خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى18%

خلاصه اى از اصول كافى نویسنده:
گروه: متون حدیثی

خلاصه اى از اصول كافى
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12234 / دانلود: 2707
اندازه اندازه اندازه
خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خلاصه اى از اصول كافى

نويسنده : حجة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

ديباچه كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم

كتابى كه از لحاظ خواننده محترم مى گذرد ترجمه فصلى از كتاب نفيس ‍ كافى كلينى است بنام ايمان و كفر، كه ضمن تقدير از فاضل ارجمند آقاى على اصغر خسروى مترجم براى بيان مطلب ناگزير از ذكر يك مقدمه كوتاهى مى باشيم

مطالبى كه بايد از باب مقدمه مانند فيلم زندگى از پيش چشم گذرانيد عبارت است از ظهور اسلام تحولات دوران ابلاغ وحى اوضاع آشفته ايجاد سقيفه بنى ساعده دوران حكومت خلفاء راشدين عصر خلافت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و امام حسن مجتبىعليه‌السلام حكومت عربى اموى معاويه و يزيد و شهادت امام حسينعليه‌السلام سيد الشهداء و ايجاد انقلاب فكرى و اجتماعى و حكومت آل مروان تا انقراض ‍ بنى اميه كه تا اوايل قرن دوم هجرى شروع مى شود؟!

ظهور اسلام

خداوند منان بتصريح آيه ١٦٥ / سوره ٣ بر بشر منت نهاد و از ميان آنان يك شخصيتى را كه از آغاز آفرينش اعلام فرموده بود براى ابلاغ دين مقدس ‍ اسلام فرستاد و در طول ٢٣ سال دوران نزول وحى و قرآن بيست و دو هزار حكم در ضمن ٦٦٦٦ آيه قرآن بوسيله پيغمبر خاتم النبيينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بجامعه بشر آموخت و در ٧١ روز قبل از مردن خود سرود آسمانى انك ميت و انهم ميتون ٣٢/٣٩ را شنيد و در غدير خم در دامنه كوههاى جحفه بشرحى كه در كتاب [پيام بزرگ ، بزرگ پيامبران ] نوشته ايم در برابر يكصد و بيست هزار نفر خطبه غرائى ايراد فرمود كه چند ساعت بطول انجاميد و در جهان سخنرانيهاى انسانيت از هيچ جهت نظير ندارد. در اين خطبه از مرگ خود خبر داد و جانشين و خليفه ، وزير و وصى و رهبر و راهنماى خلق و مبين و مفسر قرآن را كه بارها به ايما و اشاره مكرر متذكر شده بود، بتصريح و تاءكيد معرفى فرموده و در منظر و مرآى آن جمعيت قرار دارد تا همه ببينند و بشناسند و اطاعت نمايند.

بنابر نقل طبرى ص ٢٠٨ ج ٣ فرموده ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم او من بعدى و سمعواله و اطيعوا كتاب محمد چاپ اول محمد حسين هيكل آنگاه آيه كريمه( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ) آيه ٤ / سوره ٥ نازل گرديد و اتمام و قبول ابلاغ رسالت و قرآن با ابزار رضايت اعلام شد.

رسول گرامى در اين مدت باقيمانده اخبارى بسيار از آينده مسلمين داد كه از آن جمله است حديث مشهور و متفق عليه ستفرق امتى على ثلث و سبعين فرقه كلهم فى النار الا الواحده كه با چند عبارت نقل شده است

از همان لحظه كه پيغمبر اسلام جان بجان آفرين تسليم فرمود اختلاف امت در نوشتن توصيه و مردن و وصايت و محل دفن و ولايت و غيره بشرحى كه در سقيفه بنى ساعده نوشته شده اختلافاتى رخ داد و روز افزون گرديد بطوريكه قريب پانصد نفر بنقل سيد شرف الدين در كتاب الفصول المهمه از بيعت با ابوبكر خوددارى نمودند و جنگ رده پيش آمد در نتيجه قرآن و احكام آنچنان كه بايد و شايد آموخته و عملى نشد (بشرحى كه در تاريخ مفصل اسلام نوشته ايم).

قرآن در خلافت ابوبكر

جمعى جاه طلبان بنابر توطئه قبلى كه از روز پس از غدير خم شروع شد پيمان بستند كه نگذارند اسلام مسير خود را كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده طى كنند و لذا پس از مردن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سقيفه بنى ساعده را ايجاد كردند و ابوبكر را بصورت جمهوريت حزبى انتخاب نمودند ولى او مواجه با چند دسته و حزب مخالف شد كه از آنجمله مسيلمه كذاب طليحه سجاح تميمى اسود عنسى علقمه بن علاثه ام رفل سلمى مرتد مدعيان نبوت و مرتدين بودند كه جنگ رده بوجود آوردند و ابوبكر با انقلابات عميقى مواجه شد و بارها گفت اقيلونى اقيلونى و لست بخير منكم و فيكم ابوالحسن(١)

در اين ٣ سال حكومت ابوبكر كه خودش اهليت علمى نداشت نتوانست قرآن را آنچنان كه شايسته است بيك صورت واحد نشر و تعميم دهد.

قرآن در خلافت عمر

عمر بن خطاب بر خلاف اجماع و انتخاب بصورت ولايتعهدى بدستور ابوبكر بر كرسى خلافت نشست و در امور سياسى سرو سامانى داد ولى در كار دين چون وارد نبود قرآن بحال اجمال و ابهام باقى ماند مگر در مواردى كه بعلى بن ابيطالبعليه‌السلام ارجاع مى شد و او كه باب مدينه علم بود مشكلات را حل مى كرد و ٦٣ بار عمر گفت لولا على لهلك العمر (اگر على نبود عمر هلاك مى شد)

چون آموزش و پرورش و نشر معارف دين و احكام شريعت بايد با صلح و سلم و محيط امن و آرامش تعليم شود تا تشنه گان وادى خلافت سيراب گردند دوران عمرى هم فتوحات و جنگها و اختلاط و امتزاج ملل و نحل فرصتى براى درس قرآن و بيان احكام آنچنان كه شايسته بود نداد تا عمر راهم كشتند سال -.

قرآن در خلافت عثمان

چون دوره به عثمان رسيد كه او هم بحكم شمشير شوراى شش نفرى كه اكثريت آن باز در دست امويان بوده بر اريكه خلافت تكيه زد حكومت عربى خاصى متمايل باموى تشكيل داد و موضوع انتخاب و ولايتعهدى از بين رفت بلكه بصورت توطئه شوراى حزبى بضرب الاجل شمشير برگزار و انتخاب شد و امويان در آراء عثمان تاءثير بسزا يافتند و تحولاتى ريشه دار بوجود آوردند و عثمان كه عزم راسخ نداشت ناسخ و منسوخ بسيار براى فرمانروايان طرفداران اموى صادر مى كرد كه بدين جرم كشته شد و فقط كار مثبتى كه انجام شد بالضروره انجمنى از كتاب وحى تشكيل دادند و پس از تبادل افكار ناگزير همانها كه مى گفتند ما به قرآن على احتياج نداريم ناچار شدند على بن ابيطالبعليه‌السلام را رئيس آن انجمن نمايند و قرآن ها را با قرآن على بن ابيطالب تطبيق دهند و تنظيم كنند و همه اوراق قرآن هاى متفرقه را جمع نمايند و فقط قرآنى كه به امضاء علىعليه‌السلام رسيده و او كاتب وحى بود بنحوى كه سايه صفت از پيغمبر خدا و نزول وحى غفلت و جدائى نداشت قرآن را تنظيم نمودند و شش قرآن از روى آن نوشتند و بشرحى كه در آخر قرآن هاى چاپ مصر است تمام مسلمين را موظف نمودند از آن تبعيت نمايند. «بمقدمه ترجمه و تفسير قرآن نگارنده مراجعه شود»

در اين عصر هم فرصتى كامل براى نشر احكام دست نداد و تحولات فكرى و انديشه جمع مال و صرف در راه حزبى و فعاليتهاى سياسى ميدان بدرس ‍ و بحث قرآن و نشر احكام نمى داد.

قرآن در خلافت امام على بن ابيطالبعليه‌السلام

اوضاع آشفته ، اختلافات حزبى و سياسى مردم را بناچار بساحت مقدس ‍ شاه اولياء و پيشواى متقيان تجمع داد و باصرار و تاءكيد و سوگند زمام امور را باو قبولاندند بشرحى كه در خطبه شقشقيه مى فرمايد آنچنان بر من هجوم كردند كه نزديك بود حسنين زير پاى مردم هلاك شوند امام براى مردم در عمر خود اقامه دليل و حجت مى نمود و خطاياى گذشته گان را در آنچه مرتكب شده بودند و بر خلاف هدف آسمانى پيغمبر اسلام بود مى فهمانيد و روى بر مى گردانيد و آنها اصرار مى نمودند و سوگند مى دادند تا آنكه قبول كرد و سر بلند نمود عرض كرد:

اللهم انت تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا الناس ‍ شى ء من فضول الطعام ولكن لنرد المعالم فى دينك و نظهر الصلاح فى بلادك سقيفه ص ١٣٢

پروردگارا تو ميدانى آنچه از ما سر زده براى رقابت و ميل و رغبت بسلطنت و حكومت دنيا نبود و نيست و خواهش و التماس چيزى براى زياد شدن خوراك رنگين كردن سفره طعام نبود.

بلكه منظور من از قبول اين زمامدارى اين است كه معالم دين و معارف شريعت و آثار احكام سيد المرسلين را بمردم بياموزم و خير و صلاح آنها را در شهرها و بلاد و كشورهاى تو ظاهر و آشكارا سازم كه نگويند نمى دانستيم براى اينكه مردم در بى خبرى از قرآن و دين نمانند.

مردم على را مى شناختند مى دانستند او بلندگوى عدالت الهى و مجرى آنست معذلك آنهائى هم كه از حاشيه نشينان مجمع جاه طلبان بودند هنوز چشمداشت بمال و منصب دنيا داشتند و با خود گفتند شايد بتوان از علىعليه‌السلام فرمانى بگيرند و كام دلى بر گيرند.

اما اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام امام متقيان و پيشواى مؤمنان و صوت عدالت اجتماعى و حق گو و حق جو بود و جز بحق عمل نمى كرد و در راه حق از سرموئى نمى گذشت

در دوران پنج ساله خلافت خود شروع كرد به قرآن فرمانروائى نمود در شوارع و طرق و معابر و مساجد و ميدان ها و معركه هاى جنگ و بزم صلح و چهار سوق بازار سواره و پياده حتى در رجزهاى جنگ قرآن مى خواند و احكام مكاسب و متاجر را به مردم مى آموخت آنها را به وظيفه فردى و اجتماعى و به عدالت و تقوى و زاد و توشه آخرت دعوت مى كرد و در قريب چهار سال نمى توانستند بياموزند كتب تاءليفات اميرالمؤمنين نهج البلاغه ٢٦ جلد كلمات قصار او بهترين نمونه صدق گفتار است(٢)

اما جاه طلبانى كه ديدند با اين شخصيت آسمانى كه بهيچ منطق حاضر نيست ذره اى از حق و عدالت عدول كند منظور آنها تاءمين نمى شود مانند معاويه طلحه زبير و غيره دور عايشه را گرفتند و او را بخون خواهى عثمان متهم ساختند و جنگ جمل را بر پا نمودند و پس از آن جنگ صفين را معاويه توطئه ديد و جنگ خوارج را مشتركا و تمام وقت امام عادل را گرفتند و تا او را كشتند.

خلافت امام حسن مجتبىعليه‌السلام

فتنه هاى جنگ آميز و شورش ها و قتل اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نشان مى داد كه معاويه و همكارانش هرگز نخواهند گذاشت امام حسن مجتبىعليه‌السلام خلافت و حكومت نمايد لذا به تدابير حيل و سياست و زر و زور و فريب و مكر افسران ارشد و ياران ناپايدار امام حسن مجتبىعليه‌السلام كار بصلح انجاميد صلحى كه اثرش كمتر از جنگ سيد الشهداعليه‌السلام نبوده بشرحى كه در زندگانى امام حسنعليه‌السلام نگاشته ايم و اهميت آينده صلح امام حسنعليه‌السلام در پيشگوئى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار بود.

صلحنامه بهانه اى براى معاويه بود تا امام حسن مجتبىعليه‌السلام به كنار برود و معاويه بعهد شكنى و ناپايدارى بكرسى مراد بنشيند و جناياتى كه معاويه و آل ابوسفيان و آل مروان مرتكب شدند بنابر آنچه مقريزى در كتاب خصومت بين بنى هاشم بنى اميه نوشته و نويسنده در كتاب زندگانى امام حسينعليه‌السلام قسمتى را شرح داده ام و در تاريخ مفصل اسلام نگاشتيم بى شمار است

دوران اموى هزار ماه طول كشيد و ١٤ خليفه حكومت نمودند كه به شجره ملعونه در قرآن ياد شد. و در قدر مى فرمايد ليله القدر خير من الف شهر شب قدر بهتر از هزار ماه است قدرى كه على سرنوشت مسلمين را نگاشت و بدست آنها داد بهتر از هزار ماهى است كه خلفاى اموى مست و لايعقل در محراب و منبر چون ميمون و انتر بنابر خواب پيغمبر بالا مى رفتند بنى اميه اسلام را فقط براى حكومت و سلطه و سلطنت بر جان و مال و خون مردم مى خواستند و حتى قرآن هر كجا مخالف ميل آنها بود مكتوم مى داشتند چنانچه معاويه بابن عباس نوشت از تفسير قرآن جز بنظر ما خوددارى كن (براى اطلاعات بيشتر بكتاب عاشورا چه روزيست مراجعه فرمائيد).

دوران معاويه گذشت و يزيد جوان مست مغرور مخمورى كه در روى زينهاى اسبها در بيابانهاى سرسبز شامات با مادرش و سگها و ميمون ها و تازيهاى شكارى رقاصه ها و ساقيها مى گذرانيد بر اريكه سلطنت نشست و سه خيانت غير قابل جبران نمود: اول امام حسينعليه‌السلام را با يارانش در روز عاشورا كشت !! دوم فرمان قتل عام مردم مدينه را داد بطورى كه خون در كوچه ها راه افتاد و به ١٢ هزار دختر تعدى نمودند سوم منجنيق بست تا خانه كعبه را خراب كنند كه اثرى از اسلام باقى نماند ولى خداوند طومار عمرش را درهم پيچيد و در سى سالگى هلاك شد در اين دوران هزار ماهه هم نامى از قرآن و دين و احكام و شريعت نبود مگر بنفع آنها تمام شود و رجال بزرگ را تبعيد و متوارى و قتل عام نمودند و درب خانه آنها را گچ گرفتند و خاندان آنها را نابود ساختند تا دوران بنى مروان هم بپايان رسيد و بدست ابومسلم اصفهانى از خراسان ايرانيان قيام نمودند تا حق از دست رفته ائمه معصومينعليهم‌السلام را بگيرند ولى در خلال عمل زمام از بنى اميه گرفته شد اما بدست بنى عباس سپرده شد (بشرحى كه در تاريخ مفصل اسلام جلد اول نگاشته ام).

قابل توجه خوانندگان

در اين فترت و دوران تحول فرصتى پيش آمد كه امام سجادعليه‌السلام بصورت دعا حقايق را حفظ فرمود و امام محمد باقرعليه‌السلام هزار نفر از جوانان صحابه را برگزيد و بآنها درس علم و فضيلت آموخت و آماده مستعد كرد تا دوران مكتب كامل اسلام را فرا گيرند در نيمه قرن دوم مكتب امام جعفر صادقعليه‌السلام گشوده شد.

يكى از شاگردانش جابر بن حيان بود كه بيش از ٣١٠ جلد كتاب در فنون مختلف نوشت و ١١٠ كتاب او به زبانهاى زنده دنيا ترجمه شد و چندين اختراع شيميائى نمود كه هنوز مورد استفاده مى باشد اكسير اعظم را او اختراع نمود كه پس از ١٢ قرن بدان فرمول در سويس طلا ساختند و در جرايد دنيا منتشر نمودند كه فرمول جابربن حيان شاگرد امام جعفر صادقعليه‌السلام است

(جلد سوم زندگانى امام صادق ص ١٧٨ ١٥٦)

در فترت سياست اموى و عباسى موقع مقتضى بدست آمد تا امام صادقعليه‌السلام در طول نيم قرن مكتب جعفرى را تاءسيس نموده تشكيل داد و در اين مدرسه قريب ٢٠ هزار دانشمند بزرگ كه هر يك از آنها براى يك كشورى زمامدارى نمودند تربيت فرمود از اين بيست هزار نفر چهار هزار مدرس فحل و فقيه نيرومند و صاحب نظر تربيت كرد از اين چهار هزار نفر چهارصد نفر مصنف و مؤ لف بوجود آورد و بآنها تعليم فرمود كه اصول علمى اسلام را بنويسند و آنها بنام اصول اربع مائه «چهارصد اصل» كتب خود را نوشتند و به امضاء امامعليه‌السلام رسانيدند و از ميان اين اصول تا عصر امام زمان (عج) بحث اصولى بود امام صادقعليه‌السلام بنابر شرحى كه در سه جلد زندگانى آن حضرت داده شد به تنهائى ٢٢٠ رشته علم تدريس مى فرموده احتجاجات حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام به دنباله مكتب جعفرى و احتجاجات عميق و ريشه دار امام رضاعليه‌السلام در كاخ امپراطورى مامون عباسى و احتجاجات امام هادىعليه‌السلام و عسكرىعليه‌السلام دنباله آن بود تا در نيمه قرن سوم عصر حضرت عسكرىعليه‌السلام علمائى بزرگ در انديشه تجمع اصول اربع مائه بر آمدند و شيخ كلينى كتاب نفيس كافى را نوشت كه امام فرمود كافى لشيعتنا و ابن بابويه صدوق كتاب من لايحضره الفقيه را و شيخ طوسى تهذيب و استبصار را نوشتند اين چهار كتاب خلاصه فشرده اصول اربعمائه مى باشد.

و پس از اين چهار كتاب چهار كتاب ديگر از چهار شخصيت ديگر تتميم و تكميل گرديد.

و سائل شيخ حر عاملى وافى فيض كاشانى بحارالانوار علامه مجلسى مستدرك الوسايل شيخ نورى

مؤ لف كافى حضرت ثقه الاسلام كلينى (كلين بفتح كاف نام قريه اى از قراء ورامين است و اينك از توابع تهران بشمار مى رود).

محمد بن يعقوب بن اسحق كلينى رازى متولد ٣٢٩ از محدثين عالى مقام بود كه در مدت بيست سال و اين كتاب را تاءليف نمود. كافى مشتمل بر ٣٤ كتاب است

اصول كافى مشتمل بر عقل جهل توحيد حجت ايمان و كفر و دعا و فضل قرآن و كتاب عشره است

فروع كافى مشتمل بر ٢٦ كتاب است : طهارت حيض جنايز صلوة زكوة صيام - حج جهاد معيشت تجارت نكاح عقيقه طلاق تدبير كتابه صيد ذبايح اطعمه اشربه و غيره كه تمام كتب فقه را تشكيل مى دهد.

روضه كافى فقط اخبار راجع به خمس است

شيخ طوسى كتب ديگرى را هم نسبت به كلينى داده كه در اين و جيزه نمى گنجد.

اما سخن ما درباره كتاب ايمان و كفر اولين كتاب كافى كلينى است كه درباره ايمان و كفر است

كتاب كافى و شرح و ترجمه هاى آن

قديمترين كتاب جامع فقه و حديث فرقه اماميه كه مدار عمل اصحاب اثنى عشريه است كتاب كافى است كه اكثر آن عين عبارات اهل بيت عصمت و طهارت است اين كتاب در ٤ جلد شامل اصول فروع روضه است و داراى ١٦١٩٩ حديث مى باشد كه ٥٠٧٢ حديث صحيح و ١٤٤ حديث حسن و ١١١٨ حديث موثق و ٣٠٢ حديث قوى و ٩٠٨٥ حديث ضعيف دارد بسيارى بر اين كتاب نفيس شرح و حاشيه نوشته اند كه مشهورترين شروح كافى از اين قرار است :

شرح مجلسى

علامه مجلسى ملا محمدباقر بن محمدتقى متوفى ١١١١ شرحى بنام مرآة العقول نوشته چاپ شده

شرح ميرداماد

محقق داماد ميرمحمدباقر بن محمدالحسينى استر آبادى شرحى بنام الرواشح السماويه نوشته

شرح قزوينى شيخ خليل بن غازى قزوينى متوفى ١٠٨٩ بنام الشافى بر كافى نوشته است

شرح اصول كافى ملاصدرا بشرحى كه در فهرست مدرسه سپهسالار است ص ٢٥٧

شرح اصول كافى ملاصالح نسخه خطى مدرسه سپهسالار ص ٢٥٩

شرح اصول كافى بحرانى على بن حسين پلادى بحرانى سال ١٢١٩ نسخه مدرسه سپهسالار ص ٢٦١

شرح صافى

ملا خليل قزوينى شرح بنام الصافى در چند مجلد بر كافى نوشته است كه در ١٠٦٤ شروع كرده و ١٠٧٤ خاتمه يافته

شرح نائينى

سيد محقق حكيم ميرزا رفيع الدين نائينى ابن سيد حيدر طباطبائى كه از اجداد مرحوم جلوه بوده شرحى بنام حاشيه بر كافى نوشته كه مفصل است

شرح مازندرانى

ملا محمد صالح بن احمد بن شمس الدين سروى مازندرانى داماد مجلسى متوفى ١٠٨٤ شرحى بر كافى نوشته است

شرح ملا رفيع گيلانى

شيخ عارف كامل ملا رفيع الدين محمد بن مؤمن جيلانى متوفى ١١٦٠ صاحب كتاب الذريعه الى حافظ الشريعه كه غير از الذريعه الى مكارم اخلاق الشريعه راغب اصفهانى است و غير از الذريعه الى تصانيف الشيعه كه مدرك و منبع اين شرح است مى باشد» شرحى بر كافى نوشته است كه نسخه اى از آن در مكتبه حجة الاسلام آقاى سيد على فانى اصفهانى نزيل نجف است

شرح ملاهادى مازندرانى

ملامحمد هادى بن ملا محمد صالح مازندرانى متوف در فتنه افاغنه بنابر نقل علامه مجلسى شرحى بر كافى نوشته است

شرح بختيارى

شيخ يعقوب بن ابراهيم بن جمال بن ابراهيم بختيارى حريرى متوفى ١١٤٧ شرحى بر كتاب كافى نوشته كه نسخه آن در مدرسه بروجردى در نجف است

الذريعه جلد ١٤ ص ٢٩

و شروح ديگرى نيز از متاءخرين نوشته شده است تا ١٦ شرح آنرا اطلاع داريم

ايمان و كفر

ايمان محور آموزش اسلام ، ايمان بمعنى گرويدن و تصديق كردن و وثوق و اطمينان پيدا نمودن است

ايمان بمعنى تسليم است كه اولين مرحله اسلام است و بعد مراحل قوت و يقين و اطمينان و ايمان است در برابر كفر كه بمعنى تكذيب و انكار آمده

ايمان بمعنى خضوع و انقياد و تصديق مطلق ، و ثبات و فضيلت نيز آمده است

در اصطلاح ايمان بما انزل الله و بكل ما جاء به النبى مى باشد و اصل عقيده است كه بر سه پايه اقرار بزبان و عمل بار كان نيز استوار است و فرع آن عمل به اوامر و نواهى تعليمات پيغمبر خدا و اطاعت هدايت سيد انبياء مى باشد،

ايمان درجاتى و حقيقتى و آثارى دارد كه از روى آن مى توان درجات مؤمنين را شناخت

كفر

بمعنى انكار تكذيب پوشش ظلمت نادانى جهل تفرقه ظلم و جور آمده است و در اصطلاح طى مراحل پوشش است تا بوجود برسد. عرفاء گفته اند: كفر از مقتضيات اسماء جلال است كه بلا شروع مى شود لا اله الا الله و پوشيدن كونين است بر دل خود و برگشتن از طاغوت نفس ‍ است كفر انكار مثل است «بكسر ميم» و رؤ يت مثل «بفتح ميم»

از ره عشق سرسرى نتوان رفت

بى ديده ره قلندرى نتوان رفت

خواهى كه تو از كفر بيابى ايمان

تا جان ندهى بكافرى نتوان رفت

ايمان لازمه علم برهانى است و علم برهانى حركت عقل از صورتهاى حسى و انعكاس آن در نفس بسوى صورتهاى خيالى است

اين صورتها نماياننده حقايق برتر است كه فكر را بسوى آن هدايت مى كند.

ايمان

محور شريعت اسلام است كه كليه اعمال بر اساس ايمان استوار است و نسبت مستقيمى از جهت كميت و كيفيت و ثواب با ايمان دارد.

هر اندازه ايمان قوى تر و استوارتر، عمل بار كان ثابت تر و صالح تر و خالص تر است

ايمان با تقوى همدوش است و هر اندازه ايمان محكم تر باشد تقوى و پرهيز كارى بيشتر است و لذا در متن كتاب ، آيات و احاديث بسيارى ملاحظه مى فرمائيد كه درباره انگيزه ايمان و تحكيم مبانى ايمان و تزييدار كان ايمان و مصونيت ايمان از وسايس شيطانى تعليم فرموده است كه مؤمن هدف و غايت اصلى اسلام در مكتب دين اين چنين تربيت مى شود.

( الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ )

مؤمن آنست كه چشم غيب او باز باشد.

چون در اين سطور مختصر نمى توان كليه مبانى ايمان و آثار مؤمن و مراتب و مراحل تكامل ايمان را متذكر گرديد خوانندگان عزيز را به كتب مربوطه و توجه به متن كتاب ايمان كافى دعوت مى نمائيم(٣)

اميد است زحمات جناب آقاى خسروى در ترجمه كتاب ايمان و كفر علامه كلينىرضي‌الله‌عنه شمع فروزان هدايت خاندان هاى فارسى زبان باشد و اين خدمت موجب افتخار ايران و ايرانيان و عالم تشيع و وسيله شفاعت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله اجمعين از نويسنده و مترجم و خواننده گردد. آمين يارب العالمين

تهران / حسين عماد زاده

پيشگفتار

سپاس بى پايان خداوندى را كه پروردگار عوالم وجود، و هستى بخش ‍ آفريدگان و پديد آرنده آسمانها و زمين است درود فراوان بر روان پاك پيامبر برگزيده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باد كه نخستين بنده شايسته خدا و افضل پيامبران مقرب او، و بهترين آفريده او و رحمت و مكرمت او بسوى جهانيان است ، و بر عترت پاك و معصوم آن وجود مقدس كه از هر آلودگى و ناپاكى منزه و مبرايند.

مدتها در اين انديشه بودم كه توفيقى حاصل آيد تا بتوانم اثرى از خود باقى گذارم كه مورد استفاده جمعى از برادران ايمانى قرار گيرد. تا پس از گذشت ايامى ايده خود را جامه عمل پوشانده اقدام به ترجمه و تنظيم كتاب حاضر بنام «گزيده اى از اصول كافى در مبانى دين اسلام» كه مطالعه آن ، خواننده را با معارف دين و حقايق اسلام آشنا مى سازد، نمودم

ناگفته نماند همانطور كه استاد ارجمند و دانشمند شهير جناب آقاى عمادزاده در ديباچه خود بر اين كتاب مرقوم فرموده اند، اصول كافى مشتمل بر سى و چهار كتاب در موضوعات مختلف و هر يك جامع روايات و احاديثى است و رشته مخصوصى از علوم و معارف اسلامى كه از زبان درربار پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنين و ساير ائمه اطهارعليهم‌السلام صادر شده و علامه شهير عالم تشيع حجه الاسلام كلينىرحمه‌الله با تحمل زحمات توان فرسا در جمع آورى اين اخبار از منابع صحيح و موثق و تجزيه و تبويب آنها بصورت كليات اصول كافى كه از جمله : كتاب الحجه كتاب التوحيد كتاب الايمان و الكفر و غيره مى باشد تاءليف و تحويل عالم تشيع و علاقمندان به فرا گرفتن معارف دين مبين اسلام از منابع اصلى آن كه همانا خاندان آل عصمت و طهارت مى باشند نموده است

بخش اول : در حقيقت ايمان و لوازم آن

علت اينكه براى ترجمه ، ابتدا كتاب ايمان و كفر را برگزيدم اينست كه مباحث اين قسمت چنانكه از نام آن پيداست با سرنوشت سعادت و شقاوت انسانها بستگى دارد و شناختن لوازم ايمان و تميز دادن فضائل اخلاقى و كمالات معنوى از رذائل نفسانى و مفاسدى كه از بى ايمانى و كفر و نفاق عارض اجتماع بشرى مى شود در درجه اول اهميت قرار دارد. و لذا نگارنده بلحاظ اهميت خاص اين قسمت از كتاب ، بترجمه آن مبادرت نمود. از خداوند منان مسئلت دارم توفيق ترجمه ساير مباحث اين كتاب پر ارج و بى نظير را نيز عنايت فرمايد تا هرچه زودتر در معرض استفاده خوانندگان محترم قرار دهد.

ضمنا همانگونه كه در ديباچه جناب آقاى عماد زاده فهرست شروح و ترجمه هائيكه بر اصول كافى توسط علما و محترمين نوشته شده مطالعه فرموديد، هر يك از آنها مورد استفاده سرشار خوانندگانى در عصر خود بوده و هست ولى با ملاحظه شرايط زمان و مكان ، مخصوصا در زمان حاضر كه زندگانى ماشينى و بهزيستى و تجمل پرستى گرفتاريهاى فوق العاده اى ببار آورده كه ايجاب مى كند شبانه روز در تلاش تاءمين معاش و كمبودهاى ضرورى و غير ضرورى زندگى بود و مجال كافى براى همگان دست نمى دهد كه كتب و تراجم مفصل و مشروح را مطالعه نمايند، لذا نگارنده در اين نكاتى را كه ذيلا ملاحظه مى فرمائيد رعايت نموده است :

١ - حتى الامكان سعى شده احاديث ، به فارسى روان ترجمه شود تا فهم معانى آن بر تمام خوانندگان آسان باشد.

٢ - از مجموع احاديثى كه در يك موضوع در موارد مختلف با مضامين مشابه وارد شده آنچه را كه جامعتر و متضمن مفاهيم احاديث مشابه ديگر در همان موضوع است انتخاب و ترجمه شده نتيجه اينكه خواننده محترم با مطالعه يك يا چند حديث در باب خاصى از مطالعه ساير احاديث آن باب بى نياز مى گردد.

٣ - براى برخى از خوانندگان گرامى كه از زبان و ادبيات عرب بهره اى دارند، بعضى آيات قرآن كريم را كه ائمه اطهارعليه‌السلام در بياناتشان مورد استناد قرار داده اند، با متن بعضى از احاديث كه داراى عبارات كوتاه و موجز و حفظ آنها در ذهن خواننده آسان است عينا بخط نسخ كليشه شده و در اين كتاب آورده شده تا بيشتر مورد استفاده قرار گيرد.

٤ - بملاحظه روان بودن ترجمه ، سعى شده با تقدم و تاءخر ترجمه بعضى جملات عربى (مانند خبر و مبتداء صفت و موصوف فاعل و مفعول) بترجمه كتاب كاملا جنبه فارسى داده شود بدون آنكه تغييرى در مفهوم احاديث بوجود آيد.

٥ - چون سلسله روات احاديث ترجمه شده در اصول كافى مضبوط است از لحاظ رعايت اختصار از درج آنها خوددارى و فقط ترجمه متن احاديث مذكور گشته

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه چون پاره اى از اخبار و احاديث معضله از جمله اخبار مربوط به آفرينش حضرت آدمعليه‌السلام و ذرارى آن بزرگوار و يا سرشت مؤمن و كافر و امثال آنها به اذهان ساده برخى از خوانندگان باصطلاح دير هضم و تجزيه تحليل آنها نياز بشرح و بسط و توضيح بيشترى است ، و كتاب ما كه گزيده ايست از آن مفصلات و گنجايش ‍ شرح و بسط زيادى نداشت و فقط منظور ما از درج اينگونه احاديث اين بود كه بابى را از سلسله مطالب كتاب ايمان و كفر فرو گذار ننمائيم ، لذا توجه اين قبيل خوانندگان را به ترجمه ها شروح مفصلى كه دانشمند محترم جناب آقاى عمادزاده در ديباچه خود فهرست آنها را مرقوم فرموده اند معطوف مى داريم فقط بعضى از آنگونه اخبار كه توضيحات مختصرى داشته با اقتباس از شرح علامه مجلسىرحمه‌الله در پاورقى گنجانيده شده از ارباب فضل و دانش و خوانندگان محترم ملتجى است ضمن مطالعه ، چنانكه به اشتباه و خطائى در ترجمه و تنظيم بعضى از مطالب واقف گردند توسط ناشر (كتابفروشى اميرى) مترجم را مطلع فرمائيد تا بخواست خداى متعال در چاپهاى بعدى تصحيح و تذكر داده شود.

در خاتمه لازم است از مساعى جناب آقاى اميرى مدير كتابفروشى اميرى كه طبع و نشر اين كتاب از لحاظ تهيه كاغذ مرغوب و خطاطى و كليشه نمودن خطوط عربى كه خود جلوه خاصى به زيبائى كتاب بخشيده سعى بليغ مبذول فرموده است سپاسگزارى نمايم و همچنين از مدير و كاركنان چاپخانه خرمى كه در چاپ و حروفچينى كتاب متحمل زحماتى گرديده اند قدردانى و مزيد توفيق همگى را از خداوند منان مسئلت دارم

على اصغر خسروى

بخش اول : در حقيقت ايمان و لوازم آن

بسم الله الرحمن الرحيم

سرشت مؤمن و كافر چگونه ايجاد شد؟

در اين باره هفت حديث بطرق مختلف وارد شده است كه اجمال آن بشرح ذيل است :

١ - از على بن الحسينعليهما‌السلام روايت شده كه : خداوند پيامبران را از طينت عليين(٤) (سرشت آسمانى) خلق كرده هم دلهايشان را و هم پيكرهايشان را و دلهاى مؤمنان را نيز از همان طينت آفريده ولى پيكرشان را از نشيب و پائين تر از آن ؛ كافران را از طينت سجين(٥) آفريده است هم دلهايشان را و هم پيكرهايشان را آنگاه در آميخت بين دو نوع سرشت و از اين جهت است كه از مؤمن كافر تولد يابد و از كافر مؤمن بوجود آيد، و از اينجاست كه مؤمن به بدكردارى افتد و كافر به خوش كردارى رسد، دلهاى مؤمنان شائق باشد بدانچه از آن آفريده شده اند و دلهاى كافران شائق باشند بدانچه از آن آفريده شده اند.

٢ - در حديث ٤ ابى حمزه ثمالى گويد از امام باقرعليه‌السلام شنيدم مى فرمود خداوند ما را از اعلى عليين آفريد و دل شيعيان ما را از همان كه ما را آفريد خلق نمود و تن آنها را از نازلتر از آن آفريد و لذا دل در هواى ما دارند، براى اينكه دل آنها با ما هم سرشت است سپس آيات ١٨ تا ٢١ سوره مطففين را:

( كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿ ١٨ ﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ﴿ ١٩ ﴾ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ﴿ ٢٠ ﴾ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ )

(نه ، هرگز، براستى كه كتاب نيكان در عليين است ، تو نمى دانى كه عليين چيست ، كتابى است نوشته شده كه مقربان بر آن گواهند) بخواند. آنگاه فرمود: دشمنان ما را از سجين آفريده و دل پيروان ايشان را از ماده اى كه خودشان را آفريد و تنشان را از ماده ديگرى آفريد و لذا دل در هواى آنان دارند زيرا با آنها هم سرشت مى باشند. سپس آيات ٧ تا ١٠ سوره مطففين را:

( كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ ﴿ ٧ ﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ ﴿ ٨ ﴾ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ﴿ ٩ ﴾ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ ) (نه ، هرگز، براستى كه كتاب بدكاران در سجين باشد و تو نمى دانى كه سجين چيست ؟ كتابى است نوشته شده واى در آنروز بر دروغگويان .) تلاوت فرمود.

خلقت آدمعليه‌السلام چگونه بود؟

در سرشت مؤمن و كافر

از امام صادقعليه‌السلام : خداى متعال چون اراده فرمود آدمعليه‌السلام را بيافريند جبرئيلعليه‌السلام را در ساعت اول روز جمعه ماءمور نمود كه با دست راست از آسمان هفتم تا آسمان دنيا از هر آسمانى مشتى خاك بر گرفت و مشتى ديگر از هفتمين طبقه بالاى زمين تا هفتمين طبقه پائين آن برگرفت سپس دستور داد مشت اول را بدست راستش و مشت ديگر را بدست چپش نگاه داشت ، پس آنچه در مشتان خود داشت دوبار بشكافت پس يكبار خاكى را كه از زمين برداشته بود بپاشيد بار ديگر خاكى را كه از آسمانها برداشته بود پاشيد به مشت خاك دست راستش گفت : از تو است پيامبران و فرستادگان و اوصياء آنها و صديقان و مؤمنان و سعادتمندان و كسانيكه بخواهم گراميشان گردانم پس فرض شد بر آنها آنچنان كه فرمود و به مشت خاك دست چپ نيز گفت : از تو است جباران و مشركان و كافران و سركشان و آنانكه خواريشان را بخواهم بر آنها نيز آنچه گفته بود واجب آمد.

سپس هر دو سرشت باهم در آميختند، و اينست تفسير گفته خداى متعال :

( إِنَّ اللَّـهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ )

(براستى كه خدا شكافنده دانه و هسته است) دانه سرشت مؤمن است كه خداوند دوستى خود را در آن قرار داده ، و هسته ، سرشت كافر است كه از هر خيرى بدور است و خداى متعال فرموده است :

( يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ )

(بر آرد زنده را از مرده و بر آرنده مرده از زنده)

زنده آن مؤمنى است كه سرشتش از سرشت كافرى برآيد، و مرده آن كافرى است كه از سرشت مؤمن برآيد مقصود از زنده مؤمن است و مقصود از مرده ، كافر؛ و اينست معنى گفتار خداى عزوجل :

( أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ )

(و آيا كسيكه مرده بود و ما زنده اش كرديم ، مرگ او، آميزش سرشت او با سرشت كافر است ، زنده شدنش آنگاه است كه خداى متعال بفرمان خود آنها از هم جدا سازد

اخبار ديگرى نيز در اين مورد بيان گرديده كه علامه مجلسىرحمه‌الله اين خبرها را از اخبار متشابهه و بسيار مشكل دانسته و ما از لحاظ اختصار بهمين چند روايت اكتفا نموديم

در بيان شمه اى از حكمت آفرينش

حبيب سجستانى گويد از امام باقرعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: چون خداى متعال ذريه آدمعليه‌السلام را از پشتش برآورد تا به پروردگارى خود و نبوت پيامبران از آنان پيمان گيرد، نخستين پيامبرى كه به پيامبرى او از ايشان پيمان گرفت ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود سپس خداوند به آدمعليه‌السلام فرمود: بنگر كه چه مى بينى ؟ آدمعليه‌السلام به ذراريش نگريست ، ديد بمانند مورچگان فضاى آسمان را پر كرده اند پس عرض كرد: پروردگارا، چه بسياراند ذرارى من ؟! براى چه آنها را خلق كرده اى و براى چه منظورى از آنان پيمان مى گيرى ؟!

خداى متعال فرمود: براى آنكه مرا بپرستند و براى من شريكى قرار ندهند و به پيامبرانم ايمان آورند و از آنان پيروى نمايند. آدمعليه‌السلام عرض ‍ كرد: پروردگارا، سبب چيست كه بعضى از ذره ها بزرگتر از بعضى ديگر و برخى از آنها داراى نورى زياد و برخى داراى نورى كم و برخى ديگر اصلا فاقد نور و روشنى است ؟!

خداوند فرمود: اينطور آفريدم آنان را تا بيازمايم در تمام حالاتشان

آدمعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا، اجازه مى دهى تا سخن گويم ؟ خطاب رسيد: سخن بگو كه جانت از من است و طبيعتت برخلاف هستى من است

آدمعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا، كاش همه را يكسان خلق مى كردى : در شرايط واحد به يك اندازه و به يك طبع و يك خوى و يكرنگ و عمرهاى مساوى و روزيهاى برابر كه بر يكديگر ستم روا ندارند و بهم ديگر حسد نبرند و باهم دشمنى نكنند و در هيچ مورد باهم اختلاف پيدا ننمايند.

خداى متعال خطاب فرمود: اى آدم ، به نيروى روحى كه من بتو افاضه كرده ام گويا شدى و با طبع ناتوانت آنچه را ندانى بر زبان آورى منم آفريدگار جهان به علم خود خلقت جهانيان را مختلف قرار دادم ، و بخواست خود فرمانم را در ميان آنان اجرا كنم ، و بتدبير و تقدير من بگردند. در آفرينشم تغيير و تبديلى نباشد. جن و انس را آفريدم تا مرا بپرستند و بهشت را براى كسانى آفريدم كه مرا اطاعت و عبادت كنند و از پيامبرانم پيروى نمانيد بدون هيچ ملاحظه اى و دوزخ را آفريدم براى كسانيكه بمن كافر شوند و نافرمانى كنند و پيامبران مرا پيروى نكنند بدون هيچ ملاحظه اى ؛ و تو و ذريه ات را بيافريدم بى آنكه نيازى بتو و ذريه ات داشته باشم بلكه تو و ايشان را آفريدم تا بيازمايم كه كدام يك از شما در دنيا و آخرت را طاعت و گناه را بهشت و دوزخ را و همچنين اراده كرده ام در تقدير و تدبيرم ، و بعلم نافذم اختلاف انداختم بين چهره ها و هيكلها و رنگها و عمرهايشان و رزقها و فرمان برى و نافرمانيشان از آنها قرار دادم بدبخت و خوشبخت - بينا و نابينا - كوتاه و بلند - زيبا و زشت - دانا و نادان - توانگر و فقير - فرمان بر و نافرمان - تندرست و بيمار - زمينگير و بى عيب - تا تندرست به بيمار بنگرد و مرا براى سلامتى خود سپاس گزارد و شكر نمايد، و آنكه بيمار است به تندرست نظر كند و بدرگاه من دعا و التجا نمايد تا سلامتش بدارم و بر بلايم شكيبا باشد تا عطاى شايانم را به او رسانم - توانگر به تهيدست نگرد و مرا شكر و سپاس گزارد - و تهيدست به توانگر نگرد و مرا بخواند و زوال تنگدستيش را از من بخواهد - مؤمن بكافر نگرد و مرا بر اينكه هدايتش ‍ نمودم سپاس گزارد.

براى اين آفريدمشان كه در خوشى و ناخوشى و در عافيت و گرفتاريشان بيازمايم ، و منم خداى مقتدر توانا، و حق من است آنچه مقدر كرده ام اجرا نمايم و حق من است آنچه از مقدرات خودم را بخواهم تغيير دهم بعضى را مقدم و يا مؤ خر بر بعضى ديگر نمايم - و منم خداى فعال مايشاء، از آنچه كنم بازپرسى نشوم و خلق خود را از آنچه كنند بازپرسى كنم

پيامبر اسلام نخستين كسى بود كه بربوبيت حق تعالى اقرار كرده

از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه عده اى از قريش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند: بچه چيز بر تمام فرزندان آدم پيشى گرفتى ؟ آنحضرت فرمود: من نخستين كسى بودم كه به ربوبيت پروردگارم اقرار كردم ، همانا خداى تعالى از پيامبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه گرفت و فرمود الست بر بكم ؟ فالوابلى : آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند، بلى ، و من نخستين كسى بودم كه بلى گفتم

خداوند شرايع پيامبران اولوالعزم را به خاتم پيامبران محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطا فرمود

در باب شرايع ضمن دو حديث از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه : خداى تعالى به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسىعليه‌السلام را عطا فرموده كه اساس همه آنها توحيد و اخلاص و ترك بت پرستى و فطرت حنيف - مسلمانى سهل و آسان كه بر كنارى از گوشه گيرى و خانه بدوشى است - هرچيز پاك را در آن حلال و هر ناپاك و پليدى را حرام نموده است - بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر گردن آنان بود - يعنى تكاليف شاقه را - برداشته ، سپس ‍ ضمن دستورهاى اسلامى ؛ نماز و زكات و روزه و حج - امر بمعروف و نهى از منكر - حلال و حرام - مواريث و حدود و فرائض را بر آنها واجب نمود، و جهاد در راه خدا و وضو را بر آن افزود و آن را بفاتحه الكتاب برترى داد و به آيات آخر سوره بقره و سوره هاى مفصل(٦) و غنيمت را بافى ء(٧) براى آنحضرت حلال نمود و با ايجاد هراس در دل كفار او را يارى كرد و تمام زمين را براى او سجده گاه و وسيله طهارت قرارداد (مانند تيمم بر خاك) و او را بر تمام مردم از سفيد و سياه جن و انس برانگيخت و او را حق جزيه گرفتن(٨) و حق اسير نمودن مشركين و فديه اى كه براى آزار كردن اسيرانشان مى داند عطا فرمود. سپس مكلف به تكليفى شد كه هيچيك از پيامبران گذشته به آن مكلف نبودند و خداوند براى او شمشيرى بى غلاف از آسمان فرو فرستاد و باو خطاب شد كه بايد در راه خدا نبرد كنى و بجز خودت را در وهله اول بدان مكلف ندانى

مقصود از اولوالعزم چيست و پيامبران اولوالعزم كيانند؟

سماعه بن مهران از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: مقصود از اولوالعزم كه در آيه ٣٥ سوره احقاف مى فرمايد:(٩)

( فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ )

كيانند؟ امام صادقعليه‌السلام در پاسخ فرمود: آنان پنج تن بودند: نوح ابراهيم موسى عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

سماعه پرسيد: چگونه اولوالعزم شدند؟ آنحضرت فرمود: به اين معنى كه نوحعليه‌السلام با كتاب و شريعتى برانگيخته شد و پيامبران بعد از وى تا حضرت ابراهيم تابع شريعت او و به روش وى عمل مى كردند. حضرت ابراهيم كه مبعوث شد. صحف بر او اعطاء گرديد، و ماءمور به ترك كتاب نوحعليه‌السلام شد ولى نه از راه كفر بدان ، و همچنين هر پيامبرى كه بعد از آنجناب آمد بشريعت و روش و صحف ابراهيمعليه‌السلام عمل مى نمود تا زمان موسىعليه‌السلام حضرت موسىعليه‌السلام كتاب تورات آورد و ماءمور به تبليغ شريعت و روش خود و ترك صحف ابراهيم گشت ، تا زمانيكه عيسىعليه‌السلام مبعوث شد و كتاب انجيل آورد با عزيمت به ترك شريعت موسىعليه‌السلام و پيامبران بعد از او نيز پيرو آئين و شريعت او بودند تا اينكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم برانگيخته شد و بر آن حضرت قرآن كريم نازل شد و آئين حنيف و شريعت مقدس اسلام را تشريع فرمود، پس حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت اينهايند اولوالعزم از پيامبران

ستون هاى اسلام كدامند؟

پانزده حديث در اين مورد از ائمه اطهار بيان شده است كه از جمله روايتى است از امام باقرعليه‌السلام كه فرمود:

بنى الاسلام على خمس ، على الصلوه ، و الزكوة ، و الصوم ، والحج ، و الولايه ، ولم يناد بشيى ء كما نودى بالولايه ،

يعنى اسلام بر پنج ركن پايه گذارى شده است : اول نماز دوم زكات سوم روزه - چهارم حج پنجم ولايت ، در هيچ چيزى بقدر امر ولايت توصيه و تاءكيد نشده است

در حديث ديگرى از اين مبحث ، پس از آنكه حضرت صادقعليه‌السلام همين پنج ركن را بر زراره بيان مى كند، زراره مى گويد اهم و افضل اين پنج ركن كدام است ؟ امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: ولايت از همه افضل است ، زيرا كه آن ، كليد چهار ركن ديگر است و والى مردم را بدانها رهبرى مى نمايد.

زراره گويد، عرض كردم پس از ولايت كدام يك از چهار ركن ديگر برتر است ؟ امامعليه‌السلام فرمود: نماز، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

الصلوه عمود دينكم

نماز ستون دين شما است زراره سپس مى پرسد: پس از نماز كدام برتر است ؟

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: زكات ، زيرا كه خدا آنرا قرين نماز بيان فرموده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده زكات گناهان را از بين مى برد.

زراره عرض مى كند: پس از زكات كدام برتر است ؟

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: حج ، زيرا خداوند فرموده است :

( وَلِلَّـهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَن )

آيه ٩٧ سوره آل عمران يعنى : براى خدا است كه مردم مسلمان در صورت امكان و استطاعت شرعى خانه كعبه را زيارت كنند و هر كس از امتثال اين امر سر پيچى كند خداوند از جهانيان بى نياز است

زراره به سئوال خود ادامه مى دهد و مى پرسد: بعد از فريضه حج كدام برتر است ؟ امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: روزه

زراره عرض مى كند: يابن رسول الله جهت اينكه روزه از لحاظ فضل آخر همه قرار گرفته چيست ؟

امام صادقعليه‌السلام پاسخ پرسش زراره را چنين بيان مى فرمايد: زيرا رسول خدا فرموده است : الصوم جنه من النار روزه سپر است از آتش دوزخ ، بديهى است بهترين اشياء آنست كه چون از دستت رفت جبران ناپذير باشد مگر آنكه برگردى و عين آنرا اتيان كنى ، نماز و زكات و حج و ولايت چون از دست رفت چيزى جاى آنها را نگيرد بجز اداى خود آنها؛ و اما اگر روزه واجب از تو فوت شود يا درباره آن كوتاهى كردى و يا به سفر رفتى قضاى آنرا در ايام ديگر بجا مى آورى و يا بجاى روزه كفاره مى دهى و قضاء بر تو نيست سپس ‍ فرمود:

ذروه الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشيا و رضى الرحمن و الطاعه للامام بعد معرفته

بهترين و برترين روش و والاترين طريق ديندارى و كليه گنجينه ايمان و باب هر چيزى و خشنودى خداى رحمان اطاعت امام است بعد از شناختن و معرفت به او، زيرا خداوند در آيه ٨٠ سوره نساء مى فرمايد:

( مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّـهَ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ) هر كس پيروى كند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را همانا پيروى كرده است خدا را، و هر كس روى گرداند از اطاعت ، پس تو را بر آنها نگهبان نفرستاده ايم

و اما هر گاه مردى همه شبها عبادت كند و روزها روزه بدارد و تمام دارائيش ‍ را صدقه دهد و تمام عمر را حج بجا آورد ولى امر ولايت خدا را نشناسد تا پيرو او بوده و اعمالش به راهنمائى او باشد، او را بر خداى تعالى حق ثوابى نيست و از اهل ايمان محسوب نباشد...

در حديث ديگر سائلى از امام صادقعليه‌السلام از ستونهاى دين مى رسد، آنحضرت همين پنج را نام مى برد و سپس ميفرمايد:

و من مات و لم يعرف امامه مات ميته جاهليه

يعنى كسى كه بميرد و امامش را نشناسد بمانند مردن جاهليت مرده است ؛ آنگاه فرمود: بيش از همه وقت نياز انسان به معرفت امام آنوقتى است كه جانش به گلو رسد كه در آنوقت مى گويد: من در مذهب خوبى بودم كه معرفت به امام خود داشتم

در حديث ديگر امام باقرعليه‌السلام فرموده : درهاى خير عبارتند از: نماز كه اصل اسلام است و زكات كه فرع آن ، و جهاد كه كنگره نيروى آن است سپس فرمود: روزه سپر است از دوزخ و آتش ، صدقه گناه را ببرد و قيام مرد در دل شب براى ياد خدا...

وجه تمايز ايمان بر اسلام

مفضل از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آنحضرت فرمود:

الاسلام يحقن به الدم ، و تؤ دى به الامانه و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان

به اسلام (يعنى با اقرار به شهادتين) خون شخص محترم و محفوظ و امانت باورد مى شود، و امر ازدواج بدان حلال مى گردد؛ اما ثواب آخرت بر ايمان مترتب گردد.

در روايت ديگر ايمان و اسلام را چنين معرفى مى كند:

الايمان اقرار و عمل ، و الاسلام اقرار بلاعمل

ايمان ، اقرار است توام با عمل ؛ و اسلام اقرار است بدون عمل

در روايت ديگر، آن حضرت در جواب سائلى از فرق ميان اسلام و ايمان مى فرمايد: اسلام همان ظاهر وضعى است كه مردم مسلمان برآنند يعنى شهادت بر وحدانيت خداى تعالى و نبوت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اقامه نماز و ايتاء زكات و حج خانه خدا و گرفتن روزه ماه مبارك رمضان است ، وليكن ايمان شناختن امر ولايت است با شرايط نامبرده ؛ به اين معنى كه علاوه بر اقرار و انقياد بر اينها اعتقاد قبلى به امر ولايت معتبر است و لذا در آخرت روايت مى فرمايد: چنانكه شخصى به شش امر نامبرده اقرار نمايد ولى امر امامت را نشناسد و اعتقاد پيدا نكند مسلمان گمراهى است

ايمان آنست كه بر دل نشيند و بنده را بسوى خدا كشاند... ولى اسلام گفتار و كردار ظاهرى است

روايت ديگرى حمران بن اعين از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده كه آن حضرت مى فرمود: ايمان آنست كه بر دل نشيند و شخص را بسوى خدا كشاند و عمل به طاعت و تسليم به امر خدا نيز مصدق او باشد. اما اسلام گفتار و كردار ظاهرى است كه اجتماع مردم بر آنند از همه دستجات مسلمين و نيز در سايه اسلام جانها محفوظ و مواريث اجراء مى گردد و زناشوئى تجويز مى شود و بدين جهت از كفر بيرونند و به ايمان نسبت دارند. اسلام شريك و ملازم ايمان نيست ولى ايمان شريك و ملازم اسلام است اسلام و ايمان در گفتار و كردار با هم جمع شوند همچنانكه كعبه در مسجدالحرام است ولى همه مسجدالحرام در خانه كعبه نيست و لذا خداى متعال فرمود:

( قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) اعراب گفتند ايمان آورديم ، بايشان بگو كه ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد مسلمان شده ايم و ايمان هنوز در دلهايتان قرار نگرفته است (آيه ١٤ حجرات).

حمران راوى حديث از امامعليه‌السلام مى پرسد: آيا براى مؤمن نسبت به مسلم فضيلتى در احكام و حدود و غير اينها هست ؟ آن حضرت مى فرمايد: نه ، هر دو در اين باره يكسانند، ولى مؤمن بر مسلم در كردار و تقربى كه بخداى تعالى مى جويد برترى دارد. راوى مى گويد: مگر نه اينست كه خداى تعالى فرموده است :

( مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء )

هر كسى يك كار نيك كند براى اوست ده برابر آن از پاداش ؟ (آيه ١٦٠سوره انعام) و شما معتقديد كه مسلمان با مؤمن متفقند بر نماز و زكوة و روزه و حج ؟

امام باقرعليه‌السلام در پاسخ مى فرمايد: مگر نه اينست كه خداى عزوجل فرموده است :( فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ) خدا بيفزايد برايش چندين برابر؟ (آيه ٢٤٥ سوره بقره) پس آنها مؤمنانند كه خداوند حسنات شان را چندين برابر پاداش دهد، براى هر كار نيكى تا هفتاد برابر، اينست برترى مؤمن بر مسلم ، و بقدر نيروى ايمانش به اضعاف كثيره در حسناتش مى افزايد، و خداوند آنچه بخواهد از خيرات درباره مؤمن عطا مى فرمايد...

در تعريف ايمان و اسلام به عبارت ديگر

امام صادقعليه‌السلام در پاسخ نامه عبدالملك بن اعين كه از معنى ايمان سئوال كرده بود نوشت :

كلامى از امام باقرعليه‌السلام در مقام و فضيلت مؤمن

«ايمان ، همانا اقرار به زبان ، و عقيده قلبى ، و عمل به اركان است ؛ ايمان ، اجزاء بهم پيوسته اى دارد بمانند خانه اى كه اجزائش بهم پيوسته است اسلام نيز بمانند خانه اى ، كفر نيز بمانند خانه اى چه بسا بنده اى مسلمان باشد پيش از آنكه مؤمن باشد، ولى مؤمن حساب نمى شود تا اينكه مسلمان باشد. پس اسلام قبل از ايمان است و مقدمه ايمان است و شريك با ايمان است چون بنده اى گناه كبيره و يا صغيره اى كه خدا از آن نهى فرموده است مرتكب شود، از ايمان بيرون رود و نام ايمان از او برداشته شود ولى نام اسلام بر او ثابت باشد؛ اگر توبه كند و آمرزش خواهد دوباره به مرتبه ايمان بازگردد، و او را به ديار كفر نبرد مگر انكار و استحلال يعنى حكم حلال را حرام و حرام را حلال شمارد و بدان معتقد شود، كه در اين حال از اسلام و ايمان خارج و داخل در كفر است ، و چنين كسى بدان ماند كه به حرم در آيد، سپس داخل خانه كعبه شود و در خانه كعبه حدثى صادر كند و از خانه كعبه و حرم خارجش كنند و گردنش بزنند و به دوزخ رود.

كلامى از امام باقرعليه‌السلام در مقام و فضيلت مؤمن

امام باقرعليه‌السلام ضمن حديثى به ابى الصباح كنانى فرمود:

به اميرالمؤمنينعليه‌السلام گفتند، كسى كه «لا اله الا اله ، محمد رسول الله» بگويد، مؤمن است ؟ فرمود، پس واجبات خدا چه مى شود؟ و فرمود: اگر ايمان به صرف گفتار و اقرار بزبان صادق بود، درباره نماز و روزه ، حلال و حرام نازل نمى شد.

راوى حديث به امام باقرعليه‌السلام عرض كرد. نزد ما مردمى هستند كه مى گويند همينكه كسى به يگانگى خدا و رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى داد مؤمن است حضرت فرمود: پس چرا گناهكار را حد مى زنند و دست دزد را مى برند؟

و ما خلق الله عزوجل خلقا اكرم على الله عزوجل من المؤمن ، لان الملائكه خدام المؤمنين ، و ان جوارالله للمؤمنين ، و ان الجنه للمؤمنين ، و ان الحور العين للمؤمنين ،

و حال اينكه خدا گرامى تر از مؤمنين نزد خود مخلوقى نيافريده ، زيرا فرشتگان خدمتگزار مؤمنان اند، و مؤمنان همسايگان خدا و در پناه خدايند و بهشت از براى مؤمنان است و حورالعين نيز مخصوص مؤمنانند.

سپس فرمود: پس چرا كسى كه منكر واجبات خدا است كافر است ؟

ايمان در تمام اعضاء بدن آميخته است

امام صادقعليه‌السلام در ضمن گفتگو با ابو عمر و زبيرى فرمود: ايمان همه اش كردار است گفتار هم پاره اى از آن كردار است

ايمان ، حالات مراتب و منازلى دارد. يكى ايمانش در نهايت كمال ، ديگرى در حضيض نقصان ، سومى در جهت رجحان زائد. راوى پرسيد مگر ايمان ، كمال و نقصان دارد؟ زياد و كم مى گردد؟ حضرت فرمود: آرى ، پرسيد آن چگونه است ؟ فرمود: زيرا خداى تعالى ايمان را بر تمام جوارح آدميزاد فرض نموده و آنرا بر همه اعضا قسمت كرده و هر قسمتى را مخصوص ‍ عضوى گردانيده است هيچ عضوى نيست مگر آنكه وظيفه اى برايش ‍ معين شده كه بر عضو ديگر معين نشده است

از آن جمله دل است كه بوسيله آن تعقل مى كند و مى فهمد و مى داند و فرمانده تن انسان است ؛ و هيچ عضوى كارى نمى كند مگر به راءى و فرمان او.

از آن جمله دو چشم اوست كه با آنها مى بيند و دو گوش اوست كه مى شنود، و دو دست اوست كه با آنها كارهاى مربوط بدست انجام مى دهد، و دو پايش كه با آنها راه مى رود، و فرجش ، كه با آن نياز جنسى بجا آرد، و زبانش ، كه با آن سخن گويد، و سرش ، كه تركيب و اندام صورتش را تشكيل داده ؛ پس هريك از اين عضوها يك وظيفه ايمانى دارد كه كتاب خدا بدان گويا است

اما آنچه بر دل فرض و واجب شده ، عبارت است از اقرار و معرفت و عقد و رضا، و تسليم باينكه معبودى بجز خداى يكتا نيست كه شريك ندارد خداى يگانه است ، همسر و فرزندى نگرفته ، و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و فرستاده اوست ، و اقرار به هر چه از جانب خدا آمده است از پيامبران و كتب او، و يا آنچه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جانب خدا آورده است از شرح حال پيامبران خدا و اخبار كتب آسمانى ؛ اينهاست آنچه خداوند بر قلب انسان فرض نموده از اقرار و معرفت ، و اينست عمل قلب ، و اينست تفسير گفتار خداى تعالى در آيه ١٠٦ سوره النحل كه فرموده است :

( إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ )

(مگر كسى كه مجبورش كنند در حالى كه دلش به ايمان مطمئن است)

و در آيه ٢٨ الرعد كه فرموده :

( أَلَا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ )

(آگاه باشيد كه فقط بياد خدا دلها آسوده و مطمئن گردند) و در آيه ٤١ المائده كه فرموده

( الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ )

(آنان كه به زبان گفتند ايمان آورديم و حال دلشان ايمان نياورده) و در آيه ٢٨٤البقره كه فرموده :

( وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّـهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ ) (اگر آشكار سازيد آنچه در دل داريد يا پنهان كنيد خدا شما را بدان محاسبه كند. پس بيامرزد هر كه را خواهد و عذاب كند هر كه را خواهد اينست وظيفه قلب كه خدا واجب كرده از اقرار و معرفت و كردار و اين اساس و ركن اصلى ايمان است

و اما آنچه بر زبان فرض شده گفتار و تعبير از دل بدانچه عهده دار آن شده و اقرار بدل نموده است خداى تعالى در آيه ٨٣ سوره بقره درباره زبان فرموده است :( وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا ) «براى مردم سخن نيكو بگوئيد» و در آيه ٤٦ سوره عنكبوت فرموده بگوئيد ايمان داريم بخدا و آنچه بمانازل كرده تا آخر آيه ...بر گوش فرض شده اينست كه انسان خود را از آنچه شنيدنش را خدا حرام كرده است بر كنار دارد و از آنچه بر او حلال ندانسته ، از شنيدنش رو بر تابد و از توجه بآنچه خداى عزوجل را بخشم آورد خود را نگهدارد و در اين باره در آيه ١٤٠ سوره نساء فرموده است :

( وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّـهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِه ) بتحقيق در قرآن براى شما اين حكم را بيان كرده است كه هرگاه (در مجلسى) شنيديد كه بآيات خدا كفر مى ورزند و مورد تمسخر قرار مى دهند پس شما در آن مجلس ننشينيد و با آنان مجالست نكنيد تا در گفتگوى ديگرى وارد شوند. سپس حال فراموشى را از آن ، استثنا نموده مى فرمايد:

( وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ) و اگر يك وقتى شيطان تو را به فراموشى كشانيد، پس بعد از يادآورى با ستمكاران منشين ٦٨ انعام» و در آيه ١٨ زمر فرموده : «مژده بده بندگانم را، آنان كه مى شنوند گفتار را و پيروى مى كنند نيكوتر و مفيدتر آن را، آنانند كه خداى عزوجل هدايتشان كرده و آنانند كه خردمندانند و نيز در سوره مؤمنون در صفات مؤمنين واقعى فرموده :

( وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ )

بتحقيق رستگار شدند مؤمنان آن مؤمنانى كه در نمازشان ترسانند، و از كارهاى بيهوده اعراض نمايند، و زكاة اموال شان را مى دهند. و در آيه ٥٥ سوره قصص فرموده : چون لغوى رابه بينند از آن رو گردانند... و در آيه ٧٢ فرقان فرموده :

( وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا )

و چون به لغو و بيهوده اى بگذرند، كريمانه و موقرانه بگذرند...

و آنچه بر چشم فرض نموده آنست كه بر آنچه ديدن او را حرام نموده ننگرد، از آنچه او را نهى فرموده است رو گرداند و اين وظيفه چشم است از ايمان ، چنانكه در سوره نور آيه ٣٠ فرموده است :

( قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ )

بگو به مردان مؤمن ديده هاى خود را فرو بندند و عورتهاى خود را نگهدارند، پس آنها را نهى كرد از اينكه به عورات يكديگر نگاه كنند... و به زنهاى مؤمنه فرمود:

( وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ )

بگو به زنان مؤمنه كه فرو نهند چشمان خود را از نظر به نامحرم و فروج خود را حفظ كنند به عورات همديگر نظر نكنند؛ و فرمود هر آنچه در قرآن درباره حفظ فرج نازل شده مقصود از آن خوددارى از زنا است بجز اين آيه كه مقصود از اين آيه حفظ از نگاه است

و بر دو دست نيز فرض كرده كه بطرف آنچه حرام است دراز نشود و بر آنچه حلال فرموده بطرف آن دراز شود. و همچنين بر آن دو، واجب نموده صدقه دادن ، صله رحم بجا آوردن ، جهاد در راه خدا، وضوء براى نماز...

بر دو پا فرض نموده كه با آنها بسوى هيچ گناهى نروند و هر جا كه موجب خشنودى خداست بروند... درباره شهادت دادن دستها و پاها برخودشان و صاحبانشان فرموده است :

( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) در آنروز (روز قيامت) مهر نهيم بر دهانهايشان و سخن گويند با ما دستهايشان و گواهى دهند پاهايشان بدانچه كسب مى كردند.

بر سر فرض فرموده كه شب و روز در مواقع نماز برايش سجده كند و فرموده :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) اى كسانى كه ايمان آورديد ركوع و سجده كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كارهاى نيك بكنيد شايد كه رستگار شويد (آيه ٧٧ سوره حج) و اين آيه فريضه جامعى است كه بر روى و دستها و پاها واجب گردانيده است

پس كسى كه خدا را ملاقات نمايد در حالى كه وظائف لازم هر عضو خود را انجام داده باشد خدا را با ايمان كامل ملاقات كرده و از اهل بهشت است ، و هر كس نسبت بوظيفه اى از آنها خيانت نموده و يا تعدى كرده باشد نسبت بآنچه خداى تعالى فرمان داده است ، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مى كند... تا آخر حديث


3

4

5

6

7

8

9

10

11