سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119778
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119778 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

فرمود: آرى، به تو مژده شهادت داده بودم، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه محاسنت از خون سرت رنگین شود؟ و با دست اشاره به سر و ریش من نمود.

عرض كردم: اى رسول خدا، حال كه چنین مژده اى به من دادى، (302) دیگر جاى صبر نیست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است.

فرمود: آرى، پس خود را براى جنگ و درگیرى آماده ساز، كه تو با امت من جنگ خواهى نمود.

عرض كردم: اى رسول خدا راه پیروزى (بر آنان) را به من بنما.

فرمود: چون گروهى را دیدى كه از هدایت به سوى گمراهى رو كرده اند، پس با آنان به جنگ بر خیز (كه پیروزى از آن توست)، زیرا كه هدایت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شیطان است.

اى على، همانا هدایت، پیروى فرمان خداست نه پیروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گویا با گروهى رو به رو هستى كه قرآن را تاءویل و توجیه نموده، و به شبهات (و مسایل قابل توجیه و چند پهلو) چنگ زده، و شراب را به نام آب انگور، و كم فروشى را با (اداى) زكات، (303) و رشوه را به نام هدیه و پیش كش حلال مى شمرند.

__________________________

302- در عبارت نقل بحار چنین است: (هر گاه آن چه كه بناست برایم ثابت شد... ).

303-مانند پاره اى از مردم كه كسب حرام دارند و از هر طریقى پول انباشته مى كنند و مى گویند خمس آن را مى دهیم پاك مى شود.

عرض كردم: اى رسول خدا، این مردم چگونه اند؟ آیا مرتد و برگشتگان از دین اند یا اهل فتنه و آزمایش؟

فرمود: آنان اهل فتنه اند، متحیر و سرگردان در آن گردش مى كنند تا عدل گریبانگیرشان شود.

عرض كردم: اى رسول خدا، عدل از جانب ما یا از سوى غیر ما؟

فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دین را) به دست ما گشوده، و به دست ما پایان بخشد، و به واسطه ما خداوند میان دل ها پس از شك آورى مهر و دوستى انداخت، و به واسطه ما نیز میان دل ها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد.

عرض كردم: سپاس خدا را بدان چه كه از فضل خویش به ما ارزانى داشته است. (304)

__________________________

304-امالى شیخ مفید، ص 328 326

253 خبر از رنگین شدن محاسن از خون سر

پیش از آن كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام در غزوه خندق عمرو بن عبدود را بكشد، او ضربتى بر سر آن حضرت زد كه سر مباركش شكافته شد، على عليه‌السلام آن ملعون را به جهنم فرستاد، به خدمت حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مراجعت نمود، آن حضرت به دست مبارك آن جراحت را بست و به دهان معجز نشان خود بر آن جراحت دمید، در همان لحظه بهبود یافت، پس فرمود: من كجا خواهم بود هنگامى كه ریش تو را به خون سرت رنگین مى كنند. (305)

__________________________

305-تاریخ چهارده معصوم، ص 313

254 خبر شهادت امام در ماه رمضان  

عصر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، چند روز به ماه مبارك رمضان مانده بود، پیامبر (ص) مسلمانان را به مسجد دعوت كرد، و در حضور مردم در عظمت و شاءن ماه رمضان سخنرانى نمود، از جمله فرمود: (شیطان ها در این ماه، در بند زنجیرها هستند، از درگاه خداوند بخواهید كه آنها را بر شما مسلط نكند. )

امیرمؤمنان على عليه‌السلام از میان جمعیت برخاست و عرض كرد: (اى رسول خدا در این ماه، بهترین اعمال چیست؟ )

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فرمود:

یا ابا الحسن افضل الاعمال فى هذا الشهر، الورع عن محارم الله عزوجل

  (اى ابوالحسن! بهترین اعمال در این ماه، پرهیز از محرمات خدا است. )

سپس آن حضرت گریه كرد.

على عليه‌السلام عرض كرد: (اى رسول خدا چرا گریه مى كنى؟ )

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (گریه ام به خاطر حادثه ناگوارى است كه در همین ماه بر تو وارد مى شود، گویا مى بینم كه تو در نماز هستى، و شخصى كه شقى ترین فرد از گذشتگان و آیندگان است، و همپایه كشنده ناقه حضرت صالح (ع) مى باشد (306)

__________________________

306-قوم ثمود، افرادى سركش و مغرور بودند، پیامبرآنها حضرت صالح (ع) هر چه آنها را نصیحت كرد اثر نبخشید، از آن حضرت معجزه خواستند، او به اذن خدا در دل كوه ناقه اى (شتر ماده اى) بیرونه آورد، آنها به جاى اینكه معجزه الهى را بپذیرند، آن ناقه را پى كردند و كشتند، آنها براى پى كردن و كشتن ناقه، فردى شقاوتمند و بى رحم به نام (قدار بن سالف) ماءمور این كار كردند، و این شخص به عنوان (شقى ترین فرد گذشتگان) لقب گرفت سه روز پس از این ماجرا، بر اثر عذاب عمومى الهى، به هلاكت رسیدند (شرح در تفسیر نمونه، ج 27، ص 62 61).

با ضربت خود بر فرق تو مى زند، و محاسنت را با خون سرت رنگین مى كند).

على عليه‌السلام عرض كرد: یا رسول الله و ذلك فى سلامة من دینى (اى رسول خدا! آیا این حادثه هنگام سلامت دینم رخ مى دهد! ).

پیامبر فرمود: فى سلامة فى دینك (آرى هنگامى كه از نظر دینى، از هر گونه انحراف، سالم هستى، این حادثه رخ مى دهد)

آن گاه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور جمعیت فرمود: (اى على! كسى كه تو را بكشد، مرا كشته است، و كسى كه با تو دشمنى كند با من دشمنى نموده است، كسى كه به تو ناسزا بگوید به من ناسزا گفته است، زیرا تو همچون جان من هستى، روح تو روح من است، و سرشت تو سرشت من است، خداوند متعال من و تو را آفرید و برگزید، و مرا براى نبوت، و تو را براى امامت، انتخاب كرد، كسى كه امامت تو را انكار كند، نبوت مرا انكار نموده است، اى على! تو وصى من، و پدر فرزندانم، و شوهر دخترم، و جانشین من در میان امتم، هنگام زندگى من و بعد از رحلت من مى باشى، فرمان تو فرمان من، و نهى تو نهى من است، سوگند به خداوندى كه مرا به نبوت مبعوث كرد، و مرا به عنوان بهترین خلق خدا برگزید، تو حجت خدا بر خلقش هستى، و امین اسرار او، و خلیفه او بر بندگانش مى باشى). (307)

__________________________

307-عیون اخبار الرضا، ج 1، 297، به نقل از حضرت رضا (ع)

255 خبر از شقى ترین فرد

روزى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام فرمود:

یا على اشقى الاولین عاقر الناقة، و اشقى الاخرین قاتلك و فى روایة من یخضب هذه من هذا

  (اى على! شقى ترین پیشینیان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت، و شقى ترین فرد از آخرین قابل تو است و روایتى آمده: و او كسى است كه این را با آن رنگین كند (اشاره به اینكه محاسنت را با خون فرق سرت خضاب كند). (308)

__________________________

308-عیون اخبار الرضا، ج 1 ص 297 به نقل از حضرت رضا (ع)

2. نورالثقلین ج 5 ص 587

256 پیشگویى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شهادت خود و امامان  

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى مردم، آن گاه كه من شهید شدم على عليه‌السلام نسبت به شما از خودتان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه على عليه‌السلام به شهادت رسید پسرم حسن عليه‌السلام نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه على عليه‌السلام به شهادت رسید پسرم حسن عليه‌السلام نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و آنگاه كه پسرم حسن عليه‌السلام به شهادت رسید پسرم حسین عليه‌السلام نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه پسرم حسین عليه‌السلام به شهادت رسید پسرم على بن الحسین نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و با امر او آنان را اختیار نیست).

سپس حضرت رو به على عليه‌السلام كرد و فرمود: یا على عليه‌السلام ، به زودى او را مى بینى، از من به او سلام برسان).

وقتى او به شهادت رسید، پسرش محمد نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و تو اى حسین عليه‌السلام او را درك مى كنى، از من به او سلام برسان. سپس در نسل محمد مردانى یكى پس از دیگرى خواهند بود كه با امر آنان براى مردم اختیارى نیست.

حضرت این مطلب را سه مرتبه تكرار كرد فرمود: (هیچ كدام از آنان نیست مگر آن كه نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و با امرشان آنان را اختیارى نیست.

همه آنان هدایت كننده و هدایت شده اند و آنان نه نفر از فرزندان حسین (ع) هستند).

امیرالمؤمنین عليه‌السلام برخاست و در حالى كه گریه مى كرد عرض كرد: پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا، آیا تو هم كشته مى شوى؟

فرمود: آرى، من با سم از دنیا مى روم و شهید مى شوم، و تو با شمشیر كشته مى شوى و محاسنت از خون سرت رنگین مى شود، و پسرم حسن عليه‌السلام با سم كشته مى شود، و پسرم حسین عليه‌السلام با شمشیر كشته مى شود، او را طغیانگر پسر، زنازاده پسر زنازاده، منافق پسر منافق مى كشد. (309)

__________________________

309-اسرار آل محمد، ص 523 و 524

257 اخبار پیامبر از طول عمر على  

سلیم مى گوید: ابوذر و سلمان و مقداد برایم نقل كردند، و سپس از على عليه‌السلام شنیدم. آنان گفتند:

مردى بر على بن ابى طالب عليه‌السلام فخر نمود. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام فرمود: اى على، تو بر همه عرب فخر كن، كه تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستى. تو خودت و نسبت و همسرت و فرزندانت و عمویت از همه بزرگوارترید. تو در تقدیم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردبارى از همه كامل تر، و در اسلام از همه پیش تر و از نظر علم از همه بالاتر هستى.

تو كتاب خدا را از همه بهتر قرائت مى كنى و سنت هاى الهى را از همه بهتر مى دانى. قلب تو در روز جنگ از همه شجاع تر، و دست تو بخشنده تر است. در دنیا از همه زاهدتر و در تلاش و كوشش از همه شدیدتر و در اخلاق از همه نیكوتر و در زبان از همه راستگوترى، و محبوب ترین مردم نزد خدا و من هستى.

تو بعد از من سى سال خواهى ماند، كه خدا را عبادت مى كنى و بر ظلم قریش صبر مى نمایى، و آن گاه كه یارانى یافتى در راه خداى عزوجل با آنان به جهاد بر مى خیزى. براى تاءویل قران با ناكثین و قاسطین و مارقین از این امت جنگ مى نمایى همان طور كه همراه با من براى تنزیل آن جنگیدى.

سپس به شهادت كشته مى شودى، و محاسنت با خون سرت خضاب مى شود. قاتل تو در كینه نسبت به خداوند و دورى از خدا و از من همچون پى كننده شتر (صالح) و همچون قاتل یحیى بن زكریا و فرعون ذوالاوتاد (صاحب میخ  ها) خواهد بود. (310)

__________________________

310-اسرار آل محمد (ص) 246 و 247

258 درك فیض شهادت در آینده  

در جنگ احد پس از آنكه آن همه رشادت هاى بى نظیر را انجام داد و هشتاد جراحت سنگین بر بدنش وارد شد و بدنش غرق در خون بود، پیامبر به او فرمود: كسى كه در راه خدا متحمل سختى مى شود، بر خداوند است كه ثواب عظیم بر او كرامت نماید.

حضرت امیر عليه‌السلام با شنیدن این جملات گریست و عرض كرد: خدا را شكر مى كنم كه به شما پشت نكردم ولى ناراحتم كه چرا به شهادت نرسیدم! پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انشاءالله بعد از این به فیض شهادت نیز نایل خواهى شد. (311)

__________________________

311-حیوة القلوب، ج 2، ص 542

259 آگاهى پیامبر از مدفن على عليه‌السلام

روزى رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفت: یا على! حق تعالى محبت ما را بر آسمان ها و زمین عرضه كرد، پس اول مكانى كه از آسمانها اجابت كرد آسمان هفتم بود، حق تعالى او را زینت داد به عرش و كرسى؛ بعد از آن آسمان چهارم اجابت نمود، آن را به ستاره ها تزیین كرد؛ سپس ‍ زمین حجاز اجابت نمود، آن را به خانه كعبه مزین گردانید؛ بعد از آن زمین شام اجابت كرد، آن را به بیت المقدس زینت داد؛ پس از آن زمین مدینه اجابت نمود، آن را به قبر من مشرف گردانید، سپس زمین كوفه اجابت كرد، آن را به قبر تو شرف داد یا على.

پس حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفت: یا رسول الله آیا من در كوفه عراق مدفون خواهم شد؟ فرمود: بلى یا على، شهید خواهى شد در بیرون كوفه و مدفون خواهى گردید در مابین غریین در مابین تل هاى سفید، تو را بدبخت ترین مرد از این امت عبدالرحمن بن ملجم مى كشد، پس سوگند یاد مى كنم به حق آن خداوندى كه مرا به پیغمبرى فرستاده است كه پى كننده ناقه صالح نزد حق تعالى گناهانش از او بیشتر نیست. (312)

__________________________

312-تاریخ چهاره معصوم ص 314 313

260 على عليه‌السلام خضاب نمى كرد

حفص اعور گوید: (از امام صادق عليه‌السلام درباره خضاب (رنگ كردن) موى سر و صورت سئوال شد، فرمود: خضاب سنت است.

گفتم: چرا امیرالمؤمنین خضاب نمى كرد؟

فرمود: براى اینكه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرموده بود، به همین زودى، موى صورتت از خون فرق سرت (به شمشیر ابن ملجم مرادى) خضاب مى شود. )

حنال گوید: (من و پدرم و جدم و عمویم در مدینه به حمامى وارد شدیم، و مرد دیگرى نیز در حمام بود. آن مرد از جدم پرسید: اى پیر مرد! چرا خضاب نمى كنى؟ عرض كرد: كسى را دیدم از من و تو بهتر بود و خضاب نمى كرد.

آن مرد ناراحت شد و فرمود: آن چه كسى بود كه از من بهتر بود؟

جدم گفت: او على بن ابى طالب عليه‌السلام بود، من او را درك كردم خضاب نمى كرد.

آن مرد پایین را افكند و بعد فرمود: راست مى گویى اى پیرمرد! اگر خضاب كنى همانا رسول خدا خضاب مى كرد و او بالاتر از على بن ابى طالب است، و اگر ترك خضاب كنى اقتدا به على عليه‌السلام نموده اى. )

حنال گوید: (چون از حمام بیرون آمدیم، پرسیدیم: این مرد چه كسى بود؟ گفتند: او زین العابدین، امام چهارم با فرزندش، امام باقر عليه‌السلام بود. ) (313)

__________________________

313-2. وسائل الشیعه ج 1، ص 400 399 نمونه معارف اسلام، ج 5 لثالى الاخبار.

3. داستانهایى از زندگانى حضرت على (ع)، ص 63 و 64

بخش دوم: خبر دادن على عليه‌السلام از شهادت خود

261 اگر مى دانستم كه تو قاتل منى تو را نمى كشتم  

على عليه‌السلام پس از پیروزى بر خوارج به كوفه آمد و به مسجد رفت، پس از خواندن دو ركعت نماز بر فراز منبر رفت، به جانب فرزندش امام حسن عليه‌السلام نظرى افكند و فرمود:

یا ابا محمد كم مضى من شهرنا هذا فقال ثلث عشرة یا امیرالمؤمنین اى ابا محمد چه قدر از این ماه گذشته است؟

جواب داد: 13 روز یا امیرالمؤمنین.

على عليه‌السلام رو به جانب امام حسین عليه‌السلام كرد و فرمود: یا ابا عبدالله كم بقى من شهرنا هذا؟ فقال الحسین: سبع عشرة یا امیرالمؤمنین: اى ابا عبدالله چقدر از این ماه مانده است؟

امام حسین گفت: 17 روز باقى مانده است یا امیرالمؤمنین.

سپس حضرت مضرب بیده على لحیته و هى یومئذ بیضاء فقال و الله لیخضبها بدمها اذا انبعث اشقیها سپس دست خود را به ریش خود كه در آن روز سفید شده بود زد و فرمود: این ریش با خون سرم رنگین خواهد شد هنگامى كه آن شقى بیاید. و این شعر را قرائت مى فرمود:

ارید حیاته و یرید قتلى

عذیرك من خلیلك من مراد

در این مجلس ابن ملجم حاضر بود و این كلمات را مى شنید و تا امیرالمؤمنین على عليه‌السلام از منبر فرود آمد ابن ملجم برخاست و با عجله خود را نزد على عليه‌السلام رسانید و عرض كرد: یا امیرالمؤمنین عليه‌السلام من حاضرم و دست چپ و راست من با من است دستور بده تا دست هاى مرا از تن من جدا كنند و اگر مى خواهى دستور فرمایید سر از بدن من جدا كنند.

فقال على و كیف اقتلك و لا ذنب لك و لو اعلم انّك قاتلى لم اقتلك و لكن هل كانت لك حاضنة یهودیة فقالت لك یوما من الایام یا شقیق عاقر ناقة ثمود.

على عليه‌السلام فرمود: چگونه ترا بكشم در حالى كه جرمى ندارى و اگر چنان چه هم مى دانستم كه قاتل من هستى تو را نمى كشتم لكن بگو ببینم آیا از یهودان، زنى حاضنه نزد تو بود و روزى از روزها تو را (اى برادر كشنده شتر) خطاب نمود؟

در این جا ابن ملجم عرض كرد: آرى چنین بود.

على عليه‌السلام بعد از این، سخنى نگفت و بر مركب خویش سوار شده به طرف منزل خود رفت (314)

__________________________

314-بر امیرمؤمنان على (ع) چه گذشت ص 266

262 خبر دادن على عليه‌السلام از شهادت خود

عامر بن واثله گفت: زمانى كه خلافت ظاهرى به امیرالمؤمنین على عليه‌السلام رسید، مردم را براى بیعت با خود جمع كرد و از جمله كسانى كه قصد بیعت با آن جناب را داشت عبدالرحمن ابن ملجم مرادى بود، چون به عنوان بیعت با آن حضرت حضور پیدا كرد، حضرت دو مرتبه یا سه مرتبه او را اجازه بیعت نداد پس از آن با كمال ناراحتى براى بیعت دست دراز كرد.

على عليه‌السلام در آن هنگام فرمود: چه موضوعى مانع شده كه بدبخت ترین این امت بیاید و اراده شوم خود را عملى سازد. سوگند به كسى كه جان من در تصرف اوست به زودى محاسنم را از خون سرم رنگین خواهند كرد.

ابن ملجم چون از بیعت آسوده شد، برگشت حضرت امیر عليه‌السلام به این شعر مترنم شده فرمود:

اشدد حیاز یمك للموت

فان الموت لاقیكا

و لا تجزع من الموت

اذا حل بودادیكا

كما اضحك الدهر

كذلك الدهر یبكیكا

خود را براى استقبال از مرگ آماده كن و بدان كه به زودى او تو را در مى یابد از مرگ نترس و از ورود او اندوهناك مباش زیرا همان طور كه روزگار تو را مى خنداند به همان گونه مى گریاند. (315)

__________________________

315-ارشاد، ص 15.

263 بیچارگى ابن ملجم  

معلى بن زیاد گفته پسر ملجم حضور امیرالمؤمنین رسیده عرض كرد: به مركب سوارى محتاجم. حضرت به او نگاهى كرده فرمود: تو عبدالرحمن بن ملجم مرادى هستى؟

گفت: آرى باز هم همین پرسش را كرد و همان پاسخ را شنید، آن گاه به غزوان فرمود: اسب اشقرى را به او بده. چون ابن ملجم سوار بر آن اسب شد و دهانه اش را به دست گرفت و رفت، حضرت این شعر را خواند... یعنى من مى خواهم كه به او عطا و بخشش كنم و او عزم كشتن مرا دارد، با این تفاوت در مرام و مسلك هیچ كس او را معذور و بى گناه نخواهد شناخت.

او گفت: زمانى كه ابن ملجم با شمشیر بر فرق على عليه‌السلام زد، او را دستگیر نموده حضور حضرت امیر عليه‌السلام آوردند حضرت به او توجه كرده فرمود: سوگند به خدا آن همه احسان هایى را كه نسبت به تو انجام مى دادم با توجه به این بود كه مى دانستم كشنده منى و با تو این گونه معامله مى كردم تا موقعیت خود و بیچارگى تو را در پیشگاه خدا ثابت نمایم. (316)

__________________________

316-الارشاد، ص 17 16

264 قاتل من، شخصى بى نسب و نام  

در جنگ جمل، على عليه‌السلام بدون اسلحه به میدان رفت و زبیر را طلبید و با او اتمام حجت نمود و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت.

یارانش به آن حضرت عرض كردند: (زبیر، یكه سوار قریش است و قهرمان جنگ مى باشد، و تو دلاورى او را به خوبى مى دانى، پس چرا بدون شمشیر و زره و سپر و نیزه، به سوى میدان رفتى؟! در حالى كه زبیر، خود را غرق در اسلحه نموده بود).

امام على عليه‌السلام در پاسخ فرمود: (او قاتل من نیست، بلكه قاتل من، مردى بى نام و نشان، و بى ارزش و نكوهیده نسب است، بى آن كه به میدان دلیران آید، از روى غافل گیرى، خواهد كشت (یعنى او تروریست است)).

واى بر او كه بدترین مردم این جهان است، دوست دارد مادرش در سوگواریش بنشیند، او همانند (احمر) پى كننده ناقه حضرت ثمود است، كه این دو در یك خط هستند (317) منظور حضرت، ابن ملجم ملعون بود، و آن حضرت در این گفتار خبر از شهادت خود داد.

__________________________

317-ناسخ التواریخ ج 1 ص 143

265 قاتل على عليه‌السلام از یهود

مردى از قبیله مزینه گفت: من در خدمت حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام نشسته بودم، گروهى از قبیله مراد به خدمت آن حضرت آمدند و ابن ملجم در میان ایشان بود، پس آن گروه گفتند: یا امیرالمؤمنین! ابن ملجم را ما با خود نیاورده ایم، بدون اختیار ما، او با ما آمد و ما مى ترسیم كه به شما آسیبى بزند، و بر تو مى ترسیم از او.

حضرت به آن ملعون گفت، بنشین و نگاه طولانى به روى او كرد و او را سوگند داد كه آنچه از تو مى پرسم راست بگو. پس فرمود: آیا تو نبودى در میان جمعى از كودكان، در كودكى با ایشان بازى مى كردى و هر گاه تو را از دور مى دیدند مى گفتند: آمد فرزند چراننده سگ ها؟ آن ملعون گفت: بلى. حضرت فرمود: چون به سن جوانى رسیدى از جلوى راهبى گذشتى به تو نگاه تندى كرد و گفت: اى شقى تر از پى كننده ناقه صالح.

گفت: بلى چنان بود.

باز حضرت فرمود: مادر تو، تو را خبر نداد كه در حیض به تو حامله شده بود؟

چون آن ملعون آن را شنید اضطرابى در سخنش به هم رسید و آخر گفت: مادرم مرا چنین خبر داد.

پس حضرت فرمود: شنیدم از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كشنده تو شبیه است به یهود بلكه از یهود است. (318)

__________________________

318-1. خرایج، ج 1 ص 181

2. تاریخ 14 معصوم، ص 318 317

266 نظر كنید به قاتل من  

زمانى كه محمد بن ابى بكر گروهى از اشراف مصر را به خدمت حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرستاد، عبدالرحمن بن ملجم در میان ایشان بود، نامه اى كه اسامى ایشان در آنجا نوشته شده بود در دست او بود، چون حضرت نامه را گرفت و نام ها را خواند، به نام آن ملعون رسید فرمود كه، تویى عبدالرحمن؟ گفت: بلى.

حضرت امیرالمؤمنین فرمود: لعنت خدا بر عبدالرحمن باد.

آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین من تو را دوست مى دارم.

حضرت فرمود: دروغ مى گویى به خدا سوگند كه مرا دوست نمى دارى، پس او سه مرتبه قسم خورد بر دوستى آن حضرت، و حضرت سه مرتبه سوگند یاد كرد كه مرا دوست نمى دارى.

آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین سه مرتبه سوگند یاد كردم كه تو را دوست دارم باور نمى كنى.

حضرت فرمود: واى بر تو، حق تعالى ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها خلق كرد، ایشان را در هوا ساكن گردانید، پس آنها كه در عالم ارواح با یكدیگر الفت گرفته اند و یكدیگر را شناخته اند، در این عالم با یكدیگر موافقت و محبت دارند؛ و آنها كه در آن عالم با یكدیگر الفت نداشته اند، در این عالم با یكدیگر الفت ندارند؛ روح تو را نمى شناسند و در عالم ارواح با تو الفت نداشته است.

چون آن ملعون پشت كرد، حضرت فرمود: اگر كسى خواهد كه نظر كند به قاتل من، نظر كند به این مرد.

بعضى از حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین چرا او را نمى كشى؟

فرمود: بسیار عجیب است مى گویید كه من كسى را بكشم كه هنوز مرا نكشته است. (319)

__________________________

319-بصائر الدرجات، ص 88

267 قاتل من هموست!

وقتى كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام از مردم بیعت مى گرفت، عبدالرحمن بن ملجم مرادى آمد كه با آن حضرت بیعت كند، حضرت قبول بیعت او ننمود تا آنكه سه مرتبه به خدمت آن حضرت آمد، در مرتبه سوم با حضرت بیعت كرد. چون پشت كرد، حضرت بار دیگر او را طلبید و به او سوگند داد كه بیعت نشكند و عهدهاى محكم از او گرفت. چون روانه شد، باز او را طلبید بار دیگر بر او تاءكید كرد، آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه با من كردى با دیگران نكردى؟ حضرت شعرى خواند كه مضمونش ‍ این است كه: من به او بخشش مى نمایم و نیكى مى كنم، و او اراده قتل من دارد، چه بد یارى است قبیله مراد، پس فرمود: برو ابن ملجم به خدا سوگند مى دانم كه وفا به عهدهاى خود نخواهى كرد. پس حضرت اسب نیكویى به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى خواند كه مضمونش همان بود، چون او پشت كرد، فرمود: به خدا سوگند این ملعون كشنده من خواهد بود، گفتند: یا امیرالمؤمنین ما را دستورى ده كه او را بكشیم، حضرت دستورى نداد. (320)

__________________________

320-ارشاد شیخ مفید ج 1، ص 12

268 مرگ در كمین من است  

در احادیث معتبره وارد شده است كه چون حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام از نافرمانى و نفاق و كفر اصحاب خود ناراحت شد و لشكر معاویه بر اطراف و نواحى ملك آن حضرت غارت مى آوردند و اصحاب آن حضرت به او یارى نمى نمودند، بر منبر رفته و فرمود: به خدا سوگند دوست دارم كه حق تعالى مرا از میان شما بردارد و در ریاض رضوان جا دهد، مرگ به همین زودى ها در كمین من است، پس فرمود: چه مانع شده است بدبخت ترین فرد این امت را كه محاسن مرا از خون سرم خضاب كند، این خبرى است كه پیغمبر بزرگوار مرا به آن خبر داده است، پس فرمود: خداوندا من از ایشان به تنگ آمده ام و ایشان از من به تنگ آمده اند، و من از ایشان ملال یافته ام و ایشان از من ملال یافته اند، خداوندا مرا از ایشان راحت و ایشان را مبتلا كن به كسى كه مرا یاد كنند. (321)

__________________________

321-بصائر الدرجات، ص 480

269 قاتل من، ابن ملجم فاجر و ملعون  

روزى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام داخل حمام شد، شنید كه صداى حضرت امام حسن و امام حسین عليه‌السلام بلند شد، حضرت فرمود: چه اتفاقى افتاد پدر و مادرم فداى شما باد؟ گفتند: این ستمگر ملعون ابن ملجم به دنبال شما آمد، ترسیدیم كه آسیبى به شما بزند.

حضرت فرمود: به خدا سوگند كه كشنده من به غیر او نخواهد بود (322)

__________________________

322-بصائر الدرجات، ص 480

270 شقى ترین اشقیا

در كتاب كشف الغمه و مناقب ابن شهر آشوب مذكور است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه دچار مریضى شد، جمعى به عیادتش رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین ما در این عارضه بر تو مى ترسیم، حضرت فرمود: اما من مى ترسم زیرا كه شنیده ام از پیغمبر صادق و مصدق كه فرمود: شقى ترین امت جفت پى كننده ناقه صالح ضربتى بر سر من خواهد زد و محاسن مرا رنگین خواهد كرد.

به روایت دیگر گفتند: یا امیرالمؤمنین چرا از میان این منافقان به در نمى روى كه خود را به مدینه حضرت رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسانى و در جوار آن حضرت مدفون شوى؟

فرمود كه: پیغمبر مرا خبر داده است كه در این شهر شهید خواهم شد، و در پشت این شهر مدفون خواهم گردید. (323)

__________________________

323-بصائر الدرجات، ص 480

271 آگاهى على عليه‌السلام از شهادت خود

مردى از علماى یهود خدمت على عليه‌السلام آمد و از مسئله اى چند سئوال نمود، از جمله پرسید وصى پیغمبر شما بعد از او چند سال خواهد زیست؟

فرمود: سى سال

گفت: بگو سرانجام خواهد مرد یا كشته خواهد شد؟ فرمود: بلكه كشته خواهد شد، و ضربتى بر سر او خواهند زد كه ریش او از خون او خضاب شود، یهودى گفت: به خدا سوگند راست گفتى من چنین خوانده ام در كتابى كه موسى املاء كرده است و هارون نوشته است. (324)

__________________________

324-عیون اخبار الرضا ج 1، ص 57

272 بدبخت ترین مردم  

روزى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام بر منبر فرمود: اى گروه مردم! حق بر باطل غالب گردید و به زودى بر خواهد گشت و باطل بر حق غالب خواهد شد، پس فرمود: كجاست بدبخت ترین امت كه ضربتى بر سر من زند و محاسنم را از آن رنگین كند. (325)

__________________________

325-امالى شیخ طوسى، ص 364

273 خبر دادن از آخرین پلید

ابن بابویه به سند معتبر روایت كرده است كه: مردى از علماى یهود به خدمت حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آمد در هنگامى كه حضرت از جنگ خوارج نهروان مراجعت نموده بود، پرسید كه: یا على تویى وصى پیغمبر آخر الزمان؟

فرمود: بلى.

یهودى گفت: بر وصى هر پیغمبرى هفت بلیه و امتحان وارد مى شود در حیات پیغمبر، و هفت بلیه بعد از وفات آن پیغمبر، تو بگو كه آیا نسبت به تو هم واقع شده است؟

چون آن حضرت آن بلیه ها و امتحان ها را بیان فرمود، اصحاب آن حضرت همه حاضر بودند و همه تصدیق نمودند.

بعد از آن فرمودند: یكى دیگر از بلیه هاى من مانده و نزدیك است كه آن بلیه بر من وارد شود، پس آن یهودى به گریه آمد، و اصحاب آن حضرت به فغان آمدند و گفتند: یا على! آن خصلت آخر را بیان فرما؟

حضرت اشاره به ریش مبارك خود نمود فرمود: بلیه آخر آن است كه این ریش از خون این موضع تر خواهد شد و اشاره به سر مبارك خود نمود.

چون حضرت این خبر وحشت آور را فرمود، صداهاى مردم در مسجد به گریه بلند شد، شیون مردم به حدى رسید كه در كوفه هیچ خانه نماند مگر آنكه اهلش از ترس آن صدا بیرون دویدند.

آن یهودى در همان ساعت بر دست آن حضرت مسلمان شد، پیوسته در خدمت آن حضرت بود تا آنكه آن حضرت به درجه شهادت فایز گردید، و ابن ملجم را گرفتند و به خدمت امام حسن عليه‌السلام آوردند، در آن وقت آن یهودى حاضر بود و مردم بر دور امام حسن عليه‌السلام جمع شده بودند، و آن ملعون را در پیش آن حضرت بازداشته بودند، پس آن یهودى به آن حضرت گفت: اى ابومحمد بكش این لعین را خدا او را بكشد، به درستى كه من خوانده ام در كتابى كه بر حضرت موسى نازل شده است كه این بدبخت گناهش بزرگتر است از پسر آدم كه برادر خود را كشت، و از قدار پى كننده ناقه صالح. (326)

__________________________

326-خصال ص 365

274 شكایت از سستى یاوران  

روزى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام نماز صبح را در مسجد ادا نمود، مشغول تعقیب گردید تا آفتاب یك نیزه بلند شد، پس رو به جانب مردم گردانید فرمود: به خدا سوگند كه من پیشتر گروهى چند را مى یافتم كه شب ها عبادت حق تعالى را مى كردند، و گاه پاهاى خود را با ایستادن به عقب مى افكندند، و گاه پیشانى هاى خود را بر زمین براى خدا مى گذاشتند، چنان عبادت خدا مى كردند كه گویا صداى آتش جهنم در گوش هاى ایشان بود، چون نزد ایشان خدا را یادى مى كردند، مانند درخت از ترس حق تعالى مى لرزیدند.

با این احوال گمان مى كردند كه شب را به غفلت به سر آوده اند، بعد از این سخن كسى آن حضرت را خندان ندید تا به درجه شهادت رسید. (327)

__________________________

327-كافى ج 2 ص 236