بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد ۱

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات0%

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: جوانان و ازدواج

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

نویسنده: استاد محمد تقی فلسفی (ره)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 85888
دانلود: 5235


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 85888 / دانلود: 5235
اندازه اندازه اندازه
بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد 1

نویسنده:
فارسی

۱ - تفاوت امیال بزرگسالان و جوان

( قل كل یعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبیلا )

قرآن كریم

مشكل بزرگ

ناسازگارى و اختلاف جوانان و میانسالان و كهنسالان، در محیط خانواده و اجتماع، یكى از مشكلات بزرگى است كه در گذشته و حال، بین تمام ملل و اقوام بشرى، كم و بیش وجود داشته و دارد. چه بسا روابط خانوادگى بر اثر اختلاف و تشاجر این سه گروه بر هم خورده و مصائب سنگینى به بار آمده است. گاهى بر اثر ستیزه جویى و پرخاشگرى، فرزندان جوان از خانه گریخته و متوارى شده اند. گاهى كشاكش و اختلاف، زنان جوان را واداشته است كه شوهر و فرزندان خود را ترك گویند و به نقطه نامعلومى رهسپار شوند، و گاهى پرخاشگرى و اختلاف به جرم و جنایت منتهى شده و افراد به كشتن خود یا كشتن دگران دست زده اند.

منشاء اختلاف

اختلاف و تشاجر جوانان و میانسالان و كهنسالان، از دو منشاء اساسى سرچشمه مى گیرد: یكى طبیعى و دیگرى اكتسابى.

قسمت طبیعى مربوط به قانون خلقت و سنن آفرینش است. از این نظر كه طرز تفكر این سه گروه به طور طبیعى با هم متفاوت است و همین تفاوت اندیشه و فكر، منشاء قسمتى از اختلافات و ناسازگارى آنان با یكدیگر است.

طبیعى و اكتسابى

قسمت اكتسابى مربوط به روش هاى تربیتى، قوانین اجتماعى، اصول اخلاقى و آداب و رسوم عمومى است. از این نظر كه افراد در كودكى چگونه تربیت شده اند، جامعه تا چه حد خود را پابند ارزش هاى اخلاقى مى داند، مقررات و قوانین چگونه غرایز و تمایلات نفسانى مردم را در شئون مختلف زندگى و اندازه گیرى مى كند، و چطور در پاره اى از مواقع خوى بد و عادات ناپسند اجتماع باعث ناسازگارى و تشاجر این سه گروه با یكدیگر مى شود.

براى رفع اختلاف یا لااقل تقلیل ناسازگارى، لازم است اولا تفاوت هاى روانى این سه گروه، كه ناشى از اختلاف سنین عمر است، با توجه به مقتضیات زمان شناخته شود، و تا جایى كه ممكن است، هر گروهى به اندیشه و طرز تفكر دو گروه دیگر آشنا گردد و با در نظر گرفتن وضع روح و حالت روانشان با آنان رفتار نماید.

ثانیا، برنامه هاى تربیتى، كه سازنده مردم است و همچنین قوانین اجتماعى و مقررات اخلاقى، كه میزان تعدیل غرایز و معیار تماس افراد با یكدیگر است، آن چنان صحیح و عادلانه تنظیم گردد كه جوابگوى نیازمندى هاى هر سه گروه باشد تا در پرتو آن، هر گروهى به حق طبیعى و اجتماعى خود برسد و تمایلاتش با اندازه گیرى صحیح و دور از افراط و تفریط ارضا گردد.

دو شرط اساسى

شناخت وضع روحى و كشش هاى روانى و جوانان و بزرگسالان و همچنین وجود مقررات صحیح قانونى و اخلاقى، براى تنظیم روابط آنان، دو شرط اساسى و به هم پیوسته تقلیل ناسازگارى ها، و اختلاف خانوادگى و اجتماعى است و با فقد هر یك از این دو، نتیجه منفى خواهد بود.

دیرزمانى است كه دانشمندان غرب، در رشته روان شناسى پیروزى هاى عظیمى به دست آورده و به مقدار قابل ملاحظه اى از وضع روحى جوانان و میانسالان و سالخوردگان آگاه شده اند و به وسیله نشریه هاى علمى و برنامه هاى فرهنگى، طرز تماس آنان را با یكدیگر توضیح داده و اجراى آن را به جامعه توصیه نموده اند. در نتیجه، شرط اول سازگارى، كه شناخت روحیه این سه گروه است، تقریبا تحقق یافته است، ولى بر اثر فقدان شرط دوم و نبودن مقررات صحیح و عادلانه، اختلاف و ناسازگارى، جنگ و ستیز و جرم و جنایت همچنان در محیط خانواده و اجتماع در دنیاى غرب باقى مانده و طبقات مختلف مردم از آن در رنج و عذاب اند.

به شرحى كه در فصول آینده توضیح داده مى شود، دنیاى غرب مرتكب اشتباه بزرگى شده و در موارد بسیارى، آزادى بیش از حد مصلحت به مردم داده است. قانون گزاران نخواسته و یا نتوانسته اند غرایز و تمایلات مردم را با واقع بینى و حفظ مصالح فردى اجتماعى اندازه گیرى كنند و با وضع قوانین ناصحیح و اعطاى آزادى هاى مضر و خطرناك، بسیارى از ناپاكى ها و پلیدها را مجاز شناختند و مردم را به راه افراط كارى و زیاده روى سوق دادند، و در نتیجه كشورها را به مشكلات عظیمى مواجه نمودند و زمینه بروز تضاد و اختلاف و وقوع جرم و جنایت را مهیا ساختند.

آزادى هاى مضر

پیشواى عالى قدر اسلام، در چهارده قرن قبل، خصایص روحى و حالات روانى جوانان و میانسالان و كهنسالان را از نظر وضع طبیعى مورد توجه قرار داده و پیروان خود را از آن ها آگاه ساخته است و ضمن روایات متعددى، طرز آمیزش و برخورد آنان را با یكدیگر بیان نموده و وظایف هر سه گروه را در خانواده و اجتماع معین نموده است. در مقام تشریع و قانون گزارى نیز از طرفى مقررات باطل و نظامات نادرست گذشته را، كه منشاء بسیارى از مفاسد و اختلافات و باعث تضییع حقوق طبیعى و اجتماعى آن سه گروه بود، از میان برداشت و از طرف دیگر، غرایز و تمایلات نفسانى بشر را به درستى اندازه گیرى كرد و در پرتو وحى الهى راه سعادت و مصلحت انسان ها را ارائه نمود و بدین وسیله موجبات هم آهنگى و سازش نسل هاى مختلف را فراهم ساخت. در آیین اسلام نه هیچ یك از غرایز به كلى سركوب شده و نه مانند مغرب زمین به پاره اى از تمایلات، آزادى بیش از حد مصلحت داده شده است.

اسلام و غرایز بشر

در این كتاب به اختصار پیرامون شناخت روان جوان و میانسال و كهنسال و تفاوت اندیشه و افكار آنان، با استفاده از روایات اسلامى و تحقیقات علمى دانشمندان گفت و گو مى شود.

همچنین پاره اى از تعالیم دینى و مقررات اسلامى، كه در رفع اختلاف نسل هاى سه گانه نقش مؤثرى دارد، مورد بحث و بررسى قرار مى گیرد و در ضمن به بعضى از آداب و رسوم قبل از اسلام و همچنین به قسمتى از اوضاع كنونى دنیاى غرب نیز اشاره مى شود.

اولین عامل اختلاف

اولین عالم اختلاف و ناسازگارى جوانان و بزرگسالان تفاوتى است كه به طور طبیعى در تمایلات نفسانى و طرز تفكر آنان وجود دارد. سنین عمر، نه تنها روى اندام و قواى جسمانى اثر مى گذارد و وضع ظاهرى جوانان و میانسالان و كهنسالان را متمایز مى سازد، بلكه در حالت روانى و عواطف روحى آنان نیز مؤثر است. اندیشه و افكار پیران سالخورده با تخیلات و طرز تفكر جوانان نوساخته تفاوت بسیار دارد.

به عبارت دیگر، بر اثر طول عمر و بالا رفتن سال هاى زندگى، تغییرات عمیقى در قواى جسمانى و فعالیت هاى سلولى و فعل و انفعال هاى شیمیایى بدن آشكار مى شود، و از این جهت كه نفس و بدن با یكدیگر متحد و مرتبطاند و احكام هر یك در دیگرى سرایت مى كند، دگرگونى ها و تحولات جسم، باعث تحول حالات و روحى و تغییر عواطف روانى مى شود، همان طور كه تحولات روانى و دگرگونى هاى روحى نیز در جسم مى گذارد و بدن را متاءثر مى سازد. براى آن كه مطلب تا اندازه اى روشن گردد، لازم است پیرامون اتحاد نفس و بدن و رابطه جسم و جان توضیحى داده شود.

رابطه جسم و جان

( عن امیرالمؤمنین عليه‌السلام انه قال: الروح فى الجسد كالمعنى فى اللفظ ) .

علىعليه‌السلام پیوستگى و ارتباط نفس و بدن را با عالى ترین تشبیه بیان نموده و فرموده است: روح و جسد آدمى هم مانند معنى در لفظ است.

مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یك از این دو، در دیگرى، از مسائلى است كه در گذشته مورد قبول حكما و فلاسفه بوده و امروزه نیز دانشمندان محقق آن را پذیرفته و در كتاب هاى علمى خود شواهد بسیارى در اثبات آن ذكر كرده اند. در این جا به پاره اى از آن ها اشاره مى شود.

فعالیت هاى روحى و روانى

فعالیت هاى روانى محققا با فعالیت هاى فیزیولوژیكى بدن بستگى دارد.

مى توان برخى تغییرات عضوى را در تعقیب حالات مختلف نفسانى و یا بر عكس، كیفیات روانى را با تأثیر بعضى اعمال عضوى مشاهده كرد. خلاصه این كه مجموعه بدن و نفس آدمى به وسیله عضوى و روانى به یك اندازه تأثیر مى پذیرد و تغییر مى كند. جان با جسم مانند شكل و مرمر یك مجسمه به هم آمیخته است و نمى توان بدون تراشیدن یا شكستن مرمر، شكل مجسمه را تغییر داد.

موازنه رشد و مغز و هوش

مى دانیم كه هوش و دماغ كودك هر دو به یك رشد مى كند و هنگامى كه بر اثر كهولت، مراكز عصبى كوچك مى شود، هوش نیز كم مى گردد. الكل به سرعت با جریان خون در سلول هاى مغز نفوذ مى كند و تغییرات موقتى در فعالیت هاى روانى مى دهد و با سقوط فشار خون، بر اثر خونریزى داخلى، فعالیت هاى مغزى متوقف مى شود. خلاصه كیفیات روانى با وضع مغز بستگى دارد.

در حقیقت مغز، مطلقا از ماده عصبى ساخته نشده است و شامل محیطى نیز هست كه در آن سلول هاى عصبى غوطه ورند. ساختمان این محیط نیز به وسیله تركیبات سرم خون تنظیم مى گردد. از طرفى سرم خون ترشحات تمام غددى را كه در بدن پراكنده اند، شامل است. بنابراین تمام اعضاى بدن با واسطه خون و لنف در مغز حضور دارند و حالات شعورى ما به یك نسبت با تركیب شیمیایى هورمون هاى مغز و ساختمان سلول هاى دماغى بستگى دارد.

مثلا اگر محیط داخلى بدن از ترشح غده سورنال محروم بماند، بیمار ضعف عمیقى فرو مى رود و به حیوان خونسردى شبیه مى گردد. یا اختلالات عملى غده تیروئید، سبب تحریكات عصبى و روانى یا خمودى و بلاهت مى شود. در خانواده هایى كه ضایعات این عضو ارثى است، ابله و ناقص ‍ عقل و جنایتكار زیاد است.(۱)

كافى است پلاسماى خون از برخى مواد محروم مى شود تا عالى ترین تجلیات روحى از میان برود. وقتى كه مثلا تیروئید در خون تیروكسین ترشح نكند، هوش و حس و اخلاق و حس و جمال و حس مذهبى باقى نمى ماند. افزایش یا كمبود كلسیم، سبب اختلالات روانى مى گردد.

محقق است كه وضع روانى با حالت بدنى بستگى دارد. فعالیت هاى فكرى و عاطفى، از شرایط فیزیكى و شیمیایى و فیزیولوژیكى اندام ها ناشى مى گردد.(۲)

موضوع ارتباط نفس و بدن، یك حقیقت مسلم و تردیدناپذیر است كه آثار و نشانه هاى آن از دوران كودكى به صور مختلف بروز مى كند و در تمام ادوار جوانى و میانسالى و كهولت همچنان ثابت و پایدار است.

حیوان بالفعل و انسان بالقوه

روزى كه بشر از مادر متولد مى شود، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است. عقل و هوش، فكر و فهم، حافظه و تخیل، و دیگر سرمایه هاى روانى و ذخایر روحى با رشد تدریجى بدن شكوفان مى شوند و به موازات پیشروى جسم و نیرومندى اندام شكفته تر مى گردند تا به رشد نهایى خود برسند. این امر روشنگر این حقیقت است كه جسم و جان بشر از دوران كودكى با یكدیگر وابسته و مرتبطاند.

سخن گفتن، یكى از اعمال جسمانى و مربوط به زبان و تارهاى صوتى و فعالیت هاى ریوى است. ولى این عمل جسمانى، رابطه مستقیم با وضع روانى انسانى نیز دارد. به عبارت دیگر، نوزاد سالم در ماه هاى اول ولادت قادر نیست سخن بگوید. پس از مدتى صداها را تقلید مى كند و با گذشت یك سال، تدریجا به زبان مى آید و سخن مى گوید. این عجز و ناتوانى كودك تنها ناشى از ضعف اندام و قواى جسمانى او نیست، بلكه نارسایى روحى و ضعف روانى كودك نیز در این ناتوانى سهم بسیارى مؤثرى دارد. به همین جهت، زبان باز كردن طفل و به سخن آمدنش، دلیل پیشروى و موزون جسم و جان و رشد و هماهنگ بدن و روان است.

رشد موزون جسم و جان

گاستون ویو مى گوید:

هوش عملى كودكان با همان روش هایى كه براى آزمایش هوش میمون ها به كار رفته و یا با روش هاى مشابهى مورد آزمایش قرار گرفته است. مقایسه رفتار میمون ها و اطفال از ابتدا بسیار سودبخش بوده است.

حتى پاره اى از روان شناسان براى آن كه این مقایسه بهتر انجام گیرد، یك میمون و یك كودك را با یكدیگر پرورش داده و آزمایش نموده اند. كلوك، پسر خود را كه در ابتداى آزمایش كمتر از یك سال داشت، مدت نه ماه همراه شمپانزه كوچكى پرورش داد. در سال ۱۹۱۴، بوتان، اهل بردو، به فكر آن افتاد كه حركات هوشى میمون ها و كودكان را با یكدیگر مقایسه نماید. وى اولین كسى بود كه توانست موضوع بسیار مهمى را روشن سازد و آن این كه قوه ناطقه، حد فاصل حقیقى ما بین انسان و حیوان است. بوتان مى گوید: طفلى كه شروع به تكلم مى نماید، چون انسان كوچكى رفتار مى كند، ولى رفتار كودكى كه سخن نمى گوید، چون رفتار میمون هاى آدم نماست.

طفل كوچك یك ساله از نظر میزان فكر با میمون هاى آدم نما شبیه است. كودك یك ساله بیشتر مسائلى را كه براى میمون ها طرح مى شود، حل مى كند. از این جهت سن یك سالگى را سن شمپانزه نامیده اند.

اما به تدریج كه طفل زبان را یاد مى گیرد، پیشرفتش سریع مى شود و از شمپانزه جلو مى افتد. كلمات و ارتباطى كه میان آن ها وجود دارد، وسیله هایى براى نقل و انتقال افكار او هستند و در عین حال همراه خود خاطراتى را كه براى او حفظ مى كنند. كودك پس از زبان گشودن مى تواند آن چه را كه خودش مستقیما درك نمى كند، تصور نماید و امكان هاى فكرى اش به طور شگفت آورى ترقى مى نماید.(۳)

در كودكان، مخصوصا در ابتداى تكلم، بسط و توسعه تخیل با پیشرفت عمل در تكلم در یك ردیف انجام مى گیرد. طفلى كه تكلم نمى كند، نیروى تخیلش از شمپانزه بیشتر نیست و به اندازه آن حیوان تخیلش ضعیف است. برعكس، طفلى كه زبان گشوده است، قادر است امكان هایى را كه به وسیله مشهوداتش به او تلقین مى گردد. تخیل نماید.

این ارتباط محكمى كه ما بین تخیل و تكلم وجود دارد، به وسیله مشاهدات و آزمایش هایى كه هد در بیماران مبتلا به كورى ذهنى انجام داده، تاءیید شده است.(۴)

خلاصه، جسم و جان كودك با هم پیوسته و مرتبط است.

طفل در طول چند سال، مدارج رشد جسمانى را به تدریج مى پیماید و با پیشرفت بدن، تمام شئون رواین كودك نیز یكى پس از دیگرى شكفته مى شوند و به فعلیت مى آیند. ولى همان طور كه طفل نابالغ از نظر قیافه و آهنگ، اندام و قامت، و دیگر صفات ظاهرى كودك است، همچنین تخیلات و تمایلاتش، اندیشه ها افكارش، و خلاصه حالات روانى اش نیز كودكانه است.

با آن چه به اختصار درباره جسم و جان كودك توضیح داده شد، اكتفا مى شود. اینك موضوع تحولات جسمانى و تغییر و حالات روحى جوانان و میانسالان و پیران بر اساس رابطه تن و روان مورد بحث قرار مى گیرد.

آغاز تحول بلوغ

ایام كودكى پایان مى پذیرد. طفل دوازده ساله مى شود و دوران تحول و انقلاب بلوغ آغاز مى گردد. در این دوره طوفانى و پرتشنج، كه چهارسال طول مى كشد، بر اثر ترشح هورمون هاى بلوغ، دگرگونى هاى همه جانبه و عمیقى در وجود آدمى پدید مى آید كه بعضى از دانشمندان آن را به ولادت جدید تعبیر كرده اند.

نوجوان، با طى كردن این مرحله، دوران كودكى را پشت سر مى گذارد و به منزلگاه جوانى وارد مى شود. منزلگاهى كه سراسر شور و نشاط و عشق و امید است. مناظر زیباى زندگى را از دور مى نگرد و با وجد و هیجان به سوى آینده اى لذت بخش و مطبوع پیش مى رود.

در این دوره استخوان هاى بدن عموما و استخوان هاى دست و پا خصوصا، به طور جهش رشد مى كنند و با سرعت مدارج نمو را مى پیمایند تا به آخرین مرحله پیشرفت طبیعى خود برسند.

اعضاى درونى و عضلات نیز به همین ترتیب مسیر نمو خود را طى مى كنند و با سرعت به سوى كمال نهایى خود پیش مى روند. حلقوم نوجوان در این دوره توسعه مى یابد و طول تارهاى صوتى اش دو برابر مى شود و رفته رفته صداى زیر كودكانه، طنین صداى انسان بالغ را پیدا مى كند. در صورت نوجوان و دیگر نقاط بدنش موى مى روید و خلاصه، كودك دیروز در پایان این دوره، قیافه و هیكل یك شخص بالغ را به خود مى گیرد.

نكته قابل ملاحظه آن كه تحول بلوغ نه تنها استخوان و اعضاى بدن كودك را دگرگون مى سازد و اوضاع جسمانى او را تغییر مى دهد، بلكه بر اساس رابطه تن و روان، به موازات تغییرات آشكارى كه در جسم كودك پدید مى آید، اوضاع روانى و تمایلات روحى وى نیز تغییر مى كند. به طورى كه طرز تفكر یك انسان نوبالغ با اندیشه و افكار دوران كودكى اش تفاوت بسیار دارد.

تغییر تمایلات روحى

وقتى كه در حضور ما از كلمه بلوغ گفت و گو مى شود، بلافاصله به یاد سرعت رشد بدنى و تغییرات داخلى، كه موجب مى شوند دستگاه بدن بتواند كوشش هاى زمان و كمال و پختگى را انجام دهد، مى افتیم. آن چه كه ابتدا جلب توجه مى كند، جهش بدنى است. پس اولین خط سیر ما براى مطالعه در بلوغ همین خواهد بود. اما در همین زمان چشم انداز جدیدى در مقابل ما رخ مى نماید. در نتیجه بیدارى شوق ها و شورها و عشق در این سن، حساسیت زیاد مى شود. حتى در نزد طبایع فعال و جدى نیز حاكم بر تمام فعالیت هاى نفسانى مى گردد. پس همراه جهش بدن، جهش قلب نیز شروع مى گردد. نزدیك شدن این دو خط سیر با یكدیگر اتفاق و تصادف نیست، بكله نزدیكى آن، یكى دیگر از دلایل بستگى زندگى ذهنى و زندگى خارجى است كه در هر یك از ادوار وجود، مظاهر آن دیده مى شود.(۵)

هر یك از حركات عظلات ما و هر حالت عادى، یك معناى روان شناسى خاص دارد كه روان شناس نباید از آن غافل بماند. به عبارت دیگر، بدن انسان مظاهر زندگى روحى را نمایان مى سازد و جوانان نیز از این قاعده مستثنى نیستند، اما با همه روابطى كه دارند، نباید فعالیت هاى روحى و بدنى را با یكدیگر مخلوط نمود.(۶)

جوانان نوبالغ، از نظر روانى داراى وضعى مخصوص به خود هستند. اینان نه مانند كودكان نابالغ فكر مى كنند و نه اندیشه و افكارشان هم مانند بزرگسالان سى ساله و چهل ساله است. به همین جهت، دانشمندان محقق، روان شناسى جوان را یك رشته اختصاصى خوانده اند و براى شناخت روح جوان به یك سلسله تحقیقات عمیق و بررسى هاى مخصوص دست زده اند.

اختلال تعادل

موریس دبس مى گوید:

در حدود سال دوازده یا سیزدهم، تعادل جسمى و روحى كودك مختل مى گردد. تغییرات جسمى عمیق به وجود مى آیند. اخلاق و رفتار، ثبات و پایدارى خود را از دست مى دهند. عادات كودكى، خود را كنار مى كشند. طفل توپ و عروسك را به كنارى مى اندازد. خیالبافى توسعه مى یابد، تا جایى كه گاهى به كار تحصیلى لطمه مى زند.(۷)

جوان خیلى زودتر از كودكانى كه در حدود ده سالگى هستند. متاءثر مى گردد. یك كلمه، یك كنایه و اشاره كافى است كه طوفانى ایجاد كند براى خاطر هیچ، رنگ ایشان سرخ مى شود. هیجانات حاصل نه تنها اعمال و حركات را دچار اختلال مى كند، بلكه فعالیت فكرى و فرهنگى را نیز فلج مى سازد.(۸)

خشم كودكانه جاى خود را به غیظ و نفرت مى دهد و حالت راءفت و ترحم جانشین رقت كودكى مى شود. مالیخولیا، كه هرگز در پیش كودكان وجود ندارد، یكى از هیجان هایى است كه مشخص پانزده سالگى مى باشد.(۹)

در حالى كه كودك فقط در زمان حال زندگى مى كند، جوان نورس، مفهوم زمان روحى را در دو جهت گذشته و آینده جست وجو مى نماید.

فعالیت فكرى، كه بیشتر متوجه گذشته و آینده است، علاقه مندى به وضع حاضر را در درجه دوم اهمیت قرار مى دهد. به همین علت است كه براى جوان نورس مواجهه با حقیقت مشكل است.(۱۰)

علاقه جوان به مجهولات

جوانان مجهولات را دوست دارند، زیرا مجهولات چیزهاى تازه اى هستند كه بهتر از معلومات تجربى با مولودات ذهنى ایشان توافق مى یابند و این مهم ترین دوران از زندگانى است كه انسان به تخیلات غیرممكن و افسانه مانند مى پردازد و افكار شیرین و باطل، مخصوصا در دختركان جوان پیدا مى شود. به طورى كه قبول واقعیت زندگى براى ایشان مشكل مى نماید و ممكن است در بعضى مغزهاى ظریف و حساس و اختلالاتى به وجود آورد.(۱۱)

ماندوس متوجه شده است كه جوان بیشتر در صدد آن اند كه محیط را با خود موافق سازند نه خود را با محیط. انضباطهاى اجتماعى، كه بعد از خروج از خانواده و مدرسه با آن برخورد مى نمایند، ایشان را متحیر مى سازد. عده اى سخت برآشفته مى شوند و عده اى دیگر در مقابل آن سر فرود مى آورند. فقط عده معدودى خود را آن متوافق مى سازند.

از این جاست كه عصیان ها و روش هاى هرج و مرج طلبى ایجاد مى شود.(۱۲)

عبارات جوانان، كه از لحاظ استعمال لغات و انسجام مطالب خیلى غنى تر از عبارات اطفال است، قابل بیان كردن افكار عمیق مى باشد. اما در غالب موارد، این عبارات جز یك لباس ناموزون چیزى نیستند. در ابتداى امر از بوسوئه تقلید مى كنند و حال آنكه مطلب جز یك نثر عادى شوراى كشاورزى چیزى نیست. علت این است كه ایشان در مدت كوتاهى لغات متعدد آموخته اند و فرصت كافى براى هضم و جذب و تعیین موارد استعمال واقعى این لغات را پیدا نكرده اند. خودشان خیال مى كنند كه فهمیده اند، اما فهم آن ها غالبا نصفه و ناقص است.(۱۳)

جوان و عقل

جوان با عقل چندان ارادتى ندارند. قضاوت هاى عقلى را بسیار حقیر مى شمارند و آن را لایق پیرمردان مى دانند. آنان مثل امرسون فكر مى كنند كه مى خواست ارابه خود را به یكى از ستارگان ببندند.(۱۴)

خلاصه بر اثر تحول بلوغ، ظاهر نوجوان دگرگون مى گردد.

قیافه و قامت او تغییر مى كند. از صف كودكان خارج مى شود.

خواهش هاى كودكى را ترك مى گوید و به گروه بزرگسالان مى پیوندد. ولى از نظر روحى و حالات روانى داراى وضع اختصاصى است.

از این جهت كه بلوغ روى عقلش اثر عمیق نگذارده و نیروى فكرش به درستى شكفته نشده، منطق و استدلال و برهانش ناسنجیده و ضعیف است و به استدلال افراد فهمیده نیز توجه نمى كند.

از این جهت كه احساسات بر اثر بلوغ تشدید مى شود و اوج مى گیرد، مزاج جوان همواره آماده طوفان است. احساسات با نیرومندى و قدرت بر سراسر كشور وجودش حكومت مى كنند و او را به كارهاى تند و غیرعقلانى وادار مى سازند.

دوره تخیلات

دوران جوانى دوران تخیلات و اوهام است. دوره بى باكى و تهور و افراط در عشق و محبت است. دوره هیجان هاى شدید و عواطف حساب نشده و ناموزن است. با این همه، نباید جوان مورد ملامت و سرزنش قرار گیرد، چه وضع آشفته روان جوانان یك پدیده طبیعى و مقدمه تعالى و تكامل است و اساس آن به قضاى حكیمانه خداوند در نظام آفرینش پایه گذارى شده است.

( قال على عليه‌السلام : جهل الشباب معذور و علمه محصور ) .(۱۵)

علىعليه‌السلام فرمود: عذر نادانى جوان پذیرفته و مقبول و علم او در جوانى محدود و محصور است.

اگر جوانان با بزرگسالان فهمیده و دانا در تماس باشند و تصمیم هاى تند خود را قبلا با آنان در میان بگذارند و شور كنند، مى توانند دوران بحرانى و كوتاه مدت جوانى را به سلامت طى نمایند و با سعادت و خوش بختى به زندگى خویش ادامه دهند.

سنین جوانى

ایام پرشور و طوفانى جوانى، كه گاهى به مستى شباب تغییر شده، خیلى كوتاه مدت است. بعضى از دانشمندان آن را به پنج سال مى دانند و مى گویند دوران جوانى از شانزده سالگى آغاز مى شود و در بیست سالگى پایان مى پذیرد. به نظر بعضى، حداكثر ایام شباب ده سال است و پایان آن را در بیست و پنج سالگى مى دانند.

جوانان در سال اول و دوم بعد از بلوغ، دچار آشفتگى روحى و ناموزونى هاى شدید روانى هستند. تا جایى كه در پاره اى از موارد، بى نظمى ها رنگ جنون به خود مى گیرد. بعضى از دانشمندان آن را با معلول سموم هورمون هاى بلوغ دانسته اند.

پیروان مكتب كرپلن مى گویند: جنون جوانى عبارت است از ضعف سریع عقلانى، كه هنگام بلوغ ظاهر شده و احتمالا نتیجه مسمومیت درونى و پریشانى غدد مترشح داخلى است.(۱۶)

جنون جوانى

هر قدر از عمر جوانى بیشتر مى گذرد و فاصله جوان از دوره بحرانى بلوغ افزایش مى یابد، طوفان احساسات به همان نسبت فروكش مى كند و بى نظمى هاى روانى تقلیل مى یابد. جوان از نظر تعقل و تفكر پخته مى شود و رفته رفته اخلاق و رفتارش عادى مى گردد. ولى این تحول، در همه جوانان و در تمام شرایط متفاوت طبیعى و تربیتى یكسان نیست. بلكه بعضى زودتر و بعضى دیرتر به سرمنزل پختگى و كمالى مى رسند.

همه شما پسران و دختران جوانى را مى شناسید كه شرایط زندگانى ایشان بسیار حقیر است و به واسطه فشار زندگى خیلى زود از دوران كودكى وارد مرحله كمال مى گردند و در حدود ۱۸ سالگى به مرحله پختگى مى رسند. بالعكس، عده اى دیگر، مخصوصا آن هایى كه داراى زندگى راحت و آسوده اى هستند، مدت ها در دوران بلوغ و كودكى باقى مى مانند و در ۲۲ یا ۲۳ سالگى هنوز نیز مرد نشده اند. دوران بلوغ مانند دوران رشد، گاه پیش رس بوده و گاهى در تأخیر است.(۱۷)

دوران میانسالى

ایام جوانى سپرى مى گردد و از ۲۱ سالگى و حداكثر از ۲۶ سالگى دوران میانسالى آغاز مى شود. با پایان یافتن دوران شباب، تحولات طوفانى جسم و جان و اوضاع بحرانى تن و روان نیز خاتمه پیدا مى كند. با این تفاوت كه بدن آدمى در پایان بیست سالگى به رشد نهایى خود مى رسد و وضع جسمانى تثبیت مى گردد و از آن پس، اگر تغییراتى در ناحیه تن پدید آید، بسیار خفیف و ناچیز است. ولى مغز كه كانون تعقل و تفكر و مركز صفات روانى است، در پایان بیست سالگى به رشد نهایى خود نمى رسد، بلكه تكمیل اعمال مغزى تا حدود سى و پنج سالگى به طول مى انجامد.

رشد اعمال مغزى

به عقیده لانك ورثى فعالیت ادراكى روانى مغز با سرعت پوشیده شدن رشته هاى عصبى از ماده میلین رابطه خیلى نزدیك دارد. اكثر رشته هاى عصبى در مغز و نخاع و پى ها از ماده اى به نام میلین پوشیده شده اند.

مى توان گفت یك رابطه مستقیم خیلى نزدیك بین رشد اعمال مغزى و پوشیده شدن رشته هاى عصبى از میلین وجود دارد. بیشتر رشته هاى عصبى در مغز، تا سن بلوغ، از این ماده پوشیده شده مى شوند، ولى بعضى از رشته هاى عصبى، كه در قشر مغز وجود دارند، در سنین متوسط زندگانى كاملا از غشاء میلین پوشیده مى شوند.(۱۸)

ذخایر تجربى

جوانان و میانسالان از نظر وضع روانى و طرز تفكر با یكدیگر تفاوت بسیار دارند. به طورى كه اشاره شد، جوانان تحت تأثیر عواطف شدید و شورانگیز خود هستند و همه چیز را از پشت عینك احساسات مى نگرند. دوران جوانى دوره سركشى و طغیان است. دوره هیجان و بى قرارى، وهم و تخیل، افراط و تندروى، و خلاصه دوره افكار و بى حساب و ناسنجیده است. برعكس، در دوران میانسالى طوفان احساسات فرو مى نشیند. نیروى عقل شكوفان مى شود. هر چه بیشتر مى رود، شكفته تر مى گردد. ذخایر تجربى افزایش مى یابد. دوره میانسالى، دوره نظم و اعتدال، فهم و فكر، محاسبه و سنجش، واقع بینى و درك حقایق، و دوره پختگى و كمال است.

یكى از شواهد پیوستگى جسم و جان و رابطه تن و روان، تأثیر ترشحات غدد جنسى روى حالات روانى و صفات اخلاقى است. به نظر دانشمندان متخصص، هورمون هاى جنسى در تحولات روحى و روانى جوانان و میانسالان نقش مؤثرى دارد.

غدد جنسى و حالات روحى

بیضه ها از تمام غدد مترشحه داخلى نفوذ بیشترى بر روى قدرت و حالت روحى ما دارد. در هنرمندان و شعراى بزرگ و مقدسین و فاتحین افراد بالغ، تغییراتى را در حالات روانى سبب مى شود. بعد از بیرون آوردن تخمدان ها، زنان افسرده مى شوند و قسمتى از فعالیت هاى فكرى و حس اخلاق خود را از دست مى دهند و در كسانى كه با عمل جراحى، بیضه ها را بر مى دارند، شخصیت رفته رفته زایل مى شود.(۱۹)

ویل دورانت مى گوید:

هر مردى در سى و پنج سالگى در اوج منحنى خویش است. هم به قدر كافى از خواهش ها و شهوات سال هاى جوانى در اوست و هم دورنماى تجربه وسیع و فهم پخته و رسیده اى در اختیار دارد. شاید این معنى با دایره شهوات جنسى نیز موازى باشد، زیرا شهوت جنسى هم در سى و دو سالگى به اوج خود مى رسد و در نیمه راهى است كه از سن بلوغ تا سن فضیلت و كمال مى رود. الیس نشان داده است كه بیشتر نوابغ مرد و زن در انگلستان، از پدران و مادرانى زاده اند كه سال عمرشان میان سى و دو بوده است.(۲۰)

تفاوت میانسال و جوان

در میانسالى، كار و مسئولیت، جاى بازى و بى بند و بارى هاى جوانى را مى گیرد. تخیل و افكار شاعرانه به واقع بینى و منطق مبدل مى شود. طغیان و خودسرى هاى شباب، تسلیم سنن اجتماعى و مقررات عمومى مى گردد. بى قرارى و ناآرامى جاى خود را به سكون و پختگى مى دهد، و در ضمن مزاج میانسالان، تدریجا به سراشیب ضعف و فتور مى گراید و رفته رفته نشانه هاى ناتوانى آشكار مى شود و این احساس ضعف روى افكار و اعمالشان اثر مى گذارد، غرور آنان را درهم مى شكند و اعمال و رفتارشان را تعدیل مى نماید.

كاهش نیرو و محافظه كارى

قسمتى از محافظه كارى روز افزون دوره میانسالى، معلول دانش و اطلاع از پیچدگى رسوم و عرف و عادات و آگاهى از معایب و نقایص امیال ماست. ولى قسمت دیگر آن معلول كاهش نیروست كه موجب عفت اخلاق مردان از كار افتاده است. نخست باور نمى كنیم، ولى بعد با نومیدى در مى یابیم كه دیگر انبار انرژى با برداشتن از آن پر نمى گردد و به قول شوپنهاور، دیگر از سرمایه مى خوریم نه از عایدات. این احساس تا مدتى زندگى را تاریك و غم آلود مى سازد و شكایت از كوتاهى عمر آغاز مى شود.(۲۱)

از اینجاست كه سن میانسالى خوشى و كمالى خود را در كاركردن و در پرستارى از فرزندان مى یابد. هر چه امیدهاى دوره جوانى با كار آرام و صبورانه سال هاى میانه تعدیل گردد، لذت از كارهاى انجام یافته به جاى رؤ یاى فتح عالم مى نشیند و سن پختگى، یك جزیره واقعى را بر یك قاره خیالى ترجیح مى دهد.(۲۲)

میانسالى و عقل و اخلاق

در طول دوران میانسالى، مغز آدمى از جهت رشد طبیعى به كمال نهایى خود مى رسد و نیروى عقل به خوبى شكوفان مى گردد.

اخلاق، كه پل ارتباط اجتماعى و رمز سازگارى با مردم است، تثبیت مى شود. میانسالان در خلال فعالیت هاى خود به مسائل گوناگونى برخورد مى كنند و تجربیات بسیارى را كه سرمایه پر ارج زندگى و محصول عمر آدمى است، فرا مى گیرند. ولى با پایان یافتن چهل سالگى، ایام میانسالى نیز سپرى مى شود و دوران پیرى با عوارض ضعف و فرسودگى اش آغاز مى گردد و با پیشرفت آن ناتوانى افزایش مى یابد.

آغاز سیر قهقرایى

پس از چهل سالگى، بدن انسان به طور كلى متحمل تغییراتى مى شود و سیر قهقرایى دارد. یعنى بعضى از بافت ها تحلیل مى رود و یا دچار تصلب مى گردد. نیروى حیاتى به تدریج كم مى شود و كم كم تمام فعالیت هاى بدن نقصان مى یابد. معمولا پیدایش این ضایعات ظاهرى را مقدمه و شروع دوران پیرى مى دانند.(۲۳)

دكتر كارل مى گوید:

هر چه به سوى پیرى مى رویم، پروتئین هاى سرم خون فراوان تر مى شود و خصایصشان نیز تغییر مى كند. مخصوصا بعضى از مواد چربى به سرم خون خاصیتى مى بخشد كه روى بعضى از سلول ها اثر مى گذارد و از سرعت تولید و تكثیر آن ها مى كاهد. بافت ها شریف بدن تدریجا فعالیت خود را از دست مى دهند و ترمیم آن ها خیلى به آهستگى انجام مى گیرد و گاهى اصلا ممكن نیست. ولى سرعت این تغییرات در اندام هاى مختلف متفاوت است و بدون آن كه علت حقیقى این امر را بدانیم، مى بینیم كه برخى از اعضاى بدن خیلى زودتر از دیگران پیر و فرسوده مى شود. این پیرى موضعى، گاهى شریان ها، گاهى قلب، گاهى كلیه ها و گاهى مغز را فرا مى گیرد.(۲۴)

ضعف كودكى و پیرى

دوره ابتدایى زندگى یك انسان، یعنى ایام كودكى، و همچنین دوره آخر زندگى اش، یعنى ایام پیرى، توأم با ضعف و ناتوانى است و آدمى در این دوره به حمایت دگران نیازمند است.

حدفاصل بین كودكى و پیرى، دوران قوت و نیرومندى جوانى و میانسالى است.

( الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شیبة یخلق و ما یشاء و هو العلیم القدیر ) .(۲۵)

ضعف و ناتوانى قبل از بلوغ، به ایام نیرومندى و توانایى شباب منتهى مى شود. خردسالان با دلى لبریز از امید و آرزو به سوى آن پیش مى روند. هر روزى كه بر آنان مى گذرد، به قدر یك روز به جوانى نزدیك تر شده و در خود شادى و مسرت بیشترى احساس مى كنند. برعكس، ضعف و سستى بعد از دوران میانسالى به منزل پیرى و ناتوانى منتهى مى شود. در آن ایام، هر روزى كه بر آدمى مى گذرد، به قدر یك روز به منزل فرسودگى و شكستگى نزدیك تر مى شود.

افزایش ناتوانى

همچنان كه انسان هر چه جوان تر باشد، رشدش بیشتر است، ضعف پیرى هم روز به روز بیشتر مى شود. همچنان كه كودك به هنگام تولد با نوعى كرخى و بى حسى حفظ و حمایت مى شود، سن پیرى را هم نوعى بى حسى و كرخى و ضعف و اراده فرا مى گیرد و پیش از آن كه مرگ كار نهایى خود را انجام دهد، طبیعت نوعى تخدیر طبیعى عمومى مى آورد و هر چه شدت و قدرت حواس و حساسیت كمتر شود، نشاط ضعیف تر مى گردد و میل به زندگى به علاقگى و انتظار صبورانه، مبدل مى شود و وحشت از مرگ به طور عجیبى با میل به استراحت مخلوط مى گردد.(۲۶)

( قال على عليه‌السلام : فهل ینتظر اهل بضاعة الشباب الا حوانى الهرم ) .(۲۷)

علىعليه‌السلام فرموده است: كسى كه در عنفوان جوانى و نیرومندى است، آیا جز در انتظار خمیدگى پیرى است؟

( و عنه عليه‌السلام : ما اقرب الدنیا من الدهاب و الشیب من الشباب ) .(۲۸)

و نیز فرموده: چه نزدیك است دنیا به گذشت و دگرگونى و چه نزدیك است پیرى به جوانى و نیرومندى.

عوارض پیرى

با پیشرفت تدریجى پیرى تغییراتى در جسم و جان پدید مى آید و هر قدر عمر طولانى تر مى شود و عوارض پیرى با شدت بیشترى گسترش مى یابد. قواى بدن رفته رفته ناتوان مى گردد و به موازات آن تغییرات روانى نیز بروز مى كند. حافظه فراگیرى خمودى مى گراید، و خلاصه تن و روان به عوارض ‍ نامطلوب و رنج آور پیرى دچار مى شوند.

( و من نعمره ننكسه فى الخلق افلا یعقلون ) .(۲۹)

آن كس را كه عمر دراز دادیم، در ایام پیرى جسم و جانش را و تمام قوا و اندامش را واژگون مى سازیم. یعنى قوتش را به ضعف، كمالش را به نقص، حفظش را به نسیان، ابتكارش را به جمود، قدرتش را به عجز، طرواتش را به پژمردگى و زیبایى اش را به زشتى مبدل مى نماییم.

شرایط نامتساوى

ناگفته نماند كه افراد بشر از جهت شرایط ساختمانى متفاوت اند. به همین جهت، گسترش عوارض پیرى در همه افراد یكسان نیست. بعضى در سنین معینى سخت شكسته و فرسوده مى شوند و بسیارى از نشانه هاى پیرى در جسم و روانشان آشكار مى گردد. بعضى در همان سن آن قدر شكسته و پیر نیستند و پس از گذشت چندین سال به عوارضى هم مانند آن ها دچار مى شوند.

سالخوردگان و هوش و حافظه

شارل ریشیه مى گوید:

نیروى حافظه و تمام قواى وابسته به آن اندك اندك تا چهل و پنج سالگى ضعیف مى شود و پس از سال مزبور به زودى سست و ناچیز مى گردد. كسانى كه سخت سالخورده و پیر فرتوت شده اند، نیروى حافظه خویش را از دست مى دهند، ولى برعكس، قوه ابداع و نیروى ابتكار، كه از هوش و فراست سرچشمه مى گیرد، در میان سنین سى و چهل و پنج سالگى، به اوج درخشش و كمال توانایى خویش مى رسد و از آن پس تا سنین پنجاه و پنج و شصت سالگى به آهستگى كاهش مى یابد و در هفتاد و پنج سالگى خمود مى شود. هر چند در این نوادرى از نوابغ عالم وجود دارند كه بر این فرضیه و قاعده همگانى خدشه وارد آورده و صحت آن را مورد تردید مى دهند.(۳۰)

تجربه هاى ایام عمر

كسانى كه دوران جوانى و میانسالى را پشت سر گذارده و در ایام پیرى به سر مى برند، اندیشه و افكارى مخصوص به خود دارند و در دل تمایلاتى را مى پرورند كه با ضعف و ناتوانى جسم و دگرگونى و تحول روحشان سازگار و هم آهنگ باشد.

اینان در طول حیات خود، سردى و گرمى فراوان دیده اند و پستى و بلندى بسیار پیموده اند. در مدرسه زندگى درس هاى تجربه آموخته و افكارشان پخته شده است. ولى افسوس، ایام شباب را كه دوران فعالیت و تحرك است، از دست داده هو اكنون ضعیف و از كار افتاده اند.

وقتى زودباورى جوانان را مى بینند و از تصمیم هاى ناسنجیده و بى حسابشان آگاه مى شوند، به طرز فكر آنان با دیده تحقیر مى نگرند و از خامى و ناآگاهى از آنان اظهار تاءسف و تاءثر مى كنند.

بیشتر مردم در چهل سالگى جز خاطره و یادبود نیستند و خاكسترى هستند از آتشى كه زمانى شعله ور بود. آن چه در زندگى غم انگیز است، این است كه در آن عقل و حكمت وقتى فرا مى رسد كه جوانى از دست رفته است. كاش جوانى مى دانست و پیرى مى توانست.(۳۱)

پیران و زندگى ایام

اینان وقتى اندام ناتوان و اعصاب لرزان خود را مى بینند و به ضعف و فرسودگى خویش توجه مى كنند، نگران مى شوند. از كارهایى كه مستلزم فعالیت هاى حاد و شدید است، متوحش مى گردند و از صحنه هاى پرتحرك كنار مى گیرند. آرزو دارند كه محیط اجتماعى و خانوادگیشان همواره بى صدا و آرام باشد تا ایام پیرى را با استراحت و آسایش بگذرانند و باقیمانده عمرشان را سكون و آرامش سپرى گردد.

هر چه بیشتر با محیط خود سازگار مى شویم، بیشتر از زحمت سازگارى مجدد، در صورت وجود تغییرات جدید اساسى، مى ترسیم، پس از چهل سالگى ترجیح مى دهیم تا دنیا آرام و ساكت باشد و فیلم متحرك زندگانى به تابلوى ساكنى مبدل گردد.(۳۲)

ناسازگارى تست ها

جوانان و میانسالان و كهنسالان با اندیشه ناسازگار و افكار متضادشان ناچارند با هم زندگى كنند و در تمام شئون مالى و اقتصادى، فرهنگى و سیاسى، اخلاقى و عملى، و خلاصه در تمام امور با یكدیگر همكارى و اشتراك مساعى نمایند. در مسائل مورد اتفاق، هر سه گروه با یكدیگر به گرمى برخورد مى كنند و زندگى با مهر و محبت، صلح و صفا مى گذرد، ولى ناسازگارى و تضاد در مسائل مورد اختلاف بروز مى كند. هر گروهى موضوع را از پشت عینك اندیشه خود مى بیند و بر طبق آن عمل مى كند و مى خواهد طرز تفكر خود را به دگران تحمیل نماید. بر اثر همین توقع تحمیل، گروه ها در موقع یكدیگر قرار مى گیرند و حالت پرخاشگرى و ستیزه جویى آغاز مى شود.

تضاد پیر و جوان

ویل دورانت مى گوید:

عمل دوره جوانى اشتیاق شدید به افكار نوین است و آن را وسیله ممكن و مقدورى براى تسلط بیشترى بر محیط مى یابد. ولى عمل دوره پیرى مبارزه بى رحمانه با نوخواهى است. این مبارزه مى خواهد قدرت فكر جدید را، پیش از آن كه در اجتماع به مرحله عمل در آید، بیازماید.

عمل دوره میانسالى تعدیل افكار نوین با محدودیت هاى عملى است مى كوشد راه هایى پیدا كند براى آن كه تا اندازه اى به آن تحقق بخشد.

جوانى پیشنهاد مى كند: پیرى به مخالفت بر مى خیزد و میانسالى تكلیف و اندازه آن را معین مى سازد. جوانى تسلط اداوار انقلابى است. پیرى تسلط سنت ها و عادات است، و میانسالى دوره بناى مجدد است.

نیچه مى گوید: كار انسان مانند زغال سازى در جنگل است. پس از آن كه آتش جوانى از شعله و دود افتاد و خاموش و سرد شد و به زغال مبدل گشت، قابل استفاده مى گردد. اما تا دود و شعله در كار است، ممكن است خوش آیند باشد، اما بیشتر ناراحت كننده و بى فایده است. جوانى، عصر خیال و رمانتیك است و احساس و تخیل بر آن غلبه دارد. پیرى سن ذوق به قدمت و كلاسیك است و بیشتر طلب نظم و خوددارى است تا هیجان و آزادى. میانسالى میان این دو حال در نوسان است و با شكیبایى از هر دو حالت براى عمل خود تار و پود مى گیرد. میانسالى در آخر به ما اراده منظم و صفاى ذهنى مى دهد كه بر امیال و شهوات ما پرتو مى افكند و آن را متناسب مى سازد.(۳۳)

اقتضاى سنین عمر

هر سنى در زندگى محسنات و معایبى دارد و داراى تكالیف و لذاتى است. همچنان كه ارسطو برترى و حكمت را در راه میانه دارد.

صفات جوانى و میانسالى و پیرى را هم ممكن است چنان مرتب كرد كه از روى آن بتوان زندگى انسانى را به وجه احسنى تقسیم نمود. مثلا:

تمایلات ادوار عمر

جوانى میانسالى پیرى

غریزه استقراء برهان

نوخواهى عادت سنت و رسوم

بازى كار استراحت

تخیل هوش حافظه

نظریه دانش حكمت

خوش بینى اعتقاد به كوشش و مجاهده بدبینى

تندروى آزادى خواهى محافظه كارى

فرو رفتن در آینده فرو رفتن در حال فرو رفتن در گذشته

شجاعت احتیاط ترس

بى قیدى نظم و انضباط تسلط

تردید استقرار و ثبات ركود و جمود

خامى تجربه آموزى پختگى و كمال(۳۴)

اولین عامل ناسازگارى

نتیجه آن كه اولین عامل ناسازگارى جوانان و میانسالان و كهنسالان در خانواده و اجتماع، تفاوتى است كه به طور طبیعى در طرز تفكر و اخلاق این سه گروه وجود دارد. هر یك از آن ها مسائل را از دیدگاه فكرى خود مى نگرد و درست و نادرست آن ها را با اندیشه و تصور خویش مى سنجد و بر طبق تشخیص و نظر خود عمل مى كند. با آن كه ممكن است در بسیارى از موارد نظر هر یك از سه گروه ناصحیح و عمل بر طبق آن، خلاف مصلحت خانواده و اجتماع باشد.

( قل كلما یعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبیلا. ) (۳۵)

اى رسول معظم، به مردم بگو كس اعمال خود را بر طبق سجیه طبیعى و طرز تفكر خود انجام دهد. این خداى شماست كه به حقایق امور آگاه است و مى داند چه كسى به راه هدایت گراییده و به درستى قدم بر مى دارد.

با توجه به تضاد خواهش هاى جوانان و بزرگسالان ممكن است این سئوال پیش آید كه چرا خداوند تمایلات این سه نسل را متفاوت خلق كرده است؟ آیا بهتر نبود كه طرز تفكر هر سه گروه را یكسان مى آفرید تا اختلاف و تزاحمى در خانواده و اجتماع پیش نیاید؟ آیا اساسا اختلاف و تضاد براى سعادت فرد و جامعه فایده اى در بر دارد؟

تضاد و نظم جهان

پاسخ آن كه مسئله تضاد موجودات، از سنن الهى در تمام مظاهر طبیعى و اجتماعى است. پروردگار توانا به قضاى حكیمانه خود نظم جهان آفرینش ‍ را بر اساس تخالف و تضاد استوار فرموده و آن را به وسیله بقاى عالم و تكامل موجودات آن قرار داده است.

نیروى جاذبه و دافعه، دو قدرت متضادند كه به فرمان الهى آفریده شده اند و نظم اجرام سماوى بر اساس آن دو نیرو و پایدار و استوار است. نیروى جاذبه، اجرام كوچك كیهانى را مجذوب اجرام بزرگ مى سازد و نیروى دافعه تعادل برقرار مى كند و از تصادم و برخوردهاى آن ها با یكدیگر جلوگیرى مى نماید. بر اثر آن، جرم مجذوب در مدار معینى گرد جرم جاذب به حركت خود ادامه مى دهد.

مرگ و حیات دو قانون متضادند كه به قضاى حكیمانه الهى در نظام خلقت آفریده شده اند. نیروى حیات در شرایط مخصوصى به عناصر طبیعى و مواد معدنى بى جان زندگى مى بخشد و صورت نوعیه موجودات زنده را محافظت مى كند. نیروى مرگ، افراد پیر و فرسوده انواع را مى میراند و عناصر طبیعى آن ها را تجزیه مى كند و به مخازن طبیعت بر مى گرداند و بدین وسیله موجبات نوسازى را در جهان موجودات زنده آماده مى سازد.

( قال على عليه‌السلام : ضاد النور بالظلمه و الوضوح بالبهمة و الجمود بالبلل و الحرور بالصرد مؤلف بین متعادیاتها، مقارن بین متبایناتها، مقرب بین متباعداتها، مفرق بین متدانیاتها ) .(۳۶)

علىعليه‌السلام فرموده: این خداوند است كه نور را ضد ظلمت و آشكار را ضد پنهانى و خشكى را ضد رطوبت و گرمى را ضد سردى قرار داده است.

اوست كه بین اضداد همبستگى به وجود آورده و بین ناسازگارها تقارن ایجاد كرده است، دورها را به هم نزدیك و نزدیك ها را از هم دور ساخته است.

بزرگ ترین وسیله ترقى

تضاد و تخالف طبیعى و اجتماعى، از بزرگ ترین عوامل تحرك انسان ها و از نیرومندترین وسایل ترقى و پیشرفت آنان است. فشار تضاد، استعدادهاى درونى بشر را به فعلیت مى آورد و قابلیت هاى نهفته انسانى را شكوفان مى سازد و راه تعالى و تكامل را به روى آدمى مى گشاید.

تضاد افكار و رشد علمى

اگر تضاد گرسنگى و حیات نمى بود، شر براى به دست آوردن غذا این اندازه تلاش و كوشش نمى كرد و كشاورزى تا این پایه پیشرفت علمى نمى نمود. اگر تضاد سلامت و بیمارى نمى بود، بشر این قدر در شناخت خواص و مواد طبیعى و گیاهى تحقیق نمى كرد و تا این درجه در علم شیمى و ساخت تركیبات شیمیایى پیروزى به دست نمى آورد. اگر تضاد تاریكى و فعالیت هاى زندگى نمى بود، بشر به راز حیرت زاى نیروى برق پى نمى برد و دنیاى تاریك خود را این چنین روشن نمى ساخت. اگر تضاد افكار دانشمندان در مباحث علمى نمى بود و گروهى نظریه هاى علمى گروه دیگر را مورد نقد و رد نمى داد، هرگز دانش بشر این اندازه گسترش نمى یافت و علم انسان به این پایه رفیع نمى رسید.

اگر تضاد غرایز حیوانى و كشش هاى وجدان اخلاقى نمى بود، مردان با اراده كه بر هواى نفس خود حاكم باشند، پرورش نمى یافتند و به مقام شامخ تقوا و مكارم اخلاق نایل نمى آمدند.

خلاصه، این مثال ها و ده ها مثال دیگر، روشنگر این حقیقت است كه تضاد و تخالف در جمیع شئون طبیعى و اجتماعى وجود دارد. فشارهاى ناشى از تضاد، بشر را به تحرك و فعالیت وادار مى كند و بدین وسیله راه پیشرفت و ترقى را به رویش مى گشاید و در نتیجه آدمى به مدارج تعالى و تكامل نایل مى گردد.

جنگ و تكنیك

به نظر دانشمندان، قسمت اعظم پیشرفت هاى تكنیك و صنعت، در مواقع جنگ و بر اثر شدت تضاد و مبارزات نظامى نصیب بشر شده است. فشار جنگ و احساس خطر، دانشمندان را به سختى تكان مى داد. ناچار كوشش ‍ مى كردند هر چه بیشتر و بهتر از منابع طبیعى استفاده كنند و با طرح هاى تازه و ابتكارى خود بر قدرت موتورها و سرعت ماشین ها بیفزایند. سلاح هایى كوبنده تر و مخرب تر با بردهاى زیادترى بسازند تا بدین وسیله دشمن را سركوب كنند و كشور و ملت خود را از سقوط و نابودى حتمى محافظت نمایند.

راسل مى گوید:

در طول تاریخ، جنگ وسیله اصلى براى همبستگى اجتماعى بوده است و از شروع دوره علمى، جنگ بزرگ ترین محرك پیشرفت هاى تكنیكى بوده است.(۳۷)

حوداث و تمدن بشر

جان دیویى مى گوید:

هنگامى كه درست به اهمیت و نقش بزرگ غریزه در زندگى بشر توجه كنیم، مواجه با یكى از نامطلوب ترین جنبه هاى تاریخ انسانیت مى شویم و این حقیقت بارز را در مى یابیم كه عقل و رهبرى عاقلانه، تا چه اندازه تأثیر ناچیزى در پیشرفت بشر داشته و برعكس، تمدن تا چه حد زاییده حوادث و اتفاقات غیرمترقبه بوده است. چنان كه مثلا ما قسمت اعظم پیشرفت هاى حیرت انگیز و تكان هاى اجتماعى خویش را مدیون جنگ، انقلاب، پیدایش مردان بزرگ، مهاجرت هاى دسته جمعى ناشى از جنگ و قحطى مى باشیم. بارها دیده شده است كه پیدایش یك قبیله وحشى موجب آن گردیده است كه در خون ملت هاى كهنه و فرسوده جان تازه اى دمیده شود.(۳۸)

تضاد درونى انسان

ناگفته نماند كه نه تنها بین انسان و پاره اى از موجودات این عالم تضاد و تخالف وجود دارد، بلكه در نهاد هر فرد انسانى، تمایلات متضادى به قضاى الهى آفریده شده و باطن آدمى پیوسته صحنه مبارزه آن خواهش هاى متضاد است.

مثلا غریزه تقلید و غریزه ضدتقلید، دو غریزه متضاد است كه در وجود آدمى فعالیت دارند. غریزه تقلید، آدمى را به راه پیروى از این و آن مى كشاند و غریزه ضدتقلید او را به سرپیچى از روش دگران وا مى دارد.

بشر با غریزه تقلید از نتیجه تجربیات گذشتگان استفاده مى كند و برنامه هاى علمى و عملى دگران را به كار مى بندد و بهره مند مى شود و با غریزه ضدتقلید، خویشتن را از محصوره كارهاى گذشتگان آزاد مى كند، حس ‍ ابتكار خود را به كار مى بندد و در نتیجه به روش هاى تازه اى دست مى یابد و از مطالب نوینى كه گذشتگان از آن ها بى خبر بودند، آگاه مى گردد.

تمایلات متضاد

یونگ براى تمایلات متضادى كه در روح انسان در جدال و كشمكش اند، اهمیت شایان ملاحظه اى قائل شده است. وى به عنوان یك قاعده كلى، عقیده دارد كه در مقابل هر تمایل، احساس، و عاطفه، حالتى ضد آن نیز در انسان وجود دارد. مثلا در مقابل تمایلات برون گرایى ظاهر و مشهود، درون گرایى شدید و مخفى وجود دارد. یا در مقابل برترى استدلال و منطق ظاهرى، برترى احساسات باطنى و پنهان وجود دارد. منتهى نباید آن ها را با یكدیگر متضاد و متغایر دانست، بلكه این پدیده ها و حالات متضاد در حقیقت مكمل یكدیگرند و هدفشان ایجاد توازن و یك پارچگى روح انسان است. به نظر یونگ، شخص عصبى كسى است كه یكى از این حالات، احساسات و عواطف متضاد، منحصرا و به طور یك جانبه، در او رشد كرده باشد، در آن صورت، توازن روحى او بر هم مى خورد و در او حالات عصبى ایجاد مى گردد. یونگ نام فرضیه و نظریات خود را در مورد ایجاد توازن بین تمایلات و عواطف متضاد، قانون مكمل نامیده است.(۳۹)

اندازه گیرى تمایلات

وجود تمایلات متضاد، كه به فرمان الهى در نهاد بشر آفریده شده است، لغو و بیهوده نیست، بلكه بر اساس حكمت و مصلحت است. اگر بتوانیم هر یك از آن تمایلات را با اندازه گیرى صحیح، در جاى خود اعمال نمائیم، در راه خوشبختى و سعادت خویش قدم برداشته ایم و اگر خودسرانه و بى حساب آن ها را به كار بندیم، به سیه روزى بدبختى خویش كمك نموده ایم.

علىعليه‌السلام ، در یكى از كلمات قصار خود، قسمتى از صفات متضاد آدمى را بیان نموده و در پایان سخن لزوم اندازه گیرى تمایلات و خطر افراط و تفریط آن ها را خاطرنشان فرموده است: فكل تقصیر به مضر و كل افراط له مفسد.(۴۰)

هر كمبودى در اعمال تمایلات براى آدمى زیان آور و هر زیاده روى نسبت به آن ها باعث فساد و تباهى است.

تضاد اندیشه و افكار جوانان و میانسالان و كهنسالان نیز مانند تضادهاى آشكار و پنهان سایر موجودات جهان، به فرمان خداوند دانا و بر اساس ‍ حكمت و مصلحت آفریده شده است. اگر این سه نسل افكار ناسازگار خود را تعدیل نمایند و نظریه هاى خویش را با اندازه گیرى هاى صحیح اعمال كنند، نه تنها ستیزه و عنادى بین آنان پدید نمى آید، بلكه افكار این سه گروه مكمل یكدیگر خواهد شد. ولى اگر این سه گروه روى افكار خود پافشارى كنند و هر گروهى بخواهد نظریه هاى خود را بر دو گروه دیگر تحمیل نماید، قطعا باعث پرخاشگرى و ستیزه جویى آنان مى شود و در نتیجه زندگى خانوادگى و اجتماعى با اختلالات و بى نظمى هاى ناراحت كننده اى مواجه مى گردد.

بدون تردید، غرایز از سرمایه هاى ارزنده و گران قدرى است كه به قضاى الهى در نهاد آدمى آفریده شده و با سرشت بشر آمیخته است. غریزه كور و بى شعور است و به طور طبیعى ارضاى خود را طلب مى كند و مى خواهد به هر صورت و در هر ضمنى به هدف خود برسد و كامیاب شود. ولى مى دانیم كه آزادى بى قید و شرط غرایز با اساس تمدن و نظام قانونى اجتماع سازگار است.

آزادى نامحدود غرایز، جنگ و ستیز به بار مى آورد و آسایش و امنیت را كه پایه خوشبختى فرد و اجتماع است، نابود مى سازد.

تحدید غرایز

حفظ مصالح اجتماعى و تأمین سعادت انسانى ایجاب مى كند كه تمایلات غریزى به وسیله عقل و قوانین عادلانه اندازه گیرى شوند و در حدود مصلحت ارضا گردند. به عبارت دیگر، باید روشى اتخاذ كنیم كه نه غرایز به كلى سركوب شوند و نه بى قید و شرط در نیل به هدف هاى خود آزاد باشند.

همان طور كه بشر براى بقاى تمدن و حفظ نظام اجتماعى ناگزیر است به محدودیت هاى قانونى تن در دهد و از قسمتى از تمایلات غریزى خود چشم پوشى كند، همچنین جوانان و بزرگسالان نیز براى تأمین مصلحت و سعادت، براى جلوگیرى از اختلاف و تضاد، براى بهزیستى و حسن سازگارى در خانواده و اجتماع، موظف اند از پاره اى از تمنیات و نظریه هاى خویش، كه مربوط به سنین عمر آن هاست صرف نظر نمایند تا بتوانند خواهش هاى خود را تعدیل كنند و آن ها را با هم به نفع خود و جامعه، هم آهنگ سازند و با گرمى و محبت و بدون تضاد و تشاجر در كنار هم زندگى كنند.

طبع جوان و كهنسال

مثال: طبع جوان نوخواه است و به هر جیز تازه علاقه دارد.

جوان از پى افكار جدید و نظریه هاى نو مى رود. كتاب هایى كه حرف هاى تازه داشته باشد، مى خواند. در جست و جوى اخلاق و آداب نوست. مى خواهد به سبك نو بنویسد و با لغات نو حرف بزند. شعر نو و نقاشى نو را دوست دارد. مایل است آرایش مو و رویش، دوخت كفش و لباسش، ساختمان خانه و اثاث اطاقش، و خلاصه همه چیزش نو و تازه باشد.

طبع كهنسال خواستار سنن و آداب دیرین است و به چیزهاى تازه بى علاقه است. میل دارد همه چیز در جاى خود باقى بماند. روش زندگى تغییر نكند. آداب و رسوم عوض نشود. در شئون مختلف اجتماعى دگرگونى پدید نیاید و تمام امور بر وفق گذشته و آن طورى كه عادت كرده است، جریان داشته باشد.

نظرات متخالف

اگر جامعه بخواهد از نظرات جوانان پیروى كند و به خواسته هاى آنان صد در صد جامه عمل بپوشاند، باید بسیارى از مبادى ایمانى و اصول قانونى و اختلافى را ترك گوید و بسیارى از آداب و سنن اجتماعى و خانوادگى را به صلاح مادى و معنوى مردم است، به دست فراموشى بسپارد و این كار قطعا منافى با مصلحت و سعادت اجتماع است.

اگر جامعه بخواهد پیرو نظریه كهنسالان باشد و خواسته هاى آنان را صد در صد عملى كند، باید همه چیز را به همان وضعى كه هست نگاه دارى نماید و با هر قسم تحول و دگرگونى مخالفت كند.

باید راه تعالى و تكامل را به روى مردم بندد و آنان را از تحرك و پیشروى باز دارد و این كار نیز قطعا به صلاح جامعه نیست.

راه بهره بردارى صحیح از نظرات متضاد این دو نسل آن است كه هر دو گروه، خواسته هاى خود را تعدیل كنند و تمایلات خویش را با اندازه گیرى صحیح اعمال نمایند، تا بین آنان توافق و هم آهنگى ایجاد گردد و هر یك مكمل دیگرى شود و جامعه حداكثر استفاده را از این تضاد بنماید.

وظیفه نسل كهن

باید نسل كهن در حفظ سنن و اصولى كه به مصلحت قطعى جامعه و پایه اساسى سعادت بشر است، با قاطعیت ایستادگى پافشارى نماید و جدا از آن ها دفاع كند و نگذارد آن سرمایه هاى پرارج دستخوش تمایلات ناسنجیده و خام جوانان گردد. ولى در امور عادى، كه سعادت اجتماع وابسته به آن ها نیست، بى تفاوت باشد و براى نگاه دارى آن ها لجاج و تعصبى از خود نشان ندهد.

وظیفه نسل جوان

باید نسل جوان از دگرگون ساختن مسائل اصولى كه پایگاه سعادت و خوش بختى اجتماع است، چشم پوشى نماید و پیرامون آن ها نگردد و تمایل نوخواهى خویش را در مجارى صحیح و ثمربخش اعمال نماید. دانش هاى روز را فرا گیرد.

روش هاى نو را بیاموزد و عملا آن ها را به كار بندد، و بدین وسیله جامعه را نوسازى كند و چهره زندگى را تغییر دهد و مردم را یك قدم در راه ترقى به پیش براند.

به شرحى كه در فصول آینده روشن خواهد شد، اولیاى گرامى اسلام حدود ارضاى تمایلات جوانان و میانسالان و كهنسالان را معین كرده اند و ضمن تعالیم خود، وظایف هر یك از این سه گروه را به صورت فرایض دینى و مقررات اخلاقى خاطرنشان نموده و پیروان خود را به انجام دستورهاى مقرر، موظف ساخته اند و بدین وسیله تمایلات متضاد آنان را با هم التیام داده و از اختلاف ناسازگارى بركنارشان داشته اند.