فصل هشتم : نقش دين در ايجاد و تحكيم روابط اجتماعى
يكى ديگر از كاركردهاى دين از منظر جامعه شناختى ، نقش بسيار درخور توجه و تا حد زياد بى بديل آن در تحكيم و تثبيت روابط اجتماعى ميان انسان ها و تضعيف يا از ميان بردن زمينه هاى مختلف تنش و اصطكاك و تعارضاتى است كه نظم اجتماعى را مختل ساخته و تعهد افراد را به رعايت حقوق و وظايف متقابل اجتماعى تنزل مى دهد. قطع نظر از پژوهش هاى مردم شناختى و مطالعات تجربى و انبوه شواهد ملموس و قابل استناد و نيز تاءمل در اهداف و غايات مورد نظر اديان الهى و تعاليم حقوقى و اخلاقى خاصى كه براى وصول به آن ، فرا راه انسان ها مى نهند، اعتراف بسيارى از جامعه شناسان ، حتى كسانى كه موضع ضد دينى آنها شهره آفاق است ، گواه صادقى بر اهميت و ضرورت انكارناپذير اين نهاد براى نظام اجتماعى قلمداد مى شود خصوصا در اين مرحله از تمدن كه پيوندهاى اجتماعى مبتنى بر تعلقات خونى و قبيله اى اصالت خويش را در بسيارى از مناطق جهان از دست داده و از عصبيت ناشى از آن نمى توان به عنوان يك پشتوانه روانى درخور قبول جهت برقرارى نظم و ثبات در جامعه بهره گرفت
اگوست كنت ، پدر جامعه شناسى جديد كه پس از كشمكش هاى فراوان با اهل كليسا سرانجام به تاءسيس دين آدميت با هدف ايجاد يك پشتوانه و ضمانت اجراى مطمئن براى نظام ارزشى جامعه به عنوان جانشينى مناسب براى نظام اعتقادى سنتى جامعه فرانسه اقدام نمود در اين باره مى نويسد:
زبان ظرفى است كه انديشه نسل هاى پيشين و فرهنگ نياكانى در آن ذخيره مى شود و ما با مشاركت در يك جهان زبانى ، در واقع بخشى از يك اجتماع زبانى هستيم زبان ، ما را به هم زبان هاى ما پيوند مى دهد و در ضمن ، ما را به رشته درازى كه يك اجتماع زنده را با نياكان دورش مرتبط مى سازد، متصل مى كند. اعضاى مرده جامعه بشرى ، بيشتر از اعضاى زنده اش مى باشد. بدون يك زبان مشترك ، انسان ها هرگز نمى توانسته اند به همبستگى و توافق دست يابند و بدون اين ابزار همگانى ، هر گونه سامانى امكان پذير نيست
زبان مشترك براى اجتماع بشرى گريز ناپذير است اما زبان ، تنها يك ميانجى رفتار است ، نه راهنماى مثبت آن جامعه علاوه بر زبان به يك اعتقاد مذهبى مشترك نيز نياز دارد. دين همان اصل وحدت بخش و زمينه مشتركى را فراهم مى سازد كه اگر نبود، اختلاف هاى فردى ، جامعه را از هم مى گسيختند. دين به انسان ها اجازه مى دهد تا بر تمايلات خودخواهانه شان فائق آيند و به خاطر عشق به همنوعشان فراتر از اين خودخواهى عمل كنند. دين همان شيرازه نيرومندى است كه افراد جامعه را با يك كيش و نظام عقيدتى مشترك به همديگر پيوند مى دهد. اين سنگ بناى سامان اجتماعى است و براى مشروع ساختن فرمان هاى حكومت اجتناب ناپذير است هيچ قدرت دنيوى نيست كه بدون پشتيبانى يك قدرت معنوى دوام آورد. هر حكومتى براى تقديس و تنظيم رابطه فرماندهى و فرمانبرى به يك دين نياز دارد.
شهيد مطهرى (ره) نيز با اعمال يك نگرش كاركرد گرايانه به دين و نقش آن در القاى ايده هاى وحدت آفرين و ايجاد روح جمعى و نوع گرايانه و تدارك زمينه هاى مناسب ، جهت شكل گيرى و تثبيت روابط سالم و مفيد در نظام اجتماعى به عنوان ضرورى ترين و محورى ترين اصل در بقا و استمرار يك حيات اجتماعى مطلوب و مقبول مى نويسد:
برخلاف آنچه بعضى خيال مى كنند كه هر چه تمدن پيش برود نياز به دين كمتر مى شود، عكس قضيه است ، هر چه تمدن جلوتر مى رود به دليل آن كه عصبيت ها - آن چيزهايى كه افراد را به حكم يك روح قبيله اى ، روح قومى و امثال اينها پيوند مى داد - ضعيف مى شود بشر به سوى فرديت مى رود يعنى پيوند طبيعى و عاطفى او با افراد ديگر كاهش پيدا مى كند و اين يك امر محسوسى است شما اگر همين مردم ايران امروز را با مردم پنجاه يا صد سال پيش مقايسه كنيد مى بينيد هر چه به عقب بر مى گرديم پيوندهاى كاسته شده و كم كم به حدى رسيده است كه حتى برادرها هم با يكديگر تقريبا در حدى بيگانه شده اند. در قديم پسر عموها پيوندشان از برادرهاى امروز قوى تر بود، بلكه عموها و عمه ها و خاله ها وقتى به يكديگر مى رسيدند واقعا يك احساس الفتى مى كردند، در حالى كه امروز حتى وقتى برادرها به يكديگر مى رسند اين طور نيست
در اروپا كه اساسا حتى پيوند و پسر و فرزند هم دارد ضعيف و بريده مى شود. همه شده اند من ماى قبيله اى و مايى كه تعصب قبيله اى را به وجود مى آورد، همه به من تبديل شده است از طرف ديگر، بشر نيازمند به اين است كه روابط اجتماعى داشته باشد و امروز به اين نقطه رسيده اند كه بايد چيزى جانشين آن عصبيت هاى قبيله اى بشود، ولى ديگر چيزى در حد عصبيت نمى تواند وجود داشته باشد. يعنى بايد يك عاملى كه افراد را آگاهانه به يكديگر پيوند بدهد وجود داشته باشد، يعنى بايد فلسفه اى براى زندگى وجود داشته باشد، فلسفه اى كه افراد به آن ايمان داشته باشند، چون اگر ايمان نباشد و اعتقاد و خضوع و عاطفه نباشد فلسفه كارى نمى تواند بكند. فلسفه فقط فكر است ، فكر هم مسخر انسان است ، يعنى تابع تمايلات انسان است علم روشنايى است ، عمده اين است كه انسان چه بخواهد و (با استفاده) از اين روشنايى بخواهد به كجا برود، از علم كارى ساخته نيست اين است كه مى گويند بشر به يك ايمان و به يك آرمان و به يك فلسفه آرمان ساز نيازمند است و همين جاست كه به اصطلاح امروز، نقش عظيم دين روشن مى شود و نياز امروز افراد بشر به چيزى كه حكم يك روح را داشته باشد كه افراد را به يكديگر پيوند بدهد و حب و دوستى و علاقه به سرنوشت يكديگر و وحدت (در بين آنها ايجاد كند) معلوم مى گردد. آن پيوندى كه مربوط به دوران قبيله اى بود گسسته شد، ولى بشر امروز پيوند جديدى مى طلبد؛ به همين دليل نيازى كه در گذشته افراد بشر به دين داشته اند، امروز آن نياز را به مرتبه اشد و اعلى دارند.
يكى ديگر از نويسندگان در توضيح نقش دين در تكثير روابط اجتماعى و تحكيم و تثبيت پيوندهاى اصيل و از بين بردن خلاء در ميان افراد جامعه مى نويسد:
... تعداد روابطى كه فرد را به جامعه اى معين و تشكيل شده از (ن) نفر از افراد پيوند مى دهد، عبارت مى شود از تعداد (س - ن) رابطه و از اين طريق مى توانيم درجه كارآيى اجتماعى رابطه دينى را به اين صورت اندازه گيرى كنيم كه يك تناسب عددى را ميان تعداد روابط دينى در يك جامعه معين و تعداد روابطى كه شبكه اجتماعى آن جامعه را تشكيل مى دهند، برقرار سازيم اگر چه روشن است كه يك فرد تعداد (س - ن) رابطه را در جامعه اى كه از (ن) فرد ايجاد شده است ، به خود اختصاص مى دهد، اما در عين حال يك رابطه دينى را نيز براى خود حفظ مى كند، در نتيجه كارآيى اين رابطه در آن به وسيله تناسب كلى بعدى آشكار مى شود:
(س - ن) ن / ن =(س - ن)
معناى تناسب فوق اين است كه دين ، چنان نظام اجتماعى را مى آفريند كه در آن ، يك فرد آن گاه كه در تعداد (س - ن) رابطه از روابط اجتماعى ضرب مى شود، به افرادى بى شمارى تبديل مى گردد و هر گاه كه رابطه دينى ضعيف شود، تعداد روابط نيز كاهش مى يابد، يعنى هر گاه كه جامعه از مرحله اى كه بر نقطه (اء) از شكل هندسى دگرگونى ، منطبق است فرا مى گذرد، اين تعداد روابط نيز به كاهش مى رود و از اين جاست كه درجه خلاء اجتماعى ميان افراد موجود در محيط جامعه افزايش مى يابد و بر عكس آن ، مى بينيم كه هر گاه رابطه دينى نيرومند شود و به همان اندازه كه اين رابطه نيرومند مى شود مثلا ميان دو نقطه صفر و اء درجه خلاء اجتماعى كاهش مى يابد، به گونه اى كه چهره جامعه اندكى به جامعه بيان شده در سخن پيامبرصلىاللهعليهوآله
نزديك مى شود:المؤ من للمؤ من كالبنيان يشد بعضه بعضااين چهره جامعه اى است كه خلاء اجتماعى در آن وجود ندارد.
پس از اين توضيح كلى درباره نقش دين در برقرارى و تحكيم روابط اجتماعى به تبيين ديدگاه هاى اسلام ، به عنوان كامل ترين نسخه هدايت الهى و جامع ترين منبع اخذ تعاليم فردى و اجتماعى در اين خصوص مى پردازيم تحليل پيوند ميان انسان ها و جستجوى مبانى و ريشه هاى اصيل آن در يك سير قهقرايى نشان مى دهد كه اولين پايه وحدت ميان انسان ها، وحدت ناشى از روابط سببى بود كه زمينه تكون روابطى نسبى ميان انسان ها و پس از آن ، شكل گيرى اقوام و قبايل و برقرارى روابط نسبى و سببى ميان ايشان را موجب شد.
از نظر اعتقاد اسلامى بلكه اديان توحيدى ، اين امر مسلم است كه نسل بشر كنونى به يك مرد و يك زن به نام هاى آدمعليهالسلام
و حوا منتهى مى گردد كه بر حسب ظاهر آيات قرآن مجيد و برخلاف نظريه تحول انواع مستقيما از خاك خلق شده اند، از اين رو اولين هسته خانوادگى در اين كره خاكى محصول پيوند مشترك ميان اين دو است توليد فرزندان و تكثر نسل انسانى به عنوان اولين ثمرات اين پيوند قراردادى و نيز شكل گيرى رابطه پايدار و مستحكم نسبى ميان ايشان و به تبع آن ، ايجاد روابط ثانوى بر پايه مودت و رحمت و عاطفه و صميميت ، دومين مرحله در پى ريزى جامعه انسانى به شمار مى آيد.
گسترش خانواده اوليه به پيدايش خانواده بزرگى در حد يك قبيله و برقرارى روابط سببى و نسبى و عاطفى ميان ايشان منجر شد. تكثر قبايل و دور شدن آنها از مبداء تكون مشترك ، رفته رفته زمينه تضعيف تعلقات طبيعى و عاطفى و در نهايت فراموشى آن را فراهم نمود و اين خود زمينه ساز توسل به يك عامل معنوى ديگرى به نام دين بود كه در جاى خود بدان اشاره خواهد شد.
سيد قطب در تفسير اولين آيه از سوره نساء مى نويسد:
از اين آيه استفاده مى شود كه پايه و بنيان جامعه بشرى خانواده است اراده خداوند بر اين تعلق گرفت كه جامعه انسانى را از طريق تكون يك خانواده واحد، خلق نمايد. او ابتدا يك موجود انسانى - آدمعليهالسلام
- و سپس از ماده خلقت او جفت او را آفريد و از خلقت اين دو، اولين خانواده شكل گرفت و سپس از طريق آنها، انسان هاى متعددى اعم از مذكر و مؤ نث به وجود آمدند. (و اين امر بر اساس حكمتى اين چنين صورت پذيرفت) چه خداوند مى توانست از ابتداى امر مردان و زنان متعددى را بيافريند و زمينه تشكيل هسته هاى خانوادگى متعددى را بدون هيچ گونه ارتباط خويشاوندى ميان آنها، فراهم نمايد، خانواده هايى كه تنها وجه مشترك آنها وحدت آنها در خلقيت نسبت به خالق هستى بود. اين اشتراك در حقيقت ، اولين نقطه وحدت ايشان شمرده مى شد. و لكن حكمت و اراده الهى بر اين قرار گرفت كه محورهاى پيوند و نقاط اشتراك عديده اى را ميان انسان ها برقرار سازد، او ابتدا از اشتراك انسان ها در مخلوقيت و مربوبيت نسبت به خالق و رب عالمين كه در حقيقت ، اساس و بنيان همه پيوندهاى انسانى است آغاز نمود و سپس پيوند ناشى از رحم و خويشاوندى را در ميان ايشان به وجود آورد.
با اين مبانى حكيمانه ، اولين هسته خانوادگى متشكل از يك زن و مرد با حقيقت ، طبيعت و فطرت واحد در عالم هستى ، پا به عرصه وجود نهاد و سپس از طريق آن ، انسان هاى متعددى اعم از مذكر و مؤ نث به وجود آمدند. انسان هايى كه علاوه بر اشتراك در مخلوقيت از مبداء و منشاء طبيعى واحد يعنى پيوند خانوادگى و اشتراك در رحم نيز برخوردار بودند و سپس از طريق تكثير همين هسته اولى خانوادگى بود كه جامعه انسانى به وجود آمد. اشتراك در عقيده نيز محور ديگرى است كه پس از شكل گيرى جامعه انسانى در ميان ايشان مطرح شد.
اما فلسفه تاءكيد اسلام بر صله رحم و رعايت پيوندهاى طبيعى به عنوان پايه و مبناى پيوندهاى اجتماعى در شبكه خويشاوندى ، عمدتا به علت كشش طبيعى و تمايل فطرى و انگيزه كافى (قطع نظر از دغدغه هاى سوداگرانه) افراد براى پيوند با خويشان و همكارى و مساعدت با ايشان است و هدف اسلام از انتخاب اين هسته به عنوان نقطه و همكارى و مساعدت با ايشان و هدف اسلام از انتخاب اين هسته به عنوان نقطه عزيمت خود در اصطلاح نظام اجتماعى و القاى تعاليم وحيانى ، عمدتا به همين خصيصه برمى گردد، هر چند پس از اين مرحله ، در پرتو القائات خويش ، ديدگاه انسان ها را از محدوده تعلقات طبيعى صرف ارتقا داده و افق هاى وسيع ترى را فرا روى آنها مى گشايد.
يكى از مفسران معاصر در اين باره مى نويسد:
علت اين كه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اين همه پافشارى كرده اين است كه هميشه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفت ، تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى و چه از نظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد؛ با پيشرفت و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح خواهد شد. اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كامل ترى بهره بردارى نموده است ، دستور به اصلاح واحدهايى داده كه معمولا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن رو گردان نيستند، زيرا تقويت بنيه افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضاى يك خانواده اند و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند شد؛ اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد؛ شايد حديثى كه مى گويد صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنا اشاره باشد.
عامل ديگرى كه در مقايسه با عامل اول ، نقش ثانوى و روبنايى دارد و براى برقرارى و تحكيم روابط ميان انسان هايى كه همچون عصر و زمان حاضر، تعلقات خويشاوندى در ميان آنها از رونق و اعتبار افتاده است ، پيوند ميان انسان ها بر اساس تفاوت هاست كه به عنوان يك سياست تكوينى در متن خلقت تعبيه شده است با توجه به تطابق و هماهنگى ميان تكوين و تشريح ، تاءثيرگذارى اين عامل تكوينى نيز زمينه ساز تحقق و عينيت بسيارى از تعاليم شرع در جهت نيل به وحدت ميان انسان ها و تحكيم پيوندهاى اجتماعى ميان ايشان قلمداد مى شود.
تفاوت انسان ها از جهت استعدادها و مواهب جسمى ، روحى ، عقلى و عاطفى كه بر اساس قوانين جهان آفرينش پايه ريزى شده ، امرى طبيعى است اين امر افراد انسان نيازمند به يكديگر ساخته ، آنان را به زندگى اجتماعى دعوت نموده و ضرورت آن را بيش از پيش بر ايشان نمايان مى سازد. همچنين نيازهاى مختلف انسان كه روز به روز افزايش مى يابد و بشر به تدريج ، به صورت مشخص و آگاهانه از آنها و ابعاد مختلفش مطلع مى شود، به طور طبيعى اجتماع پديد آمده را استقرار و استحكام مى بخشد و موجب مى گردد كه افراد اگر چه از روابط سببى و نسبى واحد برخوردار نباشند و يا از مليت ها و نژادهاى گوناگون منشعب شوند، نه تنها به اجتماعى زيستن تن در دهند، بلكه به آن گرايش داشته و از متلاشى شدن آن جلوگيرى كنند.
نوع ديگرى از همبستگى و وحدت ميان انسان ها وجود دارد كه به ابعاد معنوى و حيات روحانى ايشان مربوط مى گردد. اين جنبه به رغم اهميت و نقش زير بنايى آن ، كمتر مورد توجه جامعه شناسان واقع شده است
اين نوع همبستگى افراد انسان كه از عامل ايدئولوژى نشاءت مى گيرد، در اسلام و ساير اديان آسمانى بيش از هر چيز به آن اهميت داده شده است افرادى كه بر اساس اين عامل به هم مى پيوندند تشكيل خانواده اى را مى دهند كه رهبران به منزله پدران و هر يك از اعضا نسبت به يكديگر حكم برادر و خواهر را دارند. در اثر اين عامل ، الفتى بين اعضا پديد مى آيد كه در سايه هيچ عامل ديگرى محقق نمى گردد و نظيرى براى آن نمى توان يافت اين وحدت ، مرزهاى زمانى ، خويشاوندى ، جغرافيايى ، نژادى و... را در مى نوردد و همه را تحت الشعاع خويش قرار مى دهد.
بر اساس بينش اسلامى ، وحدت معنوى تنها مى تواند در سايه ايدئولوژى صحيح يعنى جهان بينى توحيدى تحقق يابد. هر چند كليه اجتماعاتى كه منكر جهان بينى توحيدى هستند از يك وحدت ظاهر داراى نوعى پيوستگى باشد، ولى اين پيوستگى عمقى نيست و از لايه رويين حيات اجتماعى فراتر نمى رود.
از اين رو، مقتضاى اتحاد و همبستگى ميان انسان ها داشتن محور واحد و جهت اشتراكى است كه در هر گروه اعم از خرد و كلان ، افراد متفرق را گرد خود جمع مى آورد. اين محور وحدت ، بسته به نوع گروه ها، هر چيزى مى تواند باشد.
يكى از مفسران درباره انواع اخوت در قرآن كريم مى نويسد:
برادرى در قرآن ، گاهى به لحاظ نژاد، قوميت ، شركت در خاك ، زبان و مانند آن است ، خواه اشتراك در عقيده باشد يا نباشد، مانند همين مورد (برادرى حضرت شعيب براى قوم او) و گاهى به لحاظ اشتراك در عقيده است ، خواه اشتراك در نژاد و نسب باشد يا نباشد، مانند برادرى مؤ منان : انما المؤ منون اخوة و برادرى منافقان و يهويان :اءلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفرواو برادرى مبذران و شياطين :ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين
البته روشن است كه از ميان انحاى طرق پيوند ميان انسان ها تنها پيوند اخير است كه از اصالت و اعتبار دينى برخوردار بوده و در هر شرايط مى تواند اتحاد و همبستگى ميان انسان ها را در گستره عظيم و با عمق و غناى وصف ناپذير تضمين نمايد. ساير عناصر وحدت آفرين ميان انسان ها اعم از اشتراك در نسب ، نژاد، سرزمين ، زبان ، شغل و... نيز در فرض فقدان پيوند معنوى و هدفدار و عميق مبتنى بر يك نظام اعتقادى دينى و نظام ارزشى منبعث از آن نمى تواند از بروز تفرقه ها و اختلافات بنيان كن در نظام اجتماعى مانع شود. ارزش و اعتبار اين عناصر تا حدى است كه با اقتضائات پيوند معنوى اصيل ميان مؤ منان تعارض نكند، در غير اين صورت ، كمترين بهايى براى آن نمى توان قائل شد؛ امام علىعليهالسلام
در نامه ٦٤ نهج البلاغه به اين مهم توجه داده است
اين بخش را با كلام جامع و شيوا و دقيق مارسل بوازار در تبيين خصيصه اجتماعى اسلام و سياست هاى اجرايى اين دين حنيف براى ايجاد و تحكيم وحدت ميان انسان ها در نظام اجتماعى به پايان مى بريم :
اسلام قاعده اى از براى زندگى است رعايت احكام و نهادهاى آن بايد به اجتماعى منسجم منجر گردد كه زندگى هر فرد را تغيير دهد تا از مجموع ، سازمانى منحصر به فرد و يك من اجتماعى به وجود آورد... در قرآن كريم ، دعوت به همكارى برادرانه و احترام متقابل مكررست ايمان با پيوند دادن زندگى معنوى و دنيوى ، فرد را به راه راست و حفظ تعادل بين منافع شخصى و نيازهاى جامعه هدايت مى كند.
در اسلام همه چيز در عين وحدت است واجبات شرعى از لحاظ ظاهرى و حتى مادى ، نمودار اين وحدت و توافق است مسلمانان در نماز، پنج بار در روز در ساعت هاى نسبتا برابر و رو به يك قبله (مكه) سجده مى كنند. وقتى نيت با حركات بدن نمازگزار همراه شود، وحدت روحى و جسمى او را نشان مى دهد. به علاوه نماز در قرآن كريم ، عمدتا با زكات آمده است كه تكليفى شرعى و حقى متقابل است و مسلمانان را به هم مى پيوندد. روزه ماه رمضان نيز در بين كليه مسلمانان كه در طول ساعاتى يكسان از خوردن و آشاميدن مى پرهيزند، مظهر پيوستگى است به علاوه ، روزه يكى از اركان مساوات اسلامى است كه غنى را نيز مانند فقير به امساك وا مى دارد. فطريه نيز به نوبه خود در ايجاد مفهوم اتحاد و هم آهنگى جامعه مؤ ثر است وظيفه دستگيرى تواءم با شفقت ، موجد تعاون مى شود. سرانجام ، حج بارزترين نمودار اتحاد جامعه اى است كه داراى ايمانى واحد است ايمان است ايمان و واجبات شرعى ، انسان را مستقيما به خدا نزديك مى كند و بدين طريق در ايجاد اتحاد و تجانس ، جامعه اسلامى را مؤ ثر مى افتد و به موازات آن ، جامعه اسلامى را به جهان منشى سوق مى دهد.
قرآن كريم مسؤ وليت مشترك ميان اعضاى جامعه اسلامى را به جد تاءكيد مى كند و به صراحت تمام به آن جنبه شرعى مى دهد. اين مسؤ وليت مشترك را بايد به عنوان احساس وابستگى متقابل و اجتناب ناپذير و شرط لازم تعاون جمعى به شمار آورد. انگيزه آن در وهله اول عقلانى و نوع دوستانه است و در وهله دوم ، تواءم با شفقت و يا عاطفى است اين مسؤ وليت مشترك به صورت وظيفه اى شبه حقوقى محرز مى گردد كه از هر فردى مسؤ وليتى مى طلبد. پس وابستگى متقابل (در آنچه به رعايت شريعت اسلامى و همكارى اجتماعى به منظور گسترش امت مربوط مى شود) به صورت مسؤ وليتى اخلاقى و مشترك در مى آيد.
... عوامل طبيعى تفكر مسلمانان - از قبيل وابستگى به امت ، اهميت دادن به فضايل اجتماعى ، نوعى گرايش به زندگى جمعى ، حسن سلوك و علاقه به مناسك - پس از اندك مدتى به عنوان مشخصات فرهنگى خاص اسلام متجلى گشته است ، زيرا اين فرهنگ ، مشحون از تاءثيرات دينى است كه جزء حركت جمعى زندگى است