بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت
نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مى گويد، صفت اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مى دهد. و در اين هنگام موضوع تكليف مرتفع مى گردد. خداوند مى فرمايد:
(
يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً
)
در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى گيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى گردد و بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مى دارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان مى فرمايد(
:وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ
)
.
و:(
الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
)
.
(
و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ
)
.
عبارت(
كُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر
)
به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق مى گردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت مى گيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها به امر قطعى الوقوع مى توان بشارت داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمى گردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مى كنيد در آيه:
(
اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ
)
.
خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مى دارند، ولايت خداوندى را در حق ايشان اثبات مى نمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مى گيرد. و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سياق آيه را تغيير مى دهد و مى فرمايد:(
وَكانُوا يَتَّقُونَ
)
در حالى كه حق ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد(
آمَنوا واتَقُّوا
)
. چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّه شان، مكتسب از تقواست و عبارت است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.
و به همين معناست آيه(
:يا اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْلَكُمْ
)
و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است(
:اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ
)
بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است(
:فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
)
.
پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مى گردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و كفايت و وكالت خويش از آنان دور مى سازد.
همانند همين است آيه(
:يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً
)
كه آن را نعمت ناميده است.
خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:(
وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً
)
شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچ گونه اراده اى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و اراده ها، جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مى گردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش را ولىّ ديگران قرار داده است(
:اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ
)
كه در شأن اميرالمؤمنينعليهالسلام
نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت(
وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...،
)
آيه در مقام بيان واقع است، به خلاف آيات(
:وَمَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ
)
.
(
و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ
)
.
بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مى سازد، واضح مى گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايين ترند. و بر هيچيك از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده مى شوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت میكند:
در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به ابى عبداللَّهعليهالسلام
گفتم: اى پسر رسول خداصلىاللهعليهوآله
فدايت شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى كند و به دنبال آن، ملك الموت به او مى گويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده محمدصلىاللهعليهوآله
است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم، ديدگانت را بگشاى و بنگر. سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى گردند. در اين هنگام ملك الموت مى گويد: اين رسول خدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.
شخص، ديدگانش را مى گشايد و نداگرى از جانب حق، او را مى خواند و مى گويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهل بيتش آرامش يافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نيز قرار گرفته اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه مهيّا ساخته ام.
در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست داشتنى تر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».
عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مى كند كه:«ابوجعفرعليهالسلام
فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى رسد، ملك الموت بر او نازل مى گردد و مى گويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى گشايد و بدو مى گويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به همنشينانت رسول خدا، حسن و حسين».
و اين همان سخن خداوند است كه:(
اَلَّذيَن امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى اْلآخِرَةِ
)
.
«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن چنين آمده است:
«حضرت اميرعليهالسلام
فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وهله هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد: مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى كنم؛ به او مى گويم اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».
اين حديث از احاديث مشهور است كه عده اى از راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نموده اند.
در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنينعليهالسلام
نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».
در «كافى» از حضرت صادقعليهالسلام
نقل شده كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين، هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مى گرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».
مفهوم و مضمون اين روايت را مى توان از آيات ذيل نيز فهميد:
(يُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ. و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرى ءٌ مِنْكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن
)
ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان «أكْفُرْ» و «إنّى بَرى ء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمى توانند زبان حال شيطان باشند.
در تفسير عيّاشى از ابى عبداللَّهعليهالسلام
نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر او حاضر مى گردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. اين همان گفته خداست كه(
:يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ
)
.
رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نموده اند.
اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى كند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودى در فصلى كه به دنبال مى آيد، بدان اشارت خواهد رفت.