فصل 1: فاطمه و پدر
مقدمه
در اين قسمت دوست داريم از نوع رابطه فاطمه (عليهالسلام
) با پدر و جنبههاى درس آموزى آن سخن بميان آوريم. اصولاً زندگى و ابعاد حيات فاطمه (عليهالسلام
) از نظر هدايت و از ديدگاه درس آموزى و روشنگرى بحدى وسيع و پر دامنه است كه او را در حد يك امت، آن هم با همه پيچيدگىها و جوانبش قرار مىدهد.
عمرى محدود و بس كوتاه داشت و به تعبير امام اميرالمؤمنين (ع) چه زود به پدر ملحق شد (السريعة اللحاق بك
) ولى اين مقدار عمر بسيار پر بركت و خير آفرين بود. كودكى او زودگذر بود ولى بسيار پرنكته و درسآموز. جوانى او نيز به سرعت گذشت ولى مدل ساز و نمونه آفرين بود.
او آخرين دختر خانواده بود و محبوب پدر و مادر. در عصر بعثت بدنيا آمده و همه آنچه كه در اسلام راجع به تربيت فرزند و مخصوصاً دختران آمده درباره او پياده شد. او از ديدى چون ديگر دختران در رابطه با پدر بود و در ديدى ديگر چون همه دختران عادى نبود. رابطهاش با پدر در علقه و درس آموزى شگفتانگيز و فوقالعاده جلب كننده بود.
دوران اوليه حيات:
او در مكه بدنيا آمد، آن هم در عصرى سخت و دشوار، تنها فرزند خانواده بود زيرا كه خواهرانش پيش از او ازدواج كرده و از خانه رفته بودند و برادرانش نيز همه قبل از او از دنيا رفته و مرده بودند و طبيعى است كه چنين فرزندى جدا مورد علاقه والدين و مورد توجه آنان باشد.
رسول خدا (ص) حق پدرى و معلمى را درباره او نيكو انجام داد و مادرش خديجه نيز همه برنامههاى حيات را عملاً به او آموزش داده بود. بدين سان تربيت او در دامان وحى است و از سوى بزرگترين مربيان جهان آفرينش بويژه كه در زمينه مساعده او هم در تربيت پذيرى فوقالعاده بود و اين دو در رشد او نقش اساسى داشته و ضمن اينكه خداى را هم بر اين رشد و پرورش نظرى عنايت -آميز بود.
او تنها دخترى است كه تلاش تربيتى پدر را به هدر نداد و تنها زنى است كه براساس اصل اسوهگيرى از رسول خدا مدل و نمونه شد. او مصداق اين كيه قرآن قرار گرفت كه: و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا
.
رسول خدا (ص) براى او همان ارزشى را قائل شد كه ديگران در آن عرصه و روزگار براى پسران، و بلكه بيشتر و فراتر. زيرا در نظام تربيتى اسلام كفه ترازو و عنايت و محبت به سوى دختران كمى سنگينتر از پسران است، آن هم دخترى چون فاطمه (عليهالسلام
) كه بايد مادر امامان و اسوه زنان عالم باشد.
او در خانهاى پرورش يافت كه آيات قرآن دائماً در حال نزول بود. پس رشد او در حال و هواى وحى بود و تربيت قرآنى درباره او در حال پياده شدن و اجرا. و اين درست در عصرى است كه هنوز انديشه كفرآميز زنده به گور كردن دختران در اذهان بود و برخى از دختران زنده به گور مىشدند.
از سوى ديگر او تنها دخترى است كه در سلسله جليله نبوت قرار دارد، دخترى كه معصومه است و حامل و ناقل صفات انبياى الهى از آدم تا خاتم (ص) - خداى را هم بر اين خاندان و اين دختر نظر عنايتى بود. و اين مجموعه در به ثمر رسيدن فاطمه (عليهالسلام
) فوقالعاده مؤثر افتاد.
نقش او در خانواده
در ايام حيات خديجه و رسول الله طبيعى است كه فاطمه (عليهالسلام
) بعنوان تنها فرزند حاضر، مايه گرمى كانون و به تعبير خود رسول الله مايه روشنى و سرور دلش باشد (فاطمة بهجة قلبى)
حركت و رفتار او، جنب و جوش و تلاش او، شيرين زبانيهاى دخترانه و معصومانه او دل پدر و مادر را شادان مىساخت بويژه كه آينده روزگار و نسل او از پيش براى رسول خدا (ص) و خديجه شناخته شده بود.
مىدانيم با همه انس و الفتى كه بين زن و شوهر است گاهى واقعه يا جريانى پديد مىآيد كه شرم حضور زوجين مانع از ذكر آن است در چنان صورت كودكان خردسال واسطههاى خوبى براى اداى رسالتند و فاطمه (عليهالسلام
) در كنار پيامبر و خديجه ايفاگر چنان نقشى بود و نمونه ايفاى اين نقشها از سوى فاطمه (عليهالسلام
) بسيار است و از جمله مورد زير.
خديجه زنى ثروتمند بود ولى پس از ظهور اسلام بعلت دشوارىهاى اقتصادى مسلمين و نيازهاى مالى مردم جديد الاسلام به پيامبر و خاندان او، دست خديجه از مال دنيا چنان خالى شد كه حتى كفنى براى خود نداشت و در شرح زندگيش گفتيم كه او فاطمه (عليهالسلام
) را واسطه قرار داد كه از پيامبر عباى وحيش را كفن او كند و پيامبر چنان كرد.
او در عين خردسالى محرم انس و خلوت خديجه بود و راز دار مادر - پيامهاى او را نيكو مىگرفت و نيكو عمل مىكرد و دل آن مادر به اين دختر خردسال بسيار گرم بود. چه بسيارند مواردى كه خديجه در تنگناى فكرى و تحمل روانى قرار مىگرفت و اين دختر خردسال براى او گره گشائى مىكرد و با صبر و تحمل به او القاء مىنمود و حتى در آلام مصائب او را تسكين مىداد.
پس از مرگ خديجه (عليهالسلام
)
خديجه از دنيا رفت و اين در سال دهم بعثت بود. اينكه اين مرگ و جدائى براى اين دختر و آن شوهر چه آثارى داشت خود موضوع بحث ديگرى است تأثر فاطمه (عليهالسلام
) از اين مرگ بسيار و تحمل پيامبر در اين مصيبت زيادتر بود. اما ياد و ديدار فاطمه، يعنى عزيزترين يادگار خديجه براى پيامبر همه گاه الهام بخش بحساب مىآمد.
گاهى رسول خدا با ديدار فاطمه (عليهالسلام
) به ياد خديجه مىافتاد و از خود مىپرسيد چه كسى مىتواند جاى خديجه را پر كند؟ و جز فاطمه (عليهالسلام
) چه كسى مىتواند يادآور او باشد؟ همه توجهش در خانه به فاطمه (عليهالسلام
) بود و دلگرمى پيامبر در حين بازگشت از بيرون و ورود به خانه ديدار فاطمه (عليهالسلام
) بود.
اما فاطمه (عليهالسلام
) نيز پس از مرگ مادر خود را وقف پدر كرده و همه كاره خانواده شده بود و همراز او شد و هم سخن پدر. او را در همه احوال نزد پيامبر مىديدى، حتى پس از ازدواج، رسول خدا (ص) پس از مرگ خديجه و مخصوصاً در دوران زندگى در مدينه ازدواجهاى متعدد داشت ولى هيچگاه از كمك فاطمه (عليهالسلام
) بى نيازنبود و از ارتباط و انس با او احساس بى نيازى نمىكرد.
او در تنگناها براى رفع موانع، در رهيابىها براى حل مشكل، در بيمارىها و مجروح بودن پدر براى پرستارى و زخم بندى او، در زندگى خصوصى براى سر و سامان دادن زندگى و در نيازمندىها براى عرضه خدمت همه گاه در كنار پيامبر بود. و اين همراهى و تلاش تا لحظه مرگ رسول خدا (ص) ادامه يافت.
محبت به پدر
دوستى و محتبت فاطمه (عليهالسلام
) به پدرش زبان زد بود و اين محبت در حدى بس فراتر از حد رابطه دخترى با پدر خويش است او پيامبر را از ديدى بچشم پدرى مىنگريست و از ديدى بس عميقتر به چشم يك مراد و يك پيشوا و عقلاً اين جنبه از او قوىتر بود زيرا او قدر مقام و رتبت پدر و آبرومندى و رسالت الهى او را بيش از ديگران مىشناسد.
چهره عاطفى او نسبت به پدر از سوئى دخترانه است و ما مىدانيم كه دختران را به پدر عنايتى بيشتر از پسران است و از سوئى ديگر محبت او رنگ مادرانه داشت تا حدى كه با دستهاى كوچكش چون مادرى مهربان پدر را نوازش مىكرد.
با پدر هم خانه است و اوقات فراغت پدر با اوست ولى كمك كار او، يار و غم خوار او، حامى اوست، از او دلجوئى دارد، ايمان به مكتب پدر، و اعتقاد به رسالت او سبب مىشود كه اين محبت و عاطفه رنگ و بوى الهى مىگيرد و او را بيش از پيش مريد پدر سازد.
پس از ازدواج كه طبعاً فاصلهاى بين او و پدر افتاد، تحمل جدائى بر او گران بود. على و فاطمه (عليهالسلام
) در خانهاى زندگى مىكردند كه كمى از خانه پيامبر دور بود اين دورى براى فاطمه (عليهالسلام
) و رسول خدا (ص) دشوار بود. پيامبر (ص) روزى به او فرمود قصد دارم ترا نزديك خودم منتقل سازم. سپس با حارثة بن نعمان مذاكره كرد و فاطمه (عليهالسلام
) را به خانه او كه نزديك خانه پيامبر بود منتقل ساخت.
مادر پدر
در انس و رابطه عاطفيش با پدر كار به جائى رسيد كه او را مادر پدر مىخواندند. (ام ابيها) او مىديد كه در مسجد الحرام بدستور ابوجهل فضولات را بر دوش او مىريختند. دويد و خود را به پدر رساند و با دستهاى كوچك خود آن را پاك كرد.
او گاهى مىديد كه دشمن به سوى پدرش سنگ مىپراند. او مىكوشيد، در مواردى، حتى با حائل گردانيدن خود جلوى صدمه و آسيب را بگيرد و اين نكتهاى است كه بارها اتفاق مىافتاد و در آنگاه كه دستش از كمك به پدر خالى مىماند و جلوگيرى از آزار را نمىتوانست، معصومانه مىگريست و اين نهايت علاقه او را به پدر نشان مىدهد.
رفتارش با پدر رفتارى نوازشگرانه و مادرانه بود. گاهى گرد و غبار از سر و رويش پاك مىكرد وطبيعى است كه دخترى اينچنين، بيش از پيش محبوب پدر باشد. رسول خدا (ص) او را دوست مىداشت و بخاطر چنين صفايش اورا دوستتر مىداشت.
به هنگامى كه آيه و ازواجكم امهاتكم آمد و زنان پيامبر لقب ام المومنين يافتند پيامبر به فاطمه (عليهالسلام
) فرمود اگر آنهامادر مومنين شدند تو مادر منى. برخى از روايات ما گويند كه لقب ام ابيها براى فاطمه (عليهالسلام
) در اين رابطه بود
گو اينكه استحسانهاى ديگرى هم در اين رابطه وجود دارد.
همگامى با پدر
فاطمه (عليهالسلام
) در تمام مدت زندگى با پدر همگام بود. در كوچهها، خيابانها، در مسجد الحرام، با پاى كوچك خود پدر را همراهى مىكرد. او استهزاء مردم را نسبت به پدر تماشا مىكرد و زخم زبانها را مىشنيد و آزار و اذيتها را مىديد، تا حد توان از او دفاع مىكرد و آن جا كه توان دفاعى نبود جز اشكريزى چارهاى نداشت.
او در كشيدن بار رسالت پدر سهمى داشت، مىكوشيد زمينه را برا راحت و آرامش او فراهم كند تا او وظيفه رسالت را بوجهى نيكو انجام دهد. آن روز كه اسلام در حال شكلگيرى بود، او سنگر به سنگر، در طريق كار و تلاش پدر، كار و كوشش داشت.
او هم چنين در گرسنگىها، تشنگىها، فقر و نادارىها، تحمل رنجها و سختىها با پدر همراه بود و چه بسيار بودند دشوارىهائى كه براى پيامبر پديد مىآمد ولى شدت و رنج آن خود به خود بر فاطمه (عليهالسلام
) كوچك هم وارد مىشد. تنها پرستارى پدرى كه آزار مشركان او را زخمى و فرسوده مىكرد كارى كوچك و آسان نبود. مگر يك دختر كوچك تا چه حد مىتواند متحمل باشد.
در تحكيم انقلاب اسلامى
فاطمه (عليهالسلام
) در تحكيم انقلاب اسلامى و رشد و گسترش آن نقش مهم و ارزندهاى داشت، چه در دوران قبل از هجرت و چه در دوران پس از آن. اقدامات حمايتى او از پيامبر، همگامى و همرزمى او با على، تلاشهاى مقاومتى و هشدار دهندهاش پس از وفات پيامبر بحدى بود كه اميرالمؤمنين على (عليهالسلام
) او را يكى از دو ركن مهم در حيات اسلامى معرفى مىكند.
على (عليهالسلام
) در سخنان خود پس از وفات فاطمه (عليهالسلام
) فرمود اوست، همان ركن دومى كه امروز از دست دادم، پيامبر ركن اول حيات بود و فاطمه (عليهالسلام
) ركن دوم،
و اين واقعيتى است كه مطالعه در تاريخ و حيات فاطمه (عليهالسلام
) آن را به صورتى روشن نشان مىدهد.
ما تنها ذكرى از مقاومت فاطمه (عليهالسلام
) و كتك خوردن او را مىشنويم. اما شايد كمتر آگاه باشيم كه حركت فاطمه (عليهالسلام
) در احقاق حق با چه دشوارىهائى همراه باشد و چه عذاب وجدانى را براى خلفاى حال و آينده او پديد آورد. و چه استخوان گلوگيرى براى او شد.
تنها در داستان فدك مسأله بحدى مهم است كه 150 سال بعد هارون، امام موسى بن جعفر (عليهالسلام
) را مىطلبد كه بيايد و فدك را پس بگيرد. و شما مىدانيد امام نسل پنجم فاطمه (عليهالسلام
) است. و مىدانيم امروز هم پرونده طرح شده فاطمه (عليهالسلام
) گشوده و سندى براى محكوميت شان در نتيجه ناحقىشان در خلافت و رهبرى در اسلام است.
در جنگهاى اسلامى
فاطمه (عليهالسلام
) زن است اما در برخى از جنگهاى اسلامى بهمراه پدر حضور داشت و به زخمبندى مجروحان و اصلاح ابزار جنگى مىپرداخت. به هنگامى كه شايعه شهادت پيامبر در احد پيچيد و در مدينه هم نشر يافت فاطمه (عليهالسلام
) به همراهى عدهاى از زنان خود را به صحنه رساند. پدر را زخمين يافت، گريان شد و دست در گردن او انداخت، خون زخمش را شست و زخم او را بست.
آنگاه بالاى سر مجروحان ديگر رفتند، زخم آنها را بستند و مرهم نهادند و سپس به صورت جمعى بر سر نعش حمزه سيدالشهداء رفتند و به عزادارى پرداختند.
اين كار فاطمه (عليهالسلام
) بعدها نيز ادامه يافت، هم درباره پدر و هم درباره شوهر.
تاريخ مىنويسد در جنگهاى اسلامى كه على مجروح مىشد اين فاطمه (عليهالسلام
) بود كه زخمهاى على را مىشست، مرهم مىنهاد و آن را مىبست - و يا اين فاطمه (عليهالسلام
) بود كه شمشير خون آلود على را مىشست، و آن را براى جنگ و مبارزهاى ديگر آماده مىكردو چنين اقدامى از يك زن عجيب است. البته نه براى فاطمه (عليهالسلام
) كه عقلش بر احساسش غالب است و همه كار و تلاشش در راه خدا و براى خداست و حب و بغض او در اين مسير است.
در خطاب به پدر
او طبق روالى كه در هر جامعه وجود دارد پدر خود را پدر، بابا و يا با عباراتى از اين قبيل مىناميد و البته حق هم همان بود تا اينكه آيه شريفه لا تجعلوا دعا الرسول كدعاء بعضكم بعضا
نازل شد اين آيه خطاب به مردم است و به آنها هشدار مىدهد كه پيامبر را به همان نامى كه بين مردم معروف است ننامند، آنچنان نباشد كه گوئى فردى فردى ديگر را به اسم و رسم صدا مىزند، عنوان رسول الله را برگزينند و در خطاب به پيامبر او را رسول الله بنامند.
فاطمه (عليهالسلام
) گويد من از دستور خدا ترسيدم كه از اين پس پدرم را پدر صدا كنم. تصميم گرفتم او را رسول الله خطاب كنم و دو سه بار اين كار را انجام دادم و پيامبر فرمود، فاطمه جان، تو از منى و من از توأم، تو مرا پدر صدا كن كه مرا خوشتر مىآيد. انت قولى يا ابه، فانهااحيى للقلب و ارضى للرب
.
علاقه پدر به او
محبت و علاقه فاطمه (عليهالسلام
) و پدر دو طرف بود. رسول خدا هم او را شديداً دوست مىداشت وكلمات و عباراتى كه درباره او بكار مىبرد حكايت از اين علاقه دارد.
تاريخ فريقين پر است از اين گواه كلمات كه ذيلاً ذكر مىشود:
- فاطمة بضعة منى
فاطمه (عليهالسلام
) پاره تن من است.
- هى نور عينى
فاطمه (عليهالسلام
) نور چشم من است.
- فاطمة ثمره فوأدى
فاطمه (عليهالسلام
)ميوه دل من است.
- فاطمة روحى اللتى بين جنبى
فاطمه (عليهالسلام
)روح و جان من است.
- و هى قلبى
فاطمه (عليهالسلام
) دل و قلب من است.
- گاهى در جنبه محبت به او رفتار خلاف با فاطمه (عليهالسلام
) را زشت مىشمرد مثلاً مىفرمود هر كه او را غضبناك كند مرا بغضب آورده است. (فمن اغضبها اغضبنى
) - هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده (فمن آذاها فقد آذانى
) آزار كننده فاطمه (عليهالسلام
) آزار رسان به پيامبر و مورد لعنت خداست
- هر كه فاطمه (عليهالسلام
) را شاد كند مرا شاد كرده هر كه فاطمه (عليهالسلام
) را نگران كند مرا نگران كرده - و يبسطنى ما يبسطها و يريبنى ما رابها و...نمونه اين روايات فراوانند.
نمونه عملى اين محبت
امام صادق (عليهالسلام
) فرمايد كان النّبى لا ينام ليلة حتى يقبل فاطمه (عليهالسلام
)
رسول خدا هيچ شبى به خواب نمىرفت جز اينكه نحست فاطمه (عليهالسلام
) را ببوسد. و يااين سخن معروف را همه مىدانيم كه وقتى رسول خدا (ص) به سفر مىرفت، فاطمه (عليهالسلام
) آخرين كسى بود كه پيامبر با او خداحافظى مىكرد و وقتى كه از سفر بر مىگشت فاطمه (عليهالسلام
) نخستين كسى بود كه پيامبر با او ديدار مىنمود.
نمونههاى ابراز علاقه پيامبر به فاطمه (عليهالسلام
) در كتب مختلفى ذكر شدهاند كه نويسندگان آنها اغلب از اهل سنت و جماعت هستند مثل نسائى در خصايص خود (ص 35) بخارى در صحيح خود (ج 2 ص 60) مسلم در صحيح خود (ج 2 ص 339) و...
مطالعه در روش و طرز برخورد پيامبر با فاطمه (عليهالسلام
) نشان مىدهد كه رسول خدا در پى يافتن كلمات و عباراتى بود كه درجه واقعى محبت او را به فاطمه (عليهالسلام
) نشان دهد، كلماتى كه حجتآور براى خصم باشد و موقعيت فاطمه (عليهالسلام
) را تحكيم بخشد و به قول وفعل فاطمه (عليهالسلام
) سنديت دهد تا در آينده وسيلهاى براى اثبات حقانيت او باشد.
احترام به فاطمه (عليهالسلام
)
رسول خدا (ص) براى فاطمه (عليهالسلام
) حرمتى بسيار قائل بودند. شنيديد كه دست فاطمه (عليهالسلام
) را مىبوسيد و مىفرمود از فاطمه (عليهالسلام
) بوى بهشت مىشنوم و اين نهايت احترام پيامبر را به فاطمه (عليهالسلام
) نشان مىدهد و البته فاطمه (عليهالسلام
) چنان عمل مىكرد كه در شأن چنين حرمت گذارى قرار مىگرفت و اين از ديدى مىتواند امرى طبيعى باشد و هم رسول خدا به احترام ورودش از جاى بر مىخاست و او را در كنار خود مىنشاند، به هنگام داخل شدن در خانه از او استقبال مىكرد و به هنگام خروج از خانه او را بدرقه مىنمود و اين سخن عايشه است كه گفته بود: هيچ زنى به اندازه فاطمه (عليهالسلام
) نزد پيامبر عزيزتر و محترمتر نبود.
پيامبر در برخوردها با فاطمه (عليهالسلام
)و يا به هنگام ورودش براو سلام مىكرد و به او خوشامد و مرحبا مىگفت
درباره او دعا مىكرد و درباره ذريه و همسر او نيز دعاهائى داشت و اين رفتار يكبارهاى پيامبر نبود كه امرى بود بطور مكرر انجام مىشد - بگونهاى كه هيچگاه رسول خدا را نمىيافتى كه مشيى خلاف آن داشته باشد.
تازه سه روز از عروسى فاطمه (عليهالسلام
) مىگذشت كه رسول خدا (ص) جدائى او را تحمل نتوانست كرد. به ديدن فاطمه (عليهالسلام
) رفت، در كنار او و على (عليهالسلام
) نشست.
احوال شان را پرسيد با آنها حرف زد، زن و شوهر رادعا كرد، فضيلت آنها را براىشان برشمرد و برخاست و بخانه برگشت.
گفتيم كه او دخترش را مىبوسيد و اين كار موجب تعجب عايشه بود و روزى پرسيد با اينكه فاطمه (عليهالسلام
) بزرگ شده و شوهر دارد او را مىبوسى؟ پيامبر فرمود اگر مىدانستى چرا فاطمه (عليهالسلام
) را دوست دارم تعجب تو نسبت به او زيادتر مىشد. آرى من هر وقت مشتاق بهشت مىشوم فاطمه (عليهالسلام
) را مىبوسم من از فاطمه (عليهالسلام
)بوى بهشت را مىشنوم.
رمز و راز محبت
گفتيم كه اين محبت تا سر حد شيفتگى است ود اراى رنگ عاطفى تنها و يا رنگ رابطه پدر با دختر نيست كه عامل معنوى و الهى در آن كاملاً بچشم مىخورد. رنگ وارث بودن و حامل رسالت بودن پيامبر هم در آن وجود دارد. فاطمه (عليهالسلام
) وارث انبياء و حامل آثار رسالت الهى است، خدمات و زحمات رسول خدا (ص) او را مثمر ثمر مىسازد و نيز ذريه طيبه او، هم چنين پيامبر (ص) به فاطمه (عليهالسلام
) محبت دارد از آن بابت كه او بنده كامل خداوند است، عابده و زاهده است و نمونه عالى مكتب اوست و الگوى يك زن كامل و اسلامى، مؤمنهاى راستين در آئين اوست و اين خود موجب پيوندى معنوى است نه تنها براى فاطمه (عليهالسلام
) كه گاهى سلمان هم اهل البيت مىشود. (السلمان منا اهل البيت).
پيامبر (ص) حق دارد كه به او علاقه بسيار داشته باشد. كدام مؤمن به اسلام چون فاطمه (عليهالسلام
) مىتواند باشد؟ و كدام مؤمن است كه در راه دفاع از اسلام و اثبات حقانيت پيامبر و خليفهاش حاضر باشد كتك بخورد؟ ضربه تازيانه را بر بازو تحمل كند؟ سيلى بخورد؟ فرزند سقط كند؟ و آگاهانه و با بصيرت به استقبال اين صدمهها برود؟
در پاسخ كسى كه به پيامبر گفته بود تو با هيچ يك از دختران خود چون فاطمه (عليهالسلام
) محبت و رأفت نداشتى فرمود تو حق دارى كه راز آن را ندانى چون فاطمه (عليهالسلام
) را نمىشناسى - فاطمه (عليهالسلام
) كارى خلاف رضاى خدا انجام نمىدهد... در جاى ديگر فرمود كه فاطمه (عليهالسلام
) سرمايهگذارىهاى مرا به ثمر مىرساند، تحمل زجرهاى من را به نتيجه منجر مىسازد، او عامل بقاى دين من است، سبب حفظ نظام و سنّت من است و...
فاطمه (عليهالسلام
) و مرگ پدر:
فاطمه (عليهالسلام
) شبى پس از حجة الوداع پيامبر را در خواب ديد كه قرآن در دست دارد و سر گرم خواندن است ولى ناگهان قرآن از دستش فرو افتاده و مفقود شده بود وحشتزده از خواب جست و آن را براى پدر نقل كرد. پيامبر فرمود دخترم من آن قرآنم كه به همين زودى از نظرها ناپديد خواهم شد و فاطمه (عليهالسلام
) گريست.
پيامبر (ص) از ستمى كه پس از مرگ او بر فاطمه (عليهالسلام
) خواهد رفت برايش شرح داد - فاطمه (عليهالسلام
) گريه كرد و پيامبر هم گريست. آنگاه رسول خدا (ص) او را دلدارى داد كه دخترم گريه نكن. فاطمه (عليهالسلام
) گفت من از آنچه كه بر من وارد خواهد شد نمىگريم، بلكه از فراق تو مىگريم، پيامبر فرمود ترا بشارت مىدهم در سرعت الحاق تو به من
و فاطمه (عليهالسلام
) آرام شد.
نمونه اين سخن بصورت ديگرى نيز از عايشه نقل شده است. او مىگويد:
- ان رسول الله (ص) دعا ابنته فاطمة - فسار فبكت ثم سارها فضحكت - رسول خدا (ص) دخترش فاطمه (عليهالسلام
) را به نزديك خواند - سر در گوشش نهاد وسخنى گفت و فاطمه (عليهالسلام
) گريست - سپس بار ديگر سر در گوش او نهاد و سخنى گفت و فاطمه (عليهالسلام
) خنديد.
قلت لفاطمة ما هذا الذى سارك به رسول الله فبكيت ثم سار فضحكت؟ عايشه گويد از فاطمه (عليهالسلام
) پرسيدم پيامبر كه سر در گوش تو نهاد و گريستى و سپس سر در گوش تو نهاد و خنديدى علت چه بود؟
فقالتعليهاالسلام
اخبرنى بموته فبكيت - ثم سارنى فاخبرنى انى اول من يتبعه فضحكت - فاطمه (عليهالسلام
) فرمود در بار اول پيامبر خبر مرگش را به من داد و من گريستم - و سپس خبر داد من نخستين كسى هستم كه بدنبالش روان خواهم شد و به عالم بقا خواهم شتافت و من خندان شدم (چون در خبر مرگش لقاى پدر است خرسند مىشود).
آنها نمونه علاقه پدر به دخترش بودند و اين هم پاسخ علاقه دخترى به پدرش. سخن از مرگ است ولى چون در آن خبروصل است خوشحال مىشود و مىخندد و اين حكايت از آن دارد كه پيوند معنوى فاطمه (ص) و پدر ريشه در جان او دارد و گرنه اين خلاف عادت و طبيعت است كه كسى در خبر مرگ خويش خوشدل باشد.
آثار ناشى از مرگ پدر
به هر صورت رسول خدا (ص) از دنيا رفت و فاطمه (عليهالسلام
) با ماتمها مواجه شد - نه يك ماتم بلكه چند ماتم - ماتم رسول خدا (ص) كه براى او اعظم المصايب بود، ماتم از ميان رفتن حق على (عليهالسلام
) كه فاجعهاى در اسلام بشمار مىآمد، ماتم جهل و غفلت مردم از ضايع شدن حقوق خود و جامعه انسانىشان، ماتم وارد آمدن صدمه بر بدن او بخاطر زورگوئى آن فرد نابكار، ماتم غربت اسلام كه براى روح فاطمه (عليهالسلام
) موجب آزارى شديد بود و...
اين مجموعه سبب شدند كه او پس از رحلت پدر نتواند بيش از سه ماه دوام آورد ومنتظر حصول وعده پيامبر در الحاق به او باشد. جريانات پشت پرده پس از مرگ پيامبر علنى شدند و طبيعى است فاطمه (عليهالسلام
) را بعلت بينش قوىتر غم و رنج سنگينتر باشد. بويژه كه ببيند عدهاى به اسم دين فريبكارى كنند و زحمت پيامبر (ص) را بر باد دهند.
فاطمه (عليهالسلام
) در صدمه اين امور دچار اشك و آه و ناله گشت. وضع او همانند وضع كسى شد كه از معشوق خود دور افتد و در عين حال صدمات و لطمات وارده بر اسلام دل او را بلرزانند و بدانگونه كه توصيف كردهاند پيش بينى پيامبر در اشك ريزى فاطمه (عليهالسلام
) در بيتالاحزان محقق شد و او قرين و همدم اشكها شد.
گويند پيامبر روزى در حال مگر چنان گريست كه محاسنش از اشكتر شد، از او علت گريه را پرسيدند فرمود: ابكى لذريتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كأنّى بفاطمة بنتى و قد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتى
براى نسل و ذريهام مىگريم كه شروران امتم بعد از من با آنها چهها خواهند كرد، گوئى فاطمه (عليهالسلام
) را مىبينم كه مظلوم واقع شده و فرياد يا ابتاه او بلند است و احدى از امتم او را يارى نمىكند...
اذان بلال
جلوهاى ديگر از رابطه محبتآميز او رابا پدر در واقعه پس از مرگ پيامبر مىبينيم آن هم به هنگام اذان گفتن بلال - مىدانيم بلال پس از وفات رسول خدا (ص) در صف مخالفان سقيفه قرار گرفت و بعنوان اعتراض ترك اذان گفت و از مدينه خارج شد. روزى به مدينه برگشت و درب خانه على (عليهالسلام
) را آتش زده و فاطمه (عليهالسلام
) را در بستر يافت و از اين ماجرا شديداً متعجب گشت و علت را پرسيد. و ماجرا را به او خبر دادند و طبيعى است كه شنيدن اين واقعه دل او را بلرزاند و او را متأثرتر سازد.
ظاهراً فاطمه (عليهالسلام
) پيامش داد كه دوست دارد صداى اذان او را بشنود، بدينوسيله خاطره پيامبر (ص) را تجديد كرده و خود را آرامش بخشد بلال به مسجد رفت و اذان گفت. وقتى به نام پيامبر (ص) رسيد حسنين (عليهالسلام
) دويدند كه بلال بس كن، مادر ما از شنيدن نام پيامبر (ص) مدهوش گرديده است و بلال مجدداً ترك اذان گفت ولى اين بار بخاطر جلوگيرى از آزار دل فاطمه (عليهالسلام
) و احياى غم و درد او، و اى كاش خصم فاطمه (عليهالسلام
) به اين ميزان حميت و انسانيت داشت.
بر سر مزار پدر
فضه گويد او روزى بر سر مزار پدر رفت و مشتى از خاك برداشت و استشمامش كرد و چنين فرمود:
بر آنكس كه خاك مزار رسول خدا را استشمام كند حق است كه در طول زمان از بوى عطر و عود بىنياز گردد. مصائبى بر من وارد شدند كه اگر بر روزگاران وارد مىشدند آنرا به شب بدل مىساختند (حقيق على من شمّ تربة احمد ان لا يشمّ مدى الزمان غواليا صبت على مصائب لو انهاصبت على الايام صرن ليالياً).
بر سر مزار پيامبر (ص) شكوه از دو نان كرد و از فراق سخن گفت و متذكر آن شد كه تنها و حيران است، فريادش در گلو شكسته و قدرت و توانش به پايان آمد، حزن او بسيار است، شوقش به ديدار پيامبر (ص) بىپايان.
او در شرايطى بود كه غم و اندوه او را از درون مىخوردند و كثرت تأثرات به ههمراه مرارتها و صدمات جسمانى زمينه را براى مرگ زودرس او فراهم ساختند آرى، فاطمه (عليهالسلام
) از دنيا رفت در حاليكه جوان بود.