حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ0%

حيات پس از مرگ نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

حيات پس از مرگ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 7411
دانلود: 2306

توضیحات:

حيات پس از مرگ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7411 / دانلود: 2306
اندازه اندازه اندازه
حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ديدار مُردگان با خانواده هاشان

در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده است كه:«شخص مؤمن پس از مرگش از خانواده خويش ديدار مى كند و در مورد وضع آنها، آنچه را كه از آن مسرور گردد، بيند و آنچه را كه از آن اندوهناك شود، بر او مخفى ماند».

و نيز در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:«هيچ مؤمن و كافرى نيست كه در هنگام ظهر نزد خانواده خويش حاضر نگردد. وقتى مؤمن خانواده اش را در حال انجام اعمال صالح مى بيند، خداوند را حمد گويد و وقتى كافر، خانواده خويش را در حال انجام اعمال صالح ببيند بر آنان غبطه خورد».

در «كافى» از اسحق بن عمّار نقل شده است كه:«از ابى الحسن اوّلعليه‌السلام پرسيدم آيا شخصى كه از دنيا رفته خانوداه خويش را ديدار مى كند يا نه؟ حضرت فرمود: آرى. سپس پرسيدم چند وقت به چند وقت؟ حضرت فرمود: بنا به منزلتى كه نزد خدا دارد، هر هفته، هر ماه يا هر سال. بعد پرسيدم به چه شكلى نزد خانواده اش حضور مى يابد؟ پاسخ داد: به صورت پرنده اى لطيف كه بر ديوار خانه شان فرود آيد و بر آنان مشرف گردد و هرگاه كه آنان را در خير و خوبى بيند، در شادى و سرور شود و هرگاه كه آنان را در سختى و حاجتى بيند، غمگين و اندوهناك گردد».

رواياتى كه به اين مضمون باشد بسيار است و مؤلّف معتقد است كه تصوّر نمودن شخص به صورت پرنده اى لطيف، از باب تجسم ارواح است.

مضمون و معنايى را كه در روايت فوق وجود دارد ممكن است بتوان به نحوى از اين سخن خدا فهميد كه:

( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما اتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَاَنَ اللَّهَ لا يُضيعُ اَجْرَا الْمُؤْمِنينَ ) (٦٢)

مراد از «استبشار» دريافت بشارت و شادمان گشتن به آن است. و عبارت( يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمةٍ ) توضيح و بيان همان عبارت:( وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا ) است. بنابراين، اين آيات مى رسانند كه كشته شدگان در راه خدا ازاين كه افراد خانواده شان را در نعمت و فضل و انتفاى خوف و حزن مى بيند، خوشحال و شادمان مى گردند. و نيز مى رسانند كه بازماندگان اين افراد، عمل صالح انجام مى دهند و چون خداوند اجر مؤمنين را ضايع نمى گرداند، نيكيهاى آنان را به حساب مى آورد و از بديهايشان درمى گذرد و بركات خويش را بر آنان افاضه مى نمايد. كشته شدگان، همه اينها را مى بينند.

اين آيه نيز در معنا شبيه آيه فوق است:( وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرىَ اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ اِلى عالِمِ ِلْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (٦٣) .

مصاحبت شيطان با دوستانش در قبر

«كافى» از ابى بصير و او نيز از امام صادقعليه‌السلام (در مورد مؤاخذه بازرسان قبر) نقل كرده است:«هنگامى كه شخص ميّت كافر باشد، اين دو ملك بازرس به او مى گويند: اين شخصى كه در ميان شماست كيست؟ و كافر پاسخ مى دهد: نمى دانم. در اين هنگام او را با شيطان تنها مى گذارند».

در حديث ديگرى از بشيرالدّهان، همان معنا آمده است. همچنين عيّاشى در تفسيرش از محمد بن مسلم و او نيز از حضرت باقرعليه‌السلام اين روايت را نقل كرده است.

در حقيقت اين همان سخن خداست كه:( وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الْرَّحْمنِ نُقَيِّضُ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ ) تا آنجا كه:( حَتَّى اِذا جاءَنا قالَ يالَيْتَ بَيْنى وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ ) (٦٤) .

بايد دانست عالم برزخ از عالم دنيا به مراتب وسيعتر است؛ زيرا «مثال» گسترده و بزرگتر از جسم مادّى است و حتماً خواننده معنايى از «مادّه» را كه قبلاً گذشت، به ياد دارد. بنابراين، آنچه كه در كتاب و سنت در مورد برزخ آمده است، تنها كليّاتى است كه براى نمونه آورده شده اند نه توضيح و تشريح كامل مطلب.

نكته ديگرى كه بايد دانست اين است كه در بسيارى جاها در اخبار، زمين به عنوان محلّى براى بهشت و آتش برزخ و نيز محلّى براى ديدار اموات با خانواده شان و غيره، تعيين گشته است. اين چنين تعيينى حمل بر اين مى شود كه علقه مادّى عالم ارواح به طور كامل قطع نمى گردد. و حقيقت امر نيز چنين است، همانطور كه گذشت.

در برخى از اخبار آمده است كه بهشتِ برزخ در «وادى السلام» و آتش آن در «وادى برهوت» و صخره بيت المقدّس، محل اجتماع ارواح است. در روايات ديگرى آمده است كه ائمه، ارواح را در مكانهاى مختلفى مشاهده كرده اند. چنين مطلب در مورد كرامات اولياى صالح بيش از حد حصر نقل گشته است. همه اين مطالب، امور ممكنه اى هستند كه كاشف از نوعى علقه ارواح به خاطر شرافت مكان يا زمان وضع است.

فصل سوّم: نفخ صور

خداوند متعال فرموده است:(و َيَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ) (٦٥) .

( وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اُخْرى فَاِذاهُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ ) (٦٦).

بنابراين، دو نفخه وجود دارد: نفخه اول براى ميراندن و نفخه دوّم براى زنده ساختن. در آيات، چيزى كه با آن بتوان «صور» را از لحاظ لفظى تفسير نمود، نيامده است. امّا معناى لغوى آن يعنى «شاخ» و گاهى نيز آن را سوراخ مى كرده اند و در آن مى دميده اند (همانند شيپور).

راجع به نفخه اوّل، تنها در دو آيه از سوره هاى «نمل» و «زمر» صحبت به ميان آمده است، لكن در مواضع مختلف قرآن، از آن به «صيحه»، «زجره»، «صاخه» (صيحه شديد) و «نقر» تعبير گشته است:

( اِنْ كانَتْ اِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ ) (٦٧) .

( فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ * واحِدَةٌ فَاِذاهُمْ بِالسَّاهِرَةِ ) (٦٨) .

( فَاِذا جائَتِ الصَّاخَّةُ يَوْمَ يَفِرُّالْمَرْءُ مِنْ اَخيهِ ) (٦٩) .

(فَاِذا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ * عَلَى الْكافِرين غَيْرُ يَسيرٍ ) (٧٠).

و نيز فرموده است:( وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَّكانٍ قَريبٍ * يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِ ذلِكَ يَوْمُ الْخُروُجِ ) (٧١).

از اينجا مى توان فهميد كه حكايت «صور» و دو «نفخه اش»، حكايت همان شيپورى است كه در لشكرها براى كارزار به كار مى برده اند: بار اوّل در «صور» دميده مى شود كه «ساكت شويد!» و «براى حركت آماده گرديد!» و سپس براى بار دوّم در «صور» دميده مى شود كه «برخيزيد! حمله!».

بنابراين، «صور» حقيقتى است موجود كه داراى دوگونه صيحه است: صيحه ميراننده و صيحه زنده كننده.

اگرچه براى كلمه «صيحه» در قرآن، تفسير كاملى وجود ندارد لكن در دوازده مورد يا بيشتر به همين لفظ آمده است و بنابراين، ناچار «صيحه» بايد داراى معنايى حقيقى و اصيل باشد.

خداوند از آن به «نداء» نيز تعبير فرموده و اين واضح است كه «نداء» نمى تواند بى معنا باشد.

از آنجايى كه خداوند مردم را به «شنيدن صيحه» وصف نموده و اين نيز مسلّم است كه تنها موجود زنده شنوايى دارد و با توجّه به اين كه خود خداوند خبر به«صَعْق» آنان داده است، مى فهميم كه حيات و وجود آنان عين استماع و شنيدن صيحه است، چه شنيدن «صيحه زنده سازنده» بعد از وصف ايشان به زندگى، امرى غيرمعقول است. بنابراين، صيحه و يا نفخه چيزى جز كلمه اى الهى نيست كه آنان را مى ميراند و زنده مى سازد، خداوند خود فرموده:

( هُوَالَّذى يُحْيى وَيُميتُ فَاِذا قَضى اَمْراً فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ) (٧٢) نتيجتاً دو نفخه مزبور، دو كلمه الهى هستند: كلمه اى ميراننده و كلمه اى زنده سازنده.

نكته قابل توجّه اين است كه خداوند در مورد ميراندن، لفظ «صَعْق» رابه كار برده نه «موت»، شايد از اين باب باشد كه «موت» لفظى است كه بر خروج روح از بدن اطلاق مى گردد، در حالى كه حكم نفخ، همه موجودات آسمان و زمين، از جمله ملائكه و ارواح را نيز شامل مى گردد.

و در اين سخن خدا:( لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلاُولى ) (٧٣) كه در وصف اهل بهشت است، تلميحى به همين مطلب مى توان يافت.

بله در جايى خداوند لفظ «موت» را بر همان «صعقه» اطلاق نموده است و آن هنگامى است كه به عنوان حكايت از جانب دوزخيان، مى فرمايد: ( رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ ) (٧٤) البته با اين قيد كه مراد از «دوبار»، «تكرار» و يا «تغليب» نباشد.

خداوند فرموده است:( وَمِنْ وَراءِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمٍ يُبْعَثُونَ ) كه بر طبق آن حكم برزخ شامل حالِ همه مى گردد. بنابراين، مراد از «من فى الارض» كه در دو آيه «فزع» و «صعقه» آمده بود، كسانى نيست كه در قيد حياتند و قبل از برزخ، بر روى زمين به زندگى خود ادامه مى دهند، بلكه مراد كسانى است كه خداوند در مورد آنها فرموده است:

( يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الُْمجْرِمُونَ مالَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ * وَقالَ الَّذينَ اُوتُواالْعِلْمَ وَالاْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللَّهِ اِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ ) (٧٥) .

( و:كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادّين قالَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاَّ قَليلاً لَوْ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٧٦) .

( و:اِنَّ الَّذين كَذَّبُوا بِآياتِنا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ وَلا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ ) (٧٧).

تا آنجا كه( بَيْنَهُما حِجابٌ ) (٧٨) .بنابراين، اينان «اهل زمينند» اگرچه به برزخ وارد شده باشند.

و اما مراد از «من فى السموات» ملائكه و ارواح سعداست چه خداوند مى فرمايد:( وَفِى السَّمآءِ رِزْقُكُمْ وَما تُوعَدُونَ ) (٧٩) .

و( :لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ ) (٨٠) .

و:( وَعَدَاللَّهُ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ ) (٨١) .

و:( اَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ .)

و:( اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ .)

و( يَرْفَعُ اللَّهُ الَّذين آمنُوا .)

و( تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ ) (٨٢) و ديگر آيات.

بنابراين، آياتى كه دال بر وقوع «صيحه» بر اهل زمين و فنا و نابودى آن است، همگى حمل بر درهم پيچيده شدن نشأه دنيا و نابودى آن و اهلش مى شود، همانند اين سخن خدا:

( ما يَنْظُرُونَ اِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَلا اِلى اَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ) (٨٣) .

ويا:( كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ) (٨٤) .

نتيجه اين كه: ابتدا، صيحه اى خواهد بود كه بدان، بساط دنيا درهم پيچيده خواهد شد و اهل آن فانى خواهند گشت و سپس نفخى كه بدان تمامى اهل برزخ درمى گذرند و بعد نيز نفخى ديگر كه بدان قيامت برپا مى گردد و مردم برانگيخته مى شوند.

بله يك نكته هست و آن اين كه دو عبارت:( ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِ وَاَجَلٍ مُسَمًّى ) (٨٥)،

و:( اَجَلٍ مُسَمًّى عِنْدَهُ ) همه موجودات را زير پوشش «اجل» آورده است و بنابراين، هيچ مرگى خود به خودى صورت نمى گيرد و حتى صيحه و نفخ نيز موجب مرگ نمى گردند مگر اين كه اجل فرا رسيده باشد.

كسانى كه از حكم نفخ صور، استثنا شده اند

و اما راجع به عبارت:( اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ) كه در هردو آيه نفخ آمده بود( بايد گفت): استثنايى كه در آيه( يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ (وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ) وجود دارد، آيات بعدى آن را تفسير مى نمايد( مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْها وَهُمْ مِنْ فَزَع يَوْمَئِذٍ امِنُونَ * وَمَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوْهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْرَوْنَ اِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (٨٦).

البته مراد از «حسنه» به قرينه لفظ «أمن» و نيز به قرينه اينكه در مقابل «سيئه» و وعيد بر آن، واقع شده است، «حسنه مطلق» است (نه مشوب به سيّئه) و بنابراين، اگر در عمل شخصى حسنه و سيئه به هم آميخته باشد به علت وجود سيئه از «فزع» در امان نخواهد بود، لذا شخصى از «فزع» در امان است كه ذاتش پاك و اعمالش از بديها پيراسته باشد.

خداوند متعال گاه گاهى، اعمال بد را «خبائث» شمرده و فرموده است:

( وَيَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ ) (٨٧) .

و نيز:( الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَالطَّيّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ ) (٨٨).

همچنين خداوند، كفر و نفاق و شرك را در زمره پليديها و ناپاكيها خوانده است و فرموده:( وَاَمَّا الَّذين فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ ) (٨٩).

و:( اِنَما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ) (٩٠) و بعضى از مراتب ايمان را شرك شمرده است:( وَما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ ) (٩١) .

بنابراين، كسى ذاتش از شرك پيراسته است كه ايمان به غيرخدا نداشته باشد و به كسى جز اوآرامش نيابد يعنى هيچ شريكى براى خداوند نبيند، نه در وجودش، نه در صفاتش و نه در افعالش هيچيك. اين همان ولايت است و اين سخن خدا نيز بدان برمى گردد:( الَّذين تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ ) يعنى به سبب ولايت، ذاتاً پيراسته اند،( يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ) (٩٢) كه مراد از «سلام» همان «امن» است.

بنابراين، از توجيهى كه به عمل آورديم ظاهر مى گردد كه «حسنه» همان «ولايت» است و آيه ذيل نيز به همين مطلب مشعر است:( قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّالْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمْن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فيها حُسْناً اِنَ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ) (٩٣) . در تفسير قمى در مورد:( مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْها ) از قول حضرتعليه‌السلام آمده است:«به خدا قسم! «حسنه» همان ولايت اميرالمؤمنين است و «سيئه» همان پيروى از دشمنان او».

و در كافى از حضرت صادقعليه‌السلام و ايشان هم از پدرش از اميرالمؤمنين نقل شده است:

«حسنه همانا معرفت ولايت و حبّ ما اهل بيت است و سيئه انكار ولايت و بغض نسبت به ما اهل بيت. سپس حضرت آيه مزبور را تلاوت نمود».

از آنچه گذشت وضع آيه ديگر نيز روشن مى گردد:( وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اُخْرى فَاِذاهُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ ) (٩٤) آن طور كه از ظاهر آيه پيداست، همان كسانى كه از نفخه اول «صعق» مى نمايند، هم آنان «قيام» نيز مى كنند، روزى كه همه مردم براى خداى جهانيان قيام مى نمايند.

و به دليل آيه:( اِنْ كانَتْ اِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَميعٌ لَّدَيْنا مُحْضَرُونَ ) (٩٥) هم اينان هستند كه نزد خداوند احضار مى گردند. خداوند بندگان مخلص خويش را از اين احضار شوندگان، استثنا مى نمايد هنگامى كه مى فرمايد:( فَاِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ اِلاَّ عِبادَهُ الُْمخْلَصينَ ) (٩٦).

سپس اين بندگان مخلص خويش را، از قول ابليس كه طرد شده بود، چنين مى شناساند:( فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعيَن * اِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ ) (٩٧) .

و بدين وسيله خداوند روشن مى سازد كه شيطان را نسبت به آنان، راهى نيست و اغواى او در اين بندگان مخلص، تحقق نمى يابد. اصلاً اغواى شيطان به صورت «وعده» است:

( وَقال الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِىَ اْلاَمْرُ اِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَالْحَقِ وَوَعَدْتُكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ تا آنجا كه:... فَلا تَلُومُونى وَلُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىَّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ ) (٩٨).

همانطور كه ملاحظه مى كنيد، شيطان چنين استنتاج كرده است كه سرزنش گمراهان به خودشان بايد برگردد و گناه آنان ريشه در شركشان دارد و به مقتضاى شقاوت ذاتى خويش، ظالمند و ظالمين را نيز عذابى دردناك است.

بنابراين، مخلصين همانا كسانى هستند كه ذاتاً از شرك، پاك و پيراسته اند و براى غير خدا وجودى نمى بينند و نام و نشانى جز براى او نمى يابند. نه اختيار نفع خويش را دارند و نه ضرر، نه مرگ و نه حيات. اين همان ولايت است.

بارى تنها اولياءاللَّه هستند كه از حكم صعقه و فزع استثنا مى گردند و در حالى كه همه كسانى كه در زمين و آسمانند، با نفخه در مى گذرند، آنان به حيات خود ادامه مى دهند. خداوند سبحان فرموده است:( يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِ السِّجِلِ لِلْكُتُبِ ) (٩٩) و( وَالسَّمواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ .)

پس بيان نموده كه در آن زمان، آسمانها با همه كسانى كه در آنند، اجلشان فرا خواهد رسيد و درهم خواهند پيچيد. با چنين بيانى آشكار مى گردد مخلصينى كه استثنا شده بودند در آسمانها نيستند، بلكه جايگاهشان در وراى آسمانها و زمين است و با اين حال جزئى از همه هستند. خدا مى فرمايد:...( كُلُّ شَىْ ءٍ هالِكٌ اِلاَّ وَجْهَهُ ) (١٠٠)

بنابراين، آنان از همين «وجه» هستند. و نيز فرموده:...( فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجُه اللَّهِ ) (١٠١) .

بنابراين، به واسطه احاطه خداوند بر اين عالم، آنان نيز بر اين عالم محيطاند.

خداوند در آيه ديگرى، پس از اينكه بيان مى دارد اهل بهشت در آسمانند و اهل آتش در آتش، همين مطلب را به نحو ديگرى روشن مى سازد:( وَبَيْنَهُما حِجابٌ وَعَلَى اْلاَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ ) (١٠٢) در محل ديگرى بحث اين مطلب خواهد آمد.

از همين جا آشكار مى گردد كه مخلصين مذكور، از شدايد و اهوال و ديگر امورى كه در بين دو نفخه واقع مى گردد، در امان و آسايش هستند:( فَاذا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتادَكَّةً واحِدَةً * فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ ) (١٠٣) . «دك» يعنى خُرد شدن و هنگامى كه مى گويى:«دككت الشى ء» يعنى آن را خُرد ساخته و با زمين يكسان نموده اى.

خداوند مى فرمايد:( يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ ) (١٠٤) .

و:( يَوْمَ تَرْجُفُ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مهَّيلاً ) (١٠٥).

و:...( اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُكارى وَماهُمْ بِسُكارى وَلكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ ) (١٠٦) .

و:( وَاِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ ) (١٠٧).

و:( وَتَكُونَ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ) (١٠٨) .

و:( فِاذا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ) (١٠٩) .

و:( وَاِذَاالشَّمْسُ كُوِّرَتْ ) (١١٠) .

و:( وَاِذَاالْكَواكِبُ اِنْتَشَرَتْ ) (١١١).

و:( وَاِذَاالْعِشارُ عُطِّلَتْ ) (١١٢).

و:( وَاِذَاالْبِحارُ سُجِّرَتْ ) (١١٣).

ظاهر اين آيات تا حد زيادى بر مقدمات «ساعت» و «قيامت» و نابودى دنيا و هلاكت ساكنين آن، منطبق است.

معناى اينكه قيامت بعد از دنياست

نكته اى كه در اين جا بايد بدان توجه كرد اين است كه همين (نابودى دنيا قبل از قيامت) به ما اجازه خواهد داد تا قيامت را «بعد از دنيا» بدانيم؛ همانگونه كه «مرگ» به ما اجازه مى دهد تا برزخ را «بعد از دنيا» بدانيم و الاّ همانطور كه عالم مثال محيط بر عالم ماده يعنى دنياست، «نشأه بعث» نيز طبق برهان، محيط بر دنيا و برزخ خواهد بود.

حتى با چشم پوشى از مسأله احاطه، خودِ درهم پيچيده شدن بساط زمان و از ميان رفتن حركات در فاصله بين دونشأه مذكور، موجب باطل گشتن نسبت زمانى خواهد بود كه با آن «بعد» و «قبل» نيز ديگر وجود نخواهد داشت.

آياتى كه بر احوال قيامت دلالت مى كند

آياتى وجود دارد كه در سياق، خيلى شبيه به آياتى هستند كه كمى قبل گذشت، ليكن گونه اى ديگر از معنا را مى رسانند مثلاً:( وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً ) (١١٤) اين واضح است كه حركت كوهها و پراكنده گشتن آن همچون سنگهاى ريزه و متلاشى گشتنش تا آنجا كه به صورت پنبه هاى زده شده درآيد، هيچ كدام موجب «سراب گشتن» نمى شوند.

نيز خداوند فرموده است:( وَتَرى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ ) (١١٥) اين «ديدن» (ترى) يا در زمان خطاب، وقوع مى يابد و يا در زمان «نفخ»، همانطور كه واقع شدن اين آيه بعد از آيه نفخ، آن (احتمال دوم) را تأييد مى كند. و بنابراين، آيه فوق منطبق با همان زلزله «ساعت» مى گردد كه:( تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَىَ النَّاسَ سُكارى )

البته چيزى كه هست، اين چنين معنايى با عبارت:( تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ) سازگار نيست، چه عبارت اخير مى رساند كه كوهها به همان كيفيات ظاهرى خود مانند عظمت و ابهت و استوارى، باقى مى مانند اگرچه در واقع غير مستقر و متحركند. و عبارت:( صُنْعَ اللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ ) نيز به همين مطلب دلالت مى كند، چه معناى آن نمى تواند با فناى كوهها و اندكاك آنها سازگار باشد بلكه مى رساند كوهها ذاتاً فساد ناپذيرند و اندكاك آنها به اين آسانيها انجام نمى گيرند.

بنابراين، حركت كوهها، حركتى است كه با استحكام بنيان آنها و پابرجايى وجودشان منافاتى ندارد و بنابراين، اندكاك آنها به گونه اى است كه در همان حال استحكامشان انجام مى گيرد و نتيجتاً سراب بودن كوهها مى تواند با بقاى وجود و اتقان صنعشان سازگار باشد.