• شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15143 / دانلود: 4273
اندازه اندازه اندازه
صحيفه امام حسن (ع)

صحيفه امام حسن (ع)

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: گزيده اى از گفتار آن حضرت(6)

مناظرتهعليه‌السلام مع مروان به حكم

دخل الامامعليه‌السلام على معاوية، فلما راهعليه‌السلام قال اليه و احتفى به فساء ذلك مروان و ذكر كلاما، فى تنقيصه فقالعليه‌السلام :

ويحك يا مروان، لقد تقلدت مقاليد، العار، فى الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عند مخالطتها نحن هبلتك الهوابل، لنا الحجج البوالغ و لنا ان شكرتم عليكم النعم السوابغ، ندعوكم الى النجاة، و تدعوننا الى النار، فشتان ما بين المنزلتين

تفخر ببنى امية، و تزعم انهم صبر فى الحروب، اسد عند اللقاء، ثكلتك امك، اولئك البهاليل السادة و الحماة الذادة و الكرام، القادة بنو عبد المطلب

اما والله لقد راءيتهم و جميع من فى هذا البيت ما هالتهم الاهوال و لم يحيدوا عن الابطال كالليوث الضارية، الباسلة الحنقة فعندها، وليت هاربا، و اخذت اسيرا فقلدت قومك العار، الانك فى الحروب خوار

ايراق دمى، زعمت افلا ارقت دم من وثب على عثمان فى الدار، فذبحه كما يذبح الجمل، و انت تثغو ثغاء النعجة و تنادى بالويل و الثبور، كالامة اللكعاء، الا دفعت

عنه بيد او ناضلت عنه بسهم، لقد ارتعدت فرائصك و غشسى بصرك، فاستغثت بى كما يستغيث العبد بربه، فانجيتك من القتل و منعتك منه، ثم تحث معاوية على قتلى، ولو رام، ذلك معك لذبح كما ذبح ابن عفان، انت معه اقصر يدا، و اضيق باعا، و اجبن قلبا من ان تجسر على ذلك

ثم تزعم انى ابتليت بحكم معاوية، اما والله لهو اعرف بشاءنه و اشكر لما وليناه هذا الامر فمتى بداله فلا يغضين جفنة على القذى معك فوالله لاعقبن اهل الشام

بجيش يضيق عنه فضاؤ ها، و يستاءصل فرسانها، ثم لاينفعك عند ذلك الهرب والروغان ولايرد عنك الطلب تدريجك الكلام

فنحن ممن لايجهل اباؤ نا القدماء الاكابر، و فروعنا السادة الاخيار، انطق ان كنت صادقا

صاح معاوية بمروان: قد كنت نهيتك عن هذا الرجل، و انت تاءبى الا انهماكا فيما لايعنيك، اربع على نفسك، فليس ابوك كابيه و لاانت مثله، انت ابن الطريد، الشريد، و هو ابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الكريم، ولكن رب باحث عن حتفه، و حافر عن مديته

6- مناظره آن حضرت با مروان بن حكم

امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست، و احترام بسيار به ايشان گذاشت، اين امر بر مروان، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود:

واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمان خوارى و ننگ به گردن داشتى، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن را به همراه داريم، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم، ما شما را به نجات مى خوانيم، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است.

تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان، و بزرگمردانند.

بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى، و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى.

گمان مى برى كه مى توانى، خون مرا بريزى، اگر خيلى دلاورى، چرا نتوانستى خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى، چرا از او دفاع نكردى، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى، بلكه بندهاى بدنت مى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مى خواستى، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم، و اكنون معاويه را به قتل من برمى انگيزى، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد.

و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم، سپاسگزارتر است، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت، فرار كردن، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد.

و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مى گويى آزادى.

معاويه به مروان فرياد زد و گفت: من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى، و پدرت به مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود را مى كنند.

7- مناظرتهعليه‌السلام مع عمروبن العاص

لقى عمروبن العاص الحسنعليه‌السلام فى الطواف فقال له: يا حسن زعمت ان الدين لايقوم الا بكم و باءبيك، فقد راءيت الله اقام معاوية فجعله رسايا بعد ميله و بينا، بعد خفائه، افيرضى الله بقتل عثمان؟ او من الحق ان تطوف بالبيت كما يدور الجمل بالطحين عليك ثياب كغرقى ء البيض، و انت قاتل عثمان؟ والله انه لالم للشعث و اسهل للعوث ان يوردك معاوية، حياض ابيك.

فقال الحسنعليه‌السلام :

ان لاهل النار علامات يعرفون بها، الحادا لاولياء الله و موالاة لاعداء الله والله انك لتعلم ان عليا لم يرتب فى الدين و لم يشك فى الله ساعة و لا طرفة عين قط و والله لتنتهين يا ابن ام عمر و او لانفذن حضنيك بنوافذ اشد من الاقضبة

فاياك والهجم على، فانى من قد عرفت ليس بضعيف الغمزة ولاهش ‍ المشاشة، ولامرى ء الماءكلة و انى من قريش كواسة القلادة، يعرف حسبى و لاادعى لغير ابى و انت من تعلم و يعلم الناس، تحا كمت فيك رجال قريش، فغلب عليك جزارها، الامهم حسبا و اعظمهم لوما، فاياك، عنى، فانك رجس ونحن اهل بيت الطهارة اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا

فافحم عمرو و انصرف كئيبا

7- مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

روزى عمروبن عاص امام حسنعليه‌السلام رادر حال طواف ديد و گفت: اى حسن گمان كردى كه دين تنها به تو و پدرت برپا مى ماند، ديدى خداوند معاويه را بعد از ضعف قوى، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتن عثمان راضى و خشنود است؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا، طواف كنى، همچنانكه شتر دور آسياب مى چرخد، ولباس زيبا در بردارى،در حاليكه تو قاتل عثمان هستى؟ سوگند به خدا براى عدم پراكندگى امت و عدم اختلاف آنان شايسته است كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند.

امام فرمود:

اهل آتش نشانه هايى دارند، كه بدان شناخته مى شوند: انكار اولياء الهى، و دوستى با دشمنان خدا، سوگند به خدا تو ميدانى كه علىعليه‌السلام يك لحظه و يك چشم بر هم زدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است، و سوگند به خدا اى پسر ام عمرو دور مى شوى يا تو را با كلماتى تيزتر از شمشير دور كنم.

بر حذر باش كه از هجوم حمله بر من چرا كه مى دانى من كيستم، ناتوان نبوده، كم ارزش نيستم، و پر خور هم نبوده ام، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم خاندانم شناخته شد و جز به پدرم منسوب نمى گردم، و تو كسى هستى كه كه خود مى دانى و مردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش ‍ در مورد فرزند بودن تو براى آنان اختلاف كردند، (بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر) و بدترين آنان، يعنى كسى كه نسبتش پست تر ملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدى، پس از من بر حذر باش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اى هستيم كه خداوند پليدى را از ما دور ساخت و پاكيزه مان گردانيد.

عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئى نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت.

8- مناظرتهعليه‌السلام مع عمروبن العاص

روى انه لما دخل الامامعليه‌السلام على معاوية، راى ابن العاص ما فى الامام من عظيم الهيبة، و الوقار ساءه ذلك، و تميز من الغيظ و الحسد فقال: قد جائكم الافة العيى الذى كان بين لحييه عقله، و كان عبدالله بن جعفر حاضرا فلذعه قوله فصاح به - الى ان قال: - و سمع الامام الحديث قال:

يا معاوية،! لايزال عندك عبد راتعا فى لحوم الناس، اما والله لوشئت ليكوننت بيننا، ما تتفاقم فيه الامور و تحرج منه الصدور ثم انشاء يقول:

اتأمر يا معاوى عبد سهم بشتمى و الملا مناشهود

اذا اخذتا مجالسها قريش فقد علمت قريش ما تريد

اانت تطظل تشتمنى سفاها لضغن مايزول و ما يبيد

فهل لك من اب كابى تسامى به من قد تسامى او تكيد

ولاجد كجدى يابن حرب رسول الله ان ذكر الجدود

و لاام كامى من قريش اذ حصل الحسب التليد

فما مثلى تهكم يابن حرب ولامثلى ينهنهه الوعيد

فمهلا لاتهج منا امورا يشيب لهولها الطفل الوليد

8- مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص

رايت شده: هنگامى كه امامعليه‌السلام بر معاويه وارد شد عمروبن عاص ‍ هيبت و وقار آن حضرت راديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد و گفت:

نادان و ناتوانى كه عقلش بين ريشهايش مى باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخن برآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر را نقل كرده - و امام سخن آنان را مى شنود و مى فرمايد:

اى معاويه! همواره نزد تو بندگانى هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مى برند، بخدا قسم اگر بخواهم كارى مى كنم كه ناگواريهايى شديد برايت پيش آيد، و نفسهايتان به تنگى گرايد

سپس اين اشعار را خواند:

اى معاويه آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد.

هنگاميكه قريش مجالس فراهم مى آورند، و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند

تو از روى نادانى به من ناسزا مى گوئى كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى.

آيا تو هم به مانند من پدرى دارى، كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى.

اى پسر حرب تو جدى مانند جد من ندارى، كه فرستاده خداست، اگر بخواهى جدها را به ياد آورى.

مانند مادر من مادرى در قريش نيست كه فرزندان با حسبى از آن زاده شود.

اى پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردى همچون من شايسته سرزنش نيست.

خاموش باش و دست به كارى مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.

9- مناظرتهعليه‌السلام مع عمروبن العاص

حضرعليه‌السلام فى مجلس معاوية قال:

قد علمت قريش باسرها انى منها فى عز ارومتها لم اطبع على ضعف و لم اعكس على خسف، اعرف بشبهى و ادعى لابى

و ساء ذلك ابن العاص و دكر كلاما، فى تنقيصه ثم قالعليه‌السلام :

اما والله لو كنت تسمو بحسبك و تعمل براءيك ما سلكت فج قصد، ولاحللت رابية مجد و ايم الله لواطاعنى معاوية لجعلك بمنزلة العدو الكاشح فانه طال ما طويت على هذا كشحك و اخفيته فى صدرك و طمع بك الرجاء، الى الغاية القصوى التى لايورق لها غصنك و لايخضر لها مرعاك

اما والله ليوشكن يا ابن العاص ان يقع بين لحيى ضرغام من قريش قوى ممتنع فروس ذى لبد، يضغطك ضغط الرحى، للحب، لاينجيك منه الروغان اذا التفت حلقتا البطان.

9- مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود:

قريش همگان، مى دانند كه من عزيز و بزگوارم، و هرگز به ناتوانى نگرائيده ام و به تيرگى نيفتاده ام، كه شناختى روشن و پدرى بزرگوار دارم.

اين سخنان عمروبن عاص، را اندوهگين كرد و سخنانى در كم ارزش قلمداد كردن امام بيان داشت، امامعليه‌السلام فرمود:

سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آورى، و به راءى ناصوابت عمل كنى هرگز به مقصدى نيكو نمى رسى، و به عزت و پيروزى دست نمى يابى، بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مى شمارد، زيرا روزگار درازى است كه بخل مى ورزى، و كينه خود را پنهان مى دارى، و طمع به آرزوى بلندى مى بندى، كه شاخه تو شايستگى چنان برگ و بارى ندارد، و چراگاه وجودت چنان سبزى و خرمى را سزاوار نيست.

اما به خدا قسم خيلى نزديك است كه در بين دندانهاى تيز شيران قريش جا بگيرى، آنها كه دلاورانى نيرومند و سوارانى توانايند، و تو را همچون دانه اى در آسياب خرد مى كنند، و چون با تو روياروى شوند، فريبكاريت سودى نمى بخشد.

10- مناظرتهعليه‌السلام مع معاوية بن ابى سفيان

روى ان معاوية فخر يوما فقال: انا ابن بطحاؤ مكة و انا ابن اغزرها جودا، و اكرمها، جدودا، انا ابن من ساد قريشا فضلا، ناشئا، و كهلا فقال الحسنعليه‌السلام :

اعلى تفتخر يا معاوية، اناابن عروق، الثرى، انا ابن ماءوى التقى، انا ابن من جاء، بالهدى، اناابن من ساد اهل الدنيا، بالفضل السابق و الحسب الفائق، انا ابن من طاعته طاعة الله و معصيته الله، فهل لك اب كابى تباهينى به و قديم، كقديمى تسامينى به قل نعم اولا:

قال معاوية: بل اقول: لا و هى لك تصديق، فقال الحسنعليه‌السلام :

الحق ابلج ما يحيل سبيله و الحق يعرفه ذوو الالباب

10- مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان

روايت شده: روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت: من پسر بطحا و مكه هستم، من پسر كسى، هستم كه از همه بخشنده تر و گرامى تر است، من پسر كسى هستم كه در جوانى و پيرى قريش را به آقايى و برترى رسانيد، امام حسنعليه‌السلام فرمود:

اى معاويه بر من افتخار مى كنى، من پسر كسى هستم كه در ريشه هاى زمين جاى دارد، من پسر جايگاه، تقوى هستم، من پسر كسى هستم كه هدايت آورد من پسر كسى هستم كه به ويسله فضيلت بسيار و جاه و منزلت برترش ‍ مردم دنيا را به سرورى رسانيد، من پسر كسى هستم كه اطاعت از او اطاعت خدا و نافرمانيش اوست، آيا پدرى چون پدر من دارى تا به آن افتخار كنى؟ و جدى همانند، جد من دارى كه بر من فخر نمائى بگو آرى، يا نه.

معاويه گفت: بلكه مى گويم: نه، و اين تصديق سخن توست، امام فرمود:

حق درخشان، است و تغييرپذير نيست، و حق را دانايان مى شناسند.

11- مناظرتهعليه‌السلام مع معاوية بن ابى سفيان

روى ان معاوية قال للحسن بن علىعليه‌السلام : انا خير منك يا حسن، قالعليه‌السلام : و كيف ذلك يا ابن هند؟ قال: لان الناس قد الجمعوا على و لم يجمعوا عليك قالعليه‌السلام :

هيهات هيهات لشر ما علوت يابن اكلة الاكباد، المجتمعون عليك رجلان، بين مطيع و مكره فالطائع لك عاص لله، و المكره معذور بكتاب الله و حاش ‍ لله ان اقول: انا خير منك فلا خير فيك، ولكن الله براءنى، من الرذائل، كما براءك من الفضائل

11- مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان

روايت شده: روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت: اى حسن: از تو بهترم، فرمود: اى پسر هند چگونه چنين چيزى ممكن است؟ گفت: زيرا مردم زمامدارى، مرا پذيرفتند، و تو را كنار زدند فرمود:

هيهات هيهات اى پسر هند جگر خوار، از بد راهى براى خود مقا و ارزش ‍ كسب كردى،، كسانى كه حكومت ترا پذيرفته اند دو گروهند، يا آزادانه يا به اجبار، آن كس كه مطيع توست خدا را نافرمانى، نموده، و آنكه اجبار گرديده، بنابر كتاب خداوند معذور است.

و من هرگز نمى گويم، كه من از تو بهترم چرا كه در تو خيرى وجود ندارد، و لكن همچنانكه خداوند مرا از پستى ها درو ساخت، تو راهم از فضيلتها بر كنار نمود.

12- مناظرتهعليه‌السلام مع وليد بن عقبة

فقال لهعليه‌السلام :

لاالومك ان تسب عليا، و قد جلدك فى الخمر ثمانين سوطا، و قتل اباك صبرا بامر رسول الله فى يوم بدر، و قوم سماه الله عزوجل فى غير آية مؤمنات و سماك فاسقا، و قد قال الشاعر فيك و فى علىعليه‌السلام :

انزل الله فى الكتاب علينا فى على و فى الوليد قرانا

فتبواءالوليد منزل كفر و على تبواء الايمانا

ليس من كان مؤمنا يعبدالله كمن كان فاسقا خوانا

سوفى يدع الوليد بعد قليل و على الى الجزاء عيانا

فعلى يجزى هناك جنانا و هناك الوليد، يجزى هوانا

12- مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه

امام به او فرمود:

تو را در ناسزاگوئى به علىعليه‌السلام ملامت نمى كنم، چرا كه آن حضرت به خاطر شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه بر تو نواخت، و پدرت را به جنگ بدر به دستور پيامبر به قتل رساند، و خداوند علىعليه‌السلام را در چندين آيه مؤمن و تو را فاسق ناميد، شاعر در مورد تو و در مورد علىعليه‌السلام گفته است:

خداوند در كتاب خود در مورد علىعليه‌السلام و وليد آيه نازل كرده است.

وليد در جايگاه كفر قرار گرفته و علىعليه‌السلام در جايگاه ايمان به خدا قرار گرفته است.

كسى كه خداوند را عبادت و بندگى مى كند ماند فاسق و دروغگو نمى باشد.

بزودى وليد و علىعليه‌السلام در روز قيامت براى اخذ پاداش يا كيفر خوانده مى شوند.

علىعليه‌السلام در آنجا بهشت را كسب كرده، و وليد خوارى و پستى را به دست مى آورد.

13- مناظرتهعليه‌السلام مع يزيد، بن معاوية

جلس الحسن بن علىعليهما‌السلام ، و يزيد بن معاوية بن ابى سفيان ياءكلان الرطف فقال يزيد: ياحسن انى قد كنت ابغضك

قال الحسنعليه‌السلام :

اعلم يا يزيد ان ابليس شارك اباك فى جماعه، فاختلط الماء ان فاورثك ذلك عداوتى لان الله تعالى يقول: و شاركهم فى الاموال و الاولاد،(55) و شارك الشيطان، حربا عند جماعه، فولد له صخر، فلذلك كان يبغض جدى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

13- مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه

امام حسنعليه‌السلام و يزيد بن معاويه نشسته و در حال خوردن خرما بودند يزيد گفت: اى حسن من تو را دشمن مى دارم.

امامعليه‌السلام فرمود:

اى يزيد! بدان شيطان پدرت را در ايجاد نطفه ات مشاركت نمود، از اين رو عداوت من در تو به وجود آمد، زيرا خداوند مى فرمايد: و در اموال و اولاد با آنها مشاركت مى كند و شيطان در ايجاد نطفه صخر با جدت حرب مشاركت كرد، از اين رو با جدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دشمنى كرد.

14 مناظرتهعليه‌السلام مع حبيب بن مسلمة الفهرى

قالعليه‌السلام لحبيب بن مسلمة الفهرى: رب مسير لك فى غير طاعة، قال امامسيرى الى ابيك فلا، قالعليه‌السلام :

بلى، ولكنك اطعت معاوية على دنيا قليلة فلئن كان قام بك فى دنياك لقد قعد بك فى اخرتك فلو كنت اذا فعلت شر قلت خيرا كنت كما قال الله عزوجل:( خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا ) (56) ولكنك كما قال:( بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) (57)

14- مناظره آن حضرت با حبيب بن مسلمه فهرى

امامعليه‌السلام به حبيب بن مسلمة فهرى، فرمود: چه بسيار حركتهائى از تو كه در غير مسير خداوند بوده است، او گفت: اما حركتم به سوى پدرت اينگونه نبوده است، فرمود:

آرى، ولكن معاويه را در خصوص دنياى كم ارزش اطاعت كردى، اگر كارهاى، دنيايت را انجام دهد، در آخرت، تو را رها مى كند، اگر كار زشتى، انجام مى دهى بگويى كار خوبى نيز انجام داده ام، همچنانكه، خداوند مى فرمايد: عمل صالح و كار ناصالح را با هم مخلوط نموده اند اما كار تو بر طبق اين آيه، است كه مى فرمايد: بلكه عملهاى زشت آنها بر قلبهايشان زنگار قرار داده است.

15- كلامهعليه‌السلام للحسن البصرى، فى التوحيد

كتب الحسن البصرى الى الحسن بن علىعليهما‌السلام : اما بعد فانتم اهل بيت النبوة، و معدن الحكمة و ان الله جعلكم الفلك الجارية فى اللجج الغامرة، يلجاء اليكم اللاجى ء و يعتصم بحبلكم الغالى، من اقتدى بكم اهتدى و نجا و من تخلف عنكم هلك وغوى و انى كتبت اليك عند الحيرة، و اختلاف الامة فى القدر، فتفضى الينا ما افضاه الله اليكم اهل البيت فناخذ به.

فكتب اليه الحسن بن علىعليه‌السلام :

اما بعد، فانا اهل بيت كما ذكرت عندالله و عند اوليائه فاما عندك و عند اصحابك فلوكنا كما ذكرت ما تقدمتمونا، ولااستبدلتم بنا غيرنا و لعمرى لقد ضرب الله مثلكم فى كتابه حيث يقول:( أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ) (58) هذا لاوليائك فيما ساءلوا و لكم فيما استبدلتم.

و لولا ما اريد من الاحتجاج عليك و على اصحابك ما كتبت اليك بشى ء مما نحن عليه و لئن وصل كتابى اليك لتجدن الحجة عليك و على اصحابك مؤكدة حيث يقول الله عزوجل:( أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَىٰ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ) (59) فاتبع ما كتبت اليك فى القدر، فانه من لم يؤ من بالقدر يخره و شره فقد كفر، و من حمل المعاصى على الله فقد فجر

ان الله عزوجل لايطاع باكراه، ولايعصى بغلبة ولايهمل العباد من الملكة، ولكنه المالك، لما ملكهم والقادر على ما اقدرهم فان ائتمروا بالطاعة لن يكون عنها صدا مثبطا، و ان ائتمروا بالمعصية فشاء ان يحول بينهم و بين ماائتمروا به فعل، و ان لم يفعل فليس هو حملهم عليها، و لاكلفهم اياها جبرا، بل تمكينه اياهم و اعذاره اليهم طرقهم و مكنهم

فجعل لهم السبيل الى اخذ ما امرهم به و ترك ما نهاهم عنه، و وضع التكليف عن اهل القصان و الزمانة، و السلام

15- مناظره آن حضرت با حسن بصرى در توحيد

حسن بصرى به امامعليه‌السلام نامه نوشت: اما بعد شما خاندان نبوت و جايگاه حكمت هستيد، و خداوند شما را كشتى هاى حركت كننده در موجهاى سهمگين قرار داد، پناهنده به شما پناه گرفته و غلو كننده به ريسمان شما چنگ مى زند، هر كه از شما پيروى كند هدايت يافته و نجات مى يابد، و هر كه تخلف ورزد هلاك گرديده و گمراه مى شود، و در زمان سرگردانى امت در مورد قضا و قدر به تو نامه مى نويسم، آنچه خداوند به شما اهل بيت نازل فرموده را نزد ما بفرست، تا آنرا برگزينيم.

امامعليه‌السلام در جواب نوشت:

اما بعد ما همچنانكه گفتى در بين خدا و اوليائش اهل بيت هستيم، اما نزد تو و يارانت اگر ما همچنانكه گفتى، بوديم، بر ما كسى را مقدم نداشته و كسى را با ما عوض نمى كرديد.

سوگند به جانم مثل شما را خداوند در قرآن كريم زده، و مى فرمايد: آيا كسى كه در نيكى برتر است را تبديل مى كنيد اين براى يارانت مى باشد در آنچه سوال كرديد، و تبديلتان نيز براى خودتان.

و اگر به خاطر احتجاج نزد تو و يارانت نبود جواب نامه را نمى نوشتم، و از آن چه نزد ماست تو را آگاه نمى كردم، و اگر نوشته ام به دست تو رسيد، مى يابى كه دليل بر عليه تو و يارانت مؤكد مى گردد، چرا كه خداوند، مى فرمايد: آيا كسى كه به سوى حق دعوت مى كند، شايسته تر است براى پيروى يا كسى كه هدايت نيافته جز آنكه هدايت شود، و شما را چه شده است و چگونه حكم مى كنيد.

آنچه در مورد قضا و قدر برايت مى نويسم، را پيروى كن، چرا كه هر كه به خير و شر قضا، و قدر ايمان نياورد كافر شده است، و هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد به خطا رفته است.

خداوند با اجبار نشده و كسى كه گناه ميكند، بر او غالب نگرديده است، و بندگانش را نيز مهمل و بيهوده رها ننموده، بلكه او مالك آنچه به آنان داده مى باشد، و بر آنچه آنان را توانا ساخته تواناست، اگر اطاعت او را بنمايند، مانع و جلوگيرى آنان نشده، و اگر نافرمانى او را نمايند، اگر خواست، مانع انجام گناه شود اين كار را مى كند، و اگر چنين نكرد، او باعث انجام گناه نيست، و آنان را به انجام آن وادار، و اجبار ننموده، بلكه متهم كردن آنان به انجامش و بر حذر داشتنشان راه را براى انجام دادن گناه براى ايشان باز نموده است.

پس راه را براى پيروى از آنچه بدان امر فرموده و ترك آن چه از آن نهى كرده، آماده كرده، و تكليف و وظيفه را از آنانكه از جهت عقلى ناقصند، يا بيمارى دارند برداشته است.