فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب0%

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مسعود نادرى كلرودى
گروه: مشاهدات: 5378
دانلود: 1931

توضیحات:

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5378 / دانلود: 1931
اندازه اندازه اندازه
فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

نويسنده : مسعود نادرى كلرودى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

پيش گفتار

ظهر جمعه بود و ما مهمان وقتى بر ميزبان حاضر شديم بعد از ساعتى گفتند در كرمان زلزله آمده من تعجب نكردم چون استان كرمان ، منطقه اى زلزله خيز است و حتى شهرى مثل جيرفت را، كه به «دقيانوس» نيز معروف بوده ، يك بار با خاك يكسان كرده است كه آثار آن هنوز در كنار شهر جيرفت بعد از كلرود برجاست در سالهاى اخير نيز در گلباف و كرمان زلزله هاى متعددى آمده است

با خبر تلويزيون متوجه شدم محل زلزله ، شهرستان بم بوده است مى خواستم بدانم آيا تلفاتى هم داشته يا نه ، اما هنوز خبر دقيقى داده نشده بود.

در بم تا به حال زلزله نيامده بود و دليل آن ، اين است كه ارگ قديمى بم با قدمتى بيش از دو هزار سال ، تا پيش از وقوع زلزله پابرجا بود. وقتى از عمق واقعه آگاه شدم تصميم گرفتم به منطقه بروم ساعت حدود ٢١ بعد از ظهر با بنده براى عزيمت به منطقه تماس گرفتند.

زمانى كه به محل عزيمت رسيديم ديدم افراد زيادى جمع شده اند و كمكهايى براى آسيب ديدگان فراهم آورده اند. چون تعداد افراد، فراوان بود اعلام كردند آنان كه داراى تخصصى هستند در اولويتند. از اين رو اسم تعدادى را نوشتند و دو اتوبوس پر شد و ديگر جايى براى سوار شدن نبود. افراد بر جاى مانده ، مى كوشيدند به هر طريقى شده وارد اتوبوس شوند: التماس مى كردند، بعضى بغض راه گلويشان را بسته بود و مى گفتند ما نيز تخصصى داريم اما از آنها معذرت خواهى مى شد.

به هر حال ، اتوبوس راه افتاد، اما آنان به دنبال اتوبوس مى دويدند و اجازه نمى دادند در آن بسته شود. وقتى اين شور و هيجان را ديدم به ياد اوايل انقلاب و يكرنگى و همدلى مردم در آن زمان و هشت سال دفاع مقدس ‍ افتادم همه ناراحت و نگران بودند و براى رسيدن به بم لحظه شمارى مى كردند و از بنده درباره اين شهر و مردم و منطقه مى پرسيدند. كم كم از دو راهى بم - جيرفت گذشتيم ديگر به شهر خاموش شدگان و داغديدگان نزديك مى شديم ؛ شهرى كه زمان تلؤ لؤ چراغهاى آن ، از دور نمايان بود. راه بندان عجيبى بود. از ساعت ٢١ بعد از ظهر تا شش صبح در ترافيك مانديم اين راه بندان بدان جهت بود كه سيل كمكهاى مردمى به سوى شهر بم سرازير شده بود و نمايشى بود از عاطفه و احساس مردم و حماسه آفرينى آنان همه به مردم ايران درود مى فرستادند.

بر تابلو نوشته شده بود: فاصله تا بم پنج كيلومتر. نفس ها در سينه ها حبس ‍ شده بود و گه گاهى گفته مى شد: براى شادى رفتگان زلزله صلوات ! براى سلامتى مجروحان حادثه صلوات ! تنها صداى صلوات و فاتحه بود كه دل سكوت و خاموشى را مى شكافت

هوا كم كم داشت روشن مى شد. همه ، سرها را از پنجره بيرون آورده بودند تا ببينند چه خبر است خرابى ها در اوايل شهر كم بود، اما هر چه به مركز شهر نزديكتر مى شديم عمق خرابى ها نمايان تر مى شد. شدت فاجعه آن چنان بود كه همه را گيج و مبهوت كرده بود. بعضى اشك مى ريختند و ناله سر مى دادند و برخى الله اكبر مى گفتند و عده اى آيه استرجاع( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) تلاوت مى كردند و از خدا براى بازماندگان صبر و براى رفتگان آمرزش مى طلبيدند. عزيزى مى گفت : مگر با اين خرابى ، كسى مانده كه خدا صبرش بدهد!

ديگر خبرى از مردم خونگرم و مهمان نواز بم با آن لهجه شيرين نبود. آن همه حيات و سرزندگى و فعاليت ، به باد رفته و در دل خاك ماءوا گرفته بود. ديگر از هياهوى بچه ها خبرى نبود. خاك بود و خاك ، و مرده پشت مرده تنها صداى امدادگران و لودرها و كاميونها مى آمد

و از اين ميان تنها نخلهاى بم استوار ايستاده بودند. خدايا! اين عزيزان كجا هستند!

اعلام شد تعداد اجساد زياد است براى دفن آنان به كمك احتياج داريم لذا من و عده اى بدان جا رفتيم وقتى به محل رسيديم با صحنه اى بس جانسوز و دلخراش مواجه شديم تمام عزيزانى را كه در شهر به دنبالشان بوديم در اينجا يافتيم ، خاموش و بى حركت ديدن طفلى در آغوش مادر، منقلبم ساخت و از خود بى خود شدم

در هر گوشه گروهى را ريخته بودند. اشكم سرازير شد، خدايا! چه مى بينم !

عزيزان روحانى را مى ديدم كه دارند بدنها را تيمم مى دهند، كفن مى كنند و دارند داخل قبر مى گذارند و لودرها هم روى آنها خاك مى ريزند. غريب بودند و مظلوم اگر عزيزى از دست مى رود عزادار و تشييع كننده دارد، اما اينجا همه تنها بودند و غريب

اجساد را با هر وسيله اى مى آوردند: كاميون ، وانت ، اتوبوس و...

خدايا! اينان شيعيان ابا عبد الله الحسين هستند؛ همانانى هستند كه در عزاى سيد و سالار شهيدان بر سر و سينه مى زدند و اكنون چون او غريب ، در دشت بم ، به ديار ابديت شتافته اند. خدايا! آمرزش خويش را از آنان دريغ مدار و در سايه رحمت خويش جايشان ده !

بعدا از تلويزيون خبرى با اين مضمون شنيدم كه روزنامه اى انگليسى نوشته بود: مردم ايران كه مسلمانند چرا خدا زلزله را براى آنها فرستاده است ؟

در قبرستان همه منقلب و حيران بودند و هر كسى مشغول كارى بود: مردى حدود چهل ساله ، كه بيلى در دست داشت ، اشك مى ريخت و در حالى كه بدن عزيزانش را دفن مى كرد رو به آسمان مى گفت : خدايا! شكرت راضى ام به رضاى تو!

اما آن طرف تر مردى را ديدم كه با ناراحتى مى گفت : خدايا! مروتت شكر! اين چه بلايى بود كه بر سر ما آوردى ! اما كسى او را دلدارى مى داد و مى گفت : ناراحت نباش همه ، خانوادگى رفتند و در آن عالم به بهشت مى روند مگر نشنيده اى كه مى گويند هر كسى زير آوار بميرد اجر شهيد را دارد. راضى باش به رضاى حق

در ديگر سو، ديگرى با لهجه بمى مى گفت :

گناه ! گناه ! گناه كه زياد بشه عذاب هم مياره اما در مراجعت پدرى را ديدم كه بر بالين زن و دو فرزند چند ماهه و چند ساله اش زار مى گريست و مى گفت : خدايا! چرا اينها رفتند و من ماندم گناه اينها چه بوده ؟ اينها كه طفل معصوم و بى گناه بودند!؟

ظهر كه براى استراحت و نماز به چادرها رفتيم ديديم آنجا هم امداد گران دور هم جمع شده اند و هر كس اظهار نظرى مى كند و دارند واقعه و علل و عوامل آن را بررسى مى كنند: آقايى مى گفت : مى بايستى ساختمانها را قوى و مهندسى مى ساختند. خدا كه به ما عقل داده اگر مهندسى مى ساختند اين جور خراب نمى شد و زير آوار نمى ماندند. ديگرى در جواب گفت : خيلى از ساختمانهاى مهندسى ساز هم خراب شدند ديگرى مى گفت : اين باعث شد مردم به خود آيند. ديگرى مى گفت : مردم بم را خدا دوست مى داشت و مى خواست پاك از اين دنيا بروند. فرموده اند: هر كس زير آوار بماند اجر شهيد را دارد. و اكثر آنها كه براى نماز بيدار شده بودند زير آوار نماندند. ديگرى مى گفت : آقا علت همه اين بلاها گناه است ، گناه

آقاى روحانى كه در جمع آنها بود ناراحت شد و بلند شد و گفت : عزيز من ! چرا اين طور قضاوت مى كنيد؟ شما كه نمى دانيد جريان چه بود؟ اين جورى قضاوت نكنيد. يعنى چه گناه كردند؟ مگر هر جا بلايى آمده گناه است ؟ مردم بم مردمى با غيرت و متعصب ، مهمان نواز و جوانمرد بودند. اين مردم هم انقلاب كردند و شهيد دادند. پدر و مادر شهدا در اينجا بودند. اين مردم انقلاب و اسلام را يارى كردند. اين مردم حسينى بودند و عزادار حسين و چقدر اين مردم در جنگ شركت كردند و شهيد دادند پس هر كجا بلا آمد بايد بگوييم گنه كارند!؟ خوب ، ممكن است كه بين هر اجتماعى گناه كارانى هم باشند، اما اين درست نيست كه همه را گنه كار بدانيم مى گويند بيشترين بلا براى مومنين و پيامبران در دنيا هست پس نعوذ بالله آنها گنه كارند كه دچار بلا شدند. ما نمى دانيم مصلحت خدا چه بوده ؟ كارهاى خدا داراى مصلحت است و در اين وقايع مصالح خاص هست خيلى جاها پر از فساد است پس چرا آنجا هنوز عذاب نيامده است ؟ ديگرى گفت : اين دنيا ظرفيت عذاب آنها را ندارد. ديگرى گفت : در بين آنها اولياء الله است و خداوند به خاطر آنها عذاب نمى آورد. مگر نشنيده اى كه وقتى زكريا بن آدم مى خواست از قم برود حضرت رضاعليه‌السلام بدو فرمود: بمان و نرو. خدا به سبب تو عذاب را از اين مردم بر مى دارد.

ديگرى گفت : اگر اين وقايع عذاب است پس چرا اين بچه ها و اطفال معصوم كشته شده اند، گناه آنان چيست ؟ و جواب شنيد: عذاب كه بيايد تر و خشك را با هم مى سوزاند. از آن طرف آوايى بلند شد: الدنيا دار البلاء؛ دنيا، خانه امتحان و آزمايش است خدا مى خواهد ما را امتحان كند، ببيند چند مرده حلاجيم

جوانى گفت : اين حرفا چيه آقا! يك سلسله تغيير و تحولات و حركت در زمين رخ مى دهد و زلزله مى شود. اما پزشكى را هم ديديم كه فرياد مى زد: مردم به خود آييد و خدا را ببينيد!

حق با كيست ؟ چه كسى راست مى گويد؟ علت اين بلاها چيست ؟ آيا ما باعث شده ايم ؟ آيا علت آنها تغيير و تحولات مادى است ؟ ماهيت و حقيقت آنها چيست ؟ آيا حقيقت آنها شر است ؟ آيا شرور وجود دارد؟ اصلا چرا شر وجود دارد؟ مگر از خدا چه كم مى شود كه اين بلاها نباشد؟ خدا عادل است و حكيم ، پس چرا به بعضى خير و به بعضى شر مى رساند، به بعضى مال و به بعضى فقر و مصيبت مى دهد؟ آيا حق با آن پير مرد است كه مى گفت : اين چه بلايى است كه بر سر ما آوردى ؟ يا آن جوان كه مى گفت : علت مادى است ؟

علت اين بلاها و مصايب هر چه باشد آيا مى توان جلو آنها را گرفت و قضا و قدر و را تغيير داد، يا اينكه حتمى است و تغيير داده نمى شود؟ و آيا انسان مى تواند سرنوشت خود را تغيير دهد يا نه ، به اين نوع زندگى مجبور است ؟ اگر ممكن است چگونه ؟ به هنگام نزول بلا و مصيبت و وظيفه ما چيست ؟

بنده با ديدن اين صحنه ها و اظهار نظرها، كه از روح جستجوگر و پرسشگر آدمى سرچشمه مى گيرد، به فكر افتادم خيلى سريع پيش از چهلم رفتگان زلزله بم ، كتابى مختصر و روان در اين زمينه بنگارم و ثواب آنرا به روح رفتگان زلزله بم و همه گذشتگان نثار، و در آمد حاصل از چاپ كتاب را به بازماندگان زلزله بم تقديم كنم باشد كه ، ان شاء الله ، خداوند عزوجل از بنده بپذيرد.

قم ، مسعود نادرى

بخش اول : فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

در اين بخش ، بحث مى كنيم كه چرا بلاياى طبيعى و مصايب در زندگى بشر وجود دارد. از اين رو، به بعضى از مباحث مقدماتى مى پردازيم تا به حل سؤ الهايى كه در اين زمينه مى شود، كمك شود.

قضا و قدر

قضا به حسب لغت به معناى فيصله دادن و به تعبير ديگر، به معناى گذراندن و به پايان رساندن و يكسره كردن است و در معناى داورى كردن نيز به كار رفته است بنابراين قضاى الهى درباره حوادث جهان بدين معناست كه خداوند اين حوادث را حتمى و قطعى قرار داده است كه ناگزير بايد واقع شوند.

قدر به مبناى اندازه و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن است و تقدير الهى ، يعنى خداوند اندازه هر شى ء را به او عطا فرمايد، چون خداوند كارهاى خويش را با علم و اراده انجام مى دهد.

بازگشت قضا و قدر به علم و اراده و مشيت الهى است قضا و قدر به معناى سرنوشت نيز به كار مى روند.

آيا قضا و قدر تغيير مى كند يا نمى كند؟

بر اساس آيات و روايات ما دو نوع قضا و قدر داريم : قضا و قدر حتمى ، و قضا و قدر غير حتمى و معلق اولى تغيير ناپذير است و دومى با اسبابى ، كه در روايات ذكر شده است مثل دعا، صدقه ، صله رحم و...، تغيير مى پذيرد.

جبر و اختيار

در مورد حوادث ، يا علم ازلى حق و اراده او به آن تعلق گرفته و يا نگرفته است اگر تعلق گرفته حتما بايد واقع شود وگرنه لازم مى آيد علم خداوند با واقع مطابقت نكند و تخلف از اراده حق گردد كه اين مستلزم ذات حق است و چنين امرى ، محال است ، چون ذات حق كامل است

روشن است كه قضا و قدر، ايجاب و تقدير حوادث از طريق علل و معلولهاى نظام سببى و مسببى است و از طرفى لازمه قانون عليت آن است كه هر حادثه اى در شرايط مخصوص و با وجود علت تامه اش ، به طور قطع و حتم واقع شود. پس قضا و قدر عين حتميت و قطعيت است در اين جا، اين سؤ ال مطرح مى شود كه تقسيم قضا و قدر به حتمى و غير حتمى چه مفهومى دارد؟

در اين مساءله گروهى ، قائل به جبر شدند و هر نوع اختيارى را از انسان سلب كردند و او را مجبور مطلق دانستند و گروهى نيز بر عكس آنان ، به اختيار قائل شدند كه اين نوع اختيار، در حقيقت به سلب اختيار از خداوند مى انجامد و اين كه انسان فاعل مستقل و مختار است

اين نظر كه خداوند انسان را آفريده و به عبارتى علت محدثه است و بعد از ايجاد، وى اختيار كامل دارد؛ اختيارى كه نوعى سلب اختيار از خداوند و استقبال در فاعليت است ، مخالف با توحيد افعالى مى باشد و پذيرفتنى نيست اما جبرى ها كه مى گويند خداوند از ازل همه چيز را مى دانسته است و مى داند سرانجام هستى و هر كس چه مى شود، در نتيجه هيچ موجودى از خود اختيار ندارد نيز مردود است ، چون علم ازلى الهى هيچ منافات و تضادى با اختيار انسان ندارد. علم خداوند به هستى علم به نظام على و معلولى آن است ؛ يعنى نظام جهان با همه علل و اسبابش ، متعلق علم بدون واسطه و مستقيم خداوند است ؛ به عبارت ديگر خداوند از ازل مى داند كه فلان حادثه از فلان علت و فاعل صادر مى شود و اين علم به معناى جبر نيست در افعال اختيارى كه علت ، اختيار و قدرت و اراده شخصى است ، خداوند مى داند كه فلان فرد به سوء اختيار خود گناه مى كند و ديگرى به حسن اختيار خود راه ثواب مى رود. فعل اختيارى انسان با وصف اختيارى بودن متعلق علم ازلى خداوند است ؛ مثلا اگر استادى از استعدادهاى شاگردان و اندازه دانش آنان آگاه باشد و بداند شاگردى با استعداد خاص ‍ خود و تلاش و علمش ، با نمره بالا قبول مى شود، اين آگاهى ، هيچ گاه در موفقيت يا عدم موفقيت شاگرد مؤ ثر نيست ، بلكه خود فرد است كه مى تواند با اختيار خويش ، سعادت و توفيق خود را تاءمين گرداند و مى تواند به ورطه هلاكت و بدبختى فرو افتد.

نظريه سوم ، نظريه لا جبر و لا تفويض ، بل اءمر بين الاءمرين است ؛ يعنى از نظر عدليه و شيعه نه جبرى ها بر راه ثواب و درست رفته اند و نه تفويضى ها، بلكه انسان داراى اختيار و اراده است و مى تواند كارى انجام دهد يا ترك كند. اما اين اختيار و قدرت و اراده در عرض اختيار و قدرت و اراده الهى نيست ، بلكه در طول آن است در اينجا دو مثال مى آوريم تا مطلب روشن شود:

١ - خورشيد و ماه هر دو مى تابند و هر كه مى نگرد مى بيند خورشيد مستقلا مى درخشد و درخشندگى دارد و ماه هم مستقلا وجود دارد و مى درخشد، اما اگر كارشناسانه بنگرد پى مى برد كه درخشندگى و زيبايى ماه از آن روست كه از خورشيد نور كسب مى كند و اگر خورشيد نباشد اين درخشندگى و زيبايى ماه هم نيست

٢ - ما مى توانيم به سبب نور خورشيد ببينيم خورشيد سبب روشنايى و ديده شدن اشياست ، اما سايه اشيا هم ديده مى شود. علت به وجود آمدن سايه اشيا خود آن اشيا هستند. البته اشيا به ذات خود سايه توليد نمى كنند، بلكه اين سايه ها به جهت وجود نور خورشيد به وجود مى آيند، بلكه صحيح اين است كه بگوييم علت ايجاد سايه ، هم اشيا هستند و هم خورشيد، اما نه در عرض هم بلكه در طول يكديگر.

اعمال و افعال انسان هم ، از خود انسان است ، اما در طول اراده خداوند نه در عرض اراده خدا؛ به عبارتى علت اصلى خداوند است ، همان طور كه علت اصلى سايه ، نور خورشيد است هر چند سايه به سبب اشيا به وجود مى آيد. پس انسان موجودى مختار و داراى اراده است و مى تواند در سرنوشت خود و قضا و قدر تاءثير گذارد، اما مختار مطلق نيست ، كه اثبات مبسوط و تفصيلى اين مطالب در كتب مربوط آمده است

اكنون بايد توضيحى در مورد انواع توحيد بدهيم تا مباحث روشن تر شود.

انواع توحيد

١ - توحيد ذاتى ؛ ٢ - توحيد صفاتى ؛ ٣ - توحيد افعالى ؛ ٤ - توحيد عبادى ؛

١ - توحيد ذاتى : براى هستى آفريننده اى است يگانه كه شريكى براى او نيست : لا اله الا الله

توحيد ذاتى با دلايل و براهين استوار و محكم ثابت شده است و فطرت هم گواهى مى دهد كه او در ذات خويش يكتا و بى همتاست و از هيچ گونه جزئى ، نه جزء عقلى و نه جزء خارجى ، تركيب نيافته و بسيط است

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

فلما راءينا الخلق منتظما و الفلك جاريا و اختلاف الليل و النهار و الشمس ‍ و القمر دل صحه الامر و التدبير و ائتلاف الامر على ان المدبر واحد(١) ؛ منظم بودن جهان آفرينش و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز، حركت منظم خورشيد و ماه ما را به اين موضوع رهبرى مى كند كه مدبر جهان يكى است و يك قدرت و يك تدبير بر جهان حكومت مى كند.

( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ) (٢) ؛

اگر در آسمان و زمين خدايى جز خداى يكتا بود هر آينه در آنها فساد و تباهى رخ مى داد.

٢ - توحيد صفاتى :

صفات خدا عين ذات اوست اين كه مى گوييم خدا عالم است بدين معنا نيست كه علم خدا و ذات خدا دو چيز جدا از هم هستند، بلكه بدين معناست كه خدا عين علم است و همچنين صفات او عين يكديگرند؛ يعنى حقيقت علم او غير قدرت او نيست

٣ - توحيد افعالى :

خورشيد مى درخشد، انسان به دنيا مى آيد و مى بالد، حيوانات به زندگى مى پردازند و خلاصه تمام هستى شتابان رو به كمال حركت مى كند كه همه اينها زاييده يك سلسله علل طبيعى است كه همه اين علل به خداوند منتهى مى شود و هيچ كدام به طور مستقل نمى تواند اين حركت و فعاليت را ادامه دهد؛ به عبارت ديگر افعال اختيارى انسان و افعال ساير موجودات ، در عين اينكه مربوط به خود آنهاست از ناحيه ذات الهى است كه اگر نازى كند فرو ريزد قالب ها، و قطع ارتباط مساوى است با عدم لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ؛ هيچ نيرو و توانى جز به خداوند بلند مرتبه و بزرگ نيست

٤ - توحيد عبادى :

تنها كسى كه شايسته پرستش و عبادت است و بايد او به تنهايى پرستش ‍ شود وجود اقدس الهى است و غير او هيچ كس اين شايستگى را ندارد.( وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ) (٣) ؛ پروردگارت حكم كرد كه جز او نپرستيد.

اشاره به بعضى از صفات الهى

١ - قدرت خداوند:

خداوند بر خلق هر چيزى و انجام دادن هر كارى كه قابليت خلق و انجام دادن را داشته باشد تواناست و براى قدرت الهى هيچ گونه محدوديتى نيست( وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ) (٤) ؛ خداوند همه چيز را آفريده است و به همه چيز عالم است

٢ - علم الهى :

خداوند بر همه هستى با تمام خصوصيات آن آگاهى دارد و به علم حضورى در نزد او حاضر است

( أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ) (٥) ؛ آگاه باش مى راند آنكه آفريد و او لطيف و آگاه است

( عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ ) (٦) »؛ داناى غيب است و هيچ چيز از او مخفى نيست

٣ - حيات :

خدايى كه هستى را آفريد و به آن علم دارد و مدرك آن است ، حيات دارد و حيات عين ذات اوست( عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ (٧) ) ؛ زنده اى كه نمى ميرد.

٤ - سميع و بصير:

پروردگارى كه اشيا را خلق مى كند، لازمه خلق ، شنوايى و بينايى درباره آن اشياست البته نه از نوع آفريده ها.

هو سميع بصير سميع بغير جارحه و بصير بغير آله(٨)

خدا شنوا و بيناست شنواست بدون آن كه گوش داشته باشد و بيناست بدون آن كه چشم داشته باشند.

٥ - حكمت :

او كسى است كه هر چيز را حساب شده و دقيق با طرحى درست و شايسته به وجود آورده و از كارهاى لغو و بيهوده و زشت ، پيراسته است لازمه حكمت الهى اين است كه جهان هستى هدفدار باشد؛ آنچه موجود مى شود يا خير باشد و يا براى وصول به خير باشد.

( عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِير ) ُ (٩)

داناى پنهان و آشكار است و اوست حكيم و آگاه

٦ - غنى :

او خدايى يگانه و بسيط و نامحدود است كه هيچ گونه نقص و كمبودى در او نيست و داراى همه كمالات و خوبى ها و بى نياز از غير است و همه آفرينش به او محتاج هستند، چون ناقصند.

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّـهِ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) (١٠)

اى مردم ! همه شما به خدا نيازمنديد و خداوند است كه بى نياز و ستوده است

٧ - عدل :

عدل چند معنا دارد:

الف) رعايت حقوق و عطا كردن هر حقى به صاحب حق ، كه در مقابل ظلم ، يعنى پايمال كردن حق ديگران است عدالتى كه در قانون بشرى بايد رعايت شود همين معناست

ب) به معناى تساوى و نفى هر گونه تبعيض البته رعايت تساوى در زمينه استحقاق متساوى است و اگر عدالت ايجاب كند كه هيچ گونه استحقاقى رعايت نگردد و با همه چيز به يك چشم نگاه شود اين عدالت ، عين ظلم است ج) موزون بودن اين كه اگر يك مجموعه مى خواهد درست كار كند و به هدف برسد بايد متعادل باشد؛ يعنى هر چيز در آن به قدر مساوى ، وجود داشته باشد و بايد اندازه و جايگاه و كيفيت ارتباط اجزا مراعات شود. خورشيد به اندازه خاصى با زمين فاصله دارد كه اگر كمتر يا بيشتر بود كره زمين يا از شدت گرما يا سرما غير قابل سكونت مى شد. آب زمين به اندازه خاصى وجود دارد. اگر بيشتر بود خشكى ها آن را فرا مى گرفت خداوند عليم و حكيم به مقتضاى علم و حكمت خود مى داند كه براى ساختمان هر چيزى ، چه چيزى و به چه اندازه لازم است و آن را در چه موقعيتى قرار دهد.«بالعدل قامت السموات و الارض(١١) » همانا آسمان ها و زمين به عدل پابرجاست

د) رعايت استحقاق در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت است به آن چه امكان وجود يا كمال وجود را دارد، زيرا موجودات از نظر قابليت ها و امكان فيض گيرى از مبدا با يكديگر تفاوت دارند. خداوند كمال مطلق و خير مطلق و فياض مطلق است و به هر موجود آنچه را شايسته است مى بخشد و خودارى نمى كند و مراد از عدل الهى ، كه از صفات كمال اوست ، به همين معناست

نكته : هيچ موجودى بر خدا حقى پيدا نمى كند كه دادن آن حق اداى وظيفه و دين شمرده شود؛ يعنى حتما بايد خداوند آن وظايف را انجام دهد تا عادل باشد. عدل خدا عين فضل و بخشش اوست ؛ يعنى فضلش را از هيچ موجودى در حدى كه امكان تفضيل براى آن موجود باشد، دريغ نمى كند. حضرت علىعليه‌السلام فرمود: حق يك طرفى نيست ؛ هر كس كه بر عهده ديگرى حقى پيدا مى كند ديگرى هم بر عهده او حقى پيدا مى كند. تنها ذات حق است كه بر موجودات حق و منت دارد و موجودات بر او حق و منتى ندارند و بايد وظيفه خود را انجام دهند(١٢)

با توجه به آنچه گفته شد چرا در جهان تبعيض وجود دارد؟ يكى سفید است و ديگرى سياه ، يكى با هوش و ديگرى كودن ، يكى پولدار و ديگرى فقير، يكى سالم و ديگرى مريض ، يكى انسان آفريده شده و ديگرى حيوان ؟ چرا موجودات آفريده مى شوند آن گاه مى ميرند؟ وجود نقص ها، جهل ، ضعف ، فقر، بدى ها و شرور براى چيست ؟ چرا وقتى بعضى چيزها به وجود مى آيند چيزهايى از آن دريغ مى شود؟ وجود آفات و بلاياى طبيعى و غير طبيعى ، نظير سيل ، زلزله ، طوفان ، جنگ ها، بيماريها، ستم و...، كه كام انسانها را تلخ مى كند، براى چيست ؟ حكمت و عدل الهى ايجاب مى كند كه همه چيز خير و كمال باشد و نظام موجود، نظام احسن باشد پس چرا شرور و كمبودها، كه به نظام احسن ضربه مى زنند، موجودند؟

اشكال مشتركى كه بر عدل و حكمت الهى وارد مى شود وجود شرور است كه اين شرور پديده هايى بى هدفى هستند، اشكال بر حكمت الهى است و اينكه اينها ظلم هستند، اشكال بر عدل الهى است

شر عدمى و نسبى است

وجود همه اشيا خير است خير حقيقتا وجود دارد و اصلا خير، يعنى وجود داشتن و در مقابل ، شر عدم و نيستى است و وجود شرور از نوع فقدان ها، كمبودها و خلاءهاست از اين جهت شرند كه خود عدم و نيستى و كمبود و يا منشاء نابودى و نيستى و كمبودند و وظيفه انسان جبران و پر كردن اين كمبودها و خشكاندن ريشه آنهاست

در جهان هستى خوبى ها و بديها، كه به خير و شر تعبير مى شوند، دو دسته و دو ماهيت جدا و متمايز از هم نيستند. در طبيعت چون همه چيز محدود و ناقص است ، پس همراه و آميخته با وجود، يعنى خير، بدى ، يعنى عدم نيز هست آن جا كه بدى هست خوبى هم هست ، آن جا كه خوبى هست ، بدى هم هست نابينايى شى ء خاصى نيست ، بلكه بينايى ، همان فقدان و نبود بينايى است فقر، وجودى خاص جز عدم دارايى ندارد. بيمارى وجودى خاص به جز عدم صحت ندارد، و همچنين ظلم و ديگر پديده ها. نادانى ، فقر، مرگ و...ذاتا بد هستند، اما گزندگان ، ميكروبها و درندگان ، ذاتا بد نيستند، بلكه وجودشان براى خودشان خير است ، اما از آن جهت كه منشا نابودى ديگرى اند بد محسوب مى شوند.

پس خداوند در جهان جز خوبى نيافريده است و نيستى ، مخلوق نيست و علت و خالق نمى خواهد. پس اين كه بگوييم خداوند عادل و حكيم ، خالق بديها و شرور است يا اين كه براى جهان هستى دو خالق است : خالق خوبى ها و خالق بدى ها، صحيح نيست

نسبى در اين جا در مقابل حقيقى است نه نسبى در مقابل مطلق بحث اين است كه شرور نسبى و اعتبارى اند پس براى آنها وجودى نيست صفاتى كه اشيا به آنها متصف مى گردند يا حقيقى اند يا نسبى وقتى صفتى براى چيزى بدون احتياج به امر ديگرى ثابت گردد آن صفت حقيقى است ، اما وقتى كه يك صفت براى موصوف ، به امر ديگرى كه طرف نسبت و مقايسه قرار مى گيرد، احتياج دارد اين صفت نسبى است ؛ مثلا حيات امرى حقيقى است ، ولى كوچكى و بزرگى صفتى است نسبى وقتى مى گوييم : جسمى كوچك است يا بزرگ ، آن را با چيزى مقايسه كرده ايم وقتى يك پرتقال را بزرگ مى بينيم كه از پرتقالهاى ديگر بزرگ تر باشد و يك هندوانه را وقتى كوچك مى دانيم كه نسبت به بقيه هندوانه ها كوچك باشد، اما همين هندوانه كوچك نسبت به آن پرتقال ، بزرگ است و ديگر كوچك نيست

حالا بايد ببينيم بدى ها و شرور صفات حقيقى اند يا نسبى و يا بدى ها امورى عدمى و ذاتا بد هستند يا وجودى و خوب ، اما منشا امور عدمى و بدى ها هستند. اينكه خيلى چيزها بد هستند شكى نيست ، اما اين بدى ها نسبت به بعضى چيزها بد هستند نه نسبت به خودشان بلكه نسبت به خودشان خوبند. گرگ براى خودش خوب است اما براى گوسفند بد است ميكروب براى خودش بد نيست ، اما براى بعضى موجودات كه آنها را مريض مى كند بد است گوسفند براى علف بد است ، اما براى خودش و انسان خوب است

وجود هر چيز دو اعتبار دارد: ١ - وجود براى خودش و از اين جهت حقيقى بوده و بد نيست و هر چيزى خودش براى خودش خوب است آيا مى توان گفت خود مار براى خود او بد است ؟ خير، بلكه براى خود او، خوب است ، اما براى ديگران بد است و آن چه به آن جعل و ايجاد تعلق مى گيرد وجود آن شى ء براى خودش است نه وجود آن براى ديگرى

٢ - وجود هر چيزى براى اشياى ديگر وجودى اعتبارى و غير حقيقى بوده و هستى واقعى ندارد و جعل و خلق و ايجاد به آن تعلق نمى گيرد. پس ‍ اسناد امور اعتبارى به علت ، مجازى و بالعرض است لذا شرور با لذات مورد تعلق آفرينش قرار نمى گيرند؛ مانند سايه همه سايه را مى بينند كه وجود دارد، اما ماهيت و حقيقت سايه چيست ؟ حقيقت و ماهيت سايه همان عدم نور و روشنايى است آنجا كه نور نيست تاريكى و سايه است ؛ علت نور، خورشيد است و عدم نور، سايه پس مى گوييم خورشيد سبب سايه است ، اما اين سبب بودن با سبب نور بودن فرق مى كند؛ هر چند كه اگر خورشيد نباشد سايه هم نيست خورشيد نور را حقيقتا ايجاد مى كند، ولى سايه را حقيقتا ايجاد نمى كند. سايه چيزى نيست كه حقيقتا ايجاد شود، سايه از محدوديت و نبود ايجاد مى شود، بلكه عين عدم نور است

در مورد شرور و بديها، چه نوع اول و چه نوع دوم ، مطلب از همين قرار است اينها وجودى ندارند، بلكه وجودشان همان عدم وجود است و به علتى احتياج ندارند. از اين جهت كه خداوند آفريننده شرور است اشكالى در عدالت خدا نيست ، بلكه شرور عدمى هستند و آن چه خداوند مى آفريند وجود است و خوبى ، اما اشكال ديگرى پيدا مى كند: چرا نقص و كاستى و فنا در نظام هستى راه يافته : چرا يكى كور و ديگرى بينا و...، چرا جاى اين عدمها را وجودها پر نكرد؟ آيا اين نوعى منبع فيض نيست ؟ عدل الهى ايجاب مى كند كه اين خلاءها پر شود. با يك سلسله امور وجودى هستند كه براى خود خوب هستند، اما آنها علت براى يك سلسله نقضها و كاستيها و فناها، نظير زلزله ، بيمارى و...مى شوند و عدل الهى ايجاب مى كند كه اين امور نباشند تا آثار آنها نيز، نباشد؟

سؤ ال : آيا خداوند مى توانست بهتر از اين جهان را بيافريند؟

جواب : اين نظام بهترين كاملترين نظام در اين مرحله است بايد با توجه به ادامه هستى عالم و جهان آخرت ، كه بعد از اين جهان مادى است قضاوت نمود.

سؤ ال : پس وجود شرور (سيل ، زلزله ، طوفان ، بيمارى و...)، كمبودها، اختلاف ها و اضداد و مرگ براى چيست ؟ خداوند مى توانست اين اختلاف ها را از بين برد و سياه و سفيد، پولدار و فقير، پستى و بلندى و زيبايى و زشتى وجود نداشته باشد. مى توانست همه را يك طور قرار دهد؛ همه را ثروتمند يا زيبا بيافريند. پس چرا بدون اختلاف نيافريد؟

جواب : براى اين اشكال مى توان دو جواب : يكى مختصر و كلى و ديگرى مفصل و مشروح داد. قبل از جواب به اين سؤ الات ، واجب است درباره چند مطلب بحث و روشن شود:

اول فايده دانستن اين مطالب و بعد خصوصيات وجودى انسان و خدا.

فايده دانستن اين مطالب

١ - بالا بردن علم و آگاهى و معرفت : حضرت علىعليه‌السلام فرمود: الجهل اءصل كل شر(١٣) ؛ جهل ريشه همه بدبختيها و شرهاست علم زينت مرد در دنياست و وسيله رسيدن انسان به رضوان الهى و در مقابل ، جهل انسان را به پرتگاه هلاكت و نيستى و جهنم مى كشاند. در نتيجه در آيين مقدس اسلام ، علم جايگاه والا و خاصى دارد و آيات و روايات زيادى در فضيلت آن وارد شده است : ارزش يك ساعت تفكر از ساعتها عبادت برتر است

پيامبر فرموده است : اطلبوا العلم و لو بالصين ؛ علم را بجوييد اگر چه در چين باشد.

٢ - داشتن نتيجه عملى در زندگى : ديد انسان آگاه و عالم به زندگانى با جاهل و نادان فرق مى كند او بر اثر بينشى كه دارد اولا، به آسانى سختى ها و مصيبت ها و كمبودها را تحمل مى كند و در برابر آنها خود را نمى بازد و حاصل چنين صبرى ، رضايت الهى و كسب بهشت است

ثانيا، در خوشى ها و شاديها و نعمتها سرمست و مغرور نمى شود تا از خداوند غافل گردد و به زندگى مادى و ناز و نعمت آن سرگرم شود كه پيامد آن خشم الهى و دوزخ است

ثالثا، علم به اين معارف باعث مى شود ما در هر حال خدا را شاهد و ناظر بدانيم و در هر كارى از او كمك بخواهيم و خود را مستقل نپنداريم و تمام حركت و زندگى خود را از او بدانيم

رابعا، باعث مى شود شخص عالم در زندگى فعال و پر جنب و جوش باشد و با اعمال خود قضا و قدر را هم تغيير دهد و به كمالات برسد و مثل گروهى كه مى گويند انسان مجبور به اين زندگى است و هر چه قضا و قدر باشد همان خواست خداست و هيچ راه گريزى نيست ، نيست ، چون چنان اعتقادى انسان را به عدم تحرك مى كشاند.

جواب اول : پس بنا بر آنچه در باره صفات الهى در گذشته گفتيم ، ما به آفريننده اى معتقديم كه زنده ، توانا، دانا، شنوا، بينا، حكيم ، عادل و نامحدود است ؛ خدايى كه احاطه كامل بر هستى دارد و همه چيز در دست قدرت اوست خدايى كه مصلحت ما را مى داند و از گذشته و آينده ما خبر دارد؛ خدايى كه عاشق بندگان خودش است و خوبى آنها را مى خواهد و مصلحت آنان را به آنها مى بخشد و آنچه را ناقص يا شر مى بينيم و مى دانيم از روى حكمت و مصلحت است كه گاه ، از درك آن مصالح و حكمتها عاجزيم