سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119772
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119772 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

180 جعل حدیث بر ضد على عليه‌السلام

  (ابوهریره) یكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است، و براى شهرت طلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت به دروغ، حدیث جعل مى كرد و آن را به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى داد.

روزى وارد مسجد كوفه شد و بالاى منبر رفت، و جماعتى در مسجد بودند، شروع كرد به سخن گفتن، تكیه كلامش این بود: رسول خدا گفت: ابوالقاسم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت، خلیل و دوستم و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت و...

در این هنگام جوانى از انصار كه در مسجد بود، به جلو رفت و گفت: (اى ابوهریره از تو در مورد حدیثى، سؤ ال مى كنم، و تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر آن را از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیده اى، اقرار كن و آن این كه: آن حضرت در مورد على عليه‌السلام (در غدیر خم) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه...: (كسى كه من مولا و رهبر او هستم، پس على عليه‌السلام مولا و رهبر او است، خدایا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار).

ابوهریره، سوگند یاد كرد كه من این حدیث را از شخص پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم.

وقتى كه حاضران در مسجد، این سخن را از ابوهریره شنیدند (دریافتند كه او با این كه تصریح رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد رهبرى على عليه‌السلام شنیده، باز با دروغ سازى و جعل احادیث بر ضد على عليه‌السلام سخن مى گوید و با آن حضرت دشمنى مى كند).

عده از جوانان بیدار، در مسجد برخاستند، او را سنگ باران كرده و مفتضحانه از مسجد بیرون نمودند (221) و به این ترتیب طبل رسوایى او را به صدا درآوردند و طشت رسوایى او را از بام جهان به زمین انداختند كه صداى آن را همه شنیدند و تاریخ براى آیندگان این صدا را ضبط كرد تا همگان بشوند و گول علماى دربارى و شكم پرست را نخوردند، و به این ترتیب به مضمون حدیث فوق عمل كردند كه باید با دشمنان على عليه‌السلام دشمن بود.

__________________________

221- اقتباس از ناسخ التواریخ على (ع) ج 5، ص 220.

181 خوش بود مدح از زبان دشمنان  

شعبى مى گفت: از خطیبان بنى امیه مى شنیدم على عليه‌السلام را بر فراز منبرها سب مى كرده و بد مى گفتند و همان وقت احساس مى كردم كه گویا بازوى آن حضرت را گرفته و به جانب آسمانها بالا مى برند و نیز از آنان مى شنیدم كه اجداد خود را در منابر مى ستایند و مى پنداشتم كه گویا از مردارى توصیف مى كنند.

ولید بن عبدالملك به فرزندان خود مى گفت: یادگارهاى من! تا مى توانید دست از دین برندارید زیرا بنایى را كه دین پایه گذارى نماید، دنیا نمى تواند آن را منهدم و ویران سازد و برعكس بنایى كه به دست دنیا بنیان شود دین آن را ویران مى سازد.

بسیارى از اوقات از یاران و كسان خود مى شنیدم كه از على عليه‌السلام نكوهش ‍ مى نمودند و فضایل او را زیر پا گذارده و مردم را به كینه او وا مى داشتند در عین حال تمام زحمات آنان بى نتیجه مى ماند و روز به روز مكانت او در دلها جا بگیرند، برخلاف انتظار از دلها مى افتادند و از موقعیت شان مى كاست. آرى (خوش بود مدح از زبان دشمنان). و در این كه فضایل امیرالمؤمنین عليه‌السلام را پنهان مى داشته و دانشمندان را از نشر آنها جلوگیرى مى كرده اند حرفى نیست و هیچ خردمندى شك و شبهه اى ندارد و به قدرى در این باره پافشارى كرده و جدیت به خرج مى دادند كه اگر كسى مى خواست روایتى از على عليه‌السلام نقل كند نمى توانست آن روایت را به نام و نسب از آن جناب یاد نماید و ناچار مى گفت مردى از اصحاب پیغمبر یا مردى از قریش چنین خبرى نقل كرده و برخى مى گفتند ابوزینب چنین مطلبى فرموده.

عكرمه حدیث وفات پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از گفته عایشه چنین روایت كرده كه نامبرده در ضمن حكایت به او گفت: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه با حال بیمارى خواست از خانه به مسجد برود بر دو نفر از خاندان خود كه یكى فضل بن عباس بود تكیه كرده بود. او كه خدا نفرین پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر او روا سازد از شخصى دیگر نام نبرد.

عكرمه گوید: هنگامى كه این قصه را از قول عایشه براى عبداللّه عباس ‍ نقل كردم، گفت: آیا آن مرد دیگر را مى شناسى؟ گفتم: نه؟ عایشه از او نام نبرد. گفت: آن مرد على بن ابى طالب بود و عایشه با آن كه مى توانست از وى به نیكى یاد كند لیكن كینه دیرین او را بر این داشت كه از وى نام نبرد.

و حاكمان ستمگر هرگاه مى فهمیدند كسى از على عليه‌السلام به نیكى یاد مى كند او را با تازیانه مى زدند و بلكه براى عبرت دیگران سر او را جدا مى كردند و مردم را به بیزارى جستن از او وادار مى نمودند و بالاخره عادت بر این است كه شخصى بدین پایه دشمن داشته باشد نبایستى از او نیكى باقى بماند تا چه رسد كه فضایل و مناقب او زبانزد خاص و عام بوده و دلیل بر حق بودن او اقامه شود و چنان چه نوشتیم مناقب او همه جا منتشر شده و خاصه و عامه و دوست و دشمن از آنها نام مى برند و از این جا معلوم مى شود كه رویه على عليه‌السلام به طور عادى نبوده و معجزه آشكارى است. (222)

__________________________

222- الارشاد، ص 301 299.

182 آموزش ناسزا بر على عليه‌السلام

حجاج بن یوسف ثقفى نماینده عبدالملك (پنجمین خلیفه اموى) در عراق، از ظالمان و خونخواران كم نظیر تاریخ است، و دشمنى او با على عليه‌السلام و آل على آن چنان بود كه نام شیعه على عليه‌السلام بودن كافى بود كه حكم اعدامش را صادر كند.

هشام بن كلبى گوید: پدرم نقل كرد: طایفه (بنى اود) كه تیره اى از بنى سعد) بودند، به فرزندان و همسران خود، سب و ناسزاگویى به ساحت قدس على عليه‌السلام را مى آموختند.

مردى از گروه عبداللّه بن ادریس بن هانى، نزد (حجاج) رفت، و در ضمن گفتگو، سخنى گفت كه حجاج ناراحت شد و بر سر او فریاد كشید و با درشتى و تندى با وى سخن گفت.

آن مرد وحشت كرد، (و براى این كه از مجازات حجاج در امان بماند شروع به چاپلوسى نمود به این ترتیب) گفت:

امیرمؤمنان! به من این نسبت داده شده (كه مثلا از دوستان على عليه‌السلام هستم) هیچ كس، نه از قریش و نه از ثقیف به فضایل ما نمى رسد و مانند ما نیست.

حجاج شما چه فضیلتى دارید؟

چاپلوس: 1 عثمان هیچ گاه در مجلس ما به بدى یاد نمى شود.

دیگر چه؟

چاپلوس: 2 در میان ما كسى كه از فرمان امیر، خروج كند، نیست.

دیگر چه؟

چاپلوس: 3 در میان ما هیچ كس در جنگ هاى على عليه‌السلام در سپاه او شركت ننموده است، تنها یك نفر شركت نمود، او نیز از چشم ما ساقط شده و ارزشى نزد ما ندارد.

دیگر چه؟

چاپلوس: 4 هیچ مردى از ما با دختر یا زنى ازدواج نكرده، مگر این كه نخست پرسیده كه آیا آن دختر یا زن، دوست على عليه‌السلام هست و یا از على عليه‌السلام ستایش مى كند یا نه؟ ، اگر دوست على عليه‌السلام باشد و یا او را ستایش ‍ كند، با او ازدواج نخواهد كرد.

دیگر چه؟

چاپلوس: 5 در میان ما اگر فرزندى به دنیا آمد و او پسر بود نام على و حسن و حسین عليه‌السلام بر او نمى نهند و اگر دختر بود نام فاطمه عليه‌السلام را بر او نمى گذارند.

دیگر چه؟

چاپلوس: 6 زنى از ما هنگام ورود امام حسین عليه‌السلام به كربلا نذر كرد كه اگر آن حضرت كشته شود، یك گاو و یا گوسفند، قربانى كند و وقتى او كشته شد، به نذرش وفا كرد.

دیگر چه؟

چاپلوس: 7 از میان ما كسى هست كه وقتى به او گفته شد از على عليه‌السلام بیزارى بجوى، جواب مثبت داد و حتى افزود از حسن و حسین نیز بیزارى مى جویم.

دیگر چه؟

چاپلوس: 8 امیرمؤمنان عبدالملك به ما این افتخار را داد و گفت: انتم الشعار دون الدثار، انتم الانصار بعد الانصار: (شما لباس زیرین من (از خواص من) هستید نه لباس رویین من، شما یاران بعد از یاران من مى باشید.

دیگر چه؟

چاپلوس: 9 در كوفه هیچ خاندانى، ملاحت و خوشرویى (بنى اود) را ندارد.

هشام گوید: پدرم گفت: خداوند این نعمت ملاحت را از آنها سلب كرد. (223)

به این ترتیب مى بینیم گاهى انسانها براى حفظ جان خود، آن گونه پست و خود فروش مى شوند كه این چنین به چاپلوسى و خودباختگى مى پردازند، و ضمنا در مى یابیم كه طاغوتیان تا چه حد بر ضد على عليه‌السلام جوسازى مى نمودند.

__________________________

223- بحار. ط جدید. ج 46، ص 119.

183 مجازات لعن بر على عليه‌السلام  

عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه) بنى امیه، در میان امویان، آدم نیك سیرت و پاك روش بود، هنگامى كه بر مسند خلافت نشست، (میمون بن مهران) را فرماندار جزیره كرد، و همین میمون بن مهران شخصى به نام (علاثه) را بخشدار (قرقیسار) نمود.

علاثه براى میمون بن مهران نوشت كه در این جا دو مرد هستند با هم نزاع و كشمكش دارند یكى مى گوید: (على عليه‌السلام بهتر از معاویه است، و دیگرى مى گوید: معاویه بهتر از على عليه‌السلام است).

میمون بن مهران جریان را براى عمر بن عبدالعزیز نوشت و از او تقاضاى داورى كرد، وقتى كه نامه بدست عمر بن عبدالعزیز رسید، در پاسخ نوشت: از قول من براى علاثه (بخشدار قرقیسار) بنویس: (آن مردى را كه مى گوید: معاویه از على عليه‌السلام بهتر است، به درگاه مسجد جامع ببرد و صد تازیانه به او بزند و سپس او را از آن جا تبعید كند.

این فرمان اجرا شد، به آن شخص احمق صد تازیانه زدند و سپس ‍ گریبانش را گرفتند و كشان كشان او را از دروازه اى كه (باب الدین) نام داشت، از آن محل بیرون كردند). (224)

__________________________

224- مجموعه ورام، ج 2، ص 86.

184 پاداش حدیث دروغین علیه على عليه‌السلام  

سمرة بن جندب، از پول پرستان پست زمان معاویه بود، معاویه صد هزار درهم به او داد، تا در میان مردم، حدیثى، پیش خود ببافد، و به دروغ آیه اى كه در شاءن على عليه‌السلام است بگوید: (در شاءن ابن ملجم، قاتل على عليه‌السلام است).

او در میان جمیعت آمد و گفت: این آیه (204 سوره بقره) در مورد على عليه‌السلام نازل شده است، و آن آیه این است:

و من الناس من یعجبك قوله فى الحیوة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام

  (و بعضى از مردم كسانى هستند كه گفتار آنها در زندگى دنیا مایه اعجاب تو مى شود، و خداوند بر آن چه در دل (پنهان مى دارند) گواه است، در حالى كه آنان سرسخت ترین دشمنانند).

اما (آیه 207 بقره): و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله...: (و بعضى از مردم، جان خود را براى خوشنودى خدا مى فروشند... ) در شاءن (ابن ملجم) نازل شده است).

معاویه، باز صد هزار درهم براى او فرستاد، او به خاطر كمى آن، نپذیرفت، تا چهار صد هزار درهم براى او فرستاد آن گاه قبول كرد. (225)

__________________________

225- ناسخ التواریخ حضرت على (ع)، ج 5، ص 218.

185 لعنت بر على عليه‌السلام برابر لعنت بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

پس از آن كه امام حسن مجتبى عليه‌السلام در مدینه (به وسیله زهرى كه معاویه فرستاده بود) به شهادت رسید، معاویه در مراسم حج شركت كرد، و سپس ‍ به مدینه آمد، تصمیم گرفت بالاى منبر رود و در حضور اصحاب و مسلمین، به لعن و ناسزاگویى به ساحت مقدس على عليه‌السلام بپردازد.

به او گفته شد كه (سعد و قاص) در مدینه است و به این كار راضى نیست، او را نزد خود حاضر كن و به این كار راضى كن.

معاویه، سعد را نزد خود طلبید و جریان را به او گفت، سعد گفت: (اگر در مسجد، على عليه‌السلام را لعن كنى، من از مسجد خارج مى شوم، و دیگر به مسجد باز نمى گردم)، معاویه از تصمیم خود منصرف شد.

وقتى كه پس از مدتى، سعد و قاص از دنیا رفت، معاویه بر بالاى منبر، على عليه‌السلام را لعن كرد، و به كارگزارانش دستور داد كه آن حضرت را بالاى منبر، لعن كنند، آنها دستور معاویه را اجرا نمودند.

ام سلمه (همسر نیك پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى معاویه نامه نوشت كه: (شما با این كار، خدا و رسولش را لعنت مى كنید، زیرا شما وقتى على عليه‌السلام را لعن مى كنید، در حقیقت آن كس را كه على عليه‌السلام را دوست دارد لعن مى كنید، و من گواهى مى دهم كه خدا و رسولش، على عليه‌السلام را دوست مى داشتند)، ولى معاویه به سخن ام سلمه، اعتنا نكرد. (226)

__________________________

226- الغدیر، ج 10، ص 260، العقد الفرید، ج 2، ص 301.

186 قدغن كردن سب و لعن على عليه‌السلام  

وقتى كه معاویه روى كار آمد و بعد از شهادت امام على عليه‌السلام در سال 40 هجرت، زمام حكومت جهان اسلام را به دست گرفت، آن قدر نسبت به امام على عليه‌السلام دشمن كینه توز بود كه دستور داد، سب و لعن على عليه‌السلام را در همه جا، حتى در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه مذهبى قرار دهند، این كار زشت حدود شصت سال، رایج و سنت گردید، خلفاى جور و وعاظ السلاطین از هر سو به این كار دامن مى زدند.

تا این كه به سال 99 هجرى، پس از مرگ سلیمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزیز، به عنوان هشتمین خلیفه اموى، روى كار آمد، او برخلاف روش خلفاى بنى امیه، شیوه نیكى براى خود برگزید، و دست به اصلاحات كلى زد، و از كارهاى نیك او این كه سب و لعن على عليه‌السلام را كه برنامه مذهبى و رایج مسلمین اهل تسنن شده بود، قدغن كرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاى سب على عليه‌السلام این آیه را مى خواندند:

رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ ...

  (پروردگارا ما و برادرانمان را كه در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز). (حشر/10)

و یا این آیه را مى خواندند:

إِنَّ اللَّـهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ ...

  (خداوند به عدالت و نیكوكارى فرمان مى دهد). (نحل /90) (227)

__________________________

227- تتمة المنتهى، 80 79.

عمر بن عبدالعزیز انگیزه و علت قدغن كردن سب و لعن على عليه‌السلام را چنین بیان كرد: من در كودكى به مكتب مى رفتم، معلم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود، روزى معلم از كنار من گذشت، من با كودكان همسن خود بازى مى كردیم و على عليه‌السلام را لعن مى نمودیم، معلم بسیار ناراحت شد و آن روز مكتب را تعطیل كرد و به مسجد رفت، من نزد او رفتم، كه درس ‍ خود را براى او بخوانم، تا مرا دید، برخاست و مشغول نماز شد، احساس ‍ كردم كه به من اعتراض دارد، بعد از نماز با خشونت به من نگریست، به او گفتم: چه شده است كه استاد نسبت به من بى اعتنا شده؟

او گفت: پسرم! تو تا امروز على عليه‌السلام را لعن مى كنى؟

گفتم: آرى.

گفت: تو از كجا یافتى كه خداوند پس از آنكه از مجاهدین بدر، راضى شد، بر آنها غضب كرد؟

گفتم: استاد! آیا على عليه‌السلام از مجاهدین بدر بود؟

گفت: عزیزم! آیا گرداننده همه جنگ بدر جز على عليه‌السلام بود؟

گفتم: از این پس، هرگز این كار را انجام نمى دهم.

گفت: تو را به خدا، دیگر تكرار نمى كنى؟

گفتم: آرى تصمیم مى گیرم دیگر حضرت على عليه‌السلام را لعن نكنم، همین تصمیم را گرفتم و از آن پس، على عليه‌السلام را دیگر لعن نكردم.

سپس عمر بن عبدالعزیز گفت: خاطره دیگرى نیز دارم كه براى شما بیان مى كنم: من در مدینه پاى منبر پدرم عبدالعزیز، حاضر مى شدم، او در روز جمعه خطبه نماز جمعه را مى خواند و در آن هنگام حاكم مدینه بود، مى شنیدم پدرم خطبه را بسیار غرا و روان و عالى مى خواند، ولى به محض این كه به این جا مى رسد كه على عليه‌السلام را (طبق

دستور خلیفه) لعن و سب كند، مى دیدم كه آنچنان لكنت زبان پیدا مى كرد و در تنگناى سخن قرار مى گرفت كه گفتارش بریده بریده مى شد.

روزى به او گفتم: اى پدر! تو با این كه از خطباى توانا و سخنوران قوى هستى به چه علت وقتى كه در خطبه به لعن این مرد (امام على عليه‌السلام مى رسى، درمانده و هاج و واج مى شوى؟ در پاسخ گفت: پسرم! جمیعتى كه پاى منبر ما از مردم شام و غیر آنها مى بینى، اگر فضایل این مرد (على عليه‌السلام را آن گونه كه پدر تو (من) مى داند بدانند، هیچ یك از آنها، از ما اطاعت نخواهند كرد.

به این ترتیب، سخن معلم من و گفتار پدرم، در سینه ام استقرار یافت، و با خدا عهد كردم كه اگر یك روز زمام حكومت به دست من بیفتد، و قدرتى به دستم رسید، این سنت بد (لعن على عليه‌السلام را قدغن كنم، وقتى كه خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختیارم نهاد، آن را قدغن كردم و به جاى آن دستور دادم این آیه را بخوانند:

  ( إِنَّ اللَّـهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ ... ) (نحل /90)

و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه كردم، خواندن این آیه را به جاى سب و لعن، سنت كنند، این دستور جا افتاد و سنت گردید.

این بود انگیزه من در قدغن كردن سب و لعن حضرت على عليه‌السلام . (228)

__________________________

228- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 58.

187 دفاع از حریم على عليه‌السلام  

عمر بن عبدالعزیز (دهمین خلیفه اموى) در میان خلفاى بنى امیه، نیك سرشت و عدالت خواه بود، او علاوه بر كارهاى مهمى كه در دوران خلافتش انجام داد، دو كار مهم نیز با طرح و تاكتیك خاصى، انجام داد، یكى این كه سب و لعن امیرمؤمنان على عليه‌السلام را ممنوع كرد، دوم اینكه فدك را به نواده هاى حضرت زهرا عليها‌السلام برگرداند.

در مورد اول، روشن است كه مردم حدود شصت سال به سب و لعن بر على عليه‌السلام عادت كرده بودند، و معاویه و خلفاى بعد از او، هر چه توان داشتند، كینه خود را نسبت به على عليه‌السلام آشكار ساختند، پیران در حال كینه على عليه‌السلام مردند، و كودكان با این برنامه، بزرگ مى شدند، در این صورت، ممنوع كردن این بدعت كه به صورت سنت در آمده بود، نیاز به طرح هاى ظریف و قوى داشت.

عمر بن عبدالعزیز با یك طرح مخفیانه، به این كار دست زد، او فكر كرد كه یگانه راه برداشتن سب و لعن على عليه‌السلام فتواى علماى بزرگ اسلام، به این امر است، مخفیانه یك نفر پزشك یهودى را دید و به او گفت: علماء را به مجلس دعوت مى كنم، تو هم در آن مجلس حاضر شو، و در حضور آنها از دختر من، خواستگارى كن.

من مى گویم: از نظر اسلام جایز نیست كه دختر مسلمان با شخص كافر ازدواج كند. تو در پاسخ بگو: پس چرا على كه كافر بود داماد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد.

من مى گویم: على عليه‌السلام كه كافر نبود.

پس بگو: اگر كافر نبود پس چرا او را سب و لعن مى كنید، با این كه سب و لعن مسلمان جایز نیست، آن گاه بقیه امور با من.

طبق طرح عمر بن عبدالعزیز، مجلس ترتیب یافت، و طبق دعوت قبلى، بزرگان و اشراف بنى امیه و علماى وابسته در آن مجلس، شركت كردند، در این شرایط، پزشك یهودى دختر عمر بن عبدالعزیز را، خواستگارى كرد.

عمر گفت: این ازدواج از نظر اسلام جایز نیست، زیرا ما مسلمان هستیم و ازدواج دختر مسلمان با مرد یهودى جایز نیست.

یهودى گفت: پس چرا پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخترش را به ازدواج على عليه‌السلام كه كافر بود، در آورد؟ عمر گفت: على عليه‌السلام كه كافر نیست، بلكه از بزرگان اسلام است.

یهودى گفت: اگر او كافر نبود، پس چرا او را لعن و سب مى كنید؟!

در این جا بود كه همه مجلسیان، سرها را به زیر افكندند و شرمنده شدند. آن گاه عمر بن عبدالعزیز، سر نخ را بدست گرفت و به مجلسیان گفت: (انصاف بدهید آیا مى توان داماد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با آن همه فضل و كمال، دشنام داد؟ )

مجلسیان سر به زیر افكندند، و سرانجام در همان مجلس، طرح عمر بن عبدالعزیز جا افتاد، و او فرمان داد كه دیگر براى هیچ كس سب و لعن على عليه‌السلام روا نیست. (229)

__________________________

229- داستان دوستان، ج اول، ص 117 116.

188 لعن كنندگان على عليه‌السلام بدبختند

در زمان سلطنت امیر تیمور گوركان، جمعى از افراد ماوراء النهر كه از متعصبان و دشمنان على عليه‌السلام بودند، مجلسى تشكیل داده و صورت مجلسى نوشتند، كه در آن آمده بود، دشمنى و كینه نسبت به على عليه‌السلام بر هر فرد مسلمانى واجب است، هر چند به مقدار جوى، كینه داشته باشد، زیرا او به قتل عثمان، فتوى داده است.

آن نوشته را نزد امیر تیمور فرستادند، تا او نیز آن را تاءیید كند، و مانند خلفاى بنى امیه، دستور دهد كه خطباء و سخنرانان، بالاى منبرها، نسبت به ساحت مقدس آن حضرت، به بدگویى بپردازند.

امیر تیمور گفت: چون من مرید پیر مرشد، (شیخ زین الدین نابتادى) هستم، این نوشته را نزد او مى فرستم و او هر چه راءى داد همان را پیروى مى كنم.

آن نوشته را نزد او فرستاد، او پس از خواندن آن، این رباعى را در پشت آن نوشت:

گر آن كه بود فوق سماء منزل تو

و از كوثر اگر سرشته باشد گل تو

گر مهر على نباشد اندر دل تو

مسكین تو و سعى هاى بى حاصل تو

  (230)

__________________________

230- نفائس الاخبار، ص 58.

189 اهانت به ساحت قدس على عليه‌السلام

بنى امیه به قدرى نسبت به على عليه‌السلام دشمنى و كینه داشتند، كه در بالاى منبرها، به ساحت قدس او، جسارت كرده و او را سب و لعن مى كردند، و این بدعت از ناحیه معاویه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموى) ادامه داشت (یعنى حدود بیش از شصت سال).

تا آن جا كه مى نویسند: در زمان خلافت عبدالملك (پنجمین خلیفه اموى) روزى یكى از علما، در مسجد دمشق، موعظه مى كرد، ناگهان در وسط گفتارش، مقدارى از فضایل على عليه‌السلام را به زبان آورد.

عبدالملك گفت: (عجبا هنوز مردم، على عليه‌السلام فراموش نكرده اند، دستور داد، زبان شاعر در این مورد چه زیبا گفته:

اعلى المنابر تعلنون بسبّه

و بسیفه نصبت لكم اعوادها

  (بر فراز منبرها، آشكارا به على عليه‌السلام ناسزا مى گویند، با این كه چوب هاى این منبر، یا شمشیر و مجاهدت على عليه‌السلام نصب گردید و درست شد). (231)

__________________________

231- نفائس الاخبار، ص 57.

190 دشنام به على عليه‌السلام به خاطر عدلش  

ولید بن عقبه، تا آخر عمر، با على عليه‌السلام دشمنى كرد، و به آن حضرت ناسزا مى گفت: تا آنجا كه او در بستر مرگ، به امام حسن عليه‌السلام گفت: (در پیشگاه خدا از آن چه در رابطه با همه مردم بر گردنم هست، توبه مى كنم، جز در مورد پدر تو (على عليه‌السلام كه توبه نمى كنم).

امام حسن عليه‌السلام (در موردى) به او فرمود: (تو را از این كه به على عليه‌السلام ناسزا مى گویى، سرزنش نمى كنم، چرا كه آن حضرت تو را به خاطر شرابخوارى، هشتاد تازیانه زد، و پدرت را به فرمان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ بدر كشت، و خداوند در آیات متعدد على عليه‌السلام را مؤ من، و تو را فاسق خواند). (232)

__________________________

232- سفینة البحار، ج 2، ص 689، یكى از آیاتى كه ولید را فاسق خواند و شاءن نزول آن آیه در مورد ولید مى باشد آیه 6 سوره حجرات است.

191 صاعقه اى از فرمان خدا  

زبیر بن عوام پسر عمه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود زیرا مادرش صفیه دختر عبدالمطلب، عمه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و از طرفى زبیر برادرزاده خدیجه عليها‌السلام بود زیرا (عوام) برادر خدیجه بود.

زبیر بیست فرزند داشت، معروف ترین و بزرگ ترین آنها عبدالله بن زبیر بود كه در سال 64 هجرى در مكه ادعاى خلافت كرد، سرانجام در سال 73 هجرى در مكه توسط سپاه عبدالملك (پنجمین خلیفه اموى) محاصره شد و به هلاكت رسید، او گرچه با بنى امیه دشمن بود و با آنها مى جنگید ولى با على عليه‌السلام و آل على عليه‌السلام نیز دشمنى مى كرد، تا آن جا كه امام على عليه‌السلام او را (مشئوم) (بدسرشت) خواند و فرمود:

مازال الزبیر رجلا منا اهل البیت حتى نشاء ابنه المشئوم، عبدالله.

  (زبیر همواره مردى از اهل بیت عليه‌السلام بود تا آن هنگام كه پسر ناشایسته اش عبدالله، بزرگ شد). (233)

__________________________

233- نهج البلاغه حكمت، 453، با توجه به این كه مادر عبدالله، اسماء دختر ابوبكر بود.

روزى عبدالله بن زبیر سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنرانى از امام على عليه‌السلام بدگویى نمود، این خبر به محمد حنیفه یكى از پسران امام على عليه‌السلام رسید، برخاست و به مجلس سخنرانى او آمد و دید عبدالله روى كرسى خطابه ایستاده و گرم سخن است.

محمد بن حنیفه با فریادهاى خود، سخنرانى او را به هم زد و خطاب به مردم گفت:

شاهت الوجوه اینتقص على و انتم حضورا...

  (زشت باد روى هایتان آیا در این مجلس از على عليه‌السلام بدگویى مى شود و شما حضور دارید و اعتراض نمى كنید؟ ).

على عليه‌السلام دست خدا و صاعقه اى از فرمان خدا براى سركوب كافران و منكران بود، او آنها را به خاطر كفرشان كشت، دشمنان با او دشمنى كردند و حسادت ورزیدند و هنوز پسر عمویش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بود، بر ضد او توطئه مى كردند، هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت كرد، كینه هاى دشمنان آشكار گردید، بعضى حقش را غصب كردند و بعضى تصمیم به قتل او را گرفتند، و بعضى به او ناروا گفتند و نسبت ناروا به او دادند... سوگند به خدا جز كافرى كه ناسزاگویى به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دوست مى دارد، به على عليه‌السلام ناسزا نمى گوید، آنان كه زمان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند اكنون زنده اند و مى دانند كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام فرمود:

یا علی لا یحبك إلا مؤمن ولا یبغضك إلا منافق

  (تو را جز مؤ من دوست ندارد و جز منافق دشمن ندارد. )

وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبُونَ :

  (و به زودى آنان كه ستم كردند و مى دانند كه بازگشتشان به كجاست؟ ). (شعراء / 227) عبدالله بن زبیر كه سخنش قطع شده بود، در این جا بار دیگر به ادامه سخن پرداخت و گفت: در چنین مواردى پسران فاطمه باید سخن بگویند، و دفاع آنها مقبول است ولى محمد حنیفه كه از فرزندان فاطمه نیست چه مى گوید؟

محمد حنیفه فریاد زد و گفت: اى پسر ام رومان! ، چرا من حق سخن ندارم، آیا از نسل فاطمه ها جز یك فاطمه (حضرت زهرا عليها‌السلام نیستم، و افتخار نام حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام نصیب من نیز هست زیرا او مادر دو برادرم حسن و حسین عليه‌السلام مى باشد، اما سایر فاطمه ها، بدان كه من نواده فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخزوم، جده رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم، من پسر فاطمه بنت اسد، سرپرست رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قائم مقام مادر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم، سوگند به خدا اگر حضرت خدیجه دختر خویلد نبود، من از بنى اسد بن عبدالعزى (كه اجداد پدرى تو هستند)، كسى را باقى نمى گذاشتم مگر این كه استخوانش را خورد مى كردم.

سپس محمد حنیفه برخاست و به عنوان اعتراض مجلس سخنرانى عبدالله بن زبیر را ترك كرد. (234)

__________________________

234- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 62.

فصل چهارم على عليه‌السلام در سوگ فاطمه زهراعليها‌السلام

 

بخش اول غصب فدك

 

192 على
عليه‌السلام
شاهد غصب فدك

چند روزى از وفات جانسوز خاتم الاءنبیاء محمد مصطفى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگذشته بود (چنان كه مى دانید ابوبكر با دسیسه هاى عمر) با زور و ظلم و تعدى جلافت بر تخت خلافت نشست و خود را خلیفه پیامبر خواند و مردمان ناآگاه هم از او متابعت كرده و بیعت نمودند و او تصمیم گرفت (فدك) را كه (هبه) و یا (ارث) پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فاطمه عليها‌السلام بود به تصرف خود در آورده و با غصب كردن آن محل معین، اقتصاد خانه ولایت را به هم زده و خلافت (شوم) خود را تثبیت كند.

دستور داد ضوابط (زحمتكشان) آن ملك را اخراج نمایند و اگر نرفتند آنها را كتك بزنند. این مطلب به سمع مبارك صدیقه طاهره فاطمه زهرا عليها‌السلام رسید، آن بانوى مكرمه با حالت عصبانیت پیش ابوبكر آمده و با حجت و دلیل با او سخن گفته و بر كار او اعتراض نمود.

در این جا مكالمات حضرت زهرا عليها‌السلام با ابوبكر، در آن مجلس اختصارا نقل مى شود: مرحوم شیخ عباس قمى در كتاب بیت الاءحزان مى نویسد:

هنگامى كه فاطمه زهرا عليها‌السلام از دستور ابوبكر اطلاع یافت كه (ضوابط) او را از فدك خارج كرده اند، نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا مرا از ارث خود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برایم به جا گذاشته است باز مى دارى؟ و وكیل و نماینده مرا از آن جا (فدك) خارج نموده اى؟ با این كه پدر بزرگوارم آن ملك را به فرمان خدا براى من قرار داده.