خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى0%

خلاصه اى از اصول كافى نویسنده:
گروه: متون حدیثی

خلاصه اى از اصول كافى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد بن يعقوب كلينى
گروه: مشاهدات: 11667
دانلود: 2517

توضیحات:

خلاصه اى از اصول كافى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11667 / دانلود: 2517
اندازه اندازه اندازه
خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مراتب ايمان

از امام صادقعليه‌السلام ، فرموده : خداى تعالى ايمان را بر هفت مرتبه بنا نهاده است : بر نيكى راستگوئى يقين رضا وفا علم و بردبارى و آنرا ميان مردم بتفاوت قسمت كرده است و بكسى كه هر هفت مرتبه را داده است ايمان او كامل است بعضى از مردم را يك سهم داده و بعضى را دو سهم ، برخى ديگر را سه سهم تا برسد به آنكه هر هفت مرتبه را عطا فرموده است

سپس فرمود: به آنكه يك سهم از ايمان دارد دو سهم تحميلش نكنيد و به آنكه داراى دو سهم است ، سه سهم تحميل نكنيد تا آنان را سنگين بار و وامانده نمائيد.

شاهد مثال : حكايت مسيحى تازه مسلمان

در روايت ديگر كه امام صادقعليه‌السلام مراتب ايمان را به يكى از يارانش توضيح مى دادند داستان مرد مسيحى تازه مسلمانى را براى او بيان فرموده كه :

شخصى همسايه اى مسيحى داشت روزى او را به آئين اسلام فرا خواند و معارف اسلامى را در نظر او جلوه داد، او هم پذيرفت و مسلمان شد. شب كه خوابيدند نزديك سحر آن مرد به در خانه تازه مسلمان رفت و دق الباب كرد. تازه مسلمان گفت كيستى ؟ گفت من فلانم پرسيد چكار دارى ؟ گفت : وضو بساز و لباست بپوش تا براى نماز به مسجد برويم

تازه مسلمان وضو گرفت و لباس پوشيد و با همسايه مسلمان به مسجد رفت و تا نيرو داشتند نماز خواندند تا اينكه سپيده صبح طلوع كرد و وقت نماز صبح فرا رسيد. نماز صبح را نيز خواندند و مشغول تعقيبات شدند تا آفتاب طلوع كرد. تازه مسلمان برخواست تا بخانه اش رود، آن مرد گفت : كجا ميروى ، روز كوتاه است و چيزى بظهر نمانده

راوى گفت : تازه مسلمان نشست تا ظهر شد و نماز ظهر را نيز خواند مرد مسلمان گفت حال ديگر مابين ظهر و عصر چندان باقى نمانده و او را نگهداشت تا نماز عصر را نيز خواند و چون خواست به خانه اش برگردد، مرد مسلمان باو گفت : اكنون آخر روز است و از آغازش كمتر است و او را نگهداشت تا نماز مغرب را هم خواندند. تازه مسلمان خواست برخيزد و بخانه برگردد، مسلمان گفت : يك نماز بيشتر نمانده است ناچار نماز عشاء را هم خواندند و از هم جدا شدند.

مرد مسلمان سحرگاه ديگر بدنبال تازه مسلمان رفت و در خانه اش را كوبيد. تازه مسلمان گفت كيستى ؟ گفت من فلانم گفت چكار دارى ؟ گفت وضو بساز و لباس بپوش و بيا تا براى نماز بمسجد برويم

تازه مسلمان در جواب گفت : برو، براى اين دين ، كسى را پيدا كن كه از من بيكارتر باشد، من مردى مستمند و عيال وار و فقيرم امام صادقعليه‌السلام آنگاه فرمود: آن مرد مسلمان او را به آستانه اسلام وارد نمود ولى با آن روش سخت و رياضت مآبانه او را از اسلام بكلى راند.

توصيف اسلام از زبان اميرالمؤمنينعليه‌السلام

مولاى متقيان امير المؤمنينعليه‌السلام به بعضى از ياران خود فرمود: من نسبت و نژاد اسلام بوجهى بيان نمايم كه كسى نه قبل از من و نه بعد از من اين چنين بيان نكرده و نتواند بيان كند. سپس فرمود:

ان الاءسلام هو التسليم ، والتسليم هو اليقين ، و اليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو العمل ، والعمل هو الادآء،

يعنى : منظور از اسلام ، تسليم است ، و منظور از تسليم ، يقين است ، و منظور از يقين تصديق است ، و تصديق همانا اقرار است و اقرار هم ، كردار و عمل است ، و عمل هم انجام وظايف مقرره است مؤمن دينش را از راءى خود بدست نياورده ، بلكه دين از جانب پروردگارش آمده و او آنرا فرا گرفته است مؤمن يقينش را در كردارش نشان دهد. كافر هم انكارش را در كردارش ‍ نشان مى دهد.

توصيف اسلام از زبان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از امام صادقعليه‌السلام ، رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

الاسلام عريان ، فلباسه الحياء، و زينته الوقار، و مروئته العمل الصالح ، و عماده الورع ، و لكل شى اساس ، و اساس الاسلام حبنا اهل البيت ،

يعنى : اسلام حقيقتى است برهنه ، لباسش حياء است زيورش وقار، و مردانگيش كارهاى نيك و شايسته ، و ستونش تقوى و پرهيزكارى است براى هر چيز بنيادى است و بنياد اسلام دوستى ما خاندان است

در حديث ديگر به همين مضمون به روايت امير المؤمنينعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آنحضرت پس از ذكر مطلب فوق اضافه مى فرمايد:

«... پس دوست بداريد خاندان مرا و شيعيان و ياوران شان را، زيرا وقتى كه مرا به آسمان دنيا بردند و جبرئيلعليه‌السلام مرا به اهل آسمان معرفى نمود، خداى تعالى دوستى من و خاندانم و شيعيان شان را در دلهاى فرشتگان به امانت سپرده و اين دوستى تا روز قيامت در دل فرشتگان باقى خواهد ماند.

سپس جبرئيل مرا به زمين آورد و به اهل زمين معرفى نمود خداى متعال در زمين نيز ولايت من و خاندانم و شيعيان خاندانم را در قلوب مؤمنين امتم به امانت سپرد، و مؤمنين امتم امانت مرا درباره خاندانم كه دوستى و محبت آنهاست تا روز قيامت نگه مى دارند. و فرمود:

الا فلوان الرجل من امتى عبدالله عزوجل عمره ايام الدنيا ثم لقى الله عزوجل مبغضا لاهل بيتى و شيعتى ما فرج الله صدره الا عن النفاق

بدانيد كه اگر مردى از امتم تمام روزهاى دنيا عمر كند و در تمام عمر خدا را عبادت كند، سپس بر خدا وارد شود در حالى كه دشمن خاندان من و شيعيان آنها باشد، خداوند سينه او را نگشايد مگر به نفاق (دوروئى و بى ايمانى) كه مردم از راز درونى و باطن خراب او آگاهى يابند.

خصال مؤمن و حقيقت ايمان و يقين

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شايسته است مؤمن داراى هشت خصلت باشد: بهنگام پيشامدهاى لرزاننده با وقار باشد هنگام گرفتارى شكيبا باشدهنگام فراوانى شكر گزار باشد بدانچه خدا روزى دهد قناعت ورزد بر دشمنان ستم روا ندارد و بار خود را بر دوستان تحميل نكند (مجلسىرحمه‌الله فرموده بخاطر دوستان ستم نكند بخاطر دوستان گناه نكند براى دوستان فوق طاقت تحميل نكند) تنش از جانش در رنج باشد و مردم از او در آسايش باشند. براستى كه دانش دوست صميمى مؤمن است ، بردبارى وزير او، و خرد فرمانده سپاهيان او، مدار او نرمش برادر او، و نيكى پدر او است

در حديث ديگر اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: ايمان داراى چهار ركن است :

توكل بر خدا واگذاشتن كارها بخدا رضا به قضاى پروردگار تسليم به امر و فرمان او.

در حديث ديگرى از امام رضاعليه‌السلام نقل شده كه در يكى از غزوات جمعى را نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بردند. حضرت فرمود اينان كيستند؟ گفتند: مؤمنانند يا رسول الله ، رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به آنان فرمود: ايمان شما به چه پايه اى رسيده ؟ گفتند: به هنگام گرفتارى شكيبائيم به هنگام فراوانى شكر گزاريم بقضاء پروردگار راضى هستيم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حكماء علماء و كاد و امن الفقه ان يكونوا انبياء... : خردمندان و دانشمندانى هستند كه از زيادى دانش و فهم نزديك است بمقام پيامبران برسند. سپس خطاب به آنان فرمود اگر چنين باشيد كه خود را مى ستائيد، آنچه را كه در آن زيست نخواهيد نمود نسازيد، و آنچه را كه نخواهيد خورد جمع آورى نكنيد و از خدائى كه بسويش بازگشت خواهيد كرد بپرهيزيد...

در روايت امام صادقعليه‌السلام به اسحاق عمار فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى در مسجد پس از آنكه نماز صبح را با مردم خواند، نظر مباركش به چهره جوانى افتاد كه چرت مى زد و سر بزير مى داشت رنگ رخسارش بزردى گرائيده ، تنش لاغر و چشمانش بگودى فرو رفته بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به آن جوان فرمود:

كيف اصحبت يا فلان ؟ اى جوان چگونه شب را بروز آوردى ؟ جوان گفت : اصحبت يا رسول الله موقنا: اى رسول خدا صبح كردم در حال يقين

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پاسخ او در تعجب شد و فرمود:

- براى هر يقينى حقيقتى است ، و حقيقت يقين تو چيست ؟

عرض كرد: يا رسول الله ، حقيقت يقينم همين است كه مرا اندوهگين ساخته و شبم را به بيخوابى و روزهاى گرم را به تحمل تشنگى و روزه داشتن واداشته ، جانم از دنيا و آنچه در آنست به تنگ آمده و گويا مى بينم كه عرش پروردگارم براى رسيدن بحساب مردم برپاشده و همه خلايق براى حساب برانگيخته شده اند، من نيز در ميان ايشانم و گويا مى بينم كه اهل بهشت در نعمتهاى بهشت غوطه ور و در بهشت بيكديگر تعارف كنان و بر پشتى ها تكيه زنانند، و گويا اهل دوزخ را مى نگرم كه در دوزخ زير شكنجه ها فرياد كنان و فرياد رسى مى طلبند، و گويا هم اكنون صفير آتش دوزخ را در گوشهايم احساس مى كنم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحابش فرمود: هذا عبد نور الله قلبه بالايمان : اين ، بنده ايست كه خداوند دلش را به ايمان روشن كرده آنگاه خطاب بجوان فرمود: برآنچه هستى استوار باش جوان عرض كرد: يا رسول الله دعا كن كه خداى تعالى در ركاب تو شربت شهادت نصيبم گرداند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن جوان دعا كرد. چندى نگذشت كه در يكى از غزوات در ركاب پيامبر گرامى بيرون رفت و پس از شهادت نه نفر از اصحاب پيامبر نفر دهم بود كه شربت شهادت نوشيد.

در حقيقت و خواص يقين

ابوبصير از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آنحضرت فرمود:

«هرچيزى را حدى است و حد توكل ، يقين است ، و حد يقين آنست كه با اعتقاد بوجود خدا از هيچ چيزى نترسى .»

در حديث ديگر فرمود: از صحت يقين شخص مسلمان اينست كه براى خشنود كردن مردم خدا را بخشم نياورد و مردم را بدانچه خدا به آنها داده و به او نداده سرزنش ننمايد، زيرا كه روزى را از آزمند فراهم نياورد و كراهت ناخواهنده باز نگرداند، و اگر يكى از شماها از روزى خود بگريزد چنانكه از مرگ مى گريزد روزى وى او را دريابد همچنانكه مرگ او را در مى يابد.

سپس فرمود: خداوند به عدل و دادش آسايش و راحت را در يقين و رضا، و غم و اندوه را در شك و نارضائى قرار داده است

در حديث ديگر از زراره ، امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى اميرالمؤمنينعليه‌السلام بر فراز منبر فرمود: هيچيك از شماها طعم ايمان را نچشيده تا اينكه بداند آنچه بايد باو برسد، از او تجاوز نكند، و آنچه بايد از او تجاوز كند، باو نرسد.

در حديث ديگر امام صادقعليه‌السلام به صفوان جمال فرمود:

مقصود از گنجى كه در آيه٨٢ سوره كهف خداى تعالى مى فرمايد:

( أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا )

(و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم بوده كه زير آن گنجى داشتند)، آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار جمله پند بود بدين عبارات :

١ - لا اله الا انا

نيست معبودى بجز من

٢ - من ايقن بالموت لم يضحك سنه

كسى كه يقين به مرگ دارد، خنده دندان نما نكند.

٣ - و من ايقن بالحساب لم يفرح قلبه

و كسى كه يقين بحساب روز واپسين دارد، دلش شادان نگردد.

٤ - و من ايقن بالقدر لم يخش الا الله

و هر كه يقين به تقدير و سرنوشت دارد از كسى بجز خداى متعال نترسد.

در تاءييد جمله اخير اين خبر، از سعد بن قيس همدانى نقل شده كه : روزى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را در جنگلى ديدم كه دو جامه بر تن داشت گفتم يا اميرالمؤمنين در همچو مكانى با دو جامه ؟!

فرمود: آرى ، اى سعد، هيچ بنده اى نيست مگر اينكه نگهبانانى دارد، و همواره دو فرشته او را از حوادث اتفاقى از قبيل افتادن از قله كوه و يا سقوط در چاه و غيره او را مراقبت مى نمايند و چون قضا نازل شود، آن دو فرشته او را در ميان آن حادثه اى كه باو رسيده است رها مى كنند.

در روايت ديگر از امام صادقعليه‌السلام فرمود:

قنبر(١٠) غلام علىعليه‌السلام آنجناب را بسيار دوست مى داشت و هر وقت اميرالمؤمنينعليه‌السلام از خانه بيرون مى رفت قنبر با شمشيرى كه بزير جامه داشت بدنبال آنحضرت روان مى شد. علىعليه‌السلام شبى او را ديد و فرمود: اى قنبر كجا مى آئى ؟ عرض كرد يا اميرالمؤمنين بدنبال شما آمدم كه آسيبى بوجود مباركت وارد نگردد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: واى بر تو اى قنبر، آيا مرا از اهل آسمان پاسبانى مى كنى يا از اهل زمين ؟ عرض كرد: نه ؛ بلكه از اهل زمين ، فرمود: بدان كه اهل زمين توانائى آن را ندارند كه آسيبى بمن برسانند مگر باذن خدا از آسمان ، برگرد بخانه ، پس قنبر برگشت

مقام رضا به قضاء الهى

ليث مرادى از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله عزوجل

داناترين مردم و با معرفت ترين آنها از جنبه خداشناسى كسى است كه از همه بيشتر بقضاى الهى راضى باشد.

در حديث ديگر على بن الحسينعليه‌السلام فرمود:

صبر و رضا، سر منشاء تمام طاعات است و هر كس صبر كند و بدانچه خدا براى او مقدر فرموده راضى باشد اعم از آنكه خوش آيند او باشد يا خوش ‍ آيندش نباشد. خداى متعال بجز خير باو نرساند.

صلاح گروهى از بندگان خدا به غنا و توانگرى و گروهى به فقر و مسكنت است

امام باقرعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه آنحضرت فرمود: «خداى تعالى فرمايد: بعضى از بندگانم امر دينشان اصلاح نشود مگر به توانگرى و فراخى نعمت و سلامتى بدنهايشان اينان را بدين وسايل بيازمايم تا امر دينشان اصلاح شود، و برخى ديگر امر دينشان اصلاح نشود مگر به فقر و ندارى و بيمارى و گرفتارى آنان را نيز بدين وسايل بيازمايم تا امر دينشان اصلاح شود و من به آنچه صلاح دين بندگانم در آنست داناترم

تفويض امور بر خدا و توكل بر او

بعضى از بندگان مؤمن من در عبادت من بسيار كوشايند و نيمه شب از خواب ناز و بستر راحت برخواسته و خود را به رنج مى افكند تا نماز شب گزارد و مناجات بدرگاه من نمايد. بناگاه يكى دو شب خواب را بر او مستولى مى كنم از روى صلاح وى ، و نيمه شب بيدار نمى گردد. صبح بيدار مى شود در حالى كه نسبت بخود خشمناك است و خود را خوار و زبون مى شناسد، اگر او را بدانچه از روش بندگى من دلش مى خواهد رهايش كنم ، عجب و خودبينى بر او عارض مى شود و عمل او را تباه مى كند تا بجائيكه گمان برد بر عابدان پيشى گرفته و از تقصير در عبادت خود وارهيده در نتيجه از من دور افتد و پيش خود گمان برد كه بمن نزديكتر شده است پس ‍ نبايد بندگان مؤمن به اعمالشان تكيه كنند. آن اعمال كه براى درك ثواب انجام مى دهند، زيرا اگر تمام عمرشان را در عبادت بسر برند و خود را در رنج و تعب اندازند باز در عبادت من مقصرند و در برابر كرامتها و نعمتهاى من در بهشت به آنان و ترفيع درجاتشان در جوار من كه خواهان آنند، به كنه عبادت من نرسند. پس بايد برحمت من تكيه زنند و بفضل من شادان و با گمان نيكو بمن مطمئن گردند. اين وقت است كه رحمت من آنان را فرا گيرد و خشنودى من شامل آنها شود و آمرزشم لباس عافيت به اندامشان بپوشاند. زيرا منم خداى بخشنده و مهربان»...

در حديث ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداى متعال از جمله آنچه به موسى بن عمرانعليه‌السلام وحى فرمود، اين بود كه فرمود:

«اى موسى ، مخلوقى گرامى تر و محبوب تر از بنده مؤمن در نزد من نيافريده ام جز اين نيست كه به هر چه گرفتارش كنم بخير و صلاح اوست عافيتش هم دهم براى آنست كه خير و صلاحش در آنست ، و هر چه به خير و صلاحش نيست ، از او دريغ دارم ، و من بحال بنده ام از اسباب صلاح و فساد داناترم ، پس مؤمن بايد در برابر گرفتاريها شكيبا و نعمتهاى مرا سپاسگزار و بقضاى من خشنود باشد تا او را نزد خودم از صديقان شمارم» و در حديث ديگر فرمود: اگر مؤمن را با قيچى قطعه قطعه كنند خير او در آن است و اگر مشرق و مغرب را مالك شود باز هم بخير اوست .»

تفويض امور بر خدا و توكل بر او

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداى متعال به داوودعليه‌السلام وحى نمود كه :

هيچ بنده اى از بندگانم بمن پناهنده نشود در حالى كه بدانم نيت او خالص و از روى حقيقت بمن پناهنده شده اگر همه آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست بر عليه او قيام كنند جز آنكه من چاره آنها را براى او فراهم كنم ، و هيچ بنده اى از بندگانم به ديگرى پناهنده نشود در حاليكه بدانم نيتش همين است ، جز آنكه همه وسايل آسمانى و زمينى را از او بگيرم و زمين را از زير پايش بكشم و باك ندارم كه در چه واديى نابود مى گردد.

در حقيقت توكل و مراتب آن

مردى بنام على بن سويد از امام كاظمعليه‌السلام از تفسير كلام خدا كه فرموده :

( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ )

(هر كه بر خدا توكل كند، خدا او را بس است) سئوال نمود: آن حضرت فرمود: توكل بر خدا مراتبى دارد. از جمله آنكه : در تمام امور خود پناهگاهت خدا باشد، و هر چه با تو كند راضى باشى و بدانى كه او در خيرخواهى تو كوتاهى نكند و بدانى كه حكم و اختيار با اوست : آنگاه بر او توكل كنى و همه امور خود را باو واگذارى و در همه احوال باو اعتماد نمائى

در مراتب خوف و رجاء و فوايد آنها

امام صادقعليه‌السلام فرمود: در وصيت لقمان به پسرش مطالب عجيبى بوده و از همه عجيب تر آنكه به پسرش گفت : «از خدا آنچنان بترس كه اگر اعمال نيك تمام جن و انس را بياورى ، خدا عذابت مى كند. و آنچنان به او اميدوار باش كه اگر گناه تمام جن و انس را مرتكب گردى خدا به تو ترحم مى كند.»

سپس فرمود: پدرم بارها مى فرمود: «هيچ بنده مومنى نيست جز آنكه در دلش دو نور است : نورى از ترس خدا، و نورى از اميدوارى برحمت خدا، كه چون اين دو نوروزن شود، نه اين به آن زيادتى كند و نه آن به اين ، و هر دو به يك وزن باشند.

و در حديث ديگر به اسحاق بن عمار فرمود: اى اسحاق از خدا بترس ‍ آنچنانكه گويا او را بچشم مى بينى زيرا اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. هر آينه اگر عقيده مند باشى كه خدا ترا نمى بيند محققا كافرى ، و اگر معتقد باشى كه خدا ترا مى بيند و در برابر او نافرمانى كنى ، او را پست ترين ناظران بر خود شمرده اى و فرمود: كسى كه از خدا بترسد، خدا همه را از او بترساند و كسى كه از خدا نترسيد، خدا او را از همه بترساند. هر كه خدا را شناسد از او بترسد، و هر كه از خدا بترسد دل از دنيا بر كند.

على بن محمد راوى خبر گفت : به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم جمعى از دوستانت به گناهان فرو مى روند و مى گويند ما به آمرزش خدا اميدواريم آن حضرت فرمود: دروغ مى گويند، دوستدار ما نيستند. آنان مردمى هستند كه به آرزوهاى بيجا خوشند. هر كس اميدش بچيزى باشد، براى رسيدن به آن كار مى كند و كسى كه از چيزى بترسد، از نزديكى بدان مى گريزد.

و در حديث ديگر فرمود: براستى از خدا بسيار ترسيدن از عبادت است خداى تعالى مى فرمايد:

( انَّمَا يَخْشَى اللَّـهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ) (٢٨ فاطر)

همانا فقط دانشمندان از خدا ترسانند. و مى فرمايد:

( فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ ) (٤٤ مائده)

«از مردم نترسيد فقط از من بترسيد». و مى فرمايد:

( وَمَن يَتَّقِ اللَّـهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا )

هر كه از خدا بترسد، براى او اسباب گشايشى قرار دهد.

در حديث ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: در دل بنده ترسان و هراسان ، حب بزرگ منشى و شهرت طلبى نمى باشد.

داستان توبه راهزن شرور و ماجراى بعد از توبه او

از على بن الحسينعليه‌السلام روايت شده كه : مردى در سفرى با خاندان خود سوار كشتى بودند. ناگاه كشتى آنها شكست و از سرنشينان كشتى بجز همسر آن مرد كسى نجات نيافت ديگران همه غرق شدند. آن زن بر تخته پاره اى آويزان شد، امواج دريا او را به جزيره اى انداخت و جان بسلامت برد. در آنجا مرد راهزنى بود كه از هيچ گناه و كار ناشايسته اى ابا نداشت از قضا عبور آن بانوى نجات يافته از كمينگاه آن راهزن افتاد. مرد راهزن سر راه بر آن زن بگرفت و گفت : تو انسانى يا از جن و پرى هستى ؟ آن زن گفت انسانم مرد راهزن بى آنكه سخنى بگويد با او در آويخت و ميان دو پايش نشست و آهنگ تجاوز به او نمود.

آن زن بر خود لرزيد. مرد راهزن گفت از چه اينطور مى لرزى ؟ زن با دست اشاره بسوى آسمان كرد و گفت از او (يعنى از خدا) مى ترسم راهزن گفت : تاكنون چنين كارى بسرت نيامده ؟ زن گفت : نه ، بعزت او (خدا) سوگند. مرد راهزن گفت : با اينكه تو تا حال چنين كارى نكرده اى و من تو را بزور باين كار واداشته ام اين چنين از خدا مى ترسى ، بخدا قسم كه من بدين ترس و هراس ‍ از تو سزاوارترم

گويد: مرد راهزن برخواست و از تجاوز به آن زن خود دارى نمود و به خاندان خود بازگشت و همتى بجز توبه و انابه درگاه خدا نداشت ، و همانطور كه راه منزل را طى مى كرد به راهبى برخورد كه با او به راه مشتركى ادامه دادند در ميان راه تابش آفتاب آنها را بى تاب نمود. راهب به آن جوان گفت از خدا درخواست كن ابرى نمايان كند كه بر سر ما سايه افكند تا آفتاب ما را نسوزاند. آن جوان گفت : من براى خود در نزد خدا كار نيكى سراغ ندارم كه جراءت كرده دعا نمايم و حاجت طلبم

راهب گفت : پس من دعا مى كنم تو آمين بگو. جوان قبول كرد. راهب دست بدعا برداشت و جوان آمين گفت ناگاه ابرى در آسمان نمودار شد و برسرشان سايه انداخت آندو در زير سايه ابر مقدارى راه رفتند تا بر سر دو راهى رسيدند و در آنجا راهشان از هم جدا مى شد پس راهب به راهى روان شد و جوان به راهى ديگر و ابر نيز بالاى سر جوان بحركت در آمد.

راهب بطرف جوان برگشت و گفت : اى جوان اكنون دانستم كه تو از من بهترى و دعاى ما بخاطر تو به اجابت رسيده نه بخاطر من ، داستان خود را بمن بازگو تا ببينم سبب اجابت دعاى تو چيست ؟

جوان ماجراى برخورد خود را با آن زن بازگو كرد. راهب گفت : بدان كه هر گناهى كه در گذشته مرتكب شده بودى بخاطر ترسى كه بدلت افتاده آمرزيده شده ، بهوش باش كه در آينده حالت چگونه خواهد بود.

جمله اى از فرمايشات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

امام صادقعليه‌السلام جمله اى از فرمايشات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه در مكتوبى ضبط بوده بشرح زير بيان نمود:

الا ان المؤمن يعمل بين مخافتين ، بين اجل قدمضى ، لايدرى ما الله صانع فيه ، و بين اجل قدبقى لا يدرى ما الله قاض فيه ، فلياخذ العبد من نفسه لنفسه ، و من دنياه لاخرته و فى الشيبه قبل الكبر، و فى الحيوه قبل الممات ، فوالذى نفس محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب و ما بعدها من دار الا الجنه و النار

آگاه باشيد كه مؤمن ميان دو ترس دست بگريبان است ؛ يكى ترس از گذشته اى كه نمى داند خدا با عمر گذشته اش چه مى كند. ديگر ترس از عمر باقيمانده اش كه نمى داند خدا چه مقدرش نموده است پس بنده مؤمن بايد كه بدست خود براى خودش و از دنيايش براى آخرتش و در جوانيش قبل از پيريش و در زنده بودنش قبل از فرا رسيدن مرگش بهره برگيرد. قسم بخدائى كه جان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدست قدرت اوست پس از كوچيدن از دنيا جاى تلافى و عذر خواهى نيست و پس از ترك دار دنيا خانه اى بجز بهشت و با دوزخ وجود ندارد. (اگر به بهشت راهت ندهند، به دوزخ ببرندت).

حسن ظن و خوش بينى به خدا

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده كه خداى تعالى فرموده :

«آنانكه براى دريافت پاداش و ثواب من كار مى كنند نبايد به اعمال خود تكيه كنند، زيرا اگر آنها تمام عمر بكوشند و خود را در عبادت من رنج دهند باز مقصرند و در برابر كرامتهاى من و نعيم بهشت و درجات بالاترى كه از من خواستارند در عبادت به كنه بندگى من نرسند. وليكن به رحمت من بايد تكيه كنند و بفضل من اميدوار شوند و به حسن ظن درباره من اطمينان حاصل كنند. اينجاست كه رحمت من آنان را دريابد و خشنودى و آمرزش ‍ من شامل حال آنها گردد و عفو من آنان را فراگيرد، زيرا منم خداى بخشنده و مهربان

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بر فراز منبر مى فرمود، «قسم به لا اله الا هو كه به هيچ مؤمنى خير دنيا و آخرت داده نشده مگر بواسطه حسن ظنش به خداوند و بواسطه اميدواريش به او، و حسن خلقش و خوددارى او از غيبت مؤمنان و قسم به لا اله الا هو كه خدا عذاب نمى كند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار مگر بواسطه سوء ظنش بخدا و تقصير در اميدوار بودنش و بد خلقى و غيبت او از مؤمنين ، سوگند به ذات يگانه اى كه معبودى بجز او نيست ، هيچ بنده مؤمنى خوشبين به خدا نباشد مگر آنكه خدا به اندازه خوشبينى او با او رفتار نمايد، زيرا كه خداوند كريم است ، تمام نيكيها بدست او است او شرم دارد كه بنده مؤمنى به او گمان نيك داشته باشد و او خلاف گمان و اميد بنده اش ‍ رفتار نمايد، پس گمانتان را بخدا نيكو نمائيد و باور غيبت پيدا كنيد چنانكه امام رضاعليه‌السلام نيز در روايتى فرمود:

احسن الظن بالله ، فان الله عزوجل يقول انا عند ظن عبدى المؤمن بى ، ان خيرا فخيرا، و ان شرا فشرا

يعنى : بخدا خوش گمان باش ، زيرا خداى متعال مى فرمايد: من با گمان بنده مؤمنم همراهم اگر گمانش خوب است خوبى بيند، و اگر بد است بدى بيند.

اعتراف به تقصير در پيشگاه باري تعالى

امام كاظمعليه‌السلام به يكى از فرزندانش فرمود: «اى فرزندم ، بر تو باد به سعى و كوشش مبادا خود را در عبادت و طاعت خداى عزوجل بى تقصير بدانى زيرا خداى متعال آنچنانكه شايسته است عبادت نشود.»

از ابى الحسنعليه‌السلام روايت شده كه مى فرمود: «مردى از بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و سپس يك قربانى تقديم داشت كه او پذيرفته نشد. پيش خود گفت : اين بى لياقتى از خود دارم و تقصير و گناه جز از من نيست خداى متعال به او وحى نمود كه اين نكوهشى كه از خود كردى ، از عبادت چهل ساله ات بهتر است .»

فضل بن يونس از ابى الحسنعليه‌السلام روايت كرده كه آنحضرت فرمود: بسيار بگو:

اللهم لاتجعلنى من المعارين ، ولا تخرجنى من التقصير

يعنى خدايا مرا از عاريه گيران ايمان قرارنده (كه عبادت بى مغز و سرسرى انجام دهم) و از تقصير كارشناسان خود خارج مساز (كه خود را در انجام وظايف بندگى مقصر ندانم).

در اطاعت و پرهيزكارى

امام باقرعليه‌السلام فرمود: «هر مذهبى شما را بطرف خود نكشاند. بخدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت خداى متعال را نمايد.»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در حجه الوداع ضمن سخنرانى خود فرمود: «واى مردم ، هيچ عملى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از دوزخ دور كند مگر آنكه من شما را بدان امر نمودم و هيچ عملى نيست كه شما را بدوزخ نزديك و از بهشت دور كند، مگر آنكه شما را از آن نهى نمودم بدانيد كه روح الامين (جبرئيل) در دل من اين مطلب را افكند كه : هيچ ذير وحى نميرد تا آنكه روزى خود را بطور كامل بگيرد. پس ، از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى خود آرامش بخرج دهيد (حريص نباشيد) و اگر رزق يكى از شما ديرتر رسيد، او را وادار نسازد كه از راه نامشروع بجويد، زيرا آنچه نزد خدا است بغير طاعت او بدست نيايد.»

در روايت ديگر امام باقرعليه‌السلام به جابر فرمود:

«اى جابر، آيا كسى كه خود را به شيعه مى بندد، همينش بس است كه بگويد من دوستدار اهل بيتم ؟! بخدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه از خدا بپرهيزد و اطاعت او كند.

اى جابر، شيعيان ما شناخته نمى شوند مگر به تواضع و خشوع و امانت دارى و بسيار ياد خدا نمودن و روزه و نماز و احسان به پدر و مادر و پرسش از حال همسايگان ، فقرا و مستمندان ، بدهكاران و يتيمان ، راستگوئى و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از بدگوئى مردم ابنانند امينان قوم و خويشان خود در همه حال

جابر گويد، گفتم يابن رسول الله ، ما در اين زمان چنين مردمانى را نمى شناسيم ؟ فرمود: اى جابر، مبادا روشهاى مردم تو را بر اين عقيده بدارد كه : براى مرد همين بس كه گويد من على را دوست دارم و پيرو اويم و طبق گفته اش عمل نكند و كردارش با گفتارش مطابقت ننمايد.

بلكه ، اگر گويد: من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دوست دارم (براى اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل از علىعليه‌السلام است) و پيروى از سيرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عمل به سنت او نكند، دوست داشتن رسول خدا هيچ نفعى بحال او نمى بخشد.

پس ، از خدا بپرهيزد و براى او كار كنيد. زيرا بين او و هيچكس از بندگانش ‍ خويشى نيست ، محبوبترين مردم نزد خدا و گرامى ترين آنها، پرهيزكارترين و مطيع ترين آنها است اى جابر، بخدا قسم ، تقرب بخدا نمى توان جست مگر به طاعت ، با ما برات آزادى از دوزخ نيست واحدى را بر خدا حجتى نه ، هر كه مطيع خدا باشد دوست ما است و هر كه نافرمانى كند دشمن ما است ، بولايت ما نتوان رسيد مگر بواسطه عمل و پرهيزكارى .»

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: هيچ عملى توام با پرهيزكارى كم نيست ، چگونه كم توان شمرد عملى را كه پذيرفته درگاه پروردگار باشد.

ورع (پارسائى)

امام باقرعليه‌السلام فرمود: ان اشد العباده الورع

سخت ترين عبادتها پارسائى است

و نيز فرمود. خدايتعالى مى فرمايد: «اى فرزند آدم ، از هر چه بر تو حرام كردم اجتناب كن تا از پاكدامن ترين مردم باشى .»

به همين مضمون از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: «پارساترين مردم كسى است كه از هر چه خدا حرام كرده اجتناب كند.»

در حديث ديگر فرمود: «ما مردى را مؤمن بشماريم تا اينكه تمام اوامر ما را پيروى كند و از ته دل بخواهد. يكى از موارد پيروى ما پاكدامنى است خود را بدان بيارائيد خدايتان رحمت كند. و دشمنان ما را در تنگنا بگذاريد خدا شما را نجات دهد.

امام كاظمعليه‌السلام نيز فرمود: بسيار شنيدم كه پدرم مى فرمود: «از شيعيان ما نيست كسى كه پرده نشينان در پس پرده هاى خود از پارسائى او سخن نگويند. از دوستان ما نيست كسى كه در شهرى ده هزار نفرى زندگى كند و ديگرى از او پارساتر باشد.»