بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد ۱

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات0%

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: جوانان و ازدواج

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

نویسنده: استاد محمد تقی فلسفی (ره)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 85887
دانلود: 5235


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 85887 / دانلود: 5235
اندازه اندازه اندازه
بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد 1

نویسنده:
فارسی

۷ - برترى طلبى و ناسازگارى

( تلك الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فساد ) .

قرآن كریم

تجاوز به حقوق دیگران

همان طور كه تكریم شخصیت افراد، سبب جلب محبت و دوستى و مایه سازگارى بزرگسالان و جوانان است، اهانت و تحقیر شخصیت آنان نیز منشاء دشمنى و عداوت و باعث ناسازگارى و تضاد خانوادگى و اجتماعى است.

همان طور كه احترام به حقوق طبیعى و اجتماعى مردم، موجب همكارى و حسن تفاهم است و اعضاى خانواده و اجتماع را با هم مرتبط مى كند، تجاوز به حقوق و حدود آنان نیز موجب اختلاف و پراكندگى است و در محیط خانواده و در اجتماع جنگ و ستیز به بار مى آورد.

علل و عوامل متعددى مى تواند در انسان ها اثر بگذارد و بر خلاف حق و فضیلت آنان را وادارد كه به شخصیت دگران بى احترامى و اهانت كنند. به حقوق و حدودشان تجاوز نمایند، و باعث بى نظمى و اختلال گردند. یكى از آن عوامل كه بدون مبالغه مى شود و گفت از علل مهم این موضوع است، قدرت طلبى و ریاست خواهى است.

برترى جویى خودخواهان

قسمتى از مشاجرات و ناسازگارى هاى كه در خانواده و اجتماع بروز مى كند و گاهى مفاسد سنگین به بار مى آورد، از برترى جویى و تفوق طلبى افراد خودخواه سرچشمه مى گیرد. براى توضیح مطلب، در این پیرامون آن بحث و گفتگو مى شود.

غریزه قدرت طلبى و برترى جویى، یكى از غرایز نیرومندى است كه در نهاد آدمیان آفریده شده است. به نظر بعضى از دانشمندان، این غریزه بزرگ ترین محرك بشر در فعالیت هاى اجتماعى است و قدرتش از سایر غرایز انسان بیشتر است. غریزه قدرت طلبى، از دوران كودكى فعالیت خود را آغاز مى كند و تا روزگار پیرى و پایان عمر همچنان در ضمیر آدمى فرزندان و مشتعل باقى مى ماند.

بنا نظر آدلر، تجربه و مشاهده كودك در مقایسه خود با جهان غیر از خود، احساس زبونى، ناتوانى، و برخورد با موانع است.

كودك ملاحظه مى كند كه افرادى مستقل و نیرومند در اطراف وى رفت و آمد مى كنند. آن ها قادرند به میل خود همه كارى را انجام دهند و برعكس، او قادر نیست حتى خود را سرپا نگاه دارد و حركات خویش را در اختیار گیرد.

تنها آرزوى كودك

تنها كوشش و آرزوى وى این است كه مانند دیگران بتواند سر پاى خود بایستد و گریبان خویشتن را از چنگ قدرت دگران و ناتوانى بى انتهاى خویش برهاند. به عبارت دیگر، در نظر او قدرت و توانایى نخستین خیر و ضعف و زبونى تنها شر مزاحم است. بدین ترتیب، كوشش طبیعى و اصلى فرد در زندگى چیزى جز تلاش براى رهایى از ضعف و دسترسى به قدرت نیست.(۲۵۷)

علاقه به قدرت

راسل مى گوید:

كودك چون قدرت چندانى ندارد، همواره در آرزو و در پى تحصیل آن است. عشق و علاقه به كسب قدرت است كه طفل را بر آن مى دارد كه عضلات خویش را پرورش دهد و به درس بچسبد. به گمان من، كنجكاوى و میل به كسب دانش را باید از متفرعات عشق به تحصیل قدرت محسوب داشت. اگر توانایى، توانایى است، در این صورت عشق به كسب دانش، علاقه به كسب قدرت نیز هست.(۲۵۸)

مردم از نظر كشش روحى و تمایلات نفسانى با یكدیگر متفاوت اند. به همین جهت، هر فردى به طبع ابتدایى خود مایل است غریزه قدرت طلبى خویش را از راهى كه بیشتر با خواهش هاى درونى اش سازش دارد، ارضا نماید. بعضى دوستدار ثروت اند و غریزه قدرت خود را در جمع مال اقناع مى نمایند بعضى عاشق علم اند و به وسیله فراگرفتن دانش، خود نیرومند مى كنند. بعضى خواستار محبوبیت اجتماعى و نفوذ در افكار مردم اند و از راه جاه طلبى به قدرت دست مى یابند، و بعضى با ورزش و نیل به مقام قهرمانى، به خواهش قدرت خود جامه تحقق مى پوشند. بعضى شیفته ریاست و فرمانروایى هستند و غریزه قدرت طلبى خویش را در حكومت كردن بر این و آن پیاده مى كنند. موضوع بحث ما در این فصل، ریاست طلبى و ارضاى غریزه قدرت، از راه حكومت بر دگران است.

ریاست طلبى

گر چه قدرت زمامداران و صاحبان مقام در خانواده ها و جوامع بشرى یكسان نیست و قلمرو حكومت و فرمانروایى آنان از نظر كمیت و كیفیت با یكدیگر متفاوت است، ولى در تمام موارد، معیار اساسى ریاست و حكمرانى، در هر درجه و مقامى كه باشد، یك چیز است آن ارضاى غریزه قدرت طلبى و برترى جویى است.

فرونشاندن عطش قدرت

بزرگسال یا جوانى كه مى خواهد در محیط خانواده حكومت كند، كدخدایى كه فكر ریاست یك روستا را در سر مى پرورد، مدیرى كه علاقه دارد در كارخانه رئیس كارگران و كارمندان باشد، كسى كه مایل است به فرمانروایى یك محله یا یك شهر دست یابد، و خلاصه هر كس كه به هر مرتبه اى از مراتب ریاست و فرمانروایى ابراز علاقه مى كند، براى این است كه عطش ‍ قدرت خود را فرو نشاند و خواهش غریزه قدرت طلبى خویش را برآورده سازد.

نكته قابل ملاحظه آن كه بعضى از افراد در خانواده و اجتماع واجد شرایط فرمانروایى هستند. اینان روى لیاقت و شایستگى، یا بر اثر اوضاع و احوالى كه به نفعشان پیش مى آید، مستقیما قدرت را در دست مى گیرند و غریزه خویش را ارضا مى نمایند. بعضى كه خود را واجد شرایط لازم نمى دانند، به صاحبان قدرت مى پیوندند و با وابستگى به آنان، خود را نیرومند مى كنند و بدین وسیله خواهش تفوق طلبى خویش را برآورده مى سازند.

جلب توجه صاحبان قدرت

گاهى در محیط خانه، نوجوانان و كودكان، براى كسب قدرت، مى كوشند كه نیرومندترین افراد خانواده را به خود متوجه سازند و با اطاعت از دستورهاى وى، رضایت خاطرش را جلب كنند تا با پشتیبانى او قدرتى به دست آورند و غریزه تفوق طلبى خود را ارضا نمایند.

گاهى در محیط اجتماع، بعضى از افراد، براى كسب قدرت محلى یا سلطه صنفى یا پیروزى هاى اجتماعى و دیگر امورى نظایر این ها به پناه صاحبان قدرت مى روند و به اطاعتشان تن مى دهند تا در پرتو آنان قدرتمند شوند و بدین وسیله تمایلات غریزى خویش را اقناع كنند.

رهبران و پیروان

انگیزه قدرت به دو صورت متمایز نمودار مى گردد. یا به حالت باز و صریح در رهبران جلوه مى كند و یا به شكل بسته و ضمنى در پیروان مشهود است. وقتى كه گروهى با رضایت خاطر از پیشوایى تبعیت مى كنند، به آن دلیل است كه آن دسته تحت رهبرى او قدرتى را كه به آن چشم دوخته اند، به دست آورند. یعنى در حقیقت، منافع مادى یا تمایلات روحى آن ها در پیروى از پیشوا تأمین مى شود.

بسیارى از افراد در خود شایستگى لازم را جهت رهبرى گروهى از همنوعان خویش سراغ ندارند. بدین علت، همواره در جست و جوى پیشوایى هستند كه تدبیر و شهامت لازم را براى نیل به تفوق واجد باشد.(۲۵۹)

عشق به قدرت

خلاصه، بشر به قدرت و نیرومندى علاقه دارد و از ضعف و ناتوانى متنفر است. غریزه قدرت طلبى بر همه انسان ها حكومت مى كند و تمام افراد، آگاهانه یا ناآگاهانه براى اقناع آن در تلاش و كوشش اند.

غریزه قدرت طلبى، مانند سایر غرایز، كور و بى شعور است.

عدل و انصاف نمى فهمد. فضیلت و اخلاق را درك نمى كند. تنها ارضاى خود را مى طلبد و در راه رسیدن به هدف، حد و مرز نمى شناسد. اگر این غریزه نیرومند آزاد باشد و آدمیان، بى قید و شرط از فرمانش اطاعت نمایند، جامعه به هرج و مرج كشیده مى شود. اقویا به ضعفا زور مى گویند و قدرتمندان بزرگ، قدرت هاى كوچك را به ناحق درهم مى شكنند و مردم در معرض تجاوز و تعدى و جرم و جنایت قرار مى گیرند. در چنین شرایطى، زندگى براى انسان ها طاقت فرسا و جان كاه مى شود و جوامع بشرى به انواع مصائب بزرگ و آلام غیرقابل جبران دچار مى گردند.

براى آن كه جامعه از بى نظمى و اختلال مصون بماند و ضعفا و اقویا بتوانند با ایمنى و آرامش خاطر در كنار هم زندگى كنند، ملل و اقوام بشرى ناگزیر گردیدند:

اولا، با وضع مقررات قانونى و اخلاقى، حدود و حقوق تمام افراد را معین كنند و مرزهاى روا و ناروا را ممتاز سازند،

پایه گذارى حكومت

ثانیا، براى آن كه قدرت طلبان خودپرست به محدودیتهاى قانونى و اخلاقى تن در دهند و از تجاوزكارى و افراط باز ایستند، ناگزیر شدند قدرت بزرگى را به نام حكومت پایه گذارى كنند كه ناظر حسن اجراى قوانین باشد، تا افراد جامعه، در پناه آن قدرت بزرگ، از شر قدرت هاى كوچك محفوظ بمانند و به حقوق و منافع مشروع خود دست یابند.

وجود حكومت، یعنى یك قدرت بزرگ، به منظور تنظیم روابط اجتماعى، تأمین حقوق مردم، جلوگیرى از تعدى خودخواهان متجاوز، و خلاصه براى اجراى قانون از ضروریات جوامع بشرى است. این مطلب، در گذشته، ضمن روایات اسلامى، خاطرنشان شده و امروز نیز دانشمندان جامعه شناس به آن تصریح نموده و در كتاب هاى خود آورده اند.

حكومت و پایدارى ملت

( انا لا نجد من الفرق و لا ملة منالملل بقوا و عاشوا الا بقیم و رئیس لما لابد لهم منه فى امر الدین و الدنیا ) .(۲۶۰)

فضل بن شاذان از حضرت رضاعليه‌السلام شنیده است كه فرمود: هیچ طایفه و ملتى را نمى یابیم كه به زندگى ادامه داده و پایدار مانده باشند، مگر به وجود رئیس و سرپرستى كه ضروریات مادى و معنوى آنان از ناحیه او تأمین شده باشد.

نظم یكى از ضروریات هر جامعه است، زیرا هیچ اجتماعى بدون نظم قابل دوام نخواهد بود. كلیه جوامع انسانى داراى یك نوع حكومتى هستند كه به وسیله آن، روابط بین افراد تنظیم و منافع جامعه تأمین مى گردد. البته نوع حكومت، بر حسب این كه جامعه اى ضعیف و عقب مانده باشد یا متشكل و مترقى، فرق مى كند.

وظایف اساسى دولت عبارت از تأمین نظم و آرامش در یك جامعه و تطبیق فعالیت هاى افراد آن جامعه است. بدون وجود یك چنین دستگاه تطبیقى، همكارى لازم بین افراد آن جامعه وجود نخواهد یافت.(۲۶۱)

اسلام و تحدید غریزه قدرت

پیشواى عالى قدر اسلام، با وضع قانونى و اخلاقى، غریزه قدرت طلبى مردم را محدود و محصور نمود و از زیاده روى و طغیانش كه منشاء تجاوز و تعدى و باعث در هم ریختن نظم اجتماعى است، جلوگیرى كرد. ولى از این جهت كه اسلام آیین الهى است و تعالیمش بر اساس ایمان به خدا و قیامت استوار است، براى حسن اجراى قوانین آن، از دو نیرو استفاده كرد. یكى نیروى ایمان و دیگرى نیروى حكومت.

برترى طلبى و حرمان از فیض الهى

نیروى ایمان: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در تعالیم آسمانى خود به پیروان خویش ‍ فهماند كه تفوق طلبى و برترى جویى بى حساب، نه تنها ضرر دنیوى دارد و خانواده و اجتماع را دچار بى نظمى و هرج و مرج مى كند و مفاسد گوناگونى به بار مى آورد، بلكه این خلق ناپسند، از نظر ایمانى و معنوى سبب محرومیت از فیض ابدى الهى در عالم قیامت است.

( تلك الدار الاخرة للذین لا یریدون علو فى الارض و لا فساد و العاقبة للمتقین ) .(۲۶۲)

این خانه سعادت و بهشت آخرت را به كسانى اختصاص مى دهیم كه نمى خواهند در زمین سركشى و بلندپروازى كنند و تفوق خود را به ناروا بر دگران تحمیل نمایند و باعث فساد و تباهى شوند، كه رستگارى و حسن عاقبت مخصوص پرهیزكاران است.

نیروى ایمان، بزرگ ترین ضامن اجراى مقررات دینى است.

در آیین اسلام هتك، حرمت و اهانت، ظلم و تعدى، و تهدید و تخویف مسلمین از گناهان كبیره است. پیروان واقعى اسلام همواره مراقبت دارند كه عملا از مرزهاى قانونى و اخلاقى اسلام قدمى فراتر نگذارند و دامن خویش ‍ را به گناه آلوده نكنند. یك فرد باایمان، نه تنها به انگیزه قدرت طلبى و برترى جویى به حقوق دگران تجاوز نمى كند، بلكه به خود اجازه نمى دهد كه با نگاه تند و رعب آور، قدرت خویش را به رخ مردم بكشد و موجبات تخویف و ایذاى آنان را فراهم آورد. چه، طبق تعالیم اسلامى عقیده دارد كه نگاه تند نیز در قیامت مورد محاسبه قرار مى گیرد و باعث كیفر الهى مى شود.

( عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : من نظر الى مؤمن نظرة لیخیفه بها اخافه الله یوم لا ظل ظله ) .(۲۶۳)

امام صادقعليه‌السلام از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله حدیث كرده كه فرموده است: هر كس مسلمانى را به منظور ترساندن با نگاه تند بنگرد، خداوند در روزى كه جز سایه لطف او سایه اى نیست، وى را مى ترساند و بدین وسیله مجازاتش مى كند.

حكومت و اجراى قوانین

نیروى حكومت: در آیین اسلام براى حسن اجراى قوانین از نیروى حكومت نیز استفاده شده است. براى آن كه قدرت الهى به درستى اجرا شود و افراد گناهكار از موازین قانونى سرپیچى ننمایند و به حقوق و حدود دگران تجاوز نكنند، خداوند اساس حكومت اسلامى را تشریع نموده و مسلمین را به اطاعت از حكومت مكلف ساخته است.

فضل بن شاذان، كه خود از تربیت یافتگان مكتب حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام است، در مواقع مختلف مطالب بسیارى در علل مقررات دینى و فرایض اسلامى از آن حضرت فرا گرفته و سپس براى استفاده عموم، آن ها را به صورت پرسش و پاسخ تنظیم نموده و در دسترس همگان قرار داده است. از آن جمله، درباره لزوم حكومت اسلامى چنین مى گوید.

( فان قال قائل فلم جعل اولى الامر وامر بطاعتهم؟ قیل لعلل كثیرة منها ان الخلق لما وقفوا على حد محدود و امروا ان لا یتعدوا ذلك الحد امافیه من فسادهم لم یكن یثبت ذلك و لا یقوم الابان یجعل علیهم امینا یمنعهم من لا تعدى و الدخول فیما خطر علیهم لانه لو لم یكن ذلك لكان احد لا یترك لذته و منفهته لفساد غیره فجعل علیهم قیما یمنعهم من الفساد و یقیم فیهم الحدود و الاحكام ) .(۲۶۴)

اگر كسى سئوال كند كه چرا خداوند براى مسلمین حكومت شرعى قرار داده و اطاعت اولى الامر را بر مردم واجب نموده است؟ در جواب گفته مى شود این كار علل متعدى دارد. از آن جمله این كه وقتى در شرع مقدس ‍ حدود قانونى معین شد و مردم مأموریت یافتند كه از موازین مقرر تجاوز نكنند و باعث فساد نشوند، حسن اجراى قوانین و اقامه حدود، ایجاب مى كرد كه خداوند امینى را مردم بگمارد كه مانع تعدى آنان شود. چه آن كه افراد به طور طبیعى حاضر نیستند از لذت و منفعت خود، كه براى دیگرى ضرر دارد، چشم پوشى نمایند. باید فرمانروا و سرپرستى بر مردم حاكم باشد تا آنان را از فساد و تجاوز باز دارد و قانون را به درستى اجرا نماید.

حمایت از حق و عدالت

به شرحى كه اشاره شد، هدف اساسى از تشكیل حكومت ها این بود كه در جوامع بشرى قدرت هاى بزرگى به وجود آیند كه حامى حق و عدالت و ناظر بر حسن اجراى قوانین و مقررات باشند تا افراد خودسر و قدرت طلب نتوانند به مردمان ضعیف زور بگویند و به حقوق آنان تجاوز نمایند. بدبختانه، در دنیاى كنونى، صاحبان قدرت هاى بزرگ، خود به بیمارى تفوق طلبى و دچار شده و به ملل ضعیف جهان زور مى گویند و از این رهگذر زمینه تیره روزى و بدبختى انسان ها در روى كره زمین فراهم آمده است.

ضعف مبادى ایمانى

در عصر ما، از طرفى مبادى ایمانى و اخلاقى، كه عامل معنوى تعدیل غریزه قدرت است، به ضعف و سستى گراییده و فضیلت و تقوا عملا به دست فراموشى سپرده شده است و از طرف دیگر، با پیشرفت صنعت و ماشین، ابزارهاى تخریبى بسیار مدرن و نیرومند در اختیار قدرت طلبان بزرگ قرار گرفته و روز به روز خطر ویرانى جهان افزایش مى یابد و موجبات نابود شدن انسان ها فراهم تر مى گردد. به نظر دانشمندان، اگر این اوضاع و احوال در جهان پایدار بماند و این شرط نومید كننده همچنان ادامه پیدا كند، به قیمت سقوط تمدن و نیستى بشر تمام خواهد شد.

راسل مى گوید:

رئیس حكومتى كه قدرت ماشینى عظیمى در اختیار دارد، چنان چه بدون مانع و ترمز به حال خود واگذشته شود، خود را چون خدایى احساس ‍ خواهد نمود، البته نه خداى محبت، بلكه خداى شقاوت.(۲۶۵)

در جنگ جهانى دوم، هر چند صاعقه خدایان بر رم و برلن فرود آمد و لندن و پاریس از آن در امان ماندند، ولى واقعا بعد از چنین فجایعى بشر مى تواند در حالت اعتدال زندگى كند؟ آیا افرادى كه در ابتدا احساس ‍ بشردوستانه و انسانى داشته اند، بعلت تزاید فشارهاى روحى دیوانه تر از كسانى كه اصولا فاقد این نوع احساس بوده اند، نخواهند گردید؟

قدرت هاى جادویى ماشین

در قرن پیشین، بشر خود را تسلیم شیطان مى كرد تا اقتدار ساحرانه اى به دست آورد، ولى در دنیاى امروز قدرت هاى جادویى را مى توان از علم و ماشین كسب نمود و در نتیجه، احساس شیطان بودن در نهاد بشر به سرعت نشو و نما مى كند.

تعدیل قدرت در جهان

در هر حال به سرانجام بشریت نمى توان امیدوارى داشت، مگر آن كه مسئله قدرت در جهان كنونى حل شود. قدرت هاى موجود تعدیل و توزیع گردند و اهلى شوند و به صورت قدرت معتدل، نه فقط در اختیار دسته جات و طبقات خاص اجتماعى یا رهبران مستبد و پیشوایان متعصب، بلكه در خدمت تمام بشریت در آیند. زیرا پیشرفت شگفت انگیز علوم و فنون در عصر حاضر، این شرایط را كه باید همزیستى كامل برقرار باشد و یا همه با هم رهسپار دیار عدم گردند. ، اجتناب كرده است.(۲۶۶)

در اواخر قرن ۱۹، مردى به نام نیچه، كه اسمش در ردیف حكماى غرب ثبت شده و شهرت جهانى دارد، نظریه خطرناكى را درباره قدرت طلبى به جهانیان عرضه كرد و به صورت یك تئورى فلسفى، انواع جرایم و جنایات را براى نیل به تفوق و برترى مجاز دانست و صاحبان قدرت را در تجاوزكارى و درنده خویى مورد حمایت و تشویق قرار داد. شاید هم اكنون عده زیادى از صاحبان قدرت، به طور آگاه یا ناآگاه، تحت تأثیر سخنان نیچه هستند و عملا از نظریه او پیروى مى كنند و براى دست یابى به قدرت زیادتر، توانایى بیشتر، و مقام بالاتر، بى پروا هر جنایتى را مرتكب مى شوند و كمترین نگرانى و تأثیرى از اعمال ضدانسانى خویش احساس ‍ نمى كنند.

مكتب نیچه و اصل قدرت

نیچه مكتب فلسفى خویش را بر مبناى اصالت قدرت كرد و ضمن پایه گذارى كرد و ضمن تشریح افكار خود، تمام صفات ناپسند و ضدانسانى را كه در راه رسیدن به قدرت، مفید و مؤثر باشد، خوب و مستحسن شمرد و همه سجایاى انسانى و فضایل آدمى را كه سد راه نیرومندى و تفوق گردد، بد و نادرست شناخت.

فلسفه نیچه و خودپرستى

همه دانشمندان دنیا، خودپرستى را مذموم و دگردوستى و شفقت را مستحسن شمرده اند. نیچه بر خلاف همه، خودپرستى را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عیب پنداشته است.

بنیاد فكر نیچه این است كه شخص باید هر چه بیشتر توانا شود و زندگانى اش پرحدت و خوش تر و من، یعنى نفسش، شكسته تر و نیرومندتر و از تمایلات تقاضاهاى نفس خود برخورداتر باشد. پس آن چه براى حصول این مقصود مساعد است، اگر چه قساوت و بى رحمى، مكر و فریب، و جنگ و جدل باشد، خوب است و آن چه مزاحم و مخالف این غرض است، اگر چه راستى و مهربانى و فضیلت و تقوا باشد، بد است. بنابراین، نیچه كمالات و محسنات را به كلى برخلاف آن چه دگران انگاشته اند، مى پندارد و نگارش هایش یك نیمه براى خراب كردن بناى اخلاقى پیشینان است، و یك نیمه براى پیشنهاد كردن آن چه باید مطلوب باشد و مستحسن شمرده شود.

نیچه مى گوید: خود را باید خواست و خود را باید پرستید و ضعیف و ناتوان را باید رها كرد تا از میان برود و رنج و درد كاسته شود و ناتوان بر دوش توانا بار نباشد و سنگ راهش نشود.

مرد برتر در نظر نیچه

مرد برتر آن است كه نیرومند باشد و به نیرومندى زندگى كند و هوى و تمایلات خویش را برآورده سازد، خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند و هر مانعى كه براى جلوگیرى در پیش بیاید، از میان بردارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد.(۲۶۷)

نیچه و فضایل اخلاقى

به طورى كه صریحا از سخنان نیچه استفاده مى شود، تئورى او بر اساس ‍ خودپرستى و ارضاى بى قید و شرط غریزه قدرت طلبى استوار است. در نظر این فیلسوف اروپایى، عدل و انصاف، حق و فضیلت، پاكى و تقوا، و اخلاق و انسانیت، در زمینه برترى جویى، چیزى جز ضعف و انحطاط نیست. او عقیده دارد كه توانایى و نیرومندى پایگاه ارضاى شهوات صاحبان قدرت است. مردان برتر باید از این رهگذر حداكثر استفاده را بنمایند و هر چه بیشتر از لذایذ زندگى برخوردار گردند و به مشتهیات نفسانى خویش جامه عمل بپوشانند.

مكتب نیچه انسان را مانند حیوان مى سازد. خودخواهى را در ضمیر آدمى تقویت مى كند و دگردوستى را سركوب مى نماید.

به اصل تعاون و حمایت ناتوان پشت پا مى زند. ضعفا را مایه درد و رنج مى داند و مى گوید آنان را باید ترك گفت تا از میان بروند.

نظریه ضدانسانى

واضح است كه این نظریه ضدانسانى تا چه حد درنده خویى و سبعیت را در نهاد آدمى بیدار مى كند و تا چه پایه باعث و تباهى مى شود، و چگونه این طرز تفكر، بذر اختلاف و ناسازگارى را در ضمیر انسان مى افشاند. در خانواده ها و جوامع بشرى جنگ و ستیز به بار مى آورد، و دنیا را به راه بدبختى و سیه روزى سوق مى دهد.

روشى كه در مكتب آسمانى اسلام در مورد قدرت و پیروزى هاى ناشى از آن اتخاذ شده و اولیاى دین، قولا و عملا، آن را به پیروان خود آموخته اند، درست در قطب مخالف این فلسفه غیرانسانى قرار دارد.

مكتب نیچه بر اساس خودپرستى و هواى نفس پایه گذارى شده است. در این مكتب اصالت و اولویت براى قدرت و پیروزمندى است. عدل و انصاف، حق و فضیلت، مكارم اخلاقى و سجایاى معنوى، بشردوستى و تعاون، و خلاصه هر قسم صفات انسانى و شرافت روحانى، كه سد راه قدرت یابى شود، به نظر نیچه بد و مردود شناخته شده و آدمى براى دست یافتن به توانایى و قدرت، حق دارد همه آن ها را پایمال نماید.

اسلام و اصالت حق

مكتب آسمانى اسلام، بر اساس خداپرستى و اطاعت از اوامر الهى پایه گذارى شده است. در این مكتب، اصالت براى حق و حقیقت و اولویت براى عدل و فضیلت است. كسى كه براى كسب قدرت و غلبه برگردان حق و عدالت را سركوب مى كند و به ظلم و بیدادگرى دست مى زند، در نظر اولیاى گرامى اسلام، خودش گناهكار و عملش نادرست و مطرود شناخته شده و برترى و غلبه اى كه از این راه نصیبش مى گردد، در واقع شكست و مغلوبیت است.

اولویت فضیلت

به عبارت كوتاه تر، در مواردى كه دست یابى به قدرت مستلزم پا زدن به عدل و اخلاق باشد، پیروان مكتب نیچه اولویت را به قدرت یابى مى دهند و فضایل اخلاقى و مكارم انسانى را فداى آن مى كنند، ولى پیروان مكتب قرآن شریف، حق و فضیلت را اولى و ارجح مى دانند و مكلف اند از قدرتى كه با ظلم و ستم به دست مى آید، چشم پوشى كنند و دامن انسانى خود را به تعدى و تجاوز آلوده ننمایند. در این باره روایات بسیارى رسیده است.

( قال على عليه‌السلام : اختر ان تكون مغلوبا و انت منصف و لا تختر ان تكون غالبا و انت ظالم ) .(۲۶۸)

علىعليه‌السلام فرموده: به شكست و مغلوبیتى كه بر وفق انصاف و عدالت است، تن در ده و آن را براى خود برگزین و از پیروزى و غلبه اى كه دامنت را به ظلم و ستم لكه دار مى كند، اجتناب كن و خواهان آن مباش.

پیروزى از مجراى گناه

( و عنه عليه‌السلام : ماظفر من ظفر بالاثم و الغالب بالشر مغلوب ) .(۲۶۹)

و نیز فرموده است: پیروزى نیافته آن كس كه با گناه و تجاوز پیروز شده است و كسى كه با شر و بدكارى قدرت به دست مى آورد و غلبه مى كند در حقیقت مغلوب است.

( عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال لرجلین تخاصما بحضرته: اما انه لم یظفر بخیر من ظفر بالظلم ) .(۲۷۰)

دو نفر به مخاصمه، شرفیاب محضر امام صادقعليه‌السلام شدند و هر یك براى غلبه بر دیگرى تلاش مى كرد. امامعليه‌السلام فرمود: آن كس كه با ظلم و ستم بر خصم خود غلبه مى كند، باید بداند كه پیروزى خوب و شرافتمندانه اى به دست نیاورده است.

( قال رجل لجعفر بن محمد عليه‌السلام : انه وقع بینى و بین قوم منازعة فى امور و انى ارید ان اتركه فیقال لى ان تركك له ذل فقال جعفر بن محمد عليه‌السلام : ان الذلیل هو الظالم ) .(۲۷۱)

مردى به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: بین من و كسانى، در پاره اى از امور، كشمكش و نزاع در گرفته است. من مى خواهم از آن منازعه دست بردارم، ولى اشخاصى از این كار منعم مى كنند و مى گویند ترك منازعه براى تو باعث خوارى و ذلت خواهد شد.

ستمكارى و ذلت

حضرت فرمود: ذلیل آن كسى است كه ستم مى كند. یعنى اگر ترك نزاع بر وفق حق و عدالت است، اقدام كن و به گفته آنان كه مانع این كارند، ترتیب اثر مده.

امام صادقعليه‌السلام در جمله آخر حدیث به یك فصل مهم روانى اشاره فرمود و آن این كه ستمگرى و ظلم، نشانه عجز و ظالم و حاكى از حقارت و ذلت درونى اوست. این نكته ضمن دعاى روز عید قربان و جمعه سجادعليه‌السلام نیز آمده است.

( و قد علمت انه لیس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة و انما یعجل من یخاف الفوت و انما یحتاج الظلم الضعیف، و قد تعالیت یا الهى عن ذلك علوا كبیرا ) .(۲۷۲)

بارالها، مى دانم كه داورى ات به ظلم و ستم آمیخته نیست و در كیفر گناهكاران شتاب نمى كنى، چه آن كس در كار خود عجله مى كند كه بترسد، فرصت از دستش مى رود، و كسى به ستم احتیاج دارد كه ضعیف و ناتوان باشد.

پروردگارا مقام مقدس تو منزه از خوف و مبرى از عجز است.

مكتب اسلام و نظریات نیچه

از این روایات، تفاوت مكتب اسلام و نظریات نیچه در مورد قدرت یابى به خوبى آشكار مى شود. مكتب اسلام توانایى و قدرتى را كه از راه ظلم و بیدادگرى به دست آید، مردود و مطرود مى خواند و ستمكارى را نشانه ضعف درونى و عجز باطنى ستمكار مى داند و پیروان خود را موظف نموده كه از آن برحذر باشند. ولى مكتب نیچه، كسب قدرت را به هر صورت و در هر شرایطى كه باشد، ارجح و اولى مى داند و پیروان او مجازند كه در راه رسیدن به آن، هر عمل ناروایى را مرتكب شوند و به تمام سجایاى اخلاقى و صفات انسانى پشت پا بزنند.

نیچه و اصل قدرت

بنیاد فكر و نیچه این است كه شخص باید هر چه بیشتر توانا باشد و از تمایلات نفسانى خود برخوردارتر باشد. پس هر عملى كه به نیل به این هدف كمك مى كند و بر قدرت آدمى مى افزاید، خوب است، اگر چه قساوت و بى رحمى، مكر و فریب، و جنگ و جدل باشد.

بنیاد تعالیم اسلامى این است كه شخص مسلمان باید هر چه بیشتر درستكار و متقى باشد و از هر ناپاكى و گناهى پرهیز نماید، اگر چه آن گناه باعث تقویت و تشدید قدرت او شود و به توانایى اش فزونى بخشد.

علىعليه‌السلام ، طبق وظیفه دینى و بر اساس عدل و انصاف، اموال بیت المال را بین تمام مردم به طور متساوى تقسیم مى كرد. كسانى در لباس ‍ دوستى و خیرخواهى به آن حضرت گفتند كه براى تحكیم پایه هاى حكومت و كسب قدرت بیشتر، افراد مؤثر را مورد توجه مخصوص قرار دهد و آنان را از عطایاى زیادترى برخوردار سازد. در جواب آنان فرمود:

اسلام و اصل عدالت

( اتاءمرونى ان اطلب بالجور فیما ولیت علیه ) .(۲۷۳)

آیا به من مى گویید نسبت به مردم كه بر آنان حكومت مى كنم، ستم روا دارم و بر خلاف حق، اموال آن ها را به صاحبان زور و زر بدهم و بدین وسیله از آنان براى حفظ حكومت و ازدیاد قدرت خود یارى بخواهم؟ هرگز چنین نخواهم كرد.

نیچه و رها كردن ضعیفان

در مكتب نیچه، هدف اساسى براى صاحبان قدرت، ارضاى هر چه بیشتر خواهش هاى نفسانى و تمایلات شهوانى است. به نظر وى، مرد برتر كسى است كه با نیرومندى زندگى كند، هوى و تمایلات خود را برآورده سازد، و خوش باشد. او در فرضیه خود، نه تنها به ضعیف و مظلوم توجهى نمى كند و از افتادگان حمایت نمى نماید، بلكه بر عكس مى گوید: ضعیف و ناتوان را باید رها كرد تا از میان برود.

در مكتب اسلام، عالى ترین هدف براى قدرت و توانایى، اقامه حق و عدالت و حمایت از مظلوم و ضعیف است. یك فرد مسلمان از نظر دینى وظیفه دارد در حدود قدرت خود مظلوم را یارى كند. با ظلم و بیدادگرى مبارزه نماید. در حل مشكل ضعفا و ناتوان بكوشد. از گرفتارى آنان بكاهد، و بدین وسیله نعمت قدرت را شكرگزارى نماید.

علىعليه‌السلام ، موقعى كه در اوج قدرت و نیرومندى بود، با لشكر سلحشورش به جنگ بصره مى رفت. عبدالله بن عباس مى گوید: در منزل ذى قار به محضر امیرالمؤمنینعليه‌السلام شرفیاب شدم، در حالى كه آن حضرت كفش پاره خود را مى دوخت.

اسلام و حمایت مظلومان

( فقال لى: ما قیمة هذا النعل؟ فقلت لا قیمة لها. فقال عليه‌السلام : والله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا ) .(۲۷۴)

حضرت فرمود: به خدا قسم این كفش كهنه در نظر من از فرمانروایى و حكومت بر شما محبوب تر است، مگر آن كه از این پایگاه حقى را اقامه كنم یا از باطلى جلوگیرى نمایم.

ارزیابى قدرت از جهت اقامه حق

روزى كه علىعليه‌السلام با عبدالله بن عباس سخن مى گفت، زمامدار كشور پهناور اسلام بود و بزرگ ترین قدرت را در اختیار داشت، ولى هرگز آن را از جهت كامیابى و ارضاى تمایلات خویش ارزیابى نمى كرد، بلكه قدرت حكومت در نظر آن حضرت، تنها از جهت اقامه حق و امحاى باطل ارزش ‍ داشت. او مى خواست از آن سنگر به نفع عدل و فضیلت استفاده كند.

مظلومى را حمایت نماید، و دست ظالم را از دامن وى كوتاه سازد.

انتقاد نیچه از برادرى و برابرى

نیچه مى گوید: در آغاز امر، دنیا بر وفق خواهش مردمان نیرومند مى گذشت و ناتوانان، زیردست و بنده ایشان بودند و لكن نیرومندان اندك اند و ناتوان بسیار. پس این بسیارى را وسیله پیشرفت خود ساختند و به حیله و تدبیر، اصول راءفت و شفقت، فروتنى و غیرخواهى، مهربانى، و عدالت و كرامت را در اذهان به صورت نیكى و درستى و زیبایى جلوه دادند، تا توانایى نیرومندان را تعدیل كنند و از خود بندگى آنان رهایى یابند و این مقصود را بیشتر به وسیله ادیان پیش بردند و نام خدا و حق را حصار آن ها قرار دادند. سقراط و بودا آموزگاران بزرگ این تعلیمات اند و از همه بزرگ تر، به عقیده نیچه از همه بدتر. عیسى مسیح است كه این همه در برادرى و برابرى مردم زحمت كشید و در لزوم دستگیرى و رعایت ناتوانان و بینوایان تأکید كرد. اخلاق مسیحى، اخلاق بندگى است و اخلاق خواجگى را تباه كرده است و گفت و گوى این سخنان، كه امروز در دنیا شایع شده، از آن منشاء است. باید این اصول را خراب كرد و اصول زندگى خواجگى را اختیار نمود.(۲۷۵)

انتقاد نیچه از مذهب

نیچه در این قسمت از سخنان خود به مذهب مى تازد و از رهبران ادیان انتقاد مى كند و مى گوید: آنان با دعوت به راءفت و شفقت، مهربانى و غیرخواهى، عدالت و كرامت، برادرى و برابرى و مراعات حقوق دگران، به حمایت ضعفا و ناتوان برخاسته و آن ها را از بردگى و بندگى اقویا و اربابان زور و زر آزاد بودند و در نتیجه، اخلاق خواجگى تباه شده است. به همین جهت، در پایان مقاله خود اظهارنظر مى كند كه باید اصول اخلاقى ادیان را ویران ساخت و زندگى خواجگى و اشرافى را اختیار كرد.

انتقاد كمونیست ها از مذهب

كمونیست ها نیز در كتاب هاى خود شدیدا به ادیان مى تازند و از رهبران مذاهب انتقاد مى كنند، ولى اینان، بر خلاف نیچه، از این جهت با تعالیم دینى مخالف اند كه مى گویند مذهب به حمایت اقویا و كارفرمایان برخاسته و طبقه زحمتكش و ضعیف را در سخنى و محرومیت نگاه داشته است.

لنین مى گوید: مذهب یكى از فرم هاى فشار روحى به طبقه رنجبرى است كه دائما براى دیگرى زحمت مى كشد و محرومیت مى برد. مذهب به كمك طبقه كارفرما آمده و كارگر را به زحمت و رنج كشیدن براى دگران تشویق مى كند.(۲۷۶)

مذهب و هیئت هاى حاكمه فاسد، همیشه توأما بر ضد توده مردم دست اندر كارند. روحانى و ثروتمند دو قطب، لازم و ملزوم براى استثمار طبقات رنجبر است.(۲۷۷)

تضاد این دو نظریه

ملاحظه مى كنید كه نظریه نیچه، درباره مذهب با نظریه كمونیست ها تضاد صریح و آشكار دارد. نیچه مى گوید مذهب با تعالیم اخلاقى خود، به حمایت اكثریت ضعیف و زیردست برخاسته و آنان را از بردگى اشراف رهایى بخشیده و زندگى خواجگى را بر هم زده است. كمونیست ها مى گویند مذاهب به كمك كارفرمایان قوى و ثروتمند آمده و رنجبران زحمتكش را در مضیقه و محرومیت قرار داده است.

نیچه، مكتب خود را بر پایه اصالت قدرت بنا كرده است. مكتب كمونیستى بر اصالت اقتصاد پایه گذارى شده است، و به طورى كه در فصل قبل اشاره شد، مكتب فروید، متكى به اصالت لذت است.

آزاد فكرى و واقع بینى

پیروان این مكاتب، خویشتن را در محصوره هاى قدرت و اقتصاد و لذت زندانى كرده و از افكار خود سلب آزادى نموده اند.

هر یك از آنان مى خواهند تمام حقایق را از پشت عینك اختصاصى خود ببینند و همه چیز را بر اساس مكتب خویش تجزیه و تحلیل كنند، غافل از آن كه محدود كردن فكر، سد راه واقع بینى است. به همین جهت، طرفداران این مكاتب، در بسیارى از موارد، از آن جمله درباره ادیان الهى، از درك حقایق عاجز مانده و چون حقیقت را ندیدند، ره افسانه زدند و مطالب نادرست و غیرواقعى فراوان گفتند.

تقارن زمانى نیچه و فروید

نیچه، در سال ۱۸۴۴ مسیحى به دنیا آمد و در سال ۱۹۰۰ درگذشت. فروید در سال ۱۸۵۶ متولد شد و در سال ۱۹۳۹ از جهان رخت بربست. این دو نفر تقریبا در یك زمان نظرات علمى خود را در مباحث مختلف به مردم عرضه كردند و رفته رفته شهرت جهانى یافتند، ولى آنان در خلال نظریه هاى خود، راه هاى خطرناكى را به بشر نشان دادند و مفاسد بسیارى به بار آوردند.

فروید در مورد آزادى غریزه جنسى سخت پافشارى كرد و از محدودیت هاى دینى و قانونى انتقاد شدید نمود. او سعادت بشر را در این دانست كه هر فردى بتواند نیروى جنسى خود را آزادانه و طبق دلخواه خویش مصرف كند و كامیاب گردد. این نظریه به اساس عفت و اخلاق عمومى ضربه مؤثر زد. لذت طلبى هاى زیان بخش و شهوت رانى هاى خلاف مصلحت را گسترش داد و به شرحى كه در فصل گذشته توضیح داده شد، عده زیادى از جوانان غرب در راه ارضاى غریزه التذاذ، روش فروید را در پیش گرفتند.

به تمام مقررات دینى و اخلاقى و قانونى پشت پا زدند، اما سرانجام نه تنها به خوش بختى و سعادت نایل نیامدند، بلكه در منجلاب فساد و تباهى سقوط كردند.

مكتب نیچه و اجازه بیدادگرى

نیچه، در فرضیه خود از غریزه قدرت طلبى به شدت حمایت كرده و آن را پایه خوش بختى و مایه كامیابى بشر دانسته است. او به پیروان خود اجازه مى دهد كه در راه كسب قدرت، به كارهاى ضدانسانى دست بزنند. عدالت و انصاف را نادیده انگارند. مقررات قانونى و اخلاقى را پایمال كنند. جنگ و ستیز، مكر و فریب، ظلم و ستم، خشونت و بى رحمى و دیگر اعمال خلاف اخلاق و قانون، اكثریت ضعیف و ناتوان را سركوب نمایند و خود را بر كرسى خواجگى و اقتدار مستقر سازند و زندگى را با كامرانى و لذت بگذرانند.

در جنگ جهانى دوم و پاره اى از جنگ هاى منطقه اى، وقایع بسیارى اتفاق افتاده كه از خلال آن ها خشونت هاى ظالمانه و اعمال خودپرستانه قدرت طلبان به خوبى مشهود است. آنان براى تفوق یابى، به مردم بدبخت و بى پناه حمله مى بردند. خون مى ریختند. آدم مى كشتند. آتش مى زدند. ویران مى ساختند. به صغیر و كبیر، به زن و مرد و انسان و حیوان، ترحم نمى نمودند و از اعمال وحشیانه خویش ابراز خشنودى و مسرت مى كردند.

براى آن كه جوانان از نظر نادرست نیچه آگاهى بیشترى پیدا كنند و طرز تفكر او را در اعمال ضدانسانى، به منظور ارضاى غریزه قدرت طلبى و دست یافتن به تفوق و برترى بهتر بشناسند، در این جا به یك مورد، كه نمونه اى از بدآموزى هاى مكتب نیچه است، اشاره مى شود.

نمونه اى از بدآموزى هاى نیچه

موسولینى درباره جنگ حبشه چنین گفت:

... ما تپه هایى را كه از جنگل هاى سرسبز پوشیده بود، به آتش كشیدیم.

مزارع و دهكده ها به هنگام سوختن، در عین حال كه گمراه كننده بود، ما را بسیار سرگرم مى كرد. بمب ها به مجرد اصابت به زمین منفجر شده، دود سفید و شعله هاى عظیمى از آن ها بلند مى شد. به یاد مى آورم كه چهارپایان با چه شتاب و هراسى فرار مى كردند. وقتى كه مخازن بمب خالى شد، خوش حالى من از آن جهت بود كه مجبور شدم با دست هاى خود تیراندازى كنم. مى دانید، خیلى خوشاءیند بود وقتى توانستم سقف پوشالى كلبه اى از بومیان را كه با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده بود و به سهولت هدف گیرى نمى شد، هدف قرار دهم. ساكنین كلبه، بعد از مشاهده عمل قهرمانى من، مانند دیوانگان فرار را بر قرار ترجیح دادند.

پنج هزار نفر حبشى در حالتى كه به وسیله دایره اى از آتش محاصره شده بودند، اجبارا به انتهاى خط آتش رانده شدند. آن جایى كه جهنم سوزانى بود.(۲۷۸)

برترى طلبى و گناهكارى

اگر نظریه زیان بار نیچه در جوامع بشرى پیاده شود و افراد خویشتن پرست و ریاست طلب، مجاز باشند كه براى ارضاى غریزه قدرت خود، مرتكب كارهاى غیرانسانى شوند و هر عمل ناروا و ظالمانه اى را انجام دهند، امنیت و آسایش از جهان رخت بر مى بندد و خانه و خانواده، كوى و برزن، قصبه و روستا، شهر و استان، و خلاصه تمام محیطهاى كوچك و بزرگ و بزرگ تر، گرفتار انواع بدبختى و سیه روزى مى شوند و آتش فتنه و فساد، جنگ و ستیز، و جرم و جنایت همه جا را فرا مى گیرد.

قدرت طلبى و حب ریاست از تمایلات نیرومند و خطرناكى است كه اگر مهار نشود و آزادى اش با معیار قانون و اخلاق محدود نگردد، مى تواند فروغ عقل را تیره كند، شعله وجدان اخلاقى را خاموش نماید، ایمان را از صفحه دل بزداید، صفات انسانى را به دست فراموشى بسپارد، و آدمى را به انواع گناهان آلوده سازد.

كسانى كه شیفته ریاست و عاشق فرمانروایى هستند و براى نیل به معشوق خود به اعمال نادرست و غیرمشروع دست مى زنند، همواره در معرض ‍ سقوط دینى و اخلاقى قرار دارند. به همین جهت، اولیاى گرامى اسلام، ضمن تعالیم خود، این خطر بزرگ را خاطرنشان نموده و پیروان خویش را از آن برحذر داشته اند.

ریاست طلبى و هلاكت

( عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال: من طلب الرئاسه هلك ) .(۲۷۹)

امام صادقعليه‌السلام فرموده است: كسى كه ریاست و فرمانروایى طلب مى كند، سرانجام به پرتگاه هلاكت و تباهى كشیده خواهد شد.

ضرورت ریاست براى دین

( عن معمر بن خلاد عن ابى الحسن عليه‌السلام انه ذكر رجلا فقال انه یحب الرئاسة فقال عليه‌السلام : ماذئبان ضاربان فى غنم قد تفرق رعاؤ ها باضر فى دین المسلم من الرئاسة ) .(۲۸۰)

معمر بن خلاد مى گوید: در محضر حضرت رضاعليه‌السلام نام مردى به میان آمد كه سخت دوستدار ریاست بود. حضرت فرمود: ضرر و زیان دو گرگ درنده اى كه به گله بى نگهبانى هجوم برده باشند، پس از ضروریات براى دین یك مسلمان نیست.

عبدالملك مروان قبل از آن كه به مقام خلافت برسد، اغلب اوقات در مسجد سرگرم عبادت بود تا جایى كه مردم او را كبوتر مسجد مى خواندند. موقعى كه خبر مرگ پدرش به وى رسید، مشغول تلاوت كتاب مجید، بود. از شنیدن این خبر و این كه نوبت ریاست و فرمانروایى به او رسیده است، سخت به هیجان آمد. به قرآن اسلام تودیع داد و آن را بر هم گذارد و گفت اكنون زمان جدایى من از تو رسیده است.

حب ریاست و عشق به مقام آن چنان در وى اثر گذارد و روحیه و اخلاقش ‍ را دگرگون ساخت كه خودش مى گفت: من قبل از خلافت آن قدر عطوفت و مهربان بودم كه از كشتن مورى مضایقه مى كردم و اكنون چنان شده ام كه حجاج بن یوسف نوشته است در مكه جمع كثیرى را كشته ام و در من كوچك ترین اثرى نگذارده است.

عبدالملك و خون مردم

زهرى، از اشخاص معروف زمان عبدالملك است. او روزى نزد خلیفه آمد و به وى گفت: شنیده ام شراب مى نوشى؟ عبدالملك در كمال خونسردى و صراحت جواب داد: بلى. به خدا قسم علاوه بر شراب خون مردم را نیز مى نوشم.(۲۸۱)

علم و ریاست طلبى

با آن كه اولیاى گرامى اسلام، ضمن روایات بسیارى تحصیل علم را به مسلمین توصیه كرده اند و افراد عالم را مورد كمال تكریم و احترام قرار داده اند، ولى به كسانى كه علم را به منظور ریاست طلبى و درهم شكستن شخصیت دگران فرا مى گیرند، اعلام خطر نموده اند.

( عن ابى عبدالله عليه‌السلام انه قال: من طلب العلم لیباهى به العلماء او یمارى به السفهاء او یصرف به وجوه الناس الى نفسه و یقول انا رئیسكم فلیتبوء مقعده من النار ) .(۲۸۲)

امام صادقعليه‌السلام فرموده است: كسى كه تحصیل علم مى كند، براى آن كه به مردان عالم فخرفروشى نماید، یا به جنگ بى سوادان برود و آنان را شكست دهد، یا آن كه به وسیله علم، مردم را به خود متوجه كند و بگوید من رئیس شما هستم، جایگاه چنین انسانى از آتش خواهد بود.

خودخواهى برترى طلبان

برترى طلبان و شیفتگان ریاست، از نظر روانى، خلق و خوى مخصوصى دارند. اینان بیش از حد، خودخواه و خویشتن پرست اند.

تنها به خودشان متوجه اند. دگران را نمى بینند و به كسى اعتنا ندارند، مگر به آن هایى كه مى توانند به تمایلاتشان كمك كنند و به آمالشان جامه عمل بپوشانند و در تحكیم اساس قدرت و مقامشان نقشى ایفا نمایند و در واقع باید گفت در این غیردوستى نیز خود را دوست دارند.

برترى طلب آدمى است خشن، جسور و مبارز، هر گونه احساسات را مسخره مى كند و آن ها را نشانه ضعف شخصیت مى داند. از خصوصیات برترى طلب آن است كه بى علاقگى خاصى نسبت به انسان ها پیدا مى كند. مى گوید: به من چه مربوط است كه در فكر دگران باشم؟ تنها به خودش فكر مى كند، حالت و طرز تفكرش مانند كسى است كه با یك نفر دیگر در یك كشتى شكسته و در وسط دریا آذوقه شان تمام مى شود و هر یك از این دو نفر، فقط به این مى اندیشد كه باید براى زنده ماندن خود، آن دیگرى را به هلاكت رساند تا از گوشتش تغذیه كند. به نظر شخص ‍ برترى طلب، از این دو نفر آن یك زنده خواهد ماند كه كمتر احمق باشد و در قتل دیگرى پیشدستى كند.(۲۸۳)

تعدیل غریزه قدرت طلبى

براى جلوگیرى از مفاسد و اختلالات ناشى از خویشتن پرستى و برترى طلبى لازم است تمام زنان و مردان، بزرگسالان و جوانان، و خلاصه كلیه افراد، در هر مرتبه و مقامى كه هستند، غریزه قدرت طلبى خویش را با معیار عقل و شرع تعدیل نمایند. از خودپسندى و بلندپروازى هاى نابه جا بپرهیزند، به محدودیت هاى قانونى و اخلاقى تن در دهند، و خواهش ‍ تفوق جویى خود را در حدود مصلحت هاى فردى و اجتماعى برآورده سازند.

در این صورت است كه جامعه از خطرات برترى طلبى جنگ و ستیز ناشى از آن مصون مى ماند و اعضاى خانواده و اجتماع مى توانند در كنار هم به زندگى خویش ادامه دهند و از نعمت ایمنى و سازگارى برخوردار باشند.

حكومت و دادخواهى

اگر كسانى به وظیفه عقلى و دینى خود عمل نكردند و براى دست یافتن به تفوق و برترى، راه تعدى و ستم در پیش گرفتند و بر خلاف حق و عدالت، به ضعفا زور گفتند و به حقوق آنان تجاوز نمودند تا بدین وسیله قدرت را در دست گیرند و برترى خویش را اثبات نمایند، در چنین مواقعى، مرجع و ملجاء، حكومت است.

ستمدیدگان باید به حكومت شكایت برند. از قدرت بزرگ اجتماع استمداد كنند، و بدین وسیله خویشتن را از شر ظالم رهایى بخشند.

حكومت نیز موظف است به دادخواهى مظلوم توجه عاجل نماید و هر چه زودتر به یارى اش برخیزد. برترى طلب متجاوز را در جاى خود بنشاند. قدرت ظالمانه اش را در هم بشكند، و ستمدیده را از نعمت ایمنى و آسایش ‍ برخوردار سازد.

در این صورت نیز ناسازگارى و اختلاف از میان مى رود و مفاسد ناشى از تفوق طلبى و خودخواهى پایان مى پذیرد و اعضاى خانواده و اجتماع مى توانند با هم زندگى كنند و از ستیزه جویى و پرخاشگرى بركنار باشند.

روزى علىعليه‌السلام ، در شدت گرماى بعدازظهر، به طرف منزل آمد. زنى را دید كه بر در خانه ایستاده است. به حضرت عرض كرد: شوهرم به من ستم مى كند. تهدیدم مى نماید و قسم یاد كرده است مرا بزند.

حضرت فرمود: صبر كن تا شدت گرما تخفیف پیدا كند، به خواست خداوند با تو مى آیم و به كارت رسیدگى خواهم كرد.

زن با نگرانى و اضطراب عرض كرد: با طول غیبت من از منزل، خشم شوهرم تشدید مى شود و كار سخت تر مى گردد.

دادخواهى بدون تاءمل

حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افكند و چند لحظه فكر كرد. سپس سر برداشت و فرمود: نه، به خدا قسم بدون كمترین تأخیر باید حق مظلوم گرفته شود. این سخن را گفت و پرسید منزلت كجاست؟ در معیت زن حركت كرد تا در خانه اش رسید.

تهدید به سوزاندن

( فوقف فقال السلام علیكم فخرج شاب غلى عليه‌السلام : یا عبدالله اتق الله فانك قد اخفتها و اخرجتها، فقال الفتى و ما انت و ذاك والله لاحرقنها لكلامك ) .(۲۸۴)

علىعليه‌السلام در خانه ایستاد و از بیرون منزل، به صداى بلند، سلام كرد.

جوانى از خانه در آمد. حضرت به وى فرمود:

از خدا بترس، تو زنت را ترسانده اى و او را از منزلت بیرون كرده اى.

جوان، با خشونت و بى ادبى عرض كرد: كار همسر من به تو چه ربطى دارد؟ به خدا قسم براى گفته تو زنم را آتش خواهم زد.

علىعليه‌السلام از شنیدن سخنان جوان، كه از خودسرى و قانون شكنى او حكایت مى كرد، سخت برآشفت. شمشیر از نیام كشید و فرمود: من تو را به معروف و نهى از منكر مى كنم و فرمان الهى را ابلاغ مى نمایم. تو با من از گناه سخن مى گویى و از امر حق سرپیچى مى كنى؟

در این فاصله كه بین آن حضرت و جوان سخن رد و بدل مى شد، كسانى كه از آن كوچه عبور مى كردند، گرد علىعليه‌السلام جمع شدند و به عنوان امیرالمؤمنین به آن حضرت سلام مى كردند. جوان كه حضرت را نشناخته بود، از سلام مردم متوجه شد كه با شخص اول مملكت سخن مى گوید. تكان خورد و به خود آمد و با شرمندگى سر را به طرف دست علىعليه‌السلام فرود آورد و گفت:

جوان و اطاعت از قانون

یا امیرالمؤمنین از لغزش من در گذر. به خدا قسم امرت را اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را نسبت به همسرم معمول خواهم داشت. حضرت شمشیر خود را در غلاف فرو برد و به زن پیر توصیه كرد كه با شوهرت طورى رفتار كن كه در چنین كارهاى خشنى وارد نشود.

از این روایت استفاده مى شود كه مردى تفوق طلب، براى آن كه برترى خود را اثبات نماید و حكمران خانواده باشد، به همسر خویش اهانت مى كند و با تندى و خشونت، عزت نفس و شخصیتش را درهم مى شكند. او را به زدن و سوزاندن تهدید مى نماید و زندگى را بر وى طاقت فرسا و غیرقابل تحمل مى سازد.

تحلیلعمل زن

زن، از مشاهده اعمال نارواى شوهر برترى طلب، سخت نگران و ناراحت مى شود. براى چاره جویى و دفاع از شرافت و شخصیت خود، به پناه قانون مى رود و از رئیس حكومت استمداد مى كند تا بدین وسیله از خطر ناامنى و اسارت رهایى یابد.

خوش بختانه، زمامدار كشور، مرد حق و عدالت بود و در اولین فرصت و بدون تشریفات و اتلاف وقت به دادخواهى زن ستمدیده قیام نمود و شخصا با شوهر برترى طلب و خودخواهش سخن گفت و سرانجام او را به اطاعت از قانون و احترام همسر خود وادار ساخت و در نتیجه آن صحنه وحشت زا و خطرناك پایان پذیرفت و محیط خانه از نعمت امنیت و آسایش ‍ برخوردار گردید.

چگونگى جبران شكست

اگر آن زن به حكومت دسترسى پیدا نمى كرد، یا آن كه حكومت از او دادخواهى نمى نمود، یا حكومت از او دادخواهى نمى نمود، یا حكومت ضعیف بود و قدرت دادخواهى نمى داشت، یا آن كه شوهر، خود یكى از اعضاى هیئت حاكمه بود و مانع اجراى قانون مى شد، و خلاصه، اگر زن ستمدیده نمى توانست از قانون و حكومت استفاده كند، در مقابل فشارهاى طاقت فرسا و جانكاه شوهر برترى طلب خود چه مى كند؟ و چگونه شكست خویش را جبران مى نمود؟

این سئوال در مورد آن زن و درباره تمام مردم ضعیفى كه مورد تعدى طلبان قرار مى گیرند و قدرت دفاع ندارند، قابل طرح است. ولى نمى توان به این پرسش، پاسخ صریح و قطعى داد.

زیرا اولا، در این موارد اوضاع و احوال و شرایط زمان و مكان یكسان نیست، ثانیا، روحیه و طرز تفكر افراد با یكدیگر متفاوت است، بنابراین در جواب باید گفت: مردم در شرایط مختلف با داشتن افكار متفاوت عكس العمل هاى گوناگونى از خود نشان مى دهند.

ممكن است بعضى از افراد با آن وضع رقت بار بسازند و خود را با شرایط زبونى و پستى منطبق كنند. به تعدى برترى طلب، تن دردهند و تمام عمر را با سیه روزى و بدبختى بگذرانند و از خود عكس العملى نشان ندهند. ولى بیشتر افراد از زورگویى برترى طلب ناراحت و خشمگین مى شوند، كینه او را به دل مى گیرند و با دیده بغض به وى مى نگرند. در انتظار فرصت به سر مى برند تا با انتقام جویى، عقده درونى خود را بگشایند و خویشتن را از ظلم او رهایى بخشند.

نقش غریزه تخریب و تهاجم

در این قبیل موارد، غریزه و تهاجم نقش بسیار مؤثرى ایفا مى كند. این غریزه نیرومند، در ضمیر برترى طلبان متجاوز و همچنین در نهاد ضعفایى كه مورد تعدى و تحقیر قرار مى گیرند، بیدار مى شود و هر یك از دو گروه را به خرابكارى و حمله به گروه دیگر تحریك مى كند و ممكن است خطرات بزرگ و زیان هاى غیرقابل جبرانى به بار آید. براى روشن شدن مطلب، لازم است پیرامون آن توضیحى داده شود.

یكى از غرایز بشر، غریزه تخریب و تهاجم است. این غریزه، از دوران كودكى تا پایان عمر در نهاد آدمى وجود دارد.

كودكان كه در سنین اول زندگى به قیود تربیتى و اخلاقى پابند نشده و آزادى عمل دارند، ضمن رفتار خود، به كارهاى ویران كننده مخرب دسته مى زنند و از این راه خواهش غریزى خود را برآورده مى سازند.

كودكان و غریزه تخریب

هر گاه كودكان یك یا دو ساله را با هم در یك اطاق بازى قرار دهیم، مشاهده مى كنیم كه موهاى سر یكدیگر را مى كشند و بدون توجه به واكنش ‍ و ناراحتى سایر كودكان، بازیچه هاى آنان را مى ربایند. این كودكان در مرحله هستند كه در آن، غریزه تخریب و تهاجم نقش بزرگى بازى مى كند. هر گاه درست به كودكان خردسال هنگام بازى دقیق شویم، مشاهده مى كنیم كه بازیچه هاى خود را خراب مى كنند، دست و پاى عروسك ها و یا سربازهاى خود را مى كنند، توپ هاى خویش را سوزن مى زنند، هر چیز شكستنى را خرد مى كنند، هر قدر آزادى و استقلال بیشتر و نیروى زیادترى كسب مى كنند، ضروریات مراقبت آنان براى جلوگیرى از وارد كردن زیان هاى فاحش و آسیب رساندن به یكدیگر، مخصوصا كتك زدن ناتوان ترین خودشان، افزون مى گردد.

مادر و تربیت طفل

ما غالبا مى گوییم كه در اطاق بازى كودكان همواره جنگ و جدال برقرار است. منظورمان این است كه در این دوره زندگى، غریزه تخریب و تهاجم چنان در كودكان شدید است كه نظیر آن ها را تنها در بزرگسالان، هنگام اشتغال به جنگ حقیقى مى توان یافت.(۲۸۵)

مادر یا مربى به منظور تربیت طفل، پیوسته كودك را از آزار و اذیت سایر بچه ها نهى مى كند و مانع اعمال تخریبى اش مى شود.

رفته رفته تذكرات مداوم و پى گیر در روان طفل اثر مى گذارد و پس از چندى از ایذاى كودكان همبازى خود دست مى كشد، ولى غریزه تخریب و تهاجم همچنان در نهادش زنده و فعال است و ارضاى خود را طلب مى كند.

كودك و ایذاى حشرات

طفل بزرگ تر مى شود. از اطاق به صحن خانه و محیط باغ مى رود. تمایل تخریب خود را متوجه گیاهان و حیوانات مى كند.

شاخه درخت ها را مى شكند. گل ها را پرپر مى كند. آب در لانه مورچگان مى ریزد و از تماشاى آشفتگى و اختلال زندگى آن ها خشنود مى گردد. آشیانه گنجشك ها را ویران مى كند. توله سگ هاى ضعیف و بچه گربه هاى ناتوان را مى زند و خلاصه با این قبیل اعمال، غریزه تخریب و تهاجم خود را ارضا مى نماید.

كودك در این كارها، نیز با تذكرات تند و ملامت آمیز بزرگسالان مواجه مى گردد، پدر و مادر، مربى و پرستار، باغبان و آبیار، نوكر و كلفت و دیگر افراد، او را سرزنش مى كنند و از تكرار این اعمال زشت و خلاف تربیت و اخلاق مى نمایند.

تذكرات خشن و توبیخ  هاى مكرر بزرگسالان، كودك را تحت تأثیر قرار مى دهد. تدریجا به قبح اعمال خود مى برد و پس از چندى مى فهمد كه نمى تواند با این قبیل كارهاى تخریبى، تمایل خود را ارضا نماید و خواهش ‍ نفسانى خویش را برآورده مى سازد.

ناچار آن ها را نیز ترك مى گوید، ولى غریزه تخریب و تهاجم همچنان در ضمیرش فعال و بیدار است و هجوم و خرابكارى تحریكش مى كند.

جوان و غریزه تهاجم

طفل بزرگ تر مى شود. به دوران بلوغ و جوانى مى رسد و در جامعه قدم مى گذارد. غریزه تخریب و تهاجم در وجود جوان شكفته تر مى گردد و براى زد و خورد، نزاع و تشاجر، اخلال و ویرانى و دیگر اعمال تهاجمى آمادگى بیشترى پیدا مى كند. ولى حتى المقدور پیرامون ها كارهاى مخرب نمى گردد، زیرا مى داند اكنون یك فرد بالغ و مسئول اجتماع است و اگر به تخریب و تهاجم دست بزند، سر و كارش با محاكم قضایى و مقررات كیفرى و مجازات هاى قانونى خواهد بود، ناچار از اعمال تمایل غریزى خود چشم پوشى مى كند.

فشار تربیت و سركوبى غریزه

در طول سالیان دراز، بر اثر فشارهاى تربیت خانوادگى و نظارت اجتماعى و مقررات اجتماعى و مقررات قانونى، غریزه تخریب و تهاجم سركوب مى گردد و از ضمیر آشكار رانده مى شود. این بدان معنى نیست كه غریزه نابود گردیده و از میان رفته است، بلكه تغییر مكان داده و در ضمیر باطن پنهان شده است. در انتظار فرصت به سر مى برد تا هر جا زمینه مساعد و شرایط موافق بیابد، فعالیت خود را از سر بگیرد و تحریكات تخریبى خود را دوباره آغاز نماید.

كسى كه عاشق ریاست است و مى خواهد عطش قدرت را با حكمرانى بر دگران فرو نشاند، براى نیل به مقصود خود فعالیت مى كند. اگر در راه رسیدن به هدف، با مانعى مواجه نشود، به پیشروى ادامه مى دهد و خواهش خود را برآورده مى سازد. اگر كسانى یا چیزهایى سد راهش شوند و مانع پیشرفتش گردند، ناراحت مى شود. خشمگین مى گردد. به مبارزه برمى خیزد. با تمام قدرت مى كوشد و به همه وسایل دست مى زند تا به مقصود برسد و بر كرسى ریاست تكیه بزند.

بروز غریزه تخریب

هیجان روحى و خشم درونى ریاست طلب، براى غریزه تخریب و تهاجم، فرصت بسیار مناسبى است كه از ضمیر پنهان خارج شود و به غریزه قدرت طلبى وى بپیوندد و تحریكات تخریبى خود را آغاز نماید. در این موقع است كه برترى طلب وضع عادى خود را از دست مى دهد و در معرض قانون شكنى و انحراف هاى اخلاقى قرار مى گیرد و ممكن است مرتكب گناهان بزرگ شود و زیان هاى غیرقابل جبرانى به بار بیاورد.

دفاع از استقلال

كسانى كه مورد تعدى ریاست طلب خودخواهى واقع مى شوند، براى دفاع از آزادى و استقلال خویش، به مقابله بر مى خیزند. در مرحله اول، از راه تذكرات عادى و سپس استمداد از قدرت حكومت اقدام مى كنند تا مگر او را از توقعات خودپرستانه و اعمال ظالمانه اش باز دارند. اگر تذكراتشان مفید نیفتاد و حكومت از آنان حمایت ننمود و برترى طلب همچنان با سرسختى به كارهاى نارواى خویش ادامه داد، آتش خشم در نهادشان به شدت مشتعل مى گردد و براى انتقامجویى و در هم شكستن قدرت برترى طلب، مهیاى هر عمل تند و خشنى مى شوند.

در این فرصت مناسب، غریزه تخریب و تهاجم به ضمیر آشكار منتقل مى گردد و به غریزه حب ذاتشان مى پیوندد و تحریكات ویران كننده و تهاجمى شروع مى شود. معلوم نیست این جنگ و ستیز، چگونه پایان مى یابد و باعث چه مفاسد بزرگى در خانواده و اجتماع مى گردد.

برترى طلبى و ناسازگارى

از مجموع بحث این نتیجه به دست مى آید كه برترى طلبى و تفوق جویى، یكى از عوامل مهم ناسازگارى و اختلاف بزرگسالان و جوانان است. قدرت طلبان خودپسند، براى آن كه برترى خویش را بر دگران تحمیل نمایند و به تمایل خود جامه عمل بپوشانند، شخصیت و استقلال دگران را نادیده مى گیرند و با كارهاى نارواى خود، آنان را تحقیر مى كنند و به حقوقشان تجاوز مى نمایند. واضح است كه چنین روشى كینه و دشمنى به بار مى آورد و افراد مورد اهانت را ناراحت و خشمگین مى كند و آنان را مهیاى آسیب رسانى و انتقامجویى مى نماید و در نتیجه خانواده و اجتماع، كانون اختلاف و تضاد و صحنه جنگ و ستیز خواهد شد.

اندزه گیرى امیال

باید دختران و پسران جوان، پدران و مادران میانسال، پدربزرگ ها و مادربزرگ هاى كهنسال، زنان و شوهران، خواهران و برادران، و خلاصه تمام اعضاى خانواده ها، امیال خود را با معیارهاى قانون و اخلاق اندازه گیرى كنند، خودپرستى را ترك گویند، از برترى طلبى و بلندپروازى بپرهیزند تا محیط خانه از سازگارى و حسن تفاهم برخوردار گردد.

باید كارفرمایان و كارگران، مدیران و كارمندان، رؤ سا و اعضا و خلاصه همه طبقات اجتماع حد خود را با میزان عقل و شرع تعیین كنند. از تفوق طلبى چشم پوشى نمایند و حقوق تمام اعضاى جامعه را محترم شمارند تا محیط اجتماع از ناسازگارى جنگ و ستیز مصون بماند.