سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119785
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119785 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بخش یازدهم: خاكسپارى على عليه‌السلام

366 اولین روضه خوان على عليه‌السلام

  (430)

صعصعة بن صوحان از اصحاب امیرالمؤمنین عليه‌السلام و از عارفین به حق آن جناب و از بزرگان اهل ایمان بوده است و چندان فصیح و بلیغ بوده كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام او را خطیب شحشح گفته و به مهارت در سخنرانى و فصاحت در لسان او را ثنا فرموده و هم او را به كم خرج بودن و خدمت زیاد كردن مدح نموده است.

شبى كه آن حضرت از دنیا رحلت فرمود و فرزندان آن حضرت جنازه نازنینش را از كوفه به نجف حمل نمودند، صعصعه از جمله تشییع كنندگان بود و چون از كار دفن آن حضرت فارغ شدند، صعصعه نزد قبر مقدس ایستاد و مشتى خاك بر داشت و بر سر خود ریخت و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد یا امیرالمؤمنین، گوارا باد تو را كرامت هاى خدا اى ابوالحسن، به تحقیق كه مولد تو پاكیزه بود و صبر تو قوى و جهاد تو عظیم بود و به آنچه آرزو داشتى رسیدى و تجارب سودمند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از این نوع كلمات بسیار گفت و گریه كرد، گریه سختى و به گریه در آورد سایرین را و در حقیقت بر سر قبر آن حضرت مجلس روضه اى در آن دل شب منعقد گردید و صعصعه به منزله روضه خوان بود و مستمعین امام حسن و امام حسین عليه‌السلام و محمد بن حنفیه و ابوالفضل العباس و سایر فرزندان و بستگان آن حضرت بودند و چون این كلمات به پایان رسید به جانب امام حسن و امام حسین عليه‌السلام و سایر آقازادگان روى كرد و ایشان را تعزیت و تسلیت گفت، پس جملگى به كوفه مراجعت نمودند.

__________________________

430-مفاتیح باب سوم.

367 گریه امام حسین عليه‌السلام

محمد بن حنفیه گفت: به خدا سوگند كه من مى دیدم كه جنازه آن حضرت را بر هر دیوار و عمارت و درختى كه مى گذشت، آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت بعضى از مردم خواستند كه با جنازه بیرون آیند امام حسین عليه‌السلام ایشان را برگردانید امام حسین عليه‌السلام مى گریست مى گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم، انا لله و انا الیه راجعون، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى، و به سوى خدا شكایت مى كنیم مصیبت تو را.

چون جنازه به نزدیك قبر رسید فرود آمد بر زمین امام حسن عليه‌السلام جلو رفت و بر آن حضرت نماز كرد، و هفت تكبیر گفت.

چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند خاك را دور كردند، ناگاه قبر ساخته و لحد مهیایى ظاهر شد تخته در زیر قبر فرش كرده بودند، بر آن تخته نوشته بود: این آن چیزى است كه ذخیره كرده است نوح پیغمبر براى بنده شایسته طاهر و مطهر. چون خواستند كه حضرت را به قبر برند، صداى هاتفى شنیدند مى گفت: فرو برید او را به سوى تربت طاهر و مطهر كه حبیب به سوى حبیب خود مشتق گردیده است. (431)

__________________________

431- بحار الانوار، 42/293 295

368 غسل دهندگان على عليه‌السلام

چون روح مقدس حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام از جسد مطهرش مفارقت نمود، از خانه حضرت صداى شیون بلند شد مانند روزى شد كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفته بود. چون شب تاریك شد، آفاق آسمان متغیر شد، زمین لرزید، صداهاى تسبیح و تقدیس از میان هوا به گوش مردم رسید، مى دانستند كه صداهاى ملایكه است. صداى گریه و نوحه و مرثیه جنیان را مى شنیدند.

محمد بن حنفیه (ره) گفت كه: چون برادرانم امام حسن و امام حسین عليه‌السلام مشغول غسل شدند، حضرت امام حسین عليه‌السلام آب مى ریخت و حضرت امام حسن عليه‌السلام غسل مى داد، احتیاج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند، هر طرف را كه مى شستند جسد مطهرش مى گردید و طرف دیگر ظاهر مى شد، بویى خوش تر از مشك و عنبر از جسد مباركش ‍ مى شنیدند.

چون از غسل فارغ شدند، حضرت امام حسن عليه‌السلام صدا زد كه: اى خواهر بیاور حنوط جدم را، پس زینب عليها‌السلام مبادرت نمود حنوط را آورد، چون حنوط را گشودند جمیع كوفه از بوى آن خوش بو شد. پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند، چون بر تابوت گذشتند پیش تابوت را جبرییل و میكاییل برداشتند، و عقب آن را امام حسن و امام حسین عليه‌السلام برداشتند. (432)

__________________________

432-بحارالانوار، 42/293 295

369 پیامبر و فاطمه زهرا عليها‌السلام كنار بدن على  

در كتاب مشارق الانوار از امام حسن عليه‌السلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین با حسن و حسین عليه‌السلام گفت كه: وقتى مرا به قبر گذاشتید، قبل از آن كه خاك را بر من بریزید دو ركعت نماز به جا آورید، بعد از آن در قبر من نظر كنید. چون آن حضرت را در ضریح مقدس گذاشتند و از نماز فارغ شدند، دیدند كه پرده اى سبز از جنس سندس روى قبر كشیده شد، امام حسن عليه‌السلام آن پرده را از بالاى سر آن حضرت دور كرد و در قبر نظر كرد دید كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت آدم و حضرت ابراهیم با حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام سخن مى گویند پس امام حسین عليه‌السلام پرده را از پیش پاى آن حضرت دور كرد دید كه فاطمه زهرا و حوا و آدم و آسیه بر آن حضرت نوحه و زارى مى كنند. (433)

__________________________

433-بحار الانوار، 42/301

370 حنوط بهشتى  

در كتاب فرحة الغرى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام بعد از آنكه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسین عليه‌السلام گفت: چون من از دنیا بروم، مرا غسل دهید، كفن كنید و حنوط كنید، چون مرا بر جنازه نهید، جلوى جنازه را ملایكه بلند مى كنند، شما عقب آن را بردارید، و به هر طرف كه جلوى جنازه مى رود از عقبش بروید تا آنكه خواهد رسید به قبر كنده اى و لحد ساخته اى و خشتى چند مهیا كرده، پس مرا در لحد گذارید و خشت بر من بچینید، پس یك خشت از بالاى سر من بردارید و در قبر نظر كنید.

چون آن حضرت را غسل دادند ندایى از یك جانب خانه شنیدند كه: اگر شما پیش جنازه را بر مى دارید عقب آن بر خواهد خاست، و اگر عقب آن را بر مى دارید پیش جنازه خود بر خواهد خاست. چون آن حضرت را دفن كردند، یك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند و در قبر نظر كردند كسى را در قبر ندیدند، ناگاه صداى هاتفى را شنیدند كه: امیرالمؤمنین بنده شایسته خدا بود، حق تعالى او را به پیغمبران، حتى آنكه اگر پیغمبرى در مشرق بمیرد و وصى او در مغرب بمیرد، البته حق تعالى آن وصى را به پیغمبر ملحق گرداند. (434)

__________________________

434-فرحة الغرى ص 30

371 مقبره آماده على عليه‌السلام

ایضا به سند معتبر روایت كرده است كه ام كلثوم روایت كرد: آخر سخنى كه پدرم به دو برادرم حسن و حسین گفت آن بود كه: اى فرزندان من! چون از دنیا رحلت كنم مرا غسل دهید، پس خشك كنید بدن مرا به آن پارچه اى كه بدن رسول خدا و فاطمه را بعد از غسل به آن خشك كردم، پس مرا به حنوط جد خود حنوط كنید، و بر روى تخت بخوابانید و عقب تخت را بردارید به هر طرف كه جلوى تخت مى رود شما از عقب بروید.

ام كلثوم گفت: من به تشییع جنازه پدر خود بیرون رفتم، چون به نجف رسیدیم، جلوى تخت بر زمین فرود آمد، پس برادرانم عقب آن را بر زمین گذاشتند، و امام حسن عليه‌السلام كلنگى برگرفت. چون یك كلنگ بر زمین زد. قبر كنده و لحد ساخته پیدا شد و تخته اى در آن قبر بود كه به قلم سریانى دو سطر بر آن نوشته بود به این مضمون: بسم الله الرحمن الرحیم، این قبرى است كه ساخته است نوح پیغمبر براى على وصى محمد پیش از طوفان به نهصد سال. چون آن حضرت را به قبر گذاشتند ناپیدا شد، ندانستیم به زمین فرو رفت یا به آسمان بالا رفت، ناگاه صداى منادى را شنیدم كه گفت: حق تعالى شما را صبر نیكو كرامت فرماید در مصیبت سید شما و حجت خدا بر خلق. (435)

__________________________

435-فرحة الغرى ص 34.

372 گرفتن جلو تابوت توسط ملایكه  

بعضى نقل كرده اند: امام على عليه‌السلام ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسین عليه‌السلام چنین وصیت كرد: پس از آن كه از دنیا رفتم، مرا در میان تابوت بگذارید سپس از خانه بیرون آورید عقب تابوت را بگیرید ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود، مرا به سرزمین غرى (نجف) حركت دهید، در آنجا سنگ سفید بسیار درخشانى مى بینید، همان جا را حفر كنید، لوحى مى بینید، آن را بردارید و مرا در آن جا دفن كنید.

پس از آن كه آن حضرت اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسید، جنازه او را امام حسن عليه‌السلام با كمك برادران غسل داد، و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در میان تابوت گذاشتند، دنبال تابوت را بلند كرده، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسین عليه‌السلام و عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه (همین چهار نفر) شبانه جنازه را به سرزمین نجف آوردند، ناگهان در آن جا سنگ سفید درخشانى یافتند، آن را از جا كندند، ناگهان لوحى پیدا شد كه در آن نوشته بود: (این قبرى است كه نوح عليه‌السلام آن را براى على بن ابى طالب عليه‌السلام ذخیره كرده است) جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمین قبر را همواره ساخته و به كوفه بازگشتند). (436)

__________________________

436-اعلام الورى، ص 202؛ اصول كافى ص 458

و از امام صادق عليه‌السلام روایت شده كه امیرمؤمنان عليه‌السلام به امام حسن عليه‌السلام فرمود: براى من چهار قبر در چهار محل حفر كن: 1 در مسجد كوفه 2 در رحبه (صحن مسجد یا میدان كوفه) 3 نجف 4 در خانه جعدة بن هبیره، تا كسى از قبر من مطلع نشود.

این وصیت براى آن بود كه قبر مقدس آن حضرت از دستبرد و نبش و اهانت دشمنان كینه توز على عليه‌السلام محفوظ بماند.

جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى، چهار نفر (حسن، حسین، محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر) بر داشتند و به خاك سپردند، و طبق بعضى از روایات، قبر آن حضرت تا زمان امام صادق عليه‌السلام و به قولى تا زمان هارون الرشید پنهان بود.

373 غسل و تكفین على عليه‌السلام

حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام وصیت كرد حضرت امام حسن و حسین عليه‌السلام را كه چون از دنیا بروم، نزدیك سر من خواهید یافت حنوطى از بهشت پیدا مى كنید و سه كفن از استبرق بهشت پس مرا غسل دهید و حنوط و در آن جامه ها كفن كنید، حضرت امام حسن عليه‌السلام فرمود: كه چون آن حضرت از دنیا رفت طبقى از طلا نزدیك سر آن حضرت یافتیم كه پنج شمامه از كافور بهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود. (437)

روایت كرده اند كه چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، شترى پیدا شد جنازه آن حضرت را بر آن شتر بار كردند و آن شتر روانه شد، از عقب شتر آمدند تا آن كه شتر در صحراى نجف ایستاد، چون نظر كردند نزدیك پاى شتر قبر كنده اى یافتند، ندانستند چه كسى آن قبر را كنده است چون جنازه آن حضرت را از شتر پایین آوردند، ابر سفیدى نزدیك سر آن حضرت پیدا شد، و مرغان سفید بسیار در میان آن ابر پرواز مى كردند. چون بر آن حضرت نماز كردند و دفن كردند آن ابر و مرغان ناپیدا شدند. (438)

__________________________

437-مناقب این شهر آشوب، 2/387

438-مناقب این شهر آشوب، 2/387

374 ملایكه یارى دهنده غسل على عليه‌السلام

به سند دیگر روایت كرده اند كه آن حضرت وصیت نمود كه وقتى از دنیا رفتم در زاویه راست خانه لوحى خواهید یافت مرا بر روى آن لوح بخوابانید هر جامه كه حاضر شود براى من مرا در آن كفن كنید، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاویه آن خانه دیدند، در آن لوح نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، این لوح را نوح پیغمبر براى على بن ابى طالب ذخیره كرده است.

در دهلیز خانه كفنى یافتند كه بر روى آن حنوطى گذاشته بود كه نور آن حنوط از روشنى روز افزون بود زمانى كه مشغول غسل شدند، جسد مبارك آن حضرت سبك بود خود حركت مى كرد پس امام حسین به امام حسن گفت: نمى بینى جسد حضرت امیرالمؤمنین چقدر سبك است، خود به خود مى گردد.

حضرت امام حسن فرمود: كه اى ابا عبدالله با ما جماعت دیگر هستند كه در غسل آن حضرت ما را یارى مى كنند و پیدا نیستند.

چون از نماز فارغ شدند جلوى جنازه بلند شد، ایشان عقب را گرفتند در بین راه صداى بال ملایكه را مى شنیدند و صداهاى تسبیح و تقدیس ‍ ملایكه به گوش ایشان مى رسید تا آن كه رسیدند به آن قبرى كه حضرت براى ایشان وصف كرده بود جلوى جنازه بر زمین آمد، پس عقب جنازه را بر زمین گذاشتند اول امام حسن عليه‌السلام بر او نماز خواند، بعد از آن امام چنانچه آن حضرت وصیت كرده بود. (439)

__________________________

439-الارشاد ص 27 26

375 مقبره آماده على عليه‌السلام

حیان عنزى گوید: خادم امیرالمؤمنین عليه‌السلام به من گفت: هنگامى كه زمان وفات على عليه‌السلام رسید به حسن و حسین عليه‌السلام فرمود: چون من از دنیا رحلت كردم مرا روى تابوت گذارده طرف پاهاى تابوت را به دوش ‍ بگیرید جلو آن حركت مى كند، آن گاه جنازه را به جانب غریین ببرید در آن جا سنگ سفید درخشانى به چشم شما مى خورد، همان جا آرامگاهى براى من حفر نمایید قبر ساخته اى خواهید دید مرا در آن جا به خاك بسپارید.

چون امیرالمؤمنین عليه‌السلام از دنیا رفت مطابق وصیت او آخر تابوت او را به دوش گرفتیم و جلو آن خود حركت مى كرد و ما همان وقت صداى زمزمه اى را مى شنیدیم. همچنان به دنبال جنازه آمدیم تا وارد غریین شدیم سنگ سفید نورانى ما را به طرف خود توجه داده بدان جا رهسپار شده قبرى حفر كرده مرقدى آماده دیدیم كه بر آن نوشته بود: این قبرى است كه آن را نوح عليه‌السلام براى جسد پاك على عليه‌السلام فراهم كرده ما آن بدن پر از مهر و محبت و حقیقت را در آن قبر پنهان ساختیم گر چه از دیدارش محروم گردیدیم كه جهانى مملو از حقیقت را در آن خاك پنهان ساختیم گر چه از دیدارش محروم گردیدیم كه جهانى مملو از حقیقت را در آن خاك نهادیم لیكن از اكرامى كه خدا با على (ع) كرده خوشحال بودیم و بالاخره با دلى داغدار از كنار قبر على عليه‌السلام بر گشتیم.

در راه با گروهى از دوستان على عليه‌السلام كه بر جنازه او نماز نخوانده بودند ملاقات كردیم جریان را به ایشان گفتیم و عنایات خداى منان را كه به او نموده بیان كردیم آنها گفتند: ما هم مى خواهیم آن چه را شما دیده اید مشاهده كنیم گفتیم: چنان چه وصیت فرموده نشان قبر او ناپیدا شده، آنها به سخن ما توجهى نكرده رفتند و برگشتند و اظهار داشتند چنان چه گفتید هر چه جستجو كردیم اثرى ندیدیم. (440)

__________________________

440- الارشاد ص 27 26

376 جان باختن بینواى نابینا كنار قبر على  

هنگامى كه امام حسن و امام حسین عليه‌السلام از دفن پدر باز مى گشتند، نزدیك دروازه شهر كوفه كنار ویرانه اى، بینواى بیمار و نابینایى را دیدند كه خشتى زیر سر نهاده و ناله مى كند از او پرسیدند: كیستى و چرا این گونه گریه و ناله مى كنى؟

او گفت: غریبى بینوا و نابینا هستم، نه مونسى دارم و نه غم خوارى، یك سال است كه من در این شهر هستم، هر روز مردى مهربان، و غم خوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسید و غذا به من مى رسانید و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است.

گفتند: آیا نام او را مى دانى؟

گفت: نه

گفتند: آیا از او نپرسیدى كه نامش چیست؟

گفت: پرسیدم، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم. گفتند: اى بینوا! رنگ و شكل او چگونه بود؟

گفت: من نابینایم، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.

گفتند: آیا هیچ نشانى از گفتار و كردار او دارى؟

گفت: پیوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبیح و تهلیل مى گفت، زمین و زمان و در و دیوار با او هم صدا و هم نوا مى شدند، وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:

مسكین جالس مسكینا غریب جالس غریبا

  (در مانده اى با درمانده اى نشسته، و غریبى هم نشین غریبى شده است! ).

حسن و حسین عليه‌السلام (و محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگریستند و گفتند: (اى بینوا! این نشانه ها كه بر شمردى، نشانه هاى باباى ما امیرمؤمنان على عليه‌السلام است).

بینوا گفت: پس او چه شده كه در این سه روز نزد من نیامده؟

گفتند: اى غریب بینوا، شخص بدبختى ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آییم.

بینوا وقتى كه از جریان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمین مى زد و خاك زمین را بر روى خود مى پاشید، و مى گفت: مرا چه لیاقت كه امیرمؤمنان عليه‌السلام از من سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن و حسین عليه‌السلام هر چه او را دلدارى مى دادند آرام نمى گرفت.

نمى دانم چه كار افتاد ما را

كه آن دلدار ما را زار بگذاشت

در این ویرانه این پیر حزین را

غریب و عاجز و بى یار بگذاشت

آن پیر بى نوا به دامن حسن و حسین عليه‌السلام چسبید و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالى قدرتان، مرا كنار قبر او ببرید.

امام حسن عليه‌السلام دست راست او را، و امام حسین دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام على عليه‌السلام آوردند، او خود را به روى قبر افكند و زارى بسیار كرد و گفت: (خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرا بستان).

دعاى او به استجابت رسید و همان دم در همان جا جان سپرد.

ذره اى بود به خورشید رسید

قطره اى بود به دریا پیوست

امام حسن و امام حسین عليه‌السلام از این حادثه جانسوز، بسیار گریستند، و خود شخصا جنازه آن بینوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك، به خاك سپردند. (441)

__________________________

441-1. روضة الشهداء ص 173 172

2. سوگنامه آل محمد (ص)، ص 54 52.

بخش دوازدهم: سزاى قاتل على عليه‌السلام

377 سزاى قاتل على عليه‌السلام

قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عیسى اربلى از ابن وفا روایت كرده اند كه گفت: روزى من در مسجد الحرام بودم مردم را دیدم كه بر دور مقام ابراهیم جمع شده بودند از علت اجتماع مردم پرسیدم، گفتند كه: راهبى مسلمان شده است چون به نزدیك مقام آمدم، مرد پیرى دیدم با جثه عظیم جبه پشمینه پوشیده بود كلاه پشمینه بر سر داشت در برابر مقام ابراهیم عليه‌السلام نشسته شنیدم كه مى گفت:

من در كنار دریا صومعه اى داشتم، روزى از صومعه خود به دریا نگاه مى كردم، ناگهان دیدم مرغى مانند كركس از هوا پایین آمد، بر سنگى نشست كه از میان دریا بلند شده بود و قى كرد پس یك چهارم انسانى از گلوى او افتاد آن گاه پرواز كرد و ناپیدا شد و بعد از ساعتى برگشت باز یك چهارم انسانى را قى كرد چون چهار مرتبه چنین كرد، قى كرده هاى او به یكدیگر وصل شد و مردى شد و ایستاد.

من از آن حالت بسیار تعجب كردم، بعد از ساعتى آن مرغ باز برگشت یك چهارم او را جدا كرده خورد و پرواز كرد، پس برگشت باز یك چهارم دیگر را برداشت باز پرواز كرد تا آن كه چهار مرتبه چنین كرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز كرد پس تعجب من زیاد شد پشیمان شدم كه چرا از آن مرد نپرسیدم كه تو كیستى به حیرت به آن سنگ نگاه مى كردم ناگاه دیدم آن مرغ برگشت یك چهارم بدن آن آدم را قى كرد تا آن كه در مرتبه چهارم مردى شد و ایستاد.

پس من به كنار دریا رفتم او را صدا زدم كه تو كیستى؟ مرا جواب نگفت. پس گفتم: به حق آن خداوندى كه تو را خلق كرده است بگو كه تو كیستى؟

گفت: منم ابن ملجم.

گفتم: بگو كه عمل تو چه بوده است كه به این عذاب مبتلا شده اى؟ گفت على بن ابى طالب را كشته ام حق تعالى این مرغ را بر من موكل كرده است مرا این گونه تا روز قیامت عذاب مى كند.

ابن شهر آشوب و دیگران روایت كرده اند كه چون استخوان هاى پلید آن ملعون را در گودالى انداختند پیوسته اهل كوفه صداى فریاد و ناله از آن گودال مى شنیدند. (442)

__________________________

442-جلاء العیون ص 338 339.

387 مجازات قاتلان على عليه‌السلام

وقتى ابن ملجم به قصد كشتن حضرت على عليه‌السلام وارد كوفه شد، (قطام) با او هم دست شد و دو نفر به نام هاى وردان و شبیب بن بجره را دستیار ابن ملجم نمود، پس از شهادت على عليه‌السلام و به خاك سپارى او، در همان روز بیست و یكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن و امام حسین عليه‌السلام و سایر فرزندان على عليه‌السلام در كوفه اجتماع كردند، ام كلثوم عليها‌السلام به حضور برادرش امام حسن عليه‌السلام آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى یك ساعت نگذارد زنده بماند، با توجه به این كه آن حضرت تصمیم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخیر بیندازد.

امام حسن عليه‌السلام پاسخ مثبت به ام كلثوم داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كرد و با آنها به مشورت پرداخت، راءى همه بر این شد كه ابن ملجم در همان روز (21) و در همان مكانى كه به امام على عليه‌السلام ضربت زده، اعدام گردد، در مورد كیفیت قتل، هر كدام از بستگان سخنى گفتند، امام حسن عليه‌السلام فرمود: من پیرو وصیت امیرمؤمنان عليه‌السلام هستم كه فرمود: (یك ضربت شمشیر بر او بزن تا بمیرد و بعد جسد او را بسوزان). (443)

__________________________

443- باید توجه داشت كه حكم در مورد قاتلین پیامبران و اوصیاء، سوزاندن بعد از كشتن است

آن گاه امام حسن عليه‌السلام دستور داد، ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود، بردند، مردم اجتماع كردند و او را لعنت و سرزنش مى نمودند، امام حسن عليه‌السلام بر فرق او شمشیر زد و به جهنم واصل شد، و سپس ‍ جسدش را سوزانیدند...

آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس در پشت كوفه جسدش را به آتش كشیدند و خانه اش را خراب كردند.

آن دو نفر هم دست ابن ملجم (یعنى وردان و شبیب) نیز در همان سحر شب ضربت خوردن على عليه‌السلام به دست مردم كشته شدند (444)

__________________________

444-2. بحار، ج 42 ص 298 297

3. سوگنامه آل محمد (ص) ص 55.

379 قصاص قاتل  

چون على عليه‌السلام رحلت فرمود و اسلام و اسلامیان را داغدار نمود و كسان او از دفنش بازگشتند حضرت امام حسن عليه‌السلام به جاى پدر رفت و دستور داد پسر مرادى را به حضور آوردند چون برابر آن جناب رسید فرمود: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنین عليه‌السلام را كشتى و فساد بزرگى در دین پدید آوردى سپس فرمان داد تا سر از بدنش جدا كردند و جسد كثیف او را به خواهش ام الهیثم دختر اسود نخعى به وى سپرد تا آن را بسوزاند. سراینده اى درباره قطامه و قتل على عليه‌السلام چنین مى سراید:

من از هیچ دارا و ندار، دانا و نادان كابینى مانند كابین قطامه سراغ ندارم كه سه هزار درهم و یك بنده و كنیز و قتل على (را با شمشیر زهر آلود كابین قرار داده باشد و مى دانم تمام كابین هاى زنان هر چند زیاد باشد به اندازه قتل على عليه‌السلام نیست و هیچ خونریزى در عالم به اندازه خونریزى پسر مرادى نمى باشد.

و اما پیش آمد برك بن عبیدالله و عمرو بن بكر كه در قرار داد قبلى با پسر مرادى هم داستان بودند و مقرر شده بود كه آنان معاویه و عمرو عاص را از پاى درآورند چنین بود كه برك مطابق معاهده بر معاویه وارد شد و او را در حال ركوع یافته شمشیر بر او فرود آورد لیكن شمشیرش خطا كرده بر ران او واقع شد وى نجات یافته و قاتل را بلافاصله كشت و عمرو عاص در شب معهود بیمار شده. خارجه عامرى را به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز گزارد عمرو بن بكر به گمان این كه عمرو عاص مشغول نماز است شمشیر به او زده لیكن به مقصود نرسید او را نزد عمرو عاص آورده عمرو دستور داد تا او را كشتند و خارجه در روز دوم جان به مالك سپرد. (445)

__________________________

445-الارشاد ص 26 23.

380 لعنت ملایكه بر قاتل على عليه‌السلام

در بعضى از كتب معتبره از حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام روایت كرده است كه حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسیدم صورت على بن ابى طالب را در آن جا دیدم گفتم: اى حبیب من جبرییل این چه صورتى است؟

گفت: اى محمد ملایكه مى خواستند به صورت على بن ابى طالب نگاه كنند، گفتند: پروردگارا مردم دنیا هر صبح و شب از نگاه كردن به على بن ابی طالب عليه‌السلام بهره مند مى شوند كه پسر عم حبیب تو محمد است و خلیفه و امین و وصى اوست، پس ما را به نگاه كردن به صورت آن حضرت بهره مند كن.

پس حق تعالى صورت آن حضرت را از نور خود آفرید و ملایكه شب و روز آن صورت را زیارت مى كنند و هر صبح و شب به نظر كردن به آن صورت بهره مند مى شوند، پس حضرت صادق عليه‌السلام فرمود: كه چون ابن ملجم ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد در همان جاى آن صورت اثر آن ضربت معلوم شد و ملایكه هر صبح و شب كه به آن صورت نگاه مى كنند و اثر ضربت را مشاهده مى نمایند و بر قاتل آن حضرت لعنت مى كنند. (446)

__________________________

446-جلاء العیون ص 339.

بخش سیزدهم: قبر على عليه‌السلام

381 رویاى صادقه على عليه‌السلام

على عليه‌السلام فرمود: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب دیدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد، و مى فرمود: (آن چه كه قرار بود در مورد تو بشود انجام پذیرفت). بعد از سه روز حضرت، ضربت خورد.

باز مى فرمود: (رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب دیدم و از امت او شكایت كردم كه چگونه با من حیله كردند و دشمنى نمودند و گریستم).

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (گریه نكن) سپس دو مرد دیدم كه بدنشان به آهن و سرهایشان به سنگ بسته شده بود.

سپس به امام حسن و امام حسین فرمود: (وقتى از دنیا رفتم، مرا به وادى نجف ببرید و عقب تابوت مرا بگیرید و با جلو آن كارى نداشته باشید. جلو آن را ملایكه حمل مى كنند. و بعد به آنها دستور داد بعد از این كه حضرت را دفن كردند قبر را با سطح زمین یكسان قرار دهند تا پیدا نباشد؛ چون مى دانست بنى امیه بعد از او به حكومت خواهند رسید و [با آل على عليه‌السلام دشمنى خواهند كرد].

و باز فرمود: سنگ سفیدى خواهید دید كه كه نور از آن تلالؤ مى كند، آن را حفر نمایید تا تخته اى نمایان شود كه در آن نوشته شده: (این چیزى است كه نوح پیامبر عليه‌السلام براى على بن ابى طالب ذخیره كرده است). (447)

__________________________

447- تاریخ 14 معصوم، ص 357

382 حرم امن الهى  

عبدالله حازم گوید: روزى همراه هارون الرشید به عنوان شكار از كوفه خارج شدیم به غریین و ثویه رسیده چند آهو دیدیم، بازها و سگ ها را به طرف آنها فرستادیم به اندازه یك ساعت آنها را دنبال كردند آخرالامر حیوانات بى چاره شده خود را در پناه پشته در آورده بازها به طرفى رفته و سگ هاى شكارى به جانب ما آمدند. هارون از این پیشآمد به شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زیر آمدند دو مرتبه بازها و سگ ها بدان ها حمله كردند باز آنها كه خود را بیچاره دیدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همین عمل مكرر شد و آن روز از شكار باز ماندند.

هارون دستور داد: بروید در این نزدیكى هر كه را ملاقات كردید به حضور من بیاورید تا ما را از این قضیه مطلع گرداند. پیرمردى از مردم بنى اسد را حاضر كردند، هارون پرسید: این پشته و قضیه آن را كاملا بیان كن و ما را از پیشآمدى كه دیده ایم اطلاع بده.

پاسخ داد: اگر مرا امان دهى حقیقت آن را براى تو شرح خواهم داد.

هارون گفت: با خدا پیمان بستم كه اگر حقیقت را بگویى به تو آسیبى نرسانم.

گفت: پدرم از پدرانش نقل مى كرده كه در زیر این پشته مرقد مطهر امیرالمؤمنین عليه‌السلام است و آن را خداى متعال حرم امن خود قرار داده و هر كس بدان جا پناهنده شود از هر آسیب و گزندى در امان است.

هارون از شنیدن این حقیقت به خود آمده پیاده شد، وضو گرفته در كنار آن پشته نماز گزارد، صورت به خاك مالید و گریست و از آن جا باز گشتیم.

محمد بن عایشه مى گوید: حكایت را به طورى كه نقل كردم از عبدالله حازم شنیدم لیكن قلب من آن را نمى پذیرفت و افسانه مى پنداشت تا سالى كه به حج بیت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات كرده پس از طواف در گوشه اى نشستیم، از همه جا سخن مى گفتیم تا گفتگوى ما بدین جا رسید كه شبى از شب ها از مكه برگشته و در كوفه توقف كردیم.

هارون به من گفت: اى یاسر به عیسى بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوار شدیم تا به غریین رسیدیم چون بدان جا وارد شدیم عیسى خوابید، لیكن هارون به طرف پشته آمده شروع كرد به نماز خواندن هر دو ركعت نمازى را كه سلام مى داد دعا مى كرد و مى گریست و صورت بر آن پشته مى مالید و مى گفت:

اى پسر عم سوگند به خدا بزرگى و فضیلت تو را مى شناسم و متوجهم كه تو از همه مقدم تر به شرف اسلام مشرف شدى و من به این مقامى كه نایل گردیده ام به بركت توست، لیكن فرزندان تو مرا آزار مى دهند و بر من خروج مى نمایند، آن گاه حركت كرده مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد همین سخن را تكرار كرده و مى نگریست و با این حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تا عیسى را بیدار كنم. چون عیسى بیدار شد، به او گفت: برخیز كنار قبر پسر عمت نماز بخوان. پرسید: قبر كدام پسر عمم است؟

گفت: قبر على بن ابى طالب عليه‌السلام است.

عیسى هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پیوسته نماز خواندند تا سپیده صبح دمید. پیش آمده گفتم: بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف كوفه بازگشتم. (448)

__________________________

448-الارشاد ص 29 27.