راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء0%

راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 27

راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه:

صفحات: 27
مشاهدات: 4617
دانلود: 30

توضیحات:

راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
  • كتاب آداب غذا خوردن

  • باب اول درباره وظايف كسى كه تنها غذا مى خورد

  • دسته اول: آداب و وظايف پيش از خوردن غذا كه هفت چيز است:

  • 1- غذا علاوه بر حلال بودن، بايد از راه حلال و موافق با سنت و پارسايى كسب و تهيه شده باشد

  • 2- شستن دست

  • 3- غذا را بر سفره اى كه روى زمين گسترده است قرار دهند

  • 4- ابتدا كه مى خواهد كنار سفره بنشيند، خوب بنشيند

  • 5- از غذا خوردن نيّتش آن باشد كه بدان وسيله توان اطاعت و بندگى خدا را پيدا كند

  • 6- به مقدار موجود از روزى و غذا راضى باشد

  • 7- بكوشد تا دستهاى زيادى- هر چند از خانواده و فرزندان خودش باشند- به سمت غذا دراز شود

  • دسته دوم

  • آداب نوشيدن آب

  • دسته سوم

  • باب دوم آدابى كه به دليل اجتماع و مشاركت در غذا، علاوه بر آداب ديگر بايد رعايت شود، هفت تاست:

  • 1- حق ندارد با حضور كسانى كه به سبب زيادى عمر و داشتن فضل بيشتر بر او مقدم اند، قبل از آنها آغاز به خوردن كند

  • 2- موقع غذا نبايد ساكت بمانند

  • 3- در ظرف غذا با رفيقش همراهى كند

  • 4- لازم نباشد كه رفيقش به او بگويد: بخور

  • 5- اشكالى ندارد كه دستش را ميان طشت بشويد

  • 6- به همراهان نگاه نكند

  • 7- كارى را كه باعث انزجار ديگران است، انجام ندهد

  • و اما آداب غذا خوردن

  • آداب پذيرايى

  • باب چهارم در آداب مهمانى

  • فضيلت مهمانى

  • آداب پذيرش دعوت پنج تاست

  • اما آوردن غذا پنج دستور دارد

  • 1- زود آوردن غذا كه نوعى احترام گذاشتن به مهمان است

  • 2- ترتيب خوراكيها

  • 3- از انواع غذاها بهترين آنها را مقدّم بدارد

  • 4- غذاهاى مختلف را پيش از آنكه بتوانند استفاده كامل ببرند، بر ندارد

  • 5- به مقدار كفايت غذا حاضر كند

  • آداب بازگشت

  • 1- ميزبان بايد تا در منزل با مهمان بيرون رود

  • 2- مهمان، خوشحال برگردد

  • 3- بدون رضايت و اجازه صاحبخانه بيرون نرود

  • باب پنجم در آداب امور متفرقه اى كه از نظر طبّى و شرعى ممنوع است

  • 1- «از ابراهيم نخعى روايت كرده اند كه مى گفت: خوردن چيزى در بازار فرومايگى است

  • 2- «على (عليه السلام) فرموده است: هر كس ناشتاى خويش را با نمك شروع كند، خداوند، هفتاد نوع بلا را از او بر طرف سازد

  • 3- حجّاج به يكى از اطبّا گفت: چيزى به من بگو كه به آن پاى بند باشم و از آن تجاوز نكنم

  • 4- در خبر آمده است: «آب نياشاميدن در شب باعث بيمارى و شام نخوردن باعث پيرى است.»

  • 5- پرهيز براى آدم سالم زيان بخش است

  • 6- مستحب است براى صاحبان عزا و خانواده ميّت غذا ببرند

  • 7- نبايد در سر سفره ظالم حضور يابد

  • 8- از فتح موصلى نقل كرده اند كه به قصد ديدار بشر حافى بر او وارد شد

  • 9- يكى از بزرگان گويد: خوردن غذا چهار نوع است

  • كتاب آداب نكاح

  • باب اول در تشويق به ازدواج و يا ترك آن

  • ترغيب به ازدواج

  • اخبارى كه به ازدواج تشويق مى كند

  • در اعراض از ازدواج

  • سود و زيان ازدواج

  • فايده اوّل- فرزند هدف اصلى ازدواج است

  • فايده دوّم- مصونيّت از شرّ شيطان

  • فايده سوم- آرامش نفس و مأنوس ساختن آن با همنشينى

  • فايده چهارم- خاطر جمع بودن از اداره منزل

  • فايده پنجم- مجاهدت و رياضت نفس از طريق رعايت

  • آفتهاى ازدواج

  • 1- مهمترين آفت آن ناتوانى بر كسب حلال است

  • آفت دوّم، كوتاهى از اداى حقوق

  • آفت سوّم كه در مرتبه پايين تر از آفات اول و دوم قرار دارد، آن است كه زن و فرزند، شخص را از ياد خدا باز مى دارند

  • باب دوم درباره آنچه از حالات زن و شرايط عقد، بايد رعايت شود

  • امّا عقد و اركان و شرايط آن

  • اما زنى كه ازدواج مى كند: دو نوع احكام دارد

  • نوع اوّل كه به منظور حليّت است، بايد زن از موانع نكاح بر كنار باشد

  • امّا خصلتهايى كه باعث سعادت زندگى است

  • 1- زن صالح و ديندار باشد

  • 2- خوشخويى

  • 3- زيبايى كه خود مطلوب و قابل توجه است

  • 4- زنى كه مهرش سبك باشد

  • 5- زن، اولاد آور باشد

  • 6- باكره باشد

  • 7- زن بايد نسيبه، يعنى از خانواده خير و صلاح باشد

  • 8- زن از خويشاوندان نزديك نباشد

  • باب سوم در آداب معاشرت و آنچه در دوام ازدواج دخالت دارد و زن و مرد بايد مراعات كنند

  • امّا شوهر: بايد در دوازده مورد اعتدال و ادب را رعايت كند

  • اوّل. وليمه

  • دوم. خوشرفتارى با زنان

  • سوم. علاوه بر تحمّل آزار زن، با او بيشتر خوشرفتارى و مهربانى كند

  • چهارم. اين كه شوخى و خوشخويى و موافقت با خواسته هاى زنش را تا آن جا گسترش ندهد كه باعث فساد اخلاق همسرش شود

  • پنجم. در غيرت نسبت به همسرش ميانه رو باشد

  • ششم. ميانه روى در خرج

  • هفتم. بايد شوهر مسائل و احكام حيض را به مقدارى كه زن تكليف واجبش را بداند به او بياموزد

  • هشتم. هر گاه مردى چندين زن داشته باشد، بايد عدالت را در ميان آنها رعايت كند

  • نهم. در نافرمانى زنان

  • غزالى گويد: «دوازدهم درباره» طلاق

  • قسم دوم از اين باب درباره حقوق شوهر بر زن و بيان كافى راجع به آن

  • كتاب آداب كسب و معاش

  • باب اول در فضيلت كسب و تشويق به آن

  • پاسخ به اشكال

  • باب دوّم درباره آشنايى با كسب

  • عقد بيع و شرايط آن

  • اركان عقد بيع

  • ركن اوّل- عاقد

  • ركن دوّم مورد عقد

  • اوّل- آن كه عين مال باشد

  • دوّم- آن كه داراى منفعت حلالى باشد كه مقصود عقلاست

  • سوم- مورد معامله مملوكى باشد كه ملكيّت آن كامل باشد

  • چهارم- مال مورد معامله معلوم باشد

  • پنجم- آن كه به طور محسوس و از نظر شرعى بر تسليم كالاى مورد معامله قادر باشد

  • ششم- اين كه مال مورد فروش را قبض كند

  • هفتم- آن كه پيش از جدا شدن فروشنده و خريدار، كالاى مورد معامله را اگر نقد است با بهاى آن از دو طرف مبادله كنند

  • هشتم- آن كه معامله نبايد از دو طرف مدّت دار باشد

  • نهم- آن كه رأس المال از نظر مقدار و نقد و نسيه بودن معلوم باشد

  • غزالى گويد: «ركن سوّم، اجراى صيغه عقد است

  • خيارات

  • ربا و تحريم آن

  • بيع سلم و شرايط آن

  • غزالى گويد: «عقد سوّم، بيع سلم است و بازرگان در اين عقد بايد ده شرط را رعايت كند.»

  • غزالى مى گويد: «شرط اول، آن است كه اصل مال مورد معامله از روى علم به مثل و مانند آن، معلوم باشد

  • دوّم، آن است كه رأس المال مورد معامله را در مجلس عقد پيش از اين كه مجلس به هم بخورد، تسليم كنند

  • سوّم، آن كه مال مورد بيع سلم، از چيزهايى باشد كه تعريف اوصاف آن ممكن باشد

  • چهارم، اوصاف چيزهايى را كه قابل توصيفند، به طور كامل بيان كنند

  • پنجم، آن كه مدت را- اگر مدّت دار است- معيّن كند

  • ششم، مال مورد معامله سلم از چيزهايى باشد كه در سر آمد وقت بتواند آن را تسليم كند

  • هفتم، آن كه محلّ تسليم را در مواردى كه مقصود بدان وسيله فرق مى كند بايد نام ببرند

  • هشتم، آن كه مورد معامله را به عين مخصوصى، مقيّد نسازد

  • نهم، هر گاه كه اصل مال ربوى باشد بيع سلم در مال ربوى درست نيست

  • اجاره و احكام آن

  • قراض و احكام آن

  • غزالى گويد: «عقد ششم، شركت است

  • فصل

  • باب سوم «در بيان عدالت در معامله و اجتناب از ظلم»

  • باب چهارم احسان در معامله

  • اوّل، در مغبون ساختن يكديگر

  • دوّم، در تحمل غبن

  • سوم، دريافت كامل بهاى كالا و ساير مطالبات و احسان در آن

  • [ چهارم ادا كردن دين ]

  • [ پنجم قبول اقاله ]

  • [ششم نسيه دادن به تهيدستان ]

  • باب پنجم در دلسوزى تاجر نسبت به امور مربوط به دين و اهتمام به آخرتش

  • غزالى گويد: «سوّم، آن كه بازار دنيا او را از بازار آخرت باز ندارد

  • غزالى گويد: «چهارم آن كه به اين مقدار اكتفا نكند، بلكه در بازار نيز همواره به ياد خدا باشد

  • پنجم، زياد به بازار و تجارت حريص نباشد

  • غزالى گويد: «ششم، اين كه نبايد به دورى كردن از حرام اكتفا كند

  • هفتم، شايسته است تا تمام جنبه هاى معامله خود را با هر يك از طرفهاى معامله در نظر بگيرد

  • كتاب حلال و حرام

  • باب اوّل در فضيلت حلال و مذمّت حرام و بيان اقسام حلال و درجات آن و انواع حرام و مراتب پرهيز از آن

  • فضيلت حلال و مذمت حرام

  • انواع حلال و راههاى درآمد آن

  • بخش اول

  • بخش دوم

  • بيان درجات حلال و حرام

  • نمونه هاى درجات چهارگانه در پارسايى و شواهد آنها

  • باب دوّم در مراتب شبهات و منشأ پيدايش آنها و تميز آنها از حلال و حرام

  • منشأ پيدايش شبهه پنج تاست

  • منشأ اوّل: شك در سببى است كه باعث حلال و حرام مى شود

  • منشاء دوم شبهه

  • منشأ سوّم

  • منشأ چهارم شبهه

  • باب سوّم درباره تحقيق و پرسش، اقدام كردن، سهل انگارى و احتمال هر كدام

  • «باب چهارم» در كيفيت خروج شخص تائب از مظلمه هاى مالى

  • مسأله: هر گاه در دست كسى حلال و حرام، يا شبهه اى باشد

  • مسأله: مال حرامى كه در دست شخص است

  • مسأله: هر گاه حرام يا مال شبهه در دست پدر و مادر كسى باشد

  • مسأله: هر كه در اختيارش مال حرام محض باشد

  • مسأله: هر كه براى انجام حج واجب با مالى كه شبهه دارد بيرون رود

  • باب پنجم درباره مقررّيهاى پادشاهان و جايزه هاى ايشان و موارد حلال و حرام آن

  • باب ششم موارد حلال و حرام در ارتباط با سلاطين ظالم و حكم رفتن به مجالس و ورود بر ايشان و گراميداشت آنان

  • فصل

  • فصل

  • اما عمل، ورود به دربار سلاطين

  • حالت دوّم

  • حالت سوم

  • فصل

  • فصل

  • باب هفتم در مسائل متفرّقه اى كه بسيار مورد نيازند

  • فصل اوّل: درباره مسأله اى كه غزالى ذكر كرده است

  • فصل دوّم: در مسائل متفرقه از اخبار اهل بيت (عليهم السلام)

  • كتاب آداب صحبت و معاشرت

  • باب اوّل در فضيلت انس و برادرى و شرايط و درجات و فوايد آن

  • فصل

  • بيان معناى برادرى در راه خدا و تشخيص آن از برادرى به خاطر دنيا

  • اما قسم اوّل: يعنى دوست داشتن انسانى به خاطر خودش

  • قسم دوم: آن است كه او را دوست مى دارد براى اين كه از طريق او به چيز ديگرى مى رسد

  • قسم سوم: آن را نه براى خودش بلكه براى چيز ديگرى دوست مى دارد

  • قسم چهارم: آن است كه انسان براى خدا و در راه خدا كسى را دوست بدارد

  • بيان خشم و كين در راه خدا

  • بيان مراتب كسانى كه در راه خدا دشمنى مى ورزند و چگونگى برخوردشان

  • صفاتى كه در مورد انتخاب رفيق بايد رعايت شود

  • باب دوم درباره حقوق برادرى و رفاقت

  • حق اوّل: حق در مال

  • حق دوم: كمك به شخص، در برآوردن حاجتها

  • حق سوم: اين حق مربوط به زبان است

  • حق چهارم: حق بر زبان به سخن گفتن است

  • حق پنجم: گذشت از لغزشها و خطاهاست

  • حق ششم: براى برادر دينى در زمان حيات و پس از مرگش دعا كنى

  • حق هفتم: وفادارى و صميميت

  • حق هشتم: سبك گرفتن و ايجاد تكليف نكردن است

  • خاتمه اين باب

  • باب سوم در حق مسلمان، خويشان، همسايگان و بردگان و كيفيت معاشرت با كسانى كه چنين ارتباطهايى با انسان دارند

  • حقوق مسلمانان

  • فصل: سخن جامع در آداب معاشرت

  • حقوق نزديكان و خويشاوندان

  • حقوق پدر و مادر و فرزند

  • فصل

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4617 / دانلود: 30
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده:
فارسی
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد سوم
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)

مترجم: سيد محمد صادق عارف


كتاب آداب غذا خوردن
بخش اول از كتاب محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء پيرامون آداب غذا خوردن بسم الله الرّحمن الرّحيم سپاس ويژه خداوندى است كه مخلوقات را به بهترين صورت تدبير فرمود و زمين و آسمانها را آفريد، و آب گوارا از عصاره بخارات نازل كرد و بدان وسيله دانه ها و گياهان را به وجود آورد، و روزيها و خوردنيها را مقدّر و به وسيله خوردنيها قواى جانداران را حفظ كرد و با اطعام بندگان با غذاهاى پاكيزه به طاعات و اعمال شايسته آنان كمك كرد.
درود پايان ناپذير خداوند بر حضرت محمّد (ص) صاحب معجزات درخشان و بر خاندان او، و سلام فراوان بر ايشان باد! بارى، هدف خردمندان، ديدار (رحمت) خداى سبحان در سراى آخرت است و هيچ راهى جز علم و عمل براى رسيدن به اين هدف وجود ندارد از سويى مراقبت بر
علم و عمل جز با تندرستى ممكن نيست، و تندرستى نيز جز با تناول كردن غذا و خوراك به مقدار حاجت در هر شبانه روز ميسّر نمى شود. از اين روست كه بعضى از نياكان صالح گفته اند: «غذا خوردن نيز از امور دينى است»، و بر اين اساس است كه خداوند متعال مى فرمايد: كُلُوا من الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً. بنابراين هر كس كه اقدام به خوردن غذا مى كند تا بدان وسيله به علم و عمل خود يارى رساند و تقوايش را تقويت كند، سزاوار نيست كه زمام نفس را رها كند و آن را همانند چهارپايان در چراگاه آزاد بگذارد تا هر چه مى خواهد بخورد زيرا آنچه باعث ديندارى و وسيله رسيدن به ديانت است شايسته است كه مظهر انوار و آداب و سنن دينى باشد، به طورى كه بنده خدا را پاى بند كند و انسان متقى بدان وسيله از گناهان مصون بماند تا آنجا كه اشتهاى به غذا را در خوردن و نخوردن با ميزان شرع بسنجد تا بدان وسيله گناه و معصيتى را از خود دور سازد و اجر و ثوابى را كسب كند هر چند كه در آن غذا بيشترين لذّت نفسانى باشد.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «همانا مرد حتى به خاطر لقمه غذايى كه به طرف دهان خود و همسرش مى برد اجر مى برد.»
البتّه اين اجر و ثواب در صورتى است كه لقمه غذا را به دستور دين و به خاطر دين بردارد و آداب دينى را رعايت و به وظايف دينى عمل كند.
اينك ما بر آنيم كه وظايف دينى فرد را در هنگام غذا خوردن بيان كنيم از اين رو واجبات و مستحبّات و آداب غذا خوردن و گوارايى آن و كيفيت غذا خوردن را در چهار فصل و همچنين فصل ديگرى در پايان مى آوريم.
باب اول، در وظايف كسى كه تنها غذا مى خورد.
باب دوم، آدابى كه رعايت آنها چه در صرف غذا به صورت فردى و چه به صورت دسته جمعى الزامى است.
باب سوم، در آداب خاص غذا دادن به برادرانى كه به ديدن انسان مى آيند.
باب چهارم، در آداب خاص دعوت، مهمانى و عوامل آن.

باب اول درباره وظايف كسى كه تنها غذا مى خورد
اين وظايف سه دسته اند: وظايف مربوط به پيش از غذا خوردن، موقع غذا خوردن و پس از غذا خوردن.

دسته اول: آداب و وظايف پيش از خوردن غذا كه هفت چيز است:

١- غذا علاوه بر حلال بودن، بايد از راه حلال و موافق با سنت و پارسايى كسب و تهيه شده باشد
و از راهى كه در شريعت ناپسند و مكروه است فراهم نيامده باشد و نيز، چنان كه در معناى «طيّب مطلق»، در بخش حلال و حرام اين كتاب، خواهد آمد، بر طبق هواى نفس و دغلبازى و بى بندوبارى به دست نيامده باشد، زيرا خداى متعال به خوردن غذاى پاكيزه يعنى حلال امر فرموده و منع از خوردن بنا حق را به- سبب اهميّت امر حرام و بزرگداشت ارزش مال حلال- بر منع از قتل نفس مقدّم داشته و فرموده است:
وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ ....
بنابراين، در خوراك اصل آن است كه پاك و پاكيزه باشد و اين خود از واجبات و اصول ديانت است.
در كافى از حضرت ابو جعفر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: عبادت هفتاد بخش است كه بالاتر از همه كسب حلال است.»
در مصباح الشّريعه از قول امام صادق (عليه السلام) آمده است: «تقوا بر سه گونه است:
١- تقواى بالله، كه عبارت از ترك حلال است تا چه رسد به امور شبهه انگيز و اين نوع تقوا، تقواى خاص الخاص است. ٢- تقواى من الله، كه عبارت از ترك شبهات است تا چه رسد به حرام. اين تقوا، تقواى خاص است. ٣- تقواى از ترس آتش و عذاب كه عبارت از ترك حرام است و تقواى عام مى باشد.»
در من لا يحضره الفقيه از امام صادق (عليه السلام) به نقل از پدرانش از قول حسن بن على (عليه السلام) آمده است: «آداب غذا خوردن دوازده چيز است كه بر هر مسلمانى واجب است آنها را بداند، چهار مورد از آنها واجب و چهار مورد مستحب و چهار مورد از ادب است. اما موارد واجب، عبارت است از معرفت، رضا، بسم الله گفتن و شكر خدا را به جا آوردن، موارد سنت عبارت است از وضو گرفتن پيش از غذا، نشستن به پهلوى چپ، خوردن غذا با سه انگشت و ليسيدن آنها، و اما چهار موردى كه از ادب است: خوردن غذا (در صورت مشترك بودن ظرف غذا) از جلوى خود، كوچك برداشتن لقمه، خوب جويدن غذا و كمتر نگاه كردن به صورت ديگران.»
مقصود از معرفت در اين حديث، اطّلاع از حلال بودن و مقصود از شكر، الحمد لله گفتن است. شكر و سپاس كامل، دانستن حرمت غذا و صرف كردن قوت و توان آن در راه اطاعت خداست. غرض از وضو، آن گونه كه در حديث ديگرى آمده است، همان شستن دست مى باشد، و مقصود از خوردن با سه انگشت آن است كه همچون جبّاران، كسى با دو انگشت نخورد، غرض آن نيست كه با بيش از سه انگشت نمى توان غذاخورد، بلكه اگر با همه انگشتان غذا بخورند، بهتر و كاملتر خواهد بود، زيرا در اين صورت احترام غذا بيشتر رعايت شده است. بنابراين تعيين سه انگشت حداقل است، يعنى با كمتر از سه انگشت نبايد غذا بخورند. از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل كرده اند: «آن حضرت با همه انگشتها غذا ميل مى فرمود.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «همچون بنده اى مى نشست و دستش را روى زمين مى گذاشت و با سه انگشت غذا مى خورد. رسول خدا (ص) نيز چنين غذا مى خورد، نه آن گونه كه يكى از ستمگران با دو انگشت غذا مى خورد.»

٢- شستن دست
رسول خدا (ص) فرمود: «وضو گرفتن پيش از غذا تنگدستى را از بين مى برد و پس از آن جنون ادوارى را نابود مى كند و موجب سلامتى چشم مى شود» و در روايت ديگرى آمده است: «وضو پيش از غذا خوردن و پس از آن، فقر را مى زدايد.»
چون دست در ارتباط با كارهاى مختلف ممكن نيست آلوده نباشد، بنابراين شستن آن قرين پاكيزگى و شادابى است. و از طرفى خوردن غذا با قصد كمك به دين، عبادت است، بنابراين سزاوار است كه پيش از غذا هر چه به منزله پاكيزگى در نماز است انجام دهند.
اين دو روايت از طريق خاصه (شيعه) نيز نقل شده است: در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه پيامبر (ص) فرمود: «هر كس مايل است كه خير بيشترى نصيبش شود، بايد موقع غذا خوردن وضو بگيرد.»
از امام صادق (عليه السلام) است: «كسى كه پيش از غذا و بعد از آن دستش را بشويد، غذا در اول و آخر با بركت باشد و آن شخص تا وقتى كه زندگى كند در گشايش و تندرستى خواهد بود.»
و از آن بزرگوار روايت كرده اند: «هر كس پيش از غذا خوردن دستش را بشويد، با حوله آن را خشك نكند چرا كه تا آن رطوبت در دست باقى است همواره غذا بركت پيدا مى كند.»
از صفوان جمال نقل كرده اند كه مى گويد: «در خدمت امام صادق (عليه السلام) بوديم سفره آوردند، خدمتگزار آب آورد، امام (عليه السلام) دستش را شست. آنگاه حوله آورد، امام (عليه السلام) نپذيرفت. صفوان مى گويد: ما نيز از آن آب دستمان را شستيم.»

٣- غذا را بر سفره اى كه روى زمين گسترده است قرار دهند
كه اين عمل به رفتار رسول خدا (ص) نزديكتر است تا بالا گرفتن غذا. «وقتى كه براى رسول خدا (ص) غذا مى آوردند، روى زمين مى گذاشت.» اين كار به تواضع نزديكتر است. اگر روى زمين ممكن نشد، روى سفره بگذارند كه يادآور سفر است و انسان به ياد سفر آخرت و نيازمندى به توشه تقوا مى افتد.
انس مى گويد: «رسول خدا (ص) روى سفره هاى بزرگ و همچنين در سكرجه غذا ميل نكرد. پرسيدند: پس روى چه غذا مى خورديد؟ گفت: روى سفره (كوچك).»

٤- ابتدا كه مى خواهد كنار سفره بنشيند، خوب بنشيند
و همچنان ادامه دهد.
رسول خدا (ص)، بسيارى از اوقات براى غذا خوردن روى زانوهايش مى نشست و پشت پاهايش بر روى زمين قرار مى گرفت، و چه بسا پاى راستش را به زمين مى گذاشت و روى پاى چپش مى نشست.
و مى گفت: «من در حال تكيه دادن، غذا نمى خورم، زيرا من بنده خدايم همچون بندگان غذا مى خورم و چون بندگان مى نشينم».
مى گويم: از طريق خاصه (شيعه) از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود:
«هر گاه كسى از شما كنار سفره غذا مى نشيند، بايد همچون بندگان بنشيند و روى زمين غذا بخورد و نبايد يك پا را روى پاى ديگر گذاشته، چهار زانو بنشيند كه اين گونه نشستن را خداوند دوست نمى دارد و صاحبش مورد خشم خداست.»
در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «پيامبر از آغاز بعثت تا وقتى كه از دنيا رفت، در حال تكيه دادن غذا ميل نفرمود آن حضرت همچون بندگان غذا مى خورد و چون بندگان مى نشست. پرسيدند: چرا چنين بود؟ فرمود: به خاطر تواضع در پيشگاه خدا.»
در روايت ديگرى آمده است: «پيامبر (ص) نمى پسنديد كه به پادشاهان شباهت پيدا كند، و ما نمى توانيم چنان باشيم.»
ابو حامد (غزالى) مى گويد: «آب خوردن در حال تكيه دادن مكروه است و براى معده زيان آور است و غذا خوردن در حالى كه دراز كشيده باشد نيز كراهت دارد. و همچنين غذا خوردن در حال تكيه دادن خوب نيست مگر از قبيل دانه هايى باشد كه به صورت تنقّل مى خورند.»

٥- از غذا خوردن نيّتش آن باشد كه بدان وسيله توان اطاعت و بندگى خدا را پيدا كند
نه آن كه قصدش لذت بردن و تنعّم باشد. با وجود اين، تصميم بر كم خورى داشته باشد، زيرا اگر به قصد قدرت بر عبادت غذا بخورد، مطابق نيّتش عمل نكرده مگر آن كه كمتر از حد سيرى غذا بخورد، به سبب آن كه پرخورى مانع از عبادت مى شود و انسان توان عبادت پيدا نمى كند. بنابراين لازمه اين نيّت در هم شكستن هواى نفس و ترجيح دادن قناعت بر فزون خواهى است.
رسول خدا (ص) فرمود: «آدميزاده، هيچ ظرفى را پر نمى كند كه بدتر از شكمش باشد.
چند لقمه اى فرزند آدم را بس است كه توان او را حفظ كند، اگر نه يك سوّم (ظرفيت شكم) براى غذا و يك سوم براى آشاميدنى و يك سوم براى نفس كشيدن.»
لازمه چنين نيّتى آن است كه دست به طرف غذا دراز نكند، مگر وقتى كه گرسنه باشد. بنابراين يكى از چيزهايى كه بايد پيش از غذا خوردن وجود داشته باشد گرسنگى است. وانگهى شايسته است پيش از آن كه سير شود از غذا خوردن دست بكشد، كه هر كس اين كار را انجام دهد از پزشك بى نياز باشد. سخن درباره كم خوردن و كيفيّت تدريجى كم خورى، در كتاب سركوب كردن ميل به غذا در بخش مهلكات خواهد آمد.
مى گويم: در مصباح الشّريعه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
«كم خوردن در همه حال و نزد همه اقوام پسنديده است، زيرا كه هم مصلحت ظاهرى دارد و هم مصلحت باطنى.» چهار نوع از خوردنيها ستوده است:
١- به اندازه ضرورت ٢- به قدر آمادگى ٣- به مقدار روزى خدا دادى ٤- به اندازه اى كه رمقى باشد.
اما اندازه ضرورت براى برگزيدگان است و مقدار آمادگى، از آن پرهيزگاران شب زنده دار، و اندازه روزى خدا داده براى متوكلان، و به مقدار رمق براى مؤمنان و هيچ چيز براى قلب مؤمن زيانبخش تر از پرخورى نيست، زيرا پرخورى دو پيامد دارد:
يكى قساوت قلب و ديگرى انگيزش شهوت. گرسنگى خورش مؤمن و غذاى روح و طعام قلب و تندرستى بدن است. رسول خدا (ص) فرمود: «هيچ ظرفى را فرزند آدم پر نكرده است كه بدتر از شكمش باشد.» حضرت داوود (عليه السلام) فرموده است: «آن لقمه اى كه از روى نياز خورده مى شود، نزد من بهتر است از بيست شب عبادت.» پيامبر (ص)
فرمود: «مؤمن با يك روده مى خورد و منافق با هفت روده» و نيز پيامبر (ص) فرمود:
«واى به حال مردم از دست دو قبقب»، عرض كردند: يا رسول الله! دو قبقب چيست؟
فرمود: «گلو و فرج.» عيسى بن مريم (عليهما السلام) فرمود: «هيچ مرضى براى قلب بدتر از قساوت نيست و هيچ مرض روانى مشكلتر از كينه گرسنگى نمى باشد، كه اين دو باعث دورى (از رحمت حق) و ذلت و خوارى است.»
در كتاب كافى از ابو جعفر (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «هيچ چيز در پيشگاه خداوند، مبغوضتر از شكم پر نيست.»
از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «شكم از پر خورى سركشى مى كند. بهترين وقتى كه بنده به خدا نزديكتر مى شود وقتى است كه شكم سبك باشد و مبغوضترين هنگام بنده در پيشگاه خدا هنگامى است كه شكمش پر است.»
از آن بزرگوار است: «خداى متعال پر خورى را دشمن مى دارد.»
آن حضرت فرمود: «فرزند آدم ناگزير از صرف غذاست تا بدان وسيله اركان بدنش استوار بماند. بنابراين هر گاه كسى از شما غذايى مى خورد، بايد يك سوم شكمش را براى خوراك و يك سوم را براى آشاميدنى و يك سوم را براى نفس كشيدن قرار دهد، نبايد چون خوكان براى سر بريدن فربه شويد.»
از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود: «ابوذر- خدايش بيامرزد- از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: هر كس از شما (در اثر پرخورى) آروغ بيشترى در دنيا بزند، در آخرت- (و يا) در قيامت- زياد گرسنگى بكشد.»

٦- به مقدار موجود از روزى و غذا راضى باشد
و در راه رسيدن به رفاه و افزون طلبى و به انتظار خورش تلاش نكند، بلكه از كرامت نان آن است كه با بودن آن منتظر خورش نباشند چرا كه خبر در تكريم نان رسيده است.
مى گويم: از طريق شيعه، رواياتى از قول پيامبر (ص) در كافى آمده است كه فرمود: «نان را محترم بشماريد، عرض كردند: يا رسول الله! احترام نان چگونه است؟
فرمود: وقتى كه روى سفره گذاردند، نبايد منتظر چيز ديگرى بود.»
از پيامبر (ص) نقل شده است، فرمود «خدايا! نان را براى ما با بركت فرما و بين ما و او جدايى مينداز زيرا اگر نان نبود ما نماز و روزه نداشتيم و واجبات الهى را نمى توانستيم ادا كنيم.»
از آن حضرت (ص) است كه فرمود: «نان را گرامى بداريد، زيرا آنچه بين عرش تا زمين است و هر چه در آن است و بسيارى از مخلوقات در راه آن كار كرده اند.»
از آن بزرگوار است كه فرمود: «پيكر آدمى بر نان استوار است.»
ابو حامد مى گويد: «بنابراين، هر چه باعث دوام قوّت و توانايى بر عبادت گردد خير كثير است و شايسته نيست آن را كوچك شمارند، بلكه نبايد نان را به خاطر نماز هر چند وقت نماز فرا رسيده- در صورتى كه وقت نماز وسيع باشد- معطّل گذاشت.»
رسول خدا (ص) فرمود: «وقتى كه شام حاضر شد و وقت نماز عشاء نيز فرا رسيد، شام را پيش از نماز عشاء بخوريد.»
هر گاه نفس ميلى به غذا نداشت و در تأخير غذا زيانى نبود بهتر آن است كه نماز را مقدم بدارند، اما وقتى كه غذا حاضر شود و نماز را به پا دارند، تأخير غذا باعث سرد شدن آن و يا تشويش فكر شود، مقدم داشتن غذا- در صورت وسعت وقت نماز- بهتر است، چه نفس تاب و توان داشته باشد و يا نداشته باشد، چون اين خبر عام است و از طرفى چون غالبا قلب آدمى به غذاى سر سفره بى ميل نيست، هر چند گرسنه هم نباشد.

٧- بكوشد تا دستهاى زيادى- هر چند از خانواده و فرزندان خودش باشند- به سمت غذا دراز شود
رسول خدا- صلى الله عليه و آله- فرمود «دسته جمعى غذا بخوريد كه براى شما با بركت باشد.»
انس مى گويد: «رسول خدا (ص) هيچ گاه تنها غذا نمى خورد.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده، مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود:
غذايى كه چهار خصوصيّت در آن جمع باشد، كامل است: از حلال باشد، خورندگان زياد باشند، در اول غذا بسم الله بگويند، و در آخر، حمد خدا را بجا آورند.»

دسته دوم
در آداب غذا خوردن در آغاز با نام خدا شروع كند و در آخر حمد خدا را بگويد و اگر با هر لقمه يك «بسم الله» بگويد، خوب است، تا ميل به غذا او را از ياد خدا باز ندارد.
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: وقتى كه سفره پهن مى شود چهار فرشته آن را احاطه مى كنند. همين كه بنده خدا «بسم الله» بگويد، فرشتگان به شيطان مى گويند: اى فاسق! بيرون شو كه تو را تسلّطى بر ايشان نيست. وقتى كه از خوردن غذا فارغ شوند و بگويند: «الحمد لله»، فرشتگان به شيطان مى گويند: اينها مردمانى هستند كه خداوند به ايشان نعمت داده و شكر پروردگارشان را به جا آوردند، و هر گاه «بسم الله» نگويد، فرشتگان به شيطان مى گويند: اى فاسق! نزديك شو و با ايشان غذا بخور، و چون سفره را جمع كنند و حمد خدا را نگويند، فرشتگان مى گويند: اينها گروهى هستند كه خداوند به ايشان نعمت داده ولى از پروردگارشان فراموش كردند.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «براى كسى كه موقع غذا خوردن بسم الله بگويد، ضمانت مى كنم كه از آن غذا اظهار ناراحتى نكند،» ابن كوّا پس از شنيدن اين مطلب عرض كرد: يا امير المؤمنين! من ديشب غذايى خوردم، با اين كه بسم الله گفته بودم مرا اذيّت كرد. فرمود: «احمق! تو چند نوع غذا خورده اى، براى بعضى از آنها بسم الله گفته اى و براى بعض ديگر بسم الله نگفته اى.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «هر كس فراموش كرد، براى هر نوع از غذا يك بسم الله بگويد، بايد بگويد: «بسم الله على اوّله و آخره.»
از آن حضرت نقل كرده اند: «هرگز دچار تخمه نشدم، براى اين كه هيچ غذايى را شروع نكردم مگر آن كه بسم الله گفتم و از غذا خوردن فارغ نشدم مگر آن كه الحمد الله گفتم.»
و نيز فرمود: «براستى شكم وقتى كه سير شود، طغيان مى كند.»
در حديث صحيح از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «هر گاه سفره غذا حاضر شد و يك نفر از حاضران بسم الله گفت، براى همه ايشان كافى است.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل كرده اند كه به پسرش امام حسن (عليه السلام) فرمود: «پسرم، لقمه اى از غذاى گرم و سرد را نبايد بخورى و جرعه آب و هيچ نوشيدنى نبايد بياشامى، مگر آن كه پيش از خوردن و آشاميدن بگويى خدايا! در اين خوردن و آشاميدنم از تو درخواست مى كنم كه از ناراحتى آنها مرا ايمن دارى و بدان وسيله مرا بر طاعت و ذكر خودت نيرومند سازى و توان شكرت را نسبت به آن مقدار كه در بدنم جايگزين كردى مرحمت كنى و با نيروى آن بر عبادت خودت مرا وادارى و اجتناب صحيح از
نافرمانى ات را بر دل من بيندازى! زيرا تو اگر اين كار را بكنى از ناراحتى و ناگوارى آن در امانى.»
غزالى مى گويد: «با دست راست غذا را خورده و با نمك شروع و ختم كنند.»
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است «كه مكروه است كسى با دست چپ چيزى بخورد و يا بياشامد و يا تناول كند.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) است كه فرمود: «در آغاز غذا با نمك شروع كنيد، زيرا اگر مردم منافع نمك را مى دانستند هر آينه آن را بر پادزهر آزموده، ترجيح مى دادند.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرموده: «ما [خوردن غذا را] با نمك شروع و با سركه به پايان مى بريم.»
غزالى گويد: «لقمه را كوچك برداشته خوب مى جود و تا وقتى كه آن لقمه را فرو نبرده است دست به لقمه ديگر دراز نمى كند، زيرا آن شتاب در خوردن است. ديگر آن كه هيچ خوردنى را نكوهش نمى كند كه رسول خدا (ص) از هيچ خوردنى بد نمى گفت اگر دوست داشت مى خورد و اگر نه خوددارى مى كرد.» و هر چه در جلويش بود از آن بخورد، جز ميوه كه در ميوه حق دارد، دست بگرداند. پيامبر (ص) فرمود: «از آنچه در جلوى توست بخور! امّا خود آن حضرت در ميوه دست مى گرداند، در اين باره پرسيدند، فرمود: ميوه ها يك نوع نيست.» ديگر آن كه از بالاى بشقاب و از وسط ظرف غذا نخورد، بلكه از كنار نان بخورد، مگر اين كه كم باشد، در آن صورت نان را مى شكند اما با كارد آن را نمى برد و گوشت را نيز از هم جدا نمى كند كه پيامبر (ص) از آن نهى فرموده و گفته است: «گوشت را به نحوى با دندان جدا كنيد، و نبايد روى نان قطعه گوشتى و چيز ديگرى را بگذاريد، مگر آن كه با همان نان بخوريد.»
رسول خدا (ص) فرمود: «حرمت نان را نگه داريد كه خداى تعالى آن را از بركات آسمان نازل فرموده است» و نبايد انسان دستش را با نان پاك كند و از خوردن ريزه هاى غذا كه مى افتد، ننگ نداشته باشد.
رسول خدا (ص) فرمود: «هر گاه يكى از شما لقمه از دستش افتاد بايد آن را بردارد، مقدار آسيبى كه رسيده به دور اندازد و نبايد تمام لقمه را براى شيطان واگذارد و دستش را با حوله پاك نكند مگر اين كه قبلا انگشتانش را بليسد، زيرا او نمى داند كه در كدام غذا بركت است» و نبايد به غذاى داغ بدمد، زيرا اين عمل نهى شده است، بلكه صبر كند تا وقتى كه خوردنش آسان شود. و خرما را طاق بخورد هفت يا يازده و يا بيست و يك عدد و يا هر مقدار كه اتفاق افتاد و خرما و هسته را در يك طبق نريزد و هسته ها را ميان دستش جمع نكند، بلكه از دهانش به پشت دستش گذاشته سپس بيندازد و همچنين آن خرمايى كه پوسته ضخيمى دارد. مبادا هر چه از غذا به نظرش نامرغوب بود رها كند و در كاسه فرو گذارد، بلكه آن را كنار سفره مى گذارد تا به شخص ديگرى امر مشتبه نشود و آن را بخورد و نبايد در بين غذا خوردن زياد آب بنوشد، مگر آن كه لقمه اى در گلويش گير كرده باشد و يا براستى تشنه شده باشد، كه در طبّ مى گويند چنين آب نوشيدن مستحّب است و معده را دباغى مى كند.»
مى گويم: از جمله آداب غذا خوردن آن است كه كنار سفره زياد بنشيند. از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «كنار سفره ها نشست طولانى داشته باشيد، زيرا آن ساعتى است كه از عمرتان حساب نمى شود.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «خداوند هرگز قومى را به هنگام غذا خوردن عذاب نفرمود و خداى متعال بزرگتر از آن است كه به مردم روزى دهد و بعد در خلال همان روزى ايشان را عذاب كند، مگر اين كه از آن فارغ شوند.»


۱
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

آداب نوشيدن آب
آداب نوشيدن آب آن است كه ظرف آب را به دست راست بگيرد و بسم الله بگويد، و مك بزند نه آن كه آب را به يك نفس بياشامد.
پيامبر (ص) فرمود: «آب را به گونه اى مك بزنيد، و مبادا آن را به يك نفس سر بكشيد، زيرا درد كبد معلول بى وقفه نوشيدن آب است» و نبايد آب را سر پا و در حالى كه به پهلو خوابيده بنوشد زيرا پيامبر (ص) از آب خوردن سر پا نهى كرده است.
از آن حضرت نقل كرده اند كه آن بزرگوار، سر پا آب نوشيد، شايد عذرى داشته است! مى گويم: در مكارم الاخلاق از امام باقر (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «آب خوردن سر پا گواراتر و سالمتر است.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «آب خوردن سر پا در روز، غذا را گوارا مى سازد، و آب خوردن سر پا در شب باعث زرداب مى شود، و هر كس شب آب بخورد و سه مرتبه بگويد: از زمزم و فرات بر تو درود باد!، آب خوردن در شب به او ضررى نمى رساند.»
ابو حامد مى گويد: پايين ظرف آب را ملاحظه كند تا آب روى خودش نچكد و پيش از نوشيدن آب داخل ظرف را نگاه كند و داخل ظرف آب آروغ نزند و در آن ندمد بلكه ظرف را از دهانش با حمد خدا جدا سازد و با بسم الله شروع كند. پيامبر (ص) پس از نوشيدن آب، فرمود: «سپاس خدا را كه اين آب را به رحمت خود، گوارا و شيرين قرار داد، نه به خاطر گناهان ما، شور و تلخ.»
هر چه در بين جمع گردانده مى شود بايد از سمت راست بگردانند. رسول خدا (ص) شير آشاميدند، ابو بكر سمت چپ او و عربى بيابانى طرف راستش و عمر در كنار او بود. عمر عرض كرد: ظرف شير را به ابو بكر بدهيد، امّا پيامبر به آن عرب داد و فرمود: به ترتيب از راست. آن حضرت آب را در سه نفس مى آشاميد و در پايان خدا را سپاس مى گفت.
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ممكن است فردى از شما آبى بنوشد كه خداوند بدان وسيله بهشت را بر او واجب گرداند، سپس فرمود: او ظرف آب را مى گيرد و آن را به دهانش مى گذارد و بسم الله مى گويد و پس از آن مى نوشد و از دهانش جدا مى كند در حالى كه ميل دارد و حمد خدا را مى گويد، آنگاه دوباره بر مى گردد و مى نوشد و سپس از دهانش جدا مى كند و حمد خدا را مى گويد سپس برمى گردد و مى نوشد و باز از دهانش دور مى كند و حمد خدا را مى گويد. در نتيجه خداوند بدان وسيله بهشت را بر او واجب گرداند.»
در كتاب مكارم الاخلاق از قول آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «گروهى نزد پدرم آمدند و عرض كردند: به اعتقاد شما هر چيزى حدى دارد؟ پدرم به ايشان فرمود: آرى. (امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: آنگاه پدرم آبى طلبيد تا ايشان بنوشند. عرض كردند: يا ابا جعفر آيا اين ظرف آبخورى از آن چيزهاست؟ فرمود: آرى، پرسيدند:
حد آن چيست؟ فرمود: حد آن، اين است كه از وسط لبه آن، آب خورده شود و نام خدا را وقت آشاميدن ببرى و سه مرتبه نفسى بكشى و در هر نفسى خدا را حمد بگويى و از طرف دستگيره ظرف آب ننوشى، زيرا آن جا آبشخور شيطان است. آنگاه فرمود: بگو:
«سپاس خدا را كه آبى گوارا به من خورانيد و آن را به خاطر گناهانم شور و تلخ قرار نداد.» در روايت ديگرى نظير همين با اندك زيادتى آمده است: «سپاس خدا را كه مرا آب داد و سيرابم كرد و به من لطف كرد و خوشحالم ساخت و عافيت بخشيد و كفايتم نمود. بار خدايا مرا از كسانى قرار ده كه در روز قيامت از حوض (كوثر) حضرت محمد (ص) سيراب گردانى و به همراهى آن بزرگوار خوشبخت سازى، به رحمت خود اى بخشنده ترين بخشايندگان.»
از موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده است: «از وى درباره حدّ ظرف آب پرسيدند، فرمود: حدّ آن اين است كه اگر جايى از آن شكسته از آن جا آب نخورى كه جايگاه شيطان است، و هر گاه از ظرفى آب بنوشى بسم الله و چون فارغ شدى، الحمد لله بگويى.»
غزالى گويد: «اينها نزديك به بيست مورد از آداب خوردن و آشاميدن بود كه آثار و اخبار بر آنها دلالت مى كند.»
مى گويم: بيشتر اين آداب از طريق خاصه نيز رسيده است و مواردى هم كه نرسيده، خلاف آن نيز وارد نشده است عمل به اين بخش نيز به علّت اعتماد بر اين خبر مستفيض مقبول مانعى ندارد، و آن خبر اين است: «هر كس بشنود كارى ثواب دارد و آن كار را انجام دهد به اجر خود مى رسد هر چند كه حديث آن گونه كه به او رسيده است، نباشد.»

دسته سوم
مستحبات بعد از خوردن غذا ١- پيش از سير شدن، از غذا دست بكشد ٢- كاسه غذا را بليسد ٣- انگشتانش را بليسد و پس از ليسيدن با حوله پاك كند، سپس بشويد ٤- خرده ريزه هاى غذا را جمع كند.
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس ريزه هاى افتاده سفره را بخورد، زندگى اش در گشايش و فرزندانش سلامت خواهند بود.»
مى گويند: بر چيدن خرده ريزه هاى غذا مهريه هاى حور العين است.
٥- خلال كند، امّا آنچه از ميان دندانهايش با خلال در مى آورد، نبلعد و بيرون بريزد جز آنچه از پاى دندانها با زبانش در مى آورد.
٦- بايد پس از خلال، آب در دهانش بگرداند (مضمضه كند) كه اين كار پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) است.
مى گويم: در كتاب مكارم الاخلاق آمده است كه امام (عليه السلام) فرمود: «هر كس كاسه غذا را بليسد، فرشتگان بر او درود مى فرستند،
و براى او از خداوند درخواست گشايش رزق مى كنند و چند برابر حسنات برايش نوشته مى شود.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «فرشتگان بر كسى كه انگشتانش را در آخر غذا خوردن، بليسد، درود مى فرستند.»
در روايت صحيحى از آن حضرت آمده است: «كراهت دارد كسى دستش را در حالى كه چيزى از غذا به آن چسبيده باشد، با حوله پاك كند. اين كراهت به خاطر بزرگداشت و احترام غذاست، مگر اين كه خود آن شخص و يا بچه اى كه در كنارش نشسته انگشتانش را بليسد (در آن صورت كراهت برداشته مى شود).»
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: «هر خرده ريزه غذا كه بر سفره مى افتد، براى كسى كه طالب شفا باشد باعث شفاى هر دردى است.»
پيامبر (ص) ديد ابو ايّوب انصارى خرده ريزه هاى سفره را مى چيند، فرمود:
«مرحبا به تو، مبارك باد بر تو و با بركت باد درباره تو! ابو ايوب عرض كرد: يا رسول الله! آيا درباره غير من همين طور است؟ فرمود: آرى هر كس آنچه تو خوردى، بخورد گفته هاى من درباره تو شامل حال او نيز هست و فرمود: هر كسى چنين كند، خداوند او را از ديوانگى، خوره، پيسى، زرداب و نادانى حفظ مى كند.»
محمّد بن وليد مى گويد: در خدمت امام جواد (عليه السلام) غذا خوردم تا اين كه فارغ شدم و سفره برداشته شد، غلام شروع كرد به جمع كردن خرده ريزه هاى غذا، امام (عليه السلام) به او فرمود: «آنچه در بيابان ريخته بود جمع نكنيد، هر چند ران گوسفندى باشد اما اگر چيزى در خانه بود، جستجو كنيد و از زمين برداريد.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند: «رسول خدا (ص) فرمود: پس از غذا خوردن، خلال كنيد، زيرا خلال باعث بهداشت دهان و دندانهاى آسيا مى شود و براى انسان جلب روزى مى كند.»
از امام كاظم (عليه السلام) نقل كرده اند: «رسول خدا (ص) فرمود: خلال كنيد، زيرا هيچ چيز براى فرشتگان بدتر از آن نيست كه غذايى را در دندان بنده خدا ببينند.»
از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «با چوب انار و تركه ريحان، خلال نكنيد، زيرا هر دوى آنها باعث تحريك رگ جذام مى شوند.»
و نيز فرمود: «رسول خدا (ص) با هر چوبى كه دستش مى رسيد، خلال مى كرد، جز با برگ خرما و نيشكر.»
ابو حامد مى گويد: «در دل خدا را به خاطر غذايى كه به او داده، سپاس گويد و آن غذا را نعمتى از جانب خدا بداند. خداى متعال فرموده است: كُلُوا من طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.
و چون غذاى حلالى را بخورد، بگويد: «سپاس خدا را كه به نعمت او امور شايسته پايان مى گيرد و بركات نازل مى شود، خدايا همان طورى كه غذاى پاكيزه به ما خورانيدى، عمل ما را شايسته گردان» و اگر غذاى شبهه آميزى خورد، بايد بگويد: «در همه حال خدا را سپاس، خدايا اين غذا را باعث توانايى من برنافرمانى خودت قرار مده»، و پس از خوردن غذا سوره هاى «قل هو الله احد» و «لا يلاف قريش» را بخواند و تا سفره را برنداشته اند از سر سفره بر نخيزد. و اگر غذاى ديگرى را بخورد بايد براى او دعا كند و بگويد: «خدايا خير او را افزون گردان، روزى او را با بركت فرما.
كارهاى خير را براى او ميّسر گردان و او را بدانچه داده اى قانع ساز و ما و او را از جمله شكر گزاران قرار ده» و اگر نزد گروهى افطار كرد، بگويد: «نزد شما روزه داران افطار مى كنم و غذاى شما نيكان را مى خورم و درود فرشتگان بر شما باد» و بايد به خاطر غذاى شبه آميزى كه خورده بسيار طلب مغفرت كند و غمگين باشد تا وقتى كه با اشك چشمان و اندوه خود حرارت آتشى را كه در معرض آن قرار گرفته است خاموش كند به دليل اين سخن پيامبر (ص): «هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ سزاوارتر بدان است.» كسى كه مى خورد و مى گريد همچون كسى نيست كه مى خورد و هرزگى مى كند. هر گاه شيرى را بخورد بايد بگويد: «خدايا در روزيى كه به ما داده اى بركت و فزونى مرحمت فرما». و اگر غذاى ديگرى بخورد، بگويد: «خدايا در اين روزى كه نصيب ما كرده اى فزونى ده و بهترين از آن را نيز مرحمت كن.» دعاى نخست را رسول خدا (ص) به خاطر منفعت فراگيرى كه در شير موجود است به آن اختصاص داده بود.
پس از هر غذايى مستحب است، بگويند: «سپاس خداى را كه به ما نان و آب داد و ما را سرپرستى كرد و پناه داد سرور و مولاى ما، اى خدايى كه از هر چيزى بى نيازى اما هيچ چيزى از تو بى نياز نيست، تو از گرسنگى طعامم دادى و از ترس ايمن نمودى پس تو را سپاس! از بى سرپرستى پناه دادى و از گمراهى هدايت فرمودى و نسبت به تنگدستى بى نيازم كردى، پس تو را سپاس، سپاسى فراوان پاكيزه، سودمند و مبارك چنان كه در خور شأن تو و سزاوار خداوندى تو است. خدايا خوراك خوب به ما دادى پس در كار شايسته ما را موفّق بدار، خدايا اين غذا را كمك بر طاعت خودت براى ما قرار ده و به تو پناه مى بريم از اين كه بر نافرمانيهاى تو از آن غذا كمك بگيريم.»
مى گويم: در كتاب مكارم الاخلاق آمده است كه امام علّى بن الحسين (عليه السلام) وقتى كه غذا ميل مى كرد، مى گفت: «سپاس ويژه خدايى است كه به ما غذا و آب داد، كفايت و پشتيبانى كرد و پناه داد و بر ما نعمت بخشيد.» و بهترين دعا اين است: «سپاس خدا را كه غذا مى دهد و خود غذا نمى خورد.»
از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: «سليمان وقتى كه دست از غذا خوردن مى كشيد، مى گفت: خدايا نعمت زياد دادى و نعمتهاى خوب دادى، پس بيشتر بده و از نان و آب سيرم كردى، پس گوارايم كن!» از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه وقتى غذا ميل مى كرد، مى گفت: «سپاس خدا را كه در بين گرسنگان مرا غذا داد و در ميان تشنگان آبم داد و در جمع برهنگان، لباسم پوشاند و در بين گمراهان، هدايتم كرد، و در بين پيادگان، سواره ام قرار داد و در جمع بى پناهان، پناهم داد و در ميان مردم در رنج و زحمت به من مرحمت كرد و بر بسيارى از مخلوقات جهان فضيلتم بخشيد.»
پيامبر (ص) فرمود: «وقتى كه سفره را برداشتند بگو: سپاس خدا را كه پروردگار جهانيان است. خدايا اين سفره را نعمتى سپاس گزارى شده قرار ده.»
غزالى گويد: «و اما شستن دست به وسيله آشنان (مادّه شوينده) كيفيت آن چنين است كه آن را روى دست چپ قرار مى دهند و نخست سه انگشت دست راست را مى شويند و انگشتان را به اشنان خشك مى زنند و روى لبها مى مالند سپس با دو انگشت دهان را مى شويند و به جلو و پشت دندانها و زنخ و زبان مى مالند، پس از آن انگشتانش را با آب مى شويند و بعد، باقيمانده اشنان خشك را به پشت و روى انگشتان مى مالند و به اين ترتيب به بازگرداندن اشنان به دهان و دوباره شستن آن نيازى نخواهد بود.»
مى گويم: در مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «هر گاه پس از خوردن غذا وضو گرفتى، زيادى آب دستهايت را به چشمانت بكش كه باعث ايمنى از درد چشم مى شود.»
غزالى گويد: در كتاب مواليد الصادقين آمده است كه پيامبر (ص) وقتى كه پس از غذا از شستن دست فارغ مى شد، با آب زيادى دست به صورتش مى كشيد و مى گفت:
«سپاس خدا را كه ما را هدايت كرد، غذا داد، آب داد و به هر نوع آزمونى كه شايسته بود، ما را آزمود.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه آن حضرت چربى دستش را شست و بعد، پيش از آن كه با حوله خشك كند، دستش را به سر و صورتش كشيد و سپس گفت: «خدايا مرا از جمله كسانى قرار ده كه چهره آنها را فقر و ذلّت در هم نكشد.»
از آن حضرت است كه فرمود: «دست كشيدن بعد از وضو به صورت گرفتارى را بر طرف كرده روزى را زياد مى كند.»
در كافى از امام رضا (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «وقتى كه غذا خوردى به پشت بخواب و پاى راستت را روى پاى چپت بينداز.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است: «رسول خدا (ص) فرمود: حوله چركين را در خانه نگاه نداريد، كه جايگاه شيطان است.»

باب دوم آدابى كه به دليل اجتماع و مشاركت در غذا، علاوه بر آداب ديگر بايد رعايت شود، هفت تاست:

١- حق ندارد با حضور كسانى كه به سبب زيادى عمر و داشتن فضل بيشتر بر او مقدم اند، قبل از آنها آغاز به خوردن كند
مگر اين كه پيشواى ديگران باشد كه در آن صورت، آنها را در صورتى كه آماده و مهياى غذا خوردن هستند نبايد منتظر بگذارد.

٢- موقع غذا نبايد ساكت بمانند
زيرا سكوت كنار سفره غذا روش عجم است، بلكه سخن نيك بگويند و از حكايات افراد شايسته و صالح در مورد غذا و ديگر چيزها نقل كنند.

٣- در ظرف غذا با رفيقش همراهى كند
و نبايد به قصد آن باشد كه بيش از رفيقش غذا بخورد، زيرا اگر مطابق رضايت رفيقش نباشد- در صورت مشترك بودن غذا- حرام است بلكه شايسته است قصد ايثار داشته باشد و نبايد دو خرما را با هم بخورد مگر وقتى كه همه افراد سر سفره دوتايى بخورند و يا از طرف آنها مجاز باشد.
بنابراين اگر رفيقش، كم خورد او را تشويق و ترغيب به غذا خوردن كند و بگويد: بخور! و نبايد بيش از سه مرتبه بگويد بخور، زيرا زياد گفتن، پا فشارى و سماجت است.
«وقتى كه رسول خدا (ص) را سه مرتبه درباره چيزى مخاطب قرار مى دادند بعد از سه مرتبه جواب نمى داد»، «و خود رسول اكرم (ص) سخن را تا سه بار تكرارمى كرد.»
بنابراين بيش از سه مرتبه شرط ادب نيست و اما قسم دادن شخص درباره خوردن چيزى ممنوع است.
حسن بن على (عليه السلام) فرمود: «غذا كم ارزش تر از آن است كه درباره اش قسم ياد كنند.»

٤- لازم نباشد كه رفيقش به او بگويد: بخور
يكى از ادبا مى گويد: «بهترين شخص در موقع غذا خوردن كسى است كه رفيقش ناچار نشود از او بخواهد غذا بخورد و زحمت گفتن غذا بخور، را از او بردارد و سزاوار نيست كه چيزى را از آنچه ميل دارد، به خاطر اين كه ديگران نگاه مى كنند ترك كند، زيرا اين كار خلاف واقعيت است، بلكه بر طبق معمول و عادت خود رفتار كند و از آن عادتى كه در تنهايى دارد چيزى كم نكند، ليكن خود را در تنهايى به حسن ادب عادت دهد تا در بين جمع نياز به انجام عملى خلاف واقع و تصنّعى نداشته باشد. آرى اگر به خاطر ايثار به برادران ايمانى و در صورت لزوم با توجّه به آنها غذا كم بخورد خوب است و اگر با نيّت همراهى و تحريك نشاط ديگران در خوردن غذا به خوردن ادامه دهد، اشكالى ندارد بلكه خوب است.»
جعفر بن محمّد (عليه السلام) مى فرمايد: «بهترين دوستانم كسانى هستند كه زياد بخورند و لقمه شان را بزرگ بردارند و سنگين تر از همه كسى است كه وقت غذا خوردن مرا وادار به تعارف كند.»
تمام اين احاديث اشاره بر اين مطلب دارند كه غذا خوردن بايد روى جريان عادى باشد، نه تصنّعى.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «محبّت كسى نسبت به برادر مسلمانش با كامل خوردن غذا در منزل او آشكار مى شود.»
مى گويم: اين خبر با اندك تفاوتى در اين زمينه با روايات ديگر در كتاب كافى آمده است. و در همان كتاب از عبد الرحمن بن حجاج نقل كرده اند كه مى گويد: «با ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام)- غذا مى خورديم، بشقابى برنج آوردند، ما عذر خواستيم.
امام (عليه السلام) فرمود: شما چيزى نخورديد! محبوبترين شما نزد ما كسى است كه در نزد ما از ديگران بيشتر غذا تناول كند. عبد الرحمن مى گويد: پس همچون عذابى كه بر سفره نازل شود، آن را برداشتم و خوردم. آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: حالا خوب شد سپس شروع به نقل اين حديث كرد كه براى پيامبر خدا (ص) از طرف انصار، يك بشقاب برنج هديه آورده بودند، پيامبر (ص) سلمان، مقداد و ابوذر- خدايشان بيامرزد- را دعوت كرد، آنها شروع به عذر خواهى كردند و نخوردند پيامبر فرمود: شما كه چيزى نخورده ايد، محبوبترين شما نزد من كسى است كه غذا بهتر بخورد. آنها با شنيدن سخن پيامبر (ص) بخوبى غذا را خوردند. سپس امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند آنها را رحمت كند و از آنها راضى باشد و درود خدا بر آنان باد».

٥- اشكالى ندارد كه دستش را ميان طشت بشويد
و اگر تنها غذا مى خورد مى تواند (وقت شستن دست) آب بينى يا خلط سينه را در طشت بيندازد و اگر كسى ديگر با او هست شايسته نيست چنين كارى را بكند. و اگر ديگرى به احترام او طشت را جلوى او آورد بپذيرد و رد نكند. همچنين اشكالى ندارد كه چند نفرى با هم دستها را ميان طشت بشويند. زيرا اين عمل به تواضع نزديكتر و از انتظار زياد كشيدن بهتر است و اگر چنين نكردند، لازم نيست آب دست هر كدام را بريزند بلكه آبها در طشت جمع شود. پيامبر (ص) فرمود: «دسته جمعى وضو بگيريد، تا خداوند همه شما را متّحد سازد- بعضى گفته اند مقصود پيامبر همين مورد است، بعضى گفته اند منظور اين است كه آب طشت را جمع كنيد- و بر خلاف مجوسيان رفتار كنيد».
ابن مسعود گويد: «دستهاتان را با هم در يك طشت بشوييد و مثل عجمها رفتار نكنيد.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «دستهاتان را در يك ظرف بشوييد تا اخلاقتان خوب شود».
در محاسن برقى از عبد الرحمن بن ابى داوود نقل شده كه مى گويد: «خدمت امام صادق (عليه السلام) غذا خورديم، طشتى آورد و فرمود: اما شما مردم كوفه دستهايتان را نمى شوييد، مگر يك نفر يك نفر ولى از نظر ما مانعى ندارد كه دسته جمعى دستمان را بشوييم. عبد الرّحمن مى گويد: از اين رو ما هم همگى در يك طشت دست شستيم.»
از فضل بن يونس نقل شده كه مى گويد: «وقتى كه امام ابو الحسن (عليه السلام) در منزل ما غذا ميل فرمود، طشتى آوردند و از آن حضرت كه در بالاى مجلس بود خواستند شروع كند. فرمود: از كسى كه طرف راست تو قرار دارد شروع كن! همين كه يك نفر دست شست، غلام خواست طشت را بردارد، امام ابو الحسن (عليه السلام) فرمود: طشت را بگذار (و رو به حاضران كرد و فرمود:) دستهايتان را در آن بشوييد».
از ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «پيش از غذا اول بايد صاحب خانه دستش را بشويد تا كسى شرم نكند و چون از غذا خوردن فارغ شد، از آن كسى كه طرف راست در قرار دارد بايد شروع كند، خواه آزاد باشد و يا برده».
در حديث ديگر، مى فرمايد: «نخست صاحب خانه دست خود را مى شويد، سپس از شخصى كه طرف راست اوست شروع مى كند و چون سفره را برداشتند از كسى كه طرف چپ صاحب منزل است شروع مى كنند و آخرين فردى كه دست مى شويد، صاحب خانه است زيرا او سزاوارتر است كه بر چربى دست صبر كند»

٦- به همراهان نگاه نكند
و به غذا خوردن آنها چشم ندوزد، مبادا خجالت بكشند، بلكه از آنها چشم بر مى دارد و به خودش مشغول مى شود و نبايد پيش از برادرانش- اگر طورى است كه آنها بعد از وى شرم مى كنند- دست از غذا بكشد، بلكه شايسته است كه دستش را به طرف غذا دراز و كم به كم تناول كند تا آنها غذاى كامل بخورند و اگر كم خوراك است، در اوّل شروع به خوردن نكند و يا كم به كم بخورد تا اين كه آنان از غذا سير شوند و در آخر با آنها بخورد، زيرا بسيارى از صحابه اين طور رفتار مى كردند و اگر به دليلى از خوردن خود دارى كرد بايد براى رفع شرمسارى از ايشان عذر خواهى كند.

٧- كارى را كه باعث انزجار ديگران است، انجام ندهد
و دستش را داخل ظرف تكان ندهد و موقعى كه لقمه غذا را در دهانش مى گذارد، سرش را به جلوى ظرف نبرد و هنگامى كه چيزى را از دهانش بيرون مى آورد، صورتش را از سمت غذا برگرداند و با دست چپ بيرون آورد و لقمه چرب را در سركه و سركه را در چربى فرو نبرد، زيرا ديگران ناراحت مى شوند، و باقيمانده لقمه اى را كه با دندان جدا كرده در خورش و سركه فرو نبرد و از چيزهاى انزجار آور صحبت نكند.
باب سوم در آداب غذا دادن به برادرانى كه به ديدن انسان مى آيند
بدان، غذا دادن به برادران فضيلت زيادى دارد، امام جعفر بن محمد (عليه السلام) مى فرمايد: «وقتى كه با برادران كنار سفره نشستيد، زمان غذا خوردن را طولانى كنيد، زيرا آن ساعت از عمرتان حساب نمى شود.»
مى گويم: اين حديث با اندكى تغيير و به صورت عام كه از طريق خاصه (شيعه) نقل شده در صفحات پيش گذشت.
غزالى گويد: «پيامبر (ص) فرمود: فرشتگان وقتى كه سفره غذا در برابر شما گسترده است همواره به شما درود مى فرستند تا وقتى كه سفره را بر دارند.»
از يكى از علماى خراسان نقل كرده اند، آنقدر براى برادران دينى اش غذا مى آورد كه نمى توانستند، همه را بخورند و مى گفت: از رسول خدا (ص) رسيده است كه فرمود: «برادران وقتى كه دست از غذا كشيدند، مازاد آن غذا را هر كس بخورد، محاسبه نمى شود» از اين رو من دوست دارم غذاى زياد براى شما حاضر كنم، تا مازاد آن را خود بخورم!» در خبر است: «بنده خدا بر آنچه با برادرانش بخورد، محاسبه نمى شود.»
از اين رو بعضى از صحابه هنگامى كه با جمعى بودند زياد غذا مى خوردند، اما تنها كه بودند، كم مى خوردند.»
و در خبر است: «سه چيز است كه بنده خدا درباره آنها محاسبه نمى شود: سحرى خوردن، افطار كردن و آنچه با برادران مى خورد.»
على (عليه السلام) فرمود: «اگر برادرانم پيرامون يك صاع از غذا جمع شوند براى من محبوبتر از آن است كه برده اى آزاد كنم.»
اصحاب پيامبر (ص) بارها مى گفتند كه جمع شدن بر سر سفره غذا از جمله مكارم اخلاق است. وقتى كه براى خواندن قرآن جمع مى شدند متفرّق نمى شدند، مگر چيزى بچشند و گفته اند: جمع شدن برادران به تعداد كافى همراه با انس و الفت از امور دنيا حساب نمى شود. در خبر است: «خداى متعال در روز قيامت به بنده اش مى گويد:
فرزند آدم! گرسنه شدم، غذايم ندادى! مى گويد: پروردگارا! چگونه به تو غذا مى دادم در حالى كه تو پروردگار جهانيانى؟ مى فرمايد: برادر مسلمانت گرسنه بود و تو به او غذا ندادى و اگر به او غذا داده بودى گويا مرا غذا داده بودى.»
پيامبر (ص) مى فرمايد: «هر گاه كسى به ديدار شما آمد او را گرامى بداريد.»
و نيز فرمود: «در بهشت غرفه هايى است كه از بيرون داخل آنها و از داخل، خارج آنها ديده مى شود، اين غرفه ها متعلق به كسى است كه سخن نرم گويد، و به ديگران اطعام كند و موقعى كه مردم خوابيده اند نماز شب بخواند».
و نيز پيامبر (ص) فرمود: «بهترين فرد شما آن كسى است كه ديگران را اطعام كند.»
و نيز فرمود: «كسى كه برادر مؤمنش را آن قدر اطعام كند كه سير شود و آب دهد تا او را سيراب كند، خداوند او را به مقدار هفت خندق از آتش دوزخ دور سازد كه فاصله هر خندق با ديگرى پانصد سال راه است.»
مى گويم: از طريق راويان شيعه، رواياتى از امام صادق (عليه السلام)- به شرح زير- نقل مى كنيم:
«خصلتهاى نجات دهنده عبارتند از: غذا دادن، سلام را واضح ادا كردن، و نماز شب خواندن در آن وقتى كه مردم خوابيده اند».
و نيز فرمود: از جمله «محبوبترين اعمال در پيشگاه خداى عزّوجلّ، سير كردن مؤمن گرسنه و بر طرف كردن غم و اداى دين اوست.»
از آن بزرگوار نقل شده كه فرمود: «خداوند عزّوجلّ غذا دادن در راه خود و كسى را كه در راه وى غذا مى دهد، دوست مى دارد و تأثير بركت در خانه او سريعتر از تأثير كارد تيز در كوهان شتر است.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: هر گاه در غذا چهار خصوصيت باشد كامل است: حلال باشد، دستهاى زيادى به سمت آن دراز شود، در اولش نام خدا و در آخرش حمد خداى عزّوجلّ گفته شود.»
از آن حضرت روايت شده است: «رسول خدا (ص) فرمود: غذاى يك نفر براى دو تن بس است و غذاى دو تن، براى سه نفر كافى است و غذاى سه تن، براى چهار نفر كافى است» اخبار ديگرى در اين باره، آن جا كه در فضيلت مهمانى سخن مى گوييم- ان شاء الله خواهد آمد.
غزالى گويد:

و اما آداب غذا خوردن
بعضى از آداب مربوط به ورود به مجلس غذا و بعضى مربوط به غذا دادن است.
اما ورود به مجلس غذا خلاف سنت است كه كسى آهنگ قومى كند و منتظر وقت غذا خوردن آنان بماند و سرانجام به هنگام خوردن وارد شود چرا كه اين عمل ناگهانى است و از آن نهى شده است. خداى متعال مى فرمايد:
لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ. يعنى: منتظر آماده شدن و پختن آن نباشيد».
در خبر است كسى كه بى دعوت به طرف غذايى برود، تبهكارانه رفته و غذاى حرام خورده است. وليكن حق شخص تازه وارد است كه اگر پيش بينى نشده و منتظر او نبوده اند و اتفاقا بر سر سفره غذا رسيده تا اجازه نداده اند، غذا نخورد و اگر گفتند بخور، و او دانست كه از روى محبّت و مساعدت مى گويند، بايد با آنها هم غذا شود و اگر دانست كه از روى شرم مى گويند، شايسته نيست كه غذا بخورد، بلكه بايد به بهانه اى متوسّل شود».
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است: «هر كس بدون دعوت غذايى را بخورد، در حقيقت پاره آتشى را خورده است.»
از آن حضرت است: «هر گاه يكى از شما را به غذايى دعوت كردند، نبايد فرزندش را با خودش ببرد، اگر چنين كند، غذاى حرام خورده و مرتكب معصيت شده است.»
در مكارم الاخلاق آمده است: «از فضل بن يونس روايت كرده اند كه گفت: روزى در منزلم بودم، خدمتگزار وارد شد و گفت: مردى پشت در ايستاده، كنيه اش ابو الحسن، موسوم به موسى بن جعفر است. گفتم: اى غلام! او اگر همان كسى باشد كه من تصوّر
مى كنم، تو در راه خدا آزادى، مى گويد: با شتاب بيرون رفتم ديدم حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) است، عرض كردم: بفرماييد! تشريف آورد و وارد مجلس شد. رفتم تا آن حضرت را بالاى خانه بنشانم، فرمود: اى فضل! صاحب منزل، سزاوارتر به نشستن در بالاى مجلس است، مگر اين كه در ميان حاضران مردى از بنى هاشم باشد. عرض كردم:
فدايت شوم، بنابراين شما سزاواريد. آنگاه گفتم: خداوند مرا فداى شما سازد غذايى براى اعضاى خانواده حاضر است. اگر ميل داريد، بفرماييد. فرمود: اى فضل! مردم به چنين غذايى، غذاى بى خبر مى گويند و آن را بد مى دانند اما من اشكالى نمى بينم. اين بود كه دستور دادم، خدمتگزار آفتابه لگن آورد، نزديك آن حضرت كه رسيد، فرمود:
«سپاس خدا را كه براى هر چيزى حدّ و مرزى تعيين كرده است. عرض كردم: فدايت شوم، حدّ و مرز غذا خوردن چيست؟ فرمود: آن است كه صاحب خانه شروع كند تا روى ميهمانها باز شود و هر گاه آفتابه لگن بياورند، بسم الله بگويد و چون بردارند، الحمد لله گويد»، تا پايان خبر.
غزالى گويد: «اما اگر گرسنه باشد و يكى از برادران ايمانى اش بخواهد به او غذا دهد و او در انتظار وقت غذا خوردن آنان نباشد، بى اشكال است و وارد شدن در چنين حالتى كمك به آن برادر مسلمان است به خاطر ثواب غذا دادن كه راه و رسم پيشينيان است.
عون بن عبد الله مسعودى، سيصد و شصت دوست داشت كه در طول سال با آنها دوره داشت و سى دوست ديگر داشت كه در مدّت يك ماه بين آنها دور مى زد و هفت دوست ديگر كه با آنها روز جمعه انجمن داشت. اين برادران به جاى كسب و كار به يكديگر كمك مى كردند و اين كمك و مساعدت به قصد تبرّك، براى آنها عبادتى بود.
پس اگر وارد شود و صاحبخانه را نبيند امّا اطمينان به دوستى او داشته باشد و بداند كه او از ورود اين مهمان و غذا خوردنش خوشحال است، حق دارد كه بدون اجازه او غذا بخورد زيرا مقصود از اجازه رضايت است. بخصوص در مورد خوردنيها كه جريان دراين موارد ساده تر است.
چه بسا مردى بصراحت اجازه مى دهد و قسم هم مى خورد در صورتى كه او ناراضى است از اين رو خوردن غذاى او كراهت دارد و چه بسا فردى كه خود حضور ندارد و اجازه هم نداده امّا خوردن غذاى او پسنديده است. از اين رو خداوند عزّوجلّ فرموده است: أَوْ صَدِيقِكُمْ.
پيامبر (ص) به منزل بريره وارد شد و با اينكه بريره حضور نداشت، پيامبر غذا ميل كرد. اين عمل پيامبر بدان سبب بود كه مى دانست بريره خوشحال مى شود. بنابراين جايز است كسى بدون كسب اجازه وارد منزلى بشود، و به همين مقدار كه بداند صاحبخانه راضى است اكتفا كند، امّا اگر نداند ناچار بايد اول كسب اجازه كند سپس وارد شود.
مى گويم: در كتاب كافى به سند صحيح رسيده است كه از امام صادق (عليه السلام)، از تفسير آيه شريفه ليس عليكم جناح أَنْ تَأْكُلُوا من بُيُوتِكُمْ تا آخر آيه پرسيدند:
أَوْ صَدِيقِكُمْ چه معنى دارد؟ فرمود: به خدا قسم، همان است كه مردى وارد خانه دوستش مى شود و بدون اجازه او چيزى مى خورد.»
در روايت ديگرى آمده است: «زن حق دارد بخورد، صدقه دهد و دوست حق دارد كه از منزل برادر مسلمانش بخورد و صدقه دهد.»


۲
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

آداب پذيرايى

١- اما آداب پذيرايى آن است كه اوّلا تكلّف را ترك كند و هر چه در خانه موجود است پيش مهمان بگذارد و اگر چيزى حاضر نبود و مالى در اختيار نداشت نبايد براى پذيرايى قرض بگيرد و خودش را به زحمت بيندازد. اگر موجودى به مقدارى است كه براى خوراك لازم خودش مورد نياز است و در باطن راضى به دادن آن نباشد نبايد براى مهمان بياورد. فضيل، بارها مى گفت: همين تكلّفها باعث جدايى بين مردم مى شود، كسى برادر مؤمنش را دعوت مى كند و در پذيرايى خود را به تكلّف مى اندازد، همان تكلّف باعث مى شود كه دوباره نيايد. يكى از بزرگان مى گويد: من باكى ندارم، هر كس از برادران به خانه من بيايند، زيرا خودم را به زحمت نمى اندازم، بلكه هر چه دارم با آن پذيرايى مى كنم در صورتى كه اگر براى او خودم را به زحمت بيندازم از آمدن او ناراضى و ملول خواهم بود.
يكى از بزرگان نقل مى كند: به منزل برادر مسلمانى وارد مى شدم و او خودش را به زحمت مى انداخت، گفتم: برادر! نه تو تنها كه هستى چنين غذايى را مى خورى و نه من پس چرا وقتى به هم مى رسيم غذاى غير معمولى بخوريم؟ بنابراين يا بايد اين تكلّف را از ميان بردارى و يا من از آمدن خوددارى كنم. اين بود كه او تكلّف را ترك كرد و بدين وسيله ديدار ما پايدار ماند.
از موارد تكلّف آن است كه هر چه در خانه باشد همه را براى مهمان بياورد و به افراد خانواده اجحاف و ستم كند و دل آنها را بيازارد، نقل شده است كه مردى، حضرت على (عليه السلام) را دعوت كرد، آن حضرت فرمود: با سه شرط دعوت تو را مى پذيرم و مى آيم:
١- از بازار چيزى نياورى، ٢- اگر چيزى در خانه هست مضايقه نكنى، ٣- به اعضاى خانواده ستم روا ندارى، بعضى از بزرگان از آنچه در خانه داشتند، مقدارى براى مهمان مى آوردند و هيچ نوع خوردنى نبود، مگر اين كه مقدارى از آن را حاضر مى كردند.
شخصى مى گويد: به اتفاق چند نفر بر جابر بن عبد الله وارد شديم، جابر مقدارى نان و سركه براى ما آورد و گفت: «اگر ما را از تكلّف، منع نكرده بودند، براى شما خودم را به تكلّف مى انداختم.»
شخص ديگرى مى گويد: «هر گاه كسى به ديدن تو آمد، هر چه موجود بود براى پذيرايى او حاضر كن، اما اگر تو، به ديدن كسى رفتى، زياد نمان و موجبات اذّيت او را فراهم نكن.»
سلمان- رضى الله عنه- مى گويد «رسول خدا (ص) به ما امر كرد كه براى آن كه چيزى در خانه نداريم تا از مهمان پذيرايى كنيم خودمان را به مشقت نيندازيم و بايد با آنچه موجود است از او پذيرايى كنيم.»
در حديث يونس- على نبيّنا و عليه السلام- آمده است كه دوستانش به ديدن او آمدند، پاره نانى و مقدارى سبزى كه خود كاشته بود، چيد و براى ايشان حاضر كرد، سپس گفت: «بخوريد، اگر خداوند عزّ و جل متكلّفان را لعنت نكرده بود، من خودم را براى شما به زحمت مى انداختم.»
مى گويم: در كتاب كافى به سندى حسن، از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «مؤمن از برادر مؤمنش شرم نمى كند و نمى داند كار كدام يك از آن دو نفر شگفت انگيزتر است؟ آن كه وقتى بر برادرش وارد مى شود وى را وادار مى كند تا به خاطر پذيرايى از او به زحمت بيفتد و يا كسى كه خود را به خاطر مهمان به مشقّت مى اندازد؟».
از آن حضرت است كه فرمود: «كسى كه آنچه در خانه موجود است براى مهمان حاضر كند، و آن را ناچيز شمارد اهل هلاكت است همچنين مهمانى كه هر چه برادر ميزبانش آورد ناچيز شمارد در هلاكت است.»
در حديث صحيح از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «مرد مسلمانى كه موجودى در خانه را براى پذيرايى از مهمان ناچيز شمارد، در هلاكت خواهد بود.»
در حديث حسن از قول آن حضرت نقل شده كه فرمود: «وقتى كه برادر مؤمن به خانه تو آمد، هر چه موجود دارى براى او بياور ولى اگر دعوت كردى خودت را به زحمت بينداز.»
از آن بزرگوار نقل شده است: «رسول خدا (ص) فرمود: از گراميداشت شخص نسبت به برادر مؤمنش آن است كه هديه او را بپذيرد و در مقابل به او هديه دهد، اما خودش را به زحمت نيندازد و رسول خدا (ص) فرموده: من متكلّفان را دوست ندارم.»
٢- آداب مربوط به مهمان كسى كه به ديدن كسى مى رود، نبايد از او چيزى بخواهد و در مورد چيزى كاملا به دلخواه خود عمل كند. بسا كه براى صاحبخانه حاضر كردن آن چيز مشكل باشد، و اگر برادر (ميزبان) مهمان را بين دو نوع غذا مخيّر كند، بايد نوعى را كه براى ميزبان آسانتر است انتخاب كند. سنّت اسلامى چنين است.
در خبر است: «رسول خدا (ص) بين دو چيز هميشه آن را كه آسانتر بود اختيار مى كرد.»
اعمش از ابو وائل نقل مى كند: «روزى با دوستم به ديدار سلمان رفتيم سلمان يك نان جو و مقدارى نمك ساييده آورد. دوستم گفت: اگر با اين نمك مقدارى آويشن (مرزه) مهيّا مى شد بهتر بود. سلمان از خانه بيرون رفت و آفتابه خود را به گرو گذاشت و مقدارى آويشن گرفت و آورد. وقتى كه غذا را خورديم، دوستم گفت: سپاس خدا را كه به آنچه روزى داده، ما را قانع ساخته است. سلمان رو به او كرد و گفت: اگر تو به روزى خود قانع بودى آفتابه من به گرو نمى رفت.»
البتّه در صورتى بايد از چنين حالتى دورى جست كه شخص احتمال دهد براى برادر مؤمنش ممكن نيست و يا ناراضى است امّا اگر بداند كه او از پيشنهاد مهمان خوشحال مى شود و فراهم آوردنش آسان است، پيشنهاد عيبى ندارد.
يكى از بزرگان مى گويد: «غذا خوردن، سه نوع است: با مستمندان ايثارگونه، با برادران با چهره باز و با دنياداران مؤدبانه!».
٣- ديگر از آداب مهمانى آن است كه ميزبان از برادر مهمانش بخواهد و خواهش كند تا هر چه ميلش مى كشد پيشنهاد دهد كه اين كار خوبى است و اجر و فضيلت فراوانى دارد. پيامبر (ص) فرمود: «كسى كه با برادر مؤمنش با ميل و رغبت روبرو شود، آمرزيده است.» «و هر كس برادر مؤمنش را شادمان كند چنان است كه خداى عزّوجلّ را شادمان كرده است.»
پيامبر (ص) در روايتى كه جابر نقل كرده، فرموده است: «كسى كه به برادر مؤمنش غذاى لذيذى بدهد، خداوند، هزار هزار حسنه براى او بنويسد و هزار هزار بدى را از نامه عمل او محو كند و هزار هزار درجه او را بالا ببرد و از سه بهشت، بهشت فردوس، بهشت خلد و بهشت عدن، او را طعام دهد.»
٤- ديگر آن كه ميزبان نبايد به مهمان بگويد: آيا غذا بياورم؟ بلكه شايسته است اگر غذا آماده است بياورد. مهمان اگر خواست مى خورد و اگر نه ميزبان آن را بر مى دارد، و در صورتى كه نمى خواهد به مهمانها غذا دهد، سزاوار نيست كه اظهار و يا براى مهمانها از غذايى تعريف كند.
يكى از صوفيه مى گويد: «هر گاه فقرا بر شما وارد شدند بر ايشان غذا بياوريد و هر گاه فقها وارد شدند از آنها مسئله اى بپرسيد و هر گاه قاريان قرآن وارد شدند آنها را به محراب عبادت راهنمايى كنيد.»
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «هر گاه برادر مؤمنت بر تو وارد شد، غذا برايش حاضر كن اگر ميل نكرد، آب خوردن تعارف كن اگر نخورد پيشنهاد وضو كن!».

باب چهارم در آداب مهمانى
آنچه را مى توان از آداب مهمانى برشمرد، شش چيز است:
١- دعوت، ٢- قبول دعوت، ٣- حضور مهمان، ٤- حاضر كردن غذا، ٥- غذا خوردن، ٦- بازگشت از مهمانى.
پيش از شرح موارد بالا به بيان فضيلت مهمانى مى پردازيم:

فضيلت مهمانى
پيامبر (ص) فرمود: خودتان را براى مهمان به زحمت نيندازيد تا از او خشمگين نشويد، زيرا هر كه از مهمان خشمگين شود بر خدا خشم گرفته است و هر كه بر خدا خشم گيرد، خداوند نيز بر او خشم گيرد.»
پيامبر (ص) فرمود:
«كسى كه ضيافت به پا نمى دارد، خيرى در او نيست.»
رسول خدا به مردى گذر كرد كه صاحب گاو و شتر فراوان بود، و پيامبر را مهمان نكرد، امّا بر زنى گذر كرد كه تنها چند بره داشت و يكى از آنها را براى پيامبر سر بريد.
پيامبر فرمود:
«به اين دو نفر بنگريد، براستى كه اين قبيل خصلتها دست خداست، هر كس را كه بخواهد خوى نيك دهد، مى دهد.»
ابو رافع غلام رسول خدا (ص) مى گويد:
«مهمانى بر آن حضرت وارد شد. به من فرمود: برو به فلان يهودى بگو!: مهمانى بر من وارد شده است، مقدارى آرد تا ماه رجب نسيه بده! (ابو رافع مى گويد: وقتى نزد يهودى رفتم و پيام پيامبر را رساندم) يهودى گفت: به خدا سوگند، نسيه نمى دهم مگر اين كه چيزى را نزد من گرو بگذاريد! رفتم خدمت پيامبر عرض كردم يهودى چنين مى گويد. پيامبر (ص) فرمود: به خدا قسم كه من در آسمان و زمين امينم. اگر نسيه داده بود به موقع ادا مى كردم، زره مرا ببر و نزد او گرو بگذار.»
ابراهيم خليل (عليه السلام) وقتى كه مى خواست غذا بخورد، يك يا دو ميل به سراغ كسى مى رفت تا با او غذا بخورد از اين رو به او «ابو الّضيفان» لقب داده بودند، و به خاطر نيّت پاكى كه در مهمان نوازى داشت تا به امروز در كنار آرامگاه آن حضرت مهمانى ادامه دارد و هيچ شبى نمى گذرد، مگر اين كه جمعى بين سه تا ده الى صد نفر آن جا غذا مى خورند و مأموران آن جا مى گويند: تا به امروز هيچ شبى آن جا خالى از مهمان نبوده است. از رسول خدا (ص) پرسيدند: ايمان چيست؟ فرمود: «غذا دادن و سلام گفتن.»
پيامبر (ص) درباره كفارات و درجات مى فرمايد: «غذا دادن و نماز شب خواندن وقتى كه مردم در خوابند.»
از آن حضرت درباره حج مبرور پرسيدند، فرمود: «حج مبرور عبارت است از غذا دادن و سخن خوب گفتن.»
مى گويم: از طريق شيعه، رواياتى در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد: «رسول خدا (ص) فرموده: وقتى كه مهمان مى آيد و به قومى وارد مى شود، روزى اش را با خود از آسمان مى آورد و وقتى كه آن را مى خورد، خداوند به خاطر ورود او برايشان، آنها را مى آمرزد.»
و نيز از آن حضرت است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده: هيچ ميهمانى بر قومى وارد نمى شود، مگر آن كه روزى اش به همراه اوست.»
از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «به مردم به قدرى كه هزينه مى كنند، كمك مى رسد. براستى ميهمان وقتى كه بر كسى وارد مى شود، روزيش در كنار او به همراه وى نازل مى شود.»
از محمّد بن قيس به نقل از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه مى گويد: «دوستان ما از مردمانى ياد كردند، من گفتم: به خدا قسم كه من صبحانه و شام نمى خورم، مگر آن كه از ايشان دو، يا سه نفر و يا كمتر و بيشتر با من باشند. امام (عليه السلام) فرمود: بنابراين منّت آنها بر تو بيش از احسان تو بر ايشان است. عرض كردم: فدايت شوم چطور مى شود، در حالى كه من به آنها غذا مى دهم و از مال خودم براى ايشان خرج مى كنم و خادمم به ايشان خدمت مى كند؟ فرمود: وقتى كه آنها بر تو وارد مى شوند، از جانب خدا روزى فراوانى را با خود وارد مى كنند و موقعى كه بيرون مى روند با آمرزش تو بيرون مى روند.»
غزالى گويد: اخبارى كه در فضيلت مهمانى و غذا دادن رسيده است بى شمار است، بنابراين آداب مهمانى را نقل مى كنيم:
امّا راجع به دعوت، بهتر است كه دعوت كننده پرهيزگاران را دعوت كند نه بدكاران را، پيامبر (ص) ضمن دعاى خود درباره شخصى فرمود: «نيكان غذاى تو را بخورند!» و نيز پيامبر (ص) فرمود: «جز غذاى آدم پرهيزگار را نخور و نبايد غذاى تو را هم كسى جز شخص پرهيزگار بخورد.»
از مستمندان نيز دعوت كند نه اين كه تنها از توانگران دعوت به عمل آورد. بهتر است در مهمانى از بستگانش فراموش نكند، زيرا دعوت نكردن آنها موجب ترك گفتن آنان و قطع رحم است. همچنين ترتيب را در بين دوستان و آشنايانش رعايت كند، زيرا دعوت گروهى خاص به معناى ناديده گرفتن ديگران است و شايسته است كه هدف از دعوت فخر فروشى نباشد، بلكه دلجويى برادران و پيروى از سنّت رسول خدا (ص) درغذا دادن و شادمان كردن دلهاى مؤمنان باشد. بهتر است كسى را كه مى داند پذيرفتن دعوت برايش زحمت دارد و وقتى هم كه بيايد به گونه اى باعث ناراحتى حاضران مى شود، دعوت نكند و خوب است كسى را كه علاقمند به پذيرايى اوست دعوت كند.
غذا دادن به آدم پرهيزگار نوعى كمك به او در راه طاعت خداى عزّوجلّ و غذا دادن به آدم فاسق تقويت او در راه فسق و فجور است.
اما قبول دعوت، سنّت مؤكد است و در برخى موارد بعضى قائل به وجوبند.
پيامبر (ص) فرمود: «اگر مرا به (آبگوشت) پاچه اى دعوت كنند، مى پذيرم و اگر به من ذراع (گوسفندى) هديه دهند، قبول مى كنم.»

آداب پذيرش دعوت پنج تاست
١- در پذيرفتن دعوت، بين ثروتمند و فقير تفاوتى قائل نشود كه خود نوعى تكبّر و خود بينى است و از آن نهى شده است. به همين دليل بعضى از اصل پذيرش دعوت خود دارى كرده و گفته اند: انتظار آبگوشت ذلّت است ديگرى گويد: وقتى كه دستم را ميان ظرف ديگرى مى برم در حقيقت خودم را در نزد او خوار كرده ام. بعضى از خود خواهان، دعوت توانگران را مى پذيرند، امّا دعوت مستمندان را رد مى كنند كه اين خلاف سنّت بوده و نهى شده است، «رسول خدا (ص) دعوت آزاد، برده، فقير و درمانده را مى پذيرفت.» حسن بن على (عليه السلام) به گروهى از مستمندان گذر كرد كه در سر گذرگاهى اصلى گدايى مى كردند، آنان پاره هاى نان كه روى شنهاى زمين انداخته بودند، مى خوردند و آن حضرت سوار بر استر بر آنها سلام كرد. آنها گفتند: فرزند دختر پيامبر خدا بفرماييد غذا ميل كنيد! فرمود: بسيار خوب! خداوند مستكبران را دوست نمى دارد.
از مركب پياده شد و با آنها روى زمين نشست و غذا ميل كرد آنگاه خداحافظى كرد و سوار بر مركب شد و فرمود: من دعوت شما را قبول كردم. اكنون شما نيز دعوت مرابپذيريد. عرض كردند: بسيار خوب، آنگاه امام (عليه السلام) براى وقت معينى آنها را دعوت كرد و آنها حضور يافتند آن حضرت بهترين غذا را براى آنها آورد و خود نشست و با آنها غذا خورد.» اما سخن آن كه گفت: «وقتى كه دستم را ميان ظرف غذاى كسى مى برم در حقيقت خودم را در نزد او خوار ساخته ام!» بعضى گفته اند كه اين سخن خلاف سنّت است و هرگز چنين نيست بلكه در صورتى ذلّت و خوارى است كه دعوت كننده از پذيرفتن مهمان خوشحال و به دنبال آن از وى ممنون نباشد و اين مهمانى را نوعى تسلّط بر مهمان محسوب كند، در حالى كه پيامبر خدا (ص) به مهمانى مى رفت زيرا مى دانست كه دعوت كننده منّت او را قبول دارد و مهمانى را نوعى شرافت و اندوخته اى براى خود در دنيا و آخرت مى بيند. بنابراين با اختلاف موارد، حكم رفتن به مهمانى فرق مى كند. اگر احتمال مى دهد كه براى شخصى دادن غذا سنگين است و تنها به خاطر فخر فروشى و يا خودنمايى مهمان دعوت مى كند، پذيرفتن دعوت او جزو سنّت نيست، بلكه در اين صورت بهتر آن است كه به بهانه اى نپذيرند.
٢- سزاوار نيست كه به خاطر دورى راه از قبول دعوت خوددارى كند، همان گونه كه به دليل تنگدستى و نداشتن موقعّيت دعوت كننده نبايد از دعوت او سر باز زند، بلكه در هر مسافتى كه طبق عادت امكان رفتن وجود دارد نبايد به خاطر دورى آن خود دارى كند.
مى گويند: در تورات، يا در كتاب ديگرى چنين آمده است: «يك ميل برو از مريض عيادت كن دو ميل برو، تشييع جنازه كن سه ميل برو، اجابت دعوت كن چهار ميل برو تا برادر دينى ات را زيارت كنى.» از اين رو اجابت دعوت و ديدار برادر دينى را مقدم داشته است كه مربوط به اداى حق آدم زنده است، كه بر مرده مقدّم مى باشد.
پيامبر (ص) فرمود: «اگر مرا به كراع غميم دعوت كنند، مى پذيرم.» كراع غميم نام محلّى است در چند ميلى مدينه كه
پيامبر (ص) در ماه رمضان موقعى كه به آنجا رسيد، روزه اش را افطار كرد و نمازش را در سفر به آن جا قصر خواند.
مى گويم: در كتاب كافى از ابو جعفر (عليه السلام) رسيده است كه گفت: «رسول خدا (ص) فرمود: من به حاضر و غايب امتانم سفارش مى كنم كه دعوت مسلمان را اگر به فاصله پنج ميل هم باشد بپذيرند كه اين عمل از ديانت است.»
از ابو عبد الله (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «از جمله حقوق واجب يك مسلمان بر برادر مؤمنش قبول دعوت اوست.»
غزالى گويد:
٣- به دليل روزه داشتن از قبول دعوت خود دارى نكند، بلكه حاضر شود اگر ديد كه افطار كردنش باعث خوشحالى برادر مسلمان مى شود بايد افطار كند و براى اين افطار كه به نيّت شاد كردن دل برادر مؤمن است ثواب روزه داشتن و بالاتر از آن حساب مى شود- اين عمل در روزه مستحبى است- اما اگر بر شادى قلب مؤمن يقين نداشت، بايد همان ظاهر حرف او را تصديق كرده و باز هم افطار كند، و اگر ثابت شد كه در باطن از افطار كردن او خوشحال نمى شود بايد به بهانه اى روزه اش را افطار نكند. رسول خدا (ص) به كسى كه به بهانه روزه داشتن از قبول دعوت خود دارى كرده بود، فرمود: «برادر دينى ات براى تو خودش را به زحمت انداخته تو مى گويى روزه دارم؟» ابن عباس مى گويد: «از بالاترين حسنات احترام به همنشينان است، بنابراين افطار (روزه مستحبى) به اين نيّت و به عنوان حسن خلق يك عبادت است و ثوابش بالاتر از ثواب روزه داشتن است.»
مى گويم: از طريق شيعه روايتى به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه
فرمود: «هر كه روزه دار بر برادر مؤمنش وارد شود و در نزد او افطار كند بدون اينكه او را از روزه دار بودن خويش مطّلع ساخته و منّتى بر او گذارد، خداوند ثواب يك سال روزه در نامه عمل او بنويسد.»
غزالى گويد: «در صورتى كه (روزه مستحبى را) افطار نكند، بايد با بوى خوش و بخور و سخنان خوب پذيرايى شود، و بعضى گفته اند: سرمه و روغن هم هر كدام وسيله اى براى پذيرايى هستند.»
٤- اگر غذا شبهه آميز و يا مكان و فرش غير حلال است و يا در آن جا خلاف شرعى انجام مى گيرد، از قبيل استعمال ظروف نقره و يا مجسمه حيوانى بر سقف و يا ديوار نصب شده و يا شنيدن تار و تنبور و سرگرمى و نوعى از لهو و هرزگى و بازيچه در كار است، بايد از پذيرفتن دعوت خوددارى كند، زيرا همه اينها از مواردى است كه مانع اجابت و استحباب آن و موجب حرمت و يا كراهت آن مى شود همچنين اگر دعوت كننده شخصى ستمگر و يا بدعت گذار، يا فاسق و يا تبهكار بوده و يا كسى باشد كه به خاطر خودنمايى و فخر فروشى از روى اكراه مهمانى كرده است.»
مى گويم: «در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «شايسته نيست كه مؤمن در مجلسى بنشيند كه معصيت خدا مى شود و او قادر به جلوگيرى از آن نمى باشد.»
از هارون بن جهم نقل كرده اند كه گفت: «در حيره خدمت ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام)- بوديم موقعى كه آن حضرت نزد ابو جعفر (منصور) آمده بود، يكى از سران سپاه پسرش را ختنه مى كرد و غذايى فراهم كرده بود. مردم را دعوت كرد و ابو- عبد الله (عليه السلام) نيز از جمله دعوت شدگان بود. در اين اثنا كه آن حضرت كنار سفره مشغول غذا خوردن بود و جمعى با آن حضرت كنار سفره بودند. مردى آب خواست كاسه شرابى براى او آوردند وقتى كه كاسه را به دست آن مرد دادند، امام ابو عبد الله (عليه السلام) از سرسفره بلند شد.
علّت بلند شدن را پرسيدند، در پاسخ گفت: رسول خدا (ص) فرموده: كسى كه در كنار سفره اى بنشيند و روى آن سفره باده گسارى كنند، از رحمت خدا بدور است- و در روايت ديگرى آمده است:- ملعون است ملعون، كسى كه كنار سفره اى به ميل خودش بنشيند در حالى كه روى آن سفره باده گسارى مى كنند.»
از ابو ابراهيم (امام كاظم) (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «رسول خدا (ص) از خوردن غذاى مهمانيى كه مخصوص توانگران باشد و مستمندان دعوت نشده باشند، نهى فرموده است.»
غزالى گويد:
٥- قصدش از قبول دعوت شكم پرستى نباشد كه در آن صورت براى دنيا كار كرده است، بلكه نيّت خوب داشته باشد تا با قبول دعوت كار اخروى انجام داده باشد، به اين ترتيب كه نيّتش پيروى از سنت رسول خدا (ص) باشد كه فرمود: «اگر به كراع غميم دعوت شوم مى پذيرم» و نيّتش گراميداشت برادر مؤمن باشد، زيرا رسول خدا (ص) فرمود: «هر كس به برادر مؤمنش احترام بگذارد، گويى خدا را گرامى داشته است» و نيّتش دورى از معصيت خدا باشد، به دليل قول پيامبر (ص): «هر كس دعوت دعوت كننده را نپذيرد، در حقيقت از فرمان خدا و پيامبر سر پيچى كرده است.» و نيّتش شادمان كردن قلب مؤمن باشد، مطابق اين سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «هر كس مؤمنى را شاد كند در حقيقت خدا را شاد كرده است»، و با وجود اينها نيّتش زيارت مؤمن باشد تا از جمله دوستداران در راه خدا محسوب شود زيرا رسول خدا (ص) شرط دوستى در راه خدا را ديد و بازديد دو طرف و بذل و بخشش طرفين براى رضاى خدا دانسته است» چرا كه احسان و بخشش از يك طرف كه حاصل شده، متقابلا بايد از طرف ديگر نيز ديدار حاصل شود. و نيز نيّتش حفظ خويشتن از سوء ظّن ديگران نسبت به نپذيرفتن مهمانى و بد گفتن مردم درباره او باشد تا مبادا حمل بر تكبّر و يا بد خويى و يا كوچك شمردن برادر مسلمان و نظاير اينها كنند. اين بود شش نيّت كه هر كدامى باعث مى شود تا پذيرش دعوت با آن نيّت موجب نزديكى به خدا شود تا چه رسد به مجموع آنها. يكى از پيشينيان مى گفت: «دوست دارم در هر كارى حتى در خوردن و آشاميدن نيّتى داشته باشم.»
در چنين مواردى است كه پيامبر (ص) مى فرمايد: «اعمال در گروى نيتّهاست و هر كسى نتيجه نيّت خود را مى بيند، بنابراين هر كه هجرتش به سوى خدا و رسول خدا باشد به مقصد خود مى رسد و هر كه به سوى دنيا هجرت كند باز هم به آن مى رسد و يا به خاطر ازدواج با زنى مهاجرت كند مقصد هجرتش همان است.»
نيّت تنها در كارهاى مباح و طاعات پروردگار مؤثر است، امّا در كارهاى خلاف هيچ تأثيرى ندارد، بنابراين اگر كسى نيت كند كه برادر مسلمانش را با كمك به شرب خمر و يا وسيله حرام ديگرى شادمان سازد، اين نيّت هيچ سودى ندارد و جايز نيست كه بگويد: اعمال به نيّتها بستگى دارد، بلكه اگر قصدش از جنگ و جهادى كه طاعت است، فخر فروشى و طلب مال باشد اين نيّت آن را از راه طاعت و عبادت بر مى گرداند. تمام امور مباحى كه بين جهتهاى خوب و بد مردّد است به وسيله نيتّها به جهات خير و خوبى ملحق مى شود و نيّت در اين دو نوع از اعمال مؤثر است، نه در قسم سوّم.
اما آداب حضور آن است كه وارد خانه شود و در بالاى مجلس ننشيند تا بهترين جاها را بگيرد و صاحب خانه را زياد در انتظار نگذارد و پيش از آماده شدن ميزبان براى پذيرايى او را شتابزده و غافلگير نكند، و با ايجاد زحمت براى حاضران جا را تنگ نكند، بلكه اگر صاحبخانه جايى را براى نشستن نشان داد نبايد مخالفت كند، زيرا ممكن است او پيش خود جاى هر كسى را معيّن كرده باشد و در صورت مخالفت، برنامه او را در هم مى ريزد، و اگر بعضى از مهمانها از روى احترام پيشنهاد نشستن در بالاى مجلس را بكنند بايد تسليم باشد. رسول خدا (ص) فرمود: «همانا از جمله موارد تواضع براى خدا، راضى بودن به جلوس در پايين مجلس است.»
شايسته نيست كه در مقابل حجره زنان و جايى كه آنها مستورند، بنشيند و نبايد به جايى كه غذا را مى آورند، زياد نگاه كند كه اين كار دليل تمايل زياد است و بايد وقتى كه نشست بيش از همه كسى را كه نزديك او نشسته است. مورد احترام قرار دهد و با او گفتگو كند. موقعى كه مهمان به خوابگاه وارد مى شود، صاحبخانه بايد قبله و دستشويى و وضو خانه را به او نشان دهد و موقعى كه وارد شد و خلافى را ديد اگر بتواند جلوگيرى كند و اگر نه به زبان اعتراض كند و برگردد.
مى گويم: يكى از آداب حضور در مهمانى آن است كه ميزبان، مهمان را به خدمت نگيرد. در كتاب كافى از امام رضا (عليه السلام) نقل شده است: «مهمانى بر آن حضرت وارد شد و امام (عليه السلام) در نزد وى نشسته بود و تا پاسى از شب با او صحبت مى كرد، تا اين كه چراغ نا مرتب شد. آن مرد دستش را دراز كرد تا چراغ را درست كند، امام رضا (عليه السلام) مانع شد و بعد خود آن حضرت اقدام فرمود و آن را درست كرد سپس فرمود: «ما مردمانى هستيم كه مهمانانمان را به خدمت نمى گيريم.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه «مهمانى داشت، روزى آن مهمان بلند شد تا
كارى انجام دهد. امام (عليه السلام) ممانعت كرد و فرمود: رسول خدا از به خدمت گرفتن مهمان نهى كرده است.»
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «از نشانه هاى ضعف و ناتوانى پاداش نيكى را ندادن است و از جمله ستمكارى به كار گرفتن مهمان است. پس هر گاه مهمانى بر شما وارد شد، او را يارى كنيد و هر گاه خواست برود به رفتنش كمك نكنيد كه اين عمل نشانه فرومايگى است و زاد و توشه راه به او بدهيد و توشه خوب همراهش كنيد كه نشانه بخشندگى است.»
غزّالى گويد

اما آوردن غذا پنج دستور دارد

١- زود آوردن غذا كه نوعى احترام گذاشتن به مهمان است
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد، بايد مهمان را گرامى دارد.»
وقتى اكثريّت مهمانها حضور يافتند و يك يا دو نفر حاضر نبودند و از وقت مقرّر تأخير داشتند، حقّ حاضران مقدّم بر افرادى است كه تأخير دارند، امّا اگر كسى كه تأخير دارد فقير است و ممكن است دلش بشكند دير آوردن غذا مانعى ندارد. يكى از دو معناى آيه مباركه هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ اين است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) ميهمانان را با زود حاضر كردن غذا گرامى داشت، كه جملات فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ و فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ دلالت بر آن مطلب دارد. كلمه «روغان» يعنى به شتاب رفتن، بعضى گفته اند: مخفيانه رفتن. بعضى گفته اند:
ران گوشتى آورد به اين دليل «عجل» گفته اند كه تعجيل كرد و درنگ جايز نشمرد.
حاتم اصم مى گويد: «عجله كار شيطان است جز در پنج چيز كه از جمله سنتّهاى رسول خداست: غذا دادن به مهمان، تجهيز ميّت، به شوهر دادن دختر، اداى دين و توبه از گناه.»

٢- ترتيب خوراكيها
بايد اوّل- اگر ميوه هست- ميوه را بياورد كه از نظر طبّى بهتر است، زيرا زودتر هضم مى شود، پس بهتر است كه در پايين معده قرار گيرد. در قرآن مجيد در آيه شريفه وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ به مقدم داشتن ميوه، توجه داده شده است و پس از آن مى فرمايد: وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ.
آنگاه بهترين چيزى كه پس از ميوه، مقدم بر ديگر خوردنيهاست، گوشت و آبگوشت است و اگر بعد از آن، شيرينى هم باشد كه تمام غذاهاى خوب فراهم است.
دليل اينكه احترام مهمان با گوشت حاصل است، سخن خداى متعال درباره مهمان حضرت ابراهيم است كه فرمود: «طولى نكشيد كه آن حضرت گوساله بريان پيش آورد.» حنيذ يعنى بريان شده يعنى چيزى كه خوب پخته شده باشد، و اين يكى از معانى اكرام يعنى پذيرايى با گوشت است. خداوند در توصيف غذاهاى خوب مى فرمايد: وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى . «من» يعنى عسل و «سلوى» يعنى گوشت. گوشت را از آن رو سلوى گفته اند كه جاى تمام خورشها را مى گيرد و هيچ يك جاى آن را نمى گيرد و از اين روست كه پيامبر (ص) مى فرمايد: «سرور خورشها گوشت است.» سپس خداى تعالى بعد از ذكر من و سلوى مى فرمايد: كُلُوا من طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ. بنابراين گوشت و شيرينى از جمله غذاهاى خوب و پاكيزه است.
ابو سليمان دارانى مى گويد: «خوردن غذاهاى خوب باعث خشنودى از خداى عزّوجلّ مى شود و اين غذاهاى خوب با نوشيدن آب سرد و ريختن آب ولرم موقع شستن بر روى دست كامل مى شوند.» مى گويند وقتى كه سر سفره سبزى باشد، فرشتگان حاضر مى شوند، پس بودن سبزى نيز مستحبّ است، علاوه بر آن كه سبزى زينت سفره است.
در خبر است: «مائده اى كه بر بنى اسرائيل نازل شد همه نوع سبزى داشت، بجز ترّه. از جمله ماهيى در آن مائده بود كه كنار سرش سركه و كنار دمش نمك بود و هفت گرده نان بود كه روى هر گرده نان مقدارى زيتون و دانه انار وجود داشت.»، و تمام اينها اگر در سفره اى جمع باشد موافق طبع خواهد بود.

٣- از انواع غذاها بهترين آنها را مقدّم بدارد
تا اينكه هر كس مايل باشد به مقدار لازم از آن بخورد و پس از آن چيز زيادى نخورد حال آن كه عادت مردم مرفّه آن است كه اول غذاهاى عادى را مى آورند تا اينكه پس از آن اشتهاى انسان با ديدن غذاى خوب دوباره تحريك شود كه اين خلاف سنّت است، زيرا خود حيله اى براى پر خورى است.
روش پيشينيان آن بود كه همه نوع غذا را با هم مى آوردند و تعداد زيادى بشقاب روى سفره قرار مى دادند تا هر كس هر چه مايل است بخورد و اگر تنها يك نوع غذا موجود باشد به آنان ياد آورى كند، تا مهمانان به مقدار نياز از آن برخوردار شوند و منتظر غذاى بهتر نمانند. درباره جوانمردى نقل مى كنند كه وى روى كاغذى نام غذاهاى مختلفى را كه حاضر مى كرد مى نوشت و آنها را به مهمانان عرضه مى كرد.
يكى از بزرگان مى گويد: «بزرگى در شام نوعى غذا در اوّل براى من آورد. گفتم رسم ما در عراق اين است كه اين نوع غذا را در آخر مى آوريم. گفت: رسم ما در شام نيز همين گونه است. امّا او غذاى ديگرى نداشت و از اين جهت من شرمنده شدم!» ديگرى مى گويد: «گروهى در يك مهمانى شركت داشتيم. ميزبان ما چند نوع كلّه پاچه بريان شده كه برخى پخته و برخى خشكيده بود آورد و ما غذا نمى خورديم و منتظر چيز ديگرى بوديم تا اين كه آفتابه لگن آورد.
به يكديگر نگاه كرديم، تا اين كه يكى از بزرگان كه شوخ بود گفت: خداوند قادر است سرهاى بى تن بيافريند! آن شب را گرسنه خوابيديم در حالى كه براى سحرى پاره نانى مى جستيم!» از اين رو مستحبّ است كه ميزبان تمام غذا را حاضر كند و يا هر چه موجود است قبلا به اطّلاع مهمانان برساند.


۳
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

٤- غذاهاى مختلف را پيش از آنكه بتوانند استفاده كامل ببرند، بر ندارد

تا اينكه از خوردن آنها دست بكشند. شايد در آن ميان كسانى باشند كه به بعضى از اين غذاها علاقمندتر باشند تا خوردنيهايى كه بعد مى آورد و هنوز مى خواهند از آن بخورند و با برداشتن آنها ميل آنها را در هم مى شكند در حالى كه آنها به سفره اى دسترسى داشته اند كه گفته اند: يك غذاى كامل بهتر از افزودن دو نوع غذاست. احتمال دارد كه مقصود از اين جمله عجله نكردن باشد و محتمل است كه مقصود آن باشد كه وسعت جا بهتر از افزايش دو نوع غذاست.
از سيورى كه صوفى شوخ طبعى بوده، نقل كرده اند كه در خانه مردى از دنيا داران بر سر سفره اى حاضر شد، گوشت بره اى را براى مهمانان آوردند. ميزبان مردى فرومايه و بخيل بود. وقتى كه ديد مهمانها بره را سخت تكه پاره كردند، دلش تنگ شد، رو به غلامش كرد و گفت: بيا اين گوشتها را ببر براى بچه ها! غلام آمد تمام گوشت بره را به داخل خانه برد، سيورى بلند شد و دنبال بره مى دويد! گفتند كجا مى روى؟ گفت:
مى روم تا با بچه ها غذا بخورم! صاحبخانه خجالت كشيد و به غلامش دستور داد گوشتها را برگردان. از اين رو دستور داده اند كه صاحبخانه حق ندارد پيش از مهمانان از سفره دست بكشد، زيرا آنها خجالت مى كشند، بلكه سزاوار است كه ميزبان آخرين كسى باشد كه دست از غذا خوردن مى كشد.
يكى از بزرگان، تمام غذاها و خوردنيهايى را كه مى خواست سر سفره بياورد، قبلا به اطلاع مهمانان مى رساند و آنان را تنها مى گذاشت تا هر چه مى خواهند بخورند. وقتى كه نزديك دست كشيدن آنها مى شد، خود روى دو زانو مى نشست، دستش را به سمت غذا دراز مى كرد و مى خورد و به مهمانان مى گفت: بسم الله! به من كمك كنيد، خداوند به شما بركت دهد. و پيشينيان اين روش او را مى ستودند.»
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) وقتى كه با جمعى غذا مى خورد نخستين كسى بود كه دست به غذا مى زد و آخرين كسى بود كه دست از خوردن مى كشيد تا ديگران غذا بخورند.»
و نيز از آن بزرگوار است كه فرمود: «وقتى كه كسى به ديدن كسى رفت، و با او هم غذا شد، شرمش از بين مى رود و اگر هم غذا نشود اندكى دلگير خواهد بود.»
غزالى گويد:

٥- به مقدار كفايت غذا حاضر كند
زيرا كمتر از مقدار لازم نقصى در جوانمردى و زياده از مقدار لازم نيز تصنّع و ريا كارى است. بخصوص اگر ميزبان از كسانى باشد كه راضى نيست هر چه سر سفره آورده خورده شود. البتّه در صورت رضايت باطنى زياد آوردن سر سفره مانعى ندارد، هر چند همه را مهمانها بردارند و يا ميزبان قصدش آن باشد كه از زيادى غذاى مهمانان تبرّك جويد، زيرا در حديث آمده است كه نسبت به اين مقدار زيادى محاسبه نمى شود.
ابراهيم بن ادهم غذاى زيادى سر سفره آماده كرده بود، گفتند: اى ابو اسحاق! آيا نمى ترسى كه اين كار تو اسراف باشد؟ ابراهيم در پاسخ گفت: در غذا (البته براى مهمان آن هم با اين نيت) اسراف نيست. امّا اگر با اين نيت نباشد زياد آوردن غذا تكلّف است.
ابن مسعود مى گويد: «ما را از پذيرش دعوت كسى كه به غذاى خودش افتخار مى كند، نهى كرده اند.» گروهى از صحابه خوردن غذاى فخر و مباهات را مكروه مى شمردند. از اين رو بود كه از جلو رسول خدا (ص) هرگز غذاى زايد بر نمى گشت زيرا اصحاب جز به مقدار حاجت غذا حاضر نمى كردند و تا حد سيرى كامل هم نمى خوردند.»
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «در غذا اسراف نيست.» و از آن حضرت است كه فرمود: «غذايى فراهم كن و با آن سفره را مرتّب و آراسته گردان و دوستانت را دعوت كن.»
و نيز فرمود: «سه چيز است كه نسبت به آنها مؤمن را محاسبه نكنند: غذايى كه مى خورد، لباسى كه مى پوشد و همسر شايسته اى كه او را يارى و آبروى او را حفظ مى كند.»
و فرمود: «اگر مردى هزار درهم براى غذايى خرج كند و تنها يك مؤمن از آنها بخورد، اسراف نيست،» از ابو حمزه نقل شده است كه مى گويد: «جمعى خدمت امام صادق (عليه السلام) بوديم.
غذايى براى ما آوردند كه نظير آن را در لذّت و گوارايى نديده بوديم و خرمايى آوردند كه از مرغوبيت و خوبيش صورت خود را در آن مى ديديم. مردى گفت: از اين نعمتهايى كه نزد پسر پيامبر خدا (ص) برخوردار شديد، روز قيامت مى پرسند، امام (عليه السلام) فرمود:
خداوند بالاتر از آن است كه به شما غذايى را بدهد و آن را بر شما گوارا گرداند و بعد از شما مؤاخذه كند، بلكه از شما درباره نعمت ولايت محمد و آل محمّد (عليه السلام) مى پرسد.»
نظير همين روايت از امام باقر (عليه السلام) نيز رسيده است.
از قول يكى از راويان شيعه نقل شده است: «امام صادق (عليه السلام) چه بسا اوّل به ما شير و شكر و حلواى خرما مى خورانيد و سپس نان و زيتون مى داد. عرض كردند اگر كارتان را پيش بينى مى كرديد معتدل مى شد! فرمود: ما به فرمان خدا كارهاى خود را تنظيم مى كنيم. هر گاه خداوند بر ما گشايش دهد، ما هم زندگى را فراخ مى گيريم و هر گاه بر ما تنگ بگيرد ما نيز در تنگنا به سر مى بريم.»
يكى از راويان شيعه نقل مى كند، ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) براى يكى از فرزندانش و ليمه مى داد و تا سه روز مردم مدينه در مساجد و كوچه ها با كاسه هاى بزرگ فالوده مى خوردند. بعضى از مردم به اين كار آن حضرت خرده گرفتند. وقتى خبر به آن بزرگوار رسيد فرمود:
«خداوند به هيچ پيامبرى از پيامبرانش چيزى نداد، مگر اينكه نظير آن را به محمّد (ص) نيز داده و بعلاوه چيزهايى به او داده كه به ايشان نداده است خداوند به حضرت سليمان فرمود: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ. و به محمّد (ص) فرمود: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.»
غزالى گويد: «شايسته است كه اوّلا سهم افراد خانواده را جدا كند تا آنها چشم براه اين نباشند كه غذا از پيش مهمان برگردد زيرا ممكن است غذايى بر نگردد و باعث دلتنگى آنها شود و عليه مهمانان بدگويى كنند و ميزبان به دنبال اطعام به مهمانان نارضايتى خانواده را فراهم كرده باشد كه اين خود خيانتى درباره آنهاست و آنچه از غذا باقى بماند، مهمانان حق بردن آنها را ندارند و اين همان است كه صوفيان آن را «زلّة»- از سفره دوست چيزى برداشتن- مى نامند! مگر اينكه ميزبان از روى رضايت قلبى صريحا چنين اجازه اى را داده باشد و يا اينكه از روى قرينه حال او به رضايت وى يقين داشته باشند و بدانند كه او خوشحال مى شود. امّا اگر احتمال مى دهد كه او ناراضى است نبايد ببرند و در صورت علم به رضايت او نيز لازم است كه با همراهان رعايت عدل و انصاف بشود. بنابراين شايسته است كه يك نفر فقط غذاى مخصوص خودش را و يا آن مقدارى را كه رفيقش از روى ميل راضى است نه از روى شرم و حياء بر دارد و ببرد.»

آداب بازگشت
آداب برگشتن از مهمانى سه تاست:

١- ميزبان بايد تا در منزل با مهمان بيرون رود
كه اين علاوه بر سنّت بودن به خاطر احترام به مهمان است و ميزبان مأمور به اين احترام است.
پيامبر (ص) فرموده است: «هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد مهمانش را گرامى دارد.»
مى گويم: اين حديث از طريق اهل بيت (عليهم السلام) نيز به چند سند روايت شده است كه در بعضى چنين آمده است: «از جمله حقوق مهمان، گراميداشت او و تهيه كردن خلال براى اوست.»
غزالى گويد: پيامبر (ص) فرموده است: «از جمله آداب مهمان آن است كه تا در منزل بدرقه شود.»
ابو قتاده گويد: «هيأت فرستادگان نجاشى بر رسول خدا (ص) رد شدند. پيامبر، خود به خدمت آنها پرداخت. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! ما به جاى شما اين كار را انجام مى دهيم. فرمود: «آنها ياران مرا گرامى داشته اند و من دوست دارم خود، از ايشان پذيرايى كنم.» كمال احترام به گشاده رويى و موقع ورود و خروج و سر سفره به خوش سخنى است.

٢- مهمان، خوشحال برگردد
هر چند كوتاهى در حق او كرده باشند، كه اين خود دليل خوشخويى و فروتنى است.
پيامبر (ص) فرمود: «همانا يك مرد با خوشخويى خود، مرتبه روزه دار را درك مى كند.»
قاصدى رفت تا يكى از پيشينيان را دعوت كند، ولى او در منزل نبود، وقتى كه پيام قاصد را شنيد، در آن مهمانى حضور يافت، اما موقعى رسيد كه مهمانان غذا را خورده و پراكنده شده بودند. صاحبخانه آمد و گفت: مهمانان رفتند. آن شخص گفت:
آيا چيزى باقى مانده است؟ گفت: نه. گفت: اگر مانده يك تكه نانى بده گفت:
نمانده است. گفت: بنابراين ديگها را پاك مى كنم؟ صاحبخانه گفت: ديگها را شسته ايم! آن مرد در حالى كه شكر خدا را مى گفت، بازگشت. دليل آن را پرسيدند گفت: اين مرد مرا با حسن نيّت دعوت كرد و با حسن نيّت باز گرداند. اين است معناى تواضع و خوشخويى.»
نقل كرده اند كه كودكى استاد ابو القاسم جنيد را چهار مرتبه به مهمانى پدرش دعوت كرد، هر چهار مرتبه، پدرش جنيد را برگرداند و او در هر مرتبه به خاطر شاد كردن دل بچه حضور مى يافت و براى رضايت پدرش بر مى گشت! اين قبيل نفسهايند كه براى تواضع در پيشگاه خدا سركوب شده اند و به يكتا پرستى او آرام گرفته اند، به طورى كه صاحب چنان نفسى در هر رفت و برگشت فقط به خدا توجه دارد و به بى حرمتى كردن بندگان شكسته نمى شود، همچنان كه از احترامات ديگران شادمان نمى گردد بلكه همه را از خداوند قهار مى بيند. از اين روست كه يكى از بزرگان مى گويد: «من هيچ مهمانى را قبول نمى كنم مگر به سبب آن كه غذاى بهشتى را خاطرنشانم مى كند يعنى غذاى پاك و پاكيزه اى است كه رنج و زحمت حساب آن از ما برداشته مى شود.»

٣- بدون رضايت و اجازه صاحبخانه بيرون نرود
و در مدّت توقّف در خانه او رضايت قلبى او را در نظر بگيرد و هر گاه به عنوان مهمان وارد شد بيش از سه روز نماند، چه بسا كه به ستوه آيد آزرده خاطر شود و نياز به بيرون كردن از منزلش پيدا كند، پيامبر (ص) فرمود: «مهمانى سه روز است، مازاد بر آن، صدقه مى باشد.»
آرى اگر صاحبخانه صميمانه از او بخواهد كه بماند، آن وقت ماندنش مانعى ندارد. مى گويم: از طريق راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام)، در كتاب كافى نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: روز اول و دوم و سوم مهمانى است و پس از آن صدقه اى است كه به مهمان داده مى شود. (امام صادق (عليه السلام) فرمود) آنگاه پيامبر، فرمود: نبايد كسى از شما به برادر مسلمانش وارد شود تا او را به زحمت و مشقّت اندازد، پرسيدند: يا رسول الله! چگونه او را به زحمت و مشقّت مى اندازد؟ فرمود: آن قدر بماند كه ميزبان چيزى براى پذيرايى وى نداشته باشد.»
از آن حضرت است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: به مهمان دو شب محبت بيشترى مى شود، اما شب سوم كه شد او يكى از اعضاى خانواده است هر چه در خانه بود مى خورد.»
و نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: هر گاه كسى وارد شهرى شد او مهمان مردم همكيش خود است، تا وقتى كه از نزد ايشان كوچ كند.»
غزالى گويد: «مستحب است كه صاحبخانه رختخواب مخصوصى براى مهمان داشته باشد. پيامبر (ص) فرموده است: رختخوابى براى مرد و رختخوابى براى زن و يك رختخواب هم براى مهمان لازم است. رختخواب چهارم مال شيطان است.»
مى گويم: در كتاب كافى از قول حمادّ بن عيسى نقل شده است كه گفت:
ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام) در خانه مردى به رختخوابى نگاه كرد و فرمود:
«رختخوابى براى مرد و رختخوابى براى خانواده اش و يك رختخواب هم براى مهمانش، رختخواب ديگر از آن شيطان است.»

باب پنجم در آداب امور متفرقه اى كه از نظر طبّى و شرعى ممنوع است

١- «از ابراهيم نخعى روايت كرده اند كه مى گفت: خوردن چيزى در بازار فرومايگى است
او اين سخن را به رسول خدا (ص) نسبت داده است كه اين اسناد شگفت آور است، در حالى كه از عبد الله بن عمر، خلاف آن را نقل كرده اند به اين ترتيب كه او مى گويد: ما در زمان رسول خدا (ص) ميان بازار، چيزى مى خورديم و راه مى رفتيم و سر پا آب مى نوشيديم.
از يكى از بزرگان معروف صوفيه نقل كرده اند كه وى در بازار چيزى مى خورد. به او اعتراض كردند! او در پاسخ گفت: واى بر شما، من در بازار گرسنه باشم و در خانه غذا بخورم! گفتند: مى توانى وارد مسجد شوى و در آن جا غذا بخورى؟
گفت: من شرم مى كنم به خانه خدا براى خوردن وارد شوم.
جمع بين اين دو نظريه آن است كه غذا خوردن در بازار نسبت به بعضى از مردم نوعى فروتنى و بى تكلّفى است از اين نظر خوب است. اما از طرفى نسبت به بعضى از مردم، چون خلاف معمول و دور از جوانمردى مى باشد مكروه است. بنابراين، حكم مسأله به حسب عادات مردم هر ديار و حالات اشخاص تفاوت مى كند. كسى كه اين عمل وى با ديگر اعمالش نامناسب باشد، اين رفتار او به كم مروّتى و آزمندى زياد حمل شده است و در شهادت او نيز خدشه وارد مى كند. اما كسى كه اين عمل با تمام حالات و رفتار او كه بدور از تكلّف است، سازگار مى باشد، اين رفتار او تواضع به شمار مى آيد.»
مى گويم: در كتاب كافى از قول امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «پيش از طلوع فجر، پيامبر (ص) از خانه بيرون آمد در حالى كه پاره نانى را كه در شير خيس كرده و به همراه داشت مى خورد و راه مى رفت در حالى كه بلال اذان مى گفت، و بعد پيامبر با مردم نماز خواند.»
و نيز امام صادق (عليه السلام) مى گويد: «امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد كه مردى در حال راه رفتن چيزى بخورد، زيرا پيامبر خدا (ص) اين كار را مى كرد.»
غزالى گويد:

٢- «على (عليه السلام) فرموده است: هر كس ناشتاى خويش را با نمك شروع كند، خداوند، هفتاد نوع بلا را از او بر طرف سازد
و هر كه روزى هفت خرماى خشك بخورد، تمام كرمهاى داخل شكمش مى ميرند، و هر كس روزى بيست و يك كشمش سرخ بخورد هيچ نوع ناراحتى در بدنش مشاهده نخواهد كرد. گوشت خوردن باعث روييدن گوشت بدن مى شود و آبگوشت خورش عرب است و خوراكيهاى متنّوع خوردن باعث بزرگ شدن شكم و نرمى اليتين (كپلها) مى شود، و گوشت گاو باعث بيمارى، و شير گاو شفا و روغنش دواست و پيه هم مانند روغن درد را بر طرف مى سازد و هيچ چيزى همانند روغن مردم را معالجه نمى كند و زنان زائو با چيزى بهتر از خرماى تازه بهبودى باز نمى يابند و ماهى از نيروى بدن مى كاهد و خواندن قرآن و مسواك زدن بلغم را از بين مى برند و حافظه را زياد مى كنند و درد را از بدن خارج مى سازند، هر كه طالب بقاست- با اينكه بقاى در دنيا ممكن نيست- بايد پگاه صبحانه بخورد و كفش بپوشد و شام زياد بخورد و با زنان كمتر آميزش كند و بايد عبا و رداى سبك بر تن كند.»
(غزالى پس از نقل اين مطالب منسوب به امير المؤمنين (عليه السلام)، اضافه مى كند:) دين و آيين همين است.

٣- حجّاج به يكى از اطبّا گفت: چيزى به من بگو كه به آن پاى بند باشم و از آن تجاوز نكنم
طبيب گفت: با زنى ازدواج نكن مگر با دختران جوان و گوشت نخور مگر گوشت حيوان جوان و غذاى پختنى نخور مگر خوب پخته باشد و هيچ وقت دارو مصرف نكن مگر مريض باشى، و جز ميوه رسيده را نخور، و مبادا غذايى را تا خوب نجويده اى فرو برى و هر غذايى را كه دوست دارى بخور، اما روى غذا آب ننوش و اگر نوشيدى ديگر چيزى پس از آن نخور، و هيچ وقت بول و غائط خود را حبس مكن. در بين روز اگر چيزى خوردى به دنبال آن بخواب و اگر شب پيش از خوابيدن چيزى خوردى راه برو، اگر چه صد گام باشد، از اين روست كه عرب مى گويد: «روز كه غذا مى خورى دراز بكش، و شب كه شام مى خورى راه برو»، كه در جمله اوّل «تمّد» به معنى تمدّد است همان طورى كه در آيه شريفه ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى، يَتَمَطَّى به معنى يتمطّط يعنى تكبر مى ورزيد، مى باشد.
مى گويم: حديث استلقاء (به پشت خوابيدن) در هر دو حال از طريق شيعه قبلا گذشت.
غزالى گويد: «مى گويند: حبس بول بدن را فاسد مى كند همان طورى كه آب رودخانه- اگر مجرايش را ببندند- اطراف نهر را خراب مى كند.»

٤- در خبر آمده است: «آب نياشاميدن در شب باعث بيمارى و شام نخوردن باعث پيرى است.»
عرب مى گويد: صبحانه نخوردن پيه سرين را آب مى كند. يكى از حكما به پسرش مى گويد: پسرم! از خانه ات بيرون نيا تا وقتى كه حلم و بردباريت را فراهم كنى يعنى صبحانه بخورى، زيرا كه به وسيله صبحانه بردبارى مى ماند و خشم و عصبانيت از بين مى رود و نيز باعث مى شود كه انسان كمتر به خوردنيهايى كه در بازار مى بيند تمايل پيدا كند.
حكيمى به آدم چاقى رسيد و گفت: مى بينم قطيفه اى از بافته هاى دندانهايت را به دورت پيچيده اى چه خبر است؟! او در جواب گفت: مغز گندم و گوشت بزغاله مى خورم و با روغن بنفشه بدنم را چرب مى كنم و لباس كتانى مى پوشم.

٥- پرهيز براى آدم سالم زيان بخش است
همان طور كه پرهيز نكردن براى شخص مريض زيان دارد. بعضى اين طور گفته اند و بعضى هم گفته اند: هر كه پرهيز كند يقين دارد كه مرتكب كار مكروهى شده ولى نسبت به اين كه تندرستيش در پرهيز كردن است شك دارد، و اين در حال سلامتى خوب است، پيامبر خدا (ص) صهيب را ديد كه خرما مى خورد در حالى كه يك چشمش درد داشت. فرمود: «با وجود درد چشم خرما مى خورى؟» عرض كرد: يا رسول الله! با طرف ديگر مى جوم! «يعنى با سمتى كه سالم است»، پيامبر (ص) خنديد.

٦- مستحب است براى صاحبان عزا و خانواده ميّت غذا ببرند
وقتى كه خبر شهادت جعفر بن ابى طالب- رضى الله عنه- به رسول خدا (ص) رسيد فرمود:
«اعضاى خانواده جعفر گرفتار عزادارى بوده اند و نتوانسته اند غذا فراهم كنند، هر غذايى كه مى خورند براى ايشان ببريد.» اين عمل، سنت است و موقعى كه اين غذا را درحضور جمع قرار مى دهند، خوردن از آن جايز است مگر غذايى كه براى زنان نوحه گر و آنهايى كه در گريه و بى تابى آنها را يارى مى كنند، همچنين شايسته نيست با آنها غذا بخورد.

٧- نبايد در سر سفره ظالم حضور يابد
و در صورت اجبار بايد هر چه كمتر بخورد، و به غذاى بهتر توجه نكند. يكى از افراد با تقوا شهادت كسى را كه سر سفره پادشاه حاضر شده بود، ردّ كرد. او بهانه آورد كه مجبور بودم، در جواب گفت: ديدم كه دست به طرف غذاى بهتر مى بردى و لقمه ها را بزرگ بر مى داشتى اينها را كه مجبور نبودى! پادشاه آن فرد با تقوا را مجبور به خوردن غذا كرد او در جواب گفت: يا مى خورم و تزكيه را ترك مى كنم و يا تزكيه را حفظ مى كنم و غذاى تو را نمى خورم، چون ديدند راهى براى بر هم زدن تزكيه او ندارند، وى را به حال خود گذاشتند.

٨- از فتح موصلى نقل كرده اند كه به قصد ديدار بشر حافى بر او وارد شد
بشر درهمى را در آورد و به احمد جلاء خدمتگزارش داد و گفت: با آن خوراك خوب و يا خورش گوارايى بخر! غلام مى گويد: رفتم و نان تميزى خريدم و با خود گفتم:
پيامبر (ص) براى هيچ چيز نگفته: «خدايا! بر ما مبارك گردان و افزونى ده» جز شير. اين بود كه شير و خرماى خوبى خريدم و آوردم، پيش مهمان گذاشتم، مقدارى را خورد و بقيه را برداشت.
(موصلى مى گويد:) بشر رو به غلام كرد و گفت: آيا مى دانى كه چرا گفتم: خوراك خوب بخر؟ گفت: نه. گفت: براى اينكه غذاى خوب، شكر و سپاس خالصانه مى طلبد.
آيا مى دانيد كه چرا موصلى به من نگفت: بخور! براى اينكه مهمان حق ندارد به صاحبخانه بگويد: بخور. و مى دانيد كه چرا باقيمانده غذا را با خود برد؟ براى اينكه وقتى كه توكّل و اعتماد بود، بردن زيان نمى رساند.
ابو على رودبارى از مردى نقل كرده است كه او ضيافتى بر پا كرد كه در آن هزار چراغ روشن بود. مردى به او گفت: اسراف كرده اى! در پاسخ گفت: داخل شو و هرچراغى را براى غير خدا روشن كرده ام خاموش كن. آن مرد وارد شد ولى نتوانست حتى يك چراغ را خاموش كند، لذا بازگشت.
ابو على رودبارى چند بار شكر خريد و به شيرينى سازها دستور داد تا ديوارى از قند بسازند كه داراى كنگره ها و محرابها باشد با ستونهايى نقاشى شده كه تمام آنها از شكر باشد و پس از پايان كار، صوفيان را دعوت كرد تا آن را خراب كرده و به تاراج ببرند.

٩- يكى از بزرگان گويد: خوردن غذا چهار نوع است
الف- خوردن با يك انگشت كه دليل بر نفرت و انزجار است ب- خوردن با دو انگشت كه دليل بر خود خواهى است ج- خوردن با سه انگشت كه سنت است د- خوردن با چهار و پنج انگشت كه دليل بر حرص و تمايل زياد است.
چهار چيز بدن را قوى مى كند:
الف- خوردن گوشت ب- بوى خوش استشمام كردن ج- غسل زياد بدون آميزش د- لباس كتان پوشيدن.
چهار چيز، بدن را سست مى كند:
الف: آميزش زياد ب- غم زياد ج- به ناشتا زياد آب خوردن د- ترشى زياد خوردن.
چهار چيز بينايى را تقويت مى كند:
الف- مقابل قبله نشستن ب- وقت خواب سرمه كشيدن ج- به سبزه نگاه كردن د- لباس تميز پوشيدن.
چهار چيز بينايى را ضعيف مى كند:
الف- به كثافت و نجاست نگاه كردن ب- به دارآويخته نگاه كردن ج- به فرج زن نگاه كردن د- پشت به قبله نشستن.
چهار چيز باعث افزايش آميزش گردد:
الف- گوشت گنجشك ب- معجون هليله ج- پسته د- تره تيزك.
خوابيدن چهار نوع است:
الف- به پشت خوابيدن، كه خواب انبياست، پيامبران در آن حال در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند.
ب- به طرف راست خوابيدن، كه خواب دانشمندان و عابدان است.
ج- به طرف چپ خوابيدن، و آن خواب پادشاهان است كه به منظور هضم غذا چنين مى خوابند.
د- به صورت خوابيدن كه خواب شياطين است.
چهار چيز، عقل را زياد مى كند:
الف- سخن بيهوده نگفتن ب- مسواك كردن ج- همنشينى با دانشمندان و نيكان د- مطابق علم سودمند، عمل كردن.
چهار چيز از جمله عبادات است:
الف- قدمى بدون وضو بر نداشتن ب- سجده زياد كردن ج- زياد به سر بردن در مسجد د- زياد خواندن قرآن.
و نيز گويد: تعجّب مى كنم از كسى كه ناشتا حمام مى رود و غذا خوردن را تا بيرون آمدن به تأخير مى اندازد، چگونه نمى ميرد، و تعجّب مى كنم از كسى كه حجامت مى كند و بعد اقدام به خوردن غذا نمى كند چگونه نمى ميرد.
و نيز گويد: «هيچ چيز را در مورد بيماران مبتلا به وبا مفيدتر از ماليدن روغن بنفشه و نوشيدن آن نديدم.»
مى گويم: از اين قبيل مطالب طبّى و شرعى از ائمه اطهار- صلوات الله عليهم- فراوان است كه علماى شيعه در كتابهاى مربوط به اين موضوعات مانند كتاب طب الائمه و نظاير آن نقل كرده اند. كتاب كافى نيز به مقدار لازم اين قبيل مطالب را نقل كرده است، كه بايد آنها را از آن جا جست، توفيق به دست خداست و اوست كه صحت و تندرستى مى دهد و سپاس تنها او را سزاست.
در اينجا كتاب آداب خوردن از مجموعه كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء به پايان مى رسد و اگر خدا بخواهد، به دنبال آن كتاب آداب نكاح مى آيد و در اول و آخر و در ظاهر و باطن سپاس از آن خداست.

كتاب آداب نكاح
بخش دوّم از قسمت مربوط به عادات از كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء بسم الله الرّحمن الرّحيم سپاس خداى را كه تيرهاى انديشه درباره شگفتيهاى آفرينش او به جايى نرسد، و عقل و خرد به هنگام تفكّر در بدايع نخستينش جز آنكه سرگردان و متحير بماند، راه به جايى نبرد، در صورتى كه همواره نعمتهاى لطيف او براى جهانيان يكى پس از ديگرى، چه بخواهند و چه نخواهند استمرار دارد و از جمله الطاف زيبايش آن است كه از آب بشرى را آفريد و او را وابسته و خويشاوند قرار داد و بر مخلوقات شهوت را مسلّط كرد تا بدان وسيله ناخواسته وادار به توليد مثل شوند و از اين راه به حكم جبر و بدون اختيار نسلشان باقى بماند وانگهى مسأله انساب را مهم شمرده و به آن ارج نهاده است و بدان وسيله زنا را حرام داشته و به خاطر منع و جلوگيرى از آن اين عمل را سخت زشت شمرده و ارتكاب آن را هرزگى و كار زشت دانسته است و مردم را به ازدواج دعوت كرده و به صورت امرى مستحبّ و فرمانى الهى بر آن تشويق كرده است.
پاك و منزّه است خداوندى كه مرگ را بر بندگان مقرر فرموده و بدان وسيله آنان را محكوم به مرگ و در هم شكستگى كرده و از طرفى بذر نطفه ها را در زمين رحمها پراكنده ساخته و افراد جديدى از آن به وجود آورده و آن را وسيله جبران مرگ قرار داده است، تا آنان را آگاه كند كه درياى مقدّرات او از لحاظ سود و زيان، خير و شرّ، دشوار و آسان، پيچيده و گسترده، براى جهانيان فيض بخش است.
و درود بر محمّد (ص) كه براى بيم و اميد دادن بر انگيخته شده است و بر آل و اصحاب او، درودى كه حسابگران از عهده شمارش و اندازه آن بر نيايند و سلامى فراوان بر ايشان باد! بارى، براستى كه ازدواج پشتوانه دين و خواركننده شياطين و در مقابل دشمن خدا دژ استوارى است و وسيله زياد شدن افرادى است كه سرور انبيا (ص) بدان وسيله بر ديگر پيامبران مباهات مى كند. بنابراين چقدر بجاست كه وسايل ازدواج را فراهم و آداب و سنن آن را حفظ كنند. از اين رو بايد اهداف و نيازمنديهاى آن را شرح و فصول و ابواب آن را تفصيل داد و آن مقدار از احكام نكاح را كه داراى اهميت است در سه باب به شرح زير بيان مى شود:
باب اول در تشويق به ازدواج كردن و ازدواج نكردن.
باب دوم در آدابى كه بايد در عقد و عقد كنندگان رعايت شود.
باب سوم در آداب معاشرت پس از عقد تا زمان جدايى.

باب اول در تشويق به ازدواج و يا ترك آن
بدان كه دانشمندان درباره فضيلت ازدواج اختلاف نظر دارند. بعضى از آنها در اين باره تا آنجا مبالغه كرده اند كه تصور كرده اند ازدواج بالاتر از اشتغال به عبادت خداست و گروهى ديگر به ارزش آن اعتراف دارند، اما آن را مقدّم بر اشتغال به عبادت ندانسته اند البته در صورتى كه نفس، اشتياق زيادى به ازدواج پيدا نكند به حدّى كه شخص را پريشان حال كرده به سركشى وادارد. عده ديگرى گفته اند: در اين زمان بهتر است ازدواج نكنند، هر چند در زمانهاى قديم ازدواج فضيلت داشته، آن هم موقعى كه كار و كسب رونق داشته و اخلاق غالب زنان پسنديده بوده است.
با توجه به اين اختلاف نظرها حقيقت روشن نخواهد شد، مگر اينكه نخست اخبار و آثارى را كه در تشويق به ازدواج و يا منع از ازدواج رسيده، بيان كنيم و سپس فوايد و پيامدهاى ناهنجار آن را توضيح دهيم تا فضيلت ازدواج و يا ترك ازدواج درباره كسى كه از آفات آن در امان است و يا در امان نيست، روشن شود.

ترغيب به ازدواج
اما از آيات خداى متعال فرموده است: وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ كه امر به ازدواج مى فرمايد، و نيز فرموده است: فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ، كه از ازدواج نكردن نهى مى كند و نيز در وصف و ثناى پيامبران مى فرمايد: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا من قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً، كه در معرض منّت گذارى و اظهار فضل چنان فرموده است. و نيز به گونه درخواست در قالب دعا، اولياى خود را ستوده و مى فرمايد:
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا من أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ بعضى گفته اند: خداى تعالى در قرآن مجيد، هيچ پيامبرى را نام نبرده است مگر آن كه متأهّل بوده است از اين رو گفته اند: يحيى- على نبيّنا و آله و عليه السلام- ازدواج كرد، اما همبستر نشد، گفته شد حضرت يحيى براى رسيدن به فضيلت و اجراى سنّت ازدواج كرد! و بعضى گفته اند: به خاطر چشم فرو هشتن از نامحرمان ازدواج كرد. و اما
عيسى- على نبيّنا و عليه السلام- وقتى كه از آسمان به زمين فرود آيد، ازدواج خواهد كرد و صاحب فرزند خواهد شد.
امّا اخبار: رسول اكرم (ص) فرمايد: «نكاح سنّت من است، هر كه سنّت مرا دوست دارد پس بايد به روش من رفتار كند.»


۴
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

اخبارى كه به ازدواج تشويق مى كند

و نيز فرمود: «ازدواج كنيد تا افزون شويد كه من روز قيامت به جمعيّت شما افتخار مى كنم حتى به جنينى كه سقط شده است.»
و فرمود: «هر كه از سنّت من اعراض كند، از من نيست، براستى كه نكاح سنت من است و هر كه مرا دوست دارد بايد به سنت من عمل كند.»
و نيز فرمود: «هر كه از ترس فقر و عائله مندى ازدواج را ترك كند از ما نيست.»
كه اين حديث علّت خود دارى از ازدواج را نكوهش كرده است نه اصل ازدواج نكردن را و فرمود: «هر كه ثروتى دارد بايد ازدواج كند.»
آن حضرت فرمود: «هر كه از شما توان مالى دارد، بايد ازدواج كند كه ازدواج براى فروهشتن چشم و حفظ ناموس بهتر است و هر كه توان مالى ندارد بايد روزه بگيرد كه روزه دارى مانع شهوت است.» اين حديث شريف دليل بر آن است كه علت ترغيب به ازدواج همان بيم از فساد در چشم و شهوت است.
در اين حديث روزه را باعث «وجاء» دانسته است. و جاء عبارت از كوبيدن خصيتين حيوان نر به منظور از بين بردن نرى اوست، بنابراين به طور استعاره براى ناتوانى از آميزش- به وسيله روزه دارى- آورده شده است.
پيامبر (ص) فرمود: «هر گاه كسى كه دين و امانتدارى اش مورد رضايت شما بود به خواستگارى آمد، با ازدواج با وى موافقت كنيد و اگر نكنيد روى زمين فتنه و فساد فراوان خواهد شد.» و اين حديث شريف نيز علت و دليلى براى تشويق و ترغيب به ازدواج به دليل بيم از فساد است.
و نيز فرمود: «هر كه براى رضاى خدا ازدواج كند و براى خدا امكانات ازدواج شخصى را فراهم آورد، استحقاق ولايت الهيّه را پيدا مى كند.»
و آن بزرگوار فرمود: «هر كس ازدواج كند، در حقيقت بخشى از دينش را تأمين كرده است. بنابراين نسبت به بخش ديگر آن بايد از خدا بترسد.»
اين حديث شريف هم اشاره دارد بر اينكه فضيلت ازدواج به خاطر آن است كه به منظور جلوگيرى از فساد از مخالفت با آن دورى كنند و گويا آنچه بيشتر باعث فساد در دين شخص مى شود شهوت و شكم اوست و با تزويج جلوى يكى از اين دو گرفته مى شود.
و نيز فرمود: «تمام اعمال فرزند آدم (با مردن) گسسته مى شود بجز سه چيز- از
جمله فرمود:- فرزند صالحى كه براى او دعا كند. تا آخر حديث» كه جز به وسيله نكاح، فرزند صالح به دست نيايد.
مى گويم: از طريق خاصه نيز روايتى در كافى با اسناد خود از امام صادق (عليه السلام)، به نقل از پدرانش (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: يك فرد مسلمان پس از اسلام هيچ بهره اى به دست نياورده است كه بالاتر از همسر مسلمانى باشد كه هر گاه بر او نظر كند باعث شادمانى او گردد و هر گاه دستورى دهد اطاعت كند و در غياب او، جان و مالش را حفظ كند.» و نيز به اسناد خود از آن حضرت نقل كرده:
«رسول خدا (ص) فرمود: تزويج كنيد و به همسرى درآوريد! بدانيد كه از بهره مندى و خوشبختى انسان، ازدواج كردن و دادن هزينه دامادى است، و هيچ چيزى نزد خداى عزّوجلّ محبوبتر از خانه اى نيست كه در اسلام به وسيله ازدواج آباد شود و هيچ چيزى در نزد خداى عزّ و جل مبغوضتر از خانه اى نيست كه در اسلام به وسيله جدايى- يعنى طلاق- ويران گردد. سپس امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداى متعال درباره طلاق تأكيد فرموده و خشم خود را نسبت به جدايى زن و مرد چندين بار بيان كرده است.»
و نيز به اسناد خود از آن بزرگوار نقل كرده است: «دو ركعت نمازى را كه شخص ازدواج كرده به جا آورد بهتر از هفتاد ركعتى است كه فرد مجرّد به جا آورد.»
و به اسناد خود از آن حضرت نقل كرده است: «رسول خدا (ص) فرمود: هر كس ازدواج كند نصف دينش را تأمين كرده و بايد نسبت به نصف ديگر- و يا باقيمانده آن- از خدا بترسد.»
و با اسنادى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: «رسول خدا (ص) فرمود:
پست ترين مردگان شما افرادى هستند كه عزب بميرند.»
و نيز به اسناد خود از آن حضرت نقل كرده است، فرمود: «وقتى كه حضرت يوسف برادرش را ملاقات كرد، گفت: برادر چگونه بعد از من توانستى با زنان ازدواج كنى؟ جواب داد: پدرم- يعقوب- مرا مأمور به ازدواج كرد و گفت: اگر مى توانى داراى فرزندانى باشى كه زمين را با تسبيح خدا سنگين كنند، ازدواج كن.»
و با اسنادى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: «امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: ازدواج كنيد كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس دوست دارد از سنّت من پيروى كند، همانا ازدواج از سنت من است.»
و به اسناد خود، از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: «مردى نزد پدرم آمد، پدرم پرسيد: آيا شما همسر داريد؟ عرض كرد: خير. پدرم فرمود: دو ركعت نمازى كه مرد همسردار به جا آورد با فضيلت تر از آن است كه مرد بدون همسرى شبها مشغول عبادت و روزها روزه دار باشد. آنگاه پدرم، هفت دينار به او داد و فرمود: با اين مبلغ ازدواج كن، و بعد گفت: رسول خدا (ص) فرموده: تأهّل اختيار كنيد كه روزى تان بيشتر مى شود.»
و نيز به اسناد خود از آن حضرت نقل كرده است: «هر كه از ترس نيازمندى و فقر ازدواج را ترك كند، به خدا بدبين شده است.»
و با اسناد خود از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: «مردى خدمت پيامبر (ص) رسيد و از نيازى كه داشت به حضور آن بزرگوار شكوه كرد، پيامبر فرمود:
ازدواج كن، آن مرد ازدواج كرد و روزى اش فراوان شد.»
و نيز به اسناد خود، نقل كرده، مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) راجع به اين حديث پرسيدند كه مردم نقل مى كنند مردى خدمت پيامبر (ص) آمد، و از نيازمندى خود، شكايت كرد. پيامبر او را مأمور به ازدواج كرد، و او دستور پيامبر را اجرا كرد، ... آيا چنين
حديثى درست است يا نه؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: آرى اين حديث درست است و بعد افزود: روزى به همراه زنان و عيال است.»
و با اسناد خود از آن حضرت به نقل از پدرانش آورده است: «رسول خدا (ص) فرمود: هر كس از بيم فقر و تنگدستى ازدواج را ترك كند، به خدا بد گمان شده است، زيرا خداوند عز و جل مى فرمايد: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ الله من فَضْلِهِ غزالى گويد: «و امّا آثار: ابن مسعود همواره مى گفت: اگر از عمرم بجز ده روز نمانده باشد مايلم كه ازدواج كنم، تا خدا را بدون همسر ملاقات نكنم. و اين سخن وى دليل آن است كه به عقيده او فضيلتى در ازدواج وجود دارد، نه اين كه به خاطر پرهيز از فتنه هاى شهوت اين سخن را گفته است.
آورده اند كه در امّتهاى سلف عابدى بود كه در عبادت سرآمد همه مردم زمان خود بود به پيامبر آن روزگار گفتند كه اين عابد چقدر خوب عبادت مى كند! پيامبر گفت:
خوب مردى است اگر يك سنّت را ترك نمى كرد! وقتى كه عابد اين سخن را شنيد، بسيار غمگين شد و حضور آن پيامبر رسيد و سؤال كرد: آن سنّت چيست؟ پيامبر فرمود:
تو ازدواج را ترك كرده اى. گفت: من آن را حرام نمى دانم بلكه تهى دستم و خودم نان خور مردمم. پيامبر گفت: من دخترم را به همسرى تو در مى آورم و سرانجام پيامبر دخترش را به وى تزويج كرد. بنابراين ازدواج سنتّى است استوار و يكى از خصايل انبياست. مردى به ابراهيم بن ادهم گفت: خوشا به حال تو كه به دليل نداشتن همسر به عبادت مشغولى! گفت: يك تپش قلب تو به دليل عيالمندى بالاتر از تمام عبادات من است! آنگاه پرسيد: چه چيز مانع ازدواج تو است؟ ابراهيم پاسخ داد: من نيازى به زن ندارم و نمى خواهم باعث فريب زنى شوم.
بعضى گفته اند: فضيلت شخص متأهل بر آدم مجرّد همانند فضيلت شخص مجاهد بر غير مجاهد است، و يك ركعت نماز شخص متأهل بالاتر از هفتاد ركعت آدم مجرّد است.»

در اعراض از ازدواج
رسول اكرم (ص) فرموده است: «بهترين مردم پس از سال دويست، شخص سبك بار كم ثروتى است كه زن و فرزند ندارد.»
و نيز فرموده است: «زمانى برسد كه شخص به دست همسر و والدين و فرزندانش هلاك شود، به خاطر تهى دستى او را ملامت كنند و او را به كارهاى طاقت فرسا وادارند و در نتيجه به كارهايى وارد شود كه باعث از بين رفتن دينش شده به هلاكت افتد.»
در خبر است: «كمى عائله، يكى از دو عامل توانگرى و زيادى عائله، يكى از دو عامل تنگدستى است.»
از دارانى، درباره ازدواج پرسيدند، در پاسخ گفت: «شكيبايى در برابر آنها بهتر است از شكيبايى و تحمل ايشان، و شكيبايى و تحمل ايشان بهتر است از شكيبايى و تحمل آتش دوزخ»، و اضافه كرد: «شخص مجرد شيرينى عمل و آسايش قلب را بيش از شخص متأهل احساس مى كند.» و بار ديگر گفت: «من از يارانم كسى را نديدم كه ازدواج كرده باشد و بر آن درجه و مرتبه اوليه خود، باقى مانده باشد.»
گويند: «هر گاه خداوند خيرى را براى بنده اى بخواهد، او را گرفتار زن و مال دنيا،
نگرداند.» معناى اين سخن آن است كه مفيد به حال او باشند نه آنكه باعث گرفتارى او گردند. اين مطلب اشاره به اين سخن دارانى دارد كه: «آنچه از زن و فرزند و ثروت كه تو را از ياد خدا باز دارد، ناميمون است.»
خلاصه آنكه از كسى درباره اعراض از نكاح به طور مطلق روايتى نقل نشده است مگر اين كه به شرطى مقيّد گرديده است اما در مورد تشويق به ازدواج هم به گونه مطلق و هم مقرون به شرط، رواياتى آمده است. بنابراين با نقل موارد خاص آفات و فوايد نكاح، پرده ابهام را بر طرف مى سازيم.

سود و زيان ازدواج
در ازدواج پنج فايده است:
١- فرزند ٢- سركوب كردن شهوت ٣- اداره امور منزل ٤- افزايش فاميل ٥- مجاهده با نفس در رعايت حقوق زنان.

فايده اوّل- فرزند هدف اصلى ازدواج است
و نكاح به همان منظور مقرر شده و مقصود از آن بقاى نسل و خالى نماندن جهان از جنس آدمى است. شهوت به عنوان يك انگيزه آفريده شده و همانند موكلّى است براى موجود نر تا بذر را بپاشد و براى ماده تا كشت را بپذيرد و اين لطفى از جانب خدا براى سوق دادن انسان به فراهم آوردن فرزند به وسيله آميزش است، همچون رام ساختن پرنده در پراكندن دانه اى كه مورد علاقه اوست تا به دام افتد و قدرت ازلى پروردگار نارسا نبود كه از آغاز بدون تخم افشانى و ازدواج انسان را خلق كند، امّا حكمت چنين اقتضا مى كرد كه با وجود بى نيازى، به منظور اظهار قدرت و به تمام رساندن عجايب صنعت و به وقوع پيوستن آنچه در مشيّت او گذشته و مقدّر شده و قلم قدرت بر او جارى گشته، اسباب و مسبّباتى را تنظيم فرمايد، و از طريق فرزند از چهار جهت- كه همانها به هنگام ايمنى از فتنه هاى شهوت، هدف اصلى در تشويق به ازدواج مى باشند- به خدا نزديك شود، به حدّى كه كسى مايل
نباشد بدون ازدواج خدا را ملاقات كند. آن چهار جهت عبارتند از:
١- موافقت لطف الهى با كوشش در به دست آوردن فرزند براى بقاى نسل انسان ٢- طلب محبت رسول خدا (ص) در افزودن به افراد مورد مباهات آن حضرت ٣- تبرك جستن به دعاى فرزند صالح پس از خود ٤- شفاعت طلبى به وسيله مرگ فرزند خردسال، اگر پيش از انسان بميرد.
اما مورد اول از همه موارد ظريفتر و بدور از درك و فهم عموم مردم است و در نزد اهل بينش كه در عجايب آفرينش پروردگار و قلمرو حكمتش ژرف مى نگرند از همه آن موارد شايسته تر و مهمتر است، و هر كسى كه از عجايب آفرينش آگاه باشد و به راز خلقت زمين و آسمانها توجه كند مى فهمد كه خداوند سبحان، اراده فرموده تا نسل آدمى باقى بماند و وسايلى را براى اين منظور مرتب كرده است، پس هر كس از ازدواج رو برتابد از هدف الهى رو برتافته و وسايلى را كه او فراهم فرموده معطّل كرده است.
بنابراين شايسته عذاب الهى است.
توضيح مطلب آن كه اگر آقايى به بنده اش، بذر و وسايل كشت بدهد و زمينى را براى كشت آماده كرده باشد و بنده نيز توانايى كشت داشته باشد بعلاوه كسى را بر او موكل سازد تا بر انجام كشت نظارت كند، امّا بنده تنبلى كند و ابزار كشت را بى كار گذارد و بذر را بيهوده رها كند تا از بين برود و آن موكل را با نوعى چاره سازى از خود دور سازد، مسلم است كه از طرف مولا و آقاى خود سزاوار سرزنش و عذاب خواهد بود.
خداوند سبحان دو زوج مرد و زن را آفريده و نطفه را در مهره هاى كمر خلق كرده و رگ و پيهايى را براى آن فراهم ساخته و رحم زنان را جا و محل نگهدارى نطفه آفريده و انگيزه شهوت را بر مرد و زن هر دو مسلّط فرموده است بنابراين اين افعال و ابزار كار به زبان گويا و بدور از ابهام مقصود آفريدگار را بيان مى كنند و با معرفى امكانات خود، خردمندان را ندا مى دهند، تمام اينها در صورتى است كه خداوند مقصود خويش را به زبان پيامبرش بيان نمى كرد، آن جا كه فرموده است: «ازدواج كنيد تا افزون شويد.» و
حال آن كه مطلب را روشن گفته و راز را بر ملا ساخته است. بنابراين هر كس از ازدواج سر باز زند از كشت رو گردانده و بذر را مهمل گذاشته و ابزارى را كه خداوند آماده ساخته بود، معطّل گذاشته و بر خلاف مقصود فطرت و حكمتى كه از ظواهر آفرينش بر مى آيد و آن را بر اين اعضا با خطّ خدايى- نه با حروف و اصوات- نوشته اند عمل كرده و هر كه داراى بينش الهى بوده و در ادراك دقايق حكمت ازلى ژرف نگر باشد، آن خطوط را مى خواند. از اين روست كه شريعت اسلام، كشتن و دفن فرزندان زنده را در زير خاك گناهى بزرگ شمرده است، زيرا اين عمل جلوگيرى از به كمال رسيدن وجود است و به اين نكته اشاره كرده، آنكه گفته است: نطفه را بيرون رحم ريختن، يكى از راههاى زنده بگور كردن اولاد است. پس هر كه ازدواج كند براى كامل ساختن آنچه خداوند كمال آن را دوست دارد، كوشيده است، هر كه خوددارى كند، آنچه خداوند ضايع ساختن آن را دوست ندارد ضايع ساخته است. به سبب علاقمندى به بقاى نفوس است كه خداوند دستور اطعام داده و بر آن تشويق فرموده و با عبارت قرض، آن را بيان كرده، مى گويد: من ذَا الَّذِي يُقْرِضُ الله قَرْضاً حَسَناً اگر بگويى: اين سخن كه شما گفتيد: بقاى نفس و نسل، محبوب خداست مى رساند كه فناى نفوس خلاف رضاى خداست و اين خود نوعى تفاوت بين مرگ و زندگى نسبت به اراده پروردگار است و واضح است كه همه اينها بستگى به مشيّت خداوند دارد و خداوند بى نياز از جهانيان است پس مرگ و زندگى و بقا و فناى مردم در پيشگاه او چه فرقى دارد؟
بدان، كه اين سخن حقى است كه از آن قصد باطل كرده اند، زيرا آنچه ما گفتيم با نسبت دادن خير و شرّ و سود و زيان همه موجودات به اراده حق تعالى منافاتى ندارد.
ليكن محبّت و انزجار ضدّ يكديگرند، با اين حال با اراده ضدّيتى ندارند، چه بسا كارهايى كه اراده مى شوند ولى ناپسندند و چه بسا كارهايى كه اراده مى شوند و پسنديده
هستند. گناهان با اينكه ناپسندند اراده مى شوند ولى طاعات هم اراده مى شوند و هم محبوب و پسنديده اند. امّا درباره كفر و شرّ نمى گوييم پسنديده و مورد علاقه اند بلكه اراده مى شوند، خداى تعالى فرموده است: وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ چگونه ممكن است فنا نسبت به محبّت و كراهت خدا با بقا همسان باشد، در حالى كه حق تعالى مى فرمايد: «در هيچ چيز مردّد نشدم، آن چنانكه در قبض روح بنده مؤمنم مردد شدم در حالى كه او از مرگ ناراضى بود و من ناراحتى او را نمى خواستم و از طرفى مرگ براى او حتمى بود.» اين حديث قدسى اشاره به اين مطلب دارد كه اراده و تقديرى كه در آيه شريفه: نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ و همچنين در قول خداى تعالى: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ آمده، در علم خدا گذشته است، و بين اين دو مطلب كه يك جا مى فرمايد «ما مرگ را بين شما مقدر ساختيم» و در جايى مى گويد:
«ما ناراحتى بنده مؤمن را نمى خواهيم» تعارضى وجود ندارد. با اين همه بيان حقيقت مطلب ايجاب مى كند تا معناى اراده، محبت و كراهت و حقايق آنها را بررسى كنيم، زيرا آنچه آدمى از اين واژه ها درك مى كند امورى است كه با اراده و محبت و كراهت در مورد مخلوق متناسب است در صورتى كه در مورد خالق فاصله زيادى بين آنها وجود دارد. ميان صفات خداوند و صفات مخلوق همان قدر فاصله است كه ذات خدا با ذات بندگان فاصله دارد، و همان طورى كه ذات مخلوق از جوهر و عرض تركيب يافته و ذات خدا منزّه از آنهاست و آنچه نه جوهر است و نه عرض، تناسبى با جوهر و عرض ندارد، صفات خداى تعالى نيز با صفات مخلوق تناسبى ندارد. اين حقايق جزو علم مكاشفه اند كه ماوراى آن سرّ قدر است و خداى متعال خود مانع افشاى آن مى باشد.
بنابراين ما عنان گفتار را بايد بكشيم و به تفاوت بين اقدام به ازدواج و خوددارى از آن
كه اشاره كرديم بسنده كنيم، زيرا خود دارى از ازدواج باعث تضييع نسل است نسلى كه به سبب آن خداوند وجود او را از آدم (عليه السلام) نسل بعد از نسل تا به خود اين شخص ادامه داده است به اين ترتيب كسى كه از نكاح خود دارى كند، در حقيقت وجود مستمر از آدم را به وجود خودش ختم كرده و در نتيجه خود بى فرزند و بلاعقب مرده است.
مورد دوّم، تلاش و كوشش در جلب محبّت و خشنودى پيامبر خدا (ص) است با افزودن به كسانى كه مورد افتخار آن حضرتند، زيرا رسول خدا (ص) بر اين مطلب تصريح فرموده است و رواياتى كه در نكوهش زن نازا وارد شده، به طور مطلق از هر جهت دليل بر اهميت موضوع داشتن فرزند است. پيامبر (ص) مى فرمايد: «يك حصير در گوشه خانه بهتر از زن نازاست.»
و نيز فرموده است: «بهترين زنان شما زن زايا و زنى است كه شوهر خود را خيلى دوست بدارد.»
و مى فرمايد: «زن سياه زايا بهتر از زن زيباى نازاست.»
اين روايت دلالت دارد بر اين كه در ازدواج مسأله داشتن فرزند خيلى مهمتر است از مسأله فرو نشاندن شهوت، زيرا زن زيبا براى شوهرش در مورد عفّت و پاك چشمى و جلوگيرى از شهوت شايسته تر است.
مورد سوّم، آن است كه پس از آدمى فرزند صالحى باقى بماند تا دعا گوى او باشد به طورى كه در خبر آمده است: «تمام اعمال فرزند آدم منقطع مى شود جز از سه چيز»
در خبرى آمده است: «دعاها (ى بازماندگان) در طبقهايى از نور بر مردگان عرضه مى شود.»
امّا اينكه بعضى گفته اند: چه بسيار فرزندانى كه صالح نيستند، تأثيرى در مطلب ما ندارد، زيرا بنده مؤمن است و معمولا فرزندان مردم ديندار صالحند، بخصوص اگر بر تربيت آنان همّت گمارد و آنها را وادار به صلاح كند. خلاصه آن كه دعاى مؤمن براى پدر و مادرش، چه فرزند نيكوكار باشد و چه تبهكار، پذيرفته مى شود و آنان به وسيله دعاها و خوبيهاى فرزند اجر مى برند، زيرا فرزند محصول آنهاست ولى به گناهان فرزند مؤاخذه نمى شوند، زيرا هيچ كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد. از اين رو خداى متعال فرموده است: أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ من عَمَلِهِمْ من شَيْ ءٍ.
يعنى چيزى از اعمال ايشان نكاهيم و اولادشان را باعث افزايش در احسان ايشان گردانيم.
مورد چهارم اين كه فرزند در خردسالى پيش از پدر خود بميرد: كه در اين صورت شفيع وى خواهد بود. در خبر از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود: «همانا طفل والدينش را به سمت بهشت مى كشاند.»
در بعضى از اخبار آمده است: «پدر جامه كودك خود را مى گيرد، همان طورى كه اكنون وى جامه پدر را مى گيرد.»
و نيز فرمود: «روز قيامت، به نوزاد گفته مى شود: وارد بهشت شو. او بر در بهشت مى ايستد و همچنان پرخشم و غضبناك است و مى گويد: وارد بهشت نمى شوم مگر اين كه پدر و مادرم همراه من باشند. خطاب مى رسد: پدر و مادرش را با او وارد بهشت كنيد.»
در خبر ديگرى آمده است: «كودكان در عرصه قيامت موقع عرض خلايق براى حساب، جمع مى شوند. آنگاه به فرشتگان خطاب مى رسد، اينان را به بهشت ببريد، اما آنها بر در بهشت مى ايستند. به آنان گفته مى شود: خوش آمديد اى فرزندان مسلمانان، وارد بهشت شويد، براى شما حسابى نيست. آنها در جواب مى گويند: پدران و مادران ما كجايند؟ خازنان بهشت مى گويند: پدران و مادرانتان مثل شما نيستند، زيرا آنان گنهكار و بد كارند، بايد محاسبه و مؤاخذه شوند- حضرت مى فرمايد- (با شنيدن اين سخن) كودكان فرياد بر مى آورند و بر در بهشت ناله سر مى دهند! خداى سبحان كه خود به حال ايشان داناتر است، مى گويد: اين فرياد چيست؟ عرض مى كنند: پروردگارا! كودكان مسلمانان مى گويند ما وارد بهشت نمى شويم مگر با پدران و مادرانمان، آنگاه خداوند متعال مى فرمايد: ميان جمعيت برويد و دست پدرانشان را بگيريد و آنان را وارد بهشت كنيد.»
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس، دو فرزندش مرده باشد در پناهگاهى از آتش دوزخ قرار گرفته است.»
و نيز فرمود: «فرزندى كه پيش از تو بميرد بهتر از هفتاد فرزندى است كه بعد از تو بماند و در راه خدا جهاد كند» و نيز فرمود: «هيچ شفيعى در روز رستاخيز ندارى مگر فرزندى كه قبل از تو مرده باشد.»
و آن حضرت فرمود: «از هر كه، سه فرزندش، پيش از رسيدن به حد گناه، بميرد،
خداوند او را به فضل رحمت خود نسبت به آنها، وارد بهشت گرداند. عرض كردند: يا رسول الله اگر دو فرزندش بميرد، چه؟ فرمود: اگر دو فرزند هم مرده باشد چنين است.»
نقل كرده اند، به يكى از صالحان پيشنهاد ازدواج مى كردند و او از قبول آن سر باز مى زد، تا اين كه روزى از خواب بيدار شد و گفت: براى من همسر بگيريد! علت را پرسيدند، گفت: شايد خداوند فرزندى نصيبم كند و بعد از دنيا ببرد و مقدمّه اى براى آخرت من باشد. سپس گفت: من در خواب ديدم، گويى قيامت به پا شده است و من در عرصه محشر ميان خلايق بودم و چنان تشنگى بر من غلبه كرده بود كه نزديك بود جانم را بگيرد، همچنين تمام مردم در شدّت تشنگى و گرفتارى بودند. همه گرفتار بوديم، ناگاه كودكانى را ديدم كه جمعيّت را مى شكافتند و بر رويشان پارچه هايى از نور و در دستشان ظرفهايى از نقره و جامهايى از طلا، يكى را پس از ديگرى سيراب مى كردند، از بين جمعيت عبور مى كردند و از بيشتر مردم رد مى شدند. من به سوى يكى از آنها دستم را دراز كردم و گفتم: آبم بدهيد كه تشنگى مرا از پا در آورد. او گفت: تو در بين ما فرزندى ندارى، ما فقط پدران خودمان را سيراب مى كنيم، گفتم: شما چه كسانى هستيد؟ گفتند:
ما مردگان از كودكان مسلمانانيم.
يكى از معانى كه در اين آيه آمده است: فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ.
پيش از خود فرستادن اطفال به عالم آخرت است.
از مطالبى كه در اين چهار مورد نقل كرديم، معلوم شد كه بيشتر ارزش ازدواج به سبب آن است كه باعث به وجود آمدن فرزند مى شود.

فايده دوّم- مصونيّت از شرّ شيطان
و سركوب شهوت و دفع فتنه هاى آن و نگهدارى چشم از حرام و حفظ هواى نفس.
پيامبر اكرم (ص) نيز به همين مطلب اشاره كرده، مى فرمايد: «هر كس ازدواج كند نصف دينش را حفظ كرده است و بايد نسبت به نصف ديگر آن از خدا بترسد» و نيز اشاره فرموده، مى گويد: «بايد تشكيل خانواده دهيد، و هر كس قادر بر تشكيل خانواده نيست، بايد روزه بگيرد كه روزه مانع سركشى شهوت است.»
بيشترين روايات و اخبارى كه قبلا نقل كرديم به همين معنا اشاره دارد و اين معنا غير از معناى اوّل است، زيرا غريزه شهوت زمينه اى است براى به دست آوردن فرزند، بنابراين ازدواج براى سرگرمى شهوت و جلوگيرى از گرفتارى آن كافى است آدمى را از شرّ سيطره آن باز مى دارد، امّا كسى كه به خاطر علاقه به جلب رضاى مولا، فرمان او را مى برد، فرق دارد با كسى كه براى نجات از سيطره شهوت، فرمان مى برد، شهوت و فرزند هر دو در حدّ توان انسانند و ما بين آنها ارتباط وجود دارد و درست نيست كه بگويند:
هدف، كامجويى است و فرزند لازمه آن است همان طورى كه لازمه غذا خوردن، رفع حاجت است و مقصود بالذات آن نيست، بلكه فرزند بالفطره و بر اساس حكمت مورد نظر و هدف است و شهوت انگيزه اى است براى آن. به جان خودم سوگند كه در شهوت جز واداشتن به توليد نسل، حكمت ديگرى وجود دارد و آن عبارت از اين است كه در ارضاى شهوت لذتى موجود است كه اگر دوام داشته باشد، هيچ لذّتى با آن برابرى نمى كند، زيرا انسان را به لذّتهاى موعود در بهشت متوجّه مى سازد! و از طرفى، تشويق به لذّتى كه هيچ طعمى نداشته باشد، بى فايده است- به طور مثال- اگر عنّين را وادار به لذّت آميزش كنند و يا كودك را تشويق به لذّت پادشاهى و سلطنت نمايند، اين تشويق و ترغيب بى فايده است. بنابراين يكى از فوايد لذّتهاى دنيا، علاقه به دوام آنها در بهشت
است، تا انگيزه اى بر عبادت خدا شود. براستى به حكمت خدا بنگر و بعد رحمت خدا را نگاه كن، سپس زمينه سازى خداوندى را ببين كه چگونه در يك غريزه واحد دو زندگى ظاهرى و باطنى فراهم كرده است زندگى ظاهرى كه حيات هر كسى به بقاى نسلش كه نوعى از وجود اوست مربوط مى شود، و حيات باطنى كه همان حيات اخروى است.
بدين جهت، اين لذت ناقص با سرعت زوالى كه دارد، باعث ميل و رغبت به لذت كامل و مداوم شده و انسان را وادار به عبادت مى كند تا بدان وسيله به آن لذت برسد به اين ترتيب بنده خدا با علاقه زياد به لذّت، مواظبت بر عملى كه او را به نعمتهاى بهشتى مى رساند، بر خود سهل مى بيند. هيچ ذره اى از ذرات ظاهرى و باطنى بدن انسان بلكه از ذرّات ملكوت آسمانها و زمين نيست، مگر اين كه از لطايف و شگفتيهاى حكمت در آن به قدرى نهفته است كه عقول را سرگردان مى سازد ليكن از آن لطايف، براى دلهاى پاك به اندازه صفا و به مقدار اعراض آنها از زيبايى و فريب دنيا آشكار مى شود. البته ازدواج به خاطر بر طرف كردن غائله شهوت براى كسانى كه به دليل ناتوانى و عنين بودن خوددارى نكرده باشند كه اكثريت مردم را تشكيل مى دهند از نظر دينى واجد اهميّت است، زيرا شهوت اگر غلبه كند و نيروى تقوا هم در برابر آن مقاومت نكند، به ارتكاب فحشا و منكرات مى انجامد و آيه مباركه اشاره به آن دارد: إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ في الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ.
اما اگر شهوت با لجام تقوا مهار شود، نتيجه نهايى آن خواهد بود كه اعضاى بدن را از قبول شهوت باز دارد و چشم و هواى نفس را حفظ كند. امّا نگهدارى دل از وسوسه ها و انديشه هاى نادرست هميشه در تحت اختيار شخص نيست، بلكه هواى نفس همواره انسان را به خود جذب و امور مربوط به آميزش را به او تلقين مى كند و اكثر اوقات شيطان وسوسه كننده او، آرام نمى گيرد. و گاهى بعضى از امور آميزش از خاطر او مى گذرد به طورى كه اگر در برابر پست ترين افراد صراحتا بگويد، شرم مى كند و خداوند بر قلب او
آگاه است، زيرا قلب در پيشگاه خدا همانند زبان در نزد مخلوق است و اصل كار براى مريد در سير و سلوك راه آخرتش، قلب اوست. مداومت بر روزه، ماده وسوسه را درباره بيشتر مردم از بين نمى برد، مگر آن كه علاوه بر مداومت بر روزه، بدن ضعيف و مزاج فاسد شده باشد، از اين روست كه ابن عباس گويد: «عبادت عبادت كننده جز با ازدواج كامل نگردد.»
اين يك گرفتارى عمومى است و كمتر كسى است كه از آن رهايى يابد.
قتاده در معناى آيه شريفه: وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا مى گويد: آن چيزى كه فوق طاقت است عبارت از شدت شهوت جنسى است. كه قويترين ابزار شيطان بر ضد بنى آدم است و به همين مطلب، پيامبر اكرم (ص) اشاره فرموده كه مى گويد: «هيچ ناقص عقل و ناقص دين را چيره تر از شما زنان بر مردان عاقل نديده ام» و اين نيست مگر به خاطر هيجان شهوت. يكى از نيكان زياد ازدواج مى كرد به طورى كه هيچ گاه كمتر از دو، سه و چهار زن نداشت. يكى از صوفيان به او اعتراض كرد. او در جواب گفت: آيا كسى از شما به خاطر دارد كه وقتى در حضور خدا نشسته باشد و يا موقعى كه در حال خريد و فروش در پيشگاه خدا ايستاده است، خاطره شهوت انگيزى بر قلبش خطور كرده باشد؟! گفتند: براى ما از اين موارد زياد اتفاق افتاده است. گفت: اگر راضى مى شدم كه در تمام عمرم حتى يك لحظه حال شما را مى داشتم ازدواج نمى كردم، ليكن هيچ خاطره اى بر قلبم نگذشت كه مرا به خود مشغول كند مگر اين كه پشت سر نهادم تا از آن آسوده باشم و به كار خودم برسم و چهل سال است كه بر قلب من معصيتى خطور نكرده است. جنيد مى گفت: همان طورى كه به خوراك نياز دارم به آميزش نيز نيازمندم.
بنابراين، همسر، بحق غذا و وسيله پاكى دل است و از اين رو رسول خدا (ص) به هر كس كه چشمش به زنى بيفتد و متمايل به او شود، دستور داده است تا با همسرش آميزش كند، زيرا آميزش با همسر آن وسوسه نفسانى را از بين مى برد.
رسول اكرم (ص) فرمود: «وقتى كه زن رو مى آورد، در صورت شيطانى ظاهر مى شود. بنابراين اگر كسى از شما زنى را ديد و شيفته او شد، بايد به سراغ همسرش برود، زيرا به همراه او نيز همان چيزى است كه با آن ديگرى است.»
و نيز آن حضرت فرمود: «بر زنانى كه همسرانشان حضور ندارند، وارد نشويد، زيرا شيطان نسبت به بنى آدم، همانند خون در بدن او روان است. عرض كرديم: حتى نسبت به شما؟ فرمود: حتى نسبت به من هم چنان بوده ليكن خداوند مرا در برابر شيطان يارى كرد و او تسليم شد.»
از آنجا كه بر مزاج افراد بى همسر، شهوت غالبتر است. شايستگان ايشان بيشتر طالب ازدواجند، و براى آسايش قلب است كه به هنگام ترس از فساد همسرى با كنيز جايز شده است، با وجود آن كه باعث برده شدن فرزند شده و خود نوعى هلاكت است و بر هر كسى كه توان ازدواج با زن آزاد دارد حرام، است وليكن برده شدن فرزند سهلتر از نابود ساختن دين است در صورتى كه همسر گرفتن كنيز جز تيره ساختن زندگى براى مدتى بر فرزند، زيان ديگرى ندارد، در حالى كه ارتكاب خلاف باعث نابود ساختن زندگى اخروى است كه عمرهاى طولانى در مقايسه با يك روز از روزهاى آخرت ناچيز است.
در بعضى از طبيعتها شهوت به حدّى غلبه دارد كه يك زن مرد را بس نمى كند بنابراين مستحب است چنين كسانى بيش از يكى تا چهار همسر بگيرند كه اگر مشمول لطف و رحمت خدا قرار گيرد قلبش با آنها آرام مى گيرد، اگر نه جايگزين كند (!) رسول خدا (ص) به حسن (عليه السلام) فرمود:
«در اندام و اخلاقت شبيه منى» و نيز فرمود: «حسن از من است و حسين از على است.»
بعضى گفته اند: يكى از موارد شباهت اخلاقى امام حسن (عليه السلام) به رسول خدا (ص) همين كثرت ازدواج وى بوده است (!). و در بين صحابه كسانى بودند كه سه و چهار همسر داشتند و كسانى كه داراى دو همسر بوده اند، بى شمارند، به هر حال در صورتى كه انگيزه ازدواج معلوم باشد، شايسته است كه به تعداد نياز، انجام گيرد، بنابراين مقصود آرامش نفس است. پس بايد در كم و زياد آن دقّت كند.

فايده سوم- آرامش نفس و مأنوس ساختن آن با همنشينى
و ديدار و بازى، تا اينكه دل آرامش يافته براى عبادت نيرومند شود، زيرا نفس افسرده است و از حق به خاطر مخالفت با طبع آن گريزان است. بنابراين اگر به طور مداوم آن را مجبور به چيزى كنند كه مخالف طبع آن است، سركشى و امتناع خواهد كرد. اما اگر بعضى اوقات به وسيله لذتّها آرامش يابد، نيرومند و با نشاط خواهد شد. در انس با زنان آرامشى حاصل مى شود كه باعث رفع اندوه و آسايش دل است و شايسته است كه نفوس پرهيزگاران به وسيله امور مباح آسايش يابند، از اين رو خداى متعال فرموده است:
لِيَسْكُنَ إِلَيْها.
حضرت على (عليه السلام) فرموده است: «دلها را آرامش ببخشيد، زيرا اگر ناراحت باشند كور شوند» و در خبر است: «خردمند بايد سه ساعت داشته باشد: يك ساعت با خدا راز و نياز كند و يك ساعت محاسبه نفس نمايد و يك ساعت را نيز براى خوردن و آشاميدن قرار دهد كه اين ساعت پشتوانه ساعات ديگر است.» نظير اين روايت با عبارت ديگر آمده است:
«عاقل وقت خود را نمى گذراند مگر در يكى از سه مورد: توشه گرفتن براى آخرت، تأمين زندگى و يا لذت بردن از غير حرام.»
رسول خدا (ص) فرمود: «هر كارگرى كوشش و تلاش دارد و هر كوشش و تلاش، فرصتى براى استراحت مى خواهد، پس هر كس كه وقت استراحتش بر سنّت من باشد، هدايت شده است.»
و نيز فرمود: «سه چيز از دنياى شما نزد من محبوب است: بوى خوش، زنان و روشنى چشمم نماز است.»
ابو درداء مى گفت: «من به مقدارى از لهويّات نفسم را سرگرم مى كنم تا بتوانم بعدها در راه حق، نيرومند باشم.»
غزالى گويد: «اين نيز فايده اى است كه هر كس نفس خود را در كارهاى فكرى و اذكار و امور مختلف به زحمت انداخته و اين حالت را آزموده است نمى تواند منكر آن شود و اين فايده غير از دو فايده اى است كه قبلا بيان شد، حتى اين فايده شامل افراد مقطوع النسل و بدون شهوت نيز مى شود، جز اين كه اين فايده، ازدواج با اين هدف را يك فضيلت قرار مى دهد و كمتر كسى با اين هدف ازدواج مى كند. اما به هدف داشتن فرزند و به قصد دفع شهوت بسيارند، وانگهى بسا كسانى هستند كه به آب روان و سبزى و امثال آن نگاه مى كنند و نيازى به گفتگو و بازى با زنان براى خوشى نفس ندارند. پس بايد توجه داشت كه اين هدفها در مورد اشخاص مختلف با حالات گوناگون فرق مى كند.

فايده چهارم- خاطر جمع بودن از اداره منزل
و تعهّد كار آشپزى، جارو كشيدن،
فرش كردن و ظرف شستن و فراهم كردن وسايل زندگى زيرا اگر انسان علاقه به آميزش نداشته باشد، زندگى كردن تنها در منزل دشوار خواهد بود و اگر تمام كارهاى منزل را خودش انجام دهد بيشتر وقتش از دست خواهد رفت و ديگر براى علم و عمل وقتى نخواهد داشت بنابراين، زن شايسته اى كه كار منزل را روبراه مى كند، از اين طريق كمكى است به انجام امور دينى، در صورتى كه بى نظمى اين امور باعث گرفتارى و تشويش دل و تيره شدن زندگى است. از اين روست كه ابو سليمان دارانى گويد: همسر شايسته مربوط به دنيا نيست، زيرا او باعث توجه تو به آخرت و عهده دار اداره منزل و ارضاى شهوت مى شود.
محمّد بن كعب قرظّى در معناى اين سخن خداى تعالى: رَبَّنا آتِنا في الدُّنْيا حَسَنَةً مى گويد: منظور زن شايسته است.
پيامبر (ص) مى فرمايد:
«بايد هر يك از شما زبانى ذاكر و قلبى شاكر و همسرى با ايمان و شايسته داشته باشد تا او را در امر آخرتش يارى كند.» ملاحظه كنيد چگونه پيامبر (ص) همسر خوب را با ذكر و سپاس خدا همسان آورده است.
در بعضى از تفاسير درباره قول خداى تعالى: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً آمده است كه مقصود از حيوة طيبّه، همسر شايسته است.
رسول اكرم (ص) فرمود: «من به سبب دو خصلت بر آدم فضيلت يافتم: همسر او در نافرمانى خدا او را يارى كرد، اما همسران من در طاعت خدا كمكم مى كنند و ديگر اين كه شيطان او كافر بوده و شيطان من مسلمان است كه جز به نيكى فرمان نمى دهد.»
در اين حديث، پيامبر (ص) كمك همسر را در امر طاعت، فضيلت شمرده است، كه اين خود از جمله فوايدى است كه مورد توجّه افراد شايسته است، امّا اين فايده مخصوص كسانى است كه كمك دهنده و اداره كننده ندارند، پيامبر (ص) در اين حديث به داشتن دو زن دعوت نمى كند، بلكه چه بسا داشتن دو زن باعث تيرگى معيشت شود و امور منزل را بى سر و سامان كند و شامل اين فايده است آن جا كه هدف داشتن بستگان و فاميل زياد، و به وسيله زياد شدن قبيله، كسب نيرو و توانمندى باشد زيرا اين خود از چيزهايى است كه در دفع شرّ و كسب سلامت لازم است، از اين رو گفته اند: آن كه يار و ياور ندارد خوار است و هر كه بتواند پشتيبانى پيدا كند تا بدان وسيله شرّى را دفع كند، در سلامت و امنيّت و آسوده دل براى عبادت خواهد بود، زيرا خوارى باعث نگرانى دل و عزّت به وسيله كثرت فاميل از بين برنده ذلت و خوارى است.


۵
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فايده پنجم- مجاهدت و رياضت نفس از طريق رعايت

و سرپرستى و اقدام به حقوق خانواده و تحمّل اخلاق و اذيّت و آزار ايشان، و كوشش در اصلاح و راهنمايى آنان به راه دين و تلاش در كسب حلال به خاطر آنها و تربيت اولاد كه در تمامى اين اعمال فضيلت بزرگى است، زيرا خانواده و اولاد رعيّت انسانند و مراقبت و سرپرستى آنان خود فضيلت مهمّى است و كسى كه از زن و فرزند دورى مى كند از آن مى ترسد كه در انجام حق آنها كوتاهى كند، اگر نه پيامبر (ص) فرموده است: «يك روز سرپرستى از سوى سرپرست عادل بهتر از عبادت هفتاد ساله است» و بعد فرمود: «بدانيد كه همه شما سرپرستيد و همه شما راجع به افراد تحت سرپرستيتان مسئووليد.»
آرى كسى كه به اصلاح خويشتن و ديگران مشغول است همانند كسى نيست كه فقط به اصلاح خود همّت دارد، و كسى كه بر آزار ديگران صبور است همانند كسى نيست كه فقط به رفاه و آسايش خود مى پردازد، از اين رو تحمّل زحمت زن و فرزند به منزله جهاد در راه خداست. رسول خدا (ص) فرمود:
«كسى كه در راه هزينه خانواده اش تلاش كند همچون كسى است كه در راه خداى عزّوجلّ جهاد كند»، و نيز فرمود: «آنچه مرد هزينه خانواده كند، صدقه است و همانا مرد در رساندن لقمه نانى به دهان زنش مأجور است.»
مردى به يكى از دانشمندان گفت: خداوند براى هر عملى بهره اى به من مرحمت كرده است و از حج، جهاد و ديگر اعمال نام برد. آن دانشمند گفت: كار تو كجا و عمل ابدال و صالحان كجا؟ پرسيد: عمل آنها چيست؟ گفت: كسب حلال و صرف آن بر عيال.
رسول خدا (ص) فرمود: «هر كه صله رحم را خوب رعايت كند و عيالوار و كم بضاعت باشد و غيبت مسلمانان را نكند، (در حالى كه پيامبر (ص) دو انگشتش را بهم متصل كرده بود فرمود:) در بهشت با من چون اين دو خواهد بود.»
در حديث ديگرى آمده است: «خداوند مستمند آبرومند عيالوار را دوست مى دارد.»
و در حديثى آمده است: «هر گاه گناهان بنده اى افزون شود، خداوند او را دچار اندوهى كند تا گناه او را ببخشد.»
يكى از پيشينيان گويد: برخى از گناهان جز گرفتارى عيال و اهتمام به ايشان كفّاره اى ندارد. حديثى از پيامبر اكرم (ص) در اين باره رسيده كه فرموده: «از جمله گناهان، گناهانى هستند كه جز مشكل كسب معيشت هيچ كفاره اى ندارند.»
پيامبر (ص) فرمود: «هر كه سه دختر داشته باشد و هزينه زندگى آنها را بپردازد و به آنها احسان كند تا وقتى كه خداوند آنها را از وى بى نياز سازد، البته كه خداوند بهشت را بر او واجب گرداند، مگر اين كه كارى بكند كه خداوند او را نيامرزد.» ابن عباس هر وقت اين حديث را نقل مى كرد، مى گفت: «به خدا سوگند كه اين حديث از احاديث عجيب و برجسته است.»
در اخبار انبيا (عليهم السلام) آمده است كه گروهى بر حضرت يونس- على نبيّنا و آله و عليه السلام- وارد شدند، يونس (عليه السلام) از ايشان پذيرايى كرد، آن حضرت هر گاه از خانه بيرون و به آن وارد مى شد همسرش او را اذيّت و بر او ستم مى كرد و او چيزى نمى گفت! مهمانان از اين جريان تعجّب كردند. حضرت يونس (عليه السلام) فرمود: تعجّب نكنيد چرا كه من از خداى تعالى درخواست كردم و گفتم: خدايا آنچه در آخرت مرا مجازات مى كنى، در همين دنيا زودتر مجازات كن. خطاب آمد كه عقوبت تو دختر فلان كس است. با او ازدواج كن و من با او ازدواج كردم، در حالى كه بر آنچه شما شاهديد من صبر كرده ام، پس فايده اين صبر، رياضت نفس و فرو خوردن خشم و آراستن اخلاق است.
زيرا كسى كه تنهاست و يا با آدم خوش اخلاق زندگى مى كند، نا پاكيها و معايب باطنى اش، ظاهر نمى شود. بنابراين بر كسى كه راه آخرت را مى پيمايد لازم است تا خويشتن را با برخورد با چنين عوامل محرّك و عادت دادن به صبر و تحمّل بيازمايد تا
اين كه اخلاقش معتدل و نفسش آزموده و باطنش از صفات ناپسند پاك شود. به اين ترتيب، تحمّل زحمت خانواده با اين كه خود مجاهد و رياضت است، سرپرستى و اداى حقوق ايشان نيز عبادت است، در نتيجه اين هم يكى از فوايد است، امّا جز دو دسته كسى از اين فايده بهره مند نمى شود: يكى آن مردى كه قصد مجاهدت و رياضت و تهذيب اخلاق دارد، به خاطر اين كه در اوّل راه است و بعيد نيست كه چنين شخصى تحمّل زحمت خانواده را راهى براى مجاهدت خود بداند و بدان وسيله رياضت بكشد، ديگر آن مرد عابدى كه سير باطنى و حركت فكرى و قلبى نداشته و تنها كارش، عمل جوارح، از قبيل نماز، حجّ و امثال اينها بوده است، در اين صورت عمل او براى زن و فرزند با كسب حلال و اقدام به تربيت ايشان بالاتر از عبادتهاى وابسته به بدن اوست كه خيرش به ديگرى نمى رسد. امّا مردى كه به دليل كفايت در اصل خلقت و يا به وسيله مجاهدت قبلى داراى اخلاق پاكيزه است، هر گاه اراده سير باطنى و حركت فكرى در علوم و مكاشفات دارد، سزاوار نيست كه به اين منظور ازدواج كند، زيرا كار او به مقدار لازم رياضت دارد و امّا عبادت در عمل مربوط به كسب و كارى كه براى عائله خود دارد، علم، از آنها بالاتر است، زيرا كسب علم، خود عملى است كه فايده اش براى ديگران بيشتر از فايده كسب معاش براى خانواده است. اين بود فوايد ازدواج در دينى كه آن را يك فضيلت مى داند.

آفتهاى ازدواج
آفات ازدواج سه چيز است:

١- مهمترين آفت آن ناتوانى بر كسب حلال است
زيرا كسب حلال براى همه كس ميّسر نيست، بخصوص در اين زمان با تنگى معيشت. در اين صورت ازدواج باعث مى شود كه بيشتر در صدد خورانيدن غذاى حرام شده باعث هلاكت خود و خانواده اش شود در صورتى كه شخص بدون همسر از اين مشكل در امان است. اما كسى كه داراى
همسر است بيشتر اوقات دست به كارهاى ناپسند زده از خواسته زنش پيروى مى كند و آخرتش را به دنيايش مى فروشد. در خبر است:
«همانا بنده خدا در نزد ميزان با وجود اين كه حسناتش به قدر كوههاست بازداشت مى شود و از سرپرستى و اداره خانواده و مالش پرسيده مى شود كه از كجا آورده و در كجا صرف كرده است؟ تا آنجا كه اين كمبودها تمام اعمال او را از بين مى برد و حسنه اى برايش نمى ماند. آنگاه فرشته اى صدا مى زند: اين است آن كسى كه خانواده اش حسنات او را در دنيا خورده اند و او امروز در گرو اعمالش است.»
گويند: نخستين چيزى كه در روز قيامت باعث گرفتارى انسان مى شود زن و فرزند است او را در محضر خدا نگاه مى دارند و مى گويند: پروردگارا حق ما را از او بگير، زيرا او آنچه را نمى دانستيم به ما نياموخت و از راه حرام به ما غذا مى داد و ما بى اطّلاع بوديم.
پس خداوند از او انتقام مى گيرد.
يكى از پيشينيان مى گويد: هر گاه خداوند براى بنده اى بدى را مقرّر فرمايد، نيشهايى را در اين دنيا بر او مسلّط گرداند تا او را بگزد- يعنى خانواده را.
پيامبر (ص) فرمود: «هيچ كس خداى سبحان را با گناهى بزرگتر از نادانى زن و فرزندش ديدار نكند.»
بنابراين، اين يك آفت همگانى است و كمتر كسى است كه از اين آفت رها شود، مگر كسى كه مال ارثى و يا كسب حلالى داشته باشد و راه قناعت در پيش گيرد تا بتواند به آنچه دارد بسنده كند، پس چنين كسى و يا شخص پيشه ورى كه توان كسب حلال از راه مباح دارد، از آن آفت در امان خواهد بود.

آفت دوّم، كوتاهى از اداى حقوق
و عدم تحمّل اخلاق و آزار ايشان است. اين آفت كمتر از آفت اوّل عموميّت دارد، زيرا دفع آن براى انسان آسانتر از دفع آفت اوّل
است. به عبارت ديگر خوشخويى با زنان و اقدام به حقوق ايشان ساده تر از كسب حلال است، در حالى كه آن نيز خطرناك است زيرا اين شخص سرپرست بوده و نسبت به زيردستان خود مسئوول است. پيامبر (ص) فرمود: «در گنهكارى يك شخص همين بس كه حق عائله خود را ضايع كند.»
نقل كرده اند كسى كه از خانواده اش فرار كند همانند برده فرارى گريز پاست، نه نمازش قبول است و نه روزه اش، تا وقتى كه نزد ايشان برگردد و هر كس از انجام حقوق ايشان كوتاهى كند هر چند در نزد آنان حاضر باشد مثل كسى است كه فرار كرده باشد.
خداى تعالى فرموده است:
قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً.
بنابراين ما مأموريم همچنان كه خودمان را از آتش دوزخ حفظ مى كنيم آنها را نيز از آتش حفظ كنيم. انسان گاهى از انجام امور خود ناتوان است و اگر ازدواج كند اين حقّ دو برابر مى شود و به خودش يك فرد ديگر نيز افزوده مى گردد و از سويى نفس امّاره آدمى را به بدى جلب مى كند، حال اگر تعداد عائله افزون شود كشش به سمت بدى غالبا بيشتر مى شود، از اين رو بعضى از ازدواج خود دارى كرده مى گويند: من گرفتار خودم هستم چگونه ديگرى را هم بر آن بيفزايم! ابراهيم بن ادهم از ازدواج سر باز مى زد و مى گفت: من زنى را به دست خودم گول نمى زنم و نيازى هم به آنان ندارم. يعنى از جمله حقوق آنان عفيف نگه داشتن و بهره مند ساختن ايشان است، در حالى كه من از انجام آن ناتوانم از اين رو به صورت مشروط پوزش خواست و گفت: اين سخن خداى تعالى، مرا از ازدواج منع مى كند كه فرمود:
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.
پس اين نيز آفتى فرا گير است، هر چند كه از آفت اوّل شمول كمترى دارد. انسان از اين آفت در امان نمى ماند مگر داناى خردمند، خوشخو و آشنا به عادات زنان همچنين كسى كه در برابر بديهاى آنان بردبار، و كاملا از هواپرستى ايشان مطّلع، و سخت به ايفاى حقوق آنان پايبند است و لغزشهاى ايشان را ناديده مى گيرد و خردمندانه با خلق و خوى آنان رفتار مى كند زيرا صفات غالب بر زنان، نادانى، درشتى، تندى، پرخاشگرى، بد اخلاقى و- با وجود توقع داشتن نهايت انصاف- بى انصافى است و چنين صفاتى در ازدواج، ناگزير باعث فساد بيشترى مى شود پس در اين گونه شرايط تنهايى براى مرد بهتر است.

آفت سوّم كه در مرتبه پايين تر از آفات اول و دوم قرار دارد، آن است كه زن و فرزند، شخص را از ياد خدا باز مى دارند
و او را به طلب دنيا و فراهم آوردن زندگى خوب براى اولاد، از طريق جمع آورى مال و اندوختن براى ايشان و نيز به فخرفروشى و افزون طلبى وامى دارند، حال آن كه هر چه آدمى را- چه زن، چه مال و اولاد- از ياد خدا باز دارد، برايش ناميمون است. مقصود من آن نيست كه او را وادار به خلاف مى كنند، زيرا اين موضوع در آفت اوّل و دوّم مندرج بود، بلكه مقصود آن است كه او را به برخوردارى از امور مباح بلكه تمام اوقات او را به خوشگذارانى و همدمى با زنان و غرق شدن در كامجويى از ايشان وامى دارد و از ازدواج انواع گرفتاريهايى از اين قبيل بر مى آيد كه دل را فرا مى گيرد در نتيجه انسان شب و روز را سپرى مى كند و در تمام شبانه روز فرصتى براى انديشيدن در امر آخرت و آمادگى براى فرداى قيامت پيدا نمى كند.
اين بود، مجموعه آفتها و فايده هاى ازدواج. بنابراين قضاوت مطلق كه ازدواج بهتر است و يا عزوبت دليل بر احاطه نداشتن به تمام اين آفات و فوايد است بلكه شخص بايد اين آفتها و فوايد را معيار و محكى قرار دهد و نفس خود را بر آنها عرضه كند. اگر اين آفات درباره او منتفى و فوايد براى او جمع است، به اين ترتيب كه مال حلال و حسن خلق دارد و در دين به حدّى كوشاست كه ازدواج او را از ياد خدا باز نمى دارد و با وجود اينها جوانى است كه نياز به آرام ساختن شهوت دارد و تنهاست و نيازمند كسى است كه امور منزل را اداره كند و نيز نياز به رابطه فاميلى دارد. در اين صورت نبايد لجبازى كند، زيرا ازدواج با فوايدى كه دارد، از قبيل به دست آوردن فرزند، براى او بهتر است. اما اگر فاقد اين فوايد و داراى آفات است، عزوبت براى او بهتر است. ولى اگر سود و زيان برابر است كه بيشتر هم چنين است، لازم است كه در ترازوى عدالت هم سهم آن فايده را در افزايش دينش و هم سهم اين آفت را در كاستن از دينش بسنجد، اگر برترى يكى از آنها بر ديگرى به گمان او بيشتر است به همان طرف حكم كند. و روشن ترين فايده ها داشتن فرزند و آرام ساختن شهوت و ظاهرترين آفتها نياز پيدا كردن به كسب حرام و رو بر تافتن از خداى تعالى است امّا به فرض برخورد اين امور با يكديگر، مى گوييم: كسى كه از شهوت در رنج نباشد و مقصود از ازدواجش كوشش براى فراهم آمدن فرزند باشد و آفت نياز به كسب حرام، يا رو تافتن از ياد خدا در كار باشد، عزوبت براى چنين كسى بهترين كارهاست، زيرا در چيزى كه انسان را از ياد خدا باز دارد و همچنين در كسب حرام، خيرى نيست، و موضوع داشتن اولاد نقصان اين دو آفت را جبران نمى كند لذا ازدواج به منظور داشتن فرزند، تلاش موهومى است در جستجوى داشتن فرزند. اما اين كاستى در دين امرى كنونى است، پس حفظ حيات خويشتن و پرهيز از هلاكت مهمتر از تلاش در راه داشتن فرزند است، زيرا فرزند سود زندگى است اما دين اصل و سرمايه آن است و از ميان رفتن ديانت باعث نابودى حيات اخروى و از بين رفتن اصل سرمايه است. بنابراين، چنين فايده اى (داشتن فرزند) در برابر هيچ يك از اين دو زيان ارزش ندارد. اما اگر به امر داشتن فرزند، نياز به سركوب شهوت نيز- به خاطر شوق نفس به ازدواج- اضافه شود، مطلب ديگرى است كه بايد ببيند اگر تقوا او را مهار نكرده و مى ترسد كه مرتكب زنا شود، در اين صورت ازدواج براى او بهتر است، زيرا او بر سر دو راهى مانده است يا اين كه مرتكب زنا شود و يا اين كه مال حرام بخورد، در اين صورت شرّ كسب حرام كمتر است و اگر اطمينان به خود دارد كه مرتكب زنا نمى شود و با وجود اين قادر بر چشم پوشى از نامحرم نيست، ازدواج نكردن براى چنين كسى بهتر است، زيرا نگاه به حرام و كسب از راه خلاف هر دو حرام است، اما كسب هميشگى است كه به سبب آن خود و خانواده اش در معصيتند. اما نگاه به نامحرم گاهى اتفّاق مى افتد و تنها خود معصيت مى كند و زودگذر است و نگاه كردن، زناى چشم است، ليكن در صورتى كه به زناى آلت نينجامد از خوردن مال حرام به عفو و بخشش نزديكتر است مگر بترسد كه نگاه كردن، منجر به زنا شود، در اين صورت مربوط مى شود به خوف ارتكاب چنين گناهى و هر گاه چنين مطلبى ثابت شود پس حالت سوّم، يعنى توانايى بر چشم پوشى از نامحرم را دارد، اما افكارى كه دل را مشغول كرده نمى تواند از خود دفع كند در اين صورت ترك ازدواج بهتر است، زيرا عمل قلبى به عفو خداوندى نزديكتر است و تنها هدفش فراغت دل است براى عبادت در صورتى كه با كسب حرام و با خوردن و خورانيدن حرام عبادت ناتمام است. همين طور لازم است آفتها و فوايد را بسنجد و به هر طرف كه بيشتر است حكم كند. و هر كه به اينها احاطه داشته باشد هيچ يك از مشكلات پيشينيان را- كه يك بار تشويق به ازدواج و يك بار از آن منع مى كردند- نخواهد داشت زيرا بر حسب حالات مختلف اشخاص متفاوت است.
مى گويم: راه چاره براى كسى كه تنها به سركوب شهوت نيازمند است يا خوف دچار شدن بر آفات نكاح، آن است كه وسيله عقد منقطع (صيغه) از زنان بهره گرفته و جدا شود، اگر قصدش مصون ماندن از زنا و امثال آن و نيز اجتناب از زيانهاى ازدواج نكردن است، براى چنين مواردى است كه به عنوان نعمتى از جانب خدا و پيامبرش (ص) براى مردم، عقد موقّت (صيغه) در شرع مقرّر شده است، ليكن اهل تسنّن به دليل پيروى از عمر از بركت اين نعمت مشروع محروم گشته و در مهالك افتاده اند، عمر گفت: «دو متعه، در زمان رسول خدا بودند كه من آنها را حرام كردم و مرتكب آنها را مجازات مى كنم.»
مقصود عمر از آنها: متعه (عقد موقّت) زنان و حج
تمتّع (طواف النساء است) كه اين سخن وى گستاخى از جانب او بر خدا و رسول خداست.
در كافى به سندهاى صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
امير المؤمنين على (عليه السلام) مى گفت:
«اگر آن سخنى كه پسر خطاب پيش از اين گفت نبود، جز فرد شقاوت پيشه كسى مرتكب زنا نمى شد» يعنى كمتر كسى سراغ زنا مى رفت.
و نيز از آن حضرت: «درباره متعه پرسيدند فرمود: در قرآن نازل شده است:
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ به مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ به من بَعْدِ الْفَرِيضَةِ.
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «آيه مباركه چنين نازل شد: فما استمتعتم به منهنّ (الى اجل مسمىّ) فآتوهنّ اجورهنّ فريضة.
از زراره نقل شده كه گفت: «عبد الله بن عمر ليثى به خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: نظر شما درباره متعه زنان چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود:
خداوند در كتاب خود به زبان پيامبرش آن را حلال كرده بنابراين تا روز قيامت حلال است. عبد الله گفت: اى ابو جعفر! آيا چون شما كسى بر اين عقيده است؟ درحالى كه عمر، آن را حرام دانست و از آن نهى كرد. امام (عليه السلام) فرمود: هر چند كه او چنين كارى را كرده باشد. عبد الله گفت: من تو را در پناه خدا مى دانم از اين كه حرام عمر را حلال شمارى. امام (عليه السلام) فرمود: تو به عقيده اربابت باش و من بر گفتار رسول خدا (ص) هستم و بر اين اساس من حاضرم يكديگر را لعن كنيم كه گفته رسول خدا (ص) حق است و سخن ارباب تو بر باطل است ...» از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «قانون متعه در قرآن نازل شده و سنّت رسول خدا (ص) نيز بر آن جارى گشته است.»
از آن حضرت منقول است: «ابو حنيفه درباره متعه پرسيد، فرمود: از كدام متعه مى پرسى؟ عرض كرد: از حجّ تمتع پرسيدم، حالا شما بفرماييد، آيا متعه زنان حقّ است يا نه؟ فرمود: سبحان الله، آيا قرآن نخوانده اى: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ به مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً؟ ابو حنيفه گفت: گويا اين آيه را هرگز نخوانده ام!» اخبار در فضيلت متعه، از قول اهل بيت (عليهم السلام) زياد رسيده است.
غزالى گويد: اگر بپرسى: آيا كسى كه از آفات ازدواج در امان است بهتر است كه ازدواج نكند تا تمام اوقاتش براى عبادت خدا صرف شود، يا بهتر است ازدواج كند؟
مى گويم: هر دو را انجام دهد، زيرا كه ازدواج از جهت اين كه يك عقد است مانع صرف تمام وقت در عبادت خدا نيست، و امّا از جهت نياز به كسب اگر مى تواند كسب حلال كند، ازدواج برايش بهتر است، زيرا شب و ساير اوقات روز براى اشتغال به عبادت باقى مى ماند و مواظبت بر عبادت بدون استراحت غير ممكن است. بنابراين اگر فرض شود كه كسى تمام وقتش به كسب و كار مى گذرد به حدّى كه جز اوقات نماز، خواب، خوراك و قضاى حاجت وقتى ندارد، اگر از كسانى است كه جز با نماز نافله، يا حج و نظاير آن از كارهاى بدنى راه آخرت را نمى پيمايد، ازدواج كردن برايش بهتر است، زيرا كسب حلال، اداره خانواده و در پى داشتن فرزند بر آمدن و تحّمل اخلاق زنان هر كدام نوعى عبادت است كه فضيلت آنها كمتر از عبادات مستحبى نيست اما اگر عبادتش به وسيله كسب دانش، تفكّر، سير و سلوك باطنى است و كسب مانع اينهاست در اين صورت ازدواج نكردن بهتر است.
اگر بگويى: چرا حضرت عيسى (عليه السلام) با وجود فضيلت نكاح، ازدواج نكرد؟ و از طرفى اگر فراغت براى عبادت خداى تعالى بهتر است، پس چرا پيامبر (ص) چندين همسر گرفت؟
بدان كه در مورد كسى كه قدرت و توانايى دارد و داراى علّو همّت است و هيچ چيز او را از ياد خدا باز نمى دارد، بهتر آن است كه هر دو را انجام دهد رسول خدا به دليل داشتن قدرت، فضيلت عبادت و ازدواج را با هم تلفيق كرد با داشتن نه همسر، آماده عبادت خدا بود، بر آوردن نياز زناشويى درباره او مانع از عبادتش نبود، همان طورى كه قضاى حاجت درباره شاغلين به امور دنيا مانع از تدبير امور زندگى نيست، تا آن جا كه در ظاهر مشغول قضاى حاجتند با وجود آن، دلهايشان سخت متوجه امورى است كه قصد انجام آنها را دارند و از آنها غافل نيستند. بنابراين رسول خدا (ص) با مقام والايى كه داشت، امور اين دنيا او را از حضور قلب نسبت به خداى تعالى باز نمى داشت.
كى به ديگرى چنين منصبى را مى دهند؟ و همچنان كه نمى توان جويهاى كوچك را با درياى بزرگ مقايسه كرد، شايسته نيست كه ديگران را با آن حضرت مقايسه كنند. امّا عيسى (عليه السلام) راه حزم و تدبير را پيشه كرد نه راه قدرت و توان را، و نسبت به نفس خود جانب احتياط را پيش گرفت و شايد حال آن حضرت چنان بود كه سرگرمى به زن و فرزند در او مؤثر مى شد و يا كسب حلال با وجود آنها غير ممكن بود و يا آن كه جمع بين ازدواج و آمادگى براى عبادت در آن حال امكان نداشت از اين رو فراغت براى عبادت را انتخاب كرد. در هر حال آنان به اسرار كارهاى خود و احكام روزگار خويش راجع به كسبهاى درست و خصلتهاى زنان و سود و زيان ازدواج براى كسى كه تزويج مى كند، آگاهترند و چون احوال اشخاص متفاوت است به حدى كه براى بعضى ازدواج كردن و براى بعضى ازدواج نكردن بهتر است، بنابراين شايسته است كه ما كارهاى انبيا (عليهم السلام) را در هر حال بهترين عمل بدانيم.

باب دوم درباره آنچه از حالات زن و شرايط عقد، بايد رعايت شود

امّا عقد و اركان و شرايط آن
كه بايد مراعات شوند تا عقد صحيح باشد و باعث حليّت گردد چهارتاست:
مى گويم: بلكه اركان و شرايط لازم سه تاست، زيرا حضور دو شاهد از نظر ما- هر چند مستحب است- شرط لازم نيست، آرى در عقد منقطع ذكر مهر و تعيين مدّت شرط لازم است. در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «عقد موقّت ممكن نيست مگر با دو چيز: مدت معين و اجرت معين.»
غزالى گويد: «شرط اوّل اجازه ولى است، اگر ولى نبود، بايد سلطان اجازه دهد.»
مى گويم: اين شرط از نظر ما- شيعه- مخصوص افراد صغير و سفيه و مجنون است چه پسر و چه دختر باشند، و در مورد دوشيزه بالغ رشيد از نظر فقهاى شيعه، اختلاف است، امّا زن غير دوشيزه بالغ رشيد، همچون مرد بالغ رشيد صاحب اختيار خود است.
غزالى گويد: «شرط دوم، رضايت زن است، اگر زن غير دوشيزه بالغى باشد و يا دوشيزه بالغ باشد امّا كسى غير از پدر و جد او را به شوهر دهد.»
مى گويم: احتياط آن است كه هر چند پدر و يا جد او را به شوهر داده باشند، رضايت او را كسب كنند.
غزالى گويد: «شرط سوّم، ايجاب و قبول است بدون آن كه بين اين دو لفظ فاصله شود، با لفظ انكاح يا تزويج و يا كلمه اى كه معناى مخصوص آنها را بدهد به هر زبانى كه باشد از طرف دو شخص مكلّف كه هيچ كدام زن نباشند، چه طرف عقد زوج يا ولىّ و يا وكيل آنها باشد.»
مى گويم: از نظر ما- شيعه- اگر اجراكننده صيغه عقد، زن باشد مانعى ندارد.
غزالى گويد: «اما آداب ازدواج، پيشنهاد و خواستگارى توسط ولى قبل از هر چيز انجام مى گيرد، اگر زن عدّه باشد بايد پس از پايان عده باشد نه در حال عده، همچنين در حالى كه ديگرى خواستگارى كرده نبايد خواستگارى كند زيرا از اين كار نهى شده است.
از جمله آداب ازدواج، خواندن خطبه پيش از نكاح و ضميمه كردن حمد الهى به ايجاب و قبول است، به اين ترتيب كه تزويج كننده مى گويد: سپاس خداى را و درود بر رسول خدا (ص) فلان دخترم را بر صداق معيّن به همسرى تو در آوردم آنگاه همسر مى گويد: سپاس خداى را و درود بر رسول خدا (ص) همسرى او را با اين صداق قبول كردم. و صداق بايد معيّن و سبك باشد و گفتن حمد پيش از خطبه نيز مستحب است.
از جمله آداب ازدواج آن است كه اگر زن دوشيزه است، وضع همسر به اطّلاع زن برسد كه اين براى سازش و الفت بهتر است از اين رو نگاه كردن به زن پيش از ازدواج جايز است، زيرا اين عمل ميان آنها تقرب ايجاب مى كند.
از جمله آداب ازدواج آن است كه، علاوه بر دو شاهد، جمعى از مردمان صالح نيز حضور داشته باشند. و نيز از جمله آداب ازدواج آن است كه هدف مرد از نكاح به پا داشتن سنّت، و نگه داشتن چشم از حرام، و كسب فرزند و ساير فوايدى باشد كه ذكر كرديم و قصدش تنها هواى نفس و كامجويى نباشد كه در اين صورت عملش از اعمال دنيوى خواهد بود در صورتى كه اين نيتّها مانع كامجويى نيست، چه بسا حقى كه مطابق هواى نفس است و محال نيست كه انگيزه وى كامجويى و حق دينى هر دو باشد.

اما زنى كه ازدواج مى كند: دو نوع احكام دارد
نوع اول به خاطر حلال بودن و نوع دوّم براى زندگى خوب و فراهم آمدن مقاصد است.

نوع اوّل كه به منظور حليّت است، بايد زن از موانع نكاح بر كنار باشد
و موانع نكاح نوزده چيز است:
١- همسر ديگرى باشد ٢- از همسر ديگر، عادت ماهيانه باشد چه عدّه وفات باشد، يا طلاق، وطى به شبهه و يا در حال استبراء مربوط به آميزش از راه ملكيّت ٣- مرتد از دين باشد ٤- مجوسى باشد مى گويم: از نظر ما- شيعه- در ازدواج با زن مجوسى اختلاف است، به طورى كه تفصيل آن خواهد آمد.
٥- دو گانه پرست و يا زنديق نبوده، زنديق يعنى كسى كه به هيچ كتاب آسمانى و پيامبرى منسوب نيست و نيز از جمله معتقدان به مذهب اشتراكى نباشد كه ازدواج با هيچ يك از اينان جايز نيست همچنين هر معتقد به مذهب فاسدى كه افراد معتقد بدان محكوم به كفرند.
٦- اهل كتاب (يهودى يا نصرانى) باشد كه پس از تحريف آن اديان و يا بعد از بعثت پيامبر (ص) به آن دين گرويده باشد و با وجود آن از نژاد بنى اسرائيل هم نباشد.
بنابراين اگر اين دو خصلت را نداشت ازدواجش روا نيست اما اگر تنها فاقد نسبت به بنى اسرائيل بود مورد اختلاف است.
مى گويم: اما از نظر ما (شيعه) در ازدواج با زنان اهل كتاب به طور مطلق اختلاف است و مشهورترين قول در مورد عقد دائم حرمت و عدم جواز است امّا در عقد موقّت و ملك يمين و در مورد زن مجوسى، جواز است. روشن ترين قول، در تمام اين موارد به طور مطلق كراهت است، هر چند كه در زن مجوسى اين كراهت شديدتر و در عقد دائم- به دليل جمع بين روايات و نصوص- كراهت مؤكدتر است.
٧- زن، برده باشد و همسرش آزاد و قادر بر اداره زن آزاد باشد و يا آن كه بيمى از سختى معيشت نداشته باشد مى گويم: در اين باره نيز، ما (شيعه) نظر مخالفى داريم و ازدواج كنيز به شرط حلال كردن از نظر ما جايز است، همان طورى كه از اهل بيت (عليهم السلام) در اخبار زيادى رسيده است، البته نه مهريه دارد و نه مدّت. در كتاب كافى از فضيل بن يسار نقل شده كه گفت:
«به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: فدايت شوم، بعضى از شيعيان از شما نقل كرده اند كه شما فرموده ايد: هر گاه مردى كنيزش را حلال كند، ازدواج با او حلال است؟ فرمود:
آرى اى فضيل.
گفتم: پس چه مى فرماييد درباره مردى كه كنيزى دارد گرانبها و آن دوشيزه است وى به برادر مسلمانش بجز آميزش با او را حلال مى كند، آيا او حق دارد همبستر شود؟
فرمود: خير، بجز آنچه حلال كرده است او حق ندارد و اگر تنها بوسيدن او را اجازه داده باشد، جز آن حق را ندارد.»
٨- تمام و يا مقدارى از كنيز در ملك يمين مردى باشد كه با او ازدواج مى كند ٩- از خويشان نزديك مرد يعنى از اصول و يا فروع او، و يا فروع درجه اول از اصول او و يا فرع اول از هر اصلى باشد كه پس از آن نيز اصلى است. مقصود من از اصول مادران و مادر بزرگهاست و از فروع اولاد و نوادگان است و غرض از فرع درجه اوّل اصول، خواهران و خواهر زادگان است، و فرع اول از هر اصلى كه پس از آن نيز اصلى باشد، عمه ها و خاله هاست نه اولاد ايشان ١٠- زنى كه به خاطر شير دادن حرام شده باشد، و هر زنى كه به دليل نسب از
اصول و فروع- چنان كه گذشت- حرام است، از طريق شير دادن نيز همان زن حرام مى شود و ليكن علّت حرمت پنج نوبت شير دادن است و كمتر از آن باعث حرمت نمى شود مى گويم: بلكه از نظر ما (شيعه) پانزده مرتبه به قول مشهور و يا يك شبانه روز متوالى شير بخورد و غذاى ديگر نخورد و يا به مقدارى شير بخورد كه گوشت برويد و استخوان بچه استحكام گيرد. بيشتر علماى شيعه اتحاد صاحب شير را به دليل خبر صحيحى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، شرط حرمت دانسته اند و اين قول خلاف احتياط است، و بعضى از فقها اولاد صاحب شير را چه از طريق ولادت باشد و يا شير دادن و اولاد زن شير دهنده را تنها از راه ولادت بر پدر شير خواره حرام دانسته اند به دليل اخبار صحيحى كه از اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره رسيده است و اين قول مطابق احتياط است ١١- زنى كه به خاطر آن كه مرد داماد او شده است حرام مى شود، به اين ترتيب كه زوج دختر آن زن را به همسرى گرفته و يا قبلا با نوه آن زن ازدواج كرده و يا آن كه با يكى از آنها به شبهه در حال عقد، همبستر شده و يا آن كه با مادر آنها و يا يكى از مادر بزرگهايشان به وسيله عقد و يا شبهه عقد همبستر شده باشد در اين صورت به مجرد عقد كردن آن زن، مادران وى حرام مى شوند ولى اولاد آنها حرام نمى شوند مگر به وسيله همبستر شدن مى گويم: در مورد وطى به شبهه ديدگاه فقهاى شيعه مختلف است و امّا در مورد زنا اگر عارضى باشد- مثل كسى كه با زنى ازدواج كند سپس با مادر آن زن زنا كند- و زنش بر او حرام نمى شود، اما اگر قبلا با مادر زنا كرده بود، دختر بر او حرام مى شود و نظير همين است آنجايى كه اگر مردى با پسربچه اى لواط كند، بدون هيچ اختلاف نظرى، مادر، دختر و خواهرش بر آن مرد حرام مى شود، مگر آن كه قبلا آنها را به عقد خود در آورده باشد، در آن صورت استصحاب حليّت مى شود، زيرا كه حرام، حلال را حرام نمى كند، همان طورى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است.
١٢- زنى كه قصد ازدواج با وى را دارد، زن پنجم باشد يعنى مرد چهار زن ديگر به ازدواج دائم و يا در عده طلاق رجعى داشته باشد اما اگر يكى از زنان در عده طلاق باين باشد، مانعى ندارد ١٣- خواهر، يا عمه و يا خاله آن زن در ازدواج مرد باشد و ازدواج با وى باعث جمع با آنها شود و در مورد هر دو شخصى كه بين آنها خويشاوندى است اگر يكى مرد و ديگرى زن باشد ازدواج آن دو با يكديگر جايز نيست. بنابراين جمع بين زن با هر يك از خواهر، عمه و خاله اش نيز جايز نيست مى گويم: از نظر ما (شيعه) در مورد عمه و خاله وقتى كه بعد از ازدواج با دختر برادر و خواهر به ازدواج در آيند اين قاعده، نقض مى شود و همين طور به عكس، كه از نظر ما اگر راضى باشند جايز است.
١٤- شوهر، زن خود را سه مرتبه قبلا طلاق داده باشد در اين صورت تا همسر مرد ديگرى نشده، و در ازدواج صحيحى با وى همبستر نشود، با شوهر اوّلى نمى تواند ازدواج كند ١٥- زوج وى او را لعان كرده باشد كه پس از لعان براى هميشه بر آن مرد حرام مى شود ١٦- زن در احرام حج يا عمره باشد و يا مرد محرم باشد عقد ازدواج صورت نمى گيرد، مگر پس از پايان يافتن احرام ١٧- زن غير دوشيزه نابالغ باشد، در اين صورت ازدواج با وى درست نيست، مگر پس از بلوغ مى گويم: اين مطلب در صورتى درست است كه ولىّ نداشته باشد، اگر نه با اذن ولىّ ازدواج وى صحيح است و در اقدام حاكم به جاى ولىّ نيز احتمال قوى بر جواز است. در روايت صحيحى از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است: آن كسى كه اختيار پيمان ازدواج به دست اوست ولىّ امر زن است و حاكم ولىّ كسى است كه سرپرست ندارد.
١٨- زنى كه يتيم است، ازدواجش درست نيست، مگر پس از آن كه بالغ شود مى گويم: مطلب بالا عينا در اين جا نيز صادق است.
١٩- يكى از همسران پيامبر (ص) باشد، اعمّ از اين كه پيامبر (ص) با او همبستر نشده و از دنيا رفته باشد و يا با او همبستر شده باشد زيرا اينان مادران مؤمنين اند. البته چنين زنى در زمان ما وجود ندارد. اينها بودند موانعى كه باعث حرمت مى شد.


۶
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

امّا خصلتهايى كه باعث سعادت زندگى است
و بايد در مورد زن رعايت شود تا ازدواج دوام يابد و هدفهاى آن كاملا بر آورده شود، هشت چيز است: ديندارى، اخلاق، زيبايى، كمى مهريّه، زايا بودن، دوشيزگى و داراى نسب بودن و ديگر اين كه از خويشان نزديك نباشد.

١- زن صالح و ديندار باشد
اين مسأله مهمى است و لازم است به آن توجّه شود، زيرا اگر زن در خويشتن دارى و حفظ عفّت خود، ديندارى اش سست باشد، همسرش را به چيزى نشمرد و او را در بين مردم رو سياه كند و دل او را با نخوت خود نگران كند و زندگى را بر او تيره گرداند. با اين حال اگر شوهر، راه حميّت و غيرت پيش گيرد، بايد هميشه در گرفتارى و اندوه به سر برد و اگر بى تفاوت باشد نسبت به دين و ناموسش سهل انگار است و به كم حميّتى و بى غيرتى متهم خواهد شد. اگر زن علاوه بر ناشايستگى زيبا هم باشد، گرفتارى بيشتر و سخت تر خواهد شد، زيرا براى شوهر جدا شدن از او دشوار مى شود و نمى تواند از او دل بكند و نمى تواند خطرى كه او را تهديد مى كند تحمل كند و همچون مردى خواهد بود كه خدمت رسول خدا (ص) آمد، عرض كرد: «يا رسول الله! من زنى دارم كه دست هيچ كسى را ردّ نمى كند. رسول خدا (ص) فرمود. طلاقش بده: عرض كرد: او را دوست مى دارم. فرمود: نگه دارش.» اين كه پيامبر (ص) دستور داده است تا آن زن را نگه دارد به اين سبب بوده كه مبادا اگر او را طلاق دهد، خود نيز به دنبال آن زن برود و او نيز به فساد مبتلا شود. اين است كه ادامه همسرى او را با دل تنگى اش سزاوارتر براى دفع فساد ديده است و هر گاه زن با فساد دينى خود باعث از بين رفتن مال شوهر شود همواره زندگى همسرش را تيره خواهد كرد و اگر شوهر در برابر خلاف او خاموش باشد و اعتراض نكند، شريك جرم و مخالف اين آيه شريفه خواهد بود:
قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً. و اگر اعتراض كند و با او بستيزد و مانع شود زندگى اش تلخ مى شود، از اين رو پيامبر (ص) بيشتر بر ازدواج با زن ديندار تأكيد مى كند و مى فرمايد: «با زن، به خاطر مال، جمال، فاميل و دينش ازدواج مى كنند تو فقط با ديندار ازدواج كن.»
در حديث ديگرى گويد: «هر كس با زنى به خاطر مال و زيبايى اش ازدواج كند، از مال و زيبايى او محروم خواهد بود و هر كه با زنى به خاطر ديندارى اش ازدواج كند، خداوند مال و جمال او را نصيب وى گرداند.»
پيامبر (ص) فرمود: «زنى را به خاطر زيبايى اش تزويج نكنيد، زيرا شايد زيبايى او
باعث هلاكت او شود، و به خاطر مالش تزويج نكنيد كه شايد باعث سركشى او گردد، بلكه زن را به خاطر دينش به همسرى بگيريد» و تنها از اين جهت بيشتر بر ديانت زن تأكيد فرموده است كه چنان زنى به ديندارى مرد كمك مى كند. اما اگر زن ديندار نباشد خود از دين روگردان است و باعث نابسامانى دين همسر نيز مى شود.

٢- خوشخويى
كه خود اصل مهمّى است در كسب فراغت و كمك به ديانت شخص زيرا اگر زن سليطه و بدزبان و بدخو و ناسپاس باشد، زيانش بيشتر از سودش خواهد بود و تحمّل بد زبانى زنان از موارد امتحان اولياى خداست. يكى از عربها مى گويد: با شش زن ازدواج نكن: زنى كه زياد مى نالد زنى كه زياد منّت مى گذارد زنى كه به مرد ديگرى تمايل پيدا مى كند زنى كه به هر چيزى خيره مى شود آن را مى خواهد زنى كه زياد آرايش مى كند و زنى كه به ديگران دهن كجى مى كند و پر حرف است.
امّا «انّانه» زنى است كه زياد ناله و شكوه دارد و هر ساعت سرش را مى بندد بنابراين در ازدواج با زنى كه زياد مريض شود و يا خود را به مريضى بزند خيرى نيست.
و «منّانه» زنى است كه بر سر شوهرش منّت مى گذارد و مى گويد: به خاطر تو چنين و چنان كردم.
«حنّانه» زنى است كه به همسر قبلى و يا بچه هايى كه از شوهر قبلى اش دارد علاقه زياد نشان دهد از چنين زنى نيز بايد اجتناب كرد.
و «حدّاقه» زنى است كه به هر چيزى چشم مى دوزد و هوس آن مى كند و شوهرش را وامى دارد كه آن را بخرد.
«برّاقه» احتمال دو معنى دارد: يكى زنى كه سراسر روز به آرايش و زينت سر و صورتش مى پردازد تا صورتش درخشندگى مصنوعى داشته باشد ديگر زنى كه از خوردن غذا قهر مى كند و به تنهايى غذا مى خورد و در هر چيزى سهم خودش را جدا مى كند. برّاقه لغت مردم يمن است كه مى گويند: «برقت المرأة و برق الصّبى الطّعام»
وقتى كه موقع غذا خوردن قهر كنند.
و «شدّاقه» زن پر حرف است كه بى مهابا حرف مى زند و به ديگران دهن كجى مى كند. و مربوط به اين است سخن پيامبر (ص) كه مى فرمايد: «خداوند افراد ياوه گوى پر حرف را دشمن مى دارد.»
آورده اند كه جهانگردى از قبيله ازد به حضرت الياس (عليه السلام) در ضمن سير و گردشش برخورد كرد. الياس (عليه السلام) او را به ازدواج امر و از مجّرد زيستن نهى كرد، سپس فرمود: با چهار دسته از زنان ازدواج نكن: مختلعه، مباريه، عاهره و ناشزه. اما مختلعه زنى است كه هر ساعت بى دليل طلاق مى خواهد مباريه زنى است كه به ديگران فخر فروشى و به وسايل دنيايى افتخار مى كند عاهره زن فاسقى است كه دوست و رفيق براى خود دارد خداى تعالى فرموده است: وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ و ناشزه زنى است كه در رفتار و گفتار نسبت به همسرش برترى مى جويد كه از مصدر نشز به معنى زمين بلند گرفته شده است.
على (عليه السلام) مى فرمود: «بدترين خصلتهاى مرد، بهترين خصلتهاى زنان است و آنها عبارتند از: بخل، كبر و ترس، زيرا زن اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را نگاه مى دارد و اگر متكبر باشد، حاضر نمى شود با كسى سخن نرم و شائبه دار بزند و اگر ترسو باشد از همه چيز بيمناك بوده و از خانه اش بيرون نمى رود و از رفتن به جايى كه در معرض تهمت باشد به خاطر ترس از شوهرش پرهيز مى كند.»
مى گويم: در كتاب كافى از ابراهيم كرخى نقل شده كه مى گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: همسرم از دنيا رفته است در حالى كه اخلاقش با من سازگار بود و تصميم دارم ازدواج كنم. امام (عليه السلام) فرمود: «ببين به چه كسى علاقمندى و چه كسى را شريك مال و محرم دين و اسرارت قرار مى دهى. پس اگر ناچار به انتخاب همسرى، با
دوشيزه اى ازدواج كن كه به نيكى و حسن خلق منسوب باشد و بدان كه زنان، آن چنانند كه اين شاعر گفته است:
بدان كه زنان به گونه هاى مختلف آفريده شده اند: بعضى از زنان، غنيمت و برخى موجب خسارت و زيانند. بعضى چون هلال ماهند. وقتى كه براى همسرشان تجلى مى كنند و بعضى نيز ظلمت و تاريكى محضند، هر كس به زن خوبى دست يابد، سعادتمند است و هر كس از آن محروم باشد نمى تواند انتقام بگيرد.
آنان سه نوع اند: زنى كه اولاد آور و مهربان است، همسرش را در برابر مشكلات روزگار و در امور دنيا و آخرتش يارى مى كند، نه آن كه زمانه را در برابر شوهرش يارى كند زنى كه نه اولاد آور است و نه جمال و اخلاق دارد و نه شوهرش را در كار خير يارى مى كند و زنى كه اهل سر و صدا و پر رفت و آمد و عيبجوست، زياد را اندك مى شمرد و اندك را نمى پذيرد.»
از ابو عبد الله- امام صادق- (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود:
زنان چهار دسته اند: جامع مجمع، ربيع مربع، خرقاء مقمع و غلّ قمل.»
در تفسير اين حديث گفته اند: جامع مجمع يعنى پر خير، عفيف و شوهر دار ربيع و مربع زنى كه يك بچه در بغل و يكى هم در شكم دارد خرقاء مقمع- و به روايتى كرب مقمع يعنى زنى كه با شوهرش بدخويى كند و غلّ قمل، يعنى زنى كه نزد شوهرش مانند پاى بندى از پوست است كه شپش در آن افتاده و آن را خورده باشد و نتواند هيچ چيز را از خود بر حذر دارد كه اين جمله ضرب المثلى است عربى.
از ابو حمزه نقل كرده اند كه مى گويد: از جابر بن عبد الله شنيدم كه مى گفت: خدمت
پيامبر (ص) بوديم، فرمود: «بهترين زنان شما، زنى است كه اولاد آور، مهربان و پاكدامن، در ميان فاميل محترم و در برابر همسرش افتاده و فروتن، نزد شوهر بى حجاب و در برابر ديگران پوشيده باشد زنى كه از همسرش حرف شنوايى دارد و مطيع فرمان اوست در هنگام خلوت با او در اختيار اوست و بمانند اظهار اشتياق مرد، او اظهار نمى كند. آيا شما را از بدترين زنانتان آگاه نسازم، زنى كه در بين خانواده اش ذليل و در برابر شوهرش بزرگمنش، نازا و كينه توز است زنى كه از كار زشت پرهيز ندارد به هنگام نبودن شوهر بى حجاب و در حضور او در حجاب است به حرف شوهر گوش نمى دهد و فرمان او را نمى برد و هنگامى كه همسرش با او خلوت كند از خواسته او سر باز زند چنان كه مركب ناهموار از سوار شدن سر باز زند و هيچ عذرى را از شوهر پذيرا نباشد و هيچ گناهى را بر او نبخشد.»
از ابو عبد الله (عليه السلام) است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: بهترين زنان شما زنى است كه پاكدامن و در عين حال شهوت انگيز باشد.»
از ابو الحسن الرضا (عليه السلام) نقل كرده اند: «امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: بهترين زنان شما خمس است. عرض كردند: يا امير المؤمنين! خمس چگونه زنى است؟ فرمود: زنى كه متواضع، نرمخو و مطيع شوهر است موقعى كه همسرش خشمگين شود، از چشم او دور نشود تا وقتى كه او خشنود شود و در وقتى كه شوهرش بيرون منزل است در نبودن او، حرمت او را حفظ كند كه چنين زنى از جمله كارگزاران خداست و كارگزار الهى از رحمت خدا نا اميد نمى شود.»
از ابو عبد الله (عليه السلام) است كه فرمود: «بهترين زنان شما زنى است كه خوشبو و آشپز خوبى باشد زنى كه اگر بخشش كند در راه خير بخشش كند و اگر چيزى ندهد باز هم درست عمل كرده است. چنين زنى كارگزارى از كارگزاران خداست و كارگزار الهى از رحمت او نااميد نمى باشد.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «همانا بهترين زنان زنى است كه به هنگام خلوت با همسرش پوشش حيا را به دور افكند و چون با ديگران باشد سپر حيا را در پوشد.»
از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: «بدترين زنان شما زن نازاى آلوده، لجباز سركشى است كه در ميان فاميلش زبون و در نزد خود بزرگمنش، در برابر شوهرش عفيف و در برابر ديگران بى عفت باشد.»
از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «از جمله دعاهاى پيامبر (ص) اين بود:
خدايا به تو پناه مى برم از دست زنى كه پيش از وقت پيرى مرا پير كند.»
غزالى گويد:

٣- زيبايى كه خود مطلوب و قابل توجه است
زيرا كه بدان وسيله مرد از گرايش به ديگران محفوظ مى ماند، چه آن كه بيشتر اوقات مرد به زن بدريخت بسنده نمى كند، چگونه اكتفا كند در صورتى كه غالبا خوشخويى با زيبايى همراه است.
اما آنچه ما درباره ديندارى تأكيد كرديم و گفتيم كه با زن نبايد براى زيبايى اش ازدواج كرد، مانع از رعايت زيبايى نيست، بلكه آن مطالب منع از ازدواجى است كه تنها به خاطر زيبايى زن با وجود فساد دينى اش باشد، زيرا بيشتر اوقات زيبايى تنها انگيزه ازدواج مى شود و موضوع ديندارى را بى اهميّت مى سازد و دليل بر توجه به معناى زيبايى آن است كه غالبا انس و محبّت بدان وسيله فراهم مى آيد و شرع مقدس نيز نسبت به رعايت عوامل انس و الفت دعوت كرده و به همين خاطر است كه ديدن زن، پيش از عقد استحباب دارد.
پيامبر (ص) فرمود: «هر گاه محبّت زنى را خداوند به دل فردى از شما انداخت،
بايد صورت آن زن را ببيند كه اين ديدن براى الفت ما بين آنها بهتر است.» يعنى از اين كه روبرو شدن دو طرف باعث انس و الفت مى گردد. در اين حديث كلمه «يؤدم» از ادمه به معنى پوست باطن در برابر بشره كه به معنى پوست ظاهر است، براى مبالغه بيشتر در انس گرفتن آمده است.
پيامبر (ص) فرمود: «براستى كه در چشمان انصار چيزى است پس هر گاه كسى از شما خواست با زنان ايشان ازدواج كند بايد به ايشان نگاه كند.» بعضى گفته اند: در چشمان ايشان ضعفى بوده است، و بعضى گفته اند: چشمان آنها ريز بوده است.
بعضى از پرهيزگاران دخترانشان را به ازدواج كسى در نمى آوردند مگر پس از ديدن طرف به سبب آن كه مبادا فريب بخورد. اعمش مى گويد: هر ازدواجى كه بدون ديدار باشد سرانجامش غم و گرفتارى است. بديهى است كه در نگاه كردن و ديدن، خلق و خو و ديانت و ثروت را نمى توان ديد بلكه از زشتى و زيبايى مى توان اطلّاع يافت و فريب خوردن هم در مورد جمال ممكن است و هم در مورد اخلاق. بنابراين مستحبّ است فريب خوردن درباره جمال را با ديدن و درباره خلق و خو را با وصف و تحقيق از اوصاف طرف از بين ببرند و بايد، اين كار پيش از ازدواج صورت پذيرد و اوصاف طرف را از كسى بپرسد كه بصير، راستگو و از ظاهر و باطن وى با خبر است و طرفدار او نباشد تا در تعريف از او زياده روى كند و نسبت به او حسد هم نداشته باشد تا كوتاهى كند زيرا طبيعت آدميان در مقدمات ازدواج و توصيف زنان مورد نكاح به افراط و تفريط مايل است و كمتر كسى پيدا مى شود كه در آن باره راست بگويد و به حقيقت و اعتدال اكتفا كند، بلكه بيشتر بر فريب و خلاف واقع استوار است. بنابراين براى كسى كه مى ترسد به جاى همسرش دل در گرو ديگران داشته باشد، احتياط مهمّ است. اما كسى كه
از همسر داشتن تنها اجراى سنّت و يا داشتن فرزند و يا اداره منزل را مى خواهد، اگر به زيبايى زن بى توجه باشد، به پارسايى نزديكتر است، زيرا زيبايى تا حدى مربوط به دنياست، هر چند كه در حق بعضى از اشخاص پشتوانه دينى مى باشد.
ابو سليمان دارانى مى گويد: يكى از نشانه هاى پارسايى در دنيا ازدواج با دختر يتيم است. زيرا به سبب غذا و لباسى كه به او مى دهد، اجر مى برد و از طرفى چون چنين زنى به اندك چيزى قناعت مى كند، كم خرج است در صورتى كه اگر با دختر مردمان دنيادار ازدواج كند، چنين دخترى خواسته هاى خودش را بر او تحميل مى كند و مى گويد: چنين لباس و چنان غذا را برايم فراهم كن. البتّه اين روش كسانى است كه به قصد تمتّع ازدواج نكنند، اما كسانى كه تا كامجويى نكنند نسبت به دينشان ايمن نيستند، بايد به سراغ جمال و زيبايى بروند، زيرا كاميابى به وسيله مباح دژى براى دين آدمى است.
بعضى گفته اند: هر گاه زن، زيبا، خوشخوى، چشم و مو سياه، فراخ چشم، سفيد رنگ، دوستدار همسر و به غير همسر خود بى اعتنا باشد، به صورت حور العين است، زيرا خداى تعالى در توصيف زنان بهشت، همين اوصاف را آورده و مى فرمايد: عُرُباً أَتْراباً، «عروبة» يعنى زنى كه عاشق همسر خويش و علاقمند به آميزش با اوست و تمام لذتش به وسيله او حاصل مى شود، و حوراء يعنى سفيد (مؤنث است) و حور به معناى سفيد (براى مذكر). معناى ديگر «حوراء»، چشمى كه بشدّت سفيد باشد و مويى كه بشدّت سياه باشد عيناء يعنى زن درشت چشم.
پيامبر (ص) فرمود: «بهترين زنان شما زنى است كه هر گاه همسرش به او نگاه كند باعث خوشحالى او شود و هر گاه دستورى دهد، اطاعت كند و اگر به جايى رود پشت سر او خود و مال شوهر را حفظ كند.» البته موقعى كه زن دوستدار همسر باشد، شوهر با نگاه كردن به او شادمان مى شود.

٤- زنى كه مهرش سبك باشد
رسول خدا (ص) فرموده: «بهترين زنان شما زنى است كه از همه زيباتر و از همه مهرش كمتر باشد.» پيامبر خدا (ص) براى بعضى از زنان خود ده درهم مهريه قرار داد و نيز وسايل خانه اش كه يك آسياى دستى و يك كوزه و بالشى از چرم بود و داخل بالش از ليف خرما پر شده بود براى يكى از زنانش دو پيمانه جو و براى ديگرى دو پيمانه خرما و دو پيمانه آرد سبوس گرفته، وليمه داد. در صورتى كه اگر زياد بودن مهريّه زنان، يك ارزش بود، پيامبر خدا (ص) پيش از ديگران اين كار را كرده بود. در خبر است: «از بركات زن آن است كه زود ازدواج كند و زود صاحب فرزند شود و مهرش كم باشد.»
رسول خدا (ص) فرمود: «با بركت ترين زنان آن زنى است كه كمترين مهريه را داشته باشد.»
مى گويم: مهر السّنه پانصد درهم است.
در كافى با اسناد صحيح به نقل از ابى عبد الله- امام صادق (عليه السلام)- آمده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) براى همسرانش دوازده اوقيه و نشّى تعيين كرد، هر اوقيه چهل درهم و هر نشّى نصف اوقيه يعنى بيست درهم است. كه مجموع آن پانصد درهم مى شود. پرسيدند با همين واحدهاى وزنى كه ما داريم؟ فرمود: آرى با همين واحدهاى وزن.»
و نيز به اسناد خود از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) مهر هيچ كدام از دختران خود را بيش از دوازده اوقيه و يك نشّ قرار نداد و هيچ يك از زنان
خود را نيز به بيش از دوازده اوقيه و يك نشّ تزويج نكرد (اضافه كرد:) اوقيه چهل درهم و هر نشّى بيست درهم است.»
و به اسناد خود از حسين بن خالد نقل كرده، مى گويد: «از ابو الحسن (عليه السلام) راجع به مهر السّنه پرسيدم كه چگونه پانصد درهم مى شود؟ فرمود: خداى تعالى بر خود واجب كرده است كه هيچ مؤمنى نيست كه صد مرتبه الله اكبر و صد مرتبه سبحان الله، و صد مرتبه الحمد للّه و صد مرتبه لا إله إلّا الله و صد مرتبه اللهمّ صل على محمد و آل محمد بگويد و بعد بگويد: بار خدايا از حور العين به همسرى من در آور! مگر اين كه، خداوند از حور العين به همسرى او در آورده و مهريه او را اين مبلغ قرار دهد. سپس خداوند به پيامبرش (ص) وحى فرمود كه مهر السّنه زنان مؤمنه را پانصد درهم قرار دهد و رسول خدا (ص) نيز چنين كرد و هر مؤمنى كه دختر برادر مؤمنش را خواستگارى كند و بگويد: پانصد درهم مهر اوست و او موافقت با تزويج وى نكند، در حقيقت او را عاق كرده است و او سزاوار است كه خداى تعالى از حوريان به همسريش در آورد.»
از آن حضرت منقول است كه فرمود: «مهريه همان است كه مردم توافق كنند و يا دوازده اوقيه و يك نشّ و يا پانصد درهم است.»
از آن حضرت است كه فرمود: «على (عليه السلام) وقتى با فاطمه ازدواج كرد، مهريه اش را يك جامه ساده و يك پيراهن و يك فرش از پوست گوسفند قرار داد.»
از ابو جعفر (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «مهريّه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) يك جامه ساده و چادر پشمى سياه و يك زره حطمى بود و فرش ايشان از پوست گوسفند بود كه آن را روى زمين مى انداختند و فرش مى كردند و هم روى آن مى خوابيدند، درود خدا بر ايشان باد.»
در روايت ديگرى آمده است: «پيراهن حطمى معادل سى درهم است.»
غزالى گويد: «همان طورى كه زياده روى در مهر از طرف زن كراهت دارد، از طرف شوهر نيز پرسش از ثروت زن، كراهت دارد. بنابراين سزاوار نيست كه به طمع مال با زنى ازدواج كند و اگر چيزى از طرف شوهر هديه دادند بر خانواده زن لازم نيست در برابر آن بيشتر بدهند و همچنين اگر از طرف زن، به شوهر هديه اى دادند، باز همين طور. بنابراين نيت درخواست بيشتر نيّت فاسدى است، اما هديه دادن دو طرف به يكديگر عملى مستحبّ و باعث محبت است رسول خدا (ص) فرمود: «به يكديگر هديه دهيد، تا ميان شما محبت ايجاد شود.» اما افزون طلبى در اين آيه شريفه آمده است: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ. يعنى به كسى چيزى مده براى اين كه بيشتر از آن را بطلبى، و نيز در اين آيه: وَ ما آتَيْتُمْ من رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ الله. زيرا ربا يعنى فزونى و به طور اجمال شامل هر نوع افزون طلبى است هر چند كه در اموال ربوى هم نباشد. پس تمام اينها در ازدواج كراهت دارد و بدعت است و نظير تجارت و قمار مى باشد و با هدفهاى ازدواج منافات دارد.

٥- زن، اولاد آور باشد
بنابراين اگر به نازايى معروف است نبايد با او ازدواج كرد.
پيامبر (ص) فرمود: «به شما توصيه مى كنم با زنان اولاد آور مهربان ازدواج كنيد» و اگر همسر نداشته و كسى خبر از عقيم بودنش ندارد بايد تندرستى و جوانى اش مورد توجّه قرار گيرد، زيرا زن با وجود اين دو صفت غالبا اولاد آور است.

٦- باكره باشد
پيامبر (ص) به جابر كه با زن غيره باكره ازدواج كرده بود، فرمود: «چرا با زن باكره ازدواج نكردى تا او با تو، و تو با او ملاعبه كنى.»
باكره بودن سه فايده دارد:
اوّل، آن كه همسرش را دوست دارد و با او انس مى گيرد كه اين خود در معناى مودّت مؤثر است. پيامبر (ص) فرمود: «با زن مهربان ازدواج كنيد» و طبيعت آدميان بر انس با نخستين كسى كه الفت مى گيرد سرشته شده است و اما زنى كه مردان را آزموده و با حالات مختلف سر و كار داشته است چه بسا به بعضى از اوصافى كه مخالف با ميل اوست راضى نباشد و باعث خشم شوهر گردد.
دوم، آن است كه باعث كمال دوستى مرد نسبت به همسرش مى گردد، زيرا طبع مرد از زنى كه شخص ديگرى با او تماس گرفته به نحوى متنفّر است و هر وقت اين مطلب را به خاطر بياورد بر طبعش سنگينى مى كند و بعضى طبيعتها در اين مورد حساسيّت بيشترى دارند.
سوّم، به همسر قبلى دلبستگى ندارد، در صورتى كه معمولا علاقه شديد در مورد نخستين دوست صورت مى گيرد.

٧- زن بايد نسيبه، يعنى از خانواده خير و صلاح باشد
زيرا چنين خانواده اى دختران و پسران خود را با ادب تربيت مى كند و اگر خانواده با ادب نباشد نمى تواند فرزند را خوب تربيت كند و با ادب بار آورد. از اين رو، رسول خدا (ص) فرمود:
«بپرهيزيد از خضراء دمن، پرسيدند: يا رسول الله! خضراء دمن چيست؟ فرمود: زن زيبايى كه از رويشگاه (خانواده) بد، باشد.»
و نيز فرمود: «براى نطفه هايتان (همسرى) گزينش كنيد، زيرا رگ و ريشه ها نقش دارند» و بعضى به جاى «دسّاس» كلمه «نزّاع» آورده اند، يعنى داراى گرايش مختلف و رغبت خاصّ.

٨- زن از خويشاوندان نزديك نباشد
زيرا كه قرابت زياد باعث كم شدن ميل و شهوت مى شود. پيامبر (ص) فرمود: «با خويشان نزديك ازدواج نكنيد كه فرزند ضعيف و لاغر به دنيا مى آيد» ناتوانى فرزند به خاطر آن است كه خويشاوندى در كم كردن شهوت تأثير دارد، زيرا شهوت از قوه احساس به وسيله نگاه كردن و تماس گرفتن برانگيخته مى شود و احساس نيز به وسيله امر شگفت و تازه تقويت مى شود، اما چيزى كه مدتى در ديدگاه انسان بوده باعث مى شود تا حس آدمى از ادراك كامل آن ناتوان گشته و كمتر تحت تأثير آن قرار بگيرد و در نتيجه ميل و كشش به آن بر انگيخته نشود.
اين بود خصلتهاى قابل توجه در زنان و نيز بر ولىّ دختر واجب است تا درباره ويژگيهاى مردان دقّت كند و به خاطر دخترش مواظب باشد تا مبادا او را به همسرى مردان بد خو، يا بد قيافه، يا سست ايمان، يا مردى كه در
حق وى كوتاهى كند و يا از نظر خانوادگى همطراز او نباشد، در آورد.
پيامبر (ص) فرمود: ازدواج نوعى بردگى است، پس بايد هر كسى توجّه كند كه دخترش را در چه خانواده اى قرار مى دهد» و درباره حقّ زن جانب احتياط را بايد گرفت، زيرا زن با ازدواج كردن حالت وابستگى پيدا مى كند و راه نجات هم ندارد.
بنابراين شوهر در هر حال مى تواند او را طلاق دهد [ولى از ناحيه زن چنين نيست ] حال اگر وّلى دخترى فرزند خودش را به ستمگر، يا فاسق و يا بدعت گذار و يا ميگسارى تزويج كند، نسبت به دين خود جنايت كرده و به خاطر قطع رحم كه به وسيله انتخاب و گزينش نادرست مرتكب شده، خود را در معرض خشم خدا قرار داده است. پيامبر (ص) فرمود: «هر كس دخترش را به همسرى مرد تبهكارى در آورد به يقين قطع رحم كرده است.»

باب سوم در آداب معاشرت و آنچه در دوام ازدواج دخالت دارد و زن و مرد بايد مراعات كنند

امّا شوهر: بايد در دوازده مورد اعتدال و ادب را رعايت كند
١- وليمه ٢- معاشرت ٣- شوخى ٤- سياست ٥- غيرت ٦- هزينه ٧- تعليم
٨- تقسيم ٩- ادب كردن زن نافرمان ١٠- آميزش ١١- زايمان ١٢- جدايى به وسيله طلاق.

اوّل. وليمه
وليمه مستحب است: «رسول خدا (ص) بر چهره عبد الرحمن بن عوف اثر زردى مشاهده فرمود: پرسيد: اين زردى چيست؟ عرض كرد: با زنى ازدواج كردم در برابر وزن هسته خرمايى از طلا رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مبارك كند، وليمه بده، هر چند به گوشت گوسفندى باشد.» رسول خدا (ص) در ازدواج با صفيّه، با شربت و خرما وليمه داد.»
پيامبر (ص) فرمود: «غذا دادن در روز اول عروسى حق و روز دوم سنّت است امّا روز سوم سمعه مى باشد و هر كه منظورش سمعه باشد، خداوند او را به هدفش كه همان سمعه است برساند.» اين حديث را به صورت مرفوع كسى جز زياد بن عبد الله نقل نكرده و آن حديث غريبى است.»
مى گويم: در كتاب كافى از قول يكى از راويان شيعه نقل شده كه مى گويد:
«حضرت ابو الحسن، موسى بن جعفر (عليه السلام) براى يكى از فرزندانش وليمه داد سه روز به تمام مردم مدينه در مساجد و ميان كوچه ها با كاسه هاى بزرگ فالوده داد بعضى از مردم مدينه راجع به اين كار عيبجويى كردند، به اطّلاع آن حضرت رسيد، فرمود:
«خداوند به هيچ پيامبرى از پيامبران خود چيزى نداده مگر اين كه به حضرت محمّد (ص) نظير آن را داده، علاوه بر آن، آنچه به آنها نداده بود نيز به وى مرحمت كرد، به سليمان (عليه السلام) فرمود: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ. و به حضرت محمّد (ص) فرمود: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و از ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام)- نقل شده است، فرمود: «دعوت به مهمانى جز در چهار مورد، پسنديده نيست: عروسى، مولود تازه، از سفر برگشتن و ختنه كردن كودك.»
و از آن حضرت است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: وليمه در چهار چيز است: عروسى، كسى مولودى را عقيقه كند و طعام دهد، ختنه كردن پسر بچّه و هنگامى كه كسى از سفر بر مى گردد، دوستانش را دعوت كند.» در روايت ديگرى آمده است: «و يا در ساختن خانه و نظاير آن.»
از ابو ابراهيم- حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)- نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) از خوردن وليمه اى كه منحصر به ثروتمندان باشد و مستمندان دعوت نشوند، منع كرده است.»
از معاوية بن عمّار روايت شده است: «مردى خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كرد، من از غذاى عروسى بويى استشمام مى كنم كه غذاهاى ديگر آن بوى را ندارند؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «هيچ عروسى نيست كه بچه شتر و يا گاو و گوسفندى را سر ببرند، مگر اين كه خداوند فرشته اى را با قيراطى از مشك بهشتى مى فرستد تا آن را به غذاى ايشان مخلوط كند، پس آن بو از آن مشك به مشام مى رسد.»
غزالى گويد: «مستحب است تبريك بگويند هر كه بر تازه داماد وارد شود بگويد:
خداوند براى تو و بر تو مبارك كند و شما دو نفر را به خير و نيكى برساند. و مستحّب است كه ازدواج آشكارا صورت گيرد، پيامبر (ص) فرمود: «فرق بين نكاح حلال و حرام به اين است كه در حلال دف و آواز در كار است.»

دوم. خوشرفتارى با زنان
و از باب ترحّم به ايشان- به دليل نارسا بودن عقل آنها- اذيت و آزار ايشان را تحمّل كردن خداى تعالى فرموده است: وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. درباره بزرگداشت حقوق زنان مى فرمايد: وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً. و نيز فرموده است: وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ. بعضى گفته اند مقصود زن انسان
است. و آخرين چيزى كه رسول خدا (ص) درباره آن سفارش كرده، سه چيز است كه درباره آنها سخن مى گفت تا زبان مباركش بند آمد و كلامش شنيده نشد، مى فرمود:
«نماز، نماز! و مبادا درباره بردگانتان تكليف طاقت فرسا بكنيد، خدا را، خدا را درباره زنان، كه ايشان در دست شما اسيرند و آنها را با پيمان الهى گرفته ايد و با كلمه الهى آميزش با ايشان را بر خود حلال كرده ايد.»
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس با بد اخلاقى زنش بسازد خدا به اندازه اجر و ثواب ايوب كه در گرفتارى صبر كرد به او مرحمت كند و هر زنى كه بد اخلاقى شوهرش را تحمّل كند خداوند به او ثوابى مانند ثواب آسيه همسر فرعون بدهد.»
بدان كه خوشرفتارى با زن تنها آن نيست كه به او آزار نرسانند، بلكه اذيت و آزار او را تحمل كنند. و موقع سبك عقلى و خشم او شكيبا باشند.
انس مى گويد: «رسول خدا (ص) از همه كس به زنان و كودكان مهربانتر بود.»

سوم. علاوه بر تحمّل آزار زن، با او بيشتر خوشرفتارى و مهربانى كند
كه اين قبيل رفتار باعث دلشادى زنان مى شود رسول خدا (ص) با زنان خود در رفتار و اخلاق در خور فهم و عقل آنان، با آنها برخورد مى كرد.
پيامبر (ص) فرمود: «از همه مؤمنان آن كس ايمانش كاملتر است كه با خانواده اش خوشخوتر و مهربانتر باشد.»
پيامبر (ص) فرمود: «بهترين شما كسى است كه به زنانش بيشتر نيكى كند و من از همه شما با زنانم خوشرفتارترم.»
عمر با وجود خشونتش مى گويد: سزاوار است كه مرد در خانواده مانند كودكى باشد، اما وقتى كه از شخصيّت او جستجو كنند مردانگى بيابند. لقمان مى گفت: شايسته است كه خردمند در ميان خانواده اش چون كودكى باشد، اما وقتى كه بين مردم مى آيد، مرد و مردانه باشد. در خبر آمده است: «همانا خداى تعالى جعظرى جوّاظ را دشمن مى دارد.» بعضى گفته اند مقصود كسى است كه بر خانواده سختگير و در ذات خود متكبر است، و يكى از كسانى است كه در آيه مباركه آمده است: عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ بعضى گفته اند: عتّل يعنى كسى كه نسبت به خانواده اش تندزبان و سخت دل باشد.
پيامبر (ص) به جابر فرمود: «چرا با دوشيزه اى ازدواج نكردى تا تو با او و او با تو ملاعبه كند.»
زن باديه نشينى همسرش را كه از دنيا رفته بود، توصيف مى كرد و مى گفت: به خدا سوگند وقتى كه خانه مى آمد خندان و در خارج منزل كم حرف و خاموش بود، هر چه مى يافت مى خورد و اگر چيزى نداشت از كسى درخواست نمى كرد.


۷
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

چهارم. اين كه شوخى و خوشخويى و موافقت با خواسته هاى زنش را تا آن جا گسترش ندهد كه باعث فساد اخلاق همسرش شود
و به طور كلى شكوه و ابهتش را در نزد او از دست بدهد بلكه در اين باره اعتدال را رعايت كند و آنجا كه خلاف شرعى ببيند نبايد هيبت و شدّت خود را از دست بدهد و نبايد راه كمك به كارهاى ناپسند را به روى او بگشايد، بلكه هر گاه خلاف شرع و خلاف مروتى را از او ديد اعتراض كند و خشمگين شود. پيامبر (ص) فرمود: «مرده باد كسى كه بنده زنش باشد.»
پيامبر (ص) بدان سبب اين جمله را فرموده است كه مرد هر گاه در مورد خواسته هاى زن از او اطاعت كند در حقيقت او را پرستيده و خود به هلاكت افتاده است. خداى متعال او را صاحب اختيار زن قرار داده در صورتى كه چنين مردى خودش را به دست خويش در اختيار زن گذاشته و درست قضيه را به عكس كرده و از شيطان پيروى كرده است، زيرا خداوند به نقل از شيطان گفته: وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ الله چه آن كه حق مرد آن است كه متبوع باشد، نه تابع. خداى تعالى مردان را بالا دست زنان قرار داده و شوهر را آقا و سرور ناميده و مى فرمايد: وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ حال اگر سيّد و سرور مسخّر شود، نعمت الهى را تبديل به كفران و ناسپاسى كرده است. هواى نفس زن همانند هواى نفس تو است، اگر اندكى لجام نفس خويش را رها كنى بى اختيار، چون مركب سركشى، تو را تا مسافت دورى ببرد و اگر لجام را مقدارى سست كنى چندين ذراع تو را بكشد، اما اگر لجام را آنجا كه بايد بكشى سخت در دست گيرى، در اختيار تو خواهد بود.
آسمانها و زمين به عدالت پابرجايند و هر چه از حدّ خود بگذرد به ضد خود مبدّل شود بنابراين سزاوار است كه آدمى در مخالفت و موافقت با همسرش راه اعتدال در پيش گيرد و در تمام اين موارد از حق پيروى كند تا از شرّ زنان در امان ماند، زيرا مكر ايشان بزرگ و شرّ ايشان فراگير است و خلق و خوى آنان معتدل نمى شود مگر با نوعى لطف و محبت آميخته با سياست.
از آن حضرت نقل است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: اهل نجات از مردان كم و از زنان كمترند. عرض كردند: چرا يا رسول الله؟ فرمود: زيرا زنان به هنگام خشم چون كافران و به هنگام خوشنودى همانند مؤمنانند.»
در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «در نزد رسول خدا (ص) سخن از زنان به ميان آمد، فرمود: در كارهاى خوب از ايشان فرمان نبريد تا شما را به بدى فرمان ندهند از زنان بد به خدا پناه ببريد و از خوبان ايشان نيز بر حذر باشيد.» و به همين مضمون از امير المؤمنين (عليه السلام) نيز نقل شده است.
در كافى با سندى كه دارد، مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: اطاعت زن باعث پشيمانى است.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «زنهار از مشورت با زنان، زيرا در زنان ضعف، عجز و سستى وجود دارد.»
غزالى گويد:
«در وصيت لقمان به پسرش آمده است: پسر عزيزم! از زن بد بپرهيز زيرا زن بد، قبل از پيرى تو را پير مى كند، و از زنان بد بترس زيرا آنها تو را به نيكى دعوت نمى كنند و از زنان خوب نيز بر حذر باش.»
پيامبر (ص) فرمود: از سه مصيبت بزرگ به خدا پناه ببريد- از جمله فرمود-
زن بد، زيرا كه پيش از پيرى آدمى را پير مى كند، و در عبارت ديگر آمده است: «اگر بر او وارد شوى دشنامت دهد و اگر از نزد او غايب شوى به تو خيانت كند.»
پيامبر (ص) به يكى از زنانش فرمود: «شما همسران يوسف هستيد» يعنى اگر ابو بكر مانع از جلو افتادن شما در نماز شود بعضى از شما از حق به سمت هواى نفس متمايل خواهيد شد.
مى گويم: اين حديث در اين باره وارد شده كه زنان پيامبر (ص) در نماز در جلو ابو بكر مى ايستادند، نه آن كه ايشان را از نماز منع كند، همان طورى كه در كتاب «ذكر الموت»- ان شاء الله- بيان اين حديث خواهد آمد. غزالى به خاطر تصديق كسانى كه به پيامبر خدا (ص) دروغ گفته و به او افترا زده اند اين حديث را از معناى اصلى اش منحرف كرده است.
غزالى گويد: «خداى متعال موقعى كه آنها راز پيامبر خدا (ص) را فاش كردند فرمود: إِنْ تَتُوبا إِلَى الله فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما، يعنى دلهاى شما متمايل شده است.
رسول خدا (ص) فرمود: «قومى كه زمامدارشان زنى باشد رستگار نمى شوند» بنابراين در وجود ايشان شر و ضعف است. علاج شر، سياست و خشونت و علاج ضعف، مزاح و محبّت است. پس پزشك حاذق كسى است كه به مقدار درد و متناسب با آن از عهده معالجه بر آيد. مرد با تجربه بايد نخست به اخلاق زن پى ببرد، سپس به اقتضاى حال وى آن گونه كه مصلحت است با او رفتار كند.

پنجم. در غيرت نسبت به همسرش ميانه رو باشد
به اين ترتيب كه نه از مقدّمات كارهايى كه عواقب بيمناكى دارند غافل بماند و نه زياد بدگمان و سخت گير و كنجكاو باشد «كه رسول خدا (ص) از تجسّس اسرار زنان نهى فرموده» به عبارت ديگر «از سختگيرى با زنان منع كرده است.»
رسول خدا (ص) وقتى كه از مسافرت باز مى گشت، پيش از ورود به مدينه، فرمود:
«شب هنگام بر زنان وارد نشويد. دو مرد بر خلاف دستور پيامبر به منزلشان رفتند و هر كدام چيزى ديدند كه از آن كراهت داشتند.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «كراهت دارد كه مرد وقتى از سفر بر مى گردد شب هنگام، تا صبح نشده بر خانواده اش وارد شود.»
غزالى گويد: «در خبر مشهورى آمده است: زن همچون استخوان دنده است. اگر بخواهى آن را راست كنى مى شكند، پس در همان حالت كجى از آن استفاده كن.
اين مطلب راجع به تهذيب اخلاق زن مى باشد.»
مى گويم: اين حديث در كافى نيز به سندهاى متعدّد نقل شده است.
غزالى گويد: پيامبر (ص) فرموده است: «نوعى از غيرت وجود دارد كه باعث خشم خدا و رسول خدا مى شود و آن غيرت مرد نسبت به خانواده اش در جايى است كه هيچ زمينه شكى وجود ندارد.» زيرا اين نوع غيرت برخاسته از بدگمانى است كه ما را از
آن نهى كرده اند، خداى تعالى فرموده است: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ على (عليه السلام) مى فرمايد: «نسبت به خانواده ات زياد غيور مباش كه با بدگمانى ات او را متهم خواهى كرد.» اما غيرت در جاى خود لازم و ضرورى است و از آن ستايش كرده اند.
پيامبر (ص) فرموده است: «همانا خداوند غيور است و مؤمن نيز غيرتمند است و غيرت خدا آن است كه مبادا مرد مؤمن مرتكب محرّمات الهى گردد.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى غيور است و غيرت را دوست مى دارد و به دليل غيور بودن خداست كه كارهاى زشت را چه آشكار و چه پنهان، حرام كرده است.»
از آن حضرت است كه فرمود: «هر گاه مردى بى غيرت باشد دلش واژگون گردد.»
امام صادق (عليه السلام) مى گويد: «امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: اى مردم عراق! به من خبر دادند كه زنان شما در بين راه مزاحم مردان مى شوند، آيا خجالت نمى كشيد؟» در حديث ديگرى از امير المؤمنين (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «آيا شرم نمى كنيد و بر سر غيرت نمى آييد در حالى كه زنان شما به بازار مى آيند و مزاحم افراد بى دين مى شوند؟» از آن حضرت و از پدر بزرگوارش نقل كرده اند: «امير المؤمنين- صلوات الله و سلامه عليه- در نامه اى كه به امام حسن (عليه السلام) نوشته، مى فرمايد: بپرهيز از اظهار غيرت نابجا به اين ترتيب كه زن بيگناهى را مورد سرزنش قرار دهى، در نتيجه او گناه را بزرگ شمرد و به سرزنش كردن تو بى اعتنا شود اين عمل زنان درستكار را به نادرستى مى كشاند پس كار آنان را استوار كن و اگر عيبى در آنها ديدى، عيب كوچك يا بزرگ بشدت با آن برخورد كن.»
غزالى گويد: «راه پيشگيرى از بدگمانى آن است كه مردان نزد زن نيايند و زن نيز به بازار نرود.»
رسول خدا (ص) به دخترش فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: «براى زن چه چيز بهتر است؟
عرض كرد: اين كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را ببيند. پيامبر (ص) فاطمه را در آغوش گرفت و فرمود: فرزندانى هستند برخى از نسل برخى، و سخن او را تحسين كرد.»
اصحاب رسول خدا (ص) تمام سوراخها و روزنه هاى منزل را مى بستند تا مبادا زنان، مردان را ببينند.
رسول خدا (ص) به زنان اجازه داد تا در مساجد حاضر شوند و فرمود: «كنيزان خدا را از حضور در مساجد خدا مانع نشويد.»
در صورتى كه امروز حقّ آن است كه از رفتن زنان بجز پير زنان به مساجد جلوگيرى كنند و در دوران صحابه نيز، منع زنان از مساجد كار خوبى شمرده مى شد، مى گفتند: اگر رسول خدا مى دانست كه به وسيله زنان پس از آن حضرت چه اتفاقاتى مى افتد هر آينه آنان را از رفتن به بيرون منزل مانع مى شد.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «از آن حضرت درباره بيرون رفتن زنان از خانه ها در عيد فطر و عيد قربان پرسيدند، فرمود: نبايد بيرون روند مگر پير زنان با كفش.»
در روايت ديگرى آمده است: «درباره بيرون رفتن زنان در عيد فطر و قربان و روز
جمعه پرسيدند، فرمود: نبايد بيرون روند مگر زنان سالخورده.»
غزالى گويد:

ششم. ميانه روى در خرج
بنابراين سزاوار نيست كه بر زنان در خرج دادن سخت بگيرد و نه هم زياده روى كند، بلكه ميانه رو باشد. خداى تعالى فرموده است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و نيز مى فرمايد: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ.
پيامبر مى فرمايد: «بهترين شما كسى است كه با خانواده اش بهترين رفتار را داشته باشد.»
پيامبر (ص) فرمود: «از چهار دينار كه اوّلى به خانواده ات انفاق كنى، دومى در راه خدا بدهى، سومى در راه آزاد كردن بنده صرف كنى و چهارمى به مستمندان صدقه دهى، اجر و پاداش آن دينارى از همه بيشتر است كه به خانواده ات انفاق كرده اى.»
نقل كرده اند كه حضرت على (عليه السلام) چهار زن داشت براى هر كدام از آنها در هر چهار روز يك درهم گوشت مى خريد.
لازم است كه به زنش دستور دهد تا باقيمانده غذا و هر چه را كه در صورت ماندن فاسد مى شود به مستمندان صدقه دهد. اين كمترين مرتبه كار خير است، و بر زن لازم است كه هر چند شوهر به صراحت اجازه نداده باشد، به مقتضاى حال، آن كار را بكند.
سزاوار نيست كه مرد در خوردن غذاى خوب خود را بر ديگر اعضاى خانواده مقدّم بدارد و از آن خوراكى به ايشان ندهد، چرا كه اين عمل باعث كينه مى شود و از زندگى و معاشرت خوب بدور است. پس اگر نمى خواهد به آنان چيزى بدهد بايد
به نحوى مخفيانه بخورد كه خانواده اش نفهمند و نبايد نزد ايشان از طعامى كه نمى خواهد به آنها بخوراند، تعريف كند و هنگام غذا خوردن تمام اعضاى خانواده را بر سر سفره بنشاند كه مى گويند خداوند و فرشتگانش بر اهل آن خانه اى درود مى فرستند كه با هم غذا مى خورند. و مهمترين امر واجب بر مرد كه بايد در مخارج خانواده رعايت كند، آن است كه خوراك از مال حلال تهيه كند و به خاطر آنها دست به در آمدهاى حرام دراز نكند زيرا اين عمل جنايت است نسبت به آنها نه مراعات حال ايشان. ما اخبارى را كه در اين باره وارد شده است در ذكر آفات نكاح، نقل كرديم.

هفتم. بايد شوهر مسائل و احكام حيض را به مقدارى كه زن تكليف واجبش را بداند به او بياموزد
و احكام نماز و آنچه پس از انقضاى زمان حيض، بايد قضا كند (مثل روزه) و آنچه را قضا ندارد (مانند نماز) به او تعليم دهد، زيرا شوهر مأمور است تا خود و خانواده اش را از آتش دوزخ باز دارد: قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً. بنابراين لازم است كه مرد به همسرش عقايد اهل حق را تلقين كند و هر بدعتى را كه به گوش او خورده از دل او خارج سازد و او را- در صورت سهل انگارى در امور دينى- از عذاب خدا بترساند و احكام لازم و ضرورى حيض و نفاس را به وى بياموزد چرا كه تعليم مسائل استحاضه به طول مى انجامد. اما آنچه درباره حيض لازم است به زن بياموزند بيان نمازهايى است كه بايد به جا آورد، زيرا به مجرد اين كه خون قطع شد اگر به مقدار طهارت و يك ركعت نماز وقت باقى است بايد آن نماز را به جا آورد، همچنين اگر به مقدار طهارت و خواندن نماز از اول وقت بگذرد و حايض شود، قضاى آن نماز بر او واجب است. اين مقدار كمترين حدّى است كه بايد زنان رعايت كنند. پس اگر مرد به همسرش تعليم داد، زن حق ندارد كه براى پرسش از علما از خانه بيرون رود همچنين اگر مرد مسائل را نداند و از طرف زن مسائل را از صاحب فتوا بپرسد و جواب را به زنش برساند باز هم حق بيرون شدن از خانه را ندارد. ولى اگر هيچ كدام از اينها نباشد، زن حق
دارد كه براى پرسيدن مسأله اش از خانه بيرون رود، بلكه واجب است برود و مرد اگر مانع شود گنهكار است و هر وقت واجبات را آموخت حق ندارد بدون رضاى شوهر به مجلس ذكر و يا براى آموختن مسائل بيشتر بيرون رود و هر گاه زن در حكمى از احكام حيض و استحاضه كوتاهى كند و مرد نيز به او تعليم ندهد بلكه به همراه زن از خانه بيرون رود با وى در گناه شريك است.

هشتم. هر گاه مردى چندين زن داشته باشد، بايد عدالت را در ميان آنها رعايت كند
و مبادا به يكى بيشتر از ديگران علاقه نشان دهد پس اگر به سفرى رفت و خواست يكى از آنها را به همراه خود ببرد بايد ميان آنها قرعه بزند چرا كه رسول خدا (ص) چنين مى كرد. و اگر شبى را كه متعلّق به زنى است در حق وى ستم روا داشته و حقش را ضايع كرده است بايد قضاى آن را به جا آورد زيرا قضاى عمل بر او واجب است و در اين مورد لازم است كه مرد احكام تقسيم كردن شبها را بين همسرانش بداند و بيان آن به درازا مى كشد.
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس دو زن داشته باشد و به يكى بيشتر علاقه مند باشد- و به عبارت ديگر: بين آنها به عدالت رفتار نكند- روز قيامت در حالى بيايد كه يك طرف طرف بدنش كج باشد.» البته اين عدالت مربوط مى شود به دادن چيزى و بيتوته در شب امّا عدالت در دوست داشتن و آميزش خارج از حد اختيار است. خداى متعال مى فرمايد: وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ: در علاقه نفسانى و گرايش قلبى هرگز نمى توانيد به عدالت رفتار كنيد و اين تفاوت، باعث تفاوت در آميزش مى شود.
رسول خدا (ص) همواره ميان زنان خود در بخشش و بيتوته در شبها با عدالت رفتار مى كرد و مى گفت: «خدايا اين تلاش و كوشش من است در مورد آنچه در اختيار من است امّا درباره آنچه در اختيار تو است و من اختيارى ندارم، مرا توانى نيست.»
يعنى محبت از اختيار من خارج است.
هر گاه يكى از زنان يك شب خودش را به هوويش ببخشد و شوهر هم راضى باشد حق بيتوته براى هوو ثابت مى شود.

نهم. در نافرمانى زنان
هر گاه بين زن و شوهر اختلافى پيش آيد و سازش نكنند اگر ناسازگارى از هر دو طرف و يا تنها از طرف مرد باشد و زن نتواند همسرش را به سازش بكشاند و مرد نيز قادر نباشد كه اصلاح كند ناگزير بايد دو نفر از طرف مرد و زن انتخاب شوند تا بين آنها داورى كنند و سازش دهند كه اگر آنها قصد اصلاح داشته باشند خداوند آنان را موفّق خواهد كرد. اما اگر نافرمانى تنها از طرف زن باشد، پس مردان بر زنان مسلّطند و آن مرد مى تواند همسرش را ادب و به زور وادار به اطاعت كند، با وجود اين بايد به تدريج او را ادب كند به اين ترتيب كه نخست موعظه كند و بترساند و تهديد كند و اگر موفق نشد موقع خوابيدن در بستر بى اعتنايى كند و صورتش را برگرداند و يا جدا بخوابد و در حالى كه خود در خانه است، از يك شب تا سه شب او را در خوابيدن تنها بگذارد، و اگر اين هم مفيد واقع نشد كتك نه چندان سختى بزند به طورى كه او را برنجاند اما استخوانى نشكند و جايى از بدنش خونى نشود و حق ندارد به صورتش لطمه اى بزند كه از آن نهى شده است.
از رسول خدا (ص) پرسيدند: «حق زن بر همسرش چيست؟ فرمود: وقت غذا، خوراك او را بدهد و به هنگام احتياج به لباس، براى او لباس فراهم كند و با او تندى نكند و كتك نزند، مگر- در صورت ضرورت- تنبيه كم آزارى كند و جز در خانه از او
جدا نشود.» مرد، حق دارد كه بر زنش خشم بگيرد و به خاطر كوتاهى در امرى از امور دينى تا ده روز و تا يك ماه از او دورى كند.»
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «زنى خدمت پيامبر (ص) آمد و از آن حضرت درباره حق شوهر بر زن پرسيد، پيامبر (ص) جواب داد.
سپس سؤال كرد: پس حق زن بر شوهر چيست؟ فرمود: لباس براى پوشيدنش فراهم كند و وقت گرسنگى غذا دهد و اگر خطايى كرد ببخشد. آنگاه پرسيد: آيا حق ديگرى جز اينها بر شوهرش ندارد؟ فرمود: نه، آن زن با شنيدن اين كلمه گفت: نه به خدا سوگند من هرگز همسر انتخاب نمى كنم! اين جمله را گفت و به راه افتاد. پيامبر (ص) فرمود: برگرد! آن زن برگشت، فرمود: خداى متعال مى فرمايد: وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.
از آن حضرت درباره حق زن بر شوهرش نقل شده است كه فرمود: «مرد خوراك و لباس زنش را فراهم كند و با او تندى نكند كه اگر اين كارها را بكند به خدا قسم كه حق زن را ادا كرده است.»

غزالى گويد: «دوازدهم درباره» طلاق
بايد توجه داشت كه طلاق مباح است، ليكن در نزد خدا ناپسندترين مباحات است. البته وقتى مباح مى شود كه بيهوده باعث اذيت كسى نشود. بنابراين اگر زن را طلاق داد در حقيقت او را آزرده است و آزردن ديگرى مجاز نيست. مگر به دليل جنايتى از جانب آن شخص و يا به مقتضاى ضرورتى از طرف آزار دهنده. خداى متعال فرموده است: فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا، يعنى در صدد بهانه جويى براى جدايى بر نياييد.
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «چيزى نيست كه خداوند حلال كرده باشد و به قدر طلاق در نزد او مبغوض باشد و خداوند دشمن مى دارد كسانى را كه زود طلاق مى دهند و زود ازدواج مى كنند.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «خداوند خانه اى را كه در آن وليمه عروسى داده شود، دوست مى دارد و خانه اى را كه در آن طلاق دهند، دشمن مى دارد و چيزى در نزد خدا مبغوض تر از طلاق نيست.»
غزالى گويد: «اگر زن را پدرش مجبور كند، بايد مرد او را طلاق دهد، زيرا حق پدر مقدم است. ليكن پدر در صورتى مى تواند او را مجبور به طلاق كند كه هدف ناروايى نداشته باشد، امّا اگر زن شوهرش را بيازارد و به فاميل همسرش ناسزا گويد جنايتكار است همچنين وقتى كه بد خو يا از نظر دينى فاسد باشد.»
مى گويم، كلينى از حضرت ابو جعفر (عليه السلام) نقل كرده است: «آن حضرت زنى داشت كه مورد علاقه اش بود. روزى فرا رسيد كه او را طلاق داد و از اين بابت غمگين شد. يكى از مواليانش عرض كرد: فدايت شوم چرا آن زن را طلاق داديد؟ فرمود: من نام على (عليه السلام) را بردم و او از آن حضرت عيبجويى كرد و بد گفت از اين رو نخواستم كه پاره اى از آتش جهنم بر بدنم بچسبد!»
از خطّاب بن سلمه نقل كرده اند كه گفت: «خدمت حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) رسيدم در حالى كه قصد داشتم از بداخلاقى زنم به آن بزرگوار شكايت كنم. قبل از اين كه من چيزى بگويم، فرمود: پدرم يك بار زن بداخلاقى را براى من تزويج كرده بود، من خدمت آن حضرت از بدخويى وى شكايت كردم، به من فرمود: چه چيز تو را مانع از جدايى او شده است؟ خداوند اين را به اختيار تو گذاشته است. پس من با خود گفتم: غم و اندوهم بر طرف شد.»
غزالى گويد: «اگر اذيّت از طرف شوهر باشد، زن حق دارد كه مبلغى از مال خودش را بپردازد و براى مرد مكروه است كه بيش از آنچه داده است از زن بگيرد، زيرا اين عمل ظلم و تجاوز به حق زن و نوعى تجارت بر ناموس است. خداى متعال فرموده است: فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ به. بنابراين پس گرفتن مبلغى كه زن دريافت كرده و حتى كمتر از آن شايسته است. اگر زن از همسرش بدون هيچ آزار و اذيّتى درخواست طلاق كند، گنهكار است. رسول خدا (ص) فرموده است: «هر زنى كه از همسرش بدون چيزى كه باعث ناراحتى او شده باشد درخواست طلاق كند، بوى بهشت را استشمام نمى كند» و در روايت ديگر: «بهشت بر او حرام است.»
پيامبر (ص) فرمود: «زنانى كه مالى را به شوهر خود مى بخشند تا طلاق بگيرند، منافقند.»
وانگهى شوهر بايد چهار چيز را در طلاق دادن رعايت كند:
«اوّل، آن كه زن را در زمان پاكى از عادت ماهيانه طلاق دهد كه در آن زمان پاكى همبستر نشده باشد، زيرا طلاق در زمان حيض و پاكى كه مجامعت صورت گرفته باشد بدعت و حرام است، هر چند اين طلاق انجام مى گيرد به خاطر اين كه عدّه چنين طلاقى طولانى است.»
مى گويم: بلكه قول درست آن است كه طلاق در چنين مواردى واقع نمى شود، چنان كه علماى شيعه اتفاق نظر دارند، و روايات صريح از اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره رسيده است، مگر طلاق زن غير مدخوله و بار دار و زنى كه به حد حيض نرسيده و زنى كه يائسه شده و از حدّ حيض گذشته و زنى كه شوهرش ناپيداست و كسى از او خبر ندارد، طلاق اين قبيل زنان به هر حال جايز است.
غزالى گويد: «دوم، آن كه به يك طلاق اكتفا كند و بين سه طلاق در يك مجلس جمع نكند.»
مى گويم: از نظر ما (فقهاى شيعه) اين شرط بى معنى است، زيرا اگر هزار طلاق هم در يك مجلس بدهد، جز يكى واقع نمى شود، به طورى كه از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است بنابراين بهتر بود كه به جاى اين شرط، وقوع طلاق در حضور دو شاهد عادل را مى آورد، همان طورى كه خداى تعالى فرموده است: وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ و در اين باره، بر خلاف قول عامه، نصوص و روايات زيادى از اهل بيت عصمت صلوات الله عليهم، رسيده است.
غزالى گويد: «سوم آن كه در اقدام به طلاق، سخت نگيرد و سرزنش نكند بلكه مقدارى نرمش به خرج دهد و مدارا كند و دل زنش را با دادن هديه اى بر خلاف ميل قلبى و ناخواسته، به دست آورد به خاطر اين كه با رنج طلاق دل او را رنجانده است خداى تعالى مى فرمايد: وَ مَتِّعُوهُنَّ و اين دادن هديه، در صورتى كه مهريّه در اصل ازدواج نداده باشد، واجب است.
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: سه كس اند كه دعاى آنها به خودشان برمى گردد: يكى از آنها مردى است كه بر زنش نفرين مى كند در حالى كه نسبت به زنش ستم روا مى دارد، گفته مى شود: مگر ما امر آن زن را در اختيار تو قرار نداديم؟» غزالى گويد: «مقصود از اين مطالب بيان آن است كه طلاق امر مباحى است و خداوند متعال هم در جدايى و هم در ازدواج وعده بى نيازى داده و فرموده است:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ من عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ الله من فَضْلِهِ و فرموده است: وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ الله كُلًّا من سَعَتِهِ.
چهارم، راز زنش را نه در طلاق فاش كند و نه در ازدواج، زيرا درباره فاش كردن راز زنان در خبر صحيح وعده عذاب بزرگ داده شده است.
از يكى از صالحان نقل شده است كه مى خواست زنش را طلاق دهد، پرسيدند چه چيز دل تو را نسبت به او بد كرد؟ گفت: آدم عاقل، پرده از راز همسر خودش بر نمى دارد و پس از آن كه او را طلاق داد، پرسيدند: چرا او را طلاق دادى؟ در جواب گفت: مرا چه كار به زن ديگرى؟! اين بود مطالب مربوط به شوهر.

قسم دوم از اين باب درباره حقوق شوهر بر زن و بيان كافى راجع به آن
براستى نكاح نوعى بردگى است و زن برده مرد است و بايد از شوهر، هر چه بخواهد در تمام امورى كه مربوط به زن است، امورى كه مستلزم معصيت نباشد، بدون قيد و شرط اطاعت كند. در بزرگداشت حقّ شوهر نسبت به زن، اخبار زيادى رسيده
است. رسول خدا (ص) مى فرمايد: «هر زنى كه از دنيا برود و همسرش از او خشنود باشد، وارد بهشت شود.»
و نيز آن حضرت مى فرمايد: «هر گاه زن پنج وقت نمازش را بخواند و روزه ماه رمضان را بگيرد و عفّت خود را حفظ و از همسرش اطاعت كند، به بهشت پروردگارش وارد مى شود.» در اين روايت امام (عليه السلام) اطاعت شوهر را در رديف واجبات اساسى اسلام آورده است.
مى گويم: اخبارى كه غزالى در اين باب نقل كرده، بيشترشان از طريق اهل بيت (عليهم السلام)- با تفاوت در عبارت- نقل شده است و ما از كتابهاى شيعه- رحمهم الله- بعلاوه رواياتى كه قريب به آنهاست، از قول ائمّه (عليهم السلام) نقل مى كنيم چون اعتماد به اينها بيشتر است.
مى گوييم: در كافى از قول امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «مردى از انصار در زمان رسول خدا (ص) براى كار لازمى از خانه بيرون رفت و با زنش شرط كرد كه تا برگردد حق ندارد از خانه بيرون رود، مى گويد: پدر زن مريض شد، زن كسى را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و گفت: همسرم از خانه بيرون رفته و از من پيمان گرفته است كه تا بر مى گردد از خانه بيرون نروم و اكنون پدرم مريض شده، اجازه مى فرماييد از او عيادت كنم؟ رسول خدا (ص) فرمود: خير، در خانه ات بنشين و از دستور شوهرت اطاعت كن. مى گويد: بيمارى پدرش شدّت يافت دوباره آن زن كسى را نزد پيامبر (ص) فرستاد و پرسيد كه اجازه مى فرماييد، عيادت كنم؟ فرمود: در خانه ات بنشين و به دستور شوهرت عمل كن. مى گويد: تا اين كه پدرش مرد، كسى را نزد پيامبر (ص) فرستاد كه پدرم مرده است حال اجازه مى دهى كه بر او نماز بخوانم؟ فرمود: خير، در
خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت كن. مى گويد: آن مرد را دفن كردند، رسول خدا (ص) به آن زن پيغام داد كه خداوند به خاطر اطاعت كردن از شوهرت تو و پدرت را آمرزيد.»
و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) براى زنان سخنرانى كرد و فرمود: اى توده زنان، صدقه دهيد هر چند از زر و زيورتان است، اگر چه يك خرما و يا نصف خرما باشد، زيرا بيشتر شما هيزم جهّنميد، به خاطر آن كه زياد نفرين مى كنيد و نسبت به همنشينتان ناسپاسيد. زنى از قبيله بنى سليم كه زن عاقلى بود عرض كرد: يا رسول الله! مگر ما آن مادرانى نيستيم كه حامله مى شويم و پس از وضع حمل شير مى دهيم؟ مگر اين دختران ارزشمند و خواهران مهربان از ما نيستند؟ رسول خدا (ص) فرمود: چرا شما زنان، مادرانى هستيد كه به فرزندان حامله مى شويد و آنها را شير مى دهيد و دلسوزى مى كنيد، اگر نبود رفتارى كه زنان با شوهرانشان دارند، هر آينه هيچ زن نماز گزارى وارد آتش دوزخ نمى شد.»
غزالى درباره جمله «و تكفرنّ العشير» در حديث امام (عليه السلام) مى گويد: يعنى با همسرى كه معاشرت دارد، ناسپاسى مى كند.
مى گويم: از ابو جعفر (امام باقر (عليه السلام)) است كه فرمود: «روز عيد قربان رسول خدا (ص) سوار بر شتر برهنه اى بيرون شهر مدينه رفت و بر گروهى از زنان گذر كرد و ايستاد سپس فرمود: اى گروه زنان، صدقه بدهيد و از شوهرانتان اطاعت كنيد، زيرا اكثر شما در آتش دوزخيد. وقتى كه زنان اين سخن را از پيامبر (ص) شنيدند، گريه كردند، سپس زنى از زنان رو به پيامبر (ص) كرد و گفت: يا رسول الله در آتش دوزخ با مردمان كافر خواهيم بود؟ به خدا سوگند كه ما كافر نيستيم تا از اهل آتش باشيم. رسول خدا (ص) در پاسخ آن زن فرمود: شما به حق شوهرانتان ناسپاسيد.»
در روايت صحيح از قول آن حضرت رسيده است كه فرمود: «زنى خدمت پيامبر (ص) رسيد، عرض كرد: يا رسول الله! حق شوهر بر زن چيست؟ فرمود: آن است كه از او اطاعت كند و نافرمانى نكند، و از خانه او چيزى بدون اجازه، صدقه ندهد و روزه مستحبى نگيرد مگر به اذن او، و به هنگام نياز او را از وجود خويش متمتع كند، هر چند در پشت پالان شترى باشد و از خانه اش بدون اجازه او بيرون نرود، زيرا اگر بدون اذن او بيرون رود، فرشتگان آسمان و زمين و فرشتگان غضب و رحمت او را لعنت مى كنند تا وقتى كه به خانه اش برگردد. عرض كرد: يا رسول الله چه كسى بيش از همه مردم به گردن مرد حق دارد؟ فرمود: پدرش. عرض كرد: چه كسى بيش از همه، بر زن حق دارد؟
فرمود: شوهرش ...» از آن حضرت است كه فرمود: هر زنى كه شب را به صبح رساند در حالى كه شوهرش بحق از او خشمگين باشد، نمازى از او پذيرفته نمى شود تا وقتى كه شوهرش راضى شود و هر زنى كه خودش را براى غير شوهرش خوشبو كند، نمازى از او قبول نمى شود تا وقتى كه غسل كند همان گونه كه غسل جنابت مى كند.»
در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «گروهى خدمت رسول خدا (ص) رسيدند و عرض كردند: يا رسول الله ما مردمانى را ديديم كه يكديگر را سجده مى كردند رسول خدا (ص) فرمود: اگر من بنا بود دستور دهم كه كسى كس ديگرى را سجده كند، هر آينه دستور مى دادم كه زن، شوهرش را سجده كند.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «زنى خدمت رسول خدا (ص) رسيد و عرض كرد: شوهر چه حقى بر زنش دارد؟ فرمود: نياز او را بر آورده كند هر چند كه پشت پالان شتر باشد و چيزى به كسى ندهد مگر به اذن او، و اگر بدون اجازه شوهر چيزى بدهد، گناهش به گردن او و اجر و پاداشش مال شوهر است. و ديگر اين كه شبى را به صبح نرساند در حالى كه شوهرش از او خشمگين باشد ...»
در روايتى آمده است: «بايد زن براى شوهرش خود را به بهترين عطرها معطّر كند و بهترين لباسهايش را بپوشد و بهترين آرايشها را بكند و صبح و شام خودش را بر شوهرش، عرضه كند و حقوق شوهر بر زن بيشتر از اينهاست.»
از آن حضرت است: «زن بدون اجازه شوهرش، حق آزاد كردن برده، صدقه دادن، بخشيدن چيزى به كسى و نذر كردن از مال خودش ندارد مگر در مورد زكات و يا احسان به پدر و مادر و يا براى صله رحم (كه نيازى به اذن شوهر ندارد).
غزالى گويد: «بنابراين حقوق مرد بر زنش بسيار است. و مهمترين آنها دو چيز است: يكى آن كه خودش را حفظ كند و از نامحرم بپوشد و ديگر آن كه بيش از حد نياز درخواست نكند و از مصرف مالى كه شوهر از راه حرام به دست آورد بپرهيزد. زنان قديم همين روش را داشتند وقتى كه مرد از منزلش بيرون مى رفت، زن و دخترش به او مى گفتند: مبادا كسب حرام كنى كه ما بر گرسنگى و سختى صبر مى كنيم امّا بر آتش دوزخ نمى توانيم صبر كنيم.
مردى از پيشينيان عازم سفر شد، همسايه ها راضى به مسافرت او نبودند به همسرش گفتند: با اين كه او براى تو خرجى نگذاشته است، چرا تو راضى شدى كه او به سفر برود؟ زن گفت: از زمانى كه من او را شناخته ام او روزى خوار بوده است، نه روزى دهنده ولى من پروردگار روزى دهنده اى دارم اكنون روزى خوار مى رود اما روزى دهنده مى ماند.
رابعه دختر اسماعيل به احمد بن ابى الحوارى پيشنهاد ازدواج داد امّا احمد به خاطر عبادتى كه داشت راضى نشد و به او گفت: به خدا قسم كه من به دليل گرفتارى به حال خودم ميلى به زنان ندارم. رابعه در جواب گفت: به خدا سوگند كه من به خودم مشغولترم تا شما و تمايلى هم به ازدواج ندارم، اما از همسر قبلى ام به من مال زيادى به ارث رسيده
است مى خواستم آنها را بين برادران تو تقسيم كنم و به وسيله تو افراد شايسته را شناسايى كنم و آن راهى به سوى خدا باشد. احمد گفت: مگر استادم اجازه دهد. به ابو سليمان دارانى مراجعه كرد كه او را از ازدواج منع مى كرد و مى گفت: هر كس از ياران ما ازدواج كرد اوضاعش دگرگون شد. دارانى وقتى كه سخنان رابعه را از احمد شنيد، گفت: با او ازدواج كن، كه او ولىّ خداى سبحان است و اين سخن او، كلام صدّيقين است. احمد مى گويد: من با رابعه ازدواج كردم و در ميان خانه ما يك پايه گچى بود، اين پايه از آب دست كسانى كه پس از خوردن غذا دستشان را روى آن مى شستند و با عجله مى خواستند بيرون روند، و نيز از آب دست كسانى كه دستشان را با اشنان مى شستند، از بين رفت.
احمد گفت: بعد از او من با سه زن ازدواج كردم و او بهترين غذاها را به ما مى خورانيد و مرا معطّر مى كرد و مى گفت: برو با نشاط و قوّت به همسرانت برس و اين رابعه در ميان مردم شام، نظير رابعه عدويه در بين مردم بصره بود.
از جمله واجباتى كه بر عهده زن است، آن است كه در مال شوهر ولخرجى نكند بلكه از آن نگهدارى كند رسول خدا (ص) فرمود: «براى زن حلال نيست كه از خانه شوهر بدون اجازه او اطعام كند مگر خرمايى را كه مى ترسد، فاسد شود. بنابراين اگر با رضايت شوهر اطعام كند، اجر و پاداشى همانند او دارد و اگر بدون اجازه او اطعام كند، اجر و پاداشش مال شوهر و گناهش به گردن او خواهد بود.»
از جمله حقوق زن بر پدر و مادر آن است كه به او حسن معاشرت و آداب زندگى با شوهر را بياموزند همان گونه كه در روايت آمده است اسماء بن خارجه فزارى موقع ازدواج دخترش به او گفت: تو از لانه اى كه در آن زندگى مى كردى بيرون شدى و به جانب بسترى مى روى كه آشنا نبودى و به سوى همدمى مى روى كه با او انس نداشتى. تو در برابر او زمين باش و او براى تو آسمان تو براى او گهواره و او براى تو تكيه گاه باشد تو براى او كنيز باش تا او هم غلام تو باشد زياد خودت را به او نچسبان تا بر تو خشم نگيرد و آن قدر فاصله نگير تا فراموشت كند. اما اگر او به تو نزديك شد تو هم نزديك شو و اگر فاصله گرفت تو نيز از او فاصله بگير قواى بوياى، شنوايى و بينايى اش را پاس دار كه جز بوى خوش از تو استشمام نكند و جز خوبى از تو خشنود و جز به زيبايى زيبايى تو را نبيند.
مردى به همسرش مى گفت:
نسبت به من عفو و چشم پوشى داشته باش تا مورد محبت و علاقه دائمى من باشى و هنگامى كه خشمگينم در موقع قهر و سلطه من حرف نزن، و يك باره چنان كه دف را به صدا مى آورى مرا به صدا در نياور، زيرا كه تو بى خبرى از حال كسى كه دور افتاده است! همانا من ديده ام كه محبت و دوستى وقتى كه با اذيت و آزار در قلب جمع شوند، محبت درنگ نكرده، از ميان مى رود و چنان از بين مى رود كه دوباره نمى توانى آن را بازگردانى، چنان كه شكاف موجود در سنگ سخت ممكن نيست دوباره به هم بيايد و درست شود.
سخن كامل و جامع درباره وظيفه و ادب زن بدون طول و تفصيل آن است كه در ميان خانه بنشيند و سرگرم كار (كنار دوك و چرخ ريسندگى خود) باشد، زياد بالا نرود و با همسايه ها كم حرف بزند و جز در موارد ضرورى به خانه آنها نرود و در حضور و غياب شوهر، او را پاس بدارد و در تمام كارهايش در پى خوشحالى و مسرّت همسرش باشد، در مورد عفّت خود و مال شوهر به او خيانت نكند و از خانه بيرون نرود، و اگر رفت به صورت پوشيده در هيأتى كه جلب توجه نكند، در پى جاهاى خلوت بوده باشد نه خيابانها و بازارها مبادا بيگانه اى صداى او را بشنود و يا شخصا او را بشناسد، در موارد نياز مبادا به دوست شوهرش، خود را معرفى كند، بلكه به هر كسى كه گمان مى كند او را مى شناسد، خود را ناشناخته بگيرد همتّش اصلاح امور خويش و تدبير منزل باشد به روزه و نمازش توجه كند وقتى كه دوست همسرش در منزل را زد و اجازه ورود خواست، در صورتى كه شوهرش در خانه نيست حق ندارد چيزى از او بپرسد و به خاطر حميت نسبت به خود و شوهرش نبايد با او گفتگو كند و به آنچه خداوند روزى كرده، نسبت به همسرش قانع باشد و حق شوهرش را بر حق خود و ساير خويشاوندان مقدّم بدارد، هميشه تميز و پاكيزه و در هر حال آماده بهره بردارى باشد كه اگر شوهرش خواست، برخوردار شود به فرزندانش دلسوز باشد و به لباس آنها توجه كند، زبانش را از دشنام به فرزندان و برگرداندن حرف شوهر نگه دارد، پيامبر (ص) فرموده است: «من با زن گندمگون كه علاقمند به فرزندان باشد مانند اين دو (در حالى كه انگشتانش را به هم متصل كرده بود) هستيم، يعنى زنى كه از شوهر بيوه شده و به خاطر دخترانش بيوه مانده تا آنها همسر گزيده و جدا شده و يا مرده اند.»
از جمله آداب زن آن است كه هر چه مى تواند در منزل خدمت كند و به زيبايى و جمال خودش به شوهر فخر فروشى نكند و شوهرش را به خاطر زشتى سرزنش ننمايد.
آورده اند كه اصمعى مى گويد: وارد باديه شدم ديدم، زنى از زيباترين زنان، همسر مردى از بد شكلترين مردان است، گفتم: آيا راضى هستى كه همسر چنين مردى باشى؟
گفت: خاموش باش حرف نادرستى زدى، شايد او بين خود و خدايش بهترين كس باشد شايد من بين خود و آفريدگار خودم بد عمل كرده باشم خداوند همسرى او را مجازات من قرار داده باشد و آيا من نبايد راضى به رضاى خدا باشم؟ به اين ترتيب مرا خاموش كرد.
از جمله آداب زن، آن است كه همواره در صلاح و آراستگى باشد، در نبودن شوهرش گرفته و در وقت حضور همسر به شوخى و گشاده رويى و اسباب و عوامل لذّت رو آورد، و سزاوار است كه هيچ گاه شوهرش را نيازارد. از پيامبر (ص) نقل شده است:
«هيچ زنى در دنيا همسرش را نمى آزارد مگر اين كه همسر حور العين وى مى گويد: خدا تو را بكشد او را ميازار او اكنون نزد تو غريب است و نزديك است كه از تو جدا شود و نزد ما بيايد.» از جمله حقوق نكاح كه بر زن واجب است آن است كه وقتى شوهرش از دنيا رفت چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد، و منتظر بماند و براى او سوگوار باشد به اين ترتيب كه در اين مدت از بوى خوش و زر و زيور اجتناب كند و بيش از اين عزادار نماند. زينب دختر ام سلمه مى گويد: بر ام حبيبه همسر پيامبر (ص) وقتى كه پدرش ابو سفيان بن حرب مرده بود، وارد شدم، عطرى طلبيد كه در آن مقدارى خلوق و يا چيز ديگرى بود، كنيزى بر بدن او ماليد و بعد مقدارى به گونه هايش زد، آنگاه گفت: به خدا سوگند من به بوى خوش نيازى ندارم جز اين كه از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:
«روا نيست براى زنى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، بيش از سه روز براى مرده عزادار باشد مگر براى شوهر كه چهار ماه و ده روز بايد سياه بپوشد» و بايد تا آخر عده ساكن خانه باشد و حق ندارد به نزد فاميلش منتقل شود و جز در موارد ضرورى بيرون نرود.
اين است پايان كتاب آداب نكاح از محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و به دنبال آن ان شاء الله كتاب كسب و معاش مى آيد و الحمد الله اوّلا و آخرا.



۸
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

كتاب آداب كسب و معاش

اين سومين كتاب پيرامون بخش عادات از محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است بسم الله الرحمن الرحيم سپاس خداى را او را سپاس مى گوييم همچون سپاس گفتن انسان موحّد كه در توحيد او جز پادشاه حقيقى، همه چيز محو و متلاشى است و او را به بزرگى مى ستاييم همچون ستايش كسى كه بوضوح مى گويد: همه چيز بجز خداى تعالى بيهوده و پوچ است و باكى هم ندارد براستى كه تمام موجودات آسمانها و زمين هرگز مگس و پروانه اى را نيافريده اند هر چند كه همه با هم براى چنين كارى همدست شوند و او را سپاس مى گوييم، زيرا كه او آسمان را چون سقفى براى بندگانش برافراشته و زمين را چون بساط و فرشى براى ايشان مهيّا كرده است و شب را بر روز پوشانده، پس شب را پوشش و روز را وسيله زندگى قرار داده است تا در جستجوى احسان او پراكنده شوند و براى رفع نيازها به پاخيزند و بر پيامبر خدا (ص) كه مؤمنان با لب تشنه بر حوض (كوثر) او وارد مى شوند و سيراب از آن خارج مى گردند و بر خاندان و اصحابش درود مى فرستيم، آن اصحابى كه در راه نصرت دين وى كمر بسته بودند و هيچ گاه اظهارگرفتگى و خستگى نكردند و سلام فراوان ابلاغ مى كنيم.
بارى خداوند يكتاى بخشنده، ربّ الارباب و مسبّب اسباب، آخرت را سراى پاداش و كيفر و دنيا را سراى اندوه و دلهره و كوشش و اكتساب قرار داده است و تلاش و كوشش در دنيا محدود به معاد بدون معاش نيست بلكه معاش وسيله و كمكى است براى معاد. بنابراين دنيا كشتزار آخرت و راه رسيدن به معاد است. در اين مورد مردم سه دسته اند:
١- فردى كه معاش او را از معادش بازداشته و او از جمله هالكان است.
٢- كسى كه معادش او را از معاش بازداشته و او از جمله سبقت گيرندگان و رستگاران است.
٣- كسى كه به اعتدال نزديكتر است چنين شخصى به امر معاش به خاطر معادش مشغول شده و از جمله مقتصدان است و هرگز به مقام و مرتبه اقتصاد نمى رسد كسى كه در كسب معاش راه صحيح را نپيمايد و ملازم تقوا نباشد و تا وقتى كه در كسب معيشت مؤدّب به آداب شريعت نباشد، هرگز از راه طلب دنيا نمى تواند وسيله اى براى آخرت فراهم كند.
اينك آداب تجارت و صنعت و انواع كسب و راه و روش اشتغال به كار را مطرح مى كنيم و در پنج باب آنها را شرح مى دهيم: باب اول در فضيلت كسب و تشويق به آن.
باب دوم درباره علم و آگاهى به درستى خريد و فروش و معاملات.
باب سوم راجع به بيان عدالت در معامله. باب چهارم راجع به بيان احسان در معامله.
باب پنجم درباره دلسوزى بازرگان نسبت به دينش.

باب اول در فضيلت كسب و تشويق به آن
اما از قرآن مجيد، قول خداى تعالى: وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً كه خدا اين آيه را از باب امتنان و قدردانى ذكر كرده است.
و فرموده است: وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ قدرت بر تصرّف زمين را نعمتى دانسته و شكر آن را خواسته است و فرموده است: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا من رَبِّكُمْ و نيز فرموده است: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ في الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ من فَضْلِ الله و فرموده است: فَانْتَشِرُوا في الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا من فَضْلِ الله.
اما اخبار، رسول خدا (ص) فرمود: «بعضى از گناهان است كه جز تلاش براى معاش، آنها را محو نمى كند.»
پيامبر (ص) فرمود: «تاجر راستگو در روز قيامت با صدّيقين و شهيدان محشور مى شود.»
و آن حضرت فرمود: «هرگاه از راه حلال و براى حفظ آبرو و خوددارى از خواستن چيزى از مردم و به خاطر گشايش بر اعضاى خانواده و كمك به همسايگان دنيا را بطلبد خدا را در حالى ملاقات كند كه صورتش چون ماه شب چهارده مى درخشد.»
پيامبر (ص) روزى با اصحابش نشسته بود. چشمش به جوان چابك و نيرومندى افتاد كه با شتاب از ديگران سبقت مى گرفت اصحاب گفتند: واى بر اين جوان چقدر خوب بود كه جوانى و چابكى وى در راه خدا مى بود. پيامبر (ص) فرمود: «اين حرف را نزنيد، زيرا اگر او براى خودش مى كوشد تا خود را از درخواست از مردم باز دارد و از مردم بى نياز كند در حقيقت او در راه خداست و اگر براى پدر و مادر ناتوان و يا فرزندان خود كه توان كار ندارند تلاش مى كند تا آنها را بى نياز كند و كفايت كند بحقّ در راه خداست و اگر تلاش وى براى فخر فروشى و افزون طلبى باشد در راه شيطان است.»
پيامبر (ص) فرمود: «خداوند بنده اى را دوست مى دارد كه شغل و حرفه اى مى گيرد تا بدان وسيله از مردم بى نياز شود و بنده اى را دشمن مى دارد كه علم مى آموزد و علم را حرفه و شغل خود قرار مى دهد.»
در خبر است: «خداوند مؤمن پيشه ور را دوست مى دارد.»
پيامبر (ص) فرمود: «حلالترين چيزى كه مرد از آن تغذيه مى كند مالى است كه از
راه كسب و هر نوع خريد و فروش پسنديده به دست آورد.»
در خبر ديگرى است: «حلالترين مالى كه بنده خدا مى خورد كسب دست سازنده است وقتى كه خالص باشد.»
پيامبر (ص) فرمود: «به دنبال شغل تجارت برويد كه نه دهم روزى در آن است.»
روايت شده است كه عيسى- على نبيّنا و آله و عليه السلام- مردى را ديد، فرمود:
«چه مى كنى؟ گفت: عبادت مى كنم. پرسيد: زندگى تو را چه كسى اداره مى كند؟ گفت:
برادرم. فرمود: برادرت از تو عابدتر است.»
پيامبر ما (ص) فرمود: «همانا من چيزى را نمى شناسم كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دوزخ دور سازد مگر اين كه به شما انجام آن را دستور دادم و چيزى را سراغ ندارم كه باعث دورى شما از بهشت و نزديكى شما به آتش جهنّم گردد مگر آن كه شما را نهى كردم و جبرئيل امين در دلم انداخت كه هيچ كس هرگز نمى ميرد مگر اين كه روزى اش را كامل بخورد و اگر روزى بموقع نرسيد از خدا بترسيد و در طلب روزى حد اعتدال پيشه كنيد.» آن بزرگوار در طلب روزى به حدّ اعتدال دستور داده و نگفته است طلب نكنيد، آنگاه در پايان سخن فرموده است: «مبادا دير رسيدن روزى شما را وادارد تا از راه معصيت خدا آن را طلب كنيد زيرا به وسيله معصيت به روزيى كه در نزد خداست كسى نمى تواند برسد.»
پيامبر (ص) فرمود: «بازارها سفره هاى الهى هستند هر كس در آن جا حاضر شد، از آنها بهره برد.»
پيامبر (ص) فرمود: «اگر كسى از شما ريسمانش را بردارد و پشته هيزمى بر دوش بگيرد بهتر است از اين كه پيش مردى بيايد كه خداوند از لطف خود مالى به او مرحمت كرده است و از او چيزى بخواهد: آن هم بدهد و يا ندهد.»
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس به روى خودش درى از درخواست بگشايد، خداوند هفتاد در از تنگدستى به روى او باز كند.»
مى گويم: از طريق شيعه، رواياتى را كافى با سند صحيح از قول ابو حمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده، مى فرمايد: «رسول خدا (ص) در حجة الوداع فرمود: بدانيد كه جبرئيل در دلم انداخت كه كسى تا روزيش را به طور كامل نخورده از دنيا نمى رود. پس از خداى عز و جل بترسيد و در طلب روزى رعايت اعتدال كنيد، مبادا دير رسيدن مقدارى از روزى شما را وادار كند تا از راه معصيت خدا آن را بطلبيد زيرا خداى تبارك و تعالى روزى را به طور حلال ما بين مردم تقسيم كرده، نه به طور حرام. بنابراين هر كس از خداى عز و جل بترسيد و صبر كند، خداوند از راه حلال روزى او را مى دهد، و هر كس پرده حرمت را بدرد، عجله كند و از راه حرام روزى به دست آورد، خداوند از روزى حلال وى به همان اندازه بكاهد و در روز قيامت از او حساب كشيده شود.»
در حديث صحيح از عبد الرحمن بن حجاج به نقل از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «محمد بن منكدر همواره مى گفت: من تصور نمى كردم كه على بن حسين (عليه السلام) فرزندى برتر از خود به جا گذاشته باشد تا اين كه پسرش محمّد بن على را ديدم.
مى خواستم او را موعظه كنم، اما او مرا موعظه كرد. يارانش از او پرسيدند: چگونه تو را موعظه كرد؟ گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به يكى از نواحى مدينه رفتم ابو جعفر محمد بن على به من برخورد. او كه مردى تنومند و سنگين وزن بود، در حالى به من رسيد كه بر دو غلام سياه و يا دو برده تكيه داده بود، با خودم گفتم: سبحان الله، پيرمردى از بزرگان قريش در اين ساعت گرما با اين حالت در پى دنياست! من بايد او را نصيحت كنم. نزديك او رفتم و به او سلام دادم، سلامم را به گرمى پاسخ داد در حالى كه عرق مى ريخت گفتم: خداوند، تو را بهبود بخشد، تو يكى از پير مردان و بزرگان قريشى در اين ساعت روز با اين حال در پى دنيايى، آيا توجه دارى كه اگر اجلت فرا رسد، تو با اين حال چه مى كنى:؟ امام (عليه السلام) فرمود: اگر مرگم فرا رسد و من با اين حال باشم من در حال طاعت، طاعت خداى عز و جل خواهم بود، در حالى كه خود و خانواده ام را از تو و از مردم ديگر بى نياز مى گردانم، و تنها ترسم از آن است كه مبادا مرگم فرا رسد در حالى كه من در معصيتى از معاصى پروردگار باشم! گفتم: راست گفتى، خداوند تو را مشمول رحمت خود گرداند، من مى خواستم شما را موعظه كنم، شما مرا موعظه كرديد.»
در روايت صحيح از فضيل بن يسار به نقل از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود:
«مردى كه تنگدست شود و به مقدار نياز خود و خانواده اش كار كند و در پى مال حرام نرود، همچون كسى است كه در راه خدا جهاد كند.»
در روايت حسن از قول زراره از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «مردى خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: من با وجود اين كه محروم و نيازمندم، از عهده كارى بخوبى بر نمى آيم و به امر تجارت خوب وارد نيستم. امام (عليه السلام) فرمود: كار كن و روى سرت بار بكش و در پى بى نيازى از مردم باش، زيرا رسول خدا (ص) سنگى را روى شانه اش حمل كرد و آن را روى ديوارى گذاشت و سنگ در جاى خود قرار گرفت در حالى كه پيامبر (ص) از عمق رخنه آن بى خبر بود با وجود اين سنگ جاى مناسب خود را يافت.»
در روايت حسن به نقل از حلبى از امام صادق (عليه السلام)، آمده است: «كسى كه براى خانواده اش زحمت مى كشد مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.»
در روايت حسن، زراره از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه مى گويد: «هر كس در وضو گرفتن و نماز خواندنش تنبلى كند، براى امر آخرتش خيرى نيست و هر كه نسبت به آنچه باعث اصلاح امر زندگى اوست تنبلى كند، خيرى در او براى امر دنيوى اش نمى باشد.»
از آن حضرت است كه فرمود: «امير المؤمنين فرموده است: خداوند عز و جل به داوود (عليه السلام) وحى كرد كه تو اگر از بيت المال نمى خوردى و به دست خودت كارى انجام مى دادى، بنده خوبى بودى. امام (عليه السلام) فرمود: داوود (عليه السلام) چهل بامداد گريه كرد، خداوند به آهن دستور داد كه براى بنده ام، داوود، نرم شو. به اين ترتيب خداوند آهن را براى داوود نرم ساخت و او هر روز زرهى مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت در نتيجه سيصد و شصت زره ساخت و آنها را به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از بيت المال بى نيازى جست.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «در اوقات زندگى از بخشى براى بخش ديگر كمك بگيريد و سربار ديگران نباشيد.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) مى فرمايد: كسى كه بار زندگى خود را به دوش ديگران بيندازد، از رحمت خدا بدور است.»
از آن حضرت نقل شده است: «درباره مردى پرسيد، عرض كردند: نيازمند شده است، فرمود: اكنون چه مى كند؟ گفتند: در خانه اش به عبادت خدا مشغول است.
فرمود: پس هزينه زندگى اش از كجا تأمين مى شود؟ گفتند: يكى از برادران دينى اش زندگى او را تأمين مى كند. فرمود: به خدا سوگند، آن كه زندگى او را اداره مى كند عبادت بيشترى انجام مى دهد تا خود او.» اخبار از ائمه (عليهم السلام) در اين زمينه فراوان است.
غزالى گويد: امّا آثار وارده از بزرگان لقمان حكيم به پسرش گفت: پسر عزيزم! از كسب حلال در برابر تنگدستى كمك بگير، زيرا كسى هرگز دچار تنگدستى نشد مگر آن كه به سه خصلت مبتلا شد: سستى در دين و ضعف در عقل و بى مروّتى و مهمّتر از اين سه خصلت بى اعتبارى او در نظر مردم است.
ابن مسعود مى گويد: همانا من دوست ندارم مردى را ببينم كه نه به امر دينى اش مشغول باشد و نه به امر دنيوى اش.
نقل كرده اند كه اوزاعى، ابراهيم بن ادهم را ديد كه پشته هيزمى روى شانه اش حمل مى كند. رو به او كرد و گفت: ابو اسحاق اين پشته را كجا مى برى؟ دوستانت كارها را انجام مى دهند. ابراهيم گفت: اى ابو عمرو، اين حرف را نزن، زيرا من شنيده ام هر كسى در راه كسب حلال در معرض خوارى و مذلّت قرار گيرد، وارد بهشت مى شود.
ابو سليمان دارانى مى گويد: از نظر ما عبادت آن نيست كه پاهايت را دراز كنى در حالى كه ديگرى زندگى تو را تأمين مى كند، بلكه نخست بايد دو قرص نان براى خودت فراهم كنى و پس از تهيه آنها عبادت كنى.
گويند: روز قيامت مناديى فرياد مى زند: كجايند كسانى كه در روى زمين مورد خشم خدا شدند، كسانى به پا مى خيزند كه در مسجدها گدايى مى كردند. اين مطلب نكوهشى است از طرف شرع نسبت به گدايى و تكيه داشتن بر كمك ديگران، در صورتى كه هر كس مال موروثى نداشته باشد، جز كسب و تجارت چيزى او را از گدايى و سربار ديگران شدن نجات نمى دهد.

پاسخ به اشكال
اگر بگويى پيامبر (ص) فرموده است: «به من وحى نشده كه مال و ثروت جمع كن و از جمله بازرگانان باش، ليكن به من وحى شده كه با حمد و سپاس، پروردگارت را تسبيح گوى و از جمله سجده كنندگان باش و پروردگارت را چنان پرستش كن كه مقام يقين براى تو حاصل شود.»
به سلمان فارسى- خدايش بيامرزد- گفتند: ما را نصيحت كن، فرمود: هر كس از شما در حال مراسم حج و يا در حال جهاد و يا تعمير مسجد خدا بميرد، به مقاماتى خواهد رسيد و مبادا در حال تجارت و در حال خيانت از دنيا برود.
پاسخ آن است كه راه جمع بين اين اخبار به اين است كه حالات مختلف را شرح دهيم: ما نمى گوييم كه تجارت به طور مطلق و يا بى كارى بى قيد و شرط از هر جهت بالاترين صفت است، بلكه مى گوييم تجارت يا براى تحصيل مال به مقدار نياز است، يا براى فراهم آوردن ثروت بيش از حد نياز اگر تجارت براى افزون خواهى از مقدار احتياج، يعنى براى زياد كردن مال و اندوختن ثروت باشد نه براى صرف در راه خيرات و صدقات، در اين صورت نكوهيده است زيرا چنين تجارتى رو آوردن به دنياست دنيايى كه دلبستگى بدان در رأس همه خطاهاست و اگر علاوه بر آن خيانتكار هم باشد كه خود ظلم و تبهكارى است و مقصود سلمان هم كه فرمود: «نبايد در حال تجارت و خيانت بميرى». همين است و از تاجر، قصدش آدم افزون طلب است.
و اما اگر انسان به وسيله تجارت بخواهد زندگى خود و فرزندانش را اداره كند در حالى كه مى توانست از راه گدايى هم آنها را اداره كند، در اين صورت به خاطر حفظ آبرو و احتراز از گدايى، تجارت بهترين كار است و اگر محتاج به گدايى نيست و بدون درخواست، ديگران به او كمك مى كنند باز هم كسب براى او بهتر است چرا كه ديگران به خاطر درخواست به زبان حالش به او كمك مى كنند و در بين مردم، خود منادى تنگدستى خويش است. بنابراين پرهيزگارى و حفظ آبرو بهتر از بيكارى بلكه بهتر از اشتغال به عبادت بدنى است.
نرفتن به دنبال كسب براى چهار گروه بهتر است: ١- عابدى كه به عبادتهاى بدنى [باطنى ] مشغول است، ٢- مردى كه در سير و سلوك باطنى است و به عمل قلبى در علوم احوال و مكاشفات اشتغال دارد، ٣- دانشمندى كه سرگرم تربيت علم ظاهر است در امورى كه مردم در دين خود از آن بهره مند مى شوند مانند كسى كه صاحب فتواست و مفسّر، محدّث و نظاير آنها، ٤- مردى كه دست اندركار مصالح مسلمين و عهده دار امور مسلمانان است مانند سلطان، قاضى و ناظر بر اموال كه اين افراد هر گاه اموالى را كه براى مصالح عمومى و يا موقوفاتى كه وقف علما و فقراست سرپرستى مى كنند، توجّه ايشان بر اين امور بالاتر از اشتغال به كسب است از اين رو به رسول خدا (ص) وحى شد كه با حمد و سپاس پروردگارت را تسبيح گوى و از جمله سجده كنندگان باش و وحى نشد كه ثروت جمع كن و در زمره بازرگانان باش، زيرا آن حضرت جامع اوصاف اين چهار گروه بود، با اوصاف بيشترى كه در وصف نگنجد. و اين چهار دسته دو حالت ديگر نيز دارند:
يكى آن كه زندگى آنان وقتى كه كسبى ندارند از دست مردم و زكات و يا صدقه اى است كه بدون نياز به درخواست به خاطر خدا مى دهند، در اين صورت كسب نكردن و اشتغال به همان كارى كه دارند بهتر است زيرا عمل آنها كمك به مردم در امور خير است و به دليل اين كه قبول زكات و صدقات از سوى آنان حقى است بر گردن مردم كه ادا مى شود و يا فضيلتى است براى آنان حالت دوم آن است كه آنان براى اداره معيشت خود نيازمند به درخواست از ديگران شوند، در اين صورت جاى اشكال و سختگيريهايى است كه در مورد سؤال از مردم نقل كرديم و نكوهش سؤال ظاهرا دليل بر آن است كه خوددارى از سؤال بهتر است و نظر دادن درباره سؤال بدون توجّه به احوال و اشخاص دشوار است بلكه اظهار نظر در اين مورد موكول به درك موقعيّت و توجه انسان به وضع خود مى باشد به اين ترتيب كه حالت ذلّت و آبروريزى و نياز به گرانبارى و خواهشى را كه در سؤال پيش مى آيد با فايده اى كه براى او و ديگرى از اشتغال وى به علم و يا عمل حاصل مى شود، با هم بسنجد. چه بسا كسى كه مردم بهره زيادى از او مى برند، خود نيز از اشتغال به علم و عمل بهره فراوان مى برد و كسب معيشت با كمترين عرض حاجت بر او سهل مى شود و چه بسا قضيه بر عكس باشد و در مواردى هم سود و زيان با هم برابر باشند. بنابراين شايسته است كه شخص تصميم گيرنده به قلبش مراجعه كند، هر چند كه مفتيان در آن مورد فتوا داده باشند، زيرا فتواها تمام جهات و جزئيات احوال را به تفصيل بيان نمى كنند.
در ميان پيشينيان كسى بود كه سيصد و شصت دوست داشت هر شب به منزل يكى از آنها وارد مى شد و كسى بود كه سى دوست داشت، آنان مشغول عبادت مى شدند با علم به اين كه ميزبانان ايشان از اين كه اينان احسان آنها را پذيرايند ممنون هستند، از اين رو پذيرفتن احسان ميزبان از جانب آنها، علاوه بر عبادات آنان، خود خير و نيكى بود. بنابراين در اين امور بايد دقّت لازم صورت گيرد زيرا پاداش گيرنده، وقتى كه از آن براى امر دينى كمك بگيرد، و احسان كننده نيز از روى ميل احسان كند، همانند بخشنده است و هر كس بر اين مطالب آگاهى داشته باشد، مى تواند
وضع خودش را دريابد و از دل خودش بپرسد كه چه چيز نسبت به حال و وقت او بهتر است، و الله اعلم.»
مى گويم: آنچه از اخبار اهل بيت (عليهم السلام) به دست مى آيد اين است كه به طور كلّى كسب و تجارت افضل است حتى براى شخص متعبّد و اهل علم و صاحبان رياست، همان طورى كه از خبر داوود و اخبارى كه گذشت استفاده مى شود.
در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: امام صادق (عليه السلام) درباره آيه مباركه:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله فرمود: بازرگانانى بودند كه موقع نماز تجارت را رها مى كردند و به سوى نماز مى شتافتند، اينان پاداش بيشترى دارند تا كسى كه تجارت نمى كند.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: عمر بن مسلم چه مى كند؟ گفتند، رو به عبادت آورده و تجارت را ترك كرده است. فرمود: واى بر او آيا نمى داند كه هر كه از طلب روزى باز ايستد، عبادتش قبول نمى شود؟ همانا گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) وقتى كه آيه شريفه: وَ من يَتَّقِ الله يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ من حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ نازل شد، در خانه هايشان را بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: ما را خداوند كفايت مى كند، اين قضيّه به رسول خدا (ص) رسيد به ايشان پيغام داد كه چه چيز باعث شد كه شما اين كار را بكنيد؟ گفتند: يا رسول الله! خداى عزّوجلّ روزى ما را بر عهده گرفته است و ما رو به عبادت آورديم.
پيامبر فرمود: همانا كسى كه چنين كارى بكند، خداوند عبادت او را نمى پذيرد، بايد شما دنبال روزى برويد زيرا من دشمن مى دارم آن مردى را كه دهانش را
به سمت پروردگار باز كند و بگويد: پروردگارا به من روزى بده، روزى بده، در حالى كه دنبال روزى نمى رود.»
از علّى بن ابى حمزه روايت شده است كه مى گويد: «حضرت ابو الحسن (عليه السلام) را ديدم در ميان زمينى كه متعلّق به ايشان بود كار مى كرد، در حالى كه پاهايش غرق در عرق بود. عرض كردم: فدايت شوم، كارگران شما كجا هستند؟ فرمود:
على بن حمزه، كسانى كه از من و از پدرم بهتر بودند در زمين خود، كار مى كردند.
عرض كردم: مقصود شما كيست؟ فرمود: رسول خدا (ص) و امير المؤمنين (عليه السلام) و همه نياكانم كه به دست خود، كار مى كردند، كار كردن، روش انبيا و مرسلين و صالحان است.»
از فضل بن ابى قره نقل شده است كه مى گويد: «بر امام صادق (عليه السلام) وارد شديم در حالى كه روى ديوار مشغول كار بود، عرض كرديم: فدايت شويم، اجازه بفرماييد اين كار را ما انجام دهيم و يا غلامانتان انجام بدهند، فرمود: نه، مرا به حال خودم بگذاريد زيرا من مايلم كه خداى عزّوجلّ مرا در حالى ببيند كه كار مى كنم و براى كسب حلال خودم را به زحمت انداخته ام» و «امير المؤمنين (عليه السلام) در شدّت گرما به دنبال رفع نيازهاى زندگى اش مى رفت به اين منظور كه خداوند ببيند او در راه كسب حلال خود را زحمت مى دهد.»
غزالى گويد: «اين بود، فضيلت كسب، ليكن عقدى كه بدان وسيله كسب صورت مى گيرد بايد داراى چهار ويژگى باشد: درستى، عدالت، احسان و دلسوزى نسبت به دين، و ما راجع به هر كدام از آنها يك باب فراهم كرده ايم، اينك از عوامل و اسباب صحّت و درستى كسب در باب دوّم شروع مى كنيم و آنها را نام مى بريم.»

باب دوّم درباره آشنايى با كسب
به صورت بيع، ربا، سلم، اجاره، قراض، شركت، و بيان شرايطى كه شرع مقدس درباره صحت اين تصرفات دارد كه همين صحّت، در شرع مقدس مدار و ملاك همه كسبهاست.
بدان كه تحصيل علم اين باب بر هر كسى كه در صدد كسب مى باشد واجب است، زيرا طلب علم بر هر مسلمانى واجب است. منظور طلب علمى است كه مورد نياز است و شخص كاسب هم به علم كسب نياز دارد و هر گاه با علم مربوط به اين باب آشنا شود با عوامل فساد معامله آشنا مى شود و در نتيجه از آنها پرهيز مى كند و در موارد نادر و مشكلات فرعى كه پيش مى آيد، تأمّل مى كند تا آن كه بپرسد، زيرا اگر او به علم اجمالى با اسباب و عوامل فساد آشنا نباشد نمى داند كه چه وقت بايد توقّف كند و بپرسد و اگر بگويد: من اقدام بر فراگيرى نمى كنم بلكه صبر مى كنم تا وقتى كه موردى پيش بيايد، آن وقت مى آموزم و مى پرسم، در پاسخ وى گفته مى شود: اگر تو موارد فساد عقدها را ندانى از كجا مى دانى كه اشكالى پيش آمده است، زيرا شخص كاسب به طور مداوم تصرّفاتى مى كند و نمى داند در كجا بايد توقّف كند در حالى كه تمام اين تصرّفات را صحيح و مباح مى پندارد. پس ناگزير بايد اين مقدار از علم تجارت را داشته باشد تا بتواند موارد مباح و جايز را از غير جايز و جاى اشكال را از جاى واضح و غير مشكل تشخيص دهد.»
مى گويم: در كتاب من لا يحضره الفقيه از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «هر كس بدون علم و آگاهى تجارت كند، در ربا بيفتد، باز هم دچار ربا گردد، بنابراين نبايد كسى در بازار به كسب و تجارت بپردازد مگر آن كه به مسائل خريد و فروش آشنا باشد.»
از اصبغ بن نباته نقل شده كه مى گويد: «از على (عليه السلام) شنيدم كه روى منبر مى گفت:
اى گروه بازرگانان، اوّل آشنايى با مسائل، آنگاه تجارت به خدا سوگند كه ربا در ميان اين امّت مخفى تر از راه رفتن مورچه روى سنگ صاف است. اموالتان را با صدقه دادن حفظ كنيد، تاجر تبهكار است و تبهكار در آتش است جز آن تاجرى كه حق را بگيرد و حق را بدهد.»
غزالى گويد: «علم عقود زياد است ليكن اين شش عقدى كه از مكاسب جدا نيستند، عبارتند از بيع، ربا، سلم، اجاره، شركت و قراض كه ما بايد شرايط آنها را شرح دهيم.»

عقد بيع و شرايط آن

اركان عقد بيع
اولين عقد، بيع است، خداوند آن را حلال فرموده است و آن سه ركن دارد: عاقد، معقود عليه، و عبارت عقد

ركن اوّل- عاقد
مى گويم: مقصود غزالى از عاقد، شامل بايع و مشترى است. ما شرايط آن دو را به روش اهل بيت (عليهم السلام) نقل مى كنيم و از نقل گفته وى اعراض مى كنيم، و به توفيق الهى مى گوييم: شرط فروشنده و خريدار آن است كه داراى بلوغ، عقل و رشد و مالكيّت باشند و يا چيزى كه جايگزين مالكيّت باشد مانند وكالت، ولايت و وصايت، و ديگر آن كه دو طرف راضى باشند. بنابراين خريد و فروش كودك، ديوانه، بيهوش، مست و سفيه درست نيست، و نيز بيع فضولى و بيع كسى را كه به ناحق مجبور كنند جايز نيست، چه كودك مميّز باشد و چه نباشد و چه به اجازه ولى باشد يا نه، همچنين در مورد شخصى كه ديوانه است. بعضى از علماى شيعه معامله كودك عاقلى را كه به ده سالگى رسيده باشد جايز دانسته اند و بعضى خريد و فروش او را براى آزمايش و تمرين اجازه داده اند ولى اظهر آن است كه خريد و فروش كودك در اشياى كم ارزش در مواردى كه عرف عادت بر آن جارى گشته، براى رفع مشكل در بعضى اوقات جايز است. همچنين در موردى كه كودك به منزله آلت و ابزار براى كسى است كه اهليّت دارد، مگر آن كه خريد و فروش از قبيل معاطاة باشد كه سخن در آن خواهد آمد. و در بيع فضولى و شخص مجبور اگر مالك و يا ولىّ او اجازه دهد و يا راضى شوند، از نظر اكثر علما به دليل وجود مقتضى صحّت، معامله درست است يعنى عقدى است با تمام شرايط و مانعى نيز در اين جا وجود ندارد جز اجازه ندادن و رضايت نداشتن آن هم كه مرتفع گشته است. و نيز به دليل خبر عروه بارقى، كه پيامبر (ص) او را مأمور كرد تا گوسفندى را به يك دينار بخرد و او دو گوسفند با آن يك دينار خريد سپس يكى از آنها را به يك دينار فروخت و يك دينار را با گوسفند ديگر باز آورد. پيامبر (ص) اجازه داد و او را براى اين معامله تبريك گفت و براى منع از بيع فضولى اخبارى از طريق اهل سنّت وجود دارد جز اين كه خبر مربوط به جواز مشهورتر و دلالتش روشن تر است. اما كسى را كه به حق مجبور كنند مانند كسى كه به خاطر اداى دينى كه دارد مجبور به فروش مالش كنند و يا مجبور به خريد مالى شود كه در مقابل طلبش به او داده اند كه حاكم او را مجبور بر خريد كند و نظاير اين بدون خلاف صحيح است.
غزالى گويد: «شرط خريدار برده مسلمان و قرآن مجيد آن است كه مسلمان باشد مگر درباره كسى كه با خريدن او، برده مسلمان آزاد شود.

ركن دوّم مورد عقد
مال معينّى است كه از يك طرف به عنوان ثمن و يا مثمن به طرف ديگر معامله منتقل مى شود كه شش شرط دارد.»
مى گويم: بلكه نه شرط- بر اساس روش شيعه- دارد، چنان كه بيان خواهيم كرد:

اوّل- آن كه عين مال باشد
بنابراين فروش منفعت مال درست نيست بر خلاف نظر شيخ در كتاب مبسوط كه در مورد خدمت عبد، معامله را جايز مى داند، اين قول خلاف قاعده است.


۹
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

دوّم- آن كه داراى منفعت حلالى باشد كه مقصود عقلاست

بنابراين فروش چيزى كه منفعت مشروع ندارد نظير مردار، بدون هيچ اختلافى درست نيست، بلكه فقها منع بيع را نسبت به فروش اعيان نجسه و مايعاتى كه نجس شوند و به خاطر پليدى و نجاست آنها قابل تطهير نباشد، تعميم داده اند، بجز سگ شكارى به دليل فايده شكار و روغن نجس به خاطر فايده مصرفش در روشنايى كه در اين دو مورد روايت صريح مبنى بر جواز بيع رسيده و بعضى از فقيهان جواز فروش را مخصوص سگ تازى دانسته اند و بعضى فروش سگ گلّه و زراعت و باغ را نيز مجاز دانسته اند به دليل مشاركت اينها با سگ شكارى در هدفى كه باعث جواز بيع آن است. همچنين فقيهان فروش مسوخات را به طور كلّى، بنابراين كه قابل تذكيه نيستند- بجز فيل به قول بعضى و به خاطر روايتى كه مبنى بر جواز بيع فيل رسيده- جايز ندانسته اند و نيز به منع فروش قورباغه ها، لاك پشتها و تمام درندگان فتوا داده اند. بجز گربه- به دليل نصى كه به جواز بيع آن رسيده- و به استثناى يوز پلنگ به خاطر صلاحيت آن براى شكار. و بعضى از علما به دليل خبر صحيح، پرندگان درنده را نيز استثنا كرده اند و بعضى گفته اند تمام درندگان به دليل استفاده از پوست و پرشان كه تذكيه بر آنها واقع مى شود و پاك و مورد استفاده واقع مى شوند، جايز البيع اند، و درباره پوست دباغى شده پلنگ روايت صريح بر جواز بيع رسيده است و بعضى فروش سرگين و بول را چه پاك و چه نجس به دليل پليدى آنها منع كرده اند جز بول شتر را كه به عنوان دارو- به طورى كه در خبر وارد شده- مجاز شمرده اند و اخبار با وجود ضعف اسناد درباره عذره مختلف است و بعضى از فقها منع بيع را به هر چيزى كه مانند آلات لهو به منظور حرام استفاده مى شود تعميم داده اند، هر چند كه بندرت در غير راه حرام نيز قابل استفاده باشد. چون مورد ندرت باعث جواز نمى شود و همچنين بيع مجسمه هايى مانند صليب و بت كه براى پرستش ساخته شده اند و بعضى از اساتيد ما از متأخرين- خدا بيامرزدشان- به جواز بيع هر آنچه سود حلال مورد نظر عقلا را داشته باشد كه به دليل
اصالت جواز و نبودن دليل قابل توجهى بر منع بيع، مورد اعتماد بوده گرايش يافته اند.
زيرا نجاست و پليد دانستن چيزى باعث منع بيع نمى شود و به دليل فرموده امام صادق (عليه السلام): «هر چيزى مطلق است مگر آن كه نهيى در آن باره رسيده باشد»، و به دليل ظواهر نصوصى كه در موارد استثناى ياد شده وارد است زيرا كه جواز در اين موارد- چنان كه ظاهر است- جز براى منفعت حلال نمى باشد تنها به دليل مخصوص بودن مورد سؤال است كه پاسخ نيز محدود و مخصوص به مورد خاص است، و نيز به دليل عموم: و احلّ الله البيع.

سوم- مورد معامله مملوكى باشد كه ملكيّت آن كامل باشد
بنابراين فروش شخص آزاد و چيزهايى كه تمام مسلمانان پيش از حيازت در آنها شريكند مانند آب و علف، ماهيها و حيوانات وحشى را پيش از آن كه شكار كنند- وقتى كه در زمين مباح باشند- صحيح نيست و نيز فروختن مال وقف جايز نيست به دليل تمام نبودن ملكيّت آن مگر موردى باشد كه خبر صحيح- در صورت اختلاف صاحبان وقف- دلالت بر جواز بيع آن دارد به اين دليل كه چه بسا اختلاف باعث از بين رفتن اموال و نفوس مى شود.
در خبر ديگرى آمده است: «هر گاه نيازمند باشند و پس از آن درآمد ملك كفايت نكند و همه اصحاب وقف راضى باشند و فروختن بهتر باشد، بفروشند.» بعضى از فقها به اين خبر عمل كرده اند در حالى كه سند آن مجهول است بعضى از ايشان موردى را كه ملك وقف مخروبه شده و مهمل مانده و به آن صورت هيچ نفعى نداشته باشد، به مورد فوق ملحق كرده اند و شهيد ثانى- خدايش بيامرزد- اين قول را پسنديده به دليل آن كه در اين حال مقصود وقف كه باقى داشتن اصل ملك و مصرف كردن منفعت مى باشد ازميان رفته است، چنان كه اگر حصير مسجد كهنه شود و يا درخت خرمايش فرسوده گردد به نحوى كه قابل استفاده نباشد، براى سوختن و امثال آن فروخته مى شود و اين كار خوب است و در اين مسأله اقوال ضعيف ديگرى وجود دارد، در حالى كه دليل منع عام است.
و نظير آن است، فروختن امّ ولد تا وقتى كه فرزندش زنده است، فروختن او جايز نيست مگر براى اداى مبلغى كه بر ذمّه دارد، با وجود نادارى و تنگدستى مولايش- بنا به قول مشهور- به دليل خبر صحيحى كه از امام كاظم (عليه السلام) رسيده است: «هر مردى كه كنيزى را بخرد و از او صاحب فرزندى شود و بعد، بهاى آن كنيز را نپردازد و آنقدر مال هم از خود به جا نگذارد كه آن مبلغ را بپردازند، فرزندش را از آن زن مى گيرند و خود او را مى فروشند و بهايش را مى پردازند، سؤال كردند: آيا در غير اين صورت نيز فروخته مى شود؟ فرمود: خير». و بعضى فروختن او را مشروط به مردن مالك كرده اند، و بعضى موارد ديگر را نيز بر اين مورد افزوده اند. در روايت صحيح آمده است: «ام ولد فروخته مى شود و به ارث مى رسد و هبه مى شود و از هر جهت مثل كنيز است.»
و اگر فتواى فقهاى شيعه نبود كه از فروش ام ولد منع كرده اند، ما نهى روايت اول را حمل بر كراهت مى كرديم.

چهارم- مال مورد معامله معلوم باشد
بنابراين فروختن چيز نامعلوم و مبهم صحيح نيست به دو جهت يكى از ترس اين كه مبادا دچار فريب شود كه از آن نهى شده و ديگر
براى جلوگيرى از نزاع، ليكن معلوم بودن هر چيز مناسب خود آن است، به اين ترتيب فروختن چيزهايى كه بايد كيل، وزن و يا شمرده شوند بدون وزن و پيمانه و يا شمارش، هر چند كه ديده شوند صحيح نيست- به طورى كه در خبر صحيح آمده است- بر خلاف نظر ابن جنيد كه در مورد معامله دو كالايى كه جنسا مغاير و در معرض مشاهده اند، به دليل اين كه مشاهده باعث رفع غرر و اختلاف جنسيّت نيز باعث از ميان رفتن ربا مى شود، معامله را جايز مى داند، در حالى كه حديث مخالف نظر وى و حجّت بر اوست.
در حديث حسن از امام صادق (عليه السلام) است: «از آن حضرت درباره گردو پرسيدند كه شمردن آن ممكن نيست از اين رو پيمانه مى كنند سپس گردوهاى داخل پيمانه را مى شمارند و بعد بقيّه را بر اساس همان پيمانه محاسبه مى كنند، درست است يا نه؟
فرمود: اشكالى ندارد.»
امثال جامه و زمين را با مشاهده مى توان معامله كرد هر چند كه متر نكرده باشند، و جز از افراد كمى، در اين مسأله اختلافى وجود ندارد و خريدن مقدار معيّنى از جامه و زمين تا وقتى كه تمام اجزايش برابر نباشد جايز نيست مگر به صورت مشاع، و فروختن ميوه و برگ درختان به مدّت يك سال و يا بيشتر، همچنين سبزى روى زمين، يك نوبت چيدن و يا چند نوبت را پس از ظاهر شدن و به وجود آمدن در تمام اين ها جايز است، اگر چه ميوه ها هنوز شكوفه نكرده و يا زراعت خوشه نبسته باشد، هر چند كه معامله ميوه ها به مدّت يك سال در صورتى كه وضعيّت ميوه بدرستى ظاهر نگشته كراهت دارد، به اين ترتيب كه به حدى رسيده باشد كه اطمينان حاصل شود، آفت نمى زند، يا خرما زرد و قرمز و يا ميوه ها دانه بسته باشد.
در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «پدرم خريدن درخت
خرما را پيش از ظاهر شدن ميوه آن سال كراهت داشت امّا به مدّت دو سال و سه سال مى فرمود: اگر امسال ميوه نداد در سال ديگر ميوه خواهد داد سپس در مورد ميوه و درخت خرما فرمود: خريد يك ساله پيش از آن كه ميوه ظاهر شود كراهت دارد به دليل اين كه مبادا آفت بزند اما اگر ظاهر شود اشكالى ندارد.»
اما فروش ميوه پيش از ظاهر شدن آن بر درخت، مشهور آن است كه به طور مطلق جايز نيست و قول صحيح تر آن است كه معامله به بيش از يك سال و يا با ضميمه كردن مقدارى ميوه معلوم و يا به شرط چيدن، به طورى كه از اخبار استفاده مى شود، جايز است.
معامله پشم، كرك و موى بدن گوسفند و شتر به طور جداگانه و يا به ضميمه خود حيوان با مشاهده از نظر شيخ مفيد، علامه و جمعى از فقها جايز است هر چند وزن آنان معلوم نباشد زيرا آنها نيز در اين حال مثل ميوه درخت، در حكم چيزهاى موزون نيستند.
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «از آن حضرت پرسيدند، نظر شما درباره مردى كه پشمهاى صد گوسفند را با بره هايى كه در رحم دارند به فلان مبلغ بخرد چيست؟
فرمود: اشكالى ندارد، اگر بچّه اى در رحم نداشته باشند، رأس المال همان پشم خواهد بود.»
و بعضى گفته اند: بدون ضميمه معلوم معامله جايز نيست و احوط همين است.

پنجم- آن كه به طور محسوس و از نظر شرعى بر تسليم كالاى مورد معامله قادر باشد
بنابراين فروش برده اى كه فرار كرده، جايز نيست مگر با ضميمه چيزى كه قدرت بر تسليم دارد و همچنين فروختن مال گروگان جايز نيست مگر با اجازه گرودار زيرا آن مال وثيقه طلب اوست. در روايت صحيحى از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده است: «راوى از آن حضرت پرسيد: آيا درست است كه از مردم، كنيز گريخته اى را بخرم و بهاى آن را بپردازم و خود به دنبال يافتن كنيز باشم؟ فرمود: خريدن آن جايز نيست مگر آن كه به همراه آن چيزى از قبيل جامه و يا كالايى از ايشان بخرى و بگويى: فلان كنيز را با اين جنس به فلان مبلغ از شما مى خرم، در اين صورت جايز است.» امّا معامله چيزى كه طبق جريان عادى بر مى گردد مانند كبوتر پرنده اهلى بدون ضميمه درست است به دليل قرار دادن جريان عادى به منزله واقع زيرا در اين صورت به منزله برده اى است كه او را به دنبال كارى فرستاده اند و مانند چهارپايى است كه به چراگاه گسيل شده باشد. همچنين جايز است معامله آن چيزى كه تسليمش تا مدّتى ممكن نيست، مانند قرضى كه مدّت دار است، ولى در اين دو مورد قولى نيز بر منع معامله وجود دارد.

ششم- اين كه مال مورد فروش را قبض كند
اگر ملكيّت به وسيله بيع حاصل شود و از چيزهايى قابل كيل و وزن باشد و آن را براى سود و يا با تخفيف بفروشد، غير از موردى كه جنسى را سر بسر بفروشد كه اصطلاحا به آن توليه مى گويند، چنان كه در اخبار زيادى از جمله در حديث صحيحى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «هر گاه جنسى را كه قابل پيمانه و وزن است خريدى، آن را تا نگرفته اى نفروش مگر آن كه به طريق توليه باشد، اما اگر كيل و وزن ندارد، بفروش.»
بعضى از فقهاى شيعه، به دليل اطلاق بعضى از اخبار، معامله به صورت توليه را نيز منع كرده اند و بعضى به طور مطلق تجويز كرده اند اما مكروه شمرده اند و بعضى كراهت را مخصوص به موارد غير توليت دانسته اند و اين مورد را مباح شمرده اند و در خوراكيها به كراهت شديد قائل شده اند، به دليل جمع بين اخبار.

هفتم- آن كه پيش از جدا شدن فروشنده و خريدار، كالاى مورد معامله را اگر نقد است با بهاى آن از دو طرف مبادله كنند
بنابراين اگر قبض و اقباض صورت نگيرد معامله باطل مى شود، و اگر مقدارى را خريدار قبض كرده باشد تنها نسبت به همان مقدار معامله درست است و در بين اخبار عباراتى است كه بر حرمت عمل وى نيز اشاره دارد از نظر فقهاى شيعه بدون هيچ اختلاف نظرى درهم و دينار بايد مشخّص باشد و عوض كردن آن دو جايز نيست و اگر پيش از قبض، جنس از بين رفت، معامله خود بخود فسخ مى شود و خريدار لازم نيست كه عوض آن را- هر چند كه برابر باشند- بپردازد و فروشنده هم حق ندارد از وى مطالبه كند.

هشتم- آن كه معامله نبايد از دو طرف مدّت دار باشد
در صورتى كه بر ذمّه طرفين بماند زيرا چنين معامله اى كالى به كالى است و از آن نهى شده است. بعضى گفته اند كالى به كالى خريد و فروش وام به وام است چه مدّت دار باشد و يا نباشد در حالى كه اصل ملكيّت بر محور تأخير باشد و شايد مقصود از مورد نهى دين باشد از آن جهت كه اجناس دين بر تأخير است. و اگر يكى از ثمن و مثمن تنها مدّت دار باشد به شرط آن كه مدّت معلوم باشد بدون هيچ اختلافى معامله صحيح است، پس اگر مثمن مدّت دار باشد به آن سلم و سلف مى گويند كه شرايط آن خواهد آمد و اگر ثمن مدّت دار باشد، نسيه ناميده مى شود و هر كس كالايى را به طور مطلق بفروشد و يا فوريت را قيد كند بايد مشترى قيمت را نقد بپردازد و اگر به دو مبلغ متفاوت با دو مدت مختلف و يا مبلغى را نقد و مبلغى را مدّت دار بفروشد، به دليل نامعلوم بودن مدّت و مبلغ و به جهت رسيدن نهى از دو معامله در يك عقد، اين معامله صحيح نيست و بعضى گفته اند پرداختن كمترين مبلغ در درازترين مدّت قطعيّت پيدا مى كند، به دليل اخبارى كه در اين مورد رسيده است، ولى سند آنها ضعيف است.

نهم- آن كه رأس المال از نظر مقدار و نقد و نسيه بودن معلوم باشد
در صورتى كه به سود و يا به تخفيف بفروشد، همچنين مقدار سود و يا تخفيف بايد معيّن باشد، و اگر تمام جنس را يكجا بخرد، فروش مقدارى با سود و يا به تخفيف جايز نيست هر چند كه قيمت گذارى كرده باشد همچنين است دلّال اگر تاجر قيمت جنس را تعيين كرده باشد و اگر كالايى را نسيه بخرد، بايد فروشنده مدّت را اعلام كند و اگر مدّت را تعيين نكند، خريدار حق دارد معامله را ردّ كند و يا كالا را نقد بگيرد.

غزالى گويد: «ركن سوّم، اجراى صيغه عقد است
از اين رو بايد ايجاب و قبول با عبارتى كه- به طور صريح و يا به كنايه- مقصود را برساند، و متصل به عقد باشد، اجرا شود. پس اگر فروشنده بگويد: اين جنس را به آن مبلغ دادم، عوض عبارت: بعتك و طرف بگويد: قبلت اگر قصد بيع كرده باشند، جايز است، زيرا احتمال دارد كه قصد عاريه كرده باشند در صورتى كه معامله در مورد دو جامه و يا دو حيوان باشد. در حالى كه نيّت جلو احتمال را مى گيرد امّا عبارت صريح و روشن بهتر رفع اختلاف و خصومت مى كند.»
مى گويم: آنچه براى من روشن است اين است كه صرف رضايت طرفين و قبض و اقباض در صحّت بيع كافى است به شرط آن كه قرينه اى بر خريد و فروش باشد به طورى كه اشتباه از ميان برداشته شود و فرصت مخاصمه و نزاع بين فروشنده و خريدار نماند، امّا بيع گاهى با همان لفظ دو طرف حاصل مى شود لفظى كه بر آن دلالت داشته باشد مانند بعتك و يا ملّكتك و نظاير اينها در ايجاب و اشتريت و قبلت و نظاير اينها در قبول و گاهى به چيز ديگرى غير از لفظ حاصل مى شود مثل اين كه خريدار نزد گندم فروش مى آيد و مى گويد: يك من از اين گندمها را چند مى فروشى؟ او مى گويد: به يك درهم، مشترى يك درهم را مى دهد و يك من گندم را مى گيرد بدون اين كه حرف ديگرى بين آنها رد و بدل شود. و گاهى نرخ جنس بين خريدار و فروشنده معلوم است در اين جا به سؤال و جواب نيز نيازى نيست، زيرا چنين عملى صريح در معامله است و هيچ احتمال ديگرى نمى رود، بخصوص وقتى كه فروشنده در دكانش براى فروش نشسته است نه براى هبه و عاريه و وديعه و نظير اينها و احتمال بعيد هيچ زيانى در چنين موردى ندارد، زيرا اين مقدار احتمال در لفظ نيز وارد است، زيرا فروشنده حق دارد كه بگويد: من از كلمه بعت قصد انشاى بيع را نداشتم بلكه مى خواستم از بيع گذشته خبر دهم، و دروغ گفتم. و يا اين كه بگويد: مى خواستم بگويم عاريه دادم اشتباه كردم و گفتم فروختم، و نظير چنين دعاوى كه قابل قبول نيست زيرا خلاف ظاهر است و از طرفى اين صيغه مخصوص براى اين نوع عقد مخصوص وضع شده و همچنين داد و ستد با دست با قراين حالى و يا مقالى در عرف و عادت براى اين نوع معامله وضع شده است. در تمام زمانها عادات بر اين جارى بوده است كه با نانوا، قصّاب، بزّاز و نظاير اينها به داد و ستد اكتفا مى كنند و نام آن را بيع مى گذارند و شيخ مفيد، طاب ثراه، بر اين عقيده است و مى گويد:
عقد بيع به رضايت طرفين در آنچه مالكند و مورد معامله است منعقد مى شود، وقتى كه در مجموع آن را بشناسند و به معامله راضى باشند و داد و ستد كنند و از يكديگر جدا شوند. بعضى از متأخرين با نظر شيخ مفيد موافقند با اين تفاوت كه آنان لفظى را كه دال بر رضايت طرفين باشد، شرط صحت مى دانند در حالى كه اطلاق كلام شيخ مفيد اعم از آن است. اين نظريه شيخ از سخنان اهل بيت (عليهم السلام) و قدماى علماى شيعه نيز مستفاد مى شود به اين دليل كه ايشان با وجود اشاره به استيفاى شرايط و بيان واضحترين شرايط، اصلا به لفظ و صيغه در شرايط عقود اشاره نكرده اند همان طورى كه كتاب تهذيب، كافى، من لا يحضره الفقيه و نظاير اينها گواه بر اين مطلبند و اطلاق نصوص كتاب و سنّت كه دال بر حليّت بيع و انعقاد آن بدون تقييد به صيغه مخصوص است نيز بر اين مطلب دلالت دارد، مضافا آن كه دليل عقلى و نقلى ديگرى بر خلاف آن وجود ندارد. و تكليف فهميدن آن شرط از كلمه بيع از قبيل لغز و پوشيده سخن گفتن است و زيبنده شارع مقدّس نمى باشد. بيع، هر چند كه نامى است براى ايجاب و قبول، جز اين كه ايجاب و قبول اعمّ از لفظ و غير لفظ است و لفظ، خود سبب انتقال نيست، بلكه دلالت بر انتقال دارد. فعل خاص نيز بر حسب معمول دلالت مستمرّى بر مقصود دارد و احساس نياز، عادت پيشينيان و رواج همه رسوم و عادات بر قبول هدايا بدون ايجاب و قبول لفظى با تصرّف در آن را نيز بايد به دلايل فوق بيفزاييم و چه تفاوتى است ميان هداياى
عوض دار و بلاعوض، زمانى كه در شرع لفظى درباره آن وارد نشده باشد، زيرا ملك در هبه نيز بايد منتقل شود، و مطلب در ساير عقود نيز چنين است، جز اين كه بيشتر فقهاى متأخّر شيعه در تمام عقود، بخصوص عقود لازمه، لفظى را واجب شمرده اند كه دال بر ايجاب بوده و لفظ ديگرى را كه دال بر قبول به دنبال لفظ قبلى آورده و هر دو به صيغه ماضى باشد، زيرا صيغه ماضى به انشاى مقصود نزديكتر است، به طورى كه بر انجام مدلول خود در زمان ماضى دلالت دارد و اگر وقوع در ماضى مورد نظر نباشد، هم اكنون در ضمن اين خبر عقد حاصل شده است، به خلاف صيغه مستقبل كه احتمال دارد وعده به آينده و امرى باشد كه مقتضى انشاى بيع از طرف آمر نيست. بعضى وقوع عقد را مشروط به عربى كرده اند مگر براى كسى كه ياد گرفتنش دشوار باشد. و بعضى از فقها مقدم داشتن ايجاب را بر قبول واجب دانسته اند، و بعضى مطابق آوردن لفظ آنها را واجب شمرده و بعضى شرايط ديگرى قائل شده اند و بر اساس گفته اينان اگر توافق بر معامله ميان طرفين حاصل شد و هر يك از رضايت طرف ديگر مطلّع شد و فهميد كه وى مى داند با تمام شرايط بيع سرانجام عوض معيّن چه مى شود، با اين همه بدون آن لفظ مخصوص معامله قطعى نمى شود، لكن با توجّه به اذن تصرّفى كه هر كدام به ديگرى داده آيا مفيد اباحه تصرّف هر يك در آن مالى كه به عوض مال خودشان در اختيار دارند، مى شود يا نه، هر چند كه تا عين باقى است رجوع جايز است. يا اين كه معامله از نظر اختلال به شرط يعنى همان صيغه مخصوص، فاسد است؟ مشهور، همان اول (يعنى صحت) است مالك و احمد از بزرگان عامه بر اين عقيده اند و علامه حلى- رحمه الله- و جماعتى بر نظريّه دوّم (يعنى فساد بيع) هستند و شافعى از عامه نيز بر اين عقيده است.
غزالى گويد: «هنگامى كه بين دو طرف داد و ستد بدون تلفّظ به زبان معامله صورت گرفته باشد از نظر شافعى اصلا بيعى منعقد نشده است اما از نظر ابو حنيفه در معاملات كم ارزش درست است. آنگاه تعيين معاملات كم ارزش مشكل است اگر قضيه را به عرف مردم واگذار كنيم مردم آن را در مورد تمام داد و ستدها جارى مى سازند به طور مثال دلّالى جلو مى افتد، از بزاز جامه ابريشمى به ده دينار مى خرد و آن را نزد مشترى مى برد و بعد نزد بزاز بر مى گردد و مى گويد: مشترى راضى است ده دينار را بگير، و از صاحبش ده دينار را مى گيرد و بزاز تسليم مى كند و او هم مى گيرد و تصرّف مى كند و خريدار جامه، بيع را قطعى مى داند در صورتى كه بين آنها هرگز ايجاب و قبولى جارى نشده است. همچنين عده اى براى خريد به مغازه فروشنده مراجعه مى كنند و او كالايى را عرضه مى كند كه بهايش به طور مثال صد دينار است و هر كه بيشتر بخرد به او مى دهد. يكى مى گويد: به نود دينار مال من، ديگرى مى گويد: به نود و پنج دينار، مال من و ديگرى مى گويد: صد دينار، بعد مى گويد: وزن كن، وزن مى كند و تسليم مى كند بدون ايجاب و قبول كالا را مى گيرد و عادت به همين منوال جريان يافته است. اين يكى از مشكلات غير قابل علاج است، زيرا سه احتمال وجود دارد: احتمال اول آن است كه باب معاطات به طور مطلق چه در كالاى كم بها و چه در پر بها، باز باشد كه اين محال است، زيرا در معاطات نقل ملكيت است بدون لفظى كه بر آن دلالت كند و حال اين كه خداوند بيع را حلال كرده است و بيع نام ايجاب و قبول است و ايجاب و قبول نيز جارى نشده، و نام بيع به صرف عمل داد و ستد اطلاق نمى شود. پس به چه دليل حكم به انتقال ملك از دو طرف مى شود بخصوص در كنيزان و غلامانان، زمينهاى كشاورزى و چهار پايان گران قيمت و هر چيزى كه بيشتر باعث اختلاف و نزاع مى شود، زيرا در وقت اختلاف بايد تسليم كننده متاع برگردد و بگويد: پشيمان شده ام و نفروخته ام چون جز تسليم صرف كار ديگرى نكرده ام و اين بيع نيست. احتمال دوّم آن است كه به طور كلّى باب معاطات را مسدود كنيم، همان طورى كه شافعى اين عقد را باطل مى داند. در اين مورد نيز از دو جهت اشكال وجود دارد: يكى اين كه ممكن است معاملات در مورد اشياى كم ارزش بوده است كه در زمان صحابه امر معمولى بود و اگر آنان با بقّال، نانوا و قصّاب مكلّف به ايجاب و قبول مى بودند براى ايشان سخت بود و به طور گسترده در همه موارد بايد انجام مى گرفت و در وقت اعراض كلّى از اين عادت هم بايد شهرت
مى يافت (نه زمانى دون زمانى) زيرا در چنين مسأله اى تمام زمانها نظير همند. جهت دوّم آن است كه هم اكنون مردم گرفتار اين نوع معامله هستند و انسان از خوراكيها و نظاير آن چيزى نمى خرد، مگر اين كه مى داند فروشنده با همين داد و ستد، كالا را به او تمليك كرده است. بنابراين اگر چنين است اداى عبارات عقد چه فايده اى دارد. احتمال سوّم آن است كه بين كالاهاى كم ارزش و پر ارزش تفاوت باشد، همان طورى كه ابو حنيفه معتقد است. در اين صورت تشخيص كالاهاى كم ارزش دشوار مى شود و بدون هيچ لفظى مبنى بر انتقال ملك، علّت انتقال آن مشكل مى شود».
مى گويم: به يارى خداى تعالى و لطف او، ما اين گره كور را باز كرده و اين مشكل پيچيده را كه غير قابل علاج مى نمود، به بركت پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) و ترك سخنان زايد و سكوت نسبت به آنچه خداوند در آن باره چيزى نگفته است، حلّ كرديم و دليل نقل ملكيت بدون لفظ را بيان كرديم و احتمال دوم را نيز باطل كرديم با وجود اين كه اين احتمال مستلزم حرج و مشقّت است، يعنى آن چيزى كه در قرآن صريحا نفى شده است. چگونه به كار بردن لفظ لازم باشد در حالى كه اگر با بقال و قصاب صيغه عقد لازم بود، اين عمل وى بسيار بى معنى و بى نهايت سنگين مى شد و به انجام دهنده عمل نسبت مى دادند كه براى چيز بى ارزشى ارزش قائل مى شود، بخصوص بنا به قول متأخرين علماى شيعه كه انجام صيغه عقد بايد به عربى و با رعايت اعراب و بناء و با قصد انشاء از لفظ خبر، باشد و شرايط ديگرى كه درك آنها از حوصله عوام خارج است تا چه رسد به اين كه عمل كنند. بسيارى از مردم عربى نمى دانند، حتى براى ايشان تلفّظ به عربى ممكن نيست و اگر مكلّف شوند كه در مورد هر دانق (ده پولى) كه معامله مى كنند، وكيل بگيرند و يا تلفّظ عربى را ياد بگيرند تكليف ظالمانه اى است، با اين كه وكيل گرفتن نيز از عقدهايى است كه نياز به ايجاب و قبول دارد، چه دليلى براى وجوب لفظ عربى در بيع است كه در وكيل گرفتن نيست. اما احتمال سوّم تا آن جا كه من مى دانم هيچ يك از علماى شيعه بر آن عقيده نيست، زيرا امكان تعيين كالاى كم ارزش وجود ندارد و ارزانى
و گرانى نسبت به اشخاص بلكه نسبت به طرفين معامله در يك چيز نيز متفاوت است.
بعلاوه اين سخن يك زور گويى مسلّم است و دليلى ندارد، زيرا اگر مجرد گرفتن و دادن در كالاهاى كوچك بيع و يا قرينه بيع باشد، چه مانعى دارد كه در كالاى بزرگ هم صرف داد و ستد، بيع و يا قرينه بيع باشد، و اگر در كالاهاى كوچك، نه بيع است و نه قرينه بيع، پس چه چيز باعث نقل ملكيّت مى شود و به اين ترتيب بيع معاطاتى كه متداول كرده اند باطل خواهد بود. بنابراين مى گوييم: اگر صرف داد و ستد قرينه اذن و اباحه تصرف است پس چرا قرينه بيع و انتقال ملكيّت نباشد با وجود اين كه دلالت آن بر بيع روشن تر است، بلكه بر اذن در تصرف دلالت نمى كند مگر از آن جهت كه بيع صورت گرفته است. از اين رو اگر از قصاب بپرسند كه آيا به مشترى گوشت را فروختى و يا به او اجازه تصرّف دادى؟ خواهد گفت: بلكه به او فروختم و اين از مطالبى است كه بر هيچ كس پوشيده نيست در صورتى كه اگر براى قصاب روا باشد كه بيع را انكار كند هر آينه جايز بود كه اذن در تصرف را نيز منكر شود و بگويد: چگونه تصرّف كردى در صورتى كه من بصراحت اجازه تصرف نداده بودم شايد من آن را به تو امانت داده بودم و نظير اين سخنان. حاصل مطلب آن كه مردم در مورد اباحه تصرّف بى نياز از اعتماد به قراين نيستند و بايد در انعقاد و قطعيّت بيع بر آن قراين اعتماد كنند. خلاصه بحث آن كه، شرط كردن صيغه در انعقاد عقد و يا در قطعيت آن سخنى است بى دليل و تكليف به چيزى است كه هيچ راهى براى شناخت آن از طريق شرع و عقل وجود ندارد. ما به اين دليل سخن را در اين مسأله به درازا كشانديم كه معركه آراى بزرگان و مورد مشاجره فضيلت مآبان است. علاوه بر آن هر چه از شرايط مجاز در ضمن عقد گفته شود مانند شرط شستن جامه (كوبيدن جامه) و آزاد كردن برده و نظاير آن، شرط لازم است و وفاى به آن واجب مى باشد، زيرا مؤمنان به شرايط خود آن پاى بند مى باشند، مگر آن كه اين پاى بندى، به جهالت در مورد يكى از دو عوض منجر شود و اگر شرط غير مجاز بود عقد باطل است و اگر طرف شرط كننده به شرط خود وفا نكرد، طرف ديگر اختيار فسخ دارد.

خيارات
حال مى گويم در بيع، خياراتى به شرح زير ثابت است: خيار مجلس تا وقتى كه دو طرف معامله از هم جدا نشده اند خيار حيوان كه براى مشترى تا سه روز و به قول بعضى براى طرفين تا سه روز حق فسخ معامله است خيار شرط براى كسى كه طرفين تا مدّت معيّنى براى او چنين حقّى را شرط كرده اند خيار عيب در مورد نقص و يا زيادى در چيزى روى جريان طبيعى خيار رؤيت در كالايى بر خلاف آنچه تعريف شده خيار غبن، به مقدارى كه بيش از حدّ معمول گول بخورند و خيار تأخير بعد از سه روز در صورتى كه ثمن و مثمن را تسليم نكرده باشند و شرط تأخير در ميان نباشد و در مورد كالايى كه اگر شب مانده شود فاسد مى شود، يك روز نگذشته باشد. چهار مورد اوّل به وسيله ايجاب و اسقاط و تصرّف ساقط مى شود و چهارمى نيز يعنى خيار عيب با حدوث عيبى پس از دريافت كالا از بين مى رود، زيرا عيب جديد مانع از ردّ كالا به سبب عيب سابق مى شود و فقط تفاوت قيمت (ارش) ثابت مى شود و اگر عيب حامله بودن كنيز و تصرّف به وطى باشد، مانع از ردّ نمى شود، به طورى كه در اخبار صحيحه رسيده است.
در اين صورت مورد معامله يعنى كنيز را بر مى گرداند و به همراه او يك دوّم از عشر قيمت آن را نيز پس مى دهد. اما خيار پنجمى يعنى خيار رؤيت با اسقاط از بين نمى رود و خيار ششم يعنى خيار غبن با تصرّف ساقط نمى شود تا وقتى كه از ملك او خارج نشده است و يا مانعى از رد مبيع باشد، مانند باردار ساختن در مورد كنيز اين دو نوع از خيارات به دلايل ديگر (غير از اين دو مورد) ساقط مى شود و نماء در زمان خيار- هر چند كه عقد خود بخود فسخ شود- مال مشترى است. اما تلف شدن كالا بدون تفريط، مربوط به كسى است كه خيار ندارد و اگر هر دو خيار داشتند مربوط به مشترى است و تلف پيش از قبض به طور مطلق مربوط به فروشنده است.

ربا و تحريم آن
غزالى گويد: «عقد دوم، رياست كه خداى تعالى آن را حرام كرده است و كار را در آن باره سخت گرفته است. بر صرّافانى كه طلا و نقره خريد و فروش مى كنند و بر كسانى كه خوردنيها را مبادله و داد و ستد مى كنند واجب است كه از ربا دورى كنند، زيرا جز در نقد و خوراكى ربا نيست.»
مى گويم: ربا از نظر اهل بيت (عليهم السلام) در هر مكيل و موزونى جريان دارد چه خوراكى باشد چه غير خوراكى و چه نقد باشد و چه غير نقد و در چيزهاى قابل شمارش علماى ما اختلاف نظر دارند، و اجتناب از آن بهتر است.
در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «يك درهم ربا خوارى بدتر از هفتاد بار زنا كردن است كه تمام آنها با محارم باشد.» ربا در داد و ستد چيزهايى كه از نظر جنسيت همسان باشند با مقدار زايدى در يك طرف ثابت مى شود و اين زيادى يا از عين جنس است مانند معامله يك من گندم به يك من و نيم و يا در حكم آن است مانند خريد و فروش يك من نقد به يك من مدّت دار، و به سبب اختلاف در اوصاف عرضى، اختلاف در جنس پيدا نمى شود. بنابراين، گندم و آرد گندم يك جنس است و خرما و شيره خرما نيز يكى انگور و كشمش يك جنس و شير و دوغ و فله نيز يك جنس است و بالاخره مرغوب يك جنس با نامرغوب آن يكى است، ميوه درخت خرما و همچنين ميوه تاك هر كدام يك جنس است، اما گوشتها با اختلاف نام حيوانات مختلف است و همچنين شير هر حيوانى با حيوان ديگر متفاوت است.
بنابراين گوشت گاو و گاوميش يكى است، اما گوشت گاو از گوسفند متفاوت است و همچنين شير و انواع سركه تابع اصل خود مى باشد اما گندم و جو از نظر علماى شيعه- به دليل اخبار زيادى كه از اهل بيت (عليهم السلام) درباره عدم جواز زيادت در آنها رسيده- يك
جنس است و گويى اين دو از حكم كليّه كالاهايى كه داراى جنس متفاوت هستند، خارجند. اگر مقدار يكى از دو عوض همجنس نامعلوم باشد معامله ربا خواهد بود همچنين اگر يكى از آنها تر و ديگرى خشك باشد چه يكى بيشتر از ديگرى و يا هر دو برابر باشند. اما در مورد زيادت يكى از ديگرى هيچ اختلاف نظرى نيست هر چند كه زيادت مربوط به آن طرفى باشد كه تر است به دليل نامعيّن بودن مقدارش رباست و اما در صورت برابر بودن دو طرف، به دليل اخبار صحيحه اى كه درباره ممنوعيّت معامله خرماى تازه با خرماى خشك رسيده است به اين جهت كه اگر خرماى تازه بخشكد وزنش كم مى شود و بعضى از علماى شيعه اين احاديث را مخصوص موردى دانسته اند كه اخبار در آن مورد صادر شده است و در غير خرماى تازه و خشك، تساوى را در مثل انگور و كشمش و گندم تر را به خشك و نظير اينها، جايز شمرده اند كه اين نظريه قابل توجه نيست، زيرا علت حكم بصراحت بيان شده است. بنابراين حكم كليّت دارد و به موارد ديگر سرايت پيدا مى كند و پيروى از آنچه به صورت عادت معمول شده از قبيل گرههاى كاه و كاه ريزه هاى موجود در گندم اشكالى ندارد.
در مورد اين كه آيا گوشت حيوانى را با خود حيوان از همان جنس جايز است معامله كنند يا نه، دو قول وجود دارد كه مشهورترين آنها عدم جواز است و هر گاه دو شئ ربوى در جنس تفاوت داشته باشند زيادى يكى بر ديگرى در معامله نقدى مانعى ندارد.
اما نسيه دادن دو جنس با زيادت بر يكديگر مورد اختلاف است و اخبار صحيحى بر منع چنين معامله اى دلالت دارد و چه بسا اين اخبار را به كراهت حمل كرده اند ولى احوط اجتناب از چنين معامله اى است.
بين پدر با فرزندان و شوهر با همسرش و مسلمان با كافر حربى ربا نيست.
گاهى مى توان از ربا نجات يافت به اين ترتيب كه از خريدار و فروشنده، يكى كالاى خودش را به ديگرى در برابر جنس ديگرى بفروشد سپس جنس ديگر را با پول بخرد، در اين صورت در نظر گرفتن مساوات از بين مى رود. همچنين اگر كالاى خودش را به طرف ديگر ببخشد و بعد طرف ديگر نيز به او ببخشد و يا قرض دهد و بعد از يكديگر بگذرند و يا اين كه خريد و فروش كنند اما مقدار زايد را ببخشد و نيز با نظاير اينها مى توان از ربا نجات يافت، امّا بدون اين كه در تمام اين موارد مشروط كند، و اشكالى ندارد كه هيچ يك از اين امور هدف اصلى نباشد و اين كه گفته اند عقدها تابع قصد و نيّتهاست درست است زيرا قصد عقد صحيح در اين موارد كافى است، و شرط نشده كه تمام نتايج حاصل از عقد مورد قصد باشد بلكه قصد يك نتيجه درست از نتايج حاصل از عقد كافى است چون اگر كسى اراده كند كه خانه اى را بخرد و آن را اجاره دهد و از آن راه درآمدى كسب كند همين قدر در درستى عقد كافى است، هر چند كه هدفهاى ديگرى مهمّتر و واضحتر از اين هم در نظر عقلا- مانند سكونت و نظير آن- داشته باشد.
در نصوص فراوانى از اهل بيت (عليهم السلام) مطالبى رسيده است كه براى جلوگيرى از رباخوارى، چاره جويى را در چنين مواردى جايز شمرده است. از جمله روايت اسحاق بن عمّار است كه مى گويد: «به موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كردم: من از مردى چند درهم طلبكارم، او مى گويد: طلبت را به تأخير بينداز و من سود آن را به تو مى دهم آنگاه من جامه اى را كه هزار درهم مى ارزد به ده هزار- و يا اين كه گفت: بيست هزار- درهم به او مى فروشم و طلبى را كه داشتم به تأخير مى اندازم. امام (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد».
از محمّد بن اسحاق بن عمّار نقل شده است كه گفت: «خدمت امام رضا (عليه السلام) عرض كردم: مردى مالى دارد بر ذمه كسى. وقت اداى آن رسيده است. آيا ممكن است كه او مرواريدى را كه به صد درهم مى ارزد، به هزار درهم به بدهكار بفروشد تا پرداخت بدهى را به تأخير بيندازد؟ فرمود: اشكالى ندارد. پدرم به من دستور داد و من خود چنين كارى را كردم. راوى پنداشت كه امام رضا (عليه السلام) از پدرش امام كاظم (عليه السلام) چنين سؤالى كرده و آن حضرت نيز چنين گفته است.»
در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) قريب به اين مضمون رسيده است. و از اسحاق بن عمار به نقل از امام موسى كاظم (عليه السلام) رسيده كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه از كسى مالى طلب دارد. بدهكار از ترس اين كه مبادا مالش را قرض ندهد، مبلغى به عنوان ربح به او مى دهد و مال را از او بدون هيچ شرطى مى گيرد امام (عليه السلام) فرمود: تا وقتى كه مشروط به دادن ربح نكرده است، اشكالى ندارد.»

بيع سلم و شرايط آن

غزالى گويد: «عقد سوّم، بيع سلم است و بازرگان در اين عقد بايد ده شرط را رعايت كند.»
مى گويم: بلكه نه شرط را بايد رعايت كند.

غزالى مى گويد: «شرط اول، آن است كه اصل مال مورد معامله از روى علم به مثل و مانند آن، معلوم باشد
تا اگر در موقع معين تسليم نشد. طرف مقابل بتواند به قيمت آن مال مراجعه كند. بنابراين اگر يك مشت درهم بدون شمارش را در برابر يك كرّ گندم بدهد بنا به يكى از دو قول صحيح نيست.

دوّم، آن است كه رأس المال مورد معامله را در مجلس عقد پيش از اين كه مجلس به هم بخورد، تسليم كنند
بنابراين اگر پيش از دريافت مال طرفين از هم جدا شوند بيع سلم فسخ مى شود.

سوّم، آن كه مال مورد بيع سلم، از چيزهايى باشد كه تعريف اوصاف آن ممكن باشد
مانند حبوبات، حيوانات، مواد معدنى، پنبه و ابريشم، لبنيّات، و كالاهاى عطارى ونظاير آنها.
اما در معجونات و مركبّات و چيزهايى كه از اجزاى مختلف فراهم آمده مانند كمانهاى مصنوعى و تيرهاى معمولى و كفش و نعلين كه داراى اجزاى مختلف و ساختهاى گوناگونى است و نيز در پوست حيوانات جايز نيست.

چهارم، اوصاف چيزهايى را كه قابل توصيفند، به طور كامل بيان كنند
تا صفت خاصى باقى نماند كه باعث آن مقدار تفاوت قيمتى باشد كه مردم در آن حد مغبون مى شوند، زيرا اين تعريف و توصيف در حقيقت به جاى ديدن در معامله است. بنابراين بيان عدد در متاع قابل شمارش كافى است، بلكه ناگزير بايد در مواردى مثل خربزه، بادنجان، تخم مرغ و انار وزن شود البته در بيع غير سلم تنها ديدن جنس كافى است.

پنجم، آن كه مدت را- اگر مدّت دار است- معيّن كند
نه آن كه بگويد: تا وقت درو و يا تا وقت چيدن ميوه ها بلكه با ماه و روز تعيين كند، زيرا چيدن ميوه ها گاهى جلو و گاهى عقب مى افتد.

ششم، مال مورد معامله سلم از چيزهايى باشد كه در سر آمد وقت بتواند آن را تسليم كند
و غالبا يقين به وجود آن باشد. بنابراين در مثل درى كه مى گويند كم نظير است و يا كنيز زيبايى كه فرزند هم داشته باشد و نظاير اينها كه غالبا تسليم آنها غير ممكن است، صحيح نيست. همچنين در مورد انگور و ساير ميوه ها، پيش فروش آن تا مدّتى كه امكان رسيدن آن نباشد، معامله سلم درست نيست. بنابراين اگر غالبا در زمان معهود آن متاع وجود دارد ولى در سرآمد وقت، به سبب آفتى امكان تسليم نباشد، در اين مورد اگر خواست مى تواند مهلت بدهد تا فراهم كند و مى تواند معامله را به هم بزند و به رأس المال رجوع كند.

هفتم، آن كه محلّ تسليم را در مواردى كه مقصود بدان وسيله فرق مى كند بايد نام ببرند
تا باعث اختلاف نشود. بعضى گفته اند: تعيين محلّ در صورتى لازم است كه فروشنده و خريدار در بيابان و يا در شهر غربت باشند و بخواهند آن جا را ترك كنند، و
گرنه لازم نيست و اطلاق نيز منصرف به موضع و محلّى است كه در آن عقد جارى مى شود.

هشتم، آن كه مورد معامله را به عين مخصوصى، مقيّد نسازد
و بگويد: يك من گندم اين زراعت و يا ميوه اين باغ، زيرا اين قيد، وام بودن آن را به هم مى زند، آرى اگر بگويد: ميوه شهر و يا روستاى بزرگى مانعى ندارد.

نهم، هر گاه كه اصل مال ربوى باشد بيع سلم در مال ربوى درست نيست
و ما اين مطلب را در مبحث ربا با اختلافى كه در غير نقد و متجانسين بود گفتيم.

اجاره و احكام آن
غزالى گويد: «عقد چهارم، اجاره است كه داراى دو ركن است: يكى اجرت و ديگرى منفعت. امّا كسى كه عقد را منعقد مى كند و لفظ عقد اجاره همان شرايطى را دارد كه در مورد عقد بيع گفتيم. و اجرت، همانند ثمن در صورتى كه عين باشد، شايسته است كه معلوم و با تمام شرايطى كه در بيع گفتيم: توصيف شود و نيز اگر دين بود، شايسته است كه از نظر اوصاف و مقدار معين باشد.»
مى گويم: همچنين در مورد منفعت نيز بايد معلوم و اوصاف آن معيّن باشد و اين تعيين، يا با سنجش مقدار كار است مانند دوختن جامه معيّن و سوار شدن بر مركبى تا مقصد معيّنى و يا با تعيين مدت است مانند خياطى به مدت يك ماه و استفاده از مركب تا يك ماه و در مواردى كه جز به وسيله زمان نمى توان سنجيد، مثل سكونت در منزل و شير دادن به طفل و نظاير اينها ناچار بايد مدّت تعيين شود. خلاصه آن كه بايد براى رفع ابهام و فريب به گونه اى تعيين شود و به هر آنچه معمولا باعث خصومت و نزاع مى شود نبايد بى توجه بود و يا آن را به صورت مجمل بيان كرد. و اگر بگويد: هر ماهى تو را به اين مبلغ اجير كردم بنا به قولى باطل است، ولى اگر بگويد در يك ماه اين قدر اجرت به تو مى دهم، به قولى صحيح است، و شرط است در منفعت كه مباح و در ملك شخص باشد و او هم به ظاهر و هم از نظر شرعى، بتواند آن را تسليم كند و از امورى نباشد كه براجير واجب است و از چيزهايى كه نيابت در آنها معمول نيست نيز نباشد و از نظر علماى شيعه زن آزاد مى تواند براى شير دادن و نظير آن، در صورتى كه چيزى از حقوق شوهرش، ضايع نشود خود را اجير ديگرى كند، در غير اين صورت موقوف به اجازه شوهر است و كسى كه مدت معينى خود را اجير ديگرى قرار داده است نمى تواند در آن مدت جز به اذن كارفرما براى ديگرى كار كند و يا در وقتى بايد كار كند كه طبق عادت در آن وقت- مثلا در شب- براى كارفرما كار نمى كند البته اين شيوه در صورتى مجاز است كه منجر به سستى در كار كارفرما نشود.
در عين مورد اجاره شرط است كه با وجود بقاى عين استفاده از آن درست باشد و يا از قبيل آب چاه و شير زن شيرده و رنگ آميزى رنگرز از چيزهايى كه عين آنها از بين مى رود ولى جايگزين مى شود و يا آن كه خود از قبيل منافع است. اجاره گرفتن درهم و دينار (سكه هاى نقره و طلا) براى تزيين و آرايش و اظهار توانگرى و امثال آن و همچنين اجاره كردن سيب براى بوييدن و درختان براى استفاده از سايه آنها و شمع براى زينت و نظاير اينها جايز است، زيرا تمام اينها از امورى است كه مورد توجّه عقلا بوده و درست است كه در برابر آنها پولى پرداخت شود و هر چيزى كه بهره بردارى از منفعت در گرو آن باشد، بنا به قولى بر عهده انجام دهنده كار است مانند نخ و مركّب كه بر عهده دوزنده و نويسنده است، و بهتر آن است كه در اين مورد مطابق عرف و عادت عمل شود، با وجود اين، شرط كردن استوارتر است و اگر شرط مربوط به كسى شود كه منفعت از او نيست باز هم درست است، ولى در اين صورت ناگزير بايد مقدار و اوصاف آن بيان شود و هر جا كه عقد در آن جا باطل شود، با برخوردارى از تمام و يا مقدارى از منفعت چه از مقدار معيّن بيشتر باشد و يا كمتر، اجرت المثل ثابت مى شود و پيش از قرار داد پيمانكارى، به كار گرفتن اجير، مكروه است.


۱۰
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

قراض و احكام آن

غزالى گويد: «عقد پنجم، قراض (سرمايه از يكى و كار تجارت از ديگرى) است و در اين عقد بايد سه اصل رعايت شود:
اوّل، سرمايه كه مشروط است بر اين كه نقد و معيّن باشد و به كسى كه كار مى كند تسليم شود. بنابراين، قراض بر اساس فلوس (پول سياه) و كالاها جايز نيست، زيرا تجارت در اين دو مورد بسختى انجام مى گيرد و محدود است و همچنين در سرمايه محسوسى كه مقدارش معلوم نباشد و نيز در سرمايه غش دار و بر ذمّه جايز نيست.
دوّم، سود كه بايد به صورت مجزّا و جزئى تعيين شود، به اين ترتيب كه يك سوّم و يا نصف و يا هر مقدار كه بخواهد بايد شرط كند. بنابراين اگر بگويد: صد تومان از سود مال تو و بقيه آن مال من درست نيست، زيرا چه بسا سود بيش از صد تومان نباشد و تعيين يك اندازه معيّن نيز جايز نيست، بلكه بايد مقدار رايج تعيين شود.
سوّم، كارى كه بر عهده كارگزار تجارت است.
مى گويم: در مورد كارگزار شرط است از آن حدى كه مالك تعيين مى كند تجاوز نكند. بنابراين اگر شرط كرد كه مسافرت نكند، مگر به سمت معيّنى و يا آن كه غير از فلان كس از ديگرى خريد نكند و يا اين كه غير از فلانى به ديگرى نفروشد و يا فقط فلان نوع جامه تجارت كند، لازم الاجر است، بدون هيچ اختلافى در ميان علماى شيعه به دليل اخبارى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است. مسافرت كردن او بدون اجازه مالك و آميختن سرمايه، به مال خودش بى اذن وى جايز نيست ولى حق دارد هر چه را كه مالك در تجارت مى تواند شخصا انجام دهد، از قبيل عرضه كردن و باز كردن قماش و كارگر گرفتن در مواردى كه معمولا كارگر مى گيرند و خريد جنس معيوب و پس دادن آن به خاطر عيبش و نظاير اين كارها را انجام دهد. البته تمام اينها بايد با رعايت حال و غبطه باشد و بايد با عين مال خريد كند نه بر ذمّه، زيرا در آن صورت احتمال زيان و ضرر است و از طرفى حاصل خريد بر ذمّه سود اين مال مورد عقد نيست و در مسافرت هزينه خود را از اصل مال خرج مى كند اگر هزينه صرفا مربوط به تجارت باشد و پس از مراجعت باقيمانده وسايل سفر از قبيل آفتابه و سفره و ديگر چيزها را بايد باز گرداند، و هر گاه عقد به هم بخورد تمام سود از آن مالك است ولى مزد كارگزار را بايد بپردازد.

غزالى گويد: «عقد ششم، شركت است
كه خود چهار نوع دارد و سه نوع از آن باطل است:
اوّل، شركت مفاوضه (به طور تساوى) به اين ترتيب دو طرف مى گويند: ما متعهّد مى شويم كه در سود و زيان با هم شريك باشيم ولى مال ما از يكديگر جدا باشد اين باطل است.
دوم، شركت در كار جسمانى بدين نحو كه شرط كنند كه هر چه كار كردند در دستمزد آن شريك باشند، اين هم باطل است.
سوم، شركت در وجهه و اعتبار، به اين ترتيب كه يكى شوكت و جلالى دارد و حرفش مورد قبول است پس جهت اجرايى با اوست و ديگرى كار كند و يا پول و سرمايه از او باشد، اين هم باطل است».
مى گويم: علماى شيعه نيز در اين سه نوع همين طور گفته اند، ولى نصّى در اين مورد نيافتم و آنچه به عنوان دليل بر منع و بطلان آورده اند ضعيف است و با وجود رضايت و شركت و سازش طرفين مانعى وجود ندارد غزالى گويد: «تنها مورد صحيح، نوع چهارم از عقد شركت به نام شركت عنان است و آن چنين است كه طرفين مالشان را به طورى مخلوط كنند كه جز با تقسيم، امكان تميز دادن نباشد و هر كدام از آنها به ديگرى اجازه تصرّف مى دهد، سپس حكم ايشان تقسيم سود و زيان بر حسب سرمايه طرفين است، وانگهى با بركنارى هر كدام از شركاء، تصرّف شخص معزول ممنوع است و با تقسيم مال مشترك، ملك هر يك جدا مى شود و صحيح آن است كه عقد شركت نسبت به كالاى مشترك جايز است و مشروط بر اين نيست كه وجه نقد باشد، بر خلاف قراض (سرمايه از يكى و كار از ديگرى) كه در آن وجه نقد شرط است.»

فصل
غزالى گويد: «اين مقدار از علم فقه را هر كسى كه در پى كسب و كار است بايد بياموزد و گرنه از روى نا آگاهى به حرام خواهد افتاد. و امّا در معامله با قصّاب و بقّال و نانوا، كاسب و غير كاسب بى نياز از آنها نمى باشد و اختلاف آرا در اين نوع مشاغل به سه علّت است ١- براى سهل انگارى در شرايط بيع ٢- توجه نكردن به شرايط بيع سلم ٣- براى اكتفا كردن بر معاطات، زيرا عادات بر اين جارى است كه همه روزه اين نيازها را سياهه بردارى و پس از مدّتى محاسبه مى كنند، وانگهى بر حسب آنچه طرفين توافق كنند قيمت گذارى مى شود به نظر مى رسد در اين جا به دليل نياز مردم، حكم به اباحه داده شده و احتمال مى رود كه فروشندگان جنس را بنابر اباحه دريافت و با انتظار عوض تسليم كنند. در اين صورت خوردن و استفاده از آن جايز است. اما با خوردن آن، ذمّه طرف مشغول مى شود و روزى كه جنس را تلف كرده، قيمت همان روز در ذمّه طرف مى آيد و هر گاه دو طرف بر يك مقدار معيّن توافق كردند، لازم است كه از ايشان درخواست برائت مطلق كند تا اگر تفاوت قيمتى پديد آيد، چيزى به گردن او نماند. اين حداقلى است كه بايد رعايت شود، زيرا تكليف نسبت به سنجش بها براى هر حاجتى از حوائج در هر روز و هر ساعت تكليف نابجايى است. همچنين تكليف نسبت به ايجاب و قبول و سنجيدن مبلغ به مقدار اندك، دشوار است. اما در صورتى كه زياد باشد از هر نوعى كه باشد، تعيين مقدار آن آسان است.» مى گويم: تحقيق اين مسئله در ذكر اركان بيع، گذشت.

باب سوم «در بيان عدالت در معامله و اجتناب از ظلم»
غزالى گفته: بدان كه معامله گاهى به گونه اى انجام مى گيرد كه مفتى به درستى و انعقاد آن حكم مى كند، ليكن همين معامله مشتمل بر ظلم و ستمى است كه شخص معامله گر خود را در معرض خشم خداوند قرار مى دهد، زيرا هر نهيى مقتضى نادرستى عقد نيست و اين ظلم مورد نظر ما يعنى چيزى كه باعث زيان غير مى شود بر دو قسم است: يكى آن كه زيان عمومى دارد و ديگر آن كه زيانش تنها به معامله گر مى رسد.

باب چهارم احسان در معامله
خداى تعالى هم به عدالت امر فرموده است و هم به احسان، در حالى كه عدالت تنها وسيله نجات و در تجارت به منزله درستى سرمايه است. اما احسان باعث رستگارى و رسيدن به سعادت است و نسبت به تجارت به منزله سود است، و كسى كه در معاملات دنيا به سرمايه قناعت كند، از عقلا شمرده نمى شود همين طور در معاملات اخروى. از اين رو براى شخص ديندار سزاوار نيست كه بر عدالت و اجتناب از ظلم و جور بسنده كند و راههاى احسان را ترك گويد، در حالى كه خداى تعالى فرموده است: وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ الله إِلَيْكَ. و نيز فرموده است: إِنَّ الله يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. و باز مى فرمايد: إِنَّ رَحْمَتَ الله قَرِيبٌ من الْمُحْسِنِينَ. مقصود ما از احسان، انجام دادن عملى است كه باعث منفعت طرف معامله باشد در حالى كه آن كار واجب نبوده، بلكه از راه لطف انجام شده است، زيرا كه واجب در باب عدالت و ترك ظلم وارد است كه ما گفتيم، و شخص با يكى از شش كار ذيل به مقام احسان مى رسد:

اوّل، در مغبون ساختن يكديگر
شايسته آن است كه بيش از حد معمول طرف معامله را مغبون نكند اما اصل مغبون ساختن مجاز است، زيرا بيع براى منفعت است و منفعت جز با مغبون كردن اندكى امكان ندارد ولى بايد حدّ تقريبى آن رعايت شود زيرا مشترى وقتى بيش از سود معمول مى پردازد يا به دليل علاقه زياد او به آن جنس است و يا به خاطر نياز فراوان او به آن در آن لحظه. در هر صورت شايسته است كه از قبول آن مبلغ زايد خوددارى شود و اين از جمله موارد احسان است و هر گاه كتمان حقيقت نباشد، دريافت سود بيش از حدّ معمول، ظلم نخواهد بود. بعضى از علما بر اين عقيده اند كه مبلغ غبن اگر بيش از يك سوّم بهاى جنس باشد مستلزم خيار فسخ مى شود، البتّه ما اين را قبول نداريم، ليكن شرط احسان آن است كه غبن را از آن حدّ تنزّل دهد. نقل مى كنند كه يونس بن عبيد، لباسهاى فروشى با نرخهاى متفاوتى داشت، هر كدام را چهار صد درهم نرخ گذاشته بود در صورتى كه نرخ نوعى از آنها دويست درهم بود خودش به نماز رفت و برادر زاده اش را در مغازه گذاشت مرد باديه نشينى آمد يك لباس به چهار صد درهم خواست و او يكى از لباسهاى دويست درهمى را عرضه كرد اعرابى آن را پسنديد و خريد و با خود برد همين طور كه لباس را در دستش داشت و مى رفت، يونس با او روبرو شد، و لباس را شناخت پرسيد: چند خريدى؟ گفت: چهار صد درهم، گفت:
بيشتر از دويست درهم نمى ارزد، برگرد تا بقيه پولت را پس بگيرى او گفت: اين لباس در ديار ما به پانصد درهم مى ارزد و من راضى ام. يونس گفت: برگرد، كه خير خواهى در راه دين بهتر از تمام موجودى دنياست. سپس او را به مغازه برگرداند و دويست درهم را به او پس داد و برادر زاده اش را سرزنش كرد و گفت: آيا خجالت نكشيدى؟! آيا از خدا نترسيدى كه چنين استفاده اى را ببرى و خير خواهى مسلمانان را ترك كنى؟! او گفت: به خدا سوگند تا راضى نشد نخريد. يونس گفت: تو چرا براى او نپسنديدى آنچه را براى خودت مى پسندى؟. در اين قبيل موارد اگر پنهان داشتن نرخ و كتمان حقيقت در ميان باشد، از باب ظلم بر ديگران است كه قبلا بحث آن گذشت.
در حديث آمده است: «فريب دادن كسى كه در قيمت جنس به فروشنده اعتماد مى كند، حرام است» زبير بن عدى مى گفت: «من هيجده تن از صحابه را درك كردم كه هيچ كدام از آنها دوست نداشت كه گوشتى را به درهمى بخرد. بنابراين گول زدن چنين كسانى كه اعتماد مى كنند حرام است.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است: «فريب دادن كسى كه در نرخ كالا اعتماد مى كند، حرام است» و در روايت ديگرى آمده است: «گول زدن مؤمن حرام است.»
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «سود دادن مؤمن به مؤمن رباست، مگر آن كه بيش از صد درهم خريد كند، در آن صورت به قدر خوراك همان روز سود گرفتن مانعى ندارد، و يا اين كه براى تجارت بخرد، در آن صورت سود بگيريد ولى با ايشان مدارا كنيد.
از آن حضرت نقل است كه فرمود: «هر گاه كسى به ديگرى بگويد: بيا با تو خوب معامله خواهم كرد، سود گرفتن از او حرام است.»
ميسّر گويد: «به امام باقر (عليه السلام) عرض كردم: همه مشتريهاى من، برادران ايمانى من هستند، يك حدّى براى معامله با آنان تعيين بفرماييد كه من از آن حدّ تجاوز نكنم فرمود: اگر برادرت را دوست دارى بسيار خوب، اگر نه همچون بيناى با دقّت جنس را بفروش.»
غزالى گويد: «اگر حق پوشى نباشد، احسان است، در صورتى كه كمتر معامله اى است كه جز با نوعى از كتمان حق و پنهان داشتن نرخ روز انجام گيرد، در صورتى كه احسان محض آن است كه از سرى سقطى نقل كرده اند كه وى يك كر بادام به بهاى شصت دينار خريد و در يادداشت روزانه اش نوشت، سه درهم سود آن باشد و گويا نظر وى اين بود كه هر ده دينار، نيم دينار سود ببرد، قيمت بادام به نود دينار ترقى كرد، دلّال كه خود از خوبان بود نزد سرّى آمد و بادام ها را به نود دينار درخواست كرد. سرّى گفت:
من با خود قرار دادى بسته ام و ديگر آن را به هم نمى زنم و جز به شصت و سه درهم آنها را نمى فروشم دلّال گفت: من بين خود و خدا عهد كرده ام كه با هيچ مسلمانى تقلّب نكنم، از اين رو جز به نود دينار از تو نمى گيرم. مى گويد: نه دلّال از او كمتر خريد و نه او به بيشتر فروخت. اين احسان محض از دو طرف بود، زيرا كه با علم و آگاهى به حقيقت قضيّه صورت گرفته است و هر كس به منفعت كم بسنده كند معاملاتش زياد خواهد بود و از معاملات مكرّر سود زياد خواهد برد، و به اين سبب بركت ظاهر خواهد شد.
على (عليه السلام) در ميان بازار كوفه، مرواريدى را مى گرداند، و مى گفت: «اى گروه بازرگانان، حق را بگيريد و حق را بدهيد تا در امان باشيد، منفعت كم را از دست ندهيد تا از منافع زياد محروم بمانيد.»
از كسى پرسيدند: علت ثروتمندى تو چه بود؟ گفت: سه چيز: هيچ نوعى سودى را هرگز ردّ نكردم، و هيچ گاه درخواست فروش حيوانى نشد كه من آن را تأخير بيندازم، و نسيه فروشى هم نكردم. مى گويند: وى هزار شتر فروخت و هيچ سود نبرد مگر زانو بند شتران كه براى او ماند. وى هر كدام را به يك درهم فروخت و از اين راه هزار درهم منفعت عايدش شد و هزار درهم نيز مخارج آن روز شتران به نفع او شد.

دوّم، در تحمل غبن
مشترى اگر طعامى و يا چيزى را از ضعيف و تنگدستى خريدارى كرد، اشكالى ندارد كه غبن را تحمّل كند و سهل بينگارد و درباره فروشنده احسان كند و مشمول سخن پيامبر (ص) شود كه فرمود: «خدا بيامرزد آن كس را كه خريد و فروش را ساده و آسان بگيرد.»
امّا اگر از تاجر توانگرى چيزى خريد كه بيش از حد نياز، سود مى جويد، تحمّل غبن از چنين كسى پسنديده نيست بلكه تضييع مال بدون اجر و سپاس است در حديثى از طريق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است: «آدمى كه مغبون شده، اجر و سپاس ندارد.»
مى گويم: اين حديث به طريق ما (شيعه) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است.
غزالى گويد: «حسن و حسين (عليهما السلام) و ديگر برگزيدگان پيشين در خريد، دقّت كامل مى كردند، با وجود اين، مال زيادى را مى بخشيدند. به يكى از ايشان گفتند: در خريد، روى مقدار اندك دقّت زيادى مى كنى و سپس مقدار زيادى را مى بخشى و اهميّت نمى دهى؟ فرمود: كسى كه مى بخشد، از زيادى مالش مى دهد امّا كسى كه مغبون مى شود در حقيقت عقلش را فريب داده است. يكى از اين بزرگان گويد: همانا من عقل و بصيرتم را فريب مى دهم ولى فريب دهنده را بر آن مسلّط نمى كنم و هر گاه بخششى مى كنم در حقيقت براى خداى تعالى داده ام و براى او كار زيادى انجام نداده ام.

سوم، دريافت كامل بهاى كالا و ساير مطالبات و احسان در آن
گاهى به سهل انگارى و چشم پوشى از مقدارى است و گاهى نيز با مهلت و تأخير دريافت وجه است و گاهى با مسامحه در مطالبه پول نقد (و كيفيّت طلا و نقره) است، همه اينها مستحب و در مورد آن تأكيد شده، پيامبر (ص) فرمود: «خدا بيامرزد كسى كه فروش را نيز بمانند خريد و درخواست خريد آسان بگيرد.» پس بايد دعاى پيامبر خدا (ص) را مغتنم شمارد.
پيامبر (ص) فرمود: «ببخش تا به تو ببخشند»، و آن حضرت فرمود: «هر كه تنگدستى را مهلت دهد و يا از او بگذرد، خداوند محاسبه او را آسان بگيرد» و در عبارت ديگر آمده: «خداوند او را در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه عرش خدا نيست، در سايه عرش خود قرار دهد.»
پيامبر (ص) فرمود: «مردى بود كه بر خود ستم كرده بود، به حساب وى رسيدند و حسنه اى در نامه عملش نيافتند. از او پرسيدند: آيا هرگز كار نيكى انجام داده اى؟ گفت:
خير، جز اين كه من مردى بودم كه از مردم طلبكار بودم و به غلامانم مى گفتم: با توانگران مسامحه كنيد و به تنگدستان مهلت دهيد- و در عبارت ديگر- گفت: از تنگدست چشم پوشى كنيد، پس خداى تعالى فرمود: ما به گذشت از تو سزاوارتريم، اين بود كه خداوند از او در گذشت و او را آمرزيد.»
و آن حضرت (ص) فرمود: «هر كس يك دينار مدّتى وام دهد، براى هر روز تا آخر آن مدّت ثواب صدقه در نامه عملش نوشته مى شود و چون موعد آن سر آيد و مهلت دهد، در برابر هر روز به قدر آن وام ثواب صدقه دارد.»
يكى از پيشينيان به خاطر اين خبر، دوست نمى داشت كه بدهكار وامش را بپردازد تا اين كه هر روز مطابق تمام وام ثواب صدقه را دريافت كند.
و آن حضرت (ص) فرمود: «ديدم روى در بهشت نوشته اند، صدقه ده برابر ثواب دارد و قرض، هيجده برابر». بعضى در معناى اين حديث گفته اند: صدقه به دست نيازمند و غير نيازمند مى رسد ولى جز شخص نيازمند ذلّت درخواست وام را تحمّل نمى كند.
رسول خدا (ص) به مردى نگريست كه از مرد ديگرى به خاطر طلبى كه داشت جدا نمى شد. با دست مباركش به طلبكار اشاره كرد: قسمتى از وامت را واگذار، آن مرد، چنان كرد، آنگاه پيامبر (ص) رو به بدهكار كرد و فرمود: برخيز طلب او را بده.»
هر كس چيزى بفروشد و بهاى آن را در آن حال ترك گويد و در مطالبه آن شتاب نكند، چنين كسى در معنا وام دهنده است.
در خبر است: «هر گاه حق خود را با خويشتن دارى، كامل و يا غير كامل بگيرى خداوند، حساب تو را آسان بگيرد.»
مى گويم: در كافى، از حمّاد بن عثمان روايت شده كه مى گويد: «مردى بر ابو عبد الله (امام صادق) (عليه السلام) وارد شد، يكى از اصحاب امام (عليه السلام) به آن حضرت شكايت كرد و چيزى نگذشت مردى كه از وى شكايت شده بود آمد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: چرا فلانى از تو شكايت مى كند؟ عرض كرد: شكايت مى كند كه چرا من پافشارى مى كنم كه او حقّم را ادا كند. راوى گويد: امام صادق (عليه السلام) به حالت خشم نشست، آنگاه فرمود:
گويا تو وقتى كه اصرار در اداى حق خود مى كردى كار بدى نكرده اى! آيا آنچه را خداى تعالى حكايت فرموده است، ديده اى كه مى فرمايد: وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ آيا توجّه دارى كه آنان از خداى عزّوجلّ مى ترسند كه مبادا بر ايشان ستم كند، نه به خدا سوگند كه ايشان نمى ترسند مگر از پافشارى پروردگار بر اداى حق، كه خداى متعال آن را حساب بد ناميده است، پس هر كس در اداى حق اصرار ورزد، كار بدى كرده است.»
در كافى آمده است: «مردى خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: من مالى از يكى از سادات حسنى طلب دارم و گرفتن آن مال مرا خسته كرده در حالى كه ميان من و او سخنانى ردّ و بدل شد و من از اين كه چيزى بين من و او بگذرد كه باعث اندوه او شود، مطمئن نيستم. امام صادق (عليه السلام) فرمود: راه و روش مطالبه مال اين نيست، بلكه موقعى كه نزد او رفتى، بيشتر بنشين و چيزى نگو، آن مرد مى گويد: چندبارى اين كار را كردم، مالم را دريافت كردم.»

[ چهارم ادا كردن دين ]
غزالى گويد: «چهارم، ادا كردن دين، از جمله موارد احسان درباره دين، خوب ادا كردن دين است و آن به اين ترتيب است كه نزد صاحب حق برود، و كارى نكند كه او نزد وى بيايد و درخواست اداى حق كند.» پيامبر (ص) فرمود: «بهترين شما كسى است كه از همه كس بهتر اداى دين كند.» و هر وقت كه توان اداى دين را داشت بايد فورى اقدام كند هر چند كه پيش از وقت ادا باشد و بايد بهتر از آنچه شرط كرده و به بهترين صورت تسليم كند و اگر توانايى نداشت بايد نيّت كند كه هر وقت قدرت داشت، ادا كند. رسول خدا (ص) فرمود: «هر كه دينى بر گردنش باشد و او قصد دادن آن را داشته باشد خداوند فرشتگانى را موكّل او كند تا از او حفاظت كنند و براى او دعا كنند تا وقتى كه او اداى دين كند.»
و هر وقت صاحب حق سخن درشتى به او بگويد بايد تحمّل كند و به پيروى از رسول خدا (ص) با لطف و مدارا با او مقابله كند. گويند شخص طلبكارى وقت سر رسيد طلبش نزد پيامبر (ص) آمد و آن حضرت امكان پرداخت حق او را نداشت، آن مرد با
رسول خدا (ص) به درشتى سخن گفت: اصحاب قصد او را كردند پيامبر (ص) فرمود: او را واگذاريد، زيرا صاحب حق را گفتارى است.»
هر وقت بين طلبكار و بدهكار سخنى رد و بدل شود، احسان اقتضا مى كند كه ميل بيش از حد متوسّط به سمت كسى باشد كه بدهكار است، زيرا كسى كه وام مى دهد از روى بى نيازى است ولى كسى كه وام مى گيرد از روى نياز وام مى گيرد همچنين شايسته است كه به مشترى بيشتر كمك كنند، زيرا فروشنده دلبستگى به كالا ندارد، بلكه طالب فروش و منفعت آن است ولى خريدار نيازمند به آن است. اين شيوه بهتر است مگر آن كه بدهكار از اندازه خود تجاوز كند كه در اين صورت، كمك به او در جلوگيرى از تجاوز اوست و در نتيجه كمك به طلبكار است، زيرا پيامبر (ص) فرمود: «برادرت را- چه ظالم باشد و چه مظلوم- يارى كن، پرسيدند: چگونه ظالم را يارى كنند؟ فرمود: جلوگيرى وى از ظلم يارى كردن به اوست.»

[ پنجم قبول اقاله ]
پنجم، اين كه كالا را از خريدارى كه تقاضاى پس گرفتن آن را دارد، پس بگيرد، زيرا كسى درخواست پس گرفتن چيزى نمى كند، مگر آن كه پشيمان باشد و از خريد جنس احساس ضرر و زيان كند. بنابراين سزاوار نيست كه فروشنده بر خود بپسندد كه سبب زيان برادر مسلمان خويش شود. پيامبر (ص) فرمود: «هر كس از خريدار پشيمانى كالايش را باز پس بگيرد،- خداوند در روز قيامت از لغزش او در گذرد- و يا خدا از وى در گذرد همان طورى كه او گذشت كرده است.»
مى گويم: از طريق شيعه، روايتى در كافى آمده است: «رسول خدا (ص) به حكيم بن حزام، اجازه تجارت نداد تا اين كه قول داد، از خريدارى كه پشيمان شود، جنس را باز پس بگيرد و به بدهكار تنگدست مهلت دهد و حق را چه كامل و چه ناقص بگيرد.»
از امام صادق (عليه السلام) است: «هر بنده خدا كه در معامله اى، كالا را از مسلمانى باز پس بگيرد، خداوند در روز قيامت از لغزش او در گذرد.»

[ششم نسيه دادن به تهيدستان ]
غزالى گويد: «ششم، در معامله خود قصدش اين باشد كه با گروهى از تهيدستان به نسيه معامله كند و در همان حال تصميم بگيرد تا وقتى كه توانگر نشوند مطالبه نكند، زيرا در ميان پيشينيان صالح كسانى بوده اند كه دو دفتر حساب داشتند، يكى از آنها وضعش نامعلوم و در آن اسامى كسانى از ناتوانان و تنگدستان بود توضيح آن كه فقير غذا و ميوه اى را مى بيند و هوس مى كند و مى گويد:- به طور مثال- پنج پيمانه از اين متاع مى خواهم ولى پول همراهم نيست. فروشنده مى گويد: بگير و هر وقت داشتى پولش را بده و اين شخص از نيكان نيست، بلكه آن كسى از نيكان به شمار مى آيد كه نام او را در دفتر اصلا ننويسد و آن را قرض محسوب نكند بلكه بگويد: هر چه مى خواهى بگير و اگر خداوند به تو داد، ادا كن، اگر نه آن را به تو حلال كردم و تو آزادى، اين بود راههاى تجارت پيشينيان كه امروزه از بين رفته و هر كس اقدام به اين كارها بكند در حقيقت اين سنّت را زنده كرده است.
خلاصه، تجارت وسيله آزمايش مردان است كه بدان وسيله ديانت و تقواى مرد آزموده مى شود، از اين رو گفته اند:
نبايد پيراهن وصله دار و يا پوشش بلند مردى كه تا بالاى پايش آويخته و يا پيشانى او كه در آن اثر برجسته اى پديدار است، فريبت دهد، بلكه در برابر پول گمراهى و يا پرهيزگارى او را مورد توجّه قرار بده.
از اين روست كه گفته اند: هر گاه همسايه هاى كسى در شهر و ديار او و همراهان او در سفر و طرفهاى معامله با او در بازارها از وى تعريف كنند، از خوبى و درستى او نپرسيد.
در نزد يكى از بزرگان كسى شهادت داد. وى گفت: كسى را بياور كه تو را بشناسد، او مردى را آورد كه از او به نيكى ياد كرد پرسيد: آيا تو همسايه نزديك او هستى كه رفت و آمد او را مى دانى؟ گفت: خير، پرسيد: در مسافرتى هم سفر بودى كه رفتار او را در سفر دليل بر مكارم اخلاق وى مى دانى؟ گفت:
خير. پرسيد: آيا به درهم و دينارى با او معامله كرده اى كه بدان وسيله پى به پرهيزگارى اين مرد برده اى؟ گفت: خير، آنگاه گفت: من تصوّر مى كنم كه تو او را ديده اى در مسجد ايستاده، در حالى كه با خواندن قرآن همهمه مى كند و آواز مى دهد گاهى سرش را بالا مى برد و گاهى پايين مى آورد؟ گفت: آرى همين طور است، آن بزرگ گفت: برو، تو اين مرد را نمى شناسى و به آن مرد گفت: برو كسى را نزد من بياور كه تو را بشناسد.

باب پنجم در دلسوزى تاجر نسبت به امور مربوط به دين و اهتمام به آخرتش
سزاوار نيست كه امر معاش تاجر، او را از معادش باز دارد و در نتيجه عمرش ضايع و كالايش زيانبار باشد زيرا آنچه در دنيا نصيب او مى شود، با آنچه از منفعت اخروى از دست مى دهد برابرى نمى كند و در نتيجه از جمله كسانى مى شود كه زندگانى دنيا را به بهاى آخرت مى خرند، بلكه عاقل بايد، دلسوز خويش باشد و دلسوزى او بر خود به وسيله حفظ سرمايه، ميسّر است و سرمايه او، دين او و تجارت در فضاى دين است.
يكى از پيشينيان مى گفت: سزاوارترين چيز براى عاقل همان است كه بيش از هر چيز دنيا به آن نياز دارد و ضرورى ترين چيز در دنيا همان است كه در تجارت آخرت به او كمك كند. خداى تعالى فرمود: وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ من الدُّنْيا يعنى در دنيا بهره ات را درباره آخرت فراموش مكن، زيرا دنيا كشتزار آخرت است و در آنجا نيكيها و بديها فراهم مى شود. امّا دلسوزى تاجر نسبت به دين خود با رعايت هفت چيز ميسّر مى شود:
اوّل، حسن نيّت و عقيده در آغاز كار تجارت، كه بايد نيّتش حفظ آبرو و خود دارى از گدايى به وسيله تجارت و بريدن طمع از مردم، و بى نيازى با كسب حلال از ايشان و كمك گرفتن از امكانات كسب براى امور دينى و فراهم كردن هزينه خانواده باشد تا بدان وسيله در شمار مجاهدان قرار بگيرد و بايد اعتقادش خير خواهى نسبت به مسلمانان باشد و براى ديگران دوست بدارد آنچه براى خود دوست مى دارد و قصدش- چنان كه قبلا گفتيم- در معاملات پيروى از طريق عدل و احسان باشد و بايد درباره آنچه در بازار مى بيند تصميم بگيرد كه امر به معروف و نهى از منكر كند و چون اين عقايد و نياّت را در دل داشت كارش در راه آخرت خواهد بود، پس اگر مالى كسب كرد در حقيقت، زيادى است و اگر در دنيا ضرر كند، در آخرت سود خواهد برد.
دوّم، هدفش در صنعت و يا تجارتى كه مى كند اداى واجبى از واجبات كفايى باشد، زيرا اگر مردم تجارت و صنعت را ترك گويند زندگيها فلج و مردمان نابود شوند.
بنابراين مرتب شدن امور جامعه بستگى به هميارى همگان دارد و بايد هر كسى كارى را عهده دار شود، و اگر همگى به يك صنعت رو آورند، باقى كارها تعطيل خواهد شد و همه مردم نابود مى شوند و بعضى از مردم، اين سخن پيامبر (ص): «اختلاف امتّم رحمت است» را بر اين مورد حمل كرده اند، يعنى اختلاف همّت مردم در صنعتها و حرفه هايشان بعضى از صناعات مهمّند و برخى از آنها چندان مورد نياز نيست، چون مربوط به رفاه طلبى و آرايش در دنيا مى شود. پس بايد به صناعت مهمى اشتغال پيدا كند تا در اقدام به آن مشكلى را از نظر دينى از مسلمانان حلّ كند و بايد از شغل نقّاشى و ريخته گرى و گچكارى ساختمان و زينتكارى و هر چه باعث آرايش دنيا شود، دورى كند زيرا دينداران همه اينها را بد مى دانند، اما ساختن ابزار موسيقى و آلاتى كه استعمال آنها حرام است، اجتناب از آنها از قبيل ترك ظلم است و از آن جمله است دوختن قباى ابريشمى براى مردان و ريخته گرى هر نوع مركب از طلا و يا انگشترهاى طلا براى مردان كه تمامى اينها از گناهان است و گرفتن مزد براى آنها حرام مى باشد و قبلا گفتيم كه فروختن طعام و كفن فروشى مكروه است، زيرا باعث مى شود صاحبان اين شغلها منتظر مرگ مردم و نيازمندى آنان- به خاطر گرانى نرخ- باشند و قصّابى نيز به خاطر قساوت قلبى كه به همراه مى آورد، و حجامت و رفتگرى به دليل آلودگى و كثافت آن و همچنين دبّاغى و نظاير آن مكروه است. ابن سيرين واسطه گرى و دلّالى را نيز مكروه دانسته و
قتاده اجرت گرفتن دلّال را مكروه مى داند و شايد سبب كراهت آن باشد كه دلال كمتر اتفاق مى افتد كه دروغ نگويد و اغلب از كالا به خاطر تبليغ، تعريف مى كند و براى اين كه اين عمل حدّ و اندازه اى ندارد، گاهى اجرت كم و گاهى زياد است و مقدار اجرت به عمل مربوط نمى شود، بلكه به مقدار ارزش جامه مربوط است، مطابق معمول اين طور است و اين ظلم است. بلكه بايد به مقدار زحمت توجه شود، و علما خريد حيوان را براى تجارت نيز مكروه دانسته اند، زيرا خريدار نمى خواهد حكم الهى- يعنى مرگى كه ناگزير در پى آن است- جارى شود. بعضى گفته اند: حيوان را بفروش و زمين و نظاير آن چيزهاى بى جان را بخر، و صرّافى را مكروه دانسته اند، زيرا در عمل صرّافى بدور ماندن از ريزه كاريهاى ربا، دشوار است و از طرفى صرّافى در حقيقت، جستن صفات دقيق در چيزهايى است كه توجّهى به جنسيّت آنها نيست، بلكه توجّه به رايج بودن آنهاست و كمتر اتفاق مى افتد كه صرّاف سودى ببرد، مگر با تكيه بر نا آگاه بودن طرف معامله نسبت به صفات دقيق پول و صرّاف هر چند كه محتاط باشد، كمتر اتّفاق مى افتد كه از ربا برى بماند. و براى صرّاف و ديگران شكستن درهم و دينار سالم كراهت دارد، مگر جايى كه در مرغوبيّت آن شك داشته باشد و يا در وقت ضرورت كه مانعى ندارد و علما تجارت لباس پنبه و كتانى را مستحبّ دانسته اند. سعيد بن مسيّب گويد: هيچ تجارتى در نزد من محبوبتر از تجارت لباس پنبه اى و كتانى نيست به شرط آن كه در آن سوگند خوردن نباشد، و در روايت آمده است: «بهترين تجارت شما لباس پنبه اى و كتانى است و بهترين صناعت شما پوست و چرم دوزى است.»
در حديث ديگرى آمده است: «اگر اهل بهشت تجارت داشتند هر آينه پارچه پنبه و كتان تجارت مى كردند و اگر اهل دوزخ تجارت داشتند هر آينه شغل صرّافى را قبول مى كردند.»
بيشتر كارهاى نيكان از مردمان پيشين ده صنعت بود: صنعت پوست دوزى، تجارت، باربرى، دوزندگى، كفش دوزى، لباسشويى، كفش فروشى، آهنگرى، شكار و صيد در خشكى و دريا و كاغذفروشى. و چهار تن از صاحبان مشاغل در نظر مردم، از آنان به ضعف فكرى ياد مى شود: بافندگان، پنبه فروشان، ريسندگان و آموزگاران و شايد از آن جهت باشد كه غالبا برخورد اين اشخاص با زنان و كودكان است و بر خورد با افراد ضعيف العقل باعث ضعف عقل مى شود، چنان كه سرو كار با خردمندان باعث فزونى عقل مى گردد.
از مجاهد نقل شده است كه مريم (عليها السلام) در جستجوى عيسى (عليه السلام) بود. به بافندگانى گذر كرد و از آنها راه را پرسيد، و آنان او را به غلط راهنمايى كردند. مريم گفت:
«خداوندا بركت را از كسب ايشان بردار و آنان را با تنگدستى از دنيا ببر، و در نظر مردم بى ارزش گردان» و دعاى مريم (عليها السلام) به اجابت رسيد. پيشينيان گرفتن اجرت براى كارهايى از قبيل عبادات و واجبات كفايى نظير غسل اموات و دفن مردگان و اذان گفتن را مكروه مى دانستند، هر چند كه حكم اجير شدن در اين امور را صحيح مى شمردند همچنين اجرت گرفتن براى آموزش قرآن و علوم شرعى را مكروه مى دانستند، زيرا حق اين اعمال آن است كه بدان وسيله آخرت كسب شود. بنابراين گرفتن اجرت بر اين اعمال عوض كردن دنيا با آخرت است پس چنين كارى پسنديده نيست.»
مى گويم: بيشتر مواردى را كه غزّالى از صناعات مكروهه ذكر كرده، از طريق اهل بيت (عليهم السلام) نيز كراهت آنها رسيده و علاوه بر آنها برده فروشى نيز آمده است به اين دليل كه رسول خدا (ص) فرمود: «بدترين مردم كسى است كه مردمان را بفروشد.»
از حسان معلم نقل شده كه مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) درباره تعليم پرسيدم، فرمود: براى تعليم مزد نگير عرض كردم: براى تعليم شعر و نامه نگارى و نظاير اينها با ايشان شرط مزد بكنم؟ فرمود: آرى، پس از آن كه كودكان در نزد تو، از نظر آموزش يكسان باشند و يكى را بر ديگرى برترى ندهى.»
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «معلّم براى مزد تعليم نمى دهد، امّا اگر هديه اى به او بدهند، قبول مى كند.»
از آن حضرت درباره خريد و فروش قرآن پرسيدند فرمود: «كتاب خدا را نخر، بلكه آن آهنى را كه براى باز و بسته كردن به قرآن مى آويزند و جلد و دفتر را خريدارى كن و بگو اين را از تو به اين قدر مى خرم.»
و در روايت ديگرى آمده است: «قرآن را بخرم در نظر من بهتر از آن است كه آن را بفروشم.»
درباره مردى پرسيدند كه يك دهم بهاى قرآنها را به صورت طلا مى گرفت، فرمود: «كار خوبى نيست، اما آن مرد گفت: آخر اين راه زندگى من است، فرمود: اگر اين كار را ترك كنى خداوند راهى براى زندگى تو فراهم كند.»
و از آن حضرت است كه فرمود: «زن آوازه خوان از رحمت خدا بدور است و هر كس از كسب او تغذيه كند نيز از رحمت خدا دور است» و در روايت ديگرى آمده است: «كسب زن خواننده اى كه عروسها را همراهى كند، اشكالى ندارد.»
در روايت ديگرى آمده است زن خواننده اى كه مردها به مجلس او در آيند حرام است، اما زنى كه به عروسيها دعوت شود اشكالى ندارد، و همان است معناى قول خداى تعالى: وَ من النَّاسِ من يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ الله.
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «مزد گرفتن زن نوحه گر كه براى ميّت نوحه سرايى مى كند اشكالى ندارد.»
از آن حضرت نقل است: «از اجرت گرفتن قارى قرآن كه تنها به شرط مزد قرائت مى كند نهى شده است.»
از آن حضرت نقل شده كه از او پرسيدند: چه بسا كه مردى را مأموريت مى دهيم تا براى ما زمين و يا چهارپا، غلام و يا خدمتگزارى را بخرد و براى او مبلغى تعيين مى كنيم؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: مانعى ندارد.»
از ابو جعفر (عليه السلام): «درباره كسب حجامت پرسيدند، فرمود: اگر شرط مزد نكند اشكالى ندارد.»
در روايت ديگرى آمده است: «بر تو باكى نيست كه با حجامت كننده شرط كنى و درباره مزد كارش چانه بزنى بلكه براى او كراهت دارد و بر تو باكى نيست.»


۱۱
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

غزالى گويد: «سوّم، آن كه بازار دنيا او را از بازار آخرت باز ندارد
بازارهاى آخرت همان مسجدهايند. خداى تعالى فرموده است: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله و نيز فرموده است: في بُيُوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ...
بنابراين شايسته است كه اوّل روز را تا وقتى كه وارد بازار مى شود براى آخرتش قرار دهد و همواره مسجد برود و به اذكار و اوراد بپردازد، و پيشينيان صالح اول و آخر روز را به امور مربوط به آخرت و وسط روز را به تجارت اختصاص مى دادند، به طورى كه بامدادان كسى حليم و كله پاچه نمى فروخت، مگر كودكان و اهل ذمّه، زيرا مردم مسلمان در آن وقت در مساجد بودند.
در خبر است: «وقتى فرشتگان در اول و آخر روز، نامه عمل بنده اى را بالا مى برند اگر در اول و آخر آن ذكر خدا و كار خيرى باشد خداوند هر عمل بدى را كه در آن ميان باشد مى آمرزد.»
وانگهى هر گاه وسط روز صداى اذان را براى نماز ظهر و عصر شنيد، سزاوار است كه پى شغلى نرود و از جا بلند شود و هر كارى كه دارد بگذارد تا فضيلت تكبيرة الاحرام اوّل وقت را با امام جماعت از دست ندهد كه تمام دنيا با آنچه دارد با آن برابرى نمى كند و از نظر بعضى از علما اگر در نماز جماعت حاضر نشود گنهكار است. پيشينيان به هنگام اذان به مساجد مى شتافتند و بازارها را به بچه ها و اهل ذمّه وا مى گذاشتند و در اوقات نماز به مبلغ ناچيزى كسى را براى نگهدارى مغازه ها اجير مى گرفتند و امرار معاش ايشان اين گونه بوده است. در تفسير قول خداى تعالى: لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله آمده است كه آنان آهنگران و چرمدوزان بودند و چنان بوده كه هر گاه يكى از ايشان پتكى را بلند كرده بود و يا درفش را در چرم فرو برده بود و اذان را مى شنيد، درفش را از سوراخ چرم در نمى آورد و پتك را بر نمى گرداند و آنها را كنارى مى انداخت و به سراغ نماز مى رفت.»
مى گويم: از طريق شيعه درباره اين آيه شريفه آمده است: «ايشان بازرگانانى هستند كه بازرگانى و داد و ستد آنان را از ياد خدا باز نمى دارد هر گاه وقت نماز فرارسد، حق خدا را درباره نماز ادا كند.»

غزالى گويد: «چهارم آن كه به اين مقدار اكتفا نكند، بلكه در بازار نيز همواره به ياد خدا باشد
و به تسبيح و تهليل مشغول باشد، زيرا ياد خدا در بازار در ميان غافلان، فضيلت بيشترى دارد. پيامبر (ص) فرمود: «كسى كه در ميان غافلان به ياد خداست همانند مبارزى است كه در ميان فراريان از جنگ باشد و مانند زنده در بين مردگان است» و به عبارت ديگر «همانند درخت سر سبزى در ميان گياهان خشك است.»
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس وارد بازار شود و بگويد: لا إله الّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت و هو حىّ لا يموت، بيده الخير، و هو على كلّ شيى قدير، خداوند برايش دو هزار هزار حسنه بنويسد.»
مى گويم: از طريق شيعه، روايتى، در كافى از حنّان، به نقل از پدرش آمده است كه مى گويد: ابو جعفر (عليه السلام) به من فرمود: «اى ابو الفضل آيا جايى دارى كه در آن جابنشينى و با مردم معامله كنى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: هيچ مرد مؤمنى نيست كه شب و روز به محل كار خود و بازار برود و موقعى كه قدم در بازار مى گذارد، بگويد: اللّهمّ انّى اسئلك من خيرها و خير اهلها مگر اين كه خداوند عزّوجلّ فرشتگانى را بگمارد كه او را تا وقتى كه به منزلش بر مى گردد، حفظ كنند و به او بگويد: من تو را امروز به اذن خداى عزّوجلّ از شرّ بازار و اهل بازار حفظ كردم و امروز از خير آن و خير مردم آن به تو روزى دادم، و موقعى كه در جاى خود مى نشيند بگويد: اشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله اللّهمّ انّى اسئلك من فضلك حلالا طيّبا و اعوذ من ان اظلم او اظلم، و اعوذبك من صفقة خاسرة و يمين كاذبة. پس اگر اين كلمات را بگويد، فرشته اى كه موكل به اوست، گويد: مژده باد تو را كه امروز كسى در بازار پر بهره تر از تو نيست، تو بر حسنات شتافتى و بديها را از خودت محو كردى، بزودى آنچه خداوند نصيب تو كرده به طور فراوان، حلال و پاك، با بركت به تو خواهد رسيد.»
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: هر گاه كالا و يا چيز ديگرى خريدى، الله اكبر بگو و سپس بگو: «اللّهمّ انّى اشتريته التمس فيه من فضلك فصلّ على محمّد و آل محمّد و اجعل لى فيه فضلا، الّلهمّ انّى اشتريته التمس فيه من رزقك فاجعل لى فيه رزقا، و بعد، هر قسمتى را سه بار تكرار كن» غزالى گويد: «هر كس دنيا را براى كمك به آخرت بطلبد، چگونه ممكن است منفعت آخرت را از دست داده باشد؟ در حالى كه بازار، مسجد و خانه براى او يك حكم دارد، و نجات و خلاصى تنها در گرو تقواست. پيامبر (ص) فرمود: «هر جا كه هستى از خدا بترس». بنابراين، وظيفه تقوا از كسانى كه خود را براى دين آماده كرده اند در هيچ زمانى گسسته نمى شود، در حالى كه زندگى و زندگانى آنها به تقوا بستگى دارد، زيرا خلاصى و منفعت خود را در اين وظيفه مى بينند. بعضى گفته اند: هر كه خداى تعالى و آخرت را دوست دارد زنده است و هر كه دنيا را دوست بدارد هلاك شده است، و كسى كه عقل دارد به نسبت دينش جستجوگر و ژرف نگر است و آن كه احمق است صبح و شام در نگرانى به سر مى برد.

پنجم، زياد به بازار و تجارت حريص نباشد
به اين ترتيب كه وى نخستين فردى باشد كه وارد بازار مى شود و آخرين كسى باشد كه از بازار بيرون مى رود و براى تجارت از راه دريا سفر نكند كه هر دوى اينها كراهت دارد و گفته مى شود: هر كه سفر دريا كند، در كسب روزى، نهايت تلاش را كرده است، و در خبر است: «جز براى اعمال حج، عمره و يا جهاد، نبايد به سفر دريا رفت.»
در خبر است: «بدترين جاها، بازارهاست و بدترين بازاريها نخستين كسانى هستند كه به بازار وارد و بعد از همه خارج مى شوند.»
و كمال احتراز آن است كه مواظب باشد هر وقت نيازش بر آورده شد از بازار برگردد و به تجارت آخرت مشغول شود. صالحان پيشين چنين بودند بعضى از آنها چنان بودند كه هر گاه يك دانگ استفاده مى كردند، قناعت كرده و باز مى گشتند و بعضى از ايشان بعد از ظهر و برخى پس از عصر بر مى گشتند و بعضى بودند كه فقط يك و يا دو روز در هفته، كار مى كردند و به همين مقدار بسنده مى نمودند.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است كه فرمود: «هر كه در راه كسب بيدار خوابى كشد و چشمش بهره لازم را از خواب نبرد، چنين كسبى حرام است.»
و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «صنعتگران اگر تمام شب را بيدار خوابى بكشند، حرام است.»
و از آن حضرت نقل است: «هر كه روزى كم را ناچيز شمارد، از رزق زياد محروم خواهد شد.»
در مصباح الشريّعه از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «همانا خداى تعالى به بندگانش لطف كرده كه به ايشان اجازه كسب و جنب و جوش در راه زندگى را داده تا وقتى كه از حدود آن تجاوز نكنند و واجبات الهى و سنتّهاى پيامبر خدا (ص) را در تمام حركاتشان ترك نگويند و از دليل توكّل عدول ننمايند و در ميدان حرص و آز نايستند.
امّا اگر از اين دستور سر پيچى كنند و بر خلاف آن حدّى كه تعيين شده حركت كنند، از جمله هلاك شوندگانى خواهند بود كه نهايتا جز ادّعاهاى دروغين به همراه نخواهند داشت و هر صاحب شغلى كه داراى صفت توكّل نباشد، از كسب خويش جز حرام و شبهه چيزى براى خود فراهم نمى كند و نشانه كاسب داراى توكّل آن است كه آنچه از كسبش فراهم مى كند ايثار مى نمايد و خود گرسنگى مى كشد و در راه دين انفاق مى كند و نگاه نمى دارد و كسى از طرف خدا اجازه كسب دارد كه خود به كسب مشغول و قلبش به خدا توكّل داشته باشد، و هر چند مال در نزد او فراوان باشد او خود را چون امانتدارى مى بيند، و توجّه دارد كه بودن آن مال و نبودنش يكسان است، و اگر آن مال را نگه دارد، براى خدا نگه مى دارد و اگر انفاق كند، در اجراى امر خداى عزّوجلّ انفاق مى كند و ندادن و دادنش در راه خداست.»

غزالى گويد: «ششم، اين كه نبايد به دورى كردن از حرام اكتفا كند
بلكه بايد از موارد مشتبه و مشكوك و از جاهايى كه احتمال شبهه مى رود بپرهيزد، به فتواها و نظرات ديگران نگاه نكند بلكه به قلبش مراجعه كند اگر نارضايتى در آن ديد، دورى كند، و هر گاه كالايى نزد او بردند و مشكوك بود، از آن جويا شود تا وضعيّت آن را بداند اگر نه مال شبهه ناك را خورده است، ما در كتاب حلال و حرام محل وجوب اين پرسش و جستجو را توضيح خواهيم داد بلكه بر تاجر واجب است كه به طرف معامله بنگرد و با كسى كه به ظلم، خيانت، سرقت و يا ربا منسوب است معامله نكند و همچنين با سپاهيان و ستمگران نبايد معامله كند و نيز با اصحاب و ياران ظالمان به دليل آن كه معامله با ايشان كمك به ظلم است داد و ستد نكند.
در خبر است: «هر كه دعا كند كه ظالم زنده بماند در حقيقت معصيت خدا را دوست مى دارد.»
و در خبر ديگرى است: «هر كس فاسق و تبهكارى را گرامى دارد به نابودى اسلام كمك كرده است.»
خلاصه آن كه سزاوار است مردم در نظر او به دو گروه تقسيم شوند يك گروهى كه با آنها مى توان معامله كرد و گروه ديگر كه با آنان نمى شود معامله كرد ليكن در اين زمان گروهى كه بتوان با آنان معامله كرد كمترند از گروهى كه نمى توان با آنها معامله كرد.
يكى از بزرگان مى گويد: زمانى بر مردم بيايد كه مرد وارد بازار شود و بگويد: به نظر شما با چه كسى از مردم من مى توانم معامله كنم؟ در جواب گفته مى شود: با هر كه مى خواهى معامله كن، سپس زمانى ديگر فرا رسد كه بگويند: با هر كه مى خواهى معامله كن جز فلانى و فلانى، و سپس زمان ديگرى بيايد كه بگويند: جز با فلانى و فلانى با كس ديگر معامله نكن و از آن مى ترسم كه زمانى فرا رسد كه اين مقدار نيز از بين برود، و گويا واقع شده آنچه او از وقوع آن مى ترسيد (انّا للّه و انّا اليه راجعون).

هفتم، شايسته است تا تمام جنبه هاى معامله خود را با هر يك از طرفهاى معامله در نظر بگيرد
زيرا خداوند ناظر بر اعمال اوست و او در معرض حساب قرار دارد پس بايد براى روز حساب و روز جزا در تمام گفتار و رفتارش، جوابى آماده كند كه چرا آن كار را كرده و براى چه نكرده است.
مى گويند: در روز قيامت، تاجر را با تمام افرادى كه به آنان چيزى فروخته است نگاه مى دارند و از هر كدام به تعداد كسانى كه با آنان معامله كرده است حساب مخصوصى مى كشند.
اين بود واجباتى كه شخص كاسب در معامله اى كه انجام مى دهد از عدالت، احسان و دلسوزى براى دين بايد رعايت كند، پس اگر تنها به عدالت اكتفا كند از صالحان خواهد بود، و اگر علاوه بر آن، احسان را نيز رعايت كند، از جمله مقربان درگاه خدا خواهد بود، و اگر علاوه بر اينها وظايفى را كه در باب پنجم گفتيم رعايت كند از جمله صدّيقين خواهد بود.
اين بود پايان گفتار در كتاب آداب كسب و معاش از بخش مربوط به عادات از كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و به دنبال آن- اگر خداى تعالى بخواهد- كتاب حلال و حرام مى آيد و سپاس خداى را اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و درود بر محمّد (ص) و اهل بيت او باد.

كتاب حلال و حرام
كتاب چهارم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء بسم الله الرّحمن الرّحيم سپاس خداى را كه انسان را از گل چسبنده و بد بو آفريد، سپس آن را در بهترين نظام و كاملترين اعتدال شكل داد وانگهى در آغاز تولّدش او را به وسيله شيرى گوارا كه از ميان سرگين و خون همانند آبى زلال تصفيه كرده بود، غذايش داد و بعد او را با دادن روزيهاى پاكيزه در برابر عوامل ضعف و نابودى حفاظت كرد، و سپس شهوت و ميل تجاوزگر او را از سطوت و غلبه باز داشت و با واجب ساختن كسب روزى حلال آن را مغلوب گردانيد و با سركوب كردن شهوت، سپاه شيطان را كه كمر بر گمراه ساختن او بسته بودند پراكنده ساخت شيطانى كه همچون خون در سراسر پيكر آدميزاد در جريان است پس عزّت و ارزشمندى حلال مجال ورود را بر او تنگ گرداند، چه آن كه شيطان را چيزى تا ژرفاى رگ و پى ندواند، مگر شهواتى كه گرايش به غلبه و خود سرى دارد به اين ترتيب شيطان در آنجا كه آدمى پايبند حلال باشد، نا اميد و زيانكار، بى يار و ياور مى ماند.
و درود بر محمّد (ص)- راهنما و نجاتبخش از گمراهى- و بر خاندان او كه بهترين خاندان است و سلام فراوان بر ايشان باد.
بارى رسول خدا (ص) فرمود: «پى روزى حلال رفتن بر هر فرد مسلمانى واجب است.»
درك اين واجب در ميان ساير واجبات بر عقلها ناهموارتر و عمل براى تحصيل آن نيز بر اعضا و جوارح انسان سنگين تر است از اين روست كه به طور كلى عمل به اين فريضه و علم بدان از ميان رفته و دشوارى علم به آن باعث از بين رفتن عملش شده است، زيرا به گمان نادانان، حلال ناياب و راه رسيدن بدان بسته است. به تصور آنها از خوردنيهاى حلال جز آب فرات و علفهاى خشكى كه در زمينهاى باير روييده است، چيزى نمانده و جز اينها را دست تجاوزگران آلوده كرده اند و معاملات نادرست به تباهى كشانده است و چون قناعت به علفهاى خشك ممكن نيست راهى جز باز گذاشتن دست در محرّمات نمى ماند. آنان به اين دليل واهى اين فريضه بزرگ دينى را به طور كلّى ترك گفته اند و هيچ فرق و تفاوتى بين اموال نگذاشته اند، و هيهات هيهات! زيرا حلال آشكار و حرام آشكار است و در آن ميان امور شبهه ناكى وجود دارد و هر شرايط و دگرگونى كه به وجود آيد در همه حال اين سه مورد كنار همند. و چون اين روش بدعتى است كه ضررش به تمام امور دينى سرايت كرده و شراره اش تمام خلق را فرا گرفته است، پرده از چهره فاسد آن- به وسيله ارشاد به مدرك تفاوت ميان حلال، حرام و شبهه به گونه تحقيقى- بر گرفتن، واجب و لازم است. و على رغم اين كه تشخيص موارد آنها دشوار است، بيان و توضيح آن ممكن است. و ما- اگر خدا بخواهد- اين مطلب را در هفت باب شرح مى دهيم:
باب اول در فضيلت حلال و مذمّت حرام و درجات حلال و حرام.
باب دوم در مراتب و منشأ شبهه ها و تميز آنها از حلال و حرام.
باب سوم در بحث و پرسش و هجوم و سهل انگارى و احتمال آنها در حلال و حرام.
باب چهارم در كيفيت پاك شدن شخص توبه كننده از مظلمه هاى مالى.
باب پنجم در ماهيانه و حقوقى كه شاهان مى دهند و بيان حلال و حرام آنها.
باب ششم در وارد شدن بر پادشاهان و معاشرت با ايشان.
باب هفتم در مسائل متفرّقه.

باب اوّل در فضيلت حلال و مذمّت حرام و بيان اقسام حلال و درجات آن و انواع حرام و مراتب پرهيز از آن

فضيلت حلال و مذمت حرام
خداى تعالى فرموده: كُلُوا من الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً. خداوند دستور داده است، پيش از آن كه عمل صالح انجام دهند از طيّبات بخورند بعضى گفته اند: مقصود از طيّبات همان حلال است.
و خداى تعالى فرموده است: وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ.
و نيز فرموده است: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... و نيز مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ ذَرُوا ما بَقِيَ من الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
آنگاه مى فرمايد: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ من الله وَ رَسُولِهِ. سپس فرموده است: وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ و بعد از آن فرموده است: وَ من عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ. خداوند آغاز كار رباخوارى را در حكم اعلام جنگ با خدا و پايان آن را به منزله در معرض آتش قرار گرفتن ربا خوار مقرر فرموده است، و آيات وارده درباره حلال و حرام بى شمار است.
اما اخبار: ابن مسعود از پيامبر (ص) روايت كرده است كه فرمود: «طلب مال حلال بر هر مسلمانى واجب است.»
و چون پيامبر (ص) فرموده است: «طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است» بعضى از دانشمندان گفته اند: مقصود پيامبر (ص) در آن حديث نيز اين است كه طلب علم حلال و حرام واجب است و مقصود از هر دو حديث را يكى دانسته اند.
پيامبر (ص) فرمود: «هر كس از راه حلال براى معاش خانواده اش تلاش كند مانند كسى است كه در راه خدا جهاد كند و هر كه با آبرومندى در پى حلال دنيا باشد، در مرتبه شهدا خواهد بود.»
و پيامبر (ص) فرمود: «هر كس چهل روز خوراك حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانى كند و چشمه سارهاى حكمت را از دل بر زبانش جارى سازد» و در روايتى آمده است: «خداوند او را پارساى در دنيا قرار دهد.»
آورده اند كه سعد از رسول خدا (ص) درخواست كرد تا خدا او را چنان قرار دهد كه دعايش به اجابت رسد فرمود: «غذاى پاك بخور تا دعايت مستجاب گردد.»
وقتى كه پيامبر (ص) از حريص بر دنيا ياد مى كرد مى فرمود: «چه بسيار آدم ژوليده موى، خاك آلوده و دور افتاده در سفرها، كه طعام و لباسش حرام و خوراكش حرام است و دستهايش را بلند مى كند و يارب يارب مى گويد، پس كجا آن دعا مستجاب مى شود.»
در حديث ابن عباس از پيامبر (ص) آمده است: «خداوند فرشته اى در بالاى بيت المقدس دارد كه هر شب صدا مى زند: هر كس مال حرام بخورد، صرف و عدل (انفاق و عدالت) وى پذيرفته نيست.» بعضى گفته اند: مقصود از صرف مستحبّات و مقصود از عدل واجبات است.
پيامبر (ص) فرمود: «هر كه جامه اى به ده درهم بخرد و در ميان بهاى آن يك درهم حرام باشد، تا وقتى از آن جامه چيزى در تن وى باشد، خداوند متعال نماز او را قبول نمى كند.»
و آن حضرت فرمود: «هر كه پروايى نداشته باشد كه از كجا مال را به دست آورد، خداى متعال اهميّت نخواهد داد كه او را از كجا وارد آتش دوزخ كند.»
و نيز فرمود «هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش او را سزاوارتر است.»
و فرمود: «عبادت ده جزء دارد، نه جزء آن در طلب حلال است.» و اين روايت به صورت مرفوع و موقوف از بعضى از صحابه نيز نقل شده است. و آن حضرت فرمود:
«هر كه روز را شب كند در حالى كه از طلب حلال خسته باشد، شب را بگذراند در حالى كه آمرزيده باشد و صبح كند در حالى كه خدا از او راضى است.»
و نيز فرمود: «هر كه از راه گناه به مالى دست يابد و بدان وسيله صله رحم كند و يا صدقه دهد و يا در راه خدا انفاق كند، خداوند همه آنها را جمع كند و سپس او را در آتش افكند.»
و آن حضرت فرمود: «بهترين راه و روش شما پرهيزگارى است.»
و فرمود: «هر كه خداى سبحان را در حال پارسايى ملاقات كند، خداوند اجر و مزد كامل اسلام را به او مرحمت كند.»
نقل مى كنند كه خداى متعال در يكى از كتابهاى آسمانى فرموده است: «و امّا پرهيزكاران را من شرم مى كنم كه محاسبه كنم.» همچنين پيامبر (ص) فرمود: «يك درهم از راه ربا در اسلام بدتر از سى زناست.»
و در حديث است: «هر كس مالى را از راه حرام به دست آورد، اگر آن را صدقه دهد پذيرفته نشود، و اگر به ارث گذارد، توشه وى به سمت آتش خواهد بود.»
ما برخى از اخبار را در كتاب آداب كسب نقل كرديم كه حكايت از فضيلت كسب حلال مى كنند.»
مى گويم: ما نيز در آن جا از طريق خاصه (شيعه) رواياتى را نقل كرديم كه بيانگر همين مطلب است.
در كافى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است:
عبادت هفتاد جزء دارد كه بالاتر از همه طلب حلال است.»
از خالد بن نجيح نقل شده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: «با هر كه از يارانتان برخورديد، سلام دهيد و به ايشان بگوييد: فلانى پسر فلانى به شما سلام مى رساند و به آنها بگوييد: بر شما باد تقواى الهى و آنچه به سبب آن مى توان به خدا نزديك شد به خدا سوگند كه من به شما دستور نمى دهم مگر آنچه ما خود بدان مأموريم، پس بر شما باد به تلاش و كوشش، و چون نماز صبح را خوانديد و برگشتيد، صبح زود در پى روزى برويد و در طلب حلال باشيد، زيرا خداى عزّوجلّ شما را روزى خواهد داد و بر آن كار يارى خواهد كرد.»
و از آن حضرت نقل است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: بعد از من بيش از هر چيز بر امّتم از اين كسبهاى حرام و شهوت پنهانى و ربا بيمناكم.»
و فرمود: «وقتى كه مردى از غير راه حلال مالى را كسب كند سپس با آن مال به حجّ رود و لبّيك گويد، ندا مى آيد لا لبّيك و لا سعديك اما اگر از راه حلال باشد، ندا شود لبّيك و سعديك.»
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «كسب حرام پيامدش در اولاد انسان آشكار مى شود.»
از ابو الحسن (عليه السلام) است كه فرمود: «مال حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند بركت در آن نخواهد بود و اگر انفاق كنند، اجرى ندارد و هر چه هم كه به جا گذارند، زاد و توشه شخص به سوى آتش دوزخ مى باشد.»
از ابو عبد الله (عليه السلام) درباره قول خداى عزّوجلّ: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا من عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً نقل شده است كه فرمود: «اگر اعمالشان سفيدتر از جامه هاى بسيار سفيد قبطى (مصرى) باشد، خداى عزّوجلّ مى فرمايد: غبار پراكنده شويد، به آن دليل است كه ايشان همين كه راه باز شد مال حرام را مى گرفتند.»
و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «دنيا براى گروهى به صورت حلال محض جلوه كرد، و آنها نخواستند و به راه خودشان رفتند، سپس براى گروهى به صورت حلال و شبهه ناك جلوه گر شد، گفتند: ما نيازى به مال مشكوك نداريم و از حلال برخوردار شدند، آنگاه براى گروهى به صورت حرام و شبهه ناك جلوه كرد، گفتند: ما به حرام نيازى نداريم و از شبهه برخوردار شدند و بعد براى گروهى به صورت حرام محض جلوه گر شد و خواستند و آن را نيافتند، اما مؤمن در دنيا همانند شخص ناچار و مجبور چيزى را مى خورد.»
از احمد بن محمد بن ابى نصر نقل شده است مى گويد: «به ابو الحسن- امام هفتم (عليه السلام)- عرض كردم: فدايت شوم، از خدا بخواهيد كه روزى حلال نصيبم كند، فرمود:
آيا مى دانى كه حلال چيست؟ عرض كردم: فدايت شوم، اما آنچه نزد ماست همين كسب پاك و پاكيزه است فرمود: علّى بن حسين (عليه السلام) مى فرمود: حلال قوت برگزيدگان است، بلكه تو بگو: خداوندا از روزى گسترده ات درخواست دارم.»
غزالى گويد: «و اما آثار، ابن عباس مى گويد: خداوند نماز كسى را كه در شكمش مال حرام باشد، قبول نمى كند.»
سهل بن عبد الله شوشترى مى گويد: بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر اين كه در او چهار خصلت باشد: واجبات را مطابق سنّت انجام دهد، و حلال را با پرهيزگارى بخورد و از موارد نهى در ظاهر و باطن دورى كند و تا هنگام مرگ بر اينها پايدار بماند.
و گويد: هر كه دوست دارد با آيات صدّيقين آشنا شود، نبايد جز حلال بخورد و كارى جز مطابق سنّت و يا ضرورت انجام دهد.
مى گويند: هر كس چهل روز مال شبهه ناك بخورد، دلش را تيره و تار ساخته است و همين است تأويل قول خداى تعالى: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ابن مبارك گويد: واگذاشتن يك درهم شبهه ناك در نظر من محبوبتر است از صدقه دادن صد هزار درهم.
سهل مى گويد: هر كه مال حرام بخورد، اعضا و جوارحش بر او نافرمانى كنند، چه بداند و يا نداند عملى انجام ندهد، و هر كه خوراكش از راه حلال باشد، جوارح او فرمان ببرند و موفق به انجام كارهاى نيك شود.
گويند: نخستين لقمه كوچكى كه بنده اى از مال حلال مى خورد خداوند گناهان او را مى آمرزد و هر كه خود را در راه به دست آوردن حلال به ذلت و خوارى بيندازد، گناهانش همانند ريزش برگ درخت، فرو ريزد.
بشر حافى از پرهيزكاران بود. به او گفتند: از كجا مى خورى؟ جواب داد: از آنجايى كه شما مى خوريد ليكن آن كه مى خورد و مى گريد با آن كه مى خورد و مى خندد يكسان نيست، و گفت: دستى كوتاهتر از دستى است و لقمه اى كوچكتر از لقمه اى.

انواع حلال و راههاى درآمد آن
بدان كه بيان و تفصيل حلال و حرام را كتابهاى فقهى به عهده دارند و شخص علاقمند در صورتى كه به وسيله فتوا بداند غذاى معينى حلال است و از غير آن تغذيه نكند، از تفصيل آن كتابها بى نياز است و اما كسى كه از راههاى مختلفى خوراكش فراهم مى شود، بايد به تمام علم حلال و حرام آشنا باشد، همان طورى كه در كتابهاى فقه بيان كرده ايم و اكنون در جريان تقسيمى به مجموع آن موارد اشاره مى كنيم و آن چنين است كه مال يا به دليل ذاتى خود حرام است و يا براى اشكالاتى كه در جهت اكتساب آن وجود دارد.

بخش اول
مالى كه به دليل داشتن صفتى در ذات خود حرام است مانند شراب و خوك و ديگر چيزها. توضيح مطلب از اين قرار است كه مواد خوردنى روى زمين از سه نوع تجاوز نمى كند: آنها يا مانند نمك و گل و ديگر چيزها از مواد معدنى هستند و يا از روييدنيها و يا از جانداران. اما در مورد معادن كه جزء زمين و فرآورده هاى زمين هستند، خوردن مواد حاصل از آنها در صورتى كه خوردنشان زيانبخش نباشد، حرام نيست و بعضى از اين مواد معدنى به منزله زهر است. بنابراين نان اگر زيانبخش بود، خوردنش حرام مى شد و گلى كه به خوردنش عادت مى كنند جز از بابت ضرر رسانى حرام نمى باشد و فايده اين سخن ما كه مواد معدنى حرام نيستند با وجود اين كه خورده هم نمى شوند، اين است كه اگر مقدارى از آنها در خورشى و يا خوراكى بيفتد نمى توان گفت حرام است.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «خوردن گل مانند گوشت خوك حرام است و هر كه بخورد و در آن حال بميرد من بر او نماز نمى خوانم، مگر خاك قبر (امام حسين (عليه السلام)) كه شفاى هر دردى در آن است و هر كه آن را روى ميل نفسانى بخورد، شفا براى او نخواهد بود.»
غزالى گويد: «امّا از روييدنيها هيچ كدام حرام نيست، مگر آنچه باعث زوال عقل و يا زوال حيات و يا از دست دادن سلامتى باشد: زايل كننده عقل مانند بنگ و مى و ساير مسكرات و از بين برنده حيات زهرها، و نابود كننده سلامتى مانند مصرف بى موقع داروها و تمام اينها به ضرر و زيان بر مى گردد. در مورد شراب و مسكرات مقدار كمتر از حد مسكر آنها نيز با وجود اندك بودن آن حرام است، به دليل حرمت ذاتى و داشتن آن صفت يعنى شدّت نشاط و شادمانى، اما سمّ اگر به دليل كمى و يا مخلوط شدن آن با چيز ديگر از حالت زيان رسانى بيرون شود، حرام نيست.
اما حيوانات به دو قسم خوردنى و نخوردنى تقسيم مى شوند و تفصيل آن در كتاب اطعمه آمده است. قسم خوردنى، وقتى است كه حيوان ذبح شرعى شود و شرايط ذبح كننده و ابزار و نحوه ذبح در آن رعايت شده باشد و تمام اينها در كتاب صيد و ذبايح ذكر شده است و تا وقتى كه ذبح شرعى نشده باشد و يا خود حيوان بميرد، حرام است و جز مرده ماهى و ملخ حلال نيست.»
مى گويم: بر شرط آن كه ماهى از آب زنده بيرون بيايد و ملخ را زنده بگيرند.
غزالى گويد: «و هر حيوانى كه خون جهنده نداشته باشد دليلى جز تنفّر طبع آدمى بر تحريم آن وجود ندارد، و اگر تنفّر نباشد، خوردن آنها بد نخواهد بود و اگر كسى هم پيدا شد كه طبعش تنفّر نداشت به او اعتنا نمى شود، زيرا اين نوع از حيوانات جزو پليديها شمرده شده اند به دليل شمول تنفّر بر همه آنها، بنابراين خوردن اين نوع از حيوانات مكروه است. كراهت خوردن اين قبيل حيوانات براى نجس بودن آنها نيست، زيرا صحيح آن است كه اينها با مردن نجس نمى شوند. و امّا حيوانات خوردنى، وقتى كه با شرط شرعى ذبح شود باز هم تمام اجزاى بدن آنها حلال نيست بلكه بعضى از اجزاى آن مانند خون و سرگين و هر چه كه حكم به نجاست آن شده نيز حرام است، بلكه خوردن هر نجاستى به طور مطلق حرام است ليكن در ذات اشياى غير از حيوانات، شى ء نجس وجود ندارد.
اما از روييدنى ها، فقط مسكرات آنها- غير از آنچه مثل بنگ باعث زوال عقل مى شود و مست كننده نيست- حرام است، زيرا نجاست مسكر تأكيدى بر نهى از آن است به دليل آن كه امكان زياده روى در آن وجود دارد. و هر گاه جزئى از نجاست جامد (مانند بنگ) و يا قطره اى از نجاست مايع (مانند شراب) در خورش و يا خوراك و يا روغنى بيفتد، خوردن تمام آن حرام است اما استفاده ديگرى غير از خوردن حرام نيست، بنابراين از روغن نجس براى روشنايى و همچنين روغنكارى كشتيها و چرب كردن حيوانات و ديگر چيزها مى توان استفاده كرد. اين بود مجموعه چيزهايى كه به خاطر صفت و خصوصيتى در ذات خود حرام مى باشد.


۱۲
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

بخش دوم
مالى كه به سبب اشكالى كه در مورد اثبات مالكيت آن وجود دارد حرام است و در اين باره بحث دامنه دارى شده است از اين رو مى گوييم: در اختيار گرفتن مال يا از روى اختيار شخص تملّك كننده است و يا بدون اختيار وى، مانند ارث و آنچه در اختيار اوست، يا آن كه مالكى ندارد مانند دست يافتن انسان به معدن و يا آن كه داراى مالك است و آنچه از مالكى گرفته مى شود يا به زور و قهر گرفته مى شود و يا به رضايت دو طرف. آنچه از روى قهر و جبر گرفته مى شود، يا براى آن است كه حق نگهدارى مالك از بين رفته است، مانند غنايم جنگى و يا به خاطر آن است كه استحقاق داشته تا به جبر بگيرند، مانند زكات و نفقات واجبه نسبت به كسانى كه نمى دهند كه بايد به قهر و زور گرفت و اما آنچه به رضايت طرفين گرفته مى شود يا در عوض آن چيزى گرفته مى شود، مانند خريد و فروش و مهريه و مزد كار و يا بدون عوض گرفته مى شود، مانند بخشش، و وصيّت، پس به اين ترتيب شش قسم حاصل مى شود:
اوّل، آنچه از مالك گرفته نشود مانند دست يافتن به معادن و آباد كردن زمينهاى باير و شكار و جمع آورى هيزم و آبيارى از رودخانه ها و جمع كردن علوفه حلال است، به شرط آن كه مخصوص فردى با حرمت از آدميان نباشد پس اگر از حيطه ملك او جدا شد، مى تواند تصرّف كند و تفصيل آن در كتاب احياى موات آمده است.
دوّم، مالى كه از اشخاص بى حرمت، به زور و جبر گرفته شود، مانند خراج و غنيمت و ساير اموال كفّار حربى كه براى مسلمانان- در صورتى كه پنج يك آنها را جدا كرده و بين مردم مستحقّ به عدالت تقسيم كنند- حلال است به شرط اين، كه از كافرى كه حرمت، امان و پيمانى با مسلمانان دارد نگرفته باشند. تفصيل اين شرايط در كتاب الفيئى و الغنيمة و كتاب الجزيه آمده است.
سوم، مالى كه از روى استحقاق بزور گرفته مى شود، از كسى كه واجب است ادا كند ولى خوددارى مى كند. از اين رو بدون رضاى او گرفته مى شود و اين مال در صورتى حلال است كه سبب استحقاق، كامل باشد و شخص مستحق، اوصاف كامل استحقاق را داشته باشد و به مقدارى كه استحقاق دارد اكتفا كند و كسى كه اختيار استيفا را دارد از قبيل قاضى، يا سلطان و يا شخص مستحق، آن را استيفا كند و تفصيل آن در كتاب تفريق الصّدقات و كتابهاى وقف و نفقات آمده است، زيرا در آن جا به صفت مستحقين زكات و وقف و نفقه و ديگر حقوق توجّه مى شود، به اين ترتيب اگر شرايط كامل آنها را داشت آنچه گرفته حلال است.
چهارم، مالى را كه از روى رضايت طرفين در برابر چيزى مى گيرند، در صورتى حلال است كه شرايط دو عوض و دو طرف عقد و دو لفظ يعنى ايجاب و قبول با آنچه كه پاى بندى شرعى بدانها لازم است از قبيل دورى از شرايط فاسد كننده، رعايت شده باشد، توضيح اين مطالب در كتاب بيع، سلم، اجاره، حواله، ضمان، قراض، شركت، مساقات، شفعه، صلح، خلع، كتابت، صداق و ساير معاوضات آمده است.
پنجم، مالى كه با رضايت، بدون عوض گرفته مى شود حلال است، اگر شرايط مربوط به مورد عقد و طرفين و صيغه رعايت شود و به ضرر وارث و يا ديگرى منتهى نشود و اين هم در كتاب هبات، وصايا و صدقات ذكر شده است.
ششم، مالى كه بدون اختيار به دست آيد، مانند ميراث، حلال است در صورتى كه مورّث، مال را از يكى از جهات پنجگانه (نامبرده فوق) به گونه حلال كسب كرده باشد علاوه بر آن پس از پرداخت و تنفيذ وصايا و فرايض باشد. اين بود مجموعه درآمدهاى حلال كه ما به تمام آنها اشاره كرديم تا اين كه شخص علاقه مند بداند كه اگر خوراكش از موارد مختلف باشد نه از يك جهت معيّنى، از دانستن اين امور بى نياز نيست، زيرا هر چيزى را كه او مى خورد، از يكى از اين جهات است، بايد از اهل علم بپرسد و ندانسته اقدام بر آن نكند، زيرا همان طورى كه به دانشمند مى گويند: چرا خلاف علمت عمل كردى؟ همچنين به نادان مى گويند: چرا به نادانى خود ماندى و نرفتى ياد بگيرى، پس از آن كه به تو گفتند: «طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است.»

بيان درجات حلال و حرام
بدان كه هر نوع حرامى پليد است، وليكن بعضى پليدتر از برخى ديگر است و تمام حلالها پاكيزه است، اما بعضى پاكتر از برخى ديگر است. همچنان كه پزشك هر ماده شيرينى را گرم مى داند، ولى مى گويد: بعضى مانند شكر در درجه اوّل و بعضى مانند فانيذ (نوعى حلوا) در درجه دوم و بعضى مانند شيره انگور در درجه سوم و بعضى مثل عسل در درجه چهارم است، همچنين حرام بعضى در درجه اوّل پليدى و بعضى در درجه دوم، سوم و يا چهارم است و نيز حلال از نظر صفا و پاكى درجات مختلفى دارد.
بايد به پزشكان در اين اصطلاح- به چهار درجه تقريبى- اقتدا كنيم، هر چند كه تحقيق و بررسى، انحصار به اين چهار درجه را تأييد نمى كند، زيرا هر درجه اى از اين درجات نيز اختلاف زيادى مى تواند داشته باشد. چه بسا نوعى از شكر كم حرارت تر از نوع ديگر باشد و همين طور در چيزهاى ديگر. همچنين مى گوييم: پرهيز از حرام، چهار درجه دارد:
اوّل، پرهيز عدالت پيشگان. اين حرامى است كه ارتكاب آن باعث فسق شده و عدالت بدان وسيله از بين مى رود و نشانه معصيت و آمادگى براى ورود به آتش دوزخ است و اين درجه پرهيز از هر چيزى است كه فتاوى فقها آن را حرام مى داند.
دوّم، پرهيز صالحان و شايستگان كه عبارت از خوددارى از هر چيزى است كه احتمال تحريم در آن راه دارد، ولى صاحب فتوا بر اساس ظاهر اجازه ارتكاب آن را مى دهد، و چون به طور اجمال از موارد شبهه است از اين رو اجتناب از آن پرهيز صالحان نام گرفته و اين در درجه دوّم است.
سوّم، آنچه فتوا آن را حرام نمى داند و هيچ شبهه اى در حلال بودن آن نيست و ليكن بيم آن مى رود كه انجام آن به حرام بينجامد، و آن ترك عمل بى اشكالى است به خاطر ترس از ارتكاب عملى كه داراى اشكال است، و اين پرهيز متّقين و تقوا پيشگان است.
چهارم، آن چيزى كه هيچ اشكالى ندارد و بيم آن هم نمى رود كه منجر به عملى شود كه اشكالى داشته باشد، ليكن براى غير خدا و بدون داشتن نيّت قدرت بر عبادت خدا، به آن دست مى يازد و يا آن كه باعث مى شود تا براى دستيابى به وسايل مقدماتى آن مرتكب كراهت و يا معصيتى شوند، از اين رو خود دارى از آن، پرهيز صدّيقين است.
اين بود درجات حلال به نحو اجمال تا در آينده آن را با مثالها و شواهد به تفصيل بيان كنيم.
امّا حرامى كه ما آن را در درجه اول بيان كرديم، حرامى است كه هر كس از آن پرهيز كند عادل مى گردد و اثر فسق از او ساقط مى شود و اين حرام نيز درجات پليدى متفاوتى دارد. بنابراين آنچه از راه عقد فاسد به دست آيد حرام است ليكن به درجه مال غصبى كه از راه زور و جبر گرفته شده باشد نمى رسد، بلكه مال غصب شده، پليدتر است، زيرا در كسب آن قانون شرع را پشت پا زده و باعث آزار ديگرى شده در حالى كه در معامله فاسد آزار ديگرى نيست و تنها راه قبول بندگى و طاعت را ترك گفته است، سپس ترك راه تعبّد به وسيله عقد فاسدى غير از ربا سهلتر است از ترك آن به وسيله ربا و اين تفاوت را مى توان از شدّت عمل شرع و وعده عذاب و تأكيد آن درباره بعضى از موارد نهى فهميد، آن طورى كه در كتاب توبه آن جا كه فرق بين گناه صغيره و كبيره را مى گوييم، خواهد آمد، بلكه گرفتن چيزى از روى ظلم از فقير، يا از شخص صالح و يا از يتيمى پليدتر و بدتر است از آنچه از شخص نيرومند يا ثروتمند و يا فاسقى گرفته مى شود، زيرا كه درجات آزار با اختلاف درجات فردى كه آزرده مى شود، فرق مى كند.
اين دقّتها در موارد تفصيل پليديها وجود دارد، سزاوار نيست كه از آنها غفلت كنند و اگر درجات گنهكاران اختلاف نداشت، درجات آتش دوزخ نيز تفاوت نمى داشت، و اكنون كه از انگيزه ها و علل بد بودن آگاه شديد، پس نيازى به محدود كردن در سه و يا چهار درجه نيست، زيرا اعتقاد به محدوديت به منزله زورگويى و به دلخواه چيزى را گفتن است، يعنى محدود دانستن چيزى كه محدود نيست، مطلبى كه در باب تعارض محذورات و برترى بعضى از آنها بر بعضى خواهد آمد، رهنمودى براى شما در تشخيص درجات حرام در پليدى خواهد بود، تا آنجا كه هر گاه اضطرار به خوردن مردار و يا مال غير و يا شكار در حرم پيش آيد، بعضى از اينها را بر بعضى مقدّم مى داريم.

نمونه هاى درجات چهارگانه در پارسايى و شواهد آنها
اما درجه اوّل يعنى پارسايى عدالت پيشگان، هر چه فتوا بر حرمت آن باشد از چيزهايى كه در مداخل ششگانه اى كه از مداخل حرام شمرديم وارد باشد با فقدان يك شرط، به طور مطلق حرام است و مرتكب آن به فسق و گناه نسبت داده مى شود و مقصود
ما از حرام مطلق همين است از اين رو نيازى به ذكر نمونه ها و شواهد ندارد.
اما نمونه هاى درجه دوم،- همان طور كه در باب شبهات خواهد آمد- هر شبهه اى است كه اجتناب از آنها لازم نيست، زيرا بعضى از شبهات است كه بايد از آنها اجتناب كرد و ملحق به حرام است و از بعضى، اجتناب كراهت دارد و پرهيز از آنها مانند پرهيز افراد مبتلا به وسواس است، مانند كسى كه از شكار كردن به اين دليل خود دارى مى كند كه مبادا شكار از دست انسانى فرار كرده باشد كه قبلا او را گرفته و مالك بوده است اين شخص گرفتار وسواس است، و بعضى از شبهات است كه اجتناب از آنها مستحب است نه واجب و اين موردى است كه مشمول سخن پيامبر (ص) است كه فرمود: «آنچه (حرمت آن) براى تو مشكوك است رها كن تا بدانچه در حرمت آن يقين دارى دچار نشوى» و اين نهى بر نهى تنزيهى حمل مى شود، مثالها و نمونه هاى اين درجه را آن جا كه درجات شبهه را مطرح مى كنيم بيان خواهيم كرد، بنابراين هر چه شبهه داشت اجتناب از آن در مثل اين درجه، واجب نيست.
اما درجه سوم، يعنى پرهيزگاران، شاهد بر آن اين سخن پيامبر (ص) است، كه فرمود: «بنده خدا به درجه پرهيزگاران نمى رسد تا اين كه آنچه را اشكالى ندارد از بيم آنچه اشكال دارد ترك گويد.»»
ابو درداء گويد: تمام تقوا آن است كه بنده خدا از ذره ناچيزى بپرهيزد حتى بعضى چيزهايى را كه حلال مى داند از بيم آن كه مبادا حرام باشد، ترك كند تا حجابى ميان او و آتش دوزخ شود، از اين رو بود كه يكى از آنها صد درهم از كسى طلب داشت، وقتى كه بدهكار صد درهم را نزد او برد او نود و نه درهم را گرفت و از بيم آن كه مبادا زيادى گرفته باشد از گرفتن تمام مبلغ خود دارى كرد. بعضى تجارت مى كردند و هر چه مى گرفتند يك دانه كمتر مى گرفتند و آنچه را كه مى دادند يك دانه بيشتر مى دادند تا اين كار مانع از آتش دوزخ باشد.
آنچه مردم نسبت به آن سهل انگارند از اين درجه است، زيرا در جهت تقوا اين نوع چيزها حلال است، ليكن بيم آن مى رود كه اين سهل انگارى وسيله اى شود كه به ديگر محرمات منجر شود و آدمى به بى بندبارى خو كند و دست از پرهيزگارى بردارد.
از اين قبيل است داستانى كه على بن معبد نقل كرده و مى گويد: در خانه بكر نشسته بودم، نامه اى را نوشتم و خواستم از خاك ديوار مقدارى بر دارم تا نوشته را خشك كنم سپس گفتم: اين ديوار كه مال من نيست، اما نفس من گفت: خاك ديوار چه ارزشى دارد، اين بود به مقدار نيازم خاك برداشتم، همين كه خوابيدم در خواب ديدم شخصى ايستاده مى گويد: فرداى قيامت خواهند فهميد كسانى كه مى گويند خاك ديوار چه ارزشى دارد! شايد معناى اين حرف آن باشد كه فرداى قيامت مى بيند چگونه مقام و منزلتش پايين مى آيد، زيرا تقوا مقامى دارد كه با از ميان رفتن پرهيز پرهيزگاران از بين مى رود و مقصود آن نيست كه به خاطر انجام آن مستحق مجازات مى شود.
نقل كرده اند: يكى از بزرگان كنار محتضرى بود كه در شب از دنيا رفت گفت:
چراغ را خاموش كنيد كه از اين لحظه براى ورثه در روغن چراغ حقى پيدا شده است.
از يكى از بزرگان راجع به مردى پرسيدند كه در مسجد است، در آن حال براى يكى از پادشاهان عودسوزى مى آورند، مسجد را بخور عود مى گيرد؟ گفت: سزاوار است كه از مسجد بيرون شود، زيرا از عود سودى غير از بوى آن نمى برند. و اين عمل گاهى نزديك به حرام مى شود، زيرا آن مقدارى از بوى خوش كه در لباس وى مى ماند گاهى مورد قصد و رضايت مى باشد و گاهى از روى بخل و نارضايتى است و شخصى كه در مسجد است نمى داند كه طرف نسبت به اين مقدار رضايت دارد يا نه.
و نيز راجع به كسى كه يك برگ از احاديث وى افتاده بود، پرسيدند كه آيا كسى كه آن را يافته مى تواند رونويسى كند، سپس باز گرداند؟ فرمود: نه، اوّل اجازه بگيرد و بعد بنويسد، و اين مورد نيز معلوم نيست كه صاحبش راضى به رونويسى هست يا نه، از اين رو آنچه مورد شك است، اصل تحريم است، پس آن حرام و ترك آن از درجه اول مى باشد.
از اين قبيل است، خوددارى از آرايش زيرا بيم آن مى رود كه به كار ديگر منتهى شود، اگر چه زينت و آرايش در ذات خود مباح است، اما بيشتر امور مباح سرانجام به امور خلاف مى انجامد، حتى پرخورى و مصرف بوى خوش براى آدم مجرّد شايسته نيست زيرا باعث تحريك شهوت مى شود و شهوت به فكر وا مى دارد و فكر به نگاه و نگاه به كار ديگر مى انجامد. همچنين نگاه كردن به خانه هاى توانگران و تجمّل ايشان در ذات خود مباح است وليكن حرص آدمى را برمى انگيزد و وادار مى كند تا در صدد رسيدن به موقعيتى نظير آن باشد و لازمه آن مرتكب شدن امورى است كه تحصيل آن جايز نيست، همچنين تمام امور مباح هر گاه به مقدار نياز استفاده نشود و در وقت حاجت با وجود اجتناب از پيامدهاى آنها- اوّلا به وسيله معرفت و ثانيا دورى گزيدن از آنها- كمتر اتفاق مى افتد كه عاقبت آن بى خطر باشد همچنين هر چيزى كه به عنوان تفريح انجام مى گيرد كمتر بدون خطر است، تا آن جا كه يكى از بزرگان گچكارى ديوارها را مكروه دانسته و مى گويد: اما گچ كردن روى زمين براى جلوگيرى از خاك است، ولى گچكارى ديوار زينت است و فايده اى ندارد. حتى گچ كردن و تزيين مسجد را بد دانسته و به روايتى از پيامبر (ص) استدلال كرده است كه از آن حضرت راجع به اندود كردن مسجد با ماده اى سرمه گون پرسيدند، فرمود: نه بلكه سايبانى باشد چون كومه موسى. و آن چيزى نظير سرمه بوده است كه با آن خانه ها را اندود مى كردند، و رسول خدا (ص) اجازه نداد همه اينها از بيم آن بود كه مبادا پيروى از هوسها در امور مباح منتهى به چيزهاى ديگر شود، زيرا تمايل به مباح و مورد حرام از يك ميل بر مى خيزد و اگر ميل آدمى به سهل انگارى عادت كند، بى بندوبار مى شود، در حالى كه بيم تقوا حكم مى كند تا از همه اينها بپرهيزد. پس هر حلالى كه از چنين بيمى بر كنار باشد، حلال پاكيزه داخل در درجه سوم است و آن تمام چيزهايى است كه به طور قطع مى دانيم انجام آنها به معصيت منتهى نمى شود.
اما درجه چهارم، پرهيز صدّيقين است. پس حلال مطلق از نظر ايشان هر چيزى است كه در مقدمات آن معصيتى صورت نگرفته و بدان وسيله به معصيتى كمك نشود و در زمان حال و آينده قصد ظلمى از آن نباشد، بلكه تنها براى خداى تعالى و براى پرهيزگارى بر اساس عبادت او و ادامه حيات به خاطر او استفاده مى كند و اينها كسانى هستند كه هر چه را جز براى خدا باشد حرام مى دانند از باب امتثال اين سخن خداى تعالى: قُلِ الله ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ. اين مقام موحّدانى است كه خود را از بهره هاى نفسانى تهى كرده اند و هدفشان تنها براى خداست، و ترديدى نيست كه هر كس دورى گزيند از آنچه به معصيت منتهى مى شود و يا كمك به معصيت مى كند، بدين ترتيب از آنچه در اثر اكتساب آن به معصيت و يا عمل ناپسندى نزديك مى شود نيز دورى خواهد جست از اين قبيل است، داستانى كه از يحيى بن يحيى روايت كرده اند كه او دارويى را نوشيد زنش به او گفت: اگر داخل منزل اندكى راه مى رفتى تا دوا كارگر مى شد بهتر بود، او در جواب گفت: حكم اين راه رفتن را نمى دانم، من سى سال است كه محاسبه نفس مى كنم. گويا او در اين راه رفتن نيتى كه مربوط به دين باشد نيافت و در نتيجه اقدام بر آن را جايز ندانست.
از سرى نقل شده كه مى گويد: در كوه به گياه خشكى رسيدم و آبى از آن كوه بيرون مى شد از آن گياه خوردم و از آن آب نوشيدم و با خود گفتم: اگر من در عمرم روزى حلال پاكيزه اى خورده باشم، همين امروز است. پس هاتفى ندا داد: آن نيرويى كه تو را به اين جا رساند از كجا آمد؟ پس برگشتم و از فكرى كه به سرم آمده بود پشيمان شدم.
آورده اند كه ذو النّون مصرى گرسنه و زندانى بود. زن صالحه اى غذايى به وسيله زندانبان براى وى فرستاد او نخورد و بعد عذرخواهى كرد و گفت: غذا را روى طبق ستمگرى آوردند، يعنى نيرويى كه غذا را به من رساند پاك نبود، اين حدّ نهايى در ورع است.
از اين قبيل است داستان بلابشر كه از نهرهايى كه فرمانروايان حفر كرده بودند آب نمى آشاميد، زيرا حفر، باعث جريان آب و رسيدن آن به دست او مى شد، هر چند كه خود آب مباح بود در نتيجه مانند كسى بود كه از رودى بهره مند شود كه آن را مزدورانى كنده اند كه مزد آنها را از حرام داده باشند! از اين رو يكى از ايشان از انگور حلالى كه از تاك حلال چيده بودند نخورد و به صاحب انگور گفت: آن را فاسد كرده اى چون تاكش را از آب رودى آبيارى كرده اى كه آن را ستمگران حفر كرده اند. و اين در مقايسه با آشاميدن خود آب، دورتر از ظلم است، زيرا در اين مورد اجتناب به خاطر بهره مندى انگور از آن آب است.
و برخى از ايشان در راه سفر حجّ هر گاه از آبگيرهايى گذر مى كردند كه ستمگران ساخته بودند، آب نمى خوردند، با وجود اين كه آب مباح بود، ليكن در آبگيرى نگهدارى مى شد كه آن آبگير از مال حرام ساخته شده بود و گويا در صورت استفاده از آب از خود آبگير بهره مند مى شدند.
خوددارى ذو النّون از غذاى دست زندانبان مهمتر از تمام اينهاست زيرا دست زندانبان قابل توصيف به حرام نيست به خلاف طبق غصبى كه غذا را روى آن برده اند، ليكن غذا با نيرويى به دست او رسيده كه از غذاى حرام فراهم شده است از اين رو يكى از ايشان شير حرام را با وجود اين كه با جهل به حرمتش آشاميده بود، قى كرد از بيم آن كه مبادا نيرويى به وسيله حرام در او ايجاد شود با اين كه قى كردن آن واجب نبود، ليكن تهى كردن درون از پليدى جزو پرهيز صدّيقين است.»
مى گويم: «همچنين ابو الحسن (عليه السلام) تخم مرغى را كه ميل فرموده بود استفراغ كرد.
بعدا معلوم شد- مطابق روايتى كه در كافى آمده است- علّت استفراغ آن بوده است كه غلام پس از خريد با آن قمار زده بود.
غزّالى گويد: «از آن قبيل است پرهيز از كسب حلال، مثل اين كه دوزنده اى در مسجد دوزندگى كند، به خاطر كراهتى كه نشستن خيّاط براى دوزندگى در مسجد دارد، و (نمونه ديگر) يكى از بزرگان، چراغى را كه غلامش روشن كرده بود، خاموش كرد زيرا چراغ متعلّق به كسانى بود كه مالشان كراهت داشت و نيز از افروختن تنور براى پخت نان كه مقدارى آتش از هيزم مكروه در آن باقى بود جلوگيرى كرد و يكى از ايشان از اين كه بند كفش خود را در نور چراغ مربوط به پادشاه محكم كند، خود دارى كرد.»
مى گويم: از چيزهايى كه از طريق شيعه در همين زمينه رسيده روايتى است كه در فقيه به سند صحيح از ابراهيم بن هاشم نقل شده و در تهذيب نيز آن را نقل كرده است كه محمد بن ابى عمير- رضى الله عنه- مرد بزّازى بود، ثروتش را از دست داد و تهى دست شد. و از مردى ده هزار درهم طلب داشت، و آن مرد خانه مسكونى خود را به ده هزار درهم فروخت و پولها را به خانه او برد. محمّد بن ابى عمير از خانه بيرون آمد و رو به آن مرد كرد و گفت: اين چيست؟ گفت: اين پولى است كه از من طلب داشتى، گفت:
اين مبلغ از راه ارث نصيب شد؟ گفت: خير، پرسيد: كسى به تو بخشيده است؟ گفت:
خير، گفت: بنابراين بهاى مزرعه اى است كه فروخته اى؟ گفت: خير، پرسيد: پس آن پول چيست؟ گفت: خانه اى را كه ساكن بودم فروختم تا دينم را ادا كنم. اين بود كه محمد بن ابى عمير گفت: ذريح محاربى، برايم از ابو عبد الله (عليه السلام) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: نبايد مردى را از محل زادگاهش به دليل بدهكارى بيرون كنند، اكنون اين مالها را ببر و من نيازى بدانها ندارم، به خدا سوگند من هم اكنون به يك درهم نيازمندم، اما يك درهم از آن وارد ملك من نخواهد شد.
امّا آنچه غزالى به عنوان نمونه نقل كرده است، بعضى از آنها نظير پرهيز وسوسه داران است مثل راه رفتن يحيى و قضيه زندانبان، و داستان نخوردن انگور و حتى نخوردن آب در راه مكّه، زيرا ظاهرا احوال ائمّه ما (عليهم السلام) حاكى از پرهيز نكردن از چنين مواردى است، در حالى كه آنان صدّيقين واقعى بوده اند و صدّيقى بالاتر از ايشان وجود ندارد، و نهايت چيزى كه از ايشان در اين باب رسيده روايتى است كه در مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) رسيده است: كه فرمود: «تقوا بر سه گونه است.
١- تقواى به خاطر خدا و در راه خدا، و آن عبارت از ترك حلال است تا چه رسد به خوددارى از شبهه و اين نوع تقوا، تقواى خاصّ الخاصّ مى باشد. ٢- تقوا و ترس از خدا، و آن ترك شبهات است تا چه رسد به حرام و آن تقواى خاص است. ٣- تقواى از ترس آتش و مجازات الهى و آن عبارت از ترك حرام است و تقواى عام مى باشد. مثل تقوا بمانند آبى است كه در رودى روان است و مثل مراتب سه گانه تقوا مانند درختانى است كه در كنار اين رود كاشته شده، هر كدام جوهر، مزه و لطافت و درشتى خودش را دارد و بهره مردم از آن درختان و ميوه ها به قدر و قيمت آنها مربوط مى شود». خداوند عزّوجلّ فرمود: صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ في الْأُكُلِ ... بنابراين تقوا براى طاعتها همانند آب براى درختان است و مثل طبيعت. درختان و ميوه ها در رنگ و طعمشان مثل مراتب و اندازه هاى ايمان است پس هر كس بالاترين مرتبه ايمان را دارد و جوهر روح و روانش از همه صافتر است، از همه كس پرهيزگارتر است و هر كس پرهيزگارتر باشد عبادتش خالصتر و پاكتر خواهد بود و هر كس چنين باشد از همه كس به خدا نزديكتر مى باشد و هر عبادتى كه بر اساس غير تقوا باشد گرد و غبار بر باد رفته خواهد بود. خداى عزّوجلّ مى فرمايد: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى من الله وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ من أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ به في نارِ جَهَنَّمَ ... و تفسير تقوا عبارت است از ترك چيزى كه گرفتن آن مانعى ندارد از ترس آن كه مبادا مرتكب خلافى بشود و آن در حقيقت طاعت و ذكر است بدون نسيان و علم است بدون جهل كه پذيرفته و غير مردود است.
غزالى گويد: «اين بود موارد دقيق پارسايى و تقوا از نظر سالكان راه آخرت، و تحقيق در آن باره چنين است كه پرهيزگارى آغازى دارد كه عبارت است از خوددارى از آنچه فتوا حرام كرده و آن پرهيزگارى مردمان عادل مى باشد و انتهايى دارد كه عبارت از پرهيز صديقين است و آن خوددارى از تمام چيزهايى است كه براى خدا نباشد از چيزهايى كه روى هواى نفس انجام گيرد و يا آن كه به واسطه عمل ناپسندى به او برسند و يا خود واسطه عمل ناشايستى باشد و بين اين دو، مراتب مختلفى در احتياط وجود دارد. پس هر چه بنده نسبت به نفس خود سختگيرتر باشد در روز قيامت سبكبارتر و از صراط زود گذرتر و دورتر از آن خواهد بود كه كفّه بديهايش بر كفه خوبيهايش بچربد و تفاوت منازل در آخرت بر حسب تفاوت اين درجات پرهيز است همچنان كه دركات آتش دوزخ درباره ستمگران نيز بر حسب تفاوت پليدى درجات حرام، فرق مى كند، و هر گاه حقيقت كار را فهميدى اختيار و انتخاب با تو است اگر خواستى بيشتر احتياط كن و اگر مايلى جلو هواى نفست را رها كن، اگر احتياط كنى به نفع خودت عمل كرده اى و اگر بى بندوبار باشى به زيان خودت عمل كرده اى.

باب دوّم در مراتب شبهات و منشأ پيدايش آنها و تميز آنها از حلال و حرام
رسول خدا (ص) فرمود: «حلال آشكار و حرام نيز روشن است ولى در بين آنها امور مشتبهى وجود دارد كه بسيارى از مردم نمى دانند، پس هر كس از شبهات پرهيز كند آبرو و دين خود، را حفظ كرده است و هر كه وارد شبهات شود در حرام افتد مانند چوپانى كه گوسفندانش را در اطراف قرقگاه مى چراند ممكن است وارد قرقگاه شود.»
اين حديث در اثبات سه قسم، صراحت دارد و مورد اشكال قسم متوسّط يعنى شبهه است كه بسيارى از مردم آن را نمى شناسند. پس ناگزير بايد بيان شود و پرده ابهام از آن دور گردد زيرا چيزى را كه بسيارى از مردم نمى شناسند گاهى عدّه قليلى آن را مى شناسند بنابراين مى گوييم: حلال مطلق آن است كه در ذات خود از صفاتى كه باعث تحريم عين آن باشد، خالى است و از اسباب تحريم آنچه سرانجام منتهى به حرمت و يا كراهت شود بدور است. نمونه اش آبى است كه آدمى از باران پيش از آن ملك كسى شود بر مى دارد و او خود به هنگام برداشت آب و جمع آورى آن از هوا در ميان ملك خويش و يا در زمين مباحى ايستاده است و حرام محض چيزى است كه بى ترديد داراى صفت حرامى باشد مانند شدّت احساس شادى در شراب و نجاست در بول و يا آن كه از راهى به دست آمده باشد كه به طور قطع نهى شده است، نظير مالى كه از راه ظلم و غصب و ربا و نظاير آن به دست آيد. پس اين دو طرف روشن و آشكار است و به اين دو طرف مربوط مى شود آنچه حكم آن ثابت و محقّق بوده، اما احتمال دارد دگرگون شده باشد و براى اين احتمال نيز دليلى كه مؤيّد آن باشد وجود ندارد، پس شكار در صحرا و دريا حلال است و نيز هر كس آهويى را بگيرد و احتمال دهد كه شكارچيى مالك آن بوده، سپس از دست او فرار كرده است همچنين ماهيى كه تصوّر مى شود پس از افتادن به دست ماهيگير و تور او، جسته باشد و نظير اين احتمال در آب بارانى كه از هوا گرفته مى شود حرمت راهى ندارد، بلكه اين موارد نيز نظير آب باران است و اجتناب از آنها وسواس است و بايد اين نوع را پرهيز وسواس داران بناميم تا آن كه نظاير آن را به آن ملحق سازيم زيرا اين يك توهّم محض است و هيچ دليلى ندارد، آرى اگر دليلى داشته باشد، اگر آن دليل قطعى باشد چنان كه اگر در گوش ماهى حلقه اى يافت شود و يا راه احتمالى وجود داشته باشد همان طورى كه اگر آهو زخمى دارد كه احتمال مى رود داغ كرده باشند و اين عمل بدون گرفتن آهو امكان ندارد و احتمال دارد جراحت ديگرى باشد، اين مورد جاى پرهيز است و هر گاه دلالت از هر جهت منتفى باشد، در اين صورت، احتمالى كه بى دليل است مثل آن است كه اصلا وجود ندارد و از اين قبيل است كسى كه منزلى را عاريه مى گيرد و عاريه دهنده از آن جا مى رود و او نيز از منزل بيرون مى رود و مى گويد: شايد صاحب منزل مرده باشد و حق به وارث منتقل شده باشد، اين كار وسواس است هر گاه هيچ دليلى قطعى و يا غير قطعى بر مردن او نباشد، زيرا شبهه مورد اجتناب چيزى است كه از شكّ نشأت بگيرد و شك عبارت است از دو اعتقاد متقابل كه از دو سبب مختلف به وجود آمده باشد. بنابراين چيزى كه سبب ندارد، در دل آدمى جايى پيدا نمى كند تا با عقيده مقابل خود برابرى و ايجاد شك كند، از اين رو مى گوييم: هر كه شك كند كه سه ركعت نماز خوانده و يا چهار ركعت، بنا را بر سه مى گذارد، زيرا كه اصل عدم زيادت است. و اگر از كسى درباره نماز ظهرى كه چندين سال پيش از اين به جا آورده سؤال كنند چهار ركعت بوده است و يا سه ركعت، برايش قطع حاصل نمى شود كه چهار ركعت بوده است و چون قطع ندارد احتمال مى دهد كه سه ركعت باشد، اين احتمال شك نمى باشد، زيرا سببى كه باعث اعتقاد وى به سه ركعت باشد براى او حاصل نشده است. بنابراين حقيقت شك بايد معلوم باشد تا با وهم و احتمال بدون دليل اشتباه نشود زيرا اين موارد جزو حلال مطلق مى باشد در حالى كه آنچه تحريمش مسلّم است جزو حرام محض است هر چند كه ممكن است دليلى براى حليّت آن پيدا شود ليكن سببى كه دلالت بر پيدايش آن دليل كند وجود ندارد، مثل كسى كه غذايى در دست او از مورّثش باشد كه وارثى ديگر جز او ندارد، پس مورّث از نظر او غايب گردد و وارث بگويد: احتمال مى رود كه او مرده باشد و ملكيّت اين غذا به من انتقال يافته است پس آن را بخورم، بنابراين اقدام اين شخص بر خوردن آن غذا حرام محض است زيرا احتمال مرگ مورّث بدون دليل است و سزاوار نيست كه اين نوع احتمال از اقسام شبهه به حساب آيد، زيرا مقصود از شبهه چيزى است كه امر آن بر ما مشتبه باشد به اين ترتيب كه دو عقيده براى ما پيدا شود كه از دو سبب مقتضى نشأت گرفته باشند.

منشأ پيدايش شبهه پنج تاست

منشأ اوّل: شك در سببى است كه باعث حلال و حرام مى شود
و اين از دو صورت بيرون نيست يا اين كه دو طرف شك برابرند و يا آن كه يكى از دو احتمال غلبه دارد. اگر دو احتمال برابر باشند، حكم، همان خواهد بود كه قبلا بوده و بايد استصحاب كرد و به دليل شكّ حكم قبلى را ترك نكرد و اگر يكى از دو طرف غلبه كند به اين ترتيب كه از دلالت معتبرى صادر شده باشد، حكم، همان حكم طرف غالب خواهد بود، و اين مطلب جز با مثال و شواهد روشن نمى شود، بنابراين آن را به چهار قسم تقسيم مى كنيم:
قسم اوّل، آن است كه قبلا حليّت معلوم نباشد، سپس شك در وجود محلّل پيدا شود، اين شبهه اى است كه اجتناب از آن واجب، و اقدام بر آن حرام است. مثل اين كه كسى تيرى به سمت شكارى مى اندازد و او را زخمى مى كند و شكار داخل آب مى افتد و بعد شكارچى با مرده او مواجه مى شود و نمى داند كه علّت مرگ او، غرق شدن است و يا زخمى است كه خورده؟ اين شكار حرام است، زيرا اصل تحريم است مگر آن كه به جهت معيّنى مرده باشد و شكّ در آن جهت باشد در اين صورت نبايد يقين را به خاطر شكّ ترك كند، همچنان كه در موارد حدث و نجاست و ركعتهاى نماز و امثال اينها اتّفاق مى افتد و سخن پيامبر (ص) را به عدىّ بن حاتم مشعر بر اين مى دانيم كه فرمود:
«آن را نخور كه شايد چيزى غير از سگ تو باعث قتل آن شده باشد» همچنين سيره آن حضرت چنان بود كه هر گاه چيزى مى آوردند مشتبه بود كه صدقه است يا هبه، مى پرسيد تا معلوم شود كه كدام يك از آنهاست؟ قسم دوّم، آن كه بداند حلال بوده و شكّ در حرمت آن كند، پس اصل حليّت است و حكم شرع بر آن است، زيرا در مورد آبها، نجاسات و حدثها و درباره نمازها ثابت شده است كه يقين را نبايد به خاطر شك رها كرد و اين مورد داخل در معناى اصالة اليقين است، لذا هر گاه يقين به پاكى آب داشته باشد سپس در نجاست آن شك كند، براى او وضو ساختن با آن آب جايز است پس چگونه جايز نيست كه آن را بنوشد و هر گاه نوشيدن آن روا باشد، مسلّم خواهد بود كه يقين را نبايد به خاطر شك رها كرد.
قسم سوّم، آن كه اصل تحريم باشد، ليكن چيزى كه به ظنّ غالب باعث حلال شدن است بر آن عارض شده باشد. بنابراين مورد شك است اما حلال بودنش غلبه دارد. پس در آن باره دقّت مى كند اگر ظنّ مستند به يك سبب معتبر شرعى بود، حليّت آن را اختيار مى كند و اجتناب از آن مربوط به ورع و تقواست، به عنوان مثال كسى به سمت شكارى تيرى مى اندازد، شكار مى رود از نظر او غايب مى شود و بعد آن را مرده مى يابد در حالى كه جز اثر تير وى اثر ديگرى در آن نيست، ليكن احتمال مى رود كه در اثر سقوط از بلندى و يا علت ديگرى مرده باشد. پس اگر اثر صدمه و يا زخم ديگرى بر آن ظاهر بود، به قسم اوّل مربوط مى شود، و امّا اين كه بعضى گفته اند: چون ثابت نشده است كه مرگ او در همان لحظه بر اساس حليّت بوده باشد، بنابراين جزو شكّ در سبب است، اين طور نيست بلكه سبب مسلّم شده، زيرا همان جراحت سبب مرگ است و اين كه آيا چيز ديگرى عارض شده يا نه مورد شك است. و دليل بر صحّت اين مطلب اجماع علما بر آن است كه هر كس مجروح گردد و از انظار دور شود و بعد او را مرده بيابند، آن كسى كه زخم زده، واجب است قصاص شود، بلكه اگر از انظار دور نشده بود احتمال مى رفت به علّت هيجان درونى مرده باشد، چنان كه انسان ناگهان مى ميرد، در اين صورت نبايد قصاص كرد مگر گردن مجروح را بريده و يا به قصد كشتن بر او حمله ور شده باشد، زيرا از علتهاى كشنده در باطن انسان ايمنى نيست و به همين خاطر آدم سالم ناگهان مى ميرد و هيچ كس در اين مورد قائل به قصاص نشده است، با اين كه اساس قصاص بر شبهه است. همچنين جنين در رحم حيوانى كه ذبح شرعى شده حلال است، در حالى كه شايد پيش از ذبح مادرش و نه به علت ذبح او، مرده باشد و يا آن كه روح در آن دميده نشده باشد در حالى كه ظهور جنين لازم است و شايد جنين درست شده اما روح در آن دميده نشده است. و يا آن كه شخص پيش از وقوع جنايت به علت ديگرى مرده باشد، ليكن بنا را بر اساس اسباب و عوامل ظاهرى مى گذارند زيرا احتمال ديگر هر گاه مستند به دليلى نباشد كه بيانگر واقعيت باشد- چنان كه گفتيم- جزو وهم و وسواس خواهد بود، در اين مورد نيز همان طور است.
قسم چهارم، آن است كه حلال معلوم و مشخص است ولى احتمال قوى مى رود كه علّت تحريم عارض شده باشد، آن هم به سبب معتبرى كه شرعا باعث غلبه ظن شود در اين صورت استصحاب از بين مى رود و حكم به تحريم مى شود، زيرا براى ما روشن شد كه استصحاب ضعيف است و در برابر ظنّ غالب حكومتى ندارد و مثال آن چنين است:
اجتهاد كسى به نجاست يكى از دو ظرف منتهى شود با تكيه بر علامت معيّنى كه باعث غلبه ظنّ مى گردد پس اين غلبه ظنّ حرمت شرب از آن ظرف را ايجاب مى كند همان طورى كه وضو نگرفتن با آن را ايجاب كرده و هر گاه آن علامت مربوط به عينى كه در
دسترس است نباشد، موجب رفع حكم اصل- مانند آب خوردن از ظروف مشركين و افراد ميگسار- نمى شود، و توضيح اين مطلب در منشأ دوم شبهه، يعنى شبهه آميختگى حلال و حرام خواهد آمد. از روى اين مثال معلوم شد حكم حلالى كه در عروض علّت حرمت بر آن، شك كنند و يا ظن ببرند، همچنين حكم حرامى كه در عروض علّت حليّت بر آن شك كنند و يا ظن ببرند، و فرق بين ظنّى كه مستند به علامتى در عين شيئى باشد و بين آنچه مستند به آن نباشد نيز روشن شد.»
مى گويم: از جمله چيزهايى كه از طريق خاصّه (شيعه) مناسب اين مقام است روايتى است كه در كتاب كافى به سند صحيح از ابو جعفر باقر (عليه السلام) نقل شده درباره كسى كه پس از يقين به وضو، شك كند كه آيا به خواب رفته است يا نه؟ فرمود هرگز نبايد يقين خود را با شك بشكند ليكن با يقين ديگر مى تواند آن را نقص كند.
و در روايت صحيح از ابو عبد الله صادق (عليه السلام) رسيده است: «درباره جامه اى كه به كافر ذمّى عاريه داده اند در حالى كه او شراب مى نوشد و گوشت خوك مى خورد، فرمود:
در آن جامه نماز بخوان و از آن جهت كه در دست ذمّى بوده است آن را نشوى زيرا تو آن را در حالى كه پاك بوده به وى عاريه داده اى و به نجاست آن يقين ندارى پس باكى نيست كه در آن جامه نماز بخوانى مگر اين كه يقين پيدا كنى كه آن را نجس كرده است.»
در روايت صحيحى از آن حضرت نقل شده است: «وى جامه اى را كه يك فرد مجوسى پليد و ميگسار ساخته بود، پيش از آن كه بشويد، بر تن كرد.»
و در حديث موثّقى از آن حضرت است كه فرمود: «هر چيزى پاك و نظيف است تا بدانى كه آلوده و پليد است و تا وقتى كه ندانى ايرادى بر تو نيست.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است: «تا وقتى كه ندانم آيا آب بر (بدن و لباس) من رسيده يا بول، باكى ندارم.»
مخفى نماند كه نوشيدن آب نجس حلال نيست، در اين صورت مأخذ نجس بودن و حلال بودن يكى است و شك در يكى از آنها باعث شك در ديگرى است.
غزالى گويد: «هر چه را در اين چهار قسم به حلال بودنش حكم كرديم، در درجه اول حلال است و احتياط ترك آن است. پس هر كس اقدام به انجام آن كند در زمره اهل تقوا و صالحان نيست، بلكه در زمره عدالت پيشگان- كه در فتواى شرع به فسق و عصيان وى و استحقاق عقوبتش حكم نكنند- خواهد بود، جز آن مواردى كه به درجه وسواس مربوط دانستيم كه اجتناب از آن از اصل، جزو ورع نيست.

منشاء دوم شبهه
«شكى است كه منشاء پيدايش آن در هم بودن و آميختگى است به اين ترتيب كه حلال با حرام درهم آميزد و امر مشتبه شود به طورى كه قابل تشخيص نباشد.»
مى گويم: غزالى در اين مورد سخن را به درازا كشانده و در طول و تفصيل مطلب زياده روى كرده و ما در اين باره به يك قاعده كلّى مختصر از اهل بيت (عليهم السلام) اكتفا مى كنيم و آن قاعده روايتى است در كافى به سند صحيح از مولايمان امام صادق (عليه السلام) كه فرمود:
«هر چيزى كه داخل آن حلال و حرام باشد، همواره براى تو حلال است تا وقتى كه قسمت حرام آن را عينا بشناسى، پس آن را ترك گويى.»
در حديث موثقى از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «همه چيز براى تو حلال است تا بدانى كه آن چيز بعينه حرام است. در آن صورت خودت آن را رها كن مانند جامه اى كه خريده اى در حالى كه دزدى بوده، و يا غلامى را خريدى، شايد آزاد بوده و خود را فروخته و يا حيله اى به كار برده شده و او را فروخته اند و يا وى را مجبور به فروش كرده اند، و يا زنى كه دارى معلوم شد خواهر تو و يا خواهر رضاعى تو بوده است، و تمام امور بر اين منوال است تا غير از آن براى تو آشكار شود و يا شاهد و دليلى بر آن دلالت كند.»
و در حديث موثقى از آن حضرت نقل است: «درباره مردى پرسيدند كه از پول اجرت كارى كه براى بنى اميه كرده، صدقه مى دهند و صله رحم مى كند و حجّ مى گزارد تا باعث آمرزش گناهانش شود و او مى گويد: خوبيها بديها را از بين مى برند! امام صادق (عليه السلام) فرمود: گناه باعث محو گناه نمى شود بلكه نيكى باعث محو گناه مى شود، سپس فرمود: اگر حلال با حرام مخلوط شده باشد به طورى كه ممكن نيست حلال را از حرام شناخت پس باكى نيست.»
در روايت صحيح از ابو بصير نقل شده كه مى گويد از امام باقر، يا امام صادق (عليه السلام) درباره خريدن مال خيانت و دزدى پرسيدم، فرمود: جايز نيست مگر اين كه مال ديگرى با آن مخلوط شده باشد. اما خريدن مال دزدى بعينه جايز نيست مگر اين كه از مال پادشاه باشد، در آن صورت باكى نيست.»
در روايت حسن از حلبى به نقل از آن حضرت (عليه السلام) مى گويد: مردى نزد پدرم آمد و عرض كرد: مالى به ارث به من رسيده و مى دانم صاحب مال كه من از او به ارث برده ام، رباخوار بوده است و اعتراف دارم كه در آن ربا وجود دارد و به آن يقين دارم و به خاطر علمى كه درباره آن دارم، مقدار حلال آن نيز بر من گوارا نيست از فقهاى عراق و حجاز راجع به آن پرسيدم، گفتند: خوردن آن حلال نيست امام باقر (عليه السلام) فرمود: اگر به يقين مى دانى كه در ميان آن مال مشخصى از رباست و صاحب مال هم معلوم است، اصل مالت را بردار و بقيه را به صاحبش ردّ كن. اما اگر مخلوط است، بخور، گوارايت باد زيرا مال، مال تو است و از آنچه صاحب مال انجام مى داد، دورى كن، زيرا رسول خدا (ص) آنچه از ربا در گذشته صورت گرفته بود، كنارى گذاشت و باقيمانده را بر ايشان حرام كرد، پس هر كس جاهل به مورد ربا باشد، جهل او باعث مى شود كه در وسعت باشد مگر آن كه موردى را بداند رباست و چون از تحريم آن آگاه شد، بر او حرام مى شود و در صورتى كه مرتكب حرام شود مجازات او حتمى است، چنان كه براى رباخواران حتمى است.
از حلبى به نقل از آن حضرت آمده است كه فرمود: «هر كسى كه از پدرش مالى به ارث برد و بداند كه داخل آن مال، ربا وجود دارد ليكن در تجارت با مال ديگرى كه حلال بوده است مخلوط شده باشد، حلال و پاكيزه خواهد بود و بايد بخورد و اگر بداند كه مقدار معيّنى از آن رباست بايد اصل مال خودش را بر دارد و آن مقدار ربا را باز پس دهد.»
غزالى آن جايى را كه عين حرام با تعداد محدود مخلوط شود حرام شمرده است چنان كه اگر گوشت مردارى با گوشت يك، يا ده حيوانى كه ذبح شرعى شده مخلوط شود و يا زنى كه خواهر رضاعى است با ده زن مشتبه شده باشد و يا آن كه با يكى از دو خواهر ازدواج مى كند سپس امر مشتبه مى شود با اين استدلال كه مجموع به منزله يك چيز است و يقين به حرمت، و حليّت در برابر هم قرار گرفته اند، سپس تعداد محدود را به چيزى تفسير كرده است كه اگر روى يك قطعه زمين جمع باشد شمردن آنها به مجرّد نگاه براى بيننده آسان باشد مانند ده و بيست، و غير محدود را به چيزى كه شمارش آنها در آن هنگام دشوار باشد مانند شمارش هزار و دو هزار، و حد وسطهايى در بين آن دو به عنوان متشابه قرار داده است كه به وسيله ظن به يكى از دو طرف ملحق مى شود و حكم
آنچه مورد شك واقع مى شود به تشخيص دل واگذار مى كند اما اين قول بر اساس اصول و قواعد ما (شيعه) درست نيست زيرا ما با وجود منضبط نبودن آن، دليلى نقلى در اين باره نداريم، و از اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است در آن جايى كه «هر گاه گوشت مردار با گوشت حيوانى كه ذبح شرعى شده مخلوط شده باشد، آنها را به كسى كه مردار را حلال مى داند و بهاى مردار و ذبيحه شرعى را نيز حلال مى شمارد مى توان فروخت» و غزالى در مال مخلوط به غير محصور از حلال استدلال به نفى حرج در دين كرده است، زيرا كسى كه بداند مال دنيا به يقين با حرام مخلوط است، لازم نيست كه خريدن و خوردن آن را ترك گويد زيرا اين باعث حرج است و در دين حرج وجود ندارد و البته دنيا وقتى از حرام جدا مى شود كه همه مردم از گناهان مصون باشند و آن هم محال است! و هر گاه در مورد تمام دنيا چنين شرطى (عصمت تمام مردم از گناه) نباشد، در مورد يك شهر نيز چنين شرطى نخواهد بود، مگر وقتى كه شبهه در ميان جمع محدودى واقع شود، بلكه اجتناب از چنين موردى در زمره ورع مردمان وسواس خواهد بود، و به دليل آنچه درزمان رسول خدا (ص) و خلفا معلوم شد زيرا بهاى مشروبات و پول ربا در دست اهل ذمّه مخلوط با اموال ايشان بود همچنين تقلّب در غنايم جنگى، و از زمانى كه رسول خدا (ص) از رباخوارى منع كرد، زيرا فرمود: «نخستين ربايى را كه من جلوگيرى مى كنم رباخوارى عباس است». همه مردم ربا را ترك نكردند، همان طورى كه ميگسارى و ساير گناهان را ترك نكردند، تا آنجا كه بعضى از راويان نقل كرده اند كه يكى از صحابه شراب را فروخت، چون نمى دانستند كه حرمت خمر باعث حرمت پول ما به ازاى آن است، و رسول خدا (ص) فرمود: «فلان كس در آتش است، عبايى را بر دوش مى كشد كه از راه تقلّب به دست آورده است.» و «مردى كشته شد، وقتى كه وسايل زندگى او را بازرسى كردند، در ميان آنها مهره اى از مهره هاى يهود يافتند كه به دو درهم نمى ارزيد، در حالى كه آن را از راه غير صحيح به دست آورده بود» همچنين اصحاب پيامبر (ص) رهبران جور را درك كردند در حالى كه هيچ يك از ايشان- به دليل غارت مدينه كه ياران يزيد سه روز آن جا را غارت كردند- از خريد در بازار خود دارى نكرد و هر كس از آن اموال خوددارى مى كرد، در ورع و تقوا مشار اليه بود ولى بيشتر مردم خوددارى نكردند. و هر كه واجب كند آنچه را كه پيشينيان صالح واجب نكرده بودند و گمان كند كه او در شرع چيزى را فهميده كه آنان نفهميده بودند، چنين كسى داراى وسواس و بى خرد است با توجه به اين كه اگر او اين باب را بگشايد هر آينه باب همه تصرّفات بسته شده و دنيا ويران خواهد شد و در اين صورت تباهى بر مردم غلبه مى كند و بدان جهت مردم در شرايط و عقود شرع سهل انگارى مى كنند و اين خود ناگزير به آميختن حلال و حرام مى انجامد.
غزالى گويد: و اما سخن كسى كه مى گويد: بيشتر اموال در زمان ما حرام است اشتباه محض است و منشأ اين اشتباه نيز غفلت از تفاوت بين كثير و اكثر است، بيشتر مردم گمان مى كنند مالى كه كمياب نباشد اكثر است و تصوّر مى كنند كه آنها دو قسمّ، متقابل هستند و ميان آنها قسم سوم وجود ندارد در صورتى كه چنين نيست بلكه اموال بر سه قسم است قليل يعنى كمياب، كثير و اكثر.
غزالى گويد: پس اگر بگويند، با فرض غلبه حرام، غير محصورى با غير محصورى مخلوط شده است هر گاه در عين موجود علامت مخصوصى نباشد، نظر شما در آن باره چيست؟
مى گويم: آنچه نظر من است، اين است كه ترك آن ورع و تقواست با وجود اين گرفتنش حرام نيست، چون اصل حليّت است و جز با نشانه هاى معيّن اين اصل دفع نمى شود، مانند گل خيابانها و نظاير آن.
وى اضافه مى كند اگر كسى بگويد: مقايسه حلّيت با نجاست درست نيست، زيرا بزرگان در امور طهارت ساده مى گرفتند ولى از موارد شبهه حرام، سخت دورى مى گزيدند، شما چطور اين دو را با هم مقايسه مى كنيد؟ مى گوييم: اگر مقصود آن است كه با نجاست نماز مى خواندند كه نماز با نجاست معصيت است، در حالى كه نماز ستون دين است، اين بدگمانى است بلكه بايد درباره ايشان معتقد بود كه آنان از هر نجاستى كه اجتناب از آن واجب است دورى مى كردند و تنها آنجايى سهل انگارى مى كردند كه بين اصل و غالب تعارض بود و غالب به علامتى كه در عين مورد نظر باشد استناد نداشت، و اما پارسايى ايشان در حلال به طريق تقوا بوده است. يعنى ترك چيزى كه بى اشكال است از ترس چيزى كه اشكال دارد زيرا انسان بايد از نزديك شدن به اموال احساس بيم كند و نفس آدمى اگر مراقبت نشود، مايل به تملك آن است در حالى كه امر طهارت چنين نيست. گروهى از بزرگان از ترس اين كه دلبستگى پيدا نكنند از حلال محض خود دارى كرده اند و آيا از كسى نقل كرده اند كه از وضو با آب دريا كه پاك محض است خوددارى كرده باشد؟ بنابراين تفاوت آنها در غرضى كه ما از مجموع آنها داشتيم ضررى ندارد.


۱۳
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

منشأ سوّم
شبهه اى است كه به وسيله سبب محلّل با معصيتى ارتباط و پيوستگى دارد و اين ارتباط يا از طريق لواحق، يا مقدمات و يا در جهت عوض است و اين معصيت از جمله معاصيى است كه باعث فساد عقل و باطل ساختن سبب محلّل نمى شود مثال براى آنجا كه معصيت در قراين باشد: خريد و فروش در روز جمعه وقتى كه دعوت به نماز مى كنند و ذبح حيوان با كارد غصبى و جمع كردن هيزم با تبر غصبى و خريد و فروش روى خريد و فروش ديگرى و هر نهيى كه در عقود رسيده و باعث به هم خوردن عقد نمى شود، خود دارى از همه اينها پرهيزگارى است، اگر چه با اين وسايل آنچه به دست مى آيد محكوم به تحريم نمى باشد و ناميدن اين نوع چيزها به شبهه از باب تسامح است، زيرا شبهه در غالب اوقات شامل چيزى است كه اشتباه و نا آگاهى در كار باشد و در اين جا اشتباهى در كار نيست، بلكه معصيت بودن در ذبح با كارد ديگران معلوم است و حلال بودن حيوانى كه سر بريده شده نيز معلوم است، ليكن شبهه گاهى از يك مشابهت پيدا مى شود و استفاده از بعضى از اين امور كراهت دارد و از طرفى كراهت به تحريم شباهت دارد، و اگر مقصود از شبهه اين باشد، ناميدن به شبهه در اين جا بى جهت نيست، اگر نه بايد اين مورد را كراهت ناميد، نه شبهه، و چون مقصود معلوم است ايرادى در نامها نيست. اين كراهت درجاتى دارد از آن جمله كراهت نزديك به حرام است كه پرهيز از آن در دين اهميّت دارد و از جمله كراهتى است كه به نوعى از مبالغه مى انجامد و در نتيجه به ورع مردم وسواس منتهى مى شود و بين اين دو مرتبه، درجاتى است كه به يكى از آنها متمايل است بنابراين، كراهت در خوردن شكار سگ غصبى بيش از خوردن گوشت حيوانى است كه با كارد غصبى سر بريده اند و يا شكارى كه هدف تير غصبى گردد، زيرا سگ داراى اختيار است و اختلاف است در اين كه آيا شكار مال صاحب سگ است، يا مال صيّاد، و به دنبال اين، بحث بذرى است كه در زمين غصبى بكارند، زيرا زراعت مال صاحب بذر است، ولى شبهه دار است.
مى گويم: از اهل بيت (عليهم السلام) در چنين مواردى كراهت ثابت نشده است ليكن پاكى و احتياط از باب تقوا چنان اقتضايى را دارد، بخصوص كه اگر در دل چيزى از آن بابت خلجان كند زيرا گناه اندك اندك دلها را تصرّف مى كند.
غزالى گويد: «و امّا مثال لواحق، عبارت از هر نوع تصرّفى است كه در جريان خود به معصيت انجامد و نوع برجسته آن فروختن انگور به باده فروش و فروش غلامان به كسى كه معروف به فسق و فجور با غلامان است و نيز فروش شمشير به راهزن مى باشد، دانشمندان در صحت بيع و حليّت پولى كه از اين معاملات به دست آيد اختلاف نظر دارند.»
مى گويم: در كافى به سند صحيح از محمد حلبى نقل شده كه، مى گويد: «از ابو عبد الله- امام صادق- (عليه السلام) راجع به فروش آب انگور هب كسى كه آن را حرام مى سازد، پرسيدم، فرمود: اشكالى ندارد، تو به او حلال مى فروشى و او حرام مى سازد، خداوند او را از رحمت خود دور گرداند و هلاكش كند.»
در روايت صحيح از ابن اذينه رسيده است كه گويد: «خدمت امام صادق (عليه السلام) درباره مردى پرسيدم كه درخت انگور دارد، آيا مى تواند انگور و خرما به كسى بفروشد كه مى داند از آن شراب و ماده مخدّر مى سازد؟ فرمود: او در هنگامى مى فروشد كه آشاميدن و يا خوردنش حلال است. بنابراين فروش او اشكالى ندارد» و در روايت ديگرى است كه آن حضرت فرمود: «چنان است كه ما خرماهاى خودمان را مى فروشيم به كسى كه مى دانيم از آن شراب مى سازد.»
در حديث صحيح از احمد بن محمد بن ابى نصر نقل شد كه مى گويد: «از ابو الحسن (عليه السلام) راجع به فروش آب انگورى پرسيدم كه پيش از دريافت بهاى آن، شراب مى شود؟- مى گويد: حضرت در پاسخ من- فرمود: اگر ميوه خود را به شخصى بفروشد كه مى داند آن را حرام مى سازد، اشكالى ندارد و اما اگر آب انگور يا خرماست جز به بهاى نقد نبايد بفروشد.»
غزالى گويد: «اما مقدّمات، براى سرايت معصيت بدانها نيز درجات و مراتبى وجود دارد و آنچه كراهت شديد دارد موردى است كه اثر آن در شيى ء مورد استفاده باقى مى ماند مثل خوردن از گوشت گوسفندى كه از علف غصبى تغذيه كرده و يا در چراگاه حرام چرانيده شده است، زيرا آن كار معصيت بوده و باعث بقاى آن گوسفند مى باشد و چه بسا از آن علف در گوشت و اجزاى بدن او باقى است، و اين پرهيز هر چند واجب نيست اما مهم است و آن را از گروهى از پيشينيان نقل كرده اند.»
غزالى گويد: «اما معصيت در عوض، نيز درجاتى دارد موردى كه كراهت شديد دارد آن است كه چيزى را نسيه بخرد و بهاى آن را از مال غصبى و يا حرام بپردازد.
بنابراين ببيند اگر فروشنده پيش از دريافت ثمن، طعام را با رضايت قلبى به او داد و او پيش از پرداخت بها، آن را خورد، حلال است و ترك آن پيش از پرداخت ثمن به اجماع فقها واجب نيست و در زمره ورع و پرهيز مؤكّد نمى باشد. اما اگر بهاى آن را پس از خوردن از مال حرام پرداخت مثل آن است كه نپرداخته است و اگر اصلا آن را نپردازد، به دليل ترك دينى كه به عهده دارد، مظلمه بر گردن او مى ماند ولى آن خوراكى كه خورده بود مبدّل به حرام نمى شود، پس اگر بها را از حرام بپردازد و فروشنده با علم به اين كه حرام است او را برى ء الذمه كند، دين از گردن او برداشته شده است و جز مظلمه تصرّف وى در پول حرام كه به فروشنده داده است چيزى بر او نيست، و اگر فروشنده به گمان آن كه ثمن، حلال است او را برى ء الذّمه كند، برائت حاصل نمى شود زيرا وى به اين گمان كه آنچه دريافت كرده تمام حق اوست او را برى ء الذمه مى كند در حالى كه پولى كه داده صلاحيّت اداى دين او را نداشته است. پس اين است حكم مشترى و خوردن از طعامى كه خريده و حكم بدهى، اما اگر از روى رضايت قلبى به مشترى ندهد
ولى او بگيرد، خوردن چنين خوراكى حرام است، چه پيش از پرداخت بها از حرام باشد و چه پس از پرداخت آن.»
مى گويم: در اين مورد، به دليل آن كه عقد به رضايت طرفين نبوده باطل است (در نتيجه اكل آن حرام مى باشد) همچنين است اگر به وسيله عين مال حرام، طعامى را بخرد، چه فروشنده بداند كه حرام است يا نداند، جز اين كه اگر فروشنده نداند كه حرام است ايرادى بر او نيست.
بقيه سخن غزالى در اين مسأله بر اساس قواعد خودش درست است ولى حق آن است كه ما بيان كرديم.
محمّد بن حسن صفّار به خدمت امام عسكرى (عليه السلام) نوشت: «مردى باغى و يا خدمتگزارى را با پول راهزنى و يا دزدى خريده است، آيا در آمدى كه از ميوه اين باغ عايد او مى شود بر او حلال است و يا بهره برى از كنيزى كه با پول دزدى يا راهزنى خريده، حلال است؟ امام (عليه السلام) در پاسخ نوشت: چيزى كه در اصل حرام است، خير ندارد و استعمال آن حلال نيست.» اين حديث در كافى به سند صحيح نقل شده است.
در روايت سكونى از امام صادق (عليه السلام) به نقل از پدر و از نياكانش، از قول على (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اگر مردى هزار درهم بدزدد و با آن كنيزى بخرد و يا آن را مهريه زنى قرار دهد، آن زن بر او حلال است ولى عقوبت آن مال به گردن اوست.»»
هماهنگى بين اين دو خبر به اين ترتيب ممكن است كه اوّلى را به آن مورد حمل كنيم كه با عين آن مال خريده باشد و دومى را به آن صورتى كه ابتدا نسيه خريده سپس اين مال را به عنوان بها پرداخته است.
از جمله چيزهايى كه مناسب است در اين جا ذكر شود، روايتى است كه به سند حسن در كافى از قول محمّد بن مسلم به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «درباره مردى كه مبلغى از مرد ديگرى طلب داشت، اين مرد طلبكار در حالى كه شاهد بود بدهكارش شراب يا خوكهايى را فروخت و دين او را پرداخت امام (عليه السلام) فرمود: باكى بر او نيست، اما براى كسى كه طلبش را گرفته حلال است و اما براى فروشنده حرام است.»
در روايتى با سند حسن از زراره به نقل از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «درباره مردى كه مبلغى از او طلبكارم و در برابر آن مبلغ، شراب و يا خوكى را مى فروشد سپس از آن طريق طلب مرا مى دهد؟ فرمود: اشكالى ندارد. يا اين كه فرمود: آن مبلغ را بگير.»
و در روايتى با سند حسن از محمّد بن مسلم نقل شده كه مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) درباره صدقه هاى اهل ذمّه و آنچه از راه جزيه از ايشان گرفته مى شود كه آنها را از بهاى شراب فروشى و گوشت خوك و مردار فراهم مى آورند، سؤال كردم؟ فرمود:
آنها بايد از مالشان جزيه بدهند كه از بهاى گوشت خوك و يا شراب از ايشان گرفته مى شود، و هر چه كه از ايشان بگيرند گناهش به گردن آنها و پولش براى مسلمين حلال است و ايشان آن پول را بابت جزيه مى گيرند.»
غزالى گويد: «بارى اين بود مقتضاى فقه و بيان حكم درباره نخستين مرتبه از حليّت و حرمت، اما خوددارى از آن، بخشى از تقوا و پرهيزگارى با اهميّت است زيرا معصيت هر گاه سبب رسيدن به چيزى را در اختيار داشته باشد، چنان كه گذشت كراهت در مورد آن شديدتر خواهد بود، و قوى ترين اسباب رساننده، پول است و اگر بهاى متاع حرام نباشد، فروشنده راضى به تسليم كالاى حرام نخواهد شد. بنابراين رضايت فروشنده به تسليم كالا، از كراهت شديد عمل مكروه نمى كاهد ليكن به عدالت صدمه اى نمى خورد در حالى كه مقام تقوا و پرهيزگارى از بين مى رود. اگر پادشاهى- مثلا- جامه يا زمينى نسيه بخرد و پيش از پرداخت بهاى آن با رضايت فروشنده آن را بگيرد و به فقيهى يا به ديگرى به عنوان صلّه يا خلعتى بدهد در حالى كه فروشنده شك دارد آيا بهاى آن را از حلال خواهد پرداخت يا از حرام، كراهت اين كمتر است زيرا شك در سرايت معصيت به بها واقع شده است و كمى كراهت با تفاوت زيادى و كمى حرام در مال آن پادشاه و آنچه مورد ظنّ غالب است تفاوت مى كند و بعضى از موارد شديدتر از بعضى ديگر است، و در اين مورد به ميزان نارضايتى در دل بايد رجوع كرد.

منشأ چهارم شبهه
اختلاف در ادلّه است، زيرا اختلاف در آن مانند اختلاف در سبب مى باشد، چه آنكه سبب، وسيله حكم حلال و حرام است و دليل، وسيله براى شناخت حلال و حرام، پس دليل وسيله اى است در حق معرفت و تا وقتى كه در معرفت عبد ثابت نگشته، ثبوت خود آن فايده اى ندارد، هر چند كه سبب حكم در علم خداى تعالى گذشته باشد، و اختلاف يا به خاطر تعارض ادلّه شرع است و يا به خاطر تعارض علامتهايى است كه بر حليّت و حرمت دلالت دارند و يا به جهت تعارض دو موردى كه در صفات مشابهند.
قسم اول آن كه ادلّه شرع با هم در تعارض باشند مثل تعارض دو مفهوم عام از قرآن يا سنّت، پس چون چنين تعارضى باعث شك مى گردد، اگر ترجيحى نبود به استصحاب و يا به اصلى كه پيش از آن معلوم بوده است رجوع مى شود و اگر در طرف احتياط ترجيحى ظاهر شد بايد آن را گرفت و اگر در جهت حليّت ترجيحى بود، عمل به آن جايز است، هر چند كه اقتضاى تقوا ترك آن است و پرهيز در موارد اختلاف براى مرجع تقليد و مقلّد اهميّت دارد، هر چند كه مقلّد هر چه را كه مرجع تقليدش فتوا دهد مى تواند به آن عمل كند، مرجعى كه به گمان او از همه علماى بلد بالاتر است و آگاهى به اين برترى از راه شنيدن از اين و آن حاصل مى شود، همان طور كه بالاترين پزشك آن ديار را از راه شنيدن و به قراين مى شناسند هر چند كه پزشك خوبى هم نباشد و مقلّد
حق ندارد از مذاهبى كه در انتخابش آزاد است، انتقاد كند بلكه لازم است كنجكاوى كند تا به ظنّ غالب مذهب بالاتر را پيدا كند و آنگاه از آن پيروى كند و هرگز مخالفت نكند.
آرى اگر مرجع تقليد او فتوايى بدهد و در برابر او نظر مخالفى باشد، فرار از مورد اختلاف به مورد اجماع از ورع مؤكّد است، همچنين وقتى ادلّه در نزد مجتهد با يكديگر تعارض پيدا كنند و به حدس و تخمين و ظن، جانب حليّت را ترجيح دهد، اقتضاى ورع، اجتناب است، و صاحبان فتوا كه به حليّت اشيا فتوا مى دهند،- به دليل پرهيزگارى آنان و دورى از شبهه اى كه در آن است- هرگز خود به آن عمل نمى كنند. و اين نيز چندين مرتبه دارد، در بعضى مراتب آن، پرهيز كردن مستحب مؤكّد است و اين موردى است كه دليل مخالف قوى است و جهت رجحان عقيده مخالف مشكل است و برخى از مراتب پايين تر از درجه وسواس و بعضى در مرتبه وسواس است».
مى گويم: مثال براى مرتبه اول موردى است كه در آن ربا وجود دارد از قبيل معدودات، در صورتى كه مجتهد، ظن بر عدم جريان ربا در آن داشته باشد و (مثال ديگر) اجزايى از حيوان حلال گوشت كه حرمت يا كراهتش مورد اختلاف است و مجتهد معتقد به حرمت آن نباشد مانند پى گردن، غدّه ها و دانه هايى كه داخل مغز است و مثال براى مرتبه دوّم، كشمشى كه داخل غذا پخته شود بيم آن مى رود كه مبادا از عصاره هاى حرام شده باشد و مثال براى مرتبه سوّم سركه اى كه از خمره بزرگى درآورند وقتى كه به بالاهاى خمره ها مى رسد- در حالى كه قبلا كه شراب بوده و خمره آلوده شده باشد- با اين ترس كه مبادا بالاى خمره نجس باشد در صورتى كه بدون هيچ اختلاف نظرى پاك است و پرهيز از آن وسواس است.
غزالى گويد: «قسم دوم آن است كه علامتهايى كه بر حليّت و حرمت دلالت دارند با هم در تعارض باشند چرا كه گاهى نوعى از كالا در وقت خاصّى غارت مى شود و نظير آن بدون غارت كمياب مى شود، به طور مثال در دست مردى از اهل صلاح آن كالا ديده مى شود صلاحيت آن مرد، دليل بر حلال بودن آن كالا تلقّى مى شود، و نوع آن كالا و كميابى آن بدون اين كه غارت شده باشد موجب حرمت آن مى شود در نتيجه تعارض بوجود مى آيد. همچنين عادلى خبر مى دهد كه فلان چيز حرام و ديگرى مى گويد حلال است و يا آن كه شهادت دو فاسق يا قول كودك و بالغ با هم تعارض پيدا مى كند، پس اگر ترجيحى آشكار بود حكم به مورد ترجيح مى شود و اقتضاى پرهيز اجتناب است، و اگر ترجيحى ظاهر نبود، توقّف لازم است و تفصيل آن در باب التّعرف بالبحث و السّؤال خواهد آمد.»
مى گويم: از اهل بيت (عليهم السلام) رواياتى رسيده است در مورد پوستهايى كه از مخالفان خريدارى مى شود و آنها معتقد به طهارت پوست مردار به وسيله دبّاغى هستند. در اين روايات فرموده اند كه پوشيدن آنها در نماز بدون سؤال جايز است و اين روايت بر اطلاق حليّت در اين باب صراحت دارد در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) «درباره جورابهاى چرمى كه در بازار فروخته مى شود، پرسيدند فرمود: خريدارى كن و با آنها نماز بخوان مگر وقتى كه بدانى از پوست مردار است.»
در حديث صحيح از امام كاظم (عليه السلام) نقل است «درباره مردى پرسيدند كه به بازار مى آيد و پوستينى مى خرد، نمى داند پاك است يا ناپاك، آيا مى تواند در آن نماز بخواند؟ فرمود: بر شما لازم نيست از چنين چيزى سؤال كنيد، زيرا امام باقر (عليه السلام) مى فرمود: خوارج به علّت نادانى بر خودشان سخت گرفتند، در حالى كه دين اسلام بيش از اينها در گشايش است» و در روايت صحيحى از امام رضا (عليه السلام) نظير اين حديث آمده است.
از حسن بن جهم به نقل از امام رضا (عليه السلام) آمده است كه عرض كردم: «وارد بازار مى شوم و كفشى مى خرم نمى دانم پاك است يا نه؟ امام (عليه السلام) فرمود: با آن نماز بخوان.
عرض كردم: نعلين چطور؟ فرمود: همان طور. عرض كردم: من سخت تر از اين مى دانستم فرمود: آيا تو از آنچه ابو الحسن (عليه السلام) انجام مى داد اعراض دارى؟» در روايت صحيح از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است «كه از آن حضرت راجع به خريد گوشت از بازار پرسيدند در حالى كه نمى دانند قصّاب چه كرده است، فرمود: تمام آنها وقتى كه در بازار مسلمين بود، جاى پرسش ندارد» يعنى وقتى كه از كسى آن را خريدى كه ظاهرش ظاهر اسلامى است، چون در بازار مسلمين است (ديگر نبايد پرسيد). در روايت سماعه آمده است كه گفت: «از خوردن پنير و آويختن شمشير به گردن در حالى كه بند شمشير از پوست دبّاغى شده اسب و الاغ و چرم حيوانات است، سؤال كردم، امام (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است: «درباره سفره اى از آن حضرت پرسيدند كه در بين راه يافتند، در حالى كه گسترده بود و گوشت و نان و پنير و تخم مرغ زيادى داشت و روى آن كاردى بود، فرمود: هر چه در آن سفره است قيمت گذارى كرده سپس مى خورند، زيرا آنها فاسد مى شود و ماندنى نيست و اگر كسى در پى آن درآمد، بهاى آن را بپردازند گفتند: يا امير المؤمنين نمى دانيم كه آيا سفره مسلمان است يا مجوسى؟
فرمود: تا وقتى كه ندانيد تكليفى بر گردن شما نيست.»
غزالى گويد: «قسم سوّم، تعارض مواردى كه در صفاتى مشابهند كه همان صفات ملاك احكام مى باشد مثل اين كه كسى وصيّت مى كند مالى را به فقها بدهند و مى دانيم كه اين وصيّت شامل هر كسى مى شود كه در فقه داراى فضيلتى است ولى شامل آن كسى نمى شود كه يك روز و يا يك ماه است تحصيل فقه را آغاز كرده، امّا بين اين دو، مراتب بى شمارى است كه شك و ترديد در آنها حاصل مى شود، از اين رو مجتهد مطابق ظنّ خود فتوا مى دهد امّا اقتضاى تقوا و ورع اجتناب است و اين از مشكل ترين موارد وجود شبهه است چون در اين جا صورت هاى مختلفى وجود دارد كه مجتهد را سخت متحيّر مى كند و راه و چاره اى ندارد، زيرا كسى كه متحيّر است در درجه اى ما بين دو درجه متقابل قرار گرفته كه ميل او به يكى از دو طرف روشن نيست. همچنين صدقاتى كه صرف نيازمندان مى شود، زيرا كسى كه چيز معلومى ندارد نيازمند است و هر كه مال زياد معلومى دارد توانگر است و در بين اين دو مرتبه مسائل پيچيده اى وجود دارد، مثل كسى كه منزل و اثاثيه منزل و چند لباس و چند كتاب دارد و مقدار حاجت او مانع از صرف صدقات به او نمى شود در حالى كه مازاد بر مقدار نياز مانع مى شود. از طرفى نيازمندى حدّى ندارد بلكه به تقريب معلوم مى شود و توجّه از آن تجاوز مى كند به مقدار وسعت منزل و بناهاى آن و مقدار ارزش آن، به جهت آن كه در وسط شهر قرار گرفته است در حالى كه مى تواند به منزلى پايين تر از آن اكتفا كند. همچنين در نوع لوازم خانه وقتى كه از مس و برنج باشد نه از سفال و همين طور در تعداد و بهاى آنها و همچنين در آنچه همه روزه مورد نياز است و آنچه در هر سال نياز دارد مثل وسايل زمستانى و آنچه جز در طول سالها به آن نياز پيدا نمى شود و چيزى از اين قبيل كه حدّى ندارد دليل ما در چنين مواردى فرموده رسول خدا (ص) است: «آنچه را ترديد دارى به آنچه ترديد ندارى واگذار» و همه اين موارد در محل ترديد است. بنابراين اگر مجتهد اظهار نظرى نكند جهتى جز خود اظهار نظر نكردن ندارد و اگر از روى ظن و تخمين فتوا دهد، باز هم اقتضاى تقوا اظهار نظر نكردن است و اين از مهمترين جايگاههاى تقواست. همچنين مقدار كفايت از نفقه خويشان و پوشاك همسران و كفايت مخارج فقها و علما كه بر بيت المال واجب است. در اين جا نيز دو طرف است و معلوم است كه يك طرف قاصر است و طرف ديگر زايد و ما بين آنها امور متشابهى وجود دارد كه با اختلاف شخص و اختلاف حال، متفاوت مى شود، در حالى كه مطّلع از نيازمنديها خداى تعالى است و هيچ فرد بشرى نمى تواند بر حدود آنها آگاهى يابد (به طور مثال) كمتر از يك رطل مكّى درهر روز براى يك مرد درشت هيكل كمتر از حد كفايت است و بيش از سه رطل زايد بر حد كفايت، و ما بين اين دو، حدّ مشخصى ندارد. پس بايد شخص پرهيزكار آنچه را ترديد دارد به آنچه ترديد ندارد واگذارد، و اين قاعده در هر حكمى كه مربوط به سببى باشد كه آن سبب به وسيله لفظى شناخته شود، جريان دارد، زيرا عرب و ساير اهل زبانها معانى لغتها را محدود به حدودى نكرده اند كه اطراف آن را از معناى مقابل جدا سازد، مانند لفظ عدد شش نيست كه شامل اعداد پايين تر و بالاتر از خود نمى شود و نيز ساير الفاظ حساب و اندازه ها، امّا الفاظ لغوى چنين نيست. از اين رو هيچ لفظى در قرآن و سنّت رسول الله (ص) وجود ندارد، كه شك و ترديد به حد وسطها در مفاهيم و مقتضيات آنها راه نداشته باشد و اين شك و ترديد بين طرفهاى مقابل قرار مى گيرد.
بنابراين نياز به اين فن در وصايا و اوقاف زياد است، و اين موارد مشابه از نشانه هاى متفاوت نشأت مى گيرد كه اين نشانه ها به دو طرف متقابل جذب مى شوند و از تمام اين موارد شبهه بايد اجتناب كرد تا وقتى كه طرف حليّت- به دلالتى كه باعث ظن غالب شود و يا به دليل استصحاب به موجب فرمايش پيامبر (ص) «آنچه را ترديد دارى به آنچه ترديد ندارى واگذار» و به موجب ساير ادّله اى كه ذكر آنها گذشت- رجحان نيافته باشد. اين بود منشأ شبهه ها كه بعضى شديدتر از بعضى هستند و اگر چند شبهه مختلف پشت سر هم بر يك چيز وارد شود، امر دشوارتر مى شود.
اين بود مراتبى كه ما به طريقه وقوف بر آنها آشنا شديم و در توان بشر حد و حصر آنها نمى گنجد. بنابراين هر چه از اين شرح و تفصيل روشن شد بايد به آن عمل و آنچه مشتبه بود بايد از آن اجتناب كرد زيرا گناه به تدريج دلها را تصرّف مى كند.
و آنجا كه ما حكم را به استفتاى قلب واگذاشتيم مقصود ما موردى بود كه مجتهد آن را مباح كرده، امّا جايى كه وى حرام شمرده است، خود دارى از آن واجب است.
وانگهى بر هر قلبى اعتماد نمى توان كرد، چه بسيار آدم وسواسى كه از هر چيزى نفرت دارد و چه بسيار آدم حريص مسامحه كار كه به هر چيزى اطمينان مى كند و به اين دو نوع قلب اعتبارى نيست، بلكه اعتبار به قلب عالم مؤمن مراقب به دقايق احوال است، زيرا قلب او محكى است كه خفاياى امور بدان وسيله آزمايش مى شود و چقدر اين نوع قلب ميان دلها اندك است! پس هر كه به قلب خويش اطمينان ندارد، بايد از دلى با اين خصوصيت روشنايى بطلبد و رويداد خودش را بر آن عرضه كند. در زبور آمده است «كه خداى تعالى به داوود (عليه السلام) وحى كرد به بنى اسرائيل بگو كه من به نماز و روزه شما نگاه نمى كنم بلكه به كسى توجّه دارم كه در چيزى كه شك دارد آن را به خاطر من ترك كند، پس اوست كه با نصرت خود وى را تأييد مى كنم و به وجود او بر فرشتگانم افتخار مى نمايم.»
مى گويم: از طريق شيعه روايتى است در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) كه فرمود:
«همانا امور بر سه قسم است: امرى كه درستى اش آشكار است، پس بايد از آن پيروى كنند، و از امرى كه نادرستى اش آشكار و عامل گمراهى است، بايد اجتناب كنند، و امرى كه مشكل است، علم آن را به خدا و رسول خدا واگذارند رسول خدا (ص) فرمود:
«حلال آشكارا، و حرام آشكاراست و شبهاتى بين آنها وجود دارد پس هر كس شبهات را ترك كند از محرمات رها شود و هر كه شبهات را مرتكب شود، محرّمات را نيز انجام دهد و از جايى كه نمى داند هلاك شود.»
و از آن حضرت نقل شده است: «وقوف و تأمّل در نزد شبهات بهتر از افتادن در هلاكتهاست.»

باب سوّم درباره تحقيق و پرسش، اقدام كردن، سهل انگارى و احتمال هر كدام
غزالى گويد: بدان، هر كسى كه به تو غذا يا هديه اى تقديم كند و يا بخواهى از او بخرى و يا به عنوان هبه بگيرى، حق ندارى تحقيق كنى و بپرسى و بگويى: اين از چيزهايى است كه نمى توانم درباره تمام اجزايش تحقيق كنم، پس نمى گيرم بلكه بررسى مى كنم. و نيز حق ندارى كه هيچ تحقيق نكنى و از هر كسى بگيرى و يا هر چيزى را كه يقين به حرمت آن نداشتى دريافت دارى، بلكه گاهى پرسيدن واجب و گاهى حرام و گاهى مستحب و گاهى مكروه است، پس ناگزير از تفصيل آنيم.
سخن كامل در آن باره اين است: موارد شك و ترديد و منشأ آنها كه در مظان پرسش است يا امرى است مربوط به مال و يا مربوط به صاحب مال.
منشأ اول حالات مالك و مالك نسبت به شناخت تو سه حال دارد: يا ناشناخته است و يا مورد شك و ترديد است و يا به نوعى معلوم است كه احتمال مى رود به دليلى مستند باشد.
حالت اول كه ناشناخته باشد ناشناخته آن است كه قرينه اى با آن نباشد كه دليل بر فساد و ظلم او باشد، مانند كسى كه در لباس نظاميان است و نه هم دليلى بر صالح بودن او باشد مانند كسى كه جامه صوفيان، بازرگانان و دانشجويان و علامات ديگر، داشته باشد.
پس هر گاه وارد روستاى ناشناسى شدى و مردى را ديدى كه از حال او چيزى نمى دانى و نشانه اى به همراه ندارد كه او را به شايستگان و يا فاسدان منسوب كند چنين كسى ناشناخته است و هر گاه وارد شهر بيگانه اى شدى و به بازارى رفتى و نانوا يا قصّاب يا ديگرى را ديدى كه علامتى ندارد كه دليل رباخوارى و يا خيانت او باشد و نه هم دليل بر نفى اينها، پس چنين كسى ناشناخته است و ما از حال او ناآگاهيم و نمى گوييم او مشكوك است، چون شك عبارت است از دو اعتقاد متقابل كه داراى سبب متقابل مى باشند و بيشتر فقها فرق بين جايى را كه معلوم نباشد و آنجايى را كه مشكوك باشد درك نكرده اند در صورتى كه به دليلى كه ذكر شد آگاه شديد كه مقتضاى ورع ترك موردى است كه انسان حكم آن را نمى داند. گروهى درباره سخت ترين اعمال گفتگو مى كردند گفتند سخت ترين اعمال، ورع است. حسان بن ابى سنان به ايشان گفت:
چيزى در نزد من آسانتر از ورع نيست، زيرا كه هر گاه چيزى در دل من به هم مى رسد آن را ترك مى كنم، و اين است شرط ورع. و هم اكنون ما حكم ظاهر را بيان مى كنيم.
مى گوييم: حكم اين حالت آن است كه اگر فرد ناشناسى غذايى پيش تو آورد و يا هديه اى به تو داد و يا خواستى از مغازه او چيزى بخرى، لازم نيست كه از او بپرسى، بلكه دست او و مسلمان بودن او دو دليل كافى براى اقدام به گرفتن آن مى باشد، و تو حق ندارى كه بگويى: فساد و ظلم بر مردم چيره شده، كه اين وسوسه است و نسبت به اين مسلمان بعينه بدگمانى است و البتّه بعضى از گمانها گناه است، در صورتى كه اين مسلمان با اسلامى كه دارد، اين حق را بر تو دارد كه به او گمان بد نبرى، و اگر در مورد او- به خاطر اين كه از ديگرى فسادى را ديده اى- بدگمانى كنى، بر او جنايت كرده اى و در عين حال بى ترديد نسبت به او گنهكارى و اگر مالى را گرفتى هر آينه حرام مشكوك خواهد بود و دليل بر اين مطلب آن كه ما مى دانيم، صحابه در جنگها و مسافرتهاى خود در روستاها فرود مى آمدند و پيشنهاد مهمانى و ضيافت مردم را رد نمى كردند و وارد شهرها كه مى شدند از وارد شدن بازارهاى آن شهر اجتناب نمى كردند، در حالى كه زمان ايشان نيز حرام موجود بوده است و از آنها نقل نكرده اند كه جز در مورد مشكوك سؤالى كرده باشند، زيرا پيامبر (ص) از هر چه خدمت ايشان مى بردند، نمى پرسيد بلكه در آغاز ورودش به مدينه از آنچه به نزد او برده مى شد، سؤال مى كرد: آيا صدقه است يا هديه؟ زيرا قرينه حال، يعنى ورود مهاجران به مدينه كه همگى تنگدست و بى چيز بودند اين گمان را ايجاد مى كرد كه هر چه براى ايشان مى برند به عنوان صدقه مى دادند، وانگهى مسلمان بودن دهنده مال و اين كه از دست اوست دليل بر صدقه نبودن آن مال نمى باشد و چنان بود كه پيامبر (ص) را به مهمانيها دعوت مى كردند و آن حضرت قبول مى كرد و نمى پرسيد كه صدقه است يا نه، زيرا عادت بر اين جارى نشده كه با صدقه، مهمانى كنند و هر كه در نزد فرد ناشناسى مهمان شود از اين كه مهمانى او را بدون تحقيق پذيرفته گناهى نكرده است، بلكه اگر در ميان خانه او تجمّل و ثروت زيادى را ببيند حق ندارد بگويد: مال حلال كم است و اين مال فراوان، از كجا اين همه از راه حلال جمع مى شود؟ بلكه همين شخص بعينه هر گاه احتمال دارد كه مالى را به ارث برده و يا از راه كسب به دست آورده باشد خود همين شخص استحقاق حسن ظن دارد.
به مطالب فوق اضافه كرده، مى گويم: او حق ندارد كه بپرسد، بلكه اگر بپرهيزد و جز مالى را كه مى داند از كجاست وارد شكم خود نكند، خوب است. بنابراين در ترك و پرهيز بايد به مدارا رفتار كند، پس اگر ناچار از خوردن است، بخورد و نپرسد زيرا پرسش باعث ناراحتى و پرده درى و ترساندن است و آن هم بى ترديد حرام است.
اگر بگويى: شايد طرف آزرده نشود، در پاسخ مى گويم: شايد آزرده شود و تو از ترس «شايد» مى پرسى، اگر به شايد قانعى، پس شايد مال او حلال باشد و گناه ممنوع در رابطه با آزار مسلمان كمتر از گناه خوردن مال شبهه يا حرام نيست، و غالب مردم از پرسش و تفتيش بيمناكند و روا نيست از آن چيزى كه خود از آن آگاه است از ديگرى سؤال و كنجكاوى كند، زيرا آزردن در اين مورد بيشتر است و اگر از چيزى بپرسد كه نمى داند، پس دچار بدگمانى و پرده درى گشته و نيز تجسّس كرده و گرفتار غيبت شده است، هر چند كه به صورت واضح هم نباشد و تمام اينها در يك آيه شريفه نهى شده است. خداى متعال فرمايد: اجْتَنِبُوا كَثِيراً من الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً. چه بسيار پارساى نادانى كه دلها را با تفتيش خود به وحشت
مى اندازد و سخن درشتى را مى گويد كه باعث اذيت مى شود البتّه شيطان اين عمل را به منظور كسب شهرت به حلال خورى، خوب جلوه گر مى كند و اگر انگيزه او محض دين باشد هر آينه خوف او بر دل مسلمانى كه مبادا آزرده شود بيش از خوف او بر شكمش خواهد بود كه طعامى را كه نمى داند چگونه است بخورد، در حالى كه او را به خاطر چيزى كه نمى داند مؤاخذه نمى كنند در صورتى كه علامتى وجود نداشته باشد كه باعث اجتناب از آن طعام گردد. پس بايد بداند كه راه ورع و تقوا ترك بدون تجسّس است و هر گاه چاره اى جز خوردن ندارد پس اقتضاى ورع خوردن و حسن ظن است. اين همان روش معمول صحابه است و هر كس در ورع جلوتر از ايشان قدم بگذارد گمراه و بدعتگزار است و قابل پيروى نيست، هيچ كس را ياراى رسيدن به حد آنها و نصف آنها نيست، هر چند كه تمام موجودى زمين را انفاق كند، چگونه مى تواند كسى از آنان برتر باشد در صورتى كه رسول خدا (ص) طعام بريره را ميل فرمود، و گفته شد كه اين صدقه است فرمود: اين براى بريره صدقه و براى ما هديه است، و از كسى كه صدقه داده بود، نپرسيد و در حالى كه صدقه دهنده از نظر او ناشناخته بود، از خوردن آن غذا خود دارى نكرد.
حالت دوم در ارتباط با مالك، مشكوك فيه باشد به سبب دلالتى كه باعث اين شك شده است، كه ما ابتدا صورت مسأله و سپس حكم آن را بيان مى كنيم. امّا صورت مسئله اين است كه دليلى بر حرمت آنچه در دست مالك است وجود دارد كه دلالت آن يا به طبيعت او مربوط مى شود، يا به طرز شكل و لباس او و يا به رفتار و گفتار او.
امّا دلالت طبيعت، به اين ترتيب كه بر طبيعت تركها و باديه نشينان و كسانى باشد كه معروف به ظلم و راهزنى هستند و داراى سبيل بلند بوده و موهاى سر را به روش ستمگران و فاسدان آرايش كرده باشد.
امّا دلالت جامه قبا و كلاه و شكل ظاهرى او، شكل مردم فاسد و ستمگر از نظاميان و ديگران باشد.
و امّا دلالت در رفتار و گفتار به اين ترتيب است كه ببيند او به كارهايى دست مى زند كه حلال نيست كه اين خود دليل آن است كه چنين كسى در امور مالى نيز مسامحه كار است و مال غير حلال را مى گيرد. اينها بودند موارد شك. پس اگر خواست از چنين كسانى چيزى بخرد يا از آنان هديه اى بگيرد و يا مهمانى آنها را بپذيرد در حالى كه غريب و نا آشنايند در نزد او و چيزى جز اين علامتها از ايشان ديده نشده است، در اين جا احتمال دارد كه گفته شود: در دست كسى بودن دليل بر ملكيّت اوست و اين دلالات ضعيفند و اقدام بر آن جايز است و ترك آن از باب ورع و پرهيزگارى است، و احتمال مى رود كه بگويند: در دست بودن مال، دلالت ضعيفى است و در برابرش چنين دلالتى وجود دارد و در نتيجه شك و ترديد ايجاد كرده پس اقدام نارواست كه اين قول مورد نظر ماست و فتواى ما همان است به دليل فرموده پيامبر (ص) «آنچه را ترديد دارى به آنچه ترديد ندارى واگذار» و ظاهر اين گفتار امر است اگر چه احتمال استحباب مى رود، و به دليل قول آن حضرت: «گناه دلها را تصرّف مى كند» و اين عمل اثرى غير قابل انكار در دل دارد، و به دليل اين كه پيامبر (ص) جايى كه شك داشت، پرسيد: «آيا صدقه است، يا هديه؟» هر چند كه ممكن است بتوان اينها را بر ورع و پارسايى حمل كرد، اما جز به وسيله قياس نمى توان حمل بر ورع كرد و قياس نمى تواند شاهد بر حلال بودن اين مورد باشد زيرا دلالت قاعده يد يعنى در تصرّف كسى بودن و اسلام با اين دلالات معارضه كرده است و هر گاه اين دو دلالت در برابر هم قرار گيرند، حلال شمردن، دليلى ندارد.»
مى گويم: بلكه حق در اين مسأله آن است كه در اين مورد اقدام جايز است و ترك آن از ورع و پارسايى است به دليل نصّى كه از اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره رسيده و سخن آنان از نظر ما حجّت است نه قياس و نه چيز ديگر، بخصوص در برابر نص ايشان. اما جواز اقدام به دليل اخبارى كه از اهل بيت (عليهم السلام) قبلا بيان كرديم كه آن روايات بر جواز پوشيدن پوستهايى در حال نماز دلالت داشت كه از مخالفان خريدارى مى شد كه آنها پوست مردار را با دباغى حلال مى شمردند امامان فرموده اند پوشيدن آنها در نماز جايز است بدون اين كه بپرسند، و خوارج بر خود تنگ گرفتند به خاطر جهالتشان در حالى كه دين سهلتر از اينهاست و امّا اين كه ترك اين قبيل چيزها از ورع است به دليل روايتى است كه ما از سرور عابدان (عليه السلام) نقل كرديم كه آن حضرت پوستين خود را كه از پوستينهاى عراق بود، در حال نماز نمى پوشيد. از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: «مردم عراق لباس پوست مردار را حلال مى شمرند و گمان مى كنند كه دباغى آن باعث پاك شدن است.»
همچنين اخبار نبوى كه غزالى آنها را نقل كرد، بر بيش از استحباب و مقتضاى ورع دلالت نداشت، و اما تصرّف دل، فرع بر حكم شرع است و ظاهرا پس از فتوا معتبر است.
غزالى گويد:
«حالت سوّم، آن كه به وسيله نوعى خبرگى و ممارست، وضعيت معلوم باشد به گونه اى كه موجب ظنّ در حليّت و حرمت مال شود مثل اين كه به حسب ظاهر صلاحيّت و ديانت و عدالت شخص معلوم باشد و ممكن است در باطن بر خلاف آن باشد. در چنين موردى سؤال لازم نيست، همان طور كه در مورد شخص ناشناس تحقيق جايز نبود در اين جا نيز تحقيق جايز نيست. بنابراين اقدام بر گرفتن مال بهتر است و اقدام در اين جا از شبهه دورتر است تا اقدام به خوردن طعام مجهول زيرا اقدام به خوردن طعام مجهول، هر چند حرام نيست، از ورع بدور است و اما خوردن غذاى اهل صلاح روش انبيا و اولياست. پيامبر (ص) فرمود: «نبايد بخورى مگر طعام پرهيزگار را و نبايد طعام تو را بخورد، مگر پرهيزگار».
اما وقتى كه به وسيله خبره معلوم شد كه صاحب مال نظامى يا آواز خوان و يا رباخوار است و از استدلال به وسيله هيأت و شكل و لباس او، بى نيازى حاصل شد، در اين جا ناگزير سؤال واجب است، همچنان كه در مورد شك لازم بود، بلكه لازمتر است.
منشأ دوّم، جايى كه شكّ در آن مستند به سببى در مال باشد، نه در حال مالك آن، به اين ترتيب كه حرام با حلال مخلوط باشد، همچنان كه اگر در ميان بازار چند بار از طعام غصبى گذاشته شده و بازاريان آنها را خريده باشند پس بر كسى كه در آن شهر و آن بازار خريد مى كند، واجب نيست كه از آنچه مى خرد بپرسد، مگر اين كه ظاهر باشد كه بيشتر موجودى در دست آنها حرام است. در آن صورت پرسش واجب است امّا اگر اكثريت موجودى آنها حرام نباشد پرسيدن مقتضاى ورع است ولى واجب نيست و بازار بزرگ حكم شهر را دارد.»
مى گويم: ما در پيش حديثى از اهل بيت (عليهم السلام) نقل كرديم: «همانا هر چيزى كه حلال و حرام دارد، براى تو، تا وقتى كه حرام را بعينه نشناخته اى حلال است.» و اين حديث با اطلاقى كه دارد، شامل آن موردى مى شود كه اكثر آن حرام است و از نظر ما دليلى براى اين تفصيل وجود ندارد، در حالى كه غزالى سخن را در اين مورد، آنقدر به درازا كشانده كه بر اساس ضوابط ما فايده اى در آن نيست پس بايد سخن را كوتاه كرده به اين حديث اكتفا كنيم.



۱۴
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

«باب چهارم» در كيفيت خروج شخص تائب از مظلمه هاى مالى

غزالى گويد: بدان كه هر كس توبه كند و در دستش مال مخلوطى باشد، وظيفه دارد كه مال حرام را مشخص و آن را جدا كند و وظيفه ديگرى دارد در كيفيت مصرف آن بخش جدا شده، كه بايد به هر دو وظيفه دقّت داشته باشد.
نظر اوّل در كيفيت تميز و جدا كردن مال حرام، بدان كه هر كس توبه كند در حالى كه ميان اموالش مال حرامى باشد كه عين آن معيّن است، مثلا از قبيل مال غصب يا وديعه و يا چيز ديگرى، پس كار او سهل مى باشد و بر او لازم است كه حرام را جدا كند ولى اگر مشتبه و مخلوط باشد از دو صورت بيرون نيست: يا اين كه در مال او از همان جنس مخطوط شده است مانند حبوبات و طلا و نقره و روغن و يا آن كه از جنسهاى ديگر در ميان اموال اوست مثل بردگان و چهار پايان و منازل. پس اگر در اجناس همگون باشد و يا اين كه در تمام مال پراكنده باشد، مثل كسى كه از راه تجارت كسب مال كرده و مى داند در بهره و منافع بعضى موارد دروغ و در بعضى موارد راست گفته است و يا كسى كه روغنى را غصب كرده و با روغن مال خودش مخلوط كرده و يا در مورد حبوبات و يا درهم و دينار چنين كارى را كرده است، از دو صورت بيرون نيست يا آن كه مقدار آن معلوم است و يا مقدار معلوم نيست. پس اگر مقدار معلوم باشد مثل اين كه مى داند به اندازه نصف مال او حرام است، پس بايد نصف آن را جدا كند و اگر مشكل بود براى او دو راه وجود دارد: يكى اين كه به همان قدر كه يقين دارد عمل كند و ديگر آن كه به ظنّ غالب عمل كند و در هر دو صورت علما نظر داده اند پس اگر قصد او ورع و پرهيزگارى است، راه احراز واقعيّت و اجتهاد آن است كه براى خود باقى نگذارد مگر مقدار مالى را كه به حلال بودنش يقين دارد و اگر بخواهد به ظن غالب عمل كند، راهش- به طور مثال- آن است كه در دستش مال تجارتى است كه مقدارى از آن فاسد است و يقين دارد كه نصف آن حلال و ثلث آن حرام است، مى ماند يك ششم آن كه مشكوك است. پس درباره آن با ظنّ غالب حكم مى كند و راه رسيدن به واقع در هر مالى اين چنين است يعنى مقدارى را كه از دو طرف يقين دارد- در حليّت و حرمت آن- جدا مى كند و مقدار مورد ترديد را اگر ظن بر حرمتش غلبه داشت بيرون مى سازد و اگر حليّتش غلبه داشت جايز است كه نگه دارد. اما مقتضاى ورع جدا كردن آن مال است و اگر در آن شكّ داشت با اين كه نگه داشتن آن جايز است، اما اقتضاى ورع جدا كردن آن است و اين ورع بيشتر مورد تأكيد است، زيرا مورد شك بوده و نگه داشتن آن بر اساس اين است كه در دست اوست پس حليّت غلبه پيدا كرده ولى پس از يقين به مخلوط شدن با حرام، ضعيف شده است، و اما قول گوينده اى كه مى گويد: مالى را كه از بين اموالش جدا مى كند در حقيقت نمى داند كه آن عين حرام است پس شايد حرام در دستش مانده باشد، پاسخش اين است كه مال با جدا سازى عوض آن، حلال مى شود، به دليل آن كه معاوضه به آن سرايت مى كند.»
مى گويم: امّا بنابر طريقه اهل بيت (عليهم السلام) واجب است در موردى كه مقدار حرام و صاحب آن را نمى شناسد، خمس مال را بپردازد. اين روايت را از مولايمان امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: «همانا مردى خدمت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيد، عرض كرد: يا امير المؤمنين، مالى به دستم رسيده است كه نمى توانم مقدار حلال و حرام آن را بفهمم، چه كنم؟ فرمود: خمس آن مال را جدا كن زيرا خداى عزّوجلّ، به مقدار خمس، از مال راضى است و از آنچه صاحبش معلوم است، دورى كن.» در روايت سكونى از آن حضرت چنين آمده است: «مردى خدمت امير المؤمنين آمد، عرض كرد: من مالى را كسب كرده ام كه در طلب آن به حلال و حرام بودنش توجه نكردم. اكنون مى خواهم توبه كنم ولى حلال را از حرام تشخيص نمى دهم چون درهم آميخته است. امير المؤمنين فرمود: خمس مالت را صدقه بده، زيرا خداوند از اموال به خمس راضى است و ساير مال، از آن تو است». ما مورد مصرف اين خمس را- ان شاء الله- بيان خواهيم كرد.
غزالى در اين جا سخن را بيش از حد به درازا كشانده است در حالى كه ما با اين حديث مورد اتّفاق ميان علماى شيعه از آن همه حرف بى نيازيم.
غزالى گويد: «نظر دوّم، درباره مصرف مالى است كه جدا مى شود، زيرا وقتى حرام را جدا كردند، سه حالت دارد: يا آن كه مالك معيّنى دارد كه در اين صورت بايد به خود او و يا وارثش پرداخت شود و اگر غايب باشد بايد انتظار كشيد تا بيايد و به خود او داده شود و اگر زيادت و منفعتى داشته است بايد فوايد آن را تا وقت حضور مالك براى او جمع آورى كنند و يا آن كه مالك معيّنى ندارد و از دسترسى به خود او نا اميدند و كسى نمى داند كه آيا او مرده و آيا ورثه اى دارد يا ندارد و چه بسا به دليل زياد بودن تعداد مالكان بازگرداندن مال ممكن نباشد، مانند خيانت در غنيمت جنگى كه پس از تفرقه رزمندگان چگونه مى توان آنها را جمع آورى كرد و اگر هم ممكن باشد چگونه مى شود يك دينار را بين همه تقسيم كرد و مثلا به هزار يا دو هزار نفر داد پس در اين صورت بهتر است صدقه داده شود و يا آن كه از اموالى است كه براى مصالح عموم مسلمانان در نظر گرفته شده است كه در اين صورت بايد در ساختن پلها، مساجد، رباطها و آبگيرهاى بين راه مكّه و نظاير اين امورى كه در استفاده از آنها هر رهگذرى شريك است، مصرف شود، تا اين كه نفعش براى عموم مسلمانان باشد.
اگر كسى بگويد: چه دليلى بر جواز صدقه دادن مال حرام وجود دارد، و چگونه مى شود انسان چيزى را كه مالك نيست، صدقه دهد، در حالى كه گروهى بر آنند كه صدقه دادن آن به دليل اين كه حرام است جايز نيست؟
مى گوييم: آرى براى اين سخن دليل و احتمالى وجود دارد ولى ما به دليل خبر و اثر و قياس با آن مخالفيم. امّا خبر دستور رسول خدا (ص) به صدقه دادن گوسفند سوخته و كباب شده اى كه براى آن حضرت آوردند و گوسفند به پيامبر گفت كه وى حرام است، زيرا پيامبر (ص) فرمود: آن را به اسيران بخورانيد همچنين آن حضرت آنچه را كه ابى بكر قبل از تحريم قمار با كفّار شرط بندى كرده بود، صدقه داد.
اما اثر، نقل كرده اند كه ابن مسعود كنيزى خريد و پس از جستجوى زياد به مالك او دسترسى پيدا نكرد تا بهاى آن را بپردازد و چون پيدا نكرد آن مبلغ را صدقه داد و گفت: خداوندا اين صدقه را از جانب او مى دهم، اگر راضى بود اجرش مال او و اگر نه مال من باشد.
اما قياس، چون اين مال- به دليل نوميدى از يافتن مالكش- مردّد بين آن است كه از بين برود و يا آن كه در راه خير مصرف شود، به يقين معلوم است كه صرف آن در راه خير بهتر است از انداختنش به دريا، زيرا ما اگر آن را به دريا بيندازيم هم از دست خودمان داده ايم و هم از دست مالك و هيچ فايده اى از آن حاصل نشده است، در حالى كه اگر به فقيرى بدهيم براى مالكش دعا مى كند در نتيجه براى مالك بركت دعاى وى و براى فقير رفع نياز حاصل خواهد شد و حصول اجر براى مالك بدون اختيار وى در صدقه دادن، سزاوار نيست كه انكار شود، زيرا در خبر صحيح آمده است: «براى كسى كه زمينى را كشت مى كند و يا درختى را مى كارد، به خاطر آنچه مردم و پرندگان از نتايج و ميوه هاى آن بهره مند شوند اجر است.» و اما سخن كسى كه گفته است جز به مال پاك
نمى توان صدقه داد، آن در صورتى است كه ما براى خودمان اجر بطلبيم ولى اكنون ما در صدد خلاصى از مظلمه هستيم نه اجر در حالى كه بين ضايع كردن مال و صدقه آن مردّديم، و قول وى كه گفت: نبايد براى ديگران بپسنديم آنچه براى خود نمى پسنديم، همين طور است ليكن اين مال به خاطر بى نيازى ما بر ما حرام است ولى براى فقير حلال است، زيرا دليل شرعى آن را حلال كرده است و هر گاه مصلحت حليّت را اقتضا كند، حلال شمردن واجب خواهد بود و هر گاه حلال شده باشد ما نيز به حلال راضى خواهيم بود و مى گوييم: او حق دارد در صورتى كه خود وى و يا عيال و خانواده اش فقير باشند، بر خود و عيالش صدقه دهد، پس پوشيده نماند كه فقر، به دليل اين كه افراد از عائله و خاندان او هستند از ايشان برداشته نمى شود، بلكه آنان از ديگران سزاوارتر به صدقه دادنند و اما خود او بايد به مقدار نيازمندى اش استفاده كند زيرا او خود نيز فقير است و اگر به فقير ديگرى صدقه دهد جايز است همچنين اگر خود او فقير باشد.»
مى گويم: ما با حمد و سپاس خداى سبحان، از امثال اين قياسات و اعتبارات به وسيله نصّى كه مورد اتفاق فقهاست و درباره دادن خمس مال است- چنان كه گفتيم- بى نياز مى باشيم، جز اين كه گروهى از متأخران علماى ما كه پنداشته اند محل مصرف اين خمس همان مصرف خمس غنايم يعنى هاشميون است، از اين رو آن را در كتاب خمس ذكر كرده اند و از غنايم شمرده اند و اين گمان نادرستى است به دليل اين كه صحيح نيست حرام از جمله غنايم باشد و در اين حديث، محل مصرف ذكر نشده است.
پس دليلى براى تخصيص آن به هاشميون وجود ندارد، بلكه آن چه از لفظ تصدّق استفاده مى شود، جايز نبودن اختصاص آن به هاشميون است مگر اين كه صدقه دهنده، خود هاشمى باشد به دليل حرمت دادن صدقه واجبه به ايشان به اتفاق فقها جز از مثل خودشان، پس حق آن است كه آن را صرف فقرا و مستمندان ديگر كنند زيرا متبادر از لفظ تصدّق همين است.
و از دلايلى كه بر جواز صدقه دادن چيز حرام يا شبهه ناك كه- مالك آن نمى شود- از طريق شيعه رسيده، غير از آنچه ذكر شد و جز آنچه درباره صدقه دادن لقطه- پس از تعريف آن- وارد شده، روايتى است در كافى كه به اسناد خود از ابو ايّوب نقل كرده است او گفت: «به ابو عبد الله- امام صادق (عليه السلام)- عرض كردم: مردى غلامش را مأمور مى كند تا انگورهاى باغش را براى ساختن شيره انگور بفروشد، و او به منظور ساختن شراب فروخت و سپس بهاى آن را به وى داد امام (عليه السلام) فرمود: بهترين چيز از نظر من آن است كه بهاى آن را صدقه دهد.»
و در روايت حسنه ديگرى آمده است: «همانا بالاترين خصوصيات اين چيزى كه غلام فروخته، آن است كه بهاى آن را صدقه دهد.»
از جمله دلايل جواز مصرف آن براى خود و عيالش، اگر فقير باشند، مطلبى است كه در حديث صحيح از طريق شيعه درباره كسى آمده است كه در ماه رمضان آميزش كرده و چيزى براى كفّاره ندارد مردى چند صاع خرما به او مى دهد تا كفّاره دهد. او مى گيرد و به عيالش اطعام و از خداوند طلب مغفرت مى كند، و احتمال دارد بين دو مسأله تفاوت باشد و علم به حقايق امور نزد خداست. غزالى در اين اصل مسائلى را طرح كرده است كه ما بعضى از آنها را ذكر مى كنيم و بعضى را مسكوت مى گذاريم.

مسأله: هر گاه در دست كسى حلال و حرام، يا شبهه اى باشد
و مجموع مال بيش از مقدار حاجت وى نباشد، اگر نانخور داشته باشد بايد خود بخصوص از مال حلال بخورد، زيرا حجت درباره خود او شديدتر است تا بنده و خانواده و فرزندان خرد و كلانش، آنها را از حرام نگاه مى دارد اگر به بدتر از آنچه هستند نكشاند و اگر نه به مقدار حاجت بايد به آنان بخوراند، خلاصه هر چه درباره ديگران بايد بر حذر باشد، درباره
خودش بيشتر حذر كند چرا كه او از روى علم و آگاهى چيزى را مى خورد، در حالى كه اعضاى خانواده چه بسا اگر ندانند عذرشان پذيرفته است، زيرا خود سرپرست امر خويش نبوده اند. بنابراين ابتدا خود از حلال استفاده كند و بعد به كسانى كه نانخور او هستند بدهد و هر گاه درباره خود، ميان مخارج مخصوص خوراك و پوشاك خويش و مخارج ديگر مانند اجرت حجامت كننده، رنگرز، رختشو، و مزد نوره كشى و روغن مالى، باربر، تعمير منزل، و كرايه چهارپايان، آتش تنور را بر افروختن و بهاى هيزم و روغن چراغ، مردّد باشد، بايد خوراك و لباسش را از حلال فراهم كند، زيرا آنچه مربوط به بدن اوست و ناگزير از آن است، سزاوارتر به پاكى است و هر گاه امر بين خوراك و لباس مردّد شود، احتمال دارد كه گفته شود: بايد خوراك از حلال باشد، زيرا كه با گوشت و خونش آميخته مى شود و هر گوشتى كه از حرام برويد آتش او را سزاوارتر است و اما فايده پوشاك، پوشيدن عورت و دفع گرما و سرما و حفظ بدن اوست و به نظر من صحّت اين گفتار واضحتر است.
محاسبى گويد: لباس مقدم بر خوراك است، چون لباس مدتى بر تن شخص مى ماند در حالى كه خوراك نمى ماند و به دليل روايتى كه نقل كرده اند: «همانا نماز كسى كه جامه اى بر تن داشته باشد كه به ده درهم خريدارى كرده كه يك درهم آن از حرام است، پذيرفته نمى شود.»
اين احتمال درست است، اما امثال اين حديث درباره كسى كه در شكمش حرام باشد و گوشتش از حرام برويد نيز رسيده است. بنابراين رعايت اين كه گوشت و استخوان از حلال برويد بهتر است از اين رو بعضى از بزرگان آنچه از حرام نوشيده بودند، و نمى دانستند حرام است، بعد كه فهميدند استفراغ كردند تا از آن گوشتى در بدن ايشان نرويد كه بماند.
اگر كسى بگويد: بنابراين اگر هر كسى به اهداف خود توجّه كند پس چه فرقى بين خود و ديگران و بين اين جهت و آن جهت است و مدرك اين تفاوت چيست؟
مى گويم: اين مطلب از روايتى معلوم شده كه نقل كرده اند. رافع بن خديج از دنيا رفت و يك شتر آبكش و غلامى كه حجامت مى كرد از او باقى ماند. از رسول خدا (ص) راجع به آن پرسيدند، پيامبر (ص) از كسب حجامت كننده منع كرد و چندين بار مراجعه كردند باز هم منع كرد، گفتند: او چند يتيم دارد، فرمود: درآمد غلام را به شتر آبكش علف بدهند.» پس اين روايت دليل بر تفاوت بين چيزى است كه او خود مى خورد و چيزى كه شتر او مى خورد و چون راه تفاوت باز شد، تفصيل مطلبى را كه ذكر كرديم بر آن قياس كن!» مى گويم: از طريق شيعه روايتى است كه با سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل كرديم كه مردى از رسول خدا (ص) درباره كسب حجامت كننده پرسيد، فرمود: تو شتر آبكشى دارى؟ عرض كرد: آرى، فرمود: در آمد حجامت را به شتر آبكش خود علوفه بده و خودت از آن نخور.»
و در روايت ديگرى آمده است: «مردى از انصار غلامى داشت كه شغلش حجامت كردن بود، از رسول خدا (ص) پرسيد فرمود: آيا شتر آبكش دارى؟ عرض كرد: آرى، فرمود: در آمد غلام را به شتر آبكشت علف بده.»
و در روايت صحيح از آن حضرت آمده است: «درباره مردى پرسيدند كه سيصد يا چهارصد درهم دارد و عائله مند است و شغلى دارد كه كفاف نفقه عيالش را نمى دهد آيا مى تواند به مبلغ موجود متوسل شود و از آن بخورد و زكات نگيرد يا زكات بگيرد؟
فرمود: نه، بلكه به درآمد آن توجّه كند و خود، و هر كسى را از اعضاى خانواده كه مى تواند از آن تغذيه كند و براى بقيه خانواده اش زكات بگيرد و خرج كند، و آن مبلغ (سرمايه) را خرج نكند.»»
در روايت موثّقى از آن حضرت رسيده است كه فرمود: «گاهى بر صاحب هفتصد درهم، زكات حلال مى شود در حالى كه بر صاحب پنجاه درهم حرام است عرض كردم: چگونه چنين چيزى ممكن است؟ فرمود: هر گاه صاحب هفتصد درهم نانخور زيادى داشته باشد، به طورى كه اگر آن مبلغ را بين ايشان تقسيم كند كفايت نكند در اين صورت خود بايد از زكات استفاده نكند و آن را براى افراد نانخور و عيالش بگيرد و اما صاحب پنجاه درهم، اگر خودش تنها باشد در حالى كه شغلى هم دارد، زكات بر او حرام است، چنين شخصى از درآمد شغلش- اگر خدا بخواهد- تأمين مى شود.»
غزالى گويد:

مسأله: مال حرامى كه در دست شخص است
اگر آن را به فقرا صدقه دهد، بايد بر آنها آسان گيرد و هر گاه براى خودش خرج مى كند بايد از مقدار لازم كمتر خرج كند و آنچه بر افراد نانخور خويش صرف مى كند معتدل و حدّ متوسّط بين آسان گرفتن و تنگ گرفتن باشد و اين امر سه مرحله دارد: اگر براى مهمانى كه وارد شده خرج مى كند، و مهمان فقير هم هست بايد آسان گيرد و اگر مهمانى كه حاضر شده ثروتمند است او را اطعام نكند، مگر آن كه در صحرا باشد يا شب وارد شود و اگر فقيرى مهمان شده باشد كه متقى است به طورى كه اگر در جريان قرار بگيرد، از آن مال پرهيز مى كند بايد غذا را بر او عرضه كند و به خاطر اين
كه بين حق مهمانى و ترك فريبكارى جمع كرده باشد، بايد به اطلاع او برساند.
بنابراين سزاوار نيست كه برادر مسلمانش را با آنچه كراهت دارد پذيرايى كند و سزاوار نيست كه بر اين مطلب اعتماد كند كه چون او نمى داند پس ضررى به حال او ندارد، زيرا حرام، وقتى كه وارد معده شد، هر چند كه صاحبش نداند قساوت قلب ايجاد مى كند.

مسأله: هر گاه حرام يا مال شبهه در دست پدر و مادر كسى باشد
بايد از هم خوراك شدن با آنان خوددارى كند. پس اگر خشمگين مى شوند بر مال حرام محض با آنان موافقت نكند، بلكه آنها را نهى كند، زيرا اطاعت از مخلوق در جايى كه معصيت خالق است، روا نيست. و اگر مورد شبهه باشد و خود دارى او به خاطر پرهيزگارى اش بوده باشد و اين خود دارى با مخالفت والدين تعارض پيدا كند، چون پرهيزگارى در جلب رضاى آنهاست بلكه رضاى آنها واجب است پس بايد در خوددارى بامدارا عمل كند و اگر نتوانست بايد با آنها در خوردن همراه باشد و كمتر بخورد، به اين ترتيب كه لقمه را كوچك بردارد و زمان بلعيدنش را طولانى سازد و دستش را باز نگيرد زيرا اين عمل فريب است. و در مورد برادر و خواهر نيز مطلب قريب به اين است زيرا حق آنها نيز مورد تأكيد است. همچنين هر گاه مادرش جامه اى از مال شبهه بر تن او كند و اگر او نپوشد، خشمگين مى شود، بايد قبول كند و در حضور مادر بپوشد ولى در نبودن او از تن بيرون كند و بايد سعى كند تا در آن جامه نماز نخواند مگر در حضور مادر كه نماز را به گونه نماز شخص مضطر مى خواند، و آن جا كه عوامل و اسباب ورع و پرهيزگارى با هم در تعارض باشد، سزاوار است كه به اين نكات ظريف توجّه كند.

مسأله: هر كه در اختيارش مال حرام محض باشد
نه حجّى بر اوست و نه كفّاره
مالى، زيرا او مفلس است و زكات بر او واجب نيست. معناى زكات مثلا، وجوب اخراج يك چهلم است در صورتى كه بر اين شخص واجب است كه تمام مال را خارج كند يا به مالكش ردّ كند، اگر او را مى شناسد، و يا اگر مالك را نمى شناسد، به فقرا بدهد و اما وقتى مال شبهه باشد، احتمال دارد كه حلال باشد و تا وقتى كه از دستش بيرون نكرده است، حج بر او واجب است، زيرا ممكن است حلال باشد و حج جز با فقر ساقط نمى شود و فقر وى ثابت نشده است، در حالى كه خداى تعالى فرموده است: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ، و هر گاه صدقه دادن مازاد بر نياز، بر او واجب شود، آن جا كه غلبه با حرمت است، زكات دادن سزاوارتر به وجوب است، و اگر كفّاره به گردن او باشد براى اين كه يقين پيدا كند كه چيزى بر گردنش نمانده بايد هم روزه بگيرد و هم برده آزاد كند.

مسأله: هر كه براى انجام حج واجب با مالى كه شبهه دارد بيرون رود
بايد سعى كند، خوراكش از مال پاكيزه باشد و اگر نتوانست از زمانى كه احرام مى بندد تا وقت محلّ شدن از حلال تغذيه كند و اگر اين مقدار هم ممكن نيست بايد روز عرفه بكوشد تا مبادا حضورش در پيشگاه خدا و دعايش در وقتى باشد كه خوراك و پوشاكش حرام است، پس بايد سعى كند كه در شكم و بر پشتش مال حرام نباشد، ما هر چند كه در وقت حاجت اين را تجويز كرديم، از باب نوعى ضرورت بود و آن را به اموال پاكيزه ملحق نساختيم. بنابراين اگر نتوانست بايد قلبش ملازم بيم و اندوه باشد براى اين كه او ناگزير به خوردن مال ناپاك شده است پس شايد خداوند به ديده رحمت بر او بنگرد و از گناه او به خاطر غم و بيم و ناخشنوديش از حرام، در گذرد.

باب پنجم درباره مقررّيهاى پادشاهان و جايزه هاى ايشان و موارد حلال و حرام آن
بدان كه هر كس از پادشاه، مالى بگيرد، ناگزير به سه امر بايد توجه كند:
به راهى كه اين مال به دست پادشاه رسيده، يعنى از كجا آمده است، در صفت خودش كه با داشتن آن صفت استحقاق دريافت آن را پيدا كرده است، و درباره مقدار مالى كه دريافت كرده است، آيا در مقايسه دريافتى خود با ديگر افراد شريك در استحقاق، شايستگى دريافت آن مقدار را داشته است؟
مى گويم: اما در نزد ما (شيعه) گرفتن اموال سلاطين و كارگزاران آنها بدون هيچ اختلافى جايز است اگر چه بدانيم كه آنان به مردم ستم كرده و بيش از مبلغ استحقاقى خود از مردم مى گيرند، چه آن اموال را به نام مقاسمه، يا ماليات، يا زكات و يا جز اينها گرفته باشند، صاحب مال راضى باشد يا ناراضى و چه پولى را كه مى دهند، عنوان جايزه وصله داشته باشد يا به عنوان بيع و شرا و ساير معاوضات باشد، و اين مطلب به دليل روايات صريحى است كه از اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره رسيده، جز اين كه روايات ايشان مخصوص سلاطين اهل خلاف است، براى آن كه اين احاديث درباره ايشان رسيده و ميان ايشان و سلاطين اهل حق تفاوت است، از آن جهت كه اهل خلاف از مخالفان و ناصبيها اموال را مى گيرند و اكثرا با اعتقاد به اين كه استحقاق چنين دريافتى را دارند، مى گيرند در حالى كه سلاطين اهل حق (شيعه) و فرقه طرفدار حق با اعتقاد به اين كه اصلا چنين استحقاقى را ندارند، مالى را دريافت مى كنند. بنابراين مقايسه اينان با آنان درست نيست.
كسى نمى تواند بگويد كه علّت حكم به حلال، تنها اختلاط حرام به حلال است و آن هم در تمام موارد مشترك است. پس تا وقتى كه حرام بعينه شناخته نباشد، گرفتن آن جايز است، زيرا كه در نصوص وارده رواياتى است كه دلالت مى كند بر اين كه اگر حرام بعينه شناخته شده باشد نيز گرفتن آن جايز است، با اين كه قياس از نظر ما (شيعه) حجّت نيست مگر وقتى كه علت منصوصى در آن مورد باشد و اگر علّت منصوص نباشد حجّت نيست. آرى اگر حرام بعينه شناخته نباشد در مالى كه از سلاطين اهل حق مى گيرند و معلوم باشد كه در ميان اموال ايشان مال حلال نيز وجود دارد، بنابر آن قاعده، گرفتن مال جايز است و اگر ممكن باشد بايد آنچه صاحبش يا مصرفش معيّن است به اهلش باز گرداند و اگر نه گرفتن آن جايز نيست و اگر به دست او افتاده باشد بايد از طرف صاحبش صدقه دهد.
البته دريافت مال از سلاطين از مال مخصوص ايشان جايز است مانند متاعى كه خريده اند يا زمينى را كه احيا كرده اند يا به ارث برده اند يا از دار الحرب گرفته اند و يا نظاير آنها، همچنين هر گاه از مالى كه براى مصالح مسلمين آماده شده- چه براى مصالح عامه و يا خاصه- به كسى ببخشند و گيرنده از جمله صاحبان حق باشد گرفتن آن جايز است، البته در هر دو صورت به اندازه استحقاق خود مى تواند بگيرد.
اما قول گوينده كه بگويد: عزل سلطان ظالم واجب است و يا او در حقيقت معزول است، پس چگونه جايز است كه از دست او چيزى بستانيم؟ پاسخش اين است كه تا وقتى شوكت و قدرتش يارى كند و بر كنار ساختن او دشوار باشد و جايگزينى او باعث شورش طاقت فرسا باشد، واگذاشتن او و اطاعت ظاهرى از او واجب است.
امّا قول او كه هر گاه عطاى سلطان شامل تمام كسانى كه استحقاق دارند نباشد، چگونه براى يك نفر جايز است چيزى از او بگيرد؟ جواب آن است كه حق در چنين موردى براى يك فرد مشخص نيست و تنها با گرفتن حق مشخص مى شود او حق خودش را گرفته و ديگران مورد ظلم و ستم مى باشند. اين بود خلاصه تحقيق گفتار دراين مورد، در حالى كه اين خلاصه ما را از تمام نظريّه هاى غزالى در اين مورد و طول و تفصيلش بى نياز مى كند و به خاطر اين كه بيشتر مطالب وى بر اساس قواعد ما درست نيست، از سخنان وى صرف نظر و به ذكر اخبار اهل بيت (عليهم السلام) اكتفا مى كنيم.
در تهذيب به اسناد صحيح خود از ابو عبيده به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده كه گفت: «از آن حضرت درباره مرد شيعى پرسيدم كه شتران و گوسفندان فراهم آمده از زكات، از پادشاه مى خرد و مى داند كه مأموران شاه بيش از حقى كه بر عهده مردم است از ايشان مى گيرند؟ ابو عبيده مى گويد: امام (عليه السلام) فرمود: شتر و گوسفند مثل گندم و جو و ديگر چيزهاست اشكالى ندارد، مگر وقتى كه حرام را بعينه بشناسد.»
در حديث موثّقى از اسحاق بن عمّار رسيده كه مى گويد: «درباره مردى از آن حضرت پرسيدم كه از كارگزار سلطان چيزى را مى خرد با اين كه او ظالم است. فرمود:
در صورتى مى تواند از او چيزى بخرد كه نداند در آن چيز به كسى ستم شده است.»
از جميل بن صالح نقل شده كه مى گويد: «مى خواستند خرماهاى عين ابى زياد را بفروشند. من خواستم آن را بخرم با خود گفتم: از امام صادق (عليه السلام) اجازه بگيرم از مصادف خواستم تا از آن حضرت بپرسد، امام در پاسخ سؤال او فرموده بود: به جميل بگو: آن را بخرد. او اگر نخرد، ديگرى خواهد خريد.»
بعضى گفته اند: گويا مقصود امام آن بوده است كه با خريدن تو، تفاوتى در حال نفوذ امر وى و قوّت و شوكتش و ضعف دولت عدل، حاصل نمى شود تا اين كه معاونت بر گناه كرده باشى.
در روايت صحيح از معاويه بن وهب نقل شده است كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: از كارگزار سلطان چيزى را مى خرم و مى دانم كه او ظلم مى كند؟
فرمود: از او بخر.»
از مردى نقل كرده اند كه گفت: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، خوراكى را مى خرم، پس كسى كه مظلوم واقع شده است نزد من مى آيد و مى گويد: آنان به من ظلم كرده اند، فرمود: آن را بخر.» آن مرد نگفت كه در اين خوراك مورد معامله به من ستم كرده اند، بلكه اطّلاع داد كه آنان از ستمگرانند براى اين كه از ايشان نخرد و البته خريد از آنان جايز است به خاطر اين كه او نمى داند كه ايشان در مورد آن طعام به كسى ظلم كرده باشند.
در روايت صحيح از عبد الرحمن بن حجاج آمده است كه گفت ابو الحسن (عليه السلام) به من فرمود: «تو را چه شده است كه با على وارد خريد طعام نمى شوى؟ با اين كه گمان دارم در تنگدستى به سر مى برى، مى گويد: عرض كردم: آرى اگر بخواهى مى توانى بر من گشايش حاصل كنى، فرمود: آن را بخر.»
از ابو بكر حضرمى نقل شده كه گويد: به محضر ابو عبد الله (عليه السلام) وارد شدم و پسرش اسماعيل نيز در نزد او بود، فرمود: چه چيز مانع ابن ابى سماك شده تا جوانان شيعه را بيرون آورد و آنچه مردم را با آن كفايت مى كند آنان را نيز كفايت كند و آنچه به مردم مى دهد به ايشان هم بدهد؟ حضرمى مى گويد: آنگاه رو به من كرد و فرمود: چرا سهميه خودت را ترك گفتى؟ مى گويد: عرض كردم از بيمى كه بر دينم داشتم فرمود: چه چيز مانع ابن ابى سماك شده تا عطيّه تو را بفرستد، مگر نمى داند كه در بيت المال سهم دارى؟» از ابو القاسم صيقل نقل شده كه مى گويد: «خدمت امام صادق (عليه السلام) نوشتم: من مردى هستم كه شمشير تيز مى كنم. شمشيرها را مى خرم و به پادشاه مى فروشم. آيا فروختن آنها براى من جايز است؟ امام (عليه السلام) در پاسخ من نوشت: مانعى ندارد.»
در حديث موثّقى از سماعه نقل شده كه گويد: «از آن حضرت راجع به خريد مال خيانت، و دزدى پرسيدم، فرمود: هر گاه دانستى كه چنان است، نبايد بخرى مگر چيزى باشد كه آن را از كارگزارى خريده باشى.»
در حديث صحيح از على بن عطيّه نقل شده كه مى گويد: زراره برايم نقل كرد و گفت: «ضريس بن عبد الملك و برادرش از هبيره روپوشهايى به سى صد هزار درهم خريدند. مى گويد: به او گفتم: واى بر تو، ببين خمس اين مال چقدر است، آن را نزد امام بفرست و بقيّه را نگه دار مى گويد: هبيره خود دارى كرد و تمام مال را پرداخت و اينان (بنى عباس) پيش افتادند و حكومت بنى اميه سپرى شد. زراره مى گويد: جريان را به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم آن حضرت به پاسخ مبادرت فرمود و گفت: مال خودش است، مال اوست، عرض كردم: همه را هبيره به آنان داد، امام (عليه السلام) متأسّف شد.»
در حديث صحيح از ابو عبد الله به نقل از پدر بزرگوارش رسيده است: «همانا حسن و حسين (عليهما السلام) جوايز معاويه را قبول مى كردند.»
اين حديث از جمله احاديثى است كه غزالى نيز از آن حضرت نقل كرده است.
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «جوايز كارگزاران سلطان اشكالى ندارد.»
در حديث صحيح از ابو ولّاد نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم:
چه مى فرماييد درباره مردى كه سرپرستى كارهاى پادشاه را دارد و هيچ راه درآمدى جز كارهاى ايشان ندارد من گذرم مى افتد و بر او فرود مى آيم و او مرا مهمان و به من احسان مى كند و چه بسا كه دستور مى دهد به من مبلغى پول و لباس بدهند و من از اين بابت دلگيرم؟ فرمود: غذاى او را بخور و از مال او بگير گوارايى اش از تو و گناه و عقوبتش بر اوست.»
در روايت صحيح از ابو المغرا آمده است كه گفت: «مردى از امام صادق (عليه السلام) در حالى كه من نيز در نزد آن حضرت بودم، پرسيد: خدا شما را تندرست بدارد،
بر كارگزارى گذر مى كنم و او چند درهم به من جايزه مى دهد. آيا آنها را بگيرم؟ فرمود:
آرى بگير عرض كردم: آيا مى توانم با آن پول حجّ به جا آورم؟ فرمود: آرى.»
غزالى گويد: از على (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «هر چه پادشاه به تو داد، بگير كه او از حلال به تو مى دهد و آنچه او از حلال مى گيرد بيشتر از آن چيزى است كه از حرام مى گيرد.»
از سلمان- رضى الله عنه- نقل است كه مى گويد: هر گاه دوست كارگزار و يا بازرگان رباخوارى داشتى و تو را به قبول هديه اى فرا خواند و يا چيزى به تو عطا كرد بپذير، كه گوارايى اش از تو و عقوبتش بر اوست.
از ابو ذر- رضى الله عنه- نقل شده است كه به احنف بن قيس فرمود: بخشش را مادامى كه رايگان و هديه باشد بپذير اما اگر به بهاى دينت باشد ترك كن.
وقتى كه حسن بن على (عليه السلام) نزد معاويه آمد، معاويه گفت: آيا مايلى جايزه اى به تو بدهم كه پيش از تو چنان جايزه اى را به هيچ كس از عرب نداده ام و بعد از تو نيز به احدى ندهم؟ پس چهار صد هزار درهم به وى داد و او دريافت كرد.
سپس غزالى از اين روايات و آثار تأويلاتى را به دست مى دهد كه بسختى مى توان آنها را باور كرد او آنها را در مراتب ورع و تقوا قرار داده است. اما ما نيازى به تأويل آنها نداريم زيرا با نصوص روايات معصومين ما موافق است و شكى نيست كه خود دارى از گرفتن اموال سلاطين بويژه سلاطين شيعه با نداشتن نياز شديد از ورع و تقواست و امّا اين كه امامان ما (عليهم السلام) آنها را مى گرفتند، چون حق آنها بوده است و اين كه گرفتن آن را براى شيعيانشان بلا مانع مى دانستند، شايد براى اين بود كه از نياز شديد آنان مطّلع بودند و يا اين خود اذنى از جانب ايشان براى تصرّف در حق ايشان است، و يا آن كه اين فرموده ايشان به حسب ظاهر فتوا باشد نه حكم ورع و پارسايى و در آينده مطلبى خواهد آمد كه نظر آخرى را تأييد مى كند.
در حديث موثّقى از امام صادق (عليه السلام) نقل است: «از آن حضرت درباره كار براى سلطان پرسيدند كه مردى براى سلطان، ماليات مى گيرد؟ فرمود: نگيرد، مگر اين كه كارى از او برنيايد و چيزى نخورد و ننوشد و هيچ راه چاره اى نداشته باشد، پس اگر كار كرد و چيزى در دستش فراهم شد، بايد خمس آن را براى اهل بيت (عليهم السلام) بفرستد.
اين كه امام (عليه السلام) دستور داده است تا خمس آن را به اهل بيت (عليهم السلام) بدهد از اين جهت است كه سلاطين حق ايشان را از خمس نمى پرداختند و در ميان اموال سلاطين حق ايشان بود، نه به خاطر آن كه حلال و حرام مخلوط بوده است، زيرا قبلا معلوم شد كه خمس مال مخلوط صدقه اى است بر عهده صاحبش.


۱۵
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

باب ششم موارد حلال و حرام در ارتباط با سلاطين ظالم و حكم رفتن به مجالس و ورود بر ايشان و گراميداشت آنان

غزالى گويد: بدان كه رابطه تو با فرمانروايان و كارگزاران ستمگر به سه حالت است: حالت اول كه بدترين حالات است، ورود تو بر ايشان است، حالت دوم كه در مرتبه پايين ترى است ورود ايشان بر تو است، و حالت سوم كه سالمترين حالات است كناره گيرى تو از آنهاست، به طورى كه نه تو آنها را ببينى و نه آنان تو را ببينند.
امّا حالت اوّل: يعنى ورود تو بر ايشان، جدّا در شرع مذمّت شده و در آن باره مجازات سخت و دشوارى است كه اخبار و آثار زيادى راجع به آن رسيده و ما آنها را نقل مى كنيم تا مذمت شرع را درباره آن بدانى سپس موارد حرام، مباح و مكروه آن را به طورى كه فتوا در ظاهر علم، مقتضى است بيان مى كنيم.
اما اخبار، وقتى كه رسول خدا (ص) فرمانروايان ستمگر را توصيف مى كند مى فرمايد: «هر كه از آنها فاصله گرفت نجات يافت و هر كه از ايشان دورى جست سالم ماند- يا ممكن است سالم بماند- و هر كه با ايشان وارد در امور دنياى آنها شد، از ايشان است» و اين از آن جهت است كه هر كه از ايشان دورى كرد از گناه ايشان در امان است، اما از عذاب عمومى آنان- اگر بر آنان نازل شود- به خاطر ترك مخالفت و ستيز در امان نمى ماند.
پيامبر (ص) فرمود: «بعد از من فرمانروايانى خواهند بود كه دروغ مى گويند و ستم مى كنند، پس هر كس دروغ آنها را تصديق كند و به ستمگرى آنان كمك كند از من نيست و من از او نيستم و در كنار حوض كوثر بر من وارد نشود.»
در خبر است: «بهترين فرمانروايان كسانى هستند كه نزد دانشمندان مى آيند و بدترين دانشمندان كسانى هستند كه نزد فرمانروايان مى روند.»
و در خبر است: «علما از طرف پيامبران تا وقتى كه با پادشاه معاشرت نكرده اند بر بندگان خدا امين هستند، و همين كه معاشرت كردند به پيامبران خيانت كرده اند از ايشان بترسيد و از آنان دورى كنيد.»
مى گويم: از طريق خاصه (شيعه) روايتى است در كافى به اسناد خود از محمد بن عذافر به نقل از پدرش كه مى گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اى عذافر به من اطّلاع دادند كه با ابو ايّوب و ربيع معامله دارى، چگونه خواهد بود حال تو آنگاه كه ندا دهند تو را در ميان ياران ستمگران؟ راوى گويد پدرم سخت غمگين و متأثر شد. امام ابو عبد الله (عليه السلام)
وقتى كه تأثّر پدرم را ديد، فرمود: اى عذافر، من تو را از چيزى بيم دادم كه خداى عزّوجلّ مرا از آن بيم داده است محمد مى گويد: پدرم از آن جا آمد، همواره غمگين و محزون بود تا از دنيا رفت.»
از وليد بن صبيح نقل شده كه مى گويد: «بر امام صادق (عليه السلام) وارد شدم. زراره كه از نزد آن حضرت بيرون مى شد، به استقبال من آمد. امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: اى وليد، آيا از زراره تعجّب نمى كنى كه درباره اعمال اينان از من مى پرسد زراره چه مى خواهد، آيا مى خواهد كه به او بگويم: نه، و آنگاه آن را از قول من نقل كند سپس فرمود: چه وقت شيعه از اين مطلب سؤال مى كند؟» از حديد نقل شده كه مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «از خدا بترسيد و دينتان را با ورع حفظ كنيد و آن را با تقيّه و بى نيازى جستن به وسيله خداى تعالى تقويت كنيد، زيرا كسى كه نسبت به صاحب قدرت و نسبت به فردى كه با دينش مخالفت است، تواضع كند به خاطر طلب كردن آنچه از دنيا در اختيار اوست، خداى عزّوجلّ او را ضعيف گرداند و آن قدرتمند را بر او خشمگين سازد و او را به خودش واگذارد و هر گاه او بر چيزى از دنياى وى غلبه يافت و كارى از جانب سلطان به او واگذار شد، خداوند- جلّ اسمه- بركت را از او ببرد و در برابر هر چيزى كه انفاق مى كند در راه حج و آزاد ساختن برده و هر عمل نيكى به او پاداش ندهد.»
از على بن ابى حمزه نقل شده كه گويد: من دوستى داشتم از كاتبان بنى اميّه به من گفت: از امام صادق (عليه السلام) براى من اجازه ملاقات بگير. اجازه شرفيابى برايش گرفتم.
امام (عليه السلام) اجازه فرمود. وقتى كه او وارد شد، سلام داد و نشست سپس گفت: فدايت شوم من در ديوان اين قوم (بنى اميّه) هستم و از دنياى ايشان مال زيادى عايدم شده است و در جمع آورى آن هيچ ملاحظه اى نكرده ام؟ امام صادق (عليه السلام) به وى فرمود: اگر بنى اميّه
كسانى را نمى يافتند كه براى ايشان نويسندگى كند و براى ايشان ماليات جمع كند و به طرفدارى ايشان بجنگد و در اجتماع آنان حاضر شود، هر آينه حق ما را نمى گفتند، و اگر مردم آنها و مالشان را ترك مى كردند، چيزى جز آنچه دستشان افتاده، پيدا نمى كردند.
على بن ابى حمزه گويد: آن جوان پس از شنيدن سخنان امام (عليه السلام) عرض كرد: فدايت شوم آيا راهى براى رهايى من از آن وجود دارد؟ فرمود: اگر بگويم انجام مى دهى؟ عرض كرد: انجام مى دهم. امام فرمود: هر چه در ديوان آنها به دست آورده اى از مالت جدا كن و هر كه را از صاحبان اموال مى شناسى مالش را پس بده و هر كه را نشناختى آن را صدقه بده و من براى تو از جانب خداى عزّوجلّ بهشت را تضمين مى كنم. على مى گويد: آن جوان مدّتى سرش را به زير انداخت، سپس گفت: فدايت شوم، قبول كردم. ابن ابى حمزه مى گويد: آن جوان با ما به كوفه برگشت هيچ چيز را روى زمين از اموالى كه داشت باقى نگذاشت، مگر اين كه از اختيار خود خارج كرد، حتّى لباسهايى كه در بدنش بود، مى گويد: من از دوستانم چيزى جمع كردم و برايش جامه هايى خريدم و مقدارى خرجى فرستادم. على بن ابى حمزه مى گويد: چند ماهى نگذشته بود كه مريض شد ما از او عيادت مى كرديم، مى گويد: روزى بر او وارد شدم در حالى كه جان مى داد، چشمش را گشود، سپس گفت: يا على! به خدا سوگند كه مولايت به عهد خود وفا كرد، و بعد هم از دنيا رفت و ما امر كفن و دفن او را انجام داديم. آنگاه به مدينه رفتم و خدمت امام صادق (عليه السلام) شرفياب شدم. همين كه آن حضرت چشمش به من افتاد، فرمود: يا على، به خدا سوگند ما براى رفيقت به عهدمان وفا كرديم. راوى مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم راست گفتيد، همين طور است به خدا سوگند او در وقت مردن اين را به من گفت.»
از ابو بصير نقل كرده اند كه گفت: «از امام باقر (عليه السلام) راجع به كارهاى مربوط به دستگاه بنى اميّه پرسيدم فرمود: اى ابو محمد، جايز نيست، حتى بقدر يك قلم به مركب زدن زيرا فردى از كاركنان به چيزى از دنياى آنان نمى رسد مگر آن كه آنها از دين وى همان قدر مى كاهند.»
از محمد بن مسلم نقل شده كه مى گويد: «خدمت امام باقر (عليه السلام) در مدينه بر در منزل آن حضرت نشسته بوديم. امام (عليه السلام) به مردم نگاه مى كرد كه دسته دسته مى گذشتند. رو به يكى از حاضران كرد و گفت: آيا در شهرى اتفاقى افتاده است؟ عرض كرد: فدايت شوم. فرماندارى براى مدينه تعيين شده، مردم براى عرض تبريك نزد او مى روند. فرمود:
همانا اين مردى كه فرمانروايى به او رسيده و به همين خاطر به او تبريك مى گويند خود دروازه اى از دروازه هاى آتش دوزخ است.»
از ابن ابى يعفور نقل شده است كه گفت: «خدمت امام صادق (عليه السلام) بودم. مردى از شيعيان وارد شد و عرض كرد: خداوند شما را تندرست بدارد، چه بسيار اتّفاق مى افتد كه مردى از ما شيعيان در تنگنا و سختى قرار مى گيرد و او را براى ساختن بنا و كندن نهر و ترميم آب بند دعوت مى كنند در اين باره چه مى فرماييد؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: من دوست ندارم كه گرهى براى ايشان بزنم و يا نخى بر سر كيسه آنان ببندم در حالى كه ما بين دو مرز مدينه مال من باشد، و نه قلمى را به مركّب بزنم، زيرا روز قيامت ياران ستمگران در خيمه اى از آتش قرار داده مى شوند تا وقتى كه خداوند ميان بندگان حكم كند.»
از مهاجر نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: فلانى به شما سلام مى رساند و همچنين فلان و فلان. امام فرمود: بر آنها سلام و درود باد، بعد عرض كردم از شما درخواست دعا دارند فرمود: به آنها چه شده است؟ عرض كردم ابو جعفر منصور آنان را زندانى كرده است فرمود: آنها را چه كار با منصور؟ گفتم: آنها را به كارى گماشته بود. بعد هم زندانى كرد، فرمود: آنان را با منصور چه كار؟ مگر من آنها را نهى نكرده بودم، آنها در آتشند، آنها در آتشند. راوى مى گويد: سپس امام گفت: خداوندا قلب منصور را از ضرر رساندن به آنان منصرف گردان. مهاجر مى گويد: از مكه برگشتم از حال آن سه نفر پرسيدم، معلوم شد سه روز بعد از اين گفتار از زندان بيرون شده اند.»
از جهم بن حميد نقل كرده اند كه مى گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «آيا دعوت پادشاه اينان را نپذيرفتى و نزد او نرفتى؟ عرض كردم: خير، فرمود: چرا؟ گفتم: فرار كردم به خاطر حفظ دينم، فرمود: بر اين عقيده مصممى؟ عرض كردم: آرى پس رو به من كرد و فرمود: اكنون دينت برايت سالم است.»
از فضيل بن عياض نقل كرده اند كه گفت: «راجع به چند كسب از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم. امام (عليه السلام) مرا از آنها نهى كرد و فرمود: اى فضيل به خدا سوگند كه ضرر آنها بر اين امّت از ضرر و زيان ترك و ديلم بيشتر است. مى گويد: درباره پرهيز از مردم پرسيدم فرمود: كسى كه از محرّمات خداى عزّوجلّ بپرهيزد، از اين گروه (ستمكار) دورى كند و هر گاه از شبهات نپرهيزد، نا خود آگاه در حرام بيفتد هر گاه خلافى را ببيند و نهى نكند در حالى كه قدرت آن را داشته است در حقيقت دوست دارد كه نسبت به خداى عزّوجلّ معصيت شود و هر كه دوست بدارد كه خدا معصيت شود در حقيقت با دشمنى به مبارزه خداى عزّوجلّ بر خاسته است و هر كس بقاى ستمگران را دوست بدارد در حقيقت دوست دارد كه خداوند جلّ و علا را معصيت كند، خداى متعال خود را به خاطر نابود ساختن ستمكاران ستوده و مى فرمايد: فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».
از امام صادق در حديث مرفوعى راجع به قول خداى تعالى: وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ آمده است كه فرمود: «منظور آيه مردى است كه در نزد سلطان مى رود و بقاى او را آرزو مى كند تا سلطان دستش را وارد كيسه اش كند و به او چيزى بدهد.»
از آن حضرت نقل است كه فرمود: «گروهى از ايمان آورندگان به موسى (عليه السلام) گفتند: اگر ما ميان سپاه فرعون مى رفتيم، در بين آن سپاه بوديم و از دنياى او برخوردار مى شديم و هر گاه كه اميدوار به ظهور موسى شديم نزد او مى رفتيم، و همين كار را كردند به اين ترتيب كه چون موسى با همراهانش آمدند، آنان از سپاه فرعون گريختند و سوار بر مركبهايشان شدند و براى پيوستن به موسى (عليه السلام) و سپاهش، بسرعت حركت كردند تا با او باشند. خداوند عزّوجلّ فرشته اى را فرستاد، به روى چهار پايانشان زد و آنان را به سپاه فرعون باز گرداند و آنان از جمله كسانى گشتند كه با فرعون غرق شدند.»
از آن حضرت است كه فرمود: «بر خداى عزّوجلّ حقّ است كه سرانجام كار شما با كسى كه در دنيا با او زندگى مى كرديد، يكى باشد.»
از يونس بن عمار است كه گفت: «براى امام صادق (عليه السلام) درباره كسى كه معتقد به امر امامت است و نيز از جمله افرادى است كه كارگزار سلطان مى باشند صحبت كردم، امام (عليه السلام) فرمود: هر گاه عهده دار كار شما شوند آيا با شما مدارا مى كنند و در رفع نيازتان به شما سودى مى رسانند؟ يونس مى گويد: عرض كردم: بعضى از آنان اين كار را مى كنند و بعضى از آنها نمى كنند. فرمود: از آن كسى از آنها كه چنين رفتار نمى كند بيزارى بجوييد خداوند از او بيزار است.»
از حميد نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من از سوى ظلمه كارى را عهده دار شده ام، آيا برايم راه فرارى از اين كار هست؟ فرمود: چه بسيار كسانى كه به دنبال راه خروج از آن بر آمدند ولى بر آنان دشوار شد. عرض كردم: پس نظر شما چيست؟ فرمود: نظر من اين است كه از خدا بترسى و دوباره باز نگردى.»
از زياد بن ابى سلمه نقل شده است كه گفت: «بر موسى بن جعفر (عليه السلام) وارد شدم به من فرمود: اى زياد آيا تو براى پادشاه كار مى كنى؟ مى گويد: عرض كردم: آرى، فرمود:
براى چه؟ گفتم: من مرد با مروّتى هستم و عائله زيادى دارم و پشتوانه مالى هم ندارم فرمود: اى زياد! هر آينه اگر مرا از قله كوهى پرت كنند و بدنم پاره پاره شود، در نزد من محبوبتر است تا اين كه كارى براى يكى از آنها (سلاطين جور) عهده دار شوم و يا اين كه فرشى براى مردى از ايشان بگسترم، مگر براى چيزى؟ گفتم: فدايت شوم، نمى فهمم براى چه؟ فرمود: مگر براى رفع گرفتارى از مؤمنى يا آزاد سازى از اسارت و يا اداى دين مؤمن اى زياد! كمترين كارى كه خداوند نسبت به كسى كه عهده دار كارى براى آنها شود، انجام مى دهد آن است كه خيمه اى از آتش روى او مى زند تا اين كه خداوند از حساب خلق فارغ شود، اى زياد! پس اگر كارى از كارهاى آنها را قبول كردى به برادران دينى ات خوبى كن، كه يكى در برابر يكى است و خداوند پشت سر آن است. اى زياد هر مردى از شما كارى از آنها را بر عهده بگيرد سپس بين شما و آنها مساوات قائل شود، به او بگوييد: تو ادّعاى نابجا دارى و دروغگويى. اى زياد! هر گاه قدرت خودت را بر مردم به خاطر آوردى قدرت خداى عزّوجلّ را در فرداى قيامت بر خودت و از بين رفتن آنچه از مال ايشان به ايشان داده اى و باقى ماندن آنچه به زيان خودت به ايشان داده اى، به خاطر آورد.»
از ابو بصير به نقل از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه مى گويد: «نزد آن حضرت سخن درباره مردى از اين گروه به ميان آمد كه استاندار جايى شده بود، فرمود: رفتارش با برادران دينى چگونه است؟ راوى مى گويد گفتم: خيرى نزد او وجود ندارد، فرمود: جاى تأسفّ است كه به كارى كه شايسته آنها نيست وارد مى شوند و هيچ كار خيرى براى برادرانشان نمى كنند.»
از علىّ بن يقطين نقل شده كه گويد: «به امام كاظم (عليه السلام) عرض كردم: درباره اعمال اين قوم چه مى فرماييد؟ فرمود: اگر ناگزير از انجام آنى پس بپرهيز از اموال شيعه امام مى فرمايد: على به من خبر داد كه وى در ظاهر از شيعه ماليات را مى گيرد و در نهان به ايشان پس مى دهد.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «هيچ ستم پيشه اى نيست، مگر آن كه با او مؤمنى است كه خداى عزّوجلّ به وسيله او از مؤمنان دفاع مى كند، و حال اين كه او خود در آخرت از همه مؤمنان- به خاطر مصاحبت با ستمگر- كم بهره تر است.»
از علىّ بن يقطين نقل شده كه مى گويد: «امام كاظم (عليه السلام) به من فرمود: همانا خداوند عزّوجلّ به همراه سلطان، اوليايى دارد كه به وسيله ايشان از اولياى خويش دفاع مى كند.»

فصل
غزالى گويد: اما از آثار حذيفه گويد: دورى كنيد از جاهاى فتنه و آشوب پرسيدند: آنها چه جاهايى است؟ گفت: در خانه فرمانروايان، وقتى كه يكى از شماها بر
اميرى وارد مى شود و به دروغ گفته هاى او را تصديق مى كند و آنچه در او نيست درباره او مى گويد.
ابوذر به سلمه گفت: اى سلمه به در خانه سلطان رفت و آمد نكن، زيرا تو به چيزى از دنياى ايشان نمى رسى، مگر اين كه آنان از دين تو به بالاتر از آن مى رسند.
عبادة بن صامت گويد: دوستى شخص عابد و قارى قرآن، با اميران دورويى، و دوستى وى با توانگران ريا كارى است.
ابوذر گويد: هر كه سياهى قومى را افزون كند- يعنى سياهى جمعيّت ستمگران را بيشتر كند- از ايشان است.
ابن مسعود گويد: مردى بر سلطان به همراه دينش وارد مى شود امّا وقت بيرون شدن بى دين بيرون مى رود! گفتند: چرا؟ گفت زيرا او به بهاى غضب خدا، سلطان را راضى مى كند.
سعيد بن مسيّب تجارت روغن زيتون داشت و مى گفت: در اين شغل از سلاطين بى نيازى است.
وقتى كه زهرى با سلطان معاشرت داشت يكى از برادران دينى اش به وى نوشت:
اى ابو بكر! خداوند، ما و تو را از آشوبها نگه دارد. تو به حالى در آمده اى كه سزاوار است هر كس تو را مى شناسد برايت به درگاه خدا دعا و به تو ترّحم كند پير مردى شده اى در حالى كه نعمتهاى الهى بر دوشت سنگينى مى كند به دليل آنچه خداوند از كتاب خود تو را آگاه ساخته و از سنت پيامبرش به تو آموخته است در حالى كه چنين نيست خداوند از علما، عهد و پيمان گرفته و ذات مقدّس حق تعالى فرموده است: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ و بدان كه آسانترين چيزى كه مرتكب شده اى و سبكترين گناهى كه به گردن گرفته اى اين است كه با وحشت ستمگر انس گرفته اى و با نزديك شدنت به كسى كه حق را ادا نمى كند و باطل را ترك نمى گويد در حالى كه تو را مقرّب ساخته است، راه گمراهى را هموار كرده اى. آنان تو را قطبى ساخته اند كه بر محور تو آسياى ظلم و ستمشان مى چرخد و تو را پلى قرار داده اند كه از روى تو، به سمت گرفتارى و بلايشان گذر مى كنند و نردبانى كه به اوج گمراهى شان بالا مى روند، به وسيله تو بر علما، شبهه وارد مى كنند و دلهاى نادانان را با تو جذب مى كنند، پس چه بسيار ناچيز است آنچه آنان براى تو آباد ساختند در برابر آنچه به زيان تو ويران كردند! و چقدر زياد است آنچه از تو گرفتند در برابر آنچه از دين تو كه فاسد كردند! پس چه چيز تو را ايمن مى سازد تا از جمله كسانى باشى كه خداى تعالى درباره ايشان فرموده است: فَخَلَفَ من بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ و همانا تو با كسى سرو كار دارى كه نادان نيست و نگهبان تو قرار مى دهد كسى را كه غفلت ندارد، بنابراين دين خود را معالجه و درمان كن كه بيمارى در آن راه يافته و زاد و توشه فراهم كن كه سفر دورى در پيش دارى و هيچ چيز در زمين و در آسمان بر خداوند پوشيده نيست و السّلام

فصل
غزالى گويد: اين اخبار و آثار دليل بر فتنه و انواع فسادى است كه در معاشرت با سلاطين وجود دارد، ليكن ما در اين باره به تفصيل فقهى مطالب مى پردازيم تا موارد ممنوع از مكروه و مباح مشخص شود. بنابراين مى گوييم: كسى كه بر پادشاه وارد مى شود، در معرض آن است كه با عملش و يا با سكوتش و يا به سخن و يا با اعتقادش معصيت خداى تعالى كند و از يكى از اين حالات خارج نيست.

اما عمل، ورود به دربار سلاطين
در بيشتر اوقات با ورود به خانه هاى غصبى و گام نهادن در آنها همراه است و ورود در اينها بدون اجازه مالك حرام است، و اين سخن تو را گول نزند كه گفته اند: اين قبيل چيزها را مردم سهل گرفته اند مانند يك خرما يا ريزه هاى نانى است كه افتاده باشد. آرى اين حرف در غير مغصوب درست است، اما در مغصوب درست نيست، زيرا اگر گفته شود كه هر نشست اندك چيزى از ملكيّت نمى كاهد، زيرا اين مقدار، جاى تسامح دارد، همچنين در عبور از ملك كسى، پس اين مقدار تسامح در هر يك از اين موارد، در مجموع موارد جريان دارد! در حالى كه غصب در مجموع عمل، حاصل مى شود ولى در يك يك موارد محل تسامح است، زيرا اگر مالك مطّلع شود ناراضى نخواهد بود و اما در صورتى كه اين موارد جزئى راهى به فراگيرى كلّ به صورت مشترك شود پس حكم تحريم به جميع سرايت مى كند. بنابراين جايز نيست ملك كسى را- به اين اعتماد كه هر يك از رهگذران فقط گامى بر مى دارد و از ملك چيزى كم نمى شود- راه عبور قرار داد، زيرا كه مجموع ملك را از بين مى برد نظير ضربت سبكى كه در تعليم مباح است ولى به شرط يك ضربه بودن اما اگر جمعى باشند و هر كدام ضربتى بزنند باعث قتل شود، قصاص بر همه واجب مى شود در حالى كه هر يك از ضربتها اگر تنها بود، باعث قصاص نمى شد پس اگر فرض شود- به طور مثال- ستمگرى در جاى غير غصبى مثل زمين بايرى باشد اگر زير خيمه يا سايبانى از مال خودش باشد كه حرام است. ورود به نزد او جايز نيست زيرا اين ورود بهره مندى از حرام و استفاده از سايه آن است، بنابراين اگر فرض شود كه هر كدام از آنها حلال است پس با ورود به آن جا از جهت اين كه يك ورود است معصيت نباشد و سلام دادن به او نيز گناهى نداشته باشد ولى اگر در برابر او ركوع يا سجده كند و يا در وقت سلام و خدمت به صورت قيام بايستد حرام است زيرا تعظيم او براى ظالم به دليل سيطره او كه ابزار كار ستمگران است، و از طرفى تواضع براى ستمگران معصيت است بلكه هر كه براى توانگر غير ظالمى تواضع كند تنها به خاطر توانگرى اش- نه به جهت ديگرى كه مقتضى تواضع است- دو سوّم دينش را از دست داده است، پس چگونه است وقتى كه براى ظالم تواضع كند؟ بنابراين جز مجرد سلام چيز ديگرى مباح نيست.
اما دست بوسى و خم شدن در خدمت، معصيت است مگر براى ترس از ظالم يا براى امام عادل و يا براى كسى كه به دستور دينى استحقاق آن را دارد. بنابراين اگر شخص وارد، تمام اينها را هم كه ترك كند و تنها به سلام اكتفا كند، نمى تواند روى فرش آنها ننشيند و هر گاه بيشتر اموال ايشان حرام است پس نشستن روى فرش ايشان نيز جايز نيست، اين از جهت عمل.
امّا سكوت او در مجلس سلاطين بعضى از ظروف طلا و لباسهاى ابريشمى را بر تن خودشان و غلامانشان مى بيند كه پوشيدن آنها حرام است، در حالى كه هر كس گناهى را ببيند و در برابر آن سكوت كند، او هم در آن گناه شريك است، حتى بعضى از سخنان ايشان را مى شنود كه فحش، دروغ و ناسزا و آزردن است و سكوت در برابر تمام اينها حرام است و لباسهايى كه مى پوشند و غذايى را كه مى خورند مى بيند و تمام آنچه در اختيار دارند حرام است و سكوت در مقابل آنها جايز نيست پس امر به معروف و نهى از منكر، اگر به عمل نتواند، به زبان بر او واجب است.
پس اگر بگويى او بر جانش بيمناك است، عذرش در سكوت كردن پذيرفته است، اين سخن حقّ است ليكن او بى نياز از آن است كه خودش را در معرض ارتكاب امر غير مباحى قرار دهد، مگر بهانه اى داشته باشد، زيرا او اگر بر سلطان وارد نشود و شاهد خلافها نباشد، خطاب به گمان متوجه او نمى شود تا اين كه به وسيله عذر از او ساقط شود. در اين جا مى گويم: هر كه در جايى از فساد، مطّلع باشد و بداند كه نمى تواند آن را بر طرف سازد، جايز نيست در آن جا حضور پيدا كند تا آن فساد در مقابل او انجام گيرد و او شاهد باشد و سكوت اختيار كند بلكه سزاوار است كه از مشاهده آن دورى كند.
امّا قول آن است كه به ظالم دعا كند و ثناگوى او باشد و يا آنچه از سخن باطل مى گويد بصراحت يا با تكان دادن سر و يا با شگفتگى چهره اش تصديق كند، يا اين كه اظهار محبّت و دوستى و اشتياق به ديدار وى كند و يا اين كه علاقه شديد به طول عمر و بقاى وى داشته باشد، زيرا او بيشتر وقتها تنها به سلام دادن اكتفا نمى كند، بلكه حرف مى زند و سخنانش از چند صورت بيرون نيست، يا دعا براى اوست كه جايز نيست، مگر اين كه بگويد: خدا تو را اصلاح كند! و يا خدا تو را به كارهاى نيك موفق بدارد! و يا خداوند عمر تو را در طاعت خود طولانى گرداند! و نظاير اينها و اما دعا به اين كه خدا تو را نگه دارد و عمر طولانى دهد، و دعا براى طول بقا و وفور نعمت با خطاب به عنوان مولى و نظير آن جايز نيست. پيامبر (ص) فرمود: «هر كس براى بقاى ظالمى دعا كند در حقيقت دوست دارد كه خدا را روى زمين معصيت كنند»، پس اگر از دعا بگذرد به ثنا گويى برسد و چيزهايى بگويد كه در او نيست، دروغگو، منافق و گرامى دارنده ظالم خواهد بود كه اين هر سه معصيت است.
پيامبر (ص) فرمود: «همانا در وقت مدح فاسق خداوند به غضب مى آيد.»
و در خبر ديگرى آمده است: «هر كه ظالمى را احترام كند، در حقيقت به نابودى اسلام كمك كرده است.»
اگر از اين هم تجاوز كند و به تصديق گفته ها و پاك شمردن هر عملى كه او انجام مى دهد برسد، به خاطر تصديق و كمك به ظالم، گنهكار خواهد بود، زيرا پاك دانستن اعمال و ثناگويى آنها كمك است و كمك بر معصيت، تشويق است براى تمايل به معصيت، همان طورى كه تكذيب و مذمت و تقبيح، منع از معصيت و تضعيف انگيزه هاى ظلم است و كمك بر معصيت، خود معصيت است و لو به جزئى از كلمه باشد و اگر از اين حد هم بگذرد و به اظهار محبّت و اشتياق به ديدار و طول عمر او برسد، اگر به دروغ اظهار كند، هم معصيت دروغ و هم نفاق را مرتكب شده است و اگر راست بگويد، به دليل دوست داشتن بقاى ظالم معصيت كرده است، و حال آن كه حق وى آن است كه به خاطر خدا به او خشم و كين بورزد، پس خشم در راه خدا واجب است در حالى كه فرد دوستدار گناه و راضى به معصيت، خود گنهكار است، و هر كس ظالمى را دوست بدارد اگر به خاطر ستمگرى اش دوست بدارد، به سبب همين دوستى گنهكار است و هر كس به دليل ديگرى او را دوست بدارد باز هم گنهكار است از آن جهت كه چرا بغض او را در دل ندارد در صورتى كه بر او واجب است براى خدا او را مبغوض بدارد و اگر در كسى خوبى و بدى جمع باشد لازم است او را به خاطر آن خوبى دوست و به خاطر آن بدى دشمن بدارد، و در آينده- در كتاب اخوّة المتحابّين فى الله- علت جمع بين حب و بغض خواهد آمد، اگر از تمام اين حرفها بر كنار باشد- در صورتى كه بعيد است- از فسادى كه به دل راه پيدا مى كند، سالم نمى ماند، زيرا او مى بيند كه طرف در وسعت نعمت است و نعمت خدا را بر خود ناچيز مى شمرد، و نهى رسول خدا را بى اهميّت تلقّى مى كند كه فرمود: «اى توده مهاجران بر دنياداران وارد نشويد كه باعث خشم روزى مى شود.» اين مطلب به علاوه اين كه ديگران در ورود به ستمگران از او پيروى مى كنند و خود باعث ايجاد سياهى لشكر براى ستمگران و آبرو دادن به ايشان مى شود، اگر از كسانى باشد كه باعث آبرومندى است و تمام اينها يا مكروهند و يا حرام و ورود بر سلاطين جز به خاطر يكى از دو عذر جايز نيست: يكى از جهت خود آنها امر اجبارى باشد نه امر احترامى و بداند كه اگر خود دارى كند او را اذيّت خواهند كرد و يا اين كه مردم بر طاعت آنان نخواهند بود و امر سياست به هم خواهد خورد كه در اين صورت اجابت واجب است به خاطر اطاعت مردم و رعايت مصلحت خلق تا اين كه حكومت مضطرب نشود. دوّم اين كه ورود او به جهت دفع ظلم از مسلمان ديگر يا ازخودش، از باب ولايتى كه دارد و يا از باب داد خواهى باشد، اين دو مورد را اجازه داده اند به شرط اين كه دروغ نگويد و ثناگو نباشد و از نصيحتى كه انتظار پذيرفتن آن مى رود، دريغ نورزد، اين بود حكم ورود بر سلاطين.

حالت دوّم
آن است كه پادشاه براى ديدار او برود. در اين صورت جواب سلام واجب است اما قيام و احترام به او، در برابر احترام او، احترام كردن حرام نيست زيرا او به خاطر بزرگداشت علم و دين استحقاق ستايش دارد چنان كه به خاطر ظلم و ستمش مستحق دورى كردن است. پس احترام در برابر احترام و پاسخ به سلام لازم است ليكن بهتر آن است كه اگر با او در خلوت است، از جا بلند نشود تا عزت دين و حقارت ظلم را بدان وسيله به او ابراز كند و خشم خودش را به خاطر دين و اعراضش را از كسى كه از خدا اعراض كرده است و در نتيجه خدا هم از او اعراض كرده، بروز دهد. اما اگر سلطان با جمعى وارد شود، مراعات حشمت استانداران و دولت مردان، در ميان رعيّت داراى اهميت است، در اين صورت با اين نيّت از جا بلند شدن اشكالى ندارد و اگر بداند كه اين عملش پيامد فاسدى در ميان رعيّت ندارد و از خشم سلطان آزارى به او نمى رسد، احترام نكردن به صورت از جا بر خاستن، بهتر است. وانگهى بر او واجب است پس از انجام ملاقات او را نصيحت كند. پس اگر مرتكب عملى مى شود كه از حرمت آن بى خبر است و او توقّع دارد كه اگر از حرمت آن آگاه شود، آن را ترك مى كند بايد او را آگاه كند كه اين كار واجب است و امّا ذكر حرمت چيزى از قبيل ميگسارى و ستمگرى كه او حرام بودن آن را مى داند بى فايده است. بلكه بر او لازم است از گناهانى كه مرتكب مى شود او را بترساند در صورتى كه احتمال مى دهد ترساندن در او مؤثر خواهد بود و نيز لازم است كه او را به راههاى مصلحت ارشاد كند- اگر راهها را مطابق شرع مى شناسد به نحوى كه مقصود ظالم بدون معصيت حاصل مى شود- تا او را بدان وسيله از رسيدن به هدف به وسيله ظلم باز دارد، پس در اين صورت بر او واجب است در جايى كه نمى داند، آگاهى دهد و در آنچه گستاخ و بى باك است او را بترساند، و به آنچه از آن غفلت دارد- به وسيله چيزى كه از ظلم بى نيازش كند- ارشاد كند. پس اين سه امر، وقتى كه احتمال مى دهد سخنش در آن موارد مؤثر است، بر او لازم است و نيز بر هر كسى كه با عذر يا بدون عذر بر سلطان وارد شود، رعايت اين امور لازم است.
محمّد بن صالح مى گويد: نزد حمّاد بن سلمه بودم، متوجّه شدم كه در خانه وى جز يك حصيرى كه او بر روى آن نشسته و قرآنى كه تلاوت مى كند و انبانى كه غذايش را داخل آن مى گذارد و آفتابه اى كه وضو مى گيرد چيز ديگرى نيست، ناگهان در را زدند، معلوم شد محمّد بن سليمان است، اجازه داد، او وارد شد و در مقابل وى نشست، پرسيد:
مرا چه مى شود وقتى كه تو را مى بينم. تمام وجودم را ترس فرا مى گيرد؟ حمّاد گفت:
براى اين كه رسول خدا (ص) فرمود: «همانا عالم اگر هدفش از علم، ذات مقدّس خدا باشد، همه چيز او را تعظيم كند.» سپس چهل هزار درهم كه به همراه خود آورده بود بر او عرضه كرد و گفت: اينها را بگير و استفاده كن، حمّاد گفت: آنها را به كسانى كه از آنان به ستم گرفته اى باز گردان. محمد بن سليمان گفت: به خدا سوگند، جز آنچه به ارث برده ام به شما نمى دهم جواب داد: نيازى به آنها ندارم. او گفت: بگيريد و (به مستحقان) تقسيم كنيد. حماد گفت: شايد من اگر در تقسيم، به عدالت رفتار كنم كسى كه چيزى از آن مبلغ نرسيده است بگويد: او در تقسيم، عدالت را جارى نكرده و درباره من دچار گناه شود بنابراين، آنها را از من دور كنيد.

حالت سوم
آن است كه از سلاطين كناره بگيرد و آنها را نبيند و آنها هم او را نبينند، و اين امر لازم است، زيرا سلامت جز در اين صورت ممكن نيست. بنابراين بايد
به خاطر ظلم و ستم ايشان، بغض آنان را در دل داشته باشد و بقاى آنها را نخواهد و ثناگوى آنها نباشد و از حال آنها نپرسد و به اطرافيان آنان نزديك نشود و بر آنچه به خاطر مفارقت ايشان از دست مى دهد، تأسف نخورد. توضيح مطلب اين كه هر گاه امر ايشان از ذهنش بگذرد، اگر از آنها غفلت كند چه بهتر و هر گاه امر ايشان و در ناز و نعمت بودن آنها از ذهنش بگذرد با ياد خدا آنها را از ذهنش محو كند و به آنچه حاتم اصم گفته است عمل كند: «همانا بين من و پادشاهان يك روز فاصله است، امّا ديروز، لذتش (گذشته) و آنها نمى يابند و در فردا هم من، و هم ايشان در هراسيم، و آن روزى كه فاصله داريم امروز است و شايد آن روز، امروز نباشد.» و به آنچه ابو درداء گفته است نيز عمل كند: «مالداران مى خورند، ما هم مى خوريم و مى آشامند ما هم مى آشاميم و مى پوشند، ما هم مى پوشيم، آنها اموال زيادى دارند كه به آنها نگاه مى كنند و ما هم با ايشان به آن اموال نگاه مى كنيم، و حساب آن مالها با ايشان است ولى ما از حساب بر كناريم.» بنابراين هر كسى كه از ظلم و ظالم و معصيت گنهكارى اطلاع كامل داشته باشد، شايسته است كه مقام و منزلت او را به اين جهت در دل خود پايين بياورد اين امر واجبى است بر او، زيرا هر عمل ناپسندى كه از او صادر شود، از مقام و منزلت او در قلب كم مى شود و معصيت مستحق ناپسندى است زيرا معصيت يا مورد غفلت است، يا مورد رضايت و يا كراهت، با وجود علم و آگاهى، غفلت معنى ندارد و دليلى براى رضايت نيست پس ناگزير معصيت مورد كراهت است، بنابراين جنايت هر كسى بر حق خدا همانند جنايت او بر حق تو است.
پس اگر بگويى: نارضايتى در تحت اختيار نيست، پس چگونه واجب مى شود؟
مى گوييم: چنين نيست، زيرا به ضرورت طبع، دوست، آنچه را كه نزد محبوبش ناپسند باشد نمى پسندد و مخالف آن است، و البته كسى كه از معصيت خدا ناراضى نيست خدا او را دوست نمى دارد و دوست نمى دارد خدا را كسى كه معرفت او را ندارد و حال آن كه معرفت خدا واجب و محبّت خدا نيز واجب است، و هر گاه كسى خدا را دوست بدارد،نمى پسندد آنچه را او نپسندد و مى پسندد آنچه را او بپسندد، توضيح اين مطلب در كتاب محبت و رضا خواهد آمد.

فصل
اگر بگويى: علماى پيشين بر سلاطين وارد مى شدند، مى گويم: آرى نخست از ايشان آداب ورود را بياموز سپس وارد شو. نقل كرده اند كه هشام بن عبد الملك به قصد حج، راهى مكّه شد و چون وارد مكه شد، گفت: مردى از صحابه پيامبر (ص) را نزد من آوريد، گفتند: همگى از دنيا رفته اند، گفت: بنابراين از تابعين كسى را بياوريد، پس طاووس يمانى را آوردند. طاووس همين كه وارد شد، كفشش را كنار فرش خليفه از پا در آورد و به عنوان امير المؤمنين بر او سلام نداد ليكن گفت: سلام بر تو و به كنيه او را خطاب نكرد و در مقابل او نشست و گفت: چگونه هستى اى هشام؟ هشام به قدرى خشمگين شد كه تصميم گرفت او را بكشد، به او گفتند: تو در حرم خدا و حرم رسول خدا هستى، چنين چيزى ممكن نيست، پس گفت: اى طاووس چه باعث شد كه تو چنين رفتار كردى؟ گفت: مگر من چه كردم؟ هشام بيشتر بر سر خشم و غيظ آمد، گفت:
كفشهايت را در حاشيه بساط من در آوردى و دست مرا نبوسيدى و به عنوان امير المؤمنين به من سلام ندادى و با كنيه مرا مخاطب قرار ندادى و بدون اجازه در برابر من نشستى و گفتى: چگونه هستى اى هشام؟ طاووس گفت: اما در آوردن كفشم را در كنار بساطت، من هر روز در مقابل ربّ العزّة پنج مرتبه كفشم را بيرون مى آورم در حالى كه او مرا عقوبت نمى كند و بر من خشم نمى گيرد و اما سخن تو كه گفتى: چرا دست مرا نبوسيدى؟ من از على (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: بر هيچ مردى روا نيست دست كسى را ببوسد، مگر دست زنش را از روى شهوت و يا دست فرزندش را از روى شفقت و اما اين سخن تو كه چرا به عنوان امير المؤمنين بر من سلام ندادى، چون تمام مردم به فرمانروايى تو راضى نيستند از اين رو من نخواستم دروغ بگويم و اما سخن تو كه گفتى
مرا با كنيه ام خطاب قرار ندادى، زيرا خداى تعالى اولياى خويش را با اسم نام برده و گفته است: اى داوود، اى يحيى، اى عيسى، در صورتى كه دشمنان خويش را با كنيه ياد كرده و گفته است: دستهاى ابو لهب بريده باد، و اما سخن تو كه گفتى: در حضور من نشستى، همانا من از على (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: هر گاه خواستى مردى از اهل دوزخ را ببينى به مردى نگاه كن كه نشسته باشد، در حالى كه پيرامونش گروهى ايستاده اند.
آن گاه هشام گفت: مرا موعظه كن طاووس گفت: من از على (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «در جهنم مارهايى است همانند كوههاى مرتفع و عقربهايى همچون استران كه مى گزند هر اميرى را كه در ميان رعيّتش به عدالت عمل نكند.» وى سپس از مقابل هشام برخاست و فرار كرد و پنهان شد.
مالك بن دينار بر امير بصره وارد شد و گفت: اى امير در يكى از كتابها خواندم:
نادان تر از پادشاه كيست؟ و نادان ترين فردى كه معصيت مرا مرتكب مى شود كيست؟ و مغرورترين كسى كه او، نسبت به من مغرور است كيست؟ اى چوپان بد، من به تو گوسفندان سالم و فربهى را دادم و تو گوشتها را خوردى و پشمهاى آنها را پوشيدى و استخوان متحرّكى را باقى گذاشتى. پس امير گفت: آيا مى دانى كه چه چيز تو را بر ما گستاخ مى كند و ما را از تو دور مى سازد؟ مالك جواب داد: نه، امير گفت: خدا، سپس طمع اندك به سوى ما و نگرفتن آنچه در دست ماست.
عمر بن عبد العزيز با سليمان بن عبد الملك ايستاده بودند. سليمان صداى غرش ابر را شنيد، بى تابى كرد و سينه اش را روى قربوس زين گذاشت عمر گفت: اين صداى رحمت خداست پس چگونه خواهى بود وقتى كه صداى عذاب خدا را بشنوى؟ سپس سليمان به مردمى كه در عرفه حاضر بودند نگاه كرد و گفت: چقدر مردم زيادند! عمر گفت: دشمنان تو هستند يا امير المؤمنين، سليمان گفت: خدا تو را به ايشان مبتلا گرداند! نقل كرده اند كه سليمان به مدينه وارد شد و قصد مكه داشت، كسى را به دنبال ابو حازم فرستاد و او را طلبيد. همين كه وارد شد، گفت: اى ابو حازم چرا ما از مرگ
ناخشنوديم؟ جواب داد: چون شما خانه آخرتتان را خراب كرده ايد و دنيا را آباد ساخته ايد از اين رو نمى خواهيد كه از جاى آباد به جاى خراب منتقل شويد، گفت: اى ابو حازم ورود به درگاه خدا چگونه است؟ جواب داد: اما نيكو كار مثل مسافرى است كه به نزد خانواده اش بر مى گردد و امّا بدكار مانند بنده گريخته اى است كه بر مولايش وارد مى شود. سليمان با شنيدن اين سخنان گريه كرد و گفت: نمى دانم وضع من، در نزد خدا چگونه است؟ ابو حازم گفت: خودت را بر كتاب خداى عزّوجلّ عرضه كن آنجا كه مى فرمايد: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ. سليمان گفت: پس رحمت خدا كجا مى رود؟ جواب داد: به نيكو كاران نزديك است آنگاه سليمان پرسيد:
ابو حازم! كدام بنده خدا گرامى تر است؟ گفت: اهل مروّت و تقوا پرسيد: كدام عمل از همه اعمال بالاتر است؟ جواب داد: اداى واجبات با اجتناب از محرّمات، پرسيد: كدام دعا مسموع تر است؟ گفت: سخن حق در نزد كسى كه از او مى ترسى و در عين حال اميدوارى گفت: كدام يك از مؤمنان هوشيارترند؟ جواب داد: مردى كه به دستور خدا عمل كند و مردم را به طاعت خدا بخواند پرسيد: كدام مؤمن از همه زيانكارتر است؟
جواب داد: مردى كه به خاطر برادرش كه ستمگر است مرتكب گناه شود، از اين رو آخرتش را به دنياى ديگرى فروخته است. سليمان گفت: درباره كار ما چه مى گويى؟
ابو حازم گفت: اگر ممكن است مرا عفو كنيد؟ گفت: ممكن نيست ولى نصيحتى ما را بكنيد، ابو حازم گفت: يا امير المؤمنين پدران تو با شمشيرها بر مردم مسلّط شدند و به زور، بدون مشورت با مسلمانان زمام امور را به دست گرفتند، حتى افراد زيادى را به قتل رساندند و آنها از دنيا رفتند، پس اگر آنچه را آنها گفتند و آنچه را مردم به ايشان گفتند، درك مى كردى كافى بود. مردى از اهل مجلس رو به ابو حازم كرد و گفت: بد حرفى زدى! ابو حازم گفت: خداى تعالى از دانشمندان پيمان گرفته است تا حقيقت را براى مردم بيان كنند و پوشيده ندارند. سليمان گفت: چگونه ما اين فساد را اصلاح كنيم؟
ابو حازم جواب داد: از حلال به دست آورى و در جاى حق قرار دهى، سليمان گفت: چه كسى توان چنين كارى را دارد؟ جواب داد: كسى كه خواهان بهشت است و از آتش دوزخ مى ترسد. سليمان گفت: برايم دعا كن، ابو حازم گفت: خدايا اگر سليمان دوست تو است او را در دنيا و آخرت، به بهشت بشارت ده، و اگر دشمن تو است، موى بالاى پيشانى او را بگير و او را به آن جا كه مى پسندى و راضى هستى وارد كن. سليمان گفت:
مرا نصيحت كن، گفت: سفارش مى كنم تو را و مختصر مى گويم: پروردگارت را بزرگ و منزّه شمار، مبادا آن جايى تو را ببيند كه نهى فرموده و آن جا كه امر كرده است تو را نبيند.
عمر بن عبد العزيز به ابو حازم گفت: مرا موعظه كن، ابو حازم گفت: به بستر خواب برو سپس مرگ را بالاى سرت قرار ده، و آنگاه ببين چه حالتى را دوست دارى كه آن ساعت در آن حال باشى پس هم اكنون آن را بگير و ببين چه را دوست ندارى كه آن ساعت در آن وضع باشى پس الآن آن را ترك كن چرا كه شايد آن ساعت نزديك باشد.
مردى بيابان نشين بر سليمان وارد شد، سليمان گفت: اى مرد حرفت را بزن! گفت:
يا امير المؤمنين! من سخنى را به تو مى گويم و تو حوصله كن هر چند ناراضى باشى، چون به دنبال آن چيزى است كه اگر بپذيرى باعث خشنودى تو خواهد بود، سليمان گفت: اى مرد بيابانى ما در تحمّل سخن كسى كه اميد به خيرخواهى اش نداريم و از فريبكارى اش در امان نيستيم حوصله به خرج مى دهيم، پس چگونه به كسى كه از فريبش در امانيم و به خير خواهى اش اميدواريم گوش فرا نمى دهيم؟ گفت: يا امير المؤمنين! مردانى دور تو را گرفته اند كه از اختيارشان به نفع خودشان سوء استفاده مى كنند، و دينشان را به دنيايشان و رضاى تو را به غضب پروردگارشان فروخته اند. درباره خدا از تو مى ترسند ولى در كار تو از خدا نمى ترسند، با آخرت در ستيزند و با دنيا سازگار، پس تو نبايد آنها را بر چيزى كه خدا تو را بر آن امين دانسته است امين شمارى، زيرا آنان هرگز در تضييع امانت و سركوب و ظلم و ستم امّت كوتاهى نمى كنند و تو در برابر گناهانى كه آنان مرتكب
مى شوند مسؤولى، ولى آنان نسبت به عمل تو مسؤول نيستند. بنابراين دنياى ايشان را با ضايع كردن آخرت خويش آباد نكن، زيرا مغبونترين مردم كسى است كه آخرت خويش را به دنياى ديگران بفروشد. سليمان پس از شنيدن اين سخنان گفت: اى اعرابى تو زبانت را گشودى كه از شمشيرت برنده تر بود! گفت: آرى يا امير المؤمنين، امّا اين سخن به نفع شما بود، نه به زيان شما.
نقل كرده اند كه ابو بكره بر معاويه وارد شد و گفت: اى معاويه بدان كه در هر روزى كه از عمر تو مى گذرد و در هر شبى كه بر تو فرا مى رسد، از دنيا جز دورى و از آخرت جز نزديكى بر تو افزوده نمى شود و به دنبال تو جوينده اى است كه از دست او خلاصى ندارى و نشانه اى براى تو قرار داده است كه از آن نمى گذرى و چقدر زود آن حد و نشان فرا مى رسد! و چه نزديك است كه آن جوينده به تو برسد! و همانا دنيايى كه ما در آن هستيم فانى و آخرتى كه سرانجام كار ما به سوى اوست باقى است اگر كار خير كرده باشيم پاداش خير و اگر شرّ باشد جزاى شرّ مى دهند.
اين چنين بوده است ورود دانشمندان بر پادشاهان مقصودم از دانشمندان علماى آخرت است، اما علماى دنيا وارد مى شوند تا به دلهاى سلاطين تقرّب يابند و آنها را به بى بندبارى رهنمون باشند و با لطايف الحيل راههاى گسترده اى را استنباط كنند كه با هدفهاى ايشان موافق باشد و اگر در مقام موعظه نظير ما سخنانى را بگويند هدفشان اصلاح نيست، بلكه جاه طلبى و كسب توجّه سلاطين است و در اين كار دو فريبكارى وجود دارد كه نادانان را فريب مى دهد: يكى آن كه وانمود مى كنند كه قصدشان از ورود بر سلاطين اصلاح ايشان با موعظه و نصيحت است، بلكه امر را بر خودشان مشتبه مى كنند و انگيزه ايشان ميل باطنى آنها به شهرت و تحصيل معرفت در نزد ايشان است و نشانه راستى در اصلاح طلبى آن است كه اگر همان موعظه را كس ديگرى از دانشمندان نظير ايشان عهده دار شد و مورد قبول افتاد و اثر صلاح و نيكى به وسيله او پديد آمد شايسته است كه بدان جهت او خوشحال شده باشند و شكر خدا را به جا آورند كه آن
عالم اين مهم را كفايت كرده است، مثل كسى كه بايد بيمار سختى را معالجه مى كرد و ديگرى به معالجه او اقدام كرده است آن سخن بسيار خوشحال مى شود، و اگر تصادفا سخن خود را بر سخن ديگران برترى مى دهند، پس ايشان مغرورند، دوم آن كه گمان مى برند كه هدفشان شفاعت براى دفع ظلم از مسلمانى است و اين نيز زمينه اى براى غرور است در صورتى كه معيار آن است كه گفته شد.


۱۶
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فصل

سپس غزالى مسائلى را درباره احوالى كه در اثر معاشرت با سلاطين و مباشرت با اموالشان عارض مى شود ذكر كرده، و در مورد حرمت معامله با ايشان و قضات و كارگزاران و خدمتكارانشان مبالغه كرده است، بر اساس قاعده اى كه خودش مطرح كرده مبنى بر اين كه هر مالى كه بيشترش حرام باشد حرام است و در آن باره اخبار زيادى از پيشينيان نقل كرده. سپس مى گويد: اين مبالغه و هشدار پيشينيان نسبت به معامله با فاسقان و بازرگانان و جواهرتراشان و سنگ تراشان و صاحبان حمام و ريختگران و رنگرزان و پيشه وران با غلبه فسق و دروغ بر ايشان بلكه با كفّار ذمّى نقل نشده است، و تنها درباره ستمگران بويژه كسانى كه مال يتيمان و بيچارگان را مى خورند و همواره مسلمين را مى آزارند، آمده است يعنى كسانى كه به نابود كردن نشانه هاى دين و شعائر اسلامى كمك مى كنند و علت اين امر آن است كه معصيت به دو قسم لازم و متعدى تقسيم مى شود، و فسق از گناهان لازم است كه به ديگران تجاوز نمى كند. همچنين كفر كه جنايتى در حق خداى تعالى است و حساب آن نيز با خداست و اما معصيت واليان به سبب ظلم، متعدّى است و كار ايشان بدان سبب دشوار مى شود، و به مقدار گستردگى ظلم و عموميت تعدّى و تجاوز عذاب خدا بيشتر شامل حال آنها مى شود. بنابراين بايد هر چه بيشتر از ايشان و معامله با ايشان دورى جست، پيامبر (ص) فرمود: «به پاسبان
مى گويند تازيانه ات را بگذار و وارد آتش دوزخ شو.»
و نيز فرمود: «از علامتهاى قيامت مردانى هستند كه همراهشان تازيانه هايى است مانند دم گاوان.» پس اين است حكم ايشان و هر كه آنها را شناخت، شناخته است و هر كه نشناخته است، نشانى هر يك از آنها لباس و سبيل بلند و ساير اشكال معروف مى باشد. پس هر كس با آن شكل ديده شد بايد از او دورى كرد، و آن از باب بدگمانى نيست، زيرا او خود بر خويشتن ستم كرده است كه به لباس و شكل آنان در آمده و هم زى بودن دليل بر همدلى است و ديوانگى نمى كند، مگر ديوانه و خود را نظير بد كاران نشان نمى دهد، مگر آدم بد كار آرى گاهى آدم تبهكار با درستكار اشتباه مى شود، در نتيجه خود را شبيه شايستگان وانمود مى كند اما شخص صالح ممكن نيست خودش را مثل فاسدان بنماياند، زيرا اين خود باعث افزون نمودن جمعيت ايشان است و قول خداى تعالى: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ درباره گروهى از مسلمانان كه با جماعت مشركان زياد معاشرت داشتند، نازل شده است، و روايت شده: «خداى تعالى به يوشع بن نون وحى كرد كه من چهل هزار تن از نيكان و شصت هزار تن از بدان قوم تو را هلاك خواهم كرد عرض كرد: پروردگارا نيكان را چرا!؟ فرمود: براى اين كه ايشان هرگز به خاطر خشم من، خشمگين نشدند و با بدان مى خوردند و مى آشاميدند» با اين حديث معلوم مى شود كه بغض ستمگران و خشم بر ايشان به خاطر خدا واجب است.
ابن مسعود از پيامبر (ص) روايت كرده است كه فرمود: «خداى تعالى دانشمندان بنى اسرائيل را لعنت كرده است از آن رو كه در زندگى شان با ستمگران معاشرت داشتند.»
مى گويم: از طريق شيعه، روايتى در كتاب تهذيب از محمد بن مسلم نقل شده كه
مى گويد: امام باقر و امام صادق (عليه السلام) مرا در حالى كه نزد قاضى مدينه نشسته بودم، ديدند.
فرداى آن روز خدمت آن حضرت رسيدم. فرمود: چه مجلسى بود كه ديروز تو را در آن ديدم؟ مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم، اين قاضى مرا احترام مى كند چه بسا اتفاق مى افتد كه من با او مى نشينم. فرمود: چه چيز باعث ايمنى تو مى شود اگر لعنت خدا نازل شود و تمام اهل مجلس را فرا گيرد؟» از يونس بن يعقوب نقل شده كه مى گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «در ساختن مسجد هم به ايشان كمك نكن.»
از آن حضرت نقل است: «هر كه نامش در دفتر فرزندان سابع باشد، خداوند او را در روز قيامت، خوك محشور مى كند.»
كلمه سابع در اين حديث كنايه از عباس است و امام (عليه السلام) به دليل تقيّه آن را وارونه كرده است. قبلا اخبار ديگرى در اين زمينه از كافى نقل كرديم.
غزالى گويد:

باب هفتم در مسائل متفرّقه اى كه بسيار مورد نيازند
مى گويم: چون مسائلى را كه غزالى در اين باب، ذكر كرده است بر اساس اصول عامه بود، ما از ذكر آنها خود دارى كرديم جز يك مسأله مهمّ كه ما آن را در يك فصل ذكر مى كنيم و به جاى آنچه ترك گفتيم، مسائل پراكنده اى در حلال و حرام از اخبار اهل بيت (عليهم السلام) در فصل ديگرى نقل مى كنيم.

فصل اوّل: درباره مسأله اى كه غزالى ذكر كرده است
از فرق بين رشوه و هديه پرسيدند: با اين كه هر يك از اينها از روى رضا انجام مى گيرد و هيچ كدام بى هدف نيست، در حالى كه يكى از آنها حرام است و ديگرى حرام نيست؟ گفتم: هيچ مصرف كننده مالى هرگز آن را مصرف نمى كند مگر براى هدفى يا اخروى مانند اجر و ثواب و يا دنيوى، و هدف دنيوى يا براى مال است، يا كار و كمك بر مقصود معينى و يا تقرّب به قلب كسى كه هديه مى دهد تا محبّت او را جلب كند آن هم يا خود محبّت، هدف است و يا براى رسيدن به وسيله آن محبّت، به عوضى كه در پى آن است. بنابراين اقسام حاصل از اين چهار مورد، پنج قسم است: اوّل، آن مالى است كه هدف از آن اجر اخروى است و آن هم يا چنان است كه شخص مورد مصرف مال محتاج است، يا عالم است و يا يك انتساب دينى دارد و يا فرد شايسته ديندارى است، بنابراين آن جا كه گيرنده مى داند كه به خاطر حاجتش به او مى دهند، گرفتن آن مال، در صورتى كه محتاج نباشد بر او روا نيست و موردى كه شخص بداند به خاطر شرافت نسبش چيزى مى دهند، اگر بداند كه در دعوى نسبش دروغگوست بر او حلال نيست و آنچه براى علم كسى به او مى دهند، روا نيست كه دريافت كند، مگر در علم چنان باشد كه دهنده مال مى پندارد به اين ترتيب كه كمالى در علم براى او تصوّر كرده است به حدّى كه اين تصور او را وادار به تقرّب كرده است اگر او كمال نداشته باشد دريافت مال بر او حلال نيست، و آنچه به خاطر ديندارى و نيكى اش مى دهند اگر در باطن فاسق باشد به طورى كه اگر بخشنده مال از فسق او آگاه باشد آن مال را ندهد، گرفتن مال بر او روا نيست و كمتر اتّفاق مى افتد كه فرد صالحى به گونه اى باشد كه اگر باطنش بر ملا شود، دلها همچنان به او علاقمند بماند و البتّه خداوند زشتى را مى پوشاند اوست كه مردم را با هم دوست مى كند و اشخاص پرهيزگار، كسى را در خريد، وكيل قرار مى دهند كه مردم نشناسند وكيل آنهاست تا در فروش سهل انگارى نكنند، از ترس اين كه مبادا به
نام دين استفاده كرده باشند، زيرا آن كار خطرناكى است در حالى كه تقوا امر نهانى است مثل علم، نسب و فقر نيست. بنابراين سزاوار است تا امكان دارد به نام دين چيزى را نگيرند. دوّم چيزى كه مقصود از آن هدف معيّن دنيوى است مثل فقيرى كه به ثروتمندى هديه مى دهد در حالى كه چشم به خلعت او دارد، پس اين بخششى است مشروط به اجر و مزد و حكم آن بر كسى پوشيده نيست و تنها در آن صورت حلال است كه اجر و مزد مورد نظر ادا شود و شرايط عقد موجود باشد.
مى گويم: در حديث حسن (نوعى از حديث) از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمود: ربا دو نوع است: يك ربايى كه مى خورند و ديگر ربايى كه نمى خورند اما ربايى كه مى خورند همان است كه به مردى هديه مى دهى و از او اجر و مزد بالاترى را خواستارى، اين همان ربايى است كه مى خورند و آن است قول خداى تعالى: وَ ما آتَيْتُمْ من رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ الله و اما ربايى كه نمى خورند، همان است كه خداى متعال از آن نهى فرموده و وعده آتش دوزخ بر آن داده است.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده است: هديه سه نوع است: ١- هديه براى دريافت هديه ديگر، ٢- هديه به عنوان رشوه، ٣- هديه اى كه براى خداى تعالى است.»
از اسحاق بن عمّار نقل شده كه مى گويد: «عرض كردم مرد فقيرى، به من هديه اى مى دهد به طمع چيزى كه نزد من است، پس آن را مى گيرم ولى چيزى به او نمى دهم، آيا اين هديه بر من حلال است؟ فرمود: آرى، هديه براى تو حلال است، ليكن از اين كه خواسته او را برآورى خود دارى نكن.»
از آن حضرت نقل شده است: «درباره مردى پرسيدند كه به كسى رشوه مى دهد تا از منزلش بيرون رود و خود ساكن آن جا شود، فرمود: اشكالى ندارد.»
غزّالى گويد: سوم آن كه مقصود از هديه، كمك به فعل معيّنى باشد مثل كسى كه محتاج سلطان است، به وكيل و نماينده اش و كسى كه منزلتى نزد او دارد، هديه اى مى دهد و اين هديه به شرط پاداش و از قرينه حال معلوم مى شود پس به آن عمل كه به خاطر آن هديه را مى دهند، دقّت مى شود، اگر حرام بود مثل سعى و كوشش در راه دريافت مقرّرى ماهيانه حرام و يا ظلم به كسى و جز اينها گرفتن آن هديه حرام است و اگر آن عمل واجب باشد، مانند دفع ظلم معينى بر كسى كه قدرت بر آن را دارد يا شهادت معيّنى است، پس آنچه مى گيرد حرام است و آن رشوه اى است كه شكى در حرمت آن نيست، و اگر مباح باشد- نه واجب و نه حرام- و در آن زحمتى باشد به طورى كه اگر بدانند چنان زحمتى هست، و اجير گرفتن براى آن روا باشد در اين صورت اگر وى را به هدفى كه دارد برساند آنچه مى گيرد حلال است، و به منزله جعاله است به طور مثال كسى مى گويد: اين مطلب را به پادشاه برسان و اين مبلغ براى تو است، و به گونه اى است كه نياز به زحمت و كار استوارى دارد.
يا بگويد: به فلانى بگو كه در اين كار به من كمك كند و يا چنين احسانى را به من بنمايد و براى رساندن وى به هدفش نياز به گفتگوى زيادى دارد و آن خود قرار دادى است همان طورى كه كسى به خاطر خصومت، وكيل مى گيرد تا در مقابل قاضى از طرف او حرف بزند حرام نيست، در صورتى كه در حرام نكوشد. و اگر مقصودش به يك كلمه حاصل مى شود كه رنجى هم ندارد ولى آن كلمه از صاحب منصبى و يا آن كار
از صاحب مقامى سود بخش است، مثل اين كه او به دربان بگويد: در كاخ شاه را به روى او نبند يا اين كه مى خواهد جريان را در حضور شاه مطرح كند و بس، اين اجرت حرام است زيرا آن مبلغ در برابر جاه و مقام آن شخص پرداخت شده و در شرع جواز چنين اجرتى ثابت نشده است و نظير آن اجرت پزشك در برابر يك كلمه است كه به يك دارويى راهنمايى مى كند كه تنها او نام آن دارو را مى داند، مانند كسى كه معالجه بواسير يا بيمارى ديگر را تنها او مى داند و جز در برابر مبلغى راهنمايى نمى كند، زيرا عمل اين شخص ادا كردن كلمه اى مانند يك دانه كنجد است كه قيمت ندارد بنابراين گرفتن عوض براى به زبان آوردن يك كلمه جايز نيست و همچنين به خاطر علمش نيز نمى تواند عوض بگيرد، زيرا عملش را نيز به ديگرى منتقل نكرده است بلكه براى ديگرى نظير علم او حاصل شده است در حالى كه خود او هم عالم باقى مانده! مى گويم: من در صحّت اين مورد بلكه در مطالب قبلى ايشان نيز اشكال دارم.
غزالى گويد: چهارم آن كه هدف از هديه، دوستى و جلب محبّت هديه گيرنده به خود (هديه دهنده) باشد، نه به خاطر عوض معيّنى بلكه به منظور انس گرفتن و تأكيد به خاطر دوستى و صميميّت دلها كه اين كار هدف خردمندان و مورد توجّه افراد عاقل است و در شرع به آن دعوت شده است. پيامبر (ص) فرمود: «به يكديگر هديه دهيد تا همديگر را دوست بداريد.»
به طور اجمال، انسان هيچ گاه محبّت ديگرى را به خاطر خود محبّت نمى طلبد، بلكه به خاطر فايده اى كه در محبّت او وجود دارد، مى خواهد ليكن وقتى كه اين فايده مشخص نشده باشد و در ذهنش عوض معيّنى كه هم اكنون يا در آينده آن را بخواهد تجسّم نيافته است، چنين موردى هديه است و گرفتن آن حلال است.
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «از جمله احترام يك مرد از برادر مسلمانش آن است كه هديه او را بپذيرد و از آنچه دارد به او هديه دهد و باعث زحمت او نشود.»
از آن حضرت نقل شده كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: به يكديگر هديه دهيد تا همديگر را دوست بداريد، به همديگر هديه دهيد كه كدورتها را از بين مى برد.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اين كه من به برادر مسلمانم هديه اى بدهم در نزد من محبوبتر از آن است كه نظير آن را صدقه دهم.»
غزّالى گويد: پنجم آن كه مى خواهد به وسيله هديه به دل هديه گيرنده تقرّب يابد و محبّت او را جلب كند، نه به خاطر محبّت خود و انس با او، از جهت اين كه فقط انس بگيرد بلكه به خاطر آن كه مقام او براى رسيدن به هدفهايى استفاده كند كه نوع آنها منحصرا از اين راه به دست مى آيد، اگر چه عين آنها منحصر نيست و به گونه اى است كه اگر جاه و مقام او نباشد به آن هدف نمى رسد. پس اگر مقام او به خاطر علم يا نسب او باشد، كار سهلتر مى باشد و گرفتن مال، مكروه است، زيرا در اين مورد مشابهت با رشوه دارد، ولى در ظاهر هديه مى باشد و اگر مقام گيرنده مال به دليل منصبى كه دارد از قبيل قضاوت يا كارگزارى و يا سرپرستى زكات و يا جمع آورى ماليات يا ديگر كارهاى مربوط به شاه، حتى سرپرستى اوقاف- به طور مثال- باشد، و چنان است كه آن سرپرستى اگر نبود چنين هديه اى را به او نمى دادند، پس آن رشوه است و به صورت هديه عرضه شده، زيرا هدف از آن كسب تقرّب و محبّت است ليكن در كارى كه منحصر به فرد است، زيرا آن چيزهايى كه به وسيله سرپرستيها ممكن است به آن دست يافت، پوشيده نيست و نشانه اين كه او در پى محبّت نيست آن است كه اگر در همان حال ديگرى سرپرست آن شغل بود، مال را به آن ديگرى مى داد.
از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: «زمانى بر مردم خواهد آمد كه مال حرام
را در آن زمان به نام هديه و قتل را تحت عنوان موعظه حلال شمارند، شخص بى گناه را مى كشند تا بدان وسيله توده مردم پند بگيرند.»
از ابن مسعود درباره سحت پرسيدند، گفت: مردى حاجت كسى را بر آورده مى كند و به او هديه اى مى دهند! ابو حميد ساعدى روايت كرده است: «رسول خدا (ص) سرپرستى براى جمع آورى صدقات قبيله ازد، فرستاد. وقتى كه آمد، مقدارى از اموال جمع آورى شده را نزد خود نگه داشت و گفت: اين مقدار مال شما و اين قسمت، هديه، و مال من است پيامبر (ص) فرمود: اگر راست مى گويى، چرا در خانه خود و در خانه پدر و مادرت ننشستى تا هديه دهند؟ سپس فرمود: چه شده است كه مردى از شما را به كارى مى گمارم پس مى گويد: اين مال براى شما و اين هديه براى من است! چرا در خانه مادرش ننشسته تا برايش هديه بياورند سوگند به آن كه جان من در دست قدرت اوست اگر كسى از شما چيزى را به ناحق بگيرد، خداوند او را (روز قيامت) در حالى كه آن چيز را حمل مى كند، مى آورد و البته (مراد) آن نيست كه كسى از شما روز قيامت، شترى مى آورد كه نعره مى زند يا گاوى كه صداى گاو در مى آورد و يا گوسفندى كه صدا مى كند- آنگاه دستهايش را به قدرى بلند كرد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد- سپس گفت: پروردگارا آيا امر تو را رساندم؟» هر گاه اين سختگيريها ثابت شد پس شايسته است كه قاضى و والى خودش را با خانه پدرى اش مقايسه كند، در نتيجه، آنچه پس از كناره گيرى از شغلش، در خانه پدرش به او مى دهند، جايز است در زمان ولايتش آن را بگيرد ولى آنچه مى داند به خاطر ولايتش مى دهند، گرفتنش حرام است، و آنچه درباره دوستانش بر او مشتبه است و نمى داند كه اگر وى بر كنار باشد آيا آنها چنين چيزى به او مى دهند يا نه؟ پس آن شبهه است و بايد از آن اجتناب كند.

فصل دوّم: در مسائل متفرقه از اخبار اهل بيت (عليهم السلام)
در كافى از معاوية بن عمّار نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم:
من از مردى طلبى دارم، اما او منكر مى شود. سپس نزد من مالى را به امانت مى گذارد، آيا حق دارم طلبى را كه از او دارم از آن امانت برداشت كنم؟ فرمود: خير، اين عمل خيانت است.»
از ابو بكر حضرمى نقل شده كه مى گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: «مردى در نزد مرد ديگرى مالى دارد ولى او انكار كرده و آن مال را از بين برده است سپس اتّفاق افتاده مردى كه مال را از بين برده، مالى از او به دست طلبكار افتاده است آيا مى تواند عوض مالى كه آن مرد از بين برده، از اين مال بردارد يا نه؟ فرمود:
آرى ولى براى اين كار چنين مى گويد: خدايا اين مالى است كه او از من گرفته بود، من بر مى دارم و من آن را از روى خيانت و ظلم نمى گيرم.»
در تهذيب از داوود بن زربى نقل شده كه مى گويد: «خدمت موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كردم: من با شاه سروكار دارم كنيزى دارم آن را مى گيرند و چهارپاى خوبى دارم، آن را مى گيرند، سپس مالى از آنها به دست من مى افتد، آيا حق دارم كه مالم را اخذ كنم؟
فرمود همان قدر بگير و بيشتر حق ندارى.»
از اسحاق بن ابراهيم نقل شده است: «موسى بن عبد الملك به امام باقر (عليه السلام) نامه اى نوشت و در آن نامه راجع به مردى پرسيد كه مالى را به او داده تا در راه خيرى مصرف كند و او نتوانسته در راهى كه او دستور داده بود صرف كند و به مقدار همان مال در نزد
وى دارد، پرسيده بود كه آيا جايزه است، من مالم را از آنچه نزد خودم است بردارم يا به خودش برگردانم و بعد مطالبه كنم؟ امام (عليه السلام) نوشت: از آنچه در اختيار دارى مالت را بردار.»
از على بن سليمان نقل شده است كه گفت: «خدمت آن حضرت نوشتم: مردى مالى يا كنيزى را از كسى غصب كرده است، سپس مالى از اين مرد به سبب وديعه و يا قرض به مقدارى كه از او خيانت يا غصب كرده بود، به دست او افتاده است، آيا حلال است بر او كه نگه دارد يا نه؟ امام (عليه السلام) در پاسخ او نوشت: آرى حلال است. اگر به مقدار حقّش باشد و اگر بيشتر بود، به قدر حقش بر مى دارد و باقيمانده را به صاحبش بر مى گرداند، ان شاء الله.»
از جميل بن دراج نقل شده كه مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) راجع به مردى پرسيدم كه از مرد ديگرى طلب دارد و او انكار مى كند و بعد از مال او به قدرى كه انكار دارد به دست مى آورد، آيا مى تواند آن را بگيرد هر چند كه آن شخص منكر نداند؟
فرمود: آرى.»
محمّد بن حسن (شيخ طوسى) مى گويد: بين اخبار منافاتى نيست، زيرا هر كدام جهت خاصى دارد، و آنچه من مى گويم، اين است كه هر كس از ديگرى طلبى داشته باشد و بدهكار منكر شود و از او بخواهند سوگند ياد كند و او سوگند بخورد، از مال او به هيچ وجه نمى تواند چيزى دريافت كند چون از پيامبر (ص) روايت شده است كه فرمود: «هر كه سوگند ياد كند بايد تصديق كرد و هر كه براى او سوگند بخورند بايد راضى شود، و هر كس راضى نشود در پيشگاه خداوند حقى ندارد.» اما اگر طرف، منكرآن مال شود و سوگند هم براى انكارش نخورد و مالى از او به دست طلبكار بيفتد، او مى تواند پس از گفتن كلماتى كه ياد كرديم به قدر مال خودش از آن مال برداشت كند، و هر وقت مالى داشته باشد و انكار كند سپس همين منكر مالى را در نزد وى به امانت بگذارد، برداشت از مال امانت براى او كراهت دارد، زيرا اين كار، به منزله خيانت است و خيانت به هيچ وجه جايز نيست.
از عيسى بن اعين روايت شده كه مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) درباره مردى پرسيدم كه به كسى كه به اميد پاداش، هديه مى دهد ولى هنوز پاداش نداده، طرف مى ميرد، و عين هديه به دست صاحبش مى افتد، آيا مى تواند در صورت امكان آن را دوباره به ملك خود باز گرداند؟ فرمود: باكى نيست كه بگيرد.»
در كافى از هذيل بن حنّان برادر جعفر بن حنّان صيرفى نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من به برادرم جعفر مالى داده ام، و او هر چه من خرج كنم و مكّه بروم و صدقه بدهم به من مى دهد. از افراد مورد اعتماد، پرسيدم و آنها گفتند اين عمل درست نيست و آن مال حلال نيست، و من دوست دارم از نظر شما مطّلع شوم.
امام (عليه السلام) به من فرمود: آيا پيش از اين كه مالى به برادرت بدهى، به تو رسيدگى مى كرد؟
عرض كردم: آرى، فرمود: بنابراين، آنچه او مى دهد بگير و از آن بخور و بنوش و حجّ بگزار و صدقه بده، و چون به عراق رفتى بگو: جعفر بن محمّد، به من اين فتوا را داد.»
از اسحاق بن عمّار از قول ابو الحسن (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه به مرد ديگرى مالى به قرض داده و اين مرد از بيم آن كه اگر سود را قطع كند مالش را مى گيرد، مقدارى از سود را بدون اين كه او شرط كرده باشد، به وى مى دهد. فرمود: تا وقتى كه شرط نكرده باشد، باكى نيست.»
در تعدادى از اخبار ائمه (عليهم السلام) آمده است: «بهترين وامها آن وامى است كه سودى را جلب كند.»
و اما آنچه روايت كرده اند كه «مردى خدمت على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: من از كسى طلبكارم، او هديه اى برايم فرستاده است؟ فرمود: از طلبى كه دارى حساب كن» مؤلّف در استبصار، اين مورد را بر هديه غير معهوده و يا استحباب حمل كرده است.
از اسحاق بن عمار نقل شده است كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، عقد و عروسى مى شود و چيزى بر سر مردم نثار و پخش مى كنند. فرمود: حرام است ولى اگر چيزى از آن را دادند، آن را بگير.»
و ازآن نقل شده است كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: بچه ها با گردو و تخم مرغ بازى و برد و باخت مى كنند، چگونه است؟ فرمود: از آن نخور كه حرام است.»
از سكونى به نقل از آن حضرت روايت شده كه مى گويد: «مال حرام بهاى مردار و سگ و شراب و مهر زناكار و رشوه در قضاوت و مزد كاهن است.»
در روايت ديگرى آمده است: «مال حرام انواع زيادى دارد از آن جمله است كسب حجامت كننده در صورتى كه با هم شرط كنند و مزد زن زناكار و بهاى شراب و امّا رشوه در قضاوت و داورى، در حقيقت كفر به خداى بزرگ است.»
از عبد الله بن يحيى كاهلى نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردند:
ما با يكى از برادرانمان به خانه ايتام وارد مى شويم، و آنها خدمتگزارى دارند. پس روى فرش آنها مى نشينيم و از آب آنان مى آشاميم و خدمتگزار ايشان به ما خدمت مى كند و چه بسا از طرف آن دوستمان در آن جا اطعام مى شويم و در ميان غذايى كه مى خوريم از طعام ايتام وجود دارد، نظر شما در اين باره چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: اگر در ورود شما بر ايتام سودى به حال ايشان است، اشكالى ندارد و اگر زيانى باشد، درست نيست. و فرمود: بلكه هر كسى به حال خود بيناست بنابراين بر شما وضعيّت پوشيده نيست و خداى تعالى فرموده است: وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ الله يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ من الْمُصْلِحِ.
از على بن مغيره نقل شده كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، من دختر برادرى دارم كه يتيم است، چه بسا به او هديه اى مى دهند و من از آن مى خورم سپس از مال خودم چيزى به او مى خورانم و مى گويم: پروردگارا! اين در برابر آن امام (عليه السلام) فرمود: باكى نيست.»
از سماعة نقل شده كه مى گويد: «از امام صادق (عليه السلام) درباره قول خداى تعالى: وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ، پرسيدم فرمود: مقصود يتيمانند هر گاه مردى سرپرستى يتيمان را در خانه اش عهده دار مى شود، بايد از مال خودش به مقدارى كه براى هر كدام آنها بيرون مى آورد، بيرون آورد پس با مال آنها بياميزد و با هم بخورند و به چيزى از مال آنها دست درازى نكنى كه همانا آتش است.»
از آن حضرت درباره قول خداى تعالى: وَ من كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ نقل شده كه فرمود: هر كس چيزى از مال يتيم را سرپرستى كند در حالى كه خود نيازمند است و چيزى ندارد كه زندگى كند، بنابراين از اموال ايشان مى گيرد و در ملك ايشان اقامت مى كند، چنين شخصى بايد به اندازه بخورد، و زياده روى نكند، و اگر ملك ايشان او را از آنچه براى خودش كارساز است باز نمى دارد، نبايد به چيزى از اموالشان دست درازى كند.»
و در روايت ديگرى فرمود: «مقصود از معروف، قوت است و تنها به وصىّ يا قيّم در اموال يتيمان و آنچه به صلاح ايشان است، مربوط مى شود.»
از علّى بن جعفر به نقل از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه از مال فرزندش مى خورد، گفت: حق ندارد بخورد مگر اين كه ناچار شود در آن صورت به مقدار نياز بخورد، و نيز براى فرزند روا نيست كه از مال پدرش چيزى بردارد مگر با اجازه او.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «درباره مردى از آن حضرت پرسيدند كه پسرش مالى دارد و پدر محتاج مى شود. فرمود: پدر مى تواند از آن مال بخورد امّا مادر نمى تواند بخورد، مگر به عنوان قرض بر عهده بگيرد.»»
از آن حضرت است: «درباره آنچه بر زن حلال است تا از مال شوهرش بدون اجازه او صدقه دهد، سؤال كردند؟ فرمود: نان خورش (نانى كه تريد شده).»
و در تهذيب به سند صحيح از عبد الرّحمن بن حجّاج نقل شده كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه مردى مالى را به او مى دهد تا به نيازمندان و درماندگان تقسيم كند و خود نيازمند است. آيا مى تواند بدون اطّلاع صاحب مال، براى خودش بردارد؟ فرمود: نبايد چيزى بردارد تا وقتى كه صاحب مال به او اجازه دهد.»
در روايت صحيح از عبد الرّحمن بن حجّاج به نقل از امام صادق (عليه السلام) آمده است، در باره مردى كه كسى مالى به او مى دهد تا ميان نيازمندان و مستمندان تقسيم كند و خود افراد نانخورى دارد كه نيازمندند آيا مى تواند بدون اجازه صاحب مال به ايشان چيزى از آن مال بدهد؟ فرمود: نه مگر اين كه صاحب آن اجازه داده باشد.
هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: «هر گاه مردى به تو بگويد: چيزى براى من خريدارى كن، حق ندارى از خودت به او بدهى، هر چند كه آنچه نزد تو است بهتر از آن باشد.»
از حسين بن مختار نقل شده است كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: ما كلاههايى مى سازيم و در ميان آنها پنبه كهنه مى گذاريم و آنها را مى فروشيم و به خريداران نمى گوييم كه داخل آنها چيست؟ فرمود: من صلاح تو را در اين مى بينم كه به ايشان بگويى چه در ميان آنهاست.»
از على صائغ نقل شده كه مى گويد: «از آن حضرت راجع به خاك زرگرها پرسيدم و گفتم كه ما آن را مى فروشيم فرمود: آيا نمى توانى از صاحبش حليّت بطلبى؟ عرض كردم: خير، زيرا اگر اطّلاع دهم مرا متهم مى كند فرمود: آن را بفروش، گفتم: به چه چيز بفروشم؟ فرمود: به خواركى بفروش، گفتم: بعد، آن طعام را چه كنم؟ فرمود: آن را صدقه بده، يا براى خودت و يا براى صاحبش، گفتم: اگر خويشاوند محتاجى داشتم مى توانم صله رحم كنم؟ فرمود: آرى.»
از حلبى، به نقل از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه مى گويد: «راجع به باغى پرسيدم كه غلام يا مزدورى آن را نگهدارى مى كند و سهمى از آن ندارد، و اين مرد از آن باغ، چيزى تناول مى كند فرمود: اگر در چنين مقامى است و هيچ سهمى از باغ ندارد، من دوست ندارم كه از آن چيزى بگيرم.»
از محمد بن مروان نقل است كه مى گويد: «به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: به ميوه اى گذر مى كنم و از آن مى خورم؟ فرمود: بخور، امّا نبر عرض كردم: آنها ميوه ها را خريده اند؟ فرمود: بخور امّا نبر، گفتم: فدايت شوم: بازرگانان آن ميوه ها را خريده اند و پول آنها را از مالشان پرداخت كرده اند؟ فرمود: چيزى را خريده اند كه مال ايشان نيست.»
از يونس به نقل از بعضى رجال حديث از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است، كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه به باغى گذر مى كند كه اطرافش ديوار شده، يا ديوار نشده است، آيا حق دارد كه از ميوه آن باغ بخورد، در حالى كه چيزى جز ميل نفسانى او را وادار به خوردن ميوه نمى كند و چيزى به همراه دارد كه مى تواند او را از خوردن آن ميوه بى نياز كند و آيا او حق دارد كه براى جلوگيرى از گرسنگى از آن ميوه بخورد؟ فرمود: اشكالى ندارد كه بخورد ولى با خود نبرد و فاسد نسازد.»
از بعضى از روايان شيعه به نقل از آن حضرت آمده كه مى گويد: «به آن حضرت عرض كردم: مردى از كنار مزرعه اى مى گذرد و خوشه اى از آن را برمى گيرد؟ فرمود:
حق ندارد. عرض كردم: يك خوشه چيزى نيست؟! فرمود: اگر هر رهگذرى يك خوشه بچيند، چيزى نمى ماند.»
در روايت صحيح از على بن يقطين رسيده كه مى گويد: «از امام كاظم (عليه السلام) راجع به مردى پرسيدم كه به ميوه (محصولى) از زراعت، خرما، انگور، و درخت و جاليزها و ديگر ميوه ها مى گذرد آيا حلال است چيزى از آنها را تناول كند و بدون اجازه صاحبش بخورد؟ و حال او چگونه خواهد بود، اگر صاحب ميوه نهى كند يا وكيلش اجازه دهد ولى بهاى آن را بخواهد و او نداشته باشد؟ و اگر اجازه تناول باشد تا چقدر حق دارد كه بخورد؟ فرمود: حلال نيست براى او چيزى برداشت كند.»
مى گويم: عمل به اين حديث بهتر است از عمل به حديث جواز خوردن، زيرا سند اين حديث صحيحتر و با عمومات كتاب و سنّت موافقتر است، بنابراين مورد جواز، حمل بر آنجا مى شود كه متعارف زمان و آن ديار باشد و اين توجيه به خاطر آن است كه دو خبر با يكديگر هماهنگ باشد.
در روايت صحيح از محمد بن مسلم به نقل از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: «از آن حضرت درباره مال گم شده پرسيدم، فرمود: آن را بر نداريد زيرا اگر برداشتى و گرفتار آن شدى بايد يك سال آن را معرّفى كنى، اگر جوينده مال در اين مدت آمد (چه خوب) و اگر نه، آن را در رديف ملك خود قرار ده و به منزله مال تو خواهد بود تا وقتى كه جوينده مال بيايد، مى گويد: درباره سكّه اى پرسيدم كه در ميان منزلى پيدا مى شود (چه حكمى دارد)؟ فرمود: اگر آن منزل مورد استفاده و آباد بوده است، مال متعلّق به صاحبش مى باشد و اگر مخروبه است، تو سزاوارترى به آنچه يافته اى.»
از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است: «از آن حضرت درباره مال گم شده پرسيدند فرمود: معرّفى مى كند، اگر صاحبش آمد، به او مى دهد و اگر نه يك سال نگاه مى دارد پس اگر تا يك سال صاحب مال و يا كسى كه جوياى آن شود نيامد، آن را صدقه مى دهد، اما اگر صاحبش، پس از صدقه دادن آن آمد، پيدا كننده اگر خواست غرامت آن را به صاحب مال مى دهد، و اجر (اخروى اش) مال اوست، و اگر نسبت به پرداخت
غرامت ناراضى بود، صاحب مال به حساب خودش مى گذارد و اجر آن متعلّق به خود اوست.»
از محمد بن يحيى نقل شده كه عبد الله بن جعفر گفت: «به امام كاظم (عليه السلام) نوشتم درباره مردى كه شتر يا گاوى را براى قربانى خريده است، و چون آن را سر بريد در شكمش كيسه اى يافت كه داخل آن چند درهم، يا دينار و يا گوهرى بود اين پول و جواهر مال كيست؟ مى گويد: امام (عليه السلام) در پاسخ نوشت، فروشنده آن را مى شناسد (كه متعلّق به كيست) و اگر فروشنده نشناخت پس آن چيز متعلق به تو است، خداوند آن را روزى تو كرده است.»
در روايت صحيح از عبد الله بن سنان به نقل از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «هر كس در فلاتى از زمين به چهارپا يا شترى برخورد كرد كه بى سرپرست و خسته افتاده و صاحبش آن را واگذاشته است به اين دليل كه به دنبال او نيامده، ديگرى آن را گرفته و سرپرستى كرده و خرج آن حيوان را داده تا او را از درماندگى و مرگ نجات داده و زنده نگه داشته است، پس آن حيوان متعلّق به اوست و صاحب (اصلى) آن، حقّى بر آن ندارد، و آن همانند شيئى مباح است.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «پارسايى در دنيا به تباه ساختن مال و به حرام شمردن حلال نيست، بلكه پارسايى در دنيا آن است كه بدانچه در دست تو است نبايد مطمئن تر از آن باشى كه نزد خداى عزّوجلّ است.»
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «خداوند به بنده اى، در حالى كه خير او را مى خواهد، سى هزار (درهم)، عطا نمى كند، و فرمود: هرگز كسى ده هزار درهم از راه حلال، جمع نكرده است و آن مبلغ براى مردمانى جمع مى شود، در وقتى كه قوت وروزى او را از راه كارش بدهند، خداوند دنيا و آخرت را براى او جمع كرده است.»
اين است آخر كتاب حلال و حرام از المحّجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، و اگر خدا بخواهد به دنبال آن كتاب آداب مصاحبت و معاشرت مى آيد، و سپاس در آغاز و انجام سزاوار خداست.


۱۷
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

كتاب آداب صحبت و معاشرت

اين پنجمين كتاب از بخش مربوط به عادات از محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء است.
بسم الله الرحمن الرحيم سپاس خداوندى را سزاست كه بندگان برگزيده اش را از الطاف خاصّ خويش برخوردار و در دلهايشان الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او دست برادرى به هم دادند و حسد و كينه را از دلهاى ايشان زدود. پس در دنيا دوستان و همدم و در آخرت همراه و صميمى شدند.
درود بر محمّد مصطفى و آل و اصحابش كه از او پيروى كردند و در گفتار و رفتار و عدالت و احسان دنباله رو او بودند.
بارى، دوستى در راه خدا و برادرى در دين از بالاترين روابط و لطيف ترين چيزى است كه از طاعات در مسير عبادات استفاده مى شود و شرايطى دارد كه بدان وسيله، افراد همدم و معاشر، به دوستان در راه خدا مى پيوندند و در اين نوع روابط حقوقى است كه با مراعات آنها برادرى از شائبه هاى تيرگى و انگيزه هاى شيطانى پاك مى شود. پس انسان با اداى حقوق ايشان به خداى تعالى نزديك مى شود و با مراقبت آن حقوق به مقامات
بلند مى رسد. ما مقاصد اين بخش را در سه باب بيان مى كنيم:
باب اوّل در فضيلت الفت و برادرى در راه خدا و شرايط و مراتب و فوايد آن.
باب دوّم درباره حقوق معاشرت و آداب و لوازم آن.
باب سوّم درباره حقوق مسلمانان، وابستگان، همسايگان و بردگان و كيفيت معاشرت با كسانى كه به يكى از طرق فوق با يكديگر وابستگى دارند.

باب اوّل در فضيلت انس و برادرى و شرايط و درجات و فوايد آن
بدان، كه انس و الفت نتيجه حسن خلق، و جدايى و تفرقه و نتيجه بدخويى است.
بنابراين حسن خلق باعث دوستى و الفت و همدمى، و بدخويى موجب دشمنى و حسد و جدايى مى شود و هر گاه درخت نيكو و پسنديده باشد، ميوه اش نيز نيكو و پسنديده خواهد بود. فضيلت خوشخويى در دين اسلام بر كسى پوشيده نيست و همان است كه خداى تعالى بدان وسيله پيامبرش (ص) را ستوده است زيرا مى فرمايد: و انّك لعلى خلق عظيم.
و پيامبر (ص) فرمود: «بيشترين چيزى كه [انسان را] وارد بهشت مى كند تقواى الهى و حسن خلق است.»
اسامة بن شريك مى گويد: عرض كرديم: «يا رسول الله بهترين چيزى را كه به انسان عطا كرده اند، چيست؟ فرمود: حسن خلق.»
پيامبر (ص) فرمود: «برانگيخته شدم تا نيكيهاى اخلاق را به كمال برسانم.»
و نيز فرمود: «سنگين ترين چيزى كه در ميزان قرار مى گيرد، حسن خلق است.»
و فرمود: «خداوند هر كس را بر خلق نيكو و خلقت زيبا آفريده است هرگز طعمه آتش دوزخ نمى سازد.»
از آن حضرت پرسيدند: «يا رسول الله! حسن خلق چيست؟ فرمود: با كسى كه از تو قطع رحم كرده، صله رحم كنى و از كسى كه به تو ستم كرده است، درگذرى و به كسى كه تو را محروم كرده است عطا كنى» و پوشيده نماند كه نتيجه حسن خلق الفت و دورى از تنهايى و وحشت است و هر گاه درخت خوب باشد، ميوه نيز خوب خواهد بود.
با توجه به آن كه در ستايش الفت و دورى از تنهايى اخبار و آثار فراوانى وارد شده- بخصوص اگر رابطه بر اساس تقوا و حبّ خدا و ديندارى باشد- اين امر بر اهميت موضوع دلالت دارد.
خداى تعالى در حالى كه به خاطر نعمت الفت، بر خلق اظهار منّت فرموده، مى گويد: لَوْ أَنْفَقْتَ ما في الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ الله أَلَّفَ بَيْنَهُمْ و فرموده است: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً يعنى به وسيله الفت برادر شديد.
سپس تفرقه را نكوهش كرده و از آن نهى فرموده است و مى گويد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا تا آن جا كه مى فرمايد: لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.
پيامبر (ص) فرمود: «از ميان شما جايگاه آن كسى در روز قيامت به من نزديكتر است كه از همه كس خوش اخلاق تر و متواضع تر باشد آنان كه با ديگران انس مى گيرند و ديگران نيز با آنان الفت دارند.»
و فرمود: «مؤمن انس گيرنده و انس گرفته است خيرى نيست در كسى كه نه با كسى انس بگيرد و نه كسى با او انس بگيرد.»
و در ستايش از برادرى و اخوّت دينى فرمود: «براى هر كه خداوند اراده خير كند، دوست شايسته اى نصيبش كند اگر چيزى از خاطر او برود، خاطر نشان كند و اگر به ياد او باشد، كمكش كند.»
پيامبر (ص) فرمود: «مثل دو برادر در وقت ملاقات، مثل دو دست است كه هر كدام ديگرى را مى شويد، و هيچ وقت دو مؤمن با هم ملاقات نكنند، مگر آن كه خداوند يكى را از ديگرى خيرى برساند.»
پيامبر (ص) در تشويق به برادرى در راه خدا فرمود: «هر كه در راه خدا با كسى دوست و برادر شود، در بهشت مقامى خواهد داشت، كه با هيچ عمل به آن مقام نرسد.»»
و از آن حضرت است: «براى گروهى از مردم در روز قيامت، صندليهايى در پيرامون عرش قرار مى دهند كه سيمايشان چون ماه شب چهارده است، مردمان بى تابى مى كنند ولى آنها بى تاب نيستند و مردم بيم دارند و آنان بيمى ندارند. آنان اولياى خدا هستند، نه بيمى دارند و نه اندوهنا كند، عرض كردند: يا رسول الله، آنان كيستند؟ فرمود:
ايشان كسانى هستند كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند.»
و در خبر ديگرى است: «در اطراف عرش، منبرهايى از نور است و بالاى آنها مردمانى هستند كه لباسشان از نور و سيمايشان نورانى است، نه پيامبرانند و نه شهيدان.
پيامبران و شهيدان بر آنان غبطه مى خورند. گفتند: يا رسول الله، آنان را براى ما توصيف كنيد. فرمود: آنان كسانى هستند كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند و در راه خدا همنشينى مى كنند و در راه خدا از هم ديدار مى كنند.»
و آن حضرت فرمود: «هيچ دو نفرى در راه خدا يكديگر را دوست ندارند مگر اين كه در نزد خدا، آن كه رفيقش را بيشتر دوست دارد، محبوبتر است.»
مى گويند: دو برادر دينى هر گاه يكى بلند مقام تر از ديگرى باشد، ديگرى را نيز به مقام خود بالا مى برد و به وى ملحق مى شود همان طورى كه اولاد به پدر و مادر ملحق مى شوند و اعضاى خانواده به هم ملحق مى شوند، زيرا برادرى هر گاه در راه خدا باشد، كارش كم ارزش تر از كار ولادت نيست. خداى تعالى فرموده است: أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ من عَمَلِهِمْ من شَيْ ءٍ.
پيامبر (ص) فرمود: «خداى متعال مى فرمايد: دوستى من براى كسانى كه به خاطر من ديد و بازديد مى كنند، حق است، و دوستى من براى كسانى كه به خاطر من هميارى مى كنند، حق است و دوستى من براى كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مى دارند، حق است، و دوستى من براى كسانى كه به خاطر من به يكديگر بذل و بخشش مى كنند، حق است.»
پيامبر (ص) فرمود: «خداى تعالى در روز قيامت مى فرمايد: كجايند آن كسانى كه در راه من به يكديگر محبّت مى كردند، تا امروز كه هيچ سايه اى جز سايه من نيست، آنان را در سايه خويش جاى دهم.»
و آن حضرت مى فرمايد: «هفت كس است كه در روز قيامت، روزى كه هيچ سايه اى جز سايه (لطف) خدا نيست، خداوند آنان را در سايه خود جا مى دهد: پيشواى عدالت گستر جوانى كه در راه عبادت خدا بزرگ شود مردى كه در وقت بيرون آمدن از مسجد، دلبسته مسجد باشد تا دوباره برگردد و دو فردى كه براى خدا يكديگر را دوست بدارند و بر اين اساس معاشرت و آمد و رفت كنند مردى كه با خلوص ذكر خدا كند و چشمهايش پر اشك شود، مردى كه زن زيبا رويى او را به خود بخواند و او بگويد: من از خدا مى ترسم و مردى كه صدقه اى بدهد و آن را از مردم پنهان بدارد و حتى نزديكانش نيز از اين كار با خبر نشوند.»
و آن حضرت فرمود: «هر مردى كه در راه خدا با اشتياق و رغبت به ديدار مرد ديگرى برود فرشته اى پس از آن ديدار او را ندا دهد كه: خوشا به حال تو و بهشت تو را گوارا باد.»
و فرمود: «وقتى كه مردى به ديدن برادر دينى اش مى رود، خداوند فرشته اى را سر راه او قرار مى دهد كه به او مى گويد: كجا مى روى؟ جواب مى دهد به ديدن برادرم، فلانى مى روم فرشته مى پرسد: آيا حاجتى در نزد او دارى؟ مى گويد: خير. مى پرسد: آيا خويشاوندى بين شما وجود دارد؟ مى گويد: خير. مى پرسد: آيا به شما احسانى كرده است؟ مى گويد: خير؟ مى پرسد: پس چرا به ديدنش مى روى؟ مى گويد: براى خدا او را دوست دارم. آن فرشته مى گويد: خداوند، مرا به سوى تو فرستاده است تا به تو خبر دهم كه به خاطر دوست داشتن برادر دينى ات، خداوند تو را دوست مى دارد و بهشت را براى تو واجب كرده است.»
و آن حضرت فرمود: «محكمترين رشته هاى ايمان حبّ و بغض در راه خداست». به همين جهت براى شخص لازم است دشمنانى داشته باشد تا براى رضاى خدا آنان را دشمن بدارد، همچنان كه دوستانى داشته باشد كه در راه خدا آنان را دوست بدارد.
روايت شده است كه خداوند به يكى از پيامبرانش وحى فرمود: «اما پارسايى تو در دنيا باعث آسايش فورى تو گشته و اما بريدن تو از غير من و پيوستنت به من باعث عزّت تو به وسيله من شده است، ليكن آيا به خاطر من با كسى دشمن و يا با كسى دوست شده اى؟» پيامبر (ص) مى فرمايد: «خداوندا! براى هيچ تبهكارى بر من منّتى قرار نده به اين ترتيب كه محبت مرا نصيب او گردانى.»
نقل كرده اند كه خداى تعالى به حضرت عيسى (عليه السلام) وحى كرد: «اگر تو به قدرى كه اهل آسمانها و زمين مرا عبادت كرده اند، عبادت كنى ولى حبّ و بغض در راه خدا نداشته باشى، آن همه عبادت تو هيچ سودى به حال تو نخواهد داشت.»
عيسى (عليه السلام) فرمود: «خودتان را به وسيله دشمنى با اهل معاصى محبوب خدا گردانيد و با دورى جستن از ايشان به خدا تقرّب جوييد و با خشم به ايشان خشنودى خدا را بطلبيد. گفتند: يا روح الله با چه كسى همنشينى كنيم؟ فرمود: با كسى همنشين شويد كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و كسى كه سخنش بر علم شما بيفزايد و كسى كه عملش شما را به آخرت تشويق كند.»
در اخبار گذشته آمده است كه خداى تعالى به موسى (عليه السلام) وحى كرد: اى پسر عمران! بيدار باش و در پى دوستانى براى خودت باش، زيرا هر دوست و همدمى كه به خاطر خشنودى من با تو ديد و بازديد نكند، او دشمن تو است.
خداوند متعال به داوود (عليه السلام) وحى كرد: اى داوود! چه شده است كه تو را يكّه و تنها مى بينم؟ عرض كرد: خداوندا! به خاطر تو مردم را ترك گفتم خطاب رسيد: اى داوود! بيدار باش و برادرانى براى خود پيدا كن و هر دوستى كه براى خشنودى من با تو موافق نباشد با او همدم نشو كه او دشمن تو است، تو را سنگدل مى كند و از من دور مى سازد.
در اخبار داوود (عليه السلام) است كه عرض كرد: پروردگارا! چه كنم كه همه مردم مرا دوست بدارند و ميان من و تو سلم و سلامت باشد؟ خطاب رسيد با مردم مطابق اخلاق آنها رفتار كن و بين من و خودت نيك رفتار باش. و در بعضى از روايات آمده است: با مردم دنيا به اخلاق اهل دنيا و با اهل آخرت به اخلاق اهل آخرت رفتار كن.
پيامبر ما محمّد مصطفى (ص) فرمود: «محبوبترين شما نزد خدا كسانى هستند كه با ديگران انس مى گيرند و ديگران نيز با ايشان انس مى گيرند و دشمن ترين شما در نزد خدا سخن چينان و كسانى هستند كه بين برادران تفرقه مى اندازند.»
و فرمود: «خداوند فرشته اى دارد كه نيمش از آتش و نيمش از برف است. او مى گويد:
خدايا! همان طورى كه بين برف و آتش الفت ايجاد كردى، ميان بندگان صالحت الفت ايجاد كن.»
و نيز فرمود: «هر بنده اى كه در راه خدا برادرى برگزيند خداى تعالى براى او در بهشت مرتبه اى قرار دهد.»
پيامبر (ص) فرمود: «كسانى كه در راه خدا يكديگر را دوست دارند بر ستونى از ياقوت سرخ قرار دارند كه در رأس ستون هفتاد هزار غرفه است كه از آن جا اهل بهشت را مى بينند. زيبايى آنها به اهل بهشت نور افشانى مى كند همان طورى كه خورشيد به اهل دنيا روشنى مى دهد. آنگاه اهل بهشت مى گويند: ما را بگذاريد تا به اينهايى كه در راه خدا دوست شده اند نگاه كنيم پس حسن ايشان به اهل بهشت پرتو افشانى مى كند چنان كه خورشيد نور مى دهد بر تن ايشان جامه هايى از ديباى سبز است و بر پيشانى ايشان نوشته شده: اينان در راه خدا دوست يكديگرند.»
على (عليه السلام) فرمود: «بر شما باد به دوستان، زيرا كه آنان پشتوانه دنيا و آخرتند. آيا اين گفته دوزخيان را نشنيده اى كه مى گويند: فَما لَنا من شافِعِينَ، وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.

فصل
مى گويد: اخبار در اين معانى از طريق شيعه فراوان است و ما از آن به اندكى بسنده مى كنيم.
در كافى به اسناد خود از علىّ بن حسين (عليه السلام) روايت شده كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: روز قيامت هيچ چيزى در ميزان شخص نهاده نمى شود كه سنگين تر از حسن خلق باشد.»
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «كاملترين مؤمن از نظر ايمان، خوشخوترين ايشان است.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «چهار خصلت است كه در هر كس باشد ايمانش كامل است و هر چند كه سراپاى وجودش را گناه فرا گرفته باشد، از ايمانش نكاهد.
فرمود: آنها عبارتند از: راستگويى، اداى امانت، حيا، و خوشخويى.»
از آن حضرت نقل شده است: «مؤمن در پيشگاه خداى تعالى پس از انجام فرايض اقدام به هيچ كارى نمى كند كه محبوبتر از آن باشد كه با مردم با حسن خلق برخورد كند.»
از آن حضرت نقل شده است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: چيزى كه بيش از همه باعث ورود امتّم به بهشت مى شود: تقواى الهى و حسن خلق است.»
از آن حضرت نقل شده كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: براى شخص خوش خلق اجر و مزد روزه دار نمازگزار مقرّر مى شود.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «خوش خلقى گناه را ذوب مى كند همان طورى كه آفتاب يخ را ذوب مى كند» همچنين از آن حضرت نقل شده است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود:
برترين افراد شما كسانى هستند كه خوشخوتر و بزرگوارتر باشند، با ديگران انس بگيرند و ديگران نيز با ايشان انس بگيرند و مهمان نواز باشند.»
از آن حضرت نقل شده است كه مى گويد: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: مؤمن مورد انس ديگران است. خيرى نيست در كسى كه نه با ديگران انس مى گيرد و نه ديگران با او انس مى گيرند.»
از آن حضرت است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: اى پسران عبد المطّلب، شما از مالتان هرگز نمى توانيد همه مردم را برخوردار كنيد، پس با ايشان به گشاده رويى و حسن خلق ديدار كنيد.»
از آن حضرت است كه فرمود: «سه چيز است كه هر كس يكى از آنها را براى خدا انجام دهد، خداوند بهشت را براى او واجب گرداند: انفاق با تنگدستى، خوشرويى با همه كس و انصاف خود شخص نسبت به ديگران» و از آن حضرت است كه فرمود: «رسول خدا (ص) به اصحابش گفت: محكمترين رشته ايمان كدام است؟ عرض كردند: خدا و پيامبرش داناترند، و يكى از آنها گفت:
نماز يكى گفت: زكات يكى گفت: روزه يكى گفت: حج و عمره براى خدا، و ديگرى گفت: جهاد. رسول خدا (ص) فرمود: براى هر كدام از اينها كه شما گفتيد، فضيلتى است ولى آن نيست، بلكه محكمترين رشته ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «كسانى كه در راه خدا دست دوستى به هم داده اند روز قيامت بر منبرهايى از نور جاى دارند و نور سيمايشان، بدنهايشان و منبرهايشان همه را روشن كند به حدّى كه با آن نور شناخته شوند و بگويند اينها كسانى هستند كه در راه خدا با هم دوست شده اند.»
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: آنانى كه در راه خدا با هم دوست شده اند در روز قيامت روى زمينى از زبرجد سبز در سايه عرش خدا در سمت راست آن قرار دارند- پرونده درخشانى دارند- سيماى آنها از خورشيد تابان سفيدتر و درخشنده تر است، به طورى كه هر فرشته مقرّب و هر پيامبر مرسلى به مقام ايشان رشك مى برد. مردم مى پرسند: اينان كيستند؟ جواب مى دهند: اينان كسانى هستند كه در راه خدا يكديگر را دوست مى دارند.»
در روايت صحيح از على بن حسين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «وقتى مردم اولين و آخرين جمع شوند، مناديى به پا خيزد و به طورى ندا دهد كه همه مردم بشنوند و بگويد: كجايند آن كسانى كه در راه خدا يكديگر را دوست داشتند؟ گروهى از مردم بر مى خيزند. به آنها گفته مى شود: بدون حساب راهى بهشت شويد. آنگاه فرشتگان ايشان را مى بينند و مى گويند: به كجا مى رويد؟ جواب مى دهند: بدون حساب به بهشت مى رويم آنگاه مى پرسند: شما كدام دسته از مردم هستيد؟ مى گويند: ما كسانى هستيم كه در راه خدا با هم دوست شده ايم. مى پرسند: اعمال شما چه بود؟ گويند: ما يكديگر را درراه خدا دوست و (دشمنان خدا را) در راه خدا دشمن مى داشتيم. امام (عليه السلام) فرمود: آنگاه فرشتگان مى گويند: چه خوب است اجر و مزد كسانى كه عمل كردند!»»
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «هر گاه خواستى بدانى كه خيرى در تو وجود دارد يا نه، به قلبت نگاه كن اگر اهل طاعت خدا را دوست مى دارى و اهل معصيت را دشمن مى دارى، پس خيرى در تو هست و خدا تو را دوست مى دارد و هر گاه ديدى اهل طاعت خدا را دشمن مى دارى و اهل معصيت را دوست مى دارى، پس خيرى در تو نيست و خدا تو را دشمن مى دارد و هر كسى با دوستش محشور است.»
و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «اگر مردى براى خدا با ديگرى دوست شود، خداوند به خاطر دوستى اش با آن ديگرى، او را اجر و ثواب دهد، هر چند طرف محبّت در علم خدا از اهل دوزخ باشد، و اگر مردى براى خدا مرد ديگرى را دشمن بدارد، خداوند به خاطر بغضش با آن ديگرى او را اجر و مزد دهد هر چند كه شخص مورد بغض در علم خدا از اهل بهشت باشد.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «دو نفر مؤمن هرگز با هم ملاقات نكرده اند، مگر آن كه هر كدام از آنها علاقمندتر به برادر دينى اش بوده بهترين آنهاست.»
از آن حضرت است كه فرمود: «هر كس دوستى و دشمنى اش در راه دين و بر اساس دين نباشد، دين ندارد.»

بيان معناى برادرى در راه خدا و تشخيص آن از برادرى به خاطر دنيا
غزالى گويد: بدان كه دوستى و دشمنى در راه خدا پيچيده است و با بيانى كه خواهيم كرد واضح و آشكار خواهد شد. توضيح مطلب از اين قرار است كه دوستى و مصاحبت دو نوع است: گاهى اتّفاقى پيش مى آيد، مانند دوستى به علّت همسايگى، هم مكتب يا هم مدرسه بودن يا در بازار و يا در دستگاه سلطنتى و يا در مسافرتها و گاهى منشأ دوستى اختيار و قصد انسان است، و اين مورد است كه ما در صدد بيان آنيم. اخوّت دينى ناگزير جزو اين بخش است، چون اجر و ثواب، فقط براى افعال اختيارى است و به افعال غير اختيارى تكليف نكرده اند. مصاحبت عبارت است از همنشينى و آمد و رفت و گفتگو و اينها امورى است كه انسان براى آنها آهنگ كسى را نمى كند مگر وقتى كه او را دوست بدارد، زيرا انسان از كسى كه دوست ندارد دورى مى كند و با او آمد و رفت نمى كند و كسى را كه دوست مى دارد يا خود او را دوست دارد- نه آن كه به وسيله او به محبوبى برسد و مقصودى جز او داشته باشد- و يا آن كه بدان وسيله به مقصودى مى رسد كه آن مقصود يا محدود به دنيا و لذّتهاى دنيوى است و يا متعلّق به آخرت است و يا به خداى تعالى مربوط مى شود، پس جمعا چهار قسم است.

اما قسم اوّل: يعنى دوست داشتن انسانى به خاطر خودش
چنين چيزى امكان پذير است، يعنى به ذات خود بدين معنى محبوبيت دارد كه تو از ديدن او و همراهى او و مشاهده اخلاقش لذّت مى برى، چون خوشايند تو است. هر شئى زيبايى براى كسى كه زيبايى آن را دريافته لذّت بخش است و هر كار لذّت بخشى دوست داشتنى است و لذت تابع خوش داشتن است و خوش داشتن تابع مناسبت و سازش و هماهنگى ميان طبايع است وانگهى اين مورد خوشايند يا اين كه صورت ظاهرى، يعنى خوش سيمايى است ويا آن كه صورت باطنى يعنى كمال عقل و خوش خلقى است و ناگزير حسن اخلاق، خوشرفتارى را به دنبال دارد و كمال عقل، علم و آگاهى زياد را در پى دارد و همه اينها از نظر طبع سالم و عقل استوار پسنديده است و هر كار پسنديده اى لذت بخش و دوست داشتنى است، بلكه در ارتباط دلها امرى پيچيده تر از آن است، زيرا بين دو كس محبت استوارى وجود دارد بدون آن كه ملاحت صورت و شكل زيبا و خلق خوش در كار باشد، بلكه براى مناسبت باطنى است كه باعث الفت و سازش شده است زيرا طبعا هر چيزى به شبيه خود جذب مى شود و شباهتهاى باطنى پوشيده است و اسباب دقيقى دارد كه اطلاع از آنها در توان بشر نيست و رسول خدا (ص) در بيان همين مطلب فرموده است:
«ارواح، چون سپاهيان منظّمى هستند، هر كدام از آنها كه با هم آشنايند، همدمند و هر كدام كه با هم ناآشنايند اختلاف دارند.»
بنابراين ناآشنايى نتيجه تباين و همدمى نتيجه تناسبى است كه پيامبر (ص) از آن به آشنايى تعبير كرده است.
در بعضى از عبارات آمده است: «ديدار مى كند پس در فضا او را ناخجسته مى يابد.» بعضى از دانشمندان از اين مطلب به كنايه چنين گفته اند: خداى تعالى ارواح را آفريد و بعضى را به نوعى شكافت و آن را در اطراف عرش طواف داد، پس هر دو روحى كه از دو شقّه اند و آنجا با هم آشنا شدند و ملاقات كردند، در دنيا به هم پيوستند.
پيامبر (ص) فرمود: «ارواح مؤمنان به مسافت يك روز راه يكديگر را ملاقات مى كنند در حالى كه هرگز يكديگر را نديده اند.»
نقل كرده اند در مكه زنى بود كه مردم را مى خنداند و در مدينه هم زن ديگرى بود با همين ويژگى. زن مكيّه مهمان زن مدنيّه شد و نزد عايشه رفت و او را خنداند. عايشه پرسيد: به كجا وارد شده اى؟ زن جريان را گفت، عايشه گفت: خدا و پيامبرش راست گفته اند. من از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود: «الأرواح جنود مجندة ...».
حق مطلب آن است كه مشاهده و تجربه گواهى مى دهند كه همدمى بهنگام نشانه تناسب است و تناسب در طبيعتها و خلق و خوها، چه در باطن و چه در ظاهر امر قابل فهمى است. اما اطلاع از عواملى كه باعث اين مناسبت مى شود از قدرت بشر خارج است و آخرين درجه هذيان گفتن منجّم آن است كه بگويد: هر گاه طالع كسى در ١ ٦ يا ١ ٣ زوايه طالع ديگرى قرار گيرد، نظر بر موافقت و دوستى است و اقتضاى هماهنگى و دوستى دارد و هر گاه طالع كسى در مقابل طالع ديگرى و يا در درجه ١ ٤ آن قرار گيرد مقتضى دشمنى و عداوت است، و اگر در مجارى سنّت الهى در آفرينش آسمانها و زمين چنين چيزى درست باشد، اشكال آن بيش از اشكال در اصل تناسب خواهد بود. پس كنجكاوى در چيزهايى كه راز آنها براى بشر آشكار نشده، بى معنى است، و فقط اندكى از علم را به ما داده اند، و براى تصديق اين مطلب آزمايش و مشاهده كفايت مى كند و خبر ذيل درباره آن وارد شده است كه پيامبر (ص) مى فرمايد: «اگر مؤمنى وارد مجلسى شود، كه در آن صد تن منافق و يك تن مؤمن باشد (تازه وارد) مؤمن خواهد آمد تا كنار آن مؤمن بنشيند.»
اين حديث دليل آن است كه طبعا هر چيزى به شبيه خود جذب مى شود، هر چند كه او خود درك نكند. مالك بن دينار مى گفت: هيچ گاه دو كس در معاشرت توافق نخواهند داشت، مگر آن كه در يكى از آنان صفتى از اوصاف ديگرى باشد زيرا شكلهاى مردمان مانند اجناس پرندگان است. هيچ گاه دو نوع پرنده با هم پرواز نمى كنند، مگر آن كه ميان آنها تناسبى موجود باشد، گويد: روزى كلاغى را با كبوترى ديد تعجّب كرد و گفت: اين دو با وجود اين كه هم شكل نيستند چگونه توافق دارند! پس از آن كه پرواز كردند ديد، هر دو لنگ هستند، گفت: اين است دليل هماهنگى آنها.
از اين رو يكى از حكما مى گويد: هر انسانى با هم شكل خود انس مى گيرد، همان طورى كه يك پرنده با همجنس خود پرواز مى كند. و هر گاه دو پرنده مدت زمانى همراه باشند در حالى كه هم شكل نيستند، بناچار از هم جدا شوند و اين امرى بديهى است.
شاعرى اين نكته را دريافته و مى گويد:
گوينده اى گفت: چگونه بود جدايى شما؟ سخنى منصفانه در پاسخ او گفتم چون، هم شكل من نبود از او جدا شدم زيرا مردمان به اشكال مختلف و هزاران شكلند.
البتّه از اين شعر معلوم مى شود كه انسان گاهى ذاتا دوست داشتنى است نه براى فايده اى كه در حال حاضر و يا در آينده از او عايد مى شود، بلكه محبت براى صرف هم جنس بودن و ارتباط در سرشت باطنى و اخلاق نهانى است و حب جمال نيز اگر به منظور ارضاى شهوت نباشد جزو اين قسم است. صورتهاى زيبا در ذات خود لذّت بخش مى باشند، و آن در صورتى است كه شهوتى در كار نباشد، به طورى كه انسان از ديدن ميوه ها، روشنيها، گلها و شكوفه ها، سيبهاى سرخ فام و آب و سبزى بدون غرض خاصى- غير از خود آنها- لذّت ببرد. البتّه اين نوع محبت، محبّتى است كه دوستى براى خدا در آن دخالتى ندارد بلكه همان حب ذاتى و شهوت نفس است و تصوّر آن نسبت به كسانى است كه ايمان به خدا ندارند. بنابراين اگر انسان هدف ناپسندى داشته باشد نكوهيده
است، مانند دوست داشتن صورتهاى زيبا به خاطر ارضاى شهوت در آنجا كه ارضاى آن حلال نيست، و اگر هدف ناپسندى نداشته باشد مباح است يعنى نه قابل ستايش است و نه سزاوار نكوهش زيرا دوستى يا ستوده است و يا نكوهيده و يا مباح كه نه ستوده است و نه نكوهيده ...


۱۸
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

قسم دوم: آن است كه او را دوست مى دارد براى اين كه از طريق او به چيز ديگرى مى رسد
بنابراين او وسيله اى است به سمت محبوب ديگر، و وسيله به سوى محبوب، خود محبوب است، و آنچه را كه براى چيز ديگرى دوست مى دارند، آن ديگرى در حقيقت محبوب است. اما راه رسيدن به محبوب نيز محبوب است از اين رو مردم طلا و نقره را دوست مى دارند زيرا آنها وسيله رسيدن به مقصودند و مردم بدان وسيله به جاه، مال و يا علم و دانش مى رسند، همان طورى كه كسى شاهى را به خاطر بهره مندى از مال و يا مقامش دوست مى دارد و اطرافيان او را نيز دوست مى دارد تا نزد شاه از او ستايش كنند و زمينه كار او را در نزد شاه فراهم آورند. بنابراين آن چيزى كه انسان بدان توسّل مى جويد اگر منحصر به سود دنيوى باشد در زمره محبت در راه خدا نخواهد بود و اگر منحصر به دنيا نباشد، ليكن شخص هدفى جز سود دنيوى از آن ندارد مانند شاگردى كه استادش را دوست دارد اين مورد نيز دوستى براى خدا محسوب نمى شود، زيرا وى استادش را دوست دارد تا از او كسب علم كند، پس محبوب او در حقيقت علم است و اگر هدف او از علم و دانش تقرّب به خدا نباشد، بلكه براى رسيدن به جاه و مال و مقبوليّت نزد مردم باشد، پس محبوب او، جاه و مقبوليت نزد مردم است و دانش وسيله رسيدن به آن، و استاد وسيله رسيدن به دانش است و در اين ميان چيزى براى حب خدا نيست، زيرا تمام اهداف از كسى كه ايمان به خدا ندارد انتظار مى رود. وانگهى اين مورد نيز به مذموم و مباح تقسيم مى شود، پس اگر هدفش از آن رسيدن به مقاصد مذموم از قبيل غلبه بر همگنان و دست يازى به اموال يتيمان و اوقاف و ظلم به رعيت از طريق سرپرستى قضاوت و ديگر چيزها باشد، اين محبت در ذات خود مذموم است.

قسم سوم: آن را نه براى خودش بلكه براى چيز ديگرى دوست مى دارد
و آن چيز ديگر هم به بهره هاى دنيوى او مربوط نمى شود، بلكه مربوط به فوايد اخروى اوست. اين نيز روشن است و پيچيدگى ندارد مانند كسى كه استاد و معلم خودش را بدان سبب دوست مى دارد كه به وسيله او به كسب علم و عمل خوب نائل مى شود، و مقصودش از علم و عمل نيز رستگارى در آخرت است، چنين كسى از جمله محبان در راه خداست. همچنين استادى كه شاگردش را دوست مى دارد به خاطر آن كه شاگرد از وى علم مى آموزد و به وسيله او به مقام تعليم مى رسد و به درجه تعظيم در ملكوت آسمان نائل مى شود در زمره محبان راه خداست. عيسى (عليه السلام) مى گويد: «هر كه بداند و عمل كند و به ديگرى تعليم دهد، در ملكوت آسمان بزرگ خوانده مى شود.» و تعليم بدون متعلم (دانش آموز) ميسر نيست. پس او در اين صورت وسيله اى در تحصيل اين كمال است و اگر او را دوست دارد به خاطر آن است كه وسيله اى براى اوست، زيرا سينه خود را كشتزارى براى زراعت او قرار داده است، و چون او باعث ترقّى وى به رتبه عظمت در ملكوت آسمان است پس دوستى او براى خداست. حتّى كسى كه اموال خود را براى خدا صدقه مى دهد و مهمانها را جمع مى كند و براى تقرّب به خدا غذاهاى لذيذ و جالبى براى آنها فراهم مى كند و از اين رو آشپز خود را براى آشپزى خوب، دوست دارد، او نيز از جمله دوستداران در راه خداست. همچنين اگر كسى را دوست بدارد به خاطر اين كه از طرف او عهده دار رساندن صدقه به مستمندان است، در حقيقت او را براى خدا دوست داشته است.
بلكه علاوه بر اينها مى گوييم: هر كه دوست بدارد كسى را كه در شستن لباس و جاروب كردن منزل و پختن غذا به او خدمت مى كند و بدين وسيله زمينه انجام كارهاى علمى و عملى را براى او فراهم مى سازد و هدفش از استخدام او در اين اعمال همان فراغت يافتن براى عبادت باشد، پس دوستى اش در راه خداست و حتى هر گاه كسى را دوست بدارد كه به او انفاق مى كند و لباس و خوراك و مسكن او را فراهم و تمام نيازهاى دنيوى او را برآورده مى سازد، و هدفش از تمام اينها كسب فراغت براى انجام كارهاى علمى و عملى به منظور تقرّب به خدا باشد، پس او دوست دارنده در راه خداست. گروهى از پيشينيان بوده اند كه جمعى از توانگران زندگى آنها را تامين مى كردند و هر دو طرف دوستى شان در راه خدا بوده است.
علاوه بر اينها مى گوييم: هر كه با زن صالحه اى ازدواج كند تا از وسوسه شيطان حفظ شود و بدان وسيله دينش را پاس دارد يا فرزند صالحى بياورد كه براى او دعا كند و همسرش را دوست بدارد از آن جهت كه وسيله رسيدن او به مقاصد دينى است، پس او دوستدار راه خداست. از اين رو در اخبار براى انفاق به خانواده اجر و ثواب فراوانى در نظر گرفته شده، حتّى براى لقمه اى كه انسان در دهان همسرش مى گذارد.
حتّى مى گوييم: هر كه به دوستى و رضاى خدا و لقاى او در سراى آخرت مشهور باشد، هر گاه ديگرى را دوست بدارد دوستى اش در راه خداست، زيرا تصور نمى شود كه او چيزى را دوست بدارد مگر به خاطر مناسبت داشتن آن با آنچه در نزد او محبوب است، يعنى رضاى خداى عزّوجلّ.
علاوه بر اينها نيز مى گويم: هر گاه دو محبت در دل او جمع شود: محبت خدا و محبت دنيا و در يك نفر هر دو مقصود جمع باشد به حدى كه شايستگى داشته باشد تا به وسيله او هم به خدا و هم به دنيا توسّل جويد، پس هر گاه او را دوست بدارد به خاطر آن كه براى هر دو امر صلاحيت دارد، او از جمله دوست داران در راه خداست، مانند كسى كه استادش را دوست مى دارد چرا كه هم علم دين به او مى آموزد و هم آن كه با مواسات در مال مشكلات دنيوى او را برطرف مى كند. پس او را از آن نظر دوست مى دارد كه در طبع وى آسايش دنيا و سعادت آخرت را مى جويد و او وسيله رسيدن به آنهاست.
بنابراين او دوستدار در راه خداست. البتّه از شرايط دوستى خدا آن نيست كه هيچ علاقه اى به بهره مندى از دنيا در او نباشد، زيرا در دعايى كه به پيامبران امر شده، بين دنيا و آخرت جمع شده است از جمله اين آيه است: «پروردگارا حسنه اى در دنيا و حسنه اى در آخرت به ما مرحمت فرما» و عيسى (عليه السلام) در دعاى خود مى گويد: «خداوندا مرا مورد سرزنش دشمن قرار نده و دوستم را نسبت به من بد نگردان و مصيبت مرا در دينم مقرّر مفرما و دنيا را بالاترين مقصد من قرار مده.» بنابراين بر طرف ساختن سرزنش دشمنان از جمله بهره هاى دنياست، و نگفته است: «دنيا را ابدا مورد توجه من قرار مده»، بلكه گفته است: «آن را بزرگترين مقصد من قرار مده.» پيامبر (ص) در دعاى خود مى گويد: «خداوندا مرا از گرفتارى دنيا و آخرت ايمن بدار.» خلاصه آن كه هر گاه محبت سعادت اخروى مخالف با محبت خدا نباشد چگونه ممكن است سلامتى، تندرستى و كفايت در دنيا مخالف با محبت خدا باشد در صورتى كه دنيا و آخرت بيانگر دو حالتند كه يكى نزديكتر از ديگرى است. پس چگونه قابل تصوّر است كه انسان بهره منديهاى خويش را فردا دوست بدارد و امروز دوست ندارد، و علت آن كه فردا آن را دوست مى دارد اين است كه فردا، حال آماده و حاضر خواهد شد. بنابراين ناگزير حال حاضر نيز مطلوب خواهد بود، جز اين كه بهره هاى دنيا به دو قسم، تقسيم مى شود: يكى آن كه ضدّ بهره هاى آخرت و مانع از آنها است كه انبيا و اوليا از آن دورى جسته اند و ديگران را نيز از آنها بر حذر داشته اند. و ديگر آن كه با بهره هاى آخرت مخالفتى ندارد و از اين قسم بهره ها امتناع نكرده اند، مثل ازدواج درست و خوردن مال حلال و نظاير اينها از چيزهايى كه مخالف بهره هاى آخرت نباشد. پس سزاوار است كه عاقل آن را بد بداند و دوست نداشته باشد يعنى به وسيله عقلش بد بداند، نه طبعش. همان طورى كه خوردن از خوراك لذيذ پادشاهى را بد مى داند، زيرا مى داند كه اگر بخورد، دست يا گردنش بريده خواهد شد، نه به آن معنى كه غذاى لذيذ طورى است كه ميل نمى كند و اگر بخورد لذّت نمى برد زيرا چنين چيزى محال است، بلكه بدان معنى است كه عقلش از خوردن آن
جلوگيرى مى كند و به خاطر ضررى كه در پى دارد ناپسند شده است. مقصود از اين مطلب آن است كه اگر او استادش را به خاطر آن كه با وى مواسات مى كند و تعليم مى دهد و يا شاگردش را به خاطر آن كه از او تعليم مى گيرد و به او خدمت مى كند، دوست دارد و يكى از آن دو بهره دنيوى و ديگرى بهره اخروى است، پس او از جمله دوستداران در راه خداست ولى با يك شرط و آن شرط اين است كه وى به گونه اى باشد كه اگر- به طور مثال- او از علمش خود دارى كند و يا تحصيل شاگرد از او ممكن نباشد، دوستى وى بدين جهت كاسته شود. بنابراين آن مقدار دوستى كه به سبب فقدان آن كاسته مى شود، او براى خداى تعالى است و برايش همان قدر، اجر دوستى در راه خداست و اين مطلب غير قابل دركى نيست كه تو انسانى را براى چندين منظورى كه باعث ارتباط تو با او شده به شدت دوست بدارى و اگر بعضى از آنها را برآورده نساخت، دوستى تو كم شود و اگر بيشتر برآورده ساخت، دوستى بيشتر شود، زيرا دوست داشتن طلا با دوست داشتن نقره در صورتى كه هر دو به يك اندازه باشد، يكسان نخواهد بود. از اين نظر كه طلا انسان را به هدفهاى بيشترى مى رساند تا نقره بنابراين با افزايش هدف محبّت افزايش مى يابد و جمع هدفهاى دنيوى و اخروى محال نيست بنابراين دوستى براى خدا را شامل مى شود، و تعريف چنين محبتى آن است وجود هر دوستى كه بدون ايمان به خدا و روز جزا قابل تصوّر نباشد، دوستى در راه خداست، همچنين هر افزايش محبّتى در صورتى كه اگر ايمان به خدا نباشد آن افزايش هم نخواهد بود، افزايشى از محبت در راه خداست و اگر در مورد آن دقّت شود نادر خواهد بود.
جريرى مى گويد: مردم در قرن اوّل به وسيله دين معامله كردند تا اين كه دين ضعيف شد، و در قرن دوم با وفا رفتار كردند تا اين كه رخت بر بست و در قرن سوم با جوانمردى عمل كردند تا جوانمردى از ميان رفت و جز رغبت و ترس چيزى باقى نماند.

قسم چهارم: آن است كه انسان براى خدا و در راه خدا كسى را دوست بدارد
نه براى آن كه از علم و يا عمل او برخوردار مى شود و يا به وسيله او به چيزى جز خود او مى رسد. اين بالاترين مرتبه و ظريفترين و دشوارترين درجه دوستى است و اين قسم نيز امكان پذير است، زيرا از جمله آثار غلبه محبت يكى آن است كه محبت از فرد مورد محبّت به هر چيزى كه وابسته و منسوب به اوست، هر چند بعدها به او منسوب شود، سرايت مى كند. بنابراين اگر كسى انسانى را زياد دوست بدارد، دوستدار او را نيز دوست مى دارد و كسى را كه او دوست دارد نيز دوست مى دارد خدمتگزار او را هم دوست مى دارد و ثناگوى محبوب او را هم دوست مى دارد و كسى را كه در راه رسيدن وى به خشنودى محبوبش به او كمك كند نيز دوست مى دارد، تا آن جا كه بتية بن وليد مى گويد: هر گاه مؤمن، بردار مؤمنش را دوست بدارد، سگ او را نيز دوست مى دارد، و مطلب همان است كه وى گفته و مطالعه در حالات عاشقان نيز بر آن گواهى مى دهد و اشعار شعرا هم دليل بر آن است. از اين روست كه محبّ جامه محبوب را نگاه مى دارد و آن را پنهان مى كند تا خاطره او را حفظ كند، و منزل و محله و همسايه هاى او را دوست مى دارد، تا آن جا كه مجنون گويد: بر آن ديار كه ديار ليلى است گذر مى كنم، در حالى كه اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم. محبّت آن ديار دل مرا نربوده است، بلكه محبت ساكنان آن ديار دل مرا ربوده است.
بنابراين مشاهده و تجربه گواهى مى دهد كه دوستى از شخص محبوب به اطرافيانش و به هر چيزى كه به او مربوط است هر چند بعدها مربوط شود، سرايت مى كند. ولى اين ويژگى، از زيادى محبت است امّا اصل محبّت در اين حدّ نيست و گستردگى محبّت در تجاوز از محبوب به اطرافيان و به اشياى وابسته و مربوط به او بستگى به اندازه و مقدار افراط و شدّت محبّت دارد، همچنين محبّت خداى سبحان وقتى كه شدّت يابد و بر دل چيره و مسلط شود تا آن جا كه به حد دلربايى و به اوج خود برسد، به تمام موجودات ديگر سرايت مى كند، زيرا هر موجودى در عالم، اثرى از آثار قدرت اوست و هر كه، انسانى را دوست بدارد، خط و صنعت او و تمام كارهاى او را دوست مى دارد. از اين رو بود كه «هر گاه ميوه نوبرى به نزد آن پيامبر (ص) مى بردند، آن حضرت آن را به چشمش مى كشيد و گرامى مى داشت و مى فرمود: دوست داشتن به محبت پروردگار ما نزديك است.» دوستى خدا يك بار از راستى و صدق اميد به وعده هاى او و نعمتهاى مورد انتظار در آخرت حاصل مى شود و يك بار براى انواع نعمتهايى كه شخص از آن برخوردار است و يك بار تنها براى خود اوست نه براى چيز ديگر كه اين نوع محبّت، دقيقترين و بالاترين نوع محبّت است و تحقيق و بررسى آن در فصل محبت- از بخش عوامل نجات بخش- خواهد آمد. محبت خدا هر طور كه حاصل شود وقتى شدّت يافت به تمام چيزهايى كه به نوعى به خدا ارتباط دارد، سرايت مى كند حتّى به چيزى كه ذاتا رنج آور و ناپسند است سرايت مى كند. ليكن شدّت دوستى، احساس درد و شادمانى را به خاطر فعل محبوب، كم مى كند و توجّه دوست به محبوبش به وسيله رنجاندن، ادراك درد را مى پوشاند، مثل شادمانى به سبب ضربت يا نيشگون گرفتن دوست كه نوعى اظهار خشم است زيرا بشدّت محبّت باعث گسترش شادمانى و پوشش درد و رنج است، و محبّت خدا در گروهى بدان جا رسيد كه گفتند: بين گرفتارى و نعمت تفاوتى قائل نيستيم زيرا همگى از طرف خداست و جز بر آن چه رضاى او در آن است ما شادمان نيستيم. حتى يكى از آنها گفت: من نمى خواهم به آمرزش خدا در مقابل معصيتش نايل شوم.
سمنون مى گويد: من در غير تو بهره اى ندارم هر طور كه خواستى مرا آزمايش كن.
تحقيق اين مطلب در فصل محبّت خواهد آمد. مقصود آن است كه وقتى حبّ خدا زياد شود ثمره اش محبت به كسانى است كه در علم يا عمل به پرستش خدا اقدام كنند همچنين محبت كسانى را در پى دارد كه صفت پسنديده اى در پيشگاه خدا دارند از قبيل حسن خلق يا آراستگى به آداب شريعت، و هيچ مؤمنى نيست كه آخرت و خداى تعالى را دوست بدارد، مگر اين كه اگر از حال دو مردى كه يكى عالم عابد است و ديگر جاهل فاسق مطلّع شود، در باطنش به عالم عابد گرايش پيدا مى كند. وانگهى آن گرايش بر حسب كم و زيادى ايمان و بر حسب كم و زيادى محبّتش به خدا كم و زياد مى شود و اين گرايش حاصل مى شود هر چند كه آن دو تن را نديده باشد، به طورى كه مى داند از آن دو تن نه در دنيا نفع و ضررى به او نخواهد رسيد و نه در آخرت. پس چنين گرايشى همان محبّت در راه خدا و براى خداى تعالى است، بدون بهره شخصى، زيرا او را از آن جهت دوست دارد كه خدايش دوست مى دارد و در نزد خدا پسنديده است و نيز چون او خدا را دوست مى دارد و به بندگى خدا مشغول است. جز اين كه اگر اين ميل ضعيف باشد اثرش ظاهر نخواهد شد و اجر و ثوابى نخواهد داشت ولى اگر قوى باشد، انسان را به دوستى و يارى و حمايت با جان و مال و زبان، وادار خواهد كرد و در وجود مردم بر حسب تفاوتشان در محبّت خدا، اين گرايش متفاوت است. اگر محبّت به بهره اى محدود باشد كه از محبوب در زمان حال و يا در آينده حاصل مى شود، تصور نمى رود كه كسى، دانشمندان و عابدانى را كه از دنيا رفته اند از انبيا و اوليا (ص) دوست بدارد، در حالى كه محبّت همه آنان در دل هر مسلمان متديّن نهفته است و اين مطلب با خشم انسان در وقتى كه يكى از دشمنانشان به فردى از ايشان جسارت كند و شادمانى وى در وقت ثناگويى و ذكر اوصافشان، روشن مى شود. تمام اينها دوستى براى خداست زيرا ايشان بندگان خاص خدايند و هر كه دوستدار پادشاه و يا شخص زيبايى باشد خواص و خدمتگزاران و دوستانش را دوست مى دارد، جز اين كه دوستى در مقابله با بهره هاى نفس آزمايش مى شود و گاهى به طورى غلبه دارد كه هيچ بهره اى براى نفس جز در آنچه بهره محبوب است، باقى نمى ماند. سخن اين شاعر، بيانگر اين مطلب است:
من وصال او را خواهانم در حالى كه او دورى مرا مى خواهد. بنابراين من از خواسته خويش به خاطر خواسته او دست برمى دارم.
و سخن آن كه گفته است:
«هيچ جراحتى، وقتى كه شما را خشنود سازد، رنج ندارد.»
گاهى دوستى به گونه اى است كه تحت تأثير آن انسان از بعضى لذّتها چشم مى پوشد مانند كسى كه جود و بخشش مى كند و محبوبش را در نصف يا ثلث و يا عشر مال خود، شريك مى سازد. بنابراين مقدار مالى را كه مى بخشد به ميزان دوستى اش بستگى دارد زيرا درجه محبوب شناخته نمى شود مگر به محبوبى ديگر كه در مقابل آن محبوب رها مى شود. پس كسى كه محبّت سراسر دلش را گرفته باشد، محبوبى جز او برايش نمى ماند و براى خودش چيزى نگاه نمى دارد. بنابراين نتيجه مى گيريم كه هر كس عالم و يا عابد و يا كسى را كه به علم يا عبادت و يا كار نيك علاقه دارد، دوست بدارد در حقيقت او را براى خدا و در راه خدا دوست داشته و اجر و پاداشش به اندازه دوستى و محبّت اوست. اين بود شرح دوستى براى خدا و در راه خدا و درجات آن، و از اين جا خشم و كين در راه خدا نيز روشن مى شود، و با وجود اين در آن باره توضيح بيشترى مى دهيم.

بيان خشم و كين در راه خدا
بدان، هر كه دوستى اش در راه خداست سزاوار است دشمنى اش نيز در راه خدا باشد. اگر كسى را به خاطر آن كه مطيع خدا و محبوب در نزد خداست دوست داشتند ناگزير اگر معصيت خدا را كرد بايد دشمن بداريد، به خاطر اين كه نافرمانى خداى سبحان را كرده و در نزد خدا مغضوب است و هر كس به سببى شخصى را دوست بدارد، قطعى است كه به خاطر ضدّ آن سبب او را دشمن مى دارد و اين دو صورت، لازم و ملزوم يكديگرند و از يكديگر جدايى ناپذيرند و اين تلازم در حبّ و بغض در موارد عادى كليّت دارد، ليكن حبّ و بغض هر دو در دل پنهان است و در وقتى كه غلبه داشت بروز مى كند و به وسيله افعال دوستداران و دشمنان در نزديكى و دورى و در موافقت و مخالفت با هم معلوم مى شود و هر گاه آثار آنها در مقام عمل ظاهر شود، آن را موالات و
معادات گويند. از اين رو خداى تعالى فرموده است: هل واليت لى وليّا و هل عاديت لى عدوّا همان طورى كه ما نقل كرديم و اين درباره كسى كه فقط طاعات خويش را اظهار كند واضح و روشن است، زيرا باعث مى شود تا او را دوست بداريم و يا تنها فسق و فجور خويش و اخلاق ناپسندش را اظهار كند كه مى توانيم او را دشمن بداريم بلكه مشكل وقتى است كه طاعتها و گناهان با هم مخلوط شود، زيرا- در چنين موردى- مى گوييد: چگونه بين دشمنى و دوستى جمع كنيم، در حالى كه اين دو با هم تناقض دارند، همچنين نتيجه آنها كه عبارت از موافقت و مخالفت، و موالات و معادات است با هم متناقضند؟ مى گويم: همان طورى كه در بهره هاى بشرى تناقض ندارند، درباره خداى تعالى نيز بين آنها تناقضى نيست، زيرا وقتى كه چند خصلت در يك نفر جمع باشد كه بعضى از آنها دوست داشتنى است و برخى نيست انسان از جهتى او را دشمن مى دارد و از جهتى دوست (به طور مثال) كسى كه زن زيباى بدكاره اى دارد و يا فرزند زيرك خدمتگزارى دارد ولى فاسق است، او را از جهتى دوست مى دارد و از جهتى دشمن. بنابراين با وى يك حالت بينابين دارد، زيرا اگر فرض شود كه اين شخص سه فرزند دارد كه يكى هوشيار خوب و ديگرى كودن نافرمان و ديگرى كودن خوب و يا زيرك نافرمان است، البته چنين كسى خود را با آنها در سه حالت متفاوت بر حسب تفاوت خصلتهاى آنان مى بيند. پس بايد رفتار آدمى نيز نسبت به كسى كه بيشتر دچار فسق و فجور است و كسى كه بيشتر اطاعت خدا را مى كند و كسى كه هر دو حالت در او جمع است، به سه نوع متفاوت باشد به اين ترتيب كه در هر نوع، متناسب با آن از لحاظ دشمنى و دوستى و اعراض و اقبال و همراهى و جدايى و ساير افعال صادر از جانب او رفتار كند.
اگر بگويى: اسلام هر مسلمانى دليل طاعت اوست و با وجود اسلامش چگونه او را دشمن بدارم؟ مى گويم: او را به خاطر اسلامش دوست و به خاطر معصيتش دشمن بدار! و با وى به گونه اى باش كه اگر آن را با حال كافر بدكارى مقايسه كنى تفاوت آن دو را درك كنى و آن تفاوت، محبت براى اسلام و اداى حق آن است. جنايت در حق خدا و طاعت او مانند جنايت در حق تو و اطاعت تو است بنابراين هر كس در هدفى با تو موافق و در هدف ديگر مخالف باشد با او در حالتى متوسّط بين گرفتگى و گشاده رويى و بين اقبال و اعراض و بين محبّت به او و دورى از او باش، نه زياد احترام كن مانند احترام به كسى كه در تمام اهدافت با تو موافق است و نه زياد اهانت كن مانند اهانت به كسى كه در تمام اهدافت با تو مخالف است. وانگهى اين حالت بينابين يك مرتبه، آن وقتى است كه مخالفت غلبه دارد و به طرف اهانت متمايل است و به هنگام غلبه موافقت به طرف خوشرفتارى و احترام گرايش دارد. همچنين لازم است درباره كسى كه هم خدا را اطاعت و هم معصيت مى كند و يك مرتبه مطابق رضاى خدا رفتار مى كند و يك بار خشم و غضب خدا را بر مى انگيزد اين حالت بينابين حفظ شود.
اگر بگويى: چگونه ممكن است اظهار دشمنى كرد؟ مى گويم: اما در گفتار يك مرتبه وسيله حرف نزدن و هم سخن نشدن و يك مرتبه با ارزش ندادن و درشتى و اما در عمل يك بار با كمك و يارى نكردنش و يك بار با بدرفتارى و يك بار با مخالفت با اهدافش كه بعضى از اينها بدتر از بعضى است، بر حسب درجات تبهكارى و معصيتى كه از او صادر شده است. اما آنچه به منزله لغزشى است كه معلوم مى شود او پشيمان است و دوباره انجام نمى دهد بهتر آن است كه ناديده گرفته شود و پرده پوشى كنند. اما آنچه در آن پافشارى دارد، چه گناه صغيره و چه كبيره، اگر از كسانى است كه ما بين او و تو دوستى و رفاقتى است، حكم ديگرى دارد و اختلاف دانشمندان در اين مورد خواهد آمد و اما اگر برادرى و معاشرت زيادى نداريد، از اظهار اثر دشمنى و مخالفت ناگزيرى، يا به وسيله روگرداندن و دورى از وى و كم اعتنايى به او و يا در ارزش ندادن و درشت گويى با او، كه اين بدتر از روگرداندن و اعراض است و اين تفاوت بر حسب سنگينى و سبكى معصيت است. همچنين در عمل نيز دو مرتبه وجود دارد: يكى آن كه كمك و رفاقت و يارى نكنى كه اين پايين ترين درجات است و ديگرى آن كه سعى در بر هم زدن نقشه هاى او داشته باشى همانند كارى كه دشمنان مخالف، نسبت به هم انجام مى دهند.
امّا اين رفتار بايد نسبت به كسى صورت گيرد كه با اين كارها راه معصيت بر او مسدود مى شود، ولى نسبت به كسى كه اين رفتار برايش بى تأثير است نبايد چنين كرد، نظير مردى كه با ميگسارى معصيت خدا را مرتكب مى شود و از زنى خواستگارى كرده است كه اگر ازدواج با وى فراهم شود با مال و زيبايى و مقام او خوشبخت مى شود، امّا اين ازدواج مانع ميگسارى او نمى شود و در عين حال او را به شرب خمر نيز تشويق نمى كند.
در اين صورت اگر هم مى توانى به او كمك كنى تا به مقصودش برسد و هم قدرت بر آشفته كردن او را دارى، به طورى كه به هدفش نرسد، نبايد براى آشفته كردن او تلاش كنى اما اگر به منظور اظهار خشم در برابر فسق وى، او را يارى نكنى اشكالى ندارد و اين كمك نكردن هم واجب نيست، زيرا چه بسا تو قصد دارى با كمك به او و اظهار دلسوزى بر او، به دوستى تو ايمان داشته باشد و نصيحت تو را بپذيرد كه اين خوب است و اگر چنين انتظارى نرفت ولى معتقدى كه براى اداى حق اسلام او، در راه هدفش وى را يارى كنى، اين كار ممنوع نيست، بلكه اگر معصيت او جنايتى در حق تو يا كسى است كه وابسته به تو است، يارى كردنت بهتر است زيرا گذشت از كسى كه ستم كرده و احسان به كسى كه بدى كرده است، از اخلاق صديقان است. البته احسان به كسى كه بر تو ستم كرده خوب است، اما كسى كه به ديگرى ستم روا داشته و بدان وسيله معصيت خدا را كرده است، احسان به او پسنديده نيست، زيرا احسان به ظالم بد كردن در حق مظلوم است و حق مظلوم سزاوارتر به رعايت است و با اعراض از ظالم دل مظلوم را قوّت بخشيدن محبوبتر است در نزد خدا از تقويت قلب ظالم. اما اگر تو خود مظلوم واقع شده اى نيكوتر در مورد خودت عفو و گذشت است. راه و روش نيكان درباره اظهار دشمنى با مردمان گنهكار مختلف بوده است و همه آنان درباره اظهار دشمنى با ستمگران و بدعت گذاران و هر كس كه با تجاوز به ديگرى معصيت خدا را مرتكب شود، هم عقيده بوده اند. اما كسى كه درباره خودش مرتكب معصيت شده، برخى از بزرگان نسبت به وى به ديده رحمت نگريسته اند و بعضى سخت معترض بوده و دورى از او را برگزيده اند و اين امرى است كه با اختلاف نيّت تفاوت پيدا مى كند و نيّت هم با اختلاف حال اشخاص متفاوت است بنابراين اگر توجّه به مجبور بودن و ناتوانى خلق بر قلب فزونى گرفت و اين كه مردم مسخّر مقدّراتند، اين عقيده موجب سهل انگارى در دشمنى و عداوت خواهد شد و اين مطلب قابل قبولى است اما ممكن است با فريبكارى مشتبه شود و بيشتر انگيزه هاى چشم پوشى از گناهان، تملّق و شرم حضور و ترس از وحشت و بيم از تقبيح آنهاست، و گاهى شيطان اين موارد را به آدم كودن نادان مشتبه مى سازد تا به چشم عفو و رحمت نگاه كند. و وسيله تشخيص آن اين است كه اگر در حق او جنايتى شد، به ديده عفو و رحمت بنگرد و بگويد كه او مجبور است و فرار از قضا و قدر بى فايده است، چگونه مى توانست آن كار را نكند در حالى كه بر او مقرّر و فرض بوده است، پس اشكالى ندارد چنين كسى از ظلمى كه در حق خداى تعالى شده چشم پوشى كند ولى اگر زمانى ظلمى در حق او مى شود خشمگين شود و موقعى كه جنايت بر حق خدا مى شود، مى بخشد او خيانتكار است و به وسيله مكرى از مكرهاى شيطان فريب خورده است. پس بايد توجه داشته باشد.
اگر بگويى: كمترين درجه اظهار خشم دورى و اعراض و قطع رفاقت و كمك است، آيا اين عمل واجب است و اگر بنده اى آن را ترك كرد معصيت خدا را كرده است؟ مى گويم: اين مطلب از نظر علم ظاهرى جزو تكليف و وجوب نيست، زيرا ما مى دانيم كسانى كه در زمان رسول خدا (ص) ميگسارى كردند و مرتكب كارهاى زشت شدند، اصحاب به طور كلى از ايشان دورى نكردند، بلكه چند دسته شدند. بعضى با آنها بدرشتى سخن مى گفتند و اظهار خشم مى كردند و بعضى فقط اعراض مى كردند، نه اعتراض و بعضى با ديده رحمت به ايشان مى نگريستند نه آن كه از آنها دورى كنند. اينها دقايق دينى است كه روش رهروان راه آخرت درباره آنها متفاوت است و عمل هر كدام به مقتضاى حال و وقت آن صورت مى گيرد. مقتضاى احوال در اين امور يا مكروه است و يا مستحبّ. بنابراين در مرتبه فضايل قرار دارد و به مرحله تحريم و ايجاب نمى رسد، زيرا آنچه تحت تكليف وارد است اصل خداشناسى و اصل محبّت است و محبّت گاهى از محبوب به ديگرى سرايت مى كند و آن مقدار سرايت كرده، افراط و استيلاى محبّت است و فتوا شامل آن نمى شود و در حق توده مردم از اصل جزو ظاهر تكليف محسوب نمى شود.

بيان مراتب كسانى كه در راه خدا دشمنى مى ورزند و چگونگى برخوردشان
اگر بگويى: اظهار خشم و عداوت بالفعل اگر واجب نباشد بى شكّ مستحب است و در حالى كه گنهكاران و بدكاران با هم متفاوتند از كجا بدانيم كه با آنها چگونه رفتار كنيم و آيا با همه آنها يكسان رفتار مى شود يا نه؟ بدان كه شخص مخالف با امر خدا از اين صورتها خارج نيست: يا در عقيده اش مخالف است، يا در عملش و مخالف در عقيده هم يا بدعت گذار است و يا كافر و بدعت گذار هم يا ديگران را به بدعت خود دعوت مى كند و يا ساكت است و سكوت هم يا به دليل ناتوانى است و يا از روى اختيار.
بنابراين فساد اعتقادى سه قسم است: اوّل كفر، و كافر اگر حربى باشد بايد كشته شود و يا به بردگى گرفته شود و ذلّت و خوارى بالاتر از اينها نمى شود و اما كافر ذمّى را آزردن روا نيست، مگر آن كه به وسيله اعراض و تحقير او را به حساب شده ترين شيوه واداريم و با ابتدا نكردن به سلام تنفّر خود را ابراز كنيم پس اگر او گفت: سلام عليك، بگويى: و عليك و بهتر آن است كه از معاشرت و معامله و هم خوراك شدن با او خوددارى شود. اما گشاده رويى با او و انس با او همچنان كه با دوستان انس مى گيرى، كراهت شديدى دارد، بقدرى كه اين كراهت هم مرز با تحريم است. خداى تعالى
مى فرمايد: لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ من حَادَّ الله وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ ....
پيامبر (ص) فرمود: «مؤمن و مشرك بايد چنان باشند كه آتش آنها بر هم ظاهر نشود.»
خداى تعالى فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ....
دوم: بدعت گذارى كه مردم را به بدعت خود دعوت مى كند. پس اگر بدعتش به گونه اى است كه باعث كفر مى شود كار او بدتر از كار كافر ذمى است، زيرا او اقرار به جزيه نكرده و زير بار قرار داد ذمه نرفته است و اگر در بدعتش كفر نورزيده است، كار او بين خود و بين خدا ناگزير از كار كافر سبكتر است، ولى دستور در اعتراض بر او شديدتر از كافر است زيرا شر كافر به ديگرى سرايت نمى كند، چون مسلمانان بر لعن او عقيده دارند و به سخن او اعتنا نمى كنند و او نيز براى خودش ادعاى اسلام و اعتقاد به حق را ندارد. اما شخص بدعت گذارى كه دعوت به بدعت مى كند و معتقد است در مورد آنچه دعوت مى كند بر حق است در نتيجه باعث گمراهى مردم مى شود و شر او به ديگران سرايت مى كند. بنابراين استحباب در اظهار بغض و دشمنى با او، و بريدن از او و تحقير و تقبيح كردن كارهاى او به خاطر بدعتش و بر حذر داشتن مردم از او شديدتر است و اگر چنين كسى در خلوت سلام داد پاسخ دادنش اشكالى ندارد و اگر معلوم شود كه روگرداندن از او و سكوت از جوابش باعث مى شود كه او خودش را به خاطر بدعتش تقبيح كند و در بازداشتن او از بدعتش مؤثر است، پس جواب ندادن بهتر است زيرا هر چند جواب سلام واجب است، ولى با كمترين هدفى ساقط مى شود تا آن جا كه به دليل بودن انسان در حمّام و يا در وقت قضاى حاجت ساقط است و هدف منع از بدعت از اين هدفها بالاتر است. اما اگر در حضور مردم سلام داد، جواب ندادن بهتر است، به خاطر اين كه مردم را از او متنفّر كنيم و بدعت او را در نظر مردم بد جلوه دهيم. همچنين بهتر است كه به او احسان و كمك نشود، بخصوص چيزى كه در انظار مردم باشد فرمود: «هر كه صاحب بدعتى را نكوهش كند خداوند قلب او را پر از امن و ايمان كند و هر كه بدعت گذارى را خوار سازد خداوند او را در روز محشر از هول قيامت ايمن گرداند و هر كه با او بنرمى رفتار كند و گرامى اش بدارد يا با روى باز با وى ديدار كند در حقيقت آنچه را كه خداوند بر محمّد (ص) نازل كرده (قرآن را) سبك شمرده است.»
مى گويم: در كافى به سندهاى صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
«رسول خدا (ص) مى فرمايد: هر گاه پس از من اهل بدعت و شكّ را ديديد، از ايشان بيزارى جوييد و هر چه بيشتر به آنان ناسزا گوييد و از آنان بدگويى كنيد و آنان را درمانده و حيران سازيد تا در فاسد كردن اسلام طمع نكنند و مردم از ايشان بر حذر باشند و از بدعتهاى آنها نياموزند، خداوند بدين وسيله براى شما حسناتى را مقرّر كند و درجات شما را در آخرت بالا ببرد.»
غزّالى گويد: برخورد با بدعت گزار بى سوادى كه قادر به دعوت نيست و بيم پيروى از او نمى رود، آسانتر است. بنابراين بهتر است كه با درشتى و اهانت از او بدگويى نكنند، بلكه در هنگام نصيحت كردن به او مهربانى و لطف بورزند، زيرا دل مردم عوام زود منقلب مى شود. پس اگر نصيحت سودى نبخشيد و اعراض از او در نظرش بد دانستن بدعت وى بود، در اين صورت اعراض مستحبّ مؤكّد خواهد بود و اگر بداند كه به دليل طبع خشك و نيز عقيده قلبى راسخش، نصيحت بى اثر است، اعراض از وى بهتر است زيرا اگر در نكوهش بدعت پافشارى نشود، در بين مردم شايع و فساد آن همگانى مى شود. امّا كسى كه در مقام عمل مرتكب گناه مى شود، نه در عقيده از دو صورت بيرون نيست: يا به گونه اى است كه ديگران از عمل او آزرده مى شوند مانند ظلم، غصب، شهادت دروغ، غيبت و سخن چينى در بين مردم و امثال آن، اگر از چيزهايى باشد كه تنها به خودش مربوط نمى شود بلكه باعث آزار ديگران نيز مى شود، اين خود نيز بر دو قسم است، يا ديگرى را به فساد مى كشد، مانند صاحب عشرتكده اى كه مردان و زنان را جمع مى كند و وسايل بدى و فساد را براى اهلش فراهم مى سازد، و يا آن كه ديگرى را دعوت به فساد نمى كند، مانند كسى كه خود ميگسارى و زنا مى كند ولى ديگران را به اين كارها جلب نمى كند. يا آن كه مرتكب گناه كبيره و يا صغيره مى شود و هر كدام از اينها يا اصرار به گناه مى ورزند يا اصرار نمى ورزند. بنابراين از مجموع اين تقسيمات سه قسم حاصل مى شود و هر كدام در يك رتبه قرار دارد كه بعضى شديدتر از بعضى ديگر است.
پس نبايد با همه به يك نوع رفتار شود.
قسم اوّل كه از همه بدتر است، موردى است كه مردم از آن زيان ببينند، مانند ظلم، غصب و شهادت دروغ، غيبت و سخن چينى. در اين موارد بهتر است كه از اين اشخاص دورى كنند و با آنان معامله و معاشرت نكنند، زيرا معصيت گناهانى كه به آزار مردم مى انجامد شديد است. وانگهى اين گروه نيز به سه قسم تقسيم مى شوند: كسانى كه نسبت به خون مردم ستم روا دارند و كسانى كه نسبت به اموال ظلم كنند و كسانى كه در مورد آبرو و ناموس مردم ستم روا دارند كه بعضى از اينان بدتر از بعضى ديگر هستند و اهانت و دورى از ايشان مستحبّ مؤكّد است و هر گاه اهانت به ايشان باعث جلوگيرى از معصيت آنها و يا ديگران شود، استحباب مؤكدتر و شديدتر خواهد بود.
دوم، صاحب عشرتكده كه وسايل فساد را آماده مى سازد و راههاى فساد را براى مردم آسان مى كند. چنين كسى باعث آزار مردم در دنيا نيست ولى با عمل خودش دين مردم را نابود مى كند و اگر عمل وى موافق با رضايت مردم باشد نظير دسته اول است، ولى عقوبتش از آن كمتر است زيرا معصيت بين بنده و بين خدا به عفو و بخشش نزديكتر است، اما از آن جهت كه به ديگران سرايت دارد مجازات آن شديدتر است و اين مورد نيز مقتضى اهانت و روگرداندن و جواب سلام را ندادن است در صورتى كه بداند اين كارها باعث نوعى جلوگيرى از عمل او و يا ديگران خواهد شد.
سوم، كسى كه ميگسارى كند و يا واجبى را ترك كند و يا مرتكب خلافى مخصوص به خود شود. امر چنين كسى سبكتر است ولى در وقت ارتكاب گناه اگر كسى به او برخورد كند با هر وسيله اى هر چند با زدن و توهين بايد مانع عمل او شود، زيرا نهى از منكر واجب است و هر گاه طرف به خود آمد و معلوم شد كه به اين عمل عادت كرده و بر انجام آن اصرار دارد در اين صورت اگر بداند كه نصيحت كردن مانع از تكرار گناه مى شود، نصيحت واجب است و اگر به تأثير نصيحت يقين ندارد ولى اميدوار است، بهتر است كه هم جلوگيرى كند و هم نصيحت كند با مهر و محبت و يا با درشتى، اگر درشتى مفيدتر است. اما دورى كردن از جواب سلام و خود دارى از معاشرت وى در صورتى است كه بداند او بر انجام اين گناه اصرار دارد و نصيحت هم بى فايده است. در مورد اين مطلب اختلاف نظر وجود دارد و روش دانشمندان در اين باره متفاوت است و قول صحيح آن است كه با اختلاف قصد شخص، حكم نيز فرق مى كند. از اين رو مى گويند:
اعمال در گرو نيتهاست، زيرا با مدارا و به چشم رحمت بر مردم نگريستن، نوعى از فروتنى، و در درشتى و اعراض و روگرداندن از كسى نوعى از منع و جلوگيرى است.
بنابراين آنچه بيشتر مايل است و كشش قلبى دارد، آن است كه مخالفت كند، زيرا گاهى اهانت و درشتى به گنهكار، از روى كبر و خود خواهى و كامجويى به وسيله اظهار برترى و ظاهر الصّلاحى است و گاهى مداراى با وى از باب چاپلوسى و به دست آوردن دل اوست تا بدان وسيله به هدف مورد نظرش برسد و يا براى ترس از اين است كه احتمال كم و زيادى مى دهد كه مقامش يا مالش به خطر بيفتد و تمام اينها در اثر اشارات شيطان و از اعمال اهل آخرت بدور است. پس هر كه به اعمال دينى علاقه مند است درباره اين مسائل دقيق بررسى و راجع به اين حالات مراقبت جدى به عمل مى آورد و دل انسانى كه درباره آن فتوا مى دهد، گاهى در اجتهادش به حق مى رسد و نظرش درست است و گاهى هم خطا مى كند و گاهى بر طبق هوا و ميل خود با علم و آگاهى عمل مى كند و گاهى به حكم غرور و از روى نادانى اقدام مى كند و گمان مى برد كه عملش براى خداست و راه آخرت را مى پيمايد. بزودى اين دقايق در كتاب غرور از بخش مهلكات بيان خواهد شد. و روايت ذيل دليل بر سبك بودن جرم گناهى است كه شخص ناآگاه در رابطه بين خود و خدا مرتكب شده است: «مرد شرابخوارى را چند مرتبه در حضور رسول خدا (ص) حدّ زدند. باز به حال اول برمى گشت. يكى از صحابه گفت: خدا او را لعنت كند چقدر زياد شراب مى نوشد! پيامبر (ص) فرمود: در برخورد با برادر مسلمانت، ياور شيطان مباش.». يا عبارتى به اين مضمون، و اين حديث بر اين مطلب اشاره دارد كه مدارا كردن بهتر از پرخاش و درشتى است.


۱۹
راه روشن ، جلد سوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

صفاتى كه در مورد انتخاب رفيق بايد رعايت شود
بدان كه هر آدمى شايستگى رفاقت را ندارد پيامبر (ص) فرمود: «هر كسى بر راه و روش دوستش است. بنابراين شما بايد دقت كنيد كه با چه كسى دوستى مى كنيد.»
ازاين رو ناگزير انسان بايد خصلتهايى ممتاز داشته باشد كه باعث رغبت مردم به معاشرت با وى شوند، و آن خصلتها بر حسب فوايدى كه از معاشرت در نظر گرفته شده اهميّت دارند، زيرا معناى شرط چيزى است كه ناگزير براى رسيدن به مقصود لازم است و در ارتباط با مقصود، آن شرايط معلوم مى شود و غرض از معاشرت فوايد دينى و دنيوى است.
امّا فوايد دنيوى، مانند استفاده از مال يا مقام و يا صرف الفت به علّت ديدار و مجاورت، مورد نظر ما نيست.
و اما فوايد دينى ممكن است هدفهاى مختلفى داشته باشد. از آن جمله اند: استفاده از علم و عمل استفاده از مقام براى محفوظ ماندن از آزار كسى كه باعث پريشانى خاطر و نيز مانع عبادت مى شود استفاده از مال تا بدان وسيله از تضييع اوقات در راه كسب روزى جلوگيرى شود كمك گرفتن در مشكلات به طورى كه انسان در هنگام مواجه شدن با مصائب داراى پشتوانه و در شرايط مختلف داراى قوت قلبى باشد و نيز تبرّك جستن به دعا و انتظار شفاعت در آخرت.
يكى از پيشينيان گويد: دوستان خودت را زياد كن، زيرا هر مؤمنى حق شفاعتى دارد و شايد تو به شفاعت او محتاج شوى و در غريب التفسير درباره قول خداى تعالى: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ من فَضْلِهِ، روايت كرده اند كه فرمود: «اينان براى برادرانشان شفاعت و آنها را با خود وارد بهشت مى كنند» و گفته مى شود: هر گاه بنده اى آمرزيده شود، براى برادرانش شفاعت مى كند. از اين روست كه گروهى از پيشينيان مردمان را به رفاقت، همراهى و معاشرت تشويق كرده اند و از گوشه گيرى و تنهايى بر حذر داشته اند. پس اين بود فوايدى كه هر كدام شرايطى دارند و بدون آن شرايط حاصل نمى شوند، و تفصيل آنها بر كسى پوشيده نيست. امّا به اجمال بايد گفت: كسى كه براى رفاقت انتخاب مى شود، شايسته است داراى پنج خصلت باشد:
عاقل و خوش اخلاق باشد، فاسق، بدعت گزار، و حريص بر دنيا نباشد.
اما عقل، در حقيقت سرمايه و اصل است و در رفاقت با نادان هيچ خيرى نيست و سرانجام آن هر چند طولانى باشد جدايى و تنهايى است.
على (عليه السلام) مى فرمايد: با دوست نادان رفاقت مكن، زنهار دورى كن از او! زيرا چه بسا فرد نادانى كه در رفاقت با خود، فرد دانايى را به پستى كشانده است. شخص را با كسى كه معاشرت دارد، مقايسه مى كنند. هر چيزى را با چيزى امكان سنجش و مقايسه است. و دل هم در وقت ديدار به دل راه دارد.
چگونه چنين نباشد در حالى كه گاهى نادان مى خواهد به تو سود رساند و كمك كند ولى چون نمى فهمد، ضرر مى رساند.
از اين روست كه شاعر گويد: براستى كه من از دشمن دانا در امانم، امّا از دوست نادان بيمناكم زيرا عقل يك فن است و راه و روش آن را مى دانم و مراقبم، امّا ديوانگى انواع و اقسامى دارد.
از اين رو گفته اند: بريدن از نادان باعث نزديكى به خداى تعالى است. بعضى گفته اند: نگاه كردن به چهره نادان گناه مسلّم است. مقصود ما از عاقل، كسى است كه كارها را همان گونه كه هست يا خود مى فهمد و يا وقتى كه به وى بياموزند و بفهمانند، درك مى كند.
مى گويم: در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «امير المؤمنين (عليه السلام) گويد: باكى نيست بر تو كه با شخص عاقل همنشين شوى اگر چه كرم و بخشندگى او را نپسندى، از عقل او بهره مند شو، امّا از اخلاق بدش دورى كن و هيچ گاه همنشينى با شخص كريم را از دست مده، اگر چه از عقل او سودى نبرى ولى با خرد خود از كرم و بخشش او سود ببر. و هر چه مى توانى از همنشينى با آدم فرومايه و بى خرد دورى كن.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «از دوستى با نادان بپرهيز، زيرا تو هر چه از جانب او شادتر باشى، به ضرر رساندن او نزديكترى.»
و از آن حضرت است كه فرمود: «براى مسلمان شايسته نيست كه با تبهكار و نادان و دروغگو رفاقت كند.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «هر زمان امير المؤمنين (عليه السلام) به منبر مى رفت، مى گفت: شايسته است كه شخص مسلمان از رفاقت با سه كس دورى كند:
بى حياى گستاخى كه تبهكار است، نادان، و دروغگو. اما شخص بى شرم تبهكار، كارهاى خودش را براى تو بيارايد و دوست دارد كه تو نيز مانند او باشى و در امور دينى و اخروى به تو كمك نمى كند، و نزديك شدن به او باعث جفا كارى و سنگدلى است، و رفت و آمد با او براى تو ننگ آور است. و اما نادان، كار خيرى درباره تو انجام ندهد و اميدى نيست كه از تو دفع شرّ كند، اگر چه تلاش و كوشش كند، و چه بسا كه بخواهد به تو فايده اى برساند ولى از روى نادانى به تو زيان رساند. بنابراين مرگ او بهتر از زنده بودنش است، و خاموشى اش بهتر از سخن گفتن وى و دورى او بهتر از نزديكى اش و اما دروغگو، زندگى با او بر تو گوارا نباشد گفتار تو را به ديگران باز گويد و سخن ديگران را براى تو نقل كند هر گاه قصّه اى را به پايان رساند آن را با افسانه ديگرى مربوط سازد تا آنجا كه اگر راست هم بگويد كسى باور نكند و بين مردم با دشمنى تفرقه اندازد و در دلها تخم كينه افشاند. بنابراين از خداى عزّوجلّ بترسيد و مراقب خود باشيد.»
از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «عيسى بن مريم (عليهما السلام) فرمود: بدى شخص بدكار، بدى اش به ديگران سرايت كند و همنشين بد انسان را به هلاكت اندازد پس دقّت كن كه با چه كسى همنشين مى شوى.»
غزّالى گويد: و اما خوشخويى خصلت لازمى است، زيرا چه بسا عاقلى كه حقيقت اشيا را چنان كه هست درك مى كند، ولى اگر غضب يا شهوت، يا بخل و يا ترس بر او غلبه كند از هواى نفسش پيروى مى كند. و به دليل ناتوانى در مغلوب كردن صفات ناپسند و ارزشيابى اخلاقى، بر خلاف علم خودش عمل مى كند. بنابراين خيرى در دوستى با وى نيست. و امّا دوستى با تبهكارى كه بر انجام كارهاى بد اصرار دارد به اين دليل بى فايده است كه هر كس در ظاهر و باطن خدا ترس باشد بر ارتكاب گناه كبيره اصرار نخواهد داشت و كسى هم كه از خدا نترسد از شرّ او نمى توان ايمن بود و به دوستى اش اطمينانى نيست، بلكه با تغيير هدفها و مقاصد دوستى اش تغيير پيدا مى كند.
خداى تعالى فرمايد: وَ لا تُطِعْ من أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً و نيز خداى تعالى فرمايد: فَأَعْرِضْ عَنْ من تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا، و نيز خداى عزّوجلّ مى فرمايد: وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ من أَنابَ إِلَيَّ».
مفهوم اين آيه شريفه منع از بد كارى است، زيرا مشاهده بدكارى و بدكاران معصيت را بر دل آسان مى كند و نفرت دل را نسبت به گناه از بين مى برد.
سعيد بن مسيّب مى گويد: به ستمگران نگاه نكنيد كه اعمال نيك شما را از بين مى برد و حتى در معاشرت با ايشان سلامتى و امنيّت وجود ندارد و سلامتى در بريدن از ايشان است. خداى تعالى فرموده: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. يعنى سلامتى. حرف الف در سلاما به جاى هاء است و معناى آن چنين است كه ما از گناه شما در امانيم و شما از شرّ ما سلامتيد. مى گويم. حديثى در اين باره قبلا از اهل بيت (عليهم السلام) گذشت.
در كافى ضمن حديث مرفوعى آمده است كه لقمان به پسرش گفت: پسرم به مردم زياد نزديك مشو كه از قلب آنها دور خواهى شد و از آنها زياد فاصله مگير كه مورد ذلّت قرار خواهى گرفت. هر جنبنده اى، همانند خود را دوست مى دارد و آدميزاده نيز همسان خويش را دوست مى دارد و كالاى خود را جز در نزد طالبانش مگشا. همچنان كه بين گرگ و گوسفند دوستى ممكن نيست، ميان نيكو كار و تبهكار دوستى امكان ندارد. هر كس با غير در تماس باشد، مقدارى در او بياويزد، همچنين هر كس با تبهكار مشاركت كند از راه و روشهاى او بياموزد هر كس جدال را دوست بدارد، دشنام مى دهد و هر كه در جاهاى بد قدم بگذارد، به او تهمت زده خواهد شد، هر كه با رفيق بد رفاقت كند در امان نخواهد ماند و هر كس زبانش را نگاه ندارد، پشيمان مى شود.
غزّالى گويد: اما در دوستى با بدعت گذار، اين خطر وجود دارد كه بدعتش سرايت كند و بد يمنى او شامل حال شخص شود در حالى كه سزاوار است انسان از بدعت گذار دورى گزيند و از او جدا شود، ديگر مشخص است كه دوستى و معاشرت با او چه حكمى مى تواند داشته باشد.
مى گويم: در كافى از جعفرى نقل شده كه مى گويد: از ابو الحسن (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «چگونه است كه من تو را نزد عبد الرّحمن بن يعقوب ديدم؟! عرض كرد: او دايى من است. فرمود: او درباره خداى متعال سخن ناروايى مى گويد، و خدا را در حالى كه وصف ناشدنى است توصيف مى كند. بنابراين يا با او همنشين باش و ما را ترك كن و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن! گفتم: او هر چه مى خواهد بگويد: از گفتار او چه زيانى به من مى رسد اگر من با او همنوا نشوم؟ آنگاه ابو الحسن (عليه السلام) فرمود: آيا نمى ترسى كه بلايى بر او نازل شود و همه شما را فرا گيرد؟ آيا از داستان آن كسى كه خود از اصحاب موسى (عليه السلام) و پدرش از اصحاب فرعون بود بى خبرى؟ وقتى كه سواران فرعون به موسى (عليه السلام) رسيدند وى از ايشان عقب تر ايستاد تا پدرش را نصيحت كند و او را به پيروى از موسى (عليه السلام) وا دارد. پدرش به راه خود ادامه داد در حالى كه او اصرار بر ردّ نظر وى داشت تا اين كه به كنار دريا رسيدند و بالاخره هر دو با هم غرق شدند. اين قضيّه را به اطّلاع موسى (عليه السلام) رساندند. فرمود: او در رحمت خداست. ولى عذاب وقتى كه نازل شد، هر كه نزديك گنهكار باشد، هيچ چيز مانع گرفتار شدن او به عذاب نمى شود.»
در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «با اهل بدعت مصاحبت و مجالست نكنيد كه از نظر مردم يكى از آنها خواهيد بود. گفت: رسول خدا (ص) فرموده:
هر كسى بر آيين دوست و رفيقش مى باشد.»
غزّالى گويد: در مورد ترغيب بر ديندارى دوست، گفته اند: همواره به خاطر داشته باشيد كه دوستانى مخلص اختيار كنيد. آنهايى كه در كنار ايشان قرار مى گيريد، زيرا كه آنان در وقت راحتى، زينت شما و در وقت گرفتارى پشتيبان شما هستند. كار دوستت را به بهترين صورت حمل كن تا وقتى كه از وى خلاف آن صادر شود از دشمن فاصله بگير و از دوست هم بر حذر باش، مگر دوست امين، و كسى جز آدم خدا ترس، امين نمى باشد. با شخص تبهكار دوستى مكن كه از تبهكاريهايش خواهى آموخت و او را از اسرارت آگاه مكن و با كسانى در كارت مشورت كن كه از خداى تعالى مى ترسند. و اما رفاقت با كسى كه حريص بر دنياست زهر كشنده است، زيرا طبيعتها بر اساس مشابهت و تقليد سرشته شده، بلكه طبع آدمى ناخود آگاه از طبع ديگرى تأثير مى پذيرد. بنابراين همنشينى با شخص حريص آدمى را گرفتار حرص مى كند و همنشينى شخص زاهد باعث دورى از دنيا مى شود. از اين رو همنشينى با طالبان دنيا، مكروه و همنشينى با دلبستگان به آخرت، مستحبّ است.
على (عليه السلام) فرمود: «طبيعتها را با همنشينى كسى كه از او شرم دارد زنده كنيد.»
لقمان مى گويد: «پسرم با دانشمندان همنشينى كن و در محضر ايشان زياد بنشين، زيرا دلها با حكمت زنده مى شوند، همان طورى كه زمين مرده با ريزش باران زنده مى شود.»
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) به نقل از پدران بزرگوارش (عليهم السلام) آمده است كه مى فرمايد: «رسول خدا (ص) فرمود: سه گروهند كه همنشينى با ايشان دل را مى ميراند:
همنشينى با فرومايگان و سخن گفتن با زنان و نشستن با توانگران.»
غزّالى گويد: و اما حسن خلق مطالب مربوط به آن را علقمه عطاردى در وصيت خويش به پسرش در وقت احتضار، جمع كرده و مى گويد: «پسرم! اگر لازم بود كه با كسانى رفاقت كنى، با كسى رفاقت كن كه اگر خدمتى به او كردى تو را (از بدى) نگه دارد و هر گاه همراه او بودى زينت بخش تو باشد و اگر در فشار مالى قرار گرفتى به تو كمك كند با كسى رفاقت كن كه هر گاه درخواست خيرى از او كردى دستش را دراز كند و اگر از تو كار نيكى ديد، آن را به حساب آورد و اگر كار بدى ديد از آن جلوگيرى كند با كسى رفاقت كن كه هر وقت از او درخواستى كردى عطا كند و هر گاه خاموش بودى (تو آغاز به درخواست نكردى) او آغاز كند (پيش از درخواست، خواسته تو را برآورد) و هر گاه براى تو اتّفاق بدى بيفتد با تو همدردى كند با كسى مصاحبت كن كه هر گاه سخنى بگويى، سخنت را باور كند و هر گاه به كسى حمله بردى، حمله ات را تقويت كند كسى كه صدماتى از جانب او به تو نرسد، و راهها را بر تو مشتبه نسازد، و در برابر واقعيّتها تو را تنها نگذارد و اگر با هم قصد انجام كارى را كرديد، همفكرى كند و اگر در موردى اختلاف نظر داشتيد، تو را بر خود مقدّم بدارد.» گويا وى تمام حقوق رفاقت را در اين گفتار جمع كرده و مشروط به اين كرده كه تمام اينها را انجام دهد.
ابن اكثم گويد: مأمون گفت: كجا چنين دوستى پيدا مى شود؟ به او گفتند: آيا مى دانيد كه او چرا به فرزندش اين سفارشها را كرده است؟ گفت: خير. ابن اكثم گفت:
مقصود وى آن بوده كه با هيچ كس رفاقت نكند! يكى از ادبا مى گويد: فقط با كسى رفاقت كن كه راز تو را پنهان كند و عيبت را پوشيده دارد و در مصائب با تو باشد و در كارهاى مورد علاقه تو را بر خودش مقدّم بدارد و در بين مردم از تو به نيكى ياد كند و بدى تو را بازگو نكند. بنابراين اگر چنين كسى را پيدا نكردى جز با خودت، با كسى رفاقت نكن.
على (عليه السلام) در يكى از رجزهايش مى فرمايد: «برادر راستين تو كسى است كه همراه تو باشد، و كسى است كه به خود زيان مى رساند تا به تو سودى برسد و آن كه هر گاه آشفتگى روزگار تو را ناراحت كرد، تمام نيروهايش را بگمارد تا پريشانى تو را بر طرف كند.»
يكى از بزرگان گويد: مردم چهار گروهند: يك گروه كاملا شيرين اند و از آن نمى توان سير شد دسته ديگر كاملا تلخ اند و از آن نمى توان خورد و گروه ديگر، طعم ترشى دارند، پيش از آن كه اين گروه از تو چيزى بگيرند، تو از آنان چيزى بگير، و دسته ديگر طعم شورى دارند تنها در وقت نياز از اين گروه استفاده كن و بس.
امام جعفر صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «با پنج نفر رفاقت نكن: ١- دروغگو، زيرا تو را فريب مى دهد و او چون سرابى است كه دور را به تو نزديك، و نزديك را دور مى نماياند. ٢- احمق، زيرا تو نمى توانى به او اعتماد كنى او مى خواهد به تو سودى برساند ولى زيان مى رساند. ٣- بخيل، زيرا او چيزى را كه بدان نياز مبرم دارى از تو دريغ مى دارد. ٤- ترسو، زيرا او تو را به هنگام سختى وا مى گذارد و از تو مى گريزد. ٥- فاسق، كه تو را به لقمه اى و يا كمتر از آن مى فروشد.» پرسيدند: كمتر از لقمه چيست؟ فرمود:
«كسى كه به لقمه اى طمع مى بندد و سپس به آن نمى رسد.»
مى گويم: اين حديث در كافى با اختلاف عبارت روايت شده، و امام صادق (عليه السلام) آن را به جدّش علىّ بن الحسين (عليه السلام) اسناد داده و به جاى، ترسو، شخصى را كه قطع رحم كند، آورده است و مى گويد: من او را در كتاب خداى تعالى در سه مورد، ملعون يافتم خداى تعالى مى فرمايد: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا في الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ الله فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ و فرموده است: وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ الله من بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ الله به أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ في الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ و در سوره بقره مى فرمايد: الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ الله من بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ الله به أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ في الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ..
از امير مؤمنان (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمود: دقت كنيد كه با چه كسى همصحبت مى شويد، زيرا كسى نيست كه مرگش فرا برسد مگر آن كه دوستانى كه در پيشگاه خدا داشته، در آن وقت در نظرش مجسم مى شوند اگر خوب باشند با صورتهاى خوب و اگر بد باشند با سيماى بد، و كسى نيست كه از دنيا برود مگر آن كه در نظر او به هنگام مرگ، نمودار شوند.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل است: «تو را به معاشرت با دوستان قديمى توصيه مى كنم. و زنهار از دوست جديدى كه سابقه او را ندارى و از او ايمن نيستى و عهد و پيمانى با او نداشته اى و از مطمئن ترين افراد مردم نيز برحذر باش.»
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «دوستى امكان ندارد، مگر با شرايط و حدودش. بنابراين هر كس داراى اين حدود يا مقدارى از آن باشد، به او نسبت دوستى بده و هر كه داراى آن شرايط نباشد، او را هرگز دوست نشمار: اول آن كه ظاهر و باطنش با تو يكى باشد دوم آن كه افتخار تو را افتخار خودش و ننگ تو را ننگ خودش بداند سوم آن كه مقام و ثروت وضع او را نسبت به تو دگرگون نسازد چهارم آن كه آنچه در توان دارد از تو دريغ ندارد پنجم آن كه جامع تمام حدود و شروط باشد و آن در صورتى است كه تو را در وقت گرفتاريها وانگذارد.»
از آن حضرت نقل شده است كه به عمّار بن موسى فرمود: «عمّار! اگر دوست دارى كه نعمتت پايدار و مروّت براى تو به حد كمال برسد و زندگى براى تو شيرين باشد بردگان و فرومايگان را در كار خود شركت مده، زيرا تو اگر به ايشان امانتى بسپارى آنان خيانت كنند و اگر سخنى با تو بگويند، دروغ بگويند و اگر گرفتار شوى تو را واگذارند و اگر به تو وعده اى دهند، خلاف كنند.»
آن حضرت فرمود: «دوستى خوبان با خوبان، اجر و مزد براى خوبان است و دوست داشتن بدكاران، به خاطر نيكان، فضيلتى است براى نيكان و دشمنى بدكاران با نيكان افتخارى است براى نيكان و دشمنى نيكان با بدان ذلّت و خوارى است براى بدان.»
در مصباح الشّريعه از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «دورى كن از دوستى كسى كه براى طمع يا ترس، يا تنبلى و سستى، و يا خوردن و نوشيدن به سراغ تو آمده است و در پى دوستى با پرهيزگاران باش هر چند كه در تاريكيهاى زمين باشند و هر چند كه عمرت را در جستجوى چنين دوستانى بگذرانى زيرا خداوند عزّوجلّ پس از پيامبران در روى زمين بهتر از ايشان نيافريده است و خداوند بر بنده اى نعمتى را ارزانى نداشته است كه به پاى نعمت توفيق رفاقت با ايشان برسد. خداوند عزّوجلّ مى فرمايد:
الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ، و به عقيده من اگر كسى در روزگار ما، چنين دوست بى عبيبى را بجويد، بدون دوست بماند. مگر نمى بينى كه بالاترين كرامتى را كه خداوند به پيامبرانش به هنگام اظهار دعوت نبوّتشان، مرحمت فرموده است، تصديق شخص امين و يا يكى از اوليا مى باشد. همچنين از بالاترين عنايات پروردگار اين است كه به دوستان و اوليا و امناى خود، دوستى پيامبرانش را مرحمت كرده و اين خود دليل بر آن است كه در دو دنيا، پس از معرفت خدا، نعمتى بالاتر و پاك و پاكيزه تر از دوستى و برادرى در راه خدا نيست.»
در كافى، از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «از كسى پيروى كن، كه خير خواه تو است و تو را مى گرياند و پيروى نكن از كسى كه تو را فريب مى دهد و مى خنداند و بزودى همه شما به نزد خدا باز گردانده مى شويد و آنگاه خواهيد دانست.»
اكنون بر مى گرديم به سخنان غزالى كه مى گويد: جنيد گويد: اگر تبهكار خوش خلقى با من رفيق شود بهتر است از رفاقت قارى قرآنى كه بدخلق باشد.
يكى از دانشمندان مى گويد: جز با دو تن رفاقت نكن: يكى آن كس كه از او چيزى از امور دينت مى آموزى، و براى تو سودمند است و ديگرى آن كس كه چيزى از امور دينى را به او مى آموزى و از تو مى پذيرد، و از سومّين فرد، حذر كن.
ابن ابى الحوارى مى گويد: استادم ابو سليمان به من گفت: احمد! جز با دو تن با كسى رفاقت نكن: يكى آن كه در كار دنيايت از او سود مى برى و ديگرى آن كه با رفاقت او بر كمالت افزوده مى شود و در راه آخرتت نيز از او نفع مى برى و سرگرمى به رفاقت غير از اين دو تن نادانى بزرگى است.
سهل بن عبد الله شوشترى گويد: از رفاقت سه گروه از مردم دورى كن: ١- سركشان غفلت زده. ٢- قاريان چاپلوس. ٣- صوفيان نادان. بايد دانست كه اين سخنان تمام هدفهاى رفاقت را در بر نمى گيرد و سخن جامع، توجّه به هدفها و رعايت شرايطى است كه علاوه بر اينها بيان كرديم. بنابراين آنچه در هدفهاى دنيوى شرط دوستى است، در دوستى و برادرى اخروى، شرط نيست چنان كه بشر مى گويد: برادران سه دسته اند:
١- برادر اخروى. ٢- برادر دنيوى. ٣- برادرى كه براى انس انتخاب مى كنى، و اين هدفها بندرت در يك مورد جمع مى شود، بلكه در مجموع افراد پراكنده است و شرايط نيز ناگزير پراكنده است.
مأمون گفته است: برادران سه دسته اند: يك دسته، مانند غذايند كه بى نيازى از آنها ممكن نيست دسته ديگر مانند دارو مى باشند كه گاه و بيگاه مورد نياز هستند و دسته سوم مانند دردند كه هرگز نيازى به آنها نيست ولى بنده خدا گاهى گرفتار آنها مى شود و اينها همان كسانى هستند كه نه مايه انس هستند و نه سودى دارند و بعضى گفته اند: مثل توده مردم همانند درخت و گياه است كه بعضى سايه دارند ولى ميوه ندارند همانند كسى كه در دنيا مفيد است نه در آخرت، زيرا سود دنيوى همچون سايه اى است زودگذر، و بعضى از درختان ميوه دارند ولى سايه ندارند، همانند كسى كه براى آخرت خوب است نه براى دنيا بعضى از درختان هم ميوه دارند و هم سايه و بعضى نه ميوه دارند و نه سايه، مانند خار مغيلان كه لباس را پاره مى كند و نه خوردنى است و نه نوشيدنى و مثال آن از حيوانات موش و عقرب است، همان طورى كه خداى تعالى فرموده است: يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ من نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ.
شاعرى مى گويد:
انسانها از يكديگر متفاوتند، وقتى كه آنها را بچشى برابر نيستند همان طورى كه همه درختان همسان نيستند، يكى داراى ميوه تلخ است و آن ديگرى بى طعم و بى ميوه است از اين رو، هر كس رفيقى نيافت تا با او همدم شود و به يكى از اين هدفها از طريق او برسد، تنهايى برايش بهتر است. ابوذر- رضى الله عنه- گويد: تنهايى بهتر از همنشين بد است، و همنشين خوب بهتر از تنهايى است. اين بود، آنچه ما خواستيم درباره معانى برادرى و شرايط و فوايد دوستى بيان كنيم. اينك بايد به مطالب مربوط به حقوق برادرى، لوازم آن و راه اداى حقّ دوستى بپردازيم.

باب دوم درباره حقوق برادرى و رفاقت
بايد دانست كه پيمان برادرى رابطه اى است بين دو شخص، همانند عقد ازدواج ميان دو همسر و همان گونه كه ازدواج، موجب حقوقى مى شود- چنان كه در كتاب آداب نكاح گذشت- كه بايد آنها را ادا كرد، آداب پيمان برادرى نيز بايد رعايت شوند.
پس برادر تو در مال، جان، زبان و در دل تو حقى دارد كه بايد آن را با عفو، دعا، اخلاص و وفادارى و نيز با سبكبارى و ترك تكلّف و تكليف ادا كنى و مجموع اينها هشت تا است:

حق اوّل: حق در مال
رسول خدا (ص) فرمود: «مثل دو برادر همچون دو دست است كه هر يك ديگرى را مى شويد» و اين كه پيامبر (ص) به دو دست تشبيه مى كند، نه به يك دست و يك پا بدان سبب است كه دستها به خاطر يك هدف هميارى مى كنند همان طور دو برادر، تنها در صورتى برادريشان كامل مى شود كه براى يك هدف همكارى كنند. بنابراين آن دو از جهتى همانند يك شخص مى باشند و اين همسويى در خوشى و ناخوشى و در زمان حاضر و آينده، همكارى كردن و ناديده گرفتن منافع شخصى و سود جويى را مى طلبد. مواسات در مال با برادران سه مرتبه دارد:
١- كمترين مرتبه آن است كه او را به منزله بنده و خدمتگزارت بدانى و از مازاد مالت، حاجت او را بر آورى و هر گاه نياز او را برآوردى و مازاد بر نيازت مالى داشتى بدون اين كه او درخواست كند، بى مقدمه به او ببخشى و اگر كار به آنجا كشيد كه او لازم ديد، درخواست كند، اين نهايت كوتاهى در رفاقت است.
٢- آن كه او را به منزله خودت بدانى و راضى باشى كه او در مالت شريك باشد و او را بدان حدّ به مثابه خود بدانى كه حاضر شوى مالت را با او تقسيم كنى زيرا كه گفته اند: يكى از برادران پيراهنش را با برادرش دو قسمت مى كرد.
٣- كه بالاترين مراتب است، آن است كه او را بر خودت مقدّم بدارى و حاجت او را بر حاجت خويش مقدم بدارى كه اين مرتبه صديقين و منتها درجه دوستى است. از جمله نتايج اين مرتبه نيز، جان دادن در راه دوست است. چنان كه روايت كرده اند در نزد يكى از خلفا درباره گروهى از صوفيه، سخن چينى كردند و او دستور داد تا گردن آنان را بزنند و در بين ايشان ابو الحسين نورى بود. او پيش از همه نزد جلاد شتافت تا نخستين كسى باشد كه كشته مى شود. از او پرسيدند كه چرا اين كار را مى كنى؟ پاسخ داد:
من دوست دارم كه در اين لحظه، زندگى برادرانم را بر زندگى خودم مقدّم بدارم! در ضمن داستان مفصّلى آمده است كه همين عمل باعث نجات همه آنان شد. اما اگر خودت را در هيچ يك از اين مراتب با برادرت، موافق نمى بينى بدان كه در واقع عقد اخوّت بسته نشده است، بلكه آنچه ميان شما مى گذرد يك معاشرت رسمى است كه از نظر عقل و دين ارزش زيادى ندارد. ميمون بن مهران گويد: هر كه از ترك احسان نسبت به برادران خود راضى باشد، بايد با اهل قبور دوستى كند. و اما مرتبه دنيوى نيز نزد دينداران قابل قبول و پسنديده نيست.
نقل كرده اند كه عتبه غلام، به منزل مردى آمد كه با او دوست بود و گفت: من به چهار هزار درهم از مال تو نياز دارم. او گفت: دو هزار درهم بگير! وى خود دارى كرد و گفت: تو دنيا را بر خدا مقدم داشتى. آيا با وجود ادعاى دوستى در راه خدا از گفتن چنين سخنى شرم نكردى؟ و هر كه از دوستى در مرتبه دنيوى باشد سزاوار است كه تو با او در دنيا داد و ستد نكنى.
ابو حازم گويد: هر گاه دوستى الهى داشتى با او در امور دنيايت داد و ستد نكن و مقصود وى، كسى است كه در اين رتبه باشد. و اما مرتبه بالاتر مقامى است كه خداوند مؤمنان را به آن مقام توصيف كرده و فرموده است: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ يعنى: اموالشان در هم آميخته است و اثاث زندگى شان از يكديگر جدا نيست. فتح موصلى در غياب دوستش به منزل او وارد شد و به همسر او دستور داد كه پول بياورد. او صندوق شوهرش را آورد و موصلى به مقدار نيازش از صندوق برداشت. كنيز به آقايش جريان را گفت او از خوشحالى به وى گفت: اگر راست گفته باشى در راه خدا آزادى.
علىّ بن حسين (عليه السلام) به مردى فرمود: «آيا كسى از شما دستش را به جيب و كيسه برادرش داخل مى كند تا بدون اجازه وى هر چه مى خواهد، بر دارد؟ گفت: نه، فرمود:
بنابراين شما برادر يكديگر نيستيد.»
نقل كرده اند كه به مردى از اصحاب رسول خدا (ص) سر گوسفندى را هديه دادند، گفت: فلان برادر من از من محتاجتر است و آن را براى وى فرستاد و او نيز براى ديگرى، تا آخر همچنان هر كدام براى ديگرى مى فرستاد تا اين كه پس از هفت نفر دوباره به اولى برگشت.
روايت كرده اند كه مسروق وام كلانى داشت. برادرش خيثمه نيز وامى داشت.
مسروق وام او را بدون اين كه او مطّلع شود پرداخت و خيثمه هم بدون اطّلاع مسروق، دين او را ادا كرد.
ابو سليمان دارانى گويد: اگر تمام دنيا مال من بود، همه آن را يك جا در دهان يكى از برادرانم قرار مى دادم و هنوز هم آن را براى او كم مى دانم. و نيز گفته است: براستى كه من هر گاه لقمه اى در دهان يكى از برادرانم قرار مى دهم، طعم آن را در گلوى خودم احساس مى كنم، چرا كه انفاق بر برادران بالاتر از صدقه بر مستمندان است.
على (عليه السلام) فرمود: «بيست درهم كه در راه خدا به برادر دينى ام بدهم در نزد من بهتر از صد درهم است كه بر مستمندان صدقه دهم» و نيز فرموده است: «اگر يك صاع (حدود يك من) طعام فراهم كنم و برادرانم را بر سر آن سفره جمع كنم در نزد من بهتر از آن است كه بنده اى را آزاد كنم.» تمام اينها به پيروى از رسول خدا (ص) است. روايت شده كه آن حضرت وارد نيزارى شد و دو مسواك از آن جا چيد، يكى كج و ديگرى راست. مسواك راست را به همراهش داد او گفت: يا رسول الله! شما شايسته تريد كه مسواك راست را داشته باشيد. فرمود: «هيچ رفيقى همراه رفيقى نمى شود- هر چند كه يك ساعت از روز باشد- مگر اين كه از رفيقش درباره او مى پرسند آيا حق الله او را برآورده و يا آن را ضايع كرده است.» بنابراين پيامبر (ص) اشاره فرموده كه ايثار در رفاقت همان اداى حق الله اوست.
روزى رسول خدا (ص) از مدينه به مقصد چاه آبى بيرون شد تا غسل كند. حذيفة بن يمان- رضى الله عنه- جامه خود را پوشش رسول خدا (ص) قرار داد تا آن حضرت غسل كرد. سپس حذيفه آماده غسل كردن شد، رسول خدا (ص) جامه را برداشت و سرپا ايستاد تا حذيفه را از انظار مردم پوشيده دارد. حذيفه مانع شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد! يا رسول الله اين كار را نكن. امّا رسول خدا (ص) قبول نكرد و او را با جامه پوشاند تا غسل كرد، پيامبر (ص) بدين وسيله اشاره فرموده بر اين كه معناى اداى حق الله در رفاقت همان ايثار است.
آن حضرت فرمود: «هر گاه دو تن با يكديگر رفاقت كنند آن كه با رفيقش مدارا كننده تر است نزد خدا محبوبتر است.»

حق دوم: كمك به شخص، در برآوردن حاجتها
و اقدام به آن پيش از آن كه درخواست كند و مقدّم داشتن آن بر حاجتهاى شخصى، و اين خود مراتبى دارد، همان طورى كه مواسات به مال چند مرتبه دارد. پايين ترين مرتبه آن، برآوردن حاجت است در وقت درخواست طرف و توانايى شخص، كه بايد با خوشرويى و شادمانى و اظهار مسرت و قبول منّت باشد. يكى از بزرگان گويد: هر گاه از برادرت درخواست حاجتى كردى و او برآورده نساخت پس آن را دوباره ياد آورى كن كه شايد او فراموش كرده باشد و اگر باز هم بر آورده نكرد، بر او تعظيم كن و اين آيه را بخوان: وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ الله.
جعفر بن محمّد (عليه السلام) فرمود: «همانا من براى بر آوردن حاجت دشمنانم شتاب مى كنم از بيم آن كه مبادا من آنها را رد كنم و آنان از من بى نياز شوند.» اين درباره دشمنان است تا چه رسد به دوستان. در ميان پيشينيان كسانى بودند كه مخارج زن و بچّه برادرانشان را پس از مرگ ايشان تا چهل سال بر عهده مى گرفتند و هر روز نزد ايشان مى رفتند و از مال خود خرج آنها را تأمين مى كردند به طورى كه آنها فقدان پدر را احساس نمى كردند، جز اين كه شخص او را از دست داده بودند و هر خوبى كه از پدرشان در زمان حياتش ديده بودند از ايشان مى ديدند. يكى از اين بزرگان به خانه برادرش مراجعه مى كرد و مى پرسيد: آيا روغن داريد؟ آيا نمك داريد؟ آيا احتياجى داريد؟ و اين كار را به نحوى انجام مى داد كه برادرش متوجّه نشود.
بدين وسيله محبّت و برادرى ظاهر مى شود، و هر گاه محبّت تا اين اندازه مفيد نباشد كه به برادرش محبّت كند، همان طورى كه به خود محبّت مى كند، پس خيرى در برادرى نيست. ميمون بن مهران گويد: هر كه دوستى اش بى فايده باشد، دشمنى اش نيز بى زيان است.
رسول خدا (ص) فرمود: «بدانيد كه خداوند در روى زمين ظرفهايى دارد و آنها دلهايند و محبوبترين دلها در نزد خدا، دلى است كه از همه دلها پاكتر، محكمتر و رقيقتر باشد پاكترين دل از گناهان و محكمتر از همه در دين و رقيقتر نسبت به برادران.»
خلاصه آن كه سزاوار است حاجت برادر دينى را مثل حاجت خودت، حتّى مهمتر شمارى و به زمان نياز داشتن وى توجّه داشته باشى و از احوال وى غافل نمانى، همان طورى كه از احوال خود غافل نيستى و او را از درخواست و اظهار نياز و كمك خواهى بى نياز گردانى، حتّى به گونه اى حاجت او را برآورى كه گويا تو بدون اطّلاع از نيازمندى او اقدام كرده اى و هيچگونه حقى براى خود، به اين خاطر قائل نباشى بلكه منّت او را به خاطر پذيرش عمل تو درباره او و اقدام به كارش پذيرا شوى و شايسته نيست كه به برآوردن حاجت او، بسنده كنى بلكه بايد در آغاز بكوشى هر چه بيشتر به او احسان و ايثار كنى و او را بر خويشان و فرزندان خود مقدم بدارى. در روايت آمده است: «هر كس برادر دينى اش را در حالى كه مشتاق ديدار اوست ملاقات كند فرشته اى از پشت سر صدا مى زند، خوشا به حال تو، بهشت گوارايت باد.»
عطا مى گويد: پس از سه روز از برادران دينى خود، احوالپرسى كنيد اگر مريض بودند از آنها عيادت كنيد و اگر گرفتارى داشتند به آنها يارى كنيد و اگر فراموش شده بودند آنان را به ياد آوريد.
از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود: «هر گاه با كسى دوست شدى از او نام و نام پدر و نشانى منزلش را بپرس، تا اگر بيمار شد از او عيادت كنى و اگر گرفتارى داشت يارى اش نمايى» و در روايت ديگرى آمده است: «و از نام جدّش و قبيله اش بپرس.»
شعبى درباره مردى كه با كسى همنشين مى شود- و مى گويد: چهره اش را مى شناسم ولى اسمش را نمى دانم،- گفته است: آن آشنايى، شناخت نادانان است.
به ابن عبّاس گفتند: چه كسى را بيش از همه مردم دوست دارى؟ گفت: همنشينم را.
سعيد بن عاص گويد: همنشينم سه حق بر من دارد: وقتى كه نزد من بيايد، خوش آمد بگويم و چون سخن گويد، گوش فرا دهم و در وقت نشستن برايش جا باز كنم.
خداى متعال فرمايد: «پيروان پيامبر (ص) نسبت به هم مهربانند.»»
اين جمله به شفقت و احسان اشاره دارد و از كمال شفقت آن است كه غذاى لذيذى را تنها نخورد و يا بدون او در محفل شادمانى حاضر نشود بلكه از فراق او ناراحت و از تنها بودن (بدون برادر دينى) احساس نگرانى كند.


۲۰