۴ - نقش تربیت در روابط بزرگسال و جوان
(
اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم)
رسول اكرم
صلىاللهعليهوآله
تربیت و حسن تفاهم
تربیت صحیح یكى از عوامل سازگارى و حسن تفاهم جوانان و بزرگسالان است. كسانى كه در دوران كودكى به درستى پرورش یافته اند و از راهنمایى هاى لازم برخوردار شده و فن زندگى را به خوبى فرا گرفته اند، مى توانند در جوانى و میانسالى و تا پایان عمر از اندوخته هاى تربیتى خویش استفاده كنند، خود را به شایستگى با محیط خانواده و اجتماع منطبق نمایند و ایام زندگى را با خوش بختى و سعادت بگذرانند.
بر عكس، آنان كه در دوران كودكى نادرست تربیت شده و بااخلاق بدبار آمده اند، در جوانى و بزرگسالى راه صحیح زندگى را نمى شناسند و با خلقیات زشتى كه دارند، قادر نیستند خود را به خوبى با جامعه منطبق كنند.
اینان در معاشرت هاى اجتماعى اغلب با ناكامى و شكست مواجه مى شوند، زیرا به طور ناآگاه فرا گرفته هاى غلط ایام كودكى خویش را به كار مى بندند و مردم را آزرده دل و ناراحت مى كنند.
این گروه همواره خود را تیره روز و بدبخت احساس مى نمایند، زیرا جامعه نسبت به آن ها بى علاقه و دل سرد است و آن ها نیز از جامعه رنجیده خاطر و ناراضى هستند.
سرایت بیمارى هاى اخلاقى
بدبختانه، تربیت بد، مانند امراض سارى، از هر نسلى به نسل بعد سرایت مى كند. دختران و پسران جوانى كه خود را در كودكى بد تربیت شده اند و گرفتار بیمارى فساد اخلاق اند، اگر فرزند بیاورند، بدون آن كه خودشان بخواهند یا بدانند، صفات مذموم و خلقیات ناپسند خویش را به فرزندان خود منتقل مى كنند و آن را نیز بدبخت و منحرف بار مى آورند.
تربیت خوب یا بد، سازنده افراد اجتماع است. در این فصل، با اشاره، به بعضى از صفات پسندیده و ناپسند، به اختصار توضیح داده مى شود كه چطور حسن تربیت نقش مؤثرى در سازگارى جوانان و بزرگسالان دارد و چگونه سو تربیت مایه ناسازگارى و باعث بروز اختلاف و تضاد خانوادگى و اجتماعى است.
ممكن است بعضى از جوانان از مطالعه این مقاله ناراحت شوند و با خود بیندیشند كه دوره كودكى ما، هر چه بوده، سپرى شده است و اكنون چیزى از آن در اختیار ما نیست. اگر واقعا تربیت نادرست ایام كودكى باعث بدبختى و ناكامى تمام ایام زندگى است، در صورتى كه ما بر اثر سو تشخیص پدر و مادر، بد تربیت شده باشیم، باید تا آخر عمر تیره روز و بدبخت بمانیم و تمام ایام زندگى را با رنج و ناراحتى به سر بریم و این خود مصیبتى بزرگ و طاقت فرساست.
بیمارى قابل درمان
براى آن كه جوانان این طور فكر نكنند و دچار یاءس و نگرانى نشوند، قبل از آن كه پیرامون اصل تربیت بحث و گفت و گو شود، لازم است این نكته خاطرنشان گردد كه تربیت ناصحیح ایام كودكى، گر چه منشاء بسیارى از اعمال و اخلاق بد ما، در دوران جوانى و بزرگسالى است، ولى این بدان معنى نیست كه تربیت بد، غیرقابل اجتناب است و آدمى ناچار است تا پایان عمر بداخلاق بماند و نتواند خویشتن را اصلاح كند. بلكه برعكس، اگر انسان بیمارى هاى اخلاقى را به درستى تشخیص دهد و براى علاج آن ها تصمیم بگیرد، مى تواند خویشتن را درمان نماید و براى همیشه از عوارض شوم آن ها رهایى یابد. این مطلبى است كه از نظر علمى مورد قبول دانشمندان است، و اولیاى گرامى اسلام نیز در ۱۴ قرن قبل به آن تصریح نموده، و مجاهده در اصلاح نفس را از فرایض اسلامى شناخته و پیرامون خود را به اداى آن فریضه موظف ساخته اند.
(
قال الصادق
عليهالسلام
: اقصر نفسك عما یضرها من قبل از تفارقك واسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معیشتك فان نفسك رهینة بعملك
)
.
مجاهده در اصلاح نفس
امام صادقعليهالسلام
مى فرماید: از آن چه براى جانت زیان بخش است اجتناب نما، پیش از آن كه مرگت فرا رسد، و در راه آزاد كردن نفس خویش از قیود سیئات اخلاقى كوشش نما، همانطور كه براى معاش خود تلاش مى كنى. چه آن كه خودت و جانت در گرو اعمالى است كه انجام مى دهى.
(
قال على
عليهالسلام
: من لم یهذب نفسه فصحه سوالعاده
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: كسى كه جان خود را از سیئات اخلاقى منزه نسازد، عادات ناپسندش او را رسوا خواهد ساخت.
(
و عنه
عليهالسلام
: اعجز الناس من قدر على ان یزیل النقص عن نفسه و لم یفعل
)
.
عاجزترین مردم
و نیز فرموده است: عاجزترین مردم كسى است كه مى تواند نقایص روانى و اخلاقى خود را برطرف سازد و از انجام آن خوددارى نماید.
دكتر اوستاس چستر مى گوید:
در دوره كودكى ممكن است شما در نتیجه عواملى كه در رشد و شخصیت مؤثرند، دچار نقایص و مشكلاتى شده باشید. خوش بختانه این نقایص و مشكلات چیزى نیست كه همیشه باقى مانده و قابل رفع نباشد.
بالعكس، اغلب ما مى توانیم با جدیت وارده، اثرات زیان بخش وضع دوره كودكى خود را از بین ببریم. مخصوصا باید در دوره جوانى سعى كنیم اگر جسم یا روح ما در نتیجه پیش آمدهاى گذشته نواقص دارد، آن ها را رفع كنیم.
اگر شما در باغچه منزل خود كدو كاسته باشید، شاید گاهى هوس كرده اید كه یك كدوى كوچك و قشنگ را انتخاب كرده و با چوب كبریت اسم خود را روى آن بنویسید. در این صورت مى دانید كه هر قدر آن كدوى كوچك رشد كند و بزرگ تر شود، آن اثرى را كه روى آن كنده اید نیز بزرگ تر مى شود و هنگامى كه رشد آن كدو كامل و براى چیدن آماده شود، آن اثر یا نوشته مانند اول واضح نیست، ولى وسعت آن زیادتر گشته است. به همین ترتیب، آثارى كه بر روى روان كودك به وجود مى آید نیز باقى مى نماید. ممكن است این آثار و خاطرات ضعیف تر شوند، ولى میدان فعالیت و نفوذ آن ها وسیع تر مى شود و اثر آن ها در اخلاق و رفتار ظاهر مى گردد. مى دانیم كه كدو داراى آن قدرت نیست كه آن اثر را به كلى از روى پوست خود محو كند، ولى ما اگر بخواهیم و تصمیم بگیریم، مى توانستیم داراى آن قدرت بشویم كه نگذریم آن آثار و خاطرات مخفى كه در ذهن باطن ما به جاى مانده، تأثیر بد و زیان بخشى در زندگى ما بكند.
چه بسیارند جوانان و بزرگسالانى كه همواره گرفتار تضاد تشاجرند و در خانواده و اجتماع از ناسازگارى و اختلاف رنج مى برند و بر اثر جهل و نادانى متوجه نیستند كه منشاء این همه ناراحتى ها، صفات بدى است كه بر اثر سوء تربیت ایام كودكى در ضمیرشان جاى گرفته است. خوشبختانه این گروه، در هر سنى كه باشند، اگر بخواهند، مى توانند موجبات نجات خود را فراهم آورند و از رنج و ناراحتى رهایى یابند. اینان باید در آغاز با كمك افراد عالم و مربیان شایسته، صفات خویش را به درستى بررسى نمایند و بیمارى هاى اخلاقى خود را تشخیص دهند، خود به خود به فكر چاره جویى و درمان مى افتند و كوشش مى كنند تا خویشتن را از سیئات اخلاقى منزه سازند.
رهایى از سیئات اخلاقى
(
قال على
عليهالسلام
: كلما زاد علم الرجل زاد عنایته بنفسه و بذل فى ریاضتها و صلاحها جهده
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: هر قدر دانش آدمى افزایش یابد، توجه انسان به روان خود بیشتر مى شود و سعى و كوشش خویش را در راه تهذیب اخلاق و اصلاح نفس خود به كار مى بندد.
جوانان و درمان اخلاقى
ناگفته نماند كه اگر جوانان به درمان اخلاقى و رفع نقایص تربیتى خود تصمیم بگیرند، زودتر از میانسالان و كهنسالان به اصلاح خویش موفق مى شوند. چه آن ها در طول سالیان متمادى روش هاى غلط را عملا به كار بسته و به آن ها عادت كرده اند و تغییر عادت بسیار مشكل است، ولى جوانان، كه تازه در آستانه زندگى اجتماعى قدم گذارده اند و مى خواهند صفات شخصیت خود را پایه گذارى كنند، به آسانى مى توانند بر تربیت هاى ناپسند دوران كودكى فائق آیند، صفات بد را ترك گویند و خویشتن را به اخلاق حمیده متخلق سازند.
دل جوانان پاك و ضمیرشان تلقین پذیر است. تذكرات یك مربى لایق، خواندن یك كتاب خوب و حتى معاشرت با یك رفیق با فضیلت، خیلى زود مى تواند در وجود جوان اثر بگذارد و اخلاق و رفتارش را دگرگون سازد.
(
و انما قلب الحدث كالارض الخالیة ما القى فیها من شى ء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان یقسو قلبك
)
.
علىعليهالسلام
ضمن نامه خود به حضرت مجتبىعليهالسلام
فرموده است.
تربیت پذیرى جوان
دل جوان نو خاسته، مانند زمین خالى از گیاه و درخت است. هر بذرى كه در آن افشانده شود، مى پذیرد و در خود مى پرورد. سپس فرمود: فرزند عزیز، من در آغاز جوانى ات به ادب و تربیت تو مبادرت نمودم، پیش از آن كه عمرت به درازا بكشد و دلت سخت گردد.
فواید خودسازى جوان
جوانى كه در آغاز شباب به خود مى پردازد و با راهنمایى یك معلم اخلاق، خویش را اصلاح مى كند، از چند نتیجه سودمند برخورد مى گردد: اول آن كه خود از رنج و ناراحتى تربیت بد رهایى مى یابد و با خاطرى آرام به زندگى ادامه مى دهد، دوم آن كه مى تواند روى بزرگسالان منزل اثر بگذارد و با اخلاق و رفتار صحیح خود، از اختلاف و تشاجر خانوادگى بكاهد، سوم آن كه بر اثر حسن خلق، در معاشرت هاى اجتماعى كسب محبوبیت مى كند و مورد تكریم و احترام جامعه قرار مى گیرد؛ چهارم آن كه اگر ازدواج كند و فرزند بیاورد، او را با روش صحیح تربیت مى كند و آن فرزند بدبخت و منحرف بار نمى آید.
با روشن شدن این مطلب، كه تربیت هاى بد دوران كودكى از نظر دینى و علمى قابل اصلاح است و جاى یاءس و نگرانى نیست، اكنون پیرامون اصل تربیت و نقش مؤثر آن در خوش بختى و بدبختى بشر بحث و گفت و گو مى شود.
ضرورت تربیت
تربیت، یك ضرورت اجتناب ناپذیر در زندگى اجتماعى انسان است. آدمى براى ادامه حیات انسانى و نیل به كمال لایق خود ناگزیر است با دیگران بیامیزد و عضو جامعه بشرى باشد و در فعالیت هاى اجتماعى با آنان همكارى نماید. تربیت، تجربیات نسل هاى گذشته را به نسل هاى بعد منتقل مى كند و راه و رسم زندگى را به بشر مى آموزد. تربیت، برنامه هم آهنگى فرد با اجتماع است. تربیت عواطف و احساسات را اندازه مى گیرد و تمایلات انسان را به راه صحیح هدایت مى نماید و روابط شخص را با اجتماع بر اساس صحیح منظم مى سازد.
هر یك از اعضاى یك جماعت، چه در شهر و چه در یك قبیله وحشى، ناپخته و ناتوان و بدون زبان و عقاید و افكار و موازین اجتماعى زاده مى شود، فرد، كه به منزله واحد و عنصر اصلى جامعه و حامل تجارب حیات اجتماعى است، به نوبه خود چند گاهى زندگى مى كند و سپس مى رود و منزل به دیگرى مى سپارد.
شناخت مقتضیات اجتماعى
زادن و مردن افراد جامعه واقعیتى گریزناپذیر است و همین جریان است كه آموزش و پرورش را ایجاب مى كند، زیرا در مقابل اعضاى بالغ پخته گروه، كه حامل دانستنى ها و رسوم گروه اند، اعضاى نوزادى كه نمایندگان آینده گروه به شمار مى روند، قرار دارند و باید نه تنها از لحاظ جسمانى محفوظ بمانند، بلكه با رغبت ها و مقاصد و اطلاعات و مهارت ها و رسوم اعضاى بالغ گروه نیز آشنا شوند، و گرنه زندگى مستقل گروه خاتمه مى باید. اگر اعضاى نورسته یك گروه تمدن یا حتى یك قبیله وحشى را به حال خود گذاریم، هیچگاه نخواهند توانست با راه و رسم پیچیده زندگى اعضاى رشید گروه آشنا شوند.
تنها رشد جسمانى و تسلط بر ضروریات اولیه حیات كافى نیست، فرد انسانى باید علاوه بر این ها، مقتضیات اجتماعى را نیز بشناسد و براى این منظور تن به كوشش اندیشمندانه و تكاپوى معنوى بدهد.
وجوه مشتركى كه جماعت یا جامعه را تشكیل مى دهد، شامل هدف ها و عقاید و آرا و آرزوها و دانستنى هاى مشترك، یا به قول جامعه شناسان هم مانند اندیشى است. این وجوه مشترك را نمى توان به سادگى، مانند خشت آجر، دست به دست داد، یا مانند یك قطعه شیرینى تكه تكه كرد و به هر كس سهمى داد. براى آن كه وجوه مشترك بین افراد پدید آید، باید گرایش هاى عقلى و عاطفى معینى در جامعه بر قرار باشد و افراد را برانگیزد تا براى رفع توقعات و حوایج خود، به واكنش هاى مشابهى بپردازند.
آغاز تربیت كودك
تربیت كودك در ماه دوم ولادت، یعنى اوقاتى كه طفل تنها اعمال انعكاسى از خود نشان مى دهد، آغاز مى شود و به هر نسبتى كه رشد مى كند و تمایلات طبیعى اش یكى پس از دیگرى شكفته مى گردد، قلمرو تربیت نیز گسترش مى یابد تا كودك از پرورش كامل و همه جانبه برخوردار گردد.
وقتى كه مى گوییم كه تربیت باید از آغاز طفولیت شروع شود، مقصودمان از وقتى است كه طفل در گهواره است. مى دانیم این حرف، احساسات بسیارى از والدین، مخصوصا مادرها را متاءثر خواهد ساخت و خواهند گفت كه مبالغه آمیز و غیرممكن است.
ولى ما چنین خیال نمى كنیم، زیرا متوجه نیستند كه خودخواهى ندانسته آنان، در عشقى كه به طفل دارند، چه نقش مهمى بازى مى كند. تبسم و شعف كودك به قدرى به آن ها لذت مى دهد كه جراءت نمى كنند از آغاز، انضباطات لازم را به طفل تحمیل نمایند، و هر چه بزرگتر شود، تحمیل آن مشكل تر و رنج آورتر خواهد بود.
دوران كودكى جوانان
دوران كودكى حیوانات، یعنى ایامى كه به حمایت والدین یا مادر خود احتیاج دارند، كوتاه است، زیرا حیوان در شناخت امور زندگى و برنامه هاى حیاتى خود از هدایت غرایز استفاده مى كند. و غرایز به طور وراثت از نسل قبل به نسل بعد منتقل مى شود و نیازى به آموزش به پرورش ندارد. تنها احتیاج بچه حیوان به پدر و مادر از این جهت است كه چند روزى در پناه آن ها از گزند دشمن مصون بماند و به وسیله آنها تغذیه كند تا نیرومند شود، موقعى كه از قوت و رشد كافى برخوردار گردید، خود از پى غذا مى رود و با راهنمایى غرایز به زندگى خویش ادامه مى دهد. ولى دوران كودكى انسان بسیار طولانى است، زیرا اطفال بشر، نه تنها براى مصون ماندن از دشمن و به دست آوردن غذا به حمایت والدین احتیاج دارند، بلكه باید در دوران كودكى براى زندگى اجتماعى تربیت شوند، از پدر و مادر اخلاق خوب و بد، كارهاى پسندیده و ناپسند، سخن گفتن، آداب زندگى، طرز معاشرت، حفظ بهداشت و بسیارى از مسائل ضرورى دیگرى را یاد بگیرند تا به شرایط زندگى اجتماعى مجهز گردند.
تربیت صحیح یكى از مهم ترین اركان سعادت بشر است.
تربیت رمز كامیابى و خوش بختى انسان ها در طول ایام زندگى است. تربیت صحیح شخص را انسانى معتدل و قابل معاشرت مى سازد، غرایزش را بر اساس مصلحت اندازه گیرى مى كند و به آنها شكل سازگارى با جامعه مى بخشد و آدمى را در ارضاى تمایلات نفسانى از افراط و تفریط مصون مى دارد.
تربیت بد و ناسازگارى
بحث تربیت از مباحث بسیار وسیع و پردامنه اى است كه از جهات متعدد قابل بررسى و تحقیق است. در این فصل به اختصار پیرامون یكى از آن جهات گفت و گو مى شود، و آن این كه تربیت هاى ایام كودكى، برنامه زندگى ما در جوانى و بزرگسالى است. تربیت صحیح نقش مؤثرى در حسن همكارى خانوادگى و اجتماعى ایفا مى نماید و تربیت ناصحیح باعث ناسازگارى و اختلاف در خانواده و اجتماع است.
اولین مربیان اطفال در محیط خانواده، پدران و مادران اند كه دانسته یا ندانسته، خلق و خوى اطفال خود را مى سازند و با گفتار و رفتار خویش، اساس فضایل یا رذایل را در نهاد آنان پایه گذارى مى كنند و فرزندان را با روش هاى پسندیده یا ناپسند بار مى آورند.
افرادى كه بر اثر جهل و نادانى والدین خود، با ناامنى و وحشت و با شكست و محرومیت پرورش یافته، و به طور خلاصه در كودكى بد تربیت شده اند، اگر در جوانى به اصلاح خویش نپرداخته اند و خود را درمان نكنند، تمام عمر را با رنج و ناراحتى و خشم و نگرانى به سر خواهند برد.
نگرانى هاى كودك
كارن هورناى مى گوید:
كودك به علت ضعف جسمى و بى دفاعى در مقابل دنیاى پر وحشت دائما دچار ترس دلهره و ناامنى است.
علاوه بر این دلهره و ناامنى طبیعى، مقدار زیادى وحشت و اضطراب را نیز اطرافیان خشن و ناهنجارش در او ایجاد مى كنند. مثلا، اجحاف و زورگویى هاى پدر و مادر، كه گاهى صریح است و گاهى تحت عنوان تربیت و حسن نیت و خیرخواهى و دلسوزى صورت مى گیرد، بى علاقگى و بى توجهى نسبت به كودك، بى اعتنایى به احتیاجات خاص او، عدم راهنمایى واقعى و صحیح، رفتار تحقیرآمیز، تمجید و تحسین بیش از حد یا فقدان آن، محبت صادقانه، حمایت و مواظبت زیادتر از حد، بى انصافى و ظلم، تبعیض بین كودكان، بدقولى، خرده گیرى و ملامت، ایجاد محیط دشمنى و كینه و خصومت و اعمالى نظایر این ها، عواملى هستند كه وحشت، احساس ناامنى، بى اعتمادى، تزلزل روحى و تشویش و اضطراب كودك را تشدید مى كنند.
مجموع محدودیت هاى بى مورد، فشار و ناروایى و اجحاف، تحقیر و بى اعتنایى نسبت به كودك، موجب مى شود كه یك حالت خشم و اضطراب دائمى و عمیق در او به وجود آید. به اعتنا من، پایه و ریشه حالت عصبى را همین خشم و اضطراب عمیق تشكیل مى دهد. علت واقعى تشكیل تضاد اساسى نیز احساس ناامنى و تزلزل و دلهره و تشویش است.
لزوم احترام كودك
یكى از اركان اساسى تربیت صحیح، احترام كودك است.
تكریم و احترام، كودك را یك انسان باشخصیت و مستقل بار مى آورد. به او نشاط و امید مى بخشد و براى پذیرش صفات پسندیده آماده اش مى سازد.
طبق تعالیم اسلامى و برنامه هاى علمى، پدران و مادران مكلف اند، قولا و عملا، كودك خود را محترم بشمرند و این وظیفه بزرگ را در مقام تربیت فرزند به خوبى انجام دهند.
(
عن النبى
صلىاللهعليهوآله
: اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرموده است: فرزندان خود را محترم بدارید و آنان را با آداب خوب و ملكات پسندیده پرورش دهید.
مقصود از تكریم كودك
مقصود از تكریم كودك این است كه والدین، فرزند، خود را یك انسان واقعى به حساب آورند. او را مانند سایر انسان ها محترم بشمرند. با وى مؤ دب سخن بگویند و همچنین سخنان او را، گر چه كودكانه است، مورد توجه قرار دهند. در مواقع لازم راهنمایى اش كنند و با ادب به او امر و نهى نمایند. به علت كوچكى اندام و ضعف قوا به وى زور نگویند. ستم نكنند. بى اعتنایى ننمایند. مورد تمسخر و تحقیرش قرار ندهند. خلاصه، گفتار و رفتار پدر و مادر آن چنان باشد كه طفل در محیط خانه احساس ایمنى و آرامش خاطر كند.
پاداش پدران و مادران
خود را یكى از اعضاى خانواده بداند و باور كند كه مانند سایر افراد منزل مورد توجه و احترام است، او را باید دیده مهر و محبت مى نگرند و با وى به گرمى و عطوفت برخورد مى كنند. جالب آن كه در مكتب آسمانى اسلام، روش محبت آمیز والدین نسبت به فرزند، به حساب عبادت آمده و درباره آن نوید پاداش داده شده است.
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآله
: اذا نظر الوالد الى ولده فسره كان للوالد عتق نسمة
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرموده است: پدرى كه با چشم مهر و محبت به فرزند خود مى نگرد و با نگاه گرم و پرعطوفت خویش، او را شاد و مسرور مى نماید، خداوند به آن پدر، در مقابل این عمل، اجر یك بنده آزاد كردن خواهد داد.
ژیلبرت روبن مى گوید:
پدران و مادران نادانى هستند كه از بدرفتارى و حتى كتك زدن خوددارى نمى كنند، با این حال گاهى بعضى از ضربه ها براى دیدن آن قدر مضر نیست كه بعضى سختگیرى ها براى قلب و روان زیان بخش است.
بدرفتارى با كودكان
بعضى از اولیا، غذاى اطفال را در ظرفى شبیه به ظرف حیوانات مى ریزند و حتى بعضى اوقات، این پدر و مادر غیرعادى، غذا را در ظرف خاكروبه و از این قبیل نزد اطفال مى آورند، با پدرى آب دهان به صورت طفل خود مى اندازد و یا در خیابان او را لخت مى كند.
این قبیل اطفال، افسار گسیخته و ترش رو مى شوند، اعمال آن ها بى رویه و تحیرآور است، از طرفى چون در واقع بد نیستند، نفرت و بى میلى است كه آن ها را به طرف انحراف سوق مى دهد و اغلب به صورت جرمى مى كند. چه این كودكان، به وسیله یك نوع افتخار اخلاقى مى خواهند از كسانى كه آن ها را شكنجه و عذاب مى دهند انتقام بگیرند،
لذا نسبت به ترحمى كه ممكن است به ایشان بشود، بى اعتنا هستند و هیچ تنبیهى در آن كارگر واقع نمى شود.
كودك و محرومیت هاى عاطفى
مشاهده كودكان خردسال از یك طرف و مطالعه عده كثیرى بالغان، كه قادر به تشكیل یك شخصیت نیرومند نگردیده اند، از طرف دیگر، جاى شك باقى نمى گذارد كه بین رفتار آنان به هنگام بلوغ و ضربات روحى و محرومیت هاى عاطفه اى، كه در اوان كودكى دامنگیر آنان گردیده است، روابط مستقیم و انكارپذیرى وجود داشته است.
كلیه مطالعات و مشاهدات و بررسى ها به این نتیجه رسیده است كه عدم توانایى و قدرت بالغان در تحمل مشكلات و رنجش ها و آزردگى هاى معمولى روزمره بستگى به این امر داشته است كه آنان به هنگام كودكى بیش از حد محرومیت كشیده و بدین طریق روح پرخاش گرى و كینه توزى آنان از پیش پرورش یافته است.
غذاى جسم و جان كودك
احترام و تكریم طفل، به منزله غذاى جان و سازنده روان كودك است و اگر مهم تر از غذاى جسم نباشد، قطعا از آن كمتر نیست. كمبود غذاى جسم از رشد طبیعى كودك مى كاهد و غذاى جان باعث كاهش رشد روان كودك است. طفلى كه در دوران كودكى از تغذیه كامل جسم و جان بى نصیب مانده، در جوانى به عوارض گوناگونى دچار مى شود، با این تفاوت كه عوارض نقص تغذیه جسمانى جنبه شخصى دارد و آثار نامطلوب آن اغلب دامنگیر خود او مى شود، ولى كمبود غذاى جان، یعنى بى احترامى به كودك، نه تنها روان را از رشد صحیح باز مى دارد و به عوارض شوم دچارش كند، بلكه اطرافیان وى نیز از سیئات اخلاقى و سوء رفتار او در رنج و عذاب اند.
كسانى كه در كودكى مورد تحقیر و بى احترامى واقع شده و عواطفشان مجروح گردیده است، یا بر اثر اختلاف و تشاجر مداوم پدر و مادر با محرومیت و ناكامى رشد و كرده و خشمگین و عصبى بار آمده اند، در جوانى حالت ستیزه جویى و ناسازگارى دارند.
جوانان ناسازگار
اینان به همه چیز و همه كس بدبین اند. فكر تهاجم و انتقامجویى در سر مى پرورند. همواره در معرض ارتكاب جرم و جنایت اند، و ممكن است افرادى، بر اثر تجاوز و تعدى آنان، به مصائب سنگین و غیرقابل جبرانى دچار شوند.
یادها دارم از گذشته خویش
|
|
یادهایى كه قلب سرد مرا
|
كرده ویرانه اى ز كینه و خشم
|
|
بس نهان كرده داغ و درد مرا
|
یاد دارم ز راه و رسم كهن
|
|
كه دوناساز را به هم پیوست
|
خیرگى هاى مادر و پدرم
|
|
آن دو فتنه در سرا افكند
|
كودكى بودم و مرا ناچار
|
|
گاه از این گاه از آن جدا افكند
|
همنفس، همنفس، مشو نزدیك
|
|
خنجرم آب داده از زهرم
|
اندكى دورتر، كه سر تا پا
|
|
كینه ام، خشم سر كشم، قهرم
|
رفتار نامتساوى پدران
بعضى از پدران و مادران نادان با فرزندان خود به طور نامتساوى رفتار مى كنند و یكى از آن ها در مقابل دیگرى، از جهت مهر و محبت و لباس و غذا، بیشتر مورد توجه قرار مى دهند و با این رفتار نادرست خویش، طفلى را كه مورد كم مهرى قرار گرفته، تحقیر كنند و در ضمیرش بذر كینه و دشمنى مى افشانند.
این كودك، وقتى به جوانى مى رسد، بر اثر اختلالات عاطفى و خاطره هاى تلخ دوران كودكى، همواره در معرض خلافكارى و تجاوز است.
جرم و اختلالات عاطفى
دو دانشمند به نام هلى و برونر، ۱۰۵ جفت جوان را، كه مرتكب خلاف بزرگى شده بودند و نیز برادران و خواهران غیر مجرم ایشان را با دقت مورد معاینه قرار دادند. یعنى جوانان مجرم را با خواهران و برادرانشان طورى مقایسه كردند كه بتوانند عوامل مربوط به وراثت و محیط اجتماعى و اقتصادى را در درست زیرنظر بگیرند. سرانجام به این نتیجه رسیدند كه تقریبا ۹۱ جوانان مجرم، از اختلالات عاطفى شدید رنج مى برند. یعنى از حیث روابط عاطفى و این كه مورد بى مهرى قرار گرفته بودند، هم احساس ناامنى مى كردند و هم از اختلالات عاطفى مربوط به انضباط خانوادگى رنج مى بردند و هم احساس حقارت و حسادت و رقابت با برادران خود در آنان دیده مى شد.
(
عن النبى
صلىاللهعليهوآله
: نظر الى رجل له ابنان فقبل احدهما و ترك الاخر، فقال النبى
صلىاللهعليهوآله
: فهلا ساویت بینهما
)
.
پیامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مردى را دید كه دو فرزند خردسالش با وى بودند.
یكى را بوسید و آن دیگرى را نبوسید. رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
عمل نارواى مرد را مورد انتقاد قرار داد و به او فرمود:
چرا با فرزندانت به طور یكسان رفتار نكردى؟
اسلام و احترام یتیم
آیین مقدس اسلام، به منظور تأمین سعادت اجتماع، نه تنها مسلمین را به تكریم و احترام فرزندان خودشان ملكف نموده و به حسن تربیتشان موظف ساخته است، بلكه به آنان دستور داده كه شخصیت كودكان یتیم را نیز محترم بشمرند و درباره اطفالى كه پدران خود را از دست داده اند، پدرى كنند و به منظور تأمین سعادت اجتماع، آنان را مانند فرزندان خویش از تربیت صحیح برخوردار سازند.
(
قال امیرالمؤمنین
عليهالسلام
: ادب الیتیم مما تؤ دب منه ولدك
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: طفل یتیم را مانند فرزند خودت تربیت كن و هر دو را به طور یكسان از وسایل پرورش و برنامه هاى تاءدیب بهره مند نما.
فرومایگان وظیفه ناشناس
قرآن شریف، ضمن چند آیه، صفات فرومایگان ثروت دوست را بیان مى كند و اعمال و افكار نادرستشان را، كه باعث بدبختى آن ها شده، توضیح مى دهد. از آن جمله، آنان را مخاطب ساخته و مى گوید: شما یتیمان را نوازش نمى كنید و آنان را مورد تكریم و احترام خود قرار نمى دهید.
كلا بل لا تكرمون الیتیم.
جالب آن كه پیشواى گرامى اسلام، در كلام خود، از ماده اكرام به طور مثبت استفاده كرده و با جمله اكرموا اولادكم، لزوم احترام كودك را، كه ركن اساسى تربیت صحیح است، خاطرنشان ساخته و پدران و مادران را به انجام این وظیفه بزرگ مكلف نموده است. قرآن شریف نیز در توضیح روش هاى افراد نادان، همان ماده را به طور منفى به كار برده و با جمله كلا بل لا تكرمون الیتیم عمل نادرست آنان را مورد انتقاد شدید قرار داده است.
از این دو جمله به خوبى استفاده مى شود كه در مكتب تربیتى اسلام، اطفال یتیم و غیریتیم یكسان اند و هر دو گروه باید در كودكى از احترام و تكریم برخوردار باشند و بدون احساس حقارت و اختلالات عاطفى پرورش یابند تا در جوانى و بزرگسالى دچار ناسازگارى و انتقامجویى در خانواده و اجتماع نشوند و با اخلاق بد و اعمال نارواى خویش، موجبات گرفتارى خود و جامعه را فراهم نیاورند.
كودك و احساس امنیت
طفل از آغاز زندگى احتیاج دارد كه خود را در محیطى امن احساس نماید. محتاج آن است كه مورد توجه باشد. او را بخواهند و به وى ابراز علاقه نمایند، ولى این تمایلات همیشه برآورده نمى شود. در پاره اى از موارد، طفل را وادار مى كنند كه نه فقط چنان احساس كند كه اصلا به حساب نمى آید، بلكه فكر كند مضر هم هست، و یا آن كه حداقل در زندگى خانوادگى زاید بوده و كسى او را نخواسته است. هیچ طفلى نمى تواند چنین وضع و طرز تفكرى را قبول كند و یا در مقابل آن مقاومت نماید.
كودك و بى قرارى روان
كودكانى كه در خانواده مورد تحقیر و بى احترامى والدین و اطرافیان خود قرار مى گیرند، روانى ناآرام و روحى بى قرار دارند و همواره در زندگى احساس ناامنى و رنج و ناراحتى مى نمایند. نه مى توانند بزرگسالان منزل را به تغییر روش وادار سازند و اوضاع داخلى خانه را به نفع خود تغییر دهند، و نه قادرند محیط خانه و جمع خانواده كناره گیرى كنند و زندگى مستقلى بر وفق میل خود تاءسیس نمایند. فشارهاى باطنى و نگرانى هاى درونى آنان را وا مى دارد كه چاره اى بیندیشند و براى مشكلات روزافزون خود راه حلى پیدا كنند.
كودك در یك محیط ناهنجار و آزاردهنده، خود را بیچاره و درمانده احساس مى كند و ناچار در صدد پیدا راهنما و وسایلى بر مى آید و بتواند بین خود و دیگران نوعى سازش و آرامش ایجاد نماید تا خویش را از شر آن در امان دارد. بنابراین، ندانسته و بدون آگاهى صریح، روش هایى به كار مى برد، حیله هایى مى اندیشد و به طور كلى روش زندگى اش را و خودش را طورى مى سازد و شكل مى دهد كه حتى المقدور با اطرافیانش ایجاد تعارض و كشمكش ننماید و سعى مى كند رفتارش را با مقتضیات محیط تطبیق دهد و به یك نحوى با اطرافیان آزاردهنده اش، كنار بیاید و دفع شر كند.
تمایلات عصبى كودك
روش ها و تاكتیك هایى كه براى دفع شر و مدارا با اطرافیانش اتخاذ مى كند، موجب مى شود كه یك مقدار خصوصیات و تمایلات و حالات و احساسات و رفتار خاص در كودك به وجود آید، كه به مرور، جزیى از شخصیت او مى گردند. این حالات و رفتار و تمایلات را مى توان تمایلات عصبى نامید، زیرا كودك، آن ها را بالاجبار و بالضروره و به منظور دفع شر، در خود به وجود آورد، نه به طیب خاطر و رضا.
نقشه هایى را كه كودك در ذهن خود طرح مى كند و روش هایى را كه در مقام چاره جویى اتخاذ مى نماید، قطعا كودكانه خواهد بود، زیرا او طفل ناتوانى است و از عمرش بیش از چند سال نگذشته است، نه عقل شكفته اى دارد، كه بتواند با نقشه صحیح و عاقلانه، شر اطرافیان را از خود بگرداند و خویشتن را از ایذاى آنان مصون دارد. نه جوان توانایى است كه بتواند با نیروى جسمانى، اذیت و آزار دگران را دفع كند و خود را از فشار و ناراحتى برهاند.
روش هاى دفاعى كودك
كارن هورناى مى گوید:
اگر خوب دقت كنید مى بینید كه كودك براى دفاع از خود مى تواند به سه وسیله متوسل شود و از سه حیله و تاكتیك استفاده نماید.
تاكتیك اول این است كه خود را تابع و مطیع دگران قرار دهد و رفتارش را مطابق دلخواه آن بسازد تا دیگر موجبى براى آزار رساندن به او نداشته باشند. در این صورت، كودك به كوچكى و درماندگى و بیچارگى و زبونى خود اذعان و اعتراف دارد و با وجود بیزارى و رنجش باطنى، كه به علت ظلم و اجحاف اطرافیانش نسبت به آن ها پیدا مى كند، باز مى كوشد تا محبت شان را جلب نماید و خود را در پناه و حمایت آن ها قرار دهد. اگر در خانه دعوا و نفاق وجود داشته باشد، او خود را به نیرومندترین و زورگوترین فرد خانواده مى چسباند و خود را تسلیم و متكى به او مى نماید تا طرفدارى و حمایتش را جلب كند.
كودك و ستیزه جویى
طریق دوم این است كه مى كوشد موقعیت خود را طورى مستحكم سازد و دیگران جراءت نكنند به او آزار و اذیتى برسانند. آدمى مبارز و ستیزه جو مى شود. میل شدیدى به تسلط و برترى در وى ایجاد مى گردد و رفتارش آن چنان جسورانه و توأم با خشونت مى شود كه هر مخالف و مبارزى را به شدت مى كوبد. آدمى تند و بددهن مى شود. رفتارش كاملا بر عكس تاكتیك قبلى است. میل دارد تمام افراد را تحت نفوذ و تسلط خود در آورد، آزادى دگران را محدود سازد و همه را تحقیر نماید.
در این تاكتیك و روش، كودك، آگاهانه یا به طور ناآگاه بر آن مى شود كه تعدى و ظلم و ناروایى هاى دگران را با جنگ و ستیز و پرخاشگرى دفع كند. آدمى مى شود مبارز و گردنكش و طاغى، مى كوشد قوى گردد و دگران را شكست دهد تا به این طریق، هم خود را از آزار آن ها مصون دارد و هم از آن ها انتقام بگیرد.
عزلت طلبى كودك
طریق سوم این است تا آن جا كه ممكن است، خود را از دیگران دور و مجزا نگاه دارد. كمتر با آن ها در تماس و آمیزش باشد تا كمتر اذیت و آزار ببیند. در این روش نه مى خواهد تسلیم و مطیع و متكى شود سعى اش این است كه خود را از صحنه كنار بكشد. از اطرافیانش دور باشد و تنها بماند. احساس مى كند كه با دیگران تفاهم و خصوصیات مشتركى ندارد. دیگران او را درك نمى كنند. بنابراین موجبى براى آمیزش با آن ها وجود ندارد. از طبیعت، از كتاب هایش، از رؤ یا و تخیلاتش و خلاصه از هر چیز انسان و هر چه كه او را از تماس با انسان هاى موذى و آزاردهنده بى نیاز كند، دنیایى براى خود مى سازد و خویش را در آن محصور مى نماید.
كودك به هر یك از این سه طریق دفاعى، یعنى مهرطلبى، برترى طلبى و عزلت طلبى متوسل شود، یك صفت مخصوص بیش از سایر صفات در وى بروز مى كند. در تاكتیك مهرطلبى، احساس درماندگى و زبونى، در برترطلبى، عناد و خصومت، در عزلت طلبى، احساس تنهایى و بى كسى.
تشدید صفات كودكى در جوانى
هیچ یك از این سه گروه نمى تواند در جوانى با اعضاى خانواده و اجتماع به شایستگى سازش نمایند، زیرا اینان در كودكى براى دفاع از خود و به منظور جلوگیرى از ایذا و اهانت دگران، روش هاى نادرستى را اتخاذ كرده اند و در طول چندین سال، آن روش ها را عملا به كار بسته و رفته رفته جزء صفات شخصیتشان شده است. با فرا رسیدن دوران جوانى، آن صفات و خلقیات در وجودشان شدت مى یابد و به شرحى كه ذیلا توضیح داده مى شود، این قبیل جوانان با خلق و خویى كه دارند، قادر نیستند رابطه صحیحى و سالمى بین خود و جامعه برقرار سازند و به درستى با بزرگسالان خانواده و اجتماع سازش نمایند، مگر آن كه خود را درمان كنند.
مهرطلبان زبون
گروه اول، مهرطلبان: اینان كسانى هستند كه در كودكى بر اثر فشارهاى درونى دچار احساس ذلت و خوارى شده اند و براى جلب محبت دگران، روش پیروى و اطاعت بى قید و شرط این و آن را در پیش گرفته اند. این گروه اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و با همان اندیشه غلط و روش ناپسند، در جامعه قدم بگذارند، نمى توان گفت با دگران سازش كرده اند، زیرا مراد از سازگارى اجتماعى، رابطه افراد با یكدیگر بر اساس احترام متقابل و حفظ شرافت و عزت نفس است. كسى كه براى جلب توجه و محبت دگران، ارزش انسانى خود را از یاد مى برد و به انواع پستى و فرومایگى تن مى دهد، لایق كلمه سازش نیست. او عنصر پست و بى شخصیتى است كه خود را برده و بنده دگران مى سازد و دگران نیز او را با دیده تحقیر و اهانت مى نگرند.
وابستگى به دیگران
مهرطلب مایل است خود را تابع و زیردست دگران ببیند. قدرت اظهار وجود و برازندگى ندارد. جراءت و شهامت و ابراز لیاقت و كوشش براى رسیدن به هدف عالى از او نایل مى گردد. از آن جا كه زندگى و تمام وجود شخص مهرطلب وابسته به دیگران است و به خاطر دگران زندگى مى كند، از انجام هر كارى كه به مصلحت و به خاطر خودش باشد، امتناع مى ورزد.
تیپ مهرطلب، همه كس را على الاصول از خودش برتر فرض كند.
همه را جذاب تر، باهوش تر، باسوادتر و به طور كلى با ارزش تر از خود مى داند. این احساس هم به مقدار زیادى اساس واقعى دارد، زیرا عدم ابراز وجود، احساس یاءس و درماندگى عمیق، و ترمزهایى كه در خود ایجاد كرده، موجب مى شوند كه نتواند حداكثر استفاده را از استعدادهاى خود بنماید و آن ها را به كار اندازد.
مكتب آسمانى اسلام، كه بر اساس عزت و شرافت پایه گذارى شده، به هیچ مسلمانى اجازه نمى دهد خود را پست كند و موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد.
اجتناب از ذلت
(
قال ابو عبدالله
عليهالسلام
: ان الله عز و جل فوض الى المؤمن اموره كلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه
)
.
امام صادقعليهالسلام
فرموده: خداوند تمام كارهاى مؤمنین را به خودشان واگذارده است، ولى این اختیار را به آنان نداده كه خود را ذلیل و خوار نمایند.
قال علىعليهالسلام
: المنیة و لا الدنیه.
علىعليهالسلام
مى فرماید: مرگ، بر زندگى آمیخته به پستى و خوارى ترجیح دارد.
معامله زیان بار
كسانى كه به جلب محبت دگران علاقه مندند و آن را به قیمت فدا كردن و عزت نفس و شرفت انسانى خود معامله مى كنند، باید بدانند كه در این معامله زیان مى بینند. این مطلب ارزنده و پرارج، از جملاتى كه علىعليهالسلام
، ضمن نامه خویش به فرزند جوان خود، حضرت مجتبىعليهالسلام
نوشته است، به خوبى استفاده مى شود:
(
اكرم نفسك عن كل دنیة ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك و لا تكن عبد غیرك و قد جعلك الله حرا
)
.
فرزند عزیز، از هر پستى و ذلتى پرهیز نما، گر چه تن دادن به پستى، راه نیل به تمنیات باشد، زیرا آن چیزى كه در این معامله عایدت مى شود، هرگز با سرمایه گران قدر عز و شرفت برابرى نمى كند. فرزند عزیز، بنده دیگرى مباش كه خداوند تو را آزاد آفریده است.
برترى طلبان تندخو
گروه دوم، برترى طلبان: اینان كسانى هستند كه در كودكى مورد تحقیر و اهانت واقع شده اند و براى دفاع از خود به تندخویى ستیزه جویى گراییده و خواسته اند با خشونت و تندى، با حركات زشت و بدگویى، بر دگران مسلط شوند. این گروه نیز اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و با همان اخلاق سوء و رفتار نادرست خویش را در جامعه قدم بگذارند، نه تنها به سازگارى با مردم موفق نمى شوند، بلكه بر اثر خودپسندى و بدزبانى، مورد انزجار و تنفرند و افراد اجتماع براى آن كه خود را از شرشان مصون بدارند، از آنان فرار مى كنند.
برترى طلب، على الاصول فرض مى كند كه تمام مردم كینه توز و مخاصم اند و سعى مى كند تا خلافتش را نبیند. به نظر او زندگى صحنه جدال و مبارزه است، مبارزه انسان با انسان، و برنده كسى است كه از همه خبیث تر باشد. اگر استثنایى هم بر این قاعده كلى قائل شود، با اكراه و محافظه كارى خواهد بود.
عطش استثمار
برترى طلب، عطش استثمارگرى و تحمیق و فریب دگران را دارد. در هر موقعیتى و در هر رابطه اى، الین چیزى كه به ذهنش مى رسد این است كه به خودش مى گوید از این موقعیت یا رابطه چه چیز عاید من مى شود؟ چه استفاده اى مى توانم از آن ببرم؟
برترى طلب، شقاوت و بى رحمى را دلیل نیرومندى مى داند. استفاده از هر وسیله اى را براى رسیدن به هدف هاى خود نوعى واقع بینى و رئالیسم تصور مى كند. ابراز احساسات نوع دوستانه و راءفت و مهربانى را یك قسم تظاهر مى داند و آن ها را رد مى كند. او براى غلبه بر دگران، موقعیت خود را طورى مستحكم مى كند كه براى كسى صرف نداشته باشد با او درافتد. خیلى جسور، بددهن و پرخاشگر مى شود.
اولیاى گرامى اسلام به این گروه نیز بدبین اند و آنان را از شرار مردم به حساب آورده اند.
بدترین مردم
(
قال النبى
صلىاللهعليهوآله
: الا ان شرار امتى الذین یكرمون مخافة شرهم
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرموده است: آگاه باشید كه بدترین امت من كسانى هستند كه از ترس شرشان مورد تكریم و احترام قرار مى گیرند.
(
قال على
عليهالسلام
: شر الناس من یتقیه الناس مخافة شره
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: بدترین مردم كسانى هستند كه دگران از ترس شرشان از آنان پرهیز مى كنند.
اخلاق ناموزون
اخلاق اجتماعى این دو گروه از نظر علمى ناموزون و غیرعادى است. زیرا گروه اول، یعنى مهرطلبان، با فرمانبردارى بى قید و شرط باعث ذلت و پستى خود مى شوند، و گروه دوم، یعنى برترى طلبان، با تفوق خواهى نابه جاى خویش ذلت و خوارى دگران را مى خواهند. دانشمندان روان این هر دو حالت را خلق و خوى عصبى و نامتعارف مى خوانند و منشاء آن را تعلیم و تربیت نادرست دوران كودكى یا ایام بزرگسالى مى دانند.
آدلر در اثر معروف خود كه شناخت طبایع بشرى نام دارد، درباره انسان ها از دو نمونه متمایز، كه یكى از طبیعت فرمانروایى و دیگرى طبیعت و فرمانبردارى است سخن بگوید و مى نویسد و نوكر مآب كسى است كه همیشه مایل است مطیع و منقاد یك آقا باشد. بنابراین، در همه حال خواستار شغلى فراخور این كیفیت درونى است. برعكس، كسى است كه داراى طبع آمر است، در جوش و خروش براى پیروزى خویش است و در عرصه هایى كه ظهور پیشوایان را ممكن مى سازد، جولان مى دهد و كوشش دارد در طغیان ها و انقلابات، نقش رهبر را ایفا نماید. این دانشمند از هر دو دسته به عنوان دارندگان نهاد نامطلوب انتقاد مى كند و معتقد است طبایعى كه در دو قطب افراطى قرار دارند، داراى سرشت هاى غیرعادى و روحانیت اجتماعى غیرمتعارف مى باشند. به عقیده او، وجود این هر دو، محصول نظام غلط تعلیم و تربیت در اجتماعات بشرى است.
دو روش مطرود
(
قال الصادق
عليهالسلام
: و لا تكن فظا غلیظا یكره الناس قربك و لا تكن واهنا یحقرك من عرفك
)
.
امام صادقعليهالسلام
روش برترى طلبان خشن و خودخواه را و همچنین رفتار مهرطلبان زبون و پست را مطرود شناخته و ضمن سخنان خود به عبدالله جندب فرموده است: نه بداخلاق و تندخو باش كه مردم به ملاقاتت بى رغبت باشند و از تو دورى گزین اند و نه پست و فرومایه باش كه آشنایانت تو را با دیده تحقیر بنگرند و آنان كه تو را مى شناسند خوارت بدارند.
انزواطلبان خودباخته
گروه سوم، انزواطلبان: اینان كسانى هستند كه در كودكى از والدین و اطرافیان خود آزار بسیار دیده و مورد هتك حرمت و توهین قرار گرفته و در مقام چاره جویى، خود را از آنان كنار كشیده و اغلب با تنهایى به سر برده اند تا كمتر آزار ببینند. این گروه، اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و خاطرات دوران كودكى را به دست فراموشى نسپارند و با همان روش انزواطلبى به زندگى ادامه دهند، نمى توانند با دگران سازش كنند، زیرا سازگارى با مردم، فرع بر آمیزش با آنان است. شخص انزواطلب بر اثر خودباختگى از اجتماع گریزان است و جراءت معاشرت با مردم را ندارد تا در فكر سازش با دگران باشد.
بى حسى روحى
از خصوصیات بارز تیپ عزلت طلب، بیگانگى از خویش است.
شخص عزلت طلب، از لحاظ عواطف و احساسات و به طور كلى از نظر روحى دچار نوعى بى حسى و كرخى است. مثلا خود را آن طور كه واقعا هست نمى شناید. نمى داند به چه چیز عشق و علاقه دارد، از چه چیز متنفر است. از چه چیز مى ترسد، هدف ها و اعتقاداتش چیست.
مهم ترین صفت مشخصه تیپ عزلت طلب، احتیاج درونى شدیدى است به این كه از لحاظ روحى و عاطفى همیشه یك فاصله اى بین خودش و دگران برقرار سازد. به عبارت دیگر، اشخاص عزلت طلب، هم آگاهانه و هم به طور ناآگاه، سعى مى كنند كه به هیچ طریقى با كسى آمیزش و درگیرى پیدا نكنند. نه با كسى همكارى نمایند نه مبارزه و جدال كنند. به دور خود یك پرده نامریى مى كشند و سعى مى كنند كه نگذارند كسى وارد حریم تجرد و رؤ یایى آن ها گردد و همین كه احساس كنند كسى مخل و مزاحم تنهایى آن ها خواهد شد، دچار هراس و تشویق مى گردند.
اولیاى گرامى اسلام، پیروان خود را به همزیستى با مردم و انس و الفت با آنان تشویق نموده و این مطلب را ضمن روایات متعددى خاطرنشان ساخته اند.
آمیزش با مردم
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآله
: خیاركم احسنكم اخلاقا الذین یاءلفون و یؤ لفون
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرموده است: بهترین شما كسانى هستند كه اخلاقشان نیكوتر است. آنان كه با مردم طرح الفت و محبت مى ریزند و مردم نیز با آنان پیوند انس و دوستى برقرار مى كنند.
محبت و محبوبیت
(
قال على
عليهالسلام
: المؤمن آلف ماءلوف متعطف
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: شخص با ایمان خود با مردم انس و الفت دارد و مورد محبت علاقه مردم نیز هست و رفتارش با دگران بر اساس عواطف انسانى است.
(
عن ابى عبدالله
عليهالسلام
قال قال امیرالمؤمنین
عليهالسلام
: المؤمن ماءلوف و لا خیر لا یاءلف و لا یؤ لف
)
.
امام صادقعليهالسلام
از جد گرامى اش حدیث كرده كه فرموده است: مرد باایمان، مورد علاقه و محبت دگران است. كسى كه خود با مردم الفت ندارد و مردم نیز او را به دوستى نمى گیرند، در وجودش خیر و خوبى نیست.
اطفالى كه از تربیت صحیح برخوردار شده اند، اگر در مواردى با والدین خود اختلاف نظر پیدا كنند، آن را با مذاكرات منطقى و پیدا كردن راه صحیح حل و فصل مى نمایند. اینان وقتى بزرگ شدند و در جامعه قدم گذاردند، از همین روش صحیح استفاده مى كنند و با عقل و منطق به اختلاف خود و دگران خاتمه مى دهند.
سوء تربیت و اخلاق بد
كودكانى كه به غلط تربیت شده و شخصیتشان سركوب شده است، اگر مواردى با اختلاف برخورد كنند، به تذلل و تملق یا خشونت و پرخاشگرى متوسل مى شوند تا به مقصد برسند. اینان وقتى بزرگ مى شوند، اگر خود را اصلاح نكنند، نمى توانند به شایستگى با مردم سازش نمایند و آن افكار بچه گانه همچنان تا پایان عمر در دماغشان ثابت و پایدار مى ماند و براى نیل به مقاصد و حل اختلافات خود با مردم، به همان روش هاى غلط دست مى زنند.
بزرگسالان خشن
این اشخاص در چهل سالگى هم براى دست یافتن به خواسته هاى خویش از طریق غضب و عصبانیت و یا زدن زن و بچه یا فحش دادن به زیردستان اقدام مى كنند. اگر چنین مردى وارد سیاست باشد، به جاى آن كه سعى كند راه هاى منطقى براى موفقیت خود به دست آورد، مى خواهد مخالفین خود را با خشن ترین طرق، شبیه همان ضربات فحش و لگدسنین بچگى از بین ببرد.
معلم نامهربان
معلمى كه در كودكى بر اثر ولادت برادر كوچكش مورد بى مهرى قرار گرفته و از او سلب محبت شده است، با شاگردان كوچك خود خشن و نامهربان تر است، زیرا در ضمیر ناخود آگاه او نفرت از كودكان نهفته است. این عقده هاى عمیق و نیرومند، حتى اگر زمان درازى بر آن ها بگذرد و ظاهرا فراموش شده باشند، به محض ورود به كلاس و زنده شدن خاطرات دوران كودكى و ناكامى هاى آن، با نیرویى شگفت بروز مى كنند و عكس العمل احساسات فروخفته دوران كودكى را در سنین بزرگى ظاهر مى سازند.
عقده هاى دوران كودكى
واكنش جوانان در برابر افراد بسیار ناپسند است. چنین معلمى نمى تواند با شاگردانى كه او را مسخره مى كنند و آزار مى دهند، سازش كند و دوام بیاورد. علت تمام این مخالفت ها و گریز از درس این است كه جوانان، معلم خود را دوست ندارند و تنها به شرطى مى توانند او را بپذیرند كه انسانى شجاع و طبیعى باشد. معلمى كه كلاس را غیرقابل تعلیم و بى ادب تشخیص مى دهد و شاگردان را مانند كوه آتشفشان خطرناك مى شمارد و از در مبارزه با آن ها در مى آید، همان معلمى است كه هنوز تحت تأثیر عقده هاى دوران كودكى خود مى باشد. رفتار شاگردان باعث آزار و سلب امنیت اوست، به شدتى كه همیشه در كلاس دهانش خشك و اعصابش در تحریك و هیجان است.
تربیت صحیح و رشد عقلى
نتیجه آن كه احترام به كودك از نظر دینى و علمى، یكى از پایه هاى اساس تربیت صحیح است. طفلى كه شخصیتش مورد تكریم والدین قرار مى گیرد و در محیط خانه احساس ایمنى و آرامش خاطر مى كند، از رشد عقلى و تكامل معنوى برخوردار است. او به آسانى صفات پسندیده را فرا مى گیرد و به اخلاق حمیده متخلق مى شود. دوران كودكى را با رفتار صحیح طى مى كند و موقعى كه به جوانى مى رسد و در اجتماع وارد مى شود، خود را به شایستگى با جامعه تطبیق مى دهد و با مردم به خوبى سازش و آمیزش مى نماید.
طفلى كه بر اثر بى احترامى و تحقیر دیگران شخصیتش سركوب شده و در محیط خانه با احساس ناامنى و تشویش خاطر زندگى كرده است، روانى بى قرار و ناآرام دارد. او بر اثر آسیب ها و آزارهایى كه از اطرافیان خود دیده، نسبت به همه خشمگین است و فكر انتقامجویى در سر مى پرورد. چنین كودكى به خلقیات حمیده و صفات پسندیده اعتنا ندارد، زیرا آن ها را جوابگوى نیازمندى هاى خویش نمى بیند. او در شرایط زندگى خود رمز كامیابى را در خدعه و نیرنگ، مكر و فریب، تملق و چاپلوسى، تذلل و فرومایگى، یا تندى و خشونت، فحاشى و هتاكى، انتقامجویى و آسیب رسانى و یا عزلت و كناره گیرى مى داند. او تا كودك است و در خانه زندگى مى كند، مایه ناراحتى خود و اطرافیان است و موقعى كه جوان مى شود و در جامعه قدم مى گذارد، بر اثر اخلاق بد و روش هاى ناپسند خویش مورد انزجار و تنفر مردم است و قادر نیست با آنان با شایستگى سازش نماید.
زیاده روى در تكریم
ناگفته نماند كه افراط در تكریم كودك نیز مانند بى احترامى به كودك باعث سوء تربیت و فساد اخلاق است. اگر طفلى بیش از حد مورد مهر و محبت قرار گیرد و در تكریم و احترامش زیاده روى شود، از خود راضى و پرتوقع بار مى آید. چنین كودكى، در خردسالى، بلاى جان اعضاى خانواده است و زندگى را بر والدین و اطرافیان خود تلخ و طاقت فرسا مى كند. در جوانى و بزرگسالى نیز یك عنصر بدبخت و سیه روز اجتماع است. او بر اثر این كه لوس و از خودراضى پرورش یافته، توقع دارد زن و مرد جامعه مانند پدر و مادر نادانش از او احترام كنند و دستورهایش را بى چون و چرا به كار بندند، غافل از این كه جامعه نه تنها به توقع نابه جایش اعتنا نمى كند، بلكه عكس العمل مخالف هم نشان مى دهد و عنصر از خودراضى را با تحقیر و اهانت از خویش مى راند.
عزیزان بى جهت
مك براید مى گوید:
عزیز دردانگى هم نشانه دیگرى از عقده حقارت است و ریشه آن را در طرز تربیت غلط دوران كودكى باید جست و جو كرد. كودكى كه خود را چشم و چراغ والدین خود مى دانسته است، وقتى هم كه بزرگ مى شود و به صورت زن یا مرد كامل در مى آید، در تمام جهات زندگى دلش مى خواهد عزیز بى جهتو شمع محفلهمگان باشد. وقتى چنین آدمى مى بیند كه مورد توجه قرار نگرفته است، وضع روحى اش آشفته شده و آرامش فكرش مختل مى گردد، یا دست به انتحار مى زند یا دگران را بدنام مى كند. عقده حقارتى كه بدین صورت در مردم ظاهر مى شود، از مصائب بزرگ اجتماع است.
محبت هاى افراطى
(
عن ابى جعفر
عليهالسلام
قال: شر الاباء من دعاه البر الى الافراط
)
.
امام باقرعليهالسلام
فرموده است: بدترین پدران كسانى هستند كه در نیكى به فرزندان خود افراط مى كنند و آنمان را بیش از حد مصلحت مورد مهر و محبت قرار مى دهند.
حدیث شریف اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم ناظر به دو مطلب است: اول این كه مسلمین فرزندان خود را تكریم و احترام نمایند. دوم این كه آنان را به آداب خوب و ملكات پسندیده مؤ دب سازند.
مى دانیم كه خودپسندى یكى از آداب مذموم و از ملكات ناپسند و موهن است و اشخاص از خودراضى، همواره مورد انزجار و تنفر مردم اند. منشاء این خلق ناپسند، محبت هاى افراطى تكریم بیش از حد دوران كودكى است. مى توان گفت كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
، در جمله اول حدیث، مسلمین را به احترام شخصیت فرزندانشان موظف ساخته و در جمله دوم، آنان را از زیاده روى در تكریم و محبت كه مایه خودپسندى فرزندان و برخلاف ادب انسانى است، بر حذر داشته است.
تكریم بى حساب و گمراهى كودك
والدین نادان با تكریم بى حساب و محبت بیش از حد خود، كودك را گمراه مى كنند و او را درباره خودش به اشتباه مى اندازند و از واقع بینى بازش مى دارند. این قبیل پدران و مادران، بر اثر روش نادرست خویش، طفل را عنصرى پرتوقع و از خودراضى بار مى آورند و بزرگ ترین دشمنى را به نام دوستى درباره اش اعمال مى كنند و او را سیه روز و بدبخت مى سازند. چنین كودكى كه اگر به سنین جوانى برسد و خود را اصلاح نكند و همچنان از خود راضى باشد و در جامعه قدم بگذارد، نمى تواند به شایستگى با مردم بیامیزد و قادر نیست خود را با آنان منطبق و سازگار نماید.
عجز از سازگارى
براى روشن شدن مطلب، به یك مورد از رفتار افراطى والدین و اطرافیان طفل، كه باعث خودپسندى وى مى گردد به طور نمونه اشاره مى شود:
كودك به زبان مى آید و در آغاز با یاءس و نومیدى سعى مى كند مقاصد خود را با كلماتى شكسته و جملاتى نامفهوم ادا كند.
بر اثر تكرار و تمرین، تدریجا زبانش باز مى شود و منویات خود را به خوبى شرح مى دهد.
عكس العمل هاى درست یا نادرستى كه والدین و اطرافیان كودك در مقابل سخن گفتن وى از خود نشان مى دهند، نقش مؤثرى در سازندگى شخصیت و اخلاق كودك دارد و مى تواند در روان او اثر مطلوب یا نامطلوب بگذارد.
مراعات ادب در سخن دگران
یكى از مظاهر ادب و احترام به شخصیت مردم، گوش دادن به سخنان آن هاست. تمام جوانان و بزرگسالان و خلاصه هر انسانى در هر سنى كه باشد، وقتى سخن مى گوید، اگر مخاطبش به گفته هاى او گوش فرا دارد و سخنانش را به خوبى استماع نماید، خشنود و راضى مى شود و توجه مخاطب را احترام به خودش تلقى مى كند. برعكس، اگر مخاطب به سخنان او بى اعتنا باشد و به گفته هاى وى توجه ننماید، آزرده خاطر و احیانا خشمگین مى گردد و بى اعتنایى او را بى احترامى به خودش تلقى مى كند و آن را به عنوان هتك شخصیت خود به حساب مى آورد.
اطفال خردسال نیز انسان اند و داراى عواطف احساسات انسانى هستند و باید مانند بزرگسالان مورد توجه و تكریم باشند.
گوش دادن به سخنان آنان احترام به شخصیت آن هاست و بى اعتنایى به گفتارشان، تحقیر كردن و كوچك شمردن آنان است.
گوش دادن به سخن كودك
والدین دانا، كه در تربیت فرزند همواره مراقب وظایف خود هستند، وقتى كودكشان سخن مى گوید، با توجه گوش مى دهند و چون كلماتش بریده و نامفهوم است، با حدس و احتمال به مقصود طفل پى مى برند و خواسته صحیح او را برآورده مى سازند. با این عمل، از طرفى كودك را در سخن گفتن تشجیع مى كنند و نیروى تكلم را در وى تقویت مى نمایند و از طرف دیگر، دستور مقدس اكرموا اولادكم را به كار مى بندند و به فرموده رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
، فرزند خود را احترام مى كنند و بدین وسیله شخصیت انسانى اش را پرورش مى دهند.
والدین نادان و اهانت كودك
بعضى از پدران و مادران نادان و اطرافیان وظیفه ناشناس به گفته هاى طفل توجه نمى كنند یا توجه مى كنند، ولى به سخنان كودكانه اش مى خندند او را به باد مسخره مى گیرند، یا آن كه به روى طفل فریاد مى زنند و او را از گفتن باز مى دارند. اینان با روش نادرست خویش، به طفل اهانت مى كنند. شخصیت او را درهم مى شكنند، و عقده حقارت را، كه منشاء بسیارى از انحراف هاى اخلاقى است، در نهادش به وجود مى آورند و او را بدبخت مى سازند. به علاوه، با این رفتار، نیروى تكلم را در كودك تضعیف مى كنند. اعتماد به نفس را از وى سلب مى نمایند. او را طفولیت با نگرانى و تشویش سخن مى گوید و در موقع تكلم، احساس ترس و هراس مى نماید و چون به جوانى مى رسد، همچنان گرفتار ناراحتى و اضطراب درونى است. نمى تواند مطالب خود را با قاطعیت بیان كند، زیرا تحقیرهاى دوران كودكى در عمق روانش جاى گرفته و به طور ناآگاه در سراسر وجودش حكومت مى كند و نمى گذارد آزادانه و با اطمینان خاطر سخن بگوید.
روان نیرومند و سخن قاطع
(
قال على
عليهالسلام
: بیان الرجل ینبى ء عن قوة جنانه
)
.
علىعليهالسلام
مى فرماید: سخنان هر انسانى حاكى از قوت قلب و نیرومندى روان اوست، یعنى به هر نسبتى كه روح آدمى قوى تر و اعتماد به نفسش بیشتر است، كلامش قاطع تر و سخنش نیرومندتر است.
بعضى از جوانان با آن كه خوب درس خوانده اید، ولى جراءت نمى كنند كه در كلاس از معلم مطلبى را سئوال كنند، یا آن كه در موقع امتحان شفاهى آن چنان را فراموش كرده اند. حتى در برخورد با مردم نیز به طورى دچار دلهره و خجالت مى شوند كه نمى توانند مساى عادى را به خوبى توضیح دهند و مقصود خویش را به درستى بیان كنند. گویى خود را كوچك تر از آن مى دانند كه با مردم سخن بگویند یا از معلم مطلبى را پرسش نمایند.
سوء تربیت و احساس انفعال
بیشتر این جوانان بر اثر سوء تربیت دوران كودكى دچار این حالت ضعف نفس و انفعال روانى شده اند و اگر خود را درمان نكنند و خاطرات تلخ كودكى را از صفحه خاطر نزدایند و آن را به دست فراموشى نسپارند، نمى توانند با مردم به شایستگى سازش كنند و تا آخر عمر از این احساس خجلت و حقارت در رنج و عذاب خواهند بود.
افراط در تشویق كودك
بعضى از پدران و مادران به كودك احترام مى كنند و سخنانش را مورد توجه قرار مى دهند، ولى در این كار به زیاده روى مى گرایند و از حد مصلحت مى گذارند. از كودك مى خواهند كه در مقابل بزرگ ترها زیاد حرف بزند و با گفته هاى شیرین خود همه را خشنود و دلشاد نماید و هر بار براى سخن گفتنش كف مى زنند، ابراز احساسات مى كنند و او را در این كار پسندیده و مطلوب تشویق مى كنند.
والدین و اطرافیان نادان با اعمال افراطى خود، كودك را گمراه مى كنند و چنین وانمود مى نمایند كه هر چه بیشتر بگوید، محبوبیت و احترام بیشترى به دست مى آورند. موقعى كه آغاز سخن مى كند، همه سكوت مى نمایند و با علاقه و اشتیاق به حرف هایش گوش مى دهند و این تصور را در وى به وجود مى آورند كه در موقع سخن گفتن او باید دنیاى بزرگ ترها تعطیل شود و تمام آن ها كارهاى خود را ترك گویند و تنها حرف هاى او را بشنوند، و اگر در خلال صحبت چیزى بخواهد، همه باید فعالیت كنند تا خواسته او را برآورده سازند و آن چه را كه طلب كرده است مهیا نمایند.
عادت به پرحرفى
بر اثر این تربیت نادرست، كودك به پرحرفى عادت مى كند و آن را یكى از عوامل جلب محبت دگران مى پندارند و از این كه خواسته هاى او را فورا برآورده مى سازند، تصور مى كند كه بزرگ ترها موظف اند امر او را فورا اطاعت نمایند و به خواسته هاى او هر چه زودتر جامه تحقق بپوشانند.
این قبیل پدران و مادران، دشمن دوست نماى فرزندان خود هستند و با احترام ناسنجیده و بى حساب امروز خود، موجبات هتك حرمت و توهین فرداى آنان را فراهم مى آورند. این پدران نادان اند كه امام باقرعليهالسلام
درباره آن ها فرموده است:
(
شر الاباء من دعاه البر الى الفرط
.)
بدترین پدران كسانى هستند كه در نیكى به فرزندان خود افراط مى كنند و آنان را بیش از اندزه مورد تكریم و محبت قرار مى دهند.
توقع نابه جا
كودك رفته رفته بزرگ مى شود. دوران شیرین زبانى و محبوبیتش سپرى مى گردد، ولى عادت پرحرفى و توقع اطاعت همچنان در نهاد وى باقى مى ماند. میل دارد مانند گذشته زیاد حرف بزند و متوقع است هر بار مورد تشویق و احترام قرار گیرد. اما او دیگر آن كودك عزیز و محبوب نیست و اعضاى خانواده حاضر نیستند به سخنانش گوش دهند و خواسته هایش را برآورده سازند.
از این بى اعتنایى و عدم توجه سخت ناراحت و خشمگین مى شود.
عكس العمل هایى از خود نشان مى دهد. قهر مى كند. دشنام مى گوید. فریاد مى كشد، و خلاصه به كارهاى غیرعادى دست مى زند.
نتایج خلاف انتظار
مصیبت بزرگ موقعى است كه طفل به سنین جوانى مى رسد و در جامعه وارد مى شود و مى خواهد طبق تربیت دوران كودكى، با پرحرفى محبت مردم را به خود جلب كند، از تشویق و تكریم آنان برخوردار گردد و اوامرش را بى چون و چرا اجرا نمایند، ولى بر خلاف انتظار مشاهده مى كند كه پرحرفى، نه تنها او را محبوب و مطاع نمى كند، بلكه مطرودش مى سازد و مردم حاضر نیستند با او مواجه شوند، مبادا گرفتار بلاى پرحرفى اش گردند.
چنین جوانى، اگر به خود آید و بیمارى خودپسندى و پرحرفى خویش را هر چه زودتر درمان نماید، مى تواند با جامعه سازش كند و با آرامش خاطر به زندگى خویش ادامه دهد و اگر به درمان خود نپردازد و همچنان عادت پرحرفى و خودپسندى در وجودش پایدار بماند، مورد انزجار مردم است و تا پایان عمر قرین رنج و ناراحتى خواهد بود و هرگز قادر نیست به شایستگى با مردم سازش و آمیزش نماید.
تربیت خوب و حسن تفاهم
از مجموع بحث این نتیجه به دست آمد كه تربیت صحیح دوران كودكى، یكى از عوامل سازگارى و حسن تفاهم اجتماعى است و تربیت بد نیز باعث ناسازگارى و از علل شكست و ناكامى است.
درمان بیمارى هاى اخلاقى
كسانى كه در طفولیت بد تربیت شده اند، نباید از اصلاح خویش ماءیوس باشند، زیرا سیئات اخلاقى مانند امراض جسمى علاج پذیر است. اینان اگر در جوانى و بزرگسالى بیمارى هاى اخلاقى خویش را به درستى تشخیص دهند و راه درمان آن ها را بشناسند و براى علاج خود تصمیم بگیرند، قطعا موفق خواهند شد، ولى در این كار باید همواره به دو نكته متوجه باشند:
اول. بشر، اسیر حب ذات است و نمى تواند به آسانى نقایص خود را تشخیص دهد. براى شناخت بیمارى خود، بهتر است خویشتن را در اختیار یك معلم اخلاق قرار دهد تا با كاوش و بررسى هاى او، از نقایص و عیوب خود آگاه گردد.
دوم. فرد بد تربیت شده باید در معالجه خود تسریع نماید، زیرا بیمارى هاى اخلاقى مانند امراض جسمانى با گذشت زمان ریشه دار مى شود و رفته رفته مزمن مى گردد و در آن موقع درمان آن ها مشكل و گاهى غیرممكن مى شود.
تشدید بیمارى
(
قال على
عليهالسلام
: من لم یتدارك نفسه باصلاحها اعضل داؤ ه و اعیى شفاؤ ه و عدم الطبیب
.)
علىعليهالسلام
فرموده است: كسى كه به اصلاح نفس خویش نپردازد و هر چه زودتر خود را درمان ننماید، بیمارى اش تشدید مى شود و علاجش سخت مى گردد و فاقد طبیب معالج خواهد شد.