ب) حياء از رسوايى بنده
«در كتاب و نوشته اميرالمؤ منين پيدا كردم كه رسول خدا در حاليكه بر منبر خود بودند، چنين فرمودند: قسم به خداوندى كه معبودى جز او نيست ، خوبى دنيا و آخرت به انسان با ايمان ارزانى نمى شود مگر به جهت خوش گمانى است به خداوند و اميدش نسبت به او و خوش خويى و خوددارى از غيبت و بدگويى پشت سر مؤ منين و به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند كه خداوند هيچ مؤ منى را پس زا بازگشت از گناه و طلب آمرزش عقاب نمى كند مگر به سبب بد گمانى اش به خداوند و كوتاهى در اميدش به او و بدخويى و غيبت كردن مؤ منين . قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، باور و گمان بنده مؤ من به خداوند نيكو نمى شود مگر اينكه خداوند نزد آن باور بنده مؤ منش مى باشد، چون خداوند بزرگوار است و خوبى ها بدست اوست ، حياء مى كند كه بنده با ايمانش به او گمان خوش و باور نيكو داشته باشد ولى او را پس زده و نوميد كند. پس گمان و باور خود را به خداوند نيكو كنيد و شيفته و آرزومند او باشيد.»
ب) حياء از رسوايى بنده :
٥٧٦- عن الامام الباقر: كان فيما ناجى الله به موسى على الطور: ان يا موسى ابلغ قومك انه ما يتقرب الى المتقربون بمثل البكاء من حشيتى و ما تعبدلى المتعبدون بمثل الورع عن محارمى ، و ما تزين لى المتزينون بمثل الزهد فى الدنيا عما بهم الغنى عنه . فقال موسى : يا اكرم الا كرمين فماذا اثبتهم على ذلك ؟ فقال : يا موسى ! اما المتقربون الى بالبكاء من خشيتى فهم فى الرفيق الاعلى لايشركهم فيه احد واما المتعبدون لى بالورع عن محارمى فانى افتش الناس عن اعمالهم و لاافتشهم حياء منهم ، و اما المتقربون الى بالزهد فى الدنياء فانى ابيحهم الجنه بحذافيرها يتبوون منها حيث يشاوون .
ثواب الاعمال : ص ٢٠٦ (٢٤٣)
«از جمله مطالب و اسرارى كه خداوند با حضرت موسى بر كوه طور درباره آنها سخن فرمود اين بود كه : اى موسى ! گروه و كسان خود را آگاه كن كه نزديكى جويان بمانند گريه از ترس و عظمتم به من نزديك نمى شوند. و پرستش كنندگان به مانند پرهيز از منع كرده هايم مرا بندگى و اطاعت نمى كنند. و آراستگان به مثل بى رغبتى در دنيا نسبت به آن چه كه از آن بى نيازى است خود را براى من آراسته نمى كنند. حضرت موسى عرض كرد: اى بزرگوارترين بزرگواران ! در مقابل اين كارها چه اجرى عطايشان مى فرمايى ؟ خداوند فرمود: اى موسى ! اما كسانى كه با گريه از ترسم به من نزديكى مى جويند در اعلى عليين و جايگاه انبياء (٢٤٤) مى باشند و در ان كسى با ايشان سهيم نيست . و اما كسانى كه با پرهيزگارى از ممنوعاتم مرا بندگى مى كنند، من مردم را بر كارهايشان بازجوى و رسيدگى مى كنم ولى اين دسته را به جهت حياء از ايشان تجسس و بررسى نمى كنم . و اما كسانى كه با بى علاقگى به دنيا به من نزديكى مى جويند (و خود را براى من آراسته مى كند) پس من هم بهشت را يكسره به ايشان مى بخشم تا در هر جايى از آن خواستند، اقامت گزينند.»
ج) حياء از محروم كردن سائل :
٥٧٧- عن الامام الصادق (ع) : ما ابرز عبد يده الى الله العزيز الجبار الا استحيى الله عزوجل ان يردها صفرا حتى يجعل من فضل رحمه ما يشاء، فاذا دعا احدكم فلا يرد يده حتى يمسح على وجهه و راسه .
كافى : ٤٧١/٢
«هيچ بنده اى دستش رابه سوى خداوند باز نمى كند مگر كه خداوند عزيز جبار (بى همتاى قاهر) حياء مى كند از اينكه آن را خالى برگرداند، تا آنكه از فزونى رحمت و مهربانى اش آنچه بخواهد در آن قرار مى دهد. پس وقتى يكى از شما دعا و درخواست كرد دستش را بازنگرداند تا اينكه آن را بر صورت و سرش بكشد.»
٥٧٨- عن رسول اللّه (ص) : ان الله عزوجل يستحيى من عبده اذا صلى فى جماعه ثم ساله جاجه ان ينصرف حتى يقضيها.
مجموعه ورام : ص ١٢
«خداوند عزوجل وقتى كه بنده اى نماز را به جماعت خواند و بعد از او نيازى را درخواست كرد، حياء مى كند كه بر گردد مگر آن كه حاجت او را رسيدگى فرمايد.»
د) حياء از سخت گرفتن بر مومن :
٥٧٩- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : قال الله عزوجل : لو لا انى استحيى من عبدى المومن ما تركت خرقه يتوارى بها و لا اكملت له الايمان الا ابتليته بضعف فى قوته و قله فى رزقه فان حرج اعدت عليه و ان صبر باهيت به ملائكتى الا وقد جعلت عليا علما فمن تبعه كان هاديا و من تركه كان ضالا.
لسان الميزان : ٢٦٦/٢ گويا از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٣٠٦
«اگر نبود كه از بنده مؤ منم حياء مى كنم تكه پارچه اى را هم نمى گذاشتم تا خود را با آن بپوشاند و براى او ايمان و اعتقاد را تمام نمى كردم مگر اينكه او را سستى در نيرويش و كمى در روزى اش مى آزمودم . پس اگر به ستوه آمد براى او برمى گرداندم و اگر شكيبايى كرد به او نزد فرشتگانم افتخار مى كردم ؛ جز اينكه (يا آگاه : باشيد كه) من على را علم و نشان قرار دادم ؛ پس هر كس دنبال او رفت ، راه يافته است و هر كس او را رها كرد، گمراه است .»
ه) حياء از سالخوردگان :
٥٨٠- عن ابى بصير: اتيت ابا عبدالله بعد ان كبر سنى و قد اجهدنى النفس . فقال : يا ابا محمد! ما هذا النفس ؟ فقلت له : جعلت فداك ! كبر سنى ورق عظمى و اقترب اجلى ، مع انى لست ادرى ما اصير اليه فى آخرتى . فقال : يا ابا محمد انك لتقول هذا القول ؟ فقلت : جعلت فداك كيف لااقوله ؟ فقال : اما علمت ان الله تبارك و تعالى يكرم الشباب منكم و يستحيى من الكهول ؟ قلت : جعلت فداك ؟ كيف يكرم الشباب منا و يستحيى من الكهول ؟ قال : يكرم الشباب منكم ان يعذبهم و يستحيى من الكهول ان يحاسبهم .
الاختصاص : ص ١٠٤
«ابوبصير مى گويد: به حضور امام صادق رسيدم بعد از اينكه سن و سالم ، زياد شده بود و سنگينى نفس مرا به سختى انداخته بود. حضرت فرمودند: اى ابومحمد! اين چه نفس كشيدنى است ؟ به ايشان عرض كردم : قربانتان شوم ! پير شده ام و استخوانم سست شده و مرگم نزديك گشته است ، با اين حال نمى دانم كارم در سراى ديگر به كجا كشيده مى شود. حضرت فرمودند: اى ابو محمد! تو هم چنين مى گويى ؟ عرض كردم : فدايت شوم چگونه آن را نگويم ؟ حضرت فرمودند: آيا نمى دانى كه خداوند تبارك و تعالى جوانان شما را احترام و از پيران شرم مى كند؟ عرض كردم : فدايتان شوم ! چگونه جوانان ما را گرامى مى دارد و نسبت به سالخوردگان حياء مى كند حضرت فرمودند: محترم و دور مى دارد جوانان شما را از اينكه عذاب و عقابشان كند و از پيران هم حياء مى كند كه به جستجو و بررسى اعمالشان بپردازد.»
٥٨١- ان الله تعالى يقول : شيب المؤ منين نورى و انا استحى ان احرق نورى بنارى .
فضائل الشيعه : ص ٢٠ و نيز آداب النفس : ٣٠٩/١
«موى سفيد بندگان مؤ من نور و روشنى من است و من شرم دارم از اينكه نورم را با آتش بسوزانم .»
٥٨٢- عن رسول اللّه (ص) : ان الله ليستحى ان يعذب الشيخ الكبير.
مشكاه الانوار: ص ١٦٨
«خداوند حياء مى كند از اينكه پير سالخورده را عذاب و شكنجه كند.» (٢٤٥)
و) حياء از خوب چهرگان :
٥٨٣- عن رسول اللّه (ص) : عليكم لالوجوه الملاح و الحدق السود فان الله يستحى ان يعذب الوجه المليح بالنار.
امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ٣١٢
«بر شما باد به چهرهاى خوب صورت و سياه چشمان ، چون خداوند حياء مى كند از اينكه صورت زيبا و مليح را با آتش ، عذاب و شكنجه دهد.»
اين حياء در بعضى از روايات ، در مورد فرشتگان الهى نيز نسبت به ظاهر بندگان ديده مى شود:
٥٨٤- عن رسول اللّه (ص) : يا على ! درهم فى الخضاب افضل من الف درهم ينفق فى سبيل الله تعالى ... و هو زينه و طيب و يستحيى منه منكر و نكير و هو برائه له فى قبره .
خصال : ٢٧٠/٢
«اى على ! يك درهم كه در تهيه خضاب (رنگ حنا) صرف شود، برتر است از هزار درهمى كه در راه خدا بخشيده شود. و آن آرايش و بوى خوش است و دو فرشته پرسنده در قبر از آن حياء مى كنند و باعث آزادى انسان در گورش مى باشد.»
الحمدلله رب العالمين
پى نوشت ها
1- معجم مقاييس اللغة ، ذيل ماده «حى .» و نيز اكثر لغويين اصل آن دو معنا را همين ماده مى دانند. لكن خليل بن احمد دركتاب العين ، ذيل ماده فوق ، ريشه اين دو معنا را «ح ى و» گرفته است .
2- موسوعه نضره النعيم فى مكارم اخلاق الرسول الكريم : 1796/5؛ به نقل از ابن قيم . حاصل ترجمه : حياء از «حيات» گرفته شده است و به همين جهت به باران «حياء» گفته مى شود. به تناسب زنده بودن قلب صفت حياء هم رشد پيدا مى كند و كمى حياء به سبب مرگ دل و روح است ؛ پس هر چه قلب زنده تر باشد، حياء كامل تر است .
حكيم سنايى در اين باره مى سرايد:
شرم با مرده دل نياميزد كه حياء دل خيزد.
مثنوى حكيم سنايى : ص 166)
3- منتهى السول : 537/2. حاصل ترجمه : «حياء» به معناى شرم و «حياء» به معناى باران ، هر دو از «حيات» گرفته شده است ؛ چون يكى باعث زنده شدن زمين و ديگرى موجب زنده شدن روح و قلب مى شود.
4- الكشاف : 112/1 حاصل ترجمه : در زبان عربى اسم هايى وجود دارد كه وقتى در معناى فعلى استعمال مى شود بر ضعف و نقصى در معناى آن اسم دلالت مى كند، مثلا «نسيا» رگى است در پا؛ و «حشا» به معناى روده و اندرون شكم است ؛ و «شظى» به معناى استخوان زانو يا بازوست ، اما همين كلمات وقتى بصورت فعل درباره است بكار برده مى شود به معناى آسيب زدگى و بيمارى اين اعضا در حيوان خواهد بود. در بخث ما هم فعل حياء كردن كه از «حيات» گرفته شده است ، نشانه عجز و ضعف و دگرگونى و نقصان و سستى در اين ماده است .
5- التحقيق فى كلمات القران الكريم ، ذيل ماده «حى .» حاصل ترجمه : بازگشت حيا به نگهدارى نفس و روح از ناتوانى و بى قدرى و دورى آن از بدى و نقص و خواستن عافيت و اصل هستى است .
6- تهذيب الاسما و اللغات : 79/3. حاصل ترجمه : ريشه حيا از حيات است . و حيا مرد برگرفته از نيروى حيات اوست ؛ از جهت آگاهى زيادى كه به موارد نقص و بدى دارد.
7- مصباح المنير، ذيل لغت «حيى» و لسان العرب ، ذيل لغت «حياء.»
8- لسان العرب ، ذيل لغت «حياء.»
9- لغت نامه ، فرهنگ فارسى ، ذيل لغت «حياء.»
10- مصباح المنير، لسان العرب ، القاموس المحيط المنجد، المعجم الوسيط، لغت نامه دهخدا.
11- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت شرم .
12- روانشناسى و تربيت جنسى كودكان و نوجوانان : ص 33.
13- تحقة الاخوان : ص 17.
14- معجم مفردات الفاظ القران ، ذيل لغت «حيى .» ترجمه : گرفتگى و جمع شدن نفس از امور ناپسند و پرهيز به جهت زشتى آن ها.
15- التبيان : 112/1، و الجامع لاحكام القران : 231/1. ترجمه : گرفتگى از شى و خوددارى از آن به سبب ترس از نزديك و افتادن در زشتى ها.
16- المقابسات : ص 369: ترجمه آزاد: ترس انسان از كوتاهى كه به سبب او نزد برتر از خود انجام گيرد.
17- مجمع البحرين ، ذيل ماده «ح ى ى .» ترجمه : عقب نشينى و كناره گيرى از زشتى ها، به سبب ترس از نكوهش .
18- بحار الانوار: 329/68. ترجمه : صفتى راسخ در جان انسان كه به جهت ترس از عتاب و سرزنش ، باعث كنارگيرى نفس از زشتى و تنفر آن از بى ادبى مى شود.
19- رسائل الشريف المرتضى : 269/2. ترجمه آزاد: خوددارى از عمل ، به سبب ترس از سرزنش بر آن ، با مراقبت و پرهيز از عيوبى كه از آثار بد آن در امان نمى ماند.
20- موسوعه نضره النعيم : 1296/5 (با تصرف) ترجمه : دگرگونى و حالت شكستگى كه به سبب ترس از امر مورد سرزنش بر انسان عارض مى شود. جرجانى گفته است : «حياء بهم رفتن نفس از چيزى و واگذارى آن است ، به جهت ترس از نكوهش بر آن .» مناوى در تعريف حياء چنين گفته است : «گرفتگى نفس است از تاثير انتشار آن در ظاهر بدن ، به سبب مشاهده نقص و عيب ، از آن جهت كه نمى تواند با جسصم از آن بگريزد.»
21- الغدير: 275/9. ترجمه : حياء گرفتگى نفس است از آنچه كه با حوزه شرافت و رفعت دينى يا انسانى سازگار نباشد.
22- تفسير المنار: 236/1. ترجمه : حياء آشفتگى و متاثر شدن نفس و دردمندى آن است از نقص و زشتى ، به سبب وجود برترين غريزه در انسان ، كه همان طبيعت و غريزه كمال دوستى است . چون اين حالت ، كمال و فضلى است براى نفس ؛ بر عكس افراد بى حياء كه آن را ناتوانى و عيب مى شمارند.
23- اخلاق النبى فى القران و السنه : 477/1. ترجمه : خويى است كه آدمى را بر پرهيز از زشتى ها بر مى انگيزاند و با انجام خوبى ها تشويق مى كند و او را از كوتاهى نسبت به حقوق ديگران باز مى دارد.
24- تهذيب الاخلاق : ص 41. ترجمه : حياء بازداشتگى نفس است از ترس انجام بدى ها و هراس از سرزنش و رسوايى بجا.
25- در صفحات بعد، علاوه بر آنچه نقل شد، به تعريف هاى ديگرى نيز اشاره مى شود.
26- گواه بر اين مطلب ، كلمه «نزاع» است كه در بعضى روايات از سلب حياء به آن تعبير شده است . نزع به معناى بيرون كشيدن و از جا بركندن شى متصل است ، مثلا مراجعه شود به ص 70 ح 77، و ص 100 ح 137.
27- در لغت نامه دهخدا ذيل لغت خجالت آمده است : اين كلمه گويا در عربى استعمال نشده است و به جاى آن خَجَل (بفتح خاء و جيم) آمده است ليكن در نظم و نثر فارسى بسيار شايع است . و نيز در معناى خجل مى نويسد: خَجَل عبارتست از: از قيل و قال افتادن و سست شدن بواسطه حياء، يا احساس ذلت و خوارى ، سرگشتگى و بى خود گرديدن از شرم . (با كمى تصرف).
28- برخى مثل ويل دورانت ، با تمسك به شواهدى ناقص و نادر در غير مصنوعى بودن حياء تشكيك مى كنند و گويا آن را يك پديده قراردادى مى دانند. مراجعه شود به : تاريخ تمدن ، ترجمه اثر ويل دورانت : 58/1. چنانكه همين نويسنده در اثر ديگر خود، بعد از تعريف حياء، اكتسابى و غير غريزى بودن آن را نقل و بعد تاييد مى كند. مراجعه شود به : لذات فلسفه ، ترجمه اثر ويل دورانت : ص 129.
29- مراجعه شود به موسوعه نضرة النعيم : 1798/5؛ و الغدير: 275/9. ترجمه : حياء اكتسابى گاهى چنان با وجود شخص عجين و سرشته مى گردد كه مانند حياء غريزى و فطرى مى شود.
30- اين روايت علاوه بر ضعف سند از نظر ضبط نسخه هم مورد مناقشه واقع شده است . مرحوم علامه مجلسى در دو جاى بحار الانوار: 98/1 و 304/58 نظير اين روايت ار از علل الشرايع : 131/1 نقل مى كنند، و ضبط نسخه ايشان د رعبارت مربوطه چنين است : «و الحياء فى الريح ؛» سپس در برگردان آن به «الريه» توجيهى را باين مى كنند. لكن در نسخه موجود از علل الشرايع آن گونه ضبط شده است «و الحياه فى الرئه .» آنگاه ديگر از محل بحث خارج است . بهر صورت ذكر اين روايت براى تحقيق بيشتر بى فايده نيست .
31- در نسخه الانوار ضبط چنين است : «فان اللّه جعل ...» و ترجمه هم بر طبق همين شده است .
32- لغت نامه دهخدا، به نقل از نظامى ، ذيل لغت شرم .
33- لغت نامه دهخدا، به نقل از سناى ، ذيل لغت شرم .
34- لغت نامه دهخدا، ذيل لعت «رو.»
35- در روايتى حكمت شستن صورت در وقت وضو را جبران از بين رفتن همين «ما الوجه» بيان كرده است . مراجعه شود به : علل الشرايع 325/1، باب 191، ح 1.
36- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «رو» و «روى» از و حشى .
37- اكنون در حيطه روانشناسى كم رويى را بطور مطلق يك واكنش منفى شخصيتى و يك نوع بيمارى و نقص روانى بحساب مى آورند. همچنين در نوشته ها و ترجمه هاى فراوانى كم رويى را از جنس حيا دانسته و گاه آن را نوعى حياءافراطى معنا مى كنند. به عنوان نمونه مراجعه شود به كتب : روانشناسى كم رويى و روش هاى درمان ؛ كم رويى و راه هاى درمان آن ؛ چاره كم رويى ؛ خانواده و مائل نوجوان و جوان ج 2؛ كودك از نظر وراثت و تربيت : 350- 313/2.
38- روايات مربوط به اين بحث را در ص 64 ذيل عنوان : «نيكوى هميشگى» ملاحظه فرمائيد.
39- مثلاً مراجعه شود به : كودك از نظر وراثت و تربيت : 316/2.
40- رجوع كنيد به : الادب النبوى (ص): ص 153؛ الذريعه الى مكارم الشريعه ، ص 288؛تبيين جهان و انسان : 252/1.
41- لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «شرم» از اديب پيشاورى .
42- و نيز: مشكاة الانوار: ص 235؛ صحيح بهارى : 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1399/2؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 72.
43- و نيز: المجازات النبويه : ص 96، و نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 32.
44- و نيز الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 255 و ص 256؛ و كافى : 106/2.
45- در نسخه هاى متاءخر از كتاب «روضه الواعظين» روايتى از پيامبر اكرم اين چنين ضبط شده است : «الحياء من الاحياء من الايمان .» اين قسمت اضافه «من الاحياء» گذشته از نارسايى معنا، در مجمع ديگر روايى هم يافت نشده است ، بعلاوه در نسخه هاى هطى همين كتاب هم كه مورد ملاحظه قرار گرفت ، وجود ندارد.
46- مراجعه شود به بحار الانوار: ج 44 ص 44 و ص 80، به نقل از الخرائج و الجرائح : ص 576 و الاحتجاج : 36/2.
47- البته در ضبط نسخه موجود از «التمحيص» به جاى «حلفه» چنين آمده است : «و خلقه الحياء.»
48- مضمون اين روايت ، در منابع ديگرى نقل شده است و همه نسبت به اين سه امر اتّفاق دارند: صدق ، حياء و حسن خلق و لكن امر چهارم مختلف بيان شده است : اداء امانت ؛ شكر؛ وفاء. مراجعه شود به كافى : 56/2 و 107/2؛ تحف طوسى : ص 73 و خصال : 151/1.
49- مضمون اين روايت نيز با اندك تفاوت در منابع ديگرى نقل شده است . مراجعه شود به : بحار الانوار: 372/66 از خصال : 197/3، و بحار: 367/67 از كافى : 55/2.
50- اين روايت با قدرى تفاوت در منابع ديگرى هم آمده است . مراجعه شود به بحار الانوار: 397/66 از امالى مرحوم شيخ مفيد: ص 121 و از التمحيص : ص 68، و نيز بحار الانوار: 245/75 از تحف العقول : ص 380.
51- و نيز در ص 705 از همان آدرس ، اين روايت از طريق حضرت امير المومنين نقل شده است . همچنين مراجعه شود به : الترغيب و الترهيب : 255/3؛ صحيح بخارى : 100/7؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 64.
52- تحف العقول : ص 319 عين همين بيان را ذيل وصاياى حضرت امام صادق به عبداللّه بن جندب آورده است . و مشكاة الانوار: ص 234 از روضه الواعظين 6 ص 504، و نيز بحار الانوار: 281/65 از محاسن : ص 286، و همچنين من لا يحضره الفقيه : 263/4 نظير آن را آورده است ؛ با اين تفاوت كه به جاى «زينته الوقار» چنين آمده است : «زينته الوفاء.» البته در بحار الانوار: 156/74 از تحف العقول : ص 51، از حياء به «دثار» يعنى جامه روپوش تعبير شده است و در بحار الانوار: 379/65 و 82/27 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 84، از حياء به جاى لباس ، به «زينت» ياد شده است .
53- به همين مضمون در وصاياى حضرت امير المومنين به محمد بن حنفيه از كتاب من لا يحضره الفقيه : 279/4 آمده است : «من كساه الحياء ثوبه اختفى عن العيون عيبه» و نيز غرر الحكم : 311/5.
54- سوره اسراء(17)، آيه 64.
55- و نيز: الزّهد: ص 7، و بحار الانوار: 147/74 از تحف العقول : ص 43.
56- اين مضمون در منابع ديگرى هم يافت مى شود: بحار الانوار: 335/68 از معانى الاخبار: ص 410؛ بحار الانوار: 110/69 از كافى : 291/2؛ مشكاة الانوار: ص 233؛ كنز العمال : 126/3، و الترغيب و الترهيب : 257/3.
57- و نيز مراجعه شود به : قصص الانبياء مرحوم راوندى : ص 278؛ بحار: 335/68 از خصال : 13/1؛ نيز مشكاة الانوار: ص 235؛ كنز العمال : 125/3؛ عيون الاخبار: 279/1؛ ادب الدنيا و الدين : ص 241؛ تنبيه الغافلين : ص 374؛ صحيح بخارى ؛ 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1400/2؛ سنن ابى داود: 252/4؛ النهايه ابن اثير: 47/1؛ لسان العرب : 429/3.
58- اين مثل در ادبيات فارسى اين گونه بيان شده است : يك جو از حياء كم كن و هر چه مى خواهى بكن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا، ذيل لغت «حياء.»
يكى از نويسندگان در اين باره مى گويد: وقتى آشتگى و بى بندوبارى و لجام گسيختگى نسل جديد اروپا پس از جنگ جهانى دوم به كشورهاى ديگر صادر شد و مرزهاى اخلاقى نيم بند از سر راه نسل جديد برداشته شد، اولين و مهمترين تغيير و تح .لى كه در نسل جوان آن روز تحقق يافت ، از ميان رفتن نيروى بازدارنده اى به اسم شرم و حياء بود. آنگاه آزادى عمل نامحدودى در جهت غرايز و شهوات نصيب نسل جوان شد كه آثار شوم آن تا به امروز باقى است . آيين بهزيستى اسلام : 283/4 (با كمى تصرف).
59- براى توضيح اين حديث مناسب است به جريانى از تاريخ اشاره كنيم كه در كتاب بحار الانوار: 113/44 از خصال : 143/1، به طور مفصّل آمده است ؛ و ما آن را به نحو ترجمه و خلاصه به مقدارى كه مربوط به محل بحث است بيان مى كنيم :
عبد الملك بن مروان مى گويد: روزى نزد معاويه بوديم و گروهى از قريش هم كه در ميانشان عده اى از بنى هاشم به چشم مى خورد، نزد او جمع بودند. معاويه سوالاتى از بنى هشام كرد و جناب ابن عباس پاسخ داد. وقتى معاويه از جواب ماند، به ابن عباس گفت : من تو را به خاطر چهار ويژگى دوست دارم و از چهار كار بد تو هم چشم پوشى و گذشت مى كنم . آنگاه در بيان آن چهار كار گفت : يكى از آنها اين است كه تو بر ضد عايشه ، ام المومنين ، به همكارى با كسانى پرداختى كه بر عليه او اقدام كرده بودند. جناب ابن عباس پاسخ داد:... و اما آنچه راجع به كوشش من بر ضد عايشه ياد آور شدى ، پس مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى به او دستور داده بود كه در خانه خود بنشيند و پشت پرده پبنهان بماند، ام ااو وقتى پوشش و پرده حياء را دريد «فلما كشفت جلباب الحياء» و با پيامبر خدا مخالفت ورزيد، آنچه ما با او بجا آورديم ، روا و سزاوار گشت .
60- و نيز مراجعه شود به كشف الغمه : 424/2.
61- در نسخه موجود از كنز العمال «تحيط الاعمال» درج شده است كه به نظر غلط چاپى بود و صحيح آن «تحبط الاعمال» است .
62- براى توضيح بيشتر مراجعه شود به مراة العقول : 66/8.
63- مراجعه شود به وسائل الشيعه : 355/20 باب : 31 از ابواب نكاح محرّم .
64- اكنون كه بدنبال حياء از عفت صحبت به ميان آمد، مناسب است تعريفى هم از غيرت داشته باشيم . غيرت اجمال عبارتست از: صفت تولى و حفظ منافع و حقوق خود يا ديگران ،ذ و غالباً در محافظت از آبرو، عزّت ، حريم ، عصمت و ناموس ، بخصوص نسبت به زن و خانوانده انسان استعمال مى شود.
65- در بخش چهارم ، درباره وقار، مطالب بيشترى ارائه مى شود، انشاءالله .
66- و نيز مراجعه شود به علل الشرايع : 138/1.
67- و نيز مراجعه كنيد به غرر الحكم : 95/1، /493/4، 142/5، 71/1، 44/1.
68- مراجعه شود به ص 24، فصل اول از بخش اول .
69- اخلاق الاشراف : ص 187.
70- الحدود و الفروق : ص 70؛ يعنى : «تعريف و حقيقت حياء عبارت از ميانه روى بين گستاخى و دريدگى ، و بستگى و محدوديّت .» و نيز مراجعه شود به تفسير بيضاوى : 71/1، روانشناسى تحليلى : ص 164.
71- اين مضمون در منابع ديگر هم آمده است : بحار الانوار: 291/64 از امالى مرحوم صدوق : ص 399، بحار الانوار: 138/75 از تحف العقول : ص 287. و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 344/64 از امالى مرحوم صدوق : ص 459، و بحار الانوار: 161/74 از تحف العقول : ص 57، و نيز غرر الحكم : 281/6.
72- و نيز من لا يحضره الفقيه : 20/1 و علل الشرايع : 330/1.
73- و نيز امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 496 و غرر الحكم : 33/5.
74- مراجعه شود به آيات : 73/22، 41/29، 20-17/2.
75- مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع): ص 205.
76- و نيز غرر الحكم : 341/2، 277/6.
77- چنانكه در روايتى ، حضرت امام صادق درباره فقها و دانشمندانى كه گمان مى كنند با اطلاع بر احاديث پيامبر اكرم همه چيز را مى دانند و ديگر به پرسين از اهلبيت نيازى ندارند، مى فرمايند: «و يستحيون ان ينسبهم الناس الى الجهل و يكرهون ان يسالوا» يعنى از اين كه مردم آنها ار به نادانى متهم كنند شرم مى كنند ولى از پرسيدن خوششان نمى آيد. مراجعه شود به الاختصاص : ص 258.
78- و نيز الاختصاص : ص 245 با قدرى تفاوت .
79- ارشاد القلوب : ص 101، يعنى : از نشانه هاى انسان باحياء اين است كه در كارى كه از آن شرم نموده است ، ديده نشود.
80- به نقل از مرحوم عينائى در آداب النفس : 313/1. يعنى : حياء دو جور است ، سزاوارترين آن اين است كه كارى كه از آن شرم دارى انجام ندهى .
81- بخش چهارم در بحث «شرم از حضور و ااطلاع ديگران»: ص 105، و بخش هشتم ، در بحث «حياء از معصيت و شرم از نظارت شاهدان»: ص 273.
82- و نيز مراجعه شود به نهج البلاغه : نامه 69، ص 1067.
83- مراجعه شود به بخش چهارم از اين مجموعه .
84- و نيز مراجعه شود به كافى : 536/5.
85- البدايه و النهايه : 16/10. ترجمه : اى بنى اميه ! از غناء و موسيقى بر حذر باشيد؛ چون آن حياء را مى كاهد و شهوت و خواهش هاى حيوانى را افزايش مى دهد و مروّت و انسانيّت را نابود مى كند. غناء جانشين شراب است و همان كار مست كننده را انجام مى دهد. و شما اگر ناچار به انجام آن شديد، حتما آن را زنان دور بداريد، چون آن به زنا مى كشاند.»
86- و نيز صحيح بخارى : 35/8 بخش اول روايت را آورده است .
87- در پايان اين فصل ، به يكى ديگر از امورى كه نتيجتا باعث بى حيائى و كاهش احساس شرم مى شود، اشاره مى كنيم : موادّ مخدّر و بعضى از داروهاى اعصاب و روان كه تخدير مصنوعى ايجاد مى كند و امروزه بخصوص براى تسكين فشارهاى روحى مورد استفاده فراوان قرار گرفته است ، به سبب اغتشاشى كه در دستگاه شعور وارد مى كند، با حالتى از بى قيدى و كم حيايى همراه است . البته شناسايى خانواده اين داروها و ريشه يابى حالت مذكور، نيازمند تحقيق و تبيين متخصصين است .
88- مراجعه شود به اين آيات قرآنى : 29/15، 30/2، 72/33، 75/38 و 70/17.
89- فلسفه اخلاق از ص 147 به بعد، با كمى تصرّف .
90- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 512/2، 81/5 و 485/5.
91- و نيز غرر الحكم : 115/6، 443/5، و نهج البلاغه : حكمت 441، ص 1293.
92- و نيز غرر الحكم : 278/2 و 282/2.
93- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 275/6.
94- و نيز مراجعه شود به معانى الاخبار: ص 268؛ عيون اخبار الرضا: 278/1؛ كافى : 512/6؛ قرب الاسناد: ص 92؛ جامع الاحاديث : ص 136؛ كنز العمال : 155/9؛ و نيز وسائل الشيعه : 101/12، باب 69 از «احكام العشره .»
95- و نيز در اين باره مراجعه شود به تفسير منسوب به امام عسكرى (ع): ص 80.
96- منافقين (63)/8.
97- در فصل دوم از همين بخش ، روايات ديگرى را در اين مورد بيان مى كنيم ، انشاءاللّه .
98- و در روايت ديگرى چنين آمده است : اذا اتاكم شريف قوم فاكرموه مراجعه شود به وسائل الشيعه : 100/12 از كافى : 219/8.
99- و نيز مراجعه شود به وسائل الشيعه : 263/9، از كافى : 550/3، و از مقنعه : ص 260.
100- و نيز المحاسن : ص 103؛ كافى : 358/2؛ الاختصاص : ص 32.
101- در روايت ديگرى آمده است كه شخص گناهكارى كه عذاب و عاقبت بدى در انتظارش بود، به سبب پوشاندن عورت مومن ، زندگى اش متحول شد و به سعادت ابدى رسيد. مراجعه شود به بحار: 155/5 از عيون اخبار الرضا(ع): 180/2.
102- نور(24)/ 19.
103- و نيز مراجعه كنيد به علل الشرائع : 250/2.
104- مناسب است در اين باره به سيره پيامبر اكرم اشاره اى كنيم . و آن در ضمن روايتى است از جناب ابوذر و مقداد و سلمان - رضوان اللّه تعالى عليهم - كه بطور خلاصه و مجمل ترجمه مى كنيم . آن بزرگواران مى گويند: حضرت اميرالمؤ منين براى ما تعريف كردند كه روزى بر فلان صحابى پيامبر گذرم افتاد. او درباره من و اهل بيت حضرت جمله اى گفت كه بسيار زشت و اهانت آميز بود. آن را براى پيامبر اكرم بازگو كردم . حضرت به سختى خشمگين شدند و با همان شدت غضب بر منبر رفتند. اصحاب از آن حال حضرت به ترس و وحشت افتادند و به گمان حمله دشمن سلاح هاى خود را آماده ساختند. پيامبر اكرم فرمودند: چه شده است گروهى به اهل بيت من سرزنش و نكوهش مى كنند، با آنكه سخنان مرا در مورد فضائل و برترى ايشان شنيده اند! و بعد با عبارات مفصّل و طولانى مزايا و شرافت و برترى ايشان را بار ديگر ياد آور شدند. سپس نسبت و خاندان خود را بيان كردند و فرمودند: اهل بيت من مانند سرشت آدم پاك و پاكيزه اند؛ شماها از خود و پدرانتان از من بپرسيد تا صحت رابطه و نسبت خانوادگى شما را روشن نمايم . يكى دو نفر از حضرت سؤ ال كردند، يكى بر نسبت صحيحى بود و خداوند را شكر كرد، و ديگرى پدر واقعى كسى ديگر بود. بعد همانطور كه خشم و غضب در صورت مبارك حضرت آشكار بود فرمودند: چرا آن كسى كه بر اهل بيت و برادر و وصى و جانشين و سرپرست مؤ منين بعد از من عيب و نقص گرفت ، بلند نمى شود تا از پدرش سؤ ال كند. در روايت آمده است كه در اين هنگام آن شخص بر خودش ترسيد كه مبادا حضرت نام او را ببرند و بين مردم رسوايش كنند؛ لذا به پيامبر گفت : نعوذ باللّه من غضب رسوله ، اعف عنا يعف الله عنك ، اصفح عنا جعلنا الله فداك ، اقلنا اقالك الله ، استرنا سترك الله فاستحيى رسول اللّه لانه كان اهل الحلم و الكرم والعفو. ثم نزل عن منبره . يعنى ما به خدا پناه مى بريم از خشم و غضب پيامبرش ؛ از ما درگذر، خداوند از شما درگذرد؛ قربانتان بگرديم ما را رسوا نساز، خداوند تو را حفظ نمايد. آنگاه حياء و شرم در حضرت نمايان شد، چون آن وجود مبارك اهل بردبارى و بزرگوارى و بخش بودند. سپس از منبر پائين آمدند. مراجعه شود به بحار الانوار: 294/36 از الفضائل : ص 134.
105- مرحوم ابن شهر آشوب روايتى را از امام مجتبى نقل مى كنند كه ترجمه آن را با اين مناسبت بيان مى كنيم : عربى صحرا نشين وارد مدينه شد و از كريم ترين و بخشنده ترين مردم اين شهر پرسيد؟ او را به حضرت امام حسين راهنمايى كردند. وارد مسجد شد و حضرت را در حال نماز يافت ، برابر حضرت ايستاد و سه بيت شعر سرود كه مضمونش اين است : «كسى كه به تو اميد ببندد و حلقه درب خانه ات را بزند، نااميد و محروم نمى شود؛ تو بخشنده و تكيه گاه مايى ؛ پدر شما از بين برنده تبهكاران بود و اگر شما خاندان نبوديد آتش جهنم بر ما حتمى مى شد.»
حضرت به او سلام كردند و از قنبر پرسيدند كه آيا از دارايى و ثروت حجاز چيزى باقى مانده است ؟ عرض كرد: بلى چهار هزار دينار مانده است . حضرت فرمودند: آنها را بياور كه سزاوارتر از ما به آن آمده است . حضرت آن پول را در پارچه اى پيچيدند و از روى حياء و شرم نسبت به آن عرب دست مباركشان را از شكاف در بيرون برده و در ضمن سه بيت شعر آن را به او دادند. حاصل معناى شعر اين است : «اين پول را از ما بگير؛ مناز تو پوزش مى خواهم ، اگر بيشتر از اين در اختيار ما بود مى دادم ولى اكنون بيش از آن در دست نيست .» آن عرب پول را گرفت و بعد گريه كرد. حضرت به او فرمودند: شايد به خاطر كمى آنچه به تو داده ايم ناراحت شده اى ؟ عرض كرد: خير از اين متاءثر شدم كه چگونه اين دست با بخشش بايد به زير خاك پنهان شود!!. مراجعه شود به بحار الانوار: 190/44 از مناقب : 73/4.
106- در اوايل اين نوشتار نيز روايتى به اين مضمون گذشت ه شب ها به دنبال نيازها و خواسته هاى خود از مردم نرويد بلكه روز و در روشنايى برويد چون شرم و حياء در چشم ها و چهره ها آشكار مى شود. مراجعه شود به روايت 5 و 6 از سلسله روايات .
107- جن (72)/ 27 و 26.
108- در تعريف وقار مراجعه كنيد به مراه العقول : 75/1. 109- فصل سوم از بخش دوم ، ص 76.
110- و نيز مراجعه شود به كافى : 63/5، و مجموعه ورام : ص 351.
111- و نيز مراجعه شود به الدعوات 6 ص 40، و جامع الاحاديث : ص 61.
112- بخش اول اين حديث شريف در شماره 127 از سلسله روايات گذشت .
113- و نيز: كافى : 148/2، و مشكاه الانوار: ص 184.
114- مراجعه شو به روايات شماره 13 و 22.
115- و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 157/93 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 664.
116- مراجعه شود به الدر المنثور: 312/1، ترجمه : بنابراين ، اين كار كه ميان مردم رواج يافته است و دست غير معصوم عليه السلام را مى بوسند، معقول و صحيح نيست . بوسيدن ، غير از مصافحه و دست دادن است . مصافحه اى كه با بوسيدن همراه نباشد مستحب است . و نيز در اين باره مراجعه شود به مصابيح الانوار: 55/2.
117- و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 233/20 از تفسير مرحوم قمى : 189/2، و نيز بحار الانوار: 261 /20 از ارشاد: 109/1.
118- برگرفته از سوره صافات (37)، آيه 177.
119- در اين زمينه مناسب است داستانى را از صحابى رسول خدا و يكى از مواليان و ياران با جلالت حضرت امير المومنين نقل كنيم . ماوردى مى گويد: « و روى ان حذيفه بن اليمان اتى الجمعه فوجد الناس قد انصرفوا، فتنكب الطريق عن الناس ، و قال : لاخير فيمن لايستحيى من الناس . ادب الدنيا و الدين : ص 243.
ترجمه : روايت شده است كه جناب حذيفه بن يمان به سمت نماز جمعه حركت كرد، ديد كه مردم نمازشان را خوانده اند و بر مى گردند. خجالت كشيد و مسير خود را از راهى كه مردم مى آمدند عوض كرد و گفت : خير و خوبى نيست در كسى كه از مردم حياء نمى كند.
120- و نيز مراجعه شود به : خصال 175/2؛ تحف العقول : ص 238؛ قرب الاسناد: ص 68؛ محاسن : ص 48؛ و معدن الجوهر: ص 42، كه در امام معصوم و نيز تعداد ويژگيها بعضا مختلف است .
121- حتى در روايت آمده است كه حضرت امير المومنين وقتى براى نماز شب به اتاق مخصوص مى رفتند براى تنها نبودن ، كودكى را با خود همراه مى بردند. مراجعه شو به محاسن : ص 612.
122- ماوردى در اين باره نقل مى كند كه : و دعا قوم رحلا كان يالف عشرتهم فلم يجبهم و قال : انى دخلت البارحه فى لاربعين و انا استحيى من سنى .. ادب الدنيا و الدين : ص 243. ترجمه : مردى از طرف دوستان خود به يك مجلس خوش گذرانى دعوت شد، ولى قبول نكرد و نرفت و چنين گفت : من شب گذشته وارد چهل سالگى شدم و ديگر از سن خودم حياء مى كنم .
123- و نيز مراجعه شود به نهج البلاغه : نامه 69، ص 1067، غرر الحكم : 91/6.
124- مراجعه شود به فلسفه اخلاق ، اثر استاد شهيد مطهرى و نيز ميراث ماندگار: 112/1 در آخرين نامه استاد علامه جعفرى به برتراندراسل .
125- در علم اصول هم ، در باب حسن و قبح ، نظر تحقيق اين است كه آنچه حسن و قبح اخلاقى را تشكيل مى دهد، در واقع ملائمت و منافرت با همين كرامت و شرافت روحانى و سازگارى و بى وفائى با مرتبه ملكوتى و من واقعى و علوى انسان است . مراجعه شود به اولين يادنامه استاد شهيد مطهرى : ص 416 زا بخش جاودانگى اخلاق .
126- مراجعه شود به الميزان : 256/6، و نيز كنز الحفاظ فى تهذيب الالفاظ: 614 درباره لغت ادب .
127- و نيز مراجعه شود به مشكاة الانوار: ص 186؛ و نيز تحف العقول : ص 432 و كافى : 672/2 از حضرت امام موسى كاظم .
128- در اين باره مناسب است سيره اى از امام حسن و امام حسين را بيان كنيم : مرحوم ابن شهر آشوب مى نويسد: آن دو بزرگوار در زمان كودكى خود پيرمردى را ديدند كه وضو مى گيرد، ولى نحوه درست آن را بلد نيست . براى ارشاد او و در عين حفظ حرمت و رعايت بزرگى وى قرار گذاشتند هر كدام به ديگرى در حالى كه پيرمرد مى شنود، چنين بگويد: «تو بلد نيستى صحيح وضو بگيرى .» آنگاه پيرمرد رفت و گفتند: اى شيخ ! شما بين ما قضاوت كن و ببين كداميك وضويمان كامل است . پيرمرد وقتى وضوى صحيح و كامل هر دو را ديد، متوجه شد كه وضوى درست چگونه است . لذا به آنان عرض كرد: وضوى هر دوى شما صحيح و كامل است و من طريقه صحيح آن را نمى دانستم و الان به بركت شما آن را آموختم . مراجعه شود به مناقب آل ابى طالب : 452/3.
129- در اين زمينه و براى تحقق بيشتر مراجعه شود به بحار الانوار: 358/43؛ و بحار الانوار: 120/10 از التتوحيد: ص 307 و امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 282؛ و بحار: 88/44 از الخرائج و الجرائح : 236/1؛ و مقاتل الطالبين : ص 60.
130- اين كلام پيامبر گرامى اشاره به روز صفين كه با نيرنگ معاويه پيروزى سپاه اميرالمومين متوقف شد، و بالاخره آن حضرت تن به حكميت ابوموسى اشعرى و عمروعاص دادند. و بعد هم با فريب خوردن ابوموسى ، آن حضرت مجبور به صلح شدند. در متن صلح نامه نوشتند: اين چيزى است كه بر آن اميرالمومنين على بن ابى طالب به معاويه بن ابى سفيان توافق و سازش مى كند. در اين هنگام عمرو بن عاص گفت : ما اگر تو را امير مومنين مى دانستيم كه با تو نمى جنگيديم ، بايد اين نام را پاك كنى ! مراجعه شود به تفسير مرحوم قمى : 320/2.
131- و نيز مراجعه شو به تفسير نور الثقلين : 586/3، و نيز تفسير كبير فخر رازى : 198/23.
132- و نيز تفسير كبير فخر رازى : 198/23.
133- و نيز مراجعه شود به البدايه و النهايه : 148/4.
134- بيان اين نكته به جاست كه حياء پيامبر اكرم (ص) در اين مورد و عدم حياء الهى ، به سبب تفاوت در مقام و موقعيت است . در مقام پروردگارى بيان اين امر تربيتى هيچ شائبه اى از بدى و عيب ندارد، لكن در مورد پيامبر اكرم (ص)و نيز با ملاحظه مقام ميزبانى ايشان ، اين چنين نيست .
135- و نيز مراجه شود به مكارم الاخلاق : ص 11.
136- ضبط روايت اول از كتب روايى عامه چنين است : قال رسول اللّه (ص) اذا وضعت المائده فلا يقوم رجل حتى ترفع المائده و لايرفع يده ، و ان شبع ، حتى يفرغ القوم . و ليعذر، فان الرجل يخجل جليسه فيقبض يده ، و عسى ان يكون له فى الطعام حاجه .. مراجعه شود به المسند الجامع : 540/10. معنا: «وقتى سفره انداخته شد، هيچ مردى نبايد از سر سفره بلند شود تا اينكه سفره را برچينند. و تا ديگران غذا را به پايان نبرده اند نبايد دست از غذا بكشند، اگر چه سير شده باشد؛ بلكه بايد بيشتر بخورد. چون مرد از كسى كه كنارش نشسته خجالت مى كشد و ديگر غذا نمى خورد، در حاليكه چه بسا هنوز به خوردن غذا مايل و نيازمند است .» چنانكه روايت دوم هم چنين ثبت شده است : عن ابى جعفر قال : كان النبى اذا اكل مع قوم كان آخرهم اكلا .. مراجعه شود به كنز العمال : 271/9. معنا: «امام باقر فرمودند: پيامبر اكرم وقتى با گروهى غذا ميل مى كردند، آخرين كسى بودند كه هنوز مشغول غذا بودند.» و اين دو روايت در كتب روايى شيعه ديده نشد و مرحوم طريحى هم در مجمع البحرين گويا اين دو روايت را از كتب ديگر لغت آورده اند. مراجعه شود به ذيل لغت «ع ذ ر» در اين كتب : النهايه : 198/3، الفائق : 404/2، لسان العرب : 103/9، ولى در تمام اين مصادر، دو روايت دوم ، به جاى «اكثرهم» «آخرهم» ضبط شده است .
137- و به همين جهت در روايات به ميزبان و گروهى كه از مهمان ها پذيرايى مى كنند دستور داده شده كه بدون اجازه مهمان روزه مستحبى نگيرند، تا مبادا مهمان خجالت كشيده و به جهت آنها از غذا با اينكه ميل دارد، صرف نظر كند: ائلا يحتشمهم فيشتهى الطعام فيتركه لمكانهم . مراجعه شو به علل الشرائع : 85/2.
138- مراجعه شود به روايت 25 از سلسله روايات .
139- بعنوان نمونه مراجعه شود به روايتى كه در حاشيه ص 126 از بحار الانوار 249/36 نقل شده ، و نيز ح 515 ص 301 و روايات ديگر، مثل كافى : 496/5 ح 5.
140- مراجعه شود به الذريعه الى مكارم الشريعه : ص 284.
141- مذى رطوبتى است كه گاهى بعد از ملاعبه با زن در اثر غلبه شهوت از مرد خارج مى شود.
142- الذريعه الى مكارم الشريعه : ص 288.
143- مراجعه شود به كودك زا گفتار فلسفى : 350- 313/2، و نيز آيين بهزيستى اسلام : 288/4.
144- ماوردى مى نويسد: من شبى پيامبر اكرم (ص) را در خواب ديدم . عرض كردم : اى رسول خدا! مرا سفارشى فرمائيد. حضرت فرمودند: از خداوند عزوجل آنطور كه سزاوار حياء كردن است حياء كن . سپس فرمودند: مردم دگرگون شده اند! عرض كردم : مگر چگونه شده است اى رسول خدا! حضرت فرمودند: من در گذشته به كودكان كه نگاه مى كردم ، در چهره آنها بشاشت و خرمى و حياء را مى يافتم ، ولى اكنون كه مى نگرم آن را در صورتشان مشاهده نمى كنم . ادب الدنيا و الدين ، ص 242.
145- در روايات ديگر هم از نشانه هاى آخر الزمان و قيامت ، گرفته شدن و ممنوع شدن حياء بيان شده است . كنز العمال : 387/13، و صحاح جوهرى : ص 257 ذيل لغت «حرم .»
146- در اين مورد آلكسيس كارل دكتر و دانشمند معروف فرانسوى در كتاب مشهور خود مى نويسد: اختلافيكه بين زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندامهاى جنسى آنها و وجود زهدان و انجان زايمان نزد زن و سرز تعليم خاص آنها نيست . بلكه نتيجه علتى عميق تر است كه از تاثير مواد شيميايى مترشحه غدد در خون ناشى مى شوداء انسان موجود ناشناخته (ترجمه): ص 100.
147- مرحوم كراجكى مى نويسد: و قيل لرجل : ما اللذه ؟ فقال : شيئان : ترك الحياء و اتباع الهوى . فقيل له : هذه لذه لاتنفك من شيئيئن . عاجل العار و آجل النار. معدن الجواهر: ص 29. معنا: به مردى گفته شد كه لذت چيست ؟ گفت : دو چيز است : ترك حياء و پيروى از هوى نفس . به او گفته شد: اين لذتى است كه از دو چيز نيز جدا نمى شود: ننگ در دنيا و آتش در آخرت .
148- در اين باره مراجعه شود به : قانون الزواج : ص 134 - 119، و نيز جامعه شناسى زنان : ص 135.
149- يكى از محققين در اين باره مى گويد: زن در مقايسه با مرد يك حياى اضافى دارد. وى در تحقيقى كه در كشورهاى سوئد و دانمارك داشته است ، مى نويسد: حتى در چنين جوامعى كه زنان مالك همه چيزند باز زودتر از مردها شرمگين مى شوند و در اظهار جزئيات و اسرار زندگيشان بيش از مردان مقاومت نشان مى دهند. تبيين جهان وانسان ، ج 1، ص 252.
150- در اين باره مراجعه شود به روضه الواعظين : ص 504؛ كافى : 564/5؛ كنز العمال : 127/3.
151- در نوشتن اين فصل از دو كتاب «مجموعه آثار» جلد 19 و «زن در آينه جمال و جلال» نيز استفاده شده است .
152- در اين باره خوب است به داستانى كه استاد بزرگوارم مرحوم آيه الله احمدى ميانجى - رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع الانبيا و الصالحين - بيان مى كردند اشاره اى شود. ايشان مى فرمودند: استاد ما مرحوم علامه طباطبائى در ايامى كه حال و توانى بود، سفرى به اصفهان داشتند و در مراجعت براى ما تعريف كردند كه من با مرحوم آقاى آرام تصميم گرفتيم در آنجا به ملاقات مجتهده علويه خانم امين اصفهانى برويم . در خانه را زديم . مستخدم آمد، پرسيد: چكار داريد؟ گفتيم : مى خواهيم با خانم ملاقاتى داشته باشيم . رفت و بعد از مدتى برگشت و گفت : خانم مى گويند: «من زن هستم و آنها مرد؛ مرد نامحرم چه مناسبتى با من دارد؟» گفتيم : مى هواهيم از چگونگى درس و مطالعات ايشان مطلع شوم ، از اساتيد ايشان آگاه شويم ، و اين براى ما آموزنده است . بالاخره اجازه داد و ما وارد شديم . خانم آمد و ما از فضل اين خانم بسيار به شگفت آمديم . ايشان بى نظير يا كم نظير و چنين فضلى از زن اعجاب آور است .
153- و نيز در روايت ديگرى مانند همين جريان ، پيامبر اكرم (ص) به ام سلمه و ميمونه دو همسر خويش دستور دادند كه از مرد نابينايى خود را بپوشانند و به آن دو فرمودند: شما كه نابينا نيستيد او را مى بينيد. مراجعه شود به : مكارم الاخلاق : ص 245.
154- و نيز مراجعه شود به تاريخ يعقوبى : 115/2؛ مقتل الحسين : ص 127.
155- بر اساس كتب لغت ، كلمات «قنزع» «قصه» و «جمه» مجموعا بر همين ترجمه اى كه كريم منطبق است . و نيز «راحه » در لغت بمعناى پنجه و كف دست آمده است و گاهى تنها بر انگشتان هم اطلاق مى شود. و الله تعالى العالم .
156- سيد اشرف الدين گيلانى در مجموعه اشعار خود چنين سروده است :
معنى عصمت درين دنيا حجاب است و حياء عفت محرم ز نا محرم حجاب است و حياء. زينت روح بنى آدم حجاب است و حياء آنكه از دل مى ربايد غم حجاب است و حياء هر زنى يا دخترى چون چهره را وا مى كند خويش را اندر ميان خلق رسوا مى كند. اجنبى بر زلف و رخسارش تمنا مى كند ليك در محشر به دوزخ از غضب جا مى كند
كليات نسيم شما: ص 588
و نيز سعدى در بوستان مى سرايد:
چو در روى بيگانه خنديد زن دگر مرد گو لاف مردى مزن . بپوشانش از چشم بيگانه روى و گر نشنود چه زن آنگه چه شوى
بوستان سعدى : ص 164
157- در روايت ديگرى آمده است كه : هر زنى خود را براى غير شوهرش خوشبو كند، هيچ نمازى از او پبذيرفته نمى شود تا اينكه از اين خوشبويى مانند غسلى كه از جنابت مى كند، غسل نمايد. كافى : 507/5. و نيز در روايت ديگرى است كه : هر زنى خود را معطر كند و بر گروهى بگذرد تا بوى خوشش را بفهمند او زنا كار است . الترغيب و الترهيب : 42/3.
158- گاهى حمام رفتن براى مداواى مرض و بيمارى است و كلمه «سقم» در روايت اشاره به همين امر دارد. لكن ما به مطلق نياز و حاجت ترجمه كرديم ، تا هم مداوا را شامل شود و هم شستشو و نظافت را.
159- الحدائق الناضره : ج 265/23، و نيز مراجعه شو به سالك الافهام : ج 7، ص 165 و 164.
160- مراجعه شود به : بحار الانوار: ج 3 ص 94 و ص 124 و ص 136، به ترتيب از امالى مرحوم شيخ طوسى ص 40، و كشف الغمه ج 1 ص 362 و ص 375. و ارشاد القلوب : ص 206. و نيز مراجعه شود به الطبقات الكبرى : 17/6؛ المعجم الكبير: 136/24 و ذخائر العقبى : ص 37.
161- شرح الاخبار: 199/2.
162- مفسر و حكيم متاله مرحوم علامه طباطبائى ، ذيل آيه 34 از سوره مباركه نساء، در بحث روايى خود كلامى دارند كه ترجمه آن چنين است : روش پسنديده براى زندگى زن در اسلام اين است كه به انديشه و چاره جويى در امور داخلى منزل و به تربيت فرزندان مشغول باشد. و اين قانون شرعى گر چه واجب نشده است ولى تشويق و تحريك ندبى ، آن هم در جايگاه دينى و در فضاى تقوى و تحصيل خشنودى خداوند و ترجيح پاداش اخروى بر متاع دنيا و پرورش اخلاق شايسته در زنان ، مانند عفت و حياء، و محبت فرزندان و وابستگى به زندگى در خانه ، چنين سنت و قانونى را صيانت و نگاهدارى مى كند: الميزان فى التفسير: 351/4.
163- كلمه «جئن» كه در اول اين روايت آمده است از نظر ادبى صحيح نيست لكن سيوطى مجددا اين روايت را با اندكى تفاوت در ج 2 ص 518 از همان تفسير نقل مى كند و در آن نقل «جاء» آمده است .
164- اين مضمون در روايات متعددى وارد شده است . مراجعه شود به : مكارم الاخلاق : ص 211؛ جعفريات : ص 161؛ جامع الاحاديث : ص 126؛ احكام النساء: ص 69؛ الدر المنثور فى التفسير: 600/6؛ دعائم الاسلام : 168/2 و نيز در حديث شماره 378 از همين مجموعه روايتى در اين باره گذشت .
165- كلمه «الجامع» در روايت را بقرينه 25 درجه ، به جماعت ترجمه و معنا نموديم . والله تعالى العالم .
166- و نيز در حديث شماره 397 از همين مجموعه روايتى در اين باره گذشت .
167- و نيز مراجعه شود به كافى : 555/5، و دعائم الاسلام : 170/2.
168- و نيز مراجعه شود به من لايحضره الفقيه : 366/3، معانى الاخبار: ص 156، و دعائم الاسلام : 169/2 و سنن ابى داود: 369/4.
169- در نقل مرحوم برقى در محاسن ، به جاى «يدافعن الرجال» چنين آمده است : يوافقن الرجال كه به معناى همراه و هم مسير شدن با نامحرمان است . محاسن : 115/1. و نيز مرحوم حاج شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان ، در پايان آداب زيارت اين روايت را ذكر كرده اند و ضبط ايشان «يوافين الرجال» است كه به معناى بهم رسيدن و به نامحرمان برخورد كردن است .
170- و نيز مكارم الاخلاق : ص 243، و خصال : 375/2.
171- و نيز مراجعه كنيد به كتاب احكام النساء: ص 123و كنز العمال : 325/15.
172- مراجعه شود به كافى : 521/5.
173- در بخش اول درباره محل ظهور حياء گذشت كه در ظاهر انسان ، تاثر چشم از شرم از همه آشكارتر است .
174- و نيز بحار: 286/68 از روضه الواعظين : ص 513، و بحار: 97/72 از مشكاره الانوار: ص 88.
175- و نيز مراجعه شود به كافى : 559/5، الترغيب و الترهيب : 8/3.
176- نظير اين توصيه از پيامبر اكرم (ص) هم رسيده است . لكن در پايان آن آمده است كه مردى از اصحاب حضرت برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! اگر براى او زنى نبود چه كند؟ حضرت فرمودند: او نگاهش را به سوى آسمان بلند كند و از خداوند پروا نمايد و از فضل و احسان او طلب كند. مراجعه شود به كافى : 494/5.
177- و نيز در روايات ديگر از چنين نظر و درنگى ، به تيرى از تيرهاى مسموم شيطان تعبير شده است كه چه بسا ميايه حسرت و تاسف طولانى مى شود و هر كس براى ترس از خداوند آن را رها كند، خداوند ايمانى به او ارزانى مى كند كه شيرينى و حلاوتش را در دل خود مى يابد. رجوع شود به كافى : 559/5، من لايحضره الفقيه : 11/4، جامع الاخبار: ص 407، تنبيه الغافلين : ص 375، خصال : 426/2، مصباح الشريعه : ص 28.
178- و نيز مراجعه شود به ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 335
179- مراجعه شود به : خصال : 162/1، 210/2، و محاسن : 14/1و 622/2، و مشكاه الانوار: ص 150. در رواياتى كه با اين تعابير شروع شده است «اربعه يضئن الوجه ؛» «ثلاثه يجلون البصر؛» «النشره فى عشره اشياء؛» «النزهه فى عشره .»
180- مراد از دوست داشتن زن در مانند اين روايات ، مهر و دوستى با زن نامحرم است . و الا در روايات متعددى به دوست داشتن همسر خود تاكيد فراوان شده و آن را از اخلاق پيامبران و نشانه خوبى ايمان بيان كرده است . مراجعه شود به كافى : 320/5، و نيز حديث شماره 468 از اين مجموعه .
181- در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت از اينكه كسى بدون اجازه گرفتن از سرپرست زنان ، بر آنها وارد شود نهى فرمودند. مراجعه شود به كافى همان آدرس ؛ نوادر: ص 179، و الجعفريات : ص 162.
182- و نيز در روايتى از حضرت امام موسى بن جعفر آمده است كه راه رفتن بين دو زن موجب نسيان و فراموشى مى شود. خصال : 2.188.
183- در روايت ة يگرى آمده است كه كسى كه با زن نامحرمى دست دهد روز قيامت دست بسته وارد مى شود و سپس به سوى جهنم فرمان داده مى شود. و نيز در روايت ديرى بعد از بيان حرمت آن مى فرمايد: تنها از روى لباس مى توان با زن نامحرم دست داد و در اين صورت دست او را نبايد فشرد. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 331 و كافى : 525/5.
184- سعدى در بوستان خود در اين باره مى سرايد:
گروهى نشينند با خوش پسر كه ما پاكبازيم و صاحب نظر. ز من پرس فرسوده روزگار كه بر سفره حسرت خورد روزه دار. از آن تخم خرما خورد گوسپند كه قفل است بر تنگ خرما و بند.
بوستان سعدى : ص 166.
185- سعدى در بوستان خود چين سروده است :
شنيدم سهى قامت سيمتن كه مى رفت و مى گفت با خويشتن . محاسن چو مردان ندارى به دست نه مردى بود پيش مردان نشست
186- و نيز مراجعه شود به دعائم الاسلام : 381/2.
187- و نيز مراجعه شو به كنز العمال : 323/15، و كتاب احكام النسا: ص 125، و الترغيب و الترهيب : 57/3.
188- در اين زمينه مراجعه شود به امالى مرحوم شيخ مفيد: ص 63، و مكارم الاخلاق : ص 82.
189- و نيز خصال : 374/2.
190- و نيز من لا يحضره الفقيه :243/1؛ الفقه المنصوب للامام الرضا: ص 115؛ خصال : 373/2.
191- مراجعه شود به گفتار پنجم از فصل سوم در بخش هفتم .
192- مراجعه شود به عروه الوثقى : 498/1؛ وسائل الشيعه : 332/8 باب 19 و 20 از ابواب قرائت .
193- مراجعه شود به تهذيب الاحكام : 326 و 325/1؛ وسائل الشيعه : 204/3.
194- و نيز در روايت ديگرى وارد شده است كه هر كس ازدواج كند نيمى از دينش را از تصرف شيطان پناه داده است . كافى : 329/5.
195- و نيز: النوادر: ص 113؛ الجعفريات : ص 154؛ دعائم الاسلام : 147/2.
196- مراجعه شو به حديث شماره 4.
197- مراجعه شود به كتب لغت ، مثل لغت نامه دهخدا، ذيل لغات «حياء» و «شرم» و نيز براى استعمال روايى آن نيز رجوع شود به خصال : 197/1، و 200/2، و دعائم الاسلام : 93/2.
198- براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به كتاب روانشناسى اجتماعى : 157/1 و نيز كتاب تبيين جهان و انسان : ج 1، ص 252.
199- الدر المنثور فى التفسير: 435/3.
200- خصال : 378/2.
201- به اين مناسبت اشاره مى كنيم به مراسم غسل دادن پيامبر اكرم كه از امير المومنين به عنوان منقبت و شرافتى كه رسول خدا ايشان را در ميان همه به آن ويژه ساخته اند، وارد شده است : پيامبر اكرم (ص) به من وصيت كرده و فرمودند: اى على ! غير از تو كسى مرا غسل ندهد و به خاك نسپارد، زيرا اگر كسى جز تو برهنگى مرا ببيند ديده هايش از كاسه بيرون آيد. عرض كردم : من چگونه به تنهايى شما را از دستى به دست ديگر بگردانم . فرمودند: از غيب كمك مى شوى . و به خدا سوگند در وقت غيل نخواستم عضوى از اعضاء ايشان را برگردانم مگر اينكه براى من گرديد. و نيز حضرت امير مى فرمايند: وقتى خواستم بدن حضرت را براى غسل برهنه كنم ندايى رسيد كه اى وصى و جانشين پيامبر! لباس ايشان را در نياور. و من هم از زير پيراهن حضرت را غسل دادم . و به خداوندى كه او را به پيامبرى بزرگ داشت و به رسالت برگزيد هيچ اندام شرعى را از ايشان ديدم . خصال : 356/2 و مناقب آل ابى طالب : 296/1. و نيز جناب ابوطالب در بيان دوران كودكى پيامبر اكرم (ص) مى گويند: من از ايشان خواستم كه لباسش را درآورد و با من بخوابد با اين خواسته ، ناخشنودى را در چهره حضرت مشاهده كردم . به من فرمود: اى عمو! صورتت را از من برگردان تا لباسم را درآورم به رختخوابم روم . به او گفتم : براى چه ؟ فرمود: چون براى هيچ كس سزاوار نيست كه به بدنم بنگرد.
مناقب : 63/1. و همين طور از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه از جمله كرامات و بزرگوارى خداوند نسبت به من اين است كه ختنه شد و و ناف زده به دنيا آمدم و هيچ كس عورتم را نديده است . كحل البصر: ص 27 و لسان الميزان : 125/2، و به همين جهت از عايشه نقل شده است كه من هرگز عورت آن حضرت را مشاهده نكردم . الشمائل المحمديه : ص 163، كتاب احكام النساء: ص 167، منتهى السول : 543/2، سنن النبى و ايامه : 111/2.
202- معناى عبارت : «اميرالمومنين هرگز به عورت كسى نگاه نكرده بودند به سبب حياء و و بزرگوارى كه داشتند، و به جهت پرهيز از امورى كه جايز نيست و براى مانند ايشان نيكو و شايسته نمى باشد.» مراجعه شود به الامامه و السياسه : 127/1، و نيز وقعه صفين : ص 424، المناقب : ص 236 و نيز مراجعه شود به الاختصاص : ص 148.
203- يكى از خدمتگزاران مباشر امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع اجداده الطاهرين - در بيان خاطرات خود از آن بزرگوار، كه چند روز بعد از رحلت ايشان انجام گرفت ، مى گويد: «در طول تقربيا چهار پنج سال گذشته ، چندين بار امام در اين بيمارستان بسترى شدند، و يكبار شايد بمدت يكماه بسترى بودند، و ما هيچ موعقى نديديم كه امام طلب مرگ از خدا بكنند؛ ولى اين بار (بيمارى اخير) بنده سه مرتبه از ايشان شنيدم كه خبر مرگ خود را مى دادند. يك بار موضوعى پيش آمد كه امام فرمودند: «خدا به من مرگ بدهد!»: امام مى خواستند به دستشويى بروند و چون توان نداشتند كه خودشان بروند، من و يك نفر ديگر زير بغل امام را گرفتيم و ايشان را به دستشويى برديم . ايشان از آن غيرت والايى كه داشتند اين امر خيلى بر ايشان سخت و نگران كننده بود، لذا طلب مرگ از خدا كرددند.» پاسدار اسلام : 40/91.
204- مراجعه شود به الدرالمنشور فى التفسير: 433/3، و نيز زبده البيان : ص 70.
205- مرحوم علامه امينى در الغدير: 287/9 مى فرمايد: كسانى (از عامه) كه مى گويند برهنه بودن در خلوت مطلقا جائز نيست ، به همين روايت استدلال كرده اند و نيز مراجعه شود به جامع المقاصد: 92/2 و دعائم الاسلام : 164/1.
206- مثلا مراجعه شود به آيات شريفه : انبياء (21)/ 121، و نور (24)/ 30. صاحب تفسير المنار مى نويسد: « السواه ما يسو الانسان من امر شائن و عمل قبيح ... و اذا اضيفت السواه الى الانسان اريد بها عورته بها عورته الفاحشه لانه يسووه ظهورها بمقتضى الحياء الفطرى». تفسير المنار: 347/8. و مرحوم خليل بن احمد مى گويد: « و الفرج اسم يجمع سوات الرجال و النسا و القبلان و ما حواليها كه فرج ، و كذلك من الدواب و نحوها من الخلق». كتاب العين : 1381/3.
207- العوره : القبل و الدبر. سمين السوءه عوره لقبح النظر اليها، و كل شى ستره الانسان انفه او حياء فهو عوره . مجمع البحرين : 276/2.
208- مراجعه شود به مستمسك العروه الوثقى : 187/2 و نيز جامع القاصد: 94/2.
209- و نيز جامع الاحاديث : ص 109 و جعفريات : ص 66.
210- گذشته از اين احاديث ، سرشت پاك هر انسانى از برهنه بودن اين اعضا در منظر ديگران احساس تنفر و انضجار دارد. پوشانيدن اين قسمت ها جزو پايين ترين آداب و ابتدايى ترين اخلاق معاشرت است ، بطورى كه حتى افراد عادى در برخوردهاى اجتماعى رعايت آن را لازم مى دانند، چه رسد به صاحب شريعت و رسول خاتم كه به نقل فريقين ، پروردگار متعال خود ادب آموز ايشان بوده است ! با اين وجود در كتب اهل سنت به رواياتى بر مى خوريم كه در شان خليفه سوم حياء را ادعا نموده است . البته صحت و بطلان آن با مراجعه به تاريخ معلوم مى شود، لكن آنچه باعث تعجب و مايه تاسف است آن است كه براى تقويت اين ادعا به جعل رواياتى پرداخته اند كه گستاخانه وجود حياء را در پيامبر اكرم (ص) زير سوال برده و آن خليفه را به عنوان الگوى تعليمى حياء معرفى كرده است ! و چين نقل كرده اند كه آن خليفه را كه پيامبر اكرم (ص) در خانه خويش دراز كشيده بودند در حاليكه ران و پاهايشان برهنه بود. ابوبكر و عمر به ترتيب اذن ورود گرفتند و آن حضرت بدون آنكه تغييرى در وضعيت خود دهند اجازه داده و با آنها شروع به صحبت كردند، تا اينكه عثمان اجازه ورود خواست . در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم (ص) نشستند و پوشش خود را درست كردند. عايشه از علت آن سوال كرد حضرت فرمودند: من چطور حياء نكنم از مردى كه ملائكه از او حياء مى كنند!! آرى ، محك بودن اين ساخته ها چنان است كه اگر زن جوان مرده هم بر آن بخندند سزاوار است ! مراجعه شود به صحيح مسلم : 116/7، صحيح بخارى : 202/4، البدايه و النهايه : 202/7، الرياض النضره : 13/3، و نيز مراجعه شود به الغدير ج 9 از صفحه 273 به بعد.
211- مجمع البحرين : 70/1 ذيل لغت «ازر.»
212- معنا: مكلف واجب است كه عورت خود ار وقت تخليه و قضاء حاجت و نيز بقيه اوقات از ديد ناظر محترم (يعنى كسانى كه ديدن عورت او بر آنها حرام است) محفوظ بدارد. و مقدار لازم ، پوشش رنگ پوست است نه حجم آن ، گر چه احتياط آن است كه حجم و برآمدگى هم پوشيده و پنهان شود. عروه الوثقى : 123/1، و نيز مراجعه شود به جامع القاصد: 95/2.
213- مجمع البيان : 440/8-7.
214- مجمع البحرين : 123/1 ذيل ماده «اء ن ف .»
215- و نيز مراجعه شود به توحيد المفضل : ص 31، و نيز جعفريات : ص 23.
216- اينجا مناسب است به يكى از معجزات پيامبر اكرم (ص) در اين زمينه اشاره كنيم . در روايتى از امام حسن عسگرى از پدر بزرگوارشان آمده است كه در يكى از سفرهايى كه پيامبر اكرم (ص) براى جنگ ، مسير بين مكه و مدينه را طى مى كردند، تعداى از منافقين و كفار هم در سپاه حضرت شركت داشتند. روزى آنها به يكديگر چنين گفتند: چطور ايشانادعا پيامبرى مى كند در حاليكه مثل ما مى خورد و مانند ما معده خود را از فضولات خالى مى كند! در اين وقت يكى از سركشان آنها پيشنهاد داد كه وقتى ايشان در اين صحراى صاف براى قضاى حاجت مى رود ما به دقت ايشان را مى نگريم تا ببينيم كه آيا همان زوائدى كه از ما خارج مى شود از ايشان هم دفع مى شود يا نه . برخى ديگر اين نظر را رد كردند و گفتند: حياء ايشان از دوشيزگان پرده نشين سخت تر است و او حتما از اين كار شما جلوگيرى مى كند. تا اينكه خداوند متعال پيامبرش را از قصد آنان باخبر ساخت . و به امر آن حضرت دو درختى كه در فاصله دورى قرار داشتند، از زمين جدا شده و خدمت حضرت رسيده و از ديد آنها محافظت كردند. مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى : ص 163.
217- و نيز كافى : 324/5 و تهذيب الاحكام : 399/7.
218- بخشى از اين روايت در شماره 396 از سلسله روايات ، در بحث مربوط به حياء زنان گذشت .
219- اين ترجمه كه از جمله آخر روايت : « و لم تبذل له تبذل الرجل» بيان شد، به نظر درست تر و با جمله قبل از آن مناسب تر است ، و مواقف است با يك احتالى كه مرحوم علامه محمد تقى مجلسى در روضه المتقين : 102/8 در توضيح اين روايت آورده اند. لكن ديگران اين جمله را به نحوى ديگر و تقريبا به عكس معنا كرده اند: «ولى خود را هم مانند ناحفاظى و درباختگى مردان از دست ندهد و حياءش را يكسره رها نكند.» مراجعه شود به مرات العقول : 11/20، و الدر المنثور: 308/1 در توضيح اين روايت .
220- ذيل اين حديث برخى فرموده اند: از اين روايت معلوم مى شود كه زن هم مى تواند غير از طريق جماع و با استعانت از بدن خود، شوهرش را از لذت جنسى بهره مند سازد و باعث انزال او شود. الفقه : 152/62.
221- در روايت شماره 30 گذشت كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: پوشيده و مخفى بودن آميزش را از زاغ بياموزيداء
222- و نيز مراجعه شود به الترغيب والترهيب : 43/3.
223- و نيز مراجعه شود به النهايه ابن اثير: 337/3 و لسان العرب : 195/6 ذيل لغت «سبع» و نيز: المسند الجامع : 318/6.
224- آدمى متعجب مى شو كه در عين عظمت وجودى و ابهت و هيبت خاص آن حضرت كه ذره اى از آن بر همگان آشكار شده بود، چگونه برخى گستاخانه به خود جراءت دخالت در چنين امورى مى دادند. و پيشتر هم كه گذشت كه بعضى از مافقين جسارت را به اندازه اى رسانده بودند كه در وقت قضاء حاجت در كمين نظر به حضرت مى نشستند. البته با استناد به روايات به نظر مى رسد كه قرآن مجيد اين گونه آزار و اذيت را ادامه آزردگى و گزندى مى دانند كه بنى اسرائيل نسبت به حضرت موسى روا مى داشتند. مراجعه شود به تفسير القمى : 197/2 و مجمع البيان : 583/8 - 7 ذيل آيه شريفه : 69/33، و نيز صحيح مسلم : 183/1 و 99/7 و المسند الجامع : 116/18.
225- مثلا رجوع شو به امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 187، الخرائج و الجرائح : 837/2، عمده : ص 436، شرح الاخبار: 67/3، من لايحضره الفقيه : 211/1 و سنن ابى داود: 315/4.
226- و نيز روضه الواعظين : ص 427، و خصال : 166/2.
227- و نيز مراجعه شود به غرر الحكم : 399/1 و 143/2.
228- اين روايت در منابع متعدد و بعضا با اندكى تفاوت آمده است ، مثلا: الزهد ص 45، تحف العقول : ص 411، مكارم الاخلاق : ص 495، ارشاد القلوب : ص 100، قرب الاسناد: ص 23، تنبيه الغافلين ، ص 374، ادب الدنيا و الدين : ص 242، الترغيب و الترهيب : 257/3.
229- مجموعه ورام : ص 243.
230- و نيز: نور الثقلين : 421/2؛ عيون الخبار الرضا: 49/2؛ و صحيفه الامام الرضا: ص 257، و البدايه و النهايه : 310/9.
231- سعدى شيرازى اين جريان را زيبا به نظم درآورده است . بوستان سعدى : باب نهم : ص 193.
232- و نيز بصائر الدرجات : ص 428، و معانى الاخبار: ص 392.
233- و نيز مراجعه شود به كافى : 254/8؛ معانى الاخبار: ص 410.
234- و نيز مراجعه شود به التمحيص : ص 40.
235- معناى دقيق و روشنى براى «رسيس الخمر» يافت نشد، ولى ممكن است يكى از اين ها مراد باشد: مستى شراب ، گرمى شراب ، دوستى شراب ، اولين جرعه از شراب ، عادت به شراب .
236- مراجعه شود به مثل امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 440، كافى : 77/2، مشكاه الانوار: ص 67.
237- و نيز مراجعه شود به مشكاه الانوار: ص 65؛ تحف العقول : ص 518.
238- و نيز مراجعه شود به بصائر الدرجات : ص 242.
239- و نيز مراجعه شود به الغارات : ص 65.
240- و نيز مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 82؛ آخر روايت چنيناست : استحيا من ربى عزوجل .
241- و نيز در روايت ديگرى وارد شده است كه اميرالمومنين در وقت قضاء حاجت بر در آن محل مى ايستادند و به راست و چپ خود روى كرده و به آن دو فرشته همراه مى فرمودد: از من دور شويد و خداوند را گواه مى گرفتند كه بعد از قضاء حاجت حتما به سوى شما خواهم آمد. مراجعه شود به تهذيب الاحكام : 351/1.
242- در توجيه صفت حياء در مورد خداوند متعال مراجعه شود به اخلاق النبى فى القرآن و السنه : 480/1؛ التفسير الكبير: 132/2.
243- و نيز مراجعه شود به كافى : 482/2
244- در ترجمه «الرفيق العلى» اختلاف است ، در اينجا اين معنا اختيار شد.
245- و نيز در اين باره مراجعه شود به امالى مرحوم صدوق : ص 40.