• شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15148 / دانلود: 4273
اندازه اندازه اندازه
صحيفه امام حسن (ع)

صحيفه امام حسن (ع)

نویسنده:
فارسی

حوادث مدائن حوادث مدائن

گفتيم كه مقدم سپاه اسلام را با فريب و تطميع رهبران لشكر و افراد پر نفوذ از هم پاشيد، و ترس و وحشت را بر آنان مستولى ساخت در جهت ديگر معاويه در مورد سپاه امام در مدائن نيز به اقداماتى دست زد، نخستين، اقدامش فرستادن عبدالله بن عامر بود كه در برابر سپاه اسلام اينگونه سخن گفت:

اى مردم عراق من جنگ را به صلاح شما نمى دانم، من از پيش معاويه مى آيم، و او با سپاهى انبوه به سوى شما مى آيد، سلام مرا به ابوبكر محمد (امام حسنعليه‌السلام ) برسانيد، و بگوئيد ترا به خدا قسم خودت و اين مردم را از مرگ رهائى ده، اين سخن روحيه مردم را از جنگ زدود و ترسى سخت در بين آنان پديد آورد.

از طرف ديگر بزرگان قوم را با بخشيدن پولهاى كلان، وعده دادن پستهاى مهم و مقامات بالا مانند استاندارى، فرماندهى سپاه، و وعده ازدواج با يكى از دخترانشان فريب داد، چنانكه شيخ صدوق در اين باره مى گويد: معاويه يكى از جاسوسهاى خود را نزد عمروبن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد و هر كدام را وعده داد كه اگر امام حسنعليه‌السلام را به طور ناگهانى بكشد فرماندهى سپاه را به آنان خواهد بخشيد، يا دخترش را به همسر آنان در مى آورد، و يا چندين هزار درهم به ايشان مى بخشد، اين خبر كه به امام رسيد زرهى در زير لباس مى پوشد، و هرگاه به نماز مى ايستاد آن زره را در برداشت.

آنانكه در لشكر امام قرار داشتند، براى آنكه بتوانند، نزد معاويه مقرب تر باشند و گوى سبقت را از ديگران بربايند، و گروه گروه به معاويه نامه مى نوشتند، اين نامه ها متضمن دو مطلب بود:

1 - تسليم كردن امام پنهانى يا در آشكار

2 - به قتل رساندن امام هر زمان، كه معاويه بخواهد، معاويه هم عين نامه ها را براى امام مى فرستاد، امام با دريافت، نامه ها به خيانت يارانش يقين پيدا كرد.

خيانتى ديگر

حادثه اسفبار ديگرى نيز وقوع پيوست، امام فرماندهى از قبيله كنده را به همراه چهار هزار نفر به انبار فرستاد تا در آنجا فرود آمده و تا رسيدن دستور منتظر باشد، معاويه كه از جريان با خبر شد، پيكى را نزد او فرستاد كه اگر به سوى ما بيائى فرماندهى يكى از نواحى شام يا عراق را به تو وامى گذاريم، و پانصد درهم نيز برايش فرستاد، فرمانده خائن به همراه دويست نفر از نزديكانش به معاويه پيوست، امام پس از شنيدن اين خبر براى مردم سخن گفت: و بى وفائى و خيانتكار بودنشان را متذكر گرديد، و خبر داد كه فرد ديگرى را مى فرستم او نيز خيانت مى كند آنگاه مردى از قبيله بنى مراد را با چهار هزار نفر گسيل داشت و در حضور مردم او را سوگند داد كه خيانت نكند، فرمانده مرادى به انبار كه رسيد همان وعده ها او را نيز فريب داد و راه سپاه كفر را پيش گرفت اينگونه خيانتها ديگر روحيه اى براى سربازان باقى نگذارد و زلزله اى در بنيان لشكر پديد آورد.

پيامدهاى تلخ حوادث

سپاه امام آنقدر به پستى گرائى كه از هر گونه گناه و تباهى پروا نداشتند، اين امور پيامد خيانت رهبران لشكر بود كه به وقوع پيوست:

1 - غارت اردوگاه امام: آنان آنچنان به پستى گرائيدند كه اموال يكديگر را به غارت مى بردند، و حتى وسائل و اثاثيه امام را به يغما بردند و بنابرآنچه در بعضى از كتب تاريخى آمده حتى فرشى كه امام بر روى آن مى نشست را نيز غارت كردند و ردا را از دوش آن حضرت برداشتند. 2 - تكفير امام: كار جهل و سيه دلى ياران امام به جائى رسيد كه بعضى حكم به تكفير فرزند پيامبر دادند، و جراح بن سنان به قصد كشتن امام برايشان تاخت و فرياد زد: اى حسن تو هم مانند پدرت كشته شدى، تعجب از آنجاست كه گروهى اين تجاوز و گستاخى به ساحت قدس فرزند پيامبرشان ديدند ولى سكوت نمودند و او را سرزنش نكردند.

3 - سوء قصد به امام: دردها و رنجهاى امام به اينجا پايان نيافت بلكه دردهاى بزرگترى نيز در انتظار ايشان بود، آن حضرت به وسيله رشوه گيران و خوارج سه بار مورد سوء قصد واقع شد: يكبار هنگام نماز تيرى به سوى آن حضرت انداختند ولى به حضرتش آسيبى نرسيد، بار ديگر جراح بن سنان بر ران آن حضرت ضربتى فرود آورد.

شيخ مفيد در اين مورد مى گويد: امام براى تشخصى ميزان فرمانبرى اصحابش خطبه اى خواند و تصميم خود به صلح را بيان داشت، زمزمه هايى بلند شد كه اين مرد كافر شده است از اينرو به خيمه امام هجوم آورده و آنرا غارت كردند و مرد تبهكارى به نام عبدالرحمان بن عبدالله بن جعال ازدى بر امام حمله كرد و عبا را از دوش ايشان برداشت، امام را از آنجا حركت دادند، چون امام به مظلم ساباط رسيد مردى از بنى اسد بنام جراح بن سنان دشنه اى بيرون كشيد و افسار قاطر امام را گرفت، و فرياد زد: الله اكبر اى حسن تو هم مانند پدرت به خدا شرك آوردى، و با دشنه اش ‍ ران امام را دريد، امام گردن او را كشيد و هر دو بر زمين افتادند، دو نفر از شيعيان به يارى آن حضرت شتافتند، و آن حضرت كه به سختى مجروح شده بود را روى تختى خواباندند و به مدائن بردند(6) بار سوم با خنجر در وقت نماز به آن حضرت حمله كرده و مضروبش ‍ ساختند.

امام در برابر اين حوادث

آنچه پيش آمده بود امام را در وضعيتى سخت قرار داد، بارى تصميم گيرى در برابر آنچه وقوع پيوسته بود گروهى از سران و بزرگان را دعوت كرد و براى ايشان سخن گفت و زيانهاى صلح با معاويه امام استفاده كرده و براى پيوستن فضاحت بار به معاويه بيشتر تلاش مى كردند، وضع امام در اين موقعيت موجب سرگردانى و حيرت بود، از يك سو مبارزه با معاويه را جهادى واجب مى ديد، و از سوى ديگر از هم پاشيدگى و روحيه خيانت آميز سپاهيان را مى نگريست، با اينكه از اصلاحشان نا اميد بود باز خواست يك بار ديگر ميزان پايداريشان را در صورت وقوع جنگ بيازمايد، از اينرو براى آنها خطبه خواند، هنوز خطبه امام پايان نيافته بود كه از هر سو فرياد سپاهيان برخاست: زنده مى مانيم، زنده مى مانيم.

امام پس از اين ماجراى دردناك دانست كه اگر بخواهد با معاويه بجنگد تنها و دست خالى مى ماند، با مشاهده چنين موقعيت سياه و دردناك امام مصلحت را در پذيرش صلح ديد و بيش از آنكه فاجعه اى ننگين پيش آيد در قبول آن شتاب ورزيد.

يزيدبن وهب جهنى گويد: به عيادت امام كه از شدت جراحت در مدائن بسترى بود رفتم و گفتم: اى پسر پيامبر مردم سرگردانند، امام با اندوه بسيار فرمود: به خدا قسم من معاويه را از اينها بهتر مى دانم كه خود را شيعه من شمارند، و آهنگ جانم را دارند، و خيمه ام را غارت مى كنند و اموالم را مى برند، بخدا اگر بتوانم از معاويه پيمانى بگيرم كه خون ريخته نشود و پيروانم و خاندانم در امان بمانند، برايم بهتر است كه بدست اين مردم كشته شوم، و خاندانم نابود گردد، به خدا قسم اگر با معاويه صلح كنم و عزيز بمانم بهتر است كه با پستى و اسارت بدست اينان بيفتم و كشته شوم، اگر بخواهم با معاويه بجنگم اينان گردن مرا گرفته و تسليم دشمن مى كنند و آنگاه معاويه يا مرا مى كشد يا بر من منت مى گذارد و رهايم مى كند و اين ننگ هميشه براى بنى هاشم، مى ماند، و معاويه و دودمانش بر زنده و مرده ما همواره منت مى گذارند.

امام در اين گفتار با بهترين وجه آنچه در قلب داشت، را ظاهر ساخت و واقعيت را بيان نمود، و مى توانست كه جنگ در اين لحظات بى معنا بوده و به نابودى و خوارى هرچه بيشتر مى انجامد، از اينرو چاره اى جز صلح با معاويه نديد.

پيمان صلح

امام حسنعليه‌السلام هنگاميكه بر اثر شرائط نامساعد جنگ را بر خلاف مصالح جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلام تشخصى داد و ناگزير صلح و آتش بس را پذيرفت، بسيار كوشش نمود تا هدفهاى عالى خود را به قدر امكان به وسيله صلح و به نحو مسالمت آميز تاءمين نمايد.

از طرف ديگر چون معاويه در برابر برقرارى صلح و به دست گرفتن قدرت حاضر به دادن هرگونه امتياز بود امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نمود، و موضوعات مهم و حساس كه در درجه اول اهميت قرار داشت را در آن قرار داد.

متن صلح امامعليه‌السلام در كتب مربوط به طور كامل و به ترتيب ذكر نشده، بلكه هر يك از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده از كتب مختلف مى توان در صورت كامل آن را تقريبا ترسيم نمود، كه عبارتند از:

1 - واگذارى حكومت به معاويه به شرط آنكه معاويه بر طبق قرآن و روش ‍ پيامبر عمل كند.

2 - خلافت بعد از معاويه براى امام حسنعليه‌السلام بوده و معاويه حق انتخاب جانشين را ندارد.

3 - توقف دشنام دادن به حضرت علىعليه‌السلام

4 - ترجيح بنى هاشم، بر ديگران، در تقسيم بيت المال، و تقسيم مبالغى پول بين بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين.

5 - تعهد معاويه به در امان بودن تمام مردم از تعقيب و آزار او، و عدم آزار شيعيان علىعليه‌السلام در هر كجا كه باشند، و در امان بودن امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام و سائر خاندان پيامبر.

در پايان معاويه تعهد به اجراى آن نموده و بزرگان شام بر آن گواهى دادند.

نقض پيمان صلح

با دقت در پيمان صلحى كه بين امام و معاويه منعقد گرديد انسان مى يابد كه امام كه بر اثر حوادث تلخ قادر به نبرد روياروى با معاويه نبود، اما توانسته بود با اين قرارداد اهداف خود را تا حد امكان تاءمين نمايد، امام حوادث آينده بر خلاف اين معنا را ثابت كرد.

پس از انعقاد پيمان صلح براى تاءييد آن حضرت در حضور مردم و معاويه به همراه سپاهيانشان وارد شهر كوفه شدند، معاويه در اولين گفتارش پس از انعقاد پيمان به مردم چنين گفت:

به من خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز خوانده و حج بجاى آوريد، و زكات بدهيد، چون مى دانستم كه اينها را انجام مى دهيد، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم - تا آن جا كه گفت:- آگاه باشيد هر شرط و پيمانى كه با حسن بن علىعليه‌السلام بسته ام زير پاهاى من بوده و هيچگونه ارزشى ندارد.

پس از اين ماجرا و به دست گيرى قدرت معاويه اهانت به علىعليه‌السلام را بيش از پيش رواج داد، و زندگى را بر شيعيان آن حضرت تنگ و دشوار ساخت و حجر بن عدى و يارانش را به قتل رسانيد، و ديگر شيعيان آن حضرت را مورد سخت ترين آزار و اذيت قرار داد، كه آن ها يا زندانى و يا متوارى و دور از خانه خود بودند.

ابن ابى الحديد گويد:

شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند، بنى اميه دستهاى و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند، بريدند، هر كسى كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، يا خانه اش را ويران كردند، شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى علىعليه‌السلام از اتهام به كفر و بى دينى بدتر شمرده مى شد و عواقب سختترى به دنبال داشت.

آزار معاويه نسبت به شيعيان هر روز بيشتر مى شد و اين وضع نسب به اهل كوفه كه مركز شيعيان آن حضرت بشمار مى رفت از هر جا بدتر بود.

معاويه زياد بن ابيه را حاكم شهر كوفه و بصره نموده و او كه روزى در صف شيعيان امام علىعليه‌السلام بود و آن را به خوبى مى شناخت، آنان را در هرجا كه به ايشان دست مى يافت گرفته و دستها و پاهايشان را قطع، يا از درختان خرما آويزان، و يا كور و نابينا مى ساخت.

زيادبن ابيه به جاى خود چند روزى سمرة بن جندب را حاكم بصره نمود، او در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد، و طبرى از ابوسوار، عدوى نقل مى كند كه مى گويد: سمرة در يك صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا كه حافظ قرآن بودند كشت(7) .

اين امور مردم را به اهداف شوم بنى اميه و مخالفت آنان با مقدسات اسلامى هرچه بيشتر آشنا ساخت و زمينه ساز انقلاب خونين عاشورا گرديد.

رفتار دو گونه امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام در برابر بنى اميه

از بحثهاى پيشين فلسفه صلح امام با معاويه دانسته شد، اما ممكن است اين سوال در ذهن بيايد كه چرا دو امام دو گونه عمل نمودند، اين پاسخ را بايد در شرائط زمانهاى آنان دانست كه عبارتند از:

1 - معاويه در دوران زمامدارى خود با حيله گرى سعى مى كرد به حكومتش رنگ شرعى و اسلامى دهد و ظواهر اسلام را حفظ كند، به علاوه او در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات سياست فوق العاده ماهرانه اى داشت، كه فرزندش يزيد فاقد آن بود، همين دو موضوع پيروزى قيام و شهادت در زمان حكومت وى را مورد ترديد قرار مى داد، و از اينرو مردم جنگ آن حضرت را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر خلافت و حكومت به شمار مى آوردند، تا قيام حق در برابر باطل.

2 - از گفتار امام حسنعليه‌السلام دريافتيم، كه جنگ امام حسنعليه‌السلام باعث شهادت ايشان نمى گرديد، بلكه او را اسير كرده و زنده زنده تحويل معاويه مى دادند يا به دست خود ايشان را به قتل مى رساندند، و در صورت شكست امام، معاويه داراى قدرت مطلق مى گرديد، و تمام شهرها را از وجود شيعيان خالى مى كرد.

3 - يزيد جوانى ناپخته و شهوت پرست، بى خبرند و خوشگذران بود، علنا مقدسات اسلامى را ريز پا گذارده و علنا شراب مى خورد از لحاظ سياسى آن قدر ناپخته بود كه قيافه اصلى حكومت بنى اميه كه دشمنى آشتى ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياى رژيم اشرافى آن زمان بود، را كاملا به مردم نشان داد، اين امور عدم لياقت او را براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى روشن ساخت و مجوز خوبى براى انقلاب و واژگون ساختن چنين حكومتى را به دست داد.

4 - عامل مهم براى انقلاب امام حسينعليه‌السلام را بايد بيدارى افكار عمومى و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام حسنعليه‌السلام دانست، تجاوز، مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، نقض پيمان صلح و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبىعليه‌السلام مسائلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف نمود.

5 - يكى از مسائل مهم در اين بحث تفاوت ياران دو امام است، ياران امام حسنعليه‌السلام قصد داشتند ايشان را زنده تحويل معاويه دهند، يا به فرمان او امام را به قتل رسانند و ياران امام در شب عاشورا به امام خود عرضه داشتند: به خدا سوگند، اگر بدانيم، كه كشته مى شويم، آنگاه ما را زنده مى كنند سپس مى كشند، و خاكسترمان را بر باد مى دهند، و اين كار را هفتاد بار تكرار مى كنند از تو جدا نخواهيم شد تا در حضورت جان بسپاريم.

در حقيقت اين دو برادر در دو رويه يك رسالت بودند، كه وظيفه و كار هر يك، در جاى، خود و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفاى رسالت و تحمل مشكلات، و نيز از نظر فداكارى و از خودگذشتگى معادل و هموزن ديگرى بود.

شهادت آن حضرت

به گفته بسيارى از مورخين آن حضرت با زهرى كه معاويه براى جعده همسر آن حضرت فرستاده بود به شهادت رسيد، معاويه به جعده وعده ازدواج با يزيد و دادن صدهزار درهم را داد، ولى پس از شهادت امام و درخواست جعده براى ازدواج با يزيد گفت: ما دوست داريم، يزيد زنده بماند، و اگر او را دوست نمى داشتيم، بنا به وعده هاى كه داده بوديم او را به عقدش در مى آورديم.

امام حسينعليه‌السلام پيكر برادرش را به همراه ديگر نزديكان، تجهيز كرد، مردم براى تشييع سبط اكبر پيامبر به مدينه آمدند، پيكر امام را براى برگزارى، نماز به مسجد بردند و امام حسينعليه‌السلام بر آن نمازگزارد، آنگاه جنازه حضرت را نزديك قبر پيامبر بردند تا با جدش تجديد عهد كرده و در جوار آن حضرت او را دفن كنند آتش حسد و كينه در دل بنى اميه برخاست چرا كه عثمان در حاشيه گورستان يهوديان به خاك سپرده شده بود از اينرو مروان بن حكم و سعيد بن عاص نزد عايشه رفته تا از او يارى بگيرند، عايشه نيز كه قبلش از كينه به اين خاندان پر بود از مروان پرسيد: چه كنم، او گفت: نزد حسين برو و او را از اين كار منع نما، از اينرو به مسجد آمد و فرياد زد: كسى را كه دوست نمى دارم وارد خانه ام نكنيد و بدانيد اينكار انجام نمى يابد مگر اينكه گيسوانم پريشان شود و اشاره به پيشانيش ‍ نمود.

امام حسينعليه‌السلام بنا به وصيت برادر بزرگش براى جلوگيرى از خونريزى، آن حضرت را به بقيع برد، و در كنار قبر مادر بزرگش فاطمه بنت اسد دفن نمود. رحمت خدا بر او باد آنگاه كه به دنيا آمد، و آن هنگام كه شهيد شد، و آنگاه كه براى انتقام از دشمنانش در پيشگاه عدل الهى حاضر مى گردد.

مى توان پرسيد:

1 - از كجا خانه پيامبر از آن عايشه بوده مگر پدرش در مقابل محبوبه خدا نگفت: پيامبران از خود ارثى بجا نمى گذارند، و شايد دختران از بردن ارث محرومند؟! 2 - اگر ارث هم صحيح باشد، او يك نهم از يك هشتم خانه، يعنى يك هفتاد و دوم خانه پيامبر را به ارث مى برد، زيرا پيامبر نه زن داشت، و هر زن يك هشتم ارث را مالك است و قبر پدرش بيشتر از حد او بود.

3 - علاوه بر اين، زن از زمين ارث نبرده و از قيمت عمارت ارث مى برد.

4 - عايشه كنيه بسيارى از خاندان على و زهراعليهما‌السلام داشت، تا آنجا كه با وجود محرم بودن، با امام حسن و حسين عليهما از آنان رو گرفته و از پشت پرده با ايشان سخن مى گفت، و بعد از مرگ عبدالرحمن بن عوف كه (در شورى بر ضد علىعليه‌السلام راى داد) اجازه داد كه او را در كنار قبر پيامبر دفن نمايند، اين اقدام عايشه تا آنجا زشت و كريه بود كه ابوهريره فرياد زد: به من بگوئيد اگر پسر موسى بن عمران از دنيا مى رفت آيا در كنار پدرش دفن نمى شد من خودم از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: حسن و حسين پيشواى جوانان اهل بهشتند!(8)

جواد قيومى اصفهانى 1/2/1374

فصل اول: نيايش ها و ادعيه آن حضرت

بخش اول: ادعيه آن حضرت در ثناء الهى و درخواست حوائج از او

1- دعاؤهعليه‌السلام فى االتسبيح لله سبحانه فى اليوم الرابع من الشهر

سبحان من هو مطلع على خوازن القلوب، سبحان من هو محصى عدد الذنوب سبحان من لايخفى عليه خافية فى السماوات و الارض، سبحان المطلع على السرائر عالم الخفيات.

سبحان من لايعزب عنه مثقال ذرة فى الارض و لافى السماء سبحان من السرائر عنده علانية والبواطن عنده ظواهر سبحان الله و بحمده

1- دعاى آن حضرت در تنزيه خداى بزرگ در روز چهارم ماه:

پاك و منزه است خدائى كه كه بر اسرار قلبها آگاه است، پاك و منزه است كسى كه شمارش گناهان را مى داند، پاك و منزه است، آنكه چيزى در آسمانها و زمين از ديد او پنهان نيست، پاك و منزه است آگاه بر ارزها و داناى بر پنهانيها.

پاك و منزه است آنكه اندك چيز در زمين و آسمان از او پنهان نمى باشد، پاك و منزه، است آنكه رازها برايش آشكار و اسرار برايش هويدا است، پاك و منزه است خداوند و ستايش مخصوص اوست.

2- دعاؤهعليه‌السلام فى المناجات

اللهم انك الخلف من جميع خلقك، وليس فى خلقك خلف منك، الهى من احسن فبرحمتك، و من اساء فبخطيئة فلا الذى احسن استغنى عن رفدك و معونتك و لاالذى اساء استبدل بك و خرج من قدرتك.

الهى بك عرفتك و بك اهتديت الى امرك، و لولا انت لم ادر ما انت، فيا من هو هكذا و لاهكذا غيره، صل على محمد و آل محمد و ارزقنى، الاخلاص ‍ فى عملى، و السعة فى رزقى، اللهم اجعل خير عمرى، اخره، و خير عملى خواتمه، و خير ايامى، يوم القاك.

الهى اطعتك و لك المنة على فى احب الاشياء، اليك، الايمان، بك، و التصديق برسولك، و لم اعصك فى ابغض الاشياء اليك، الشرك بك و التكذيب برسولك، فاغفرلى ما بينهما، يا ارحم الراحمين

2- دعاى آن حضرت در مناجات

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات، باقى مانده، و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت، پروردگارا كار نيك هر كس از تو منشاء گرفته، و كارهاى زشت هر فرد از خطا و اشتباه خود اوست، پس نيكوكار از يارى و عنايت، تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده، و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته و به وسيله تو به سوى دينت، هدايت شوم، و اگر ياريت، نبود تو را نمى شناختم، پس اى كسى كه اينگونه مى باشد و كسى كه چون او نيست بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما، خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگيم قرار ده، و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم قدر فرما، و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده، كه تو را ملاقات مى كنم.

خدايا! بر من منت نهادى تا در محبوبترين چيزها نزد تو، يعنى ايمان، به تو و شهادت به رسالت پيامبرت، فرمانبردارى، تو را بنمايم، و در مبغوض ترين چيزها نزد تو، يعنى شرك و دوگانه پرستى و تكذيب پيامبرت، تو را معصيت نكنم، پس آنچه در ميان اين دو است را بر من ببخشاى، اى بهترين رحم كنندگان.

3- دعاؤهعليه‌السلام لطلب المغفرة

الهم انى اتقرب اليك بجودك و كرمك، و اتقرب اليك به محمد عبدك و رسولك و اتقرب اليك بملائكتك المقربين و انبياءك و رسلك، ان تصلى على محمد عبدك و رسولك و عليا ال محمد، و ان تقيلنى عثرتى، و تستر على ذنوبى، و تغفرها لى، و تقضى لى حوائجى ولاتعذبنى بقبيح كان منى، فان عفوك و جودك يسعنى انك على كل شى ء قدير

3- دعاى آن حضرت در طلب مغفرت

پروردگارا! به تو نزديكى مى جويم، با جود و بخششت، و با بنده و فرستاده ات محمد، كه درود تو بر او و خاندانش باد، و با فرشتگان مقرب و پيامبران و رسولانت، تا اينكه بر محمد بنده و فرستاده ات، و بر خاندان او درود فرستى، و از لغزشم، درگذرى، و گناهانم را پوشانده و آنها را بيامرزى، و حاجاتم را برآورده و به سبب كارهاى زشتم مرا عذاب نكنى، به درستيكه عفو و بخشش تو مرا شامل مى شود، و تو بر هر كار قادر و توانايى.

4- دعاؤهعليه‌السلام لطلب المغفرة و انجاح المطالب

ياعدتى عند كربتى، يا غياثى(9) عند شدتى، يا وليى فى نعمتى، يا منجحى فى حاجتى، يا مغزعى فى ورطتى، يا منقذى من هلكتى، يا كالئى فى وحدتى

اغفرلبى خطيئتى، و يسرلى امرى، و اجمع لى شملى، و انجح لى طلبتى، و صلح لى شاءنى، و اكفين ما اهمنى، و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، ولاتفرق بينى و بين العافية ابدا ما ابقيتنى، و فى الاخرة اذا توفيتنى، برحمتك يا ارحم الراحمين

4- دعاى آن حضرت در طلب مغفرت و برآورده شدن حاجات

اى توشه ام، در هنگام سختى، اى فريد رسم، در زمان گرفتارى، اى سرپرستم در نعمتها، اى برآورنده حاجتها، اى پناهم، در لغزشگاهها، اى رهاننده ام از هلاكت و بدبختى، اى همراه و ياورم در تنهايى.

خطا و لغزشم را ببخش، و كارم را آسان فرما، به اجتماعمان گرمى بخش، و حاجتم را برآور، و كارم را اصلاح گردان، آنچه كه بدان اهتمام دارم را كفايت كن، و در كارم، گشايش، عطا فرما، و تا آنگاه كه زنده ام، و بعد از مرگ بين و من و سلامتى و عافيت هرگز جدائى مينداز، به رحمتت اى بهترين رحم كنندگان.

5- دعاؤهعليه‌السلام لطلب مكارم الاخلاق

يا من اليه يفر الهاربون، و به يستاءنس المستوحشون، صل على محمد و اله و اجعل انسى بك، فقد ضاقت، عنى بلادك و اجعل توكلى عليك، فقد مال على اعداؤ ك اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى بك اصول و بك اجول و عليك اتوكل و اليك انيب

اللهم و ما وصفتك من صفة او دعوتك من دعاء، يوافق ذلك محبتك و روضانك و مرضاتك فاحينى على ذلك و امتنى عليه، ما كرهت من ذلك، فخذ بناصيتى الى ما تحب و ترضى

بؤ ت اليك ربى من ذنوبى، و استغفرك من جرمى، و لاحول و لاقوة الا بالله، لااله الا هو الحليم الكريم، و صلى الله على محمد واله، و اكفنا مهم الدنيا و الاخرة عافية، يا رب العالمين

5- دعاى آن حضرت در طلب اخلاقهاى نيكو

اى كسى كه فرار كنندگان به سوى او مى گريزند، و كسانى كه در هراسند به او انس و الفت گرفته و دلگرم مى شوند،بر محمد و خاندانش درود فرست و دلگرميم را به خودت قرار ده، كه شهرهايت برايم تنگ شده است، و توكل و اعتمادم را بر خودت مقدر فرما، كه دشمنانت به سوى من چشم دوخته اند.

پروردگارا بر محمد، و خاندانش درود فرست، و مرا آنگونه قرار ده كه به سوى، توجه كرده و با ياريت، تلاش كنم، و بر تو توكل كرده و به سوى تو تضرع و زارى نمايم.

خداوندا! هر صفتى كه با آن تو را ستودم، و هر دعائى كه تو را بدان، خواندم، و رضايت، و محبت، و خشنودى تو را در برداشت، مرا بر آنها زنده بدار و بميران، و آنچه را كه از آن ناخشنود بودى، مرا از آن به سوى آنچه موجبات خشنودى تو را فراهم مى سازد، متوجه ساز.

از گناهانم، به سوى تو روى آورده، و از خطايم، استغفار مى كنم، و نيرو و توانايى جز با قدرت تو ميسر نيست، معبودى جز تو نبوده، و او بردبار و بزرگوار است، و بر محمد و خاندانش درود فرست، و كارهاى مهم ما را در دنيا و آخرت، در سلامتى و عافيت، كفايت فرما.

6- دعاؤهعليه‌السلام لطلب النصر و اليقين من الله

اللهم انى اساءلك من كل امر ضعفت عنه حيلتى، ان تعطينى، منه ما لم تنته اليه رغبتى، و لم يخطر ببالى، و لم يجر على لسانى، و ان تعطينى، من اليقين ما يحجزنى ان اسال احدا من العالمين، انك على كل شى ء قدير

6- دعاى آن حضرت براى طلب يارى و يقين از خدا

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را ندارم، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته، و فكرم بدان خطور نكرده، و بر زبانم، جارى نشده باشد، و يقينى به من عطا فرمائى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو باز دارد، به درستيكه تو بر هر كار قادر و توانائى.