در قرآن ذكر فرموده :
حيث قال «و الباقيات الصالحات عند ربك ثوابا و خير املا» و آن كلمات اين است كه بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و در فضيلت اين اذكرا روايات بسيارى نقل شده كه اينجا گنجايش آن را ندارد.
و همچنين از جمله اذكار «ذكر» استغفر الله مى باشد كه روايت شده هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از همه هم و غم فرج دهد و از هر مضيقه او را بيرون آورد.
و خلاصه در باب اذكار مطالب بسيار است كه خود مستلزم رساله اى جداگانه است و همينقدر متذكر مى شويم كه ذكر خداى تعالى از ذكر همه چيز بالاتر و بزرگتر است و قوله تعالى : و لذكر الله اكبر و هر قدر كه آدمى بتواند ذكر او را زياد كند و از ياد او غافل نباشد درجات خود را در آخرت وسيع تر كرده است .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بعضى در ختم اذكار، اعدادى معين قائلند و نتيجه را در تكميل تعداد معينه مى دانند؛ بديهى است كه اگر بيان آنها از طريق اخبار و روايات موثق رسيده باشد كه كمال نتيجه حاصل است مانند ذكر تسبيحات حضرت فاطمه عليهاالسلام به عدد معين و معروف و ذكر استغفار به عدد هفتاد مرتبه و هكذا در اذكار ديگر و البته اگر احتمال داده شود كه حدود اذكار از ماءخذ صحيح نرسيده باشد مى توان ذكر را به قصد تقرب به هر اندازه بر زبان جارى كرد و ذاكر انشاءالله ماءجور است .
در اينجا روى سخن به خواننده عزيز است : حال كه كيفيت ذكر را بر وجوه مختلف و اقسام و اوصاف و طريق آن از نظر قرآن دانستى ؛ آيا حق اين نيست كه حضرت سجاد سلام الله عليه با اين كه عالم به تمام رموز و اسرار قرآنى در باب ذكر است از خداى تعالى تقاضا مى كند و ما را تعليم دهد كه بگوييم اللهم اشغلنا بذكرك و توفيق اين عبادت بزرگ را از خود او سبحانه بخواهيم .
و ما اگر حقا توجه داشته باشيم و بخواهيم حقايق اين موضوع را درك كنيم كافى است كه به معانى و تفسير اسماء صفات الهى كه در هر يك از آن اسرارى نهفته شده و در جوشن كبير مذكور است دقت كرده و نتيجه كامل بگيريم ولى افسوس كه در اينجا ديگر مجالى براى بسط اين كلام نيست و فقط اكتفا مى كنيم به ذكر اسماء مذكوره و تاءمل در آنها را به خواننده وامى گذاريم .
آن اسماء عبارتند از: يا خير الذاكرين ، يا خير المذكورين ، يا ذاكر، يا من ذكره حلو، يا من له ذكر لا ينسى ، يا من ذكره شرف للذاكرين ، يا اعز مذكور ذكر، يا انيس الذاكرين ، يا خير ذاكر و مذكور، يا مذكر....
در بيان ذكر

اى خدا بر من رسان خيرى مدام كه به ذكرت روز و شب گيرم دوام چون تويى بر عالم هستى مدار پس به ياد خود مرا باقى بدار ذكر تو آرامش دلهاى پاك ذاكر از خوفت ندارد هيچ باك بى خرد دايم ز يادت غافل است آن كه در ذكرت بكوشد عاقل است هر كه ذكر حق نيارد ياد خويش باشد او را خاطرى زار و پريش ‍ آيدش در زندگانى عرصه تنگ تير آمالش خورد دايم به سنگ فاذكرونى در حقيقت ذكر اوست خود به ياد آرد كه آور ياد دوست ذكر ما تسبيح و تقديس و سجود ذكر او بر ما افاضت شد وجود ذكر ما تمجيد و تحسين و سپاس ذكر او اعطاى روزى بى قياس ‍ ذكر ما از جان و از دل بر زبان ذكر او احسان و بخشش در عيان ذكر ما باشد رسان ما را نعيم ذكر او باشد رهانم از جحيم ذكر ما بر جرم خود باشد قيام ذكر او عفو است عند الانتقام ذكر ما باشد اجرنا من عذاب ذكر او باشد رسانم بر ثواب الغرض گوييم ما يك ذكر نيك كه نباشد كس در امر او شريك حاصل آن باشد كه ذكر اين كلام بخشد آقا جرم و عصيان از غلام
و ارزقنا عملا بطاعتك و توفنا على ملتك و سنة نبيك صلى الله عليه و آله و سلم
و روزى كن ما را عمل به طاعتت ؛ يعنى توفيق طاعت به ما عنايت فرما كه و ما توفيقى الا بالله و بميران ما را بر ملت خود و بر سنت ، و روش پيغمبرت كه درود خدا بر او و آل او باد.
«و اين بيان قول مؤ منان است كه صفات آنها را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده كه ايشان چنين مسئلت دارند: در حالى بميرند كه مطيع و منقاد بوده و به ابرار و نيكان محشور شوند و در زمره و سلك صالحين در آيند.»

سنت چيست ؟

در تحفة الاعزة در باب سنت آورده : در اصطلاح اخباريين سنت بر چند معنى آمده است اول آن كه مراد به او مقابل واجب باشد؛ دوم آن كه مراد بر آن مستحبى باشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته و اين معنى دوم مقابل تطوع است و تطوع آن است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مداومت بر آن نداشته مثل روزه ماه رجب ، و سنت آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته چون روزه ماه شعبان . سوم ؛ آن كه واجبى باشد كه دانسته شده باشد وجوب او از سنت نبى و مقابل اين واجب ؛ فرض است ؛ كه فرض آن است كه وجوب آن از قرآن دانسته شده باشد پس مثل ختنه و غسل جنابت كه ختنه سنت است و غسل جنابت فرض . چهارم آن كه اطلاق شود سنت بر آن چه ثابت شده باشد جواز او از دين و امر شده باشد به او پس فرا مى گيرد امر مباح را نيز. و در منهج الصادقين آورده : خلاصه آن كه سنت به معنى طريقه و روش است و سنت رسول صلى الله عليه و آله و سلم طريقه و روش او است به امر خداى تعالى و اطلاق سنت نمى كنند بر امرى كه يكبار زياد و بار ديگر كم شده باشد.
نگارنده گويد: پس بنابراين عمل بر سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را هيچگاه و در هيچ زمان و بنا به مقتضيات هيچ دوران نمى توان كم يا زياد كرد چون سنت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان روش ‍ دستورى خداى تعالى است كه او خود سبحانه فرموده : و لن تجد لسنة الله تبديلا. و يا «تحويلا».
اينست كه امام عليه السلام تقاضا مى كند كه خداى تعالى او را به روش ‍ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وادار به عمل و طاعت نمايد و با سنت او صلى الله عليه و آله و سلم او را بميراند.
در بيان فقرات مورد شرح

بار الها اى رؤ فا للعباد كرده اى بر ما تو تعليم وداد آن چه ما را سر زند از خير كار از تو بر ما مى رسد اى كردگار در محبت اين بود رسم حبيب خود كند توفيق طاعت را نصيب هر كه آيد يك قدم در كوى دوست صد قدم يارش در استقبال اوست باشد آن بهتر كه برداريم گام سوى جانان تا از او گيريم كام گر كنى بر او اراده از وفا همچنان يابى ره صلح و صفا پس از او خواهيم طاعاتى قبول تا كند محشور ما را بر رسول همچنان بر سنت پيغمبران طاعت ما را كند محكم بران بر نگيرد او ز ما نيكو صفات تا دم نزع و به هنگام وفات
اللهم اغفرلى و لوالدى و ارحمهما كما ربيانى صغيرا و اجزهما بالاحسان احسانا و بالسيئات (٣٤) غفرانا اللهم اغفر للممؤ منين والمؤ منات الاحياء منهم و الاموات (٣٥) تابع بيننا و بينهم بالخيرات ؛ اللهم اغفر لحينا و ميتنا و شاهدنا و غائبنا ذكرنا و انثانا صغيرنا و كبيرنا حرنا و مملوكنا كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.
بار الها؛ مرا ببخش و بيامرز، و پدر و مادر مرا به آمرزش و بخشايش باز گير و آنان را قرين رحمت و «در معرض رحم خود» قرار ده همچنان كه ايشان مرا در دوران كودكى تربيت كردند «و مورد محبت قرار دادند» و ايشان را به پاداش نيكويى ، نيكويى فرما؛ و به كيفر گناهان آمرزش كن .
بار خدايا، بيامرز مردان و زنان اهل ايمان را كه با تو گرويده اند؛ چه آنان كه در رسته زندگان و چه آنان كه در زمره مردگان هستند و از پى در آور در ميان ما و ايشان به خوبى ها «يعنى روابط ما و آنان را به خيرات و مبرات محكم دار و از دعاى ما آنها را بهره مند ساز» يا آن كه ما را تابع ايشان گردان در خيرات .
بار الها، بيامرز آنهايى را از ما كه اينك در قيد حيات و زندگى بسر مى برند و بيامرز آنهايى را از ما كه اين جهان فانى را بدرود گفته و در عالم ديگر آرميده اند؛ و نيز بيامرز آنهايى را كه از ما كه مشهود نظر ما هستند و آنهايى كه غائب از نظرند، چه مرد باشند و چه زن ، چه كوچك باشند و چه بزرگ ، چه آزاد باشند و چه غير آزاد «همه و همه را در درياى بيكران آمرزش مستغرق و به آب مغفرت شستشوى فرما» كه دروغ گفتند عدول كنندگان و از خدا برگشتگان بر خدا «يعنى دروغ گفتند آنان كه براى خدا انباز و شريك خوانند كه فرمود: و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا (٣٦) كه ايشان دستخوش ضلالت و گمراهى دور و دچار زيانى آشكار شدند.
بيان عبارت كذب العادلون بالله .... در دنبال طلب آمرزش شايد از اين نظر است كه قول منكران را نفى كرده باشد، منكر بر وحدانيت او سبحانه ، منكر به روز باز پسين ، منكر به عفو و آمرزش خداى تعالى ؛ كه خود بر سبيل تنبه فرموده است : و من يغفر الذنوب الا الله .


۲۰