فايده چهارم :
فايده چهارم :
انس گرفتن شخص با ديگران و انس گرفتن ديگران با او و آن هدف كسى است كه در وليمه ها و دعوتها و مكانهاى معاشرت و انس حاضر مى شود و اين به بهره نفس در زمان حال مربوط مى شود. گاه اين بهره مندى از راه حرام و با انس گرفتن با كسى كه روا نيست فراهم مى آيد، گاه صورت مباح و گاه براى امرى دينى به نحوى مستحب حاصل مى شود، مانند انس گرفتن با اساتيدى كه همواره پرهيزگارند و انس با آنها در اثر مشاهده احوال و شنيدن گفتارهاى دينى شان پديد مى آيد. و گاهى به بهره مندى نفس مربوط مى شود. با اين همه معاشرت آن جا كه هدف ، آرام كردن دل براى تحريك انگيزه هاى نشاط در عبادت باشد مستحب است زيرا دلها وقتى كه در بند و ناراضى باشند، واقعيت را درك نكنند و هرگاه تنهايى باعث وحشت و همنشينى باعث انس است و دل آرامش مى يابد، پس همنشينى بهتر است ، زيرا مداراى در عبادت از دورانديشى عابدان است ، از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده : ((همانا خداوند افسرده نمى شود مگر آن كه دلهاى شما افسرده شود.)) (٥٩) و اين چيزى است كه هيچ كس از آن بى نياز نيست ، زيرا نفس تا وقتى كه آسوده نباشد نمى تواند همواره با حق انس گيرد و وادار كردن نفس به ملازمت حق باعث گريز آن مى گردد و هر كه اين دين را سخت بگيرد مغلوب آن خواهد شد چرا كه اين دين استوار است و شتافتن به سوى آن با رفق و مدارا روش اهل بينش است (٦٠) از اين رو ابن عباس مى گويد: اگر مخالفت وسوسه گران نبود با مردم همنشين مى شدم . و جاى ديگر مى گويد: هر آينه وارد سرزمينى مى شدم كه با هيچ كس انس نداشتم ! و آيا مردم را جز خود مردم فاسد مى كند؟ بنابراين شخص گوشه نشين براى هميشه نمى تواند بى نياز از رفيقى باشد كه با مشاهده و گفتگوى با او ساعتى در شبانه روز با وى انس بگيرد پس بايد در جستجوى كسى بكوشد كه ساير ساعات او را در آن ساعت خراب نكند. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((شخص بر آيين دوست خويش است پس هر كدام از شما بايد ببيند كه با چه كسى دوست است .)) (٦١) و بايد بشدت علاقه مند باشد كه سخنش در موقع ملاقات درباره امور دينى و حكايت احوال قلب و شكوا و تقصير از ثبات قدم در راه حق و حركت در جهت رشد و كمال باشد كه در اين مور براى نفس جاى نفس كشيدن و آسايش است و در آن حال مجال وسيعى است براى هر كسى كه سرگرم خودسازى باشد، زيرا چنين كسى همواره - هر چند كه عمر درازى داشته باشد - در حال شكواست و كسى كه از خود راضى است به يقين فريب خورده است . بنابراين ، اين نوع انس گرفتن در پاره اى از اوقات روز چه بسا در حق بعضى از اشخاص بهتر از عزلت است . پس نخست بايد در احوال دل خود و احوال همنشين دقت كن سپس همنشين شود.
فايده پنجم :
درباره رسيدن خود و رساندن ديگران به ثواب . اما رسيدن به ثواب به وسيله تشييع جنازه ها، عيادت بيماران و حضور در نماز عيد فطر و قربان حاصل مى شود. اما حضور در نماز جمعه الزامى است و حضور در نماز جماعت را در ساير نمازها نيز، ترك نكند جز در جايى كه بيم ضرر آشكارى برود كه قابل مقايسه با فضيلت جماعت و يا افزونتر از آن باشد ولى بندرت چنان چيزى اتفاق مى افتد، همچنين حضور در مجالس ازدواج و مهمانيها ثواب دارد زيرا با اين كار قلب مسلمانى را شاد مى كند. و اما ثواب رساندن به ديگران آن است كه در خانه اش را باز بگذارد تا مردم از او عيادت كنند و يا در مصائب به او تسليت و در نعمتها تبريك بگويند، زيرا ايشان بدين وسيله ثواب مى برند، همچنين اگر از علما باشد و به مردم اجازه ديدار بدهد، آنان به ثواب زيارتى نائل مى شوند كه او با آمادگى خود باعث آن شده است . پس سزاوار است كه ثواب اين قبيل معاشرتها را با آفتهايى كه گفتيم بسنجد و در آن صورت است كه گاهى عزلت و گاهى معاشرت رجحان دارد. از گروهى از پيشينيان نقل كرده اند كه دعوتها و عيادت بيماران و تشييع جنازه ها را ترك كرده و خانه نشين بودند و جز براى نماز جمعه و زيارات اهل قبور بيرون نمى شدند و بعضى از آنها شهرها را ترك مى كردند و براى فراغت و عبادت و فرار از گرفتاريها به قله كوه ها پناه مى برند.
فايده ششم :
از فوايد معاشرت ، تواضع است كه از بالاترين مقامات است و در تنهايى چنان مقامى به دست نمى آيد حتى گاهى خودپسندى باعث اختيار كردن گوشه نشينى مى شود. در اسرائيليات نقل شده است كه حكيمى از حكما سيصد و شصت كتاب در حكمت تصنيف كرد تا آن جا كه تصور مى كرد در نزد خدا به مرتبه اى رسيده است . خداوند به پيامبر آن زمان وحى كرد: به فلانى بگو: تو زمين را پر از نفاق كرده اى و من چيزى از نفاق تو را پذيرا نيستم . مى گويد: آن حكيم خلوت گزيد و درون حفره اى در زير زمين به تنهايى مقيم شد و با خود گفت : اكنون به محبت پروردگارم دست يافتم . پس خداوند به پيامبرش وحى كرد: به او بگو كه تو هرگز به رضاى من نمى رسى مگر اين كه با مردم بياميزى و اذيت و آزار ايشان را تحمل كنى . مى گويد: آنگاه وارد بازار شد و با توده مردم معاشرت و مجالست آغاز كرد و با آنها هم غذا شد و با ايشان در بازار همگام گرديد. خداوند به پيامبرش وحى كرد: به او بگو: هم اكنون به رضاى من نائل شدى .
پس چه بسيار كسانى كه در خانه شان گوشه نشينند در حالى كه انگيزه گوشه نشينى آنها تكبر است و به دليل همان تكبر از شركت در محافل و مجالس خوددارى كرده اند، مبادا آنها را احترام نكنند و يا جلو نيندازند؛ يا شاءن خود را برتر از معاشرت با مردم پنداشته اند و براى بالا رفتن مقام و حفظ نيكنامى خود در بين مردم ، و گاهى از بيم بر ملا شدن زشتيهاى خويش در خلال معاشرت ، به گوشه نشينى مبادرت كرده اند. پس اين كناره گيرى به خاطر اعتقاد به زهد و اشتغال به عبادت نيست بلكه خانه را پوششى بر زشتيهاى خود قرار مى دهند تا عقيده مردم را به زهد و تعبد خود راسخ گردانند بدون اين كه در خلوت ، وقت خود را به ذكر يا فكرى سپرى كنند. نشانه اين گروه آن است كه دوست دارند مردم از آنها ديدن كنند ولى مايل نيستند خود به ديدن ديگران بروند و از روى آوردن توده هاى مردم و سلاطين به خويشتن و اجتماع مردم در خانه و سر راهشان به قصد تبرك دست بوسى ايشان خوشحال مى شوند، در حالى كه اگر اينان به خود مشغول و از معاشرت و ديدار مردم ناراحت بودند هر آينه از اين كه مردم از آنان ديدار كنند آزرده مى گشتند. بنابراين هر كه با خود به ذكر خدا مشغول نباشد كناره گيرى اش از مردم باعث شدت اشتغالش به مردم خواهد بود زيرا قلبش كاملا خواهان آن است كه مردم به او به ديده وقار و احترام بنگرند، از اين رو گوشه نشينى وى از چند جهت نادانى است :
اول آن كه تواضع و معاشرت ، از مقام كسى كه در اثر دانش يا ديانت بزرگى يافته است ، نمى كاهد، زيرا على (عليه السلام) خرما و نمك را در دامنش حمل مى كرد و مى گفت :
لا ينقص الكامل من كماله مـاجر مـن نـفع الى iiعياله(٦٢)
حذيفه ، ابى و ابن مسعود پشته هيزم و انبان آرد و ديگر چيزها را بر دوش خود حمل مى كردند.
سرور رسولان (صلى اللّه عليه و اله ) چيزى مى خورد و خود آن را به منزل مى برد. كسى كه همراهش بود، عرض مى كرد: مرحمت كن تا من ببرم ، مى فرمود: ((صاحب كالا سزاوارتر به حمل آن است .)) (٦٣)
حسين بن على (عليه السلام) بر مستمندانى كه سر راه نشسته بودند و گرده نانى جلوشان بود گذر مى كرد، عرض كردند: يابن رسول اللّه ! بفرماييد صبحانه آن حضرت كنار راه فرود آمد، با آنها هم خوراك شد و گفت : ((همانا خداوند مستكبران را دوست نمى دارد.)) (٦٤)
دوم ، كسى كه خود را به جلب رضاى مردم مشغول داشته . در انديشه خوشبين بودن ايشان نسبت به خود بسر مى برد فريب خورده است ، زيرا اگر بخوبى درك كند، مى فهمد كه به هيچ وجه او را از خدا بى نياز مى كنند. سود و زيان او به دست خداست ، پس جز خداى عزوجل كسى نيست كه سود و زيان برساند و همانا هر كه طالب رضا و دوستى مردم در برابر غضب خدا باشد، خداوند و همچنين مردم بر او خشم گيرند. و چه بسا رضاى مردم نهايتا دست يافتن نيست . پس سزاوارتر آن است كه رضاى خدا را بجوييم . از اين رو گفته اند: براى سالم ماندن از دست مردم هيچ راهى نيست . بنابراين ، ببين چه چيز باعث اصلاح تو است همان را انجام ده و در شعرى چنين آمده است :
من راقب الناس مات غما و فــاز بـالراحة iiالـجسور (٦٥)
سهل به يكى از يارانش نگاهى كرد و گفت : چنين و چنان كن ، او جواب داد: استاد! من به خاطر مردم نمى توانم چنين كنم . سهل روبه اصحابش كرد و گفت : هيچ بنده اى به حقيقت اين امر نمى رسد، مگر اين كه دو صفت را دارا باشد: بنده اى كه مردم از چشم او بيفتند، پس در دنيا جز آفريدگار خود را نمى بيند و مى داند كه هيچ كس نمى تواند ضرر و نفعى به او برساند و بنده اى كه خودش هم از چشم دلش بيفتد به طورى كه اهميت ندهد به چه حالى او را مى بينند.
يكى از بزرگان گويد: هيچ كسى در عالم نيست مگر اين كه دوستى دارد و دشمنى پس اگر چنين است با اهل طاعت باش .
حضرت موسى - كه بر پيامبر ما و خاندانش و بر او درود باد - عرض كرد: پروردگارا! زبان مردمان را از من بازدار! خطاب رسيد: اى موسى ! اين چيزى است كه من براى خودم انجام نداده ام پس چگونه براى تو انجام دهم .
خداى تعالى به عزير وحى كرد: اگر پاك نفس نشوى به طورى كه تو را در دهان جوندگان قرار دهم تا جويده شوى ، تو را در پيشگاه خود از جمله متواضعان نمى نويسم .
بنابراين هر كس خود را در خانه زندانى كند تا اعتقادات و اقوال مردم را درباره خود نيكو سازد، در گمراهى آشكارى در دنيا قرار گرفته است و البته عذاب آخرت ، اگر مى دانستند بالاتر از آن است . پس گوشه نشينى استحباب ندارد مگر براى كسى كه تمام اوقاتش با فكر و ذكر و عبادت پروردگار و علم و دانش پر شده باشد به طورى كه اگر با مردم معاشرت كند. اوقاتش ضايع مى گردد و يا آفاتش افزون و عباداتش درهم مى شود. بنابراين اينها عيبهاى پنهانى عزلت گزيدن است كه سزاوار است از آنها پرهيز كنند زيرا ابزار هلاكتند كه در ظاهر به صورت اسباب نجات جلوه مى كنند.
فايده هفتم :
تجربه هاست ، زيرا تجربه از راه معاشرت با مردم و از مشاهده حال ايشان به دست مى آيد. عقل غريزى براى دريافت مصالح دين و دنيا كافى نيست و معرفت تنها از راه تجربه و آميزش با مردم به دست مى آيد. بنابراين گوشه نشينى كسى كه كسب تجربه سبب استوارى او نشده باشد، صلاح نيست ، چنان كه اگر كودك گوشه نشينى اختيار كند ناآزموده و نادان باقى مى ماند. لذا سزاوار است كه سرگرم آموختن شود و در مدت آموختن ، تجربه هاى لازم را حاصل كند و اين مقدار او را كفايت مى كند و بقيه تجربه ها با شنيدن احوال ديگران فراهم مى آيد و نيازى به معاشرت ندارد. از جمله مهمترين تجربه ها آن است كه هر كسى خود و اخلاق و صفات باطنى خويش را بيازمايد و اين امر در خلوت تحقق نمى يابد زيرا هر كه در خلوت خود را بيازمايد، خشنود مى شود. فرد تندخو يا حسود و يا كينه توز، هرگاه با خودش باشد، ناپاكى باطنى از او بروز نمى كند در حالى كه اين صفات در ذات خود باعث هلاكتند. پس بايد آنها را ريشه كن ساخت و يا مغلوب كرد و آرام كردن آنها به وسيله دورى از عوامل محرك كافى نيست . مثل قلبى كه آكنده از اين پليديهاست همانند دملى است كه پر از خونابه و چرك است اما مادام كه صاحبش بى حركت بماند و دمل با چيز ديگرى تماس پيدا نكند احساس درد نمى كند، بنابراين اگر دست نداشته باشد كه آن را مس كند و يا چشم نداشته باشد كه ظاهر آن را ببيند و كسى هم در كنار او نباشد كه آن را تحريك كند چه بسا با خود تصور كند كه سالم است و وجود دمل را در تنش احساس نمى كند و آن را نابود مى پندارد. ولى اگر محركى آن را تحريك كند يا نيشتر حجامتگر به او برسد چرك از آن بيرون مى زند و همچون چيزى كه به زور جلوش را گرفته باشد يك باره فوران مى كند. همين طور است دل پر از بخل ، كينه ، غضب ، حسد و ساير اخلاق ناپسند كه در هنگام تحريك شدن پليديهايش را بروز مى دهد. از اين روست كه رهروان راه آخرت و طالبان تزكيه ، نفوس خود را مى آزمودند؛ پس هر كه در خود احساس خود خواهى مى كرد، مشك آبى را ميان را ميان مردم به پشت مى گرفت و يا پشته هيزمى را روى سر مى گذاشت و در ميان بازارها راه مى رفت تا خودش را بيازمايد، زيرا آشوبهاى نفس و دامهاى شيطان پنهان و كمتر قابل درك است ، در اين باره از شخصى نقل كرده اند كه گفت : سى سال نمازم را با اين كه در صف اول جماعت خوانده بودم اعاده كردم زيرا يك روز به علتى دير رسيدم و چون جايى در صف اول پيدا نكردم ، در صف دوم قرار گرفتم و نزد خود از اين كه قبلا مردم مرا در صف اول مى ديدند احساس شرم كردم . آنگاه دانستم كه تمام نمازهاى من آميخته به ريا بوده و از توجه مردم به خود و اين كه ايشان مرا در رديف پيشى گيرندگان به كار خير مى ديده اند، لذت مى برده ام ، بدين گونه است كه معاشرت با مردم در بيرون انداختن و آشكار ساختن پليديها مفيد مى افتد از اين رو گفته اند: مسافرت پرده از روى اخلاق برمى دارد زيرا سفر نوعى معاشرت مداوم است . و در آينده پيامدها و دقايق اين قبيل مفاهيم در بخش مهلكات خواهد آمد، زيرا با جهل به اينها عمل وافر تباه مى شود و با علم به آنها عمل اندك ، رشد مى كند و اگر چنين نبود هر آينه علم بر عمل برترى نداشت . محال است كه علم به نماز - در حالى كه مقصود از آن گزاردن نماز نباشد - افضل از خود نماز باشد، زيرا ما مى دانيم آنچه براى هدف خاصى منظور شود، آن هدف اشرف از آن چيز خواهد بود در حالى كه شرع مقدس بر برترى عالم بر عابد حكم كرده است تا آن كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمايد: ((فضيلت عالم بر عابد مانند فضيلت من بر دون مرتبه ترين مرد از اصحاب من است )) (٦٦) معناى برترى علم بر عمل ؛ بر سه دليل استوار است : يكى آن كه ما بيان كرديم . دوم ، عموميت سود آن و رسيدن اين سود به ديگران است در حالى كه فايده عمل به ديگران نمى رسد. سوم آن است كه مقصود از علم ، علم به خدا و صفات و افعال اوست . پس چنين علمى از هر علمى بالاتر است بلكه مقصود از اعمال (عبادى ) انصراف دل از مردم و توجه دادن آن به سوى آفريدگار است تا بدين ترتيب به معرفت و محبت او برانگيخته شود پس عمل و علم به عمل هر دو به سبب اهميت اين علم مورد توجه مى باشند و اين علم آخرين هدف طالبان است و علم به منزله شرطى است براى آن ، چنان كه در قول خداى تعالى به آن اشاره شده است : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه . (٦٧) پس كلم طيب همين علم است ، و عمل مانند باربرى است كه آن را به سمت مقصد بالا مى برد، پس آنچه بالا برده مى شود از بالا برنده افضل و اين سخن معترضه است كه مناسب اين جا نيست ، بايد به اصل مقصد برگرديم .
فصل
چون با فوايد و زيانهاى گوشه گيرى آشنا شدى ، ثابت شد كه حكم به برترى مطلق آن به صورت مثبت و منفى خطاست ، بلكه لازم است به موقعيت شخص و حال وى و معاشرين او و احوال ايشان و انگيزه معاشرت و منافعى كه در اثر معاشرت از دست مى دهد توجه مى شود و آنچه از دست مى دهد با آنچه عايدش مى شود مقايسه گردد، در آن صورت است كه حقيقت روشن و بهترين صورت مطلب واضح مى گردد.
و حرف آخر در آن باره همان است كه گفته اند: كناره گيرى از مردم باعث ايجاد دشمنى و رو آوردن به مردم سبب جلب رفقاى بد است ، بنابراين ميان دو حالت قبض و بسط را انتخاب كن ، از اين روست كه بايد حد وسط در معاشرت و گوشه گيرى را گرفت و آن هم با احوال گوناگون ، تفاوت پيدا مى كند و با ملاحظه فوايد و آفتها بهترين حالتش ، روشن مى گردد.
اين حقيقتى است روشن و هر چه غير از اين گفته شده نارساست ، كه هر كسى مى تواند از حالت مخصوص خويشتن خبر دهد و ليكن روا نيست بر آن اساس درباره ديگرانى كه حالشان مخالف با حال اوست حكم كند. تفاوت بين عالم و صوفى در يك شناخت ظاهرى به همين مطلب برمى گردد به اين ترتيب كه صوفى جز از حال خود سخن نمى گويد پس ناگزير پاسخ صوفيان در مسائل متفاوت است . در حالى كه عالم كسى است كه حقيقت را چنان كه هست درك مى كند و به حال خود نظر دارند، به همين علت حقيقت را كشف مى كند و در حقيقت هم كه كسى اختلاف ندارد، زيرا حقيقت يكى است ولى قاصر از حق فراوان است و بى شمار. از اين روست كه وقتى از صوفيان درباره فقر مى پرسند، هر يك از آنها پاسخى غير از پاسخ ديگرى دارد البته تمام اين پاسخها نسبت به حال پاسخ دهنده درست است ولى نسبت به واقعيت مطلب نادرست مى باشد، زيرا حقيقت هيچگاه بيش از يكى نمى تواند باشد از اين رو دو نفر از صوفيان را نمى بينى كه يكديگر را يك قدم در تصوف جلوتر از خود بينند و يا آن ديگرى را بستايد بلكه هر كدام از ايشان مدعى است كه به حق رسيده و از آگاه است ، زيرا بيشتر دريافتهاى ايشان بر اساس احوال است كه بر قلبشان عارض مى شود و جز به خويشتن خويش سرگرم نيستند و به ديگران توجهى ندارند در حالى كه نور دانش وقتى كه بتابد همه را فرا گيرد و پرده را به يكسو زند و رفع اختلاف نمايد. اين بود آنچه را كه ما در فضيلت گوشه گيرى و معاشرت مى خواستيم بگوييم .
فصل
اگر بگويى : با توجه به مطالب قبلى كسى كه گوشه گيرى را ترجيح دهد و آن را براى خود بهتر و سالمتر ببيند چه آدابى را مى بايد در گوشه گيرى به جاى آورد؟
مى گوييم : بحث در آداب معاشرت طولانى است و ما آن را در كتاب آداب مصاحبت ذكر كرده ايم و اما آداب گوشه نشينى طولانى نيست و شايسته است كه شخص گوشه گير، اولا نيتش اين باشد كه مردم را از شر خود در امان دارد و ثانيا خويشتن را از آسيب بدكاران مصون بدارد. و ثالثا از آفت تقصير در اداى حقوق مسلمين پرهيز كند و در مرحله چهارم فراغتى براى همت گماردن بر عبادت پروردگار به دست آورد. اينها آداب نيت اوست ، علاوه بر اين در خلوت خود بايد بر علم و عمل و ذكر و فكر مواظبت كند تا نتيجه گوشه گيرى خود را به دست آورد و بايد مانع از آن شود كه مردم زياد به ديدار و نزد او بروند و وقت را ضايع كنند و بايد از پرسش درباره خبرهاى ايشان خوددارى كند و به ياوه بافيهاى شهر و آنچه مردم سرگرم آنند گوش ندهد، زيرا همه اينها در دل ريشه مى دواند تا آن جا كه ضمن نماز يا تفكر، ناخود آگاه به ذهن مى آيد. وارد شدن خبرها به گوش آدمى مانند قرار گرفتن بذر در زمين است ، پس ناگزير مى رويد و ريشه و شاخه پيدا مى كند و هر كدام با ديگرى مرتبط مى شود. يكى از امور مهم گوشه نشينى ، از بين بردن وسوسه هايى است كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد؛ خبرهاى وارده سرچشمه و ريشه اين وسوسه هاست . (در عزلت ) بايد به معيشت اندك قناعت كرد وگرنه ارتباط بيشتر با مردم ، ضرورى و معاشرت با ايشان لازم مى گردد و بايد نسبت به آزار و اذيت از همسايگان شكيبا بود و ثناگويى ديگران را درباره خود ناشنيده گرفت و با ترك معاشرت ، از شنيدن بدگويى ديگران خوددارى كرد، زيرا همه اينها - هر چند به مدت كوتاهى - در قلب مؤ ثرند. و ناگزير تا وقتى كه دل به اين امور مشغول است از سير در طريق آخرت باز مى ماند. سير در راه حق يا با پرداختن به ورد ذكر با حضور قلب ، و يا با تفكر در صفات و افعال خداى تعالى و ملكوت آسمانها و يا با تاءمل و دقت در دقايق اعمال و عوامل فاسد كننده دلها و جستجوى راه هاى نجات از آنها فراهم مى آيد. و تمام اينها فراغت مى طلبد، در حالى كه گوش دادن به مطالب پيش گفته از امورى است كه فورى دل را پريشان مى كند و گاهى به طور غير منتظره در وقت دوام ذكر، اين امور در خاطر آدمى تجديد مى شود. و فرد عزلت نشين مى بايد خانواده و همنشين شايسته اى داشته باشد تا ساعتى در روز با مصاحبت با آنان خود را از رنج مواظبت ، آسوده كند، زيرا آن ساعت كمكى به باقى ساعتهاست . صبر در عزلت براى شخص ، به طور كامل فراهم نمى آيد مگر آن كه رشته طمع را از دنيا و آنچه مردم شيفته آنند، ببرد و طمع شخص بريده نمى شود مگر به كوتاه كردن دامنه آرزوها به اين ترتيب كه براى خود عمر درازى را فرض نكند بلكه چنان پندارد كه تا شام نمى ماند و شب را به صبح نمى رساند، در آن صورت صبر يك روز بر او آسان مى شود ولى مصصمم شدن براى بيست سال صبر و تحمل آسان نيست . اگر اجل مهلت دهد و بايد هر چه بيشتر - وقتى كه قلبش از تنهايى مى گيرد - به ياد مرگ و تنهايى قبر باشد و بايد باور كند كه هر كس در دلش ذكر خدا و معرفت او حاصل نشود با خدا انس نمى گيرد و در نتيجه در برابر وحشت تنهايى پس از مرگ ناتوان خواهد بود، البته آن كس كه با ياد خدا و معرفت او انس گيرد، مرگ ، انس او را از بين نمى برد، زيرا مرگ توان نابود سازى محل انس و معرفت را ندارد بلكه همواره به معرفت خدا و انس با او زنده و به فضل و رحمت خداى تعالى شادمان مى ماند همان طور كه درباره شهدا فرموده است : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما آتاهم اللّه من فضله (٦٨) و هر كه در جهاد با نفس تنها براى خدا كوشا باشد، هر وقت مرگ او را دريابد، شهيد است . بنابراين : ((مجاهد كسى است ، كه با نفس و هواى نفسانى خود جهاد كند.)) همان طورى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به آن تصريح فرموده است . (٦٩) جهاد اكبر همان جهاد با نفس است چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به اصحابش فرمود: ((از جهاد اصغر به جهاد اكبر باز گشتيم .)) (٧٠)
اين بود پايان كتاب عزلت از المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و به دنبال آن - اگر خدا بخواهد - كتاب آداب سفر خواهد آمد. و الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
كتاب آداب مسافرت
مقدمه
كتاب هفتم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه چشمان دوستان خود را با حكمتها و عبرتها بازگشود و همتهاى ايشان را براى مشاهده عجايب صنعش در سر و حضر خالص گردانيد، پس آنان به مجارى قدر راضى گشتند در حالى كه دلهاى آنان از توجه به آنچه چشم از ديدنش لذت مى برد، پاك و منزه گرديد مگر بر سبيل عبرت گرفتن به وسيله آنچه در ديدگاه ها و مسيرهاى فكرى ، يافت مى شود، به طورى كه در برابر ايشان خشكى و دريا، دشت هموار و گذرگاه ناهموار و روستا و شهر يكسان گرديد، و درود بر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) سرور آدميان و آل و اصحابش كه در اخلاق و رفتار پيروان او بودند.
بارى ، مسافرت ، وسيله نجات شخص از چيزى است كه از آن فرارى است و يا موجب رسيدن او به چيزى است كه بدان علاقه مند است . سفر دو نوع است : يكى سفر ظاهرى و جسمانى است از محل زندگى و وطن به بيابانها و دشتها و ديگرى سفر به وسيله حركت درونى است از پايين ترين مراتب تا ملكوت آسمانها و برترين سفرها سفر باطن است ، زيرا كسى كه بر حال جمود و به همان صورتى كه پس از تولد و بر اساس تقليد از پدران و نياكان شكل گرفته است ، باقى بماند، همواره در مرتبه پايين مانده و به درجه نازلى تن داده است و به جاى فضاى گسترده ((بهشتى كه به بهاى آسمانها و زمين است )) تاريكى زندان و تنگناى محبس را برگزيده است .
و لم اءرفى عيب الناس عيبا كـنقص الـقادرين على iiالتمام (٧١)
جز اين كه چون اين سفر در معرض پيشامد سهمگين است ، نمى تواند بى نياز از راهنما و پشتيبان باشد. بنابراين در هر سفرى دشوارى راه و نداشتن پشتيبان و ياور و راهنما و دليل و بسنده كردن رهروان از بهره فراوان به نصيب پست ناچيز، مقتضى از بين رفتن آنان و ناپديد شدن راه هاست و در نتيجه رشته ارتباط در آن سفر گسسته شده و تفريحگاه هاى نفوس و ملكوت و آفاق از رهروان خالى خواهد شد، در حالى كه خداى سبحان به آن دعوت فرموده و مى گويد: سنريهم آياتنا فى الا فاق و فى انفسهم . (٧٢) و مى فرمايد: و فى الارض آيات للموقنين . و فى انفسكم افلا تبصرون (٧٣) و كسانى كه از چنين سفرى باز ايستاده اند، به قول خداى تعالى سرزنش شده اند: و انكم لتمرون عليهم مصبحين . و بالليل افلا تعقلون . (٧٤) و نيز مى فرمايد: و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون . (٧٥) پس هر كس كه اين سفرى برايش ميسر شود، همواره در بهشتى به پهناى آسمانها و زمين گردش مى كند در حالى كه جسما در وطن خود قرار دارد و اين سفرى است كه آبشخورها و راهگذرهايش بر كسى تنگ نيست و هجوم مسافران كثير ضررى ندارد، بلكه با افزايش مسافران عنيمتها افزون مى گردد و ميوه ها و دستاوردهايش چند برابر مى شود پس غنيمتهايش هميشگى و بى مانع و ميوه هايش روز افزون و پايان ناپذير است . مگر زمانى كه مسافر در سفرش سستى نمايد و در حركتش توقفى پديد آيد. زيرا ((خداوند نعمتى را بر قومى دگرگون نمى كند مگر خود با دست خويش آن را دگرگون سازند)) و ((چون آنها از حق منحرف شوند خداوند دلهاى ايشان را منحرف سازد))، ((و خداوند به بندگان ستم نمى كند)) (٧٦) ، بلكه ايشان به خويشتن ستم مى كنند. كسى كه شايستگى جولان در اين ميدان و گردش در گردشگاه هاى اين بوستان را ندارد، چه بسا با جسم خود، فرسنگها مسافت را در زمانى طولانى طى مى كند تا سودى از تجارت براى دنيا يا اندوخته اى براى آخرت نصيبش گردد. اما اگر خواست او دانش دين با كفايت به منظور يارى رساندن به دين باشد از جمله رهروان راه آخرت خواهد بود و چنانچه در اين سفر شرايط و آداب لازم را رعايت نكند از كارگزاران دنيا و پيروان شيطان خواهد بود و اگر آنها را رعايت كند، سفرش از فوايدى كه او را به كارگزاران آخرت ملحق مى سازد خالى نخواهد بود و ما آن آداب و شروط را در سه باب نقل مى كنيم . (٧٧)
باب اول در فوايد و فضيلت و قصد سفر.
باب دوم در آداب سفر از آغاز حركت تا پايان مراجعت .
باب سوم درباره آنچه آموختن آن براى مسافر لازم است از قبيل موارد رخصت مسافرت و راهنماييهاى قبله و مسائل ديگر.