احياى حياء

احياى حياء0%

احياى حياء نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 12

احياى حياء

نویسنده: محمدعلى هدايتى
گروه:

صفحات: 12
مشاهدات: 4865
دانلود: 31

توضیحات:

احياى حياء
  • پيشگفتار

  • بخش اول : شناخت حياء

  • فصل اول : لغت حياء

  • فصل دوم : تعريف حياء

  • گفتار يكم : برداشت هاى متفاوت از حياء

  • گفتار دوم : ژرفاى حياء و تعريف مختار

  • تعريف حياء

  • نكته

  • فصل سوم : خاستگاه و جايگاه حياء

  • گفتار يكم : چشم و رو

  • گفتار دوّم : رابطه كم رويى با شرم

  • فصل چهارم : اختصاص حياء به انسان

  • بخش دوم : ارزش حياء

  • فصل اول : اهميّت و فضيلت حياء

  • گفتار يكم : ايمان و حياء

  • الف) خوى دين

  • ب) رشته پيوست ايمان

  • ج) كمال ايمان

  • گفتار دوّم : گوهر ممتاز

  • الف) مهتر و سرآمد مكارم

  • ب) منشاء هر زيبايى و خوبى

  • ج) بهترين نهاد

  • د) نيكوى هميشگى

  • گفتار سوّم : پوشش معنوى

  • الف) بهترين پوشش دين

  • ب) پرده پوش عيب ها و كاستى ها

  • فصل دوّم : مذمّت و نكوهش بى حيايى

  • الف) نشانه بهره شيطان در وقت سرشت

  • ب) ريشه شقاوت و بدبختى

  • ج) آزاد كننده هر بدى

  • د) بردارنده حرمت انسانى

  • ه) سبب بى خيرى

  • و) هدر دهنده اعمال

  • فصل سوّم : آثار حياء

  • الف) عفت

  • ب) حفظ از زشتى و بدى

  • ج) وقار

  • د) هيبت و ابّهت

  • ه) فوائد ديگر

  • فصل چهارم : حياء و حرمان

  • فصل پنجم : مواردى كه نبايد حياء كرد

  • بخش سوم : فراگيرى حياء

  • فصل اول : عوامل و اسباب حياء

  • الف) عقل ورزى و شناخت

  • ب) مواظبت و پيشگيرى

  • ج) احساس حضور و نظارت

  • د) حلم و بردبارى

  • ه)تواضع و فروتنى

  • فصل دوّم : موانع و بازدارنده هاى حياء

  • الف) فقر و ضعف شخصيت

  • ب) پرخطائى

  • ج) حرص و منفعت طلبى

  • د) دروغ

  • ه) فراوانى و عادى شدن بدى ها

  • و) موسيقى

  • ز) شراب

  • ح) بعضى ديگر از گناهان

  • بخش چهارم : كنكاش در سازه بنيادين حياء

  • فصل اول : اهميّت حفظ عزّت و پذيرش كرامت

  • الف) بازيافت نفس و درمان پستى ها

  • ب)تكريم ستودنى كردن نفس

  • ج) پذيرش كرامت و پرهيز از بى ارزشى

  • د) حفظ آبرو و دورى از ذلّت

  • ه) رعايت احترام آبرومندان

  • و) احترام مومن و پاسدارى از حريم او

  • ز) پرده پوشى بر عيوب ديگران

  • ح) كوچك نشمردن و فاش نساختن بدى ها

  • ط) عفو و تغافل

  • ى) حياء از نياز و خجالت ديگرى

  • فصل دوم : عوامل موثر در حفظ عزّت

  • الف) كتمان سرّ

  • ب) وقار

  • ج) ميانه روى در مزاح

  • د) سكوت و كم حرفى

  • ه) وارد نشدن در امورى كه سبب عذرخواهى مى شود

  • و) پوزش نخواستن از بدخواه

  • ز) احساس بى نيازى نسبت به نعمت و سفره ديگران

  • ح) خواهش و درخواست نكردن

  • ط) محدوديت در بوسيدن دست

  • ى) تناسب در همراهى با ثروتمندان

  • ك) ارجمندى در همراهى با صاحبان مقام

  • فصل سوم : شرم از حضور و اطّلاع ديگران

  • فصل چهارم : حياء از خود

  • فصل پنجم : سوال و پاسخ

  • بخش پنجم : ادب و حياء

  • الف) ادب ورزى در رفاقت يا جدايى

  • ب) ادب و حياء در برابر نيكى ديگران

  • ج) ادب ورزى نسبت به بزرگتر

  • د) ادب ورزى در ورود به خانه ديگران

  • ه) ادب مهماندارى

  • و) ادب در مجلس

  • ز) ادب خوردن

  • ح) ادب و حياء در سخن

  • بخش ششم : كودك و حياء

  • بخش هفتم : زن و حياء

  • فصل اول : تفاوت زن و مرد

  • فصل دوّم : شهوت

  • فصل سوّم : روابط زن با مرد نامحرم

  • گفتار يكم : پوشش بدن

  • گفتار دوّم : پوشش صدا

  • گفتار سوّم : آرايش و اظهار زينت

  • گفتار چهارم : وقت خواستگارى و ازدواج

  • گفتار پنجم : خانه دارى ، انتخاب اصلح

  • گفتار ششم : چند نكته براى بيرون از خانه

  • الف) راه رفتن

  • ب) وسيله نقليه

  • ج) پوشش حفاظ كامل

  • د) مسافرت

  • فصل چهارم : نظر و نگاه

  • پرسش و پاسخ

  • فصل پنجم : روابط مرد با زن نامحرم

  • گفتار دوم : حريم ورزى در ورود به زنان نامحرم

  • گفتار سوم : راه نرفتن از بين دو زن

  • گفتار چهارم : ننشستن در مكانى كه از نشستن زن گرم شده است

  • گفتار پنجم : خلوت نكردن

  • گفتار ششم : حرمت تماس بدنى

  • گفتار هفتم : حريم ورزى نسبت به محارم و دختران نابالغ

  • فصل ششم : شبيه نگشتن زن و مرد به يكديگر

  • فصل هفتم : عفت فكرى و عملى

  • فصل هشتم : حياء در عبادت

  • فصل نهم : سپر ازدواج

  • بخش هشتم : عورت و حياء

  • فصل اول : پوشش

  • گفتار يكم : اهميت و لزوم

  • گفتار دوم : نهى از عريانى

  • گفتار سوم : مواظبت در مكان هاى عمومى شستشو

  • گفتار چهارم : حد پوشش

  • فصل دوّم : صداى باد معده

  • فصل چهارم : روابط زناشويى

  • گفتار يكم : برهنه نبودن

  • گفتار دوّم : مستور بودن آميزش

  • گفتار سوّم : فاش نكردن امور زناشويى

  • بخش نهم : حياء از خداوند متعال

  • فصل اول : فضيلت و اهميت

  • فصل دوّم : معصيت و نظارت شاهدان

  • فصل سوّم : حياء از عرضه اعمال

  • فصل چهارم : سيره معصومين

  • الف) حياء از امتياز خود بر زير دستان

  • ب) حياء از موعظه بى عمل

  • ج) حياء از ورود به حريم گناه

  • د) حياء از عبادت كنندگان

  • و) حياء و توفير عبادت

  • ز) حياء از كوتاهى در گذشت و بخشش

  • ح) حياء و صبر بر روزى

  • ط) حياء از اسراف نعمت

  • ن) حياء در نحوه مجازات

  • ك) حياء و اطعام نظاره گر

  • بخش دهم : حياء الهى

  • الف) حياء از خوش گمانى عبد

  • ب) حياء از رسوايى بنده

  • ج) حياء از محروم كردن سائل

  • د) حياء از سخت گرفتن بر مومن

  • ه) حياء از سالخوردگان

  • و) حياء از خوب چهرگان

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4865 / دانلود: 31
اندازه اندازه اندازه
احياى حياء

احياى حياء

نویسنده:
فارسی
پيشگفتار


احياى حياء

نويسنده : محمدعلى هدايتى

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم
در مسير يادگيرى و آموزش با واژه ها و اصطلاحات زيادى روبرو مى شويم كه معمولا به فهم معناى اجمالى آنها بسنده شده است . و خود ما نيز بسبب مؤ انست و ارتباط زياد، از دقت و تاءمل در معناى آنها غفلت مى كنيم ، با آنكه درك عميق واژه ها در فهم بيشتر دانش مربوط به آن تاءثير فراوان دارد.
نگارنده بارها اين غربت را در معناى واژه ها بويژه در مفاهيم اخلاقى مشاهده كرده است ، بدون اينكه بر توضيح راهگشا و جامعى از آنها دسترسى پيدا كند.
اصطلاحات و عنوان هايى چون : تقوى ، ورع ، مروت ، كرم و سخاوت ، تواضع ، خشوع ، عفت ، غيرت ، قناعت ، توكل ، يقين و ده ها واژه ديگر، در صحبت ها و سخنرانى ها و لابلاى نوشته ها تكرار مى گردد، ولى معناى كامل و دقيق آنها كمتر تبيين مى شود. گوينده يا نويسنده بصورت پيش فرض ، روشنى و وضوح معناى آنها را از مخاطب خود انتظار داشته و مخاطب هم به همان خطورات ذهنى كه ابتداء برايش حاصل مى شود، قناعت مى كند.
حياء و شرم يكى از اين اصطلاحات است كه علاوه بر كاربرد زياد در محاورات ، جايگاه با اهميتى در معارف اسلام و موقعيت مؤ ثرى در سعادت انسانها بويژه در زندگى امروز و جوامع كنونى ما دارد. با اين وجود، تاكنون تبيين دقيق و تشريح جامعى از آن توسط متخصصين و اهل تحقيق ارائه نشده است .
آنچه از نظر گرامى شما مى گذرد، مجموعه اى است كه در گرد آورى آن كوشش شده تا با ارائه معناى روشنى از حياء، به كنكاش در مفهوم دقيق آن پرداخته شود و همچنين برخى از آثار و اسباب و علل و نيز نمونه هايى از آن بيان گردد؛ به اميد آنكه قدرى از كاستى و كمبود علمى و عملى آن جبران شود و با همت محققان و شايستگان اين راه ، چنين پژوهش هايى روز به روز گسترش يابد و افق هاى تازه ترى در قلمرو معارف و مباحث دينى و اخلاقى پديدار شود. انشاء الله
قبل از ورد، بيان چند نكهت را درباره اين نوشته لازم مى دانم :
الف) مخاطب اين مجموعه همه كسانى هستند كه تشنه يافتن معارف دين از سرچشمه زلال و ناب قرآن و عترتند. اين نوشتار به برخى از پرسشها درباره معنا و مفهوم حياء و نيز ضرورت و جايگاه مهم آن پاسخ مى دهد. لكن سعى شده است از قلم فرسايى و تشريح زياد خوددارى شود و بيشتر شبيه يك موسوعه و مجموعه روايى ارائه گردد؛ گرچه بجاست كه بسيارى از مطالب آن بنحو مستوفى و مشروح تبيين شود.
ب) پايه اين پژوهش ، آيات و روايات است ، احاديثى كه براى نگارش آن ملاحضه و گرد آورى شده ، بيش از اين مقدار است ولى بجهت اختصار، از ميان آنها حدود ٥٨٠ روايات انتخاب و در اين مجموعه آورده شده است .
البته در موارد متعددى بخصوص در پاورقى ها تنها به مضمون روايات اشاره شده و به همين جهت از شماره گذارى آنها صرف نظر شده است .
ج) در انتخاب احاديث ، سند آنها مورد توجه قرار نگرفته است ، ولى غالباً بر منابع و مستندها قيم اعتماد شده و صحت بسيارى از آن احاديث از راه روايات فراوان و مشابه ديگر و رجوع به مذاق شرع مقدس و تاءييد عقل سليم قابل احراز است .
د) در بيان احاديث گاهى بجهت تناسب با موضوع اين تاءليف ، به بخشى از روايات اكتفا شده است . اين تقطيع معمولا در متن عربى نمايان است ولى در ترجمه از نشانه گذارى آن صرف نظر شده است .
ه‍) از موسوعه ها و مجموعه هاى روايى بسيارى در اين نوشته استفاده شده است - كه اجر و پاداش نيكو برگرداورندگان آنها باد! - لكن در تمامى احاديث - جز در دو سه مورد - به مرجع و مستند اصلى مراجعه شد و حديث از همان منبع نخست نقل شده است .
و) ذيل هر حديث ، مدرك و ماءخذ آن آمده است و چون در جستجوى روايات كمتر از تسهيلات رايانه اى استفاده شده ، و همچنين براى اختصار، غالباً به ذكر يك منبع بسنده شده است ولى گاهى با كلمه «نيز» مآخذ ديگرى جهت مراجعه و تحقيق ، در ادامه همان آدرس يا در پاورقى ، آورده شده است كه البته ممكن است در لفظ، با حديث ذكر شده مختلف باشد.
ز) در ترجمه آيات و روايات دقت شده است با حفظ امانت و معناى مقصود، محاسن كلام بصورتى روان به زيان فارسى برگردانده شود.
ح) در ابتداى متن عربى احاديث نام مبارك معصومين (ع) بنحوى كه براى فارسى زبانان واضح باشد، ذكر شده و ديگر در ترجمه تكرار نشده است .
در پايان ، به كمى بضاعت علمى لازم در ارائه اين اثر اعتراف و بر نقصان و كاستى آن اذعان دارم لكن اميدوارم و مشتاقم كه اهل نظر و بينش منت گذاشته ، از روى بزرگوارى ، نگارنده را از ارشاد و راهنمايى خود بهره مند سازند و نقد و نظر و پيشنهاد خود را به نشان ناشر برايم ارسال دارند.

قم مقدس - حوزه علميه
محمد على هدايتى
١٥ ارديبهشت ١٣٨١ - ١٢ صفر ١٤٢٣

١ - قال رسول اللّه (ص) لعبد الرحمن ين عوف : و لو كان الحياء صورة لكان الحسن (ع)
مائة منقبة : ص ١٣٦
«اگر حياء شكل و قالبى داشت ، همانا وجود حضرت امام حسين (ه) بود.»

بخش اول : شناخت حياء

در اين بخش ابتدا ريشه لغوى «حياء» در زبان عربى مورد بررسى قرار مى گيرد؛ سپس در اصطلاح ، تعريف جامعى را براى آن جستجو كرده و بعد به شرح بعضى از ويژگيهاى حياء مى پردازيم :

فصل اول : لغت حياء

در فارسى به آن «شرم» و «آزرم» گويند و نفى آن را با پيشوند «بى» بيان مى كنند. و در عربى «حياء» گفته مى شود و مقابل آن «وقاحت» است .
حياء در لغت ، مصدر «حيى» است . اين فارس مى گويد: «از ماده «ح ى ى» دو معنا گرفته شده است ، يكى «حياة» است كه مقابل موت است و ديگرى «حياء» است كه مخالف وقاحت است .» (١)
برخى سعى نموده اند اين دو معنا را بهم برگردانند. در اين جا به بعضى از وجوهى كه براى ربط بين اين دو معنا گفته شده است و بعضاً برخلاف هم مى باشد، اشاره مى كنيد:
الف) الحياء مشتق من الحياة ؛ و من ذلك ايضا: الحياء للمطر؛ لكنه مقصور. و على حسب حياة القلب يكون فيه قوه خلق الحياء، و قله الحياء من موت القلب و الروح . فكلما كان القلب احيا كان الحياء اتم . (٢)
ب) الحياء - هنا- بالمد، و اما بالقصر فهو بمعنى المطر، و كلاهما ماخوذ من الحياة ، لان احدهما فيه حياة الارض و الاخر فيه حياة القلب . (٣)
ج) اشتقاقه من الحياة ؛ يقال : «حيى الرجل» كما يقال : «نسى وحشى و شظى الفرس» اذا اعتلت هذه العضا. جعل الحيى لما يعتريه من النكسار و التغير؛ منتكس القوه ، منقص الحياه كما قالوا:«هلك فلان حياء من كذا» و «مات حياء» (٤)
د) اما الستحياء، فمرجعه الى حفظ النفس عن الضعف النقص ، و البعد عن العيب و الشين ، و ما يسوه ، و طلب السلامه و مطلق الحياة ص (٥)
ه) اصل الاستحا من الحياة . و استحيا الرجل من قوه الحياه فيه ، لشده علمه بمواقع العيب . فالحيا من قوه الحس و لطفه و قوه الحياه . (٦)
در زبان عربى حيا بر اين وزن ها استعمال مى شود: «حيى» «حايا» «احيى» «استحيا.» لكن بيشتر از باب استفعال است و به دو زبان هم وارد شده است : يكى به لغت تميم ، كه با يك «يا» است : استحى الرجل و يستحى . و ديگرى لغت حجاز كه با دو «يا» است : استحيى الرجل و يستحيى . و در قرآن كريم هم به همين لغت دوم آمده است . (٧)
و نيز در معناى فاعلى با اين وزن بكار رفته است : «حى» «مستحى» «مستح ؛» «رجل حيى و حئى» و «امراه حييه .»
همانطور كه با اشاره گذشت ، لغت حيا در معناى مورد نظر، هميشه ممدود نوشته و خوانده مى شود و قصر آن : «حيا» غلط است . (٨) گر چه در فارسى گاهى به قصر نيز استعمال شده است . (٩)

فصل دوم : تعريف حياء

گفتار يكم : برداشت هاى متفاوت از حياء

شرم و حياء را در كتب گوناگونى مثل لغت ، اخلاق ، سيره ، حديث و تفسير تعريف كرده اند. براى بدست آوردن تعريفى دقيق و سپس تامل در ويژگيها و حقيقت آن ، ابتدا به بعضى از تعريفها و توضيحاتى كه در اين باره گفته شده است نظر مى كنيم :
الف) انقباض و انزوا، احتشام ، بازگشت و توبه ، خجالت ، كم رويى ، رودروايستى . (١٠)
ب) حيرت و وحشتى كه در آدمى پيدا مى شود، از آگاه شدن ديگرى بر عيب يا نقص او. (١١)
ج) مهارت در نگهدارى خويشتن در اجتماع بصورت شايسته و متواضع و خوددار و متحمل . (١٢)
د) حيا انحصار نفس است از خوف صدور و قبايح از او، و تا ندر طينت او شعور به رذيلت نقصان و فضيلت كمال و وجوب هرب از آن و طلب اين مركوز نباشد اين معنا در او پيدا نگردد. (١٣)
ه) انقباض النفس عن القبايح و تركه لذلك . (١٤)
و) الانقباض عن الشى و الامتناع منه خوفا من موافعه القبيح . (١٥)
ز) هو خوف الانسان من تفصير يقع به عند من هو افضل منه ؛ فى شى او فى كل شى . (١٦)
ح) هو الانفباض و الانزوا عن القبيح ، مخافه الذم . (١٧)
ط) ملكه للنفس ، توجب انقباضها عن القبيح و انزجارها عن خلاف الاداب ، خوفا من اللوم . (١٨)
ى) هو امتناع من الفعل ، مخافه ان يعاب عليه ؛ مع الفكر فى وجدان ما لايسلم به من العيب ، فلا يجده . (١٩)
ك) تغير و انكسار يعترى الانسان من خوف ما يعاب به . و قال الجرجانى : هو انقباض النقس من شى و تركه حذرا عن اللوم فيه . و قال المناوى : انقباض النفس عم عاده انبساطها فى ظاهر البدن ، لمواجهه ما تراه نقصا، حيث يتعذر عليها الفرار بالبدن . (٢٠)
ل) هو انقباض النفس عما لا يلائم خطه الشرف ، من الناحيه الدينيه او الانسانيه . (٢١)
م) ان الحياء انفعال النفس و تالمها من النقص و القبيح بالغريزه الفضلى ، غريزه حب الكمال ، فهو كمال لها، خلافا لاولى الوقاحه الذين يعدونه ضعفا و نقصا. (٢٢)
ن) خلق يبعث على تجنب القبيح و يحيض على ارتكاب الحسن و يمنع من التقصير فى حق ذوى الحق . . (٢٣)
س) هو انحصار النفس خوف اتيان القبائح و الحذر من الذم و السب الصادق . (٢٤) (٢٥)

گفتار دوم : ژرفاى حياء و تعريف مختار

تعريفهاى فوق براى تاثير و واكنش حياء در انسان نشانه هاى گوناگونى را بيان داشتند: گرفتگى و بستگى نفس ، تنگ شدن ، بهم رفتن و جمع شدن آن ، عقب نشينى و كناره گيرى ، دگرگونى و دردمندى و شكستگى نفس ، ترس و حيرت ، و... همانگونه از ظاهر تعريف ها استفاده مى شود، اين حالات را مى توان از جهت منطقى «جنس» تعريف در نظر گرفت .
و نيز در بيان سبب حياء و منشاء حالات فوق ، اين اختلاف ديده مى شود: آگاه شدن ديگران بر عيب يا نقص او، ترس از مذمت ، ملامت يا عيب گيرى ديگران ، كوتاهى كردن نسبت به برتر يا صاحب حق ، بدى و زشتى و نقص ، ناسازگارى با شرافت دينى يا انسانى و يا طبيعت كمال خواه آدمى و... كه باز مى توان اين عوامل را بعنوان «فصل» تعريف قرار داد.
حياء يك صفت ذاتى ، نهادى و يك پديده فطرى در انسان است . و چنان در وى ، رسوخ دارد و هميشگى است كه از آن به خلق و ملكه تعبير شده است . (٢٦)
٢- عن اميرالمومنين : السخا و الحياء افضل الخلق .
غرر الحكم : ١٥٦/٢.
«بخشندگى و شرم ، برترين خوى هاست .»
حيا حالتى است در انسان ، برخاسته از شرافت ، عزت و عظمت و كمال سرشت او، كه حتى در حال غفلت و لاشعورى هم عمل مى كند.
بنابراين عامل اصلى در تغيير و انقباض و انبساط حياء، جايگاه انسانيت و شررف و عزت او يا مهانت و ضعف نفس است .
ترس از آشكار شدن عيب و نقص ، خوف سرزنش و عيب گيرى و مانند آن را گر چه بتوان از آثار حياء دانست ، ولى معرف واقعى حياء نمى باشد. بله ، حياء صاحب خود را از ارتكاب نقص ها و زشتى ها و بدى ها منع مى كند؛ حريم و مرز و صيانت ايجاد مى كند؛ او را از اظهار و نمايش باز مى دارد و به پوشاندن متمايل مى سازد؛ وى را به تحمل آداب و اوصاف پسنديده خصوصاً در جمع وا مى دارد و تخلف از خوبى ها را براى او سخت و مايه ذلت و خوارى مى گردند. همانند يك صافى زشتى ها و نقص ها را به بيرون كنترل مى كند و موجبات ملامت و سرزنش و عيب گيرى را دور مى سازد.
حياء در نهاد آدمى ، نسبت به خوبى فضائل و بدى رذائل حساسيت ايجاد مى كند. منكرات را در نزد او منفور و ناپسند و وى را بر كمالات و مظاهر آن ترغيب مى كند. حياء باعث مى شود كه انسان حقوق و مرتبه هر كسى را رعايت كند و قدر هر صاحبت فضيلتى را بداند... اما اينها همه از آثار و نتايج حياء بحساب مى آيد.

تعريف حياء:

صفتى است نهادى در انسان ، برگرفته و متناسب با عزت و شرافت او، كه در برابر امورى كه به سبب پستى ، زشتى ، حقارت يا نقص ، منافات با حرمت و عزت او يا طرف مقابل دارد، حالت گرفتگى ، جمع شدن و عقب نشينى در نفس ايجاد مى كند.
اين حالت انفعال در خيلى موارد همراه خجالت است . خجالت حالت سستى ، سرگشتگى و سرگردانى ، واماندگى ، اضطراب و تحير را گويند كه در اثر شرم پديد مى آيد. (٢٧)
چنانچه گاهى هم با نوعى تنش روانى و عضلانى پيوسته است ، مثل : سرخ شدن چهره ، عرق كردن ، تغيير صدا، تشديد ضربان قلب ،... پس حياء به معناى خجالت نيست ؛ چنانكه حياء با پرهيز و حفظ حريم و پوشاندن همراه است ، اما از جنس ترس هم نيست .

نكته :

از آنچه گذشت روشن مى شود كه عنصر نظارت در حياء، نقش اساسى ندارد. مراقب و نظاره گرى هم كه در ميان نباشد، حياء عمل مى كند، حتى در حال غفلت از خود هم اين صفت كمال فعّال است .
و نيز ظاهر مى شود كه حياء، يك حسّ اجتماعى صرف و يك پديده مصنوعى و قراردادى نيست ، بلكه يك اصل اصيل است و در نهاد و ذات انسان وجود دارد. (٢٨)
البته همانطور كه در بخش سوم از اين مجموعه تبيين مى شود، تكامل حياء اكتسابى است : و قد ينطبع الشخص بالمكتسب حتى يصير كالغزيزى . (٢٩) حياء ذاتى و فطرى برخاسته از شرافت و غزت ذاتى انسان و حياء اكتسابى معلول تعقّل و درك مقام انسانى است .

فصل سوم : خاستگاه و جايگاه حياء

در روايات ، براى بعضى از قواى روحى و صفات اخلاقى انسان محل و منبعى در جسم معين شده است كه نشانه رابطه جسم و روح و تاءثير پذيرى از يكديگر است . حياء نيز جزو اين صفات است كه بعضى روايات ، محل جسمى آن را ريه يعنى شش و جگر سفيد بيان كرده است :
٣- عن الامام الصادق : الحزم فى القلب و الرحمه و الفلظه فى الكبد و الحياء فى الريه . بحار الانوار: ٣٠٤/٥٨ از كافى : (٣٠) ١٩٠/٨
«هوشيارى و استوارى در قلب ، و مهربان و رقّت و درشتى و سختى در جگر، و شرم و حيا در شش است .»
ليكن محل بروز و آشكار شدن حياء در انسان ، چهره بخصوص چشمان اوست .

گفتار يكم : چشم و رو

وقتى چشمى به چشم ديگر مى افتد، تجلّى حياء كاملاً محسوس است . و اگر بعضى روايات وجه يا دو چشم انسان را موضع و جايگاه حياء بيان كرده است ، مراد همين جلوه گاه و محل ظهور است .
٤- عن ابن عباس : ان اللّه اوحى الى داود ان يسال سليمان عن اربع عشره كلمه ، فلن اجاب ورثه العلم والنبوه . قال : اخبرنى يا بنى اين موضع القل منك ؟ قال : الدماغ . قال : اين موضع الحياء منك ؟ قال : العيان . قال : اين موضع الباطل منك ؟ قال : الاذنان . قال : اين باب الخطيئه منك ؟ قال : اللّسان . قال : اين طريق الريح منك ؟ قال : المنخران . قال : اين موضع الادب و البيان منك ؟ قال : الكلوتان . قال : اين باب القظاظه و الفلظه منك ؟ قال : الكبد. قال : اين بيت الريح منك ؟ قال : الرئه . قال : اين باب الفرح منك ؟ قال : الطحال . قال : اين باب الكسب منك ؟ قال : اليدان . قال : اين باب النصب منك ؟ قال : الرجلان . قال : اين باب الشهوه منك ؟ قال : الفرج . قال : اين باب الذريه منك ؟ قال : الصلب . قال : اين باب العلم و الفهم و الحكمه ؟ قال : القلب . اذا صلح القلب صلح ذلك كله و اذا فسد القل فسد ذلك كله .
بحار الانوار: ٣٣١/٥٨ از الدر المنثور فى التفسير ١٧٦/٧
«از جناب ابن عباس ، شاگرد مكتب ائمه نقل شده است كه : خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود كه از فرزند خود سليمان درباره چهارده امر سؤ ال كن ؛ اگر آنها را پاسخ گفت ، وى را مورث علم و نبوت قرار بده . حضرت داود هم از پسر خود خواست تا به اين سؤ الات پاسخ دهد:
١- جايگاه عقل در شما كجاست ؟ حضرت سليمان عرض كرد: مغز. ٢- فرمود: محل حياء؟ عرض كرد: دو چشم . ٣- محل دريافت باطل ؟: دو گوش . ٤- دريچه خطا و گناه ؟: زبان . ٥- مسير باد و تنفس ؟: دو سوراخ بينى . ٦- جايگه ادبت و بيان ؟: دو كليه . ٧- دروازه غلظت و درشتى ؟: كبد. ٨- مخزن باد؟: ريه (جگر سفيد. ٩- جايگاه شادى ؟: طحال (سپرز) . ١٠- وسيله كسب و گرفتن ؟: دو دست . ١١- وسيله راست بودن ؟: دو پا. ١٢- دريچه و دروازه شهوت ؟: فرج و عورت . ١٣- جايگه نسل آينده ؟: صلب (استخوان پشت) . ١٤- جايگاه علم و فهم و حكمت ؟: قلب . و بعد فرمود: قلب اگر نيكو و درست باشد تمام اين مواضع شايسته مى شود و اگر قلب تباه و فاسد شد، آنها هم خراب و نابود مى گردد.»
٥- عن الامام الباقر: اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها بالنهار؛ فان اللّه جعل الحياء فى العينين ، و اذا تزوجتم فتزوجوا بالليل ؛ قال اللّه (٣١) جعل الليل سكنا.
بحار الانوار: ١٦٦/٧٣ از تفسير عياشى : ٣٧٠/١
«براى نياز و خواهش خود، روز بدنبال آن برويد چون خداوند حياء را در چشم قرار داده است و براى زناشوئى ، شب به آن اقدام كنيد، چون خداوند شب را وقت آرامش و سكونت قرار داده است .»
٦- قال ابو جعفر لميسر بن عبد العزيز: يا ميسر! اذا طلبت حاجه فلا تطللها بالليل و اطلها بالنهار، فان الحياء فى الوجه .
مشكاة الانوار: ص ٢٣٤
حضرت امام باقر به ميسر فرمودند: «اى ميسر! اگر حاجت و نيازى داشتى شب بدنبال آن نرو؛ روز برو كه هوا روشن است ، چون حياء و شرم در چهره تجلّى دارد.»
چشم محل نمايش بسيارى از ويژگيهاى روحى و اخلاقى انسان است و در اين ميان بازتابش نسبت به شرم ، از همه آشكارتر است . در وقت اعمال حياء، چشم همانند آيينه ، اين صفت از سيماى اخلاقى آدمى را تصوير مى كند.

ز شرم چشم او در چشمه آب همين لرزيد چون در چشمه مهتاب (٣٢)
در ادبيات فارسى هم اين رابطه و نسبت در تركيب هاى متعددى ديده مى شود: شوخ چشم ، چشم دريده ، چشم بى آب ، چشم زال ، چشم سپيد، ديده سخت . كه همه كنايه از بى حيائى ، بى شرمى و گستاخى است .

شوخ چشمى زيان ايمان است شرم ديده زبان ايمان است (٣٣)
چهره و روى انسان ، بر اثر چشم و بسيارى از قواى اصلى و ادراكى كه بهمراه دارد، جلوه گاه ويژگيهاى شخصيتى و ذاتى اوست .
٧- عن على بن موسى الرضا عن ابيه عن ابائه عن على بن ابى طالب : قال رسول اللّه : اطلبوا الخسر عند حسان الوجوه فان فعالهم اجراى ان تكون حسنا.
عيون اخبار الرضا: ٧٩/٢
«از حضرت امام رضا - تا پيامبر اكرم - نقل شده است كه : خير را در نزد خوبرويان جستجو كنيد، چون كردار آنها سزاوارتر است كه نيكو باشد.»
٨- عن رسول اللّه : اطلبوا الخيرات عند حسان الوجوه .
الاختصاص : ص ٢٣٣
«خير و خوبى ها را در نزد نيكورويان بخواهيد.»

درون حسن روى نيكوان چيست نه آن حسن است تنها گو كه آن چيست .
و از اين جهت ، وجه و روى انسان از اهميّت و حرمت ويژه اى برخوردار است .
٩- عن اءمير المؤ منين : من لم يتق وجوه الرجال لم يتق اللّه سبحانه .
غرر الحكم : ٤٤٢/٥
«هر كس از روى مردان پروا نداشته باشد، از خداوند سبحان هم پرهيز و تقوى ندارد.»
اينكه در دو روايت روايت پنجم و ششم توصيه شد كه روز بدنبال نيازها و مطالبات خود برويد، به جهت همين ويژگى است . در ادبيات فارسى نيز اين تعبير آمده است : «رو هست از زور بدتر.» و هم اين عبارت اخلاقى بكار رفته است : «دور از رو» (٣٤) اين جمله را براى مراعات ادب با مخاطب ، هنگامى استعمال مى كنند كه بخواهند كلمه ركيكى به زبان آورند.
قرآن مجيد نيز بعضى از پيامبران را با عنوان «وجيه» ستوده است :
اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و الاخره .
سوره آل عمران (٣) /٤٥
و كان (حضرت موسى) عند الله وجيها.
سوره احزاب (٣٣) /٦٩
و به جهت همين ارتباط صورت باطن با روى ظاهر، كسى را به عنوان بهترين ديندار معرفى مى كند كه «وجه» خود را براى خداوند متعال تسليم كرده باشد:
و من احسن دينا ممن اسلم وجهه للّه .
سوره نساء(٤) /١٢٥
چنانكه در آيات متعددى از سعادت يا شقاوت نهاى انسان به «رو سفيدى» و «ور سياهى» تعبير شده است :
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه .
سوره آل عمران (٣) /١٠٦
و نيز در نحوه حشر آخرت مى فرمايد: ما انسانها را بر همان صورتهايشان در روز قيامت برانگيخته مى كنيم :
و نحشرهم يوم القيامه على وجوههم .
سوره اسراء(١٧) /٩٧

پاكى عرض ز رخسار عيان مى گردد محضر از چهره خود عصمت مريم دارد
ديوان صائب تبريزى : ٦٣٦/١، غزل ١٤٩٩
همچنين در زبان فارسى و نيز عربى از «عرض» كه در برگيرنده شرف ، جاه ، اعتبار، عزت ، قدر، حرمت و ناموس - به معناى سّر و راز پنهان - است ، به آب روى (ما الوجه) تعبير مى شود:

نريزد خداى آبروى كسى كه ريزد گناه آب چشمش بسى .
بوستان سعدى : ص ١٩٤، بيت ٣٨٨٨

آب رو مى رود اى ابر خطا پوش ببار كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
ديوان حافظ، ص ٢٩٣، غزل ٣٦٦

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر كين آب رفته باز نيايد به جوى خويش .
ديوان صائب تبريزى : ٢٤٤٥/٥
١٠- عن الصادق جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه قال : قال رسول اللّه : كثره المزاج يذهب بماء الوجه .
بحار الانوار: ٥٨/٧٣ از امالى مرحوم صدوق : ص ٢٢٣؛ و نيز الاختصاص ، ص ٢٣٠
«از حضرت امام صادق (ع) - تا پيامبر اكرم (ص) - نقل شده است كه : شوخى زياد آب رو را مى برد.»
١١- عن امير المومنين : ما وجهك جامد يقطره السؤ ال فانظر عند من تقطره .
نهج البلاغه : حكمت ٣٣٨، ص ١٢٤٨؛ و نيز غرر الحكم : ٢٤٣/٦
«آب روى تو بسته و محفوظ است ؛ درخواست و خواهش آن را باز و شكسته مى سازد؛ پس بنگر نزد چه كسى آن را خرد مى كنى .» (٣٥)
و نيز در روايات ، از آبرو به مطلق «وجه» هم تعبير شده است .
١٢- عن اميرالمؤ منين : اللّهم صن وجهى باليسار و لاتبذل جاهى بالاقتار.
نهج البلاغه : خطبه ٢١٦، ص ٧١٦
«خداوندا! آبرويم را با توانگرى نگه دار، و قدر و مرتبه ام را با نيازمندى و و تنگى معاش از بين مبر.»
١٣- عن اءميرالمؤ منين : ابذل مالك لمن بذل لك وجه فان بذل الوجه لايوازيه شى .
غرر الحكم : ٢٣٦/٢
«ببخش مال خود را به كسى كه با درخواست از تو ابرويش را فدا مى كند؛ چون خرج و صرف آبرو با هيچ چيز برابرى نمى كند.»
«ما الوجه» همان طراوت و حيات روى انسان است كه شناساننده سلامت درون و زنده بودن شرافت و عزّت اوست . روايات زير در بيان كمبود يا نبود ويژگى فوق رسيده است :
١٤- من دعا لزين العابدين : الهى ... فباى وجه القاك ، و قد اخلق الذنوب وجهى .
بحار الانوار: ١٣٩/٩١
«خداى من ! به چه رويى با تو روبرو شوم ، در حاليكه گناهان ، صورتم را كهنه و خوار و بى ارزش كرده است .»
١٥- عن الامام الصادق (ع) : من سال الناس و عنده قوت ثالثه ايام ، لقى اللّه تعالى يوم يلقاه و ليس فى وجهه لحم .
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ٣٢٣
«كسى كه به گدايى از مردم بپردازد در حاليكه خوراك سه روز خود را دارد، روز قيامت خداوند متعال را در حالتى ديدار مى كند كه در صورتش ‍ گوشتى وجود ندارد.»
١٦- عن الامام الرضا(ع) : من عرض لاخيه المؤ من فى حديثه فكانما خدش وجهه .
الفقه المنسوب اللامام الرضا(ع) : ص ٣٥٥؛ جامع الاحاديث : ص ١١٩؛ مشكاة الانوار: ص ١٨٩
«كسى كه در گفتار خود به براد مومنش گوشه زند و بكنايه بدگويى كند (يا در ميان صحبت برادر مومنش سخن بگويد) گويا پوست روى او را خراشيده است .»
در روايات همچنين از امور ديگرى كه طراوت و شادابى روى انسان را مى برد، منع شده است .
١٧- عن امام الرضا(ع) : و اياك ان تدلك راسك و وجهك بالمئزر الذى فى وسطك ، فانه يذهب بما الوجه .
الفقه المنسوب للامام الرضا(ع) : ص ٨٦، و نيز من لايحضر الفقيه : ٦٤/١
«بپرهيز از اينكه سو و رويت را به لباسى كه بر كمر دارى بمالى و و خشك و پاك نمايى ، چون اين كار آب رو را مى برد.»
١٨- عن امير المؤ منين عن رسول اللّه : مر اخى عيسى بمدينه و فيها رجل و امراه يتصايحان ، فقال : ما شانكا؟ قال : يا نبى اللّه ! هذه امراتى و ليس ‍ بها باس . صالحه ، و لكنى احب فراقها. قال : فاخبرنى على كل حال ما شانها؟ قال : هى خلقه الوجه من غير كبر. قال : يا امراه اتحبين ان يعود ما وجهك طريا؟ قالت : نعم لها: اذ اكلت فاياك ان تشبعين لان الطعام اذا تكاثر على الصدر فزاد فى القدر ذهب ما الوجه . ففعلت ذلك فعاذ وجهها طريا.
بحار الانوار: ٣٢٠/١٤ از علل الشرايع : ٢١١/٢
«از پيامبر اكرم نقل شده است كه برادرم حضرت عيسى از شهرى گذشت كه در آن مرد و زنى با هم داد و فرياد مى كردند. فرمود: چه شده است ؟ مرد گفت : اى پيامبر خدا! اين زن من است ، هيچ بدى هم ندارد و زن شايسته اى است ، ولى دوست دارم از او جدا شوم . حضرت فرمود: بهر صورت علت ان را به من بگو. مرد گفت : اين زن بدون آن كه سن زيادى داشته باشد، صورتش كهنه و درهم و بى نشاط است . حضرت به آن زن فرمود: آيا دوست دارى شادابى و طراوت به چهره ات برگردد و صورتت تازه و نو شود؟ زن عرض كرد: بلى . حضرت به او فرمود: هر وقت غذا تناول مى كنى پر مخور، چون وقتى غذا از حد سينه افزون شد و بيشتر از اندازه اش ‍ انباشته گريد آب رو را مى برد. زن از آن به بعد اين برنامه را رعايت كرد و تازگى و شادابى به چهره اش بازگشت .»
١٩- عن الامام الصادق (ع) : لا تكثر وضع يدك فى لحيتك فان ذلك يشين الوجه .
«دست خود را زياد در ميان موهاى صورتت قرار مده ، چون اين كار صورت را زشت و بى فروغ مى كند.»
٢٠- عن الامام الصادق (ع) : اذا دخل احدكم الحمام فليشرب ثلاثه اكف ما حار فانه يزيد فى بها الوجه و يذهب بالالم من البدن .
مكارم الاخلاق : ص ١٦٢
«وقتى يكى از شما به حمام وارد شد، سه مشت آب گرم بياشامد؛ چون آن نيكويى و حسن صورت را مى افزايد و درد را از بدن مى برد.»
اصل سخن در اين بود كه روى انسان عرضگاه حياء است . چنانكه نبود حياء هم در همان آشكار است .
٢١- عن امير المؤ منين : بئس الوجه الوقاح .
غرر الحكم : ٢٥٣/٣
«بد رويى است روى كه گستاخ و بى شرم باشد.»
٢٢- قال امير المؤ منين للحسن : لا تلم انسانا يطلب قوته ، فمن عدم قوته كثر خطاياه . يا بنى ! الفقير حقير لايسمع كلامه و لا يعرف مقامه . و لو كانه الفقير صادقا يسمونه كاذبا. و لو كان زاهدا يسمونه جاهالا. يا بنى ! من ابتلى بالفقر فقد ابتلى باربع خصال : بالضعف فى يقينه ، و النقصان فى عقله ، و الرقه فى دينه ، و قله الحياء فى وجهه ، فنعوذ باللّه من الفقر.
بحار الانوار: ٤٧/٦٩ از جامع الاخبار: ص ٣٠٠
«هيچ انسانى را براى اينكه بدنبال روزى اش مى رود سرزنش مكن ؛ چون كسى كه روزى نداشت ، اشتباهاتش هم زياد است . اى فرزندم ! فقير چنان نزد مردم كوچك و خوار است كه نه سخنش را مى شنوند و نه شخصيتش را مى شناسند. فقير حتى اگر اهل راستى باشد او را دروغگو مى نامند و اگر اهل بى رغبتى به دنيا باشد او را نادان به حساب مى آورند. فرزندم ! كسى كه به بلاى فقر امتحان شد، به چهار صفت دچار مى شود: ناتوانى در يقين ، كمبود در عقل ، سهل انگارى در دين ، كمى حياء در صورت . پس از فقر به خداوند پناه مى برم .»
٢٣- عن الامام الرضا(ع) : ... و ان اللّه حرم الخمر لما فيها من الفساد و بطلان العقول فى الحقائق و ذهاب الحيا من الوجه ....
الفقه المنسوب للامام الرضا(ع) : ص ٢٨٢
«خداوند متعال شراب را حرام فرمود، چون در آن تباهى وجود دارد و عقل ها را در فهم حقايق به بيراهه مى كشد و شرم را از صورت مى برد.»
در زبان فارسى نيز براى بيان بى شرمى از كلمه «بى رويى» استفاده شده است :

گويد سخن مهر به هر بى ره و رويى هيچش ز هم آوازيى اين طايفه نيست (٣٦)
و به همين جهت صاحبت حياء، صورتش از زيادى تاءثير حياء رقيق و نازك بنظر مى آيد؛ گر چه - همانطور كه گذشت - به سبب شرافت و عزّت درونى ، رويى نو و با طراوت دارد. به اين نكته در روايات اشاره شده است :
٢٤- قال اللّه تعالى ليله المعراج : ... يا احمد! ان اهل اخير و اهل الاخره رقيقه وجوههم كثير حياوهم قليل حمقهم كثير نفعهم ....
بحار الانوار: ٢٤/٧٤ از ارشاد القلوب : ص ١٧٩
«خداوند متعال د رشب معراج به پيامبر اكرمش فرمود: اى احمد! صاحبان خير و لايقين آخرت صورتهايشان نازك و نرم ، حيائشان زياد، نادانى شان كم و فايده شان فراوان است .»
٢٥- عن ابو سعيد الخدرى : كان رسول اللّه (ص) :... لطيف البشره رقيق الظاهر لايشافه احدا بما يكره حياء و كرم نفس .
كحل البصر: ص ٩٦
«ابوسعيد خدرى در مورد حياء پيامبر اكرم (ص) مى گويد: آن حضرت پوست روى شان نرم و نيكو و پوست بدنشان تنك و نازك بود. با هيچ كس ‍ بطورى كه دوست نداشت ، روياروى سخن نمى گفتند. اينها به جهت جياء و كرامنت نفسى بود كه در حضرت وجود داشت .»
در ادبيات فارسى نيز نازك رويى و تنك رويى نشانه شرم ، و سخت رويى در مورد بى حيائى به كار رفته است :

در دل روشن بود تاءثير ديگر حرف را چهره نازك به يك پيمانه رنگين* مى شود.
ديوان صائب تبريزى : ص ٨٣٢
از نشانه هاى ديگر حياء بر صورت ، پوشيدگى و حجبى است كه بر چهره صاحب حيا نمايان است . او رويى بسته دارد؛ به اين معنا كه مداومت و عرضه تمام صورت براى او در مواجهه با ديگران سخت است . نمى تواند چشم خود را بنحو پر و تمام به ديگران بدوزد و گاهى از شدت شرم ، سرش ‍ هم به پائين مايل مى شود.
تعبير «كم رو» و «پررو» و «رو داشتن» در فارسى اشاره به همين معنا دارد. كم رويى غالبا در مورد حجب و شرم و حياء و پررويى و رو داشتن در گستاخى و جسورى و بى حيائيى استعمال مى شود.

در اين عالم كه آب روى من رفت بدان عالم شدن رويى ندارم .
ديوان خاقانى : ص ٤١٤
البته كم رويى همانطور كه نشانه عمومى حياء و شرم است ، مى تواند ناشى از عقده حقارت و احساس پستى و بى ارزشى و نشانه كمى جراءت باشد.
بنابراين كم رويى دو معناى جدا و مستقل پيدا مى كند. لكن در بسيارى از كاربردهاى عربى و فارسى از كم رويى قسم اول - كه نشانه حياء و شرم است - به حياء تعبير مى شود، چنانكه درنوشته ها و نيز ترجمه هاى متعددى از عربى و لاتين ، حياء را نيز به كم رويى معنا كرده اند. و از كم رويى قسم دوّم هم كه نشانه پستى و بى اعتمادى به خود است ، در منابع اخلاقى ما به حياء مذموم تفسير شده است . (٣٧)

گفتار دوّم : رابطه كم رويى با شرم

«حياء ممدوح» و «حياء مذموم» تقسيم مشهورى است . به حيائى مذموم مى گويند كه در موارد نابجا بكار بسته شود. در اين باره به رواياتى نيز استناد شده است :
٢٦- عن رسول اللّه : الحياء حياءان : حياء عقل و حياء حمق ، فحياء العقل العلم و حياء الحمق الجهل .
كافى : ١٠٦/٢، و تحف العقول : ص ٤٤
«حيا بر دو قسم است : حياء عاقلانه و حياء غير عاقلانه ، حياء عاقلانه دانايى و حياء ابلهانه نادانى است .»
٢٧- عن الامام الصادق (ع) : الحياء على وجهين ، فمنه ضعف و منه قوه و السلام و ايمان .
تحف العقول : ص ٣٧٧
«حياء بر دو صورت است : يكى صورت آن ناتوانى و صورت ديگر آن توانايى و اسلام و ايمان است .»
٢٨- عن الامام العسكرى (ع) : ... و اعلم ان للحياء مقدارا فان زاد على ذلك فهو ضعف ، و للجود مقدارا فان زاد على ذلك فهو سرف ....
نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص ١٤٤
«بدان براى حياء اندازه اى است كه اگر از آن بيشتر شود، ناتوانى و ضعف خواند بود. و براى بخشش و كرم حدى است كه اگر از آن بگذرد تلف و بر باد دادن مى شود.»
لكن از تعريفى كه براى حياء نموديم و نيز از رواياتى كه بعداً بيان مى شود، چينن استفاده مى گردد كه حياء هميشه ممدوح و خير و بجاست .
حياء اگر حياء است مذموم و ناپسند نخواهد بود. اين صفت كمال در انسان ، از شرافت و عظمت سرشت او پيدا مى شود، پس همواره خواستنى و مورد س -تايش است ؛ گر چه در خى -لى از موارد با محروميت و نامرادى همراه باشد. (٣٨)
آنچه متصف به مدح و ذّم مى شود همان ويژگى كم رويى است كه امروزه در تعبير رايج ، به آن خجالت نيز مى گويند. كم رويى ممدوح ، حجب و خجالتى است كه از عزّت و شرافت و نيز درك صحيح آن سرچشمه مى گيريد. در مقابل ، كم رويى مذموم ناشى از ضعف نفس و حقارت و فهم نادرست است .
اما اين دو اصطلاح : «شرم» و «كم رويى» در بسيارى از موارد يا به جهت ضيق تعبير و يا با مسامحه و از روى قرينه سببيّت ، بجاى هم استعمال مس شود. با اين وجود، توجه به دو نكته لازم است :
نكته اول : كم رويى ، آن هم قسم ممدوحش ، يكى از آثار و نشانه هاى حياء است ؛ نه اينكه حياء همان كم رويى باشد.
نكته دوّم : با دقت در حقيقت حياء معلوم مى شود كه حياء مذموم در واقع وجود ندارد.

فصل چهارم : اختصاص حياء به انسان

از يمان نويسندگانى كه به مناسبت حياء بحث كرده اند، كسى كه قائل به اشتراك حياء ميان انسان و حيوان باشد ديده نمى شود. بسيارى تصريح نموده اند كه حياء از مختصات انسان است . (٣٩) چنانكه گفته شده است كه دانشمندان «خجالت» را ويژه انسان مى دانند. (٤٠)
٢٩- عن الامام الصادق (ع) : ... انظر يا مفضل الى ما خص به الانسان دون جميع الحيوان من هذا الخلق ، الجليل قدره العظيم عناوه ، اعنى الحياء فلولاه لم يقر ضيف و لم يوف بالعدات و لم تقض لاحوائج و لم يتحرّ الجميل و لم يتنكب القبيح فى شى من الاشياء. حتى ان كثيرا من الامور المفترضه ايضا يفعل للحياء، فان من الناس من لو لا الحياء لم يرع حق والديه و لم يصل ذا رحم و لم يود امانه و لم يعف عن فاحشه .
بحار الانوار: ٨١/٣ و توحيد المفضل : ص ٣٩


۱
بخش دوم : ارزش حياء
«بنگر اى مفضل به آن خوى ويژه اى كه انسان به آن از ساير حيوانات ممتاز است ، همان خصلت والا مرتبه و گرانبها، يعنى حياء. اگر حياء نبود، هيچ مهمانى مورد پذيرش و اكرام قرار نمى گرفت و به قول و قرارها عمل نمى شد و خواهش و نيازها برآورده نمى گشت . آراستگى و نيكوى برگزيده و دنباله روى نمى شد و از زشتى در هيچ چيز پرهيزى نبود. حتى بسيارى از كارهاى واجب هم تنها از روى حياء انجام مى گيرد؛ مثلاً بعضى از مردم اگر به جهت حياء نبود، حق پدر و م -ادر خود را رعايت نمى كردند؛ صله رحم نمى كردند؛ امانت را نمى پرداخت -ند و از هرزگى و كار زشت خويش -تن دارى نداشت -ند.»
با تعريفى كه از حياء نموديم ، روشن مى شود كه اينگونه حياء در ميان حيوانات وجود ندارد. حيوانات فافد چنان شرافت و عزّت و نيز درك و شعورى هستند كه در مقابل عيب و نقص و زشتى ها واكنشى نشان دهند.
و اگر بعضى صفت و حالتى دارند كه در دستگاه فهم انسان نشانهت حياء يا بى حيائى به حساب مى آيد، مربوط به نحوه خلقت و ساختار طبيعى آنهاست . و لذا اولاً بين نوعى از انواع حيوان وجود دارد و ثانياً آن صفت در ميان همه افراد آن نوع يكسان است ؛ مثلاً در مورد زاغ مشهور است كه نسبت به امور جنسى با حياءترين حيوان است و هيچ كس جفت گيرى او را نديده است .
٣٠- عن الامام الرضا(ع) آبائه عن على : قال رسول اللّه (ص) : تعلموا من الفراب خصالاً ثلاثاً: استتاره بالسفاد، و بكوره فى طلب الرزق ، و حذره .
عيون اخبار الرضا(ع) :٢٣٣/١
«از حضرت امام رضا(ع) - تا پيامبر اكرم (ص) - نقل شده است كه : از زاغ سه صفت و عادت را ياد بگيريد: پوشيده و مخفى بودن آميزش ، صبح زود بدنبال روزى رفتن ، احتياط كارى .»
در منابع ادبى ما نيز شير به حياء و گرگ به وقاحت مشهور است :

چنين است هنجار فرخنده شير كه شرم است آئين شير دلير (٤١)
بُز بنا يه حكمتى كه در روايت ذيل آمده است فاقد حياء است :
٣١- عن الامام الرضا(ع) عن ابيه عن آبائه عن على بن ابى طالب (ع) انه سئل : ما بال الماعز مرفوعه الذنب باديه الحياء و العوره ؟ فقال : لان الماعز عصت نوحا لما ادخلها اسفينه فد فعها فكسر ذنبها و النعجه مستوره الحياء و العوره ؛ لان النعجه بادرت بالدخول الى السفينه فمسح نوح يده على حياها و ذنبها فاستترت بالاليل .
بحار الانوار: ٨١/١٠ و ١٤١/٦١ از عيون اخبار الرضا(ع) : ٢٢٣/١
«مردى از اهل شام از حضرت اميرالمومنين د رضمن مسائلى پرسيد: چه شده است كه دم بز رو به بالاست و آلت تناسلى اش فاش و نمايان است ؟ حضرت فرمودند: چون بز از دستور حضرت نوح وقتى كه آن را به كشتى سوار مى كرد سرپيچى نمود، حضرت آن حيوان را با فشار به جلو انداخت و در نتيجه دمش پاره گشت . ولى ميش ماده عورتش پوشيده و پنهان است چون در سور شدن به كشتى پيش دستى و شتاب نمود و به همين جهت آن حضرت دست خود را بر محل عورت و دم او كشيد و در اثر آن بوسيله ران ها پوشيده و پنهان گشت .»
لكن حيوانات گر چه آگاهى و فهم انسانى ندارند، اما از مطلق شعور هم محروم نيستند. آيات قرآنى و روايات نيز تجربه اين مطلب را ثابت كرده است . پس به تناسب همين مقدار از فهم و شناخت ، بخصوص درك رابطه مخلوقيّت ، حامل حيائى متناسب با خود نسبت به خالق تعالى هستند.
٣٢- عن رسول اللّه (ص) : اكرموا البقر فانها سيد البهائم . ما رفعت طرفها الى السما حياء من الله عزوجل منذ عبد العجل .
بحار الانوار: ٢٠٩/١٣ از علل الشرايع : ٢٠٧/٢
«گرامى بداريد گاو را، او مهتر چهارپايان است . از آن وقتى كه گوساله سامرى عبادت شد به سبب شرم از خداوند عزّوجّل چشمان خود را به سوى آسمان بلند نكرد است .»

بخش دوم : ارزش حياء

انسان در جهان بينى قرآن ، علاوه بر هدايت بيرونى و تشريعى ، از سوى هدايت فطرى و درونى نيز به راه رشد و كمال دلالت و راهنمايى شده است .
آفريدگار حكيم در آفرينش انسان با الهام فطرى ، وى را به قوا و نيروهايى مجهز كرده است كه از درون مى تواند در مسير سعادت قرار گيرد. ملكات فاضله ، سرمايه هاى ذاتى هستند كه خداوند متعال به انسان الهام و تعليم كرده است و از او خواسته تا اين گوهرهاى نهادى را حفظ و نفس خود ار از آلودگى با فجور و رذائل پاك و تزكيه كند.
يكى از اين سرمايه ها و ارزش هاى انسانى حياء و شرم است . حياء برخكاسته از فطرت انسان و معيار و ملاكى براى انسانيت و رشد كمال اوست و در وجدان اخلاقى هر انسانى نهفته است .
در اين بخش با ارائه روايات ، به بيان اهميّت و حساسيت اين سرمايه نيكوى فطرى ، در شكوفايى كمال و سعادت انسان مى پردازيم .

فصل اول : اهميّت و فضيلت حياء

٣٣- خرجت هذه الرساله من ابى عبدالله الى اصحابه : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اما بعد، فسالوا اللّه ربّكم العافيه و عليكم بالدعه و الوقار و السكينه ، و عليكم بالحياء و التنزّه عنه الصالحون قبلكم ....
بحار الانوار: ٢١٠/٧٥ از كافى : ٢/٨
«اين نامه از ناحيه مقدس حضرت امام صادق (ع) به يارانشان صادر شد: بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ از پروردگارتان عافيت در خواست كنيد. و بر شما باد به افتادگى و وقار (آهستگى و بردبارى) و آرامى . و بر شما باد به حياء و دور شدن و پاكى از آنچه نيكمردان قبل از شما از آن پرهيز داشتند....»
٣٤- عن امير المؤ منين : عليك بالحياء فانه عنوان النبل .
غرر الحكم : ٢٨٤/٤
«بر توست حياء و شرم ؛ براستى كه آن نشانه نجابت و بزرگى است .»

گفتار يكم : ايمان و حياء

الف) خوى دين

٣٥- عن رسول اللّه : ان لكل دين خلقا و خلق الاسلام الحياء.
مشكاه الانوار: ص ٢٣٤، و نيز سنن ابن ماجه : ١٣٩٩/٢؛ و الترغيب و الترهيب : ٢٥٦/٣
«بدرستيكه براى هر دينى خوى و سيرتى است و خوى و سيرت اسلام حياء است .»
شاهد و گواه اين مطلب ، سيره بهترين الگوى آن دين مقدس است كه در روايات به آن اشاره شده است :
٣٦- عن ابى عبداللّه فى خطبه خاصه يذكر فيها حال النبى و الائمه و صفاتهم : .. شيمته الحياء و طبيعته السخا، مجبول على اوقار النبوه و اخلاقها....
كافى ٤٤٤/١
«حضرت امام صادق (ع) در خطبه مخصوصى ، ضمن بيان ويژگيهاى پيامبر اكرم (ص) فرمودند: خوى و عادت آن حضرت حياء و سرشت و نهادشان سخاوت بود. بر گرانبارى و خلق و خوى پيامبرى سرشته شده بودند.»
٣٧- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه اشد حياء من العذرا فى خدرها، و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه .
مكارم الاخلاق : ص ١٤ (٤٢)
«ابو سعيد خدرى در بيان اوصاف پيامبر مى گويد: حياء آن حضرت از دوشيزه پرده نشين سخت تر بود؛ وقتى از چيزى بدشان مى آمد آن را در صورتشان مى يافتيم .»

ب) رشته پيوست ايمان :

٣٨- عن رسول اللّه : الحياء نظام الايمان فاذا انحل نظام الشى ، تبدد ما فيه و تفرق .
ادب الدنيا و الدين : ص ٢٤٣ (٤٣)
«حياء رشته حفظ ايمان است ؛ وقتى رشته سامان چيزى گشوده شود آن چه در آن است پخش و پراكنده و تلف مى گردد.»
٣٩- دخل على ابى عبداللّه بعض اصحابه فراى عليه قميصا فيه قب قد رقعه فجعل ينظر اليه فقال له ابو عبد اللّه : مالك تنظر؟ فقال : قب ملقى فى قميصك . قال : فقال لى : اضرب يدك الى هذا الكتاب فاقرا ما فيه و كان بين يديه كتاب او قريب منه فنظر الرجل فيه ، فاذا فيه : لا ايمان لمن لا حيا له ، و لا مال لمن لا تقدير له ، و لا جديد لمن لا خلق له .
بحار الانوار: ٤٥/٤٧ از كافى : ٤٦٠/٦
«يكى از ياران حضرت امام صادق به محضرشان مشرف شد و بر پيراهن آن حضرت پارگيى مشاهده كرد كه آن را وصله كرده بودند. پيوسته به آن نگاه مى كرد تا اينكه حضرت به او فرمودند: چه چيز نظر تو را جلب كرده است ؟ عرض كرد: آن پارگى كه در پيراهنتان پيدا شده است . آن مرد مى گويد: حضرت به من فرمودند: دستت را به سمت آن نوشته ببر و آن چه را در آن است بخوان . در مقابل حضرت يا نزديك حضرت كتابى بود؛ در آن نگاه كرد؛ متوجه اين عبارت شد: «ايمان نيست براى كسى كه اهل حياء نيست ، دارايى ندارد كسى كه اهل اندازه گيرى و ارزيابى نباشد، نو و تازه اى نيست براى كسى كه كهنه ندارد.»
٤٠- عن رسول اللّه : لا ايمان كالحياء.
آداب النفس : ٣١٢/١
«هيچ ايمانى مانند حياء نيست .»
٤١- عن امير المومنين : لا ايمان كالحياء و الصبر.
نهج البلاغه ، حكمت : ١٠٩، ص ١١٣٩، و نيز نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص ١٣
«هيچ ايمانى مانند حياء و صبر نيست .»
٤٢- عن الصيقل : كنت عند ابى عبد اللّه جالسا، فبعث غلاما عجميا فى حاجه الى رجل ، فانطلق ثم رجع فجعل ابو عبداللّه يستفهمه الجواب و جعل الغلام لا يفهمه مرارا. قال : فلما رايته لايتعبر لسانه و لا يفهمه ظننت انه سيغضب عليه . قال : و احد النظر اليه ثم قال : اما و اللّه لئن كنت عيى اللسان فما انت بعيى القلب . ثم قال : ان الحياء و العفاف و العىّ - عى اللسان لا عى القلب - من الايمان ، و الفحش و البذا و السلاطه من النفاق .
بحار الانوار: ٦١/٤٧ از الزهد: ص ١٠ (٤٤)
شخصى با اسم صيقل مى گويد: «در پيشگاه حضرت امام صادق نشسته بودم . آن حضرت غلام و خدمتكار خود را كه غير عرب بود براى كارى نزد مردى فرستادند. غلام رفت و بعد از مدتى برگشت . حضرت چند مرتبه درباره نتيجه و جواب كار پرسيدند و او در هر بار مقصود حضرت را نمى فهميد و نمى توانست پاسخ دهد. من وقتى ديدم كه او درست نمى فهمد و نمى تواند خوب جواب و توضيح بدهد، پنداشتم كه حضرت از او حتما بخشم خواهند آمد. لكن آن حضرت چشم خود را به سوى او دوختند و بعد فرمودند: بله ، به خداوند سوگند تو اگر در حرف زدن درمانده اى ولى قلب و روحت وامانده و ناتوان نيست . سپس فرمودند: بدرستيكه «حياء» و «عفاف» و «بستگى و واماندگى زبان» از ايمان است و «وقاحت» و «زشتى و هرزگى» و «دراز زبانى و پر رويى در سخن» از نفاق و دوروئى است .»
٤٣- عن المعصوم : الحياء من الايمان (٤٥) ؛ فمن لا حياء له ، لا خير فيه و لا ايمان له .
ارشاد القلوب : ص ١٠١
«حياء از ايمان است ؛ پس كسى كه حياء ندارد نه خير و خوبى در او هست و نه ايمان دارد.»
٤٤- عن رسول اللّه :الحياء شعبه من الايمان ؛ و لا ايمان لمن لا حياء له .
مجموعه ورام : ص ٣٥٢
«حياء پاره هاى از ايمان است ، و ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد.»
٤٥- عن رسول اللّه : الحياء و الايمان كله فى قرن واحد، فاذا سلب احدهما اتبعه الاخر.
معانى الاخبار: ص ٤١٠. و نيز كافى : ص ١٠٦/٢ و غرر: ٧/٢
«حيا و ايمان همه در يك ريسمان اند، پس اگر يكى از آن دو گرفته و ربوده شود ديگرى هم بدنبال آن مى رود.»
٤٦- عن رسول اللّه : قله الحياء كفر.
مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ٧٤ و ص ٩١
«كمى حياء كفر و بى دينى است .»
٤٧- عن امير المؤ منين : كثره حياء الرجل ، دليل ايمانه .»
غرر الحكم : ٥٩٠/٤
«حياء زياد مرد، گواه و نشانه ايمان اوست .»
و نيز در بعضى از فرمايشات حضرت امام حسن مجتبى خطاب به اصحاب بى وفا و دنيازده خود و بعضى از نااهلان ، اين تعابير رسيده است :
يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لا دين ؟؛ فانت يا قليل الحياء و الدين (٤٦)
٤٨- كنا مع النبى فذكر عنده الحياء؛ فقالوا: يا رسول اللّه ؟ الحياء من الدين ؟ فقال رسول اللّه :بل هو الدين كله .
الترغيب و الترهيب : ٢٥٦/٣؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ‍ ٧٧
«در خدمت پيامبر اكرم بوديم . در حضورشان از حياء صحبت شد و از آن حضرت پرسيدند كه آيا حياء جزء دين است ؟ حضرت فرمودند: بلكه حياء تمام دين است .»
٤٩- عن امير المؤ منين : ان المومن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه .
غرر الحكم : ٥٠٨/٢
«براستى انسان با ايمان حتما شرم مى كند از اينكه كارى از او سرزند كه بر خلاف وظيفه و پيمان ايمانى او باشد.»
از روايت ذيل استفاده مى شود كه با نبود حياء دين هم نتيجه تمامى ندارد:
٥٠- عن امير المؤ منين : من لم ينصفك منه حياوه لم ينصفكم منه دينه .
غرر الحكم : ٤١٨/٥
«هر كس حياء و شرمش باعث انصاف و رفتار عادلانه با تو نشود، دين او هم چين اثرى ندارد.»

شرم از اثر عقل و اصل دين است دين نيست ترا گر ترا حيا نيست .
ديوان ناصر خسرو: ص ٦٢

ج) كمال ايمان :

٥١- عن رسول اللّه : لا يكمل المومن ايمانه حتى يحتوى على مائه و ثلاث خصال :... الفه التقى و حلفه الحياء.
مستدرك الوسائل : ١٧٩/١١ از التمحيص : ص ٧٤
«ايمان مومن تمام نمى شود تا اينكه داراى ١٠٣ صفت گردد: يكى اينكه همدم او تقوى باشد، و ديگر اينكه متّحد و هم پيمان او حياء گردد....» (٤٧)
٥٢- عن الامام الصادق (ع) : اربع من كن فيه ، كمل ايمانه و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك . قال : هى الصدق ، و ادا المانه و الحياء، و حسن الخلق .
كافى : ٩٩/٢؛ تهذيب الاحكام : ٣٥٠/٦؛ امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ‍ ٤٤
«چهار امر است كه اگر در كسى باشد ايمانش صحيح و تمام مى شود و اگر هم از سر تا پايش گناه باشد، از آن نمى كاهد (چون باعث ريزش گناه و تبديل به حسنات مى گردد) : راستى ، پرداخت امانت ، حياء، خلق نيكو.» (٤٨)
٥٣- عن الامام الصادق (ع) : خمس خصال من لم تكن فيه خصله منها فليس فيه كثير مستمتع : اولها الوفاء، و الثانيه التدبير، و الثالثه الحياء، و الرابعه حسن الخلق ، و الخامسه و هى تجمع هذه الخصال : الحريه .
بحار النوار: ١٩٧/٧٥ از خصال : ١٩٧/١
«پنج صفت است كه اگر در كسى يكى از آنها نباشد بهره دستى ندارد: اول آن ها وفاست . دوم تدبير (انديشه كردن در عاقبت كار) ، سوم حياء، چهارم خلق نيكو، پنجم كه در برگيرنده همه اين صفات است ، آزاد مردى است .»

گفتار دوّم : گوهر ممتاز

الف) مهتر و سرآمد مكارم :

٥٤- قال الامام الصادق (ع) لداود بن سرحان : يا داود! ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض ، يقسمها اللّه حيث يشا؛ تكون فى الرجل و لا تكون فى ابنه و تكون فى العبد و لا تكون فى سيده : صدق الحديث ، و صدق الناس ، و اعطاء السائل ، و المكافاه بالصنائع ، و ادا الامانه ، و صله الرحم ، و التودد الى الجار و الصاحب ، و قرى الضيف ، و راسهن الحياء.
بحار الانوار: ٣٧٥/٦٦ و ٤٨٥/٧٢ از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٣٠١ (٤٩)
«حضرت امام صادق (ع) به داود بن سرحان فرمودند: اى داود! بدستيكه خوى و عادتهاى بزرگ و جوانمردانه بعضى وابسته به بعضى ديگرند. خداوند آن ها را بر حسب خواست خود تقسيم و روزى كرده است . گاهى در مرد هست ولى در پسرش نيست و گاهى در بنده و مملوك هست و در مولايش يافت نمى شود. اين صفات عبارتند از: راستى در گفتار، درستكارى با مردم ، تقديم به حاجتمند و گدا، عوض و پاداش به نيكى ، پرداخت امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، دوستى و محبت به همسايه به رفيق و همراه ، پذيرايى نيكو از مهمان . و سرور و مهتر همه اينها حياء و شرم است .»
٥٥- عن الامام الصادق (ع) : انا لنحب من كان عاقلا فهما فقيها حليما مداريا صبورا صدوقا و فيا. ان الله عزوجل خص الانبيا بمكارم الاخلاق . فمن كانت فيه فليحمد اللّه على ذلك و من لم تكن فيه فليتضرع الى اللّه عزوجل و ليساله اياها، قال : قلت : جعلت فداك و ما هن ؟ قال : هن الورع و القناعه و الصبر و الشكر و الحلم و الحياء و السخاء و الشجاعه و الغيره و البر و صدق الحديث و اداء الامانه .
بحار الانوار: ٣٧٤/٦٧ از كافى :٥٦/٢ (٥٠)
حضرت اما صادق (ع) فرمودند: ما واقعا دوست مى داريم كسى را كه عاقل ، زود فهم ، فقيه (دريابنده و آگاه) ، بردبار، اهل مدارا و سازگارى ، پر شكيب ، هميشه راستگو، وفادار و خوش قول باشد. خداوند عزوجل پيامبران را به مكارم اخلاق برگزيده كرد؛ پس هركس اين اوصاف در او هست ، خداوند را بر اين عمت حمد و ستايش كند و هر كس در او نيست ، بسوى خداوند زارى نمايد و حتما از او بخواهد. راوى عرض كرد: فدايت شوم ! اين اوصاف بزرگ و جوانمردانه چيست ؟ حضرت فرمودند: آنها عبارتند از: ورع و پرهيزگارى ، قناعت و بسنده كردن ، صبر و شكيبايى ، شكر و سپايگذارى ، حلم و بردبارى ، حياء و شرم ، سخاوت و بخشندگى ، شجاعت و دليرى ، غيرت و نگاهدارى آبرو و ناموس ، برّ و نيكوئى ، داست گفتارى ، و پرداخت امانت .»
٥٦- عن امير المومنين (ع) : ... و توتخ منهم اهل التربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا، و اقل فى المطامع اشرافا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا.
نهج البلاغه ، نامه : ٥٣، ص ١٠١١
«حضرت امير المومنين (ع) در پيمان و نامه خود به جناب مالك اشتر مى فرمايند: از ميان كارگزاران خود احبان تجربه و حياء از خاندان بزرگ و نيك و پيش قدم و سابقه دار در اسلام را مورد توجه قرار بده و به خير و صواب آنها اميد و نظر بيشترى داشته باشد. چون آنها از نظر اخلاق ، گرامى و شريف تر، و از نظر آبرو و ناموس ، پاك و سالم تر و نسبت به توقّعات و چشم داشت دنيا، كم اطّلاع تر و از جهت نگريستن در نتيجه و پايان كار، رسا و دقيق ترند.»

ب) منشاء هر زيبايى و خوبى :

٥٧- من كتاب امير المومنين (ع) الى ابنه الحسن بن على (ع) : و الحياء سبب الى كل جميل . بحار الانوار: ٢٣٠/٧٤ از تحف العقول : ص ٨٠
«از نامه حضرت امير المومنين (ع) به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبى (ع) : حياء و شرم راهى بسوى هر زيبايى و نيكوئى است .»
٥٨- عن امير المومنين (ع) : الحياء مفتاح كل الخير.
غرر الحكم : ٩٣/١
«حياء بازكننده همه خوبى ها و نيكوئى هاست .»

ج) بهترين نهاد:

٥٩- عن امير المومنين (ع) : لا شيمه كالحياء.
غرر الحكم : ٣٥٤/٦
«هيچ هوى و سرشتى به خوبى حياء نيست .»
٦٠- عن امير المومنين (ع) : الحياء تمام الكرم و احسن الشيم .
غرر الحكم : ٣٥٣/١
«حياء حد كمال بزرگى و ارجمندى و بهترين عادت و خصلت است .»

د) نيكوى هميشگى :

٦١- عن رسول اللّه : الحياء خير كله .
معانى الاخبار: ص ٤٠٩، و نيز مصباح الشريعه : ص ٦٣
«حياء تمامش مرغوب و خوب است .»
٦٢- عن رسول اللّه : حياء لا ياتى الا بخير.
الترغيب و الترهيب : ٢٥٥/٣؛ كنز العمال : ١٢٣/٣؛ صحيح بهارى : ١٠٠/٧
«حياء نصيب و فايده نمى دهد مگر هوبى و بيكوئى را.»
٦٣- عن رسول اللّه (ص) : ما كان الفحش فى شى قط لا شانه و لا كان الحياء فى شى الا زانه .
امالى مرح .م شيخ مفيد: ص ١٠٧، و نيز مشكاه الانوار: ص ‍ ٢٣٤
«حياء و شرم در چيزى هرگز وجود پيدا نمى كند مگر اينكه آن را زينت و فروغ مى دهد. و وقاحت و بى پردگى در چيزى هرگز موجود نمى شود جز اينكه آن را زشت و رسوا مى سازد.»
٦٤- مرّ رسول اللّه برجل من الانصار و هو يعظ اخاه فى الحياء؛ فقال به رسول اللّه (ص) : دهه فان الحياء من الايمان .
كنز العمال : ج ٣، ص ١٢٣ و ص ٧٠٦ (٥١)
«پيامبر گرامى اسلام بر مردى از انصار گذشتند كه برادرش را به جهت (زياده روى در مورد) حياء نصيحت مى كرد. حضرت به او فرمودند: او را رها كن و به حال خود واگذار؛ بدرستيكه حياء از ايمان است .»
٦٥- عن رسول اللّه : لا تقولوا افسده الحياء لو قلتم اصلحه الحياء لصدقتم .
كنز العمال ١٢٧/٣، مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ٦٩.
«نگوئيد فلانى (حارثه بن نعمان) را، حياء تباه نمود؛ اگر بگوئيد حياء او را درست و بسامان كرده است ، حتما راست گفته ايد.»
٦٦- عن الامام باقر(ع) : ان اللّه عزوجل يحب الحيى الحليم .
كافى : ١١٢/٢
«بدرستيكه خداوند عزوجل دوست مى دارد كسى را كه حياء و بربارى در او پابرجا و هميشگى است .»

گفتار سوّم : پوشش معنوى

حياء يك نيروى بازدادنده روحى است كه از ظهور و انتقال زشتيهاى درون و آثار ناپسند آن به عالم بيرون جلوگيرى مى كند، و همانند پوششى صاحب خود را از صورت زيبا و نيكويى برخوردار مى سازد.

الف) بهترين پوشش دين :

٦٧- عن امير المومنين (ع) : احسن ملا بس الدين الحياء.
غرر الحكم : ٣٩٨/٢
«بهترين پوشش هاى دين ، حياء و شرم است .»
٦٨- عن رسول اللّه : الا ان مثل هذا الدين كمثل شجره ثابته ؛ الايمان اصلها و الزكاه فرعها، و الصلاة ماوها، و الصيام عروقها، و حسن الخلق ورقها، و الاخاه فى الدين لقاحها، و الحياء لحاوها، و الكف عن محارم اللّه ثمرتها، فكما لا تكمل اشجره الا بثمره طيبه ، كذلك با يكمل الايمان لا بالكف عن محارم اللّه .
مستدرك الوسائل : ٢٧٩/١١ از جامع الاخبار: ص ١٠٨
«آگاه باشيد! بدرستيكه نمونه اين دين ، مانند درخت محكم و استوارى است كه ايمان تنه آن ، زكات شاخه آن ، نماز آب (طراوت و حيات) آن ، روزه ريشه هاى آن ؛ خوش خلقى برگ آن ، دوستى و برادرى دينى ماده بارورى آن ، حياء پوست آن و خود نگهدارى و دست كشيدن از حرام هاى خداوند ميوه آن درخت است . پس همانطور كه درخت به نتيجه و كمال نمى رسد مگر با ميوه و حاصل پاكيزه ، ايمان هم درست و تمام نمى گردد مگر با پرهيز از حرام هاى خداوند.»
٦٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : الاسلام عريان ، فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع . و لكل شى اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت .
كافى : ٤٦/٢ (٥٢)
«اسلام شبيه انسان برهنه است كه پوشش و لباس او حياء، آرايش و زيبايى او وقار و سنگينى ، مردانگى و جوانمردى او عمل نيكو و صالح ، و تكيه گاه او ورع است . و براى هر چيزى شالوده و اصل و بنيادى است و اصل و بنياد اسلام ، دوستى ما اهل بيت است .»

ب) پرده پوش عيب ها و كاستى ها:

٧٠) عن امير المومنين : من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس ‍ عيبه .
نهج البلاغه ، حكمت : ٢١٤، ص ١١٨٥ (٥٣)
«هر كس حياء، جامه خود را به او پوشانيد، مردم خطا و نقص او را نمى بينند.»
علاوه بر «لباس» و «دثار» و «ثوب» و «لحا» كه در روايات فوق براى بيان صفت پوششى حياء از آن ها استفاده شده است ، مفاهيم ديگرى هم بكار رفته است ، مثل «سربال» كه پوششى است براى ستر بدن :
٧١- عن امير المومنين : تسربل الحياء و ادرع الوفا و احفظ الاخا و اقلل محادثه النسا يكمل بك السناء.
غرر الحكم : ٣٠١/٣
«شرم و حياء را پيراهن خود كن ، و وفا و خوش قولى را زره خود قرار ده و برادرى را نگهدار و گفتگوى با زنان را كم كن ، تا رفعت و بلندى براى تو زياد و تمام شود.»
و همين طور «جلباب» كه پوشش سر و سينه است :
٧٢- عن امير المومنين : الكيس من تجلب الحياء و ادرع الحلم .
غرر الحكم : ١٦٢/٢
«زيرك كسى است كه حياء را پوشش و حفاظ خود نمايد و حلم و بردبارى را زره قرار دهد.»
و نيز «قناع» كه پوشش سر است :
٧٣- عن على بن الحسين زين العابدين : اللهم ارحم من اكتنفته سيئاته و احاطت به خطيئاته ،... ارحم من القى عن راسه قناع الحياء و حسر عن ذراعيه جلباب الاتقياء....
بحار الانوار: ١٨٥/٩١
«خداوندا! مهربانى و شفقت فرما به كسى كه زشتى و بدى هايش او را در برگرفته و اشتباهاتش وى را محاصره كرده است . ببخش كسى را كه از سر خود پوشش حياء را به دور افكنده و دست و بازوى خود را از لباس اهل تقوى برهنه كرده است .»
حياء گر چه بر تمام اعضاء انسان اثر دارد ولى همانطور كه گذشت نشانه آن بر سر و روى آشكارتر است .
در ضمن مباحث آينده جلوه هاى ديگرى از اهميت حياء بيان مى شود انشاءاللّه .

فصل دوّم : مذمّت و نكوهش بى حيايى

٧٤- عن الامام السّجاد(ع) : اللّهم .. و اعوذبك من دعاء محجوب ، و رحاء مكذوب ، و حياء مسلوب ، و احتجاج مغلوب و راى غير مصيب .
بحار الانوار: ١٥٦/٩١
«خداوندا! پناه مى برم به تو از خواندن و تقاضاى بازداشته شده ، و اميد و توقّع به واقع نرسيده ، و حياء و شرم ربوده و گرفته شده ، و اقامه دليل و برهان شكست خورده ، و نظر و انديشه به خطا رفته .»
پيشتر بيان شد كه اصل حياء به عنوان يك فضيلت و ارزش ، در ذات و فطرت هر انسانى نهاده شده و از ارزش جاودانگى برخوردار است . ولى نگاهدارى و شكوفايى آن نيازمند تلاش و مواظبت است ، و گاه بر اثر آميزش با فجور و بدى ها، پنهان و پوشيده و بى خاصيت مى گردد.
اكنون روايات اين فل را تحت عناوينى مربوط به نشانه ها و آثار سوء بى حيايى و كم شرمى ، ذكر مى كنيم .

الف) نشانه بهره شيطان در وقت سرشت :

٧٥- عن اميرالمومنين (ع) : قال رسول اللّه (ص) : ان اللّه حرم الجنه على كل فحاش بذى ، قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له ؛ فانك ان فتشته لم تجده لا لغيه او شرك شيطان . فقيل يا رسول اللّه ! و فى الناس شرك شيطان ؟ فقال رسول اللّه (ص) : اما تقرا قول اللّه عزوجل : «و شاركهم فى الاموال و الاولاد» (٥٤)
بحار: ٢٠٦/٦٠ از كافى : ٣٢٣/٢ (٥٥)
«بدرستيكه خداوند، بهشت را ممنوع كرده است بر هر زشت كا زشت گفتار كم حياء، كه نسبت به آنچه مى گويد يا درباره او مى گويند، باك و پروائى ندارد. تو اگر وضع او را بررسى كنى ، او را يا ولد نامشروع مى يابى و يا به دخالت شيطان در وقت انعقاد نطفه او پى مى برى . به حضرت عرض ‍ شد كه آيا شيطان در خلقت و تكوين انسان هم شريك مى شود؟ آن حضرت فرمودند: آيا كلام خداوند عزوجل را در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: «و در دارايى ها و فرزندانشان شركت بجوى .»
٧٦- عن رسول اللّه (ص) : ياتى على الناس زمان يشاركهم الشياطين فى اولادهم . قيل : و كائن ذلك يا رسول اللّه ؟ قال : نعم . قالوا: و كيف نعرف اولادنا من اولادهم ؟ قال : بقله الحياء و قله الرحمه .
كنز العمال : ص ١٢٦/٣
«بر مردم زمانى مى آيد كه شيطان ها در فرزندانشان با آنها شريك مى شوند. به حضرت عرض شد كه آيا در زمان ما چنين چيزى واقع شده است ؟ فرمودند: بله . عرض كردند: پس چگونه فرزندانمان را از آن فرزندان شيطانى تشخيص دهيم ؟ فرمودند: با كمى حياء و كمى رحمت و مهربانى .

ب) ريشه شقاوت و بدبختى :

٧٧- عن رسول اللّه : اول ما ينزع من العبد الحياء فيصير ما قتا ممقتا؛ ثم ينزع اللّه منه الامانه ، فيصير خائنا مخونا؛ ثن ينزع اللّه منه الرحمه ، فيصير فظا غليظا، و يخلع دين الاسلام من عنقه فيصير شيطانا لعينا ملعونا.
الاختصاص : ص ٢٤٨، و نيز كنز العمال :١٢٦/٣ (٥٦)
«اول چيزى كه از بنده (به علت استحقاق نابودى و غضب الهى بر او) گرفته و سلب مى شود، حياء است . پس در نتيجه آن ، ديگران را به دشمنى مى گيرد و نيز مورد دشمنى و مبغوض ديگران واقع مى شود. سپس خداوند راستى و درستكارى را از او مى برد و بر اثر آن ، خود اهل خيانت و دغل مى شود و ديگران را هم به خيانت و ناراستى متّهم مى كند. سپس خداوند رحمت و مهربانى را از او بيرون مى كند كه در نتيجه درشت خوى و سخت دل مى گردد و آئين و جامه اسلام از وجود او كنده مى شود و سرانجام شيطانى نفرين شده ، رانده و دور شده از رحمت الهى مى گردد.»

ج) آزاد كننده هر بدى :

٧٨- عن الامام الرضا عن آبائه ان رسول اللّه قال : لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس : اذا لم تستحى فاصنع ما شئت .
بحار: ٣٣٣/٦٨ از عيون اخبار الرضا: ٦١/٢ و از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص ٤١٢ (٥٧)
از حكمت ها و مثل هاى پيامبران گذشته چيزى بر جام نمانده است مگر اين گفته مردم : «اگر شرم و حياء نكردى پس هر چه مى خواهى انجام ده .» (٥٨)

د) بردارنده حرمت انسانى :

٧٩- عن رسول اللّه : من القى جلباب الحياء لا غيبه له .
بحار الانوار: ١٤٩/٧٤ از تحف العقول : ص ٤٤: مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ٨٧
«كسى كه پوشش و حفاظ حياء را به دور افكند، غيبت ندارد.» (٥٩)

سه كس را شنيدم كه غيبت رواست وز اين در گذشتى چهارم خطاست . .. دوم پرده بر بى حيائى متن كه خود مى درد پرده بر خويشتن
بوستان سعدى : ص ١٦١

ه) سبب بى خيرى :

٨٠- عن الامم الصاددق : ثلاث من لم تكن فيه فلا يرجى خيره ابدا: من لم يخش اللّه فى الغيب و لم برعو عند الشيب ، و لم يستحى من العيب .
وسائل الشيعه : ١٠٢/١٦ از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص ‍ ٣٣٦ (٦٠)
«سه چيز است كه اگر در كسى نباشد، خير و خوبى اش مورد اميد و انتظار نيست : كسى كه از خداوند در نهان و خفا نترسد؛ و در وقت پيرى از بدى و نادانى پشيمان نشده و دست نكشد؛ و از نقص و عيب شرم نداشته باشد.»
٨١- عن امير المومنين : من لا حياء له فلا خير فيه .
غرر الحكم : ٢٦٤/٥
«كسى كه حياء ندارد، خير و خوبى هم در او نيست .»

و) هدر دهنده اعمال :

٨٢- عن رسول اللّه : سته اشياء تحبط الاعمال : اشتغال بعيوب الخلق ، و قسوه القلب ، و حب الدنيا، و قله الحياء، و طول الامل ، و ظلم لا ينتهى (٦١)
كنز العمال : ٨٥/١٦
«شش چيز كارهاى خوب انسان را باطل و بى نتيجه مى كند: سرگرم بودن به بدى و نواقص مردم ، سخت دلى و بى عاطفه بودن ، دوستى دنيا، كمى حياء، درازى و بلندى آرزو، و ستمى كه تمام نشود.»

فصل سوّم : آثار حياء

در اين فصل به نتايج و فوائد اخلاقى و تربيتى كه اين شجره طيبه از خود به جاى مى گذارد، اشاره مى كنيم :

الف) عفت :

٨٣- عن امير المومنين : الحياء قرين العفاف .
غرر الحكم : ١٥٢/١
«حياء و شرم همنشين عفت است .»
٨٤- عن امير المومنين : ثمره الحياء العفه .
غرر الحكم : ٣٢٦/٣
«فايده و حاصل حياء، عفت است .»
٨٥- عن امير المومنين : سبب العفه الحياء.
غرر الحكم : ١٢٢/٤
«علت و سرچشمه عفت حياء است .»
٨٦- عن امير المومنين : على قدر الحياء تكون العفه .
غرر الحكم : ٣١٢/٤
«به تناسب اندازه حياء، عفت هم موجود مى شود.»
اينجا مناسب است تعريفى هم براى عفّت بيان كنيم ؛ گر چه تحقق آن بحث طولانى مى طلبد. عفّت عبارت است از خود نگهدارى از تمايلات غير شايسته و شهوات نفسانى . بنابراين قوام و استوارى عفّت را بايد در بستر شهوت ملاحظه نمود.
٨٧- عن الامام الجواد عن آبائه عن امير المومنين : الفضائل اربعه اجناس : احدها الحكمه و قوامها فى الفكره ، و الثانى العفه و قوامها فى الشهوه ، و الثالث القوه و قوامها فى مالغضب ، و الرّابع العدل و قوامه فى اعتدال فوى النفس .
بحار الانوار: ٨١/٧٥ از كشف الغمه : ١٤٠/٣
«فضيلت و برترى ها چهار گونه است : يكى حكمت است كه اصل و استوارى آن در تامل و انديشه است .دوم عفّت است كه قوام و پبايه اشت در شهوت است . سوم نيرو و توان است كه پايدارى و قوامش در خشم و غضب است ، چهارم عدل و برابرى است كه درستى آن در تناسب و ميانه روى نيروهاى نفس است .»
و چون بيشتر تمايلات شهوانى مربوط به شكم و فرج است عفّت هم غالباً در همين دو مورد اطلاق مى شود. (٦٢)
٨٨- عن الامام الباقر: ما عبداللّه بشى افضل من عفه بطن و فرج .
كافى : ٧٩/٢
«خداوند به چيزى برتر از عفت و خود نگهدارى نسبت به شكم و فرج ، بندگى و عبادت نمى شود.»
همچنين عفت ، در خصوص فرج و عمل چنسى كاربرد زيادى دارد. (٦٣)
و چون دنباله روى از شهوات و تمايلات ناشايست حيوانى خلاف مقام و شرافت انسان است ، رابطه عفت با حياء به عنوان فايده و نتيجه آن روشن مى شود.
٨٩- عن امير المومنين : العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا.
غرر الحكم : ١٠٦/٢
«عفيف بودن ، نفس را در امان مى دارد و آن را از پستى و فرومايگى دور و پاك مى كند.» (٦٤)

ب) حفظ از زشتى و بدى :

٩٠- ن امير المومنين : الحياء يصدّ عن فعل القبيح .
غرر الحكم : ٣٦٦/١
«حياء انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى دارد.»

ج) وقار:

٩١- عن رسول اللّه : فتشعب من الحياء الرّزانه ، و من الرّزانه المداومه على الخير.
بحار لاانوار: ١١٧/١ از تحف العقول : ص ١٦
«از حياء، وقار و آرامى و آهستگى جدا و حاصل مى شود. و از وقار و سنگينى نيز پايدارى و ادامه بر خير بدست مى آيد.»
٩٢- عن رسول اللّه : ان من الحياء وقارا و ان من الحياء سكينه .
موسوعه نضره النعيم : ص ١٨٠٦ از صحيح بخارى : ١٠٠/٧
«بدرستيكه از فوائد حياء، وقار و سنگينى است ، و بدرستيكه از نتايج حياء آرامش و طمانينه است .»
روايت ذيل ، شيوه عملى وقار و پيوند آن با حياء را بيان مى فرمايد:
٩٣- عن رسول اللّه : و صفه العاقل ان يحلم عمن جهل عليه ، و يتجاوز عمن ظلمه و يتواضع لمن هو دونه ، و يسابق من فوقه فى طلب البر. و ادا عرضت له فتنه ، استعصم باللّه و امسك يده و لسانه ؛ و اذا راى فضيله انتهز بها، لا يفارقه الحياء، و لا يبدو منه الحرص ، فتكك عشره خصال يعرف بها العاقل .
بحار الانوار: ١٢٩/١ از تحف العقول : ص ٢٩
«نشان و چگونگى عاقل آن است كه در برابر كسى كه بر او نادانى كند، بردبار است و از كسى كه به او ستم روا دارد، گذشت مى كند و نسبت به پائين تر از خود فروتن است و با بالاتر از خود در جستجوى نيكى رقابت دارد. وقتى بخواهد سخن گويد، انديشه و تدبّر مى كند؛ پس اگر خوب باشد سخن مى گويد و بهره مى برد (يا: فايده مى رساند) ، و اگر بد باشد سخن نمى گويد و بى گزند مى ماند و چون آزمايش و امتحانى براى او پيش آيد، به خداوند پناه مى برد و دست و زبانش را نگه مى دارد و چون فضيلت و مزيتى ببيند، آن را غنيمت مى شمارد و به تاءخير نمى اندازد. حياء از او جدا نمى گردد و حرص و زياده جويى در او پيدا نمى شود. اين ده صفت است كه به وسيله آن عاقل شناخته مى شود.» (٦٥)

د) هيبت و ابّهت :

شكوه ، رفعت و حرمت را مى توان نتيجه طبيعى حياء دانست . در فصل اول از اين بخش ، بعضى از روايات ، حياء را به عنوان پرده پوش عيوب انسان معرفى فرمود و نيز پوشش حياء را مايه تكميل سناء و زيادى رفعت و شكوه او بيان كرد. اين خود يكى از ثمرات مهم حياء است لكن پوشيده بودن عيب و نقص و بدى صاحبت حياء از يك طرف و وقار و سنگينى او از طرف ديگر، هيبت و شكوهى براى او نزد ديگران ايجاد مى كند كه نتيجتاً باعث حياء متقابل مى شود.
جناب فرزدق در آن قصيده مشهور خود، در مدح و ستايش حضر على بن الحسين امام زين العابدين اين ويژگى را بسيار زيبا بيان نموده است :

يغضى حياء و يغضى من مهابته فلا يكلم الا حين يتبسم .
الارشاد: ٥١/٢
«حضرت امام زين العابدين چشمان خود را از روى حياء فرو مى گيرند و چشمان مردم هم از شكوه و جلال ايشان فرو خوابانيده مى شود. و در نتيجه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه حضرتش لبخند و تبسّمى نمايند».
٩٤- عن امير المومنين : قال اللّه عزوجل ليله المعراج : يا احمد! فمن عمل برضاى الزمه ثلاث حضال ... و البسه الحياء حتى يستحيى منه الخلق كلهم .
بحار الانوار: ٢٩/٧٤ از ارشاد القلوب : ص ١٨٢
«خداوند عزوجل در شب معراج به پيامبر گرامى اش فرمود: هر كس بر طبق خشنودى و پسند من رفتار كند، سه ويژگى و صفت را پيوسته و همراه او مى كنم . از جمله اينكه حياء را پوشش او قرار مى دهم به طوريكه تمام مردم از او شرم مى كنند.»


۲
بخش سوم : فراگيرى حياء

ه) فوائد ديگر:

٩٥- عن رسول اللّه : و اما الحياء فيتشعّب منه اللّين و الرافه و المراقبه للّه فى السرّ و العانيه ، و السلامه و اجتناب الشرّ و البشاشه و السماحه و الظفر و حسن الثنا على المر فى الناس . فهذا ما اصاب العاقل بالحياء، فطوبى لمن قبل نصيحه اللّه و خاف فضيحته .
بحار الانوار: ١١٨/١ از تحف العقول : ص ١٨ (٦٦)
«و از حياء نتيجه و حاصل مى شود نرمى و لطافت ، مهربانى زياد، مواظبت و حراست از امر خداوند در پنهان و آشكار، بى گزندى و سلامت ، پرهيز و دورى جستن از بدى ، خرمى و گشاده رويى ، جوانمردى و سخاوت ، پيروزى و كامابى ، و ستايش و تعريف نيكو در ميان مردم . اين ها فوايدى است كه انسان عاقل به وسيله حياء به آن مى رسد؛ پس خوشا بحال كسى كه اندرزهاى خداوند را بپذيرد و از پرده بردارى و رسوا ساختنش بهراسد.»

فصل چهارم : حياء و حرمان


شرم و حجاب ما را، در پيچ و تاب دارد خون خوردن است كارش ، تيغى كه آب دارد
ديوان صائب تبريزى : ٦٢٢/١
بُعد حيوانى انسان ، همراه با وساوس شيطان و فريبندگى دنيا، در رسيدن به مراد و تمايلات خود، زمنيه آماده و راحتى را داراست ، لكن بيشتر فضايل و كمالات انسانى از آزادى و توسعه آن جلوگيرى مى كند.
جنبه روحانى و ملكوتى انسان ، در مسير هدايت اميال و درستى خواسته هاى شهوانى غالباً با روش پرهيز و محدوديت عمل مى كند. و در اين ميان حياء گذشته از اين صفت بازدارندگى ، كه رسم غالب فضائل اخلاقى است ، داراى طبيعت محروم كننده ويّژه اى است كه گاهى صاحبش ‍ را حتى از رسيدن به امور غير نفسانى هم ناكم مى كند.
٩٦- عن امير المؤ منين (ع) :قرنت الهيبه باخيبه و الحياء بالحرمان ، و الفرصع تمر مر السحاب ، فانتهزوا فرص الخير.
نهج البلاغه ، حكمت : ٢٠، ص ١٠٩٦
«شكوه و جلال با نااميدى و شكست همراه است ، و شرم و حياء با محروميّت و بى بهرگى پيوسته . و وقت و مجال هاى مناسب مانند گذر ابرها سپرى مى شود؛ پس وقت هاى خوب را غنيمت شمريد.» (٦٧)
روايت ذيل محروميت فوق را بيشتر تبيين مى كند:
٩٧- ان معاويه سال الحسن (ع) ان يصعد المنبر و ينتسب ، فصعد فحمد اللّه و اثنى عليه . ثم قال : ايها الناس ! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فسابين له نفسى ، بلدى مكه و منى و انا ابن المروه و الصفا، و انا ابن النبى المصطفى ، و انا ابن من علا الجبال الرواسى ، و انا ابن من كسا محاسن وجهه الحياء، انا ابن فاطمه سيده النساء، انا ابن قليلات العيوب نقيات الجيوب .
بحار الانوار: ٣٥٦/٤٣ از مناقب : ١٦/٤
«معاويه از حضرت امام حسن (ع) درخواست كرد كه بر منبر روند و خويشى و نسبت خود را بيان كنند. حضرت هم به بالاى منبر رفتند؛ حمد و ستايش خداوند را نموده و سپس فرمودند: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى داند و كسى كه مرا نمى شناسد، خودم را براى او معرّفى و بيان مى كنم : سرزمين و خانه من مكه و منى است و من هم فرزند مروه و صفا هستم ؛ من فرزند پيامبر برگزيده خداوندم ؛ من فرزند كسى هستم كه بر كوه هاى محكم و استوار بلندى يافت و من فرزند كسى هستم كه نيكويى وجود و فرغ زيبائى هايش را، شرم و حياء پوشانيد و آشكار نساخت ؛ من فرزند حضرت فاطمه برترين زنان هستم ؛ من فرزند خاندانى هستم كه كم نقص و امين و خالص و پاكدل اند.»
و نيز در مباحث فقهى چنين روايتى وارد شده است :
٩٨- عن رسول اللّه (ص) : ما اخذ بسوط الحياء فهو حرام .
شرح الازهار: ٣٠٢/٣
«آنچه با تازيانه حياء گرفته شود، نامشروع و غير جايز است .»
در بغضى از روايات از اين حالت ، تعبير به آفت شده است :
٩٩- عن امير المؤ منين (ع) : لكل شى آفه و آفه العلم النيسان ، و آفه العباده الريا، و آفه اللب العجل ، و آفه النجابه الكبر، و آفه الظرف الصلف ، و آفه الجود السرف ، و آفه الحياء الضعف ، و آفه الحلم الذل ، و آفه الجلد الفحش .
كنز العمال : ٢٠٤/١٦
«براى هر چيز آسيب و آفتى است .آسيب دانايى فراموشى است ، آفت بندگى و طاعت ، خود نمايى و تظاهر است ؛ بلاى عقل و خرد ناب ، خود پسندى و باليدن است ؛ و گزند اصالت و شرافت نژاد، كبر و خود بزرگ بينى است ؛ آسيب زيركى و كياست ، پر ادعايى و لاف زدن است ؛ و بلاى بخشش و دست بازى ، زياده روى و ولخرجى است ؛ و آفت حياء، سستى و ناتوانى است ، و گزند بردبارى ، خوارى و زيردستى است ؛ و آسيب چابكى و پر طاقتى ، سفتى و سختى و ستم كردن است .»
در ابتداى اين نوشتار هم گذشت كه برخى براى ارجاع دو معناى «حياء» و «حيات» به هم ، از همين راه پيش آمده اند كه انكسار و محروميّت و ضعفى كه از ناحيه حياء حاصل مى شود، از حيات انسان مى كاهد و زندگى را براى او كوتاه مى كند. (٦٨)
نظام الدين زاكانى در اين باره مى گويد:
«خود روشن است كه صاحب حياء از همه نعمت ها محروم باشد و از اكتساب جاه و اقتناء مال قاصر. حياء پيوسته ميان او و مرادات او مانعى عظيم و حجابى غليظ شده ، همواره بر بخت و طالع خود گريان باشد. گريه ابر را كه حياء گفته اند از اينجا گرفته اند.» (٦٩)
البته اين كلام حمل بر مبالغه مى شود ولى يادآورى اين نكته مفيد است كه ويژگى حرمان و بازدارندگى در بيشتر فضائل اخلاقى وجود دارد. قيد و محدوديّتى كه دستورات اخلاقى اسلام براى هر پايبندى ايجاد مى كند، امرى است روشن و بديهى و سيره عملى پيشوايان دين بهترين شاهد آن است .
التزام به دستورات دين و قبول محروميّت هاى ناشى از آن در تاريخ اسلام ، بخصوص شيعه ، آن قدر فراوان است كه آدمى بسيارى زا شكست هاى ظاهرى را برخاسته از آن مى يابد؛ گر چه از طرف ديگر بى شك يكى از علل استحكام و استوارى اين شجره طيبه مى باشد.
گروهى به جهت همين نامرادى و ضعف ناشى از حياء، قائل به حياء مذموم شده اند. حتى از ظاهر بعضى از عبارات استفاده مى شود كه اصلا اين جهت محروميت از تعريف و محدوده حياء خارج است !.
مثلا مرحوم بغدادى در تعريف حياء مى گويد: « حد الحياء: التوسط بين الفحه و الانحصار. (٧٠)
لكن مباحث گذشته ناتمامى اين اقول را روشن نموده است .

فصل پنجم : مواردى كه نبايد حياء كرد

با نگاهى دوباره به تعريف حياء و خير بودن هميشگى آن ، اين پرسش ‍ مطرح مى شود كه چرا در روايات نسبت به بعضى موارد از حياء كردن منع شده است ؟
پاسخ آن است كه اين روايات مانعه از دو دسته بيرون نيست : دسته اول رواياتى است كه از حياء نمودن منع نمى كند و به تعبير منطقى منكر فراهم بودن موضوع حياء نيست ؛ ولى توصيه مى كند كه حياء نبايستى مانع از مصلحت مهمتر شود.
بهترين شاهد بر مضمون اين دسته ، روايت ذيل است :
١٠٠- عن امير المؤ منين (ع) : لا تستحى من اعطاء القليل ، فان الحرمان اقل منه .
نهج البلاغه ، حكمت ٦٤، ص ١١١٥؛ غرر الحكم : ٢٨٣/٦
«از بخشش كم و اندك شرم نكن ، چون محروم و نوميد كردن كمتر از آن است - و به شرمندگى سزاوارتر است -.»
قطعا مقصود روايت اين نيست كه در انفاق مال كم حياء نكن ! خير؛ خود ائمه در مظنّه اعطاء قليل ، حياء مى فرمودند؛ بلكه تذكّر مى دهد كه اين شرم نبايد جلوى بخشش كم را بگيرد.
١٠١- عن على بن الحسين زين العابدين : المومن سصمت ليسلم ، و ينطق ليغنم ، لا يحدث امانته الاصدقا، و لا يكتم شهادته من البعدا، و لا يعمل شيئا من الخير رياء و لا يتركه حياء. ان زكى خاف مما يقولون يستغفر اللّه مما لايعلمون ، لايغره قول من جهله و يخاف احصاء ما عمله .
بحار الانوار: ٢٧٠/٦٤ از كافى : ٢٣١/٢ (٧١)
«مومن خاموش و ساكت مى ماند تا بى گزند بماند، و سخن مى گويد تا فايده برد. سرّ و امانت خود را با دوستان هم در ميان نمى گذارد و شهادت و گواهى را از بيگانگان كتمان و نهان نمى سازد. چيزى از كار خوب را از روى خود نمايى انجام نمى دهد و به خاطر شرم و حياء هم آن را رها نمى كند. اگر او را بستايند، از گفته هاى آنها مى هراسد و نسبت به آنچه نمى دانند، از خداوند طلب آمرزش مى كند. تعريف و سخن كسى كه از حال و كردار او خبر ندارد، وى را نمى فريبد و از حساب و حفظ و ضبط آنچه كرده است ، ترس و پروا دارد.»
١٠٢- عن الامام الصادق (ع) : ان موسى قال : يا رب تمر بى حالات استحيى ان اذكرك فيها فقال : يا موسى ! ذكرى على كل حال حسن .
تهذيب الاحكام : ٢٧/١ (٧٢)
«حضرت موسى به خداوند متعال عرض كرد: اى پروردگارم ! بر من وضع و حالاتى مى گذرد كه در آن از ذكر و ياد تو شرم مى كنم . خداوند متعال فرمود: اى موسى ! ذكر و ياد من در هر وقت و حالتى نيكوست .»
١٠٣- عن امير المؤ منين (ع) : و اللّه لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل : لا تنبذها عنك ؟ فقلت : اعزب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى .
نهج البلاغه : خطبه ١٥٩، ص ٥١٢ (٧٣)
«بخدا سوگند آنقدر اين جبه و لباسم را وصله زده ام كه از دوزنده آن شرم مى كنم . شخصى به من گفت : آيا آن را بعد از اين همه وصله و پينه دور نمى اندازى ؟ به او گفتم : از من دور شو! هنگام صبح از مردم شب رو ستايش ‍ و قدردانى مى شود.»
١٠٤- و كان النبى يرقع ثوبه و يخصف نعله و يحلب شاته و ياكل مع العبيد و يجلس على الارض و يركب الحمار و يردف ، و لا يمنعه الحياء ان يحمل حاجته من السوق الى اهله ، و يصافح الغنى و الفقير و لاينزع يده من يد احد حتى ينزعها.
وسائل الشيعه : ٥٤/٥ از ارشاد القلوب : ص ١٠٤
«پيامبر اكرم لباس خود را وصله مى زدند و كفششان را مى دوختند و از گوسفندان خود شير مى دوشيدند و با بردگان غذا مى خوردند و بر روى زمين مى نشستند و بر دراز گوش سوار مى شدند و (گاهى) كسى را هم با خود سوار مى كردند (يا: و بر عقب ترك آن مى نشستند) و شرم و حياء آن حضرت را باز مى داشت از اين كه لوازم زندگى را از بازار تهيه كنند و به منزل ببرند. با توانگر و بى چيز دست مى دادند و دست خود را از دست هيچكس ‍ بيرون نمى كشيدند تا وقتى او دستش را بكشد.»
١٠٥- عن ابى بصير: قلت لابى عبداللّه : رحل كان له مال فذهب ، ثم عرض عليه الحج فاستحيى ؟ فقال : من عرض عليه الحج فاستحيى و لو على حمار اجدع مقطوع الذنب فهو ممن يستطيع الحج .
بحار الانوار: ١٠٩/٩٦ از محاسن : ٢٩٦/١
«ابو بصير به امام صادق (ع) عرض كرد: مردى دارايى داشت كه از بين رفت ، سپس هزينه سفر حج ره او داده شد و وى از گرفتن آن حياء نمود. امام فرمودند: هر كس مخارج سفر حج به او تقديم شود و بتواند حتى بر الاغ گوش بريده و دم جدا سوار شود ولى شرم كند، او از كسانى است كه براى حج مستطيع شده است .»
دسته دوّم رواياتى است كه به نبود موضوع و جايگاه حياء اشاره دارد و به اين حقيقت توجه مى دهد كه كم رويى مذموم نبايد شما را به اشتباه اندازد و جايى را كه در واقع موضوع حياء وجود ندارد، از موارد بكارگيرى حياء پنداشته شود.
در روايات تفسيرى آمده است كه وقتى خداوند متعال مثالهايى از ذباب (مگس) و عنكبوت زدند و درباره منافقين به داستان آتش و صاعقه نظير آوردند (٧٤) كافران به طعنه و سرزنش پرداخته و وحى و آسمانى بودن قرآن را به تمسخر گرفتند. (٧٥)
در پاسخ به آنها، اين آيه شريفه فرستاده شد:
ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين .
بقره (٢) ٢٦
«بدرستيكه خداوند از اين كه مثال به پشه و حتى بالاتر زا آن بزند، شرم نمى كند. پس در اين بين كسانى كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن حقيقتى است از طرف پروردگارشا؛ ولى كسانى كه كفر ورزيده اند، مى گويند: خداوند از اين گونه مثال ها چه منظورى دارد؟ آرى ! خداوند گروه زيادى را با آن گمراه و عده فراوانى را راهنمايى مى كند و البته تنها تبهكاران را با آن گمراه مى سازد.»
١٠٦- عن امير المؤ منين (ع) : ثالث لا يستحيى منهن : خدمه الرجل ضيفه ، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلمه ، و طلب لاحق و ان قل .
غرر الحكم : ٣٣٨/٣
«سه چيز است كه از آنها نبايد حياء كرد: رسيدگى و مواظبت نسبت به مهيمان خود، برخاستن از جاى خود براى پدر و آموزگار خود، طلب و خواستن حق اگر چه كم باشد.»
١٠٧- عن امير المؤ منين (ع) : من استحيى من قول الحق فهو احمق .
غرر الحكم : ٣٣٩/٥
«كسى كه از گفتن حق حياء كند، او بى عقل است .»
١٠٨- عن الامام الصادق (ع) : من لم يستح من طلب الحلال خفت مونته ونعم اهله .
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٧٢١
«كسى كه از جستن روزى حلال حياء نكند هزينه زندگى اش سبك و و خانواده اش خوشى پيدا مى كنند.»
١٠٩- من وصايا لقمان الحكيم لابنه (ع) : يا بنى شاور الكبير و لا تستحيى من مشاوره الصغير.
الاختصاص : ص ٣٣٨
«يكى از سفارشات حضرت لقمان به فرزندشان اين بود كه فرمود: اى پسركم ! با شخص بزرگ صلاح پرسى و كنكاش كن ، و از نظر خواستن و مشورت با خرد و كوچك شرم مكن .»
و در تاءئيد اين معنا، روايت ذيل هم مناسب است :
١١٠- عن امير المومنين (ع) : لا تستصغرن عندك الراى الخطير اذا اتاك به الرجل الحقير.
غرر الحكم : ٢٨٧/٦
«نظر و راى بزرگ و مهم را در نزد خود كوچك بحساب نياور وقتى مرد ناچيز و كوچى آن را به تو بدهد.»
١١١- عن امير المومنين (ع) : و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لااعلم و لايستحين احد اذا لم يعلم الشى ان يتعلمه .
نهج البلاغه : حكمت ٧٩، ص ١١٢٣ (٧٦)
«هيچكدام از شما وقتى از چيزى كه نمى داند پرسيده شود، نبايد از اينكه بگويد «نمى دانم» شرم كند و نيز هيچكس وقتى چيزى را نمى داند، نبايد از ياد گرفتن آن حياء كند.»
١١٢- عن الامام الصادق (ع) : يا بن النعمان ! لا تطلب العلم لثلاث : لترائى به ، و لا لتباهى به و لا لتمرى . و لا تدعه لثلاث : رغبه فى الجهل ، و زهاده فى العلم ، و استحياء من الناس .
بحار: ٢٩٢/٧٥ از تحف العقول : ٣٢٤
«از سفارشات حضرت امام صادق (ع) به محمد بن نعمان اين است كه : علم را براى سه چيز مجوى : براى خود نمايى با آن ، براى باليدن به وسيله آن ، و براى جدال و ستيزه كردن . و به جهت سه چيز هم آن را رها نكن : نادانى خواستن ، بى رغبتى به دانستن ، و شرم از مردم .» (٧٧)
١١٣- عن الامام الصادق (ع) : من رق وجهه رق علمه .
بحار الانوار: ٣٣٠/٦٨ از كافى : ١٠٦/٢
«كسى كه از جستجوى علم و پرسيدن از ديگران به شرم آيد، دانش او هم كم و ناچيز است .»

بخش سوم : فراگيرى حياء

١١٤- عن الامام الصادق (ع) : قال عيسى بن مريم - صلوات اللّه عليه - اذا قعد احدكم فى منزله فليرخى عليه ستره ، فان الله تبارك و تعالى قسم الحياء كما قسم الرزق .
بحار الانوار: ٣٣٤/٦٨ از قرب الاسناد: ص ٤٦
«حضرت عيسى صلوات اللّه عليه فرمود: وقتى يكى از شماها در سراى خود مى نشيند، پوشش را بر خود بيندازد؛ چون خداوند تبارك و تعالى حياء را بخش و قسمت فرموده است همانگونه كه روزى را سهم سهم كرده است .»
از اين تشبيه در روايت استفاده مى شود كه نعمت حياء بهره هر كسى است و مانند روزى اصل وجود آن ضمانت شده است . لكن نگاهدارى و بارورى آن نيازمند طلب و خواستن است ؛ طلب و بدست آوردن اسباب و موجبات آن و پرهيز از موانع و بازدارنده ها.

فصل اول : عوامل و اسباب حياء

الف) عقل ورزى و شناخت :

مهمترين عامل برانگيزنده حياء در انسان ، شناخت ارزش و مقام اوست ؛ پس وقتى آن را يافت ، در حفظ حريمش مى كوشد. و اين شناخت به كمك نيروى عقل فراهم مى گردد.
در خطبه اين از حضرت امير المومنين كه به درخواست يكى از يارانشان به اسم همّام ايراد شد، از اوصاف و ويژگيهاى مومن چنين بيان شده است :
١١٥- عن امير المومنين (ع) : عقل فاستحيى .
كافى : ٢٢٩/٢
«يكى از نشانه هاى مومن آن است كه عقل ورزى مى كند و در نتيجه صاحب حياء مى گردد.»
١١٦- عن امير المومنين (ع) : اعقل الناس احياهم .
غرر الحكم : ٣٨٠/٢
«عاقل ترين مردم باحياءترين آنان است .»
١١٧- عن رسول اللّه : و اما العلم فيتشعب منه .. الحياء و ان كان صلفا.
بحار الانوار: ١١٨/١ از تحف العقول : ١٧، و نيز علل الشرايع : ص ‍ ١٣٨/١
«از علم و دانش جدا و حاصل مى شود حياء و شرم ، اگر چه صاحب آن گستاخ و لاف زن بوده باشد.»
اكنون درباره عقل رواياتى را از اين منظر، تقديم مى كنيم :
١١٨- عن امير المومنين (ع) : افضل حظ الرجل عقله ، ان ذل اعزه و ان سقط رفعه ، و ان ضل ارشده و ان تكلم سدده .
غرر الحكم : ٤٧٧/٢
«برترين بهره مرد عقل اوست . اگر خوار شود او را سرافراز و عزيز مى كند و اگر بى اعتبار و زمين خورده گردد او را بلند مى كند و اگر گمراه شود وى را به راه مى آورد و اگر سخن بگويد او را به راستى و درستى توفيق مى دهد.»
١١٩- عن امير المومنين (ع) : من لا يعقل يعن و من يهن لا يوقر.
غرر الحكم : ١٩٠/٥
«كسى كه عقل ورزى نكند، خوار و زبون مى شود و كسى كه خوار شد، سنگينى و بردبارى ندارد.»
١٢٠- عن امير المومنين (ع) : للقلوب خواطر سو و العقول تزجر عنها.
غرر الحكم : ٣١/٥
«براى دل ها وسوسه و خيال هاى بدى است كه عقل ها آن را طرد مى كنند.»
١٢١- عن امير المومنين (ع) : العقل اجمل زينه و العلم اشرف مزيه .
غرر الحكم : ٨٦/٢
«عقل زيباترين تزيور، و دانايى با ارزش ترين فضيلت و برترى است .»
پس مهمترين سبب حياء همين نيروى عقل است :
١٢٢- عن امير المومنين (ع) : هبط جبرئيل على آدم فقال : يا آدم ! انى امرت ان اخيرك واحده من ثلاث ، فاخترها ودع اثنتين . فقال له آدم : يا جبرئيل ! و ما الثلاث ؟ فقال : العقل و الحياء و الدين . فقال آدم : انى قد اخترت العقل . فقال جبرئيل : للحياء و الدين : انصرفا و دعاه . فقالا: يا جبرئيل انا امرنا ان نكون مع العقل حيث كان . قال : فشاءنكما و عرج .
كافى : ١٠/١ و خصال : ٦٤/١ (٧٨)
«جناب جبرئيل بر حضرت آدم فرود آمد و گفت : اى آدم ! من دستور دارم شما را بين يكى از اين سه چيز واگذارم ؛ يكى را انتخاب كن و دوتاى ديگر را رها نما. حضرت آدم فرمود: آن سه چيز كدامند؟ جناب جبرئيل گفت : عقل و حياء و دين . حضرت آدم فرمود: من عقل را برمى گزينم . جناب جبرئيل به حياء و دين فرمود: شماها برگرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند: اى جبرئيل ! ما فرمان يافته ايم كه هر جا عقل باشد با او باشيم . جناب جبرئيل هم فرمود: بر همين وظيفه باشيد. و بعد بالا رفت .»
١٢٣- عن الامام موسى بن جعفر: عن رسول اللّه : ان اللّه خلق العقل من نور مخرون مكنون فى سابق علمه الذى لم يطلع عليه نبى مرسل و لا ملك مقرب فجعل العلم نفسه و الفهم روحه و الزهد راسه و الحياء عينيه و الحكمه لسانه و الرافه همته و الرحمه قلبه .
بحار الانوار: ١٠٧/١ از خصال : ١٩٣/٢
«براستى خداوند عقل را نورى كه در پيشينه علم خودش گنجى نهفته بود و هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقرّبى از ان خبر نداشت ، آفريد. و دانايى را جانش قرار داد و فهم و درك را روحش ، و زهد و بى رغبتى را سرش ، و شرم را دو چشمش ، و حكمت و دانش را زبانش ، و رافت و مهربانى را همّت و قصدش ، و رحمت و دلسوزى را دلش .»
١٢٤- عن رسول اللّه : راس العقل بعد اليمان باللّه الحياء و حسن الخلق .
كنز العمال : ١٢١/٣
«اصل و اساس عقل ، بعد از ايمان به خداوند، حياء و خوش خلقى است .»
١٢٥- عن امير المومنين : العقل شجره ثمرها السخاء و الحياء.
غرر الحكم : ٣٢٩/١
«عقل درختى است كه ميوه و نتيجه آن ، بخشندگى و حياء است .»

ب) مواظبت و پيشگيرى :

١٢٦- عن رسول اللّه : فتشعب .. من الصيانه الحياء.
بحار الانوار: ١١٧/١ از تحف العقول : ص ١٦
«از صيانت و نگاهدارى ، حياء و شرم پيدا مى شود.»
جناب ديلمى مى نويسد: و من علامات المستحى ان لا يرى فى امر استحى منه (٧٩) و نيز ارسطو مى گويد: و الحياء حياء ان ، فاولى هما ان لاتفعل ما تستحيى منه (٨٠)

ج) احساس حضور و نظارت :

درباره اهميّت و تاءثير اين عامل در آينده مطالبى به تفصى -ل بيان مى شود (٨١) در اينج -ا تنها به ذكر يك روايت اكتفا مى كنيم :
١٢٧- عن امير المومنين : احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيى منه و انكره .
غرر الحكم : ٧٣٢/٢ (٨٢)
«بپرهيز از هر كارى كه اگر درباره آن از كننده اش پرسيده شود، از آن شرم كند و آن را ناپسند داشته و نپذيرد.»

د) حلم و بردبارى :

١٢٨- عن رسول اللّه : الحياء لو كان رجلا لكان حليما.
جامع الاحاديث : ص ٧٣
«اگر حياء به صورت مردى مجسّم مى شد، حتما مرد بردبارى بود.»
١٢٩- عن امير المومنين : احياكم احلمكم .
غرر الحكم : ٣٦٩/٢
«باحياءترين شما، كسى است كه از همه بردبارى اش بيشتر باشد»

ه) تواضع و فروتنى :

١٣٠- عن مصباح الشريعه المنسوب الى الامام الصادق (ع) : التواضع مزرعه الخشوع والخضوع و الخشيه والحياء و انهن لاتتبين الا منها.
بحار الانوار: ١٢١/٧٢ از مصباح الشريعه : ص ٣٨
«تواضع و فروتنى محل كشت خشوع و خضوع (سرافكندگى و افتادگى) و خشيت (هراس از عقاب) و حياء است ، و اين اوصاف پيدا نمى شود مگر از راه تواضع .»

فصل دوّم : موانع و بازدارنده هاى حياء

مهمترين سبب ركود حياء، از دست دادن عزّت نفس و احساس بى ارزشى و فرومايگى و غفلت از مرتبه انسانيّت و حرمت و شرافت اوست . اين نكته در بخش چهارم به نحو گسترده اى بيان مى شود و اينجا به بعضى از امورى كه موجب فراهم شدن آن عمل و غفلت از شرافت و عزّت انسان مى شود، اشاره مى كنيم :

الف) فقر و ضعف شخصيت :

در شماره ٢٢ از سلسله روايات ، حديثى در اين باره بيان شد، و در صفحات بعد روايات بيشترى به آن ضميمه مى شود. (٨٣)

ب) پرخطائى :

١٣١- عن اميرالمومنين (ع) : و من كثر كلامه كثر خطوه ، و من كثر خطوه قل حياوه ، و من قل حياوه قل ورعه .
نهج البلاغه : حكمت ٣٤١، ص ١٢٤٩، و نيز بحار الانوار: ٢٨٦/٦٨ از روضه الواعظين : ص ٥١٤
«كسى كه زياد حرف زند، خطا واشتباهش هم زياد مى شود و هر كس ‍ خطا و اشتباهش زياد باشد، شرم و حيائش كم است و كسى كه حياءش كم گردد، ورع و پارسايى اش ناچيز است .»
و نيز عجولى و سبكى و هر چه موجب لغزش زياد و در نتيجه ملامت و سرزنش باشد، همين اثر را به همراه دارد.

ج) حرص و منفعت طلبى :

١٣٢- عن اميرالمومنين (ع) : لا حياء لحريص .
غرر الحكم ٣٥٦/٢
«براى آزمند و طمعكار، حيايى وجود ندارد.»
١٣٣- عن اميرالمومنين (ع) : المذله و المهانه و الشقاء فى الطمع و الحرص .
غرر الحكم : ١٣٦/٢
«خوارى و پستى ، فرومايگى و زبونى ، و بدبختى و نكبت ، در طمع و حرص است .»

د) دروغ :

١٣٤- عن رسول اللّه (ص) : لا يكذب الكاذب الا من مهانه نفسه .
الاختصاص : ص ٢٣٢
«دروغگو دروغ نمى گويد مگر به سبب زبونى و خوارى نفسش .»
١٣٥- عن اميرالمومنين (ع) : لا حياء للكذاب .
غرر الحكم : ٣٤٧/٢
«براى پر دروغ ، حيائى وجود ندارد.»

ه) فراوانى و عادى شدن بدى ها:

١٣٦- عن اميرالمومنين (ع) : قد كثر القبيح حتى قل الحياء منه .
غرر الحكم : ٤٩٢/٤
«آن قدر زشتى و بدى زياد شده است كه ديگر حياء از آن كم گشته است .»

و) موسيقى :

١٣٧- عن الامام الصادق (ع) : من ضرب فى بيته بربطا اربعين صباحا سلط الله عليه شيطانا لا يبقى عضوا من اعظائه الا قعد عليه ، فاذا كان ذلك نزع اللّه منه الحياء فلم يبال بما قال و لا ما قيل له .
دعائم الاسلام : ١٦٣/٢، و نيز وسائل الشيعه : ٣١٣/١٧ از كافى : ٤٣٤/٦ (٨٤)
«كسى كه در خانه اش چهل روز ساز و تار زده شود، خداوند بر او شيطانى را چيره مى كند كه هيچ جايى از بدنش نمى ماند مگر اينكه بر روى آن مى نشيند؛ وقتى كه چنين شد، خداوند حياء را از او مى گيرد، و در نتيجه نسبت به آنچه مى گويد يا براى او گفته مى شود، باك و پروايى ندارد.»
ابن كثير در تاريخ خود از يزيد بن وليد در اين باره نقل مى كند كه خطاب به بنى اميه گفت : يا بنى اميه ! اياكم الغناء، فانه ينقص الحياء و يزيد فى لاشهوه و يهدم المروءه . و انه لينوب عن الخمر و يفعل ما يفعل المسكر، فان كنتم لا بد فاعلين فجنبوه النساء فانه داعيه الزنا. (٨٥)

ز) شراب :

روايت آن در شماره ٢٣ از سلسله روايات ، آمده است .

ح) بعضى ديگر از گناهان :

مثلا در مورد قتل بناحق اين روايت وارد شده است :
١٣٨- عن رسول اللّه : لا يزال الرجل فى فسحه من دينه ما لم يهرق دما حراما فاذا اهراق دما حاما نزع منه الحاء.
كنز العمال : ١٤٩/١٥ (٨٦)
«پيوسته مرد در مجال و توسعه از ناحيه دينش است مادامى كه به ناحق خون انسانى را نريزد؛ ولى وقتى مرتكب چنين قتل نفسى شد، حياء از او برداشته مى شود.» (٨٧)

بخش چهارم : كنكاش در سازه بنيادين حياء

پيشتر گذشت كه قوام اصلى حياء در انسان ، همان عزّت و شرافت و كرامت انسانى اوست كه به سبب روح شريف و بزرگ الهى اش ، وى را در حدّ اعلاى عظمت قرار داده است . جانشينى خداوند در زمين ، امانت دار خداوند متعال ، آفريده شده به دست پروردگار و مورد تكريم او، موقعيّت ممتازى است كه فرشتگان را به خضوع و تعظيم در برابر مقام وى وا داشته است . (٨٨)
عزت و شرافت نفس از پايه هاى اساسى شخصيت آدمى است ؛ محرك و ضامن اجراى صفات پسنديده و مانع انجام بدى ها و پستى هاست .
متفكر شهيد، استاد مرتضى مطهرى در يكى از مقالات خود، به همين مناسبت مى فرمايد: «هر چه بيشتر مطالعه كردم ، اعتقاد بيشترى به اين فكر پيدا نمودم كه در اخلاق اسلامى محور آنچه كه حجم اخلاقى دور آن مى گردد و نقطه اى از روح كه اسلام براى احياء و سوق دادن بشر به سوى اخلاق روى آن دست گذاشته است ، همان كرامت و عزت نفس است ، و در مآثر اسلامى روى هيچ موضوعى بعنوان پايه و محور، به اندازه اصل كرامت نفس تكيه نشده است .» (٨٩)
به همين جهت اين بخش را به بحث درباره اين موضوع برگزيديم و در فصل ها و عناوين متعددى روايات مربوط را تقديم مى داريم :

فصل اول : اهميّت حفظ عزّت و پذيرش كرامت

الف) بازيافت نفس و درمان پستى ها:

١٣٩- عن اميرالمومنين (ع) : الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها؟ انه ليس ‍ لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها الا بها.
نهج البلاغه : حكمت ٤٤٨، ص ١٢٩٥ (٩٠)
«آيا هيچ آزاد مردى نيست كه اين ته مانده غذاى در دهان را براى لايق آن واگذارد؟ به تحقيق براى جان هاى شما هيچ بهائى جز بهشت نمى باشد؛ پس آن را جز به اين بها نفروشيد.»
١٤٠- عن اميرالمومنين (ع) : ان النفس لجوهره ثمينه ؛ من صانها رفعها و من ابتذلها و ضعها.
غرر الحكم : ٥٢٢/٢
«براستى نفس و جان انسان ، گوهرى است قيمتى و پربها؛ هر كس آن را محافظت و نگاهدارى كند، او را بلند و برتر مى گرداند و هر كه آن را درباخته و زبون گرداند، او را از مرتبه مى اندازد.»
١٤١- عن امير المومنين (ع) : من عرف شرف معناه صانه عن دناءه شهوته وزور مناه .
غرر الحكم : ٤٣٨/٥
«كسى كه شرافت و ارجمندى باطن و حقيقت خود را بشناسد، آن را از پستى خواهش هاى حيوانى و فريب آرزوها نگه مى دارد.»
١٤٢- عن امير المومنين (ع) : اكرم نفسك عن كل دينه و ان ساقتك الى الرغائب ، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا. و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرا.
نهج البلاغه : نامه ٣١، ص ٩٢٩، و نيز غرر الحكم : ٢١٩/٢
«گرامى و محترم بدار نفس خود را از هر پستى و فرومايگى ، هر چند تو را به ميل و آرزوهايت بكشاند؛ چون تو هرگز برابر آنچه از نفس خود صرف مى كنى ، عوض و جانشين نخواهى يافت . و بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است .»
١٤٣- عن امير المومنين (ع) : من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات .
غرر الحكم : ٣٣٥/٥ (٩١)
«هر كس ارزش و مرتبه خود را بشناسد، آن را با امور زودگذر و تمام شدنى سبك و خوار نمى كند.»
١٤٤- عن امير المومنين (ع) : من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه .
غرر الحكم : ٣٥٧/٥
«هر كس نفسش براى او گرامى و محترم شد، آن را با نافرمانى خداوند حقير و فرومايه نمى كند.»
١٤٥- عن امير المومنين (ع) : اذا كرم اصل الرجل كرم مغيبه و محضره .
غرر الحكم : ١٨٨/٣
«وقتى ريشه و ذات مرد گرامى و محترم شد، نزدش و پشت سرش ‍ ستودنى و عزيز مى شود.»
١٤٦- عن رسول اللّه (ص) : يا اباذر! ان المومن اشد ارتكازا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه .
مكارم الاخلاق : ص ٤٩٠
«اى ابوذر! شخص با ايمان دلش از گناه و بدى بيشتر مضطرب و آشفته مى شود از گنجشك ، وقتى در دام صيّادش مى افتد.»
١٤٧- عن امير المومنين (ع) : كن من الكريم على حذر ان اهته و من اللئيم ان اكرمته و من الحليم ان احرجته .
غرر الحكم : ٦١٣/٤ (٩٢)
«نسبت به انسان كريم و بزرگوار با احتياط باش ، اگر او را خوار و سبك كردى و نيز از انسان پست و ناكس بپرهيز، اگر او را بزرگ و گرامى داشتى و از انسان بردبار بهراس ، اگر او را در تنگنا و حرج انداختى .»
١٤٨- عن امير المومنين (ع) : النفس الدنيه لا تنفك عن الدناءات .
غرر الحكم : ٢/٢
«نفس پست مرتبه از امور پست و ناچيز جدا نمى شود.»
١٥٠- عن امير المومنين (ع) : اللوم مضاد لسائر الضائل و جامع لجميع الرذائل و السوات و الدنايا.
غرر الحكم : ١٥٨/٢
«بى ارزشى و فرومايگى ، دشمن و مخالف همه برترى ها و شايستگى ها و گرد آرنده تمام ناكسى ها و زبونى ها و زشتى ها و پستى هاست .»
١٥١- عن امير المومنين (ع) : اللئيم لا يستحيى .
غرر الحكم : ٢٦٢/١
«لئيم و پست ، شرم نمى كند.»

ب) تكريم ستودنى كردن نفس :

١٥٢- عن امير المومنين (ع) : من عرف قدره لم يضع بين الناس .
غرر الحكم : ٢٣٢/٥ (٩٣)
«هر كس مرتبه و ارزش خود را بشناسد، آن را ميان مردم تباه نمى كند.»
١٥٣- عن امير المومنين (ع) : لا تفعل ما يشين العرض و الاسم .
غرر الحكم : ٢٧٥/٦
«آنچه را كه ننگ آبرو و مايه بدنامى است ، انجام مده .»
١٥٤- عن امير المومنين (ع) : عود نفسك فعل المكارم و تحمل اعباء المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك .
غرر الحكم : ٣٢٩/٤
«انجام كارهاى پسنديده و بزرگ و برداشتن بارهاى سنگين تاوان و غرامت ها را خوى خود قرار بده ؛ در اين صورت نفست شريف و بزرگ ، و آخرتت آباد، و ستايشگران تو زياد مى شوند.»
١٥٥- عن امير المومنين (ع) : استكثر من المحامد فان المذام قل من ينجو منها.
غرر الحكم : ٢٣٨/٢
«كارهاى ستودنى را زياد انجام مده ، چون از كارهاى نكوهيده كم كسى است كه رهايى يابد.»
١٥٦- عن امير المومنين (ع) : اكره نفسك على الفضائل فان الرذائل انت مطبوع عليها.
غرر الحكم : ٢٣٨/٢
«خودت را بر انجام نيك ها و اوصاف برتر وادار كن ، چون تو بر فرومايگيها و پستيها خو گرفته اى .»
١٥٧- عن امير المومنين (ع) : نزهوا انفسكم عن دنس اللذات و تبعات الشهوات .
غرر الحكم : ١٣٧/٦
«دور كنيد و پرهيز دهيد خودتان را از آلودگى خوشى هاى دنيا و نتيجه و آثار خواهش هاى حيوانى .»
١٥٨- عن امير المومنين (ع) : الكريم يرى مكارم افعاله دينا عليه يقضيه . اللئيم يرى سوالف احسانه دينا له يقتضيه .
غرر الحكم : ١١٥/٢
«انسان كريم و بزرگوار بزرگى و جوانمردى كارهايش را دين و تعهّدى بر خود مى داند كه مى بايست آن را پرداخت كند. و انسان فرومايه و پست مرتبه خوبى هاى گذشته اش را قرض طلبى مى بيند كه بايد آن را پس ‍ گيرد.»

ج) پذيرش كرامت و پرهيز از بى ارزشى :

١٥٩- عن الامام الرضا(ع) : قال اميرالمومنين (ع) : لا يابى الكرامه الا حمار. قلت : و مامعنى ذلك ؟ فقال : ذلك فى الطيب يعرض عليه ، و التوسعه فى المجلس ، من اباهما كان كما قال .
معانى الاخبار: ص ١٦٣ (٩٤)
«حضرت امير المومنين فرمودند: بزرگوارى و سرافرازى را فرو نيم گذارد مگر الاغ . راوى مى گويد: از حضرت امام رضا پرسيدم كه معناى اين كلام چيست ؟ حضرت فرمودند: اين كرامت و احترام در عطرى است بر او تقديم مى شود، و نيز جايى كه در مجلس ها براى او باز مى كنند (و مانند اينها) . هر كس از اينها امتناع كند، همان طورى است كه حضرت امير فرموده اند.»
١٦٠- عن رسول اللّه (ص) : من اكرمه اخوه المسلم فليقبل كرامته فانما هى كرامه اللّه فلا تردوا على اللّه كرامته .
كنز العمال : ١٥٤/٩
«كسى كه برادر مسلمانش او را احترام و تجليل كند، احترام و بزرگ ورزى او را بپذيرد؛ چون آن همان كرامت و احترام خداوند است . پس ‍ عزّت و كرامت خدايى را بر خداوند برنگردانيد.»
١٦١- عن الامام الصادق (ع) : اذا دخلت على اخيك منزله فاقبل الكرامه كلها ما خلا الجلوس فى الصدر.
بحار الانوار: ٢٠٦/٧٥ از كشف الغمه : ٤٢٣/٢
«وقتى بر منزل برادرت وارد مى شود، همه بزرگ ورزى و احترام ها را بپذير، غير از نشستن در بالاى مجلس را.»
١٦٢- عن رسول اللّه (ص) : اذا اخذ القوم مجالسهم فان دعا رجل اخاه واوسع له فى مجلسه فلياته فانما هى كرامه اكرمه بها اخوه . و ان لم يوسع له احد فلينظر اوسع مكان يجده فليجلس فيه .
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٣٩٣
«وقتى افراد يك مجلس در محل هاى خود نشستند، اگر كسى برادر (تازه وارد) را صدا زد و براى او در محل نشستن خود جاى باز كرد، او هم برود و درخواست وى را اجابت كند، چون اين كرامت و احترامى است با آن برادرش را تكريم و بزرگ نموده است . و اگر هيچكس براى او جايى باز نكرد او درنگ كرده و اطراف را بنگرد، پس هر جايى را كه بازتر يافت همانجا بنشيند.»
١٦٣- عن الامام الصادق (ع) : فى وصيته لعبد الله بن جندب : و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك و لاتكن و اهنا يحقرك من عرفك .
تحف العقول : ص ٣١٦
«سخت دل و ترش روى مباش كه مردم از نزديكى به تو بيزار شوند، و سست و ضعيف هم نباش تا كسى كه تو را بشناسد كوچك و خوارت نمايد.»
١٦٤- عن الامام الصادق (ع) : من اكرمك فاكرمه و من استحف بك فاكرم نفسك عنه .
بحار الانوار: ١٦٧/٧١ از الدره الباهره : ص ٣٠، و نيز كشف الغمه : ٤٢٤/٢
«كسى كه تو را بزرگ و محترم مى دارد، تو هم او را محترم و گرامى بدار. و كسى كه تو را سبك و خوار مى كند، خودت را از او دور و پاك بدار.»
و نيز حضرت اميرالمومنين در خطبه اى مربوط به آداب جنگ ، در يكى از روزهاى جنگ صفين ، خطاب به اصحاب خود چنين فرمودند:


۳
د) حفظ آبرو و دورى از ذلّت
١٦٥- عن اميرالمومنين (ع) : فعاود و الكر و استحيوا من الفر فانه عار فى الاعقاب و نار يوم الحساب .
نهج البلاغه : خطبهؤ ٦٥، ص ١٥٨
«بر دشمن پى در پى حمله بريد و از فرار و گريختن شرم نماييد، چون فرار از جنگ ننگ و عيبى است كه براى آيندگان و فرزندان شما مى ماند و آتشى است كه در قيامت به آن عقاب مى شويد.»

د) حفظ آبرو و دورى از ذلّت :

١٦٦- عن الامام السّجاد(ع) فى دعائه يوم عرفه : و ذللنى بين يديك و اعزنى عند خلقك .
صحيفه سجاديه : ص ٣٥٢
«پروردگارا! مرا در پيشگاه خودت خوار و رام نما، و در نزد بندگانت عزيز و ارجمند فرما.»
١٦٧- عن اميرالمومنين (ع) : من بذل عرضه ذل .
غرر الحكم : ١٤٣/٥
«هر كس آبروى خود را صرف كند، خوار و پست شود.»
١٦٨- عن اميرالمومنين (ع) : ان افضل افعال صيانه الفرض ‍ بالمال .
كافى ٤٩/٤
«براستى برترين كارها، نگاهدارى آبروست بوسيله مال و ثروت .»
١٦٩- عن اميرالمؤ منين (ع) : الكريم من صان عرضه بماله واللئيم من صان ماله بعرضه .
غرر الحكم : ١٥٤/٢
«شخص گرامى و بلند مرتبه كسى است كه به كمك ثروت و دارايى خود، آبرويش را در امان نگه دارد. و انسان فرومايه و پست مرتبه كسى است كه بوسيله آبرويش ، از مال و سرمايه خود محافظت كند.»
١٧٠- عن الامام السّجاد(ع) : ما احب ان لى بذل نفسى حمر النعم .
الزهد: ص ٦٢ و خصال : ١٥/١، كافى : ١٠٩/٢
«دوست ندارم كه با ذلت و خوارى نفس ، مرغوب ترين و با ارزش ترين مال و ثروت ها براى من باشد.»
١٧١- عن اميرالمؤ منين (ع) : خير اموالك ما وقى عرضك .
غرر الحكم : ٤٢٢/٣
«نيكوترين مال و ثروت تو، آن ثروتى است كه از آبرويت حراست و نگاهدارى كند.» (٩٥)
١٧٢- عن الامام الصادق (ع) : ان اللّه عزوجل فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا. اما تسمع قول اللّه عزوجل يقول : و للّه العزه و لرسوله و للمومنين» (٩٦) فالمومن يكون عزيزا و لايكون ذليلا.
كافى : ٦٣/٥ و نيز مشكاه الانوار: ص ٢٤٥
«بدرستيكه خداوند عزوجل براى مومن ، همه شئون و امورش را باز گذاشته است ولى به او اجازه نداده است كه خوار و ذليل باشد. آيا فرمايش ‍ خداوند عزوجل را نشنيده اى كه مى فرمايد: «عزت تنها از آن خداوند و نيز رسول خدا و همچنين مومنين است ؟» پس مومن بزرگوار و گرانمايه است و پست و فرومايه نمى شود.»
١٧٣- عن الامام الرضا(ع) : المومن لايكون ذليلا و لايكون ضعيفا.
مشكاه الانوار: ص ٢٦٠
«مومن نه خوار و پست مى شود و نه سست و ناتوان .» (٩٧)

ه) رعايت احترام آبرومندان :

١٧٤- عن الامام الصادق (ع) قال رسول اللّه : اذا اتاكم كريم قوم فاكرموه .
وسائل الشيعه : ١٠٠/١٢ از كافى : ٦٥٩/٢ (٩٨)
«وقتى بزرگ و محترم يك گروهى نزد شما آمد، او را گرامى بداريد.»
١٧٥- عن رسول اللّه (ص) : اذا اتاكم سيد قوم فاعرفوا سودده .
مشكاه الانوار: ص ١٩٢
«وقتى مهتر و سرور يك گروه نزد شما آمد، سرورى و شرف او را بشناسيد و پاس داريد.»
١٧٦- عن امير المومنين (ع) : لما قدم عدى بن حاتم الى النبى ادخله النبى بيته و لم يكن فى البيت غير خصفه و وساده من ادم ، فطرحها رسول اللّه لعدى بن حاتم .
وسائل الشيعه : ١٠١/١٢ از كافى : ٦٥٩/٢
«وقتى كه دى بن حاتم - رئيس يكى از طوايف جاهليت - جلوتر نزد پيامبر اكرم رسيد، آن حضرت او را به منزل هود بردند و در خانه غير از يك حصير و بالشى از پوست ، چيز ديگرى نبود؛ پس حضرت آن را براى عدى بن حاتم انداختند.»
١٧٧- عن الامام الصادق (ع) : من الخف و الظلف يدفع الى المتجملين و اما الصدقه من الذهب والفضه و ما اخرجت الارض للفقراء. فقلت : و لم صار هذا هكذا؟ قال : لان هولاء يتجملون و يستحيون من الناست فيدفع اجمل الامرين عند الصدقه . و كل صدقه .
بحار الانوار: ٧٨/٩٣ از محاسن : ٣٠٤/٢ (٩٩)
«از ميان صدقه و زكات ، شتر و گاو و گوسفند به مستحقينى كه در زندگى اهل زينت و خود آرايى هستند، داده مى شود و اما طلا و نقره و محصولات زمينى را به فقراى (معمولى) مى دهند. راوى مى گويد كه به امام عرض ‍ كردم : چرا اينطور شده است ؟ حضرت فرمودند: چون اين افراد تجمّل گرا مى خواهند زندگى خود را آراسته و نيكو نشان دهند و از مردم حياء و شرم دارند، پس در وقت تقسيم زكات هم نيكوترين و زيباترين اموال به آنها داده مى شود، و فرقى هم نمى كند؛ همه صدقه و زكات است .»
١٧٨- قلت لابى جعفر(ع) : الرجل اصحابنا يستحيى ان ياخذ الزكاه افاعطيه من الزكاه و لااسمى له آنها من الزكاه ؟ قال : اعطه و لاتسم له و لاتذل المومن .
مقنعه : ص ٢٦٠
«راوى مى گويد به حضرت امام باقر(ع) عرض كردم : مردى از ياران ما از گرفتن زكات خجالت مى كشد، آيا بدون آنكهبه او بگويم اسم اين زكات است ، مى توانم به او از مال زكات بدهم ؟ حضرت فرمودند: بده و اسم آن را هم مبر و مومن را خوار نكن .»

و) احترام مومن و پاسدارى از حريم او:

١٧٩- عن الامام الصادق (ع) : المومن اعظم حرمه من الكعبه .
مشكاه الانوار: ص ١٩٣
«مومن احترام و منزلتش از كعبه بزرگ تر است .»
١٨٠- عن الامام الباقر(ع) : و لو كشف الغطاء عن الناس فنظروا الى ما وصل ما بين اللّه و بين المومن ، خضعت للمومنين رقابهم و تسهلت لهم امورهم و لانت لهم طاعتهم .
مشكاه النوار: ص ١٠٣
«اگر پرده از چشم مردم برداشته شود و به آن پيوند و علاقه اى كه بين خداوند و بين مومن است بنگرند، با هم فروتن شده و سر تسليم فرود مى آورند، و كارها او مسائلشان با هم آسان مى شود و فرمانبردارى و انقياد بر ايشان نرم و روان مى گردد.»
١٨١- عن الامام الصادق (ع) : من اكرم مومنا فكانما يكرم اللّه .
مشكاه الانوار: ص ١٨٧
«كسى كه مومنى را احترام كرده و گرامى بدارد، مثل اين است كه خداوند را احترام و تجليل كرده است .»
١٨٢- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : من رد عن عرض ‍ اخيه المسلم و جبت له الجنه البته .
ثواب الاعمال : ص ١٧٧
«كسى كه زشتى و ننگى را از حريم و آبروى برادر مسلمانش باز گرداند، قطعا بهشت را او لازم مى شود.»
١٨٣- عن الامام الصادق (ع) : قال اللّه عزوجل لياذن بحرب منى من اذل عبدى ، و ليامن غضبى من اكرم عبدى المومن .
محاسن : ص ٩٧
«خداوند عزوجل مى فرمايد: بايد بداند كه در جنگ با من است كسى كه بنده ام را خوار كند و از خشم و هذاب من هم آسوه است كسى كه بنده مومنم را گرامى و عزيز دارد.»
١٨٤- عن الامام الصادق (ع) : من روى على مومن روايه يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من اعين الناس اخرجه اللّه من ولايته الى ولايه الشيطان .
ثواب الاعمال : ص ٢٨٦، امالى مرحوم صدوق : ص ‍ ٣٩٣ (١٠٠)
«كسى كه از مومنى كلامى نقل كند به قصد رسوائى و از بين بردن بزرگوارى و موقعيت او، تا اينكه از چشم مردم بيفتد، خداوند او ار از ولايت و سرپبرستى خودش به ولايت و حكومت شيطان بيرون مى برد.»
١٨٥- عن رسول اللّه (ص) : لا تحقروا ضعفا اخوانكم ، فانه من احتقر مومنا لم يجمع الله بينهما فى الجنه الا ان يتوب .
بحار الانوار: ١٥/٧٢ از فضاء الحقوق : ص ٨
«خوار و كوچك نداريد برادران ناتوانتان را، چون هر كس مومنى را مورد خوارى و اهانت قرار دهد، خداوند بين آن دو در بهشت جمع و پيوست نمى كند مگر آنكه از اين گناه برگردد و توبه كند.»

ز) پرده پوشى بر عيوب ديگران :

١٨٦- عن الامام الباقر(ع) : يجب للمومن على المومن انيستر عليه سبعين كبيره .
كافى : ٢٠٧/٢
«براى مومن نسبت به مومن ديگر لازم و ضرورى است كه هفتاد گناه بزرگ و خطاى عظيم را بر او بپوشاند و مخفى نگه دارد.»
١٨٧- عن عبداللّه بن سنان : قلت لابى عبداللّه : عوره المومن على المومن حرام ؟ قال : نعم . قلت : تعنى سفليه ؟ قال : ليس حيث تذهب ، انما هى اذاعه سره .
كافى : ٣٥٨/٢؛ معانى الاخبار:ص ٢٥٥و محاسن : ص ‍ ١٠٤
«عبداللّه بن سنان مى گويد: به حضرتامام صادق (ع) عرض كردم : آيا عورت مومن بر مومن ديگر حرام است ؟ حضرت فرمودند: بله . عرض ‍ كردم : مرادتان همان پيش و پس اس ؟ حضرت فرمودند: آنچه پنداشتى نيست ، مرادم فاش كردن راز پوشيده اوست .
١٨٨- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه : يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان الى قلبه لاتذموا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله تعالى عورته يفضحه و لو فى بيته .
كافى : ٣٥٤/٢، و نيز ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ‍ ٢٨٧
«پيامبر فرمودند: اى گروهى كه به زبانتان اسلام آورده ايد ولى ايمان به قلب و دلتان نرسيده و پيوند نخورده است ! مسلمان ها رامورد نكوهش و بدگويى قرار ندهيد وبدنبال زشتى ها و عيب هاى آنها نگرديد، چون براستى هر كس در پى نواقص و زشتى هاى آنها برود، خداوند هم زشتى و عيب او را پى جويى مى كند و هر كس خداوند متعال زشتى و قبايح او رابررسى و طلب نمايد، وى راحتى در خانه اش هم كه شده است رسوا و بى آبرو مى سازد.»
١٨٩- عن امير اللمومنين (ع) : ان للناس عيوبا فلا تكشف ما غاب عنك ، فان اللّه سبحانه يحكم عليها و استر العوره ما استطعت يستر اللّه سبحانه ما تحب ستره .
غرر الحكم : ٥٢٦/٢
«براستى براى مردم نقص و عيب هايى است ؛ آنچه كه از تو پنهان است را آشكار نكن ، چون خداوند سبحان خود بر آنها حكم و داورى مى فرمايد. و زشتى و عيب را تا مى تونى بپوشان ، تا خداوند سبحان آنچه كه تو در پرده بودنش را دوست دارى ، پنهان و مخفى نگه دارد.» (١٠١)
دنبال عيب ديگران گشتن از جهات ديگرى هم نكوهيده و مذموم است :
١٩٠- اميرالمومنين (ع) : تامل العيب عيب .
غرر الحكم : ٢٨٢/٣
«نظر در عيب و نقص ديگران و برانداز كردن آن ، خود عيب و بدى است .»
١٩١- عن اميرالمومنين (ع) : ذوو العيوب يحبون اشاعه معايب الناس ‍ ليتّسع لهم العذر فى معايبهم .
غرر الحكم : ٣٨/٤
«اهل عيب و خطا دوست دارند كه نقايص و عيب هاى مردم را آشكار و پخش كنند تا خود در بهانه آورى نسبت به خطا و عيب هايشان ، فراخى و توسعه بيشترى پيدا كنند.»
١٩٢- عن الامام الصادق (ع) : طوبى لمن جعل بصره فى قلبه و لم يجعل بصره فى عينه ، لاتنظروا فى عيوب الناس كالارباب و انظروا فى عيوبكم كهيئه العبيد.
بحار الانوار: ٢٨٤/٧٥ از تحف العقول : ص ٣١٧
«خوشا بحال كسى كه بينائى اش را در قلب و دلش قرار دهد، و بينائى اش را در چشمش نپندارد. در نقص و عيب هاى مردم مانند ارباب و پادشاهان ننگرد. بلكه بنده وار در عيب و خطاهاى خود درنگ و تامل كنيد.»

ح) كوچك نشمردن و فاش نساختن بدى ها:

علنى شدن گناه و زشتى هاى فردى يا اجتماعى ، شدت قبح و زنندگى آن را مى كاهد و نتيجتا در پى غفلت و شهوت ، دورى و پاكى از آن هم مورد فراموش و بى اعتنايى قرار مى گيرد.
در روايات ، از اظهار و افشاء گناه و تجرىّ و كوچك شمردن بدى ها نهى شده است :
١٩٣- عن اميرالمومنين (ع) : اياك و المجاهره بالفجور، فانها من اشد الماثم .
غرر الحكم : ٢٩٩/٢
«بپرهيز از علنى كردن و بى پردگى نسبت به ارتكاب گناه و هرزگى ، چون آن براستى از سخت ترين گناهان است .»
١٩٤- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه : ان المعيه اذا عمل بها العبد سرا لم تضر الا عاملها و اذا عمل بها علانيه و لم يغير عليه اضرت بالعامه .
قرب الاسناد: ص ٥٥
«براستى بنده وقتى گناه را مخفيانه انجام دهد، زيانش تنها به خودش ‍ مى رسد، و وقتى آن را آشكارا به جا آورد و بر آن آشفته و پشيمان نگردد (يا: و بر او خشم و عتاب نشود) ، به همه زيان مى رساند.»
١٩٥- عن رسول اللّه (ص) : ان شر الناس عند اللّه يوم القيامه الرجل يفضى الى المراه و نفضى اليه ثم ينشر سرها.
جواهر الكلام : ٤٥/٢٩ از الجامع الصغير: ١٥٠/١
«بدرستى كه بدترين مردم نزد خداوند در روز قيامت ، مردى است كه بعد از آنكه با زن بيگانه اى خلوت يا جماع نمود و آن زن هم با او مباشرت كرد، اين راز نهان زن را پخش و فاش كند.»
١٩٦- عن اميرالمومنين (ع) : لو وجدت مومنا على فاحشه لسترته بثوبى هذا - او قال بثوبه - فرفعه بيديه جميعا. ان التوبه فيما بين المومن و بين اللّه .
دعائم الاسلام : ٣٧٣/٢
«اگر مومنى را بر كار زشتى بيابم او را با همين پارچه اى كه روى لباسم پوشيده ام - يا فرمودند: با پارچه لباس خودش - پنهان و مخفى مى كنم ، و حضرت در اين حال با هر دو دستشان آن پارچه را بلند كردند و فرمودند براستى توبه در چيزى است كه بين مومن و بين خداوند است .»
١٩٧- عن الامام الصادق (ع) عن ابيه عن جده عن على (ع) : قال رسول الله (ص) : لا تسئلوا الفاجره من فجر بك فكما هان عليها الفجور يهون عليها ان ترمى الرجل البرى المسلم .
مستدرك الوسائل : ٧١/١٨ از جعفريات : ص ٢٢٩ و دعائم الاسلام : ٣٩٠/٢
«پيامبر اكرم فرمودند: از زن بركاره نپرسيد كه چه كسى با تو زنا كرده است ، چون همانطور كه هرزگى و ناپاكى براى او آسان و ساده است ، متهم كردن مرد بى گناه مسلمان هم برايش راحت و آسان مى شود.»
١٩٨- عن اميرالمومنين (ع) : مذيع الفاحشه كفاعلها.
غرر الحكم : ١٢٥/٦
«فاش و آشكار كننده كار وقيح و زشت ، مانند انجام دهنده آن كار است .»
١٩٩- عن الامام الصادق (ع) : من قال فى مومن ما رات عيناه و ما سمعت اذناه كان من الذينقال اللّه فيهم ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم غذاب اليم فى الدنيا و الاخره» (١٠٢)
تفسير القمى : ١٠١/٢
«كسى كه درباره مومن آنچه را كه چشمانش ديده و دو گوشش شنيده بگويد، از آن گروهى است كه خداوند درباره آنها مى فرمايد: براستى كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم باايمان فاش و پراكنده شود، عذاب و رنج دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است .»
٢٠٠- عن اميرالمومنين (ع) : اعظم الذنوب عند اللّه ذنب صغر عند صاحبه .
غرر الحكم : ٤٢٧/٢
«بزرگترين گناهان نزد خداوند، گناه و كار ناروايى است كه پيش انجام دهنده آن كوچك شمرده شود.»
٢٠١- عن اميرالمومنين (ع) : ان اللّه سبحانه ليبغض الوقح المتجرى على المعاصى .
غرر الحكم : ٥٠١/٢
«بدرستى كه خداوند سبحان دشمن مى دارد آن كستاخى را كه بر نافرمانى ها و انجام گناهان جسارت مى ورزد.»
و نيز در روايات حتى از فكر و تصور گناه ، كه يك نوع اظهار ذهنى و جسارت و گستاخى در فكر است ، منع شده است :
٢٠٢- عن الامام الصادق (ع) : اجتمع الحواريون الى عيسى فقالوا له : يا معلم الخير ارشدنا! فقال لهم : ان موسى كليم الله امركم ان لاتحلوا باللّه تبارك و تعالى كاذبين و انا آمركم ان لا تحلفوا باللّه كاذبين و لا صادقين . قالوا ياروح اللّه زدنا! فقال : ان موسى نبى اللّه امركم ان لاتزنوا و انا آمركم ان لاتحدثوا انفسكم بالزنا فضلا عن ان تزنوا، فان من حدث نفسه بالزنا كان كمن اوقد فى بيت مزوق فافسد التزاويق الدخان و ان لم يحترق البيت .
وسائل الشيعه : ٣١٨/٢٠ از كافى : ٥٤٢/٥
«ياران حضرت عيسى نزد ايشان گرد آمدند و به آن حضرت عرض ‍ كردند: اى استاد و آموزنده خوبى و نيكويى ها! ما را راهنمايى و هدايت فرما. آن حضرت به ايشان فرمود: حضرت موساى كليم به شما دستور داد كه به خداوند تبارك و تعالى قسم دروغ نخوريد و من به شما دستور مى دهم كه اصلا به خداوند سوگند نخوريد، چه دروغ باشد و چه راست . ياران عرض كردند كه بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمود: جناب موساى پيامبر به شما فرمان داد كه زنا نكنيد و من به شما حكم مى كنم كه با خود راج به زنا گفتگو و انديشه هم نكنيد، تا چه رسد به اينكه عمل زنا را انجام دهيد؛ چون كسى كه با خود در مورد زنا به گفتگو پرداخت ، مانند كسى است كه در اتاق آراسته و زينت داده شده ، آتشى بيفروزد؛ آن آتش گر چه اتاق را نسوزاند ولى دود آن ، زيبايى و زيور اتاق را تباه و خراب مى كند.»
٢٠٣- عن اميرالمومنين (ع) : من كثر فكره فى المعاصى ، دعته اليها.
غرر الحكم : ٣٢١/٥
«كسى كه زياد در مورد گناهان انديشه كند و آنها را در نظر آورد، عاقبت گناهان او را به سوى خود مى خوانند.»
و در مقابل به محافظت و پرده پوشى و جمبران فورى گناه با توبه دستور داده شده است :
٢٠٤- عن رسول اللّه : يا اباذر!... ان المومن ليرى ذنبه كانه صخره يخاف ان تقع عليه ، و ان الكافر يرى ذنبه كانه ذباب مر على انفه .
بحار الانوار: ٧٧/٧٤ از مكارم الاخلاق : ص ٤٩٠
«اى ابوذر! براستى مومن گناهش را مانند سنگ بزرگى مى بيند كه مى ترسد بر سرش فرود آيد. و كافر گناهش را مانند مگسى مشاهده مى كند كه از كنار بينى اش رد مى شود.»
٢٠٥- عن اميرالمومنين (ع) : سمعت رسول اللّه يقول : للّه عزوجل على عبده المومن اثنان و سبعون سترا، فاذا اذنب ذنبا انتهك عنه ستر ممن تلك الاستار، فان تاب رده الله اليه ،.. فاسالوا اللّه ان لا يهتك استاركم .
دعائم الاسلام : ٣٧٢/٢ (١٠٣)
«از پياميبر اكرم شنيدم كه مى فرمودند: خداوند عزوجل بر بنده مومنش ‍ هفتاد و دو پوشش و محافظ دارد. وقتى كه بنده يك گناه را مرتكب مى شود، يك پرده از آن پرده هاى محافظ از او دريده مى شود، و اگر برگشت و توبه كرد، خداوند هم آن حفاظ را به او برمى گرداند... پس از خداوند بخواهيد كه پناه و پوشش هاى شما را هتك و رسوا نسازد.»
٢٠٦- عن الامام الصادق عن ابيه عن جده : قال رسول اللّه : صاحبت اليمين امير على صاحب الشمال ، فاذا عمل العبد السيئه قال صاحب اليمين لصاحب الشمال لاتعجل و انظره سبع ساعات . فان مضى سبع ساعات و لم يستغفر قال : اكتب ، فما اقل حياء هذا العبد!.
بحار: ٢٤٧/٦٨ از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٢٠٧
«فرشته نگاهبانى كه در طرف داست انسان است ، رئيس و مسلط بر فرشته سمت چپ است . پس وقتى كه بنده ، بدى و گناهى انجام دهد فرشته طرف راست به فرشته سمت چپ مى گويد: شتاب مكن و او را تا هفت ساعت مهلت بده . و چون آن هفت ساعت هم سپرى شود و او هنوز طلب آمرزش و عفو نكرده باشد، به آن فرشته مى گويد: عملش را ثبت كن كه چقد اين بنده حيائش كم است .»

ط) عفو و تغافل :

٢٠٧- عن اميرالمومنين (ع) : احتمل ما يمر عليك فان الاحتمال ستر العيوب ، و ان العاقل نطفه احتمال و نصفه تغافل .
غرر الحكم : ٢٠٢/٢
«بار رنج و تلخى را كه بر تو مى گذرد بردار و بر آن تاب و طاقت بياور، چون براستى تحمل و نت در دادن ، پوششى است براى نقص و بدى ها. و انسان عاقل نيمش پايدارى و تن در دادن است و نيم ديگرش چشم پوشى و تغافل است .»
٢٠٨- عن اميرالمومنين (ع) : احتمل داله من ادل عليك ، و اقبل العذر ممن اعتذر اليك و اغتفر لمن جنى عليك .
غرر الحكم : ٢٣٥/٢
«بردار ناز كسى را كه بر تو ناز كند، و بپذير عذر كسى را كه از تو پوزش ‍ بخواهد، و ببخش كسى را كه بر تو گناه و جرمى مرتكب شده است .»
٢٠٩- عن الامام السجاد: و لايعتذر اليك احد الا قبلت عذره و ان علمت انه كاذب .
بحار الانوار: ١٤٢/٧٥ از الدره الباهره : ص ٢٥
«و هيچ كس از تو پوزش نمى خواهد مگر اينكه بايد غذر و بهانه او را بپذيرى ، اگر چه بدانى او دروغ مى گويد.» (١٠٤)
٢١٠- عن اميرالمؤ منين (ع) : و اياك ان تكرر العتب فان ذلك يغرى بالذنب و يهون العتب .
غرر الحكم : ٢٣/٣
«بپرهيز از ملامت و سرزنش متعدّد و تكرارى ، چون اين كار باعث تحريك و حرص بر گناه و موجب سبكى و بى اثر شدن ملامت مى گردد.»
٢١١- عن اميرالمومنين (ع) : من كثر لومه كثر عاره .
غرر الحكم : ٢٩٣/٥
«كسى كه زياد مورد سرزنش و ملامت قرار گرفت ، عيب و ننگ و او هم زياد مى شود.»

ى) حياء از نياز و خجالت ديگرى :

٢١٢- عن اميرالمومنين (ع) : من لم يصن وجهه عن مسالتك فاكرم وجهك عن رده .
غرر الحكم : ٤٣٨/٥
«كسى كه ارزش و منزلت خود را با درخواست حاجت از تو نگاه ندارد، تو اعتبار و منزلت خود را با برنگرداندن او محترم و بزرگ بدار.»
٢١٣- عن اميرالمؤ منين (ع) : ابذل مالك لمن بذل لك وجهه فان بذل الوجه لايوازيه شى .
غرر الحكم : ٢٣٦/٢
«مال و داراى خود را به كسى كه براى تو ارزش و قدرش را خرج مى كند ببخش ، چون هيچ چيزى با مايه گذاشتن از اعتبار و منزلت ، برابرى نمى كند.»
٢١٤- عن الامام الحسين : و لا ترفع حاجتك لا الى احد ثلاثه : الى ذى دين ، او مروه او حسب . فاما ذو الدين فيصون دينه و اما ذو المروه فانه يستحيى لمروته ، و اما ذو الحسب فيعلم انك لم تكرم وجهك ان تبذله له فى حاجتك فهو يصون وجهك ان يردك بغير قضاء حاجتك .
بحار الانوار: ١١٨/٧٥ از تحف العقول : ص ٢٥١
«جز به يكى از اين سه دسته حاجت مبر: ديندار، صاحب مروت و مردانگى ، با شخصيت و خانواده دار. اما ديندار براى حفظ دينش نياز تو را بر مى آورد. و اما صاحب مروت و مردانگى از جوانمردى خود شرم مى كند، و اما پاك نژاد و خانواده دار مى داند كه تو شخصيت و منزلت خود را با درخواست حاجت و نياز گرامى نداشتى ، پس قدر و بزرگى تو را با دست خالى برنگرداندن نگاه مى دارد.» (١٠٥)
٢١٥- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه حييا لايسئل شيئا الا اعطاه .
مكارم الاخلاق : ص ١٤
«پيامبر اكرم بسيار اهل حياء و شرم بودند؛ چيزى از ايشان خواسته نمى شد مگر آنكه مى بخشيدند.»
٢١٦- عن الحارث الهمدانى : سامرت امير المؤ منين - صلوات اللّه عليه - فقلت : يا اميرالمؤ منين ! عرضت لى حاجه . قال : فرايتنى لها اهلا؟ قلت : نعم يا اميرالمؤ منين ! قال : جزاك اللّه عنى خيرا. ثم قام الى السراج فاغشاها و جلس . ثم قال : انما اغشيت السراج لئلا ارى ذل حاجتك فى وجهك ، فتكلم ، فانى سمعت رسول اللّه يقول : الحوائج امانه من اللّه فى صدور العباد فمن كتمها كتبت له عباده و من افشاها كان حقا على من سمعها ان يعينه .
وسائل الشيعه : ٤٥٧/٩ از كافى : ٢٤/٤
«جناب حارث همدانى مى گويد: شبى با حضرت اميرالمؤ منين صحبت مى كردم ، به ايشان عرض كردم كه احتياج و ضرورتى باريم پيش آمده است . حضرت فرمودند: آيا مرا شايسته برآوردن آن مى بينى ؟ عرض كردم : بلى . حضرت فرمودند: خداوند از ناحيه من به نحو خوبى تلافى فرمايد. بعد بلند شدند و روى چراغ را انداختند و سپس نشستند. آنگاه فرمودند: براى آن چراغ را پوشاندم تا خوارى درخواست كردن را در چهره ات نبينم . اكنون صحبت كن ، چون من از رسول خدا شنيم كه مى فرمود: نيازها و احتياجات ، امانت و وديعه اى است از طرف خداوند در سينه هاى بندگاه ؛ هر كسى آن را بپوشاند، براى او عبادت و ثواب نوشته مى شود و هر كس آن را بازگويد و آشكار سازد، بر كسى كه آن را مى شنود سزاوار و لازم است به آن رسيدگى كند.»
٢١٧- عن اميرالمؤ منين (ع) : يا رسول اللّه ! مررت بمزبله بنى فلان و رايت رجلا من النصار مومنا قد اخذ من تلك لامزبله قشور البطيخ والقثا والتين فهو ياكلها من شده الجوع ، فلما رايته استحييت منه ان يرانى فيخجل ، و اعرضت عنه ، و مررت الى منزلى و كنت اعددت لسحورى و فطورى قرصين من شعير، فجئت بهما الى ارجل و ناولته اياهما، و قلت له : اصب من هذا كلما جعت ، فان اللّه يجعل البركه فيهما.
تفسير منسوب به امام حسن عسكرى : ص ١٠٥
«حضرت اميرالمؤ منين به دستور پيامبر اكرم براى اصحاب ماجراى شب گذشته شان را چنين تعريف كردند: از قسمت زباله دانى محله بنى فلان گذرم افتاد، مرد مؤ منى از انصار را ديدم كه از ميان آشغال زباله ها پوست هاى خربزه و خيار و انجير را بر مى دارد و از گرسنگى زياد مى خورد چون او را (بر اين حال) مشاهده كردم از اين كه مرا ببيند و خجالت كشد شرم كردم ؛ پس از او گذشتم و راهم را بسوى منزل گرداندم ، براى سحر و افطارم دو نان جو مهيا كرده بودم ، آنها را آوردم و به او تقديم كرده و گفتم : هر وقت گرسنه شدى از اين بردار، چون خداوند عزوجل بركت و فراخى را در آن دو قرار مى دهد.»
٢١٨-... فجلس على : والدراهم مصبوبه بين يديه حتى اجتمع اليه اصحابه فقبض قبضه قبضه و جعل يقطى رجلا رجلا حتى لم يبق معه درهم واحد. فلما اتى المنزل قالت له فاطمه : يا بن عم بعت الحائط الذى غرسه لك والدى ؟ قال : نعم بخير منه عاجلا و آجلا. قالت : فاين الثمن ؟ قال : دفعته الى اعين استحييت ان اذلها بذل الماله قبل ان تسالنى ....
امالى مرحوم صدوق : ص ٣٧٩
«عرب صحرا نشين ، در مدينه به سراغ خانه حضرت اميرالمؤ منين آمد و عرض كرد: بابت قول مساعدتى كه به من در مكه داده بوديد نزد شما آمده ام . حضرت كه در خانه حتى وسيله پذيرايى از او را نداشتند، جناب سلمان را خواندند و از ايشان خواستند كه آن باغى را كه رسول اكرم خود درختانش را براى حضرت امير نشانده بودند و به ايشان بخشيده بودند، بفروشد. آن جناب باغ را به دوازده هزار درهم فروخت . حضرت بيش از چهار هزار درهم كه مقدار حاجت اعرابى و خرجى سفرش بود به او دادند. فقراى مدينه باخبر شدند و دور حضرت جمع شدند. حضرت مشت مشت مى كردند و به هر كدام از فقرا مى بخشيدند، بطوريكه حتى يك درهم هم براى خودشان نماند. وقتى به منزل آمدند، حضرت فاطمه زهرا به ايشان عرض كردند: اى پسر عمو! آن باغى كه پدرم براى شما كاشته بودند را فروختيد؟ حضرت فرمودند: بلى ، در حالى كه براى دنيا و آخرت خير و خوبى داشت . عرض كردند: پس پول آن را چكار كرديد؟ فرمودند: قبل از اينكه از من تقاضا كنند به چشمانى دادم كه حياء نمودم دادن حاجت و برآوردن نيازشان ، آنها را ذليل و خوار كند.» (١٠٦)
٢١٩- روت الخاصه و العامه ... ان عليا اصبح ساغبا فسال فاطمه طعاما فقالت : ما كانت الا ما اطعمتك منذ يومين اثرت به على نفسى و على الحسن و الحسين . فقال : الا اعلمتنى فاتيتكم بشى ؟ فقالت : يا ابا الحسن انى لاستحيى من الهى ان اكلفك ما لاتقدر عليه ، فخرج و استقرض من النبى دينارا فخرج يشترى به شيئا....
بحار الانوار: ٣٠/٤١ از مناقب : ٩٠/٢
«شيعه و سنى نقل كرده اند كه حضرت اميرالمؤ منين شبى را با گرسنگى سختى به روز رساندند. صبح از حضرت فاطمه زهرا پرسيدند كه آيا خوراكى داريد؟ حضرت عرض كردند: چيزى در خانه نبود مگر آن غذايى كه دو روز پيش براى شما آوردم و شما را بر خود و حسن و حسين مقدم داشتم ، حضرت فرمودند: پس چرا قبلا به من نگفتيد تا چيزى تهيه كنم و براى شما بياورم ؟ حضرت عرض كردند: اى ابا الحسن ! من حياء مى كنم از خدايم كه شما را بر چيزى كه در توانتان نيست وادارم . پس حضرت اميرالمؤ منين بيرون رفتند و از پيامبر يك دينار قرض كردند تا با آن چيزى بخرند....»
٢٢٠- عن ابى هارون : قال الامام الصادق (ع) : لنفر عنده و انا حاضر: مالكم تستخون بنا؟ قال : فقام اليه رجل من خراسان فقال : معاذ لوجه الله ان نستخف بك او بشى من امرك ! فقال : بلى انك احد من استخف بى . فقال : معاذ لوجه اللّه ان استخف بك ! فقال له : و يحم ! او لم تسمع فلانا و نحن بقرب الجحفه و هو يقول لك : احملنى قدر ميل فقد و اللّه اعييت . والله ما رفعت به راسا و لق استخففت به و من استخف بمومن فينا استخف وضيع حرمه الله عزوجل .
وسائل الشيعه : ٢٧٢/١٢ از كافى : ١٠٢/٨
«ابى هارون مى گويد: من در محضر حضرت امام صادق بودم . آن حضرت به گروهى كه نزدش آمده بودند، فرمودند: چرا شماها ما را خوار و سبك مى كنيد؟ در اين حال مردى از اهالى خراسان بلند شد و عرض كرد: ما پناه به خود خداوند مى بريم كه به شما يا چيزى از دستورات شما اهانت كرده باشيم ؟ حضرت فرمودند: بله ، خود تو يكى از آن كسانى هستى كه ما را خوار و خفيف نموده اى . آن مرد عرض كرد: پناه مى برم به خداوند كه حرمت شما را سبك و خوار كرده باشم ! حضرت به او فرمودند: آيا خواسته فلانى را نشنيدى كه در نزديكى «جحفه» - كه ما بوديم - به تو مى گفت : مرا ولو به اندازه يك «ميل» هم كه شده با خود سوار كن كه قسم به خدا درمانده شده ام ، و تو - به خداوند سوگند - حتى سرت را هم بلند نكردى . تو او را خوار كردى و هر كس مؤ من و معتقد به ما را خوار و سبك كند، حرمت خداوند عزوجل را خوار ساخته و از بين برده است .»
٢٢١- عن اميرالمؤ منين (ع) : ما ساد من احتاج اخونه الى غيره .
غرر الحكم : ٧٨/٦
«مهتر و آقا نيست كسى كه برادرانش براى نيازها و خواسته هايشان به غير از او مراجعه كنند.»
٢٢٢- عن اميرالمؤ منين (ع) : السخا ما كان ابتدا فاما ما كان عن مساله فحياء و تذمم .
نهج البلاغه ، حكمت : ٥٠، ص ١١١٢
«سخاوت و بخشندگى آن است كه بى درخواست باشد، و اما آنچه كه از روى تقاضا و خواستن است شرم و رهايى از نكوهش ‍ است .»

فصل دوم : عوامل موثر در حفظ عزّت

اكنون امور و اسبابى را كه باعث استوارى و حفظ عزّت يا موجب سستى و نابودى كرامت انسان مى شود، مورد توجه قرار مى دهيم :

الف) كتمان سرّ:

٢٢٣- عن اميرالمؤ منين (ع) : صدر العاقل صندوق سره .
نهج البلاغه : حكمت ٥، ص ١٠٩٠، و نيز غرر الحكم : ٢١٥/٤
«سينه انسان عاقل ، مخزن و صندوق رازهاى پوشيده اوست .»
٢٢٤- عن ابى جعفر الباقر عن ابيه عن جده : قال اميرالمؤ منين (ع) : و من كتم سره كانت الخيره بيده و كل حديث جاوز اثنين فشا.
بحار: ١٨٦/٧١ از امالى مرحوم شيخ صدوق : ٢٥٠
«هر كس راز و سر خود را نهفته دارد، اختيار و انتخاب بدست اوست . و هر گفته اى به دو نفر بگذرد، فاش و آشكار مى شود.»
٢٢٥- عن اميرالمؤ منين (ع) : سرك اسيرك فان افشيته صرت اسيره .
غرر الحكم : ١٤٦/٤
«سر و راز تو تسليم و دربند توست ؛ اگر آن را فاش و آشكار كردى تو گرفتارش مى شوى .»
٢٢٦- عن الامام الرضا(ع) : لايكون المومن حتى يكون فيه ثلاث خصال : سنه من ربه و سنه من بيه و سنه من وليه . فالسنه من ربه كتمان سره . قال اللّه عزوجل : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (١٠٧) و اما السنه من نبيه فمداراه الناس ... و اما السنه من وليه فالصبر على الباسا و الضراء....
بحار الانوار: ٦٨/٧٢ از خصال : ٥١/١ و عيون الخبار الرضا: ٢٣٣/١
مؤ من ، مؤ من نمى شود تا اينكه سه خوى و صفت در او باشد: صفت و روشى از پروردگارش ، و خوى و طريقه اى از پيامبرش ، و راه و روشى زا امامش . روش پروردگارش پنهان داشتن راز نهان خود است . خداوند عزوجل مى فرمايد: او داناى غيب و نهان است و بر سرّ و راز خود كسى را باخبر نمى كند مگر آن پيامبرى را كه بپسندند.» و خوى و روش ‍ پيامبرش مدارا و سازگارى با مردم است . و راه و طريقه امامش هم شكيبايى در سختى و بدحالى است .»

ب) وقار:

آن عبارت است از: سنگينى ، تاءنى ، ثبات و عدم سبكى و شتابزدگى . (١٠٨) و همانطور كه گذشت (١٠٩) وقار يكى از آثار و ثمره هاى حياء است . ارتباط حياء با وقار به جهت ويژگى حياء در حفظ كرامت و جلالت و عزّت و زيبايى باطنى انسان است .
٢٢٧- عن اميرالمؤ منين (ع) : ان تو قرت اكرمت .
غرر الحكم : ٢٤/٣
«اگر متين و با وقار باشى ، محترم و گرامى داشته مى شوى .»
٢٢٨- عن اميرالمؤ منين (ع) : من كثر وقاره كثرت جلالته .
غرر الحكم : ٢٨٤/٥
«هر كسى سنگينى و وقارش زياد باشد، بزرگى و شوكت او هم افزون مى شود.»
٢٢٩- عن اميرالمؤ منين (ع) : ملازمه الوقار تومن دناه الطيش .
غرر الحكم : ١٣١/٦
«همراهى و جدا نشدن از وقار و سنگينى ، انسان را از پستى نادانى و سبك مغزى حفظ مى كند.»
٢٣٠- عن اميرالمؤ منين (ع) : جمال الرجل الوقار.
غرر الحكم : ٣٦٢/٣
«زيبايى مرد، سنگينى و آهستگى است .»
٢٣١- عن اميرالمؤ منين (ع) : كثره العجل تزل الانسان .
غرر الحكم : ٥٩٥/٤
«عجله و شتابزدگى ، آدمى را مى لغزاند.»
اين حديث جالب را هم در مورد وقار ملاحظه فرمائيد:
٢٣٢- عن اميرالمؤ منين (ع) : وقار الشيب احب الى من نضاره الشباب .
غرر الحكم : ٢٣١/٦
«وقار و سنگينى پيرى در نزد من از خرمى و شادابى جوانى دوست داشتنى تر است .»

ج) ميانه روى در مزاح :

شوخى و مزاح را مى توان جزو سيره پيامبر گرامى اسلام دانست . روح لطيف و جان با ظرافت هر مؤ من بطور طبيعى زا آن استفاده مى كند:
٢٣٣- عن الامام الصادق (ع) : ما من مؤ من الا وفيه دعابه . قلت : و ما الدعابه ؟ قال : المزاح .
كافى : ٦٦٣/٢، معانى الاخبار: ص ١٦٤، مشكاه الانوار: ص ‍ ١٩٠
«هيچ مومنى نيست مگر اينكه در او «دعابه» وجود دارد. راوى مى گويد: به حضرت عرض كردم كه «دعابه» چيست ؟ حضرت فرمودند: مزاح و شوخى .»
٢٣٤- قال الامام الصادق ليونس الشيبانى : كيف مداعبه بعضكم بعضا؟ قلت : قليلا. قال : هلا تفعلوا؟ فان المداعبه من حسن الخلق و انك لتدخل بها السرور على اخيك . و لقد كان النبى يداعب الرجل يديد به ان سيره .
مكارم الاخلاق : ص ١٩ و نيز كافى : ٦٦٣/٢
«شخصى به اسم يونس مى گويد: حضرت امام صادق به من فرمودند: مزاح هاى شما با هم چطور است ؟ عرض كردم : كم مزاح مى كنيم . حضرت فرمودند: چرا مزاح نمى كنيد؟ مزاح و شوخى كردن از خوش طبعى و اخلاق نيكوست . تو با اين كار شادى را بر مؤ من وارد مى كنى . پيامبر اكرم هم با مرد مزاح مى كردند، به قصد اينكه او را شاد فرمايند.»
لكن زياده روى و نيز بكارگيرى نابجاى آن ، آفات و مفاسدى را همراه دارد:
٢٣٥- عن الامام الصادق عن آبائه قال : رسول اللّه : كثره المزاح تذهب بما الوجه و كثره الضحك تمحو الايمان ، و كثره الكذب تذهب بالبها.
بحار الانوار: ٥٨/٧٣ از امالى مرحوم صدوق : ص ٢٢٣، و نيز الاختصاص : ص ٢٣٠
«شوخى زياد آب رو را مى برد، و خنده فراوان ايمان را مى زدايد، و دروغ بسيار خوبى و ارزش را زائل مى كند.»
٢٣٦- عن الامام العسكرى : لاتمار فيذهب بهاك و لاتمازح فيجترا عليك .
بحار الانوار: ٥٩/٧٣ از تحف : ص ٥١٦، و نيز كافى ٦٦٥/٢ از حضرت امام صادق
«جدال و ستيزه مكن كه خوبى و احترام تو را مى برد، و شوخى نكن كه موجب جسارت ديگران بر تو مى شود.»
٢٣٧- عن حمران بن اعين : دخلت على ابى جعفر الباقر فقلت له اوصنى . فقال : اوصيك بتقوى اللّه و اياك و المزاح ، فانه يذهب هيبه الرجل و ما وجهه ...
بحار الانوار: ٦٠/٧٣ از سرائر: ٦٣٧/٣
«شخصى به اسم حمران مى گويد: به پيشگاه حضرت امام باقر مشرف شدم و عرض كردم : مرا سفارش و موعظه اى بفرمائيد. حضرت فرمودند: تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى ، و از شوخى كردن بپرهيز چون آن ، شكوه و بزرگى و آب روى مرد را مى برد....»
و شوخى اگر تنها براى خنده و از روى سبكى ، مسخرگى ولودگى و به نحو باطل انجام گيرد، بدى و مذمت آن بيشتر است .
٢٣٨- عن الامام الصادق : كثره الضحك تميت القلب . و قال كثره الضحك تميت الدين كما يميث لاماء الملح .
كافى : ٦٦٤/٢


۴
د) سكوت و كم حرفى
«خنده زياد قلب و دل را مى ميراند. و نيز حضرت فرمودند: خنده زياد دين انسان را سست و متلاشى مى كند همانطور كه آب ، نمك را حل و از هم مى پاشد.»
٢٣٩- عن الامام الصادق : القهقهه من الشيطان .
كافى ٦٦٤/٢
«خنده شديد و با صداى بلند، از شيطان است .»
٢٤٠- عن اميرالمومنين (ع) : و قروا انفسكم عن الفكاهات و مضاحك الحكايات و محال الترهات .
غرر الحكم : ٢٣٠/٦
«خودتان رامحترم و برتر بداريد از سخنان خنده آور و بذله گويى و حرف هاى باطل و بى فايده .»
٢٤١- عن اميرالمؤ منين (ع) : اياك ان تذكر من الكلام ما كان مضحكا و ان ذلك عن غيرك .
نهج البلاغه : نامه ٣١، ص ٩٣٨
«بپرهيز از اينكه سخنى را بيان كنى كه خنده آور باشد، اگر چه آن را از قول ديگرى نقل كنى .»

د) سكوت و كم حرفى :

٢٤٢- عن اميرالمومنين (ع) : كن صموتا من غير عى ، فان الصمت زينه العالم و ستر الجاهل .
غرر الحكم : ٦١١/٤
«خاموش و ساكت باش ، نه از روى ماندگى و ناتوانى ، چون كم حرفى زيور دانا و پرده پوش نادان است .»
٢٤٣- عن اميرالمؤ منين (ع) : الصمت يكسيك الوقار و يكفيك مونه الاعتذار.
غرر الحكم : ٥٨/٢
«خاموشى و سكوت جامه وقار و سنگينى را به تو مى پوشاند، و تو را از زحمت عذرخواهى و پوزش رهايى مى دهد.»
٢٤٤- عن اميرالمؤ منين (ع) : و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه .
نهج البلاغه : حكمت ٢، ص ١٠٨٩
«نزد خود خوار است كسى كه زبانش را حكمران خويش ‍ گرداند.»
٢٤٥- عن رسول اللّه : ان الله يبغض البليغ من الرجال الذى يتخلل بلسانه كما تتخلل البقره .
سنن ترمذى : ٢١٩/٤
«بدرستيكه خداوند دشمن مى دارد مردان گشاده زبانى كه با سخن هاى پياپى ، زبانشان را مانند گاو پشت سر هم در ميان دهان مى آورند.»

ه) وارد نشدن در امورى كه سبب عذرخواهى مى شود:

٢٤٦- عن رسول اللّه : لا يحل لومن ان يذل نفسه . قيل : يا رسول اللّه فكيف تذل ؟ قال : بعرضها لما لاتطيق من البلا.
تاريخ يعقوبى : ١٠١/٢ (١١٠)
«براى مومن جايز نيست خود را خوار و پست كند. عرض شد: اى رسول خدا! چگونه مؤ من خود را خوار مى كند؟ حضرت فرمودند: به اين كه خود را در محل وقوع مشكلات و امورى قرار دهد كه توان آن را ندارد.»
٢٤٧- عن الامام الصادق (ع) : لا ينبغى للمومن ان يذل نفسه . قلت : بما يذل نفسه ؟ قال : يدخل فيما يعتذر منه .
مشكاه الانوار، ص ٥٠ و ص ٢٤٤ (١١١)
«براى مومن سزاوار نيست خود را ذليل و خوار كند. راوى مى گويد: پرسيدم به چه چيزى خود را خوار مى كند؟ حضرت فرمودند: به اينكه وارد در كارى شود كه باعث عذرخواهى و پوزش مى شود.»
٢٤٨- عن اميرالمؤ منين (ع) : و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه . و لاتجعل عرضك غرضا لنبال القول .
نهج البلاغه : نامه ٦٩، ص ١٠٦٧ (١١٢)
«بپرهيز از هر كارى كه وقتى در مورد ان از انجام دهنده اش پرسيده شود، آن را نمى پذيرد و انكار مى كند و يا از آن پوزش مى طلبد. و آبروى خود را نشانه تير گفته هاى ديگران قرار مده .»

و) پوزش نخواستن از بدخواه :

٢٤٩- عن اميرالمومنين (ع) : لاتعتذر الى من يحب ان لايجد لك عذرا.
غرر الحكم : ٢٨٥/٦
«عذر خواهى و طلب عفو مكن از كسى كه دوست دارد براى تو عذر و جوابى نيابد.»
٢٥٠- عن الامام الصادق : لما وعظ لقمان ابنه فقال :... ولاتعتذر الى من لايحب ان يقبل لك عذرا و لايرى لك حقا.
بحار الانوار: ٤١٩/١٣ از قصص الانبياء: ص ١٩٤
«عذر و پوزش مخواه از نزد كسى كه دوست ندارد عذر علت موجّهى را از تو بپذيرد و براى تو حق و نصيبى نمى بيند.»

ز) احساس بى نيازى نسبت به نعمت و سفره ديگران :

٢٥١- عن الامام الصادق (ع) : ينبغى للمومن ان لايخرج من بيته حتى يطعم فانه اعزله .
محاسن : ٤٤٩/٢
«مومن سزاوار است براى رفتن به مهمانى از خانه اش بيرون نرود تا اينكه قدرى بخورد (و از شدت گرسنگى خود بكاهد) ، چون اين كار براى حفظ عزت و بزرگوارى او بهتر است .»
البته اين روايات از جهات مختلفى سزاوار بحث و تحقيق است ، ولى اين مجموعه مجالى بيش از ترجمه را ندارد.

ح) خواهش و درخواست نكردن :

٢٥٢- عن الامام الصادق (ع) : كان اميرالمومنين يقول : ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغنا عنهم . يكون افتقارك اليهم فى لئن كلامك و حسن بشرك ، و يكون استغناوك عنهم فى نزاهه عرضك و بقا عزك .
معانى الاخبار: ص ٢٦٧ و كافى : ١٤٩/٢
«بايد در دلت نيازمندى به مردم با بى نيازى از آنها بپيوندد، نياز و احتياجت به مردم در نرمى گفتار و خوش رويى ات با ايشان باشد و بى نيازى ات از آنها، در پاكيزگى آبرو و نگهدارى بزرگى و عزّتت باشد.»
٢٥٣- عن الامام الباقر: طلب الحوائج الى الناس استسلاب للغزه و مذهبه للحياء. و الياس مما فى ايدى الناس عز المؤ منين ، و الطمع هو الفقر الحاضر.
وسائل الشيعه : ٤٤٤/٩ از عده الداعى : ص ‍ ١٠٠ (١١٣)
«درخواست نياز از مردم ، ربودن و تاراج عزت و اعتبار و از بين برنده حياء است . و نااميدى از مال مدرم عزت و عظمتى است براى مؤ منين . و طمع و چشم داشت همان تهيدستى آماده است .»
٢٥٤- عن اميرالمؤ منين (ع) : المسئله طوق المذله تسلب العزيز عزه والحسيب حسبه .
غرر الحكم : ١٤٥/٢
«درخواست و گدايى حلقه خوارى است ؛ از شخص محترم و ارجمند عزتش را و از انسان نجيب و با شخصيت شرافتش را مى ربايد.»
٢٥٥- عن اميرالمؤ منين (ع) : ما احسن تواضع الغنياء للفقرا طلبا لما عند اللّه و احسن منه تيه الفقرا على الاغنياء اتكالا على اللّه .
نهج البلاغه : حكمت ٣٩٨، ص ١٢٧٧
«چه نيكوست فروتنى توانگران با تهيدستان براى بدست آوردن پاداشى كه نزد خداوند است ! و از آن نيكوتر تكبر و بزرگ منشى بيچارگان است با ثروتمندان ، به جهت تكيه و اطمينان بر خداوند.»
٢٥٦- عن اميرالمومنين (ع) : من ابدى الى الناس ضره فقد فضح نفسه ، و خير الغنى ترك السوال و شر الفقر لزوم الخضوع .
كنز الفوائد: ١٩٤/٢
«كسى كه پيش مردم سختى و بد حالى خود را آشكار كند، خودش را ننگين و بى آبرو كرده است . بهترين بى نيازى رها كردن درخواست است و بدترين بيچارگى و تنگدستى ، هميشه ذليل و خاضع بودن است .»
البته نه فقر نشانه خوارى و پستى است و نه توانگرى علامت فضيلت و برترى ، بلكه هر دو از مصلحت و براى آزمايش است :
٢٥٧- عن الامام الصادق (ع) : ليس بين الايمان و الكفر الا قله العقل . قيل : و كيف ذلك يابن رسول اللّه ؟ قال : ان العبد يرفع رغبته الى مخلوق ، فلو اخلص نيته لله لاتاه الذى يريد فى اسرع من ذلك .
كافى : ٢٨/١
«بين ايمان و كفر چيزى نيست مگر كم عقلى . عرض شد كه اين چگونه مى شود؟ حضرت فرمودند: بنده خواهش و آرزويش را به نزد مخلوق مى برد، در حاليكه اگر قصد خود را براى خداوند خالص و پاك مى كرد، خداوند آنچه را كه خواسته بود زودتر به او عنايت مى كرد.»
٢٥٨- عن اميرالمؤ منين (ع) : و اخلص فى المسئله لربك فان بيده العطا و الحرمان .
نهج البلاغه ، نامه ٣١ ص ٩١٠
«در درخواست كردن فقط از پروردگارت بخواه ، چون دادن و بازداشتن تنها بدست اوست .»
لكن طبيعت تهيدستى و فقر، با ضعف هايى همراه است كه روايات گذشته به آن اشاره شد (١١٤) و به همين جهت در تعاليم دينى ، درباره قناعت و خرسندى به آنچه ميسر و بهره انسان است سفارش و تشويق شده است :
٢٥٩- عن الامام الباقر و الصادق (ع) : من قنع بما رزقه الله فهو من اغنى الناس .
كافى : ١٣٩/٢
«كسى كه به آنچه خداوند به او روزى داده است بسنده كند و خرسند باشد، او از بى نيازترين مردم است .»

درويش را كه ملك قناعت مسلم است درويش نام دارد و سلطان عالم است
ديوان ناصر بخارايى : ص ٢٤
٢٦٠- عن اميرالمؤ منين (ع) : القناعه ابقى عز.
غرر الحكم : ١٦٣/١
«قناعت ، پايدارترين عزت و ارجمندى است .»
٢٦١- عن اميرالمؤ منين (ع) : تمام العفاف الرضا باكفاف .
بحار الانوار: ٤١٩/٧٤ از ارشاد: ٢٩٩/١
«كمال عفت و پارسايى ، خرسندى به مقدار احتياج از روزى است .»
و در بعضى روايات حتى از تقاضاى خاسته معمولى هم از ديگران نهى شده و به اين اندازه در حفظ عزت نفس اهتمام شده است :
٢٦٢- قال رسول اللّه يوما لاصحابه : لا تبايعونى ؟ فقالوا: قد بايعناك يا رسول اللّه ؟ قال : تبايعونى على ان لاتسالوا الناس شيئا. فكان بعد ذلك تقع المخصره من يد احدهم فينزل لها و لايقول لاحد: ناولنيها.
بحار الانوار: ١٥٨/٩٣ از عده الداعى : ص ٩٩ (١١٥)
«پيامبر گرامى اسلام روزى به ياران خود فرمودند: آيا با من بيعت و پيمان نمى بنديد؟ اصحاب عرض كردند: ما كه با شما بيعت بسته ايم اى رسول خدا. حضرت فرمودند: با من عهد و پيمان ببنديد بر آنكه از مردم چيزى را درخواست نكنيد. بعد از آن اگر چوب دستى يكى از آنها بر زمين مى افتاد، براى برداشتنش خود از مركب پياده مى شد و به كسى نمى گفت آن را به من بده .»
٢٦٣- و كان - رسول اللّه - فى سفره فنزل الى الصلاه ثم كر راجعا فقيل : يا رسول الله اين تريد؟ قال اعقل ناقتى . نحن نعقلها. قال لايستعن احدكم بالناس و لو فى قصمه من سواك .
كحل البصر: ص ٩٨
«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سفرى بودند و براى نماز از مركب پياده شدند. بعد از مدتى از همان راه رفته برگشتند. به حضرت عرض شد: چه كارى داريد؟ فرمودند: مى خواهم شترم را ببندم . اصحاب عرض كردند: ما اين كار را مى كنيم . حضرت فرمودند: هيچكدام از شما نبايد از ديگران كمك بخواهد و بار خود را بر دوش ديگران بيندازد حتى در خرده اى از مسواك .»

ط) محدوديت در بوسيدن دست :

بوسه زدن غالبا يكى از ابزار انتقال محبت و علاقه درونى است و در جاى خود عمل پسنديده اى به حساب مى آيد.
٢٦٤- عن الامام الصادق (ع) : ان لكم لنورا تعرفون به فى الدنيا، حتى ان احدكم اذا لقى اخاه قبله ى موضع النور من جبهته .
بحار الانوار: ص ٢٠٢
«براستى كه براى شما نور و فروغى است كه با آن در دنيا شناخته مى شويد. بنابراين اگر يكى از شما با برادرش ديدار كرد، او را در محل آن نور از پيشانى اش ببوسد.»
٢٦٥- عن الامام الصادق (ع) : فقد التزم رسول الله جعفرا و قبل بين عينيه .
بحار الانوار: ٤٢/٧٣ از الاربعون حديثا: ص ٥٣
«پيامبر گرامى اسلام در روز فتح خيبر جناب جعفر طيار را در آغوش ‍ گرفتند و ميان دو چشمش را بوسيدند.»
٢٦٦- عن اميرالمومنين (ع) : قبله الولد رحمه ، و قبله المراه شهوه ، و قبله الوالدين عباده ، و قبله الرجل اخاه دين .
بحار الانوار: ٩٤/١٠١ از مكارم الاخلاق : ص ٢٣١
«بوسيدن فرزند رحمت و مهربانى ، و بوسيدن زن شهوت و لذت نفس ، و بوسيدن پدر و مادر عبادت و بندگى ، و بوسيدن مرد برادرش را طاعت (و وظيفه) است .»
ولى بوسيدن دست ويژگى خاصى دارد و نتيجتا در موارد محدودى بايد انجام گيرد:
٢٦٧- عن الامام الرضا(ع) : لايقبل الرجل يد الرجل فان قبله يده كلاصلاه له .
بحار الانوار: ٣٤٥/٧٥ از تحف العقول : ص ٤٧٣
«هيچ مردى دست مرد ديگر را نبوسد، چون بوسيدن دست او مانند نماز خواندن (و ركوع و سجده) بر اوست .»
٢٦٨- دخلت على ابى عبداللّه فتناولت يده فقبلتها. فقال : اما آنهالاتصلح الا لنبى او وصى نبى .
كافى : ١٨٥/٢
«شخصى مى گويد: بر محضر حضرت امام صادق (ع) وارد شدم و دست آن حضرت را گرفتم و بوسه زدم . حضرت به من فرمودند: بدان كه اين كار سزاوار نيست مگر در مورد پيامبرى يا جانشين پيامبر.»
٢٦٩- عن الامام الصادق (ع) : لايقبل راس احد و لايده الا (يد) رسول اللّه او من اريد به رسول اللّه .
كافى : ١٨٥/٢
«سرو دست هيچ كسى نبايد بوسيده شود مگر دست رسول خدا يا كسى كه به وسيله او آن حضرت قصد مى شود.»
صاحب الدر المنثور بعد از نقل اين احاديث مى فرمايد: فما يفعله الناس مما هو شائع من تقبيل اليدين غيرهم غير(ه) معقول ، و هذا غير المصافحه فانها مستحبه بلا تقبيل معها. (١١٦)
تعظيم و احترام منحصر در بوسيدن دست نيست ، چنانكه محبت ورزى و اظهار علاقه اختصاصى به آن ندارد.
٢٧٠- عن الامام الصادق (ع) عن ابيه عن آبائه عن جابر: لقيت النبى فسلمت عليه فغمز يدى و قال غمز الرجل يد اخيه قبلته .
جامع الاحاديث : ص ١٠٣
«جابر مى گويد: پيامبر اكرم را ديدار كردم بر ايشان سلام كردم . آن حضرت دست مرا فشردند و فرمودند: فشار دادن مرد دست برادرش را بوسه بر اوست .»

ى) تناسب در همراهى با ثروتمندان :

٢٧١- عن الامام الباقر(ع) : اذا صحبت فاصحب نحوك و لاتصحبن من يكفيك . فان ذلك مذله للمومن .
بحار الانوار: ٢٦٧/٧٣ از محاسن : ٣٥٧/٢
«در رفاقت و نشست و برخاست با مانند خود همنشين باش و با كسى كه به جهت مال بيشتر تو را اداره مى كند همراه مشو، چون ان براى مومن خوارى و پستى به حساب مى آيد.»
٢٧٢- عن ابى بصير: قلت لابى عبداللّه : يخرج الرجل مع قوم مياسير و هو اقلهم شيئا، فيخرج القوم نفقتهم و لايقدر هو ان يخرج مثل ما اخرجوا؟ فقال : ما احب ان يذل نفسه ، ليخرج مع من هو مثله .
بحار الانوار: ٢٦٩/٧٣ از محاسن : ٣٥٩/٢
«ابوبصير مى گويد: به حضرت امام صادق عرض كردم : مردى با گروهى از ثروتمندان به بيرون مى رود در حاليكه از نظر دارايى كمترين آنها به حساب مى آيد. آنگاه آن گروه توشه خود را به ميان آورده و مصرف مى كنند ولى او نمى تواند مانند آنها خرج كند. حضرت فرمودند: من دوست ندارم كه خودش را خوار و پست كند. او بايد با همانند خودش به مسافرت برود.»
و نيز روايت ذيل هم در اين مورد قابل توجّه است :
٢٧٣- عن حسى بى ابى العلا: خرجنا الى مكه نيف و عشرون رجلا، فكنت اذبح لهم فى كل منزل شاه فلما اردت ان ادخل على ابى عبداللّه قال لى : يا حسين ! و تذل المومنين ؟! قلت : اعوذ بالله من ذلك ! فقال : بلغنى انك كنت تذبح لهم فى كل منزل شاه . قلت : ما اردت الا اللّه . فقال : اما كنت ترى ان فيهم من يحب ان يفعل فعلك ، فلا يبلغ مقدرته ذلك ، فتقاصر اليه نفسه ؟! فقلت : استغفر اللّه و لا اعود.
بحار الانوار: ٢٦٩/٧٣ از محاسن : ٣٥٩/٢
«حسين بن ابى العلا مى گويد: بيست و خورده اى مرد بوديم كه عازم مكه شديم . من در راه به هر منزل و كاروانسرايى كه مى رسيدم ، گوسفندى را سر مى بريدم تا همسفران از آن استفاده كنند. وقتى به مكه رسيدم و به محضر حضرت امام رضا مشرف شدم ، آن حضرت به من فرمودند: اى حسين ! مومنين را خوار مى كن ؟! عرض كردم : به خداوند پناه مى برم از اين كار! حضرت فرمودند: باخبر شدم كه تو در هر منزل و استراحتگاهى كه مى رسيدى گوسفندى را ذبح مى كردى . عرض كردم : من تنها براى خداوند اين كار را مى كردم . حضرت فرمودند: آيا نديدى كه در ميان همراهانت كسانى بودند كه دوست داشتند مانند تو اين كار را انجام دهند ولى دارايى شان به آن نمى رسيد و در نتيجه يك كمبود و كاستى در خود احساس كرده و سرشكسته مى شدند؟ عرض كردم : از خداوند طلب بخشش مى كنم و ديگر اين كار را انجام نمى دهم .

ك) ارجمندى در همراهى با صاحبان مقام :

٢٧٤- عن ابى ذر رحمه اللّه عليه : رايت سلمان و بلال يقبلان الى النبى اذ انكب سلمان على قدم رسول الله يقبلها فزجره النبى عن ذلك . ثم قال له : يا سلمان لاتصنع بى ما تصنع الا عاجم بملوكها، انا عبد من عبيدالله ، اكل مما ياكل العبيد، و اقعد كما يقعد العبيد.
بحار الانوار: ٦٣/٧٣ از تاويل الايات الظاهره : ٤٨٤/٢
«جناب ابوذر مى گويد: سلمان و بلال را ديدم كه به سوى پيامبر اكرم مى آمدند، در اين هنگام جناب سلمان خود را بر پاى حضرت انداخت و شروع به بوسيدن كرد. حضرت او را از اين كار بازداشتند و بعد به او فرمودند: اى سلمان ! با من به شيوه اى كه فارسيان با پادشاهان خود انجام مى دهند، رفتار مكن ؛ من بنده اى از بندگن خداوندم ، از آن چه ساير بندگان مى خورند، تناول مى كنم و همانند بندگان هم مى نشينم .»
٢٧٥- عن اميرالمومنين (ع) - و لقد عند ميسره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا له و اشتدوا بين يديه - ما هذا الذى صنعتموه ؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا. فقال : و الله ما ينفع بهذا امراكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى اخرتكم ، و ما اخسر المشقه و راءها العقاب ، و اربع الدعه معها الامان من النار.
نهج البلاغه : حكمت ٣٦، ص ١١٠٤
«كد خدايان و بزرگان شهر انبار در راه رفتن حضرت اميرالمومنين به شام ، به آن حضرت برخوردند و براى تعظيم و احترام از اسب ها پياده شدند و در پيش ركاب حضرت دويدند. آن حضرت بعد از مشاهده اين كار به آنها فرمودند: اين چه كارى بود كه كرديد؟ آنها عرض كردند: اين عادت ماست كه حاكمان خود را با آن احترام و تعظيم مى كنيم . حضرت فرمودند: به خداوند سوگند حكمرانان شما با اين كار سودى نمى برند و شما خود را در دنياتان به رنج و سختى و در آخرتتان به بدبختى گرفتار مى سازيد. چه پر زيان است رنج و مشقتى كه در پى آن كيفر و عذاب باشد و چه پر سود است راحتى و آسودگى كه همراه آن سلامت از آتش باشد!.»
٢٧٦- عن الامام الصادق (ع) : خرج الميرالمومنين - صلوات الله عليه - على اصحابه و هو راكبت فمشوا معه ، فالتفت اليهم فقال : لكم حاجه ؟ فقالوا: لا يا امير المومنين و لكنا نحب ان نمشى معك . فقال لهم : انصرفوا فان مشى الماشى مع الراكب مفسده للراكب و مذله للماشى . قال : و ركب مره اخرى فمشوا خلفه فقال : انصرفوا فان خفق النعال خلف اعقاب الرجال مفسده لقلوب النوكى .
بحار: ٢٩٩/٧٣ از محاسن : ٦٢٩/٢
«حضرت اميرالمومنين صلوات اللّه عليه بيرون آمدند و در حاليكه سواره بودند وارد بر ياران خود شدند، اصحاب هم بدنبال حضرت پياده حركت كردند. حضرت متوجّه آنها شدند و فرمودند: آيا كارى داريد؟ عرض ‍ كردند: خير اى اميرالمومنين ولى دوست داريم با شما راه برويم . حضرت به آنها فرمودند: بر گرديد، چون راه رفتن پياده همراه سواره براى سواره زيان و تباهى دارد و براى پياده هم خوار كننده است . و نيز بار ديگرى حضرت سواره بودند و اصحاب پشت سر ايشان پياده مى رفتند، حضرت به آنها فرمودند: برگرديد، چون صداى حركت كفش ها پشت سر پاشنه هاى مردان براى دل هاى تهى و ضعيف زيان و مفسده دارد.»

فصل سوم : شرم از حضور و اطّلاع ديگران

شرم از حضور و خجالت از نظارت و آگاهى ديگران بر بدى و كاستى ها، از اوصاف پسنديده و لازم در امر تربيت است . و نتيه طبيعى عزت و شرافت نفس همين است كه آدمى از پست و ذليل شن نزد ديگران بگريزد. جسورى و رودروايستى نداشتن و از رسوايى نترسيدن ، نشانه فقدان گوهر كرامت و شرافت نفس است .
٢٧٧- عن الامام الباقر(ع) : ان طبائع الناس كلها مركبه على الشهوه (و الرغبه) و الحرص و الرهبه و الغضب و اللذه . الا ان فى الناس من قد دم هذه الخلال بالتقوى و الحياء و النف . فاذا دعتك نفسك الى كبيره من الامر فارم ببصرك الى السماء فان لم تخف ممن فيها فانظر الى من فى الرض لعلك لن تستحى ممن فيها، فان كنت لاممن فى السما تخاف و لا ممن فى الارض ‍ تستحى فعد نفسك فى البهائم .
مستدرك وسائل : ٢١٢/١١ از نزهه الناظر: ص ١٠٤
«سرشت و خميره همه مردم بر شهوت خواهش نفس ، ميل و رغبت ، حرص و طمع ، رهبت و ترس ، خشم و لذت و خوشى ، نشانده شده است و در ميان مردم كسانى هستند كه اين نواقص و رخنه هاى انسانيت را با روكش ‍ تقوى و حياء و رفتار نيكو مى پوشانند. پس اگر نفست تو را به خطا و لغزش ‍ بزرگى كشاند، چشمت را به آسمان انداز، اگر از كسانى كه در آنجا هستند نترسييدى ، نگاه كن به كسانى كه در زمين اند، شايد از كسانى كه در آن هستند شرم كنى ، ولى اگر نه از كسانى كه در آسمان اند ترسيدى و نه از كسانى كه در زمين اند حياء كردى ، خودت را جزو چهار پايان به حساب آور.»
٢٧٨- عن اميرالمومنين (ع) : من لم يستحى من الناس لم يستحى من الله سبحانه .
غرر الحكم : ٤٤٢/٥
«كسى كه از مردم شرم نكند، از خداوند سبحان هم حياء نمى كند.»
٢٧٩- عن رسول الله : من تقوى الله اتقا الناس .
ادب الدنيا و الدين : ص ٢٤٣
«تقوى و ترس زا مردم ، جزو تقوى و ترس از خداوند است .»
اينك سيره رسول گرامى اسلام (ص) را از اين نظر مورد توجه قرار مى دهيم :
٢٨٠- فلما اقبل رسول اللّه و المسلون حوله تلقاه امير المومنين و قال : لاياتهم يا رسول اللّه جعلنى فداك ! فان الله سيجزيهم . فعرف رسول اللّه انهم قد شتموه ، فقال ، اما انهم لو راونى ما قالوا شيئا مما سمعت . و اقبل ثم قال : يا اخوه القرده انا اذا نزلنا بساحه قوم فسا صباح المنذرين . ياعباد الطاغوت اخسووا اخساكم اللّه ...» فصاحوا يمينا و شمالا: يا اباالقاسم ! ما كنت فحاشا فما بدا لك ! قال الصادق : فسقطت العنزه من يده ، و سقط رداه من خلفه ، و رجع يمشى الى ورائه حيا مما قال لهم .
بحار الانوار: ٢٧١/٢٠ از اعلام الورى : ١٩٥/١ (١١٧)
« (بعد از پايان جنگ احزاب پيامبر اكرم به فرمان خداوند مامور شدند كار گروه «بنى قريظه» را يكسره كنند و به غائله آنان خاتمه دهند. لذا سپاه را به فرماندهى حضرت اميرالمومنين به سوى محله بنى قريظه گسيل داشته و خود به دنبال آنان حركت كردند. مسلمانان وقتى قلعه و دژهاى بنى قريظه را محاصره كردند، جهودان بنى قريظه شروع به فحش و ناسزا به پيامبر اكرم كردند. امير المومنين هم ايستاده بودند و جواب آن ها را نمى دادند) . ولى وقتى متوجه ورود پيامبر اكرم شدند، به خدمت حضرت رفته و از ايشان تقاضا كردند كه به آنان نزديك نشوند. حضرت كه پى بردند اين ممانعت به خاطر نشنيدن سخنان ركيك آنهاست ، به اميرالمومنين فرمودند: اگر چشم آنها به من بيفتد از فحش و ناسزا خود دارى مى كنند. سپس به سوى آنها رفته و فرمودند: اى برادران و هم رديفان ميمون ها (و خوك ها) ! ما اگر به ميان گروهى فرود آئيم و به آنان حمله بريم روزگارشان تيره و تار مى شود. (١١٨) اى پرستندگان طاغوت و گردنكشان ! دور و گم شويد خداوند شما را طرد و ذليل كند! در اين وقت دشمنان از چپ و راست فرياد زدند كه اى اباالقاسم ، چه شده است ؟ شما كه تند زبان و دشنام دهنده نبودى !؟ حضرت امام صادق مى فرمايند: با گفته آنان حياء، حضرت را فرا گرفت و از آن چه به آنان گفته بودند چنان شرم كردند كه چوب دستى از دستشان و عبا از دوش مباركشان افتاد و ناخود آگاه چند قدمى به عقب رفتند.»
درباره حديث فوق ذكر اين نكته لازم است كه اين خشم و تندى پيامبر اكرم مظهر و نشانه همان غضب و قهر خداوند متعال است و لذا در سزاوارى و لزوم آن ترديدى نيست . امر جالب و ريف در اين روايت ، همانانفعال و حياء حضرت است ه در عين ابراز خشم الهى بطور طبيعى و ناخودآگاه در آن انسان كامل ظاهر مى شود.
حياء از مردم سبب مهمى در پرهيز از زشتى ها به كار بستن فضائل و خوبى ها به شمار مى آيد و در مسير تربيت و تكامل انسان نقش خطير و دائمى دارد. از اين عامل معنوى و تربيتى در بعضى از روايات ، براى تنبه و تحريك بر انجام فضائل استفاده شده است :
٢٨١- عن الامام الصادق (ع) :اما يستحيى الرجل منكم ان تكون له الجاريه فيبيعها فتقول لم يكن يحضر الصلاه .
كافى : ٣٧٢/٣
«آيا كسى از شما حياء نمى كند و خجالت نمى كشد از اينكه كنيزى را كه دارد، بفروشد و بعد او بگويد كه آقاى من در نماز جماعت شركت نمى كرد؟!.» (١١٩)
كسانى كه در اثر غفلت از شرافت و عزت نفس ، به خودى خود قادر بر پرهيز از بدى ها نيستند، حضور و نظارت ديگران آنان را به مواظبت مى كشاند.
٢٨٢- عن اميرالمومنين (ع) : من اختلف الى المسجد اصاب احدى الثمان : اخا مستفادا فى الله ، او علما مستطفا، او آيه محكمه ، او رحمه منتظره ، او كلمه ترده عن ردى ، او يسمع كلمه تدله على هدى ، او يترك ذنبا خشيه او حياءا.
بحار الانوار: ٣٥١/٨٠ از امالى مرحوم صدوق : ٣١٨ (١٢٠)
«كسى كه به مسجد رفت و آمد كند (و پيوسته به مسجد برود) به يكى از اين هشت فايده مى رسد: دوست و رادرى كه از آن بهره خدايى ببرد، دانشى تازه و كمياب ، آيه و علامتى واضح و پر فايده ، رحمت و بخششى كه به آن چشم اميد داشته است ، گفتارى كه او را از هلاكت بازدارد، سخنى بشنود كه او را به راستى و هدايت رهنمون سازد، گناهى را به سبب ترس از خداوند رها كند با به جهت شرم از مردم واگذارد.»
و ممكن است همين امر در ترغيب به حضور در جماعات و منع از تنهايى بخصوص در بعضى موارد، دخالت دارد:
٢٨٣- عن اميرالمومنين (ع) : اسكن الامصار العظام فانها جماع المسلمين .
نهج البلاغه : نامه ٦٩، ص ١٠٦٥
«در شهرهاى بزرگ زندگى كن ، چون در آنجا مسلمانان همه گردهم مى آيند.»
٢٨٤- عن الامام الباقر(ع) : من ترك الجماعه رغبه عنها و عن جماعه المسلمين من غير عله فلا صلاه له .
وسائل الشيعه : ٢٩٢/٨ از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص ٣٩٢، و نيز محاسن : ص ٨٤
«كسى كه از روى بى ميلى جماعت را رها كند و بدون سبب اجتماع و گردهمايى مسلمانان را واگذارد، نمازى براى او نيست .»
٢٨٥- عن رسولا اللّه (ص) : اذا سالت عن من لم يشهد الجماعه فقل لا اعرفه .
الالفيه و النفليه : ص ١٣٩
«اگر در مورد كسى كه در جماعت حاضر نمى شود، از تو سوال و پرسش ‍ شد، بگو من او را نمى شناسم .»
٢٨٦- عن الامام الصادق (ع) : انما جعل الجماعه و الاجتماع الى الصلاه لكى يعرف من يصلى ممن لايصلى ، و من يحفظ مواقيت الصلاه ممن يضيع ، و لو لا ذلك لم يمكن احدا ليشهد على احد بصلاح ...
علل الشرايع : ١٩/٢
«گروه و جماعت و دورهم گرد آمدن براى نماز قرار داده شد تا نمازخوان از بى نماز شناخته شود و كسى كه مراقب وقت نماز است از پايمال كننده آن تشخيص داده شود. و اگر آن نبود، كسى نمى توانست به خوبى و شايستگى ديگرى گواهى دهد.»
و نيز روايت ديگرى ، علت جماعت و گردهمايى مسلمانان چنين بيان شده است :
٢٨٧- عن الامام الرضا(ع) : لان لايكون الاخلاص و التوحيد و الاسلام والعباده للّه لا ظاهرا مكشوفا مشهودا لان فى اظهاره حجه على اهل الشرق والغرب للّه عزوجل وحده و ليكون المنافق و المستخف موديا لما اقربه بظاهر الاسلام و المراقبه ، و لان تكون شهادات الناس بالاسلام من بعضهم لبعض جائزه ممكنه مع ما فيه من المساعده على البر و التقوى و الزجر عن كثير من معاصى اللّه عزوجل .
علل الشرايع : ٣٠٥/١
«حكمت وضع جماعت اين است كه اخلاص و بى ريايى ، و توحيد و يكتا پرستى و اسلام و تندگى خداوند، غير ديدنى و پوشيده و مخفى نباشد؛ چون آشكار شدن آن براى مردمان شرق و غرب عالم ، دليل و برهانى است بر خداى يكتاى عزوجل . و نيز بوسيله آن انسان دو رو يا سبك شمرنده و لاابالى به آنچه او را به صورت اسلام نزديك مى كند مراقب نموده و آن را انجام مى دهد. و نيز با اين كار مردم قادر مى شوند بر مسلمانى همديگر گواهى دهند. بعلاوه موجب هميارى و معاونت بر نيكى و تقوى و دورى از بسيارى از نافرمانى هاى خداوند عزوجل مى شود....»
٢٨٨- عن الامام الباقر(ع) : فلا تنم وحدك فان اجرا ما يكون الشيطان على الانسان اذا كان وحده .
كافى : ٥٣٣/٦
«در خانه تنها نخواب ، چون قوى ترين حالت براى تسلط شيطان بر انسان وقتى است كه تنها باشد.» (١٢١)
٢٨٩- عن الامام الكاظم عن بيه عن جده قال : فى وصيه رسول اللّه لعلى : يا على ! لاتخرج فى سفر وحدك فان الشيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد....
محاسن : ص ٣٥٦
«پيامبر اكرم در سفارش خود به حضرت امير فرمودند: اى على ! تنهايى به هيچ سفرى مرو؛ چون شيطان به يك نفر همراه مى شود، ولى از دو نفر دورتر است .»

فصل چهارم : حياء از خود

انسان چون فضيلت و شرافت خود را بيابد، از پستى و ذلت آن مى گريزد. هر اندازه تعقل و درك عظمت اين گوهر ذاتى بالاتر رود و هر چه معرفتش ‍ به خود بيشتر شود، محافظت و قدرشناسى از آن شديدتر مى گردد.
حياء از خود نتيجه اين معرفت و درك عظمت خود است و در روايات از آن به بهترين و بالاترين درجه حياء تعبير شده است :
٢٩٠- عن اميرالمومنين (ع) : احسن الحياء استحياوك من نفسك .
غرر الحكم : ٤٢٢/٢
«بهترين و نيكوترين حياء حياء كردن توست از خودت .»
٢٩١- عن اميرالمومنين (ع) : غايه الحياء ان يستحيى المر من نفسه .
غرر الحكم : ٣٧٣/٤
«نهايت و اوج حياء اين است كه شخص از خودش شرم داشته باشد.» (١٢٢)
در بخش بعد تحت عنوان «ادب و حياء» به مظاهر و نمونه هايى از «حياء از خود» اشاره مى شود؛ ولى اكنون رواياتى را مورد ملاحظه قرار مى دهيم كه در آنها به پرورش و احياء اين عامل تربيتى و شرم در خلوت و حياء در تنهايى سفارش شده است :
٢٩٢- عن اميرالمومنين (ع) : جماع المروه ان لاتعمل فى السر ما نستحيى منه فى العلانيه .
غرر الحكم : ٣٧٣/٣
«همه مروت و مردانگى اين است كه كارى را كه در آشكارا از آن شرم مى كنى ، در پنهان انجام ندهى .»
٢٩٣- عن اميرالمومنين (ع) : من افضل الورع ان لاتبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك .
غرر الحكم : ٢٦/٦
«از برترين ورع و پارسايى ها اين است كه در تنهايى خود، ظاهر نكنى آنچه را كه در آشكارا از فاش ساختنش شرم مى كنى .» (١٢٣)
٢٩٤- عن رسول اللّه : ان اعلى منازل الايمان درجه واحده من بلغ اليها فاز و ظفر، و هو ان ينتهى بسريرته فى الطلاح الى ان لايبالى بها اذا ظهرت و لايخاف عقباها اذا استترت .
بحار الانوار: ٣٦٩/٦٨ از عده الداعى : ص ٢٢٨
«بالاترين درجات ايمان مرتبه اى است يگانه كه هر كس به آن رسيد، رستگار و پيروز شد. و آن درجه اين است كه درون و نهان خود را طورى در خوبى و راستى بگذراند كه اگر آشكار شد باكى نداشته باشد، و اگر هم پنهان ماند، از عاقبتش نهراسد.»
٢٩٥- عن اميرالمومنين (ع) : يا نوف ! اياك ان تتزين للناس و تبرز اللّه بامعاصى فيفضحك اللّه يوم تلقاه .
بحار الانوار: ٣٦٤/٦٨ از امالى مرحوم صدوق : ص ١٧٤
«اى نوف ! بپرهيز از اينكه در ظاهر، خود را آراسته و نيكو جلوه دهى ، ولى در واقع با انجام گناهان به جنگ خداوند بروى ؛ به در اين صورت خداوند تو را در روزى كه او را ديدار مى كنى رسوا مى سازد.»
٢٩٦- عن احمد بن هلال : سالت ابا الحسن الاخير عن التوبه النصوح ما هى ؟ فكتب : ان يكون الباطن كالظاهر و افضل من ذلك .
معانى الاخبار: ص ١٧٤
«احمد بن هلال مى گويد: از حضرت امام هادى درباره معناى «توبه نصوح» پرسيدم . حضرت در پاسخ مرقوم داشتند كه : درونش مانند بيرونش ، و بهتر از آن باشد.»

فصل پنجم : سوال و پاسخ

پيشتر، فصل مقوم و ركن اصلى حياء را عزت و شرافت نفس و كرامت انسانى دانستيم . اكنون به پرسشى در اين زمينه پاسخ داده و بحث را تكميل كرده ، به پايان مى رسانيم :
گاهى اين سوال مطرح مى شود كه در آيات قرآنى و منابع روايى و اخلاقى از يك سو دستور به تكريم نفس و عزت و احترام خود داده شده است و نفس ‍ انسان را سرمايه پرقيمتى معرفى كرده است ؛ آياتى مثل : حشر/١٩، زمر/١٥، اعراف /٢٣ كه به كم نگذاشتن براى نفس و فراموش نكردن و ستم نكردن به آن توجه مى دهد، و نيز رواياتى كه در ابتداى بخش چهارم در اين زمينه مورد ملاحظه قرار گرفت .
و از سوى ديگر، انسان را به مبارزه و مخالفت و امان ندادن به نفس امر كرده و خواستار اهانت ، خوارى ، تحقير، بدگمانى و بى اعتمادى به او شده است : آياتى مثل : ابراهيم /٢٢، يوسف /١٨ و ٥٣ كه نفس انسان را فريب كار، امر كننده به بدى ها و سزاوار ملامت معرفى مى كند. روايات هم در اين باره فراوان است :
٢٩٧- عن اميرالمومنين (ع) : و اعلموا عباد اللّه لن لامومن لايمسى و لايصبح الا و نفسه ظنون عنده .
نهج البلاغه : خطبه ١٧٥، ص ٥٦٦، و نيز غرر الحكم : ٥٢١/٢
«بدانيد بندگان خدا! مومن شب و صبح نمى كنند مگر اينكه به نفس ‍ خود بدگمان است .»
٢٩٨- عن اميرالمومنين (ع) : ان نفسك لخدوع ان تثق بها يقتدك الشيطان الى ارتكاب المحارم .
غرر الحكم : ٥٢١/٢
«نفس تو مكار و پرفريب است ؛ اگر به آن اعتماد كنى شيطان تو را به انجام حرام و امور نامشروع مى كشاند.»
٢٩٩- عن اميرالمومنين (ع) : و لاترخصوا لانفسكم فتدهنوا و لاتدهنوا فى الحق فتخسروا.
كافى : ٤٥/١
«به نفس هاى خود اجازه و اختيار ندهيد كه ولنگار و سست مى شويد؛ و در حق سهل انگار و اهل سازش نباشيد كه زيان مى كنيد.»
٣٠٠- عن اميرالمومنين (ع) : نفسك اقرب اعدائك اليك .
غرر الحكم : ١٧٠/٦
٣٠١- عن اميرالمومنين (ع) : من اهان نفسه اكرمه الله .
غرر الحكم : ١٨٥/٥
«هر كس نفس خود را خوار و زبون سازد خداوند او را محترم و عزيز مى دارد.»
٣٠٢- عن اميرالمومنين (ع) : من حقر نفسه عظم .
غرر الحكم : ١٤٤/٥
«هر كس نفس خود را كوچك و ذليل كرد، بزرگ و گرامى مى شود.»
حال پرسش اين است كه اين دو برخورد مخالف انسان با خود چگونه قابل جمع است ؟
پاسخ آن است كه : انسان در عين اينكه يك حيوان است ، ولى به تعبير قرآن مجيد نفخه اى از روح خدايى و لمعه اى از ملكوت الهى در او وجود دارد كه من اصيل و خود واقعى او را تشكيل مى دهد و آن جنبه حيوانى در حقيقت طفيلى و غير خودى است . (١٢٤) پس مراد از تكريم و عزت نفس شناخت اين خود واقعى و پرقيمت دانستن و حفظ ارزش و حراست از آن است . تنها با يافتن و شناخت اين خود است كه فضيلت و كمال در انسان زنده مى شود و پرورش مى يابد.
٣٠٣- عن اميرالمومنين (ع) : عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها.
غرر الحكم : ٣٤٠/٤
«در شگفتم از كسى كه گمشده اش را مى يابد، در حاليكه نفس خود را گم كرده ولى جوياى آن نيست .»
و منظور از اهانت و تحقير و ذليل كردن نفس هم تسلط و در اختيار گرفتن آن جنبه حيوانى و جلوگيرى از سركشى آن است . فقط با تضعيف و مهار شهوات و امان ندادن به خواهش هاى حيوانى است كه زشتى و پستى حيوانيّت از انسان دور و زمينه رشد الهى و حقيقت انسانيّت وى فراهم مى گردد.
٣٠٤- عن اميرالمومنين (ع) : الرجل حيث اختار لنفسه ان صانها ارتفعت ، و ان ابتذلها اتضعت .
غرر الحكم : ٧٧/٢
«مرد، موقعيت و جايگاهش وابسته به آن چيزى است كه براى نفس ‍ خود بر مى گزيند. اگر آن را نگاهدارى و حقاظت كند، بلند پايه و برتر مى شود و اگر آن را درباخته و زبون سازد، فرومايه و كم بها مى گردد.»
٣٠٥- عن اميرالمومنين (ع) : طهروا انفسكم من دنس الشهوات تدركوا رفيع الدرجات .
غرر الحكم : ٢٥٧/٢
«نفس هاى خود را از آلودگى خواهش هاى حيوانى پاكيزه سازيد، تا مرتبه هاى بلند انسانيّت را بيابيد.»
و به همين جهت لذت نفس و شهوات ، مشوب و آميخته به قبح و عيب است و انسان خود يافته از پرهيز مى كند. (١٢٥)


۵
بخش پنجم : ادب و حياء
پس «نفس» لفظ مشتركى است بين دو معناى «هوى» و «خويشتن انسان» كه هر يك به جنبه و بعدى از او اشاره دارد.
در پايان اين بحث مناسب است از زوايه اى جدا به تفاوت ديگرى اشاره نمائيم ؛ و آن فرقى است كه بين تكبر با عزت نفس وجود دارد.
آنچه از لزوم شرافت و تكريم نفس بيان داشتيم ، نبايد با تكبر و خود بزرگ بينى اشتباه شود؛ و از طرف ديگر تنزيل نفس ، فروتنى و تواضع هم كه از صفات مورد سفارش اخلاقى است ، نبايد به خوارى و پستى و ذلت نفس ‍ خلط گردد.
تواضع آن است كه انسان اعتقاد برترى بر ديگرى را نداشته باشد، بلكه خود را از آن حدى كه به فكرش مى رسد كمتر حساب كند و از همه كوچكتر بداند. اين حالت به اين مقدار هيچ منافاتى با درك كرامت و شرافت خود ندارد، چون او اين شرافت و عزت را از جهت مقام انسانيّتى كه بين خود و ديگران مشترك است مى داند. بله ، زياده روى ناآگاهانه در تواضع كه باعث ذلت و پستى شود، البته مذموم و مورد نهى است . اما از آثار و نتايج تواضع صحيح آن است كه مرتبه اش را نزد ديگران بالا مى برد.
٣٠٦- عن اميرالمومنين (ع) : نزل نفسك من دون منزلتها تنزلك الناس ‍ فوق منزلتك .
غرر الحكم : ١٧٩/٦
«نفس خود را از آن رتبه و جايگاهى كه دارد پائين آور، تا مردم تو را به بالاتر از آن درجه و حرمتى كه دارى ، شان و اعتبار بخشند.»
٣٠٧- عن الامام الصادق (ع) : ما من عبد الا و فى راسه حكمه و ملك يمسكها، فاذا تكبر قال له : لتضع وضعك الله فلا يزال اعظم الناس فى نفسه و اصغر الناس فى اعين الناس . و اذا تواضع رفعه الله عزوجل . ثم قال له : انتعش نعشك الله ، فلا يزال اصغر الناس فى نفسه و ارفع الناس فى اعين الناس .
كافى : ٣١٢/٢
«هيچ بنده اى نيست مگر در سر او حلقه لگامى است كه فرشته اى آن را نگاه مى دارد. پس اگر بزرگى و تكبر ورزد به او مى گويد: فرود آى كه خداوند تو را از مرتبه بيندازد! در اين صورت پيوسته در نفس خود از همه مردم بزرگتر و در چشم ديگران از همه كوچكتر است . و وقتى فروتنى نمايد، خداوند عزوجل او را بلند و برتر مى كند. آن فرشته هم به او مى گويد: سر بلند كن كه خداوند تو را بلند مرتبه گرداند! در اين صورت در نزد خود از همه كوچكتر و در ديد مردم از همه والاتر و بزرگتر است .»

بخش پنجم : ادب و حياء

ادب آن شكل زيبا و هيئت آراسته اى است كه شايسته است افعال انسان براى نيكوئى و ظرافت آن را فراگيرد و در اثر آن كردار آدمى ويژگيى پيدا مى كند كه ديگران را به تمايل و ستودن وا مى دارد. (١٢٦)
رابطه ادب با اخلاق ، رابطه حكمت است با علم ؛ ادب نحوه كشف و عملى كردن مكارم اخلاق است .
بهترين ادب همان ادب الهى است كه مطابق با توحيد و فطرت انسانى است و خداوند متعال پيامبرانش را به آن تاءديب فرموده است :
٣٠٨- عن رسول اللّه : انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ، و قال : ادبنى ربى فاحسن تاديبى .
تفسير نور الثقلين : ٣٩٢/٥ از مجمع البيان : ٥٠٠/١٠-٩
«من برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق و اوصاف بزرگ و اخلاق ستودنى را به كمال و انجام رسانم . و نيز آن حضرت فرمودند: پروردگارم مرا ادب آموخت و در نتيجه فرهنگ و تربيتم نيكو شد.»
ادب مايه زينت انسان و كم شدن بدى ها و سبب شرافت و حرمت آدمى مى شود:
٣٠٩- عن اميرالمومنين (ع) : انكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الفضه و الذهب .
غرر الحكم : ٦٤/٣
«شما به تحصيل ادب نيازمند تريد از جستن و فراهم آوردن طلا و نقره .»
٣١٠- عن اميرالمومنين (ع) : و الاداب حلل مجدده .
نهج البلاغه : حكمت ٤، ص ١٠٩٠
«ادب ها زيورهايى تازه و نو هستند - كه كهنه نمى شوند -.»
٣١١- عن اميرالمومنين (ع) : من كلف بالادب قلت مساويه .
غرر الحكم : ٢٦٣/٥
«كسى كه شيفته و مشتاق ادب شد بدى هايش كم مى شود.»
٣١٢- عن اميرالمومنين (ع) : افضل الشرف الادب .
غرر الحكم : ٣٨٠/٢
«برترين بزرگى و سرآمد سرافرازى ادب است .»
بدين ترتيب رابطه تنگاتنگ حياء با ادب روشن مى شود. بكارگيرى و محافظت بر حياء در بسيارى از موارد با رعايت ادب آميخته و همراه است . كردار اهل حياء ريشه در شرافت و ظرافت انسانى دارد و اراسته به نوعى ادب و پيوسته با فرهنگ و رسم و روش الهى است .
اينك چند نمونه از روابط عادى اجتماعى را از اين منظر مورد ملاحظه قرار مى دهيم :

الف) ادب ورزى در رفاقت يا جدايى :

٣١٣- عن الامام الصادق (ع) : لاتذهب الحشمه بينك و بين اخيك و ابق منها، فان ذهاب الحشمه ذهاب لحياء و بقاء الحشمه بقاء الموده .
بحار الانوار: ٢٥٣/٧٥ از تحف العقول : ص ٣٨٩ (١٢٧)
«در روابط و معاشرت خود با برادرت ، رودبايستى و احترام را كنار مگذار و چيزى از آن را نگهدار، چون رفتن پروا و ملاحظه ، زوال حياء و شرم است و ماندن آن ، برجا بودن و ماندن دوستى و مودت است .»
٣١٤- عن الامام الصادق (ع) : حشمه الانقباض ابقى للعز من انس ‍ التلاقى .
بحار الانوار: ١٨٠/٧١ از الدره الباهره : ص ٣١
«پروا و ملاحظه اى كه كناره گيرى و نگاهدارى به همراه دارد، براى عزت و ارجمندى ماندگارتر است از خوشى و همدمى كه از ديدار و مصاحبت حاصل مى شود.»
٣١٥- عن رسول الله : اذا رايت اخيك ثلاث خصال فارجه : الحياء والامانه و الصدق و اذا لم ترها فلا ترجه .
كنز العمال : ٢٦/٩
«وقتى از برادرت سه صفت را مشاهده كردى به او اميد پيدا كن : حياء، امانت و درستى ، صدق و راستى ؛ و اگر اينها را در او نديدى ، اميدى نداشته باش و از او ماءيوس شو.»
٣١٦- عن العبد الصالح الامام الكاظم : لا تضيع حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه فانه ليس باخ من ضيعت حقه .
مشكاه لاانوار: ص ١٠٦
«از حق برادرت به سبب تكيه و اطمينان به آن علاقه و رابطه اين كه بين تو و اوست ، چيزى را فرو مگذار؛ چون برادرت نيست كسى كه حق برادرش ‍ را تلف و تباه كند.»
٣١٧- عن الامام الصادق (ع) : ما من عبدين مسلمين الا و بينهما حجاب من الله ، فان قال احدهما هجرافى صاحبه هتك الله ذلك السر، فان برى احدهما من صاحبه كفر احدهما يعنى اشد هما قولا.
مشكاه الانوار: ص ١٠٣
«هيچ دو بنده مسلمانى نيست مگر بين آن دو حجاب و حائلى است از جانب خداوند؛ پس اگر يكى از آن دو به رفيقش سخن زشتى بگويد، خداوند آن پوشش و پنهان را فاش و آشكار مى كند، و اگر يكى از آن دو از ديگرى بيزارى جست او كه سخنش تندتر است بى ايمان و كافر مى شود.»
٣١٨- عن محمد بن اسحاق قال : لما قتل على بن ابى طالب عمرا اقبل نحو رسول الله و وجههه يتهلل . فقال له عمر بن الخطاب : هلا سلبته يا على درعه ، فانه ليس تكون للعرب درع مثلها!؟ فقال اميرالمومنين : انى استحيت ان اكشف عن سواه ابن عمى .
الارشاد: ١٠٤/١، و نيز البدايه و النهايه : ١٠٧/٤
«وقتى حضرت اميرالمومنين در غزوه خندق عمرو بن عبدود را به هلاكت رساندند، در حالى كه چهره مباركشان از خوشحالى و سرور مى درخشيد رو به سوى پيامبر اكرم آمدند. عمر بن خطاب گفت : اى على ! پس چرا زره اش را به غنيمت نبردى ؟ آن زره اى است كه در ميان عرب نظيرى ندارد! حضرت فرمودند: من حياء كردم از اين كه جسد پسر عمويم را برهنه سازم (عمرو بن عبدود از قريش و سابقا با پدر بزرگوار حضرت امير آشنا و رابطه دوستى داشت .»
٣١٩- عن الامام الباقر(ع) : فى قول الله عزوجل : فمتعوهن و سر حوهن سراحا جميلا متعوهن جملوهن مما قدرتم عليه من معروف فانهن يرجعن بكابه و خشيه و هم عظيم و شماته من اعدائهن فان الله عزوجل كريم يستحى و يحب اهل الحياء ان اكرمكم اشدكم اكراما لحلائلهم .
تهذيب : ١٤١/٨ و من لايحضره الفقيه : ٣٢٧/٣
«حضرت امام باقر درباره اين آيه شريفه «آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد و به طرز شايسته اى رها كرده و از آنها جدا شويد» - كه درباره زنانى است كه قبل از آميزش جنسى طلاق داده مى شوند - مى فرمايد: آنها را با هديه اى متعارف و در حد توان زينت داده و آراسته و نيكو گردانيد؛ چون آنها با حزن و دلى شكسته تو ترس و اندوهى بزرگ و سركوفت و شادى دشمنانشان بر مى گردند (و شما از اين كه آنان را با اين حالت و دست خالى رها سازيد شرم كنيد) ، چون خداوند عزوجل كريم و بخشنده است و حياء مى فرمايد و حياء كنندگان را دوست دارد. براستى گرامى ترين شما كسانى هستند كه در احسان و كرامت به همسران خود تواناتر باشند.»

ب) ادب و حياء در برابر نيكى ديگران :

٣٢٠- عن الامام الصادق (ع) : عليكم بالورع و الاجتهاد و اشهدوا الجنائز و عودوا المراضى و احضروا مع قومكم مساجدكم و احبوا للناس ما تحبون لانفسكم ؛ اما يستحيى الرجل منكم ان يعرف جاره حقه و لايعرف حق جاره .
كافى : ٦٣٥/٢
«بر شما باد به ورع و پرهيزگارى و تلاش و كوشش در راه خداوند. بر تشييع مردگان حاضر شويد و به عيادت و احوال پرسى بيماران برويد و با همان گروه و كسانى كه هستيد در مسجدهايتان شركت كنيد و آنچه را كه براى خودتان دوست داريد، براى مردم هم بخواهيد. آيا مردى از شما حياء نمى كند كه همسايه اش حق او را بشناسد و آن رعايت كند ولى او نسبت به همسايه اش حق شناسى نكند!؟»
٣٢١- عن جابر بن يزيد الجعفى : قال لى لبو جعفر (الامام الباقر) : ان المومن ليفوض الله اليه يوم القيامه فيصنع ما شاء. قلت : حدثنى فى كتاب اللّه اين قال ؟ قال : قوله : لهم ما يشاوون فيها ولدينا مزيد.» فمشيئعه الله مفوضه اليه و المزيد من الله ما لايحصى . ثم قال : جابر! و لاتستعن بعدو لنا فى حاجه و لا تستطعمه و لاتساله شربه . اما انه ليخلد فى النار فيمر به المومن فيقول : يا مومن ! الست فعلت بك كذا و كذا. فيستحى منه فيستقذه من النار. و انما سمى المومن مومنا لانه يومن على اللّه فيجيز الله امانه .
مشكاره الانوار: ص ٩٩
«جابر مى گويد كه حضرت امام باقر به من فرمودند: بدرستيكه خداوند در روز قيامت اجازه و اختيار را براى مومن بازگذاشته و كار را به او وا مى گذارد و او هر چه بخواهد انجام مى دهد. عرض كردم : به من بفرمائيد اين در كجاى قرآن مجيد آمده است ؟ حضرت فرمودند: در اين جاى قرآن كه مى فرمايد: «براى بهشتيان هر چه بخواهند در ان جا فراهم است ، و نزد ما نعمت هاى اضافه ترى است .» مشيت و خواست خداوند كه به مومن واگذار شده است و افزونى از ناحيه خداوند هم كه بى شمار است . سپس حضرت فرمودند: جابر! براى رفع نيازت از دشمن ما كمك مخواه و از او غذا نخواه و حتى يك جرعه آب هم طلب مكن ، چون او بايد در جهنم براى هميشه در عذاب بماند ولى مومن بر او مى گذرد و آن جهنمى مى گويد: اين مومن ! آيا من نبودم كه به تو فلان كمك و احسان را كردم . و مومن هم از او شرم مى كند و وى را از جهنم رهانيده و نجات مى دهد. بله ، مومن ، مومن ناميده شده است چون او بر خداوند امان و پناه مى برد و خداوند هم امان و حمايت او را پذيرفته و اجازه مى دهد.»
خداوند متعال نيز اين ادب و توجه اخلاقى را در قرآن مجيد چنين بيان مى فرمايند:
و احسن كما احسن الله اليك
قصص (٢٨) / ٧٧
« و همانطور كه خداوند به تو احسان و نيكى كرده است نيكى و احسان كن .»

ج) ادب ورزى نسبت به بزرگتر:

٣٢٢- عن رسول الله (ص) : ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقر كبيرنا.
مشكاه الانوار: ص ١٦٨
«از ما نيست كسى كه بر كوچك ما دلسوزى و مهربانى ندارد و عزت و حرمت بزرگ ما را نگاه نمى دارد.»
٣٢٣- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول الله : من عرف فضل كبير لسنه فوقره آمنه الله من فزع يوم القيامه .
مشكاه الانوار: ص ١٦٩
«كسى كه برترى و امتياز سالدارى را به خاطر سن و عمرش بشناسد و وى را احترام و تجليل كند، خداوند او را از ترس و هراس روز قيامت پناه مى دهد.» (١٢٨)
٣٢٤- عن الامام الصادق عن آبائه : جاء رحلان الى النبى شيخ و شاب ، فتكلم الشاب قبل الشيخ ، فقال النبى : الكبير الكبير.
مشكاه الانوار: ص ١٦٨
«دو مرد به خدمت پيامبر اكرم رسيدند، يكى پير و ديگرى جوان بود. آن جوان پيش زا مرد سالخورده شروع به صحبت كرد. حضرت فرمودند: بزرگتر، بزرگتر.»
٣٢٥- الامام الصادق (ع) : قال على بن ابى طالب للحسن : يا بنى ! قم فاصطب حتى اسمع كلامك . قال : يا ابتاه ! كيف اخطب و انا انظر الى وجهك استحيى منك ! قال : فجمع على بن ابى طالب امهات اولاده ثم توارى عنه ، حيث يسمع كلامه فقام الحسن فقال : الحمدالله الواحد... فقام على بن ابى طالب و قبل بين عينيه ، ثم قال : ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
بحار الانوار: ٣٥٠/٤٣ از تفسير فرات الكوفى : ص ‍ ٧٩ (١٢٩)
«حضرت امير المومنين به فرزندشان امام حسن فرمودند: اى فرزندم ! برخيز و وعظ و نطقى كن تا سخن و گفتار تو را بشنوم . امام حسن عرض ‍ كردند: اى پدر! من چگونه سخن برانم در حاليكه وقتى به چهره شما نگاه مى كنم شرم از شما مرا فرا مى گيرم . حضرت امير مادران فرزندانشان را گرد آوردند و خود از فرزندشان امام حسن پنهان شدند، بطورى كه فقط سخنانش را بشنوند. آنگاه امام حسن برخاستند و خطبه اى با فصاحت كامل ايراد نمودند. بعد از سخنرانى حضرت امير بلند شدند و بين دو چشم حضرت را بوسيدند و اين آيه شريفه را تلاوت كردند: اينها فرزندان و دودمانى هستند - كه از نظر پاكى و فضيلت - بعضى از بعض ديگر گرفته شده اند، و خداوند شنوا و داناست .»
٣٢٦- عن الامام الصادق (ع) : ما مشى لاحسين بين يدى الحسن قط، و لابدره بمنطق اذا اجتمعا تعظيما له
مشكاه الانوار: ص ١٧٠
«حضرت امام حسين هرگز جلوى حضرت امام حسن راه نرفتند، و وقتى با هم بودند به خاطر تعظيم احترام به ايشان شروع به صحبت نمى كردند.»
٣٢٧- عن الامام الصادق (ع) : اربعه من اخلاق الانبياء: التنظم و التطيب و حلق الجسد يعنى بالنوره ، و كثره الطروقه يعنى النساء. ثم ذكر سليمان بن داود فقال : كن له الف امراه فى قصر واحد سبعمائه سريه و ثلاثمائه مهيره . قيل له : جعلت فداك ! كيف يقوى على هولاء؟ قال : جعل اللّه فيه قوه بضعه و اربعين رجلا، و يجعل ذلك للنيب . قيل له : لعلى ؟ فانه استحيا ذكر على لابوته و مكان فاطمه فامسك و لم يقل شيئا.
مستدرك الوسائل : ٢٩٤/١٤ از دعائم الاسلام : ١٥٠/٢
«چهار چيز از خوى و خلق پيامبران است : پاكيزگى و نظافت ، خود را خوشبو كردن ؛ زدن موى بدن با نوره ، همسر زياد داشتن . سپس از حضرت سليمان يادى كرده و فرمودند: براى ايشان هزار زن در يك قصر و عمارت بود، كه هفتصد نفر آنها كنيز و سيصد زن بقيه آزاد بودند. عرض شد: اى پسر رسول خدا! چگونه آن حضرت براى اين همه زن قدرت و توان داشت ؟ فرمودند: خداوند عزوجل در ايشان نيروى چهل و خورده اى مرد را قرار داده بود، و اين توان و نيرو را در پيامبر اكرم هم قرار داده است . به آن حضرت عرض شد: براى حضرت على هم همينطور است ؟ حضرت گويا از ذكر و ياد حضرت امير به سبب رابطه پدرى و نيز جايگاه حضرت فاطمه شرم كردند و در نتيجه خاموش شده و از پاسخ خوددارى كردند.»
٣٢٨- ... لم كتب (امير المومنين) كتاب الصلح بين رسول الله و اهل مكه فكتب : بسم الله الرحمن الرحيم فقال سهيل بن عمرو: هذا كتاب بيننا و بينك يا محمد! فافتتحه بما نعرفه و اكتب : باسمك اللهم . فقال : اكتب باسمك اللهم وامح ما كتبت . فقال : لو لا طاعتك يا رسول اللّه لم محوت . فقال النبى : اكتب :ها ما قاضى عليه محمد رسول الله سهيل بن عمرو. فقال سهيل : لو اجبتك فى الكتاب الى هذا لاقررت لك بانبوه فامح هذا الاسم و اكتب . محمد بن عبدالله . فقال له على : انه و الله رسول الله على رغم انفك . فقال النبى امحها يا على ! فقال له : يا رسول الله ! ان يدى لاتنطلق تمحو اسمك من النبوه . قال : فضع يدى عليها، فمحاها رسول الله بيده و قال لعلى : ستدعى الى مثلها فتجيب انت على مضض .
اعلام الورى :٣٧١/١، و نيز الارشاد: ١١٩/١
«بعد از بيعت رضوان تو قرار بر صلح با نماينده اى از قريش به اسم سهيل بن عمرو، منت صلحنامه حديبيه چنين تهيه و تقرير شد كه پيامبر اكرم حضرت اميرالمومنين را خواستند و فرمودند: بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم) حضرت هم آن را نوشتند. سهيل گفت : اى محمد! اين نامه اى است كه ميان ما و شما نوشته مى شود، پس آن را با چيزى آغاز كن كه ما هم آن را مى شناسيم ، بنويس : «باسمك اللهم .» حضرت فرمودند: آنچه را نوشتى پاك كن و بنويس : «باسمك اللهم .» حضرت امير عرض كردند: يا رسول الله ! اگر فرمانبردارى از شما نبود هرگز پاك نمى كردم . بعد پيامبر اكرم فرمودند: بنويس اين چيزى است كه صلح و سازش كرده است بر آن محمد رسول خداوند با سهيل بن عمرو. سهيل گفت : اگر من اين جمله در نامه را از شما بپذيرم ، بر پيامبرى شما اعتراف كرده ام . پس اين نام را پاك كن و بنويس : محمد بن عبدالله . حضرت امير به او فرمودند: بر خلاف ميل و خواسته تو، به خدا سوگند او رسول خداست . پيامبر اكرم فرمودند: اى على ! آن را پاك كن . حضرت امير عرض كردند: اى رسول خدا! دست من اختيار و توان ندارد كه نام شما را از پيامبرى بزدايد. پيامبر اكرم فرمودند: دستم را بر روى آن كلمه قرار بده ، و بعد خود حضرت با دستشان آن را پاك كردند و به امير المومنين فرمودند: بزودى به مانند اين كار خوانده مى شوى و با اكراه و زور آن را مى پذيرى .» (١٣٠)

د) ادب ورزى در ورود به خانه ديگران :

يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتك حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون .
نور(٢٤) / ٢٧
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اينكه (به نحو دوستانه و مؤ دبانه) اجازه بگيريد و بر كسان آن خانه سلام كنيد. اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شده و پند بگيريد»
٣٢٩- ان ابا سعيد استاذن على الرسول و هو مستقبل الباب ، فقال عليه الصلاه و السلام : لاتستاذن و انت مستقبل البال . وروى انه عليه الصلاه و السلام كان اذا اتى باب قوم لم يستقبل الباب من بلقا وجهه و لكن من ركنه الايمن او الايسر فيقول السلام عليكم . و ذلك لان الدور لم يكن عليه حينئذ ستور.
التفسير الكبير: ١٩٨/٢٣
«ابوسعيد از ياران پيامبر اكرم اجازه ورود به منزل گرفت در حالى كه روبروى در خانه حضرت ايستاده بود. پيامبر اكرم فرمودند: هنگام اجازه گرفتن روبروى در نايست . و نيز روايت شده است كه خود آن حضرت وقتى به در خانه كسى مى آمدند، روبروى در نمى ايستادند، بلكه در طرف راست با چپ قرار مى گرفتند و مى فرمودند: «السلام عليكم» (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفتند) چون آن روزها بر در خانه ها پرده اى آويخته نمى شد.»
و مى بايست از نظر به خانه ديگران پيش زا اجازه گرفتن پرهيز شود:
٣٣٠- ان رجلا اطلع فى حجر فى باب رسول الله و مع رسول الله مدرى يحك به راسه فلما راه رسول الله قال : لو اعلم ان تنتظرنى لطعنت به فى عينيك . قال رسول الله : انما جعل الاذن من قبل البصر.
صحيح بخارى : ٤٥/٨ (١٣١)
«مردى از شكاف در خانه پيامبر اكرم به درون ديده ور شده ، و همراه آن حضت سيخ و شاخى بود كه با آن سر مباركشانرا مى خارانيدند. وقتى حضرت او را ديدند فرمودند: اگر مى دانستم كه مرا مى نگرى ، با همين وسيله در چشمت مى زدم . و نيز آن حضرت فرمودند: به خاطر ديدن ( يا قبل از ديدن) اجازه قرار داده شده است .»
٣٣١- عن رسول الله : من تطلع من خلال دار قوم لينظر الى عوراتهم ففقووا عينه فهو هدر.
دعائم الاسلام : ٣٥٦/٢ (١٣٢)
«كسى كه از ميان خانه افراد به درون ديده ور شود تا اينكه عيوب و پنهان آنها را مشاهده كند و آنان چشم او را كور كنند، حق او باطل و هدر است .»
٣٣٢- عن رسول الله : الدار حرم فمن دخل عليلك حرمك فاقتله .
جامع الاحاديث : ص ٧٧
«خانه سراى پوشيده و محفوظى است . پس هر كس با زور و بدون اجازه تو به پرده سرايت وارد شد، او را از پى درآور.»
٣٣٣- عن رسول اللّه : و من اطلع فى بيت جاره فنظر الى عوره رجل او شعر امراه او شى من جسدها كان حقا على اللّه ان يدخله النار مع المنافقين الذين كانوا يتبعون عورات الناس فى الدنيا و لايخرج من الدنيا حتى يفضحه الله و يبدى للناس عورته فى الاخره .
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ٣٣٠
«هر كس به خانه همسايه اش سر بكشد و بر آن ديده ور شود و فرج مردى يا مو يا قسمتى از بدن زنى را ببيند، بر خداوند سزا و واجب است كه او را همراه منافقين ، همان كسانى كه عيوب و پنهانى هاى مردم را در دنيا جستجو و دنبال مى كنند، وارد جهنم كند و او از دنيا نمى رود تا اينكه خداوند رسوايش سازد و در آخرت هم عورت عيبش را براى مردم آشكار مى نمايد.»

ه) ادب مهماندارى :

٣٣٤- عن الامام الصادق (ع) : مما علم رسول الله فاطمه ان قال لها: يا فاطمه ! من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليكرم ضيفه .
كافى : ٢٨٥/٦
«از تعاليمى كه پيامبر اكرم به حضرت فاطمه زهرا آموختند يكى اين بود كه : اى فاطمه ! هر كسى به خداوند و روز قيامت اعتقاد و باور دارد، مهمانش ‍ را محترم و گرامى بدارد و از او تجليل كند.»
٣٣٥- عن لامام الباقر(ع) : ان ... الجفا استخدام الضيف . فاذا نزل بكم الضيف فاعينوه و اذا ارتحل فلا تعينوه فانه من النذاله وزودوه و طيبوا زاده فانه من السخا.
كافى : ٢٨٤/٦
«براستى كه به كار و خدمت گرفتن مهمان از ستم و ناروايى است . اگر مهمانى بر شما وارد شد او را در استقرار و اقامتش كمك كنيد ولى وقت عزيمت او را مساعدت و يارى نكنيد، چون اين كار نشانه خسيس بودن و فرومايگى است . و توشه راه به او بدهيد و خوراك سفرش را پاكيزه گردانيد، چون اين كار از سخاوت و بخشندگى است .»
٣٣٦- ان رسول اللّه (ص) تزوج زينب بنت جحش فاولم و كانت وليمته الحيس و كانوا يدعون عشره عشره فكانوا اذا اصابوا طعام رسول اللّه (ص) استانسوا الى حديثه و استغنموا النظر الى وجهه و كان رسول اللّه (ص) يشتهى ان يخففوا عنه فيخلو له المنزل لانه حديث عهد بعرس و كن يكره اذى المومنين له فانزل الله عزوجل : يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لامستانسين لحديث ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم و الله لايستحيى من الحق ..
البرهان : ٣٣١/٣ (١٣٣)
پيامبر اكرم زينب دختر جحش را به عقد خود درآوردند و با او ازدواج كردند و براى عروسى مهمانى دادند. غذا و وليمه آن حضرت خوراك مخصوصى به اسم «حيس» بود. اصحاب دسته دسته (ده تا ده تا) دعوت شده بودند و وقتى غذاى حضرت را مى خوردند، دوست داشتند كه با ايشان به صحبت نشسته و از نگاه به صورت مباركشان بهره مند شوند. از آن طرف هم حضرت ميل داشتند كه آنها اين مهمانى را كوتاه كنند و منزل را خلوت نمايند، چون آن حضرت تازه عروسى كرده بودند و اين زحمت و تصديع مومنين مورد پسند ايشان نبود (ولى از اظهار آن شرم داشتند) . خداوند عزوجل اين آيه را فرو فرستادند: « اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما براى صرف غذا اجازه داده شود؛ آن هم قبل از موعد نرويد و در انتظار وقت غذا ننشينيد، بلكه وقتى خوانده شديد برويد و هنگامى هم كه غذا خورديد پراكنده شويد، نه اينكه بنشينيد و مشغول صحبت شويد، اين كار پيامبر را ناراحت مى كند ولى او از شما حياء مى كند اما خداوند از حق (و بيان راه صواب و صحيح) شرم نمى كند. (١٣٤)

و) ادب در مجلس :

٣٣٧- عن الامام الرضا: مجلسه مجلس حلم و حياء و صدق و امانه و لاترفع فيه الاصوات و لاتوبن فيه الحرم ....
بحار الانوار: ١٥٢/١٦ از عيون اخبار الرضا: ٢٨٤/١ (١٣٥)
«مجلس و محفل پيامبر اكرم (ص) جاى بردبارى ، حياء، راستى ، و امانت (درستى و وفادارى) بود، و در آن صداها بلند نمى شد، و حريم و آبروها بيان و فاش نمى گشت .»
٣٣٨- عن اميرالمومنين (ع) : و ما رئى مقدما رجله بين يدى جليس له قط.
بحار: ٢٣٦/١٦ از مكارم الاخلاق ، ص ٢٠
«پيامبر اكرم هيچ گاه نزد همنشين خود در حاليكه پايشان را دراز كرده باشند، ديده نشدند.»

ز) ادب خوردن :

در اينجا از رواياتى را كه در باب خوردن ، نظر به مقام و جايگاه انسانى دارد، بدون ذكر عنوان بيان مى كنيم :
٣٣٩- عن اميرالمومنين (ع) : ان البهائم همها بطونها.
نهج البلاغه : خطبه ١٥٢، ص ٤٧٥، و نيز غرر الحكم : ٤٩٥/٢
«چهار پايان قصد و انديشه و كوشش و علاقه شان ، شكم هايشان است .»
٣٤٠- عن اميرالمومنين (ع) : فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمه المربوطه همها علفها او المرسله شغلها تقممها، تكترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها.
نهج البلاغه : نامه ٤٥، ص ٩٧١
«پس آفريده نشده ام تا خوردن غذاهاى خوش و نيكو مرا به خود سرگرم كرده و بازم دارد، مانند چهارپاى بسته شده اين كه انديشه و سعيش گياه و علفش است ، يا مانند چهارپاى آزاد و رها گشته اى كه كارش اين اسن كه خاكروبه ها را مى گردد و آشغال ها را به هم مى زند و شكم خود را از خوراكى كه بدست آورده پر و گنده مى كند (و پروار مى شود) و از آنچه برايش در نظر گرفته اند غفلت مى ورزد.»
٣٤١- عن رسول اللّه (ص) : من كثر تسبيحه و تمجيده و قل طعامه و شرابه و منامه اشتاقته الملائكه .
مجموعه ورام : ص ٤٣٥
«كسى كه تسبيح و ذكر و عبادت ، و تمجيد و ستايش و مدح و ثناگويى اش زياد باشد و خوراك و آب و خوايش كم ، فرشتگان آرزوى او را كرده و شيفته او مى شوند.»
٣٤٣- عن الامام الصادق (ع) : عن آبائه عن الحسن بن على : و اما التاديب : فالاكل مما يليك و تصغير اللغه و تجويد المضغ و قله انظر فى وجوه الناس .
مكارم الاخلاق : ص ١٤٤ از من لايحضره الفقيه : ٢٢٧/٣
«و اما سريقه نيكو و راه و رسم خوردن بر سر سفره چنين است : خوردن از آنچه كه در نزد توست ؛ كوچك گرفتن تكه و لقمه غذا؛ خوب جويدن و كم نگاه كردن در چهره ديگران .»
٣٤٣- عن رسول اللّه (ص) : الاكل فى السوق دناءه .
مكارم الاخلاق : ص ١٥٢
«خوردن در بازار، پستى و فرومايگى است .»
٣٤٤- عن الامام الصادق (ع) : كان رسول اللّه (ص) : اذا اكل مع قوم طعاما كان اول من يضع يده و آخر من يرفعها لياكل القوم .
وسائل الشيعه : ٣٢٠/٢٤ از كافى : ٢٨٥/٦
«پيامبر اكرم (ص) وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند نخستين كسى بودند كه مشغول غذا مى شدند و آخرين كسى هم بودند كه دست از غذا مى كشيدند؛ براى اينكه ديگران بخورند (و خجالت نكشند) .»
٣٤٥- عن رسول اللّه (ص) : اذا وضعت المائده فلياكل الرجل مما عنده و لايرفع يده و ان شبع و ليعذر، فان ذلك يخجل جليسه . و كان اذا اكل مع قوم كان اكثرهم اكلا.
مجمع البحرين : ١٤٤/٣ (١٣٦)
«وقتى سفره انداخته شد، مرد بايد از آنچه نزديكش است بخورد، و دست از غذا نكشد اگر چه سير شده است و بايد بيشتر بخورد، چون اگر از سفره كنار رود كسى كه كنار او نشسته (از ادامه غذا) خجالت مى كشد» و حضرت وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند از همه بيشتر مى خوردند» (١٣٧)
٣٤٦- اتينا ابا عبداللّه و هو يريد الخروج الى مكه فامر بسفرته فوضعت بين ايدينا، فقال : كلوا، فاكلنا و جعلنا نقصر فى الاكل . فقال : كلوا فاكلنا فقال : ابيتم ابيتم ، انه كان يقال : اعتبر حب القوم باكلهم» قال : فاكلنا و ذهبت الحشمه .
محاسن : ص ٤١٣/٢
«خدمت حضرت امام صادق مشرف شديم ، در حاليكه حضرت آماده رفتن به سوى مكه بودند. آن حضرت براى ما دستور غذا دادند. سفره در مقابل ما انداخته شد. حضرت فرمودند: بخوريد. و ما هم شروع به خوردن كرديم ولى - به سبب خجالت و شرم - در خوردن اختصار مى كرديم . حضرت فرمودند: بخوريد. ما هم خورديم . حضرت فرمودند: نه از خوردن فرو مى گذاريد و كم مى خوريد. (آيا نشنيده ايد كه) مى گويند: «دوستى ديگران را با خوردن از سفره ات امتحان كن .» با اين جمله حضرت ، آن رودربايستى كنار رفت و ما كاملا مشغول خوردن شديم .»

ح) ادب و حياء در سخن :

٣٤٧- عن الامام الصادق (ع) : و كان النبى اذا كلم استحيى و عرق و غض طرفه عن الناس حياء حين كلموه .
بحار الانوار: ٢٢٥/٢٢ از كافى : ٥٦٥/٥
«پيامبر اكرم (ص) چنين بودند كه وقتى سخن مى گفتند حياء نموده و عرق مى كردند و وقتى ديگران هم با حضرت سحبت مى كردند، از روى حياء چشمان مبارك خود را فرو مى خوابانيدند.»
٣٤٨- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه (ص) ... اشد الناس حياء، لايثبت بصره فى وجه احد و كان يكنى عما اضطره الكلام اليه مما يكره .
منتهى السول : ٥٤/٢ و نيز كحل البصر: ص ٩٦
«پيامبر اكرم (ص) در حياء از همه مردم شديدتر و محكم تر بودند، و چشم خود را در چهره هيچ كس نمى دوختند و اگر در سخن به بيان مطلب ناپسندى محتاج مى شدند آن را پوشيده و با كنايه مى گفتند.»
همچنين در روايتى گذشت كه آن حضرت به سبب حيائ و كرامت نفسى كه داشتند، با هيچ كس به طورى كه دوست نداشت ، رو يا روى سخن نمى گفتند. (١٣٨)
٣٤٩- كان رسول اللّه (ص) اذا بلغه عن الرجل شى لم يقل لم قلت كذا كذا؟ و لكنه يعم فيقول : ما بال اقوام ....
موسوعه نضره النعيم : ص ١٨٠٨ از مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ٧٠، كحل البصر: ص ٩٦
«پيامبر اكرم (ص) اگر از مردى گزارش ناپسندى به ايشان مى رسيد، به طور مسبقيم نمى فرمودند كه چرا چنين و چنان گفته اى ، بلكه به نحو مطلق و همگانى مى فرمودند: چه شده است گروهى ....» (١٣٩)
٣٥٠- عن اميرالمومنين (ع) : من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله .
غرر الحكم : ٣٥٤/٥
«هر كس او را در سخن گفتنش حياء همراهى كند در عمل و رفتارش ‍ آفات از او جدا و زدوده مى شود.»
بدكلامى و زشت گويى نيز در روايات مورد نهى قرار گرفته است :
٣٥١- عن لامام الباقر(ع) : سلاح اللئام قبيح الكلام .
بحار الانوار: ١٨٥/٧٥ از كشف الغمه : ٣٣٣/٢
«آلت جنگ و وسيله دفاع افراد پست و فرومايه ، گفتار زشت و ناپسند است .»
٣٥٢- عن اميرالمومنين (ع) : لااوقح من بذى .
غرر الحكم : ٣٧٣/٦
«هيچ كس گستاخ ‌تر و بى شرم تر از بد زبان و دشنام دهنده نيست .»
٣٥٣- عن لامام الباقر(ع) : ان الله يبغض الفاحش المتفحش .
كافى : ٣٢٤/٢
«براستى كه خداوند، زشت گوى و دهان دريده و بد زبان را دشمن مى دارد.» (١٤٠)
٣٥٤- عن رسول اللّه (ص) : عى المومن فى لسانه .
جامع الاحاديث : ص ١٠١
«عجز و واماندگى مومن در زبانش است .»
٣٥٥- عن رسول اللّه (ص) : الحياء و العى من الايمان و هما يقربان من الجنه و يباعدان من النار، و الفحش و البذاء من الشيطان و هما يقربان من النار و يباعدان من الجنه .
الغدير: ٢٧٦/٩ از الترغيب الترهيب : ٢٥٦/٣
«حياء و بستگى و واماندگى زبان از ايمان است ، و اين دو به بهشت نزديك و از جهنم دور مى كند، و دشنام و دريدگى دهان از شيطان است ، و اين دو به آتش جهنم نزديك و از بهشت دور مى كند.»
و در روايتى كه پيشتر در شماره ٤٢ گذشت هرزگى و فحش و پررويى در سخن از نفاق به حساب مى آيد. در روايت شماره ٧٥ نيز زشت كارى و زشت گويى و دشنام و كم حيائى و بى پروايى نشانه شركت شيطان در خلقت يا نامشروع بودن تكوين او بيان شده است .
حتى از سيره پيامبر گرامى اسلام درباره نام هاى زشت چنين نقل شده است :
٣٥٦- عن الامام الصادق (ع) عن ابيه : كان رسول اللّه (ص) يغير الاسماء القبيحه فى الرجال و البلدان .
قرب الاسناد: ص ٩٣، و نيز سنن ترمذى : ٢١٤/٤، و الترغيب و الترهيب : ٣٢/٣
«پيامبر اكرم (ص) نام هاى زشت كه بر روى مردان يا شهرها بود، تغيير مى دادند و عوض مى كردند.»
پس بايد از گذاشتن القاب و نام هاى زشت و نامطلوب بر ديگران جدا خوددارى كرد، چنانكه خداوند در آيه يازدهم از سوره حجرات مى فرمايد:
«و لا تنابزوا بالالقاب»:يكديگر را با نام و القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد.
٣٥٧- عن الامام الرضا(ع) : اذا كان الرجل حاضرا فكنه و اذا كان عائبا فسمه .
مشكاه الانوار: ص ١٩١
«اگر مرد نزد شما بود او را با نام بزرگ (كنيه يا نام خانوادگى) صدا كن ، و اگر در پيش شما حضور نداشت با اسم كوچك او را بنام .»
و همين طور بايد در نحوه سخن گفتن و نيز صا زدن خصوصا نسبت به بزرگتر رعايت ادب نمود. قرآن مجيد در آيات دوم تا پنجم سوره حجرات به مومنين دستور مى دهد كه صداى خود را به بالاتر از صداى پيامبر اكرم (ص) نبرند و در محضر آن حضرت از صداهاى بلند و داد و فرياد بپرهيزند، بلكه در وقت سخن گفتن از صداى خود بكاهند، و هنگام صدا زدن ملاحظه ادب را بنمايند.
و نيز قرآن مجيد در آيه نوزدهم از سوره لقمان يكى از اندرزهاى ايشان به فرزند خود را چنين بيان مى فرمايد:
و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير.: پسرم ! در سخن گفتن از صداى خود بكاه ، چرا كه ناپسندترين صداها صداى خران است .
و جالب است كه اين آيه شريفه در بعضى از روايات ، علاوه بر گفتگوى با صداى بلند، به عطسه پرصدا و ناهنجار هم تفسير شده است :
٣٥٨- عن الامام الصادق (ع) فى تفسير هذه الايه : هى العطسه المرتفعه القبيحه و الرجل يرفع صوته باحديث رفعا قبيحا الا ان يكون داعيا او يقر القرآن .
مجمع البيان : ٥٠٠/٨ - ٧، و نيز كافى : ٦٥٦/٢
«مقصود عطسه اى است كه با صداى بلند و زننده انجام شود، و نيز مردى كه در سخن گفتن صداى خود را بلند و ناهنجار مى كند، مگر اينكه كسى را صدا زند يا آنكه در حال خواندن قرآن باشد.»
٣٥٩- عن اسحاق بن عمار ابى عبدالله : سالته عن المذى فقال : ان عليا كان رلا مدا و استحيى ان يسال رسول اللّه (ص) لمكان فاطمه فامر المقداد ان يساله و هو جالس ، فساله فقال له : ليس بشى .
تهذيب الاحكام : ٧١/١ و نيز الاستبصار: ٩١/١
«اسحاق بن عمار مى گويد: زا حضرت امام صادق (ع) راجع به حكم «مذى» (١٤١) پرسيدم . آن حضرت فرمودند: امير المومنين مردى بودند كه مذى بسيار داشتند. و به جهت وجود حضرت فاطمه حيائ كردند كه خود، حكم آن را از پيامبر اكرم (ص) سوال كنند: لذا به مقداد در حاليكه خود نشسته بودند دستور دادند كه بپرسند. مقداد بلند شد و از حضرت سوال كرد. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: چيزى نيست (و وظيفه اى به عهده نمى آورد) .»
٣٦٠- عن عائشه :... و جائت فانه فقالت : يا رسول اللّه (ص) ! ان الله لايستحيى من الحق ، كيف اعتسل من الحيض ؟ قال ... و لتاخذ فرصه ممسكه فلتطهر بها. قالت : كيف اتطهر بها؟ فاستحيى منها رسول اللّه (ص) و استتر منها و قال : سبحانه الله ! تطهرى بها. فلمحت الذى قال ، فاخذت بجيب درعها فقلت : تتبعين بها آثار الدم .
كنز العمال : ٦٣٧/٩


۶
بخش ششم : كودك و حياء
«عايشه مى گويد: زنى خدمت رسول خدا آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! خداوند كه از (بيان) حق حياء نمى كند، من چگونه غسل حيض كنم ؟ حضرت بنابراين نقل طريقه اش را بيان كردند و فرمودند: آب بايد پوست سر را هم فرا بگيرد، بعد آب را بر برن مى ريزى ، و بايد تكه اى پنبه يا پارچه نگه دارنده رطوبت ناپذيرى را بردارى و خودت را با آن پاك كنى . زن گفت : چگونه خودم را با آن پاك كنم ؟ حضرت از او شرم كردند و جواب را پوشيده نگاه داشتند و فرمودند: سبحان الله ! با آن خودت را پاك كن . عايشه مى گويد: من فورا مراد حضرت را فهميدم ، اذا گريبان پيراهن آن زن را گرفتم و گفتم : به اين طريق آثار خون را جستجو و امتحان مى كنى .»
٣٦١- عن الحلى عن الامام الصادق : سالته عن قول الله عزوجل او لامستم النسا فقال : هو الجماع ، و لكن الله ستير يحب الستر فلم يسم كما تسمون .
وسائل : ١٣٣/٢٠ از كافى : ٥٥٥/٥
«حلبى مى گويد: از حضرت امام صادق راجع به آيه شريفه «... و يا با زنان تماس و برخورد داشتيد» پرسيدم . حضرت فرمودند: مراد جماع و آميزش جنسى است ، ولى خداوند پوشيده و مستور است و خود پوشش ‍ و پردگى را دوست مى دارد و لذا آنچه شما مى ناميد تعبير نكرده است .»
در همين آيه شريفه كه از جماع به «لمس نساء» تعبير شده است ، به جاى محل قضاى حاجت هم از كلمه «غائط» استفاده شده است :
... و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ما فتيمموا صعيدا طيبا....
نساء(٤) /٤٣ و مائده (٥) /٦
«و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما را محل قضاى حاجت آمده يا با زنان تماس گرفته و آميزش جنسى كرده ايد و (براى غسل يا وضو) آب نيابيد، پس با خاك پاكى تيمم كنيد.»
غائط به معناى زمين گودى است كه آدمى را از ديد ديگران دور مى دارد و انسان معمولا براى قضاى حاجت در فضاى باز، چنين مكانى را انتخاب مى كند. و نيز در عبارت : «احد منكم» كه به جاى «شما» «يكى از شما» تعبير شده است ، نشانه اى از حياء و ادب در سخن ديده مى شود.
و در روايت شماره ٣٤٧ گذشت كه پيامبر گرامى اسلام هم اگر در سخن به بيان امر ناپسندى محتاج مى شدند آن را پوشيده و با كنايه مى فرمودند.
شرم و حياء در سوال از حم شرعى و نحوه پاسخ آن ، امرى است لازم و اهميّت موضوع نبايد انسان را از رعايت ادب و حياء باز دارد. البته اين هيچ منافاتى با اصل پرسيدن و آگاهى يافتن نسبت به احكام شرعى ندارد:
٣٦٢- عن صفوان بن يحيى : قلت للرضا: ان رجلا من مواليك امرنى ان اسالك عن مساله هابك و استحيى منك ان يسالك . قال : و ما هى ؟ قلت : الرجل ياتى امراته فى دبرها؟ قال : ذلك له . قلت له : فانت تفعل ؟ قال : انا لانفعل ذلك .
كافى : ٥٤٠/٥
«صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت امام رضا عرض كردم : يكى از دوستانتان به من فرمود تا از شما درباره مسئله اى سوال كم كه خود به جهت ابّهت و حياء از شما نمى توانست بپرسد. حضرت فرمودند: آن مسئله چيست ؟ عرض كردم : آيا مرد مى تواند از پس زنش او را وطى كند؟
حضرت فرمودند: اختيار آن را دارد. به ايشان عرض كردم : آيا خود شما هم اين كار را مى كنيد؟ حضرت فرمودند: ما چنين كارهايى را انجام نمى دهيم .»

بخش ششم : كودك و حياء

همانطور كه عزت نفس يك ميل و كشش فطرى است ، شرم و حياء هم امرى است ذاتى و طبيعى ، و از عومل موثر در زيبايى روح است . اينكه كودكان معصوم و پاكدامن در عين خالى بودن از هر نوع زر و زيور و امتيازات علمى و مادى اين همه در قلب انسان هاى ظريف و حساس جاى دارند به خاطر همين سرمايه هاى گوهرى و عزيز است .
مرحوم راغب اصفهانى مى نويسد: حياء اولين نيروى دريافت و فهمى است كه در كودكان آشكار مى شود. (١٤٢)
پس اين ميل و خوى از پايه هاى اساسى شخصيت كودك است و اگر پدر و مادر در اثر پستى و فرومايگى و يا غفلت ، اين معنا را درك و عملى نكنند، طفل هم زبون بار مى آيد و اين خواهش در اعماق ضميرش دفن مى گردد. (١٤٣)
روايات ، وجود حياء در كودك را نشانه طهارت طينت او و علامت سعادت جامعه معرفى فرموده است :
٣٦٣- عن جابر بن عبدالله الانصارى : حججت مع رسول اللّه (ص) حجه الوداع .. فقال : اسمعوا، انى قائل ما هو بعدى كائن فليبلغ شاهدكم عائبكم ، ثم بكى رسول اللّه (ص) حتى بكى لبكائه الناس اجمعون .. فقام اليه جماعه من الصحابه فقالوا: يا رسول اللّه (ص) ! اخبرنا متى يكون ذلك ؟ فقال :.. و ذهبت رحمه الاكابر، و قل حياء الاصاغر،.. و شاع الزناء و تزين الرجال بثياب النساء و ذهب عنهم قناع الحياء.. .
بحار الانار: ٢٦٣/٥٢ از جامع الاخبار: ص ٣٩٥
«جناب جابر بن عبدالله انصارى مى گويد در حجه الوداع با پيامبر خدا مراسم حج را بجاى آوردم حضرت بعد از پايان مراسم در حالى كه حلقه در كعبه را گرفته بودند، مردم را فرا خواندند و از حوادث تلخ آينده خبر دادند و برخى از انحرافات مسلمين را بيان فرمودند و از آنان خواستند كه به كسانى كه حاضر نيستند اين پيام را برسانند. سپس حضرت گريه كردند و از گريه ايشان همه مردم گريستند. تعدادى از اصحاب بلند شدند و به حضرت عرض كردند: اى رسول خدا! نشانه هاى آن زمانه را براى ما بگوئيد. حضرت علائم آن دوران را بيان فرمودند؛ از جمله اينكه : مهربانى و رحمت از بزرگترها مى رود و حياء كوچكترها كم مى شود؛ زنا رواج مى يابد و مردان خود را به لباس زنان آرايش مى دهند و از آنان حياء زائل مى شود. (١٤٤)
و نيز در روايت شماره ٧٦ از اين مجموعه گذشت كه كمى حياء و رحمت در فرزندان ، نشانه شركت شيطان در تكوين آنان است .
٣٦٤- عن رسول اللّه (ص) : لاتقوم الساعه حتى يذهب الحياء من الصبيان و النساء....
بحار: ١٥/٦٣ از النوادر: ص ١٣٠
« قيامت بر پا نمى شود تا اينكه حياء از كودكان و زنان برود.» (١٤٥)

بخش هفتم : زن و حياء

فصل اول : تفاوت زن و مرد

زن در اسلام ، ماند مرد، برخوردار از روح كامل انسانى و اراده و اختيار است و با او در هدف خلقت و تكامل هم مسير مى باشد.
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .
نحل (١٦) / ٩٧
«هر كس كار نيك و صالح انجام دهد در حالى كه مومن باشد، خواه مرد باشد يا زن ، ما او را به زندگى پاك و خوشى حيات مى بخشيم و مزد آنها را به بهتر از آنچه انجام مى دادند پاداش مى دهيم .»
من عمل سيئه فلا يجزى الا مثلها و من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه يرزقون فيها بغير حساب .
مومن (٤٠) /٤٠
«هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن كيفر و مجازات نمى شود، ولى كسى كه عمل نيك و صالحى انجام دهد، در حاليكه مومن است ، خواه مرد باشد و خواه زن ، آنها وارد بهشت مى شوند و بدون حساب و بى اندازه روزى داده مى شوند.»
و نيز در آيه ٣٥ سوره احزاب ، در بيان ويژگى مومنان و اساسى ترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى آنها، زن و مرد را بدون كمترين تفاوتى همچون دو كفه يك ترازو، در كنار هم قرار داده و براى هر دو پاداش يكسانى را مژده مى دهد.
ولى هيچ گاه نمى توان تفاوت روحى زن و مرد را باور نداشت ، چنان كه اختلاف جسمى آنان قابل انكار نيست .
همانطور كه جسم زن به سبب پايگاه پيدايش وجود انسان ، متناسب با حمل و پرورش نسل بعد آفريده شده است ، از نظر روحى هم سهم بيشترى از عواطف و احساسات را داراست . ايجاد جاذبه بقاى نسل و آرامش روح ، كشش و فريباى مخصوصى را در اندام و جسم زن مهيا كرده است . (١٤٦)
زن به جهت اين موقعيت حساس و ساختمان روحى و جسمى ويژه ، حفاظ و مواظبت بيشترى را در صحنه اجتماع مى طلبد. و اين قاعده اى است عمومى كه هر چه ارزش و اهميت امرى بالاتر و كاربرد آن دقيق و ظريف تر باشد، محل هجوم آفات و خطرات فراوان ترى خواهد بود و مواظبت و توجه و دورانديشى بيشترى را لازم دارد.
٣٦٥- عن اميرالمومنين (ع) : النساء لحم على وضم الا ما ذب عنه .
غرر الحكم : ٩٠/٢ و جعفريات : ص ١٦٣
«زنان مانند گوشتى هستند بر تخته قصابى ، مگر آنچه از آن دفع شود.»
گويا مراد اين است كه زنان مثل گوشتى كه براى آلوده نشدن با زمين ، آن را روى تخته يا مانند آن مى گذارند، محل هجوم و سرقت و آفات بسيارى اند، مگر اينكه كسى متوجه ايشان شده و خطر را از آنها دفع كند.
به نظر آن چه از رويات در مورد خصوصيات زنت بيان شده و ممكن است ابتدا حمل بر كاستى ها و ويژگى هاى منفى او گردد، همه در همين راستا قابل توضيح و تفسير است كه البته اين نوشتار گنجايش بحث بيشتر را ندارد.

حسن را از چشم بد شرم و حياء دارد نگاه شمع را فانوس از باد صبا دارد نگاه
ديوان صائب تبريزى : ١٣٠٢/٢

فصل دوّم : شهوت

٣٦٦- عن الامام الصادق (ع) : قام رحل يقال له همام - و كان عابدا ناسكا مجتهدا - الى امير المومنين و هو يخطب . فقال يا امير المومنين ! صف لنا صفه المومن كاننا ننظر اليهو فقال : يا همام ! المومن هو الكيس الفطن ، بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه ... حياؤ ه يعلو شهوته ... .
كافى : ٢٣٠/٢
«حضرت امير المومنين در حال خطبه و سخنرانى بودند، مردى كه او را همّام مى گفتند و اهل عبادت و پرهيزگارى و تلاش بود، در محضر آن حضرت برخاست و عرض كرد: اى امير المومنين ! براى ما ويژگى و نشانه هاى مومن را بيان كنيد، به طورى كه گويا او را مى نگريم و مشاهده مى كنيم . حضرت فرمودند: اى همام ! مومن زيرك و هوشيار است ، خوشى و شادى اش در چهره و غم و اندوهش در دلش است ... و نيز حياءش بر شهوتش غلبه و چيرگى دارد....»
همانطور كه در پايان بخش چهارم اين نوشتار گذشت ، شهوت و خواهش هاى نفس مربوط به جنبه حيوانى انسان است و از اين جهت مشوب به قبح و عيب است و مهار نكردن آن موجب غلبه حيوانيت مى گردد.
٣٦٧- عن اميرالمومنين (ع) : غلبه الشوه تبطل العصمه و تورد الهللك .
غرر الحكم : ٣٨٣/٤
«تسلط و چيرگى شهوت و خواهش هاى نفس ، پاكدامنى و خويشتن دارى را تباه مى كند و هلاكت و نابودى را مى آورد.» (١٤٧)
٣٦٨- عن اميرالمومنين (ع) : عبد الشهوه اذل من عبد الرق .
غرر الحكم : ٣٥٢/٤
«بنده شهوت از برده مملوك خوار و پست تر است .»
٣٦٩- عن اميرالمومنين (ع) : من غلب شهوته صان قدره .
غرر الحكم : ٢٨٠/٥ و نيز مجموعه ورام : ص ٣٥٩
«كسى كه بر شهوت و خواهش هاى نفسش فائق آيد ارزش و مرتبه خود را نگاه داشته است .»
٣٧٠- عن اميرالمومنين (ع) : بملك الشهوه التنزه عن كل عاب .
غرر الحكم : ٢٤٠/٣
«با به اختيار گرفتن شهوت و مهار كردن آن ، دورى و پاكى از هر بدى و زشتى فراهم مى شود.»
در ميان تمايلات شهوى انسان ، سركش ترين آنها غريزه جنسى است و لذا پر لغزنده ترين عامل در مسير حياء محسوب مى شود.
و در اين بين ، زن علاوه بر ويژگيهاى روحى و جسمى خاصى كه در فصل قبل اجمالا به آن اشاره شد، از نظر شهوت و لذت جنسى نيز فزونى و بهره بيشترى نسبت به مرد دارد.
البته برخى از دانشمندان فزونى شهوت در زن را به دوام بيشتر آن در وى معنا مى كنند. (١٤٨) ولى آنچه مربوط به بحث مى شود، حياء اضافه اى است كه خداوند متعال در قبال اين ويژگى در ذات او قرار داده است . (١٤٩)
٣٧١- عن رسول اللّه (ص) : ان زياده شهوه النسا على الرجال زياده العشرات على الاحاد و لكن الله صانهن بزياده حيائهن .
آداب النفس : ٣٣٢/١
«فزونى شهوت زنان بر مردان ، معدل زيادى دهگان است بر يكان ، ولى خداوند آنان را با بيشتر كردن حيائشان حفاظت و نگاهدارى كرده است .»
٣٧٢- عن الامام الصادق (ع) : فضلت المراه على الرجال بتسعه و تسعين من اللذه و لكن الله القى عليها الحياء.
من لايحضره الفقيه : ٣٦٤/٣، و نيز كافى : ٣٣٩/٥
«زن بر مردان ، با ٩٩ قسم از لذت و عيش فزونى داده شده است . ولى خداوند بر او پوشش حياء را افكنده است .»
٣٧٣- عن الامام الصادق (ع) : ان الله جعل للمراه صبر عشره رجال فاذا هاجت كانت لها قوه شهوه عشره رجال .
كافى : ٣٣٨/٥
«خداوند براى زن بر و شكيبايى ده مرد را قرار داده است ، اما وقتى تحريك و برانگيخته شود براى او نيروى شهوت ده مرد وجود دارد.»
٣٧٤- عن الامام الصادق (ع) : الحياء عشره اجزاء، تسعه فى النسا و واحد فى الرجال . فاذا حاضت الحاريه ذهب جز من حياها، و اذا تزوجت ذهب جز و اذا فترعت ذهب جز، و اذا ولدت ذهب جز، و بقى لها خمسه اجزا فان فجرت ذهب حياوها كله و ان عفت بقى لها خمسه اجزا.
مشكاه الانوار: ص ٢٣٥، خصال : ٢٠٥/٢
«حياء ده ٩ بخش است ، نه تاى آن در زنان و يك جزئش در مردان اسن . دختر چون عادت شود يك جز از حيائش مى رود، وقتى شوهر كرد بخش ‍ ديگر، و هنگامى كه بكارتش رفت جزء ديگر و چون بزايد بخش ديگر هم مى رود و براى او پنج جزء از حياء باقى مى ماند. پس اگر هرزگى كرد و مرتكب گناه شد، تمام حياءش زائل مى شود و اگر پارسايى و پاكدامنى ورزيد، آن پنج جزء برايش باقى مى ماند.»
٣٧٥- عن الامام الصادق (ع) : فى خبر طويل فى قصه آدم و حوا - الى ان قال - فقالت حوا اسالك يا رب ان تعطينى كما اعطيت آدم . فقال الرب تعالى : انى وهبتك الحياء و الرحمه و الانس ، و كتبت لك من ثواب الاغتسال و الولاده ما لو رايتيه من الثاب الدائم النعيم المقيم و الملك الكبير لقرت عينك .
مستدرك الوسائل : ٢١٤/١٥
«در روايتى طولانى در ضمن داستان حضرت آدم و حوا آمده است كه : حضرت حوا عرضه داشت : پروردگارا! از تو مى خواهم آن نعمت و فضيلتى كه به آدم ارزانى داشتى به من هم مرحمت فرمايى . پروردگار متعال فرمود: من به تو حيائ و رحمت و مهربانى ، و انس و آرام يافتن را عطا كردم و براى تو از مزد غسل كردن و زائيدن پاداشى هميشگى و نعمتى پايدار و سلطنتى بزرگ مقر كرده ام كه اگر آن را ببينى چشمت روشن مى شود.» (١٥٠)
بنابراين حياء زن نسبت به مرد از اهميت بالاترى برخوردار است و نبود ان باعث رسوايى ، افتضاح و سقوط سعادت او مى شود.
٣٧٦- عن اميرالمومنين (ع) : قال رسول اللّه (ص) : العدل حسن ولكن فى الامرا احسن ، السخا حسن و لكن فى الاغنيا احسن ، الورع حسن و لكن فى العلما احسن ، الصبر حسن و لكن فى الفقرا احسن ، التوبه حسن و لكن فى الشباب احسن ، الحياء حسن و لكن فى النساء احسن .
كنز العمال : ٨٩٦/١٥، و نيز: ١٣٨/١٦، و مجموعه ورام : ص ‍ ٤٣٧
«پيامبر اكرم فرمودند: عدل و انصاف نيكوست ولى در مورد فرمانروايان نيكوتر است . سخاوت و بخشندگى خوب است ولى درباره ثروتمندان خوب تر است . ورع و پرهيزگارى نيكست ، ولى براى دانشمندان نيكوتر است . صبر و شكيبايى زيباست ولى در مورد تهيدستان بهتر است . توبه و بازگشت از گناه خوب است ، ولى درباره جوانان خوب تر است . حياء نيكوست ، ولى براى زنان نيكوتر است .»
در احكام دين ، محدوديت هايى كه در روابط و فعاليت هاى اجتماعى زن مورد تاكيد واقع شده است همه در راستاى حفظ حريم و حياء آنان است .

فصل سوّم : روابط زن با مرد نامحرم (١٥١)

بيان شد كه هيچ غريزه اى به سركشى و حساسيت غريزه جنسى نيست . احتياطها و توصيه هاى تربيتى اسلام در مورد دور نگه داشتن زن و مرد اجنبى و مختلط نبودن اجتماع مدنى تا حد امكان ، مبتنى بر اين اصل روانى است .
گاهى قوى ترين نيروى اخلاقى در برابر تحريكات و وساوس اين غريزه ضمانت كافى را از دست مى دهد.
در عين حال حريم دارى ناشى از حياء، مانع اساسى از لغزش در مسير تربيتى و اخلاق جنسى به حساب مى آيد.
شاهكار خلقت در غريزه مرد نياز و طلب و در نهاد زن ناز جلوه گرى و خود نمايى را قرار داده است . گويا اين ماموريت به طبيعت زن داده شده است كه با پرداختن به زيبائى و طنّازى و با خوددارى و استغناء ظريفانه دل جنس ‍ خالف را هر چه بيشتر شكار كند و از مجراى حساس قلب خود، وى را در خدمت صلاح و آرامش و امنيت اجتماعى قرار دهد و بدين ترتيب نسب را در نسل آينده حفظ نمايد.
زن اگر چه از نظر نيروى مغز و نيز قواى جسمانى نسبت به مرد قدرت مقاومت ندارد، ولى زا جهت عاطفى قلبى هميشه برترى خود را بر مرد اثبات كرده است . او اسير محبت و احساس است و مرد نيز بنده شهوت ، زن همانطور كه گذشت و نيز به اعتراف روانشناسان ، صبر و استقامتش در برابر شهوت از مرد بيشتر است ، ولى آن چه او را مى لغزاند و اسير نموده و از پاى در مى آورد، نغمه محبت و صفا و وفا و عشقى است كه از مردى احساس كند.
٣٧٧- عن رسول اللّه (ص) : ما من صباح الا و ملكان يناديان : ويل للرجال من النساء و ويل للنساء من الرجال .
جامع الاحاديث : ص ١٣٠، و نيز الترغيب و الترهيب : ٩/٣
«هيچ بامدارى نمى شود مگر اينكه دو فرشته بانگ زده و اعلان مى كنند كه : واى بر مرادن از زنان ، و واى بر زنان از مردان !.»
٣٧٨- عن الامام الصادق (ع) : ان الله خلق حوا من آدم فهمه النسا الرجال فحصنوهن فى البيوت .
وسائل الشيعه : ٦٢/٢٠ از كافى : ٣٣٧/٥
«خداوند حوا را از آدم آفريد. بنابراين قصد و توجه زنان به مردان است ؛ پس آنان را در خانه ها نهفته و محافظت نماييد.»
٣٧٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) فى الحديث الذى قالته فاطمه : خير النساء ان لا يرين الرجال و لايراهن الرجال . فقال رسول اللّه (ص) : انها منى .
بحار الانوار: ٣٦/١٠١ از مكارم الاخلاق : ص ٢٤٥، و نيز دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«پيامبر اكرم (ص) درباره اين جمله اى كه حضرت فاطمه زهرا بيان داشتند: «بهترين زنان كسانى اند كه نه مردان را ببينند و نه مردان آنها را بنگرند.» فرمودند: آرى او از من است .» (١٥٢)
برخلاف بعضى از توهمات ، آزاد گذاشتن غريزه جنسى و فراهم كردن وسايل تحريك ، اين غريزه را سركش تر كرده و هرگز آن را سير و اشباع نمى كند. هر چه اين خواست بيشتر اطاعت شود، همچون آتش شعله هاى پر خطرش با خوراك بيشتر، طغيان وحشتناك ترى پيدا مى كند.
اشتباه كرده اند كسانى كه سركشى نفس اماره و احساسات شهوانى را تنها معلول محروميت و عقده هاى ناشى زا آن مى دانند. اينها سوى ديگر قضيه را توجه نكرده اند كه آزادى و برداشتن قيود و عرضه تحريكات و تهييجات هم باعث اضطراب و تلاطم و نارضايى اين غريزه و صدها عوارض روانى و جنايات ناشى از آن مى شود.
تجربه دنياى غرب نشان داده است كه لاقيدى در روابط جنسى به حدى متوقف نمى شود و روز به روز از مسير انسانيت انحراف بيشترى مى يابد. سابقا افراد بى خبر اين طور اظهار مى كردند كه انحراف جنسى ، يعنى هم جنس بازى ، فقط در ميان شرقيان كه بر اثر قيود زياد و حجاب دسترسى به زن ندارند، رايج است . اما طولى نكشيد كه معلوم شد رواج اين عمل زشت در ميان اروپائيان به مراتب بيشتر است .
آرى ، دستورات و آداب و حريم ورزى اسلام را نبايد اخلاق كهن ناميد و به بهانه پيشرفت دانش و صنعت به شكستن اين قيود و كوشش در كنار گذاشتن حياء و عفت پرداخت . انسان اين عصر گر چه به بركت دانش ، به ابراز و وسايل بيشترى مجهز شده است ولى هيچ گاه شهوت و غريزه پر لغزش او كاهش نيافته است . او همچنان از يك سو خواستار رستگارى و پاكى و تعادل روانى است و از طرف ديگر پيوسته در كمين سركشى و انحراف و آلودگى شهوت است .
اسلام در تربيت حكيمانه خود اصل حفظ حريم را در روابط زن و مرد واجب كرده است و از امورى كه باعث تهييج و تحريك غريزه جنسى مى شود، در حد امكان و به تناسب اهميت آن ، نهى فرموده است و بدين ترتيب نهايت مراقبت را براى پاكى و امنيت جامعه فراهم نموده است .
از آيات و روايات استفاده مى شود كه هر اندازه مرد و زن در معاشرت خود جانب ستر و پوشش و حياء را رعايت كنند و هر رابطه و برخوردى را كه ولو شانا موجب احساس تلذذ از هم است را ترك نمايند به تقوى و پاكى و رضايت پروردگار نزديكترند.
اكنون در اين فصل ، نمونه ها و مواردى از همين ملاحظات و مواظبت ها را در روابط زن و مرد، بيان كرده و در ضمن عناوينى به ذكر روايات مى پردازيم . اگر چه از برخى از آنها با اعطاى رخصت تسهيلى و ارفاقى و به جهت ضرورت هاى اجتماعى و عسر و حرج ، وجوب برداشته شده است ؛ كه البته تحقق آن از اين جهت مربوط به كتب فقهى است .

گفتار يكم : پوشش بدن

حجاب موجب تحكيم روابط زناشويى در محيط خانواده و مانع از معاشرت هاى نكبت بار در اجتماع است . حجاب مايه گرمى و دلبستگى و صميميت عواطف زن و شوهر مى شود و بخش بزرگى از فسادهاى اخلاقى را ريشه كن مى كند.
حجاب عبارتست از يك نحوه احترام گذاشتن و حرمت قائل شدن براى زن كه نامحرمان او را از ديد حيوانى ننگرند. حجاب باعث ظهور و شخصيت واقعى و محدود كردن جسم و آزاد گذاشتن روح و عقل است .
اسلام زن را به حجاب دعوت كرد تا از عواطف او به عنوان يك محور تربيتى استفاده كند. حجاب حقى است الهى ، چرا كه عزت و حرمت و حيثيت زن حق الله است ، نه اختصاص به زن دارد و نه شوهر و نه ديگران ، و لذا با اجازه شوهر هم از بين نمى رود.
و اگر وظيفه پوشش به زن اختصاص يافته است ، براى اين است كه ملاك و قوامش ويژه زن است . اندام زن همه عورت است و شهوت انگيز، تمام پيكر او شرمگاه است و تحريك كننده و زينتى ، زن مظهر جمال و متمايل به تبرج و خودنمايى است .
و قل للمومنات .. و ليضربن بخمرهن على جيوبهن
نور(٢٤) /٣١ و نيز مراجعه شود به : احزاب (٣٣) /٥٩ و ٥٣
«به زنان مومن بگو كه مى بايست آنها روسرى و پوشش خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند.»
٣٨٠- عن الامام الصادق (ع) : ان فاطمه بنت رسول اللّه (ص) استاذن عليها اعمى فحجبته . فقال لها النبى : لم حجبته و هو لايراك ؟ فقالت يا رسول اللّه (ص) ! لن لم يرانى فانا اراه و هم يشم الريح . فقال النبى : اشهد انكه بضعه منى .
جعفريات : ص ١٦٢، و نيز دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«مرد نابينايى اجازه خواست تا بر حضرت فاطمه زهرا وارد شود. آن حضرت خود را پوشاندند. پيامبر اكرم (ص) به ايشان فرمودند: چرا با اينكه شما را نمى بيند خود را مى پوشانى ؟ آن حضرت عرض كردند: اى رسول خدا! اگر مرا نمى بيند ولى من او را مى بينم و او بو را احساس مى كند. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (١٥٣)
٣٨١- عن الامام الصادق : اول نعش احدث فى الاسلام نعش فاطمه انها اشتكت شكوتها التى قبضت فيها، و قالت لاسما: انى نحلت و ذهب لحمى الا تجعلى لى شيئا يسترنى ؟ قالت اسما: انى كنت بارض الحبشه رابتهم يصنعون شيئا افلا اصنع لك ؟ فان اعجبك صنعت لك . قالت : نعم . فدعت بسرير فاكبته لوجهه ، ثم دعت بجرايد فشدته على قوايمه ، ثم جلللته ثوبا فقالت هكذا رايتهم يصنعون ، فقالت : اصنعى لى مثله استرنى سترك الله من النار.
بحار الانوار: ٢١٢/٤٣ از تهذيب : ٤٦٩/١ (١٥٤)
«اولين تابوتى كه در اسلام ساخته شد، مربوط به حضرت فاطمه زهرا بود. آن حضرت وقتى به آن بيمارى كه منجر به رحلتشان شد مبتلا شدند و خبر از فوت خود دادند، به اسماء فرمودند: من ضعيف و لاغر شده ام و گوشت بدنم رفته است . آيا براى من چيزى درست نمى كنى كه مرا بپوشاند؟ اسماء عرض كرد: وقتى در سرزمين حبشه بودم ، ديدم آنها چيزى را مى سازند (كه براى اين منظور خوب است) ، نمى خواهيد براى شما نمونه اش را درست كنم ، اگر خوشتان آمد از روى آن بسازم ؟ حضرت فرمودند: بله . پس جناب اسماء تحتى را خواست و ان را به رو خوابانيد و بعد تعدادى شاخه درخت خواست و آن ها را به چهار طرفش بست ، سپس ‍ آن را با پارچه اى پوشانيد. عرض كرد: اينطورى ديدم كه مى سازند. حضرت فرمودند: براى من هم مانند اين را بساز تا مرا بپوشاند. خداوند تو را از آتش ‍ جهنم حفظ كند!.»
٣٨٢- عن عبد العظيم الحسنى عن محمد بن على عن ابيه الرضا عن آبائه عن اميرالمومنين صلوات الله عليهم اجمعين : دخلت انا و فاطمه على رسول اللّه (ص) فوجدته يبكى بكاءا شديدا فقلت : فداك ابى و امى يا رسول اللّه (ص) ! ما الذى ابكاك ؟ فقال : يا على ! ليله اسرى بى الى السما رايت نسا امتى فى عذاب شديد. فانكرت شانهن فبكيت لما رايت من شده عذابهن ، و رايت امراه معلقه بشعرها يغلى دماغ راسها... فقال يا بنيتى ! اما المعلقه بشعرها فانها كانت لاتغطى شعرها من الرجال ... و اما المعلقه برجليها فانها كانت تخرج من بيتها بغير اذن زوجها، و اما التى كانت تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس ....
بحار الانوار: ٣٠٩/٨ و ٢٤٥/١٠٠ و وسائل الشيعه : ٢١٣/٢٠ از عيون اخبار الرضا: ١٣/٢
«حضرت امير المومنين فرمودند: من با حضرت فاطمه زهرا بر رسول خدا وارد شديم و ايشان را در حالى كه گريه زيادى مى كردند، يافتيم . عرض ‍ كردم : پدر و مادرم به قربانتان اى رسول خدا! چه چيزى شما را به گريه انداخته است ؟ پيامبر فرمودند: اى على ! شبى كه به معراج و آسمان برده شدم زنانى از مسلمانان و امتم را ديدم كه در عذاب سختى هستند و وضع آنان را بسيار بد و اسف بار دانستم ، و به سبب آن شكنجه سختى كه بر آنها مشاهده كردم گريه كردم . زنى را ديدم كه با موهايش آويخته شده و مغز سرش در جوشش و فوران است . زن ديگرى را ديدم كه ... و همينطور پيامبر اكرم (ص) براى هر طايفه نوعى از عذاب را كه ديده بودند بيان فرمودند: تا اينكه حضرت فاطمه زهرا از پدر پرسيدند: كار و روش آنها چطور بود كه گرفتار چنين عذابى شده اند؟ پيامبر گرامى اسلام عمل هر دسته را توضيح دادند از جمله فرمودند: اما آن زنى كه با مويش آويزان شده بود، او كسى بود كه موى خود را از نامحرم نمى پوشاند و زنى كه با دو پايش آويخته شده بود، زنى بود كه از خانه اش بدون اجازه شوهر خود بيرون مى رفت و آن زنى كه گوشت بدنش را مى خورد، كسى بود كه بدن و پيكر خود را براى مردم آرايش و بزك مى كرد....»
٣٨٣- عن الامام الصادق (ع) : ان امير المومنين نهى عن القنازع و القصص و نقش الخضاب على الراحه ، و قال : انما هلكت نسائ بنى اسرائيل من قبل القصص و نقش الخضاب . و فى حديث آخر قال : قال رسول اللّه (ص) : لا تحل لامراه حاضت ان تتخذ قصه او جمه .
كافى : ٥٢٠/٥
«حضرت اميرالمومنين منع كردند زنان را از اينكه موى خور را بر روى سر دسته و جمع كنند، يا بر پيشانى يا شانه ها بريزند، و انگشتان خود را رنگين كنند. و فرمودند: زنان بنى اسرائيل به سبب همين كارها نابود شدند. و در روايت ديگرى پيامبر اكرم (ص) فرمودند: براى زنى كه به رشد و بلوغ رسيده جايز نيست كه موى خود را بر پيشانى بريزد يا بر روى سر انبوه كند و يا از اطراف بر دوش خود افكند.» (١٥٥)
٣٨٤- عن الامام الرضا: حرم النظر الى شعور النساء الحجوبات بالازواج و غيرهن من النساء لما فى من تهييج الرجال و ما يدعو التهييج الى الفساد و الدخول فيما لايحل و لايجمل . و كذلك ما اشبه الشعور. الا الذى قال الله عزوجل : و القواعد من النساء.»...
بحار الانوار: ٣٤/١٠١ از علل الشرايع : ٢٨٧/٢ و عيون اخبار الرضا: ١٠٤/٢
«ممنوع است نگاه به گيسو و موى زنانى كه در خانه شوهر و در پرده حفاظ او زندگى مى كنند و نيز ساير زنان ، چون آن باعث تحريك و هيجان شهوت مردان مى شود و نيز موجب فساد و تباهى و ورود به امور حرام و ناشايستى خواهد شد كه اين تحريك به دنبال دارد. و همين طور نظر به هر چه شبيه گيسوان باعث تحريك مى شود. مگر در مورد زنان سالخورده و از كار افتاده اى كه ديگر جاذبه جنسى را از دست داده اند، نگاه به موى چنين زنانى مانعى ندارد.» (١٥٦)

گفتار دوّم : پوشش صدا

فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا.
احزاب (٣٣) / ٣٢
«به گونه هوس انگيز و نازك سخن نگوئيد تا بيماردلان بر شما حريص ‍ شده و اشتياق پيدا كنند؛ و با گفتار شايسته سخن بگوييد.»
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه زنان در سخن گفتن هم بايد جانب حياء و عفت را پاس دارند، نه سخنان آنها تحريك كننده باشد و نه با رقت زنانه و شهوت آلود و مهيجانه سخن بگويند. و شايسته است بويژه زن و مرد جوان و نامحرم ، براى نگاهداشتن حريم مذكور، از صحبت با هم جز در موارد ضرورى پرهيز كنند.
٣٨٥- عن الامام الصادق عن آبائه عن على : اخذ رسول اللّه (ص) فى البيعه على النساء: و لايحدثن من الرجال الا ذا محرم .
الجعفريات : ص ١٦٣، و دعائم الاسلام : ١٦٨/٢
«از جمله امورى كه پيامبر اكرم (ص) در بيعت خود با زنان پيمان گرفتند اين بود كه آنها با مردان سخن نگويند مگر با محارم خود.»
٣٨٦- عن الامام الصادق (ع) : حديث النساء من مصائد الشيطان
دعائم الاسلام : ١٦٨/٢
«گفتگو و هم صحبت شدن با زنان از دام هاى شيطان است .»
٣٨٧- قال رسول اللّه (ص) : اتقوا الله فى النساء فانهن عى و عوره . و انكم استحللتموهن بامانه الله و هن عندكم عون فداووا عيهن بالسكوت و واروا عوراتهن بالبيوت .
دعائم الاسلام : ١٦٨/٢
«از خداوند پروا داشته باشيد درباره زنان ، چون آنها در سخن نا استوارى و شكستگى دارند، و راز گاه و سزاوار پوشش اند. و شما آنها را به وديعت خداوند بر خود حلال و جايز ساخته ايد، و آنان در نزد شما اسير و تسليمند. پس بى استوارى و بستگى آنها را با خاموشى و سكوت درمان كنيد، و عيب و رازگاه آنان را با خانه ها بپوشانيد.»
٣٨٨- عن الامام الصادق : كان رسول اللّه (ص) يسلم على النسا و يرددن عليه و كان امير المومنين يسلم على النسا و كان يكره ان يسلم على الشابه منهن و يقول : اتخوف ان يعجبنى صوتها فيدخل على اكثر مما طلبت من الاجر.
كافى : ٥٣٥/٥ و ٦٤٨/٢ و مكارم الاخلاق : ص ٢٤٨
«پيامبر اكرم (ص) بر زنان سلام مى فرمودند و آنها هم جواب حضرت را مى دادند. و امير المومنين به زنان سلام مى كردند ولى ميل نداشتند كه به زنان جوان سلام كنند و مى فرمودند: مى ترسم صداى آنها مرا خوش آيد و به شگفت آورد و در نتيجه ضرر و سوئى كه از آن عايدم مى شود، در مقايسه با پاداشى كه دنبالش بودم بيشتر باشد.»
٣٨٩- عن رسول اللّه (ص) : و من فاكه امراه لايملكها حبس بكل كلمه كلمها فى الدنيا الف عام .
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ٣٣٢
«هر كسى با زنى كه مال خودش نيست شوخى و مزاح كند، در مقابل هر سخنى كه گفته است هزار سال در آخرت گرفتار و در بند مى شود.»
در صورتى كه نياز و ضرورتى براى سخن پيش آمد، نهايت مواظبت و ورع را بكار بندد.
٣٩٠- عن الامام الكاظم : كثيرا ما كمت اسمع ابى يقول : ليس من شيعتنا من لاتتحدث المخدرات بورعه فى خدورهن ، و ليس من اوليائن من هو فى قريه فيها عشره الاف رجل فيهم (من) خلق (ا) لله اورع منه .
كافى : ٧٩/٢
«زياد از پدرم (حضرت الامام الصادق (ع» مى شنيدم كه مى فرمود: از شيعيان و پيروان ما نيست كسى كه با زنان پوشيده و در نهانخانه هايشان با پارسايى و ورع صحبت نمى كند. و از دوستان خاص و نزديكان ما نيست كسى كه در محله و شهرى باشد كه در آنجا ده هزار مرد است و در ميان آنها از او پرهيزگارتر هم باشد.»

گفتار سوّم : آرايش و اظهار زينت

قل للمومنات ... و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها... و لايبدين زينتهن الا... و لايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من رينتهن ....
نور(٢٤) / ٣١
«به زنان مومن بگو.. كه زيور و زيبايى خود را جز به آن مقدارى كه پيداست آشكار نكنند،.. و آن را جز براى محرمان (و كسانى كه عناوين آنها در آيه ذكر شده است) اظهار نكنند. و هنگام راه رفتن پاى خود را به زمين نزنند تا زيور پنهانشان (صداى خلخالى كه در پا دارند) دانسته شود..»
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه زنان در برابر نامحرم نبايستى به جلوه گرى و دل ربايى پردازند. به هيچ وجه و با هيچ شكل و رنگ و بهانه اى ، موجبات تحريك مردان بيگانه را فراهم نكنند.
اين سادگى و خامى است كه زن خود را در نمايش تماشاى نگاه هاى مسموم و چشم هاى ناپاك قرار دهد و به دلبرى و جلوه گرى بپردازد و خيال كند بيمار دلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمى اندازد و از زهر نگاه ها و نيش شهوات در امان مى ماند!
پيشتر درباره عذاب زنان گناهكارى كه پيامبر اكرم (ص) در معراج خود بر حال آنها گريه كردند و وضع شكنجه و عذاب زنانى كه خود را براى ديگران آرايش و زينت مى دهند، روايتى بيان شد. اكنون روايات ديگرى را تقديم مى داريم :
٣٩١- عن رسول اللّه (ص) :ايما رجل رضى بتزين امراته و تخرج من باب دارها فهو ديوث ، و لاباثم من يسميه ديوثا. و المراه اذا خرجت من باب دارها متزينه متعطره بذاك راض بنى لزوجها بكل قدم بيت فى النار....
جامع الاخبار: ص ٤٤٧
«هر مردى كه به آرايش و زينت كردن زنش (در برابر نامحرم) راضى و خشنود باشد و زن از درب خانه اش بيرون رود، آن مرد ديوث (قواد و زن بمزد و بى غيرت) است ، و كسى هم كه او را به اين اسم بنامد گناه و جرمى نكرده است . و زن هنگامى كه آرايش كرده و عطر زده و خوشبو از خانه اش ‍ بيرون رفت و همسر به آن خرسند و راضى بود، براى آن مرد به هر گامى كه اين زن برمى دارد، خانه اى از آتش ساخته مى شود.»
٣٩٢- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : اى امراه تطيبت ثم خرجت من بتها فهى تلعن حتى ترجع الى بيتها متى ما رجعت .
كافى : ٥١٨/٥ و ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ٣٠٦
«پيامبر اكرم (ص) فرمودند: هر زنى هود را خوشبو و معطر كند و بعد از خانه اش بيرون رود، تا زمانى كه به خانه اش بر مى گردد مورد لعن و نفرين است .» (١٥٧)
٣٩٣- عن رسول اللّه (ص) :ايما امراه دخلت الحمام من غير عله و لاسقم تلتمس بياض وجهها فسود الله وجهها يوم تبيض ‍ الوجوه .
كتاب احكام النسا: ص ٤٨
«هر زنى بدون حاجت و نيازى به حمام رود (١٥٨) تا چهره و صورتش ‍ سفيد و براق شود، خداوند در روزى كه چهره ها سفيد مى شوند روى او را سياه مى كند.»
٣٩٤- عن رسول اللّه (ص) : انه ... نهى ان تلبس المراه اذا خرجت ثوبا مشهورا او تتحلى بماله له صوت يسمع .
دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«پيامبر اكرم (ص) منع كردند از اينكه زن وقت بيرون رفتن لباس شهرت و انگشت نما بپوشد يا به چيزى خود را زينت دهد كه صدايش (در وقت حركت) شنيده مى شود.»
٣٩٥- عن اميرالمومنين (ع) :
يظهر فى آخر الزمان اقتراب القيامه و هو شر الازمنه ، نسوه متبرجات كاشفات عاريات من الدين داخلات فى الفتن ملائلات الى الشهوات مسرعات الى اللاذات مستحلات للمحرمات فى جهنم خالدات .
مكارم الاخلاق : ص ٢١١
«در دوران واپسين و نزديك قيامت ، كه بدترين روزگار است ، زنانى پيدا مى شوند خود نما و خودآرا، برهنه و بى حجاب ، تهى و بى بهره از دين و شريعت ، فرو شده در فتنه و گمراهى هاى ، چشم دوخته به شهوات و خواهش هاى نفس ، شتابنده به سوى عيش خوشى ها، آزاد شمرنده حرام ها و ممنوع ها، باقى و جاويدان در جهنم .»
٣٩٦- عن رسول اللّه (ص) :الا اخبر كم بخير نسائكم ؟ قالوا بلى . قال ان خير نسائكم الولود الودود الستيره العفيفه ، العزيزه فى اهلها الذليله مع بعلها، المتبرجه مع زوجها الحصان عن غيره ،....
مكارم الاخلاق : ص ٢١٠
«آيا شما را بر بهترين زنانتان آگاه نكنم ؟ اصحاب عرض كردند: بله . حضرت فرمودند: بهترين زنان شما زنى است پر بارور و فرزند زا، بسيار با محبت و دوستدار، پوشيده و محفوظ، پاكدامن و پارسا، ارجمند و بزرگوار در خانواده اش ، زبون و فروتن با شوهرش ، روى گشاده و خود نما با همسرش ، نهفته و در پرده از ديگران ....»
به بانوان دستور داده شده است كه در عوض ، براى همسر خود از بهترين آرايش و زينت استفاده كنند:


۷
گفتار چهارم : وقت خواستگارى و ازدواج
٣٩٧- عن الامام الصادق (ع) : جاءت امراه الى رسول اللّه (ص) فقالت يا رسول اللّه (ص) ! ما حق الزوج على المراه ؟ قال : اكثر من ذلك . فقالت : فخبرنى عن شى منه . فقال : ليس لها ان توم الا باذنه - يعنى تطوعا - و لاتخرج من بيتها الا لاذنه ، و عليها ان تطيب باطيب طيبها و تلبس احسن ثيابها و تزين باحسن زينتها و تعرض نفسها عليه غدوه و عشيه ، و اكثر من ذلك حقوقه عليها.
كافى : ٥٠٨/٥
«زنى به حضور پيامبر اكرم (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! واجبات و حقوق شوهر بر گردن زن چيست ؟ حضرت فرمودند: بيشتر از آن است كه گفته شود. عرض كرد: مرا بر مقدارى از آن آگاه فرمائيد. حضرت فرمودند: براى او جايز نيست زوره مستحبى بگيرد مگر با اجازه شوهر و نبايد از خانه اش بيرون رود مگر با رخصت او و بر عهده اوست كه خود را به خوش ترين و مطبوع ترين عطرياتى كه دارد، معطر و خوشبو كند و نيكوترين لباس هايش را بپوشد و خويش را با بهترين زيور و آرايشى كه دارد بيارايد و صبح و شب خود را بر او ارائه و تسليم كند. و بيشتر از اين هاست واجباتى كه شوهر بر عهده زن دارد.»

گفتار چهارم : وقت خواستگارى و ازدواج

ازدواج و امر زناشويى با تمام اهميت و فضيلتى كه دارد چون از يك رابطه حيوانى نيز برخوردار است ، طبيعتا با انفعال خاصى از حياء و شرم بازتاب مى يابد و نمايش آن خصوصا در مورد زنى كه هنوز حجب مخالطه با مرد از او برداشته نشده است بيشتر است .
٣٩٨- عن الامام الرضا(ع) : فى المراه البكر اذنها صماتها و الثيب امرها اليها.
كافى : ٣٩٤/٥ و قرب الاسناد: ص ٣٦١
«زن دوشيزه و دست نخورده اجازه اش در ازدواج با سكوتش است ، ولى زن شوهر ديده كارش به دست خودش است (و بايد اجازه دهد) .»
فقيه محدث مرحوم شيخ يوسف بحرانى ذيل اين مسئله مى فرمايند: ظاهرا حكمت اكتفا به سكوتى كه اين روايات بر آن دلالت دارد، آن است كه زن باكره غالبا در اين وقت از صحبت و تلفظ به جواب حياء مى كند، ولى براى زن ثيب و غير باكره كه به جهت آميختن و انس با مردان حياءش زائل شده است ، به اتفاق فقها تلفظ در جواب معتبر است . (١٥٩)
در اين باره شايسته و نيكوست بخشى از مراسم خواستگارى و ازدواج حضرت فاطمه زهرا و اميرالمومنين را بر طبق آنچه از روايات و تاريخ استفاده مى شود، بيان كنيم :
«جناب ام سلمه مى گويد: اميرالمومنين در محضر پيامبر اكرم (ص) نشسته بودند و پيوسته زمين را مى نگريستند؛ گويا خواسته اى دارند كه از اظهارش شرم مى كنند و به سبب حياء از رسول خدا سر به زير انداخته بودند. پيامبر اكرم (ص) از درون آن حضرت باخبر رشدند و فرمودند: اى ابا الحسن ! گمان مى كنم براى خواسته اين آمده اى . مطلب خود را بگو و آن چه در درون دارى اظهار كن ، شما هر چه بخواهى نزد من برآورده است . آنگاه اميرالمومنين با جملاتى بسيار مودبانه در حالى كه الطاف و مهربانى هاى بى شمار آن حضرت را از زمان كودكى هويش و جايگاه آن وجود مقدس در نزد خود را ذكر مى كردند، حاجت خود را بيان و عرض كردند كه براى خواستگارى دخترتان آمده ام . ام سلمه مى گويد: با شنيدن اين حرف مشاهده كردم صورت رسول خدا از شدت خوشحالى و سرور درخشش و تابندگى ديگرى گرفت . و بر چهره امير المومنين لبخندى زدند و با ايشان در اين زمينه مشغول صحبت شدند... عقد با مراسم خاص خود انجام گرفت اميرالمومنين مى گويند: من دست فاطمه را گرفتم و ايشان را با خود بردم تا اينكه آن حضرت بر سكويى نشست و من هم كنارش نشستم ، در حالى كه او به جهت حياء از من سرش را به زير انداخته بود و من هم به سبب حياء از ايشان نگاهم به زمين بود. از اين ماجرا حدود يك ماه گذشت تا اينكه روزى برادرم عقيل نزد من آمد و گفت : برادر! من از هيچ چيز به اندازه ازدواج شما با دختر رسول خدا خوشحال نشده ام ؛ پس چرا از آن حضرت درباره عروسى تقاضا نمى كنى ؟ به او گفتم : به خدا سوگند من هم اين را مى خواهم ولى تنها چيزى كه مرا از اين تقاضا بازداشته حياء از آن حضرت است . جناب عقيل سوگند خورد كه با وساطت خود زمينه اين كار را فراهم كند. جريان را با جناب ام ايمن در ميان گذاشت . ايشان هم به جناب ام سلمه و خانم هاى ديگر اطلاع داد. به محضر پيامبر اكرم (ص) رسيدند و اين تقاضا را ابلاغ كردند. بالاخره شب زفاف با مقدمان ويژه خود فرا رسيد. اسما بنت عميس مى گويد: من در مراسم شب زفاف شركت داشتم . پيامبر اكرم (ص) وارد اتاق شدند، و خانم ها وقتى صداى حضرت را شنيدند خود را جمع و جور كردند و در گوشه اى از اتاق نشستند. رسول خدا ظرف آبى خواستند؛ سپس از آب دهان مبارك در آن ريختند و بعد امير المومنين را صدا زدند. قدرى زا آن آب را بر شانه ها و سينه و دست هاى آن حضرت پاشيدند. سپس فرمودند: به فاطمه هم بگوئيد بيايد. حضرت زهرا آمدند در حاليكه سرگشته و متحير از حياء بودند و عرق و خجالت ايشان را فرا كرفته بود. رسول خدا فرمودند: دخترم آرام باش ! من شما را به ازدواج بهترين خاندانم در آورده ام و بعد از آن آب بر ايشان هم پاشيدند و برايشان دعا كردند.» (١٦٠)
و نيز درباره ازدواج پيامبر اكرم (ص) با زينب بنت جحش از جناب ابن عباس نقل شده است كه آن حضرت به مدت يك هفته در خانه همسر جديد خود ماندند و در اين مدت مردم را اطعام كردند. ما مى رفتيم و نشستن و صحبت را طول مى داديم و نمى دانستيم كه اين كار ما آن حضرت را اذيت مى كند. تا اين كه آيه نازل شد و ما را از اين كار منع كرد. ولى حضرت امير المومنين در طول اين هفته به سبب حياء از حضرت ، نزد ايشان نيامدند. (١٦١)

گفتار پنجم : خانه دارى ، انتخاب اصلح

قرآن مجيد كه به اعتراف دشمنان لااقل در عصر نزولش گامهاى بلندى به سود زن و حقوق انسانى او برداشته است ، هيچ گاه در مسير احياء حقوق وى زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشى نسپرده و آنان را همانگونه كه در سبيعت هستند ملاحظه نموده است و فرمانهاى تدوينى خود را بر طبيعت تكوينى آنان منطبق فرموده است .
خالق حكيم ، زن را مظهر عاطفه و رحمت ، رقت و رافت و زيبايى و ظرافت قرار داده است و مرد را نيز استحكام و قدرت بيشتر و نيروى فزونترى زا عقل عطا كرده است . و از آنان خواسته است كه در زندگى معاشرت معروف داشته باشند و هر كدام به تناسب هنر و فضيلت و مسئوليت خود، چرخه زندگى را به حركت درآورند.
ديگر روشن است كه در اين همكار، انتظار تساوى مطلق بى مورد بلكه خلاف عدالت است . هيچ گاه يك كارگاه خشن و پر سر و صدا را با يك بوستان و گلزار آرام و پر لطافت به تساوى و مقايسه نمى برند. ما خود نيز از يك اتومبيل خانوادگى و ظريف انتظار ماشين هاى حمل سنگين و بيرون شهرى را نداريم ؛ گر چه نياز جامعه به هر دو را احساس مى كنيم .
اكنون مى گوئيم خانه و حريم آن بهترين و شايسته ترين محل ظهور و رشد فضيلت و كمال زن است . ساختمان روحى حساس زن و ويژگيهاى خلقتى و ارضاى احساسات طبيعى اش از يك سو، و ملازمت آن با تاسيس يك محيط آرام و پر مودت براى تامين روابط مهرآميز خانوادگى و تربيت فرزندان از سوى ديگر، خواستار حوزه اى محدود و حرمى امن و حصنى مطمئن براى زن است .
اسلام گر چه فعاليت اجتماعى و بيرون از خانه را براى زن عفيف ممنوع نكرده است ولى خانه دارى را لااقل به عنوان يك انتخاب اصلح ، ترجيح و برترى داده است . (١٦٢)
تجربه نيز نشان داده است كه بودن زن در بيرون و كار كردن در خارج از منزل ، غالبا موجب دوگانگى شخصيت وى مى شود. از يك طرف احساس ‍ طبيعى و سرنوشت خلقتى اش به عنوان زن ، و از طرف ديگر نگرانى و آشفتگى مربوط به منافع كار و برخورد با گروه مردان ، براى او يك بحران عصبى دائم فراهم مى كند.
كسانى كه خانه را براى زن باعث كم فرهنگى و خرافى شدن و مانع از اعتلاء و پيشرفت او مى دانند و حضور اجتماعى وى را مهمتر از نقش همسرى و مادرى مى شمرند و يا براى اقتصاد خانواده ارزشى بيش از بهداشت و سالمت روانى قائلند، به حقيقت در انسان شناسى ناقص پيش ‍ آمده اند.
و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهليه الاولى .
احزاب (٣٣) / ٣٣
«و در خانه هاى خود بمانيد و مانند جاهليت نخستين در ميان مردم ظاهر نشويد.»
٣٩٩- جئن النسا الى رسول اللّه (ص) فقلن : يا رسول اللّه (ص) ! ذهب الرجال بالفضل و الجهاد فى سبيل الله ، فما لنا ندرك فضل المجاهدين فى سبيل الله ؟ فقال : من قعدت منكن فى بيتها فانها تدك عمل المجاهدين فى سبيل الله . (١٦٣)
الدر المنثور فى التفسير: ٦٠٠/٦
«زنان به حضور پيامبر اكرم (ص) آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا! مردان با احسان و بخشش و جهاد و پيكار در راه خدا رفتند و امرشان به سر آمد. حال ما چه كنيم تا به مزيت و كمال مجاهدين در راه خدا برسيم ؟ حضرت فرمودند: هر كسى از شما كه در خانه اش بماند، او عمل و ثواب مجاهدين و كوشش كنندگان در راه خدا را دريافته است .»
٤٠٠- عن الامام الصادق (ع) : عن ابيه : ان فاطمه بنت رسول اللّه (ص) دخل عليها على و به كابه شديده ، فقالت : ما هذه الكابه ؟ فقال : سالنا رسول اللّه (ص) عن مسئله و لم يكن عندنا جواب لها. فقالت : و ما المسئله ؟ قال : سئلنا عن المراه ما هى ؟ قلنا: عوره . قال : فمتى تكون ادنى من ربها؟ فلم ندر. فقالت : ارجع عليه فاعلمه ان ادنى ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها. فانطلق فاخبر انبى ذلك . فقال : ماذا من تلقا نفسك يا على ؟ فاخبره ان فاطمه اخبرته . فقال : صدقت ان فاطمه بضعه منى .
الجعفريات : ص ١٦٣
«بر حضرت فاطمه زهرا اميرالمومنين وارد شدند در حاليكه غم و اندوه زيادى ايشان را فرا گرفته بود. حضرت زهرا عرض كردند: اين غم و افسردگى براى چيست ؟ اميرالمومنين فرمودند: پيامبر اكرم (ص) از ما درباره موضوعى پرسيدند كه جوابش نزدمان نبود. حضرت زهرا عرض ‍ كردند: آن سوال چه بود؟ حضرت اميرالمومنين فرمودند: پيامبر از ما پرسيدند كه زن چيست ؟ عرض كرديم : شرمگاه است . فرمودند: چه وقتى به پروردگارش نزديك تر است ؟ و ما از جوابش اطلاع نداشتيم . حضرت زهرا عرض كردند: پيش آن جناب برويد و به ايشان خبر دهيد كه نزديك ترين حالت زن به پروردگارش موقعى است كه از اندرون خانه اش ‍ جدا نشود. امير المومنين هم به سرعت خدمت پيامبر اكرم (ص) رفتند و جواب را به ايشان اعلام كردند. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: اى على ! آيا اين جواب از خودت بود؟ اميرالمومنين به استحضار پيامبر رساندند كه حضرت زهرا ايشان را بر اين جواب آگاه كردند. پيامبر اكرم فرمودند: درست گفته است ، براستى فاطمه پاره تن من است .»
٤٠١- عن رسول اللّه (ص) : المراه عوره سترها بيتها، فاذا خرجت استشرفها الشيطان .
مجموعه ورام : ص ٤٣٨
«زن شرمگاهى است كه پوشش آن خانه اش است ، پس وقتى بيرون برود شيطان در كمين و مسلط بر او مى شود.» (١٦٤)
٤٠٢- عن اميرالمومنين فى وصيته لابنه : و اكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن ، فان شده الحجاب ابقى عليهن ، و ليس خروجهن باشد من ادخالك من لايوثق به عليهن و ان استطعت ان لايعرفن غيرك فافعل .
نهج البلاغه : نامه ٣١، ص ٩٣٩
«و با پرده پوشى و ستر و حائل براى زنان ، چشمانشان را از ديدار بازدار، چون سخت گرفتن در پوشيدگى و حفاظ آنها برايشان ماندنى تر است . و بدى بيرون رفتن آنها بيشتر نيست از به خانه آوردن كسى كه برايشان اعتماد واطمينانى نسبت به او نيست . و اگر بتوانى كارى كنى كه جز تو كسى را نشناسد، انجام ده .»
٤٠٣- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : لاتنزلوا النساء بالغرف .
كافى : ٥١٦/٥، و نيز مكارم الاخلاق : ص ٢٤٤
«پيامبر اكرم (ص) فرمودند: زنان را بر بالا خانه هاى پشت بام (و اتاق هاى مشرف بر بيرون) جاى ندهيد.»
اين مواظبت حتى براى حضور در جماعات ، كه درك آن براى مردان فضيت بسيار دارد، رعايت شده است :
٤٠٤- عن اميرالمومنين عن النبى انه قال فى وصيته له : يا على ! ليس ‍ على النساء جمعه و لاجماعه ، و لااذان و لااقامه ، و لاعياده مريض ، و لااتباع جنازه ، و لاهروله بين الصفا و المروه و لااستلام الحجر،....
خصال : ٢٨٧/٢ و من لايحضره الفقيه : ٢٦٣/٤
«از جمله سفارش هايى كه پيامبر اكرم (ص) به اميرالمومنين كردند، اين بود كه : اى على ! بر زنان نماز جمعه و جماعت ، اذان و اقامه ، عيادت و ديدار بيمار، تشييع و پى جنازه رفتن ، هروله و دويدن بين دو كوه صفا و مروه ، دست كشيدن به حجرالاسود و... نيست .»
٤٠٥- عن رسول اللّه (ص) : خير مساجد النساء قعر بيوتهن .
كتاب احكام النساء: ص ٦٩ و نيز من لايحضره الفقيه : ٢٤٤ و ١٥٤/١
«بهترين مسجد و عبادت گاه زنان درون خانه هايشان است .»
٤٠٦- عن رسول اللّه (ص) : صلاه المراه وحدها فى بيتها كفضل صلاتها فى لاجامع خمسا و عشرين درجه ....
مكارم الاخلاق : ص ٢٤٥
«برترى و ثواب نماز فراداى زن در خانه اش ، مانند مزيت و ثواب نمازش ‍ در جماعت ، ٢٥ مرتبه است .» (١٦٥)
و با همين ملاحظه است كه در شرع مقدس جواز خروج زن از خانه منوط به اجازه شوهر شده است ، چنانكه فقها دين هم به حرمت بيرون رفتن زن بى اذن شوهر فتوا داده اند.
٤٠٧- عن الامام الباقر: جات امراه الى النبى فقالت : يا رسول اللّه (ص) ! ما حق الزوج على المراه ؟ فقال لها:... و لاتخرج من بتها الا باذنه ، و ان خرجت من بيتها بغير اذنه لعنتها ملائكه السما و ملائكه الارض و ملائكه الغضب و ملائكه الرحم حتى ترجع الى بيتها....
كافى : ٥٠٧/٥ (١٦٦)
«زنى به محضر پيامبر اكرم (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! واجبات و حق شوهر بر گردن زن چيست ؟ حضرت به او امورى را بيان فرمودند، از جمله اينكه زن نبايد از خانه بدون اجازه شوهر بيرون رود و اگر بى اذن او از خانه اش بيرون برود، فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين ، و فرشتگان غضب و فرشتگان رحمت ، همه بر او لعن و نفرين مى كنند تا اينكه به خانه اش برگردد.»
حاصل كلام اينكه طبق آنچه از مجموع ادله استفاده مى شود خانه ، بهترين مكان براى رشد و كمال واقعى زن و شايسته ترين محل براى تجلى سرميه ذاتتى و ارائه وظيفه انسانى و الهى اوست . كوشش و شايستگى در همسردارى و اداره خانه در كنار انجام امور عبادى ، غنى ترين ذخيره معنوى و بهترين زندگى دنيايى را براى او به ارمغان مى آورد.
٤٠٨- عن اسما بنت يزيد الانصاريه : انها اتت النبى و هو بين اصحايه ، فقالت : بابى انت و امى ! انى وافده النسا اليك . و اعلم - نفسى لك الفدا- انه ما من امراه كائنه فى شرق و لاغرب سمعت بمخرجى هذا الا و هى على مثل رايى : ان الله بعثك بالحق الى الرجال و النسا فامنا بك و باهك اذى ارسلك . و انا معشر انسا محصورات مقصورات قواعد بيوتكم و مقضى شهواتكم و حاملات اولادكم . و انكم معاشر الرجال فضلتم علينا باجمعه و الجماعات و عياده المرضى و شهود الجنائز و الحج بعد الحج و افضل من ذلك الجهاد فى سبيل الله . و ان الرجل منكم اذا خرج حاجا او معتمرا او مرابطا حفظنا لكم اموالكم و غزلنا لكم اثوابكم و ربينا لكم (اولادكم ) فما نشارككم فى الاجر يا رسول اللّه (ص) ؟ فاتفت النبى الى اصحابه بوجهه كله ، ثم قال : هل سمعتم مقاله امراه قط احسن من مساءلتها من امر دينها من هذه فقالوا: يا رسول اللّه (ص) ! ما ظننا ان امراه تهتدى الى مثل هذا! فالتفت النبى اليها ثم قال لها: انصرفى ايها المراه و اعلمى من خلفك من النسا ان حسن تبعل احداكن لزوجها و طلبها مرضاته و اتباعها موافقته يعدل ذلك كله . فادبرت المراه و هى تهلل و تكبر استبشارا.
الدر المنثور فى التفسير: ٥١٨/٢، و نيز اسد الغابه : ١٩/٦
«زنى با اسم اسما خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد در حاليكه آن حضرت در ميان ياران خود بودند. عرض كرد: پدر و مادرم قربان شما! من نماينده و فرستاده زنان به سوى شما هستم ، و بدان - جانم فدايت باد - هيچ زنى در شرق و غرب عالم نيست كه بر اين آمدن من مطلع شود مگر آنكه او هم بر همين نظر و فكر من است : خداوند شما را به حق و سزاوارى به سوى مردان و زنان برانگيخت و ما هم به شما و آن خدايى كه شما را فرستاد معتقد شديم و ايمان آورديم . ولى ما جمعيت زنان محدود به خانه و در پرده و ماندگار در منزل هايتان هستيم . برآورنده لذت هاى جنسى تان و باردار فرزندانتان مى باشيم . و شما گروه مردان بر ما رجحان و امتياز يافته ايد به حضور در نماز جمعه و جماعت و عيادت و ديدار بيماران و شركت و تشييع مردگان و حج هاى پى در پى ، و برتر از همه به جهاد و پيكار در راه خداوند. از شما مردان وقتى براى حج يا عمره يا جنگ و يارى دين مى روند، مال و دارايى تان را براى شما حفظ و حراست مى كنيم ، لباس ‍ هايتان را بافته و مهيا مى سازيم و فرزندانتان را پرورش داده و بزرگ مى كنيم ، آيا اى رسول خدا در اجر و پاداشى كه شما مردان مى بريد سهيم نمى باشيم ؟ در اين هنگام پيامبر اكرم (ص) با تمام صورت به طرف اصحاب برگشتند و فرمودند: آيا شما هرگز سخن زنى را در مورد دينش بهتر از پرسش و گفتگوى اين زن شنيده ايد؟ اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! گمان نمى كرديم زنى اين چين راه يافته باشد. آنگاه حضرت رو به آن زن كردند و به او فرمودند: اى خانم ! برگرد و به زنان باقى (كه تو را فرستاده اند) خبر ده كه : خوب شوهردارى يكى از شما با همسرش و خواستن خشنودى او و پى هماهنگى و سازگار بودن با او، با تمام آن اجر و پاداش ها برابرى مى كند. بعد از اين فرمايش حضرت ، زن برگشت در حالى كه به سبب آن مژده و خبر خوش ، از روى شادى ، تهليل (لااله الا الله) و تكبير (الله اكبر) مى گفت .»
٤٠٩- عن رسول الله : اذا صلت المراه خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اى ابواب الجنه شاءت .
مكارم الاخلاق : ص ٢١١ (١٦٧)
«وقتى زن نمازهاى پنج گانه اش را بخواند و ماه رمضانش را روزه گيرد و دامن خود را از آلودگى و بى عفتى نگه دارد و از شوهرش فرمانبردارى كند، از هر درى از بهشت كه بخواهد وارد مى شود.»
٤١٠- عن رسول اللّه (ص) : يا نساء المؤ منين عليكن بالتهليل و التسبيح والتقديس ، و لا تغفلن فتنسين الرحمه و اعقدن بالانامل فانهن مسوولات مستطقات .
كتاب احكام النسا: ص ٨١، و نيز اسد الغابه : ٢٩٦/٦
«اى زنان مومن ! بر شما باد به تهليل (ذكر لا اله الا الله گفتن) و تسبيح (ذكر سبحان الله گفتن) و تقديس و تنزيه خداوند، نسبت به اين ها غافل و بى اعتنا نشويد كه در اين صورت رحمت و مهربانى را از ياد مى بريد و اين اذكار را با انگشتان بشمريد، چون آنها در قيامت مورد پرسش قرار گرفته و به سخن مى آيند.»

گفتار ششم : چند نكته براى بيرون از خانه

گاهى ضرورت ها و شرايط ويژه شخصى يا اجتماعى براى زن ، شركت و حضور در بيرون خانه را ايجاب مى كند. در اينصورت ، علاوه بر توصيه هايى كه تاكنون درباره روابط زن با مرد گفته شد، نكته هايى هم در خصوص ‍ حضور او در بيرون از خانه قابل ملاحظه است :

الف) راه رفتن :

فجاءته احداهما تمشى على استحيا قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا.
صص (٢٨) / ٢٥
«يكى از آن دو زن (كه دختران حضرت شعيب بودند) در حالى كه با نهايت حياء گام برمى داشت ، نزد حضرت موسى آمد و گفت : پدرم شما را خوانده است تا بپاداش آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيده ايد، به شما بدهد.»
آرى زن مسلمان در بين مردم بايد بگونه اى حاضر شود كه نشانه هاى عفت و وقار و پاكى و حياء در او هويدا باشد و با اين صفت شناخته شود.
٤١١- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : ليس للنساء من سروات الطريق شى ، و لكنها تمشى فى جانب الحائط و الطريق .
كافى : ٥١٨/٥ (١٦٨)
«وسط راه نبايد مسير رفت و آمد زنان قرار بگيرد، بلكه آنها بايد از سمت و كنار راه حركت كنند.»
٤١٢- عن الامام الصادق (ع) : قال اميرالمومنين : يا اهل العراق ! نبئت ان نساءكم يدافعن الرجال فى الطريق اما تستحيون ؟
كافى : ٥٣٧/٥ (١٦٩)
«حضرت اميرالمؤ منين فرمودند: اى مردم عراق ! باخبر شده ام كه زنانتان در راه مردان را كنار مى زنند (و به نامحرمان برخورد مى كنند) آيا شما شرم نمى كنيد!.»

ب) وسيله نقليه :

٤١٣- عن الامام الصادق (ع) : نهى رسول اللّه (ص) ان يركب سرج بفرج .
كافى ٥١٦/٥ (١٧٠)
«پيامبر اكرم (ص) منع كردند از اينكه زنى - در استفاده از مركب هاى سوارى - سوار بر زين شود.»
٤١٤- عن رسول اللّه (ص) فى اخباره عن اشراط الساعه : يا سلمان ! و عندها... تشبه الرجال بالنسا و النسا بالرجال و لتركبن ذوات الفروج السروج فعليهن من امتى لعنه الله .
تفسير القمى : ٣١١/٢
«پيامبر اكرم (ص) در ضمن بيان نشانه هاى قيامت و علائم آخر الزمان به جناب سلمان فرمودند: اى سلمان ! در آن روزگار، مردان مانند زنان و زنان همتاى مردان مى شوند. و زنان بر زين مركب ها و وسايل نقليه سوار مى شوند. پس لعنت و نفرين خداوند بر اين زنان از امتم باد!.»
٤١٥- عن اميرالمومنين : لاتحملوا الفروح على السروج فتهيجوهن للفجور.
كافى : ٥١٦/٥
«زنان را بر زين و ترك مركب ها سوار نكنيد كه با اين كار آنها را بر گناه و ناپاكى تحريك و برانگيخته مى كنيد.»
٤١٦- و عن الامام الصادق (ع) : السرج مركب ملعون للنسا.
مكارم الاخلاق : ٢٧٧
«زين مركب ها وسيله سوارى نفرين شده اى براى زنان است .»
روايات فوق اكنون هم بانوان را از استفاده از وسايل نقليه به اين گونه باز ميدارد و نيز به آنان توصيه مى كند كه مركب هاى پوشيده و محفوظ استفاده كنند.

ج) پوشش حفاظ كامل

٤١٧- عن اميرالمؤ منين (ع) : كنت قاعدا فى البقيع مع رسول اللّه (ص) فى يوم وجن و مطر اذ مرت امراه على حمار فهوت يد الحمار فى وهده فسقطت المراه فاعرض انبى بوجهه . قالوا: يا رسول اللّه (ص) ! آنهامتسروله . قال : اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا. يا ايها الناس ! اتخذوا السراويلات فانها من استر ثيابكم و حصنوا بها نسائكم اذا خرجن .
مجموعه ورام : ص ٣٩٧ (١٧١)
«حضرت امير المومنين مى فرمايند: در يك روز ابرى و بارانى با پيامبر اكرم (ص) در بقيع نشسته بودم كه زنى سوار بر الاغى گذشت ، ناگهان دست الاغ در گودالى ليز خورد و زن به زمين افتاد. پيامبر اكرم (ص) رويشان را برگرداندند. اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! اين زن شلوار پوشيده است . حضرت (خوشحال شدند و) سه بار عرض كردند: خداوندا! زنان شلوار پوشيده را مورد آمرزش قرار بده . و بعد فرمودند: اى مردم ! از شلوارها استفاده كنيد چون آن از محفوظ ترين لباس هاى شماست و با آن زنانتان را وقتى از خانه بيرون مى روند، مصون و در امان نگاه داريد.»

د) مسافرت :

٤١٨- عن رسول اللّه (ص) : لاتسافر امراه سفرا ثلاثه ايام فصاعدا الا مع ابيها او ابنها او اخيها او زوجها او ذى محرم .
كتاب احكام النسا: ص ٩٨، و نيز الترغيب و الترهيب : ٤٠٦/٣
«زن به سفرى سه روزه يا بيشتر نرود مگر با پدر يا پسر يا برادر يا شوهرش و يا با محرمى از او.»

فصل چهارم : نظر و نگاه :

در علم اخلاق استفاده از چشم و نگاه كردن ، داراى ضوابط و محدوديت هايى است . در يك شناخت دقيق ، بيهوده نگاه كردن و به هر سويى نظر كردن مايه پريشانى نفس و هجوم خيالات و افكار مختلف مى شود. انسان در مسير نيازمند تجمع و تمركز خاطر است و سخاوتمندى در خرج نگاه او را متفرق و حواسش را طلبكار خيالات مى سازد و باقى فكر را مشغول خود مى كند.

كاشكى از غير تو آگه نبودى جان من خود ندانستى بجز تو جان معنى دان من غير رويت هر چه بينم نور چشمم كم شود هر كسى را ره مده اى پرده مژگان من
كليات شمس تبريزى : ص ٥٥٤
٤١٩- عن الامام الصادق (ع) : الخير كله فى ثلاث خصل : فى النظر والسكوت و الكلام . فكل نظر ليس فيه اعتبار فهو سهو. و كل سكوت ليس ‍ فيه فكره فهو غفله . و كل كلام ليس فيه ذكر فهو لغو. فطوبى لمن كان نظره اعتبارا و سكوته فكره و كلامه ذكرا. و بكى على خطيئته و آمن الناس ‍ شره .
محاسن : ٥/١
«خير و نيكويى تمامش در سه صفت است : در نگريستن ، و خاموشى ، و سخن گفتن . هر مشاهده اى كه در آن پند و عبرتى نباشد، اشتباه و غلط است و هر سكوت و خاموشى كه در آن انديشه و بررسى نباشد، غفلت و بى خبرى است و هر سخنى كه در آن ياد خداوند نباشد، لغو و بيهوده است . پس خوشا به حال كسى كه مشاهده و نگاهش پند و اندرز و خاموشى اش ‍ انديشه و تامل و سخنش ياد خداوند باشد و بر لغزش هايش بگريد و مردم از بدى و زيان او آسوده باشند.»
٤٢٠- عن اميرالمومنين (ع) : ليس فى البدن شى اقل شكرا من العين فلا تعطوها سولها فتشغلكم عن ذكر الله عزوجل .
بحار الاوار: ٣٥/١٠١ از خصال : ٤٢٦/٢، و نيز غرر الحكم : ٨٧/٥
«در اندام بدن عضوى كم سپاس تر وحق نشناس ترا از چشم وجود ندارد.پس درخواست و خواهش آن را به او ندهيد چون شما را از ياد خداى عزوجل باز مى دارد.»
يكى از تدابيرى كه اسلام در تعديل و رام كردن غريزه سركش جنسى و جاذبه عجيب آن انديشيده است ، علاوه بر تكاليف مخصوصى كه براى هر يك از زن و مرد معين كرده است ، وظيفه مشتركى است مربوط به نگاه به هم . محافظت چشم از نگاه هاى آلوده نخستين گام در تحقق عملى عفت است ، چنانكه نظر بازى و چشم چرانى زمينه اى مساعد براى بقيه كاميابى هاى حرام جنسى را فراهم مى آورد.
قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون و قل للمومنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن .
نور(٢٤) / ٣١ و ٣٠
«به مردان با ايمان بگو ديده هاى خود را فرو گيرند و عورت خود را حفظ و صيانت كنند؛ اين براى آنها پاكيزه تر است . خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است . و به زنان با ايمان بگو آنها نيز ديده هاى خود را بخوابانند و دامانشان را حفظ نمايند.»
در روايتى مربوط به شاءن نزول اين آيه شريفه آمده است كه جوانى در حال راه رفتن چنان غرق تماشاى زن نامحرمى شده بود كه از خود و اطرافش ‍ غافل گشت و وقتى به خود آمد كه صورتش در اثر اصابت با شى تيزى كه از ديوار بيرون آمده بود مجروح و پر خون گرديده بود. (١٧٢)
گويا مراد از اين آيه شريفه توصيه به كاستن ديد و پر ننگريستن به يكديگر است ، چنانكه معناى لغوى «غض» در زبان عربى گواه اين مطلب است .
زن و مرد نامحرم در نظر به يكديگر بايد نه تنها از نگاه هاى ناپاك و همراه لذت و شهوت بپرهيزند بلكه در نگاه هاى حلال هم جانب عفت و حياء را رعايت كرده و از نگريستن تند و مداوم و نگاه پر و خيره اجتناب كنند. ديد خود را كاهش و چشمان خود را بخوابانند. در نظرهاى آزاد و بى خيانت هم حريم ورزند تا گرفتار نگاه هاى حرام و لغزش و فتنه نشوند.
٤٢١- عن ااميرالمومنين (ع) : الحياء غض الطرف .
غرر الحكم : ١٢٦/١
«حياء پايين انداختن چشم است .» (١٧٣)
٤٢٢- عن رسول اللّه (ص) : تقبلوا لى بست خصال اتقبل لكم بالجنه : اذا حدثتم فلا تكذبوا و اذا وعدتم فلا تخلفوا و اذا ائتمنتم فلا تخونوا و غضوا لبصاركم و احفظوا فروجكم و كفوا ايديكم و السنتكم .
بحار: ٣٧٢/٦٦ از امالى مرحوم صدوق : ص ٨٢ و خصال : ٢٢٨/١ (١٧٤)
«براى من شش خصلت را عهده دار شويد، تا براى شما بهشت را بعهده گيرم : وقتى سخن مى گوئيد، دروغ نگوييد و هنگامى كه قول و وعده مى دهيد، آن را وانگذاريد و چون امانتى پذيرفتيد، خيانت و ناراستى نكنيد و چشمان خود را فرو گيريد و دامان خود را حفظ و پاك داريد و دست و زبان خود را از آزار مردم باز داريد.»
٤٢٣- عن اميرالمومنين (ع) : نعم صارف الشهوات غض ‍ الابصار.
غرر الحكم : ١٦٤/٦
«فرو گرفتن چشم ها، چه خوب بازدارنده شهوات و خواهش هاى حيوانى است !.»
٤٢٧- عن مصباح الشريعه المنسوب الى الامام الصادق (ع) : ما اغتنم احد بمثل ما اغتنم بغض البصر، لان البصر لايغض عن محرم الله و سبق الى قلبه مشاهده العظمه و الجلال . سئل اميرالمومنين (ع) بماذا يستعان على غض البصر فقال : باخمود تحت سلطان المطلع على سرك . و العين جاسوس القلب و بريد العقل فغض بصرك عما لايليق بدينك و يكرهه قلبك و ينكره عقلك . قال النبى : غضوا ابصاركم ترون العجائب .
مصباح الشريعه : ص ٢٨
«هيچ كس به مانند سود و بهره اى كه از فرو گرفتن چشم گرفته مى شود، استفاده نمى برد. چون چشم آدمى از ديدن حرام و نهى كرده هاى خداوند نمى خوابد مگر آنكه درك بزرگ و جلال خداوند در دلش پيشى مى گيرد. از اميرالمومنين پرسيده شد كه با چه چيزى بر فرو داشتن چشم پشتيبانى و كمك مى شود؟ آن حضرت فرمودند: با فرو نشستگى و خاموشى كه در اثر (توجه به) مراقبت و تسلط كسى كه بر خفا و راز تو آگاه است ، حاصل مى شود. و چشم خبر جوى دل و پيغام بر عقل است . پس چشمت را از آنچه به درد دينت نمى خورد و دلت را ناخوش و عقلت را ناپسند مى كند، برگردان . پيامبر اكرم (ص) فرمودند: چشمهايتان را فرو گيريد تا عجايب و شگفتى ها را ببينيد.»
٧٢٨- عن رسول اللّه (ص) : و من ملا عينيه من امراه حراما حشاهما الله غزوجل يوم القيامه بمسامير من نار، و حشاهما نارا حتى يقضى بين الناس ‍ ثم يومر به الى النار.
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص ٣٣٥
«كسى كه دو چشمش را از روى حرام و خلاف شرع ، از زنى پر كند، خداوند عزوجل روز قيامت آن دو چشم را با ميخ ‌هاى آتشين پر مى كند و بر درون آنها آتشى مى زند تا اينكه بين مردم داورى فرمايد. آنگاه به او دستور مى رسد كه به سوى جهنم برود.»
٤٢٩- عن الامام الصادق (ع) : من نظر الى امراه فرفع بصره الى السما او غمض بصره لم يرتد اليه حتى يزوجه الله من الحور العين .
مكارم الاخلاق : ص ٢٤٩
«كسى كه به زن نامحرمى نگريست و بعد چشمش را به سوى آسمان بلند كرد يا آن را فرو خوابانيد ديدگانش بهم نمى خورد تا اينكه خداوند از حورالعين و زنان زيباى بهشتى به كابين او در مى آورد.»
٤٣٠- عن رسول اللّه (ص) : و اشتد غضب الله عزوجل على امراه ذات بعل ملات عينها عن غير زوجها او غير ذى محرم منها. فانها ان فعلت ذلك احبط الله كل عمل عملته .
ثواب الاعمال و عقب الاعمال : ص ٣٣٥
«سخت است خشم خداوند بر زن شوهردارى كه چشمش را از غير شوهر و غير مرد محرمش پر مى كند. او اگر چنين كارى كند خدواند هر كار خيرى را كه انجام داده است باطل مى كند.»
٤٣١- عن رسول اللّه (ص) : انه نهى النساء ان ينظرن الى الرجال .
مستدرك الوسائل : ٢٨٩/١٤ از دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«پيامبر اكرم (ص) نهى فرمودند زنان را از اينكه به مردان بنگرند.»
٤٣٢- عن اميرالمومنين (ع) : قال لنا رسول اللّه (ص) : اى شى خير للمراه ؟ فلم يجبه احد منا. فذكرت لفاطمه فقالت : ما من شى خير للمراه من ان لاترى رجلا و لايراه . فذكرت ذلك لرسول الله فقال : صدقت آنهابضعه منى !....
مستدرك الوسائل : ٢٨٩/١٤ دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«پيامبر اكرم (ص) به ما فرمودند: چه چيزى براى زن از همه بهتر است ؟ هيچ از يك ما پاسخ حضرت را نداديم . تا اينكه من اين جريان را براى حضرت فاطمه نقل كردم . ايشان گفتند: هيچ چيزى بهتر نيست براى زن از اينكه نه مردى را ببيند و نه مردى او را مشاهده كند. من هم اين پاسخ حضرت را به رسول خدا بيان كردم . ايشان فرمودند: راست گفته است ؛ او پاره تن من است .»
٤٣٣- عن رسول اللّه (ص) : اياكم و الجلوس على الطرقات . فقالوا: ما لنا بد، انما هى مجالسنا نتحدث فيها. فقال : ابيتم الا المجالس فاعطوا الطريق حقها . قالوا: و ما حق الطريق ؟ قال : غض البصر، و كف الاذى ، ورد السلام ، و امر بالمعروف و نهى عن المنكر.
المسند الجامع : ٣٩٧/٦ از مثل صحيح مسلم : ١٦٥/٦ و ٢/٧؛ و نيز المجازات النبويه : ص ٣٤٨.
«بپرهيزيد از نشستن بر سر راه ها. عرض كردند: ما چاره اى نداريم ، اين مكان ها تنها جاى نشستن ماست ؛ دور هم مى نشينيم و با هم صحبت مى كنيم . حضرت فرمودند: اگر به غير از اين جاها براى نشستن رغبت نداريد، پس سزاى راه را گردن نهيد و حق آن را بدهيد. عرض كردند: حق راه چيست ؟ فرمودند: فرو خوابانيدن چشم ؛ خوددارى از آزار و اذيت ؛ جواب دادن سلام ؛ امر به معروف و نهى از منكر.»
٤٣٤- عن رسول اللّه (ص) : لكل عضو من ابن آدم حظ من الزنا: العين زناها النظر، و اللسان زناه الكلام ، و الاذنان زناها السمع ، و اليدان زناهما البطش و الرجلان زناهما المشى ، و الفرج يصدق ذلك كله و يكذبه .
بحار الانوار: ٣٨/١٠١ از جامع الاخبار: ص ٤٠٨ (١٧٥)
«براى هر اندامى از آدمى بهره اى از زنا هست ، چشم ، زنايش به نگاه كردن و زبان ، زناى آن به گفتن و گوش ، زنايش به شنيدن و دست ، زنايش به يورش و گرفتن و پا، زناى آن به راه رفتن است و عورت همه اين ها را اقرار يا انكار و رد مى كند.»
٤٣٥- عن اميرالمؤ منين (ع) : انه كان جالسا فى اصحابه فمرت بهم امراه جميله ، فرمقها القوم بابصارهم . فقال : ان ابصار هذه الفحول طوامح و ان ذلك سبب هبابها. فاذا نظر احدكم الى امراه تعجبه فليلامس اهله ، فانما هى امراه كامراه . فقال رجل من الخوارج : قاتله الله كافرا ما افقهه ! فوثب القوم ليقتلوه فقال : رويدا، انما هو سب بسب او عفو عن ذنب .
نهج البلاغه : حكمت ٤١٢، ص ١٢٨٣
«امير المومنين در ميان ياران خود نشسته بودند كه زن زيبايى از مقابل آنها گذشت و آن گروه تا مدتى او را مى نگريستند. حضرت فرمودند: ديدگان اين نران چشم چران و سركش است و همين باعث هيجان شهوت آنهاست ؛ پس هرگاه يكى از شما به زنى نگريست كه او را به شگفت مى آورد، با زن خود آميزش كند. او هم زنى است مثل اين زن . در اين هنگام مردى از خوارج گفت : خدا او را حال كفر بميراند، چقدر آگه و دانشمند است ! آن گروه برجستند تا او را از پاى درآورند، ولى حضرت فرمودند: مهلت دهيد؛ آن دشمنانى بود كه جزايش يا دشنام است يا گذشت از گناهش .» (١٧٦)
٤٣٦- عن الامام الصادق : النظره بعد النظره تزرع فى القلب الشهوه و كفى بها لصاحبها فتنه .
من لايحضره الفقيه : ١١/٤
«نگاه بعد از نگاه شهوت و لذت حيوانى را در دل مى نشاند و همين براى بدام افتادن و فريب نگاه كننده بس است .» (١٧٧)
به همين سبب ، در روايات ديگر از توصيف و شرحى كه مانند نگاه ، زمينه لغزش و انحراف را براى مرد فراهم كند، نهى شده است .
٤٣٧- عن رسول اللّه (ص) : لاتباشر المراه المراه تنعتها لزوجها حتى كانه ينظر اليها.
كتاب احكام النساء: ص ١٢١
«زن نبايد با زنى انس و تماس پيدا كند كه او را براى همسرش چنان توصيف و نشانى دهد كه گويا آن مرد به او مى نگرد.» (١٧٨)
٤٣٨- عن الامام الصادق (ع) : لاينبغى للمراه ان تنكشف بين يدى اليهوديه و النصرانيه فانهن يصفن ذلك لازواجهن .
كافى : ٥١٩/٥
«سزوار نيست براى زن كه خود را پيش زن يهودى يا مسيحى آشكار و بى حفاظ كند؛ چون آنها او را براى همسرانشان توصيف مى كنند.»


۸
بخش هشتم : عورت و حياء

پرسش و پاسخ :

ممكن است اين شبهه به ذهن آيد كه نظر به زن نامحرم هميشه از روى شهوت و خيانت و ناپاكى نيست ؛ بلكه گاهى انسان به خاطر زيبايى و لذت بردن از جمال انسانى وى را تماشا مى كند. او هم مانند يكى از آفريده هاى خوشنماى طبيعت از مظاهر جمال خداوند به حساب مى آيد، پس چرا بايد مرد را از تماشاى او محروم كرد و از خواست كه در نگاه به وى حريم ورزد و از ديد خود بكاهد؟
و مى توان اين سؤ ال را تقويت كرد به رواياتى كه نظر به وجه حسن را باعث جلاى بصر و روشنى چشم مى داند. حتى در روايات ما تصريح شده است كه يكى از امورى كه مايه فرح و شادى و زايل كننده حزن و هم و موجب نشاط و خوشى است نظر به زن نيكو صورت است . (١٧٩)
ولى پاسخ اين شبهه در ضمن بحث روشن شد كه محدوديت در نظر، حتى در نگاه هاى پاك و غير آلوده ، براى محافظت از لغزش هاى احتمالى است . انحراف هاى ممكن و شايعى كه ابتدا از تامل بر روى صورت هاى ذهنى شروع مى شود و كم كم به التهاب و هيجانات جنسى فزونى مى يابد؛ قلب و دل مرد را تصاحب و شكار مى كند؛ آرامش روانى او را مختل مى كند؛ روابط صميمانه با همسرش را متضرر مى سازد و بالاخره مانند تير زهر آلودى كه بر هدف نشسته باشد، صاحب خود را هلاك مى كند.
و اما آن روايات مذكور، در بيان اثر طبيعى و خاصيت تكوينى نظر به چنين چهره هايى است كه البته بايد آن را بر مصاديق حلال و مشروع ، مانند همسر و زنان محرم تطبيق كرد.

فصل پنجم : روابط مرد با زن نامحرم

گفتار يكم : پرهيز از علاقه و مهرورزى
٤٣٩- عن امير المومنين : الفتن ثلاث : حب النساء و هو سيف الشيطان ، و شرب الخمر و هو فخ الشيطان ، و حب الدينار و الدرهم و هو سم الشيطان . فمن احب النساء لم ينتفع بعيشه و من احب الا شربه حرمت عليه الجنه و من احب الدينار و الدرهم فهو عبد الدنيا.
خصال : ٧١/١
«فريب و دام گمراهى سه چيز است : مهر زنان نامحرم ، و آن شمشير و سلاح شيطان است (١٨٠) و شراب خوارى ، كه آن تله و دام شيطان است و پول دوستى كه آن زهر شيطان است . پس هر كسى به زنان نامحرم علاقه داشته باشد از زندگى خود بهره و حاصلى نمى برد و هر كسى آن مايعات حرام را بخواهد، بهشت بر او ممنوع مى شود و هر كسى به مال دنيا دلبسته شود، بنده دنيا خواهد بود.»

گفتار دوم : حريم ورزى در ورود به زنان نامحرم

٤٤٠- عن الامام الصادق : نهى رسول اللّه (ص) ان يدخل الرجال على النساء الا باذنهن .
كافى : ٥٢٨/٥
«پيامبر اكرم (ص) از اينكه مردان بدون اجازه زنان (و سر زده) بر آنها وارد شوند، منع مى فرمودند.» (١٨١)
و نيز در آيه ٥٣ از سوره مباركه احزاب آمده است :
و اذا سالتموهن متاعا فاسالوهن من ورا حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن .
«در اين آيه شريفه خداوند حكيم به مردان با ايمان دستور مى دهد كه وقتى مى خواهيد چيزى از وسايل زندگى (و مانند آن را) از زنان پيامبر (به عاريه) بگيريد، از پشت پرده از آنها بخواهد (بدون اينكه وارد اتاق شويد) . اين كار براى دل شما و دل آنها پاك تر است .»

گفتار سوم : راه نرفتن از بين دو زن

٤٤١- عن رسول اللّه (ص) : انه نهى ان يمشى - يعنى الرجل - بين المراتين .
المسند الجامع : ٦٧٣/١٠ از سنن ابى داود: ٣٦٩/٤
«پيامبر اكرم (ص) منع كردند از اينكه مرد از بين دو زن راه برود.» (١٨٢)

گفتار چهارم : ننشستن در مكانى كه از نشستن زن گرم شده است

٤٤٢- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : اذا جلست المراه مجلسا فقامت عنه فلا يجلس فى مجلسها رجل حتى يبرد.
كافى : ٥٦٤/٥، و نيز خصال : ٣٧٤/٢
«وقتى زنى در مكانى نشست و بعد از آنجا برخاست ، هيچ مردى در جاى او ننشيند تا اينكه سرد شود.»

گفتار پنجم : خلوت نكردن

٤٤٣- عن رسول اللّه (ص) : لايخلون رجل بامراه فما من رجل خلا بامراه الا كان الشيطان ثالثهما.
دعائم الالسلام : ١٦٨/٢
«مرد هيچ گاه با زنى خلوت نكند، چون هيچ مردى با زنى تنها نمى شود مگر آنكه شيطان ، سومى آنها باشد.»
٤٤٤- عن الامام الصادق فى وصايا ابليس لموسى : يا موسى ! لاتخلو بامراه و لاتخلو بك لايخلو رجل بامراه و لاتخلو به الا كنت صاحبه من دون اصحابى .
امالى مرحوم شيخ مفيد: ص ١٠١، و نيز قصص الانبياء: ص ‍ ١٥٣
«از جمله سفارشاتى كه ابليس به حضرت موسى كرد اين بود كه : اى موسى ! با زن نامحرم تنها مشو و زن نامحرم هم با تو گرد نيايد، چون هيچ مردى با زن نامحرمى تنها نمى شود و آن زن هم با او خلوت نمى كند مگر اينكه خودم ، نه بقيه يارانم ، همراه و ملازم او مى شوم .»
و نيز اين حديث شريف سزاوار دقت است :
٤٤٥- عن الامام الكاظم عن آبائه : قال رسول اللّه (ص) : من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يبت فى موضع يسمع نفس امراه ليست له بمحرم .
وسائل : ١٨٥/٢٠ از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٦٨٨
«كسى كه به خداوند و روز قيامت اعتقاد دارد، در جايى شب نكند كه صداى نفس و دم زن نامحرمى را مى شنود.»

گفتار ششم : حرمت تماس بدنى

٤٤٦- عن رسول اللّه (ص) : لان يطعن فى راس احدكم بمخيط من حديد خير له من ان يمس امراه لاتحل له .
الترغيب و الترهيب : ١٠/٣
«اينكه در سر يكى از شما با سوزنى از آهن زده شود و مجروح گردد، بهتر است براى او از اينكه زن نامحرمى را لمس كند.»
٤٤٧- عن الامام الصادق (ع) عن آبائه عن رسول اللّه (ص) : من صافح امراه تحرم عليه فقد با بسخط من الله عزوجل و من التزم المراه حراما قرن فى سلسله من نار مع شيطان فيقذفان فى النار.
من لايحضره الفقيه : ٨/٤
«كسى كه با زن نامحرمى دست دهد مستحق غضب و خشمى از خداوند عزوجل مى شود. و كسى كه زنى را از روى حرام و غير مشروع در برگيرئ در زنجيرى از آتش با شيطان همنشين مى شود و بعد هر دو در آتش ‍ انداخته مى شوند.» (١٨٣)

گفتار هفتم : حريم ورزى نسبت به محارم و دختران نابالغ

٤٤٨- سال محمد بن النعمان عن الى عبدالله فقال له : عندى جويريه ليس بينى و بينها رحم و لها ست سنين . قال : لاتضعها فى حجرك .
من لا يحضره الفقيه : ص ٢٧٥/٣، و نيز كافى : ٥٣٣/٥
«محمد بن نعمان از حضرت امام صادق پرسيد: پيش من دختركى است كه هيچ خويشاوندى بين من و او نيست و شش سال دارد. حضرت فرمودند: او را در دامانت مگذار.»
٤٤٩- كان ابو الحسن الماضى عند محمد بن ابراهيم و الى مكه و هو زوج فاطمه بنت ابى عبدالله و كانت لمحمد بن ابراهيم بنت تلبسها الثياب و تجى الى الرجال فياخذها الرجل و يضمها اليه . فلما تناهت الى ابى الحسن امسكها بيديه ممدودتين قال : اذا اتت على الجاريه سنين لم يجزان يقبلها رجل ليس هى بحمرم و لايضمها اليه .
تهذيب الاحكام : ٤٦١/٧
«حضرت موسى بن جعفر نزد محمد بن ابراهيم حاكم مكه و شوهر خواهر خويش بودند. محمد دخترى داشت . همسر محمد به اين كودك لباسهايش را مى پوشاند و او هم پيش مردان مى امد و آنها هر كدام وى را مى گرفتند و به خود مى چسباندند. وقتى به حضرت رسيد ايشان در حاليكه دستان خود را كشيده بودند، او را گرفتند و فرمودند: دختر وقتى به سن شش سالگى رسيد روا نيست كه مرد نامحرم او را ببوسد و به خود بچسباند.»
٤٥٠- عن رسول اللّه (ص) : اذا قبل احدكم ذات محرم منه قد حاضت فليقبل بين عينيها او راسها و ليكلف عن خديها و فيها.
دعائم الاسلام : ١٩٥/٢، و نيز نوادر: ص ١٣٦ و جعفريات : ص ‍ ١٦٦
«اگر يكى از شما خواست كه خانم بالغى از محرمهاى خود را ببوسد، بايد بين دو چشميا سر او را ببوسد و از بوسه بر گونه ها يا دهانش پرهيز كند.»
همين جا مناسب است بدون اختصاص باب و عنوانى جدا، به ذكر روايات ديگرى كه با اين بحث مناسبت دارد، بپردازيم :
٤٥١- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : اياكم و اولاد الاغنيا و الملوك المرد فان فتنتهم اشد من فتنه العذارى فى خدورهن .
كافى : ٥٤٨/٥ و نيز جعفريات : ص ١٥٦
«بر حذر باشيد از پسران نوخاسته ثروتمندان و پادشاهان (پسران نورسى كه هنوز موى بر صورت آنها نروئيده است) چون شيفتگى و ابتلاء به آنها از دل ربايى و دام دوشيزگان پرده نشين سخت تر است .» (١٨٤)
١٥٢- ان وفدا قدموا على رسول اللّه (ص) و فيهم غلام حسن الوجه فاجلسه من ورائه و كان ذلك بمراى من الحاضرين .
مسالك الافهام : ٧.٤٥ از تلخيص الحبير: ١٤٨/٣
«نمايندگانى حضور پيامبر اكرم (ص) رسيدند و در ميان آنها نوجوانى زيبا روى بود. حضرت او را در پشت سر خود نشاندند، و اين كار حضرت در مقابل ديد شركت كنندگان بود.»
٤٥٣- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : من قبل غلاما من شهوه الجمه الله يوم القيامه بلجام من نار.
كافى : ٥٤٨/٥ و مكارم الاخلاق : ص ٢٥١
«كسى كه نوجوانى را از روى شهوت و لذت حيوانى ببوسد، خداوند روز رستاخيز او را با دهانه اى از آتش لگام مى كند.»
و شايد يكى از حكمت هايى كه در منع از تراشيدن موى صورت مردان وجود دارد، بيرون شده از اين حالت و آشكار گشتن علامت ذكوريت باشد، علاوه بر اينكه آفريدگار حكيم ، موى صورت را زينتى براى مردان قرار داده است :
٤٥٤- عن رسول اللّه (ص) : فاذا ادرك و كان ذكرا طلع الشعر فى وجهه فكان ذلك علامه الذكر و عزّ الرجل الذى يخرج به من حده الصبا و شبه النساء و ان كان انثى يبقى وجهها نقيا من الشعر لتبقى لها البهجه و النضاره التى تحرك الرجل لما فيه دوام النسل و بقاوه .
توحيد المفضل : ص ١٣
«كودك وقتى بزرگ شد و بالغ گشت ، اگر پسر باشد در صورتش موى مى رويد و آن نشانه جنس مرد و مايه عزت و شخصيت اوست ، چون به اين وسيله از دوره كودكى و هم شكى زنان بودن بيرون مى رود. و اگر آن كودك دختر باشد رخسارش همچنان پاك و بدون مو مى ماند تا شادابى و تازگى عامل انگيزه و تحريك مردان براى استوارى و ادامه دودمان است ، محفوظ بماند.» (١٨٥)
همچنين درباره روابط بين كودكان اين روايت وارد شده است :
٤٥٦- عن الامام الصادق (ع) : عن آبائه قال رسول اللّه (ص) : الصبى و الصبى ، و الصبى و الصبيه ، و الصبيه و الصبيه يفرق بينهم فى المضاجع لعشر سنين .
من لايحضره الفقيه : ٢٧٦/٣
«بين پسر بچه ها، و نيز پسر بجه و دختر بچه ، و همين طور دختر بچه ها از سن ده سالگى در خوابگاه و بسترهايشان ، جدايى انداخته مى شود.»
٤٥٧- عن الامام الصادق (ع) : اذا بلغت الجاريه ست سنين فلا بقبلها الغلام . و الغلام لايقبل المراه اذا جاز سبع سنين .
من لايحضره الفقيه : ٢٧٦/٣
«دختر وقتى به شش سالگى رسيد پسر نبايد او را ببوسد، و پسر هنگامى كه هفت ساله شد نبايد زنى را ببوسد.»

فصل ششم : شبيه نگشتن زن و مرد به يكديگر

٤٥٨- عن اميرالمؤ منين (ع) : انه راى رجلا به تانيث فى مسجد رسول اللّه (ص) فقال له اخرج من مسجد رسول اللّه (ص) يا من لعنه رسول اللّه (ص) ! ثم قال على : سمعت رسول اللّه (ص) يقول : لعن الله المتشبهين من الرجال بالنسائ و المتشبهات من النساء بالرجال .
بحار الانوار: ٦٤/٧٦ از علل الشرايع : ٣٢٧/٢
«امير المؤ منين در مسجد پيامبر اكرم (ص) مردى را ديدند كه نشانه زنان را داشت . به او فرمودند: اى كسى كه پيامبر خدا تو را رانده تو لعنت كرده است ! از مسجد رسول خدا بيرون شو. سپس فرمودند: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: خداوند نفرين كرده است مردانى كه خود را به زنان و زنانى كه خود را به مردان شبيه و مانند مى كنند.» (١٨٦)
٤٥٩- عن الامام الصادق (ع) عن آبائه : كان رسول اللّه (ص) يزجر الرجل يتشبه بالنساء و ينهى المراه ان تتشبهى بالرجال فى لباسها.
مكارم الاخلاق : ص ١١٩
«پيامبر اكرم (ص) بازمى داشتند از اينكه مرد خود را به مانند زنان در آورد و منع مى كردند از اينكه زن در لباس و جامعه اش خود را مانند مردان نمايد.» (١٨٧)
٤٦٠- عن عن الامام الصادق (ع) عن آبائه : انه ... نهى النسائ ان يكن معطلات من الحلى و لايتشبهن بالرجال و لعن من فعل ذلك منهن .
دعائم الاسلام : ١٢٤/٢
«پيامبر اكرم (ص) منع مى فرمودند از اينكه زنان بى پيرايه و خالى از زيور باشند و خود را مانند مردان بگردانند و نفرين مى كردند كسى از زنان را كه چنين كند.» (١٨٨)

فصل هفتم : عفت فكرى و عملى

لزوم حياء و رعايت حريم عفت در زنان طلب مى كند كه از موجبات تحريك و تهييج آنان جلوگيرى شود. اين امر همانطور كه در روابط اجتماعى مهم است از نظر فردى هم مورد سفارش قرار گرفته است ، مثلا در مورد مطالعه و يادگيرى سوره مباركه يوسف كه ماجراى زندگى آلوده همسر عزيز مصر و زنان هوسباز آن سرزمين را مطرح مى كند، با تمام عفت بيانى كه در آن به چشم مى خورد، اين روايت رسيده است :
٤٦١- عن اميرالمومنين (ع) : لا تعلموا نساءكم سوره يوسف و لاتقرووهن اياها فان فيها الفتن ، و علموهن سوره النور فان فيها الواعظ.
كافى : ٥١٦/ (١٨٩)
«به زنانتان سوره يوسف را ياد ندهيد و برايشان آن سوره را هم نخوانيد. چون در آن (براى ايشان) دام و ابتلاء است و به آنان سوره نور را بياموزيد چون در آن نصيحت و اندرز است .»

فصل هشتم : حياء در عبادت

٤٦٢- عن الامام الباقر: اذا قامت المراه فى الصلاه جمعت بين قدميها و لاتفرج بينهما و تضم يديها الى صدرها، لمكان ثدييها، فاذا ركعت وضعت يديها فوق ركبتيها على فخذيها لئلا تطاطا كثيرا فترتفع عجيزتها فاذا جلست فعلى اليتيها ليس كما يقعد الرجل ، و اذا سقطت للسجود بدات باقعود بالركبتين قبل اليدين ثم تسجد لاطئه بالارض فاذا كانت فى جلوسها ضمت فخذيها و رفعت ركبتيها من الارض و اذا نهضت انسلت انسالا لا ترفع عجيزتها اولا.
كافى : ٣٣٥/٣ (١٩٠)
«وقتى زن به نماز مى ايستد، دو پايش را كنار هم قرار دهد و بين آن دو فاصله نگذارد و دستهايش را به جهت سينه هايش برخورد بچسباند و وقتى ركوع مى رود و دو دستش را بالاى زانوها، روى ران هايش قرار دهد تا كه زياد خم نشود و در نتيجه سرين و نشستگاهش بلند نگردد و وقت نشستن بر نشيمنگاهش قرار گيرد نه اينكه مانند مردان بنشيند و وقتى مى خواند به سجده افتد، قبل از دست هايش با زانوهايش بنشيند و بعد چسبيده به زمين سجده كند و وقتى نشسته است ، رانهايش را به هم گيرد و زانوهايش را از زمين بلند نگه دارد و وقت پا شدن به نحوى از زمين برخيزد كه ابتدا نشيمنگاهش بلند نشود.»
و نيز پيشتر درباره ترجيح خانه نسبت به مسجد براى نماز زنان ، رواياتى تقديم گرديد و بيان شد كه براى آنان ، نماز جماعت و جمعه ؛ اذان و اقامه ، عيادت بيمار، تشييع جنازه ، هروله بين دو كوه صفا و مروه در اعمال حج و دست كشيدن به حجرالاسود اعتبار نشده است . (١٩١)
همچنين در نمازهاى جهريه كه بلند خواندن حمد و سوره بر مردان لازم است ، در مورد زنان وجوبى ندارد؛ بلكه اگر مرد نامحرمى صداى آنها را بشنود، فقهاء بزرگوار آهسته خواندن را لازم دانسته اند.
و درباره نماز جماعت به زنان دستور داده شده است كه پشت مردان بايستند و آنان نمى توانند بر مردان امامت كنند و چنانچه پيشنماز زنان شوند، مى بايست در ميان صف اول بدون آنكه جلوتر قرار گيرند بايستند. (١٩٢)
همچنين در روايات مربوط به خاكسپارى مردگان آمده است كه اگر ميت مرد است او را از محل پاى قبر آرام آرام به سر وارد قبر كنند، ولى زن را براى پوشيدگى و ستر بيشتر يكباره از طرف كنار قبر رو به قبله گرفته و در قبر بگذارند. (١٩٣)

فصل نهم : سپر ازدواج

و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون .
روم (٣٠) / ٢١
«و از نشانه هاى او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد، و ميانتان مهر و محبت قرار داد. در آن نشانه هايى است براى گروهى كه مى انديشند.»
توصيه و اصرار اسلام بر اين است كه محيط اجتماع كه فضاى كار و فعاليت و ارتباط همگانى است ، از هر نوع كميابى جنسى بدور باشد و متقابلا در محيط خانواده با تحقق ازدواج ، آمادگى كامل براى كاميابى زن و مرد از يكديگر فراهم گردد.
بعلاوه ازدواج و تشكيل خانواده در واقع ايجاد كانون پذيراى براى نسل آينده و برپا دارنده حوزه رحامت و مايه بقا نوع بشر است . ازدواج برآورنده نياز دو طرف و تاءمين كننده مهر و دوستى و آرامش آنهاست . اين علاقه برخاسته از انسانيت انسان و منشاء فداكارى ها و گذشت ها و در نهايت ، كمال طرفين است .
و البته تنها با عفاف و تقوى است كه ميان زوجين چنان صفا و انس و يگانگى بوجود مى آيد كه تا دوران پيرى ادامه يافته و همچنان آنها را به هم پيوند مى دهد.
٤٦٣- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : يا معشر الشباب عليك بالباه !..
كافى : ٣٣٠/٥
«پيامبر اكرم (ص) فرمودند: اى گروه جوانان بر شما باد به ازدواج !...»
٤٦٤- عن رسول اللّه (ص) : ما من شاب تزوج فى حداثه سنه الا عج شيطانه : يا ويله ! يا ويله ! عصم منى ثلثى دينه فليتق الله العبد فى الثلث الباقى .
النوادر: ص ١١٣ و نيز الجعفريات : ص ١٥٣؛ دعائم الاسلام : ١٤٨/٢
«هيچ جوانى نيست كه در دوران جوانى ازدواج كند مگر آنكه شيطان او فرياد و ناله سر مى دهد كه «واى بر من ! واى بر من ! دو سوم دين و ايمانش را از من پاك نگاه داشت ؛» پس بنده بايد در آن يك سوم مانده از خداوند پروا داشته باشد.» (١٩٤)
٤٦٥- عن رسول اللّه (ص) : من سره ان يلقى الله طاهرا مطهرا فليلقه بزوجه ، و من ترك التزويج مخافه العيله فقد اساء الظن بالله عزوجل .
من لايحضره الفقيه : ٢٤٣/٣ (١٩٥)
«هر كس او را خشنود مى كند كه خداوند را پاك و منزه ديدار كند، پس ‍ همسردار از دنيا به ملاقات خداوند برود و هر كس ازدواج را به سبب ترس ‍ از فقر و بيچارگى رها كند، به خداوند عزوجل گمان بد برده است .»
٤٦٦- عن الامام الصادق (ع) قيل له :... فما بال المومن قد يكون انكح شى ؟ قال : لحفظه فرجه عن فروج لاتحل له ولكيلا تميل به شهوته هكذا و لا هكذا. فاذا ظفر باحلال اكتفى به واستغنى به عن غيره .
من لايحضره الفقيه : ٣٦٥/٣
«از حضرت امام صادق سوال شد كه چطور مى شود مومن گاهى به زناشويى و آميزش بيش از هر چيز حريص مى شود؟ حضرت فرمودند: براى حفظ عفت خود از دامانى كه براى او حرام است و به خاطر اينكه نفس ‍ سركش و ميل حيوانى اش او را به اين سو و آن سو نكشاند. پس وقتى به حلال و مشروع دست يافت ، به همان بسنده كرده و با آن خود را از بقيه بى نياز مى كند.»
٤٦٧- عن الامام الباقر: من خطب اليكم فرضيتم دينه و امانته فزوجوه الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فسا كبير.
كافى : ٣٤٧/٥ و نيز النوادر: ص ١١٢
«هر كس به خواستگارى دختران شما آمد و از دين و درستى او خشنود بوديد، عقد را انجام دهيد، چون اگر چنين نكنيد در زمين خطر تباهى بزرگى ايجاد مى شود.»
٤٦٨- عن الامام الصادق (ع) : ان العبد كلما ازداد للنساء حبا ازداد فى الايمان فضلا.
من لايحضره الفقيه : ٢٤٢/٣
«بنده هر چقدر بيشتر زنان را دوست بدارد (و به ازدواج و آميزش ميل بيشترى پيدا كند) در برترى ايمان و اعتقادش فزونى حاصل مى شود.»
٤٦٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : جعل قره عينى فى الصلاه و لذتى فى النساء.
كافى : ٣٢١/٥
«روشنى چشمم در نماز و خوشى و لذتم در زنان قرار داده شده است .»
در پايان اين بخش از خداوند متعال نعمت بزرگ حياء را براى جامعه زنان مسئلت كرده و با وجود مقدس حضرت بقيه الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف اين دعا را زمزمه مى كنيم :
اللهم ارزقنا توفيق الطاعه و بعد المعصيه ... و تفضل ... على النساء بالحياء و العفه .
مصباح مرحوم كفعمى : ص ٣٧٤
«خداوندا! به ما توفيق و آمادگى بندگى و فرمانبردارى و دورى از معصيت و نافرمانى را روزى كن ، و بر زنان حياء و عفت را مرحمت و فزونى فرما.»

بخش هشتم : عورت و حياء

در يكى از روايات كه پيشتر مورد ملاحظه قرار گرفت ، از فرج به عنوان «باب الشهوه» يعنى دروازه شهوت تعبير شده است . (١٩٦) اين عنوانى است رسا در بيان رابطه اى كه شرم و حياء نسبت به اين عضو دارد.
٤٧٠- عن الامام الصادق (ع) : اعلم يا فلان ان منزله القلب من الجسد بمنزله الامام من الناس الواجب الطاعه عليهم الاترى ان جميع جوارح الجسد شرط للقلب و تراجمه له ، موديه عنه الاذنان و العينان و الانف و الفم و اليدان و الرجلان و الفرج . فان القلب اذا هم بانظر فتح الرجل عينيه و اذا هم بالاستماع حرك اذنيه و فتح مسامعه فسمع و اذا هم القلب بالشم استنشق بانفه فادى تلك الرائحه الى القلب و اذا هم بانطق تكلم باللسان و اذا هم بالبطش عملت اليدان و اذا هم بالحركه سعت الرجلان و اذا هم بالشهوه تحرك الذكر. فهذه كلها موديه عن القلب بالتحريك و كذلك ينبغى للامام ان يطاع للامر منه .
بحار: ٣٠٤/٥٨ از علل الشرائع : ١٣٤/١
«بدان كه جايگاه قلب و دل نسبت به بدن ، همانند موقعيت پيشوا است نسبت به مردم ؛ پيشوا و امامى كه فرمانبرداريش بر آنها لازم است . آيا نمى بينى كه اعضا بدن ، گوش ها و چشمان ، بينى و دهان ، دستان و پاها، سربازان قلب و بيان كننده خواسته او و به جا آورنده از طرف او هستند؟ دل وقتى آهنگ نگريستن كند آدمى چشمانش را مى گشايد و وقتى شنيدن را اراده مى كند گوش هايش را به كار انداخته و شنواى اش باز مى شود و مى شنود و وقتى قصد بوئيدن كند با بينى اش بو را جستجو مى كند و آن را به دل مى رساند. وقتى اراده صحبت كند با زبان سخن مى گويد، و وقتى آهنگ گرفتن كند دست ها به كار مى افتد و هنگامى تصميم به حركت و راه رفتن گيرد پاها فعال مى شود، و وقتى متوجه شهوت و لذت حيوانى گردد فرج به هيجان و جنبش در مى آيد. پس اين اعضا همه با حركت و جنبش خود، خواسته قلب را به انجام مى رسانند و اين چنين سزاوار است براى امام و پيشوا كه از امر و خواسته او اطاعت و فرمانبردارى شود.»
٤٧١- عن رسول اللّه (ص) : الفرج امانه ، و السمع ، و البصر الامانه ، و اللسان الامانه ، و القلب الامانه ، و لاايمان لمن لا امانه له .
جامع الاحادث : ص ١٠٥
«عورت ، گوش ، ديده ، زبان ، و دل امانت و وديعت است . و ايمان و باورى نيست براى كسى كه در سپرده و امانت نگهدارى و وفادارى نكند.»
و به همين جهت در لغت و كاربردهاى فارسى و نيز عربى ، از فرج و آلت تناسلى بكباره به شرم و حياء تعبير شده است . (١٩٧)

فصل اول : پوشش

حفظ و پوشش عورت حتى در جوامعى كه آزادى جنسى رواج دارد، به عنوان يك قانون از و اهميت ويژه اى برخوردار است . دانشمندان در تئجيه اين خواسته درونى و طبيعى بشر تفاسيرى را ارائه نموده اند. (١٩٨) برخى آن را به سبب نازيبايى اين عضو سزاوار پوشش مى دانند. لكن به نظر مى رسد كه عورت چون مظهر بعد حيوانى انسان است ، در ستر و محافظت حساسيت بيشترى را مى طلبد، آن هم به ملاحظه عزت و شرافت و كرامت ذاتى كه انسان به سبب روح الهى و اتصال به خالق تعالى داراست ؛ به همين جهت در مورد كسى كه به آن جنبه حيوانى بسنده كرده و رابطه اش را با خداوند متعال قطع نموده است ، چنين حرمت و محافظتى وجود ندارد:
٤٧٢- عن الامام الصادق (ع) : النظر الى عوره من ليس بمسلم مثل نظرك الى عوره الحمار.
كافى : ٥٠١/٦
«نگاه به آلت كسى كه مسلمان نيست ، مانند نگاهت به آلت الاغ است .»

گفتار يكم : اهميت و لزوم

قرآن مجيد در سوره نور، آيه ٣٠ و ٣١ به مردان و زنان با ايمان دستور مى دهد كه عورت خود را از نظرها حفظ كنند: قل المؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون و قل للمومنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ....
«بگو به مردان با ايمان كه ديده هاى خود را فرو گيرند و عورت خود را حفظ و صيانت كنند. اين براى آنها پاكيزه تر است . خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است . و به زنان با ايمان بگو آنها نيز ديده هاى خود را بخوابانند و دامانشان را پاك نگاه دارند.»
٤٧٣- عن الامام الصادق (ع) : كل آيه فى القرآن فى ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الايه فانها من النظر، فلا يحل لرجل مومن ان ينظر الى فرج اخيه و لايحل للمراه ان تنظر الى فرج اختها.
تفسير الصافى : ٤٢٩/٣
«هر آيه اى از قران كه درباره عورت و فروج آمده است مربوط به محافظت از زنا است ، مگر اين آيه كه درباره حفظ از نگاه است . بنابراين براى مرد با ايمان جايز نيست به عورت برادرش بنگرد و براى زن هم حرام است كه به عورت خواهرش نگاه كند.»
از بعضى از آيات قرآنى بنابر وجهى مى توان استفاده كرد كه هدف غايى شيطان از وسوسه حضرت آدم و همسر ايشان ، خلع پوش عورت بوده است . مثلا در آيه ١٩ و ٢٠ از سوره مباركه اعراف مى فرمايد:
و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنه فكلا من حيث شئتما و التقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سواتهما.
«و اى آدم ! تو و همسرت در بهشت قرار گيريد و از هر جا كه خواستيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد. سپس شيطان به وسوسه و فريب آنها پرداخت تا عورت آنها را كه پنهان بود، آشكار سازد.»
و نيز در آيه ٢٦ از همان سوره ، نعمت لباس و پوشش فرج را يكى از آيات الهى شمرده است :
يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .
«اى فرزندان آدم ! ما لباسى براى شما فرو فرستاديم كه زشتيهاى بدن شما را پنهان مى سازد (و اندام شما را مى پوشاند) و مايه زينت شماست ؛ و پوشش پرهيزگارى بهتر است ؛ و آن از نشانه ها و آيات خداوند است شايد به خاطر آوريد و پند بگيريد.»
٤٧٤- عن الامام الباقر: و اما لباس التقوى فالعفاف ، ان العفيف لاتبدوله عوره و ان كان عاريا من الثياب ، و الفاجر بادى العوره و ان كان كاسيا من الثياب .
تفسير الصافى : ١٨٧/٢
«مراد از «لباس تقوى» در اين آيه ، پارسايى و پاكدامنى است . براستى عفيف و پارسا هيچگاه عورت و اندام شرمش آشكار نمى شود اگر چه خالى از لباس باشد، و بدكار و ناپاك فرجش آشكار است اگر چه لباس ‍ پوشيده باشد.»
سيوطى نيز در تفسير خود در بيانى از «لباس تقوى» به حياء تعبير كرده است . (١٩٩)
در روايتى از حضرت امام صادق آمده است كه : عقل و جهل و ياران و لشكريان اين دو را بشناسيد تا به مقصد راهنمايى شويد. سپس - بنابر ضبط مرحوم شيخ صدوق - يكى از سربازان عقل را حياء و ضد آن را خلع و بركندن پوشش و برهنگى بيان مى فرمايد. (٢٠٠)
٤٧٥- عن رسول اللّه (ص) : انه راى رجلا يغتسل بالبراز بلا ازار فصعد المنبر فحمد الله و اثنى عليه ، ثم قال : ان الله عزوجل حيى ستير يحب الحياء و الستر فادا اغتسل احدكم فليستتر
سنن ابى داود: ٣٩/٤، و نيز تنبيه الغافلين : ص ٣٧٥
«پيامبر اكرم (ص) مردى را ديدند كه در صحرا و مكان بى حفاظى ، بدو لنگ خود را شستشو مى دهد. حضرت با ديدن اين صحنه بر منبر رفتند و به مدح و ستايش خداوند پرداخته و سپس فرمودند: خداوند عزوجل بسيار با حياء و پوشيده است ، و حياء و پوشش را دوست دارد، پس اگر يكى از شما قصد شستشو داشت ، خود را پوشيده و پنهان كند.» (٢٠١)
و نيز اين روايت هم شنيدنى است :
٤٧٦- عن اميرالمومنين (ع) : عليكم بالصفيق من الثياب فان من رق ثوبه رق دينه .
خصال : ٤١٥/٢
«بر شما باد به لباسهاى ضخيم و محكم ، چون كسى كه لباسش نازك و سست باشد دين و بندگى او هم ضعيف و كم مايه است .»
اهميت حفظ عورت از نگاه چنان است كه در جنگ صفين طبق نقل مورخين وقتى عمرو بن عاص براى پناه جان خويش پوشش خود را كنار زد، اميرالمؤ منين از رويارويى با او و كشتن دشمن ديرين خود صرف نظر كرد.
ابن قتيبه دينورى بعد از نقل اين جريان مى نويسد:
و كان على لم ينظر قط الى عوره احد حياء و تكرما و تنزها عما لايحل و لايجمل بمثله ، كرم الله وجهه . (٢٠٢)
لان اموت ثم احيا ثم اموت ثم احيا ثلاثا احب الى من ان انظر الى عوره احد او ينظر احد الى عورتى .
تنبيه الغافلين : ص ٣٧٥
«اگر بميرم و سپس زنده شوم و دوباره بميرم و بعد به دنيا برگردم ، سه بار هم تكرار شود در نظر من دوست داشتنى تر است از اينكه به عورت كسى بنگرم يا كسى به عورت من نگاه كند.» (٢٠٣)

گفتار دوم : نهى از عريانى

بنابر آنچه از تاريخ و آثار مكتوب آن استفاده مى شود، قبل از ظهور اسلام مردم در اثر انحراف و جهالت ، به پوشش و حفظ عورت اهميت چندانى نمى دادند و به علل و مناسبت هاى مختلف براحتى برهنه مى شدند. در وقت شستشوى بدن ، هنگم قضاء حاجت و نيز مواردى كه نياز به بالا بردن لباس داشتند. حتى نقل شده است كه براى مراسم طواف معتقد بودند كه با لباس هايى كه در آن خداوند را معصيت كرده اند نبايد طواف كنند، لذا تمام پوشش خو را درآورده و عريان مى شدند و اگر لنگ يا لباس ديگرى در اختيار نداشتند برهنه طواف مى كردند. (٢٠٤)
لكن در فرهنگ اسلام برهنه بودن حتى با حفظ نظر ديگران ، مطلوب نيست :
٤٧٧- قلت يا رسول اللّه (ص) : عورتنا ما ناتى منها و ما نذر؟ قال : احفظ عورتك لا من زوجتك او ما ملكت يمينك . قلت : يا رسول اللّه (ص) ! ارايت ان كان احدنا خاليا؟ قال : فالله احق ان تستحى منه .
تنبيه الغافلين : ص ٣٧٦، و نيز سنن ابى داود: ٤٠/٤
«راوى مى گويد به پيامبر اكرم (ص) عرض كردم : فرج و عورتمان در چه جايى بر ما روا و در چه موردى بايد حفظ و پرهيز شود؟ حضرت فرمودند: عورتت را (هميشه) حفظ و صيانت كن مگر نسبت به همسر و كنيزت . عرض كردم : اى رسول خدا! اگر يك از ماها تنها بوديم و با كسى نبوديم نظرتان چيست ؟ حضرت فرمودند: خداوند سزاوارتر است از اينكه از او حياء شود.» (٢٠٥)
٤٧٨- عن الامام الصادق (ع) عن آبائه عن اميرالمومنين : اذا تعرى احدكم نظر اليه الشيطان فطمع فيه فاستتروا.
تهذيب الاحكام : ٣٧٣/١، و نيز خصال : ٤٢٣/٢
«وقتى يكى از شما برهنه شد شيطان به او مى نگرد و در او طمع كرده و اميد پيدا مى كند، پس خود را بپوشانيد.»
٤٧٩- عن اميرالمؤ منين (ع) : من افضل الورع ان لاتبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك .
غرر الحكم : ٢٦/٢
«از برترين ورع و پارسايى اين است كه در تنهايى ات ، چيزى را كه از آشكار شدنش نزد ديگران شم مى كنى ، ظاهر نسازى .»
و نز در مذمت عريانى حتى نسبت به آسمان و زمين و دريا، چنين رواياتى وارد شده است :
٤٨٠- عن الامام الصادق (ع) : اوحى الله عزوجل الى ابراهيم ان الارض ‍ قد شكت الى الحياء من رويه عورتك فاجعل بينك و بينها حجابا، فجعل شيئا هو اكثر من الثياب و من دون السراويل فلبسه فكانالى ركبتيه .
علل الشرائع : ٣٠٩/٢
«خداوند عزوجل به حضرت ابراهيم وحى و الهام فرمود كه زمين به جهت شرم از ديدن عورتت به من گله و شكايت كرده است . پس پوششى بين خود و عورتت قرار بده . آن حضرت هم پارچه اى اضافه بر لباس كه از شلوار كوتاه تر بود و تا زانوهايشان مى رسيدند، پوشيدند.»
٤٨١- عن الامام الصادق (ع) عليه عن آبائه عن رسول الله : يا على ! كره الله عزوجل لامتى ... الغسل تحت السماء الا بمئزر و كره دخول الانهار الا بمئزر فان فيها سكانا من الملائكه .
من لايحضره الفقيه : ٢٨٥/٤
«اى على ! خداوند عزوجل براى پيروان من ناپسند داشته كه زير آسمان بدون لنگ و پوشش خود را شستشو دهند و نز خوش ندارد كه در جوى و رودخانه ها بدون لنگ و پيش گير وارد شوند، چون در آنجا اقامت كنندگانى از فرشتگان هستند.»
همچنين از عريانى اطفال و برهنه بودن نوزادان هم منع شده است . به اين روايت جالب توجه فرمائيد:
٤٨٢- رفعت الى رسول اللّه (ص) فى صغرى و على خرقه و قد كشفت عورتى . فقال : غطوا حرمه عورته فان حرمه عوره الصغير كحرمه عوره الكبير و لاينظر الله الى كاشف عوره
المسترك : ٢٨٨/٣
«در كودكى ام به حضور پيامبر اكرم (ص) برده شدم و بر روى من تكه پارچه اى قرار داشت و عورتم پيدا گشته بود. آن حضرت فرمودند: حرمت و آبروى عورت او را حفظ و پوشيده نگاه داريد، چون حرمت و حفظ عورت كورك مانند حرمت و حشمت عورت انسان بزرگ است و خداوند به كسى كه عورتش آشكار است نمى نگرد.

گفتار سوم : مواظبت در مكان هاى عمومى شستشو

٤٨٣- عن اميرالمومنين (ع) : نعم البيت الحمام تذكر فيه النار و يذهب بالدرن ، و قال : بئس البيت الحمام بهتك الستر و يذهب بالحياء.
من لايحضره الفقيه : ٦٣/١
«چه خوب خانه اى است حمام كه در ان آتش و سوزندگى به ياد مى آيد و چرك ها را مى برد. و (نيز از جهت ديگر) فرمودند: چه بد خانه اى است حمام كه ستر و پوشش را مى درد و حياء را مى برد.»
٤٨٤- عن الامام الكاظم سالته او ساله غيرى عن الحمام ، قال : ادخله بمئرز و غض بصرك .
تهذيب الاحكام : ٣٧٣/١
«راوى مى گويد: من يا شخص ديگرى از حضرت امام كاظم درباره حمام پرسيدم . فرمودند: با لنگ و پوشش وارد آنجا شو و چشمت را فرو بخوابان .»
با اين وجود در ورود به چنين مكانهايى جهت شستشو و نظافت ، شنا و ورزش و مانند آن ، منعى نرسيده است و حتى از سخت گيرى و زياده روى در اين مورد پرهيز شده است :
٤٨٥- و دخل الصادق : الحمام ، فقال له صاحب الحمام : نخليه لك ؟ فقال : لان الن المومن خفيف الموونه .
من لايحضره الفقيه : ٦٥/١
«حضرت اما صادق وارد حمام شدند. حمامى به ايشان عرض كرد كه اجازه دهيد حمام را برايتان خلوت كنيم . آن حضرت فرمودند: خير، مومن سبك بار و كم زحمت است .»
لكن همانطور كه اشاره شد، محافظت اضافه و حياء بيشتر در اين مكان ها مورد توصيه واقع شده است . در گفتار بعدى هم اين بحث را ادامه مى دهيم .

گفتار چهارم : حد پوشش

در قرآن مجيد از عورت به «سوء» و «فرج» نيز تعبير شده است . (٢٠٦) و در روايات ، بيشتر همان كلمه «عورت» به كار رفته است . (٢٠٧)
٤٨٦- عن الامام الكاظم : العوره عورتان : القبل و الدبر، و الدبر مستور بالاليتين فاذا سترت القضيب و البيضتين فقد سترت العوره .
كافى : ٥٠١/٦ و تهذيب الاحكام : ٣٧٤/١
«عورت و شرمگاه دوتاست : پيش و پس ، و پس انسان با دو گوشت نشيمنگاهش پوشيده شده است ، بنابراين اگر اندام هاى پيشين را پنهان سازى عورت را پوشانده اى .»
در فقه شيعه مشهور آن است كه نشيمنگاه انسان جزو عورت نيست ، چنانكه پوشش از ناف تا زانو و ران ها هم واجب نمى باشد، (٢٠٨) لكن بملاحظه حيائ و عفت ، پوشاندن آنها از اهميت ويژه اى برخوردار است ، و به همين جهت در روايات از اين مواضع به عورت تيز تعبير شده است و از كشف و آشكار كردن آن ها نهى گرديده است :
٤٨٧- عن الامام الصادق (ع) عن ابيه : اذا زوج الرجل امته فلا ينظرن الى عورتها، و العوره ما بين السره و الركبه .
قرب الاسناد: ص ١٠٣ و نيز سنن الدارقطنى : ٢٣٧/١
«وقتى مردى كنيز خود را شوهر داد ديگر نبايد به عورت او نگاه كند، و عورت ميان ناف تا زانوست .»
٤٨٨- عن رسول اللّه (ص) : كشف السره و الفخذ و الركبه فى المسجد من العوره .
تهذيب الاحكام : ٢٦٣/٣ (٢٠٩)
«پيدا بودن ناف و ران و زانو در مسجد از عورت است .»


۹
بخش هشتم : عورت و حياء
٤٨٩- عن الامام الصادق (ع) : كان رسول اللّه (ص) يقول : انهى امتى عن حل الازار و عن الاقبيه و كشف الافخاذ.
مكارم الاخلاق : ص ١١٨
«پيامبر اكرم (ص) مى فرمودند: منع مى كنم امت و پيروانم را از بازگذاشتن دكمه ها، و از لباس هاى جلو باز و بى حفاظ و آشكار كردن ران ها.» (٢١٠)
٤٩٠- عن اميرالمؤ منين (ع) : ليس للرجل ان يكشف ثيابه على فخذيه و يجلس بين قوم .
خصال : ٤٢٣/٢
«جايز نيست براى مرد كه لباسش را از رانهايش پس زند و ميان جمعى بنشيند.»
٤٩١- عن بشير النبال قال : سالت ابا جعفر عن الحمام ؟ فقال : تريد الحمام ؟ قلت : نعم . فامر باسخان الماء ثم دخل فاتزر بازار فغطى ركبتيه و سرته ، ثم امر صاحب الحمام فطلى ما كان خارجا من الازار، ثم قال : اخرج عنى ثم طلى هو ما تحته بيده . ثم قال : هكذا فافعل .
كافى : ٥٠١/٦
«شخصى به اسم بشير مى گويد: از حضرت امام باقر درباره حمام پرسيدم . آن حضرت فرمودند: مى خواهى حمام بروى ؟ عرض كردم : بلى . حضرت دستور گرم كردن آب را دادند و بعد وارد حمام شدند، لنگى را به خود بستند و زانوها و نافشان را پوشاندند. سپس حمامى را فراخواندند و او بيرون از لنگ را نوره كشيد، و بعد فرمودند: از پيش من برو؛ آنگاه خود با دست خويش زير لنگ را نوره ماليدند. و (به من) فرمودند: اين چنين انجام بده .»
اكنون بمناسبت اين بحث ، روايتى را بيان كرده و به توضيح آن مى پردازيم :
٤٩٢- عن اميرالمؤ منين (ع) : كان النساء يصلين مع انبى فكن يومرن ان اليرفعن رووسهن قبل الرجال الازر.
من لايحضره الفقيه : ٢٥٩/١ و نيز قرب الاسناد: ص ١٨
«زنان با پيامبر اكرم (ص) نماز مى خواندند و به همين خاطر به آنها دستور داده مى شد كه سرشان را پيش از مردان بلند نكنند، چون پوشش پاها تنگ بود.»
مرحوم طريحى در توضيح اين روايت مى گويند: مردان در آن زمان بيشتر وقت ها از لنگ و پوششى مانند آن استفاده مى كردند و وقتى جلوتر از زنان قرار مى گرفتند چه بسا حجم عورت آنها در وقت سجده به سبب تنگى آن پوشش نمايان مى شد. چون مسلمانان مهاجر بخصوص اهل صفه در فقر شديدى بسر مى بردند و حتى براى تهيه پوشش خود هم در سختى بودند و چناچه پارچه اى فراهم مى شد، آن را چند قسمت كرده و هر كدام براى پوشاندن عورتين به آن اكتفا مى كردند. (٢١١)
فقيه والا مقام ، مرحوم سيد محمد كاظم يزدى هم پوشاندن حجم عورت را احتياط مستحب دانسته و مى فرمايند:
يجب فى حال التخلى بل فى سائر الاحوال ستر العوره عن الناظر المحترم ... و الازم ستر لون البشره دون الحجم ، و ان كان الاحوط ستره ايضا. (٢١٢)

فصل دوّم : صداى باد معده

و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين ائنكم لتاتون الرجال و تقطون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر....
عنكبوت (٢٩) / ٢٩ و ٢٨
«و لوط را فرستاديم هنگامى كه به مردم خود گفت : شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه كسى از مردم جهان قبل از شما آن را مرتكب نشده است . آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه تداوم نسل را مى بنديد، و در مجلس هايتان عمل ناپسند انجام مى دهيد؟!»
مرحوم طبرسى در تفيسر اين قسمت از آيه فوق : «و تاتون فى ناديكم المنكر» مى فرمايد: براى معناى آن وجوهى گفته شده است ، يكى از آنها روايتى است از ابن عباس ، و نيز از حضرت امام رضا كه مى فرمايد: مردم لوط در مجالس خود بدون هيچ خجالت و شرمى باد صدا دار از شكم خود خارج مى كردند. (٢١٣)
٤٩٣- عن الامام الصادق عن ابيه : قال رسول اللّه (ص) : من احدث فى صلاته فلياخذ بطرف انفه و لينصرف .
جعفريات : ص ٨٧
«هر كس در بين نماز حدثى از او خارج شد و وضويش باطل گشت ، جلوى بينى خود را بگيرد و از نماز خارج شود.»
مرحوم طريحى به نقل از بعضى از كسانى كه به شرح اين حديث پرداخته اند، مى نويسد: دستور به گرفتن بينى در اين هنگام به جهت آن است كه بقيه نمازگزاران خيال كنند كه او از بينى است خون آمده است كه ديگر نمى تواند به نماز ادامه دهد. و اين نوعى از ادب و ستر عورت و پنهان كردن زشتى است ، و البته دروغ و رياء هم نيست بلكه از باب حياء و آراستگى و آسودگى از حرف ديگران است . (٢١٤)
O فصل سوّم : قضاء حاجت
٤٩٤- روا: ان رسول اللّه (ص) كان اذا دخل الخلاء تقنع و غطى راسه و لم يره احد، و انه كان اذا اراد قضاء حاجه فى السفر ابعد ما شاء و استتر. و قالوا: من فقه الرجل ارتياد مكان الغائط و البول و انخامه - يعنون ان لايكون ذلك بحيث يراه الناس - و روينا عغن بعضهم - صلوات الله عليهم - انه امر بابتناء مخرج فى الدار فاشاروا الى موضع غير مستتر من الدار. فقال : يا هولاء! ان الله عزوجل لما خلق الانسان خلق مخرجه فى استر موضع منه ، و كذلك ينبغى ان يكون المخرج فى استر موضع من الدار.
دعائم الالسلام : ١٤٦/١ (٢١٥)
جستن جايى براى قضاء حاجت و يا انداختن خلط و آب بينى - و مرادشان اين است كه اين كارها نبايد بنحوى باشد كه مردم آن را ببينند - و ما روايت مى كنيم از بعضى از ائمه كه آن حضرت دستور به ساختن مبالى در منزل دادند. كارگران براى محل آن ، جايى را نشان دادند كه محفوظ و پنهان نبود. آن حضرت خطاب به آنان فرمودند: خداوند عزوجل وقتى انسان را آفريد آلت خروج مدفوع او را در پنهان ترين جاى بدنش قرار داد و همچين سزاوار است كه محل قضاء حاجت در خانه هم در پوشيده ترين مكان باشد. (٢١٦)
٤٩٥- عن انس بن مالك : ان النبى كان اذا اراد قضا الحاجه لم يرفع ثوبه حتى يدنو من الارض .
تنبيه الغافلين : ص ٣٧٥ و نيز: منتهى السول : ٥٤٢/٢
«پيامبر اكرم (ص) وقتى مى خناستند قضاء حاجت كنند، لباسشان را بالا نمى زدند تا اينكه از زمين پائين مى شدند و از نظرها پنهان مى گشتند.»
٧٩٦- عن الامام الصادق : و الله ما اوتى لقمان الحكمع لحسب و لامال و لابسط فى جسم و لاجمال ، و لكنه كان رجلا قويا فى امر الله متورعا فى الله ساكتا سكينا عميق انظر، طويل التفكر حديد البصر،... و لم يره احد من الناس على بول و لاعائط قط و لاعلى اغتسال لشده تستره و تحفظه فى امره ...
مجمع البيان : ٤٩٧/٨ - ٧ و نيز تفسير القمى : ١٦٢/٢
«به خدا سوگند به حضرت لقمان حكمت به سبب شخصيت خانوادگى يا دارايى و يا نيروى بدنى و يا زيبايى داده نشد، بلكه او مردى بود توان در احكام فرامين الهى و پارسا نسبت به خداوند، خاموش و آرام ، دورنگر و پرانديشه و نيز بين . و از جمله ويژگى هاى ايشان اين بود كه هرگز كسى او را در وقت قضاء حاجت و يا شستشوى بدن نديد؛ به جهت استوارى و شدت ايشان در پوشاندن خود و صيانت در كار خويش .»
٤٩٧- عن الامام الصادق عن آبائه عن اميرالمومنين (ع) : قال رسول اللّه (ص) اذا انكشف احدكم للبول بالليل فليقل : بسم الله ، فان الشياطين تغض ابصارها عنه حتى يفرغ .
الجعفريات : ص ٢٢
«وقتى يكى از شما در شب براى ادرار كردن پوشش خود را كنار زد «بسم الله» بگويد، چون در اين صورت شياطين چشمانشان را پائين مى اندازند تا او كارش تمام شود.»

فصل چهارم : روابط زناشويى

٤٩٨- عن اميرالمومين انه سئل عن الجماع ، فقال : حيائ يرتفع و عورات تجتمع ؛ اشبه شى بالجنون . الاصرار عليه هرم و الافاقه منه ندم ، ثمره حلاله الولد؛ ان عاش فتن و ان مات حزن .
غرر الحكم : ٤١٧/٣
«از اميرالمومنين درباره آميزش و جماع پرسيده شد. آن حضرت چنين توضيح دادند: حيائى است كه برداشته مى شود و اندام شرمى است كه كنار هم قرار مى گيرد. از هر چيز به ديوانگى مانندتر است : عزم و ادامه آن سبب ضعف و پيرى و به خود آمدن از آن پشيمانى و افسوس است . نتيجه شرعى اش فرزند است كه اگر زنده بماند به ابتلاء و گرفتارى مى اندازد و اگر بميرد، اندوهگين و سوگوار مى سازد.»
قد افلح المومنون ... والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين .
مؤ منون (٢٣) / ٦-١
«به تحقيق مؤ منين پيروز و رستگارند. آنها كسانى هستند كه ... نگاهدار و صيانت كننده عورت و آلت تناسلى خود هستند، مگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه - در ارتباط با آنها - ملامت و سرزنش ‍ نمى شوند.»
در اين آيه شريفه ، خويشتن دارى از ارتباط جنسى جزو ويژگى هاى افراد با ايمان معرفى شده است . لكن همين آيه مباشرت حلال و آميزش زن و شوهر را استثناء كرده است و با تعبير «غير ملومين» گويا مى فرمايد كه اين نزديكى و لذت جنسى خلاف شان انسان و معارض با مقام روحانى او نيست . ارضايى است روا و مناسب با غريزه اى كه به عنوان بخشى از نظام احسن در او قرار داده شده است .
در روايات از زن خواسته شده است كه در مباشرت با شوهرش حياء را كه مانند زرهى او را از خطر آفات و تيرهاى مفسد حفاظت مى كند، كنار بگذارد.
٤٩٩- عن رسول اللّه (ص) : خير نسائكم التى اذا دخلت مع زوجها خلعت درع الحياء
كتاب الغايات (جامع الاحاديث) : ص ٢١٧ (٢١٧)
«بهترين زنان شما كسى است كه وقتى با شوهرش تنها مى شود پوشش ‍ حياء را بركند.»
٥٠٠- عن جابر بن عبدالله الانصارى : كنا جلوسا مع رسول اللّه (ص) فتذاكرنا النساء و فضل بعضهن على بعض . فقال رسول اللّه (ص) : الا اخبركم بخير نسائكم ؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه (ص) ! فاخبرنا. قال : انه من خير نساءكم الولود الودود الستيره العفيفه العزيزه فى اهلها الذليله مع بعلها المتبرجه مع زوجها الحصان مع غيره ، التى تسمع قوله و تطيع امره ، و اذا خلا بها بذلت له ما اراد منها و لم تبذل له تبذل له تبذل الرجل .
من لايحضره الفقيه : ٢٤٦/٣ و نيز كافى : ٣٢٤/٥ و تهذيب الاحكام : ٤٠٠/٧ (٢١٨)
«جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: ما با پيامبر اكرم (ص) نشسته بوديم و درباره زنان و برترى برخى از آنان نسبت به بعضى ديگر با هم گفتگو مى كرديم . تا اينكه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: آيا شما را بر بهترين زنانتان آگاه نكنم ؟ اصحاب عرض كردند: بله ، بفرمائيد. حضرت فرمودند: از بهترين زنان شما زنى است پربارور و فرزند زا، بسيار با محبت و دوستدار، پوشيده و محفوظ، پاكدامن و پارسا، ارجمند و بزرگوار در خانواده اش ، زبون و فروتن با شوهرش ، روى گشاده و خود نما با همسرش ، نهفته و در پرده از ديگران . زنى است كه حرف شوهرش را بشنود و دستورش را فرمان برد و وقتى با او تنها مى شود، آنچه را كه شوهر از او مى خواهد در اختيار گذارد و مانند در اختيار گذاشتن مردان خود را خشك و بى مايه و از روى بى اعتنايى تقديم نكند.» (٢١٩)
براى مرد هر گونه كاميابى و بهره مندى زناشويى از همسر خود جايز است :
نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم .
بقره (٢) / ٢٢٣
«زنان شما محل بذر افشانى شما هستند. پس هر زمان (و يا هر گونه) كه بخواهيد مى توانيد با آنها آميزش كنيد.»
٥٠١- عن على بن جعفر: سالت الا الحسن عن الرجل يقبل قبل المراه . قال : لاباس .
كافى : ٤٩٧/٥
«از حضرت امام كاظم درباره مردى پرسيدم كه پيش زن خود را مى بوسد. آن حضرت فرمودند: ايرادى ندارد.»
٥٠٢- عن الامام الصادق (ع) فى الرجل ينظر الى امراته و هى عريانه . قال : لاباس بذلك ، و هل اللذه الا ذلك .
كافى : ٤٩٧/٥
«از حضرت امام صادق درباره مردى سؤ ال شد كه به زن خود در حالى كه برهنه است مى نگرد. حضرت فرمودند: اشكالى در آن نيست ، و آيا لذت و خوشى غير آن است ؟»
چنانكه زن هم مى تواند بواسطه شوهر از انواع لذت هاى جنسى كامياب شود.
٥٠٣- عن عبيد بن زراره : قلت لابى عبدالله : ارجل يكون عنده جوار فلا يقدر على ان يطاهن . يعمل لهن شيئا يلذذهن به ؟ قال : ام ما كان من جسده فلا باس به . و فى نقل آخر عنه : لا باس ان يستعين بكل شى من جسده عليها، و لكن لايستعين بغير جسده عليها
تهذيب الاحكام : ٤٥٧/٧ و كافى : ٤٩٧/٥
«عبيد بن زراره مى گويد: به حضرت امام صادق عرض كردم : مردى است كه زنان جوانى دارد و توانايى آميزش با آنها را هم ندارد. آيا جايز است با آنها كارى انجام دهد تا از آن طريق لذت ببرند و كامياب شوند؟ حضرت - در اين روايت و نيز نقل ديگر - فرمودند: هيچ اشكالى ندارد كه با قسمتى از بدن خود براى لذت بردن آنها كمك بگيرد، ولى بوسيله غير بدن خود چنين نكند.» (٢٢٠)
با اين وجود به زن و شوهر در روابط خود، نسبت به حياء توصيه هايى شده است :

گفتار يكم : برهنه نبودن

٥٠٤- عن رسول اللّه (ص) انه نهى ان تمشى المراه عريانه بين يدى زوجها، و ان يتعرى الرجل مع اهله .
دعائم الاسلام : ١٦٩/٢
«پيامبر اكرم (ص) باز مى داشتند از اينكه زن برهنه پيش همسرش راه برود و نيز از اينكه مرد با خانواده اش برهنه باشد.»
٥٠٥- عن الامامالصادق عن اليه عن اميرالمومنين : قيل له : ان سعيد بن عبدالملك يدخل مع جواريه الحمام . قال : و ما باس اذا كان عليه و عليهن ازر لايكونون عراه كالحمير ينظر بعضهم الى سوءه بعض .
تهذيب الاحكام : ٣٤٧/١
«به امير المومينن عرض شد كه سعيد بن عبد الملك با زنان و كنيزان خود به حمام مى رود
حضرت فرمودند:ايرادى ندارد اگر بر او و آنان پوششى باشد و لخت مانند الاغ نباشند كه بعضى به عورت ديگرى بنگرند.»
٥٠٦- عن الامام الصادق عن اليه عن آبائه : قال رسول اللّه (ص) : اذا تجامع الرجل و المراه فلا يتعريا نفعل الحمارين فان الملائكه تخرج من بينهما اذا فعلا ذلك .
علل الشرائع : ٢٣٣/٢
«مرد و زن در وقت آميزش با هم ، مانند كارى كه دو الاغ انجام مى دهند لخت و برهنه نشوند؛ اگر چنين كنند فرشتگان از ميان آنها دور مى روند.»
و نيز اين روايت وارد شده است :
٥٠٧- عن رسول اللّه (ص) : اياكم و التعرى ، فان معكم من لايفارقكم الا عند الغائط و حين يفضى الرجل الى اهله فاستحيوهم و اكرموهم .
المفضل : ٢٧٠/٣ از عون المعبود: ٥٧/١١
«بپرهيزيداز برهنه شدن ، چون با شما ناظرانى هستند كه از (مشاهده) شما دست نمى كشند مگر در وقت قضاء حاجت و زمانى كه مردى با خانواده اش نزديكى و آميزش مى كند. پس از آنها شرم كنيد و آنان را احترام گزاريد.»
در گفتار پيش گذشت كه برهنه شدن زن و نگريستن مرد به او، روا و مايه لذت و خوشى است . پس منعى كه در اين روايات آمده است البته نظرى به اين جهت ندارد.

گفتار دوّم : مستور بودن آميزش

٥٠٨- عن الامام الصادق (ع) : زفوا عرايسكم ليلا و اطعموا ضحى .
كافى : ٣٦٦/٥
«عروس هايتان را شب به خانه شوهر بفرستيد و روز وليمه دهيد.»
٥٠٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : و الذى نفسى بيده لو ان رجلا غشى امراته و فى البيت صبى مستيقظ يراهما و يسمع كلامهما و نفسهما ما افلح ابدا؛ اذا كان غلاما كان زانيا او جاريهكانت زانيه . و كان على بن الحسين اذا ان يغشى اهله اغلق الباب و ارخى الستور و اخرج الخدم .
كافى : ٥٠٠/٥
«پيامبر اكرم (ص) فرمودند: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست اگر مردى با زنش نزديك كند در حاليكه در اتاق كودكى بيدار باشد كه آن دو را ببيند و صحبت و صداى آنها را بشنود هيچگاه رستگار نمى شود؛ اگر پسر باشد زناكار و اگر دختر باشد بدكاره مى شود. و حضرت امام سجاد وقتى مى خواستند با خانواده شان آميزش كنند، درب را مى بستند و پرده ها را مى افكندند و خدمتگذاران را بيرون مى كردند.»
٥١٠-عن الامام الصادق (ع) عن ابيه : ان عليا مر على بهيمه و فحل يسفدها على ظهر الطريق ، فاعرض بوجهه عنها. فقيل له : لم فعلت هذا؟ فقال : لاينبغى ان يصنعوا و هو من المنكر و لكن ينبغى لهم ان يواروه حيث لايراه رجلا و لاامراه .
النوادر: ص ١١٩ و جعفريات : ص ١٥١
«اميرالمومنين بر چهارپايى گذشتند كه حيوان نرى در وسط راه بر او مى جهيد. حضرت روى خود را برگرداندند. به ايشان عرض شد: براى چه اينطور كرديد؟ اين گونه رفتار سزاوار نيست و از امورى است ناپسند و زشت ، بلكه مى بايست آن را پوشيده دارند و نهان انجام دهند بطوريكه هيچ مردى و زنى آن را نبيند.» (٢٢١)
بر همين اساس و به ملاحظه عفت و رعايت حياء در اين امور، قرآن مجيد درباره ورود به اتاق پدر و مادر دستور مى دهد كه حتى كودكان نابالغ هم كه بيشتر وقت ها نزد پدر و مادر هستند بايد آموزش داده شوند تا در سه وقت : قبل از نماز صبح ، بعد از نماز عشاء، و هنگام ظهر، بدون اجازه و سر زده بر آنها وارد نشوند:
يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاه الفجر و حين تضعون ثيابكم من الضهيره . و من بعد صلاه العشاء ثلاث عورات لكم ....
نور(٢٤) / ٤٨
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بايد بردگان شما و همچنين كودكانى كه به حد بلوغ نرسيده اند، در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز صبح و در نيمروز هنگامى كه لباس هاى خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء. اين سه زمان ، سه فرصت پنهانى و خصوصى براى شماست .
٥١١- عن الامام الصادق (ع) عن آبائه عن على : ان رجلا اتى النبى فقال يا رسول اللّه (ص) ! امى استاذن عليها؟ فقال : نعم . قال : و لم يا رسول اللّه (ص) ؟ قال : يسرك ان تريها عريانه ؟ قال : لا. قال : فاستاذن عليها.
جعفريات : ١٦٥، و نيز دعائم الاسلام : ١٥٨/٢
«مردى به خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! آيا براى ورود نزد مادرم بايد اجازه بخواهم ؟ فرمودند: بله . عرض كرد: چرا اى رسول خدا! حضرت فرمودند: آيا خوشت مى آيد كه او را برهنه مشاهده كنى ؟ عرض كرد: خير، فرمودند: پس اجازه بخواه .»
٥١٢- عن الامام الصادق (ع) : ليستاذن الرجل على بنبه و اخته اذا كانا متزوجتين .
مشكاه الانوار: ص ١٩٦
«بايد مرد براى ورود به نزد دختر يا خواهرش اگر شوهر كرده اند، اجازه بخواهد.»

گفتار سوّم : فاش نكردن امور زناشويى

٥١٣- عن الامام الصادق (ع) عن آبائه عن اميرالمؤ منين (ع) : نهى رسول اللّه (ص) .. تحدث المراه المراه بما تخلو به مع زوجها.
من لايحضره الفقيه : ٣/٤ (٢٢٢)
«پيامبر اكرم (ص) منع كردند از اينكه زن با زنى ديگر درباره آنچه در خلوت با شوهرش مى گذراند، گفتگو كند.»
٥١٤- عن ابى سعيد الخدرى : قال رسول اللّه (ص) : السباع حرام . قال ابن لهيعه . يعنى به الذى يفتخر بالجماع .
الترغيب و الترهيب : ٤٣/٣ (٢٢٣)
«پيامبر اكرم (ص) فرمودند: سباع (كه بيشتر موارد به معناى درندگان است) ناروا و ممنوع است . ابن لهيعه مى گويد: مراد حضرت كسى است كه به وطى و آميزش مى بالد.»
٥١٥- عن الامام الصادق (ع) : ان (فلانا) و (فلانا) اتبا ام سلمه فقالا لها: يا ام سلمه ! انك قد كنت عند رجل قبل رسول اللّه (ص) فكيف رسول اللّه (ص) من ذاك فى الخلوه ؟ فقالت : ما هو الا كسائر الرجال ثم خرجا عنها. و اقبل النبى فقامت اليه مبادره فرقا ان ينزل امر من السماء فاخبرته الخبر، فغضب رسول اللّه (ص) حتى تربد وجههه والتوى عرق الغضب بين عينيه و خرج و هو يجرر داوه حتى صعد المنبر و بادرت الانصار بالسلاح و امر بخيلهم ان تحضر، فصعد المنبر فحمد الله و اثنى عليه .. ثم قال : يا ايها الناس ! ما بال اقوام يتبعون عيبى و يسالون عن غيبى و الله انى لاكرمكم حسيا و اطهركم مولدا... فقالت الانصار: يا رسول اللّه (ص) ! اعف عنا عفا الله عنك ، فان الله بعثك رحمه فاعف عنا عفا الله عنك .
كافى :٥٦٥/٥
«فلانى و فلانى نزد جناب ام سلمه آمدند و به او گفتند: اى ام سلمه ! تو پيش از رسول خدا همسر مرد ديگرى بوده اى ، رسول خدا در تنهايى با تو از آن جهت چگونه است ؟ ام سلمه گفت : او هم مانند ساير مرداناست . سپس ‍ آن دو نفر از نزد ام سلمه بيرون رفتند. تا اينكه پيامبر اكرم (ص) رسيدند. ام سلمه از ترس آنكه به سبب اين گفته عذاب و توبيخى از آسمان فرود آيد، به سوى حضرت شتافت و جريان را برايشان تعريف كرد. آن حضرت برافروخته شدند بطوريكه چهره شان متغير شد و عرق خشم بين دو چشم مباركشان غلطيد و در حاليكه لباسشان را به زمين مى كشاندند از منزل بيرون رفتند. انصار و ياران با مشاهده اين حال حضرت به عجله به سوى سلاح ها شتافتند و (به گمان حمله دشمن) دستور آماده شدن مركب هايشان را دادند. حضرت بر منبر رفتند و حمد و ستايش خداوند نموده و بعد فرمودند: چه شده است گروهى دنبال يافتن عيب و نقص در من هستند و از پنهان من پرس و جو مى كنند؟ به خدا سوگند من از نظر نژاد و خانواده از همه شما گرامى تر و از جهت پيدايش و پرورش از همه شما پاكيزه تر هستم ... تا اينك انصار و ياران حضرت عرض كردند: اى رسول خدا! از ما درگذر، خداوند از شما درگذرد؛ خداوند شما را براى رحمت و بخشش ‍ فرستاده است ، پس ما را ببخشيد تا خداوند از شما نديده بگيرد.» (٢٢٤)
همچين در بعضى از رواياتى كه درباره شان و فضيلت امير المومنين وارد شده است ، نكات جالبى از حياء ايشان در مورد آميزش و امر زناشويى به چشم مى خورد، كه مى توان به منابع آن مراجعه كرد. (٢٢٥)

بخش نهم : حياء از خداوند متعال

فصل اول : فضيلت و اهميت

در مباحث گذشته به بيان و اهميت «حياء از خود» و «حياء از ديگران» پرداختيم . اكنون مى گوئيم عاليترين نوع حياء، حياء از پروردگار متعال است . اينكه انسان با سرمايه اى كه از حرمت و عزت و كرامت الهى دارد، مقام با عظمتو حرمى پر حرمت و عزت و جلال او را بيابد و پيوسته از او در حياء و شرم باشد.
٥١٦- عن بعض الصادقين : الذكر مقسوم على سبعه اعضاء... و ذكر العقل التعظيم و الحياء.
مشكاه الانوار: ص ٥٥ (٢٢٦)
«ذكر و ياد خداوند بر هفت جزء انسان بخش و توزيع شده است . و ذكر عقل بزرگ داشتن حياء است .
٥١٧- عن مصباح الشريعه المنسوب الى الامام الصادق (ع) : و صاحب انيه الخالصه نفسه و هواه معه مقهورتان تحت سلطان تعظيم الله و الحياء منه .
بحارالانوار: ٢٢٠/٦٧ از مصباح الشريعه : ص ٥
«دارنده نيت ناب و پاكيزه دل و خواهشش هر دو در زير نفوذ و قدرت بزرگ شمارى خداوند و شرم از او از پا افتاده و مغلوب است .»
٥١٨- عن الامام الصادق (ع) : قال على : ان الله عبادا من اوليائنا رسخ عظيم جلال فى قلوبهم ، و امكن الخوف من ضمائر هم و جل الحياء بين اعينهم ، و اوطنت الفكره افئدتهم .
شرح الاخبار: ٥٠٣/٣
«براى خداوند بندگانى است از دوستان ما كه بزرگى جلال و شوكت او در دل هايشان استوار و محكم شده است و ترس در اندرون آن ها جاى گرفته است و حياء برابر چشمانشان را فرا گرفته است و انديشه در قلب هايشان منزل كرده است .»
٥١٩- عن اميرالمؤ منين (ع) : افضل الحياء استحياوك من الله .
غرر الحكم : ٤٢١/٢
«برترين حياء شرم كردن توست از خداوند.»
٥٢٠- عن الامام السجاد: خف الله تعالى لقدته عليك و استحى منه لقربه منك .
الدره الباهره : ص ٢٥
«از خداوند متعال بترس به خاطر توانايى اش بر تو، و از او شرم كن به دليل نزريكى اش به تو.»
٥٢١- عن رسول اللّه (ص) : ان خطوه يتخطا فى ساحت هيبه الله بالحياء منه اليه خير له من عباده سبعين سنه .
مصباح الشريعه : ص ٦٣
«هر گامى كه انسان در آستان و فضاى هيبت و شكوه الهى با شرم از او بر مى دارد، بهتر است براى او از بندگى هفتاد ساله .»
٥٢٢- من وصيه الامام الكاظم لهشام : فاستحيوا من الله فى سرائركم كما يستحيون من الناس فى علانيتكم .
تحف العقول : ص ٤١٥
«از خداوند در پنهانى هايتان شرم كنيد، همانطور كه از مردم در آشكارى هايتان حياء مى كنيد.»
٥٢٣- عن علقمه بن علاثه قال : يا رسول اللّه (ص) عظنى . فقال رسول اللّه (ص) : استحى من الله تعالى استحياوك من ذوى الهيبه من قومك .
ادب الدنيا و الدين : ص ٢٤٢
«علقمه به پيامبر اكرم (ص) عرض كرد: اى رسول اللّه (ص) ! مرا پندى دهيد. حضرت فرمودند: از خداوند متعال حياء داشته باش به همان نحو كه از شخص با جلال و هيبتى كه در ميان كسان خود دارى ، شرم مى كنى .»
٥٢٤- عن الله تعالى : عبدى انك اذا استحيت منى انسيت الناس ‍ عيوبك و بقاع الارض ذنوبك و محوت من الكتاب زلاتك و لا اناقشك الحساب يوم القيامه .
ارشاد القلوب : ص ١٠١ (٢٢٧)
«بنده من ، تو اگر از من حيا داشته باشى ، مردم را از بدى و نقايص تو، و مكان هاى زمين را از گناهانت به فراموشى وامى دارم . و از پرونده تو لغزش ‍ هايت را پاك مى سازم و در روز جزا با دقت و خرده بينى از تو حساب كشى نمى كنم .»
٥٢٥- عن الامام الصارق عن ابيه عن آبائه : قال رسول اللّه (ص) : استحيوا من الله حق الحياء قالوا: و ما نفعل يا رسول اللّه (ص) . قال فان كنتم فاعلين فلا يبيتن احدكم الا واجله بين عينيه و ليحفظ الراس و ما وعى و البطن و ما حوى و ليذكر القبر و البلى و من اراد الاخره فليدع زينه الحياه الدنيا.
خصال : ٢٠٥/١، و امالى مرحوم صدوق : ص ٤٩٣ (٢٢٨)
«پيامبر اكرم فرمودند: از خداوند آن طور كه سزاوار است حياء داشته باشيد. اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! چه كارى انجام دهيم ؟ حضرت فرمودند: اگر انجام دهنده هستيد پس هيچكام از شما شب را سپرى نكند مگر آنكه مرگ در برابر چشمانش باشد و بايد سر و آنچه كه در خود نگاه داشته و نيز شكم و آن چه در خود جاى داده است را نگهدارى و صيانت كند و به ياد گور پوسيدن باشد و هر كس آخرت را مى خواهد بايد زيور و رونق دنيا را وانهد.»
شرم از خداوند مهمترين نتيجه اش ترك معصيت و نافرمانى اوست به همين جهت در آيات و روايات فراوانى اين امر يادآورى شده است كه خداوند و شاهدان او بر اعمال و گفتار شما نظارت دارند. توجه به مسئله نظارت و مراقبت شاهدان علاوه بر اينكه با درك عظمت و جلالت الهى همراه است ، موجب شرم از ارائه بدى ها و ترس از فضيحت و رسوايى در عرصه قيامت مى شود.
٥٢٦- عن الامام الصادق (ع) : لو لم يكن للحساب مهوله الا حياء العرض ‍ على الله تعالى و فضيحه هتك الستر على المخفيات لحق للمر ان لايهبط عن رووس الجبال و لاياوى الى عمران ، و لاياكل و لايشرب و لاينام الا عن اضطرار متصل بالتلف .
مصباح الشريعه : ص ٥٨
«اگ ربراى رسيدگى و بررسى اعمال ترس و هراسى نبود مگر شرم از ارائه بر خداوند متعال و رسوايى برداشته شدن پرده ها از امور پنهانى براى مرد سزاوار بود كه از سر كوه ها پائين نيايد و به هيچ آبادانى پناه نبرد و نه بخورد و نه بياشامد و نه بخوابد، مگر از روى ناچارى كه همراه هلاكت و تلف باشد.»
٥٢٧- عن بعض الائمه : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوا اعمالكم بميزان الحياء قبل ان توزنوا.
مصباح الشريعه : ص ٥٨
«خودتان را بررسى و تصفيه كنيد، پيش از آنكه به حساب شما رسيدگى شود و كردارتان را با ترازوى حياء بسنجيد، پيش از آنكه مورد سنجش و رسيدگى قرار گيريد.»
اكنون روايات و آيات مربوطه را ذيل سه عنوان و در فصل هاى جدا تقديم مى كنيم :

فصل دوّم : معصيت و نظارت شاهدان

قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون و ستردون الى عالم الغيب و الشهاده فينبئكم بما كنتم تعملون .
توبه (٩) / ١٠٥
«بگو كارهاى خود را انجام دهيد، كه خداوند و فرستاده او و مومنان كردار شما را خواهند ديد، و بزودى به سوى كسى باز مى گرديد كه پنهان و آشكار را مى داند و شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهد.»
«الم يعلم بان الله يرى»
علق (٩٦) / ١٤
«آيا او نمى داند كه خداوند همه كارهايش را مى بيند؟»
و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون
«بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است ، والا مقام و نويسنده ، آنها مى دانند شما چه مى كنيد.»
هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون .
جاثيه (٤٥) / ٢٩
«اين كتاب و نوشته ماست كه به سزاوارى با شما سخن مى گويد و كردار شما را بازگو ميكند. ما آنچه را انجام مى داديد، مى نوشتيم .»
يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون .
نور(٢٤) / ٢٤
«در آن روز كه زبانها و دستان و پاهايشان بر ضد آنها به آنچه كه انجام مى دادند، گواهى مى دهد.»
هر مسلمانى مى داند كه خداوند متعال بر اعمال او آگاه است و به مقدار شناخت و معرفتى كه دارد از عظمت و قدرت او هم باخبر است . لكن به ثمر نشستن اين اعتقاد مراقبت و توجه ويژه اى مى طلبد وگرنه معمولا در پرده غفلت و مورد بى اعتنايى قرار مى گيرد.
در اين باره مرحوم ورام بن ابى فراس داستانى را چنين حكايت مى كند:
عالمى بو كه اطرافيان و ملازمانى داشت . آنها نزد او رفت و آمد مى كردند و در جلسات وى پيوسته شركت جسته و از او استفاده مى بردند عالم از بين آنها به جوانى احترام ويژه مى گذاشت و او را بر ديگران مقدم مى داشت . تا اينكه بعضى از ياران اعتراض كرده و گفتند: چگونه شما او را با آن كه جوان است از ما كه پير هستيم عزيزتر مى شمارى ؟ آن عالم در پاسخ به ايشان تقاضاى چند پرنده كرد و به دست هر كدام از آنها يك پرنده با كاردى داد و گفت : بايد هر كدام از شما پرنده خود را در جايى كه هيچ كس او را نمى بيند سر ببرد. به جوان هم كارد و پرنده اى را به همان دستور داد. بعد از مدتى هر كدام از آنان با پرنده اش كه ذبح شده بود، برگشت ؛ ولى جوان در حالى كه پرنده خود را زنده در دست داشت بازگشت . استاد به او فرمود: براى چه مانند رفقايت پرنده را سر نبريدى ؟ جوان گفت : جايى را نيافتم كه در آن هيچ كس مرا نبيند چون خداوند در هر مكانى كه باشم مرا مى نگرد و بر كارم آگاه است . با اين گفته آنان هم او را بر چنين مواظبتى و توجهى تحسين كردند. (٢٢٩)
٥٢٨- عن اميرالمؤ منين (ع) : فاتقوا الله الذى انتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلبكم فى قبضته ان اسررتم علمه و ان اعلنتم كتبه قد و كل بكم حفظه كراما لايسقطن حقا و لايثبتون باطلا
نهج البلاغه : خطبه ١٨٢، ص ٦٠٢
«پس پروا داشته باشيد از خداوندى كه شما در برابر ديد او هستيد و اختيار شما بدست او و دگرگونى تان در پنجه قدرت اوست ؛ اگر پنهان كنيد آن را مى داند و اگر اظهار و آشكار كنيد آن را مى نويسد. نگاهبانان ارجمندى را بر شما واداشته كه واقعى را از قلم نمى اندازند و بيجا هم نمى نويسد.»

و گر شرمت از ديده ناظر است نه اى بى بصر، غيب دان حاضر است .
بوستان سعدى : ص ١٦٠
٥٢٩- عن اميرالمومنين (ع) : اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم و عد انفاسكم لاتستركم منهم ظلمه ليل داج ، و لايكنكم منهم باب ذو رتاج ، و ان غدا من اليوم قريب .
نهج البلاغه : خطبه ١٥٦، ص ٤٩٥
«بدانيد اى بندگان خدا! بدرستى كه بر شما ديده بانانى از خودتان و جاسوسانى از اندامتان هست . و نگهبانان امينى كه كردار و شماره نفس ‍ هايتان را ثبت مى كنند. تاريك هيچ شب تارى شما را از آنان مخفى نمى كند و هيچ درب بسته شده اى را از آنها پنهان نمى نمايد. و فرداى اين روز هم نزديك است .»
٥٣٠- عن اميرالمؤ منين (ع) : الهى و سيدى فاسئلك ... ان تعب لى .. كل سيئه امرت باثباتها الكرام الكاتبين الذين و كلتهم بحفظ ما يكون منى و جعلتم شهودا على مع جوارحى و كنت انت الرقيب على من ورائهم والشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته .
مصباح المتهجذ: ص ٨٤٨
«خداى من و آقاى من ! از تو مى خواهم هر بديى كه به آن نويسندگان بزرگوار دستور ضبط و نوشتنش را داده اى ، بر من ببخشى . همان فرشتگان كه به آنها ثبت آنچه از من سر مى زند را سپرده اى و آنان را همراه اعضاء و جوارحم گواه بر من قرار داده اى و خود در پس آنها مواظب و در كمين من هستى و بر آنچه از آنها پنهان ماند آگاه و گواهى ، و به مهربانى خود آن را پنهان كرده اى و به لطف و احسان خويش آن را پوشانده اى .»
٥٣١- سال الزنديق الامام الصادق (ع) : ما عله الملائكه الموكلين بعباده يكتبون ما عليهم و لهم ، و الله تعالى عالم السر و ما هو اخفى ؟ قال : استعبدهم بذلك و جعلهم شهودا على خلقه ليكون العباد لملازمتهم اياهم اشد على طاعه الله مواظبه و عن معصيه اشد انقباضا، و كم من عبديهم بمعصيه فذكر مكانهما فارعوى و كف ، فيقول ربى يرانى و حفظنى على بذلك تشهد، و ان الله برافته و لطفه ايضا و كلهم بعباده يذبون عنهم مرده الشيطان و هو ام الارض و آفات كثيره من حيث لايرون باذن الله الى ان يجى امر الله عزوجل .
الاحتجاج : ٢٤٢/٢
«زنديق و مجوسى از حضرت امام صادق پرسيد كه به چه سبب فرشتگانى بر بندگان خدا گمارده شده اند و آنچه را كه بر ضرر و نفع آنهاست مى نويسند، با اينكه خداوند بر پوشيده و نهان ها آگاه است ؟ حضرت فرمودند: خداوند آنها را بر اين كار به فرمان گرفته و بر آفريدگان خود گواه قرار داده است تا بندگان به سبب همراهى آنهابا ايشان در فرمانبردارى از خداوند مداومت سخت ترى داشته باشند و از نافرمانى او بيشتر كناره گيرى كنند. چه بسا بنده اى كه تصميم به گناهى مى گيرد و بعد وجود آن دو فرشته به يادش مى آيد و در نتيجه باز ايستاده و از آن عمل دست مى كشد و مى گويد: پروردگارم مرا مى بيند و نگاهبانانم بر ضد من به آن گواهى مى دهند. و نيز خداوند با مهربانى و احسانش ، آنها را بر بندگان خود گمارده است تا شياطين سركش را از ايشان برانند و گزندگان سمى زمين و آسيب هاى بسيارى را كه آنان نمى بينند، به اجازه خداوند دور كنند، تا آنكه فرمان خداوند عزوجل فرا رسد.»
٥٣٢- عن اسحاق بن عمار الصير فى : كنت بالكوفه فياتينى اخوان كثيره و كرهت الشهره فتخوفت ان اشتهر بدينى فامرت غلامى كلما جاءنى رجل منهم يطلبنى قال : ليس هو ههنا. فحججتت تلك السنه فلقيت ابا عبدالله فرايت منه ثقلا و تغيرا فيما بينى و بينه . قلت : جعلت فداك ما الذى غيرنى عندك ؟ قال : الذى غيرك للمومنين . قلت : جعلت فداك ! انما تخوفت الشهره و قد علم الله شده حبى لهم . فقال : يا اسحاق ! لاتمل زياره اخوانك فان المومن اذا لقى اخاه المومن فقال له : مرحبا كتب الله له مرحبا الى يوم القيامه . فاذا صافحه انزل الله فيما بين ابهامهما مائه رحمه تسعه و تسعون لاشدهم حبا لصاحبه ، ثم اقبل الله عليهما بوجهه فكان على اشدهما حبا لصاحبه اشد اقبالا. فاذا تعانقا غمرتهما الرحمه فاذا لبثا لايريدان الا وجهه لايريدان غرضا من اغراض الدنيا قيل لهما: غفرالله لكما فاستانفا، فاذا اقبلا على المساله قالت الملائكه بعضهم لبعض : تنحوا عنها فان لهما سرا و قد ستره الله عليهما. قلت له : جعلت فداك ! لايكتب علينا لفظنا فقد قال الله عزوجل : ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد فتنفس ابن رسول اللّه (ص) الصعدا ثم بكى حتى خضبت دموعه لحيته و قال : يا اسحاق ! ان الله تبارك و تعالى انما نادى الملائكه ان تغيبوا عن المومنين اذا التقيا اجلالا لهما فاذا كانت الملائكه لاتكتب لفظهما و لايعرف كلامهما فقد يعرفه الحافظ عليهما عالم السر و الخفى . يا اسحاق ! فخف الله كانك تراه فان كنت لاتراه فانه يراك . فان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم بانه يراك ثم استترت عن المخلوقين بالمعاصى و برزت له بها فقد جعلته فى حد اهون الناظرين اليك .


۱۰
بخش دهم : حياء الهى
ثواب الاعمال : ص ١٧٨، و نيز رجال الكشى : ٧٠٩/٢ و نور الثقلين :١١٠/٥
«اسحاق بن عمار مى گويد: در كوفه بودم و (به سبب داراى فراوانى كه پيدا كرده بودم) برادران زيادى پيش من مى آمدند و من از معروف شدن بدم مى آمد و مى ترسيدم به ديندارى شناخته شوم (يا اينكه مى ترسيدم عقيده و مذهبم آشكار شود) ، لذا به خدمتكارم دستور دادم كه هر وقت كسى از آنها آمد و مرا خواست بگو اينجا نيست . اين گذشت تا آنكه همان سال به حج مشرف شدم و حضرت امام صادق را زيارت كردم . مشاهده كردم در رابطه اى كه بين من با امام بود يك سنگينى و دگرگونى پيدا شده است . عرض كردم : قربانتان شوم ! چه چيزى مرا نزد شما عوض كرده است ؟ حضرت فرمودند: آن چيزى كه تو را براى مؤ منين عوض كرده است . عرض ‍ كردم : فدايتان شوم ! من تنها از معروف شدن مى ترسيدم و خداوند مى داند كه چقدر به آنها علاقه دارم . حضرت فرمودند: اى اسحاق ! ديدار برادرانت تو را خسته نكند، چون مؤ من وقتى به برادر مؤ منش بر مى خورد و به او خير مقدم و بفرما مى گويد، خداوند براى او تا روز رستاخيز تحسين و آفرين مى نويسد و وقتى كه با او دست مى دهد، خداوند در آنچه كه ميان انگشت بزرگشان هست صد خير و نيكى مى فرستند كه نود و نه تاى آن براى كسى است كه نسبت به دوستش بيشتر مهرورزى كند. سپس خداوند با روى خود به آنها توجه مى كند و به هر كدام كه نسبت به رفيقش محبت و علاقه اش ‍ سخت تر باشد، تمايلش بيشتر است و وقتى همديگر را در بر مى گيرند، آن دو را رحمت فرا مى گيرد و وقتى درنگ كرده و توقف مى كنند و تنها خدا را مى خواهند، نه اينكه هدفشان امور دنيايى باشد، به آن دو گفته مى شود كه خداوند شما را بخشيد، پس عمل را از سر بگيريد و وقتى به سؤ ال و خواهشى روى مى آورند، بعضى از فرشتگان به برخى ديگر مى گويند: از آن دو دور شويد، چون آن ها رازى دارند كه خداوند بر ايشان مخفى نگاه داشته است . اسحاق مى گويد: به حضرت عرض كردم : فدايتان شوم ! گفتارمان بر ما نوشته نمى شود با اينكه خداوند عزوجل مى فرمايد: «انسان سخنى به زبان نمى آورد مگر نزد وى مراقبى آماده است ؟» در اينجا فرزند رسول خدا نفس سختى كشيدند و بعد گريه كردند بطوريكه اشك هايشان محاسن شريف را تر كرد، و فرمودند: اى اسحاق ! وقتى دو مؤ من با هم ديدار مى كنند، خداوند تبارك و تعالى براى احترام به آنها فرشتگان را صدا مى زند كه از آنها جدا و دور شويد. حال اگر فرشتگان گفتار آن دو را نمى نويسند و سخن آنها را نمى فهمند اما نگهبان بر آن ها و آن كسى كه به پنهان و نهان آگاه است ، مى فهمد. اى اسحاق ! پس از خداوند بترس ‍ بطوريكه او را مى بينى ، اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. و اگر فكر مى كنى كه تو را مشاهده نمى كند كافر و منكر شده اى و اگر مى دانى كه تو را مى بيند و باز گناهان را نزد آفريدگان مى پوشانى ولى براى خداوند آشكارا گناه مى كنى ، پس او را نزد خودت ، به اندازه كوچكترين و كمترين نگرنده ها فرض كرده اى !.»
٥٣٣- عن بعض اصحابنا عن الامام الكاظم : اى شى يقول الناس فى قول الله عزوجل «لو لا ان راى برهان ربه» قلت : يقولون : راى يعقوب عاضا على اصبعه . فقال : لاليس كما يقولون . فقلت : فاى شى راى ؟ قال : لما همت به و هم بها قامت الى صتم فى البيت ، فالقت عليه ثوبا. فقال لها يوسف : ما صنعت ؟ قال : طرحت عليه ثوبا استحى ان يرانا. قال : فقال يوسف : فانتتستحيى من صنمك و هو لايسمع و لايبصر و لااستحى انا من ربى ؟»
تفسير العياشى : ١٧٤/٢ و البرهان : ٢٤٨/٢ (٢٣٠)
«حضرت موسى بن جعفر از من پرسيدند: مردم (گويا مراد دانشمندان سنى عراق است) درباره اين فرمايش خداوند عزوجل : «و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد چنين قصدى مى كرد» چه مى گويند؟ عرض كردم : آنها مى گويند: جناب يوسف پدر خود، حضرت يعقوب را مشاهده كرد در حالى كه انگشت خود را به دندان مى گزيد. حضرت فرمودند: اين طور نيست كه مى گويند. عرض كردم : پس چه را ديد؟ حضرت فرمودند: وقتى همسر عزيز مصر تصميم به كامجويى از يوسف گرفت و براى يوسف هم اين زمينه فراهم شد، آن زن نزد بتى رفت كه در اتاق بود و پارچه اى روى آن انداخت . جناب يوسف به او فرمود: چه مى كنى ؟ گفت : بر روى او پارچه اى افكندم و از اينكه ما را ببيند حياء دارم . جناب يوسف فرمود: تو از اين بت خود كه نه مى شنود و نه مى بيند، شرم مى كنى و من از پروردگارم حياء نكنم ؟» (٢٣١)
٥٣٤- عن اميرالمؤ منين (ع) : اتقوا معاصى الخلوت فانالشاهد هو الحاكم .
غرر الحكم : ٢٥٠/٢
«بترسيد از گناهان در خلوتگاهها، چون گواه و نگرنده خود داور و حاكم است .»
٥٣٥- عن الامام الصادق (ع) : من خلا بذنب فراقب الله تعالى ذكره فيه و استحيى من الحفظه غفر الله عزوجل له جميع ذنوبه و ان كانت مثل ذنوب الثقلين .
من لايحضره الفقيه : ٢٩٤/٤
«كسى كه با گناهى تنها شد و خداوند ياد او را در آن حال مواظبت و توجه كرد و از فرشتگان نگهبان حياء نمود، خداوند عزوجل براى او تمام گناهانش را مى بخشد اگر چه مانند گناه انس و جن باشد.»
٥٣٦- عن الله تعالى فى ربور داود: يا داود! اسمع من يما اقول و الحق اقول ، من اتانى و هو مستحى من المعاصى التى عصانى بها غفرتها له و انسيتها حافظيه .
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ١٠٧
«اى داود! آنچه مى گويم از من بشنو كه واقع مى گويم : كسى كه نزد من آيد در حالى كه از آن گناهانى كه مرا با آن نافرمانى كرده است شرمگين باشد، آنها را براى او مى بخشم و آن دو فرشته اش را هم به فراموشى وا مى دارم .»
٥٣٧- عن اميرالمومنين (ع) عن رسول اللّه (ص) : قال الله تعالى له فى ليله المعراج :... يا احمد! هل تدرى متى يكون لى العبد عابدا؟ قال : لا يا رب . قال : اذا اجتمع فيه سبع خصال : ورع يحجزه عن المحارم ، و صمت يكفه عما لايعنيه ، و خوف يزداد كل يوم بكائه ، و حياء سيتحيى منى فى الخلاء، و اكل ما لابد منه ، و يبغض الدنيا لبغضى لها و يحب الاخيار لحبى اياهم .
ارشاد القلوب : ص ١٨٣
«خداوند متعال پيامبر اكرم (ص) در شب معراج فرمود: اى احمد! آيا مى دانى بنده چه وقتى براى من طاعت و بندگى دارد؟ حضرت عرض ‍ كردند: خير، اى پروردگارم ! خداوند فرمود: وقتى كه در او هفت صفت و خوى فراهم باشد: پارسايى و ورعى كه او را از حرام ها و ممنوعاتم باز دارد؛ و خاموشى كه او را از سخنان بيهوده نگه دارد؛ و ترسى كه هر روز گريه اش را بيفزايد؛ و شرمى كه از من در تنهايى حياء كند، و خوردن به مقدرى كه از آن گريزى نيست ، و دنيا را به سبب نفرتى كه من از آن دارم دشمن بدارد و به خوبان ، چون من آنان را دوست دارم مهرورزى كند.»
٥٣٨- عن رسول اللّه (ص) : اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبورهم الى الجنان يسرحون فيها و يتنعمون كيف يشاوون . فتقول لهم الملائكه : هل رايتم الحساب ؟ فيقولون : ما راينا حسابا، فيقولون : هل جزتم الصراط؟ فيقولون : ما راينا صراطا، فيقولون : هل رايتم جهنم ؟ فيقولون : ما راينا شيئا. فتقول الملائكه : من امه من انتم ؟ فيقولون : من امه محمد. فيقولون : نشدناكم الله ، حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون : خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله تعالى هذه المنزله بفضل رحمته . فيقولون : و ما هما؟ فيقولون : كنا اذا خلونا نستحى ان تعصيه ، و نرضى باليسير مما قسم لنا. فتقول الملائكه : حق لكم هذا.
بحار الانوار: ٢٥/١٠٠ از مسكن الفواد: ص ٨٠
«وقتى روز قيامت شود خداوند متعال براى گروهى از امت و پيروان من بال هايى را مى آفريند كه با آن از گورهايشان به سوى بهشت پرواز مى كنند و در آن جا به تفريح و تماشا مى پردازند و هر طورى كه بخواهند در خوشى و ناز و نعمت بسر مى برند. آنگاه فرشتگان به آنها مى گويند: آيا شما محاسبه و رسيدگى اعمال را ديديد؟ مى گويند: ما حسابرسى نديديم . مى پرسند: آيا شما از صراط گذشتيد؟ مى گويند: ما اصلا صراط را نديديم . مى پرسند: آيا شما دوزخ را مشاهده كرديد؟ مى گويند: ما هيچ چيز نديديم . فرشتگان مى گويند: شما از گوه چه پيامبرى هستيد؟ مى گويند: ما از پيروان حضرت محمد هستيم . مى گويند: شما را به خداوند سوگند مى دهيم كه به ما بگوييد كردارتان در دنيا چه بود؟ مى گويند: دو ويژگى در ما بود كه خداوند با فزونى رحمت و مهربانى اش ما را به اين مرتبه رسانيد. مى پرسند: آن دو خصلت چيست ؟ مى گويند: ما اينطور بوديم كه وقتى تنها مى شديم از اينكه او را نافرمانى كنيم حياء مى كرديم و به كم از آنچه براى ما روزى و مقدر شده بود، خشنود و خرسند بوديم . آنگاه فرشتگان مى گويند: اين نعمت سزاوار شماست .»
٥٣٩- قال الله تعالى فى بعض كتبه : ما انصفنى عبدى يدعونى فاستحى ان ارده و يعصينى و لا يستحى منى .
ارشاد القلوب : ص ١٠١
«بنده ام با من با عدل و برابرى رفتار نمى كند، مرا مى خواند و طلب يارى مى كند و من حياء مى كنم كه او را بازگردانم ، ولى نافرمانى ام مى كند و از من حياء ندارد.»
٥٤٠- عن الامام الحسن : اوصانى ابى قبل موته بثلاثين خصله قال :... يا بنى استحيى من مطالعه الله اياك و انت مقيم على ما يكره . و استحيى من الحفظه الكرام الكاتبين ، و استحيى من صالح المومنين .
دستور معالم الحكم : ص ٨٠
«امام مجتبى مى فرمايند: پدرم قبل از شهادتشان مرا به سى ويژگى سفارش فرمود: از جمله آنها اين بود كه فرمود: اى پسرم ! شرم كن از اينكه خداوند به اشراف و نظارت تو بپردازد در حاليكه مشغول كارى باشى كه او دوست ندارد؛ و حياء كن از فرشتگان ارجمند و نويسنده اعمال ؛ و نيز شرم كن از مؤ منين نيكوكار.
در سزاوارى حياء از حق تعالى و طلب شرم از او، مطالغه فرازهايى از ادعيه مناسب است :
٥٤١- عن الامام الحسن : كان رسول اللّه (ص) يدعو بهذا الدعا اللهم صل على محمد و آله ... و ارزقنى الرهبه منك و الرغبه اليك والخشوع لك والوقار و الحياء منك و التعظيم لذكرك والتقديس لمجدك ايام حيوتى حتى تتوفانى .
بحار الانوار: ٦٥/٨٤ از فلاح السائل : ص ١٣٩
«خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست ، و به من در طول زندگى ام تا وقتى كه مرا از دنيا مى برى ، ترس از خودت و ميل به خودت و فروتنى براى خودت و هيبت و حياء از خودت و بزرگ شمردن يادت و تنزيه و تكريم بزرگى ات را روزى فرما.»
٥٤٢- عن الامام السجاد: يا الهى ! لو بكيت اليك حتى تسقط اشفار عينى و انتحبت حتى ينقطع صوتى ، و قمت لك حتى تتنشر قدماى ، و ركعت لك حتى ينخلع صلبى و سجدت لك حتى ففقا حدقتاى و اكلت تراب الارض طول عمرى و شربت ما الرما آخر دهرى و ذكرتك فى خلال ذلك حتى يكل لسانى ثم لم ارفع طرفى الى آفاق السماء استحيا منك ما استوجبت بذلك محو سيئه واحده من سيئاتى ....
صحيفه سجاديه : ص ١١٧
«اى خداى من ! اگر در پيشگاهت بگريم تا پلك هاى دو چشمم بيفتد و بلند شيون و ناله زنم تا صدايم بند آيد، و براى تو بايستم تا پاهايم ورم كند و براى تو ركوع كنم تا استخوان پشتم از جا كنده شود و تو را سجده نمايم تا سياهى چشمانم پنهان گردد و كور شوم ، همه زندگى ام را خاك زمين خورم و تمام روزگار را آب خاكستر بياشامم و در بين اينها به ياد و ذكر تو گويا باشم تا اينكه زبانم خسته و كند گردد، سپس چشمم را زا شرمندگى تو به جانب آسمان بلند نكنم ، با اين كارها مستحق پاك شدن يك گناه و بدى از گناهانم نيستم .»
٥٤٣- عن الامام السجاد: اللهم ان استغفارى اياك و انا ممصر على ما نهيت قله حياء و تركى الاستغفار مع علمى بسعه رحمتك تضييع لحق الرجاء.
بحار الانوار: ٢٨٥/٨٤ از المصباح : ص ٩١
«خداوندا! آمرزش خواستم از تو در حاليكه من بر آنچه منع كرده اى ادامه مى دهم ، كم حيائى است . و دست برداشتنم از طلب عفو نيز با اينكه بخشش و مهربانى فراگير تو را مى دانم ، فرو گذاشتن سزاى اميدوارى است .»
٥٤٤- عن الامام الرضا: الهى وفقت بين يديك و مددت يدى اليك مع علمى بتفريطى فى عبادتك و اهمالى لكثير من طاعتك و لو انى سلكت سبيل الحياء لخفت من مقام الطلب و الدعاء و لكنى يا رب لما سمعتك تنادى المسرفين الى بابك و تعدهم بحسن اقالتك و ثوابك جئت ممتثلا للندا و لائذا بعواطف ارحم الرحما.
بحار الانوار: ٢٨٠/٨٤
«خداى من ! در پيشگاهت ايستاده ام و دستم را به سويت دراز كرده ام ، با اينكه به كوتاهى ام در بندگى ات و سستى نسبت به بسيارى از فرمانبردارى هايت دانايم و اگر راه شرم و حياء را مى پيمودم حتما از اينكه در جايگاه خواستن و خواهش باشم ، مى ترسيدم . ولى اى پروردگارم ! چون شنيدم تو گناهكاران را به سوى آستانت فرا مى خوانى و آنان را به درگذشتن و جزاى نيكويت نويد مى دهى آمدم تا آن اعلام را فرمان برم و به مهربانى و احسانهاى بخشاينده ترين بخشندگان پناهنده شوم .»
٥٤٥- عن الامام السجاد: انا رب الذى لم استحيك فى الخلاء و لم اراقبك فى الملاء... انا الذى امهلتنى فما ارعويت و سترت على فما استحييت و عملت بالمعاصى فتعديت و اسفطتنى من عينيك فما باليت فبحلمك امهلتنى و بسترك سترتنى حتى كانك اغفلتنى و من عقوبات المعاصى حنبتنى حتى كانك استحيتنى .
مصباح المتجهد: ص ٥٨٩
«من اى پروردگارم كسى هستم كه در تنهايى از تو شرم نكردم و در آشكارا تو را مواظبت ننمودم . من كسى هستم كه با من مدارا و نرمى نمودى ولى از كار زشت دست نكشيدم ، و بر من پرده پوشى كردى ولى حياء نكردم و با نافرمانيهايت رفتار كردم تا كه از حد گذشتم ، و مرا از چشم خود انداختى ولى ناراحت و پريشان نشدم و در پرده و پوشش خود مرا پناه دادى به طورى كه گويا تو بديهايم را فراموش كرده اى و از مجازات گناهانم مرا دور كردى بطورى كه گويا از من حياء كرده اى .»
٥٤٦- عن الامام السجاد: قدترى يا الهى فيض دمعى من خيفتك و وجيب قلبى من خشيتك و انتقاض جوارحى من هيبتك كل ذلك حياء منك بسوء عملى .
صحيفه سجاديه : ص ١١٤
«اى خداى من ! روان شدن اشكم از ترست ، و طپيدن دلم را از بيم عظمتت و گسسته شدن و لرزش اندامم را از شكوه و بزرگيت را مى بينى همه اينها حيائى است از تو به سبب رفتار بدم .»
٥٤٧- عن الامام السجاد: فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدتك يحملنى و يجرئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قله الحياء سترك على ....
مصباح المتهجد: ص ٥٨٤
«پس تو را سپاس بر بردبارى ات بعد از دانستنت و برگذشت و آمرزشت بعد از توانايى ات . بردباريت نسبت به من ، مرا بر نافرمانى ات برمى انگيزد و گستاخ مى كند و پرده پوشى ات بر من ، مرا به كم حيائى ميل مى دهد.»

فصل سوّم : حياء از عرضه اعمال

٥٤٨- عن رسول اللّه (ص) : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر.
محاسبه النفس : ص ٣٣
«خودتان را برآورد و بررسى كنيد پيش از آنكه به حساب شما رسيدگى شود و خودتان را مورد سنجش قرار دهيد پيش از آنكه مقايسه و سنجيده شويد و خودتان را براى روز بزرگ ارائه و نمايش اعمال مهيا و آماده كنيد.»
٥٤٩- عن الامام الحسين : ان اعمال هذه الامه ما ن صباح الا تعرض ‍ على الله تعالى .
بحار الانوار: ٣٥٣/٧٠ از الدعوات : ص ٣٤، و صحيفه الامام الرضا: ص ‍ «كارهاى اين گروه - يعنى مسلمانان - هيچ صبحى نيست مگر آنكه بر خداوند متعال تقديم و ارائه مى شود.»
٥٥٠- عن الامام الباقر: ان اعمال العباد تعرض على نبيكم كل عشيه الخميس فليستحيى احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح .
بصائر الدرجات : ص ٤٢٦
«كارهاى بندگان در آخر هر روز پنج شنبه به پيامبرتان تقديم مى شود. پس هر كدام از شما بايد حياء كند از اينكه بر پيامبرش كار زشتى را ارائه دهد.»
٥٥١- عن المعصوم : ان اعمال العباد تعرض على النبى فى كل اثنين و خميس فيعلمها، و كذلك تعرض على الائمه .
التبيان : ٢٩٥/٥
«كارهاى بندگان هر دوشنبه و پنج شنبه بر پيامبر اكرم (ص) ارائه مى شود و ايشان از آنها آگاه مى گردند. و نيز بر ائمه ارائه و تقديم مى گردد.»
٥٥٢- عن الامام الصادق : تعرض الاعمال على رسول اللّه (ص) اعمال العباد كل صباح ابراها و فجارها فاحذروها و هو قول الله تعالى : اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله وسكت .
كافى : ٢١٩/١ (٢٣٢)
«كردار بندگان هر صبح بر رسول خدا ارائه مى شود، همه كارهايشان چه خوب و چه بد، پس احتياط كرده و آنها را پاس داريد، و آن همان فرمايش ‍ خداوند متعال است : «كارهاى خود را انجام دهيد كه خداوند و پيامبرش ‍ به زودى كردار شما را مشاهده مى كنند» و بعد حضرت ديگر چيزى نفرمودند.»
٥٥٣-عن عبدالله بن ابان الزيات و كن مكينا عند الرضا: قلت لللذرضا: ادع الله لى و لاهل بيتى . فقال : او لست افعل ؟ و الله ان اعمالكم لتعرض ‍ على فى كل يوم و ليله . قال : فاستعظت ذلك . فقال لى : اما تقرء كتاب الله عزوجل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون ؟ قال : هو و الله على ابن ابى طالب .
كافى : ٢١٩/١
«عبدالله بن ابان كه در نزد حضرت امام رضا منزلتى داشت مى گويد: به آن حضرت عرض كردم : براى من و خانواده ام دعا كنيد. حضرت فرمودند: مگر من چنين نمى كنم ؟ به خدا سوگند كارهاى شما هر روز و شب بر من ارائه مى شود. عبد الله مى گويد: اين مطلب براى من بسيار بزرگ آمد، لذا حضرت به من فرمودند: آيا در كتاب عزوجل نخوانده اى كه «بگو كارهاى خود را انجام دهيد، كه خداوند و فرستاده او و مومنان كردار شما را خواهند ديد» به خدا سوگند اين «مومنان» اميرالمؤ منين (و اولاد طاهرينش) هستند.»
٥٥٤- عن ابى سعيد الخدرى : ان عمارا قال لرسول الله : وددت انك عمرت فينا عمر نوح ، فقال رسول اللّه (ص) يا عمار! حياتى خيرلكم و وفاتى ليس بشر لكم . اما فى حياتى فتحدثون و استغفر الله لكم و اما بعد وفاتى فاتقوا الله و احسنوا الصلاه على و على اهل بيتى ، فانكم تعرضون على باسمائكم و اسنا آبائكم . فان يكن خيرا حمدت الله و ان يكن سوى ذلك استغفر الله لذنوبكم .
محاسبه النفس : ص ٣٩ (٢٣٣)
«جناب عمار به پيامبر اكرم (ص) عرض كرد: دوست دارم زندگى شما در بين ما به اندازه عمر نوح طولانى باشد! رسول خدا فرمودند: اى عمار! زنده بودنم براى شما خوب است ، ولى مرگ من هم برايتان بد نيست ، در وقت زنده بودنم شما با من سخن مى گوئيد و من براى شما از خداوند طلب آمرزش مى كنم . و بعد از مرگم شما از خداوند پروا داشته باشيد و بر من و خاندانم نيكو درود و رحمت بفرستيد، چون شما با نام هايتان و نام هاى پدرانتان بر من ارائه مى شويد، آنگاه اگر خوبى باشد خداوند را ستايش و شكر مى كنم و اگر غير آن باشد براى گناهانتان از خداوند آمرزش ‍ مى طلبم .»
٥٥- عن سماعه عن ابى عبدالله سمعته يقول : ما لكم تسوون رسول اللّه (ص) ؟ فقال رجل : كيف نسووه ؟ فقال : اما تعلمون ان اعمالكم تعرض ‍ عليه فاذا راى فيها معصيه سائه ذلك فلا تسووا رسول اللّه (ص) و سروه .
كافى : ٢١٩/١، و امالى مرحوم شيخ مفيد: ص ١٢٣
«سماعه مى گويد: از حضرت امام صادق شنيدم كه مى فرمود: چه شده است شما را كه رسول خدا را اندوهگين و ناراحت مى كنيد؟ مردى عرض ‍ كرد: ما چگونه آن حضرت را غمگين مى سازيم ؟ حضرت فرمودند: آيا نمى دانيد كه كارها و كردار شما بر آن حضرت ارائه مى شود و ايشان وقتى در آنها گناهى مشاهده كنند آن حرت را آزرده و دلگير مى كند. پس رسول خدا را رنجيده خاطر و دلتنگ نكنيد و ايشان را خوشنود و شادمان سازيد.»
٥٥٦- عن الامام الرضا: و ان لنا مع ولى لنا اعينا ناظه و السنا ناطقه و قلوبا و افيه . و ليس يخفى علينا شى من اعمالكم و اقوالكم و افعالكم بدليل قوله تعالى : و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون .
المنتخب للطريحى : ص ٢٠٨
«براى ما با هر دوستى از دوستدارانمان چشمى نگرنده و زبانى گويا و دلى صادق و نگهبان است . و چيزى از كردار و گفتار و رفتار شما بر ما پوشيده نيست . به گواه فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد: «بگو انجام دهيد كه خداوند و فرستاده او و مومنان كردار شما را خواهند ديد»
شدت تاءثر و اندوه حضرات معصومين از گناهان كسانى كه خود را وابسته به آنان مى دانند به اندازه اى است كه گاه به جاى گناهكاران از كردار بدشان خجالت كشيده و شرم مى كنند:
٥٥٧- ان رجلا من المنافقين اعترض الامام الرضا فقال : ان من شيعتك من يشرب النبيذ، فقال : قد كان اصحاب رسول اللّه (ص) يشريون النبيذ. فقال الرجل : ما اعنى ما العسل و انما اعنى الخمر. فعرق وجهه ثم قال : الله اكرم منان يجمع فى قلب المومن بين رسيس الخمر و حبنا اهل البيت .
بحار الانوار: ٣١٤/٢٧ از مشارق انوار اليقين : ص ‍ ١٨٢ (٢٣٤)
«مردى از منافقين به حضرت رضا انتقاد و عيب جويى كرد و گفت : از پيروان شما كسانى هستند كه «نبيذ» مى آشامند. حضرت فرمودند: ياران پيامبر خدا هم نبيذ مى آشاميدند. آن مرد گفت : سكنجبين مرادم نيست ، منظور من شراب است . با اين گفته ، عرق بر چهره حضرت نشست ، و بعد فرمودند: خداوند بزرگوارتر است از اينكه در دل مؤ من مستى شراب (٢٣٥) را با دوستى ما خاندان گرد هم آورد.»
همچنين در روايات ما، اهل بيت از شيعيان و كسانى كه خود را به آنان وابسته مى دانند، خواسته اند تا برايشان زيبنده و مايه رونق باشند، نه اينكه موجب ننگ و عار گردند. (٢٣٦)
و به دوستان خود دستور مى دهند كه در معاشرت خود حتى با مخالفين ، پارسايى و تقوى را رعايت كرده و خوش باطن باشند:
٥٥٨- عن الامام الصادق (ع) : فان الرجل منكم اذا ورع فى دينه و صدق الحديث و ادى الامانه و حسن خلقه مع الناس قيل هذا جعفرى ، فيسرنى ذلكو يدخل على منه السرور، و قيل هذا ادب جعفر، و اذا كان على غير ذلك دخل على بالوه و عره ، و قيل هذا ادب جعفر.
كافى : ٦٣٦/٢ (٢٣٧)
«هر كس از شما شيعيان كه در مذهب خود پارسايى داشته باشد و راست سخن بگويد و سپرده و برعهده را بپردازد و با مردم خوش خوى باشد، آنها مى گويند كه او جعفرى و منسوب به من است و آن مرا خشنود مى كند و از آن جهت بر من شادى وارد مى شود و گفته مى شود كه اين تربيت و فرهنگ امام صادق است . ولى اگر او روشى جز اين داشته باشد رنج و ننگش بر من وارد مى گردد و مردم مى گويند: همين راه و رسم و فرهنگ امام صادق است .»
در اينجا به دو سرگذشت درباره آگاهى و وقوف ائمه بر اعمال و رفتار دوستان خود اشاره مى شود:
٥٥٩- عن مهزم : كنا نزولا بالمدينه و كانت جاريه لصاحب المنزل تعبنى و انى اتبت الباب فاستفتحت ففتحت الجاريه فغمزت ثديها، فلما كانه من الغد دخلت على ابى عبدالله فقال لى : يا مهزم ! اين كان اقصى اثرك اليوم ؟ فقلت له : ما برحت المسجد. فقال : اما تعلم ان ام -رنا هذا لا ينال الا بالورع .
مستدرك الوسائل : ٢٧١/١٤ از اعلام الورى : ٥٢٠/١ (٢٣٨)
«شخصى به اسم مهزم مى گويد: ما در مدينه اقامت گزيده بوديم و براى صاحبخانه زن و خدمتكار جوانى بود كه مرا به شگفت آورده و فريفته كرده بود. به در خانه آمدم و در را زدم ، آن زن جوان در را باز كرد و من با دستم سينه اش را ماليدم . فردا شد و به حضور امام صادق رسيدم . آن حضرت به من فرمودند: امروز دنباله كارت را در كجا به پايان رساندى ؟ عرض كردم : تاكنون در مسجد بودم . حضرت فرمودند: آيا نمى دانى كه نزديكى به ما و شيعه گشتن قابل دسترسى نيست مگر با ورع و پارسايى ؟.»
٥٦٠- عن ابى بصير: كنت اقرى امراه القران بالكوفه فماز حتها بشى فلما دخلت على ابى جعفر عاتبنى و قال : من ارتكب اذنب فى الخلا لم يعبا الله به ، اى شى قلت للمراه ؟ فغطيت وجهى حياء و تبت . فقال ابو جعفر: لاتعد .
بحار الانوار: ٢٤٧/٤٦ از الخرائج و الجرائح : ص ٥٩٤
«ابوبصير مى گويد: من در كوفه براى زنى قرآنياد مى دادم و به سخنى با او شوخى كردم . وقتى حضور امام باقر رسيدم مرا نكوهش كردند و فرمودند: كسى كه در پنهان و خلوت گناه انجام دهد خداوند به او توجه نمى كند. چه چيزى به آن زن گفتى ؟ من صورتم را از شرم پوشاندم و پشيمان شدم . حضرت فرمودند: ديگر اين كار را انجام نده .»

فصل چهارم : سيره معصومين

اين فصل را به بيان نمونه هايى از سيره و سفارش حضرات معصومين نسبت به حياء از خداوند متعال اختصاص مى دهيم :

الف) حياء از امتياز خود بر زير دستان :

٥٦١- عن الامام الباقر: ان امير المومنين اتى البزازين فقال لرجل : بعنى ثوبين . فقال الرجل : يا اميرالمومنين ! عندى حاجتك . فلما عرفه مضى عنه فوقف على غلام فاخذ ثوبين احدهما بثلاثه دراهم ، و الاخر بدر همين . فقال : يا قنبر! خذ الذى بثلاثه . فقال : انت اولى به ، تصعد المنبر و تخطب الناس . قال : انت شاب و لك شره الشاب و انا استحيى من ربى ان اتفضل عليك . سمعت رسول اللّه (ص) يقول : البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاكلون .
مناقب : ١١٢/٢ (٢٣٩)
«امير المومنين به بازار بزازها و لباس فروشان رفتند و به مرد كاسبى فرمودند: دو پيراهن دارى به من بفروشى ؟ مرد عرض كرد: اى پيشواى مسلمين ! همان راكه مى خواهيد من دارم . چون حضرت را شناخت ، اميرالمومنين از او گذشتند و با وى معامله نكردند تا اينكه مقابل بزاز ديگرى كه جوان بود ايستادند و از او دو پيراهن گرفتند، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم . و (به غلام خود كه همراهشان بود) فرمودند: اى قنبر! آن سه درهمى را بردار. قنبر عرض كرد: شما به آن شايسته تر هستيد، بر منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد. حضرت فرمودند: تو جوانى و مانند ساير جوانان به زيبايى و تجمل رغبت بسيار دارى ، و من از پروردگارم حياء مى كنم كه خودم را بر تو برترى دهم ؛ چون از پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود: به غلامان خود همان لباسى را بپوشانيد كه خود مى پوشيد و همان غذا را بخورانيد كه خود مى خوريد.»

ب) حياء از موعظه بى عمل :

٥٦٢- ان الله تعالى اوحى الى عيسى : فان اتعظت و الا فاستح منى ان تعظ الناس .
ارشاد القلوب : ص ١٠١
«خداوند متعال به حضرت عيسى الهام فرمود: اگر خود پند مى پذيرى موعظه كن و در غير اين صورت از من در پند دادن مردم ، حياء كن .»

ج) حياء از ورود به حريم گناه :

٥٦٣- عن الفقه المنسوب للامام الرضا: و قد روى رخصه فى قبله الصائم ، و افضل من ذلك ان يتنزه عن مثل هذا. قال اميرالمومنين : اما يستحى احدكم الا يصبر يوما الى الليل . انه كان يقال ان كان يقال : ان بدو القتال اللطام .
الفقه المنسوب للامام الرضا: ص ٢١٢
«در روايت اجازه داده شده است كه روزه دار همسر خو را ببوسد. ولى شايسته تر آن است كه از چنين كارهايى پرهيز كند. اميرالمومنين فرمودند: «آيا يكى از شما حياء نمى كند كه روزى را تا شب تحمل نكند؟ (چه خوب) گفته شده است كه : شروع جنگ با يك سيلى است .»
٥٦٤- عن اميرالمومنين (ع) : ان المومن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه .
غرر الحكم : ٥٠٨/٢
«انسان با ايمان حياء مى كند از اينكه كارى بر او بگذرد، خلاف مسيرى كه اعتقاد و ايمانش بر آن قرار بسته است .»

د) حياء از عبادت كنندگان :

٥٦٥- عن الامام الصادق (ع) : اما يستحيى احدكم ان يغنى على دابته و هى تسبح .
محاسن برقى : ٣٧٥/٢
«آيا كسى از شما حياء نمى كند كه بر مركبش آواز و موسيقى بخواند در حاليكه آن حيوان تسبيح و ذكر خداوند را مى گويد.»
ه) حياء نسبت به توحيد الهى :
٥٦٦- عن اميرالمومنين (ع) : انه قال للعباس - و هو ولد صغير - قل : «واحد.» فقال : واحد، فقال : قل : «اثنين .» قال : استحى اناقول باللسان الذى قلت واحد، اثنان . فقبل على عينيه .
مقتل الحسين : ص ١٧٩
«اميرالمومنين به حضرت عباس - در وقتى كه سن كمى داشتند - فرمودند: بگو: يك . عرض كرد: يك . بعد فرمودند: بگو: دو. عرض كرد: با زبانى كه با آن «يك» گفته ام شرم مى كنم كه دو بگويم . آنگاه اميرالمومنين چشمان ايشان را بوسيدند.»

و) حياء و توفير عبادت :

٥٦٧- عن الامام الحسن : انى لاتستحيى من ربى ان القاه و لم امش الى بيته .» فمشى عشرين مره من المدينه على رجليه .
مناقب : ١٨/٤ و كشف الغمه : ١٧٨/٢
«من از پروردگارم حياء مى كنم از اينكه به ديدار او روم در حالى كه به زيارت خانه اش نرفته باشم . آنگاه آن حضرت بيست مرتبه از مدينه پياده رفتند.»
٥٦٨- ان على بن الحسين : كان يلبس الكساء الخز فى الشتاء فاذا جاء الصيف باعه و تصدق بثمنه ، و كان يقول : انى لاستحيى من ربى ان آكل ثمن ثوب قد عبدت الله فيه .
تهذيب الاحكام : ٣٦٩/٢
«حضرت امام سجاد در زمستان عبا و جامه اى از پشم مى پوشيدند و وقتى تابستان مى آمد آن را مى فروختند و پولش را صدقه داده و انفاق مى كردند و مى فرمودند: من از پروردگارم حياء مى كنم از خوردن بهاء لباسى كه در آن عبادت و بندگى خدا كرده ام .»

ز) حياء از كوتاهى در گذشت و بخشش :

٥٦٩- عن اميرالمومنين (ع) : انى لاستحيى من الله ان يكون دنب اعظم من عفوى او جهل اعظم من حلمى او عوره لا يواريها سترى او خله لايسدها جودى .
دستور معالم الحكم : ص ١٣٨
«من از خداوند شرم مى كنم كه گناهى از عفو و گذشتم بزرگتر باشد و يا نادانى از بردباريم افزون تر باشد. يا اينكه عيب و رازى باشد كه پوشش من آن را پنهان نكند، يا فقر و نيازى باشد كه بخشايشم آن را برآورده نكند.»

ح) حياء و صبر بر روزى :

٥٧٠- عن الامام الحسن : و لايهلك الا المرتابون و ينجو المهتدون الذين لم يتهموا الله فى آجالهم طرفه عين و لا فى ارزاقهم . فمروتهم كامله و حياوهم كامل . يصبرون حتى ياتى لهم الله برزق ، و لايبيعون شيئا من دينهم و مرواتهم بشى من الدنيا، لايطلبون منه شيئا منها بمعاصى الله .
ارشاد القلوب : ص ١٧٧
«نابود نمى شوند مگر شك داران و بدگمانان ، و رهايى نمى يابند مگر هدايت شدگان ، آن كسانى كه بر خداوند در آجال و تقديراتشان و نيز در روزى هايشان به اندازه يك چشم زدن هم افتراء نمى زنند و ناحق نمى گويند. مردانگى و انسانيت آنها تمام و حيائشان بى نقصان است . تاب مى آورند تا اينكه خداوند بر ايشان روزيى عطا كند و چيزى از خداشناسى و انسانيت خود را با مالى از دنيا معامله نمى كنند و از دين خود، چيزى از دنيا را با نافرمانى خداوند نمى خواهند.»

ط) حياء از اسراف نعمت :

٥٧١- عن الامام الصادق : فى كتاب على ان الهر سبع و لاباس بسوره و انى لاستحى من الله ان ادع طعاما لان الهر اكل منه .
كافى : ٩/٣ و تهذيب : ٢٢٧/١
«در كتاب و نوشته اميرالمومنين آمده است كه : گربه (پاك است و تنها) درندگى دارد، و پس خورده او اشكالى ندارد و من از خداوند حياء مى كنم كه غذايى را به سبب اينكه گربه از آن خورده است ، كنار بگذارم .»

ن) حياء در نحوه مجازات :

٥٧٢- عن الامم الباقر: قضى اميرالمومنين فى السارق اذا سرق قطعت يمينه و اذا سرق مره اخرى قطعت رجله اليسرى ثم اذا سرق مره اخرى سجنته و تركت رجله اليمنى يمشى عليها الى الغائط و يده اليسرى ياكل بها و يستنجى بها. و قال : انى لاستحيى من الله ان اتركه لاينفع بشى و لكنى اسجنه حتى يموت فى السجن . و قال : ما قطع رسول اللّه (ص) من سارق بعد يده و رجله .
كافى ، ٢٢٢/٧ و تهذيب : ١٠٣/١٠
«اميرالمومنين درباره سارقى كه دزدى كند، حكم فرمودند كه دست راستش را جدا كن ، و اگر دوباره دزدى كرد پاى چپش را ببر، و چنانچه بار ديگر هم دزدى نمود او را زندان كن . و پاى راستش را واگذار تا با آن جهت قضاى حاجت راه برود و دست چپش را هم صرف نظر كن تا بوسيله آن بخورد و خود را تطهير نمايد. و فرمودند: من از خداوند حياء مى كنم كه او را طورى رها كنم كه ديگر قابل بهره برى نباشد، ولى او را حبس مى كنم تا اينكه در زندان بميرد. و فرمودند: پيامبر اكرم (ص) از هيچ دزدى بعد از يك دست و پا چيزى جدا نكردند.»

ك) حياء و اطعام نظاره گر:

٥٧٣- عن نجيح : رايت الحسن بن على ياكل و بين يديه كلب كلما اكل لقمه طرح للكلب مثلها. فقلت له : يا بن رسول اللّه (ص) ! الا ارجم هذا الكلب عن طعامك ؟ قال : دعه ، انى لاستحيى من الله تعالى ان يكون ذو روح نيظر فى وجهى و انا اكل ثم لااطعمه .
مقتل الحسين ، و بحار الاوار: ٣٥٢/٤٣
«شخصى به اسم نجيح مى گويد: امام مجتبى را ديدم كه مشغول تناول غذا بودند، سگى هم پيش روى آن حضرت بود، هر بار كه امام لقمه اى را مى خوردند، مانند آن را هم براى سگ مى انداختند. به آن حضرت عرض ‍ كردم : آيا اين سگ را از غذايتان دور نكنم ؟ حضرت فرمودند: رهايش كن ، من از خداوند متعال حياء مى كنم از اينكه جاندارى در چهره ام بنگرد در حالى كه من مى خورم ولى به او غذا نمى دهم .»
٥٧٤- عن رسول اللّه (ص) فى وصيته لابى ذر الغفارى : يا اباذر! استح من الله ، و الذى نفسى بيده لاازال حين اذهب الى الغائط مقنعا بثوبى استحى من الملكين الذين معى .
بحارالانوار: ٨٣/٧٤ از مكارم الاخلاق : ص ٤٩٥ (٢٤٠)
«اى اباذر! از خداوند حياء داشته باش ، سوگند به آن كسى كه جانم بدست اوست ، من وقتى به محل قضاء حاجت مى روم ، هميشه با لباس ‍ خود سرم را مى پوشانم و از آن دو فرشته اى كه با من هستند شرم مى كنم .» (٢٤١)

بخش دهم : حياء الهى

وجود مقدس خداوند متعال به مقتضاى شرافت و عزت و كرامت ذاتى اش ، حيائى خالقانه و از روى كرم و بر و جود و جلال و تنزيه دارد. (٢٤٢)
در اينجا فقط برخى از نمودها و مظاهر حياء الهى را بيان مى كنيم .

الف) حياء از خوش گمانى عبد:

٥٧٥- عن الامام الباقر: و جدنا فى كتاب على بن ابى طالب ان رسول اللّه (ص) قال و هو على منبره : و الله الذى لا اله الا هو ما اعطى مومن خير الدنيا و الاخره الا بحسن ظنه بالله و رجائه له و حسن خلقه و الكف عن اغتيال المومنين ، و الله الذى لا اله الا هو لا يعذب الله مومنا بعد التوبه و الاستغفار الا بسو ظنه بالله و تقصير من رجائه لله و سو خلقه و اغتيابه المومنين . و الله الذى لا اله الا هو لا يحسن ظن عبد مومن بالله لا كان الله عند ظن عبده المومن لان الله كريم بده الخيرات يستحى ان يكون عبده المومن قد احسن به الظن و الرجا ثم يخلف ظنه و رجائه ، فاحسنوا بالله الظن و ارغبوا اليه .
مشكاره الانوار: ص ٣٦


۱۱
ب) حياء از رسوايى بنده
«در كتاب و نوشته اميرالمؤ منين پيدا كردم كه رسول خدا در حاليكه بر منبر خود بودند، چنين فرمودند: قسم به خداوندى كه معبودى جز او نيست ، خوبى دنيا و آخرت به انسان با ايمان ارزانى نمى شود مگر به جهت خوش گمانى است به خداوند و اميدش نسبت به او و خوش خويى و خوددارى از غيبت و بدگويى پشت سر مؤ منين و به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند كه خداوند هيچ مؤ منى را پس زا بازگشت از گناه و طلب آمرزش عقاب نمى كند مگر به سبب بد گمانى اش به خداوند و كوتاهى در اميدش به او و بدخويى و غيبت كردن مؤ منين . قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، باور و گمان بنده مؤ من به خداوند نيكو نمى شود مگر اينكه خداوند نزد آن باور بنده مؤ منش مى باشد، چون خداوند بزرگوار است و خوبى ها بدست اوست ، حياء مى كند كه بنده با ايمانش به او گمان خوش و باور نيكو داشته باشد ولى او را پس زده و نوميد كند. پس گمان و باور خود را به خداوند نيكو كنيد و شيفته و آرزومند او باشيد.»

ب) حياء از رسوايى بنده :

٥٧٦- عن الامام الباقر: كان فيما ناجى الله به موسى على الطور: ان يا موسى ابلغ قومك انه ما يتقرب الى المتقربون بمثل البكاء من حشيتى و ما تعبدلى المتعبدون بمثل الورع عن محارمى ، و ما تزين لى المتزينون بمثل الزهد فى الدنيا عما بهم الغنى عنه . فقال موسى : يا اكرم الا كرمين فماذا اثبتهم على ذلك ؟ فقال : يا موسى ! اما المتقربون الى بالبكاء من خشيتى فهم فى الرفيق الاعلى لايشركهم فيه احد واما المتعبدون لى بالورع عن محارمى فانى افتش الناس عن اعمالهم و لاافتشهم حياء منهم ، و اما المتقربون الى بالزهد فى الدنياء فانى ابيحهم الجنه بحذافيرها يتبوون منها حيث يشاوون .
ثواب الاعمال : ص ٢٠٦ (٢٤٣)
«از جمله مطالب و اسرارى كه خداوند با حضرت موسى بر كوه طور درباره آنها سخن فرمود اين بود كه : اى موسى ! گروه و كسان خود را آگاه كن كه نزديكى جويان بمانند گريه از ترس و عظمتم به من نزديك نمى شوند. و پرستش كنندگان به مانند پرهيز از منع كرده هايم مرا بندگى و اطاعت نمى كنند. و آراستگان به مثل بى رغبتى در دنيا نسبت به آن چه كه از آن بى نيازى است خود را براى من آراسته نمى كنند. حضرت موسى عرض كرد: اى بزرگوارترين بزرگواران ! در مقابل اين كارها چه اجرى عطايشان مى فرمايى ؟ خداوند فرمود: اى موسى ! اما كسانى كه با گريه از ترسم به من نزديكى مى جويند در اعلى عليين و جايگاه انبياء (٢٤٤) مى باشند و در ان كسى با ايشان سهيم نيست . و اما كسانى كه با پرهيزگارى از ممنوعاتم مرا بندگى مى كنند، من مردم را بر كارهايشان بازجوى و رسيدگى مى كنم ولى اين دسته را به جهت حياء از ايشان تجسس و بررسى نمى كنم . و اما كسانى كه با بى علاقگى به دنيا به من نزديكى مى جويند (و خود را براى من آراسته مى كند) پس من هم بهشت را يكسره به ايشان مى بخشم تا در هر جايى از آن خواستند، اقامت گزينند.»

ج) حياء از محروم كردن سائل :

٥٧٧- عن الامام الصادق (ع) : ما ابرز عبد يده الى الله العزيز الجبار الا استحيى الله عزوجل ان يردها صفرا حتى يجعل من فضل رحمه ما يشاء، فاذا دعا احدكم فلا يرد يده حتى يمسح على وجهه و راسه .
كافى : ٤٧١/٢
«هيچ بنده اى دستش رابه سوى خداوند باز نمى كند مگر كه خداوند عزيز جبار (بى همتاى قاهر) حياء مى كند از اينكه آن را خالى برگرداند، تا آنكه از فزونى رحمت و مهربانى اش آنچه بخواهد در آن قرار مى دهد. پس ‍ وقتى يكى از شما دعا و درخواست كرد دستش را بازنگرداند تا اينكه آن را بر صورت و سرش بكشد.»
٥٧٨- عن رسول اللّه (ص) : ان الله عزوجل يستحيى من عبده اذا صلى فى جماعه ثم ساله جاجه ان ينصرف حتى يقضيها.
مجموعه ورام : ص ١٢
«خداوند عزوجل وقتى كه بنده اى نماز را به جماعت خواند و بعد از او نيازى را درخواست كرد، حياء مى كند كه بر گردد مگر آن كه حاجت او را رسيدگى فرمايد.»

د) حياء از سخت گرفتن بر مومن :

٥٧٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : قال الله عزوجل : لو لا انى استحيى من عبدى المومن ما تركت خرقه يتوارى بها و لا اكملت له الايمان الا ابتليته بضعف فى قوته و قله فى رزقه فان حرج اعدت عليه و ان صبر باهيت به ملائكتى الا وقد جعلت عليا علما فمن تبعه كان هاديا و من تركه كان ضالا.
لسان الميزان : ٢٦٦/٢ گويا از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ‍ ٣٠٦
«اگر نبود كه از بنده مؤ منم حياء مى كنم تكه پارچه اى را هم نمى گذاشتم تا خود را با آن بپوشاند و براى او ايمان و اعتقاد را تمام نمى كردم مگر اينكه او را سستى در نيرويش و كمى در روزى اش مى آزمودم . پس اگر به ستوه آمد براى او برمى گرداندم و اگر شكيبايى كرد به او نزد فرشتگانم افتخار مى كردم ؛ جز اينكه (يا آگاه : باشيد كه) من على را علم و نشان قرار دادم ؛ پس ‍ هر كس دنبال او رفت ، راه يافته است و هر كس او را رها كرد، گمراه است .»

ه) حياء از سالخوردگان :

٥٨٠- عن ابى بصير: اتيت ابا عبدالله بعد ان كبر سنى و قد اجهدنى النفس . فقال : يا ابا محمد! ما هذا النفس ؟ فقلت له : جعلت فداك ! كبر سنى ورق عظمى و اقترب اجلى ، مع انى لست ادرى ما اصير اليه فى آخرتى . فقال : يا ابا محمد انك لتقول هذا القول ؟ فقلت : جعلت فداك كيف لااقوله ؟ فقال : اما علمت ان الله تبارك و تعالى يكرم الشباب منكم و يستحيى من الكهول ؟ قلت : جعلت فداك ؟ كيف يكرم الشباب منا و يستحيى من الكهول ؟ قال : يكرم الشباب منكم ان يعذبهم و يستحيى من الكهول ان يحاسبهم .
الاختصاص : ص ١٠٤
«ابوبصير مى گويد: به حضور امام صادق رسيدم بعد از اينكه سن و سالم ، زياد شده بود و سنگينى نفس مرا به سختى انداخته بود. حضرت فرمودند: اى ابومحمد! اين چه نفس كشيدنى است ؟ به ايشان عرض كردم : قربانتان شوم ! پير شده ام و استخوانم سست شده و مرگم نزديك گشته است ، با اين حال نمى دانم كارم در سراى ديگر به كجا كشيده مى شود. حضرت فرمودند: اى ابو محمد! تو هم چنين مى گويى ؟ عرض كردم : فدايت شوم چگونه آن را نگويم ؟ حضرت فرمودند: آيا نمى دانى كه خداوند تبارك و تعالى جوانان شما را احترام و از پيران شرم مى كند؟ عرض ‍ كردم : فدايتان شوم ! چگونه جوانان ما را گرامى مى دارد و نسبت به سالخوردگان حياء مى كند حضرت فرمودند: محترم و دور مى دارد جوانان شما را از اينكه عذاب و عقابشان كند و از پيران هم حياء مى كند كه به جستجو و بررسى اعمالشان بپردازد.»
٥٨١- ان الله تعالى يقول : شيب المؤ منين نورى و انا استحى ان احرق نورى بنارى .
فضائل الشيعه : ص ٢٠ و نيز آداب النفس : ٣٠٩/١
«موى سفيد بندگان مؤ من نور و روشنى من است و من شرم دارم از اينكه نورم را با آتش بسوزانم .»
٥٨٢- عن رسول اللّه (ص) : ان الله ليستحى ان يعذب الشيخ الكبير.
مشكاه الانوار: ص ١٦٨
«خداوند حياء مى كند از اينكه پير سالخورده را عذاب و شكنجه كند.» (٢٤٥)

و) حياء از خوب چهرگان :

٥٨٣- عن رسول اللّه (ص) : عليكم لالوجوه الملاح و الحدق السود فان الله يستحى ان يعذب الوجه المليح بالنار.
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٣١٢
«بر شما باد به چهرهاى خوب صورت و سياه چشمان ، چون خداوند حياء مى كند از اينكه صورت زيبا و مليح را با آتش ، عذاب و شكنجه دهد.»
اين حياء در بعضى از روايات ، در مورد فرشتگان الهى نيز نسبت به ظاهر بندگان ديده مى شود:
٥٨٤- عن رسول اللّه (ص) : يا على ! درهم فى الخضاب افضل من الف درهم ينفق فى سبيل الله تعالى ... و هو زينه و طيب و يستحيى منه منكر و نكير و هو برائه له فى قبره .
خصال : ٢٧٠/٢
«اى على ! يك درهم كه در تهيه خضاب (رنگ حنا) صرف شود، برتر است از هزار درهمى كه در راه خدا بخشيده شود. و آن آرايش و بوى خوش ‍ است و دو فرشته پرسنده در قبر از آن حياء مى كنند و باعث آزادى انسان در گورش مى باشد.»

الحمدلله رب العالمين




پى نوشت ها
1- معجم مقاييس اللغة ، ذيل ماده «حى .» و نيز اكثر لغويين اصل آن دو معنا را همين ماده مى دانند. لكن خليل بن احمد دركتاب العين ، ذيل ماده فوق ، ريشه اين دو معنا را «ح ى و» گرفته است .
2- موسوعه نضره النعيم فى مكارم اخلاق الرسول الكريم : 1796/5؛ به نقل از ابن قيم . حاصل ترجمه : حياء از «حيات» گرفته شده است و به همين جهت به باران «حياء» گفته مى شود. به تناسب زنده بودن قلب صفت حياء هم رشد پيدا مى كند و كمى حياء به سبب مرگ دل و روح است ؛ پس هر چه قلب زنده تر باشد، حياء كامل تر است .
حكيم سنايى در اين باره مى سرايد:

شرم با مرده دل نياميزد كه حياء دل خيزد.
مثنوى حكيم سنايى : ص 166)
3- منتهى السول : 537/2. حاصل ترجمه : «حياء» به معناى شرم و «حياء» به معناى باران ، هر دو از «حيات» گرفته شده است ؛ چون يكى باعث زنده شدن زمين و ديگرى موجب زنده شدن روح و قلب مى شود.
4- الكشاف : 112/1 حاصل ترجمه : در زبان عربى اسم هايى وجود دارد كه وقتى در معناى فعلى استعمال مى شود بر ضعف و نقصى در معناى آن اسم دلالت مى كند، مثلا «نسيا» رگى است در پا؛ و «حشا» به معناى روده و اندرون شكم است ؛ و «شظى» به معناى استخوان زانو يا بازوست ، اما همين كلمات وقتى بصورت فعل درباره است بكار برده مى شود به معناى آسيب زدگى و بيمارى اين اعضا در حيوان خواهد بود. در بخث ما هم فعل حياء كردن كه از «حيات» گرفته شده است ، نشانه عجز و ضعف و دگرگونى و نقصان و سستى در اين ماده است .
5- التحقيق فى كلمات القران الكريم ، ذيل ماده «حى .» حاصل ترجمه : بازگشت حيا به نگهدارى نفس و روح از ناتوانى و بى قدرى و دورى آن از بدى و نقص و خواستن عافيت و اصل هستى است .
6- تهذيب الاسما و اللغات : 79/3. حاصل ترجمه : ريشه حيا از حيات است . و حيا مرد برگرفته از نيروى حيات اوست ؛ از جهت آگاهى زيادى كه به موارد نقص و بدى دارد.
7- مصباح المنير، ذيل لغت «حيى» و لسان العرب ، ذيل لغت «حياء.»
8- لسان العرب ، ذيل لغت «حياء.»
9- لغت نامه ، فرهنگ فارسى ، ذيل لغت «حياء.»
10- مصباح المنير، لسان العرب ، القاموس المحيط المنجد، المعجم الوسيط، لغت نامه دهخدا.
11- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت شرم .
12- روانشناسى و تربيت جنسى كودكان و نوجوانان : ص 33.
13- تحقة الاخوان : ص 17.
14- معجم مفردات الفاظ القران ، ذيل لغت «حيى .» ترجمه : گرفتگى و جمع شدن نفس از امور ناپسند و پرهيز به جهت زشتى آن ها.
15- التبيان : 112/1، و الجامع لاحكام القران : 231/1. ترجمه : گرفتگى از شى و خوددارى از آن به سبب ترس از نزديك و افتادن در زشتى ها.
16- المقابسات : ص 369: ترجمه آزاد: ترس انسان از كوتاهى كه به سبب او نزد برتر از خود انجام گيرد.
17- مجمع البحرين ، ذيل ماده «ح ى ى .» ترجمه : عقب نشينى و كناره گيرى از زشتى ها، به سبب ترس از نكوهش .
18- بحار الانوار: 329/68. ترجمه : صفتى راسخ در جان انسان كه به جهت ترس از عتاب و سرزنش ، باعث كنارگيرى نفس از زشتى و تنفر آن از بى ادبى مى شود.
19- رسائل الشريف المرتضى : 269/2. ترجمه آزاد: خوددارى از عمل ، به سبب ترس از سرزنش بر آن ، با مراقبت و پرهيز از عيوبى كه از آثار بد آن در امان نمى ماند.
20- موسوعه نضره النعيم : 1296/5 (با تصرف) ترجمه : دگرگونى و حالت شكستگى كه به سبب ترس ‍ از امر مورد سرزنش بر انسان عارض مى شود. جرجانى گفته است : «حياء بهم رفتن نفس از چيزى و واگذارى آن است ، به جهت ترس از نكوهش بر آن .» مناوى در تعريف حياء چنين گفته است : «گرفتگى نفس است از تاثير انتشار آن در ظاهر بدن ، به سبب مشاهده نقص و عيب ، از آن جهت كه نمى تواند با جسصم از آن بگريزد.»
21- الغدير: 275/9. ترجمه : حياء گرفتگى نفس است از آنچه كه با حوزه شرافت و رفعت دينى يا انسانى سازگار نباشد.
22- تفسير المنار: 236/1. ترجمه : حياء آشفتگى و متاثر شدن نفس و دردمندى آن است از نقص و زشتى ، به سبب وجود برترين غريزه در انسان ، كه همان طبيعت و غريزه كمال دوستى است . چون اين حالت ، كمال و فضلى است براى نفس ؛ بر عكس افراد بى حياء كه آن را ناتوانى و عيب مى شمارند.
23- اخلاق النبى فى القران و السنه : 477/1. ترجمه : خويى است كه آدمى را بر پرهيز از زشتى ها بر مى انگيزاند و با انجام خوبى ها تشويق مى كند و او را از كوتاهى نسبت به حقوق ديگران باز مى دارد.
24- تهذيب الاخلاق : ص 41. ترجمه : حياء بازداشتگى نفس است از ترس انجام بدى ها و هراس از سرزنش و رسوايى بجا.
25- در صفحات بعد، علاوه بر آنچه نقل شد، به تعريف هاى ديگرى نيز اشاره مى شود.
26- گواه بر اين مطلب ، كلمه «نزاع» است كه در بعضى روايات از سلب حياء به آن تعبير شده است . نزع به معناى بيرون كشيدن و از جا بركندن شى متصل است ، مثلا مراجعه شود به ص 70 ح 77، و ص 100 ح 137.
27- در لغت نامه دهخدا ذيل لغت خجالت آمده است : اين كلمه گويا در عربى استعمال نشده است و به جاى آن خَجَل (بفتح خاء و جيم) آمده است ليكن در نظم و نثر فارسى بسيار شايع است . و نيز در معناى خجل مى نويسد: خَجَل عبارتست از: از قيل و قال افتادن و سست شدن بواسطه حياء، يا احساس ذلت و خوارى ، سرگشتگى و بى خود گرديدن از شرم . (با كمى تصرف).
28- برخى مثل ويل دورانت ، با تمسك به شواهدى ناقص و نادر در غير مصنوعى بودن حياء تشكيك مى كنند و گويا آن را يك پديده قراردادى مى دانند. مراجعه شود به : تاريخ تمدن ، ترجمه اثر ويل دورانت : 58/1. چنانكه همين نويسنده در اثر ديگر خود، بعد از تعريف حياء، اكتسابى و غير غريزى بودن آن را نقل و بعد تاييد مى كند. مراجعه شود به : لذات فلسفه ، ترجمه اثر ويل دورانت : ص ‍ 129.
29- مراجعه شود به موسوعه نضرة النعيم : 1798/5؛ و الغدير: 275/9. ترجمه : حياء اكتسابى گاهى چنان با وجود شخص عجين و سرشته مى گردد كه مانند حياء غريزى و فطرى مى شود.
30- اين روايت علاوه بر ضعف سند از نظر ضبط نسخه هم مورد مناقشه واقع شده است . مرحوم علامه مجلسى در دو جاى بحار الانوار: 98/1 و 304/58 نظير اين روايت ار از علل الشرايع : 131/1 نقل مى كنند، و ضبط نسخه ايشان د رعبارت مربوطه چنين است : «و الحياء فى الريح ؛» سپس در برگردان آن به «الريه» توجيهى را باين مى كنند. لكن در نسخه موجود از علل الشرايع آن گونه ضبط شده است «و الحياه فى الرئه .» آنگاه ديگر از محل بحث خارج است . بهر صورت ذكر اين روايت براى تحقيق بيشتر بى فايده نيست .
31- در نسخه الانوار ضبط چنين است : «فان اللّه جعل ...» و ترجمه هم بر طبق همين شده است .
32- لغت نامه دهخدا، به نقل از نظامى ، ذيل لغت شرم .
33- لغت نامه دهخدا، به نقل از سناى ، ذيل لغت شرم .
34- لغت نامه دهخدا، ذيل لعت «رو.»
35- در روايتى حكمت شستن صورت در وقت وضو را جبران از بين رفتن همين «ما الوجه» بيان كرده است . مراجعه شود به : علل الشرايع 325/1، باب 191، ح 1.
36- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «رو» و «روى» از و حشى .
37- اكنون در حيطه روانشناسى كم رويى را بطور مطلق يك واكنش منفى شخصيتى و يك نوع بيمارى و نقص روانى بحساب مى آورند. همچنين در نوشته ها و ترجمه هاى فراوانى كم رويى را از جنس حيا دانسته و گاه آن را نوعى حياءافراطى معنا مى كنند. به عنوان نمونه مراجعه شود به كتب : روانشناسى كم رويى و روش هاى درمان ؛ كم رويى و راه هاى درمان آن ؛ چاره كم رويى ؛ خانواده و مائل نوجوان و جوان ج 2؛ كودك از نظر وراثت و تربيت : 350- 313/2.
38- روايات مربوط به اين بحث را در ص 64 ذيل عنوان : «نيكوى هميشگى» ملاحظه فرمائيد.
39- مثلاً مراجعه شود به : كودك از نظر وراثت و تربيت : 316/2.
40- رجوع كنيد به : الادب النبوى (ص): ص 153؛ الذريعه الى مكارم الشريعه ، ص 288؛تبيين جهان و انسان : 252/1.
41- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «شرم» از اديب پيشاورى .
42- و نيز: مشكاة الانوار: ص 235؛ صحيح بهارى : 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1399/2؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 72.
43- و نيز: المجازات النبويه : ص 96، و نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 32.
44- و نيز الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 255 و ص 256؛ و كافى : 106/2.
45- در نسخه هاى متاءخر از كتاب «روضه الواعظين» روايتى از پيامبر اكرم اين چنين ضبط شده است : «الحياء من الاحياء من الايمان .» اين قسمت اضافه «من الاحياء» گذشته از نارسايى معنا، در مجمع ديگر روايى هم يافت نشده است ، بعلاوه در نسخه هاى هطى همين كتاب هم كه مورد ملاحظه قرار گرفت ، وجود ندارد.
46- مراجعه شود به بحار الانوار: ج 44 ص 44 و ص 80، به نقل از الخرائج و الجرائح : ص 576 و الاحتجاج : 36/2.
47- البته در ضبط نسخه موجود از «التمحيص» به جاى «حلفه» چنين آمده است : «و خلقه الحياء.»
48- مضمون اين روايت ، در منابع ديگرى نقل شده است و همه نسبت به اين سه امر اتّفاق دارند: صدق ، حياء و حسن خلق و لكن امر چهارم مختلف بيان شده است : اداء امانت ؛ شكر؛ وفاء. مراجعه شود به كافى : 56/2 و 107/2؛ تحف طوسى : ص 73 و خصال : 151/1.
49- مضمون اين روايت نيز با اندك تفاوت در منابع ديگرى نقل شده است . مراجعه شود به : بحار الانوار: 372/66 از خصال : 197/3، و بحار: 367/67 از كافى : 55/2.
50- اين روايت با قدرى تفاوت در منابع ديگرى هم آمده است . مراجعه شود به بحار الانوار: 397/66 از امالى مرحوم شيخ مفيد: ص 121 و از التمحيص : ص 68، و نيز بحار الانوار: 245/75 از تحف العقول : ص 380.
51- و نيز در ص 705 از همان آدرس ، اين روايت از طريق حضرت امير المومنين نقل شده است . همچنين مراجعه شود به : الترغيب و الترهيب : 255/3؛ صحيح بخارى : 100/7؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 64.
52- تحف العقول : ص 319 عين همين بيان را ذيل وصاياى حضرت امام صادق به عبداللّه بن جندب آورده است . و مشكاة الانوار: ص 234 از روضه الواعظين 6 ص 504، و نيز بحار الانوار: 281/65 از محاسن : ص 286، و همچنين من لا يحضره الفقيه : 263/4 نظير آن را آورده است ؛ با اين تفاوت كه به جاى «زينته الوقار» چنين آمده است : «زينته الوفاء.» البته در بحار الانوار: 156/74 از تحف العقول : ص 51، از حياء به «دثار» يعنى جامه روپوش تعبير شده است و در بحار الانوار: 379/65 و 82/27 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 84، از حياء به جاى لباس ، به «زينت» ياد شده است .
53- به همين مضمون در وصاياى حضرت امير المومنين به محمد بن حنفيه از كتاب من لا يحضره الفقيه : 279/4 آمده است : «من كساه الحياء ثوبه اختفى عن العيون عيبه» و نيز غرر الحكم : 311/5.
54- سوره اسراء(17)، آيه 64.
55- و نيز: الزّهد: ص 7، و بحار الانوار: 147/74 از تحف العقول : ص 43.
56- اين مضمون در منابع ديگرى هم يافت مى شود: بحار الانوار: 335/68 از معانى الاخبار: ص ‍ 410؛ بحار الانوار: 110/69 از كافى : 291/2؛ مشكاة الانوار: ص 233؛ كنز العمال : 126/3، و الترغيب و الترهيب : 257/3.
57- و نيز مراجعه شود به : قصص الانبياء مرحوم راوندى : ص 278؛ بحار: 335/68 از خصال : 13/1؛ نيز مشكاة الانوار: ص 235؛ كنز العمال : 125/3؛ عيون الاخبار: 279/1؛ ادب الدنيا و الدين : ص 241؛ تنبيه الغافلين : ص 374؛ صحيح بخارى ؛ 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1400/2؛ سنن ابى داود: 252/4؛ النهايه ابن اثير: 47/1؛ لسان العرب : 429/3.
58- اين مثل در ادبيات فارسى اين گونه بيان شده است : يك جو از حياء كم كن و هر چه مى خواهى بكن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «حياء.»
يكى از نويسندگان در اين باره مى گويد: وقتى آشتگى و بى بندوبارى و لجام گسيختگى نسل جديد اروپا پس از جنگ جهانى دوم به كشورهاى ديگر صادر شد و مرزهاى اخلاقى نيم بند از سر راه نسل جديد برداشته شد، اولين و مهمترين تغيير و تح .لى كه در نسل جوان آن روز تحقق يافت ، از ميان رفتن نيروى بازدارنده اى به اسم شرم و حياء بود. آنگاه آزادى عمل نامحدودى در جهت غرايز و شهوات نصيب نسل جوان شد كه آثار شوم آن تا به امروز باقى است . آيين بهزيستى اسلام : 283/4 (با كمى تصرف).
59- براى توضيح اين حديث مناسب است به جريانى از تاريخ اشاره كنيم كه در كتاب بحار الانوار: 113/44 از خصال : 143/1، به طور مفصّل آمده است ؛ و ما آن را به نحو ترجمه و خلاصه به مقدارى كه مربوط به محل بحث است بيان مى كنيم :
عبد الملك بن مروان مى گويد: روزى نزد معاويه بوديم و گروهى از قريش هم كه در ميانشان عده اى از بنى هاشم به چشم مى خورد، نزد او جمع بودند. معاويه سوالاتى از بنى هشام كرد و جناب ابن عباس ‍ پاسخ داد. وقتى معاويه از جواب ماند، به ابن عباس گفت : من تو را به خاطر چهار ويژگى دوست دارم و از چهار كار بد تو هم چشم پوشى و گذشت مى كنم . آنگاه در بيان آن چهار كار گفت : يكى از آنها اين است كه تو بر ضد عايشه ، ام المومنين ، به همكارى با كسانى پرداختى كه بر عليه او اقدام كرده بودند. جناب ابن عباس پاسخ داد:... و اما آنچه راجع به كوشش من بر ضد عايشه ياد آور شدى ، پس ‍ مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى به او دستور داده بود كه در خانه خود بنشيند و پشت پرده پبنهان بماند، ام ااو وقتى پوشش و پرده حياء را دريد «فلما كشفت جلباب الحياء» و با پيامبر خدا مخالفت ورزيد، آنچه ما با او بجا آورديم ، روا و سزاوار گشت .
60- و نيز مراجعه شود به كشف الغمه : 424/2.
61- در نسخه موجود از كنز العمال «تحيط الاعمال» درج شده است كه به نظر غلط چاپى بود و صحيح آن «تحبط الاعمال» است .
62- براى توضيح بيشتر مراجعه شود به مراة العقول : 66/8.
63- مراجعه شود به وسائل الشيعه : 355/20 باب : 31 از ابواب نكاح محرّم .
64- اكنون كه بدنبال حياء از عفت صحبت به ميان آمد، مناسب است تعريفى هم از غيرت داشته باشيم . غيرت اجمال عبارتست از: صفت تولى و حفظ منافع و حقوق خود يا ديگران ،ذ و غالباً در محافظت از آبرو، عزّت ، حريم ، عصمت و ناموس ، بخصوص نسبت به زن و خانوانده انسان استعمال مى شود.
65- در بخش چهارم ، درباره وقار، مطالب بيشترى ارائه مى شود، انشاءالله .
66- و نيز مراجعه شود به علل الشرايع : 138/1.
67- و نيز مراجعه كنيد به غرر الحكم : 95/1، /493/4، 142/5، 71/1، 44/1.
68- مراجعه شود به ص 24، فصل اول از بخش اول .
69- اخلاق الاشراف : ص 187.
70- الحدود و الفروق : ص 70؛ يعنى : «تعريف و حقيقت حياء عبارت از ميانه روى بين گستاخى و دريدگى ، و بستگى و محدوديّت .» و نيز مراجعه شود به تفسير بيضاوى : 71/1، روانشناسى تحليلى : ص 164.
71- اين مضمون در منابع ديگر هم آمده است : بحار الانوار: 291/64 از امالى مرحوم صدوق : ص ‍ 399، بحار الانوار: 138/75 از تحف العقول : ص 287. و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 344/64 از امالى مرحوم صدوق : ص 459، و بحار الانوار: 161/74 از تحف العقول : ص 57، و نيز غرر الحكم : 281/6.
72- و نيز من لا يحضره الفقيه : 20/1 و علل الشرايع : 330/1.
73- و نيز امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 496 و غرر الحكم : 33/5.
74- مراجعه شود به آيات : 73/22، 41/29، 20-17/2.
75- مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع): ص 205.
76- و نيز غرر الحكم : 341/2، 277/6.
77- چنانكه در روايتى ، حضرت امام صادق درباره فقها و دانشمندانى كه گمان مى كنند با اطلاع بر احاديث پيامبر اكرم همه چيز را مى دانند و ديگر به پرسين از اهلبيت نيازى ندارند، مى فرمايند: «و يستحيون ان ينسبهم الناس الى الجهل و يكرهون ان يسالوا» يعنى از اين كه مردم آنها ار به نادانى متهم كنند شرم مى كنند ولى از پرسيدن خوششان نمى آيد. مراجعه شود به الاختصاص : ص 258.
78- و نيز الاختصاص : ص 245 با قدرى تفاوت .
79- ارشاد القلوب : ص 101، يعنى : از نشانه هاى انسان باحياء اين است كه در كارى كه از آن شرم نموده است ، ديده نشود.
80- به نقل از مرحوم عينائى در آداب النفس : 313/1. يعنى : حياء دو جور است ، سزاوارترين آن اين است كه كارى كه از آن شرم دارى انجام ندهى .
81- بخش چهارم در بحث «شرم از حضور و ااطلاع ديگران»: ص 105، و بخش هشتم ، در بحث «حياء از معصيت و شرم از نظارت شاهدان»: ص 273.
82- و نيز مراجعه شود به نهج البلاغه : نامه 69، ص 1067.
83- مراجعه شود به بخش چهارم از اين مجموعه .
84- و نيز مراجعه شود به كافى : 536/5.
85- البدايه و النهايه : 16/10. ترجمه : اى بنى اميه ! از غناء و موسيقى بر حذر باشيد؛ چون آن حياء را مى كاهد و شهوت و خواهش هاى حيوانى را افزايش مى دهد و مروّت و انسانيّت را نابود مى كند. غناء جانشين شراب است و همان كار مست كننده را انجام مى دهد. و شما اگر ناچار به انجام آن شديد، حتما آن را زنان دور بداريد، چون آن به زنا مى كشاند.»
86- و نيز صحيح بخارى : 35/8 بخش اول روايت را آورده است .
87- در پايان اين فصل ، به يكى ديگر از امورى كه نتيجتا باعث بى حيائى و كاهش احساس شرم مى شود، اشاره مى كنيم : موادّ مخدّر و بعضى از داروهاى اعصاب و روان كه تخدير مصنوعى ايجاد مى كند و امروزه بخصوص براى تسكين فشارهاى روحى مورد استفاده فراوان قرار گرفته است ، به سبب اغتشاشى كه در دستگاه شعور وارد مى كند، با حالتى از بى قيدى و كم حيايى همراه است . البته شناسايى خانواده اين داروها و ريشه يابى حالت مذكور، نيازمند تحقيق و تبيين متخصصين است .
88- مراجعه شود به اين آيات قرآنى : 29/15، 30/2، 72/33، 75/38 و 70/17.
89- فلسفه اخلاق از ص 147 به بعد، با كمى تصرّف .
90- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 512/2، 81/5 و 485/5.
91- و نيز غرر الحكم : 115/6، 443/5، و نهج البلاغه : حكمت 441، ص 1293.
92- و نيز غرر الحكم : 278/2 و 282/2.
93- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 275/6.
94- و نيز مراجعه شود به معانى الاخبار: ص 268؛ عيون اخبار الرضا: 278/1؛ كافى : 512/6؛ قرب الاسناد: ص 92؛ جامع الاحاديث : ص 136؛ كنز العمال : 155/9؛ و نيز وسائل الشيعه : 101/12، باب 69 از «احكام العشره .»
95- و نيز در اين باره مراجعه شود به تفسير منسوب به امام عسكرى (ع): ص 80.
96- منافقين (63)/8.
97- در فصل دوم از همين بخش ، روايات ديگرى را در اين مورد بيان مى كنيم ، انشاءاللّه .
98- و در روايت ديگرى چنين آمده است : اذا اتاكم شريف قوم فاكرموه مراجعه شود به وسائل الشيعه : 100/12 از كافى : 219/8.
99- و نيز مراجعه شود به وسائل الشيعه : 263/9، از كافى : 550/3، و از مقنعه : ص 260.
100- و نيز المحاسن : ص 103؛ كافى : 358/2؛ الاختصاص : ص 32.
101- در روايت ديگرى آمده است كه شخص گناهكارى كه عذاب و عاقبت بدى در انتظارش بود، به سبب پوشاندن عورت مومن ، زندگى اش متحول شد و به سعادت ابدى رسيد. مراجعه شود به بحار: 155/5 از عيون اخبار الرضا(ع): 180/2.
102- نور(24)/ 19.
103- و نيز مراجعه كنيد به علل الشرائع : 250/2.
104- مناسب است در اين باره به سيره پيامبر اكرم اشاره اى كنيم . و آن در ضمن روايتى است از جناب ابوذر و مقداد و سلمان - رضوان اللّه تعالى عليهم - كه بطور خلاصه و مجمل ترجمه مى كنيم . آن بزرگواران مى گويند: حضرت اميرالمؤ منين براى ما تعريف كردند كه روزى بر فلان صحابى پيامبر گذرم افتاد. او درباره من و اهل بيت حضرت جمله اى گفت كه بسيار زشت و اهانت آميز بود. آن را براى پيامبر اكرم بازگو كردم . حضرت به سختى خشمگين شدند و با همان شدت غضب بر منبر رفتند. اصحاب از آن حال حضرت به ترس و وحشت افتادند و به گمان حمله دشمن سلاح هاى خود را آماده ساختند. پيامبر اكرم فرمودند: چه شده است گروهى به اهل بيت من سرزنش و نكوهش مى كنند، با آنكه سخنان مرا در مورد فضائل و برترى ايشان شنيده اند! و بعد با عبارات مفصّل و طولانى مزايا و شرافت و برترى ايشان را بار ديگر ياد آور شدند. سپس نسبت و خاندان خود را بيان كردند و فرمودند: اهل بيت من مانند سرشت آدم پاك و پاكيزه اند؛ شماها از خود و پدرانتان از من بپرسيد تا صحت رابطه و نسبت خانوادگى شما را روشن نمايم . يكى دو نفر از حضرت سؤ ال كردند، يكى بر نسبت صحيحى بود و خداوند را شكر كرد، و ديگرى پدر واقعى كسى ديگر بود. بعد همانطور كه خشم و غضب در صورت مبارك حضرت آشكار بود فرمودند: چرا آن كسى كه بر اهل بيت و برادر و وصى و جانشين و سرپرست مؤ منين بعد از من عيب و نقص گرفت ، بلند نمى شود تا از پدرش سؤ ال كند. در روايت آمده است كه در اين هنگام آن شخص بر خودش ترسيد كه مبادا حضرت نام او را ببرند و بين مردم رسوايش كنند؛ لذا به پيامبر گفت : نعوذ باللّه من غضب رسوله ، اعف عنا يعف الله عنك ، اصفح عنا جعلنا الله فداك ، اقلنا اقالك الله ، استرنا سترك الله فاستحيى رسول اللّه لانه كان اهل الحلم و الكرم والعفو. ثم نزل عن منبره . يعنى ما به خدا پناه مى بريم از خشم و غضب پيامبرش ؛ از ما درگذر، خداوند از شما درگذرد؛ قربانتان بگرديم ما را رسوا نساز، خداوند تو را حفظ نمايد. آنگاه حياء و شرم در حضرت نمايان شد، چون آن وجود مبارك اهل بردبارى و بزرگوارى و بخش بودند. سپس از منبر پائين آمدند. مراجعه شود به بحار الانوار: 294/36 از الفضائل : ص ‍ 134.
105- مرحوم ابن شهر آشوب روايتى را از امام مجتبى نقل مى كنند كه ترجمه آن را با اين مناسبت بيان مى كنيم : عربى صحرا نشين وارد مدينه شد و از كريم ترين و بخشنده ترين مردم اين شهر پرسيد؟ او را به حضرت امام حسين راهنمايى كردند. وارد مسجد شد و حضرت را در حال نماز يافت ، برابر حضرت ايستاد و سه بيت شعر سرود كه مضمونش اين است : «كسى كه به تو اميد ببندد و حلقه درب خانه ات را بزند، نااميد و محروم نمى شود؛ تو بخشنده و تكيه گاه مايى ؛ پدر شما از بين برنده تبهكاران بود و اگر شما خاندان نبوديد آتش جهنم بر ما حتمى مى شد.»
حضرت به او سلام كردند و از قنبر پرسيدند كه آيا از دارايى و ثروت حجاز چيزى باقى مانده است ؟ عرض ‍ كرد: بلى چهار هزار دينار مانده است . حضرت فرمودند: آنها را بياور كه سزاوارتر از ما به آن آمده است . حضرت آن پول را در پارچه اى پيچيدند و از روى حياء و شرم نسبت به آن عرب دست مباركشان را از شكاف در بيرون برده و در ضمن سه بيت شعر آن را به او دادند. حاصل معناى شعر اين است : «اين پول را از ما بگير؛ مناز تو پوزش مى خواهم ، اگر بيشتر از اين در اختيار ما بود مى دادم ولى اكنون بيش از آن در دست نيست .» آن عرب پول را گرفت و بعد گريه كرد. حضرت به او فرمودند: شايد به خاطر كمى آنچه به تو داده ايم ناراحت شده اى ؟ عرض كرد: خير از اين متاءثر شدم كه چگونه اين دست با بخشش بايد به زير خاك پنهان شود!!. مراجعه شود به بحار الانوار: 190/44 از مناقب : 73/4.

106- در اوايل اين نوشتار نيز روايتى به اين مضمون گذشت ه شب ها به دنبال نيازها و خواسته هاى خود از مردم نرويد بلكه روز و در روشنايى برويد چون شرم و حياء در چشم ها و چهره ها آشكار مى شود. مراجعه شود به روايت 5 و 6 از سلسله روايات .
107- جن (72)/ 27 و 26.
108- در تعريف وقار مراجعه كنيد به مراه العقول : 75/1. 109- فصل سوم از بخش دوم ، ص 76.
110- و نيز مراجعه شود به كافى : 63/5، و مجموعه ورام : ص 351.
111- و نيز مراجعه شود به الدعوات 6 ص 40، و جامع الاحاديث : ص 61.
112- بخش اول اين حديث شريف در شماره 127 از سلسله روايات گذشت .
113- و نيز: كافى : 148/2، و مشكاه الانوار: ص 184.
114- مراجعه شو به روايات شماره 13 و 22.
115- و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 157/93 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 664.
116- مراجعه شود به الدر المنثور: 312/1، ترجمه : بنابراين ، اين كار كه ميان مردم رواج يافته است و دست غير معصوم عليه السلام را مى بوسند، معقول و صحيح نيست . بوسيدن ، غير از مصافحه و دست دادن است . مصافحه اى كه با بوسيدن همراه نباشد مستحب است . و نيز در اين باره مراجعه شود به مصابيح الانوار: 55/2.
117- و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 233/20 از تفسير مرحوم قمى : 189/2، و نيز بحار الانوار: 261 /20 از ارشاد: 109/1.
118- برگرفته از سوره صافات (37)، آيه 177.
119- در اين زمينه مناسب است داستانى را از صحابى رسول خدا و يكى از مواليان و ياران با جلالت حضرت امير المومنين نقل كنيم . ماوردى مى گويد: « و روى ان حذيفه بن اليمان اتى الجمعه فوجد الناس قد انصرفوا، فتنكب الطريق عن الناس ، و قال : لاخير فيمن لايستحيى من الناس . ادب الدنيا و الدين : ص 243.
ترجمه : روايت شده است كه جناب حذيفه بن يمان به سمت نماز جمعه حركت كرد، ديد كه مردم نمازشان را خوانده اند و بر مى گردند. خجالت كشيد و مسير خود را از راهى كه مردم مى آمدند عوض ‍ كرد و گفت : خير و خوبى نيست در كسى كه از مردم حياء نمى كند.
120- و نيز مراجعه شود به : خصال 175/2؛ تحف العقول : ص 238؛ قرب الاسناد: ص 68؛ محاسن : ص ‍ 48؛ و معدن الجوهر: ص 42، كه در امام معصوم و نيز تعداد ويژگيها بعضا مختلف است .
121- حتى در روايت آمده است كه حضرت امير المومنين وقتى براى نماز شب به اتاق مخصوص ‍ مى رفتند براى تنها نبودن ، كودكى را با خود همراه مى بردند. مراجعه شو به محاسن : ص 612.
122- ماوردى در اين باره نقل مى كند كه : و دعا قوم رحلا كان يالف عشرتهم فلم يجبهم و قال : انى دخلت البارحه فى لاربعين و انا استحيى من سنى .. ادب الدنيا و الدين : ص 243. ترجمه : مردى از طرف دوستان خود به يك مجلس خوش گذرانى دعوت شد، ولى قبول نكرد و نرفت و چنين گفت : من شب گذشته وارد چهل سالگى شدم و ديگر از سن خودم حياء مى كنم .
123- و نيز مراجعه شود به نهج البلاغه : نامه 69، ص 1067، غرر الحكم : 91/6.
124- مراجعه شود به فلسفه اخلاق ، اثر استاد شهيد مطهرى و نيز ميراث ماندگار: 112/1 در آخرين نامه استاد علامه جعفرى به برتراندراسل .
125- در علم اصول هم ، در باب حسن و قبح ، نظر تحقيق اين است كه آنچه حسن و قبح اخلاقى را تشكيل مى دهد، در واقع ملائمت و منافرت با همين كرامت و شرافت روحانى و سازگارى و بى وفائى با مرتبه ملكوتى و من واقعى و علوى انسان است . مراجعه شود به اولين يادنامه استاد شهيد مطهرى : ص 416 زا بخش جاودانگى اخلاق .
126- مراجعه شود به الميزان : 256/6، و نيز كنز الحفاظ فى تهذيب الالفاظ: 614 درباره لغت ادب .
127- و نيز مراجعه شود به مشكاة الانوار: ص 186؛ و نيز تحف العقول : ص 432 و كافى : 672/2 از حضرت امام موسى كاظم .
128- در اين باره مناسب است سيره اى از امام حسن و امام حسين را بيان كنيم : مرحوم ابن شهر آشوب مى نويسد: آن دو بزرگوار در زمان كودكى خود پيرمردى را ديدند كه وضو مى گيرد، ولى نحوه درست آن را بلد نيست . براى ارشاد او و در عين حفظ حرمت و رعايت بزرگى وى قرار گذاشتند هر كدام به ديگرى در حالى كه پيرمرد مى شنود، چنين بگويد: «تو بلد نيستى صحيح وضو بگيرى .» آنگاه پيرمرد رفت و گفتند: اى شيخ ! شما بين ما قضاوت كن و ببين كداميك وضويمان كامل است . پيرمرد وقتى وضوى صحيح و كامل هر دو را ديد، متوجه شد كه وضوى درست چگونه است . لذا به آنان عرض كرد: وضوى هر دوى شما صحيح و كامل است و من طريقه صحيح آن را نمى دانستم و الان به بركت شما آن را آموختم . مراجعه شود به مناقب آل ابى طالب : 452/3.
129- در اين زمينه و براى تحقق بيشتر مراجعه شود به بحار الانوار: 358/43؛ و بحار الانوار: 120/10 از التتوحيد: ص 307 و امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 282؛ و بحار: 88/44 از الخرائج و الجرائح : 236/1؛ و مقاتل الطالبين : ص 60.
130- اين كلام پيامبر گرامى اشاره به روز صفين كه با نيرنگ معاويه پيروزى سپاه اميرالمومين متوقف شد، و بالاخره آن حضرت تن به حكميت ابوموسى اشعرى و عمروعاص دادند. و بعد هم با فريب خوردن ابوموسى ، آن حضرت مجبور به صلح شدند. در متن صلح نامه نوشتند: اين چيزى است كه بر آن اميرالمومنين على بن ابى طالب به معاويه بن ابى سفيان توافق و سازش مى كند. در اين هنگام عمرو بن عاص گفت : ما اگر تو را امير مومنين مى دانستيم كه با تو نمى جنگيديم ، بايد اين نام را پاك كنى ! مراجعه شود به تفسير مرحوم قمى : 320/2.
131- و نيز مراجعه شو به تفسير نور الثقلين : 586/3، و نيز تفسير كبير فخر رازى : 198/23.
132- و نيز تفسير كبير فخر رازى : 198/23.
133- و نيز مراجعه شود به البدايه و النهايه : 148/4.
134- بيان اين نكته به جاست كه حياء پيامبر اكرم (ص) در اين مورد و عدم حياء الهى ، به سبب تفاوت در مقام و موقعيت است . در مقام پروردگارى بيان اين امر تربيتى هيچ شائبه اى از بدى و عيب ندارد، لكن در مورد پيامبر اكرم (ص)و نيز با ملاحظه مقام ميزبانى ايشان ، اين چنين نيست .
135- و نيز مراجه شود به مكارم الاخلاق : ص 11.
136- ضبط روايت اول از كتب روايى عامه چنين است : قال رسول اللّه (ص) اذا وضعت المائده فلا يقوم رجل حتى ترفع المائده و لايرفع يده ، و ان شبع ، حتى يفرغ القوم . و ليعذر، فان الرجل يخجل جليسه فيقبض يده ، و عسى ان يكون له فى الطعام حاجه .. مراجعه شود به المسند الجامع : 540/10. معنا: «وقتى سفره انداخته شد، هيچ مردى نبايد از سر سفره بلند شود تا اينكه سفره را برچينند. و تا ديگران غذا را به پايان نبرده اند نبايد دست از غذا بكشند، اگر چه سير شده باشد؛ بلكه بايد بيشتر بخورد. چون مرد از كسى كه كنارش نشسته خجالت مى كشد و ديگر غذا نمى خورد، در حاليكه چه بسا هنوز به خوردن غذا مايل و نيازمند است .» چنانكه روايت دوم هم چنين ثبت شده است : عن ابى جعفر قال : كان النبى اذا اكل مع قوم كان آخرهم اكلا .. مراجعه شود به كنز العمال : 271/9. معنا: «امام باقر فرمودند: پيامبر اكرم وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند، آخرين كسى بودند كه هنوز مشغول غذا بودند.» و اين دو روايت در كتب روايى شيعه ديده نشد و مرحوم طريحى هم در مجمع البحرين گويا اين دو روايت را از كتب ديگر لغت آورده اند. مراجعه شود به ذيل لغت «ع ذ ر» در اين كتب : النهايه : 198/3، الفائق : 404/2، لسان العرب : 103/9، ولى در تمام اين مصادر، دو روايت دوم ، به جاى «اكثرهم» «آخرهم» ضبط شده است .
137- و به همين جهت در روايات به ميزبان و گروهى كه از مهمان ها پذيرايى مى كنند دستور داده شده كه بدون اجازه مهمان روزه مستحبى نگيرند، تا مبادا مهمان خجالت كشيده و به جهت آنها از غذا با اينكه ميل دارد، صرف نظر كند: ائلا يحتشمهم فيشتهى الطعام فيتركه لمكانهم . مراجعه شو به علل الشرائع : 85/2.
138- مراجعه شود به روايت 25 از سلسله روايات .
139- بعنوان نمونه مراجعه شود به روايتى كه در حاشيه ص 126 از بحار الانوار 249/36 نقل شده ، و نيز ح 515 ص 301 و روايات ديگر، مثل كافى : 496/5 ح 5.
140- مراجعه شود به الذريعه الى مكارم الشريعه : ص 284.
141- مذى رطوبتى است كه گاهى بعد از ملاعبه با زن در اثر غلبه شهوت از مرد خارج مى شود.
142- الذريعه الى مكارم الشريعه : ص 288.
143- مراجعه شود به كودك زا گفتار فلسفى : 350- 313/2، و نيز آيين بهزيستى اسلام : 288/4.
144- ماوردى مى نويسد: من شبى پيامبر اكرم (ص) را در خواب ديدم . عرض كردم : اى رسول خدا! مرا سفارشى فرمائيد. حضرت فرمودند: از خداوند عزوجل آنطور كه سزاوار حياء كردن است حياء كن . سپس فرمودند: مردم دگرگون شده اند! عرض كردم : مگر چگونه شده است اى رسول خدا! حضرت فرمودند: من در گذشته به كودكان كه نگاه مى كردم ، در چهره آنها بشاشت و خرمى و حياء را مى يافتم ، ولى اكنون كه مى نگرم آن را در صورتشان مشاهده نمى كنم . ادب الدنيا و الدين ، ص 242.
145- در روايات ديگر هم از نشانه هاى آخر الزمان و قيامت ، گرفته شدن و ممنوع شدن حياء بيان شده است . كنز العمال : 387/13، و صحاح جوهرى : ص 257 ذيل لغت «حرم .»
146- در اين مورد آلكسيس كارل دكتر و دانشمند معروف فرانسوى در كتاب مشهور خود مى نويسد: اختلافيكه بين زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندامهاى جنسى آنها و وجود زهدان و انجان زايمان نزد زن و سرز تعليم خاص آنها نيست . بلكه نتيجه علتى عميق تر است كه از تاثير مواد شيميايى مترشحه غدد در خون ناشى مى شوداء انسان موجود ناشناخته (ترجمه): ص 100.
147- مرحوم كراجكى مى نويسد: و قيل لرجل : ما اللذه ؟ فقال : شيئان : ترك الحياء و اتباع الهوى . فقيل له : هذه لذه لاتنفك من شيئيئن . عاجل العار و آجل النار. معدن الجواهر: ص 29. معنا: به مردى گفته شد كه لذت چيست ؟ گفت : دو چيز است : ترك حياء و پيروى از هوى نفس . به او گفته شد: اين لذتى است كه از دو چيز نيز جدا نمى شود: ننگ در دنيا و آتش در آخرت .
148- در اين باره مراجعه شود به : قانون الزواج : ص 134 - 119، و نيز جامعه شناسى زنان : ص ‍ 135.
149- يكى از محققين در اين باره مى گويد: زن در مقايسه با مرد يك حياى اضافى دارد. وى در تحقيقى كه در كشورهاى سوئد و دانمارك داشته است ، مى نويسد: حتى در چنين جوامعى كه زنان مالك همه چيزند باز زودتر از مردها شرمگين مى شوند و در اظهار جزئيات و اسرار زندگيشان بيش از مردان مقاومت نشان مى دهند. تبيين جهان وانسان ، ج 1، ص 252.
150- در اين باره مراجعه شود به روضه الواعظين : ص 504؛ كافى : 564/5؛ كنز العمال : 127/3.
151- در نوشتن اين فصل از دو كتاب «مجموعه آثار» جلد 19 و «زن در آينه جمال و جلال» نيز استفاده شده است .
152- در اين باره خوب است به داستانى كه استاد بزرگوارم مرحوم آيه الله احمدى ميانجى - رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع الانبيا و الصالحين - بيان مى كردند اشاره اى شود. ايشان مى فرمودند: استاد ما مرحوم علامه طباطبائى در ايامى كه حال و توانى بود، سفرى به اصفهان داشتند و در مراجعت براى ما تعريف كردند كه من با مرحوم آقاى آرام تصميم گرفتيم در آنجا به ملاقات مجتهده علويه خانم امين اصفهانى برويم . در خانه را زديم . مستخدم آمد، پرسيد: چكار داريد؟ گفتيم : مى خواهيم با خانم ملاقاتى داشته باشيم . رفت و بعد از مدتى برگشت و گفت : خانم مى گويند: «من زن هستم و آنها مرد؛ مرد نامحرم چه مناسبتى با من دارد؟» گفتيم : مى هواهيم از چگونگى درس و مطالعات ايشان مطلع شوم ، از اساتيد ايشان آگاه شويم ، و اين براى ما آموزنده است . بالاخره اجازه داد و ما وارد شديم . خانم آمد و ما از فضل اين خانم بسيار به شگفت آمديم . ايشان بى نظير يا كم نظير و چنين فضلى از زن اعجاب آور است .
153- و نيز در روايت ديگرى مانند همين جريان ، پيامبر اكرم (ص) به ام سلمه و ميمونه دو همسر خويش دستور دادند كه از مرد نابينايى خود را بپوشانند و به آن دو فرمودند: شما كه نابينا نيستيد او را مى بينيد. مراجعه شود به : مكارم الاخلاق : ص 245.
154- و نيز مراجعه شود به تاريخ يعقوبى : 115/2؛ مقتل الحسين : ص 127.
155- بر اساس كتب لغت ، كلمات «قنزع» «قصه» و «جمه» مجموعا بر همين ترجمه اى كه كريم منطبق است . و نيز «راحه » در لغت بمعناى پنجه و كف دست آمده است و گاهى تنها بر انگشتان هم اطلاق مى شود. و الله تعالى العالم .
156- سيد اشرف الدين گيلانى در مجموعه اشعار خود چنين سروده است :

معنى عصمت درين دنيا حجاب است و حياء عفت محرم ز نا محرم حجاب است و حياء. زينت روح بنى آدم حجاب است و حياء آنكه از دل مى ربايد غم حجاب است و حياء هر زنى يا دخترى چون چهره را وا مى كند خويش را اندر ميان خلق رسوا مى كند. اجنبى بر زلف و رخسارش تمنا مى كند ليك در محشر به دوزخ از غضب جا مى كند
كليات نسيم شما: ص 588
و نيز سعدى در بوستان مى سرايد:

چو در روى بيگانه خنديد زن دگر مرد گو لاف مردى مزن . بپوشانش از چشم بيگانه روى و گر نشنود چه زن آنگه چه شوى
بوستان سعدى : ص 164
157- در روايت ديگرى آمده است كه : هر زنى خود را براى غير شوهرش خوشبو كند، هيچ نمازى از او پبذيرفته نمى شود تا اينكه از اين خوشبويى مانند غسلى كه از جنابت مى كند، غسل نمايد. كافى : 507/5. و نيز در روايت ديگرى است كه : هر زنى خود را معطر كند و بر گروهى بگذرد تا بوى خوشش ‍ را بفهمند او زنا كار است . الترغيب و الترهيب : 42/3.
158- گاهى حمام رفتن براى مداواى مرض و بيمارى است و كلمه «سقم» در روايت اشاره به همين امر دارد. لكن ما به مطلق نياز و حاجت ترجمه كرديم ، تا هم مداوا را شامل شود و هم شستشو و نظافت را.
159- الحدائق الناضره : ج 265/23، و نيز مراجعه شو به سالك الافهام : ج 7، ص 165 و 164.
160- مراجعه شود به : بحار الانوار: ج 3 ص 94 و ص 124 و ص 136، به ترتيب از امالى مرحوم شيخ طوسى ص 40، و كشف الغمه ج 1 ص 362 و ص 375. و ارشاد القلوب : ص 206. و نيز مراجعه شود به الطبقات الكبرى : 17/6؛ المعجم الكبير: 136/24 و ذخائر العقبى : ص 37.
161- شرح الاخبار: 199/2.
162- مفسر و حكيم متاله مرحوم علامه طباطبائى ، ذيل آيه 34 از سوره مباركه نساء، در بحث روايى خود كلامى دارند كه ترجمه آن چنين است : روش پسنديده براى زندگى زن در اسلام اين است كه به انديشه و چاره جويى در امور داخلى منزل و به تربيت فرزندان مشغول باشد. و اين قانون شرعى گر چه واجب نشده است ولى تشويق و تحريك ندبى ، آن هم در جايگاه دينى و در فضاى تقوى و تحصيل خشنودى خداوند و ترجيح پاداش اخروى بر متاع دنيا و پرورش اخلاق شايسته در زنان ، مانند عفت و حياء، و محبت فرزندان و وابستگى به زندگى در خانه ، چنين سنت و قانونى را صيانت و نگاهدارى مى كند: الميزان فى التفسير: 351/4.
163- كلمه «جئن» كه در اول اين روايت آمده است از نظر ادبى صحيح نيست لكن سيوطى مجددا اين روايت را با اندكى تفاوت در ج 2 ص 518 از همان تفسير نقل مى كند و در آن نقل «جاء» آمده است .
164- اين مضمون در روايات متعددى وارد شده است . مراجعه شود به : مكارم الاخلاق : ص 211؛ جعفريات : ص 161؛ جامع الاحاديث : ص 126؛ احكام النساء: ص 69؛ الدر المنثور فى التفسير: 600/6؛ دعائم الاسلام : 168/2 و نيز در حديث شماره 378 از همين مجموعه روايتى در اين باره گذشت .
165- كلمه «الجامع» در روايت را بقرينه 25 درجه ، به جماعت ترجمه و معنا نموديم . والله تعالى العالم .
166- و نيز در حديث شماره 397 از همين مجموعه روايتى در اين باره گذشت .
167- و نيز مراجعه شود به كافى : 555/5، و دعائم الاسلام : 170/2.
168- و نيز مراجعه شود به من لايحضره الفقيه : 366/3، معانى الاخبار: ص 156، و دعائم الاسلام : 169/2 و سنن ابى داود: 369/4.
169- در نقل مرحوم برقى در محاسن ، به جاى «يدافعن الرجال» چنين آمده است : يوافقن الرجال كه به معناى همراه و هم مسير شدن با نامحرمان است . محاسن : 115/1. و نيز مرحوم حاج شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان ، در پايان آداب زيارت اين روايت را ذكر كرده اند و ضبط ايشان «يوافين الرجال» است كه به معناى بهم رسيدن و به نامحرمان برخورد كردن است .
170- و نيز مكارم الاخلاق : ص 243، و خصال : 375/2.
171- و نيز مراجعه كنيد به كتاب احكام النساء: ص 123و كنز العمال : 325/15.
172- مراجعه شود به كافى : 521/5.
173- در بخش اول درباره محل ظهور حياء گذشت كه در ظاهر انسان ، تاثر چشم از شرم از همه آشكارتر است .
174- و نيز بحار: 286/68 از روضه الواعظين : ص 513، و بحار: 97/72 از مشكاره الانوار: ص ‍ 88.
175- و نيز مراجعه شود به كافى : 559/5، الترغيب و الترهيب : 8/3.
176- نظير اين توصيه از پيامبر اكرم (ص) هم رسيده است . لكن در پايان آن آمده است كه مردى از اصحاب حضرت برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! اگر براى او زنى نبود چه كند؟ حضرت فرمودند: او نگاهش را به سوى آسمان بلند كند و از خداوند پروا نمايد و از فضل و احسان او طلب كند. مراجعه شود به كافى : 494/5.
177- و نيز در روايات ديگر از چنين نظر و درنگى ، به تيرى از تيرهاى مسموم شيطان تعبير شده است كه چه بسا ميايه حسرت و تاسف طولانى مى شود و هر كس براى ترس از خداوند آن را رها كند، خداوند ايمانى به او ارزانى مى كند كه شيرينى و حلاوتش را در دل خود مى يابد. رجوع شود به كافى : 559/5، من لايحضره الفقيه : 11/4، جامع الاخبار: ص 407، تنبيه الغافلين : ص 375، خصال : 426/2، مصباح الشريعه : ص 28.
178- و نيز مراجعه شود به ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 335
179- مراجعه شود به : خصال : 162/1، 210/2، و محاسن : 14/1و 622/2، و مشكاه الانوار: ص 150. در رواياتى كه با اين تعابير شروع شده است «اربعه يضئن الوجه ؛» «ثلاثه يجلون البصر؛» «النشره فى عشره اشياء؛» «النزهه فى عشره .»
180- مراد از دوست داشتن زن در مانند اين روايات ، مهر و دوستى با زن نامحرم است . و الا در روايات متعددى به دوست داشتن همسر خود تاكيد فراوان شده و آن را از اخلاق پيامبران و نشانه خوبى ايمان بيان كرده است . مراجعه شود به كافى : 320/5، و نيز حديث شماره 468 از اين مجموعه .
181- در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت از اينكه كسى بدون اجازه گرفتن از سرپرست زنان ، بر آنها وارد شود نهى فرمودند. مراجعه شود به كافى همان آدرس ؛ نوادر: ص 179، و الجعفريات : ص ‍ 162.
182- و نيز در روايتى از حضرت امام موسى بن جعفر آمده است كه راه رفتن بين دو زن موجب نسيان و فراموشى مى شود. خصال : 2.188.
183- در روايت ة يگرى آمده است كه كسى كه با زن نامحرمى دست دهد روز قيامت دست بسته وارد مى شود و سپس به سوى جهنم فرمان داده مى شود. و نيز در روايت ديرى بعد از بيان حرمت آن مى فرمايد: تنها از روى لباس مى توان با زن نامحرم دست داد و در اين صورت دست او را نبايد فشرد. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 331 و كافى : 525/5.
184- سعدى در بوستان خود در اين باره مى سرايد:

گروهى نشينند با خوش پسر كه ما پاكبازيم و صاحب نظر. ز من پرس فرسوده روزگار كه بر سفره حسرت خورد روزه دار. از آن تخم خرما خورد گوسپند كه قفل است بر تنگ خرما و بند.
بوستان سعدى : ص 166.
185- سعدى در بوستان خود چين سروده است :

شنيدم سهى قامت سيمتن كه مى رفت و مى گفت با خويشتن . محاسن چو مردان ندارى به دست نه مردى بود پيش مردان نشست
186- و نيز مراجعه شود به دعائم الاسلام : 381/2.
187- و نيز مراجعه شو به كنز العمال : 323/15، و كتاب احكام النسا: ص 125، و الترغيب و الترهيب : 57/3.
188- در اين زمينه مراجعه شود به امالى مرحوم شيخ مفيد: ص 63، و مكارم الاخلاق : ص 82.
189- و نيز خصال : 374/2.
190- و نيز من لا يحضره الفقيه :243/1؛ الفقه المنصوب للامام الرضا: ص 115؛ خصال : 373/2.
191- مراجعه شود به گفتار پنجم از فصل سوم در بخش هفتم .
192- مراجعه شود به عروه الوثقى : 498/1؛ وسائل الشيعه : 332/8 باب 19 و 20 از ابواب قرائت .
193- مراجعه شود به تهذيب الاحكام : 326 و 325/1؛ وسائل الشيعه : 204/3.
194- و نيز در روايت ديگرى وارد شده است كه هر كس ازدواج كند نيمى از دينش را از تصرف شيطان پناه داده است . كافى : 329/5.
195- و نيز: النوادر: ص 113؛ الجعفريات : ص 154؛ دعائم الاسلام : 147/2.
196- مراجعه شو به حديث شماره 4.
197- مراجعه شود به كتب لغت ، مثل لغت نامه دهخدا، ذيل لغات «حياء» و «شرم» و نيز براى استعمال روايى آن نيز رجوع شود به خصال : 197/1، و 200/2، و دعائم الاسلام : 93/2.
198- براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به كتاب روانشناسى اجتماعى : 157/1 و نيز كتاب تبيين جهان و انسان : ج 1، ص 252.
199- الدر المنثور فى التفسير: 435/3.
200- خصال : 378/2.
201- به اين مناسبت اشاره مى كنيم به مراسم غسل دادن پيامبر اكرم كه از امير المومنين به عنوان منقبت و شرافتى كه رسول خدا ايشان را در ميان همه به آن ويژه ساخته اند، وارد شده است : پيامبر اكرم (ص) به من وصيت كرده و فرمودند: اى على ! غير از تو كسى مرا غسل ندهد و به خاك نسپارد، زيرا اگر كسى جز تو برهنگى مرا ببيند ديده هايش از كاسه بيرون آيد. عرض كردم : من چگونه به تنهايى شما را از دستى به دست ديگر بگردانم . فرمودند: از غيب كمك مى شوى . و به خدا سوگند در وقت غيل نخواستم عضوى از اعضاء ايشان را برگردانم مگر اينكه براى من گرديد. و نيز حضرت امير مى فرمايند: وقتى خواستم بدن حضرت را براى غسل برهنه كنم ندايى رسيد كه اى وصى و جانشين پيامبر! لباس ايشان را در نياور. و من هم از زير پيراهن حضرت را غسل دادم . و به خداوندى كه او را به پيامبرى بزرگ داشت و به رسالت برگزيد هيچ اندام شرعى را از ايشان ديدم . خصال : 356/2 و مناقب آل ابى طالب : 296/1. و نيز جناب ابوطالب در بيان دوران كودكى پيامبر اكرم (ص) مى گويند: من از ايشان خواستم كه لباسش را درآورد و با من بخوابد با اين خواسته ، ناخشنودى را در چهره حضرت مشاهده كردم . به من فرمود: اى عمو! صورتت را از من برگردان تا لباسم را درآورم به رختخوابم روم . به او گفتم : براى چه ؟ فرمود: چون براى هيچ كس سزاوار نيست كه به بدنم بنگرد.
مناقب : 63/1. و همين طور از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه از جمله كرامات و بزرگوارى خداوند نسبت به من اين است كه ختنه شد و و ناف زده به دنيا آمدم و هيچ كس عورتم را نديده است . كحل البصر: ص 27 و لسان الميزان : 125/2، و به همين جهت از عايشه نقل شده است كه من هرگز عورت آن حضرت را مشاهده نكردم . الشمائل المحمديه : ص 163، كتاب احكام النساء: ص 167، منتهى السول : 543/2، سنن النبى و ايامه : 111/2.
202- معناى عبارت : «اميرالمومنين هرگز به عورت كسى نگاه نكرده بودند به سبب حياء و و بزرگوارى كه داشتند، و به جهت پرهيز از امورى كه جايز نيست و براى مانند ايشان نيكو و شايسته نمى باشد.» مراجعه شود به الامامه و السياسه : 127/1، و نيز وقعه صفين : ص 424، المناقب : ص 236 و نيز مراجعه شود به الاختصاص : ص 148.
203- يكى از خدمتگزاران مباشر امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع اجداده الطاهرين - در بيان خاطرات خود از آن بزرگوار، كه چند روز بعد از رحلت ايشان انجام گرفت ، مى گويد: «در طول تقربيا چهار پنج سال گذشته ، چندين بار امام در اين بيمارستان بسترى شدند، و يكبار شايد بمدت يكماه بسترى بودند، و ما هيچ موعقى نديديم كه امام طلب مرگ از خدا بكنند؛ ولى اين بار (بيمارى اخير) بنده سه مرتبه از ايشان شنيدم كه خبر مرگ خود را مى دادند. يك بار موضوعى پيش آمد كه امام فرمودند: «خدا به من مرگ بدهد!»: امام مى خواستند به دستشويى بروند و چون توان نداشتند كه خودشان بروند، من و يك نفر ديگر زير بغل امام را گرفتيم و ايشان را به دستشويى برديم . ايشان از آن غيرت والايى كه داشتند اين امر خيلى بر ايشان سخت و نگران كننده بود، لذا طلب مرگ از خدا كرددند.» پاسدار اسلام : 40/91.
204- مراجعه شود به الدرالمنشور فى التفسير: 433/3، و نيز زبده البيان : ص 70.
205- مرحوم علامه امينى در الغدير: 287/9 مى فرمايد: كسانى (از عامه) كه مى گويند برهنه بودن در خلوت مطلقا جائز نيست ، به همين روايت استدلال كرده اند و نيز مراجعه شود به جامع المقاصد: 92/2 و دعائم الاسلام : 164/1.
206- مثلا مراجعه شود به آيات شريفه : انبياء (21)/ 121، و نور (24)/ 30. صاحب تفسير المنار مى نويسد: « السواه ما يسو الانسان من امر شائن و عمل قبيح ... و اذا اضيفت السواه الى الانسان اريد بها عورته بها عورته الفاحشه لانه يسووه ظهورها بمقتضى الحياء الفطرى». تفسير المنار: 347/8. و مرحوم خليل بن احمد مى گويد: « و الفرج اسم يجمع سوات الرجال و النسا و القبلان و ما حواليها كه فرج ، و كذلك من الدواب و نحوها من الخلق». كتاب العين : 1381/3.
207- العوره : القبل و الدبر. سمين السوءه عوره لقبح النظر اليها، و كل شى ستره الانسان انفه او حياء فهو عوره . مجمع البحرين : 276/2.
208- مراجعه شود به مستمسك العروه الوثقى : 187/2 و نيز جامع القاصد: 94/2.
209- و نيز جامع الاحاديث : ص 109 و جعفريات : ص 66.
210- گذشته از اين احاديث ، سرشت پاك هر انسانى از برهنه بودن اين اعضا در منظر ديگران احساس ‍ تنفر و انضجار دارد. پوشانيدن اين قسمت ها جزو پايين ترين آداب و ابتدايى ترين اخلاق معاشرت است ، بطورى كه حتى افراد عادى در برخوردهاى اجتماعى رعايت آن را لازم مى دانند، چه رسد به صاحب شريعت و رسول خاتم كه به نقل فريقين ، پروردگار متعال خود ادب آموز ايشان بوده است ! با اين وجود در كتب اهل سنت به رواياتى بر مى خوريم كه در شان خليفه سوم حياء را ادعا نموده است . البته صحت و بطلان آن با مراجعه به تاريخ معلوم مى شود، لكن آنچه باعث تعجب و مايه تاسف است آن است كه براى تقويت اين ادعا به جعل رواياتى پرداخته اند كه گستاخانه وجود حياء را در پيامبر اكرم (ص) زير سوال برده و آن خليفه را به عنوان الگوى تعليمى حياء معرفى كرده است ! و چين نقل كرده اند كه آن خليفه را كه پيامبر اكرم (ص) در خانه خويش دراز كشيده بودند در حاليكه ران و پاهايشان برهنه بود. ابوبكر و عمر به ترتيب اذن ورود گرفتند و آن حضرت بدون آنكه تغييرى در وضعيت خود دهند اجازه داده و با آنها شروع به صحبت كردند، تا اينكه عثمان اجازه ورود خواست . در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم (ص) نشستند و پوشش خود را درست كردند. عايشه از علت آن سوال كرد حضرت فرمودند: من چطور حياء نكنم از مردى كه ملائكه از او حياء مى كنند!! آرى ، محك بودن اين ساخته ها چنان است كه اگر زن جوان مرده هم بر آن بخندند سزاوار است ! مراجعه شود به صحيح مسلم : 116/7، صحيح بخارى : 202/4، البدايه و النهايه : 202/7، الرياض النضره : 13/3، و نيز مراجعه شود به الغدير ج 9 از صفحه 273 به بعد.
211- مجمع البحرين : 70/1 ذيل لغت «ازر.»
212- معنا: مكلف واجب است كه عورت خود ار وقت تخليه و قضاء حاجت و نيز بقيه اوقات از ديد ناظر محترم (يعنى كسانى كه ديدن عورت او بر آنها حرام است) محفوظ بدارد. و مقدار لازم ، پوشش ‍ رنگ پوست است نه حجم آن ، گر چه احتياط آن است كه حجم و برآمدگى هم پوشيده و پنهان شود. عروه الوثقى : 123/1، و نيز مراجعه شود به جامع القاصد: 95/2.
213- مجمع البيان : 440/8-7.
214- مجمع البحرين : 123/1 ذيل ماده «اء ن ف .»
215- و نيز مراجعه شود به توحيد المفضل : ص 31، و نيز جعفريات : ص 23.
216- اينجا مناسب است به يكى از معجزات پيامبر اكرم (ص) در اين زمينه اشاره كنيم . در روايتى از امام حسن عسگرى از پدر بزرگوارشان آمده است كه در يكى از سفرهايى كه پيامبر اكرم (ص) براى جنگ ، مسير بين مكه و مدينه را طى مى كردند، تعداى از منافقين و كفار هم در سپاه حضرت شركت داشتند. روزى آنها به يكديگر چنين گفتند: چطور ايشانادعا پيامبرى مى كند در حاليكه مثل ما مى خورد و مانند ما معده خود را از فضولات خالى مى كند! در اين وقت يكى از سركشان آنها پيشنهاد داد كه وقتى ايشان در اين صحراى صاف براى قضاى حاجت مى رود ما به دقت ايشان را مى نگريم تا ببينيم كه آيا همان زوائدى كه از ما خارج مى شود از ايشان هم دفع مى شود يا نه . برخى ديگر اين نظر را رد كردند و گفتند: حياء ايشان از دوشيزگان پرده نشين سخت تر است و او حتما از اين كار شما جلوگيرى مى كند. تا اينكه خداوند متعال پيامبرش را از قصد آنان باخبر ساخت . و به امر آن حضرت دو درختى كه در فاصله دورى قرار داشتند، از زمين جدا شده و خدمت حضرت رسيده و از ديد آنها محافظت كردند. مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى : ص 163.
217- و نيز كافى : 324/5 و تهذيب الاحكام : 399/7.
218- بخشى از اين روايت در شماره 396 از سلسله روايات ، در بحث مربوط به حياء زنان گذشت .
219- اين ترجمه كه از جمله آخر روايت : « و لم تبذل له تبذل الرجل» بيان شد، به نظر درست تر و با جمله قبل از آن مناسب تر است ، و مواقف است با يك احتالى كه مرحوم علامه محمد تقى مجلسى در روضه المتقين : 102/8 در توضيح اين روايت آورده اند. لكن ديگران اين جمله را به نحوى ديگر و تقريبا به عكس معنا كرده اند: «ولى خود را هم مانند ناحفاظى و درباختگى مردان از دست ندهد و حياءش را يكسره رها نكند.» مراجعه شود به مرات العقول : 11/20، و الدر المنثور: 308/1 در توضيح اين روايت .
220- ذيل اين حديث برخى فرموده اند: از اين روايت معلوم مى شود كه زن هم مى تواند غير از طريق جماع و با استعانت از بدن خود، شوهرش را از لذت جنسى بهره مند سازد و باعث انزال او شود. الفقه : 152/62.
221- در روايت شماره 30 گذشت كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: پوشيده و مخفى بودن آميزش را از زاغ بياموزيداء
222- و نيز مراجعه شود به الترغيب والترهيب : 43/3.
223- و نيز مراجعه شود به النهايه ابن اثير: 337/3 و لسان العرب : 195/6 ذيل لغت «سبع» و نيز: المسند الجامع : 318/6.
224- آدمى متعجب مى شو كه در عين عظمت وجودى و ابهت و هيبت خاص آن حضرت كه ذره اى از آن بر همگان آشكار شده بود، چگونه برخى گستاخانه به خود جراءت دخالت در چنين امورى مى دادند. و پيشتر هم كه گذشت كه بعضى از مافقين جسارت را به اندازه اى رسانده بودند كه در وقت قضاء حاجت در كمين نظر به حضرت مى نشستند. البته با استناد به روايات به نظر مى رسد كه قرآن مجيد اين گونه آزار و اذيت را ادامه آزردگى و گزندى مى دانند كه بنى اسرائيل نسبت به حضرت موسى روا مى داشتند. مراجعه شود به تفسير القمى : 197/2 و مجمع البيان : 583/8 - 7 ذيل آيه شريفه : 69/33، و نيز صحيح مسلم : 183/1 و 99/7 و المسند الجامع : 116/18.
225- مثلا رجوع شو به امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 187، الخرائج و الجرائح : 837/2، عمده : ص ‍ 436، شرح الاخبار: 67/3، من لايحضره الفقيه : 211/1 و سنن ابى داود: 315/4.
226- و نيز روضه الواعظين : ص 427، و خصال : 166/2.
227- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 399/1 و 143/2.
228- اين روايت در منابع متعدد و بعضا با اندكى تفاوت آمده است ، مثلا: الزهد ص 45، تحف العقول : ص 411، مكارم الاخلاق : ص 495، ارشاد القلوب : ص 100، قرب الاسناد: ص 23، تنبيه الغافلين ، ص ‍ 374، ادب الدنيا و الدين : ص 242، الترغيب و الترهيب : 257/3.
229- مجموعه ورام : ص 243.
230- و نيز: نور الثقلين : 421/2؛ عيون الخبار الرضا: 49/2؛ و صحيفه الامام الرضا: ص 257، و البدايه و النهايه : 310/9.
231- سعدى شيرازى اين جريان را زيبا به نظم درآورده است . بوستان سعدى : باب نهم : ص ‍ 193.
232- و نيز بصائر الدرجات : ص 428، و معانى الاخبار: ص 392.
233- و نيز مراجعه شود به كافى : 254/8؛ معانى الاخبار: ص 410.
234- و نيز مراجعه شود به التمحيص : ص 40.
235- معناى دقيق و روشنى براى «رسيس الخمر» يافت نشد، ولى ممكن است يكى از اين ها مراد باشد: مستى شراب ، گرمى شراب ، دوستى شراب ، اولين جرعه از شراب ، عادت به شراب .
236- مراجعه شود به مثل امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 440، كافى : 77/2، مشكاه الانوار: ص ‍ 67.
237- و نيز مراجعه شود به مشكاه الانوار: ص 65؛ تحف العقول : ص 518.
238- و نيز مراجعه شود به بصائر الدرجات : ص 242.
239- و نيز مراجعه شود به الغارات : ص 65.
240- و نيز مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 82؛ آخر روايت چنيناست : استحيا من ربى عزوجل .
241- و نيز در روايت ديگرى وارد شده است كه اميرالمومنين در وقت قضاء حاجت بر در آن محل مى ايستادند و به راست و چپ خود روى كرده و به آن دو فرشته همراه مى فرمودد: از من دور شويد و خداوند را گواه مى گرفتند كه بعد از قضاء حاجت حتما به سوى شما خواهم آمد. مراجعه شود به تهذيب الاحكام : 351/1.
242- در توجيه صفت حياء در مورد خداوند متعال مراجعه شود به اخلاق النبى فى القرآن و السنه : 480/1؛ التفسير الكبير: 132/2.
243- و نيز مراجعه شود به كافى : 482/2
244- در ترجمه «الرفيق العلى» اختلاف است ، در اينجا اين معنا اختيار شد.
245- و نيز در اين باره مراجعه شود به امالى مرحوم صدوق : ص 40.


۱۲