سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119782
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119782 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

على عليه‌السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من وزیر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم و مثل من نسبت به پیامبر، مثل هارون به موسى است یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا پیامبر، با من و با همسر من (حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام و فرزندانم (امام حسن و امام حسین عليه‌السلام در مباهله با مشركین نصرانى حاضر شد یا با تو و زن بچه ات؟ عرض كردم: البته با شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا آیه تطهیر از ناپاكى به من و همسر و فرزندانم تعلق دارد، یا به تو و زن و بچه ات؟ عرضه داشت: البته به شما و اهل بیت شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من و فرزندانم مشمول دعاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حدیث كساء هستیم كه فرمود: (بار خدایا، این ها اهل بیت من هستند كه (روى) به سوى تو دارند نه به جانب آتش)،

یا تو؟ عرض كرد: البته شما و همسر و فرزندانتان.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا این آیه: (وفاى به عهد مى كنند و از روزى كه شر آن فراگیر است خائفند)، درباره من است یا تو؟ عرض كردم: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن جوان مردى هستى كه از آسمان او را ندا دادند: (هیچ شمشیرى نیست، مگر ذوالفقار و هیچ جوان مردى نیست، مگر على)، یا من؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه خورشید براى وقت نمازش برگشت و بعد از اتمام نماز غروب كرد، یا من؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز فتح خیبر پرچمش را به او داد و خداوند او را فاتح و پیروز گردانید، یا من؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه كرب و اندوه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمین را با كشتن عمرو بن عبدود برطرف ساختى یا من؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت على عليه‌السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از حرام زادگى از زمان حضرت آدم تا پدرت پاك و مطهر ساخت یا من؟ با این سخنى كه فرمود: (من و تو (رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على عليه‌السلام از نكاح (ازدواج مشروع) هستیم نه از سفاح (ازدواج غیر مشروع) از زمان حضرت آدم تا زمان عبدالمطلب) عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من آن كسى هستم كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا برگزید و فاطمه زهرا عليها‌السلام دخترش را به عقد ازدواجم درآورد و فرمود: (خداوند (حضرت زهرا عليها‌السلام را به عقد ازدواجت درآورد) یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من پدر حسن و حسین عليه‌السلام دو ریحانه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم كه درباره آنها فرمود: (این دو، آقایان جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آنها بهتر است)، یا تو؟ عرض ‍ كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا برادر تو، به دو بال در بهشت مزین شده كه با آنها به همراه ملایكه پرواز مى كند، یا برادر من؟ عرض كرد: برادر شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من ضامن دین رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدم و در ایام حج براى وفاى به عهد آن جناب فریاد زدم، یا تو؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من آن كسى هستم كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه مى خواست مرغ بریانى را بخورد، او را فرا خواند و فرمود: (خداوندا محبوب ترین بنده ات را بعد از من، به نزدم آور (تا با من از این مرغ بخورد) یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا من كسى هستم كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به قتال با ناكثین (طلحه و زبیر و عایشه) و قاسطین (معاویه و اصحابش) و مارقین (خوارج نهروان) بر اساس تاءویل قرآن بشارت داد، یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من آن كسى هستم كه گواه بر آخرین كلام رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و متولى غسل و دفن آن حضرت شد یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من آن كسى هستم كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با این فرمایش كه: (على قضاوت كننده ترین شماست) امت را به علم قضاوتش دلالت فرمود، یا تو؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من آن كسى هستم كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ایام حیاتش به اصحابش فرمود: (به او به امارت بر مؤمنین سلام كنید)، یا تو؟ عرض كرد: البته شما

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرابت بیشترى دارى یا من؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه خداوند دینارى در موقع نیاز به تو بخشید و جبرییل با تو معامله كرد و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را میهمان كردى و فرزندانش را طعام دادى، یا من؟ ابوبكر گریه كرد و عرضه داشت: البته شما.

على عليه‌السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را براى انداختن و شكستن بتى كه بر روى كعبه بود، بر دوش خود بالا برد، كه اگر مى خواست به افق آسمان برسد هر آینه مى رسید، یا من؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد كه در خانه او به مسجدالنبى باز باشد، هنگامى كه به بستن تمام در خانه هاى صحابه و اهل بیتش فرمان داد و حلال شمرد در مسجدش براى او آن چه براى خودش حلال بود، یا من؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه پیش ‍ از نجواى با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدقه داد و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او نجوا كرد، هنگامى كه خداوند عزّوجلّ امت را مورد عتاب قرار داد و فرمود: (آیا براى شما دشوار بود كه پیش از نجواى با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدقه بپردازد)، یا من؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا تو آن كسى هستى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او به فاطمه زهرا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (تو را به ازدواج كسى در آورم كه از میان مردم نخستین كسى بود كه (به من) ایمان آورد و اسلام او بر همه رجحان و برترى دارد)، یا من؟ عرض كرد: البته شما.

سپس امیرالمؤمنین عليه‌السلام مناقبى را كه خداوند به آن جناب از میان مردم اختصاص داده بود، یك به یك فرمود: و ابوبكر در جواب همه آنها عرض مى كرد، البته شما (صاحب این فضایل و مناقب هستید) و على عليه‌السلام فرمود: پس به این ویژگى ها و نظایر آنها، امارت (من) بر امت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سزاوار مى شود.

سپس على عليه‌السلام خطاب به ابوبكر فرمود: چه چیزى تو را به خدا و رسول و دین او جسور ساخته، در حالى كه تو از آن چه كه اهل دین به آن محتاجند، تهى هستى؟ ابوبكر گریه كرد و عرضه داشت: اى اباالحسن، راست مى گویى. امروز را به من مهلت بده تا در آن چه كه در آنم و در آن چه كه از تو شنیدم، ببینم.

على عليه‌السلام فرمود: مهلت براى تو هست.

ابوبكر از نزد على عليه‌السلام خارج شد و آن را با خود خلوت كرد و تا شب به كسى اجازه نداد بر او وارد شود و این در حالى بود كه عمر به خاطر این كه شنیده بود ابوبكر با على عليه‌السلام خلوت كرده، در میان مردم تردد مى كرد.

ابوبكر در آن شب به خواب رفت و در عالم رؤ یا، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در جایگاه مخصوصش مشاهده كرد.

ابوبكر به جانب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست تا بر آن حضرت سلام نماید؛ ولى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رویش را برگرداند.

ابوبكر گفت: اى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آیا فرمانى صادر فرموده اى و من آن را انجام نداده ام؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جواب سلام تو را چگونه بدهم، در حالى كه دشمنى ورزیدى با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند؟ حق را به اهلش بازگردان.

ابوبكر گفت: عرض كردم. چه كسى اهل آن است؟ فرمود: كسى كه دیروز تو را درباره آن مورد عتاب قرار داد و او على عليه‌السلام است.

ابوبكر گفت: همانا به فرمان شما حق را به او باز مى گردانم.

پس شب را به صبح آورد و (صبح) در حالى كه مى گریست، به على عليه‌السلام عرض كرد: دستت را بگشا. پس با او بیعت نمود و امر (امارت بر امت) را به آن حضرت تسلیم نمود و عرضه داشت: به سوى مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى روم و آن چه را دیشب در خواب دیده ام، و آن چه را كه (دیروز و امروز) مابین من و تو گذشت براى مردم باز خواهم گفت و جانم را از زیر بار این امر (امامت بر مردم) آزاد خواهم كرد و بر شما به امارت (بر مؤمنین) سلام مى نمایم.

على عليه‌السلام فرمود: خوب است. ابوبكر در حالى كه رنگش تغییر كرده بود از نزد على عليه‌السلام بیرون رفت و عمر در حالى كه دنبال او مى گشت، با او برخورد كرد و گفت: اى خلیفه رسول اللّه، حالت چطور است و ابوبكر آن چه را بر او گذشته بود و هر چه در خواب دیده بود و آن چه را ما بین او و على عليه‌السلام واقع شد، براى عمر باز گفت.

عمر به او گفت: اى خلیفه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه به سحر بنى هاشم فریب نخورى كه این اولین سحرى نیست كه از آنها صادر شده، و پیوسته با او بود تا این كه او را از راءى و اراده اش بازگرداند و او را بدانچه در آن بود (غصب مقام خلافت) ترغیب كرد و به ثبات و پایدارى بر آن فرمانش داد.

على عليه‌السلام براى وعده و قرار به مسجد آمد و كسى را در آن جا ندید و احساس شرّ از ناحیه آنها كرد. پس نزد قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست و (در آن حال) عمر بر آن حضرت گذشت و گفت: اى على، (امر) به غیر آن چه قصد نمودى واقع شد، و على عليه‌السلام متوجه موضوع گردید و بلند شد و به خانه بازگشت. (208)

__________________________

208- على (ع) و المناقب، ص 254 243.

169 بى ارزشى مقام دنیا

هنگامى كه على عليه‌السلام به طرف بصره آهنگ نمود به ربذه نزول اجلال كرد، دنباله حاجى ها گرد آمدند تا بیانات الهى آن ذات با بركات را استماع نمایند على عليه‌السلام آن هنگام در میان خیمه خود بود.

ابن عباس گوید: وارد خیمه آن جناب شده دیدم مشغول وصله زدن كفش ‍ خود است، عرض كردم: ما به اصلاح كار خود نیازمندتریم از آن چه هم اكنون بدان پرداخته اى، على عليه‌السلام پاسخ مرا نداده و همچنان به كار خود مشغول بود پس از آن كه از وصله زدن آسوده شد هر دو جفت كفشش را در برابر من افكنده فرمود: بهاى این جفت كفش چقدر است؟

عرض كردم؟ ارزشى ندارد.

فرمود: در عین حال چقدر مى ارزد؟

عرض كردم: نیم درهم.

فرمود: به خدا قسم این زوج كفش ارزشش نزد من بیشتر از خلافت بر شماست، مگر در صورتى كه بتوانم حقى را به پا بدارم یا باطلى را از بین ببرم.

گفتم: حاجى ها گرد آمده تا از فرمایشات شما استفاده نمایند. آیا اجازه مى دهى من با آنها صحبت كنم اگر كاملا توانستم از عهده گفتار خود برآیم از ناحیه تو بوده و آفرینش بر توست و اگر نتوانستم كارى از پیش ببرم زیانش متعلق به خود من است.

فرمود: نه من خود با آنها سخن مى گویم آنها با دست هاى درشت خود به سینه من زد كه متاءلم گردیدم.

على عليه‌السلام كه معلوم شد از سخن نابجاى من سخت ناراحت شده از جا برخاست من براى ترمیم حال آن حضرت و پوزش خواستن از بى ادبى خود به دامن آن حضرت چنگ زده و او را سوگند دادم كه خویشاوندى را مراعات كند و ضمنا اجازه سخنرانى به من مرحمت كند، فرمود: سوگند مده سپس از خیمه خارج شده حاجى ها اطراف او را گرفتند.

حضرت امیر عليه‌السلام حمد و ثناى الهى به جا آورده فرمود: خداى متعال محمد را به رسالت مبعوث ساخت و در آن روزگار در میان عرب كسى پیدا نمى شد كه كتاب خواند و یا شایستگى ادعاى نبوت داشته باشد و آن جناب به نیروى الهى مردم را به صراط نجات دعوت مى كرد و سوگند به خدا من هم در نجات آنها فروگذارى نكردم و تغییر و تبدیل روا نداشته و خیانتى از من سر نزد و به همین مرام باقى بودم تا خلافت به كلى از من روگردان و به دیگران متوجه شد. مرا با قریش چه كار؟ به خدا سوگند در آن هنگام كه كافر بودند با آنان پیكار كردم و هم اكنون كه مفتون دست بى وفایان واقع شده اند با آنان مى جنگم و همانا مسیر فعلى من بر اثر تعهدى است كه دارم. سوگند به خدا شكم باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم.

و مى دانم قریش در صدد انتقام ما برنیامده مگر از آن جهت كه خدا ما را بر آن برترى داده و از میانشان به بزرگى و آقایى برگزیده و این دو شعر خواند: به جان خودم سوگند، گناه است دوغ خالص بیاشامى و خرماى بى پوست را با شیر و كره بخورى ما در آن وقت كه اهمیتى نداشتى و اطراف تو را درخت هاى خشك و خالى فرا گرفته بود مقام و منزلت به تو دادیم. (209)

__________________________

209- الارشاد، ص 238 237.

170 عاقبت ظلم

معاویه پس از داورى حكمین، در حالى كه على بن ابى طالب عليه‌السلام هنوز زنده بود، بسر بن الرطاة را ماءمور بسیج لشكرى كرد و به وسیله عمر لشكر فراهم ساخت و ضحاك بن قیس فهرى را نیز به لشكر آرایى دیگر برگماشت و به همه این لشكریان فرمان داد كه در شهرها هر كس را از شیعه على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندانش یافتند، بكشند و كارگزاران او را به قتل برسانند و حتى از زنان و كودكان نیز دست برندارند.

بسر با این ماءموریت به مدینه رسید و گروهى از اصحاب على عليه‌السلام را در آن جا كشت و خانه هایشان را ویران كرد. آنگاه به مكه رفت و گروهى از خاندان ابولهب را به قتل رساند. سپس وارد سراة شد و گروهى را هم در آن جا كشت. پس از آن وارد نجران شد و در آن جا عبداللّه بن عبدالمدان حارثى و پسرش را كه هر دو از دامادهاى بنى عباس و كارگزاران على عليه‌السلام بودند، به قتل رساند. آنگاه به یمن كه رسید، عبداللّه بن عباس ‍ كارگزار على عليه‌السلام در آنجا نبود. نقل كرده اند كه از آمدن بسر باخبر شده و رفته بود. بسر ملعون او را نیافت اما دو كودك خردسال وى را گرفت و به دست خود با دشنه اى كه داشت، سرشان را از بدن جدا كرد، و به حضور معاویه بازگشت.

همین جنایت ها را عامر در حق دیگر كسان نیز انجام داد. آنگاه به سوى انبار، به قصد كشتن عامرى، رهسپار شد و ابن حسان بكرى و مردان و زنان شیعه آن جا را به قتل رساند. به روایت ابوصادقه، لشكریان معاویه به انبار حمله بردند و یكى از كارگزاران على عليه‌السلام به نام حسان بن حسان را به قتل رساندند و شمار زیادى از مردان و زنان را كشتند.

این خبر كه به على عليه‌السلام رسید از خانه بیرون آمد و بالاى منبر رفت، خداى را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درود فرستاد و آنگاه فرمود:

  (جهاد درى از درهاى بهشت است؛ پس هر كس آن را رها كند، خداوند جامه خوارى و ذلت بر او مى پوشاند و مشمول بلایش مى كند و بر كودكانش اهانت مى شود و در معرض فرومایگى و پستى قرار مى گیرد.

من به شما هشدار دادم پیش از آن كه آنها به پیكار با شما برخیزند، با آنها بجنگید. و سرانجام هر گروهى كه از پیكار با اینان سرباز زد، به ذلت و خوارى رسید. شما این مهم را به گردن یكدیگر انداختید و راه پستى را پیش گرفتید و سخن مرا به پشت سر انداختید، تا جایى كه حمله هاى پى در پى بر شما كردند. اینك كار به جایى رسیده است كه اخو عامر پاى به شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان كارگزار آنجا را به قتل رسانده و مردان و زنان زیادى را كشته است، و به من خبر داده اند كه این مرد وارد خانه زن مسلمان و زن ذمى شده و گوشواره ها و گردنبند آنها را گرفته و در بازگشت، با چپاول و با دست پر بازگشته، لكن كسى لب به اعتراض ‍ نگشوده است. در برابر این ننگ، هرگاه مرد مسلمانى از فرط تاءسف و اندوه، قالب تهى كند و بمیرد، نه تنها جاى ملامت نیست بلكه شایسته است... ).

ام حكیم دختر قارط، زن عبداللّه، در كشته شدن دو پسرش آن چنان ناراحت و بیخود شده بود كه دیگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمى داد و پیوسته در مراسم مى گردید و درباره آنها این ابیات را زمزمه مى كرد:

اى كسى كه فرزندان مرا دیده اى، فرزندانى كه همچون دو مروارید برخاسته از صدف بودند، اى كسانى كه از دو فرزند من خبر دارید، فرزندانى كه گوش و دل من بودند، اینك دلم به تنگ آمده است، اى كسانى كه فرزندان دلبند همچون پى و استخوانم را كه از من گرفته اند، دیده اید، اخبار درندگى بسر را به من گفتند، لكن آن را دروغ پنداشتم و باور

نكردم. تا بدان جا كه مردانى را كه بوى شرف به مشامشان رسیده است، دیدم و این سخن را گفتند.

اینك بسر را سزاوار هر نفرینى مى دانم، و او و همه یارانش تبهكارند. چه كسى این مادر دلداده و سرگشته را به دو فرزندش كه چندى است آنها را از دست داده، مى رساند؟

نقل كرده اند حادثه كشتن این دو كودك را به دست بسر كه به على عليه‌السلام اطلاع دادند، ناله بلندى سر داد و از خدا خواست كه لعنت خود را شامل او كند. او فرمود: خدایا، نعمت دین را از او بگیر و از دنیا مبرش مگر آن كه عقل را از او گرفته باشى.

این دعا مستجاب شد، او عقل خود را باخت و پیوسته هذیان مى گفت و شمشیرى چوبین به دست مى گرفت و خیك دمیده اى در جلو داشت كه بر آن چندان مى كوفت كه خسته مى شد. (210)

__________________________

210- الغدیر، 21/24 27.

171 پناهگاه دادرس  

محدث قمى (ره) در تتمة المنتهى مى نویسد: سید اسمعیل حمیرى مردى جلیل القدر و عظیم المنزله و از مادحین اهل بیت عليه‌السلام است، سابقه ندارد احدى از اصحاب ائمه عليه‌السلام مانند سید حمیرى نشر فضایل امیرالمؤمنین عليه‌السلام و اهل بیت طاهرین عليه‌السلام را نموده باشد.

علامه محترم حضرت حجت الاسلام جناب آقاى امینى در جلد دوم الغدیر ص 222 در فضیلت و مقام سید روایتى نقل مى كند كه مضمونش ‍ این است.

حضرت رضا عليه‌السلام فرمود: در خواب دیدم نردبانى داراى صد پله در محلى گذاشته شده از آن بالا رفتم وقتى به آخر نردبان رسیدم وارد قبه سبزى شدم كه خمسه طیبه عليه‌السلام در آنجا نشسته بودند مردى در مقابل ایشان ایستاده بود و این قصیده را مى خواند.

لام عمر و باللوى مربع

طامسة اعلامها بلقع

  (211)

__________________________

211- روضات الجنات، ص 271، ج 12، بحار، ص 72، تمام قصیده در ص 219 الغدیر، ج 2 ذكر شده.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همین كه مرا مشاهده نمود فرمود: مرحبا پسر جان على ابن موسى الرضا عليه‌السلام بر پدرت على و مادرت فاطمه و بر حسن و حسین عليه‌السلام سلام كن. سلام كردم، فرمود: بر شاعر و مادح ما در دنیا سید حمیرى نیز سلام كن به او هم سلام كرده نشستم. پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: قصیده را بخوان سید شروع كرد به خواندن وقتى كه به این شعر رسید:

پرچمى است بر دوش على عليه‌السلام صورت آن آقا همچون خورشید درخشان است، در این هنگام حضرت رسول و فاطمه زهرا و دیگران دانه هاى اشك از مژدگان فرو ریختند به این قسمت شعر كه رسید.

قالوا له لو شئت اعلمتنا

الى من الغایة و المفزع

مردم گفتند: خوب است براى ما تعیین كنى پس از تو پناهگاه و دادرس ‍ كیست؟ پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست ها را بلند كرده فرمود: (الهى انت الشاهد على و علیهم انى اعلمتهم ان الغایة و المفزع على ابن ابى طالب) (خدایا تو بر من و آنها گواهى كه اعلام كردم به ایشان پناه و فریادرس على ابن ابى طالب است) اشاره نمود، به امیرالمؤمنین عليه‌السلام چون سید از خواندن قصیده فارغ شد. حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: على ابن موسى این قصیده را حفظ كن و امر نما شیعیان ما را به حفظ آن بگو هر كه آن را حفظ كند و به خواندنش مداومت داشته باشد، بهشت را براى او در عهده مى گیریم. برایم تكرار نمود تا حفظ كردم.

بخش ششم: بدگویى و ناسزا به على عليه‌السلام در زمان حیات

172 ناسزا گویى معاویه به على (ع

طبرى از ابن ابى نجیح نقل مى كند كه سالى معاویه به حج رفت پس از طواف خانه خدا با سعد بن ابى و قاص به طرف دارالندوة رفتند، سعد را در كنار خود روى تخت سلطنتى نشاند در ضمن سخن شروع كرد به بدگویى و ناسزا نسبت به على عليه‌السلام .

سعد با ناراحتى گفت: مرا بر روى تخت خود نشانیده اى آنگاه على را سب مى كنى. به خدا سوگند اگر یكى از صفات برجسته على در من بود برایم بهتر از تمام دنیا ارزش داشت آنگاه حدیث منزلت و مباهله ورایت را در شاءن و مقام على عليه‌السلام نقل مى كرد. (212)

مسعودى در مروج الذهب بعد از نقل همین حدیث مى نویسد: در كتاب على بن محمد بن سلیمان دیدم كه سعد پس از این سخن از جاى حركت كرد تا برود، معاویه بادى رها كرده به او گفت: بنشین تا جوابت را بدهم، هیچ وقت از تو به این اندازه كه حالا بدم آمده، بدم نیامده بود، پس چرا على را یارى نكردى و از چه جهت با او بیعت ننمودى؟!

من اگر آنچه تو از پیغمبر شنیده بودى مى شنیدم تا زنده بودم خدمتكارى على عليه‌السلام را مى كردم.

سعد گفت: قسم به خدا من به مقام خلافت از تو شایسته ترم.

معاویه در جواب گفت: در چنین موقعى (بنى عذره) امتناع مى ورزیدند. به طورى كه گفته اند سعد بن ابى وقاص از بنى عذره به وجود آمده بود.

__________________________

212- این قسمت را الغدیر از صحیح مسلم و ترمذى نیز نقل مى كند ج 10، ص 257.

173 نماز على عليه‌السلام افضل است  

ابن ابى الحدید در قسمت چهارم از شرح نهج البلاغه نقل مى كند كه معاویه عده اى از صحابه و بعضى از تابعین را تطمیع مى كرد تا اخبار زشتى درباره على عليه‌السلام از خود جعل كنند و براى مردم روایت نمایند. اخبار طورى باشد كه برائت و بیزارى از على عليه‌السلام را لازم نماید براى این كار جوایز زیادى تعیین مى كرد تا راویان احادیث به جعل حدیث تمایل پیدا كنند. آنها نیز خواسته معاویه را انجام دادند. ابوهریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه از آن جمله هستند.

اعمش گفت: هنگامى كه ابوهریره با معاویه وارد عراق شد، ابتدا به طرف مسجد كوفه رفت، دید جمعیت بسیار زیادى از او استقبال كرده و براى استماع گفتارش اجتماع نموده اند. به دو زانو در میان مردم نشست چندین مرتبه (براى این كه صورت واقعیت به عمل خود بدهد) با كف دست بر پیشانى زد آنگاه گفت: (یا اهل العراق اتزعمون انى اكذب على اللّه و على رسوله و احرق نفسى بالنار) اى مردم عراق خیال مى كنید من به خدا و پیغمبرش دروغى نسبت مى دهم و خود را به آتش مى سوزانم.

به خدا سوگند از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه فرمود: هر پیغمبرى حرمى دارد (و ان حرمى بالمدینة مابین عیر الى ثور) حرم من در مدینه، امتدادش از كوه عیر تا كوه ثور است. هر كس در این امتداد اختلاف و فتنه اى بیانگیزد، لعنت خدا و ملایكه و مردم بر او باد.

  (و اشهد باللّه ان علیا احدث فیها) خدا را گواه مى گیرم كه على عليه‌السلام در مدینه فتنه انگیخت. وقتى این خبر به معاویه رسید، مقدمش را گرامى داشت و بسیار او را نوازش نمود حكومت مدینه را نیز به ابوهریره واگذار كرد.

زمخشرى در ربیع الابرار مى گوید: ابوهریره غذاى مضیره (یك نوع طعامى است كه با شیر ترش تهیه مى شود) خیلى دوست داشت بر سر سفره معاویه مى رفت و آن غذا را مى خورد. هنگام نماز كه مى شد با على عليه‌السلام نماز مى خواند وقتى به او اعتراض مى نمودند. جواب مى داد: (مضیرة معاویة ادسم و اطیب و الصلوة خلف على افضل) غذاى مضیره معاویه چرب تر و خوش بوتر است ولى نماز پشت سر على عليه‌السلام افضل است. (213)

__________________________

213- پند تاریخ، ج پنجم، ص 65 64.

174 سرزنش كردن على عليه‌السلام

ابوعون مى گوید: زنى از طایفه بنى عبس در حالى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام بر منبر بودند در نزد آن حضرت آمده و گفت: اى امیرمؤمنان! سه چیزند كه دلها را در اضطراب انداخته و آنها را در همّ و غمّ فرو برده است.

حضرت فرمودند: آنها چیستند؟

زن گفت: رضایت دادن و تسلیم شدن تو در امر حكمیت، و اختیار كردن تو پستى و زبونى را، و فریاد و جزع برآوردن تو در مواقع ابتلائات و حوادث!

حضرت فرمود: اى واى بر تو (تو را به این مسایل چكار) تو زن هستى برو در خانه خود بنشین و به كار خود مشغول باش!

زن گفت: نه، سوگند به خدا كه هیچ نشستى نیست مگر در سایه شمشیرها! (214)

__________________________

214- الغارات ج 1، ص 38.

175 محو نام على عليه‌السلام

علامه امینى درج 10 ص 287 مى نویسد: دشمنى معاویه با على عليه‌السلام به جایى رسید كه نمى توانست اسم او را بشنود و از نام نهادن به اسم على جلوگیرى مى كرد.

نقل شده على عليه‌السلام چند روزى بود عبداللّه بن عباس را ملاقات نكرده بود. روزى پرسید: چه شده كه ابن عباس دیده نمى شود؟ گفتند: خداوند به او فرزندى عنایت كرده و بعد از نماز فرمود: پیش ابن عباس برویم.

به خانه عبداللّه بن عباس رفت و تبریك براى این مولود به او گفت. آنگاه فرمود: خداى را شكر مى كنم و امیدوارم درباره این فرزند به تو بركت عنایت كند.

پرسید: چه نامى برایش انتخاب كرده اى؟ ابن عباس گفت: جایز است با بودن شما برایش نام بگذارم؟

فرمود: او را بیاور. فرزندش را آورد نوزاد را گرفت و كامش را برداشت و دعاى خیر درباره اش نمود سپس مولود را داد به دست پدرش فرمود: بگیر او را على نامیدم و كینه اش را ابوالحسن گذاشتم.

وقتى معاویه از جاى حركت نمود به ابن عباس گفت: شما نمى توانید هم اسم و هم كنیه على را روى فرزند خود بگذارید، كنیه اش را من ابومحمد مى گذارم این كینه برایش ماند.

بنى امیه هرگاه مى شنیدند مولودى به نام على نامیده شده او را مى كشتند مردم از ترس بنى امیه نام فرزندان خود را عوض مى كردند. (215)

__________________________

215- پند تاریخ، ج هفتم، ص 122 121.

بخش هفتم: بدگویى و ناسزا به على عليه‌السلام پس از شهادت

 

176 بیان فضل از زبان دشمن 

قیس بن ابى حازم روایت كرده است كه گفت: در بازار مدینه گردش ‍ مى كردم در مسیر خود به دكانهاى روغن زیتون فروشى رسیدم، سواره اى را دیدم، كه گروهى از مردم اطراف او را فرا گرفته اند و آن سواره بر حضرت على ابن ابى طالب عليه‌السلام ناسزا مى گوید، در این هنگام، (سعد بن ابى و قاص) فرا رسید و توقف كرده، پرسید: این سواره كیست؟

در پاسخ گفتند: مردكى است كه به حضرت على عليه‌السلام ناسزا مى گوید. پیش ‍ آمد و جمعیت مردم را شكافت تا در برابر آن مرد قرار گرفت و گفت: اى مرد! چرا به على عليه‌السلام ناسزا مى گویى؟ مگر نه این است كه او نخستین كسى است كه اسلام اختیار كرده است؟ و اولین كسى است كه با پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز خوانده است؟ مگر نه این است كه او داماد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پرچمدار او، در جنگ هاى آن حضرت است؟ سپس (سعد بن ابى و قاص) رو به قبله ایستاد دست هایش را بالا برد و گفت: پروردگار! براستى كه این شخص از ولیى از اولیاى تو عیب جویى مى كند و به او ناسزا مى گوید، اینك پروردگارا پیش از آن كه این جمعیت متفرق شوند، قدرت خویش را در نابودى این مردك، به آنها نشان بده. (قیس) مى گوید: به خدا سوگند! هنوز مردم متفرق نشده بودند كه اسب، او را به سوى دكان روغن فروشى پرتاب كرد، چنان سرش به زمین خورد كه سر و مغزش ‍ شكافت! (216)

__________________________

216- فضایل پنج تن (ع)، ج 1، ص 309 و 310.

177 عذر بدتر از گناه  

ابن ابى الحدید روایت مى كند: روزى على عليه‌السلام به مسجد آمد و كنار عمر نشست، عده اى نیز در مسجد بودند وقتى حضرت برخاست، یك نفر از حضرت بدگویى كرد و او را به تكبر و خودپسندى متهم نمود.

عمر گفت: كسى مانند او حق دارد كه تكبر كند! به خدا سوگند اگر شمشیر او نبود هرگز ستون اسلام برپا نمى شد، (217) گذشته از این او بهترین داور امت اسلام است و داراى سوابق درخشان و شرافت در امت اسلامى است!!

یك نفر پرسید: پس چرا او را (براى خلافت) نپذیرفتند؟ عمر گفت: به خاطر كم سن بودن و محبتى كه به فرزندان عبدالمطلب داشت او را نپسندیدیم! (218)

__________________________

217- و اللّه لو لا سیفه لما قام عمود الاسلام.

218- قهرمان همیشه پیروز، ص 193.

178 درخواست معاویه براى لعن على عليه‌السلام

معاویه به عقیل برادر على بن ابى طالب عليه‌السلام گفت: برادرت تو را محروم نمود ولى من از نظر مالى به تو كمك نموده ام و از تو راضى نخواهم بود مگر این كه در منبر او را لعنت كنى. عقیل پذیرفت.

بر منبر رفت پس از حمد و سپاس خداوند و درود به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: مردم معاویه پسر ابوسفیان به من دستور داده على بن ابى طالب را لعنت كنم او را لعنت كنید، لعنت خدا و ملایكه و تمام مردم بر او باد، از منبر پایین آمد.

معاویه گفت: تو معین نكردى كدام یك از معاویه و على را لعنت كنند، عقیل گفت: نه چیزى اضافه نمودم و نه كم كردم كلام بسته به نیت گوینده است. (219)

__________________________

219- عقد الفرید، ج 2، ص 142.

179 سزاى سب كننده على عليه‌السلام

از شمر بن عطیه نقل كرده كه گفت: پدرم على عليه‌السلام را سب كرد. كسى به خوابش آمده گفت: سب كننده على تو هستى؟ و گلویش را گرفت، به طورى كه سه موقع در رختخوابش محدث شد، یعنى سه شب در خواب با او چنین رفتار شد. (220)

__________________________

220- اثبات الهداة، ج 4، ص 487.