حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ0%

حيات پس از مرگ نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

حيات پس از مرگ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 7409
دانلود: 2306

توضیحات:

حيات پس از مرگ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7409 / دانلود: 2306
اندازه اندازه اندازه
حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حيات پس از مرگ

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائىرحمه‌الله

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه

بسمه تعالى

«انسان» به عنوان اشرف مخلوقات، بار امانت الهى را بر دوش كشيد و در نتيجه قدم در دايره تكليف نهاده و آنجا كه مسأله تكليف و مسؤوليت پا به ميدان گذاشت، مسأله كيفر و پاداش نيز مطرح مى گردد كه خداوند بزرگ، جهان پس از مرگ را «جهان پاداش و كيفر» قرار داد. انديشمندان و فرزانگان پهنه بيكران فضل و دانش، هريك به گونه اى پيرامون مسائل پيچيده جهان آخرت پرداخته تا شايد گوشه اى از عظمت آن را براى انسانها روشن سازند.

فقيد سعيد، مرحوم علامه طباطبائىرحمه‌الله يكى از انديشمندان بزرگ دينى، بخشى از عمر گرانقدر خويش را صرف كرده و كتابى در اين زمينه به شيوه اى نو، با بهره ورى از قرآن مجيد و تفسير آيه به آيه، به رشته تحرير درآورده است.

كتاب حاضر، ترجمه بخش اعظم رساله «الانسان بعد الدنيا» است كه به وسيله دو تن از فضلاى حوزه علميه قم، آقايان «سيدمهدى نبوى و صادق آملى لاريجانى» ترجمه شده است، تا پارسى زبانان نيز از آن سود برند. اين دفتر، اثر مذكور را پس از بررسى و ويرايش، مجدداً به زيور چاپ بياراست تا شيفتگان حقيقت و ره جويان سعادت از آن بهره برده و خدمتگزاران فرهنگ اسلامى را مرهون دعاهاى خالصانه خويش قرار دهند. اميد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.

دفتر انتشارت اسلامى

وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم

مقدمه مؤلف

«اَلْحَمدُللَّهِ رَبّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى اَوْليائِه الْمُقَرَّبينَ مُحَمّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ».

رساله حاضر، رساله اى است در موضوع معاد، كه به يارى خداوند سبحان، در آن به بررسى وضع انسان پس از حيات دنيويش مى پردازيم. البته بر طبق آنچه كه برهان بدان رهنمون شود و يا از كتاب و سنت استخراج گردد. ما، در اين موضوع، اختصار و اقتصار به معانى كليّه را ترجيح داده ايم؛ زيرا روشى كه به كار مى گيريم يعنى تفسير آيه به آيه و تفسير روايت با روايت، روشى است بس عميق كه به اين زوديها به حريم آن نتوان رسيد. و در رساله اى كه تنها به ذكر نمونه اى از ميان نظاير گوناگون، اكتفا مى كند، بهره تمامى نتوان از آن برگرفت. ان شاءاللَّه خوانندگان به زودى به صحّت اين ادّعاى ما واقف خواهند گشت.

انصافاً بايد اعتراف كرد كه شارحين اخبار و مفسرين گذشته، به كار گرفتن چنين روشى را براى استنباط معانى و مقاصد آيات و روايات، ناديده گرفتند و نتيجتاً براى ما در اين امر، آثارى هرچند ناچيز نيز به جاى نگذاشتند. بنابراين، كسى كه عزم چنين اهداف و غاياتى كند، با وجود اين كه نيل بدانها صعب است و گام زدن در طريقشان بس دقيق و ظريف، همچون كسى ماند كه بدون سلاح به ميدان جنگ بشتابد، واللَّه المستعان.

بسمه تعالى

به ياد يك شخصيت علمى و فلسفى كه با درگذشت خود، دنيايى را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با از ميان رفتن خود، عزادار نمود. مرحوم مغفور «مطهّرى» كه دانشمندى بود متفكر و محقّق كه داراى هوشى سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين، تأليفاتى كه از خود به يادگار گذاشته و تحقيقاتى كه در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و در لابلاى كتابهايش به چشم مى خورد، اعجاب آور [است ]. مرحوم مطهّرى با تاريخ زندگى پرارزش و سعادتمند خود كه پر از تلاش علمى و تفكر فلسفى بود، به شيفتگان علم و فلسفه پيغامى رسا و پرارزشى مى فرستد كه از كوشش و تلاش كمالى هرگز آرام ننشسته و مجاهده علمى و كمالى را هرگز فراموش نكنند و حيات خود را كه بهترين متاع انسانى است در بازار حقايق به حيات معنوى كه حيات عالى انسانى است و تا دنيا دنيا است بقاء ابدى دارد، تبديل كنند و در اين چند روز زندگى، شيفته و فريفته شخصيتهاى ساختگى و خيالى نباشند.

«آرى يك راه باريكى كه يك مرد دانشمند به حقايق باز كند، براى وى حيات ابدى مى بخشد و از دنيا و مافيها ارزنده [تر] است».

محمدحسين طباطبائى

فصل اوّل: موت و اجل

خداوند سبحان فرموده است:( ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّى ) (١).

بنابراين، روشن ساخته كه هر موجودى از آسمان و زمين گرفته تا همه آنچه كه در ميان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلى» است كه خداوند آن را «تسميه» يعنى تعيين و برآورد نموده است، به طورى كه هيچ وجودى از اجل خويش فراتر نخواهد رفت، همانگونه كه فرموده است:

( وَلِكُلِ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ (٢) و: ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما يَسْتَاْخِرُونَ ) (٣) .

آياتى كه بدين مضمون باشد بسيار است.

«اجل شى ء» يعنى زمانى كه بدان زمان ختم مى يابد و در آن مستقر مى گردد. و از همين معناست اجل و تسميه دَيْن. به هرحال، «اجل شى ء» ظرفى است كه شى ء بدان خاتمه مى يابد و به همين دليل در آيه شريفه( :قُلْ لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ ) (٤) ، از آن به «روز»، تعبير شده است.

در آيه:( اَلَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ) (٥) ، خداوند خبر داده است كه «اجل مسمى» نزد اوست و اين در حالى است كه در جاى ديگر فرموده( :ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ ) (٦) ، يعنى آنچه كه نزد او موجود و حاضر است، هيچ گونه تمامى، تغيير و كون و فساد، عارضش نخواهد شد و نتيجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود. بنابراين، «اجل مسمى» ظرف محفوظ ثابتى است كه مظروفى بدون هيچ گونه تغيير و تمام شدنى در آن مستقر مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّى اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ ) (٧) . بنابراين، خبر از «اجلى» داده كه براى زينت زمين قرار داده شده و خبر از اين كه اين موضوع به امر الهى محقّق مى گردد. حيات دنيا نيز همين طور است يعنى در آن امرى الهى وجود دارد كه اجل دنيوى بدان محقق مى شود. پس «اجل» دوگونه است و يا حداقل يك گونه است كه داراى دو وجه است:«اجل زمانى و دنيوى و امر الهى»، همان طور كه اين سخن خداوند( :ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ) (٨) بدان اشاره دارد. از همين جا مى توان فهميد كه «اجل مسمى» از عالم امر است و نزد اوست و همان گونه كه لفظ «عند» مى رساند اصلاً حاجب و مانعى در آنجا در كار نيست.

اين كلام خداوند كه( :مَنْ كانَ يَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ ) (٩) مفيد همين معناست. براى همين هم هست كه خداوند در آيات بسيارى از «اجل» به «بازگشت به خدا» و «رفتن به سوى او» تعبير نموده است.

مرگ انعدام نيست بلكه انتقالى است از دنيايى به دنياى ديگر

اين بازگشت كه عبارت است از خروج از نشأه دنيا و ورود به نشأه ديگر، آن مرگى است كه خداوند وصف نموده نه آنچه از قبيل بى حسّى و بى حركتى و زوال زندگى كه به ديد ظاهرى ما درمى آيد.

خداوند فرموده است( وَجاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ ) (١٠) و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراين وعده او باطل نخواهد بود.

و نيز فرموده است:( كَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ تا آنجا كه:وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلى رَبِّك يَوْمَئِذٍالْمَساقُ ) (١١) بنابراين، روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوى اوست. روايتى وجود دارد كه شيخ صدوق و ديگران آن را از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل كرده اند و بر آنچه كه گذشت دلالت مى كند:«براى بقا خلق شده ايد نه براى نابودى و فنا. و با مرگ، تنها از دنيايى به دنياى ديگر منتقل مى گرديد».

در «علل» از حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى آمده است:«و به اين ترتيب انسان از دو شأن دنيا و آخرت خلق شده است. هنگامى كه خداوند اين دو شأن را با هم گرد آورد، حيات انسان در زمين مستقر مى گردد؛ زيرا حيات از شأن آسمان به شأن دنيا نزول كرده است. و هنگامى كه خداوند بين آن دو شأن مفارقت ايجاد كند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت، بنابراين، حيات در زمين است و موت در آسمان. و اين بدين خاطر است كه در هنگام موت، بين روح و جسد تفرقه ايجاد مى گردد، روح به قدس اولى باز گردانده مى شود و جسد در همان زمين باقى مى ماند؛ زيرا كه از شأن دنياست».

در «معانى» از حسن بن على نقل شده كه:«على بن محمدعليهما‌السلام بر بيمارى از اصحابش وارد مى شود در حالى كه بيمار از خوف مرگ مى گريسته و جزع مى نموده است. على بن محمدعليهما‌السلام به او مى گويد كه اى بنده خدا! تو از مرگ مى هراسى چون آن را نمى شناسى. بگو ببينم اگر بدنت چرك شود و از كثرت چرك و ناپاكى در اذيت باشى و مبتلا به جرب و جراحت گردى و بدانى كه شستشوى حمام همه اينها را از بين خواهد برد، با اين وضعيّت آيا مى خواهى كه به حمام روى و ناپاكيها را از خود بزدايى و يا اين كه از چنين كارى اكراه دارى و مى خواهى كه به همان حال بمانى؟ شخص بيمار پاسخ داد: آرى حمام را ترجيح مى دهم، اى پسر پيغمبر خدا! در اين هنگام حضرت فرمود: پس بدان كه آن موت، همان حمام است و همانا آخرين مهلتى است براى تو كه گناهانت را از خود بزدايى و خويش را از بديها پاك سازى. حال اگر بر موت وارد شوى و بدان مجاورت كنى، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و ناراحتى نجات خواهى يافت و به هرگونه فرح و شادى خواهى رسيد. پس از اين، بيمار آرامش خود را بازيافت، حالت سرورى بدو دست داد و تسليم مرگ شد؛ چشمهايش را بست و اين جهان را وداع گفت».در معانى آمده است كه حضرت جوادعليه‌السلام از پدران گرامش نقل كرده كه حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام فرمود:«هنگامى كه امر بر حسين بن على بن ابيطالبعليهم‌السلام دشوار گرديد، كسانى كه همراه وى بودند بدو نگريستند و ناگهان او را در وضعيتى يافتند كه كاملاً مخالف وضعيّت خودشان بود؛ زيرا اصحاب هربار كه امر بر آنان سخت مى شد رنگهايشان مى پريد و زانوانشان مى لرزيد و بر قلبهاشان خوف عارض مى گشت، در حالى كه امام حسينعليه‌السلام و بعضى از خواصى كه همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته مى شد، اعضايشان را سكون و قلبهاشان را آرامش و اطمينان فرا مى گرفت. در اين هنگام اصحاب به هم مى گفتند: ببينيد اصلاً از مرگ نمى هراسند. و به دنبال آن حسينعليه‌السلام مى فرمود: اى بزرگواران! صبر پيشه سازيد؛ زيرا كه موت هيچ نيست مگر پلى كه شما را از سختيها و دشواريها به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى دائمى عبور مى دهد، پس كداميك از شما اكراه دارد كه از زندان به قصر منتقل شود؟ بدانيد كه وضع براى دشمنانتان جز اين نيست كه از قصر به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله برايم نقل كرده است كه:«دنيا زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است. و موت، مؤمنان را پلى است براى رسيدن به بهشت و مر كافران را پلى براى وصولشان به جهنم. در اين گفته، نه پدرم و نه من هيچ كدام دروغ نگفته ايم».حضرت محمد بن علىعليهما‌السلام فرموده است كه:«از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام سؤال شد مرگ چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مرگ براى شخص مؤمن همچون دور افكندن لباس چركين و برداشتن بندها و زنجيرهاى سنگين و تبديل آنها به بهترين و خوشبوترين لباسها و راحت ترين مَركبها و بى ترس ترين خانه هاست. و مرگ براى شخص كافر همچون دور افكندن لباسهاى فاخر و نقل مكان نمودن از منازل نزديك و بى ترس و تبديل آنها به چركترين و خشن ترين لباسها و دور افتاده ترين خانه ها و بزرگترين عذابهاست».به حضرت محمد بن علىعليهما‌السلام گفته شد كه مرگ چيست؟ پاسخ داد:«همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد الاّ اينكه طولانى تر است و شخص از آن بيدار نمى گردد مگر روز قيامت. حال براى كسى كه در خواب خويش، شاديهاى وصف ناپذير و ترسهاى بى اندازه مى بيند، اين حالت شادى و ترس چگونه است؟ مرگ نيز همين طور است، پس خود را براى آن مهيّا سازيد».

آنچه با موت منتقل مى شود همانا «روح» است

بر شمردن موت به عنوان نوعى «خواب» در كلام حضرت، مطلبى است كه از آيه ذيل مى توان فهميد:

( اَللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرسِلُ اْلاُخْرى ) (١٢) ؛ چون خداوند هر دو امر را «توفّى» خوانده و سپس به «امساك» تعبير نموده نه به «قبض».همچنين بر شمردن موت به عنوان وصفى براى روح - در كلام حضرت و در ديگر احاديث - و اينكه روح به وسيله موت، جسد را ترك نموده و «وفات» مى كند، مستفاد از اين سخن خداوند است كه( :اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) (١٣) ، چه خداوند «توفى» را كه عبارت است از استيفاى تمام و كمال حق از مطلوب، به «انفس» نسبت داده همچنانكه در(: هُوَالَّذى يَتَوَفَّياكُمْ ) (١٤) ،«توفّى» را به «كُم» نسبت داده و اين لفظ «كم» همان چيزى است كه انسان از آن به «خود» يا «من» تعبير مى كند. و ما اين مطلب را در رساله «انسان قبل از دنيا» شرح داده ايم. بارى، آنچه از انسان كه به «نشأه ديگر» وارد مى شود، همانا روح و نفس اوست و آيه( :يا اَيُّهَا اْلاِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (١٥) به همين مطلب دلالت دارد. «كَدْح» يعنى سعى به جانب چيزى. و انسان، ساعى به جانب ربّ است؛ زيرا كه همواره از ابتداى خلقتش به سوى او در حركت بوده و به همين جهت هم هست كه در بسيارى از آيات از اقامت او در دنيا «لبث» و يا «مكث» تعبير گرديده است، مى فرمايد(: قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ ) (١٦).

تَوَفّى كننده، خدا يا ملك الموت و يا دستياران او هستند

خدا فرموده است:( اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آيه(: قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكَ الْمَوْتِ الَّذى وكِّلَ بِكُمْ ) (١٧) ، «توفّى» را به ملك الموت و در آيه:( حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُون ) (١٨) ، «توفّى» را به «ملائكه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اينها يكى است؛ زيرا همانطور كه خوانندگان در محلّش فرا گرفته اند، همه افعال از آن خداست و با اين حال اين افعال داراى مراتبى هستند كه نسبت به هر مرتبه اى، طايفه اى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مى كنند.

اخبار نيز شاهد به همين مطلبند: در «توحيد» از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

«از ملك الموت پرسيده شد چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملك الموت پاسخ داد كه من اين ارواح را به خود مى خوانم و آنها اجابت مى كنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملك الموت گفت كه دنيا در ميان دستان من همچون ظرفى است در ميان دستان شما، هرآنچه كه مى خواهيد از آن مى خوريد. و نيز دنيا پيش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه كه مى خواهيد آن را به گردش درمى آوريد».

در فقيه آمده است:«كه از حضرت صادقعليه‌السلام راجع به اين آيات سؤال شد:( اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) (١٩) .

( و:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ) (٢٠)

( و:الَّذين تَتَوفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِبّينَ ) (٢١)

( و:الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ ) (٢٢)

0( و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ) (٢٣)

( و:وَلَوْتَرى اِذْ يَتَوَفىَّ الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ )(٢٤)

سئوال شد كه چگونه ممكن است اين آيات صحيح باشد در عين اينكه مى دانيم گاهى در سرتاسر دنيا، در يك لحظه واحد آنقدر مى ميرند كه شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممكن نيست؟

حضرت پاسخ داد: خداوند تبارك و تعالى براى ملك الموت، دستيارانى از ملائكه قرار داده است كه آنان ارواح را قبض مى كنند همانگونه كه رئيس نگهبانان براى خود دستيارانى دارد و آنان را براى حوايج مختلف به كار مى گيرد. بنابراين، ملائكه اين اشخاص مختلف را توفّى مى كنند و ملك الموت علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى كند، افرادى را كه ملائكه دستيارش توفّى كرده بودند، تحويل مى گيرد و خداوند عزَّوجَل نيز آنها را از ملك الموت، «توفّى» مى نمايد».

در «توحيد» از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عين همين مطلب نقل شده است و در پايان چنين افزوده است:«اين طور نيست كه هر عالم به علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسير نمايد؛ چه اينان ضعيف دارند و قوى. و علم هم يك گونه نيست؛ بعضى علوم را توان حمل كرد و بعضى ديگر را طاقت حمل نيست مگر اين كه خداوند براى اولياى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصيل چنان علمى يارى دهد. براى تو كافى است كه تنها بدانى خداوند مُحيى، مُميت نيز هست و اين كه او نفسها را به دست هر كه بخواهد، چه ملائكه و چه غير ملائكه «توفّى» خواهد كرد».

آنچه از ظاهر عبارت «غير ملائكه» در كلام حضرت، برمى آيد اين است كه خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غيرملائكه نيز «توفّى» خواهد كرد. اين چنين معنايى غريب به نظر مى رسد. ممكن است مراد از «غيرملائكه» بعضى از اولياى مقرّب باشد كه از لحاظ رتبه از ملائكه نيز بالاترند. و هم ممكن است مراد آنهايى باشند كه خود خداوند، بدون هيچ گونه واسطه اى از ملائك، توفّى مى نمايد، اگرچه مرجع هردو[ى ] اين احتمال يكى است.

«در كافى» از حضرت باقرعليه‌السلام نقل شده است كه:«على بن الحسينعليهما‌السلام همواره مى گفت اين كلام خداوند( :اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها ) (٢٥) كه مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهل بيت، سخى مى سازد».

همانطور كه بعضى از علما گفته اند، ظاهراً حضرتعليه‌السلام «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده كه عبارت است از علما و اشراف، همانگونه كه مؤلف كتاب «الغريبين» نيز گفته است.

بالجمله، همانطور كه «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقيقى هستند، متوفاى آنها نيز به حسب مراتبشان تفاوت مى كنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مى نمايد و بنابراين، نفس شخص، غير از خدا را درك مى كند. و بعضى ديگر را ملك الموت «توفّى» مى كند و [در]نتيجه نفسِ شخص، ملائكه پايين تر را درك نمى كند، همانگونه كه حضرت صادقعليه‌السلام در ضمن اين كلامش «علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى نمايد» بدان اشاره مى كند و بالأخره بعضى ديگر را ملائكه اى كه دستياران ملك الموت هستند «توفّى» مى نمايند.

در هرحال، همانطور كه گذشت، آن چيزى كه «متوفّى» مى شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزديكتر است و ملائك او نيز از عالم امرند و به امر او انجام وظيفه مى نمايند.

«نفس» نيز از عالم امر است و هيچ گونه حجابى از زمان و مكان در عالم امر وجود ندارد. بنابراين، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مى گيرد، نه در خارج نفس يا بدن. خداوند سبحان فرموده است:

( اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّكانٍ قَريبٍ ) (٢٦) .

( و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِرُونَ ) (٢٧) .

با موت، حقيقت امر براى انسان آشكار مى گردد

چون نفسِ متوفّى كه انسان در حقيقت هم اوست، با موت از ميان نخواهد رفت. و با توجّه به اينكه در دنيا سكونت گزيده و بدان آرامش يافته، در منزلگه غرور، زندگى و بدان خو كرده است، بنابراين، اوّلين چيزى كه در حين موت براى وى آشكار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه كه در دنياست و محو گشتن تمام رسوماتى كه بر آن در جريان است. همچنين با از هم گسستن اسبابهاى ظاهرى، همه اعمال و غاياتى كه در دنيا وجود داشته، به سرايى بدل خواهد گشت. خداوند فرموده:

( ... وَلَوْ تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَالْحَقِ وَكُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُون * وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى كَما خَلَقْناكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مّاخَوّلْناكُمْ وَرآءَ ظُهُورِكُمْ وَما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَّاكُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ) (٢٨).

انسان در اين دنيا با دوگونه موجودات وامور، سروكار دارد: اوّل: آنچه از زندگى دنيوى و تجملات آن كه مى پندارد مالك آنهاست و از آنها در رسيدن به آمال و آرزوها و اغراض خويش كمك مى خواهد. دوّم: آنهايى كه به عنوان شفيع با آنان ارتباط برقرار مى كند و مى پندارد كه بدون تأثير و كمك آنان نمى تواند احتياجات خويش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزديكان دوستان و سرشناسانى كه داراى زور و هيبتى هستند.

خداوند سبحان در اين قسمت از آيه( :وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى ) اجمالاً اشاره به بطلان هردو مى كند. در قسمت:( وَتَرَكْتُمْ مَّاخَوّلْناكُمْ ) اشاره به زوال نوع اول و در قسمت( :وَما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُم ) اشاره به زوال نوع دوم مى نمايد.

نيز با( لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ... ) به سبب بطلان و زوال آنها و با( ضَلَّ عَنْكُمْ... ) به حاصل چنين بطلان و زوالى اشاره شده است.

به هرحال، آنچه كه در دنياست، در همان دنيا باقى خواهد ماند و براى انسان از لحظه مرگ، حيات ديگرى آغاز خواهد گشت كه در آن از همه آنچه كه در دنيا بوده است عارى و تنها خواهد شد و به همين سبب هم هست كه موت يك «قيامت صغرى » ناميده شده است. از اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيده است كه:«هركس بميرد قيامتش برپا مى گردد».