فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب0%

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مسعود نادرى كلرودى
گروه: مشاهدات: 5374
دانلود: 1931

توضیحات:

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5374 / دانلود: 1931
اندازه اندازه اندازه
فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستان : قصاص

روزى حضرت موسى از محلى عبور مى كرد، به سرچشمه اى در كنار كوه رسيد. با آب آن وضو گرفت و بالاى آن كوه رفت تا نماز بخواند. در اين موقع اسب سوارى به آن جا رسيد براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد. او در موقع رفتن كيسه پول خود را فراموش نمود و رفت بعد از او چوپانى رسيد كيسه را مشاهده كرد و برداشت و رفت پس از چوپان پير مردى به سرچشمه آمد، آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش آشكار بود، دسته هيزمى بر روى سر داشت هيزم را يك طرف نهاده و كنار چشمه آب خوابيد. چيزى نگذشت كه اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را براى پيدا كردن كيسه جست ، ولى آن را نيافت از پير مرد پرسيد، او اظهار بى اطلاعى نمود. بين آن دو سخنانى رد و بدل شد و به زد و خورد انجاميد. سرانجام اسب سوار آن قدر هيزم شكن را زد كه جان داد. حضرت موسىعليه‌السلام عرض ‍ كرد كه پروردگارا! اين چه پيش آمدى بود! عدل در اين قضيه چگونه است ؟ پول را چوپان برداشت پيرمرد مورد ستم واقع شد؟

خطاب رسيد: موسى ! همين پيرمرد پدر همان اسب سوار را كشته بود. بين اين دو قصاص انجام گرديد. پدر اسب سوار به پدر چوپان همان اندازه پول مقروض بود، او هم به حق خود رسيد. من به عدل و دادگرى حكومت مى كنم انسان وجودى ناقص و محدود است : علم او محدود است و نمى تواند علت و حكمت همه چيز را درك كند و به سبب همين محدوديت ، تنها توانايى درك و فهم بعضى از مسائل آفرينش را دارد. او چون محدود و مادى است و با ماده انس و الفت گرفته تنها علل و عوامل مادى و ظاهرى را مى بيند، از اين رو گاه ، بر كار خدا خرده مى گيرد. اما كسى كه خالق هستى را خداى يگانه ، زنده ، توانا، شنوا، بينا، حكيم ، دانا و عادل مى داند، عقيده دارد خدا همه هستى را بر اساس عدل و با علم خويش آفريده و هر چيزى به جاى خويش نيكوست و هيچ ايرادى بر كارخانه آفرينش وارد نيست و عالم ماده ، عالمى با حساب و كتاب است كه هر عملى در آن ضبط مى شود و روزى پاداش آن داده خواهد شد.

با مشاهده نظم و هماهنگى در جهان هستى ترديدى نيست كه هر چيز در اين جهان بر اساس مصلحتى آفريده شده است ، هر چند كه ما فعلا از درك حكمت وجودى برخى از آنها ناتوان هستيم قبلا فكر مى كردند بعضى از موجودات بى ارزش و زيان بارند، اما با پيشرفت علم متوجه شدند كه همان موجودى كه قبلا زيان بار به نظر مى رسيد مفيد بوده و نبود آن خللى در چرخه طبيعت به وجود مى آورد. هر چه اين دانش پيشرفت كند بشر باز به تمام رازها و سرهاى هستى نخواهد رسيد، مگر در حدى محدود. بعضى كه به فلسفه آفرينش راه نيافته اند و نمى دانند هدف از خلقت چيست ، فكر مى كنند كه دنيا جاى خوش گذرانى و تن آسايى است و نبايد هيچ گونه كمبود و دردى باشد و وظيفه خدا مى دانند (البته آنهايى كه به آفريننده قائل هستند) كه بايد همه چيز را براى همه مهيا و آماده كند تا زندگى راحتى داشته باشند. اينان با ديدن مشكلات زبان به شكوه مى گشايند و از ناكامى ها و كمبودها، دردها و بيمارى ها، سيل و زلزله و...مى نالند؛ در حالى دنيا جاى عيش و نوش و خوشگذرانى نيست اين جا، جاى رشد و سازندگى و شكوفايى و آزمايش است و حتى خود دنيا براى هدفى ديگر آفريده شده است شكى نيست كه سازندگى و رشد و شكوفايى مستلزم تحمل رنج و سختى و تفاوتها و امتحانات است

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: ما من بليه الا و لله فيها نعمه تحيط بها(١٤) ؛ هيچ بلا و ناگوارى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن خيرى قرار داده است كه آن چيز بر بلا احاطه دارد.

يا گاهى بعضى از ما عدالت را در مواردى جارى نمى دانيم ؛

مى بينيم فردى متقى تلاش مى كند، ولى چيزى عايدش نمى شود، اما فردى لاابالى ، بى زحمت صاحب همه چيز مى شود و يا فردى جنايتكار و عياش ، از مجازات مى گريزد، آن گاه به عدالت خدا ايراد مى گيريم و مى پرسيم : چرا فرد اول به پاداش عمل خود با وجود زحمتى كه كشيده بود نرسيد و دومى بدون زحمت رسيد؟ اين اشكال ناشى از عدم توجه به حكمت الهى است و اينكه ما هستى را در همين دنيا خلاصه كرده ايم و آخرت را، كه جهان حساب و كتاب و ثواب و عقاب است ، فراموش كرده ايم بله ، اگر اين گونه بنگريم اشكال وارد است ، اما حقيقت چيز ديگرى است و بايد به دنبال حقيقت بگرديم و آن را بيابيم

جواب دوم : عقل انسان با استفاده از شرع تا حدودى توانسته حكمت و فلسفه شرور و بلايا و مصايب را بداند كه در ذيل به چند تا از اين حكمت ها اشاره مى كنيم :

فلسفه و حكمت بلاها و مصايب و اختلافات

سؤ ال شد كه چرا اختلاف ها، كمبودها، نقص ها و...در جهان وجود دارد؟ چرا خداوند هر چيز را يك جور و بى اختلاف نيافريد؟

جواب : به دو صورت مى توان مسئله را فرض كرد:

الف) جهان با همين صورت و خصوصياتى كه دارد با اختلافها و كمبودها و شرور و...، خود نظام احسن باشد و بهتر از اين تصور نشود، كه اين جا ديگر اشكالى نيست

ب) جهان را طور ديگرى تصور و فرض نمود؛ يعنى هيچ گونه اختلاف ، كمبود و شرى در آن نباشد و پر از كاميابى و لذت بدون رنج و ناكامى و مصيبت باشد كه در اين جا دو سؤ ال پيش مى آيد:

١ - آيا در نظام هستى مى توان اين شرور، كمبودها، مصايب و...را حذف كرد؟ و آيا جهان بدون شرور ممكن است ؟

٢ - آيا اين شرور، مصيبت ها و ناكامى ها و...تنها ضرر و زيان مى رسانند يا نه ، اين ظاهر آنهاست ، بلكه آثار مثبت و فايده هم دارند و زيان و ضرر آنها در مقابل بعد مثبت و منفعت آنها هيچ است ؟

همان طور كه گفتيم در جهان هستى شرور و خيرات با همند و جدا ناشدنى ، و لازمه جهان با اين خصوصيات ، اين شرور، كمبودها و...است

اين مطلب را خوب تصور نماييد: اگر بنا بود هيچ يك از اين تفاوتها و شرور و اختلافات نبود و از كثرت و تنوع خبرى نبود و همه چيز مثل هم بود، ديگر موجودات گوناگون وجود نداشتند و نظام هستى معنا و مفهوم نداشت كه در اين صورت لازمه آن ، اين بود كه تمام عالم بسيط باشد و از يك چيز تشكيل شود؛ مثلا همه سنگ باشد، يا آب ، يا...

تمام زيبايى ، كمال و لذت هستى به همين اختلافها و گوناگونى و تفاوت هاست كه اين كثرت ها و اختلاف ها و موجودات مختلف با آثار خاص خود، از قدرت ذات اقدس الهى به عنوان آفريننده آنها حكايت مى كنند و اين كه از آيات و نشانه هاى او هستند:

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ) (١٥)

به راستى در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز و گردش كشتى در دريا به طورى كه مردم بهره مند مى شوند و بارانى كه از آسمان فرو مى فرستد پس زمين را بعد از مرگش با آن زنده مى گرداند و در زمين هر نوع جنبنده اى پراكنده ساخت و بادها و ابرهايى كه در بين آسمان و زمين تسخير شده اند، جابه جا كرد، آياتى براى متفكران هست

اگر هميشه نور باشد و روشنايى ، آيا روشنايى ، معنا مى دهد؟ يا با تاريكى است كه ما روشنايى را درك مى نماييم كه به قول سعدى : اگر همه شب ها شب قدر بودى ، شب قدر، بى قدر بود. اگر همه قوى باشند آيا ديگر قهرمانى و اين همه فعاليت و حركت براى آن و لذت رسيدن به آن معنا مى دهد؟ اگر همه چيز هميشه يك جور باشد، آن موقع ما لذتى را درك نخواهيم كرد. اگر همه جا آب باشد و اگر همه موجودات انسان باشند و حيوانى وجود نداشته باشد، اگر همه ، عالم و دانشمند باشند و اگر همه دارا باشند، ديگر حركت و فعاليت وجود نخواهد داشت و در نتيجه كمال و پيشرفتى به وجود نخواهد آمد.

اگر همه جا بلندى باشد و پستى نباشد، ديگر زيبايى و شكوه كوه را درك نمى كنيم با گرسنگى است كه ما لذت سيرى و غذا را مى چشيم اگر همه زيبا باشند ديگر زيبايى معنا و مفهومى ندارد. با وجود زشتى است كه زيبايى معنا و مفهومى پيدا مى كند. زيبا رويان مديون زشت رويانند. زشت ها بزرگ ترين حق را بر زيبايان دارند و زيبايى آنها مديون وجود زشت هاست

اگر همه يكسان بودند ديگر تحركى نبود؛ نه كمالى ، نه لذتى ، نه عشقى و نه. اين گمان باطلى است كه بعضى مى گويند اگر همه چيز يكسان بود جهان بهتر بود و خيال مى كنند عدل و حكمت ، يعنى اين كه همه اشيا هم سطح و هم اندازه باشند. از اين روست كه حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استووا هلكوا(١٦)

تا مردم با هم تفاوت دارند در خير و رفاه هستند، ولى هنگامى كه بخواهند از هر نظر يكسان باشند نظام زندگى آنها از هم مى پاشد.

در اينجا ممكن است كسى اعتراض بكند و بگويد: پس چرا من را زشت آفريد و ديگرى را زيبا و چرا برعكس نشد؟ يا چرا من كم هوش و كم عقل هستم و ديگرى پر هوش و پر علم ؟

جواب : ممكن است كه شما در يك صفت ، مثلا زيبايى يا هوش از ديگرى پايين تر باشيد، اما در صفات ديگر، مثلا شجاعت يا قدرت و...بر او برترى داشته باشيد كه در اين صورت ، آن كمبود جبران مى شود. يا اينكه با اين كمبود، از تو وظيفه و مسئوليت كمترى مى خواهند تا ديگرى همان طور كه پيامبران و عالمان وظيفه و مسئوليت بيشترى دارند تا ديگر مردم از آنها خيلى چيزها خواسته شده كه از ديگران نخواسته اند. يا خداوند اين كمبود را در آخرت جبران مى كند چنان كه فردى زشت رو خدمت پيامبر رسيد و از زشتى خود و دخترانش شكايت كرد. كه در اين هنگام پيامبر چهره بهشتى اش را به او نشان داد كه فرد با ديدن آن ، به همين زشتى راضى شد.

١ - بلاها و مصيبت ها مادر خوشبختى ها

اين كمبودها و بلاها و مصيبت ها ما در خوشبختى ها و خوبى ها و كامروايى ها و كمالاتند. اين كه مى گويند: پايان شب سيه سفيد است ، درست است لازمه خوشبختى و كمال ، تحمل رنج ها و سختى ها و مصايب است :

( فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ) (١٧) ؛ با هر سختى آسانى هست

اگر انسان مى خواهد به كمال و خوشبختى برسد بايد سختى ها را بپذيرد و برتابد و حتى خود را به رنج و تلاش بيندازد.

( وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ) (١٨)

براى انسان نيست مگر آن چه سعى مى كند.

پس اين مصيبت ها و سختى ها براى تكامل بشر لازم است و بشر اين گونه آفريده شده است تا به كمال وجودى خود برسد:

( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ ) (١٩) ؛

همانا انسان را در رنج و سختى آفريديم

٢ - بلا براى اوليا

خداوند بندگان خوب خود را، كه به آنان توجه دارد، به بلا و مصيبت دچار مى كند امام باقرعليه‌السلام فرمود:

ان الله عز و جل ليتعاهد المومن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهديه من الغيبه(٢٠)

خداوند از بنده مومن تفقد مى كند و براى او بلاها را به هديه مى آورد همان طورى كه مسافر براى خانواده خودش هديه مى آورد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا(٢١) ؛ خدا زمانى كه بنده اى را دوست بدارد او را در درياى شدائد غوطه ور مى سازد.

همان حضرت فرمود: ان اءشد الناس بلاء الانبياء، ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل(٢٢) ؛ گرفتار ترين مردم انبيا هستند و در درجه بعد كسانى كه از حيثيت فضيلت بعد از ايشان قرار دارند سپس به ترتيب هر كسى كه با فضيلت تر است

داستان : دخترم بيمار نشده

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواستگارى دخترى رفت پدر به تعريف دخترش پرداخت و امتيازهاى او را بر شمرد. از جمله گفت : اين دختر از زمان تولدش تا اين زمان بيمار نشده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مجلس برخاست و ديگر سخنى نگفت ، بعد فرمود: خيرى در چنين وجودى نيست كه مانند گور خر بيمار نمى شود. مرض و بلا هديه اى است از جانب خدا به بندگان خدا كه اگر از ياد خدا غافل شدند، آن مرض و پيشامد او را متوجه خدا سازد(٢٣) .

٣ - شكوفايى و رشد استعدادها

انسان بالقوه استعدادهاى گوناگونى دارد و مى تواند اين استعدادها را به فعليت برساند و شكوفا نمايد. لازمه اين شكوفايى تحمل سختيها، بلاها و مصايب است و در بر تو آنهاست كه استعدادهايش شكوفا مى شود و به كمالات جديدى مى رسد:( وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى براى انسان نيست جز آنچه مى كوشد.

نابرده رنج گنج ميسر نشود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد كسى كه مى خواهد متخصص رشته اى شود، بايد درس بخواند، زحمت بكشد. كسى كه مى خواهد قوى شود و پهلوان ، بايد عرق بريزد و تمرين كند و در پرتو سختى ها به خواسته خويش برسد.

٤ - استقامت و پايدارى

يكى ديگر از از حكمت هاى بلايا اين است كه انسان را مقاوم و صبور بار مى آورد كه ديگر مشكلات و مصايب نمى تواند او را متزلزل سازد و از پاى در آورد و به اصطلاح معروف ، آهن آبديده مى شود. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: ان المومن اءعز من الجبل(٢٤) ؛

همانا مومن محكمتر از كوه است

قرآن به صابرين و كسانى كه استقامت كردند مژده مى دهد:

( وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ) (٢٥) ؛ حتما شما را با اندكى از ترس ، گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و كمبود محصول مى آزماييم و مردان صبور و با استقامت را مژده بده

داستان : سكاكى

سراج الدين سكاكى از علماى اسلام ، در عصر خوارزم شاهيان مى زيسته و از مردم خوارزم بوده است سكاكى نخست مردى آهنگر بود روزى صندوقچه اى بسيار كوچك و ظريف از آهن ساخت و در ساختن آن رنج بسيار كشيد. آن را به رسم تحفه براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافيان به دقت به صندوقچه نگريستند و او را ستودند. در آن وقت كه منتظر نتيجه بود مرد دانشمندى وارد شد، همه بدو تعظيم كردند و دو زانو پيش روى وى نشستند. سكاكى تحت تاءثير قرار گرفت و گفت او كيست ؟ گفتند: او يكى از علماست

وى بر اثر اين حادثه از كار خود متاءسف شد و به تحصيل علم پرداخت سى سال از عمرش گذشته بود كه به مدرسه رفت و به مدرس گفت : مى خواهم تحصيل علم كنم مدرس گفت : با اين سن و سال گمان نمى كنم به جايى برسى ، بيهوده عمرت را تلف مكن ولى او با اسرار مشغول تحصيل شد. او به قدرى حافظه و استعدادش ضعيف بود كه وقتى استاد به او گفت : اين مساءله فقهى را حفظ كن : «پوست سگ با دباغى پاك نمى شود»، او با بارها تكرار كردن اين عبارت كوچك ، فردا نزد استاد چنين گفت : «سگ گفت : پوست استاد با دباغى پاك نمى شود».

با اين سخن استاد و شاگردان خنديدند و سكاكى را به باد مسخره گرفتند. او ده سال زحمت كشيد، اما نتوانست علمى بياموزد، لذا دلتنگ شد و رو به كوه و صحرا نهاد. به جايى رسيد كه قطره هاى آب از روى بلندى به روى تخته سنگى مى چكيد و بر اثر ريزش مداوم خود، سوراخى در دل سنگ پديد آورده بود. مدتى با دقت نگاه كرد سپس با خود گفت : دل تو از اين سنگ ، سخت تر نيست ، اگر استقامت داشته باشى سرانجام موفق خواهى شد. اين را گفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگى با جديت و حوصله و صبر مشغول تحصيل شد تا به جايى رسيد كه دانشمند عصر وى در علوم و فنون ادبى با ديده اعجاب بدو مى نگريستند. كتابى به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم ادبى نوشت كه از شاهكارهاى بزرگ علمى و ادبى به شمار مى رود(٢٦)

٥ - امتحان

( الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ) (٢٧)

خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما بندگان را بيازمايد كه كدامين در عمل نكوتريد.

فلسفه بلايا

براى كسب و رسيدن به مرحله اى بالاتر و ارتقاى درجه ، امتحان لازم است به امتحان معلوم مى شود كه آيا شخص ، لياقت مرحله بالاتر را دارد يا خير. كسى كه مى خواهد از دبيرستان وارد دانشگاه شود علاوه بر زحمت و تلاش ‍ بايد آزمون هم بدهد. وقتى كه مى خواهند به ورزشكاران درجه و كمربند بالاتر بدهند از آنها امتحان مى گيرند و دستور اجراى تكنيك ها و مبارزه را مى دهند تا ببينند كه آيا در اجراى آنها موفق است يا نه

امام سجادعليه‌السلام فرمود: انما خلق الدنيا و اءهلها ليبلوهم فيها(٢٨) ؛ خدا دنيا و اهلش را آفريد تا آنان را بيازمايد.

در زندگى هم خداوند انسانها را با احكام و دستورهاى شرعى مى آزمايد تا روشن شود چه كسى به فرمان هاى او گردن مى نهد و چه كسى نافرمانى مى كند.

داستان : ابراهيمعليه‌السلام و قربانى اسماعيل عليه‌السلام

خداوند ابراهيمعليه‌السلام را مامور كرد كه به دست خود اسماعيلعليه‌السلام را قربانى نمايد. اين جريان ، آزمايشى بود براى او، تا مقدار صبر و تحملش در برابر فرمان الهى معلوم گردد، و عطاى پروردگار به او از روى استحقاق و شايستگى باشد. حالا پس از سالها تنهايى و بى فرزندى ، وقتى كه نور چشم او كمى بزرگ شده و به سيزده سالگى رسيده ، ابراهيم مامور مى شود به دست خود او را ذبح كند.

ابراهيم به اسماعيلعليه‌السلام مى گويد: پسر جان ! من در خواب ديده ام كه تو را قربانى مى كنم ، بنگر تا راى تو در اين باره چيست ؟

گفت : پدر جان ! به هر چه مامورى ، عمل كن كه انشاء الله مرا از صابران خواهى يافت خود اسماعيلعليه‌السلام پدر را به اين كار ترغيب مى كند و مى گويد: اكنون كه تصميم به كشتن من دارى ، دست و پايم را محكم ببند كه در وقت سر بريدنم ، آن موقع كه كارد بر گلويم ميرسد، دست و پا نزنم ، و اجر و ثوابم كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم كه در آن هنگام مضطرب شوم و ديگر آن كه كاردت را تيز كن و به سرعت بر گلويم بكش تا زودتر آسوده شوم هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را رو به زمين بنه ، و مرا به يك طرف صورت بر زمين نخوابان ، زيرا مى ترسم چون نگاهت به صورت من بيافتد، حال رقت به تو دست دهد و مانع اداى فرمان الهى نشود.

جامه ات را هنگام عمل بيرون آر كه از خون من چيزى به آن نريزد و مادرم آن را نبيند. اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من وسيله موثرى باشد و آلام درونى اش تخفيف يابد. پس ‍ از اين سخن ها بود كه ابراهيم به او گفت : به راستى تو اى فرزند! براى اداى فرمان خدا نيكو ياور و مددكار هستى

ابراهيمعليه‌السلام فرزند را به منا (قربانگاه) آورد و كارد را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل را بست و روى او بر خاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى و سر را به روى آسمان بلند مى كرد. آن گاه كارد را بر گلويش ‍ نهاد و به حركت درآورد، اما مشاهده كرد كه لبه كارد برگشت و كند شد. تا چند مرتبه اين عمل تكرار شد كه نداى آسمانى آمد: اى ابراهيم ! به راستى كه رويا و ماموريت خود را جامه عمل پوشاندى جبرئيل به جاى اسماعيل ، گوسفندىعليه‌السلام آورد و ابراهيم آن را قربانى كرد؛ و اين سنت براى حاجيان به جاى ماند كه هر ساله در منى قربانى انجام دهند(٢٩) .

داستان : هارون مكى

سهل خراسانى به حضور امام صادقعليه‌السلام آمد و از روى اعتراض ‍ گفت : چرا با اين كه حق با توست نشسته اى و قيام نمى كنى ؟ اكنون صد هزار نفر از شيعيان تو هستند كه به فرمان تو شمشير را از نيام بر مى كشند و با دشمن تو خواهند جنگيد. امام براى اينكه عملا جواب او را داده باشد، دستور داد، تنورى بيفروزند. آن گاه به سهل فرمود: برخيز و در ميان شعله هاى آتش تنور بنشين

سهل گفت : اى آقاى من ! مرا در آتش مسوزان ، حرفم را پس گرفتم ، شما نيز از سخنان من بگذريد. خداوند به شما لطف و مرحمت كند.

در همين ميان يكى از ياران امام صادقعليه‌السلام به نام هارون مكى به حضور امام رسيد. امام به او فرمود:

كفشت را به كنار انداز و در ميان آتش تنور بنشين ، او همين كار را بى درنگ انجام داد و در ميان آتش تنور نشست امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان براى او مطلبى فرمود، گويى خودش از نزديك در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است

سپس به سهل فرمود: برخيز و به تنور بنگر. چون سهل به تنور نگاه كرد، ديد هارون مكى چهار زانو در ميان آتش نشسته است

امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين شخص وجود دارد؟

عرض كرد: سوگند به خدا حتى يك نفر در خراسان ، مثل اين شخص وجود ندارد!

فرمود: من قيام نمى كنم آن هم در زمانى كه (حتى) پنج نفر يار راستين براى ما پيدا نمى شود. ما به وقت قيام آگاه تر هستيم(٣٠) .

٦ - ارتقاى درجه

بعد از امتحان گروهى قبول مى شوند و سرافراز از امتحان بيرون مى آيند و به درجه اى مى رسند كه آن مقام قرب الهى و كسب بهشت است و گروهى همه مردود مى شوند كه جايگاهشان دوزخ و عذاب الهى است

داستان : على عابد در زندان

در ميان فرزندان امام حسن مجتبىعليه‌السلام ، كه منصور دوانيقى آنها را زندانى كرده بود و در زندان فوت شد، على عابد (على بن حسن مثلث) بود، كه از نظر عبادت و ياد خدا و صبر ممتاز بود. هنگامى كه منصور، سادات و بنى الحسن را در زندان حبس كرد، به قدرى زندان تاريك بود كه روز و شب معلوم نمى شد مگر به واسطه اذكار همين على عابد، زيرا چنان مرتب و متوالى بود كه زندانيان دخول وقت نماز را مى فهميدند. يك روز عبد الله بن حسن مثنى از سختى زندان و سنگين بودن زنجير شكوه كرد و به على عابد گفت : ابتلا و گرفتارى ما را مى بينى ، از خدا نمى خواهى ما را از اين بلا نجات دهد؟ على عابد كمى مكث كرد و آن گاه فرمود: عمو جان ! براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسيم مگر به صبر بر اين بلاها و يا شديدتر از اينها؛ و براى منصور جايگاهى است در جهنم كه به آن نمى رسد مگر آنچه درباره ما روا مى دارد. اگر بر اين گرفتارى و شدايد صبر كنيم ، به زودى راحت خواهيم شد، چون مرگ ما نزديك شده است اگر ميل دارى ، براى نجات خود دعا مى كنيم ، لكن منصور به آن مرتبه اى كه در جهنم دارد نخواهد رسيد.

عبد الله گفت : صبر مى كنيم سه روز نگذشت كه على عابد در حال سجده از دنيا رفت عبد الله گمان كرد او در خواب است ، گفت : پسر برادرم را بيدار كنيد، همين كه او را حركت دادند ديدند بيدار نمى شود و فهميدند از دنيا رفته است(٣١) .

٧ - كفاره گناهان

گاهى بلاها براى از بين رفتن گناهان است و چه بهتر اين كه انسان در دنيا به گرفتارى و دشوارى ها مبتلا شود، چون عقاب و عذاب آخرت خيلى سخت تر از عذاب دنياست امير مومنان علىعليه‌السلام در دعاى كميل اين چنين مى فرمايند: فكيف احتمالى لبلاء الاخره ...؛ پس چگونه تحمل كنم بلاى آخرت را تحمل كنم و آن بلايى طولانى و هميشگى و كم ناشدنى است و از خشم و انتقام خدا به وجود آمده است و آسمانها و زمين در برابر آن توان ايستادگى ندارند، اى آقاى من ! تا چه رسد به من كه بنده توام و خوار و بى مقدار و گدا و بيچاره ام اى معبودم !

.خداوند به بعضى نظر لطف و رحمت دارد و مى خواهد كه در همين دنيا عقوبت و پاك شوند و در نتيجه ، در همين دنيا آنها را به مصايب و سختيها دچار مى سازد كه مصايب و سختى ها كفاره گناهان آنان شود و بدين سبب پاك از دنيا بروند. اما درباره بعضى كه به طور كلى خدا و آخرت را فراموش ‍ كرده اند اما در دنيا خوبى هايى هم داشته اند به عكس عمل مى كنند؛ يعنى در همين دنيا پاداش خوبى هاى آنها را مى دهد تا در آخرت پاداشى نداشته باشند و مستقيم به جهنم بروند.

داستان : كفاره گناهان

پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل به شخصى گذشت كه زير ديوارى جان داده بود، و نيمى از بدنش را كه بيرون از ديوار بود درندگان پاره كرده بودند. از آن شهر گذشت و به شهر ديگر وارد و ديد بر جسد يكى از بزرگان شهر، كه مرده بود، كفن ابريشمى كرده و بر تابوت زرين نهاده اند و براى جنازه اش ‍ عنبر و عود به كار برده و جمعيت زيادى در تشييع جنازه اش شركت كرده اند به خداوند عرض كرد. خدايا! تو حكيم و عادل هستى و ستم روا نمى دارى از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نياورد، آن طور بميرد و اين شخص كه هرگز تو را پرستش ننموده اين طور.

خطاب شد: همان طور كه گفتى من حكيم هستم و ستم روا نمى دارم ، اما آن بنده گناهانى داشت ، خواستم اين نوع مردن ، كفاره گناهانش باشد ، كه پاكيزه نزدم بيايد و اين شخص كارهاى نيكى داشت ، خواستم پاداش آن را در دنيا به او بدهم و چون به نزدم وارد شد كردار نيكى نداشته باشد.

٨ - اجر و ثواب

هرگاه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد بدان بنده لطف و رحمت مى كند بدين گونه كه او را به بلا و مصيبت دچار مى سازد تا به پاداش صبرش ‍ بر بلا پاداشى فراوان بدو بدهد. من ابتكى من المومنين ببلاء فصبر عليه كان له مثل اءجر اءلف شهيد(٣٢)

هر مومنى به بلايى مبتلا شود و بر آن صبر كند برايش مثل اجر هزار شهيد خواهد بود. بزرگى را ديدند كه به زمين خورده و شديدا آسيب ديده است ولى در اين حال دارد مى خندد و خوشحال است مردم تعجب نمودند كه شما بايد به شدت ناراحت باشيد ولى داريد مى خنديد!؟ فرمود: اگر مى دانستيد كه خداوند در مقابل هر درد و رنجى چقدر اجر و ثواب مى دهد شما هم خوشحال مى شديد.