توبه
آدمعليهالسلام
عـرض كـرد: پـروردگار! شيطان را بر من سلطه بخشيدى ، و او را چـون خـون (كـه در بـدنـم جـارى اسـت) بـر مـن چـيـرگـى دادى ؛ پـس مـرا نيز چيزى عنايت فـرمـا! خـداونـد فـرمود: تو را چنين (نعمتى) بخشم كه چون كسى از فرزندانت ، تـصـمـيـم بر انجام گناهى گيرد. (و آن را انجام ندهد)، بر او نوشته نشود، و چون آن را انـجـام دهـد (تـنـهـا) يـك گـنـاه بـر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نيك گيرد، چنانچه به انجامش نرساند، حسنه اش برايش نوشته شود، و چون به انجامش رساند، ده حـسـنـه بـرايـش نـوشـتـه شـود. آدم عـرض كرد: پروردگارا! مرا بيشتر ده ! فـرمـود: تـو را ايـن بـخـشـم كـه چـون كسى از فرزندانت گناهى كند و سپس از من بخشش خـواهـد، او را بـبـخـشـايـم عـرض كـرد: پروردگارا، مرا بيشتر عنايت فرما! تـوبـه را بـدانـان بـخشيدم و يا فرمود: (سفره) توبه را تا هنگامى كه نفس به گلو برسد برايشان گستردم
آدم ، عرض كرد: پروردگارا، مرا كافى است
هـمچنين در همان كتاب ارزشمند نقل است كه معاوية بن وهب گفته است : به سوى مكه رهسپار بوديم كه پيرمردى متاله و متعبد ما را همراهى مى كرد. ليكن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (بـه مـذهـب اهل جماعت) نماز را در سفر مى خواند. برادرزاده اش كه شيعه بود، او را در اين سـفر همراهى مى كرد. از قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزاده اش را گفتم : اگر مذهب شيعه را بـر عـمـويـت عـرضـه بـدارى ، امـيد است كه او (از عقاب الهى) رهايى يابد! همراهان ، هـمـگـى گـفـتـنـد: ايـن پـيرمرد را به حال خود واگذاريد؛ چه او بر همان حالى كه هست نيكوست ليك ، برادرزاده طاقت نياورد و او را گفت : اى عمو! همه مردم جز اندكى ، پـس از رسـول خـداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ديـن خـدا خـارج شـدنـد. هـمـچنانكه بايد از رسـول خـداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اطـاعـت و پـيـروى مـى كـرديـم ، بـايـسـتى از على بن ابـيـطـالبعليهالسلام
نـيـز اطـاعـت و پـيـروى كـنـيـم ، او و اطـاعـت از او پـس از رسـول خـداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، حق است پيرمرد، نفسى كشيد و فرياد برآورد: مـن آنـچه را تو گفتى باور كردم و سپس جانش از بدن خارج شد. پس از آن خدمت ابـو عـبـدالله (امـام صـادقعليهالسلام
) مشرف گشتيم ، على بن سرى ، ماجرا را براى حـضـرت نـقـل كـرد، ابـو عـبـداللهعليهالسلام
فـرمـود: آن مـرد، اهل بهشت است على بن سرى عرض كرد:
او جز در همان وقت ، بر چيزى از مذهب شيعه آگاهى نداشت !
امام فرمود:
پـس جـز ايـن از او چـه مـى خـواهـيـد؟! بـه خـدا سـوگـنـد كـه او بـه بـهـشت رفته است
در روايـتـى ديـگـر، از زراره از حـضـرت ابـو جـعـفـر، امـام بـاقـرعليهالسلام
نقل كرده است :
چـون نـفـس بـديـن جا رسد - و اشاره به گلوى مباركش فرمود - براى عالم توبه نيست ؛ ليك جاهل را توبه باشد.
در رياض السالكين فى شرح السيد الساجدينعليهالسلام
در دعاى سى و يكم آمده است :
بـعـضـى از مـفسران گفته اند كه يكى از الطاف خداوند تعالى بر بندگان اين است كه قـبـض كـنـنـده ارواح را امر فرموده تا قبض روح را از انگشتان پاى شروع كند. سپس اندك اندك به بالا رفته ، تا آن كه به سر برسد و بالاخره به گلوگاه منتهى شود؛ براى آن كه شخص در اين فرصت تا مرگ را به عيان نديده ، بتواند به سوى خداوند تعالى باز گردد و وصيت و توبه اى كند و حلاليتى بطلبد و ياد و ذكر خداوند سبحان را به خـاطر آورد و در حالى كه ذكر خداوند بر زبان اوست ، روح از بدنش خارج شود؛ پس اميد باشد كه بدين وسيله عاقبت به خير شود.
در آن جـا كه حضرتعليهالسلام
مى فرمايد: والمدبر يدعى يعنى آن كسى كه بر نفس خويش اسراف نموده و از طاعت حق تعالى روى برتافته و از جانب جنابش اعراض كـرده اسـت ، او را نـدا در مـى دهـد و دعوت مى كند كه اى فلانى ! به سوى فرمانبردارى خـداونـد روى آور و بـه سوى خداوند بازگرد! به كمالاتى روى نما كه شايسته و لايق تو است ! خويش را از زندان دنيا و زنجير هوا و هوس برهان !
بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن
|
|
حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى
|
والمـسى ء يرجى يعنى آن كه راه بدى و زشت كردارى را در پيش گرفته ، اميد اسـت كـه از آن راه بـازگـشـتـه ، از گـنـاه و مـعـصـيـت كـنـده شـود؛ چـه خـداى عزوجل ، ارحم الراحمين است و توابان را دوست مى دارد.
البـتـه معناى فوق در صورتى است كه فعل يرجو از باب رجو باشد؛ ليـك اگـر - چـنـانـكـه پيش از اين اشارت رفت - از باب ارجاء به معناى تاخير و امـهـال بـاشـد، مـعـنـاى آن چـنين خواهد بود: آن كس كه نافرمانى كند و زشت كردارى پيشه سـازد، عـقـابـش بـه تـاخـير افتد شايد كه توبه كند. پاره اى از اخبار نيز بر اين معنا گواهند - چنانكه بعضى از آنها ذكر گشت
كـوتـاه سـخـن آن كـه ايـن مـعـانـى ، همگى مفهم ترغيب و برانگيختن ، شخص اند به سوى تـوبه و روى گردانى از گناه و نافرمانى ، و اين كه خداوند با رحمت واسعش از خطايا و بـديـهـا درمـى گـذرد، و رحـمتش ، بر غضبش سبقت جسته است او توبه كنندگان را مى پذيرد و رافت او بر بندگان ، از رافت و مهربانى پدر بر فرزند، بيشتر است ، و چه خوش گفته است سعدى كه :
خداوند بخشنده دستگير
|
|
كريم خطا بخش پوزش پذير
|
نه گردنكشان را بگيرد بفور
|
|
نه عذر آوران را براند بجور
|
و گر خشم گيرد زكردار زشت
|
|
چو باز آمدى ماجرى در نوشت
|
و گر با پدر جنگ جويد كسى
|
|
پدر بى گمان خشم گيرد بسى
|
و گر خويش راضى نباشد ز خويش
|
|
چو بيگانگانش براند ز پيش
|
و گر بنده چابك نيايد بكار
|
|
عزيزش ندارد خداوندگار
|
و گر بر رفيقان نباشى شفيق
|
|
بفرسنگ بگريزد از تو رفيق
|
و گر ترك خدمت كند لشكرى
|
|
شود شاه لشكركش از وى برى
|
و ليك خداوند بالا و پست
|
|
به عصيان در رزق بر كس نبست
|
در مـجـمـع البـيـان طـوسـىرحمهالله
در تـفـسـيـر قول خداوند عزوجل كه مى فرمايد: و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الآخرة انا هدنا اليـك ، قـال عـذابـى اصـيـب بـه مـن اشـاء و رحـمـتـى وسـعـت كل شى ء....
چنين آمده است :
در حـديـث اسـت كـه پـيـامـبـرصلىاللهعليهوآله
در حـال نـمـاز بـود كـه مـردى باديه نشين در نماز خود چنين مى گفت : خداوندا من و محمد را مـشـمـول رحمت خويش قرار ده و نه كسى ديگر را! پس چون پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نماز را سلام گفت ، خطاب به باديه نشين فرمود: رحمت واسعه الهى را تنگ كردى (محدود و سنگچين نموده اى).
در بـعـضـى روايـات - مـانـنـد روايـتـى در بـاب عـقـل و جهل كتاب وافى - آمده است :
اگـر شـمـا گناه نمى كرديد، خداوند به جاى شما قومى را مى آورد كه گناه مى كردند و سپس استغفار، تا خداوند آنان را بيامرزد.
نـگـارنـده گـويـد: دليل آنچه در روايت فوق آمده ، اين حقيقت است كه اسماى حسنا و صفات عـليـاى خداوند، همواره ظاهرى مى طلبند تا آثار خود را به ظهور رسانند. پاره اى از اين صـفـات عـبارتند از عفو و غفور و تواب ، و چه خوش گفته است شيخ عارف ، فريد الدين عطار كه :
بود عين عفو تو عاصى طلب
|
|
عرصه عصيان گرفتم زان سبب
|
چون بستاريت ديدم پرده ساز
|
|
هم به دست خود دريدم پرده باز
|
رحمتت را تشنه ديدم آبخواه
|
|
آبروى خويش بردم از گناه
|
اين مقام را كلامى است كه به ادراك كسى جز اهل شهود و عارفان به اسرار اخبار در نيايد، و بـهـتر آن است كه از بيان آنها اعراض نماييم و طومارشان را در هم پيچيم ؛ چه خوف آن اسـت كـه در ايـن وادى گـامهايى بلغزد و مراد را در نيايد، البته آنچه به اشارت مذكور آمد، خواص و اهل فطانت را كفايت است
كـلام مـبـارك امـامعليهالسلام
كـه فـرمـود: قـبـل ان يخمد ظرف است و متعلق به فـعـل فـاعـمـلوا؛ يـعـنـى عـمـل كـنـيـد پـيـش از آن كـه چـراغ عمل خاموش شود و به عبارتى ديگر: عمل را غنيمت شماريد و بدان مبادرت ورزيد و پيش از آن كـه چـراغ عـمـل بـه خـامـوشـى گـرايـد و اجـل در رسـد؛ كـه در آن هـنـگـام بـه سـرايى منتقل شويد كه نه سراى عمل و كاشت است ؛ بلكه سراى جزا و برداشت است
در كـتـاب سـفـيـنـة البـحـار، ذيـل مـاده ولد از امـام صـادقعليهالسلام
نقل است :
پـس از مـرگ ، آدمـى را اجـرى نـرسـد مـگـر بـه سـه خـصـلت : (اول) صـدقـه اى كـه در ايـام حـيات بنيان نهاده است و اين صدقه ، پس از مرگش همچنان جـارى بـاشـد، و (دوم) سـنـتـى كـه از خـود بـر جـاى نـهـد و پـس از مـرگـش همچنان بدان عـمـل شـود، و (سـه ديـگـر) فـرزنـدى صـالح از خـود بـاقى گذارد كه برايش استغفار كند.
هـمچنين در امالى شيخ صدوقرحمهالله
از امام صادقعليهالسلام
روايت شده است :
شش خصلت است كه مؤ من را پس از مرگ سود بخشد: (يكى) فرزندى صالح كه برايش اسـتـغـفـار كـنـد، و (دوم) قـرآنـى كـه آن را قراءت كرده ، (سوم) چاه آبى كه حفر كرده و (چهارم) درختى كه غرس كرده و (پنجم) صدقه آبى كه جارى نموده و (ششم) سنت حسنه اى كـه بـنـيـان نـهـاده اسـت و پـس از او هـمـچـنـان بـدان عمل شود.
بـا تـدقـيـق مـى توان دريافت كه شايد آن بخش از كلام مبارك امامعليهالسلام
در روايت نـخـسـت كـه فـرمـود: صـدقـه اى بـنـيـان نـهـاده اسـت شـامـل بـعـضى از مواردى كه در روايت دوم ذكر شده است باشد؛ پس گويى روايت نخست ، مجمل است و روايت دوم تفصيل آن - فتامل
شـخـص آگـاه ، خـود از كـلام امـامعليهالسلام
كـه فـرمـود: قـبـل ان يـخـمـد العـمـل در مـى يـابـد كـه دنـيـا، تـجـارتـگـاه اوليـاءالله و مـحـل كسب اولى الالباب است پس خوشا به حال آن كه اين تجارتگاه و زندگى پيش از مـرگ را غـنـيـمـت شـمـارد، و بـه راسـتـى آن كـس كـه حـظ خـويـش را بـه بـهـايـى بـاطـل و دانـى بـفـروشـد و سـراى آخـرت را بـه متاعى بى ارزش تباه سازد، در تجارت خويش زيانكار و ناكام است
شارح معتزلى فعل يخمد را يحمد با حاء مهمله خوانده و آن را بهتر از حاء معجمه دانسته و گفته است :
عـبـارت قـبـل اءن يـحـمـد العـمـل اسـتـعـاره اى مـليـح اسـت ؛ چـه ايـن كـه عمل ميت ستوده و نكوهش مى شود.
و يخمد با خاء از خمدت النار نيز روايت شده است ، ليك اولى بهتر است
ولى ، چنانكه گفته ايم ، به قرينه ينقطع خاء بهتر است
ايـن كـه امـامعليهالسلام
مـى فـرمـايـد: و يـنـقـطـع المهل يعنى پيش از آن كه عمرتان كه در آن مهلت يافته ايد، منقطع شود، و گويى امـامعليهالسلام
عـمـر را به سبب - يعنى ريسمان - تشبيه فرموده است بنابراين معنا چنين مى شود: پيش از آن كه سبب عمرتان منقطع گردد.
پـيـامـبـر خـداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطاب به ابوذر در روايتى مى فرمايد: بر عمر خويش ، بيش از درهم و دينارت بخيل باش
و يـنـقـضـى الاجـل يـعـنـى عـمـل كـنـيـد پـيـش از آن كـه مـهـلت تـمـام شـود و اجل فرا رسد كه چون آن زمان آيد، حتى ساعتى پس نيافتد.
كـلام مـبـارك و يـسـد بـاب التـوبـه ، يـعـنـى بـه سـوى عـمـل و كـار بـشـتـابيد پيش از آن كه باب توبه بسته شود؛ چه پيش از اين گذشت كه چـون وقت معاينه و اشراف مرگ فرا رسد، توبه پذيرفته نخواهد شد كه خداى تعالى مـى فـرمـايـد: حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوت ، قـال : رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها...
و تـصـعـد المـلائكـة ، يـعـنـى عـمـل كـنـيـد پـيـش از آن كـه مـلايـكـه اى كـه اعمال شما از طاعات و معاصى را ضبط مى نمايند، به آسمان بالا روند، زيرا هنگامى كه انسان بميرد، ملايكه كاتب را ديگر كارى نيست
نـگـارنـده گـويـد: شـك نـيـسـت كـه در ايـن كه انسان همواره تحت نظر و مراقبت است ، و هر انـسانى را ملايكى است كه اعمال و افعال او را ثبت و ضبط كرده ، بر اين امر موكلند. اين ، حـقـيـقـتـى اسـت كـه فـرقـان عـظـيـم و اخـبـار شـريـف از رسـول گـرامـى اسـلام و آل پـاكـشعليهمالسلام
بـر آن گـواه و ناطقند؛ چنانكه خداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد:(
وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ
﴿
١٠
﴾
كِرَامًا كَاتِبِينَ
﴿
١١
﴾
يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ
)
و نـيـز مـى فـرمـايـد:(
إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ
﴿
١٧
﴾
مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ
)
در مجمع البيان طبرسىرحمهالله
در تفسير اين كريمه آمده است :
انس بن مالك نقل كند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: خداى تعالى ، بنده اش را دو مـلك ، وكـيـل فـرمـوده اسـت كـه بـر او بـنـويـسـنـد. پـس چـون بـمـيـرد، گـويند: پـروردگـارا! بـنـده ات ، فـلانـى را مـيـرانـدى ، پـس حـال بـه كـجا رويم ؟ خداوند فرمايد: آسمانم پر است از ملايك كه مرا عبادت كنند و زمينم پـر از خـلق كـه مـرا فـرمـان بـرنـد. بـه قـبـر بـنـده ام رويـد و مـرا تـسـبـيـح و تكبير و تهليل گوييد و آن را تا روز قيامت در زمره حسناتش به كتابت آوريد.
همچنين در همان كتاب آمده است :
ابو امامه ، از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل كرده است كه فرمود: فرشته جانب چپ ، شش ساعت ، قلم از نوشتن عمل بنده خطاكار يا زشتكار باز نگاه دارد. پس چنانچه پشيمان شـود و از خـداى بـخـشـش طـلبـد، آن را نـنـويـسـد، وگـرنه يك گناه بر او نخواهد نوشت
در روايـت ديگر است : فرشته جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امير اسـت پـس چـون بنده اى عملى نيك انجام دهد، هشت برابرش برايش بنويسد، و چون عملى زشـت بـه انجام رساند و فرشته جانب چپ اراده كند كه آن را بنويسد، فرشته جانب راست او را گـويد: باز ايست ، و او هفت ساعت باز ايستد. اگر از خداوند طلب بخشش كند، بر او چيزى ننويسد، و چنانچه چنين نكند تنها يك عمل زشت بر او نوشته شود.
هـمـچـنـيـن در كـتـاب شـريـف كـافـى ، زرارة از امـام بـاقـر يـا امـام صـادقعليهماالسلام
نقل مى كند:
خـداى تـبـارك و تـعـالى بـراى آدم در فـرزندانش چنين مقرر فرمود كه چون كسى همت به انـجـام كارى نيك بندد و آن را به انجام نرساند، يك حسنه برايش نوشته شود و چون آن را بـه انـجام رساند، ده حسنه برايش نوشته شود، و چون كسى همت به انجام كارى زشت بـنـدد و آن را انـجام ندهد، چيزى بر او نوشته نشود، و اگر آن را به انجام رساند، تنها يك گناه بر او نوشته شود.
در كـتاب وافى ، در توضيح اين كه چرا حسنه را ده برابر نويسند و سيئه را تنها يكى نويسند، آمده است :
شـايـد سـر در ايـن بـاشـد كـه جـوهـر انـسـانـى ، بـالطـبـع بـه عـالم عـلوى مـايـل اسـت ؛ چه اين جوهر از همان اقتباس گشته و هبوطش در قالب جسمانى از طبيعتش غريب اسـت ، و حـسـنه به سوى آنچه كه موافق اين طبيعت است ارتقاء مى يابد؛ چرا كه جنس آنها يـكـى اسـت مثلا نيرويى كه مى تواند سنگ را يك ذراع به سوى بالا به حركت در آورد، چـنـانـچـه در جـهت پايين خرج شود، آن را ده ذراع يا بيشتر به حركت در خواهد آورد. از اين رو، حسنه را ده الى هفتاد چون خود است بعضى از آنها را اجرى است بى حساب ، و حسنه اى كـه نـيـت خـودنـمـايـى و ريـا و يـا عـجـب ، تاثير آن را مانع نشود، چون سنگى ماند كه از بلندى به سوى پايين در غلطد و هيچ مانعى در سر راهش مانعش نشود. اين سنگ همچنان به حركت خويش ادامه مى دهد و تا به آن جا كه بايد، برسد.
همچنين در كتاب شريف كافى نقل است :
عـبـدالله بـن مـوسى بن جعفرعليهالسلام
گويد: از پدرم پرسيدم كه آيا چون بنده اراده گـناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبر يابند؟ فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يـكـى اسـت ؟! گـفتم : خير! فرمود: چون بنده اراده كار نيك كند، نفسش خوشبو بيرون آيد. پـس فـرشـته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كار نيك بسته است و چون بدان عمل اقدام كند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مركب ، و آن را بـرايـش بنويسد، و چون اراده گناه كند، نفسش بدبو بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ، جـانـب راست را گويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مركبش ، و گناه را بر او بنويسد.
در كتاب وافى ، در توضيح روايت فوق آمده است :
آب دهـان و زبـان بـه عـنـوان آلتـى بـراى ثـبـت حـسـنـه و سـيئه معرفى شده ؛ چه بناى اعـمال بر آن است كه در قلب است ، و زبان بدان تكلم مى كند و پرده از آن بر مى دارد و بـديـن مـعـنـا اشـارت فـرمـوده اسـت كـه :(
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ
)
و اين آب دهان و زبان ، صورتى است مر آن معنا را؛ چنانكه شاعر گفته است :
ان الكلام لفى الفؤ اد و انما
|
|
جعل اللسان على الفؤ اد دليلا
|
روايتى ديگر در كافى است كه فضيل بن عثمان مرادى گويد از ابو عبدالله ، امام صادقعليهالسلام
شنيده است :
رسـول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: چهار خصلت است كه در هر كه باشد در وقت ورود بـه بـارگـاه خـداونـد، پـس از آن ديـگـر او را هـلاكتى نيست جز آن كه شايسته هلاكت بـاشـد و آن عبارت است از اين كه بنده همت به كارى نيك بندد كه آن را به انجام رساند. چـنـانـچـه آن را به انجام نرساند، خداى برايش (به سبب نيت نيكش) حسنه اى بنويسد، و چـنانچه آن را انجام دهد، خداى برايش ده حسنه بنويسد، و چنانچه همت به كارى زشت بندد كـه آن را بـه انـجـام رسـانـد؛ پـس چنانچه آن را به انجام نرساند؛ چيزى بر او نوشته نـشـود، و اگر آن را انجام دهد، هفت ساعت بدو مهلت داده شده ، فرشته كاتب حسنات ، كاتب سـيـئات را كـه بـر جـانـب چـپ اسـت گـويـد: شـتـاب مـكـن كـه شـايـد عـمـل زشـتـش را بـه عـمـلى نـيـك دنـبـال كـنـد و آن را پـاك سـازد؛ چـه خـداى عزوجل فرمايد: ان الحسنات يذهب السيئات
و يا بخشش طلبد؛ پس اگر گـويـد: اسـتـغـفـر الله الذى لا اله الا هـو، عـالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحـيـم ذالجـلال و الاكـرام و اتـوب اليه چيزى بر او نوشته نشود. چنانچه هفت ساعت بـگذرد و نه حسنه اى انجام دهد و نه آمرزش طلبد، كاتب حسنات ، كاتب سيئات را گويد: بنويس گناه را بر اين نگون بخت محروم
نيز روايتى است ديگر كه ابو نعمان گويد:
شنيدم كه ابو جعفرعليهالسلام
فرمود:
اى ابـا نـعـمـان ! مـردم تـو را فـريـب نـدهـنـد و از نـفـسـت غـافـل نـكـنـنـد؛ هـر چـه بـه تـو رسـد هـمـراه تـو خواهد بود نه همراه آنان روزت را به بـيـهـودگـى سـپـرى مـكـن ؛ چـه هـمـراه تـو كـسـانـى هـسـتـنـد كـه عمل تو را ثبت مى نمايند. پس نيكوكارى كن كه هيچ چيزى را به جستجو و طلب نمى بينم كه از عمل نيك ، كه گناه پيش را از ميان مى برد، بهتر باشد.
امـا سـخـن مـبـارك امـام در آن جا كه فرمود: فاخذ امرؤ من نفسه لنفسه ، تحضيض و تـرغـيـب اسـت بـر فرمانبردارى و اطاعت از خداوند و توجه به جانب رب و توشه اندوختن بـراى سـراى بـاقـى بـديـن مـعـنا كه حال كه چنين است ، بايسته است كه آدمى از خويش بـراى خـويـش ، تـوشـه گـيـرد؛ يـعنى خود را در طاعات و عبادات و ترك شهوات و انجام خيرات و مبرات به زحمت اندازد و مال خود را در راه خدا انفاق كند؛ چه اين به منزله آن است كـه از خـويـش بـراى خويش توشه برمى گيرد؛ براى روزى كه روز معاد است و حساب خداوند عزوجل مى فرمايد:
(
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ
﴿
١٩
﴾
إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ
﴿
٢٠
﴾
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ
﴿
٢١
﴾
فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ
﴿
٢٢
﴾
قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ
﴿
٢٣
﴾كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَ
)
از آن رو كه انسان در عبادات و رياضات ، به واقع از قواى خويش اخذ مى كند؛ يعنى آنها را بـدان سـبـب كه در راه خدا و براى ذخيره روز معاد انفاق مى نمايد، به نقصان و كاستى مـى كـشاند، پس به حق مى توان گفت كه : اخذ من نفسه لنفسه ؛ و البته لطف اين كلام مبارك و حسن افادت آن ، چه به لفظ و چه به معنا مخفى نيست
در كافى ، از شحام نقل است كه امام ابو عبداللهعليهالسلام
فرمود:
از نـفـست براى نفست اخذ كن از آن اخذ كن در سلامتى پيش از آن كه بيمارى آيد و در قوت پيش از آن كه ضعف آيد و در حيات پيش از آن كه مرگ آيد.
هـمـچـنين همان امام همامعليهالسلام
فرمود: خودت را براى خودت وادار و به كار گير كه اگر اينچنين نكنى ديگرى كار تو را به عهده نمى گيرد.
در كـلام مـبـارك امـامعليهالسلام
كه مى فرمايد: و خذ من حى لميت ، مراد از حى و مـيـت ، خـود شـخـص اسـت ؛ يـعـنـى از خـود در حال حيات ، براى خود در حال مرگ بستاند؛ چنانكه در حديث پيشين گذشت ، و نيز روايتى از رسـول خـداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل است كه خطاب به ابوذر فرمود: پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمر... زندگى ات را پيش از مرگ
و مـن فان لباق و من ذاهب لدائم : مراد از فانى و ذاهب ، سراى دنيا، و مراد از دو كلمه پس از آن دو، سراى آخرت است دنيا و آخرت را به اعتبارات گوناگون ، نامهاى بسيار است پس معناى عبارت چنين است : بايد از دنيايش براى آخرتش بستاند.
پـس دنـيـا از آن حـيـث كه محل تجارت و كسب كسى است كه به اين فرمايش گرانمايه امامعليهالسلام
عمل مى كند، ممدوح و پسنديده است البته ممكن است مراد از فانى و ذاهب بدن انسان ، و مقصود از دو كلمه پس از آنها، روح باشد بنابراين مى توان آن را اشارتى به بقاى روح و تجرد آن دانست
عـبـارت مـبـارك امـرؤ خـاف الله و هـو مـعـمـر الى اجـله و مـنـظـور الى عـمـله ، بدل است براى فاخذ امرؤ يعنى : فلياءخذ امرو خاف الله و معنى چنين مـى شـود: از خـود، بـراى خـود، و از دنـيـا، بـراى آخرت بگيرد مردى كه از خدا بترسد و حـال آن كـه تـا هـنـگـام اجل فرصت دارد و عمل او مورد نظر است ؛ زيرا هر نفسى ، رهين كسب خويش است
پس اگر از حضور در بارگاه پروردگار بترسد و نفس خويش را بـاز دارد، بـهـشـت ماواى او خواهد بود،
و چنانچه سركشى كند و زندگى دنيا را برگزيند، دوزخ جايگاهش باشد.
در آن جـا كـه امامعليهالسلام
مى فرمايد: امرؤ الجم نفسه ...، نفس انسان را به چـهـارپـايـى نـافـرمان تشبيه فرموده است كه بايد لگامش بندد و آن را از نزديكى به گناهان و نافرمانى خداوند باز دارند و به سوى طاعت و فرمانبردارى سوقش دهند، و در غير اين صورت ، انسان را به هر جايى كه مى خواهد، خواهد برد.
مولوى رومى در مثنوى معنوى به نيكى تمام ، روح را به عيساى روح اللهعليهالسلام
و نفس را به الاغى چموش تشبيه كرده ، گويد:
ترك عيسى كرده خر پرورده اى
|
|
لاجرم چون خر برون پرده اى
|
طالع عيسى است علم و معرفت
|
|
طالع خر نيست اى تو خر صفت
|
ناله خر بشنوى رحم آيدت
|
|
پس ندانى خرخرى فرمايدت
|
رحـم بـر عـيـسـى كـن و بـر خـر مـكـن
|
|
طـبـع را بـر عقل خود سرور مكن
|
طبع را هل تا بگريد زار زار
|
|
تو ازو بستان و وام جان گذار
|
سالها خر بنده بودى بس بود
|
|
زانكه خر بنده ز خر واپس بود
|
هم مزاج خر شدت اين عقل پست
|
|
فكرش اينكه چون علف آرد بدست
|
گردن خر گير و سوى راه كش
|
|
سوى رهبانان و رهدانان خوش
|
هين مهل خر را و دست از وى مدار
|
|
زانكه عشق اوست سوى سبزه زار
|
گر يكى دم تو به غفلت و اهليش
|
|
او رود فرسنگها سوى حشيش
|
دشمن راهست خر مست علف
|
|
اى بسا خر بنده كز وى شد تلف
|
گر ندانى ره هر آنچه خر بخواست
|
|
عكس آن را كن كه هست آن راه راست
|
نـفـيـس بـن عـوض طـبـيـب ، در شـرح كـتاب الاسباب فى الطب ، تاليف على بن ابى الحزم قرشى متطبب ، در مبحث عشق ، از حكما نقل مى كند:
اگـر نـفس را مشغول ندارى ، مشغولت كند، و اين بدان سبب است كه نفس تقريبا هميشه در تـدبـيـر اسـت پـس چـنـانـچـه آن را بـه امـورى نـافـع مـشـغـول دارى ، بـدان مـشـغـول شـود وگرنه ، به امور فاسد و مهلك مشغولت كند. نفس ، دشمنى سخت است و بسيار امركننده به بدى ، و راهزنى است كه راه سالك به سوى خداى را بـنـدد. و اگـر انـسـان آن را بـه حال خود رها كند و از نافرمانى خداوند و از آنچه به سـويـش مـايـل اسـت بـاز نـدارد و او را بـه مـهـالك و مـفـاسـد بـرد. پـس عـاقـل هـوشـيـار را سـزاوار بـاشـد كـه در ابـتـدا بـه جـهـاد بـا ايـن دشـمـن سنگدل كه در خانه اوست بپردازد.
تو با دشمن نفس همخانه اى
|
|
چه در بند پيكار بيگانه اى !؟
|
در كـتـاب اربـعـيـن عـلامـه بهاءالدين عاملىرحمهالله
از حضرت امير مؤ منانعليهالسلام
روايت است كه فرمود:
پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گروهى از سپاهيان خويش را (به جهاد) اعزام داشت چون بازگشتند، فرمود: مرحبا به قومى كه جهاد اصغر را به انجام رسانيدند و جهاد اكبر بـر عـهـده شـان بـاقـى اسـت پـرسـيـدنـد: اى رسـول خـدا! جـهـاد اكـبـر چـيـسـت ؟ فـرمـود: جـهـاد بـا نـفـس سـپـس فـرمـود: بـرتـريـن جـهـاد، آن اسـت كه شخص با نفس خويش كه ميان دو پهلوى اوست ، به جهاد برخيزد.
از جـمـله اشـعـارى كـه در مـذمـت پـيـروى از نـفـس بـه صـنـعـت تـعـريـب سـروده ام ، ابـيات ذيل است :
من كرد نفسه پيرويا
|
|
فليقعدن فى الدوزخ جثيا
|
من افكند بدستها زمامه
|
|
فماله الخوشى و السلامه
|
لانها لحية لدغاء
|
|
ان بگزد فعمرك فناء
|
ان جاوزت عن حدها بموئى
|
|
فانها امارة بالسوء
|
شبهها بالاستر الچموش
|
|
من كان ذا دراية و هوش
|
فالقرب منها لگد و گاز
|
|
و الحرف فى ركوبها دراز
|
رب پنهت بك من هواها
|
|
بدبخت من لا يترس عقابها
|
ترجمه خطبه
اكـنـون كـه در فـراخـى بـقـا هـسـتـيـد (كـنـايـه از ايـن كـه زنـده ايـد) و نـامـه هـاى اعمال گسترده است و پيچيده نشده ، و توبه پهن است و در آن بسته نشده (كنايه از اينكه هـنـوز اجـل شما فرا نرسيده) و آن كه از حق تعالى و فرمان او پشت كرده خوانده مى شود كـه برگرد و به سوى ما بيا، و آن كه بد كرده است ، اميدوارى به او داده شده كه اگر دسـت از بـدى بردارد و به خوبى گرايد و تدارك كند، از او پذيرفته است و عاقبت به خـير خواهد بود، پس كار كنيد و تلافى گذشته نماييد پيش از آن كه مرگ گريبان شما را بگيرد و چراغ عمل خاموش گردد، و طناب عمر بريده شود و وقت به سر آيد و فرصت از دسـت رود و در تـوبـه بـسـتـه شـود، و فـرشـتـگـان اعمال دست از كار بكشند و به آسمان بر شوند (كنايه از اين كه تن به كار دهيد پيش از آن كـه عـمـر بـه سـر آيـد و مرگ به درآيد.) پس بايد هر كسى از خود براى خود (يعنى خـويـشـتـن را رنـج دهـد و كـار كـنـد تـا در آخـرت او را بـه كـار آيـد كـه جـزاء نـفـس عـمـل اسـت ، و عـلم و عـمـل جوهر انسان سازند) و بايد بگيرد از زنده براى مرده (يعنى تا زنـده اسـت كـارى كـنـد كـه پـس از مردن او را به كار آيد) و از دنياى فانى براى سراى جاودانى ، يا از بدن فانى براى روح باقى ، و از رونده و گذرنده براى دايم هميشگى (يعنى از دنيا براى عقبى يا از تن براى جان).
مـردى كـه از خـدا بـتـرسـد و حـال آن كـه تـا هـنـگـام اجـل فـرصـت دارد و عـمـل او مـورد نـظـر اسـت (يـعـنـى تـا زنـده اسـت بـه عـمـل كـوشـد و بـراى روز تـنـگـدستى خويش كارى كند) مردى كه چارپاى سركش نفس را لگـام زده و مـهـار كـرده پـس بـه لگـامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارش به سوى طاعت خدا مى كشاند.
و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين