فصل دوازدهم : شتاب در توبه
در همان روضه از كتاب رياض السالكين آمده است كه اهل دلى گويد:
مردم در توبه چند گروهند: كسى كه توبه را به پيش اندازد و از آن دورى گزيند، و فريفته شود به فراوانى آرزو و امل ، و غافل ماند از مرگ و اجل ، چنين كسى چون مرگ او را دريابد، بر اصرار باشد، پس هالك و نابود است
ديگر آن كه مادام كه شهوتى نيايد، تائب است و چون آن را بايد، بر مركب هوا و هوس سوار شده ، محاسبه نفس را ضايع كند. پس اين نيز مستوجب عقوبت خداوند است سه ديگر آن كه تائب است ، ليك نفس ، او را به آنچه نمى خواهد، خواند، پس اين را نيز نياز به ادب نفس باشد كه هر قدر مجاهدت كند، او را فايده رساند؛ ديگر آن كس كه همواره در حساب است و چون دشمن از خويش حساب كشد؛ پس اين شخص ، مستوجب عصمت از جانب خداوند است
علامه شيخ بهائىرحمهالله
مى فرمايد:
كسى كه در توبه اهمال ورزد و آن را از وقتى به وقتى ديگر پيش اندازد، ميان دو خطر عظيم باشد كه اگر به فرض از يكى از آنها جان سالم به در برد، از ديگرى نتواند به در برد:
اول آن كه اجل بدو مهلت ندهد و از غفلت خويش آگاه نگردد جز هنگامى كه مرگش فرار رسد و فرصت تدارك از دست رود و درهاى تلافى گذشته بسته شود و وقتى فرا رسد كه خداى سبحان بدان اشارت فرموده : و (امروز) ميان آنها و آرزوهايشان (كه به دنيا برگردند يا توبه و ايمانشان را بپذيرند تا از عذاب رهايى يابند) به كلى دورى و مباينت افتاد
و چنان شود كه روزى يا ساعتى مهلت طلبد ليك سوالش اجابت نشود؛ چنانكه حق تعالى فرمود: پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد در آن حال (به حسرت) گويد: پروردگارا! اجل مرا اندكى به تاخير انداز
يكى از مفسرين در تفسير اين كريمه گفته است : چون محتضر را پرده كنار رود، گويد: اى ملك الموت ! مرا روزى مهلت ده تا به خدايم عذر آورم و توبه كنم و عملى صالح انجام دهم ليك ، ملك الموت او را گويد: روزها را تباه ساختى ؛ پس گويد: يك ساعت مهلتم ده و به تاخير انداز. ملك الموت گويد: ساعات را بر باد داده اى و حال ، ساعتى مهلت خواهى ؟ پس در توبه بر او بسته شود و به روح خود، آتش را مزمزه كند و شربت حسرت و ندامت بنوشد بدان سبب كه عمر خويش را ضايع ساخته است و چه بسا اصل ايمانش نيز در اثر صدمات اين اهوال از دست رود.
دوم آن كه ظلمت و تيرگى گناهان بر قلبش تراكم يابد تا بر آن ، شكل يابد، و زنگار شود به طورى كه ديگر محو نشود، چه در اثر هر معصيتى كه انسان مرتكب شود، ظلمتى بر قلب پديد مى آيد؛ چنانكه در آيينه به واسطه دم انسان ، ظلمتى پديد مى آيد. پس چون ظلمت گناهان ، بر روى هم انباشته شوند، به صورت زنگار، درآيند؛ چنانكه بخار نفس انسان آيينه را چنين كند. هنگامى كه اين زنگار بسيار شوند و مدتى طولانى باقى بمانند، در قلب انسان چنان فرو روند كه ديگر به هيچ وجه صيقل نپذيرد.
گاه از اين ، به قلب منكوس و سياه تعبير كنند؛ چنانكه از (امام) باقرعليهالسلام
را تباه نكند. قلب همچنان بر گناه اصرار ورزد تا گناه بر آن غالب آيد و آن را وارونه كند
و نيز فرمود: بنده اى نيست جز آن كه در قلبش نقطه اى است سفيد. چون گناه كند؛ در آن ، نقطه اى سياه پديد آيد. چنانچه توبه كند، اين نقطه سياه برود، و چنانچه در گناهان پيش رود، نقطه افزون گردد تا روى سفيدى را بپوشاند و به طورى كه ديگر صاحبش به هيچ روى ، به خير باز نگردد، و اين مراد خداى عزوجل است كه فرمايد: چنين نيست ؛ بلكه ظلمت بدكارى و ظلمشان بر دلهاى آنان غلبه كرده است
اين كه فرمود: صاحبش به هيچ روى ، به خير باز نگردد، گواه است بر آن كه دارنده چنين قلبى ابدا از گناهان روى نگرداند و توبه نكند؛ حتى چنانچه به زبان بگويد كه به سوى خداوند توبه كردم ، صداقتى در آن نباشد و تنها زبان خويش را به حركت در آورده است ؛ بدون آن كه قلبش را با آن موافقتى باشد، پس آن را اصلا اثرى نيست ، چنانكه مجرد سخن غسال كه بگويد: لباس را شستم ، لباسها را از پليديها پاك نكند.
و چه بسا صاحب چنين قلبى نسبت به اوامر و نواهى شرعى بى مبالات شود و امر دين در نظرش آسان آيد و وقع احكام الهى از قلبش رخت بربندد و طبعش از قبول آنها سرباز زند، و اين به اختلال در عقيده اش منجر شود و ايمانش زايل گردد و در نتيجه بر غير دين بميرد؛ و اين حالت همان است كه از آن به عاقبت شر تعبير كرده اند - نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
بعضى از ارباب علم گفته است :
توبه را مغتنم بدار پيش از آن كه نزديك به مرگ تائب گردد و مقيم رهسپار شود، و پيش از آن كه نتيجه پشيمانى باشد و موجود عدم گردد (يعنى سرمايه عمر از كف بدر رود) و پيش از آن كه ادبار بر مصرت به گناه سراپرده زيان زند كه در آنگاه نه اقاله عثار است و نه توفيق انابه و اعتذار.
همچنين در اواخر كتاب كشكول شيخ بهائىرحمهالله
است :
در حديث است كه چون پيرى كهنسال توبه كند، ملايك گويند: حال كه حواست به سستى و ناتوانى رسيده و نفست به سردى گراييده (توبه مى كنى ؟
عطبى نقل كرده است كه مردى را هنگام مرگ گفتند: بگو: لا اله الا الله مرد گفت : آه ! افسوس بر جوانى ! در چه زمانى عنفوان جوانى را از دست داده ام ، و در حينى كه غيرتمند مرد و كابين ارزان شد و حجاب از هر باب بر كنار رفت : همچنين ، مردى در حال مرگ بود و چيزى نمانده بود كه جان به جان آفرين تسليم كند. او را گفتند: لا اله الا الله گفت : اندوه من بر زمان است و در چه زمانى روزگار ناگوار اصابت كرد؛ در حينى كه زمستان پشت كرد و تابستان روى آورد و شراب و ريحان خوشمزه و پاك و پاكيزه است
و به شخص ديگر در حال احتضارش گفتند: بگو لا اله الا الله گفت : شب سرد شد و آب خوشمزه و شراب گوارا، از ما حزيران و تموز و آب گذشت پس در همان وقت جان تسليم كرد.
حكايت است مردى منزلش در نزديكى حمام منجاب بغداد بود، روزى زنى از او پرسيد: اى مرد! حمام منجاب كجاست ؟ مرد، او را به جايى ديگر راهنمايى كرد، مكانى مخروبه كه زن را راه گريختن از آن نبود. مرد به دنبال او رفت و در همان جا به او تجاوز كرد. مدتها بعد هنگامى كه مرد در بستر مرگ افتاد، او را گفتند: بگو لا اله الا الله مرد در پاسخ اين بيت را خواند و مرد:
يا رب قائلة يوما و قد تعبت :
اين الطريق الى حمام منجاب
سؤ خاتمه اين گونه روى مى آورد و مخذول را از راه عاقبت مى اندازد، پناه مى بريم به خدا از سؤ خاتمه
از صاحب دلى است كه گفته است :
تائبان منيب را انواعى است : كسى كه توبه از گناهان و بديها مى كند، و كسى كه از لغزشها و غفلتها، و سه ديگر آن كه از رؤ يت حسنات و مشاهده طاعات خويش
و بر اين منوال كسى را پرسيدند كه ثواب كدام عمل بيشتر است ؟ در پاسخ ، اين بيت را بسرود:
اذا محاسنى اللاتى ادل بها
|
|
كانت ذنوبى فقل لى كيف اعتذر
|
ادل از ماده الدلال به معناى التغنج است كه در فارسى همان معناى ناز كردن را دارد. گويى اين بيت اشارت است به حديث مشهورى كه مى فرمايد:
حسنات ابرار، سيئات مقربان است