سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119764
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119764 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

ابوبكر گفت: براى گفته هاى خودت شاهد بیاور كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن جا را ملك خاص تو قرار داده است؟

حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام رفت و ام ایمن را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد. ام ایمن رو به ابوبكر كرد و گفت: اى قحافه! گواهى نمى دهم، مگر این كه در مورد اعتبار خودم از زبان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استدلال كنم. تو را به خدا قسم، آیا پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره من گفته است: (ان ایمن امراءة من اهل الجنة)؟ ؛ كه هر آینه ام ایمن بانویى است از اهل بهشت؟

ابوبكر گفت: آرى مى دانم كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره تو چنین گفته است.

ام ایمن گفت: شهادت و گواهى مى دهم بر این كه وقتى آیه (و آت ذاالقربى حقه اى پیامبر، حق نزدیكان خود را بپرداز) بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، پیامبر خدا به امر و فرمان خدا (فدك) را به فاطمه عليها‌السلام واگذار نمود و آن جا را ملك خاص فاطمه عليها‌السلام كرد و همچنین امیرالمؤمنین عليه‌السلام بر همین مطلب گواهى داد و براى ابوبكر ثابت شد كه فدك ملك شخصى فاطمه زهرا عليها‌السلام است و بر همین اساس نامه اى (قباله اى) در مورد رد فدك به فاطمه زهرا عليها‌السلام نوشت و به آن بانوى مكرمه و مجلله داد. (235)

__________________________

235- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 268 266.

193 حادثه كوچه  

ابو عبدالله امام صادق عليه‌السلام فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمود، و ابوبكر بر تخت خلافت نشست، كسى به دنبال وكیل فاطمه عليها‌السلام فرستاد كه او را آورد... ابوبكر نوشته اى براى فاطمه عليها‌السلام در رد فدك نوشت. عمر در راه به او رسید، گفت: دختر محمد! این نوشته كه با خوددارى چیست؟

گفت: نوشته اى است كه ابوبكر در رد فدك برایم نوشته است. گفت: آن را به من بده.

فاطمه عليها‌السلام حاضر نشد، نوشته را به او بدهد. عمر لگدى به او زد. او به پسرى به نام محسن آبستن بود كه او را در اثر همان ضربه سقط كرد. سپس ‍ عمر فاطمه عليها‌السلام را سیلى زد. گویى به گوشواره گوش مى نگرم كه شكسته شد.

سپس نوشته را گرفت و پاره كرد. فاطمه عليها‌السلام به خانه رفت و 75 روز در اثر ضربه عمر بسترى شد. آنگاه رحلت كرد. (236)

__________________________

236- الاختصاص، صص 184 185؛ بحار الانوار، ج 29، ص 192.

194 سخنان على عليه‌السلام و زهراعليها‌السلام پس از خطبه فدكیه  

پس از ایراد خطبه فدكیه، دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه منزل خویش ‍ مى شود. امیرالمؤمنین عليه‌السلام در انتظار است. فاطمه عليها‌السلام وارد خانه مى شود و خطاب به همسرش مى گوید: اى پسر ابى طالب! مانند جنینى كه در شكم پرده نشین است، پرده به خود پیچیده و خود را در آن نهان كرده اى و مانند شخص متهم در كنج خانه نشسته و خانه نشین شده اى، تو همانى كه از این پیش در كارزار مى تاختى و دلاوران و جنگاوران را به كام مرگ مى انداختى، اكنون چه شد كه پرهاى مرغان بى بال و پر بر سرت ریخته و بیچاره ات كرده است.

اینك پسر (ابى قحافه) عطیه پدر را از كفم ربود و ذخیره اطفالم را گرفت، آشكارا با من ستیز مى كند، كار به این مردم (فرزندان قیله: انصار) دست یارى از من برداشته اند و قبیله مهاجر رشته پیوند مرا بریدند، جماعت از من چشم پوشیدند، كسى نیست كه او را منع كرده و از من حمایت و دفاع نماید، با خشم و غضب رفتم و با ذلت و خوارى برگشتم. تو نیز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نیرویت را به كار نمى برى، گرگان را از هم مى دریدى، اینك مگسان تو را از هم مى درند. من از گفتن، خوددارى نكردم و از در باطل بیرون نشدم، ولى نیروى اجراى حكم حق را نداشتم، اى كاش پیش از این مى مردم و آن خوارى و بى ارجى را نمى دیدم. عذر خواه من اینك از تو، خداى من است، چه تقصیرى كار در حق من باشى، و چه حامى من باشى.

آه! كه من در هر طلوعى شیونى دارم و در هر غروبى شیونى دیگر از تو، پناهگاه من مرد و آن كه بازویم بود سست شد. شكایتم را به سوى پدرم و دادخواهى را به پروردگارم وا مى گذارم. بار خدایا! نیروى تو از همه افزون است و شمشیر عذاب و كیفر تو تیزتر است.

امیرالمؤمنین عليه‌السلام لب به سخن گشود و آغاز به سخن كرد. (237)

ویل و واى از تو مباد، ویژه دشمنانت باشد، بر من خشم مگیر اى دختر برگزیده موجودات و یادگار نبوت! در كار دین سستى نكردم و از حد توانایى تخطى ننمودم. اگر تو نظر به روزى دارى، رزق تو تضمین شده و كفیل تو تضمین شده است، و آنچه از براى تو تهیه شده است بهتر ار آنچه از تو قطع شده است مى باشد، پس بگو: (حسبى الله؛ خدا مرا بس ‍ است).

فاطمه عليها‌السلام فرمود: (حسبى الله) خدا مرا بسنده كرده است و سكوت فرمود.

__________________________

237- ناسخ التواریخ، ج 4، ص 123.

195 از مردانتان دلى مالامال از نفرت دارم  

زهرا عليها‌السلام به على عليه‌السلام گفت: ابوبكر (نحله پدرم و دستمایه معیشتى فرزندانم رابه زور و ستم ربود) اما نفرمود: او یا دوستش مرا زد. همین گونه هنگامى كه براى زنان مهاجرین و انصار صحبت كرد، كلامش را اینگونه آغاز كرد: (به خدا سوگند در حالى صبح كردم كه دنیایتان را رها كردم و از مردانتان دلى مالامال از نفرت دارم... ) و از چیزى جز غصب فدك و غصب خلافت شكایت نكرد. در حالى كه زدن و سیلى و شكستن پهلویش و فرو رفتن میخ در سینه اش. اگر صحیح باشد از غصب فدك عظیم تر است. (238)

__________________________

238- رنج هاى زهرا عليها‌السلام ، ص 170.

196 خانه غم و اندوه زهرا عليها‌السلام  

پس از رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فاطمه زهرا عليها‌السلام همواره ناراحت و حزن آلود بودند و هیچ كس او را شاد و خندان ندید، آن حضرت مرتب با صداى بلند مى گریستند، تا این كه مردم مدینه از صداى گریه او ناراحت شدند.

بزرگان مدینه خدمت امیرالمؤمنین عليه‌السلام على عليه‌السلام رسیدند و خدمت حضرت عرض كردند: یا اباالحسن گریه زهرا ما را ناراحت مى كند به ایشان بگو شب ها گریه كند و روزها آرام بگیرد یا شب ها آرام باشد و روزها گریه كند.

امیرمؤمنان سخنان مردم را به فاطمه عليها‌السلام گفت: فاطمه عليها‌السلام فرمود: یا على من مدت كوتاهى در میان این مردم هستم و در این مدت آن قدر از فراق پدر گریه مى كنم تا به او ملحق شوم.

پس از این سخنان، على عليه‌السلام در قبرستان بقیع براى حضرت زهرا خانه اى ساخت و آن را بیت الاءحزن نامید، حضرت زهرا عليها‌السلام هر روز صبح دست امام حسن و امام حسین عليه‌السلام را گرفته به بقیع و بیت الاءحزن رفته و در فراق پدر، پهلوى شكسته، صورت سیلى خورده و بازوى كبود و محسن سقط شده اش مى گریست. (239)

__________________________

239- ناسخ التواریخ، ج 1، ص 195.

197 بیت الاءحزن مكان نوحه سرایى فاطمه عليها‌السلام  

فاطمه زهرا عليها‌السلام در بقیع زیر درختچه اى در فراق رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوحه سرایى مى كردند، چون آن درختچه را قطع كردند، على عليه‌السلام در خارج مدینه در بقیع، خانه اى براى فاطمه زهرا عليها‌السلام ساخت كه براى نوحه سرایى در آن ماءوا مى گرفت، این خانه همان بیت الاءحزن خوانده مى شود. این خانه مزار همه نسل هاى امت بود، صبح گاهان حسنین عليه‌السلام را پیش ‍ روى خود حركت داده و را چشم گریان به بقیع رفته و در بین قبرها تا غروب گریه مى كرد. شبانگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام نزد آن حضرت آمده ایشان رابه منزل مى برد. (240)

__________________________

240- بحار الانوار، ج 43، ص 175.

بخش دوم: على عليه‌السلام در كنار بستر فاطمهعليها‌السلام

 

198 پرستارى از زهرا
عليها‌السلام
  

هنگامى كه فاطمه عليها‌السلام در بستر رحلت قرار گرفت و به على عليه‌السلام وصیت كرد: جریان زندگى او را مخفى بدارد، و بیمارى شدید او را به هیچ كس ‍ اطلاع ندهد.

امام على عليه‌السلام طبق وصیت او عمل كرد.

على عليه‌السلام به تنهایى از فاطمه عليها‌السلام پرستارى مى كرد، و اسماء بنت عمیس ‍ (كه آن وقت همسر ابوبكر بود) در پنهانى، على عليه‌السلام را در پرستارى فاطمه عليها‌السلام كمك مى نمود، تا وصیت زهرا عليها‌السلام (در مخفى داشتن بیمارى) حفظ شود. و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به این بیمارى خبر داده بود، چنان كه به ظلم هایى كه بر او وارد شد. خبر داده بود.

سپس درد شدید بیمارى بر فاطمه عليها‌السلام چیره شد، خداوند (در عالم معنى) حضرت مریم عليها‌السلام را فرستاد تا از فاطمه عليها‌السلام پرستارى كند و با او ماءنوس باشد...

199 ملاقات ابوبكر و عمر

ابوبكر و عمر از شدت بیمارى فاطمه عليها‌السلام آگاه شدند، به عنوان عیادت به در خانه زهرا عليها‌السلام آمدند، اجازه ورود خواستند، ولى فاطمه عليها‌السلام اجازه نداد.

عمر با على عليه‌السلام ملاقات كرد و به على عليه‌السلام عرض نمود: (همانا ابوبكر پیرمرد نازك دل است، و رفیق غار (صور) پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از اصحاب آن حضرت مى باشد، و چندین بار با او به این جا آمده ایم و اجازه طلبیدیم، ولى فاطمه عليها‌السلام اجازه نداده است، اگر صلاح مى دانى از حضرت زهرا عليها‌السلام براى ما اجازه بگیر، تا بیاییم و احوال او را بپرسیم).

على عليه‌السلام فرمود: بسیار خوب، بلكه اجازه بگیرم.

آن گاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام نزد فاطمه عليها‌السلام آمده و فرمود: اى دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مى دانى كه این دو نفر چندین بار خواسته اند به حضور شما برسند، ولى شما آنها را رد كرده اى و به آنها اجازه نداده اى، آنها از من خواسته اند كه از شما خواهش كنم به آنها اجازه بدهى.

فاطمه عليها‌السلام فرمود: (سوگند به خدا به آنها اجازه نمى دهم و با آنها حتى یك كلمه سخن نمى گویم تا پدرم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ملاقات كنم، و آنچه را كه نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكایت نمایم. )

على عليه‌السلام فرمود: (من از طرف آنها ضامن شده ام كه از تو اجازه بگیرم).

فاطمه زهرا عليها‌السلام به على عليه‌السلام عرض كرد:

ان كنت قد ضمنت لهما شیئا فالبیت بیتك و النساء تتبع الرجال لا اءخالف علیك بشى ء فاذن لمن احببت.

  (اگر از طرف آنها چیزى را ضامن شده اى، خانه، خانه توست و زنان از مردانشان پیروى مى كنند، و من با راءى تو در هیچ چیز مخالفت نمى كنم، آنچه را دوست دارى اجازه بده).

على عليه‌السلام از خانه بیرون آمد و به ابوبكر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتى كه نگاهشان به فاطمه عليها‌السلام افتاد، سلام كردند.

ولى فاطمه عليها‌السلام جواب سلام آنها را نداد، و روى خود را از آنها برگردانید، آنها به روبروى آن حضرت گردیدند، فاطمه عليها‌السلام باز روى خود را از آنها برگردانید، و این موضوع چند بار تكرار شد، آنگاه به على عليه‌السلام عرض كرد: (روى مرا بپوشان)، و به بانوانى كه حاضر بودند فرمود: روى مرا برگردانید، وقتى كه روى مرا برگرداندند، باز آن دو نفر، روبه روى زهرا عليها‌السلام آمدند، و خواهش كردند كه فاطمه عليها‌السلام از آنها راضى گردد، و گذشته ها را ببخشد.

فاطمه عليها‌السلام فرمود:

  (شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا به یاد دارید كه پدرم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره موضوعى كه براى على عليه‌السلام پیش آمده بود، شما را نیمه شب به حضور طلبید؟

آنها گفتند: آرى، آن شب را به یاد داریم.

فاطمه عليها‌السلام فرمود: شما را سوگند به خدا مى دهم آیا از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدید كه مى فرمود:

فاطمة منى و انا منها، من اذاها فقد اذانى و من اذانى فقد اذى الله...

فاطمه عليها‌السلام ، پاره تن من است، و من از او هستم، كسى كه او را بیازارد، مرا آزرده است و كسى كه مرا بیازارد خدا را آزرده است، و كسى كه بعد از رحلت من، او را بیازارد، مانند آن است كه در حیات من او را آزرده است، و كسى كه در حیات من او را بیازارد مانند آن است كه بعد از مرگم او را آزرده است)؟

گفتند: آرى شنیده ایم.

فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض ‍ كرد:

  (خدایا من تو را گواه مى گیرم، و اى كسانى كه در این جا حضور دارید شما نیز گواهى دهید كه: این دو نفر هنگام زندگیم، و وقت مرگم به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتى یك كلمه سخن نمى گویم تا با پروردگارم ملاقات كنم و از ستم هایى كه از ناحیه شما به من رسیده، به خدا شكایت نمایم).

و طبق روایت دیگر، فاطمه عليها‌السلام دست هایش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدایا این دو، مرا آزردند شكایت خودم را در مورد آنها به پیشگاه تو و رسول تو مى آورم، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضى نمى شوم، تا با پدرم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات نمایم و رفتار شما را به آن حضرت خبر دهم، تا او بین من و شما داورى كند.

در این هنگام ابوبكر فریاد زد: واى بر من، آه از عذاب الهى...؟ اى كاش ‍ مادرم مرا نزاییده بود.

عمر به ابوبكر گفت: از مردم در شگفتم كه چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو یك پیر فرتوتى هستى كه از خشم یك زنى، بى تاب مى شود، و از خشنودى زنى، شاد مى گردى، مگر چه خواهد شد اگر كسى زنى را به خشم آورد؟

آن گاه آن دو نفر بر خاستند و رفتند. (241)

در این هنگام فاطمه عليها‌السلام به على عليه‌السلام گفت: آیا آنچه را خواستى به جاى آورد (اجازه ورود به خانه به آنها دادم).

على عليه‌السلام فرمود: آرى.

فاطمه عليها‌السلام گفت: اكنون اگر چیزى از تو بخواهم انجام مى دهى؟ على عليه‌السلام فرمود: آرى.

فاطمه عليها‌السلام فرمود: من تو را به خدا سوگند مى دهم كه كارى كنى كه آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند و كنار قبرم توقف ننمایند.

__________________________

241- الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینورى، ج 1، ص 14، ط مصر.

200 آخرین سخنان زهرا عليها‌السلام به علىعليه‌السلام  

فاطمه عليها‌السلام در بستر بیمارى بود كه به على عليه‌السلام گفت: ابوالحسن! من از پدرم شنیدم كه مى فرمود: اشك، خشم خداوند را خاموش مى كند و قبر باغى از باغهاى بهشت نخواهد بود، مگر هنگامى كه بنده خدا گریه كند و خداوند عزیز جبار مى داند كه من با این اشك ها از ترس خدا مى گریم.

على عليه‌السلام گریست، فاطمه عليها‌السلام از اشك هاى آن حضرت گرفته و بر چهره خود كشیده گفت: اى ابوالحسن! اگر غمگینى در بین امت گریه كند، خداوند آن امت را مورد بخشایش خود قرار مى دهد. پسر عمویم! تو غمگینى و محزونى و من اشك چشم تو را به صورت مى كشم تا مشمول رحمت خدا شوم. (242)

__________________________

242- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 150.

201 آخرین سخنان على عليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام  

حضرت على عليه‌السلام از همسرش فاطمه عليها‌السلام به هنگام رحلتش پرسید: در این دستمال بسته چیست؟ آن را گشود، دید پارچه اى ابریشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفیدى است كه بر روى آن چیزهایى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسن! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو درآورد، در شب عروسى دو پیراهن داشتم، یكى نو و دیگرى كهنه و وصله دار، سر نماز بودم، كه كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت: اى خاندان نبوت و معدن خیر و جوانمردى! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است. اگر شما پیراهن كهنه اى دارید، من نیازمند آن مى باشم؛ زیرا مردى فقیرم. اى خاندان محمد! فقیر شما برهنه است.

من پیراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشیدم. صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى، چرا آن را نپوشیدى؟

گفتم: اى پدر جان! آن را به سائلى صدقه دادم.

فرمود: بسیار كار خوبى كردى، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشیدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى، در هر دو حالت توفیق شامل تو مى شد.

عرض كردم: اى رسول خدا! به تو هدایت یافته و به تو اقتدا كردیم؛ هنگامى كه با مادرم خدیجه ازدواج كردى، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسید و تو پیراهن خود را به او دادى و حصیر بر خود پوشیدى.

جبرئیل نازل شد این آیه را آورد: (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (243)

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گریست و مرا به سینه اش چسباند، جبرییل نازل شده و گفت: خداوند سلام رسانده و مى فرماید: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمین است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم. به من فرمود: دخترم! پروردگات به تو سلام رسانده، مى گوید: آنچه مى خواهى طلب كن.

عرض كردم: پدر جان! خدمتگزارى او مرا از سئوال كردن از او بازداشته است، من نیازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برین ندارم.

فرمود: دخترم! دستهایت را بالا بیاور. من دست هایم را بالا بردم و حضرت نیز دست هایش را بالا برده، گفت: خداوند! امتم را ببخشاى، و من آمین مى گفتم.

جبریل پیامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرماید: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم. فرمود: من در این سندى مى خواهم، خداوند به جبرییل دستور داد دیبایى سبز و دیبایى سپید بیاورد كه بر روى آن نوشته شده است: (كتب ربكم على نفسه الرحمة). (244)

__________________________

243- سوره اسراء، آیه 29. (خیلى دستهایت را نگشاى كه بعد سرزنش شده و حسرت زده بنشینى).

244- سوره انعام، آیه 54: (پروردگارت بر خویشتن رحمت و بخشش را واجب كرده است).

جبرییل و میكاییل و حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن گواهى داده و امضا كردند. حضرت فرمود: دخترم این نوشته در این بسته است، روز وفاتت كه رسید، وصیت كن در قبرت بگذارند. روز قیامت كه مردم سر از قبر بردارند و گناهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، این امانت را تسلیم من كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته، از خداوند بخواهم، تو و پدرت براى جهانیان رحمت هستید. (245)

__________________________

245- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 131و 132.

202 بر بالین فاطمه عليها‌السلام  

زمانى كه حضرت زهرا عليها‌السلام مرگ خود را نزدیك دید، ام ایمن و اسماء بنت عمیس را نزد خویش خواند و كسى را در پى على عليه‌السلام فرستاد و او را نیز احضار كرد. چون على عليه‌السلام بر بالین او حاضر شد، فاطمه عليها‌السلام به وى گفت:

اى پسر عمو، من مرگ خود را نزدیك مى بینم، و احساس مى كنم كه ساعت به ساعت در پیوستن من به پدرم نزدیك تر مى شوم. اینك مى خواهم آنچه را كه دل دارم به تو وصیت كنم. على عليه‌السلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر چه مى خواهى وصیت كن. على بالاى سر زهرا نشست و هر كسى را كه در خانه بود بیرون كرد، آن گاه زهرا عرض كرد: اى پسر عمو تو از آغاز زندگى از من دروغ و خیانتى ندیدى و هیچ گاه در این مدت كه باهم بودیم با تو مخالفتى نكرده ام.

على عليه‌السلام فرمود: پناه بر خدا، تو داناتر و نیكوكارتر و پرهیزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آنى كه بخواهم تو را بدین خاطر توبیخ و سرزنش كنم. جدایى و فقدان تو بر من بسیار سنگین است، اما با این حال از آن راه فرارى نیست، به خدا سوگند مصیبت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر من تازه كردى، بدان كه غم در گذشت و از دست دادن تو براى من بسیار سخت است. و از مصیبتى كه چقدر دردناك و دردآور و گدازنده و اندوهبار است استرجاع مى كنم. به خدا سوگند این مصیبتى است كه تسلیتى براى آن نیست و كمبودى است كه جایگزین ندارد.

هر چه مى خواهى به من وصیت كن كه مرا آن چنان خواهى یافت كه بدان فرمانم داده اى و من خواست تو را بر خواست خویش ترجیح مى دهم.

فاطمه عليها‌السلام فرمود: اى پسر عموى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خداوند از سوى من بهترین پاداش را به تو بدهد، من به تو وصیت مى كنم كه پس از من با امامه دختر خواهرم ازداوج كنى كه وى براى فرزندانم همچون خود من است. زیرا مردان ناچارند كه زن بگیرند.

سپس فرمود: پسر عمو برایم تابوتى فراهم ساز. من دیدم كه فرشتگان تصویر آن را برایم كشیده اند.

على فرمود: آن را برایم توصیف كن كه چگونه بود؟

زهرا شكل تابوت را براى على بیان كرد، على آن را براى زهرا ساخت، بنابر این نخستین تابوتى كه در اسلام ساخته شد تابوت زهرا عليها‌السلام بود كه كسى پیش از آن چنین چیزى ندیده و نه ساخته بود. سپس فرمود به تو وصیت مى كنم كه هیچ كس از اینانى كه به من ستم و حقم را پایمال كرده اند بر جنازه ام حاضر نشوند. زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند. اجازه نده كسى از آنان و پیروانشان بر من نماز بخوانند، مرا در شب كه دیده ها آرام گرفته و به خواب فرو رفته اند، به خاك بسپار، آن گاه آن حضرت چشم از جهان فرو بست. سلام خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش.

مردم مدینه یكپارچه ناله و فریاد سر دادند. زنان بنى هاشم در خانه فاطمه عليها‌السلام گرد آمدند و همه با هم یك صدا شیون كردند. مدینه مى خواست از این همه شیون و فریاد از جاى كنده شود. زنان داغ دیده فریاد مى زدند: اى بانوى ما! اى دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مردم گروه گروه به سوى على عليه‌السلام روانه شدند. آن حضرت نشسته بود. حسن و حسین نیز رو به

رویش بودند و هر سه مى گریستند. مردم همه از گریه آنان به گریه افتادند. (246)

__________________________

246-زندگى نامه 14 معصوم ص 253 و 254.

203 آگاه شدن حسنین از شهادت مادر

اسماء پس از وفات فاطمه زهرا عليها‌السلام گریبانش را پاره كرد و سراسیمه از خانه بیرون آمد، حسن و حسین عليه‌السلام را در بیرون خانه ملاقات كرد.

آنها گفتند: مادر كجاست؟

اسماء، سخنى نگفت. آنها به سوى خانه روانه شدند و دیدند كه مادرشان رو به قبله دراز كشیده، حسین عليه‌السلام مادرش را حركت داد. ناگهان دریافت كه مادرش از دنیا رفته است، بر برادرش حسن عليه‌السلام رو كرد و گفت: حسن جان! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد.

  (اَجْرَكَ اللّهُ فِى الْوالِدَةِ).

امام حسن عليه‌السلام خود را به روى مادر انداخت، گاهى او را مى بوسید و گاهى مى گفت: اى مادرم! با من سخن بگو، قبل از آن كه روح از بدنم خارج شود.

امام حسین عليه‌السلام پیش آمده و پاهاى مادر خویش را مى بوسید و مى گفت: مادرم! من پسرت حسین هستم، قبل از آن كه قلبم شكافته شود و بمیرم، با من سخن بگو. (247)

__________________________

247-بیت الاحزان ص 248 و 249.

2. 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ص 298 و 299.

204 بى هوش شدن على عليه‌السلام

اسماء به حسن و حسین عليه‌السلام فرمود: بروید نزد پدرتان على عليه‌السلام ، و وفات مادرتان را به او خبر دهید.

حسن و حسین عليه‌السلام از خانه بیرون آمدند، در حالى كه فریاد مى زدند: (یا مُحَمَّداه! یا اَحْمَداه! اَلْیوْمُ جُدِّدَ لَنا مَوْتُكَ اِذْ ماتَتْ اُمُّنا؛ آه! اى محمد! امروز مصیبت فقدان تو براى ما تجدید شد، چرا كه مادرمان از دنیا رفت. )

سپس حسن و حسین عليه‌السلام وارد مسجد شدند، على عليه‌السلام در مسجد بود. شهادت فاطمه عليها‌السلام را به او خبر دادند على عليه‌السلام از این خبر چنان دگرگون شد كه بى حال افتاد. آب به صورتش پاشیدند، وقتى حالش ‍ خوب شد، با ندایى جانسوز فرمود:

  (بمن العزاة یا بنت محمد كنت بك اتعزّى ففیم الْعزاءِ من بَعْدِكِ؛ اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسلیت بدهم، تا زنده بودى مصیبتم را به تو تسلیت مى دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم)؟ (248)

__________________________

248-360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 299 و 300.

205 على عليه‌السلام بر پیكر زهراعليها‌السلام

على عليه‌السلام بعد از شنیدن خبر جانسوز مرگ فاطمه عليها‌السلام به سرعت وارد منزل شد، دید فاطمه عليها‌السلام در بستر خود خوابیده و یك قطیفه مصرى روى خود كشیده است.

على عليه‌السلام او را صدا زد، جوابى نشنید. به طرف راست و چپ فاطمه رفت، صدیقه را صدا كرد، امام جواب نشنید عباى خود را كنار گذاشت، عمامه را برداشت، دامن قبا را بالا زد و سر زهرا عليها‌السلام را در دامن خود نهاد و صدا نمود: یا زهرا عليها‌السلام ! اما فاطمه سخنى نگفت. امیرالمؤمنین گفت: اى دختر محمد! جوابى نشنید... گفت: (یا فاطمة! كلّمینى؛ اى دختر پیغمبر! با من صحبت كن)، من على پسر عموى تو هستم.

حضرت مى فرماید: فاطمه عليها‌السلام چشمش را باز كرد، (یعنى قبل از مرگ كامل كه بنابر علم امروز مدتى طول مى كشید، به در خواست مقام ولایت و قدرت لایزال الهى، فاطمه حیات مجدد یافت) و به صورت على عليه‌السلام نگریست و به گریه افتاد.

سپس سخنانى با یكدیگر در میان گذاشتند و بعد از مدتى كوتاه، فاطمه زهرا عليها‌السلام از دنیا رفت. (249)

__________________________

249-داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 300

206 آخرین سخنان زهرا عليها‌السلام و علىعليه‌السلام  

حضرت زهرا عليها‌السلام در ساعات آخرت زندگانى خویش با امام على عليه‌السلام ، رازى را بر ملا نمود و از شهادت و لحظه هاى وفات خویش خبر داد: اى اباالحسن! در همین ساعت به خواب رفته بودم، پس محبوبم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در قصرى از مروارید سفید دیدم، چون مرا دید، فرمود: دخترم! به نزد من بشتاب كه سخت مشتاق تو هستم، بى صبرانه پاسخ دادم: سوگند به خدا، پدر جان! اشتیاق من براى زیارت شما شدیدتر است؛ در این هنگام پدرم فرمود: تو امشب در پیش ما خواهى بود على جان! رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه وعده داده دهد راست است و آنچه عهد و پیمان بندد وفا كند. (250)

__________________________

250-نهج البلاغه، خطبه 202.

208 على عليه‌السلام كنار بستر زهراعليها‌السلام  

امیرمؤمنان با شتاب به خانه آمد وقتى وارد اطاق شد، ناگهان دید كه حضرت زهرا عليها‌السلام روى بستر افتاده است و به طرف راست و چپ مى پیچید... امام، سر حضرت زهرا عليها‌السلام را به دامن گرفت و صدا زد: (اى زهراء! )، پاسخى از او نشنید صدا زد: اى دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! پاسخى از او نشنید صدا زد: اى دختر كسى كه با گوشه هاى عبایش، زكات را به تهیدستان مى رساند، صدایى از او نشنید، صدا زد: اى دختر كسى كه فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخى از او نشنید، صدا زد: اى فاطمه عليها‌السلام ! با من سخن بگو، من پسر عموى تو على بن ابى طالب هستم.

در این هنگام حضرت زهرا عليها‌السلام چشمهایش را گشود، همین كه به چهره على عليه‌السلام نگاه كرد گریه او را گرفت، على عليه‌السلام نیز گریه كرد.

امام على عليه‌السلام فرمود: چرا تو این چنین مى نگرم، چه حادثه اى رخ داده است؟! من پسر عموى تو على هستم.

زهرا عليها‌السلام فرمود: اى پسر عمو، من مرگ را كه همه ناگزیرند به آن تن در دهند در خود مى یابم، و مى دانم كه تو بعد از من ازدواج خواهى كرد، وقتى با زنى ازدواج كردى، روز و شب را تقسیم كن یك روز و شب را براى او قرار بده و یك روز و شب را براى فرزندانم، و در برابر فرزندانم، حسن و حسین عليه‌السلام بلند سخن نگو، آنها دو یتیم و دو غریب دل شكسته اند، چند روزى بیشتر نیست كه جد خود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از دست داده اند و امروز هم مادرشان را از دست مى دهند واى بر امتى كه آنها را بكشند و با آنها دشمنى نمایند... (251)

__________________________

251- نهج البلاغه خطبه 202