تحليلى اجتماعى از صله رحم

تحليلى اجتماعى از صله رحم0%

تحليلى اجتماعى از صله رحم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

تحليلى اجتماعى از صله رحم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد حسين شرف الدبن
گروه: مشاهدات: 21171
دانلود: 2828

توضیحات:

تحليلى اجتماعى از صله رحم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 320 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21171 / دانلود: 2828
اندازه اندازه اندازه
تحليلى اجتماعى از صله رحم

تحليلى اجتماعى از صله رحم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

طايفه يا كلان

يكى ديگر از مصطلحات رايج در مردم شناسى و به تبع آن در جامعه شناسى ، مفهوم طايفه يا كلان مى باشد. اين مفهوم نيز همچون ديگر مفاهيم اين باب ، به علت برخى ابهامات در موارد صدق و حدود و ثغور آن ، تعاريف مفهومى و توصيفى متعددى را حول گرد آورده است ؛ به طور كلى و به عنوان وجه جمع ميان تعاريف مختلف مى توان گفت : به مجموعه اى از انسان ها كه با يكديگر رابطه خويشاوندى داشته و خود را به يك نياى واقعى يا اسطوره اى مشترك منتسب بدانند، طايفه گفته مى شود و بر تجمع چند طايفه كه با برخى مشتركات ثانوى ، همچون اعتقادات مذهبى واحد يا سكونت در يك منطقه جغرافيايى ، داشتن فرهنگ و آداب و رسوم مشترك ، تعلق و پيوند ويژه اى را ميان خويش احساس كنند، كلان اطلاق مى گردد.

يكى از مردم شناسان در توضيح مفهوم طايفه مى نويسد:

طايفه گروهى است متشكل از افرادى كه بر اساس قاعده خويشاوندى نسبى يك خطى Unilineaire مدعى جد مشترك هستند. در اسلوب خويشاوندى نسبى غير خطى ، گاهى از خويشاوندى شاخه اى Ramage صحبت مى شود. اعضاى طايفه ، قابليت آن را دارند تا روابط دودمانى خود را با جد مؤسس ، كه طايفه كلان Clan را مشخص و متمايز مى كند، برقرار كنند. طايفه به وسيله كل جامعه ، به منزله موجوديتى خود مختار شناخته شده است(١٤١)

همين نويسنده در تعريف كلان مى نويسد:

Clan واژه اى است مربوط به سلت هاى Celtes ساكن ايرلند يا اسكاتلند ( Clann .Gaelique ) كلان گروهى است كه از يك يا چند طايفه Lignage تشكيل شده و محل آن معين يا نامشخص است و مى تواند برون همسر Exogame بوده يا نباشد. اما براى برخوردارى از چنين اعتبارى بايد واجد روحى باشد كه در يك جسم كاملا مشخص و معين جان و توان يافته است و نيز به منزله چارچوبى كه بتواند همبستگى فعالى بين اعضايش ايجاد كند. كلان مجموعه اى از افراد است كه در حالى كه بر طبق يك قاعده خويشاوندى يك خطى ، خود را به مثابه خويشاوندان مى شناسد، مع هذا هيچ گونه وجه مشترك ديگرى ندارند و در واقع نه يك كلان ، بلكه يك طبقه ( Categorie ) را تشكيل مى دهند. اعضاى يك كلان معمولا قادر به ايجاد ارتباط دودمانى با جد مشترك ، كه نام خود را از او گرفته اند، نيستند و اين همان چيزى است كه باعث تشخيص و تميز اين گروه طايفه اى مى شود، يعنى مجموعه اى از خويشاوندان كه در بين آنها هميشه مى توان خطوط دودمانى ( Genealogigue ) را ترسيم كرد.(١٤٢)

يكى ديگر از جامعه شناسان در اين باره مى نويسد:

در بيشتر جوامع سنتى گروه بندى هاى خويشاوندى بزرگ وجود دارند كه از روابط مستقيم خانوادگى كاملا فراتر مى روند. يكى از انواع مهم اين گروه بندى ها كلان است كلان گروهى است كه همه اعضايش خود را از تبار آن مى دانند، يا از طريق مردان يا از طريق زنان واصل خود را به نياى مشتركى در چندين نسل عقب تر مى رسانند. آنها خود را جمعى با هويت مشخص مى پندارند و ديگران نيز همين گونه به آنها مى نگرند... معمولا اعضاى يك كلان اعتقادات مذهبى همانندى دارند، داراى تعهدات اقتصادى نسبت به يكديگر و در يك محل زندگى مى كنند.(١٤٣)

گفتنى است كه در شكل گيرى يك كلان لزوما پيوندهاى طبيعى و خونى و ارتباط از طريق نسب مطرح نيست ، هر چند پيوند خونى همواره يكى از مبرم ترين و متقن ترين نيروهاى موجد انتظام اجتماعى در ميان اعضاى كلان شمرده شده است ، اما نبايد از نظر دور داشت كه آنچه بيش از هر چيز به عنوان يك عنصر وحدت آفرين ميان اعضاى كلان موضوعيت دارد، برخوردارى از يك نياى مشترك يا بالاتر از آن داشتن يك توتم مشترك است

اين بخش را با نقل كلامى از دوركيم ، جامعه شناس معروف فرانسوى ، به پايان مى بريم كه با بيانى جامع به توضيح اين مفهوم ، مفاهيم جانبى ، خصوصيات و ويژگى ها، نوع روابط ميان اعضا و آثار اجتماعى اين گروهه و نيز خويش پذيرى در قبايل مختلف پرداخته است

وى در بررسى پيرامون برخى قبايل استراليايى و مطالعات انجام شده در اين خصوص مى نويسد:

ما اردويى را كه ديگر از حالت مستقل خويش درآمده و به عنصر سازنده گروهى گسترده تر تبديل شده است كلان يا طايفه مى ناميم و اقوام متشكل از اتحاد طوايف را جوامع قطاعى متشكل از طوايف يا جوامع تيره اى مى گوييم اين جوامع به اين دليل تيره اى اند كه از تكرار مجموعه هاى همانند تشكيل شده اند، درست مانند حلقه هاى زنجير، مجموعه هاى بنيادينى كه هر كدام طايفه ناميده مى شوند، چرا كه واژه طايفه طبع مختلط آنها را، كه هم خانوادگى و هم سياسى است ، به خوبى باز مى نمايد. كلان ها از آن رو خانواده اند كه افراد سازنده آنها همديگر را خويشاوند مى دانند و در عمل نيز اغلب همخون هستند. رابط همخونى اصولا مهم ترين روابطى هستند كه اين افراد را به هم مى پيوندند. علاوه بر اين ، افراد مذكور با هم مناسباتى دارند كه مى توان آنها را خانوادگى ناميد، زيرا نظير اين گونه مناسبات را در جوامع ديگرى كه در خصلت خانوادگى آنها ترديدى نيست هم مى توان يافت

پايه كلان يا طايفه ، تنها در همخونى است ، بلكه طوايف متفاوت يك قوم واحد، اغلب خود را خويشاوند همديگر مى دانند. ايروكوآها (از قبايل سرخ پوست امريكاى شمالى) اغلب خود را برادر يا پسر عمو مى شمرند. در بين عبرانيان كه چنان كه خواهيم ديد داراى برجسته ترين خصوصيات همين نوع سازمان اجتماعى اند، جد هر يك از طوايف قبيله از اولاد بنيانگذار قبيله شمرده مى شود و خود آن بنيانگذار نيز از اولاد پدرى است كه نژاد قوم از وى پديد آمده است

در جاى ديگر مى نويسد:

مى دانيم كه خويش پذيرى با چه سهولت و در چه مقياس وسيعى در بين بوميان امريكاى شمالى رايج بود. خويش پذيرى ممكن بود منشاء ايجاد انواع صور خويشاوندى شود. اگر پذيرفته زن و در مقام مادر بود مى توانست به مادرى كسى كه پذيراى خويشى اش شده بود در آيد. در بين اعراب پيش ‍ از اسلام ، خويش پذيرى اغلب پايه تاءسيس خانواده هايى حقيقى مى شد. چه بسا پيش مى آمد كه چندين نفر به طور متقابل پذيرى خويش هم شوند؛ آنها در اين صورت به برادران و خواهران هم تبديل مى شدند و خويشاوندى پذيرفته شده آنها چنان نيرومند بود كه همگى از يك منشاء خانوادگى واحدند. در بين اسلاوها نيز همين نوع خويش پذيرى را مى بينيم اغلب پيش مى آمد كه اعضاى خانواده هاى متفاوت با هم قرار برادرى و خواهرى مى گذاشتند و به اصطلاح نوعى برادر خواندگى ( Probatintro ) به وجود مى آوردند. پيمان اين نوع جوامع به آزادى بدون هيچ تشريفاتى بسته مى شود: تنها تفاهم دو طرف براى تاءسيس آنها كافى است در بين ژرمن ها نيز خويش پذيرى احتمالا به همين سان ، آسان و متداول بوده براى عقد پذيرش تشريفات بسيار ساده اى كفايت مى كرده است ولى در هند، يونان و روم اين امر ديگر تابع شرايط معينى بود.(١٤٤)

قوم

قوم به گروهى از افراد، كه در يك جهت واحد و به اعتبار يك ملاك خاص ، همچون نسب و نژاد و زبان و آداب و رسوم و ايدئولوژى و تبعيت از يك رهبر با يكديگر پيوند و اشتراك داشته باشند، اطلاق مى شود.

به اعتقاد برخى از مردم شناسان ، قوميت در جوامع پيچيده معيار بسيار مهمى براى تعيين رده هاى اجتماعى بر اساس تفاوت هاى ملى و مذهبى و زبانى در ميان گروه هاى مختلف انسانى است طرح شعارهاى نژادپرستانه و ملى گرايانه يا مذهبى و ايدئولوژيكى عمدتا از خاستگاه تعلقات قومى نشاءت گرفته و بر عناصر وحدت آفرين تكيه دارد و هدف از آن ، انگيختن احساسات افراد و ارتقاى سطح وفادارى و تعلقات گروهى افراد براى ايجاد برخى اقدامات اجتماعى است كه عمدتا با ارجاع به شناسنامه هاى ساختگى و پيشينه هاى تاريخى و تجارب پرفراز و نشيب يك ملت در آزمايشگاه تاريخ صورت مى پذيرد.

البته نمى توان منكر شد كه معناى متبادر و رايج از واژه قوم و قوميت بالاصاله به پيوند خونى و نسبى ميان يك گروه (= خويشاوندان) و بالتبع به ساير تعلقات رو بنايى (مؤ منان به يك مذهب ، يك فرقه ، يك توتم ، پيروان يك مرام سياسى ، ساكنان يك حيطه جغرافيايى و...) اشاره دارد و به احتمال زياد، همين تنوع مصداق و گستره حيطه شمول است كه تفسير روشن و معادل يابى مناسب براى آن را با مشكل مواجه ساخته است اين پيچيدگى در آراى متفكران ، كه در مقام ارائه تعريفى جامع از اين واژه بر آمده اند، به وضوح به چشم مى آيد.

يكى از محققان معاصر در توضيح اين واژه از ديدگاه قرآن مى نويسد:

اين واژه (قوم) دوبار در سوره الحجرات آيه يازده به معناى گروهى از مردان (و نه زنان) آمده است و در ساير موارد (٣٨١بار) واژه مذكور به معناى گروهى از انسان ها (اعم از مرد و زن) است كه به اعتبار يك ملاك ، از قبيل خون ، نسب ، نژاد، خويشاوندى و تبعيت از يك تن ، واحد قلمداد شده است ، مثلا مردمى كه مخاطب نوح يا هود يا يونس يا ابراهيم يا لوط يا موسى يا صالح - صلوات الله عليهم اجمعين - بوده اند قوم هر يك از آنان خوانده شده اند و مردمى كه تحت حكومت و سرپرستى و تدبير پادشاه مصر يا يمن بوده اند قوم فرعون يا تبع ناميده شده اند، فى المثل در آيه ٩ يوسف :وتكونوا من بعده قوما صالحين : (و از آن پس گروهى شايسته شويد)

خلاصه آن كه هر چند براى اين كه گروهى از انسان ها يك قوم قلمداد شوند اعتبار يك جهت وحدت و اشتراك در ميان آنان ضرورت دارد، ولى اين بدان معنا نيست كه هر قومى يا همه اقوام داراى عنصر عينى واحدى باشند، به گونه اى كه بتوان مجموع افراد قوم را موجود واحد حقيقى دانست(١٤٥) برخى از مردم شناسان بر اين باورند كه واژه قوم به حسب مبداء اشتقاق از جامع ترين و پرگستره ترين مفاهيم در دسته بندى گروه هاى انسانى است و عناوين ديگر همچون قبيله و ملت و امت به حسب قلمرو مصداقى از زير مجموعه هاى اين واژه محسوب مى شوند:

قوم ( Ethine ) از واژه يونانى Ethnos به معناى مردم ، امت ( Peuple ) ملت ( Nation ) گرفته شده است قوم يا گروه قومى ( Groupeethnique ) به گروهى از افراد اطلاق مى شود كه به يك فرهنگ (زبان ، آداب و رسوم و غيره) تعلق داشته و از اين طريق شناخته مى شوند... قوم را بايد از واحد قومى تفكيك كرد، زيرا واحد قومى مى تواند يكى از هر گروهى باشد كه فرد به آن تعلق دارد، مانند خانواده هسته اى ، خانواده گسترده ، روستا، قبيله و غيره(١٤٦)

طبق برخى تعابير، واژه قوم دقيقا معادل واژه عشيره و خويشاوند و خانواده گسترده است كه بر شبكه بستگان نسبى يا اعم از نسبى و سببى اطلاق مى گردد و از اين حيث ، هيچ نوع خصوصيت و تمايز درخور ذكرى را نمى توان براى آن ملحوظ نمود؛ نقل قول ذيل به وضوح بر اين ادعا و نيز تعيين قلمرو مورد نظر در كاربرد اين واژه دلالت دارد.

درخور يادآورى است كه همه واژه هاى متعارف همچون عشيره ، خويشاوند، قبيله ، قوم ، كلان ، جامعه ، بيشتر از آن كه به مجموعه اى متراكم از انسان ها نظر داشته باشند، به شبكه ارتباطات گسترده ميان ايشان ، كه در حقيقت نمايانگر وحدت و معرفت هويت گروهى آنها و بالتبع به زير ساخت هايى كه اين اتحاد گروهى را ميان مجموعه اى از انسانها با ويژگى ها و خصوصيات متمايز موجب شده اند، توجه مى دهند. به كار گيرى تعابيرى همچون شبكه و بافت و منظومه در اطلاقات مردم شناسان و جامعه شناسان به احتمال زياد با هدف توجه دادن به همين خصيصه و تعيين مسماى واقعى صورت پذيرفته است

در يك جامعه مبتنى بر تبار دو جانبه مانند همان نظامى كه در جامعه خودمان به كار مى بريم ، هر فردى به گروهى از خويشاوندانى تعلق دارد كه كم و بيش برابرانه هم از پشت مادر و هم از پشت پدرند، پدربزرگ ها و مادربزرگ هاى پشت پدرى و مادرى ، عموها و عمه ها و دايى ها و خاله ها، عموزاده ها، دايى زاده ها، عمه زاده ها، خاله زاده ها و البته خانواده هسته اى

مجموعه خويشاوندانى كه از اين طريق باز شناخته مى شوند اقوام نام دارند... در واقع ، اقوام ، گروه به معناى حقيقى آن نيست ، زيرا بيشتر اعضاى آن ، خودشان را داراى يك هويت جمعى نمى انگارند. دليلى هم وجود ندارد كه يك چنين هويتى را تشخيص مى دهند، زيرا هر يك از اعضاى يك مجموعه اقوام ، خويشاوندانى متفاوت از خويشاوندان عضو ديگر اين مجموعه دارد (البته به استثناى فرزندان) براى مثال ، خويشاوندان نسل فرزندان ، همان خويشاوندان نسل والدين نيستند، زيرا اين نسل خويشاوندان هر دو طرف پدرى و مادرى را تركيب مى كند و آنها را اقوام خودش به شمار مى آورد.

خويشتن تنها در نيمى از اقوامش با عموزاده ها يا دايى زاده هايش اشتراك دارد. پس اقوام ، گروه به معناى فنى آن نيست ، بلكه تنها يك شبكه به شمار مى آيد، يعنى به معناى رشته اى از روابط اجتماعى در هم تنيده ميان همه كسانى است كه شخص خود را با آنها در رابطه خويشاوندى مى بيند؛ به همين دليل است كه انسان شناسان اقوام را مجموعه روابط خويشاوندى مبتنى بر خويشتن مى انگارند و نه مبتنى بر نياكان ، در حالى كه گروه هاى همتبار آدم هايى را در بر مى گيرند كه يك نياى مشترك ساختگى يا واقعى دارند (علاوه بر همه اعضاى گروه خودشان) اقوام از آدم هايى تركيب مى شود كه يك خويشاوند مشترك (خويشتن) دارند.

پس اقوام تنها در رابطه با يك شخص وجود دارد. از اين گذشته ، مجموعه اقوام در راستاى زمان دگرگونى مى پذيرد: زمانى كه ما كودك هستيم ، اقوام ما تركيب مى شوند از معاصران و خويشاوندان مسن تر، اما همين كه بزرگ مى شويم و فرزندانى پيدا مى كنيم ، به موازات مردن خويشاوندان مسن تر اعضاى اقوام ما عبارت مى شوند از معاصران و خويشاوندان جوان تر. پس ‍ از آن كه مى ميريم اقوام ما ديگر هيچ معنايى ندارند برخلاف گروه هاى همتبار كه پيوسته خودشان را تجديد مى كنند.(١٤٧)

ملت

يكى از مفاهيم نوظهور و متعارف عرف سياسى ، كه در قلمرويى وسيع تر از حيطه شمول برخى مفاهيم سنتى همچون طايفه و عشيره و قبيله و قوم به كار برده ميشود، مفهوم ملت است تعريف ملت قطع نظر از اختلافات محققان حوزه انديشه سياسى ، عبارت است از مجموعه اى از انسان ها كه از رهگذر سلوك اجتماعى مشترك در يك منطقه جغرافيايى و در يك گستره تاريخى دراز دامن و همچنين در پرتو دستيابى به تجارب زيستى متعدد در زمينه هاى مختلف (همچون چگونگى سازگارى با محيط، مهار طبيعت ، شكوفايى سرمايه هاى طبيعى و انسانى ، تاءسيس نهادها، تنظيم ارتباطات داخلى و خارجى ، ايجاد تاءسيسات مورد نياز) هويت خود را در قالب الگوهاى مشترك زبانى و اعتقادى و سياسى و اجتماعى متجلى و متظاهر ساخته اند.

طبق برخى ديگر از تعاريف ملت عبارت از اشتراك پايدار افراد بشر، كه طى تكامل تاريخى ايجاد شده ، است و بر اشتراك زبان و سرزمين و حيات اقتصادى و عوامل روحى و يك سلسله ويژگى ها و خلقيات ملى كه در فرهنگ ملى مجسم است و به مفهوم امروزى ، با رشد بورژوازى پديدار گشته است قبل از پيدايش ملت ، شكل هاى تاريخى ديگر اشتراك افراد مثل طايفه ، قبيله و قوم وجود داشته است(١٤٨)

امت

گسترده ترين مفهوم در ميان مفاهيم معرف تجمعات انسانى ، مفهوم امت است امت در اصطلاح به مجموعه اى از انسان ها اطلاق ميشود كه حداقل در يك جهت حقيقى يا اعتبارى ، اشتراك و وحدت داشته باشند. اين ملاك وحدت هر چيزى مى تواند باشد.

از اين رو براى آن كه تعدادى از انسان ها يك امت و گروه محسوب شوند، بايد همگى داراى يك جهت اشتراك و وحدت ، ولو اعتبارا باشند، ولى اين جهت وحدت مى تواند هر چيزى باشد: وحدت در مكان ، وحدت در فرمانبردارى از يك شخص ، وحدت در كيش و آيين ، و... در آيه ٢٣ از سوره قصص ، مردمى كه صرفا براى آب دادن به گوسفندان خود در پيرامون آب ، اجتماع كرده بودند امت و گروه خوانده شده اند و حال آن كه هيچ لزومى ندارد كه چنين مردمى در يك ده يا شهر زندگى كنند، در ميان خودشان تقسيم كار و اشتراك منافع داشته باشند، از يك حكومت واحد فرمان ببرند، به يك دين و مذهب اعتقاد داشته باشند.(١٤٩)

بنابراين ، اصرار برخى بر اين كه ملاك در امت ، تنها اشتراك در مبانى اعتقادى و بنيان هاى ايدئولوژيك مى باشد، بى وجه به نظر مى رسد.

يكى از نويسندگان فرهنگ علوم سياسى در تعريف امت مى نويسد:

جماعتى از انسان ها كه در يك قصد و هدف مشترك هستند. امت همه كسانى را كه در يك مرز مشترك جغرافيايى - سياسى زندگى مى كنند و يا به يك زبان حرف مى زنند يا داراى وحدت نژادى و قومى يا خونى هستند در بر نمى گيرد، بلكه تنها شامل مردمى است كه داراى عقيده و طرز فكر و هدف و راه مشترك و واحدى مى باشند. در نظام سياسى و حكومت اسلامى ، امت جاى ملت را گرفته و امت اسلامى عبارت است از جامعه مسلمانى تحت حكومت اسلامى در حكومت اسلامى ، تنها عاملى كه عضويت در امت و تابعيت را تحقق پذير مى سازد، ايمان به اسلام است(١٥٠)

فصل سوم : ارحام روحانى

علاوه بر خويشاوندان نسبى به عنوان مصداق منحصر ارحام ، واژه رحم ، اب ، اخ ، ذوى القربى و... در مورد مصاديق ديگرى نيز به كار رفته است كه حلقه اتصال و موضع ارتباط ايشان با عموم مؤ منان در تعلقات روحانى و معنوى خلاصه مى شود.

مزدوج بودن انسان و تركيب او از روح و جسم و اقتضائات اين نوع ساختار با ويژگى هاى منحصر به فرد آن ، طيف وسيعى از ارتباطات متنوع را ميان هر فرد با ساير همنوعان موجب شده است برخى از اين تعلقات به بعد جسمانى و بخش شايان توجهى از آن به بعد روحانى او مربوط مى گردد. از اين رو، ارحام هر فرد (البته در فرهنگ دينى) نيز به همين اعتبار به دو دسته جسمانى و روحانى منقسم مى گردند. به احتمال زياد، توسعه مفهوم رحم با هدف توجه دادن همگان به مقام و موقعيت و حقوق ويژه ايشان صورت پذيرفته است

ارحام روحانى بر اساس آنچه از روايات استفاده مى شود عبارتند از:

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ائمه معصومينعليهم‌السلام ، علماى ربانى (و در رتبه بعد اساتيد و معلمان) ، صلحاى مؤ منان (يا عموم مؤ منان) و سادات

به طور كلى مى توان گفت : به مصداق انما المؤ منون اخوة ، المؤمن اءخوالمؤ من و... همه معتقدان به اسلام به معناى دينى آن ، رحم يكديگرند و به همين اعتبار، حقوق و تكاليف ويژه اى نيز هر چند تحت نامهاى ديگر، نسبت به يكديگر دارند كه به همين سبب رعايت آن از مصاديق صله و بى توجهى و سرپيچى از اداى آن - در صورت تحقق لازم - از مصاديق قطع رحم شمرده مى شود.

اين ارتباط با صراحت تمام در رواياتى تبيين شده است كه به برخى از آنها مى پردازيم :

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومين عليهم‌السلام

صاحب كتاب كلمه طيبه در ذيل يكى از روايات باب مى نويسد:

... ذكر پدر بعد از ذكر ارحام ، با آن كه داخل در ارحام است ، اشاره به پدر روحانى باشد كه علمايند، چنانچه اين احتمال در آيه شريفه مى رود كه مراد از والدين نه همان والدين جسمانى باشد، بلكه جسمانى و روحانى با هم ، كه فرد اكمل اتم آن ، ائمه هدى خصوص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرالمومنينعليه‌السلام باشد و بعد از ايشان علماى راشدين چنانچه در اخبار متواتره است كه فرمود: انا و على اءبوا هذه الاءمة و در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام در تفسير آيه: و بالوالدين احسانا مذكور است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: افضل والدين شما و سزاوارتر ايشان براى شكرگزارى شما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است و علىعليه‌السلام (١٥١)

در ادامه اين بخش به ذكر ترجمه برخى از روايات باب مى پردازيم :

امام حسن عليه‌السلام فرمود:

كسى كه اطاعت و پيروى از ابوين دينى خود يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و على عليه‌السلام(١٥٢) را بر اطاعت و پيروى از ابوين نسبى اش ‍ مقدم دارد، خداوند تعالى در روز قيامت ، خطاب به او مى فرمايد: تو را مقدم خواهم داشت آن گونه كه تو مرا در دنيا مقدم داشتى و تو را در محضر ابوين دينى ات شرافت و بزرگى خواهم داد آن گونه كه تو به واسطه ترجيح محبت ايشان بر محبت ابوين نسبى ات ، خود را شريف و بزرگ داشتى(١٥٣)

امام سجاد عليه‌السلام فرمود:

حق بستگان ابوين دينى ما يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، علىعليه‌السلام و دوستان آنها از حق بستگان ابوين نسبى ما برتر است به درستى كه ابوين دينى ما مى توانند رضايت ابوين نسبى را نسبت به ما جلب كنند، در صورتى كه ابوين نسبى ما قادر به جلب رضايت ابوين دينى ما نسبت به ما نيستند.(١٥٤)

امام جواد عليه‌السلام فرمود:

كسى كه بستگان ابوين دينى اش يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام را بر بستگان ابوين نسبى اش مقدم بدارد، خداوند در روز قيامت او را از ميان خلايق بر مى گزيند و با انعام و اكرام ويژه وى را مشهور مى گرداند و او را بر همه بندگانش - به استثناى كسانى كه در رتبه مساوى يا بالاتر از او جاى دارند - برترى و شرافت مى دهد.(١٥٥)

امام هادى عليه‌السلام فرمود:

از نشانه هاى تعظيم جلال خداوند اين است كه انسان بستگان ابوين دينى خود را بر بستگان ابوين نسبى اش مقدم بدارد و متقابلا از نشانه هاى بى اعتنايى به جلال خداوند اين است كه انسان بستگان ابوين نسبى خود را بر بستگان ابوين دينى اش يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام مقدم بدارد.(١٥٦)

امام حسن عليه‌السلام فرمود:

بر تو باد نيكى كردن به بستگان ابوين دينى ات يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و حضرت علىعليه‌السلام ، هر چند حق بستگان ابوين نسبى ات را ضايع كرده باشى و از تضييع حقوق بستگان ابوين دينى ات به خاطر توجه به بستگان ابوين نسبى ات بپرهيز، چه تشكر و قدردانى گروه دوم نزد ابوين نسبى شكرگزارى بستگان ابوين دينى تو در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام هر چند موجب توجه اندك ايشان نسبت به تو شود، همه گناهان تو، هر چند در ميان زمين و آسمان را پر كرده باشد، زايل خواهد كرد، در حالى كه شكرگزارى بستگان ابوين نسبى ات در نزد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام ، در صورتى كه حقوق بستگان دينى ات را تضييع كرده باشى ، كمترين سودى به حال تو نخواهد داشت(١٥٧)

حضرت على عليه‌السلام به نقل از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خداوند در روز قيامت ، درباره رحم مى فرمايد: من رحمانم و او رحم است ، اسم او را از اسم خود مشتق كردم ، هر كه با او پيوند كند، با وى پيوند خواهم كرد. سپس حضرت علىعليه‌السلام خطاب به سائل مى فرمايد: آيا مى دانى اين رحمى كه خدا با واصل او وصل و با قاطع او قطع مى كند، چه رحمى است ؟ سائل در پاسخ مى گويد: خداوند بدين وسيله مى خواهد هر قومى را نسبت به اكرام اقرباى خويش و صله ارحام آنها برانگيزاند. حضرت فرمود: آيا خداوند ايشان را بر صله ارحام كافرشان تحريك نموده است ؟ چگونه خداوند نسبت به كافرى كه خود او را تحقير كرده ، به تعظيم و اكرام فرمان مى دهد؟ سائل در پاسخ مى گويد: نه ، خداوند ايشان را تنها به نيكى نسبت به ارحام مؤ منشان برانگيخته است حضرت سپس مى فرمايد: آيا جز اين است كه ارحام به خاطر اتصالى كه به پدران و مادران انسان دارند، حقوقشان واجب شده است ؟ سائل در پاسخ مى گويد: آرى ، چنين است اى برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حضرت مجددا مى فرمايد: آيا آنها با اين كار، حقوق پدران و مادران خويش را ادا مى كنند؟ سائل پاسخ مى دهد: آرى حضرت در توضيح مى فرمايد: همانا كارى كه پدران و مادران در دنيا براى ايشان كرده اند اين بوده كه آنان را غذا دادند و از سختى ها و ناملايمات محفوظ داشتند، در صورتى كه اين نعمت اعطايى والدين زوال پذير و آن سختى مدفوع پايان پذير است اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله انسان ها را به سوى نعمتى دايم و فناناپذير هدايت نمود و ايشان را از تلخى ها و ناگوارى هاى ابدى و پايان ناپذير ايمن ساخت حال كدام يك از اين دو عمل بزرگ تر است ؟ سائل پاسخ مى دهد: به درستى كه نعمت رسول خدا عظيم تر و بزرگ تر از نعمت ناشى از والدين است حضرت مى فرمايد: آيا ممكن است خداوند انسان را نسبت به اداى حقوق كسانى كه حقوق كمترى بر انسان دارند، تحريك و تشويق نموده اما نسبت به اداى حقوق بيشترى بر انسان دارند، چنين كارى نكرده باشد؟ سائل مى گويد: نه ، البته خدا اين گونه فرمان نمى دهد. حضرت در ادامه مى فرمايد: به درستى كه حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگ تر از حق والدين است و حق رحم او بزرگ تر از حق رحم والدين است پس بستگان و ارحام رسول خدا به صله و اكرام سزاوارترند و قطع با ايشان مستوجب معصيتى بزرگ تر خواهد بود. پس واى بر كسانى كه رحم او را قطع كنند و واى بر كسانى كه حرمت او را بزرگ نشمارند. آيا مى دانى كه حرمت رحم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله حرمت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله است و حرمت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله حرمت خداست ؟ به درستى كه حق خداوند از هر منعم ديگرى بزرگ تر است و منعمان ديگر نيز تنها به عنايت و توفيق اوست كه به انسان اعطاى نعمت مى كنند.(١٥٨)

علماى ربانى

در فضل تقدم اولياى دين و علماى ربانى ، كه وارثان انبيا لقب گرفته اند، بر ساير اقارب نسبى و سببى نيز رواياتى وارد شده است كه مبين جايگاه اين طبقه در سلسله مراتب ذوى الحقوق و اولياى نعم در رتبه بعد از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه اطهارعليهم‌السلام مى باشد؛ از اين رو، ارتباط مستمر، بذل حرمت درخور و اكرام و احسان ايشان از بارزترين وظايف مؤ منان قدرشناس و از كامل ترين مصاديق صله ارحام به شمار مى آيد و بالطبع اجر و پاداش ويژه اى در پيشگاه حق تعالى خواهد داشت متقابلا قطع ارتباط، بى توجهى به حقوق و تكاليف مربوطه و بالاتر از آن ، حرمت شكنى و اسائه به مقام شامخ ايشان ، از ظاهرترين جلوه هاى قطع ارحام روحانى و روشن ترين مصاديق كفران نعمت الهى ، كه بالطبع از كبائر ذنوب قلمداد مى شود، به حساب مى آيد.

با توجه به نقل نمونه هاى پيشين از روايات ، ضرورت چندانى به ذكر روايات اين باب احساس نمى گردد. اين فراز را نيز تنها با ذكر كلامى از نويسنده كتاب كلمه طيبه در ذيل روايات اين باب به پايان مى بريم :

و بالجمله كسانى كه علم و حكمت از ايشان تولد يابد و آن را در ميان مردم به ارث گذارند، حق حيات روحانى بر مردم دارند، چه حيات روح به علم و حكمت است و روح بى دانش مرده است و چون حق والدين جسمانى در حيات جسمانى است ، با مردن تمام مى گردد و آنچه باقى مى ماند علم و حكمت است از والدين جسمانى مال و ثروت مى ماند كه امرى است فانى و نفع آن نفع جسمانى است ، پس ايشان به شكر و طاعت و خدمتگزارى ، چنان كه در شرع مقرر شده ، سزاوارترند. اما پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و اوصياى كرام اوعليهم‌السلام كه منبع و ماءخذ علم و حكمتند و هيچ كس ‍ در اين جهت با ايشان قابل مقايسه نيست ، از بالاترين حق حيات روحانى برخوردارند و بالطبع شكر و طاعت ايشان برتر از والدين جسمانى است و در مرتبه بعد علماى راستين و جانشينان و وارثان علوم آنها هستند كه وظيفه اخذ، نشر و عمل بر طبق آن علوم را عهده دار شده اند؛ از اين رو ايشان نيز همچون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمهعليهم‌السلام پدر امت محسوب مى گردند و آن گونه كه در شرع مقرر شده از احترام و اطاعت ويژه برخوردارند و اگر سرپيچى از طاعت والدين روحانى به طريق اولى عاق و معصيت به حساب مى آيد، چه حق ايشان بسى بزرگ تر از حق والدين جسمانى است(١٥٩)

همين نويسنده در جاى ديگرى مى نويسد:

و فرمودند بزرگ ترين كبائر هفت است و عقوق يكى از آنهاست و خداوند عاق را جبار شقى شمرده و با شرك عقوق را يكجا آورده ، چنان كه احسان و بر والدين با بندگى خويش در يك قطار انداخته و مراد از والدين نه همان پدر و مادر جسمانى است ، بلكه پدران حقيقى ، انبيا و اوصيا و علما باشند و آنچه از براى اين والدين مقرر فرمودند از احترام و توقير و احسان ، چندين برابر او براى ايشان مقرر شد.(١٦٠)