در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)0%

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده: دكتر على قائمى
گروه:

مشاهدات: 25040
دانلود: 3769

توضیحات:

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25040 / دانلود: 3769
اندازه اندازه اندازه
در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده:
فارسی

فصل 1: حيات احساسى و تعقل فاطمه (عليه‌السلام )

مقدمه

در هر انسان معتدلى دو عنصر وجود دارد كه سبب پيشروى و حركت او در زندگى است: يكى عقل است كه مايه روشنائى راه زندگى است و ديگرى راه احساس و عاطفه كه عامل به پيش و پس راندن است. اولى به انسان شعور و شناخت داده وبراى او آگاهى و تميز مى‏آفريند، دومى زمينه ساز شور و جنبش و عامل پيدايش عشق‏ها، هيجانها تند و كند شدن‏هاست.

عقل را پيامبر درونى انسان معرفى كرده‏اند و راهنماى حيات، تاحدى كه پاداش‏ها و كيفرها براساس آن است. خداوند پس از آفرينش عقل فرمود: بك اعاقب و بك اثيب(1) و عاطفه و احساس را هم مانند گريس‏هاى لاى چرخ ماشين كه در آدمى علاوه بر شور آفرينى نقش كم كردن اصطكاك و تصادم را ايفا مى‏كند.

حيات انسانى بدون تعقل لنگ است و سبب مى‏شود آدمى به خواب و خيال و حيوانيت كشانده شود.

و حيات بدون عاطفه و احساس هم زمينه ساز بى‏طراوتى‏ها، خشكى‏ها و سخت‏سرى‏هاست، به همين نظر وجود اين دو توأماً ضرورت حيات‏اند.

زن و احساس

دنياى زن را دنياى عاطفه و احساس معرفى كرده‏اند و اين مسأله‏اى است كه در حيوانات ازابتداى بلوغ حضور دارد و براى انسان از ابتداى دوران حاملگى. بر اين مسأله دو عامل اساسى نفوذ دارند: يكى عامل زيست و جنسيت است كه به سبب آن ترشحاتى ولو خفيف از هورمون غريزى پديد مى‏آيد كه بگفته عالمى هر سلول وجودى زن فرياد بر مى‏آورند كه من زنم. و ديگرى عامل تربيت كه در همه جاى جهان سعى بر اين است دختران را از همان آغاز مادر بار آورند و مادرى همه گاه تداعى كننده عاطفه و احساس است.

اين است كه گاهى احساسات و عواطف انسان عامل اسارت و ذلت آدمى مى‏شوند و در اينجاست كه دستگاه تربيت بايد به كمك رسد و آن جنبه را در نسل تعديل و هدايت كند.

عاطفه ضرورى حيات است ولى عامل تعقل ضرورتر است تا قادر به كنترل آدمى باشد. ما در اين مسأله اندكى تأمل مى‏كنيم تا در شرح و تطابق آن با حيات فاطمه (عليه‌السلام ) مسأله نسبتاً روشن‏تر باشد.

نقش عاطفه در حيات

نخست از نقش عواطف در زندگى ياد مى‏كنيم و از اثرات آن. بدينگونه كه مى‏يابيم عواطف زندگى را رنگ مى‏دهند و به حيات انسان تنوع مى‏بخشند و زندگى را از حالت يك نواختى بيرون مى‏آورند. چه بسيار غم‏ها و تاثرها كه در عين نگرانى آفرينى نعمتى بحساب مى‏آيند و چه بسيارند شادى‏ها، و سرورها كه راه مرگ را بر روى آدمى سد مى‏نمايند.

عواطف به همه انواعش موج آفرينند، چه عواطف مثبت مثل عشق، نوازش، محبت، چه عواطف منفى مثل ترس و نفرت و چه عواطف خطر آفرين مثل خشم، كينه و خشونت، عواطف زمينه ساز فراز و نشيب و نوسانات در زندگى انسانند و باعث مى‏شوند آدمى در يك نواختى و يكسانى در جا نزند و نپوسد.

حاصل عواطف شور و رغبت است، پيشروى است، تن دادن به خطر و از دشوارى‏ها نهراسيدن است. چه بسيارند گره‏هاى گشاده كه در سايه آن از نو بسته مى‏شوند و بر عكس. چه بسيارند انس‏ها و پيوندها كه تجديد و يا ايجاد مى‏گردند و سبب مى‏شوند زندگى به روى انسان لبخندى داشته باشد.

در حيات مشترك گاهى روابط دو تن به سر نخى وصل مى‏شود ونزديك به از هم گسستن است ولى وجود عواطف و ياد آورى آن سبب مى‏شود كه اين تار فيمابين از هم نگسلند و روابط شان را تيره و غير انسانى نسازند و زندگى زن و شوهر، والدين و فرزندان از اين نمونه‏ها بسيارند.

نقش عقل در حيات

كار عقل تميز خير از شر و حق از باطل است، بوسيله آن صحيح را از سقيم و حسن را از قبح باز مى‏شناسيم. در مى‏يابيم كه در شرايطى ويژه چگونه عمل كنيم و يا در تنگناها و در مخاطرات از بين دو ياچند راهى كه پيش روى ماست كدام را برگزينيم. عقل را پيامبر درونى انسان ويكى ازدو حجت خدا بر خلق معرفى كرده‏اند. براساس سخنى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) خداى را بر هر انسان دو حجت است، حجت ظاهر، و حجت باطن، حجت ظاهر انبياء و ائمه‏اند و حجت باطن عقل‏ها. (ان لله على الناس حجتين - حجة ظاهرة و حجة باطنة - و اما الظاهرة و الانبياء و الرسل و الائمة فاما الباطنة فالعقول)(2) .

اين كه، به خدا اعتقاد داريم، به نبوت ومعاد ايمان داريم براساس تأييد عقل است و اينكه ما به دنبال مفاسد نيستيم و از شرور وگمراهى مى‏پرهيزيم، بديها را نهى و خوبيها را توصيه مى‏كنيم باز هم بدليل عقل است. بدين سان عقل نعمتى بزرگ است و فاقد آن فاقد همه چيز است.

بناى حيات انسان

بدين سان بناى حيات انسان بايد بر دو ركن عقل و احساس ولى مهار احساس بدست عقل باشد. اين سخن بدان علت است كه در حيات اين جهان كه مقدمه حيات آن جهان است راه و بيراهه بسپارند و اينكه آدمى بايد راه را بيابد و از بيراهه بپرهيزد جاى بحث و سخنى نيست، ولى اينكه اين دو را عقل بايد تشخيص دهد با احساس جاى بحث براى عده‏اى است و از ديد ما بدليل خود عقل راهنماى ما بايد عقل باشد.

عقل ضرورى حيات براى عقال و در بند كردن آدمى است و بايد نقش ترمزى را ايفا كند كه در سراشيبى‏ها ما را از سقوط نجات دهد و اين در عين ضرورت وجود عاطفه است. ما به نرمش‏هاى عاطفى در همه سنين نياز داريم و حتى محتاج آنيم كه گاهى كودكانه در خواست نوازش و محبت داشته باشيم.

مشكل اساسى در سر راه بسيارى از انسانها اين است كه در موردى عقل آدمى به علت ضعف تربيت در مقابله با احساس مجاب مى‏شود و يا آدمى گاهى در ميان امواج سهمگين عواطف دچار مخاطره مى‏گردد و در آن صورت شناخت وظيفه مشكل و آدمى غرق در هوسها مى‏شود.

آلودگى‏ها، گنهكارى‏ها، خودخواهى‏ها و خود پرستى‏ها، اغلب بخاطر غلبه احساس بر عقل است. به همين خاطر اين مهم است كه آدمى در اعتدالى به سر برد، آنچنان كه نه عقل او به دور از عاطفه حكم دهد و نه عاطفه و احساس، به فرمان عقل به پيش رود و اين مسأله‏اى هست كه حضور آن در افراد عادى اندك و در افراد ساخته شده و پرورده به صورت كامل است. شخصيت‏هاى الهى و حتى آنها كه پاى بند به مذهب نبوده‏اند ولى تمرين‏ها و رياضتهائى و محاسبه و مراقبه‏اى داشتند اين جنبه را براى خود حل كرده‏اند.

نگاهى به زندگى فاطمه (عليه‌السلام )

حال با اين مقدمه نسبة طولانى به سراغ فاطمه (عليه‌السلام ) رويم و حيات او را با اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم. خواهيم ديد كه حيات او حياتى شگفت‏انگيز و از اين ديد شايد شامل مجموعه‏اى از اضداد است. در حيات او هم عاطفه و تعقل را توأماً مى‏بينيم ولى عاطفه و احساسش تحت راهبرى عقل و اين براى زندگى يك زن مايه شگفتى و حيرت است.

معمولاً آدمى اگر در تعقل قوى باشد در احساس ضعيف خواهد بود و اگر در احساس نيرومند باشد در تعقل ضعيف است. شگفتى حيات فاطمه (عليه‌السلام ) و حتى همسرش على (عليه‌السلام ) در اين است كه آنها در آنجا كه جاى عاطفه است در منتهاى اوجند و آنجا كه جاى تعقل است باز هم در منتهاى اوج.

شما زندگى اميرالمومنين على (عليه‌السلام ) را ببينيد، براى او خبرى مى‏آورند كه از پاى دخترى يتيم خلخالى را ربودند شب تا به صبح نمى‏خوابد، مى‏گريد و مى‏لرزد كه خدايا من على (عليه‌السلام ) چنين حكمى را به كسى نداده‏ام و آنجا كه مسأله جهاد و مبارزه در راه خدا مطرح مى‏شود به ميدان مى‏رود و مى‏رزمد و به شمشير كجش مى‏غرد كه با على (عليه‌السلام ) نامردى مكن.

فاطمه (عليه‌السلام ) جفت و همتاى على (عليه‌السلام ) و به عبارتى نسخه ثانى على (عليه‌السلام ) است. در جاى عاطفه و احساس چنان اشك مى‏ريزد و مى‏گريد كه طوفانى ايجاد مى‏كند و در جاى تعقل و احساس چنان معقول سخن مى‏گويد كه خاطره رسول الله را در فصاحت و بلاغت زنده مى‏سازد.

دنياى فاطمه (عليه‌السلام )

دنياى فاطمه (عليه‌السلام ) دنيائى آميخته با تعقل و احساس است، از ديدى نمونه كامل انديشه است و از ديدى ديگر نمونه كامل عاطفه و احساس، و غلبه احساس بر او سبب نمى‏شود كه از مقصدى عقلانى دور گردد. او زندگى توأم با بصيرتى براى خود برگزيده و بر آن اساس به پيش مى‏رود. زيرا مى‏داند حيات بدون بصيرت نوعى بيراهه رفتن است كه سرعت مسير در آن سبب بعد مسافت ودورى بيشتر از هدف مى‏گردد (العاقل على غير بصيرة، كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير الا بعداً)(3) .

او هم چون ديگران احساس و عاطفه دارد، لذت و نفرت را مى‏فهمد و يا وجود آن را اداراك مى‏كند ولى زندگى هوسى ندارد، احساس او هم انديشيده است و از خامى و ناپختگى نسبى به دور است. حيات توام با معرفت دارد كه با ايمان و باور قلبى آميخته است.

احساس فاطمه (عليه‌السلام ) در لفافه ايمان است و عقيده و پيچيده است به عشق و حرمت گذارى به حقيقت و اين خود حكايت دارد از درهم آميختگى عقل و احساس و غلبه عقل بر احساس، فاطمه (عليه‌السلام ) با در آميختن اين دو با يكديگر سندى مى‏سازد براى اخلاص و وفادارى به حق، دوستدارى حقيقت، طرفدارى از علم، و به كارگيرى از آن در راه خدا. او در سايه حيات عقلى؛ خويشتن را مسؤول راه نشان دادن مى‏داند و در سايه حيات احساسى، خود را مسؤول به راه اندازى مردم وشور آفرينى در آنان براى سرعت سير در راه هدف.

حاصل چنان زندگى

حاصل چنان زندگى آميختگى قول وايمان و عمل است. او شعار مى‏دهد ولى بدنبال آن فرو نمى‏خوابد بلكه مى‏كوشد آن شعار را محقق گرداند و هم شعار او تنها بر آمده از دهان نيست كه با جان همراه است. هم فرد قول وسخن است و هم انسان عمل، پس مصداق اين سرزنش قرآنى نيست كه( لم تقولون ما لا تفعلون ) (4) .

فاطمه (عليه‌السلام ) نيك مى‏داند كه سخنان بدون عمل فاجعه نفاق را بدنبال دارد و عمل بدون تعقل بدون كارگيرى شعور و آگاهى فاجعه ويرانى و انحطاط و سقوط را و بدين نظر اين هر دو را پوچ و بى‏ارزش مى‏شناسد.

فاطمه (عليه‌السلام ) محبت دارد ولى جهت‏دار، مى‏داند آن را در چه راهى به كار گيرد. دشمنى و خشم دارد ولى آن هم جهت‏دار و مى‏داند آن را در چه راهى مصرف كند. او مصداق اين سخن معصوم است كه: يحب فى الله و يبغض فى الله و يسخط فى الله و يرضى فى الله(5) .

تعقل بى عاطفه نقص است و عاطفه بدون انديشه زحمت آفرين. محبت در اووجود دارد زيرا كه اساس دين بر آن استوار است (هل الدين الا الحب)(6) اما محبت او در جهت دوستدارى خداست.( و الذين آمنوا اشد حبا لله ) (7) .

ما در همه جنبه‏هاى حيات فاطمه (عليه‌السلام ) تعقل و احساس را تواماً مى‏بينيم مواردى از آنها را ذيلا نمونه مى‏آوريم تا درسى باشد براى همه انسانها بويژه براى بانوان كه حيات فاطمه گونه را مى‏طلبند و كيفيت آن را جستجو مى‏كنند.

عاطفه‏اش به پدر

بُعد تعقل و احساس او را در رابطه با پدر در اين نمونه مى‏بينيم. پيامبر از آخرين سفر حج بر مى‏گردد و مى‏گويد دخترم، جبرئيل هر سال يكبار تمام قرآن را بر من مى‏خواند،و امسال آن را دوبار بر من خواند.فاطمه (عليه‌السلام ) پرسيد اين سخن چه معنى دارد؟ پيامبر فرمود پندارم سال آخر عمر من است. فاطمه (عليه‌السلام ) تكانى مى‏خورد و اشك در چشمانش حلقه مى‏زند(8) (بعد احساس). همين دختر با چنين شرايطى عاطفى پدر را در جنگ مجروح مى‏بيند، هم چون جراح و زخم بندى ماهر به مرهم گذارى مى‏پردازد. (بعد تعقل).

- پيامبر از سفرى مراجعت مى‏كند و فاطمه (عليه‌السلام ) را مى‏يابد كه پرده‏اى بر در آويخته و دستبند نقره‏اى بر دست دارد، همانگونه كه هر زنى بدان احساس سرگرم است. رسول خدا (ص) با خداحافظى سرد از او جدا مى‏شود و فاطمه (عليه‌السلام ) در بعد تعقل آن را در مى‏يابد - پرده را از در باز و بهمراه دستبند براى پدر مى‏فرستد كه در راه خدا هزينه‏اش كن و پيامبر از اين درك و عقل دختر به وجد آمده و فرمايد فداها ابوها.

او عقلى را واجد است كه زمينه ساز بهشتى كردن اوست (العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان)(9) بدين‏سان بجاى مستخدمى كه درخواست كرده بود، تسبيحات را مى‏آموزد و خداى را شاكر مى‏شود و بدين سان اينگونه انديشيدن است كه او را مشاور على (عليه‌السلام ) مى‏سازد.

در عاطفه‏اش با همسر

ارتباط فاطمه (عليه‌السلام ) با همسر از ديدى بمانند همه همسران ارتباطى عاطفى است. او بمصداق سخن پيامبر شديداً همسر دوست است (خير نسائكم العفيفة الغلمة)(10) و حتى در مسجد در خطاب به ابوبكر مى‏گويد از على (عليه‌السلام ) دست برداريد، من اهانت و صدمه به على (عليه‌السلام ) را نمى‏توانم تحمل كنم.

از سوى ديگر داراى رابطه تعقل با على (عليه‌السلام ) و داراى كفويت واقعى است. همرزم است و همراه، كمك كار على (عليه‌السلام ) است و حتى مشاور او. على (عليه‌السلام ) مى‏رزمد و فاطمه (عليه‌السلام ) لباس و شمشير خون آلودش را مى‏شويد.

او با همه اعلام نظرهائى كه در جنبه اسلامى با على (عليه‌السلام ) دارد با همه دفاع‏ها از ولايت على (عليه‌السلام ) و با همه بحثها و احتجاجات با دشمنان على (عليه‌السلام ) در بعد عاطفى دچار چنان شرمى است كه حتى خجالت مى‏كشد نياز مادى و غذائى خود را به على (عليه‌السلام ) بگويد و يا از درد و صدمه وارده بر پهلو با على (عليه‌السلام ) سخن بگويد و على (عليه‌السلام ) در حين شستشوى فاطمه (عليه‌السلام ) براى دفن بايد از ورم بازويش خبردار گردد.

عاطفه‏اش با فرزند

او مادر است و طبعاً داراى عاطفه و احساس مادرى است. ولى در آنجا كه بحث تعقل و منطق است عاطفه مادرى را ناديده مى‏گيرد. على (عليه‌السلام ) مى‏فرمايد پيامبر بر ما وارد شد و من در بستر بودم. حسن و حسين تقاضاى آب كردند. پيامبر به سوى گوسفندى رفت كه در خانه ما بود آن را دوشيد و شير آن را در ظرفى نخست به حسن داد. حسين آمد كه اول او شير بنوشد. رسول خدا او را دور كرد. فاطمه (عليه‌السلام ) مادر بود و دلش بر حال طفل كوچكتر (حسين) سوخت. گفت اى رسول خدا آيا برادرش از او محبوبتر است؟

رسول خدا (ص) فرمود نه -وليكن حسن پيش از او درخواست آب كرد.(11)

حسنين با هم كشتى مى‏گرفتند و با هم زور آزمائى مى‏كردند. پيامبر حسن را تشجيع مى‏كرد كه حسين را زمين بزن و به او جرأت مى‏داد. فاطمه (عليه‌السلام ) از اين موضوع ناراحت مى‏شد كه يا رسول الله آيا تو بزرگتر را تشجيع مى‏كنى كه كودك خردسال را به زمين اندازد؟ (عاطفه مادرى) رسول خدا فرموددخترم نگران نباش اين جبرئيل است كه دارد حسين را تشجيع مى‏كند و فاطمه (عليه‌السلام ) آرام مى‏گيرد(12) (تعقل).

واقع بينى فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) واقع بين است ولى هدفگرا، وضع و شرايط موجود را دائماً مى‏بيند ولى تسليم آن نيست، دائماً سر گرم ارزيابى از آن است و مى‏كوشد فرجام امور را بنگرد، گاهى در شرايط حاد زندگى اين انديشه براى او پديد مى‏آمد كه احساسات درونى خود را يكباره بيرون بريزد و عقده دل را كه ترس از گلوگيرى آن داشت رفع كند ولى فرمان عقل و تابعيت حكومت الله، او را از اين اقدام مانع بود.

او واقعيت‏ها را مى‏ديد ولى در زندگى خود هدف خويش را تعقيب مى‏كرد، كارى كه انجام مى‏داد از روى هوى و هوس نبود. رسول خدا (ص) درباره‏اش فرموده بود:

اين دختر كارى نمى‏كند كه خدا آن را دوست نداشته باشد و در مراحل خواهش و تمنايش بجائى رسيده كه او آنچه را كه خدا خواسته است مى‏خواهد( مصداق و ما يشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين ) (13) .

عامل تنظيم رابطه‏اش با خود، با خداى و با ديگران عقل است و خرد، نه چيزى ديگر، او مصالح و منابع اسلام را ملاك قرار مى‏دهد نه جنبه‏هاى شخصى حيات را. در هر اقدامى كه مى‏خواهد انجام دهد نخست از خود مى‏پرسد آيا خداى هم بدان رضايت دارد يا نه؟. به على (عليه‌السلام ) شفقت دارد و شايد در دل اين احساس براى زنان پديد آيد كه اگر همسرش به جبهه رود كشته شود و قلباً ناراضى از حركت او باشند. اما فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏داند تا خداى نخواهد كسى كشته نمى‏شود و جائى را كه خداى بخواهد جاى سخنى نيست. پس نبايد از حضور على (عليه‌السلام ) در جبهه نگران باشد و او نگران نبود.

مواضع حق او

براى بكارگيرى عقل و تسلط او بر خود در سايه اين تصوير روشن مى‏شود كه از همان دوران كودكى در شرايطى است كه دائماً براى او خبر ناگوار آورند. او مى‏شنود و يا مى‏بيند پدر او را كتك زدند، شكمبه حيوان بر سرش ريخته‏اند، مادرش از دنيا رفته، داندان پدر را شكستند، عمويش را شهيد كردند، على (عليه‌السلام ) را زخمى كردند و...

اينها همه ازمسائلى است كه دل يك زن را مى‏لرزاند وفاطمه (عليه‌السلام ) از شنيدن اين اخبار ناراحت و گريان مى‏شد ولى هرگز رفتارى غير متعادل و غير عقلانى از خود بروز نمى‏داد و اسير احساس نمى‏شد و سخنى خلاف رضاى خدا بر زبان جارى نمى‏كرد.

معمولاً زنان در تضييع حق خود زود بخشم مى‏آيند و ممكن است خود را به هر آب و آتشى بزنند. اما فاطمه (عليه‌السلام ) خود نگه دار بود و در دفاع از حقوق خود، راه معقولانه‏اى در پيش گرفت. منطقى حرف زد بحق احتجاج كرد، و خصم را به صداى منطقى به محاكمه كشاند.

در مبارزانى كه بر اثر آن فاطمه (عليه‌السلام ) كتك خورد و به بستر افتاد، و در زمانى كه مشاهده اعمال تبهكارانه دشمن گاهى او را به فرياد مى‏كشاند، تفكر و تدبرش، آينده نگرى او، مورد حيرت بود و روزى از تضييع حق خود چندان نگران شد كه با سخنانش على (عليه‌السلام ) را وادار به قيام و دفاع نمود. ولى ناگهان صداى تكبير را در اذان مسجد و نام پدر را در آن شنيد و على (عليه‌السلام ) فرمود براى حفظ اين نام و زنده ماندن آن قيام نكردم و فاطمه (عليه‌السلام ) ساكت و تسليم شد و خشم خود را فرو خورد و اين غلبه تعقل بر احساس او را نشان مى‏دهد.

در دفاع از على (عليه‌السلام )

جلوه‏اى ديگر از آميختگى تعقل و احساس فاطمه (عليه‌السلام ) را در دفاع از على (عليه‌السلام ) مى‏بينيم. على (عليه‌السلام ) را جبراً به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند. فاطمه (عليه‌السلام ) با همان درد و رنج ناشى از ضربه خوردن به مسجد آمد و با صداى بلند گفت اى ابابكر از جان شوهرم چه مى‏خواهيد پسر عم مرا رها كنيد و گرنه بر سر قبر پدر روم، گيسو پريشان كنم و شيون و نفرين نمايم(14) (جلوه احساس).

ولوله در مسجد افتاد - سلمان گويد آثار غضب خدا را در مسجد ديدم. على (عليه‌السلام ) در همان حال بدو گفت؟ دختر نبى رحمة للعالمين هستى - و اينك جاى نفرين كردن نيست فاطمه (عليه‌السلام ) كلام حق على (عليه‌السلام ) را شنيد و آرام شد و فرمود چون شوهرم، ولىّ خدا،امر كرده است اطاعت مى‏كنم و تسليم اميرمؤمنان و خليفه راستين پيامبرم. احساس وجود داشت شديداً. ولى دريافت كه در اينجا مسأله تعقل بايد مطرح باشد و بايد به گونه‏اى عمل كند كه امور روى روال بيفتند، پرده‏هاى فريب خصم بالا روند، حقايق آشكار گردند. و آنچه ثبت شدنى است در تاريخ ثبت گردد و اگر امروز توان قضاوت و تصميم‏گيرى نيست روزى آن روزگار فرا مى‏رسد و مردم به داورى خواهند نشست.

سخنانش در مسجد

به مسجد رفت، در حاليكه احساس مى‏كند حق او را ضايع كردند، حق على (عليه‌السلام ) را غصب نمودند،زحمات پدرش در حال هدر است و در مسجد از حق خود حرف زد. ابوبكر گفته بود من فدك را بدست امت سپردم تا در آن در ميدان جنگ استفاده كنند.

انديشيده و به دور از احساس فرمود، مى‏خواهيد نيرنگ بازى كنيد واين بنده پاك خدا را باطل گو معرفى كنيد. كار شما با تلاش‏هاى بى‏ثمر حيله‏گران زمان هيچ تفاوتى ندارد و... وبا منطقى مستدل دشمن را خاموش كرد و وجدان جمعى را اقناع ساخت.

مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: هان اى مردم شما را چه مى‏شود؟ چرا دروغ مى‏گوئيد! اين كتاب خدا پيش روى تان است. شما مى‏پنداريد من از پدرم ارث نمى‏برم؟ آيا حكم جاهليت را طلب مى‏كند؟ اى مسلمانان چرا دم فرو بسته‏ايد؟ چرا كتاب خدا را رها كرده و پشت سر انداخته‏ايد...(15)

حيات تعقلى او از اينجا معلوم مى‏شود كه در سخنان او هيچ آثار تزلزلى ديده نمى‏شود. چنان محكم و متين حرف مى‏زد كه حرف زدن پيامبر را به ياد مى‏آورد و گوئى زبان خاموش محمد (ص) از نو زنده شده و حرف مى‏زند و اين خود تعقلى بودن رفتار فاطمه (عليه‌السلام ) را نشان مى‏دهد.

خطبه‏اى براى زنان

او در بيان و سخن ثانى پيامبر (ص) و هم آواى على (عليه‌السلام ) است. در بستر بيمارى است، زنان مهاجر و انصار براى عيادت او مى‏آيند سخنان را بيان مى‏دارد كه در آن آميختگى تعقل و احساس را به وضوح مى‏يابيم.

- اصبحت و الله عائقة لدنيا كُنّ - بخدا سوگند از زندگى در دنياى‏تان سير شده‏ام - قالية لرجالكن و نسب به مردان شما سخت غضبناكم. لقظتهم بعد ان عجمتهم پس از گنگى و لالى به سخن شان آوردم و شناتهم بعد ان سبرتهم...(16) و آنگاه فرمود.

اينان به شمشير شكسته و تيغ زنگار خورده‏اى مى‏مانند. انديشه شان پست و گفتارشان نارساست. واى بر آنان چرا نگذاردند حق در مركز خود استقرار يابد؟

چرا پايگاه خلافت نبوى را از خانه وحى دور ساختند؟ نفرين بر مردمى كه خويشتن را نيكو كار مى‏پندارند در حاليكه تبهكار و فاسدند. فقبحاً للقول الجد، و الجد بعد اللعب و صدع القناة و خطل الاراء...(17)

بر اين اساس فاطمه (عليه‌السلام ) ساكت نمى‏نشيند، در هر راهى كه معقول باشد وارد مى‏شود تا حق را بر سر جاى خود قرار دهد و اگر توان چنان كارى نباشد لااقل فرياد خود را در گوش‏ها آشنا سازد كه آنان دريابند آنچه كه صورت مى‏گيرد و واقع مى‏شود كارى خلاف است.

گريه‏هاى فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) را زنى گريه‏اى و اشك ريز معرفى كرده‏اند و اين سخنى است كه در روايات و شرح احوال فاطمه (عليه‌السلام ) فراوان ديده مى‏شود. ابن شهر آشوب در كتاب خود مى‏نويسد: پس از فوت پيامبر ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود، جهان را در برابر چشمانش تاريك مى‏يافت. حتى گاهى به ياد پيامبر (ص) با فرزندان خود سخن مى‏گفت كه پدر مهربان شما چه شد؟ چه شد آن كس كه همه گاه شما را بر دوش خود سوار مى‏كرد...(18) و آنگاه مى‏گريست.

دحلان مفتى شافعى هم مى‏نويسد فاطمه (عليه‌السلام ) پس از مرگ پدر هرگز خنده بر لب نياورد(19) . ديگران هم نمونه‏هائى از اين سخنان دارند. حتى برخى از مورخان فاطمه (عليه‌السلام ) را در رديف يكى از چهار اشك ريز دنيا معرفى كرده‏اند و...

بايد ديد چرا فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏گريست. آيا گريه‏اش تنها يك گريه عاطفى براى مرگ پدر است؟

تعمق در حالات و روحيات و طرز تفكر فاطمه (عليه‌السلام ) نشان مى‏دهد كه در وراى آن ظاهر مسأله مهمترى وجود دارد. اينكه فردى چون او براى مرگ پدر بگريد جاى انكار نيست ولى آيا همه گريه‏ها و اشك ريزى‏ها براى نفس فوت پدر بود؟ به نظر ما پاسخ منفى است. براى گريه‏هاى او محمل‏هاى ديگرى وجود دارند از جمله:

- او گريان است زيرا اسلام را در مسير خطر مى‏بيند، اشك مى‏ريزد از آن بابت كه مى‏بيند مارهاى زخمى جاهليت جان گرفته و زنده شده‏اند مى‏خواهند دوباره به جان مردم افتند. او گريان است زيرا مى‏بيند خائنان به اسلام و مشركان كه از ترس شمشير اسلام، ايمان آورداند متوليان اسلام مى‏شوند و مى‏خواهند انتقام خون بستگان خود را بگيرند، همانگونه كه ما بعدها در ياوه گوئيهاى يزيد پس از ديدن سر بريده سيدالشهداء ديده‏ايم و بالاخره او مى‏گريد زيرا حتى انسانيت را بر باد رفته مى‏يابد واسلام را در مسلخ كفر در حال ذبح شدن.

بدين سان گريه او يك فرياد است و يك اعتراض، او با اين فرياد مى‏خواهد بشريت را بيدار كند، پرونده‏اى عليه خصم بگشايد كه تا قيامت گشوده باشد و لااقل آيندگان دريابند كه بر اسلام چه گذشته است و آنچه كه به آنان معرفى مى‏شود از لحاظ منبع و منشاء مورد ارزيابى قرار دهند و اين گريه گريه‏اى زبان دار و خالص‏ترين و لطيف‏ترين زبانهاست و متعهدانه است و تعهد آور.

درود بر فاطمه (عليه‌السلام )

اى فاطمه (عليه‌السلام ) اى مهار حكمت و حلم، و اى بانوى فاضله و عاقله و اى سرورى كه از صبر تو صبر بخشم آمد، سلام بر تو كه وجود تو عزت بخش زنان است و الهام ده آنان، سلام بر تو و بر عشق الهى تو كه خانه دل را روشن مى‏كند و سلام بر حماسه تو كه حماسه مقاومت است.