گام به گام با اخلاق مديريت

گام به گام با اخلاق مديريت0%

گام به گام با اخلاق مديريت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تعلیم و تربیت
صفحات: 5

گام به گام با اخلاق مديريت

نویسنده: جواد حبيبى تبار
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 1629
دانلود: 27

توضیحات:

گام به گام با اخلاق مديريت
  • مقدمه مؤ لف

  • تعريف مديريت

  • مراحل مديريت

  • بخش اول : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت محدود

  • 1 - صبر

  • انواع و اقسام صبر به اعتبار متعلقات آن

  • يك تقسيم بندى ديگر

  • 2 - كم حرفى و پر كارى

  • برخى روايات در مورد سكوت

  • 3 - گذشت و عفو

  • برخى آيات در مورد عفو

  • برخى آيات در مورد عفو

  • 4 - تفكر

  • 5 - حسن خلق

  • پيدايش خلق نيك

  • دورى از افراط و تفريط

  • محافظت و مداومت در اخلاق نيك

  • راه محافظت از اخلاق حميده

  • برخى روايات در مدح حسن خلق و مذمت بد خلقى

  • 6 - دورى از غرور و خود باختگى

  • انگيزه هاى عجب و غرور

  • راه دورى از غرور

  • روايتى در مورد غرور و عجب

  • 7 - وقار و هيبت

  • برخى آيات مربوط به مذمت تكبر

  • برخى روايات در مورد مذمت تكبر

  • انواع تفكر

  • مسوغات تكبر

  • 8 - دورى از خودستايى و خودخواهى

  • 9 - دور انديشى و مراقبت

  • 10 - ترجيح رضايت الهى

  • راه تحصيل رضايت خداوند

  • 11 - عدم خود فريبى ، بازگشت از خطاها، كم توقعى

  • دورى از خودفريبى

  • ب : بازگشت از خطاها

  • ج : نداشتن توقع بيش از حد

  • 12 - مطالعه ، تفريح سالم

  • الف : مطالعه

  • 1 - محيط خلوت

  • 2 - نبودن وسائل تهييج كننده اى مثل راديو و تلويزيون

  • 3 - بودن نور به حد كافى

  • 4 - نداشتن فكر و خيال

  • 5 - دورى از اتلاف وقت

  • 6 - جمع بندى موضوعات

  • 7 - عدم مطالعه طولانى در يك موضوع

  • 8 - رعايت فاصله چشم و خطوط

  • متعلق مطالعه

  • تفريح سالم

  • بخش دوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت گسترده

  • 1 - آگاهى ترجيح اهم بر مهم ، واگذارى امور جزئى به ديگران

  • الف : اصل آگاهى

  • ب : ترجيح دادن اهم بر مهم

  • ج : واگذار نمودن امور جزئى

  • 2 - طرح و برنامه ، تقسيم امور، تنظيم اوقات

  • الف : طرح

  • ب : تقسيم امور

  • ج : تنظيم اوقات

  • نظم

  • 3 - آگاهى از عيوب ، مفارقت همراه نيكى ، كنترل اطرافيان

  • الف : آگاهى از عيوب

  • ب - مفارقت همراه نيكى

  • ج - كنترل شديد اطرافيان

  • 4 - جلوگيرى از انحطاط و تنزل ، تشويق زير دستان ، دورى از اعتراض بيهوده

  • الف - جلوگيرى از انحطاط و تنزل

  • ب - تشويق و ترغيب زير دستان

  • تناسب در تشويق

  • ج - دورى از اعتراض بيهوده

  • 5 - رسيدگى دائم ، سد رخنه هاى كوچك ، اهميت دادن به امور جزئى

  • الف - رسيدگى دائم

  • ب - سد رخنه هاى كوچك

  • ج - اهميت دادن به امور جزئى

  • 6 - مشورت ، دورى از خشونت در اعمال نظر

  • الف - شورى

  • نكات لازم در رابطه با شورى

  • الف - مسلمان باشند

  • ب - عقل

  • ج - حلم

  • د- نصح

  • ذ - تقوى

  • و - تجربه

  • فوائد مشورت

  • ب - دورى از خشونت در اعمال نظر

  • 7 - توجه به قدرت تبليغ

  • 1 - آگاهى در زمينه هاى ذيل

  • 2 - شيوه هاى عملى تبليغ

  • اول ، صفات ثبوتيه مبلغ

  • ب - صفات سلبيه مبلغ

  • 8 - اعتدال در خوش بينى و بدبينى - رعايت پاكيزگى

  • الف - اعتدال در خوش بينى و بدبينى

  • ب - رعايت آراستگى ظاهر

  • بخش سوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت كلان

  • شروط و لوازم مديريت كلان

  • 1 - اصل تقوى

  • 2 - گذراندن مديريت محدود و گسترده

  • 3 - اصل سياست مدن

  • 4 - اصلاطاعت

  • 5 - اصل محبت ، ايثار و اخلاق نيكو

  • 6 - اصل توجه به كيفيت

  • 7 - اصل كيفيت

  • 8 - اصل هم سطحى با پايين ترين قسمتهاى جامعه

  • 9- اصل وحدت رهبرى

  • 10 - اصل كفايت

  • 11 - اصل عدالت

  • 12 - اصل نظارت

  • 13 - اصل مشخص نمودن هدف براى مجموعه تحت مديريت

  • 14 - اصل برنامه ريزى براى مجموعه تحت مديريت بر اساس هدف

  • 15 - اصلآگاهى دادن به مجموعه تحت مديريت نسبت به هدف و برنامه هاى طراحى شده

  • 16 - اصل تقسيم وظائف و واگذارى آنها به تناسبحال افراد

  • 17 - اصلداشتن علم و تخصص در رشته خود

  • 18 - اصلاعمال تشويق و تنبيه در موارد لازم

  • 19 - اصل حضور دائمى در جميع صحنه ها و عدم غفلت از كوچكترين اتفاقات

  • 20 - اصل شناساندن خطرات و دشمنان و دادن هوشيارى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1629 / دانلود: 27
اندازه اندازه اندازه
گام به گام با اخلاق مديريت

گام به گام با اخلاق مديريت

نویسنده:
فارسی
مقدمه مؤ لف


گام به گام با اخلاق مديريت و شيوه هاى پيشرفت آن

نويسنده : جواد حبيبى تبار

مقدمه مؤ لف

با سپاس بى پايان نسبت به ذات اقدس خداوند متعال و با درود و سلام بر افضل سفراى الهى و اعلم انبياء و اعظم فرستادگان حق حضرت محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و اهل بيت معصومين او عليهم السلام اجمعين .
آنچه پيش رو داريد مباحثى تحت عنوان اخلاق مديريت است كه در آن از موضوع اخلاق مديريت بحث مى شود. اهميت مديريت چيزى نيست كه از ديده ها پنهان باشد و گستره آن به حدى است كه همه افرادى كه بنحوى با محيط كارى يا خانوادگى سر و كار دارند، لزوم وجود مديريت صحيح در آنها صدق مى كند، براى اهميت مديريت همين بس كه در تمام موسسات سازمانها، وزارتخانه ها و نهادها چنانچه پيشرفتى حاصل شود و يا مشكلاتى پديد آيد، ابتدا تمام سر انگشتان متوجه مديران خواهد بود. مرحوم ميرزاى شيرازى ، مجدد بزرگ و محرم تنباكو در اين زمينه بنا به نقلى فرموده اند: اگر رياست (منظورشان از كلمه رياست مرجعيت عامه شيعه بوده است) يكصد جزء آن تقوى و ٩٨ جزء آن مديريت است . البته نبايد تصور كرد هميشه و در همه جا مسئله در سطوح متنوعى متصور است و اين تا آنجا مى رسد كه شامل مديريت خانواده هم مى شود. يعنى كسى مدير خانه خودش باشد و يا مدير قوم خود و يا مدير روستاى خود و يا شهر خود و يا يك استان و يا كشورى باشد و بالاخره تا آنجا كه نوبت به پيامبران اولوالعزم خداوند مى رسد كه مديريت جهان متوجه آنهاست . پس به اين ترتيب ، عمومى بودن مسئله مديريت و اينكه اين موضوع ، مبتلى به عموم است خود بر اهميت مديريت مى افزايد.
كلا افرادى كه در مناصب گوناگون قرار مى گيرند، يا اين است كه افراد ضعيف و بى قدرتى هستند كه بديهى است كارى از پيش نمى برند و كارها را با بى كفايتى خود خراب خواهند نمود تا افول كنند و يا افرادى قدرتمند: پرتوان هستند كه بالاخره ديگران كه قدرتمند هستند آنها را به كنارى خواهند زد. چه آنكه وقتى ميدان ، ميدان قدرت باشد دست بالاى دست بسيار است . البته تذكر اين نكته لازم است كه در هر دو فرض ياد شده آن مديران ، افراد با صلاحيت و لايق و برخوردار از شيوه هاى صحيح مديريت نبوده اند. زيرا قدرت و تدبير در كنار هم لازم است .
بنابراين مهمترين عاملى كه مى تواند مديران را استوار نگهدارد و آنها را در اصلاح امور و سر و سامان دادن به گرفتاريها و از هم گسستگيهايى امور كمك نمايد، مديريت صحيح است . تذكر اين نكته لازم است كه مديريت از ديدگاههاى تاريخى ، روان شناسى و جامعه شناسى مورد بحث قرار گرفته است ، ليكن هيچكدام ارائه طريق و نمايانگر اخلاق صحيح در مديريت نيست . قبل از آنكه به مديريت نيست . قبل از آنكه به مديريت عملى بپردازند صرفا مديريت را از ديدگاه نظرى مورد بحث قرار داده اند. ليكن بهترين نام بر اين مباحث ، اخلاق مديريت و شيوه هاى پيشرفت آن است . اين مجموعه ، مطالبى است كه در سال ١٣٦٣ در جمع مسئولان و مديران محترم استان مركزى در موضوع اخلاق تدريس شده است . كلاسهاى مزبور به كوشش سازمان برنامه و بودجه استان مركزى در محل آن سازمان تشكيل مى يافت (١) و هم اينك بنا به در خواست برخى دوستان و علاقمندان به مباحث مزبور و به همت عزيزم ، مجموعه سخنرانيهاى ايراد شده در كلاسهاى مزبور جمع آورى شده است و به زيور چاپ آراسته مى گردد. اميد است همگى در راه شناخت معارف اسلامى و عمل به وظيفه موفق باشيم .
جواد حبيبى تبار پائيز ١٣٨٠.

تعريف مديريت

بهتر مى بينم قبل از ورود به اصل بحث ، در مورد عوامل پيشرفت در مديريت ، ٣ مطلب را مقدمتا بيان نمايم اول اينكه خود مديريت چيست ؟ در مورد مديريت تعاريفى ارائه شده است كه هيچيك از عيب خالى نيست و بالاخره برخى از تعاريف جامع افراد و بعضى از آنها مانع اغيار و بعضى مفيد و رسا نيست . بعضى مديريت را به تيلوريسم معنى كرده اند. اين نوع تعريف از مديريت به اين معنى است كه مديريت عبارت از بكار بردن هوش ‍ و ذكاوت و دقت در برخورد با مسائل مختلف و باز كردن گره هاى معقوده در هر كار با استفاده از كياست و ذكاوت است ، در تعريفى ديگر مديريت بعنوان هنر انجام كارها به وسيله ديگران عنوان گرديده و برخى گفته اند كه مديريت دانشى و هنرى است كه به سبب آن كوشش ها و فعاليت هاى اعضاى يك گروه يا سازمان در راستاى رسيدن به اهداف معين آن هماهنگ مى شود. البته تعارفى كه شده در جاى خود هر كدام داراى نقاط قوت و ضعفى است . ليكن آنچه را مى خواهم متذكر شوم اينست كه مديريت داراى مفهومى بس بلند است ، زيرا مدير انسانى است كه با انسانها سر كار دارد. خود انسان موجودى است ناشناخته و داراى ابعاد روحى و جسمى مختلف ، موجودى است كه من عرف ربه فقد عرف ربه هر كس خودش ‍ را بشناسد معبود خود و پروردگار خويش را شناخته است . حال اين نكته اى كه اهميت دارد اينست كه مديريت راه و روش برخورد با چنين موجودى و وارد شدن در مسائلى است كه به وسيله آن به وجود مى آيد و مدير انسانى است كه بايد با اين چنين موجودى سر و كار داشته باشد.
مطلب دوم اينست كه مديريت ذاتى است يا اكتسابى (همانطور كه واضح است انسان در كل ، داراى دو نوع عمل است يكى اعمال اكتسابى يعنى آن اعمالى كه فرا مى گيرد و دوم اعمال غير اكتسابى و ذاتى . اعمال غير اكتسابى نيز اقسامى دارد. كه شامل اعمال رفلكسى و غريزى مى شود و خود اعمال غريزى نيز به دو قسمت غريزى و فطرى تقسيم مى شود) پاسخ اينست كه اگر به مديريت از اين ديدگاه كه همچون زيركى و كودنى مى باشد بنگريم (وجه شباهت مديريت با زيركى و كودنى كه هر دو با تولد انسان در وجود او متولد مى شوند) بديهى است كه مديريت امرى ذاتى است . ليكن اگر كسى از اين نظر كه مديريت همانند ديگر صفات روحى انسان قابليت رشد را دارد بنگرد مديريت هم همانند ديگر صفات روحى ، اكتسابى خواهد بود پس خلاصه اينكه مديريت از مراحل ابتدائى (كه ذاتى است) تا مراحل امكانى رشد، اكتسابى است .
مطلب سوم اشاره به بخشهاى اين نوشتار است كه به سه بخش مديريت محدود (گروه)، مديريت گسترده و مديريت كلان تقسيم مى شود.

مراحل مديريت

در اين مجموعه مديريت به سه مرحله تقسيم شده است :
١ - مديريت گروه (محدود) كه اين مرحله شامل مديريتهايى چون مديريت خانه ، مدرسه ، مغازه ، كارخانه و امثال آنها مى شود.
٢ - مديريت گسترده كه شامل مديريتهايى مانند بخش ، شهر و استان و امثال اينهاست .
٣ - مديريت كلان كه شامل مديريت در يكى از رشته ها در سطح كشور است مانند سازمانهاى كشورى و لشگرى ، وزارتخانه ها و رياست قواى ٣ گانه و امثال اينها.
ضمنا بايد دانست كه بعنوان اصول پيشرفت در مديريت گروه (محدود) و يا مديريت گسترده بحث خواهد شد به معناى عدم نياز به اين عوامل در حيطه مديريت نوع گسترده نيست . زيرا يك مدير در مديريت كلان قطعا بايد در مرحله قبلى يك مدير موفق در مديريت گسترده و قبل از آن يك مدير موفق در مديريت گروه (محدود) بوده باشد.
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه بود ز آب تهى
نايد از وى صفت آبدهى

بخش اول : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت محدود

١ - صبر
٢ - كم حرفى و پر كارى
٣ - گذشت
٤ - حسن خلق
٥ - دورى از غرور و خود باختگى
٦ - تفكر
٧ - وقار و هيبت
٨ - دورى از خود ستايى و خود خواهى
٩ - دور انديشى و مراقبت
١٠ - ترجيح رضايت الهى
١١ - عدم خود فريبى
١٢ - بازگشت از خطاها
١٣ - كم توقعى
١٤ - مطالعه
١٥ - تفريح سالم

١ - صبر

هر فرد در طول زندگى خود در محايط كارى ممكن است به مسائلى به شرح ذيل برخورد كند:
الف - توقعات افراد ما فوق يا همرديف .
ب - حسادت افراد همرديف ، همكار يا همقطار.
ج - سر پيچى زير دستان از اوامر و نواهى .
و نيز مشكلات ديگرى تا رسيدن به هر مقصود در مقابل انسان قرار دارد. بديهى است يك مدير مدبر، هرگز در برخورد با اين مشكلات ، خود را نمى بازد و از ميدان به در نمى رود. همانطور كه روشن است هر انسانى در زندگانى خواه ناخواه به توقعات ديگران روبرو مى شود. از او متوقعند در مواردى عديده اى كه او نوعى از عمل يا عكس العمل را ارائه دهد. و از طرفى هميشه انجام خواسته ها و توقعات ديگران ممكن نيست . يك فرد مدير در برخورد با توقعات گوناگون بايد صبر داشته باشد. بالاخص در مواردى كه ذكر شد. (مواردى كه انجام توقعات ممكن نيست ) اين صبر به معنى است كه انسان از ابتدا با تندى و يا پرخاش و يا ناراحتى و يا حتى بطور عادى از انجام آن امر و قبول آن توقع سرپيچى نكند و وجود كاستى يا مشكل را قبول كند. مخصوصا در مواردى كه افراد بر توقعات خود مصر هستند و پافشارى دارند. بلكه بجاى عدم قبول و يا پرخاشگرى و يا اعمال عصبانيت ، با خويشتن دارى كامل وجود مشكلات را بپذيرد. بديهى است بر اثر مرور زمان قدرت جذب امكانات فراهم مى شود و تا حدودى خواستها تامين مى گردد و يا خواسته ها خود بخود منتفى مى شود و چه بسا كم كم نياز در خواست كنندگان و متوقعين نسبت به خواسته اى كه داشته اند مرتفع گردد، و مسئله خاتمه يابد. و همچنين در مورد حسادتهايى كه احيانا افراد همرديف و همكار انجام مى دهند (و يا حتى در مورد افراد معمولى چه بسا خيلى ها نسبت به بعضى از مردم كوچه و بازار هم حسادت داشته باشند) شخص مدير در برخورد با اين گونه موارد بايد صبر داشته باشد، يعنى فورا شروع به عكس العمل نشان دادن و موضع متقابل گرفتن و امثال اينها نكند و سعى وافر او بر احسان افراد باشد، تا انگيزه وجود حسادت در آنها را زائل كند و گاهى مى شود كه انسان به بعضى از افراد مثلا به فرزند خودش به دوستش دستورى مى دهد و يا خواهشى مى كند، در اين صورت نبايد به صرف اينكه خواسته او انجام نشده كنترل خود را از دست بدهد و ناراحت بشود و بر خلاف مشى افراد صابر اقدامات عاجل بدون تعمق و تفكر انجام دهد و بدينوسيله مايه نارضايتى افراد را فراهم آورد و از همه اينها گذشته در تمامى كارها و براى رسيدن به هر مقصودى و اصولا براى زندگى كردن و در راه حيات مشكلاتى وجود دارد كه از ابتدا تا انتها انسان بايد با آن مشكل مقابله كند. بنابراين صبر در اصل كار و مقابله صابرانه با مشكلات پيش آمده ، در مسير رسيدن به هدف نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. قرآن مجيد در سوره عصر مى فرمايد: و توصوا بالحق و تواصو باالصبر مشخصه افرادى كه ايمان دارند و به آنچه اعتقاد دارند عمل نيز مى كنند سفارش به يكديگر به حق و سفارش به يكديگر به صبر است . البته مفهوم غلطى از صبر در اذهان برخى افراد وجود داشته و دارد و آن اينكه تصور مى كنند همه جا صبر به معنى تو سرى خوردن و ساكت ماندن است . در صورتى كه صبر به معنى استقامت در مقابل مشكلات و ايستادگى در مقابله با معضلات و خم نكردن كمر در مقابله با گرفتاريهاست . انسان بايد قبل از شروع به هر كارى صبر داشته باشد كه اين صبر (يعنى صبر و تامل قبل از شروع در كار) را توقف مى گويند. در هر كارى توقف لازم است . و مدير واقعى كسى است كه بى توقف و تامل هيچ اقدامى نكند. ابتدا بايد بسنجد كه اين كارى كه مى خواهد به آن دست بزند مفيد است يا مضر، فايده آن بر ضرر آن ترجيح دارد يا بالعكس و بالاخره تفكر قبل از اقدام كه توقف باشد همان صبر قبل از شروع در كار است كه ضرورى است . ضمنا پس از شروع در هر كارى در مورد ادامه آن كار و نحوه ادامه آن كار از نظر كميت و كيفيت نيز بايد حوصله و صبر به خرج داد كه اين نوع صبر، يعنى صبر بعد از شروع در كار را تانى مى گويند اينجا براى اينكه اين اصطلاح را هم بدانيد بد نيست بيان كنيم ملكه صبر يعنى آن حد اعلاى صبر كه در فردى موجود شود بطورى كه او در هر كارى صبر را نصب العين خود قرار دهد به اين ملكه ، سكينه مى گويند.
لعاب عنكبوتيان مگس گير
همائى را نگر چون كرد نخجير
صبر در موارد مختلفى لازم است و انواعى دارد كه ذيلا بيان مى كنيم .

انواع و اقسام صبر به اعتبار متعلقات آن

١ - صبر در مكروه : عبارت است از صبر در ناملايمات زندگانى و مشكلات و معضلاتى كه هر فرد در زندگى خود با آن روبرو مى شود و اينكه نام اين صبر را صبر مكروه گذاشته اند وجه تسميه اش آنست كه ناملايمات بر انسان مكروه است . يعنى انسان از گرفتاريها و ناملايمات زندگى ناراحت است و اين مكروه بر انسان است ، لذا صبر در اين معضلات و مشكلات را صبر مكروه ناميده اند. ضد اين صبر، جزع است . يعنى نا آرامى و در مقابل مشكلات و صبر نداشتن . يك نمونه بارز و واقعى به اين معنى حضرت ايوب عليه السلام است .
٢ - صبر شجاعت : عبارت است از استقامت و بردبارى و ايستادگى در ميدانهاى نبرد و جنگ اعم از نبردهاى فردى و گروهى داخلى و يا خارجى بالاخره كسى صابر شجاع است كه پشت به ميدان جنگ نكند و اهل گريز از ميدان مبارزه با دشمنان نباشد، كه ضد اين صبر، جبن و ترس است و به كسى كه فاقد اين ترس است جبون و ترسو مى گويند نمونه بارز و صابر به اين معنى حضرت على عليه السلام است .
٣ - صبر حلم : عبارت است از فرو بردن خشم . در مواردى كه انسان بر آشفته و عصبانى و ناراحت مى شود خشم خود را فرو ببرد و از هر گونه اقدام بر اساس عصبانيت و خشمناكى دورى بجويد چون اين رويه ، توقف و تانى را از انسان سلب مى كند. ضد اين نوع صبر، غضب است و يك نمونه بارز داراى اين نوع صبر، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام است .
٤ - صبر فرض : عبارت است از ايستادگى و مقاومت و مداومت در انجام تكاليف واجبه شرعيه ، مثل نماز، روزه ، خمس ، زكات ، حج ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و غيره ولو اينكه در انجام اين تكاليف با مشكلاتى روبرو شود. ضد اين نوع صبر فسق است يعنى كسى كه فاقد اين نوع صبر باشد فاسق است . يك نمونه بارز و صابر واقعى به اين معنى حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام مى باشد.
٥ - صبر عفت : عبارت است از دورى نمودن و برائت جستن از تلذذات شهوانى ، آن هم به طريق حرام كه البته واجد اين صبر عفيف و فاقد آن بى عفت است . ضد خاص اين نوع صبر همان بى عفتى و فسق مى باشد و نمونه هاى آن بسيار زيادى در ازمنه مختلفه براى افراد عفيف مى يابيم كه يكى از موارد بارز و صابر به اين معنى حضرت يوسف صديق عليه السلام است .

يك تقسيم بندى ديگر:

خود صبر به اعتبار حكم شرعى به پنج نوع تقسيم مى گردد:
١ - صبر فرض : تحمل مشقت عبادات واجبه و دورى از محرمات .
٢ - صبر مندوب : تحمل مشقت دورى از مكروهات و انجام مستحبات .
٣ - صبر مكروه : تحمل نمودن مشقت در مواردى كه تحمل آن شرعا مكروه است .
٤ - صبر حرام : تحمل مشقتها و ناملايماتى كه شرعا تحمل آنها حرام است ، مثل رياضتهاى غير شرعى كه بعضى از مرتاضان دارند.
٥ - صبر مباح : تحمل مشقت در جائى كه تحمل آن و عدم تحمل چنان مشقتى ، شرعا مساوى است .
افراد صابر چند نوعند؟
افراد صابر بر سه قسم اند:
١ - صابرينى كه صبر آنها در حدى است كه شكوه و جزع نمى كنند كه اين درجه تائبين مى باشد.
٢ - صابرينى كه نه تنها شكوه نمى كنند، بلكه راضى به قدر الهى هستند كه اين درجه از صبر، درجه زاهدين است .
٣ - صابرينى كه تا آن حد صبر دارند كه آنچه را خدا دوست بدارد دوست مى دارند و با آنچه خدا آن را دوست ندارد مخالف هستند كه اين درجه ، درجه صديقين است .
برخى آيات در مورد صبر
١ - انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (٢) اجر و پاداش افراد صابر داده مى شود آن هم اجر و پاداشى بدون حد و حساب .
٢ - و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالو انا اللّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و بشارت بده افراد صابر را كسانى كه زمان رسيدن ناراحتى و مصيبتى به آنها اينچنين گفتند (يا مى گويند) ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم . اين افراد بر آنها است درودهاى متصل خداوند و پروردگارشان و رحمت ايزدى نيز بر آنان است . آيات فراوانى از قرآن مجيد، ناظر به موضوع صبر است . (٣)
برخى روايات در مورد صبر
١ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اعبداللّه على الرضا لم تسطيع ففى الصبر على ما تكره خير كثير (٤) خدا را از روى رضا عبادت كن و تبعيت بنماى (درجه سوم صابرين) ولى اگر نتوانستى پس در صبر نمودن و استقامت داشتن بر آنچه به زعم تو مكروه و ناخوشايند است خير كثيرى وجود دارد. (درجات اول و دوم صابرين)
٢ - از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مروى است كه حضرت فرمودند: الصبر من الايمان بمنزله الراس من الجسد و لا جسد لمن لا راس له و لا ايمان لمن لا صبر له (٥) صبر از ايمان به منزله سر براى بدن است همچنانكه جسد بى سر، معنى ندارد و حيات ندارد، ايمان بدون صبر نيز، معنى ندارد و براى كسى كه صبر ندارد، ايمان نيست .

٢ - كم حرفى و پر كارى

دومين عامل پيشرفت در مديريت يا به عبارت ديگر دومين عامل در پيشبرد صحيح امور كم حرفى و پر كارى است . سخن بيجا گفتن ، غير از تمامى مفاسدى كه ممكن است ببار آورد، موجب اتلاف وقت است و به هدر رفتن وقت كه وسيله رسيدن به ثواب و صواب (تكامل) است بزرگترين سرمايه را از انسان و بالاخص از يك مدير مى گيرد. هر فردى از افراد بشر در رابطه با مسئله مديريت در دو موضع بايد سكوت داشته باشد. حال مديريت در بعد محدود و گروهى و يا گسترده تفاوت نمى كند و سكوت در همه آنها لازم است و آن دو موضع عبارتند از:
١ - انتقاد كردن بيجا و يا به نحو غلط: از مافوق و از همكاران و همقطاران و يا از زير دستان .
٢ - گفتارهاى لغو و بيهوده : كه مى تواند شامل تمامى لغوهاى قولى بشود مثل دروغ ، غيبت ، تهمت ، افك ، شهادت ناحق ، قسم دروغ ، نمامى و سخن
چينى ، فحاشى و بد گوئى ، تندى در گفتار و عصبانيت و امثال اينها.
در مورد اول كه لزوما توضيح داده مى شود همانطور كه بيان شد بايد از انتقاد خود دارى كرد زيرا انتقاد نمودن خصوصا زمانى كه انتقاد نابجا و يا به نحو غلط باشد افراد مورد انتقاد را بر عليه انسان تهييج مى كند. و انگيزه بد بينى در افراد مورد انتقاد نسبت به انتقاد كننده بوجود مى آورد و حال اگر اين انتقاد از افراد ما فوق باشد، افرادى كه سطح زندگى آنها از انسان بهتر است و يا از هر نظر توفيق دارند و يا اينكه (در محيطهاى نظامى و انتظامى) داراى درجه بالاترى باشند و امثال اينها و يا اينكه اصولا انتقاد از هم رديفان يا هم قطاران يا افراد زير دست يا بالا دست ، هر صورت كه باشد موجب توليد انگيزه مخالفت مى شود. پس كم حرفى تا كنون به معنى حذف انتقادات از اين سه دسته است . البته بعضى موارد پيش مى آيد كه عدم انتقاد مساوى با بى دينى محض است . يا موردى كه انتقاد برانگيز است ، تخلفات فاحشى است كه عدم انتقاد مسئوليت شرعى و يا قانونى مى آفريند، اين موارد استثناء هستند. قابل توجه اينكه در همين موارد هم كيفيت انتقاد بسيار مهم و موثر و حياتى است . خداوند كه حضرت موسى عليه السلام را به سوى فرعون مى فرستد از قول موسى عليه السلام در قرآن چنين آورده كه در انتقاد به فرعون گفت : (هل لك الى ان تزكى) بنابر اين حتى در انتقاد به فرعون مراتب امر به معروف و نهى از منكر رعايت مى شود. ضمنا تذكر اين نكته لازم است كه اين موضوع هم مشترك بين مديريت محدود (گروهى) و هم مديريت گسترده است .
اما دومين جايگاه لزوم سكوت و ساكت بودن ، سكوت در خصوص ‍ لغوهاى قولى است كه براى مديران بسيار مهم است . بالاخص بايد در اين بخش شوخيهاى نابجا و زياد را متذكر شويم كه در خصوص مديريت در هر رده كه باشد خانه برانداز است و لذا در روايتى وارد است كه نبى اكرم اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: لا تمزح فيذهب بهاؤ ك (٦) از شوخى بپرهيز كه شوخى بهاى تو و ارزش تو را از ديده ها زائل مى كند .
ز شوخى بپرهيز اى با خرد
كه شوخى تو را آبرو مى برد
لزوم سكوت توام با فعاليت شبانه روزى در پيشرفت كارها بسيار ضرورى است . اين نكته به حدى قابل توجه مى باشد كه در بعضى از كشورها اين لزوم به شكل ضرب المثل درآمده است ، مثلا در كشور اندونزى يكى از ضرب المثل هاى رايج اين ضرب المثل است كه كار و كوشش همراه با سكوت نشانه پيروزى است . در خود ايران اشعارى است كه بى ربط به بحث ما هم نيست . مانند اين شعر كه :
كم گوى و گزيده گوى چون در
كز اندك تو جهان شود پر
همانطور كه اشاره شد مفاسد سخن گفتن بقدرى مهم است كه صمت و سكوت بر تكلم امتياز دارد. وقتى تكلم مفاسدى همچون غيبت ، تهمت ، افك ، شهادت دروغ ، افتراء، بهتان ، نمامى ، سخريه و استهزاء، فحاشى ، تند خوئى و امثال آنها را در بر دارد و از طرفى ، زمانى كه سكوت داراى خواص ‍ مفيدى چون بلند همتى ، وقار، فرصت براى عبادت و تفكر و ذكر، و نيز دورى از مفاسد سخن و رسيدن به ثواب اخروى را در بردارد اينجاست كه لزوم سكوت بيش از پيش احساس مى شود. بقول شاعر:
زبان بريده به كنجى نشسته صم بكم
به از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم
زبان بسيار سر بر باد داده است
زبان سر را عدوى خانه زاد است
چو در بسته باشد چه داند كسى
كه گوهر فروش است يا پيله ور

برخى روايات در مورد سكوت

١ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : ان كان فى شئى شوم ففى اللسان (٧) اگر در چيزى شومى باشد (اگر بنا باشد در يكى از جوارح ما پليدى شومى و نحوست وجود داشته باشد) پس آن شومى در زبان است .
٢ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : من صمت نجى (٨) كسى كه سكوت پيشه كند نجات يافته است .
٣ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : الا اخبركم با يسر العبادة واهونها على البدن الصمت و حسن الخلق (٩) آيا شما را خبر ندهم به مانوس ترين و راحت ترين عبادات كه انجام آن براى بدن هم مشكل نيست (پس آن عبادت) سكوت و حسن خلق است .
٤ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : من كان يومن باللّه و اليوم الآخر فليقل خيرا او يسكت . (١٠) كسى كه به خدا و روز جزاء و آخرت ايمان آورده پس يا بايد بجا بمورد لازم و خوب حرف بزند و يا بايد ساكت باشد.
٥ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : رحم اللّه عبدا قال خيرا اوسكت على سوء فسلم . (١١) خداوند رحمت كند بنده اى را كه يا سخن خوب و خير بگويد پس غنيمت برده است و يا اينكه از سخن بد و سوء ساكت بماند تا سالم باشد.
٦ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : المجالس ثلاثه غانم و سالم شاحب فا الغانم الذى يذكر اللّه و السالم فالساكت و الشاحب الذى يخوض ‍ فى الباطل (١٢) مردم سه دسته اند ١ - غنيمت برنده ٢ - افراد سالم از خطا ٣ - متضرر. دسته اول كه مغتنم مى باشند كسانى هستند كه ذكر خداوند بر زبان آنها جارى است و دسته دوم كه افراد سالم هستند كسانى مى باشند كه ساكتند و دسته سوم يعنى اهل خسران كسانى هستند كه وارد در سخنان باطل مى شوند.
٧ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : نجاة المومن حفظ لسانه (١٣) نجات مومن در حفظ زبانش مى باشد.
٨ - قيل لعيسى ابن مريم عليه السلام : دلنا على عمل ندخل به الجنة قال لا تنطقوا ابدا قالوا لا نستطيع ذالك قال فلا تنطقوا الا بخير (١٤) به حضرت عيسى عليه السلام گفته شد ما را به عمل خيرى كه به واسطه آن داخل بهشت شويم رهنمون شو فرمود ابدا سخن مگوئيد. گفتند اينكه ميسر نيست ، نمى توانيم هيچ سخن نگوييم . فرمود پس سخن مگوئيد مگر در موضوع خير و نيكى .
٩ - قال عيسى بن مريم عليه السلام : العبادة عشرة اجزاء تسعة منها فى الصمت و جزء فى الفرار عن الناس (١٥) عبادت ده جز است نه جزء عبادت در سكوت است (يا بواسطه سكوت حاصل مى شود) و يكى ديگر در دورى از مردم است (دورى از معاشرتهاى بيجا و نادرست .)
١٠ - قال ايضا عليه السلام : لا تكثروا الكلام فى غير ذكر اللّه فان الذين يكثرون فى غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم و ليكن لا يعلمون (١٦) كلام را در غير از ذكر خدا، طولانى و گسترده مكنيد پس به درستى كسانى كه كلام را در غير از ذكر خدا طولانى مى كنند قسى القلب اند ليكن نمى دانند.
١١ - قال لقمان عليه السلام : لابنه يا بنى ان كنت زعمت ان الكلام من فضه فان اسكوت من ذهب (١٧) حضرت لقمان عليه السلام به فرزندش خطاب كرد اى پسركم اگر اينطور گمان مى كنى كه سخن گفتن به منزله نقره است پس بدان بدرستى كه سكوت به منزله طلا است .
١٢ - قال الباقر عليه السلام : انما شيعتنا الخرس (١٨) به درستى كه شيعيان ما لال و گنگند. در اين زمينه ممكن است مسئله تقيه مراد باشد و سكوت جنبه سياسى داشته باشد كه ما به بسط اين موضوع نمى پردازيم .
١٣ - قال الصادق عليه السلام : النوم راحة للجسد و النطق راحة للروح و السكوت راحة للعقل (١٩) خواب مايه استراحت بدن و نطق و كلام مايه استراحت روح و سكوت مايه استراحت عقل است .
١٤ - و قال ايضا عليه السلام : الصمت كنز وافر و زين احليم و ستر الجاهل (٢٠) همان حضرت فرمود سكوت گنج فراوان و زينت افراد صبور و بردبار و پوشاننده جهل افراد جاهل است .
١٥ - قال الرضا عليه السلام : احفظ لسانك تعز (٢١) زبان خود را حفظ كن تا عزيز شوى .
١٦ - قال ايضا عليه السلام : من علامات الفقه الحلم و العلم و الصمت باب من ابواب الحكمه ان الصمت يكسب المحبه انه دليل على كل خير (٢٢) همان حضرت فرمودند از علامات فهم و درك (در اشخاص) يكى حلم و بردبارى و يكى علم و دانش و ديگرى سكوت است . به درستى كه سكوت درى از درهاى حكمت است . به درستى كه سكوت محبت كسب مى كند و به درستى كه سكوت رهنما و رهنمون به سوى هر خير و خوبى و نيكى است . اميد است اهميت مسئله كم حرفى و پركارى در مسئله مديريت تا حدودى واضح شده باشد.

٣ - گذشت و عفو

انسانها معصوم از خطا نيستند همگى اعم از زن يا مرد در هر سن و سال جايزالخطا مى باشند. بنابراين از بعضى افراد خطاها و اشتباهاتى در رابطه با ديگران سر مى زند. حال اگر افرادى در موقعيتهاى بزرگ و يا در سنين بالا هستند و نسبت به آنها هتك حرمت مى شود و يا اينكه ديگران كه زير نظر او هستند و نسبت به آنها هتك حرمت مى شود و يا اينكه ديگران كه زير نظر او هستند خطايى انجام مى دهند، آنها البته بايد گذشت داشته باشند. نه به اين معنى كه اگر احيانا بزرگترها نسبت به كوچكترها، پدر نسبت به پسر، معلم نسبت به شاگرد و يا رئيس نسبت به مرئوس اشتباه و خطائى را مرتكب شد ديگر كوچكتر نبايد عفو كند نه اينچنين نيست . بخشش كوچكتر نسبت به بزرگتر لازم است و گاهى نيز مرئوس بايد از اشتباه رئيس در گذرد. موضوع عفو صرفا در محايط كارى مطرح نيست ، چه بسا يك فرد معمولى در خيابان عبور مى كند و با يك فرد ديگرى درگيرى پيدا مى شود، كه بخشش ‍ صاحب حق نسبت به متجاوز كار خوبى است . لذتى كه در عفو است در انتقام نيست . قاعده كلى ديگر اينست كه اگر چه عفو پسنديده و نيكوست و مورد ستايش قرار گرفته است ، اما در مواردى كه بخشش موجب وجود آمدن توالى فاسده بشود، عفو و بخشش به مصلحت نيست . مثلا يك ظالمى كه عمرى است مشغول ظلم و تعدى به ديگران و كلاهبردارى و به كار بردن حيله و نيرنگ است ، به دست انتقام دچار شده و در دادگاهى محكوم گشته است و شما يقين داريد اگر از خطاى او نسبت به خود در گذريد نه تنها متنبه نمى شود بلكه آن را علامت ضعف شما مى داند و به محض آزادى ، تجرى و جنايت را دوچندان مى كند، اينجا عفو به صلاح و مصلحت نيست . با خطاها جناياتى كه فساد آنها در رابطه با جهان اسلام باشد و يا فسادهاى عظيم و خطرناك مشابه را كه مفسدين مرتكب مى شوند، اينجا ديگر جاى اغماض نيست و بايد تعقيب كرد والا آثار منفى اين بخش از مصلحت آن به مراتب بيشتر مى شود. پس خلاصه اينكه عفو خالى از آفات ، مورد نظر است نه بدون قيد. لذا است كه مى بينيم خداوند خطاب به مدير جهان بشرى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله كه ابتدا مدير خود سپس به استناد آيه شريفه و انذر عشيرتك الا قربين مدير خويشاوندان و خانواده خود و بالاخره مدير جهان شد مى فرمايد: خذالعفو و امر با العرف و اعرض عن الجاهلين (٢٣) مشاهده مى كنيد كه خداوند مى فرمايد عفو را بگير (نصب العين خود قرار بده) و مردم را به معروف دعوت كن و از افراد جاهل اعراض و دورى كن . يكى از تنبيهات موثرى كه مدير مى تواند اعمال كند احسان است . يعنى در مقابل بدى خوبى كردن . البته اين شيوه در مورد كسانى توصيه مى شود كه جنبه احسان در اين نوع مواقع را داشته باشند و آن را علامت ضعف محسن ندانند و از اين رهگذر به انجام خلاف متجرى نشوند. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:
عاتب خاك بالاحسان اليه مورد نكوهش و سرزنش قرار بده برادرت را (كسى كه نسبت به تو خطا و اشتباه انجام داده) بوسيله احسان و نيكوئى كردن بر او و نيز خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : الذين فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و اللّه يحب المحسنين (٢٤) كسانى كه انفاق مى كنند در حالت گشادگى و تنگدستى (از نظر مالى) و خشم خود را فرو مى برند و از خطاهاى مردم در مى گذرند و خداوند افراد نيكوكار را دوست مى دارد . در خصوص عفو و بخشش آيات زيادى در قرآن مجيد موجود است كه در برخى آيات عفو خداوند در گذشته و آينده را خبر مى دهد و در برخى ديگر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دستور به عفو و گذشت داده ، و نيز در جاهائى به مومنين دستور بخشش ‍ داده شده و همچنين در پاره اى از موارد از صفت عفو تعريف شده و بالاخره در برخى آيات شريفه صفت عفو به خداوند نسبت داده شده است . (٢٥)

برخى آيات در مورد عفو

١ - لقد عفا عنهم ان اللّه غفور حليم (٢٦) (خداوند از خطاى آنان در گذشت بدرستى كه خداوند بخشايش گر و بردبار است) خداى متعال در اين آيه بيان مى فرمايد كه از خطاى عده اى در گذشته است .
٢ - فاعف عنهم و استغر لهم و شاورهم فى الامر (٢٧) (پس از در گذر از خطاى ايشان و طلب مغفرت كن براى آنها و در امور مختلفه با آنها مشاوره كن) لازم به ذكر است خداوند مى فرمايد از خطاى آنها درگذر و علاوه بر اين براى آمرزش گناه آنها به درگاه خداوند دعا كن ، و واسطه شو و از اين هم بالاتر مى فرمايد همان ها را طرف مشاوره قرار بده (البته ميزان عفو و بخشش پيامبر صلى اللّه عليه و آله بسيار زياد بوده است)
٣ - و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول اللّه لووا رؤ سهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (٢٨) (و هنگامى كه به افراد منافق گفته مى شود بيائيد تا پيامبر خدا براى شما طلب عفو و بخشش از خداوند بنمايد اينان سرپيچى مى كنند) ببينيد ميزان عفو نبى اكرم چقدر بوده است كه حتى مسلمين نزد منافقين مى رفته اند و بيان مى كرده اند بيائيد تا پيامبر براى شما طلب عفو بخشش از خداوند بنمايد. البته اينجا تذكر اين نكته را ضرورى مى دانم در حالات پيامبر اكرم (ص) كه مطالعه مى كنيد مى بينيد پيامبر از بنى قريظه و از خطاهاى آنها و عهدشكنى هايشان به هيچ وجه در نگذشته و آنها نبخشيده است . اين نشانه آن نكته است كه عفو بنى غريظه تالى يا توالى فاسده ببار مى آورده و مفسده آن از مصلحتش بيشتر بوده ، ليكن همان پيامبر در فتح مكه همه كفاره را بخشيد با آن كيفيت كه در تاريخ ثبت شده است .
٤ - وليعفوا و ليصحفوا الا تحبون ان تحبون ان يغفر ان اللّه لكم و بايد ببخشند (از خطاهاى يكديگر بگذرند) و مصافحه كنند آيا دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد.
٥ - (( فمن عفى له من اخيه شيئى فاتباع باالمعروف (٢٩) (پس آن كسى (قاتلى) كه بخشيده شود براى او از طرف برادرش چيزى پس ‍ تبعيت از معروف شده است) آنچه در شان نزول اين آيه مباركه بر لسان رجال و بزرگان اهل جارى است اين است كه در جنگ احد وقتى حمزه سيدالشهداء عليه السلام بدست وحشى شهيد شد و بدن او را مثله كردند و هند جگر خوار جگر او را از بدن خارج نموده و آن را با دندان خود لمس ‍ كرد، پيامبر عهد كرد كه به تلافى و قصاص خون حمزه ٧٠ نفر از كفار را بكشد و اين آيه نازل شد. وقتى پيامبر مشاهده كرد عفو و اغماض را خداوند تعريف كرده و آن را تبعيت از معروف بر شمرده حتى از كشتن يك نفر از كفار به قصاص خون حمزه هم خوددارى نمود، يعنى خود وحشى را هم نكشت و صرفا دستور داد به محل ديگرى برود، تا از چشم پيامبر دور باشد. البته معروف است كه وحشى پس از ارتكاب اين جنايت مسلمان شد و پيامبر به اين علت او را مورد بخشش قرار داد. مستند به قاعده الاسلام يجب ما كان قبله (٣٠) در مواردى نيز در قرآن صفت عفو به خداوند نسبت داده شده است . از جمله : ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان اللّه كان عفوا قديرا (٣١) (اگر آشكار كنيد خير و نيكى را (آشكارا اعمال خير را انجام دهيد) و يا اينكه مخفى كنيد آن را (در خفا عبادت كنيد و اعمال شايسته مرتكب شويد) و يا اينكه از خطائى در گذريد پس ‍ بدرستى خداوند بخشاينده و قدرتمند است) تذكر اين نكته يعنى اهميت اينكه صفت قدير در كنار صفت عفو و بخشش قرار گرفته لازم است . در اين آيه با تاكيد به آن كه معنى درست آن بدرستى و مسلما مى باشد و با تاكيد به آوردن لفظ صيغه مبالغه بر وزن فعيل در صفت قدير، خداوند قدرتمند مطلق معرفى شده است و در حالى خداوند صفت بخشندگى و در گذشتن از خطاها را دارد كه قدرت هرگونه انتقام و جزا دادنى در كف اختيار اوست . بنابراين اگر قدرت نباشد، عفو معنا ندارد. پس اگر ما هم قدرت داشتيم در موضع عفو دشمن و يا خطاكار را به جزا برسانيم و نرسانديم ، آن وقت است كه كارى مردانه و مردمى كرده ايم .
٧ - و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولينا (خدايا درگذر از ما ببخشاى بر ما و ترحم بفرما كه تويى مولاى ما) يعنى درخواست مومنين از خداوند نيز، اين است كه مورد عفو خدا قرار گيرند.

برخى آيات در مورد عفو

روايات زيادى در اين زمينه موجود است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
١ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم اللّه (٣٢) بخشش و عفو زياد نمى كند مگر عزت بخشنده را پس ببخشند و از خطاهاى ديگران درگذريد تا خداوند شما را عزيز كند .
٢ - (( قال موسى : يا رب اى عبادك اعز عليك قال : الذى اذا قدر عفى (٣٣) پيامبر اسلام فرمود كه موسى عليه السلام به خدا عرضه داشت خداوندا كداميك از بندگان تو نزد تو عزيزترند خداوند خطاب به موسى فرمود آن بنده اى كه در زمان قدرت بر مردم ببخشايد.
٣ - قال الصادق عليه السلام : ثلاث من مكارم الدنيا و الاخرة تعفوا عمن ظلمك (٣٤) امام صادق عليه السلام فرمود سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است (مكارم يعنى از چيزهاى پسنديده) يكى اينكه بخشش ‍ بر كسى كه به تو ظلم كرده است (البته اگر بخشش داراى آفات مربوطه نباشد).
٤ - قال سيدالساجدين امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام فى موضع دعائه : انت الذى سميت نفسك باالعفو فاعف عنى (٣٥) امام سجاد عليه السلام در حين دعا مى فرمود خداوندا تو كسى هستى كه نام خودت را بخشنده گذاشته اى پس درگذر و ببخشاى بر من خطاهايم را. پس ‍ نتيجه اينكه عفو و بخشش يكى از اصول مهم در پيشرفت و پيشبرد باالاخص عفو در موارد جزئى در موارد بسيار مهم است . نقطه مقابل اين عفو خرده گيرى است كه براى مديريت آفت بزرگى است .

٤ - تفكر

يكى ديگر از عوامل پيشرفت در مديريت عامل تفكر است . براى مدير ضرورت دارد تفكر كند. اما اين جمله نمى تواند به تنهايى مرز تفكر و حد و حصر آن را مشخص كند و از همه مهم تر نوع آن را بشناساند، لذا به توضيح مطلب مى پردازيم . بايد دانست كه هيچ گاه ذهن انسان خالى از خطورات و تفكرات گوناگون نيست . البته ممكن است . گاهى خود انسان متوجه خطورات فكرى در ذهن خود نباشد. اما آنچه هست در ذهن مرتبا افكار گوناگون خطور مى كند كه اين افكار بر دو نوع است .
الف - افكار رديه كه منشاء آن شيطان است .
ب - افكار محموده كه منشاء آن ملك است .
پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمودند: فى القلب لمتان من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمة من الشيطان ايعاد باالشر و تكذيب باالحق . در قلب (البته مفهوم قلب در قرآن و روايات گاهى در مورد ذهن استعمال شده است و در مورد فكر و تفكر نيز استعمال شده است ، لهم قلوب لا ينفعها بها.) در قلب انسان (در ذهن انسان) دو نوع فكر وجود دارد يك دسته از آن افكارى است از ملك كه آن ايجاد كارهاى خير و تصديق كارهاى حق و مسائل حق است و دسته ديگر از شيطان است كه آن ايجاد كارهاى شر و تكذيب حق است . افكارى كه در ذهن انسان خطور مى كند از نظر كلى از دو حال خارج نيست :
١ - افكارى كه انسان را بر انجام عملى ترغيب مى كند و موجب انجام آن مى شود كه اين نيز خود بر دو قسم است :
الف - افكارى كه موجب انجام عمل خوب و محسن مى شوند.
ب - افكارى كه موجب انجام عمل بد و قبيحى مى شوند.
٢- افكارى كه محرك انسان بر انجام عملى نيستند و نيز مبداء فعلى نمى باشند و محض خيال و تصور هستند و تنها اين نوع خيالات اثراتى بر روى نفس آدمى دارند كه اين نيز به دو صورت است :
الف - افكار و خيالات محموده كه اثرات مثبت بر روى نفس آدمى دارند.
ب - افكار و خيالات فاسده كه اثرات منفى بر روى نفس آدمى دارند .
در اين تقسيم بندى توجه كنيد بند الف از تقسيم شماره يك و بند الف از تقسيم شماره دو وجه مشترك دارند و نيز بند ب از تقسيم شماره ١ و بند شماره ٢ وجه مشترك دارند. قسمت اول در هر حال چه موجب اثر در عمل خارجى باشند و يا نه ، بالاخره افكار محموده هستند كه به آنها الهام مى گويند و قسمت دوم خواه مثمر در ايجاد و وقوع عمل خارجى باشند يا نه ، بالاخره از افكار قبيحه هستند كه آنها را وسوسه مى نامند.
لشكر ملك كه مصدر الهام هستند انسان را به اين سو دعوت مى كنند كه : ان هذا صراطى مستقيما فاتبعو و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله . (٣٦) و لشكر شيطان كه مصدر وسوسه است انسان را اغوا مى كند قعدن لهم صراطك المستقيم ثم لا تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم (٣٧) و يا اينكه لا غونيهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين (٣٨)
مدير بايد از وسوسه گريزان و به الهام رو آور باشد اما چگونه ؟ بايد گفت مى تواند افكار وسواسى را به راههاى زير دفع كند.
١ - به خاطر اينكه دورى از وساوس شيطانى ، راه هاى شيطان بر وجود خويش را ببندد. راه هائى مثل شهوت ، غضب ، حرص ، حسد، عداوت ، كينه توزى ، عجب ، تكبر، طمع ، بخل ، جبن ، محبت دنيا، بيم فقر و بدبينى به خدا و خلق و....
٢ - راه هاى الهام ملائكه در نفس خويش را بگشايد كه راه هاى ملك همان اضداد راه هاى شيطان است .
٣ - اشتغال به ذكر خداوند در دل و زبان پيدا كند كه ذكر خداوند راه هاى عظيمه شيطان را سد مى كند. البته ذكر، ذكر خالص و قلبى باشد. ان الذين اتقو اللّه اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (٣٩) و يا اينكه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب .
لازمه پيشرفت مديريت تفكر مدير است اما در چه موضوعاتى ؟
الف - تفكر به معنى ذكر خدا قلبا
ب - تفكر در خصوص بررسى مسائل علمى و يادگيرى آنها در دو بخش :
١ - تفكر در مسائل شرعى كه عبارتند باشد از مصارف حقانيه از افعال و مبداء و معاد و احكام و اوامر و نواهى . البته بر عباد و صفات و اخلاق حميده و كيفيت خلق و حشر و نشر اينها.
٢ - تفكر در مسائل علمى اختصاصى متعلق به دسته و رشته مخصوص به او و فنون لازم در امر مديريت صحيح براى حل مشكلات و معضلات واقعه در امور.
ج : تفكر در خصوص تذكر بى وفائى دنيا و تفكر در حالات گذشتگان و تقلبات و تغيرات احوال آنها آن هم به دو منظور:
١ - تفكر در اين موضوع براى پيوستن به خدا و دورى از غير او.
٢ - تفكر در اين موضوع براى بهره فردى از تجارب گذشتگان در امور مختلف كه قرآن بسيار به اين موضوع تاكيد فرموده است .
د: تفكر در خصوص تامل در صنع و تفكر در عجائب خلقت پروردگار و ظهور علم و قدرت پروردگار عالم به دو منظور:
١ - استحكام اعتقاد به پروردگار و صفات متعلقه به او.
٢ - اعتقاد به ناقص بودن علم بشر و حرص در فهم بيشتر مطالب .
ه : تفكر در خصوص تذكر اعمال و احوالى كه از خود مدير سرزده آن هم در دو بخش :
١ - اعمال و رفتار فردى در رابطه با خود، مثل عبادات و گناهان .
٢ - اعمال و رفتارى كه در رابطه با ديگران ، از او سرزده است .
و اين دو بخش به اين منظور كه مدير به خود ديگران آيد كه چه كرده است و عكس العمل اعمال او چه خواهد بود و بالاخره پيش بينى آنچه مى خواهد واقع گردد. نتيجه اينكه تفكر براى مدير لازم است . آن هم تفكر در چهار مرحله به شرح ذيل :
١ - تفكر منجر به فعل .
٢ - تفكر در مرحله تذكر قلبى .
٣ - تفكر در مرحله تدبر و پيش بينى .
٤ - تفكر در مرحله داشتن آمال حسنه .


۱
٥ - حسن خلق

٥ - حسن خلق

يكى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت ، حسن خلق مى باشد كه اين صفت يكى از امور بسيار مهم است و توجه به آن امرى لازم و حياتى است . شكى نيست كه در مقابل هر صفت نيكى ، صفت قبيحى موجود است در مقابل صفت حسن خلق هم صفت ترشروئى ، عصبانيت ، غضب ، خشم و در يك كلمه سوء خلق قرار داد كه اين ترشروئى ، عصبانيت ، غضب ، و خشم باعث مى شود شخص مبتلا به آن ، كنترلى بر خود نداشته باشد. چون چنين شخصى قطعا از فكر سالم برخوردار نيست . اصولا خشم ، انسان را از تفكر باز مى دارد و تفكر نيز لازمه مديريت صحيح است . از طرفى خشم و غضب انسان را از صبر و استقامت دور مى كند و اگر اين عدم صبر در مقابل فرو بردن خشم باشد صبر حلم نام دارد و اين عدم صبر را غضب مى نامند به هر صورت با سوء خلق شرط صبر از بين مى رود كه باز لازمه مديريت است و نيز خشم ، غضب و عصبانيت انسان را به گفتار بيجا مى كشاند و از كار باز مى دارد كه اين به اين معنى است كه مدير به واسطه عصبانيت فاقد شرط كم حرفى و پركارى شده است . غضب و خشم ، عفو و بخشش را از انسان مى گيرد و آدمى را به سوى انتقام جوئى سوق مى دهد و اين بدان معنى است كه غضب مدير را از شرط عفو و بخشش كه لازمه مديريت صحيح است دور مى كند. يعنى در يك جمله بايد گفت شرائطى را كه تا به حال براى پيشرفت در امر مديريت بيان كرديم با رعايت شرط حسن خلق بهتر به انجام مى رسد. شخص عصبانى معمولا داراى اعصابى ضعيف و قواى روحى ناتوان و از كار افتاده است . روح او ملوم مى باشد و جسم او خسته ، بنابراين نمى تواند مديريت صحيحى ارائه دهد. از طرفى غير از اين ناراحتى هاى فردى مشكلات كارى هم فراهم مى شود. آنقدر توالى فاسده عدم وجود حسن خلق فراوان است كه نمى شود آنها را احصاء كرد. ناراحتى مردم ، دلخور شدن ارباب رجوع ، يا مردمى كه انسان با آنها سر و كار دارد، بد نام شدن ، مشهور شدن به ظلم و تعدى ، فراهم شدن زمينه انتساب اتهامات واهى ، همه و همه از پى آمدهاى عدم وجود اين صفت است . و لذا شما مى بينيد افرادى هستند كه از جهات گوناگونى داراى امتيازات فراوانى مى باشند از نظر علمى فردى دانشمند و از نظر دارائى فردى ثروتمند و از نظر بخشش فردى سخاوتمند و از نظر نترسى فردى شجاع و اما به خاطر اينكه معاشرت صحيحى بر اساس اخلاق خوب با مردم ندارند مردم او را به بدنامى و بد دهنى مى شناسند. مدير هم اگر چه فردى زحمتكش و فعال باشد، در صورت نداشتن حسن خلق ، قطعا زحمات خود را بر باد مى دهد. از آن طرف بسيارند افرادى كه توانائى انجام كارى را ندارند، اما چون با مردم با حسن خلق برخورد مى كنند مردم از آنها راضى هستند و آنها را دوست مى دارند. اگر از آنها سوال شود علت علاقه شما به فلان شخص ‍ چيست ؟ خودشان هم اذعان مى كنند كه او كارى براى آنها انجام نداده ، اما صرفا حسن برخورد، تحويل گرفتن مردم ، شخصيت دادن به افراد، محترم شمردن قاطبه مردم است كه باعث شده به اين درجه از حسن اشتهار برسد و مردم او در حد علاقه به خودشان دوست داشته باشند.

پيدايش خلق نيك

حسن خلق پيدا نمى شود مگر به سبب ٤ چيز:
١ - دورى از جهل كه ضد حكمت است .
٢ - دورى از جبن كه ضد شجاعت است .
٣ - دورى از شره كه ضد عفت است .
٤ - دورى از جور كه ضد عدالت است .
توضيح اينكه تا كسى نادان بوده و حكيم نباشد معاشرت صحيح را هم نمى فهمد و حسن آن را درك نمى كند و لذا اكثر يا تمامى افرادى كه به بد خلقى معروفند از اين جهت دچار جهل و نادانى هستند. اگر حالات حكما مورد مطالعه قرار گيرد مى بينيم تمامى آنها داراى حسن خلق بوده اند و انگيزه آن علم و توجه آنها به اهميت موضوع بوده است . در بسيارى از موارد هم ، ترس انسان موجب مى شود كه آدمى حسن خلق را به كنارى بگذارد و حالت دفاعى به خود بگيرد. جبن و ترس به انسان انگيزه دفاعى مى دهد و حالت دفاعى را بوجود مى آورد كه حالت دفاعى هم با معاشرت صحيح سازگار نيست . در چنين حالتى انسان با يك ديد غلط ديگران را دشمن خود مى بيند حتى انتقادات صحيح را دال بر مخالفت و دشمنى افراد با خود مى داند و اين حالت است كه زمينه را براى پيدايش سوء خلق فراهم مى كند. البته يكى از انگيزه هاى ترس و جبن احساس كمبود و ضعف است و معمولا افرادى كه به حس خود كم بينى دچارند ، به اين عارضه مبتلا هستند. گاهى بعضى از بد خلقى ها همان خلاف عفت است كه نام آن شره مى باشد. حسن خلق اقتضا مى كند انسان عفيف باشد عفت لازمه حسن خلق است ، اگر عفت نباشد رابطه صحيح انسانها با يكديگر جاى خود را به رابطه غير مشروع مى دهد. بدخلقى اگر به تهمت و غيبت و فحاشى و هتك حرمت بينجامد اين شره و ضد عفت است . پس لازمه حسن خلق عفت است . از طرف ديگر لازمه حسن خلق عدالت است . عدم حسن خلق مساوى با ظلم است زيرا مردم بر ما حق حسن معاشرت دارند و ما شرعا و قانونا موظف به برخورد صحيح با مردم هستيم . عدالت اجتماعى در بعد معاشرت هاى عمومى اقتضا مى كند كه ما با مردم صحيحح برخورد كنيم . بدگوئى به مردم ضد عدالت و ظلم است . نگاه بد به مردم و ترشروئى كردن به آنها ظلم است . اگر كسى عادل باشد قطعا داراى اخلاق خوش است . لذا مى بينيم در بسيارى از روايات از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمه عليه السلام آمده است در معاشرتها بايد خوش ‍ خلق بود و بايد با مردم خوشروئى نمود. اميرمومنان على عليه السلام مى فرمايد : ليجتمع فى قلبك الا فتقار الى الناس و الاستغناء عنهم فليكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك و يكون استغناء عنهم فى نزاة عرضك بقاء عزك . (٤٠)
بايد در قلب تو دو چيز جمع شود يكى افتقار و نياز به مردم و ديگرى بى نيازى از آنها. نياز تو به مردم بايد در نرمى كلام و خشروئيت ظاهر و بى نيازى تو از مردم در محفوظ بودن آبرو و باقى ماندن عزتت . مى بينم كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد آنچنان در برخورد با مردم سخن بگو و خوشروئى بنما كه گوئى به آنها نيازمند و به آنها بدهكارى . عدالت مقتضى تواضع ، و فروتنى مقتضى حسن خلق است .

دورى از افراط و تفريط

در خوش خلقى افراط و تفريط غلط است و حد اعتدال خوب است . افراط و تفريط هر دو موجب به بار آمدن توالى فاسده مى شوند. كسى كه از حسن خلق برخوردار نيست ، توالى فاسده بد خلقى او روشن است و به آن اشاره شد و كسى هم كه زياد از حد خوش خلق باشد ، زمينه را براى سوء استفاده افرادى ناآگاه فراهم مى كند. اگر انسان تشخيص داد از حسن خلق او سوء استفاده مى شود يا حسن خلق او را دليل بر ضعف او مى گيرند و به تمرد و بى نظمى مى پردازند، اينجا بايد قاطعيت لازم در كار باشد. البته نبايد انسان ، حسن خلق را بجائى برساند كه اين گونه شبهات پديد بيايد و يا زمينه براى سوء استفاده افراد فراهم شود. بنابراين براى وجود حسن خلق وجود اين ٤ ركن لازم است حكمت ، عفت ، شجاعت و عدالت . كسى كه داراى اين چهار خصلت نباشد اگر هم حسن خلقى از خود نشان دهد مجازى است . مثل كودكى كه بخواهد خود را به بزرگسالان شبيه كند و كارهاى آنان را تقليد نمايد.

محافظت و مداومت در اخلاق نيك

نكته مهم اين است كه انسان ، خوش برخوردى را ادامه دهد و دقت كند كه اين حالت نيك را از دست ندهد اگر كسى در ١٠٠ برخورد با ديگرى صبر و حوصله داشته بخرج بدهد و با خوش برخوردى پاسخگوى مردم باشد ولى در يك برخورد برخلاف اين عمل كند، همين ترشروئى اثر آن ١٠٠ برخورد خوب را از بين مى برد. پس اهميت در آن است كه انسان اين برخورد نيك را ادامه دهد و آن را ترك نكند. انسان بايد روحش از امراض ‍ جهل و ظلم و شره و جبن دور باشد و طبيب نفوس (اسلام) او را مداوا كرده باشد تا حسن خلق در او به صورت ملكه درآيد. از همين رهگذر است كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله به خوش اخلاق بودن ستايش شده است لو كانت غليظ القلب لا انفضوا من حولك جالينوس طبيب در نامه اى به حضرت عيسى عليه السلام مى نويسند: من طبيب الا بدان الى طبيب النفوس از پزشك بدنها به پزشك نفوس و روحها. آرى نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله طبيب نفوس است و اسوه اخلاق حسنه .

راه محافظت از اخلاق حميده

براى مداومت و حفظ اخلاق حميده در انسان راهكارهاى ذيل توصيه مى شود:
١ - دورى از مصاحبت و همنشينى با افرادى كه شروراند و از حسن خلق برى هستند.
كمال همنشين در من اثر كرد
وگرنه من همان خاكم كه هستم
٢ - مواظبت دائمى در انجام و افعال خير.
٣ - تاديب نفس در صورتى كه احيانا خلاف حسن خلق از آن سر زد.
٤ - احتراز از هر چيزى كه محرك قوه شهويه و غضبيه و سبعيه است با كنترل گوش و چشم و اعضائى كه محرك شهوت و يا غضب و يا سبوعيت مى شود.
٥ - احتراز از خود فريبى و احتراز از حمل بر صحت كردن اعمال زشت خود، چه آنكه حب الشيئى يعمى و يصم و بغض الشيئى يعمى و يصم دوستى و دشمنى هر چيز انسان را نسبت به آن كر و كور مى كند.

برخى روايات در مدح حسن خلق و مذمت بد خلقى

١ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : سوء الخلق ذنب لايغفر (٤١) پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود بدخلقى گناهى است كه بخشيده نمى شود.
٢ - قال الصادق عليه السلام : من ساء خلقه عذب نفسه (٤٢) امام صادق عليه السلام فرمود هر كس بد خلقى كند نفس خود را عذاب نموده است .
٣ - الخلق السيى ء يفسد العمل كما يفسد الخل العسل (٤٣) بد خلقى عمل نيك انسان را از بين مى برد همچنانكه سركه عسل را فاسد مى نمايد.
٤ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : حسن الخلق خلق اللّه الاعظم (٤٤) پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود اخلاق نيك خلقت بزرگ خداوند است .
٥ - به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله عرض شد اى المومنين افضلهم ايمانا كداميك از مومنين از نظر ايمان از ديگران افضل و برتر مى باشند آن حضرت فرمود احسنهم خلقا (٤٥) آن دسته كه اخلاق نيك داشته باشند.
٦ - هم چنين آمده حضرت فرمودند: ان احبكم الى اقربكم منى مجلسا يوم القيام احسنكم خلقا به درستى دوست داشتنى ترين شما نزد من و نزديكترين شما به من در روز قيامت كسى است كه خوش ‍ خلق ترين شما باشد.
٧ - امام باقر عليه السلام فرمود: ان اكمل المومنين ايمانا احسنهم خلقا (٤٦) به درستى كه كامل ترين افراد مومن از نظر ايمان كسى است كه خلق او نيكوتر باشد. در مدح خلق همين بس كه خداى متعال جل جلاله و عم نواله و عظم شانه ، نبى خود و حبيب خود و رسول خدا منجى عالم بشريت پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله را به اين صفت مورد ستايش قرار داده است . انك لعلى خلق عظيم (٤٧) بدرستى كه تو داراى يك خلق نيك عظيم و بزرگ هستى .

٦ - دورى از غرور و خود باختگى

يكى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت عدم خودباختگى و دورى از غرور است بعضى از افراد در طول زندگى دچار غرور مى شوند و بعضى از استعدادهاى ذاتى خود غافلند و فراموش مى كنند چه كسى هستند و چه توانائى هايى دارند كه اين هر دو آفت است .
هم خود باختگى و هم غرور هر دو آفت هستند. غرور گاهى در حد عجب است ، يعنى انسان خود بزرگ بين و از خود راضى مى شود و گاهى انسان را به تكبر مى كشاند يعنى انسان خود را در قياس با ديگران برتر و بالاتر مى داند. فرق عجب و تكبر هم در اين است كه تكبر، بزرگ دانستن خود در قياس با ديگران است و غرور آن است كه آدمى خود را به خاطر وجود كمالاتى كه دارد بزرگ بشمرد. البته گاهى پيش مى آيد كه كمالاتى را انسان در خود موجود مى بيند، ولى اين جز خيال خود انسان نمى باشد و كمال يا كمالاتى در عالم خارج از خيال وجود ندارد و صرفا شخص ، تصور كمالاتى را در وجود خودش مى نمايد و آنگاه بر اساس آن كمالات وهمى و خيالى مغرور مى شوند. گاهى نيز ممكن است كمالاتى هم موجود باشد و بر اساس آن شخص مغرور گردد. و بنابراين بايد دانست كه به رخ كشيدن كمالات و نعمات به رخ ديگران از آثار عجب و غرور است . پس بنابر آنچه گفته شد مغرور كسى است كه به خود ببالد و از خود راضى و شاد باشد.

انگيزه هاى عجب و غرور

اغلب انگيزه هاى غرور از اين چند حالت خارج نيست . وجود عبادت ، علم ، شجاعت ، سخاوت ، و امثال اين صفات . گاهى هم عجب و غرور به انگيزه حسب و نسب و گاهى به سبب زيبائى و جمال و گاهى به خاطر وجود مال و يا قدرت و قوت يا دارا بودن زيركى ، فتانت و ذكاوت است . كه هر كدام از اينها باشد بالاخره نتيجه اش وجود غرور است و غرور هم مدير را نابود مى كند شخص مدير ولو در بعد مديريت محدود، بايد غرور را از خود دور كند.

راه دورى از غرور

الف : اگر انگيزه غرور و عجب در شخص ، عبادت است بايد بداند دستور خداوند نسبت به انجام عبادات واجب و مستحب ، به خاطر اين است كه انسان ، خاكسارى بيشترى پيدا مى كند و خود را بيشتر نزد معبود خود كوچك بشمارد. تا اين موضوع موجب شود صفت تواضع در انسان زنده شود. پس عابدى كه غرور او را بگيرد عبادتش هم عبادت نيست .
ب : اگر انگيزه غرور و عجب ، وجود علم در شخص است ، بايد توجه كند اولا و فوق كل ذى علم عليم (٤٨) خداوند مى فرمايد: بالا دست و برتر از هر دانشمندى دانشمند ديگرى است و ثانيا ما اوتيتم من العلم الا قليلا (٤٩) ما به شما علم عطا نكرديم مگر اندكى . و از طرفى علم براى اينست كه انسان به راه راست هدايت شود، خداوند در فلسفه بعثت پيامبر مى فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (٥٠) خداوند پيامبرى را از ميان مردم امى برگزيد تا بخواند بر مردم آيات خدا را و تزكيه كند مردم را و تعليم دهد آنها را به كتاب و حكمت و اگر چه قبلا در گمراهى آشكار بودند. در اين آيه شريفه ، خداوند علم را وسيله هدايت معرفى فرموده است و شكى هم نيست كه غرور، ضلالت است و اگر علم غرور بياورد، يعنى بجاى هدايت ضلالت آورده است . از طرف ديگر علم اگر موجب عمل نباشد بى فايده است (عالم بى عمل به چه ماند به زنبور بى عسل)
مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوا كمثل الحمار يحمل اسفارا (٥١)
چو عملت هست خدمت كن كه زشت آيد بر دانا
گرفته چينيان احرام و مكى مانده در بطحى
ج : اگر انگيزه غرور آنها فاميلى هاى سببى و يا نسبى او است بايد توجه داشته باشند كه :
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
يا به قول شاعر عرب كه مى گويد:
انا ابن نفسى و كنيتى ادبى
من عجم كنت اومن العرب
ان الفتى من يقول هاانا ذا
ليس الفتى من يقول كان ابى
كه ترجمه آن چنين است من پسر خودم هستم و فاميل و كنيه من ادب من است حال از عجم باشم و يا از عرب (فرقى ندارد) بدرستى كه جوانمرد كسى است كه بگويد من اين چنين هستم . جوانمرد كسى نيست كه بگويد پدرم چنان بود و بالاخره اين مسئله واضحى است كه كسى نبايد به خاطر اينكه پدرش يا بستگان ديگر نسبى و يا سببى او داراى كمالات هستند مغرور شوند.
د: اگر انگيزه عجب و غرور مال ، جمال ، قدرت و يا هوش است بايد شخص ‍ توجه كند كه اينها همه فانى است .
بر مال و جمال خويشتن غره مشو
كان را به شبى برند و اين را به تبى
انسان بايد به فانى بودن خود توجه كند داشته باشد و بداند عاقبت اگر به مرگ طبيعى بميرد كه بازگشت او به خاك است . اگر هم به اشكال ديگر بميرد كه تازه معلوم نيست او را حتى به خاك هم بسپارند .
گه خورش جانورانت كنند
گاه گل كوزه گرانت كنند
و يا به قول شاعر ديگر:
زدم تيشه يك روز بر تل خاك
به گوش آمدم ناله دردناك
كه زنهار گر مردى آهسته تر
كه چشم است و روى و بناگوش و سر
بر اين خاك چندين صبا بگذرد
كه هر ذره از او بجائى برد
هر ورقى چهره آزاده ايست
هر قدمى چشم ملك زاده ايست
انسان بايد توجه كند كه در درگاه خداوند بزرگ خود فروشى ، خريدار ندارد.
در راه او شكسته دلى مى خرند و بس
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
و بالاخره بطور اجمال راه مبارزه با غرور عبارت است از:
١ - توجه به خداوند و عظمت او و توجه به ذلت و خوارى خود و يادآورى آيات قرآنى كه دال بر ضعف انسان است .
٢ - آگاهى از آنچه موجب غرور در آدمى شده ، و رفع انگيزه هاى غرور به تفصيلى كه بيان شد .
چند غرور اى دغل خاكدان
چند منى اى دو سه من استخوان
پيشتر از تو دگران بوده اند
كز طلب جاه نياسوده اند.
حاصل آن جاه ببين تا چه بود
سود بد اما به زيان شد چه سود
اين نشاط است كز آن خوشدلى
غافلى از خود كه ز خود غافلى
با توجه به آنچه گفته شد روشن گشت كه غرور آفت خانمان سوز مديريت است . ولى بايد دانست كه از آن طرف خودباختگى در برابر مسائل و مشكلات هم آفت است . نه افراط و نه تفريط، بلكه حد وسط را بايد در پيش گرفت . نه غرور و نه خودباختگى ، بلكه اعتدال كه همان تواضع مى باشد كارساز است . پس معلوم شد وجود خودباختگى در انسان ايجاد حس خود كمتر بينى مى كند و در نهايت به ضعف انسان مدير مى انجامد.

روايتى در مورد غرور و عجب

١ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : قال اللّه تعالى عز و جل يا داود بشر المذنبين و انذر الصديقين قال : كيف ابشر المذنبين و انذر الصديقين . قال بشر المذنبين انى اقبل التوبة و اعفو عن الذنب و انذر الصديقين الا يعجبوا باعمالهم (٥٢) پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود خداوند خطاب به حضرت داود عليه السلام بيان فرموده است اى داود بشارت بده به گناهكاران و بيم بده به راستگويان و صديقين و پاكان حضرت داود عليه السلام عرضه داشت خدايا چگونه بشارت دهم گناهكاران را و بترسانم صديقين را. خداوند خطاب كرد بشارت بده گناهكاران را به اينكه من توبه آنان را قبول مى كنم و از گناهكاران آنها در مى گذرم و بترسان و بيم بده صديقين را از اينكه مغرور شوند و عجب آنها را فرا بگيرد بخاطر اعمالى كه انجام مى دهند. فانه ليس عبد و انصبه للحساب الا هلك . به درستى نيست هيچ بنده اى كه او را براى حساب (محاسبه دقيق الهى در روز قيامت) وادارند مگر كه او هلاك شود. پس بايد توجه داشت موفقيتها، پيروزيها و ظفرها ما را مغرور نكند. به پيامبر عظيم الشان اسلام صلى اللّه عليه و آله بعد از فتح مكه وحى نازل شد كه اذا جاء نصر اللّه و الفتح و رايت الناس يدخلون فى دين اللّه افواجا فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا . هنگامى كه نصر و غلبه الهى آمد و ديدى كه مردم گروه گروه به دين خدا مى گروند پس (مغرور نشو بلكه) حمد و سپاس ‍ بگوى خداوند را و استغفار كن او را كه بدرستى او بخشاينده است .

٧ - وقار و هيبت

يكى ديگر از عوامل پيشرفت در مديريت ، داشتن وقار و هيبت است . وقار و هيبت براى هر مدير لازم است . چه آنكه اين صفت انسان را سنگين ، موقر، وزين و محترم مى سازد. وقار يك حالتى در وجود انسان است كه او از هر كار سبك و بى مايه اعم از گفتار و يا در بعد افعال و يا حركت دور مى سازد. درست به همين دليل است كه افرادى را كه گرد شوخيهاى بى جا و ركيك و اعمال سبك نمى گردند به آنها موقر مى گويند. هيبت هم ، به معنى عظمت و بزرگى است . پس زمانى كه گفته مى شود مدير بايد هيبت داشته باشد. البته نه اينكه تصور شود هيبت داشتن به اين معنى است كه ديگران از او ترس و هراس داشته باشند و به محض ديدن او بيمناك شده و لرزه به بدن آنها بيفتد. بلكه وقار و هيبت وزنه و سنگينى و عظمت به انسان مى دهد و افراد در مواجه با انسان موقرانه و محترمانه برخورد مى كنند. مديرى كه وقار و هيبت وزنه و سنگينى و عظمت به انسان مى دهد و افراد در مواجهه با انسان موقرانه و محترمانه برخورد مى كنند. مديرى كه وقار و هيبت داشت مردم در برخورد با او به اقوال و حركات او و نيز به پيمان او اهميت مى دهند. حضور او در مجالس موثر مى شود و بالاخره روى او حساب مى كنند، تشويقات و تنبيهات او موثر واقع مى شود و بسيارى فوائد ديگر را در بر دارد. اما مهم اين است كه مدير به خاطر به دست آوردن وقار و هيبت تا پرتگاه تكبر كشيده نشود و در دره خودخواهى سقوط ننمايد. در قرآن مجيد، آياتى در خصوص تكبر وجود دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم .

برخى آيات مربوط به مذمت تكبر

١ - كذلك يطبع اللّه على كل قلب متكبر جبار (٥٣) اينچنين خداوند طبع مى زند بر هر قلب متكبر جبارى (طبع به معنى پايان است . دو واژه در اين زمينه در قرآن مجيد استفاده شده يكى طبع و يكى ختم . در زمانهاى سابق كه وسيله هاى امروزى براى نوشتن نبود و مردم روى پوست حيوانات و غيره مى نوشتند آخر نامه كه امضاء مى كردند و بعد از امضاء ديگر چيزى نوشته نمى شد اين را ختم مى گفته اند و زمانى كه نامه را مى پيچيدند و مهر و موم مى كردند اين را طبع مى گفتند كه طبع مرحله پايان قطعى كار تلقى مى شد.)
٢ - ساصرف عن آياتى الذين تتكبرون فى الارض (٥٤) به زودى مى گردانم از نشانه هايم كسانى را كه تكبر مى ورزند در زمين .
٣ - ادخلو ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (٥٥) داخل شويد درهاى جهنم را براى هميشه در آن باشيد و چه بد است مقام و جايگاه تكبر كنندگان .
٤ - فالذين لا يومن بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون (٥٦) پس كسانى كه ايمان نمى آورند به آخرت قلبهاى ايشان انكار كننده است و اينها مستكبر هستند.
٥ - ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين (٥٧) بدرستى كسانى كه تكبر ورزند و سركشى كنند از عبادت من ، به زودى داخل شوند جهنم را در حال ذلت و خوارى .
٦ - ان فى صدور هم الاكبر و ما هم ببالغيه (٥٨) نيست در سينه هاى ايشان كبر و بزرگى كه به آن نخواهند رسيد. ديديم كه چگونه خداوند در اين آيات شريفه تكبر را سرزنش مى كند.

برخى روايات در مورد مذمت تكبر

١ - در كتاب كافى در باب كبر از امام باقر عليه السلام يا صادق عليه السلام نقل كرده (با تعبير عن احد الصادقين) اما در بعضى ديگر از كتب روايى از قول پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند: لا يدخل الجنة من كان فى قلبه حبة من خردل من كبر (٥٩) داخل بهشت نمى شود كسى كه در قلب او مثقال حبه اى از خردلى از تكبر باشد.
٢ - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : ثلاثة لا يكلمهم اللّه و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم شيخ زان و ملك جبار و مقل مختال (٦٠) پيامبر عظيم الشان اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود سه دسته اند كه خداوند روز قيامت با ايشان سخن نمى گويد و به سوى آنها نمى نگرد و ايشان را پاك نمى گرداند و براى آنها عذابى دردناك است (و آن سه دسته عبارتند از) پيرمرد زناكار و پادشاه ستمگر (حكمران ستمگر) و شخص ‍ متكبر ٣ - و لما حضرت نوحا الوفاة دعا ابنيه فقال انى آمركما باثنين و انها عن اثنين . انها كما عن الشرك و الكبر و آمركما بلا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده (٦١) . زمانى كه حضرت نوح در حين وفات بوده فرزندانش را فرا خواند و به آنها گفت شما را به دو چيز امر و از دو چيز نهى مى كنم و اما نهى مى كنم شما را از شرك ورزيدن و تكبر نمودن و امر مى كنم شما را به لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده (امر مى كنم شما را به گفتن اينها و يا توجه به اينها)

انواع تفكر

تكبر انواعى دارد:
١ - تكبر بر خداوند: ان الذين يتكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين كسانى كه از عبادت من تكبر مى نمايند به زودى با ذلت و خوارى داخل دوزخ خواهند شد (٦٢)
٢ - تكبر بر رسولان خداوند ان انتم الا بشر مثلنا (از قول متكبران خطاب به پيامبران) شما چيزى جز انسانهاى مثل ما نيستيد (٦٣)
٣ - تكبر بر بندگان خدا كه مراد از بحث ما در اين مسئله مديريت بيشتر اين بعد از تكبر است . زيرا در بين مسلمانان نوعا دو قسم ديگر از تكبر كه ذكر شد وجود ندارد.
پس معلوم شد تكبر تا چه حد براى مدير مضر است . خلاصه اينكه باعث مى شود مردم نسبت به متكبر بدبين باشند و از او تنفر داشته باشند. تكبر موجب خود بزرگتر بينى و تحكم بر مردم مى شود و توالى فاسده بسيارى به بار مى آورد. از طرفى نبايد فراموش كرد كه بى تكبر بودن با از دست دادن وقار و هيبت فرق مى كند و هيچ منافاتى بين وجود هيبت و وقار و عدم وجود تكبر نيست . اسلام دين اعتدال است ، افراط و تفريط را نمى پذيرد.

مسوغات تكبر

حال كه بحث تا اينجا كشيده شد خوب است مواردى را كه تكبر كردن شرعا جايز است را نيز بيان كنيم . در چند مورد تكبر شرعا جايز است . يكى تكبر زن نامحرم در مقابل مرد نامحرم و ديگرى تكبر در مقابل متكبر و براى شكستن تكبر او و ديگرى تكبر در مقابل كفار بالاخص در ميادين نبرد. البته فلسفه تسويغ اين مورد احتياج به توضيح دارد به لحاظ جلوگيرى از اطاله بحث از بيان آن خوددارى مى نمائيم .

٨ - دورى از خودستايى و خودخواهى

در اينجا به بحث در مورد عاملى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت مى پردازيم . اين عامل عبارت است از عامل عدم خود ستائى و دورى از خودخواهى . خودخواهى و خودستائى از جمله عواملى است كه باعث مى شود افراد از اطراف انسان پراكنده شوند و كسى حاضر به همكارى با انسان نشود. اصولا مردم از افراد خودخواه و خودپسند متنفرند و طبعا كسانى را دوست دارند كه بيشتر كار مى كنند و كمتر سخن مى گويند. لذاست كه مى بينيم مردم از افرادى كه از خود تعريف مى كنند ولو افراد پركارى هم باشند خوششان نمى آيد. تجربه نشان داده كه اگر شخصى پركار به تعريف از خودش نپردازد، مردم او را ستايش مى كنند. ولى اگر همين فرد خودش نيز به تعريف از خودش بپردازد تعريف و ستايش مردم متوقف مى گردد و به او اعتنائى نمى شود. البته خودستائى به طرق گوناگونى ممكن است صورت گيرد و منحصر به تصريح از طريق زبان نيست . بلكه گاهى ممكن است شخصى با نگارش و يا ايماء و اشاره و يا كنايه زدن و امثال اينها خودستائى كند، مثل كسى كه در حين كار كردن قيافه بگيرد يا در حين راه رفتن فخر بفروشد. اين نكته هم قابل ذكر و قابل توجه است كه بعضى افراد از راه منفى به خودستائى مى پردازند. مثلا وقتى مى خواهند خود را خيلى با سواد معرفى كند مى گويد افرادى مثل من بى سواد، چه بايد بكنند. يا مى خواهى از شجاعت خود دم بزند مى گويد آدمهايى مثل من كه ترسو هستند وضعشان بهتر از اين هم نمى شود .
خود ستائى از خود خواهى انسان سرچشمه مى گيرد و خودخواهى هم همان صفتى است كه همه مردم از آن تنفر دارند به اين معنى كه مردم از فرد خود خواه متنفر هستند و جالب اينجاست يك مدير خود خواه در حالى انتظار همكارى از ديگران را دارد كه همه از او متنفرند.
اصولا زشت است انسان نقاط قوت خود را چه براى خود و چه براى ديگران متذكر شود. زيرا اين همان عجب و غرور است . عجب هم صفتى است كه در قباحت و زشتى آن سخن بسيار گفته شده است و ما هم در همين مباحث تفصيلا در مورد عجب مطالبى بيان داشتيم كه مراجعه به آن مطالب براى يادآورى بالاخص توجه به مطالب مذكور در اين بحث بى فايده نيست .مخصوصا آيات و روايات مربوط به عجب و غرور را كه در همان مبحث مورد اشاره واقع شده مورد توجه خاص قرار دهيد .

٩ - دور انديشى و مراقبت

دور انديشى و داشتن دقت و مراقبت شديد دو عامل ديگر از عوامل پيشرفت مديريت است . دور انديشى به اين معنى است كه مدير حال را ننگرد بلكه نتايج آتى كار را بنگرد. اگر شخص مدير نگاهش به حال باشد و آينده را نبيند قطعا دير يا زود شكست مى خورد. مثلا يك تاجرى كه رونق جنسى را در بازار مى بيند و مرغوبيت آن را و مشتريهاى زياد آن را مى بيند، اگر فقط حال را بنگرد و از اين كالا مقدار زيادى خريدارى كند، در حين فروش خواهد ديد از آن مرغوبيت و آن استقبال مشتريها خبرى نيست و متحمل ورشكستگى فاحشى خواهد شد. اين شكست به علت عدم دورانديشى اين بازرگان و تاجر است . چرا كه جوانب امر را مورد رسيدگى و دقت قرار نداده است . توجه نكرده اين مرغوبيت فصلى است يا نه . آيا وضع خاصى باعث كمبود اين جنس و مرغوبيت آن شده يا نه . آيا اين نوع جنس در زمان آتى به بازار فروش عرضه خواهد شد يا نه . البته اين يك مثال و موردى از نمونه هاى متعدد در اين باب بود .ولى در تمام حركات و جريانات و مسائلى كه آدمى با آن دست به گريبان است مسئله به همين شكل است و اين قاعده كلى حاكم است . يعنى دور انديشى و توجه به جوانب امر موجب موفقيت و عدم دورانديشى و توجه به جوانب امر موجب موفقيت و عدم دور انديشى و توجه به جوانب امر موجب موفقيت و عدم دورانديشى و عدم توجه به جوانب مسئله موجب شكست است . در دوستى ها دشمنى ها رفت و آمدها مجالست ها، ايجاد رابطه ها، قطع رابطه ها، محبت ها، كدورت ها، مكالمه ها، برخوردها و.... همينطور است . بايد در تمام اين موارد و امثال اينها آينده نگر بود. و به توالى بعدى آن عمل يا گفتار توجه داشت ، جوانب امر را سنجيد و بى گدار به آب نزد. بى گدار به آب زدن كارى است كه نتيجه اش از اول پيداست . از طرفى همانطور كه گفته شد مدير بايد هميشه و در همه حال شديدا مراقب باشد و هيچ مسئله اى را خرد و كلان را از نظر دور ندارد. توجه كند كه در اطراف او چه مى گذرد همسايه او كيست و همكار او كيست مغازه دار محل چه كسى است ، دوستان او چه كسانى هستند؟ و بالاخره از اين نقطه ها شروع و به نقطه بالاتر و بالاتر برسد. مدير بايد همه چيز را در نظر بگيرد و از هيچ چيز غافل نباشد، تا بتواند از هر لحظه اى حتى از كوچكترين فرصت براى پيشرفت كار بهره بگيرد و سود ببرد. مدير غافل ، كارى از پيش نخواهد برد و بر مشكلات چيره نمى شود. غفلت به معنى عدم آگاهى است و آگاهى يك ضلع مثلثى است كه در مديريت شرط است . (مثلث هدف ، آگاهى و برنامه ريزى اين سه ركن در مديريت شرط است .) هر يك از اضلاع اين مثلث نباشد مدير ساقط مى شود. غفلت از مسائل به معنى عدم آگاهى ، فقدان ضلعى از اضلاع ثلاثه مثلث اركان مديريت است . اين بديهى است كه هر فرد معمولا مشكلاتى دارد، دشمنانى دارد و بايد براى مقابله با مشكلات براى رام كردن و يا سركوب كردن دشمنان مراقب باشد. نيروهاى دشمن را شناسائى كند. نيروهاى وفادار را بشناسد. در تضعيف دشمن و تقويت دوست كوشا باشد. اينها با غفلت و عدم مراقبت ممكن نيست . در زندگى لحظه هايى پيش مى آيد كه افراد هوشيار و مراقب به بهترين وجه از آن لحظه ها سود مى جويند و افراد غافل عمرى را در حسرت از دست دادن آن لحظه هاى طلائى مى سوزند. بنابراين مدير بايد داراى اين دو خصلت باشد.
١ - آينده نگرى و دور انديشى .
٢ - دقت و مراقبت شديد در كارها.
در روايتى كه به حضرت امام صادق عليه السلام نسبت داده شده كه آن حضرت فرموده اند: الا ان فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها (٦٤)

١٠ - ترجيح رضايت الهى

در بحث مديريت اسلامى عوامل پيشرفت را برشمرديم . جمله اين عوامل ترجيح رضايت الهى در كارهاست كه بايد مورد توجه قرار بگيرد. يكى از حساسترين و مهمترين عوامل پيشرفت مديريت همين عامل اساسى و مهم است . مد نظر داشتن خداوند در كارها و جلب رضايت او. ما در كارها از خداوند استمداد مى خواهيم و نياز به استعانت از او داريم ، در حالى كه عبادت او مقدم بر استعانت از او مى باشد چه آنكه اياك نعبد و اياك نستعين . فقط و فقط تو را مى پرستيم (رضايت تو را جلب مى كنيم و فقط براى تحصيل رضايت تو اهميت قائل مى شويم .) و سپس فقط از تو استمداد مى جوئيم . آدمى بايد فقط در راه خدا قدم بردارد و از راهها و طرق مختلف ديگر پرهيز كند. ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعو السبيل فتفرق بكم عن سيبله (٦٥) بدرستى اين راه مستقيم من است از اين راه مستقيم تبعيت كنيد. و از طرفى وقتى كار براى خدا و تحصيل رضاى او شد قطعا خداوند هم به پيشرفت آن كار كمك مى كند. معروف است كه ما كان للله ينموا آنچه براى خدا باشد رشد مى كند.

راه تحصيل رضايت خداوند

راه عمده اى كه مى تواند ما را به تحصيل رضاى خداوند برساند عبارت است از راضى بودن از خدا اگر مى خواهيم خدا از ما راضى باشد بايد ما از خدا راضى باشيم . راضى به تمام امور، تمام قضاها و قدرها در امور مالى و مادى و غيره بقول شاعر عرب كه مى گويد.
رضيت بما قسم اللّه بى
و فوضت امرى الى خالقى
كما احسن اللّه فيما مضى
كذالك يحسن فيما بقى
راضى شدم به آنچه خدا قسمت من نموده است و كارهاى خودم را به خدا تفويض كردم . همچنانكه خداوند در گذشته احسان نموده است در آينده نيز احسان خواهد نمود.
در قرآن هم به رضايت خالق و مخلوق از همديگر اشاره شده است . آنجا كه مى فرمايد: رضى اللّه عنهم و رضوا عنه روايتى است از قول امام صادق عليه السلام كه فرموده اند : ان اللّه بعدله و حكمة و علمه جعل الروح و الفرح فى اليقين و الرضا عن اللّه تعالى و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط (٦٦) به درستى خداوند به عدل و حكمتش و علمش روح و فرح را در يقين و رضاى از خداوند قرار داد و غم و درد را نيز در شك و سخط به خداوند مقرر فرمود.
و نيز همان حضرت فرمودند: اعلم الناس بااللّه ارضاهم بقضاء اللّه (٦٧) داناترين مردم نسبت به خداوند راضى ترين آنها به قضاء الهى است . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من اللّه ذالك هو الفوز العظيم (٦٨) و مساكن نيكو در بهشتهاى دائم و رضايت از خدا بزرگتر است و اين است كه رستگارى بزرگ مى باشد.
از طرفى خداوند راضى شدن به حيات دنيوى را مذمت مى كند و مى فرمايد: و رضوا باالحياة الدنيا و اطمانوا بها (٦٩) و راضى شدند به زندگى دنيوى و به همان اطمينان پيدا كردند.
و نيز خداوند مى فرمايد: رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (٧٠) و راضى شدند به اينكه با بازماندگان باشند و مهر زده شد بر قلبهاى اينان و اينها نمى فهمند (قلب به معناى مصطلح در علم پزشكى مراد نيست ، بلكه منظور از قلب ، فهم و درك است) پس ‍ بنابراين اگر انسان از خدا راضى شد، خداوند هم از او راضى مى گردد. لازمه كسب رضايت الهى توجه به اوست كه كعبه آمال است . بايد رضايت خداوند را بر امور ديگر ترجيح داد و آن را مهم دانست . بلكه مى توان گفت در مقابل رضايت الهى چيز مهمى نيست تا تحصيل رضايت خالق را بر مخلوق ترجيح داد از اولياء اللّه مى شود. و آن وقت الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (٧١) هان به درستى دوستان خدا ترسى بر آنها نيست و حزنى ندارند.
خلاصه مطالبى كه بيان شد اينست كه مديريت در همه ابعاد و سطوح بايد لزوما با ترجيح رضايت الهى پيشرفت كند و زمانى رضايت خداوند تحصيل مى گردد كه انسان از خدا راضى باشد و راه اينكه انسان از خدا راضى باشد، توكل و اعتماد به او و رضايت و قضاء الهى است و نتيجه نهائى اينكه خلق را بر خالق مقدم كردن و رضاى خود را به رضاى خدا برترى بخشيدن ، مدير را به شكست و سقوط قطعى مى كشاند.

١١ - عدم خود فريبى ، بازگشت از خطاها، كم توقعى

در اين مبحث به سه عامل مهم از عوامل پيشرفت مديريت خواهيم پرداخت . عامل اول عدم خود فريبى ، عامل دوم بازگشت از خطاها و عامل سوم نداشتن توقع بيش از حد.

دورى از خودفريبى

خودفريبى داراى انواعى است كه ذيلا بيان مى شود:
١ - خود فريبى كه عامل آن تعريف و ستايش ديگران است .
٢ - خود فريبى كه عامل آن تقبيح و مذمت ديگران است .
٣ - خود فريبى كه عامل آن تحريكات ديگران باشد
٤ - خود فريبى كه عامل آن هواهاى نفسانى است .
٥ - خود فريبى كه عامل آن توجيهات غلط خود ساخته است .
هر كسى در زندگى نقاط قوت و نقاط ضعفى دارد. در اينجا نكته مهم اين است كه نقاط ضعف نبايد آدمى را از فعاليت و كوشش باز دارد و نقاط قوت نبايد انسان را بفريبد. در ميان انسانهايى كه با ما زندگى مى كنند افرادى هستند كه عادتشان به تعريف كردن و بزرگ جلوه دادن نقاط قوت ديگران است . اگر انسان به اين تعريفها و تمجيدها ترتيب اثر دهد و فريب اين موضوعات را بخورد و از خدا غافل شود اين مساوى با شكست اوست . لذا مى بينيم خداوند عز و جل بعد از فتح عظيم مكه به پيامبر عظيم الشان اسلام صلى اللّه عليه و آله خطاب مى كند فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا . (٧٢)
پس تسبيح گوى خداوند را و استغفار كن او را كه بدرستى او آمرزنده است . يعنى در حين فتح و زمان ظفر و در اين موقعيت ، كه عمل بسيار مهمى انجام داده اى طلب بخشش كن . به اين معنى كه نقاط ضعف موجود در امت اسلامى را فراموش مكن . افرادى هستند با اين كه خودشان ، خوب خودشان را مى شناسند تا ديگران از آنها تعريف مى كنند، اينها نيز با خود فريبى باورشان مى آيد كلاه سر خودشان مى گذارند و به خودشان مى گويند بله اين تعاريفى كه مى شود صحيح و به مورد و لازم است ، پس بنابراين بايد دقت داشت كه تعريف و ستايش ديگران موجب خود فريبى ما نشود. از طرف ديگر در اين اجتماع بزرگ انسانى افرادى مغرض و يا جاهل هستند كه كوچكترين نقطه ضعف انسان را بزرگ جلوه مى دهند و آن را همه جا عنوان مى كنند و با هياهو و سر و صدا شروع به بدگوئى و فعاليت سؤ مى نمايند. بايد توجه داشت اين هياهو و سر و صداها انسان را از مسير حق جدا نسازد. چه بسا كسى مسير خوبى را طى مى كند منتها در اين مسير دچار لغزش هم مى شود كه قابل تدارك و جبران است . نبايد تا عده اى شروع به مذمت او نمودند دست از حق بردارد و خود را گول بزند و با فريب خود و توجيه غلط از حق فاصله بگيرد.
افرادى هم وجود دارند كه اجازه نمى دهند انسان در تصميم گيرى هايش راه تعديل را داشته باشد. انسان را به كارى تشويق و ترغيب مى كنند و او را بالاخره وادار مى كنند دست به اقدامى بزند كه نبايد مى زد. و اين تحريكات نهايتا به آنجا مى انجامد كه انسان مى بيند كار او ثمره بسيار بدى داشته و راه نجات هم نيست . افرادى كه بى تجربه بوده اند در طول مدتى كه برخوردهايى با افراد گوناگون پيدا كرده اند اين تجربه تلخ را چشيده اند. چند نفر دور آنها جمع شده اند و اظهاراتى كرده اند و ضمن تحريك و ترغيب اين شخص ، او را وادار به عملى نموده اند. سپس بعد از آنكه توالى فاسده آن عمل بروز كرده او را در آن ميدان ، تنها گذاشته اند و رفته اند. لذا بايد دقت داشت تحريك ديگران موجب نشود ما از تامل و تفكر دور بمانيم . از طرفى ان النفس لامارة باالسوء (٧٣) گاهى عامل خود فريبى ، داخلى است تشويق ها و مذمت ها و تحريكات از عوامل خارجى خود فريبى است . هواهاى نفسانى را نمى توان ناديده گرفت . گاهى انسان در طول زندگى در برخوردها و تصميم گيرى ها فريب هواهاى نفسانى را مى خورد و هواهاى نفسانى بر عقل او غالب مى گردد. در نتيجه كار پيشرفت نمى كند يا به هدف اصلى خود نمى رسد. لذا بايد به اين موضوع نيز توجه خاص مبذول داشت . مهمتر از همه اينها خودفريبى به معناى چهارم است ، يعنى فريب توجيهات خود ساخته را خوردن . بسيار اتفاق مى افتد كه شخصى مى خواهد كارى انجام دهد و مى داند آن كار خلاف است ، ليكن يك جورى آن را نزد خود توجيه مى كند و به اصطلاح عرف مردم كلاه شرعى براى مسئله مى سازد و وجدان خود را كه به او به خاطر تصميم خلافى كه گرفته نهيب مى زند، فريب مى دهد و اين نوع خود فريبى آفت بس بزرگى است ، بالاخص براى يك مدير.


۲
ب : بازگشت از خطاها

ب : بازگشت از خطاها

دومين عاملى كه در اينجا مورد بحث قرار مى گيرد بازگشت از خطاهاست . شكى در ميان نيست كه ما هم بالاخره خطاهايى در زندگى داريم و مصون از اشتباه نيستيم . در طول زندگى ممكن است دچار اشتباه شده باشيم يا حتى عمدا خطايى از ما سرزده باشد. ما نبايد اجازه بدهيم اشتباه ما ادامه پيدا كند. بقول معروف هر جا كه جلوى ضرر را بگيرى منفعت است . اصولا، توبه در اسلام مسئله اى است كه روى آن بسيار تاكيد شده است . از جمله صفات خداوند، غفور، تواب و ديگرى عفو است . ما در مبحث چهارم اين مباحث در موضوع عفو به آياتى از قرآن اشاره كرديم كه خداوند در آنها تصريح فرموده است كه نسبت به عده اى گذشت و بخشش خواهد نمود يا نسبت به قومى گذشت نموده و يا از گذشت و غفران تمجيد فرموده است . اينها نشانه اينست كه خداوند مى خواهد انسان را به بازگشت از خطاها و ادامه ندادن به اشتباهات ترغيب كند. لذا راه بازگشت را باز گذارده است پس بازگشت از خطاها موجب افتخار است . بعضى ها مى گويند ما يك عمرى چه و چه بوده ايم حالا اگر بخواهيم مقدس شويم به ما مى خندند و يا حتى بعضى معتقدند اگر تصميم خطائى گرفته اند و در مسئله اى اشتباه كرده اند چنانچه نخواهند راه اشتباه را تا آخر بروند اين براى آنها سبك است و پرستيژ كارى آنها را پائين مى آورد و بر اين اساس اشتباه خود را ادامه مى دهند در حالى كه اين عقيده كاملا خطا است . ادامه دادن به خطا و آن همه مضرات و دشواريها بهتر است يا برگشتن و راه صحيح را طى كردن . اين بهانه ها راههاى شيطان در وسوسه افراد براى ادامه مسير خطا و اشتباه است .نكته اى كه بايد تذكر دهم اينست كه از اين خطاها و اشتباهات بايد درس گرفته شود. اينها تجربه هاى گرانبهايى هستند كه نبايد دوباره آنها را تجربه كرد. انسان كه دو عمر ندارد كه در يكى تجربه بياموزد و در ديگرى تجربه هاى اندوخته را مورد استفاده قرار دهد. بايد از هر تجربه اى از همان ابتداى تحصيل تجربه استفاده كرد . مومن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود. لذا بايد ديد علت آن خطا و اشتباه چه بوده تا ديگر تكرار نشود.
به قول حافظ من جرب المجرب حلت له الندامه كسى كه تجربه شده اى را تجربه كند ندامت و پشيمانى او را خواهد گرفت .

ج : نداشتن توقع بيش از حد

عامل بعدى نداشتن توقع بيش از حد است . اصولا انسان در زندگى فردى خود هم نبايد از مردم توقع بيش از اندازه داشته باشد. زيرا مردم طبعا از افراد متوقع ، تنفر دارند و آنها را سربار جامعه مى دانند. خود توقع نيز، آفاتى دارد از جمله اينكه باعث مى شود در ما حس بد بينى نسبت به كسانى كه به توقعات ما توجه نكرده اند ايجاد شود و كدورت بيافريند. لذا بايد دقت داشت اين عامل ، بسيار عامل مهمى است . يعنى يك مدير ولو در بعد مديريت محدود اگر از ديگران توقع خارج از حد داشته باشد به زمين خواهد خورد و مورد تنفر ديگران واقع خواهد شد. همچنين اين توقعات زيادى موجب دشمن تراشى است . گله ها و گله گذاريها شروع مى شود. اصولا افراد پرتوقع مورد علاقه نيستند و مردم دوست دارند كمتر با آنها معاشرت داشته باشند. و باالعكس با افراد خاكى و بى توقع مردم بيشتر مانوس هستند. رفت و آمد با آنها بيشتر است صفا و صميميت و علاقه زيادتر است . بنابراين فرد مدير بايد دقت كند از هيچكس توقع بيجا نداشته باشد.

١٢ - مطالعه ، تفريح سالم

در اينجا به دو عامل ديگر در اين رابطه مى پردازيم يكى داشتن مطالعه و ديگرى داشتن تفريح سالم .

الف : مطالعه

اول ببينيم مطالعه بايد چگونه باشد؟ به چه شكل مطالعه كنيم بسيارى از افراد هستند كه كتب فراوانى را مى خواهند مورد مطالعه قرار دهند. اما بايد به محض شروع و خواندن يكى دو صفحه خسته مى شوند و يا طورى كتاب را مطالعه مى نمايند كه نهايتا از آنچه در كتاب بوده هيچ برداشتى ندارند. اين آفات به اين علت است كه با كيفيت صحيح مطالعه نكرده اند. مطالعه روش ‍ و مقرراتى دارد كه مختصرا بعضى از آن شرائط را متذكر مى شويم . البته تذكر اين نكات صرفا جهت يادآورى است والا به اصل بحث ما خيلى مربوط نمى شود. فقط از اين جهت كه مطالعه شرط پيروزى و موفقيت در مديريت است و از طرفى هم مطالعه بدون رعايت نكاتى كه تذكر مى دهيم بسيار دشوار است . لذا به يادآورى بعضى از شرائط و مقدمات لازم براى مطالعه مى پردازيم .

١ - محيط خلوت :

اصولا مطالعه و تفكر و فهم مطالب با سر و صدا و شلوغى سازگار نيست . تناسب محيط لازم است . محيط مطالعه بايد آرام و بى سر و صدا باشد. ضمنا هيچ چيز خاصى نظر انسان را در محيط مطالعه به خود جلب نكند و مثلا عكسهاى رنگارنگ و تزئينهاى آنچنانى وجود نداشته باشد كه فكر آدمى را به خود مشغول و از مطالعه باز دارد. ضمنا در محيط مطالعه نبايد رفت و آمد زيادى بشود. البته منظور از رفت و آمد در اينجا آن نوع رفت و آمد است كه مزاحمت براى مطالعه داشته باشد والا در محيط كتابخانه كه افراد مشغول مطالعه هستند افراد ديگرى هم براى مطالعه مراجعه مى نمايند و اين منافاتى با مطالعه آنها ندارد.

٢ - نبودن وسائل تهييج كننده اى مثل راديو و تلويزيون

اگر كسى بخواهد مطالعه كند و از طرفى به اخبار توجه داشته باشد يا در حال مطالعه ، فيلمهاى تلويزيون را مشاهده كند، نتيجه مثبتى نخواهد گرفت . بالاخره توجه انسان به يكى از اين دو كار كه بيشتر جالب توجه است جلب مى شود. لذا بايد در زمان مطالعه به محلى رفت كه مسائل اين چنينى وجود نداشته باشد و وسائل سرگرمى نيز در كار نباشد. البته صرفا راديو و تلويزيون نيست كه مزاحم مطالعه مى شود. ممكن است كه ميز پينگ پنگ اين مزاحمت را فراحم كند و يا هر وسيله ديگر سرگرم كننده .

٣ - بودن نور به حد كافى :

در محيط مطالعه بايد نور به اندازه كافى وجود داشته باشد. كمبود نور باعث خستگى زودرس چشم و نهايتا خستگى از مطالعه مى شود. ضمنا تابش نور از سمت چپ از طرف بالا بسيار موثر و مفيد است در اين رابطه خوب است متذكر شوم از مطالعه در حين غروب آفتاب و از مطالعه در وسيله نقليه در حال حركت جدا پرهيز شود.

٤ - نداشتن فكر و خيال :

اگر در حين مطالعه ، انسان دچار افكار و خيالات مختلف باشد و بخصوص ‍ اگر افكارى در مغز او باشد كه ذهن او را مشوش نمايد، مطالعه در اين حين نه تنها مفيد نيست بلكه جز زده كردن و خسته كردن انسان از مطالعه سود ديگرى ندارد.

٥ - دورى از اتلاف وقت :

يكى از آفات مطالعه اشتغال به امور زائد در محل مطالعه مى باشد. وقتى فردى جهت مطالعه به محل مربوط مراجعه مى كند، بايد بدون هيچ گونه درنگى به مطالعه مشغول شود و از اشتغال به امور زائد كه جز اتلاف وقت اثرى ندارد بپرهيزد.

٦ - جمع بندى موضوعات :

شخصى كه به مطالعه اشتغال پيدا مى كند، نبايد يك كتاب را به شكلى مورد مطالعه قرار دهد كه متعاقبا نتواند كه دو صفحه در مورد موضوعات آن كتاب بنويسد. بلكه بايد موضوعات مختلفى را كه در كتاب مورد مطالعه قرار مى دهد، پس از پايان هر موضوع جمع بندى كند و به ذهن بسپارد يا به صورت خلاصه در جائى بنويسد تا مطالب از ذهن او خارج نشود. البته اگر هر دو كار را انجام دهد بهتر است . يعنى خلاصه مطالب هر موضوع را ضمن اينكه در ذهن خود مى سپارد يادداشت كند. زيرا معروف است ما كتب قر ما حفظ فر آنچه نوشته شود ثابت مى ماند و آنچه حفظ شود فرار مى كند.

٧ - عدم مطالعه طولانى در يك موضوع

مطالعه در يك موضوع آن هم به طور طولانى ، خسته كننده و رنجش آور است . لذا براى دورى از اين آفت ، خوب است بعد از مطالعه چند صفحه در آن موضوع و يا زمانى كه احساس خستگى در انسان از مطالعه آن موضوع پديدار شد، به مطالعه موضوع ديگرى بپردازد. باالاخص مطالعه كتب تاريخ ، فكاهى ، داستان و امثال اينها كه خستگى او برطرف شود.

٨ - رعايت فاصله چشم و خطوط:

حفظ فاصله چشم تا خطوط كتاب نيز از مسائل عمده اى است كه هم به سلامت چشم كمك مى كند و هم به فاصله بين چشم تا خطوط رعايت شود. در رابطه با كيفيت مطالعه مسائل ديگرى نيز وجود دارد كه ما اهم مسائل را ذكر كرديم و از تفضيل بيشتر خوددارى مى كنيم .

متعلق مطالعه

و اما مسئله دوم متعلق مطالعه است . مطالبى را كه توضيح داديم در رابطه با كيفيت مطالعه بود اينكه چگونه مطالعه كنيم . اما در اينجا مى پردازيم به اين موضوع كه چه چيز را مطالعه كنيم .
شكى نيست كه دين اسلام از علم و عالم تمجيد فراوان نموده است . خداى متعال خودش را معلم معرفى كرده آنجا كه مى فرمايد اقرا باسم ربك الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقرا و ربك الا كرم الذى علم بالقلم . (٧٤) انبياء و اولياء الهى نيز همگى معلم بشريت هستند و اصولا از نظر قرآن كريم هدف خلقت دانست است الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا (٧٥)
و بنابر اينكه هدف از خلقت هستى علم و دانش باشد اينجاست كه بايد پرسيد هل يستوى الذين يعلمون و لا يعلمون (٧٦) آيا آنها كه مى دانند با آنها كه نمى دانند برابر هستند؟ اما مسلم است كه يكى از راههاى تعليم و به دست آوردن علم و كسب اين نور الهى ، مطالعه است . كدام عالم را مى توان در جهان يافت كه مطالعه نكرده باشد. البته روشن است كه بحث ما در مورد علم حضورى مخصوص انبياء و اوصياء است نمى باشد و فقط كسب علم از طريق معمولى مورد بحث است . پس معلوم شد رواياتى كه از علم و عالم تمجيد مى كند غير مستقيم مطالعه را كه مقدمه فهم و علم است تمجيد نموده ، ليكن بايد ديد كدام علم مورد توجه شرع انور است تا از اين طريق فهميده شود كدام مطالعه مورد تمجيد است ، تا نتيجه بدست آمده ، چراغى فرا راه مدير باشد. آن علمى مورد ستايش شرع مقدس قرار گرفته كه اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الا مر اليه اول آن علم شناخت خداوند و آخر آن واگذارى امور به خداوند باشد. علم به معنى معرفت مبدا، معرفت معاد، معرفت نبوت و ولايت ، معرفت اسماء و صفات الهى شرافت دارد، تا آن حد كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: من تعلمت منه حرفا صرت له عبدا (٧٧) هر كس كلامى به من بياموزد عمرى مرا بنده خويش ساخته است . پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - در روايتى مى فرمايد: خيركم من تعلم القرآن و علمه (٧٨) بهترين شما كسى است كه قرآن را بياموزد و به ديگران ياد دهد. مى بينم كه اين روايت علوم قرآنى را مورد تمجيد قرار داده است . امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: الزم العلم ما دلك على صلاح قلبك و اظهر لك فساده (٧٩) لازم ترين دانش علمى است كه تو را به پاكسازى دل رهنمون گردد و تباهى دل را بر تو نمايان سازد. البته اين تصور براى كسى پيش نيايد كه علوم در رشته هاى ديگر از نظر اسلام بى ارزش است فرموده اند: العلم علمان علم الاديان و علم الابدان) و بايد دانست كه مطالعه در يك حدى محدود نمى شود. به مطالعه احاديث و روايات يا به مطالعه در علم صرف و نحو بعنوان مقدمه علوم قرآنى و يا به حكمت و فلسفه و منطق و يا به علم كلام و عرفان و اخلاق محدود نمى شود. بلكه فروع زيادى دارد يكى از اين فروع كه مطالعه در آن براى مديريت مفيد است مطالعه حالات شخصيتهاى بزرگ مى باشد تا از رمز موفقيت آنها و تجارب آنها استفاده كنيم حافظ چنين سروده من جرب المجرب حلت له الندامة كسى كه امر تجربه شده اى را دوبار تجربه كند پشيمانى وجود او خواهد گرفت . و بعد از اين دو مرحله نوبت به مطالعه و تحقيق در رشته خاص مديريت شخص برمى گردد. زيرا تعهد بدون تخصص نيز كارساز نخواهد بود.

تفريح سالم

عامل ديگر سالم است . انسان بايد هر كارى را بجاى خود انجام دهد. اصطلاحى است مى گويند آهسته رفتن و به مقصد رسيدن بهتر است از تند رفتن و هرگز به مقصد نرسيدن . مدير بايد طورى عمل كند كه از كار خود خسته ، رنجور و دلسرد نشود. بديهى است كه نيروى جسمانى انسان محدود است و از طرفى روح آدمى از لطافت و ظرافت خاصى برخوردار مى باشد و از برخورد با مسائل كارى خسته مى شود. لذا طبيعى است كه بايد براى تجديد نيرو وقتى در زندگى به تفريح اختصاص داد.
اصولا مدير بايد در تمام كارها وقت تعيين كند و آنها را روى نظم انجام دهد. وقت كار، وقت استراحت و خواب ، وقت صرف غذا، وقت عبادت ، وقت ضيافت ، وقت تفريح و همه را بايد منظم كند.
البته اين موضوع به اين معنى نيست كه افراد بايد مفيد باشند كه حتما در روزهاى خاصى در هفته به ميهمانى بروند و يا در ساعت خاصى غذا بخورند. البته اگر كسى مقيد باشد خوب است . اما ما تا اين حد محدوديت را توصيه نمى كنيم . بنابراين مدير بايد براى تفريح هم وقتى باقى بگذارد و نكته قابل توجه اينكه تفريح ، انسان را به آفات ديگر مبتلا نكند و تفريح ، تفريحى سالم باشد نه تفريحات تصنعى كه خود آنها مزيد بر خستگيهاى كارى ، نوعى خستگى براى روح و جسم انسان مى آفرينند. تفريحاتى اسلامى مانند شنا، ورزشهاى بدنى ، تيراندازى ، اسب سوارى ، رانندگى ، مطالعه كتب فكاهى و كتب داستان ، مجالست با دوستان ، رفتن به اماكن تفريحى مثل پاركها توصيه مى شود. نكته ديگر اينكه در موضوع تفريح گاهى افراط و گاهى تفريط مى شود. افرادى هستند كه مدام مشغول كارند و با تفريح و استراحت به كلى ناآشنا هستند كه اين حالت نتيجه مطلوبى ندارد و از طرفى ديگر بعضى افراد، بيشتر و پيشتر از آنكه به فكر فعاليت و كار خود باشند به فكر تفريح و خوش گذرانى هستند. به طورى كه عمدتا وقت خود را به اين امور مى گذرانند كه اين هم اشتباه است .

بخش دوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت گسترده

١ - آگاهى
٢ - ترجيح اهم بر مهم
٣ - واگذارى امور جزئى
٤ - طرح و برنامه ريزى
٥ - تقسيم امور
٦ - تنظيم اوقات
٧ - آگاهى از عيوب
٨ - مفارقت همراه نيكى
٩- كنترل اطرافيان
١٠ - جلوگيرى از انحطاط
١١ - تشويق زير دستان
١٢ - دورى از اعتراض بيهوده
١٣ - رسيدگى دائم
١٤ - سد رخنه هاى كوچك
١٥ - اهميت دادن به امور جزئى
١٦ - مشورت
١٧ - دورى از خشونت در اعمال نظر
١٨ - توجه به قدرت تبليغ
١٩ - اعتدال در خوش بينى و بد بينى
٢٠ - رعايت پاكيزگى

١ - آگاهى ترجيح اهم بر مهم ، واگذارى امور جزئى به ديگران

بخش دوم راجع به مديريت گسترده است ، يعنى محدوده اين مديريت از محدوده مديريت محدود توسعه بيشترى دارد ولى كشور شمول نيست . البته تمام آنچه تاكنون گفته شد براى مديريت گسترده شرط است ولى اين شرائطى كه در اين بخش بحث مى شود براى اين سطح از مديريت ضرورى تر است . مقدمتا بايد بيان كنيم كه منظور از مديريت محدود آن مديريت است كه به حد و مرز مديريت گسترده نرسيده و با توجه به اين تعريف است كه عنوان مديريت گروه مى تواند مدير خانواده ، مدير مدرسه ، مدير كارخانه ، مدير فروشگاه و امثال اينها را شامل بشود. ولى عنوان مديريت گسترده مى تواند شامل مشاغل بخش دارى ، شهردارى ، فرماندارى و استاندارى كه به ترتيب مدير اجرائى بخش ، شهرستان و استان خود هستند و امثال آنها را شامل شود. مدير در هر قسمتى كه مسئوليت داشته باشد، چنانچه با رعايت اصول و قواعدى كه در اين بخش از مباحث مديريت ذكر مى كنيم عمل كند مدير موفقى خواهد بود.

الف : اصل آگاهى

اولين اصل در اين زمينه آگاهى است . يعنى شناسائى راه ورود و خروج در كارها و شناسائى امكانات بالقوه و باالفعل موجود، شناسائى مشكلات و راه حل آنها. اين اصل يك اصل اساسى و مهم است . اصولا براى پيشرفت در هر كارى لازم است . يك مدير زمانى موفق خواهد بود كه به جو حاكم بر حيطه مسئوليت خود كاملا واقف باشد. مسائل ، مشكلات و توقعات را بداند، عوامل عدم موفقيت ديگران را بشناسد و با دشواريها و مشكلات راه آشنا باشد. آنقدر مسئله آگاهى در مديريت موثر است و اصولا آگاهى يافتن چنان تاثيرى در زندگانى آدمى دارد كه خداوند متعال مى فرمايد و لا تقف ما ليس لك به علم (٨٠) از آنچه به آن آگاهى كامل ندارى پيروى مكن و در آيه ديگر مديران واقعى و خوب و موفق را معرفى مى كند آنجا كه مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء (٨١) و براى تحريص به يادگيرى و كسب آگاهى بيشتر مى فرمايد و فوق كل ذى علم عليم (٨٢) از هر دانشمندى دانشمندتر وجود دارد، تا كسى تصور نكند كه مراتب آگاهى او كامل است و هيچ نيازى در اين بعد به كوشش ندارد. پس هر كس در هر جا و هر موفقيت لازم است در راه كسب دانش كوشش كند. لذا مى بينيد كه بعضى از بزرگان ما از مراجع تقليد با تمام اشتغالات و گرفتاريهائى كه دارند مع الوصف تغييراتى فتوائى از ايشان نقل مى كند كه لازمه اين تغييرات تتبع بيشتر در راه بدست آوردن احكام شرعى و عدم انقطاع مطالعات فقهى است . پس هر كسى و در هر جا لازم است بداند راه ورود و آغاز هر كار چيست . يك مدير مدرسه بايد طرز برخورد با معلمين و مستخدمين ، محصلين و اولياء دانش آموزان و دبيران و معلمان آشنائى داشته باشد. يك فرماندار بايد قبل از قبول اين سمت تحقيقات لازم را در حول مسائل سياسى ، اقتصادى و فرهنگى منطقه ماموريت خود انجام دهد و از مشكلات و معضلات آن منطقه آگاه باشد. گروهها و دسته ها و باندهاى مختلفى را كه احيانا در آن منطقه وجود دارند اجمالا بشناسد. از خط و خطوط آنان اطلاعات لازم را تحصيل كند، تا اينكه بعدا دچار مشكل عدم آگاهى و فريب خوردن از ديگران نشود. حتى يك مغازه دار و يك فروشنده بايد از وضع بازار نسبت به قيمت اجناسى كه قصد خريد آنها را دارد آگاه باشد و وضع تقاضا و عرضه را بداند. سير صعودى يا نزولى قيمتها را مورد توجه قرار دهد تا بتواند كالاى مورد نظرش را به ميزان مناسبى خريدارى كند، چه برسد به شخصيت هاى سياسى . از طرفى بايد متوجه بود كه هميشه اوضاع بر وفق مراد نيست مشكلاتى در مسير حركت انسان پيش مى آيد يا پيش مى آورند بعد از قبول سمت يا اشتغال به كار و يا ازدواج (٨٣) و يا قبول هر مديريت ديگرى طبعا مشكلات زيادى پيش خواهد آمد. مدير موفق كسى است كه راه خروج از اين خندق ها را بداند و نسبت به كميت و كيفيت مشكل و راه گشايش و آگاهى هاى لازم مى تواند از راه استعانت از افراد خبره و با تجربه و يا از راه مطالعه و مراجعه به ماخذ مربوطه صورت بگيرد. بنابراين همانطور كه براى رسيدن به يك مقصود مشكلاتى وجود دارد راه حل هايى نيز وجود دارد كه بايد مورد بررسى و ارزيابى قرار بگيرند. چه بسا يك مدير از وجود راه حل هاى مشكلات خود غافل باشد، در حالى كه راههاى زيادى براى حل آنها موجود باشد. بديهى است در اين صورت از آن امكانات باالفعل يا باالقوه بهره اى نخواهند برد. و گره و مشكلى بر مشكلات آن مدير ناگاه افزوده خواهد شد. چه بسا لا ينحل ماندن اين معضلات ، موجب شكست در مديريت مى شود.

ب : ترجيح دادن اهم بر مهم

اصل دوم شناخت مناسب و انسب است . بسيار اتفاق مى افتد كه يك مدير با دو مسئله متعارض روبه رو مى شود. ابقاء يا اخراج ، تنزيل يا ترفيع ، تواضع يا قاطعيت ، صبر يا اقدام ، غمض عين يا برخورد و امثال اينها، روشن است هر دو تصميم را نمى توان با هم اتخاذ نمود. مثلا مدير نمى تواند كسى را اخراج و در عين حال ابقاء كند و يا در عين حال كسى را ترفيع مى دهد تنزل دهد. لذا مدير بايد از اين ميان يكى را انتخاب كند و يا اخراج و يا ابقاء يا ترفيع و يا تنزيل . ليكن بايد ديد كدام يك از اين اقدامات موثر است . كداميك مفيدتر است . كدام يك داراى منفعت و سود بيشتر و زيان كمتر است ؟ اينها سوالاتى است كه مدير بايد جواب اينها را پيدا كند، سپس ‍ تصميم بگيرد. مثلا يك تاجر عمده بايد ببيند جنسى را كه مى خواهد ابتياع كند و خريد آن كالا مشكلاتى از قبيل سختى حمل و نقل (با توجه به نوع كالا) زيادى كرايه حمل و نقل و بالا بودن قيمت جنس مورد نظر و كم بودن سود عائدى از فروش آن را در بردارد با اين اوصاف خريد كالا چه صورت دارد؟ آيا به صلاح است يا نه . اينجا بديهى است كه يك تاجر بايد اهم و مهم را بداند. اگر آن كالا از اجناسى است كه وجود آن در بين اجناس ‍ موجب جور شدن اجناس و جلب مشتريهاى تازه و ترغيب مشتريان قبلى به خريد اجناس مى شود با وجود استفاده كمى كه دارد و با وجود مشكلات مربوطه خريد آن كالا به مصلحت است . كه در اين صورت مشكلات مهم و اما جلب مشترى توسط آن كالا مهم است . و اما اگر كالا از اجناسى نيست كه وجود و عدم آن در مقدار فروش و جلب مشترى براى تاجر تاثير داشته باشد در اين صورت خريد آن كالا به مصلحت نيست . اين نوع تعارضات همه جا هست اين يك مثال بود والا رعايت اين اصل در همه جا لازم است و عموميت دارد. بعنوان نمونه دوم به اين مثال توجه كنيد: اگر در شهرى يكى از چهره هاى برجسته مورد علاقه و محبوب القلوب مردم فوت كند و مردم انتظار داشته باشند كه از سوى فرماندار آن شهر عزاى عمومى اعلام شود و از طرفى اعلام عزاى عمومى خسارات مختلفى از جهات اقتصادى ، سياسى و غيره در بر داشته باشد، اينجا وظيفه فرماندار كه مدير آن شهر است چيست ؟ وظيفه آنست كه با توجه به بعد آگاهى كه وى نسبت به مسائل داشته باشد، بررسى كند كه مهم چيست ؟ و اهم كدامست ؟ بايد مهم را رها كند و به اهم عمل كند بايد ببيند كداميك از اين دو اقدام مهمتر است . آيا عوارض اعلام اين عزا مهمتر است يا اصل عزا؟ و به اهم توجه و عمل كند. زيرا معنى عمل كردن به اهم اينست كه خسارت كمتر و سود بيشتر مى شود. مثلا اگر ما براى ميزان اهميت در اين نمونه مذكور درجه تعيين كنيم اعلان عزا فرضا ١٠ درجه اهميت دارد و عوارض ناشى از اين اقدام ٥ درجه فساد ببار مى آورد. در اين صورت اعلان عزا به صرفه است . زيرا در تقابل با مصلحت اقدام مذكور ٥ درجه مصلحت باقى مانده است و اين اصل بايد منفعت بيشتر و خسارت كمتر را پذيرفت ، اصلى است كه مورد اتفاق جميع عقلاء عالم است . حالا شما اين اصل را در محيط خانواده فرض كنيد. مدير خانواده (پدر) مى خواهد براى ازدواج دخترش تصميم بگيرد. نامزد مورد نظر داراى خصوصياتى است ، مثلا از خانواده هاى ثروتمند، داراى جمال و زيبائى و تحصيل كرده است و....اما از طرفى داراى حسن اخلاق و معاشرت نيست ، از اخلاق نيكو به دور است و توافق اخلاقى با فرزند او پيدا نمى كند، حالا اين مدير چه كند؟ مهم چيست اهم كدامست ؟ آيا مال و ثروت و جمال و شهرت مهم است و اخلاق اهم يا اخلاق مهم است و ثروت و مال و جاه اهم ؟ اينجاست كه اين پدر يعنى اين مدير خانواده بايد اهم را يعنى اخلاق را مورد توجه قرار دهد و از مهم يعنى مال و ثروت و جاه صرف نظر نمايد و از اين اقدام منصرف شود. و همينطور در ابعاد ديگر مديريت كه تعارض بين مهم و اهم پيش مى آيد، همين رويه حاكم باشد. ما در روايات به دسته اى از آنها برخورد مى كنيم كه در مورد تعارض اقوال دو راوى از امام سوال مى كنند كه در چنين مواردى وظيفه ما چيست ؟ امام در پاسخ ، اشاره به مرجحات مى كنند كه هر كدام از دو راوى داراى آن خصوصيت (مثل اعدل بودن اصدق بودن و اشهر بودن) مى باشد به قول او عمل كنيد و اما اگر هيچ مرجحى در ميان نيست و هيچ يك از اين دو بر ديگرى از هيچ جهت برترى ندارد اذن فتحير در اين هنگام مختارى . يعنى اگر مديرى به دو مسئله متعارض برخورد كه هيچ يك به هيچ نحو به ديگرى رجحان ندارد به هر يك كه خواست مى تواند عمل كند و هركدام را مايل بود مى تواند ترك بگويد.

ج : واگذار نمودن امور جزئى

هر مديرى به تناسب وضع مديريت خود و حيطه مسئوليتى كه دارد با مسائل بزرگ و كوچكى روبرو است . مدير گروه كه طبعا با افرادى سر و كار دارد و بر آنها مديريت و رياست دارد، با انواع و اقسام مسائل خرد و كلان روبرو مى گردد و اگر بخواهد در هر مسئله جزئى و كوچك شخصا دخالت مستقيم بنمايد چندين تالى فاسد به شرح ذيل دارد:
به هيبت او در مديريت لطمه مى خورد. به تعبير ديگر سبك مى شود و اقدامات او كم ارزش مى گردد و توجه افراد به اعتراضات و تشويقات او كمتر مى شود.
چون حق اعمل سليقه و انتخاب حتى در موارد جزئى و كوچك از زير دستان سلب شده آنها به كار خود دلسرد مى شوند و خود را مهره هاى بى اراده خواهند پنداشت كه در اين صورت اقدام مدير را نسبت به خود نوعى اهانت و تحقير فرض مى كنند و معلوم است كه يك مدير بدون اهميت ، كه مرئوسين او به او بى توجهند و او را عامل تحقير خود مى دانند موفق نخواهد بود. از طرفى مدير بايد از واگذارى امور مهم به ديگران خوددارى كند. زيرا چه بسا ديگران در آن مسئله حياتى و با اهميت مسامحه كنند و فاجعه ببار بيايد. زندگانى رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - و ائمه هدى عليهم السلام سرمشق خوبى در اين زمينه براى ما مى باشد پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - در مسائل و موارد مهم و اساسى شخصا دخالت مى نمودند، ولى موارد جزئى را به اصحاب ارجاع مى فرمودند. مثلا در جريان تجديد معاهده ، آن حضرت شفاعت ابوسفيان را نپذيرفت اما در جريان فتح مكه شفاعت عموى خود عباس در مورد ابوسفيان را پذيرفت ( روشن است كه پذيرفتن يا نپذيرفتن شفاعت در مورد شخصى چون ابوسفيان كه از سردمداران اصلى كفر بود جزء كارهاى مهم محسوب مى شد و لذا نبى گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - شخصا و راسا در مسئله دخالت نمودند.

٢ - طرح و برنامه ، تقسيم امور، تنظيم اوقات

سه اصل ديگرى كه در رابطه با مديريت مورد تاكيد است عبارتند از: ١ - طرح ريزى ٢ - تقسيم امور ٣ - تنظيم اوقات

الف : طرح

اصل اول عبارت از داشتن طرح است قاعده اى مهم و اصلى حياتى است . طراحى همان برنامه ريزى است كه بعد از اصل آگاهى در رتبه دوم قرار دارد. زيرا پس از به دست آمدن آگاهى هاى لازم براى پيشرفت يك كار مهمترين مسئله ، طرح و برنامه است . چگونه رفتن را از آگاهى مى توان دريافت ، اما از چه راه رفتن احتياج به برنامه ريزى دارد. در هر كارى كه تصور شود، برنامه ريزى موثر است . اگر يك خانواده براى وضع زندگى خود طرح داشته باشد مثلا در جنبه اقتصادى ، ميزان در آمد و ميزان مخارج توسط مدير خانواده محاسبه شود و براى بهتر زندگى كردن طراحى نمايد و بر اساس آن قدم به قدم در راه پيشرفت گام بردارد بسيار موفقتر است از خانواده اى كه بدون محاسبه عمل مى كنند و هيچگونه طرحى در زندگى خود ندارند.
بر احوال آن مرد بايد گريست
كه دخلش بود نوزده خرج بيست
پس اگر مدير يك خانواده ميزان احتياجات ماهانه خانواده خود را بسنجد و ميزان احتياجات سالانه را نيز مورد محاسبه قرار دهد و بعد موارد احتياج را به اقسام خوراكى ، پوشاكى ، وسائل منزل و غيره تقسيم كند و براى تهيه آنها طرح داشته باشد كه چه نوع از اين وسائل را مى شود سالانه و يكجا خريدارى كرد و چه اندازه از آن را مى توان ماهانه و يكجا خريدارى نمود و بالاخره چه حد مى توان وام دريافت كرد (٨٤) و نيز امكان باز پرداخت آن چگونه مى باشد و بر اساس اين اطلاعات برنامه ريزى نمايد، قطعا هم از جنبه هاى اقتصادى نفع برده و هم از اتلاف وقت خود جلوگيرى نموده است و هم از امكانات جنبى بر اساس طرح استفاده كرده (مثلا ميزان وام) اين مهم ، در مورد يك كدبانوى منزل كه مديريت داخلى منزل را در رابطه با تهيه غذا، نظافت و شستشو، ايجاد محيط امن و آرام براى افراد خانواده به عهده اوست هم صدق مى كند. اگر يك كدبانوى منزل بر اساس محاسبه نياز بدن انسان و ميزان غذاى مورد نياز در منزل براى افراد خانواده خود طرح غذائى داشته باشد، موفقتر است از كسى كه بدون برنامه و بدون بررسى به تهيه غذا مى پردازد. مثلا در يك هفته چندين بار غذاى يك جور كه ويتامين و كالرى حاصله از آن براى بدن غير لازم و يا از حد كافى بيشتر است و در نتيجه هدر مى رود تهيه كرده و در ضمن بى مصرف بودن غذا، به علت يكنواخت بودن آن ميل به صرف آن غذا كمتر وجود دارد. در تمام رده هايى كه مديريت فرض دارد، اين اصل بايد رعايت شود. اهميت موضوع برنامه و طرح ، به حدى زياد است كه هر كشورى يك وزارتخانه يا سازمان را تحت عنوان وزارت برنامه ريزى يا سازمان برنامه ريزى در خود جاى داده است و نيز اهميت اصل طرح و برنامه را از آنجا مى توان دريافت كه هر نامزد احراز مقام رياست جمهورى و يا نخست وزيرى يا وزارت يا وكالت و يا استاندارى و يا فرماندارى و يا بخشدارى و يا مديريت كارخانه توليدى و يا مديريت يك موسسه يا رياست و معاونت سازمانهاى دولتى ، قبل از انتساب يا انتخاب بايد طرح خود و برنامه خود براى اداره محدوده مسئوليت خود و چگونگى انجام وظيفه و برخورد با مشكلات را ارائه دهد (البته مرجع ارائه طرحها متفاوت است .يك نامزد رياست جمهورى طرح خود را به مردم ارائه مى كند و يك نخست وزير و وزراء به مجلس آن كشور و استانداران و فرمانداران و بخشداران به وزير كشور و يك وكيل به مردم و يك نامزد مديريت يا معاونت كارخانه يا موسسه به مسئولين مربوطه طرحهاى خود را ارائه مى دهند) حالا كه اهميت مسئله طرح و برنامه ريزى روشن شد يك نكته مهم را متذكر مى شوم و آن اينكه برنامه ريزى صحيح به دو شرط امكان پذير است . شرط اول اينكه برنامه ريزى مستند و متكى به آگاهى هاى كامل به دست آمده در جميع جهات لازم باشد و شرط دوم اينكه با توجه به هدف ، برنامه ريزى شود. بديهى است كه بدون توجه به هدف ، برنامه ريزى نمى تواند موفق باشد و طرح نمى تواند عامل پيشرفت شود. بنابراين مثلث هدف ، آگاهى و برنامه ريزى در مديريت ، بسيار مهم و داراى نقش حياتى است .

ب : تقسيم امور

در رابطه با توضيح و تشريح يكى از اصول گذشته اشاره شد كه مدير بايد امور جزئى را به ديگران واگذار كند و امور كلى و اساسى را خود بر عهده گيرد. اما آنچه در اين اصل تحت عنوان تقسيم امور، مورد تاكيد قرار مى گيرد آنست كه با توجه به اينكه مدير مسئوليت تمام امور جارى در محدوده مسئوليت خود را بر عهده دارد و مسئول پيشرفت و يا عقب ماندگى در كارهاست لذا براى اينكه بتواند مسير حركت را در جهت پيشرفت و ترقى سير دهد، بايد امور جارى و كارهاى گوناگون و مسئوليت هاى متفاوت را بين افراد مختلف تقسيم كند. به تعبير ديگر بايد مدير به نحوى تدبير داشته باشد كه مسئوليت هر شخصى كه زير نظر او انجام وظيفه مى كند و حدود اختيارات آنها كاملا مشخص باشد والا كارها معطل مى ماند. مثلا اگر در يك مجتمع ادارى كارها تفكيك نشده و مسئوليت هاى افراد مشخص نشده باشد يا به آنها تفهيم نگردد، اگر يك كار ضرورى در آن مجتمع انجام نشود مدير نمى تواند بخواهد آن شخص مى تواند شانه خالى كند و مسئوليت را متوجه ديگرى بداند و به همين منوال مشكلات ديگرى نيز پيش خواهد آمد. بنابراين رعايت اصول تقسيم امور، ضرورى است . اما آنچه بايد در اين رابطه توضيح داده شود و بر آن تاكيد گردد اينست كه در تقسيم مسئوليتهاى بين افراد، بايد كاملا دقت شود كه مسئوليتهاى فراخور احوال افراد به آنها واگذار شود. استعداد و توانائى هاى باالفعل و بالقوه افراد سنجيده شود. و به هر كسى آن كارى را كه مى تواند انجام دهد احاله گردد والا اگر ملاك در واگذارى كارها چيزى غير از اين باشد مثلا نسبت فاميلى و آشنايى و دوستى با افراد ملاك عمل قرار گيرد، يا پارتى بازى و رشوه و پول و ثروت افراد، ملاك باشد و بر اين اساس بدون داشتن تجربه و توانائى ، كارها به آنها واگذار شود همه اين ملاكهاى غلط باعث ركود در كارها خواهد گرديد.

ج : تنظيم اوقات

هر مديرى به فراخور حال و موقعيتى كه دارد داراى كارهاى متفرقه و گوناگونى است . مثلا يك مدير خانواده چند نوع كار دارد. امور شخصى و انفرادى ، امور زناشوئى ، كار در محيط خارج و عبادات و امورى كه به كل خانواده مربوط مى شود و بالاخره مطالعه ، تحقيق و يا امثال اينها. يك خانم خانه دار چند نوع كار بايد انجام دهد از قبيل نظافت منزل ، تهيه غذا، شستشوى لباسها و ظروف ، رسيدگى به فرزندان و تربيت آنها، مطالعه ، عبادت و امثال اينها. خوب به نظر شما چه وقت اين آقا كه مدير خانواده است و آن خانم كه كدبانوى منزل است مى توانند در رابطه به وظايف خود خوب عمل كنند. نظم چه زمانى مى تواند تبلور خارجى در چنين محيطى پيدا كند. آيا اگر چنين مديرى كارهاى خود را بر اساس زمانهاى مناسب تقسيم بندى كند بهتر پيشرفت نمى كند؟ شما تصور كنيد كارگر يا كارمندى را كه روزها به محل كار خود عزيمت و ظهرها و شب ها به منزل باز مى گردد و داراى همسر و دو فرزند است . اين فرد براى خريد، وقت مى خواهد براى تربيت و رسيدگى به فرزندان در حدود وظائفش فرصت لازم دارد. براى عبادت و مطالعه محتاج به زمان است . به نظر شما بعد از مراجعت از كار به منزل با وجود خستگى ناشى از كار فرصت براى استراحت مناسب است ؟ يا بازى و يا مطالعه يا براى رسيدگى به اوضاع تحصيلى كودكان و يا براى عبادت ؟ آيا در اين زمينه تنظيم اوقات لازم است و يا هرچه پيش آمد خوش ‍ آمد؟ بديهى است كه فرض دوم فرض صحيحى نيست و چنين شخصى هرگز نمى تواند با وجود خستگى بدن اشتغال به مطالعه دقيق و فهم پيدا كند و نيز مى تواند با حضور قلب و با اخلاص مشغول عبادت شود. مناسب ترين چيزها براى فرصت بعد از ورود به منزل و پس از مراجعت از كار صرف غذا و استراحت است ولو استراحت اجمالى . و همين طور بقيه موارد بايد بر اساس ميزان وقت موجود بررسى و تنظيم شود. اين مثال در مورد يك فرد كاملا عادى بود. حالا شما فرض كنيد كسى مى خواهد موسسه اى را اداره كند و يا اداره مراكزى به عهده اوست با توجه به اينكه وى مسئوليتهاى فردى و خانوادگى هم دارد آن وقت تصور كنيد مسئله تنظيم اوقات چقدر ضرورى و لازم مى شود.

نظم

در اين مبحث سه اصل مورد بررسى قرار خواهد گرفت ١ - طرح ريزى (برنامه ريزى) ٢ - تقسيم امور ٣ - نتظيم اوقات . آنچه كه ريشه اساسى و اصلى اينهاست همانا نظم است . برنامه ريزى ، تقسيم امور و نيز تنظيم اوقات نظم آفرين مى باشد. در تعريف مجموعه منظم گفته اند به مجموعه اى كه هر جزء آن در جاى خود قرار داشته و به سوى هدف در حال حركت باشد مجموعه اى منظم مى گويند. اگر يك ساعت ، وقت را عقب يا جلو نشان بدهد، هر چند كه آن ساعت قيمتى باشد مجموعه منظمى نيست . بعنوان مثال ، مسجد منظم آن مسجدى است كه مومنين در آن مسجد به سوى هدف اصلى از تاسيس مسجد گام بردارند و به سوى رسيدن به هدف (و اتفاق اسلامى و آمادگى براى مقابله با دشمنان اسلام و امثال اينها) قدم بردارد پس اگر در يك مسجد روح اسلامى و حركت به سوى اهداف اسلامى وجود نداشته باشد گنبد و بارگاه مسجد و مناره هاى آن فايده اى ندارد. خلاصه اينكه برنامه ريزى صحيح با توجه به وجود آگاهى و توجه به هدف ، مجموعه منظم را پديد مى آورند و در اين مجموعه منظم برنامه ريزى ، تقسيم امور و تنظيم اوقات طبعا موجود است بنابراين در تمام اين بحث در واقع بر محور نظم تاكيد شد. در خاتمه اين بحث به وصيت مولاى متقيان اشاره مى كنم كه خطاب به حسنين عليهماالسلام فرمود: اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم سفارش مى كنم شما را به تقواى الهى و نظم در امور.

٣ - آگاهى از عيوب ، مفارقت همراه نيكى ، كنترل اطرافيان

بحث ما در مورد اصول مديريت گسترده است تا به حال چندين شرط لازم در اين رابطه را متذكر شده ايم و هم اكنون به بررسى و شرح سه اصل ديگر مى پردازيم :

الف : آگاهى از عيوب

هر فرد مدير بايد از نقائص و عيوبى كه در محل كار و بين همكارانش وجود دارد آگاه باشد. لزوم وجود آگاهى در زمينه هاى مختلفى قبلا توضيح داده شد. ليكن آنچه اينجا متذكر مى شوم اينست كه عيوب به چند دسته تقسيم مى شوند.
اول عيوب افراد ، دوم عيوب لوازم و وسائل كار، سوم عيوب مديريت . گاهى ممكن است مدير در يكى از افرادى كه زير نظر او انجام وظيفه مى كنند، عيب و نقصى ببيند چه عيب و نقص كمى و چه كيفى ، مثلا يا آن شخص كم كار است يا اين كه محصول كارش مطلوب نيست . در چنين مواردى با توجه به اصل آگاهى در مديريت ، يك مدير ورزيده بايد از وجود عيب مطلع باشد و با نصب العين قرار دادن اصل ترجيح اهم بر مهم وظيفه خود را در چنين فردى تشخيص بدهد. اما اين نكته اساسى در مسئله مديريت در همين رابطه اينست كه يك مدير تا زمانى كه تصميم قطعى خود را در مورد چنين فرد يا افرادى نگرفته ، عكس العمل نشان ندهد. يعنى ابتدائا تفكر كند ببيند راه برخورد با اين شخص از نظر او تذكر است يا
ارشاد تشويق است يا تنبيه و يا اقدام ديگر، بعد كه تمام اين جهات را سنجيد و تصميم نهائى را گرفت اقدامات او بر اساس آن تصميم صورت بگيرد. حالا اگر در يك مثال زيان و ضرر حاصل از عدم رعايت اين اصل را بيان مى كنم . مثلا كارگرى در كارخانه اى مشغول كار است ، گزارشاتى به مدير مربوطه مبنى بر كم كارى اين كارگر مى رسد به فرض صحت گزارشات واصله مبنى بر كم كارى اين كارگر مى رسد به فرض صحت گزارشات واصله ، مدير اگر بدون بررسى ، كارگر را احضار و او را مورد بازخواست قرار دهد و يا كارهايى امثال اين را مرتكب شود، موفق نخواهد بود. زيرا چه بسا اگر ابتدا تفكر مى كرد و بدون اقدام و حتى اطلاع دادن به آن كارگر ابتدا تحليلى نزد خود مى نمود و راه برخورد را پيدا مى كرد و علت وجود اين عيب را متوجه مى شد، راه برخورد صحيح را هم مى يافت و قطعا به نتيجه مطلوب مى رسيد. چه بسا يك كارگر در يكى چند روزه كم كارى كرده و علت اين كم كارى فوت يكى از بستگان او ناراحتى درونى و يا هر عامل ديگرى كه مرتفع شدنى باشد. در اين صورت برخوردهاى آنچنانى كه ذكر شد مثمر نخواهد بود. بنابراين يك مدير مدبر كسى است كه ضمن آگاهى داشتن از عيوب افراد به اقدامات نسنجيده و بدون تفكر دست نزند و در اين رابطه لزوم تفكر كه در بخش هاى قبلى از آن بحث كرديم را يادآور مى شوم .
دوم عيوب وسائل كار،
وسائل و لوازم كار به مانند نردبانى هستند كه پل رسيدن به مقصودند و بدون وسيله نمى توان كارى را به پيش برد. لذا نقص در وسائل كار امرى است كه بايد به آن توجه خاص بشود. يك مدير لايق بايد از عيوب و نقائص وسايل كار آگاه باشد، تا امكان رفع اشكالات را بيابد. لذا چه بسا اتفاق مى افتد كه به خاطر عدم توجه مدير، يك نقص كوچك در يك دستگاه كه به راحتى قابل رفع بوده ، به يك مشكل اساسى تبديل مى شود . بنابراين دقت مدير نسبت به سلامت يا وجود نقص در دستگاهها لازم است . براى اين كار مدير مى تواند از وسائل مربوط و اهرمهاى نظارتى سود ببرد. يادآور مى شويم كه رعايت اين اصل در مورد هر كارى كه عنوان مديريت در آن صدق مى كند لازم است . مثلا حتى يك متصدى سوپر ماركت كه در محدوده وظايف و مسئوليت خودش مدير يك فروشگاه است ، بايد وسائل و لوازم كارش را مورد بازديد قرار دهد مثلا بداند كه ترازوى او سالم است والا چه بسا ترازوى خراب اجناس را سنگين تر از وزن آنها يا سبك تر نشان دهد و يا اجناسى كه در درجه حرارت خاصى نگهدارى مى شود فاسد گردند. بنابراين حتى يك كاسب ، خوب است نگاهى به شاهين ترازويش بياندازد. و نيز به عنوان مثال اگر از وجود عيب و نقصى در شاگردش مطلع شد بايد بر همان اساس عمل كند كه متذكر شديم .
سوم عيوب مديريت ،
يك مدير لايق كسى است كه از راهها و طرق مختلفى نظرات افراد را درباره خودش بداند. مثلا يك فروشنده بايد نظر مشتريان در مورد خوش اخلاق يا بد اخلاق بودنش ، ارزان فروش يا گرانفروش بودنش ، متدين يا لاابالى بودنش را متوجه شود تا اگر در او نقيصه هايى وجود دارد مرتفع كند و هر مديرى در هر جا بتواند از عيوب خود آگاه شود و فورا در رفع آن عيوب بكوشد. حتى سرمايه گذارى كردن در اين راه اگر لازم باشد مقرون به صرفه است . مثلا در يك كارخانه بزرگ براى اينكه يك مدير بتواند موفق باشد بايد عواملى داشته باشد تا نظرات كارگران را به او منعكس كنند و از همين رهگذر است كه در هر كشورى سازمان يا وزارتخانه اى تحت عنوان سازمان يا وزارت اطلاعات وجود دارد. يكى از وظايف اين مراكز انتقال نظرات مردم به مسئولين مملكتى است و اين يك امر حياتى و ضرورى محسوب مى شود. بنابراين اگر شخصى عيبى از عيوب مدير را به او تذكر داد چه اينكه اين عيب در او باشد چه نباشد بايد به خوشروئى پذيرا باشد و در صورتى كه آن عيب در او وجود دارد اقدام نموده آن را برطرف سازد و در صورتى هم كه آن عيب وجود ندارد لازم نيست بر عدم وجود عيب در خودش اصرار كند بلكه كافى است در صورت امكان شخص منتقد را توجيه نمايد.

ب - مفارقت همراه نيكى

يكى ديگر از اصول مديريت گسترده اصل جدائى با خوشى و نيكى است . اگر اين كارگر تا امروز در اين كارخانه كار مى كرده و امروز ديگر به وجود او نياز نيست ، يا به هر علت ديگرى بايد از ادامه كار او جلوگيرى شود، اگر فلان همكار بايد به مكان ديگرى انتقال يابد، اگر مصلحت ايجاب مى كند بعضى جا به جائى ها صورت گيرد، اگر مغازه دار صلاح نمى بيند كه شاگردش به كار ادامه دهد، اگر وزير كشورى ادامه كار يك استاندار يا فرماندار را خلاف مصلحت يا قانون مى داند و... بايد در حين جدائى به خوبى و خوشى جدا شد مثلا عذر شاگرد را با خوش زبانى و خوشروئى خواست و يا با توجيهات لازم به آقاى استاندار تفهيم كرد كه خودش ‍ محرمانه استعفاى خود را بنويسد و امثال اينها والا استاندار معزول به يك دشمن براى وزير كشور تبديل مى شود و شاگرد اخراجى از مغازه يك بدگو و عامل منفى نسبت به مغازه دار خواهد شد و كارگر اخراجى نيز يك عامل منفى نسبت به كارخانه و مديريت و توليد آن مى گردد. لذا توجه به اين اصل ، حياتى است .


۳
ج - كنترل شديد اطرافيان

ج - كنترل شديد اطرافيان

واقعا اگر مرورى بر گذشته هاى دور و نزديك داشته باشيم و نگاهى به آنچه بر سر مديران آمده بيندازيم خواهيم يافت كه آنچه بيشتر عامل شكست و ناكامى مديران بوده اقدامات ناصواب اطرافيان آنها بوده است . چنين مديرانى به خاطر عدم توجه به اطرافيان و اعمال و رفتار آنها بى تقصير نبوده اند. ليكن علت اصلى شكست متوجه اطرافيان بوده است چه بسا يك مدير اصلا از موضوعى اطلاع نداشته باشد و به او آن موضوع را نسبت بدهند. چه بسا نسبت به كسى اظهار نكرده باشد و او را همان اطرافيان متهم سازند و..... لذا يك مدير بايد اولا نسبت به اطرافيان خود دقيقا شناخت داشته باشد (اصل آگاهى) و ثانيا در انتخاب اطرافيان دقت نظر به خرج بدهد ( اصل تفكر) و ثالثا در انتخاب آنها از ميان افراد مختلف ، بررسى هاى لازم را معمول دارد. (اصل ترجيح اهم بر مهم) و سپس بر اعمال و رفتار آنها مراقبت كامل بنمايند چون اخلاق بد و برخورد نامناسب اطرافيان ، يك مدير را از محبوبيت مى اندازد و او را از اوج موفقيت تا پرتگاه سقوط تنزل مى دهد. لذا مسئله اطرافيان خيلى مهم است . البته اين نكته را هم متذكر مى شوم كه اگر در اطرافيان يا بعضى از آنها عيب و نقصى موجود بود و مدير بر آن واقف شد راه برخورد با آن با توجه به قواعدى كه ذكر كرديم مى باشد. يعنى اول تفكر سپس يافتن راه برخورد و بعد اقدام كردن با توجه به اصل ترجيح اهم بر مهم و بعد اگر بر تعويض يا جايگزينى بود بايد به نيكى جدائى حاصل شود.

٤ - جلوگيرى از انحطاط و تنزل ، تشويق زير دستان ، دورى از اعتراض بيهوده

در اينجا به ٣ اصل ديگر از شرائط و اصول مديريت گسترده خواهيم پرداخت كه آن اصول عبارتند از: ١ - جلوگيرى از انحطاط و تنزل ٢ - تشويق و ترغيب زير دستان ٣ - دورى از اعتراض بيهوده

الف - جلوگيرى از انحطاط و تنزل

يك مدير موفق ، مديرى است كه اولا آنچه به او سپرده شده را خوب حفظ كند و از وارد شدن لطمه و ضربه به كيفيت و كميت آن جلوگيرى كند مثلا اگر كارخانه اى با سرمايه معينى به مدير سپرده مى شود آن مدير بايد در حفظ ميزان سرمايه و جلوگيرى از تنزل ارزش سرمايه بكوشد و نيز بايد سعى كند ميزان توليد آن كارخانه نسبت به زمان قبل از تصدى او كمتر نشود و همچنين مقدار سود عائدى كارخانه از زمان تصدى او به بعد كمتر از قبل نباشد در غير اين صورت خواه نا خواه عامل تمام اين مشكلات مدير آن كارخانه شناخته مى شود و يا حتى اگر عوامل جنبى مثل رسيدن مواد اوليه و امثال اينها هم در ميان باشد مع الوصف به اين نكات توجهى نمى شود و در اين رابطه مدير جديد را مقصر مى دانند. اين نكته را در يك بررسى اجمالى در رابطه با مسائل خانواده و يا در رابطه با مسئوليت يك فرماندار و يا حتى در رابطه با يك رفتگر محل صادق خواهيم يافت . مثلا شما فرض كنيد در يك محله اى شخصى بعنوان رفتگر مشغول خدمت بوده است و هر روزه به طور منظم و بدون تاخير در محل حاضر مى شده و با روئى گشاده و با حسن برخورد به انجام وظيفه مشغول مى گرديده است ، سپس اين آقا را به جاى ديگرى مى فرستند. بديهى است كسى كه به جاى اين آقا در محل مذكور به كار اشتغال پيدا مى كند نمى تواند آدمى شرور، بد اخلاق و نامنظم باشد. زيرا در اين صورت دوام نخواهد آورد و با اعتراضات پى در پى مردم مواجه خواهد شد. اين اصل در همه جا صادق است يعنى هر مديرى بايد سعى كند از تنزل مجموعه خود به سطح پايين تر جلوگيرى نمايد. از جهت ديگر مديرى كه فعاليتهايى كرد و زحماتى كشيد و به دست آوردهايى نائل شد، بايد سعى و كوشش او اين باشد كه از دست آوردها حراست كند و آنها را بر باد ندهد. بنابراين انحطاط در دو موضع فرض دارد. يكى انحطاط به سطح پايين تر از آنچه مدير قبلى تحصيل كرده و ديگرى انحطاط به سطح پايين تر از آنچه مدير قبلى تحصيل كرده و ديگرى انحطاط به سطح پايين تر از آنچه مدير قبلى تحصيل كرده و ديگرى انحطاط از آنچه دست آوردهاى زحمات همين مدير فعلى است ، كه بايد از هر دو اجتناب شود. پس گفتيم يك مدير موفق كسى است كه اولا از انحطاط و نتزل جلوگيرى كند ثانيا بايد در فكر توسعه فعاليتهاى مربوطه باشد. مديرى كه مدرسه اى را اداره مى كند وظائفى در چهارچوب مقررات بر عهده او گذاشته شده است و اگر آن مقررات را دقيقا اجرا كند مور مواخذه قرار نخواهد گرفت . اما اگر اين مدير صرفا مقررات را ببيند و وظائف قانونى خود را مد نظر داشته باشد و از اين محدوده پا فراتر نگذارد، اين مدير مدير جامدى است چون جمود عدم تحرك است شما قضاوت كنيد اگر اين آقاى مير مدرسه طبق قانون صبح در محل كارش حاضر شود و بر آموزگاران و محصلين و خدمه مدرسه نظارت داشته باشد و به مكاتبات واصله پاسخ بگويد و ديگر به هيچ چيز كار نداشته باشد اين مدير مدير جامدى نيست ؟! در مقابل آيا آن مدير مدرسه اى كه ضمن انجام وظائف قانونى خود در صدد شناسائى كودكان بى بضاعت و بى سرپرست است و نيز دانش آموزانى كه از خانواده هاى مرفه هستند را شناسائى مى كند و وجوهى از آنها اخذ مى كند و از اولياء مرفه اين دسته از دانش آموزان دعوت مى كند و از اولياء مرفه اين دسته از دانش آموزان دعوت مى كند و وجوهى از آنها اخذ نموده و به صرف لباس و غذا و لوازم التحرير و مخارج بيمارى محصلين بى بضاعت مى رساند و يا براى دانش آموزان كتابخانه تشكيل مى دهد و با آنها ملاقات و گفتگو مى كند و به درد دلهاى آنها گوش مى دهد و چون پدر يا مادرى مهربان راهنمائيشان مى كند و....مدير موفق تر و باصلاحيت تر از مدير اولى نيست ؟!
در اين رابطه ياد آور مى شوم در سيستم هاى پيچيده و در سطوح بالاى مديريت گسترده توسعه فعاليت ، كار آسان و ساده اى نيست و احتياج به طرح و برنامه و بررسى هاى عميق و حساب شده دارد كه بايد بر همين اساس عمل شود.

ب - تشويق و ترغيب زير دستان

اصولا انسان موجودى است كه دوست دارد مورد تمجيد و تشويق قرار گيرد و تشويق او را بر سر شوق و ترغيب او را بر سر رغبت خواهد آورد تا در موردى كه او را تشويق كرده اند بيشتر تلاش كند. تشويق ابتدائا به دو نوع تقسيم مى گردد الف تشويق حقيقى ب : تشويق مجازى . تشويق حقيقى آن تشويقى است كه واقعا به خاطر انجام كار خوب و يا فوق العاده اى در مورد كسى كه فاعل آن كار است انجام مى شود. اما تشويق مجازى كه به آن تشويق تنبيهى هم گفته مى شود تشويقى است كه براى دلخوش كردن فرد يا افرادى صورت مى گيرد، تا اينكه از آن به بعد سعى كند موارد اشتباه و خطا را كم كند. البته هر دو نوع تشويق لازم است . اما اين نوع اخير بسيار موثر است و ما نمونه هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين قبيل تشويقات مى يابيم . كه يك نمونه بارز در اين رابطه داستان آن يهودى است كه از بالاى بام سيراب گوسفند (يا به قولى خاكستر) روى سر مبارك پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - ريخت و همان طور كه مى دانيم بعد از آنكه آن مرد يهودى مريض شد و به پيامبر - صلى الله عليه وآله - خبر دادند رسول گرامى - صلى الله عليه وآله - در پاسخ به آن عمل زشت به عيادت و دلجوئى از او پرداختند و آن يهودى هم مسلمان شد. حضرت على (ع) مى فرمايد: عاتب اخاك باالاحسان اليه يعنى (اگر كسى به شما بى مهرى كرد يا جسارت نمود و يا بالاخره از او به نوعى رنجيده شدى و قصد تنبيه او را داشتى) برادرت را با احسان نمودن به سوى او (از كرده خودش) پشيمان كن و او را بوسيله احسان و نيكى سرزنش كن . محترم شمردن افراد زير دست و شخصيت دادن به آنها و استماع نظريات آنها و احترام كردن آنها در حين برخوردهاى خصوصى و عمومى بسيار موثر است و ضمن اينكه به آن افراد شخصيت داده شده ، اين عمل نشانه تواضع مدير است . بديهى است اين اقدام زمانى توصيه مى شود كه در فرد مورد نظر تاثير مثبت داشته باشد.

تناسب در تشويق

آنچه لازم به يادآورى است اين نكته مى باشد كه تشويق و ترغيب بايد فراخور حال افراد باشد. همچنين احترام كردن به افراد نيز بايد با توجه به حالات و شخصيت آنها باشد والا مشكلات عمده اى بروز مى كند. از يك طرف احترام زيادى و تشويق بى جهت باعث مى شود كه شخص مورد احترام براى خودش يك شخصيت كاذب بسازد و نهايتا به صورت يك بتى در مقابل مدير درآيد كه در اين هنگام مدير نمى تواند اين بت خود ساخته را بشكند و در صورتى هم كه شخص مورد ترغيب و احترام فرد لايقى باشد به طورى كه شايسته احترامات بيشتر باشد بديهى است در صورتى كه حق او در احترام ادا نشود رنجيده خاطر و از انجام كار به نحو مطلوب دلسرد خواهد شد.

ج - دورى از اعتراض بيهوده

يكى از اصول حياتى و بسيار ضرورى اين است كه مدير از اعتراضات و انتقادات بيهوده نسبت به افراد جدا خوددارى كند و زبان خودش را در كنترل داشته باشد. رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - فرمود: ان كان فى شيئى شوم ففى اللسان (٨٥) اگر در چيزى شومى و پليدى باسد پس ‍ در زبان است . اين زبان است كه بوسيله آن انتقاد بيجا و اعتراض بيهوده مى شود و در نتيجه كارائى آن مدير را از او مى گيرد.
زبان بريده به كنجى نشسته صم بكم
به از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم
در آيه شريفه دارد كه مومن (يك مدير واقعى و موفق از نظر اسلام) كسى است كه از لغو اعراض كند و از سخن بيهوده و بيجا دورى نمايد. لذا خداوند متعال مى فرمايد: الذينهم عن اللغو معرضون (٨٦) مومنين واقعى كسانى هستند كه از لغو دورى نمايند. اعتراض بيجا باعث توالى فاسده زيادى مى شود، از جمله زيردستان به تذكرات نافع مدير بى توجه مى شوند. تشويقات و تنبيهات مدير بى اثر مى شود. هيبت مدير و شخصيت او تنزل مى كند. افراد نسبت به مدير بدبين و بى اعتنا مى شوند. صفا و صميميت لازم در بين طرفين از بين مى رود و.... لذا بايد يك مدير به اين اصل و دو اصل قبلى دقيقا توجه نموده و آنها را در كارهايش به كار بندد.

٥ - رسيدگى دائم ، سد رخنه هاى كوچك ، اهميت دادن به امور جزئى

رسيدگى دائم و هميشگى به كارها و سد رخنه هاى كوچك و اهميت دادن به امور جزئى ٣ اصل ديگر از اصول مديريت گسترده است .

الف - رسيدگى دائم

اسلام عزيز هيچ گاه جدائى رئيس از مرئوس را قبول ندارد و لذا از اين رهگذر خداوند دستور داده است كه همواره رهبران امت اسلامى با مردم باشند و بدون پيرايه به سر ببرند و امكان ملاقات را به تمامى اقشار مردم بدهند. دين مبين اسلام مدير را كه در قفس زندانى شده باشد و از احوال پيرامون خود مطلع نباشد را نمى پسندد. نقل شده كه مولاى متقيان حضرت على عليه السلام در حالى كه از محلى عبور مى كردند زنى كه مشك آبى بر دوش داشت اظهار داشت خداوند حق مرا از پسر ابى طالب بگيرد! آن حضرت سوال كرد مگر على نسبت به تو چه كرده است ؟ آن حضرت جواب داد شوهرم در جنگ كشته شده و يتيمانى از خود باقى گذاشته است و با اينكه يتيمان من گرسنه هستند على به فرياد آنها نمى رسد آن حضرت مشك آب را از آن زن گرفت و سپس به سوى منزل حركت كرد بعد از آنكه مشك آب را بر زمين نهاد. مراجعت نمود و ظرفى را از آرد و روغن خرما پر كرد و به سوى خانه آن زن روان شد و آن اغذيه را بر زمين نهاد صدا زد اى زن تو نان مى پزى و من بچه ها را نگه دارم يا تو بچه ها را نگه مى دارى من نان بپزم آن زن گفت من به بچه دارى آگاه تر هستم تو نان بپز من اطفال را نگه دارى مى كنم . آن حضرت تنور را روشن كرد و مشغول پختن نان شد و زمانى كه صورت خود را به آتش تنور نزديك مى ساخت مى فرمود: ذق يا على . على مزه آتش را بچش (چرا نبايد از احوال يتيمانى كه گرسنه اند آگاه باشى) على تو چگونه آتش آخرت را تحمل توانى كرد؟! (٨٧)
مى بينيم كه اسلام تا چه حد بر اصل بررسى و رسيدگى مدام تاكيد دارد. بنابراين دستور مولا على عليه السلام بعنوان يك سنت حسنه به تمام مديرهائى كه مجموعه اى را مديريت مى كنند يا جانشين ائمه هدى عليه السلام هستند همين است بنابراين مدير بايد دقيقا اصل رسيدگى مداوم را مورد توجه قرار دهد. همواره افراد تحت كنترل و دستگاههاى تحت نظارت خود را مورد مطالعه و رسيدگى قرار دهد. زيرا از همين رهگذر است كه مى تواند نسبت به مشكلات و ناتوانائى ها و نيز نقاط ضعف و قوت آگاه شود و اقدامات لازم را معمول دارد. شما ملاحظه بفرمائيد حضرت على عليه السلام شخصا به بازار مراجعه مى كنند و وسائل لازم را خريدارى مى كنند. شخصا به منازل ايتام سركشى مى كنند شخصا نظرات مردم را به هنگام لازم جويا مى شوند. اينها نشانه نظرات مردم را به هنگام لازم جويا مى شوند. اينها نشانه اين مطلب است كه در اسلام به مدير توصيه شده رسيدگى مداوم داشته باشد و حتى از خريد و فروش آگاه باشد و از وضع اقتصادى و معيشتى مردم مطلع باشد و.....

ب - سد رخنه هاى كوچك

وقتى مدير بر اساس رسيدگى مداوم به امور و با برخورد با مشكلات از وجود آنها آگاه شد، بايد فورا با تعقل و چاره انديشى به فكر جلوگيرى از رخنه فساد باشد و در اين راه اقدام كند. هر مشكلى ، هر خسارتى و هر زيانى نقطه آغازى داشته است و چه بسا ابتدائا قابل معالجه و يا حتى قابل پيشگيرى بوده ولى بر اثر عدم توجه و به تاخير افتادن اقدامات لازم ، مشكل كوچك ، بزرگ و بزرگتر شده تا جائى كه احيانا غير قابل جبران شده و يا غير قابل علاج گرديده است . يك پدر در محيط خانواده اولين فساد اخلاقى را كه از فرزندش مى بيند مى تواند با تفكر راه معالجه را بفهمد و آن را به كار بندد و فرزند خود را به مسير هدايت بكشاند. اما اگر آن را ناديده بگيرد و فرزندش بيشتر به سوى فساد و تباهى كشيده شود حل مشكل بسيار دشوار و گاهى ممتنع مى شود.
خشت اول گر نهد معمار كج
تا ثريا مى رود ديوار كج
گفته اند ساقه تازه و كوچك را مى شود خم و راست كرد اما تنه تنومند يك درخت را نمى توان خم و راست كرد. مشكل جزئى ، قابل پيشگيرى است ، اما اگر مشكل بزرگ شد حل آن هم مشكل مى شود. از طرفى بايد توجه داشت وجود مشكل خود به خود مشكلات جديد را به همراه مى آورد كه اگر پيشگيرى نشود به جاهاى مختلف سختى خواهد رسيد.
چه گفته اند كه : قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود.
اين ضرب المثل ها مفهوم گسترده اى دارند. اگر به مفهوم اينها در ابعاد گوناگون توجه شود راهنماى بزرگى در زندگى خواهد بود. باالاخص در رابطه با مديريت . يك مشكل كوچكى را كه احيانا در محيط كار يك مدير پيش مى آيد به آتش تشبيه مى كنيم اگر در يك منزل كبريتى روشن شود مى توان آن را خاموش كرد و به راحتى اين كار ممكن است و قابل پيشگيرى است . اما اگر آن را ناديده بگيريد، بديهى است آتش زياد و زيادتر مى شود و به هر ميزان گستردگى آتش زياد شود به همان ميزان اطفاء حريق دشوار مى شود و يا حكم نوش داروى پس از مرگ سهراب را پيدا مى كند. پس ‍ مدير بايد اولا پيشگيرى كند تا رخنه اى ايجاد نشود و اگر رخنه كوچكى ايجاد شد آن را دشمن بپندارد و كوچك نشمرد.
سعدى در اين زمينه سخن شيرينى دارد مى گويد:
ديدى كه چه گفت زال با رستم كرد
دشمن نتوان حقير و بى چاره شمرد
ديديم بسى آب ز سرچشمه بخورد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
البته سخن سعدى در رابطه با دشمن است . ولى فرق نمى كند مشكلات هم ، دشمنان پيشرفت كار هستند.

ج - اهميت دادن به امور جزئى

مدير بايد همان طور كه به مسائل بزرگ اهميت مى دهد به امور جزئى و كوچك هم اهميت بدهد زيرا مسائل عمده ، متشكل از همين مسائل جزئى هستند و اگر به همين مسائل جزئى توجه نشود به ناگاه مدير متوجه خواهد شد به كوهى از مسائل توجه نكرده است ممكن است آدمى يك مسئله اى را كه آن را كاهى مى پنداشته كوهى شود. از جمله امور جزئى كه مدير بايد دقت كند امكانات جزئى است . بعضى ها امكانات جزئى را سطحى و ناديده مى نگرند كه اين خطاى بزرگى است . همين امكانات جزئى مى تواند در مجموع توان و قدرت كافى و وافى به مدير ببخشد. قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود. خلاصه اينكه مدير ضعفهاى جزئى را دفع و امكانات جزئى را جذب و نسبت به تمامى اين مسائل بررسى هاى لازم را معمول نمايد.

٦ - مشورت ، دورى از خشونت در اعمال نظر

در اين مبحث به ٢ اصل از اصول مديريت گسترده كه با اصول مديريت كلان هم مشترك است مى پردازيم . البته اكثر اصول گذشته در مباحث سابق هم مشترك با اصول مديريت كلان است . ليكن اهميت اصولى كه در اين مبحث مورد بررسى قرار مى گيرد موجب شد كه اين نكته را (مشترك بودن اين امر) در اينجا يادآور شوم . اين دو اصل عبارتند از ١ - شورى ٢ - دورى از خشونت در اعمال نظر.

الف - شورى

در مورد مسئله شورى در اسلام تحقيقات و بررسى هاى زيادى به طور موضوعى شده و كتب و جزواتى در اين زمينه تدوين گرديده است . ليكن ما در اين مختصر نمى خواهيم كه موضوع شورى در اسلام را بحث كنيم . بلكه خلاصه اى از موضوع شورى در اسلام در رابطه با بحث مديريت را در اينجا ياآور مى شويم . اصولا مشورت كردن و عمل كردن به نتيجه اى كه از مذاكرات مشورتى به دست مى آيد در مقابل استبداد به راى قرار داد و استبداد به راى هم هلاك كننده مدير است . اين نكته كه بايد از استبداد به راى دورى كرد در روايات اسلامى مورد تاكيد قرار گرفته است .
از حضرت امير عليه السلام روايت شده است كه آن حضرت فرمود: من استبد برايه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها (٨٨) يعنى هر كس استبداد به راى داشته باشد هلاك خواهد شد و خود را به نابودى مى كشاند و هر كس با ديگران مشاوره كند در عقلهاى آنها شريك شده است . حركت انفرادى با ديگران در رابطه با مسائل اجتماعى و يا حتى مسائل فردى از نظر اسلام صحيح نيست . در روايتى به حضرت على عليه السلام نسبت داده شده كه آن حضرت فرموده اند: لا راى لمن انفرد برايه (٨٩) يعنى هر كس استبداد به راى داشته باشد هلاك خواهد شد و خود را به نابودى مى كشاند و هر كس با ديگران مشاوره كند در عقلهاى آنها شريك شده است . حركت انفرادى در رابطه با مسائل اجتماعى و يا حتى مسائل فردى از نظر اسلام صحيح نيست . در روايتى به حضرت على عليه السلام نسبت داده شده كه آن حضرت فرموده اند: لا راى لمن انفرد برايه (٩٠) يعنى كسى كه در راى خودش تكروى كند او رايى ندارد (يعنى راى او بى ارزش است).
آنقدر مسئله شورى اهميت دارد كه پيامبر عظيم الشان اسلام و ائمه هدى عليه السلام در كارهاى خود مشورت مى كرده اند. مشورتهاى رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - معروف است از جمله مى توان به شوراى جنگ بدر، شوراى دفاعى خندق در رابطه با جنگ احزاب و شوراى آن حضرت با مسلمانان قبل از جنگ احد اشاره نمود (البته ما در مقام تفصيل و توضيح اين موارد نيستيم) حضرت امير و ديگر ائمه هم با اصحاب خود در كارها مشورت مى نمودند از جمله رئيس مذهب تشيع حضرت صادق عليه السلام با اصحاب خود مشورت مى فرمود. يكى از اين موارد در روايتى كه فضيل نقل كرده مشهود است عن الفضيل عن الامام صادق عليه السلام قال استشارنى ابو عبدالله مرة فى امر فقلت اصلحك مثلى يشير على مثلك ؟ قال عليه السلام نعم اذا استشير بك (٩١) يعنى فضيل نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام روزى در مورد يك كارى با او مشورت نموده است و فضيل به آن حضرت عرضه داشته كه خداوند به شما خير عطا كند شخصى مانند من در مورد مشورت شما قرار بگيرم ؟ آن حضرت در پاسخ مى فرمايد آرى هر گاه با تو مشورت كردم اظهار نظر كن .
بنابراين معلوم شد كه اصل شورى در اسلام اهميت دارد و در زمينه شورى همين بس كه در قرآن مجيد خداوند مى فرمايد: والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون (٩٢) خداوند آنجا كه مومنين و متقين را به اوصاف نيك تمجيد مى كند مى فرمايد: و كسانى كه خداى خود را اجابت كردند و نماز اقامه كردند و امر آنها بينشان شورى است و از آنچه خداوند روزى آنها كرده انفاق مى كنند پس رعايت اين اصل از امور مسلم و ضرورى است . اما در رابطه با اصل شورى چند نكته را بايد متذكر شوم .

نكات لازم در رابطه با شورى

اين نكته صحيح است كه اسلام بر اصل شورى تاكيد دارد، ليكن اين بدان معنا نيست كه هر كس و هر جا بدون هيچ ضابطه اى بايد شورائى عمل كند. بلكه اسلام ضوابطى در اين رابطه تعيين نموده است از جمله :
افرادى كه مى توان آنها را مورد اشاره قرار داد شرايطى دارند.

الف - مسلمان باشند:

زيرا آيه شريفه ٣٨ سوره شورى كه به آن اشاره شد و نيز در اين آيه خداوند مى فرمايد:
فبما رحمة من الله لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا انفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين (٩٣) مى بينيم خداوند شوراى مسلمانان را مطرح فرموده است نه شوراى مسلمين با كفار را.

ب - عقل :

بديهى است كسى مورد مشاوره قرار مى گيرد بايد عاقل باشد و الا مشورت با شخص بى عقل بى فائده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مشاورة العاقل الناصح يمن و رشد و توفيق من الله عز و جل فاذا اشار عليك الناصح العاقل فاياك و الخلاف فان فى ذالك العطب . (٩٤) مشورت كردن با شخص عاقل بركت و رشد و توفيقى از ناحيه خداوند است پس هرگاه با ناصح عاقلى مشورت كردى پس بپرهيز از اينكه خلاف آن را (نتيجه مشورت) عمل كنى زيرا در اين صورت شكست و هلاكت خواهد بود.

ج - حلم :

بردبارى و حلم شرط ديگر كسى است كه مورد مشاوره قرار مى گيرد. روايتى از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال عقل و حلم و تجربة و نصح و تقوى (٩٥) مشاوره كن در امور با كسى كه داراى پنج خصلت باشد عقل و تجربه و حلم و تجربه و نصح و تقوى .

د- نصح :

نصح همانا نصيحت و دلسوزى است بايد با كسى مشورت كرد كه دلسوز باشد قصد نصيحت و ارشاد داشته باشد نه اينكه در مشاوره جهات ديگرى به غير از نصيحت را مد نظر قرار دهد روايت مذكور ناظر به همين معناست

ذ - تقوى :

ترس از خدا و اعتقاد به اينكه خدا در همه جا و همه حال ناظر به كارهاى ماست جزء شروط كسى است كه مى تواند مورد مشاوره قرار گيرد يا در جلسه شوراى اسلامى شركت كند. ضمن اينكه روايت مذكور به اين مدعا دلالت دارد، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: شاور فى امرك الذين يخشون الله عز و جل (٩٦) در امور خصوصى خود با كسى كه خدا ترس است مشورت كن .

و - تجربه :

تجربه محصول عمر هر فرد است و چون آدمى يك عمر بيشتر ندارد لذا بايد از تجارب ديگران استفاده كند. لذا كسى كه طرف مشاوره يك مدير قرار مى گيرد، حتما بايد با تجربه باشد. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: فان معصية الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحيرة و تعقب الندامة (٩٧) مخالفت كردن با نظر دانشمند باتجربه موجب سرگردانى و حيرت مى شود و باعث پشيمانى است .
و اما كسانى كه طرف مشاوره قرار مى گيرند بايد از صفاتى هم به دور باشند كه اجمالا بيان مى كنم . اين صفات عبارتند از:
جبن و ترس ، بخل و حرص ، استبداد به راى ، سست خردى ، نفاق و دورنگى لجاجت و جهل .
در رابطه با اين موضوع يك روايت كه جامع و ناظر بر مدعا باشد ذكر مى كنم . اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:
و لا تدخلن فى مشورتكم بخيلا يعدل بك عن الفضل يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور ولا حريصا يزين لك الشرة باالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائر شتى يجمعها السوء الظن باالله (٩٨) هيچ گاه بخيل را مورد مشاوره قرار مده ، چه آنكه او تو را از بذل ، دور نگه مى دارد و به فقر مى ترساند و نيز از مشورت با ترسو خوددارى كن كه او تو را در كارها سست مى كند و شخص آزمند و حريص را مورد مشاوره قرار مده ، چون او ستمگرى را در نظرت جلوه مى دهد. بخل و ترس و حرص و غرائز پراكنده اند كه جامع آنها بدگمانى به خداست . امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: و لا تشر على مستبد برايه على و غد و لا على متلون و لا على لجوج و... (٩٩) با مستبد به راى و بى خرد و منافق و لجوج مشورت نكنيد.

فوائد مشورت

اى برادر عزيز و اى خواهر گرامى كه متصدى امرى و كارى هستى بدان كه مشورت كردن فوائد بسيار زيادى دارد. از جمله ، با مشورت ، به افراد زير دست خود شخصيت مى دهى . ثانيا مى توانى به اين وسيله افراد و توانائى فكرى و خط فكر و يا سليقه آنها را آزمايش كنى . ثالثا مشورت شما با آنها موجب رشد فكرى آنها مى شود. رابعا آنها شما را از خودشان احساس ‍ مى كنند. و شما را مورد تائيد قرار مى دهند. خامسا آنها در جريان امور قرار مى گيرند و از مسائل آگاه مى شوند. سادسا شما را مستبد به راى تشخيص ‍ نمى دهند. سابعا اگر نتيجه كار مطلوب نبود شما را مقصر نمى دانند و مورد انتقاد قرار نمى دهند. و بالاخره مشورت نشانه احترام شما به افراد زير دست است و نيز شما الگويى مى شوى تا آنها هم در امور و كارهايشان مشورت نمايند. اى مدير عزيز كه مديريت قسمتى بر عهده شماست ، مشورت عيب نيست . بايد مشورت كنى و به عقائد ديگران احترام بگذارى . اين نشانه ضعف تو نيست بلكه نشانه تواضع شماست . مشورت فوائد ذكر شده را دارد به شرطى كه از آفات مذكور دور باشد و با كسى مشورت كنى كه صفات لازم را دارا و از صفات منفى مذكور مبرا باشد.

ب - دورى از خشونت در اعمال نظر

با توجه به توضيحاتى كه داده شد معلوم گشت مشورت داراى فوائدى است . بنابراين اگر انسان بخواهد نظر خود را ولو صحيح باشد با خشونت اعمال كند مفاسدى دارد كه درست نقطه مقابل فوائد مشورت است . متذكر شديم در صورتى كه مدير نظرى دارد كه مى خواهد عملى شود بايد با دليل و استدلال محاسن و فوائد خود راى را بيان كند (البته محيطهاى نظامى و انتظامى و امثال اينها تابع دستور مافوق هستند و همچنين نظام ادارى در زمان ما جنبه ديگرى دارد كه جاى شرح و بسط آن در اين مختصر نيست .)

٧ - توجه به قدرت تبليغ

يكى ديگر از اصول اساسى در رابطه با مديريت كه مشترك در همه رده هاى مديريت مى باشد توجه به نيروى تبليغات است . اصولا اصل تبليغ از اصولى است كه تمام اصول ديگر كم و بيش در رابطه با اين اصل اثرات خود را بروز مى دهند. تبليغات ، اسلحه برنده اى است كه حتى بيشتر از اسلحه هاى جنگى در ميادين جنگ ، كارائى دارد. تبليغ است كه هيچ را همه و همه را هيچ جلوه مى دهد. منحرف را ارشاد مومن را منحرف مى كند (البته بنا به نوع تبليغ) اما تاكيدى كه در رابطه با بحث بر روى تبليغات مى شود در رابطه با اعلام و ارائه كمالات موجود مى باشد. يك مدير موظف است نسبت به آنچه پيشرفت داشته و موفقيتهاى حاصله تبليغ كند و نيز با تبليغات لازم تبليغات سوء لازم ديگران را خنثى كند. چه بسا موسسه يا ارگان و يا نهادى كارهاى مفيد زيادى انجام داده باشد، ولى به خاطر نبودن تبليغات ، اين موضوع نمايان نباشد و البته اثرات بعدى و توالى فاسده اى كه عدم تبليغ در اين زمينه دارد بر كسى پوشيده نيست (از جمله نگرش مردم نسبت به آن ارگان و كارائى آن منفى مى شود و....) بنابراين مسئله تبليغات از اهم مسائل است . شما فرض كنيد يك كارخانه كه لوازم مصرفى توليد مى كند اگر به فكر تبليغ در مورد اجناس خود نباشد و در همين رابطه به كيفيت اجناس توجه نكند اين كارخانه در فروش توليدات خود موفق نخواهد بود. در اين زمينه شاهد بوده ايم كه كارخانجاتى توليدات ناقص خود را از بين مى برند. اينجانب مطلع شدم كه يكى از كارخانجات توليد كننده وسائل برقى توليدات ناقص ولى قابل استفاده خود از بين مى برد وقتى علت سؤ ال شد در جواب ، متصديان گفتند سبب اينكه اجناس مزبور معدوم مى شود اين است كه اجناس اين كارخانه در بازار فروش خوش سابقه مى شود و اين يك تبليغ عملى است . در جاهاى ديگر نيز همين طور است ، يعنى تبليغ جنبه حياتى دارد. ارائه طريقى كه در رابطه با تبليغ در بحث مديريت مى شود اينست كه چگونه يك مدير مى تواند مبلغ خوبى باشد؟ موضوع بحث ما در زمينه پاسخ به اين سوال اينست در جواب اين پرسش بايد گفت لازمه اينكه يك مدير بتواند مبلغ خوبى باشد چند چيز است :

١ - آگاهى در زمينه هاى ذيل

الف - نسبت به زمينه تبليغى ، يك مدير موفق بايد بداند چه زمينه ها و سوژه هايى وجود دارد كه او مى تواند از آن بعنوان زمينه هاى تبليغى خود استفاده نموده و در رابطه با آن سوژهاى تبليغى برنامه ريزى نمايد.
ب - نسبت به عوامل تبليغ ، يك مدير بايد بداند چه عوامل اصلى يا جنبى در رابطه با كار او مى تواند تاثير منفى تبليغى داشته باشد. مثلا آيا نيروى انسانى براى او مفيد است يا مجله و يا چيزهاى ديگر.
ج - نسبت به رقيب ، مدير بايد رقباء خود را شناسائى كند و عوامل موفقيت آنها را بشناسد و ميزان پيشرفت آنها را بداند تا بتواند با آنها در بعد تبليغى قولى و عملى رقابت كند.
د- فن استدلال و منطق ، مدير بايد توانايى استدلال داشته باشد و در منطق قوى باشد تا توانائى رقابت با ديگران و رنگ دادن به تبليغات خود را داشته باشد كه در اين زمينه مى تواند از ذوق هاى هنرى نيز سود بجويد.

٢ - شيوه هاى عملى تبليغ

اول ، صفات ثبوتيه مبلغ

مدير براى تبليغات داخلى و تاثير آنها و نيز براى ديگر تبليغات لازم بايد بهترين شيوه عملى تبليغ را بكار بندد كه اتخاذ اين شيوه با توجه به موارد ذيل ممكن است :
الف - احساس انسان دوستى ، بايد مدير در وجودش احساس نوع دوستى را پرورش داده و قوى سازد تا اعمال برخواسته از او كه سرچشمه از باطن او مى گيرد متكى بر اين احساس باشد.
ب - ساده زيستى ، يك مدير موفق از نظر اسلام مديرى است كه در نهايت ساده زيستى زندگى كند و وضع خود را با افراد عادى سطح پايين جامعه وفق دهد. نمونه بارز در زمينه ساده زيستى ، مدير جهان اسلام رسول گرامى ما - صلى الله عليه وآله - و يا حضرت على ابن ابى طالب عليه السلام هستند. حضرت امير عليه السلام در همين زمينه مى فرمايد: ان الله تعالى فرض على ائمه العدل يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ باالفقر فقره (١٠٠) خداوند تبارك و تعالى به پيشوايان عادل دستور داده است كه خودشان را با عموم فقراء برابر سازند تا اندوه فقر و تنگ دستى بر فقرا رنج وارد نسازد.
ج - مدارا نمودن با افراد ، حلم و بردبارى و مدارا كردن با مردم بالاترين حربه اى است كه هر مبلغى مى تواند و لازم است آن را در اختيار داشته باشد. همچنانكه براى هر مبلغ ، علم لازم و ضرورى است ، صبر و مدارا هم ضرورى و لازم است تا آنجا كه رفق و مدارا را برادر علم دانسته اند مولاى متقيان على عليه السلام مى فرمايد: لن يثمر العلم حتى يقارنه الحلم (١٠١) علم نمى تواند هيچ گاه ثمر بخش باشد مگر اينكه بردبارى و حلم با آن همراه گردد.
د- تواضع ، يكى از علماء بزرگ كه در قيد حيات است مى فرمود بهترين راه نفوذ در افراد، شخصيت دادن به آنها و تواضع در مقابلشان مى باشد اگر كسى بخواهد تبليغ او در ديگرى اثر كند بايد از اين راه وارد شود. ما در اين رابطه با موضوع تواضع در سلسله درسهاى تزكيه مفصلا به بحث تكبر و تواضع اشاره مى كنيم پيامبر عظيم الشان اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: من تواضع الله رفعه الله و من تكبر خفضه الله (١٠٢) در اينجا چند علامت فروتنى را ذكر مى كنيم . اول ، در بحث و مناظره با دوستان اگر طرف بحث مطلبى را گفت كه حق بود بپذيرد و از او تشكر نمايد. گرچه او از نظر عملى در سطح پايين ترى باشد. دوم ، در مجالس اگر كسانى بر او پيش ‍ دستى كردند و در صدر مجلس نشستند ناراحت نشوند و در ضمن هر جا ممكن شد بنشيند. سوم ، شخصا جهت خريد به بازار مراجعه كند. چهارم ، لباسهاى ساده بپوشد. پنجم ، به سادگى با جميع اقشار و طبقات مردم نشست و برخواست كند و با آنها غذا بخورد و به گفتگو بپردازد. حال طرف معاشرت هر شغل پايين يا بالا باشد براى او تفاوت نكند. ششم ، قلبا به اينكه به او احترام بگذارند و در مقابل او بپاخيزند و امثال اينها علاقه مند نباشد.
ذ - عفت و پاكدامنى ، عفت همانا پاكدامنى در غرائز جنسى است مديرى كه از اين جهت لغزش داشته باشد قطعا نمى تواند مبلغ خوبى باشد و مسلما شكست مى خورد مثلا اگر مردى شهرت ران باشد همسر او نمى تواند او را بعنوان مديرى عفيف در منزل پذيرا باشد.
كما اينكه افراد زير دست او نمى توانند به او اعتماد داشته باشند.

ب - صفات سلبيه مبلغ

مدير موفق در تبليغ كسى است كه از صفاتى چون مقام پرستى ، حسد، غرور و ريا دور باشد. (١٠٣)
بنابراين با توجه به ارائه طريقى كه شد مدير بايد به مسئله تبليغات بپردازد و به آن توجه مخصوص معطوف دارد.
يكى ديگر از اصول قابل توجه در مديريت اصل سرعت در كارها است اتلاف وقت ، از بين بردن عمر و خود كشى تدريجى است . بايد از لحظه لحظه عمر سود جست مغتنم است و آدمى عمرش محدود.
امير مومنان على عليه السلام مى فرمايد: انتهزوا فرص الخير فانها تمر مر السحاب . (١٠٤) فرصتها را غنيمت بدانيد كه فرصت مانند ابر مى گذرد و نيز فرموده اند كه : اضاعه الفرصه غصه (١٠٥) از بين بردن وقت موجب ناراحتى و غصه خواهد بود و نيز در اهميت فرصت همين بس كه خداوند در قران مجيد به فرصت و زمان و روزگار قسم ياد مى كند آنجا كه مى فرمايد: والعصر قسم به زمان ، قسم به روزگار (بنا به بعضى تفاسير) بنابراين مدير بايد لحظات را قدر بداند و از آنها به نحواكمل و احسن استفاده كند.

٨ - اعتدال در خوش بينى و بدبينى - رعايت پاكيزگى

در اين قسمت به دو اصل ديگر مى پردازيم كه عبارتند از ١ - در خوش بينى و بد بينى حد اعتدال را رعايت كردن ٢ - رعايت نظافت و پاكيزگى .

الف - اعتدال در خوش بينى و بدبينى

افراط و تفريط مورد پسند اسلام نيست و آنچه در اسلام بر آن تاكيد شده رعايت اعتدال است ، آن هم در همه زمينه ها. اصولا در معناى عدل گفته اند كه عدل عبارتست از وضع الشيى ء فى محله يعنى عدل قرار دادن هر چيز در جاى خود است . پس هر چيزى كه از جاى خود و زمان خود و حد خود خارج شد يعنى از حدود عدل عبور نموده است . در مسئله خوش ‍ بينى يا سوء ظن نيز، مدير بايد از افراط و تفريط بپرهيزد. يعنى نه آنچنان خوش بين باشد كه هر كس رسيد سر او كلاه بگذارد و نه آنقدر بدبين باشد كه افراد فعال و به درد بخور را هم از خود براند. خوش بينى زيادى و بدبينى بيش از حد هر دو مهلك و خطرناك هستند و مدير را به سقوط خواهند كشانيد. مثلا شما تصور كنيد يك پدر نسبت به فرزند خود اگر زيادى خوش ‍ بين باشد و هيچ گاه كارى به كار او نداشته باشد و حتى اگر فرزندش دير به منزل بيايد و يا با دوستانى نامناسب معاشرت كند پدرش هيچ اعتراض ‍ نكند يا حداقل هيچ توضيحى نخواهد و يا هيچ مراقبتى به عمل نياورد، بديهى است اين خوش بينى بيش از حد آفات زيادى از ببار خواهد آورد. از آن طرف اگر سوء ظن خارج از حد، در كار باشد موجب توالى فاسده مى شود بعنوان نمونه يكى از اساتيد محترم مطلبى را نقل فرمود كه مطلب عجيبى است . ايشان فرمود: مدتى قبل ، عقد ازدواج بين دو نفر را خواندم پس از مدتى داماد نزد من مراجعه نمود اظهار داشت اين عقد ازدواجى را كه خوانديد لطفا صيغه طلاقش را هم بخوانيد. ايشان مى فرمودند: سوال كردم براى چه مى خواهى همسرت را طلاق بدهى ؟ گفت : زيرا امروز شنيده ام همسرم از منزل خارج شده و به مغازه اى جهت خريد مراجعه كرده !!! شما اگر در همين مسئله قدرى توجه بفرمائيد خواهيد ديد كه انگيزه تصميم آن شخص در مورد طلاق سوء ظن بيجا بوده است .
به اين قضيه توجه كنيد: ايشان اضافه نمودند شخص ديگرى را مى شناسم كه او هر روز صبح كه از منزل خارج مى شود درب منزل را به روى همسر خود مى بندد و درب منزل تا زمانى كه او مراجعت نكرده قفل است . ظهر كه مى آيد درب را مى گشايد و دوباره بعد از ظهر موقع خروج از منزل درب منزل را قفل مى نمايد و تا هنگام مراجعت مجدد او (كه تا شب طول مى كشد) درب بسته است . خوب ، بديهى است كه آن زن در آن منزل زندانى شده ولى در محيط خانه ، و بديهى است كه زندگى در كام او تلخ و آينده اين زندگى تاريك مى باشد.
برادران و خواهران محترم و گرامى توجه كنيد ايا علت چنين كارهايى چيزى جز سوء ظن و بدگمانى مى تواند باشد. ايا به نظر شما اين نوع زندگانى كردن مى تواند دوام داشته باشد. ايا از ديدگاه اخلاق اسلامى اين نوع برخورد مدير خانواده با همسرش صحيح است ؟
قواعد اخلاقى اسلام اين نوع حركات را نمى پسندد و تجويز نمى كند. زيرا اصولا انگيزه اين اعمال يعنى سوء ظن را تجويز نمى كند. نمونه هاى بسيارى را مى توان مثال زد كه سوء ظن را تجويز نمى كند. نمونه هاى بسيارى را مى توان مثال زد كه سوء ظن بيجا موجب فلاكت و بدبختى هاى زيادى شده است از جمله موردى را خودم سراغ دارم زن و شوهرى بودند داراى دو فرزند، كه با صفا و صميميت در كنار يكديگر زندگى مى كردند. مرد مرتبا به موقع به منزل وارد و از منزل خارج مى شد. بعدها به علت هاى گوناگون منطقى مجبور شد شبها ديرتر به منزل بيايد. همسرش به او مى گفت تو كه دير به منزل مى آيى حتما نسبت به من كم علاقه شده اى و همسر جديدى اختيار كرده اى . هر چه مرد در مقام انكار قسم مى خورد و دلائل تاخير ورودش به منزل را بيان مى كرد زن قبول نمى كرد و آخر تقاضاى طلاق نمود و بالاخره شوهر تحت فشار و به ناخواسته و عليرغم ميل قلبى اش همسر مورد علاقه خود را طلاق داد و فرزندانش را به مهد كودك سپرد. اينها نتيجه سوء ظن بيجا است ما اين نمونه ها را در رابطه با مديريت خانواده مثال زديم ليكن در هر جائى كه عنوان مديريت صدق كند اين قاعده جارى است . پس اگر در سوء ظن و يا حسن ظن افراط و تفريط شود، نتيجه اى جز ندامت و پشيمانى عايد و واصل نخواهد شد.
مثلا اگر به استاندارى اطلاع بدهند كه فرماندار فلان شهر با فلان كس ‍ ملاقات داشته است و شخصى هم كه با فرماندار ملاقات كرده مورد اتهام باشد، اينجا اگر استاندار حسن ظن زيادى به خرج بدهد و بگويد انشاء الله چيزى نيست ، اين موجب توالى فاسده مى شود. اگر هم سوء ظن زيادى داشته باشد و فورا بگويد حتما فرماندار مذكور با گروههاى منحرف ارتباط دارد اين هم موجب توالى فاسده مى شود. بالاخره در همه جا و همه حالات بايد از حسن ظن و سوء ظن افراطى و تفريطى پرهيز نمود و اعتدال را بايد رعايت كرد. در قرآن مجيد نيز در رابطه با اين مطالب آياتى وجود دارد از جمله خداوند مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم (١٠٦) اى كسانى كه ايمان آورده ايد دورى كنيد از بسيارى از ظن و گمانها بدرستى بعضى از گمانها گناه است .
بديهى است كه سوء ظن بيجا و يا بدگمانى هاى بى پر و پايه از مصاديق آيه شريفه است و گناه محسوب مى شود. و نيز خداوند متعال مى فرمايد: و ظنتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (١٠٧) و گمان برديد گمان بد (سوء ظن پيدا كرديد) و از هالكان هستيد. قرآن مجيد مديران را دعوت مى كند كه به محض گمان بردن به يك موضوع دست بكار نشوند، بلكه تحقيق و بررسى نمايند و صرفا به ظن خود عمل نكنند خداوند مى فرمايد: ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة (١٠٨) اگر فاسقى خبرى نزد شما آورد (به مظنه اى كه از خبر او حاصل مى شود عمل نكنيد) پس ‍ تحقيق و تبين كنيد تا به كسى از روى نادانى آسيب نرسانيد.
مديران محترم نيز بايد توجه كنند كه خودشان مرتكب اعمالى نشوند كه موجب سوء ظن افراد زير دست گردد. در روايت نبوى آمده است اتقوا مواقع التهم (١٠٩) (اتقوا مواضع التهم هم وارد شده است) از محل هاى تهمت بپرهيزيد و دورى كنيد چه بسا يك مدير بسيار هم مقدس و خوش ‍ نيت باشد اما يك حركت كوچك او موجب سوء ظن افراد شود و همين سوء ظن ، زمينه را براى مفاسد بعدى آماده كند. مدير مدبر اسلام يعنى رسول گرامى - صلى الله عليه وآله - را ببينيد با اينكه آن حضرت ، موقعيتى خاص در بين مسلمين داشتند و مورد تكريم و احترام وافر بودند و اصولا نبى گرامى - صلى الله عليه وآله - محبوب مردم بودند ليكن مع الوصف از مواضع تهمت دورى مى نمودند. در روايت است كه : انه - صلى الله عليه وآله - كان يكلم زوجته صفية بنت حى ابن اخطب فمر به رجل من الانصار فدعا رسول الله - صلى الله عليه وآله - فقال يا فلان هذه زوجتى صفيه فقال يا رسول الله افنظن بك الا خيرا قال - صلى الله عليه وآله - ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم فخشيت ان يدخل عليك (١١٠) روزى رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - با همسر خود سفيه دختر حى ابن اخطب سخن مى گفت كه مردى از انصار از آنجا عبور كرد حضرت او را صدا زد و فرمود: اى مرد اين زن همسر من صفيه است (يعنى خيال نكنى كه پيامبر با زنى اجنبى سخن مى گويد) آن مرد اظهار داشت اى رسول خدا آيا ما به تو هيچ گمانى جز گمان خير مى بريم ؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند شيطان (و وساوس شيطانى) جارى مى شود در مجراى خون انسان ترسيدم كه شيطان (و وساوس او) در تو هم داخل بشود.


۴
ب - رعايت آراستگى ظاهر

ب - رعايت آراستگى ظاهر

در روايت نبوى وارد شده است : النظافة من الايمان نظافت جزء ايمان است و زندگى ائمه هدى عليه السلام هم نشانگر اهميت موضوع نظافت و آراستگى است . مدير بايد ضمن اينكه باطن خود را اصلاح مى كند ظاهر خود را نيز اصلاح نمايد و در رابطه با نظافت بدن و لباس و وسائل كار و محيط كار خود و مجموعه تحت مديريتش دقت به خرج بدهد. مسئله نظافت شايد در نگاه اول مهم به نظر نيايد، اما مسلم است نظافت مهم است . هر اندازه كه مسئله تبليغات (كه در مباحث قبل تشريح شد) اهميت دارد و مديريت صحيح وابسته به آن است به همان ميزان مديريت وابستگى به نظافت دارد. زيرا نظافت و پيراستگى موجب مى شود كه تبليغات هم موثر افتد و در مسئله تبليغ اصل جذابيت ظاهرى مبلغ نيز مورد تاكيد است . اصولا نظافت ، ارباب رجوع را جذب مى كند. نظافت به كار اهميت مى دهد. فوت كاسه گرى در مديريت نظافت است . تا آنجا كه مسئله نظافت مورد تاكيد قرار گرفته است كه انتخاب لباس نظيف و مناسب براى مدير سفارش شده است . امام صادق مى فرمايد: الثوب النفى يكبت العدو (١١١) پيراهن و لباس با رونق دشمن را كسل مى كند. براى توجه به اهميت مسئله نظافت به اين روايت توجه كنيد (مدير جهان اسلام حضرت رسول - صلى الله عليه وآله - روزى خواستند از منزل خارج و نزد اصحاب خود بروند) اراد يوما يخرج على اصحابه فكان ينظر فى حب الماء و يستوى عمامته و شعره فقيل له او تفعل ذالك يا رسول الله فقال - صلى الله عليه وآله - نعم ان الله تعالى يحب من العبدان يتزين لاخوانه اذا خرج اليهم (١١٢) اراده كرد پيغمبر خدا روزى تا بر اصحاب خود خارج شود پس آن حضرت در ظرفى از آب مى نگريست و عمامه خود و موهايش را منظم مى نمود. كسى عرضه داشت آيا شما چنين كارى هم مى كنيد اى رسول خدا؟ حضرت - صلى الله عليه وآله - در پاسخ فرمودند بله خداوند دوست مى دارد آن بنده اى را كه هر گاه خواست به نزد برادرانش برود خود را زينت دهد (بوسيله منظم و تنظيف كردن خود نه زينت هاى حرام) بعضى ها تصور مى كنند كه اسلامى بودن يا با تقوى بودن ، با نظافت و با نظم و با زيبائى ظاهر و حفظ شئون لازمه مختلفه منافات دارد. لذا كم و بيش ‍ مشاهده مى گردد كه بعضى ها با لباس غير نظيف يا پاره و با موهائى شانه نزده و با لباسى نامنظم در معرض ديد مردم قرار مى گيرند كه بايد متذكر شويم كه هيچ يك از اينها علامت تقوى در اسلام و يا ديانت نيست و برعكس براى جذب افراد به سوى اسلام بايد منظم و نظيف و پاكيزه بود.

بخش سوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت كلان

١ - تقوى
٢ - گذراندن مراحل قبلى مديريت
٣ - سياست مدن
٤ - اطاعت
٥ - محبت ، ايثار، اخلاق نيكو
٦ - توجه به كيفيت
٧ - مشورت
٨ - وحدت رهبرى
٩- كفايت
١٠ - عدالت
١١ - نظارت
١٢ - مشخص نمودن هدف
١٣ - برنامه ريزى كلان
١٤ - آگاهى دادن
١٥ - تقسيم وظايف
١٦ - علم و تخصص
١٧ - تشويق
١٨ - تنبيه
١٩ - حضور دائم در صحنه ها
٢٠ - شناساندن دشمنان
آخرين بخش از مباحث ما در رابطه با مديريت ، راجع به مديريت كلان است . كه اين مبحث را به همين موضوع اختصاص داده ايم . در رابطه با مباحث قبلى در دو بخش گذشته گفته شد كه اصول مذكور در آن بخش ها جزء شروط مديريت كلان نيز مى باشد. ليكن آنچه يادآورى آن در اينجا لازم و ضرورى است اين نكته است كه اصولا يك مدير در مديريت كلان بايد ابتدائا شرائط مديريت محدود و گسترده را دارا باشد تا بعد از موفقيت در آن مراحل از مديريت بتواند مديريت كلان را بر عهده بگيرد و قبل از هر چيز خود سازى لازم است .
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه بود ز آب تهى
نايد از وى صفت آبدهى
بنابراين براى مديريت كلان لازم است :
١ - گذراندن دوران خود سازى فردى با موفقيت .
٢ - گذراندن دوران مديريت محدود و گسترده با موفقيت .
٣ - احراز شرائط مديريت كلان .
به تعبير ديگر كسى كه مى خواهد ديگران را بسازد، ابتدائا لازم است خود ساخته باشد.
مولا امير المومنين عليه السلام در فرمان مشهور خود خطاب به مالك اشتر مى فرمايد: ما در اين فرمان بيش از هر چيز پسر حارث را به پرهيز كارى و اطاعت از خداوند متعال وصيت مى كنيم و از او انتظار داريم كه در انجام اوامر الهى دقيقه اى فروگذار نكند . ما باز خاطر نشان مى كنيم كه سعادت هر دو جهان در گرو تحصيل رضايت خداوند است و بدون خشنودى او، هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نيست در قسمتى ديگر از اين فرمان چنين مى خوانيم :
فرماندار مصر بايد ديو هوس و خواسته هاى نفسانى خود را همچون پارسايان ، همواره تحت زنجير زهد و عبادت خود مقهور و زندانى نمايد. زيرا عفريت نفس ، آتشى است كه خاموش شدنى نيست و اگر دمى انسان را غافل ببيند بناگاه مانند شعله دوزخ شعله ور مى شود و خرمن سعادت و زندگانى آدمى را خاكستر مى نمايد.
مديريت كلان در تعبيرات قرآن
در قرآن مجيد مديريت كلان تحت عنوانهائى از قبيل امام ، رسول و نبى به كار رفته است . عناوين ديگرى نيز در غير اصلاحات قرآن وجود دارد مثل خليفه ، امير، حاكم ، مرشد، ولى امر، مولا، و غيره . امام به معنى جلودار قافله و پيشوا مى باشد. امام يعنى راهنما و راهبر كه از يك سيستم مديريتى به نام امت و امامت برخوردار است كه در اين تشكيلات مديريت ، امام از عموم مسلمين بعنوان حزب خداوند در مقابل حزب الشيطان استفاده مى كند.

شروط و لوازم مديريت كلان

مدير در مديريت كلان بايد داراى شرائط و صفاتى به شرح ذيل باشد:

١ - اصل تقوى

تقوى وجود ملكه اى در شخص است كه او را از ارتكاب و انجام مخالفت با حق تعالى و معاصى باز مى دارد و يك نوع حس خدا ترسى است . وجود تقوى به عبارت ديگر يعنى مديريت بر خود بر اساس ضوابط و دستورات شرع مقدس اسلام . البته مسلم است كه احراز اين شرط بايد قبل از تصدى مديريت باشد. صفت امانت نيز از فروع تقوى خواهد بود. در فرمان امير مومنان على عليه السلام به مالك اشتر چنين مى خوانيم :
يوسف مصر در دادگاهى كه براى او برپا شده بود عليرغم پاكدامنى و داشتن گريبانى پاره شده كه گواه او بود چنين گفت : من خود را تبرئه نمى كنم و گناه را يكباره بر عهده زليخا وانمى گذارم زيرا اهريمن نفس ‍ همواره فريبنده و افسونگر است و انسان را به امور ناشايست وامى دارد و جز در پناه خداوند مهربان ، كسى را از اين اهريمن امانى نيست .

٢ - گذراندن مديريت محدود و گسترده

مدير جهان اسلام بايد قطعا دوران مديريت محدود و گسترده را موفقيت پشت سر گذاشته باشد. همچنانكه پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - قبل از شروع دعوت عمومى هود مبنى بر قولوا لا اله الا الله تفلحوا آن بزرگوار موظف به انذار قوم خود شد كه و انذر عشيرتك الا قربين
(١١٣) با دقت در انتخاب حكام و امراء توسط اميرالمومنين عليه السلام متوجه اين اصل مى شويم . مثلا آن حضرت شخصيتى مانند مالك ابن حارث نخعى مشهور به اشتر ( چون در يكى از جنگ ها تيرى بر گوشه چشم مالك اصابت كرده و اثرى از آن بر جاى مانده بود او را اشتر مى خواندند) كه در تاريخ سرداران اسلام نشانه هاى بارزى از خود باقى گذارده و در فتوحات اسلامى در شام و آسياى صغير، نقش موثرى ايفاء نموده بود و از افراد بصير و با سابقه فرماندهى و مديريت بود را براى ولايت مصر برگزيد.

٣ - اصل سياست مدن

براى مديريت كلان دارا بودن توانائى اداره شهرها و بلكه كشور در زمينه مربوطه لازم و ضرورى است و لذا گفته مى شود كه مدير بايد مدبر باشد. اساسا پيامبران الهى نيز بر اساس اداره خود و يا اداره خويشاوندان و يا جهان درجاتى دارند . آن دسته از پيامبران كه صرفا مامور تربيت خود و خانواده خود بوده اند نبى نام دارند و آن دسته كه مامور تربيت ديگران نيز بوده اند رسول نام دارند و آن دسته كه دوران مديريت خود و گروه خود را گذرانده و به مديريت كلان رسيده اند اولوالعزم ناميده مى شوند.
در فرمان امام على عليه السلام به مالك مى خوانيم :
اى مالك هيچ مى دانى آنجا كه اكنون با سيطره و حكومت تو اداره مى شود كجاست ؟ آنجا كشور مصر است . آنجا سرزمين فراعنه و پادشاهان بزرگ است كه جهان براى جولان آنها در حاكميت بنظرشان ميدان تنگ و نارسايى بود. مصر كشورى كهنسال و ديرين است كه با روزگار، كشتى هاى فراوان گرفته و با تمام گرم و سرد جهان ستيز نموده ، تا امروز كه همچون تو حكمرانى را بر سينه وسيع و پر طاقت خود مشاهده مى كند. مصر در طول زندگانى خود پادشاهان بيدادگر به خود ديده است . آگاه باش كه در تاريخ روزگار نام در صفحه بيدادگران و به ننگ نگاشته نيايد. همانطور كه تو در كار پيشواى پيشين خود نگران بودى ، مردم نيز رفتار تو را با دقت بيشترى مراقبت مى كنند و از كار و كردار تو غافل نيستند. خداوند را گوشى شنواست كه گفتار بندگان خود را مى شنود و به فرياد دادخواهان رسيدگى مى كند. لذا بنده پرهيزكار ناگزير است به شدت حساس و بيدار باشد تا زبان ديگران به دشنام و تشنيع او آلوده نگردد سپس در اين فرمان راجع به نحوه انتخاب وزرا و قضات و نظاميان از سرداران و افسران دستورات مفصلى داده شده است كه همگى ناظر به سياست مدن است .

٤ - اصل اطاعت

در مديريت اسلامى اصل قلدرى ، زورگويى و سلطه كاذب داشتن لحاظ نشده است . به عبارت ديگر مدير مسلمان ، سلطان به معنى مصطلح كلمه نيست كه مدير بنشيند و فرمان بدهد و ديگران چون او فرمان داده و با توجه به شخص او چون اوست كوركورانه اطاعت كنند. بلكه در مديريت اسلامى اصل اطاعت از متقى مورد تاكيد قرار گرفته و شكى نيست مدير جهان اسلام يعنى رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - متقى ترين مردم بوده و از اين جهت سخنان و دستوراتش مورد اطاعت قرار مى گرفته است . البته بايد دانست مراد از اطاعت ، هيچگاه اطاعت از فرمانى كه در جهت مخالفت فرمان خدا باشد نيست . در فرمان امام على عليه السلام به مالك اشتر مى خوانيم :
هر آن امرى كه از مافوق مى شنوى ، با امر خدا مقايسه كن چنانچه خداوند تو را از آن عمل باز مى دارد، زنهار فرمان خدا را در راه هوى و هوس مخلوق قربانى نكن . هرگز نگو كه من مامور و معذورم هرگز نگو كه به من دستور داده شده و كوركورانه بايد اطاعت كنم . و هرگز توقع اين كه ديگران حكم تو را كوركورانه اطاعت كنند تحميل مكن . اگر چنين بگويى و اين گونه عمل كنى آئينه قلبت زنگ آلود مى شود و روحيه دين دارى در تو پائين مى آيد و از خداوند دور مى شوى هر چند با بنده نزديك باشى .

٥ - اصل محبت ، ايثار و اخلاق نيكو

انى بعثت لا تمم مكارم الاخلاق (١١٤) پيامبر ما - صلى الله عليه وآله - يكى از دلائل بعثت خود به نبوت را اين نكته اعلام فرموده كه من مبعوث شدم تا اينكه مكارم اخلاق را كامل نمايم . لذا مدير جهان اسلام بايد فردى با محبت و با اخلاق حميده و فاضله باشد. رابطه مدير با مردم از نظر اسلام يك رابطه خشك و غير عاطفى نمى باشد. مدير جهان اسلام در كوچكترين گرفتارى مردم كه به وى رجوع مى شود خود را شريك آنها مى داند. در زندگى پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - اين نكته به وضوح مشاهده مى شود. حتى كنيزانى كه مورد ايذاء موالى خود واقع مى شدند به پيامبر خدا مراجعه مى كردند و استمداد مى طلبيدند. در
تعابير اسلامى كه اصطلاح ولى به معناى مدير بكار رفته است ناظر به همين معناست چون ولى به معنى سرپرست است و مدير بايد خود را سرپرست زيردستان خود بداند آن هم سرپرستى دلسوز و از خود گذشته و ايثارگر.
در اين رابطه به اين كلام مولى على عليه السلام در فرمان حكومت مصر خطاب به مالك توجه فرمائيد:
اى فرماندار، رعاياى تو از عيب منزه نيستند ولى تو بايد همچون پدرى دلسوز و غيور بر معايب و نقائص فرزندان خود پرده بركشى و راضى به شر براى آنها نباشى . هرگز خود را در اسرار محرمانه رعيت كه مربوط به مصالح كشور نيست دخالت مده و بر كشف راز مردم حريص مباش . زيرا وظيفه تو حفظ قوانين اجتماع و انتظام مسائل معاشرت در ميان ملت است تا آن كه حدود آشكار گردد. اى آنكه از خداوند رازپوش طمع دارى پرده از اسرار تو برندارد، پرده از اسرار مردم برندار. پس آن چنان كه معايب خود را مى پوشانى معايب ديگران را نيز بپوشان دستى به سوى دل شكستگان دراز كن و آن غم كده هاى ويران را آباد نما.... آرى قلب شكسته ، عرش خداست . پس هر آن كس كه آن را تعمير كند كعبه مقدس را آباد كرده نموده است . گره از كار رعيت بگشا و اختلاف آنها را با احتياط كامل كه شايسته احترام حق عمومى است پايان بده . همانطور كه ملت براى تو است تو نيز براى ملت باش . از مردم باش تا مردم از آن تو باشند. پناه به خدا اگر اندكى در زندگانى حكمرانى ، نظر شخصى تو راه يابد..... اى مالك تو حكمرانى و حكمران همچون پدر است . پس اى پدر ناگزيرى بسيارى از لغزشهاى فرزندان خود را ناديده انگارى و با چشم آكنده از گذشت و محبت به چهره اولاد خود بنگرى

٦ - اصل توجه به كيفيت

مدير جهان اسلام بايد بيش از هر چيز به كيفيت توجه داشته باشد. گرچه توجه به كميت نيز در جاى خود لازم است . مدير جهان اسلام با ارزش دادن و شخصيت دادن به فرد فرد مومنين و متقين و بالا بردن توانائى هاى آنان مى تواند از آنها حتى به اندازه ده برابر تعدادشان استفاده ببرد و كارايى آنها را زياد كند. همچنانكه بعضى از آيات قرآن ناظر به همين جهت است و حتى آنقدر كيفيت مهم است كه مى توان گفت يك فرد مومن واقعى به اندازه يك امتى ارزش دارد. من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض ‍ فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا . (١١٥)
امام على عليه السلام در مورد انتخاب افسران و سربازان به مالك مى فرمايد: تهى دست را به آسانى مى توان فريب داد. تهى دست قلبى تهى و روحى افسرده دارد چه زود كه در نخستين ديدار با دشمن دست از پيكار بكشد و ميدان نبرد را جولانگاه حريف قرار دهد.
مى بينيم كه امام عليه السلام چگونه به كيفيت بها داده اند. در جاى ديگرى مى فرمايند: اى پسر حارث تا مى توانى تازه مسلمان را به حكمرانى برمگزين . آنانى كه از دير باز به دين شريف اسلام سر تسليم فرود آورده اند مردمى كه عفيف و پاك دامن و روشنفكر و مهربان هستند، آنها از نظر مدت طولانى سابقه به ناموس و مال مردم با چشمى پر حيا مى نگرند و دست خيانت به سوى دارايى غير دراز نمى كنند اين نيز نمونه اى از توجه امام عليه السلام به كيفيت است .

٧ - اصل كيفيت

در بخش دوم مديريت در رابطه با اين اصل مفصلا توضيح داده شد و اشاره شد كه اين اصل مشترك با اصول مديريت كلان است . در اينجا توجه شما را به كلام امير مومنان على عليه السلام جلب مى نمايم كه خطاب به مالك مى فرمايد: اى واى والى مصر، تو را به استفاده از انديشه خير انديشان و عناصر سفارش مى نمايم . تبادل افكار به شرطى كه از مغزهاى بزرگ و عناصر صالح سفارش مى نمايم . تبادل افكار به شرطى كه از مغزهاى بزرگ و قلوب پاك تراوش كند، در حل امور كشور، تاثير بسزائى دارد. البته بايد سنجيد سپس در مورد اسرار سخن گفت . با بخيل مشورت مكن زيرا او پيوسته از گدائى دم مى زند و تو را از رادمردى و گشاده دستى باز مى دارد. شخص ترسو را نيز در مجلس مشورت خود راه مده كه اين عنصر ضعيف ، هم خود مى ترسد و هم مى كوشد تا پايه تصميم و اراده افراد مورد مشورت خود را سست كند

٨ - اصل هم سطحى با پايين ترين قسمتهاى جامعه

اين اصل نيز در بخش مديريت گسترده مورد تاكيد و توضيح قرار گرفت ما مى بينيم همان پيامبر اسلامى كه به در روم و قيصر نامه مى نويسد زندگى شخص او در چه سطحى و به چه وضعى است . اصل كلى اينست كه مدير جهان اسلام خود را جداى از مردم نداند و پايين ترين سطح را براى زندگى خود انتخاب نمايد. در فرمان امام على عليه السلام به مالك اشتر چنين آمده است :
اى مالك با تمام وسائلى كه در اختيار دارى و با منتهاى نيرويى كه درجات توست به جلب رضايت عموم و خرسندى جامعه بكوش زيرا كه اكثريت نگهبان مملكت و حصار كشور است . هميشه با توده مردم باش ، با شادى آنها شاد شو و در اندوهشان شركت كن . اى مالك از آن زيردستى كه از ديگران نزد تو بدگوئى كند بپرهيز.

٩- اصل وحدت رهبرى

از اساسى ترين لوازم و اصول مديريت كلان وحدت رهبرى است . چون در غير اين صورت تشتت و تفرقه در آراء موجب ايجاد تفرقه و تشتت در ميان امت خواهد شد. خداوند در قرآن مجيد وقتى به پيامبر خود مى فرمايد: و شاور هم فى الامر سپس تاكيد مى فرمايد: فاذا عزمت فتوكل على الله هنگامى كه شخص تو اى پيامبر تصميم گرفتى (درنگ منماى) و بر خداى خود توكل كن . مى بينيم وحدت رهبرى در آيه شريفه مورد تاكيد قرار گرفته است . در فرمان امام على عليه السلام خطاب به مالك اشتر گرچه تاكيد بر مشورت و نيز مجالست با علماء و دانشمندان شده است ولى نسبت به حكومت شورايى توصيه نشده است و تمام مسئوليت ها متوجه شخص ‍ مالك شده و حضرت تصريح فرموده كه شخص مالك در مقابل اميرمومنان پاسخگو مى باشد.

١٠ - اصل كفايت

كفايت از نكات بديع مسائل اجرائى مديريت اسلامى است . يعنى فقط كسى كه لياقت و توانائى دارد در اين ميدان قدم بگذارد. كفايت و لياقت براى مديريت كلان چيزى نيست كه در هر كسى موجود باشد. بنابراين در رابطه با مسائل مختلف در ابعاد گوناگون در رابطه با مسائل اجرائى و غيره مدير مجموعه كلان بايد كفايت لازم را دارا باشد. در عهد نامه مالك اشتر چنين آمده است :
در شهر چون فرماندارى نوين از مركز حكومت قدم گذارد و زمام امور را بدست گيرد، گروهى از اوباش ، فرصت را غنيمت شمرده و بى اطلاعى و ناآشنائى حاكم به منطقه استفاده كرده مقاصد شخصى خود را به صورت مصالح اجتماعى جلوه دهند و دشمنان خويش را دشمنان توده معرفى كنند. اين پست فطرتان كه در گرد حاكم جديد به سعايت و سخن چينى حلقه مى زنند مى خواهند كه قدرت حكومت را آلت اجراى هدفهاى خود نمايند. در اين موقع وظيفه حكمران فعال (با كفايت) آن است كه فتنه انگيز را از خود دور بدارد و در دعاوى مردم دقت داورى كند بديهى است توجه به اين جهات ناشى از صفت كفايت و تدبير مدير است .

١١ - اصل عدالت

چه آنكه حكومت با كفر پابرجا مى ماند ولى با ظلم سرنگون مى شود. امام على عليه السلام به مالك مى فرمايد:
آيا كدام پس انداز از عدل و داد براى ملوك و حكمرانان ارزشمندتر است و در جاى ديگر اين فرمان مى فرمايد:
اى مالك ، انصاف و عدل سر لوحه برنامه براى حكومت است تو كه با خانواده و عشيره خود به مصر مى روى و ممكن است برخى از مصريان را بيش از ديگران دوست بدارى ، هرگز در قضاوت و داورى اين گونه تعلقات را مراعات مكن . دادگاه خانه ملت است و قانون حق عموم . در مقابل قرآن ، خويشاوندى و علاقه شخصى هرگز جايگاه و احترامى نخواهد داشت . اسلام منادى آزادى و مساوات است و عموم مسلمانان بايد از اين نداى آسمانى برخوردار گردند. اى پسر حارث اگر چنين نكنى و همگان را نظر مساوى ننگرى بر بندگان خداوند ظلم كرده اى و خداى قادر را به دشمنى با خود برانگيخته اى آرى هر ظالمى دشمن خداوند است ، دشمنى با هم كار آسانى نيست . واى بر آن كسى كه خالق هستى بر دشمنى با او اراده كند. چه زود است كه دست حق او را بر زمين بزند و عاقبت كار او را در هر دو جهان تباه سازد.
اى پسر حارث خداى خود را غافل مدان كه همواره در كمين ظالمين است . دادرسى بندگان خود را گوش مى دهد و كوچكترين ظلم را از بزرگترين افراد ناديده نمى گيرد. مى دانى كه محبوب ترين صفت ها براى زمام دار در همه حال كدام است ؟ آن كه هميشه در راه زندگى ، معتدل باشد و عدلش مانند ابر تمام كشور را در سايه خود بگيرد و با جديت تمام بكوشد كه زير دستان خود را راضى و خشنود سازد.
اى مالك ، از خشم ملت بترس كه نمونه اى از خشم خداوند قهار است . نزديكان خود و مقربان درگاهت را فداى مصلحت عموم كن زيرا آنها هر چه از تو برنجد هرگز با رنجش تو قابل مقايسه نيست .

١٢ - اصل نظارت

اصل نظارت و رسيدگى مدام به امور نيز از اصول لازمى است كه در رابطه با مديريت كلان مورد تاكيد قرار مى گيرد و مفصلا در بخش دوم همين سلسله مباحث مورد تشريح قرار گرفته است . امام على عليه السلام مى فرمايد:
اى مالك ، هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت لحظه اى غافل مباش . به جزئيات امور شخصا رسيدگى كن و گزارش هاى كشور را تا كلمه آخر با كمال دقت بشنو. بايد به منظور انجام اين مسئوليت بزرگ گروهى بازرس بر عمال خويش بگمارى تا مخفيانه تو را از چگونگى اوضاع مملكت آگاه نمايند. بازرسان بايد رفتار حاكم در حوزه ماموريت او با منتهاى احتياط مراقبت كنند و كوچكترين خلاف را بى درنگ به مركز حكومت گزارش دهند.

١٣ - اصل مشخص نمودن هدف براى مجموعه تحت مديريت

در سراسر فرمان امام عليه السلام به مشخص است كه حضرت اهداف حكومت خود را ترسيم فرموده است از جمله مى فرمايد:
دولت ما با تمام وسائلى كه در اختيار دارد مصمم است به آبادى مملكت و آسايش رعيت بپردازد.

١٤ - اصل برنامه ريزى براى مجموعه تحت مديريت بر اساس هدف

كل فرمان امام عليه السلام به مالك برنامه حكومتى است . لذا در آن دستور به مسائل حكومتى از قبيل امور اقتصادى اعم از كشاورزى ، باغدارى ، بازرگانى و... .و نيز امور نظامى انتظامى ، اطلاعاتى ، قضائى ، امنيتى ، سياسى و... پرداخته شده و براى هر يك برنامه ارائه شده است . از جمله در فرمان امام عليه السلام به مالك مى خوانيم :
از من به ياد دار كه بزرگترين افسر ايراد نطق هاى آتشين و سخنرانى هاى موثر در برابر صفوف سپاه است و يا مى فرمايد:
در كشور مصر به منظور تكميل سازمان دولت از ايجاد دادگاه ها و مراكز عدالت ناگزير خواهى بود و يا مى فرمايد:
اگر در نتيجه حادثه اى از حوادث روزگار، زندگى بر كشاورزان مصر تباه شود.. .و آنها تهيدست شوند، وظيفه فرمانداران است كه به امراى خراج و كارمندان امور مالى درباره آنها سفارش كنند تا از ماليات توده كسر و به وامداران تخفيف بخشند.

١٥ - اصل آگاهى دادن به مجموعه تحت مديريت نسبت به هدف و برنامه هاى طراحى شده

همانطور كه ملاحظه شد امام على عليه السلام در فرمان خود به مالك نسبت به برنامه هاى حكومتى خود در راستاى هدف نهايى آگاهى داده است .

١٦ - اصل تقسيم وظائف و واگذارى آنها به تناسب حال افراد

اميرالمومنين عليه السلام به تقسيم وظائف لشگرى ، كشورى ، اقتصادى ، قضايى و.... در فرمان خود به مالك اشتر تصريح نموده و نيز بر واگذارى سمت هاى مختلف بر اساس توانايى هاى افراد تاكيد فرموده است مثلا مى فرمايد:
قاضى بايد دانشمند و با تقوى پرحوصله و خونسرد داراى قوت قلب و قدرت بيان و قدرت حافظه و دور از آزمندى و طمع باشد و دستخوش ‍ عواطف و احساسات نگردد و آن حضرت در مورد افسران مى فرمايد:
افسر بايد پرهيزگارترين سپاهيان و نجيب ترين افراد باشد. افسر بايد همچون تو غم لشگر خورد و بر سربازان خويش پدرى مهربان و فرماندهى آگاه و بيدار باشد. افسر بايد به عظمت روح و شجاعت قلب سرآمد همه سپاه بوده باشد. افسر نبايد به اندك ناروايى خشمناك و عصبانى شود و در جاى ديگر مى فرمايد:
هر كس را به كارى كه در خور اوست بگمار و هر چيز را به جاى خود بگذار

١٧ - اصل داشتن علم و تخصص در رشته خود

(البته بايد دانست رسولان الهى و ائمه عليه السلام اين علم را از ناحيه ذات اقدس الهى دريافت كرده اند.)
امير المومنين عليه السلام در فرمان خود به مالك اشاره به وجود طبقات و دسته هاى مختلف نموده ، ولى مى فرمايند:
تا توانى با پرهيزكاران درآميز و در معاشرت عناصر صالح ، پايه دولت خويش را استوار كن ... يعنى در همان حال كه همنشينان دانشمند و با تقواى خود را مى نوازى بيدار باش تا چشم طمع بر دين تو نگشايند.... تا مى توانى با دانشمندان و علماى پاكدامن معاشر باش و از حكمت حكماى كشور خويش تا حد كافى استفاده كن . آرى دانشمندان و ارباب حكمت تو را در تحكيم مبانى مملكت كمك مى كنند و با نيروى فضيلت و كمال ، اختلاف مردم را رفع و پريشانى را مرتفع مى نمايند

١٨ - اصل اعمال تشويق و تنبيه در موارد لازم

امام على عليه السلام در چند جا در فرمان خود به مالك به موضوع تنبيه و تشويق پرداخته اند:
اى پسر حارث در عمليات كاركنان حكومت خود نيك بازرسى و دقت كن . آنكه با فداكارى انجام وظيفه مى نمايد بايد قولا و عملا تشويق شود. حتى كوچكترين عمل پسنديده اش را نبايد نديده انگاشت و در مقابل از بدكاران نيز بايد بر اساس قوانين اسلامى انتقام بگيرى و آنها را به كيفر برسانى . اى مالك مبادا كه در حكومت تو خادم و خائن يكسان باشند زيرا خادمى كه در ازاى خدمت خود مزد و رحمت نبيند، دلسرد و بى قيد مى شود و خائنى كه جزاى خيانت خود را به حد كمال نيابد، كردار زشت خويش را با جرات بيشترى تكرار كند.....
هر مرد سپاهى كه عملى فوق العاده از خود نشان داد مقتضى است در پيش ‍ عموم سپاه معرفى گردد و افسر مربوط بايد سربازان برجسته صف را با عبارات گرم و مهيج ، در پيشگاه لشگر نام برد و به قدرى كه لازمه تقدير و تشكر باشد فروگذار نكند. اين عمل (تقدير و تشويق) علاوه بر اينكه سربازان فعال را شاد مى كند و روح وظيفه شناسى را در آنان بيدار مى نمايد مسلما افراد تنبل و بى قيد را به سبب رشك به فداكارى برمى انگيزاند. تاكيد مى كنم خدمتگزاران صميمى و باوفا اعم از كشورى و لشگرى بايد در عمل نيز تشويق شوند. و آن چنان در اعطاى جايزه به فرمانبران جدى ، احتياط كن كه افراد خود شيرين كن و بيكار، از فرصت استفاده نكنند تا بدون رنج به گنج برسند همين طور امام على عليه السلام در خصوص تنبيه فرمانداران ظالم مى فرمايد:
در آن موقع كه بازرسان بر خيانت حاكمى شهادت دادند، تو اجازه دارى تا شخص دون فطرت (ظالم) را در كمال مذلت و خجلت به سوى خود احضار كنى ، آنچه از ديگران ربوده ، تا دينار آخر از او پس بگيرى و به كيفرى كه در قرآن تعيين شده مجازاتش كنى و او را براى هميشه از خدمات دولتى محروم نمائى و داغ ننگين خيانت را آن چنان بر پيشانيش بگذارى كه تا قيامت به هيچ وجه پاك نشود.

١٩ - اصل حضور دائمى در جميع صحنه ها و عدم غفلت از كوچكترين اتفاقات

اين اصل نيز مورد تاكيد فراوان مولى اميرالمومنين على عليه السلام است آنجا كه مى فرمايد: اى مالك هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت لحظه اى غافل مباش و به جزئيات امور شخصا رسيدگى كن و در جاى ديگر مى فرمايد:
شخصا در دبيرخانه قدم بگذار و از احوال دبيران حكومتى لختى بازجوئى نما. چه آنكه دبيرخانه در سازمان و تشكيلات يك نقطه اى حساس و خطير است
و نيز در قسمت ديگرى از اين فرمان مى فرمايد:
اى پسر حارث ، حكومت هاى كسرى و قيصر از مردم روى پوشانيدند و از مجالست با مستمندان و حضور در جوامع عمومى گريزان بودند. اما تو اى حاكم مسلمانان نبايد از ملت خود محجوب و پنهان باشى بلكه بايد بيش از همه با مردم در تماس باشى تا جزئيات زندگى مردم را به نحو روشن و واضح دريابى

٢٠ - اصل شناساندن خطرات و دشمنان و دادن هوشيارى

اين اصل را نيز مى توان از دستورالعمل امام على عليه السلام خطاب به مالك استنباط نمود آنجا كه مى فرمايد:
اگر با دشمن صلح نمودى پس از امضاء قرارداد صلح ، از دشمن خود غافل و بى خبر مباش . دشمن هر چه باشد دشمن است ، مصالح ميدان جنگ و رموز چ ، دشمن خونخوار را بر آن وا مى دارد كه بجاى پيكان زهر آلود، بوسه محبت پيش كش كند و بر چهره غضبناك و دهان آتش فشان خود، پرده بشاشت و فروغ لبخند بگذارد. او اين اقدامات را از اين جهت انجام مى دهد كه شما با آسودگى و اطمينان شمشير از كمر بگشائيد تا آنگاه يكباره از كمين برخيزد و دمار از روزگار غفلت برآورد در جاى ديگر از اين فرمان آن حضرت ، مالك را از اتخاذ تصميم در حال عصبانيت بر حذر مى دارد، چون اين يكى از خطرات براى مدير است . آنجا كه مى فرمايد:
اى مالك بر نفس خويش مسلط باش و زمام عقل و اراده را به دست هرزه گرد مسپار. دست نگار و زبان را در اختيار بگير. چون بزهكارى را به درگاه حكومت حاضر كنند و تو سخت خشمناك شوى و به جوش آيى ، زنهار در آن زمان فرمان به كيفر مده ، زيرا دستگاه مغز و اعصاب تو سخت آشفته است و بيم آن مى رود كه حكمى بر خلاف حق بر زبان جارى كنى اندكى ، بياساى و بگذار كه فكرت آرام شود آنگاه به وظيفه ات قيام كن .
ما در اينجا همگان را به مطالعه و دقت در متن كامل فرمان امام على عليه السلام خطاب به مالك اشتر دعوت مى نمائيم و در پايان از خداوند تبارك و تقدس خواهانم به جميع كسانى كه براى رضاى او مسئوليتهاى مختلف را بر دوش مى كشند توفيق شناخت وظيفه و عمل به آن را عنايت بفرمايد.



پى نوشت ها
1- مولف محترم در سال ياد شده مسئول دفتر آموزش و ارشاد اسلامى، سازمان برنامه و بودجه مزبور بوده است . ناشر
2- زمر - 10
3- بقره - 157
4- محجبة البيضاء ج 5 (ص) 104 - كنز العمال ج 1 (ص) 134
5- قرب الاسناد (آل البيت)ص 156 - كافى ج 2ص 89 - حضال (ص) 315
6- من لا يحضر ج 4 (ص) 355 - امالى صدوق (ص) 636.
7- كافى ج 2 (ص) 116 - وسائل (آل بيت) ج 12 (ص) 192
8- وسائل (آل بيت) ج 12 (ص) 192
9- جامع الصغير ج 1 (ص) 439 - ادر المنثور ج 2 (ص) 75.
10- كافى ج 1 (ص) 6 - كافى ج 2 (ص) 667
11- محاسن ج 1 (ص) 15 - تحف العقول (ص) 43
12- بحار الانوار ج 74 (ص) 189 - ميزان الاعتدال (ذهبى) ج 3 (ص) 100
13- كافى ج 2 (ص) 114 - ثواب الاعمال (ص) 183
14- شرح نهج البلاغه ابن ابى حديد ج 10 (ص) 137 - الدر المنشور ج 2 (ص)
137 - تاريخ مدينه دمشق ج 47 (ص) 438
15- جامع السعادت نراقى به نقل از بحار الانوار
16- كافى ج 2 (ص) 114 - امالى مفيد (ص) 209
17- كافى ج 2 (ص) 114.
18- كافى ج 2 (ص) 113 - بحارالانوار ج 2 (ص) 135.
19- من لا يحضر ج 4 (ص) 402 - بحارالانوار ج 68 (ص) 276
20- من لا يحضر ج 4 (ص) 396 - اختصاص مفيد (چاپ جامعه مدرسين) (ص) 232
21- كافى ج 2 (ص) 113 - بحار الانوار ج 68 (ص) 296
22- قرب الاسناد (ص) 369 - كافى ج 2 (ص) 113 - حضال (ص) 158
23- اعراف - 199
24- سوره هاى آل عمران - 129
25- سوره هاى بقره آيات 52، 237، 286، 109، 178، 219، - آل عمران 13، 155، 152
178، 159، - نساء 43 ، 153 ، - اعراف 98 - حج 60 - شورى 34، 25 ، 30،
26- آل عمران - 155
27- آل عمران - 159
28- سوره منافقون - 5
29- بقره - 178
30- عوالى اللئالى ج 2 (ص) 54 - مسند احمد ج 4 (ص) 199
31- نساء - 149
32- كافى ج 2 (ص) 108 - وسائل (آل البيت) ج 12 (ص) 170 - بحارالانوار
ج 68 (ص) 401
33- الجواهرالسنيه (ص) 76 - جامع الصغير ج 2 (ص) 248
34- كافى ج 2 (ص) 107 - من لايحضر ج 4 (ص) 356
35- صحيفه سجاديه (ص) 78 دعاى شانزدهم - شرح نهج البلاغه ج 6 (ص) 180
36- انعام - 153
37- اعراف - 16
38- حجر - 40 و 41
39- اعراف - 201
40- كافى ج 2 (ص) 149 - تحف العقول (ص) 204
41- ميزان الحكمه ج 1 (ص) 806 به نقل از محجة البيضاء ج 5 (ص) 93 - مستد ابراهيم
ابن ادهم (ص) 31
42- كافى ج 2 (ص) 321 - من لايحضر ج 4 (ص) 388 - امالى صدوق (ص) 543
43- كافى ج 2 ص 321 - من لا يحضر ج 4 (ص) 388 - امالى صدوق ص 543
44- مجمع الزوائد ج 8 ص 20 - المعجم الاوسط ج 8 (ص) 184 - جامع الصغير ج 1
(ص) 574
45- مستدرك الوسائل ج 8 (ص) 448 - بحارالانوار ج 68 (ص) 389
46- كافى ج 2 (ص) 98 - وسائل (آل البيت) ج 12 (ص) 148 نم
47- قلم - 4
48- يوسف - 76
49- اسراء - 85
50- جمعه - 3
51- جمعه - 6
52- كافى ج 2 ص 314 - وسائل (آل البيت) ج 1 ص 98
53- غافر - 35
54- اعراف - 46
55- زمر - 72
56- نحل - 23
57- غافر - 60
58- غافر - 56
59- كافى ج 2 ص 310 - ارشاد القلوب ج 1 ص 189 - تحف العقول ص 395
60- كافى ج 2 ص 311 - من لا يحضر ج 4 ص 21
61- مسند احمد ج 2 ص 225 - مستدرك حاكم ج 1 ص 49 - تفسير ابن ابى كثير ج 3 ص 45
62- در اين خصوص به قرآن مجيد سوره هاى غافر آيه 60، نساء آيه 172، مريم آيه 69
نحل آيه 23 مراجعه فرماييد.
63- در اين مورد به سوره هاى ابراهيم آيه 10، انعام آيه 53، مومن آيات 37 و 34،
فرقان آيه 21 مراجعه فرمائيد.
64- بحارالانوار ج 68 ص 221
65- انعام - 153
66- بحارالانوار ج 68 ص 152 - التمحيص ص 59
67- كافى ج 2 ص 60 - بحارالانوار ج 68 ص 158
68- توبه - 73
69- يونس - 7
70- توبه - 78
71- يونس - 62
72- سوره نصر آيه آخر
73- يوسف - 53
74- علق آيات اول تا ششم
75- سوره طلاق آيه آخر
76- زمر - 9
77- عوالى اللئالى ج 1 ص 392 - مستدرك سفينة البحار ج 4 ص 404
78- عوالى اللئالى ج 1 ص 99 - مسند احمد ج 1 ص 58 - صحيح بغارى ج 6 ص 108 -
جامع الصغير ج 1 ص 633
79- بحارالانوار ج 78 ص 333
80- اسراء - 36
81- فاطر - 28
82- يوسف - 76
83- ازدواج براى مردان موجب نقش مديريت خانواده خواهد بود.
84- البته وام گرفتن جز در موارد ضرورى توصيه نمى شود و شرعا نيز جز در مواردى
خاص مكروه است
85- كافى ج 2 ص 116 - بحارالانوار ج 26 ص 34
86- مومنون - 4
87- نقل به مضمون
88- نهج البلاغه حكمت 161 - بحارالانوار ج 72 ص 104
89- كنز الفوائد ص 171 - بحارالانوار ج 72 ص 105
90- كنز الفوائد ص 171 - بحارالانوار ج 72 ص 105
91- محاسن ج 2 ص 602 - وسائل (آل بيت) ج 12 ص 44
92- شورى - 38
93- آل عمران - 159
94- محاسن ج 2 ص 602 - وسائل (آل البيت) ج 12 ص 43.
95- مصباح الشريعه ص 152 - بحارالانوار ج 72 ص 103
96- بحارالانوار ج 75 ص 98 - خصال ص 169 - تحف العقول ص 376
97- نهج البلاغه (محمد عبده) ج 1 ص 85 - بحارالانوار ج 33 ص 322
98- نهج البلاغه (فيض الاسلام) صفحه 998
99- بحارالانوار ج 72 ص 104 - الدهرة الباهره ص 34
100- نهج البلاغه (فيض الاسلام) صفحه 663 خطبه 200 - نهج البلاغه (عبده) ج 2 ص 188 - بحارالانوار ج 33 ص 477
101- غرر الحكم جلد اول صفحه 590
102- كافى ج 2 ص 122 - دعائم الاسلام ج 2 ص 116
103- 1. در كتاب گام به گام در راه خود سازى از همين نويسنده به تفصيل در مورد اين صفات بحث شده است .
104- 1. غررالحكم - شماره 2501.
105- 2 - نهج البلاغه حكمت 118
106- حجرات - 12
107- فتح - 13
108- حجرات - 6
109- كشف الخفاء ج 1 ص 44
110- تفسير ابن كثير ج 1 ص 231 - كامل (عدى) ج 7 ص 188 - مسند احمد ج 6 ص 377 - صحيح بخارى ج 2 ص 258
111- كافى ج 6 ص 441 - وسائل (آل بيت) ج 5 ص 14
112- به نقل از جامع السادات مرحوم نراقى
113- شعراء - 214
114- بحارالانوار ج 67 ص 372 - كنزالعمال : 5217
115- مائده - 32


۵