پيش گفتار
ظهر جمعه بود و ما مهمان وقتى بر ميزبان حاضر شديم بعد از ساعتى گفتند در كرمان زلزله آمده من تعجب نكردم چون استان كرمان ، منطقه اى زلزله خيز است و حتى شهرى مثل جيرفت را، كه به «دقيانوس» نيز معروف بوده ، يك بار با خاك يكسان كرده است كه آثار آن هنوز در كنار شهر جيرفت بعد از كلرود برجاست در سالهاى اخير نيز در گلباف و كرمان زلزله هاى متعددى آمده است
با خبر تلويزيون متوجه شدم محل زلزله ، شهرستان بم بوده است مى خواستم بدانم آيا تلفاتى هم داشته يا نه ، اما هنوز خبر دقيقى داده نشده بود.
در بم تا به حال زلزله نيامده بود و دليل آن ، اين است كه ارگ قديمى بم با قدمتى بيش از دو هزار سال ، تا پيش از وقوع زلزله پابرجا بود. وقتى از عمق واقعه آگاه شدم تصميم گرفتم به منطقه بروم ساعت حدود ٢١ بعد از ظهر با بنده براى عزيمت به منطقه تماس گرفتند.
زمانى كه به محل عزيمت رسيديم ديدم افراد زيادى جمع شده اند و كمكهايى براى آسيب ديدگان فراهم آورده اند. چون تعداد افراد، فراوان بود اعلام كردند آنان كه داراى تخصصى هستند در اولويتند. از اين رو اسم تعدادى را نوشتند و دو اتوبوس پر شد و ديگر جايى براى سوار شدن نبود. افراد بر جاى مانده ، مى كوشيدند به هر طريقى شده وارد اتوبوس شوند: التماس مى كردند، بعضى بغض راه گلويشان را بسته بود و مى گفتند ما نيز تخصصى داريم اما از آنها معذرت خواهى مى شد.
به هر حال ، اتوبوس راه افتاد، اما آنان به دنبال اتوبوس مى دويدند و اجازه نمى دادند در آن بسته شود. وقتى اين شور و هيجان را ديدم به ياد اوايل انقلاب و يكرنگى و همدلى مردم در آن زمان و هشت سال دفاع مقدس افتادم همه ناراحت و نگران بودند و براى رسيدن به بم لحظه شمارى مى كردند و از بنده درباره اين شهر و مردم و منطقه مى پرسيدند. كم كم از دو راهى بم - جيرفت گذشتيم ديگر به شهر خاموش شدگان و داغديدگان نزديك مى شديم ؛ شهرى كه زمان تلؤ لؤ چراغهاى آن ، از دور نمايان بود. راه بندان عجيبى بود. از ساعت ٢١ بعد از ظهر تا شش صبح در ترافيك مانديم اين راه بندان بدان جهت بود كه سيل كمكهاى مردمى به سوى شهر بم سرازير شده بود و نمايشى بود از عاطفه و احساس مردم و حماسه آفرينى آنان همه به مردم ايران درود مى فرستادند.
بر تابلو نوشته شده بود: فاصله تا بم پنج كيلومتر. نفس ها در سينه ها حبس شده بود و گه گاهى گفته مى شد: براى شادى رفتگان زلزله صلوات ! براى سلامتى مجروحان حادثه صلوات ! تنها صداى صلوات و فاتحه بود كه دل سكوت و خاموشى را مى شكافت
هوا كم كم داشت روشن مى شد. همه ، سرها را از پنجره بيرون آورده بودند تا ببينند چه خبر است خرابى ها در اوايل شهر كم بود، اما هر چه به مركز شهر نزديكتر مى شديم عمق خرابى ها نمايان تر مى شد. شدت فاجعه آن چنان بود كه همه را گيج و مبهوت كرده بود. بعضى اشك مى ريختند و ناله سر مى دادند و برخى الله اكبر مى گفتند و عده اى آيه استرجاع(
إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
)
تلاوت مى كردند و از خدا براى بازماندگان صبر و براى رفتگان آمرزش مى طلبيدند. عزيزى مى گفت : مگر با اين خرابى ، كسى مانده كه خدا صبرش بدهد!
ديگر خبرى از مردم خونگرم و مهمان نواز بم با آن لهجه شيرين نبود. آن همه حيات و سرزندگى و فعاليت ، به باد رفته و در دل خاك ماءوا گرفته بود. ديگر از هياهوى بچه ها خبرى نبود. خاك بود و خاك ، و مرده پشت مرده تنها صداى امدادگران و لودرها و كاميونها مى آمد
و از اين ميان تنها نخلهاى بم استوار ايستاده بودند. خدايا! اين عزيزان كجا هستند!
اعلام شد تعداد اجساد زياد است براى دفن آنان به كمك احتياج داريم لذا من و عده اى بدان جا رفتيم وقتى به محل رسيديم با صحنه اى بس جانسوز و دلخراش مواجه شديم تمام عزيزانى را كه در شهر به دنبالشان بوديم در اينجا يافتيم ، خاموش و بى حركت ديدن طفلى در آغوش مادر، منقلبم ساخت و از خود بى خود شدم
در هر گوشه گروهى را ريخته بودند. اشكم سرازير شد، خدايا! چه مى بينم !
عزيزان روحانى را مى ديدم كه دارند بدنها را تيمم مى دهند، كفن مى كنند و دارند داخل قبر مى گذارند و لودرها هم روى آنها خاك مى ريزند. غريب بودند و مظلوم اگر عزيزى از دست مى رود عزادار و تشييع كننده دارد، اما اينجا همه تنها بودند و غريب
اجساد را با هر وسيله اى مى آوردند: كاميون ، وانت ، اتوبوس و...
خدايا! اينان شيعيان ابا عبد الله الحسين هستند؛ همانانى هستند كه در عزاى سيد و سالار شهيدان بر سر و سينه مى زدند و اكنون چون او غريب ، در دشت بم ، به ديار ابديت شتافته اند. خدايا! آمرزش خويش را از آنان دريغ مدار و در سايه رحمت خويش جايشان ده !
بعدا از تلويزيون خبرى با اين مضمون شنيدم كه روزنامه اى انگليسى نوشته بود: مردم ايران كه مسلمانند چرا خدا زلزله را براى آنها فرستاده است ؟
در قبرستان همه منقلب و حيران بودند و هر كسى مشغول كارى بود: مردى حدود چهل ساله ، كه بيلى در دست داشت ، اشك مى ريخت و در حالى كه بدن عزيزانش را دفن مى كرد رو به آسمان مى گفت : خدايا! شكرت راضى ام به رضاى تو!
اما آن طرف تر مردى را ديدم كه با ناراحتى مى گفت : خدايا! مروتت شكر! اين چه بلايى بود كه بر سر ما آوردى ! اما كسى او را دلدارى مى داد و مى گفت : ناراحت نباش همه ، خانوادگى رفتند و در آن عالم به بهشت مى روند مگر نشنيده اى كه مى گويند هر كسى زير آوار بميرد اجر شهيد را دارد. راضى باش به رضاى حق
در ديگر سو، ديگرى با لهجه بمى مى گفت :
گناه ! گناه ! گناه كه زياد بشه عذاب هم مياره اما در مراجعت پدرى را ديدم كه بر بالين زن و دو فرزند چند ماهه و چند ساله اش زار مى گريست و مى گفت : خدايا! چرا اينها رفتند و من ماندم گناه اينها چه بوده ؟ اينها كه طفل معصوم و بى گناه بودند!؟
ظهر كه براى استراحت و نماز به چادرها رفتيم ديديم آنجا هم امداد گران دور هم جمع شده اند و هر كس اظهار نظرى مى كند و دارند واقعه و علل و عوامل آن را بررسى مى كنند: آقايى مى گفت : مى بايستى ساختمانها را قوى و مهندسى مى ساختند. خدا كه به ما عقل داده اگر مهندسى مى ساختند اين جور خراب نمى شد و زير آوار نمى ماندند. ديگرى در جواب گفت : خيلى از ساختمانهاى مهندسى ساز هم خراب شدند ديگرى مى گفت : اين باعث شد مردم به خود آيند. ديگرى مى گفت : مردم بم را خدا دوست مى داشت و مى خواست پاك از اين دنيا بروند. فرموده اند: هر كس زير آوار بماند اجر شهيد را دارد. و اكثر آنها كه براى نماز بيدار شده بودند زير آوار نماندند. ديگرى مى گفت : آقا علت همه اين بلاها گناه است ، گناه
آقاى روحانى كه در جمع آنها بود ناراحت شد و بلند شد و گفت : عزيز من ! چرا اين طور قضاوت مى كنيد؟ شما كه نمى دانيد جريان چه بود؟ اين جورى قضاوت نكنيد. يعنى چه گناه كردند؟ مگر هر جا بلايى آمده گناه است ؟ مردم بم مردمى با غيرت و متعصب ، مهمان نواز و جوانمرد بودند. اين مردم هم انقلاب كردند و شهيد دادند. پدر و مادر شهدا در اينجا بودند. اين مردم انقلاب و اسلام را يارى كردند. اين مردم حسينى بودند و عزادار حسين و چقدر اين مردم در جنگ شركت كردند و شهيد دادند پس هر كجا بلا آمد بايد بگوييم گنه كارند!؟ خوب ، ممكن است كه بين هر اجتماعى گناه كارانى هم باشند، اما اين درست نيست كه همه را گنه كار بدانيم مى گويند بيشترين بلا براى مومنين و پيامبران در دنيا هست پس نعوذ بالله آنها گنه كارند كه دچار بلا شدند. ما نمى دانيم مصلحت خدا چه بوده ؟ كارهاى خدا داراى مصلحت است و در اين وقايع مصالح خاص هست خيلى جاها پر از فساد است پس چرا آنجا هنوز عذاب نيامده است ؟ ديگرى گفت : اين دنيا ظرفيت عذاب آنها را ندارد. ديگرى گفت : در بين آنها اولياء الله است و خداوند به خاطر آنها عذاب نمى آورد. مگر نشنيده اى كه وقتى زكريا بن آدم مى خواست از قم برود حضرت رضاعليهالسلام
بدو فرمود: بمان و نرو. خدا به سبب تو عذاب را از اين مردم بر مى دارد.
ديگرى گفت : اگر اين وقايع عذاب است پس چرا اين بچه ها و اطفال معصوم كشته شده اند، گناه آنان چيست ؟ و جواب شنيد: عذاب كه بيايد تر و خشك را با هم مى سوزاند. از آن طرف آوايى بلند شد: الدنيا دار البلاء؛ دنيا، خانه امتحان و آزمايش است خدا مى خواهد ما را امتحان كند، ببيند چند مرده حلاجيم
جوانى گفت : اين حرفا چيه آقا! يك سلسله تغيير و تحولات و حركت در زمين رخ مى دهد و زلزله مى شود. اما پزشكى را هم ديديم كه فرياد مى زد: مردم به خود آييد و خدا را ببينيد!
حق با كيست ؟ چه كسى راست مى گويد؟ علت اين بلاها چيست ؟ آيا ما باعث شده ايم ؟ آيا علت آنها تغيير و تحولات مادى است ؟ ماهيت و حقيقت آنها چيست ؟ آيا حقيقت آنها شر است ؟ آيا شرور وجود دارد؟ اصلا چرا شر وجود دارد؟ مگر از خدا چه كم مى شود كه اين بلاها نباشد؟ خدا عادل است و حكيم ، پس چرا به بعضى خير و به بعضى شر مى رساند، به بعضى مال و به بعضى فقر و مصيبت مى دهد؟ آيا حق با آن پير مرد است كه مى گفت : اين چه بلايى است كه بر سر ما آوردى ؟ يا آن جوان كه مى گفت : علت مادى است ؟
علت اين بلاها و مصايب هر چه باشد آيا مى توان جلو آنها را گرفت و قضا و قدر و را تغيير داد، يا اينكه حتمى است و تغيير داده نمى شود؟ و آيا انسان مى تواند سرنوشت خود را تغيير دهد يا نه ، به اين نوع زندگى مجبور است ؟ اگر ممكن است چگونه ؟ به هنگام نزول بلا و مصيبت و وظيفه ما چيست ؟
بنده با ديدن اين صحنه ها و اظهار نظرها، كه از روح جستجوگر و پرسشگر آدمى سرچشمه مى گيرد، به فكر افتادم خيلى سريع پيش از چهلم رفتگان زلزله بم ، كتابى مختصر و روان در اين زمينه بنگارم و ثواب آنرا به روح رفتگان زلزله بم و همه گذشتگان نثار، و در آمد حاصل از چاپ كتاب را به بازماندگان زلزله بم تقديم كنم باشد كه ، ان شاء الله ، خداوند عزوجل از بنده بپذيرد.
قم ، مسعود نادرى