فصل 1: حيات احساسى و تعقل فاطمه (عليهالسلام
)
مقدمه
در هر انسان معتدلى دو عنصر وجود دارد كه سبب پيشروى و حركت او در زندگى است: يكى عقل است كه مايه روشنائى راه زندگى است و ديگرى راه احساس و عاطفه كه عامل به پيش و پس راندن است. اولى به انسان شعور و شناخت داده وبراى او آگاهى و تميز مىآفريند، دومى زمينه ساز شور و جنبش و عامل پيدايش عشقها، هيجانها تند و كند شدنهاست.
عقل را پيامبر درونى انسان معرفى كردهاند و راهنماى حيات، تاحدى كه پاداشها و كيفرها براساس آن است. خداوند پس از آفرينش عقل فرمود: بك اعاقب و بك اثيب
و عاطفه و احساس را هم مانند گريسهاى لاى چرخ ماشين كه در آدمى علاوه بر شور آفرينى نقش كم كردن اصطكاك و تصادم را ايفا مىكند.
حيات انسانى بدون تعقل لنگ است و سبب مىشود آدمى به خواب و خيال و حيوانيت كشانده شود.
و حيات بدون عاطفه و احساس هم زمينه ساز بىطراوتىها، خشكىها و سختسرىهاست، به همين نظر وجود اين دو توأماً ضرورت حياتاند.
زن و احساس
دنياى زن را دنياى عاطفه و احساس معرفى كردهاند و اين مسألهاى است كه در حيوانات ازابتداى بلوغ حضور دارد و براى انسان از ابتداى دوران حاملگى. بر اين مسأله دو عامل اساسى نفوذ دارند: يكى عامل زيست و جنسيت است كه به سبب آن ترشحاتى ولو خفيف از هورمون غريزى پديد مىآيد كه بگفته عالمى هر سلول وجودى زن فرياد بر مىآورند كه من زنم. و ديگرى عامل تربيت كه در همه جاى جهان سعى بر اين است دختران را از همان آغاز مادر بار آورند و مادرى همه گاه تداعى كننده عاطفه و احساس است.
اين است كه گاهى احساسات و عواطف انسان عامل اسارت و ذلت آدمى مىشوند و در اينجاست كه دستگاه تربيت بايد به كمك رسد و آن جنبه را در نسل تعديل و هدايت كند.
عاطفه ضرورى حيات است ولى عامل تعقل ضرورتر است تا قادر به كنترل آدمى باشد. ما در اين مسأله اندكى تأمل مىكنيم تا در شرح و تطابق آن با حيات فاطمه (عليهالسلام
) مسأله نسبتاً روشنتر باشد.
نقش عاطفه در حيات
نخست از نقش عواطف در زندگى ياد مىكنيم و از اثرات آن. بدينگونه كه مىيابيم عواطف زندگى را رنگ مىدهند و به حيات انسان تنوع مىبخشند و زندگى را از حالت يك نواختى بيرون مىآورند. چه بسيار غمها و تاثرها كه در عين نگرانى آفرينى نعمتى بحساب مىآيند و چه بسيارند شادىها، و سرورها كه راه مرگ را بر روى آدمى سد مىنمايند.
عواطف به همه انواعش موج آفرينند، چه عواطف مثبت مثل عشق، نوازش، محبت، چه عواطف منفى مثل ترس و نفرت و چه عواطف خطر آفرين مثل خشم، كينه و خشونت، عواطف زمينه ساز فراز و نشيب و نوسانات در زندگى انسانند و باعث مىشوند آدمى در يك نواختى و يكسانى در جا نزند و نپوسد.
حاصل عواطف شور و رغبت است، پيشروى است، تن دادن به خطر و از دشوارىها نهراسيدن است. چه بسيارند گرههاى گشاده كه در سايه آن از نو بسته مىشوند و بر عكس. چه بسيارند انسها و پيوندها كه تجديد و يا ايجاد مىگردند و سبب مىشوند زندگى به روى انسان لبخندى داشته باشد.
در حيات مشترك گاهى روابط دو تن به سر نخى وصل مىشود ونزديك به از هم گسستن است ولى وجود عواطف و ياد آورى آن سبب مىشود كه اين تار فيمابين از هم نگسلند و روابط شان را تيره و غير انسانى نسازند و زندگى زن و شوهر، والدين و فرزندان از اين نمونهها بسيارند.
نقش عقل در حيات
كار عقل تميز خير از شر و حق از باطل است، بوسيله آن صحيح را از سقيم و حسن را از قبح باز مىشناسيم. در مىيابيم كه در شرايطى ويژه چگونه عمل كنيم و يا در تنگناها و در مخاطرات از بين دو ياچند راهى كه پيش روى ماست كدام را برگزينيم. عقل را پيامبر درونى انسان ويكى ازدو حجت خدا بر خلق معرفى كردهاند. براساس سخنى از امام موسى بن جعفر (عليهالسلام
) خداى را بر هر انسان دو حجت است، حجت ظاهر، و حجت باطن، حجت ظاهر انبياء و ائمهاند و حجت باطن عقلها. (ان لله على الناس حجتين - حجة ظاهرة و حجة باطنة - و اما الظاهرة و الانبياء و الرسل و الائمة فاما الباطنة فالعقول)
.
اين كه، به خدا اعتقاد داريم، به نبوت ومعاد ايمان داريم براساس تأييد عقل است و اينكه ما به دنبال مفاسد نيستيم و از شرور وگمراهى مىپرهيزيم، بديها را نهى و خوبيها را توصيه مىكنيم باز هم بدليل عقل است. بدين سان عقل نعمتى بزرگ است و فاقد آن فاقد همه چيز است.
بناى حيات انسان
بدين سان بناى حيات انسان بايد بر دو ركن عقل و احساس ولى مهار احساس بدست عقل باشد. اين سخن بدان علت است كه در حيات اين جهان كه مقدمه حيات آن جهان است راه و بيراهه بسپارند و اينكه آدمى بايد راه را بيابد و از بيراهه بپرهيزد جاى بحث و سخنى نيست، ولى اينكه اين دو را عقل بايد تشخيص دهد با احساس جاى بحث براى عدهاى است و از ديد ما بدليل خود عقل راهنماى ما بايد عقل باشد.
عقل ضرورى حيات براى عقال و در بند كردن آدمى است و بايد نقش ترمزى را ايفا كند كه در سراشيبىها ما را از سقوط نجات دهد و اين در عين ضرورت وجود عاطفه است. ما به نرمشهاى عاطفى در همه سنين نياز داريم و حتى محتاج آنيم كه گاهى كودكانه در خواست نوازش و محبت داشته باشيم.
مشكل اساسى در سر راه بسيارى از انسانها اين است كه در موردى عقل آدمى به علت ضعف تربيت در مقابله با احساس مجاب مىشود و يا آدمى گاهى در ميان امواج سهمگين عواطف دچار مخاطره مىگردد و در آن صورت شناخت وظيفه مشكل و آدمى غرق در هوسها مىشود.
آلودگىها، گنهكارىها، خودخواهىها و خود پرستىها، اغلب بخاطر غلبه احساس بر عقل است. به همين خاطر اين مهم است كه آدمى در اعتدالى به سر برد، آنچنان كه نه عقل او به دور از عاطفه حكم دهد و نه عاطفه و احساس، به فرمان عقل به پيش رود و اين مسألهاى هست كه حضور آن در افراد عادى اندك و در افراد ساخته شده و پرورده به صورت كامل است. شخصيتهاى الهى و حتى آنها كه پاى بند به مذهب نبودهاند ولى تمرينها و رياضتهائى و محاسبه و مراقبهاى داشتند اين جنبه را براى خود حل كردهاند.
نگاهى به زندگى فاطمه (عليهالسلام
)
حال با اين مقدمه نسبة طولانى به سراغ فاطمه (عليهالسلام
) رويم و حيات او را با اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم. خواهيم ديد كه حيات او حياتى شگفتانگيز و از اين ديد شايد شامل مجموعهاى از اضداد است. در حيات او هم عاطفه و تعقل را توأماً مىبينيم ولى عاطفه و احساسش تحت راهبرى عقل و اين براى زندگى يك زن مايه شگفتى و حيرت است.
معمولاً آدمى اگر در تعقل قوى باشد در احساس ضعيف خواهد بود و اگر در احساس نيرومند باشد در تعقل ضعيف است. شگفتى حيات فاطمه (عليهالسلام
) و حتى همسرش على (عليهالسلام
) در اين است كه آنها در آنجا كه جاى عاطفه است در منتهاى اوجند و آنجا كه جاى تعقل است باز هم در منتهاى اوج.
شما زندگى اميرالمومنين على (عليهالسلام
) را ببينيد، براى او خبرى مىآورند كه از پاى دخترى يتيم خلخالى را ربودند شب تا به صبح نمىخوابد، مىگريد و مىلرزد كه خدايا من على (عليهالسلام
) چنين حكمى را به كسى ندادهام و آنجا كه مسأله جهاد و مبارزه در راه خدا مطرح مىشود به ميدان مىرود و مىرزمد و به شمشير كجش مىغرد كه با على (عليهالسلام
) نامردى مكن.
فاطمه (عليهالسلام
) جفت و همتاى على (عليهالسلام
) و به عبارتى نسخه ثانى على (عليهالسلام
) است. در جاى عاطفه و احساس چنان اشك مىريزد و مىگريد كه طوفانى ايجاد مىكند و در جاى تعقل و احساس چنان معقول سخن مىگويد كه خاطره رسول الله را در فصاحت و بلاغت زنده مىسازد.
دنياى فاطمه (عليهالسلام
)
دنياى فاطمه (عليهالسلام
) دنيائى آميخته با تعقل و احساس است، از ديدى نمونه كامل انديشه است و از ديدى ديگر نمونه كامل عاطفه و احساس، و غلبه احساس بر او سبب نمىشود كه از مقصدى عقلانى دور گردد. او زندگى توأم با بصيرتى براى خود برگزيده و بر آن اساس به پيش مىرود. زيرا مىداند حيات بدون بصيرت نوعى بيراهه رفتن است كه سرعت مسير در آن سبب بعد مسافت ودورى بيشتر از هدف مىگردد (العاقل على غير بصيرة، كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير الا بعداً)
.
او هم چون ديگران احساس و عاطفه دارد، لذت و نفرت را مىفهمد و يا وجود آن را اداراك مىكند ولى زندگى هوسى ندارد، احساس او هم انديشيده است و از خامى و ناپختگى نسبى به دور است. حيات توام با معرفت دارد كه با ايمان و باور قلبى آميخته است.
احساس فاطمه (عليهالسلام
) در لفافه ايمان است و عقيده و پيچيده است به عشق و حرمت گذارى به حقيقت و اين خود حكايت دارد از درهم آميختگى عقل و احساس و غلبه عقل بر احساس، فاطمه (عليهالسلام
) با در آميختن اين دو با يكديگر سندى مىسازد براى اخلاص و وفادارى به حق، دوستدارى حقيقت، طرفدارى از علم، و به كارگيرى از آن در راه خدا. او در سايه حيات عقلى؛ خويشتن را مسؤول راه نشان دادن مىداند و در سايه حيات احساسى، خود را مسؤول به راه اندازى مردم وشور آفرينى در آنان براى سرعت سير در راه هدف.
حاصل چنان زندگى
حاصل چنان زندگى آميختگى قول وايمان و عمل است. او شعار مىدهد ولى بدنبال آن فرو نمىخوابد بلكه مىكوشد آن شعار را محقق گرداند و هم شعار او تنها بر آمده از دهان نيست كه با جان همراه است. هم فرد قول وسخن است و هم انسان عمل، پس مصداق اين سرزنش قرآنى نيست كه(
لم تقولون ما لا تفعلون
)
.
فاطمه (عليهالسلام
) نيك مىداند كه سخنان بدون عمل فاجعه نفاق را بدنبال دارد و عمل بدون تعقل بدون كارگيرى شعور و آگاهى فاجعه ويرانى و انحطاط و سقوط را و بدين نظر اين هر دو را پوچ و بىارزش مىشناسد.
فاطمه (عليهالسلام
) محبت دارد ولى جهتدار، مىداند آن را در چه راهى به كار گيرد. دشمنى و خشم دارد ولى آن هم جهتدار و مىداند آن را در چه راهى مصرف كند. او مصداق اين سخن معصوم است كه: يحب فى الله و يبغض فى الله و يسخط فى الله و يرضى فى الله
.
تعقل بى عاطفه نقص است و عاطفه بدون انديشه زحمت آفرين. محبت در اووجود دارد زيرا كه اساس دين بر آن استوار است (هل الدين الا الحب)
اما محبت او در جهت دوستدارى خداست.(
و الذين آمنوا اشد حبا لله
)
.
ما در همه جنبههاى حيات فاطمه (عليهالسلام
) تعقل و احساس را تواماً مىبينيم مواردى از آنها را ذيلا نمونه مىآوريم تا درسى باشد براى همه انسانها بويژه براى بانوان كه حيات فاطمه گونه را مىطلبند و كيفيت آن را جستجو مىكنند.
عاطفهاش به پدر
بُعد تعقل و احساس او را در رابطه با پدر در اين نمونه مىبينيم. پيامبر از آخرين سفر حج بر مىگردد و مىگويد دخترم، جبرئيل هر سال يكبار تمام قرآن را بر من مىخواند،و امسال آن را دوبار بر من خواند.فاطمه (عليهالسلام
) پرسيد اين سخن چه معنى دارد؟ پيامبر فرمود پندارم سال آخر عمر من است. فاطمه (عليهالسلام
) تكانى مىخورد و اشك در چشمانش حلقه مىزند
(بعد احساس). همين دختر با چنين شرايطى عاطفى پدر را در جنگ مجروح مىبيند، هم چون جراح و زخم بندى ماهر به مرهم گذارى مىپردازد. (بعد تعقل).
- پيامبر از سفرى مراجعت مىكند و فاطمه (عليهالسلام
) را مىيابد كه پردهاى بر در آويخته و دستبند نقرهاى بر دست دارد، همانگونه كه هر زنى بدان احساس سرگرم است. رسول خدا (ص) با خداحافظى سرد از او جدا مىشود و فاطمه (عليهالسلام
) در بعد تعقل آن را در مىيابد - پرده را از در باز و بهمراه دستبند براى پدر مىفرستد كه در راه خدا هزينهاش كن و پيامبر از اين درك و عقل دختر به وجد آمده و فرمايد فداها ابوها.
او عقلى را واجد است كه زمينه ساز بهشتى كردن اوست (العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان)
بدينسان بجاى مستخدمى كه درخواست كرده بود، تسبيحات را مىآموزد و خداى را شاكر مىشود و بدين سان اينگونه انديشيدن است كه او را مشاور على (عليهالسلام
) مىسازد.
در عاطفهاش با همسر
ارتباط فاطمه (عليهالسلام
) با همسر از ديدى بمانند همه همسران ارتباطى عاطفى است. او بمصداق سخن پيامبر شديداً همسر دوست است (خير نسائكم العفيفة الغلمة)
و حتى در مسجد در خطاب به ابوبكر مىگويد از على (عليهالسلام
) دست برداريد، من اهانت و صدمه به على (عليهالسلام
) را نمىتوانم تحمل كنم.
از سوى ديگر داراى رابطه تعقل با على (عليهالسلام
) و داراى كفويت واقعى است. همرزم است و همراه، كمك كار على (عليهالسلام
) است و حتى مشاور او. على (عليهالسلام
) مىرزمد و فاطمه (عليهالسلام
) لباس و شمشير خون آلودش را مىشويد.
او با همه اعلام نظرهائى كه در جنبه اسلامى با على (عليهالسلام
) دارد با همه دفاعها از ولايت على (عليهالسلام
) و با همه بحثها و احتجاجات با دشمنان على (عليهالسلام
) در بعد عاطفى دچار چنان شرمى است كه حتى خجالت مىكشد نياز مادى و غذائى خود را به على (عليهالسلام
) بگويد و يا از درد و صدمه وارده بر پهلو با على (عليهالسلام
) سخن بگويد و على (عليهالسلام
) در حين شستشوى فاطمه (عليهالسلام
) براى دفن بايد از ورم بازويش خبردار گردد.
عاطفهاش با فرزند
او مادر است و طبعاً داراى عاطفه و احساس مادرى است. ولى در آنجا كه بحث تعقل و منطق است عاطفه مادرى را ناديده مىگيرد. على (عليهالسلام
) مىفرمايد پيامبر بر ما وارد شد و من در بستر بودم. حسن و حسين تقاضاى آب كردند. پيامبر به سوى گوسفندى رفت كه در خانه ما بود آن را دوشيد و شير آن را در ظرفى نخست به حسن داد. حسين آمد كه اول او شير بنوشد. رسول خدا او را دور كرد. فاطمه (عليهالسلام
) مادر بود و دلش بر حال طفل كوچكتر (حسين) سوخت. گفت اى رسول خدا آيا برادرش از او محبوبتر است؟
رسول خدا (ص) فرمود نه -وليكن حسن پيش از او درخواست آب كرد.
حسنين با هم كشتى مىگرفتند و با هم زور آزمائى مىكردند. پيامبر حسن را تشجيع مىكرد كه حسين را زمين بزن و به او جرأت مىداد. فاطمه (عليهالسلام
) از اين موضوع ناراحت مىشد كه يا رسول الله آيا تو بزرگتر را تشجيع مىكنى كه كودك خردسال را به زمين اندازد؟ (عاطفه مادرى) رسول خدا فرموددخترم نگران نباش اين جبرئيل است كه دارد حسين را تشجيع مىكند و فاطمه (عليهالسلام
) آرام مىگيرد
(تعقل).
واقع بينى فاطمه (عليهالسلام
)
فاطمه (عليهالسلام
) واقع بين است ولى هدفگرا، وضع و شرايط موجود را دائماً مىبيند ولى تسليم آن نيست، دائماً سر گرم ارزيابى از آن است و مىكوشد فرجام امور را بنگرد، گاهى در شرايط حاد زندگى اين انديشه براى او پديد مىآمد كه احساسات درونى خود را يكباره بيرون بريزد و عقده دل را كه ترس از گلوگيرى آن داشت رفع كند ولى فرمان عقل و تابعيت حكومت الله، او را از اين اقدام مانع بود.
او واقعيتها را مىديد ولى در زندگى خود هدف خويش را تعقيب مىكرد، كارى كه انجام مىداد از روى هوى و هوس نبود. رسول خدا (ص) دربارهاش فرموده بود:
اين دختر كارى نمىكند كه خدا آن را دوست نداشته باشد و در مراحل خواهش و تمنايش بجائى رسيده كه او آنچه را كه خدا خواسته است مىخواهد(
مصداق و ما يشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين
)
.
عامل تنظيم رابطهاش با خود، با خداى و با ديگران عقل است و خرد، نه چيزى ديگر، او مصالح و منابع اسلام را ملاك قرار مىدهد نه جنبههاى شخصى حيات را. در هر اقدامى كه مىخواهد انجام دهد نخست از خود مىپرسد آيا خداى هم بدان رضايت دارد يا نه؟. به على (عليهالسلام
) شفقت دارد و شايد در دل اين احساس براى زنان پديد آيد كه اگر همسرش به جبهه رود كشته شود و قلباً ناراضى از حركت او باشند. اما فاطمه (عليهالسلام
) مىداند تا خداى نخواهد كسى كشته نمىشود و جائى را كه خداى بخواهد جاى سخنى نيست. پس نبايد از حضور على (عليهالسلام
) در جبهه نگران باشد و او نگران نبود.
مواضع حق او
براى بكارگيرى عقل و تسلط او بر خود در سايه اين تصوير روشن مىشود كه از همان دوران كودكى در شرايطى است كه دائماً براى او خبر ناگوار آورند. او مىشنود و يا مىبيند پدر او را كتك زدند، شكمبه حيوان بر سرش ريختهاند، مادرش از دنيا رفته، داندان پدر را شكستند، عمويش را شهيد كردند، على (عليهالسلام
) را زخمى كردند و...
اينها همه ازمسائلى است كه دل يك زن را مىلرزاند وفاطمه (عليهالسلام
) از شنيدن اين اخبار ناراحت و گريان مىشد ولى هرگز رفتارى غير متعادل و غير عقلانى از خود بروز نمىداد و اسير احساس نمىشد و سخنى خلاف رضاى خدا بر زبان جارى نمىكرد.
معمولاً زنان در تضييع حق خود زود بخشم مىآيند و ممكن است خود را به هر آب و آتشى بزنند. اما فاطمه (عليهالسلام
) خود نگه دار بود و در دفاع از حقوق خود، راه معقولانهاى در پيش گرفت. منطقى حرف زد بحق احتجاج كرد، و خصم را به صداى منطقى به محاكمه كشاند.
در مبارزانى كه بر اثر آن فاطمه (عليهالسلام
) كتك خورد و به بستر افتاد، و در زمانى كه مشاهده اعمال تبهكارانه دشمن گاهى او را به فرياد مىكشاند، تفكر و تدبرش، آينده نگرى او، مورد حيرت بود و روزى از تضييع حق خود چندان نگران شد كه با سخنانش على (عليهالسلام
) را وادار به قيام و دفاع نمود. ولى ناگهان صداى تكبير را در اذان مسجد و نام پدر را در آن شنيد و على (عليهالسلام
) فرمود براى حفظ اين نام و زنده ماندن آن قيام نكردم و فاطمه (عليهالسلام
) ساكت و تسليم شد و خشم خود را فرو خورد و اين غلبه تعقل بر احساس او را نشان مىدهد.
در دفاع از على (عليهالسلام
)
جلوهاى ديگر از آميختگى تعقل و احساس فاطمه (عليهالسلام
) را در دفاع از على (عليهالسلام
) مىبينيم. على (عليهالسلام
) را جبراً به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند. فاطمه (عليهالسلام
) با همان درد و رنج ناشى از ضربه خوردن به مسجد آمد و با صداى بلند گفت اى ابابكر از جان شوهرم چه مىخواهيد پسر عم مرا رها كنيد و گرنه بر سر قبر پدر روم، گيسو پريشان كنم و شيون و نفرين نمايم
(جلوه احساس).
ولوله در مسجد افتاد - سلمان گويد آثار غضب خدا را در مسجد ديدم. على (عليهالسلام
) در همان حال بدو گفت؟ دختر نبى رحمة للعالمين هستى - و اينك جاى نفرين كردن نيست فاطمه (عليهالسلام
) كلام حق على (عليهالسلام
) را شنيد و آرام شد و فرمود چون شوهرم، ولىّ خدا،امر كرده است اطاعت مىكنم و تسليم اميرمؤمنان و خليفه راستين پيامبرم. احساس وجود داشت شديداً. ولى دريافت كه در اينجا مسأله تعقل بايد مطرح باشد و بايد به گونهاى عمل كند كه امور روى روال بيفتند، پردههاى فريب خصم بالا روند، حقايق آشكار گردند. و آنچه ثبت شدنى است در تاريخ ثبت گردد و اگر امروز توان قضاوت و تصميمگيرى نيست روزى آن روزگار فرا مىرسد و مردم به داورى خواهند نشست.
سخنانش در مسجد
به مسجد رفت، در حاليكه احساس مىكند حق او را ضايع كردند، حق على (عليهالسلام
) را غصب نمودند،زحمات پدرش در حال هدر است و در مسجد از حق خود حرف زد. ابوبكر گفته بود من فدك را بدست امت سپردم تا در آن در ميدان جنگ استفاده كنند.
انديشيده و به دور از احساس فرمود، مىخواهيد نيرنگ بازى كنيد واين بنده پاك خدا را باطل گو معرفى كنيد. كار شما با تلاشهاى بىثمر حيلهگران زمان هيچ تفاوتى ندارد و... وبا منطقى مستدل دشمن را خاموش كرد و وجدان جمعى را اقناع ساخت.
مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: هان اى مردم شما را چه مىشود؟ چرا دروغ مىگوئيد! اين كتاب خدا پيش روى تان است. شما مىپنداريد من از پدرم ارث نمىبرم؟ آيا حكم جاهليت را طلب مىكند؟ اى مسلمانان چرا دم فرو بستهايد؟ چرا كتاب خدا را رها كرده و پشت سر انداختهايد...
حيات تعقلى او از اينجا معلوم مىشود كه در سخنان او هيچ آثار تزلزلى ديده نمىشود. چنان محكم و متين حرف مىزد كه حرف زدن پيامبر را به ياد مىآورد و گوئى زبان خاموش محمد (ص) از نو زنده شده و حرف مىزند و اين خود تعقلى بودن رفتار فاطمه (عليهالسلام
) را نشان مىدهد.
خطبهاى براى زنان
او در بيان و سخن ثانى پيامبر (ص) و هم آواى على (عليهالسلام
) است. در بستر بيمارى است، زنان مهاجر و انصار براى عيادت او مىآيند سخنان را بيان مىدارد كه در آن آميختگى تعقل و احساس را به وضوح مىيابيم.
- اصبحت و الله عائقة لدنيا كُنّ - بخدا سوگند از زندگى در دنياىتان سير شدهام - قالية لرجالكن و نسب به مردان شما سخت غضبناكم. لقظتهم بعد ان عجمتهم پس از گنگى و لالى به سخن شان آوردم و شناتهم بعد ان سبرتهم...
و آنگاه فرمود.
اينان به شمشير شكسته و تيغ زنگار خوردهاى مىمانند. انديشه شان پست و گفتارشان نارساست. واى بر آنان چرا نگذاردند حق در مركز خود استقرار يابد؟
چرا پايگاه خلافت نبوى را از خانه وحى دور ساختند؟ نفرين بر مردمى كه خويشتن را نيكو كار مىپندارند در حاليكه تبهكار و فاسدند. فقبحاً للقول الجد، و الجد بعد اللعب و صدع القناة و خطل الاراء...
بر اين اساس فاطمه (عليهالسلام
) ساكت نمىنشيند، در هر راهى كه معقول باشد وارد مىشود تا حق را بر سر جاى خود قرار دهد و اگر توان چنان كارى نباشد لااقل فرياد خود را در گوشها آشنا سازد كه آنان دريابند آنچه كه صورت مىگيرد و واقع مىشود كارى خلاف است.
گريههاى فاطمه (عليهالسلام
)
فاطمه (عليهالسلام
) را زنى گريهاى و اشك ريز معرفى كردهاند و اين سخنى است كه در روايات و شرح احوال فاطمه (عليهالسلام
) فراوان ديده مىشود. ابن شهر آشوب در كتاب خود مىنويسد: پس از فوت پيامبر ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود، جهان را در برابر چشمانش تاريك مىيافت. حتى گاهى به ياد پيامبر (ص) با فرزندان خود سخن مىگفت كه پدر مهربان شما چه شد؟ چه شد آن كس كه همه گاه شما را بر دوش خود سوار مىكرد...
و آنگاه مىگريست.
دحلان مفتى شافعى هم مىنويسد فاطمه (عليهالسلام
) پس از مرگ پدر هرگز خنده بر لب نياورد
. ديگران هم نمونههائى از اين سخنان دارند. حتى برخى از مورخان فاطمه (عليهالسلام
) را در رديف يكى از چهار اشك ريز دنيا معرفى كردهاند و...
بايد ديد چرا فاطمه (عليهالسلام
) مىگريست. آيا گريهاش تنها يك گريه عاطفى براى مرگ پدر است؟
تعمق در حالات و روحيات و طرز تفكر فاطمه (عليهالسلام
) نشان مىدهد كه در وراى آن ظاهر مسأله مهمترى وجود دارد. اينكه فردى چون او براى مرگ پدر بگريد جاى انكار نيست ولى آيا همه گريهها و اشك ريزىها براى نفس فوت پدر بود؟ به نظر ما پاسخ منفى است. براى گريههاى او محملهاى ديگرى وجود دارند از جمله:
- او گريان است زيرا اسلام را در مسير خطر مىبيند، اشك مىريزد از آن بابت كه مىبيند مارهاى زخمى جاهليت جان گرفته و زنده شدهاند مىخواهند دوباره به جان مردم افتند. او گريان است زيرا مىبيند خائنان به اسلام و مشركان كه از ترس شمشير اسلام، ايمان آورداند متوليان اسلام مىشوند و مىخواهند انتقام خون بستگان خود را بگيرند، همانگونه كه ما بعدها در ياوه گوئيهاى يزيد پس از ديدن سر بريده سيدالشهداء ديدهايم و بالاخره او مىگريد زيرا حتى انسانيت را بر باد رفته مىيابد واسلام را در مسلخ كفر در حال ذبح شدن.
بدين سان گريه او يك فرياد است و يك اعتراض، او با اين فرياد مىخواهد بشريت را بيدار كند، پروندهاى عليه خصم بگشايد كه تا قيامت گشوده باشد و لااقل آيندگان دريابند كه بر اسلام چه گذشته است و آنچه كه به آنان معرفى مىشود از لحاظ منبع و منشاء مورد ارزيابى قرار دهند و اين گريه گريهاى زبان دار و خالصترين و لطيفترين زبانهاست و متعهدانه است و تعهد آور.
درود بر فاطمه (عليهالسلام
)
اى فاطمه (عليهالسلام
) اى مهار حكمت و حلم، و اى بانوى فاضله و عاقله و اى سرورى كه از صبر تو صبر بخشم آمد، سلام بر تو كه وجود تو عزت بخش زنان است و الهام ده آنان، سلام بر تو و بر عشق الهى تو كه خانه دل را روشن مىكند و سلام بر حماسه تو كه حماسه مقاومت است.