سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 119776
دانلود: 5151

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 119776 / دانلود: 5151
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

127 جمع آورى و تنظیم قرآن توسط حضرت على عليه‌السلام  

سلیم بن قیس، جریان سقیفه را از سلمان نقل مى كند، و تا به اینجا مى رسد: وقتى كه على عليه‌السلام عذر تراشى، فریب كارى و بى وفایى را دید، به خانه اش رفت و به جمع آورى و تنظیم آیات قرآن پرداخت، و از خانه اش ‍ بیرون نیامد، تا اینكه قرآن را تا آخر، جمع و تنظیم نمود.

قبلا آیات قرآن در ورق ها و تخته و شانه گوسفند و رقعه و پارچه ها نوشته شده بود، هنگامى كه آن حضرت همه را جمع نمود و با دست خود نوشت و تنزیل و تاءویل، ناسخ و منسوخ آن را مشخص كرد، در آن وقت ابوبكر براى على عليه‌السلام پیام داد كه از خانه بیرون بیا و بیعت كن.

امام على عليه‌السلام پاسخ داد: من اشتغال به جمع آورى قرآن دارم، و سوگند یاد كرده ام كه رداء بر دوش نیفكنم مگر براى نماز، تا قرآن را تاءلیف و تنظیم بنمایم.

ابوبكر و قوم، چند روز فرصت دادند، على عليه‌السلام قرآن را جمع و تنظیم نمود و در پارچه اى (مانند كیسه) نهاد و سرش را مهر كرد.

در روایت دیگر آمده: آن حضرت آن قرآن را برداشت و كنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، آن را بر زمین نهاد، و دو ركعت نماز خواند، و بر سر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلام فرستاد، سپس مردم با ابوبكر در مسجد جمع شدند، امام على عليه‌السلام با صداى بلند، مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

اى مردم! من از آن هنگام كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت كرد اشتغال داشتم، نخست به تجهیز جنازه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . سپس به تنظیم قرآن، تا اینكه همه قرآن را جمع نمودم و در داخل این كیسه است، هر آیه اى كه بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، همه را ضبط كردم، هیچ آیه اى در قرآن نیست مگر اینكه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را براى من قرائت كرد و به من املاء نمود و تاءویل (معنى باطنى آن آیات) را به من تعلیم نمود.

سپس على عليه‌السلام فرمود: این اعلام براى آن است كه فردا نگویید، ما از این موضوع غافل بودیم، آنگاه فرمود: (تا در روز قیامت نگویید كه من شما را به یارى خودم دعوت ننموده ام، و حق را به یاد شما نیاوردم، و شما را به كتاب خدا از آغاز تا انجام آن اطلاع ندادم. )

عمر گفت: (دعوت شما به قرآنى كه جمع نموده اى ما را با وجود قرآنى كه داریم بى نیاز نگرداند) (ما خودمان قرآن داریم، و با وجود آن، دیگر قرآن شما ما را بى نیاز نمى كند).

و در روایت دیگر آمده، عمر گفت: (قرآن را بگذار و خودت دنبال كار خود رو! ). (149)

__________________________

149- على كیست؟ ص 254و 255.

128 مسلمان شدن یهودى  

وقتى حضرت امیر عليه‌السلام كشان كشان براى بیعت با ابوبكر به مسجد مى بردند، یك مرد یهودى كه آن وضع و حال را دید بى اختیار لب به تهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آن را پرسیدند، گفت: من این شخص را مى شناسم و این همان كسى است كه وقتى در میدانهاى جنگ ظاهر مى شد دل رزمجویان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان مى افكند و همان كسى است كه قلعه هاى مستحكم خیبر را گشود و در آهنین آن را كه به وسیله چندین نفر باز و بسته مى شد با یك تكان از جایگاهش كند و به زمین انداخت اما حالا كه در برابر جنجال یك مشت آشوبگر سكوت كرده است؛ بى حكمت نیست و سكوت او براى حفظ دین اوست و اگر این حقیقت نداشت او در برابر این اهانت ها صبر و تحمل نمى كرد این است كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلومیتى بزرگتر از این كه از لشكریان بى وفاى خود بارها نقض ‍ عهد مى دید و آنها را نصیحت مى كرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤ ثر واقع نمى شد) و چنان كه گفته شد آرزوى مرگ مى كرد تا از دیدار كوفى هاى سست عنصر و لاقید رهایى یابد.

على عليه‌السلام پس از رحلت پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طور دایم در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره اى نداشت، به نقل ابى الحدید آن حضرت صداى كسى را شنید كه ناله مى كرد و مى گفت: من مظلوم شده ام. فرمود: هلم فلنصرخ معاً فانى مازلت مظلوما. یعنى بیا با هم ناله كنیم كه من همیشه مظلوم بوده ام. (150)

__________________________

150- على كیست؟ ، ص 254 و 255.

129 گرفتن گریبان على عليه‌السلام براى بیعت  

در كتاب اختصاص و بصائر الدرجات و سایر كتب به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه‌السلام روایت كرده اند كه:

چون گریبان على عليه‌السلام را گرفتند و براى بیعت ابوبكر به سوى مسجد كشیدند، على عليه‌السلام در برابر قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایستاد و گفت آن چه هارون در جواب موسى گفت: (ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا یقتلونى) یعنى: اى برادر من و اى فرزند مادر من! به درستى كه قوم مرا ضعیف گردانیدید و نزدیك شد كه مرا بكشند.

پس دستى از قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیرون آمد به سوى ابوبكر كه همه شناختند كه آن جناب است، و به صدایى كه همه دانستند صداى آن حضرت است گفت: (اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم نطفة سویك رجلا ) (151) یعنى: آیا كافر شدى به آن خداوندى كه تو را خلق كرده است از خاك، پس از نطفه، پس تو را مردى گردانیده است.

و به روایتى دیگر: دستى از قبر ظاهر شد، و بر آن دست نوشته بود: (اءكفرت یا عمر بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سویك رجلا). (152)

__________________________

151- كهف / 37.

152- بصائر الدرجات، 275.

130 بیعت نكردن على عليه‌السلام  

در روایات ثابت آمده كه چون على عليه‌السلام را نزد ابوبكر آوردند، گفت: بیعت كن، على عليه‌السلام فرمود: اگر بیعت نكنم چه مى شود؟ گفت دستور مى دهم كه تو را بكشند. على عليه‌السلام خداوند را گواه گرفت كه چگونه در ضعف قرار گرفته است و در ترس كشته شدن، با غاصب خلافت بیعت كرد. یارانش نیز به اكراه و ترس از حاضران، با ابوبكر بیعت كردند. اگر على عليه‌السلام را ضعیف شمردند، باید دانست كه پیش از او، امت موسى هارون را ضعیف شمردند و درصدد برآمدند كه على عليه‌السلام را بكشند، پیش ‍ از او، قوم موسى مى خواستند هارون را بكشند. اینان نیز در عمل همان راه امت موسى را در برخورد با او صیاد در پیش گرفتند و همانگونه كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرسل فرمود، قدم در جاى پاى آنان گذاشتند... (153)

__________________________

153- رنجهاى زهرا عليها‌السلام ، ص 353.

131 اتمام حجت امیرالمؤمنین عليه‌السلام با فضایلش  

وقتى على عليه‌السلام را به نزد ابوبكر رسانیدند عمر به صورت اهانت آمیزى گفت: (بیعت كن و این اباطیل را رها كن)! على عليه‌السلام فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید كرد؟ گفتند: تو را با ذلت و خوارى مى كشیم! فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبرش را كشته اید! ابوبكر گفت: بنده خدا بودن درست است ولى به برادر پیامبر بودن اقرار نمى كنیم!

فرمود: آیا انكار مى كنید كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بین من و خودش برادرى برقرار داد؟ گفتند: (آرى)! و حضرت این مطلب را سه مرتبه برایشان تكرار كرد.

سپس حضرت رو به آنان كرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، و اى مهاجرین و انصار، شما را به خدا قسم مى دهم كه آیا در روز غدیر خم از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدید كه آن مطالب را مى فرمود، و در جنگ تبوك آن مطالب را مى فرمود؟

سپس على عليه‌السلام آنچه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علنى براى عموم درباره او فرموده بود چیزى باقى نگذاشت مگر آن كه براى آنان یادآور شد. (و مردم درباره همه آنها اقرار كردند و) گفتند: بلى، به خدا قسم. وقتى ابوبكر ترسید مردم على عليه‌السلام را یارى كنند و مانع او شوند پیش ‍ دستى كرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتى حق است كه با گوش ‍ خود شنیده ایم و فهمیده ایم و قلب هایمان آن را در خود جاى داده است، و لكن بعد از آن من از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه مى گفت: (ما اهل بیتى هستیم كه خداوند ما را انتخاب كرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما ترجیح داده است. و خداوند براى ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد). (154)

__________________________

154- اسرار آل محمد، ص 230 و 231.

132 سخنان امیرالمؤمنین عليه‌السلام هنگام ورود به مسجد  

سلمان مى گوید: على عليه‌السلام را نزد ابوبكر رسانیدند در حالى كه مى فرمود: به خدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستید كه هرگز به این كار دست پیدا نمى كردید. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش ‍ نمى كنم، و اگر چهل نفر برایم ممكن مى شد جمعیت شما را متفرق مى ساختم، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بیعت كردند و سپس مرا خوار نمودند.

ابوبكر تا چشمش به على عليه‌السلام افتاد فریاد زد: (مرا رها كنید)!

على عليه‌السلام فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ظالمانه غصب كردى! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بیعت خویش ‍ دعوت مى نمایى؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با من بیعت نكردى؟ (155)

__________________________

155- اسرار آل محمد، ص 230.

133 كیفیت بیعت اجبارى امیرالمؤمنین عليه‌السلام  

عمر به على عليه‌السلام گفت: برخیز اى فرزند ابى طالب و بیعت كن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهید كرد؟

گفت: به خدا قسم در این صورت گردنت را مى زنیم!

امیرالمؤمنین عليه‌السلام سه مرتبه حجت را بر آنان تمام كرد، و سپس بدون آن كه كف دستش را باز كند دستش را دراز كرد. ابوبكر هم روى دست او زد و به همین مقدار قانع شد.

على عليه‌السلام قبل از آن كه بیعت كند در حالى كه طناب برگردنش بود، خطاب به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا زد: (اى پسر مادرم، این قوم مرا خوار كردند و نزدیك بود مرا بكشند). (156)

__________________________

156- اسرار آل محمد، ص 236.

134 افشاى اسرار صحیفه ملعونه  

على عليه‌السلام به ابوبكر فرمود: آیا كسى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هست كه با تو در این مطلب كه از ما اهل بیت كسى به خلافت نمى رسد حضور داشته باشد؟ عمر گفت: خلیفه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راست مى گوید. من هم از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم همانطور كه ابوبكر گفت. ابوعبیده و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مى گوید، ما این مطلب را از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدیم.

على عليه‌السلام به آنان فرمود: وفا كردید به صحیفه ملعونه اى كه در كعبه بر آن هم پیمان شدید كه: (اگر خداوند محمد را بكشد یا بمیرد، امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید).

ابوبكر گفت: از كجا این مطلب را دانستى؟ ما كه تو را از آن مطلع نكرده بودیم!

حضرت فرمود: اى زبیر و تو اى سلمان و تو اى اباذر و اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام، مى پرسم آیا از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشنیدید كه در حضور شما مى فرمود: (ابوبكر و عمر تا آن كه حضرت همین پنج نفر را نام برد ما بین خود نوشته اى نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر كارى كه كرده اند قسم ها خورده اند كه اگر من كشته شوم یا بمیرم... )؟

آنان گفتند: آرى ما از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدیم كه این مطلب را به تو مى فرمود: كه (آنان بر آنچه انجام داده اند معاهده كرده و هم پیمان شده اند، و در بین خود قراردادى نوشته اند كه اگر من كشته شدم یا مردم، علیه تو اى على عليه‌السلام متحد شدند خلافت را از تو بگیرند).

تو گفتى: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه، هرگاه چنین شد دستور مى دهى چه كنم؟

فرمود: اگر یارانى بر علیه آنان یافتى با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانى نیافتى بیعت كن و خون خود را حفظ نما.

على عليه‌السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر كه با من بیعت كردند وفا مى نمودند در راه خدا با شما جهاد مى كردم. ولى به خدا قسم بدانید كه احدى از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد كرد. (157)

__________________________

157- اسرا آل محمد، ص 233 231.

135 وصیت على به صبر

یكى از شاگردان امام صادق عليه‌السلام از آن حضرت پرسید: (آیا غیر از امام على عليه‌السلام و خاندان آن حضرت، كسى، خلافت ابوبكر را انكار كرد و به آن اعتراض نمود؟ ). امام صادق عليه‌السلام در پاسخ فرمود: (دوازده نفر صریحا و رسما به خلافت ابوبكر اعتراض كردند، این افراد شش نفر از مهاجران بودند، كه عبارتند از: ابوذر، مقداد، بریده، اسلمى، خالد بن سعید و عمار یاسر، و شش نفر از انصار بودند، كه عبارتند از: ابوالهیثم تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بین حنیف، خزیمه بن ثابت، ابى بن كعب و ابوایوب انصارى. این دوازده نفر به حضور امام على عليه‌السلام آمدند، و پیوند خود را با آن حضرت آشكار ساختند، و به حقانیت و شایستگى آن حضرت، براى رهبرى اقرار نمودند، سپس در مورد رهبرى به مشورت پرداختند، آنها تصمیم گرفته بودند كه به مسجد آیند و ابوبكر را از بالاى منبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پایین بیاورند از امام على عليه‌السلام اجازه خواستند، تا این كار را انجام دهند، و افزودند: (اى على عليه‌السلام ، ما از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدیم كه فرمود: (على مع الحق و الحق مع على یمیل كیف ما مال) (على با حق است و حق با على است، هر جا متمایل گردد، على عليه‌السلام نیز به همان جا متمایل مى شود) بر این اساس اجازه شورش بر مخالفان را به ما بده، كه كاسه صبرمان لبریز شده و دیگر توان تحمل نداریم.

امام على عليه‌السلام آنها را از این كار نهى كرد و فرمود: این كار موجب كشت و كشتار مى گردد و پیامبر (ص) مرا به صبر و تحمل، وصیت نموده است، ولى من به شما پیشنهاد مى كنم كه به مسجد بروید و در حضور مردم، احتجاج كنید و مطالب حق را بیان نمایید كه روش بهتر همین است. (158)

__________________________

158- اقتباس از مجالس المؤمنین، ج 1، ص 203؛ تنقیح المقال، ج 1، ص 199.

136 نظر خواهى از على عليه‌السلام و گفتار آن حضرت  

پس از غصب ولایت از على عليه‌السلام دوازده نفر به محضر امیرالمؤمنان عليه‌السلام رسیدند و عرض كردند: (اى امیرمؤمنان! تحقیقا تو سزاوارترین و بهترین افراد به مقام رهبرى هستى، زیرا ما از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدیم كه فرمود:

على مع الحق و الحق مع على، یمل مع الحق كیف مال.

  (على با حق است و حق با على است، و هر جا حق بگردد، على همان جا مى گردد).

ما تصمیم گرفته ایم، نزد ابوبكر برویم و او را از بالاى منبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پایین آوریم به حضور شما آمده ایم تا در این باره با شما مشورت كنیم و نظر شما را بخواهیم و آنچه دستور دهى، همان را عمل كنیم.

امیرمؤمنان على عليه‌السلام فرمود: اگر چنین كنید، بین شما و آنها جنگى بروز مى كند، و شما همچون سرمه چشم یا نمك طعام اندك هستید، امت اجتماع كرده اند و سخن پیامبرشان را ترك نموده اند، و به خداوند دروغ بسته اند، من در این باره با اهل بیت خودم مشورت كردم، آنها سفارش به سكوت كردند چرا كه به كینه توزى و دشمنى مخالفان نسبت به خدا و اهل بیت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطلاع داشتند.

آنها همان كینه هاى زمان جاهلیت را تعقیب مى كنند و مى خواهند انتقام آن زمان را بكشند، تا این كه فرمود:

  (ولى نزد ابوبكر بروید آنچه را كه از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود (در شاءن من) شنیده اید به او خبر دهید، و او را از شبهه خارج سازید تا این موضوع، حجت را بر ضد او نیرومندتر كند، و عقوبت او را هنگامى كه در پیشگاه خدا قرار مى گیرد رساتر نماید، كه پیامبر خدا را نافرمان كرده و با او مخالفت نموده است! )

این دوازده نفر به مسجد رفتند و آن روز، روز جمعه (چهارمین روز رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اطراف منبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را احاطه نمودند.

وقتى كه ابوبكر به منبر رفت، هر یك از آن دوازده نفر سخنى را (به طور مستدل) به ابوبكر گفتند، و از حق و شاءن على عليه‌السلام دفاع نمودند و گفتار پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در فضایل على عليه‌السلام به یاد او آوردند، كه براى رعایت اختصار از ذكر آن سخنان، خوددارى شد. (159)

نخستین كسى كه با ابوبكر سخن گفت: خالد بن سعید بن عاص بود، سپس ‍ بقیه مهاجران، و بعد از آنها انصار، سخن گفتند.

  روایت شده وقتى كه آنها از گفتار خود فارغ شدند، ابوبكر در بالاى منبر درمانده شد و جواب عقلایى بر رد آنها نداد جز این كه گفت:

و لیتكم و لست بخیركم، اقیلونى اقیلونى. (ولایت بر شما شایسته من نیست و من بهترین شما نیستم، بیعت خود را نسبت به من فسخ كنید و بشكنید). عمر بن خطّاب فریاد زد انزل عنها یالكع... (اى فرومایه! از منبر پایین بیا، وقتى كه تو قدرت پاسخگویى به استدلالات قریش را ندارى، چرا خود را در چنین مقامى قرار داده اى؟ سوگند به خدا تصمیم گرفته ام تو را از این مقام خلع كنم و آن را (سالم) غلام آزاده شده خذیفه بسپارم. ابوبكر از منبر پایین آمده، سپس دست عمر را گرفت و او را به خانه برد. سه روز در خانه ماندند و به مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نرفتند . (160)

__________________________

159- ناسخ التواریخ خلفا (چاپ رحلى)، ص 32 تا 40 آمده است.

160- رنج هاو فریادهاى فاطمه عليها‌السلام ، ص 120 و 121.

137 دفاع مقداد و سلمان و ابوذر از امیرالمؤمنین عليه‌السلام

مقداد برخاست و گفت: یا على، به من چه دستور مى دهى؟ به خدا قسم اگر مرا امر كنى با شمشیرم مى زنم و اگر امر كنى خوددارى مى كنم، على عليه‌السلام فرمود: اى مقداد، خوددارى كن و پیمان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیتى كه به تو كرده را به یاد بیاور.

  (سلمان مى گوید: ) برخاستم و گفتم: قسم به آن كه جانم بدست اوست، اگر من بدانم كه ظلم را دفع مى كنم یا براى خداوند دین را عزت مى بخشم، شمشیرم را بر دوش مى گذارم و با استقامت با آن مى جنگم. آیا بر برادر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصى او و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مى آوردند؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش!

ابوذر برخاست و گفت: اى امتى كه بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچى خویش خوار شده اید، خداوند مى فرماید: (ان الله اصطفى آدم و نوحا و ال ابراهیم و ال عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم) (161) ،

__________________________

161- سوره آل عمران، آیات 33 و 34.

  (خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه جهانیان برگزید، نسلى كه از یكدیگرند، و خداوند شنونده و داناست). آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملایكه اند. آنان همچون آسمان بلند و كوههاى پایدار و كعبه پوشیده و چشمه زلال و ستارگان هدایت كننده و درخت مبارك هستند كه نورش مى درخشد و روغن آن مبارك است. (162) محمد خاتم انبیاء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصى اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اكبر و فاروق اعظم و وصى محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همان طور كه خداوند فرموده: (النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه) (163)، (پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنان اند و خویشاوندان در كتاب خدا بعضى بر بعضى اولویت دارند). هر كه را خدا مقدم داشته جلو بیندازید و هر كه را خدا مؤ خر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را براى كسى قرار دهید كه خدا قرار داده است. (164)

__________________________

162- اشاره به آیه 35 از سوره نور.

163- سوره احزاب، آیه 6.

164- اسرار آل محمد، ص 234 و 235.

138 وساطت على عليه‌السلام

اعتراض شدید اصحاب بزرگ و طرفداران امام على عليه‌السلام به خلافت ابوبكر باعث شد كه ابوبكر بالاى منبر، خاموش شود و نتواند پاسخ بگوید، و پس ‍ از مدتى سكوت گفت:

و لیتكم و لست بخیركم و على فیكم اقیلونى اقیلونى.

  (من زمام رهبرى شما را به دست گرفتم، ولى تا على عليه‌السلام هست من بهترین فرد شما نیستم، مرا رها كنید و به خودم واگذارید).

عمر فریاد زد: (اى فرومایه از منبر پایین بیا، وقتى كه تو مى خواهى به احتجاج و استدلال اصحاب پاسخ بدهى چرا خود را در چنین مقامى قرار داده اى؟ )

ابوبكر از منبر پایین آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بیرون نیامد.

در این میان با تلاش افراد، چهار نفر شمشیر به دست اجتماع كرده و وارد خانه ابوبكر شدند و او را همراه عمر، به سوى مسجد آوردند، عمر سوگند یاد كرد كه اگر هر كدام از اصحاب على عليه‌السلام مثل چند روز گذشته سخن بگوید، سرش را از بدنش جدا مى سازم.

در چنین جوّ خطرناكى دو نفر از یاران على عليه‌السلام ، برخاستند و سخن گفتند، نخست خالد بن سعید برخاست و مقدارى سخن گفت، امام على عليه‌السلام به او فرمود: (بنشین، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدردانى كرد. )

سپس در این هنگام سلمان برخاست و فریاد زد: اللّه اكبر اللّه اكبر، با این دو گوشم از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم، و اگر دروغ بگویم هر دو گوشم كر شود، كه فرمود:

  (هنگامى فرا رسد كه در مسجد، برادرم و پسر عمویم على عليه‌السلام با چند نفر از اصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتى از سگ هاى دوزخ به سوى او بیایند و او و اصحابش را بكشند).

  (فلست اشك الا و انكم هم): شكى ندارم كه شما قطعا همان سگ هاى دوزخ هستید).

عمر تا این سخن را شنید به سوى سلمان حمله كرد، ولى هنوز به سلمان نرسیده بود، امام على عليه‌السلام گریبان عمر را گرفت و او را به زمین كشانید، سپس به عمر گفت: (اى فرزند صهّاك حبشیه! اگر مقدارت و دستور الهى، و پیمان با رسول خدا پیشى نگرفته بود، امروز به تو نشان مى دادم كه كدام یك از ما ضعیف تر هستیم و یاران كمتر داریم).

سپس امام عليه‌السلام اصحاب خود را ساكت كرد، و به آنها فرمود: متفرق گردید، آنها رفتند... (165)

__________________________

165- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 104.

139 سخنان امیرالمؤمنین عليه‌السلام بعد از بیعت  

على عليه‌السلام به عمر فرمود: اى پسر صهّاك، ما را در خلافت حقّى نیست، ولى براى تو و فرزند زن مگس خوار هست؟!

عمر گفت: اى اباالحسن، اكنون كه بیعت كردى خوددارى نما، چرا كه عموم مردم به رفیق من رضایت دادند و به تو رضایت ندادند، پس گناه من چیست؟

على عليه‌السلام فرمود: ولى خداوند عزوجل و رسولش جز به من راضى نشدند. پس تو و رفیقت و آنان كه تابع شما شدند و شما را كمك كردند را به نارضایتى خداوند و عذاب و خوارى او بشارت باد. واى بر تو اى پسر خطاب! اگر بدانى كه چه جنایتى بر خود روا داشته اى. اگر بدانى از چه خارج شده و به چه داخل شده اى و چه جنایتى بر خود و رفیقت نموده اى!

ابوبكر گفت: اى عمر، حال كه با ما بیعت كرده و از شرّ او و حمله ناگهانى و فسادش در كارمان در امان شدیم بگذار هر چه مى خواهد بگوید.

على عليه‌السلام فرمود: جز یك مطلب چیزى نمى گویم. شما را به خدا یادآور مى شوم اى چهار نفر كه منظور حضرت سلمان و ابوذر و زبیر و مقداد بود من از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه مى فرمود: صندوقى از آتش وجود دارد كه در آن دوازده نفرند، شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین. (آن صندوق) در چاهى در قعر جهنم در صندوق قفل شده دیگرى است. بر در آن چاه صخره اى است كه هرگاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ور نماید آن صخره را از در آن چاه بر مى دارد و جهنم از شعله و حرارت آن چاه شعله ور مى شود.

على عليه‌السلام فرمود: شما شاهد بودید كه از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره آنان و (اولین) سئوال كردم، فرمود: اما (اولین) عبارتند از: فرزند آدم كه برادرش (هابیل) را كشت، و فرعون فرعونها، و آن كسى كه با ابراهیم عليه‌السلام درباره خداوند به منازعه پرداخت و دو نفر از بنى اسرائیل كه كتابشان را تحریف كردند و سنتشان را تغییر دادند، یكى از آنان كسى بود كه یهودیان را یهودى نمود و دیگرى نصارى را نصرانى كرد. و ابلیس ششمى آنان است. و اما بر سر آن با هم عهد بسته اند و بر عداوت با تو اى برادرم هم پیمان شده اند، و بعد از من علیه تو متحد مى شوند. این و این، كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را براى ما نام برد و بر شمرد.

سلمان مى گوید: ما گفتیم: راست گفتى، ما شهادت مى دهیم كه این مطلب را از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدیم. (166)

__________________________

166- اسرار آل محمد، ص 240 و 241.

140 على عليه‌السلام به سان كعبه  

محمود بن لبید مى گوید: به حضرت زهرا عليها‌السلام عرض كردم: اى بانوى من! چه شد كه على عليه‌السلام نسبت به حق خود سكوت كرد و اقدامى ننمود؟

فرمود: اى ابوعمر، همانا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: امام (على) چون كعبه است، به سوى او مى روند و او به سوى كسى نمى رود. (167)

__________________________

167- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 150.

141 امتحان از یاران، و عدم قبولى آنها

رواى مذكر مى گوید: وقتى كه على عليه‌السلام آن روز را به پایان رساند، سیصد و شصت مرد، با آن حضرت بیعت كردند كه تا پاى مرگ از او حمایت كنند، على عليه‌السلام (خواست آنها را امتحان كند كه آیا راست مى گویند، به آنها) فرمود: بروید، فردا با سرهاى تراشیده در محل (احجار الزیت) (یكى از محله هاى داخل مدینه) نزد من بیایید.

آنها رفتند، على خودش سرش را تراشید و فرداى آن روز فرا رسید، آن حضرت به آن محل رفت و در انتظار آن 360 مرد نشست، ولى تنها پنج نفر با سرهاى تراشیده آمدند!! ، نخست ابوذر آمد، بعد مقداد سپس حذیفة بن یمان، و پس از او عمّار یاسر، آمدند و در آخر، سلمان آمد، امام على عليه‌السلام دستهایش را به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد:

  (خدایا! این قوم، مرا تضعیف كردند، چنان كه بنى اسرائیل، هارون (برادر موسى) را تضعیف نمودند، خدایا تو به آنچه كه ما مى پوشیم یا آشكار مى كنیم آگاه هستى، و چیزى در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست، مرا مسلمان بمیران! و مرا به صالحان ملحق كن).

سپس فرمود: آگاه باشید، سوگند به كعبه و رساننده به خانه كعبه، (و طبق نسخه اى فرمود: ) و قسم به مزدلفه (عرفات) و سوگند به شتران تند رونده كه حاجیان را براى رمى جمره در منى حركت مى دهند) اگر عهد و وصیت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود، قطعا مخالفان را در كانال هلاكت مى افكندم، و رگبارهاى صاعقه هاى مرگ را به سوى آنها مى فرستادم، و آنها به زودى معنى سخنم را خواهند دریافت) (168)

__________________________

168- روضة الكافى، ص جدید ص 33.

142 غربت على عليه‌السلام

بعد از جنایت بین در و دیوار قنفذ ملعون با همراهانش بدون اجازه به خانه على هجوم آوردند. على عليه‌السلام سراغ شمشیرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عده زیادشان بر سر او ریختند. عده اى شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن وى طنابى (سیاه) انداختند. و بنا بر نقلى دست على عليه‌السلام را نیز با طناب بستند. (169)

هنگامى كه على عليه‌السلام را دست و گردن بسته به سوى مسجد براى اخذ بیعت مى بردند، حضرت زهرا عليها‌السلام ، جلوى در خانه بین مردم و امیرالمؤمنین مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد.

به طورى كه وقتى از دنیا رفت بر دو بازویش از زدن تازیانه اثر مثل دستبند بر جاى مانده بود، سپس على عليه‌السلام را بردند و به شدت او را مى كشیدند.

سلمان گوید: قنفذ كه خدا او را لعنت كند فاطمه عليها‌السلام را با تازیانه زد آن هنگام كه خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام فرستاد كه اگر بین تو و او مانع شد او را بزن! قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش ‍ كشانید و در را فشار داد، به طورى كه استخوانى از پهلویش شكست و جنینى سقط كرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد). (170)

__________________________

169- آتش در حرم، 49.

170- اسرار آل محمد (ص)، ص 228 و 230.